بسم الله الرحمن الرحیم
بسم الله الرحمن الرحیم
تفسیر، تحریف قرآن جلسه9 تاریخ: 02/02/1393
شاگرد: این مشی شیخ مفید را که شما فرمودید که نسبت به آن زمان و اقتضائات زمان ضرورت داشته با توجه به اینکه خواستند مسلّمات را جا بیاندازند و محکم بماند و بعضی روایات با توجه به استیحاش اذهان آن زمان اقتضاء کرد که نسبت به این روایاتی که میدید با مسلّمات توهّم تعارض ایجاد میشود، میگفت که توقف میکنیم یا کنار میگذاریم یا ارزش ندارد. شرایط، آن را اقتضاء میکرد، ولی با توجه به این هزار سالی که مسائل تنقیح شده و علوم پیشرفت کرده و تکامل بحثها صورت گرفته، جا دارد که بحثها از آن حالت استیحاش به حالت استیناس در بیاید. حالا به نظرم آمد یکی از آیاتی که ریشه بحث را بیشتر برای ما خیلی روشن میکند، جواب حضرت خضر به حضرت موسی(سلام الله علیهما) است با اینکه قول داده بود که ﴿سَتَجِدُني إِنْ شاءَ اللَّهُ صابِرا﴾1، حرف گوش میکنم و میپذیرم، یک مطلبی فرمودند که به عنوان ریشه بحث است، حضرت خضر فرمودند که ﴿وَ كَيْفَ تَصْبِرُ عَلى ما لَمْ تُحِطْ بِهِ خُبْرا﴾2، چیزی که از زوایای امرش خبر نداری نتیجهاش این است که نمیتوانی صبر بکنی. اینکه بعضی اوقات مسائل برای ما هضم نمیشود یا این آیه یا آن روایت را نمیتوانیم با مسلّمات جمعش کنیم و نمیتوانیم بپذیریم و هضم نمیشود، این است که برای ما این مسائل تنقیح نشده است و روی مسائل ریزش کار نکردیم که همان فرمایش شماست که فرمودید: جا دارد که الآن مسائل بیشتر روشن شود تا هضم بشود.
استاد: نکته خیلی خوبی فرمودید از آیه شریفه که ﴿وَ كَيْفَ تَصْبِرُ عَلى ما لَمْ تُحِطْ بِهِ خُبْرا﴾، یعنی فطرت انسان بر این است که وقتی احاطه علمی نداشت و اصلاً علم احاطه است و علم با احاطه جوش خورده است، آنگاه وقتی لَمْ تُحِطْ بِهِ عِلما، قدرتش را نداری، اعتراض میکنی و نمیتوانی، این حرف درست است. مرحوم مفید هم از آن قوّه ایمانیشان و علمیشان و آن فضایی که در زمان ایشان بوده، بهترین بهره را از حیث مشی و سلوک ایمانی برده است و لذا شدند بزرگترین کسی که حق را به گردن شیعه دارند.
الآن شواهدی میآورم، میبینید که اگر شیخ مفید اینجور رفتار نمیکردند، غالب شیعه مفوضه و غلات بودند؛ یا مقصره بودند و یک نزاع عجیب و غریبی بود. مشی جناب مفید کاری کرده که الآن فضای حاکم بر ذهن علمای عصر، آنجور نزاع نیست. بینش آنها نسبت به تفویض و غلو بینش درست و متینی است، چرا؟ چون مرحوم مفید از راه خودش پیش بردند. زمان ایشان سؤالاتی حل نمیشد، فرمودند وقتی حل نمیشود ما از مسلّمات که دست برنمیداریم. حتی در جایی میگویند که این روایت روایت واحد است. مرحوم مجلسی با شیخ مفید خیلی کم درگیر میشوند، در چند جا فقط مرحوم مجلسی با شیخ مفید درگیر میشوند. بعضی جاها ایشان میگویند که اخبار آحاد است و در عالم ذر یکی از مواردش است مرحوم مجلسی با مرحوم مفید درگیر میشود و میگویند که شما چه میگویید؟ این همه روایات را نمیشود که ما بگوییم این خلاف عقل است!
فضای عصر جناب شیخ مفید فضایی بود که این واضحات فدا نمیشد برای روایاتی که آمده بود. اما فضای مرحوم مجلسی این است که میگویند [آیا این]محال است؟ جمعآوری کردیم و میبینیم که نمیتوانید بگویید که این از معصومین نیست، چون تواتر اجمالی دارد و باید یک کاری بکنیم؛ یعنی اولاً از نظر نقل، آیندگان به یک اطمینانی به مرام معصومین میرسند. وقتی هم به اطمینان میرسند، از ناحیهای شروع میکنند به فکر کردن برای جمع اینها. گاهی فکری میکنند، مبادی کلاسیک فراهم نیست. گاهی هم میبینید که از جنبههای دیگر مبادی فراهم میشود.
