کورش صفوی
استاد گروه زبان شناسی دانشگاه علامه طباطبائی
دریافت: ۱۳۹۲٫۰۸٫۰۶ پذیرش: ۱۳۹۳٫۱۰٫۰۵
چکیده
در نوشته حاضر به دنبال طرح مسأله ای هستم که سالهاست مرا درگیر خود کرده و هنوز در هیچ مقاله یا کتابی ندیده ام که کسی به آن پرداخته باشد. مسأله بر سر این است که اگر قرار باشد. مطالعه معنی پیچیده ترین بخش زبان شناسی را به خود اختصاص دهد. در هر یک از شاخه های مطالعه زبان کدام معنی باید مد نظر قرار گیرد. برای دستیابی به پاسخی مقبول برای این پرسش ابتدا به معرفی عمده ترین نظریه هایی خواهم پرداخت که ادعای مطالعه «معنی» را داشته و دارند. سپس نارساییهای هر یک از این دیدگاه ها را برخواهم شمرد و در نهایت معلوم خواهم کرد که دست کم به باور من در مطالعه بخشها و سطوح مطالعه زبان ما نیازمند کدام «معنی» هستیم.
واژگان کلیدی معنی معنی شناسی واژگانی معنی ثابت، معنی منعطف
*E-mail: safavi koorosh@yahoo.com
سال 1، شماره 1، زمستان ۱۳۹۲
۱. مقدمه
یکی از عمده ترین مسایلی که همواره پیش روی زبان شناسان قرار دارد شیوه و ملاک ها مطالعه معنی واحدهایی است که در این علم واحد مطالعه به حساب می آیند. نگارنده در نوشته حاضر سعی بر آن دارد تا پس از مرور پیشینه بررسی معنی» در زبان شناسی معلوم کند که مسیر تاریخی این بررسی چه بوده است و زبان شناسی با چه مشکل با مشکلاتی در انتخاب چنین مسیری روبه رو بوده و هست.
پیشینه مطالعه معنی
از نیمه دوم قرن نوزدهم و طرح مطالعه تاریخی معنی از سوی برآل (1897 ,Breale) و ياول
(1920 Paul) که به پیدایش معنی شناسی تاریخی - فقه اللغوی انجامید، تا دهه نخست قرن بیست و یکم ما همواره با مطالعاتی در باب معنی مواجه بوده ایم که به طور تمام و کمال در محدوده معنی شناسی واژگانی امکان طرح می یابند (2010 ,Geeraerts) این نوع نگاه به مطالعه معنی بر اصلی حیاتی استوار است و آن این که واحد مطالعه معنی را باید «واژه» به حساب آورد و معنی شناسی کارش را با مطالعه معنی واژه آغاز میکند. مسلما این نکته که از چه روشی و بر حسب چه دیدگاهی باید به سراغ مطالعه معنی واژه رفت نگرش های متعددی را پدید آورده است که ما را از زمانه معنی شناسی تاریخی - فقه اللغوی به سمت معنی شناسی ساختگرا و سپس به سوی معنی شناسی زایشی گرا کشانده است و در نهایت و در نتیجه مخالفت با این نوع معنی شناسی ما را در برابر دو نگرش عمده امروزی، یعنی معنی شناسی نوساختگرا و معنی شناسی شناختی قرار میدهد. اجازه دهید برای درک بهتر این مسیر ابتدا به معرفی اجمالی هر یک از این نگرشها بپردازم و معلوم کنم منظورم از طرح این مطلب چیست. برای این کار از همان روشی بهره میگیرم که گیسررتس (2010) مورد نظر داشته است.
نخست باید به سراغ معنی شناسی تاریخی - فقه اللغوی برویم یعنی همانا رویکردی در زمانی به معنی شناسی واژگانی که از ۱۸۵۰ تا حدود ۱۹۳۰ میلادی، نظریه مسلط در معنی شناسی واژگانی به حساب می آمد. توجه اصلی در این نگرش به تحول معنی واژه ها معطوف بود و نتایج حاصل از این دسته پژوهشها را میتوان عمدتا به طبقه بندی سازوکارهای تحول معنی نظیر استعاره، مجاز، تعمیم معنایی تخصیص معنایی و جز آن محدود دانست. این به آن معنی
نیست که پیش از این ایام هیچ شکل دیگری از معنی شناسی واژگانی وجود نداشته است؛ اما باید این نکته را پذیرفت که از میانه قرن نوزدهم میلادی به بعد بود که مطالعه در باب معنی واژه توانست حضور خود را در قالب زیر شاخه ای مشخص از دانش زبان شناسی به اثبات برساند. معنی شناسی تاریخی - فقه اللغوی با پژوهشهای منفردی در این سو و آن سوی اروپا پدید آمد و به ویژه با نوشته های میشل برال و هرمان پاول متولد شد. زمانه پایانی این دسته از مطالعات را می توان به دوره کارنوی 1927 Cano) و اشترن (1931) Stern) نسبت داد. این نوع مطالعه
معنی از سه مختصه عمده برخوردار بود. نخست این که جهت گیری معنی شناسی تاریخی - فقه اللغوی در ادامه همان مسیر مطالعه زبان در قرن نوزدهم یعنی مطالعه در زمانی زبان بود و توجه معنی شناسان صرفاً به تغییرات معنایی معطوف میشد دوم این که این نوع مطالعه تغییر معنی، عمدتاً به تغییر معنی تک تک واژه ها مستقل از هم محدود میشد و سوم این که برداشت غالب نسبت به معنی از دو جنبه نوعی برداشت روان شناختی به حساب می آمد، زیرا معنی هر واژه نوعی تصور یا اندیشه در نظر گرفته میشد و تغییرات معنایی نیز بر حسب فرایندهای روان شناختی به تبیین در می آمدند. در چنین شرایطی تغییر معنی در تطابق با الگوهای تفکر انسان مورد بررسی قرار می گرفت برای نمونه «مجاز صرفاً نوعی مفهوم زبانی به حساب نمی آمد، بلکه نوعی ظرفیت شناختی انسان تلقی میشد.
با نیم نگاهی به این نوع مطالعه معنی میتوان به خوبی دریافت که مینای پژوهش در معنی شناسی تاریخی - فقه اللغوی باور به نوعی معنی ثابت برای هر واژه بوده است. به عبارت ساده تر هر واژه قرار بود در نقطه ای از زمان دارای معنی مشخصی باشد و در نقطه ای دیگر از زمان نیز معنی یا معانی مشخصی داشته باشد و سپس با مقایسه این معانی معلوم شود که معنی این واژه تابع کدام سازوکارهای تغییر معنی قرار گرفته است. وقتی قرار باشد من مدعی شوم که مثلاً واژه سیر در طول تاریخ تابع فرایند توسیع معنایی قرار گرفته است ابتدا باید معلوم کنم که در دوره ای این واژه صرفاً در معنی نوعی ابزار دفاعی در نبرد به کار می رفته است و در دوره ای دیگر معنی همین واژه بسط یافته و امروزه هم در همان معنی قدیمی اش به کار می رود و هم در معنی بخشی از عقب و جلوی اتومبیل
به لحاظ زمانی ما در مرحله بعد با معنی شناسی ساختگرا مواجه خواهیم شد. این نوع معنی شناسی الهام گرفته از آرای فردینان دو سوسور (1916 Saussure) بود. آغاز پیدایش این نوع مطالعه معنی را میتوان به دو پژوهشگر اصلی نسبت داد؛ یکی پوست تریر (1931 ,Trier) که انتشار کتاب اش نخستین کار توصیفی را در حوزه معنی شناسی ساختگرا در برابرمان قرار
سال ۱، شماره ۱، زمستان ۱۳۹۲
داده و دیگری لئو وایز گربر (1927) Weisgerber) که مقاله اش اولین عرضه نظری و روش شناختی این رویکرد تازه به حساب میآمد و ایزگریر همان سه مختصه مورد نظر متخصصان معنی شناسی تاریخی - فقه اللغوی را به باد انتقاد گرفت و بر این باور تأکید کرد که اولاً، مطالعه معنی نباید به پژوهشهای موردی و به تک تک واژه ها مستقل از هم محدود شود، بلکه باید به فضای ساختهای معنایی گسترش یابد. ثانیاً این دسته از مطالعات باید همزمانی باشد. و نه در زمانی و ثالثاً، مطالعه معنی باید استقلال بیاید و به شاخه ای از زبان شناسی مبدل شود. وایز گربر معتقد بود از آنجا که معنی هر نشانه زبان بر حسب جایگاه اش در ساخت زبان تعیین می شود و به نوبه خود بخشی از این ساخت را تشکیل میدهد معنی شناسی زبانی باید مستقیماً به سراغ همان ساختها برود و به مطالعه آنها بپردازد و از آنجا که موضوع معنی شناسی به پدیده ای صرفاً زبانی محدود میشود روش کار در معنی شناسی نیز باید استقلال خود را داشته باشد.
مسلماً تلاش برای دستیابی به نوعی معنی شناسی همزمانی غیر روان شناختی و مبتنی بر ساختگرایی وابسته به این نکته بود که منظور از ساخت معنایی چیست در عمل می بینیم که معنی شناسان ساختگرا مبنای روش شناختی کار خود را به نوع رابطه ساختاری مشخص در میان اقلام واژگانی در نظر گرفته بودند نخست نوعی رابطه تشابه معنایی که مبنای تحلیل در حوزه های معنایی قرار گرفت و برای نخستین بار در قالب نظریه حوزه های واژگانی از سوی تریر معرفی شد و سرانجام در سالهای دهه ۱۹۵۰ و سالهای آغازین دهه ۱۹۶۰، به تحلیل مؤلفه ای انجامید تحلیل مؤلفه ای نتیجه منطقی باور به نظریه حوزه های واژگانی بود. وقتی ما واحدهای تشکیل دهنده یک حوزه واژگانی را معلوم کنیم و مسئلاً مشخص کنیم که «سیب» پرتقال»، «موز»، «تارنگی» و غیره در حوزه واژگانی «میوه ها امکان طبقه بندی می یابند، مجبور می شویم که رابطه درونی واحدهای تشکیل دهنده این حوزه را به شکل دقیق تری معلوم کنیم. در این شرایط نمیتوان صرفاً به این ادعا دل خوش کرد که این اقلام واژگانی در تقابل با یکدیگرند. زیرا باید معلوم کرد که هر یک از این واحدها بر حسب چه مختصه با مختصاتی در تقابل با سایر واحدهای این حوزه قرار میگیرد. تحلیل مؤلفه ای روشی بود برای تعیین این تقابل ها که با الهام از روش مورد استفاده در واج شناسی ساختگرا شکل گرفته بود به باور معنی شناسان ساختگرا، درست به همان ترتیبی که میتوان واجهای یک زبان را بر حسب شیوه تولید، جایگاه تولید و غیره از یکدیگر متمایز ساخت و مدعی شد که مثلاً فلان واج همخوانی، به دلیل انسدادی بودن در تقابل با فلان واج همخوانی سایشی است در مورد معنی واژه ها نیز می توان مؤلفه هایی
کدام معنی؟ ۱۵
را در نظر گرفت که واحدهای یک حوزه واژگانی را در تقابل با یکدیگر نمایش دهند و مثلاً خویش واژه ها را بر حسب جنسیت نسل نسبت مادری و نسبت پدری از یکدیگر متمایز سازند. این روش با تلاشهای لویی بلمزلف (1953) Hjemsley) معرفی شد و در شکل منسجم اش در نوشته های برنارد پوتیه (1964 Pottier)، يوجينيو كوسریو (1962 ,Coseriu) و آلژیر داس گرماس به کار رفت )Greimas, 1966(.
