بسم الله الرحمن الرحیم

جلسات مباحثه توحید صدوق قده-سال ۱۴۰۰

فهرست جلسات مباحثه حدیث و توحید صدوق قده

توحید صدوق؛ جلسه 3 5/8/1400

بسم الله الرحمن الرحيم

جمع‌بندی معنای فقره «كفى بإتقان الصنع لها آية… و بإحكام الصنعة لها عبرة»

وجوه مختلف تعبیر «مُرکب»، «مَرکب» و «ترکیب»

خُب این جمله طول کشید؛ اگر ممکن شد امروز بحثش را خلاصه می‌کنم. جمله‌ای چهار بخشی و رباعی بود. حضرت فرمودند:

كفى بإتقان الصنع لها آية، وبمركب الطبع عليها دلالة وبحدوث الفطر عليها قدمة و بإحكام الصنعة لها عبرة1

«كفى بإتقان الصنع لها آية، وبمركب الطبع عليها دلالة»؛ حالا یا «مَرکب» یا «مُرکب». «مَرکب» هم ضبط کرده‌اند. اگر بخواهیم «اتقان» را مصدر مبنی للفاعل بگیریم، «مُرکب» بهتر است. کما این‌که نسخه «ترکیب» بهتر است. «اتقان» یعنی «اتقان الله لها». مبنی للفاعل است. خُب اگر آن باشد، تناسبش مناسب است؛ «کفی باتقان الله الصنعَ لها آیة». لذا می‌شود « و بترکیب». مُرکِّب، خدای متعال می‌شود. لذا یا «مرکَّب» می‌خوانیم که مصدر میمی به‌معنای ترکیب باشد، یا خود «ترکیب» که در نسخه بلد الامین است، نه در نسخه توحید و علل؛ اگر «اتقان» مبنی للفاعل باشد، «مُرکب» و «ترکیب» خوب است. البته روی این مبناء باید به «حدوث» معنای متعدی بدهیم؛ مثلاً باید «حدثه» معنا کنیم، نه «حدث الامر». بلکه «حدثه»؛ یعنی خدای متعال آن را ایجاد می‌کند. اگر به این صورت باشد، دیگر چهار کلماتی که حضرت فرمودند روی روال خودش می‌شود. یعنی همه مبنی بر فاعل است. اتقان الله، الصنع لها آیة، ترکیب الله الطبعَ علیها دلالة، احداث الله الفطرَ علیها قدمة، احکام الله الصنعة لها عبرة.

اما اگر «مَرکب» بخوانیم که مصدر میمی همان ثلاثی مجرد باشد؛ «رکوب». این هم مانعی ندارد. ولی همه این چهارتا را باید مبنی للمفعول بگیریم. کفی باتقان الصنع؛ یعنی متقن بودن صنع. نه متقن کردن خدای متعال او را. این هم مانعی ندارد. یعنی هر چهارتایش ردیف می‌شود. و بمَرکب الطبع؛ یعنی برکوب الطبع. «بحدوث الفطر» که در معنای لازم خودش است. «و باحکام» هم باز مبنی للمفعول می‌شود. یعنی محکم بودن.

منظور این‌که این کلمه «مُرکب»، یک روالی را به چهار عبارت می‌دهد که روی نظم ادبی خودش باید مبنی للفاعل باشد. مگر ترکیب هم که مصدری است، مبنی للمفعول بگیریم. ترکیب الطبع، نه یعنی ترکیب الله الطبعَ علیها. ترکیب الطبع، یعنی مرکب بودن طبع.

اتقان الصنع؛ نظام احسن و کلی

نکته‌ای که داشتم در جلسه قبل عرض می‌کردم و وقت تمام شد، یک وجه و نگاهی به این جمله شریف حضرت بود؛ به این نحو که «اتقان الصنع» یعنی نگاه کردن به نظام احسنی که برای کل است. «کفی باتقان الصنع لها آیة»؛ نظم کلی را ببینید، نشانه ای می‌شود که شما را به‌سوی او رهنمون می‌کند.

بترکیب الطبع؛ رکوب امکان استعدادی بر اشیاء

«و بترکیب الطبع علیها»؛ غیر از این‌که آن نظم اصلی را می‌بینید، در بخش‌های این نظم، می‌بینید که خدای متعال طبع را رکوب کرده است؛ آن را بر اشیاء سوار کرده است. روی وجهی که هفته قبل در پایان مباحثه عرض می‌کردم؛ رکوب الطبع، امکان استعدادی می‌شود. امکان استعدادی همان طبع است. یعنی در هر شیءای یک چیز مطوی مخفی پیچیده‌ای هست که اگر کسی آن را ندیده باشد نمی‌تواند قضاوت کند. مثلاً کسی که هیچ وقت درخت ندیده و بذر ندیده و تازه با اشیاء مواجه شده؛ او را به اتاق ببرید، چند سنگ ریزه در اینجا باشد و چند هسته زردآلو هم باشد، چند تخم هندوانه هم باشد. او بین این‌ها فرقی نمی فهد. سنگ ریزه و هسته زرد آلو را که نگاه می‌کند می‌گوید دو جسم گرد است. چرا؟ چون ندیده که این هسته زرد آلو به چه صورت می‌آید و خودش به چه صورت می‌تواند درخت زرد آلو شود. طبع، فرورفته و مندمج شده است؛ مثل پارچه تا شده است. لباس را تا می‌کنند و در صندوق می‌گذارند؛ آن هم به همین صورت است. امکان استعدادی تعبیه شده‌ای در یک شیء است. لذا کسی که خبر نداشته باشد و اطلاعات قبل و بعد نداشته باشد، این طبع خودش را به‌خوبی نشان نمی‌دهد. نوعاً به این صورت است که در مواجه خود با اشیاء نمی‌توانیم بدوا و ابتداء به ساکن طبع آن‌ها را کشف کنیم. کشف طبع یک نوع تجربه می‌خواهد. ممارست بیشتری می‌خواهد. لذا عرض کردم مقصود حضرت در اینجا به‌غیراز اتقان الصنع که نظام کل است، این هم هست که وقتی وارد هر شیءای می‌شوید یک طبعی دارد. یعنی خدای متعال یک امکان استعدادی در آن گذاشته که آن امکان استعدادی قوه این است که اگر در شرائط مساعد قرار گرفت، شروع به حرکت کند. یک حرکت اشتدادی و به‌سوی فعلیت رسیدن. این رکوب الطبع می‌شود. لذا جمله بعدی به دنبالش می‌آید؛

