فهرست عامالسورةفهرست قرآن كريم

بسم الله الرحمن الرحیم

آية بعدآية [276] در مصحف از مجموع [6236]آية قبل

2|269|يُؤْتِي الْحِكْمَةَ مَن يَشَاءُ وَمَن يُؤْتَ الْحِكْمَةَ فَقَدْ أُوتِيَ خَيْرًا كَثِيرًا وَمَا يَذَّكَّرُ إِلَّا أُولُو الْأَلْبَابِ



فهرست علوم
علوم الحكمة
فهرست موضوعات و مسائل علمی که پایان یافته تلقی میشود
مباحث نفس الامر
رساله خواجه قده در نفس الأمر
برهان صدیقین
مباحث حرکت در حکمت متعالیه
مباحث جسم در حکمت متعالیه
تناقض
براهین وجودشناختی
گفتگو با دکتر یحیی یثربی استاد فلسفه:حکمت متعالیه برهانی نیست، ادعای برهان است
مناظره در سایت باشگاه راجع به متافیزیک و افلاطونگرایی و بینهایت
ده جلسه بحث راجع به عرفان و حکمت شیعي-رئوفي
مباحثه مقاله اندیشه فرگه در ضمن بحث اصول سال ۹۸
مثال دقیق، سوال روان؛ ابزاری برای ارائه مجردات به همگان
مباحثه مقاله در باب دلالت راسل در ضمن بحث اصول سال ۹۸
حیثیت اطلاقية-تعلیلیة-تقییدیة:نفادیة-اندماجیة-شأنية-کتاب مبانی و اصول عرفان نظری-استاد یزدان‌پناه-و چند حاشیه
رمز تشکیک
مفاهیم مقابلی؛ مفاهیم غیرمقابلی
خاستگاه مفهوم وجود و عدم
اوصاف نسبیه و رابطه آن با مبدأ متعال
الوجود السعی
الروح البخاری
المادة
مبحث عقل و عاقل و معقول
برهان انسان معلق ابن سینا



اصالت وجود یا ماهیت؟


روشهای من عرف نفسه:

۱- بالمقابله، مثلا فقر و غنی
۲- بالمماثله، کثرت در وحدت و وحدت در کثرت، شارک السبع، روایات غرر در باب حرف نفس
۳- بالربوبیة، که نفس مظهر اسم رب باشد یعنی خود نفس
۴- به نحو تعلیق به محال
۵- به نحو آیه و نشانه-نظم که عظمت نظم روح و بدن و اعضاء خودش ببیند و بفهمد خالقش را






تناقض

مجموعه رسائل فلسفى صدر المتالهين ص 288 ک 11 شواهد الربوبية
[13]: كيفية اثبات ان العقل الفعال مع كونه سببا فاعليا للنفوس الانسانية و متقدما عليها، كذلك غاية مترتبة على وجودها و كمالها؛ و ثمرة حاصلة من استكمالها و انتقالها من ادون حالها «1» الى اعلى منازلها في ارتحالها. و هذا امر عجيب فى غاية الغرابة كيف يكون جوهرا واحدا فاعلا متقدما على وجود شي‏ء و غاية متأخرة عن وجود ذلك الشي‏ء من غير ان يتغير ذلك الجوهر في ذاته و صفاته المتقررة في ذاته، لتعاليه عن الوقوع في التجدد و الاستحالة! و ذلك لغاية سعة وجوده و بسط حقيقته، لكونه اثرا من آثار قدرته تعالى و من سكان عالم جبروته.
[14]: ان وحدة الموضوع- المعدودة من جملة الوحدات الثمانية- المعتبرة فى شرايط التناقض يجب ان يقيّد بكونها في موضوع جسمانى محسوس و الّا فوجود النقيضين ليس مستحيلا في الموضوعات العقلية التى لها نحو من الوجود، لا [الف- 4] يتزاحم فيه الموجودات، و لا يتزاحم فيه المتقابلات. فللوجود مراتب عجيبة و لكل مرتبة نحو آخر غريبة.
و بما ذكرنا ينكشف تجرد النفس و كونها في ذاتها غير جرميّة، و بذلك يندفع بعض شبه الوجود الذهنى.
[ايضاح‏]: ان الصور النوعية للجواهر الجسمانية ليست مندرجة تحت جنس الجوهر و لا واقعة في مقولة اخرى من المقولات التسع العرضية، بل كل منها حقيقة بسيطة لا جنس لها و لا فصل، كالوجود.





المقاصد العلية في شرح الرسالة الألفية؛ ص: 9
(و بعد) الحمد و الصلاة (فهذه) إشارة إلى العبارة الذهنية التي كتبها أو يريد كتابتها، الدالّة على المعاني المخصوصة، نزّلها منزلة الشخص المشاهد المحسوس، فأشار إليها ب‍ (هذه).
و ليس المراد بالرسالة النقوش المخصوصة الدالة على المعاني الخاصة، حتى تكون الإشارة إلى المدوّن في الخارج إن كان وضع الديباجة بعد الرسالة، و إلى المرتّب الحاضر في الذهن إن كان قبله؛ لأنّ النقش الخاص يتعدّد مع تعدّد الرسالة، بل المراد بها العبارات المعيّنة الدالة على المعاني المخصوصة، سواء نقشت أم لا، و سواء تعدّد نقشها أم اتّحد.
________________________________________
عاملى، شهيد ثانى، زين الدين بن على، المقاصد العلية في شرح الرسالة الألفية، در يك جلد، انتشارات دفتر تبليغات اسلامى حوزه علميه قم، قم - ايران، اول، 1420 ه‍ ق




یادداشتها:

****************
55- سه مرتبه در تحلیل معنای وجود:
1- وجود وجدانی
2- وجود عقلانی (معنا و مفهوم عقلی)
3- وجود اشاره ای ایمانی ~> در فضای نرمال سوال کنیم از استحاله تناقض که آیا هست و می گوید بلی هست این وجود اشاری ایمانی است؟ _البته تناقض بین وجود و عدم غیر از تناقض صحیح و غلط است .

****************
56- ممکن است مبنای استحاله تناقض در وجود و عدم وجود وجدانی باشد ولی در صحیح و غلط وجود اشاری ایمانی است.

****************
57- پشتوانه وجود وجدانی توحد توجه به متوجه إليه است و پشتوانه وجود عقلانی شأنیت تاثیر در آثار وجودی و در مشاعر است و پشتوانه وجود اشاری ایمانی واقعیت داشتن است حال سوال این است که نسبت وجود عقلانی به اشیاء و اجسام به چه نحو است؟ طرف راست موجود است یا چپ؟

****************
58- 1- وجود مشاعری وجدانی مثولی _ماهیت _ اجسام
2- وجود جعلانی فلسفی کونی نفسی بعنی هرچه نفسیت دارد ولو اثر وجودی هم نداشته باشد ولی نفسیت موروثه از مثول_ وجود_ مثل نفوس مجرده
3- وجود برهانی اشاری نفس الامری_ علم_ مثل بی نهایت عدد اول_ برهان بر عدم شر
4- وجود اعتباری ادعایی

****************
59- در هر سه مرحله ظهور وجود، اصل تناقض موقعیت خاص خود را دارد و به ترتیب به معنای مطلق تقابل و سپس تقابل وجود و عدم و سپس تقابل صحیح و غلط و سلب و اثبات.

****************
60- 1-وجود حسی عرفی
2- وجود جعلی فلسفی
3- وجود برهانی نفس الامری
4- وجود اعتباري
****************
1-وجود مثولی عرفی
2-وجود کلاسیک فلسفی
3-وجود برهانی نفس الامری

****************
62- ظهور مفهوم وجود در مرحله محسوس بالذات مربوط به وحدت آن محسوس بالذات است و وحدت آن مربوط به توحد توجه به آن است و لذا به محض اینکه به اجزاء آن متوجه الیه سابق توجه کند یعنی دو توجه جدید پس آن وحدت و در نتیجه آن وجود فرو میریزد و به همین منوال کلام منتقل به معلوم محسوس باالعرض میشود که کدامیک از طرفین آن در خارج موجود است؟ و هکذا...

