برخی مبانی در زمینه بناء عقلاء در جلسه ۵ فقه النکاح ٢٧/ ١١/ ١٣٩٧
نسبت ربوبیت الهی با هستی و تکوین بشر چیست؟
آیا این ربوبیت از مجرای معصومین (ع) واقع می شود؟ آیا ولایت تکوینی معصومین (ع) به معنای تفویض کلی امور از معارف وحی ثابت می شود؟
نسبت عالم خلق و امر چیست؟
نسبت ایندو با اعتباریات چیست؟
نسبت آنها با نفس الامر چیست؟ نفس الامر چیست و چه جایگاهی در هستی شناسی دارند؟
آیا اراده و اختیار انسان امکان تصرف در تکوین/ خلق/ امر/ اعتباریات را دارد؟ چگونه و چه مقدار؟
جریان ولایت طاغوت/ شرور/ ظلمات در عالم چگونه جاری می شود؟
نقدهای هستی شناسی مکتب صدرایی چیست؟
چگونه می توان هستی شناسی مبتنی بر وحی را به دست آورد؟
درس اصول فقه ۱۰۰-سی و یک فروردین ماه ۱۳۸۹
سوال درباره ی ( نزّلونا عن الربوبیة و قولوا فینا ما شئتم و لن تبلغوا ) . استاد : لن تبلغوا یعنی اگر درست جلو بروید و شروع کنید به درک کردن کمالات ما ، نمی رسید . چون کمالات بی نهایت است . اما ما یک مقام {وحدت ظلیه}داریم که همه ی کمالات ذیل آن است و چیزی است که سبب لن تبلغوا شده است . مثلا شما مجموعه ی اعداد طبیعی را تصور می کنید و می گویید : بی نهایت است . قوام و پایه و بیس مجموعه ی اعداد طبیعی چیزی است که این بی نهایت را سر و سامان می دهد و یک مُدرَک عقلانی برای شماست . چون شما یک چیزی فهمیده اید که می گویید بی نهایت است . چه چیزی از این مجموعه بی نهایت است ؟ عضوهایش . اما چیزی که کیان او بود ، چیزی است که همه ی بی نهایت ها از دل او بیرون آمده است . این دیگه قابل بالاتر بردن نیست . نمی شود خود مجموعه را بالاتر برد . اعدادش را می توانید تا بی نهایت ببرید ولی خودش ریختی دارد که همه ی بی نهایت ها از دلش در می آید . قبلا هم عرض شد که کمالات عوالم بی نهایت است . اما این منافات ندارد با که مقاماتی در دستگاه خلقت وجود دارد که آن مقامات را نمی شود بالا برد و منافاتی هم با بی نهایت بودن کمالات ندارد . اگر کسی این مطلب را بفهمد ، آرام می گیرد که کمالات إعطائی که به می شود به امکان استعدادی به آن متلبّس شد ، بی نهایت است برخلاف مبدأ این إعطائات که همان واسطه ی فیض است . خداوند بی نهاتی کمال إعطا می کند و یک مقامی را هم مقام وساطت فیض این بی نهایت ها قرار داده است . این مقام دیگر بالا نمی رود یعنی نمی شود روی کمالی که دارد چیزی گذاشت . همانطوری که نمی شود خود مجموعه ی اعدا طبیعی را کامل تر نمود . اعدادش قابل اضافه شدن هستند ولی خودش یک رتبه ی عقلانی دارد که بقیه از دل او در می آیند
پس یک چیزی است که همه ی کمالات را دارد اما این کمالات مال خودش نیست . چیزی از کمالات کم ندارد تنها چیزی که هست این است که این کمالات مال خودش نیست . یک مثال ساده : شما می گویید بی نهایت علم و دانایی . عالمی که بی نهایت علم دارد . خب این عالم علمش مال خودش است یا دیگری به او داده است ؟ قابل هر دو هست . یعنی لازمه ی بی نهایت علم داشتن این نیست که حتما مال خودش است و دیگری به او نداده است . همه ی عرض من همین است . بی نهایت شدن حیثی است که با ظلیت و با اینکه خدا به آنها داده است ، منافاتی ندارد . نباید خیال کنیم که وقتی بی نهایت شد ، دیگر نباید خدا بدهد . پس معنای ظلیت این است که هیچ کمالی را در مقام وساطت فیض و نورانیت فاقد نیستند . بالاتر هم نمی توانند بروند . ریخت آن مقام طوری است که قابل استکمال نیست . اما در عین حال معنای این بی نهایت بودن این نیست که خدا هستند . چون همه ی اینهایی که دارند ، خدا به آنها داده است . البته در این بیانات مسامحه ی فنی دارد ولی فعلا در صدد بیان اصل مطلب هستیم . دقیق تر که شدید ، تعبیرات را هم دقیق تر می کنید
پس وحدت حقه ی ظلیه که مالایتناهی بما لایتناهی است ، همه ی کمالات را دارد به جز یک کمال و آن این است که کمالاتش مال خودش نیست . اگر مال خودش بود ، می شد واجب الوجود . لذا ( نزلونا عن الربوبیة ) یعنی نگویید این کمالات مال خودمان است . ربّ یعنی کسی که آن آخرین کمال را دارد و همه ی کمالات مال خودش است . خود فهمیدن اینکه کمالات ما از خودمان نیست خودش خیلی کمال است . در روایت دارد : خدا آنقدر به روح ما کمال داد که خوشش آمد و گفت : به به ، چقدر بالا هستم ! راست هم می گفت . ولی یک کمال کم داشت که کمال معرفت بود . اینکه همه ی این ها مال خودش نیست . حضرت فرمود : چون این را کم داشت ، خدا او را به دار دنیا مبتلا کرد . برو یک جایی که حتی پشت دیوار را خبر نداری ! قبلا می گفتی من از ازل و ابد خبر دارم . حالا برو در دنیا و ببین از یک ساعت بعد خبر نداری . وقتی از دنیا بر می گردی ، سرافکنده هستی : انت الرب الجلیل و انا العبد الذلیل را می فهمی . ما این کمال معرفت را نداشتیم اما معصومین (ع) در شکم مادر هم که بودند ، این معرفت را داشته اند که هر چه دارند مال اوست و این بالاترین کمال را دارند . لذا خدا آن مقام را به آنها داده است . یکی از معانی ی اسم مستأثر هم همین است . ( استأثره الله لنفسه ) . سوال : آن اسم مستأثر خود ائمه نیستند ؟ استاد : می تواند باطن آنها باشد . اما دیگر خودیت در آنجا معنا ندارد . چون باطنشان برای خودشان هم بطون است و دیگر خودیت ظهور ندارد . به همین جهت به خودشان هم نسبت نمی دهند و می گویند : استأثره الله لنفسه . یعنی آن چیزی است که خدا از ما خبر دارد . اما خدا از ما خبر دارد نه اینکه خودمان از خودمان خبر داریم . چون خودیتی وجود ندارد . نکته ی ظریفی است
یکی از حاضران : از علامه طباطبایی نقل شده که : امام حسین خودش خداست .
فسیر، تحریف قرآن جلسه7 تاریخ:30/01/1393
حق شیخ مفید بر شیعه در تدوین مکتب
اما دنباله بحث ما این بود که روایتی بود که قرار بود بخوانیم، روایات باب سه توحید صدوق که إنشاءالله برسیم بخوانیم. این روایت در جلد هجدهم بحار صفحه 263 حدیث نوزدهم است یک بابی مرحوم مجلسی دارند که برای بحث ما خیلی خوب است، بنام «باب آخر في كيفية صدور الوحي و نزول جبرئيل ع» همین بحثی که ما داریم که گویا این باب خیلی مناسبِ این است، بخصوص یک بحث داغی که اول همین فصل مرحوم مجلسی آوردهاند از دو تا رئیس جلیل القدر شیعه در صدر غیبت کبری (شیخ صدوق و شیخ مفید) اینها را دیگر همه میدانید، که شیخ صدوق، اعتقادنا، اعتقاد شیعه « الاعتقادات الامامیه» را نوشتند و مرحوم شیخ مفید تصحیح الاعتقاد نوشتند، آن جاهایی که همراه شیخ صدوق نبودند، خیلی محکم وارد میدان شدند. یکی از مواضعی که تقریباً درگیری این دو تا بزرگوار خیلی حادّ و داغ است همین جاست، در «ما نحن فیه» است، که نزول وحی چگونه است؟
مرحوم صدوق، خب طبق روایات و آن رنگ تحدیثی که داشته فضای کار ایشان و تعبّدی که به ظاهر روایات داشتهاند، «الاعتقادات الامامیه» را بر طبق همان نوشتند. مرحوم مفید در زمانی بودند که دو تا خصوصیت داشت: اول: اینکه صدر غیبت کبری بود، باید اساس اعتقادات شیعه بر یک چیزهای صرفاً سست نباشد. این از الطاف خدا در حق شیعه بوده است که شیخ مفیدی پیدا میشوند که مسیر اعتقادات شیعه را بر مسیر عقلانیت و مسیر فهم پایهریزی میکنند. دوم: محیط شیخ مفید مقابل محیط شیخ صدوق است. شیخ صدوق محیطش بیشتر محیط تشیع بوده و قم اصلاً سنی نداشت. ایشان قم بودند و پدر ایشان هم قم بودند. بعد هم در ری بودند و ری هم محیط نزدیک بودنِ محاورات سنی و شیعه نبود برخلاف بغداد. شیخ مفید در بغداد بودند؛ یعنی اساساً رشد و نموّ علمی شیخ مفید در فضای محاوره با علمای اهل سنت بوده است. معظم مشایخ اینها سنی بودند و بحثها با سنیها بود؛ یعنی شیخ مفید عالمی بوده که دوران طلبگیاش در حشر با بزرگان علمای اهل سنت بوده است؛ لذا میبینید فکر فکری است که در این فضا رشد پیدا کرده است، در فضای درگیری و فضای شنیدن حرف دیگران بوده است.
