بسم الله الرحمن الرحیم

جلسات مباحثه توحید صدوق قده-سال ۱۳۹۸

فهرست جلسات مباحثه حدیث و توحید صدوق قده

بسم الله الرحمن الرحيم

سلسله درس­گفتارهای توحید صدوق؛

جلسه­ی هشتم: ۶/٩/1398 ش.

شرح «كفى بإتقان الصنع لها آية»

اشاره­ی امام به ترکیب ارگانیک و عضوی نظام‌

آفرینش در رساله­ی اهلیلجه

«كفى بإتقان الصنع لها آية ، وبمركب الطبع عليها دلالة وبحدوث الفطر عليها قدمة وبإحكام الصنعة لها عبرة ، فلا إليه حد منسوب»1.

«كفى بإتقان الصنع لها آية»؛ در نسخه­ی دعا در البلد الامین2 «له» است. اما در توحید صدوق و در عیون الاخبار؛ در آن‌هایی که از مرحوم صدوق نقل شده است، مرجع ضمیر مونث می­باشد.

مسأله­ی «اتقان الصنع» دم و دستگاهی دارد. کسی آن‌چنان‌که خود معصومین علیهم السلام توضیح داده‌اند، آن را درک کند، به گمانم از تصور کلمه­ی اتقان صنع، لذتی می‌برد. لذا قبل از این‌که لغت و عبارات را بررسی کنیم، مواردی‌ که هست را عرض می‌کنم تا خودتان مراجعه کنید.

در جلد سوم بحار الانوار در رساله­ی «اهلیلجه» به این صورت آمده است: امام علیه‌السلام در آن نامه­ای که به مفضل نوشته‌اند جریان مناظره­ی خودشان را با طبیب هندی در مدینه توضیح می‌دهند. می‌فرمایند رفتم و دیدم در بیت خودش مشغول آماده کردن اهلیلجه بود. رسم معصومین علیهم‌السلام هم این بود که وقتی می‌خواستند بحث را در معرفت خدای متعال شروع کنند، راه دوری نمی­رفتند. هر کجا، در هر مقامی، هر چه در دست­شان بود را برمی‌داشتند، حرف را شروع می‌کردند و تا پایان می‌رفتند. تخم‌مرغ که معروف است، آن را برداشتند و گفتند ببین چه قلعه‌ای3 است. در این­جا هم اهلیلجه­ای جلوی ایشان بود و دست بردند و آن را برداشتند.

«قال : وكيف تأتيني بما يذهب عني الشك من قبل الاهليلجة؟ قلت : فيما اريك فيها من إتقان الصنع ، وأثر التركيب المؤلف ، واتصال ما بين عروقها إلى فروعها ، واحتياج بعض ذلك إلى بعض حتى يتصل بالسماء. قال : إن أريتني ذلك لم أشك ، قلت : ألست تعلم أن الاهليلجة نابتة في الارض وأن عروقها مؤلفة إلى أصل ، وأن الاصل متعلق بساق متصل بالغصون ، والغصون متصلة بالفروع ، والفروع منظومة بالاكمام والورق ، وملبس ذلك كله الورق ، ويتصل جميعه بظل يقيه حر الزمان وبرده؟»4.

«قال وكيف تأتيني بما يذهب عني الشك من قبل الاهليلجة؟»؛ حضرت فرمودند: همین هلیله کافی است. من همه چیز را با این می‌گویم. خُب، چطور می‌شود با این دانه­ی طبی که زیر دست من است، شما می‌خواهید مهم‌ترین مباحث معرفتی و الهی را برای من حل کنید؟!

«قلت»؛ امام علیه‌السلام می‌فرمایند به او گفتم: «فيما اريك فيها من إتقان الصنع»؛ اگر شما بفهمید اتقان صنع به چه صورت است، کافی است تا چشمت را باز کنی و اتقان صنع را در آن ببینی. خیلی قشنگ است. می‌گوید: شما چطور می‌خواهید از یک دانه­ی هلیله من را به خدا برسانید؟! می‌گویند: در این هلیله نشان می‌دهم که اتقان صنع موجود است.

«وأثر التركيب المؤلف، واتصال ما بين عروقها إلى فروعها»؛ من همه­ی عبارت را نمی­خوانم. شما خودتان نگاه کنید. واقعاً از زیباترین بیاناتی است که آمده است. ولو بعضی از علماء در نسبتش مناقشاتی کرده‌اند. ولی معلوم نیست آن‌ها، به ‌طوری ‌که [باعث] تضعیف [روایت] شود، سر برسد. علی أیّ حال، در اینجا حضرت شروع به توضیح­دادن می‌کنند. من چند سطر از آن را عرض می‌کنم. حضرت می‌فرمایند: این هلیله را می‌بینی؟! جزء دارد یا ندارد؟!. [پاسخ می­دهد:] بله؛ گیاه است. وقتی آن را باز می‌کنید، می‌بینید عجب! چه دستگاهی دارد و چه نظمی در همین به کار رفته است! «واتصال ما بين عروقها إلى فروعها»؛ در دلش رگ و ریشه‌هایی دارد؛ الیافی دارد. فروع، شاخه شاخه است. من از نزدیک هلیله را باز نکرده‌ام، ببینم. هم فرع دارد که به ‌صورت شاخه شاخه در دل او است و هم عروق دارد. در همه­ی دانه‌ها، به این صورت است. یعنی هسته­ی هر گیاهی را شما ببینید، این حالات را دارد.

