بسم الله الرحمن الرحیم

جلسات تفسیر-بحث تعدد قراءات-سال ۹۳

فهرست جلسات مباحثه تفسیر

تقریر سابق آقای شریف در ذیل صفحه است

تقریر جدید:

بسم الله الرحمن الرحیم

تفسیر، تحریف قرآن جلسه8 تاریخ: 01/02/1393

شاگرد: حرف اول شما درباره ﴿كِتابٌ أُحْكِمَتْ آياتُهُ ثُمَّ فُصِّلَتْ﴾ بود، مطلب دوم استعمال لفظ در اکثر از معنا بود، مطلب سوم این بود که یک جزء میتواند نماینده کل باشد «فی کل شیء کل شیء» بود، مطلب چهار دو جزء بود: یکی اینکه از مهمترین مطالب قرآن این است که قرآن صوت و لفظ است و دیگری این بود که بحث شنیدن و ایجاد کردن صوت و لفظ بود.

شیخ مفید، پایه ریز اساس مذهب بر مسلمات

استاد: بحث در این بود که ما اوّل مطالبی را که در روایات است و در آیات آمده درباره کیفیت وحی، بررسی کنیم تا آن چیزی که خودشان فرمودند درباره جوهر قرآن کریم نزدیک به مقصود شویم، بعد بیاییم روایاتی که ذیل اینها آمده است را بررسی کنیم و در این فضا برویم؛ لذا من این بابی را که مرحوم علامه مجلسی(رضوان الله علیه) در جلد هجدهم بحار آورده بودند را عرض کردم که فرمودند: «باب آخر فی کیفیة صدور وحی و نزول جبرئیل ع» آیات و روایاتی آوردند که باب خوبی است.

روایت نوزدهم را خواستیم بخوانیم که بحث ما به اول باب رفت که آن هم مباحث خوبی است که نسبتاً مناظره و درگیری سنگینی بین جناب شیخ صدوق و شیخ مفید واقع شد که در اول باب آمده است. ما این را عرض میکردیم که مرحوم شیخ مفید موضعگیری محکمی در مقابل شیخ صدوق دارند. موضعگیری ایشان واقعاً از موضعگیریهایی است که برای صدر غیبت کبری و برای پایهگذاری معارف شیعی نیاز و ضروری بوده است.

به عبارت دیگر: آنچه که آن حالت متانت شیعه است این است که روی عقلانیت محض است و معرفت را روی عقلانیت جلو میبرد و همینطور چیزی را «علی العمیا» نفهمیده بگوییم قبول داریم را از ما نخواستند! شیخ مفید همین کار را کردند؛ یعنی فضا فضایی بود که بنیه علمی عصر یک چیزی بود و نوع علما وقتی به بالاترین اعلم زمان میرسیدند، یک چیزهایی را میدانستند و بالاترین سقف معلومات عمومی علمای زمان حدّی بود که چیزهایی را میتوانستند حل کنند و چیزهایی را نمیتوانستند حل کنند، به این معنا که میفهمیدند که نمیفهمند! شیخ مفید(رضوان الله علیه) این قوّه علمی را داشتند میگفتند که اینها از واضحات ماست و روایاتی که خلاف این است، بعضی از آنها را نمیفهمیم و میگوییم: «نرد علمه الی اهله». بعضی از آنها را میبینیم که اصلاً درست نیست و با عقل جور نیست، ایشان به میدان این روایات میرفتند میگفتند که اینها اخبار آحاد است «لا یفید علما و لا عملاً»! ما که نباید به دنبال روایت برویم و دست از واضحات برداریم.

این مشی، مشی صحیحی بود برای صدر غیبت کبری که اساس مذهب تشیع و رئیسی مثل شیخ مفید احساس وظیفه کردند که راه شیخ صدوق را نگذارند پایهریزی بشود و نگذارند اینکه ما میگوییم روایت آمده خلاف عقل هم اگر بود باشد! این خیلی مهم است و چیز کمی نیست. شیخ مفید این کار را کردند.

الآن یکی از مواردی که درگیری سنگینی با شیخ صدوق دارند اینجاست، که چون خیلی نافع است و مربوط به بحث ما هم میباشد این را میخوانم، صفحه 248، جلد هجدهم بحار، مرحوم مجلسی هم این درگیری سنگین را میآورند، بعد بخشی از آن را قضاوت میکنند و بخشی را هم قضاوت نمیکنند. اصل حرف مرحوم صدوق در الاعتقادات این است که فرمودند:

«الاعتقاد في نزول الوحي من عند الله عز و جل بالأمر و النهي اعتقادنا في ذلك» وحی چگونه است؟ یک روایت را آوردند و اصل و محور اعتقاد قرار دادند. روایت چیست؟ «اعتقادنا فی ذلک أن بين عيني إسرافيل لوحا»؛ بین دو تا چشم اسرافیل یک لوحی است، «فإذا أراد الله عز و جل أن يتكلم بالوحي»؛ وقتی خدای متعال میخواهد تکلّم به وحی کند، «ضرب اللوح جبين إسرافيل»؛ دستی میزند به پشت این لوح که به پیشانی جناب اسرافیل میخورد. «ضرب اللوح جبین إسرافیل» این لوح را به پیشانی اسرافیل میزند، «فينظر فيه» ایشان متوجه میشود که یک چیزی به پیشانیاش خورد. توجه میکند و نگاهش می‌افتد به لوحی که بین العینین ایشان است، «فيقرأ ما فيه»؛ شروع میکند آن چیزی را که در این لوح است به خواندن. «فيلقيه إلى ميكائيل»؛ بعد از اینکه خواند، آن را به میکائیل القاء میکند. «و يلقيه ميكائيل إلى جبرئيل ع و يلقيه جبرئيل إلى الأنبياء ع» این مال اصل وحی.

غشیة چه بود؟ طبق روایت «اعتقادنا» را میآورند و میگویند اعتقاد ما این است. شیخ مفید میگوید که این نیست که ما در اعتقادات یک روایت بیاوریم و بگوییم که اعتقاد ما این است و تمام! ملاحظه کنید که «و أما الغشية» ادامه فرمایش صدوق است: «التي كانت تأخذ النبي ص حتى يثقل و يعرق» که آن قدر سنگین میشد بر بدن مبارکشان عرق میکرد، آن چه بود؟ اینها نیست «فإن ذلك كان يكون منه عند مخاطبة الله عز و جل إياه» یعنی بلاواسطه، «فأما جبرئيل فإنه كان لا يدخل على النبي ص حتى يستأذنه إكراما له و كان يقعد بين يديه قعدة العبد» همان مضامین روایت است.

مرحوم مجلسی بیان دارد: «بيان: قال الشيخ المفيد قدس الله روحه في شرح هذا الكلام» حالا ببینید که فرمود: «اعتقادنا فی الوحی»، شیخ مفید چگونه شروع میفرمایند: «هذا أخذه أبو جعفر» یعنی محمد بن علی یعنی شیخ صدوق(رضوان الله علیهما) «من شواذ الحديث» یعنی حدیثهایی که بین اصحاب معروف نیست. یک روایت با یک نقلی آمده، ایشان محور اعتقادات کرده است! «و فيه خلاف لما قدمه من أن اللوح ملك من ملائكة الله تعالى» لوح هم خودش ملک است «و أصل الوحي هو الكلام الخفي» لوح چطور میشود کلام باشد؟ ملک که کلام نیست. ملک مخلوق خداست. خود شما آوردید که لوح ملکی است، بعد میگویید که «إذا أراد الله أن یتکلم بالوحی ضرب اللوح فإذا هو ینظر فیه فیقرأ» خلاصه خدای متعال نقوش را ایجاد کرد؟ پس خدا که تکلّم نکرد! اول متکلّم اسرافیل شد. ایشان میخواهند اینجوری بگویند که این «خلاف لما قدمه من أو اللوح ملک من ملائکة الله و اصل الوحی هو الکلام الخفی ثم قد يطلق على كل شي‏ء قصد به إلى إفهام المخاطب‏ على الستر له عن غيره» که خصوصی به او بگویند. «و التخصيص له به دون من سواه».

بعد میگویند: «﴿وَ أَوْحَيْنا إِلى‏ أُمِّ مُوسى‏ أَنْ أَرْضِعِيهِ﴾ الآية فاتفق أهل الإسلام على أن الوحي كان رؤيا مناما و كلاما» منام است و کلام است و مطالبی دارند تا مقصود من اینها نیست که حتی به شیاطین هم نسبت داده میشود تا اینجا میرسد که میفرمایند: «و عندنا أن الله تعالى يسمع الحجج بعد نبيه ص كلاما يلقيه إليهم في علم ما يكون لكنه لا يطلق عليه اسم الوحي لما قدمناه من إجماع المسلمين على أنه لا وحي لأحد بعد نبينا و إنه لا يقال في شي‏ء مما ذكرنا أنه أوحى إلى أحد» ولی اطلاق کلام ممکن است باشد.

تا آنجایی که «و الذي ذكره أبو جعفر رحمه الله من اللوح و القلم و ما يثبت فيه فقد جاء به حديث» یک حدیثی آمده «إلا أنا لا نعزم على القول به» عرض کردم که مرحوم صدوق جا تاجاست؟ اینجا روایت را رد نمیکنند اگر خلاف عقل است؛ ولی میگوید که ما آن را محور اعتقادمان قرار نمیدهیم. روایتی است که میگوییم: این را نمیشود اعتقاد برای شیعه قرار داد و اساس باشد. آنچه که اساس اعتقادات است همین واضحاتی است که معلوم است از مرام اهل بیت است. اما خصوص این روایت را میگوییم: «نرد علمه الی اهله» تعبیر حدوداً این است.