مثلاً یکی از چیزهایی که به دهان من طلبۀ عاجز نمیآید که اینها را بگویم اما به عنوان اینکه ذهن پیش برود؛ شاید یکی از موضوعاتی که اگر در فضای علمی زمان شیخ مفید بود،مثل الآن که نقل مجالس است و میگوییم، آن زمان بود، آن زمان در کلاس مطرح بود، شیخ مفید با آن عظمت عقلانی که داشتند خیلی از اینها را نمیگفتند، آن مسئله «لا زمان» است. یعنی زمانی فضای کلاسیک علم، لازمان در آن جا نگرفته بود. لازمان یعنی چه؟ زمان یک چیزی است که با ذهن ما جوش خورده است؛ اما یک وقتی میبینید که فکر پشت فکر، رساله پشت رساله، تدریس پشت تدریس، کم کم در فضای فکری اهل تفکر و علم یک چیزی خودش را جا انداخته بنام درکی علمی از لازمان. درکی علمی از احاطه بر زمانها و از مراتب زمان و از نسبیت زمانهای مختلف.
الآن مثلاً چهارصد سال پیش کتابهایی در همین فضای علمی و آخوندی ما نوشته شده که ایام را دستهبندی میکنند. در قرآن هم هست، اما قرآن کی به این فضا میآید که بگوییم ایام الهی و ایام ربوبی و ایام دنیوی و ایام اخروی. اما میبینید که در روایات هم هست جا نگرفته است؛ «لا یدری أ من سنی الدنیا أم من سنی الآخرة» چقدر توضیحش در این کتابهای کلاسیک آن زمان است؟ توضیح ندارد. میگوید همین لفظش را بگویید. اما بعد که بحثهای کلاسیک پیشرفت میکند، بشر زبان میگیرد و میتواند همینها را توضیح علمی بدهد. وقتی توضیح میدهد، میبینیم که کیفهای شیخ مفید جواب پیدا میکند.
الآن من «کیف» ایشان را بخوانم، چون بحث ما بود در بحار، جلد هجدهم، صفحه 251، بحث دومی که مرحوم مفید با شیخ صدوق داشتند چه بود؟ شیخ صدوق فرمودند که قرآن نازل شده جملة واحدة در کجا؟ در بیت المعمور. بعد کم کم نازل شده در روی ارض. این را به روایت فرمودند. دیدید که لحن مرحوم مفید در اینجا تندتر شد از آن بحث قبلی. فرمودند که «الذي ذهب إليه أبو جعفر في هذا الباب أصله حديث واحد لا يوجب علما و لا عملا و نزول القرآن على الأسباب الحادثة حالا بحال يدل على خلاف ما تضمنه الحديث»؛ ببینید این لحن با آن قبلی فرق کرده است. در قبلی فرمودند که «نرد علمه إلی أهله» ردّش نمیکنیم. اما اینجا میگویند که نمیشود.
در دنبال آن میفرمایند: «أ لا ترى إلى قوله تعالى ﴿وَ قالُوا قُلُوبُنا غُلْفٌ بَلْ طَبَعَ اللَّهُ عَلَيْها بِكُفْرِهِمْ﴾ و قوله ﴿وَ قالُوا لَوْ شاءَ الرَّحْمنُ ما عَبَدْناهُمْ ما لَهُمْ بِذلِكَ مِنْ عِلْمٍ﴾ و هذا خبر عن ماض و لا يجوز أن يتقدم مخبره»؛ قبلاً میگوید «قالوا»! این چگونه میشود؟ شب لیلة القدر بر پیامبر نازل میشود که ﴿وَ قالُوا قُلُوبُنا غُلْفٌ﴾، ولی هنوز که نگفتهاند! کیف؟ جمعش ممکن نیست!
بعد میفرمایند: «فيكون حينئذ خبرا عن ماض و هو لم يقع بل هو في المستقبل و أمثال ذلك في القرآن كثيرة» در سوره «مجادله»: ﴿قَدْ سَمِعَ اللَّهُ قَوْلَ الَّتِي تُجادِلُكَ فِي زَوْجِها﴾» هنوز نیامده و مجادلهای نبوده و حرفی نبوده، میگوییم قبلاً نازل میشود!؟ این معنا ندارد. «و هذه قصة كانت بالمدينة فكيف ينزل الله تعالى الوحي بها بمكة قبل الهجرة» در مکه نازل میشود ﴿قَدْ سَمِعَ اللَّهُ قَوْلَ الَّتِي تُجادِلُكَ فِي زَوْجِها﴾، آیا این معقول است؟ فرمود: «کیف»!؟ این «کیف» درست است، تا مادامی که مبادیاش حل نشده، «کیف» باید جواب پیدا کند و وقتی جواب ندارد تمام است؛ یعنی ما از واضحات عقل عدول نمیکنیم.
این راه، راه درستی است. الآن هم همین است، جالب این است که من در کلام مرحوم مفید دیدم در همین جلد بیست و ششم فرمودند که راجع به علم امام چند تا حرف دارند، گفتند که ما میدانیم که ائمه از قلوب بندهها خبر داشتند: «يعرفون ضمائر بعض العباد»3، این را فرمودند. همین جا که مرحوم مفید این را میگویند، ما هیچ مشکلی نداریم. اگر کسی و بندهای است که خدا او را خلق کرده است، از بچگی تا الآن هم میگوید: چه کسی از دلها خبر دارد؟ خدا.دیدید که عرف اینچنین میگویند. حالا در یک فضایی آمدیم که یک شیعه متدین که ائمه را هم قبول دارد، میگوییم که امام از دل تو خبر دارند! این هر چه نگاه میکند میگوید اگر از دل من خبر دارند پس خدا است! نمیتواند تفکیک کند. ذهنها که یکجور نیست.
