بسم الله الرحمن الرحیم
المسألة الخامسة و العشرون في الإرادة و الكراهة
کشف المراد، ج ١، ص 252-253
قال: و منها الإرادة و الكراهة و هما نوعان من العلم.
أقول: من الكيفيات النفسانية الإرادة و الكراهة و هما نوعان من العلم بالمعنى الأعم و ذلك لأن الإرادة عبارة عن علم الحي أو اعتقاده أو ظنه بما في الفعل من المصلحة، و الكراهة علمه أو ظنه أو اعتقاده بما فيه من المفسدة- هذا مذهب جماعة- و قال آخرون إن الإرادة و الكراهة زائدتان على هذا العلم مترتبتان عليه لأنا نجد من أنفسنا ميلا إلى الشيء أو عنه مترتبا على هذا العلم. و هي تفارق الشهوة فإن المريض يريد شرب الدواء و لا يشتهيه....
قال: فهذه الكيفيات تفتقر إلى الحياة و هي صفة تقتضي الحس و الحركة مشروطة باعتدال المزاج عندنا.
أقول: هذه الكيفيات النفسانية التي ذكرها مشروطة بالحياة و هو ظاهر ثم فسر الحياة بأنها صفة تقتضي الحس و الحركة و زادها إيضاحا بقوله مشروطة باعتدال المزاج ثم قيد ذلك بقوله عندنا ليخرج عنه حياة واجب الوجود فإنها غير مشروطة باعتدال المزاج و لا تقتضي الحس و الحركة.
قال: فلا بد من البنية.
أقول: هذا نتيجة ما تقدم من اشتراط الحياة باعتدال المزاج فإن ذلك إنما يتحقق مع البنية و هذا ظاهر و الأشاعرة أنكروا ذلك و جوزوا وجود حياة في محل غير منقسم بانفراده و هو ظاهر البطلان.
این اصطلاح را جان سرل در مقاله خود با عنوان «Brains and Programs, in Behavioral and Brain Science» وضع کرده است.
او در این مقاله می نویسد:
What psychological and philosophical significance should we attach to recent efforts at computer simulations of human cognitive capacities? In answering this question, I find it useful to distinguish what I will call "strong" AI from "weak"
or "cautious" AI (Artificial Intelligence).
According to weak AI, the principal value of the computer in the study of the mind is that it gives us a very powerful tool. For example, it enables us to formulate and test hypotheses in a more rigorous and precise fashion.
But according to strong AI, the computer is not merely a tool in the study of the mind; rather, the appropriately programmed computer really is a mind, in the sense that computers given the right programs can be literally said to understand and have other cognitive states. In strong AI, because the programmed computer has cognitive states, the programs are not mere tools that enable us to test psychological explanations; rather, the programs are themselves the explanations.
چه اهمیت روانشناختی و فلسفی باید به تلاشهای اخیر در شبیهسازی رایانهای ظرفیتهای شناختی انسان بدهیم؟ در پاسخ به این سوال، تشخیص هوش مصنوعی «قوی» از «ضعیف» یا «احتیاط» (هوش مصنوعی) مفید است. بر اساس هوش مصنوعی ضعیف، ارزش اصلی رایانه در مطالعه ذهن این است که ابزار بسیار قدرتمندی در اختیار ما قرار می دهد. به عنوان مثال، ما را قادر می سازد تا فرضیه ها را به شیوه ای دقیق تر و دقیق تر تدوین و آزمایش کنیم.
اما بر اساس هوش مصنوعی قوی، رایانه صرفاً ابزاری برای مطالعه ذهن نیست. در عوض، رایانهای که بهطور مناسب برنامهریزی شده است، واقعاً یک ذهن است، به این معنا که رایانههایی که برنامههای مناسبی دارند، میتوان به معنای واقعی کلمه گفت که میفهمند و حالتهای شناختی دیگری دارند.
در هوش مصنوعی قوی، از آنجایی که رایانه برنامهریزیشده حالتهای شناختی دارد، برنامهها ابزاری نیستند که ما را قادر به آزمایش توضیحات روانشناختی کنند. بلکه خود برنامه ها توضیحات هستند.
wikipedia
The timeline for AGI development remains a subject of ongoing debate among researchers and experts. Some argue that it may be possible in years or decades; others maintain it might take a century or longer; and a minority believe it may never be achieved. There is debate on the exact definition of AGI, and regarding whether modern large language models (LLMs) such as GPT-4 are early yet incomplete forms of AG
جدول زمانی توسعهAGI همچنان موضوع بحث های جاری در میان محققان و کارشناسان است. برخی استدلال می کنند که ممکن است در سال ها یا دهه ها امکان پذیر باشد. دیگران معتقدند ممکن است یک قرن یا بیشتر طول بکشد. و اقلیتی معتقدند که ممکن است هرگز محقق نشود. بحث بر سر تعریف دقیق AGI وجود دارد و در مورد اینکه آیا مدل های مدرن زبان بزرگ (LLM) مانند GPT-4 اشکال اولیه و در عین حال ناقص AG هستند یا خیر.
AI timelines: What do experts in artificial intelligence expect for the future?
It is important to note that the definitions of the AI systems in question differ very much across these various studies
AGI is also known as strong AI,[11][12] full AI,[13] human-level AI[6] or general intelligent action.[14] However, some academic sources reserve the term "strong AI" for computer programs that experience sentience or consciousness.[a] In contrast, weak AI (or narrow AI) is able to solve one specific problem, but lacks general cognitive abilities.[15][12] Some academic sources use "weak AI" to refer more broadly to any programs that neither experience consciousness nor have a mind in the same sense as humans.[a]
AGI همچنین به عنوان هوش مصنوعی قوی، هوش مصنوعی کامل، هوش مصنوعی در سطح انسان یا اقدام هوشمند عمومی شناخته میشود با این حال، برخی از منابع دانشگاهی اصطلاح «هوش مصنوعی قوی» را برای برنامههای رایانهای که احساس یا هوشیاری را تجربه میکنند، حفظ میکنند. در مقابل، هوش مصنوعی ضعیف (یا هوش مصنوعی باریک) قادر به حل یک مشکل خاص است، اما فاقد تواناییهای شناختی عمومی است برخی از منابع دانشگاهی از "هوش مصنوعی ضعیف" برای اشاره گسترده تر به برنامه هایی استفاده می کنند که نه هوشیاری را تجربه می کنند و نه ذهنی به همان معنای انسان دارند.
مفاهیم مرتبط شامل ابر هوش مصنوعی و هوش مصنوعی متحول کننده است. ابر هوش مصنوعی (ASI) یک نوع فرضی AGI است که به طور کلی بسیار هوشمندتر از انسان است. و مفهوم هوش مصنوعی متحول کننده به هوش مصنوعی مرتبط است که تأثیر زیادی بر جامعه دارد، به عنوان مثال شبیه به انقلاب کشاورزی
Related concepts include artificial superintelligence and transformative AI. An artificial superintelligence (ASI) is a hypothetical type of AGI that is much more generally intelligent than humans.[16] And the notion of transformative AI relates to AI having a large impact on society, for example similar to the agricultural revolution
Long Live AI Ray Kurzweil
So what are the prospects for "strong" AI, which I describe as machine intelligence with the full range of human intelligence?