****************
64- حمل وجود نیاز به وحدت دارد و این وحدت را نفس در خودش و هر یک از معلومات حضوریش می یابد .
خلاصه اجسام وجود دارند؟ ظهور حقائق است.

****************
65- محسوس بالذات در یک خطکش ده سانتی توحد دارد و اگر تقسیم کردیم سه صورت علمیه داریم با سه توحد و وجود اما در محسوس بالعرض ذرات اتمی متصف به وجود می شوند و صورت جمعیه هم به اعتبار ظهور یک حقیقت غیر جسمانی توحد دارد و متصف به وجود می شود اما در ذرات اتمی، به تحلیل فلسفی اتصاف وجود که مبتنی بر وحدت است مشکل میشود چون هم معلوم نیست که آیا به ذره اتمی واقعی برسیم یا خیر؟ یعنی بی نهایت مراتب امتدادی هر کدام مجلای بی نهایت حقائق است که خود را نشان میدهند و یک محسوس بالعرض دیگر هم بوجهی گفته می شود که صورة برزخیه ملکوتیه است که برای نفس توسط محسوس بالذات جلوه میکند یعنی جلوه مثال منفصل برای مثال متصل.

****************
66- وجود فلسفی که ملازم نفسیت است موروث از وجود به معنای مثول است و لذا خارج از ذهن و وجود خارجی که گفته میشود یعنی موطن تاثیر در مشاعر و موطنی که مکشوف مشاعر میشود پس اگر فرض بگیرد موجودی را که هیچ اثر وجودی نداشته و اصلا حضوری در مشاعر نداشته باشد ولی باز می گوید موجود است یعنی در ظرف و موطنی است که شأنيت تاثیر در مشاعر دارد و لذا نفس الامری که اوسع از وجود است هم خارجیت دارد یعنی حقانیت و تحقق به معنای عام و واقعیت دارد یعنی خارج از ذهن و کاشف و مرآة است ولی فرض شأنيت تأثیر در مشاعر برای ظرف و موطن آن نشده است و حتی گاهی شدت تاثیر در مشاعر برای خود موجود به وجود فلسفی منتفی است ولی در عین حال ظرف آن وجود شانیت تاثیر را دارد به خلاف ظرف وجود نفس الامری که در خود ظرف شانیت لحاظ نشده است.

یعنی گاهی ظرف به شرط شیء است یعنی به شرط شأنیت تأثیر در مشاعر هرچند مظروف، تأثیر در مشاعر نداشته باشد ولی گاهی ظرف لا به شرط است مثل نفس الامر که شانیت تاثیر در مشاعر برای آن شرط نیست. لذا مظروف آن می تواند مثول در مشاعر داشته باشد یا نداشته باشد یا شأنیت عدم آن داشته باشد.


****************
78- واحد لابشرط که با تکرر خود عدد را پدید می آورد این سوالات راجع به آن مطرح است :
1- آیا واحد لا بشرط صرف الوحده و الواحد است یا فرد آن؟ اگر صرف است تکرر پذیر نیست اگر فرد است تکرر نمی پذیرد؟
2- آیا در عدد 2 که دو واحد موجود است آیا این دو واحد عین هم هستند یا غیر هم؟
3- آیا واحد متکرر لابشرط موجود است یا معدوم؟ اگر معدوم است 2 حاصل نمی شود و اگر موجود است یک وجود، تکرر پذیر نیست. اگر کلی است پس انتزاعی است.
4- این واحد نیم و ثلث دارد یا خیر اگر ندارد عدد ۲/۵ از کجا آمد و اگر دارد اصل نیست.
5- آیا طبیعی واحد به طبیعی واحد ضمیمه می شود یا طبیعی واحد به طبیعی تکرر یا اجتماع به لحاظ افراد دو طبیعی پدید می آید؟
6- آیا عدد دو یک نسبت اجتماع بین دو واحد است یا خود مستقلا واقعا عدد است؟
7- آیا دو واحدی که در دو هستند اصیل، آنها هستند یا آن واحد لا بشرط؟ اگر واحد لابشرط اصیل است پس بین 2 و 3 فرقی نیست چون در هر دو اصالت با اوست و اگر دو واحد متکرر، اصیل هستند پس از تکرر آن واحد لابشرط، پدید نیامده اند و فقط عنوان و انتزاع از دو اصیل است( اساسا تکرر، مفهومی جدید و منطقی است که در این مثال باید تعریف شود)
8- ما به الامتیاز 2 از یک به ما به الاشتراک اگر قبول کنیم بر می گردد. امتیاز 2 واحد موجود در 2 به چه چیز است؟ اگر دو واحد موجود در 2 امتیاز ندارد پس دو نیست.
9- آیا 2 یعنی 2 تا یک؟ پس یک معدود عدد است نه نفس عدد مثلا 2 گردو، گردو غیر از 2 است یعنی 2 مباین با یک است و معدود او فرد واحد است ولی نفس در طبیعت مباین هستند.
10- آیا واحدی که تشکیل دهنده 2 است واحد بشرط شیء است یا لا بشرط؟




****************
61- مثال نور در تشکیک وجود مبتنی بر این است که نور از مقوله کیف باشد اما بنابر بر اینکه ماهیت موجی ذره ای داشته باشد مابه الامتیاز عین مابه الاشتراک نیست بلکه سنخ آن است و به عدد بر میگردد یعنی کمیت
نور عین الربط به منبع نور نیست اگر نور عرض باشد آن هم عرض بر مبنای آخوند (قده) بلی ولی ما ستارگانی را میبینیم که امروزه از بین رفته اند اما نور آنها تازه به ما رسیده است

****************
مابه الامتیاز عین ما به الاشتراک در یک شخص نور منظور است یا در دو شخص نور؟ دومی عینیت سنخیه است نه حقیقیه و اولی اساسا امتیازی نیست و فقط تفکیک ذهنی است و لذا در دو نور که دقیقا برابر هستند چگونه مابه الاتیاز متصور است ؟ علاوه وقتی امتناع اعاده معدوم بعینه مطرح می شود میگویند ما بعینه گفتیم نه بمثله اما اینجا میگوید منظور از بعینه بمثله و سنخه است!
آیا تشکیک در نور، منظور تشکیک در ماهیت نور است یا در افراد نور که بازگشت به تشکیک در وجود می کند؟
آیا مابه الامتیاز فقط در یکی است یا دیگری؟ یعنی ما به الامتیاز در شدید است و یک طرفی است یا در هر دو و دو طرفی؟
در ماهیت و حقیقت نور تشکیک نیست چون نور شدید شدیدتر نور نیست بلکه نور شدیدتر است یعنی به فرد می خورد شدت نه به ماهیت.

