بسم الله الرحمن الرحیم

واج-وحدة صوتیة-Phoneme

المعاجم واللغات
زبانشناسی-زبان-الفبا-خط
زبان‌شناسی ساخت‌گرا-لسانیات بنیویة-Structural linguistics
زبان‌شناسی نقش‌گرا-لسانیات وظیفیة-Functional linguistics
زبان‌شناسی صورت‌گرا-لسانیات شکلیة-Formal linguistics
مقاله «کدام معنی؟»-کوروش صفوی-ایجاد شده توسط: حسن خ

آواشناسی-ایجاد شده توسط: حسن خ
واج-وحدة صوتیة-Phoneme
کتاب توصیف ساختمان دستوری زبان فارسی-محمدرضا باطنی
مقارنة تطبیقی بین سبعة احرف نوعی اصلح الوجوه با عناصر زبانشناسی جدید


در روایات
تجزیه دوگانه زبان
هجا و تکواژ
تکواژصفر
گزاره-جمله-گفته
واجگونه
ویژگی های زبرزنجیری گفتار





فون-فونم-مورفم-گرافم
صوتک-لفظک-واژک-نویسک

اگر صدای کسی را با رکوردر ضبط کنیم و سپس در شرائط کاملا مساوی پخش کنیم، هر کدام از اینها فون هستند، اشخاص متعین لفظ ملفوظ هستند، و لذا نمیتوان گفت دو نحو فون هستند، یعنی هیچ خصوصیت منوع یا مصنف ندارند، و لذا در آن دو شأنیت تعدد فونم(واج) شدن نیست، اما به محض اینکه دو فرد فون در کوچکترین صفت تفاوت کردند در اینجا شأنیت و امکان تعدد فونم(واج) شدن هست، اما در زبانهای رایج فونم بالفعل نمیشود تا جزء طیف یکی از فونم‌های (مسامحة حروف الفبای) آن زبان قرار گیرد، حال یا دقیقا فونم آن زبان باشد یا الوفون (واجگونه) آن باشند، بچه تا الفبا یاد نگرفته، با واجهای زبان آشناست اما با حروف زبان(به اصطلاح امروز) آشنا نیست، حروف فی الجمله صورت مکتوب واجها است، در فارسی very well را ناچار وری ول مینویسیم و یا حتی تلفظ میکنیم، و کلمات عین هم که فقط در وی و دبلیو تفاوت دارند بسیارند و در همین صفحه بعض آنها آمده است، و این مطالب مفتاح بابی عظیم در تعدد قراءات در خصوص اصول قرائت است فضلا از فرش الحروف.

واو در سطح فونتیک مطرح است، و سپس در سطح واج و واجگونه، و سپس در واژک (تکواژ) ، و سپس در سطح تکواژگونه، و سپس در سطح قاموس لغت و معنا، و سپس در سطح صرف و حروف زوائد، و سپس در سطح نحو و نقش دستوری، و سپس در سطح معنانی و بیان و نقش ادبیاتی.



واژک قدیمی است و ساره بعد آن است و تکواژ امروزه رایج است و هر سه به یک معنا است.

فونتیک با فونولوژی فزق ظریف دارد، فونتیک بررسی فون(آوا) است و فونولوژی بررسی فونم(واج) است، فون نفس صوت فیزیکی است اما فونم صورت مجرد و طبیعت ماهوی حروف است، فونتیک شناسایی مثلا آگوستیک ب است اما فونولوژی شناسایی طبیعی ب است که در فرد ب ملفوظ خارجی ظهور میکند.

آوا=فون=کوچکترین واحد زبانی گفتاری فیزیکی شخصی خارجی-پس شامل تمام انواع واج و واجگونه و زبرزنجیره و...-از علوم انسانی نیست بلکه فیزیک مرتبط با انسان است.

واج=فونم=کوچکترین واحد زبانی گفتاری انتزاعی-دارای طبیعت و ذات کلی-متفاوت با واحد زبانی گفتاری فیزیکی-پس امر انسانی و جزء علوم انسانی، دارای طیف واجگونه-پسوند إم یعنی واحد تشکیل دهنده یک ساختار

تک‌نگاره، نویسه‌واره=گرافم=کوچکترین واحد نگارشی زبانی نوشتاری است-شامل حروف و اعداد و نشانه ویرایشی و اعراب

حرف،الفبا-حرف-Letter=کوچکترین واحد زبانی نوشتاری انتزاعی فونم است

گلیف-حز-Glyph = کوچکترین واحد نگارشی زبانی نوشتاری به شکل خاص است مثل فونتهای مختلف(تایپ‌فیس یا طرح حروف)-اما شخص فیزیکی نوشته شده روی کاغذ که فردی از گرافم باشد چه نام دارد؟ handwritten دستنوشته و دستنویس گرافم خوب است، البته چون اصل لغت گلیف به معنای حکاکی و قلم‌زنی carving است پس برای شخص فیزیکی گرافم خوب است و مردم به صورت انواع فونت استفاده کردند.


قرآن کریم طبق راهنمایی منقول از ابوفاخته، رویکرد ترکیب‌گرا دارد نه رویکرد تحلیل‌گرا، چه تحلیل‌گرایی از نوع ساختارگرا که واژه‌محور است و چه زایشی که جمله‌محور است و چه نقش گرا که بافت محور و متن محور است، رویکرد ترکیب‌گرا یعنی دقیقا از بسیط شروع میکند، و تعداد بسائط را زمینه و حوزه تعیین میکند که البته خود زمینه از بسائط تکوینی تشکیل شده و سپس تحلیل میشود، و مهم این است که گاه ترکیب، گیتهای مختلف داریم که یکی از آنها گیت زبان است، و در فضای زبان هم قرآن کریم نه فقط کلمه محور است و نه جمله یا بافت و سیاق محور، بلکه آکسیوم محور است، یعنی مالتی محور میشود، به تعبیر المیزان سران تحتهما اسرار، و اگر در زبانشناسی ساختارگرا در دو محور دو بعدی همنشینی و جانشینی، معنا را سازماندهی میکنیم، در رویکرد ترکیب‌گرا با ورود در گیت زبان، ما تحلیل دو بعدی نداریم بلکه ابتدا آکسیوم داریم و سپس چندین محور




آوا-صوت- phone
آواشناسی یا فونتیک-صوتیات-Phonetics
سدا-معرب صدا-صوت-موج صوتی-ویکی عربی-صوت--Sound
واک-جهر-Voice-voicing
بی‌واکی-همس-Voicelessness
همخوان-صامت-Consonant
واکه-مُصَوَّت-صدادار--عربی- صائت-Vowel
واژه-کلمة-word
تکواژ-وحدة صرفیة-Morpheme
تکواژه-وحدة معجمیة-Lexeme
بُن‌واژه-مدخل-عربی-لیما-- lemma
واج-وحدة صوتیة-Phoneme
واج‌شناسی-فونولوژی-نطقیات- phonology
واجگونه-بدل صوتی-allophone
دیافونم-دیافون- Diaphoneme
نام‌آوا-محاکاة صوتیة - Onomatopoeia
حرف اضافه-حرف افزونه-Adposition
تکواژشناسی یا صَرف یا ساختواژه-Morphology

تک‌نگاره، نویسه‌واره- وحدة خطیة - grapheme
الوحدة الخطية أو الرَّوْسَم أو الحرف أو الحرف المجرد أو الحَرْفِيم أو وحدة الكتابة أو وحدة الخط

کوچکترین واحد مد-زمان کشش-الوحدة الزمنية أو فونيم المَدَّة أو الكُرُونِيم-- chroneme

حرف،الفبا-حرف-Letter
حرف،دستور زبان-حرف المعنی-Grammatical particle

تکواژگونه-الومورف-وحدة بنیویة-Allomorph
زبان اشاره- لغة اشارة -Sign_language


بستار تولیدی-حرکات بیانی-ژست سخن-Articulatory gestures
واجشناسی تولیدی-Articulatory phonology

vale=دره ، مجرای کوچک (درشعرو مذهب ) جهان ، دنیا، زمین ، جهان خاکی، خدانگهدار.
wale=بافته ، راه راه ، تیر افقی، انتخاب کردن ، راه راه کردن
veal=گوشت گوساله ، گوساله
weal=خیر، سعادت، آسایش، ثروت، دارائی.


تکواژ=برو
تکواژه=ماده موجود در برو رفت رفتنو...
بن‌واژه=مدخل فرهنگ برای تکواژه مثل رفتن برای ماده ر ف ت
نویسه=هر علامت حتی شامل ویرگول


Structural Semantics--معناشناسی ساختگرا
Semantic Relation--روابط معنایی


Synchronic--همزمانی
Diachronic--درزمانی


چند کلمه مضاف همنشینی و جانشینی قرار میگیرد: محور همنشینی-رابطه همنشینی-تحلیل(آنالیز) همنشینی-

(syntagmatic relation)--رابطه همنشینی----رابطه نحوی--سینتاکسی
(paradigmatic relation)--رابطه جانشینی
العلاقات النحوية والنموذجية--النموذج أو المثال أو القِياس أو الباراديم (باللاتينية: Paradigma)



روابط هم نشینی و جانشینی
companion-succession
یاکوبسن: طرح این روابط در اصل توصیفی از عمل کرد زایای زبان است.
یکی از این دو رابطه مبتنی بر انتخاب (Selection) است که سوسور آن را متداعی (Associative) می نامد و دیگری مبتنی بر ترکیب است (Combination) که هم نشینی (Syntagmatic) نامیده می شود. (توجه شود که به جانشینی (Paradigmatic) هنوز نپرداخته ام)
رابطه ی هم نشینی در اصل رابطه ی موجود میان واحد ها یی است که در ترکیب با یک دیگر قرار می گیرند و واحدی از سطح بالاتر تشکیل می دهند. /t/ و /a/ و /r/ بر رو ی محوری فرضی به نام محور هم نشینی قرار می گیرند و واحد /tar/ را می سازند. «او», «را», «دید» و «ـَم» در هم نشینی با هم قرار می گیرند و او را دیدم را تشکیل می دهند. رابطه ی جانشینی نیز در اصل رابطه ی موجود میان واحدهایی به شمار می رود که به جا ی هم انتخاب می شوند و در همان سطح, واحد ها ی تازه یی پدید می آورند. /u/ به جا ی /a/ انتخاب می شود و «تار» را به «تور» /tur/ مبدل می کند. «زد» به جا ی «دید» انتخاب می شود و «او را دیدم» را به «او را زدم» تبدیل می کند و … .
رابطه ی متداعی: واژه ها ب توجه به امکانات تداعی در ذهن ما بر حسب تشابه(Similarity) و بسته به واحد یا واحد ها یی که از واژه انتخاب می شود با واژه ها ی مختلفی در ارتباط است. مثلن واژه ی «عمیق» بر حسب تشابه معنا یی با «گود» و «ژرف» و جزآن در رابطه ی متداعی است و بر حسب نوعی تشابه آوایی با «عتیق», «عقیق» و جز آن در رابطه یی قرار می گیرد. و این نکته دقیقن همان مطلبی است که یاکوبسن به هنگام طرح « قطب استعاری » مد نظر داشته است.
قطب استعاری (Metaphoric Pole) بر شگرد ها ی رابطه ی متداعی و قطب مجازی (Metonymic Pole) , بر شگرد ها ی رابطه ی هم نشینی استوار اند.





Paradigmatic analysis is the analysis of paradigms embedded in the text rather than of the surface structure (syntax) of the text which is termed syntagmatic analysis. Paradigmatic analysis often uses commutation tests, i.e. analysis by substituting words of the same type or class to calibrate shifts in connotation.
تحلیل پارادایمی، تحلیل پارادایم های نهفته در متن است تا ساختار سطحی (نحوه) متن که به آن تحلیل نحوی می گویند. تحلیل پارادایمی اغلب از آزمون‌های جابه‌جایی استفاده می‌کند، یعنی تجزیه و تحلیل با جایگزین کردن کلماتی از همان نوع یا کلاس برای کالیبره کردن تغییرات در مفهوم






The types of suprasegmentals include stress, intonation, pitch, tone, and juncture. These features relate to speech sounds beyond individual phonemes and play a crucial role in conveying meaning and emphasis in spoken language.
انواع سوپراسگمنتال عبارتند از استرس، آهنگ، زیر و بم، تن و اتصال. این ویژگی‌ها به صداهای گفتاری فراتر از واج‌های فردی مربوط می‌شوند و نقش مهمی در انتقال معنا و تأکید در زبان گفتاری دارند.




در تایپوگرافی تایپ‌فیس یا طرح حروف[۱] (typeface) یا خانواده فونت (font family) به دسته‌ای از قلم (رایانه) گفته می‌شود که گلیف‌ها، طرح مشابه و مشترکی داشته باشند.



در زبان‌شناسی و آواشناسی، آوا[۱] (به انگلیسی: phone) به هر صدا (در زبانهای گفتاری) یا ژستی (در زبانهای اشاره‌ای) گویند که متمایز و قابل شناسایی از سایر صداها یا ژست‌های موجود در آن زبان باشد.

آواشناسی[۱] یا فونتیک (به فرانسوی: Phonétique) شاخه‌ای از زبان‌شناسی است که به مطالعه اصوات گفتار انسان می‌پردازد[۲] و با خواص فیزیکی اصوات گفتاری (آواها) ارتباط دارد که عبارتند از: تولید فیزیولوژیکی آن‌ها، خواص آکوستیک، درک مخاطب و وضعیت نروفیزیولوژیکی. از سوی دیگر، واج‌شناسی به تعیین مشخصات دستوری چکیده سامانه‌های اصوات مربوط می‌شود.

بی‌واکی در زبان‌شناسی ویژگی صداهایی است که بدون لرزش حنجره ساخته می‌شوند. بی‌واکی از نظر واج‌شناسی در برابر واک‌داری است و آواسازی در آن رخ نمی‌دهد. الفبای آوانگاری بین‌المللی دارای حروف متمایزی برای جفت همخوان‌های واک‌دار و بی‌واک است؛ همانند [p b]، [t d]، [k ɡ]، [q ɢ]، [f v] و [s z].
حروف بی‌واک را بی‌آوا یا هَمس نیز می‌نامند.[۱]


در دانش زبان‌شناسی به کوچکترین جزءِ کلام، «واج» می‌گویند. (مانندِ آ، ب، پ، …،ن، و، ه، ی) واج‌هایی که برای تولیدشان در دهان نیاز به مانع باشد «همخوان» می‌گویند و واج‌هایی را که بدون مانع در برابر جریان هوا در دهان ساخته می‌شوند را «واکه» می‌نامند.

در واج‌شناسی به هریک از گونه‌های مجزای یک واج در یک زبان مشخص، واجگونه[۱] (به انگلیسی: allophone) می‌گویند. برای مثال، واج /k/ در واژه‌های فارسی کار و کینه متفاوت گفته می‌شوند. در کار از چسبیدن پشتِ زبان به نرمکام و در کینه از چسبیدن وسط زبان به سختکام تولید می‌شود. این دو گونه حرف کاف در فارسی واج‌گونه هستند؛ زیرا هرگاه جایشان را با هم عوض کنیم، معنی تغییر نمی‌کند.


دیافونم یا دیافون (به انگلیسی: Diaphoneme) در زبان‌شناسی به یک واحد مجرد آواشناسی گفته می‌شود که به واریته‌های مختلف شیوه ادای یک یا چند آوا در یک کلمه بر مبنای لهجه‌های مختلف می‌پردازد.

تکواژگونه[۱] یا الومورف (به انگلیسی: Allomorph) یک واحد زبان‌شناختی است و زمانی به کار می‌رود که یک واحد معنایی دارای چند صورت آوایی باشد. تکواژگونه معمولاً از چند واج تشکیل شده‌است. تغییرات صورتهای آوایی یک تکواژ تحت قواعد واجی صورت میگیرد. از این رو مطالعه صورتهای مختلف یک تکواژ منجر به شناخت این قواعد آوایی میشود.

زبان اشاره[۲] یا زبان نشانه (به انگلیسی: sign language)، نظام قراردادیِ خاص منظم و پیشرفته زبانی است که برای انتقال معنا، به‌جای الگوهای صوتی یا نوشتاری در زبان، از الگوهای علائم دیداری (ترکیب هم‌زمانِ شکل، جهت و حرکت دستان، بازوها یا بدن و حالات صورت برای بیان سلیس افکار گوینده) در یک واژه اشاره استفاده می‌کند.[۳] این نوع زبان اشاره ممکن است متنوع باشد؛ اما امروزه یک زبان اشاره بین‌المللی در سطح جهان قرارداد شده‌است که البته در هر منطقه، عناصر بومیِ زبان نیز به آن افزوده می‌شود.

نام‌آوا[۱] (به انگلیسی: Onomatopoeia) در زبان‌شناسی به واژه‌هایی گفته می‌شود که از صداهای موجود در طبیعت تقلید شده‌اند، مانند چهچهه، (آسمان) غرمبه، شیهه، ترقه، شرشر و امثال آن. نام‌آوا یکی از پاره‌های گفتار است و در همه زبان‌های جهان نیز وجود دارد. معمولاً یک صدای طبیعی در زبان‌های گوناگون به گونه‌های مختلف منعکس می‌شود مثلاً آواز خروس در فارسی به قوقولی‌قوقو مشهور است و در انگلیسی به cockadoodledoo. نام‌آواها خود بخشی از اندیش‌آواها بشمار می‌آیند.

اَندیش‌آواها در زبان، الفاظی قراردادی هستند که با ویژگیهای آوایی خود واقعیات عالم واقع را بیان می‌کنند. برای نمونه در زبانی از زبانهای نیجریهای شمالی به نام مِرگی ظهور ناگهانی پرنده و پرواز آن را با لفظ بِوو بیان می‌کنند. در زبانهای گوناگون آن دسته از رخدادهای طبیعی که از سوی انسان به حالت لمسی، رنگ، شکل و فرم، صدا، عمل و حرکت تجربه می‌شوند را گاه با نمادهای آوایی مشخصی نامگذاری می‌کنند که این نمادها همان اندیش‌آواها هستند. صداهای تقلیدی از جانوران و غیره (نام‌آواها) هم جزء اندیش‌آواها هستند.
به عنوان مثال زیگزاگ آوایی را به نوعی حرکت (دیداری) نسبت می‌دهد.