دوم نوعی رابطه واژگانی غیر تحلیلی نظیر هم معنایی تقابل معنایی شمول معنایی و غیره که برای نخستین بار از سوی جان لاینز (1963) Lyons) به مثابه مبنای توصیف معنی در معنی شناسی ساختگرا معرفی شد و سوم روابط واژگانی همنشینی که به همت والتر پورتسیگ ( Portzig (1934) معرفی شدند و بعدها در شکلهای مختلفی به کار گرفته شدند از جمله تحت عنوان محدودیت های گزینش که در نوعی معنی شناسی مبتنی بر تحلیل مؤلفه ای از سوی جراند کتر و جری فودور (1963 ,Katz & Fodor) به دستور زایشی افزوده شد.
آن چه با نیم نگاهی به معنی شناسی ساختگرا پیش روی ما قرار میگیرد حکایت از یک نکته عمده دارد و آن این که در این نوع مطالعه معنی نیز باید به وجود یک یا چند معنی ثابت و مشخص برای هر واژه فایل بود وقتی قرار باشد من به تحلیل مؤلفه ای باور داشته باشم، مسلماً باید خود را ملزم به وجود نوعی معنی از پیش مشخص بکنم.
در تمامی سالهای نیمه دوم دهه ۱۹۶۰ و بخش عمده ای از سالهای دهه ۱۹۷۰ میلادی، آن چه از سوی کنز و همکاران اش در نوشته های متعددی انتشار یافته بود مرجع اصلی مطالعه در حوزه
معنی شناسی واژگانی به حساب می آمد. من به تقلید از گیررتس (101) 2010 Geeraerts) این
نظریه را معنی شناسی زایشی گرا مینامم با این امید که با معنی شناسی زایشی اشتباه نشود. من عنوان معنی شناسی زایشی گرا را کاملا مطلوب میدانم آن هم به این دلیل که معنی شناسی مورد نظر کنز اگر نگوییم کلا به هر حال در شکل مطرح شده اش بخشی از دستور زایشی تلقی می شد و از اعتبار بی چون و چرای دستور زایشی در آن ایام سود میبرد. معنی شناسی کنز، در حکم رویکردی تازه در معنی شناسی واژگانی دو رهیافت اساسا ساختگرا را در پیوند با دو مختصه ای قرار می داد که با هویت دستور زایشی عجین بودند. این نوع مطالعه معنی، نوعی روش شناسی معنی شناسی ساختگرا را در پیوند با فلسفه ذهن گرای زبان قرار میداد و از روش توصیفات صوری ساختگرایی بهره می گرفت.
کتر و فودور به کمک نمونه ای مسیر تحلیلی را معرفی میکنند که در آن به هنگام تحلیل مؤلفه ای معانی مختلف یک واژه میتوانند در فرهنگ لغت صوری شده ای نمایش داده شوند و این
سال ۱، شماره ۱، زمستان ۱۳۹۲
فرهنگ لغت بخشی از یک دستور صوری را تشکیل میدهد. نمونه مورد نظر آنان که امروزه به نمونه ای کلاسیک مبدل شده است. واژه bachelor انگلیسی است که از چهار معنی مختلف مرد مجرد» سلحشور تازه کار» فارغ التحصیل دوره کارشناسی» و «فک بدون جفت در فصل جفت گیری برخوردار است و به شکلی ساده شده میتوانند به صورت (۱) نمایش داده شوند
(Evans, 2009: 5)
(۱) الف (انسان) (مذکر) کسی که تاکنون ازدواج نکرده است.
ب (انسان) (مذکر) اسلحشور جوان و زیردست سلحشوری دیگر
ب (انسان) فارغ التحصیل پایین ترین مقطع تحصیلی دانشگاه |
ت (غیرانسان) (مذکر) افک بدون جفت به وقت جفت یابی |
در این نوع تحلیل نقش نماهای معنایی در کمان می آیند و ممیزها را در داخل قلاب می نویسند. نقش نماهای معنایی بخش نظام مند معنی یک واژه را تشکیل می دهند؛ یعنی ان جنبه با جنبه هایی از معنی یک واژه که تابع محدودیتهای گزینش اند. محدودیت های گزینش دقیقاً همان روابط واژگانی همنشینی اند که پورتسیگ مطرح کرده بود. مثلاً این که فعل صحبت کردن به فاعل انسان نیاز دارد و از منظر کتر دارای نقش نمای معنایی (انسان) است. ممیزها معنی خاص یک مدخل آن فرهنگ لغت را تشکیل میدهند تا این معنی از سایر معانی همان مدخل متمایز شود انتخاب نقش نماهای معنایی و ممیزها در تعیین معنی و رفع ابهام از جمله ها دخیل اند. برای نمونه اگر از ما بپرسند که چرا در جمله the old bachelor finally died واژه bachelor را به معنی «مجرد» در نظر میگیریم خواهیم گفت که سلحشور جوان» در این جمله نمی تواند به کار رفته باشد زیرا ممیز اسلحشور جوان .... حضور old را نقض می کند.
در نظریه کتر و فودور سازوکارهای صوری ای که به کنار گذاشتن ناهنجاری های معنایی منجر می شوند قواعد خوانش نامیده میشوند. این قواعد مسئولیت ترکیب معانی واژگانی تک تک واژه ها را در ساخت معنی جمله بر عهده داشتند. در ساختی نظیر the old bachelor بازنمودهای معنایی سه واژه old the و bachelor در هم تلفیق یا بهتر بگوییم بر هم انباشت می شوند و باز نمود معنایی گروه اسمی the old bachelor را پدید می آورند.
آن چه در این نظریه نیز پیش روی ما قرار میگیرد باور به وجود معنی با معانی ای ثابت و از پیش معلوم برای واژه هاست وقتی قرار باشد من بتوانم به طرح نقش نماهای معنایی و ممیزها بپردازم و اطلاعات این نقش نماها و ممیزها را در اختیار قواعد خوانش قرار دهم باید بر این باور
کدام معنی ۱۷
باشم که هر واژه ای از یک یا چند معنی ثابت و از پیش موجود برخوردار است. من در این جا به نارسایی های هیچ یک از این نظریه ها نمی پردازم زیرا هدف از نگارش مقاله حاضر، معرفی تاریخچه معنی شناسی نیست.
ایرادهای متعددی که به معنی شناسی رایشی گرا وارد دانستند سبب شد تا از سالهای دهه ۱۹۷۰ به بعد شاهد حضور دو دیدگاه جدید در مطالعه معنی باشیم؛ یکی که من به پیروی از گیرریس معنی شناسی نوساختگرا مینامم و دیگری معنی شناسی شناختی که در قالب بخشی اصلی از زبان شناسی شناختی امکان طرح یافته است.
معنی شناسی نوساختگرا مجموعه ای از نگرشهای ساختگرای پس از زمانه ی معنی شناسی زایشی گرا به حساب میآید تمامی این نظریه ها از نگرشهای بنیادین ساختگرایی به ویژه تجزیه پذیری به مؤلفه های معنایی و نیز توصیف رابطه ای ساخت معنایی پیروی می کنند. هیچ کدام از این نظریه ها را نمیتوان نگرشی کلان نگر به مطالعه معنی به حساب آورد. در تمامی این نظریه ها تمایز میان دانش زبانی و دانش دایرة المعارفی مورد تاکید قرار میگیرد و معنی شناسی از کاربردشناسی جدا و مستقل به حساب می آید.
نظریه های معنی شناسی نوساختگرا را میتوان به روشهای مختلفی دسته بندی کرد. روش نخست این است که آنها را بر حسب شیوه استفاده شان از پدیده های ساختگرایی دسته بندی کنیم. در چنین شرایطی ما با دو گروه اصلی از نظریه های نوساختگرا مواجه خواهیم شد. گروه
نخست شامل نظریه فرازبان معنایی طبیعی ویرژ بینسکا (1992 1985 1972 ,Wierzhicka) و
مجموعه وسیعی از سایر نوشته های او در این زمینه نظریه معنی شناسی مفهومی جکندوف
(2002 ,1990 ,1983 ,1972 ,Jackendoff، نظرية معنی شناسی دو سطحی بی پرویش
و نظریه واژگان زایشی پوستی بوفسکی Bierwisch1983 1983b, 1987, 1988( (1995 ,Pastejovsky) به رویکردهای تجزیه گرا و مؤلفه ای توجه داشته اند و در گروه دوم، نظریه
نقشهای واژگانی مل چوک 1995 1989 1988 1988 Meluk قرار می گیرد که شکل بندی
تازه ای را از روابط مفهومی معرفی میکند روش دوم این است که به سراغ شیوه واکنش هر یک از این نظریه ها نسبت به معنی شناسی زایشی گرا برویم در چنین شرایطی میتوانیم مدعی شویم که رویکردهای و برژینسکا جکندوف، بی پرویش و پوستی یوفسکی در کلیت خود به تعامل میان واژگان و شناخت توجه کرده اند و از این طریق از معنی شناسی زایشی گرا فاصله گرفته اند. روش سوم این است که به سراغ قرابت این نظریه ها با معنی شناسی زایشی گرا برویم از این جنبه
سال ۱، شماره ۱، زمستان ۱۳۹۲
می توانیم حتی مدعی شویم که نظریه های چکندوف بی پرویش و پوستی یوفسکی نوعی معنی شناسی نوزایشی گرا تلقی می شوند.
