بسم الله الرحمن الرحیم

هویت شخصیتی قرآن کریم

فهرست مباحث علوم قرآنی
محور تحدي قرآن کریم بر هویت قرآن است
تحدي قرآن کریم-رمز تحدي-محور تحدي-تدوین تکوین
مناظره سوزنچی و نیکویی در رمز تحدی قرآن کریم-بحث‌های مقدماتی
مناظره سوزنچی و نیکویی در رمز تحدی قرآن کریم-تدوین تکوین
رمز تحدی و ارتباط آن با تعدد قراءات-جلسه گروه قرآنی-۲۷ اردیبهشت



جلسات تعدد قرائات شرح مفتاح الکرامة

جلسه 11

جلسه 17

جلسه 24

جلسه 26

جلسه 27

جلسه 28

جلسه 29

جلسه 93

جلسه 94

جلسه 112




در مقالات و مناظرات
در جلسات درس



در یادداشت ها

یادداشت ها در سبعة احرف

نکته حائز اهمیت در تواتر قرآن کریم این است که نوعا تلقی از تواتر قراءات، تواتر نقل یک کلام به عنوان یک واقعه است، نه تواتر یک کلام به عنوان یک هویت شخصیتی پسین، اگر تواتر بر سخن گفتن متکلم (مثل نوع نقل احادیث) در یک مجلس باشد، ممکن نیست عین یک سخن را دو جور نقل کنند مگر اینکه بعضی اشتباه نقل کنند، اما اگر مثلا حافظ یک قصیده به نام الف گفته، و این قصیده الف اکنون دارای هویت شخصیتی پسین شده، و بعد به طور متواتر نقل شود که حافظ کلمه دوم در بیت دوم قصیده الف را در مجلس دیگر به نحو دیگر خوانده است، این دو تواتر یعنی تواتر نقل کلمه دوم در بیت دوم قصیده الف در مرتبه اول با تواتر نقل همین کلمه دوم در بیت دوم قصیده الف در مرتبه دوم، منافاتی با همدیگر ندارند، حال مثلا در طرق حفص که از عاصم روایت میکنند اگر نقل کنندگان از حفص بگویند روایت خاص حفص در یک مجلس از عاصم چنین بود و دیگری بگوید همان روایت او طور دیگر بود، اینها قابل جمع شدن نیست و بعضی اشتباه میکنند، اما اگر این نقل کنندگان میگویند در مجالس مختلف، حفص از عاصم مختلف روایت کرده، و فرض گرفتیم که حفص دروغگو نیست و خود عاصم هم رسم او بر این بوده که برای حفص در اقراء‌های مختلف روایات مختلف را اقراء میکرده، در اینجا این طرق مختلف حفص میتواند همگی درست باشد، بلکه متواتر بشود، و اشتباهی در بین نباشد.

کلامی که هویت شخصیتی پیدا میکند، در اثر یک واقعه که عملیة گفتن یا نوشتن است تحقق پیدا میکند، اما بقاءش منوط به آن واقعه نیست، شبیه جسمانیة الحدوث روحانیة البقاء
 

 

 

در مقالات و مناظرات

پاورقی مقاله گردآوری«بایستگی های حوزوی در عصر حاضر»

در تاپیک ٩٢ و ٩٣ در مورد تفکیک هویت شخصی با شخصیتی پسین می خوانیم:

برای رسیدن به جواب اینکه قرآن چیست؟ ابتدا باید انواع هویت‌ها را بشناسیم، و هویت شخصیتی پسین را از سایر هویات تمییز دهیم، در مثال قبلی گفتیم که «بدن انسان معجزه است»، اما اگر بگوییم «بدن زید معجزه است» چه تفاوتی میکند؟ بدن انسان یک هویت نوعی کلی دارد ولی بدن زید یک هویت شخصی جزئی دارد، حال اگر بگوییم عدد با شیرینی فرق میکند، عدد هویتی کمیتی و ریاضی دارد اما شیرینی هویتی کیفیتی و چشایی دارد، آیا منظور ما از هویت عدد، یک هویت شخصی جزئی است یا هویت نوعی کلی؟ اما اگر بگوییم «عدد زوج سوم، هویت خاص خود دارد که عدد شش است» آیا هویت عدد شش، هویت نوعی کلی است یا هویت شخصی جزئی؟ هویت عدد شش در عبارت: «شش خودکار در جیب زید» چطور؟ آیا این شش، شخصی جزئی است یا نوعی کلی؟ حال اگر بگوییم: «شش قصیده اول دیوان حافظ» آیا این شش، شخصی جزئی است یا نوعی کلی؟ دیوان حافظ یک هویت شخصی جزئی دارد یا هویت نوعی کلی؟

آیا تفاوت هویت شخصی با هویت شخصیتی در چیست؟ هویت شخصی، جزئی حقیقی است، مثل زید، که جایی برای خود در مختصات فیزیکی دارد، میتوان در دستگاه مختصات فضازمان، آن را نشان داد، اگر بگوییم «اولین سخنرانی استاد فیزیک ما، در فلان روز، راجع به قانون اول نیوتن بود» این اولین سخنرانی، هویت شخصی جزئی دارد، و تمام لحظاتش و کلماتش را میتوان در مختصات فضازمان نشان داد، اما اگر بگوییم «مقاله اول استاد فیزیک ما، که در فلان تاریخ نوشته، راجع به قانون اول نیوتن است» و سپس کاشف عمل آید که استاد ما وقتی تایپ میکرده، دقیقا همزمان وقتی انگشتش روی یک دکمه کیبورد میخورده، در چندین فایل در چندین کامپیوتر همزمان تایپ می‌شده است، حال آیا این مقاله اول استاد ما، یک هویت مشخص برای خودش دارد یا ندارد؟ آیا یک امر کلی است یا جزئی؟ چه کسی میپذیرد که مقاله اول نوشته شده توسط استاد ما امری کلی باشد؟ استاد امر کلی نوشته است؟! و اگر جزئی است چگونه یک جزئی میتواند همزمان در چندین فایل موجود شده باشد؟ آیا یک زید همزمان میتواند چندین زید باشد؟

آیا صحیح است بگوییم تفاوت اولین سخنرانی با اولین مقاله، تفاوت شخص و شخصیت است؟ شبیه تفاوت زید با شرکتی که زید ثبت داده و مدیر آنست؟ آیا اگر بگوییم «اولین باری که حافظ این قصیده را خوانده» با اینکه بگوییم «اولین قصیده که توسط حافظ سروده شده» تفاوت نیست؟ اولین باری که حافظ این قصیده را خوانده، هویت واحد شخصی و جزئی حقیقی دارد، و ما فعلا نمیتوانیم به آن دسترسی داشته باشیم، اما اولین قصیده‌ای که حافظ سروده، هویت واحد شخصیتی دارد و هر چند کلی نیست اما جزئی حقیقی هم نیست، و ما در هر زمان و مکان میتوانیم به او از طریق نسخه‌های او دسترسی داشته باشیم.

