بسم الله الرحمن الرحیم

زبان‌شناسی صورت‌گرا-لسانیات شکلیة-Formal linguistics

زبانشناسی-زبان-الفبا-خط
زبان‌شناسی ساخت‌گرا-لسانیات بنیویة-Structural linguistics
زبان‌شناسی نقش‌گرا-لسانیات وظیفیة-Functional linguistics
زبان‌شناسی صورت‌گرا-لسانیات شکلیة-Formal linguistics

مقاله «کدام معنی؟»-کوروش صفوی-ایجاد شده توسط: حسن خ

نشانه شناسی-ایجاد شده توسط: حسن خ

آواشناسی-ایجاد شده توسط: حسن خ



زبان‌شناسی ساخت‌گرا (به انگلیسی: Structural linguistics) یکی از رویکردهای نظری در زبان‌شناسی است که زبان را به مثابه یک نظام نشانه‌شناختی خودمحور مورد مطالعه قرار می‌دهد که اجزای آن بر اساس روابط خود با دیگر اجزای همان سیستم تعریف می‌شوند.

زبان‌شناسی صورت‌گرا رویکردی در مطالعه زبان است که عناصر زبان را صرف نظر از بافت زبانی یا اجتماعی مورد مطالعه قرار می‌دهد و در مقابل زبان‌شناسی نقش‌گرا قرار می‌گیرد. دستور زایشی چامسکی و پیروانش و هم چنین شاخه‌های آن همچون معنی شناسی زایشی و غیره از یک سو دستورهای صورت گرای ساخت گروهی/ سازه ای را تشکیل می‌دهند و دستوری چون دستور واژه از هادسون دستور صورت گرای وابستگی است.

زبان‌شناسی نقش‌گرا یا زبان‌شناسی کارکردگرا (به انگلیسی: Functional theories of grammar) یکی از رویکردهای نظری در زبان‌شناسی است که در مقابل زبان‌شناسی صورت‌گرا قرار می‌گیرد. در این رویکرد، بر نقش‌های اجتماعی و بافتی زبان تأکید می‌شود. مشهورترین انگارهٔ این نوع دستور را می‌توان دستور زبان نقش‌گرای نظام‌بنیاد مایکل هلیدی دانست.[۱]




انقلاب‌های علمی در زبان‌شناسی
چند نقطهٔ عطف در تاریخ علم زبان‌شناسی وجود دارد. اولین انقلاب علمی در حوزهٔ زبان‌شناسی، تاریخ‌گرایی است که در قرن هجدهم شکل گرفت. آنچه به‌عنوان شروع انقلاب اول در تاریخ زبان‌شناسی ثبت و ضبط شده، به ۱۷۸۶ بازمی‌گردد و خطابهٔ معروف حقوق‌دان انگلیسی، ویلیام جونز، که وقتی متون سانسکریت را با فارسی باستان و لاتین مقایسه کرد، شباهت‌های فراوانی بین این متون یافت و معتقد شد که این زبان‌ها از یک منشأ واحد، که زبان هندواروپاییِ مادر است، سرچشمه گرفته‌است. این شروع انقلاب اول در تاریخ زبان‌شناسی است. متعاقبِ آن، بحث سرنوشت زبان‌ها، خانوادهٔ زبان‌ها و اینکه این زبان‌ها از چند گروه سرچشمه گرفته‌اند، شروع شد و این، اولین انقلاب در تاریخ زبان‌شناسی، ذیل عنوان «تاریخ‌گرایی» مطرح شده‌است. در این دوره، نگاه زبان‌شناسان معطوف به تحولات تاریخی و به‌اصطلاح «در زمانی» بود و تبیین هر پدیدهٔ زبانی را با توجه به گذشته می‌دیدند. این انقلاب با پیدایش گروهی از زبان‌شناسان، که بعدها نودستوریان نام گرفتند، تکمیل شد. آن‌ها به‌دنبال یافتن قوانینی برای تغییرات زبانی بودند.