در نهایت میتوان مدعی شد که تمامی این نظریه ها به توصیف معنایی واژه ها تکیه کرده اند. آن هم یا با تاکید بر نوعی تمایز میان معنی و شناخت با نوعی تمایز میان معنی و کاربرد و یا توصیف معنی بر حسب ملزومات بازنمود صوری این تمایل به صوری سازی را می توان در زیربنای پیوند میان برخی از این رویکردها و معنی شناسی صوری و زبان شناسی رایانه ای یافت. اما به هر حال تمامی این نظریه ها در همین قالب نمی گنجند برای نمونه اگر چه هم فرازبان معنایی طبیعی و هم واژگان زایشی بر مبنای تحلیلهای مؤلفه ای شکل گرفته اند، اولی مبتنی بر نوعی بازنمود غیر صوری بر مبنای الفبای تفکر انسان با مجموعه ای نخستی است که قرار است جهانی تلقی شوند و دومی در پیوند مستقیم با صورت گرایی مورد نظر در معنی شناسی منطقی است. اما به هر حال ما در تمامی این نظریه ها با یک اصل عمده مواجهیم و آن این که واژه باید از معنی با معانی ثابتی برخوردار باشد. به عبارت دقیق تر در تمامی این نظریه ها نیز همچون تمامی نظریه های پیش از این زمانه معنی واژه قرار است مبنای مطالعه معنی در زبان شناسی قرار گیرد.
معنی شناسی شناختی در سالهای دهه ۱۹۸۰ پدید آمد. این نوع مطالعه معنی به صراحت بر کلان نگر» بودن مطالعه معنی و بر عدم جدایی میان معنی و شناخت با بهتر بگوییم بر عدم امکان تفکیک میان معنی شناسی و کاربردشناسی تاکید داشت معنی شناسی شناختی با معرفی الگوهای تازه ای برای توصیف و تحلیل معنی مسیر تازه ای را در معنی شناسی واژگانی پیش روی ما قرار داده است. در این میان میتوان به الگوی پیش نمونگی نظریه استعاره مفهومی الگوهای شناختی آرمانی شده و نظریه معنی شناسی قالب بنیاد اشاره کرد و در نهایت به نظریه مفاهیم واژگانی و الگوهای شناختی رسید که در همین دو سه سال اخیر معرفی شده است. آن چه از میان آرای معنی شناسان شناختی در نوشته حاضر مورد نظر است تاکید آنان بر انعطاف معنی واژه است. به عبارت دقیق تر در معنی شناسی شناختی معنی هر واژه اساساً ثابت نیست و همین امر سبب میگردد تا نشوان معنی زبانی را از معنی دایره المعارفی و در نتیجه، معنی شناسی را از کاربردشناسی متمایز دانست.
قصد من در اینجا معرفی تک تک این نظریه ها و نقد و بررسی آنها نیست. آن چه در این جا مورد نظر من است، صرفاً تأکید بر دو نکته عمده است. نخست این که تمامی نظریه های مطالعه معنی در زبان شناسی در قالب معنی شناسی واژگانی امکان طرح می یابند. به عبارت ساده تر، با وجود
کدام معنی ۱۹
تمامی ایرادهایی که به آرای فردینان دو سوسور گرفته شده بود و همواره بر این نکته تأکید کرده بودند که او متاسفانه» انگار نشانه های زبان را واژه فرض کرده است. ما از آن ایام تاکنون حتی با یک نظریه نیز در معنی شناسی زبانی روبه رو نشده ایم که واحد مطالعه معنی را چیز دیگری غیر از «واژه» در نظر گرفته باشد. دوم این که در تمامی این نظریه ها واژه به هر حال معنی دارد و این معنی یا ثابت است یا منعطف حال اجازه دهید به سراغ نارساییهای این نوع نگاه به معنی واژه
معنی واژه
گفتیم که در کلیت امر ما در معنی شناسی واژگانی با دو نگاه عمده به معنی واژه مواجهیم یکی باور به ثابت بودن معنی واژه و دیگری باور به منعطف بودن معنی واژه در معنی شناسی تاریخی - فقه اللغوی معنی شناسی ساختگرا معنی شناسی زایشی گرا و حتی معنی شناسی نو ساختگرا ثابت بودن معنی واژه مورد تایید است و در معنی شناسی شناختی، منعطف بودن معنی واژه مورد تأکید قرار میگیرد. بحث درباره نارساییهای قابل شدن به نوعی معنی ثابت کار بسیار ساده ای است. هر کتاب با مقاله ای را در زمینه معنی شناسی شناختی ورق بزنید، خواهید دید که در همان آغاز کار به نارساییهای این نوع نگرش به معنی اشاره میکند ولی پیش از این که به سراغ یکی از این نوشته ها برویم و آن را الگوی بحثمان قرار دهیم اجازه دهید به میای این نارسایی ها اشاره کنیم و ببینیم اساساً باور به نوعی معنی ثابت ما را به چه نگاهی در مطالعه معنی می کشاند.
با نیم نگاهی به تاریخ مطالعه معنی از زمانه معنی شناسی تاریخی - فقه اللغوی تا عصر حاضر و آرای معنی شناسان نوساختگرا میتوانیم به نوعی باور عام در مطالعات این دسته از معنی شناسان برسیم که به گفته رجانانی (2004 ,Recanati) باید literalism نامیده شود. اجازه دهید، در برابر این اصطلاح که میتواند تحت اللفظی گرایی با چیزی شبیه به این در نظر گرفته شود. از همان اصطلاح یا عبارت باور به معنی ثابت استفاده کنیم این باور ما را بر آن می دارد تا فرض کنیم هر واژه ای قرار است از ذره های معنایی ثابت و بافت نامقیدی برخوردار باشد. در چنین شرایطی می توان چنین فرض کرد که ما با ترکیب معنی واژه ها، مثلاً در قالب «قواعد ترکیب پذیری معنایی به معنی جمله دست یابیم بنابراین معنی جمله را می توان حاصل جمع معنی واژه های آن جمله فرض کرد این کار محدوده معنی شناسی را مشخص می کنند. ولی خب هر کدام از ما میتوانیم صدها نمونه از زبانهای مختلف بیاوریم که ناقض این باور است. در
سال ۱، شماره ۱، زمستان ۱۳۹۲
این جاست که بخش دیگری از مطالعه معنی به کمکمان می آید این بخش که کاربردشناسی زبان نامیده میشود. قرار است معنی جمله را بگیرد و از طریق اصول کاربرد شناختی استنتاج ما را به معنی مورد نظر گوینده برساند. من در اینجا به تقلید از اوانس (8) 2009) از نمودار (۱) بهره می گیرم
(۱) مطالعه معنی در قالب باور به معنی ثابت
مشکل عمده این دیدگاه به تمایزی باز می گردد که این نظریه ها میان معنی جمله و معنی گوینده برقرار میدانند. در چنین شرایطی فرض بر این است که معنی جمله مقید به یافت نیست در حالی که معنی گوینده بافت مفید است. تمایز میان این دو معنی یافت مقید و بافت نامقید است که به تفکیک کاربردشناسی از معنی شناسی می انجامد. این امر سبب می گردد. تا پیروان باور به معنی ثابت جدا از مواردی نظیر شاخصها، مثلاً من تو این جا و غیره به معنی یا معانی ای برای هر واژه قابل باشند که نامقید به بافت است و بدون این که نیازی به یافت باشد از پیش امکان تعیین می باید در این میان مجموعه وسیعی از پیروان معنی شناسی شناختی، نظیر کارستون (2002 ,Carston) کلارک (1996 Clark) کالسون (2000 ,Coulson) گرافت (2000 Croft)، فوکونیه (1997) ,Fauconnier)، ليكاف (1987) Takoff)، لانگاکر و اوانس (2009) به طرح )Sweetser )1999( رچانانی (2004)، سویتسر )Langacker, 1987(
کدام معنی ۲۱
نارسایی های این دیدگاه اشاره کرده اند. اجازه دهید در این جاتنها به کمک یکی از این نوشته ها به سراغ طرح این نارسایی ها برویم زیرا چنین مینماید که تمامی اینان از منظری واحد به نقد باور به معنی ثابت پرداخته اند و تفکیک معنی شناسی و کاربردشناسی را مورد تردید قرار داده اند. در این مورد به سراغ اوانس (12-9 2009 میرویم و به استدلال او نگاهی می اندازیم
اوانس در آغاز بحث خود به سراغ محققانی میرود که در حوزه کاربردشناسی به پژوهش پرداخته اند و در این مورد از سرل ( 1983 Searl) نمونه می آورد که معتقد است معنی هر واژه تابعی از دانش بافتی یا دانش پیش زمینه است. اوانس در این مورد به نمونه هایی ارجاع می دهد که سرل در نوشته خود در مورد فعل open در انگلیسی به دست داده است. اجازه دهید به تقلید از همان نمونه ها به مثالهای فارسی (۲) توجه کنیم
(۲) الف فرهاد پنجره را باز کرد.
ب فرهاد دهان اش را باز کرد.
ب فرهاد کتاب اش را باز کرد.
ت فرهاد چمدان اش را باز کرد.
ت فرهاد گرفتگی لوله دستشویی را باز کرد.
ج فرهاد مطلب پیچیده مقاله را برای دانشجویان اش باز کرد.
اوانس پس از ذکر نمونه هایی نظیر (۲) الف تا ج در مورد فعل open در انگلیسی به سراغ این بحث میرود که ما در تمامی این نمونه ها باید از دانش دایره المعارفی مان مدد بگیریم. ما می دانیم که معنی فعل باز کردن در (۲) الف کاملا متفاوت از معنی همین فعل در مثلاً (۲) ت است و محال است بتوان برای این فعل به وجود معنی ثابتی قابل شد.
اجازه دهید برای درک بهتر مطلب و نیاز به نمونه هایی برای ادامه بحث از معانی مختلف فعل گرفتن در فارسی بهره بگیریم دست کم به باور من معنی ثابت این فعل را می توان در نمونه های (۳) الف تاپ مفروض داشت:
(۳) الف. فرهاد توپ را گرفت.
به رویا کتاب اش را از مریم گرفت.
ب خسرو نمره اش را از استادش گرفت.
