بسم الله الرحمن الرحیم

جلسات تفسیر-بحث تعدد قراءات-سال ۹۳

فهرست جلسات مباحثه تفسیر

تقریر سابق آقای شریف در ذیل صفحه است

تقریر جدید:

بسم الله الرحمن الرحیم

تفسیر، تحریف قرآن جلسه12 تاریخ: 07/02/1393

مسئله لازمان مبنای حل تناقضات وارده ی شیخ مفید

بحث در کیفیت صدور وحی و نزول جبرئیل در جلد هجدهم بحارالانوار بود. به مناسبت بحث، روایت نوزدهم را از چند جلسه قبل می‌خواستیم بخوانیم. در ابتدای این باب ، بحث سنگینی بود که بین شیخ مفید و شیخ صدوق برپا شد؛که در عین حال دخالت مستقیمی با بحث ما داشت. که شیخ مفید فرمودند که نمی‌شود! چون شیخ صدوق اتکاء کردند به روایتی که اصلاً ممکن نیست و شاید [شیخ مفید] در دو جا «کیف» فرمودند! فرمودند که این‌طور چیزی نمی‌شود! ممکن نیست که بگوییم قرآن مجموعش در لیلة القدر نازل بشود. و در آخر کار وقتی که می‌خواستند استدلال کنند یک کلمه «کیف» داشتند که در صفحه 251 بود؛ که فرمودند:

«و أمثال ذلك في القرآن كثيرة و قد جاء الخبر بذكر الظهار و سببه»؛ که آن خانم آمد و اظهار ظهار کرد که ﴿قَدْ سَمِعَ اللَّهُ قَوْلَ الَّتِي تُجادِلُكَ فِي زَوْجِها﴾1. «و أنه لما جادلت النبي ص في ذكر الظهار أنزل الله تعالى ﴿قَدْ سَمِعَ اللَّهُ قَوْلَ الَّتِي تُجادِلُكَ فِي زَوْجِها﴾ و هذه قصة كانت بالمدينة فكيف ينزل الله تعالى الوحي بها بمكة قبل الهجرة فيخبر أنها قد كانت و لم تكن»؛ یعنی می‌خواستند بفرمایند که این‌طوری خیلی واضح است که نمی‌شود. یک چیزی که به این وضوح امکان ندارد را ما چگونه قائل شویم؟

همچنین در صفحه 252 به دنبالش فرمودند که: «فينتقض كلامه و مذهبه أنه كان في السماء الرابعة لأن ما في صدر رسول الله ص و حفظه في الأرض فلا معنى لاختصاصه بالسماء»؛ اگر حضرت در آسمان چهارم است و به زمین نیامده است، خُب حضرت نمی‌داند. حضرت که روی زمین است و آن هم در آسمان است و هنوز به زمین نیامده است. اگر آمده و قلب حضرت آن را درک کرده، پس در آسمان چهارم نیست و به زمین آمده است. بین این دو کلام تناقض است.

این‌هایی را که الآن ایشان می‌فرمایند: «فلا معنی لاختصاصه بالسماء و لو كان ما في حفظ رسول الله ص يوصف بأنه في السماء الرابعة خاصة لكان ما في حفظ غيره موصوفا بذلك»؛ پیامبر دیگری هم که چیزهای دیگری را می‌داند، باز می‌گوییم که آن برای خودش است و این هم برای خودش است. یعنی نحو کار نحوی است که با آن چیزهایی که در جلسات قبل معطلش شدیم، اگر دقت کنیم فضا یک فضای دیگری می‌شود. یعنی بگوییم که اساساً نزول قرآن در بیت المعمور و در آسمان چهارم، همه‌ی این‌ها مبنایش درک مسئله‌ی «لازمان» است. و احاطه‌ی عوالم لازمانی بر همه‌ی ازمنه و شؤونات و عوالم مختلف است. همه‌ی این‌ها را باید مجموعش را در نظر بگیریم و بعد حرف بزنیم. آنگاه دیگر خیلی واضح نیست که بگوییم «کیف»! [برای فضای علمی زمان شیخ مفید] خیلی واضح بود که این‌جوری نمی‌شود.

ادارک مبادی و مبانی لازمه فهم معارف

سال قبل کتابی برای من آوردند که رساله‌ای در ردّ حدیث «نزّلونا عن الرّبوبيّة و قولوا فينا ما شئتم». بعضی از چیزها از واضحات است و گویا می‌خواهد بگوید که به قدری واضح است که شاید تعبیرش این بود که کسی که از این روایت دفاع کرده یا گفته که …؛ _ مثلاً کلمات عده‌ای از علما را آورده؛ علمایی که روی میزان حرف زده‌اند؛ گفتند شما فقط از امکان بالاتر نرو! آن‌ها را واجب الوجود ندان. آن‌ها را، ممکن الوجود بدان. «نزّلوانا عن الرّبوبیّة و قولوا فینا ما شئتم»؛ هر چه برای ممکن الوجود ممکن است، مانعی ندارد که برای ما قائل باشید._ ایشان گفته بود که اگر گوینده‌ی این سخن عمق آن کلام فاجعه‌بار خودش را ببیند، این‌طور تعبیر نمی‌کند. که اگر عمق آن فاجعه‌اش را ببیند، دیگر حاضر نیست که راحت بگوید.

عمق فاجعه‌ی کلام این حرف چیست؟ این است که یک کسی می‌آید می‌گوید: خُب، واجب الوجود را بردارید، حالا بگوییم که یک از ممکن الوجودها این است که بگوییم: امام صادق(سلام الله علیه)، مخترع تلفن، تلویزیون، هواپیما و … هستند. چون که « قولوا فينا ما شئتم»؛ یکی از «ما شئتم» هم همین است، آیا محال است؟ محال نیست. اگر حضرت مخترع تلفن باشند، واجب الوجود می‌شوند؟ واجب الوجود که نشدند! فاجعه از این بالاتر است که کسی این ‌را بگوید؟! معلوم است که حضرت مخترع تلفن و هواپیما نبودند. و شاید دنبالش هم مثلاً کتاب کفایه و رسائل را هم بگوید که حضرت امام رضا نوشته‌اند! این کسی که این‌جوری فاجعه‌بار می‌بیند، معلوم می‌شود مبادی حرف [برایش] قدری سنگین است که سنخ همین مطالب [گفته] می‌شود.

حالا زمان شیخ مفید یک چیزی بود؛ اما زمان ما این‌ها را فاجعه‌بار بدانیم و یک عالمی را که هزار سال بعد از شیخ مفید در کتابش روی موازین جزء غالین نیست، فقیه است و درس خوانده است، این‌طور نیست که بخواهد چیزی را تنحّل کند یا نحله‌ای در بیاورد؛ _انسان این‌ها را می‌بیند._ آن‌وقت ما درباره‌ی این‌ها بگوییم که این حرف‌هایی که زدند فاجعه‌بار است! معلوم می‌شود که آن الفبا درست حل نشده است. اگر مطالب و مبانی مسئله درست حل شود، این حرف‌ها پیش نمی‌آید.

جواب علامه مجلسی به شیخ مفید

راجع به فرمایش مرحوم مجلسی که این‌جا مقداری در صدد جواب برمی‌آیند؛ که به شیخ مفید جوابی بدهند، می‌فرمایند: «أقول أما الاعتراض الأول الذي أورده قدس سره على الصدوق رحمه الله فغير وارد»؛ صفحه‌ی 253 است. و از سنگین بودن این بحث که می‌خواستم عرض کنم این است که: مرحوم مجلسی مواردی را با شیخ مفید که در تصحیح الاعتقاد عرض کردم، به میدان شیخ مفید می‌روند و قبول نمی‌کنند. یکی در همین‌جاست که «فغیر وارد» دارند. «إذ ثبت بالأخبار المستفيضة أن جميع الكتب التي أنزلها الله تعالى على أنبيائه أثبتها في اللوح المحفوظ قبل خلق السماء و الأرض»؛ شما که می‌گویید چون واقعه در مدینه اتفاق افتاده پس آیه‌اش در مکه نمی‌تواند نازل بشود؛ پس این همه اخباری که می‌گویند تمام کتب را خدا در لوح محفوظ قرار داده چه می‌شود!؟ آیا بگوییم نمی‌شود که هنوز طرف زن نیامده شکایت کند، ولی خدا در لوح محفوظ آیه‌اش را گذاشته؟ شما باید حل کنید! نمی‌توانید بگویید «کیف»! شما اگر با همین «کیف» بگویید واضح است که نمی‌شود، بعد روایات مستفیضه را چکار می‌کنید؟

سکوت عجیب مجلسی در باب رد اجماع دربارۀ علم غیب امام

این‌ها را مرحوم مجلسی می‌گویند؛ که شما باید این‌ها را حل کنید. در عالم ذَر هم این را گفتند. اما از چیزهایی که برای خود من هم یا جالب است یا تعجب است؛ در بحث علم امام که مرحوم مجلسی می‌رسند، در آن‌جا کلامی از مرحوم شیخ مفید نقل می‌کنند که بر خلاف چیزهای واضح نزد شیعه است! در آن‌جا هیچ چیزی هم نمی‌گویند. یعنی کأنه همراه با شیخ مفید هستند. من یادداشتش را دارم که در جلد 42 بحارالانوار، صفحه‌ی 257 است. ببینید که در چه فضایی حرف شیخ مفید را می‌آورند و قبول می‌کنند! باب فضائل امیرالمؤمنین تمام شده، رسیدند به: «باب کیفیة شهادته و وصیته». فضا، فضایی است که امیرالمؤمنین(صلوات الله علیه) به دست اشقی الاولین و الآخرین می‌خواهند شهید شوند. حالا آیا حضرت می‌دانند یا نه؟ از خانه که بیرون می‌روند، این روایات را باید چکار کنیم؟ این یکی از موارد سنگین بحث علم امام است. یعنی حالاتی که معصومین دارند، فقط یک اشکال ظاهری نیست که بگوییم قبل و بعد چگونه جمع می‌شود؟ نظیرش را چند جلسه قبل گفتم؛ حضرت می‌خواهند در جای پیامبر خدا بخوابند، اگر می‌دانند که شهید نمی‌شوند که این فضلیتی ندارد. این‌جا نباید بدانند تا فضلیت باشد.

در این‌جا هم می‌خواهند به مسجد بروند، اگر بدانند [که نباید این کار را بکنند؛] چون ﴿لا تُلْقُوا بِأَيْديكُمْ إِلَى التَّهْلُكَة﴾2، این حرام است. آیا امام کار حرامی می‌کنند؟ اگر شما بدانید که در پشت این دیوار کسی می‌خواهد شما را بکشد، بر شما حرام است که به پشت دیوار بروید تا شما را بکشد. این فضا، فضای سنگینی شده است. وقتی سنگین شده، کلامی دارند به عنوان «تذنیب» در صفحه‌ی 257:

تذنيب : سئل الشيخ المفيد قدس الله روحه في المسائل العكبرية : الامام عندنا مجمع على أنه يعلم ما يكون ، فما بال أميرالمؤمنين خرج إلى المسجد وهو يعلم أنه مقتول وقد عرف قاتله والوقت والزمان؟ وما بال الحسن بن علي سار إلى الكوفة وقد علم أنهم يخذلونه ولا ينصرونه وأنه مقتول في سفرته تبك؟ ولم لما حصروا وعرف أن الماء قد منع منه وأنه إن حفر أذرعا قريبة نبع الماء ولم يحفر وأعان على نفسه حتى تلف عطشا؟ والحسن وادع معاوية و هادنه وهو يعلم أنه ينكث ولا يفي ويقتل شيعة أبيه ، فأجاب الشيخ ; عنها بقوله :

وأما الجواب عن قوله : « إن الامام يعلم ما يكون » فإجماعنا أن الامر على خلاف ما قال ، وما أجمعت الشيعة على هذا القول ، وإنما إجماعهم ثابت على أن الامام يعلم الحكم في كل ما يكون دون أن يكون عالما بأعيان مايحدث ويكون على التفصيل والتمييز ، وهذا يسقط الاصل الذي بنى عليه الاسولة بأجمعها ، ولسنا نمنع أن يعلم الامام أعيان ما يحدث ويكون بإعلام الله تعالى ( له ) ذلك ، فأما القول بأنه يعلم كل ما يكون فلسنا نطلقه ولا نصوب قائله ، لدعواه فيه من غير حجة ولا بيان .

«سئل الشيخ المفيد قدس الله روحه في المسائل العُكبرية الإمام عندنا مجمع على أنه يعلم ما يكون» این کلام شیخ نیست، سائلی از شیخ مفید سؤال کرده است که: «الإمام عندنا مجمع»، الآن هم در بین شیعه‌ها مجمع است. بین عرف عام شیعه این‌طور نیست؟ این مجمعٌ که سائل دارد می‌گوید، زمان شیخ مفید هم این‌گونه بوده است. شیعه قرار نیست که اگر چیزی را نتوانست حل کند، از واضحات فرهنگی‌شان دست بردارد. سائل از شیخ مفید سؤال می‌کند که «الإمام عندنا مجمع علی أنه یعلم ما یکون». حالا اشکال: «فما بال أمير المؤمنين ع خرج إلى المسجد و هو يعلم أنه مقتول و قد عرف قاتله و الوقت و الزمان و ما بال الحسين بن علي ع سار إلى الكوفة و قد علم أنهم يخذلونه و لا ينصرونه و أنه مقتول في سفرته تِبكَ». مطلب مشکل شده است؛ یعنی جمع بین یکی از محکمات اعتقادی که علم امام است و بین رفتار امام و معضلاتی که از حرمت و … دارد، این‌ها را باید چکار کنیم؟ این سائل از محضر شیخ مفید سؤال می‌کند.