دومین انقلاب در زبان‌شناسی، ساخت‌گرایی است که فردینان دوسوسور به بنا نهادن آن مشهور شد، هر چند قبل از وی ویلهلم فون هومبولت این نظریات را به نحوی بیان کرده بود، اما عدم توجه به نظرات وی باعث شهرت کاذب سوسور شد. (A Short History of Linguistics, 1967, p. 150-151) زبان‌شناسی سوسور واکنشی به تاریخ‌گرایی و انقلاب نخست بود. سوسور پایه‌گذار ساخت‌گرایی است. آنچه سوسور در این بحث مطرح می‌کرد، توجه به وضعیت هم‌زمانی است نه تبیین‌های تاریخی. جوهرهٔ بحث سوسور مبتنی بر مفهوم نشانه است. دوسوسور زبان را به مثابهٔ یک نظام مورد بررسی قرار داد و «زبان‌شناسی همزمانی» را از «زبان‌شناسی تاریخی» جدا کرد. تا آن هنگام، گروه‌های زبان‌شناسیِ دانشگاه‌ها بیشتر به زبان‌شناسی تاریخی می‌پرداختند. «نشانه» از نظر سوسور واژه است و به یک معنا زبان‌شناسی سوسوری، واژه‌بنیاد است. او از دالّ و مدلول، که دو بخش عمدهٔ نشانه هستند، صحبت می‌کند. سوسور زبان را نظامی از نشانه‌ها می‌داند. این منظرِ سوسور به مدت پنجاه سال زبان‌شناسی را تحت تأثیر خود قرار داده بود.

عمدهٔ فعالیت‌های زبان‌شناسی در دورهٔ ساخت‌گرایی که به نیمهٔ اول قرن بیستم مربوط می‌شود به «صَرف» یا «ساخت‌واژه» و نظام واجی و آوایی توجه داشت. البته در این دوره در مکتب پراگ، زبان‌شناسیِ متن مطرح شد. پس طلایه‌ای از تحلیل گفتمان در مکتب پراگ دیده می‌شود. آن مکتب به نقش‌گرایی و کارکردگرایی اعتقاد داشت.

انقلاب سوم در حوزهٔ زبان‌شناسی را نوام چامسکی در سال ۱۹۵۷ با ارائهٔ نظریاتی راجع به دستور جهانی و زبان‌آموزی کودک پدیدآورد. این نظریات باعث ایجاد یک چارچوب نظریِ مهم در علم زبان‌شناسی شد که دستور زایشی نام دارد. انقلاب او از این نظر در خور توجه است که او زبان‌شناسی را «نحوبُنیاد» کرد و «جمله» را واحد مطالعه برای زبان‌شناسی قرار داد؛ بنابراین، زبان‌شناسی یک سیر تکوینی را طی کرد. دیدگاه چامسکی از ۱۹۵۷ تا امروز در آمریکای شمالی و رویکرد آن به نام زبان‌شناسی زایشی، تفکر غالب است. این یکی از پارادایم‌های مطرح در زبان‌شناسی امروز است. این رویکرد اولاً در سطح جمله باقی مانده‌است و به سطح فراجمله نمی‌رود و ثانیاً به تفکر عقل‌گرایی دکارتی معتقد است؛ یعنی این که بخشی از دانش زبانیِ ما در بدو تولد با ما به عرصهٔ جهان می‌آید. پس معتقد است برخی از ویژگی‌های زبان، ذاتی است.

