فهرست عامالسورةفهرست قرآن كريم

بسم الله الرحمن الرحیم

آية بعدآية [4905] در مصحف از مجموع [6236]آية قبل

55|4|عَلَّمَهُ الْبَيَانَ

زبانشناسی-زبان-الفبا-خط

المعاجم واللغات
زبانشناسی-زبان-الفبا-خط
وكتبنا له في الألواح من كل شيء موعظة وتفصيلا لكل شيء(145اعراف)
الاشتقاق-اشتقاق كبیر
الاشتقاق الكبیر في القرآن الكریم-ارسال آقا سيد مرتضی

زبان‌شناسی ساخت‌گرا-لسانیات بنیویة-Structural linguistics
زبان‌شناسی نقش‌گرا-لسانیات وظیفیة-Functional linguistics
زبان‌شناسی صورت‌گرا-لسانیات شکلیة-Formal linguistics
کتاب توصیف ساختمان دستوری زبان فارسی-محمدرضا باطنی

مقاله «کدام معنی؟»-کوروش صفوی-ایجاد شده توسط: حسن خ

نشانه شناسی-ایجاد شده توسط: حسن خ

آواشناسی-ایجاد شده توسط: حسن خ
واج-وحدة صوتیة-Phoneme


دسته‌بندي زبانها
زبان آرامی
خط و کتابت
دسته‌بندي خطوط
زبان سریاني
زبان سریاني-روایات کتب شیعه
زبان فینیقي-کنعاني

رسم المصحف
روایات مرتبط با خط و کتابت
شرح حال محمد بن علي بن الحسين بن مقلة(272 - 328 هـ = 866 - 940 م)
شرح حال علي بن هلال أبو الحسن-ابن البواب(000 - 413 هـ = 000 - 1022 م)
شرح حال ياقوت بن عبد الله المستعصمي الرومي(000 - 698 هـ = 000 - 1299 م)
شرح حال میرعماد محمد بن حسين حسنی قزوینی(961 - 1024 هـ = 1554 - 1615 م)
شرح حال احمد بن شمس‌الدین محمد نیریزی(1087 - 1155 هـ = 1677 - 1743 م)
شرح حال حافظ عثمان بن علي افندي(1052 - 1110 هـ = 1643 - 1699 م)

شرح حال فردینان دوسوسور(1236 - 1291 ش = 1857 - 1913 م)
کتاب توصیف ساختمان دستوری زبان فارسی-محمدرضا باطنی

زبان عربي

زبان عبري

فنیقي

نبطي

آرامي

خط المسند
واج-وحدة صوتیة-Phoneme
انقلاب های علمی زبان شناسی

تصویر شنیداری در کتاب دوره زبانشناسی عمومی-دوسوسور

آوا-صوت- phone
آواشناسی یا فونتیک-صوتیات-Phonetics
سدا-معرب صدا-صوت-موج صوتی-ویکی عربی-صوت--Sound
واک-جهر-Voice-voicing
بی‌واکی-همس-Voicelessness
همخوان-صامت-Consonant
واکه-مُصَوَّت-صدادار--عربی- صائت-Vowel
واژه-کلمة-word
تکواژ-وحدة صرفیة-Morpheme
تکواژه-وحدة معجمیة-Lexeme
بُن‌واژه-مدخل-عربی-لیما-- lemma
واج-وحدة صوتیة-Phoneme
واج‌شناسی-فونولوژی-نطقیات- phonology
واجگونه-بدل صوتی-allophone
دیافونم-دیافون- Diaphoneme
نام‌آوا-محاکاة صوتیة - Onomatopoeia
حرف اضافه-حرف افزونه-Adposition
تکواژشناسی یا صَرف یا ساختواژه-Morphology

تک‌نگاره، نویسه‌واره- وحدة خطیة - grapheme

تکواژگونه-الومورف-وحدة بنیویة-Allomorph
زبان اشاره- لغة اشارة -Sign_language

تکواژ=برو
تکواژه=ماده موجود در برو رفت رفتنو...
بن‌واژه=مدخل فرهنگ برای تکواژه مثل رفتن برای ماده ر ف ت
نویسه=هر علامت حتی شامل ویرگول



در زبان‌شناسی و آواشناسی، آوا[۱] (به انگلیسی: phone) به هر صدا (در زبانهای گفتاری) یا ژستی (در زبانهای اشاره‌ای) گویند که متمایز و قابل شناسایی از سایر صداها یا ژست‌های موجود در آن زبان باشد.

آواشناسی[۱] یا فونتیک (به فرانسوی: Phonétique) شاخه‌ای از زبان‌شناسی است که به مطالعه اصوات گفتار انسان می‌پردازد[۲] و با خواص فیزیکی اصوات گفتاری (آواها) ارتباط دارد که عبارتند از: تولید فیزیولوژیکی آن‌ها، خواص آکوستیک، درک مخاطب و وضعیت نروفیزیولوژیکی. از سوی دیگر، واج‌شناسی به تعیین مشخصات دستوری چکیده سامانه‌های اصوات مربوط می‌شود.

بی‌واکی در زبان‌شناسی ویژگی صداهایی است که بدون لرزش حنجره ساخته می‌شوند. بی‌واکی از نظر واج‌شناسی در برابر واک‌داری است و آواسازی در آن رخ نمی‌دهد. الفبای آوانگاری بین‌المللی دارای حروف متمایزی برای جفت همخوان‌های واک‌دار و بی‌واک است؛ همانند [p b]، [t d]، [k ɡ]، [q ɢ]، [f v] و [s z].
حروف بی‌واک را بی‌آوا یا هَمس نیز می‌نامند.[۱]


در دانش زبان‌شناسی به کوچکترین جزءِ کلام، «واج» می‌گویند. (مانندِ آ، ب، پ، …،ن، و، ه، ی) واج‌هایی که برای تولیدشان در دهان نیاز به مانع باشد «همخوان» می‌گویند و واج‌هایی را که بدون مانع در برابر جریان هوا در دهان ساخته می‌شوند را «واکه» می‌نامند.

در واج‌شناسی به هریک از گونه‌های مجزای یک واج در یک زبان مشخص، واجگونه[۱] (به انگلیسی: allophone) می‌گویند. برای مثال، واج /k/ در واژه‌های فارسی کار و کینه متفاوت گفته می‌شوند. در کار از چسبیدن پشتِ زبان به نرمکام و در کینه از چسبیدن وسط زبان به سختکام تولید می‌شود. این دو گونه حرف کاف در فارسی واج‌گونه هستند؛ زیرا هرگاه جایشان را با هم عوض کنیم، معنی تغییر نمی‌کند.


دیافونم یا دیافون (به انگلیسی: Diaphoneme) در زبان‌شناسی به یک واحد مجرد آواشناسی گفته می‌شود که به واریته‌های مختلف شیوه ادای یک یا چند آوا در یک کلمه بر مبنای لهجه‌های مختلف می‌پردازد.

تکواژگونه[۱] یا الومورف (به انگلیسی: Allomorph) یک واحد زبان‌شناختی است و زمانی به کار می‌رود که یک واحد معنایی دارای چند صورت آوایی باشد. تکواژگونه معمولاً از چند واج تشکیل شده‌است. تغییرات صورتهای آوایی یک تکواژ تحت قواعد واجی صورت میگیرد. از این رو مطالعه صورتهای مختلف یک تکواژ منجر به شناخت این قواعد آوایی میشود.

زبان اشاره[۲] یا زبان نشانه (به انگلیسی: sign language)، نظام قراردادیِ خاص منظم و پیشرفته زبانی است که برای انتقال معنا، به‌جای الگوهای صوتی یا نوشتاری در زبان، از الگوهای علائم دیداری (ترکیب هم‌زمانِ شکل، جهت و حرکت دستان، بازوها یا بدن و حالات صورت برای بیان سلیس افکار گوینده) در یک واژه اشاره استفاده می‌کند.[۳] این نوع زبان اشاره ممکن است متنوع باشد؛ اما امروزه یک زبان اشاره بین‌المللی در سطح جهان قرارداد شده‌است که البته در هر منطقه، عناصر بومیِ زبان نیز به آن افزوده می‌شود.

نام‌آوا[۱] (به انگلیسی: Onomatopoeia) در زبان‌شناسی به واژه‌هایی گفته می‌شود که از صداهای موجود در طبیعت تقلید شده‌اند، مانند چهچهه، (آسمان) غرمبه، شیهه، ترقه، شرشر و امثال آن. نام‌آوا یکی از پاره‌های گفتار است و در همه زبان‌های جهان نیز وجود دارد. معمولاً یک صدای طبیعی در زبان‌های گوناگون به گونه‌های مختلف منعکس می‌شود مثلاً آواز خروس در فارسی به قوقولی‌قوقو مشهور است و در انگلیسی به cockadoodledoo. نام‌آواها خود بخشی از اندیش‌آواها بشمار می‌آیند.

اَندیش‌آواها در زبان، الفاظی قراردادی هستند که با ویژگیهای آوایی خود واقعیات عالم واقع را بیان می‌کنند. برای نمونه در زبانی از زبانهای نیجریهای شمالی به نام مِرگی ظهور ناگهانی پرنده و پرواز آن را با لفظ بِوو بیان می‌کنند. در زبانهای گوناگون آن دسته از رخدادهای طبیعی که از سوی انسان به حالت لمسی، رنگ، شکل و فرم، صدا، عمل و حرکت تجربه می‌شوند را گاه با نمادهای آوایی مشخصی نامگذاری می‌کنند که این نمادها همان اندیش‌آواها هستند. صداهای تقلیدی از جانوران و غیره (نام‌آواها) هم جزء اندیش‌آواها هستند.
به عنوان مثال زیگزاگ آوایی را به نوعی حرکت (دیداری) نسبت می‌دهد.

زبان گفتاری یا زبان محاوره‌ای یکی از گونه‌های کاربردی زبان است که برای ارتباط کلامی به کار می‌رود و در تقابل با زبان نوشتاری قرار می‌گیرد. ساخت‌های زبانی به کار رفته در زبان گفتاری عموماً ساده‌تر از ساخت‌های به کار رفته در زبان نوشتاری هستند.[۱] گفتار صورت اصیل و ابتدایی زبان است. در زبان معیار گفتاری تلفظ و ویژگی‌های لهجه‌ای و آهنگی کلام بیشترین اهمیت را دارد. گونهٔ زبان معیار در ایران آن است که در بین افراد تحصیل کرده و دانشگاهی و دارای پایگاه اجتماعی و اقتصادی بالاتر رایج است. به علت مرکزیت سیاسی، فرهنگی و اقتصادی تهران، زبان گفتاری رایج در بین تحصیلکردگان تهران، زبان معیار گفتاری در ایران است. زبان معیار گفتاری با زبان محاوره یکی است.[۲] برخی از نویسندگان نیز زبان گفتاری را زبان شکسته می‌نامند.[۳] به عبارتی زبان گفتاری سیستم منظم و معنادار آوایی زبان است. که عمدتاً از واج‌ها تشکیل شده‌است.


ویژگی‌های زِبَرزنجیری
برخی ویژگی‌های آوایی در زبان، به واحدهای فراتر از واکه و همخوان مربوط هستند؛ یعنی روی هجاها، واژه‌ها و جمله‌ها اثرگذارند. برای مثال، تکیه (استرس)، نواخت[21] و آهنگ[22] سه نمونه معروف از ویژگی‌های زِبَرزنجیری هستند.

تکیه، فشار روی یک هجا است و با (‘) نشان داده می‌شود. مثلا در زبان فارسی، تکیه در فعل گذشته ساده روی هجای اول /xo’rdam/ و در گذشته نقلی /xorde’am/ روی هجای دوم است.

زبان‌های نواختی را بیشتر می‌توان در شرق و جنوب شرقی آسیا مشاهده کرد. زبان‌های چینی، تایلندی، برمه‌ای و زبان سرخپوستی ناواهو در آمریکا، نمونه‌هایی از زبان‌های نواختی هستند. در این زبان‌ها، زیر و بمی در واژه می‌تواند معنا یا کارکرد دستوری آن را تغییر دهد. مثلا در زبان تایلندی، ما با پنج نواخت مواجه هستیم: نواخت زیر /–/، نواخت بم /_/، نواخت میانی />/ نواخت خیزان یا بالارونده /// نواخت افتان یا پایین‌رونده /\/. بنابراین، شما اگر واژه «کا» را با نواخت بالا /-khā/ بخوانید، به معنای گیر کردن خواهد بود. همین واژه را اگر با نواخت پایین /_ khā/ بخوانید به معنای گیاه خسرودار (از خانواده زنجبیل) است و اگر با نواخت میانی />khā/ به کار ببرید، ضمیر اول‌شخص مفرد «من» می‌شود. اگر با نواخت خیزان //khā/ بخوانید درگیر تجارت بودن است و اگر با نواخت افتان /\khā/ بخوانید، به معنای «پا» خواهد بود (اشبی، 2011).
آهنگ، معمولا در واحد جمله به کار می‌رود. مثلا در پی‌پرسش‌ها ما آهنگ خیزان داریم:
من این را دیروز گفتم؛ نگفتم؟




طفل نوزاد میتواند ۱۵۰ حرف الفبای همه بشر را تشخیص دهد، ولی بزرگسال فقط حروف زبان خودش را تشخیص میدهد، برای تقلید یک حرف باید ۷۰ عضله کار کند.


مثلا کلمه treads در زبان انگلیسی یک سیلاب دارد، با زبان فارسی و عربی فرق میکند، دو حرف صامت ابتدا و دو حرف صامت در انتهاست.


زبان میتواند بخشی عمل کند، مثلا عربی فقط تا قرشت، مثل خطبه بدون الف یا بدون نقطه


شاهد خط پیوسته:

الجامع لأخلاق الراوي وآداب السامع للخطيب البغدادي (1/ 267)
557 - أخبرناه محمد بن علي الوراق، ومحمد بن عبد العزيز البرذعي، قالا: أنا أحمد بن محمد بن عمران، أنا أحمد بن أنس الواسطي، نا أحمد بن الصباح، أنا علي بن الحسن، أنا الحسين بن واقد، عن مطر الوراق، قال: «كان معاوية بن أبي سفيان كاتب رسول الله صلى الله عليه وسلم، فأمره أن يجمع بين حروف الباء والسين، ثم يمده إلى الميم، ثم يجمع حروف الله الرحمن الرحيم، ولا يمد شيئا من أسماء الله في كتابة ولا قراءة» قال أبو بكر: أما اسم الله تعالى فقد جرت العادة بالجمع بين حروفه في الخط، وأما الرحمن الرحيم فأكثر الناس يجمعون بين حروفهما أيضا، وفيهم من يفرق بينها، وكل ذلك مباح، أيه استحسن الكاتب فعله، وما روي من الكراهة والاستحباب فإنما هو على وجه الاستحسان لا غير


nature kind type
Philosophy refers to such categories as natural kinds. Standard examples of such kinds include fundamental physical particles, chemical elements, and biological species. The term natural does not imply that natural kinds ought to categorize only naturally occurring stuff or objects.