«و لم لما حصروا و عرف أن الماء قد منع منه و أنه إن حفر أَذرُعاً قريبة نبع الماء و لم يحفر»؛ امام به علم امامت زیر زمین را می‌بینند و می‌دانند که دو متر اگر بکَنیم آب است. حاج آقا می‌فرمودند که سید بحر العلوم به سامرا آمد و در کاخ متوکل رفت و به جایی اشاره کرد و گفت اینجا را بکَنید. کَندند و به یک سنگ‌های بسیار زیبای مرمر رسیدند. این‌ها را آوردند برای حرم یا مسجد سهله! منظور این است که سید می‌گوید این‌ها را بیارید. آن‌گاه حضرت سید الشهداء می‌دانند که اگر این‌جا را بکَنند به آب می‌رسد؛ پس چرا اطفال و خودشان را به سمتی ببرند که دچار عطشی شوند که به مرز شهادت برسند؟ خُب می‌توانستند دو متر بکَنند و به آب برسند! «لَوْ كُنْتُ أَعْلَمُ الْغَيْبَ لاَسْتَكْثَرْتُ مِنَ الْخَيْرِ وَ ما مَسَّنِيَ السُّوء»؛ هرکجا که آبی بود، سریع می‌گفتند که بکَنید و برسید! اشکال این است که «و أنه إن حفر أَذرُعاً قريبة نبع الماء و لم يحفر و أعان على نفسه»؛ خودکشی کردند. «حتى تلف عطشا و الحسن ع وادَعَ معاوية و هادَنَه و هو يعلم أنه يَنكُث»؛ می‌دانستند که نکث صلح را می‌کند. «و لا يفي و یقتل شيعة أبيه ع» این‌ها چطور جمع می‌شود؟

مطلب خیلی سنگین شده است. «فأجاب الشيخ رحمه الله عنها بقوله» شیخ مفید چه جوابی دادند؟ مرحوم مجلسی چه موضع‌گیری می‌خواهند بکنند؟ «و أما الجواب عن قوله إن الإمام يعلم ما يكون فإجماعنا أن الأمر على خلاف ما قال»؛ چنین اجماعی بین شیعه نیست. چه کسی گفته که اجماع شیعه این است که امام همه چیز را می‌دانند؟ خُب، الآن ببینید که هزار سال گذشته و همه‌ی ما هم چند سالی است که زندگی کردیم؛ اجماع شیعه چیست؟ اجماع خواص و عوام شیعه بر چیست؟ [شیخ مفید می‌گوید] اجماع ما بر این نیست. «و ما أجمعت الشيعة على هذا القول» شیعه بر این قول اجماع نکردند. «و إنما إجماعهم ثابت على أن الإمام يعلم الحكم»؛ امام مسئله را خوب بلد است. اگر پیش امام بروید و مسئله بپرسید اشتباه نمی‌کند؛ در جواب مسئله معصوم است. «یعلم الحکم في كل ما يكون دون أن يكون عالما بأعيان ما يحدث»؛ عین آن چیزی که حادث می‌شود را که امام علم ندارند. «و يكون على التفصيل و التمييز»؛ [این‌طور نیست] که همه چیز را ریز ریز بدانند. بله، بعضی کلیات را ممکن است، بدانند. حضرت سید الشهداء بدانند که آخر امر من شهادت است؛ اما در این سفر که همه چیز را نمی‌دانستند.

«و هذا يسقط الأصل الذي بني عليه الأسوِلة بأجمعها»؛ صورت مسئله پاک شد. این همه سؤالات و اشکالات و معضلات دالّ بر این است که امام می‌دانند؛ فرمودند که اجماعی نیست که بدانند. و ما این را قبول نداریم. امام همه چیز را نمی‌داند؛ و وقتی نمی‌داند، همه‌ی این مسائل حل می‌شود. «و لسنا نمنع»؛خُب، حالا آیا امام هیچ چیزی نمی‌دانند؟ می‌گویند نه، ما نمی‌گوییم که محال است! محال نیست که بدانند. اما این‌که همه چیز را بدانند، نیست. «و لسنا نمنع‏ أن يعلم الإمام أعيان ما يحدث و يكون بإعلام الله تعالى له ذلك فأما القول بأنه يعلم كل ما يكون فلسنا نطلقه» که کلاً بگوییم «و لا نصوب قائله»؛ اگر کسی هم این را بگوید، می‌گوییم حرفش درست نیست. «لدعواه فيه من غير حجة و لا بيان»؛ دلیلی ندارد.

والقول : بأن أميرالمؤمنين علیه‌السلام كان يعلم قاتله والوقت الذي كان يقتل فيه فقد جاء الخبر متظاهرا أنه كان يعلم في الجملة أنه مقتول ، وجاء أيضا بأنه يعلم قاتله على التفصيل ، فأما علمه بوقت قتله فلم يأت عليه أثر على التحصيل ولوجاء به أثر لم يلزم فيه ما يظنه المعترضون ، إذ كان لا يمتنع أن يتعبده الله تعالى بالصبر على الشهادة والاستسلام للقتل ، ليبلغه بذلك علو الدرجاب مالا يبلغه إلا به ، ولعلمه بأنه يطيعه في ذلك طاعة لو كلفها سواه لم يردها ، ولا يكون بذلك أمير ـ المؤمنين علیه‌السلام ملقيا بيده إلى التهلكة ، ولا معينا على نفسه معونة تستقبح في العقول.

وأما علم الحسين علیه‌السلام بأن أهل الكوفة خاذلوه ، فلسنا نقطع على ذلك ، إذ لا حجة عليه من عقل ولا سمع ، ولو كان عالما بذلك لكان الجواب عنه ما قد مناه في الجواب عن علم أميرالمؤمنين بوقت قتله ومعرفة قاتله كما ذكرناه. و أما دعواه علينا أنا نقول : إن الحسين علیه‌السلام كان عالما بموضع الماء قادرا عليه ، فلسنا نقول ذلك ، ولا جاء به خبر ، على أن طلب الماء والاجتهاد فيه يقضي بخلاف ذلك ولو ثبت أنه كان عالما بموضع الماء يمتنع في العقول أن يكون متعبدا بترك السعي في طلب الماء من حيث كان ممنوعا منه حسب ما ذكرناه في أميرالمؤمنين علیه‌السلام ، غير أن ظاهر الحال بخلاف ذلك على ما قد مناه.

أقول : وسأل السيد مهنا بن سنان العلامة الحلي نور الله ضريحه عن مثل ذلك في أميرالمؤمنين علیه‌السلام فأجاب بأنه يحتمل أن يكون علیه‌السلام اخبر بوقوع القتل في تلك الليلة ، ولم يعلم في أي وقت من تلك الليلة أوأي مكان يقتل ، وأن تكليفه علیه‌السلام مغاير لتكليفنا ، فجاز أن يكون بذل مهجته الشريفة في ذات الله تعالى ، كما يجب على المجاهد الثبات ، وإن كان ثباته يفضي إلى القتل.

«و القول بأن أمير المؤمنين ع كان يعلم قاتله و الوقت الذي كان يقتل فيه فقد جاء الخبر متظاهرا أنه كان يعلم في الجملة أنه مقتول»؛ اهل سنت فراوان دارند و فقط برای شیعه نیست. مگر یک‌بار یا دوبار فقط حضرت گفته بودند؟ مثلاً حضرت وقتی ابن ملجم را دیدند، همه چیز را گفتند. «و جاء أيضا بأنه يعلم قاتله على التفصيل»؛ این‌جا هم دیگر که چاره‌ای نیست. شخص ابن ملجم را می‌دانستند [که قاتل ایشان است]. خُب، حالا که شخصش را می‌دانید که کیست، او را زندان کنید! یا عده‌ای را بگذارید تا از او مواظبت کنند! با این کار که اشکال حل نمی‌شود، ولی دیگر چاره‌ای نیست! چون به قدری شیعه و سنی گفته‌اند که «یعلم قاتله علی التفصیل»؛ شخص او را می‌شناختند. نه این‌که پیامبر خدا خبر داده باشند که یک کسی در کوفه می‌آید! نه، شخص او را می‌شناختند. از این‌ها دیگر چاره‌ای نیست.

فرمودند: «و جاء أیضا بأنه یعلم قاتله علی التفصیل»؛ این اشکال را چگونه حل می‌کنیم؟ «فأما علمه بوقت قتله فلم يأت عليه أثر على التحصيل و لو جاء به أثر لم يلزم فيه ما يظنه المعترضون» چرا؟ «إذ كان لا يمتنع أن يتعبده الله تعالى بالصبر على الشهادة»؛ خدا گفته که شما بر شهادت صبر کنید. «و الاستسلام للقتل» تسلیم قتل باشید. حالا چطور شد؟ تسلیم قتل بودن، غیر از این است که الآن می‌خواهند بروند؟ اشکال که حل نشد! آیا خدا مجبور کرده است که بروند، این‌طور بگوییم؟ جواب چگونه حل می‌شود؟ «ليبلغه بذلك علو الدرجات»؛ عده‌ای ممکن است جور دیگری جواب بدهند که غیر از این جواب است؛ آن‌ها می‌گویند که خدای متعال إخبار کرده به قضای حتمی. خدا به پیامبر و ولیّ‌اش فرموده که این‌ها حتمی است. اگر بخواهند در صدد این بربیایند که جلوی این را بگیرند، خدا را تکذیب می‌کنند! این یک جور بیان است؛ که غیر از بیانات چند روز قبل عرض بنده است.

آن یک‌طور حرف است و این یک‌طور حرف است. خلاصه شاید کسی این‌طور خودش را قانع بکند؛ که «و لا یکون بذلک أمير المؤمنين ع ملقيا بيده إلى التهلكة و لا معينا على نفسه مَعونة تستقبح في العقول»؛ اگر کمک کند بر قتل خودش به نحوی که عقول نمی‌پسندد، این بد است. اما این‌جا نه، استسلام است، شهادت است، به مقام شهادت رسیدن است. این را عقول «لا تستقبح». استقباح عقول در شهادت، در این‌جا می‌آید؟ که خودت را در تهلکه بیانداز!؟ حالا ایشان این‌گونه جواب دادند.

«و أما علم الحسين ع بأن أهل الكوفة خاذلوه فلسنا نقطع على ذلك»؛ قطع نداریم که حضرت قطعاً می‌دانستند که اهل کوفه حضرت را دچار خذلان می‌کند! آخر خطبه‌هایی که حضرت می‌خواندند، که مانده است؛ در روز ترویه که می‌خواهند حج را ترک کنند و از مکه بیرون بیایند می‌گویند: «مَنْ كَانَ بَاذِلًا فِينَا مُهْجَتَهُ، وَ مُوَطِّناً عَلَى لِقَاءِ اللَّهِ نَفْسَهُ، فَلْيَرْحَلْ معنا».

شاگرد: وقتی که به حضرت مشورت می‌دادند، همه گفتند که کوفه خذلان دارد! این‌ها می‌دانستند، آیا امام حسین نمی‌دانست؟

استاد: بله. همین‌طور می‌رسد تا آن آخر کار که مسائل امام حسن(سلام الله علیه) را هم می‌گویند. بعد می‌گویند: «أقول و سأل السيد مهنا بن سنان العلامة الحلي نور الله ضريحه عن مثل ذلك في أمير المؤمنين ع فأجاب بأنه يحتمل أن يكون ع أخبر بوقوع القتل في تلك الليلة و لم يعلم في أي وقت من تلك الليلة»؛ می‌دانستند که امشب است، اما چه لحظه‌ای را نمی‌دانستند. خب حرام است که در آن شب بیرون بروند!؟ حتی دارد که گفتند دیگری را بفرستید، چون خبر رسیده بود که ابن ملجم کار کرده و شمشیرش را سَم داده است. این‌ها در نقل‌ها آمده است. مدام عده‌ای می‌گفتند که چند روز جماعت را تعطیل کنید، یا دیگری برود! « إن تكليفه ع مغاير لتكليفنا»؛ این یک چیز دیگری است؛ که تکلیف حضرت با تکلیف ما فرق می‌کند. این یک جور فضا است. «فجاز أن يكون بذل مهجته الشريفة في ذات الله تعالى كما يجب على المجاهد الثبات»؛ اگر کسی می‌داند که الآن در جبهه کشته می‌شود، باید صبر کند. «و إن كان ثباته يفضي إلى القتل».

«تذییل: رَأَيْنَا فِي بَعْضِ الْكُتُبِ الْقَدِيمَةِ رِوَايَةً فِي كَيْفِيَّةِ شَهَادَتِهِ ع أَوْرَدْنَا مِنْهُ»؛ رفتند تا …، مفصل است.