اما از حدود دههٔ ۱۹۶۰ میلادی، کسانی منظری را مطرح کردند که انقلاب چهارم در زبان‌شناسی شده‌است. آن‌ها تفکر پراگی‌ها را احیا کردند که پارادایم رقیبِ زبان‌شناسی چامسکی است. اگر چامسکی به جملهٔ بنیادی و منظر فلسفیِ عقل‌گرایی دکارتی معتقد است، این رویکرد چهارم، رویکردی کارکردگرا و نقش‌گراست که معتقد است واحد مطالعهٔ زبان باید «گفتمان» باشد؛ بنابراین، این رویکرد به لحاظ فلسفی، تجربه‌گراست و معتقد است آنچه بالا قرار می‌گیرد، بافت است. این رویکرد، زبان‌شناسی را با جامعه‌شناسی عجین می‌داند. اما رویکرد چامسکی زبان‌شناسی را با روان‌شناسی و نهایتاً زیست‌شناسی مأنوس می‌شمارد؛ بنابراین، دو پارادایم زبان‌شناسی امروز به این دو خلاصه می‌شود.

رویکرد آخر این است که در انگارهٔ ساخته‌شده، «بافت» بالاترین است. بافت، عبارت از چیزی است که بر یک شرایط گفتمانی محیط است؛ یعنی بافتِ غیرزبانی و بازنمایی بافت را در سه سطح معنایی در زبان بررسی می‌کند. پس این مدل از بافت شروع می‌کند. «بافت» تصویری است که از جهان برمی‌داریم و ملکهٔ ذهن ما می‌شود. وقتی این مفهوم قرار است تبدیل به مفاهیم زبانی شود، صحبت از چهار فرانقش به میان می‌آید. پس این فرانقش‌ها در واقع معناشناسی «گفتمان‌بنیاد» هستند.

این رویکرد می‌گوید هر جمله‌ای که متعلق به یک متن است، حتی اگر ساده باشد، هم‌زمان سه لایهٔ معنایی را بر دوشِ خود حمل می‌کند: محتوا گزاره‌ای (در مورد چه چیزی صحبت می‌شود)، در بیان این محتوا به چه صورتی تعامل برقرار می‌شود؛ لایهٔ معنایی سوم این است که این جمله به‌عنوان سازهٔ یک متن، چقدر به تشکیل متنیت کمک می‌کند.

این رویکرد و این انقلاب چهارم به زبان، نگاهی «گفتمان‌بنیاد» دارد و هرگز جمله را به‌عنوان یک واحد مستقل بررسی نمی‌کند و همیشه در متن بررسی می‌کند. درست است که به‌عنوان نمونهٔ اعلا و متعارف، واحد زبانی متن است، اما این رویکرد معتقد است که حتی یک واژه هم می‌تواند متن باشد؛ یعنی متن، اندازهٔ مشخص و ازپیش‌تعیین‌شده‌ای ندارد. در این سال‌ها، سازوکارهای زبانیِ تشکیل متن، بسیار در زبان‌شناسی کاویده شده‌است. تحلیل گفتمان به سازوکارهای زبانیِ تشکیل متن می‌پردازد و این‌که چه ابزارهایی به جمله‌های زبان متنیت می‌بخشند.































































****************
ارسال شده توسط:
حسن خ
Tuesday - 17/12/2024 - 13:27

زبان‌شناسی زایشی

مکتب زبان شناسی زایشی(generative grammar) که مکتب چامسکی و پیروانش است، از سال 1957 با کتاب ساخت‌های نحوی چامسکی چشم به جهان گشود. البته اجداد سلف آن زبان شناسی ساختارگرای آمریکایی است، و پیش تر از آن زبان شناسی صورتگرای سوسور. اما در عین حال که چامسکی خود پرورده‌ی زبان شناسی آمریکایی بود، زبان شناسی که او موجودش شد، انقلابی در زبان شناسی محسوب می شود. منظور از انقلاب هم صراحتاً این که زبان شناسی زایشی اصول بنیادین نگرش نسبت به زبان را که ساخت‌گرایان آمریکایی مانند بلومفیلد در نظر داشتند، فروریزاند، و اساساتی نوین پی نهاد. البته از برخی جهات نظریه جدید و انقلابی چامسکی با نظریه ساختگرایی که متقدم بر زایشی است، وجوه تشابه دارد، که در زیر بیان خواهم کرد.