آیا اولین قصیده سروده حافظ، که اکنون برای ما، در ضمن هر کتاب دیوان حافظ و هر چاپ مختلف، هویت خاص خود دارد، قبل از اینکه حافظ بسراید هم این هویت را داشته است؟ واضح است که پدیده سرودن، سبب این هویت شخصیتی برای اولین قصیده است، اما اولین عدد زوج که هویت خاص دارد هرگز در گرو یک پدیده فیزیکی نیست، اینطور نیست که قبل از یک زمان فیزیکی، اولین عدد زوج، نبود، و پس از آن، هویت خاص خود پیدا کرد، اما اولین قصیده حافظ، پس از یک زمان خاص، هویت خاص خود را پیدا کرده است.

سنخ هویت اولین قصیده حافظ، هویت شخصیتی پسین است.(مقاله مصاحف قرآن کریم، شبه هولوگرامی تحریف ناپذیر)

در جمع بندی آقای سوزنچی از این مطالب نیز این گونه آمده است:

تا اینجای فرمایشات شما ما می توانیم لااقل این چند هویت را داشته باشیم:

۱. هویت کلی: مانند انسان بما هو انسان

۲. هویت شخصی جزیی: هویتی است که همواره در دستگاه مختصات زمان و مکان خاص مقید است؛ مانند شخص خارجی بدن زید (که از لحظه ای به دنیا می آید و تا زمانی خاص باقی است و بعد می پوسد و دیگر بدنی در کار نخواهد بود) مثال دیگر در فرمایش شما «اولین سخنرانی آقای زید»

۳. هویت شخصیتی: هویتی که اگرچه جزیی و به این جهت معین است اما در عین حال در دستگاه مختصات زمان و مکان خاص مقید نیست؛‌بلکه مرتب در مصادیق مختلف می تواند تجلی کند؛ که خود این بر دو قسم بود:

۳.الف. هویت شخصیتی پیشین: مانند اولین عدد زوج؛ (اگر می گفتیم عدد زوج یک مفهوم کلی بود؛ اما خود کلمه اولین آن را تعین جزیی می دهد؛ در عین حال اولا این تعین بعد از تحقق در عالم خارج نیست (لذا پیشین است) و ثانیا منحصر در یک مصداق در دستگاه مختصات زمان و مکان خاص نیست (مثلا وقتی من فهمیدم ۲ اولین عدد زوج است؛ مصداق ذهنی این دویی که من فهمیدم غیر از مصداق ذهنی این دویی است که شما فهمیدید)

۳.ب. هویت شخصیتی پسین: مانند اولین مقاله آقای زید؛ فرقش با «اولین سخنرانی آقای زید» این است که اولین سخنرانی وی کاملا در مختصات زمان و مکان خاص است اما اولین مقاله آقای زید اگرچه جزیی شده، اما در مختصات زمان و مکان خاص منحصر نشده لذا هم آن مقاله ای که آن روز روی کاغذش نوشت هم آنکه در روی کاغذ نشریه مربوطه در آن زمان خاص منتشر شد و هم آنکه شما الان از طریق فضای مجازی دانلودش می کنید و هم آنکه من آن را دانلود می کنم و … همگی اینها مصادیق همان «اولین مقاله زید» هستند.

تفاوتش با هویت شخصیتی پیشین هم در این است که این واقعیت توسط شخص خاصی پایش به دار هستی باز شد؛ و کاملا ممکن بود که هیچگاه پایش به دار واقعیت باز نشود (مثلا اگر اصلا آقای زیدی وجود نمی داشت یا اگر او کاملا بیسواد می بود)(همان،‌ تاپیک ١۴٣)




مصاحف قرآن کریم شبه هولوگرامی تحریف ناپذیر

برای رسیدن به جواب اینکه قرآن چیست؟ ابتدا باید انواع هویت‌ها را بشناسیم، و هویت شخصیتی پسین را از سایر هویات تمییز دهیم، در مثال قبلی گفتیم که «بدن انسان معجزه است»، اما اگر بگوییم «بدن زید معجزه است» چه تفاوتی میکند؟ بدن انسان یک هویت نوعی کلی دارد ولی بدن زید یک هویت شخصی جزئی دارد، حال اگر بگوییم عدد با شیرینی فرق میکند، عدد هویتی کمیتی و ریاضی دارد اما شیرینی هویتی کیفیتی و چشایی دارد، آیا منظور ما از هویت عدد، یک هویت شخصی جزئی است یا هویت نوعی کلی؟ اما اگر بگوییم «عدد زوج سوم، هویت خاص خود دارد که عدد شش است» آیا هویت عدد شش، هویت نوعی کلی است یا هویت شخصی جزئی؟ هویت عدد شش در عبارت: «شش خودکار در جیب زید» چطور؟ آیا این شش، شخصی جزئی است یا نوعی کلی؟ حال اگر بگوییم: «شش قصیده اول دیوان حافظ» آیا این شش، شخصی جزئی است یا نوعی کلی؟ دیوان حافظ یک هویت شخصی جزئی دارد یا هویت نوعی کلی؟

 

