بسم الله الرحمن الرحیم
بسم الله الرحمن الرحیم
تفسیر، تحریف قرآن جلسه8 تاریخ: 01/02/1393
شاگرد: حرف اول شما درباره ﴿كِتابٌ أُحْكِمَتْ آياتُهُ ثُمَّ فُصِّلَتْ﴾ بود، مطلب دوم استعمال لفظ در اکثر از معنا بود، مطلب سوم این بود که یک جزء میتواند نماینده کل باشد «فی کل شیء کل شیء» بود، مطلب چهار دو جزء بود: یکی اینکه از مهمترین مطالب قرآن این است که قرآن صوت و لفظ است و دیگری این بود که بحث شنیدن و ایجاد کردن صوت و لفظ بود.
استاد: بحث در این بود که ما اوّل مطالبی را که در روایات است و در آیات آمده درباره کیفیت وحی، بررسی کنیم تا آن چیزی که خودشان فرمودند درباره جوهر قرآن کریم نزدیک به مقصود شویم، بعد بیاییم روایاتی که ذیل اینها آمده است را بررسی کنیم و در این فضا برویم؛ لذا من این بابی را که مرحوم علامه مجلسی(رضوان الله علیه) در جلد هجدهم بحار آورده بودند را عرض کردم که فرمودند: «باب آخر فی کیفیة صدور وحی و نزول جبرئیل ع» آیات و روایاتی آوردند که باب خوبی است.
روایت نوزدهم را خواستیم بخوانیم که بحث ما به اول باب رفت که آن هم مباحث خوبی است که نسبتاً مناظره و درگیری سنگینی بین جناب شیخ صدوق و شیخ مفید واقع شد که در اول باب آمده است. ما این را عرض میکردیم که مرحوم شیخ مفید موضعگیری محکمی در مقابل شیخ صدوق دارند. موضعگیری ایشان واقعاً از موضعگیریهایی است که برای صدر غیبت کبری و برای پایهگذاری معارف شیعی نیاز و ضروری بوده است.
به عبارت دیگر: آنچه که آن حالت متانت شیعه است این است که روی عقلانیت محض است و معرفت را روی عقلانیت جلو میبرد و همینطور چیزی را «علی العمیا» نفهمیده بگوییم قبول داریم را از ما نخواستند! شیخ مفید همین کار را کردند؛ یعنی فضا فضایی بود که بنیه علمی عصر یک چیزی بود و نوع علما وقتی به بالاترین اعلم زمان میرسیدند، یک چیزهایی را میدانستند و بالاترین سقف معلومات عمومی علمای زمان حدّی بود که چیزهایی را میتوانستند حل کنند و چیزهایی را نمیتوانستند حل کنند، به این معنا که میفهمیدند که نمیفهمند! شیخ مفید(رضوان الله علیه) این قوّه علمی را داشتند میگفتند که اینها از واضحات ماست و روایاتی که خلاف این است، بعضی از آنها را نمیفهمیم و میگوییم: «نرد علمه الی اهله». بعضی از آنها را میبینیم که اصلاً درست نیست و با عقل جور نیست، ایشان به میدان این روایات میرفتند میگفتند که اینها اخبار آحاد است «لا یفید علما و لا عملاً»! ما که نباید به دنبال روایت برویم و دست از واضحات برداریم.
این مشی، مشی صحیحی بود برای صدر غیبت کبری که اساس مذهب تشیع و رئیسی مثل شیخ مفید احساس وظیفه کردند که راه شیخ صدوق را نگذارند پایهریزی بشود و نگذارند اینکه ما میگوییم روایت آمده خلاف عقل هم اگر بود باشد! این خیلی مهم است و چیز کمی نیست. شیخ مفید این کار را کردند.
الآن یکی از مواردی که درگیری سنگینی با شیخ صدوق دارند اینجاست، که چون خیلی نافع است و مربوط به بحث ما هم میباشد این را میخوانم، صفحه 248، جلد هجدهم بحار، مرحوم مجلسی هم این درگیری سنگین را میآورند، بعد بخشی از آن را قضاوت میکنند و بخشی را هم قضاوت نمیکنند. اصل حرف مرحوم صدوق در الاعتقادات این است که فرمودند:
«الاعتقاد في نزول الوحي من عند الله عز و جل بالأمر و النهي اعتقادنا في ذلك» وحی چگونه است؟ یک روایت را آوردند و اصل و محور اعتقاد قرار دادند. روایت چیست؟ «اعتقادنا فی ذلک أن بين عيني إسرافيل لوحا»؛ بین دو تا چشم اسرافیل یک لوحی است، «فإذا أراد الله عز و جل أن يتكلم بالوحي»؛ وقتی خدای متعال میخواهد تکلّم به وحی کند، «ضرب اللوح جبين إسرافيل»؛ دستی میزند به پشت این لوح که به پیشانی جناب اسرافیل میخورد. «ضرب اللوح جبین إسرافیل» این لوح را به پیشانی اسرافیل میزند، «فينظر فيه» ایشان متوجه میشود که یک چیزی به پیشانیاش خورد. توجه میکند و نگاهش میافتد به لوحی که بین العینین ایشان است، «فيقرأ ما فيه»؛ شروع میکند آن چیزی را که در این لوح است به خواندن. «فيلقيه إلى ميكائيل»؛ بعد از اینکه خواند، آن را به میکائیل القاء میکند. «و يلقيه ميكائيل إلى جبرئيل ع و يلقيه جبرئيل إلى الأنبياء ع» این مال اصل وحی.
