بسم الله الرحمن الرحیم

جلسات فقه هوش مصنوعي

فهرست جلسات فقه هوش مصنوعي

فقه هوش مصنوعی؛ جلسه: 10 23/9/1402

بسم الله الرحمن الرحيم

جزء لایتجزی زمانی و مکانی در هوش پایه محور

بحث ما در این بود که احکام فقهی‌ای که بر آگاهی، قصد، فهم بار می‌شود و حالات مختلفی که دارد، این موضوع در ترتب حکم دخیل است. اصل بحث ما این بود. و لذا در این مسأله هوش مصنوعی که امروز مطرح است، چون خود فهم و آگاهی، انواع و مراتبی دارد، در خود فقه این موضوعات با هم مختلف است، ما باید ببینیم از نظر بحث‌های تحقق این آگاهی در هوش مصنوعی تا کجا می‌توانیم بفهمیم و پیش برویم، و تشخیص بدهیم هر کدام در جای خودش چه موضوع فقهی‌ای دارند.

به‌دنبال این بحث یک تقسیم بند‌ی‌ای صورت گرفت. عرض شد ما کارایی هوشمندانه از هوش ضعیف انتظار داریم، اما از هوش ضعیف انتظار آگاهی و قصد نداریم. ولی در هوش قوی، روی حساب تعریفی که دارد، از او انتظار آگاهی داریم. آیا ممکن هست یا نیست؟ عرض کردم مخالفینی داشته، خودشان پنجاه-شصت سال است که بحث‌های مفصلی کرده‌اند؛ بحث‌های فلسفی و غیر فلسفی؛ در این‌باره که هوش قوی می‌شود یا نمی‌شود.

شاگرد: یعنی در غیر انسان می‌شود یا نمی‌شود؟

استاد: در ماشین. بحث ما هوش مصنوعی است.

اینجا بود که من یک تقسیم‌بندی ای را عرض کردم. به ذهن می‌آید که در ماشین هوش مصنوعی قوی هم می‌شود محقق شود. به شرط این‌که ما آن تقسیم‌بندی و مطالب را درست جلو برویم. یک تقسیم‌بندی برای هوش پایه محور بود، و یکی هوش اشراق محور. جلسه قبل بحث ما به اینجا رسید که در اشیائی که تنها سه بُعد دارند، محال است در آن‌ها هوش داشته باشیم. اول لحظه‌ و قدمی که در هوش پایه محور می‌توانیم هوش و آگاهی داشته باشید –به مراتبی که عرض می‌کنم- جایی است که نمو داشته باشیم؛ جسمٌ نامٍ. نمو در جایی است که به زمان محتاج است.

بنابراین تا زمان را دخالت ندهیم، در تحلیل و فهم و ظهور هوش و آگاهی ناتوان هستیم؛ بدون زمان و محور t، ما هوش نخواهیم داشت. وقتی زمان در کار آمد، هنوز دو چیز دیگر نیاز است؛ صرف زمان به‌عنوان کم متصل قار کافی نیست، ما باید این زمان را بسته‌بندی کنیم؛ آن را به قطعاتی تقسیم کنیم؛ در یک قطعه زمانی هست که آگاهی می‌تواند ظهور کند. اگر ما باشیم و کم متصل غیر قار مطلق زمان، در آن جا باز آگاهی ظهور نمی‌کند، بلکه حتماً باید قطعه بندی شود. اصل مطلب و کلیات آن را عرض کنم تا توضیحاتش.

همچنین در مکان هم همین‌طور است؛ یعنی اگر ما صرفاً یک شیء سه بعدی در نظر بگیریم، در صرف کم متصل قار باز نمی‌تواند هوش محقق شود. یعنی همان‌طوری که زمان –کم متصل غیر قار- نیاز به قطعه بندی دارد، پایه‌ای که زمان در آن پیاده می‌شود…؛ سه محور قبلی آن‌که در فضای هندسی‌اش سه محور x و y و z است، تا این سه تا را هم بسته‌بندی نکنیم باز هوش نخواهیم داشت. آن هم باید بسته‌بندی شود. یعنی باید قطعاتی از مکان و بُعد را بسته‌بندی کنیم، با قطعه‌ای از زمان در اینجا پایه هوش فراهم می‌شود. اگر ما این کار را انجام ندهیم پایه فراهم نمی‌شود.

مراتب آگاهی

نزاع لفظی امکان تحقق حیات و آگاهی بدون اتکاء به بنیه و پایه مثل جمادات

مسأله دیگر هم مسأله رد و بدل شدن اطلاعات است که آن را بعداً توضیح می‌دهیم. فعلاً مطالبی که در همین قدم اول است را خدمت شما عرض می‌کنم. هفته قبل مناقشاتی در مطلبی که می‌خواستم بگویم بود. همین فرمایش ایشان به‌دنبال عبارتی بود که از مرحوم خواجه و مرحوم علامه رضوان الله علیهما خواندم. آن را پی جویی کردم و در فدکیه هم یک صفحه‌ای برای آن گذاشتند. در عبارتی که در آن جا بود به‌صورت تطبیقی گفتم مرحوم خواجه تعبیر کرده‌اند که کیفیات نفسانیه محتاج به حیات هستند.

قال: فهذه الكيفيات تفتقر إلى الحياة و هي صفة تقتضي الحس و الحركة مشروطة باعتدال المزاج عندنا.

أقول: هذه الكيفيات النفسانية التي ذكرها مشروطة بالحياة و هو ظاهر ثم فسر الحياة بأنها صفة تقتضي الحس و الحركة و زادها إيضاحا بقوله مشروطة باعتدال المزاج ثم قيد ذلك بقوله عندنا ليخرج عنه حياة واجب الوجود فإنها غير مشروطة باعتدال المزاج و لا تقتضي الحس و الحركة.

قال: فلا بد من البنية.

أقول: هذا نتيجة ما تقدم من اشتراط الحياة باعتدال المزاج فإن ذلك إنما يتحقق مع البنية و هذا ظاهر و الأشاعرة أنكروا ذلك و جوزوا وجود حياة في محل غير منقسم بانفراده و هو ظاهر البطلان1

حیات چیست؟ «صفة تقتضی الحس و الحرکة»؛ حساسٌ متحرکٌ بالاردة.

«مشروطة باعتدال المزاج ثم قيد ذلك بقوله عندنا»؛ باید اعتدال مزاج هم باشد.

«فلا بد من البنية»؛ اگر ما بخواهیم حیات و کیفیات نفسانیه داشته باشیم، حتماً محتاج به یک پایه و یک بنیه و یک بیس (base) هستیم؛ بِینة بر وزن فِعلة، که نوع خاصی از ساختار است. تا این ساختار نباشد آن حیات نخواهد بود. این را فرمودند. آن چه که در جلسه قبل از آن رد شدم و روی آن تأکید نکردم این جمله بود: خودتان هم به آن مراجعه کنید؛ به‌عنوان یک بحث تطبیقی خیلی زیبا و جذاب است. علامه ذیل «لابدّ من البنیه» فرموده‌اند:

«هذا نتيجة ما تقدم من اشتراط الحياة باعتدال المزاج»؛ حیات به اعتدال مزاج مشروط است، بینة می‌خواهد.