و بحدوث الفِطَر؛ شکفتن و شروع فعلیت استعداد

«و بحدوث الفِطَر»؛ یا «بحدوث الفَطر»؛ با آن معنایی که هفته قبل صحبت کردیم. «فَطر» را به‌معنای محض شکافتن نگیرید. «فطر» را یک جور شکوفا شدن و شکفتن بگیرید. اگر به این معنا بگیریم خیلی مناسب به قبل می‌شود. یعنی چه چیزی سبب می‌شود که باز شدن و شکفتن در دلش باشد؟ طبع. طبع، آن امکان استعدادی است که خداوند در آن تعبیه کرده و بعد شکوفا می‌شود. کجا؟ در شرائطی که خداوند متعال زمینه این شکوفا شدن را فراهم می‌کند. در هسته زرد آلو یک طبعی هست، این طبع چیست؟ امکان استعدادی و قوه درخت زردآلو شدنی که خدای متعال در آن گذاشته؛ ولی فعلاً معلوم نیست. الآن محض قوه است. وقتی رشد می‌کند خیلی عجیب است. کسانی که وارد باشند و هسته زردآلو را باز کنند و در آن نگاه کنند، می‌توانند موضع ریشه و ساقه را تشخیص بدهند. یعنی وقتی در زمین به این هسته زردآلو آب می‌رسد و پوسته خودش را می شکافد و شروع به بالا آمدن می‌کند، از قبل معلوم است که آن چیزهایی که در هسته تعبیه شده، کدامش بالا می‌آید. یعنی این‌طور نیست که یک دفعه اشتباه کند و بخش ریشه بیرون از خاک بیاید و بخش جوانب به زیر برود. اصلاً به این صورت نیست. هر کدام حرکت خودشان را می‌دانند. این امکان استعدادی می‌شود. تا آب به آن می‌رسد و تا شروع به جوانه زدن می‌کند، بخش خاصی از آن، جوانه است و شروع می‌کند به بالا آمدن؛ به طرف نور؛ به طرف بیرون زمین. بخش دیگری هم هست که برعکس است، می‌گوید من باید پایین بروم. باید ریشه بدهم. باید آب کسب کنم.

مسبوقیت خداوند از طبایع و تصحیح جمله «ما جعل الله المشمشة» به جعل ایجادی

شاگرد: طبع را که به امکان استعدادی زدید، به این معنا است که بیان ابن‌سینا در «ما جعل الله المشمشة بل اوجدها» را قبول ندارید؟

استاد: منافاتی با هم ندارد. ولو در مباحثه مکرر از این جمله صحبت کردیم. به این صورت قبول نداریم. می‌گویم تنها و تنها این جمله در صورتی درست است که این «جعل» به‌معنای کن ایجادی باشد. و الا اگر «جعل» به‌معنای معروفی بود که در فلسفه می‌گفتند «ذاتی الشیء لم یکن معلل»؛ اگر «معلل» به‌معنای کن ایجادی باشد، باز قبول است، اما اگر «معلل» به‌معنای یک ثابت منعزل و سلول گونه ای باشد که مسبوق به هیچ چیزی نباشد، قبول نداریم. یعنی ما می‌گفتیم دو جور جعل داریم. جعلی که کن ایجادی است؛ در این فضا قبول است که «ما جعل الله المشمشة مشمشة». یعنی وقتی خداوند متعال می‌خواهد زردآلو را ایجاد کند، آن را ایجاد می‌کند و دیگر ماهیت را ماهیت نمی‌کند. زردآلو را زردآلو نمی‌کند. زردآلو را ایجاد می‌کند. چرا؟ مکرر در مباحثه عرض کردم؛ چرا وقتی می‌خواهد زردآلو را ایجاد کند، زردآلو را زردآلو نمی‌کند، بلکه ایجادش می‌کند. چون سر و کار ایجاد با فرد الطبیعه است. مشمشة طبیعت است، سر و کار ایجاد با فرد است. همان معنای خیلی ظریفی که اصولیین داشتند. می‌گفتند اول ذهن متکلم متوجه طبیعی اللفظ می‌شود، اما وقتی حرف می‌زند فردی از آن را ایجاد می‌کند. خیلی مطلب ظریفی بود. یعنی تلطیف فضای ذهن بشر در قله خودش بود. وقتی شما حرف می‌زنید سراغ فرد نمی‌روید. این اشتباه است، این مسامحه است، این برای انس خطای ذهن شما است. ذهن شما اول سراغ طبیعی اللفظ می‌رود، اما وقتی ایجاد می‌کند وتثبیت می‌کند و زبان را تکان می‌دهد، یک فرد را ایجاد می‌کند. «ما جعل الله المشمشة مشمشة» یعنی خداوند متعال در مقام ایجاد، طبیعت را طبیعت نمی‌کند؛ چون در مقام ایجاد سر و کار خداوند با فرد الطبیعه است. «بل اوجدها»؛ آن را ایجاد می‌کند. تا اینجا قبول است. اما اگر بخواهیم اصلاً طبایع ربطی به خداوند ندارند؛ همانی که جلسه قبل یک آقایی می‌گفت اگر خدا نبود تناقض محال بود؛ اگر ابن‌سینا می‌خواهد به این صورت بگوید، مفصل بحث کردیم که قبول نداریم. ما یک جعلی متناسب با طبایع داریم. نه به‌معنای ایجاد که فرد باشد؛ مقام «کن» نه. یک موطنی است که در کلاس برایش اسم‌های مختلفی گذاشته‌اند. اسم هم مهم نیست مهم این است که بفهمیم می‌خواهیم چه بگوییم. به‌معنای مسبوقیت. یعنی تمام طبایع هم به آن بر می‌گردند. نمی‌شود بگوییم ما یک مشمشه ای داریم که به خداوند ربطی ندارد و نهایت کاری که خداوند می‌تواند انجام بدهد این است که بگوید «کن» و یک فردی را از آن ایجاد کند. نه، تمام طبایع که در اصطلاح می‌گویند اعیان ثابته؛ تمام اعیان ثابته مسبوق به هویت غیبیه الهیه اند. دون ذات او هستند. نه زمانا؛ اما به نحو رتبی. اگری که نمی‌توانیم اگرش را فرض بگیریم. چون اگر، اثبات خودش است. حالا می‌خواهیم زبان بگیریم و جلو برویم. اگر فرض بگریم او نباشد، هیچ‌کدام از طبایع هم نیست. «سَقَطَتِ الْأَشْیاءُ دُونَ بُلُوغِ أَمَدِهِ»2؛ چه اشیاء در مرحله افرادشان و چه معنای طبایعشان. بنابراین ما «ما جعل الله» را به‌معنای «ما اوجد الله» قبول داریم. یعنی در مقام کن، اما در مقام کل نه. این جور نیست. تمام حقائق، چه حقائق وجودیه و چه حقائق نفس الامریه، همه این‌ها به مبداء مطلق بر می‌گردند. «وَإِلَيۡهِ يُرۡجَعُ ٱلۡأَمۡرُ كُلُّهُ»3؛ ممکن نیست به‌سوی او بر نگردد.