حرام است بر این شیعه که بگوید امام از دل من خبر دارند. نه! اگر بگوید از یک طرف از دل من خبر دارد، از طرف دیگر خدا میشود! نه! پس خبر ندارند. آنکه پیش تو هستند این است که «امامٌ مفترض الطاعة». خدا فقط گفته که اگر امام به تو چیزی گفتند باید به حرفش گوش بدهی. امر او امر خداست و باید به حرف او گوش بدهی. اما از دل تو خبر داشته باشند، نه. اگر این شیعه گام بردارد، اشتباه میکند، چرا؟ چون «مشی علی العمیا» است و ائمه را خدا میکند و غلو یعنی همین.
اما کسی است که اینجا مشکل ندارد؛ یعنی میبینید که من میگویم امام از دل بعضی خبر دارد، مثل شیخ مفید که هرگز شیخ مفید مشکلی ندارند و أجلّ قدراً هستند از اینکه بگویند وقتی امام «یعرفون ضمائر بعض العباد» پس خدا هستند! «ففوض الله إلیه الأمر من مفوض» این را قشنگ برایشان قابل جمع است. در این فضا میگویند که امام میداند خدا هم نیستند. نه غلو کردند و نه مفوضه هستند؛ بلکه شیخ مفید است و محور طایفه است.
عین همین در مراحل بعدی است؛ یعنی مقاماتی برای معصومین در روایات میآید که «صعب مستصعب» شوخی نیست. به جاهایی میرسد که نمیشود تفکیک کرد. اگر من این مقام را برای امام قائل شوم، پس چه چیزی میماند؟ هر کس به اینجا رسید، حرام است که به این گام قائل شود. اینها را شک نداریم که از مرام اهل بیت(علیهم السلام) است. هر کجا جایی رسید که مبهم شد، میگوید اگر این مقام را دارند پس خدا هستند، اگر این حرف را بگوید حرام است! در نتیجه جزء غلات میشود و جزء کسانی میشود که از مسلک اهل بیت فاصله گرفته است، چرا؟ چون یک محکمی را برای ما گذاشتهاند که فرمودند ما خدا نیستیم و اگر به جایی رسیدید که ما را خدا کنید، از ما فاصله گرفتهاید.
اما اگر جلوتر رفتید و معرفت شما کاملتر شد، میبینید که سال قبل نمیتوانستم تفکیک کنم و میگفتم اگر امام این مقام را دارند خدا هستند که برای من غلو بود، حالا یک سال فکر کردم و زحمت کشیدم، میبینم که لازمه این مقام، خدا بودن نیست. میشود که خدا نباشند و این مقام را هم داشته باشند. خوشا به حالش توانست بفهمد، هنیئا لارباب نعیم نعیمهم، نعمتی است که خدا به او داده که توانست بفهمد و مقامی را از مقامات امام درک کند بدون اینکه گرفتار غلو شود. حالا بعضیها روایات را تضعیف میکنند. حضرت فرمودند: «و لن تبلغوا» یعنی هر چه بروید هنوز راه دارد برای اینکه بخواهید بفهمید. «نزّلونا عن الربوبیه [لَا تَتَجَاوَزُوا بِنَا الْعُبُودِيَّةَ] ثُمَّ قُولُوا فِينَا مَا شِئْتُمْ وَ لَنْ تَبْلُغُوا»4؛ نمیشود برسید.
بنابراین محکمات راه است، تا در این مشی معرفت است و شیخ مفید این پایهریزی را کرده است. اگر شیخ مفید این کار را نکرده بودند، الآن دچار تفویض و غلو بودیم بناحق. اما با کارهای ایشان الآن فضای علمای تراز اول معارفی که چه مراجع و چه در درس معارف، فضا فضایی است که همینطوری گرفتار «مشی علی العمیا» نیستند و حرف علمی دارند و میتوانند بین اینها با بیانات علمی جمع عالمانه بکنند، نه اینکه صرفاً بگویند که چون روایت گفته ما هم میگوییم هست.
شاگرد: شیخ صدوق اینجوری نبود و این مشی را نداشت؟
استاد: فردی غیر از جمعی است. ما راجع به شخص شیخ صدوق نمیخواهیم قضاوت کنیم. ایشان ممکن است در فضای خودش یک برنامهای داشته اما جمع کار شیخ مفید را نیاز داشت. به عبارت دیگر: اگر شیخ صدوق درک درستی از روایت داشت وقتی این را عرضه میکرد به نوع، نوع را گرفتار تفویض میکرد و نوع را گرفتار غلو میکرد. عموم و بدنه شیعه غالی میشدند. مشی، مشی درستی نبود، بخلاف کار شیخ مفید که این تصحیح الاعتقاد را نوشت و کاری کرد که مشی، مشی صحیح باشد.