شاگرد: تذییل علامه است؟

استاد: بله، تذییل علامه مجلسی است. تا آن جایی که من دیدم شما هم تا آخر روایت بروید، که خیلی مفصل است؛ مرحوم علامه مجلسی نمی‌فرمایند که خلاصه حرف شیخ مفید درست بود یا نبود؟ اجماع شیعه بر این هست یا نیست؟ خیلی بحث سنگین شد. سائل می‌گوید: «اجماعنا»؛ چون اشکال سنگین است، شیخ مفید اجماع را انکار می‌کنند. مرحوم مجلسی هم هیچ چیزی نمی‌گویند. اتفاقاً حرف شیخ مفید را فقط در مقام جواب از سؤال می‌آورند، نه در مقام ردّ مثل شیخ صدوق. این‌جا یکی از جاهای بحار است، که نمی‌دانم بگوییم جالب است یا تعجب است!؟ نمی‌دانم چه لفظی باید بکار ببریم!

اجماع میدانی شیعه بر علم غیب امام در عصر ما

علی أی حال مرحوم مجلسی این‌ها را آوردند و هیچ چیزی هم نگفتند! در زمان ایشان این مباحث، سنگین بوده و الآن هم سنگین است. ما نمی‌گوییم سنگین نیست؛ چند روز است که دارم این مطلب را عرض می‌کنم. ولی این‌طور نیست که ما بگوییم ما با یک مطلب محال روبرو هستیم. مبادی فهمش در زمان ما فراهم است. اگر فکر کنیم و تأمل کنیم در این چیزهایی که در این چند روز صحبت شد، مرتّب برویم و برگردیم و روی آن حرف زده شود، دیگر یک «کیف» جوابش نیست! «کیف یکون هذا» چطور می‌شود؟ [می‌گوییم:] نه، می‌شود. با آن مثال‌هایی که عرض کردم محالات دیگر جلوه نمی‌کند؛ استبعادات از بین می‌رود؛ که بتواند این حرف‌ها زده بشود.

آن‌چه که الآن عرض بنده است این است که: آن اجماعی که سائل محضر شیخ مفید ابراز کرد، آن اجماع بقول امروزی‌ها یک اجماع میدانی است. یعنی الآن اگر [در بین شیعیان] بروید، عرف عام شیعه این اجماع را قبول دارند. وقتی می‌گویید: امام. از صغیر و کبیر می‌گویند که امام علم خدایی دارند. تا در مجالس روضه بگویند و قضیه‌ای را نقل کنند که دال بر این است که امام(علیه السلام) خبر داشتند، اصلاً عرف شیعه ابا نمی‌کنند. بلکه آن حال توسلّشان با آن مقام امام، _که چطور مطلع به همه‌ی تشکیلات هستند؛_ آن حال اتصال روحی آن‌ها به مقام امامت بیشتر تقویت می‌شود. این چیزی است که خارجاً در شیعه دیده می‌شود.

این‌که فقط بگوییم نه، امام فقط حکم را بلد هستند؛ بله، آن حرف دیگری است. عین همین فضای جلد 42 است. نزد شما هم واضح است که اگر بیاییم همان عرف عام شیعه را سربه سرشان بگذاریم؛ یعنی آن‌ها را در شبهه بیاندازیم؛ حالا که می‌خواهیم جواب بدهیم، مثل شیخ مفیدی را می‌بینید که گیر می‌افتند؛ چه برسد به عوام شیعه. اگر به عوام شیعه بگویید که آیا حضرت با این کارش دچار حرام شده است یا نه؟ نمی‌تواند جواب بدهد و گیر می‌افتد. پس آن فضا، فضای دیگری است. غیر از این است که آن عرف و ارتکازات امامیه موافق این اجماع باشد. عرف از این اجماع ابایی ندارند. مثل خیلی دیگر از ارتکازات عرفیه که اگر بیایید گیرش بیاندازید و سؤال پیچش بکنی، از ارتکازش دست بر می‌دارد، چون نمی‌تواند جواب بدهد.

کلید جمع تعارض بین رفتار و مقام معصوم در کلام خود حضرات

در ما نحن فیه باید چه کار کرد؟ عرض من این است که بهترین راه پیدا کردن کلید از فرمایشات خود معصومین است. مبادی‌اش را هم که گفتم الآن فراهم است، مال این است که این کلیدها در طول تاریخ خودش را نشان داده است. الآن که این شخص ردّ علما را می‌نویسد که این‌ها غلوّی هستند؛ [در حقیقت] این‌ها غلوّی نیستند. همین کتابی که به دست من دادند؛ خُب، دیگر چه کسی ماند [از علما که اهل غلو نباشد]؟ اگر شما مطالعه کنید، جالب است. مثلاً اگر بفرمایید علمایی که الآن اعلام و اعیان شیعه هستند، ایشان از صد نفرشان آدرس می‌دهد که این‌ها همه غالی هستند و [آرائشان] جزء غلو است. فقط یکی دو نفر اگر پیدا بشود که بگوید غالی نیستند. آن غلوّی که این همه معصومین تحذیر کردند؛ بعد هم شیخ مفید این‌گونه می‌گویند؛ هزار سال بعد از شیخ مفید هم قاطبه‌ی علمای‌شان که اهل غلو نیستند باز دارند این را می‌گویند؛ باز هم شما می‌گویید که همه اینها غالی‌اند؟! پس معلوم می‌شود که در این هزار سال در اثر انس علما به کلمات معصومین، آن کلیدهایی که معصومین در حرف‌های‌شان گذاشتند و در زمان شیخ مفید این کلیدها هنوز نقش کلید بودن خودشان را نمی‌توانستند در فضای کلاسیک علمی ایفا بکنند، حالا کم کم در طول هزار سال علمای ما به این‌ها واقف شدند. حل کردند؛ الآن عرف علمای ما ابایی ندارند.

پس الآن بهترین راه برای ما همین است که انس خودمان را به فرمایشات خودشان زیاد کنیم. یعنی در جمع بین مقامات‌شان با رفتارشان از خودشان کمک بخواهیم. یک مقاماتی است که به ما گفتند که ما این مقام را داریم و شیعه می‌داند که این‌ها اهل دروغ نبوده‌اند. آن کسی هم که می‌گوید نعوذبالله دروغ بوده، باشد! او هست و خودش! شیعه قائل هستند که این‌ها اهل دروغ نبودند و برای‌شان به تواتر رسیده که این‌ها مقاماتی را برای خودشان گفته‌اند. نمی‌شود که آدم سر خودش کلاه بگذارد و بگوید که این‌ها را نگفتند! آدم مطمئن می‌شود که اهل دروغ نبودند و این مقامات را برای ما گفتند.

از آن طرف هم رفتاری دارند که این رفتار را ما نمی‌توانیم با آن‌ها جمع کنیم. حالا چگونه جمع کنیم؟ کلید جمعش در کلمات خودشان است. این کلیدها را باید پیدا کنیم و کنار هم‌دیگر بگذاریم. هر چه بحث‌های کلاسیک ما پیشرفته‌تر می‌شود، برای اذهان آیندگان بهتر می‌شود. نکته‌اش این است که علی أی حال مقامات اولیا مشحون به اسرار سنگینی است.

عجز برخی از درک شئونات طولیه مقامات معصوم

من در سال قبل که این بحث‌ها مطرح بود گفتم، ببخشید که تکرار می‌کنم؛ در فضای علم، یک گام علمی را که بشر می‌خواهد بردارد؛ برای مثال در ابتدای قرن بیستم، در حدود دهه دوم و سوم قرن بیستم، وقتی سمیناری تشکیل می‌شد و فیزیک‌دان‌ها در آن‌جا بودند، می‌گفتند که دربِ این سمینار را ببندید و غیر فیزیک‌دان نیاید، چرا؟ چون اگر حرف‌های ما را بشنود، می‌رود بیرون می‌گوید که یک عده دیوانه در این‌جا جمع شده‌اند! چرا؟ چون حرف‌هایی که می‌خواستند بزنند سنگین بود. عرف عام می‌گفتند که این‌ها دیوانه هستند. نسبیت زمان وقتی می‌خواست مطرح بشود، هم‌بافتگی زمان و مکان، دخالت بُعد چهارم در بُعد سوم می‌خواست مطرح بشود، در همین دهه بود. می‌گفتند که این‌ها دیوانه هستند. الآن هم بعضی چیزها را که به ما بگویند، می‌گویند این‌که دیگر نمی‌شود! ولی دیگر صد سال گذشت و حالا دیوانگی تمام شده است. الآن به قول خودشان در محافل علمی، خیلی‌ها نمی‌گویند که دیوانه است. ولی در روز اول می‌گفتند که دیوانه است!

وقتی یک بحث علمی که می‌خواهد جلو برود، همه می‌گوید دیوانه‌اند؛ شما حالات کسانی که راست‌گو بودند، اما عجائبی در وجودشان بود؛ ما انتظار داریم که فوراً حل کنیم!؟ خُب، امام صادق نیامدند که تلفن را اختراع کنند! مثلاً شما این کتاب را برمی‌دارید، و می‌گویید که من این کتاب را برداشتم؛ می‌گوییم: شما دروغ گفتید! چون تو که برنداشتی، دستت برداشت! می‌گویید: من و دستم که فرقی نداریم. من اگر گفتم «من»، مقامی را برای روح قائل هستم، که برای همه‌ی این‌ها ساری و جاری است. درست است که منافات ندارد که دستم برداشت و من برداشتم. چرا این طولیت را نمی‌بینید؟ اگر می‌گویید: «مقام وساطت فیض»؛ می‌گویید: بله، می‌شود امام صادق با بدن عنصری بیایند و تلفن را اختراع کنند؟ این معلوم می‌شود که مقصود را نفهمیدی. اگر مقصود را بفهمی که وقتی می‌گوییم: مقام امام در طول تمام نزولات فیض در خارج است. همین کسی که در این‌جا فکر می‌کند، اصل وجودش را خدای متعال می‌دهد. اگر آن‌ها صادقانه گفتند که ما در علل طولی مقام وساطت فیض داریم؛ این هر کاری که می‌کند، فیضش را از مقام وساطت فیض می‌گیرد. اگر بگویید که بدن امام بیاید و این را کنار بزند و بگوید من می‌خواهم تلفن را اختراع کنم، بعداً هم بگویید این حرف در عمق فاجعه است.

قولوا فینا ما شئتم به حیث درجات کمال

شاگرد: این هم ممکن است که در خارج بیایند اختراع کنند. این هم ممکن الوجود است؛ یعنی امکان دارد که امام صادق در خارج بیاید بدون طولی و در تحقق خارجی این را اختراع کند.

استاد: مانعی ندارد. می‌خواستند امام را تحقیر کنند یک تیر دادند دست امام و حضرت هم چندین تیر پشت سر هم زدند! مانعی ندارد که حضرت بیایند، [انجام دهند.] در بعضی از عجائب کلمات است که دستگاهی برای خودش است، ولی بنا بر این نبود.

شاگرد: همین که امکان دارد، پس حتماً انجام داده است؟ این «قولوا ما شئتم» یکی‌اش همین است که در خارج می‌تواند این را انجام بدهد، پس انجام داده است.

استاد: آیا «ما شئتم» این است؟

شاگرد: «نزلونا عن الربوبیة» این از ربوبیت پایین‌تر است دیگر!؟

استاد: آیا ممکن است که امام بالاترین فسق را انجام بدهد یا نه؟ «قولوا فینا ما شئتم» یکی‌اش هم این است که بالاترین فسق را امام انجام بدهد؛ آیا ممکن الوجود است یا نه؟ هر چه هم ممکن است، «قولوا»! آیا مخصص لُبّی ندارد؟ قرائن عقلیه‌ی واضحه ندارد؟

شاگرد2: امر عقیب الحظر است.

شاگرد3: بدن عنصری هم همین است دیگر ، مخصص لبّی روایت است.

شاگرد: ما می‌خواهیم اشکال مستشکل را از ریشه در بیاوریم، می‌گوید: این امر که حلال است و اشکال شرعی ندارد و محال بر امام که نیست، محال است که معصوم گناه بکند. ما گفتیم آنچه که ممکن است.

استاد: امکان عقلی که دارد. گناه را اختیاراً نمی‌کنند. محال عقلی نیست. شما می‌گویید که هر چیزی که ممکن است «قولوا»، چطور شد؟

شاگرد: خُب، همین را چه جوابی بدهیم؟

استاد: «نزلونا عن الربوبیة»؛ یعنی از مقام ربوبیت، اصالت، پایین بیاییم، ما اصل نیستیم. ما هر چه داریم از خدا داریم. اما «قولوا فینا ما شئتم»؛ یعنی در درجات کمال جایی نایستید. هر چه کمالاتی که ختم نمی‌شود به این‌که ما واجب الوجود شویم، این‌ها را بگویید. پس یعنی در درجات کمال، «قولوا فینا»، یعنی در کمال بالا رفتن است. این‌که بگوییم این کار را کردن ممکن است، نه این‌که «کل ما یمکن یفرضه العقل»؛ اعم از معصیت و غیره را بگوییم. این مراد نیست. تناسب حکم و موضوع و فقه الحدیث را [باید رعایت کرد]. «قولوا فینا» در درجات کمال، هیچ‌جا نایستید. این درجه‌ی کمال نیست که بگوییم: امام خودشان بیایند در این‌جا و تلفن را اختراع کنند. این اصلاً درجه‌ی کمال نیست. درجات نیست، این مصادیق عرضیه است.