غشیة چه بود؟ طبق روایت «اعتقادنا» را میآورند و میگویند اعتقاد ما این است. شیخ مفید میگوید که این نیست که ما در اعتقادات یک روایت بیاوریم و بگوییم که اعتقاد ما این است و تمام! ملاحظه کنید که «و أما الغشية» ادامه فرمایش صدوق است: «التي كانت تأخذ النبي ص حتى يثقل و يعرق» که آن قدر سنگین میشد بر بدن مبارکشان عرق میکرد، آن چه بود؟ اینها نیست «فإن ذلك كان يكون منه عند مخاطبة الله عز و جل إياه» یعنی بلاواسطه، «فأما جبرئيل فإنه كان لا يدخل على النبي ص حتى يستأذنه إكراما له و كان يقعد بين يديه قعدة العبد» همان مضامین روایت است.
مرحوم مجلسی بیان دارد: «بيان: قال الشيخ المفيد قدس الله روحه في شرح هذا الكلام» حالا ببینید که فرمود: «اعتقادنا فی الوحی»، شیخ مفید چگونه شروع میفرمایند: «هذا أخذه أبو جعفر» یعنی محمد بن علی یعنی شیخ صدوق(رضوان الله علیهما) «من شواذ الحديث» یعنی حدیثهایی که بین اصحاب معروف نیست. یک روایت با یک نقلی آمده، ایشان محور اعتقادات کرده است! «و فيه خلاف لما قدمه من أن اللوح ملك من ملائكة الله تعالى» لوح هم خودش ملک است «و أصل الوحي هو الكلام الخفي» لوح چطور میشود کلام باشد؟ ملک که کلام نیست. ملک مخلوق خداست. خود شما آوردید که لوح ملکی است، بعد میگویید که «إذا أراد الله أن یتکلم بالوحی ضرب اللوح فإذا هو ینظر فیه فیقرأ» خلاصه خدای متعال نقوش را ایجاد کرد؟ پس خدا که تکلّم نکرد! اول متکلّم اسرافیل شد. ایشان میخواهند اینجوری بگویند که این «خلاف لما قدمه من أو اللوح ملک من ملائکة الله و اصل الوحی هو الکلام الخفی ثم قد يطلق على كل شيء قصد به إلى إفهام المخاطب على الستر له عن غيره» که خصوصی به او بگویند. «و التخصيص له به دون من سواه».
بعد میگویند: «﴿وَ أَوْحَيْنا إِلى أُمِّ مُوسى أَنْ أَرْضِعِيهِ﴾ الآية فاتفق أهل الإسلام على أن الوحي كان رؤيا مناما و كلاما» منام است و کلام است و مطالبی دارند تا مقصود من اینها نیست که حتی به شیاطین هم نسبت داده میشود تا اینجا میرسد که میفرمایند: «و عندنا أن الله تعالى يسمع الحجج بعد نبيه ص كلاما يلقيه إليهم في علم ما يكون لكنه لا يطلق عليه اسم الوحي لما قدمناه من إجماع المسلمين على أنه لا وحي لأحد بعد نبينا و إنه لا يقال في شيء مما ذكرنا أنه أوحى إلى أحد» ولی اطلاق کلام ممکن است باشد.
تا آنجایی که «و الذي ذكره أبو جعفر رحمه الله من اللوح و القلم و ما يثبت فيه فقد جاء به حديث» یک حدیثی آمده «إلا أنا لا نعزم على القول به» عرض کردم که مرحوم صدوق جا تاجاست؟ اینجا روایت را رد نمیکنند اگر خلاف عقل است؛ ولی میگوید که ما آن را محور اعتقادمان قرار نمیدهیم. روایتی است که میگوییم: این را نمیشود اعتقاد برای شیعه قرار داد و اساس باشد. آنچه که اساس اعتقادات است همین واضحاتی است که معلوم است از مرام اهل بیت است. اما خصوص این روایت را میگوییم: «نرد علمه الی اهله» تعبیر حدوداً این است.
شاگرد: این تعبیر شیخ صدوق است؟
استاد: شیخ مفید است. «و الذی ذکره أبو جعفر رحمه الله من اللوح و القلم و ما يثبت فيه فقد جاء به حديث إلا أنا لا نعزم على القول به و لا نقطع على الله بصحته و لا نشهد منه إلا بما علمناه» وَرَد به روایة، نمیتوانیم بگوییم این آن چیزی است که خدای متعال ما را مکلف به اعتقاد به آن چیز کرده، به عنوان محور اعتقادات باشد «و ليس الخبر به متواتر يقطع العذر و لا عليه إجماع و لا نطق القرآن به و لا ثبت عن حجة الله تعالى فينقاد له و الوجه أن نقف فيه و نجوزه و لا نقطع به و لا نرده» نه تصدیق میکنیم آن را و نه آن را رد میکنیم. توقف میکنیم. «و نجعله في حيز الممكن» میگوییم این چیزی است که ممکن است. «فأما قطع أبي جعفر به» ببینید که چقدر دقیق گفته، میگوید: ابوجعفر قاطعانه گفتند که «اعتقادنا»! «فأما قطع أبی جعفر به و علمه على اعتقاده، فهو مستند إلى ضرب من التقليد» یعنی فضا فضایی میشود که کأنه این هم حالت تقلید میآید در اعتقاداتی که باید مشی بر یقین در آن باشد «و لسنا من التقليد في شيء».