****************
154- آیا تشکیک در وجود است یا ماهیت؟ هرچند ابتدا باید رمز تشکیک را پیدا کرد ولی فعلا میگوییم که تشکیک در هر دو است. یعنی اگر در حوزه فرد طبیعت سخن گوییم تشکیک در وجود است یعنی افراد متعدد طبیعت به یک درجه نیستند اما اگر یک فرد طبیعت در نظر بگیریم معنی ندارد که بگوییم تشکیک در وجود است. مقایسه افراد متعدد شرط تشکیک در وجود است اما فرد واحد یک طبیعت تشکیک ندارد از حیثی و دارد از حیث دیگر. اینجا باید رمز تشکیک را دانست. پس میگوییم هرجا سر و کار ما با متقابلین (با تاکید بر تثنیه) است که تنها یک مقابل دارد پس متواطی است. و از حیث مفهوم هم بدیهی است. یعنی یک فرد طبیعت یا هست یا نیست، یا فرد این طبیعت هست یا نیست، تقابل است که تنها یک طرف دارد. اما اگر بر هرکدام از این طرفین متقابلین زوم کنیم و صمیم آن را در نظر بگیریم مشتمل بر شئونات واجده و فاقده است که مصحح تشکیک در فرد واحده طبیعت است هرچند هرکدام از شئونات خود متواطی و دارای مقابل واحد هستند. اما اگر در حوزه نفس طبیعت سخن گوییم باز رمز تشکیک حاکم است اگر طبیعت را با بیرون خودش و در فضای متقابلین در نظر بگیریم متواطی است و اگر به بین الحدین و کف و سقف و عرض عریض آن نگاه کنیم تشکیک است و تفاوت با حوزه فرد در این است که اینها نفس عرض عریض طبیعت بجای تعدد افراد در حوزه وجود و افراد است و با این بیان تواطی با بداهت ملازمه دارد کما اینکه تشکیک با ابهام و نظری بودن مفهوم ملازمه دارد.
با این بیان معنای این شعر منظومه روشن میشود: مفهومه من اعرف الاشیاء... و کنهه فی غایة الخفاء، اعرفیت مفهوم در حوزه مقابل و فضای تقابل با عدم است، و غایت خفاء کنه در فضای نظر به صمیم است.

و نیز مثال زیبا برای تفاوت حوزه فرد و طبیعت و تفاوت تشکیک در این حوزه این است که طبیعت مثلث عرض عریض دارد، شامل متساوی الاضلاع و متساوی الساقین و... است، اما فرد طبیعت مثلت نمی تواند این عرض عریض را داشته باشد و تنها میتواند یکی از این ها باشد، هر چند در خود یک فرد مثلث متساوی الاضلاع مثلا اجزاء مساختش شئونات اندرونی او هستند و می تواند پس از وجود اگر از جسم کشسانی باشد کم و زیاد شود و یا متساوی الساقین شود و هکذا.


****************
223- ما به الامتیاز عین ما به الاشتراک، مقصود از عین، سنخ است، چون در قبال سه نوع دیگر امتیاز است که ما به الامتیاز غیر ما به الاشتراک است، یعنی غیر سنخی است پس عین هم عین سنخی است، اما چه آثاری بر این کلمه عین بار میشود از مسامحات و مغالطات.
ما به الاشتراک و ما به الامتیاز اگر در طبائع باشدمثل اشتراک دایره و مثلث در سطح مستوی است و امتیاز آنها در محیط منحنی و خط مستقیم است.
ما به الامتیاز دو پاره خط متساوی است در چیست؟ اگر به وجود است هنوز وجود ندارد، اگر موقعیت نقاط فضاست پس ما به الامتیاز با ما به الاشتراک فرق دارد.
امتیاز استحاله تناقض با قاعده فیثاغورث در چیست؟

وقتی از دو فرد یک ماهیت یک مفهوم انتزاع میشود که همین در دو فرد از ماهیت متفاوت ممکن نیست، آیا جزاف صورت میگیرد؟ آیا از حیث وجود انتزاع میشود یا حیث ماهیت؟



****************
79- کلام در نفس ذهن مدرک است یعنی خود ذهن از کجا تحدد برداشته تا بعدا بنابر اصالت وجود ماهیت را اعتبار کند . اگر مطلق است پس چرا همه چیز را نمی داند اگر محدود است حد از سنخ واحد ناشی نمی شود.

****************
80- اگر واحد لا به شرط را مساوق وجود مقابلی بدانیم وجود واحد لا به شرط، غیر وجودی ندارد اما غیر نفس الامری مثل اعداد اول یعنی طبایع آنها دارد.



****************
63- ادله وصول عقل به نفس الامر:
1- جزم به مطابقت که بدون درک طرفین ممکن نیست.
2- تخلیه ذهنی از وجود خودش و جزم به واقع لولا الذهن.
3- کاشفیت ذاتی علم و اینکه قاطع، فانی در واقع است به نظر خودش و در مشترکات یقینیه همگی فانی در واقع هستند و اشتباه نوعی با کاشفیت ذاتی جمع پذیر نیست.
4- درک طبائع مرسله، مشترک بین همه است به عنوان صرف نه فرد موجود در یک ذهن.
5- اصل تحقق علوم حضوریه برای نفس که عین وجود و نفس الامر معلوم حضوری را می یابد.


****************
66- بین وجود و عدم واسطه نیست و ثالث ندارد اما حوزه ثانیه برای حوزه وجود و عدم مقابلی هست بلکه حوزه های بسیاری در نفس الامر ورای حوزه کن هست. خلاصه وجود و عدم ثالث ندارند اما ثانی دارند.




****************
138- انواع متصور جامع گیری:
1- برای طبیعت وضع می شود به افراد ناقص اشاره می شود به وسیله لفظ و معنی اما توصیف نمی شود. و مصحح اشاره، مناسبت است نه انطباق.
2- ما ترکب من حرفین فصاعدا، مقومات را علی البدل و شناور فرض میگیریم و همچنین خانه و بیت....؟؟
3- مثل متغیر ظرف قرار می دهیم و با محتوی های مختلف پر می کنیم مثل میزان و مرکب و...
4- برای بین الحدین سقق و کف بجمیع مراتب (آیا مراتب طبیعت یا افراد هم؟) در قبال خارج از حدین وضع شده (انسان یعنی آنچه قبال حیوانات و اشیاء دیگر است) اما در بین الحدین برای همه جهات ست افراد و حصص.
5- محور معنی یک هدف و غایت است شبیه مورد 3





****************
141- مثالی برای بی نهایت نظام نفس الامری در نشانه شناسی و تطابق و مکملیت دو سیستم برای بروز عناصر ( که این در معانی و معارف قرآنی توسط قرآن مفتاح بسیاری مطالب است) محور اعداد حقیقی مشتمل بر اعداد گویا و گنگ و... است مثلا نقط عدد پی روی خط است ولی رسم پذیر نیست اما نکته مهم اینجاست که واحد دلخواه انتخابی برای بروز اعداد حقیقی روی محور بی نهایت است اگر واحد ما ضلع یک مربع باشد نظام اعداد گنگ که (رادیکال 2) شروع می شود جای نقاط روی محور مشخص است و همچنین طبق این واحد جای عدد پی هم نفس الامرش معلوم است اما اگر واحد انتخابی ما قطر مربع باشد نظام اعداد حقیقی محفوظ است اما نقاطی که جای آن اعداد را روی محور تعیین میکنند تغییر می کند و هکذا واحد ما شعاع باشد یا قطر یا ... پس بینهایت عدد حقیقی اگر کم متصل قار نباشد ظهور نمی کند ولی یک واحد دلخواه هم نیاز داریم که خود بی نهایت گزینه دارد و جای نقاط عوض می شود و همه اینها نفس الامریت دارد یعنی به نحو قضایای شرطیه فی علم الله تعالی ثابت است اگر واحد این باشد نقاط این چنین است .

****************
142- آیا منطق، علم قوانین حاکم بر ذهن است یا علم قوانین حاکم بر فکر؟ امروزه منطق تنها علم به سیستم استنتاج و گام برداری ذهن و حرکت ذهن است. حرکة الی المبادی، زبان صوری، نحو دارد (نظام ساخت) و سیستم صوری خودش نظام استنتاج است حال پس فلسفه چیست؟


****************
143- راه بهتر از اپوخه و تعلیق و در پرانتز گذاشتن هوسرل که صرف نظر میکند از احکام افراد، آن است که تحدد فرد را در قبال اطلاق طبیعت در منظر دید عقول قرار دهیم مثلا پدر و مادر اسم بچه خود در قنداق را زید میگذارند یا در سن دو سالگی یا بیست سالگی؟ و همچنین کتاب تذکره و سایر کتب و...