پس چشمانداز هوش مصنوعی «قوی» که من آن را هوش ماشینی با طیف کامل هوش انسانی توصیف میکنم، چیست؟
دائرة المعارف اینترنتی استنفورد
Artificial intelligence (AI) is the field devoted to building artificial animals (or at least artificial creatures that – in suitable contexts – appear to be animals) and, for many, artificial persons (or at least artificial creatures that – in suitable contexts – appear to be persons).[1] Such goals immediately ensure that AI is a discipline of considerable interest to many philosophers, and this has been confirmed (e.g.) by the energetic attempt, on the part of numerous philosophers, to show that these goals are in fact un/attainable. On the constructive side, many of the core formalisms and techniques used in AI come out of, and are indeed still much used and refined in, philosophy: first-order logic and its extensions; intensional logics suitable for the modeling of doxastic attitudes and deontic reasoning; inductive logic, probability theory, and probabilistic reasoning; practical reasoning and planning, and so on. In light of this, some philosophers conduct AI research and development as philosophy.
هوش مصنوعی (AI) زمینه ای است که به ساخت حیوانات مصنوعی (یا حداقل موجودات مصنوعی که - در زمینه های مناسب - حیوان به نظر می رسند) و برای بسیاری افراد مصنوعی (یا حداقل موجودات مصنوعی که - در زمینه های مناسب - ظاهر می شوند) اختصاص داده شده است. افراد بودن).[1] چنین اهدافی فوراً تضمین میکند که هوش مصنوعی رشتهای است که برای بسیاری از فیلسوفان مورد علاقه است، و این با تلاش پرانرژی بسیاری از فیلسوفان برای نشان دادن اینکه این اهداف در واقع دست نیافتنی هستند (به عنوان مثال) تأیید شده است. از جنبه سازنده، بسیاری از فرمالیسمها و تکنیکهای اصلی مورد استفاده در هوش مصنوعی از فلسفه بیرون میآیند، و در واقع هنوز بسیار مورد استفاده و پالایش هستند. منطقهای هدفمند مناسب برای مدلسازی نگرشهای دوکساستیک و استدلال deontic. منطق استقرایی، نظریه احتمال، و استدلال احتمالی. استدلال و برنامه ریزی عملی و غیره. با توجه به این موضوع، برخی از فیلسوفان تحقیق و توسعه هوش مصنوعی را به عنوان فلسفه انجام می دهند.
Recall that we earlier discussed proposed definitions of AI, and recall specifically that these proposals were couched in terms of the goals of the field. We can follow this pattern here: We can distinguish between “Strong” and “Weak” AI by taking note of the different goals that these two versions of AI strive to reach. “Strong” AI seeks to create artificial persons: machines that have all the mental powers we have, including phenomenal consciousness. “Weak” AI, on the other hand, seeks to build information-processing machines that appear to have the full mental repertoire of human persons (Searle 1997). “Weak” AI can also be defined as the form of AI that aims at a system able to pass not just the Turing Test (again, abbreviated as TT), but the Total Turing Test (Harnad 1991). In TTT, a machine must muster more than linguistic indistinguishability: it must pass for a human in all behaviors – throwing a baseball, eating, teaching a class, etc.
It would certainly seem to be exceedingly difficult for philosophers to overthrow “Weak” AI (Bringsjord and Xiao 2000). After all, what philosophical reason stands in the way of AI producing artifacts that appear to be animals or even humans? However, some philosophers have aimed to do in “Strong” AI, and we turn now to the most prominent case in point.
8.1 هوش مصنوعی "قوی" در مقابل "ضعیف".
به یاد بیاورید که قبلاً تعاریف پیشنهادی هوش مصنوعی را مورد بحث قرار دادیم، و به طور خاص به یاد بیاورید که این پیشنهادات از نظر اهداف این حوزه بیان شده است. ما میتوانیم این الگو را در اینجا دنبال کنیم: میتوانیم بین هوش مصنوعی «قوی» و «ضعیف» با توجه به اهداف مختلفی که این دو نسخه از هوش مصنوعی برای رسیدن به آن تلاش میکنند، تمایز قائل شویم. هوش مصنوعی "قوی" به دنبال ایجاد افراد مصنوعی است: ماشین هایی که تمام قدرت های ذهنی ما، از جمله هوشیاری خارق العاده را دارند. از سوی دیگر، هوش مصنوعی ضعیف به دنبال ساخت ماشینهای پردازش اطلاعات است که به نظر میرسد کارنامه ذهنی کاملی از انسانها داشته باشد (Searle 1997). هوش مصنوعی ضعیف همچنین می تواند به عنوان شکلی از هوش مصنوعی تعریف شود که سیستمی را هدف قرار می دهد که بتواند نه تنها آزمون تورینگ (دوباره به اختصار TT)، بلکه آزمون تورینگ کل (Harnad 1991) را پاس کند. در TTT، یک ماشین باید بیش از عدم تمایز زبانی داشته باشد: باید در همه رفتارها از انسان عبور کند - پرتاب توپ بیسبال، غذا خوردن، تدریس در کلاس و غیره.
مطمئناً به نظر می رسد که برای فیلسوفان براندازی هوش مصنوعی «ضعیف» بسیار دشوار باشد (Bringsjord and Xiao 2000). به هر حال، کدام دلیل فلسفی مانع تولید مصنوعاتی که به نظر می رسد حیوانات یا حتی انسان هستند، توسط هوش مصنوعی وجود دارد؟ با این حال، برخی از فیلسوفان هدف خود را در هوش مصنوعی "قوی" انجام داده اند، و اکنون به برجسته ترین مورد در این زمینه می پردازیم.
رضا درگاهی فر
«میتوان گفت برنامۀ پژوهشی و عملیاتی هوش مصنوعی در پی ساختن حیوانات مصنوعی است (یا دستكم چیزهایی كه به نظر میرسند حیواناند). بسیاری نیز معتقدند هوش مصنوعی فعالیت ساختن اشخاص مصنوعی (artificial persons) است (یا دستكم چیزهایی كه به نظر میرسد اشخاصاند). هدف برنامۀ هوش مصنوعی قوی، ساختن اشخاص مصنوعی است، ماشینهایی كه تمام توانهای ذهنی انسانها را، شامل #آگاهیپدیداری، دارند. بنابراین هدف هوش مصنوعی قوی، ایجاد ذهنمندی واقعی در ماشین است. (بنگرید: مدخل هوش مصنوعی، دایرةالمعارف اینترنتی استنفورد).
اكنون از چالشهای پیش روی هوش مصنوعی قوی صرفنظر میكنیم و فرض میكنیم تحقق آن ممكن است. زین پس مراد از هوش مصنوعی، هوش مصنوعی قوی است. بر این اساس:
برخی محققان در فلسفه اسلامی برآناند كه موافق مبانی حكمت متعالیه، سخن گفتن از هوش مصنوعی خطاست (یعنی دقیق نیست و كاربردی مجازی یا تسامحی است)، و باید از بدن یا مغز مصنوعی سخن گفت.