شاگرد: این تعبیر شیخ صدوق است؟

استاد: شیخ مفید است. «و الذی ذکره أبو جعفر رحمه الله من اللوح و القلم و ما يثبت فيه فقد جاء به حديث إلا أنا لا نعزم على القول به و لا نقطع على الله بصحته و لا نشهد منه إلا بما علمناه» وَرَد به روایة، نمیتوانیم بگوییم این آن چیزی است که خدای متعال ما را مکلف به اعتقاد به آن چیز کرده، به عنوان محور اعتقادات باشد «و ليس الخبر به متواتر يقطع العذر و لا عليه إجماع و لا نطق القرآن به و لا ثبت عن حجة الله تعالى فينقاد له و الوجه أن نقف فيه و نجوزه و لا نقطع به و لا نرده» نه تصدیق میکنیم آن را و نه آن را رد میکنیم. توقف میکنیم. «و نجعله في حيز الممكن» میگوییم این چیزی است که ممکن است. «فأما قطع أبي جعفر به» ببینید که چقدر دقیق گفته، میگوید: ابوجعفر قاطعانه گفتند که «اعتقادنا»! «فأما قطع أبی جعفر به و علمه على اعتقاده، فهو مستند إلى ضرب من التقليد» یعنی فضا فضایی میشود که کأنه این هم حالت تقلید میآید در اعتقاداتی که باید مشی بر یقین در آن باشد «و لسنا من التقليد في شي‏ء».

این عبارات از بزرگی مثل مفید در آن عصر این بود که در جلسه گذشته عرض کردم از هر چیزی ضروریتر است؛ یعنی پایهریزی اساس مذهب بر مسلّمات باشد و بر چیزهایی که معلوم است که مرام اهل بیت است، نه اینکه یک نقلی که آمد، ما آن را اساس کار کنیم. این خیلی خوب بود و لذا در بعضی از جاها هست که در همین بحار هم مرحوم مجلسی میآورند، مرحوم صدوق فرمایشی فرمودند و شیخ مفید احساس وظیفه کردند که تصحیح الاعتقاد بنویسند.

یکی مثلاً در عالم ذَر است که ایشان میگویند آن روایات خلاف عقل است. یکی دیگر هم الآن هست که من توضیح میدهم، برای زمانه ایشان واقعا من عقیده‌ام است اما برای زمان ما نه! راجع به علم غیب چیزهایی که مرحوم مجلسی هم در بحار آوردهاند مرحوم مفید میفرمایند که ما از کجا بگوییم که ائمه همه چیز را میدانند؟ حرف شیخ مفید معروف است در آن استغراق علم امام، چرا؟ چون ایشان در فضای علمی آن زمان یک سقفی دارد که در آن فضا شبهاتی میشد که قابل حل نبود. ایشان گفتند که واضحات برای ما معلوم است، آنهایی را که جزء مسلّمات و محکمات اعتقادی ما نیست، ما در آن حد جلو نمیرویم و میگوییم خلاف عقل است. یکی را همین الآن ببینید در مرحله دوم:

مرحوم صدوق میفرمایند: «الاعتقاد في نزول القرآن» یک چیزی را مرحوم صدوق جزء اعتقادنا قرار میدهد. الآن امروزه هم خیلی از ما شنیدیم که صاف است و مرحوم مفید در آن فضا جلویش را میگیرد: «اعتقادنا في ذلك أن القرآن نزل في شهر رمضان في ليلة القدر جملة واحدة إلى البيت المعمور» همگی قرآن نزول پیدا کرده در بیت المعمور. «ثم نزل من البيت المعمور في مدة عشرين سنة» همه اینها را شنیدهایم و این بحثها برای ما تکرار شده است. «و أن الله تبارك و تعالى أعطى نبيه العلم جملة واحدة ثم قال له ﴿وَ لا تَعْجَلْ بِالْقُرْآنِ‏ مِنْ قَبْلِ أَنْ يُقْضى‏ إِلَيْكَ وَحْيُهُ﴾ و قال عز و جل ﴿لا تُحَرِّكْ بِهِ لِسانَكَ لِتَعْجَلَ بِهِ﴾ إلى قوله ﴿بَيانَهُ﴾».

پس ببینید که «أن الله تبارک و تعالی أعطی نبیّه العلم جملة واحدة» کلش را. حالا «بيان: قال الشيخ المفيد رحمه الله الذي ذهب إليه أبو جعفر في هذا الباب أصله حديث واحد لا يوجب علما و لا عملا و نزول القرآن على الأسباب الحادثة حالا بحال يدل على خلاف ما تضمنه الحديث» اینجا نمیگویند: «لا نقطع و لا نرد»! میگویند این نمیشود، چرا؟ چون هنوز حرفی را کسی نزده و مشرکی حرفی نزده است! بعد از اینکه زد آیه در جواب او میآید، چطور ما بگوییم که هنوز حرف نزده باشد و جواب باید نزولاً در جواب این مشرک بیاید، نه او حرف زده و نه آیه آمده، بگوییم آیهاش قبلاً نازل شده و حضرت هم میداند!؟ این نمیشود. اگر نمیشود، پس روایتی هم اگر آمده باشد، خلاف عقل است. ما این روایت را نمیپذیریم.

«و ذلك أنه قد تضمن حكم ما حدث» متضمن حکم آن چیزی است که حادث شده «و ذكر ما جرى على وجهه و ذلك لا يكون على الحقيقة إلا بحدوثه عند السبب» وقتی سبب آمد میتوانیم این را بگوییم. «أ لا ترى إلى قوله تعالى ﴿وَ قالُوا قُلُوبُنا غُلْفٌ﴾» «قالوا» را کی میگویند؟ پارسال گفتند؟ نه، همین حالا دارند میگویند. چطور هنوز نگفتند، بگوییم آیهاش که نازل شده «قالوا»! اینکه کذب میشود. آیه نازل میشود که «قالوا قلوبنا غلف» نگفتند! وقتی نگفتند، این استدلالات خوبی است، یعنی میخواهم بگویم که ما معارفی را اگر میفهمیم، از طریق واضحات است، نه از طریق مشی علی العمیاء.

فهم واضحات و مشی بریقینیات پایه ادراک معارف

کسی بیاید بزند سطح بالا بالا و بگوید که من این معارف را میفهمم و واضحات را گیر کند، این معارف که قبول نیست. اول باید واضحات را بفهمیم و دست از واضحات برنداریم، از طریق فهم واضحات به مرحله بالاتر برویم. ولی اگر بگوییم واضحات شاید به خیال ما برسد، با واضحات کاری نداریم! اینگونه نیست و نمیتوانیم بگوییم که واضحات به خیال ما رسیده است! اینها فطرتی است که همه بشر میفهمند و معارفی را اهل بیت قبول دارند که بعد از فهم واضحات و از طریق واضحات است، نه از طریق انکار واضحات. این خیلی مهم است؛ لذاست که من جلسه قبل با آب و تاب خیلی این را گفتم که کار مرحوم مفید ضروری بود.

شاگرد: منظور از واضحات چیست؟

استاد: یعنی آن چیزهایی که فطرت همه آنها را به عنوان بدیهی تلقی میکند. کسی بیاید میدان این واضحات، برای این اشتباه میکند؛ باید لبس بعدالبس معرفتی روی واضحات باشد، نه در خلاف آنها.

شاگرد: معیار واضح بودن و محکمات، آیات قرآن است یا فطرت است یا هر دو؟

استاد: معیار واضح بودن این است که در آن محدودهای که ما میبینیم کأنه نفس الامرش هم پیش ما موجود است معیار واضح بودن استحاله تناقض چه بود؟ عرض میکردم آنچه که ما فقط به یک طرفش دسترسی داریم وقتی به آن طرفش دسترسی نداریم برای ما واضح نیست. این را میدانم، اما خودم میدانم که من هنوز واقع مطلب را نمیدانم چگونه است! یعنی من یک طرف را میبینم، اما آن طرف چگونه است را خودم هم میدانم که من نرسیدم. اما یک چیزهایی است که هر چه هم خدشه بکنند حالا واقعاً تو میگویی نمیشود با همدیگر تناقض است و میگویی محال است! آیا احتمال هم نمیدهی؟ میگویی نه. میگوید: احتمال نمیدهی که اشتباه کنی؟ میگوید نه. هر چه بخواهند او را اذیت کنند و مصداقی بیاورند که به او بفهمانند که تناقض شد، باز میگوید که شما در مصداق دارید کلاهگذاری میکنید، چرا؟ عرض من این بود که بخاطر اینکه مدرکاتی است که نفس به طرفینش وقوف دارد؛ هم به قضیهای که مطابق است هم به مطابَق. یک نحو با مطابَق مباشر است ملموس اوست و لذا اصلاً دغدغهای ندارد اما یک جایی است که خودش میفهمد که من یک طرف قضیهای دارم که مطابِق با واقعیت است و مطابَق را با قرائن و شواهد و با فکر و زحمت به سراغش رفتم. وقتی هم تشکیک میکنند، مردد میشوم!