شاگرد: از کجا معلوم که خود شیخ مفید قائل به همینها نبوده؟ شما میفرمایید شیخ برای اینکه مردم دچار غلو نشوند! شاید خود شیخ واقعاً قائل بشود به اینکه ائمه بعض ضمائر عباد را میدانند؟
استاد: بله، منظور ما هم همین است. دیروز عرض کردم که شیخ معذور بودند. در اینجا شیخ مفید تقیه نمیکنند و مماشات با عوام نمیکنند.اینجا فضا فضای علم است من اینجوری میفهمم و لذا در جلسه قبل هم عرض کردم که ایشان در آن زمان بزرگ شیعه بودند و معذور بودند. نگفتم که تقیه میکردند. اما زمان ما چون مبادی فهمش فراهم است، اگر کسی تقصیر بکند در فهم این مبادی و نظر ایشان را که برای زمان ایشان بود داشته باشد، گفتم با این مبادی معذور میتواند نباشد. گاهی ایشان میفرماید که اینها مفوضه و غلاتند، معلوم میشود که آنها را آن سنخی میدانند؛ اما بین مفوضه و غلات کسانی بودند که بدفهم بودند و از سرِ «مشی علی العمیا» لفّاظی میکردند و بدنه ایمان و اعتقادات صحیح اهل بیت همه را خراب میکردند. اما بین همان کسانی که صورت ظاهریاش میگفتند؛ مفوضه و غلات هستند، کسانی بودند که درست میفهمیدند و اجلّایی بودند که اهل معرفت بودند؛ یعنی همان چیزی که شیخ مفید برای استاد شیخ صدوق گفتند، همین نسبت برای جاهای دیگر هم هست.
شیخ مفید برای محمد بن حسن ابن الولید چه فرمودند؟ در تصحیح الاعتقاد فرمودند که برای من نقل کردند که بعضی از آن مشایخ قمّیین، گفته اند که اگر کسی قائل بشود که پیامبر سهو نمیکند، این اولین درجه غلو است. شیخ مفید فرمودند این را برای من نقل کردند، اگر چنین چیزی ثابت شود معلوم میشود که اینها مقصر هستند و جزء مستضعفین هستند؛ یعنی اصلاً در کلاس اول ایمان مشکل دارند. خیلی حرف است که شیخ مفید در اینجا این را نسبت بدهند به کسی که خودش این را اول مرتبه غلو میداند. اما این توضیحی که من عرض کردم را اگر پیاده کنید، بین هر دو تا جمع میشود.
کسی که میبیند اگر پیامبر سهو نمیکند، تمام است و خود خدا میشود! او نباید بگوید که سهو النبی [ممکن نیست] و اصلاً حرام است بر او که این گام را بردارد. اما فضای او این است که میگوید من نمیتوانم غالی شوم که اینها خدا شوند. اما شیخ مفید میگوید که کجا کسی که سهو را از پیامبر بردارد [نتیجه اش] ﴿لا تَأْخُذُهُ سِنَةٌ وَ لا نَوْم﴾ میشود؟ هر کس خواب نرود خدا میشود چون ﴿لا تَأْخُذُهُ سِنَةٌ وَ لا نَوْم﴾، خداست که خواب ندارد. پس اگر روایت خواندید که «تَنَامُ عَيْنَايَ وَ لَا يَنَامُ قَلْبِي»5، این خلاف مسلّمات میشود و شما غالی میشوید! اگر بگویید که «لا تنام قلبی»، پس خدا هستید. خداست که ﴿لا تَأْخُذُهُ سِنَةٌ وَ لا نَوْم﴾! اگر قبول کردید، مفوضه میشوید و «هذه الأحادیث من أحادیث المفوضة و الغلات» که میگوید: «تَنَامُ عَيْنَايَ وَ لَا يَنَامُ قَلْبِي».
پس این محکمات را اگر اجرا کنیم، هیچ وقت مشکلی نداریم در این مسیر خودمان. «مشی علی الیقین» واضح شد و به جلو میرویم. حالا مرحوم مفید میفرماید که «کیف»؟ یکی سؤالش این است: کیف شما میگویید که در مدینه نازل شده در مکه آمده باشد؟ بعد هم میگویید که بیت المعمور و سماء سابعه است! میفرماید: «و لو تتبعنا قصص القرآن لجاء مما ذكرناه كثيرا ينسد به المقال و فيما ذكرنا منه كفاية لذوي الألباب»؛ حرفهای درستی است خیلی خوب است؛ یعنی معلوم است که اینها نمیشود جز زمانیات.
«و ما أشبه» از اینجا رفتند تقریباً ریختش هم آسیب شناسی شد. «و ما أشبه ما جاء به من الحديث» این حدیث که ایشان برای بیت المعمور و نزول قرآن و اینکه ما الآن این روایات را هر جا شما منبر بروید نمیخوانید؟ یعنی الآن در محافل عادی اگر منبر بروید این روایت را نمیخوانید؟ که قرآن در بیت المعمور نازل شد! این عادی است. ایشان میگوید این روایتی که صدوق آورده ما را به مذهب چه کسی میبرد؟ «و ما أشبه بمذهب المشبهة الذين زعموا أن الله تعالى لم يزل متكلما بالقرآن و مخبرا عما يكون بلفظ كان و قد رد عليهم أهل التوحيد بنحو ما ذكرناه».