اگر ما معنی ثابت فعل گرفتن را دریافت کردن چیزی از کسی فرض کنیم، آن گاه خواهیم دید که در تمامی نمونه های (۳) الف تاپ همین معنی ثابت انگار امکان طرح می یابد. ولی می بینیم که باز هم این معنی چندان ثابت نیست و مثلاً با نمونه (۳) به سازگارتر است. اگر فرهاد دروازه بان
سال ۱، شماره ۱، زمستان ۱۳۹۲
یک تیم فوتبال باشد و در نمونه (۳) الف توب شوت شده بازیکن حریف را گرفته باشد، چیزی را گرفته است که حریف مایل به دادناش نبوده در نمونه (۳) ب مساله به شکل دیگری مطرح شده است. «گرفتن نمره از استاد در همان مفهومی قابل درک نیست که در نمونه (۳) به امکان طرح می یابد آن هم در شرایطی که گرفتن در تمامی این سه نمونه تابع همان تعریفی است که از این فعل به دست دادیم حال به نمونه های (۴) الف تاج توجه کنید.
۴) الف این آتش زیر باران نمی گیرد.
ب گرفتی چی گفتم؟
ب برو تا سر کوچه دو تا شیر بگیر و بیا
ت راه آب پشت بام گرفته
ت خیلی خودش را گرفته.
ج طفلکی انگار و با گرفته
در نمونه های (۴) الف تا ج ما با معانی دیگری از فعل گرفتن سروکار داریم که انگار به ترتیب معادل روشن شدن فهمیدن خریدن» مسدود شدن «فخر فروختن» و «مبتلا شدن» به حساب می آیند و این در حالی است که معنی ثابت آنها چندان ارتباطی به معنی ثابت گرفتن ندارد. پیروان معنی شناسی شناختی به کمک نمونه هایی از این دست و بر حسب چنین استدلالی به سراغ رد دیدگاه افرادی نظیر کتر و فودور جکندوف یا ویرژ بیتسکا و دیگران می روند و بر این باورند که به دلیل عدم ثبات معنی واژه ها اساساً بحث درباره تحلیل مؤلفه ای منتفی است.
(Evans, 2009: 6)
تا اینجا تکلیفمان با مجموعه وسیعی از نظریه های معنی شناسی واژگانی از دیدگاه های برآل و پاول و معنی شناسی تاریخی - فقه اللغوی گرفته تا نظریه های معنی شناسی مفهومی جکندوف و فرازبان طبیعی ویرژ بینسکا روشن شد. به ادعای معنی شناسان شناختی این دسته از مطالعات معنی به دلیل جداسازی دانش زبانی از دانش دایره المعارفی و به تبع آن تفکیک معنی شناسی از کاربردشناسی باور به معنی یا معانی ثابتی برای واژه دارند و این نوع معنی شناسی واژگانی محکوم شکست است.
حال اجازه دهید به سراغ باور معنی شناسان شناختی برویم و تکلیفمان را با باور به معنی منعطف روشن کنیم اوانس (19) 2009) در این مورد بحث خود را با این پرسش آغاز می کند که اگر باور به نوعی معنی ثابت برای هر واژه محکوم به شکست باشد چه بدیلی پیش رویمان قرار می گیرد. مسلما یکی از راه حلهای این مسأله این است که فرض کنیم هر واژه ای به هنگام
کدام معنی ۲۳
کاربرد در زبان از مجموعه وسیعی مفاهیم مختلف برخوردار است. برای نمونه، می توانیم مدعی شویم که معانی متعدد هر واژه به بافت با دانش دایرة المعارفی ما ارتباطی ندارند، بلکه هر واژه ای از نوعی چند معنایی برخوردار است. از این طریق میتوان بر حسب وقوع هر واژه در بافت های مختلف این مفاهیم مختلف را معلوم کرد. این همان روشی است که پوستی یوفسکی (1995) دنبال کرده است. برای درک بهتر این روش به نمونه (۵) توجه کنید.
(۵) الف فرشته با اتوبوس به شیراز رفت.
ب فرشته با چکش میخ را به دیوار کوبید.
ب فرشته با پدرش به شیراز رفت.
ت فرشته با استدلالهای معلم اش مخالف بود.
ت فرشته با دقت به حرفهای مادرش گوش داد.
ج فرشته با ناباوری به صحبتهای همسایه اش گوش می کرد.
فرض کنید ما با استفاده از پایگاه حجیمی از داده های زبان فارسی معلوم کنیم که واژه با در جمله های فارسی بر حسب الگوهایی نظیر نمونه های (۵) الف تاج کاربرد می باشد. در این شرایط میتوانیم بر پایه نوع توزیع این واژه در جمله های فارسی به این نتیجه برسیم که این واژه میتواند در دو نمونه (۵) الف و ب در مفهومی معادل به وسیله در (۵) ب در مفهومی معادل به همراه» و الی آخر به کار رود. اما مسأله این است که این روش نمی تواند کاربردهای بعدی این واژه را پیش بینی کند و معلوم کند آیا جمله ای نظیر فرشته با خواهرش دعوا کرد نیز میتواند یکی دیگر از معانی با را بنمایاند یا نه البته خود پوستی یوفسکی نیز به همین خلاقیت های دایمی در کاربرد واژه ها واقف است و بر این باور است که صرفاً به توصیف معانی ای می پردازد که در هر لحظه امکان کاربرد می یابند به این ترتیب این راه حل با مشکل عمده ای مواجه خواهد بود و آن این که نمیتواند کاربرد خلاق واژه ها را در بافتهای جدید پیش بینی کند
(Evans, 2009: 20)
راه حل بعدی همانی است که مورد تایید اوانس (2009) و مجموعه وسیعی از معنی شناسانی است که به معنی شناسی شناختی گرایش دارند نظیر آلوود (2003 ,Allwood)، کارستون (2002) کلارک (1983 (1996) کالسون (2000) گرافت (2000 ,1993)، کروز (2002 ,Cruse)، فوکونیه (1997)، گافمن (1981 ,Goffman) هاردر (2009 Harder دانسی گیر و سويتسر ( Dancy gier 2005 ,and Sweetser)، ليكاف (1987) و غیره در این شرایط خاص مطالعه معنی واژه آن گونه که
سال ۱، شماره ۱، زمستان ۱۳۹۲
کرافت (1993) مطرح میکند معنی هر واژه بر حسب دانش دایرة المعارفي ما نسبت به واژه ها و بر حسب یافت امکان تعیین می باید اوانس (2009) نیز از همین تعریف بهره میگیرد و بر این باور است که واژهها الفاظ بافتی به حساب میبند. اگر بخواهیم به شکلی ساده انگاشته به سراغ شیوه خوانش هر جمله نیز برویم باید به این نکته توجه داشته باشیم که در معنی شناسی شناختی و در قالب باور به انعطاف معنایی واژه ها قواعد ترکیب پذیری معنایی نیز قرار است به شکل دیگری عمل کنند. هر واژه بر حسب انعطاف معنایی اش در همنشینی با واژه هایی قرار میگیرد که به نوبه ی خود از انعطاف معنایی برخوردارند پیشتر گفتیم که معنی هر واژه بر پایه دانش دایرة المعارفي ما امکان تعیین می یابد. بنابراین وقتی واژه ها در ترکیب با یکدیگر قرار بگیرند ما از میان معانی متعدد هر واژه معنی ای را انتخاب خواهیم کرد که با معنی انتخاب شده مان برای واژه های دیگر جمله سازگاری داشته باشد؛ و سپس با ترکیب این معانی با یکدیگر به خوانش جمله می رسیم ( Evans 219 :2009)، اجازه دهید برای درک بهتر این مطلب به سراغ نمونه (۶) برویم.
(۶) کامبیز هوشنگ را کنار کشید تا کتک نخورد.
به باور اوانس ما برای تعبیر معنی جمله (۶) بر حسب دانش دایرة المعارفی مان از میان معانی مختلف کامبیز آن معنی ای را انتخاب میکنیم که بتواند در همنشینی با هوشنگ» قرار گیرد. در مرحله بعد وقتی به سراغ معانی مختلف کنار کشیدن می رویم، بر حسب دانش دایرة المعارفی مان میدانیم که این واژه نیز از معانی متعددی برخوردار است بر مبنای دانش دایرة المعارفی مان میدانیم که معنی این فعل در جمله (۶) با معنی همین واژه مثلاً در جمله های (۷) تفاوت دارد.
(۷) الف. فرهاد پرده ها را کنار کشید.
ب فرهاد خودش را از بحث کنار کشید.
به این ترتیب آن معنایی برای فعل کنار کشید انتخاب میشود که با حضور «کامبیز» و «هوشنگ در این بافت مناسبت داشته باشد. از میان معانی مختلف خوردن نیز آن معنایی انتخاب خواهد شد که با حضور «کشک مناسبت دارد و سرانجام ما بر حسب دانش دايرة المعارفی مان معنى كل جمله را تعبیر می کنیم.
تا این جا تکلیف مان کاملا روشن است. مسلماً در چنین دیدگاهی بحث درباره دانش معنایی منتفی است و معنی را نمیتوان به واژه نسبت داد بحث بر سر این است که دست کم به باور اوانس (22-23 :2009)، معنی یکی از مختصات واژه یا حتی زبان نیست بلکه نوعی تابع کاربرد واژه ها و
کدام معنی؟ ۲۵
نیز زبان از سوی کاربران زبان در رویدادهای ارتباطی ای است که به لحاظ فرهنگی - اجتماعی زمانی و فیزیکی بافت سازی شده اند. البته این دیدگاه به آن معنی نیست که واژه ها اساساً نقشی در تعیین ساخت معنایی ندارند. برای نمونه
(۸) الف مریم از تهران رفت.
ب مریم به تهران رفت.
مسلماً در نمونه های (۸) نمیتوان مدعی شد که «از» و «به» در تعیین ساخت معنایی دو جمله (۸) الف و (ب) بی تأثیرند ولی ما در رهیافتهای کاربرد بنیاد حتی با افرادی نظیر تامپسون (2002 ,Thompson) یا کرافت و کروز (2004) نیز مواجه میشویم که به همین میزان معنی نیز برای واژه ها قابل نیستند و اتفاقا جالب این جاست که این باور به عدم برخورداری واژه ها از معنی در مجموعه وسیعی از پژوهشهای روان شناسان نظیر مورفی (1991) ,Murphy) و پارسالو و همکاران اش (1993) .Barsalou et al نیز مورد تأیید قرار گرفته است.