من که واضحات میگویم، یعنی همین؛ یعنی شیخ مفید میفرماید ما یک چیزهایی داریم که قرآن و فطرت و همه متفقاند و لذا اگر حتی وحی الهی ـ بالاتر از وحی قرآن که نیست ـ خلاف اینهاست ما وحی را تأویل میکنیم یا حدیثی اگر باشد، میگوییم یا این حدیث دروغ است یا آن را تأویل میکنیم؛ یعنی بالاتر از قرآن که نیست آن را تأویل میکنیم. مقصود ایشان این است که از واضحات نباید دست برداریم در هیچ شرایطی.

رشد بنیه معرفتی متناسب با زمان

بحثی درباره علم امام

فرمایش شما که ضابطه میخواهد مطلب خوبی است، ولی فعلاً همین مقدار برای ما بس است. حالا جلوتر که میرود، آنچه را که مرحوم مفید فرمودند خوب است، اما علم بشر و تحقیقات بشر قرناً بعد قرن دارد سطحش و سقف معلومات رو به بالا میرود؛ یعنی نسلهای بعدی چیزهایی را میدیدند که برای قبلیها ممکن نبود که درک کنند به عنوان لبس بعد اللبس؛ یعنی بدون اینکه از واضحات آنها دست برداریم بتوانیم جمع کنیم.

به عبارت دیگر: قرن قبلی از عجز ما بود که میگفتیم نمیشود. قرن بعدی بدون اینکه از واضحات قبلیها دست برداریم میبینیم که قابل جمع است. این خیلی خوب است. الآن مرحوم مفید میگویند که نمیشود که امام بدانند که الآن دارند وارد مسجد میشوند مرا شهید میکنند! این نمیشود و وقتی امکان ندارد، پس امام لازم نیست که همه جزئیات را بداند. اما الآن هزار سال از زمان ایشان گذشته است، تازگیها در کتاب یکی از کسانی که مدافع امر امامت و علوم است و در مسیر است، ولی کتابی را در زمان ما نوشته است، عرض من این است که در این زمان که نمیشود گفت، ولی در زمان شیخ مفید فرق میکند. ایشان نوشته: چه کسی گفته که امام همه چیزها را میداند؟ اصلاً در بعضی از جاها اگر امام بداند، نقص کار است؛ آنگاه مثال زده است و گفت: امیرالمؤمنین میخواهند به جای پیامبر بخوابند، کمال این کار این است که نداند شهید میشود یا نه! اگر بدانند که من شهید نمیشوم که کمال نیست. میداند و به راحتی میرود میخوابد و خاطرش هم جمع است، چون میداند که من چقدر زندهام. در اینجا آن آیه شریفه نازل شد: ﴿إِنَّ اللَّهَ اشْتَرى‏ مِنَ الْمُؤْمِنين‏﴾، فضیلت کار به این است که نداند و خودش را فدایی پیامبر خدا کند. عرض کرد یا رسول الله! شما محفوظ میمانید؟ من میروم در لحاف میخوابم که با شمشیر مرا قطعه قطعه کنند.

شاگرد: صدق خطر متوقف بر ندانستن است.

استاد: بله، یعنی اصلاً کمال این فعل به جهل است. آن وقت شما میفرمایید که میدانند؟ در کتاب هم آوردهاند و من به تازگی خواندهام. عرض من این است که اینجور استدلال در زمان ما زیبنده نیست؛ یعنی الآن فضا فضایی است که حرفها زده شده است و گامهایی در این مسیر معارف و فهم اینها برداشته شده است. اگر الآن ما اینجور استدلال کنیم، برای زمان مرحوم شیخ مفید خوب است. الآن نمیشود بگویند کسی که این چنین استدلال میکند با اینکه حرفها زده شده از حالت عذر است. این استدلال در این زمان به درد نمیخورد، چون کمال حضرت این است که ندانند، معلوم میشود که شما اصل علم غیب را هنوز ندانستید! اصل تحلیلهایی که برای علوم انبیاء و اوصیاء شده است واضح نیست. یعنی همان تحلیل آن زمان را داریم. زحماتی که در این هزار سال کشیده شده است از ناحیه علماء برای توجیه و فهم اینکه حالات انبیاء و اوصیاء و علوم غیبیشان چگونه است، ما هیچ خبری نداریم.

برمیگردیم به همان آیه شریفه که چند بار گفتم: ﴿وَ لَوْ كُنْتُ أَعْلَمُ الْغَيْبَ لاَسْتَكْثَرْتُ مِنَ الْخَيْرِ وَ ما مَسَّنِيَ السُّوءُ﴾1، من اگر علم غیب میدانستم که این همه سختی برای من پیش نمیآمد. همه سختیها را امروز میدانستم فلان سختی پیش میآید، فرار میکردم. ﴿ما مَسَّنِيَ السُّوءُ﴾، هر کسی غیب را بداند ممکن نیست ﴿لَوْ كُنْتُ أَعْلَمُ الْغَيْبَ﴾، اگر میدانستم ولی حالا که من نمیدانم! این آیه قرآن است، پس چطور به یک نگاهی که شما به عمار یاسر میکنید متواتر تاریخ میشود و مسیحی و یهودی هم اگر منصف باشند و تاریخ را بخوانند ببینند که در جنگ صفین نزاع شد، معاویه اعلام کرد که عمار را چه کسی کشته است؟ علی کشته است. لشکر امیرالمؤمنین میگفتند که عمار را چه کسی کشته است؟ معاویه کشته است. چرا نزاع شد؟ یک مسیحی دارد تاریخ میخواند، نزاع جایی ندارد، این همه کشته شدند عمار هم یکی از آنهاست! نه! عمار فرق داشت، چون حضرت فرمودند: «تقتلک الفئة الباغیة» چون این خبر را قبلاً همه میدانستند یک دفعه مثل یک بمب صدا کرد که عمار کشته بود و فئه باغیه معلوم شد. فئه باغیه را او میگفت که شما قاتلش هستید پس فئه باغیه شما هستید.

پس این تمام شد که یک إخبار به غیبی متواتر باشد. پس چطور آیه میفرماید که ﴿وَ لَوْ كُنْتُ أَعْلَمُ الْغَيْبَ لاَسْتَكْثَرْتُ مِنَ الْخَيْرِ وَ ما مَسَّنِيَ السُّوءُ﴾؟ شما که خبر دادید و متواتر شد و نمیتوانید حاشا کنید! حضرت خبر دادند و در این جنگ نزاع شد. چرا به گردن هم میانداختند؟ چون معلوم شد که حضرت فرمودند. حالا قطع نظر از اینکه در صحیح بخاری و اینها هم آماده است.

حالا آیه را چگونه معنا کنیم؟

شاگرد: ارجاع بدهیم به آیات دیگر.

استاد: فرمود: «لو کنت». «لا يظهر على غيبه أحدا‏»2، پس غیب را هیچ کس نمیداند «إلّا من ارتضى من رسول» یک علم را خدا اجازه میدهد و میگوید ای رسول! شما این را بگیر. پس لازم نکرده است که همه چیز را بدانند. شما این را بدان؛ اما اینکه الآن امشب شما زیر این لحاف که میخوابید شهید میشوی یا نه، این را اثبات نکرد. خلاصه قرآن هم میفرماید که نمیدانید: ﴿ما مَسَّنِيَ السُّوءُ﴾. فضا این فضا نیست.

شاگرد: «لو شاؤوا علموا» است.

استاد: وقتی هم نخواستند نمیدانند، تمام شد. یک وقتی نمیخواهند بدانند که الآن ما چکار میکنیم. شما میگویید که حجت خدا «عَيْنُ اللَّهِ النَّاظِرَة» است یعنی نمیتوانند که ندانند. حاج آقا میگفتند که مرحوم آقای شاهآبادی تهران منبر میرفتند و پای منبرشان هم غالباً بازاریها بودند. ایشان هم سبک مرحوم آقا شیخ محمدعلی بودند که میگفتند در مسجد ایشان یک دفعه ده دقیقه ردیف میکرد و میگفت که خدا نمیتواند نداند! خدا نمیتواند نبیند! نمیتواند نداند! نمیتواند نتواند! یک دفعه این عوام میگفتند که ایشان ده دقیقه دارد میگوید که خدا نمیتواند! همه کارهای خدا نتوانستن شد!

حالا اگر حجت خدا اینجور چیزها را نداند، اصلاً نمیتواند نداند! «إذا شاؤوا علموا» وقتی هم نخواستند هم که نمیدانند! الآن فضا فضایی است که همه آیات و همه روایات و بصائر الدرجات صفار آن قله کتب روی کره زمین است مثل خرائج که عرض کردم. بصائر الدرجات کم کتابی نیست حالا وقتی وارد میشوید بصائر الدرجات را میبینیم یک چیزهایی در آن است که آنها را برای معارف بالا بالا گفتند باید جمع کرد. الآن در زمان ما مبادی حرفها زده شده است، من خیالم میرسد که مبادی حرفها زده شده است؛ یعنی الآن طوری نیست که کسی بگوید که یک وقتی امام اصلاً نمیداند! الآن زمانی است که بین همه اینها جمع علمی حسابی قابل تصور است برای ابناء عصر.

شاگرد: شاید الآن هم هنوز بحث واضح نشده باشد!

استاد: مبادی فهمش فراهم است این ادعای من است. نمیگویم بالفعل الآن همه اختلاف ندارند.

شاگرد: ولی باز استنباط کردن خیلی مشکل است. هنوز اختلافات جدی در این قضیه وجود دارد که یکی از آنها بحث محدود و نامحدود بودن علم خدا و ائمه است. احساس میشود که بین بزرگان هم این مسئله خیلی صاف نیست! شیخ انصاری صریحاً میفرمایند که بحث علم امام از غوامض علوم است!