پس «نزل القرآن فی لیلة القدر» یعنی چه؟ قرآن هم که دارد: ﴿شَهْرُ رَمَضَانَ الَّذِي أُنْزِلَ فِيهِ الْقُرْآنُ﴾! میگویند کجا گفتند همه قرآن؟ فی الجمله هم بس است «قضیة المهملة تلازم الجزئیة»! «و قد يجوز أن الخبر بنزول القرآن جملة في ليلة القدر المراد به أنه نزل جملة منه في ليلة القدر» جملهای از آن، بخشی از آن! «ثم تلاه ما نزل منه إلى وفاة النبي ص فأما أن يكون نزل بأسره و جميعه في ليلة القدر فهو بعيد مما يقتضيه ظاهر القرآن و التواتر من الأخبار و إجماع العلماء على اختلافها في الآراء» این همه اختلاف دارند در این اختلاف ندارند که قرآن تدریجی نازل شده است. ما چگونه بیاییم اینها را بزنیم؟
بعد دو تا آیهای را که مرحوم صدوق آوردند را میگویند و بعد میفرماید: «فأما ما ذكره المعول على الحديث من التأويل فبعيد» توضیحش را میدهند تا اینجا که میفرمایند: «لأنه لا وجه لنهي الله تعالى عن العجلة بالقرآن الذي هو في السماء الرابعة حتى يقضى إليه وحيه لأنه لم يكن محيطا علما بما في السماء الرابعة قبل الوحي به إليه»؛ میگوید حضرت قبل از اینکه وحی بیاید کجا خبری از آسمان چهارم داشتند؟ «فلا معنى لنهيه عما ليس في إمكانه اللهم إلا أن يقول قائل ذلك إنه كان محيطا بعلم القرآن المودع في السماء الرابعة فينتقض كلامه و مذهبه أنه كان في السماء الرابعة» شما میگویید که قرآن به سماء رابعه آمده است آیا به زمین آمده یا نه؟ میگویید نیامده است. بعد دوباره میگویید که حضرت علم به آنچه که در سماء رابعه بود داشتند، پس در زمین هم آمده است دیگر! چرا؟ چون حضرت در زمین بودند و حامل علم در زمین هستند.
ملاحظه میکنید که استدلال نقض گرفته است: «فينتقض كلامه» کلام اولش را «و مذهبه أنه كان في السماء الرابعة» چرا؟ استدلال را بینید. این استدلال، استدلال کلامی واضحی است که باید روی آن بررسی شود: «لأن ما في صدر رسول الله ص و حفظه في الأرض» در سینه مبارک حضرت است و حضرت هم در زمین هستند. «فلا معنى لاختصاصه بالسماء» بگویید که فقط این در آسمان چهارم است. «و لو كان ما في حفظ رسول الله ص يوصف بأنه في السماء الرابعة خاصة لكان ما في حفظ غيره موصوفا بذلك»؛ آنچه که دیگران هم میدانند. «و لا وجه حينئذ يكون لإضافته إلى السماء الرابعة و لا إلى السماء الأولى و من تأمل ما ذكرناه علم أن تأويل الآية على ما ذكره المتعلق بالحديث بعيد عن الصواب»؛ این یک استدلال شد.
حالا سؤال این است: سماء رابعه رابطهاش با عالم دنیا چگونه است؟ شما رابطهای را در نظر گرفتید که بین آن تهافت میبینید و میگویید که آمده در سماء رابعه و حضرت هم که در زمین است. اگر از آنجا تکان نخورده، پس حضرت نمیدانند. اگر میدانند، پس تکان خورده و به زمین آمده است. همین جا من یک روایت میآورم که بعضی از روایات کلید است. در همین بابی که این فرمایش را ایشان آوردند، روایت نوزدهم را ما شروع کردیم که مانده است. من روایت بعدی را بخوانم که خیلی عالی است روایت در صفحه 264 روایت بیست و یکم از کافی است: میگوید که «الْمُفَضَّلِ بْنِ عُمَرَ قَالَ: سَأَلْتُهُ عَنْ عِلْمِ الْإِمَامِ بِمَا فِي أَقْطَارِ الْأَرْضِ وَ هُوَ فِي بَيْتِهِ مُرْخًى عَلَيْهِ سِتْرُهُ»؛ حضرت در خانه هستند و پردهها افتاده و درب اتاق بسته است چگونه کسی که در اتاقی است که درها بسته است، خبر از همه زمین داشته باشد؟ حضرت چه جوابی میدهند؟ جوابشان کلید است. الآن این روایت را بررسی کنیم در مباحثه قبلی هم بود که روی آن خیلی صحبت شد همین روایت بود.
حضرت فرمودند که «فَقَالَ يَا مُفَضَّلُ» میخواهند جمع کنند که این جمعها خیلی جالب است. میخواهند بگویند که چگونه در یک خانهای که درها بسته است و پردهها افتاده، اما او خبر داشته باشد؟ میگویند نرو سراغ اختبار چشم و گوش و باز شود تا ببینیم! ببین وجود امام چگونه است که میدانند! عرض من همیشه این است که میگویم اساس این مطالب علم امام این است که مشکل ما این است که ما تک عالَمی هستیم و همه ما با یک عالم انس گرفتهایم هیچ وقت ندیدیم که چگونه کسی که یک نفر است چند عالَم در وجودش باشد وقتی ندیدیم میگوییم که نمیشود و محال است! روایاتی که داریم و شواهد خارجی که داریم ـ قطع نظر از روایات ـ معصومین در وجودشان عوالم مستقلی دارند اگر دو تا عالَم را ما تصور کنیم کار ما حل است چه برسد به عوالم! در وجود یک نفر اگر دو تا عالم باشد عالم مستقلی که احکام خودش را داشته باشد، خیلی چیزها برای ما حل میشود. بله، میشود در وجود یک نفر دو تا عالم مستقل باشد و احکام خودش را هم داشته باشد و تصادمی هم نداشته باشند.