****************
144-وقتی می گوییم نان در سفره نیست از نیست معدوم بودن قصد کردیم و وقتی ذهن بازگشت می کند و خود عدم نان را موضوع قرار می دهد می گوید پس عدم نان در سفره هست، ولی قصد او توصیف واقعی نبود به بودن و هست نیست، اما نکته ظریف آن است که چون کمبود زبانی دارد برای وقتی هم که خود وجود و عدم را موضوع قرار داد باز از محمول وجود و عدم استفاده می کند و حال آنکه وقتی خود وجود و عدم موضوع قرار گرفتند و گفتیم (وجود نان یا نبود نان) اینجا وارد حوزه دیگر نفس الامری شده ایم که اساسا جای محمول بود و نبود برای آن نیست. نظیر نسب و رابطه ها که وقتی وارد حوزه آنها میشویم غلط است بگوییم نسبت هست یا نیست. چون تسلسل و اینها پیش می آید و اگر کمبود زبانی را برای هر حوزه با وضع عنصر زبانی خاصی برای آن جبران کنیم مثلا نبود نان در سفره، الف اما بعد از اینکه همگی شهود کردیم که مقصود از الف چیست در این هنگام اوسعیت نفس الامر از وجود واضح می شود اما اگر گفتیم مثلا عدد ۵ موجود است سوال مطرح می شود که آیا وجود این عدد ۵ موجود است یا معدوم؟ هر محمولی را موضوع کردیم و یا هر نسبت گزاره یا کیفیت نسبت را موضوع قرار دادیم حوزه عوض شده است. اگر گفتیم زید کاتب است و سپس گفتیم کتابت زید دیگر از حوزه سوال اینکه کتابت زید هم کاتب است یا خیر خارج شده ایم . نظیر اینکه وقتی بپرسیم سفیدی زوج است یا فرد از حوزه سفیدی خارج شده ایم .

****************
145- مثلا میگوییم مثلثی کشیدم و میگوییم زوایای مثلث 180 درجه است. مثلثی که کشیدم موجود است (آیا وقتی مثلث را کشیدیم زوایا نیز برابر ۱۸۰ درجه است یا مثلثی که نکشیدیم هم زوایایش برابر ۱۸۰ درجه است؟ اگر نکشیدم چگونه ۱۸۰ درجه باشد؟ چه چیزی به ما دیکته می کند که اگر هر جور مثلث بکشیم ۱۸۰ درجه خواهد شد؟ آیا آن چیز موجود است یا معدوم؟ کدام مثلث ۱۸۰ درجه است؟ اقلیدسی یا غیر اقلیدسی؟ آیا فرد کدام را می توان کشید؟ _ مراجعه شود به شماره ۱۶۶) آیا مثلثی که زوایایش 180 درجه است هم موجود است؟ کجا موجود است؟ اگر موجود است وجودش با وجود مثلثی که کشیدم (و مثلثی که نکشیدم) چه فرقی دارد؟ اگر موجود است آیا متساوی الاضلاع است یا قائم الزاویه یا خیر؟ آیا می شود مثلثی موجود باشد ولی همه اینها باشد؟ موجود در حوزه وجود و عدم مقابلی محدودیت هایی دارد. نمی شود مثلثی هم قائم الزاویه باشد و هم غیر آن. عدد پی نسبت بین قطر و محیط است. آیا نسبت بین محیط و قطر کدام دایره و با کدام شعاع و قطر؟ مثلث قائم الزاویه آیا موجود است؟با چه طول اضلاعی و چه مساحتی؟

این وصف، تأمین نسبت می کند نه شخص.


****************
150- تناقض هم مصداق دارد هرچند مصداقش ضروری السلب است. (اینکه شخص خاص هم باشد و هم نباشد) مصداق تناقض است واقعا نه به فرض ذهن، و همان است متصف به استحاله.

****************
151- مثلث یعنی سه ضلعی و این ترکیب چند طبیعت است.

****************
152- اگر با نگاه ماتریالیستی فقط اجزاء بنیادین نشکن قائل باشیم و واقعیت را فقط آنها بدانیم اولا باید برای ترکیب آنها کل ثالث قائل نشویم چون لیس الا الاجزاء بالاسر، ثانیا باز در ذره بنیادین محتاج تعدد و تفرد و مکان (حرکت مکانی) و زمان و حرکت و نیرو قائل باشیم پس می پرسیم در فلسفه تحلیل زبان اگر در محدوده مرکبات همه از زبان باشد و واقعیت دیگری نباشد، آیا نشانه و دال زبانی بر مکان و زمان و حرکت و نیرو و میدان و... که واقعیتی غیر از نفس اجزاء است از کجا آمده است؟

****************
153- آیا اسب شاخدار حیوان است قضیه صادقه هست یا کاذبه؟ آیا پادشاه فرانسه وجود ندارد قضیه صادقه است یا کاذبه؟
از ترکیب طبیعت مفهوم فرد با طبیعت شاخ و اسب و دارائی و طبیعت (ذات) که در مشتق نمایان میشود (مشتق شامل ذاتیات هم هست مثل ناطق) حکم محمول تعلق می گیرد به ظرف و حوزه وجود و عدم مقابلی و مشاعر (نه عقل)


****************
159- منطق حرکت: عناصر پایه، گام، جهش، پرش، موج، روش، قبل و بعد، سیلان، طی طریق، رسیدن، در راه بودن، شروع، ختم.

****************
160- در روش شناسی برهان وحدت شخصی در عرفان نظری، می توان گفت هر کجا ضرورت باشد روش را میتوان اعمال کرد و مقصود از ضرورت ضروت واقعیت است (مثلا در اصل خود استحاله) یعنی عدم اجتماع نقیضین نباشد بلکه در ضرورت عدم و استحاله اجتماع صحبت باشد. نفس استحاله: یا موجود است و یا معدوم و ادامه برهان. و از اینجا کلام منظومه الشیخ الاشراقی ذو الفطانة قد قصر القضیة فی البتاتة معنای جدیدی پیدا میکند یعنی ضرورتی که واقعیت برهان صدیقین بر مبنای اصل الواقعیة است نه اصالت وجود.

****************
161- حافظه چند نوع کلی دارد:
1- حافظه فیزیولوژیکی که خود انواعی دارد و در علم عصب شناسی ذکر شده است و محور بیولوژیک دارد.
2- حافظه فیزیکی که در عالم ماده و سیستم های فیزیکی و حفظ اطلاعت سیستم است.
3- حافظه میثاقی ذری که مربوط به موجودات در قوس نزول است .
4- حافظه وجودی فلسفی که در هر چیز ضرورت فلسفی دارد و استثنا پذیر نیست.
5- حافظه مثالی در قوه خیال
6- حافظه عقلی در درک کلیات و طبائع
7- حافظه نفسی در انصباغ نفس و روح از معیت بدن و سریان و وحدت در کثرتش (مراجعه به شماره ۱۹۴).

****************
162 - ثابت منطقی یا ثابت ادراکی است است یا ثابت عملگر، این همانی و = در کی است ولی واو عملگر است، آیا تقسیم به دال ( نشانه ) و محکی ( مفهوم ) و مصداق (نفس الامر عام) در حوزه منطق است یا قبل از آن است.


37- قاعده شیخ الاشراق تکمیلش به این است: کل ما یلزم من فرض وجوده تکرر نوعه فهو اعتباری نفس الامری ای له واقعیة لیست بموضع للوجود و العدم و بازنویسی آن این است : کل ما یلزم من فرض وجوده تکرر نوعه فهو امر واقعی لیس بموجود و لا معدوم فهو مما الخارج ظرف نفسه لا ظرف وجوده.