لذا حقی که شیخ مفید گردن شیعه دارند در پایهریزی مکتب، چیز کمی نیست و فقط باید لمس کنیم. و الا شیخ صدوق هم همینجور است، شیخ صدوق هم بالای سر همه ی ماست، که کف نعلینش روی سر من است؛ اما هر چیزی جای خودش است. در احوالات مرحوم آیت الله مرعشی نوشتند که گفتند من خواب دیدم پیامبر خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) نشسته بودند، دست راست ایشان شیخ مفید بود، دست چپشان علامه مجلسی بود. خودشان میگویند که من خواب را تعبیر کردم که شیخ مفید در زمان خودش یک کار انجام داد و شالوده و اساس مذهب را ریخت و مرحوم مجلسی هم در ادامه از تضییع کتب حدیثیه [محافظت کرد].
عظمت شیخ مفید و موضع گیری علمی خاص ایشان در صدر غیبت کبری
خلاصه اینکه شیخ مفید کس کمی نیست؛ اما معصوم هم نیست. ایشان موضوعگیریهایی دارد که از یک جهت بسیار خوب است و در زمان ایشان اصلاً نمیشود گفت خوب که ضروری بوده، اما خب این موضع صحیح هم نیست ولو برای آن زمان ضروری بوده است. الآن برای زمان ما نقص است؛ یعنی معذور نیست در زمان ما کسی موضعگیری ایشان را داشته باشد. اما زمان ایشان بیش از این نمیشده است و ضروری هم بوده است. بخشی از توضیحاتش را من عرض خواهم کرد.
تفسیر، تحریف قرآن جلسه8 تاریخ: 01/02/1393
استاد: بحث در این بود که ما اوّل مطالبی را که در روایات است و در آیات آمده درباره کیفیت وحی، بررسی کنیم تا آن چیزی که خودشان فرمودند درباره جوهر قرآن کریم نزدیک به مقصود شویم، بعد بیاییم روایاتی که ذیل اینها آمده است را بررسی کنیم و در این فضا برویم؛ لذا من این بابی را که مرحوم علامه مجلسی(رضوان الله علیه) در جلد هجدهم بحار آورده بودند را عرض کردم که فرمودند: «باب آخر فی کیفیة صدور وحی و نزول جبرئیل ع» آیات و روایاتی آوردند که باب خوبی است.
روایت نوزدهم را خواستیم بخوانیم که بحث ما به اول باب رفت که آن هم مباحث خوبی است که نسبتاً مناظره و درگیری سنگینی بین جناب شیخ صدوق و شیخ مفید واقع شد که در اول باب آمده است. ما این را عرض میکردیم که مرحوم شیخ مفید موضعگیری محکمی در مقابل شیخ صدوق دارند. موضعگیری ایشان واقعاً از موضعگیریهایی است که برای صدر غیبت کبری و برای پایهگذاری معارف شیعی نیاز و ضروری بوده است.
به عبارت دیگر: آنچه که آن حالت متانت شیعه است این است که روی عقلانیت محض است و معرفت را روی عقلانیت جلو میبرد و همینطور چیزی را «علی العمیا» نفهمیده بگوییم قبول داریم را از ما نخواستند! شیخ مفید همین کار را کردند؛ یعنی فضا فضایی بود که بنیه علمی عصر یک چیزی بود و نوع علما وقتی به بالاترین اعلم زمان میرسیدند، یک چیزهایی را میدانستند و بالاترین سقف معلومات عمومی علمای زمان حدّی بود که چیزهایی را میتوانستند حل کنند و چیزهایی را نمیتوانستند حل کنند، به این معنا که میفهمیدند که نمیفهمند! شیخ مفید(رضوان الله علیه) این قوّه علمی را داشتند میگفتند که اینها از واضحات ماست و روایاتی که خلاف این است، بعضی از آنها را نمیفهمیم و میگوییم: «نرد علمه الی اهله». بعضی از آنها را میبینیم که اصلاً درست نیست و با عقل جور نیست، ایشان به میدان این روایات میرفتند میگفتند که اینها اخبار آحاد است «لا یفید علما و لا عملاً»! ما که نباید به دنبال روایت برویم و دست از واضحات برداریم.
این مشی، مشی صحیحی بود برای صدر غیبت کبری که اساس مذهب تشیع و رئیسی مثل شیخ مفید احساس وظیفه کردند که راه شیخ صدوق را نگذارند پایهریزی بشود و نگذارند اینکه ما میگوییم روایت آمده خلاف عقل هم اگر بود باشد! این خیلی مهم است و چیز کمی نیست. شیخ مفید این کار را کردند.
کسی بیاید بزند سطح بالا بالا و بگوید که من این معارف را میفهمم و واضحات را گیر کند، این معارف که قبول نیست. اول باید واضحات را بفهمیم و دست از واضحات برنداریم، از طریق فهم واضحات به مرحله بالاتر برویم. ولی اگر بگوییم واضحات شاید به خیال ما برسد، با واضحات کاری نداریم! اینگونه نیست و نمیتوانیم بگوییم که واضحات به خیال ما رسیده است! اینها فطرتی است که همه بشر میفهمند و معارفی را اهل بیت قبول دارند که بعد از فهم واضحات و از طریق واضحات است، نه از طریق انکار واضحات. این خیلی مهم است؛ لذاست که من جلسه قبل با آب و تاب خیلی این را گفتم که کار مرحوم مفید ضروری بود.
شاگرد: منظور از واضحات چیست؟
استاد: یعنی آن چیزهایی که فطرت همه آنها را به عنوان بدیهی تلقی میکند. کسی بیاید میدان این واضحات، برای این اشتباه میکند؛ باید لبس بعدالبس معرفتی روی واضحات باشد، نه در خلاف آنها.
شاگرد: معیار واضح بودن و محکمات، آیات قرآن است یا فطرت است یا هر دو؟
استاد: معیار واضح بودن این است که در آن محدودهای که ما میبینیم کأنه نفس الامرش هم پیش ما موجود است معیار واضح بودن استحاله تناقض چه بود؟ عرض میکردم آنچه که ما فقط به یک طرفش دسترسی داریم وقتی به آن طرفش دسترسی نداریم برای ما واضح نیست. این را میدانم، اما خودم میدانم که من هنوز واقع مطلب را نمیدانم چگونه است! یعنی من یک طرف را میبینم، اما آن طرف چگونه است را خودم هم میدانم که من نرسیدم. اما یک چیزهایی است که هر چه هم خدشه بکنند حالا واقعاً تو میگویی نمیشود با همدیگر تناقض است و میگویی محال است! آیا احتمال هم نمیدهی؟ میگویی نه. میگوید: احتمال نمیدهی که اشتباه کنی؟ میگوید نه. هر چه بخواهند او را اذیت کنند و مصداقی بیاورند که به او بفهمانند که تناقض شد، باز میگوید که شما در مصداق دارید کلاهگذاری میکنید، چرا؟ عرض من این بود که بخاطر اینکه مدرکاتی است که نفس به طرفینش وقوف دارد؛ هم به قضیهای که مطابق است هم به مطابَق. یک نحو با مطابَق مباشر است ملموس اوست و لذا اصلاً دغدغهای ندارد اما یک جایی است که خودش میفهمد که من یک طرف قضیهای دارم که مطابِق با واقعیت است و مطابَق را با قرائن و شواهد و با فکر و زحمت به سراغش رفتم. وقتی هم تشکیک میکنند، مردد میشوم!
من که واضحات میگویم، یعنی همین؛ یعنی شیخ مفید میفرماید ما یک چیزهایی داریم که قرآن و فطرت و همه متفقاند و لذا اگر حتی وحی الهی ـ بالاتر از وحی قرآن که نیست ـ خلاف اینهاست ما وحی را تأویل میکنیم یا حدیثی اگر باشد، میگوییم یا این حدیث دروغ است یا آن را تأویل میکنیم؛ یعنی بالاتر از قرآن که نیست آن را تأویل میکنیم. مقصود ایشان این است که از واضحات نباید دست برداریم در هیچ شرایطی
....
استاد: جوابش این است که هر کس به این اندازه قانع میشود و نمیتواند قرآن را به عنوان چیزی که «تفصیل کل شیء» است حتی به قول ابن عباس شتر شما کجا گم شده بروی [با قرآن] پیدایش کنی، نمیتواند جمع کند خوب است و واقعاً هم شارع بیش از این تکلیف نکرده است. جلوتر هم عرض کردم که همین الآن هم به فرمایش ایشان، شیعهای که وفات کند آنچه را که ملکین از او میخواهند یک کلمه است «امامٌ مفترض الطاعة». «اعلم الناس و امام مفترض الطاعة»؛ یعنی امامی است که از ناحیه خدا واجب است بر تو هر چه گفت به حرف او گوش بدهی. همین بس است و حدّ نصاب ایمان است.
اما مگر مراتب بعدی، این که حدّ نصابش است، مراحل بعدی روایات مختلفی وجود دارد، هر روایت را هر کس بتواند جمع بکند باهمدیگر، برای خودش است. جوابش این است که شما هر اندازهای که خوب میفهمی، همین کار شیخ مفید است، هر اندازهای که برای شما واضح است، متدین به آن باش. هر اندازه که برای شما واضح نیست دو حال دارد: یا واضح است برای تو که عقل باید تأویل کند، تأویل کن. الآن منِ طلبه قاصر العقلی که خدمت شما هستم، در این جهت شک ندارم که اگر کسی آیهای را که مطلب بسیار درستی است به نظر او «بینه و بین الله» خلاف عقل بود و تأویل کرد معذور است. بعدش میفهمد که اشتباه کرده بود، اما معذور است.