امام(علیه السلام) اینگونه هستند. حالا این روایت را ببینید که چگونه توضیح میدهند؟ میفرماید: «يَا مُفَضَّلُ إِنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى جَعَلَ فِي النَّبِيِّ ص خَمْسَةَ أَرْوَاحٍ» پنج تا. یعنی این روحها باهم فرق دارند و هر کدام آثار خودشان را دارند. «رُوحَ الْحَيَاةِ فَبِهِ دَبَّ وَ دَرَجَ وَ رُوحَ الْقُوَّةِ فَبِهِ نَهَضَ وَ جَاهَدَ وَ رُوحَ الشَّهْوَةِ فَبِهِ أَكَلَ وَ شَرِبَ وَ أَتَى النِّسَاءَ مِنَ الْحَلَالِ وَ رُوحَ الْإِيمَانِ فَبِهِ آمَنَ وَ عَدَلَ وَ رُوحَ الْقُدُسِ فَبِهِ حَمَلَ النُّبُوَّةَ» اصلاً امتیاز اینکه نبی شده، مال روح پنجم است.
این روح پنجم که روح القدس است چیست؟ «فَإِذَا قُبِضَ النَّبِيُّ ص انْتَقَلَ رُوحُ الْقُدُسِ فَصَارَ إِلَى الْإِمَامِ» این روح القدس چیست؟ حضرت یک کلمه توضیح میدهند «وَ رُوحُ الْقُدُسِ لَا يَنَامُ» نمیشود خواب برود. نه اینکه مقداری چُرت بزند و بعد هم جلوی خودش را بگیرد! آیه میفرماید: ﴿فَإِذا هُمْ بِالسَّاهِرَة﴾6 که آیات قبلش میفرماید: ﴿يَوْمَ تَرْجُفُ الرَّاجِفَةُ ٭ تَتْبَعُهَا الرَّادِفَةُ ٭ قُلُوبٌ يَوْمَئذٍ وَاجِفَةٌ ٭ أَبْصَرُهَا خَاشِعَةٌ ٭ يَقُولُونَ أَ ءِنَّا لَمَرْدُودُونَ فىِ الْحَافِرَةِ ٭ أَ ءِذَا كُنَّا عِظَمًا نَّخِرَةً ٭ قَالُواْ تِلْكَ إِذًا كَرَّةٌ خَاسِرَةٌ ٭ فَإِنَّهَا هِىَ زَجْرَةٌ وَاحِدَةٌ ٭ فَإِذَا هُم بِالسَّاهِرَة﴾. پس ﴿فَإِنَّهَا هِىَ زَجْرَةٌ وَاحِدَةٌ ٭ فَإِذَا هُم بِالسَّاهِرَة﴾، خیلی تعبیرات دارد که یک زجری میآید زجره واحده که چکار میکند؟ اصلاً دستگاه زمان و خواب و اینها یک حساب دیگری میشود. ﴿فَإِذَا هُم بِالسَّاهِرَة﴾، ساهره کجاست؟ چرا میگوید ساهره؟ ساهره یعنی چی؟ ساهر یعنی خواب تمام شد. اینجا محیطی نیست که خواب بروند، پس آیا خدا شدند چون ﴿لا تَأْخُذُهُ سِنَةٌ وَ لا نَوْمٌ﴾؟ نه.
بعدها مردم هم صحنههایی را درک میکنند، تازه این مقامات کمِ امام است. حضرت میفرماید همینجوری که شما بعداً وقتی میروید، یک زجرهی واحدهای میآید که شما هم خواب نمیروید و همه ساهر و بیدار هستید، خدا هم به امام چیزی میدهد که آن چیز اصلاً نمیتواند خواب برود و خواب رفتنی نیست. لاینام ،حالا تو میگویی که امام در خانهاش خوابیده و یا حتی میبینید که امام در حالی است که خواب به قدری بر او غلبه کرده که مثل اینکه حالت خُرخُر دارد که در روایت هم بنظرم دارد که حتی امام در خواب عمیقی است، بعد میگوید که آیا او خبر از حال همه دارد؟ این خواب عمیق چگونه میتواند از همه خبر داشته باشد!؟ حضرت میفرماید که این خواب عمیق مال مزاج و مال بدن است آنی که به وسیله آن میبیند آن نمیتواند خواب برود تا بتواند نبیند و این خواب رادع او باشد.
در انسانها هم هست و این روحی که خدا به آنها داده است. استاد زیاد در درس میگفتند: اگر خواب عمیق است صدایش بزن و بگو اوه! میگوید بله. اگر همه وجودش خواب بود، پس چطور جواب داد؟ معلوم میشود که یک چیزی در او هست که آن چیز خواب نبود و الا اگر آن هم خواب بود که هر چه صدایش میزدی جواب نمیداد. نکته خوبی است. چیزهایی در انسانها است که آن چیزها خواب نمیرود و ساهره برای همان موطن است.