نظریه ساختگرای آمریکایی نظریه‌ای صورت گرا بوده است. منظور از صورت گرایی هم این که صورت با Form برای این زبان شناسان از درجه اهمیت بالایی برخوردار بوده است. در مقابل صورت زبان، معنا همیشه در ساختگرایی محل اعتباری نداشته است. نه این که ساختگرایان آمریکایی اعتقادی به بررسی معنا‌شناختی زبان نداشته اند. بلکه آن ها بر این عقیده بودند که چون هنوز دانششان برای بررسی صوری معنا کافی نیست، نمی توانند به معنا بپردازند.

زبان شناسان ساخت گرا، اعقتاد جازمی به روانشناسی رفتارگرا داشته اند. روانشناسی که اعتقاد داشت تنها به توان به محسوسات و ملموسات اعتنا کرد. یعنی هرچه که قابلیت درک حسی دارد. در مقابل هر چه که انتزاعی و abstract است از نظر آن ها محل اعتبار نداشته و لزومی هم به بررسی شان نیست. مثلاً آن ها چیزی به نام تفکر را به معنای انتزاعی اش که قابلیت درک حسی نداشته فاقد اعتبار برای بررسی می دانسته اند. از نظر رفتارگرایان تفکر چیزی نبوده به غیر از حرف زدن با خود. چرا که حرف به مفهوم صوتی که تولید می شود، قابلید درک حسی و عینی دارد. دقیق تر این که عینیت یا objectivity دارد. این نگرش ساخت‌گرایان باعث شده بود که نگاه آن ها نیز به زبان هم چنین نگاهی عینیت گرا باشد. یعنی هر بخشی از زبان که چنین عینیتی را شامل می شد برای آن ها ارزش بررسی داشت. به همین خاطر هم بود که آن ها به معنا که واقعیتی انتزاعی بود چندان توجهی نمی کردند. نتیجه این شد که تمرکز آن ها عمدتاً بر روی ساختواژه معطوف شود. آن ها برای شناخت هر چه بهتر زبان به تجزیه عناصر زبان می پرداختند. از یک طرف دیگر هم این توجه زیاد به ساختواژه باعث شد که آن ها هیچ وقت به واحدی بالاتر یعنی جمله نرسند.

در چنین شرایطی بود که چامسکی شاگر زلیگ هریس در 1957 کتاب ساخت‌های نحوی خود را که به جمله و ساخت نحوی عطف توجه داشت انتشار داد. برای کوتاه شدن مطلب در این جا تنها نکات عمده‌ای را که این زبان شناسی در خود دارد به ترتیب بیان خواهم کرد.

            1- زبان شناسی زایشی که اول به زبان شناسی گشتاری معروف شد، زبان شناسی درون‌گرا(immanent) است. زبان شناسی درون گرا و زبان شناس درون گرا به دنبال مطالعه‌ی محض زبان هستند فارق از بافت اجتماعی و فرهنگی. این یعنی که برای آن زبان باید فارغ از بافت مطالعه شود. آن ها عوامل اجتماعی که بر زبان تاثیر می گذارند را در ذات زبان غیر موثر می داند. برای همین هم زبان را فارغ از مسائل اجتماعی، فرهنگی، و نقش ارتباطی که دارد. بررسی می کنند. چامسکی زبان شناسی درون گرا است.

در مقابل چامسکی زبان شناسی دیگری امروزه وجود دارد، که از مکتب پراگ ناشی شده، و موسوم به زبان شناسی نقش گرا است. این زبان شناسان که هلیدی از مهم ترین نظریه پردازان آن است، عمیقاً اعتقاد دارند، که زبان وسیله‌ی ارتباط اجتماعی است، و نقشی که در این جهت ایفا می کند، بسیار حائز اهمیت است. برای همین هم آن ها زبان را تنها زمانی قابل بررسی می داند، که در بافت زبانی واقع شده باشد، یعنی عوامل فرهنگی، اجتماعی و تاثیری که بر زبان می گذارند، آن قدر شدید است، که ماهیت زبان را نیز تغییر می دهند. به این دسته زبان شناسان تعالی‌گرا(transcendental) می گویند.