مطابق حكمت متعالیه، ذهنمندشدن فرایندی جسمانیة الحدوث است، یعنی آنگاه كه بدن انسانی مناسبی شكل میگیرد، ذهنمندی در آن تحقق مییابد و موجود انسانی بدنمند و ذهنمند حاصل میآید. پس هوشمندی امری متحقق در/بهنحوی مرتبط با بدن است. اگر تقسیم اشیا به طبیعی و مصنوعی درست و واقعی باشد، تنها میتوان بدن مصنوعی ساخت، و تحقق بدن (یعنی جسمی كه قابلیت ذهنمندشدن را بالفعل دارد) همان و تحقق ذهنمندی در/مرتبط با آن بدن، همان. (دربارۀ علت و چگونگی این تحقق نیز نظریاتی عرضه شده است.) پس برای آنكه هوشمندی محقق شود، باید بدنی ویژه را فراهم آورد. نمیتوان مستقیماً و بیواسطه هوشمندی را ایجاد كرد، بلكه باید از راه ساختن بدن متناسب بدان دست یافت.
بر این اساس پرسش از امكان هوش مصنوعی قوی، به این پرسش برمیگردد: آیا میتوان جسمی، با قابلیتها و پیچیدگیهای لازم، ساخت كه هوشمند شود؟ به نظر نمیرسد محال باشد.
بنابراین اگر هوشمندی واقعاً در هویتی فیزیكی روی میدهد، نباید آن را بهمعنای دقیق کلمه، «مصنوعی» دانست، زیرا هوشمندی یا موجود نیست، یا واقعاً بهنحوی برخاسته از/متحد با بدنی جسمانی است. پس هوشمندی همواره نامصنوع است. هوشمندی لازمۀ طبیعی جسممندی مناسب است، بدین معنا كه اگر جسم مناسب ذهنمندی یا هوشمندی موجود باشد، ذهن یا هوش ناگزیر، با موجود بودن علل خاص خودش، موجود میشوند و برساخته بودن یا مصنوع بشر بودنش بیمعناست. آنچه مصنوع بشر است، مغز یا بدن مصنوعی است. پس هوش نمیتواند مصنوع باشد، و تنها جسمی كه زمینۀ بروز و ظهور هوشمندی است، میتواند مصنوع بشر باشد، پس باید از بدن یا مغز مصنوعی سخن گفت.
به نظر میرسد چندین دسته از نظریات ذهن-بدن با این تصویر میتوانند همراه شوند، ازجمله: دوگانهانگاری جوهری، كاركردگرایی، نوخاستهگرایی، همه رواندار_انگاری و نظریۀ نفس-بدن صدرایی. بهطور كلی این تصویر با فیزیکالیسم ناتقلیلگرا و نیز با اعتقاد به سوپروینینس در مورد رابطۀ ذهن و بدن، سازگار است.»
الكافي (ط - الإسلامية)، ج1، ص: 74
2- عدة من أصحابنا عن أحمد بن محمد بن خالد عن محمد بن علي «3» عن عبد الرحمن بن محمد بن أبي هاشم عن أحمد بن محسن الميثمي قال: كنت عند أبي منصور المتطبب فقال أخبرني رجل من أصحابي قال كنت أنا و ابن أبي العوجاء و عبد الله بن المقفع في المسجد الحرام فقال ابن المقفع ترون هذا الخلق و أومأ بيده إلى موضع الطواف ما منهم أحد أوجب له اسم الإنسانية إلا ذلك الشيخ الجالس يعني أبا عبد الله جعفر بن محمد ع فأما الباقون فرعاع و بهائم «4» فقال له ابن أبي العوجاء و كيف أوجبت هذا الاسم لهذا الشيخ دون هؤلاء قال لأني رأيت عنده ما لم أره عندهم فقال له ابن أبي العوجاء لا بد من اختبار ما قلت فيه منه قال فقال له ابن المقفع لا تفعل فإني أخاف أن يفسد عليك ما في يدك «5» فقال ليس ذا رأيك و لكن تخاف أن يضعف
__________________________________________________
(1) أي: فى صورتى السقوط و الانحدار و المراد انه ظهر انه لا يمكنهما التماسك بل لا بد من ماسك يمسكهما و المراد بالانحدار الحركة المستديرة (آت).
(2) الظاهر رجوع الضمير الى هشام و يحتمل إرجاعه إلى المؤمن أي صار كاملا بحيث صار بعد ذلك معلم أهل الشام و أهل مصر (آت)
(3) هو محمد بن على الكوفي أبو سمينة الصيرفى عينه الصدوق رحمه الله في كتاب التوحيد في اسناد هذا الحديث. و ابن أبي العوجاء هو عبد الكريم كان من تلامذة الحسن البصرى فانحرف عن التوحيد فقيل له تركت مذهب صاحبك و دخلت فيما لا أصل له و لا حقيقة؟ فقال: ان صاحبى كان مخلطا كان يقول طورا بالقدر و طورا بالجبر و ما اعلمه اعتقد مذهبا دام عليه و ابن المقفع هو عبد الله ابن المقفع الفارسي المشهور الماهر في صنعة الانشاء و الأدب كان مجوسيا اسلم على يد عيسى بن على عم المنصور بحسب الظاهر و كان كابن أبي العوجاء و ابن طالوت و ابن الاعمى على طريق الزندقة و هو الذي عرب كتاب كليلة و دمنة.
(4) الرعاع بالمهملات و فتح اوله: الاحداث الطغام الرذال. (فى).
(5) أي من العقائد
الكافي (ط - الإسلامية)، ج1، ص: 75
رأيك عندي في إحلالك «1» إياه المحل الذي وصفت فقال ابن المقفع أما إذا توهمت علي هذا فقم إليه و تحفظ ما استطعت من الزلل و لا تثني عنانك إلى استرسال «2» فيسلمك إلى عقال «3» و سمه ما لك أو عليك قال فقام ابن أبي العوجاء و بقيت أنا و ابن المقفع جالسين فلما رجع إلينا ابن أبي العوجاء قال ويلك يا ابن المقفع ما هذا ببشر و إن كان في الدنيا روحاني يتجسد إذا شاء ظاهرا و يتروح إذا شاء باطنا فهو هذا فقال له و كيف ذلك قال جلست إليه فلما لم يبق عنده غيري ابتدأني فقال إن يكن الأمر على ما يقول هؤلاء و هو على ما يقولون «4» يعني أهل الطواف فقد سلموا و عطبتم و إن يكن الأمر على ما تقولون و ليس كما تقولون فقد استويتم و هم فقلت له يرحمك الله و أي شيء نقول و أي شيء يقولون ما قولي و قولهم إلا واحد فقال و كيف يكون قولك و قولهم واحدا و هم يقولون إن لهم معادا و ثوابا و عقابا و يدينون بأن في السماء إلها و أنها عمران و أنتم تزعمون أن السماء خراب ليس فيها أحد قال فاغتنمتها «5» منه فقلت له ما منعه إن كان الأمر كما يقولون أن يظهر لخلقه و يدعوهم إلى عبادته حتى لا يختلف منهم اثنان و لم احتجب عنهم و أرسل إليهم الرسل و لو باشرهم بنفسه كان أقرب إلى الإيمان به فقال لي ويلك و كيف احتجب عنك من أراك قدرته في نفسك نشوءك و لم تكن و كبرك بعد صغرك و قوتك بعد ضعفك و ضعفك بعد قوتك و سقمك بعد صحتك و صحتك بعد سقمك و رضاك بعد غضبك و غضبك بعد رضاك و حزنك
__________________________________________________
(1) احلالك بالمهملة و في بعض النسخ بالمعجمة و هو تصحيف. (آت).