بیان برهانی در آیه «قُل لَّو كَانَ مَعَهُۥ ءَالِهَة كَمَا يَقُولُونَ إِذا لَّٱبتَغَواْ إِلَى ذِي ٱلعَرشِ سَبِيلا»

خُب حالا که این را فرمودید من اشاره می‌کنم. من عرض کردم آن تلقی‌ای که از این آیه شریفه در مباحثه ما بود، تلقی‌ای است که خیلی قابل تأمل است. «قُل لَّوۡ كَانَ مَعَهُۥ ءَالِهَة كَمَا يَقُولُونَ إِذا لَّٱبۡتَغَوۡاْ إِلَىٰ ذِي ٱلۡعَرۡشِ سَبِيلا»4؛ اینجا نمی‌گوید «الله». ببینید چقدر آیه عظیم است! اینجا نمی‌گوید «اذا لابتغوا الی الله سبیلا». اینجا آیه شریفه می‌خواهد برهان اقامه کند. می‌فرماید یک «العرش» داریم. هر جور الهی را شما فرض بگیرید؛ ببینید داریم دقیق حرف می‌زنیم؛ هر جور الهی فرض بگیرید؛ هر چیزی را فرض بگیرید؛ كل ما وقع عليه اسم شيء5؛ «لَّٱبۡتَغَوۡاْ إِلَىٰ ذِي ٱلۡعَرۡشِ»، دون عرش است. چاره‌ای ندارد که خودش را به ذو العرش برساند؛ به آن مبدائی که صاحب العرش است برساند. چقدر این آیه عجیب است. می‌گوید هر خدایی فرض بگیرید، دون عرش است. «لَّٱبۡتَغَوۡاْ إِلَىٰ ذِي ٱلۡعَرۡشِ»؛ چاره‌ای ندارد که به او برگردد.

لذا این آیه شریفه می‌گوید لغت من را دریابید؛ «العرش» چیست؟ چقدر در آیات شریفه صحبت از «العرش» شده! چقدر در روایات صحبت از «العرش» شده! در همین کتاب «باب العرش و الکرسی» توضیح داده‌اند که این «العرش» چیست. عرش حقائق است. هیچ حقیقتی نیست مگر این‌که مندرج تحت این العرش است. لذا گفته‌اند «تكلموا في ما دون العرش ولا تكلموا في ما فوق العرش فإن قوما تكلموا في الله عزوجل فتاهو»6.

علی ای حال ترکیب الطبع، با آن چه که ابن‌سینا می‌گوید فعلاً منافاتی ندارد. شفا پر است از توضیح امکان استعدادی. یعنی وقتی ابن‌سینا می‌گوید «ما جعل الله المشمشة مشمشة بل اوجدها»؛ آن جا نمی‌خواهد بگوید خدا یک دفعه به یک درخت زردآلوی سر و پای میوه دار می‌گوید «کن». منکر هم نیست که با «کن» الهی چنین درختی پدید بیاید، اما آن جا نمی‌خواهد این را بگوید. می‌خواهد بگوید «ذاتی الشیء لم یکن معللا». خدای متعال با جعل کن، ذاتیات شیء را به او نمی‌دهد، بلکه فقط فردش را ایجاد می‌کند. او فقط می‌خواهد این را بگوید. همان جا اگر بگویید، حالا این هسته زردآلو که درخت زردآلو می‌شود، این «اوجدها»ی شما نیست؟ می‌گوید بله. من که «اوجدها» می‌گویم یعنی از طریق امکان استعدادی درخت می‌شود. لذا مقصود او با رکوب الطبع منافاتی ندارد که امکان استعدادی باشد.

اعجاز خلقت هسته زردآلو و تطبیق فقرات خطبه بر آن

خُب اگر طبع، امکان استعدادی باشد، «فطر» شروع این امکان استعدادی می‌شود. پس «اتقان الصنع» همانی بود که امام علیه‌السلام در آن رساله فرمودند. یعنی نگاه بکن، همه عالم را یک جا به هم مرتبط ببین. این اتقان الصنع می‌شود. «رکوب الطبع» می‌گوید تک‌تک این‌ها را نگاه کن، ببین خداوند چه چیزی در دلش گذاشته! چه چیزی در دلش گذاشته؟ حدوث الفطر. وقتی شرائط مناسب می‌شود، یک خیز می‌گیرد که آن طبع و امکان استعدادی‌ای که در وجودش هست، به‌سوی فعلیتی می‌رود که این قوه می‌خواهد به‌سوی آن فعلیت سیر کند. بعد چه می‌شود؟ «و احکام الصنعه». توضیحاتش را عرض کردم. «احکام الصنعه» شبیه همان کارخانه‌ای است که خروجی و بالفعل شدن است. «فطر» آن وقتی است که این هسته زردآلو دارد شکوفا می‌شود. دارد جلو می‌رود. تا کجا؟ «الصنعه». صنعت در لغت چه بود؟ آن وقتی بود که یک درخت زردآلوی بالفعل بالغ می‌شود. احکام الصنعه می‌بینید چه درختی است! چه دم و دستگاهی برای خودش است! سر وقت برگ هایش بریزد، سر وقت برگ در بیاورد، سر وقت شکوفه کند، سر وقت میوه بدهد. چه احکام الصنعه ای است! به این صورت به فعلیت رسیده است. وقتی به فعلیت می‌رسد به این صورت می‌شود.