زبان گفتاری یا زبان محاوره‌ای یکی از گونه‌های کاربردی زبان است که برای ارتباط کلامی به کار می‌رود و در تقابل با زبان نوشتاری قرار می‌گیرد. ساخت‌های زبانی به کار رفته در زبان گفتاری عموماً ساده‌تر از ساخت‌های به کار رفته در زبان نوشتاری هستند.[۱] گفتار صورت اصیل و ابتدایی زبان است. در زبان معیار گفتاری تلفظ و ویژگی‌های لهجه‌ای و آهنگی کلام بیشترین اهمیت را دارد. گونهٔ زبان معیار در ایران آن است که در بین افراد تحصیل کرده و دانشگاهی و دارای پایگاه اجتماعی و اقتصادی بالاتر رایج است. به علت مرکزیت سیاسی، فرهنگی و اقتصادی تهران، زبان گفتاری رایج در بین تحصیلکردگان تهران، زبان معیار گفتاری در ایران است. زبان معیار گفتاری با زبان محاوره یکی است.[۲] برخی از نویسندگان نیز زبان گفتاری را زبان شکسته می‌نامند.[۳] به عبارتی زبان گفتاری سیستم منظم و معنادار آوایی زبان است. که عمدتاً از واج‌ها تشکیل شده‌است.


ویژگی های زبرزنجیری گفتار


ویژگی‌های زِبَرزنجیری
برخی ویژگی‌های آوایی در زبان، به واحدهای فراتر از واکه و همخوان مربوط هستند؛ یعنی روی هجاها، واژه‌ها و جمله‌ها اثرگذارند. برای مثال، تکیه (استرس)، نواخت[21] و آهنگ[22] سه نمونه معروف از ویژگی‌های زِبَرزنجیری هستند.

تکیه، فشار روی یک هجا است و با (‘) نشان داده می‌شود. مثلا در زبان فارسی، تکیه در فعل گذشته ساده روی هجای اول /xo’rdam/ و در گذشته نقلی /xorde’am/ روی هجای دوم است.

زبان‌های نواختی را بیشتر می‌توان در شرق و جنوب شرقی آسیا مشاهده کرد. زبان‌های چینی، تایلندی، برمه‌ای و زبان سرخپوستی ناواهو در آمریکا، نمونه‌هایی از زبان‌های نواختی هستند. در این زبان‌ها، زیر و بمی در واژه می‌تواند معنا یا کارکرد دستوری آن را تغییر دهد. مثلا در زبان تایلندی، ما با پنج نواخت مواجه هستیم: نواخت زیر /–/، نواخت بم /_/، نواخت میانی />/ نواخت خیزان یا بالارونده /// نواخت افتان یا پایین‌رونده /\/. بنابراین، شما اگر واژه «کا» را با نواخت بالا /-khā/ بخوانید، به معنای گیر کردن خواهد بود. همین واژه را اگر با نواخت پایین /_ khā/ بخوانید به معنای گیاه خسرودار (از خانواده زنجبیل) است و اگر با نواخت میانی />khā/ به کار ببرید، ضمیر اول‌شخص مفرد «من» می‌شود. اگر با نواخت خیزان //khā/ بخوانید درگیر تجارت بودن است و اگر با نواخت افتان /\khā/ بخوانید، به معنای «پا» خواهد بود (اشبی، 2011).
آهنگ، معمولا در واحد جمله به کار می‌رود. مثلا در پی‌پرسش‌ها ما آهنگ خیزان داریم:
من این را دیروز گفتم؛ نگفتم؟


بند (زبان‌شناسی)-مرکب اسنادي-Clause
گروه (دستور زبان)-عبارة (لغة)-Phrase
سازه (زبان‌شناسی)-Constituent (linguistics)
بافت-سیاق-Context
کاربردشناسی-تداولیات-pragmatics
گفتمان-خطاب(علم الاجتماع)-Discourse


حرف در زبان‌شناسی، کوچکترین واحد تجزیه‌ناپذیر از زبان نوشتاری است که موجب تمایز معنایی می‌شود، مثل «ر» و «ز». برای مثال، اگر در واژهٔ «مراحم»، حرف دوم با «ز» عوض شود، معنای واژه تغییر می‌کند (و به «مزاحم» تبدیل می‌شود). حروف، زیرمجموعه‌ای از تک‌نگاره‌ها هستند.[۱]

حرف نشانه نوشتاری واج‌های آوایی می‌باشد؛ که به حروف صدادار و بی‌صدا تقسیم می‌شود. حروف بی‌صدا نماینده همخوان‌های (صامتها) گفتار و حروف صدادار نشانه واکه‌های (مصوتها) گفتارند.

الفبای فارسی گروه سی‌وسه‌گانه حروف (اشکال نوشتاری) در خط فارسی است که نماینده نگاشتن (همخوان‌ها یا صامت‌ها) در زبان فارسی است و حروف بی‌صدا نام دارند. به این گروه از حروف (اشکال)، حروف الفبا می‌گویند.

ضمناً برای نگاشتن واکه‌های بلند سه‌گانه (ا - ی - و) نیز از سه تا از حروف الفبا کمک گرفته می‌شود؛ و واکه‌های کوتاه معمولاً بدون علامت و در موارد ضروری با علامات: فتحه ــَ، کسره ــِ و ضمه ــُ کمک گرفته می‌شود. به علامات به کار رفته برای واکه‌ها حروف صدادار (بلند و کوتاه) گفته می‌شود. به حروف صدادار کوتاه، بجای حرف، حرکت یا علامت یا نشانه نیmaryamز می‌گویند.




phoneme: What's the difference? In linguistics, morpheme refers to a basic unit of meaning, while phoneme refers to a basic unit of sound. A morpheme is the smallest part of a word that still has its own independent meaning (for example, “words” has two morphemes, “word” and “s”).
واج: چه فرقی دارد؟ در زبان‌شناسی، تکواژ به یک واحد اساسی معنا اشاره دارد، در حالی که واج به یک واحد اصلی صدا اشاره دارد. تکواژ کوچکترین قسمت یک کلمه است که هنوز معنای مستقل خود را دارد (مثلاً کلمات دارای دو تکواژ کلمه و s هستند).



A unit of speech is considered a phoneme if replacing it in a word results in different meaning. Phonemes are the smallest units of speech which distinguish one utterance from another in the language. Phones are the physical counterparts of phonemes. They refer to the instances of phonemes in actual utterances.
اگر یک واحد گفتار به جای آن در یک کلمه معنای متفاوتی داشته باشد، واج محسوب می شود. واج ها کوچکترین واحدهای گفتاری هستند که یک گفتار را از دیگری در زبان متمایز می کنند. تلفن ها همتای فیزیکی واج ها هستند. آنها به مصادیق واج ها در گفته های واقعی اشاره می کنند.




2.3 Phonemes and Syllables
The basic sounds of a human language are referred to as phonemes. A unit of speech is considered a phoneme if replacing it in a word results in different meaning. Phonemes are the smallest units of speech which distinguish one utterance from another in the language. Phones are the physical counterparts of phonemes. They refer to the instances of phonemes in actual utterances.
A syllable is a unit of organization for a sequence of phonemes. It is a sound that can be said without interruption. Each syllable has a vowel, and vowels can have consonants before or after them. A word sound is formed by a sequence of syllables.



Phonemes are to pronunciation as the abstract alphabet is to the enormous variety of scripts and fonts. Phonetics studies the sounds we actually produce in speech. Phonemics studies the way we understand those sounds.۲۷ بهمن
واج ها برای تلفظ به عنوان الفبای انتزاعی به تنوع بسیار زیاد اسکریپت ها و فونت ها است. آواشناسی صداهایی را که ما واقعاً در گفتار تولید می کنیم مطالعه می کند. آواشناسی نحوه درک ما از آن صداها را مطالعه می کند.



English can be thought of as an alphabetic language consisting of 44 speech sounds (phonemes) which map onto letter patterns (graphemes). Graphemes can be a single letter (graph), or a combination of two (digraph), three (trigraph), or four letters (quadgraph).>۱۱ بهمن
انگلیسی را می توان به عنوان یک زبان الفبایی متشکل از 44 صدای گفتاری (واج) در نظر گرفت که بر روی الگوهای حروف (گرافم) نگاشت می شوند. نمودارها می توانند تک حرفی (گراف) یا ترکیبی از دو (دیگراف)، سه (سه گانه) یا چهار حرف (چهار گرافی) باشند.>



A grapheme is a kind of symbol that represents a sound (phoneme) in writing. A grapheme can consist of just one letter or a group of letters, and these have specific names. A grapheme that consists of two letters is called a digraph, while one with three is called a trigraph.
گرافم نوعی نماد است که یک صدا (واج) را در نوشتار نشان می دهد. یک گرافم می تواند فقط از یک حرف یا گروهی از حروف تشکیل شده باشد که نام های خاصی دارند. نموداری که از دو حرف تشکیل شده باشد، دیگراف و هر یک با سه حرف سه گانه نامیده می شود.


A grapheme is an abstract concept. A glyph is a specific shape that represents that grapheme, in a specific typeface. For example, the abstract concept of "the Arabic numeral one" is a grapheme which has different glyphs in different typefaces.

Glyphs
Main articles: Glyph and Allograph

In the same way that the surface forms of phonemes are speech sounds or phones (and different phones representing the same phoneme are called allophones), the surface forms of graphemes are glyphs (sometimes graphs), namely concrete written representations of symbols (and different glyphs representing the same grapheme are called allographs).

Thus, a grapheme can be regarded as an abstraction of a collection of glyphs that are all functionally equivalent.

For example, in written English (or other languages using the Latin alphabet), there are two different physical representations of the lowercase Latin letter "a": "a" and "ɑ". Since, however, the substitution of either of them for the other cannot change the meaning of a word, they are considered to be allographs of the same grapheme, which can be written ⟨a⟩. Similarly, the grapheme corresponding to "Arabic numeral zero" has a unique semantic identity and Unicode value U+0030 but exhibits variation in the form of slashed zero. Italic and bold face forms are also allographic, as is the variation seen in serif (as in Times New Roman) versus sans-serif (as in Helvetica) forms.





رجمه‌شده از انگلیسی-در زبان‌شناسی و رشته‌های مرتبط، واحد امیک نوعی شی انتزاعی است. انواع واحدهای امیک معمولاً با اصطلاحاتی با پسوند -eme مانند واج، گرافم و تکواژ مشخص می شوند. اصطلاح "واحد emic" توسط Nöth به معنای "یک فرم ثابت به دست آمده از کاهش یک کلاس از اشکال مختلف به تعداد محدودی از واحدهای انتزاعی" تعریف شده است




In linguistics and related fields, an emic unit is a type of abstract object.[1] Kinds of emic units are generally denoted by terms with the suffix -eme, such as phoneme, grapheme, and morpheme. The term "emic unit" is defined by Nöth (1995) to mean "an invariant form obtained from the reduction of a class of variant forms to a limited number of abstract units".[2] The variant forms are called etic units (from phonetic). This means that a given emic unit is considered to be a single underlying object that may have a number of different observable "surface" representations.

The various etic units that represent a given emic unit of a certain kind are denoted by a corresponding term with the prefix allo- (other, different), such as allophone, allograph, and allomorph.
History and terminology

The first emic unit to be considered, in the late 19th century, was the phoneme. The word phoneme comes from the Greek: φώνημα, phōnēma, meaning "that which is sounded", from the verb φωνέω (phōneō, 'sound'), which comes in turn from the noun φωνή (phōnē, 'sound'). Thus it was originally used (in its French form phonème) to refer simply to a speech sound. But it soon came to be used in its modern sense, to denote an abstract concept.[a] It is by analogy with phoneme that other emic units, such as the morpheme and the grapheme, were named using the -eme suffix. The actual terms "emic unit" and "etic unit" were introduced in 1954 by Kenneth Pike.[3]

The prefix allo- used in terms such as allophone is from the Ancient Greek: ἄλλος (allos, 'other'). This prefix is also used in chemistry.
Examples in linguistics

The following are the most commonly analyzed kinds of emic units in linguistics:

A phoneme is an underlying object whose surface representations are phones (speech sounds); different phones representing the same phoneme are called allophones of that phoneme. The choice of allophone may be dependent on the phonological context (neighboring sounds), or may be subject to free variation.
A morpheme is an underlying object whose surface representations are meaningful fragments of language; different fragments representing the same morpheme are called allomorphs of that morpheme.
A grapheme is an underlying object whose surface representations are graphs (written symbols) [Meletis & Dürscheid, 2022]; different graphs representing the same grapheme are called allographs of that grapheme (the term glyph is used in computing, as a synonym of graph).

Other examples of emic units in various branches of linguistics include the lexeme, grammeme, toneme, chereme, sememe, and tagmeme.






طفل نوزاد میتواند ۱۵۰ حرف الفبای همه بشر را تشخیص دهد، ولی بزرگسال فقط حروف زبان خودش را تشخیص میدهد، برای تقلید یک حرف باید ۷۰ عضله کار کند.


مثلا کلمه treads در زبان انگلیسی یک سیلاب دارد، با زبان فارسی و عربی فرق میکند، دو حرف صامت ابتدا و دو حرف صامت در انتهاست.


زبان میتواند بخشی عمل کند، مثلا عربی فقط تا قرشت، مثل خطبه بدون الف یا بدون نقطه


شاهد خط پیوسته:

الجامع لأخلاق الراوي وآداب السامع للخطيب البغدادي (1/ 267)
557 - أخبرناه محمد بن علي الوراق، ومحمد بن عبد العزيز البرذعي، قالا: أنا أحمد بن محمد بن عمران، أنا أحمد بن أنس الواسطي، نا أحمد بن الصباح، أنا علي بن الحسن، أنا الحسين بن واقد، عن مطر الوراق، قال: «كان معاوية بن أبي سفيان كاتب رسول الله صلى الله عليه وسلم، فأمره أن يجمع بين حروف الباء والسين، ثم يمده إلى الميم، ثم يجمع حروف الله الرحمن الرحيم، ولا يمد شيئا من أسماء الله في كتابة ولا قراءة» قال أبو بكر: أما اسم الله تعالى فقد جرت العادة بالجمع بين حروفه في الخط، وأما الرحمن الرحيم فأكثر الناس يجمعون بين حروفهما أيضا، وفيهم من يفرق بينها، وكل ذلك مباح، أيه استحسن الكاتب فعله، وما روي من الكراهة والاستحباب فإنما هو على وجه الاستحسان لا غير







گزاره-جمله-گفته

آشنايي با اصطلاحات معني شناسي(3)
معرفی چند اصطلاح بنیادین در معناشناسی:
نخست باید سه واحد را که در سه حوزه زبانشناختی مورد مطالعه و بررسی قرار می گیرند معرفی نمایم: این سه واحد به ترتیبUtterance ، Sentence ، و Proposition نام دارند:

Utterance : که در زبانشناسی عموماً از آن با نام" گفته" یاد می شود. یک واحد فیزیکی است. یعنی واحدی گفتاری که در ابتدا و انتهای آن مکث (Silence) وجود دارد. در ضمن این را بدان که درنگ یا Pause یک پدیده روانشناختی است. گفتیم که گفته یک واحد فیزیکی است و بخشی از گفتار که در اغاز و انتهای آن سکوت وجود دارد. مثلاً ما می توانیم با تکرار " علی حسن را زد" بارها یک گفته را تولید کنیم. یعنی از این جمله هزاران گفته می توانیم تولید کنیم، که تنها تفاوتش با گفته قبلی در تولید فیزیکی آن است.

Sentence: جمله به رغم گفته یک واقعیت فیزیکی و عینی نیست، بلکه ماهیتی است انتزاعی (Abstract) و زنجیره متوالی از واژگان است که بر اساس قواعد نحوی با هم همنشین شده اند.جمله واحدی ایست که در مطالعات نحوی مورد استفاده قرار می گیرد.

Proposition: پس از آن باید واحد معناشناختی را معرفی کرد و آن گزاره(Proposition) است. این واحد را چون از اصطلاحات کلیدی در معنا شناسی است باید خوب درک کرد. برای همین هم تعریف انگلیسی گزاره در این جا آمده است:

A Proposition is that part of the meaning of the utterance of a declarative sentence which describes some state of affairs.

State of affair این اصطلاح که در بحث های فلسفی بسیار به کار می رود، شامل افراد و چیز هایی می شود که در جمله بدان ها ارجاع داده می شود. برای روشن تر شدن مطلب یک بار دیگر Proposition را تعریف می کنیم. گزاره یا همان Proposition آن بخش از معنای جمله است که یک امر واقع را توصیف می کند. مثلاً در جمله" علی حسن را زد" یک گزاره وجود دارد. این گزاره عبارت است از زدن(علی، حسن). در منطق صوری یا Formal Logic برای نشان دادن روابط معنایی از اشکال ریاضی وار استفاده می شود. برای درک گزاره باید گفت، که گزاره ی پاره گفتار " علی حسن را زد" از یک محمول تشکیل می شود و آن محمول که بیشترین بار معنایی را در جمله داراست در این جمله فعل زدن می باشد. این محمول دارای دو موضوع یا قمر می باشد. که بدانها Argument می گوییم، و به ترتیبِ نقش ِ نحوی شان علی و حسن می باشند. یعنی علی که در آغاز آمده subject بوده و حسن object می باشد.

یک مسئله که بسیار مهم است و باید در این جا اشاره کنم این است، که بنا به اصل ِفرِگه فیلسوف آلمانی قرن 19 که بانی Formal Logic است، معنای جمله ناشی از معنای تک تک واژه های آن جمله است، به علاوه روابط نحوی میان آن ها. این یعنی معنای جمله " علی حسن رازد". و "حسن علی را زد" به خاطر تفاوت در روابط نحوی است، که فرق کرده است.

اصطلاح گزاره در نحوِ سنتی هم به کار رفته است. در نحو یا دستور سنتی ما جمله را به دو بخش تقسیم می کردیم یک بخش Subject و بخش دیگر که درباره آن Subject خبری را می دهد، Predicate می گفتیم. که در فارسی مرحوم دکتر خانلری آن ها را به نهاد و گزاره تقسیم کرده بود. ولی باید دانست Predicate با آن چه که در منطق و معنا شناسی به کار می رود، فرق دارد. معادل predicate در معناشناسی و منطق محمول است. یعنی آن عنصر معنایی در جمله که دارای بیشترین بار معنایی باشد.

باید دانست که بار معنایی با بار اطلاعی فرق دارد. بار اطلاعی یا بار اطلاع رسان در جمله در مسائل Discourse یا گفتمان (کلام) مطرح می شود.

هر جمله ای دارای گزاره است. هم جملات خبری و هم جملات پرسشی، و هم جملات امری. برای مثال در جمله آیا علی به مدرسه می رود، ما با چنین گزاره ای روبرو هستیم: رفتن(علی، مدرسه). همیشه وقتی از گزاره صحبت می شود، باید بگوییم که عوامل نحوی که تنها نقش برقرار کردن ارتباط نحوی را در جمله دارند حذف می شوند. مثلاً در جمله "پدرم دکتر است" گزاره ما که خود از محمول و موضوع تشکیل می شود شامل است بر: دکتر(پدر من) یعنی دکتر بیشترین بار معنایی را دارد. و پدر من هم موضوع آن است. یک گزاره می تواند هم کاذب باشد، و هم صادق، یعنی True یا false. حالا به مثال های زیر توجه کنید:

"علی شیشه را شکست" . "شیشه بدست علی شکسته شد". به نظر شما در این دو جمله چه چیزی مشترک است؟ این دو جمله که یکی معلوم است، و دیگری بازگویی آن Paraphrase آن و به صورت مجهول، تنها از نظر گزاره دارای اشتراک می باشند. یعنی در هر دو یک گزاره بیان شده است.