یک دانه­ی بادام، بچه­ی درخت بادام است. وقتی بعداً آن را زیر خاک می‌گذارید، دوباره برمی‌گردد و یک درخت بارور می‌شود. ثمره­ای می‌دهد که درخت بادام کل وجود خودش را در این هسته گذاشته است. الآن هم اگر به آزمایشگاه بروید و دقیق شوید، وقتی به هسته­ی بادام نگاه می‌کنید و دقیق می‌شوید، همان‌طور که قبا را تا می‌کنید و در صندوق می‌گذارید، است. قبای در صندوق که قبا نیست؛ کسی همین‌طوری نگاه کند، می‌گوید پارچه ای است که در اینجا افتاده است. خبر هم نداشته باشد که دیگر بهتر.

اما همین پارچه را وقتی باز می‌کند، می‌بیند عجب! چه لباس و چه قمیصی است! وقتی آن را باز می‌کند، می‌بیند دم و دستگاهی در دل آن است. دانه­ی بادام، به این صورت است. خداوند متعال، در دل آن، یک درخت بادام را منطوی کرده است. «إنطوی» یعنی پیچیده و تا کرده و در آن گذاشته است. به تعبیر آن استاد در درس اسفار می‌فرمودند: این درخت به الهام الهی چقدر نازک نارنجی است! می‌فرمودند: وقتی پشت این هسته­ی هلو را دست می‌گیرید، می‌خواهد دست شما را زخم کند؛ از بس زبر است. حالا آن را بشکنید، داخل آن چقدر نرم است! در اینجا برای فرزندش تشک درست کرده است! فرزندش هسته­ی هلو است. کاملاً نرم است. شما پشت هسته را ببینید چقدر زبر است، اما وقتی آن را بشکنید، می‌بینید چقدر نرم است! اصلاً از نرمی داخل آن تعجب می‌کنید. این یک جای نرمی است برای بچه­ی خودش. آن هم چه بچه‌ای! که خدای متعال با چه الهامی آن را این‌طور قرار داده است. شما همین هسته زبر را در دل خاک می‌گذارید و به آن آب می‌دهید؛ این پوسته­ی به این محکمی و این هسته­ی به این نرمی، چه کار می‌کند؟ تا محیط مناسب دید، شروع به رشد کردن می‌کند. از کجا توانایی آورده است؟ با چه توانی می‌زند و این هسته را می­شکافد! خُب، با چه قدرتی؟ با چه فشاری؟! «وَكَأَيِّن مِّنۡ ءَايَةٖ فِي ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِ يَمُرُّونَ عَلَيۡهَا وَهُمۡ عَنۡهَا مُعۡرِضُونَ»5؛ اصلاً فکرش را هم نمی‌کنیم. ما آن را نمی‌توانیم با سنگ بشکنیم! هسته­ی به این نرمی تا شروع به رشدکردن می‌کند، آن را می شکافد و بیرون می‌آید. جوانه می‌زند و بیرون می‌آید. دم و دستگاهی به پا می‌کند.

حضرت علیه السلام می‌فرمایند: این هلیله را نگاه کن، ببین در دلش چه چیزهایی هست؟ رگ و ریشه‌هایی هست که مربوط به فروع است. یک جایی هست که جوی است و آب می‌رساند. هر درختی هم به این صورت است. اگر درخت را زیر ذره‌بین بگذارید، می‌بینید خدای متعال چه دستگاهی در آن قرار داده است! از آن پایین آب را می‌گیرد، مواد غذایی را می‌گیرد، کود را می‌گیرد. در دل این الیاف را خداوند متعال، کابل­کشی کرده است. همه­ی این‌ها بالا می‌آید و رشد می‌کند.

خُب، حالا این چیست؟ حضرت فرمودند: درخت لیف و ممر دارد. برای چه چیزی ممر دارد؟ خدا در این لیف گذاشته است، خُب، برای چه؟ برای این‌که آب رد شود. اگر آبی نبود که لیف به درد نمی‌خورد. یعنی پیچ و مهره است. آب هست، آن­چه که مناسب آن است هم وجود دارد. حضرت چنان قشنگ این را باز می‌کنند! می‌گویند: خدای متعال [برای] هر چیزی، مناسبتش را قرار داده است. آسمان، زمین. چطور با هم هماهنگی می‌کنند تا یک لقمه نان در می‌آید. فرمودند: «أكرموا الخبز فإنّه قد عمل فيه ما بين العرش إلى الارض وما فيها من كثير من خلقه»6؛ وقتی این نان را در دهان می‌گذارید به آن بی­احترامی نکنید. با احترام بخورید، با احترام با آن رفتار کنید. چرا؟؛ [چون که] «قد عمل فيه ما بين العرش إلى الارض». ببینید چقدر چیز دست به دست هم داده است تا یک دانه­ی گندم از دل زمین بالا بیاید و خوشه کند و یک دانه گندم برسد. این به چه معناست؟ «اتقان الصنع».

در همین کتاب توحید صدوق، در صفحه­ی دویست و پنجاه هست. در «باب الرد على الثنوية والزنادقة»، روایت دوم است. روایت کوتاهی است، ولی چقدر مطلب در آن هست!

«عن هشام بن الحكم ، قال : قلت لأبي عبد الله عليه‌السلام : ما الدليل على أن الله واحد؟ قال : اتصال التدبير وتمام الصنع كما قال عزوجل : (لو كان فيهما آلهة إلا الله لفسدتا)»7.