Natural kinds are kinds of particulars that are thought not to have been constructed by humans and which have certain properties that are independent of human activities, which justify grouping them together. Human kinds are constructed by humans and have properties that can be affected by human activity.

Standard examples of natural kinds include biological species such as rabbits, oaks and whales, chemical elements and compounds such as oxygen, carbon and aluminium, and stuffs such as salt, wool and heat.


A lot of ancient philosophies around the globe classify the composition of the Universe into 5 elements: Earth, Water, Fire, Air and Ether (Space). These are also called the “Panch Mahabhoot.” Knowledge of these five elements helps us understand the laws of nature.

These focus on seven aspects of NOS including: (1) tentativeness of scientific knowledge; (2) nature of observation; (3) scientific methods; (4) hypotheses, laws, and theories; (5) imagination; (6) validation of scientific knowledge; and (7) objectivity and subjectivity in science.

A biological kind can be defined as any group of organisms that shares bottom level taxonomic orphan genes; which shares no homologous relationship with any other genes in any other populations.

Everything in nature is made up of five basic elements: earth, water, fire, air, and space. Knowledge of the five elements allows the yogi to understand the laws of nature and to use yoga to attain greater health, power, knowledge, wisdom and happiness. This arises out of deep intuition of how the universe operates.۱۱ آبان ۱۴۰۰

A study on human behavior has revealed that 90% of the population can be classified into four basic personality types: Optimistic, Pessimistic, Trusting and Envious.۲۵ شهریور




زبان‌شناسی صورت‌گرا-لسانیات شکلیة-Formal linguistics-Formalism (linguistics)-
زبان‌شناسی ساخت‌گرا-لسانیات بنیویة-Structural linguistics
زبان‌شناسی نقش‌گرا-لسانیات وظیفیة-Functional linguistics
زبان‌شناسی فرگشتی-لسانيات تطورية-Evolutionary linguistics
Theoretical frameworks
Formalist (Constituency - Dependency - Distributionalism - Generative - Glossematics)
Functional (Cognitive - Construction grammar - Functional discourse grammar - Grammaticalization - Interactional linguistics - Prague circle - Systemic functional - Usage-based)
Structuralism


بند (زبان‌شناسی)-مرکب اسنادي-Clause
گروه (دستور زبان)-عبارة (لغة)-Phrase
سازه (زبان‌شناسی)-Constituent (linguistics)
بافت-سیاق-Context
کاربردشناسی-تداولیات-pragmatics
گفتمان-خطاب(علم الاجتماع)-Discourse



زبان‌شناسی ساخت‌گرا (به انگلیسی: Structural linguistics) یکی از رویکردهای نظری در زبان‌شناسی است که زبان را به مثابه یک نظام نشانه‌شناختی خودمحور مورد مطالعه قرار می‌دهد که اجزای آن بر اساس روابط خود با دیگر اجزای همان سیستم تعریف می‌شوند.

زبان‌شناسی صورت‌گرا رویکردی در مطالعه زبان است که عناصر زبان را صرف نظر از بافت زبانی یا اجتماعی مورد مطالعه قرار می‌دهد و در مقابل زبان‌شناسی نقش‌گرا قرار می‌گیرد. دستور زایشی چامسکی و پیروانش و هم چنین شاخه‌های آن همچون معنی شناسی زایشی و غیره از یک سو دستورهای صورت گرای ساخت گروهی/ سازه ای را تشکیل می‌دهند و دستوری چون دستور واژه از هادسون دستور صورت گرای وابستگی است.

زبان‌شناسی نقش‌گرا یا زبان‌شناسی کارکردگرا (به انگلیسی: Functional theories of grammar) یکی از رویکردهای نظری در زبان‌شناسی است که در مقابل زبان‌شناسی صورت‌گرا قرار می‌گیرد. در این رویکرد، بر نقش‌های اجتماعی و بافتی زبان تأکید می‌شود. مشهورترین انگارهٔ این نوع دستور را می‌توان دستور زبان نقش‌گرای نظام‌بنیاد مایکل هلیدی دانست.[۱]




انقلاب‌های علمی در زبان‌شناسی
چند نقطهٔ عطف در تاریخ علم زبان‌شناسی وجود دارد. اولین انقلاب علمی در حوزهٔ زبان‌شناسی، تاریخ‌گرایی است که در قرن هجدهم شکل گرفت. آنچه به‌عنوان شروع انقلاب اول در تاریخ زبان‌شناسی ثبت و ضبط شده، به ۱۷۸۶ بازمی‌گردد و خطابهٔ معروف حقوق‌دان انگلیسی، ویلیام جونز، که وقتی متون سانسکریت را با فارسی باستان و لاتین مقایسه کرد، شباهت‌های فراوانی بین این متون یافت و معتقد شد که این زبان‌ها از یک منشأ واحد، که زبان هندواروپاییِ مادر است، سرچشمه گرفته‌است. این شروع انقلاب اول در تاریخ زبان‌شناسی است. متعاقبِ آن، بحث سرنوشت زبان‌ها، خانوادهٔ زبان‌ها و اینکه این زبان‌ها از چند گروه سرچشمه گرفته‌اند، شروع شد و این، اولین انقلاب در تاریخ زبان‌شناسی، ذیل عنوان «تاریخ‌گرایی» مطرح شده‌است. در این دوره، نگاه زبان‌شناسان معطوف به تحولات تاریخی و به‌اصطلاح «در زمانی» بود و تبیین هر پدیدهٔ زبانی را با توجه به گذشته می‌دیدند. این انقلاب با پیدایش گروهی از زبان‌شناسان، که بعدها نودستوریان نام گرفتند، تکمیل شد. آن‌ها به‌دنبال یافتن قوانینی برای تغییرات زبانی بودند.

دومین انقلاب در زبان‌شناسی، ساخت‌گرایی است که فردینان دوسوسور به بنا نهادن آن مشهور شد، هر چند قبل از وی ویلهلم فون هومبولت این نظریات را به نحوی بیان کرده بود، اما عدم توجه به نظرات وی باعث شهرت کاذب سوسور شد. (A Short History of Linguistics, 1967, p. 150-151) زبان‌شناسی سوسور واکنشی به تاریخ‌گرایی و انقلاب نخست بود. سوسور پایه‌گذار ساخت‌گرایی است. آنچه سوسور در این بحث مطرح می‌کرد، توجه به وضعیت هم‌زمانی است نه تبیین‌های تاریخی. جوهرهٔ بحث سوسور مبتنی بر مفهوم نشانه است. دوسوسور زبان را به مثابهٔ یک نظام مورد بررسی قرار داد و «زبان‌شناسی همزمانی» را از «زبان‌شناسی تاریخی» جدا کرد. تا آن هنگام، گروه‌های زبان‌شناسیِ دانشگاه‌ها بیشتر به زبان‌شناسی تاریخی می‌پرداختند. «نشانه» از نظر سوسور واژه است و به یک معنا زبان‌شناسی سوسوری، واژه‌بنیاد است. او از دالّ و مدلول، که دو بخش عمدهٔ نشانه هستند، صحبت می‌کند. سوسور زبان را نظامی از نشانه‌ها می‌داند. این منظرِ سوسور به مدت پنجاه سال زبان‌شناسی را تحت تأثیر خود قرار داده بود.

عمدهٔ فعالیت‌های زبان‌شناسی در دورهٔ ساخت‌گرایی که به نیمهٔ اول قرن بیستم مربوط می‌شود به «صَرف» یا «ساخت‌واژه» و نظام واجی و آوایی توجه داشت. البته در این دوره در مکتب پراگ، زبان‌شناسیِ متن مطرح شد. پس طلایه‌ای از تحلیل گفتمان در مکتب پراگ دیده می‌شود. آن مکتب به نقش‌گرایی و کارکردگرایی اعتقاد داشت.

انقلاب سوم در حوزهٔ زبان‌شناسی را نوام چامسکی در سال ۱۹۵۷ با ارائهٔ نظریاتی راجع به دستور جهانی و زبان‌آموزی کودک پدیدآورد. این نظریات باعث ایجاد یک چارچوب نظریِ مهم در علم زبان‌شناسی شد که دستور زایشی نام دارد. انقلاب او از این نظر در خور توجه است که او زبان‌شناسی را «نحوبُنیاد» کرد و «جمله» را واحد مطالعه برای زبان‌شناسی قرار داد؛ بنابراین، زبان‌شناسی یک سیر تکوینی را طی کرد. دیدگاه چامسکی از ۱۹۵۷ تا امروز در آمریکای شمالی و رویکرد آن به نام زبان‌شناسی زایشی، تفکر غالب است. این یکی از پارادایم‌های مطرح در زبان‌شناسی امروز است. این رویکرد اولاً در سطح جمله باقی مانده‌است و به سطح فراجمله نمی‌رود و ثانیاً به تفکر عقل‌گرایی دکارتی معتقد است؛ یعنی این که بخشی از دانش زبانیِ ما در بدو تولد با ما به عرصهٔ جهان می‌آید. پس معتقد است برخی از ویژگی‌های زبان، ذاتی است.

اما از حدود دههٔ ۱۹۶۰ میلادی، کسانی منظری را مطرح کردند که انقلاب چهارم در زبان‌شناسی شده‌است. آن‌ها تفکر پراگی‌ها را احیا کردند که پارادایم رقیبِ زبان‌شناسی چامسکی است. اگر چامسکی به جملهٔ بنیادی و منظر فلسفیِ عقل‌گرایی دکارتی معتقد است، این رویکرد چهارم، رویکردی کارکردگرا و نقش‌گراست که معتقد است واحد مطالعهٔ زبان باید «گفتمان» باشد؛ بنابراین، این رویکرد به لحاظ فلسفی، تجربه‌گراست و معتقد است آنچه بالا قرار می‌گیرد، بافت است. این رویکرد، زبان‌شناسی را با جامعه‌شناسی عجین می‌داند. اما رویکرد چامسکی زبان‌شناسی را با روان‌شناسی و نهایتاً زیست‌شناسی مأنوس می‌شمارد؛ بنابراین، دو پارادایم زبان‌شناسی امروز به این دو خلاصه می‌شود.

رویکرد آخر این است که در انگارهٔ ساخته‌شده، «بافت» بالاترین است. بافت، عبارت از چیزی است که بر یک شرایط گفتمانی محیط است؛ یعنی بافتِ غیرزبانی و بازنمایی بافت را در سه سطح معنایی در زبان بررسی می‌کند. پس این مدل از بافت شروع می‌کند. «بافت» تصویری است که از جهان برمی‌داریم و ملکهٔ ذهن ما می‌شود. وقتی این مفهوم قرار است تبدیل به مفاهیم زبانی شود، صحبت از چهار فرانقش به میان می‌آید. پس این فرانقش‌ها در واقع معناشناسی «گفتمان‌بنیاد» هستند.

این رویکرد می‌گوید هر جمله‌ای که متعلق به یک متن است، حتی اگر ساده باشد، هم‌زمان سه لایهٔ معنایی را بر دوشِ خود حمل می‌کند: محتوا گزاره‌ای (در مورد چه چیزی صحبت می‌شود)، در بیان این محتوا به چه صورتی تعامل برقرار می‌شود؛ لایهٔ معنایی سوم این است که این جمله به‌عنوان سازهٔ یک متن، چقدر به تشکیل متنیت کمک می‌کند.

این رویکرد و این انقلاب چهارم به زبان، نگاهی «گفتمان‌بنیاد» دارد و هرگز جمله را به‌عنوان یک واحد مستقل بررسی نمی‌کند و همیشه در متن بررسی می‌کند. درست است که به‌عنوان نمونهٔ اعلا و متعارف، واحد زبانی متن است، اما این رویکرد معتقد است که حتی یک واژه هم می‌تواند متن باشد؛ یعنی متن، اندازهٔ مشخص و ازپیش‌تعیین‌شده‌ای ندارد. در این سال‌ها، سازوکارهای زبانیِ تشکیل متن، بسیار در زبان‌شناسی کاویده شده‌است. تحلیل گفتمان به سازوکارهای زبانیِ تشکیل متن می‌پردازد و این‌که چه ابزارهایی به جمله‌های زبان متنیت می‌بخشند.




دستور زبان نقش‌گرای نظام‌بنیاد[نیازمند منبع] (به اختصار:دستور نظام‌بنیاد) (به انگلیسی: Systemic functional grammar) مدلی از دستور زبان است که توسط مایکل هلیدی در دهه ۱۹۶۰ توسعه یافت. دستور زبان نظام‌بنیاد بخشی از زبان‌شناسی نقش‌گرا[۱] است. اصطلاح نظام‌بنیاد برپایهٔ نگرشی است که زبان را شبکه‌ای از نظام‌ها، یا گزینه‌های جایگزینِ هم برای ساخت معنی می‌داند. اصطلاح نقش‌گرا نیز به نگرش این رویکرد زبان‌شناسی به معنا و مفهوم اشاره دارد که زبان را به صورت بالفعل و در بافت مورد بررسی قرار می‌دهد و واحد موردمطالعهٔ آن نیز بند است.
انگارهٔ دستور نظام‌بنیاد
در دستور نظام‌بنیاد نظام زبان از سه لایهٔ معنایی فرانقش اندیشگانی، فرانقش بینافردی و فرانقش متنی[۲] شکل می‌گیرد.




۲۰۰۱).
بررسی گفتمان کودکان دارای اتیسم براساس فرانقش تجربی در ... ۱۳۷
از سوی دیگر دستور نقش گرای نظام مند هلیدی (٢٠٠٤) یکی از نظریه هـای مهـم در حوزه زبان شناسی کاربردی است که با رویکردی معناگرایانه ارائه شده است. هلیدی مفهـوم کلان نقش زبانی را به سه «فرانقش» (metafunction) تقسیم کرده و به تبیین آنها می پردازد. از دیدگاه او عناصر بند و جمله در قالب این سه فرانقش بازنمایی می شوند (۱) فرانقش تجربی (experiential metafunction فرانقش بین فردی (interpersonal metafunction) ۳) فرانقش متنی (textual metafunction).
فرانقش تجربی به این امر میپردازد که چطور اهل زبان از نظر زبان شناختی، محیط پیرامون خود را تجربه میکنند این فرانقش خود با توجه به نوع فعل موجود در بند به شش زیر مجموعه یا فرایند تقسیم میشود فرایند مادی (material process) فرایند ذهنی ( mental process) ، فرایند رابطه ای (relational process) فرایند بیانی (verbal process)، فرایند
رفتاری (behavioral process) فرایند وجودی (existential process).
فرانقش بینافردی به مفاهیمی چون وجه (mood)، وجهيت (modality)، زمان و قطبیت ( polarity می پردازد و همه انتخابهایی را که در بیان معانی بینافردی وجود دارند، توصیف می کند. این فرانقش در تلاش برای پاسخ به این مسأله است که فاعل در چه زمانی، بـا چـه میزان از قطعیت و با استفاده از جمله منفی یا مثبت پیامی را با مخاطب خود در میان می گذارد. در این فرانقش هر بند از دو بخش «وجه» و «مانده» (Residue ساخته می شود. وجه شامل فاعل و عنصر زمان دار (finite) است و مانده از محمول (predicator)، متمم (complement) و افزوده حاشیه ای circumstantial adjuncts) ساخته شود(هلیدی، .(٢٠٠٤
فرانقش متنی به متنیت (textuality) بند می پردازد؛ اینکه آیا متن از ابزار انسجامی (cohesive devices) کافی برخوردار است و میزان پیوستگی (coherence) مطالب بـه چـه میزان است. همچنین فرانقش متنی درصدد پاسخ به این مسأله است که چگونـه یـک بـنـد می تواند به متنیت متن کمک کند به عبارتی دیگر کدام بخش از بند «آغازگر» (theme) کدام بخش پایان «بخش (rheme) است (هلیدی ٢٠٠٤).