درجات کمال چیست؟ شما می‌گویید کسی از «ما وقع» مطلع است ؛ یک درجه‌ی کمال است. بعد چه؟ از «ما یکون» مطلع است؛ آن‌چه که بعداً می‌آید. درجه‌ی کمال در حال بالا رفتن است. آیا هنوز آینده را که نیامده می‌داند؟ بله. بعد چه؟ «ما یکون فی البرزخ». درجات کمال در حال بالا رفتن است. کمال در حال بالا رفتن است. نایستید! «و لن تبلغوا»! نه این‌که یعنی شخص هر چیزی که عقل می‌گوید ممکن است، شما این را «قولوا»! اصلاً منظور امام این نیست؛ خیلی واضح است. مثل این‌که می‌گویند مثلاً در اعداد که یک دو سه تا … هر چه که بالاتر بروید باز عدد داریم، بعد بگویید آیا هر چه بالاتر برویم باز هم هست؟ من حالا به سراغ چیز دیگری می‌روم، مثلاً این فرش آیا در این مجموعه هست؟ شما که گفتی هر چه می‌خواهی در این مجموعه است، پس فرش هم هست!؟ منظور من از «هر چه می‌خواهی» یعنی در سلسله‌ی بالا رفتن اعداد هر چه می‌خواهی بگو. نه این‌که هر چه که باشد؛ ولو این فرش هم باید جزء مجموعه اعداد طبیعی باشد! معلوم است که تناسب حکم و موضوع باید باشد. «قولوا فینا ما شئتم» یعنی «ما شئتم فی درجات الکمال»؛ این کمال حدّ یقف ندارد. اما این‌که بگوییم یکی از کمالات این است که مثلاً امام بگویند: شما که این آب را خوردید، _خُب، این هم یک فرد است و ممکن هم هست._ بگو که منِ [امام] خوردم، خودت نخوردی! کدام ذهنی به سراغ این می‌رود؟ که حضرت وقتی به مخاطبش می‌گوید که «قولوا فینا»؛ یعنی هر چه که ممکن است و یکی از آن ممکنات این است که این آبی که الآن خودت خوردی را من خوردم؛ تو نخوردی! چه کسی ذهنش به سراغ این می‌رود؟ «قولوا فینا» یعنی درجات کمال و لذا غلط است که بگوییم هرچه ممکن است. این حرف را تحریف کردن است.

شاگرد: ممکن کمالی منظور است دیگر؟

استاد: احسنت! ممکن است یعنی ممکن در درجات کمال است. نه ممکن از وقایع و کارهای جزئی که بگویید همه‌ی این‌ها را ما کردیم، «قولوا»! منظور این نیست، و الا معصیت هم [شاملش] می‌شود.

شاگرد: آنکه محال است و ممکن نیست. معصیت که محال است و تخصصاً خارج است.

استاد: یعنی در کلام می‌گویید که معصیت بر امام محال است؟ یا می‌گویید ممکن است؟ حتی برای خدا چه می‌گویید؟ قبیح را خدا انجام می‌دهد یا نه؟ می‌گویید محال است. محال است یعنی چه؟ آیا قدرت بر آن تعلق نمی‌گیرد؟ استحاله‌اش چگونه است؟

شاگرد: اگر اختیاری نباشد دیگر کمال هم نیست.

استاد: بله،کمال به آن معنا هم نیست. خودشان انجام نمی‌دهند؛ استحاله بالغیر دارد. امکان ذاتی دارد. سؤال همین بود که امام این را فرمودند، امکان ذاتی منظورشان بود یا امکان بالغیر؟ و سایر موارد. منظور این است که اصلاً مبهم نیست.

شاگرد: در تأیید فرمایش شما راجع به تلفن باید بگوییم که قادر بر ایجاد و اختراع تلفن است و این کمال است.

استاد: أحسنت، کمالش همان قدرتش است بلکه بالاتر. آن چیزهای دنبال راهش که چه عجائبی که عرض کردم که آصف به حضرت سلیمان عرض می‌کند: ﴿أَنَا آتيكَ بِهِ قَبْلَ أَنْ يَرْتَدَّ إِلَيْكَ طَرْفُك‏﴾3. تازگی‌ها داشتم در جایی می‌خواندم که می‌گفت الآن انتقال اطلاعات و انتقال انرژی به ‌صورت‌‌های مختلف شده است؛ انتقال جِرم را هنوز نتوانستند. اسمش را مسافرت مولکولی4 می‌گذارند. مسافرت مولکولی را می‌توانند یا نه؟ اما می‌بینید که حضرت آصف با یک کلمه به‌راحتی؛ ﴿فَلَمَّا رَآهُ مُسْتَقِرًّا عِنْدَهُ﴾. تمام شد. یعنی یک چیزهایی را که ما الآن خیلی مشکل می‌دانیم آن‌هایی که کمالات و درجات کمال دارند، با اراده انجام می‌دهند. همین که بخواهند، می‌شود. این الآن برای ما خیلی سخت است که چگونه می‌شود؟ اما آن‌ها این مقامات را دارند. الآن هم وقتش نیست که یک نخ از ریش معاویه را بکَنند. یک جایی در یک شرایطی یک نخ ریش می‌کَنند، برای این‌که معلوم بشود.5

شاگرد: انتقال عرش بلقیس جزء کمالات نیست، قدرت بر انتقال جزء کمالات است.

استاد: بله، و الا [چنانچه کمال باشد،] هر کجا ممکن است باید کرده باشند و یا باید حتماً بکنند؛ اصلاً این منظور نیست. اصل قدرت، کمال است. «قولوا فینا» یعنی در کمالات ما و درجات کمال. وقتی کمال را از یک درجه بخواهید ببرید به درجه بالاتر، آن‌جا [مراد است].

شاگرد: می‌شود این‌گونه گفت که این همان‌گونه که می‌گوییم گناه کردن محال است، به همان معنای محال بودن؛ این‌‌که هم امام صادق(علیه السلام) باشد، هم مخترع تلفن باشد و بعد امام صادق کار اختراع تلفن را انجام بدهد؛ به همان معنا هم محال می‌شود. یعنی تزاحمات عالم دنیاست. که با بدن عنصری در همان شرایط بخواهد هم آن باشد، هم این باشد نمی‌شود. یعنی هر کاری را هر کس بخواهد انجام بدهد امام هم با بدن عنصری همان کار را بخواهد انجام بدهد، به همان معنا این هم محال می‌شود.

استاد: بله، روی مبنای این‌که بدن عنصری امام طوری است که متزاحم با اجساد دیگر است. ولو ما می‌گوییم: «اجسادکم فی الاجساد»؛ یعنی معصومین یک جور مقامی دارند که آن حساب خاص خودشان را دارد. یک اشاره‌ای کرده‌اند؛ اما نمی‌دانیم چگونه است! «اجسامکم فی الاجسام و اجسادکم فی الاجساد»؛ نمی‌دانیم چگونه است؟ ولی آن کسی که به خدمت امام صادق رفت؛ می‌خواست حضرت را مسخره کند. وقتی برگشت یک جمله‌ای گفت که از عجائب بود. در روایت ببینید! به رفیقش گفت صبر کن تا این آقا را مسخره کنم و برگردم! بعد رفت مفتضح شد، سرش به زیر بود و با خجالت برگشت. رفیقش گفت کاری نکردی؟ در توحید صدوق نزدیک همین مضمون است که گفت: «يَتَجَسَّدُ إِذَا شَاءَ ظَاهِراً وَ يَتَرَوَّحُ إِذَا شَاءَ بَاطِنا»6 چه چیزی حس کرده بود؟ ما نمی‌دانیم! ظاهر روایت این بود که زندیق بود؛ می‌گوید: رفتم پیش آقایی که با اراده بخواهد روح می‌شود و با اراده بخواهد جسد می‌شود.

شاگرد: ما از این فرمایش شما این برداشت را کردیم که واقعاً در یک حدّی از تحلیل می‌توانیم بگوییم که امام با بدن عنصری‌اش مخترع همین این‌ها هم بوده است.

استاد: این کلمه‌ی «عنصر» که می‌گویید قید ضرورت بشرط المحمول است. ما تزاحم را به هم نمی‌زنیم، در فضای علمی وقتی شما ضرورت بشرط المحمول بکنید، قبول داریم که محال است. ضرورت بشرط المحمول یعنی می‌گویید بدنِ عنصری.

شاگرد: خُب بگوییم بدن جسمانی که مفهوم عامّ جسم باشد که مثلاً یک زمان فکر می‌کردند ماده است، یک زمان انرژی است. بگوییم که با بدن جسمانی‌اش می‌تواند.

ساختار کلام معصوم واجد کلید های راه گشای معارف

استاد: اگر به معنای منعطف می‌گویید آن حرف‌ها می‌آید که آیا محال است یا نیست؟ آن فضا یک فضای دیگری است. علی أی حال منظور من این است که برای ما بهترین چیز این است که از کلمات خود معصومین [کلید پیدا کنیم]. در فکر باشید؛ هر وقت مطالعه می‌کنید، ببینید که آدم در مطالعه وقتی در فکر نیست، انسان رد می‌شود می‌رود. اما وقتی در فکرش باشد که از فرمایشات آن‌ها کلید پیدا بکند، این کلید پیدا می‌شود. الآن شیخ مفید می‌فرماید که در کجا روایت داریم که امام همه چیز را می‌دانند؟ خود شما این‌ها را برای ما گذاشتید! اما سر جایش وقتی اشکال می‌رسد، نمی‌توانیم این‌ها را به عنوان کلید استفاده کنیم. حضرت فرمودند: «إِنَّ عِنْدَنَا الْجَامِعَةَ ... فیها کل الشیء …حَتَّى الْأَرْشُ فِي الْخَدْشِ»7 گفت: «هَذَا وَ اللَّهِ الْعِلْمُ» عجب تشکیلاتی دارد، علم این است. حضرت فرمودند: «إِنَّهُ لَعِلْمٌ وَ لَيْسَ بِذَاك‏» بله این خیلی علم است، اما آن‌که باید علم باشد، نیست.

بعد فرمودند: «إِنَّ عِنْدَنَا الْجَفْرَ وَ مَا يُدْرِيهِمْ مَا الْجَفْرُ ... وِعَاءٌ مِنْ أَدَمٍ فِيهِ عِلْمُ النَّبِيِّينَ وَ الْوَصِيِّينَ وَ عِلْمُ الْعُلَمَاءِ الَّذِينَ مَضَوْا مِنْ بَنِي إِسْرَائِيلَ» این از احکام شرعیه هم بالاتر رفت. «قَالَ قُلْتُ إِنَّ هَذَا هُوَ الْعِلْمُ» حضرت فرمودند: «قَالَ إِنَّهُ لَعِلْمٌ وَ لَيْسَ بِذَاكَ» تا کجا؟ تا آخر گفت که پس علم چیست؟ هر چه می‌گوییم که این‌ها علم است، شما می‌فرمایید که این‌ها [همه ی] علم نیست. حضرت فرمودند: «مَا يَحْدُثُ بِاللَّيْلِ وَ النَّهَارِ الْأَمْرُ مِنْ بَعْدِ الْأَمْرِ وَ الشَّيْ‏ءُ بَعْدَ الشَّيْ‏ءِ إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَة»؛ همین که در زیارت هست که در جلوی ضریح مبارک‌شان می‌گوییم: «السَّلَامُ عَلَيْكَ يَا عَيْنَ اللَّهِ النَّاظِرَةَ».

ما می‌گوییم که علم امام علم حضوری است. حضور در چه چیزی؟ در تمام لحظات. این‌ها در روایات است که حضرت می‌گویند هر چه از ما می‌شنوید، بشنوید خوب است؛ اما این‌جوری هم یک جور علم است که «مَا يَحْدُثُ بِاللَّيْلِ وَ النَّهَارِ».

این را هم بگویم که یادم آمد، این کلام ضبط هم شده است از حاج آقا که می‌گفتند؛ این را زیاد هم می‌گفتند. _ ببینید یک کسی که یک عمری روایات را و فقه را دیده و زمان او هزار سال بعد از شیخ مفید است._ ایشان راجع به حضور و علم امام(علیه السلام) به ما و شهودشان نسبت به اعمال ما می‌گفتند که وقتی من که دارم حرف می‌زنم، قبل از این‌که صدای خودم که از دهن من بیرون می‌آید ـ چون فاصله‌ی اندکی طول می‌کشد ـ که به گوش خودم برسد که بشنوم، قبل از این‌که خودم صدای خودم را بشنوم، امام شنیده‌اند. این از حرف‌های معروف حاج آقا است، که ضبط هم شده است.