حالا سعی کنید به پرسش های زیر پاسخ دهید، و مشخص کنید که تعاریف زیر مربوط به کدام واحد زبانی می شود: ممکن است هر تعریف به هر سه این واحد ها اطلاق شود.

می تواند بلند یا کوتاه ادا شود؟
می تواند دستوری یا نادستوری باشد؟
می تواند صادق یا کاذب باشد؟

جواب: 1- تنها پاره گفتار یا Utterance است. 2- هم می تواند جمله باشد و هم پاره گفتار اما در گزاره به هیچ عنوان بحث درباره دستوری بودن نیست. 3- صدق و کذب می تواند در هر سه واحد مطرح شود.

یک گزاره می تواند جملات متعددی را تولید کند مثلاً گزاره زدن(علی، حسن) را می توان به صور مختلف نحوی فرمول بندی کرد. از معلوم و مجهول گرفته تا مبتدا سازی، و اسنادی سازی. همچنین می توان این جملات را تا بی نهایت از نظر فیزیکی در گفتار تولید کرد و پاره گفتار های متعددی از آن بدست داد.























از کتاب رسم المصحف (ص ۵۷) غانم القدوری: در الفبای فنیقی ۲۲ حرف بود که همه صامت بودند، بعد در الفبای آرامی (هشت و نه قبل از میلاد) دو حرف صامت واو و یاء به عنوان دو حرف مصوّت هم به کار گرفته شدند (برای حرکة طویلة-مد-نه ضمه یا کسره)، و بعد در الفبای نبطی همزه که حرف صامت بود به عنوان الف مصوّت هم به کار گرفته شد(برای الف مد-نه فتحه که حرکة قصیرة باشد) ، ضمه و کسره و فتحه قصیرة هنوز به کار گرفته نشده بوده، و حتی به کار گیری الف برای الف مدی هم شایع نبوده، و لذا در مصحف که از خط نبطی اخذ شده بوده، هنوز آوردن الف مدی برای کلمات، مستوعب نبوده، بعض جاها میاوردند و بعضی خیر، اما واو و یاء مدی شایع شده بوده است







ذکر روسیه در کتاب قرن سوم یا چهارم-التنبیه علی حدوث التصحیف-حمزة بن الحسن الاصفهانی(280 - 360 هـ):

التنبيه على حدوث التصحيف (ص: 20) وجل كتابات الأمم من سكان الشرق والغرب والجرب والجنوب اثنتا عشرة كتابة وهي: العربية، والحميرية، والفارسية، والعبرانية، والسريانية، واليونانية، والروسية، والقبطية، والبربرية، والأندلسية، والهندية، والصينية. فخمس منها اضمحلت وبطل استعمالها وذهب من يعرفها وهي: الحميرية، واليونانية، والقبطية، والبربرية، والأندلسية. وثلاث قد بقي استعمالها في بلادها وعلم من يعرفها في بلدان الإسلام وهي: الروسية، والهندية، والصينية.







الكتاب لسيبويه (4/ 431)
هذا باب الإدغام
هذا باب عدد الحروف العربية، ومخارجها، ومهموسها ومجهورها، وأحوال مجهورها ومهموسها، واختلافها.
فأصل حروف العربية تسعة وعشرون حرفا: الهمزة، والألف، والهاء، والعين، والحاء، والغين، والخاء، والكاف، والقاف، والضاد، والجيم، والشين، والياء، واللام، والراء، والنون، والطاء والدال، والتاء، والصاد، والزاي، والسين، والطاء، والذال، والثاء، والفاء، والباء، والميم، والواو.
وتكون خمسةً وثلاثين حرفا بحروفٍ هن فروعٌ، وأصلها من التسعة والعشرين، وهي كثيرةٌ يؤخذ بها وتستحسن في قراءة القرآن والأشعار، وهي: النون الخفيفة، والهمزة التي بين بين، والألف التي تمال إمالةً شديدة، والشين التي كالجيم، والصاد التي تكون كالزاي، وألف التفخيم، يعنى بلغة أهل الحجاز، في قولهم: الصلاة والزكاة والحياة.
وتكون اثنين وأربعين حرفاً بحروف غير مستحسنةٍ ولا كثيرةٍ في لغة من ترتضي عربيته، ولا تستحسن في قراءة القرآن ولا في الشعر؛ وهي: الكاف التي بين الجيم والكاف، والجيم التي كالكاف، والجيم التي كالشين، والضاد الضعيفة، والصاد التي كالسين، والطاء التي كالتاء، والظاء التي كالثاء، والباء التي كالفاء.
وهذه الحروف التي تمتتها اثنين وأربعين جيدها ورديئها أصلها التسعة والعشرون، لا تتبين إلا بالمشافهة، إلا أن الضاد الضعيفة تتكلف من الجانب الأيمن، وإن شئت تكلفتها من الجانب الأيسر وهو أخف، لأنها من حافة اللسان مطبقةٌ، لأنك جمعت في الضاد تكلف الإطباق مع إزالته عن موضعه. وإنما جاز هذا فيها لأنك تحولها من اليسار إلى الموضع الذي في اليمين. وهي أخف لأنها من حافة اللسان، وأنها تخالط مخرج غيرها بعد خروجها، فتستطيل حين تخالط حروف اللسان، فسهل تحويلها إلى الأيسر لأنها تصير في حافة اللسان في الأيسر إلى مثل ما كانت في الأيمن، ثم تنسل من الأيسر حتى تتصل بحروف اللسان، كما كانت كذلك في الأيمن.
ولحروف العربية ستة عشر مخرجا.
فللحلق منها ثلاثةٌ. فأقصاها مخرجاً: الهمزة والهاء والألف. ومن أوسط الحلق مخرج العين والحاء. وأدناها مخرجاً من الفم: الغين والخاء.
ومن أقصى اللسان وما فوقه من الحنك الأعلى مخرج القاف.
ومن أسفل من موضع القاف من اللسان قليلاً ومما يليه من الحنك الأعلى مخرج الكاف.
ومن وسط اللسان بينه وبين وسط الحنك الأعلى مخرج الجيم والشين والياء.
ومن بين أول حافة اللسان وما يليها من الأضراس مخرج الضاد.
ومن حافة اللسان من أدناها إلى منتهى طرف اللسان ما بينها وبين ما يليها من الحنك الأعلى وما فويق الثنايا مخرج النون.
ومن مخرج النون غير أنه أدخل في ظهر اللسان قليلاً لانحرافه إلى اللام مخرج الراء.
ومما بين طرف اللسان وأصول الثنايا مخرج الطاء، والدال، والتاء.
ومما بين طرف اللسان وفويق الثنايا مخرج الزاي، والسين، والصاد.
ومما بين طرف اللسان وأطراف الثنايا مخرج الظاء والذال، والثاء.
ومن باطن الشفة السفلى وأطراف الثنايا العلى مخرج الفاء.
ومما بين الشفتين مخرج الباء، والميم، والواو.
ومن الخياشيم مخرج النون الخفيفة.
فأما المجهورة فالهمزة، والألف، العين، والغين، والقاف، والجيم، والياء، والضاد، واللام، والنون، والراء، والطاء، والدال، والزاي، والظاء، والذال، والباء، والميم، والواو. فذلك تسعة عشر حرفاً.
وأما المهموسة فالهاء، والحاء، والخاء، والكاف، والشين، والسين، والتاء، والصاد، والثاء، والفاء. فذلك عشرة أحرف.
فالمجهورة: حرفٌ أشبع الاعتماد في موضعه، ومنع النفس أن يجري معه حتى ينقضي الاعتماد عليه ويجري الصوت. فهذه حال المجهورة في الحلق والفم؛ إلا أن النون والميم قد يعتمد لها في الفم والخياشيم فتصير فيهما غنةٌ. والدليل على ذلك أنك لو أمسكت بأنفك ثم تكلمت بهما لرأيت ذلك قد أخل بهما.
وأما المهموس فحرفٌ أضعف الاعتماد في موضعه حتى جرى النفس معه، وأنت تعرف ذلك إذا اعتبرت فرددت الحرف مع جري النفس. ولو أردت ذلك في المجهورة لم تقدر عليه. فإذا أردت إجراء الحروف فأنت ترفع صوتك إن شئت بحروف اللين والمد، أو بما فيها منها. وإن شئت أخفيت.
ومن الحروف الشديد، وهو الذي يمنع الصوت أن يجري فيه وهو الهمزة، والقاف، والكاف، والجيم، والطاء، والتاء، والدال، والباء. وذلك أنك لو قلت ألحج ثم مددت صوتك لم يجر ذلك.
ومنها الرخوة وهي: الهاء، والحاء، والغين، والخاء، والشين، والصاد، والضاد، والزاي، والسين، والظاء، والثاء، والذال، والفاء. وذلك إذا قلت الطس وانقض، وأشباه ذلك أجريت فيه الصوت إن شئت.
وأما العين فبين الرخوة والشديدة، تصل إلى الترديد فيها لشبهها بالحاء.
ومنها المنحرف، وهو حرفٌ شديد جرى فيه الصوت لانحراف اللسان مع الصوت، ولم يعترض على الصوت كاعتراض الحروف الشديدة، وهو اللام. وإن شئت مددت فيها الصوت. وليس كالرخوة؛ لأن طرف اللسان لا يتجافى عن موضعه. وليس يخرج الصوت من موضع اللام ولكن من ناحيتي مستدقٌ اللسان فويق ذلك.
ومنها حرفٌ شديد يجري معه الصوت لأن ذلك الصوت غنةٌ من الأنف، فإنما تخرجه من أنفك واللسان لازم لموضع الحرف، لأنك لو أمسكت بأنفك لم يجر معه الصوت. وهو النون، وكذلك الميم.
ومنها المكرر وهو حرفٌ شديد يجري فيه الصوت لتكريره وانحرافه إلى اللام، فتجافى للصوت كالرخوة، ولو لم يكرر لم يجر الصوت فيه. وهو الراء.
ومنها اللينة، وهي الواو والياء، لأن مخرجهما يتسع لهواء الصوت أشد من اتساع غيرهما كقولك: وأىٌ، والواو وإن شئت أجريت الصوت ومددت.
ومنها الهاوي وهو حرفٌ اتسع لهواء الصوت مخرجه أشد من اتساع مخرج الياء والواو، لأنك قد تضم شفتيك في الواو وترفع في الياء لسانك قبل الحنك، وهي الألف.
وهذه الثلاثة أخفى الحروف لاتساع مخرجها. وأخفاهن وأوسعهن مخرجاً: الألف، ثم الياء، ثم الواو.
ومنها المطبقة والمنفتحة. فأما المطبقة فالصاد، والضاد، والطاء، والظاء.
والمنفتحة: كل ما سوى ذلك من الحروف؛ لأنك لا تطبق لشيءٍ منهن لسانك، ترفعه إلى الحنك الأعلى.
وهذه الحروف الأربعة إذا وضعت لسانك في مواضعهن انطبق لسانك من مواضعهن إلى ما حاذى الحنك الأعلى من اللسان ترفعه إلى الحنك، فإذا وضعت لسانك فالصوت محصورٌ فيما بين اللسان والحنك إلى موضع الحروف.
وأما الدال والزاي ونحوهما فإنما ينحصر الصوت إذا وضعت لسانك في مواضعهن.
فهذه الأربعة لها موضعان من اللسان، وقد بين ذلك بحصر الصوت. ولولا الإطباق لصارت الطاء دالا، والصاد سيناً، والظاء ذالاً، ولخرجت الضاد من الكلام، لأنه ليس شيءٌ من موضعها غيرها.
وإنما وصفت لك حروف المعجم بهذه الصفات لتعرف ما يحسن فيه الإدغام وما يجوز فيه، وما لا يحسن فيه ذلك ولا يجوز فيه، وما تبدله استثقالا كما تدغم، وما تخفيه وهو بزنة المتحرك.






المقتضب (1/ 192)
المؤلف: محمد بن يزيد بن عبد الأكبر الثمالى الأزدي، أبو العباس، المعروف بالمبرد (المتوفى: 285هـ)
(أَبواب الْإِدْغَام)
(هَذَا بَاب مخارج الْحُرُوف)
وَقِسْمَة أَعدادها فِي مهموسها ومجهورها وشديدها ورخْوها وَمَا كَانَ مِنْهَا مطبقا وَمَا كَانَ من حُرُوف القلقلة وَمَا كَانَ من حُرُوف المدّ واللين وَغير ذَلِك
اعْلَم أَنَّ الْحُرُوف الْعَرَبيَّة خَمْسَة وَثَلَاثُونَ حرفا مِنْهَا ثَمَانِيَة وَعِشْرُونَ لَهَا صوَر والحروف السَّبْعَة جَارِيَة على الأَلْسُن مستدل عَلَيْهَا فِي الخطِّ بالعلامات فأَمّا فِي المشافعة فموجودة
فَمِنْهَا للحلْق ثَلَاثَة مخارج فَمن أَقصى الحلْق مخرج الْهمزَة وَهِي أَبعد الْحُرُوف ويليها فِي الْبعد مخرج الهاءِ والأَلف هاوية هُنَاكَ والمخرج الثَّانِي من الْحلق مخرج الحاءِ وَالْعين والمخرج الثَّالِث الَّذِي هُوَ أَدنى حُرُوف الْحلق إِلى الْفَم ممّا يَلِي الْحلق مخرج الخاءِ والغين
ثمَّ أَوّل مخارج الْفَم ممّا يَلِي الْحلق مخرج الْقَاف وَيَتْلُو ذَلِك / مخرج الْكَاف وَبعدهَا مخرج الشين ويليها مخرج الْجِيم ويعارضها الضَّاد ومخرجها من الشِدْقَ فبعض النَّاس تجْرِي لَهُ فِي الأَيمن وَبَعْضهمْ تجْرِي لَهُ فِي الأَيسر وَتخرج اللَّام من حُرُوف اللِّسَان مُعَارضا لأُصول الثنايا والرّباعيات وَهُوَ الْحَرْف المنحرف المشارك لأَكثر الْحُرُوف ونفسِّره فِي مَوْضِعه بمعانيه إِن شاءَ الله
وأَقرب المخارج مِنْهُ مخرج النُّون المتحركّة وَلذَلِك لَا يدغم فِيهَا غير اللَّام فأَمّا النُّون الساكنة فمخرجها من الخياشيم نَحْو نون منْك وعنْك وَتعْتَبر ذَلِك بأَنّك لَو أَمسكت بأَنفك عِنْد لفظك بهَا لوجدتها مختلَّة فأَمّا النُّون المتحرّكة فأَقرب الْحُرُوف مِنْهَا اللَّام كَمَا أَنّ أَقرب الْحُرُوف من الياءِ الْجِيم فمحلّ اللَّام وَالنُّون والراءِ مُتَقَارب بعضه من بعض وَلَيْسَ فِي التداني كَمَا أَذكر لَك فإِذا ارْتَفَعت عَن مخرج النُّون نَحْو اللَّام فالراءُ بَينهمَا على أَنَّها إِلى النُّون أَقرب وَاللَّام تتَّصل بهَا بالانحراف الَّذِي قبلهَا ثمّ من طرف اللِّسَان وأُصول الثنايا مصعدا إِلَى الحنك مخرج الطاءِ والتاءِ وَالدَّال وَمن طرف اللِّسَان وملتقى حُرُوف الثنايا حُرُوف الصفير وَهِي حُرُوف تنسلّ انسلالا وَهِي السِّين وَالصَّاد وَالزَّاي وَمن طرف اللِّسَان وأَطراف الثنايا الْعليا / مخرج الظاءِ والثاءِ والذال وَمن الشافة السُّفْلى وأَطراف الثنايا الْعليا مخرج الفاءِ وَمن الشّفة مخرج الْوَاو والباءِ وَالْمِيم إِلاَّ أَنّ الْوَاو تهوى فِي الْفَم حتّى تتّصل بمخرج الطاءِ وَالضَّاد وتتفشَّى حتّى تتّصل بمخرج اللَّام
فَهَذِهِ الاتّصالات تقرّب بعض الْحُرُوف من بعض وإِن تراخت مخارجها وَالْمِيم ترجع إِلى الخياشيم بِمَا فِيهَا من الغُنَّة فَلذَلِك تسمعها كالنون لأَنَّ النُّون المتحرّكة مشربَة غنَّة والغنَّة من الخياشيم وَالنُّون الْخَفِيفَة خَالِصَة من الخياشيم
وإِنَّما سمّيتا باسم وَاحِد لاشتباه الصوتين وإِلاَّ فإِنَّهما ليسَا من مخرج لما ذكرت لَك وَمن الْحُرُوف حُرُوف تجْرِي على النَّفس وَهِي الَّتِي تسمّى الرخْوة وَمِنْهَا حُرُوف تمنع النَّفس وَهِي الَّتِي تسمّى الشَّدِيدَة وَمِنْهَا حُرُوف إِذا ردّدتها فِي اللِّسَان جرى مَعهَا الصَّوْت وَهِي المهموسة وَمِنْهَا حُرُوف إِذا ردّدتها ارتدع الصَّوْت فِيهَا وَهِي المجهورة وَمِنْهَا حُرُوف تسمع فِي الْوَقْف عِنْدهَا نَبْرة بعْدهَا وَهِي حُرُوف القَلْقَلَة وَذَلِكَ لأَنَّها ضُغِطَتْ موَاضعهَا وَمِنْهَا المطبقة والمنفتحة وَنحن ذاكرو جَمِيع ذَلِك بأَوصافه إِن شاءَ الله
وأَمَّا الْحُرُوف الستّة الَّتِي كمّلت هَذِه خَمْسَة وَثَلَاثِينَ حرفا بعد ذكرنَا الهمزَة بَيْنَ بَيْنَ فالأَلف الممالة وأَلفُ التفخم والحرفُ الْمُعْتَرض بَين الشين وَالْجِيم والحرف الْمُعْتَرض بَين الزَّاي وَالصَّاد وَالنُّون الْخَفِيفَة فَهِيَ خَمْسَة وَثَلَاثُونَ حرفا ونفسّر هَذِه الَّتِي لَيست لَهَا صور مَعَ استقصائنا القولَ فِي / غَيرهَا إِن شاءَ الله فأَمَّا الْحُرُوف المهموسة فنبدأُ بذكرها وَهِي عشرَة أَحرف







حمزه اصفهانی در کتاب التبیه حروف را به چهل رسانده:

الكتاب: التنبيه على حدوث التصحيف
المؤلف: حمزة بن الحسن الأصفهاني (280 - 360 هـ)
المحقق: محمد أسعد طلس
راجعة: أسماء الحمصي - عبد المعين الملوحي
الناشر: دار صادر - بيروت (بإذن من المجمع العلمي العربي بدمشق)
الطبعة: الثانية، 1412 هـ - 1992 م
عدد الأجزاء: 1