«قلت ما الدليل على أنّ اللّه واحد؟»؛ چرا خدا یکی است و دوتا نیست؟ وحدانیت از کجا می‌آید؟ شما در یک کلمه برای من دلیل بیاورید. حضرت در یک کلمه فرمودند: «اتصال التدبير وتمام الصنع»؛ یک تدبیر به­هم­پیوسته است. خیلی از اذهانی که الآن هم در فیزیک رایج هستند [این مطالب را تصدیق می­کنند]؛ الحمدللّه فیزیک در زمان به طوری شده است که مطلبی را که می‌خواهم عرض کنم، سریع تصدیق می‌کنند. اما فعلاً در فضای آزاد فیزیکی عرض می‌کنم. ما که به مدرسه می‌رفتیم، معلم می‌گفت: فلان استاد فیزیک گفته است: الآن که من در سمینار با شما حرف می‌زنم و کیفم در اینجا است، برای من واضح شده است که اگر دست کنم و کیفم را بردارم، فقط این نیست که کیف را از اینجا برداشته باشم، بلکه با این برداشتن، در تمام عالم، اثر گذاشته‌ام. خُب، این یک دید قشنگی است. اما باز یک دیدی به فیزیک است به‌عنوان یک پیچ و مهره­ی مکانیکی. پیچ و مهره­ی مکانیکی مانعی ندارد. اگر شما یک دستگاهی که پیچ و مهره­ی مکانیکی است را تکان بدهید، در همه­ی آن‌ تأثیر می‌گذارد. امام صادق علیه‌السلام این را نمی‌گویند. یک جور پیچ و مهره­ای را می‌گویند که ما از آن تعبیر به ارگانیک داریم. ترکیب ارگانیک فرق دارد با ترکیب ماشینی که الآن راه می‌رود و همه­ی دستگاه‌های آن را هم مهندس با هم قرار داده است. دستگاه مرکب هماهنگ در غرض خیلی فرق می‌کند با دستگاه مرکب عضوی. در بدن ما دست و پا و سر، همه با هم، کار انجام می‌دهند. اما با ماشین خیلی فرق می‌کند. مگر این‌که ماشین را تکمیل کنند و به ارگان نزدیک شود.

ترکیب­های عضوی، همدیگر را نگه می­دارند. نگه­داشتنی هم که برای غرض نیست، نگه­داشتنی است که حیات آن­ها به یک­دیگر است. عجایب کار است. الآن می‌خواهم این را عرض کنم: وقتی در «کَون» نگاه می‌کنید، امام علیه السلام می­فرمایند که «کَون» را یک ماشین پیچیده یا یک ساعت پیچیده نبینید، آن را یک موجود زنده ببینید. یک انسان کبیر ببینید. چطور بدن انسان صغیر با این سنگ فرق می‌کند، چطور این هسته­ی زردآلو با یک «حصاة» فرق دارد. به هسته­ی زردآلو نمی‌توان گفت سنگ­ریزه. سنگ­ریزه یک جسم است. جسم غیرِ نامی است. اما خداوند در این هسته­ی زردآلو چه کار کرده است؟ «جسم نامٍ»، وقتی در دل خاک می‌رود، دم و دستگاهی را به پا می‌کند. امام علیه‌السلام می‌فرمایند بیا جلوتر، نگو کل عالم مانند فیزیک و ساعت پیچیده کار می‌کند. بلکه یک موجود زنده است. یک بدن است. این خیلی تفاوت می‌کند.

لذا او گفت: «ما الدلیل»؟ حضرت فرمودند: «اتصال التدبير»؛ یک تدبیر به‌هم‌پیوسته و به هم مرتبط است. بالاتر از پیچ و مهره شدن است. چشم ما، بدن ما، مغز ما و تمام اعضای ما، صرف پیچ و مهره نیستند، خیلی بالاتر از پیچ و مهره است. خودش، خودش را نگه می‌دارد. خدا رحمت کند آن آقا را که بالای منبر می‌گفت: همان‌طوری که قلب ما، به همه­ی بدن خون می‌رساند، با خون­رساندن، باید خودش را هم زنده نگه ‌دارد. باید دستگاه جدای دیگری دوباره به خودش خون برساند و با خون رساندن، خودش را هم زنده نگه دارد. حیات را به وسیله­ی خودش تأمین کند؛ او به دیگری غذا برساند و دیگری برای او غذا آماده کند. او فکر دیگری باشد. کل عالم به این صورت است. وقتی به این نگاه می‌کنید اتصال التدبیر می‌شود. تدبیر به‌هم‌پیوسته می‌شود.

طبیب هندی گفت: «إن أريتني ذلك لم أشك»؛ شما به نشان بدهید که این اتقان صنع و مربوط­بودن این هلیله به کل عالم به چه صورت است. حضرت هم شروع فرمودند: «قلت: ألست تعلم ...». خودتان ادامه بدهید، خیلی زیبا است. خاطره‌ای که من از این رساله دارم، هیچ وقت یادم نمی‌رود. آدم در کلاس و کتاب خیلی از چیزها را می‌شنود و می‌خواند، اما بیانی که امام علیه‌السلام در اینجا برای طبیب دارند، طور دیگری است. حضرت در اینجا «اصالة الحس» را به بهترین وجه، رد می‌کنند. عجائب است. خودتان بنشینید و بخوانید و ببینید حضرت چه کار می‌کند.

«ألست تعلم أن الاهليلجة نابتة في الارض»؛ برو فکر بکن. می‌گویی هلیله است و خلاص؟! خُب، برو فکر بکن که از کجا آمده است. غیر از این است که از زمین روییده است؟! برو روی روییدن فکر بکن.