از نظر چامسکی زبان پدیده‌ای روانشناختی است، و ناشی از فطرت انسان و به بیان دقیق تر ناشی از عوامل ژنتیکی است. حال که فهمیدیم چامسکی زبان را ماهیتی ژنتیکی می داند، باید این را هم اذعان کنیم که این ژن باید در تمامی انسان های زمین یکسان باشد. پس زبان هم باید در تمامی مردمان یسکان و مشابه باشد. از همین جاست که چامسکی مسئله‌ی همگانی‌های زبان را مطرح می کند. یعنی در تمامی زبان های دنیا ویژگی‌های مشترکی وجود دارد. این مسئله را در جزوه‌های GB نوشته ام. یعنی مسئله‌ی همگانی‌ها که اصول(principle) نامیده‌ می‌شود و متغیرها(parameters). تنها این را باید اضافه کنم که آن چه باعث تفاوت زبان ها از همدیگر می شود متغیر‌های زبان ها می باشند.

2- از دید چامسکی هدف اصلی و نهایی زبانشناسی نظری دستیابی به ویژگی های این دانش زبانی ذاتی است. او این دانش زبانی را که در همه‌ی انسان ها مشترکاً موجود است دستور زایشی می نامد.

سوسور پیش تر از این میان سه واحد زبانی تمایز قائل شده است:

1-      گفتار(parol): که واحد عینی و ملموس است.

2-      زبان(langue): که واحد انتزاعی است و منظور نظام یک زبان خاص است. مثلاً زبان فارسی، که می تواند به صورت گفتار تجلی عینی(objective) پیدا کند.

3-      Langage(لانگاژتلفظ فرانسه= قوه نطق). این همان چیزی است که در تمامی انسان ها مشترکاً موجود است. قوه نطق یا همان چیزی که چامسکی آن را تنها ویژه انسان می داند.

فرق چامسکی با سوسور هم این است که سوسور در چهارچوب نظری خود به بررسی زبان یعنی نظام یک زبان خاص می پردازد. اما چامسکی به دنبال کشف قواعد و قوانین نظام قوه نطق است. این که کودک چگونه می تواند زبانی را با استفاده از دانش ژنتیکی خود فرابگیرد.

3- در زبانشناسی زایشی زبان شناس به دنبال توصیف یک زبان خاص نمی باشد. او به دنبال نظریه پردازی   درباره‌ی زبان است.

4- همچنان که در بالا هم گفتم زبان شناسی زایشی به نحو اهمیت خاصی می دهد. یعنی این که از نظر چامسکی واحد نحو واحد زایای زبان است. منظور از زایایی هم این است که می توان با استفاده از قواعد محدودی که در بخش محو موجود است بینهایت جمله تولید کرد . زبان هم عبارت است از n تعداد جمله که در کنار هم گرد می آیند.

5- زبان شناسی زایشی مبنای فلسفی خود را فلسفه‌ی خردگرایی (rationalism) می داند. درباره این مکتب رجوع شود به وبلاگ زبان شناس.

6- زبان شناسی زایشی صورت گرا است. یعنی این که تبیین های زبانی آن صورت گرایانه است و زیاضی گونه.

7- زبان شناسی زایشی واحد‌های زبانی را مستقل از هم می داند. بخش های واجی، واژگانی، نحوی و معنایی بخش هایی هستند که عملکرد جدا از هم دارند. این یعنی این که در ذهن سخنگویان زبان این واحد ها هر کدام واحد‌های زبانی مستقلی هستند که جدای از هم عمل می کنند.