التنبيه على حدوث التصحيف (ص: 33)
فإذا تصحفت لفظة واحدة على أكثر من مائتي وجه فقد بان أن واضع الهجاء لم يحكم وضعه، ويكون الاحتراس من التصحيف لا يدرك إلا بمعرفة اللغة وعلم مقدمات الكلام ومعرفة ما يصلح أن يأتي بعدها مما يشاكلها وما يستحيل مصاقته لها، فأما إن كان قبل الخمس السنات أو بعدها حرف معنى فإن ذلك يكون منه فنون كثيرة مثل:
حسبت، وعسيت، وخنست، ومثل: حنيش، وخنيس، وعبيس، ومثل/ لو خشيت/ فإنه تصحيف/ لوح شيث/ ومثل/ نسخ/ وسببه/ وسيف/.
ولو رام إنسان من أهل الزمان أن يضع كتابة سليمة من التصحيف، جامعة لكل الحروف التي تشتمل على جميع اللغات لزمه أن يضع أربعين صورة لأربعين حرفًا؛ منها ثمانية وعشرون حرفًا؛ ما قد رسم بها هجاء العربية التي هي اب ت ث جـ حـ خـ ... ومنها أربعة جارية في العربية على ألسن أهلها ولم يخصموها بصورة وهي:
النون الغنَّاء، والهمزة، والواو والياء اللينتان.
فالنون الغنَّاء هي التي تخرج من الغُنَّة وهي مثل نون/ منذر/ لأنها ليست من مخرج ونون/ رَسَن.
والهمزة: مثل/ قرأ/ و/ رفأ ومثل أول حرف من/ أحمد/ لأنها ليست من مخرج ألف حامد.
والواو والياء في/ عمود/ و/ بعير/ لأنهما ليستا من مرخج ياء/ بُرَيْد/ و/ زبد/ وواو/ واصل/ و/ صواب/.
ومنها ثمانية أحرف لا تقع في العربية أصلاً، وإنما تقع في الفارسية خاصة وفي سائر لغات الأمم عامة وهي:
الحرف الذي بين الفاء والباء وذلك إذا قلت/ يا/ يعني الرِّجل، وإذا قلت/ بَنِير/ يعني الجبن.
والحرف الذي بين الفاء والباء أيضًا وذلك إذا قلت/ لب/ يعني الشفة وإذا قلت/ شب/ يعني الليل.
والحرف الذي بين الجيم والصاد وذلك إذا قلت/ جراغ/ يعني السراج، وإذا قلت/ جاشت/ يعني الغذاء.
والحرف الذي بين الجيم والزاي وذلك إذا قلت/ وازار/ (واجار) يعني السوق، وإذا قلت/ هوجستان/ يعني خوزستان.
والحرف الذي بين الكاف والغين وهو في أول قولك/ كاذر/ لفارسية القصّار أو في أول قولك/ كج/ لفارسية الجصّ.
والحرف الذي بين الخاء والواو في أول قولك/ خرشيد/ لفارسية الشمس، / وخرّم/ لفارسية اليوم.
والحرف الذي يشبه الواو في ثاني قولك/ نَوْ/ لفارسية الجديد و/ بو/ لفارسية الرائحة.
والحرف الذي يشبه الياء في ثاني قولك/ سير/ لفارسية الشبعان، وفي ثاني قولك/ شبر/ لفارسية الأسد.
فذاك أربعون حرفًا تحيط بجميع اللغات، ويخط بكتابتها كل شيء.
وحكى لي النوشجان بن عبد المسيح عن أحمد بن الطيب تلميذ الكندي أنه لما احتاج إلى استعمال لغات الأمم من الفرس والسريانيين والروم واليونايين وضع لنفسه كتابة اخترع لها أربعين صورة مختلفة الأشكال متباينة الهيآت فكان لا يتعذر عليه كَتْبُ شيء ولا تلاوته وهذه صورة تلك الحروف الأربعين ....
وقال بعض فلاسفة الإسلام: عدد حروف/ أبجد/ هو كعدد منازل القمر، إذ كان كلا العددين ثمانية وعشرين، وهجاء العرب خارج من هذا التمثيل لأن واضعه أخرجه عن هذا النظام فجعله تسعة وعشرين فعارضه معارض من فلاسفة النحويين وقال: إن كان واضع الهجاء قد أخطأ بزيادة ما زاد فليس ذلك بمخرج حروف هجاء العرب عن موازاة أعداد منازل القمر، كما أن في نفس حروف الهجاء ما يوازي أعدادُه أعدادَ الكواكب السبعة لأن الحروف الزوائد هي على عدد البروج، وهي:
الهمزة، والألف، والياء، والواو، والنون، والتاء والهاء، واللام والميم، والسين والياء والكاف.
قال: ولها شبه آخر بمنازل القمر لأن هذه الثمانية والعشرين أربعة عشر هي النصف منها فهي تندغم مع لام التعريف، كما أن في منازل القمر أربعة عشر تكون أبدًا مستترة وتحت الأرض.







رسم المصحف 208 أولا: أصوات اللغة العربية و رموزها عند علماء العربية: ..... ص : 208
رسم المصحف، ص: 208
أولا: أصوات اللغة العربية و رموزها عند علماء العربية:
و علينا أن نبين هنا أن فهم علماء العربية لهذه المسألة قد اضطرب في بعض الأحيان، نتيجة الخلط بين الأصوات المنطوقة و بين الرموز المكتوبة من جانب، و غياب البعد التاريخي لتطور الأبجدية من جانب آخر، فأصل حروف العربية عند الخليل و سيبويه تسعة و عشرون حرفا، لكن الخليل ميز الصحاح التي لها أحياز و مخارج و جعلها خمسة و عشرين و هي ما عدا الواو و الياء و الألف اللينة و الهمزة، و التي سماها هوائية، لأنها تخرج من الجوف، فلا تقع في مدرجة من مدارج أعضاء النطق‏ ، و لا شك أن هذا الفهم يقوم على عدم التمييز بين قيم هذه الأصوات الأربعة من حيث كونها ذات ارتباط بالأصوات الصامتة من جانب و بالحركات من الجانب الآخر، و كأن اشتراكها في الرموز في حال كونها صوامت و حركات هو الذي أسهم في ترسيخ هذا الفهم.
أما سيبويه فقد اكتفى بإيرادها مرتبة على حسب ذواقه لمخارجها، و قد جرى على نهج أستاذه- رغم ما قد يكون بينهما من اختلاف في بعض الجوانب- في عدم الانتباه إلى الحدود الفاصلة بين الواو و الياء حينما يكونان في باب الأصوات الصامتة و حين يكونان في باب الحركات الطويلة، و يؤكد هذا الزعم أنه ذكر في مطلع أبجديته الصوتية الهمزة ثم الألف، و لم يذكر الواو و الياء إلا مرة واحدة .
و مما يؤكد انخداع أئمة العربية بالرموز الكتابية أنهم ذكروا أصواتا أخرى هن فروع و أصلها من التسعة و العشرين، تصل بها إلى اثنين و أربعين حرفا، منها جيد يستحسن و بعضها ردي‏ء ليس بمشهور في لغة من ترضى عربيته، و لا يستحسن في قراءة القرآن و لا الشعر، و المهم في ذلك أن سيبويه عقب على ذلك بقوله «و هذه الحروف التي تممتها اثنين و أربعين جيدها و رديئها أصلها التسعة و العشرون لا تتبين إلا بالمشافهة» ، و أن المبرّد ذكر الحروف المستحسنة التي تبلغ بها حروف العربية خمسة و ثلاثين، و قال عنها «اعلم أن الحروف العربية خمسة و ثلاثون حرفا، منها ثمانية و عشرون لها
______________________________
(1) انظر: كتاب العين، بغداد، مطبعة العاني، 1967، ج 1، ص 64. و ابن منظور: ج 1، ص 7.
(2) انظر: سيبويه (أبو بشر عمرو بن عثمان): الكتاب، ط 1، القاهرة، بولاق 1317 ه، ج 2، ص 404.
(3) نفس المصدر و انظر: ابن جني: سر صناعة الإعراب، ج 1، ص 51.



رسم المصحف، ص: 209
صور» ، و معنى ذلك كله أن رمز الألف و الواو و الياء من بين تلك الرموز الثمانية و العشرين هي رموز لأصوات ثلاثة ، لكن الحقيقة هي أن الرموز الثمانية و العشرين يقابلها واحد و ثلاثون صوتا هي الأصوات الصامتة الثمانية و العشرون إضافة إلى الحركات الطويلة الثلاث التي تشترك مع الهمزة و الواو و الياء الصوامت في رموز واحدة ، و قد بيّنا في الفصل التمهيدي جانبا من تاريخ تطور رموز هذه الأصوات لتدل على أصوات الحركات إضافة إلى دلالتها في الأصل على أصوات صامتة، و لا يعنينا هنا بيان العلاقة بين هذه الأصوات التي- ربما- أدت إلى ذلك الاشتراك في الرموز .
و مع هذا فلعل بعضا مما يؤخذ على علماء العربية في ذلك قد نتج عن إساءة فهم لكلامهم، خاصة أنا نجد بعضا منهم قد قدم تصورا صحيحا و واضحا لمشكلة رموز الكتابة العربية و علاقتها بالأصوات- بغض النظر عما وقع فيه بعضهم من سقطات تاريخية لم تكن في أيديهم و سائل تجنبها- فهذا ابن درستويه يقول‏ : «إن حروف المعجم ثمانية و عشرون حرفا، مختلفة الألفاظ، و صورها ثماني عشرة صورة، لتشابه صور الحرفين منها و الثلاثة .. و لو لا التشابه لكانت لكل حرف صورة .. و الذي لا صورة في المعجم، كما وضعت لمدة الحرف المفتوح الألف، و لكن كتبتا بصورة الواو و الياء،
______________________________
(1) المبرّد (محمد بن يزيد): المقتضب، القاهرة، المجلس الأعلى للشئون الإسلامية، 1386 ه ج 1، ص 192. و انظر أيضا: ص 195.
(2) لا يعني ذلك أن علماء العربية لم يحسوا بالفرق الصوتي أو الوظيفي لكل من الواو و الياء و هي صوامت و الضمة و الكسرة و الفتحة الطوال، التي يسميها علماء العربية حروف المد، فقد ذكر سيبويه في (باب الوقف في الواو و الياء و الألف) (ج 2، ص 285) ما يشير إلى فهم جيد للطريقة التي يتم فيها أنتاج الحركات، و اختلافها في ذلك عن بقية الأصوات، يقول: «و هذه الحروف غير مهموسات، و هي حروف لين و مد، و خارجها متسعة لهواء الصوت و ليس شي‏ء من الحروف أوسع مخارج منها و لا أمدّ للصوت فإذا وقفت عندها لم تضمها بشفة و لا لسان و لا حلق كضم غيرها».
(3) انظر: حفني ناصف: ص 11.
(4) انظر بحثا وافيا لذلك: الدكتور عبد الصبور شاهين: القراءات القرآنية، ص (39- 48).
(5) كتاب الكتاب، ص 64.



رسم المصحف، ص: 210
كما كتبت التاء و الثاء على صورة الياء، و كتبت الهمزة على صورة حروف اللين و على الحذف اتباعا لتخفيفها في اللفظ». و رغم أنا نعرف الآن خطأ القول بكون رمز الألف في الأصل هو علامة للفتحة الطويلة، التي سماها ابن درستويه (مدة الحرف المفتوح)، لا الهمزة، فإن تصوّره للمشكلة و علاقة الحركات الطويلة بالواو و الياء صوتا و رمزا تصوّر صحيح لم يأت معه المحدثون بجديد إلا في مسألة- رغم أهميتها- هي مسألة تاريخية.
و لم ينفرد ابن درستويه بهذا الفهم، فهذا حمزة الأصفهاني يقول و هو يحاول أن يقدم لنا ما يشبه ما يسميه المحدثون (الكتابة الصوتية الدولية) : «و لو رام إنسان من أهل الزمان أن يضع كتابة سليمة من التصحيف جامعة لكل الحروف التي تشمل على جميع اللغات لزمه أن يضع أربعين صورة لأربعين حرفا، منها ثمانية و عشرون حرفا ما قد رسم بها هجاء العربية التي هي أ ب ت ث ج ح خ ... و منها أربعة جارية في العربية على ألسن أهلها و لم يخصوها بصورة و هي: النون الغناء، و الهمزة، و الواو و الياء اللينتان. فالنون الغناء هي التي تخرج من الغنة، و هي مثل نون (منذر) لأنها ليست من مخرج نون رسن. و الهمزة مثل قرأ و رفأ و مثل أول حرف من أحمد لأنها ليست من مخرج ألف حامد. و الواو و الياء في (عمود و بعير) لأنهما ليستا من مخرج ياء (يزيد و زيد) و واو (و اصل و صواب) ...».
و لعل الذي جلب الاضطراب في موقف علماء العربية من رموز الحركات الطويلة خاصة هو أنهم اعتبروا أن أصل الأبجدية وضع ليشمل الأصوات الصامتة و أصوات الحركات لكن الحقيقة- كما بيّنا من قبل- أن الأبجدية وضعت أصلا لتمثل الأصوات الصامتة و أن دلالتها على بعض أصوات الحركات الطويلة قد جاء بعد تطور استعمال رموز الأبجدية الصامتة للدلالة على تلك الحركات.
و نتيجة لذلك فقد حاول علماء العربية استكمال النقص الذي استشعروه في الأبجدية العربية لتكون شاملة لرموز الصوامت و الحركات على السواء لكن محاولتهم جاءت ناقصة أيضا، فبعد أن تم شيوع الترتيب الهجائي الجديد ، الذي يجري على تجميع صور
______________________________
(1) التنبيه على حدوث التصحيف، ص 33.
(2) سنشير إليه في الفصل الخامس، انظر: ص (482).



رسم المصحف، ص: 211
الحروف المتشابهة على نحو (أ ب ت ث ..) أقحم علماء العربية في نهاية ذلك الترتيب بين الواو و الياء صورة (لا) فقالوا (.. ه، و، لا، ي). يقول ابن جني‏ : «إن واضع حروف الهجاء لما لم يمكنه أن ينطق بالألف التي هي مدة ساكنة، لأن الساكن لا يمكن الابتداء به، دعمها باللام قبلها متحركة ليمكن الابتداء بها». فهذه هي الألف التي تقع في آخر حتى و متى و في حياة و زكاة ، و قد رفض ابن درستويه إدراج (لام ألف) في الترتيب الهجائي، فيقول‏ : «و أما لام ألف فخارج من جملة حروف المعجم و صورها لأنهما حرفان مقرونان». و قد تحدث علماء العربية عن علة اختصاص اللام من بين حروف العربية لتدعم الألف بعلل متخيلة بعيدة عن الواقع و لا تغني شيئا . و لعل شيوع صورة الألف و اللام مقترنة في الكتابة العربية هو الذي جعلهم يدخلون تلك الصورة الشائعة في الترتيب الهجائي دلالة على الفتحة الطويلة، كذلك اختلف علماء العربية في أي الطرفين من (اللام ألف) هو صورة الألف و الأخرى صورة اللام‏ .
و هذه المحاولة لتكميل الأبجدية جاءت ناقصة- كما ذكرنا- فقد ظل رمز كل من الواو و الياء يدل على أربعة أصوات هي الواو و الياء الصامتتان و الفتحة و الكسرة الحركتان الطويلتان (أو ما يسميه علماء العربية حروف المد)، و لذلك قال الأستاذ حفني ناصف‏ : «و الذي ذكر (لام ألف) في الحروف كان عليه أن يذكر (لام واو) و (لام ياء)». و ربما كان ذلك المذهب من علماء العربية في الاقتصار على زيادة (لام ألف) دون أن يفعلوا ذلك مع الواو و الياء نتيجة لعوامل صوتية تعود إلى طبيعة كل من الواو و الياء و علاقتهما بالحركات الطويلة التي من جنسهما، أو ربما تعود إلى عدم إدراك بعضهم حقيقة الفروق الصوتية الدقيقة بين الحالتين‏ ، و لا يعني ذلك أن علماء العربية
______________________________
(1) انظر: سر صناعة الإعراب، ج 1، ص (48- 49).
(2) الصولي، ص 186.
(3) كتاب الكتاب، ص 69، و انظر أيضا: ص 64.
(4) انظر ابن جني: سر صناعة الإعراب، ص 50. و انظر أيضا: الداني: المحكم، ص 200.
(5) انظر الداني: المحكم، ص (197- 199)، و كتاب النقط (له). مطبوع في آخر المقنع، ص (144- 145).
(6) تاريخ الأدب، ص 11.
(7) انظر. د. كمال محمد بشر: دراسات في علم اللغة، ق 1، ص 79. و يرى المستشرق برجشتراسر



رسم المصحف، ص: 212
غابت عنهم الفروق الصوتية بين حالتي الواو و الياء، يقول الأزهري‏ : «و الواو و الياء إذا جاءتا بعد فتحة قويتا و كذا إذا تحركتا كانتا أقوى». و يقول ابن يعيش‏ : «إن الواو و الياء إذا سكنتا و كان قبل كل واحد منهما حركة من جنسهما كانتا مدتين كالألف».
و لعل أوضح صور التمييز و الفهم لطبيعة الحركات عامة و اختلافها عن الصوامت ذلك الذي نجده في ما نقله أبو الحجاج البلوي عن ابن السيد- و علينا أن نفهمه في ظل مدلولات المصطلحات القديمة- و هو : «قال ابن السيد رحمه اللّه: ليس في حروف المعجم حرف يبنى على السكون إلا الألف، و ذلك أنها صوت لا مقطع له في شي‏ء من الحلق و الفم. و إنما بمنزلة الصوت الذي يخرج من البوق إذا لم يضع الزامر أصابعه على الثقب، فإذا وضع أصابعه على الثقب و داول بينها تقطع ذلك الصوت فصار نغمات، و كذلك الصوت المندفع من الرئة إذا تقطع في المخارج صار حروفا. يشارك‏
______________________________
(انظر التطور النحوي ص 29- 30) أن نطق الواو و الياء أو بالأحرى أوضاع أعضاء النطق الخاصة بنطقها مطابق تلك الخاصة بنطق الضمة و الكسرة مطابقة تامة، لكنه يثبت فرقا واحدا بينهما في الوظيفة الصوتية في مقطع الكلمة، و هو أن الضمة و الكسرة تقع دائما مركزا للمقطع أما إذا وقعت طرفا في المقطع سابقة لمركز المقطع أو لا حقة نسميها حينئذ واوا أو ياء. لكن الدكتور إبراهيم أنيس يشير (انظر الأصوات اللغوية، ص 42) إلى أن الفراغ بين اللسان و وسط الحنك الأعلى حين النطق بالياء يكون أضيق منه في حالة النطق بالكسرة مما يترتب عليه أننا نسمع ذلك النوع الضعيف من الحفيف، فالياء لأنها تشتمل عند النطق بها على حفيف يمكن أن تعد صوتا صامتا، أما إذا نظر إلى موضع اللسان معها فهي أقرب شبها بصوت اللين (الكسرة) و لهذا اصطلح المحدثون على تسمية الياء بشبه صوت اللين، و الحالة مع الواو و الضمة مثل الذي وصفنا في الياء مع الكسرة، و على ذلك فإنه إضافة إلى الفرق في الوظيفة المقطعية بين الواو و الياء من جانب و الضمة و الكسرة من جانب آخر هناك فرق ثان من حيث الطبيعة الصوتية، و أن في كل من الواو و الياء من الحفيف ما يقربهما من الأصوات الصامتة (و انظر تفصيلا أكثر عن العلاقة بين الواو و الياء و الحركات التي من جنسهما: د. عبد الصبور شاهين: القراءات القرآنية، ص 39- 48).
(1) تهذيب اللغة، ج 1، ص 52. و انظر د. رمضان عبد التواب: ص 363.
(2) ابن يعيش (يعيش بن علي): شرح المفصل، القاهرة، الطباعة المنيرية (د. ت)، ج 10، ص 30 و 99.
(3) ألف با، ج 1، ص (316- 317).