آیا تفاوت هویت شخصی با هویت شخصیتی در چیست؟ هویت شخصی، جزئی حقیقی است، مثل زید، که جایی برای خود در مختصات فیزیکی دارد، میتوان در دستگاه مختصات فضازمان، آن را نشان داد، اگر بگوییم «اولین سخنرانی استاد فیزیک ما، در فلان روز، راجع به قانون اول نیوتن بود» این اولین سخنرانی، هویت شخصی جزئی دارد، و تمام لحظاتش و کلماتش را میتوان در مختصات فضازمان نشان داد، اما اگر بگوییم «مقاله اول استاد فیزیک ما، که در فلان تاریخ نوشته، راجع به قانون اول نیوتن است» و سپس کاشف عمل آید که استاد ما وقتی تایپ میکرده، دقیقا همزمان وقتی انگشتش روی یک دکمه کیبورد میخورده، در چندین فایل در چندین کامپیوتر همزمان تایپ می‌شده است، حال آیا این مقاله اول استاد ما، یک هویت مشخص برای خودش دارد یا ندارد؟ آیا یک امر کلی است یا جزئی؟ چه کسی میپذیرد که مقاله اول نوشته شده توسط استاد ما امری کلی باشد؟ استاد امر کلی نوشته است؟! و اگر جزئی است چگونه یک جزئی میتواند همزمان در چندین فایل موجود شده باشد؟ آیا یک زید همزمان میتواند چندین زید باشد؟

آیا صحیح است بگوییم تفاوت اولین سخنرانی با اولین مقاله، تفاوت شخص و شخصیت است؟ شبیه تفاوت زید با شرکتی که زید ثبت داده و مدیر آنست؟ آیا اگر بگوییم «اولین باری که حافظ این قصیده را خوانده» با اینکه بگوییم «اولین قصیده که توسط حافظ سروده شده» تفاوت نیست؟ اولین باری که حافظ این قصیده را خوانده، هویت واحد شخصی و جزئی حقیقی دارد، و ما فعلا نمیتوانیم به آن دسترسی داشته باشیم، اما اولین قصیده‌ای که حافظ سروده، هویت واحد شخصیتی دارد و هر چند کلی نیست اما جزئی حقیقی هم نیست، و ما در هر زمان و مکان میتوانیم به او از طریق نسخه‌های او دسترسی داشته باشیم.

آیا اولین قصیده سروده حافظ، که اکنون برای ما، در ضمن هر کتاب دیوان حافظ و هر چاپ مختلف، هویت خاص خود دارد، قبل از اینکه حافظ بسراید هم این هویت را داشته است؟ واضح است که پدیده سرودن، سبب این هویت شخصیتی برای اولین قصیده است، اما اولین عدد زوج که هویت خاص دارد هرگز در گرو یک پدیده فیزیکی نیست، اینطور نیست که قبل از یک زمان فیزیکی، اولین عدد زوج، نبود، و پس از آن، هویت خاص خود پیدا کرد، اما اولین قصیده حافظ، پس از یک زمان خاص، هویت خاص خود را پیدا کرده است.

سنخ هویت اولین قصیده حافظ، هویت شخصیتی پسین است.

 

تحلیل هویت‌های شخصیتی پسین، میتواند بسیار غامض و پیچیده باشد، بخصوص هویت‌هایی که از پشتوانه زبان برخوردار هستند، زبان(Language) غیر از کلام(Speech) است، زبان منبع تولید کلام است، هر چند خود زبان مثل زبان فارسی، هویت شخصیتی پسین دارد، اما کلام(سخن،گفتار) فارسی که از زبان فارسی تولید میشود محتاج تحلیل جداگانه از هویت شخصیتی پسین خود است.

مقدمات دیگری هست که اگر بخواهم به آنها بپردازم از اصل نکته‌ای که راجع به اعجاز قرآن کریم و تحدی آن است باز میمانم، و اگر فرصت شد بعدا نکات دیگر را بررسی میکنیم.

نکته اصلی که میخواهم عرض کنم اینکه تحدی قرآن کریم در مقابل جن و انس، یک تحدی لایه‌ای است، تحدی، یک رمز اصلی و لایه مرکزی دارد، و آن اصل است، تحدی به هویت شخصیتی قرآن کریم است، اما از آنجا که هویت شخصیتی، شئون بسیار زیادی دارد، این تحدی اصلی و مرکزی، خود را در لایه‌های دیگر هم نشان میدهد.

در چند پست قبلی عرض کردم که وقتی قرآن جن و انس را دعوت میکند که همکاری کنند و پشت در پشت یکدیگر بیایند تا مثل قرآن بیاورند، تمام هویت قرآن را مورد تحدی قرار میدهد، یعنی تحدی را متوجه لایه مرکزی و اصلی میکند:

17|88|قل لئن اجتمعت الإنس والجن على أن يأتوا بمثل هذا القرآن لا يأتون بمثله ولو كان بعضهم لبعض ظهيرا
ترجمه کاویانپور:
بگو، اگر انسانها و جنيان همه جمع شوند و بخواهند نظير اين قرآن را بياورند، هرگز نمیتوانند نظير آن را بياورند، هر چند به همديگر كمك كنند.

در این آیه از یک واقعیت سخن میگوید، اما در بعض آیات دیگر که با مخاطب محاجة میکند، هر چند نام از سوره میبرد اما آن را مقدمه اشاره به رمز اصلی تحدی قرار میدهد:

11|13|أم يقولون افتراه قل فأتوا بعشر سور مثله مفتريات وادعوا من استطعتم من دون الله إن كنتم صادقين ، فإلم يستجيبوا لكم فاعلموا أنما أنزل بعلم الله وأن لا إله إلا هو فهل أنتم مسلمون
ترجمه كاويانپور، ص: 223
يا اينكه مى‏گويند: (قرآن) ساخته و پرداخته خود اوست. بگو، پس شما هم با كمك كسانى كه توانايى دارند (و اهل علم و دانشند) ده سوره نظير آن ساخته‏‌ها را بدون وحى خدا بياوريد، اگر شما راست مى‏گوييد. (13) و اگر آنها نتوانستند جواب شما را بدهند، بگو، پس بدانيد كه (اين كتاب) تنها بعلم خدا نازل شده است و بدانيد جز او هيچ معبودى نيست. با اينحال آيا شما اسلام را خواهيد آورد؟ (14)

به فاء «فاعلموا انما انزل بعلم الله» دقت کنید، میفرماید اگر نتوانستید پس بدانید که این به علم خدا نازل شده، خدا و علم خدا، یعنی چه؟ یعنی جن و انس و... همگی جمع شوند، مخلوق هستند، خدا نیستند، مبدء تکوین نیستند، احاطه به همه چیز ندارند، پس نمیتوانند مثل قرآن که آیینه تمام نمای علم خدا و مبدء مطلق است بیاورند، پس قرآن از آن حیث که هویتش، تدوین تمام تکوین است، مورد تحدی است، نه اینکه مثلا فصاحت و بلاغتش محور تحدی باشد.