خُب حالا اگر روی این نگاه این را بپذیریم، کلمه «عبرة» و «قدمة» چه می‌شود؟ اول باید به «قدمة» برسیم تا بعد به «عبرة» برسیم. در اولی و دومی مشکلی نداریم. «کفی باتقان الصنع له آیة»؛ آیه این است که ذهن ما را سراغ مبداء مطلقی می‌برد که صنع را متقن و با نظام احسن کل برپا کرده است. «رکوب الطبع»؛ یعنی طبع و امکان استعدادی را در اشیاء تعبیه کرده؛ درست مثل لباس تا کرده است. خداوند متعال یک درخت زردآلوی بزرگ را قشنگ مثل لباسی که تا می‌کنند، تا کرده و خیلی زیبا در هسته گذاشته است.

خدا اساتید را رحمت کند. از هر کدام از آن‌ها کلماتی یادم می‌آید. از مثال‌های خوبی که مرحوم آقای حسن زاده می‌زدند، این بود: می‌گفتند این هسته هلو، بسیار محکم تر از زردآلو است. یک هسته بسیار سفتی است. اگر شما آن را در دست بگیرید و مقداری فشار بدهید، می‌خواهد دست شما را زخم کند. از بس که زبر است. ایشان می‌گفتند این درخت می‌خواهد بچه خودش را در یک محل امن و در یک گهواره ای قرار بدهد. یک هسته درست می‌کند که از بیرون کسی نمی‌تواند نزدیکش برود. زبر است، خشن است. اما حالا آن را بشکنید. نمی‌دانم دیدید یا نه. اصلاً از هسته زردآلو عجیب تر است. این هسته خشن و زیر هلو را وقتی می‌شکنید، روی جایی که بچه‌ای می‌خواهد بخوابد دست بکشید؛ چقدر نرم است! واقعاً عجیب است. شما بشکنید و ببینید. نرم تر از این نمی‌شود. این هسته در این مکان نرم و ملایم قرار گرفته.

محکمی آن به چه صورت است؟ شما امتحان کنید. با سنگ و چکش باید چندین ضربه محکم بزنید تا آن را خرد کنید. اما همین بچه‌ی ضعیفی که خداوند او را در این جای نرم قرار داده، وقتی شرائط فراهم کرد، چون توان دارد، این دو پوسته محکم را باز می‌کند. شکافتن این، شوخی نیست. اما وقتی «حدوث الفطر» شد و شکوفایی شروع شد، این پارچه ای که آن جا تا کرده؛ این بچه‌ای را که تا کرده؛ تا کردگی آن عجیب است. این تا کرده‌ای‌هایی که می‌گویم به چیزهایی برخورد کرده‌ام که به ذهن آمده. یک برخوردی که داشتم، این بود: این جیر جیرک هایی که از زیر خاک بیرون می‌آیند؛ یک وقتی به جایی رسیدم و آن تازه از خاک بیرون آمده بود. نظر من را جلب کرد. دیدم یک کرم مانندی فقط پا دارد. من ایستادم تا لحظه‌ای که از پوست خودش بیرون آمد و خواست بپرد و برود. بالش برای من عجیب بود. این‌که می‌گویم تا کرده، همین است. معمولاً کلیپ های این‌ها امروزه هست. اگر باشد ببینید. از عجائب است. همه عالم خلقت عجائب است. بعضی از آن‌ها را وقتی آدم می‌بیند بهت زده می‌شود. از دل یک پوست سفید رنگ و لزجی، می شکافد و یک بدن سبز رنگ بیرون می‌آید. سبز خیلی خوش‌رنگ و قشنگ. وقتی بیرون آمد، من گفتم این‌که یک بال‌های بلندی دارد! حتی بالش از دمش جلوتر است. گفتم این‌که بال ندارد؟! اصلاً بال نداشت. گفتم بالش کجا است؟! شاید ناقص به دنیا‌ آمده! حالا یک دفعه دیدم از دو طرفش یک چیز بسیار ریز بالا می‌آید. این‌که گفتم تا کرده! خداوند متعال کل این بال بزرگ را در این جلد، قشنگ تا کرده و در آن جا گذاشته است. دو چیز ریز در دو طرفش بود. مدتی هم طول می‌کشد. اگر گربه ای زودتر برسد آن را می‌خورد. نمی‌تواند فرار کند. باید صبر کند و شب بیرون بیاید. اتفاقا این اشتباهی روز بیرون آمده بود که من ببینم! اما نوعاً شب بیرون می‌آید. اگر شرح حالش را ببینید، وقتی این صیادها کم هستند بیرون می‌آید و در ساقه درختی می‌ایستد و از پوست بیرون می‌آید. بعد هم مدتی باید این بال‌ها باز شود. من دیدم و واقعاً بهت زده شدم. همین‌طور این بال باز شد؛ درست مثل پارچه ای که از صندوق در می‌آورند و بازش می‌کنند. دو بال بزرگ! بعد هم کمی با این‌ها کار می‌کند که قوی شود، بعد هم می‌پرد و می‌رود.

این «طبع» یعنی چیزهایی که خداوند متعال تعبیه کرده است. تعبیه یعنی همین‌طور تا می‌کند؛ کل یک درخت هلو را تا می‌کند و در این هسته می‌گذارد. فقط ما نمی‌بینیم. اگر بیرون هم بیاوریم یک چیز سفید می‌بینیم. چون نگاه عبرت‌آموز نمی‌کنیم. همین‌جا اگر نگاه کنیم و ببینیم بعداً که سبز می‌شود چطور می‌شود؛ این طبعی که خدا در آن گذاشته به چه صورت است، تا به هسته نگاه می‌کنیم می‌بینیم اینجا جوانه است. متخصص‌ها می‌دانند که اینجا جوانه است. از اینجا بیرون می‌آید و ساقه می‌شود. آن جا ریشه می‌شود و پایین می‌رود. و رشد سلولی‌ و DNA آن همه روشن است.