آشنايي با اصطلاحات معني شناسي(3)
معرفی چند اصطلاح بنیادین در معناشناسی:
نخست باید سه واحد را که در سه حوزه زبانشناختی مورد مطالعه و بررسی قرار می گیرند معرفی نمایم: این سه واحد به ترتیبUtterance ، Sentence ، و Proposition نام دارند:

Utterance : که در زبانشناسی عموماً از آن با نام" گفته" یاد می شود. یک واحد فیزیکی است. یعنی واحدی گفتاری که در ابتدا و انتهای آن مکث (Silence) وجود دارد. در ضمن این را بدان که درنگ یا Pause یک پدیده روانشناختی است. گفتیم که گفته یک واحد فیزیکی است و بخشی از گفتار که در اغاز و انتهای آن سکوت وجود دارد. مثلاً ما می توانیم با تکرار " علی حسن را زد" بارها یک گفته را تولید کنیم. یعنی از این جمله هزاران گفته می توانیم تولید کنیم، که تنها تفاوتش با گفته قبلی در تولید فیزیکی آن است.

Sentence: جمله به رغم گفته یک واقعیت فیزیکی و عینی نیست، بلکه ماهیتی است انتزاعی (Abstract) و زنجیره متوالی از واژگان است که بر اساس قواعد نحوی با هم همنشین شده اند.جمله واحدی ایست که در مطالعات نحوی مورد استفاده قرار می گیرد.

Proposition: پس از آن باید واحد معناشناختی را معرفی کرد و آن گزاره(Proposition) است. این واحد را چون از اصطلاحات کلیدی در معنا شناسی است باید خوب درک کرد. برای همین هم تعریف انگلیسی گزاره در این جا آمده است:

A Proposition is that part of the meaning of the utterance of a declarative sentence which describes some state of affairs.

State of affair این اصطلاح که در بحث های فلسفی بسیار به کار می رود، شامل افراد و چیز هایی می شود که در جمله بدان ها ارجاع داده می شود. برای روشن تر شدن مطلب یک بار دیگر Proposition را تعریف می کنیم. گزاره یا همان Proposition آن بخش از معنای جمله است که یک امر واقع را توصیف می کند. مثلاً در جمله" علی حسن را زد" یک گزاره وجود دارد. این گزاره عبارت است از زدن(علی، حسن). در منطق صوری یا Formal Logic برای نشان دادن روابط معنایی از اشکال ریاضی وار استفاده می شود. برای درک گزاره باید گفت، که گزاره ی پاره گفتار " علی حسن را زد" از یک محمول تشکیل می شود و آن محمول که بیشترین بار معنایی را در جمله داراست در این جمله فعل زدن می باشد. این محمول دارای دو موضوع یا قمر می باشد. که بدانها Argument می گوییم، و به ترتیبِ نقش ِ نحوی شان علی و حسن می باشند. یعنی علی که در آغاز آمده subject بوده و حسن object می باشد.

یک مسئله که بسیار مهم است و باید در این جا اشاره کنم این است، که بنا به اصل ِفرِگه فیلسوف آلمانی قرن 19 که بانی Formal Logic است، معنای جمله ناشی از معنای تک تک واژه های آن جمله است، به علاوه روابط نحوی میان آن ها. این یعنی معنای جمله " علی حسن رازد". و "حسن علی را زد" به خاطر تفاوت در روابط نحوی است، که فرق کرده است.

اصطلاح گزاره در نحوِ سنتی هم به کار رفته است. در نحو یا دستور سنتی ما جمله را به دو بخش تقسیم می کردیم یک بخش Subject و بخش دیگر که درباره آن Subject خبری را می دهد، Predicate می گفتیم. که در فارسی مرحوم دکتر خانلری آن ها را به نهاد و گزاره تقسیم کرده بود. ولی باید دانست Predicate با آن چه که در منطق و معنا شناسی به کار می رود، فرق دارد. معادل predicate در معناشناسی و منطق محمول است. یعنی آن عنصر معنایی در جمله که دارای بیشترین بار معنایی باشد.

باید دانست که بار معنایی با بار اطلاعی فرق دارد. بار اطلاعی یا بار اطلاع رسان در جمله در مسائل Discourse یا گفتمان (کلام) مطرح می شود.

هر جمله ای دارای گزاره است. هم جملات خبری و هم جملات پرسشی، و هم جملات امری. برای مثال در جمله آیا علی به مدرسه می رود، ما با چنین گزاره ای روبرو هستیم: رفتن(علی، مدرسه). همیشه وقتی از گزاره صحبت می شود، باید بگوییم که عوامل نحوی که تنها نقش برقرار کردن ارتباط نحوی را در جمله دارند حذف می شوند. مثلاً در جمله "پدرم دکتر است" گزاره ما که خود از محمول و موضوع تشکیل می شود شامل است بر: دکتر(پدر من) یعنی دکتر بیشترین بار معنایی را دارد. و پدر من هم موضوع آن است. یک گزاره می تواند هم کاذب باشد، و هم صادق، یعنی True یا false. حالا به مثال های زیر توجه کنید:

"علی شیشه را شکست" . "شیشه بدست علی شکسته شد". به نظر شما در این دو جمله چه چیزی مشترک است؟ این دو جمله که یکی معلوم است، و دیگری بازگویی آن Paraphrase آن و به صورت مجهول، تنها از نظر گزاره دارای اشتراک می باشند. یعنی در هر دو یک گزاره بیان شده است.

حالا سعی کنید به پرسش های زیر پاسخ دهید، و مشخص کنید که تعاریف زیر مربوط به کدام واحد زبانی می شود: ممکن است هر تعریف به هر سه این واحد ها اطلاق شود.

می تواند بلند یا کوتاه ادا شود؟
می تواند دستوری یا نادستوری باشد؟
می تواند صادق یا کاذب باشد؟

جواب: 1- تنها پاره گفتار یا Utterance است. 2- هم می تواند جمله باشد و هم پاره گفتار اما در گزاره به هیچ عنوان بحث درباره دستوری بودن نیست. 3- صدق و کذب می تواند در هر سه واحد مطرح شود.

یک گزاره می تواند جملات متعددی را تولید کند مثلاً گزاره زدن(علی، حسن) را می توان به صور مختلف نحوی فرمول بندی کرد. از معلوم و مجهول گرفته تا مبتدا سازی، و اسنادی سازی. همچنین می توان این جملات را تا بی نهایت از نظر فیزیکی در گفتار تولید کرد و پاره گفتار های متعددی از آن بدست داد.






In linguistics, an utterance is a unit of speech. In phonetic terms, an utterance is a stretch of spoken language that is preceded by silence and followed by silence or a change of speaker. (Phonemes, morphemes, and words are all considered "segments" of the stream of speech sounds that constitute an utterance.)

در زبان‌شناسی، یک گفته واحد گفتار است. در اصطلاح آوایی، گفتار به گستره ای از زبان گفتاری گفته می شود که قبل از آن سکوت و پس از آن سکوت یا تغییر گوینده آمده است. (آواها، تکواژها و کلمات همگی «بخش‌هایی» از جریان صداهای گفتاری هستند که یک گفتار را تشکیل می‌دهند.)



Sentence structure is the order of all the parts in a sentence: subject, predicate, objects, phrases, punctuation, etc. It deals a lot with independent and dependent clauses and how they combine (explained below), the placement of words and phrases next to what they modify, as well as the use of proper grammar.۸ تیر

ساختار جمله عبارت است از ترتیب تمام اجزای یک جمله: موضوع، محمول، اشیا، عبارات، نقطه گذاری و غیره. این بخش بسیار به بندهای مستقل و وابسته و نحوه ترکیب آنها (در زیر توضیح داده شده)، قرار دادن کلمات و عبارات در کنار آنچه که آنها را اصلاح می کنند و همچنین استفاده از دستور زبان مناسب می پردازد. ۸




Sentence structure is the order of all the parts in a sentence: subject, predicate, objects, phrases, punctuation, etc. It deals a lot with independent and dependent clauses and how they combine (explained below), the placement of words and phrases next to what they modify, as well as the use of proper grammar.۸ تیر ۱۴۰۲
ساختار جمله عبارت است از ترتیب تمام اجزای یک جمله: فاعل، محمول، مفعول، عبارات، نقطه گذاری و غیره. با جملات مستقل و وابسته و نحوه ترکیب آنها (توضیح داده شده در زیر)، قرار دادن کلمات و عبارات بعدی بسیار سروکار دارد. به آنچه اصلاح می کنند و همچنین استفاده از دستور زبان مناسب. ۸ تیر


















از کتاب رسم المصحف (ص ۵۷) غانم القدوری: در الفبای فنیقی ۲۲ حرف بود که همه صامت بودند، بعد در الفبای آرامی (هشت و نه قبل از میلاد) دو حرف صامت واو و یاء به عنوان دو حرف مصوّت هم به کار گرفته شدند (برای حرکة طویلة-مد-نه ضمه یا کسره)، و بعد در الفبای نبطی همزه که حرف صامت بود به عنوان الف مصوّت هم به کار گرفته شد(برای الف مد-نه فتحه که حرکة قصیرة باشد) ، ضمه و کسره و فتحه قصیرة هنوز به کار گرفته نشده بوده، و حتی به کار گیری الف برای الف مدی هم شایع نبوده، و لذا در مصحف که از خط نبطی اخذ شده بوده، هنوز آوردن الف مدی برای کلمات، مستوعب نبوده، بعض جاها میاوردند و بعضی خیر، اما واو و یاء مدی شایع شده بوده است







ذکر روسیه در کتاب قرن سوم یا چهارم-التنبیه علی حدوث التصحیف-حمزة بن الحسن الاصفهانی(280 - 360 هـ):

التنبيه على حدوث التصحيف (ص: 20) وجل كتابات الأمم من سكان الشرق والغرب والجرب والجنوب اثنتا عشرة كتابة وهي: العربية، والحميرية، والفارسية، والعبرانية، والسريانية، واليونانية، والروسية، والقبطية، والبربرية، والأندلسية، والهندية، والصينية. فخمس منها اضمحلت وبطل استعمالها وذهب من يعرفها وهي: الحميرية، واليونانية، والقبطية، والبربرية، والأندلسية. وثلاث قد بقي استعمالها في بلادها وعلم من يعرفها في بلدان الإسلام وهي: الروسية، والهندية، والصينية.