این عبارات از بزرگی مثل مفید در آن عصر این بود که در جلسه گذشته عرض کردم از هر چیزی ضروریتر است؛ یعنی پایهریزی اساس مذهب بر مسلّمات باشد و بر چیزهایی که معلوم است که مرام اهل بیت است، نه اینکه یک نقلی که آمد، ما آن را اساس کار کنیم. این خیلی خوب بود و لذا در بعضی از جاها هست که در همین بحار هم مرحوم مجلسی میآورند، مرحوم صدوق فرمایشی فرمودند و شیخ مفید احساس وظیفه کردند که تصحیح الاعتقاد بنویسند.
یکی مثلاً در عالم ذَر است که ایشان میگویند آن روایات خلاف عقل است. یکی دیگر هم الآن هست که من توضیح میدهم، برای زمانه ایشان واقعا من عقیدهام است اما برای زمان ما نه! راجع به علم غیب چیزهایی که مرحوم مجلسی هم در بحار آوردهاند مرحوم مفید میفرمایند که ما از کجا بگوییم که ائمه همه چیز را میدانند؟ حرف شیخ مفید معروف است در آن استغراق علم امام، چرا؟ چون ایشان در فضای علمی آن زمان یک سقفی دارد که در آن فضا شبهاتی میشد که قابل حل نبود. ایشان گفتند که واضحات برای ما معلوم است، آنهایی را که جزء مسلّمات و محکمات اعتقادی ما نیست، ما در آن حد جلو نمیرویم و میگوییم خلاف عقل است. یکی را همین الآن ببینید در مرحله دوم:
مرحوم صدوق میفرمایند: «الاعتقاد في نزول القرآن» یک چیزی را مرحوم صدوق جزء اعتقادنا قرار میدهد. الآن امروزه هم خیلی از ما شنیدیم که صاف است و مرحوم مفید در آن فضا جلویش را میگیرد: «اعتقادنا في ذلك أن القرآن نزل في شهر رمضان في ليلة القدر جملة واحدة إلى البيت المعمور» همگی قرآن نزول پیدا کرده در بیت المعمور. «ثم نزل من البيت المعمور في مدة عشرين سنة» همه اینها را شنیدهایم و این بحثها برای ما تکرار شده است. «و أن الله تبارك و تعالى أعطى نبيه العلم جملة واحدة ثم قال له ﴿وَ لا تَعْجَلْ بِالْقُرْآنِ مِنْ قَبْلِ أَنْ يُقْضى إِلَيْكَ وَحْيُهُ﴾ و قال عز و جل ﴿لا تُحَرِّكْ بِهِ لِسانَكَ لِتَعْجَلَ بِهِ﴾ إلى قوله ﴿بَيانَهُ﴾».
پس ببینید که «أن الله تبارک و تعالی أعطی نبیّه العلم جملة واحدة» کلش را. حالا «بيان: قال الشيخ المفيد رحمه الله الذي ذهب إليه أبو جعفر في هذا الباب أصله حديث واحد لا يوجب علما و لا عملا و نزول القرآن على الأسباب الحادثة حالا بحال يدل على خلاف ما تضمنه الحديث» اینجا نمیگویند: «لا نقطع و لا نرد»! میگویند این نمیشود، چرا؟ چون هنوز حرفی را کسی نزده و مشرکی حرفی نزده است! بعد از اینکه زد آیه در جواب او میآید، چطور ما بگوییم که هنوز حرف نزده باشد و جواب باید نزولاً در جواب این مشرک بیاید، نه او حرف زده و نه آیه آمده، بگوییم آیهاش قبلاً نازل شده و حضرت هم میداند!؟ این نمیشود. اگر نمیشود، پس روایتی هم اگر آمده باشد، خلاف عقل است. ما این روایت را نمیپذیریم.
«و ذلك أنه قد تضمن حكم ما حدث» متضمن حکم آن چیزی است که حادث شده «و ذكر ما جرى على وجهه و ذلك لا يكون على الحقيقة إلا بحدوثه عند السبب» وقتی سبب آمد میتوانیم این را بگوییم. «أ لا ترى إلى قوله تعالى ﴿وَ قالُوا قُلُوبُنا غُلْفٌ﴾» «قالوا» را کی میگویند؟ پارسال گفتند؟ نه، همین حالا دارند میگویند. چطور هنوز نگفتند، بگوییم آیهاش که نازل شده «قالوا»! اینکه کذب میشود. آیه نازل میشود که «قالوا قلوبنا غلف» نگفتند! وقتی نگفتند، این استدلالات خوبی است، یعنی میخواهم بگویم که ما معارفی را اگر میفهمیم، از طریق واضحات است، نه از طریق مشی علی العمیاء.
کسی بیاید بزند سطح بالا بالا و بگوید که من این معارف را میفهمم و واضحات را گیر کند، این معارف که قبول نیست. اول باید واضحات را بفهمیم و دست از واضحات برنداریم، از طریق فهم واضحات به مرحله بالاتر برویم. ولی اگر بگوییم واضحات شاید به خیال ما برسد، با واضحات کاری نداریم! اینگونه نیست و نمیتوانیم بگوییم که واضحات به خیال ما رسیده است! اینها فطرتی است که همه بشر میفهمند و معارفی را اهل بیت قبول دارند که بعد از فهم واضحات و از طریق واضحات است، نه از طریق انکار واضحات. این خیلی مهم است؛ لذاست که من جلسه قبل با آب و تاب خیلی این را گفتم که کار مرحوم مفید ضروری بود.
شاگرد: منظور از واضحات چیست؟
استاد: یعنی آن چیزهایی که فطرت همه آنها را به عنوان بدیهی تلقی میکند. کسی بیاید میدان این واضحات، برای این اشتباه میکند؛ باید لبس بعدالبس معرفتی روی واضحات باشد، نه در خلاف آنها.