رسم المصحف، ص: 213
الألف في هذه الصفة أختاها الموضوعتان للمد و اللين، و هما الواو الساكنة المضموم ما قبلها في نحو عنقود و الياء (الساكنة) المكسور ما قبلها في نحو قنديل، فإنهما صوتان لا مقطع لهما كما لا مقطع للألف، غير أن الياء و الواو قد ينفتح ما قبلهما فيذهب ما فيهما من المد و يبقى اللين، في نحو: ثوب و بيت، و قد يحركان فيذهب عنهما المد و اللين معا و يلحقان بالحروف الصحاح ...». و قد تحدث ابن سينا كذلك عن الحركات الطويلة الثلاث و يسميها المصوتات، و عن شريكاتها في الرسم من الحروف الصوامت بوضوح لا يقل عن وضوح كلام ابن السيد، و بدقة العالم الذي يتوقف عن القطع فيما لا ينضبط من أمر هذه الأصوات، حين يستعمل كلمة مثل (أظن)، و حين يصرح بمثل قوله «أمر هذه الثلاثة عليّ مشكل» .
و رغم وجود هذا الاتجاه الصحيح في فهم طبيعة الحركات الطويلة و علاقتها بالصوامت فإن الناظر في الدراسات التطبيقية: الصرفية و النحوية لعلماء العربية يفتقد بدرجة ملحوظة هذا التفريق الواضح بين الجوانب الصوتية لهذه الأصوات و بين الرموز المشتركة في الكتابة.
ثانيا: تمثيل الصوامت في الرسم العثماني:
علينا حين ننظر في الرسم العثماني لنرى مدى تمثيله للأصوات الصامتة أن نميز بكل وضوح و تحديد بين دلالة رموز الألف و الواو و الياء على كل من الهمزة و الياء و الواو الصوامت و بين دلالتها على الحركات الطويلة الثلاث، و إنما نقصد في هذا المبحث معالجة رموز الأصوات الصامتة، مرجئين ما سواها إلى المباحث التالية.
و أصوات العربية الصامتة التي جرى الكتاب على تمثيلها برموز كتابية هي:
(الهمزة ب ت ث ج ح خ د ذ ر ز س ش ص ض ط ظ ع غ ف ق ك ل م ن ه و ي).
و قد تقدم أن الكتابة الع












زبان شیرازی

نوشتار اصلی: لهجه شیرازی

مردم شیراز زبان فارسی را با لهجه شیرازی تکلم می‌کنند. لهجه شیرازی دارای ۲۳ همخوان /P/ , /b/ , /f/ , /v/ , /t/ , /d/ , /k/ , /g/ , /q/ , /c/ , /j/ , /s/ , /z/ , /s/ , /z/ , /m/ , /n/ , /l/ , /r/ , /h/ , /x/ , /?/ , /y/ و ۹ واکه ساده /a/ , /a:/ , /e/ , /e:/ , /o/ , /o:/ , /a/ , /i/ , /u/ و ۵ واکه مرکب /y/ , /ay/ , /ou/ , /ey/ , /ow/ می‌باشد و ساخت هجایی آن cvc(c) است. تحقیقات در مورد وضع حاضر لهجه شیرازی نشان می‌دهد که در میان شیرازیان میزان آشنایی با این لهجه در سنین بالاتر بیشتر می‌باشد. در میان بانوان میزان آشنایی زنان خانه‌دار و در میان مردان، کسانی که کار آزاد دارند آشنایی بیشتری با این لهجه دارند.[۳۶] ظهور دو شاعر بزرگ فارسی نو، حافظ و سعدی، باعث تأثیرپذیری تمام جنبه‌های زندگی مردم شیراز از عصر مغول به پس از آثار این شاعران شد. بگونه‌ای که باعث افول گویش پیشین مردمان این شهر و حکمفرما شدن فارسی نو در این شهر شد.[۲۰]






لهجه شیرازی


تفاوت با زبان رسمی

با وجودی که گویش شیرازی پیوسته رنگ زبان رسمی مملکت را به خود می‌گیرد، هنوز هم این لهجه با لهجه رسمی تفاوت‌هایی دارد و هنوز هم پاره‌ای واژه‌ها، اصطلاحات و ترکیب‌هایی در این لهجه به گوش می‌رسد که برای غیر شیرازی بیگانه‌است. بسیاری از واژه‌هایی که در گویش شیرازی کاربرد دارند، دقیقاً با همان تلفظ و معنی معمول در شیراز در فرهنگ‌های معتبر ضبط شده‌است و نشانه درستی این گونه واژه هاست.

در لهجه شیرازی تکیه بر حسب نوع کلمه روی هجاهای فارسی مختلف است یعنی با تغییر محلی تکیه معنا تغییر می‌کند. البته این موضوع خاص لهجه شیرازی نیست و زبان فارسی را شامل می‌شود برای مثال: آقو با a کوتاه به معنی پدر و آقو باaa کشیده به معنای آخوند یا یک سید است. اصل کلی و عمومی در این گویش تلفظ هر چه ساده‌تر کلمات است به نحوی که عادت زبانی شیرازی‌ها ایجاب می‌کند؛ بنابراین اگر ما تمام اسامی، افعال، قیود و ... این لهجه را بررسی کنیم، می‌بینیم ضمن این که در هر یک از این مقوله‌ها ساختار ثابتی دنبال می‌شود، هر جا عادت زبانی شیرازی‌ها ایجاب کرده، از آن ساختار ثابت عدول شده‌است برای مثال اغلب کلماتی که در فارسی رسمی به مصوت بلند (a = ا) ختم می‌شوند در لهجه شیرازی به مصوت کوتاه(o= ـُ) ختم می‌شوند مانند با: بو، بالا: بالو، بابا: بابو، حالا: حالو، کاکا: کاکو.[۱]
(اُو) برای معرفه

تمام کلمات مذکور چه به تنهایی و چه درترکیب با سایر کلمات این تغییر رادارند، اما کلماتی مانند پا، شفا با آنکه به مصوت بلند (a) ختم می‌شوند به تنهایی تغییر را نمی‌پذیرند و فقط در ترکیب با سایر کلمات مصوت بلند پایانیشان تبدیل به مصوت کوتاه (o) می‌شوند. مثلاً: شفا اگر موصوف یا مضاف واقع شود می‌شود شفُ. مصوت بلند (u) (او) در آخر کلمه به عنوان معرفه ساز به کار می‌رود. (مداد _ مدادو) (کتاب _ کتابو) (گاو_ گاوو).[۱]

همین مصوت معرفه ساز در کلماتی که به هاء بیان حرکت (هاء غیر ملفوظ) ختم می‌شوند. پس از حذف مصوت کوتاه (e) (-ِ) در آخر کلمه به (ow) تبدیل می‌شود: (نامه _ نامو) (شیشه _ شیشو) (خونه_ خونو) (شونه _ شونو) در مورد صرف افعال، پیروی از دستور زبان رسمی معمول است و بازهم هر جا عادت زبانی شیرازی ایجاب کرده، صامت یا مصوتی دگرگون شده‌است. (بشکن _ بوشکون) (می‌جویم _ می‌جورم) ضمیرهای اشاره (این) و (آن) درگویش شیرازی به (ای) و (او) و جمع آن‌ها به (اینا) و (اونا) تغییر پیدا می‌کند. ضمایر مفعولی مرا (من)، ترا (تر)، ما را (مار)ها در آخر کلمه بعد از الف در لهجه شیرازی از تلفظ ساقط می‌شوند: (چاه _ چا) (روباه _ روبا) (شاه _ شا) (ماه _ ما) (تمساح - تمسا) (b = ب) در آخر بعضی کلمات دو حرفه در گویش شیرازی تبدیل به (ow) می‌شود. (آب _ او) (تب _ تو) (لب _ لو) در تعدادی از کلمات که وسط آن‌ها الف است موقع تلفظ الف تبدیل به واو می‌شود: (ارزان _ ارزون) (تکان _ تکون) (جان _ جون)
فعل «کردن»

درگویش شیرازی فعل کردن (kardan) با کسره گفته می‌شود (kerdan). این فعل در گویش کرمانی ، یزدی و مشهدی هم، همانند شیراز است. این فعل با کسره از کلمهٔ «کردار» مشتق شده‌است.[نیازمند منبع]









مهج الدعوات و منهج العبادات، ص: 298
حجاب الحسين بن علي ع‏
يا من شأنه الكفاية و سرادقه الرعاية يا من هو الغاية و النهاية يا صارف السوء و السواية و الضر اصرف عني أذية العالمين من الجن و الإنس أجمعين بالأشباح النورانية و بالأسماء السريانية و بالأقلام اليونانية و بالكلمات العبرانية و بما نزل في الألواح من يقين الإيضاح اجعلني اللهم‏







نشانه های سبک خراسانی در شعر شفیعی کدکنی

نویسنده: مسعود دلاویز
درآمد
هر زبان دارای جنبه هایی است که روش های گوناگون بیان اندیشه از آن منبعث می گردد و این روش های بیان اندیشه را سبک می نامند. به بیان دیگر سبک شیوه خاص یک اثر یا مجموعه آثار ادبی است و سبک شعر مجموعه ویژگی هایی است که شاعر با شاعران در نحوه بیان اندیشه و اسلوب های لفظی بدان توجه داشته اند. شاعر یا نویسنده با انتخاب الفاظ، طرز تعبیر، ترکیب کلمات و روش خاص در بیان ادراک و احساس خویش شیوه ای را پی می ریزد که اثر او را از دیگر آثار ادبی متمایز می سازد. سبک در واقع پیوند ذهن و زبان انسان در گفتار و نوشتار و سامان و حرکت تفکر آدمی درباره جهان و پدیده های آن است.
امروزه سبک شناسی به عنوان یک رشته مستقل و بنیادین در بین رشته های علوم انسانی و اجتماعی در سطح جهانی مطرح است. مهم ترین وظیفه این دانش به طور ویژه، بررسی ویژگی های ساختاری و محتوایی نثر نویسندگان و شعر شاعران است. کار عمده در سبک شناسی در سه سطح خلاصه می گردد: الف: زبانی، ب: ادبی، ج: فکری (شمیسا، 1378: 153). آن چه در این مبحث بیشتر مورد نظر است همان سطح زبانی است که جزء سطوح گسترده سبکی است و طبق نظر سبک شناسان معاصر به سطح های کوچک تر یعنی، آوایی (phonetical)، لغوی(lexical)، نحوی(syntactical) و واجی (phonological) تقسیم می گردد(باقری،1381: 91). به هر حال در مسیر مطالعاتی تاریخ زبان فارسی به این نکته دست می یابیم که شعر در دوره اول (سامانی و تا اندازه ای غزنوی) بیشتر صرف شکل گیری زبان و تقویت آن در جنبه های گوناگون زبانی و ساختاری شده است. هر چند اغراض شعری در این دوره غنی و متنوع بوده، اما هیچ گاه مسئله زبان، لغت و ساختار زبانی از نظرها دور نمی ماند و همین توجه سبب شده که دوره مذکور را دوره رشد و تکوین بنامند و مبنای زبان فارسی دری قرار گیرد. در واقع«این دوره را می توان"دوران پایه" در ادب فارسی دانست و تحولات ادبی و سبکی دوره بعد را با آن سنجید و اصل و ریشه بسیاری از جریان های ادبی شعر فارسی را در آن جستجو کرد»(غلام رضا، 1387: 54)
بنابراین در دوره های بعد شعر فارسی تا زمان ما، همیشه شاعر نگاهی به گذشته های ادبی و زبانی خود داشته است. آن زبانی که خشت بنیادین زبان ادوار بعدی است که بی تردید نمی توان از آن به تسامح گذشت. شاید بتوان این گونه بیان کرد که ستون فقرات زبان ارزشمند فارسی در دوره اول و به طور کلی در سبک خراسانی شکل گرفته و به اوج رسیده و در دوره های پس از آن با شدت و ضعف به کار گرفته شده است.
شفیعی کدکنی و سبک خراسانی







سایت: تحويل من العربية الحديثة الى المسند

حَوِّلْ كلمةً، جملةً، فقرةً، أو نصاً كاملاً بالحرف العربي إلى ما يُقابلها بالخط المسند الحميري اليمني.

خط المُسند أو الخط الحميري يسمّيه المستشرقون خط النصب التذكارية هو نظام كتابة قديم تطور في اليمن جنوب الجزيرة العربية، قرابة القرن التاسع - العاشر قبل الميلاد، وهو أحد ضروب الكتابة السامية الجنوبية، وكان نظام الكتابة المستعمل في شبه الجزيرة العربية لوقت طويل، وبحسب أحد الأراء أن خط الجزم اشتقت منه الأبجدية العربية. إلا أن معظم اللغوين يرون أن خط الجزم هو أول الخطوط العربية المتطورة من الخطوط النبطية، وكان ظهوره في العراق، وهو خط متصل خلافًا للخط المسندي الحميري، نشأ خط الجزم في القرن الرابع الميلادي من خلال تأثير الخط النبطي الذي نشأ بدوره من نمط الكتابة الأرامية.

متوفر للتحميل مجاناُ على apple و google

مثال :اهلا بكم يا اقيال اليمن







کانال حدائق ذات بهجة

💥 مباحث تاریخی

🌺 فارسی‌گوئی‌های سلمان از شدت خشم و اندوه 🌺

🌸 انسان‌ها هنگام شدت و فوَرانِ یک‌ حس و حال ( هر چه باشد: خشم، شادی، اندوه و درد، بُریدگی‌ازدنیا ) خواسته و ناخواسته به زبان مادری‌ِ خود سخن می‌گویند.

💧جناب سلمان - رضوان‌الله‌علیه - نیز زمانی که مردم پس از پیامبر، بکلی مولی‌علی را نادیده گرفته و در کودتای هولناک سقیفه، ابوبکر را سرکار آوردند - از شدت خشم - گاهی جمله‌هائی را به زبان مادری‌اش بر زبان می‌آورد که هیچ‌کس از ساکنان مدینه معنای آن‌ها را نمی‌دانست.

آن جمله‌ها به همان صورت حفظ شد و بعدها نویسندگان - به اندازه‌ی فارسی‌دانی خود - آن‌ها را در کتاب‌ها نوشته و ترجمه کردند.
مثلاً:

💧۱. همین که خبر کودتای سقیفه را شنید، فرمود: "کردند و نیک نکردند!"
( نفس‌الرحمان، ص۵۶۰ به نقل از الصراط‌المستقیم )

💧۲. زمانی که بخشی از مردم با ابوبکر بیعت کردند، سلمان برخاست که سخنانی بگوید و سخنرانی خود را با این جمله آغاز کرد: " کردید و نکردید!"
( انساف‌الاشراف، ج۱، ص۵۹۱ و احتجاج، ج۱، ص۱۹۲ )

💧۳. و در نقلی دیگر، جمله‌اش این بود"کردید و نکردید و حق میره بِبُردید."
( بناء المقاله الفاطمیه، ص۳۵۷ )

💧۴. و پس از آن روز نیز گاهی که بیرون می‌آمد و با مردم رو به رو می‌شد، می‌فرمود: " کردید و نکردید و ندانید که چه کردید!"
( احتجاج، ج۲، ص ۳۱۸ )

💧۵. در روایتی دیگر آمده: روز کودتای سقیفه، اصحاب پیامبر به سلمان گفتند: تو جای‌گاهِ بزرگ خودت در سن و دین‌داری و عبادت‌ها و همراهی‌ات با رسول‌الله را داری؛ درباره‌ی موضوع سقیفه چیزی بگو که از تو جاودانه بمانَد.
فرمود: "گویم اگر شنوید ..."
( التدوین، ج۱، ص۷۳ )

💧۶. فردای کودتا هم که او را دیدند، پرسیدند: "موضعت درباره‌ی خروجی سقیفه چیست؟" فرمود: "گفتم اگر به‌کار برید!"
( همان، ج۱، ص۷۳ )

✍ روشن است که اهل‌مدینه معنای این جمله‌ها را نمی‌دانستند و با حافظه‌ی قوی خود، تنها آن‌ها را حفظ کرده و برای نسل‌های بعد روایت کردند اما حضرت سلمان سخن خود را با این جمله‌ها آغاز می‌کرد و سپس به زبان عربی روشن‌گری‌های خود را می‌گفت.

✍ اما جمله‌ها و مقصود جناب سلمان - علیه‌السلام - برای ما مفهوم است؛ تنها این جمله را باید توضیح داد که منظور ایشان از "کردید و نکردید"، یعنی "کار خودتان و جنایتی که انتظارش می‌رفت، کردید و آنچه مایه‌ی خوشبختیِ دنیا و آخرتتان و وصیت پیامبر بود، نکردید و حق امیرمومنان را بُردید."

☘ سلام بر سلمان! درود بی‌پایان بر روزبه رامهُرمُزی!