من کتاب یکی از علما را میخواندم، در هیئت هم خودم فرمایش مرحوم شیخ بهایی را دیده بودم. آن عالم مال زمان ماست و هنوز هستند ایشان در کتاب اینجور نوشته بودند که علمای مثلاً پنج قرن قبل معذور بودند که هیئت زمان را بخوانند، چون هیئت علم روز بود و شارع نهی نکرده که شما درس بخوانید، اما معذور هم بودند که عرش و کرسی و سماوات سبع قرآن را بر این تطبیق کنند؟ بزرگان علما تطبیق کرده بودند. ایشان میگفت که معذور نیستند. همان جا من در هیئت هم عرض کردم که من حاضرم قسم بخورم که معذور هستند. شما نمیدانید که فضای علمی وقتی به پاست، علم که علم خدا نیست. او در این فضا چیز دیگری باورش نیست، در این فضا کتاب هم برای او آمده است او میگوید عرش یعنی این و اصلاً غیر از این چیزی نمیداند و تطبیق میکند. شما میگویید معذور نیست و فردا چوبش میزنند؟ هرگز او را چوب نمیزنند. کاری بوده و معذور بوده، چون در محدوده معارف خودش تطبیق میکند. الآن هم کسی در تفسیر قرآن بیش از این نمیفهمد و میگوید که تبیان جز این معنا ندارد. اگر واقعاً تقصیری از ناحیه او نباشد معذور است و هیچ مشکلی هم ندارد اما صحبت بر سر این است که ما بیاییم قطع نظر از افراد، بنیه علمی امروز را سنجش کنیم؛ یعنی بگوییم که الآن مبادی حلّ چه مسائلی در زمان ما فراهم است؟ این خیلی خوب است.
بحث علم امام چه مبادی از آن فراهم است برای اینکه حل کنیم؟ این به گردن ما طلبههاست. خیلی مبادیاش فراهم است؛ یعنی الآن خیلی از چیزهایی را که قبلاً به عنوان تناقض بود، الآن میبینیم که تناقض نیست. میگوییم علم نامحدود است؟ بله. تا بینهایت ادامه دارد، اما میشود مقاماتی باشد که حالت مبنا دارد برای همه بینهایت. من مثالی هم زدم که مجموعه اعداد طبیعی مگر بینهایت نیست؟ یک و دو و سه و ... کی به عدد آخر میرسیم؟ هیچ وقت نمیرسیم. حالا میخواهد بگوید پیامبری را خدای متعال مدام دارد میدهد، میگویید که کی این دادن به آخر میرسد؟ آخر ندارد که برسد! هر چه که بدهد، بعدش هم هست و آخر ندارد.
پس در دادن حدّی ندارد و آخری ندارد. همان جا اینجوری بود که شما میگفتید: رتبه مجموعه اعداد طبیعی که بینهایت عضو دارد خود این مجموعه بالاتر هم میتواند برود یا نه؟ فعلاً کاری با اعداد صحیح و اینها نداریم، آیا خود این میتواند بالاتر برود یا نه؟ نمیشود. پس چطور بینهایت است؟ در یک فضا در حوزه اعضای یک مجموع تا بینهایت میرود. الآن هم خدا وقتی میخواهد در عوالم خلق کمالات انبیا را بالا ببرد، تا بینهایت راه داریم. اما همین انبیا یک مقامی دارند که رتبهاش رتبه ثابت است و اصلاً معنا ندارد برای او بالا رفتن.
شیعه یکی از چیزهایی که برای معصومین میگویند بنام مقام وساطت فیض، این مقام را بالا ببر! این مقام وساطت فیض که نمیتواند بالا برود. یک وقت هم میگویید که معصومین ندارند، شما میگویید که ما این را نمیتوانیم درک کنیم، چون خلاف عقل است! این یک چیزی است و من هم عرض کردم که ما موظف نیستیم. بسیار خوب! شما میگویید که من این مقام وساطت فیض معقول نمیدانم و حرف غلطی است و خدا واسطه نمیخواهد. ما حرفی نداریم و به همراه شما کتاب را بستیم و بحث تمام است. اما کسی هست که میگوید: من فهمیدم که این محال نیست. مقام وساطت فیض معقول است. اگر کسی گفت که این مقام معقول است، حالا میآییم بحث میکنیم و میگوییم: این درکی که تو داری، این مقام را بالاتر ببر، آیا میشود؟ این نمیشود. این مقام مقامی است که نمیشود گفت که بینهایت است و بالا ببر. عین همین مثال زیاد است.
شما اگر در این فضاها فکرتان را جلو ببرید، چقدر مثال و مَثل میتوانید پیدا کنید. مبادی اینها فراهم است؛ یعنی به خوبی حالا روایات دیگر در همین باب است که امروز وقت گذشت. روایت نوزدهم محور بحث ماست. دنباله فرمایش مرحوم شیخ مفید هم در همینجا إنشاءالله اگر زنده بودیم بحث میکنیم.
شاگرد: نسبت به ائمه مقام وساطت فیض چگونه است؟
استاد: اصلاً ریخت این مقام طوری است که کسی که تعقل کرد میبیند این سنخ مقام بالا رفتنی نیست.
شاگرد: پس چه چیزی بالا میرود؟
استاد: شؤونات کمالیهای که خلق به آن تعلق میگیرد و اعطاء به آن تعلق میگیرد، میخواهند چیزی به کسی بدهند. بله، وقتی چیزی را میخواهند به کسی بدهند، این دادن هر چه بدهند مثل مقام عضو مجموعه است که غیر از مقام فرمول مجموعه است. مجموعه یک فرمول دارد که این فرمول را نمیشود بالا ببرند. اما همین فرمول است که بینهایت به او عضو میدهد. این فرمول طوری است که بینهایت عضو به او میدهد.
به عبارت دیگر: بینهایت عضو از دل همین فرمول در میآید؛ ولی این فرمول بالا و پایین نمیشود ببرند. این مطالب بسیار خوب و جالبی است.
کسی کتاب نوشته بود در رد نزلونا عن الربوبیۀ فقولوا فینا ما شئتم
بعد نوشته بود که اگر ما این را بپذیریم، یعنی باید بگوییم هر چیزی که برای ممکن الوجود می توان گفت را بتوان برای اهل بیت به کار برد.
مثلا بگوییم مخترع تلفن و برق هم اینها هستند.
نویسنده کتاب مکاسب و کفایه هم اهل بیت هستند.
این مباحث الان هم سنگین است، ولی طوری نیست که بگوییم با یک مطلب محال روبرو هستیم.
مبادی فهمش در زمان ما فراهم نیست.
اگر فکر کنیم و درباره مطالب بحث کنیم، دیگر کلمه «کیف» جوابش نیست.
بلکه محالات و احتمالات از بین می رود.
آنچه که الان عرض من است این است:
آن اجماعی که سائل محضر شیخ مفید ابراز کرد، آن اجماع میدانی است.
و معلوم نیست که عرف شیعه امامیه، ارتکازاتش موافق با این اجماع باشد.
لذا وقتی در عرف شیعه امامیه بحث مطرح شود، امثال شیخ مفید گیر می افتد.
لذا
بهترین راه، پیدا کردن کلید مباحث، از فرمایشات معصومین علیهم السلام است.
مثلا طرف کتاب نوشته بود درباره غلو، از 100 نفر از اعیان علمای شیعه، 98 نفر را غالی می داند.
این حرف را 1000 سال بعد از شیخ مفید می زند.
معلوم می شود که در این هزار سال، در اثر انس علما با فرمایشات معصومین، کلیدهایی پیدا شده است و خورد خورد علما آن مباحث را حل کرده اند و به آنها واقف شده اند.
الان باید انس ما با فرمایشات آنها زیاد شود.
یعنی جمع بین مقاماتشان و رفتارشان.
مقاماتی گفته اند که ما داریم.
شیعه می داند که اینها دروغ نمی گویند و برای شیعه به تواتر رسیده است که اینها این مقامات را بیان کرده اند.
از آن طرف، رفتاری دارند، که رفتار آنها با این مقامات جمع نمی شود.
لذا راهش این است که کلید این مباحث را از فرمایشات آنها پیدا کنیم.
در دهه دوم یا سوم قرن 20 در فضای علم، وقتی یک گام علمی را بشر می خواهد بردارد، کاملا در محیطی بسته حرف می زند.
مثلا فیزیکدان ها وقتی سخن می خواستند بگویند، می گفتند درب جلسه را ببندید فقط فیزیکدانها در جلسه باشند.
چرا؟
چون مباحثی می خواستند مطرح کنند که هنوز حل نشده بوده، لذا اگر غیر می شنید، دچار مشکل می شدند.
در مباحث معرفتی ما هم اینگونه است.
مثلا شما یک کتاب را بر می دارید، می گویید من کتاب را برداشتم.
می گویند: دروغ می گویی، این دست شماست که برداشته نه خود شما.
می گویی بابا دست من با خود من یکی است.
حالا
اگر آنها صادقانه فرموده اند که ما در صدور مقام وساطت داشته ایم، خیلی نباید تعجب کنیم.
=-=-
فرموده اند:
نزلونا عن الربوبیه
یعنی ما رب نیستیم و هرچه داریم از خدا داریم.
قولوا فینا ما شئتم
یعنی در درجات کمال، توقف نکنید برای ما.
یعنی هرچه درکمالات بروید بالا، ما هستیم.
یعنی قولوا فینا در درجات کمال.
این درجه کمال نیستیم که تصور کنیم پس امام تلفن را هم اختراع کرده است.
درجات کمال، چیست؟
می گویید:
کسی مطلع است از ما وقع.
مطلع است از مایکون
اینها درجات کمال است.
مطلع است از مایکون فی البرزخ.
این هم کمال است و در واقع کمال دارد بالا می رود.
درجات کمال این نیست که هرچه عقل می گوید ممکن است اینها انجام می دهند.
اعداد هرچه از یک برویم بالا، عدد داریم.
آیا می توانید بگوییم که از یک و دو سه برویم بالا، هست. پس ما برویم بالاتر آیا فرش هم هست.
نه،
بلکه هرچه میخواهی در اعداد برو بالا هست، در سلسله اعداد، نه در اشیاء.
ما شئتم: یعنی ما شئتم فی درجات الکمال.