(2) «و لا تثنى» نفى في معنى النهى و في توحيد الصدوق لا تثن بصيغة النهى و هو أظهر و على التقديرين مشتق من الثنى و هو العطف و الميل أي: لا ترخ عنانك إليك بأن تميل الى الرفق و الاسترسال و التساهل فتقبل منه بعض ما يلقى إليك. (آت).
(3) «فيسلمك» من التسليم أو الإسلام «الى عقال» و هي ككتاب ما يشد به يد البعير أي: يعقلك بتلك المقدمات التي تسلمت منه بحيث لا يبقى لك مفر كالبعير المعقول. «وسمه ما لك أو عليك» على صيغة الامر أي اجعل على ما تريد ان تتكلم علامة لتعلم أي شيء لك أو عليك و نقل عن الشيخ البهائى قدس سره: انه من السوم من سام البائع السلعة يسوم سوما إذا عرضها على المشترى و سامها المشترى بمعنى استامها و الضمير راجع الى الشيخ على طريق الحذف و الايصال و الموصول مفعوله. (آت)
(4) اعترض (ع) الجملة الحالية بين الشرط و الجزاء للاشارة الى ما هو الحق و لئلا يتوهم انه (ع) في شك من ذلك و قوله: «يعنى ...» كلام ابن أبي العوجاء. (آت) و عطبتم أي: هلكتم. (فى).
(5) أي اعددت اقواله غنيمة إذ من مدعياته انفتح لي باب المناظرة معه عليه السلام.
الكافي (ط - الإسلامية)، ج1، ص: 76
بعد فرحك و فرحك بعد حزنك و حبك بعد بغضك و بغضك بعد حبك و عزمك بعد أناتك و أناتك «1» بعد عزمك و شهوتك بعد كراهتك و كراهتك بعد شهوتك و رغبتك بعد رهبتك و رهبتك بعد رغبتك و رجاءك بعد يأسك و يأسك بعد رجائك و خاطرك «2» بما لم يكن في وهمك و عزوب ما أنت معتقده عن ذهنك «3» و ما زال يعدد علي قدرته التي هي في نفسي التي لا أدفعها حتى ظننت أنه سيظهر فيما بيني و بينه «*» عنه عن بعض أصحابنا رفعه و زاد في حديث ابن أبي العوجاء حين سأله أبو عبد الله ع قال عاد ابن أبي العوجاء في اليوم الثاني إلى مجلس أبي عبد الله ع فجلس و هو ساكت لا ينطق فقال أبو عبد الله ع كأنك جئت تعيد بعض ما كنا فيه فقال أردت ذلك يا ابن رسول الله فقال له أبو عبد الله ع ما أعجب هذا تنكر الله و تشهد أني ابن رسول الله فقال العادة تحملني على ذلك فقال له العالم ع فما يمنعك من الكلام قال إجلالا لك و مهابة ما ينطلق لساني بين يديك فإني شاهدت العلماء و ناظرت المتكلمين فما تداخلني هيبة قط مثل ما تداخلني من هيبتك قال يكون ذلك و لكن أفتح عليك بسؤال و أقبل عليه فقال له أ مصنوع أنت أو غير مصنوع فقال عبد الكريم بن أبي العوجاء بل أنا غير مصنوع فقال له العالم ع فصف لي لو كنت مصنوعا كيف كنت تكون فبقي عبد الكريم مليا لا يحير جوابا «4» و ولع بخشبة كانت بين يديه و هو يقول طويل عريض عميق قصير متحرك ساكن كل ذلك صفة خلقه فقال له العالم فإن كنت لم تعلم صفة الصنعة غيرها فاجعل نفسك مصنوعا لما تجد في نفسك مما يحدث من هذه الأمور فقال له
__________________________________________________
(1) اسم من التأنى و في بعض النسخ [أناتك] بالنون و الهمزة بمعنى الفتور و التأخر و الابطاء و في بعضها [إبائك] بالباء الموحدة بمعنى الامتناع.
(2) الخاطر من الخطور و هو حصول الشيء مشعورا به في الذهن. (آت).
(3) حاصل استدلاله عليه السلام انك لما وجدت في نفسك آثار القدرة التي ليست من مقدوراتك ضرورة علمت أن لها بارئا قادرا و كيف يكون غائبا عن الشخص من لا يخلو الناس ساعة عن آثار كثيرة تصل منه إليه. (آت).
(*) توجد الرواية في غير واحد من النسخ المخطوطة الموجودة عندنا و رواها الصدوق (ره) في التوحيد قال: حدثنا علي بن أحمد بن محمد بن عمران الدقاق قال: حدثنا محمد بن يعقوب بإسناده رفع الحديث (ان ابن أبي العوجاء ...) و ذكرها المجلسي في مرآة العقول و شرحها مجملا.
(4) بالمهملة أي: لا ينطق و لا يقدر عليه؛ و الولوع بالشيء الحرص عليه و المبالغة في تناوله. (آت).
الكافي (ط - الإسلامية)، ج1، ص: 77
عبد الكريم سألتني عن مسألة لم يسألني عنها أحد قبلك و لا يسألني أحد بعدك عن مثلها فقال أبو عبد الله ع هبك «1» علمت أنك لم تسأل فيما مضى فما علمك أنك لا تسأل فيما بعد على أنك يا عبد الكريم نقضت قولك- لأنك تزعم أن الأشياء من الأول سواء فكيف قدمت و أخرت ثم قال يا عبد الكريم أزيدك وضوحا أ رأيت لو كان معك كيس فيه جواهر فقال لك قائل هل في الكيس دينار فنفيت كون الدينار في الكيس فقال لك صف لي الدينار و كنت غير عالم بصفته هل كان لك أن تنفي كون الدينار عن الكيس و أنت لا تعلم قال لا فقال أبو عبد الله ع فالعالم أكبر و أطول و أعرض من الكيس فلعل في العالم صنعة من حيث لا تعلم صفة الصنعة من غير الصنعة فانقطع عبد الكريم و أجاب إلى الإسلام بعض أصحابه و بقي معه بعض فعاد في اليوم الثالث فقال أقلب السؤال فقال له أبو عبد الله ع سل عما شئت فقال ما الدليل على حدث الأجسام فقال إني ما وجدت شيئا صغيرا و لا كبيرا إلا و إذا ضم إليه مثله صار أكبر و في ذلك زوال و انتقال عن الحالة الأولى و لو كان قديما ما زال و لا حال لأن الذي يزول و يحول يجوز أن يوجد و يبطل فيكون بوجوده بعد عدمه دخول في الحدث و في كونه في الأزل دخوله في العدم و لن تجتمع صفة الأزل و العدم و الحدوث و القدم في شيء واحد فقال عبد الكريم هبك علمت في جري الحالتين و الزمانين على ما ذكرت و استدللت بذلك على حدوثها فلو بقيت الأشياء على صغرها من أين كان لك أن تستدل على حدوثهن فقال العالم ع إنما نتكلم على هذا العالم الموضوع فلو رفعناه و وضعنا عالما آخر كان لا شيء أدل على الحدث من رفعنا إياه و وضعنا غيره و لكن أجيبك من حيث قدرت أن تلزمنا فنقول إن الأشياء لو دامت على صغرها لكان في الوهم أنه متى ضم شيء إلى مثله كان أكبر و في جواز التغيير عليه خروجه من القدم كما أن في تغييره دخوله في الحدث ليس لك وراءه شيء يا عبد الكريم فانقطع و خزي فلما كان من العام القابل التقى معه في الحرم فقال له بعض شيعته إن ابن أبي العوجاء قد أسلم فقال العالم ع هو أعمى من ذلك لا يسلم فلما بصر بالعالم
__________________________________________________
(1) هبك: اي افرض نفسك انك علمت ما مضى و سلمنا ذلك لك. (آت).