الكتاب لسيبويه (4/ 431)
هذا باب الإدغام
هذا باب عدد الحروف العربية، ومخارجها، ومهموسها ومجهورها، وأحوال مجهورها ومهموسها، واختلافها.
فأصل حروف العربية تسعة وعشرون حرفا: الهمزة، والألف، والهاء، والعين، والحاء، والغين، والخاء، والكاف، والقاف، والضاد، والجيم، والشين، والياء، واللام، والراء، والنون، والطاء والدال، والتاء، والصاد، والزاي، والسين، والطاء، والذال، والثاء، والفاء، والباء، والميم، والواو.
وتكون خمسةً وثلاثين حرفا بحروفٍ هن فروعٌ، وأصلها من التسعة والعشرين، وهي كثيرةٌ يؤخذ بها وتستحسن في قراءة القرآن والأشعار، وهي: النون الخفيفة، والهمزة التي بين بين، والألف التي تمال إمالةً شديدة، والشين التي كالجيم، والصاد التي تكون كالزاي، وألف التفخيم، يعنى بلغة أهل الحجاز، في قولهم: الصلاة والزكاة والحياة.
وتكون اثنين وأربعين حرفاً بحروف غير مستحسنةٍ ولا كثيرةٍ في لغة من ترتضي عربيته، ولا تستحسن في قراءة القرآن ولا في الشعر؛ وهي: الكاف التي بين الجيم والكاف، والجيم التي كالكاف، والجيم التي كالشين، والضاد الضعيفة، والصاد التي كالسين، والطاء التي كالتاء، والظاء التي كالثاء، والباء التي كالفاء.
وهذه الحروف التي تمتتها اثنين وأربعين جيدها ورديئها أصلها التسعة والعشرون، لا تتبين إلا بالمشافهة، إلا أن الضاد الضعيفة تتكلف من الجانب الأيمن، وإن شئت تكلفتها من الجانب الأيسر وهو أخف، لأنها من حافة اللسان مطبقةٌ، لأنك جمعت في الضاد تكلف الإطباق مع إزالته عن موضعه. وإنما جاز هذا فيها لأنك تحولها من اليسار إلى الموضع الذي في اليمين. وهي أخف لأنها من حافة اللسان، وأنها تخالط مخرج غيرها بعد خروجها، فتستطيل حين تخالط حروف اللسان، فسهل تحويلها إلى الأيسر لأنها تصير في حافة اللسان في الأيسر إلى مثل ما كانت في الأيمن، ثم تنسل من الأيسر حتى تتصل بحروف اللسان، كما كانت كذلك في الأيمن.
ولحروف العربية ستة عشر مخرجا.
فللحلق منها ثلاثةٌ. فأقصاها مخرجاً: الهمزة والهاء والألف. ومن أوسط الحلق مخرج العين والحاء. وأدناها مخرجاً من الفم: الغين والخاء.
ومن أقصى اللسان وما فوقه من الحنك الأعلى مخرج القاف.
ومن أسفل من موضع القاف من اللسان قليلاً ومما يليه من الحنك الأعلى مخرج الكاف.
ومن وسط اللسان بينه وبين وسط الحنك الأعلى مخرج الجيم والشين والياء.
ومن بين أول حافة اللسان وما يليها من الأضراس مخرج الضاد.
ومن حافة اللسان من أدناها إلى منتهى طرف اللسان ما بينها وبين ما يليها من الحنك الأعلى وما فويق الثنايا مخرج النون.
ومن مخرج النون غير أنه أدخل في ظهر اللسان قليلاً لانحرافه إلى اللام مخرج الراء.
ومما بين طرف اللسان وأصول الثنايا مخرج الطاء، والدال، والتاء.
ومما بين طرف اللسان وفويق الثنايا مخرج الزاي، والسين، والصاد.
ومما بين طرف اللسان وأطراف الثنايا مخرج الظاء والذال، والثاء.
ومن باطن الشفة السفلى وأطراف الثنايا العلى مخرج الفاء.
ومما بين الشفتين مخرج الباء، والميم، والواو.
ومن الخياشيم مخرج النون الخفيفة.
فأما المجهورة فالهمزة، والألف، العين، والغين، والقاف، والجيم، والياء، والضاد، واللام، والنون، والراء، والطاء، والدال، والزاي، والظاء، والذال، والباء، والميم، والواو. فذلك تسعة عشر حرفاً.
وأما المهموسة فالهاء، والحاء، والخاء، والكاف، والشين، والسين، والتاء، والصاد، والثاء، والفاء. فذلك عشرة أحرف.
فالمجهورة: حرفٌ أشبع الاعتماد في موضعه، ومنع النفس أن يجري معه حتى ينقضي الاعتماد عليه ويجري الصوت. فهذه حال المجهورة في الحلق والفم؛ إلا أن النون والميم قد يعتمد لها في الفم والخياشيم فتصير فيهما غنةٌ. والدليل على ذلك أنك لو أمسكت بأنفك ثم تكلمت بهما لرأيت ذلك قد أخل بهما.
وأما المهموس فحرفٌ أضعف الاعتماد في موضعه حتى جرى النفس معه، وأنت تعرف ذلك إذا اعتبرت فرددت الحرف مع جري النفس. ولو أردت ذلك في المجهورة لم تقدر عليه. فإذا أردت إجراء الحروف فأنت ترفع صوتك إن شئت بحروف اللين والمد، أو بما فيها منها. وإن شئت أخفيت.
ومن الحروف الشديد، وهو الذي يمنع الصوت أن يجري فيه وهو الهمزة، والقاف، والكاف، والجيم، والطاء، والتاء، والدال، والباء. وذلك أنك لو قلت ألحج ثم مددت صوتك لم يجر ذلك.
ومنها الرخوة وهي: الهاء، والحاء، والغين، والخاء، والشين، والصاد، والضاد، والزاي، والسين، والظاء، والثاء، والذال، والفاء. وذلك إذا قلت الطس وانقض، وأشباه ذلك أجريت فيه الصوت إن شئت.
وأما العين فبين الرخوة والشديدة، تصل إلى الترديد فيها لشبهها بالحاء.
ومنها المنحرف، وهو حرفٌ شديد جرى فيه الصوت لانحراف اللسان مع الصوت، ولم يعترض على الصوت كاعتراض الحروف الشديدة، وهو اللام. وإن شئت مددت فيها الصوت. وليس كالرخوة؛ لأن طرف اللسان لا يتجافى عن موضعه. وليس يخرج الصوت من موضع اللام ولكن من ناحيتي مستدقٌ اللسان فويق ذلك.
ومنها حرفٌ شديد يجري معه الصوت لأن ذلك الصوت غنةٌ من الأنف، فإنما تخرجه من أنفك واللسان لازم لموضع الحرف، لأنك لو أمسكت بأنفك لم يجر معه الصوت. وهو النون، وكذلك الميم.
ومنها المكرر وهو حرفٌ شديد يجري فيه الصوت لتكريره وانحرافه إلى اللام، فتجافى للصوت كالرخوة، ولو لم يكرر لم يجر الصوت فيه. وهو الراء.
ومنها اللينة، وهي الواو والياء، لأن مخرجهما يتسع لهواء الصوت أشد من اتساع غيرهما كقولك: وأىٌ، والواو وإن شئت أجريت الصوت ومددت.
ومنها الهاوي وهو حرفٌ اتسع لهواء الصوت مخرجه أشد من اتساع مخرج الياء والواو، لأنك قد تضم شفتيك في الواو وترفع في الياء لسانك قبل الحنك، وهي الألف.
وهذه الثلاثة أخفى الحروف لاتساع مخرجها. وأخفاهن وأوسعهن مخرجاً: الألف، ثم الياء، ثم الواو.
ومنها المطبقة والمنفتحة. فأما المطبقة فالصاد، والضاد، والطاء، والظاء.
والمنفتحة: كل ما سوى ذلك من الحروف؛ لأنك لا تطبق لشيءٍ منهن لسانك، ترفعه إلى الحنك الأعلى.
وهذه الحروف الأربعة إذا وضعت لسانك في مواضعهن انطبق لسانك من مواضعهن إلى ما حاذى الحنك الأعلى من اللسان ترفعه إلى الحنك، فإذا وضعت لسانك فالصوت محصورٌ فيما بين اللسان والحنك إلى موضع الحروف.
وأما الدال والزاي ونحوهما فإنما ينحصر الصوت إذا وضعت لسانك في مواضعهن.
فهذه الأربعة لها موضعان من اللسان، وقد بين ذلك بحصر الصوت. ولولا الإطباق لصارت الطاء دالا، والصاد سيناً، والظاء ذالاً، ولخرجت الضاد من الكلام، لأنه ليس شيءٌ من موضعها غيرها.
وإنما وصفت لك حروف المعجم بهذه الصفات لتعرف ما يحسن فيه الإدغام وما يجوز فيه، وما لا يحسن فيه ذلك ولا يجوز فيه، وما تبدله استثقالا كما تدغم، وما تخفيه وهو بزنة المتحرك.






المقتضب (1/ 192)
المؤلف: محمد بن يزيد بن عبد الأكبر الثمالى الأزدي، أبو العباس، المعروف بالمبرد (المتوفى: 285هـ)
(أَبواب الْإِدْغَام)
(هَذَا بَاب مخارج الْحُرُوف)
وَقِسْمَة أَعدادها فِي مهموسها ومجهورها وشديدها ورخْوها وَمَا كَانَ مِنْهَا مطبقا وَمَا كَانَ من حُرُوف القلقلة وَمَا كَانَ من حُرُوف المدّ واللين وَغير ذَلِك
اعْلَم أَنَّ الْحُرُوف الْعَرَبيَّة خَمْسَة وَثَلَاثُونَ حرفا مِنْهَا ثَمَانِيَة وَعِشْرُونَ لَهَا صوَر والحروف السَّبْعَة جَارِيَة على الأَلْسُن مستدل عَلَيْهَا فِي الخطِّ بالعلامات فأَمّا فِي المشافعة فموجودة
فَمِنْهَا للحلْق ثَلَاثَة مخارج فَمن أَقصى الحلْق مخرج الْهمزَة وَهِي أَبعد الْحُرُوف ويليها فِي الْبعد مخرج الهاءِ والأَلف هاوية هُنَاكَ والمخرج الثَّانِي من الْحلق مخرج الحاءِ وَالْعين والمخرج الثَّالِث الَّذِي هُوَ أَدنى حُرُوف الْحلق إِلى الْفَم ممّا يَلِي الْحلق مخرج الخاءِ والغين
ثمَّ أَوّل مخارج الْفَم ممّا يَلِي الْحلق مخرج الْقَاف وَيَتْلُو ذَلِك / مخرج الْكَاف وَبعدهَا مخرج الشين ويليها مخرج الْجِيم ويعارضها الضَّاد ومخرجها من الشِدْقَ فبعض النَّاس تجْرِي لَهُ فِي الأَيمن وَبَعْضهمْ تجْرِي لَهُ فِي الأَيسر وَتخرج اللَّام من حُرُوف اللِّسَان مُعَارضا لأُصول الثنايا والرّباعيات وَهُوَ الْحَرْف المنحرف المشارك لأَكثر الْحُرُوف ونفسِّره فِي مَوْضِعه بمعانيه إِن شاءَ الله
وأَقرب المخارج مِنْهُ مخرج النُّون المتحركّة وَلذَلِك لَا يدغم فِيهَا غير اللَّام فأَمّا النُّون الساكنة فمخرجها من الخياشيم نَحْو نون منْك وعنْك وَتعْتَبر ذَلِك بأَنّك لَو أَمسكت بأَنفك عِنْد لفظك بهَا لوجدتها مختلَّة فأَمّا النُّون المتحرّكة فأَقرب الْحُرُوف مِنْهَا اللَّام كَمَا أَنّ أَقرب الْحُرُوف من الياءِ الْجِيم فمحلّ اللَّام وَالنُّون والراءِ مُتَقَارب بعضه من بعض وَلَيْسَ فِي التداني كَمَا أَذكر لَك فإِذا ارْتَفَعت عَن مخرج النُّون نَحْو اللَّام فالراءُ بَينهمَا على أَنَّها إِلى النُّون أَقرب وَاللَّام تتَّصل بهَا بالانحراف الَّذِي قبلهَا ثمّ من طرف اللِّسَان وأُصول الثنايا مصعدا إِلَى الحنك مخرج الطاءِ والتاءِ وَالدَّال وَمن طرف اللِّسَان وملتقى حُرُوف الثنايا حُرُوف الصفير وَهِي حُرُوف تنسلّ انسلالا وَهِي السِّين وَالصَّاد وَالزَّاي وَمن طرف اللِّسَان وأَطراف الثنايا الْعليا / مخرج الظاءِ والثاءِ والذال وَمن الشافة السُّفْلى وأَطراف الثنايا الْعليا مخرج الفاءِ وَمن الشّفة مخرج الْوَاو والباءِ وَالْمِيم إِلاَّ أَنّ الْوَاو تهوى فِي الْفَم حتّى تتّصل بمخرج الطاءِ وَالضَّاد وتتفشَّى حتّى تتّصل بمخرج اللَّام
فَهَذِهِ الاتّصالات تقرّب بعض الْحُرُوف من بعض وإِن تراخت مخارجها وَالْمِيم ترجع إِلى الخياشيم بِمَا فِيهَا من الغُنَّة فَلذَلِك تسمعها كالنون لأَنَّ النُّون المتحرّكة مشربَة غنَّة والغنَّة من الخياشيم وَالنُّون الْخَفِيفَة خَالِصَة من الخياشيم
وإِنَّما سمّيتا باسم وَاحِد لاشتباه الصوتين وإِلاَّ فإِنَّهما ليسَا من مخرج لما ذكرت لَك وَمن الْحُرُوف حُرُوف تجْرِي على النَّفس وَهِي الَّتِي تسمّى الرخْوة وَمِنْهَا حُرُوف تمنع النَّفس وَهِي الَّتِي تسمّى الشَّدِيدَة وَمِنْهَا حُرُوف إِذا ردّدتها فِي اللِّسَان جرى مَعهَا الصَّوْت وَهِي المهموسة وَمِنْهَا حُرُوف إِذا ردّدتها ارتدع الصَّوْت فِيهَا وَهِي المجهورة وَمِنْهَا حُرُوف تسمع فِي الْوَقْف عِنْدهَا نَبْرة بعْدهَا وَهِي حُرُوف القَلْقَلَة وَذَلِكَ لأَنَّها ضُغِطَتْ موَاضعهَا وَمِنْهَا المطبقة والمنفتحة وَنحن ذاكرو جَمِيع ذَلِك بأَوصافه إِن شاءَ الله
وأَمَّا الْحُرُوف الستّة الَّتِي كمّلت هَذِه خَمْسَة وَثَلَاثِينَ حرفا بعد ذكرنَا الهمزَة بَيْنَ بَيْنَ فالأَلف الممالة وأَلفُ التفخم والحرفُ الْمُعْتَرض بَين الشين وَالْجِيم والحرف الْمُعْتَرض بَين الزَّاي وَالصَّاد وَالنُّون الْخَفِيفَة فَهِيَ خَمْسَة وَثَلَاثُونَ حرفا ونفسّر هَذِه الَّتِي لَيست لَهَا صور مَعَ استقصائنا القولَ فِي / غَيرهَا إِن شاءَ الله فأَمَّا الْحُرُوف المهموسة فنبدأُ بذكرها وَهِي عشرَة أَحرف







حمزه اصفهانی در کتاب التبیه حروف را به چهل رسانده:

الكتاب: التنبيه على حدوث التصحيف
المؤلف: حمزة بن الحسن الأصفهاني (280 - 360 هـ)
المحقق: محمد أسعد طلس
راجعة: أسماء الحمصي - عبد المعين الملوحي
الناشر: دار صادر - بيروت (بإذن من المجمع العلمي العربي بدمشق)
الطبعة: الثانية، 1412 هـ - 1992 م
عدد الأجزاء: 1