مجموعه مصنفات شيخ اشراق ج‏1 364 . 6 فصل < فى الاعتبارات العقلية > ..... ص : 340
و فى الجملة كون الشي‏ء- الذى يقال عليه انّه «صورة»- صورة و مفهوم الذات و الحقيقة و الماهيّة و العرضيّة كلّها اوصاف اعتبارية، و جميع ما يشبهها و كلّ ما يقتضى وقوعه تكرّر نوعه عليه و كلّ ما يقتضى وقوع تكرّر شى‏ء واحد عليه مرارا بلا نهاية، فانّ جميع هذا من الصفات العقليّة التى لا صورة لها فى الاعيان‏


دلائل الصدق ج‏2 301 و أقول: ..... ص : 299 قال في «شرح المواقف» بعد ذكر الماتن لهذا الجواب- أعني أنّ بقاء البقاء نفسه-: «و يرد على هذا الجواب أنّ ما تكرّر نوعه‏ يجب كونه اعتباريا كما مرّ» [1]. دلائل الصدق ج‏2 324 و أقول: ..... ص : 324 و فيه: إنّ القدم سلبي؛ لأنّه عبارة عن عدم المسبوقية بالغير أو بالعدم، فلا يمكن أن يكون ثبوتيا مع إنّه قد سبق أنّ التماثل في الأفراد يستدعي وحدة حقيقتها، و أنّ ما تكرّر نوعه‏ يجب كونه اعتباريا. شرح المواقف ج‏1 158 الوجه(الرابع) ..... ص : 143 ______________________________ و الوجوب و الامكان و الاعراض النسبية فان وحدة الوحدة و امكان الامكان و غير ذلك مما تكرر نوعه‏ بمجرد اعتبار العقل مثلا اذا لاحظ الوحدة من حيث انها وصف للواحد لم يعتبر لها وحدة و اذا لاحظها من حيث ذاتها و انها مفهوم من المفهومات اعتبر لها وحدة و قس على ذلك و انما قلنا بجواز التسلسل فيها لانه حينئذ تنقطع السلسلة بسبب انقطاع اعتبار العقل اذ العقل لا يقدر على اعتبار الامور الغير المتناهية مفصلا و لا يجب عليه الملاحظة القصدية في كل مرتبة و ان كان النفس أبديا فلا تكون الآحاد موجودة حتى يجري التطبيق فلا تسلسل و على تقدير فرضه لا يلزم المحال من لزوم تناهى ما لا يتناهى أو كون الناقص كالزائد اذ لا غير متناه في نفس الامر و لا زائد فيه بل بمجرد الفرض و أما اذا كان منشأ وجود تلك السلسلة أمرا غير اعتبار العقل فالتسلسل فيها باطل و الا لزم وجود الامور الغير المتناهية في نفس الامر و يجرى فيها التطبيق عندنا و عند الحكماء اذا كان ترتب و اجتماع في ذلك الوجود و لا ينقطع حينئذ بانقطاع اعتبار العقل اذ لا مدخل لاعتبار العقل في وجودها و لذا حكموا ببطلان التسلسل على تقدير نظرية الكل لاستلزامه وجود أمور غير متناهية في الذهن لعدم انقطاعه بانقطاع الاعتبار هذا لكن بقى لى بحث في كون ما نحن فيه من هذا القبيل لأن صحة الحكم في قولنا السواد موجود بناء على الغيرية موقوفة على ملاحظة الموصوفية من حيث انها نسبة بين الطرفين و آلة لملاحظة حال أحدهما بالقياس الي الآخر و حينئذ لا يمكن للعقل أن يحملها على السواد أصلا ثم اذا لاحظها قصدا و اعتبر انها مفهوم لا بد من حصوله للطرفين و الا لم يكن أحدهما حاصلا للآخر اعتبر موصوفية ثانية هى آلة لملاحظة حال الموصوفية الأولى بالقياس الى السواد و هذه الملاحظة ليست لازمة للعقل دائما فتنقطع سلسلة الموصوفيات بانقطاع اعتباره و أما تجويز المتكلمين عدم تناهى تعلقات العلم بالفعل مع انها أمور اعتبارية و ليست بمجرد اعتبار العقل فلأن هذه التعلقات ليست في الخارج و لا في الذهن فلا يجري التطبيق فيها و انما هى في علمه تعالى و هى بالنظر إليه متناهية لاحاطته بها فتدبر فانه مما زل فيه الاقدام‏ شرح المواقف ج‏3 116 المقصد الثاني اعتبارياتها ..... ص : 109 الوجود فان قيام الصفة الموجودة بموصوفها فرع لوجودها فلا يكون الامكان صفة موجودة (و ربما يستعمل هذا) الوجه الآخر (فى الوجوب) كما استعمله الامام الرازى فيقال الوجوب سابق على الوجود سبقا ذاتيا (لان ايجاب ماهيته لوجوده يستتبع وجوده عقلا) و لذلك صح أن يقال اقتضى ذاته وجوده فوجود الصفة الثبوتية يستحيل أن يسبق على وجود موصوفها سبقا ذاتيا (و يكفينا) في الاستدلال على كون الوجوب أو الامكان أمرا عدميا (امتناع تأخره) عن وجود الموصوف فلا نحتاج في ذلك الى بيان التقدم فلا يتوجه علينا انا لا نسلم تقدمه لجواز أن يكون معه و حينئذ نقول لا شبهة في أن الامكان أو الوجوب يمتنع تأخره عن وجود موصوفه و كل صفة ثبوتية لا يمتنع تأخرها عن وجود موصوفها بل يجب تأخرها عنه و يكون هذا الدليل مطردا في كل صفة يمتنع تأخرها عن وجود موصوفها كالحدوث و نظائرها ضابط يشتمل على قاعدتين ذكرهما صاحب التلويحات إحداهما أساس الوجه الاول الدال على كون كل واحد من الوجوب و الامكان أمرا اعتباريا و الثانية أساس الوجه الاول الدال على كون كل واحد من الوجوب و الامكان أمرا اعتباريا و الثانية أساس الوجه الآخر الذي استعمل في الوجوب أيضا اذا اكتفى فيه بامتناع التأخر (ان كل ما تكرر نوعه‏ أى يتصف أى شخص يفرض منه بمفهومه فهو اعتبارى) أي كل نوع كان بحيث اذا فرض ان فردا منه أي فرد كان موجود وجب أن يتصف ذلك الفرد بذلك النوع حتى‏ شرح المواقف ج‏3 118 المقصد الثاني اعتبارياتها ..... ص : 109 ______________________________ (قوله لكانت الماهية موصوفة بها) أى لكانت ماهية الموصوفية موصوفة بالموصوفية بالوجود اذ لو لم يرد ماهية الموصوفية لم يتكرر النوع بالمعنى المذكور (قوله و المنع ما ذكرنا من ان وجوب الوجوب نفسه) و بهذا يظهر ان ما ذكره الشارح في الالهيات من يرد انه على القول بكون بقاء البقاء على تقدير وجوده نفسه ان ما تكرر نوعه‏ يجب كونه اعتباريا ليس كما ينبغى بل الأمر بالعكس فان ذلك القول يرد على هذه القاعدة كما ظهر من كلام المصنف هاهنا (قوله و تلخيصه ان ما حقيقته الخ) هذا التلخيص مناف لارجاع هذا الجواب الى الجواب الآخر كما ذكره في أول هذا المقصد و أما مع لزوم جواز الحمل بالمواطأة فقد عرفت هناك عدم بطلانه‏ شرح المواقف ج‏8 107 الصفة الاول ..... ص : 106 البقاء المفروض زواله (و) حينئذ (تتسلسل) البقاءات المترتبة الموجودة معا (و الجواب ان بقاء البقاء نفس البقاء) كما قيل في وجود الوجود و وجوب الوجوب و امكان الامكان فلا تسلسل أصلا و يرد على هذا الجواب ان ما تكرر نوعه‏ يجب كونه اعتباريا كما مر (الثاني لو احتاج البقاء على تقدير كونه وجوديا (الى الذات لزم الدور) لان الذات محتاج الى البقاء أيضا فان وجوده في الزمان الثاني معلل به (و الا) أى و ان لم يحتج البقاء الى الذات (لكان الذات محتاجا إليه و كان مستغنيا عن الذات) مع استغنائه عن غيره أيضا (فكان) شرح المواقف ج‏8 107 الصفة الاول ..... ص : 106 ______________________________ عدم بقاء البقاء أن لا يكون الوجود باقيا لجواز أن يكون باقيا ببقاء عدمى لانا نقول قد سبق في الامور العامة أن العدم الطارئ على الصفة الموجودة يستلزم عدم اتصاف الموصوف بها أ لا ترى انه اذا عدم السواد لم يتصف به الجسم أصلا نعم يرد انه لم لا يجوز أن يبقى الوجود ببقاءات متجددة كما هو مذهب الشيخ في سائر الاعراض فان قلت الكلام في بقاء الواجب و لا يتجدد صفاته قلت لو سلم كان ينبغى أن يقصر على أن تجدد البقاء يستلزم أن يكون تعالى محل الحوادث و يمكن أن