الكافي (ط - الإسلامية)، ج1، ص: 78
قال سيدي و مولاي فقال له العالم ع ما جاء بك إلى هذا الموضع فقال عادة الجسد و سنة البلد و لننظر ما الناس فيه من الجنون و الحلق و رمي الحجارة فقال له العالم ع أنت بعد على عتوك و ضلالك يا عبد الكريم فذهب يتكلم فقال له ع لا جدال في الحج و نفض رداءه من يده و قال إن يكن الأمر كما تقول و ليس كما تقول نجونا و نجوت و إن يكن الأمر كما نقول و هو كما نقول نجونا و هلكت فأقبل عبد الكريم على من معه فقال وجدت في قلبي حزازة «1» فردوني فردوه فمات لا رحمه الله.
جلسه 6 هوش مصنوعی
این هوش پایه محور به گمانم به سطح بسیار بالایی در هوش مصنوعی قابل تحقق است. شبکههای عصبی و بعد هم حیات مصنوعی و … هر چه پیشرفت کند، هوش پایه محور انکار ناپذیر است
...
حدیثی را قبلاً بحث کردیم؛ «من صفى مزاجه قوى اثرالنفس فيه»2 و چقدر روایات و احادیث و حتی آیات شریفه داریم؛ در اینکه ادله الهیه و سمعیه میگویند یک رابطهای هست؛ خداوند متعال به بشر روح داده است. «وَنَفَخۡتُ فِيهِ مِن رُّوحِي»3. اما همینطور جزاف نیست. یعنی این پیکره انسانی که خدای متعال آن را آفریده، به قدری آن را غامض آفریده که میتواند روح را جلوه دهد. و لذا هر چه بیشتر غموض این بستر ظهور روح را درک کنیم، و از عملکردهایی که واقعاً بر پایه خلقت الهی در همین بدن است آگاه شویم، در همین محدوده میتوانیم قرار بدهیم. ان شالله از اینها بحث میکنیم.
...
پایه یعنی کرسی ظهور یک امر
...
یک هوشی داریم که تنها معدّ این است که برنامهنویس در سطح بالا معانی را درک کند. در این مشکلی نداریم. نمیخواهیم بگوییم کامپیوتر معدّ باشد تا برنامهنویس یک معنایای را درک کند. منظور من آن نیست. بلکه خود ماشین منظور است. مثلاً وقتی با پایتون شبکه عصبی درست کردید، خودش الآن دارد میفهمد. آگاه است که من چیستم، کجا هستم و چه کار میکنم. این میشود یا نمیشود؟ عدهای گفتهاند شلیکهای دو طرف نورون –دندریت (Dendrite) و آکسون (Axon)- و این رابطههایی که بین نورونها هست کم است، اگر ما بتوانیم کاری کنیم تا در ماشین به سطح و اندازهای برسیم که خدای متعال در دماغ بشر قرار داده و لحظه به لحظه این پردازشها را انجام میدهد، میشود. خُب درست است که الآن زبان ماشین آگاهی ندارد، اما در سطحی از نرمافزار خود ماشین -که دیگر سطح فیزیکی نیست، اما سطحی برای خود ماشین است، نه بیرون از ماشین- برنامهنویس معدّ نشده تا آن، معنایی را درک کند. خود ماشین در مجموع اعمالی که دربطونش صورت میگیرد، پردازش به قدری بالا و سریع و وسیع است که مجموع این پردازشها برای ماشین یک آگاهی است. این را گفتهاند.
خُب حالا این درست است یا نه؟ من دارم این را میگویم، ولی اول تصور کنیم که چه میگویند. قبل از تصور آن را رد نکنیم. آنها در مبنای فیزیکالیسمی که برای مغز قائل هستند، میگویند مغز ما این است. درحال میلیاردها پردازش است. به مجموع این کارهایی که در مغز انجام میشود، «من» میگوییم. میگوید من میفهمم، آگاهم. شما بخواهید هر کجایش را دستکاری کنید و بخشی از آن را بگیرید، به هم میریزد. ادعای آنها به این صورت است. پس بنابراین مانعی ندارد حتی بر مبنای کامپیوترهای بیت محور که امروزه داریم، ولو در سطح ماشین، آگاهی نداریم، اما طوری برنامهنویسی و سرعت پردازش را بالا ببریم و شبکه عصبی را شبیهسازی کنیم که خود ماشین در لایه نرمافزاری خودش صاحب یک بستر وسیعی از پردازش ها باشد که صرفاً نمادین عمل نمیکند. بلکه برخوردار از یک فهم است.
شاگرد: مقصودتان از پایه محور این بود؟
استاد: پایه محوری که من عرض میکنم را ندیدم آنها بگویند. من میخواهم بگویم اگر این پیشرفتها و آن را تصور کنیم، اصلاً انکارش نمیکنیم. یعنی عدهای میگویند نمیشود و محال است، اگر این چیزی که من عرض میکنم تصور شود، اصلاً در پیشرفت اینها مشکلی ندارید. مدام گیر نمیکنید. یک فضایی روشن است. حتی با زبانهای ماشینی که امروزه به آنها نیاز است، شما میتوانید زبان سطح بالایی را بنویسید که در این زبان سطح بالا یک لایهای از فهم -در آنی که همه این پردازش ها در این ربات صورت میگیرد- را دارد و حس میکنید که آگاهی پایه محور است. نه صرفاً رفتار هوشمندانه.