«وأن عروقها مؤلفة إلى أصل»؛ اگر ریشه داشته است، به یک جایی وصل بوده است. «وأن الاصل متعلق بساق»؛ شاخه­ی درخت، متصل به بدنه­ی درخت بوده است. «متصل بالغصون، والغصون متصلة بالفروع، والفروع منظومة بالاكمام والورق، وملبس ذلك كله الورق ، ويتصل جميعه بظل يقيه حر الزمان وبرده؟»؛ آن را از سردی و گرمی حفظ می‌کند.

«قال : أما الاهليجة فقد تبين لي اتصال لحائها وما بين عروقها وبين ورقها ومنبتها من الارض ، فأشهد أن خالقها واحد لا يشركه في خلقها غيره لاتقان الصنع واتصال الخلق وايتلاف التدبير وإحكام التقدير. قلت : إن أريتك التدبير مؤتلفا بالحكمة والاتقان معتدلا بالصنعة ، محتاجا بعضه إلى بعض ، متصلا بالارض التي خرجت منه الاهليلجة في الحالات كلها أتقر بخالق ذلك؟»8.

بعد حضرت شروع می‌کنند ارتباط زمین و آسمان و تمام اجزای آن را به هم بیان می‌کنند. منظور این‌که «اتقان الصنع» که حضرت در اینجا فرمودند، با این روایت مرتبط است.

شاگرد: خاطره­ی شما از این رساله چیست؟

استاد: خاطره­ی یوصف و لایدرک است. یعنی دید انسان نسبت به عالم، حتی از یک ترکیب هماهنگ مهندسی­شده­ی مکانیکی فراتر برود. دید انسان به عالم، دید ترکیب ارگانیک باشد. عالم یک امر زنده است. نه یک امر مرکبی که تنها با هم تناسب دارند. این به حساب، خیلی تفاوت می‌دهد. اگر به این صورت جلو برود، خیلی از شبهاتی که در براهین مختلف می‌آید، جواب خاص خودش را پیدا می‌کند.

به عبارت خودمان برگردیم. حضرت فرمودند: «كفى بإتقان الصنع لها آية»؛ کافی است که اتقان صنع برای خداوند آیه باشد. خُب، حالا ببینیم اتقان چیست تا به یک موردی که گفتم، برگردیم.

کلمه­ی اتقان از ماده­ی «تقن» است. مرحوم آقای مصطفوی در یقین این را نمی‌گویند. در خود «تقن» فرموده­اند: بعید نیست در اشتقاق کبیر «تقن» از همان «یقن» باشد.

برهان نظم طولی و جواب به آتئیست­ها

شاگرد: برهان نظم هم متوقف بر همین اتقان صنع، به این معنا، است؟

استاد: بله؛ دو - سه برهان در طول هم داریم که همه­ی آن‌ها خوب است. یک برهان نظم است که آتئیست­ها مرتب به آن اشکال می‌کنند. اگر دیده باشید، همین‌طور رساله پخش می‌کنند. آن‌ها از نظر منطقی چیزی می‌گویند که از هدفی که برهان نظم دارد، فرار می‌کنند. حتی در یک جایی وقتی من به یکی از آن‌ها مثالی زدم، هیچ جوابی نداد. وقتی برهان نظم می‌گویید، آن‌ها شروع می‌کنند بی­نظمی­های صوری را ذکر می‌کنند و مثلاً می‌گویند: ببین سیل می‌آید! ببین زلزله می‌شود! اگر نظم بود که زلزله نمی‌شد! اگر نظم بود که این همه کشته نمی‌شدند! به‌عنوان بی­نظمی، از این‌ها استفاده می‌کنند و در مقابل این برهان می‌آورند. این مثال را زدم و گفتم دید چقدر فرق می‌کند، هیچ جوابی ندادند. گفتم یک تابلو در اینجا هست. در آن عکس دختر بچه‌ای است که موهای او تمام پریشان و آشفته است. در صورتش و بالای سرش، موی انبوه شانه نکرده است. موی آشفته عجایب می‌شود. یک تابلو از دختر بچه مظلوم و یتیمی هست که موهایش پریشان است. شما به این تابلو نگاه می‌کنید و می‌گویید ببین این موها پریشان است. چون پریشان است و نظمی ندارد، معلوم می‌شود بادی آمده و اصل تابلو را درست کرده است.

اما وقتی کسی دیگری به این تابلو نگاه می‌کند، می‌گوید: قبول دارم که این موها پریشان است، اما چون تابلو نمی‌تواند بدون کشنده باشد، معلوم می‌شود کشنده­ی تابلو در همین بی­نظمیِ موهای او، یک مقصودی داشته است. کشنده­ی تابلو، روی غرض، مو را افشان و پریشان قرار داده است. دید چقدر فرق می‌کند! او می‌گوید چون مو پریشان است، اصلاً تابلو بی تابلو! ما نقاشی نداریم. ببین نامنظم است! دیگری که با عقلانیت وسیع‌تر نگاه می‌کند، می‌گوید: تابلو که نمی‌تواند بدون نقاش باشد. ولی من هم قبول دارم که زلف او پریشان است اما کِشنده، مقصودی داشته است. یعنی وقتی چیزهایی را می‌بیند که آن‌ها در برهان نظم می‌گویند، می‌گوید این‌ها بی نظمی است، روی برهان حکمتی که پشتوانه­ی این است، یک موحد می‌گوید کلش را ببین. چرا نظم را ذکر نمی‌کنی؟! نظم کلان را برای تابلو بگو. بگو ببینم الآن شما وقتی در رصدخانه به متخصص مراجعه می‌کنید، حاضر هست به تو جواب بدهد که در صد سال آینده چه زمانی خورشید می‌گیرد، چه زمانی ماه می‌گیرد؟ جواب می‌دهد یا نمی‌دهد؟ جواب می‌دهد. دقیقه­ی آن را هم برای شما می‌گوید. هزاران سال را هم به شما می‌گوید. چطور این را نمی‌بینید؟! به‌راحتی می‌گویند: طلوع فردا چه زمانی است، مگر تو فردا را دیده­ای که می‌گویی طلوع چه زمانی است؟! درحالی‌که سر ثانیه و منظم می‌بیند که خورشید از افق بیرون زد. چطور این را نمی‌بینید که سر ثانیه طلوع می‌کند و غروب می‌کند؟! این نظم عظیم را نمی‌بینی، بعد جایی را که زلزله می‌شود را می‌گویی؟!