لذا غلط است بگوییم هرچه که ممکن است، ما انجام می دهیم.
بلکه درست این است که هرچه که ممکن است در درجات کمال.
کمال اینها در قدرتشان است. که بله قدرت دارند. ولی انجام دادنش آیا کمال است.
چهارشنبه ( 13 / 3 /2013)23/12/91=1جمادی الاول434ج262
سوال: آیا در زمان پیامبران الوالعزم، حامل مقام وساطت خود همان پیامبر بوده است؟ استاد: فهم حقیقت این مقام دشوار است. مقام نورانیتی حضرت در اول جلد 26 بحار به ابوذر و سلمان فرمودند، نزلونا عن الربوبیه و قولوا فینا ما شئتم و لن تبلغوا. شما ما را اصل قرار ندهید، بعدش ببینید تا چه اندازه سر در می آورید. ممکن است کسی خیال کند بالاتر از احیاء موتی مقامی نیست. اما مقامات آنها سر از بی نهایت در می آوَرَد. این مقام نورانیت و وساطت، تنها چیزی که می شود درباره اش گفت، این است که اصل و ربّ نیستند و غیر از این، بالاترینِ همه ی چیزهاست. یعنی با اینکه روح اعظم المخلوقات است، این مقام وراء آن است. هر مقامی فرض بگیرید، این مقام بالاتر از آن است. هر مقامی که باشد، اینها واسطه ی فیضش هستند(28)
سوال: استاد: اگر منظورتان تفویض است، نه. بلکه منظور این است که: قلوبهم وکر لمشیّة الله و هر کاری می کند، خودش نیست بلکه منتسب است به خدای متعال است مثل ملائکه که مدبرات امر هستند.(30) ائمه مظاهر الهی هستند نه اینکه خدا کناری نشسته و کار دست آنهاست
سوال. استاد: چون معرفت مراتب دارد، هر مرتبه ای هم حق معرفتی دارد. مثلاً درباره اصل وجود خدا حق معرفت داریم. یعنی می دانیم قطعاً خدا وجود دارد . . . إن المعرفة من فعل الله فی قلب عبده . . . تا دقیقه (41)
سوال از روایت ( ما عرفناک حق معرفتک ) استاد: بعضی هم حقُّ خوانده اند! یعنی لم تجعل طریقاً الی معرفتک الا بالعجز عن معرفتک. البته این یک احتمال کلاسیک است
خلاصه معنای روایت این می شود که: آنجوری که خودت خودت را می شناسی، ما نمی شناسیم. حق معرفت آنی است که خدا خود را به آن می شناسد: توحیده ایاه توحیده و نعت من ینعته لاحد. موحّد فقط خداست
سوال: روایت داریم: یاعلی ما عرفه حق معرفته الا انا و انت. استاد: جمعش به این است که چون معرفت مراتب دارد، در هر مرتبه ای حق ثابت است. یعنی اگر مرتبه ای از معرفت باشد که یزول و شخص در آن مرتبه متمکن نشده است، حق معرفت نیست. گاهی صحنه ای برای شخصی پیش می آید و می گوید امروز خدا را شناختم اما فردایش یادش می رود و لوازم معرفت دیروز را بار نمی کند. یعنی شناخت اما حق معرفت برایش حاصل نشد. حق یعنی ثابت. پس کل مرتبة له حقّ.(47)
سوال: صدها روایت داریم که خلاصه اش روایت نورانیت است. لذا چندان به بررسی سند نیازی نیست.
این حرف اثر چیست؟
اثر این است که این فرد هنوز مبانی برایش حل نشده است.
تحریف قرآن جلسه ۱۲ ُ، تقریر جدید
سال قبل کتابی برای من آوردند که رسالهای در ردّ حدیث «نزّلونا عن الرّبوبيّة و قولوا فينا ما شئتم». بعضی از چیزها از واضحات است و گویا میخواهد بگوید که به قدری واضح است که شاید تعبیرش این بود که کسی که از این روایت دفاع کرده یا گفته که …؛ _ مثلاً کلمات عدهای از علما را آورده؛ علمایی که روی میزان حرف زدهاند؛ گفتند شما فقط از امکان بالاتر نرو! آنها را واجب الوجود ندان. آنها را، ممکن الوجود بدان. «نزّلوانا عن الرّبوبیّة و قولوا فینا ما شئتم»؛ هر چه برای ممکن الوجود ممکن است، مانعی ندارد که برای ما قائل باشید._ ایشان گفته بود که اگر گویندهی این سخن عمق آن کلام فاجعهبار خودش را ببیند، اینطور تعبیر نمیکند. که اگر عمق آن فاجعهاش را ببیند، دیگر حاضر نیست که راحت بگوید.
عمق فاجعهی کلام این حرف چیست؟ این است که یک کسی میآید میگوید: خُب، واجب الوجود را بردارید، حالا بگوییم که یک از ممکن الوجودها این است که بگوییم: امام صادق(سلام الله علیه)، مخترع تلفن، تلویزیون، هواپیما و … هستند. چون که « قولوا فينا ما شئتم»؛ یکی از «ما شئتم» هم همین است، آیا محال است؟ محال نیست. اگر حضرت مخترع تلفن باشند، واجب الوجود میشوند؟ واجب الوجود که نشدند! فاجعه از این بالاتر است که کسی این را بگوید؟! معلوم است که حضرت مخترع تلفن و هواپیما نبودند. و شاید دنبالش هم مثلاً کتاب کفایه و رسائل را هم بگوید که حضرت امام رضا نوشتهاند! این کسی که اینجوری فاجعهبار میبیند، معلوم میشود مبادی حرف [برایش] قدری سنگین است که سنخ همین مطالب [گفته] میشود.
حالا زمان شیخ مفید یک چیزی بود؛ اما زمان ما اینها را فاجعهبار بدانیم و یک عالمی را که هزار سال بعد از شیخ مفید در کتابش روی موازین جزء غالین نیست، فقیه است و درس خوانده است، اینطور نیست که بخواهد چیزی را تنحّل کند یا نحلهای در بیاورد؛ _انسان اینها را میبیند._ آنوقت ما دربارهی اینها بگوییم که این حرفهایی که زدند فاجعهبار است! معلوم میشود که آن الفبا درست حل نشده است. اگر مطالب و مبانی مسئله درست حل شود، این حرفها پیش نمیآید....
علی أی حال مرحوم مجلسی اینها را آوردند و هیچ چیزی هم نگفتند! در زمان ایشان این مباحث، سنگین بوده و الآن هم سنگین است. ما نمیگوییم سنگین نیست؛ چند روز است که دارم این مطلب را عرض میکنم. ولی اینطور نیست که ما بگوییم ما با یک مطلب محال روبرو هستیم. مبادی فهمش در زمان ما فراهم است. اگر فکر کنیم و تأمل کنیم در این چیزهایی که در این چند روز صحبت شد، مرتّب برویم و برگردیم و روی آن حرف زده شود، دیگر یک «کیف» جوابش نیست! «کیف یکون هذا» چطور میشود؟ [میگوییم:] نه، میشود. با آن مثالهایی که عرض کردم محالات دیگر جلوه نمیکند؛ استبعادات از بین میرود؛ که بتواند این حرفها زده بشود.
آنچه که الآن عرض بنده است این است که: آن اجماعی که سائل محضر شیخ مفید ابراز کرد، آن اجماع بقول امروزیها یک اجماع میدانی است. یعنی الآن اگر [در بین شیعیان] بروید، عرف عام شیعه این اجماع را قبول دارند. وقتی میگویید: امام. از صغیر و کبیر میگویند که امام علم خدایی دارند. تا در مجالس روضه بگویند و قضیهای را نقل کنند که دال بر این است که امام(علیه السلام) خبر داشتند، اصلاً عرف شیعه ابا نمیکنند. بلکه آن حال توسلّشان با آن مقام امام، _که چطور مطلع به همهی تشکیلات هستند؛_ آن حال اتصال روحی آنها به مقام امامت بیشتر تقویت میشود. این چیزی است که خارجاً در شیعه دیده میشود.
اینکه فقط بگوییم نه، امام فقط حکم را بلد هستند؛ بله، آن حرف دیگری است. عین همین فضای جلد 42 است. نزد شما هم واضح است که اگر بیاییم همان عرف عام شیعه را سربه سرشان بگذاریم؛ یعنی آنها را در شبهه بیاندازیم؛ حالا که میخواهیم جواب بدهیم، مثل شیخ مفیدی را میبینید که گیر میافتند؛ چه برسد به عوام شیعه. اگر به عوام شیعه بگویید که آیا حضرت با این کارش دچار حرام شده است یا نه؟ نمیتواند جواب بدهد و گیر میافتد. پس آن فضا، فضای دیگری است. غیر از این است که آن عرف و ارتکازات امامیه موافق این اجماع باشد. عرف از این اجماع ابایی ندارند. مثل خیلی دیگر از ارتکازات عرفیه که اگر بیایید گیرش بیاندازید و سؤال پیچش بکنی، از ارتکازش دست بر میدارد، چون نمیتواند جواب بدهد.
کلید جمع تعارض بین رفتار و مقام معصوم در کلام خود حضرات
در ما نحن فیه باید چه کار کرد؟ عرض من این است که بهترین راه پیدا کردن کلید از فرمایشات خود معصومین است. مبادیاش را هم که گفتم الآن فراهم است، مال این است که این کلیدها در طول تاریخ خودش را نشان داده است. الآن که این شخص ردّ علما را مینویسد که اینها غلوّی هستند؛ [در حقیقت] اینها غلوّی نیستند. همین کتابی که به دست من دادند؛ خُب، دیگر چه کسی ماند [از علما که اهل غلو نباشد]؟ اگر شما مطالعه کنید، جالب است. مثلاً اگر بفرمایید علمایی که الآن اعلام و اعیان شیعه هستند، ایشان از صد نفرشان آدرس میدهد که اینها همه غالی هستند و [آرائشان] جزء غلو است. فقط یکی دو نفر اگر پیدا بشود که بگوید غالی نیستند. آن غلوّی که این همه معصومین تحذیر کردند؛ بعد هم شیخ مفید اینگونه میگویند؛ هزار سال بعد از شیخ مفید هم قاطبهی علمایشان که اهل غلو نیستند باز دارند این را میگویند؛ باز هم شما میگویید که همه اینها غالیاند؟! پس معلوم میشود که در این هزار سال در اثر انس علما به کلمات معصومین، آن کلیدهایی که معصومین در حرفهایشان گذاشتند و در زمان شیخ مفید این کلیدها هنوز نقش کلید بودن خودشان را نمیتوانستند در فضای کلاسیک علمی ایفا بکنند، حالا کم کم در طول هزار سال علمای ما به اینها واقف شدند. حل کردند؛ الآن عرف علمای ما ابایی ندارند.