بحث ما در این جا بر سر این نیست که واژه ها معنی دارند یا نه من هم شخصا و البته از دیدگاه خودم به معنی داری واژه ها باور ندارم و معتقدم که معنی داری در یافت امکان تعیین یابد. اما در این جا مسأله بر سر نکته دیگری است. انگار ما در هر مورد که مساله فلسفی «مرغ» «تخم مرغ را حل میکنیم یک بار دیگر و در قالبی تازه با همین مسأله مواجه می شویم.
فرض کنید تعیین معنی هر واژه بر حسب دانش دایره المعارفي ما صورت بپذیرد و من بر حسب تجربه ام از جهان خارج دریابم که مثلاً معنی کنار کشیدن پرده دوستم از وسط دعوا، خودم از بحث دوستان و غیره و غیره تنها در یافت امکان تعیین می باید در چنین شرایطی، چطور میتوان تجربه را بدون زبان به دست آورد؟ به دو جمله زیر توجه کنید.
(۹) الف پدرم پرده ها را کنار کشید.
My father opened the curtains ب
تجربه ای که یک فارسی زبان از عمل بیان شده در جمله (۹) الف به دست می آورد. همانی است. که یک انگلیسی زبان از جمله (۹) ب در اختیارش قرار میگیرد. پس چطور میشود مدعی شد که ما با همین تجربه به سراغ انعطاف معنایی کنار کشیدن می رویم و انگلیسی زبانان به سراغ انعطاف معنایی open می روند؟ مسلماً پاسخ مقبول این خواهد بود که سخنگوی فارسی زبان به هنگام کسب این تجربه در معرض جمله (۹) الف قرار میگیرد و سخنگوی انگلیسی زبان در می یابد که در انگلیسی همان عمل کنار کشیدن پرده ها را با فعل open بیان میکنند. اگر این استدلال را بپذیریم آن وقت در برابر همان مساله مرغ و تخم مرغ قرار میگیریم یعنی باید معلوم کنیم.
سال ۱، شماره ۱، زمستان ۱۳۹۲
آیا زبان قرار است دانش دایره المعارفی ما را تعیین کند یا برعکس ما در این مورد می توانیم صرفاً با یک راه حل به پیش برویم و آن این که مدعی شویم همزمان با هر تجربه ای با پاره گفتاری نیز مواجه می شویم که بیانگر آن تجربه است. به عبارت ساده تر انگار باید مدعی شویم که دانش دایره المعارفی ما بازنمودی زبانی دارد به این نکته بازخواهم گشت.
۴ سطوح معنی
تا به این جا معلوم شد که ما در معنی شناسی واژگانی با دو نوع معنی واژه سروکار داریم یکی معنی با معانی ای ثابت و از پیش معلوم که بخشی از دانش زبانی ما را تشکیل می دهند و در ترکیب با یکدیگر معنی جمله را پدید می آورند و دیگری معانی متنوع و منعطفی که تنها در بافت و برحسب دانش دایره المعارفی ما امکان تعبیر می یابند. در باور نخست مسلماً دانش زبانی از دانش دایره المعارفی جداست و از همین طریق معنی شناسی نیز از کاربردشناسی امکان تفکیک می یابد. در این باور معنی جمله از معنی گوینده متمایز میشود و هر جمله ای که برحسب معنی با معانی ثابت واژه ها امکان تعبیر نیابد در قالب معنی گوینده و در کاربردشناسی قابل تحلیل و بررسی خواهد بود. در باور دوم دانش زبانی از دانش دایره المعارفی قابل تفکیک نیست و در نتیجه معنی جمله و معنی گوینده جدایی ناپذیرند. در چنین شرایطی حضور شاخه ای از مطالعه معنی به عنوان «کاربردشناسی» اساساً منتفی است و به گفته اوانس (25) 2009) هیچ واژه ای معنی ندارد، بلکه معنی به جای این که باز نمود واژگانی مرتبط با یک واژه یا هر واحد زبانی دیگری باشد، تابع یک پاره گفتار است.
حال برای ادامه بحث اجازه دهید بدون هیچ مقدمه ای به سراغ نمونه های (۱۰) برویم
(۱۰) الف برو آن آفتابه را بگذار سر حوض
ب یک مشت آفتابه گذاشته اند پشت ویترین اسم اش را هم گذاشته اند «موزه»!
ب دستات را آفتابه نکن حرفت رو بزن
ت آفتابه لگن هفت دست شام و ناهار هیچی
ت رفته یک ماشین خریده قد مینی بوس که مثل لوله آفتابه بترین میخوره
مسلماً بعید است بتوان از فرهنگ لغنی انتظار داشت که بتواند تمامی معانی آفتابه را در جمله های (۱۰) الف تا ث معانی ثابت این واژه فرض کند و به ترتیب معانی ابزاری برای شستشو»، «چیزهای کهنه و به درد نخور دست به کمر زدن گوینده و تحقیر کردن او از سوی شنونده»، «لوازم تحملی فراوان منبع مایعی با ریزش بیش از حد مایع از لوله اش و غیره را
کدام معنی ۲۷
برای این واژه ثبت کند آن هم وقتی برخی از این معانی در تقابل با یکدیگرند. پس تا این جا یک هیچ به نفع معنی شناسی شناختی و باور به انعطاف معنایی
حال اجازه دهید این دیدگاه را به سایر بخشهای مطالعه زبان مثلاً صرف یا نحو تعمیم دهیم فرض کنید. قرار باشد ما با تقطیع تکواژهای این واژه نوع آن را به لحاظ ساختواری معلوم کنیم تکلیف مان چیست؟ ما بر حسب سنت باور به معنی یا معانی ثابت میتوانستیم به راحتی معلوم کنیم که این واژه از سه تکواژ آف تاب و ه تشکیل شده و حتی به لحاظ تاریخی نیز مشخص کنیم که آف شکل تغییر یافته و قیاسی آب است. اما حالا وضعیت چیست؟ آیا وقتی من آفتابه را در معنی جنس کهنه و به درد نخور به کار میبرم دیگر نمیتوانم تکواژهایش را تقطیع کنم؟ اجازه دهید، نمونه ای را با هم مرور کنیم اگر از یک متخصص صرف بپرسیم که دودمان از چند تکواژ تشکیل شده است. مسلماً این واژه را متشکل از دو تکواز دود و مان به حساب خواهد آورد. این در حالی است که آپارتمان را شامل یک تکواژ میداند. دلیل این امر چیست؟ آیا غیر از این است که باید به معنی توجه داشت؟ ما از کجا می فهمیم که دان در شیمیدان بن مضارع است و در نمکدان پسوند مکان ساز به حساب می آید؟ اگر قرار باشد نتوان در خارج از بافت به معنایی برای واژه فایل شد. تکلیفمان با مطالعه ساخت واژه چه می شود؟
اجازه دهید برای این پرسشها پاسخی بیابیم به جمله های (۱۱) الف تا چ توجه کنید:
(۱۱) الف. مهرداد غذایش را نمی خورد.
ب این کفش به پایم نمی خورد.
ب چشمم آب نمی خورد.
ت این پیراهن به آن شلوار نمی خورد.
ت با خوردن این قرص دیگر حالم به هم نمی خورد.
ج با این پوتینها که کسی زمین نمی خورد.
ج او دیگر گول تو را نمی خورد.
ما میتوانیم در تأیید آرای معنی شناسان شناختی ده ها جمله دیگر را نیز نمونه بیاوریم که در آنها تعیین معنی خوردن بر حسب یافت صورت می پذیرد. حال ببینیم به تدریج و با حذف سایر واحدهای تشکیل دهنده بافت به کدام خوردن میرسیم که سخنگوی ،زبان مفهومی برایش منصور باشد. مسلما در چنین شرایطی بینشان ترین معنی خوردن همانی است که در (۱۱) الف به کار رفته است. با طرح این نکته میتوانیم بر پایه آرای معنی شناسان شناختی به نتیجه ای برسیم که با
سال ۱، شماره ۱، زمستان ۱۳۹۲
همان آرا مغایرت دارد ما میتوانیم مدعی شویم که بر مبنای تجربیات مان از جهان خارج با جمله هایی مواجه شده ایم که فعل خوردن را در معانی مختلفی به کار برده اند؛ اما بسامد وقوع این فعل در همان بینشان ترین مفهوماش بیشتر بوده است و به همین دلیل نیز بی نشان» تلقی می شود. حال میتوانیم با خیال راحت به متخصص صرف بگوییم واژه خوراکی را به سه تکواژ تقطیع کند و با خیال آسوده تکواژ نخست این واژه را بن مضارع خور در بی نشان ترین مفهوم خوردن به حساب آورد. در چنین شرایطی به باور من واژه معنی دارد ولی معنی دار» نیست.
اجازه دهید این حرفم را توضیح دهم هر واژه ای در نظام واژگانی زبان از معنی یا معانی ای برخوردار است که در تقابل با معنی با معانی سایر واژه های این نظام قرار می گیرد.
(۱۲) الف. فرشته به شیراز آمد.
ب فرشته به شیراز رفت.
آن چه در دو جمله (۱۲) الف و به سبب تقابل معنایی میشود در اصل به تقابل میان معنی آمد و رفت مربوط میشود؛ پس این دو واژه معنی دارند ولی هیچ کدام از این واژه ها در خارج از یافت معنی دار نیست زیرا ما معانی مختلف آمد با رفت را صرفاً در بافت درک می کنیم.
(۱۳) الف. مریم آمد.
ب توی بحث دیروز، مریم خیلی شل آمد.
ب پدرم درآمد.
ت از حرف هایش خوشم آمد.
ت. دردم آمد.
(۱۴) الف مریم رفت.
ب حوصله ام سر رفت.
ب از کوره در رفت.
ت توی کما رفت.
ت. دلم از حال رفت.