«فإن ذلك إنما يتحقق مع البنية»؛ تا ما یک پایه‌ای نداشته باشیم و ساختاری نداشته باشیم، اعتدال مزاج معنا ندارد. مزاج، ممازجت چند چیز است، پس این‌ها باید در آن ساختار با هم ممازجت کنند، لذا به آن بنیه نیاز داریم.

«و هذا ظاهر»؛ این‌که در این حیات ما نیاز به بنیه به‌معنای بدن داریم، خیلی روشن است.

«و الأشاعرة أنكروا ذلك»؛ اشاعره این را انکار کرده‌اند، «و جوزوا وجود حياة في محل غير منقسم بانفراده»؛ اگر یک چیزی یک پارچه باشد، یعنی مزاج نداشته باشد و اصلاً مرکب نباشد و بسیط باشد، می‌تواند حیّ باشد. «و هو ظاهر البطلان»؛ حتی در جزء لایتجزی هم به این قائل شده‌اند. در یک چیزی که یک پارچه است، اشاعره گفته‌اند که می‌تواند حیّ باشد. علامه می‌فرمایند: «ظاهر البطلان».

در شرح تجرید قوشچی و شوارق هم در اینجا بحث خوبی دارند. شرح تجرید قوشچی شرح قوی و خوبی است. ولی در هیچ نرم‌افزاری نیست. با این‌که شرح تجرید است و کتاب کلامی قوی‌ای است! دو تعلیقه دارد که در نرم‌افزارها آمده است. چون چاپ شده بود آن را آورده‌اند. خود کتاب چاپ مکرر دارد. حاشیه مقدس اردبیلی را دارد، حاشیه‌های خیلی خوبی دارد. ظاهراً هیچ کجا نیست. مگر فایل‌های تصویری آن. علی ای حال خود کتاب حیف شده. در شرح تجرید قوشچی که توسط منشورات رضی، بیدار، عزیزی چاپ شده، آن را با حاشیه‌های مرحوم مقدس اردبیلی چاپ کرده‌اند. صفحه دویست و هشتاد و سه، در آن جا همین را قشنگ توضیح می‌دهد؛ بنیة و … . بعد می‌گوید حکماء و اکثر معتزله قائل هستند به این‌که به بنیه نیاز داریم. اشاعره و بعضی از معتزله می‌گویند حیات محتاج به بنیه نیست. این بحث‌هایی که من می‌گویم برای این است تا معلوم شود که این بحث‌ها یک نحو به نزاع های لفظی برمی‌گردد.

در شوارق هم اگر خواستید مراجعه کنید در چاپ قدیم صفحه چهارصد و چهل و هشت است. مرحوم لاهیجی فرموده‌اند نیاز دارد.

و امّا الاشاعرة بل جمهور المتكلمين فمنعوا هذا الاشتراط و قطعوا بجواز ان يخلق اللّه الحياة فى البسائط بل فى الجزء الّذي لا يتجزى و لا شك فى امكان ذلك امكانا ذاتيا و امّا الوقوع فكلا الّا من طريق خرق العادة2

«و امّا الاشاعرة بل جمهور المتكلمين فمنعوا هذا الاشتراط»؛ گفته‌اند بینه نمی‌خواهد و به مزاج نیازی ندارد. بعد می‌گویند:

«و لا شك فى امكان ذلك امكانا ذاتيا»؛ ما که نمی‌گوییم محال است؛ مثلاً یک تکه سنگ… . «و امّا الوقوع فكلا»؛ یعنی وقوعا ما یک حیاتی داشته باشیم که بینه نخواهد، محال است. اینجا منظور من بود:‌ «الّا من طريق خرق العادة»؛ اعجاز شود؛ همین «ظاهر البطلان»‌ای است که علامه فرمودند. یک چیزی باشد که حیات در آن بیاید، خرق عادت است. خرق عادت اعجاز است. از غیر طریق اعجاز ما این را نخواهیم داشت.

خُب ببینید؛ راجع به این مبانی خیلی بیشتر باید صحبت شود. اگر در سنگ حیات خواسته باشیم، حتماً باید خرق عادت بشود یا نه؟ خودش یک صحبتی است. اگر بگوییم هر چیزی نوع خاص حیات خودش را دارد، آن جا حیات دارد. فخر رازی ذیل آیه شریفه «وَإِنَّ مِنۡهَا لَمَا يَهۡبِطُ مِنۡ خَشۡيَةِ ٱللَّهِ»3؛ سنگ‌هایی هستند که از خشیت خداوند سقوط می‌کنند و هبوط می‌کنند، در اینجا گفته معتزله و حکماء گفته‌اند: سنگ که حیات، عقل و هوش ندارد! خشیت یعنی چه؟! بعد می‌گوید:

و ان من الحجارة...منها لما یهبط من خشیة الله

قالوا: فغير ممتنع أن يخلق في بعض الأحجار عقل و فهم حتى تحصل الخشية فيه، و أنكرت المعتزلة هذا التأويل لما أن عندهم البنية و اعتدال المزاج شرط قبول الحياة و العقل، و لا دلالة لهم على اشتراط البنية إلا مجرد الاستبعاد، فوجب أن لا يلتفت إليهم4.

می‌گوید این استبعادی است که می‌گویند حیات حتماً محتاج به بنیه است. نه، سنگ هم حیات دارد، حیاتی که شما سر در نمی‌آورید. «لما یهبط من خشیة الله».

خُب ببینید امکان ذاتی آن درست است، امکان وقوعی آن در این‌که سنگ‌ها حیات داشته باشند را کجا می‌توانیم انکار کنیم؟! اما نوعی از حیات را دارند. منافاتی با آن حیاتی که بینه می‌خواهد ندارد. چرا در این بحث‌ها به این وضوحی درگیری پیش می‌آید؟! شما می‌گویید چه مانعی دارد حیات در هر چیزی بیاید؟! خُب انسانی که زنده است، ده دقیقه بعد می‌میرد. وقتی مرد یک چیزی از او کم شد یا نشد؟ اگر می‌گویید هر چیزی حیات دارد، خُب بدن زید و جسد آن با نیم ساعت قبل که زنده بود هر دو حیات دارند. پس نزد شما بدن مرده او هم حیات دارد! چطور می‌گویید سنگ و کل شیء له حیات، خُب جسد یک مرده هم له حیاتٌ! به این قائل می‌شوند یا نه؟ بله. وقتی سنگ حیات دارد، بدن مرده حیات نداشته باشد؟! در این‌که مشکلی ندارند.

خُب صحبت سر این است: می‌خواهم بگویم نزاع ها لفظی است. اگر بدن یک مرده حیات دارد، پس چرا وقتی زنده بود از هم نمی­پاشید؟! تعفن نمی‌گرفت؟! فوری نیاز داشتند آن را زیر خاک کنند؟! اما وقتی مرد با عجله آن را دفن می‌کنند و از هم می‌پاشد؟! خُب اگر حیات دارد، آن وقت حیات، این وقت هم حیات، پس معلوم می‌شود این حیاتی که شما در جسد او قائل هستید نوع دیگری از حیات است. ربطی به آن حیاتی که محتاج بینه بود ندارد. این‌ها را عرض کردم تا مقدمه‌ای برای این مطلبی باشد که می‌گویم.