پس الآن بهترین راه برای ما همین است که انس خودمان را به فرمایشات خودشان زیاد کنیم. یعنی در جمع بین مقاماتشان با رفتارشان از خودشان کمک بخواهیم. یک مقاماتی است که به ما گفتند که ما این مقام را داریم و شیعه میداند که اینها اهل دروغ نبودهاند. آن کسی هم که میگوید نعوذبالله دروغ بوده، باشد! او هست و خودش! شیعه قائل هستند که اینها اهل دروغ نبودند و برایشان به تواتر رسیده که اینها مقاماتی را برای خودشان گفتهاند. نمیشود که آدم سر خودش کلاه بگذارد و بگوید که اینها را نگفتند! آدم مطمئن میشود که اهل دروغ نبودند و این مقامات را برای ما گفتند.
از آن طرف هم رفتاری دارند که این رفتار را ما نمیتوانیم با آنها جمع کنیم. حالا چگونه جمع کنیم؟ کلید جمعش در کلمات خودشان است. این کلیدها را باید پیدا کنیم و کنار همدیگر بگذاریم. هر چه بحثهای کلاسیک ما پیشرفتهتر میشود، برای اذهان آیندگان بهتر میشود. نکتهاش این است که علی أی حال مقامات اولیا مشحون به اسرار سنگینی است.
عجز برخی از درک شئونات طولیه مقامات معصوم
من در سال قبل که این بحثها مطرح بود گفتم، ببخشید که تکرار میکنم؛ در فضای علم، یک گام علمی را که بشر میخواهد بردارد؛ برای مثال در ابتدای قرن بیستم، در حدود دهه دوم و سوم قرن بیستم، وقتی سمیناری تشکیل میشد و فیزیکدانها در آنجا بودند، میگفتند که دربِ این سمینار را ببندید و غیر فیزیکدان نیاید، چرا؟ چون اگر حرفهای ما را بشنود، میرود بیرون میگوید که یک عده دیوانه در اینجا جمع شدهاند! چرا؟ چون حرفهایی که میخواستند بزنند سنگین بود. عرف عام میگفتند که اینها دیوانه هستند. نسبیت زمان وقتی میخواست مطرح بشود، همبافتگی زمان و مکان، دخالت بُعد چهارم در بُعد سوم میخواست مطرح بشود، در همین دهه بود. میگفتند که اینها دیوانه هستند. الآن هم بعضی چیزها را که به ما بگویند، میگویند اینکه دیگر نمیشود! ولی دیگر صد سال گذشت و حالا دیوانگی تمام شده است. الآن به قول خودشان در محافل علمی، خیلیها نمیگویند که دیوانه است. ولی در روز اول میگفتند که دیوانه است!
وقتی یک بحث علمی که میخواهد جلو برود، همه میگوید دیوانهاند؛ شما حالات کسانی که راستگو بودند، اما عجائبی در وجودشان بود؛ ما انتظار داریم که فوراً حل کنیم!؟ خُب، امام صادق نیامدند که تلفن را اختراع کنند! مثلاً شما این کتاب را برمیدارید، و میگویید که من این کتاب را برداشتم؛ میگوییم: شما دروغ گفتید! چون تو که برنداشتی، دستت برداشت! میگویید: من و دستم که فرقی نداریم. من اگر گفتم «من»، مقامی را برای روح قائل هستم، که برای همهی اینها ساری و جاری است. درست است که منافات ندارد که دستم برداشت و من برداشتم. چرا این طولیت را نمیبینید؟ اگر میگویید: «مقام وساطت فیض»؛ میگویید: بله، میشود امام صادق با بدن عنصری بیایند و تلفن را اختراع کنند؟ این معلوم میشود که مقصود را نفهمیدی. اگر مقصود را بفهمی که وقتی میگوییم: مقام امام در طول تمام نزولات فیض در خارج است. همین کسی که در اینجا فکر میکند، اصل وجودش را خدای متعال میدهد. اگر آنها صادقانه گفتند که ما در علل طولی مقام وساطت فیض داریم؛ این هر کاری که میکند، فیضش را از مقام وساطت فیض میگیرد. اگر بگویید که بدن امام بیاید و این را کنار بزند و بگوید من میخواهم تلفن را اختراع کنم، بعداً هم بگویید این حرف در عمق فاجعه است.
قولوا فینا ما شئتم به حیث درجات کمال
شاگرد: این هم ممکن است که در خارج بیایند اختراع کنند. این هم ممکن الوجود است؛ یعنی امکان دارد که امام صادق در خارج بیاید بدون طولی و در تحقق خارجی این را اختراع کند.
استاد: مانعی ندارد. میخواستند امام را تحقیر کنند یک تیر دادند دست امام و حضرت هم چندین تیر پشت سر هم زدند! مانعی ندارد که حضرت بیایند، [انجام دهند.] در بعضی از عجائب کلمات است که دستگاهی برای خودش است، ولی بنا بر این نبود.
شاگرد: همین که امکان دارد، پس حتماً انجام داده است؟ این «قولوا ما شئتم» یکیاش همین است که در خارج میتواند این را انجام بدهد، پس انجام داده است.
استاد: آیا «ما شئتم» این است؟
شاگرد: «نزلونا عن الربوبیة» این از ربوبیت پایینتر است دیگر!؟
استاد: آیا ممکن است که امام بالاترین فسق را انجام بدهد یا نه؟ «قولوا فینا ما شئتم» یکیاش هم این است که بالاترین فسق را امام انجام بدهد؛ آیا ممکن الوجود است یا نه؟ هر چه هم ممکن است، «قولوا»! آیا مخصص لُبّی ندارد؟ قرائن عقلیهی واضحه ندارد؟
شاگرد2: امر عقیب الحظر است.
شاگرد3: بدن عنصری هم همین است دیگر ، مخصص لبّی روایت است.
شاگرد: ما میخواهیم اشکال مستشکل را از ریشه در بیاوریم، میگوید: این امر که حلال است و اشکال شرعی ندارد و محال بر امام که نیست، محال است که معصوم گناه بکند. ما گفتیم آنچه که ممکن است.
استاد: امکان عقلی که دارد. گناه را اختیاراً نمیکنند. محال عقلی نیست. شما میگویید که هر چیزی که ممکن است «قولوا»، چطور شد؟
شاگرد: خُب، همین را چه جوابی بدهیم؟
استاد: «نزلونا عن الربوبیة»؛ یعنی از مقام ربوبیت، اصالت، پایین بیاییم، ما اصل نیستیم. ما هر چه داریم از خدا داریم. اما «قولوا فینا ما شئتم»؛ یعنی در درجات کمال جایی نایستید. هر چه کمالاتی که ختم نمیشود به اینکه ما واجب الوجود شویم، اینها را بگویید. پس یعنی در درجات کمال، «قولوا فینا»، یعنی در کمال بالا رفتن است. اینکه بگوییم این کار را کردن ممکن است، نه اینکه «کل ما یمکن یفرضه العقل»؛ اعم از معصیت و غیره را بگوییم. این مراد نیست. تناسب حکم و موضوع و فقه الحدیث را [باید رعایت کرد]. «قولوا فینا» در درجات کمال، هیچجا نایستید. این درجهی کمال نیست که بگوییم: امام خودشان بیایند در اینجا و تلفن را اختراع کنند. این اصلاً درجهی کمال نیست. درجات نیست، این مصادیق عرضیه است.
درجات کمال چیست؟ شما میگویید کسی از «ما وقع» مطلع است ؛ یک درجهی کمال است. بعد چه؟ از «ما یکون» مطلع است؛ آنچه که بعداً میآید. درجهی کمال در حال بالا رفتن است. آیا هنوز آینده را که نیامده میداند؟ بله. بعد چه؟ «ما یکون فی البرزخ». درجات کمال در حال بالا رفتن است. کمال در حال بالا رفتن است. نایستید! «و لن تبلغوا»! نه اینکه یعنی شخص هر چیزی که عقل میگوید ممکن است، شما این را «قولوا»! اصلاً منظور امام این نیست؛ خیلی واضح است. مثل اینکه میگویند مثلاً در اعداد که یک دو سه تا … هر چه که بالاتر بروید باز عدد داریم، بعد بگویید آیا هر چه بالاتر برویم باز هم هست؟ من حالا به سراغ چیز دیگری میروم، مثلاً این فرش آیا در این مجموعه هست؟ شما که گفتی هر چه میخواهی در این مجموعه است، پس فرش هم هست!؟ منظور من از «هر چه میخواهی» یعنی در سلسلهی بالا رفتن اعداد هر چه میخواهی بگو. نه اینکه هر چه که باشد؛ ولو این فرش هم باید جزء مجموعه اعداد طبیعی باشد! معلوم است که تناسب حکم و موضوع باید باشد. «قولوا فینا ما شئتم» یعنی «ما شئتم فی درجات الکمال»؛ این کمال حدّ یقف ندارد. اما اینکه بگوییم یکی از کمالات این است که مثلاً امام بگویند: شما که این آب را خوردید، _خُب، این هم یک فرد است و ممکن هم هست._ بگو که منِ [امام] خوردم، خودت نخوردی! کدام ذهنی به سراغ این میرود؟ که حضرت وقتی به مخاطبش میگوید که «قولوا فینا»؛ یعنی هر چه که ممکن است و یکی از آن ممکنات این است که این آبی که الآن خودت خوردی را من خوردم؛ تو نخوردی! چه کسی ذهنش به سراغ این میرود؟ «قولوا فینا» یعنی درجات کمال و لذا غلط است که بگوییم هرچه ممکن است. این حرف را تحریف کردن است.