ما معمولاً می‌گوییم «گفتم و شنیدم»، در این‌جا دقتی کردند و می‌گویند: یک زمان خیلی اندکی فاصله است که با تموّج از زبان من به گوش من برسد، این‌جا بین گوش و دهان مکان است. همین فاصله‌ی مکانی، زمان می‌برد. همین زمان برای امام نیست. «مَا يَحْدُثُ بِاللَّيْلِ وَ النَّهَارِ الْأَمْرُ مِنْ بَعْدِ الْأَمْرِ وَ الشَّيْ‏ءُ بَعْدَ الشَّيْ‏ءِ إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَة» لحظۀ حدوثش [می‌شنوند]، اما من در لحظه‌ی حدوث نمی‌توانم. یک زمان اندکی طول می‌کشد تا صدا به گوشم برسد. «ما یحدث» در لحظه‌ی حدوث نمی‌شود.

شاگرد: آیه هم دارد. «وَ ما تَكُونُ في‏ شَأْنٍ وَ ما تَتْلُوا مِنْهُ مِنْ قُرْآنٍ وَ لا تَعْمَلُونَ مِنْ عَمَلٍ إِلاَّ كُنَّا عَلَيْكُمْ شُهُوداً إِذْ تُفيضُونَ فيه‏».8

استاد: ولی این‌ها مطالبی است که باید از همین‌ها کلمات کلیدی جمع‌آوری شود، اگر خدا توفیق دهد؛ که برای آیندگان مبادی علمی‌اش هم فراهم شود. یعنی الآن خیلی از این «کیف»هایی که مثل شیخ مفید که اعقل شیعه بودند و شیخ مفید کم کسی نیستند. خدا می‌داند که الآن من که این‌ها را عرض می‌کنم، عقیده‌ام است نه این‌که فقط لفظ بگویم، کفِ کفش شیخ مفید بالاتر از سر من است. شیخ مفید کم کسی نیست. این حرف‌های ما ذره‌ای تنقیص مقام شیخ نیست. علو بحث است. ببینید این را مرحوم مجلسی هم آورده‌اند. مرحوم مجلسی هم که با ایشان درگیر می‌شوند، این‌جا چون بحث سنگین است، هیچ چیزی نمی‌گویند. او می‌گوید اجماع این است، ایشان می‌گوید [چنین اجماعی نیست]، چکارش کنیم؟ هیچ چیزی نمی‌گویند!

پس بزرگی بحث است، نه این‌که این‌ها پایین باشند. می‌گویند فلانی دکتر متخصص است، می‌گویند هیچ چیزی نمی‌فهمد! چرا هیچ چیزی نمی‌فهمد؟ می‌دانید که چقدر درس خوانده است؟ سر و کار این دکتر متخصص با یک بدن انسان است که فقط خالق این بدن می‌داند که در این بدن چکار کرده است. می‌بینید یک نفر فوق تخصص قرنیه است؛ یکی برای این قرنیه‌ی ما یک عمر زحمت می‌کشد؛ با تجربیات هزار سال می‌شود متخصص قرنیه‌ی من و شما که همه داریم. پس نگوییم که این دکتر چیزی بلد نیست، دکتر خیلی زحمت کشیده است. طرفش سنگین است و نمی‌داند در این دستگاه چه خبر است. هر چه یاد می‌گیرد، باز هم می‌بیند که چیزی نمی‌داند.

شاگرد: ما از روی احترام و عظمت مرحوم شیخ مفید، نمی‌توانیم بگوییم که نمی‌فهمیده، ولی ...

استاد: ولی مقام امام را نمی‌فهمیده است. من هم همین را دارم می‌گویم. خدا رحمت کند مرحوم لنکرانی استاد رفیق ما در اصفهان که در این‌جا در صحن دفن شده است. شاگرد ایشان می‌گفت که استاد ما می‌گفت: هر کس هر جور غیبت مرا بکند راضی هستم. فقط اگر بگوید نفهم است، از او راضی نیستم. واقعاً همین‌طور است که شیخ مفید اول بفهم روزگار بوده است، اما طرفش مقام امام است که ما هم نمی‌فهمیم.

شاگرد: فرموده‌اند «و لن تبلغوا» دیگر.

شاگرد: این‌طوری نبوده که توریه کرده باشد. می‌فهمیده و در حد فهم آن روز حرف می‌زده است؟

استاد: نه، این را قبلاً عرض کردم، نه واقعاً می‌گویند؛ نه این‌که شیخ مفید بخواهند در این جاها توریه کنند. ولی این را قائل هستم که شیخ مفیدی هم که می‌دانیم همه‌ی ارتکاز شیعه را داشتند، وقتی از فضای اشکال فارغ می‌شدند و به ارتکاز تشیع خودشان مراجعه می‌کردند، می‌دیدند شیعه می‌گوید که امام می‌داند. این هم اعتقاد من است. پس دو فضا است؛ یعنی یک وقتی می‌خواهد جواب اشکال را بدهد، یک وقتی می‌خواهد مثل عوام بشود. بسیاری از علما بودند که به حرم می‌رفتند می‌گفتند بگذارید من عوامی زیارت کنم. من می‌خواهم عوام باشم. شیخ مفید هم وقتی می‌رفتند در فضای آن، همان ارتکاز را داشتند، چرا؟ چون خود معصومین این‌ها را در قلوب شیعه گذاشتند. خود معصومین این را گذاشتند و مقوّمش خودشان هستند، نه شیخ مفید. شیخ مفید در یک محدوده کارهایی کرده است. اما آن اساس فرهنگی که شیعه دارند را خود معصومین کرده‌اند. و خودشان هم می‌دانند چگونه تا آخر کار را به سرانجام برسانند.

شاگرد: بد هزینه‌ای تاریخ شیعه پرداخت کرده است بخاطر این شرایط، ما خیلی از رجال احادیثی که داریم بخاطر بحث غلو، یا احادیث حذف شدند. یا الآن خیلی از روایات ما تضعیف شدند، بخاطر این‌که فلانی غالی است.

استاد: احسنت، ولی همین را در تاریخ رجال، بزرگانی که سر سوزن احتمال غالی بودن برای‌شان نیست، در رجال این‌ها به قدری قوی هستند، که اصلاً کسی نمی‌گوید این‌ها غالی هستند؛ همین‌هایی را که به شبهه‌ی غلو کنار رفته بودند، این‌ها را دوباره زنده کردند و دفاع کردند.

شاگرد: اصلاً طرد شدند و اجازه نقل حدیث ندادند. شیخ صدوق دارد که من خیلی از روایات را نیاوردم بخاطر این‌که شبهه ایجاد می‌کند و فلان است. پس خیلی از چیزها به دست ما نرسیده است. به‌خاطر این‌که یا مضمون سنگین است یا راوی به‌خاطر این‌که قائل به چیزهای سنگین است، حذف شده است.

استاد: ولی ما عملاً؛ اولاً اصل فرهنگش را گذاشتند. دوماً همین روایاتی که به دست ما رسیده، ریخت کلام معصومین این‌گونه است که کلید ‌آن‌ها را در این روایات گذاشته‌اند.

«و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین»

کلمات کلیدی:

لازمان

شیخ مفید

علامه مجلسی

علم امام

مقام وساطت فیض

نزّلونا عن الرّبوبيّة و قولوا فينا ما شئتم

ارتکازات شیعه

شئونات طولیه امام

کلید حل معارف غامضه در روایات

بدن عنصری امام

جسم و اجسام امام

1 . سوره مبارکه مجادله آیه1

2 .سوره مبارکه بقره آیه 195

3 . سوره مبارکه نمل آیه40

4 . Quantum teleportation

5 . بحار الأنوار ج 57 ص 346

6 .التوحید ص118

7. الكافي ج 1 ص 239

8 . سوره مبارکه یونس آیه61
















تقریر آقای شریف در انجمن علمی:

http://www.hoseinm.ir/forum/index.php?topic=241.0
شریف
7 اردیبهشت 1393 - 28 جمادی الثانی 1435- یک شنبه

بسم الله الرحمن الرحیم
=-=-=
بحث در روایات جلد 18 بحار در کیفیت صدور وحی بود.
بحث رسید به بحث شیخ صدوق و شیخ مفید درباره صدور وحی.
شیخ مفید گفتند: که ممکن نیست بگوییم قرآن در لیلۀ القدر نازل شده است.
آخر کار وقتی می خواستند استدلال کنند، گفتند: کلمه کیف، (ص 251) امثال ذلک فی القرآن کثیرۀ
و أمثال ذلك في القرآن كثيرة و قد جاء الخبر بذكر الظهار و سببه و أنه لما جادلت النبي ص في ذكر الظهار أنزل الله تعالى‏ قَدْ سَمِعَ اللَّهُ قَوْلَ الَّتِي تُجادِلُكَ فِي زَوْجِها «6» و هذه قصة كانت بالمدينة فكيف ينزل الله تعالى الوحي بها بمكة قبل الهجرة فيخبر أنها قد كانت و لم تكن و لو تتبعنا قصص القرآن لجاء مما ذكرناه كثيرا ينسد «7» به المقال

هم چنین در صفحه 252 می گویند:
فينتقض كلامه و مذهبه أنه كان في السماء الرابعة لأن ما في صدر رسول الله ص و حفظه في الأرض فلا معنى لاختصاصه بالسماء و لو كان ما في حفظ رسول الله ص يوصف بأنه في السماء الرابعة خاصة لكان ما في حفظ غيره موصوفا بذلك و لا وجه حينئذ يكون‏ لإضافته إلى السماء الرابعة و لا إلى السماء الأولى و من تأمل ما ذكرناه علم أن تأويل الآية على ما ذكره المتعلق بالحديث بعيد عن الصواب انتهى كلامه رفع الله مقامه.

=-=-
کسی کتاب نوشته بود در رد نزلونا عن الربوبیۀ فقولوا فینا ما شئتم
بعد نوشته بود که اگر ما این را بپذیریم، یعنی باید بگوییم هر چیزی که برای ممکن الوجود می توان گفت را بتوان برای اهل بیت به کار برد.
مثلا بگوییم مخترع تلفن و برق هم اینها هستند.
نویسنده کتاب مکاسب و کفایه هم اهل بیت هستند.
این حرف اثر چیست؟
اثر این است که این فرد هنوز مبانی برایش حل نشده است.
=-=-
مرحوم مجلسی مقداری در صدد بر می آیند که جوابی به شیخ مفید بدهند.
مرحوم مجلسی در تصحیح الاعتقاد مواردی هست که به جنگ شیخ مفید می روند و قبول نمی کنند.
یکی از موارد همین جاست.
در صفحه 253 می گویند:

از چیزهایی که برای من جالب است، در بحث علم امام، کلامی از شیخ مفید نقل می کند مرحوم مجلسی، و هیچ چیزی جواب نمی دهند، گویا همراه شیخ مفید است.
این مطلب در جلد 42 بحار است، ص 258
ببینید در چه فضایی حرف شیخ مفید را می آورند و قبول می کنند.
باب فضائل امیرالمومنین تمام شده است و می رسند به باب کیفیۀ شهادته
تذنيب سئل الشيخ المفيد قدس الله روحه في المسائل العكبرية الإمام‏ عندنا مجمع‏ على أنه يعلم ما يكون فما بال أمير المؤمنين ع خرج إلى المسجد و هو يعلم أنه مقتول و قد عرف قاتله و الوقت و الزمان و ما بال الحسين بن علي ع سار إلى الكوفة و قد علم أنهم يخذلونه و لا ينصرونه و أنه مقتول في سفرته تيك و لم لما حصروا و عرف أن الماء قد منع منه و أنه إن حفر أذرعا قريبة نبع الماء و لم يحفر و أعان على نفسه حتى تلف عطشا و الحسن ع وادع معاوية و هادنه و هو يعلم أنه ينكث و لا يفي شيعة أبيه ع فأجاب الشيخ رحمه الله عنها بقوله.
و أما الجواب عن قوله إن الإمام يعلم ما يكون فإجماعنا أن الأمر على خلاف ما قال
جالب اینجاست که اصلا اجماعی وجود ندارد که علما گفته باشند، ائمه نمی دانند!
و ما أجمعت الشيعة على هذا القول و إنما إجماعهم ثابت على أن الإمام يعلم الحكم في كل ما يكون دون أن يكون عالما بأعيان ما يحدث و يكون على التفصيل و التمييز و هذا يسقط الأصل الذي بني عليه الأسولة بأجمعها و لسنا نمنع‏
بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج‏42، ص: 258
أن يعلم الإمام أعيان ما يحدث و يكون‏ «1» بإعلام الله تعالى له ذلك فأما القول بأنه يعلم كل ما يكون فلسنا نطلقه و لا نصوب قائله لدعواه فيه من غير حجة و لا بيان و القول بأن أمير المؤمنين ع كان يعلم قاتله و الوقت الذي كان يقتل فيه فقد جاء الخبر متظاهرا أنه كان يعلم في الجملة أنه مقتول و جاء أيضا بأنه يعلم قاتله على التفصيل فأما علمه بوقت قتله فلم يأت عليه أثر على التحصيل و لو جاء به أثر لم يلزم فيه ما يظنه المعترضون إذ كان لا يمتنع أن يتعبده الله تعالى بالصبر على الشهادة و الاستسلام للقتل ليبلغه بذلك علو الدرجات ما لا يبلغه إلا به و لعلمه بأنه يطيعه في ذلك طاعة لو كلفها سواه لم يردها و لا يكون بذلك أمير المؤمنين ع ملقيا بيده إلى التهلكة و لا معينا على نفسه معونة تستقبح في العقول.
و أما علم الحسين ع بأن أهل الكوفة خاذلوه فلسنا نقطع على ذلك إذ لا حجة عليه من عقل و لا سمع و لو كان عالما بذلك لكان الجواب عنه ما قدمناه في الجواب عن علم أمير المؤمنين ع بوقت قتله و معرفة قاتله كما ذكرناه و أما دعواه علينا أنا نقول إن الحسين ع كان عالما بموضع الماء قادرا عليه فلسنا نقول ذلك و لا جاء به خبر على أن طلب الماء و الاجتهاد فيه يقضي بخلاف ذلك و لو ثبت أنه كان عالما بموضع الماء لم يمتنع في العقول أن يكون متعبدا بترك السعي في طلب الماء من حيث كان ممنوعا منه حسب ما ذكرناه في أمير المؤمنين ع غير أن ظاهر الحال بخلاف ذلك على ما قدمناه.