جلسه ٨ هوش مصنوعی
شاگرد: اینکه دو قسم کردید و اشراق را در مقابل آن گذاشتید، لزوماً به این معنا نیست که پایه محور هیچ بهرهای از اشراق نداشته باشد؟ درست فهمیدهام؟
استاد: بله، من که پایه میگویم، پایه بودنش برای این است که آن اشراق بتواند کار خودش را انجام بدهد. «قوی اثر النفس فیه» که حضرت در آن روایت فرمودند. در آن روایت اعرابی هم بود. اشاره کردم نمیدانم نگاه کردید یا نه. روایت اعرابی8 منسوب به حضرت است. در آن روایت فرمودند نفس نباتی و نفس حیوانی و … . بعد فرمودند: «فاذا فارقت عادت إلى ما منه بدأت عود ممازجة لا عود مجاورة». اما برای نفس ناقطه که سومی بود، فرمودند: «فإذا فارقت، عادت إلى منه بدأت، عود مجاورة، لا عود ممازجة»؛ یعنی وقتی روح بر میگردد، حالش حال اقتران با مبادی عالیه است. نه اینکه مثل نفس آنها با ما بدأ ممزوج شود.
شاگرد2: درک پایه محور، اشتراک معنوی یا لفظی است؟
استاد: اصلاً در پایه ما درک نداریم.
شاگرد2: پس اینکه درک میگوییم مشترک لفظی است؟
استاد: ما درک نگفتیم.
شاگرد2: آگاهی را که گفتید.
استاد: گفتم معنادار است. درک معنا ندارد ولی معنادار است. عملیت معنادار صورت میگیرد ولی هیچ درک معنایی ندارد. قبلاً به تأکید اینها را عرض کردم.
شاگرد2: پس آگاهی پایه محور، آگاهی نیست.
استاد: نه.
شاگرد2: پس نباید آگاهی را به پایه نسبت بدهیم.
استاد: اگر مقصود شما از آگاهی، آگاهی نفسانی است، منظورمان نیست. حتی اگر درک را بگویید، من مدام معنا را به کار میبرم. من عرض کردم آگاهی پایه محور، پردازش هایی است که در رم کامیپوتر انجام میشود. در رم کامپیوتر با بستهبندی زمان صورت میگیرد.
شاگرد2: اسم این آگاهی نیست، مجازا به آن آگاهی میگوییم.
شاگرد: کارکرد آگاهی را دارد و الّا آگاهی نیست.
استاد: من تکرار کنم؛ ما گفتیم آگاهی در بستر مقادیر و ماده نداریم. اصلاً محال است که آگاهی در بستر اینها بیاید. چرا؟ آخوند ملاصدرا هم توضیح داد؛ کل جزء منهم محجوب عن مجاوره. پس آگاهی یعنی یک اتصال تجردی؛ یک بسیط. از هم محجوب نیستند. بخشی از روح و نفس، از بخش دیگرش محجوب نیست. کما اینکه قوه باصره ما از قوه سامعه ما محجوب نیست. چرا؟ چون «النفس فی وحدتها کل القوی».
من این جور عرض کردم؛ گفتم ما میتوانیم محوری که مربوط به اعداد حقیقی است را در بستر زمان به جزء لایتجزای بستهبندی شده کوچک تر تقسیم کنیم که در دل آن جزء لایتجزی پردازش صورت میگیرد؛ بین پالس هایی که آنها را به سلولهای عصبی تشبیه کردیم. آکسون در سلول عصبی چه کار میکند؟ دائماً دارند به هم پیام میدهند. ما در دل بستهبندیهای زمانیای که بود پردازش هایی را صورت میدهیم؛ اگر خود آن بسته یک نانو ثانیه است، در دل آن نانو ثانیه، دوباره صدها پردازش صورت میگیرد؛ ولو تا بینهایت هم نتوانیم برویم. ولی در پردازش گر ما دارد انجام میشود. اینجا است که عرض کردم ما یک خط داریم که چون در باطن این بستهها تبادل صورت میگیرد، از هم خبر دارند. چطور خبر دارند؟ جزء لایتجزایی هستند که در زیرش دارند به هم پیام میدهند.
شاگرد: خبر دارند یعنی چه؟
استاد: یعنی به هم پیام میدهند.
شاگرد: شما به پیام میرسید. خب پیام یعنی چه؟
شاگرد2: نباید بهدنبال نفس انسان باشید.
شاگرد: خب باید واژهها معلوم باشند.
شاگرد2: منظور این است که در یک لحظه میتوانیم در ماده یک بستری را فراهم کنیم که در آن جا اطلاعات مشخص باشد. همه میدانند اطلاعات چیست.
شاگرد: واژهها معلوم نیست.
شاگرد2: شما باید حقیقت آب را مد نظر قرار بدهید. وقتی حقیقت آب به بستر ماده میآید، چه میشود؟
استاد: وقتی ما میگوییم بستهبندی کردیم و آگاه است، یعنی چه؟ یعنی هیچ نقطهای از آن را سوزن نمیزنید الّا اینکه همه میفهمند. آگاهی پایه محور به این معنا است.
شاگرد2: واکنش نشان میدهند یا میفهمند؟
استاد: میفهمند به این معنا که چون در این دسته دارند به هم پیام میدهند؛ این بستهها طوری هستند که وقتی شما در یکی از آنها کاری انجام میدهید، همه آنها هم میفهمند.
شاگرد2: یعنی واکنش مکانیکی دارند؟
شاگرد3: یعنی زمان که غیاب ماده را حل نمیکند. هر چقدر زمان را هم ریز کنیم غیاب حل نمیشود.
استاد: بله، اگر یادتان باشد عرض کردم در ظهور معنای پایه محور نیازی به زمان نداریم. ولذا گفتم در سه بُعد هم با نمادها میتوانیم معنا را به ظهور بیاوریم. اما آن جا تأکید کردم آگاهی پایه محور بدون زمان محال است. چرا این را گفتم؟ به این خاطر که اگر شما بهدنبال آگاهی خودتان هستید، نمیشود. معلوم هم هست. ما میخواهم از به کار گرفتن زمان سیال و بستهبندی آن کاری کنیم که وقتی در یک جایی از بستر عملیاتی انجام میدهید، همه آن عملیات را بفهمند. مثل اینکه با هم همه جا حاضر هستند.
شاگرد: مثل اینکه، نه واقعاً. هنوز مشترک لفظی در اینجا هست. هنوز میگوییم میفهمند و اطلاع دارند. درحالیکه فقط واکنش علّیومعلولی نشان میدهند.
استاد: واکنشی است که میفهمد شما این کار را کردهاید. موضع گیری میکند. یعنی حافظه فوری به تبع آن، واکنش نشان میدهد.
شاگرد: واکنش نشان میدهد اما واکنش ادراکی نیست. واکنش مکانیکی است. درحالیکه در آگاهی تجرد شرط است.
استاد: مکانیکی را قبلاً عرض کردم؛ الآن هم اصطلاحاتش گسترده شده. مکانیکی برای هوش مصنوعی نسل اول بود. الآن در پیوندگرائی و شبیهسازی شبکههای عصبی و پردازش موازی، مکانیکی به این معنایی که شما میگویید نیست. در پردازشهای موازی که مثل شبکههای عصبی کار میکند، چطور شبکه عصبی کل نفس مجرد را در این بدن شما و سیستم عصبی محیطی شما حاضر میکند؟!