شاگرد: معیار واضح بودن و محکمات، آیات قرآن است یا فطرت است یا هر دو؟
استاد: معیار واضح بودن این است که در آن محدودهای که ما میبینیم کأنه نفس الامرش هم پیش ما موجود است معیار واضح بودن استحاله تناقض چه بود؟ عرض میکردم آنچه که ما فقط به یک طرفش دسترسی داریم وقتی به آن طرفش دسترسی نداریم برای ما واضح نیست. این را میدانم، اما خودم میدانم که من هنوز واقع مطلب را نمیدانم چگونه است! یعنی من یک طرف را میبینم، اما آن طرف چگونه است را خودم هم میدانم که من نرسیدم. اما یک چیزهایی است که هر چه هم خدشه بکنند حالا واقعاً تو میگویی نمیشود با همدیگر تناقض است و میگویی محال است! آیا احتمال هم نمیدهی؟ میگویی نه. میگوید: احتمال نمیدهی که اشتباه کنی؟ میگوید نه. هر چه بخواهند او را اذیت کنند و مصداقی بیاورند که به او بفهمانند که تناقض شد، باز میگوید که شما در مصداق دارید کلاهگذاری میکنید، چرا؟ عرض من این بود که بخاطر اینکه مدرکاتی است که نفس به طرفینش وقوف دارد؛ هم به قضیهای که مطابق است هم به مطابَق. یک نحو با مطابَق مباشر است ملموس اوست و لذا اصلاً دغدغهای ندارد اما یک جایی است که خودش میفهمد که من یک طرف قضیهای دارم که مطابِق با واقعیت است و مطابَق را با قرائن و شواهد و با فکر و زحمت به سراغش رفتم. وقتی هم تشکیک میکنند، مردد میشوم!
من که واضحات میگویم، یعنی همین؛ یعنی شیخ مفید میفرماید ما یک چیزهایی داریم که قرآن و فطرت و همه متفقاند و لذا اگر حتی وحی الهی ـ بالاتر از وحی قرآن که نیست ـ خلاف اینهاست ما وحی را تأویل میکنیم یا حدیثی اگر باشد، میگوییم یا این حدیث دروغ است یا آن را تأویل میکنیم؛ یعنی بالاتر از قرآن که نیست آن را تأویل میکنیم. مقصود ایشان این است که از واضحات نباید دست برداریم در هیچ شرایطی.
فرمایش شما که ضابطه میخواهد مطلب خوبی است، ولی فعلاً همین مقدار برای ما بس است. حالا جلوتر که میرود، آنچه را که مرحوم مفید فرمودند خوب است، اما علم بشر و تحقیقات بشر قرناً بعد قرن دارد سطحش و سقف معلومات رو به بالا میرود؛ یعنی نسلهای بعدی چیزهایی را میدیدند که برای قبلیها ممکن نبود که درک کنند به عنوان لبس بعد اللبس؛ یعنی بدون اینکه از واضحات آنها دست برداریم بتوانیم جمع کنیم.
به عبارت دیگر: قرن قبلی از عجز ما بود که میگفتیم نمیشود. قرن بعدی بدون اینکه از واضحات قبلیها دست برداریم میبینیم که قابل جمع است. این خیلی خوب است. الآن مرحوم مفید میگویند که نمیشود که امام بدانند که الآن دارند وارد مسجد میشوند مرا شهید میکنند! این نمیشود و وقتی امکان ندارد، پس امام لازم نیست که همه جزئیات را بداند. اما الآن هزار سال از زمان ایشان گذشته است، تازگیها در کتاب یکی از کسانی که مدافع امر امامت و علوم است و در مسیر است، ولی کتابی را در زمان ما نوشته است، عرض من این است که در این زمان که نمیشود گفت، ولی در زمان شیخ مفید فرق میکند. ایشان نوشته: چه کسی گفته که امام همه چیزها را میداند؟ اصلاً در بعضی از جاها اگر امام بداند، نقص کار است؛ آنگاه مثال زده است و گفت: امیرالمؤمنین میخواهند به جای پیامبر بخوابند، کمال این کار این است که نداند شهید میشود یا نه! اگر بدانند که من شهید نمیشوم که کمال نیست. میداند و به راحتی میرود میخوابد و خاطرش هم جمع است، چون میداند که من چقدر زندهام. در اینجا آن آیه شریفه نازل شد: ﴿إِنَّ اللَّهَ اشْتَرى مِنَ الْمُؤْمِنين﴾، فضیلت کار به این است که نداند و خودش را فدایی پیامبر خدا کند. عرض کرد یا رسول الله! شما محفوظ میمانید؟ من میروم در لحاف میخوابم که با شمشیر مرا قطعه قطعه کنند.
شاگرد: صدق خطر متوقف بر ندانستن است.
استاد: بله، یعنی اصلاً کمال این فعل به جهل است. آن وقت شما میفرمایید که میدانند؟ در کتاب هم آوردهاند و من به تازگی خواندهام. عرض من این است که اینجور استدلال در زمان ما زیبنده نیست؛ یعنی الآن فضا فضایی است که حرفها زده شده است و گامهایی در این مسیر معارف و فهم اینها برداشته شده است. اگر الآن ما اینجور استدلال کنیم، برای زمان مرحوم شیخ مفید خوب است. الآن نمیشود بگویند کسی که این چنین استدلال میکند با اینکه حرفها زده شده از حالت عذر است. این استدلال در این زمان به درد نمیخورد، چون کمال حضرت این است که ندانند، معلوم میشود که شما اصل علم غیب را هنوز ندانستید! اصل تحلیلهایی که برای علوم انبیاء و اوصیاء شده است واضح نیست. یعنی همان تحلیل آن زمان را داریم. زحماتی که در این هزار سال کشیده شده است از ناحیه علماء برای توجیه و فهم اینکه حالات انبیاء و اوصیاء و علوم غیبیشان چگونه است، ما هیچ خبری نداریم.