بنابراین ببینید که حضرت چه فرمودند و چه عباراتی دارند، اینها کلید برای مطالب بعدی است «وَ رُوحُ الْقُدُسِ لَا يَنَامُ وَ لَا يَغْفُلُ»؛ اصلاً سهو و غفلت برایش معنا ندارد و علمش علم حضوری است. علم حضوری که غفلت بردار نیست و علم حصولی نیست تا یادش برود. «وَ لَا يَلْهُو وَ لَا يَزْهُو وَ الْأَرْبَعَةُ الْأَرْوَاحِ» آن چهار تای بعدی که شما مبتلا به آن هستید و روح القدس را ندارید چرا! «تَنَامُ وَ تَغْفُلُ وَ تَلْهُو وَ تَزْهُو وَ رُوحُ الْقُدُسِ كَانَ يَرَى بِهِ» اینکه تو میگویی امام خبر دارند امام با آن روح دارند میبینند نه با آن چیزی که الآن جلوی چشمش پرده افتاده است. این روایت چقدر کلید است! حضرت دارند میگویند که پس اگر ما حرفهایی برای شما میزنیم، مقامات امام را از هم جدا کنید و در وجود امام اگر عوالم دیدید، همه روایات جای خودش را باز می کند.
تکرار مثالها خوب است، شما بگویید یک چیز بسیار واضح که الآن سنّ چهل سالگی پیامبر خداست، چون پیامبر هستند پس چرا میگویید چهل ساله؟ الآن شصت ساله هم هستند! آیا این حرف قبول است؟ هیچ بچه و بزرگی این را میپذیرد که چون پیامبر هستند و مقامشان خیلی بالاست چهل ساله که هستند باید شصت سال هم باشند!؟ آیا برای ایشان نقص است؟ نه. حالا وقت چهل سالگی است بعداً شصت سالگی هم در ظرف خودش میآید و بیست سال دیگر شصت ساله میشوند! نقص کدام است؟ نقص این است که در چهل سالگی خبری از شصت سالگی نداشته باشد. نه اینکه الآن شصت سالگی نباشد!
بنابراین یک عالَمی نداشته باشند که آن عالم آنها شصت سالگی را برایشان نشان بدهد، این نقص است. نقص این نیست که چهل سالگی الآنش را شصت سال دیگر نباشد، اینکه نقص نیست. این را میگوییم حفظ عوالم. عالَم مُلک یعنی همین. الآن نقص نیست برای پیامبر که الآن چهل سالگی او 41 سالگی نباشد، چون حکم این عالم این است. اما در وجود ایشان یک عالم دیگری است که لحظات 41 سالگیاش را دارد میبیند و میتوانند الآن إخبار کنند. این عالَم غیر از این عالم است. می گوید نه اگر گفتی که آن عالم هست، پس الآن 41 سالگی حضرت، 45 سالگی هم هست! ملازمه ای بین این دو نیست، اشتباه میکنید، چرا؟ چون عوالم است و هر کدام از عوالم حکم خاص خودش را دارد. در عالم مُلک، 41 سالگی 45 سالگی نیست در عالم دیگری است که همان 41 سالگی با 45 سالگیاش مجتمعاً موجود است و «متفرقات فی وعاء الزمان مجتمعات فی وعاء الدهر».
ببینید وقتی لسان گرفتیم الآن میگوییم که چه مانعی دارد ـ با همان روایت کافی ـ که حضرت در مکه هستند خدای متعال کتاب برایشان نازل کند: ﴿ما كُنْتَ تَدْري مَا الْكِتابُ وَ لاَ الْإيمانُ وَ لكِنْ جَعَلْناهُ نُوراً﴾7، چه مانعی دارد الآن در کره زمین هستند و در مکه هستند هیچ چیزی از کتاب نمیدانند یعنی چه؟ یعنی هنوز چهل سالگیشان نیامده که مبعوث بشوند. معلوم است که نیامده است اما همان جا عالمی دارند در وجود خودشان که آن عالم عین بیت المعمور است. شأن ارضی شیئی است و شأن بیت المعمور مستقل برای خودش است و «لا یزاحم بعضه بعضا»؛ یعنی نکتهای هم که هست عوالم محجوب هم بینشان نیست، چون تفاوت ما این است؛ البته ما هم داریم و در روایات شواهدهست و بعداً عرض میکنم، برای ما هم هست، یعنی خدای متعال در تک تک ما عوالمی گذاشته که ما از آنها محجوب هستیم. تفاوت آنها این است که محجوب نیستند و قشنگ میفهمند که هر عالمی حکمش چیست و محجوب نیستند خیلی واضح است.
ما هم اگر بعدها که شد میبینیم که وجود آنها چگونه بود و آن کسانی هم که از علما بودند و کراماتی از ایشان ظهور و بروز میکرده، گاهی به ما نشان دادهاند که حالات انبیاء اینجوری بوده؛ یعنی مقداری عوالمی که خدای متعال در وجود همه ما گذاشته، بخشی از حُجبش برای آنها کنار میرود. وقتی محجوب نیست، یک چیزهایی را میبیند که به راحتی باهمدیگر قابل جمع است که برای ما محال است.
شاگرد: اشکالی که به بیان شما الآن زیاد میکنند در حوزه هم مطرح است این است که میگویند اگر این روایاتی که دارد جمع میکند و تحلیل میکند، تدریجاً به دست ما رسیده بود و خیلی از آنها از نظر شیخ مفید مخفی بود، بله این حرف خیلی قشنگ است. در حالی که همه این روایات در اختیار شیخ مفید بود ولی این فرق را نداشت یعنی این وجه جمعها بود و همه روایات بود و شیخ مفید دیده و مطالعه کرده با آن نبوغش.