التنبيه على حدوث التصحيف (ص: 33)
فإذا تصحفت لفظة واحدة على أكثر من مائتي وجه فقد بان أن واضع الهجاء لم يحكم وضعه، ويكون الاحتراس من التصحيف لا يدرك إلا بمعرفة اللغة وعلم مقدمات الكلام ومعرفة ما يصلح أن يأتي بعدها مما يشاكلها وما يستحيل مصاقته لها، فأما إن كان قبل الخمس السنات أو بعدها حرف معنى فإن ذلك يكون منه فنون كثيرة مثل:
حسبت، وعسيت، وخنست، ومثل: حنيش، وخنيس، وعبيس، ومثل/ لو خشيت/ فإنه تصحيف/ لوح شيث/ ومثل/ نسخ/ وسببه/ وسيف/.
ولو رام إنسان من أهل الزمان أن يضع كتابة سليمة من التصحيف، جامعة لكل الحروف التي تشتمل على جميع اللغات لزمه أن يضع أربعين صورة لأربعين حرفًا؛ منها ثمانية وعشرون حرفًا؛ ما قد رسم بها هجاء العربية التي هي اب ت ث جـ حـ خـ ... ومنها أربعة جارية في العربية على ألسن أهلها ولم يخصموها بصورة وهي:
النون الغنَّاء، والهمزة، والواو والياء اللينتان.
فالنون الغنَّاء هي التي تخرج من الغُنَّة وهي مثل نون/ منذر/ لأنها ليست من مخرج ونون/ رَسَن.
والهمزة: مثل/ قرأ/ و/ رفأ ومثل أول حرف من/ أحمد/ لأنها ليست من مخرج ألف حامد.
والواو والياء في/ عمود/ و/ بعير/ لأنهما ليستا من مرخج ياء/ بُرَيْد/ و/ زبد/ وواو/ واصل/ و/ صواب/.
ومنها ثمانية أحرف لا تقع في العربية أصلاً، وإنما تقع في الفارسية خاصة وفي سائر لغات الأمم عامة وهي:
الحرف الذي بين الفاء والباء وذلك إذا قلت/ يا/ يعني الرِّجل، وإذا قلت/ بَنِير/ يعني الجبن.
والحرف الذي بين الفاء والباء أيضًا وذلك إذا قلت/ لب/ يعني الشفة وإذا قلت/ شب/ يعني الليل.
والحرف الذي بين الجيم والصاد وذلك إذا قلت/ جراغ/ يعني السراج، وإذا قلت/ جاشت/ يعني الغذاء.
والحرف الذي بين الجيم والزاي وذلك إذا قلت/ وازار/ (واجار) يعني السوق، وإذا قلت/ هوجستان/ يعني خوزستان.
والحرف الذي بين الكاف والغين وهو في أول قولك/ كاذر/ لفارسية القصّار أو في أول قولك/ كج/ لفارسية الجصّ.
والحرف الذي بين الخاء والواو في أول قولك/ خرشيد/ لفارسية الشمس، / وخرّم/ لفارسية اليوم.
والحرف الذي يشبه الواو في ثاني قولك/ نَوْ/ لفارسية الجديد و/ بو/ لفارسية الرائحة.
والحرف الذي يشبه الياء في ثاني قولك/ سير/ لفارسية الشبعان، وفي ثاني قولك/ شبر/ لفارسية الأسد.
فذاك أربعون حرفًا تحيط بجميع اللغات، ويخط بكتابتها كل شيء.
وحكى لي النوشجان بن عبد المسيح عن أحمد بن الطيب تلميذ الكندي أنه لما احتاج إلى استعمال لغات الأمم من الفرس والسريانيين والروم واليونايين وضع لنفسه كتابة اخترع لها أربعين صورة مختلفة الأشكال متباينة الهيآت فكان لا يتعذر عليه كَتْبُ شيء ولا تلاوته وهذه صورة تلك الحروف الأربعين ....
وقال بعض فلاسفة الإسلام: عدد حروف/ أبجد/ هو كعدد منازل القمر، إذ كان كلا العددين ثمانية وعشرين، وهجاء العرب خارج من هذا التمثيل لأن واضعه أخرجه عن هذا النظام فجعله تسعة وعشرين فعارضه معارض من فلاسفة النحويين وقال: إن كان واضع الهجاء قد أخطأ بزيادة ما زاد فليس ذلك بمخرج حروف هجاء العرب عن موازاة أعداد منازل القمر، كما أن في نفس حروف الهجاء ما يوازي أعدادُه أعدادَ الكواكب السبعة لأن الحروف الزوائد هي على عدد البروج، وهي:
الهمزة، والألف، والياء، والواو، والنون، والتاء والهاء، واللام والميم، والسين والياء والكاف.
قال: ولها شبه آخر بمنازل القمر لأن هذه الثمانية والعشرين أربعة عشر هي النصف منها فهي تندغم مع لام التعريف، كما أن في منازل القمر أربعة عشر تكون أبدًا مستترة وتحت الأرض.







رسم المصحف 208 أولا: أصوات اللغة العربية و رموزها عند علماء العربية: ..... ص : 208
رسم المصحف، ص: 208
أولا: أصوات اللغة العربية و رموزها عند علماء العربية:
و علينا أن نبين هنا أن فهم علماء العربية لهذه المسألة قد اضطرب في بعض الأحيان، نتيجة الخلط بين الأصوات المنطوقة و بين الرموز المكتوبة من جانب، و غياب البعد التاريخي لتطور الأبجدية من جانب آخر، فأصل حروف العربية عند الخليل و سيبويه تسعة و عشرون حرفا، لكن الخليل ميز الصحاح التي لها أحياز و مخارج و جعلها خمسة و عشرين و هي ما عدا الواو و الياء و الألف اللينة و الهمزة، و التي سماها هوائية، لأنها تخرج من الجوف، فلا تقع في مدرجة من مدارج أعضاء النطق‏ ، و لا شك أن هذا الفهم يقوم على عدم التمييز بين قيم هذه الأصوات الأربعة من حيث كونها ذات ارتباط بالأصوات الصامتة من جانب و بالحركات من الجانب الآخر، و كأن اشتراكها في الرموز في حال كونها صوامت و حركات هو الذي أسهم في ترسيخ هذا الفهم.
أما سيبويه فقد اكتفى بإيرادها مرتبة على حسب ذواقه لمخارجها، و قد جرى على نهج أستاذه- رغم ما قد يكون بينهما من اختلاف في بعض الجوانب- في عدم الانتباه إلى الحدود الفاصلة بين الواو و الياء حينما يكونان في باب الأصوات الصامتة و حين يكونان في باب الحركات الطويلة، و يؤكد هذا الزعم أنه ذكر في مطلع أبجديته الصوتية الهمزة ثم الألف، و لم يذكر الواو و الياء إلا مرة واحدة .
و مما يؤكد انخداع أئمة العربية بالرموز الكتابية أنهم ذكروا أصواتا أخرى هن فروع و أصلها من التسعة و العشرين، تصل بها إلى اثنين و أربعين حرفا، منها جيد يستحسن و بعضها ردي‏ء ليس بمشهور في لغة من ترضى عربيته، و لا يستحسن في قراءة القرآن و لا الشعر، و المهم في ذلك أن سيبويه عقب على ذلك بقوله «و هذه الحروف التي تممتها اثنين و أربعين جيدها و رديئها أصلها التسعة و العشرون لا تتبين إلا بالمشافهة» ، و أن المبرّد ذكر الحروف المستحسنة التي تبلغ بها حروف العربية خمسة و ثلاثين، و قال عنها «اعلم أن الحروف العربية خمسة و ثلاثون حرفا، منها ثمانية و عشرون لها
______________________________
(1) انظر: كتاب العين، بغداد، مطبعة العاني، 1967، ج 1، ص 64. و ابن منظور: ج 1، ص 7.
(2) انظر: سيبويه (أبو بشر عمرو بن عثمان): الكتاب، ط 1، القاهرة، بولاق 1317 ه، ج 2، ص 404.
(3) نفس المصدر و انظر: ابن جني: سر صناعة الإعراب، ج 1، ص 51.



رسم المصحف، ص: 209
صور» ، و معنى ذلك كله أن رمز الألف و الواو و الياء من بين تلك الرموز الثمانية و العشرين هي رموز لأصوات ثلاثة ، لكن الحقيقة هي أن الرموز الثمانية و العشرين يقابلها واحد و ثلاثون صوتا هي الأصوات الصامتة الثمانية و العشرون إضافة إلى الحركات الطويلة الثلاث التي تشترك مع الهمزة و الواو و الياء الصوامت في رموز واحدة ، و قد بيّنا في الفصل التمهيدي جانبا من تاريخ تطور رموز هذه الأصوات لتدل على أصوات الحركات إضافة إلى دلالتها في الأصل على أصوات صامتة، و لا يعنينا هنا بيان العلاقة بين هذه الأصوات التي- ربما- أدت إلى ذلك الاشتراك في الرموز .
و مع هذا فلعل بعضا مما يؤخذ على علماء العربية في ذلك قد نتج عن إساءة فهم لكلامهم، خاصة أنا نجد بعضا منهم قد قدم تصورا صحيحا و واضحا لمشكلة رموز الكتابة العربية و علاقتها بالأصوات- بغض النظر عما وقع فيه بعضهم من سقطات تاريخية لم تكن في أيديهم و سائل تجنبها- فهذا ابن درستويه يقول‏ : «إن حروف المعجم ثمانية و عشرون حرفا، مختلفة الألفاظ، و صورها ثماني عشرة صورة، لتشابه صور الحرفين منها و الثلاثة .. و لو لا التشابه لكانت لكل حرف صورة .. و الذي لا صورة في المعجم، كما وضعت لمدة الحرف المفتوح الألف، و لكن كتبتا بصورة الواو و الياء،
______________________________
(1) المبرّد (محمد بن يزيد): المقتضب، القاهرة، المجلس الأعلى للشئون الإسلامية، 1386 ه ج 1، ص 192. و انظر أيضا: ص 195.
(2) لا يعني ذلك أن علماء العربية لم يحسوا بالفرق الصوتي أو الوظيفي لكل من الواو و الياء و هي صوامت و الضمة و الكسرة و الفتحة الطوال، التي يسميها علماء العربية حروف المد، فقد ذكر سيبويه في (باب الوقف في الواو و الياء و الألف) (ج 2، ص 285) ما يشير إلى فهم جيد للطريقة التي يتم فيها أنتاج الحركات، و اختلافها في ذلك عن بقية الأصوات، يقول: «و هذه الحروف غير مهموسات، و هي حروف لين و مد، و خارجها متسعة لهواء الصوت و ليس شي‏ء من الحروف أوسع مخارج منها و لا أمدّ للصوت فإذا وقفت عندها لم تضمها بشفة و لا لسان و لا حلق كضم غيرها».
(3) انظر: حفني ناصف: ص 11.
(4) انظر بحثا وافيا لذلك: الدكتور عبد الصبور شاهين: القراءات القرآنية، ص (39- 48).
(5) كتاب الكتاب، ص 64.



رسم المصحف، ص: 210
كما كتبت التاء و الثاء على صورة الياء، و كتبت الهمزة على صورة حروف اللين و على الحذف اتباعا لتخفيفها في اللفظ». و رغم أنا نعرف الآن خطأ القول بكون رمز الألف في الأصل هو علامة للفتحة الطويلة، التي سماها ابن درستويه (مدة الحرف المفتوح)، لا الهمزة، فإن تصوّره للمشكلة و علاقة الحركات الطويلة بالواو و الياء صوتا و رمزا تصوّر صحيح لم يأت معه المحدثون بجديد إلا في مسألة- رغم أهميتها- هي مسألة تاريخية.
و لم ينفرد ابن درستويه بهذا الفهم، فهذا حمزة الأصفهاني يقول و هو يحاول أن يقدم لنا ما يشبه ما يسميه المحدثون (الكتابة الصوتية الدولية) : «و لو رام إنسان من أهل الزمان أن يضع كتابة سليمة من التصحيف جامعة لكل الحروف التي تشمل على جميع اللغات لزمه أن يضع أربعين صورة لأربعين حرفا، منها ثمانية و عشرون حرفا ما قد رسم بها هجاء العربية التي هي أ ب ت ث ج ح خ ... و منها أربعة جارية في العربية على ألسن أهلها و لم يخصوها بصورة و هي: النون الغناء، و الهمزة، و الواو و الياء اللينتان. فالنون الغناء هي التي تخرج من الغنة، و هي مثل نون (منذر) لأنها ليست من مخرج نون رسن. و الهمزة مثل قرأ و رفأ و مثل أول حرف من أحمد لأنها ليست من مخرج ألف حامد. و الواو و الياء في (عمود و بعير) لأنهما ليستا من مخرج ياء (يزيد و زيد) و واو (و اصل و صواب) ...».
و لعل الذي جلب الاضطراب في موقف علماء العربية من رموز الحركات الطويلة خاصة هو أنهم اعتبروا أن أصل الأبجدية وضع ليشمل الأصوات الصامتة و أصوات الحركات لكن الحقيقة- كما بيّنا من قبل- أن الأبجدية وضعت أصلا لتمثل الأصوات الصامتة و أن دلالتها على بعض أصوات الحركات الطويلة قد جاء بعد تطور استعمال رموز الأبجدية الصامتة للدلالة على تلك الحركات.
و نتيجة لذلك فقد حاول علماء العربية استكمال النقص الذي استشعروه في الأبجدية العربية لتكون شاملة لرموز الصوامت و الحركات على السواء لكن محاولتهم جاءت ناقصة أيضا، فبعد أن تم شيوع الترتيب الهجائي الجديد ، الذي يجري على تجميع صور
______________________________
(1) التنبيه على حدوث التصحيف، ص 33.
(2) سنشير إليه في الفصل الخامس، انظر: ص (482).



رسم المصحف، ص: 211
الحروف المتشابهة على نحو (أ ب ت ث ..) أقحم علماء العربية في نهاية ذلك الترتيب بين الواو و الياء صورة (لا) فقالوا (.. ه، و، لا، ي). يقول ابن جني‏ : «إن واضع حروف الهجاء لما لم يمكنه أن ينطق بالألف التي هي مدة ساكنة، لأن الساكن لا يمكن الابتداء به، دعمها باللام قبلها متحركة ليمكن الابتداء بها». فهذه هي الألف التي تقع في آخر حتى و متى و في حياة و زكاة ، و قد رفض ابن درستويه إدراج (لام ألف) في الترتيب الهجائي، فيقول‏ : «و أما لام ألف فخارج من جملة حروف المعجم و صورها لأنهما حرفان مقرونان». و قد تحدث علماء العربية عن علة اختصاص اللام من بين حروف العربية لتدعم الألف بعلل متخيلة بعيدة عن الواقع و لا تغني شيئا . و لعل شيوع صورة الألف و اللام مقترنة في الكتابة العربية هو الذي جعلهم يدخلون تلك الصورة الشائعة في الترتيب الهجائي دلالة على الفتحة الطويلة، كذلك اختلف علماء العربية في أي الطرفين من (اللام ألف) هو صورة الألف و الأخرى صورة اللام‏ .
و هذه المحاولة لتكميل الأبجدية جاءت ناقصة- كما ذكرنا- فقد ظل رمز كل من الواو و الياء يدل على أربعة أصوات هي الواو و الياء الصامتتان و الفتحة و الكسرة الحركتان الطويلتان (أو ما يسميه علماء العربية حروف المد)، و لذلك قال الأستاذ حفني ناصف‏ : «و الذي ذكر (لام ألف) في الحروف كان عليه أن يذكر (لام واو) و (لام ياء)». و ربما كان ذلك المذهب من علماء العربية في الاقتصار على زيادة (لام ألف) دون أن يفعلوا ذلك مع الواو و الياء نتيجة لعوامل صوتية تعود إلى طبيعة كل من الواو و الياء و علاقتهما بالحركات الطويلة التي من جنسهما، أو ربما تعود إلى عدم إدراك بعضهم حقيقة الفروق الصوتية الدقيقة بين الحالتين‏ ، و لا يعني ذلك أن علماء العربية
______________________________
(1) انظر: سر صناعة الإعراب، ج 1، ص (48- 49).
(2) الصولي، ص 186.
(3) كتاب الكتاب، ص 69، و انظر أيضا: ص 64.
(4) انظر ابن جني: سر صناعة الإعراب، ص 50. و انظر أيضا: الداني: المحكم، ص 200.
(5) انظر الداني: المحكم، ص (197- 199)، و كتاب النقط (له). مطبوع في آخر المقنع، ص (144- 145).
(6) تاريخ الأدب، ص 11.
(7) انظر. د. كمال محمد بشر: دراسات في علم اللغة، ق 1، ص 79. و يرى المستشرق برجشتراسر