«وبحدوث الفطر عليها قدمة»؛ اشاره به قوس نزول و خزائن قبل از ایجاد

خُب حالا این «قدمة» به چه معنا است؟ عرض کردم «آیه» و «دلالة» خوب است. «آیة» یک نشانه ای است که می‌گوید به‌سوی او برو. «دلالة» آیه‌ای است که به نحو ایصال می‌شود و تقویت می‌شود. «دل علیه» گام دومی برای آیه بودن آیه است. اما بعدش «قدمة» است. «قدمة» چه مناسبتی داشت که در اینجا آمد؟ «وبحدوث الفطر عليها قدمة»؛ معنایش به این صورت می‌شود: «کفی بحدوث الفطر علیها قدمة». این قدمت به چه معنا است؟ این جور به ذهنم می‌آید: وقتی کل نظام را می‌بیند، می‌بیند خدای متعال یک نظامی آفریده که در بخش‌های این نظام، طبع را ترکیب فرموده. و این طبع امکان استعدادی‌ای دارد که در شرائط مناسب به‌سوی فعلیت حرکت می‌کند. «قدمة» یعنی کسی که این نظم را قرار داده، آن حدوثی که برای این‌ها قرار داده، برای او نیست. برای او چیست؟ برای او مقابل حدوث است. مقابل حدوث را از کجا کشف می‌کند؟ از حدوث این. حدوث این، رشد امکان استعدادی او بود. قدمت را از کجا این حدوث در می‌آورد؟ از مقایسه شروع حرکت امکان استعدادی او به‌سوی مطلوب و قبلش. قبلش چه بود؟ امکان استعدادی مطوی مندمج و ساکن بود. هسته در آن جا بود و هیچ رشدی هم نمی کرد. قبلش یک نحو قراری داشت. هنوز به فطر و شکوفایی نرسیده بود. قبل از آن رکوب الطبع، یک پشتوانه اتقان الصنع بود که سبب شد این طبع ترکیب شود. اگر آن اتقان الصنع نبود، هسته‌ای با این عجائب پدید نمی آمد. تک‌تک اشیاء پدید نمی آمد.

خُب قدمت در اینجا چیست؟ من به این صورت به ذهنم می‌آید؛ الآن مقصود این نیست که خود خدای متعال حادث نیست. این‌که معلوم است. خوب هم استفاده می‌شود. ولی یک چیز دیگری هم در ظل این قدمت استفاده می‌شود. قدمت، یک عوالم سابق و ما قبل این فطر و شکوفایی امکان استعدادی است. ببینید امکان استعدادی، حدوث الفطر است؛ شکوفایی شروع شد. وقتی این شکوفایی شروع می‌شود، به این شکوفایی است کافی است که شما آن ثبات و عدم حدوث و عدم حرکت را ببینید. آن موطن را هم ببینید. رأس همه قِدَم‌ها و مبداء همه آن‌ها خداوند متعال است. اما این‌طور نیست که مراتبی از ثبات و نفس الامریت برای مبداء کل باشد. قبلاً بحثش شد. مثلاً آیه شریفه می‌فرماید: «وَ إِن مِّن شَيۡءٍ إِلَّا عِندَنَا خَزَائِنُهُۥ وَمَا نُنَزِّلُهُۥ إِلَّا بِقَدَر مَّعۡلُوم»7. «وَإِن مِّن شَيۡءٍ»؛ که همین هسته زردآلو شروع به رشد کردن می‌کند. حدوث و فطر بر آن عارض می‌شود. «إِلَّا عِندَنَا خَزَائِنُهُ»؛ ببینید نمی فرماید «ان من شیء الا عندنا خزینته». بلکه می‌فرماید «خزائنه»؛ هو به شیء بر می‌گردد. یعنی «ان من شیء الا و له خزائن». هر یک شیءای خزائن دارد. خُب این خزائن در عرض هم هستند؟ یا در طول هم هستند؟ از آیه بر می‌آید یا نه؟ همین‌طور که ما خبر نداریم. اما من عرض می‌کنم چه بسا از ذیل آیه بتوان استفاده کرد که این خزائن در طول هم هستند. چون با کلمه تنزیل که نزول تدریجی است، آیه می‌فرماید: «وَمَا نُنَزِّلُهُ»؛ همان شیءای که خزائن دارد، «إِلَّا بِقَدَر مَّعۡلُوم». پس همراه هر نزولی یک قدری هست. این قدر، یک لاقدری در دلش هست. دوباره «ننزّل»؛ یعنی باز یک قدر جدید.

پس الآن که شما برای این هسته زرد آلو، حدوث الفطر می‌بینید، عند الله خزائنه. شما الآن به این هسته نگاه می‌کنید. اما اگر این دید را وسیع کنید، «علیها قدمة». یعنی یک پشتوانه همیشگی، علم ازلی، مشیت ساریه محیط بر اول و آخرش، در دل همین می‌بینید. پس این قدمت، با «حدوث الفطر» یک قدمتی می‌شود که در مرتبه نازل تری از قِدمی است که برای اصل ذات خداوند متعال است. این هم یک احتمال است. من به‌عنوان محتملات عرض می‌کنم.