و همچنین این آیات بعدی را ملاحظه کنید، چند ترجمه که نگاه کردم هیچکدام «تفصیل الکتاب» را درست ترجمه نکردند:

10|37|وما كان هذا القرآن أن يفترى من دون الله ولكن تصديق الذي بين يديه وتفصيل الكتاب لا ريب فيه من رب العالمين ، أم يقولون افتراه قل فأتوا بسورة مثله وادعوا من استطعتم من دون الله إن كنتم صادقين ، بل كذبوا بما لم يحيطوا بعلمه ولما يأتهم تأويله كذلك كذب الذين من قبلهم فانظر كيف كان عاقبة الظالمين
ترجمه كاويانپور:
و اين قرآن كتابى نيست كه بتوان آن را بغير خدا نسبت داد (كلام خداست) و كتاب آسمانى پيشين را تأييد و تصديق ميكند و آن را بتفصيل بيان ميدارد. هيچ شك و ابهامى در آن نيست كه از جانب پروردگار عالميانست. (37) آيا ميگويند: كه آن ساختگى است؟ بگو، اگر راست مى‏گوييد و در اين گفتارتان صادقيد، سوره‏‌اى نظير (يكى از سوره‏‌هاى) آن بياوريد و غير از خدا از هر كسى ميخواهيد و ميتوانيد كمك بگيريد. (38) (چنان نيست كه ميگويند) بلكه چيزى را تكذيب ميكنند كه معلوماتى درباره آن ندارند و حقيقت آن را درك نكرده‌‏اند. گذشتگان آنان نيز (آيات خدا و پيامبران او را) تكذيب كردند. پس بنگر سرانجام كار ستمكاران چگونه بود. (39)

به عبارت: «لم یحیطوا بعلمه» نگاه کنید، میفرماید سنخ علم قرآن، سنخ علمی است که تمام ما سوی الله را یارای احاطه به علم آن نیست، چرا؟ چون علم خداست، و غیر خدا ممکن نیست به علم خدا احاطه پیدا کند.


همچنین دقت بفرمایید در: «بسورة مثله» ابتدا «هذا القرآن» دارد و ضمیر ه در «مثله» به قرآن برمیگردد، نه به سوره که مؤنث است، و این نکته را در چند پست قبل عرض کردم که اگر به سوره تحدی میشود، به خود سوره نیست، بلکه به عنوان سوره‌ای از قرآن، مورد تحدی است، تحدی اربیتالی و لایه‌ای است، یعنی سوره به عنوان عضوی و جزئی از کل مورد تحدی است، و این نکته مهمی است که لوازم زیادی دارد، و اگر در الفاظ قرآن، در معارف توحیدی قرآن، در پیام محوری قرآن، در انگیزش دار بودن پیام محوری قرآن، در فصاحت و بلاغت و بیان قرآن، در دخالت صرف در ناتوانی مورد تحدی قرآن، در اخبار به غیب قرآن، در نظم ریاضی قرآن، و.. ادعای معجزه بودن قرآن شود، همگی باید با ملاحظه لایه مرکزی تحدی، یعنی تدوین تکوین بودن قرآن، فهم شود.


و متاسفانه ترجمه‌ها عبارت «و تفصیل الکتاب» را دقیق معنا نکردند، واژه «الکتاب» لغت خاص خود در فرهنگ قرآن کریم دارد، الکتاب یعنی جملگی کتاب، همه کتاب، نه هر کتاب آسمانی یا...، قرآن باز شده همه کتاب است، که این مطلب مجال بیشتری نیاز دارد اگر توفیق بود ان شاء الله تعالی

 

 

شاید بتوان گفت که هویت شخصیتی پیشین با هویت کلی نوعی تفاوت دارد، چون کلی نوعی هر چند مصداق نداشته باشد و یا حتی ممتنع المصداق باشد اما قوام نوعیت او به فرض مصداق است، ما لا یمتنع فرض صدقه علی کثیرین، و لذا در مواردی که ذهن اصلا ملاحظه صدق بر مصداق نمیکند، شاید مناسب باشد به جای اینکه او را کلی ببینیم، دارای شخصیت مورد توجه و عنایت عقل ببینیم، هرچند شخص به معنای معروفش نیست، یعنی طبیعت شخصیتی یا هویت شخصیتی دارد.

و عدد هر چند در کتب کلاسیک به عنوان نوع شناخته میشود، کل عدد نوعٌ برأسه، اما شاید ریخت هویتی او بیشتر نزدیک به هویت شخصیتی باشد تا هویت کلی نوعی، چرا؟ مثالی عرض میکنم تا مقصودم واضح شود: میگوییم «اولین عدد اول پس از بزرگترین عدد اول که امروز بشر میشناسد» ملاحظه فرمایید که این عدد فعلا برای بشر معلوم نیست، ولی به برهان میدانیم که هست، نکته اینجاست که به محض اینکه عرض کردم میدانیم هست، ذهن شما سراغ چیزی نرفت که میخواهید فرض مصداق برای او بکنید، بلکه ذهن متوجه یک چیز، دقیقا یک چیز شد، (چیز ریاضی)، بدون اینکه محتاج فرض صدق برای او باشد، این مثال را برای مجهول زدم تا بیشتر جنبه شخصیتی او نمود پیدا کند، و گرنه همان مثال: «اولین عدد زوج» هم ذهن سراغ فرض دو کتاب و دو انسان و اینها نمیرود، و این سخن هر چند در مثل انسان هم میتوان گفت، اما انسان پس از اینکه افرادش معدّ برای ذهن شدند، از آنها به قولی تجرید میشود، و لذا به رنگ کلیت بیشتر جلوه دارد تا هویاتی که اصلا مصادیق نقش اعداد در درک آنها ندارند.

و مثالهای دیگر هم میتوان برای هویات شخصیتی پیشین پیدا کرد، مثل استلزامات، خواه مثل لو کان فیهما، و یا اگر انسان در حال کتابت باشد متحرک الاصابع است.