يقال انه من باب تعيين الطريق (قوله و الجواب أن بقاء البقاء نفس البقاء) فيه بحث أما أولا فلأنه يجوز حينئذ أن يكون بقاء البارى تعالى أيضا نفسه و اثبات أن البقاء لا يحتاج في البقاء الى بقاء زائد بخلاف غيره مشكل و أما ثانيا فلأن الخصم القائل بكون البقاء صفة وجودية زائدة على الوجود لا يمكنه هذا الجواب و لا القول بجواز أن يكون بقاء البقاء مثلا اعتباريا كما سبق في نظائره و ذلك لان دليله الذي استدل به على كون البقاء صفة وجودية زائدة على الوجود يدل على كون بقاء البقاء صفة وجودية زائدة على البقاء اذ البقاء يتحقق بدونه كما في ثانى زمان الحدوث و يتجدد بعده صفة هى بقاء البقاء و الحاصل أن دليل النافي يتم الزاما و ان لم يتم برهانا (قوله و يرد على هذا الجواب الخ) فيه بحث أشرنا إليه في الأمور العامة و هو أن هذا الجواب يرد على قولهم ما تكرر نوعه‏ الخ لان هذا القول يرد على ذلك الجواب و توضيحه أن هذا القول ضابطة ذكرها صاحب التلويحات و بينها بأنها لو لم يكن اعتباريا لزم التسلسل في الأمور الموجودة المترتبة و اذا منع لزوم التسلسل يكون بقاء البقاء مثلا عين البقاء لا يتم هذه الضابطة فكيف يثبت بها ما هو المطلوب اعنى كون البقاء أمرا اعتبار يا نعم لو ثبت اعتراف المثبت بوجودية البقاء بتلك القاعدة لأمكن توجيه الايراد بأن خلاصته هو أن ادعاءهم وجودية البقاء و انقطاع التسلسل بكون بقائه عينه يرده اعترافهم بأن ما تكرر نوعه‏ يجب أن يكون اعتبار يا سواء تم دليله أم لا و يمكن أن يجعل لفظ يرد على صيغة المجهول من الرد لا على صيغة المعلوم من الورود و يجعل أن ما تكرر نوعه‏ الخ فاعله فحينئذ يكون اعادة لما ذكره في الامور العامة و يكون فائدة الاعادة دفع سؤال متوهم و هو انه كيف يدعى وجودية البقاء و كون بقائه عينه مع انه قد سابق أن ما تكرر نوعه‏ يجب كونه اعتباريا فاشار الى دفعه بأن تلك القاعدة مردودة بهذا الجواب و على هذا أيضا يندفع البحث لكن يرد عليه بأن هذا الجواب يرد دليل ذلك المدعى ورد الدليل لا يكون رد للمدعى لان ابطال الملزوم لا يفيد ابطال اللازم سيما و المستفاد من الدليل المذكور العلم بالمدلول فاللازم من ابطاله انتفاء ذلك العلم لا انتفاء نفس المدلول اللهم الا أن يريد بالرد مجرد عدم ثبوته لا بطلانه في نفسه فان ذلك القدر يكفى هاهنا لدفع ذلك السؤال فليتأمل (قوله لزم الدور) لا يقال احتياج البقاء الى الذات بالنسبة الى وجودها مطلقا و عكسه بالنسبة الى وجودها فى‏ شوارق الإلهام في شرح تجريد الكلام ج‏1 83 المسألة العشرون فى ان الوجوب و الامتناع و الامكان امور اعتبارية غير متأصلة فى الوجود ..... ص : 82 لنفسه انما هو على تقدير قيامه بذاته كما فى وجود الواجب تعالى لا على تقدير كونه قائما بغيره كما فى وجود الممكنات على ان الكلام فى الوجوب مثلا الّذي هو كيفية النسبة فلا يتصوّر كونها نفس ذات الموضوع و هذا الوجه يدل على استحالة عينية مجموع الثلاثة لا البعض دون البعض اذ حينئذ يجوز ان يكون الوجوب مثلا عينيّا و الامكان اعتباريّا و يكون اتصاف ماهية الوجوب بالوجود بالامكان فلا يلزم التسلسل و لو حمل على ضابطة صاحب التلويحات من ان كل ما تكرر نوعه‏ اى يكون اىّ فرد يوجد منه موصوفا بذلك النوع كالوحدة و القدم و الحدوث و البقاء و اللزوم و نحو ذلك يجب ان يكون اعتباريّا لئلا يلزم التسلسل يمتنع اجرائه فى الامتناع بل فى الوجوب أيضا بحيث لا يرجع الى الوجه المختص الآتى و اما الوجوه المختصة بواحد واحد فالمختص بالوجوب ما اشار إليه بقوله‏ و لو كان الوجوب ثبوتيا لزم امكان الواجب‏ بيان الملازمة ان الوجوب صفة عرضية لانه كيفية النسبة كما مر و الصفة العرضية مفتقرة الى موصوفها و المفتقرة الى الغير ممكن و الواجب انما يجب به فهو من حيث هو واجب مفتقر الى الوجوب الّذي هو ممكن فهو اولى بان يكون ممكنا لان المحتاج الى الواجب ممكن فكيف الى الممكن فان قيل امكان صفة الوجوب فى نفسها المستلزم لجواز زوالها انما يستلزم امكان الواجب من حيث هو واجب المستلزم لجواز زواله لو كان مستلزما لجواز انعدامها بعد الوجود و ليس كذلك لجواز امتناع الممكن عن الانعدام بعد الوجود كما فى الزمان و امّا جواز انعدامها [/ مط/] فلا يستلزم ذلك لجواز اتصاف الموصوف بالصفة العدمية و أيضا كون الواجب من حيث هو واجب ممكنا غير محال لان امكان الشي‏ء من حيث انه متصف لا يقتضي امكان ذات الشي‏ء و لا يلزم من ذلك جواز زوال الوجوب عن الذات و انما يلزم ذلك لو لم يكن علة الوجوب هى الذات التى يمتنع زوالها و هو ممنوع فيمتنع زوال الوجوب عن الذات مع كونه ممكنا بسبب امتناع زوال علته التى هى الذات قلنا اما الجواب عن الاول فهو ان الكلام على تقدير كون الوجوب من الامور العينية و لا شك ان الامور العينية اذا كانت معدومة لا يمكن اتصاف محل الموجود بها و اما الجواب عن الثانى فهو ان علة الوجوب لو كانت هى الذات لزم تقدّمها على الوجوب بالوجوب و الوجود كما هو شان العلة فيلزم ان يكون للواجب وجوب آخر او تقدّم الوجوب على نفسه و كلاهما محال امّا الثانى فظاهر و اما الاول فللزوم اجتماع المثلين و ان لا يكون الوجوب المتاخر وجوبا لكون الواجب واجبا بالآخر و أيضا ننقل الكلام الى ذلك الوجوب و يلزم التسلسل فان قيل الوجوب ممكن لا محالة سواء كان عينيّا او اعتباريّا فعلى تقدير كونه اعتباريّا أيضا يكون الواجب محتاجا إليه و يلزم امكانه بالطريق الاولى قلنا اذا كان الوجوب اعتباريّا انتزاعيّا و يكون منشأ انتزاعه ذات الواجب من حيث ذاته لا من حيثية اخرى يكون مناط الحكم بالواجبية هو نفس الذات بذاته لا المفهوم المنتزع كما فى ساير الانتزاعيات حيث يكون مناط الحكم بها نفس ما هو منشأ الانتزاع فتكون واجبية الواجب بذاته لا بامر زائد عليه ليلزم الامكان فتفطن و لا يمكن ان يقال على تقدير عينية الوجوب أيضا يكون واجبية الواجب بذاته لا بالوجوب كما توهّمه شارح المقاصد لان مناط الاتصاف فى الصفات العينية انما يكون قيام الصّفة بالموصوف بالضرورة و الوجه المختص بالامتناع ما اشار إليه بقوله‏ و لو كان الامتناع ثبوتيّا لزم امكان الممتنع‏ لان الامتناع اذا كان ثبوتيا من شانه الوجود فى الخارج يكون ممكنا بامكان‏ موسوعة كشاف اصطلاحات الفنون و العلوم ج‏1 431 تنبيه. ..... ص : 431 الحكم بجواز التسلسل في الأمور الاعتبارية ليس بصحيح على الإطلاق، و إنما ذلك فيما إذا كان منشأ وجود آحاد السلسلة مجرّد اعتبار العقل، و إن كان الاعتبار مطابقا لنفس الأمر كما في مراتب الأعداد فإنّ منشأها الوحدة و تكررها، و كذا كلّ ما تكرر نوعه‏ بمجرد اعتبار العقل فإنه من الأمور الاعتبارية التي يجوز فيها التسلسل. و أمّا إذا كان منشأ وجود تلك السلسلة أمرا غير اعتبار العقل فالتسلسل فيها باطل، و إلّا لزم وجود الأمور الغير المتناهية في نفس الأمر و يجري فيها التطبيق عند المتكلمين. و عند الحكماء إذا كان ترتب‏