الكتاب لسيبويه (4/ 431)
المؤلف: عمرو بن عثمان بن قنبر الحارثي بالولاء، أبو بشر، الملقب سيبويه (المتوفى: 180هـ)
هذا باب الإدغام
هذا باب عدد الحروف العربية، ومخارجها، ومهموسها ومجهورها، وأحوال مجهورها ومهموسها، واختلافها.
فأصل حروف العربية تسعة وعشرون حرفا: الهمزة، والألف، والهاء، والعين، والحاء، والغين، والخاء، والكاف، والقاف، والضاد، والجيم، والشين، والياء، واللام، والراء، والنون، والطاء والدال، والتاء، والصاد، والزاي، والسين، والطاء، والذال، والثاء، والفاء، والباء، والميم، والواو.
وتكون خمسةً وثلاثين حرفا بحروفٍ هن فروعٌ، وأصلها من التسعة والعشرين، وهي كثيرةٌ يؤخذ بها وتستحسن في قراءة القرآن والأشعار، وهي: النون الخفيفة، والهمزة التي بين بين، والألف التي تمال إمالةً شديدة، والشين التي كالجيم، والصاد التي تكون كالزاي، وألف التفخيم، يعنى بلغة أهل الحجاز، في قولهم: الصلاة والزكاة والحياة.
وتكون اثنين وأربعين حرفاً بحروف غير مستحسنةٍ ولا كثيرةٍ في لغة من ترتضي عربيته، ولا تستحسن في قراءة القرآن ولا في الشعر؛ وهي: الكاف التي بين الجيم والكاف، والجيم التي كالكاف، والجيم التي كالشين، والضاد الضعيفة، والصاد التي كالسين، والطاء التي كالتاء، والظاء التي كالثاء، والباء التي كالفاء.
وهذه الحروف التي تمتتها اثنين وأربعين جيدها ورديئها أصلها التسعة والعشرون، لا تتبين إلا بالمشافهة، إلا أن الضاد الضعيفة تتكلف من الجانب الأيمن، وإن شئت تكلفتها من الجانب الأيسر وهو أخف، لأنها من حافة اللسان مطبقةٌ، لأنك جمعت في الضاد تكلف الإطباق مع إزالته عن موضعه. وإنما جاز هذا فيها لأنك تحولها من اليسار إلى الموضع الذي في اليمين. وهي أخف لأنها من حافة اللسان، وأنها تخالط مخرج غيرها بعد خروجها، فتستطيل حين تخالط حروف اللسان، فسهل تحويلها إلى الأيسر لأنها تصير في حافة اللسان في الأيسر إلى مثل ما كانت في الأيمن، ثم تنسل من الأيسر حتى تتصل بحروف اللسان، كما كانت كذلك في الأيمن.
ولحروف العربية ستة عشر مخرجا.
فللحلق منها ثلاثةٌ. فأقصاها مخرجاً: الهمزة والهاء والألف. ومن أوسط الحلق مخرج العين والحاء. وأدناها مخرجاً من الفم: الغين والخاء.
ومن أقصى اللسان وما فوقه من الحنك الأعلى مخرج القاف.
ومن أسفل من موضع القاف من اللسان قليلاً ومما يليه من الحنك الأعلى مخرج الكاف.
ومن وسط اللسان بينه وبين وسط الحنك الأعلى مخرج الجيم والشين والياء.
ومن بين أول حافة اللسان وما يليها من الأضراس مخرج الضاد.
ومن حافة اللسان من أدناها إلى منتهى طرف اللسان ما بينها وبين ما يليها من الحنك الأعلى وما فويق الثنايا مخرج النون.
ومن مخرج النون غير أنه أدخل في ظهر اللسان قليلاً لانحرافه إلى اللام مخرج الراء.
ومما بين طرف اللسان وأصول الثنايا مخرج الطاء، والدال، والتاء.
ومما بين طرف اللسان وفويق الثنايا مخرج الزاي، والسين، والصاد.
ومما بين طرف اللسان وأطراف الثنايا مخرج الظاء والذال، والثاء.
ومن باطن الشفة السفلى وأطراف الثنايا العلى مخرج الفاء.
ومما بين الشفتين مخرج الباء، والميم، والواو.
ومن الخياشيم مخرج النون الخفيفة.
فأما المجهورة فالهمزة، والألف، العين، والغين، والقاف، والجيم، والياء، والضاد، واللام، والنون، والراء، والطاء، والدال، والزاي، والظاء، والذال، والباء، والميم، والواو. فذلك تسعة عشر حرفاً.
وأما المهموسة فالهاء، والحاء، والخاء، والكاف، والشين، والسين، والتاء، والصاد، والثاء، والفاء. فذلك عشرة أحرف.
فالمجهورة: حرفٌ أشبع الاعتماد في موضعه، ومنع النفس أن يجري معه حتى ينقضي الاعتماد عليه ويجري الصوت. فهذه حال المجهورة في الحلق والفم؛ إلا أن النون والميم قد يعتمد لها في الفم والخياشيم فتصير فيهما غنةٌ. والدليل على ذلك أنك لو أمسكت بأنفك ثم تكلمت بهما لرأيت ذلك قد أخل بهما.
وأما المهموس فحرفٌ أضعف الاعتماد في موضعه حتى جرى النفس معه، وأنت تعرف ذلك إذا اعتبرت فرددت الحرف مع جري النفس. ولو أردت ذلك في المجهورة لم تقدر عليه. فإذا أردت إجراء الحروف فأنت ترفع صوتك إن شئت بحروف اللين والمد، أو بما فيها منها. وإن شئت أخفيت.
ومن الحروف الشديد، وهو الذي يمنع الصوت أن يجري فيه وهو الهمزة، والقاف، والكاف، والجيم، والطاء، والتاء، والدال، والباء. وذلك أنك لو قلت ألحج ثم مددت صوتك لم يجر ذلك.
ومنها الرخوة وهي: الهاء، والحاء، والغين، والخاء، والشين، والصاد، والضاد، والزاي، والسين، والظاء، والثاء، والذال، والفاء. وذلك إذا قلت الطس وانقض، وأشباه ذلك أجريت فيه الصوت إن شئت.
وأما العين فبين الرخوة والشديدة، تصل إلى الترديد فيها لشبهها بالحاء.
ومنها المنحرف، وهو حرفٌ شديد جرى فيه الصوت لانحراف اللسان مع الصوت، ولم يعترض على الصوت كاعتراض الحروف الشديدة، وهو اللام. وإن شئت مددت فيها الصوت. وليس كالرخوة؛ لأن طرف اللسان لا يتجافى عن موضعه. وليس يخرج الصوت من موضع اللام ولكن من ناحيتي مستدقٌ اللسان فويق ذلك.
ومنها حرفٌ شديد يجري معه الصوت لأن ذلك الصوت غنةٌ من الأنف، فإنما تخرجه من أنفك واللسان لازم لموضع الحرف، لأنك لو أمسكت بأنفك لم يجر معه الصوت. وهو النون، وكذلك الميم.
ومنها المكرر وهو حرفٌ شديد يجري فيه الصوت لتكريره وانحرافه إلى اللام، فتجافى للصوت كالرخوة، ولو لم يكرر لم يجر الصوت فيه. وهو الراء.
ومنها اللينة، وهي الواو والياء، لأن مخرجهما يتسع لهواء الصوت أشد من اتساع غيرهما كقولك: وأىٌ، والواو وإن شئت أجريت الصوت ومددت.
ومنها الهاوي وهو حرفٌ اتسع لهواء الصوت مخرجه أشد من اتساع مخرج الياء والواو، لأنك قد تضم شفتيك في الواو وترفع في الياء لسانك قبل الحنك، وهي الألف.
وهذه الثلاثة أخفى الحروف لاتساع مخرجها. وأخفاهن وأوسعهن مخرجاً: الألف، ثم الياء، ثم الواو.
ومنها المطبقة والمنفتحة. فأما المطبقة فالصاد، والضاد، والطاء، والظاء.
والمنفتحة: كل ما سوى ذلك من الحروف؛ لأنك لا تطبق لشيءٍ منهن لسانك، ترفعه إلى الحنك الأعلى.
وهذه الحروف الأربعة إذا وضعت لسانك في مواضعهن انطبق لسانك من مواضعهن إلى ما حاذى الحنك الأعلى من اللسان ترفعه إلى الحنك، فإذا وضعت لسانك فالصوت محصورٌ فيما بين اللسان والحنك إلى موضع الحروف.
وأما الدال والزاي ونحوهما فإنما ينحصر الصوت إذا وضعت لسانك في مواضعهن.
فهذه الأربعة لها موضعان من اللسان، وقد بين ذلك بحصر الصوت. ولولا الإطباق لصارت الطاء دالا، والصاد سيناً، والظاء ذالاً، ولخرجت الضاد من الكلام، لأنه ليس شيءٌ من موضعها غيرها.
وإنما وصفت لك حروف المعجم بهذه الصفات لتعرف ما يحسن فيه الإدغام وما يجوز فيه، وما لا يحسن فيه ذلك ولا يجوز فيه، وما تبدله استثقالا كما تدغم، وما تخفيه وهو بزنة المتحرك.




التجويد القرآني 16 الحالة الثالثة: ..... ص : 16
فبالنظر الدقيق و التمحيص المفصل نجد أن هناك احتمالات عديدة لكل فونيم‏ من فونيمات اللغة من شأنها أن تغير من طبيعته الصوتية حسب موقعه و سياقه الصوتى.


ترجمه رسم الخط مصحف 233 دوم: نشان دادن صوامت در رسم عثمانى ..... ص : 232
به نظر مى‏رسد كه كار انتخاب حروفى كه كاتبان براى آنها علامتهاى مستقلى قرار داده‏اند، يك كار لغوى مهمى است كه احتياج به تأمل و دقت دارد، بخصوص اينكه اين كار در زمانى جلوتر از تاريخ تمدن بشرى صورت گرفته است، يعنى همزمان با اختراع نظام كتابت حروف بوده كه بر اساس اختصاص يك علامت براى هر كدام از اصوات تنظيم شده است. اهميت اين كار هنگامى آشكار مى‏شود كه بدانيم گويش يك لغت كه در كتابت با چند علامت محدود نشان داده مى‏شود، چند برابر آن صداهاى متمايزى دارد كه در هنگام سخن گفتن آشكار مى‏شود و كاتب نخستين بايد اين تعداد زياد از صداها را كه مى‏خواهد براى آنها علامتى قرار بدهد، خلاصه و فشرده كند و آن را به حداقل واحدهايى برساند كه در اصطلاح جديد به آن (فونيم‏Phoneme ) گفته مى‏شود و براى هر يك از آنها علامت واحدى در خط قرار بدهد. مثلا (نون) اصطلاحى است كه شامل چندين صداست مانند صداى آن در اوّل كلمه (سخن) و صداى آن قبل از ثاء در (ان ثاب) و صداى آن قبل از ظاء در (ان ظهر) و صداى آن قبل از شين در (ان شاء) و صداى آن قبل از قاف در (ان قال) در حالى كه ميان مخارج اين صداها تفاوتهاى آشكارى وجود دارد، ولى اين تعداد از صداها در اصطلاح (نون) ناميده شده است بدون اينكه براى هر كدام از آنها علامت مخصوصى تعيين شود، با اينكه در تلفظ، ميان آنها تفاوتهاى آشكارى وجود دارد به همان ترتيبى كه حمزه اصفهانى عقيده داشت و نقل كرديم. او معتقد بود كه كتابت عربى ناقص است و علامتى براى نون در كلمه (منذر) ندارد، بلكه به تمام اين صداها با يك علامت اشاره مى‏شود و همه آنها اعضاى يك خانواده محسوب مى‏گردند و صداهاى ديگر نيز به همين ترتيب است. مثلا مشهور ميان بعضى از قراء ترقيق راء و لام در بعضى از سياقها و تفخيم راء و تغليظ لام در موارد ديگر است؛ ولى اين موجب نشده كه براى دو حالت راء و لام دو علامت وضع شود بلكه علامت راء و لام به هر دو حالت دلالت مى‏كند، و سخن‏


ترجمه رسم الخط مصحف 233 دوم: نشان دادن صوامت در رسم عثمانى ..... ص : 232
______________________________
(1) درباره مفهوم فونيم‏ و نظرياتى كه در مورد مشخص كردن معناى آن وجود دارد، بنگريد به: دكتر محمود سحران، ص 121 و بعد. و دكتر كمال محمد بشر: الاصوات، ص 213- 201.


ترجمه رسم الخط مصحف 234 دوم: نشان دادن صوامت در رسم عثمانى ..... ص : 232
ولى آيا كدام ضابطه است كه ما به وسيله آن صدايى را كه مستقلا علامت نوشتارى دارد، از صدايى كه داخل در خانواده صداهاى فرعى است كه به هم با يك علامت اشاره مى‏شود، تشخيص بدهيم؟ صداهاى منطوق يك لغت به دو قسم تقسيم مى‏شود: قسمى كه عارضى است و از اختلاف محل صوت حادث مى‏شود، و نوع ديگر اساسى و از لحاظ معنا مهم است، و تشخيص ميان صدايى كه علامت نوشتارى دارد و صدايى كه علامت ندارد و تحت علامت صداى ديگر مندرج است، به عهده فرايند لغوى صدا يعنى بر توانايى آن در تغيير معانى كلمات است. مثلا صداى صاد در انگليسى در مثل‏Sun (آفتاب) وSon (پسر) شنيده مى‏شود ولى اين صدا يكى از «فونيم‏» هاى انگليسى محسوب نمى‏شود، چون در انگليسى اين صدا براى فرق گذارى ميان معانى استعمال نمى‏شود، يعنى در انگليسى دو كلمه وجود ندارد كه هر كدام معناى مستقلى بدهد و حروف يكى از آنها مطابق حروف ديگرى باشد و فقط يكى صداى سين و ديگرى صداى صاد بدهد، ولى در عربى مى‏بينيم (سبر) در مقابل (صبر) است و براى همين است كه در عربى صاد يك «فونيم‏» و سين كه يك «فونيم‏» ديگرى است ولى در انگليسى صداى صاد شاخه‏اى از فونيم‏ سين است.


ترجمه رسم الخط مصحف 621 اولا: وجوه مخالف رسمى كه جايز است و به طبيعت كتابت مربوط مى‏شود ..... ص : 615
از چيزهايى كه باز به اين جهت مربوط مى‏شود اين است كه تلفظ بعضى از حروفى كه علامت مستقلى دارد گاهى با همراه شدن با حروف ديگر از لحاظ صفات صوتى دچار تغييراتى مى‏شود و اين تغيير باعث مى‏گردد كه آن حرف صداى حرف ديگرى را پيدا كند ولى اين صدا باعث نمى‏شود كه الزاما رسم آن حرف هم تغيير يابد چون اين تغيير در تلفظ تأثيرى در معنا ندارد و صداى جديد فرع صداى اصلى است و اين همان چيزى است كه دانشمندان جديد لغت شناسى آن را (فونيم‏) مى‏نامند. و از اينجاست كه قرائتهايى كه از اين پديده پيروى مى‏كنند، از جمله وجوه مخالف رسمى كه جايز است به حساب مى‏آيند.


رسم المصحف 216 ثانيا: تمثيل الصوامت في الرسم العثماني: ..... ص : 213
مستقل، و تطابق أصوات إحداهما أصوات الأخرى إلا أنه يقابل السين في إحداهما الصاد في الثانية، كما نجد في العربية (سبر) مقابل (صبر) و لذلك فالصاد في العربية فونيم‏، و السين فونيم‏، أما صوت الصاد المسموع في الإنجليزية فهو فرع من الفونيم المعروف بالسين.



الدراسات الصوتية عند علماء التجويد 251 3 - الإطباق و الانفتاح، و الاستعلاء و الاستفال، و الترقيق و التفخيم: ..... ص : 245
و ذهب الدكتور إبراهيم أنيس إلى أن الراء و اللام المغلظتين تعتبران من الناحية الصوتية مثل حروف الإطباق، فقال عن اللام: «أما الفرق بين اللام المرققة و المغلظة (يقصد المفخمة) فهو في وضع اللسان مع كل منهما، لأن اللسان مع المغلظة يتخذ شكلا مقعرا، كما هو الحال مع أصوات الإطباق، فالفرق بين اللام المرققة و المغلظة هو نفس الفرق الصوتي بين الدال و الضاد، أو التاء و الطاء، و لكن الرسم العربي لم يرمز إلى اللام المغلظة برمز خاص تختلف باختلافه الكلمة، و لهذا نعد نوعي اللام صوتا واحدا أو فونيما واحدا، و لكن التاء صوت مستقل عن الطاء تختلف الكلمة في معناها مع كل منهما، و لذا يعد كل منهما فونيما مستقلا».


الدراسات الصوتية عند علماء التجويد 251 3 - الإطباق و الانفتاح، و الاستعلاء و الاستفال، و الترقيق و التفخيم: ..... ص : 245
و قال أيضا عن الراء: «و الفرق بين الراء المرققة و المفخمة يشبه الفرق بين اللام المرققة و المغلظة، أي أن الراء المفخمة تعد من الناحية الصوتية أحد أصوات الإطباق، و لكن الرسم العربي لم يرمز لها برمز خاص يتغير بتغيره معنى الكلمة. و لهذا نعد كلا النوعين صوتا واحدا أو فونيما واحدا».



التجويد القرآني 16 الحالة الثالثة: ..... ص : 16
فبالنظر الدقيق و التمحيص المفصل نجد أن هناك احتمالات عديدة لكل فونيم من فونيمات‏ اللغة من شأنها أن تغير من طبيعته الصوتية حسب موقعه و سياقه الصوتى.


رسم المصحف 215 ثانيا: تمثيل الصوامت في الرسم العثماني: ..... ص : 213
و لكن ما المقياس الذي نميز به بين الصوت الذي يستقل برمز كتابي معين و الآخر الذي يدخل في عائلة من الأصوات الفرعية التي يشار إليها كلها برمز واحد؟ إن الأصوات المنطوقة للغة ما، تصنف عند دراستها إلى نوعين: نوع طارئ، و ناتج عن اختلاف موضع الصوت، و نوع آخر أساسي و مهم من حيث المعنى، و يقوم التمييز بين الصوت الذي ينبغي تمثيله برمز كتابي و الآخر الذي لا يمثل برمز بل يندرج تحت دلالة رمز صوت آخر- على الوظيفة اللغوية للصوت، أي على قدرته في تغيير معاني الكلمات، فصوت الصاد- مسموع- مثلا- في الإنجليزية في مثل‏Sun (الشمس) وSon (ابن)، و لكنه لا يعد من فونيمات‏ هذه اللغة، و ذلك لأنه لا يستخدم في الإنجليزية للتفريق بين المعاني، أي أنه لا توجد في الإنجليزية كلمتان لكل منهما معنى‏



أبحاث في علم التجويد 131 رابعا: إخفاء النون و الكتابة الصوتية: ..... ص : 130
إن علم اللغة الحديث اعتنى بتقسيم الأصوات إلى أصول و فروع في إطار نظرية الفونيم‏، كما اعتنى بوضع رموز لكل أصوات اللغة أصولا كانت أم فروع ا في إطار ما يعرف بالكتابة الصوتية الدولية. و تضمن جدول الرموز الصوتية الدولية خمسة رموز للنون و فروعها. لكن هذه الرموز لا تمثل إلا بعضا من أنواع النون المخفاة التي أشرنا إليها في الفقرة السابقة. فهل يكتفى بهذه الرموز الخمسة للنون و فروعها أو يجب اختراع رموز جديدة لجميع أنواع النون؟


أبحاث في علم التجويد 131 رابعا: إخفاء النون و الكتابة الصوتية: ..... ص : 130
(2) ينظر: كمال محمد بشر: الأصوات ص 201، و أحمد مختار عمر: دراسة الصوت اللغوي ص 139. و كان أخي الدكتور سالم قدوري حمد قد كتب بحثا عن أحكام النون في العربية في ضوء نظرية الفونيم‏، مقبول للنشر في المجلة العلمية لجامعة تكريت.