شبکه عصبی در کل بدن شما پخش است، خداوند متعال با این شبکه عصبی محیطی چه کار کرده؟ یک در این بدن مادی زمینهای فراهم کرده که آن نفس مجرد همه جایش حاضر است. این دست شما سوزن خورده است، اگر بگوییم دست دیگرتان هم میفهمد بی خود نگفته ایم. چرا؟ چون شما یکی هستید که هم در این انگشت حضور دارید و هم در انگشت دیگرتان حضور دارید. اگر این انگشت شما سوخت شما هستید که سوزنش را احساس میکنید. پس آن انگشت شما هم سوزش را درک کرده است. شاهدش چیست؟ انگشت دیگر را میآورید و آن را میخارانید و تصحیحش میکنید. یعنی این انگشت و آن انگشت شما هستید. این سریان و حضور در کل بدن به چه صورت فراهم شده؟ توسط پایهای که خداوند متعال در سیستم شبکهای محیطی شما فراهم کرده است. ولذا کسانی که میسوزند، اول دردشان میآید، مقداری که شبکه عصبی محیطی سوخت دیگر نمیفهمند.
شاگرد: در انسان نفس مجرد وجود دارد، در هوش مصنوعی هم این نفس وجود دارد؟
شاگرد2: حاج آقا شما میفرمودید این پیچیدگی مغز برای چیست؟ عصب های مغز به این خاطر است که نفس بتواند در بستر زمان حاضر شود. و الا به این پیچیدگی نیاز نبود.
استاد: الآن عرضم این است: ما یک رم داریم که بستههایی را بهعنوان جزء لایتجزی پردازش میکند، در دل آن جزهای لایتجزی تبادل صورت میگیرد. لذا وقتی این مجموعهها را یک جا جمع میکنید در تبادل با هم هستند؛ مثل سیستم بلاکچین که امروزه میگویند؛ شبکههای توزیعشده هستند؛ هر کجا یک کاری انجام میشود همه خبر دارند. البته الآن در این شبکهها یک فاصله زمانی میبرد. وقتی شما این بستهبندی زمان را خیلی ریز کردید -هر چه ریزتر هم بکنید قویتر میشود- مثل این است که گویا چند میلیارد سلول از هم خبر دارند. خبر به این صورت است. نه اینکه خبر بدهد بهمعنای نفس داشتن باشد. اینکه اصلاً خلاف مقصود من است. اگر آن بود که در فضای دیگری بحث میکردیم. آن تجردی است که حضور تجردی آگاهانه درک دارد. اینجا ما درک نداریم. نه درک معنا داریم و نه درک بهمعنای انانیت نفس داریم. اما آگاهی به این معنا داریم؛ یعنی یک جوری است که گویا کل این مجموعه در کل خبر از هم دارند. شما میگویید مکانیکی است، من حرفی ندارم. اما اگر مکانیکی به یک اصطلاح میگویید، آن منظورم نیست. پیوندگرائی، مکانیکی را قویتر میکند. یعنی با پردازش موازی با هم در ارتباط هستند. بهصورت شبکهای همه با هم ارتباط دارند. ما اسم این را آگاهی پایه محور میگذاریم. یعنی گویا همه اینها یک واحد بسیط هستند.
شاگرد: گویا؟
استاد: بله گویا. من چرا مدام تأکید میکنم که این بخش اول مهم است؟ به این خاطر که مخلوط نکنیم.
شاگرد2: چرا میگویید گویا؟ آبی که در خواب دیدیم با آبی که در h2O میبینیم، تفاوت دارد؟ گویا آب است یا واقعاً آب است؟ واقعاً آب است. لذا این هم آگاهی است. یعنی خودآگاهی ای که در مرتبه تجرد شکل میگیرد، تجلی آن در عالم ماده به چه صورت است؟ به این صورت است که به وسیله بستههای زمانی محیطی را فراهم کنید که آن حالت بسیط شکل بگیرد. مثل دیدن ما که فرمودید بستههای زمانی دارد. مثل دیدن ما که فرمودید بستههای زمانی دارد. لذا آگاهی مرتبه مجرد داریم و آگاهی مرتبه مادی داریم. مرتبه مجرد آب هم آبی است که در خواب میبینیم، آبی هم که در عالم ماده است، آب است.
استاد: چرا ایشان میگویند مشترک لفظی است؟
شاگرد2: ایشان میگویند یعنی اصلاً آگاهی نیست. درحالیکه شما میخواهید بگویید آن آگاهی مراتب دارد. پایینترین مرتبه آن همین چیزی میتواند باشد که پایه محور است.
شاگرد: تا الآن برداشت من هم همین بود. دیشب یک بحثی داشتیم، معلوم شد که در درش شما دو برداشت هست.
شاگرد3: یعنی کارکرد آگاهی در اینجا هست، نه خود آگاهی.
شاگرد2: پس باید بگوییم آن آبی که در خواب میبینیم با این آب h2O متفاوت است. h2O هم گویا آب است.
استاد: اگر منظورتان از گویا این است که طبیعی الماء، h2O نیست، بله. اینها پایه است. اینها طبیعی الماء نیستند. کرسیای است که فراهم کرده تا طبیعی الماء از عالم اعیان در اینجا ظهور کند.
شاگرد2: خب مگر همین را برای آگاهی هم نمیگوییم؟ یعنی یک آگاهی مجرد داریم که خودآگاهی است، بستری در اینجا فراهم میشود که آن به ظهور بیاید.
استاد: آگاهی نفس به خودش، هبوط میکند. نه اینکه صرفاً آن طبیعی در اینجا ظهور داشته باشد. خیلی تفاوت میکند. وقتی نفس هبوط میکند یعنی یک جوهر غیر مادی به اینجا میآید و یک کار انجام میدهد. آن جوهر غیر مادی است که دارد کار انجام میدهد. اما در پایه محور، یک جوهر غیر مادی نمیآید در اینجا کاری انجام بدهد.
شاگرد2: در آب میگویید حقیقت آب هبوط میکند یا ظهور پیدا میکند؟
استاد: ظهور میکند.
شاگرد2: خب همین ظهور را در این خودآگاهی نداریم؟ این پایه، ظهوری میشود از آن آگاهی.
استاد: نه.
شاگرد4: از پایین به بالا است. یعنی از اینجا درست کردیم.
استاد: بله. آن از بالا میآید و تعلق میگیرد به پایه.
شاگرد2: پس آگاهی مجازی میشود.
شاگرد: مشترک لفظی میشود.
استاد: مشترک لفظی ای که ایشان میخواهند بگویند، همین است.
شاگرد2: یعنی در کارکردشان مشترک هستند.