 

 

این سخن شما در موردی است که هویت چیز مورد تحدی، مبهم باشد، مثلا بگویند مثل یک مرکب بیاور، اینجا جا دارد بپرسد آیا منظور از مرکب چه نوع مرکبی است؟ و از چه جهت، مثلیت منظور است؟ آیا هواپیما یا کشتی یا ماشین یا.. منظور است؟ چرا بحث هویت شخصیتی پسین را جلو انداختم؟ برای همین منظور بود که هویت شخصیتی از حیث هویت، ابهام ندارد، و عرض کردم حتی اگر نسبت به کلیاتی که صبغه کلیت در آنها روشن است مثل بدن انسان، و آن هم کلیت پسینی، که ظاهرا در اثر تجرید به دست میاید، باز بتوانیم نگاه هویت شخصیتی بکنیم، میتوانیم بدون ذکر جهت خاص، بگوییم مثل بدن بیاور، و میتوان بحث وضع عام موضوع له عام که اصولیین میگویند با نگاهی دیگر به وضع خاص موضوع له خاص برگرداند.

هر هویتی یک مشخصه بارز دارد که از آن صرف نظر نمیشود، مثلا اگر کسی بگوید مثل دیوان حافظ بیاور، و کسی یک کتاب نثر آورد به او میگویند این که مثل دیوان حافظ نیست، و لذا اگر منظورشان مطالب عرفانی حافظ باشد تصریح میکنند که مثل حافظ در عرفانیات بیاور، اما اینکه فرمودید: «شما می فرمایید اگر راست می گویی یک کلام مثل این بیاور؟ بنده طبیعی است که بپرسم از چه جهت مثل این؟» آیا اگر بگویند مثل حافظ بیاور، و اصلا این سؤال مطرح نشود که از چه جهت مثل آن بیاور، درخواست و تحدی عبث و سفهی است؟ ظاهرا مشکلی ندارد، بلکه عرفی است، چرا؟ چون هویت مبهم ندارد، و تحدی به هویت او شده است، تا بعدا موازنه و محاجه صورت گیرد.

بلی این هست که اساسا مثلیت را نمیتوان از وجه شبه جدا کرد، پس «مثل این بیاور» در بطن خود وجه شبهی لامحاله دارد، ولی غیر از این است که قوام تحدی به ذکر وجه شبه باشد، و هر چند معروف است که تحدی قرآن برای مشرکین در آوردن کلام فصیح و بلیغ مثل قرآن است، اما به گمانم در قبل و بعد آیات تحدی، نکاتی است که میتوان وجه شبه در مثلیت را فهمید، و میتوان گفت نوعا وجه شبه در تحدی، مسأله فصاحت و بلاغت کلامی نیست هر چند شرط کار است، مثلا در آیه ۴۹ و ۵۰ از سوره مبارکه قصص، محور میشود هدایت که مطلوب فطری همه بشر است، و سپس اشاره میکند که رمز اینکه نمیتوانند مثل تورات و قرآن بیاورند چون مسأله مسأله هوای نفس است، در آیه ۵۰ فاء تفریع آمده است، و قبلا در پست ۹۸ فاء در آیه ۱۳ سوره هود فإن لم يستجيبوا لكم فاعلموا.. را توضیح دادم، اما آیه سوره قصص:

28|49|قل فأتوا بكتاب من عند الله هو أهدى منهما أتبعه إن كنتم صادقين ، فإن لم يستجيبوا لك فاعلم أنما يتبعون أهواءهم ومن أضل ممن اتبع هواه بغير هدى من الله إن الله لا يهدي القوم الظالمين

در هر دو سوره هود و قصص، با فاء تفریع، اشاره به رمز عدم توانایی شده است:

11|13|أم يقولون افتراه قل فأتوا بعشر سور مثله مفتريات وادعوا من استطعتم من دون الله إن كنتم صادقين ، فإلم يستجيبوا لكم فاعلموا أنما أنزل بعلم الله وأن لا إله إلا هو فهل أنتم مسلمون

در سوره قصص، مربوط به انگیزه است، وقتی هدف تابع هوای نفس باشد، ممکن نیست بتواند با هدف الهی تابع امر خدا، مقابله کند، و در این جهت، تورات هم مثل قرآن است، و در سوره هود، مربوط به قصور علمی است، چون پشتوانه قرآن کریم علم خداوند متعال است، ممکن نیست مخلوق که آن پشتوانه علمی را ندارد بتواند مثل قرآن بیاورد، و از این جهت هم هر چند تورات پشتوانه علم الهی دارد اما چرا خداوند به تورات تحدی نکرده است؟ اینجاست که مسأله تدوین نگاشتی مطرح میشود، و حروف مقطعه که در تورات نیست نقش احکام و تفصیل را تبیین میکند، و تدوین اخباری برای غیر محیط به تکوین هم ممکن است، نظیر انباء حضرت آدم ع به ملائکه، أنبئهم بأسمائهم، نه: علّمهم، اما در مورد خود آدم ع: علّم آدم الاسماء، و احاطه در تدوین نگاشتی نیاز است، و در سوره یونس به مسأله احاطه علمی اشاره شده است، که قبلا در پست ۹۸ توضیحات بیشتری عرض کردم:

10|37|وما كان هذا القرآن أن يفترى من دون الله ولكن تصديق الذي بين يديه وتفصيل الكتاب لا ريب فيه من رب العالمين ، أم يقولون افتراه قل فأتوا بسورة مثله وادعوا من استطعتم من دون الله إن كنتم صادقين ، بل كذبوا بما لم يحيطوا بعلمه ولما يأتهم تأويله كذلك كذب الذين من قبلهم فانظر كيف كان عاقبة الظالمين

در سوره یونس و هود به مسأله افتراء هم اشاره شده است، یعنی گاهی خود سخن را نسبت به خدا دادن، و ار زبان خدا حرف زدن، مؤنه بسیار زیادتری میخواهد، و لذا میگوید شما اگر میتوانید اینچنین افتراء بیاورید، و با تاکید بر این جهت شاید در آیه سوره مبارکه طور تعبیر حدیث آمده و جهت مماثلت یک جهت بیرونی است که افتراء باشد:

52|33|أم يقولون تقوله بل لا يؤمنون فليأتوا بحديث مثله إن كانوا صادقين

بلکه اساسا شک و ریب در قرآن به همین کلام خدا بودنش برمیگردد، در آیه ۲۳ سوره مبارکه بقرة تعبیر ریب آمده، و فاء تفریع در آیه بعدی انگیزه تحدی را این قرار میدهد که خلاصه اگر عملا دیدید که نتوانستید پس به فکر معاد و آخرت خود باشید که آن تحدی مربوط به مخاطب جستجوگر حق میشود:

2|23|وإن كنتم في ريب مما نزلنا على عبدنا فأتوا بسورة من مثله وادعوا شهداءكم من دون الله إن كنتم صادقين فإن لم تفعلوا ولن تفعلوا فاتقوا النار التي وقودها الناس والحجارة أعدت للكافرين


این مربوط به آیاتی که رسما در مقام تحدی است، اما آیات زیادی است که کارآمدی قرآن کریم را بیان میکند که به نحوی میتوان آنها را در زمره آیات تحدی آورد، و همچنین روایاتی که شئونات و مقامات قرآن را توضیح میدهد، مثل:

13|31|ولو أن قرآنا سيرت به الجبال أو قطعت به الأرض أو كلم به الموتى بل لله الأمر جميعا

59|21|لو أنزلنا هذا القرآن على جبل لرأيته خاشعا متصدعا من خشية الله وتلك الأمثال نضربها للناس لعلهم يتفكرون

56|75|فلا أقسم بمواقع النجوم وإنه لقسم لو تعلمون عظيم إنه لقرآن كريم في كتاب مكنون لا يمسه إلا المطهرون تنزيل من رب العالمين أفبهذا الحديث أنتم مدهنون وتجعلون رزقكم أنكم تكذبون

25|33|ولا يأتونك بمثل إلا جئناك بالحق وأحسن تفسيرا

5|83|وإذا سمعوا ما أنزل إلى الرسول ترى أعينهم تفيض من الدمع مما عرفوا من الحق يقولون ربنا آمنا فاكتبنا مع الشاهدين

و... و همچنین تعابیر روائی مثل: له نجوم و علی نجومه نجوم، الحالّ المرتحل، أعلم ذلک من کتاب الله، لا تفنی عجائبه و لا تنقضي غرائبه، و..

 

 

اشکال یکی از کاربران سایت:

مثال خوبی فرمودید
وقتی به ما بگویند مثل دیوان حافظ بیاور؛ یعنی شعر بیاور؛ و برای عرفانی بودنش باید قرینه بگذارند. منتها وقتی قرینه آوردند زمانی تحدی تام می شود که مخاطب قبول داشته باشد اشعار حافظ عرفانی است. یعنی اگر مخاطب از ابتدا عرفانی بودن حافظ را منکر باشد، اگر قرینه آوردند که منظورمان شعر عرفانی است عملا تحدی بی خاصیت می شود؛‌زیرا مخاطب هنوز ارزشمندی شعر حافظ از نظر عرفانی را قبول ندارد که انگیزه ای برای اقدام به آوردن مثل پیدا کند


الا هم در مانحن فیه، هویت شخصیتی پسین قرآن را اگر معیار قرار دهیم وقتی به عرب گفتند اگر راست می گویی مثل این را بیاور آنچه می فهمید همین جنبه فصاحت و بلاغت بود. آنچه مثلا من امروز می فهمم مثلا جنبه ریاضی وار بودن نظم قرآنی است. و یک نفر دیگر هم مثلا اخبار به غیب از این هویت شخصیتی پسین برداشت می کند. این همان بود که بنده عرض کردم مدار اعجاز را شخصی (یا حداکثر اجتماعی تاریخی)‌کنیم.
حالا با این دو سه محوری که من افزودم کاری نداریم. خود شما در بحث بالا فرمودید که اگرچه مخاطب عموما مثلیت از حیث فصاحت و بلاغت فهمید و سپس ادامه دادید که خود قرآن قرینه آورده که مدار مثلیت که شما از آن ناتوانید همان تدوین تکوین است که محصول احاطه علمی خداست.
خوب، اگر این قرینه را جدی بگیریم آنگاه اشکال بنده جدی می شود.
وقتی هنوز مخاطب قبول ندارد که این متن تدوین کل تکوین است این تحدی برایش چه وجهی دارد؟


در واقع اشکالم را در یک دوشقی مطرح می‌کنم:
۱) اگر خود مخاطب باید برای این هویت شخصیتی پسین که مقابلش می بیند وجه مثلیتی بیابد و اقدام به آوردن مثل کند آنچه آن زمان از این هویت می فهمیدند زیبایی بلاغی اش بود (که عرض کردم ممکن است امروز بعد دیگری را از این هویت شخصیتی پسین بفهمند) و خلاصه هرچه بفهمند این را که این تدوین کل تکوین است نمی‌توانند بفهمند. [این «نمی توانند» را به معنای «محال است» نگفتم؛ زیرا اثبات محال بودن این خودش دلیل می خواهد. اما قبلا توضیح دادم که عرفا راهی نداریم که بفهمیم چیزی که تدوین تکوین باشد چگونه خواهد بود مگر اینکه توضیحی دهید که انسان می تواند بفهمد چیزی تدوین کل تکوین است یا نه؛ که آنگاه پاسخم من داده می شود] پس در این حالت بحث از اینکه رمز تحدی تدوین تکوین است صرفا بحثی درون دینی خواهد بود و در مقام مواجهه با خصم (یعنی در مقام اثبات تحدی نه مقام ثبوتش)‌ثمره ای نخواهد داشت.
۲) اگر با قرینه ای از کلام گوینده، مخاطب بفهمد که وجه مثلیت - که باید برایش اقدام کند - تدوین کل تکوین است اگرچه وی اذعان می کند که نمی تواند بیاورد اما اصل این را قبول ندارد که این قرآن تدوین تکوین باشد که بخواهد با آن هماوردی کند. مانند اینکه من یک جمله بنویسم و به شما بگویم تمام حقایق عالم را در آن گنجانده ام و اگر می توانی مثل آن را بیاور. شما اول به من می گویی اول اثبات کن همه حقایق عالم در این است. وقتی خود این وصف را برای این جمله قبول ندارم دیگر چه تحدی ای؟

 

 