شاگرد: خُب، یعنی یک درصدی از بی نظمی هست؟!

استاد: فعلاً برهان را می‌گوییم که آن نظم را ببین. بی­نظمی در این زلف افشون هست یا نیست؟

شاگرد: بی­نظمی هست.

استاد: بی­نظمی هست، ولی چون بی نظمی هست، تابلو جزاف است؟! همین‌طور باد آمده و این تابلو سرهم شده است؟! اینجا معلوم باشد تا بعد را هم عرض کنم.

حالا، اگر حکمت پشتوانه­اش هست، اسم این بی­نظمی است یا نه؟ برهان نظم یک برهان طولی دارد. در طول این برهانِ معروف است. در آن برهان طولی، اصلاً بی­نظمی نیست. یعنی اگر بخواهید بگویید در جایی به اندازه­ی یک میکرون بی­نظمی است، نیست. شما الآن می‌گویید زلزله، بی­نظمی است. اما باید دیدتان را وسیع کنید. به تعبیر امروزی خودمان، اگر نرم‌افزار شبیه­ساز زمین بسازیم؛ با حافظه‌های بسیار پیشرفته و کامپیوترهای وسیع؛ همان‌طوری که الآن مدل‌های هواشناسی را شبیه‌سازی می‌کنید، یک نرم‌افزار بسازید که تمام اتم­ها، ملکول­ها و ذرات زمین را شبیه‌سازی کند. یعنی در حافظه­ی خود می‌گوید: تمام مولکول­هایی که در زمین فعال هستند، من می‌خواهم لحظه به لحظه­ی آن‌ها را شبیه‌سازی کنم، اگر چنین چیزی را بسازید، لحظه­ی زلزله را هم به شما می‌گوید. مثلاً الآن در راکتورهای هسته‌ای با شبیه‌سازی، لحظه­ی بحران‌هایی که برای اورانیوم پیش می‌آید را می‌توانید بگویید. یعنی کاملاً کنترل شده و روی نظم می‌گویید درست است که انفجار صورت می‌گیرد اما مراحل قبلی انفجار کاملاً منظم است. هیچ چیزی از سر جایش تکان نخورده است. در کار بی­نظمی نیست.

مثال بافه را قبلاً عرض کردم. اگر به شما بگویند می­خواهند تبلور بی­نظمی را نشان بدهند، زلزله که هیچ، این بافه­ی قالی را به شما نشان می‌دهند. دیدید وقتی قالی می‌بافند؟ از این نخ­ها یک بافه­ای دارند. اگر دو – سه سال وقت صرف کنید تا این نخ­ها را از هم جدا کنید، نمی‌شود. گره می‌خورد به‌طوری‌که وقتی می‌خواهید این گره را باز کنید، دیگری گره می‌شود.

شاگرد: گره کور می‌گویند؟

استاد: قبل از گره خوردنش است. یزدی­ها به آن توله می‌گویند. یعنی یک چیز [به هم پیچیده]. واقعاً به این صورت است. عرف عام عقلاء را در نظر بگیرید؛ بگویند یک چیزی را به ما نشان بدهید که تجسم بی­نظمی باشد، ما این را نشان می‌دهیم. اصلاً هیچی به هیچی است. خُب، همین را با برهان طولی نظم که عرض می‌کنم، نگاه کنید. شما این توله و این بافه­ی به هم پیچیده را نگاه کنید، کجایش است که بی­نظمی است؟! هر چیزی سر جای خودش است. هر نخی منظم سر جای خودش است. اگر شما نحوه­ی قرار گرفتن در جای خودشان را قشنگ تصور کنید، به‌راحتی می‌توانید‌ آن‌ها را از هم جدا کنید. این برای جهل شما است و نگاه غیر دقیق شما است که می‌گویید تبلور بی­نظمی است.

شاگرد: شما فقط می‌توانید بفهمید زمان بی­نظمی چه موقعی است. این بی­نظمی یک زمانی دارد، اما بی­نظمی واقعی است. شما می‌گویید ما می‌دانیم که آن زلزله، دقیقاً چه زمانی اتفاق می‌افتد، این درست است. اما بی­نظمی­هایی است که روی برنامه انجام می‌شود.

استاد: وقتی زلزله آمد، انرژی‌ای را که آزاد می‌کند و حتی به یک شیشه صدمه می‌زند، شما می‌توانید طبق نظم آن بگویید فلان مولکولی که در این شیشه هست، از این زلزله چقدر نیرو به‌ آن وارد می‌شود، تا از امواج زلزله شکسته بشود یا نشود. این کجایش بی­نظمی است؟!

شاگرد ٢: یعنی می‌خواهید بگویید که زلزله هم جزو نظم است.