برمیگردیم به همان آیه شریفه که چند بار گفتم: ﴿وَ لَوْ كُنْتُ أَعْلَمُ الْغَيْبَ لاَسْتَكْثَرْتُ مِنَ الْخَيْرِ وَ ما مَسَّنِيَ السُّوءُ﴾1، من اگر علم غیب میدانستم که این همه سختی برای من پیش نمیآمد. همه سختیها را امروز میدانستم فلان سختی پیش میآید، فرار میکردم. ﴿ما مَسَّنِيَ السُّوءُ﴾، هر کسی غیب را بداند ممکن نیست ﴿لَوْ كُنْتُ أَعْلَمُ الْغَيْبَ﴾، اگر میدانستم ولی حالا که من نمیدانم! این آیه قرآن است، پس چطور به یک نگاهی که شما به عمار یاسر میکنید متواتر تاریخ میشود و مسیحی و یهودی هم اگر منصف باشند و تاریخ را بخوانند ببینند که در جنگ صفین نزاع شد، معاویه اعلام کرد که عمار را چه کسی کشته است؟ علی کشته است. لشکر امیرالمؤمنین میگفتند که عمار را چه کسی کشته است؟ معاویه کشته است. چرا نزاع شد؟ یک مسیحی دارد تاریخ میخواند، نزاع جایی ندارد، این همه کشته شدند عمار هم یکی از آنهاست! نه! عمار فرق داشت، چون حضرت فرمودند: «تقتلک الفئة الباغیة» چون این خبر را قبلاً همه میدانستند یک دفعه مثل یک بمب صدا کرد که عمار کشته بود و فئه باغیه معلوم شد. فئه باغیه را او میگفت که شما قاتلش هستید پس فئه باغیه شما هستید.
پس این تمام شد که یک إخبار به غیبی متواتر باشد. پس چطور آیه میفرماید که ﴿وَ لَوْ كُنْتُ أَعْلَمُ الْغَيْبَ لاَسْتَكْثَرْتُ مِنَ الْخَيْرِ وَ ما مَسَّنِيَ السُّوءُ﴾؟ شما که خبر دادید و متواتر شد و نمیتوانید حاشا کنید! حضرت خبر دادند و در این جنگ نزاع شد. چرا به گردن هم میانداختند؟ چون معلوم شد که حضرت فرمودند. حالا قطع نظر از اینکه در صحیح بخاری و اینها هم آماده است.
حالا آیه را چگونه معنا کنیم؟
شاگرد: ارجاع بدهیم به آیات دیگر.
استاد: فرمود: «لو کنت». «لا يظهر على غيبه أحدا»2، پس غیب را هیچ کس نمیداند «إلّا من ارتضى من رسول» یک علم را خدا اجازه میدهد و میگوید ای رسول! شما این را بگیر. پس لازم نکرده است که همه چیز را بدانند. شما این را بدان؛ اما اینکه الآن امشب شما زیر این لحاف که میخوابید شهید میشوی یا نه، این را اثبات نکرد. خلاصه قرآن هم میفرماید که نمیدانید: ﴿ما مَسَّنِيَ السُّوءُ﴾. فضا این فضا نیست.
شاگرد: «لو شاؤوا علموا» است.
استاد: وقتی هم نخواستند نمیدانند، تمام شد. یک وقتی نمیخواهند بدانند که الآن ما چکار میکنیم. شما میگویید که حجت خدا «عَيْنُ اللَّهِ النَّاظِرَة» است یعنی نمیتوانند که ندانند. حاج آقا میگفتند که مرحوم آقای شاهآبادی تهران منبر میرفتند و پای منبرشان هم غالباً بازاریها بودند. ایشان هم سبک مرحوم آقا شیخ محمدعلی بودند که میگفتند در مسجد ایشان یک دفعه ده دقیقه ردیف میکرد و میگفت که خدا نمیتواند نداند! خدا نمیتواند نبیند! نمیتواند نداند! نمیتواند نتواند! یک دفعه این عوام میگفتند که ایشان ده دقیقه دارد میگوید که خدا نمیتواند! همه کارهای خدا نتوانستن شد!
حالا اگر حجت خدا اینجور چیزها را نداند، اصلاً نمیتواند نداند! «إذا شاؤوا علموا» وقتی هم نخواستند هم که نمیدانند! الآن فضا فضایی است که همه آیات و همه روایات و بصائر الدرجات صفار آن قله کتب روی کره زمین است مثل خرائج که عرض کردم. بصائر الدرجات کم کتابی نیست حالا وقتی وارد میشوید بصائر الدرجات را میبینیم یک چیزهایی در آن است که آنها را برای معارف بالا بالا گفتند باید جمع کرد. الآن در زمان ما مبادی حرفها زده شده است، من خیالم میرسد که مبادی حرفها زده شده است؛ یعنی الآن طوری نیست که کسی بگوید که یک وقتی امام اصلاً نمیداند! الآن زمانی است که بین همه اینها جمع علمی حسابی قابل تصور است برای ابناء عصر.
شاگرد: شاید الآن هم هنوز بحث واضح نشده باشد!
استاد: مبادی فهمش فراهم است این ادعای من است. نمیگویم بالفعل الآن همه اختلاف ندارند.