رسم المصحف، ص: 212
غابت عنهم الفروق الصوتية بين حالتي الواو و الياء، يقول الأزهري‏ : «و الواو و الياء إذا جاءتا بعد فتحة قويتا و كذا إذا تحركتا كانتا أقوى». و يقول ابن يعيش‏ : «إن الواو و الياء إذا سكنتا و كان قبل كل واحد منهما حركة من جنسهما كانتا مدتين كالألف».
و لعل أوضح صور التمييز و الفهم لطبيعة الحركات عامة و اختلافها عن الصوامت ذلك الذي نجده في ما نقله أبو الحجاج البلوي عن ابن السيد- و علينا أن نفهمه في ظل مدلولات المصطلحات القديمة- و هو : «قال ابن السيد رحمه اللّه: ليس في حروف المعجم حرف يبنى على السكون إلا الألف، و ذلك أنها صوت لا مقطع له في شي‏ء من الحلق و الفم. و إنما بمنزلة الصوت الذي يخرج من البوق إذا لم يضع الزامر أصابعه على الثقب، فإذا وضع أصابعه على الثقب و داول بينها تقطع ذلك الصوت فصار نغمات، و كذلك الصوت المندفع من الرئة إذا تقطع في المخارج صار حروفا. يشارك‏
______________________________
(انظر التطور النحوي ص 29- 30) أن نطق الواو و الياء أو بالأحرى أوضاع أعضاء النطق الخاصة بنطقها مطابق تلك الخاصة بنطق الضمة و الكسرة مطابقة تامة، لكنه يثبت فرقا واحدا بينهما في الوظيفة الصوتية في مقطع الكلمة، و هو أن الضمة و الكسرة تقع دائما مركزا للمقطع أما إذا وقعت طرفا في المقطع سابقة لمركز المقطع أو لا حقة نسميها حينئذ واوا أو ياء. لكن الدكتور إبراهيم أنيس يشير (انظر الأصوات اللغوية، ص 42) إلى أن الفراغ بين اللسان و وسط الحنك الأعلى حين النطق بالياء يكون أضيق منه في حالة النطق بالكسرة مما يترتب عليه أننا نسمع ذلك النوع الضعيف من الحفيف، فالياء لأنها تشتمل عند النطق بها على حفيف يمكن أن تعد صوتا صامتا، أما إذا نظر إلى موضع اللسان معها فهي أقرب شبها بصوت اللين (الكسرة) و لهذا اصطلح المحدثون على تسمية الياء بشبه صوت اللين، و الحالة مع الواو و الضمة مثل الذي وصفنا في الياء مع الكسرة، و على ذلك فإنه إضافة إلى الفرق في الوظيفة المقطعية بين الواو و الياء من جانب و الضمة و الكسرة من جانب آخر هناك فرق ثان من حيث الطبيعة الصوتية، و أن في كل من الواو و الياء من الحفيف ما يقربهما من الأصوات الصامتة (و انظر تفصيلا أكثر عن العلاقة بين الواو و الياء و الحركات التي من جنسهما: د. عبد الصبور شاهين: القراءات القرآنية، ص 39- 48).
(1) تهذيب اللغة، ج 1، ص 52. و انظر د. رمضان عبد التواب: ص 363.
(2) ابن يعيش (يعيش بن علي): شرح المفصل، القاهرة، الطباعة المنيرية (د. ت)، ج 10، ص 30 و 99.
(3) ألف با، ج 1، ص (316- 317).



رسم المصحف، ص: 213
الألف في هذه الصفة أختاها الموضوعتان للمد و اللين، و هما الواو الساكنة المضموم ما قبلها في نحو عنقود و الياء (الساكنة) المكسور ما قبلها في نحو قنديل، فإنهما صوتان لا مقطع لهما كما لا مقطع للألف، غير أن الياء و الواو قد ينفتح ما قبلهما فيذهب ما فيهما من المد و يبقى اللين، في نحو: ثوب و بيت، و قد يحركان فيذهب عنهما المد و اللين معا و يلحقان بالحروف الصحاح ...». و قد تحدث ابن سينا كذلك عن الحركات الطويلة الثلاث و يسميها المصوتات، و عن شريكاتها في الرسم من الحروف الصوامت بوضوح لا يقل عن وضوح كلام ابن السيد، و بدقة العالم الذي يتوقف عن القطع فيما لا ينضبط من أمر هذه الأصوات، حين يستعمل كلمة مثل (أظن)، و حين يصرح بمثل قوله «أمر هذه الثلاثة عليّ مشكل» .
و رغم وجود هذا الاتجاه الصحيح في فهم طبيعة الحركات الطويلة و علاقتها بالصوامت فإن الناظر في الدراسات التطبيقية: الصرفية و النحوية لعلماء العربية يفتقد بدرجة ملحوظة هذا التفريق الواضح بين الجوانب الصوتية لهذه الأصوات و بين الرموز المشتركة في الكتابة.
ثانيا: تمثيل الصوامت في الرسم العثماني:
علينا حين ننظر في الرسم العثماني لنرى مدى تمثيله للأصوات الصامتة أن نميز بكل وضوح و تحديد بين دلالة رموز الألف و الواو و الياء على كل من الهمزة و الياء و الواو الصوامت و بين دلالتها على الحركات الطويلة الثلاث، و إنما نقصد في هذا المبحث معالجة رموز الأصوات الصامتة، مرجئين ما سواها إلى المباحث التالية.
و أصوات العربية الصامتة التي جرى الكتاب على تمثيلها برموز كتابية هي:
(الهمزة ب ت ث ج ح خ د ذ ر ز س ش ص ض ط ظ ع غ ف ق ك ل م ن ه و ي).
و قد تقدم أن الكتابة الع












زبان شیرازی

نوشتار اصلی: لهجه شیرازی

مردم شیراز زبان فارسی را با لهجه شیرازی تکلم می‌کنند. لهجه شیرازی دارای ۲۳ همخوان /P/ , /b/ , /f/ , /v/ , /t/ , /d/ , /k/ , /g/ , /q/ , /c/ , /j/ , /s/ , /z/ , /s/ , /z/ , /m/ , /n/ , /l/ , /r/ , /h/ , /x/ , /?/ , /y/ و ۹ واکه ساده /a/ , /a:/ , /e/ , /e:/ , /o/ , /o:/ , /a/ , /i/ , /u/ و ۵ واکه مرکب /y/ , /ay/ , /ou/ , /ey/ , /ow/ می‌باشد و ساخت هجایی آن cvc(c) است. تحقیقات در مورد وضع حاضر لهجه شیرازی نشان می‌دهد که در میان شیرازیان میزان آشنایی با این لهجه در سنین بالاتر بیشتر می‌باشد. در میان بانوان میزان آشنایی زنان خانه‌دار و در میان مردان، کسانی که کار آزاد دارند آشنایی بیشتری با این لهجه دارند.[۳۶] ظهور دو شاعر بزرگ فارسی نو، حافظ و سعدی، باعث تأثیرپذیری تمام جنبه‌های زندگی مردم شیراز از عصر مغول به پس از آثار این شاعران شد. بگونه‌ای که باعث افول گویش پیشین مردمان این شهر و حکمفرما شدن فارسی نو در این شهر شد.[۲۰]






لهجه شیرازی


تفاوت با زبان رسمی

با وجودی که گویش شیرازی پیوسته رنگ زبان رسمی مملکت را به خود می‌گیرد، هنوز هم این لهجه با لهجه رسمی تفاوت‌هایی دارد و هنوز هم پاره‌ای واژه‌ها، اصطلاحات و ترکیب‌هایی در این لهجه به گوش می‌رسد که برای غیر شیرازی بیگانه‌است. بسیاری از واژه‌هایی که در گویش شیرازی کاربرد دارند، دقیقاً با همان تلفظ و معنی معمول در شیراز در فرهنگ‌های معتبر ضبط شده‌است و نشانه درستی این گونه واژه هاست.

در لهجه شیرازی تکیه بر حسب نوع کلمه روی هجاهای فارسی مختلف است یعنی با تغییر محلی تکیه معنا تغییر می‌کند. البته این موضوع خاص لهجه شیرازی نیست و زبان فارسی را شامل می‌شود برای مثال: آقو با a کوتاه به معنی پدر و آقو باaa کشیده به معنای آخوند یا یک سید است. اصل کلی و عمومی در این گویش تلفظ هر چه ساده‌تر کلمات است به نحوی که عادت زبانی شیرازی‌ها ایجاب می‌کند؛ بنابراین اگر ما تمام اسامی، افعال، قیود و ... این لهجه را بررسی کنیم، می‌بینیم ضمن این که در هر یک از این مقوله‌ها ساختار ثابتی دنبال می‌شود، هر جا عادت زبانی شیرازی‌ها ایجاب کرده، از آن ساختار ثابت عدول شده‌است برای مثال اغلب کلماتی که در فارسی رسمی به مصوت بلند (a = ا) ختم می‌شوند در لهجه شیرازی به مصوت کوتاه(o= ـُ) ختم می‌شوند مانند با: بو، بالا: بالو، بابا: بابو، حالا: حالو، کاکا: کاکو.[۱]
(اُو) برای معرفه

تمام کلمات مذکور چه به تنهایی و چه درترکیب با سایر کلمات این تغییر رادارند، اما کلماتی مانند پا، شفا با آنکه به مصوت بلند (a) ختم می‌شوند به تنهایی تغییر را نمی‌پذیرند و فقط در ترکیب با سایر کلمات مصوت بلند پایانیشان تبدیل به مصوت کوتاه (o) می‌شوند. مثلاً: شفا اگر موصوف یا مضاف واقع شود می‌شود شفُ. مصوت بلند (u) (او) در آخر کلمه به عنوان معرفه ساز به کار می‌رود. (مداد _ مدادو) (کتاب _ کتابو) (گاو_ گاوو).[۱]

همین مصوت معرفه ساز در کلماتی که به هاء بیان حرکت (هاء غیر ملفوظ) ختم می‌شوند. پس از حذف مصوت کوتاه (e) (-ِ) در آخر کلمه به (ow) تبدیل می‌شود: (نامه _ نامو) (شیشه _ شیشو) (خونه_ خونو) (شونه _ شونو) در مورد صرف افعال، پیروی از دستور زبان رسمی معمول است و بازهم هر جا عادت زبانی شیرازی ایجاب کرده، صامت یا مصوتی دگرگون شده‌است. (بشکن _ بوشکون) (می‌جویم _ می‌جورم) ضمیرهای اشاره (این) و (آن) درگویش شیرازی به (ای) و (او) و جمع آن‌ها به (اینا) و (اونا) تغییر پیدا می‌کند. ضمایر مفعولی مرا (من)، ترا (تر)، ما را (مار)ها در آخر کلمه بعد از الف در لهجه شیرازی از تلفظ ساقط می‌شوند: (چاه _ چا) (روباه _ روبا) (شاه _ شا) (ماه _ ما) (تمساح - تمسا) (b = ب) در آخر بعضی کلمات دو حرفه در گویش شیرازی تبدیل به (ow) می‌شود. (آب _ او) (تب _ تو) (لب _ لو) در تعدادی از کلمات که وسط آن‌ها الف است موقع تلفظ الف تبدیل به واو می‌شود: (ارزان _ ارزون) (تکان _ تکون) (جان _ جون)
فعل «کردن»

درگویش شیرازی فعل کردن (kardan) با کسره گفته می‌شود (kerdan). این فعل در گویش کرمانی ، یزدی و مشهدی هم، همانند شیراز است. این فعل با کسره از کلمهٔ «کردار» مشتق شده‌است.[نیازمند منبع]









مهج الدعوات و منهج العبادات، ص: 298
حجاب الحسين بن علي ع‏
يا من شأنه الكفاية و سرادقه الرعاية يا من هو الغاية و النهاية يا صارف السوء و السواية و الضر اصرف عني أذية العالمين من الجن و الإنس أجمعين بالأشباح النورانية و بالأسماء السريانية و بالأقلام اليونانية و بالكلمات العبرانية و بما نزل في الألواح من يقين الإيضاح اجعلني اللهم‏







نشانه های سبک خراسانی در شعر شفیعی کدکنی

نویسنده: مسعود دلاویز
درآمد
هر زبان دارای جنبه هایی است که روش های گوناگون بیان اندیشه از آن منبعث می گردد و این روش های بیان اندیشه را سبک می نامند. به بیان دیگر سبک شیوه خاص یک اثر یا مجموعه آثار ادبی است و سبک شعر مجموعه ویژگی هایی است که شاعر با شاعران در نحوه بیان اندیشه و اسلوب های لفظی بدان توجه داشته اند. شاعر یا نویسنده با انتخاب الفاظ، طرز تعبیر، ترکیب کلمات و روش خاص در بیان ادراک و احساس خویش شیوه ای را پی می ریزد که اثر او را از دیگر آثار ادبی متمایز می سازد. سبک در واقع پیوند ذهن و زبان انسان در گفتار و نوشتار و سامان و حرکت تفکر آدمی درباره جهان و پدیده های آن است.
امروزه سبک شناسی به عنوان یک رشته مستقل و بنیادین در بین رشته های علوم انسانی و اجتماعی در سطح جهانی مطرح است. مهم ترین وظیفه این دانش به طور ویژه، بررسی ویژگی های ساختاری و محتوایی نثر نویسندگان و شعر شاعران است. کار عمده در سبک شناسی در سه سطح خلاصه می گردد: الف: زبانی، ب: ادبی، ج: فکری (شمیسا، 1378: 153). آن چه در این مبحث بیشتر مورد نظر است همان سطح زبانی است که جزء سطوح گسترده سبکی است و طبق نظر سبک شناسان معاصر به سطح های کوچک تر یعنی، آوایی (phonetical)، لغوی(lexical)، نحوی(syntactical) و واجی (phonological) تقسیم می گردد(باقری،1381: 91). به هر حال در مسیر مطالعاتی تاریخ زبان فارسی به این نکته دست می یابیم که شعر در دوره اول (سامانی و تا اندازه ای غزنوی) بیشتر صرف شکل گیری زبان و تقویت آن در جنبه های گوناگون زبانی و ساختاری شده است. هر چند اغراض شعری در این دوره غنی و متنوع بوده، اما هیچ گاه مسئله زبان، لغت و ساختار زبانی از نظرها دور نمی ماند و همین توجه سبب شده که دوره مذکور را دوره رشد و تکوین بنامند و مبنای زبان فارسی دری قرار گیرد. در واقع«این دوره را می توان"دوران پایه" در ادب فارسی دانست و تحولات ادبی و سبکی دوره بعد را با آن سنجید و اصل و ریشه بسیاری از جریان های ادبی شعر فارسی را در آن جستجو کرد»(غلام رضا، 1387: 54)
بنابراین در دوره های بعد شعر فارسی تا زمان ما، همیشه شاعر نگاهی به گذشته های ادبی و زبانی خود داشته است. آن زبانی که خشت بنیادین زبان ادوار بعدی است که بی تردید نمی توان از آن به تسامح گذشت. شاید بتوان این گونه بیان کرد که ستون فقرات زبان ارزشمند فارسی در دوره اول و به طور کلی در سبک خراسانی شکل گرفته و به اوج رسیده و در دوره های پس از آن با شدت و ضعف به کار گرفته شده است.
شفیعی کدکنی و سبک خراسانی







سایت: تحويل من العربية الحديثة الى المسند

حَوِّلْ كلمةً، جملةً، فقرةً، أو نصاً كاملاً بالحرف العربي إلى ما يُقابلها بالخط المسند الحميري اليمني.