«و بإحكام الصنعة لها عبرة»؛ عبرت معرفتی از اشیاء و انتقال به مبداء و آخرت

خُب اگر این قدمت به این صورت شد؛ یعنی قدمت اشاره به قوس نزول این شیء دارد؛ اشارۀ به خزائنی دارد که این شیء طی کرده تا به اینجا رسیده، بعدش خوب می‌شود: «و بإحكام الصنعة لها عبرة»؛ ببینید کل نظام بود؛ امکان استعدادی در چیزی آمد؛ با فِطَر شروع کرد و حرکتی کرد که این فِطر کاشف بود که یک قوس نزولی دارد. خزینه‌ای دارد. عالم برتری دارد. بعد «احکام الصنعه» شد. ببینید وقتی به فعلیت می‌آمد و محکم به نتیجه رسیده، چطور غایتی که مقصود از آن بود بر آن مترتب شده! حالا چه می‌شود؟ «عبرة». هفته قبل آیات دو معنای عبرت را خواندیم. گفتم «عبره» در اینجا «عبره» معرفتی است. «عبره» یعنی پس نگاه کنید. برای شما عبرت است یعنی چه؟ یعنی شما همین‌طوری هستید. یک نظام متقنی شما را آورده. خدای متعال طبعی در آن نطفه و در اصل خلقت شما قرار داده. حدوث الفطر؛ اصل خلقت شما که این طبع انسانی در آن بوده که با طبع گوسفند و دیگر حیوانات فرق می‌کرده، شروع به رشد کردن می‌کنید. در شکم مادر جنین بودید؛ «يَخۡلُقُكُمۡ فِي بُطُونِ أُمَّهَٰتِكُمۡ خَلۡقا مِّنۢ بَعۡدِ خَلۡق فِي ظُلُمَٰت ثَلَٰث»8. این می‌شود حدوث الفطر. «علیها قدمة»؛ شما که به اینجا آمدید، اصلتان این نیست که شروع شما از صفر باشد. بلکه شما خزائنی دارید. عوالمی دارید که قبل از حدوث الفطر، قدمت شما است. یعنی عند الله بودید. از آن جا آمده‌اید. «مِنهَا قَدِمَ وَ إِلَیهَا یَنقَلِبُ»9؛ عبارت نهج‌البلاغه است. یعنی از آن جا به اینجا آمده‌اید. صحبت آخرت است. حضرت می‌فرمایند «منها قدمتم»؛ از آن جا به اینجا آمده‌اید. پس «قدمت». بعد می‌فرمایند «و باحکام الصنعه»؛ ببینید همه این‌ها چطور به فعلیت می‌رسند! شما هم به فعلیت خواهید رسید. به فعلیتی تام. اما الآن در راه هستید. ببینید چطور درخت زردآلو درخت زردآلوی کاملی می‌شود! برای شما هم «الدنیا مزرعة الآخرة». ببینید این چطور «باحکام الصنعه» بالفعل می‌شود! شما هم اینجا زرعتان است. در اینجا در حال رشد هستید و کاشت هستید. دارید جلو می‌روید، به کجا می‌رسید؟ «الدنیا مزرعة الآخرة»، «یوم الحصاد» آن جا است که شما به فعلیت تام می‌رسید.

پس «عبرة» یعنی شما از این مسیر پند بگیرید. برای دو چیزی که نیاز دارید؛ «مَنۡ ءَامَنَ بِٱللَّهِ وَٱلۡيَوۡمِ ٱلۡأٓخِرِ»10؛ یعنی شما هم به مبداء نیاز دارید؛ مبداء تنها کافی نیست تا شما کامل شوید. و هم به «و الیوم الآخر». «العبره» یعنی شما از این چیزهایی که می‌بینید، وقتی به احکام الصنعه رسیدید، بفهمید که نظام عالم خطا نمی‌کند. حتی چیزهایی که شما خطاهای صوری‌ می‌دیدید، بعد می‌بینید که خطا نبودند بلکه اشتباه می‌کردید. لذا «لن یفوت الله شیء». آن هدفی که خداوند دارد، «احکام الصنعه»؛ آن را به نحو کامل به فعلیت می‌رساند. پس عبرت است. یعنی از این پند بگیرید و به معاد خودتان و آن چیزی که پایان شما و مآل شما است، پی ببرید.

با این بیان همه کلمات حضرت برای ما جهت معرفتی داشت؛ به آن ارکان ایمانی ما که نیاز است. از آیه شروع شد؛ با دلالت، اقوی شد؛ قدمت یعنی این دلالت ما را به عوالم قوس نزول خودمان قبل از دنیا برد؛ و «باحکام الصنعه» ما را به عوالم بعد از دنیا راهنمایی کرد؛ عبرت شد. بنابراین این قدمت و این عبرت، یک ارتباط مّایی با ما هم پیدا می‌کند. و الا ظاهر حدیث همان‌طوری که همه می‌خوانیم این قدمت را وصف خداوند متعال می‌گیریم؛ به این عنوان که او قدیم است. مانعی هم ندارد. من جلوتر عرض کردم حضرت همه این وجوه را اراده فرموده‌اند. چون همه این‌ها وجوهی است که همه آن‌ها نفس الامریت دارد. اما روی این بیان الآن قدمت، قبل از دنیای امکان استعدادی است که طبع است و تعبیه شده؛ عبرت، ما بعد الدنیا می‌شود. طبع هم آن امکان استعدادی می‌شود که خدای متعال از تدبیر ملکوت عالم دارد این طبع ها را لحظه به لحظه تعبیه می‌کند؛ در دل هر شیءای.

البته جمله حضرت نسبت به هر شیءای عمومیت دارد. ولی این عمومیتش ممکن است در بعضی از جاها مخفی باشد و در بعضی از جاها روشن‌تر باشد. این دیگر فضایی است که باید به دنبالش برویم و مصداقی بررسی کنیم. اگر خود شما حوصله کردید و به دنبالش رفتید و به نکته خوبی رسیدید به ما هم بفرمایید. این حاصل عرض من است راجع به این جمله.

نشد من فایل هایش را ببینم. ظاهراً در «کفی باتقان الصنع» جلسات متعددی طول کشید. شاید ده جلسه یا بیشتر طول کشید. قبلش انواع نظم، برهان نظم، انتظاری که باید از برهان نظم داشته باشیم، چیزهایی که در برهان نظم هست، مسأله اراده، مسأله خبرویت بود، ایده بود. از چیزهای مفصلی صحبت شد. با همه این طول و تفصیلی که بود، این مطلبی که امروز عرض کردم، جمع‌بندی و خلاصه‌ای بود از سیاق این فقره از خطبه شریفه.