استاد: بله؛ آن یک انرژی‌ای دارد و آزاد می‌کند. این ساختمان‌ها شروع به لرزیدن می‌کنند و به این‌ها انرژی منتقل می‌شود، اگر شما کل را شبیه‌سازی کنید، می‌توانید دقیقاً بگویید که چون این اندازه از انرژی به این شیشه وارد شده، نمی­شکند، اما شیشه­ی کناری­اش چون انرژی بیشتری به آن وارد می‌شود، می‌شکند. کجای این بی­نظمی است؟

نظم و مسأله­ی شرّ

شاگرد: هرج‌ومرج نیست، ولی شرّ هست.

استاد: اساساً شما به‌عنوان مقولی یک چیزی به ما نشان بدهید که شرّ باشد. شرّ مقولی نیست، شرّ نسبی است. چون یک حفاظی دارم و او این حفاظ من را از دستم می‌گیرد، می‌گوید شرّ است. شرّ مقوله­ی نسبی است. یعنی در این هسته­ی زردآلو ، در این سنگ، در این سفیدی یا سیاهی چیزی نداریم که بگوییم شرّ است.

شاگرد: یعنی در نهایت می‌گوییم: این شرّ است، نمی‌گوییم هرج‌ومرج است. شرّ منظم.

استاد: نظم، نظم است. شرّ است، یعنی به آن نسبتی که من برای سیستم خودم در نظر گرفته‌ام، سیستم من را از هم می‌پاشد. قبلاً عرض کردم که شرّ، مفهومی نسبی، به‌معنای ناسازگاری سیستم­ها است. شرّ این است. وقتی یک سیستمی با یک سیستم دیگر ناسازگار است؛ وقتی آن سیستم می‌خواهد نظم این سیستم را به هم بزند، ما به آن شرّ می‌گوییم. این نسبی است و الا در کلِ یک سیستم تمام و عام جهانی، نظمی حاکم است که به آن نظم، بلامقابل می‌گوییم و لذا می‌گوییم نظم ربّانی مقابل ندارد.

برهان نظم طولی و نظم ربّانی

برهان نظم طولی را هر کسی بفهمد با نظام ربّانی آشنا می‌شود. نظام ربّانی یعنی «سنة اللّه». «لَنْ تَجِدَ لِسُنَّةِ اللَّهِ تَبْديلا»9، «لَنْ تَجِدَ لِسُنَّتِ اللَّهِ تَحْويلا»10. دو و دو می‌شود چهار، این نظامی است، ربّانی. اصلاً در آن بی­نظمی معنا ندارد. کسی که با اله عالم و با مبدأ متعال آشنا می‌شود، می‌بیند آن اصلاً نمی‌تواند بی­نظمی پیدا کند. چرا؟؛ چون نظمی که خدای متعال قرار داده است، اصلاً مقابل ندارد.

شاگرد: نظم خود وجود می‌شود، چیز خارجی که نمی‌شود.

استاد: خیر؛ برای وجود است.

شاگرد: ذهن ما دریافت می‌کند که جزو خود وجودش است و خارج از آن نیست.

استاد: خیر؛ اتفاقا ما می‌خواهیم بگوییم که وجود متفرع بر آن نظم است. یعنی نظمی که پشت این وجود است، آن نظم، نظم ریاضی است؛ نظم نفس­الامری است؛ تبلور آن در عالم فیزیکی به این است. الآن هم در علم جدید، کتاب­هایش نوشته شده است. اگر خواستید مراجعه بکنید، کتابی تازه نوشته شده است که همین مبنا را دارد. به گمانم اگر پیش برود، خیلی خوب است. کتاب جهان ریاضی ما. یعنی جهان ما، قبل از این‌که فیزیکی و جرم و انرژی باشد، پشتوانه­اش ریاضی است. یعنی ریاضیات است که دارد جهان را اداره می‌کند. نه فیزیک و جرم و انرژی، ریاضی را به کار بگیرد. خیلی تفاوت دارند.

شاگرد ٢: کسی که قائل به بی­نظمی است، تصور صحیح و کاملی از نظم ندارد.

استاد: اتفاقا برهان نظم معروف، اول یک نمود عرفی دارد. نظم­های عرفی را نشان می‌دهند که ذهن او با نظم – با آن چه که حضرت فرمودند - آشنا شود. بعد که با نظم حقیقی آشنا شد، ذهن او هدایت می‌شود به نظم ربّانی‌ای که خدای متعال گسترده و قابل انکار نیست. «لَا يُسئلُ عَمَّا يَفۡعَلُ وَهُمۡ يُسئلُونَ»11. در المیزان نگاه کنید، اینجا خیلی قشنگ [مطرح شده] است. در زبان عرفی – البته مانعی هم ندارد - همین‌طوری معنا می‌کنیم و می‌گوییم سؤال نمی‌شود، چرا؟؛ چون خدا است. چه کسی جرأت می‌کند از مالک علی الاطلاق و از مالک مطلق سؤال بکند. کسی جرأت نمی‌کند سؤال کند. خب این یک معنا است. اما در المیزان نگاه کنید؛ «لَا يُسۡـَٔلُ عَمَّا يَفۡعَلُ» است، چون «فعله الحق»؛ سؤال بردار نیست. کسی می‌گوید دو را در کنار دو گذاشتم و چهار شد، چرا چهار شد؟؛ خُب، دو در کنار دو، در نظام حقی، جلو می‌رود. «لا یسئل» یعنی کار خدا سؤال­بردار نیست. وقتی بفهمید چه شده است، لذا فردای قیامت که می‌آید، می‌گوید ما ظلم نکرده‌ایم. سفره‌ای است که خودت پهن کرده‌ای: «وَ ما رَبُّكَ بِظَلاَّمٍ لِلْعَبيد»12. نظام شما، نظام حقی بود، خود سفره گسترانده­ای و سر سفره خود نشسته­ای. چه ظلمی؟! اما «وَهُمۡ يُسۡـَٔلُونَ»؛ خداوند متعال آن‌ها را طوری آفریده که سؤال­بردار است. چرا کردی؟ چرا نکردی؟ اما نظام حقی که خدای متعال می­گستراند، نظامی نیست که بشود از آن سؤال بکنند.