شاگرد: با این فرمایش شما چطور بحث کنیم که قضیه به شرط محمول نشود؟ یعنی آن هوشی برای چیزی که بینه دارد. یعنی خصوصیات این هوش چیست که می‌گوییم حتماً باید بنیه داشته باشد.

استاد: اساس بحث ما همین است؛ وقتی ما می‌گوییم هوش پایه محور، داریم روی نظام اسباب و مسببات در بخش‌هایی که خداوند متعال آن‌ها را قرار داده و هر کسی می‌تواند آن‌ها را ببیند جلو می‌رویم. اگر خدای متعال در یک بخشی از عالم خلقت، حیاتی را به هر شیئی داده، آن را در جای خودش بحث می‌کنیم و می‌گوییم اسباب آن چیست و چطور خداوند به یک سنگ حیات داده است. ما که نمی‌خواهیم آن را انکار کنیم. اما می‌بینیم خداوند متعال در «ابی الله ان یجری الامور الا باسبابها»5، در عالم مزاج ها و بدن‌ها یک ساختاری را قرار داده که این ساختارها از حیث ظهور آگاهی و فهم و علم و شعور و … با هم فرق دارند. ما می‌خواهیم به‌دنبال این نظام اسباب باشیم. ببینیم چه اسبابی هست که شعور انسانی و حیوانی و رشد نباتی در آن ظهور می‌کند و همین در یک سنگ ظهور می‌کند. خدای متعال طبق یک اسبابی قرار داده. اگر ما این اسباب را درک کنیم که منافاتی ندارد بگوییم اگر یک نبات طبق خلقة الله و اسبابی یک رشدی دارد، خدای متعال می‌تواند همین رشد را به حساب دیگری یا آگاهی و درک و شعور آن را به یک سنگ بدهد، خُب این یک نظام دیگری است. این نظام اسباب منافاتی با آن ندارد. آن‌ها که می‌خواهند هوش مصنوعی درست کنند، بگویند این هوش در سنگ هست یا نیست؟ فضای خودش است. آن بعداً بحث می‌شود. اما فعلاً که می‌خواهند هوش مصنوعی درست کنند، فضای آن‌ها سر درک یک بخشی از نظام اسباب و مسببات الهی است؛ «ابی الله یجری الامور الا باسبابها»، در حوزه‌های مختلف اسباب‌های مختلف هست. شما هر کجا بروید می‌بینید خداوند متعال به مناسبت آن مقام اسبابی را قرار داده است. این اصل عرض من است.

مراتب پایه در هوش پایه محور

دیدم بحث پر فایده‌ای است، آن را یادداشت کردم تا خدمت شما بگویم. برای این‌که بعداً هم مدام به جلسه امروز ارجاع بدهیم، یک دسته‌بندی‌های کلی خدمت شما عرض می‌کنم. هر بحثی پیش آمد و کسی دچار سؤال شد، به این بحث ارجاع می‌دهیم. اما از قبل دسته‌بندی‌ها را گفته باشیم و با هم مخلوط نشود.

الآن می‌گوییم هوش پایه محور؛ برای این‌که در نظام خلقت پایه‌ای داشته باشیم تا هوش در آن ظهور کند؛ احساس در آن ظهور کند. پس ما در اینجا دو چیز داریم. یکی پایه و ساختاری که آن پایه دارد. یکی هم چیزی که می‌خواهد در آن ظهور کند، آگاهی، هوش، خودآگاهی و قصد و … . به اندازه‌ای که در ذهن من بود قلم برداشتم و شماره زدم. حدود ده نوع و مراتب برای پایه بود. وقتی انواع پایه را عرض کنم می‌بینید چقدر باز می‌شود. پایه چقدر جور و واجور است. همچنین حدود پانزده شماره خورد برای انواع مراتب و آگاهی. من سریع این‌ها را عرض می‌کنم. فی الجمله توضیح آن را عرض می‌کنم تا ببینید. بعداً هر کجا به‌دنبال آن هستیم، معلوم باشد که در کدام حوزه داریم حرف می‌زنیم.

الف) پایه غیر فیزیکی و مجرد

حالا اول من مراتب پایه را عرض می‌کنم؛ اول؛ پایه‌ای که هوش و آگاهی در آن ظهور می‌کند یکی از این دو نوع است؛ یا فیزیکی است یا غیر فیزیکی. اگر پایه‌های فیزیکی را در هوش مصنوعی باز کنیم معنایش این نیست که می‌خواهیم پایه‌های ظهور هوش را که پایه‌ای غیر فیزیکی است، انکار کنیم. اصلاً مقصود ما این نیست. ما هوش و آگاهی‌ای داریم که در پایه‌هایی ظهور می‌کند که اساساً آن پایه‌ها فیزیکی نیست. می‌توانید برای آن مثال بزنید.

مثال ملائکه

شاگرد: ملائکه.

استاد: ملائکه­ای که بدن دارند. در آن بدن ملک، آگاهی و هوش ظهور می‌کند. آن پایه چیست؟ پایه‌ای ملکوتی است، از جنس فیزیکی نیست.

مثال بدن برزخی و مثالی

بدن مثالی و برزخی؛ وقتی روح به یک بدن مثالی برزخی تعلق می‌گیرد، آن بدن پایه‌ای برای ظهور هوش و آگاهی نسبت به روح در آن موطن است، اما فیزیکی نیست. در خواب، الآن همه دیده‌اند که ما انواع و اقسام چیزها را می‌شنویم. صوت می‌شنویم، چیزها را می‌بینیم. مثلاً در خواب می‌بیند که دارد آب می‌خورد. در خواب یک نهر بزرگی را می‌بیند. الآن در آن جا که او یک آب را احساس می‌کند، آیا آبی که در آن جا دیده h2o است؟ علی ای حال دارد آب می‌بیند، خودش هم که بیدار می‌شود می‌گوید من داشتم آب می‌خوردم. اما همان مزاج آب در خواب، اگر بخواهد در اینجا ظهور کند، حتماً محتاج یک پایه فیزیکی هستیم. پایه و کرسی‌ای که آب در عالم فیزیکی ظهور می‌کند، تا دو هیدروژن و یک اکسیژن نداشته باشیم‌ آب نداریم. این دو عنصر در کنار هم یک کرسی درست می‌کنند که ما اسم آن را پایه گذاشتیم. یک پایه‌ای که سه بعدی است؛ در قوام آن نیازی به زمان نیست. هفته قبل آن را توضیح دادم، ولو همراه زمان است اما نیازی به آن ندارد. لذا آب ظهور می‌کند. اما وقتی در خواب آب می‌بینیم، پایه آن آب هم h2o است؟ نه. آب هست؛ طبیعی الماء در ظرف‌های مختلف ظهور می‌کند. در عالم فیزیکی وقتی می‌خواهد طبیعی الماء ظهور کند، محتاج پایه h2o است. ولی در خواب نیازی ندارد.