شاگرد: ممکن کمالی منظور است دیگر؟
استاد: احسنت! ممکن است یعنی ممکن در درجات کمال است. نه ممکن از وقایع و کارهای جزئی که بگویید همهی اینها را ما کردیم، «قولوا»! منظور این نیست، و الا معصیت هم [شاملش] میشود.
شاگرد: آنکه محال است و ممکن نیست. معصیت که محال است و تخصصاً خارج است.
استاد: یعنی در کلام میگویید که معصیت بر امام محال است؟ یا میگویید ممکن است؟ حتی برای خدا چه میگویید؟ قبیح را خدا انجام میدهد یا نه؟ میگویید محال است. محال است یعنی چه؟ آیا قدرت بر آن تعلق نمیگیرد؟ استحالهاش چگونه است؟
شاگرد: اگر اختیاری نباشد دیگر کمال هم نیست.
استاد: بله،کمال به آن معنا هم نیست. خودشان انجام نمیدهند؛ استحاله بالغیر دارد. امکان ذاتی دارد. سؤال همین بود که امام این را فرمودند، امکان ذاتی منظورشان بود یا امکان بالغیر؟ و سایر موارد. منظور این است که اصلاً مبهم نیست.
شاگرد: در تأیید فرمایش شما راجع به تلفن باید بگوییم که قادر بر ایجاد و اختراع تلفن است و این کمال است.
استاد: أحسنت، کمالش همان قدرتش است بلکه بالاتر. آن چیزهای دنبال راهش که چه عجائبی که عرض کردم که آصف به حضرت سلیمان عرض میکند: ﴿أَنَا آتيكَ بِهِ قَبْلَ أَنْ يَرْتَدَّ إِلَيْكَ طَرْفُك﴾3. تازگیها داشتم در جایی میخواندم که میگفت الآن انتقال اطلاعات و انتقال انرژی به صورتهای مختلف شده است؛ انتقال جِرم را هنوز نتوانستند. اسمش را مسافرت مولکولی4 میگذارند. مسافرت مولکولی را میتوانند یا نه؟ اما میبینید که حضرت آصف با یک کلمه بهراحتی؛ ﴿فَلَمَّا رَآهُ مُسْتَقِرًّا عِنْدَهُ﴾. تمام شد. یعنی یک چیزهایی را که ما الآن خیلی مشکل میدانیم آنهایی که کمالات و درجات کمال دارند، با اراده انجام میدهند. همین که بخواهند، میشود. این الآن برای ما خیلی سخت است که چگونه میشود؟ اما آنها این مقامات را دارند. الآن هم وقتش نیست که یک نخ از ریش معاویه را بکَنند. یک جایی در یک شرایطی یک نخ ریش میکَنند، برای اینکه معلوم بشود.5
شاگرد: انتقال عرش بلقیس جزء کمالات نیست، قدرت بر انتقال جزء کمالات است.
استاد: بله، و الا [چنانچه کمال باشد،] هر کجا ممکن است باید کرده باشند و یا باید حتماً بکنند؛ اصلاً این منظور نیست. اصل قدرت، کمال است. «قولوا فینا» یعنی در کمالات ما و درجات کمال. وقتی کمال را از یک درجه بخواهید ببرید به درجه بالاتر، آنجا [مراد است].
شاگرد: میشود اینگونه گفت که این همانگونه که میگوییم گناه کردن محال است، به همان معنای محال بودن؛ اینکه هم امام صادق(علیه السلام) باشد، هم مخترع تلفن باشد و بعد امام صادق کار اختراع تلفن را انجام بدهد؛ به همان معنا هم محال میشود. یعنی تزاحمات عالم دنیاست. که با بدن عنصری در همان شرایط بخواهد هم آن باشد، هم این باشد نمیشود. یعنی هر کاری را هر کس بخواهد انجام بدهد امام هم با بدن عنصری همان کار را بخواهد انجام بدهد، به همان معنا این هم محال میشود.
استاد: بله، روی مبنای اینکه بدن عنصری امام طوری است که متزاحم با اجساد دیگر است. ولو ما میگوییم: «اجسادکم فی الاجساد»؛ یعنی معصومین یک جور مقامی دارند که آن حساب خاص خودشان را دارد. یک اشارهای کردهاند؛ اما نمیدانیم چگونه است! «اجسامکم فی الاجسام و اجسادکم فی الاجساد»؛ نمیدانیم چگونه است؟ ولی آن کسی که به خدمت امام صادق رفت؛ میخواست حضرت را مسخره کند. وقتی برگشت یک جملهای گفت که از عجائب بود. در روایت ببینید! به رفیقش گفت صبر کن تا این آقا را مسخره کنم و برگردم! بعد رفت مفتضح شد، سرش به زیر بود و با خجالت برگشت. رفیقش گفت کاری نکردی؟ در توحید صدوق نزدیک همین مضمون است که گفت: «يَتَجَسَّدُ إِذَا شَاءَ ظَاهِراً وَ يَتَرَوَّحُ إِذَا شَاءَ بَاطِنا»6 چه چیزی حس کرده بود؟ ما نمیدانیم! ظاهر روایت این بود که زندیق بود؛ میگوید: رفتم پیش آقایی که با اراده بخواهد روح میشود و با اراده بخواهد جسد میشود.
شاگرد: ما از این فرمایش شما این برداشت را کردیم که واقعاً در یک حدّی از تحلیل میتوانیم بگوییم که امام با بدن عنصریاش مخترع همین اینها هم بوده است.
استاد: این کلمهی «عنصر» که میگویید قید ضرورت بشرط المحمول است. ما تزاحم را به هم نمیزنیم، در فضای علمی وقتی شما ضرورت بشرط المحمول بکنید، قبول داریم که محال است. ضرورت بشرط المحمول یعنی میگویید بدنِ عنصری.
شاگرد: خُب بگوییم بدن جسمانی که مفهوم عامّ جسم باشد که مثلاً یک زمان فکر میکردند ماده است، یک زمان انرژی است. بگوییم که با بدن جسمانیاش میتواند.
ساختار کلام معصوم واجد کلید های راه گشای معارف
استاد: اگر به معنای منعطف میگویید آن حرفها میآید که آیا محال است یا نیست؟ آن فضا یک فضای دیگری است. علی أی حال منظور من این است که برای ما بهترین چیز این است که از کلمات خود معصومین [کلید پیدا کنیم]. در فکر باشید؛ هر وقت مطالعه میکنید، ببینید که آدم در مطالعه وقتی در فکر نیست، انسان رد میشود میرود. اما وقتی در فکرش باشد که از فرمایشات آنها کلید پیدا بکند، این کلید پیدا میشود. الآن شیخ مفید میفرماید که در کجا روایت داریم که امام همه چیز را میدانند؟ خود شما اینها را برای ما گذاشتید! اما سر جایش وقتی اشکال میرسد، نمیتوانیم اینها را به عنوان کلید استفاده کنیم. حضرت فرمودند: «إِنَّ عِنْدَنَا الْجَامِعَةَ ... فیها کل الشیء …حَتَّى الْأَرْشُ فِي الْخَدْشِ»7 گفت: «هَذَا وَ اللَّهِ الْعِلْمُ» عجب تشکیلاتی دارد، علم این است. حضرت فرمودند: «إِنَّهُ لَعِلْمٌ وَ لَيْسَ بِذَاك» بله این خیلی علم است، اما آنکه باید علم باشد، نیست.
بعد فرمودند: «إِنَّ عِنْدَنَا الْجَفْرَ وَ مَا يُدْرِيهِمْ مَا الْجَفْرُ ... وِعَاءٌ مِنْ أَدَمٍ فِيهِ عِلْمُ النَّبِيِّينَ وَ الْوَصِيِّينَ وَ عِلْمُ الْعُلَمَاءِ الَّذِينَ مَضَوْا مِنْ بَنِي إِسْرَائِيلَ» این از احکام شرعیه هم بالاتر رفت. «قَالَ قُلْتُ إِنَّ هَذَا هُوَ الْعِلْمُ» حضرت فرمودند: «قَالَ إِنَّهُ لَعِلْمٌ وَ لَيْسَ بِذَاكَ» تا کجا؟ تا آخر گفت که پس علم چیست؟ هر چه میگوییم که اینها علم است، شما میفرمایید که اینها [همه ی] علم نیست. حضرت فرمودند: «مَا يَحْدُثُ بِاللَّيْلِ وَ النَّهَارِ الْأَمْرُ مِنْ بَعْدِ الْأَمْرِ وَ الشَّيْءُ بَعْدَ الشَّيْءِ إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَة»؛ همین که در زیارت هست که در جلوی ضریح مبارکشان میگوییم: «السَّلَامُ عَلَيْكَ يَا عَيْنَ اللَّهِ النَّاظِرَةَ».
ما میگوییم که علم امام علم حضوری است. حضور در چه چیزی؟ در تمام لحظات. اینها در روایات است که حضرت میگویند هر چه از ما میشنوید، بشنوید خوب است؛ اما اینجوری هم یک جور علم است که «مَا يَحْدُثُ بِاللَّيْلِ وَ النَّهَارِ».