توصیف قیامت به «إِنَّ السَّاعَهَ تَحْدُوکُمْ مِنْ خَلْفِکُمْ تَخَفَّفُوا تَلْحَقُوا»

شاگرد: تعبیر «منها قدمتم» که فرمودید از آخرت آمدید، عبارت اخری از «إِنَّ السَّاعَهَ تَحْدُوکُمْ مِنْ خَلْفِکُمْ تَخَفَّفُوا تَلْحَقُوا»11 نیست؟

استاد: بله. همین‌طوری که شما می‌فرمایید به ذهنم ارتباط بین این دو می‌آید. «إِنَّ السَّاعَهَ تَحْدُوکُمْ مِنْ خَلْفِکُمْ»؛ تعبیر خیلی زیبایی است. شاید در اینجا بحثش کردیم. چطور است قیامتی که در آینده است؛ همه می‌دانیم که «إِنَّ ٱلسَّاعَةَ لَأٓتِيَة»12، اما همین «آتیة» را امیرالمؤمنین در کلماتشان می‌فرمایند: «إِنَّ السَّاعَهَ تَحْدُوکُمْ مِنْ خَلْفِکُمْ»؛ قیامت این‌طور نیست که جلوی روی شما باشد و اسفار شما را بگیرد و به‌سوی خودش بکشد. برعکس است. قیامت شما را جلو انداخته و دارد از پشت سر شما را هل می‌دهد. این تعبیر خیلی خیلی مهم است. «تَخَفَّفُوا تَلْحَقُوا». در همین خطبه شریفه هست. جمله‌ای که سال‌ها در فرمایش حضرت دیدم. هر چقدر هم آدم جلوتر می‌رود و رو سیاه تر می‌شود، هر وقت یادم می‌آید باید سر خجالتم زیر باشد. جملاتی است که به درد کسانی می‌خورد که وقتی می‌شنوند عمل کنند. نه مثل من درست برعکس عمل کنند. ظاهراً در همین خطبه است. حضرت می‌فرمایند:

«فمن»؛ حالا که قیامت دارد شما را به این صورت می دواند؛ لحظه‌ای نمی‌گذارد که آرام باشید؛ حاج آقا می‌فرمودند برای حیات دنیا و مرگ، تعبیری رساتر از این جمله نهج‌البلاغه پیدا نکردم. «نَفَسُ الْمَرْءِ خُطَاهُ إِلَی أَجَلِهِ»13؛ ما اینجا نشسته ایم و داریم آرام نفس می‌کشیم. امیرالمؤمنین می‌گویند نگو اینجا نشسته ام و نفس می‌کشم. این نفس کشیدن گام برداشتن است. داری به‌سوی مرگ می‌روی. ببینید چه دیدی است! نفس می‌کشی و راحت هستی! اما این را گام ببین. وقتی گام بر می‌داری یعنی می‌رسی. حضرت می‌گویند قیامت دارد شما را به این صورت می‌برد. بعد چه؟

فَکَأَنَّکُمْ بِالسَّاعَهِ تَحْدُوکُمْ حَدْوَ الزَّاجِرِ بِشَوْلِهِ فَمَنْ شَغَلَ نَفْسَهُ بِغَیْرِ نَفْسِهِ تَحَیَّرَ فِی الظُّلُمَاتِ وَ ارْتَبَکَ فِی الْهَلَکَاتِ وَ مَدَّتْ بِهِ شَیَاطِینُهُ فِی طُغْیَانِهِ وَ زَیَّنَتْ لَهُ سَیِّئَ أَعْمَالِهِ فَالْجَنَّهُ غَایَهُ السَّابِقِینَ وَ النَّارُ غَایَهُ الْمُفَرِّطِینَ14

«فَمَنْ شَغَلَ نَفْسَهُ بِغَیْرِ نَفْسِهِ تَحَیَّرَ فِی الظُّلُمَاتِ وَ ارْتَبَکَ فِی الْهَلَکَاتِ»؛ این جملات شوخی است؟!

«وَ مَدَّتْ بِهِ شَیَاطِینُهُ فِی طُغْیَانِهِ وَ زَیَّنَتْ لَهُ سَیِّئَ أَعْمَالِهِ»؛ دارد کار بد می‌کند، می‌گوید به به عجب کار خوبی می‌کنی! این جمله خیلی عجیب است. آن هم با فاء تفریع بر این‌که ساعت به این صورت است.

شاگرد: تعبیر دیگری هم هست که قیامت محقق شده، «فلاتنتظروه».

استاد: نه، جمله نهج‌البلاغه است. حضرت می‌فرمایند: «فَحَقِّقُوا عَلَیْکُمْ نُزُولَهُ وَ لاَ تَنْتَظِرُوا قُدُومَهُ»15؛ با توضیحاتی که حضرت قبلش دارند، می‌فرمایند با این هایی که برای شما گفتم چرا منتظر هستید؟! موت را برای خودتان محقق کنید. منتظر نباشید او بیاید. من که نمی فهمم این جمله به چه معنا است. فهمش را به شما حواله می‌دهم. حضرت می‌فرمایند: «فَحَقِّقُوا عَلَیْکُمْ نُزُولَهُ وَ لاَ تَنْتَظِرُوا قُدُومَهُ»؛ به این صورت باشید.

مطلبی دیگر از این جمله در ذهنم نیست. اگر شما مطلبی دارید بفرمایید. اگر نه، به فقره بعدی بروم.

اختلاف نسخه بلد الامین در ضمیر «ها»

شاگرد: ضمیر «ها» بحث شد؟

استاد: در نسخه بلد الامین مذکر آمده است. به این صورت بود: «كَفَى بِإِتْقَانِ الصُّنْعِ لَهُ آيَةً وَ بِتَرْكِيبِ الطَّبْعِ عَلَيْهِ دَلَالَةً وَ بِحُدُوثِ الْفِطَرِ عَلَيْهِ قِدْمَةً وَ بِإِحْكَامِ الصَّنْعَةِ عَلَيْهِ عِبْرَةً»16. نسخه ای که «ها» است، به اشیاء بر می‌گردد.