التجويد القرآني 78 الفصل الثانى الإخفاء التجويدى
تنطق النون العربية بوضع ذلك اللسان على الثنايا العليا، و لذلك فهى أسنانية، و هذا نموذج الفونيم‏ العربى للنون. و إنما تنطق أسنانية لثوية أو لثوية عند ما تكون مفخمة (فى سياق صوتى مفخم)، و توجد النون اللثوية فى بعض اللغات و بخاصة الإنجليزية».


الجوانب الصوتية في كتب الاحتجاج للقراءات 46 1 - الحروف(عدتها و أنواعها): ..... ص : 41
إن التفريق بين أصول الحروف و فروعها يذكّر بالتفريق بين الفونيم‏) emenohP (و الألفون) enohpolla (في علم الأصوات الحديث، و ليس بينهما تمام اتفاق، فوجه تفرّع هذه الحروف عند اللغويين العرب أنها متولدة من امتزاج الحرفين الأصليين كما ذكر، عدا النون الخفية فوجه تفرعها أنها في الأصل صفة النون المظهرة؛ و هذا ما يفسّر إغفالهم ذكر اللام المفخمة و الراء المرققة هنا.



رسم المصحف 214 ثانيا: تمثيل الصوامت في الرسم العثماني: ..... ص : 213
و يبدو أن عملية استخلاص الأصوات التي خصها الكتاب برموز مستقلة كانت عملية لغوية تحليلية عميقة تستحق التأمل، خاصة أنها حدثت في وقت متقدم جدا من تاريخ الحضارة الإنسانية، أي مع اختراع نظام الكتابة الهجائية القائم على أساس تخصيص رمز واحد لكل صوت من أصوات اللغة، و تظهر أهمية تلك العملية عند ما نعلم أن اللغة المنطوقة التي يمثلها في الكتابة عدد محدود من الرموز تحتوي أضعاف تلك الرموز من الأصوات اللغوية المتميزة في النطق، و كان على الكاتب الأول أن يختزل ذلك العدد الضخم من الأصوات التي يحاول تمثيلها في الكتابة إلى عدد أقل من الوحدات التي يطلق عليها في الدراسات اللغوية المعاصرة مصطلح (الفونيم‏Phoneme ) و التي خصص لكل منها رمز خطي واحد، فالنون- مثلا- اصطلاح شامل يدخل تحته عدد من الأصوات، كالذي في بداية (نحن) و الذي قبل الثاء في (إن ثاب) و قبل الظاء في‏



رسم المصحف 214 ثانيا: تمثيل الصوامت في الرسم العثماني: ..... ص : 213
______________________________
(1) انظر في معنى الفونيم‏ و النظريات التي قامت حول تحديد مفهومه: د. محمود السعران: ص 121 و ما بعدها. ود. كمال محمد بشر: الأصوات، ص (201- 213).



رسم المصحف 216 ثانيا: تمثيل الصوامت في الرسم العثماني: ..... ص : 213
مستقل، و تطابق أصوات إحداهما أصوات الأخرى إلا أنه يقابل السين في إحداهما الصاد في الثانية، كما نجد في العربية (سبر) مقابل (صبر) و لذلك فالصاد في العربية فونيم، و السين فونيم، أما صوت الصاد المسموع في الإنجليزية فهو فرع من الفونيم‏ المعروف بالسين.



التجويد القرآني 47 1 - التقسيم: ..... ص : 47
اعتمدنا عند تقسيمنا للوحدات الصوتية (الفونيمات‏) على المكون الثانى (مك 2 2F ). فبدايته تعنى بداية الصوت و نهايته تعنى نهاية الصوت (الوحدة الصوتية). أو عند بداية تغيير جوهرى إلى بداية تغيير جوهرى آخر. انظر الصورة الطيفية فى شكل (8) مثالا لما تواضعنا عليه تحكميّا.


دراسات فنية في القرآن 55 ب - حضور الوحدة: ..... ص : 45
فقد عرض الجرجاني لأبيات شعرية يثقل نطقها بسبب تقارب المخارج أو تكرار حروف بعينها مع إعانة الفونيمات‏ أي الصوتيات الصغيرة في الحركة على إبراز هذا الثقل مما ينتفي في نسق القرآن، إن في مواقف الشدة أو الرحمة.


القرآن من التفسير الموروث إلى تحليل الخطاب الديني 134 النظم و الإيقاع: ..... ص : 134
و لهذا السبب فإننا سنكتفي فقط بالتنبيه إلى الملاحظة البسيطة التالية، و هي وجود قافية (إيم) متناوبة مع قافية (إين) في سورة الفاتحة. أما في ما يخصّ الوحدات الصوتية الصغرى (الفونيمات‏)، فإننا نلاحظ هيمنة الوحدات التالية: ميم (15 مرة)، لام (12 مرة)، نون (12 مرة)، عين (5 مرات)، ها (5 مرات). نحن نعلم أن التفسير التقليدي يضفي قيمة رمزية على كل وحدة صوتية و على عدد التكرارات. و بالتالي، فإن الدراسة النظمية أو الإيقاعية للعلامات أو للكلمات ينبغي أن تتلوها الدراسة الرمزية (أو ينبغي أن تستطيل عن طريق الدراسة الرمزية).




رسم المصحف 63 أولا: موقف المحدثين: ..... ص : 63
______________________________
(1) و ربما يطلق على الأول النظام المورفيمي (Morphimic writting system) و على الثاني النظام الفونيمي‏ (Phonemic writting system)، انظر:.Hockett ,P .935
القرآن من التفسير الموروث إلى تحليل الخطاب الديني 134 النظم و الإيقاع: ..... ص : 134
هل هناك من داع للتذكير بأهمية الدور الذي يلعبه التشديد، و الإيقاع، و النغم، و المدّة، و ارتفاع الصوت، و الكثافة في عملية القول؟ بل إن نظرية النظم الألسنية تلحّ على العلاقة الأساسية الكائنة بين علم النحو و النبرة (أداء الصوت، النغم). و في ما يخصّ اللغة العربية، و بالأخص النصّ القرآني، نحن نمتلك أدبيات غنيّة و غزيرة خاصة بالنظم و الإيقاع. و لا تزال تنتظر من يدرسها طبقا للمناهج الحديثة في التحليل العلمي. و لكن، في الحالة الراهنة لمعرفتنا، فإنه من غير الممكن أن نخاطر بتفسير مرض لنصّ قصير كنص الفاتحة. إن بروتوكول القراءة الشعائرية و تقنين التجويد يقدّمان لنا بعض التعليمات التي لم يدرس تأويلها الصوتي و الفونيمي‏ و النظمي- الإيقاعي بشكل جاد حتى الآن.





****************
ارسال شده توسط:
حسن خ
Wednesday - 25/9/2024 - 11:38

مقدمات زبانشناسی، ص 82

تجزیه دوگانه زبان

بنا بر آنچه که تا کنون در تعریف زبان گفته شد باین نتیجه رسیدیم که دستگاه زبان مجموعه ای از علامات و نشانه های منسجمی است که طبق قوانین و موازین خاصی بتوالی در پی هم می آیند. ولی این تعریف برای مشخص کردن زبان از دیگر دستگاههای ارتباطی کافی نیست زیرا برخی از علایم و نشانه های ارتباطی دیگر نیز در این تعریف بازیان مشترکند. مثلاپیامهایی که با طبل یا شیپور فرستاده میشوند و با آژیرهای خطرو نیز زبان ناشنوایان که با حرکات متوالی دست صورت میگیرد و حتی بعضی از وسایل پیام رسانی جانوران مانند رقص زنبور عسل برای آگاهانیدن زنبوران دیگر از محل منبع غذایی ، همگی از نوع نشانه های خطی بشمار می روند .
بنابراین باید خصوصیت ویژه دیگری برای زبان بشری جستجو کرد که شامل حال دیگر وسایل ارتباطی نشود.
اگر به چندین علامت ارتباطی توجه کنیم یک فرق اساسی بین آنها و زبان می یابیم تفاوت چشم گیری که این علایم با پیامهای زبانی دارند اینست که پیامهای زبانی یا جملات و عبارات از بهم پیوستن اجزای کوچکتری تشکیل شده اند. لذا یک جمله قابل تجزیه به اجزای متشکله خود می باشد.
البته برخی از علایم فوق را نیز میتوان به اجزایی تقسیم کرد

 

ص 83

ولی فرق عمده آنها در اینستکه اولا در تجزیه یک عبارت ملاک و قانون تقسیم مشخص است و آن عبارت به کوچکترین واحدهای معنی دار بخش میشود . مثلا عبارت من گرسنه ام به سه واحد : " من + گرسنه ها م " تقسیم میشود . دیگر اینکه هر یک از این سه جزء در بافتها و جملات فراوان دیگری نیز به کار برده میشوند در حالیکه اگر بخواهیم علایم ارتباطی غیر زبانی را تجزیه کنیم ملاک و دستور العمل مشخصی برای تقسیم بندی آنها در دست نداریم لذا حد و مرزا جزاء مشخص نیست و می توان هربار آنها را به نوعی دیگر تجزیه و تقسیم کرد دیگر اینکه اجزای حاصله از این تجزیه دارای هویت مستقل و مشخصی نیستند تا در پیامی دیگر بهمان مفهوم به کار برده شوند سومین و مهمترین اختلاف دسته اخیر با دسته اول در اینست که پیامهای زبانی دو با رقابل تجزيه و تقسيم می باشند و این ویژه زبان است. توضیح اینکه واحدهای بدست آمده در تجزیه اول که خود دارای معنی و هویت مشخصی میباشند ، هر یک از بهم پیوستن اصواتی تشکیل شده اند . بنابراین میتوان آنها را یکبار دیگر به اجزای متشکله آن بخش کرد . بدین ترتیب عبارت "من گرسنه ام " که در تجز به اول به سه واحد تقسیم شده بود این بار به دوازده واحد تجزیه میشود :
م + + ن + گ + ـُ + ر +  ـُ + س + ن + ـِ+ ـَ + م
تقسیم یک عبارت به کوچکترین واحدهای معنی دار را تجزیه اول زبان (first articulation) میگویند و واحدهایی را که در این تجزیه بدست می آیند اصطلاحا "تکواژ " (morpheme ) میخوانند. تکواژ را نباید با "کلمه اشتباه کرد. زیرا گاه ممکنست یک کلمه با یک تکواژ برابر باشد مثل : من ، عقل ، درد ، باران و مانند اینها گاهی نیز ممکنست یک کلمه از دو یا چند تکواژ درست شده باشد . مثلا" میگویم " از سه تکواژ می + گوی + م ترکیب شده است . زیرا "می" در بسیاری از بافتهای دیگر به کار می رود :
می روی
می دید
می نشینم

 

ص 84

همچنین گوی" در کلمات : گویم به گویند
گویی بگویید
گوید به گوییم
و نیز تکواز "م " در بسیاری از کلمات دیگر به کاربرده می شود مانند: میگیرم، میروم ، میبینم واژگان زیر نیز هر یک از دو تکواژ درست شده اند: کارگر ، باغبان زرین ، پشمی ستوران کوهها
کار گر باغ بان
زرین
پشم بی
ستوران کوه ها
تقسیم تکواژها یعنی کوچکترین واحدهای معنی دارزبان را به اصوات متشکله آنها تجزیه دوم زبان (second articulation) می نامند. اجزای بدست آمده از این تجزیه را اصطلاحا "واج" (Phoneme) می خوانند. واجها خودبتنهایی معنی ندارند ولی ممیز معنی هستند. یعنی در دو تکواژ مشابه اختلاف یک واج" می تواند اختلاف معنی ایجاد کند. در تکواژهای دور دیر دار  دَر دُر آنچه که موجب پیدا آمدن پنج معنی متفاوت از این تکواژها میشود. واج میانی آنها یعنی به ترتیب(و، ی، ا، ـَ، ـُ ) می باشد بنابراین دیدیم که یک واج چگونه میتواند اختلاف و امتیاز معنایی ایجا دکند .
مختصر اینکه عبارات بالقوه یک زبان آنقدر زیاد است که بشمارد. رنمی آید و به سخن دیگر به تعدا د جملاتی است که یک فرد در تمام طول زندگی خود بزبان می آوردویا می تواند بزبان بیاوردو پیداست که این تعدا دهر گز قابل شمارش نیست ولی این عبارات بیشمار ونا محدود از تعداد فراوانی تکواژ ساخته میشوند که تعداد تکواژها نسبت به عبارت و جملات هر زبان محدودتر است .

 

ص 85

تکواژهای فراوان هر زبان که کتابهای لغت نشان دهنده تعدا د بیشمار آنها هستند به نوبه خودا زواجهای نسبتا " معدودی بوجود می آیند. تعداد واجها در اغلب زبانها بین ۲۰ تا ۴۰ واج است . البته واجهای همه زبانها یکسان نیستند و از زبانی به زبان دیگر فرق  می کند.
باید توجه داشت که تجزیه دوگانه زبان مفهوم سیستم یا نظام زبان را نیز روشن تر می سازد. زیرا پس از تجزیه دوم عبارات یک زبان، به تعداد محدودی از عنا صر بسیط بنام "واج " دست می یابیم که پایه آن زبان براین عناصر استوار است از بهم پیوستن این عناصر بسيط محدود ، عنا صر مركب فراوانی بوجود می آید که از ترکیب این عناصر مركب عبارات و جملات بیشما رونا محدودی ساخته میشود . البته در هر زبانی، هم تركيب عنا صر بسيط يعنى واجها وهم بهم پیوستن عناصر مرکب یعنی تکواژها از روی قاعده وقانون ویژه آن زبان و متفاوت از زبانهای دیگر صورت می پذیرد و بدین جهت است که قواعد صرف و نحو زبانها با یکدیگر فرق میکند.
آندره مارتینه " ( A. Martinet ) که یکی از زبانشناسان بنام معاصر است، تجزیه دوگانه زبان " (double articulation) یا ( double Structure ) را ویژگی اصلی و ممیزه خاص زبان بشری می داند. زیرا که هیچ وسیله دیگر ارتباطی جزاز زبان دو بار قابل تقسیم و تقطیع نیست

 

 

مقدمات زبانشناسی، ص 182

مطالعه اصوات به عنوان کوچک ترین واحدهای زبانی که از ترکیب آن ها واژه ها و عبارات ساخته می شوند«واج شناسی» خوانده می شود.

 

ص 183

تاریخ تکوین واج شناسی بعنوان بخشی از زبانشناسی را میتوان سال ۱۹۲۸ دانست یعنی تاریخ تشکیل نخستین کنگره زبانشناسان که در آوریل این سال در شهر لاهه برگزار شد یکی از مباحث مورد بحث در کنگره با دشده این بود که مطالعات اصوات زبان باید بدوصورت انجام گیرد یا اصوات بعنوان یک پدیده فیزیکی مورد بررسی قرار گرفته و جزئیات و دقایق آنها از نظر تولید و تلفظ مطالعه شود که در این مورد باید از روشهای علوم طبیعی و فیزیک و آزمایشگاه بهره گرفت یا اینکه اصوات زبانی بعنوان کوچکترین واحدهای زبانی ممیز معنی که گوینده با ترکیب آنها واژه و عبارت می سازد مورد مطالعه قرار میگیرد که درین صورت باید از قواعدی که مخصوص زبانست مانند قواعد دستوری استفاده کرد. شیوه دوم که مستقیما با زبانشناسی ارتباط می یابد واج شناسی نامیده میشود.

 

مقدمات زبانشناسی،  ص 184

حرف نویسی ، آوانویسی و واج نویسی
چون در اغلب خطوط در برابر همه آواها و واجهای زبان حرف یا نویسه مشخصی وجود ندارد برای ثبت آواها و واجهای زبان معمولا از علایم بین المللی الفبای لاتین استفاده می شود (۱) . حروف الفبای فارسی نیز از این اشکال مستثنی نیست و نه تنها برای هر واج معادلی در خط ندارد بلکه گاهی برای یک واج معین چندین حرف دارد.
بهره گیری از علایم بین المللی الفبای لاتین برای ثبت یک زبان خود به دو صورت : حرف نویسی و آوانویسی صورت میگیرد. برگرداندن حرفهای یک خط را به خط لاتین اصطلاحا حرف نویسی (transliteration) می نامند . مثلا واژه "سنگ" با ینصورت حرف نویسی میشود: "SNG" برای حرف نویسی از حروف بزرگ استفاده میکنند و معادل حرف نویسی شده واژه را در داخل این علامت قرار می دهند. برگرداندن تمام اصوات و آواهای یک زبان را به خط لاتین


(۱) اولین نسخه الفبای آوایی بین المللی در سال ۱۸۸۸ انتشاریافتInternational phonetic Alphabet

 

ص 185

اصطلاحا آوانویسی (transcription) می نامند . به سخن دیگر، حرف نویسی عبارتست از نوشتن نشانه هایی که چشم ما می بیند و "آوانویسی عبارتست از نوشتن نشانه هایی که گوش ما میشنود. البته آوانویسی خود به دو صورت انجام میگیرد: یکی آوانویسی صوتی یا فنتیکی که تمامی خصوصیات آوایی زبان اصلی(phonetic transcription) را نشان میدهد وا صطلاحا آوانگاری خوانده می شود و دیگر آوانویسی فنولوژیکی یا واج نویسی است که واحدهای آوایی را از نظر نقش آنها در زبان نشان می دهد و اصطلاحا واج نگاری phonemic) transcription) نامیده می شود . مثلا واژه "سنگ" با ینصورت آوانگاری میشود :g saŋ علامت " ŋ" نحوه تلفظ دقیق "ن" را در زبان مشخص میکند همین کلمه باینصورت واج نگاری میشود ٫sang٫ واژه احمد نیز بدین صورت آوانگاری می شود :]  ,[ahmad زیرا که در زبان فارسی پیش از مصوت " a" همزه تلفظ میگردد ولی واج نویسی این کلمه بدین صورت است: ahmad برای آوانویسی از حروف کوچک استفاده میکنند و معادل آوانگاری شده را دورن این علامت [ ] و معادل واج نگاری شده را درون این علامت ٫ ٫ قرار می دهند.