به عبارت ساده تر به نظر چنین میرسد که آن چه مورد بحث معنی شناسان شناختی است. مسأله معنی داری» واژه ها باید باشد و نه معنی داشتن واژه ها زیرا وقتی قرار باشد، معنی هر واژه ای صرفاً در یافت امکان تعیین یابد بسیاری از سایر مواردی نیز که مورد تأیید معنی شناسان شناختی است با تردید مواجه خواهد شد. یکی از عمده ترین ایرادها آن وقت بحث درباره استعاره است. وقتی قرار باشد هیچ واژه ای معنی نداشته باشد و صرفاً تابعی از پاره گفتاری باشد که کاربر
کدام معنی ۲۹
زبان تولید میکند آن وقت دیگر بحث درباره استعاره و طرح نظریه استعاره مفهومی چه معنایی دارد؟ اجازه دهید در بخش بعد به این نکته بپردازم
۵ استعاره و مجاز
تا به این جا معلوم شد که مساله انعطاف معنایی با باور به بی معنایی واژه، اگر قرار باشد به کل مطالعه زبان تعمیم یابد ما را در دیگر سطوح مطالعه زبان با مشکلی روش شناختی مواجه خواهد کرد. ولی بحث درباره انعطاف معنایی با بی معنایی واژه آن گونه که در معنی شناسی شناختی مطرح می شود، ما را در سطح مطالعه معنی نیز با مشکل مواجه میکند. به عبارت ساده تر، باور به ثابت بودن معنی واژه در مطالعه صرف و نحو زبان کارآمد است و در مطالعه معنی کارآمد نیست و باور به انعطاف معنی یا بی معنایی در مطالعه صرف و نحو کارآمد نیست و ادعا این است که در مطالعه معنی کارآمد است. من در این جا به دنبال آنام تا ثابت کنم این ادعای معنی شناسان شناختی حتی در معنی شناسی نیز کارآمد نیست.
اجازه دهید پیش از ورود به بحث در باب انعطاف معنایی یا بی معنایی واژه و دو فرایند استعاره و مجاز، سنت هزار ساله مطالعه این دو فرایند را در میان ایرانیان مرور کنیم تاکید من بر «ایرانی» بودن این دسته از مطالعات با تعصب همراه نیست. آن چه در اختیارمان است حکایت از این واقعیت دارد؛ همین و بس اشاره به این سابقه بی دلیل نیست. سعی من بر این است تا اصطلاحات به کار رفته در این دسته از مطالعات را برای تازه آشنایان با این مباحث معرفی کنم و معلوم کنم که نیازمند واژه سازیهای تازه نیستیم و آنچه قرار است مورد بحث و بررسی مان قرار گیرد تازگی ندارد. اجازه دهید در این معرفی الگوی کارم را صرفاً دو کتاب دلایل الاعجاز و اسرار البلاغة عبد القاهر جرجانی متوفی ۴۷۱ هـ .ق) قرار دهم این کار بی دلیل نیست. آنچه در این دو نوشته در باب معانی و بیان مطرح شده سابقه تمامی مطالعات پیش از زمانه جرجانی را در بر می گیرد و به نوبه خود به الگوی اصلی مطالعات پس از وی مبدل میشود.
مجاز در این سنت کاربرد واژه ای در معنی غیر اصلی اش معرفی میشود؛ آن هم به این شکل که میان معنی اصلی و معنی ثانوی یا مجازی رابطه ای وجود دارد. این رابطه را «علاقه» می نامیدند و بر حسب نوع علاقه گونه های مجاز را از یکدیگر متمایز میکردند برای نمونه، علاقه کلیست و جزئیت رابطه ای به حساب می آمد که یا یک کل به جای یک جزء استفاده می شد و یا برعکس این دو مورد را با ذکر کل و اراده جزء و ذکر جزء و اراده کل از یکدیگر تفکیک می کردند. در
سال ۱، شماره ۱، زمستان ۱۳۹۲
آغاز برای هر یک از انواع مجاز نمونه ای از قرآن کریم آورده میشد و در دوره های بعد، نمونه های متعددی نیز از متون ادبی ذکر میشد. ما در کتاب مجاز القرآن به سی و هشت نوع مجاز و ذکر انواع علاقه آنها میرسیم در طول زمان با بررسی های بعدی مشخص شد که برخی از انواع این علاقه ها با یکدیگر همپوشی دارند مثلاً وقتی علاقه کلیت و جزئیت امکان طرح نیابد. دیگر بحث درباره علاقه عموم و خصوص یا علاقه مضاف و مضاف الیه میتوانست نادیده گرفته شود. به همین دلیل در طی زمان تعداد این علاقه ها کمتر شد و از زمانی به بعد به شکلی تکراری در کتاب های فن بیان ذکر شد. آنچه در میان این انواع علاقه ها بیش از همه مورد بحث و بررسی قرار می گرفت علاقه تشابه بود که معلوم میکرد استعاره گونه ای از مجاز به حساب می آید. این در شرایطی بود که معنی غیر اصلی یک واژه معنی اصلی واژه دیگری بود و واژه اول به دلیل مشابهت به جای واژه دوم به کار می رفت. بنابراین مجاز بالاستعاره با این باور که میان مجاز و استعاره نوعی رابطه معنایی وجود دارد همواره در کتابهای فن بیان امکان طرح می یافت.
در کنار پرداختن به مجاز به شگرد دیگری نیز به نام تشبیه اشاره میشد. تشبیه در قالب جمله ای به نام جمله تشبیهی معرفی میشد که از چهار جزء مشبه مشبه به وجه شبه و ادات تشبیه تشکیل میشد. به این ترتیب لباش چون لعل سرخ است یک جمله تشبیهی به حساب می آمد و در آن «لب را مشبه «لعل» را مشبه به «چون» را ادات تشبیه و سرخ بودن» را وجه شبه در نظر میگرفتند. بر پایه همین سنت این نکته نیز مطرح شده بود که با حذف وجه شبه مثلاً در جمله لباش چون لعل است یا لب چون لعل اش به تشبیه محمل می رسیم و با حذف ادات تشبیه مثلاً در جمله لباش لعل است با لب لعل اش به تشبیه بلیغ دست. می یابیم ما زمانی که مشبه به این جمله تشبیهی را در جمله ای دیگر به کار ببریم، مثلاً در جمله ای نظیر لعل اش یک دنیا می ارزد آن وقت مسأله استعاره مطرح خواهد شد. در این جا اصطلاحات مان عوض خواهند شد. آن چه در جمله تشبیهی مشبه به نامیده می شد، به هنگام بحث درباره استعاره، مستعار منه نامیده میشد. مشبه را در این جا مستعار له می نامیدند؛ و آن چه در بحث تشبیه وجه شبه نامیده میشد. در بحث استعاره جامع نامیده میشد. در چنین شرایطی اگر ما فردی را که بسیار لاغر است نی قلیان بنامیم در جمله ی قلبان امشب به خانه ما می آید ی قلیان مستعار منه فرد مورد نظرمان مستعارله و لاغر بودن» جامع به حساب خواهد آمد.
کدام معنی ۳۱
عبد القاهر جرجانی در اسرار البلاغه به این نکته اشاره دارد که در استعاره اصل بر تجسم است. و مستعار منه همواره از عالم حسنی انتخاب میشود. افزون بر این او به نکته جالبی اشاره می کند و آن این که عالم مستعارله بر عالم مستعار منه استنساخ میشود. این حرف او به این معنی است که اگر جمله تشبیهی ما فرضا بار چون گل زیباست باشد این امکان وجود دارد که بر حسب همین تشابه موی یار به سنبل» چشم یار به «نرگس» پوست تن اش به «یاس» و جز آن تشبیه شود. توجه داشته باشید که تمام این حرفها متعلق به حدود هزار سال پیش است و البته من هم هزار بار است این مطالب را یادآوری کرده ام صفوی ۱۳۷۴، ۱۳۸۳، ۱۳۸۹)
حال اجازه دهید ابتدا به سراغ نظریه استعاره مفهومی و نظریه مجاز مفهومی برویم و سپس ببینیم این طرح به اصطلاح تازه در مطالعه استعاره و مجار باور به چه نوع معنایی را برای واژه می طلبد نظریه استعاره مفهومی نخستین بار در کتاب لیکاف و جانسون ( Lakoff and 1980 ,Johnson مطرح شد و از همان ایام به بعد بخش عمده ای از معنی شناسی شناختی را به خود اختصاص داد از دیدگاه اینان استعاره محدود به زبان نیست بلکه مبنای نظام فکری یا مفهوم سازی انسان است 3 1980) در نهایت امر، لیکاف و جانسون فهرستی از ساخت های استعاری مفهومی را در اختیار ما قرار میدهند که قرار است زیر ساخت مفهومی کاربرد این ساخت های استعاری در زندگی روزمره ما باشند. به باور لیکاف استعاره در اصل، استنساخ حوزه مبدا به حوزه مقصد است. برای درک بهتر این مطلب به نمونه های (۱۵) الف تاج توجه کنید.
(۱۵) الف وقتم را تلف کرد.
ب چقدر وقت باید صرف این کار بکنیم؟
ب از وقتی که داری استفاده کن
ت عمرش را به هدر داد.
ت جوانی ات را به یاد نده
ج یک هفته را گذاشت روی نوشتن این مقاله
به باور لیکاف و جانسون (37 1980) استعاره راهی برای اندیشیدن در باب چیزهایی است که در اطرافمان حضور دارند بر مبنای نمونه هایی نظیر (۱۵) الف تاج میتوان به نوعی ساخت استعاری نظیر «زمان پول است باور داشت و مدعی شد که تمامی این نمونه ها در نتیجه یک ساخت استعاری شکل گرفته اند. در این شرایط ما با دو قلمرو سروکار خواهیم داشت؛ یکی قلمرو مبدا که قلمرو «پول» است و دیگری قلمرو مقصد که قلمرو «زمان» است. در چنین حال و هوایی ادعا این است که قلمرو مقصد بر قلمرو مبدأ استنساخ میشود؛ یعنی هر نوع جمله ای که برای
سال ۱، شماره ۱، زمستان ۱۳۹۲
«پول» امکان طرح می یابد در مورد «زمان» نیز امکان وقوع خواهد یافت تا این جای کار، دست کم به باور من جدا از آن چه در سنت مطالعه استعاره در میان خودمان مطرح بوده است. حرف تازه ای عنوان نشده است. من در این جا به دنبال نقد نظریه استعاره مفهومی نیستم والا کافی است به چند نمونه (۱۶) الف تا چ توجه کنیم و نتیجه امر را ببینیم
(۱۶) الف معلم غواصی به شاگردان اش
زیر آب با هم حرف نزنید؛ اکسیژن هدر می رود.
ساخت استعاری اکسیژن پول است.
ب استاد بالن سواری به شاگردان اش
نیتروژن را هدر ندهید والا بالن سقوط می کند.
ساخت استعاری نیتروژن پول است.
ب شاعر شیره ای به دوستان اش
کلی شیره صرف سرودن این غزل کردم.