استاد: خواندن این و کلید قرار دادنش، چون درکلید اینگونه است که باید مفتاح را بکار ببرند تا باب مفتوح بشود.
شاگرد: توجه کند که این مال آن است.همین را میگویند که چطور ما این روایات را متوجه میشویم، ولی شیخ مفید که نبوغش از ما بیشتر بود متوجه نشد!؟
استاد: متوجه نشد مال این است، شیخ مفید «علی أی حال» کسی بودند که از مادر متولد شدند و در فضایی درس خواندند و اساتیدی داشتند، بنیه علمی معلومات آن عصر را میدانستند؛ یعنی شیخ مفید غیر از اینکه معلومات عمومی همه علوم عصر را میدانستند در آن قله اینها هم بودند. اما بنیه معلومات عمومی زمان مجلسی با ایشان یکجور نبود. مرحوم مجلسی میگویند که بحار من خیلی قیمت دارد برای آنهایی که طالبش هستند، چرا؟ نمیدانم کجا فرمودند! فرمودند که بنده دوازده سالم بود که تمام علوم عصر را میدانستم هیئت، طب، ریاضیات ـ شوخی نیست ـ لذا میگوید که من اگر یک محدث هستم محدثی هستم که تمام معلومات عمومی و کتب مختلف همه را میدانم. من آمدم روایات را تبویب کردم و حرف زدم لذا از کتاب من بهرهای میبرید که از موضع معلومات عمومی وسیع آمدم [و نگاشته ام].
حالا این را تحقیق کنید در هیچ کتاب روایی قبل از بحار، کتاب السماء و العالم نمیبینید به چنین نامی. البته من نمیدانم و تفحص نکردم؛ یعنی یکی از خصوصیات کتاب بحار یک کتابی است که در تبویب روایات بنام کتاب السماء و العالم! آیا شما چنین کتابی در بین مصنّفین قبل از بحار دیدید؟ من ندیدم. پس شیخ مفید بنیه علمی کلاسیک به ایشان اجازه نمیداد که اصلاً بشود بعضی از روایات را جمع کند. یکی همین که الآن عرض کردیم مسئله لازمان است. وقتی کسی در نقل مجالس اصلاً نشنیده و مطرح نیست و فضا فضای بحثهای کلامی است که اجازه نمیدهد به ورود به این بحثها.
شاگرد: پس ربطی به نبوغ علمیاش ندارد.
استاد: بله، ربطی ندارد.
شاگرد: این شبهه را فردا بسط بدهیم، چون خیلی عنوان اینکه شبهه اساسی در ردّ همه اعتقادات متأخرین که شما حرفهایی میزنید که متقدمینی که همین روایاتی که شما استدلال میکنید در اختیارشان بود و هیچ کدام از این حرفهای متأخرین را متقدمین نزدند با اینکه در اختیارشان بوده است!
استاد: این جوابهای خیلی خوب و فنی دارد که آن موضوع محوری که عرض کردیم، یکی از فواید موضوعمحوری پیدا کردن کلیدهاست؛ یعنی در پیشرفت یک موضوع مهم است. الآن فضای بحث مثلا شیعه و سنی، اگر خودمان را بکشیم فضای بحث و منابع اولیه یک بُرد و دامنهای دارد، نبوغ داشته باشیم و خودمان را بکشیم از این بُرد بیشتر نمیشود اصلاً . اما وقتی در همین فضا بحثی میشود، سی سال دیگر، زحمات محققین این سی سال، روی هم قرار میگیرد و بنیه معلومات عمومی محاورات و مناظرات آن زمان چیزهایی است که در این زمان برای ما ممکن نبود، ولی منابعش در دست ماست؛ یعنی همان کلیدها بود ما نمیتوانیم الآن استفاده کنیم، چرا؟ چون سر هر جایی در هر مناسبتی یک کسی ذهنی برمیدارد و میگویند أحسنت! خوشحال میشوند؛ مثلاً میبینید که صد تا عالم کار کرده بودند، در یک سمینار یک محقق میگوید که این آیه دلالت بر این دارد و همه هم میگویند که أحسنت! نمیتوانند بگویند که دیگران هم که بودند خب نبوغ داشتند! این منافاتی ندارد. استفاده کردنِ موضوعی و پیشرفت موضوع محوری در یک فضا برای اینکه از یک چیزهای کلیدی استفاده کنند این مجال را باقی میگذارند و روند تکامل را در پی دارد.
«و الحمد لله رب العالمین و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین»
کلمات کلیدی:
شیخ مفید
شیخ صدوق
محمد بن حسن ابن الولید
تصحیح الاعتقاد
کتاب السما و العالم
روح القدس
ارواح پنجگانه
نزول قرآن در بیت المعمور
مشی بر یقینیات
مفوضه
مقصره
غلو
نکلم الناس علی قدر عقولهم
علم غیب امام
عوالم وجود امام
1 . سوره مبارکه کهف آیه69
2 . همان آیه68
3 . بحار الأنوار ج 26 ص 104
4 . تفسير الإمام العسكري ج 1 ص 50
5 . بحار الأنوار ج16 ص۳۹۹
6 .سوره مبارکه نازعات آیه14
7. سوره مبارکه شوری آیه52