استاد: البته ما در سال گذشته و شاید امسال هم راجع به همین بحث، چندین جلسه صحبت کردیم که فرمایش شما هم درست است. عرض من این است که مبادی آن یعنی به عبارت دیگر: الآن وقتی در یک مجلس عظیمی که نوع شیعه هستند و خواص و عوام، کسی بیاید سان بدهد روایاتی که علم معصومین را بالا بالا میبرد که به فرمایش شما ولو بینش اختلاف است، اما اگر این علم را ببرد به بالاترین درجه، یک تحاشی و یک فرار و استیحاش عمومی احساس نمیشود. اما قبلاً اینجور نبود.

منظور من همین است که الآن مبادیِ فهمش فراهم است و تلقی نوعی استیحاش آنجوری نیست، چرا؟ چون علمایی که کار کردند مدام در مسیر علمی میدیدند که سالهای قبل از ضعف ما بود که مجبور بودیم بعضی از روایات را کنار بگذاریم. یعنی الآن که شما میفرمایید اختلاف است یعنی چه؟ یعنی آنکه میگوید محدود است، بعضی روایاتی که خیلی فضایش بالا بالاست را میگوید: «نرد علمه إلی أهله». خیلی خوب اگر کار کند، میگوید ما نمیدانیم! همین کاری که من میگوییم جناب مفید خیلی خوب کردند. الآنش نمیگویم که کار ایشان خوب بود، دارم میگویم بهترین راه این است که ما وقتی مشی میکنیم، از واضحات دست برنداریم و نباید بخاطر یک روایت، علم امام را نامحدود «علی العمیا» بکنیم. این غلط است! راهی که شیخ مفید برای ما گذاشتند، تا روز قیامت راه صحیحی است؛ یعنی فهم معارف باید از طریق جمع درکی باشد و واضحات را ببینیم یک مطلبی که بالاتر است را وقتی میبینیم اگر برای ما قابل درک نیست میایستیم. وقتی قابل جمع با واضحات شد قدم برمیداریم، نه اینکه واضحات را زیر پا بگذاریم، چون میخواهند روایتی که اوج معرفتی دارد «علی العمیا» بگوییم که ما خیلی صاحب طبقه بالای معرفت هستیم، این را من قبول دارم.

اما آنچه که الآن ادعای من است این است که الآن مبادی جمع این روایات فراهم است؛ یعنی در فضای بحث علمی، یکی از اساتید که اسفار درس میداد ایشان برای مخاطب خودش میگفت الآن زمان ما کسی که قلم بردارد در علم امام شروع کند خدشه کردن، او خودش را به عنوان عاجز معرفی میکند. هر کس که خدشه کند در تابش آفتاب، دارد ابراز میکند که من چشمانم مشکل دارد. یعنی فضای علمی فضایی است که ما میگوییم اگر شروع کنید خدشه کردن، تو داری نقص خودت را نشان میدهید. خیلی مهم است. یعنی بنیه فضای علمی این جور شده است و حالا اگر مبادیاش فراهم نباشد، اینکه حرف جزافی میشود. میگوییم: شما هم جزاف میگویید و اغراق میکنی.

بخلاف اینکه الآن در فضای بحث، مبادیاش فراهم باشد؛ یعنی ما به وضوح بتوانیم جمع کنیم که الآن مباحثه ما برای همین بود. با اینکه میدانیم علم بینهایت است و حدّ یقف ندارد و این را به وضوح میفهمیم، چطور ما بگوییم که علمی را برای امام در نظر بگیریم که بالا نتواند برود؟ من عرض کردم که قابل جمع بود؛ یعنی واقعاً ما میپذیریم که امام(علیه السلام) هر شب جمعه علمشان زیاد میشود.3 حتی این روایت را گفتم که خیلی معنای مهمی دارد که: «لَوْ لَا أَنَّا نُزَادُ لَنَفِدَ مَا عِنْدَنَا»4؛ اگر ما علممان بالا نرود، همان چیزی را که بلد هستیم تمام میشود. این خیلی مهم است «لنفد ما عندنا» نه اینکه همان بماند! حتماً باید زیاد بشود تا آن باقی بماند. یا آن روایت کافی که شما خواندید: «اذا شاؤوا ان یعلموا علّموا»5، اینجا یک روایت است و درست هم هست؛ اما یک روایت هم آن طرف است که همان روایت کافی است که چند روز خواندیم در باب تفسیر «إنا انزلنا». تا آخر کار هر چه سائل رفت و برگشت، حریف نشد یک کلمه از امام بگیرد که یک سر سوزن چیزی است که امام نمیداند.6 همه چیز را امام میداند. ﴿تَنَزَّلُ الْمَلائِكَةُ وَ الرُّوحُ فيها بِإِذْنِ رَبِّهِمْ مِنْ كُلِّ أَمْرٍ﴾، حالا شما بگو بعضیها را نمیداند! این بعض را شما از کجا میگویید؟ روایت کافی را خواندیم. این روایتها را میدانیم.

یک کتابی نوشته شده بود به خیال خودشان در ردِ غلوّ. هر زمانی بنیه معرفتی در زمان مناسب خودش است. همین روایت کافی را یک بخشی را مجبور شده بود تقطیع کند. در کتاب هم آورده بود که من دیدم، مجبور شده بود تقطیع بود؛ یعنی آن جایی که علیه حرف خودش بود نیاورده است و آن جایی که فقط حضرت دارند یک بخشی را در افاعیل لیلة القدر میگویند آن را آورده است که اصلاً درست ضدّ مقصود او بود. روایتی که ضدّ مقصود اوست را آورده است.

شاگرد: این کلّ امری که شما میگویید کل امری است که به درد کار امام میخورد. کار امام در ولایت امر دنیوی است و همه چیز را که نمیداند.

استاد: آیه قرآن دارد که ﴿نَزَّلْنا عَلَيْكَ الْكِتابَ تِبْياناً لِكُلِّ شَيْ‏ء﴾، یعنی «تبیان کل شیء» که شما در هدایت و ضلالت به آن نیاز دارید نماز بخوانید.

شاگرد: جواب این چیست؟

معذوریت درتطبیق قصوری معارف برواقعیات براساس فهم رایج

استاد: جوابش این است که هر کس به این اندازه قانع میشود و نمیتواند قرآن را به عنوان چیزی که «تفصیل کل شیء» است حتی به قول ابن عباس شتر شما کجا گم شده بروی [با قرآن] پیدایش کنی، نمیتواند جمع کند خوب است و واقعاً هم شارع بیش از این تکلیف نکرده است. جلوتر هم عرض کردم که همین الآن هم به فرمایش ایشان، شیعهای که وفات کند آنچه را که ملکین از او میخواهند یک کلمه است «امامٌ مفترض الطاعة». «اعلم الناس و امام مفترض الطاعة»؛ یعنی امامی است که از ناحیه خدا واجب است بر تو هر چه گفت به حرف او گوش بدهی. همین بس است و حدّ نصاب ایمان است.

اما مگر مراتب بعدی، این که حدّ نصابش است، مراحل بعدی روایات مختلفی وجود دارد، هر روایت را هر کس بتواند جمع بکند باهمدیگر، برای خودش است. جوابش این است که شما هر اندازهای که خوب میفهمی، همین کار شیخ مفید است، هر اندازهای که برای شما واضح است، متدین به آن باش. هر اندازه که برای شما واضح نیست دو حال دارد: یا واضح است برای تو که عقل باید تأویل کند، تأویل کن. الآن منِ طلبه قاصر العقلی که خدمت شما هستم، در این جهت شک ندارم که اگر کسی آیهای را که مطلب بسیار درستی است به نظر او «بینه و بین الله» خلاف عقل بود و تأویل کرد معذور است. بعدش میفهمد که اشتباه کرده بود، اما معذور است.

من کتاب یکی از علما را میخواندم، در هیئت هم خودم فرمایش مرحوم شیخ بهایی را دیده بودم. آن عالم مال زمان ماست و هنوز هستند ایشان در کتاب اینجور نوشته بودند که علمای مثلاً پنج قرن قبل معذور بودند که هیئت زمان را بخوانند، چون هیئت علم روز بود و شارع نهی نکرده که شما درس بخوانید، اما معذور هم بودند که عرش و کرسی و سماوات سبع قرآن را بر این تطبیق کنند؟ بزرگان علما تطبیق کرده بودند. ایشان میگفت که معذور نیستند. همان جا من در هیئت هم عرض کردم که من حاضرم قسم بخورم که معذور هستند. شما نمیدانید که فضای علمی وقتی به پاست، علم که علم خدا نیست. او در این فضا چیز دیگری باورش نیست، در این فضا کتاب هم برای او آمده است او میگوید عرش یعنی این و اصلاً غیر از این چیزی نمیداند و تطبیق میکند. شما میگویید معذور نیست و فردا چوبش میزنند؟ هرگز او را چوب نمیزنند. کاری بوده و معذور بوده، چون در محدوده معارف خودش تطبیق میکند. الآن هم کسی در تفسیر قرآن بیش از این نمیفهمد و میگوید که تبیان جز این معنا ندارد. اگر واقعاً تقصیری از ناحیه او نباشد معذور است و هیچ مشکلی هم ندارد اما صحبت بر سر این است که ما بیاییم قطع نظر از افراد، بنیه علمی امروز را سنجش کنیم؛ یعنی بگوییم که الآن مبادی حلّ چه مسائلی در زمان ما فراهم است؟ این خیلی خوب است.