این را هم بگویم که یادم آمد، این کلام ضبط هم شده است از حاج آقا که میگفتند؛ این را زیاد هم میگفتند. _ ببینید یک کسی که یک عمری روایات را و فقه را دیده و زمان او هزار سال بعد از شیخ مفید است._ ایشان راجع به حضور و علم امام(علیه السلام) به ما و شهودشان نسبت به اعمال ما میگفتند که وقتی من که دارم حرف میزنم، قبل از اینکه صدای خودم که از دهن من بیرون میآید ـ چون فاصلهی اندکی طول میکشد ـ که به گوش خودم برسد که بشنوم، قبل از اینکه خودم صدای خودم را بشنوم، امام شنیدهاند. این از حرفهای معروف حاج آقا است، که ضبط هم شده است.
ما معمولاً میگوییم «گفتم و شنیدم»، در اینجا دقتی کردند و میگویند: یک زمان خیلی اندکی فاصله است که با تموّج از زبان من به گوش من برسد، اینجا بین گوش و دهان مکان است. همین فاصلهی مکانی، زمان میبرد. همین زمان برای امام نیست. «مَا يَحْدُثُ بِاللَّيْلِ وَ النَّهَارِ الْأَمْرُ مِنْ بَعْدِ الْأَمْرِ وَ الشَّيْءُ بَعْدَ الشَّيْءِ إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَة» لحظۀ حدوثش [میشنوند]، اما من در لحظهی حدوث نمیتوانم. یک زمان اندکی طول میکشد تا صدا به گوشم برسد. «ما یحدث» در لحظهی حدوث نمیشود.
شاگرد: آیه هم دارد. «وَ ما تَكُونُ في شَأْنٍ وَ ما تَتْلُوا مِنْهُ مِنْ قُرْآنٍ وَ لا تَعْمَلُونَ مِنْ عَمَلٍ إِلاَّ كُنَّا عَلَيْكُمْ شُهُوداً إِذْ تُفيضُونَ فيه».8
استاد: ولی اینها مطالبی است که باید از همینها کلمات کلیدی جمعآوری شود، اگر خدا توفیق دهد؛ که برای آیندگان مبادی علمیاش هم فراهم شود. یعنی الآن خیلی از این «کیف»هایی که مثل شیخ مفید که اعقل شیعه بودند و شیخ مفید کم کسی نیستند. خدا میداند که الآن من که اینها را عرض میکنم، عقیدهام است نه اینکه فقط لفظ بگویم، کفِ کفش شیخ مفید بالاتر از سر من است. شیخ مفید کم کسی نیست. این حرفهای ما ذرهای تنقیص مقام شیخ نیست. علو بحث است. ببینید این را مرحوم مجلسی هم آوردهاند. مرحوم مجلسی هم که با ایشان درگیر میشوند، اینجا چون بحث سنگین است، هیچ چیزی نمیگویند. او میگوید اجماع این است، ایشان میگوید [چنین اجماعی نیست]، چکارش کنیم؟ هیچ چیزی نمیگویند!
پس بزرگی بحث است، نه اینکه اینها پایین باشند. میگویند فلانی دکتر متخصص است، میگویند هیچ چیزی نمیفهمد! چرا هیچ چیزی نمیفهمد؟ میدانید که چقدر درس خوانده است؟ سر و کار این دکتر متخصص با یک بدن انسان است که فقط خالق این بدن میداند که در این بدن چکار کرده است. میبینید یک نفر فوق تخصص قرنیه است؛ یکی برای این قرنیهی ما یک عمر زحمت میکشد؛ با تجربیات هزار سال میشود متخصص قرنیهی من و شما که همه داریم. پس نگوییم که این دکتر چیزی بلد نیست، دکتر خیلی زحمت کشیده است. طرفش سنگین است و نمیداند در این دستگاه چه خبر است. هر چه یاد میگیرد، باز هم میبیند که چیزی نمیداند.
شاگرد: ما از روی احترام و عظمت مرحوم شیخ مفید، نمیتوانیم بگوییم که نمیفهمیده، ولی ...
استاد: ولی مقام امام را نمیفهمیده است. من هم همین را دارم میگویم. خدا رحمت کند مرحوم لنکرانی استاد رفیق ما در اصفهان که در اینجا در صحن دفن شده است. شاگرد ایشان میگفت که استاد ما میگفت: هر کس هر جور غیبت مرا بکند راضی هستم. فقط اگر بگوید نفهم است، از او راضی نیستم. واقعاً همینطور است که شیخ مفید اول بفهم روزگار بوده است، اما طرفش مقام امام است که ما هم نمیفهمیم.
شاگرد: فرمودهاند «و لن تبلغوا» دیگر.
شاگرد: اینطوری نبوده که توریه کرده باشد. میفهمیده و در حد فهم آن روز حرف میزده است؟
استاد: نه، این را قبلاً عرض کردم، نه واقعاً میگویند؛ نه اینکه شیخ مفید بخواهند در این جاها توریه کنند. ولی این را قائل هستم که شیخ مفیدی هم که میدانیم همهی ارتکاز شیعه را داشتند، وقتی از فضای اشکال فارغ میشدند و به ارتکاز تشیع خودشان مراجعه میکردند، میدیدند شیعه میگوید که امام میداند. این هم اعتقاد من است. پس دو فضا است؛ یعنی یک وقتی میخواهد جواب اشکال را بدهد، یک وقتی میخواهد مثل عوام بشود. بسیاری از علما بودند که به حرم میرفتند میگفتند بگذارید من عوامی زیارت کنم. من میخواهم عوام باشم. شیخ مفید هم وقتی میرفتند در فضای آن، همان ارتکاز را داشتند، چرا؟ چون خود معصومین اینها را در قلوب شیعه گذاشتند. خود معصومین این را گذاشتند و مقوّمش خودشان هستند، نه شیخ مفید. شیخ مفید در یک محدوده کارهایی کرده است. اما آن اساس فرهنگی که شیعه دارند را خود معصومین کردهاند. و خودشان هم میدانند چگونه تا آخر کار را به سرانجام برسانند.
شاگرد: بد هزینهای تاریخ شیعه پرداخت کرده است بخاطر این شرایط، ما خیلی از رجال احادیثی که داریم بخاطر بحث غلو، یا احادیث حذف شدند. یا الآن خیلی از روایات ما تضعیف شدند، بخاطر اینکه فلانی غالی است.
استاد: احسنت، ولی همین را در تاریخ رجال، بزرگانی که سر سوزن احتمال غالی بودن برایشان نیست، در رجال اینها به قدری قوی هستند، که اصلاً کسی نمیگوید اینها غالی هستند؛ همینهایی را که به شبههی غلو کنار رفته بودند، اینها را دوباره زنده کردند و دفاع کردند.
شاگرد: اصلاً طرد شدند و اجازه نقل حدیث ندادند. شیخ صدوق دارد که من خیلی از روایات را نیاوردم بخاطر اینکه شبهه ایجاد میکند و فلان است. پس خیلی از چیزها به دست ما نرسیده است. بهخاطر اینکه یا مضمون سنگین است یا راوی بهخاطر اینکه قائل به چیزهای سنگین است، حذف شده است.
استاد: ولی ما عملاً؛ اولاً اصل فرهنگش را گذاشتند. دوماً همین روایاتی که به دست ما رسیده، ریخت کلام معصومین اینگونه است که کلید آنها را در این روایات گذاشتهاند.
تفسیر، تحریف قرآن جلسه9 تاریخ: 02/02/1393
شیخ مفید ناجی شیعه از تفویض و تقصیر
شاگرد: این مشی شیخ مفید را که شما فرمودید که نسبت به آن زمان و اقتضائات زمان ضرورت داشته با توجه به اینکه خواستند مسلّمات را جا بیاندازند و محکم بماند و بعضی روایات با توجه به استیحاش اذهان آن زمان اقتضاء کرد که نسبت به این روایاتی که میدید با مسلّمات توهّم تعارض ایجاد میشود، میگفت که توقف میکنیم یا کنار میگذاریم یا ارزش ندارد. شرایط، آن را اقتضاء میکرد، ولی با توجه به این هزار سالی که مسائل تنقیح شده و علوم پیشرفت کرده و تکامل بحثها صورت گرفته، جا دارد که بحثها از آن حالت استیحاش به حالت استیناس در بیاید. حالا به نظرم آمد یکی از آیاتی که ریشه بحث را بیشتر برای ما خیلی روشن میکند، جواب حضرت خضر به حضرت موسی(سلام الله علیهما) است با اینکه قول داده بود که ﴿سَتَجِدُني إِنْ شاءَ اللَّهُ صابِرا﴾، حرف گوش میکنم و میپذیرم، یک مطلبی فرمودند که به عنوان ریشه بحث است، حضرت خضر فرمودند که ﴿وَ كَيْفَ تَصْبِرُ عَلى ما لَمْ تُحِطْ بِهِ خُبْرا﴾، چیزی که از زوایای امرش خبر نداری نتیجهاش این است که نمیتوانی صبر بکنی. اینکه بعضی اوقات مسائل برای ما هضم نمیشود یا این آیه یا آن روایت را نمیتوانیم با مسلّمات جمعش کنیم و نمیتوانیم بپذیریم و هضم نمیشود، این است که برای ما این مسائل تنقیح نشده است و روی مسائل ریزش کار نکردیم که همان فرمایش شماست که فرمودید: جا دارد که الآن مسائل بیشتر روشن شود تا هضم بشود.
استاد: نکته خیلی خوبی فرمودید از آیه شریفه که ﴿وَ كَيْفَ تَصْبِرُ عَلى ما لَمْ تُحِطْ بِهِ خُبْرا﴾، یعنی فطرت انسان بر این است که وقتی احاطه علمی نداشت و اصلاً علم احاطه است و علم با احاطه جوش خورده است، آنگاه وقتی لَمْ تُحِطْ بِهِ عِلما، قدرتش را نداری، اعتراض میکنی و نمیتوانی، این حرف درست است. مرحوم مفید هم از آن قوّه ایمانیشان و علمیشان و آن فضایی که در زمان ایشان بوده، بهترین بهره را از حیث مشی و سلوک ایمانی برده است و لذا شدند بزرگترین کسی که حق را به گردن شیعه دارند.