شاگرد: ولی باز استنباط کردن خیلی مشکل است. هنوز اختلافات جدی در این قضیه وجود دارد که یکی از آنها بحث محدود و نامحدود بودن علم خدا و ائمه است. احساس میشود که بین بزرگان هم این مسئله خیلی صاف نیست! شیخ انصاری صریحاً میفرمایند که بحث علم امام از غوامض علوم است!
استاد: البته ما در سال گذشته و شاید امسال هم راجع به همین بحث، چندین جلسه صحبت کردیم که فرمایش شما هم درست است. عرض من این است که مبادی آن یعنی به عبارت دیگر: الآن وقتی در یک مجلس عظیمی که نوع شیعه هستند و خواص و عوام، کسی بیاید سان بدهد روایاتی که علم معصومین را بالا بالا میبرد که به فرمایش شما ولو بینش اختلاف است، اما اگر این علم را ببرد به بالاترین درجه، یک تحاشی و یک فرار و استیحاش عمومی احساس نمیشود. اما قبلاً اینجور نبود.
منظور من همین است که الآن مبادیِ فهمش فراهم است و تلقی نوعی استیحاش آنجوری نیست، چرا؟ چون علمایی که کار کردند مدام در مسیر علمی میدیدند که سالهای قبل از ضعف ما بود که مجبور بودیم بعضی از روایات را کنار بگذاریم. یعنی الآن که شما میفرمایید اختلاف است یعنی چه؟ یعنی آنکه میگوید محدود است، بعضی روایاتی که خیلی فضایش بالا بالاست را میگوید: «نرد علمه إلی أهله». خیلی خوب اگر کار کند، میگوید ما نمیدانیم! همین کاری که من میگوییم جناب مفید خیلی خوب کردند. الآنش نمیگویم که کار ایشان خوب بود، دارم میگویم بهترین راه این است که ما وقتی مشی میکنیم، از واضحات دست برنداریم و نباید بخاطر یک روایت، علم امام را نامحدود «علی العمیا» بکنیم. این غلط است! راهی که شیخ مفید برای ما گذاشتند، تا روز قیامت راه صحیحی است؛ یعنی فهم معارف باید از طریق جمع درکی باشد و واضحات را ببینیم یک مطلبی که بالاتر است را وقتی میبینیم اگر برای ما قابل درک نیست میایستیم. وقتی قابل جمع با واضحات شد قدم برمیداریم، نه اینکه واضحات را زیر پا بگذاریم، چون میخواهند روایتی که اوج معرفتی دارد «علی العمیا» بگوییم که ما خیلی صاحب طبقه بالای معرفت هستیم، این را من قبول دارم.
اما آنچه که الآن ادعای من است این است که الآن مبادی جمع این روایات فراهم است؛ یعنی در فضای بحث علمی، یکی از اساتید که اسفار درس میداد ایشان برای مخاطب خودش میگفت الآن زمان ما کسی که قلم بردارد در علم امام شروع کند خدشه کردن، او خودش را به عنوان عاجز معرفی میکند. هر کس که خدشه کند در تابش آفتاب، دارد ابراز میکند که من چشمانم مشکل دارد. یعنی فضای علمی فضایی است که ما میگوییم اگر شروع کنید خدشه کردن، تو داری نقص خودت را نشان میدهید. خیلی مهم است. یعنی بنیه فضای علمی این جور شده است و حالا اگر مبادیاش فراهم نباشد، اینکه حرف جزافی میشود. میگوییم: شما هم جزاف میگویید و اغراق میکنی.
بخلاف اینکه الآن در فضای بحث، مبادیاش فراهم باشد؛ یعنی ما به وضوح بتوانیم جمع کنیم که الآن مباحثه ما برای همین بود. با اینکه میدانیم علم بینهایت است و حدّ یقف ندارد و این را به وضوح میفهمیم، چطور ما بگوییم که علمی را برای امام در نظر بگیریم که بالا نتواند برود؟ من عرض کردم که قابل جمع بود؛ یعنی واقعاً ما میپذیریم که امام(علیه السلام) هر شب جمعه علمشان زیاد میشود.3 حتی این روایت را گفتم که خیلی معنای مهمی دارد که: «لَوْ لَا أَنَّا نُزَادُ لَنَفِدَ مَا عِنْدَنَا»4؛ اگر ما علممان بالا نرود، همان چیزی را که بلد هستیم تمام میشود. این خیلی مهم است «لنفد ما عندنا» نه اینکه همان بماند! حتماً باید زیاد بشود تا آن باقی بماند. یا آن روایت کافی که شما خواندید: «اذا شاؤوا ان یعلموا علّموا»5، اینجا یک روایت است و درست هم هست؛ اما یک روایت هم آن طرف است که همان روایت کافی است که چند روز خواندیم در باب تفسیر «إنا انزلنا». تا آخر کار هر چه سائل رفت و برگشت، حریف نشد یک کلمه از امام بگیرد که یک سر سوزن چیزی است که امام نمیداند.6 همه چیز را امام میداند. ﴿تَنَزَّلُ الْمَلائِكَةُ وَ الرُّوحُ فيها بِإِذْنِ رَبِّهِمْ مِنْ كُلِّ أَمْرٍ﴾، حالا شما بگو بعضیها را نمیداند! این بعض را شما از کجا میگویید؟ روایت کافی را خواندیم. این روایتها را میدانیم.