8- رویکرد حوزه‌ای(modularity): در ذهن قوای مختلفی مانند، قوه‌ی هوش، تفکر، استدلال منطقی، فرآیندهای روانشناختی دخیل در ادراک و گفتار، حافظه طولانی مدت، و اصول کلی یادگیری و مفهوم سازی وجود دارد. قوه‌نطق هم یکی از این قوا است. از نظر چامسکی و زبان شناسی زایشی این قوا از هم مستقل می باشند. یعنی هر کدام یک module جداگانه هستند، که عملکرد مستقل داشته، اما در تعامل با هم می باشند. برای این که معنای تعامل را بهتر بدانی کافی است که قلب و ریه ها را به عنوان دو نظام عملکردی در نظر بگیری. قلب اندامی است که برای خونرسانی دارای نظامی مستقل از سایر اندام هاست. ریه هم همچنین. ریه اندامی است که عملکرد مستقل از قلب و سایر اندام ها دارد. اما هر دوی این دو اندام در روابطی خاص با هم می باشند، این رابطه رابطه ای متقابل و تعاملی است.

گفتیم که چامسکی خود را محدود به زبان فارغ از بافت می کند. این به این معنا نیست که او تاثیر عوامل دیگر را بر زبان انکار می کند. چامسکی منکر عوامل غیر زبانی بر زبان نیست. بلکه او وظیفه زبان شناس را تنها بررسی زبان فارغ از بافت می داند. او به تحدید حوزه زبان شناسی می پردازد. نه انکار تاثیر عوامل دیگر بر زبان . او اعتقاد دارد که بدون توجه به تاثیر عوامل غیر زبانی مثل بافت فرهنگی و اجتماعی هم می توان به ماهیت دانش زبانی که کودک با کمک آن زبان را فرا می‌گیرد، پی برد.

تا به اینجا که رسیدیم مهم ترین ویژگی ها زبان شناسی زایشی را دانستیم. قرار بود که کمی هم از زبان شناسی نقش گرا بگویم. اما گمان می کنم فقط کافی است که بدانی زبان شناسی نقش گرا بر عکس زایشی ها زبان را در بافت غیر زبانی یعنی بافت اجتماعی و فرهنگی و با توجه به نقش ارتباطی اش بررسی می کند. چامسکی چون اعتقاد دارد که زبان یک ماهیت و پدیده(phenomenon) ژنتیکی است دیگر به ماهیت ارتباطی بودن آن اهمتی نمی دهد. نقش‌گرا‌ها می گویند لزوم به ایجاد ارتباط میان افراد اجتماع باعث به وجود آمدن زبان شد. اما زایشی ها با ژنتیکی دانستن آن این خاستگاه را برای زبان رد می کنند. البته نظریان بینابینی هم در همین باره وجود دارد. که در این جا نمی گنجد، بیشتر از آن ها بگویم.

بازگردیم به مسئله‌ی چامسکی.

به طور خلاصه بدون آن که بخواهم به بسط هر کدام از نظریات چامسکی و بسط زبان شناسی زایشی در طول تاریخ بپردازم، سلسله وار جدولی را در زیر می آورم که در طی آن، می توانی به راحتی چگونگی بسط نظریه‌ی زبان‌شناسی زایشی و نظریاتی را که در طول زمان از آن منشعب شده است، ببینید.

از پیروان چامسکی

از چامسکی

از پیروان چامسکی

 

ساخت ‌های نحوی(1957)

 

معنا‌شناسی زایشی(1963)

نخستین نظریه‌های معنایی   (1963 تا 1964)

 

 

نظریه‌معیار(1965)

دستور حالت(1968)

 

نظریه‌معیار‌گسترده(1970)

 

دستور رابطه‌ای(1970)

نظریه معیار گسترده اصلاح شده (1973)

 

 

نظریه حاکمیت و مرجع گزینی(اصول و پارامترها) GB

(1981)

 

دستور واژی نقشی(1983)

برنامه‌ی کمینه‌گرا(1992) که تا امرزو در حال ادامه و تکمیل است.

minimalism

دستور ساخت گروهی(1981)

 