بحث علم امام چه مبادی از آن فراهم است برای اینکه حل کنیم؟ این به گردن ما طلبههاست. خیلی مبادیاش فراهم است؛ یعنی الآن خیلی از چیزهایی را که قبلاً به عنوان تناقض بود، الآن میبینیم که تناقض نیست. میگوییم علم نامحدود است؟ بله. تا بینهایت ادامه دارد، اما میشود مقاماتی باشد که حالت مبنا دارد برای همه بینهایت. من مثالی هم زدم که مجموعه اعداد طبیعی مگر بینهایت نیست؟ یک و دو و سه و ... کی به عدد آخر میرسیم؟ هیچ وقت نمیرسیم. حالا میخواهد بگوید پیامبری را خدای متعال مدام دارد میدهد، میگویید که کی این دادن به آخر میرسد؟ آخر ندارد که برسد! هر چه که بدهد، بعدش هم هست و آخر ندارد.

پس در دادن حدّی ندارد و آخری ندارد. همان جا اینجوری بود که شما میگفتید: رتبه مجموعه اعداد طبیعی که بینهایت عضو دارد خود این مجموعه بالاتر هم میتواند برود یا نه؟ فعلاً کاری با اعداد صحیح و اینها نداریم، آیا خود این میتواند بالاتر برود یا نه؟ نمیشود. پس چطور بینهایت است؟ در یک فضا در حوزه اعضای یک مجموع تا بینهایت میرود. الآن هم خدا وقتی میخواهد در عوالم خلق کمالات انبیا را بالا ببرد، تا بینهایت راه داریم. اما همین انبیا یک مقامی دارند که رتبهاش رتبه ثابت است و اصلاً معنا ندارد برای او بالا رفتن.

شیعه یکی از چیزهایی که برای معصومین میگویند بنام مقام وساطت فیض، این مقام را بالا ببر! این مقام وساطت فیض که نمیتواند بالا برود. یک وقت هم میگویید که معصومین ندارند، شما میگویید که ما این را نمیتوانیم درک کنیم، چون خلاف عقل است! این یک چیزی است و من هم عرض کردم که ما موظف نیستیم. بسیار خوب! شما میگویید که من این مقام وساطت فیض معقول نمیدانم و حرف غلطی است و خدا واسطه نمیخواهد. ما حرفی نداریم و به همراه شما کتاب را بستیم و بحث تمام است. اما کسی هست که میگوید: من فهمیدم که این محال نیست. مقام وساطت فیض معقول است. اگر کسی گفت که این مقام معقول است، حالا میآییم بحث میکنیم و میگوییم: این درکی که تو داری، این مقام را بالاتر ببر، آیا میشود؟ این نمیشود. این مقام مقامی است که نمیشود گفت که بینهایت است و بالا ببر. عین همین مثال زیاد است.

شما اگر در این فضاها فکرتان را جلو ببرید، چقدر مثال و مَثل میتوانید پیدا کنید. مبادی اینها فراهم است؛ یعنی به خوبی حالا روایات دیگر در همین باب است که امروز وقت گذشت. روایت نوزدهم محور بحث ماست. دنباله فرمایش مرحوم شیخ مفید هم در همینجا إنشاءالله اگر زنده بودیم بحث میکنیم.

شاگرد: نسبت به ائمه مقام وساطت فیض چگونه است؟

استاد: اصلاً ریخت این مقام طوری است که کسی که تعقل کرد میبیند این سنخ مقام بالا رفتنی نیست.

شاگرد: پس چه چیزی بالا میرود؟

استاد: شؤونات کمالیهای که خلق به آن تعلق میگیرد و اعطاء به آن تعلق میگیرد، میخواهند چیزی به کسی بدهند. بله، وقتی چیزی را میخواهند به کسی بدهند، این دادن هر چه بدهند مثل مقام عضو مجموعه است که غیر از مقام فرمول مجموعه است. مجموعه یک فرمول دارد که این فرمول را نمیشود بالا ببرند. اما همین فرمول است که بینهایت به او عضو میدهد. این فرمول طوری است که بینهایت عضو به او میدهد.

به عبارت دیگر: بینهایت عضو از دل همین فرمول در میآید؛ ولی این فرمول بالا و پایین نمیشود ببرند. این مطالب بسیار خوب و جالبی است.

شاگرد: پس محدودۀ متعلق وساطت گسترده‌تر می شود

شاگرد: یک آیه در قرآن است به عنوان مبنای همه بحثهای اعتقادی به نظرم این مطرح شده در قرآن در قضیه خضر و حضرت موسی. آنجا خضر به حضرت موسی این مطلب را میفرماید: ﴿وَ كَيْفَ تَصْبِرُ عَلى‏ ما لَمْ تُحِطْ بِهِ خُبْراً﴾7، یعنی ما تا وقتی که به یک چیزی احاطه نداریم نمیتوانیم باور کنیم. این یک نتیجه این قصه این است که ما بعضی از چیزها را نمیتوانیم هضم بکنیم چون از آن اطلاع نداریم و اینکه شما فرمودید این عجز ماست.

استاد: ﴿كَذَّبُوا بِما لَمْ يُحيطُوا بِعِلْمِهِ﴾8

شاگرد: میگوید موسی اینقدر در مقابل حضرت خضر مشکل پیدا کرد!

استاد: ولی این معنایش این نیست که واقعاً قابل جمع نباشد. مبادیاش که فراهم شود و نسلهای بعدی فکر بکنند فکر روی فکر وقتی مبادیاش فراهم شد نمیتوانند خودشان را برگردانند بگویند که ما حرفهای جلوتر را بزنیم! حالا إنشاءالله باز هم تذکر بدهید من توضیح شما را فردا بحث کنیم.

شاگرد: این «لَوْ لَا أَنَّا نُزَادُ لَنَفِدَ مَا عِنْدَنَا» خودش دلیل بر ازدیاد کمّی علم نیست؟

استاد: این «لنفد» کاشف از این است که اگر کمّی بود میماند.

شاگرد: کمّی اگر بود میماند و بقیه را نمیداد. معلوم است که یک ازدیاد دیگری در اینجا مراد است.

استاد: یعنی یک نوع ازدیادی است که ربطی به کمّ ندارد. این قرینه است که صرفاً بدانیم اینجور نیست. اما حالا چگونه است؟! […]

«و الحمد لله رب العالمین و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین»

کلمات کلیدی:

شیخ مفید

شیخ صدوق

کیفیت صدور وحی

واضحات پایه ی فهم معارف

تقتلک الفئة الباغیة

علم غیب امام

بصائر الدرجات

وساطت فیض

1 .سوره مبارکه اعراف آیه88

2 .سوره مبارکه جن آیه26

3 . الکافی ج 1 ص 629

4 . بصائر الدرجات ج 1 ص 395

5 . کافی ج1ص258

6 . الكافي ج 1 ص 242

7 . سوره مبارکه کهف آیه 68

8 . سوره مبارکه یونس آیه 39
















تقریر آقای شریف در انجمن علمی:

http://www.hoseinm.ir/forum/index.php?topic=241.0

شریف
1 اردیبهشت 1393 - 21 جمادی الثانی 1435- دوشنبه

بسم الله الرحمن الرحیم
صحبت در این بود که ما اول مطالبی را که در روایات و آیات هست راجع به کیفیت وحی، تا آن چیزی را که فرموده اند راجع به جوهر قرآن کریم، در یابیم.
لذا بابی که مرحوم مجلسی در جلد 18 بحار آورده بودند باب الاخر فی کیفیۀ صدور الوحی و نزول جبرئیل
این باب را بحث می کنیم.
قرار بود روایت 19 را بخوانیم.
منتهی اول باب، مرحوم مجلسی موضع گیری های مرحوم مفید و صدوق را نقل می کند.
مفید، در ابتدای غیبت کبری زندگی می کرده است در فضای اهل سنت هم زندگی می کرده است.
یعنی فضایی بود که نوع علماء، بالاترین سقف عمومی علمای زمان، می توانست یک چیزهایی را حل کنند.
یک چیزهایی را نمی توانستند حل کنند، به چه معنا؟
به معنای این که می فهمیدند که نمی فهمند.
لذا جایی را که نمی فهمیدند می گفتند نمی فهمیم، ولی وقتی جایی را می فهمیدند ورود پیدا می کردند.
اینها در دوره ای بودند که شیخ مفید، احساس وظیفه کردند که راه شیخ صدوق نباید ادامه پیدا کند. چرا؟ چون دوره ای بود که شیعه خیلی ضعیف بود و نمی توانستیم بگوییم فقط و فقط هرچه روایت هست همه اش درست است.
به این مطلب توجه کنید که مرحوم مجلسی نقل می کند از اعتقاد شیخ صدوق و بعد جواب شیخ مفید را می آورد.