ساخت استعاری شیره پول است.
ت ممتحن به دانش آموز
سوی چشمات را واسه ی این ور و اون ور مصرف نکن سرت روی ورقه خودت باشه.
ساخت استعاری سوی چشم پول است.
ت چند نفر در یک اتاق کنار بخاری به تازه وارد
در را پشت سرت ببند، گرما را هدر نده
ساخت استعاری گرما پول است.
ج فردی در اتاق بخار حمام سونا به تازه وارد
آقا لطفا در را ببندید. بخار هدر تره
ساخت استعاری بخار پول است.
ج دو دانش آموز بی تربیت به هنگام گذر یک دانش آموز تمیز و مؤدب
شیشکی ات را براش هدر نده؛ اون که آدم نیست.
ساخت استعاری شیشکی پول است.
مسلماً می توان ظرف نیم ساعت تعداد ساختهای استعاری مفهومی را تا حد تعداد جمله های زبان افزایش داد. بحث من در اینجا این است که وقتی قرار باشد معنی واژه ها انعطاف داشته
کدام معنی ۲۳
باشند یا به قول اوانس واژه اساساً معنی نداشته باشد دیگر صحبت از این ساخت های استعاری چیست؟ ما در این جا با نوعی مشکل روش شناختی مواجهیم ما ابتدا برای صرف کردن هدر دادن تلف کردن و غیره نوعی معنی ثابت در نظر گرفته ایم و سپس مدعی شده ایم که معنی منعطف است. به عبارت ساده تر ما ابتداء مثلاً برای هدر دادن همان مفهومی را در نظر گرفته ایم که با پول کاربرد می یابد و سپس مدعی شده ایم که چون همین فعل با زمان هم به کار می رود. پس زمان پول است. این در حالی است که وقتی قرار باشد معنی واژه را منعطف بدانیم می توانیم مدعی شویم که یکی از معانی هدر دادن از بین بردن است و آن وقت دیگر بحث درباره ساخت استعاری منتقی خواهد شد.
در مورد نظریه مجاز مفهومی مسأله به مراتب نارساتر است لیکاف و جانسون، مجاز را نیز فرایندی ذهنی و شناختی دانسته اند و بر این باورند که مجاز بر حسب مجاورت به کار می رود. باور اصلی بر این است که به گفته گیبز (1994) Gibbs) در مجاز ما با فرایندی شناختی سروکار داریم که در آن وسیله به جای «هدف» به کار میرود اجازه دهید در این مورد از نمونه های (۱۷) الف تات بهره بگیریم
(۱۷) الف دادم سماور پدرم را آب طلا بدهند.
ب سماور دارد چکه می کند.
ب سماورمان فر شده
ت سماورتان چرا دود می کند؟
ت چقدر سماورتان خوش تراشه
بر مبنای دیدگاه لیکاف و جانسون (1980)، لیکاف و ترنر (1989 ,Lakoil and Turner). و اوانس (2009) ما در تمامی نمونه های (۱۷) الف تاث با کاربرد مجازی واژه سماور مواجه ایم که به ترتیب به جای بدنه بیرونی سماور»، «شیر سماور»، بدنه ی بیرونی و درونی سماور»، «تون سماور» و «شکل سماور به کار رفته اند. مسلماً همین امر میتواند دلیلی برای انعطاف معنایی واژه سماور تلقی شود. وقتی از منظر معنی شناسی واژگانی به این نکته بنگریم بدیهی است که به چنین نتیجه ای هم برسیم اما این ادعا چطور میتواند با دیدگاه اوانس (25) 2009) همسو باشد که معتقد است. معنی تابع پاره گفتار است؟
اگر قرار باشد من بر حسب دانش دایره المعارفی ام به سراغ نمونه (۱۷) الف بروم، طرح فرایندی به نام مجاز اساساً منتفی است ولی پایبندی به معنی شناسی واژگانی ما را به سوی طرح این فرایند
سال ۱، شماره ۱، زمستان ۱۳۹۲
می کشاند. من بر حسب تجربه ام از جهان خارج و دانش دایره المعارفی ام میدانم که وقتی قرار باشد. سماوری را آب طلا بدهند بدنه بیرونی اش را آب طلا میدهند. پس در نمونه (۱۷) الف، سماور به جای بدنه بیرونی سماور به کار نمی رود زیرا تعیین این معنی به آب طلا دادن هم مربوط است. به عبارت ساده تر ما در اینجا و در این نمونه ها با معانی مختلف سماور سروکار نداریم، بلکه با درک واحدهایی سروکار داریم که به دلیل حضور واحدهایی در جمله کاهش یافته اند. این درست همان شرایطی است که ما در جمله های (۱۸) الف تا ت نیز با آن مواجهیم
(۱۸) الف. فرهاد ادرا تهران است.
ب لطفا یک شیشه روغن زیتون بدهید.
ب یک ساندویچ | سوسیس و یک انوشابه ی زرد، لطفا
ت اتوا برو اشعله اجاق گاز زیر قابلمه سوپ در حال آماده شدن را خاموش کن.
من تمامی واحدهای کاهش یافته نمونه های (۱۸) الف تات را درون قلاب آورده تا معلوم شود. ما بر حسب واحدهای حاضر در هر جمله چگونه به درک واحدهای کاهش یافته می رسیم. بحث درباره «کاهش و تفاوت آن با حذف از حوصله این نوشته خارج است و می شود به نوشته دیگری مراجعه کرد (صفوی (۱۳۹۱) بحث من در اینجا این است که آیا در جمله (۱۸) الف نیز باید تهران را ساختی مجازی از در تهران در نظر بگیریم؟ بعید است میان بیروان معنی شناسان شناختی حتی یک نفر را هم بیابیم که چنین باوری داشته باشد آن هم در حالی که چنین مواردی نیز در قالب باورهای این دسته از معنی شناسان به خوبی می گنجند.
۶ پایان سخن
در این نوشته به دنبال آن بودم تا معلوم کنم ما در حوزه مطالعه معنی در زبان شناسی با چه نوع معنی هایی سروکار داشته و داریم با مروری بر تاریخچه معنی شناسی در قالب شاخه ای از زبان شناسی آن چه در اختیار ماست معلوم میکند که مطالعه معنی همواره در سطح معنی شناسی واژگانی صورت پذیرفته است و ما همواره با دو دیدگاه در باب معنی واژه روبه رو بوده ایم؛ یکی آن دیدگاهی که معنی با معانی ثابتی را برای هر واژه در نظر میگیرد و آن را تحت نام هایی نظیر معنی اولیه معنی اصلی هسته معنایی و جز آن در مطالعات معنایی زبان اساس کار قرار می دهد و دیگری آن دیدگاهی که باور به انعطاف معنایی واژه دارد و بر این پایه استوار است. که هر واژه از مجموعه نامحدودی معنی برخوردار است و این معانی خود را در بافت می نمایانند.
کدام معنی؟ ۳۵
گروه اول بر پایه باور به ثابت بودن معنی واژه معنی جمله را از معنی گوینده متمایز می دانند و معنی شناسی را از کاربردشناسی منفک فرض میکنند و گروه دوم به دلیل دیدگاه بافت مدارانه شان معنی جمله را متمایز از معنی گوینده نمیدانند و به همین دلیل نیز به وجود تمایزی میان معنی شناسی و کاربردشناسی قابل نیستند. در شکل افراطی این نگرش دوم واژه اساساً در برگیرنده معنی نیست و مفهوم اش تنها در پاره گفتار تعیین میشود.
بر مبنای آن چه در این نوشته گزارش شد. دیدیم که بر باور به معنی ثابت واژه انتقادهای متعددی وارد است هر چند این نارسایی ها نمی توانند در حکم نادیده گرفتن معنی برای واژه باشند. به عبارت ساده تر دیدیم که شاید بتوان طرح دیگری در این مورد به دست داد و مدعی شد. واژه معنی دارد ولی معنی دار نیست. از این طریق میتوان فضای مناسبی را برای پژوهشگران فرهنگ نگاری صرف و نحو فراهم آورد تا در سطح بینشان ترین معنی هر واژه به کار خود ادامه دهند و اعلام بی معنایی واژه به تعطیلی کار آنان منجر نشود اما در همین نوشته و با توجه به نمونه های متعددی دیدیم که باور به انعطاف معنایی واژه یا شکل افراطی آن، یعنی بی معنایی واژه نیز حتی در معنی شناسی با مشکلات روش شناختی مواجه میشود این به آن معنی است که در همان گام نخست طرح بسیاری از عوامل عمده و دخیل در مطالعه معنی نظیر استعاره و مجاز و جز آن یا باید به طور کلی بازبینی شوند و یا به کناری نهاده شوند.
در چنین شرایطی فرض کنید با طرح تازه ای مواجه شویم که اولا معنی واژه را بر روی پیوستاری از بینشان ترین معنی تا نشاندارترین معانی متعدد هر واژه در نظر بگیرد؛ ثانیا واحد مطالعه معنی را در معنی شناسی جمله به حساب آورد؛ ثالثا دانش انسان را به جای تفکیک دانش زبانی و دانش دایره المعارفی یا نادیده گرفتن دانش زبانی بر روی پیوستاری از قطب دانش فردی تا قطب دانش اجتماعی در نظر بگیرد و رابعا به جای تاکید بر شناخت به مرحله ای پیش از این مرحله، یعنی درک متکی باشد. مسلماً چنین فرضیه ای میتواند قابل تصور باشد و می شود امکان طرح اش را پیش بینی کرد.