الآن شواهدی میآورم، میبینید که اگر شیخ مفید اینجور رفتار نمیکردند، غالب شیعه مفوضه و غلات بودند؛ یا مقصره بودند و یک نزاع عجیب و غریبی بود. مشی جناب مفید کاری کرده که الآن فضای حاکم بر ذهن علمای عصر، آنجور نزاع نیست. بینش آنها نسبت به تفویض و غلو بینش درست و متینی است، چرا؟ چون مرحوم مفید از راه خودش پیش بردند. زمان ایشان سؤالاتی حل نمیشد، فرمودند وقتی حل نمیشود ما از مسلّمات که دست برنمیداریم. حتی در جایی میگویند که این روایت روایت واحد است. مرحوم مجلسی با شیخ مفید خیلی کم درگیر میشوند، در چند جا فقط مرحوم مجلسی با شیخ مفید درگیر میشوند. بعضی جاها ایشان میگویند که اخبار آحاد است و در عالم ذر یکی از مواردش است مرحوم مجلسی با مرحوم مفید درگیر میشود و میگویند که شما چه میگویید؟ این همه روایات را نمیشود که ما بگوییم این خلاف عقل است!
فضای عصر جناب شیخ مفید فضایی بود که این واضحات فدا نمیشد برای روایاتی که آمده بود. اما فضای مرحوم مجلسی این است که میگویند [آیا این]محال است؟ جمعآوری کردیم و میبینیم که نمیتوانید بگویید که این از معصومین نیست، چون تواتر اجمالی دارد و باید یک کاری بکنیم؛ یعنی اولاً از نظر نقل، آیندگان به یک اطمینانی به مرام معصومین میرسند. وقتی هم به اطمینان میرسند، از ناحیهای شروع میکنند به فکر کردن برای جمع اینها. گاهی فکری میکنند، مبادی کلاسیک فراهم نیست. گاهی هم میبینید که از جنبههای دیگر مبادی فراهم میشود.
مثلاً یکی از چیزهایی که به دهان من طلبۀ عاجز نمیآید که اینها را بگویم اما به عنوان اینکه ذهن پیش برود؛ شاید یکی از موضوعاتی که اگر در فضای علمی زمان شیخ مفید بود،مثل الآن که نقل مجالس است و میگوییم، آن زمان بود، آن زمان در کلاس مطرح بود، شیخ مفید با آن عظمت عقلانی که داشتند خیلی از اینها را نمیگفتند، آن مسئله «لا زمان» است. یعنی زمانی فضای کلاسیک علم، لازمان در آن جا نگرفته بود. لازمان یعنی چه؟ زمان یک چیزی است که با ذهن ما جوش خورده است؛ اما یک وقتی میبینید که فکر پشت فکر، رساله پشت رساله، تدریس پشت تدریس، کم کم در فضای فکری اهل تفکر و علم یک چیزی خودش را جا انداخته بنام درکی علمی از لازمان. درکی علمی از احاطه بر زمانها و از مراتب زمان و از نسبیت زمانهای مختلف.
الآن مثلاً چهارصد سال پیش کتابهایی در همین فضای علمی و آخوندی ما نوشته شده که ایام را دستهبندی میکنند. در قرآن هم هست، اما قرآن کی به این فضا میآید که بگوییم ایام الهی و ایام ربوبی و ایام دنیوی و ایام اخروی. اما میبینید که در روایات هم هست جا نگرفته است؛ «لا یدری أ من سنی الدنیا أم من سنی الآخرة» چقدر توضیحش در این کتابهای کلاسیک آن زمان است؟ توضیح ندارد. میگوید همین لفظش را بگویید. اما بعد که بحثهای کلاسیک پیشرفت میکند، بشر زبان میگیرد و میتواند همینها را توضیح علمی بدهد. وقتی توضیح میدهد، میبینیم که کیفهای شیخ مفید جواب پیدا میکند
....
شاگرد: اشکالی که به بیان شما الآن زیاد میکنند در حوزه هم مطرح است این است که میگویند اگر این روایاتی که دارد جمع میکند و تحلیل میکند، تدریجاً به دست ما رسیده بود و خیلی از آنها از نظر شیخ مفید مخفی بود، بله این حرف خیلی قشنگ است. در حالی که همه این روایات در اختیار شیخ مفید بود ولی این فرق را نداشت یعنی این وجه جمعها بود و همه روایات بود و شیخ مفید دیده و مطالعه کرده با آن نبوغش.
استاد: خواندن این و کلید قرار دادنش، چون درکلید اینگونه است که باید مفتاح را بکار ببرند تا باب مفتوح بشود.
شاگرد: توجه کند که این مال آن است.همین را میگویند که چطور ما این روایات را متوجه میشویم، ولی شیخ مفید که نبوغش از ما بیشتر بود متوجه نشد!؟
استاد: متوجه نشد مال این است، شیخ مفید «علی أی حال» کسی بودند که از مادر متولد شدند و در فضایی درس خواندند و اساتیدی داشتند، بنیه علمی معلومات آن عصر را میدانستند؛ یعنی شیخ مفید غیر از اینکه معلومات عمومی همه علوم عصر را میدانستند در آن قله اینها هم بودند. اما بنیه معلومات عمومی زمان مجلسی با ایشان یکجور نبود. مرحوم مجلسی میگویند که بحار من خیلی قیمت دارد برای آنهایی که طالبش هستند، چرا؟ نمیدانم کجا فرمودند! فرمودند که بنده دوازده سالم بود که تمام علوم عصر را میدانستم هیئت، طب، ریاضیات ـ شوخی نیست ـ لذا میگوید که من اگر یک محدث هستم محدثی هستم که تمام معلومات عمومی و کتب مختلف همه را میدانم. من آمدم روایات را تبویب کردم و حرف زدم لذا از کتاب من بهرهای میبرید که از موضع معلومات عمومی وسیع آمدم [و نگاشته ام].
حالا این را تحقیق کنید در هیچ کتاب روایی قبل از بحار، کتاب السماء و العالم نمیبینید به چنین نامی. البته من نمیدانم و تفحص نکردم؛ یعنی یکی از خصوصیات کتاب بحار یک کتابی است که در تبویب روایات بنام کتاب السماء و العالم! آیا شما چنین کتابی در بین مصنّفین قبل از بحار دیدید؟ من ندیدم. پس شیخ مفید بنیه علمی کلاسیک به ایشان اجازه نمیداد که اصلاً بشود بعضی از روایات را جمع کند. یکی همین که الآن عرض کردیم مسئله لازمان است. وقتی کسی در نقل مجالس اصلاً نشنیده و مطرح نیست و فضا فضای بحثهای کلامی است که اجازه نمیدهد به ورود به این بحثها.
شاگرد: پس ربطی به نبوغ علمیاش ندارد.
استاد: بله، ربطی ندارد.
شاگرد: این شبهه را فردا بسط بدهیم، چون خیلی عنوان اینکه شبهه اساسی در ردّ همه اعتقادات متأخرین که شما حرفهایی میزنید که متقدمینی که همین روایاتی که شما استدلال میکنید در اختیارشان بود و هیچ کدام از این حرفهای متأخرین را متقدمین نزدند با اینکه در اختیارشان بوده است!
استاد: این جوابهای خیلی خوب و فنی دارد که آن موضوع محوری که عرض کردیم، یکی از فواید موضوعمحوری پیدا کردن کلیدهاست؛ یعنی در پیشرفت یک موضوع مهم است. الآن فضای بحث مثلا شیعه و سنی، اگر خودمان را بکشیم فضای بحث و منابع اولیه یک بُرد و دامنهای دارد، نبوغ داشته باشیم و خودمان را بکشیم از این بُرد بیشتر نمیشود اصلاً . اما وقتی در همین فضا بحثی میشود، سی سال دیگر، زحمات محققین این سی سال، روی هم قرار میگیرد و بنیه معلومات عمومی محاورات و مناظرات آن زمان چیزهایی است که در این زمان برای ما ممکن نبود، ولی منابعش در دست ماست؛ یعنی همان کلیدها بود ما نمیتوانیم الآن استفاده کنیم، چرا؟ چون سر هر جایی در هر مناسبتی یک کسی ذهنی برمیدارد و میگویند أحسنت! خوشحال میشوند؛ مثلاً میبینید که صد تا عالم کار کرده بودند، در یک سمینار یک محقق میگوید که این آیه دلالت بر این دارد و همه هم میگویند که أحسنت! نمیتوانند بگویند که دیگران هم که بودند خب نبوغ داشتند! این منافاتی ندارد. استفاده کردنِ موضوعی و پیشرفت موضوع محوری در یک فضا برای اینکه از یک چیزهای کلیدی استفاده کنند این مجال را باقی میگذارند و روند تکامل را در پی دارد.
قرآن و معصومان، دارای زبان اختصاصی
زبان دارای لایه های مختلف
لایه متبادر به اذهان، لایه واژگان
لایه های بالاتر، لایه نحو واسالیب عبارت و مدل های گفتاری
اضافه شود به آن مدل های رفتاری
سوال: تلاش برای کشف اسلوب بیانی حضرات در مسئله مقامات خودشان : جمع بین بیان مقامات و تحفظ بر عدم غلو شیعه
شاخصه های بیان:
۱. گفتن به اندازه طاقت
۲. تاکید بر کتمان
۴. لسان محکمات و متشابهات
۵. معاریض الکلام
نکته دیگر: تفکیک بین مقامات حضرات و علم مخاطب شخصی به این مقام و انتقال و تلقی شیعیان از این مقام
اسلوب تربیت علمی در این زمینه: رفتار شیخ مفید: مشی بر واضحات و تلاش برای لبس بعد اللبس معرفتی بر روی واضحات
تفاوت سبک مفید ره با صدوق ره
اثرات این رویکرد:
حجة: ارتکاز
دلیلا: منبهات
منهجا: فی مقام الاستدلال ارائه و فی مقام التحقیق موضوع محوری
بصیرة:
جهتا: مدیریت دانش به تعریف پیوست های عینی برای علوم مختلف