شاگرد: ارتباطش با «اتقان صنع» خداوند چیست؟ صرفاً اتقان نیست که این‌ها ترکیبی باشد. با این بیانی که از برهان نظم داشتید چه می‌شود؟

استاد: ببینید عرض کردم که برهان نظم در طول هم است. یک برهان نظمی داریم که نظم بدون مقابل است. آن برهان اصلی است که هر کسی آن را بفهمد، مفرّی از آن نیست.نآ

یک برهان نظمی داریم که پشتوانه­ی آن حکمت است. پشتوانه­ی برهان نظم بلامقابل، حکمت نیست. اگر تصور کنید اصلاً مبتنی‌ بر حکمت الهی نیست. اوسع از آن است. یک برهان نظم داریم که مبتنی‌ بر حکمت است؛ مراعات مصالح و مفاسد است. مثل تابلویی است که عرض کردم. این برهان نظم، در طول آن برهان است. در این برهان ما حرف می‌زنیم. مثلاً در زمان ما که شش ثابت فیزیکی برای بشر کشف شده است، فیزیک‌دان‌هایی که الهی هستند، خیلی حرف زده‌اند و کتاب نوشته‌اند. آن زیست‌شناس آتئیست که پنج - شش سال پیش، کتاب «پندار خدا» را نوشته است، وقتی به این برهان فیزیکی می‌رسد، می‌ماند. می‌گوید جواب­هایی هم که فیزیکدان‌های غیر الهی و آتئیست­ها داده‌اند، قانع‌کننده نیست. خود او می‌گوید: قانع‌کننده نیست. چرا؟؛ می‌گویند شش ثابت و عدد خاص هست که اگر سر سوزن و یک هزارم، آن را کم و زیاد کنید، این عالم دیگر این عالم نبود و انسان هم خلق نشده بود و حیات هم نبود. حتماً باید این شش عدد، ثابت فیزیکی باشد. می‌گویند جهت‌گیری انسان گونه در حیات. اصل آنتروپی انسان­محور؛ هدفمند برای خلقت و حیات.

خُب، ببینید این برهان نظم غیر از آن برهان نظمی است که اول عرض کردم. پشتوانه­ی آن برهان نظم، حکمت نبود. اما تنظیم شش ثابت بنیادین توسط خدای متعال به ‌نحوی ‌که این عالم بتواند حیات بیاورد و انسان در آن خلق شود، یک برهان نظم دیگری می‌شود که پشتوانه­ی آن حکمت الهی است. با قصد و عمد - که امام علیه‌السلام در توحید مفضل توضیح دادند - و با یک حکمت خاصی نظمی برقرار می‌شود.

شاگرد: احتمال صدفه را هم نفی می‌کند؟

استاد: بله.

شاگرد: این‌که این شش عدد به این صورت شده‌اند، هنوز احتمال صدفه دارد.

استاد: فیزیک‌دان­ها این‌ها را گفته‌اند. یکی از راه‌هایی که آن‌ها می‌گویند جهان­های موازی بی‌نهایت است. می‌گویند جهان­های موازی بی‌نهایت، اصلاً صدفه نیست. می‌گویند همه­ی آن‌ها هم هست و این یکی از آن‌ها است.

شاگرد ٢: این نقاشی‌های به‌ روز را وقتی نگاه می‌کنیم، می‌گوییم او چه می‌کشد، ولی کسانی که بلد هستند از این نقاشی­ها لذت می‌برند و می‌گویند چقدر روی حساب و کتاب است. چون ما نظم آن را نمی‌دانیم، می‌گوییم چقدر بی­نظم است.

استاد: من چقدر مثال داشتم.

شاگرد: الآن در پروتون می‌گویند که در دفعه­ی بعدی نمی‌توان رفتار ذره را حدس زد. یعنی ابهام واقعی دارد.

استاد: اگر گفته بودید، این را عرض می‌کردم. اتفاقا اصل عدم قطعیتی که امروز می‌گویند، دقیقاً همان چیزی است که ما جمع می‌کنیم. می‌گوییم: «أَبَى اَللَّهُ أَنْ يُجْرِيَ اَلْأَشْيَاءَ إِلاَّ بِالْأَسْبَابِ»13، بعد می‌گوییم: «ما عبد اللّه عزّوجلّ بشيء مثل البداء»14.

شاگرد: یعنی شما می‌خواهید در این کار بدای دائمی داریم؟

استاد: نه، یعنی «يَدُ اللَّهِ مَغْلُولَة»15 نیست. لذا نظامی است که جلو می‌رود اما نظامی است که «ید اللّه مغلولة» نیست، بلکه «يَداهُ مَبْسُوطَتان‏»16.

شاگرد: این همانی است که حکمت نمی‌خواهد؟

استاد: حکمت می‌خواهد.

شاگرد ٢: این‌که دست خدا بسته نباشد، خلاف نظم است. چون جبر می‌شود.