با نیم نگاهی به نظریه هایی که در این جا گزارش کردم یک نکته عمده کاملاً مشهود است و آن چیزی نیست جز تحمیل یک دیدگاه کارآمد در یک حوزه بر دیدگاه دیگری که متعلق به حوزه دیگری است. اگر ما می بینیم که نگرش تجزیه گرا در حوزه واج شناسی کارآمد است، دلیلی وجود ندارد که همین دیدگاه در مطالعه معنی نیز کارآمد باقی بماند با اگر نگاهی در مطالعه معنی کارایی دارد نمی توان مطمئن بود که همان نگرش در مطالعه نحو نیز کارآمد باشد. با نگاهی به زمانه معنی شناسان زایشی این نکته را به خوبی میتوان دریافت آرای کنز و فودور قرار بود بخشی
از مطالعه معنی را در دستوری مشخص کند که بر پایه نحو استوار بود به باور من این نظریه هنوز هم در مطالعه معنی در نحو کارایی خاص خود را داراست و نیازمند باور به نوعی معنی با معانی ثابت برای واژه هاست. وقتی ما در معنی شناسی به سراغ مطالعه معنی می رویم، قرار نیست یافته هایمان را به شکلی مطرح کنیم که مطالعه سایر سطوح زبان را مخدوش کند. ما در واج شناسی، صرف و نحو بدون این که بخواهیم همپوشیشان را نادیده بگیریم نیازمند نوعی نگرش «خردنگر» به معنی هستیم. این در حالی است که در معنی شناسی بر نوعی نگرش «کلان نگر» تأکید میکنیم ولی این به آن معنی نیست که بتوان نگرش کلان نگر را به معنی بر تمامی سطوح زبان تحمیل کرد. نمونه بارز و امروزی این ادعا را میتوان در دیدگاه فیلمور و طرح او در باب معنی شناسی قالب بنیاد (1985 1982 ,Fillmore) دید که در قالب نظری اش در حوزه معنی شناسی شناختی و باور به انعطاف معنایی قرار میگیرد و وقتی در عمل در هیئت طرح شبکه قالب ها معرفی میشود (229-227 2010 Geeraerts) به اجبار با صوری سازی و باور به معنی ثابت واژه همراه می شود. به این ترتیب باید بار دیگر بر این نکته تأکید کنم که ما در زبان شناسی ملزم به رعایت یک نکته عمده ایم و آن این که معنی واژه بر روی پیوستاری از بینشانی مطلق تا نشانداری مطلق امکان طرح مییابد و ما از هر نقطه ای بر روی این پیوستار برای بخشی از مطالعات مان بهره می گیریم وقتی بر روی این پیوستار به قطب نشانداری مطلق نزدیک میشویم و به انعطاف مطلق یا حتی بی معنایی واژه میرسیم دیگر بحث درباره معنی شناسی واژگانی منتفی می گردد. زیرا در این جا، واحد مطالعه معنی جمله خواهد بود و نه واژه
منابع
صفوی، کورش (۱۳۷۴) از زبان شناسی به ادبیات ج ۱ نظم تهران: نشر چشمه
(۱۳۸۳) از زبان شناسی به ادبیات ج ۲ شعر تهران پژوهشگاه فرهنگی و هنر اسلامی
(۱۳۸۹) سرگردان در فلسفه ادبیات تهران انجمن شاعران ایران
(۱۳۹۱) حذف یا کاهش نوشته های پراکنده دفتر اول معنی شناسی، ۵۲۴ -
۴۸۳ تهران: علمی
Allwood, Jens. (2003). "Meaning potentials and context: some consequences for theanalysis of variation in meaning". In H. Cuyckens, R. Dirven,
and J. Taylor (eds.), Cognitive Approaches to Lexical Semantics, 29-66. Berlin: Mouton de Gruyter.
Barsalou, Lawrence, et al. (1993). "Concept and Meaning". In K. Beals, et al. (eds.), Chicago Linguistics Society 9: Papers from the Parasessions. on Conceptual Representations, vol. 2, 23-61. Chicago: Chicago Linguistic Society.
Bierwisch, Manfred (1983a). "Formal and lexical semantics" Linguistische Studien 114: 56-79.
(1983b). "Major aspects of the psychology of language" Linguistische Studien 114:1-38.
(1987). "Linguistik als kognitive Wissenschaft: erlauterungen
zu einem Forschungsprogramm". Zeitschrift für Germanistik, 6: 645- 667.
(1988). "On the grammar of local prepositions". In M. Bierwisch et al. (eds.), Syntax, Semantik und Lexikon, 1-66. Berlin: Akademie.
Bréal, Michel (1897). Essai de sémantique: science des significations. Paris: Hachette.
Carnoy, Albert (1927). La science des mots: traité de sémantique. Leuven: Editions Universitas.
Carston, Robyn (2002). Thoughts and Utterances: The Pragmatics of Explicit Communication. Oxford: Blackwell.
Clark, Herbert (1983). "Making sense of nonce sense". In G. Flores D'Arcais and R. J. Jarvella(eds.), The Process of Language Understanding, 297- 332. Chichester: John Wiley.
(1996). Using Language. Cambridge: Cambridge University
Press.
Coseriu, Eugenio (1962). Teoria del lenguaje y lingüistica general: cinco
estudios. Madrid:Gredos.
Coulson, Seana (2001). Semantic Leaps: Frame-Shifting and Conceptual
Blending in Meaning Construction. Cambridge: Cambridge University Press.
Croft, William (1993). "The role of domains in the interpretation of
metaphors and metonymies". Cognitive Linguistics, 4: 335-70.
(2000). Explaining Language Change: An Evolutionary Approach. London: Longman.
and Cruse, D. Alan (2004). Cognitive Linguistics. Cambridge:
Cambridge University Press.
Cruse, D. Alan (2002). "Aspects of the micro-structure of word meanings". In Y. Ravinand C. Leacock (eds.), Polysemy: Theoretical and Computational Approaches, 30-51. Oxford: Oxford University Press.
Dancygier, Barbara and Sweetser, Eve (2005). Mental Spaces in Grammar: Conditional Constructions. Cambridge: Cambridge University Press.
Evans, Vyvyan (2009). How Words Mean. Oxford: Oxford University Press.
Fauconnier, Gilles (1997). Mappings in Thought and Language. Cambridge: Cambridge University Press.
Fillmore, Charles J.(1982). "Towards a descriptive framework for spatial
deixis". In Robert J. Jarvellaand Wolfgang Klein (eds.), Speech, Place, and Action: Studies of Deixis and Related Topics, 31-59. Chichester: Wiley
(1985). "Frames and the semantics of understanding". Quaderni di Semantica6:222-54.
Geeraerts, Dirk (2010). Theories of Lexical Semantics. Oxford: Oxford University Press.
Gibbs, Jr., RaymondW. (1994). The Poetics of Mind. Cambridge: Cambridge University Press.
Goffman, Erving (1981). Forms of Talk. Philadelphia: University of Pennsylvania Press.
Greimas, Algirdas (1966). Sémantique structurale: recherche de méthode. Paris: Larousse.
Harder, Peter (2009). "Meaning as input: The instructional perspective". In V. Evansand S. Pourcel (eds.), New Directions in Cognitive Linguistics, 15-26. Amsterdam: Johns Benjamins.
Hjelmslev, Louis (1953). Prolegomena Language. Bloomington: Indiana University Press.
Jackendoff, Ray (1972). Semantic Interpretation in Generative Grammar. Cambridge, MA: MIT Press.
کدام معنی ۳۹
(1983). Semantics and Cognition. Cambridge, MA: MIT Press.
(1990). Semantic Structures. Cambridge, MA: MIT Press.
(2002). Foundations of Language. Oxford: Oxford University Press.
Katz, Jerrold J. and Fodor, A. (1963). "The structure of a semantic theory". Language 39: 170-210.
Lakoff, George (1987). Women, Fire and Dangerous Things: What Categories Reveal about the Mind. Chicago: University of Chicago Press.
and Johnson, Mark (1980). Metaphors We Live By. Chicago: University of Chicago Press.
and Turner, Mark (1989). More than Cool Reason: A Field Guide to Poetic Metaphor. Chicago: University of Chicago Press.
Langacker, Ronald W. (1987). Foundations of Cognitive Grammar 1: Theoretical Prerequisites. Stanford, CA: Stanford University Press.
Lyons, John (1963). Structural Semantics. Oxford: Blackwell.
Mel'čuk, Igor A. (1988a). Dependency Syntax: Theory and Practice. Albany: State Universityof New York Press.
(1988b). "Semantic description of lexical units in an Explanatory Combinatorial Dictionary". International Journal of Lexicography 1: 165-88.
(1989). "Semantic primitives fromthe viewpoint of Meaning- Text linguistic theory". Quaderni di Semantica 10: 65-102.
(1995). "Phrasemes in language and phraseology in linguistics". In Martin Everaert, Erik-Jan Van der Linden, Andre Schenk, and Rob Schreuder (eds.), Idioms: Structural and Psychological Perspectives, 167-232. Hillsdale, NJ: Erlbaum.
Murphy, Gregory (1991). "Meaning and concepts". In P. J. Schwanenflugel (ed.), The Psychology of Word Meanings, 11-35. Hillsdale, NJ.: Erlbaum.
Paul, Hermann (1920). Prinzipien der Sprachgeschichte. 5th edn. Halle: Niemeyer.
Porzig, Walter (1934). "Wesenhafte Bedeutungsbeziehungen". Beiträge zur Geschichte der deutschen Sprache und Literatur58: 70-97.
Pottier, Bernard (1964). "Vers une sémantique modern".Travaux de linguistique et de literature, 2: 107-137.
Pustejovsky, James (1995). The Generative Lexicon. Cambridge, MA: MIT Press.
Recanati, François (2004). Literal Language. Cambridge: Cambridge University Press.
Saussure, Ferdinand de (1916). Cours de Linguistique générale. C. E. Bally and A. Sechehaye (eds.), Paris: Payot.
Searle, John (1983). Intentionality.Cambridge: Cambridge University Press.
Stern, Gustaf (1931).Meaning and Change of Meaning, with Special Reference to the English Language. Gothenberg: Elanders Boktryckeri Aktiebolag.
Sweetser, Eve (1999). "Compositionality and blending: Semantic composition, in a cognitively realistic framework". In T. Janssen and G.
Redeker (eds.), Cognitive Linguistics: Foundations, Scope and Methodology, 129-162. Berlin: Mouton de Gruyter.
Thompson, Sandra A. (2002). ""Olject complements" and conversation". Studies in Language 26 (1): 125-164.
Trier, Jost (1931). Der deutsche Wortschatz im Sinnbezirk des Verstandes:
Die Geschichte eines sprachlichen Feldest. Von den Arfängen bis zum Beginn des 13. Jhats. Heidelberg: Winter.
Weisgerber, Leo (1927). "Die Bedeutungslehre ein Irrweg der
Sprachwissenschaft?". Germanisch-Romanische Monatsschrift 15: 161- 83.
Wierzbicka, Anna (1972). Semantic Primitives. Frankfurt: Athenaeum.
(1985). Lexicography and Conceptual Analysis. Ann Arbor, MI: Karoma.
(1992). Semantic, Culture, and Cognition: Universal Human Concepts in Culture-Specific Configurations. New York: Oxford University Press.