استفاده از روش نادرست حذفی در علوم شناختی برای توجیه پدیده‌ها

وقتی در اینجا می‌خواهد رؤیت و لمس ظهور کند، محتاج این بدن مادی و خصوصیات شبکه عصبی و … است. اما وقتی در خواب نور می‌بیند، یعنی الآن به شبکه عصبی‌ای که در دماغ او است، نیاز است؟! این روش حذفی را خیلی از دانشمندانی که گرایش‌های فیزیکالیستی و «Cognitive science» دارند، دارند. تا مجبور نشده‌اند روش آن‌ها روش حذفی است. در منطق هم همین‌طور بود. روش حذفی چیست؟ هر چیزی را که فعلاً از آن سر در نمی‌آورند کنار می‌گذارند. نه آن روش حذفی در جبر. خودشان هم اصطلاح آن را دارند. اصلاً الفاظی که می‌گویند معنا ندارد، می‌گویند آن را کنار بگذارید و ما آن را دور می‌زنیم. روش حذفی یعنی دور زدن چیزی که فعلاً از آن سر در نمی‌آوریم. خُب کسانی که مباحثه ما بودید می‌دانید که عرض کردیم این روش بسیار غلط است. هر بحث کلاسیکی که ما را محتاج کند تا بخشی از نفس الامر را قیچی کنیم، بسیار غلط است. هیچ چیزی را نباید قیچی کنیم؛ هر بخشی را که می‌فهمیم توضیح دهیم، چه کار داریم برای این‌که اینجا را بفهمیم بخش‌های دیگر را قیچی کنیم؟!

شاگرد: قیچی یعنی انکار کردن یا در نظر نگرفتن؟

استاد: یعنی در نظر نگرفتن.

شاگرد٢: تیغ اکام.

استاد: تیغ اکام می‌خواهد افلاطون گرائی را کم کند. یکی از روش‌های حذفی همین است. تیغ اکام همانی است که من برای افلاطون گرائی گفته بودم. عده‌ای گفتند ریش افلاطون خیلی انبوه است، باید ریش آن را تُنُک کنیم یا کلاً آن را بزنیم. بعضی‌ها خواستند کلاً آن را بزنند؛ یعنی کلاً کنار برود. یا نه، آن را تنک کنند.

مثال تجربه نزدیک به مرگ

پایه‌ها را خدمت شما می‌گفتم. پس پایه‌هایی داریم که غیر فیزیکی است. ما آن‌ها را انکار نمی‌کنیم. الآن کسانی که در کما می‌روند، چه چیزهایی تعریف می‌کنند! مواردی از آن‌ها هست که کسی که از کما برگشته اخباراتی می‌کند که به‌هیچ‌وجه با این نورون‌های عصبی او که روی متکای تخت بیمارستان است، اصلاً تناسب ندارد. معلوم است که بدن او جای دیگری بوده و احساس داشته و دیده و حرف زده. معلوم است. مگر کسی بخواهد انکار کند. عرض کردم که این همان روش حذفی می‌شود. ولی اگر نخواهد با روش حذفی باشد، کسی که از کما بیرون آمده دارد اخبار می‌کند. حالا بگوییم یک نفر از آن‌ها دارد دروغ می‌گوید، صدها تجربه آن بین بشر بوده و هست و خواهد بود. تجربیات نزدیک به مرگ است. البته مرگ هم باز خیلی متفاوت است. مکاشفاتی که صورت می‌گیرد، خواب‌های عجیبی که می‌شود، و … . در همه این‌ها آگاهی و هوش داریم، پایه آن چیست؟ پایه غیر فیزیکی است.

شاگرد: قبلاً اشراق محور گفته بودید.

استاد: نه، آن اشراق محور غیر از این‌ها است. این‌ها پایه است.

شاگرد: یعنی پایه متافیزیکی می‌گوییم که با آن اشراق متفاوت است؟

استاد: بله، یعنی وقتی در متافیزیک هم ما پایه داریم، باز پایه است، اصل معنا و درک معنا و عقلانیت، یک تجرد تام است. خود مُشرِق یک چیزی وراء این‌ها است. لذا در آن چیزی که در افلاطون گرائی عرض می‌کردم ما کاری با تجرد برزخی نداشتیم. با تجرد مثالی کاری نداشتیم، وراء تجرد برزخی و مثالی بود.

حتی دیده‌ام خیلی از کسانی که از کما برگشته‌اند چیزهایی می‌گویند که خودش متوجه نیست که دارد از یک پایه‌ای استفاده می‌کند. مثلاً می‌گوید در اتاق جراحی من بالای اتاق بودم؛ بدنی را هم حس می‌کردم. گاهی می‌گوید به‌صورت یک نقطه بودم و داشتم آقای جراح و تخت جراحی را می‌دیدم. الآن چرا از یک نقطه می‌دید؟ من احتمال را عرض می‌کنم؛ یعنی در شرائطی که این روح نمی‌تواند بدن جسمانی را به کار بگیرد، یک بدن دیگری را به کار گرفته، ولی چون با آن بدن انس ندارد، مثل بچه‌ای که در این دنیا دو-سه سال کارش این است که کم‌کم به خود بیاید و بفهمد بدنی دارم و من هستم و بازی می‌کنم. اولی که در قنداق بوده که تنها یک احساسی داشت. در آن جا هم وقتی به برزخ برود و ده سال، صد سال، پانصد سال بگذرد و با برزخ انس بگیرد، بعد دیگر نمی‌گوید من یک نقطه بودم که در آن جا بودم. می‌بیند در آن جا یک بدنی بود برای آن جا. نظامی داشت. دستگاهی داشت. چون من با آن مانوس نبودم نمی فهمیدم الآن چه چشمی را به کار گرفته‌ام. و لذا کسانی که این حالت برای آن‌ها پیش می‌آید، گاهی بدون چشم هستند. در این مشکلی نداریم. یعنی واقعاً رویتی صورت می‌گیرد بدون ابزار و بدون پایه. مشکلی ندارد. اما گاهی در همان عالم رؤیت صورت می‌گیرد با چشمی که از این عالم بدن مادی نیست. ولی بدن هست و چشم دارد؛ او هم چون انسی با آن بدن ندارد، متوجه نیست. بنابراین این یک نوع بود.

شاگرد: این پایه‌ها غیر از خود آگاهی است؟

استاد: بله.

نظریه تکامل برزخی در ماده برزخی

شاگرد: این‌ها جایی است که آن خودآگاهی تجلی پیدا می‌کند؟

استاد: بله. یعنی خود آن پایه…؛ به تعبیر مرحوم آقای شاه آبادی در رشحات البحار می‌فرمودند که ما دو جور ماده داریم. ماده عنصری ناسوتی، ماده برزخی. من در هیچ کجای دیگر ندیده‌ام. فقط در کتاب ایشان است. برای این‌که تکامل برزخی را توجیه کنند ایشان سراغ ماده برزخی رفتند.

استاد در درس اسفار می‌فرمودند حکماء سر و پا گیر هستند که تکامل برزخی را قبول دارند اما نمی‌دانند چطور آن را توجیه کنند. ایشان می‌فرمودند. خُب مرحوم آقای شاه آبادی آن را با ماده برزخی حل کردند. ماده را آورده‌اند تا تکامل را تصحیح کنند. حرکت تکاملی را در برزخ تصحیح کنند.