بحار الأنوار (ط - بيروت) ؛ ج‏18 ؛ ص248
1- عد، العقائد الاعتقاد في نزول الوحي من عند الله عز و جل بالأمر و النهي اعتقادنا في‏ ذلك‏ أن‏ بين‏ عيني‏ إسرافيل لوحا فإذا أراد الله عز و جل أن يتكلم بالوحي ضرب اللوح جبين إسرافيل فينظر فيه فيقرأ ما فيه فيلقيه إلى ميكائيل و يلقيه ميكائيل إلى جبرئيل ع و يلقيه جبرئيل إلى الأنبياء ع و أما الغشية التي كانت تأخذ النبي ص حتى يثقل و يعرق فإن ذلك كان يكون‏ «3» منه عند مخاطبة الله عز و جل إياه فأما جبرئيل فإنه كان لا يدخل على النبي ص حتى يستأذنه إكراما له و كان يقعد بين يديه قعدة العبد «4».
بيان: قال الشيخ المفيد قدس الله روحه في شرح هذا الكلام هذا أخذه أبو جعفر من شواذ الحديث و فيه خلاف لما قدمه من أن اللوح ملك من ملائكة الله تعالى و أصل الوحي هو الكلام الخفي ثم قد يطلق على كل شي‏ء قصد به إلى إفهام‏ «5» المخاطب‏
______________________________
(1) مجمع البيان 9: 173.
(2) أنوار التنزيل 2: 567.
(3) في المصدر: فانها كانت تكون.
(4) اعتقادات الصدوق: 100.
(5) المصدر خال عن كلمة (إلى) و هو الصحيح.
بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج‏18، ص: 249
على الستر له عن غيره و التخصيص له به دون من سواه و إذا أضيف إلى الله تعالى كان فيما يخص به الرسل صلى الله عليهم خاصة دون من سواهم‏ «1» على عرف الإسلام و شريعة النبي ص قال الله تعالى‏ وَ أَوْحَيْنا إِلى‏ أُمِّ مُوسى‏ أَنْ أَرْضِعِيهِ‏ «2» الآية فاتفق أهل الإسلام على أن الوحي كان رؤيا مناما و كلاما «3» سمعته أم موسى على الاختصاص و قال تعالى‏ وَ أَوْحى‏ رَبُّكَ إِلَى النَّحْلِ‏ «4» الآية يريد به الإلهام الخفي إذ كان خالصا لمن أفرده‏ «5» دون من سواه فكان علمه حاصلا للنحل بغير كلام جهر به المتكلم فأسمعه غيره و قال تعالى‏ وَ إِنَّ الشَّياطِينَ لَيُوحُونَ إِلى‏ أَوْلِيائِهِمْ‏ «6» بمعنى يوسوسون إلى أوليائهم بما يلقونه من الكلام في أقصى أسماعهم فيخصون بعلمهم دون من سواهم و قال‏ فَخَرَجَ عَلى‏ قَوْمِهِ مِنَ الْمِحْرابِ فَأَوْحى‏ إِلَيْهِمْ‏ «7» يريد به أشار إليهم من غير إفصاح‏
______________________________
(1) اعلم أن الوحى قد يطلق و يراد به الكلمة المقدّسة الإلهيّة التي تلقى إلى انبياء اللّه و رسله صلواته عليهم في بيان شرائع اللّه و أحكامه، اما بتبليغ ملك يتمثل لهم فيروه، كتمثل جبرئيل كثيرا لنبيّنا صلوات اللّه عليه، أو يلقيها في روعهم بلا مشاهدة، كقوله تعالى: «نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمِينُ* عَلى‏ قَلْبِكَ» و قوله صلّى اللّه عليه و آله: «إن روح القدس نفث في روعى» أو بلا واسطة ملك باسماع اللّه تعالى نبيه تلك الكلمة، أو القائه في روعه، و إلهامه إليه، كل ذلك إما في حال اليقظة أو النوم، و الوحى بهذا المعنى يختص بالأنبياء عليهم السلام و لا يعم غيرهم، و قد يراد به تلك الكلمة لكن في غير موضع الشرائع و الاحكام، بالالقاء في الروع و الالهام، و ذلك المعنى يعم الأنبياء عليهم السلام و غيرهم، كما قال اللّه تعالى: «وَ أَوْحَيْنا إِلى‏ أُمِّ مُوسى‏ أَنْ أَرْضِعِيهِ» و قد يطلق و يراد به التسخير و ذلك في غير ذوى العقول كقوله تعالى: «وَ أَوْحى‏ رَبُّكَ إِلَى النَّحْلِ» و قوله: «بِأَنَّ رَبَّكَ أَوْحى‏ لَها» كما قد يطلق و يراد به الوسواس كقوله تعالى: «إِنَّ الشَّياطِينَ لَيُوحُونَ إِلى‏ أَوْلِيائِهِمْ» و ذلك يختص بالشياطين و لا يضاف الا اليهم، و سيأتي عن أمير المؤمنين عليه السلام الايعاز الى معان أخر عن قريب.
(2) القصص: 7.
(3) في المصدر: أو كلاما.
(4) النحل: 67.
(5) في المصدر: إذا كان خاصا بمن أفرده.
(6) الأنعام: 121.
(7) مريم: 11.
بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج‏18، ص: 250
الكلام شبه ذلك بالوحي لخفائه عمن سوى المخاطبين و لستره عمن سواهم و قد يري الله في المنام خلقا كثيرا ما يصح تأويله و يثبت حقه لكنه لا يطلق بعد استقرار الشريعة عليه اسم الوحي و لا يقال في هذا الوقت لمن طبعه الله‏ «1» على علم شي‏ء إنه يوحى إليه و عندنا أن الله تعالى يسمع الحجج بعد نبيه ص كلاما يلقيه إليهم في علم ما يكون لكنه لا يطلق عليه اسم الوحي لما قدمناه من إجماع المسلمين على أنه لا وحي لأحد بعد نبينا و إنه لا يقال في شي‏ء مما ذكرنا أنه أوحى إلى أحد و لله تعالى أن يبيح إطلاق الكلام أحيانا و يحظره أحيانا و يمنع السمات بشي‏ء حينا و يطلقها حينا و أما المعاني فإنها لا تتغير عن حقائقها على ما قدمناه و أما الوحي من الله تعالى إلى نبيه فقد كان تارة بإسماعه الكلام من غير واسطة و تارة بإسماعه الكلام على ألسن الملائكة و الذي ذكره أبو جعفر رحمه الله من اللوح و القلم و ما يثبت فيه فقد جاء به حديث إلا أنا لا نعزم على القول به و لا نقطع على الله بصحته و لا نشهد منه إلا بما علمناه و ليس الخبر به متواتر يقطع العذر و لا عليه إجماع و لا نطق القرآن به و لا ثبت عن حجة الله تعالى فينقاد له و الوجه أن نقف فيه و نجوزه و لا نقطع به و لا نرده و نجعله في حيز الممكن فأما قطع أبي جعفر به و علمه على اعتقاده فهو مستند إلى ضرب من التقليد و لسنا من التقليد في شي‏ء «2».
________________________________________
مجلسى، محمد باقر بن محمد تقى، بحار الأنوارالجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار (ط - بيروت)، 111جلد، دار إحياء التراث العربي - بيروت، چاپ: دوم، 1403 ق.
مرحوم صدوق طبق یک روایت، می گوید اعتقاد ما این است.
در حالیکه مرحوم مفید می گوید اینگونه نیست که شما فکر کنی هر چیزی که برایش یک روایت داریم، می تواند به عنوان اعتقاد شیعه قرار بگیرد.
شیخ مفید جواب می دهد که هذا الکلام اخذه ابوجعفر من شواذ الحدیث ...
شیخ مفید در ادامه و انتهای بحثش پس از ذکر آیاتی از قرآن می فرماید:
بحار الأنوار (ط - بيروت) ؛ ج‏18 ؛ ص250
و الذي ذكره أبو جعفر رحمه الله من اللوح و القلم و ما يثبت فيه فقد جاء به حديث إلا أنا لا نعزم على القول به و لا نقطع على الله بصحته و لا نشهد منه إلا بما علمناه و ليس الخبر به متواتر يقطع العذر و لا عليه إجماع و لا نطق القرآن به و لا ثبت عن حجة الله تعالى فينقاد له و الوجه أن نقف فيه و نجوزه و لا نقطع به و لا نرده و نجعله في حيز الممكن فأما قطع أبي جعفر به و علمه على اعتقاده فهو مستند إلى ضرب من التقليد و لسنا من التقليد في شي‏ء «2».
________________________________________
مجلسى، محمد باقر بن محمد تقى، بحار الأنوارالجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار (ط - بيروت)، 111جلد، دار إحياء التراث العربي - بيروت، چاپ: دوم، 1403 ق.

این روش شیخ مفید یعنی چه؟
یعنی پایه ریزی اعتقادات مذهب برپایه مسلمات باید باشد نه اینکه به صرف داشتن یک روایت.
یعنی مرحوم صدوق اعتقادات می نویسد، ولی شیخ مفید احساس وظیفه می کند و تصحیح الاعتقاد می نویسد.

مثالهایی بزنیم در اختلافات و نظرات این علماء
مرحوم مفید می گوید: از کجا بدانیم که ائمه همه چیز را می دانند؟
این حرف را ایشان با توجه به حضور در آن فضا گفته اند.
مثلا مرحوم صدوق درباره قرآن چنین می فرمایند:
بحار الأنوار (ط - بيروت) ؛ ج‏18 ؛ ص250
2 عد، العقائد «3» الاعتقاد في نزول القرآن اعتقادنا في ذلك أن القرآن نزل في شهر رمضان في ليلة القدر جملة واحدة إلى البيت المعمور ثم نزل من البيت المعمور في مدة عشرين سنة و أن الله تبارك و تعالى أعطى نبيه العلم جملة واحدة ثم قال له‏ وَ لا تَعْجَلْ بِالْقُرْآنِ‏
______________________________
(1) في نسخة من المصدر: اطلعه اللّه.
(2) الظاهر من كلام الصدوق قدس اللّه روحه انه بعد ما اعتقد أن الوحى قد يكون باسماع اللّه تعالى نبيه، و قد يكون بتوسيط الملك أراد أن يبين كيفية علم الملائكة و اطلاعهم على الوحى و أنّه كيف يلقى اللّه إليهم ذلك فما ذكره مذكور في بعض الأحاديث، و ستأتى في الاخبار كيفية اخرى في ذلك.
(3) تصحيح الاعتقادات: 56 و 57.

بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج‏18، ص: 251
مِنْ قَبْلِ أَنْ يُقْضى‏ إِلَيْكَ وَحْيُهُ‏ «1» و قال عز و جل‏ لا تُحَرِّكْ بِهِ لِسانَكَ لِتَعْجَلَ بِهِ‏ «2» إلى قوله‏ بَيانَهُ‏ «3».
________________________________________
مجلسى، محمد باقر بن محمد تقى، بحار الأنوارالجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار (ط - بيروت)، 111جلد، دار إحياء التراث العربي - بيروت، چاپ: دوم، 1403 ق.

حالا جواب شیخ مفید را ببینید که مرحوم مجلسی نقل می کند.
بحار الأنوار (ط - بيروت) ؛ ج‏18 ؛ ص251
بيان: قال الشيخ المفيد رحمه الله الذي ذهب إليه أبو جعفر في هذا الباب أصله حديث واحد لا يوجب علما و لا عملا و نزول القرآن على الأسباب الحادثة حالا بحال يدل على خلاف ما تضمنه الحديث و ذلك أنه قد تضمن حكم ما حدث و ذكر ما جرى على وجهه و ذلك لا يكون على الحقيقة إلا بحدوثه عند السبب أ لا ترى إلى قوله تعالى‏ وَ قالُوا «4» قُلُوبُنا غُلْفٌ‏ بَلْ طَبَعَ اللَّهُ عَلَيْها بِكُفْرِهِمْ‏ و قوله‏ وَ قالُوا لَوْ شاءَ الرَّحْمنُ ما عَبَدْناهُمْ ما لَهُمْ بِذلِكَ مِنْ عِلْمٍ‏ «5» و هذا خبر عن ماض و لا يجوز أن يتقدم مخبره فيكون حينئذ خبرا عن ماض و هو لم يقع بل هو في المستقبل و أمثال ذلك في القرآن كثيرة و قد جاء الخبر بذكر الظهار و سببه و أنه لما جادلت النبي ص في ذكر الظهار أنزل الله تعالى‏ قَدْ سَمِعَ اللَّهُ قَوْلَ الَّتِي تُجادِلُكَ فِي زَوْجِها «6» و هذه قصة كانت بالمدينة فكيف ينزل الله تعالى الوحي بها بمكة قبل الهجرة فيخبر أنها قد كانت و لم تكن و لو تتبعنا قصص القرآن لجاء مما ذكرناه كثيرا ينسد «7» به المقال و فيما ذكرنا منه كفاية لذوي الألباب و ما أشبه ما جاء به من الحديث بمذهب المشبهة الذين زعموا أن الله تعالى لم يزل متكلما بالقرآن و مخبرا عما يكون بلفظ كان و قد رد عليهم أهل التوحيد بنحو ما
______________________________
(4) هكذا في الكتاب، و الصحيح كما في المصدر و المصحف الشريف: «وَ قَوْلِهِمْ قُلُوبُنا غُلْفٌ» راجع سورة النساء: 155، و اما قوله تعالى: «وَ قالُوا قُلُوبُنا غُلْفٌ» فتمامه: «بَلْ لَعَنَهُمُ اللَّهُ بِكُفْرِهِمْ فَقَلِيلًا ما يُؤْمِنُونَ» راجع سورة البقرة: 88.
(5) الزخرف: 20.
(6) المجادلة: 1.
(7) في المصدر: يتسع به المقال.
بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج‏18، ص: 252
ذكرناه و قد يجوز أن الخبر «1» بنزول القرآن جملة في ليلة القدر المراد به أنه نزل جملة منه في ليلة القدر ثم تلاه ما نزل منه إلى وفاة النبي ص فأما أن يكون نزل بأسره و جميعه في ليلة القدر فهو بعيد مما يقتضيه ظاهر القرآن و التواتر من الأخبار و إجماع العلماء على اختلافها «2» في الآراء و أما قوله تعالى‏ وَ لا تَعْجَلْ بِالْقُرْآنِ‏ ففيه وجهان غير ما ذكره أبو جعفر و عول فيه على حديث شاذ.
أحدهما أن الله تعالى نهاه عن التسرع إلى تأويل القرآن قبل الوحي إليه به و إن كان في الإمكان من جهة اللغة ما لو قالوه‏ «3» على مذهب أهل اللسان.
و الوجه الآخر أن جبرئيل ع كان يوحي إليه بالقرآن فيتلوه معه حرفا بحرف فأمره الله تعالى أن لا يفعل ذلك و يصغي إلى ما يأتيه به جبرئيل أو ينزله الله تعالى عليه بغير واسطة حتى يحصل الفراغ منه فإذا تم‏ «4» الوحي به تلاوة و نطق به فاقرأه فأما ما ذكره المعول على الحديث من التأويل فبعيد لأنه لا وجه لنهي الله تعالى عن العجلة بالقرآن الذي هو في السماء «5» الرابعة حتى يقضى إليه وحيه لأنه لم يكن محيطا علما بما في السماء الرابعة قبل الوحي به إليه فلا معنى لنهيه عما ليس في إمكانه اللهم إلا أن يقول قائل ذلك إنه كان محيطا بعلم القرآن المودع في السماء الرابعة فينتقض كلامه و مذهبه أنه كان في السماء الرابعة لأن ما في صدر رسول الله ص و حفظه في الأرض فلا معنى لاختصاصه بالسماء و لو كان ما في حفظ رسول الله ص يوصف بأنه في السماء الرابعة خاصة لكان ما في حفظ غيره موصوفا بذلك و لا وجه حينئذ يكون‏
______________________________
(1) في المصدر: ان الخبر الوارد.
(2) في المصدر: على اختلافهم.
(3) في المصدر: ما قالوه و هو الصحيح.
(4) في المصدر: فاذا اتم الوحى.
(5) لم يرد الصدوق ذلك، بل أراد أنّه تعالى نهاه عن العجلة بالقرآن الذي علمه جملة واحدة بعد ما نزل إلى البيت المعمور، و بعبارة ان اللّه تعالى أنزل في ليلة القدر القرآن جملة واحدة إلى البيت المعمور، ثمّ أعلم النبيّ ذلك و علمه القرآن بجملته، فلا يحتاج إلى احاطته بالسماء الرابعة حتّى ينفيه عنه، و لا ينتقض كلامه أنّه كان في السماء الرابعة.
بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج‏18، ص: 253
لإضافته إلى السماء الرابعة و لا إلى السماء الأولى و من تأمل ما ذكرناه علم أن تأويل الآية على ما ذكره المتعلق بالحديث بعيد عن الصواب انتهى كلامه رفع الله مقامه. «1» و أقول أما الاعتراض الأول الذي أورده قدس سره على الصدوق رحمه الله فغير وارد إذ ثبت بالأخبار المستفيضة أن جميع الكتب التي أنزلها الله تعالى على أنبيائه أثبتها في اللوح المحفوظ قبل خلق السماء و الأرض ثم ينزل منها بحسب المصالح في كل وقت و زمان و أما انطباقها على الوقائع المتأخرة فلا ينافي ذلك لأن الله تعالى عالم بما يتكلمون و يصدر منهم و يقع بينهم بعد ذلك فأثبت في القرآن المثبت في اللوح جواب جميع ذلك على وفق علمه الذي لا يتخلف فالمضي إنما يكون بالنسبة إلى زمان التبليغ إلى الخلق فلا استبعاد في أن ينزل هذا الكتاب جملة على النبي ص و يأمره بأن لا يقرأ على الأمة شيئا منه إلا بعد أن ينزل كل جزء منه في وقت معين يناسب تبليغه و في واقعة معينة يتعلق بها و أما تشبيه صاحب هذا القول بالمشبهة القائلين بقدم كلام الله فلا يخفى ما فيه لأن صاحب هذا القول لا يقول بقدم القرآن المؤلف من الحروف و لا بكونه صفة قديمة لله قائمة بذاته تعالى فأي مفسدة تلزم عليه و أما المشابهة في أنه يمكن نفي القولين بتلك الآيات ففيه أن نفي هذا المذهب السخيف أيضا بتلك الآيات لا يتم بل ثبت بطلانه بسائر البراهين الموردة في محالها و أما الاعتراضات التي أوردها على تفسير الصدوق للآية الكريمة فلعلها مبنية على الغفلة عن مراده فإن الظاهر أن الصدوق رحمه الله أراد بذلك الجمع بين الآيات و الروايات و دفع ما يتوهم من التنافي بينها لأنه دلت الآيات على نزول القرآن في ليلة القدر و الظاهر نزول جميعه فيها و دلت الآثار و الأخبار على نزول القرآن في عشرين أو ثلاث و عشرين سنة و ورد في بعض الروايات أن القرآن نزل في أول ليلة من شهر رمضان و دل بعضها على أن ابتداء نزوله في المبعث فجمع بينها بأن في ليلة القدر نزل القرآن جملة من اللوح إلى السماء الرابعة لينزل من السماء الرابعة إلى الأرض بالتدريج و نزل في أول ليلة من شهر رمضان جملة القرآن على النبي ص ليعلم هو لا ليتلوه على الناس ثم ابتداء نزوله آية آية و سورة سورة في المبعث أو غيره‏
______________________________
(1) تصحيح الاعتقادات 57- 60.
بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج‏18، ص: 254
ليتلوه على الناس و هذا الجمع مؤيد بالأخبار و يمكن الجمع بوجوه أخر سيأتي تحقيقها في باب ليلة القدر و غيره فقوله رحمه الله إن الله تعالى أعطى نبيه ص العلم جملة لا يعني به أنه أعطاه بمحض النزول إلى البيت المعمور ليرد عليه ما أورده رحمه الله و لا أن المراد بالنزول إلى البيت المعمور أنه علمه النبي ص و هذا منه رحمه الله غريب و أما اللوح الذي ذكره أولا أنه يضرب جبين إسرافيل ع فيحتمل أن يكون المراد به اللوح المحفوظ و يكون ذلك عند أول النزول إلى البيت المعمور أو يكون المراد اللوح الذي ثبت فيه القرآن في السماء الرابعة و لعله بعد نظر إسرافيل في اللوح على الوجهين يجد فيه علامة يعرف بها مقدار ما يلزمه إنزالها أو يكون لوحا آخر ينقش فيه شي‏ء فشي‏ء عند إرادة الوحي و لا ينافي انتقاش الأشياء فيه كونه ملكا كما اعترض عليه المفيد رحمه الله و إن كان بعيدا.
________________________________________
مجلسى، محمد باقر بن محمد تقى، بحار الأنوارالجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار (ط - بيروت)، 111جلد، دار إحياء التراث العربي - بيروت، چاپ: دوم، 1403 ق.