پاسخ

اساسا در هویات شخصیتی، میتوان به هویت ذات الشئون تحدی کرد، یعنی مرکزیت تحدی بر نفس هویت است، و جهات تحدی به ترتیب لایه‌های اربیتالی تشکیل میدهند، یعنی همانکه اصلا در فرمایش شما به چشم نمیخورد چون جهات را إما و إما در نظر میگیرید، در مثال حافظ که عرض کردم، چرا تفسیر میفرمایید اگر قرینه‌ای نباشد یعنی شعر بیاور؟ اگر به عبارت بنده دقت کنید عرض کردم: «آیا اگر بگویند مثل حافظ بیاور، و اصلا این سؤال مطرح نشود که از چه جهت مثل آن بیاور، درخواست و تحدی عبث و سفهی است؟ ظاهرا مشکلی ندارد، بلکه عرفی است، چرا؟ چون هویت مبهم ندارد، و تحدی به هویت او شده است، تا بعدا موازنه و محاجه صورت گیرد»، عرض کردم از حیثیت شعر نمیتوان غض نظر کرد، نه اینکه اگر قرینه نبود اساسا تحدی به شعریت باشد به تعبیر شما «وقتی به ما بگویند مثل دیوان حافظ بیاور؛ یعنی شعر بیاور»، خیر، تحدی به همین دیوان حافظ است که هویتش، که اصل ساری در شئوناتش هست هر چند جمیع حیثیات را هرگز ندانیم، قابل دسترسی برای همه افراد درگیر تحدی است، و لذا اگر کسی ادعا کرد که از حیث ادبیت و شعر و عرفان و.. مثل حافظ آوردم، مدافع حافظ که به نفس هویت تحدی کرده، در مقام محاجه میتواند بگوید دیوان حافظ در فال غوغا میکند، آیا آنچه تو آوردی میتوان با آن فال گرفت و جواب بدهد؟ (البته بنده مطلق فالگیری یا فالگیری به حافظ را نمیخواهم تایید کنم، لازم به گفتن نیست که دارم مثال میزنم)، ببینید چون تحدی به هویت شخصیتی دیوان حافظ بوده، هرگز نمیگوید که فالگیری چه ربطی به تحدی تو در مثل حافظ آوردن دارد؟ خیر، خود را محکوم میبیند چون تحدی یه نفس هویت است که ذات الشئون و الحیثیات است.

با توضیحی که عرض کردم جواب از این فرمایش شما معلوم میشود: «خوب، اگر این قرینه را جدی بگیریم آنگاه اشکال بنده جدی می شود. وقتی هنوز مخاطب قبول ندارد که این متن تدوین کل تکوین است این تحدی برایش چه وجهی دارد؟» لازم نیست که مخاطب این جهت را قبول داشته باشد، چرا؟ چون اصل هویت شخصیتی قرآن کریم در دسترس همه است، هر چند تا ابد تمام حیثیات واقعیه او را ندانیم، همینکه دسترسی به اصل هویت او داریم کافی است که بگوییم مثل این را بیاور، اگر نیاورد که تحدی ناجح است، و اگر آورد تازه اول موازنه است، و در این مرحله لایه به لایه، حیثیات واقعی که این هویت دارد، بررسی شده خود را نشان میدهد.

چیزی را که بنده لایه مرکزی تحدی عرض کردم، شما میخواهید در بدو تحدی به وضوح در دسترس باشد، و این خلاف مقصود من است، چون من تحدی را به نفس هویت که در دسترس همه است مطرح کردم.

بنده معتقدم مثلا اعجاز ریاضی قرآن که نفس الامریت دارد، هنوز زمان آن نرسیده است، چه برسد به تدوین نگاشتی تکوین، که بغرنج‌ترین حیثیت این هویت است در حالی که خود نفس این هویت مورد تحدی است، و دسترس همه است.

قرآن از آن حیث که تدوین اخباری تکوین است، شروع و پایان دارد، مصحف الآن ما با سوره مبارکه حمد آغاز میشود، و با سوره ناس پایان مییابد، دقیقا حرف آغازین و حرف پایانی هم معلوم است، اما قرآن از آن حیث که تدوین نگاشتی واقعیات است، شاید نتوان در مصحف مرسوم نشانش داد، و اساسا تدوین نگاشتی که به منزله شبیه‌سازی دقیق و نقشه زنده تکوین است، هندسه خاص خود دارد، مثلا اگر بخواهید یک کره را تدوین اخباری کنید، مقاله‌ای ریاضی مینویسید و تمام چیزهایی که راجع به او میدانید ثبت میکنید، این مقاله آغاز و پایان دارد و در دفتر جای میگیرد، اما اگر بخواهید کره را تدوین نگاشتی کنید نمیتوانید آن را در دفتر جای دهید.

کره‌ای در نظر بگیرید، این کره یک مرکز دارد، حجم دارد، اما یک چیز زیبا دارد که محیط کره است، یعنی سطح دو بعدی خمیده و منحنی، که رویه کره مثل سطح یک توپ است، آیا مرکز این سطح کره کدام نقطه است؟ آیا نقطه آغازین این سطح کجاست؟ آیا نقطه پایان این سطح کجاست؟ محور تقارن این سطح کجاست؟ واضح است که هر نقطه را روی این سطح منحنی دو بعدی در نظر بگیرید، میتواند مرکز این سطح باشد، میتواند نقطه شروع این سطح باشد، نقطه پایان باشد، و.. آیا اگر بخواهید این سطح منحنی را تدوین نگاشتی کنید میتوانید آن را در مقاله و دفتر جای دهید؟ آیا لازم نیست اینجا یک دفتر کروی درست کنید؟ چرا برای دانش‌آموزان در درس جغرافیا کره زمین میبرند؟ چون نقشه مسطح دانش‌آموز را گیج میکند، حال یک قدم پیش برویم و فرض بگیریم که فضای سه بعدی کروی داشته باشیم، در کره معمولی، در فضای کره و حجم آن، تنها یک مرکز داریم، اما وقتی یک کره سه بعدی نااقلیدسی داشته باشیم، شبیه سطح دو بعدی کره معمولی، هر نقطه در هر کجای فضا و حجم این کره در نظر بگیرید، مرکز خواهد بود! نقطه شروع خواهد بود و نقطه پایان! حال اگر بخواهیم این فضای کروی را تدوین نگاشتی کنیم باید در چه دفتری قرار دهیم؟ برای دانش‌آموزان جغرافیا کره بردیم، برای دانش‌آموزان کلاس هندسه فضایی کروی چه چیزی ببریم؟

اگر قرآن کریم که در مصحف فعلی ما جلوه‌گر است، و صبغه تدوین اخباری تکوین دارد، بخواهد در جهت تدوین نگاشتی تکوین جلوه کند، و فرض بگیریم که نگاشت تکوین در عالمی با هندسه نااقلیدسی کروی بکند، مصحف به صورتی جلوه میکند که هر حرف قرآن که در نظر بگیرید، هم حرف آغازین قرآن است و هم حرف پایانی و هم حرف وسط!