و الكلام في علم الحسن ع بعاقبة موادعته معاوية بخلاف ما تقدم و قد جاء الخبر بعلمه بذلك و كان شاهد الحال له يقضي به غير أنه دفع به عن تعجيل قتله و تسليم أصحابه له إلى معاوية و كان في ذلك لطف في بقائه إلى حال مضيه و لطف لبقاء كثير من شيعته و أهله و ولده و دفع فساد في الدين هو أعظم من الفساد الذي حصل عند هدنته و كان ع أعلم بما صنع لما ذكرناه و بينا الوجوه فيه انتهى كلامه رفع الله مقامه.
______________________________
(1) أي يكون علمه.
بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج‏42، ص: 259
أقول و سأل السيد مهنا بن سنان العلامة الحلي نور الله ضريحه عن مثل ذلك في أمير المؤمنين ع فأجاب بأنه يحتمل أن يكون ع أخبر بوقوع القتل في تلك الليلة و لم يعلم في أي وقت من تلك الليلة أو أي مكان يقتل و إن تكليفه ع مغاير لتكليفنا فجاز أن يكون بذل مهجته الشريفة في ذات الله تعالى كما يجب على المجاهد الثبات و إن كان ثباته يفضي إلى القتل.
علامه در ادامه می نویسند:
تذییل
می روند در روایاتی که در باب کیفیت شهادت مولا علیه السلام است.
ایشان بالاخره نمی فرمایند که قول شیخ مفید درست بود یا نبود؟
اجماع شیعه بر این حرف شیخ مفید هست یا نیست؟
یعنی طرف نمی فهمد که نظر ایشان چیست؟
اینجا، از جاهای بحار است که باید بگوییم جالب است یا تعجب است. نمی دانیم باید چه گفت.
نکته
حاج آقا می فرمودند:
سید بحرالعلوم آمد در سامرا، در کاخ متوکل، گفت اینجا را بکنید.
کندند رسیدند به سنگهای بسیار زیبا و مرمریت
آنها را آوردند برای حرم امیرالمومنین یا مسجد سهله.
خب، حالا اینجا اشکال می کند که چرا حضرت امیرالمومنین اینگونه رفتار می کند و یا امام حسین و یا امام حسن علیهم السلام.
=-=-
این مباحث الان هم سنگین است، ولی طوری نیست که بگوییم با یک مطلب محال روبرو هستیم.
مبادی فهمش در زمان ما فراهم نیست.
اگر فکر کنیم و درباره مطالب بحث کنیم، دیگر کلمه «کیف» جوابش نیست.
بلکه محالات و احتمالات از بین می رود.

آنچه که الان عرض من است این است:
آن اجماعی که سائل محضر شیخ مفید ابراز کرد، آن اجماع میدانی است.
و معلوم نیست که عرف شیعه امامیه، ارتکازاتش موافق با این اجماع باشد.
لذا وقتی در عرف شیعه امامیه بحث مطرح شود، امثال شیخ مفید گیر می افتد.
لذا
بهترین راه، پیدا کردن کلید مباحث، از فرمایشات معصومین علیهم السلام است.
مثلا طرف کتاب نوشته بود درباره غلو، از 100 نفر از اعیان علمای شیعه، 98 نفر را غالی می داند.
این حرف را 1000 سال بعد از شیخ مفید می زند.
معلوم می شود که در این هزار سال، در اثر انس علما با فرمایشات معصومین، کلیدهایی پیدا شده است و خورد خورد علما آن مباحث را حل کرده اند و به آنها واقف شده اند.
الان باید انس ما با فرمایشات آنها زیاد شود.
یعنی جمع بین مقاماتشان و رفتارشان.
مقاماتی گفته اند که ما داریم.
شیعه می داند که اینها دروغ نمی گویند و برای شیعه به تواتر رسیده است که اینها این مقامات را بیان کرده اند.
از آن طرف، رفتاری دارند، که رفتار آنها با این مقامات جمع نمی شود.
لذا راهش این است که کلید این مباحث را از فرمایشات آنها پیدا کنیم.
در دهه دوم یا سوم قرن 20 در فضای علم، وقتی یک گام علمی را بشر می خواهد بردارد، کاملا در محیطی بسته حرف می زند.
مثلا فیزیکدان ها وقتی سخن می خواستند بگویند، می گفتند درب جلسه را ببندید فقط فیزیکدانها در جلسه باشند.
چرا؟
چون مباحثی می خواستند مطرح کنند که هنوز حل نشده بوده، لذا اگر غیر می شنید، دچار مشکل می شدند.
در مباحث معرفتی ما هم اینگونه است.
مثلا شما یک کتاب را بر می دارید، می گویید من کتاب را برداشتم.
می گویند: دروغ می گویی، این دست شماست که برداشته نه خود شما.
می گویی بابا دست من با خود من یکی است.
حالا
اگر آنها صادقانه فرموده اند که ما در صدور مقام وساطت داشته ایم، خیلی نباید تعجب کنیم.
=-=-
فرموده اند:
نزلونا عن الربوبیه
یعنی ما رب نیستیم و هرچه داریم از خدا داریم.
قولوا فینا ما شئتم
یعنی در درجات کمال، توقف نکنید برای ما.
یعنی هرچه درکمالات بروید بالا، ما هستیم.
یعنی قولوا فینا در درجات کمال.
این درجه کمال نیستیم که تصور کنیم پس امام تلفن را هم اختراع کرده است.
درجات کمال، چیست؟
می گویید:
کسی مطلع است از ما وقع.
مطلع است از مایکون
اینها درجات کمال است.
مطلع است از مایکون فی البرزخ.
این هم کمال است و در واقع کمال دارد بالا می رود.
درجات کمال این نیست که هرچه عقل می گوید ممکن است اینها انجام می دهند.
اعداد هرچه از یک برویم بالا، عدد داریم.
آیا می توانید بگوییم که از یک و دو سه برویم بالا، هست. پس ما برویم بالاتر آیا فرش هم هست.
نه،
بلکه هرچه میخواهی در اعداد برو بالا هست، در سلسله اعداد، نه در اشیاء.
ما شئتم: یعنی ما شئتم فی درجات الکمال.
لذا غلط است بگوییم هرچه که ممکن است، ما انجام می دهیم.
بلکه درست این است که هرچه که ممکن است در درجات کمال.
کمال اینها در قدرتشان است. که بله قدرت دارند. ولی انجام دادنش آیا کمال است.
=-=-
مثلا در آیه سوره نمل که آصف گفت: من تخت را می آورم قبل ان یرتد طرفک.
در کتاب می خواندم که الان دانشمندان می گویند مسافرت مولکولی برای بشر اتفاق نیفتاده است. که اجرام حرکت کنند. و جابجا شوند با قدرت های خاص.
ولی آصف در آن روزگار انجام داده است.
-==-=
کسی رفت حضرت صادق علیه السلام را مسخره کند.
مفتضح شد و برگشت.
وقتی برگشت، جمله ای گفت عجائب در آن است.
گفت: انه رجل یتروح اذا شاء و یتجسد اذا شاء.
متن کامل روایت از کافی شریف 1/ 75
2- عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍ‏ «3» عَنْ عَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِي هَاشِمٍ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَسِّنٍ الْمِيثَمِيِّ قَالَ: كُنْتُ عِنْدَ أَبِي مَنْصُورٍ الْمُتَطَبِّبِ فَقَالَ أَخْبَرَنِي رَجُلٌ مِنْ أَصْحَابِي قَالَ كُنْتُ أَنَا وَ ابْنُ أَبِي الْعَوْجَاءِ وَ عَبْدُ اللَّهِ بْنُ الْمُقَفَّعِ فِي الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ فَقَالَ ابْنُ الْمُقَفَّعِ تَرَوْنَ هَذَا الْخَلْقَ وَ أَوْمَأَ بِيَدِهِ إِلَى مَوْضِعِ الطَّوَافِ مَا مِنْهُمْ أَحَدٌ أُوجِبُ لَهُ اسْمَ الْإِنْسَانِيَّةِ إِلَّا ذَلِكَ الشَّيْخُ الْجَالِسُ يَعْنِي أَبَا عَبْدِ اللَّهِ جَعْفَرَ بْنَ مُحَمَّدٍ ع فَأَمَّا الْبَاقُونَ فَرَعَاعٌ وَ بَهَائِمُ‏ «4» فَقَالَ لَهُ ابْنُ أَبِي الْعَوْجَاءِ وَ كَيْفَ أَوْجَبْتَ هَذَا الِاسْمَ لِهَذَا الشَّيْخِ دُونَ هَؤُلَاءِ قَالَ لِأَنِّي رَأَيْتُ عِنْدَهُ مَا لَمْ أَرَهُ عِنْدَهُمْ فَقَالَ لَهُ ابْنُ أَبِي الْعَوْجَاءِ لَا بُدَّ مِنِ اخْتِبَارِ مَا قُلْتَ فِيهِ مِنْهُ قَالَ فَقَالَ لَهُ ابْنُ الْمُقَفَّعِ لَا تَفْعَلْ فَإِنِّي أَخَافُ أَنْ يُفْسِدَ عَلَيْكَ مَا فِي يَدِكَ‏ «5» فَقَالَ لَيْسَ ذَا رَأْيَكَ وَ لَكِنْ تَخَافُ أَنْ يَضْعُفَ‏
______________________________
(1) أي: فى صورتى السقوط و الانحدار و المراد انه ظهر انه لا يمكنهما التماسك بل لا بدّ من ماسك يمسكهما و المراد بالانحدار الحركة المستديرة (آت).
(2) الظاهر رجوع الضمير الى هشام و يحتمل إرجاعه إلى المؤمن أي صار كاملا بحيث صار بعد ذلك معلم أهل الشام و أهل مصر (آت)
(3) هو محمّد بن على الكوفيّ أبو سمينة الصيرفى عينه الصدوق رحمه اللّه في كتاب التوحيد في اسناد هذا الحديث. و ابن أبي العوجاء هو عبد الكريم كان من تلامذة الحسن البصرى فانحرف عن التوحيد فقيل له تركت مذهب صاحبك و دخلت فيما لا أصل له و لا حقيقة؟ فقال: ان صاحبى كان مخلطا كان يقول طورا بالقدر و طورا بالجبر و ما اعلمه اعتقد مذهبا دام عليه و ابن المقفع هو عبد اللّه ابن المقفع الفارسيّ المشهور الماهر في صنعة الانشاء و الأدب كان مجوسيا اسلم على يد عيسى بن على عم المنصور بحسب الظاهر و كان كابن أبي العوجاء و ابن طالوت و ابن الاعمى على طريق الزندقة و هو الذي عرب كتاب كليلة و دمنة.
(4) الرعاع بالمهملات و فتح اوله: الاحداث الطغام الرذال. (فى).
(5) أي من العقائد.