خط المُسند أو الخط الحميري يسمّيه المستشرقون خط النصب التذكارية هو نظام كتابة قديم تطور في اليمن جنوب الجزيرة العربية، قرابة القرن التاسع - العاشر قبل الميلاد، وهو أحد ضروب الكتابة السامية الجنوبية، وكان نظام الكتابة المستعمل في شبه الجزيرة العربية لوقت طويل، وبحسب أحد الأراء أن خط الجزم اشتقت منه الأبجدية العربية. إلا أن معظم اللغوين يرون أن خط الجزم هو أول الخطوط العربية المتطورة من الخطوط النبطية، وكان ظهوره في العراق، وهو خط متصل خلافًا للخط المسندي الحميري، نشأ خط الجزم في القرن الرابع الميلادي من خلال تأثير الخط النبطي الذي نشأ بدوره من نمط الكتابة الأرامية.

متوفر للتحميل مجاناُ على apple و google

مثال :اهلا بكم يا اقيال اليمن







کانال حدائق ذات بهجة

💥 مباحث تاریخی

🌺 فارسی‌گوئی‌های سلمان از شدت خشم و اندوه 🌺

🌸 انسان‌ها هنگام شدت و فوَرانِ یک‌ حس و حال ( هر چه باشد: خشم، شادی، اندوه و درد، بُریدگی‌ازدنیا ) خواسته و ناخواسته به زبان مادری‌ِ خود سخن می‌گویند.

💧جناب سلمان - رضوان‌الله‌علیه - نیز زمانی که مردم پس از پیامبر، بکلی مولی‌علی را نادیده گرفته و در کودتای هولناک سقیفه، ابوبکر را سرکار آوردند - از شدت خشم - گاهی جمله‌هائی را به زبان مادری‌اش بر زبان می‌آورد که هیچ‌کس از ساکنان مدینه معنای آن‌ها را نمی‌دانست.

آن جمله‌ها به همان صورت حفظ شد و بعدها نویسندگان - به اندازه‌ی فارسی‌دانی خود - آن‌ها را در کتاب‌ها نوشته و ترجمه کردند.
مثلاً:

💧۱. همین که خبر کودتای سقیفه را شنید، فرمود: "کردند و نیک نکردند!"
( نفس‌الرحمان، ص۵۶۰ به نقل از الصراط‌المستقیم )

💧۲. زمانی که بخشی از مردم با ابوبکر بیعت کردند، سلمان برخاست که سخنانی بگوید و سخنرانی خود را با این جمله آغاز کرد: " کردید و نکردید!"
( انساف‌الاشراف، ج۱، ص۵۹۱ و احتجاج، ج۱، ص۱۹۲ )

💧۳. و در نقلی دیگر، جمله‌اش این بود"کردید و نکردید و حق میره بِبُردید."
( بناء المقاله الفاطمیه، ص۳۵۷ )

💧۴. و پس از آن روز نیز گاهی که بیرون می‌آمد و با مردم رو به رو می‌شد، می‌فرمود: " کردید و نکردید و ندانید که چه کردید!"
( احتجاج، ج۲، ص ۳۱۸ )

💧۵. در روایتی دیگر آمده: روز کودتای سقیفه، اصحاب پیامبر به سلمان گفتند: تو جای‌گاهِ بزرگ خودت در سن و دین‌داری و عبادت‌ها و همراهی‌ات با رسول‌الله را داری؛ درباره‌ی موضوع سقیفه چیزی بگو که از تو جاودانه بمانَد.
فرمود: "گویم اگر شنوید ..."
( التدوین، ج۱، ص۷۳ )

💧۶. فردای کودتا هم که او را دیدند، پرسیدند: "موضعت درباره‌ی خروجی سقیفه چیست؟" فرمود: "گفتم اگر به‌کار برید!"
( همان، ج۱، ص۷۳ )

✍ روشن است که اهل‌مدینه معنای این جمله‌ها را نمی‌دانستند و با حافظه‌ی قوی خود، تنها آن‌ها را حفظ کرده و برای نسل‌های بعد روایت کردند اما حضرت سلمان سخن خود را با این جمله‌ها آغاز می‌کرد و سپس به زبان عربی روشن‌گری‌های خود را می‌گفت.

✍ اما جمله‌ها و مقصود جناب سلمان - علیه‌السلام - برای ما مفهوم است؛ تنها این جمله را باید توضیح داد که منظور ایشان از "کردید و نکردید"، یعنی "کار خودتان و جنایتی که انتظارش می‌رفت، کردید و آنچه مایه‌ی خوشبختیِ دنیا و آخرتتان و وصیت پیامبر بود، نکردید و حق امیرمومنان را بُردید."

☘ سلام بر سلمان! درود بی‌پایان بر روزبه رامهُرمُزی!





********************

گروههای هشت گانه فعل-1-2-3

******************
وبلاگ زن متولد ماکو 3
آموزش دستورزبان فارسی و ترکی آذربایجانی
گروههای هشت گانه فعلها(2)
گروه پنجم : گروه پنجم فعلهائی است که مصدر آنها به ختن ختم می شود . در این گونه فعلها ت از بن ماضی حذف و حرف خ به ز تبدیل می شود .

مانند :

فعل        بن ماضی    بن مضارع

ساختن       ساخت           ساز

سوختن      سوخت          سوز

بیختن        بیخت             بیز


استثناهای گروه پنجم :

فعل        بن ماضی     بن مضارع

شناختن     شناخت           شناس

فروختن    فروخت          فروش

گسیختن    گسیخت          گسل






وبلاگ زن متولد ماکو 3-آموزش دستورزبان فارسی و ترکی آذربایجانی



گروههای هشت گانه فعل ( 1 )

گروههای هشت گانه فعل ( 1 )

ساختمان فعلهای ساده :

در فعلهای ساده فارسی پس از حذف ن از مصدر ، بن ماضی باقی می ماند و از جهت تغییری که از بن ماضی به بن مضارع  انجام می گیرد . که می توانیم آنها را به هشت گروه تقسیم کنیم .

تغییر بن ماضی به بن مضارع طبق قاعده انجام می گیرد . اما در هر گروه استثناهائی وجود دارد .

در بعضی فعلها تغییر طبق قاعده انجام نمی گیرد .


                                              گروههای هشت گانه :


گروه اول : گروه اول فعل هائی هستند که مصدر آنها به یدن ختم می شود . در این نوع فعلها پس از حذف ید از بن ماضی ، بن مضارع به دست می آید .

مانند :

بریدن که بن ماضی آن برید و ین مضارع آن بر می شود .

نالیدن که بن ماضی آن نالید و بن مضارع آن نال می شود .  

اغلب فعلهای فارسی درگروه اول جای دارند . مصدرهای جعلی نیز در این گروه هستند .


استثناهای این گروه :

فعل    بن ماضی   بن مضارع

چیدن      چید            چین

دیدن       دید             بین

آفریدن     آفرید          آفرین

گزیدن     گزید          گزین

شنیدن     شنید           شنو


گروه دوم : گروه دوم فعلهائی هستند که مصدر آنها به دن ختم می شود . در این فعلها پس از حذف د از بن ماضی بن مضارع به دست می آید .

مانند :

خوردن ، که بن ماضی آن خورد و بن مضارع آن خور می شود .

پراکندن که بن ماضی آن پراکند و بن مضارع آن پراکن می شود .


استثناهای این گروه :

فعل      بن ماضی     ین مضارع

آزردن     آزرد             آزار

آمدن       آمد               آ

بردن       برد              بر

زدن       زد               زن

شدن       شد               شو

کردن      کرد             کن

مردن      مرد            میر


گروه سوم : گروه سوم فعلهائی هستند که مصدر آنها به آدن ختم می شود . در این فعلها پس از حذف اد از بن ماضی ، بن مضارع به دست می آید .

مانند :

افتادن که بن ماضی آن افتاد و بن مضارع آن افت است .

فرستادن که بن ماضی آن فرستاد و بن مضارع آن فرست است .


استثناهای گروه سوم :

فعل      بن ماضی      بن مضارع

دادن       داد              ده

گشادن    گشاد            گشا


گروه چهارم : فعلهائی هستند که مصدر آنها به ودن (اودن ) ختم می شوند . در این نوع فعلها پس از هذف د از بن ماضی ( - و ) به ( آ ) تبدیل می شود .

مانند :

فعل     بن ماضی    بن مضارع

آزمودن     آزمود    آزما

ردودن      زدود     زدا


استثناهای گروه چهارم :

فعل    بن ماضی    بن مضارع

بودن      بود               بو

درودن   درود             درو

**************


گروههای هشت گانه فعلها ( 2 )

گروههای هشت گانه فعلها ( 2 )

گروه پنجم : گروه پنجم فعلهائی است که مصدر آنها به ختن ختم می شود . در این گونه فعلها ت از بن ماضی حذف و حرف خ به ز تبدیل می شود .

مانند :

فعل        بن ماضی    بن مضارع

ساختن       ساخت           ساز

سوختن      سوخت          سوز

بیختن        بیخت             بیز


استثناهای گروه پنجم :

فعل        بن ماضی     بن مضارع

شناختن     شناخت           شناس

فروختن    فروخت          فروش

گسیختن    گسیخت          گسل


گروه ششم : فعلهائی هستند که مصدر آنها به _ستن ختم می شود . در این فعلها پس از حذف ست از بن ماضی ، بن مضارع به دست می آید .

مانند :

فعل         بن ماضی      بن مضارع

زیستن     زیست           زی

آراستن      آراست          آرا


در این گروه اگر پس از حذف ست از بن ماضی فقط یک صامت ( حرف بی صدا ) و یک مصوت ( حرف با صدا )  با قی بماند ، دو حالت به وجود می آید >

1 –  اگر مصوت ( حرف با صدا ) باقی مانده ا و یا آ باشد ، در بن مضارع حرف صامت ( حرف بی صدا )  ه اضافه  می شود . مانند جستن که بن ماضی آن جست  است و پس از حذف ست ج و فتحه باقی می ماند که با اضافه کردن ه به آن به جه تبدیل می شود . بن مضارع افعال خواستن ، رستن و کاستن نیز اینگونه به دست می آید .

2 – اگر مصوت ( حرف با صدا ) باقی مانده  أ باشد به او تبدیل می شود .

مانند شستن که بن ماضی آن شست است . اگر ست را حذف کنیم ش و صامت أ باقی می ماند و أ به او تبدیل می شود و بن مضارع  شو  به دست می آید .


استثناهای گروه ششم :

فعل          بن ماضی      بن مضارع

بستن          بست              بند

پیوستن       پیوست           پیوند

خاستن       خاست            خیز

شکستن       شکست          شکن

نگریستن     نگریست         نگر

گسستن       گسست           گسل

نشستن        نشست           نشین

***************


گروههای هشت گانه فعلها ( 3 )

گروههای هشت گانه فعلها ( 3 )

گروه هفتم : فعل هائی که مصدر آنها به شتن ختم می شود . در این فعلها پس از حذف ت ، ش  به   ر تبدیل می شود .

فعل        بن ماضی     بن مضارع

کاشتن     کاشت             کار

گذاشتن     گذاشت      گذار


استثناهای این گروه :

فعل      بن ماضی     بن مضارع

رشتن      رشت           ریس

گشتن       گشت            گرد

نوشتن      نوشت          نویس

افراشتن     افراشت        افراز

سرشتن     سرشت         سرش

کشتن       کشت            کش


گروه هشتم : فعلهائی هستند که مصدر آنها به فتن ختم می شود . در این فعلها پس از حذف ت از بن ماضی ف تبدیل به ب می شود .

فعل       بن ماضی     بن مضارع

تافتن         تافت            تاب

یافتن         یافت            یاب


در این گروه در چند فعل پس از حذف حرف پایانی بن ماضی ، بن مضارع به دست می آید . مانند :

فعل      بن ماضی      بن مضارع

بافتن       بافت              باف

شکافتن     شکافت         شکاف

شکفتن      شکفت           شکف


در چند فعل پس از حذف حرف پایانی بن ماضی ، ف به ب و مصوت أ به مصوت او تبدیل می شود . مانند :

فعل      بن ماضی     بن مضارع

آشفتن        آشفت         آشوب

رفتن        رفت           روب

سفتن         سفت          سنب




Conceptual metaphor theory

According to American linguist George Lakoff, metaphors are not just figures of speech, but modes of thought. Lakoff hypothesises that principles of abstract reasoning may have evolved from visual thinking and mechanisms for representing spatial relations that are present in lower animals.[23] Conceptualisation is regarded as being based on the embodiment of knowledge, building on physical experience of vision and motion. For example, the 'metaphor' of emotion builds on downward motion while the metaphor of reason builds on upward motion, as in saying “The discussion fell to the emotional level, but I raised it back up to the rational plane."[24] It is argued that language does not form an independent cognitive function but fully relies on other cognitive skills which include perception, attention, motor skills, and visual and spatial processing.[16] Same is said of various other cognitive phenomena such as the sense of time:

"In our visual systems, we have detectors for motion and detectors for objects/locations. We do not have detectors for time (whatever that could mean). Thus, it makes good biological sense that time should be understood in terms of things and motion." —George Lakoff

In Cognitive Linguistics, thinking is argued to be mainly automatic and unconscious.[25][26][27] Cognitive linguists study the embodiment of knowledge by seeking expressions which relate to modal schemas.[28] For example, in the expression "It is quarter to eleven", the preposition to represents a modal schema which is manifested in language as a visual or sensorimotoric 'metaphor'.