چامسکی در اوئل در همان سال‌های 1957 تا 1963 و 64 مانند اسلاف خود یعنی زبان شناسان ساختگرا به معنا و معناشناسی توجه چندانی نمی کرد. او تنها نحو را بخش زایای زبان می دانست. اما در طول زمان لزوم توجه به معنا و بخش معنایی زبان نیز در بررسی های زبان شناختی برایش مسجل شد. به همین خاطر بود که در اوائل دهه 60 میلادی(1963 و 64) از سوی دو تن از پیروانش یعنی کتز و فودور اولین نظریات معنا‌شناسی زایشی مطرح شد و در ادامه منجر شد به نظریه‌ای گسترده تر موسوم به نظریه معنا شناسی زایشی. چامسکی با عنایت به این که نظریه زبان شناسی زایشی فاقد نظریه معنایی است، این نظریه را در چهارچوب نظری اش جای داد. اگر بخواهم به طور گسترده معنا شناسی زایشی را در این جا بسط دهم و بازگو کنم اطناب ملالت باری است، که مسلماً نیازی هم نیست. تنها به طور خلاصه هم نظریه معنا شناسی تعبیری را بیان خواهم کرد و بعدهم نظریه معنا‌شناسی زایشی را عنوان خواهم نمود.

نظریه معنا شناسی تعبیری(interpretive semantics): این اصطلاح تعبیری مربوط می‌شود به نظریه معیار(standard theory) از نظریات زایشی. نظریه معناشناسی تعبیری شامل قواعد معناشناختی است که ژرف ساخت (deep structure) را به مولفه های معنایی(semantic component) مربوط می سازد. با استفاده از قواعد تعبیری معنایی است که معنای ژرف ساخت جملات زبان پدیدار می شود.

برای درک بهتر باید گفت که قواعد واجی که نشان دهنده‌ی چگونگی تلفظ روساخت نحوی زبان است، و روساخت را به مولفات واجی متصل می سازد، قواعدی تعبیری می باشند. یعنی قواعدی که برای تعبیر واجی روساخت استفاده می شود. در معناشناسی تعبیری که مستقیماً به چامسکی و پیروانش باز می گردد، تمامی توان زایایی(generative power) در سطح نحو موجود است. این نظریه در 1970 در مقابل آن دسته از نظریاتی قد علم کرده است، که تنها نحو را تعبیری(interpretive) برمی‌شمرده اند.

معناشناسی زایشی(generative semantics) مکتبی است که در زبان شناسی زایشی نضج پیدا‌کرده است، و در اوائل دهه 60 از سوی جرج لیکاف، پاول بستال، و جان راس(John Ross)، پیش نهاده‌شد. این نظریه بیان می دارد، که مولفات معنایی دستور(semantic components) بنیان زایایی هستند که از آن ساختارهای نحوی مشتق می شوند.

توضیح این که این نظریه دیگر امروزه ارزش خود را از دست داده است، و دیگر در مطالعات زبانی زایشی مطرح نمی باشد.

در نظریه معیار رابطه میان معنای یک جمله و صورت(روساخت) یک رابطه‌ی غیر مستقیم است. و به بیانی دیگر این رایطه با میانجی گری ژرف ساخت که یک ساخت نحوی است بر قرارمی‌گردد، این یعنی که معنا خوانشی است از معنایی که در ژرف‌ساخت جمله موجود می باشد.

اما در نظریه‌ی معناشناسی زایشی رابطه میان معنای یک جمله و صورت آن یک رابطه‌ی مستقیم است. و در واقع تمایز و تفکیکی بین ژرف ساخت و معنا وجود ندارد. این یعنی این که معنا خود ژرف ساخت است:

                                                معنا(=ژرف ساخت)

                                                صورت(=روساخت)

فکر می کنم تا همین جا کافی است که بدانی که معنا شناسی زایشی خود انشعابی است از زبان شناسی زایشی. در این نظریه معنا همان ژرف ساخت تلقی می شود و با صورت که همان روساخت است ارتباط مستقیمی دارد.

 

 

مقاله بررسی دستور زبان زایشی چامسکی و مقایسه آن با مکاتب کپنهاگ و پراگ