الكافي (ط - الإسلامية)، ج‏1، ص: 75
رَأْيُكَ عِنْدِي فِي إِحْلَالِكَ‏ «1» إِيَّاهُ الْمَحَلَّ الَّذِي وَصَفْتَ فَقَالَ ابْنُ الْمُقَفَّعِ أَمَّا إِذَا تَوَهَّمْتَ عَلَيَّ هَذَا فَقُمْ إِلَيْهِ وَ تَحَفَّظْ مَا اسْتَطَعْتَ مِنَ الزَّلَلِ وَ لَا تَثْنِي عِنَانَكَ إِلَى اسْتِرْسَالٍ‏ «2» فَيُسَلِّمَكَ إِلَى عِقَالٍ‏ «3» وَ سِمْهُ مَا لَكَ أَوْ عَلَيْكَ قَالَ فَقَامَ ابْنُ أَبِي الْعَوْجَاءِ وَ بَقِيتُ أَنَا وَ ابْنُ الْمُقَفَّعِ جَالِسَيْنِ فَلَمَّا رَجَعَ إِلَيْنَا ابْنُ أَبِي الْعَوْجَاءِ قَالَ وَيْلَكَ يَا ابْنَ الْمُقَفَّعِ مَا هَذَا بِبَشَرٍ وَ إِنْ كَانَ فِي الدُّنْيَا رُوحَانِيٌّ يَتَجَسَّدُ إِذَا شَاءَ ظَاهِراً وَ يَتَرَوَّحُ إِذَا شَاءَ بَاطِناً فَهُوَ هَذَا فَقَالَ لَهُ وَ كَيْفَ ذَلِكَ قَالَ جَلَسْتُ إِلَيْهِ فَلَمَّا لَمْ يَبْقَ عِنْدَهُ غَيْرِي ابْتَدَأَنِي فَقَالَ إِنْ يَكُنِ الْأَمْرُ عَلَى مَا يَقُولُ هَؤُلَاءِ وَ هُوَ عَلَى مَا يَقُولُونَ‏ «4» يَعْنِي أَهْلَ الطَّوَافِ فَقَدْ سَلِمُوا وَ عَطِبْتُمْ وَ إِنْ يَكُنِ الْأَمْرُ عَلَى مَا تَقُولُونَ وَ لَيْسَ كَمَا تَقُولُونَ فَقَدِ اسْتَوَيْتُمْ وَ هُمْ فَقُلْتُ لَهُ يَرْحَمُكَ اللَّهُ وَ أَيَّ شَيْ‏ءٍ نَقُولُ وَ أَيَّ شَيْ‏ءٍ يَقُولُونَ مَا قَوْلِي وَ قَوْلُهُمْ إِلَّا وَاحِدٌ فَقَالَ وَ كَيْفَ يَكُونُ قَوْلُكَ وَ قَوْلُهُمْ وَاحِداً وَ هُمْ يَقُولُونَ إِنَّ لَهُمْ مَعَاداً وَ ثَوَاباً وَ عِقَاباً وَ يَدِينُونَ بِأَنَّ فِي السَّمَاءِ إِلَهاً وَ أَنَّهَا عُمْرَانٌ وَ أَنْتُمْ تَزْعُمُونَ أَنَّ السَّمَاءَ خَرَابٌ لَيْسَ فِيهَا أَحَدٌ قَالَ فَاغْتَنَمْتُهَا «5» مِنْهُ فَقُلْتُ لَهُ مَا مَنَعَهُ إِنْ كَانَ الْأَمْرُ كَمَا يَقُولُونَ أَنْ يَظْهَرَ لِخَلْقِهِ وَ يَدْعُوَهُمْ إِلَى عِبَادَتِهِ حَتَّى لَا يَخْتَلِفَ مِنْهُمُ اثْنَانِ وَ لِمَ احْتَجَبَ عَنْهُمْ وَ أَرْسَلَ إِلَيْهِمُ الرُّسُلَ وَ لَوْ بَاشَرَهُمْ بِنَفْسِهِ كَانَ أَقْرَبَ إِلَى الْإِيمَانِ بِهِ فَقَالَ لِي وَيْلَكَ وَ كَيْفَ احْتَجَبَ عَنْكَ مَنْ أَرَاكَ قُدْرَتَهُ فِي نَفْسِكَ نُشُوءَكَ وَ لَمْ تَكُنْ وَ كِبَرَكَ بَعْدَ صِغَرِكَ وَ قُوَّتَكَ بَعْدَ ضَعْفِكَ وَ ضَعْفَكَ بَعْدَ قُوَّتِكَ وَ سُقْمَكَ بَعْدَ صِحَّتِكَ وَ صِحَّتَكَ بَعْدَ سُقْمِكَ وَ رِضَاكَ بَعْدَ غَضَبِكَ وَ غَضَبَكَ بَعْدَ رِضَاكَ وَ حُزْنَكَ‏
______________________________
(1) احلالك بالمهملة و في بعض النسخ بالمعجمة و هو تصحيف. (آت).
(2) «و لا تثنى» نفى في معنى النهى و في توحيد الصدوق لا تثن بصيغة النهى و هو أظهر و على التقديرين مشتق من الثنى و هو العطف و الميل أي: لا ترخ عنانك إليك بأن تميل الى الرفق و الاسترسال و التساهل فتقبل منه بعض ما يلقى إليك. (آت).
(3) «فيسلمك» من التسليم أو الإسلام «الى عقال» و هي ككتاب ما يشد به يد البعير أي: يعقلك بتلك المقدمات التي تسلمت منه بحيث لا يبقى لك مفر كالبعير المعقول. «وسمه ما لك أو عليك» على صيغة الامر أي اجعل على ما تريد ان تتكلم علامة لتعلم أي شي‏ء لك أو عليك و نقل عن الشيخ البهائى قدّس سرّه: انه من السوم من سام البائع السلعة يسوم سوما إذا عرضها على المشترى و سامها المشترى بمعنى استامها و الضمير راجع الى الشيخ على طريق الحذف و الايصال و الموصول مفعوله. (آت)
(4) اعترض (ع) الجملة الحالية بين الشرط و الجزاء للاشارة الى ما هو الحق و لئلا يتوهم انه (ع) في شك من ذلك و قوله: «يعنى ...» كلام ابن أبي العوجاء. (آت) و عطبتم أي: هلكتم. (فى).
(5) أي اعددت اقواله غنيمة إذ من مدعياته انفتح لي باب المناظرة معه عليه السلام.

الكافي (ط - الإسلامية)، ج‏1، ص: 76
بَعْدَ فَرَحِكَ وَ فَرَحَكَ بَعْدَ حُزْنِكَ وَ حُبَّكَ بَعْدَ بُغْضِكَ وَ بُغْضَكَ بَعْدَ حُبِّكَ وَ عَزْمَكَ بَعْدَ أَنَاتِكَ وَ أَنَاتَكَ‏ «1» بَعْدَ عَزْمِكَ وَ شَهْوَتَكَ بَعْدَ كَرَاهَتِكَ وَ كَرَاهَتَكَ بَعْدَ شَهْوَتِكَ وَ رَغْبَتَكَ بَعْدَ رَهْبَتِكَ وَ رَهْبَتَكَ بَعْدَ رَغْبَتِكَ وَ رَجَاءَكَ بَعْدَ يَأْسِكَ وَ يَأْسَكَ بَعْدَ رَجَائِكَ وَ خَاطِرَكَ‏ «2» بِمَا لَمْ يَكُنْ فِي وَهْمِكَ وَ عُزُوبَ مَا أَنْتَ مُعْتَقِدُهُ عَنْ ذِهْنِكَ‏ «3» وَ مَا زَالَ يُعَدِّدُ عَلَيَّ قُدْرَتَهُ الَّتِي هِيَ فِي نَفْسِي الَّتِي لَا أَدْفَعُهَا حَتَّى ظَنَنْتُ أَنَّهُ سَيَظْهَرُ فِيمَا بَيْنِي وَ بَيْنَهُ‏ «*» عَنْهُ عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِنَا رَفَعَهُ وَ زَادَ فِي حَدِيثِ ابْنِ أَبِي الْعَوْجَاءِ حِينَ سَأَلَهُ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ عَادَ ابْنُ أَبِي الْعَوْجَاءِ فِي الْيَوْمِ الثَّانِي إِلَى مَجْلِسِ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع فَجَلَسَ وَ هُوَ سَاكِتٌ لَا يَنْطِقُ فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع كَأَنَّكَ جِئْتَ تُعِيدُ بَعْضَ مَا كُنَّا فِيهِ فَقَالَ أَرَدْتُ ذَلِكَ يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ فَقَالَ لَهُ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع مَا أَعْجَبَ هَذَا تُنْكِرُ اللَّهَ وَ تَشْهَدُ أَنِّي ابْنُ رَسُولِ اللَّهِ فَقَالَ الْعَادَةُ تَحْمِلُنِي عَلَى ذَلِكَ فَقَالَ لَهُ الْعَالِمُ ع فَمَا يَمْنَعُكَ مِنَ الْكَلَامِ قَالَ إِجْلَالًا لَكَ وَ مَهَابَةً مَا يَنْطَلِقُ لِسَانِي بَيْنَ يَدَيْكَ فَإِنِّي شَاهَدْتُ الْعُلَمَاءَ وَ نَاظَرْتُ الْمُتَكَلِّمِينَ فَمَا تَدَاخَلَنِي هَيْبَةٌ قَطُّ مِثْلُ مَا تَدَاخَلَنِي مِنْ هَيْبَتِكَ قَالَ يَكُونُ ذَلِكَ وَ لَكِنْ أَفْتَحُ عَلَيْكَ بِسُؤَالٍ وَ أَقْبَلَ عَلَيْهِ فَقَالَ لَهُ أَ مَصْنُوعٌ أَنْتَ أَوْ غَيْرُ مَصْنُوعٍ فَقَالَ عَبْدُ الْكَرِيمِ بْنُ أَبِي الْعَوْجَاءِ بَلْ أَنَا غَيْرُ مَصْنُوعٍ فَقَالَ لَهُ الْعَالِمُ ع فَصِفْ لِي لَوْ كُنْتَ مَصْنُوعاً كَيْفَ كُنْتَ تَكُونُ فَبَقِيَ عَبْدُ الْكَرِيمِ مَلِيّاً لَا يُحِيرُ جَوَاباً «4» وَ وَلِعَ بِخَشَبَةٍ كَانَتْ بَيْنَ يَدَيْهِ وَ هُوَ يَقُولُ طَوِيلٌ عَرِيضٌ عَمِيقٌ قَصِيرٌ مُتَحَرِّكٌ سَاكِنٌ كُلُّ ذَلِكَ صِفَةُ خَلْقِهِ فَقَالَ لَهُ الْعَالِمُ فَإِنْ كُنْتَ لَمْ تَعْلَمْ صِفَةَ الصَّنْعَةِ غَيْرَهَا فَاجْعَلْ نَفْسَكَ مَصْنُوعاً لِمَا تَجِدُ فِي نَفْسِكَ مِمَّا يَحْدُثُ مِنْ هَذِهِ الْأُمُورِ فَقَالَ لَهُ‏
______________________________
(1) اسم من التأنى و في بعض النسخ [أناتك‏] بالنون و الهمزة بمعنى الفتور و التأخر و الابطاء و في بعضها [إبائك‏] بالباء الموحدة بمعنى الامتناع.
(2) الخاطر من الخطور و هو حصول الشي‏ء مشعورا به في الذهن. (آت).
(3) حاصل استدلاله عليه السلام انك لما وجدت في نفسك آثار القدرة التي ليست من مقدوراتك ضرورة علمت أن لها بارئا قادرا و كيف يكون غائبا عن الشخص من لا يخلو الناس ساعة عن آثار كثيرة تصل منه إليه. (آت).
(*) توجد الرواية في غير واحد من النسخ المخطوطة الموجودة عندنا و رواها الصدوق (ره) في التوحيد قال: حدّثنا عليّ بن أحمد بن محمّد بن عمران الدقاق قال: حدّثنا محمّد بن يعقوب بإسناده رفع الحديث (انّ ابن أبي العوجاء ...) و ذكرها المجلسيّ في مرآة العقول و شرحها مجملا.
(4) بالمهملة أي: لا ينطق و لا يقدر عليه؛ و الولوع بالشي‏ء الحرص عليه و المبالغة في تناوله. (آت).