نظریه استعاره مفهومی

به گفته جورج لاکوف، زبان شناس آمریکایی، استعاره ها فقط شکل های گفتاری نیستند، بلکه شیوه های فکری هستند. لاکوف فرض می‌کند که اصول استدلال انتزاعی ممکن است از تفکر بصری و مکانیسم‌هایی برای نمایش روابط فضایی موجود در حیوانات پایین‌تر تکامل یافته باشد.[23] مفهوم سازی بر اساس تجسم دانش، بنا بر تجربه فیزیکی بینایی و حرکت در نظر گرفته می شود. برای مثال، «استعاره» عاطفه بر حرکت رو به پایین استوار است در حالی که استعاره عقل بر حرکت رو به بالا استوار است، مانند این که «بحث به سطح احساسی رسید، اما من آن را به سطح عقلانی ارتقا دادم».[24] استدلال می‌شود که زبان یک کارکرد شناختی مستقل را تشکیل نمی‌دهد، بلکه کاملاً متکی بر سایر مهارت‌های شناختی است که شامل ادراک، توجه، مهارت‌های حرکتی و پردازش بصری و فضایی است.[16] زمان:

"در سیستم‌های بصری ما، آشکارسازهایی برای حرکت و آشکارسازهایی برای اشیا/مکان‌ها داریم. ما آشکارسازهایی برای زمان نداریم (به هر معنی که می‌تواند باشد). " - جرج لاکوف

در زبان‌شناسی شناختی، استدلال می‌شود که تفکر عمدتاً خودکار و ناخودآگاه است.[25][26][27] زبان شناسان شناختی تجسم دانش را با جستجوی عباراتی که به طرحواره های وجهی مربوط می شود، مطالعه می کنند.[28] برای مثال، در عبارت «یک ربع به یازده است»، حرف اضافه به نمایانگر طرحواره‌ای وجهی است که در زبان به صورت «استعاره» دیداری یا حسی-حرکتی آشکار می‌شود.
ارسال بازخورد





Definitions of conceptualisation. noun. inventing or contriving an idea or explanation and formulating it mentally.
تعاریف مفهوم سازی اسم. ابداع یا ساختن یک ایده یا توضیح و تدوین ذهنی آن.



3 - Conceptualization and construal operations
In chapter 1, we noted that one of the basic hypotheses of cognitive linguistics is that, in Langacker's words, semantics is conceptualization. This hypothesis challenges the view that semantics is purely truth-conditional. We have already seen in chapter 2 examples of semantic interpretations of linguistic expressions that go beyond truth-conditional semantics. Situations can be framed in different ways – e.g., my dad vs. dad vs. father and waste time vs. spend time in My dad wasted most of the morning on the bus (see §2.1) – and these ways convey to the hearer different conceptualizations of the relationship between the speaker and the speaker's father, of the positive or negative quality of the situation being described, and even of the nature of the situation being described (characterizing time in terms of money).

Framing is pervasive in language: as we argued in chapter 2, all linguistic units evoke a semantic frame. Yet framing is but one example of the ubiquity of conceptualization in linguistic expression. All aspects of the grammatical expression of a situation involve conceptualization in one way or another, including inflectional and derivational morphology and even the basic parts of speech. Whenever we utter a sentence, we unconsciously structure every aspect of the experience we intend to convey. The purpose of this chapter is to describe the range of conceptualization processes or construal operations that human beings employ in language.


در فصل 1 اشاره کردیم که یکی از فرضیه‌های اساسی زبان‌شناسی شناختی این است که به قول لانگکر، معناشناسی مفهوم‌سازی است. این فرضیه این دیدگاه را به چالش می کشد که معناشناسی صرفاً مشروط به حقیقت است. ما قبلاً در فصل 2 نمونه هایی از تفاسیر معنایی عبارات زبانی را دیدیم که فراتر از معناشناسی شرطی حقیقت است. موقعیت‌ها را می‌توان به روش‌های مختلفی تنظیم کرد - به عنوان مثال، پدرم در مقابل پدر در مقابل پدر و اتلاف وقت در مقابل گذراندن وقت در پدر من بیشتر وقت صبح را در اتوبوس هدر داد (به بند 2.1 مراجعه کنید) - و این راه‌ها متفاوت را به شنونده منتقل می‌کنند. مفهوم سازی از رابطه بین گوینده و پدر گوینده، کیفیت مثبت یا منفی موقعیتی که توصیف می شود، و حتی ماهیت موقعیت توصیف شده (مشخص کردن زمان از نظر پول).

چارچوب بندی در زبان فراگیر است: همانطور که در فصل 2 بحث کردیم، همه واحدهای زبانی یک چارچوب معنایی را تداعی می کنند. با این حال، چارچوب بندی تنها یکی از نمونه های فراگیر بودن مفهوم سازی در بیان زبانی است. تمام جنبه‌های بیان دستوری یک موقعیت، شامل مفهوم‌سازی به شیوه‌ای است، از جمله ریخت‌شناسی عطفی و اشتقاقی و حتی بخش‌های اساسی گفتار. هرگاه جمله ای را به زبان می آوریم، ناخودآگاه هر جنبه ای از تجربه ای را که قصد انتقال آن را داریم ساختار می دهیم. هدف این فصل توصیف گستره ای از فرآیندهای مفهوم سازی یا عملیات ساختی است که انسان ها در زبان به کار می برند.




Conceptualizationconsistsofthestructuringofknowledgetheawarenessofspecificinformation. Concepts,whicharetheresultofconceptualization,formaseparatesystemofinterrelationshipsandsubordinationandthuscom-posetheconceptosphereofnationalculture.
مفهوم سازی از ساختار دانش و آگاهی از اطلاعات خاص تشکیل شده است. مفاهیمی که حاصل مفهوم سازی هستند، سیستم روابط متقابل و تبعیت را از هم جدا می کنند و در نتیجه مفهوم سپهر فرهنگ ملی را مطرح می کنند.



The process of categorization is aimed at combining similar or identical units into larger categories, and the process of conceptualization is aimed at highlighting the minimum meaningful units of human experience.
فرآیند طبقه‌بندی با هدف ترکیب واحدهای مشابه یا یکسان در دسته‌های بزرگتر است و فرآیند مفهوم‌سازی با هدف برجسته کردن حداقل واحدهای معنادار تجربه انسانی است.

Definitions of construal. noun. an interpretation of the meaning of something; the act of construing. type of: interpretation.

construal
10. conceptual content
11. conceptualizer


Is it a joke, are they choking, having a heart attack, is this an emergency, etc. This would be construal - your interpretation of the situation.
آیا این یک شوخی است، آیا آنها خفه می شوند، دچار حمله قلبی می شوند، آیا این یک وضعیت اضطراری است، و غیره.




In linguistics, a grammar is the set of rules for how a natural language is structured, as demonstrated by its speakers or writers. Grammar rules may concern the use of clauses, phrases, and words. The term may also refer to the study of such rules, a subject that includes phonology, morphology, and syntax, together with phonetics, semantics, and pragmatics. There are, broadly speaking, two different ways to study grammar: traditional grammar and theoretical grammar.
در زبان‌شناسی، گرامر مجموعه‌ای از قوانین برای چگونگی ساختار یک زبان طبیعی است که توسط گویندگان یا نویسندگان آن نشان داده شده است. قواعد گرامر ممکن است به استفاده از جملات، عبارات و کلمات مربوط باشد. این اصطلاح ممکن است به مطالعه چنین قواعدی نیز اشاره داشته باشد، موضوعی که شامل واج شناسی، صرف شناسی و نحو، همراه با آوایی، معناشناسی و عمل شناسی است. به طور کلی، دو روش مختلف برای مطالعه گرامر وجود دارد: دستور زبان سنتی و دستور زبان نظری.




*****************
حیله و توهم: اردک/خرگوش:
Several scholars suggested that the illusion resonates philosophically and politically. Wittgenstein, as Shirley Le Penne commented,[5] employed the rabbit–duck illusion to distinguish perception from interpretation. If you see only a rabbit, you would say "this is a rabbit", but once you become aware of the duality you would say "now I see it as a rabbit". You may also say "it's a rabbit–duck", which, for Wittgenstein, is a perceptual report.[5]

Thomas Kuhn used the rabbit–duck illusion as a metaphor for revolutionary change in science, illustrating the way in which a paradigm shift could cause one to see the same information in an entirely different way.[6]
چندین محقق پیشنهاد کردند که این توهم از نظر فلسفی و سیاسی طنین انداز می شود. همانطور که شرلی لوپن اظهار داشت، ویتگنشتاین [5] از توهم خرگوش-اردک برای تمایز ادراک از تفسیر استفاده کرد. اگر فقط یک خرگوش ببینید، می‌گویید «این یک خرگوش است»، اما وقتی متوجه دوگانگی شدید، می‌گویید «حالا من آن را به عنوان یک خرگوش می‌بینم». شما همچنین ممکن است بگویید "این یک اردک خرگوش است"، که برای ویتگنشتاین، یک گزارش ادراکی است.[5]

توماس کوهن از توهم خرگوش-اردک به عنوان استعاره ای برای تغییر انقلابی در علم استفاده کرد و روشی را نشان داد که در آن یک تغییر پارادایم می تواند باعث شود که فرد اطلاعات مشابه را به روشی کاملاً متفاوت ببیند.[6]














مقاله «کدام معنی؟»-کوروش صفوی-ایجاد شده توسط: حسن خ


نشانه شناسی-ایجاد شده توسط: حسن خ


آواشناسی-ایجاد شده توسط: حسن خ



****************
ارسال شده توسط:
حسن خ
Saturday - 21/9/2024 - 11:33

آواشناسی؛ واج شناسی-فونتیک؛ فونولوژی

مقدمات زبانشناسی، ص 103

آواهای هر زبان را میتوان از دو جهت مورد مطالعه قرار داد: نخست از جهت دریافت سرشت و ماهیت فیزیکی هر آوا و اینکه چگونه و به وسیله چه اندامهایی تولید می شود و به هنگام ترکیب با آواهای دیگر دستخوش چه تغییراتی می گردد. به عبارت دیگر نحوه تولید و ویژگیهای صوتی آوا مورد تحقیق واقع می شود. این گونه تحقیقات را که وظیفه اصلی آن بررسی و شناخت «آوا» به عنوان یک پدیده فیزیکی و مادی است «آواشناسی (phonetics) می نامند.

دیگر اینکه صرفنظر از نحوه تولید آواهای یک زبان نظام صوتی آن زبان مورد مطالعه قرار گیرد تا آواهای موجود در آن زبان و نقش هر کدام از آنها در تمایز معنایی و قواعد ترکیب آنها معین شود بررسی نظام صوتی یک زبان را واج شناسی (phonology) می نامند. به سخن دیگر واج شناسی عبارت است از بررسی دستگاه راجی یک زبان یعنی شناخت و اجهای آن چگونگی ساخت و کارکرد آنها ساختمان هجا واج آرایی و فرایندهای واجی در آن زبان بدین ترتیب موضوع آواشناسی «آوا» یعنی یک پدیده فیزیکی و مادی است در حالی که موضوع واج شناسی نظام صوتی و نقش اصوات در زبان است که پدیده ای ذهنی و مجرد میباشد.
مطالعه آواشناسی بر واج شناسی مقدم است زیرا پیش از شناخت آواهای یک زبان نمی توان به نظام موجود بین آنها و قواعد حاکم بر آن نظام دست یافت.

 





جانشینی و همنشینی در زبان-ایجاد شده توسط: حسن خ



****************
ارسال شده توسط:
حسن خ
Tuesday - 15/10/2024 - 13:25

تصویر شنیداری در کتاب دوره زبانشناسی عمومی-دوسوسور

دوره زبان شناسی عمومی، ص 18-19

۲-۳ جایگاه زبان در میان پدیده های قوه ناطقه
 برای آنکه در کل قوه ناطقه، قلمروی که به زبان مربوط است مشخص شود. باید عمل فردیی را بررسی کرد که سبب بازسازی مدار گفتار می شود. این عملکرد دست کم به دو نفر نیاز دارد و این تعداد، حداقل لازم برای تکمیل مدار به شمار می روند. تصور کنید که دو نفر به نامهای A و B با یکدیگر سرگرم گفت و گو باشند.
نقطه آغازین مدار در مغز یکی از این دو مثلاً فرد A  قرار دارد؛ در آنجا رویدادهای ذهن که آن را مفاهیم می نامیم با آنچه نمود نشانه های زبانی یعنی تصاویر شنیداری است و برای بیان آن مفاهیم به کار می روند، در ارتباط اند. فرض کنیم یک مفهوم مشخص تصویر شنیداری مربوط به آن را در مغز برانگیزد؛ این پدیده که کاملاً جنبه روانی دارد، به نوبه خود فرآیند یا جریانی فیزیولوژیکی را به دنبال می آورد؛ مغز تکانه مرتبط با آن تصویر بیولوژیکی شنیداری را به اندامهای گفتاری میفرستد به دنبال آن امواج صوتی از دهان A به گوش B می رسد که فرآیندی کاملاً فیزیکی است. بعد از آن، این مدار در B به ترتیبی معکوس ادامه می یابد از گوش به مغز، یعنی انتقال فیزیولوژیکی تصویر شنیداری و در مغز ارتباط روانی این تصویر با مفهوم متناظرآن.  حال اگر B به نوبه خود شروع به صحبت کند همان مراحل یاد شده، از مغزار به مغز A تکرار خواهد شد و همان مسیر را به صورتی که در نمودار زیر آمده است طی خواهد کرد.
نمی توان ادعا کرد که این تحلیل کامل است؛ هنوز میتوان مسائل دیگری را نیز تشخیص داد ادراک فیزیکی محض اصوات تطابق این ادراک با تصویر شنیداری مستتر؛ تصویر عضلانی عمل گفتن و ..... من تنها به آن عناصری اشاره کردم که به نظرم اهمیت اساسی دارند؛ اما نمودار ما سبب میشود تا بلافاصله اجزای فیزیکی امواج صوتی از اجزای فیزیولوژیکی عمل گفتن و عمل شنیدن و ذهنی تصاویر گفتاری و مفاهیم متمایز گردند. باید به این نکته بسیار مهم توجه داشت که تصویر گفتاری با صوت اشتباه نمی شود؛
تصویر گفتاری همانند مفهوم متداعی خود دارای جنبه ذهنی است. این مدار به آن صورتی که نشان داده ایم میتواند باز هم با تقسیمات زیر
ارائه شود:

الف) بخش بیرونی ارتعاش آواهایی که از دهان تا گوش می روند و بخش درونی که در برگیرنده بقیه اجزاست.
ب) بخش روانی و بخش غیر روانی؛ بخش غیر روانی هم شامل تولیدات فیزیولوژیکی اندامهای گفتاری است و هم رویدادهای فیزیکی مستقل از فردرا شامل میشود.
ج) بخش فعال و بخش منفعل؛ تمام آنچه از مرکز تطابق ذهنی تصویر شنیداری با مفهوم یکی از افراد به گوش دیگری می رود، فعال است و تمام آنچه از گوش فرد دوم به مرکز تطابق ذهنی وی منتقل می شود، منفعل است.
 د) سرانجام، می توان در بخش روانی که در مغز قرار گرفته است، تمامی آنچه را که فعال است گنا (م←ت) و آنچه را که منفعل است، پذیرا( ت ← م) نامید.
م= مفهوم
ت= تصویر ذهنی





زبانشناسی-همزمانی/درزمانی-ایجاد شده توسط: حسن خ


رابطه الفاظ و معانی-ایجاد شده توسط: حسن خ