****************
تشبیه مطلقا تعطیل است و توصیف مطلقا تعطیل است چون محال است توصیف بدون تحیث ولکنه حیث الحیث فلا حیث له، ولی تعطیل مطلق، مردود است. پس کیف سبیل المخرج؟ شارع ختمی مرتبت بندگان را سراغ خود خداوند می برد نه سراغ اسم یا وصف او؟ میگوید بگو الله اکبر من ان یوصف اما بگو ایاک نعبد، تو را، یعنی خودت را، نه وصفت را؟!
معرفة عین الشاهد قبل صفته، سراغ یوسف می برد تا بگویند أ انت یوسف؟! پس لا تشبیه الله اکبر، و لا تعطیل ایاک نعبد و اهدنا فهو المعبود و الهادی لکنه من غیر طریق التشبیه بل من طریق ایاک نعبد.
لا تشبیه در فضای مفاهیم متقابله و لا تعطیل در فضای مرتکزات شهودیه غیر مقابلی
لا تشبیه در قضایای منطقیه که محمول تنها بر موضوع متحیث بار می شود و لا تعطیل در قضایای ایمانیه که محمول بر موضوع اشاری بار می شود - اثبات بلا تشبیه.



یادداشت در تک برگ، احتمالا دهه ۷۰:

بسمه تعالی
هر حیث وجودی که فرض بی نهایت در آن شد از همان حیث تعدد بردار نیست، مثل یک خط مفروض که از حیث طول بی نهایت است، اگر به طور مطلق از عرض و عمق صرف نظر کردیم این خط، دومی ندارد، ولی علی ای حال از حیث عرض دیگر بی نهایت نیست بلکه در کمال محدودیت است، و اگر پای عرض به میان آمد بی نهایت خطوط موازی و قاطع در کنار او مفروض است
تا برسیم به یک صفحه و سطح بی نهایت با قطع نظر از عمق که دومی ندارد اما با در نظر گرفتن عمق، سطوح موازی و قاطعه او بی نهایت فرض دارد
بعد یک سه بعدی بی نهایت که دومی ندارد با قطع نظر از بعد چهارم یعنی سیلان وجودی که آن بردار است (زمان)
اما با در نظر گرفتن تجدد بی نهایت سه بعدی مفروض است که با اراده الهی موجود و معدوم شوند، (بالخصوص با در نظر گرفتن توسعه زمان از حیث طول قبض و بسط و مزاج متموج یعنی طول موج آن و نسبیت در آن)
و بعد یک چهار بعدی بی نهایت از حیث چهار بعد که دیگر فرض اعدام نشده است دومی ندارد، اما واضح است که افرادی مختلف برای او مفروض است، مثلاً یک چهار بعدی بی نهایت ساده با یک چهار بعدی بی نهایت ارگانیک ساده با ارگانیک بسیار پیچیده صاحب روح و حیات و سایر کمالات بی نهایت وجودی (علم و قدرت یعنی نفوذ در پیکره خود با ارادات مختلف)
و بالاخره می رسیم به موجودی که از حیث همه کمالات بی نهایت باشد نه فقط از حیث کمالات جمعیة و کثرت در وحدت بلکه مقام وحدت در کثرت هم، یعنی فرض گرفتیم موجود واحدی که به مراتب خود، همه مراتب نقص و کمال را دارد، هرجور ارگانیک مفروضی را واجد است بالتفصیل
اکنون هر صاحب فطرتی می فهمد که این موجود بی نهایت به توان بی نهایت دیگر دومی مفروض هم ندارد ولی هنوز یک اگر و یک فرض سر راه اوست و آن اینکه اگر فرض بگیریم چنین موجود نبود یعنی فرض عدم مطلق بگیریم مانعی نیست، و همین فرض، آیت بزرگ مخلوقیت و امکان و فقر در این موجود مفروض ماست.
و علاوه نفس طبائع صرفه، مصحح این فرض بی نهایت ما در حیثیات متعدده است، و نفس الطبیعة، خود، بی نهایت نیست بلکه مبدئیت برای بی نهایت رقائق خود دارد، پس خالق متعال طبائع را با رقائق عجین می فرماید و جمع و فرق وجود پدید می‌آید، فسبحان من جعل النهایة نهایة و اللانهاية لانهایة و فرّق بینهما ثم ألّف بینهما.ح



یادداشت در تقویم قدس ۹۰:

فوق ما لایتناهی بما لایتناهی، باء عملگر است که دو وجه میتواند اولویت پیدا کند، متعلق به فوق باشد یا به لایتناهی اول.
اصل لاتناهی حیثی است چون تناهی حیثی است
لاتناهی فرد یا طبیعت؟ لاتناهی طبیعت فرق دارد، لاتناهی طبیعت صرف است.
لایتناهی بما لایتناهی، بی نهایت به توان بی نهایت است، اما همین می‌تواند در یک فرد یک طبیعت محقق شود.
عدم تزاحم فضاهای هندسی، در عدم تناهی اقلیدسی و نااقلیدسی.
عدم تناهی کم منفصل یا متصل قار و یا متصل غیر قار.
عدم تناهی در نفس کیفیات معنا ندارد.
اطلاق لابشرط مقسمی، اطلاق الاطلاق است، تازه نسبت به حدود خارجیه.
حقیقیة الاطلاق ساری در هر اطلاق، لابشرط مقسمی است.
عدم تناهی، نقطه انطلاق دارد، و آن از یک نوع حد آغاز می‌شود و مجبوریم نوع‌ها اضافه کنیم.
نامحدود یک چیز است و فراحد چیز دیگر، نامتناهی یک چیز است و فراتناهی چیز دیگر، غایت یک چیز است و فراغایت چیز دیگر، انقطعت الغایات عنه فهو غایة کل غایة و المغیّي غیر الغایة و الغایة محدودة، مغیی فرد طبیعت غیر از مغیی طبیعت اصل غایت است، بتجهیره الجواهر الله عرف ان لا جوهر له، یعنی طبیعت کننده طبائع است بلکه طبیعت کننده طبیعت است پس سابق بر اصل «الطبیعة» است.