شاگرد: اجناس یا اشیاء؟

استاد: می‌تواند به اجناس برگردد و می‌تواند به چیزی که بعدش بود برگردد. یا به «مستشهد بكلية الأجناس على ربوبيته» برمی‌گردد یا به قبلش که فرمودند «مقتدر بالآلاء وممتنع بالكبرياء ومتملك على الأشياء». آن «الاجناس» یا «الاشیاء» هر کدام می‌تواند مرجع ضمیر باشد؛ به تناسب این‌که «لها» را به چه صورت معنا کنیم. در این دور اخیر که معنا کردم، اگر «لها» به «اشیاء» برگردد، از این‌که به «کلیة الاجناس» برگردد انسب می‌شود. چون «کلیة الاجناس» با کلیتش ربوبیت الهی را می‌رساند. مگر این‌که چون «کلیة الاجناس» دو-سه جور معنا شد، به بعض وجوه معنای کلیت، دیگر «لها» را می‌توانیم به «اجناس» بزنیم. یعنی روی بعض وجوه کلیت، «لها» مناسبت با «اجناس» ندارد ولی روی بعض وجوهش «لها» می‌تواند به «اجناس» هم تعلق بگیرد.

فلا الیه حد منسوب

توحید معنای فاء و کاکردهای مختلف آن

«فلا الیه حد منسوب»؛ الآن زمینه‌سازی این فاء تفریع را عرض می‌کنم. روی آن تأمل کنید تا ببینیم. دیدم مرحوم قاضی سعید در شرحشان بر توحید صدوق فرموده‌اند «فالفاء فيه فصيحة»17. ایشان فاء را فصیحه گرفته‌اند. فاء تفریع گرفته‌اند. آیا فاء فصیحه با فاء تفریع یکی هست یا این‌که چند نوع فاء داریم، نمی‌دانم نیازی هست وارد شویم یا نه؟ خیلی به آن مربوط نیست ولی فی حد نفسه اشاره می‌کنم. شما دنبالش بروید. مثلاً شش جور فاء گفته‌اند. هفت جور فاء گفته‌اند. انواعی از فاء در کلمات هست که هر کدام کاربرد خودش را دارد. ولی طوری که من به ذهنم می‌آید بازگشت همه این‌ها به یک معنا است. یعنی آن‌ها کاربردهای فاء است. نه معناهایی که مشترک لفظی باشد. ظاهراً به این صورت است. فاء تفریع، فاء عطف و همه این‌ها همان یک فاء هستند.

در المعجم الاشتقاقی الموصل برای فاء معنا می‌کند. تاء و باء و عین را هم معنا می‌کند. اگر برای خودم این بحث‌ها واضح شود به تفصیل عرض می‌کنم. اگر خیلی واضح نباشد، اگر خیلی مناقشه کنیم بحث از موضوع خارج می‌شود. فقط اشاره می‌کنم که خود شما مراجعه کنید. این کلمه فاء هم همین‌طور است. ایشان برای هر حرفی، معنایی را کسب کرده است. انصفاش در اکتساب معنا خوب است، تام نیست ولی اصل اعمال این روش خوب است. اول فاء را در کل کلمات عرب اشتراک گیری می‌کند و بعد روی صوت می‌آید. هم جهت آگوستیک فاء که از نای ما بیرون می‌آید و صوت از نظر فیزیکی تولید می‌شود، طبیعتش را در نظر می‌گیرد، و هم به فاء‌ای که در تمام لغات عرب به کار رفته سر می‌زند. این‌ها را تا حدی که ممکنش هست، سر می‌زند. یعنی روش روش خوبی است. از مجموع این کنار هم گذاری ها یک معنایی را برای فاء اصطیاد می‌کند. در مقدمه اش نوشته است. کتابش در فقه اللغه نقطه عطفی است. شما کتاب را ببینید و انس بگیرید. موانعی که در روشش هست که جلوی پیشرفت فقه اللغه را می‌گیرد، حتماً روی آن‌ها کار کنید. در یک جلسه مفصل عرض کردم که نگذارید این مبانی بماسد.

یکی از آقایان یک کلیپی برای من فرستادند که به تعبیر خودش به روش جدیدی اشتقاق را سر رسانده است. در آن هم روش‌های خوبی هست ولی آن هم تام نیست. اگر آن را هم بدانید خیلی خوب است. آن کلیپ را هم ببینید. شاید دکتر کیمیا بود. یک کلیپی دارد در اعمال اشتقاق کبیر به فن جدید. ضعف بسیار دارد. اگر نگاه کنید می‌بینید. ولی درعین‌حال چون کارها و روش‌هایی را اعمال می‌کنند خوب است. بعضی از روش هایش را در مباحثه عرض کرده بودم. آن هم برای پیشرفت فن لغت خوب است.

والحمد لله رب العالمین

کلید: اتقان الصنع، طبیعت، فطر، فطرت، احکام الصنعه، حدوث الفطر، مسبوقیت خداوند، رابطه خالق و مخلوق،

1 التّوحيد نویسنده : الشيخ الصدوق جلد : 1 صفحه : 71

2 دعای سی و دوم صحیفه سجادیه

3 هود ١٢٣

4 الاسراء‌۴٢

5 التّوحيد نویسنده : الشيخ الصدوق جلد : 1 صفحه : 105؛ «و كل ما وقع عليه اسم شيء ما خلا الله عزوجل فهو مخلوق والله تعالى خالق كل شيء».

6 همان 455

7 الحجر٢١

8 الزمر 6

9 نهج البلاغه نویسنده : صبحي صالح جلد : ۱ صفحه : ۲۱۵؛ «وَ لیُحضِر عَقلَهُ وَ لیَکُن مِن أَبنَاءِ الآخِرَهِ فَإِنّهُ مِنهَا قَدِمَ وَ إِلَیهَا یَنقَلِبُ».

10 التوبه ١٨

11 نهج البلاغه نویسنده : صبحي صالح جلد : 1 صفحه : 242

12 الغافر ۵٩

13 نهج البلاغه نویسنده : صبحي صالح جلد : 1 صفحه : 480

14 همان ٢٢١

15 همان ٣١١

16 البلد الأمين و الدرع الحصين نویسنده : الكفعمي العاملي، الشيخ ابراهيم جلد : 1 صفحه : 92

17 شرح توحید صدوق نویسنده : القمي، القاضي سعيد جلد : 1 صفحه : 393