 

ص 198

تعریف واج

با توجه به محدودیت امکانات اندامهای گفتار بشرونا محدود بودن پیامها و مفاهیمی که زبان نقش گزارشگری آنها را دارد ، بشر تعداد قابل شمارشی از واحدهای صوتی (sound units) که اندامهای گفتار قادر به تلفظ کردن آنها هستند استفاده کرده با جابجایی و کم. وزیا د کردن این واحدها مفاهیم فراوان و غیر قابل شمارشی را می سازد. واحدهای صوتی هر زبان واجهای آن زبان نامیده میشوند بنابر این در تعریف واج میتوان گفت : واج عبارتست از کوچکترین واحد صوتی یک زبان که اندامهای گفتار گویندگان آن زبان امکان تلفظ آنرا در اختیا ر گویشوران آن قرار میدهد برای ادای هرواج از یک یا چند اندام گفتار که در محوطه بین گلووبینی قرار دارند استفاده می شود . مکاتب مختلفی که در زبانشناسی بوجود آمده است هر یک واج را بگونه ای متفاوت تعریف کرده اند ولی بنا بر ساده ترین تعریف میتوان گفت که واج عبارتست از کوچکترین واحد صوتی ممیز معنی که از تقطیع دوم زبان بدست می آید . البته باید اختلاف واج و حرف را در نظر داشت زیرا واج نام کوچکترین واحد ملفوظ و گفتاری زبان است و صورت گفتاری زبان با صورت نوشتاری آن اندکی تفاوت دارد و کوچکترین واحد نوشتاری زبان حرف نامیده میشود بنا براین حرف گونه نوشتاری واج است.

 






****************
ارسال شده توسط:
حسن خ
Tuesday - 8/10/2024 - 13:27

روایات

التوحيد (للصدوق)، ص: 436

 و تلك الحروف تفريق كل شي‏ء «1» من اسم حق و باطل أو فعل أو مفعول أو معنى أو غير معنى و عليها اجتمعت الأمور كلها و لم يجعل للحروف في إبداعه لها معنى غير أنفسها يتناهى و لا وجود «2» لأنها مبدعة بالإبداع و النور في هذا الموضع أول فعل الله الذي هو نور السماوات و الأرض و الحروف هي المفعول بذلك الفعل و هي الحروف التي عليها الكلام و العبارات كلها من الله عز و جل علمها خلقه و هي ثلاثة و ثلاثون حرفا فمنها ثمانية و عشرون حرفا تدل على اللغات العربية و من الثمانية و العشرين اثنان و عشرون حرفا «3» تدل على اللغات السريانية و العبرانية و منها خمسة أحرف متحرفة في سائر اللغات من العجم لأقاليم اللغات كلها و هي خمسة أحرف تحرفت من الثمانية و العشرين الحرف من اللغات «4» فصارت الحروف ثلاثة و ثلاثين حرفا فأما الخمسة المختلفة فبحجج «5» لا يجوز ذكرها أكثر مما ذكرناه ثم جعل الحروف بعد إحصائها «6» و إحكام عدتها فعلا منه كقوله عز و جل- كن فيكون و كن منه صنع و ما يكون به المصنوع فالخلق الأول من الله عز و جل الإبداع لا وزن له و لا حركة و لا سمع و لا لون و لا حس و الخلق الثاني الحروف لا وزن لها و لا لون و هي مسموعة
__________________________________________________
 (1). في البحار و في نسخة (و) «و بتلك الحروف تفريق كل شي‏ء» و في نسخة (ج) «و تلك الحروف تفرق كل معنى» و في نسخة (ط) «و تلك الحروف تفريق كل معين» و في نسخة (ه) «و تلك الحروف تعريف كل شي‏ء» و في هامشه: «تعرف كل شي‏ء».
 (2). قوله: «يتناهى» صفة لمعنى، و قوله: «و لا وجود» عطف على معنى، و في البحار: «و لا وجود لها لأنها- الخ»،.
 (3). حروف الهجاء قد تعد ثمانية و عشرين بعد الالف و الهمزة واحدة كما هنا، و قد تعد تسعة و عشرين بعدهما اثنتين كما في الباب الثاني و الثلاثين.
 (4). في نسخة (ج) «من الثمانية و العشرين حرفا».
 (5). في البحار و في نسخة (و) «فحجج».
 (6). في نسخة (د) و حاشية نسخة (ب) «بعد اختصاصها».

 

بصائر الدرجات في فضائل آل محمد صلى الله عليهم، ج‏1، ص: 210
9- حدثنا أحمد بن موسى عن أحمد بن عبدوس الخليجي عن علي بن الحكم عن محمد بن الفضيل عن سعد أبي عمرو عن أبي عبد الله ع قال: إن اسم الله الأعظم على اثنين و سبعين حرفا و إنما كان عند آصف كاتب سليمان و كان يوحى إليه حرف واحد ألف أو واو فتكلم فانخرقت له الأرض حتى التفت فتناول السرير و إن عندنا من الاسم أحدا و سبعين حرفا و حرف عند الله في غيبه.

 

بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج‏14، ص: 114
8- ير، بصائر الدرجات أحمد بن موسى عن أحمد بن عبدوس الخليجي «3» عن علي بن الحكم عن محمد بن الفضيل عن سعد أبي عمر عن أبي عبد الله ع قال: إن اسم الله الأعظم على اثنين و سبعين حرفا و إنما كان عند آصف كاتب سليمان ع و كان يوحى إليه «4» حرف واحد ألف أو واو «5» فتكلم فانخرقت له الأرض حتى التفت فتناول السرير و إن عندنا من الاسم أحدا و سبعين حرفا و حرف عند الله في غيبه «6».
أقول: قد أوردنا بعض الأخبار في أبواب الإمامة و بعضها في أبواب التوحيد.
9- ير، بصائر الدرجات محمد بن عيسى عن علي بن الحكم عن محمد بن الفضيل عن ضريس «7» الوابشي عن جابر عن أبي جعفر ع قال: قلت له جعلت فداك قول العالم أنا آتيك به قبل أن يرتد إليك طرفك قال فقال يا جابر إن الله جعل اسمه الأعظم على ثلاثة و سبعين حرفا فكان عند العالم منها حرف واحد فانخسفت الأرض ما بينه و بين السرير
__________________________________________________
 (1) حكى عن رجال أنه سعد بن أبي عمرو الجلاب، و عن نسخة: سعد بن أبي عمر الجلاب و عن الفقيه: سعد أبى عمرو الجلاب، و في البصائر: عن سعدان عن ابى عمر الجلاب، و لعله مصحف.
 (2) بصائر الدرجات: 57.
 (3) هكذا في نسخ الكتاب و في المصدر و هو وهم، و صحيحه «الخلنجى» بالنون على ما في فهرست النجاشي و الشيخ و رجاله، نسبة الى الخلنج، و هو كسمند: شجر فارسى معرب يتخذ من خشبته الأواني أو كل جفنة و صحفة و آنية صنعت من خشب ذى طرائق و أساريع موشاة، على ما حكى عن اللسان فكان الرجل كان يبيع ذلك.
 (4) في المصدر: و كان يؤمى إليه.
 (5) لعله على التشبيه.
 (6) بصائر الدرجات: 57.
 (7) في نسخة: شريس الوابشى. و كلاهما كزبير.




بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج‏10، ص: 325
قوله ع و أما الخمسة المختلفة فبحجج كذا في النسخ أي إنما حدثت تلك الحروف بحجج جمع الحجة أي أسباب و علل من انحراف لهجات الخلق و اختلاف منطقهم لا ينبغي ذكرها و الأظهر أنه ع كان ذكر تلك الحروف فاشتبه على الرواة و صحفوها فالخمسة الكاف الفارسية في قولهم بگو بمعنى تكلم و الجيم الفارسية المنقوطة بثلاث نقاط كما في قولهم چه ميگوئى و الزاي الفارسية المنقوطة بثلاث نقاط كما يقولون ژاله و الباء المنقوطة بثلاث نقاط كما في پياله و پياده و التاء الهندية ثم ركب الحروف و أوجد بها الأشياء و جعلها فعلا منه‏




****************
ارسال شده توسط:
حسن خ
Tuesday - 15/10/2024 - 13:42

هجا و تکواژ

مقدمات زبانشناسی، چاپ سوم، ص 207
هجا و تکواژ
کوچکترین واحد آوایی مرکب را هجا میخوانیم و کوچکترین واحد معنی دار زبان را که از تجزیه اول بدست می آید تکواژ می نامیم.
در زبان فارسی تکواژها از یک یا دو یا سه یا چها رهجا تشکیل میشوند.
مانند: رز (1 هجا ) لادن (۲( هجا ) ، نسترن ( ۳ هجا)  شنبلیله (۴ هجا ) .
در پاره ای از زبانها از جمله در زبان فارسی تکواژهایی یافت می شوند که فقط از یک واج ساخته شده اند مثلا پساوند ه = که از
یک اسم یا فعل اسم و یا صفت دیگری می سازد مانند:
دندان + ه دندانه
چشم + ه چشمه
گفت + ه گفته
پساوند (و = u ) که بردارندگی و کثرت دلالت میکند مانند : ترسو ، اخمو شکمو اینگونه تکواژهای یک واجی را که همیشه بدنبال
واژه دیگری می آیند پی واژه یا چسبانه هم می نامند.
در زبان فارسی نشانه اضافه یا مالکیت نیز تنها یک واج ( e = کسره ) می با شد که اصطلاحا " کسره اضافه خوانده میشود . همچنین
وا وعطف " هم تنها یک واج است به عبارات زیر توجه کنید :
گل و گلدان
گل گلدان
هر یک از این دو عبارت از سه تکواژ درست شده اند: گل +وا وعطف یا کسره اضافه + گلدان .

 

تکواژ صفر

تکواژ صفر (به انگلیسی: zero morpheme) یا تکواژ تهی (به انگلیسی: null morpheme) در ساختواژه به تکواژی گفته می‌شود که علی‌رغم داشتن معنا یا نقش دستوری، فاقد بازنمایی صوری است.[۱] این تکواژ معمولاً به صورت 0 یا ∅ نمایش داده‌می‌شود.

در فارسی

در زبان فارسی ضمیر متصل سوم شخص مفرد یک تکواژ صفر به‌شمار می‌آید.

در انگلیسی

عقیده بر این است که در واژه‌های انگلیسی‌ای که صورت مفرد و جمع آنها یکسان است (مانند: sheep, fish)، در صورت جمع تکواژ صفر حضور دارد:






****************
ارسال شده توسط:
حسن خ
Tuesday - 22/10/2024 - 13:25

تکواژ-الوحدة الصرفية-المقطع الصرفي-الصرفية






****************
ارسال شده توسط:
حسن خ
Tuesday - 22/10/2024 - 13:34

واجگونه

واجگونه

در واج‌شناسی به هریک از گونه‌های مجزای یک واج در یک زبان مشخص، واجگونه[۱] (به انگلیسی: allophone) می‌گویند. برای مثال، واج /k/ در واژه‌های فارسی کار و کینه متفاوت گفته می‌شوند. در کار از چسبیدن پشتِ زبان به نرمکام و در کینه از چسبیدن وسط زبان به سختکام تولید می‌شود. این دو گونه حرف کاف در فارسی واج‌گونه هستند؛ زیرا هرگاه جایشان را با هم عوض کنیم، معنی تغییر نمی‌کند.

 

 

مقاله بازشناسی خودکار واج های فارسی با استفاده از مدل سازی واج گونه ها

یکی از مراحل زیربنایی در بازشناسی خودکار گفتار, بازشناسی واج ها و از موانع جدی برای بازشناسی واج ها, هم تولیدی است. یک روش برای جبران تأثیر هم تولیدی, استفاده از مدل های وابسته به بافت در بازشناسی واج هاست. در این پژوهش, از یک روش زبان شناختی برای مدل سازی واج گونه ها استفاده شده است. بدین منظور ابتدا قواعد وقوع واج گونه ها در زبان فارسی استخراج و مشخص شده است که هر واج چه واج گونه هایی دارد. برای مدل سازی و شناسایی واج گونه ها, یک پیکره واج گونه ای لازم است که به منظور تولید آن, از پیکره فارس دات کوچک استفاده و برچسب گذاری واج گونه ای آن انجام و از این پیکره, برای مدل سازی و سپس شناسایی واج گونه های مختلف گفتار ورودی استفاده شده است. درنهایت, با قرار گرفتن هر یک از واج گونه های شناسایی شده در دسته واجی مربوط به خود, بازشناسی واج ها از مسیر واج گونه ها انجام شده است. با این روش, دقت بازشناسی واج ها در زبان فارسی در مقایسه با بهترین نتایج گزارش شده تاکنون, بهبود قابل ملاحظه ای نشان داده است.

 

 






****************
ارسال شده توسط:
حسن خ
Monday - 20/1/2025 - 22:4

«تاريخ ابن خلدون» (1/ 43):
«ونحن آخذون بعون الله فيما رمناه من أغراض التّأليف والله المسدّد والمعين وعليه التّكلان وقد بقي علينا أن نقدّم مقدّمة في كيفيّة وضع الحروف الّتي ليست من لغات العرب إذا عرضت في كتابنا هذا.
اعلم أنّ الحروف في النّطق كما يأتي شرحه بعد هي كيفيّات الأصوات الخارجة من الحنجرة تعرض من تقطيع الصّوت بقرع اللهاة وأطراف اللسان مع»

 

«تاريخ ابن خلدون» (1/ 44):
«الحنك والحلق والأضراس أو بقرع الشفتين أيضا فتتغاير كيفيات الأصوات بتغاير ذلك القرع وتجيء الحروف متمايزة في السمع وتتركب منها الكلمات الدالة على ما في الضمائر وليست الأمم كلها متساوية في النطق بتلك الحروف فقد يكون لأمة من الحروف ما ليس لأمة أخرى والحروف التي نطقت بها العرب هي ثمانية وعشرون حرفا كما عرفت ونجد للعبرانيين حروفا ليست في لغتنا وفي لغتنا أيضا حروف ليست في لغتهم وكذلك الإفرنج والترك والبربر وغير هؤلاء من العجم ثم إن أهل الكتاب من العرب اصطلحوا في الدلالة على حروفهم المسموعة بأوضاع حروف مكتوبة متميزة بأشخاصها كوضع ألف وباء وجيم وراء وطاء إلى آخر الثمانية والعشرين وإذا عرض لهم الحرف الذي ليس من حروف لغتهم بقي مهملا عن الدلالة الكتابية مغفلا عن البيان وربما يرسمه بعض الكتاب بشكل الحرف الذي يكتنفه من لغتنا قبله أو بعده وليس بكاف في الدلالة بل هو تغيير للحرف من أصله. ولما كان كتابنا مشتملا على أخبار البربر وبعض العجم وكانت تعرض لنا في أسمائهم أو بعض كلماتهم حروف ليست من لغة كتابتنا ولا اصطلاح أوضاعنا اضطررنا إلى بيانه ولم نكتف برسم الحرف الذي يليه كما قلناه لأنه عندنا غير واف بالدلالة عليه فاصطلحت في كتابي هذا على أن أضع ذلك الحرف العجمي بما يدل على الحرفين اللذين يكتنفانه ليتوسط القارئ بالنطق به بين مخرجي ذينك الحرفين فتحصل تأديته وإنما اقتبست ذلك من رسم أهل المصحف حروف الإشمام كالصراط في قراءة خلف فإن النطق بصاده فيها معجم متوسط بين الصاد والزاي فوضعوا الصاد ورسموا في داخلها شكل الزاي ودل ذلك عندهم على التوسط بين الحرفين فكذلك رسمت أنا كل حرف يتوسط بين حرفين من حروفنا كالكاف المتوسطة عند البربر بين الكاف الصريحة عندنا والجيم أو القاف مثل اسم بلكين فأضعها كافا وأنقطها بنقطة الجيم واحدة من أسفل أو بنقطة القاف واحدة من فوق أو اثنتين فيدل ذلك على أنه متوسط بين الكاف والجيم أو القاف وهذا الحرف أكثر ما يجيء في لغة البربر وما جاء من»

 

«تاريخ ابن خلدون» (1/ 45):
غيره فعلى هذا القياس أضع الحرف المتوسط بين حرفين من لغتنا بالحرفين معا ليعلم القارئ أنه متوسط فينطق به كذلك فنكون قد دللنا عليه ولو وضعناه برسم الحرف الواحد عن جانبه لكنا قد صرفناه من مخرجه إلى مخرج الحرف الذي من لغتنا وغيرنا لغة القوم فاعلم ذلك والله الموفق للصواب بمنه وفضله [1] .
‌‌_________
[1] يعتبر ابن خلدون أول من حاول استخدام العلوم الاجتماعية والسياسية مجتمعة وتسخيرها لدراسة التاريخ، غير أنه لم يجد من يخلفه في الإسلام إلى أن جاءت المؤثرات الحديثة تؤثر في العالم الإسلامي وقد باءت بالفشل حتى اليوم كل محاولة لمعرفة المثال الذي احتذاه ابن خلدون في تفكيره ومن المحتمل انه كانت في بيئته.
شمالي افريقيا وفي اسبانيا، أفكار تناقش أمامه بشكل أولي. غير أنه لا جدال في إبداعه الأساس، وقد ذكر ابداعه بقوة إذ قال «ونحن ألهمنا الله إلى ذلك إلهاما. وأعثرنا على علم بين بكرة وجهينة خبره، فان كنت قد استوفيت مسائله وميزت عن سائر الصنائع أنظاره وأنحاءه، فتوفيق من الله وهداية، وان فاتني شيء من إحصائه واشتبهت بغيره مسائله فللناظر المحقق إصلاحه ولي الفضل لأني نهجت له السبيل وأوضحت له الطريق، والله يهدي بنوره من يشاء» ويؤيد صدق قوله تواضعه الواضح. ثم انه ليس هناك مبرر للريبة بابن خلدون عند ما يقول ان مصادر الهامة هي أصول الفقه وكتب الآداب، فهو يقول «وهذا الفن الذي لاح لنا النظر فيه نجد مسائل تجري بالعرض لأهل العلوم في براهين علومهم من جنس مسائله بالموضوع والمطلب مثل ما يذكره الحكماء في إثبات النبوة من أن البشر متعاونون في وجودهم فيحتاجون فيه الحاكم والوازع، ومثلما يذكر في أصول الفقه في باب إثبات اللغات أن الناس محتاجون للعبارة عن المقاصد بطبيعة التعاون والاجتماع وشأن العبارات أخف ومثل ما يذكره الفقهاء في تعليل الأحكام الشرعية بالمقاصد في أن الزنا مخلط للأنساب مفسد للنوع والقتل أيضا مفسد للنوع وان الظلم مؤذن بخراب العمران … » ولا شك أن أعظم ما قام به ابن خلدون هو تطبيق الأفكار السياسية والاجتماعية المبعثرة على التاريخ الذي يعتبره القوة الحية التي تربط الماضي بالحاضر بعملية واحدة مستمرة.
فالإنسان والبيئة والجهود الفردية والتنظيمات الاجتماعية كلها مادة أولية للتاريخ، حسب تحليل ابن خلدون العميق رغم تعسفه أحيانا، وتحليل ابن خلدون هذا رغم إمكان تفسيره على ضوء أسسه الإسلامية، إلا أنه أقرب إلى التوقف الفذ منه إلى مجرد وقفة عادية في مجرى علم التاريخ الإسلامي.
(علم التاريخ عند المسلمين ص 165- 166. فرانز روزنثال) .