علی ای حال آن بنیه‌ها ماده برزخی هستند. ماده برزخی سبب ظهور هوش و آگاهی و تجلیات فوق او در این بستر و ظرف برزخی می‌شود. پس این‌ها طیف وسیعی است. ما هر وقت بحث کرده‌ایم منکر این نیستیم. سر جایش این‌ها درست است. پایه‌هایی هستند در ظرف خودش برای ظهور آگاهی و هوش در همان موطن. باید هم بحث‌های مختص خودش صورت بگیرد. کسانی که الآن می‌خواهند برنامه‌نویسی کنند و هوش مصنوعی را با درجه‌ای از آگاهی به ظهور بیاورند، نمی‌توانند آن پایه‌ها را درست کنند. آن پایه‌ها برای عالم دیگری است، برای خودش دستگاه دیگری است. بحث خودش را دارد. اما ما که فعلاً بحث می‌کنیم، مقصود ما پایه‌های فیزیکی است. باید حوزه‌های آن معلوم باشد.

ب) پایه‌های فیزیکی در سه رتبه زیر اتمی، سطح اتمی، وراء اتمی

پایه زیر اتمی و مسأله کیوبیت

تا اندازه‌ای که فهمیدم، پایه‌های فیزیکی سه رده کلی دارند. پایه‌هایی زیر اتم، پایه‌هایی در سطح اتم، پایه‌هایی وراء اتم. سه جور کلی پایه‌های فیزیکی هست. اگر شما به زیر اتم بروید؛ یعنی وقتی به اتم رسیدید به اندرون آن بروید؛ ذرات بنیادین و بحث‌هایی که دارد. بیشتر از هفتاد سال است که از این‌ها بحث می‌کنند. در فلسفتنا، مرحوم صدر از قول دانشمندی نقل می‌کنند و می‌گویند آن دانشمند گفته فیزیک اتمی سی سال است که دارد در جا می‌زند. کسانی که تاریخ آن را ببینند، می‌بینند این سی سال در جا زدن برای این بوده که اولین قدمی که بشر رفت تا از زیر اتم سر در بیاورد، دید ناظر در منظور الیه تأثیر می‌گذارد. در سطح اتمی، ناظر در منظور الیه تأثیری نمی‌گذارد؛ با میکروسکوپ و هر چه ببینید. آن جا بود که حیرت کردند. چه شد؟! وقتی می‌خواهم ببینم چیست، او خودش را مناسب با دید من تغییر می‌دهد. آقای صدر می‌گویند سی سال درجا زدند. بعد همین‌طور ادامه پیدا کرد، امروز که شما می‌گویید فیزیک کوانتوم یعنی میوه آن همه درجا زدن‌ها و … است. الآن هم دیگر پذیرفته شده است. چند جلسه قبل هم عرض کردم؛ کیوبیت که کوانتوم بیت باشد، اصلاً ریختش این است که وقتی اطلاعات آن را خواندید تغییر می‌کند. در کامپیوترهای الآن ما وقتی اطلاعات بیت را می‌خوانید، تغییر نمی‌کند. خصوصیت کیوبیت این است که وقتی اطلاعات آن را خواندید، به محض این‌که خواندید دیگر آن نیست. کیوبیت خوانده شده، کیو بیت اطلاع یافته شده، تغییر می‌کند. این مطلب مهمی است. به این زیر اتم می‌گوییم. بنیه های زیر اتمی خیلی مفصل هستند، جور واجور هستند.

ذرات بنیادین یک جدول استاندارد دارد، جلوترها که دیدم حدود هفتادتا بود. الآن نمی‌دانم چندتا است. دیگر مراجعه نکردم. جدول استاندارد ذرات بنیادین. یک چیزهای غیر استاندارد هم دارند. مثلاً نظریه ریسمان که معمولاً همه شنیده‌اید. این‌ها برای ذرات بنیادین هستند و غیر استاندارد. فعلاً چیزی نیست که بتوانند در این جدول آن را جا بدهند.

مدل رادرفورد و تبدیل اتم به اتمی دیگر

خُب پس ما یک زیر اتم داریم که برای خودش دم و دستگاه مفصلی دارد. بحث‌های بسیار گسترده‌ای دارد که پایه‌های زیر اتمی است. یعنی وقتی شما می‌گویید هیدروژن، وقتی می‌گویید اکسیژن، یعنی خداوند یک پایه‌ای فراهم کرده که عنصری به نام اکسیژن یا هیدروژن ظهور کرده. و لذا اگر یادتان باشد می‌گفتم ایام الله. یکی از ایام الله‌ها روزی بود که رادرفورد و سادی وقتی کشف کردند اتم لاوازیه‌ای تمام شد، اتم دالتونی و تامسونی تام شد رفت، عدد شد، به او چه گفت؟ تعجب هم کردم اولین کتابی که درایفوس در رد هوش مصنوعی نوشته به نام «کیمیاگری و هوش مصنوعی» است. درایفوس هوش مصنوعی را رد کرده، بحث‌های فلسفی مفصلی دارد. ظاهراً اسم اولین کتابش این است. یعنی می‌خواهد بگوید همان‌طوری که کیمیاگری یک خرافه بود، خیال می‌کردند که یک چیزی است، ولی فهمیدیم خرافه است، هوش مصنوعی هم همین است. یعنی اصلاً شروع کار او بر این بود. و حال آن‌که کیمیاگری کجا خرافه بود؟! وقتی شیمی جدید شروع شد، تا زمان رادرفورد، عناصر، عنصر بودند، اتم بودند و نشکن بودند، قابل تقسیم نبودند. اما به محض این‌که این‌ها را کشف کردند، همان جمله تاریخ را گفت. به دیگری رو کرد و گفت اگر الآن این کشفمان را اعلام کنیم می‌گویند کلاه این‌ها نشانه دار شده و می‌گویند این‌ها هم کیمیاگر هستند. معنای کشف آن‌ها این بود که دیگر اتم بی اتم؛ هر اتمی می‌تواند به اتم دیگر تبدیل شود. حالا این‌که قدرتش را داشته باشید یا نه، حرف دیگری است. اما خرافه که نمی‌شود. اصل این‌که در مبنای علمی می‌گفتید اتم نشکن است؛ یعنی یک چیز بسیط است و جزء لایتجزای فیزیکی است، تمام شد. عدد اتمی شد. اول وزن اتمی بود. عدد اتمی نبود. بعد از این‌که این‌ها کارشان را انجام دادند، یک چیزی به جدول تناوبی مندلیف اضافه شد به نام عدد اتمی. قبلش عدد اتمی نداشتیم. وزن اتمی بود. خیلی جالب است، مندلیف جدول تناوبی را روی وزن اتمی تنظیم کرد. عدد اتمی در قرن بیستم درآمد. این‌ها خیلی مهم است. یعنی اتم عدد شد. ببینید چند پروتون در هسته در نظر می‌گیرید، این اتم می‌شود. اگر یکی اضافه کنید می‌شود اتم بعدی. عدد و خلاص! این خیلی مهم بود.

خُب خدای متعال یک پایه زیر اتمی فراهم کرده، هیدروژن در این پایه ظهور می‌کند. در پایه دیگری اکسیژن ظهور می‌کند. اکسیژن نشکن نیست، پایه دارد.