الكافي (ط - الإسلامية)، ج‏1، ص: 77
عَبْدُ الْكَرِيمِ سَأَلْتَنِي عَنْ مَسْأَلَةٍ لَمْ يَسْأَلْنِي عَنْهَا أَحَدٌ قَبْلَكَ وَ لَا يَسْأَلُنِي أَحَدٌ بَعْدَكَ عَنْ مِثْلِهَا فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع هَبْكَ‏ «1» عَلِمْتَ أَنَّكَ لَمْ تُسْأَلْ فِيمَا مَضَى فَمَا عَلَّمَكَ أَنَّكَ لَا تُسْأَلُ فِيمَا بَعْدُ عَلَى أَنَّكَ يَا عَبْدَ الْكَرِيمِ نَقَضْتَ قَوْلَكَ- لِأَنَّكَ تَزْعُمُ أَنَّ الْأَشْيَاءَ مِنَ الْأَوَّلِ سَوَاءٌ فَكَيْفَ قَدَّمْتَ وَ أَخَّرْتَ ثُمَّ قَالَ يَا عَبْدَ الْكَرِيمِ أَزِيدُكَ وُضُوحاً أَ رَأَيْتَ لَوْ كَانَ مَعَكَ كِيسٌ فِيهِ جَوَاهِرُ فَقَالَ لَكَ قَائِلٌ هَلْ فِي الْكِيسِ دِينَارٌ فَنَفَيْتَ كَوْنَ الدِّينَارِ فِي الْكِيسِ فَقَالَ لَكَ صِفْ لِيَ الدِّينَارَ وَ كُنْتَ غَيْرَ عَالِمٍ بِصِفَتِهِ هَلْ كَانَ لَكَ أَنْ تَنْفِيَ كَوْنَ الدِّينَارِ عَنِ الْكِيسِ وَ أَنْتَ لَا تَعْلَمُ قَالَ لَا فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع فَالْعَالَمُ أَكْبَرُ وَ أَطْوَلُ وَ أَعْرَضُ مِنَ الْكِيسِ فَلَعَلَّ فِي الْعَالَمِ صَنْعَةً مِنْ حَيْثُ لَا تَعْلَمُ صِفَةَ الصَّنْعَةِ مِنْ غَيْرِ الصَّنْعَةِ فَانْقَطَعَ عَبْدُ الْكَرِيمِ وَ أَجَابَ إِلَى الْإِسْلَامِ بَعْضُ أَصْحَابِهِ وَ بَقِيَ مَعَهُ بَعْضٌ فَعَادَ فِي الْيَوْمِ الثَّالِثِ فَقَالَ أَقْلِبُ السُّؤَالَ فَقَالَ لَهُ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع سَلْ عَمَّا شِئْتَ فَقَالَ مَا الدَّلِيلُ عَلَى حَدَثِ الْأَجْسَامِ فَقَالَ إِنِّي مَا وَجَدْتُ شَيْئاً صَغِيراً وَ لَا كَبِيراً إِلَّا وَ إِذَا ضُمَّ إِلَيْهِ مِثْلُهُ صَارَ أَكْبَرَ وَ فِي ذَلِكَ زَوَالٌ وَ انْتِقَالٌ عَنِ الْحَالَةِ الْأُولَى وَ لَوْ كَانَ قَدِيماً مَا زَالَ وَ لَا حَالَ لِأَنَّ الَّذِي يَزُولُ وَ يَحُولُ يَجُوزُ أَنْ يُوجَدَ وَ يُبْطَلَ فَيَكُونُ بِوُجُودِهِ بَعْدَ عَدَمِهِ دُخُولٌ فِي الْحَدَثِ وَ فِي كَوْنِهِ فِي الْأَزَلِ دُخُولُهُ فِي الْعَدَمِ وَ لَنْ تَجْتَمِعَ صِفَةُ الْأَزَلِ وَ الْعَدَمِ وَ الْحُدُوثِ وَ الْقِدَمِ فِي شَيْ‏ءٍ وَاحِدٍ فَقَالَ عَبْدُ الْكَرِيمِ هَبْكَ عَلِمْتَ فِي جَرْيِ الْحَالَتَيْنِ وَ الزَّمَانَيْنِ عَلَى مَا ذَكَرْتَ وَ اسْتَدْلَلْتَ بِذَلِكَ عَلَى حُدُوثِهِا فَلَوْ بَقِيَتِ الْأَشْيَاءُ عَلَى صِغَرِهَا مِنْ أَيْنَ كَانَ لَكَ أَنْ تَسْتَدِلَّ عَلَى حُدُوثِهِنَّ فَقَالَ الْعَالِمُ ع إِنَّمَا نَتَكَلَّمُ عَلَى هَذَا الْعَالَمِ الْمَوْضُوعِ فَلَوْ رَفَعْنَاهُ وَ وَضَعْنَا عَالَماً آخَرَ كَانَ لَا شَيْ‏ءَ أَدَلَّ عَلَى الْحَدَثِ مِنْ رَفْعِنَا إِيَّاهُ وَ وَضْعِنَا غَيْرَهُ وَ لَكِنْ أُجِيبُكَ مِنْ حَيْثُ قَدَّرْتَ أَنْ تُلْزِمَنَا فَنَقُولُ إِنَّ الْأَشْيَاءَ لَوْ دَامَتْ عَلَى صِغَرِهَا لَكَانَ فِي الْوَهْمِ أَنَّهُ مَتَى ضُمَّ شَيْ‏ءٌ إِلَى مِثْلِهِ كَانَ أَكْبَرَ وَ فِي جَوَازِ التَّغْيِيرِ عَلَيْهِ خُرُوجُهُ مِنَ الْقِدَمِ كَمَا أَنَّ فِي تَغْيِيرِهِ دُخُولَهُ فِي الْحَدَثِ لَيْسَ لَكَ وَرَاءَهُ شَيْ‏ءٌ يَا عَبْدَ الْكَرِيمِ فَانْقَطَعَ وَ خُزِيَ فَلَمَّا كَانَ مِنَ الْعَامِ الْقَابِلِ الْتَقَى مَعَهُ فِي الْحَرَمِ فَقَالَ لَهُ بَعْضُ شِيعَتِهِ إِنَّ ابْنَ أَبِي الْعَوْجَاءِ قَدْ أَسْلَمَ فَقَالَ الْعَالِمُ ع هُوَ أَعْمَى مِنْ ذَلِكَ لَا يُسْلِمُ فَلَمَّا بَصُرَ بِالْعَالِمِ‏
______________________________
(1) هبك: اي افرض نفسك انك علمت ما مضى و سلّمنا ذلك لك. (آت).

الكافي (ط - الإسلامية)، ج‏1، ص: 78
قَالَ سَيِّدِي وَ مَوْلَايَ فَقَالَ لَهُ الْعَالِمُ ع مَا جَاءَ بِكَ إِلَى هَذَا الْمَوْضِعِ فَقَالَ عَادَةُ الْجَسَدِ وَ سُنَّةُ الْبَلَدِ وَ لِنَنْظُرَ مَا النَّاسُ فِيهِ مِنَ الْجُنُونِ وَ الْحَلْقِ وَ رَمْيِ الْحِجَارَةِ فَقَالَ لَهُ الْعَالِمُ ع أَنْتَ بَعْدُ عَلَى عُتُوِّكَ وَ ضَلَالِكَ يَا عَبْدَ الْكَرِيمِ فَذَهَبَ يَتَكَلَّمُ فَقَالَ لَهُ ع‏ لا جِدالَ فِي الْحَجِ‏ وَ نَفَضَ رِدَاءَهُ مِنْ يَدِهِ وَ قَالَ إِنْ يَكُنِ الْأَمْرُ كَمَا تَقُولُ وَ لَيْسَ كَمَا تَقُولُ نَجَوْنَا وَ نَجَوْتَ وَ إِنْ يَكُنِ الْأَمْرُ كَمَا نَقُولُ وَ هُوَ كَمَا نَقُولُ نَجَوْنَا وَ هَلَكْتَ فَأَقْبَلَ عَبْدُ الْكَرِيمِ عَلَى مَنْ مَعَهُ فَقَالَ وَجَدْتُ فِي قَلْبِي حَزَازَةً «1» فَرُدُّونِي فَرَدُّوهُ فَمَاتَ لَا رَحِمَهُ اللَّهُ.

=-=-=-
روایتی دیگر از بصائر الدرجات ج 1 ص 152
3- حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ سَعِيدٍ الْجَمَّالِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ عُمَرَ عَنْ أَبِي بَصِيرٍ قَالَ: دَخَلْتُ عَلَى أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع فَقُلْتُ لَهُ إِنِّي أَسْأَلُكَ جُعِلْتُ فِدَاكَ عَنْ مَسْأَلَةٍ لَيْسَ هَاهُنَا أَحَدٌ يَسْمَعُ كَلَامِي فَرَفَعَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع سِتْراً بَيْنِي وَ بَيْنَ بَيْتٍ آخَرَ فَاطَّلَعَ فِيهِ ثُمَّ قَالَ يَا أَبَا مُحَمَّدٍ سَلْ عَمَّا بَدَا لَكَ قَالَ قُلْتُ جُعِلْتُ فِدَاكَ إِنَّ الشِّيعَةِ يَتَحَدَّثُونَ‏
______________________________
(1)- و في نسخة بدله، بالحق.
(2)- الاهاب، بدله في البحار.
(3)- كتبا، في نسخة البحار.

بصائر الدرجات في فضائل آل محمد صلى الله عليهم، ج‏1، ص: 152
أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ ص عَلَّمَ عَلِيّاً ع بَاباً يُفْتَحُ مِنْهُ أَلْفُ بَابٍ قَالَ فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع يَا أَبَا مُحَمَّدٍ عَلَّمَ وَ اللَّهِ رَسُولُ اللَّهِ عَلِيّاً أَلْفَ بَابٍ يُفْتَحُ لَهُ مِنْ كُلِّ بَابٍ أَلْفُ بَابٍ قَالَ قُلْتُ لَهُ وَ اللَّهِ هَذَا لَعِلْمٌ فَنَكَتَ سَاعَةً فِي الْأَرْضِ ثُمَّ قَالَ إِنَّهُ لَعِلْمٌ وَ مَا هُوَ بِذَلِكَ ثُمَّ قَالَ يَا أَبَا مُحَمَّدٍ وَ إِنَّ عِنْدَنَا الْجَامِعَةَ وَ مَا يُدْرِيهِمْ مَا الْجَامِعَةُ قَالَ قُلْتُ جُعِلْتُ فِدَاكَ وَ مَا الْجَامِعَةُ قَالَ صَحِيفَةٌ طُولُهَا سَبْعُونَ ذِرَاعاً بِذِرَاعِ رَسُولِ اللَّهِ ص وَ إِمْلَاءٍ مِنْ فَلْقِ فِيهِ وَ خَطَّ عَلِيٌّ بِيَمِينِهِ فِيهَا كُلُّ حَلَالٍ وَ حَرَامٍ وَ كُلُّ شَيْ‏ءٍ يَحْتَاجُ النَّاسُ إِلَيْهِ حَتَّى الْأَرْشُ فِي الْخَدْشِ وَ ضَرَبَ بِيَدِهِ إِلَيَّ فَقَالَ تَأْذَنُ لِي يَا أَبَا مُحَمَّدٍ قَالَ قُلْتُ جُعِلْتُ فِدَاكَ إِنَّمَا أَنَا لَكَ اصْنَعْ مَا شِئْتَ قَالَ فَغَمَزَنِي بِيَدِهِ فَقَالَ حَتَّى أَرْشُ هَذَا كَأَنَّهُ مُغْضَبٌ قَالَ قُلْتُ جُعِلْتُ فِدَاكَ هَذَا وَ اللَّهِ الْعِلْمُ قَالَ إِنَّهُ لَعِلْمٌ وَ لَيْسَ بِذَلِكَ ثُمَّ سَكَتَ سَاعَةً ثُمَّ قَالَ إِنَّ عِنْدَنَا الْجَفْرَ وَ مَا يُدْرِيهِمْ مَا الْجَفْرُ مِسْكُ شَاةٍ أَوْ جِلْدُ بَعِيرٍ قَالَ قُلْتُ جُعِلْتُ فِدَاكَ مَا الْجَفْرُ قَالَ وِعَاءٌ أَحْمَرُ أَوْ أدم‏ «1» [أَدِيمٌ‏] أَحْمَرُ فِيهِ عِلْمُ النَّبِيِّينَ وَ الْوَصِيِّينَ قُلْتُ هَذَا وَ اللَّهِ هُوَ الْعِلْمُ قَالَ إِنَّهُ لَعِلْمٌ وَ مَا هُوَ بِذَلِكَ ثُمَّ سَكَتَ سَاعَةً ثُمَّ قَالَ وَ إِنَّ عِنْدَنَا لَمُصْحَفَ فَاطِمَةَ ع وَ مَا يُدْرِيهِمْ مَا مُصْحَفُ فَاطِمَةَ قَالَ مُصْحَفٌ فِيهِ مِثْلُ قُرْآنِكُمْ هَذَا ثَلَاثَ مَرَّاتٍ وَ اللَّهِ مَا فِيهِ مِنْ قُرْآنِكُمْ حَرْفٌ وَاحِدٌ إِنَّمَا هُوَ شَيْ‏ءٌ أَمْلَاهَا «2» اللَّهُ وَ أَوْحَى إِلَيْهَا قَالَ قُلْتُ هَذَا وَ اللَّهِ هُوَ الْعِلْمُ قَالَ إِنَّهُ لَعِلْمٌ وَ لَيْسَ بِذَاكَ قَالَ ثُمَّ سَكَتَ سَاعَةً ثُمَّ قَالَ إِنَّ عِنْدَنَا لَعِلْمٌ مَا كَانَ وَ مَا هُوَ كَائِنٌ إِلَى أَنْ تَقُومَ السَّاعَةُ قَالَ قُلْتُ جُعِلْتُ فِدَاكَ هَذَا وَ اللَّهِ هُوَ الْعِلْمُ قَالَ إِنَّهُ لَعِلْمٌ وَ مَا هُوَ بِذَاكَ قَالَ قُلْتُ جُعِلْتُ فِدَاكَ فَأَيُّ شَيْ‏ءٍ هُوَ الْعِلْمُ قَالَ مَا يَحْدُثُ بِاللَّيْلِ وَ النَّهَارِ الْأَمْرُ بَعْدَ الْأَمْرِ وَ الشَّيْ‏ءُ بَعْدَ الشَّيْ‏ءِ إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ.

-=-=-
حاج آقا مکرر می فرمودند:
من حرف وقتی از زبان من خارج می شود تا بگوشم برسد و بشنوم( چون یک فاصله مکانی بین زبان و گوش من هست) امام علیه السلام می شنود.
-=-=-=
من قائل نیستم که شیخ مفید توریه می کرده است.
ولی این را قائل هستم که وقتی شیخ مفید وقتی از فضای اشکال خارج می شدند و به فضای شیعه آن روز مراجعه می کردند، می بایست جواب اینها را اینگونه بگویند و عوامانه سخن بگویند.
چرا؟
چون خود معصومین این را در قلب شیخ مفید گذاشته اند، و مقوم اینها، خود معصومین علیهم السلام بوده اند.
=-==