یک کتابی نوشته شده بود به خیال خودشان در ردِ غلوّ. هر زمانی بنیه معرفتی در زمان مناسب خودش است. همین روایت کافی را یک بخشی را مجبور شده بود تقطیع کند. در کتاب هم آورده بود که من دیدم، مجبور شده بود تقطیع بود؛ یعنی آن جایی که علیه حرف خودش بود نیاورده است و آن جایی که فقط حضرت دارند یک بخشی را در افاعیل لیلة القدر میگویند آن را آورده است که اصلاً درست ضدّ مقصود او بود. روایتی که ضدّ مقصود اوست را آورده است.
شاگرد: این کلّ امری که شما میگویید کل امری است که به درد کار امام میخورد. کار امام در ولایت امر دنیوی است و همه چیز را که نمیداند.
استاد: آیه قرآن دارد که ﴿نَزَّلْنا عَلَيْكَ الْكِتابَ تِبْياناً لِكُلِّ شَيْء﴾، یعنی «تبیان کل شیء» که شما در هدایت و ضلالت به آن نیاز دارید نماز بخوانید.
شاگرد: جواب این چیست؟
استاد: جوابش این است که هر کس به این اندازه قانع میشود و نمیتواند قرآن را به عنوان چیزی که «تفصیل کل شیء» است حتی به قول ابن عباس شتر شما کجا گم شده بروی [با قرآن] پیدایش کنی، نمیتواند جمع کند خوب است و واقعاً هم شارع بیش از این تکلیف نکرده است. جلوتر هم عرض کردم که همین الآن هم به فرمایش ایشان، شیعهای که وفات کند آنچه را که ملکین از او میخواهند یک کلمه است «امامٌ مفترض الطاعة». «اعلم الناس و امام مفترض الطاعة»؛ یعنی امامی است که از ناحیه خدا واجب است بر تو هر چه گفت به حرف او گوش بدهی. همین بس است و حدّ نصاب ایمان است.
اما مگر مراتب بعدی، این که حدّ نصابش است، مراحل بعدی روایات مختلفی وجود دارد، هر روایت را هر کس بتواند جمع بکند باهمدیگر، برای خودش است. جوابش این است که شما هر اندازهای که خوب میفهمی، همین کار شیخ مفید است، هر اندازهای که برای شما واضح است، متدین به آن باش. هر اندازه که برای شما واضح نیست دو حال دارد: یا واضح است برای تو که عقل باید تأویل کند، تأویل کن. الآن منِ طلبه قاصر العقلی که خدمت شما هستم، در این جهت شک ندارم که اگر کسی آیهای را که مطلب بسیار درستی است به نظر او «بینه و بین الله» خلاف عقل بود و تأویل کرد معذور است. بعدش میفهمد که اشتباه کرده بود، اما معذور است.
من کتاب یکی از علما را میخواندم، در هیئت هم خودم فرمایش مرحوم شیخ بهایی را دیده بودم. آن عالم مال زمان ماست و هنوز هستند ایشان در کتاب اینجور نوشته بودند که علمای مثلاً پنج قرن قبل معذور بودند که هیئت زمان را بخوانند، چون هیئت علم روز بود و شارع نهی نکرده که شما درس بخوانید، اما معذور هم بودند که عرش و کرسی و سماوات سبع قرآن را بر این تطبیق کنند؟ بزرگان علما تطبیق کرده بودند. ایشان میگفت که معذور نیستند. همان جا من در هیئت هم عرض کردم که من حاضرم قسم بخورم که معذور هستند. شما نمیدانید که فضای علمی وقتی به پاست، علم که علم خدا نیست. او در این فضا چیز دیگری باورش نیست، در این فضا کتاب هم برای او آمده است او میگوید عرش یعنی این و اصلاً غیر از این چیزی نمیداند و تطبیق میکند. شما میگویید معذور نیست و فردا چوبش میزنند؟ هرگز او را چوب نمیزنند. کاری بوده و معذور بوده، چون در محدوده معارف خودش تطبیق میکند. الآن هم کسی در تفسیر قرآن بیش از این نمیفهمد و میگوید که تبیان جز این معنا ندارد. اگر واقعاً تقصیری از ناحیه او نباشد معذور است و هیچ مشکلی هم ندارد اما صحبت بر سر این است که ما بیاییم قطع نظر از افراد، بنیه علمی امروز را سنجش کنیم؛ یعنی بگوییم که الآن مبادی حلّ چه مسائلی در زمان ما فراهم است؟ این خیلی خوب است.
بحث علم امام چه مبادی از آن فراهم است برای اینکه حل کنیم؟ این به گردن ما طلبههاست. خیلی مبادیاش فراهم است؛ یعنی الآن خیلی از چیزهایی را که قبلاً به عنوان تناقض بود، الآن میبینیم که تناقض نیست. میگوییم علم نامحدود است؟ بله. تا بینهایت ادامه دارد، اما میشود مقاماتی باشد که حالت مبنا دارد برای همه بینهایت. من مثالی هم زدم که مجموعه اعداد طبیعی مگر بینهایت نیست؟ یک و دو و سه و ... کی به عدد آخر میرسیم؟ هیچ وقت نمیرسیم. حالا میخواهد بگوید پیامبری را خدای متعال مدام دارد میدهد، میگویید که کی این دادن به آخر میرسد؟ آخر ندارد که برسد! هر چه که بدهد، بعدش هم هست و آخر ندارد.