استاد: خیر؛ لازمه­ی آن، این‌ها نیست.

شاگرد ٢: یعنی دو، دو تا امکان دارد پنج بشود؟ خدا می‌تواند این کار را بکند؟

استاد: جا دارد. خدای متعال می‌تواند جلوگیری بکند که دو به دو اضافه نشود. می‌تواند به جای دو، سه بیاورد تا پنج شود.

شاگرد ٢: این نظمی است که او قرار داده است.

استاد: ببینید نظم طولی که گفتم مقابل ندارد را، نمی‌توان به هم زد. در آن هم دست خداوند بسته نیست، چون نفس­الامریت دارد، نه «کن» وجودی. آن­چه که خداوند متعال قدرتش را اعمال می‌کند در عالم وجود خارجی است. در افراد طبایع است. آن نظم غیرمقابلی در نفس­الامریت علم و فیض اقدس است. لذا هیچ منافاتی ندارد. آن نظم مقابل ندارد اما ... .

شاگرد: اسم آن را نمی‌توان نظم گذاشت.

استاد: نظم مناسبِ خودش را دارد.

والحمد للّه ربّ العالمین و صلّی اللّه علی محمد و آله الطیبین الطاهرین.

پایان.

کلیدواژگان:

امام صادق علیه السلام، توحید صدوق، پزشک هندی، حدیث اهلیلجه، برهان نظم، نظم ربّانی، برهان نظم طولی، نظم لامقابلی، رساله­ی اهلیلجه، اتقان صنع، خیر و شرّ، آتئیست، ترکیب ارگانیک، ترکیب ماشینی، کتاب «جهان ریاضی ما»، جهان­های موازی، شش ثابت فیزیکی، بداء، توحید مفضل.

1 شیخ صدوق، التوحید، ص ٧١.

2 البلد الامین، ص92.

3الكافي (ط الاسلامية)، ج ١،ص ٨٠؛ «... وَ قُلْ لَهُ يَدُلُّكَ عَلَى مَعْبُودِكَ وَ لَا يَسْأَلُكَ عَنِ اسْمِكَ فَرَجَعَ إِلَيْهِ فَقَالَ لَهُ يَا جَعْفَرَ بْنَ مُحَمَّدٍ دُلَّنِي عَلَى مَعْبُودِي وَ لَا تَسْأَلْنِي عَنِ اسْمِي فَقَالَ لَهُ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام اجْلِسْ وَ إِذَا غُلَامٌ لَهُ صَغِيرٌ فِي كَفِّهِ بَيْضَةٌ يَلْعَبُ بِهَا فَقَالَ لَهُ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام نَاوِلْنِي يَا غُلَامُ الْبَيْضَةَ فَنَاوَلَهُ إِيَّاهَا فَقَالَ لَهُ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام يَا دَيَصَانِيُّ هَذَا حِصْنٌ مَكْنُونٌ لَهُ جِلْدٌ غَلِيظٌ وَ تَحْتَ الْجِلْدِ الْغَلِيظِ جِلْدٌ رَقِيقٌ وَ تَحْتَ الْجِلْدِ الرَّقِيقِ ذَهَبَةٌ مَائِعَةٌ وَ فِضَّةٌ ذَائِبَةٌ فَلَا الذَّهَبَةُ الْمَائِعَةُ تَخْتَلِطُ بِالْفِضَّةِ الذَّائِبَةِ وَ لَا الْفِضَّةُ الذَّائِبَةُ تَخْتَلِطُ بِالذَّهَبَةِ الْمَائِعَةِ فَهِيَ عَلَى حَالِهَا لَمْ يَخْرُجْ مِنْهَا خَارِجٌ مُصْلِحٌ فَيُخْبِرَ عَنْ صَلَاحِهَا وَ لَا دَخَلَ فِيهَا مُفْسِدٌ فَيُخْبِرَ عَنْ فَسَادِهَا لَا يُدْرَى لِلذَّكَرِ خُلِقَتْ أَمْ لِلْأُنْثَى تَنْفَلِقُ‌ عَنْ مِثْلِ أَلْوَانِ الطَّوَاوِيسِ أَ تَرَى لَهَا مُدَبِّراً قَالَ فَأَطْرَقَ مَلِيّاً ثُمَّ قَالَ أَشْهَدُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَحْدَهُ لَا شَرِيكَ لَهُ وَ أَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ وَ أَنَّكَ إِمَامٌ وَ حُجَّةٌ مِنَ اللَّهِ عَلَى خَلْقِهِ وَ أَنَا تَائِبٌ مِمَّا كُنْتُ فِيهِ».

4بحار الأنوار (ط مؤسسةالوفاء)، ج٣،ص ٨٩.

5 سوره­ی یوسف، آیه­ی ١٠۵.

6. الكافي (ط - الإسلامية)، ج ‏6، ص 302.

7. شیخ صدوق، التوحید، ص ٢۵٠.

8. بحار الأنوار (ط مؤسسةالوفاء)، ج ٣،ص ٨٩.

9. سوره­ی احزاب، آیه­ی 62.

10. سوره­ی فاطر، آیه­ی ۴٣.

11. سوره­ی انبیاء، آیه­ی ٢٣.

12. سوره­ی فصلت، آیه­ی ۴۶.

13. بصائر الدرجات في فضائل آل محمد علیهم السلام، ج ۱، ص ۶.

14. شیخ صدوق، التوحید، ص ٣٣٢.

15. سوره­ی مائده، آیه­ی ۶۴.

16. همان.