شاگرد: منظور از این پایه‌ها همان بسته‌های غیر قابل تجزی است؟

استاد: اگر بخواهیم اکسیژن داشته باشیم، بله. یعنی به محض این‌که از این پایه ظهور اکسیژن بخواهید پایین‌تر بروید؛ بخواهید زیر اتم آن بروید و آن را به هم بزنید، دیگر اکسیژن نداریم. شبیه آب. اگر سه جزء آب را بخواهید جدا کنید، دیگر آب ندارید. بلکه اکسیژن و هیدروژن دارید. در اکسیژن هم اگر بخواهید به نوترون‌ها و الکترون‌ها و پروتون‌ها بروید و آن اربیتال‌هایی که دارد را بخواهید کم و زیاد کنید، دیگر اکسیژن تمام می‌شود و پی کارش می‌رود. پایه، پایه دیگری می‌شود که عنصر دیگری ظهور می‌کند.

شاگرد٢: یک عالم دیگری می‌شود یا مختصات جدید؟

استاد: نه، آن عالم مربوط به تموج پایه بود که چیز دیگری است. عالم عوض نمی‌شود، فقط آن پایه‌ای که برای ظهور این عنصر است، تغییر می‌کند. تا حالا آب (h2o) بود، الآن آن را به هم زدید و شد اکسیژن و هیدروژن. دو عنصر دیگری شد. دیگر آب نخواهد بود و خواص آب را هم ندارد.

شاگرد: در جلسه قبل فرمودید خود زمان یک ماهیت تقسیم‌پذیری دارد، لذا آن بسته لایتجزی را می‌خواهیم. الآن این پایه مادی که ابعاد دارد قابل تقسیم است، حال اگر بسته‌ای غیر قابل تجزی باشد، الآن این پایه هم غیر مادی می‌شود؟ چون الآن پایه‌ای می‌خواهیم که هیدروژن در آن ظهور کند، خُب وقتی خود این پایه غیر متجزی باشد، غیر مادی می‌شود؟

استاد: ببینید اگر ما بدنی می‌خواهیم که روح در آن ظهور کند، چون بدن می‌خواهیم، این بدن غیر مادی می‌شود؟! نه. بدن مادی است، می‌توانید‌ آن را نصف کنید ولی دیگر زنده نیست. وقتی آن را نصف کردید دیگر تمام شد.

شاگرد: مگر مکان، تجزی تا الی غیر النهایه ندارد؟

استاد: اگر تا غیر نهایت تجزی کنیم، به یک جایی می‌رسیم که دیگر آن مکان مورد نیاز برای یک چیز را دیگر نداریم.

شاگرد: پایه باید یک چیزی باید که غیر متجزی باشد.

استاد: برای ظهور آن، نه خودش فی حدنفسه غیر متجزی باشد. برای این‌که آب داشته باشیم باید h2o تکان نخورد. اما به این معنا نیست که محال است، آن را می‌توانیم به هم بزنیم. ولی دیگر آب از بین می‌رود.

شاگرد: این غیر تجزی دیگر خاصیت ماده نیست؟

شاگرد٢: نسبت به این غیر متجزی است و الا خودش قابل تجزیه است.

استاد: جزء لایتجزای آب، یعنی آن جزئی که برای ظهور آب لایتجزی است. اگر آن را تکه کنید دیگر آب ندارید. نه این‌که محال است آن را تکه کنید. این را که هر چه جلو بروید می‌توانید انجام بدهید. جزء لایتجزای آب است، اگر آن را تکه کنید دیگر آب ندارید. ما به این پایه‌ای می‌گوییم که خدای متعال فراهم می‌کند برای ظهور یک چیزی.

بنابراین پایه‌هایی داریم زیر اتمی که بحث‌های مفصل خودش را دارد.

پایه هم سطح اتم

یک پایه‌ای در سطح اتم داریم که همین عناصر جدول تناوبی معروف هستند. نمی‌دانم الآن چندتا است. صد و پانزده یا صد و بیست تا. سنگین ترین‌های آن همین اورانیوم است. البته از اورانیوم سنگین تر هست، ولی اینها بیشتر معروف است. به‌خاطر انرژی هسته‌ای در زبان‌ها بیشتر گفته می‌شود.

پایه مولکولی ورای اتم

علی ای حال این هم یک سطح است. سطحی هم سطح و پایه‌ای است که بالا و ورای اتم است. سطح های مولکولی. سطح های مولکولی بسیار گسترده هستند. می‌خواهم سریع این‌ها را بگویم تا به مقصود خودم برسم.

شاگرد: فرصت نیست.

استاد: آقا می‌گویند تو می‌خواهی سریع بگویی، من که همین‌طوری نیمه مرده هستم! یک نفس آن راه است و یک نفس این راه! می‌گویم حداقل چند کلمه را تند تند بگویم تا اگر جلسه بعدی خدمت شما نبودم سر نخی باشد. بگویید یک طلبه‌ای این‌ها را گفت، ببینیم چه گفت. تند تند گفتنش پس بی‌فایده نیست.

شاگرد٢: اگر بخواهیم جزء لایتجزی را تشبیه کنیم، می‌گویند از یک جزئی کوچک تر آن جزء دیگر بروز نمی‌کند. آن روح معنای شما هم در این پنج دقیقه منتقل نمی‌شود!

استاد: اگر جزء لایتجزی را تقسیم کنیم ظهور نمی‌کند، اما آن جزء‌های لایتجزی را تند تند در کنار هم می‌گذاریم، بعداً در سر فرصت آن‌ها را تقسیم می‌کنیم.

مولکول‌های کربن پایه مقدمه‌ای برای تحقق پایه حیات و آگاهی

علی ای حال یک پایه زیر اتم است، یکی در سطح اتم است و یکی وارء اتم است. الآن بحث ما سر چیست؟ سر این است که وقتی ترکیبات مولکولی داریم؛ وقتی انبوه می‌شوند می‌گویند مولکول‌های بزرگ؛ در این‌ها خداوند متعال پایه‌های جورواجور فراهم کرده است. کسانی که شیمی می‌خوانند این‌ها را کار کرده‌اند و علم آن را بلد هستند. می‌دانند خدای متعال برای انواع موادی که الآن نام های آن‌ها برای ما گفته می‌شود، پایه‌های آن‌ها را با مولکول‌های بزرگ قرار می‌دهد. اما ما می‌خواهیم سراغ چه برویم؟ می‌خواهم از «جوهرٌ جسمٌ» سراغ چه برویم؟ سراغ «نامٍ» برویم. می‌خواهیم سراغ نمو برویم. تا یک چیزی در کار نیاید ما «نامٍ» نداریم. جلسه قبل هم عرض کردم. اول باید این مولکول‌های سنگین مقدمه حیات و نمو را فراهم کند. مقدمه حیات چیست؟ می‌گویند شیمی آلی، ترکیبات کربنی، مولکول‌های کربن پایه. این‌ها چیزهایی هستند که آماده می‌کنند تا زمینه حیات فراهم شود، ولی هنوز از حیات خبری نیست. حتی حیات نباتی. هنوز نمو نداریم. در پروتئین‌ها و ویتامین‌ها نمو نداریم. ولو ترکیبات آلی و کربن پایه داریم.