یک فرد برابری:
۲+۳=۴+۱

یک فرد دیگر برابری:
۳+۵=۶+۲

این دو فرد، عین هم نیستند، پس محدود هستند، در چه مکانی یا زمانی هستند؟ محدودیت آنها به چیست؟











اونتیک
از ویکی‌پدیا، دانشنامهٔ آزاد
پرش به ناوبری
پرش به جستجو

اونتیک (تلفظ می‌شود /ontik/) یا هستی موجودشناختی آن نوع وجود یا هستی‌ است که در ظل وجود موجودات معنایش را درک می‌کنیم. وجود انتیک در واقع وجود مضاف است و در برابر هستی اونتولوژیک یا وجودشناختی قرار می‌گیرد که آن را می‌توان وجود فی‌نفسه نامید.[۱]
محتویات

۱ مفهوم
۲ معادل فارسی
۲.۱ عبدالکریم رشیدیان
۲.۲ سیاوش جمادی
۳ جستارهای وابسته
۴ پی‌نوشت
۵ منابع

مفهوم

تمایز میان اونتیک و اونتولوژیک از هایدگر است و در واقع این دو نوع هستی، دو سطحِ تحلیل دازاین هستند. سطح اونتیک مربوط به بخش ملموس، خاص و محلی دازاین است، یعنی بخش واقعی که می‌توان آن را مشاهده کرد. سطح اونتولوژیک مربوط به ژرف‌ساختی‌ست که زیربنا و شکل‌دهندهٔ بخش اونتیک است و توصیف پدیدارشناختی را ارائه می‌دهد.

از نظر هایدگر، نقطه ضعف متافیزیک سنتی آن است که با نهاد فرض کردنِ هستی، این دو سطح را یکی در نظر می‌گیرد.[۲] به عبارت دیگر تاریخ کنونی فلسفه، با خلط موجودشناسی و وجودشناسی، از شناخت وجود به معنای اصیل آن بازمانده‌است.
معادل فارسی
عبدالکریم رشیدیان

عبدالکریم رشیدیان در ترجمه خود از کتاب هستی و زمان مارتین هایدگر این واژه را به فارسی برنمیگرداند و به همان صورت اونتیک استفاده می نماید.
سیاوش جمادی

سیاوش جمادی در ترجمه کتاب هستی و زمان برای واژه اونتیک واژه هستومند را معادل قرار می‌دهد. وی در پاورقی صفحه ۸۱ ترجمه کتاب هستی و زمان در توضیح این معادل گذاری می آورد که هستومند واژه ای است پهلوی به معنای موجود، هستنده و هست‌مند.
جستارهای وابسته

پارمنیدس

پی‌نوشت

هایدگر؛ سیاست و استعلا

Bunnin, The Blackwell Dictionary of Western Philosophy, 489.

منابع

Bunnin, Nicholas (2004). "Idealism". The Blackwell Dictionary of Western Philosophy. Blackwell publishing. ISBN 1-4051-0679-4.
تکنولوژی چه می‌دهد و چه می‌گیرد؟
آیا «وجود» وجود دارد؟
روزمرگی انسان معاصر



Ontic
From Wikipedia, the free encyclopedia
Jump to navigation
Jump to search

In philosophical ontology, ontic (from the Greek ὄν, genitive ὄντος: "of that which is") is physical, real, or factual existence.
Contents

1 Overview
2 Philosophy of science
3 Critical realism
4 See also
5 References
6 Sources

Overview
"Ontic" describes what is there, as opposed to the nature or properties of that being. To illustrate:




اصالت وجود یا ماهیت؟

تعلیقه بر شرح منظومه:

قوله :«غرر فی اصاله الوجود»
اعلم ان فی هذه المسئله وجوهاً کلها حق لکن باختلاف معنی الاصاله:
١.اصالتهما معاً
٢.عدم اصالتهما معاً
٣.اصاله الوجود و اعتباریه الماهیه
۴.اصاله الماهیه و اعتباریه الوجود
۵.اصاله الوجودات و اعتباریه الماهیات
۶.اصاله الماهیات و اصاله الوجود
٨.اصاله الوجودات و اصاله الوجود
فلک تصحیح هذه الوجوه و نسبتها الی قائلها –ان کان  لکن مع تغییر فی کل منها بالنسبه الی معنی الاصاله و الاعتباریه او الوجود او الماهیه(تعلیقه بر شرح منظومه،ص ١٠)

 










****************
ارسال شده توسط:
مجتبی صادقی
Friday - 13/11/2020 - 19:10

در باب علم: 

عن الصادق علیه السلام:

ْ وَ الْعُيُونَ السَّبْعَةَ الَّتِي فِي الْجِنَانِ فَإِنَّهَا خُلِقَتْ مِنْ عُلُومِ أَهْلِهَا

الهدایة الکبری ص439
 






****************
ارسال شده توسط:
حسن خ
Saturday - 2/3/2024 - 9:18

تشکیک در ماهیت در کلام علامه مجلسی


                        بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج‏57، ص: 180
قالوا المركبات التي لها مزاج ثلاثة أنواع تسمى بالمواليد و هي المعادن و النباتات و الحيوانات و وجه الحصر أنه إن تحقق فيه مبدأ التغذية فأما مع تحقق مبدإ الحس و الحركة الإرادية فهو الحيوان أو بدونه و هو النبات و إن لم تحقق‏
__________________________________________________
 (1) التفسير: 537.
 (2) في المصدر: و منها قار ....
 (3) في المصدر: قال عمران.
 (4) بعد (خ).
 (5) المناقب: ج 4، ص 354.


                        بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج‏57، ص: 181
ذلك فيه فالمعادن و قال بعضهم و إنما قلنا مع تحقق الحس و الحركة لأنه لا قطع بعدمهما في النبات و المعدن بل ربما يدعي حصول الشعور و الإرادة للنبات لأمارات تدل على ذلك مثل ما يشاهد في ميل النخلة الأنثى إلى الذكر و تعشقها به بحيث لو لم تلقح منه لم تثمر و ميل عروق الأشجار إلى جهة الماء و ميل أغصانها في الصعود من جانب الموانع إلى الفضاء ثم ليس هذا ببعيد عن القواعد الفلسفية فإن تباعد الأمزجة عن الاعتدال الحقيقي إنما هو على غاية من التدريج فانتقاض استحقاق الصور الحيوانية و خواصها لا بد أن يبلغ قبل الانتفاء إلى حد الضعف و الخفاء و كذا النباتية و لهذا اتفقوا على أن من المعدنيات ما وصل إلى أفق النباتية و من النباتات ما وصل إلى أفق الحيوانية كالنخلة و إليه الإشارة بقوله ص أكرموا عمتكم النخلة و قال بعضهم أخرى طبقات المعادن متصلة بأولى طبقات النباتات كما أن المرجان التي هي من المعادن ينمو في قعر البحر و هو قريب من النباتات التي تنبت في فصل الربيع و تذبل و تفنى سريعا و أخرى طبقات النبات تتصل بأولى طبقة الحيوانات كالنخل فإنها شبيهة بالحيوان في أنها إذا غرقت في الماء أو تقطع رأسها تموت و لا تثمر كثيرا بدون اللقاح و رائحة طلعها شبيهة برائحة المني و تعشق بعضها بعضا بحيث لا تحمل إلا إذا صب فيها من طلعه و يميل بعضها إلى بعض و هي قريبة من الحيوانات المتولدة في الأراضي الندية كالخراطين و أشباهها و أخرى طبقة الحيوانات تتصل بأفق الإنسان كالفيل و القردة فإنهما تتعلمان بأدنى تعليم و في كثير من الصفات شبيهة بالإنسان و هي قريبة من بعض أفراد الإنسان كالسودان و الأتراك الذين ليس فيهم من الإنسانية إلا الأكل و الشرب و النوم و السفاد.