پس در دادن حدّی ندارد و آخری ندارد. همان جا اینجوری بود که شما میگفتید: رتبه مجموعه اعداد طبیعی که بینهایت عضو دارد خود این مجموعه بالاتر هم میتواند برود یا نه؟ فعلاً کاری با اعداد صحیح و اینها نداریم، آیا خود این میتواند بالاتر برود یا نه؟ نمیشود. پس چطور بینهایت است؟ در یک فضا در حوزه اعضای یک مجموع تا بینهایت میرود. الآن هم خدا وقتی میخواهد در عوالم خلق کمالات انبیا را بالا ببرد، تا بینهایت راه داریم. اما همین انبیا یک مقامی دارند که رتبهاش رتبه ثابت است و اصلاً معنا ندارد برای او بالا رفتن.
شیعه یکی از چیزهایی که برای معصومین میگویند بنام مقام وساطت فیض، این مقام را بالا ببر! این مقام وساطت فیض که نمیتواند بالا برود. یک وقت هم میگویید که معصومین ندارند، شما میگویید که ما این را نمیتوانیم درک کنیم، چون خلاف عقل است! این یک چیزی است و من هم عرض کردم که ما موظف نیستیم. بسیار خوب! شما میگویید که من این مقام وساطت فیض معقول نمیدانم و حرف غلطی است و خدا واسطه نمیخواهد. ما حرفی نداریم و به همراه شما کتاب را بستیم و بحث تمام است. اما کسی هست که میگوید: من فهمیدم که این محال نیست. مقام وساطت فیض معقول است. اگر کسی گفت که این مقام معقول است، حالا میآییم بحث میکنیم و میگوییم: این درکی که تو داری، این مقام را بالاتر ببر، آیا میشود؟ این نمیشود. این مقام مقامی است که نمیشود گفت که بینهایت است و بالا ببر. عین همین مثال زیاد است.
شما اگر در این فضاها فکرتان را جلو ببرید، چقدر مثال و مَثل میتوانید پیدا کنید. مبادی اینها فراهم است؛ یعنی به خوبی حالا روایات دیگر در همین باب است که امروز وقت گذشت. روایت نوزدهم محور بحث ماست. دنباله فرمایش مرحوم شیخ مفید هم در همینجا إنشاءالله اگر زنده بودیم بحث میکنیم.
شاگرد: نسبت به ائمه مقام وساطت فیض چگونه است؟
استاد: اصلاً ریخت این مقام طوری است که کسی که تعقل کرد میبیند این سنخ مقام بالا رفتنی نیست.
شاگرد: پس چه چیزی بالا میرود؟
استاد: شؤونات کمالیهای که خلق به آن تعلق میگیرد و اعطاء به آن تعلق میگیرد، میخواهند چیزی به کسی بدهند. بله، وقتی چیزی را میخواهند به کسی بدهند، این دادن هر چه بدهند مثل مقام عضو مجموعه است که غیر از مقام فرمول مجموعه است. مجموعه یک فرمول دارد که این فرمول را نمیشود بالا ببرند. اما همین فرمول است که بینهایت به او عضو میدهد. این فرمول طوری است که بینهایت عضو به او میدهد.
به عبارت دیگر: بینهایت عضو از دل همین فرمول در میآید؛ ولی این فرمول بالا و پایین نمیشود ببرند. این مطالب بسیار خوب و جالبی است.
شاگرد: پس محدودۀ متعلق وساطت گستردهتر می شود
شاگرد: یک آیه در قرآن است به عنوان مبنای همه بحثهای اعتقادی به نظرم این مطرح شده در قرآن در قضیه خضر و حضرت موسی. آنجا خضر به حضرت موسی این مطلب را میفرماید: ﴿وَ كَيْفَ تَصْبِرُ عَلى ما لَمْ تُحِطْ بِهِ خُبْراً﴾7، یعنی ما تا وقتی که به یک چیزی احاطه نداریم نمیتوانیم باور کنیم. این یک نتیجه این قصه این است که ما بعضی از چیزها را نمیتوانیم هضم بکنیم چون از آن اطلاع نداریم و اینکه شما فرمودید این عجز ماست.
استاد: ﴿كَذَّبُوا بِما لَمْ يُحيطُوا بِعِلْمِهِ﴾8
شاگرد: میگوید موسی اینقدر در مقابل حضرت خضر مشکل پیدا کرد!
استاد: ولی این معنایش این نیست که واقعاً قابل جمع نباشد. مبادیاش که فراهم شود و نسلهای بعدی فکر بکنند فکر روی فکر وقتی مبادیاش فراهم شد نمیتوانند خودشان را برگردانند بگویند که ما حرفهای جلوتر را بزنیم! حالا إنشاءالله باز هم تذکر بدهید من توضیح شما را فردا بحث کنیم.
شاگرد: این «لَوْ لَا أَنَّا نُزَادُ لَنَفِدَ مَا عِنْدَنَا» خودش دلیل بر ازدیاد کمّی علم نیست؟
استاد: این «لنفد» کاشف از این است که اگر کمّی بود میماند.
شاگرد: کمّی اگر بود میماند و بقیه را نمیداد. معلوم است که یک ازدیاد دیگری در اینجا مراد است.
استاد: یعنی یک نوع ازدیادی است که ربطی به کمّ ندارد. این قرینه است که صرفاً بدانیم اینجور نیست. اما حالا چگونه است؟! […]
«و الحمد لله رب العالمین و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین»
کلمات کلیدی:
شیخ مفید
شیخ صدوق
کیفیت صدور وحی
واضحات پایه ی فهم معارف
تقتلک الفئة الباغیة
علم غیب امام
بصائر الدرجات
وساطت فیض
1 .سوره مبارکه اعراف آیه88
2 .سوره مبارکه جن آیه26
4 . بصائر الدرجات ج 1 ص 395
7 . سوره مبارکه کهف آیه 68
8 . سوره مبارکه یونس آیه 39