DNA عامل نمو و تکثیر سلولی، مقدمه‌ای برای تحقق پایه حیات و آگاهی

اولین قدمی که نمو به کار می‌آید و پایه حیات فراهم می‌شود، سر و کار ما با DNA و ژنتیکی می‌شود که معروف است. وقتی DNA آمد، یعنی خدای متعال یک پایه‌ای فراهم کرده برای تقسیم سلولی و نمو. تا شما سر و کارتان با DNA می‌شود، حالا توان این هست که خودش را تکثیر و تقسیم سلولی کند. یعنی «جسمٌ نامٍ»، می‌بینید که دارد رشد می‌کند. رشد و نمو می‌کند. حتی این ویروس‌ها هم که DNA دارند و خانه ندارند، در سلول‌های دیگر می‌روند و خانه پیدا می‌کنند و خودشان را تکثیر می‌کنند. یعنی وقتی DNA به کار آمد، حالا «جسمٌ نامٍ» می‌شود. «نامٍ» به چه معنا است؟ یعنی قوه تکثیر سلولی دارند. مدام خودش را زیاد می‌کند و نمو پیدا می‌کند. این گیاه می‌شود.

نورون، پایه تحقق حیات و آگاهی

آن چیزی که در جلسه قبل رسیدیم و مرز بعدی آن را مطرح می‌کنیم این است که حالا که نمو داریم، تکثیر سلولی داریم، DNA داریم، حیات و هوش داریم یا نه؟ نه. اصلاً! صرفاً اگر DNA داشته باشیم، هنوز پایه‌ای برای ظهور هوش و آگاهی نداریم. اول لحظه‌ای که پایه ظهور پیدا می‌شود کجا است؟ گفتیم «جسمٌ نامٍ حساسٌ متحرکٌ بالارادة»، اولی جایی که بخواهیم طبق نظام اسباب و مسببات در اینجا، هوش داشته باشیم، صرف سلول‌های DNA و نباتی کافی نیست. بلکه اولین قدم ظهور نورون است. نورون به چه معنا است؟ بافت‌های عصبی ترکیبی از نورون و رشته عصبی است. نِرو، عصب است، نورون یعنی یک رشته و تار عصبی. بافته های عصبی چند تا با هم هستند، اگر یک تار منفرد عصبی را بیرون بکشید، نورون می‌شود؛ یک سلول می‌شود. یک سلول از بافت عصبی نورون می‌شود. وقتی ما نورون پیدا شد یعنی الآن خداوند متعال برای ظهور آگاهی و هوش یک پایه‌ای فراهم کرده است. پس تا زمانی‌که نورون نداشته باشیم هوش نداریم.

آیا در گیاهان نورون داریم یا نداریم؟ در گیاهان نورون نداریم. فقط یک مرجان پیدا کرده‌اند که دیده‌اند درجه ضعیفی از نورون را دارد. ریختش و ساختمان آن، ساختمان سلول‌های عصبی است. سلول‌های عصبی تقسیم‌پذیر هم نیستند. وقتی پدید آمد مثل سائر سلول‌ها خودش را تقسیم نمی‌کند. بافت های عصبی تقسیم ناپذیر هستند. اما سائر بافت‌ها مثل بافت ها پوششی و پیوندی و ماهیچه ای قابل تقسیم هستند. چهار جور بافت داریم، پوششی، پیوندی، ماهیچه ای و عصبی. آن بافت ها قابل تقسیم هستند، و لذا بافت‌هایی که خداوند متعال در بند ما قرار داده نباتی هستند. چرا می‌گویند مرگ مغزی؟ مرگ مغزی یعنی ریخت عصبی او فعلاً از کار افتاده است. اما قلبش دارد کار می‌کند. سلول‌های آن زیاد است و حیات نباتی دارد. حیات نباتی بافت‌های هستند که DNA در آن‌ها فعال است و تقسیم سلولی هم دارد، ولی نورون ندارد. نورون قابل تقسیم نیست.

به‌صورت کلی اگر نگاه کنید، خداوند متعال در بدن ما، اندام قرار داده، بعد از اندام، اعضاء قرار داده، در اعضاء ما بافت‌ها قرار داده و در بافت‌ها سلول قرار داده. بافت عصبی، سلولش نورون می‌شود. وقتی سر و کار ما با نورون شد تازه اولین جایی است که می‌توانیم بگوییم آگاهی هست. البته عده‌ای می‌گویند نه، ولی عده‌ای قبول دارند و می‌گویند اشکالات درایفوس سبب شد نمادگرائی را در برنامه‌نویسی کنار بگذارند و سراغ برنامه‌نویسی پیوند گرائی بروند. پیوند گرائی به چه معنا است؟ یعنی سراغ این آمدند که ما ادای نورون را در بیاوریم. نورون است که می‌تواند هوش را به ظهور برساند. پیوندگرائی یعنی شبکه مصنوعی بسازیم. نورون مصنوعی بسازیم. الآن هم به نظر از سال 2005 پروژه‌ای شروع شده به نام «Blue Brain»؛ مغز‌ آبی. البته «آبی» برای چیزی است که شرکتشان دارد. از نورون‌های موش شروع کرده‌اند، چون می‌گویند شبیه انسان است. حدود هفده-هجده سال است که مشغول هستند. پیشرفت‌های خوبی هم داشته‌اند ولی خُب خدای متعال برای مغز بشر هشتاد و پنج میلیارد نورون گذاشته است. سبحان الله! هشتاد و پنج میلیارد نورون! تک‌تک این نورون‌ها، با غیر خودش هفت هزار اتصال برقرار می‌کند. یعنی هشتاد و پنج میلیارد ضرب در هفت هزار پیوند، که در دماغ و در این زیر جمجمه لحظه به لحظه دارد انجام می‌شود. سبحان الله العظیم!

حالا این‌ها چه کار کرده‌اند؟ به نظرم ابتدا از صد میلیون نورون شروع کرده‌اند که در ماشین بین این‌ها اتصال برقرار کنند. صد میلیون نورونی که با هفت هزار اتصال یا کمتر با هم متصل باشند. برای چه؟ برای این‌که بتوانند دستگاه شبکه نورونی را شبیه‌سازی کنند. یعنی ببینند نورون­ها با هم چه کار می‌کنند؟ یک نورون با دیگری هفت هزار رد و بدل دارد. شوخی نیست. مثل این است که شما یک نفر هستید، با هفت هزار نفر دیگر با سرعت بگو و مگو کنید. از آن بگیرید و به او بدهید. با هفت هزار پیوند!

خُب فعلاً تا اینجا رسیدیم پایه‌ای که می‌تواند برای ما هوش را فراهم کند، نورون‌ها است. جلسه قبل انواع آن را عرض کردم. به قدری گسترده است! جلسه قبل عرض کردم بیست و هفت نوع شبکه عصبی‌ای که برنامه‌نویسی کرده‌اند داریم. نه آن چه که خداوند به دماغ داده است. فقط همین هایی که الآن برنامه‌نویسی می‌کنند این مقدار است. دیگر ببینید چقدر گسترده است.