استاد: مشترک لفظی به این معنا که دو وضع باشند، نه. بهمعنای مجاز است. مجاز غیر از مشترک لفظی است. یا حتی بیش از مجاز است. چطور شما به نماز فاسد نماز میگفتید؟! نماز فاسد نماز هست یا نیست؟ اگر بگویید هست، خب پس چرا میگویید نماز فاسد است؟! اگر نیست، پس فرقش با قفسه و کتاب چیست؟! نماز فاسد، نماز است ولی فاسد است. این را چطور درست میکنید؟! مجاز گفته اید یا نه؟ آن هایی که اعمی بودند چه میگفتند؟! من هم میخواهم عرض کنم آگاهی نیست. نماز صحیح با نماز فاسد فرق دارد. این آگاهی پایه محور آگاهی نیست. چون قوام آگاهی به تجرد است؛ به غیر بُعد دار بودن است؛ به داشتن وجود بسیط از عالم تجرد است. ولذا وقتی قوامش به این است، وقتی ما در اینجا پایه فراهم میکنیم که اسم آن را آگاهی بگذاریم، مثل همان نماز فاسد است. یعنی آن چیزهایی که اساس و روح آگاهی است که یک جوهری به اینجا بیاید و با ابزار اینجا کار انجام بدهد، چنین چیزی نداریم. برای وجدان کردنش عرض کنم؛ وقتی شما با یک انسان مواجه میشوید به او دل میدهید. احساس میکنید دو نفر هستید که با هم رابطه برقرار میکنید. اما در ربات، هر چه بخواهید خودتان را گول بزنید، ربات را ربات میبینید. حتی اگر احساس کنید، وقتی چیزی بگویید میفهمد، ولی باز ربات است. مکانیکی که میگویم همین است. شما در وجدانتان این را باز کنید؛ الآن میگویید این ربات آگاه است، آگاه است یعنی چه؟ یعنی یک من پایه محور در آن هست! همین که چشم باز میکند میفهمد، حتی حرکات من را ثبت میکند. میتواند به من بگوید خیال کردی! با این سنسورهایش کارهای عجیب و غریب انجام میدهد. ولی باز احساس شما این نیست که بتوانید با آن رابطه برقرار کنید و دل بدهید. آنکه دل ندارد. آگاهی به این معنا ندارد. اما وقتی یک گربه جلوی شما میآید، شما احساس میکنید که خداوند یک چیزی به او داده که میتوانید با آن رابطه برقرار کنید. وقتی آن را صدا میزنید فرق دارد با وقتی که ربات را صدا میزنید. الآن میتوانید ربات را هم صدا بزنید، جواب میدهد و میتواند کار انجام بدهد. اما شهودا و وجدانا میبینید که دو جور است. شما اسم این تفاوت را چه میگویید؟ این تفاوت به این خاطر است که آن انسان یک آگاهیای دارد که یک چیزی از عالم دیگر در این پایه هبوط کرده است. و لذا پایه آب با پایه بدن تفاوت دارد. پایه بدن که زیستی است، محل به کار گیری نفوس است. اما در ظهور آب، نفس آن را به کار نگرفته است. چرا؟ بحثهای گستردهتری هست… .
شاگرد: نفس کلی؟
استاد: بله، فعلاً به آنها کار ندارم. طبیعی الماء یک نفسی نیست که بیاید این سه تا را به کار بگیرد. فقط ظهور میکند. این در حد نظر من است.
بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج57، ص: 171
قوله تعالى و سخرنا مع داود الجبال يسبحن و الطير قال الطبرسي ره قيل معناه سيرنا الجبال مع داود حيث سار فعبر عن ذلك بالتسبيح لما فيه من الآية العظيمة التي تدعو إلى تسبيح الله و تعظيمه و تنزيهه عن كل ما لا يليق به و كذلك تسخير الطير له تسبيح يدل على أن مسخرها قادر لا يجوز عليه ما يجوز على العباد و قيل إن الجبال كانت تجاوبه بالتسبيح و كذلك الطير يسبح بالغداة و العشي معجزة له انتهى «1».
و قال الرازي قال أصحاب المعاني يحتمل أن يكون تسبيح الجبال و الطير بمثابة قوله و إن من شيء إلا يسبح بحمده و تخصيص داود ع بذلك إنما كان
__________________________________________________
جميع الآيات و المعجزات خرق للنظام المتعارف الذي نتعاهده معاشر الناس في حياتنا و نعرف فيه أسبابا و شرائط وجودية و عدمية و معدات لكن ليس خرقا للنظام العلى و المعلولى رأسا، فجعل النار بردا مثلا ليس إبطالا للنظام السببى و المسببى الحاكم على العالم بحذافيره، بل إعمال لأسباب و شرائط لا نتعاهدها و يكفى له إيجاد مانع من تأثير النار في جسمه عليه السلام أو حول بدنه أو تسخير النار لايجاد البرودة كما تسخر قوة الكهرباء اليوم له، كل ذلك لا من طريق متعارف عند الناس بل بسبب إلهى و طريق غيبى و مجرى نفسى غير مشهود للعامة، و الله على كل شيء قدير.
فان قيل: مرجع الأخير إلى أن الله تعالى أراد أن تتبرد النار فبردت، و هذه إبطال لسببية النار للاحراق- لعدم إمكان سببية شيء واحد لضدين و متقابلين- أو التزام بحصول معلول مادى من غير حصول علته المسانخة له قلنا: الاحتراق عبارة عن تبدل الصورة تبدلا خاصا و النار معدة له لا مفيضة للصورة الحادثة، و لا يمتنع تأثيرها في ضده كما يشاهد في الكهرباء أضف الى ذلك حديث تعدد الجهات. و أما استناد الحوادث إلى إرادة الله تعالى من غير واسطة فمخالف للسنة الإلهية التي لن تجد لها تبديلا و لن تجد لها تحويلا، و مستلزم للطفرة و اختلال نظام العلل و المعاليل. و الحاصل أن إرادة الله تعالى فوق العلل المادية و في طولها لا في رتبتها و هو القاهر فوق عباده.
(1) مجمع البيان: ج 7، ص 58.
بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج57، ص: 172
بسبب أنه كان يعرف ذلك ضرورة فيزداد يقينا و تعظيما و أما المعتزلة فقالوا لو حصل الكلام في الجبل لحصل إما بفعله أو بفعل الله تعالى فيه و الأول محال لأن بنية الجبل لا تحتمل الحياة و العلم و القدرة و ما لا يكون حيا عالما قادرا يستحيل منه الفعل و الثاني أيضا محال لأن المتكلم عندهم من كان فاعلا للكلام لا من كان محلا له فلو كان فاعل ذلك الكلام هو الله تعالى لكان المتكلم هو الله لا الجبل فجعلوا التسبيح من السباحة و بناء التفعيل للتكثير مثل قوله يا جبال أوبي معه و الحاصل سيري معه.
و اعلم أن مدار هذا القول على أن بنية الجبل لا تقبل الحياة و هذا ممنوع و على أن التكلم من فعل الله و هو أيضا ممنوع و أما الطير فلا امتناع في أن يصدر عنها الكلام و لكن اجتمعت الأمة على أن المكلفين إما الجن «1» و الإنس أو الملائكة فيمتنع فيها أن تبلغ في العقل إلى درجة التكليف بل يكون حاله كحال الطفل في أن يؤمر و ينهى و إن لم يكن مكلفا فصار ذلك معجزة من حيث جعلها في الفهم بمنزلة المراهق و أيضا دلالته على قدرة الله و على تنزيهه مما لا يجوز فيكون القول فيه كالقول في الجبال انتهى «2».یا مطلب تحقیقی یا ویرایشی یا هر نوع چیزی که مناسب میدانید ارسال فرمایید تا به متن فعلی فورا ضمیمه شود.