حالا من چه می خواهم بگویم؟
می خواهیم بگویم ما اگر معارف را از طریق واضحات می فهمیم نه از طریق دیگر،
یعنی اول باید واضحات را بفهمیم بعد برویم سراغ فضای بالاتر.
لذاست که چهارشنبه با آب و تاب توضیح دادم که کار شیخ مفید در آن روزگار بسیار درست بوده است.

معیار واضح بودن چیست؟
معیار واضح بودن این است که در این محدوده ای که ما می بینیم کانه نفس الامرش هم پیش ما موجود است.
ما چیزی که فقط به یک طرفش دسترسی داریم و به طرف دیگرش دسترسی نداریم، برای ما واضح نیست.
خودم می دانم که هنوز به آن طرفش نرسیدم.
اما در واضحات این گونه نیست و تحت هیچ شرایطی دست از آن بر نمی داریم.

نکته دیگری که هست این هست که هر قرنی که می گذرد، افراد قرن جدید از قرن قبل بیشتر می فهمند به دلیل پیشرفت علم.
لذا مرحوم مفید می گوید نمی شود امام همه چیز را بدانید و ضروری هم نیست.
اما الان هزار سال از زمان ایشان گذشته است، در این زمان نمی شود این جمله را گفت.
البته الان هم کتاب می نویسند و قائل به این حرفها هستند. مثلا در کتابی دیدم که نوشته بود امیرالمومنین وقتی می رفت جای پیامبر بخوابد، ضرورتی نداشت بداند شهید می شود یا خیر. اگر می دانست که سالم می دانست نقص بود و کمال در این بود که نداند.

منتهی الان در این دوره این حرفها پذیرفته نیست.
چرا؟
مثل قضیه عمار یاسر
چطور با یک نگاه به عمار، آینده اش را می گویید و متواتر تاریخ می شود و حتی مسیحیان هم قبول دارند که حضرت درباره عمار گفتند تقتلک الفئۀ الباغیۀ
و بعدا وقتی کشته شد، در جنگ نزاع شد.
خب، این چه را می رساند؟
علم پیامبر را که همه چیز را می داند.
حالا آیه داریم در سوره اعراف آیه 188
الأعراف : 188 قُلْ لا أَمْلِكُ لِنَفْسي‏ نَفْعاً وَ لا ضَرًّا إِلاَّ ما شاءَ اللَّهُ وَ لَوْ كُنْتُ أَعْلَمُ الْغَيْبَ لاَسْتَكْثَرْتُ مِنَ الْخَيْرِ وَ ما مَسَّنِيَ السُّوءُ إِنْ أَنَا إِلاَّ نَذيرٌ وَ بَشيرٌ لِقَوْمٍ يُؤْمِنُون‏

این آیه چگونه قابل جمع است و چگونه بپذیریم که اینها علم دارند؟
در دوره ای که ما می گوییم حجت خدا عین الله الناظرۀ است. یعنی چه؟ یعنی نمی توانند که ندانند.
الان فضایی است که همه آیات و روایات،
بصائر الدرجات صفار قله کتابهای حدیثی است.
وقتی وارد بصائر می شویم، می بینیم چیزهایی درش هست که باید جمعش کرد با روایات دیگر.
الان در زمان ما، مبادی این حرفها زده شده یا نه؟
خیال من این است که زده شده است.
الان زمانی است که بین همه اینها جمع علمی و حسابی برای ابناء عصر قابل تصور است.
الان نمی گویم بالفعل همه چیز مشخص است.
ولی مبادی فهمش فراهم است.
به عبارت دیگر
الان وقتی مجلس عظیمی که نوع شیعه هستند از خواص و عوام.
کسی بیاید سان بدهد روایاتی که علم معصومین را می برد بالاترین درجه - ولو بینش اختلاف هست-
در این صورت یک استیحاش عمومی احساس نمی شود.
اما قبلا این گونه نبود.
الان مبادی فهمش فراهم است.
تلقی نوعی، استیحاش عمومی نیست.
یعنی الان می بینند سالهای قبل از ضعف ما بوده است که مجبور بودیم یک سری روایات را کنار بگذاریم.
ولی الان اینگونه نیستیم.
بهترین راه این است که ما وقتی بحث می کنیم از واضحات دست بر نداریم. نمی خواهیم به خاطر یک روایت علم امام را نامحدود کنیم علی الامیاء.
راهی که شیخ مفید باز گذاشتند تا روز قیامت جواب می دهد.
یعنی فهم معارف باید از طریق فهم درکی باشد.
اگر مطلبی را دیدیم برای ما قابل درک نیست، توقف کنیم.
اما وقتی با واضحات قابل جمع است، استفاده کنیم.

چیزی که ادعای من هست این است که الان مبادی جمع این روایات فراهم است.
یکی از اساتید اسفار می گفت: الان در زمان ما کسی که قلم بر دارد در علم امام شروع کند خدشه کردن، او دارد خودش را معرفی می کند به عنوان عادل (البته تعبیر خاصی داشت) شعری هم می خواند
هر کس که خدشه کند در تابش افتاب /// ابراز می کند در این که من چشمم مشکل دارد.

ما الان به وضوح می فهمیم علم حد یقف ندارد، خب این درباره علم امام هم می تواند وجود داشته باشد.
روایت داریم که:
بصائر الدرجات في فضائل آل محمد صلى الله عليهم ؛ ج‏1 ؛ ص232
5- حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ سَعِيدٍ عَنِ الْقَاسِمِ الْجَوْهَرِيِّ عَنْ أَبِي بَصِيرٍ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع يَقُولُ‏ إِنَّا لَنُزَادُ فِي اللَّيْلِ وَ النَّهَارِ وَ لَوْ لَمْ نُزَدْ لَنَفِدَ مَا عِنْدَنَا قَالَ أَبُو بَصِيرٍ جُعِلْتُ فِدَاكَ مَنْ يَأْتِيكُمْ بِهِ قَالَ إِنَّ مِنَّا مَنْ يُعَايِنُ وَ إِنَّ مِنَّا لَمَنْ يُنْقَرُ فِي قَلْبِهِ كَيْتَ وَ كَيْتَ وَ إِنَّ مِنَّا لَمَنْ يَسْمَعُ بِأُذُنِهِ وَقْعاً كَوَقْعِ السِّلْسِلَةِ فِي الطَّسْتِ قَالَ فَقُلْتُ لَهُ مَنِ الَّذِي يَأْتِيكُمْ بِذَلِكَ قَالَ خَلْقٌ أَعْظَمُ مِنْ جَبْرَئِيلَ وَ مِيكَائِيلَ.
________________________________________
صفار، محمد بن حسن، بصائر الدرجات في فضائل آل محمّد صلّى الله عليهم، 1جلد، مكتبة آية الله المرعشي النجفي - ايران ؛ قم، چاپ: دوم، 1404 ق.


یک کتابی نوشته شده بود به خیال خودشان در رد غلو.
در حالی که غلو در هر زمانی مربوط به خودش باید بررسی شود.
همین روایت کافی را تقطیع کرده بود و آورده بود.
یعنی هرجا به نفعش بود آورده بود و هر جا که ضد مقصود خودش بود، نیاورده بود.

=--
حد نصاب ایمان برای افرادی که در سطح پایین قرار دارند این است که وقتی ملکین سراغش بیایند جواب یک سوال را بدهد آن هم امام مفترض الطاعه است.
=-
وقتی به یک مسئله برخورد می کنید دو حالت داریم
یا امر برایتان واضح است، که استفاده کنید.
اما اگر واضح نبود، دو راه داریم.
یا می توانید تاویل کنی و برایت تاویل آن واضح است.
یا اینکه نمی توانی تاویل کنی و معذور هستی.

ما بیاییم قطع نظر از افراد، بنیه علمی امروز جامعه را سنجش کنیم.
یعنی ببینیم مبادی چه چیزهایی در جامعه امروز فراهم است.
مثلا بحث علم امام، چه چیزهایی ازش فراهم است.
الان می بینیم مبادی خیلی از مسائل فراهم است.