مراتب آگاهی و مسأله تفاوت بین آگاهی و درک معنا

در مورد آن طرف، مراتب آگاهی را عرض کردم، به آن اشاره کنم تا خودتان دنباله آن را بگیرید. بچه‌ای که به دنیا آمده آگاهی دارد یا ندارد؟ می‌بیند؟ نمی‌بیند؟ وقتی سوزنی را به پای او می‌زنید گریه می‌کند. اما می‌فهمد که من احساس سوزش کردم. این را هم دارد یا ندارد؟ این اول الکلام است. مراتب آگاهی هست. برخی از آن‌ها را علامت گذاشته‌ام. برخی از آن‌ها اهمیت دارد را می‌خواهم اشاره کنم. آن چه که بعداً برای بحث ما خیلی مهم است، مسأله تفاوت بین آگاهی و درک معنا است. روی این‌ها فکر کنید. اساساً درک معنا به چه صورت است. شما در فقه می‌گویید مجنون، سفیه، مجنون، ممیز. طفل ممیز، غیر ممیز. آدم سفیه، آدم عاقل. آدم مجنون و آدم عاقل. احکامش فرق دارد یا ندارد؟ آدم ساهی و آدم ناسی. تمام این‌ها در آن پایه‌ای که خداوند متعال برای ظهور این‌ها آماده کرده، تفاوت می‌کنند. یعنی حضرت داشتند رد می‌شدند، دور کسی را گرفته بودند. حضرت فرمودند چه شده؟ گفتند این مجنون است. فرمودند این‌که مجنون نیست، مجنون کسی است که گول دنیا را خورده است. این مریض است. این‌که حضرت برای مجنون فرمودند مریض است، چرا این‌طور گفتند؟ می‌خواستند بگویند الآن مزاج او مریض است. یعنی آن پایه‌ای که خداوند برای ظهور عقل شما فراهم کرده، فعلاً در آن اختلال هست. تمام این عناوین آگاهی، خویشتن آگاهی، خودآگاهی…؛ فرق این‌ها را هم گذاشته‌اند. مفصل است. عرض کردم پانزده مورد شماره گذاشته‌ام. روی آن فکر کنید، مواردش را هم ببینید، اگر زنده بودیم دو هفته بعد بحث می‌کنیم.

والحمد لله رب العالمین

کلید: هوش پایه محور، هوش مصنوعی، نورون، مولکول، شیمی آلی، نمو، حساس متحرک بالاراده، مراتب آگاهی، جزء لایتجزی، تجربه مرگ، تحقق حیات و آگاهی در بنیه، مراتب پایه، DNA، دی ان ای،

1کشف المراد، ج ١، ص 252-253

2 شوارق الإلهام في شرح تجريد الكلام ج‏2 448 المسألة الخامسة فى الحياة ..... ص : 448

3 البقره ٧۴

4 تفسير مفاتيح الغيب ج‏3 557 [سورة البقرة(2): آية 74] ..... ص : 555

5 بصائر الدرجات في فضائل آل محمد علیهم السلام , جلد۱ , صفحه۶









****************
ارسال شده توسط:
عبدالله
Wednesday - 20/12/2023 - 21:30

فرضیۀ نفس‌مندی هوش مصنوعی؛
برایان کاتر، استادیار دانشگاه نوتردام آمریکا، مقاله‌ای نگاشته است با عنوان «فرضیۀ نفس‌مندی#هوش_مصنوعی» که قرار است در مجلۀ ایمان و فلسفه چاپ شود. 
او از این فرضیه دفاع می‌کند که دست‌کم می‌توان این احتمال را که #هوش_عمومی_مصنوعی (Artificial General Intelligence) به‌معنای حقیقی نفس‌مند باشد، جدی گرفت.
 این فرضیه بر این فرض‌ها بنا شده است: ما بالاخره AGI‌ را خواهیم ساخت؛ در مورد هر موجود نفس‌مند، نظریۀ #دوئالیسم_جوهری صادق است؛ نفس، موجودی غیرفیزیکی است.
کاتر دو استدلال به‌سود این تز عرضه کرده است: استدلال قیاس با بیگانه و استدلال دریافت‌کنندۀ مناسب.
ایدۀ استدلال اول (the alien-analogy argument) این است که اگر موجوداتی متفاوت با انسان‌ها و حیوانات زمینی را بیابیم که هوش‌مند به نظر برسند، یعنی رفتارها و کارکردهای هوشمندانه داشته باشند، اما از مادۀ بدنی متفاوتی ساخته شده باشند، می‌پذیریم که آنها هم نفس‌مندند. حال اگر نفس‌مندی آنها را رد نمی‌کنیم، نمی‌توانیم نفس‌مندی ماشین هوشمند را نیز رد کنیم.
ایدۀ استدلال دوم (the fitting-recipient argument) این است: اگر #دوئالیسم جوهری درست است، آنگاه پذیرفتنی است که نفس‌مندی وقتی روی می‌دهد که سامانۀ فیزیکی مناسبی در کار باشد که دریافت‌کننده و دارندۀ آن نفس باشد. این سامانۀ فیزیکی آنگاه مناسب است که نفس بتواند کارهای خود را از طریق آن انجام دهد، و ازاین‌رو باید ظرفیت‌های مناسب رفتاری و سامانۀ کارکردی متناسبی داشته باشد. پس ماشین هوش‌مندی که همین وضعیت را دارد، همانند انسان نفس‌مند خواهد بود. به بیانی دیگر، اگر بدن خاص انسانی را به سبب آمادگی‌ها و ساختارهای ویژه‌اش نفس‌مند می‌دانیم، ماشینی را که به‌نوعی بدن هوش مصنوعی است، نیز باید نفس‌مند بدانیم. جالب اینکه کاتر از آلن تورینگ (1950:334) این ایده را نقل می‌کند که طرفدار #دوگانه_انگاری جوهری خداباور، باید امکان نفس‌مندی ماشین را بپذیرد.
کاتر در مقاله توضیح داده است که مرادش از نفس و نفس‌دار شدن چیست، ازجمله نفس‌مندی را گونه‌ای اتحاد نفس و بدن می‌‌داند که بر روابط علّی متقابل میان نفس و بدن استوار است. نیز دربارۀ شرایط از لحاظ طبیعی کافی (nomologically sufficient condition) برای نفس‌دار شدن بحث کرده است، زیرا نفس‌دار شدن مسلماً حادثه‌ای تصادفی نیست.
بر همین اساس، وی به نکتۀ مهمی اشاره کرده است: لازمۀ فرضیۀ مزبور این نیست که ما نفس‌های ماشین‌های هوشمند آینده را خلق می‌کنیم، بلکه نقش ما تنها فراهم آوردن شرایط مادی لازم برای نفس‌مند شدن است. این سخن مشابه سخن دوگانه‌انگاران جوهری است که معتقدند اگر بدن مناسبی فراهم آید، آنگاه نفسی بدان متصل می‌شود یا این بدن با نفسی ازپیش‌موجود متحد می‌گردد.
کاتر مفصلاً هر دو استدلال را صورت‌بندی کرده و دربارۀ آنها بحث کرده است. و در پایان به برخی لوازم فرضیۀ نفس‌مندی ماشین پرداخته است، مانند وضعیت اخلاقی، این‌همانی شخصی و نوع و مرتبۀ وجودی نفس‌های ماشین های هوشمند آینده.
@PhilMind


*******************
مقاله فرضیه نفس‌مندی هوش مصنوعی-برایان کاتر
هوش ضعیف رفتارمحور-هوش قوی پایه محور-هوش قوی اشراق‌محور