حال اگر قرآن بخواهد تدوین نگاشتی تکوین در فضازمان بکند، و بعد چهارم را هم نگاشت کند، چگونه میشود؟ شاید بتوان گفت آن وقت هر حرف مصحف میتواند آثار انبساطی هم پیدا کند،(اگر فرض بگیریم که فضا در حال انبساط است)، مثال بادکنک معروف است، اگر یک ق روی بادکنک بنویسید و بادکنک را باد کنید، خود حرف منبسط میشود، اگر بخواهید یک ق که در حال انبساط است را تدوین نگاشتی کنید چه میکنید؟ شاید یکی از اعجازهای قرآن کریم در مصحف فعلی، اتفاق تمام مصاحف بر زیاد کردن یاء در «بأیید» باشد، و حال آنکه اصلا دو یاء نداریم، «بأید» یک یاء نیاز دارد، اما در مصحف آمده: والسماء بنیناها بأیید و إنا لموسعون، آیا وقتی صحبت از توسعه دادن است (علی وجه) خود حرف یاء با تکرارش نحوه توسعه را در بین سه حرف «أید» نشان میدهد؟ به هر حال ما نمیتوانیم هیچ قضاوتی بکنیم، اما وقتی مرحله مرحله این حیثیات تدوین تکوین، جلوه کرد، تفاوت قرآن کریم با غیر آن معلوم میشود.

مهم در تبیین مقصود:
با ملاحظه آنچه گذشت، اگر شما بگویید یک کره مثل این کره در دست من بیاور، میتوانید به نفس هویت آن تحدی کنید، و اصلا کار نداشته باشید که این کره آنقدر دقیق است که هر نقطه روی سطح آن دقیقا میتواند مرکزیت داشته باشد، پس اگر کسی کره‌ای آورد و ادعا کرد مثل این است، آن وقت شما توضیح دهید و ابراز کنید که آیا هر نقطه کره تو بالدقه مرکزیت دارد؟ یا خیر، این شبه کره است؟ و همچنین اگر کره دقیق آورد، بگویید این کره من آلیاژ خاصی دارد که در گرما منبسط نمیشود، آیا تو چگونه است؟ و.. بخصوص وقتی انگیزه تحدی، هدایت و معرفت خداوند و سعادت آخرت و... باشد، یعنی نخواهد مخفی کاری کند، بلکه غیر از واقعیت اعجاز تدوین تکوین، بخواهد مخاطب را به سعادت برساند.

شاید سابقا عرض کردم که یکی از رموز حدیث ثقلین، همین ظهور انجاز تحدی قران کریم به دست امام معصوم ع است، البته گفتم که خداوند قدرت خود را غیر حکیمانه آشکار نمیکند، تدوین تکوین توسط کتاب، مشتمل بر قدرت فوق العادة است، آصف با یک حرف کتاب، تخت بلقیس را آورد، و لذا وقتی که حکمت الهی اقتضاء عقلایی کند، آن روز، روز این آیه است: و لو أن قرآنا سیرت به الجبال أو قطعت به الارض او کلّم به الموتی بل لله الامر جمیعا، آن روز ، روز ظهور رمز حدیث ثقلین است، چه کسی است که طوری قرآن را میداند که به دست او این آیه ظهور میکند؟

ادامه پاسخ

با توضیحی که عرض کردم معلوم شد که شق سومی در کار است، یعنی همان که در پست ۹۱ اشاره کردم، ملاحظه فرمایید که در آیه ۸۸ سوره مبارکه إسراء اصلا هیچ قرینه‌ای نیست که منظور از مثلیت چه جهتی است؟(تا آنجا که بنده میفهمم) بلکه تحدی به نفس هویت است:

17|88|قل لئن اجتمعت الإنس والجن على أن يأتوا بمثل هذا القرآن لا يأتون بمثله ولو كان بعضهم لبعض ظهيرا

و لذا عرض کردم در توضیح این آیه شریفه: «وقتی تحدی میکند به کمک کردن تمام جن و انس، اینجا حتما باید اشاره به هویت و جوهره یک واحد به عنوان کل، بنماید تا معلوم شود که تحدی نسبت به این قرآن است با همه شئونش»:

 

 

پاسخ مجدد کاربر

خیلی خیلی عالی بود
تازه وجه تاکید شما بر هویت شخصیتی را فهمیدم

وفقکم الله لمرضاته






اگر درست فهمیده باشم
پاسخ این سخن حقیر که عرض کردم بار استدلال را بر دوش مخاطب می اندازید این است که اساسا تحدی به هویت شخصیتی معنایی جز این ندارد که طرف مقابل عجز خود را در برابر این هویت شخصیتی مقابل خود احساس کند؛ و درک احساس این عجز هم معنایی ندارد جز اینکه بخواهد هویت رقیبی برای او بیاورد و در خصوص اینکه این هویت رقیب هست یا نه باید گام به گام بحث کرد.


خوب؛ مشکلی که می ماند این است که اثبات مثل بودن یا نبودن (توجه شود که مقام اثبات را می گویم) خیلی وابسته به توان استدلالی افراد درگیر در بحث می شود. یعنی اگر زمانی کسی (مثلا یک متخصص بلاغت) کتابی بیاورد و ادعای مثلیت کند و مدافعان قرآن نه آن اندازه در بلاغت ورزیده باشند و نه این حیثیات را توجه داشته باشند و نتوانند نشان دهند که واقعا آن متن آورده شده مثل قرآن نیست؛ آن وقت قرآن نزد مخاطبان زمین می خورد! که احتمالا پاسخ این باشد که آن نظریه صرفه را همینجا باید فهم کرد. یعنی این فرض اگرچه محال ذاتی نیست اما محال وقوعی است و مثلا اگر مدعی ای پیدا شود حتما خداوند فرد اقوای از او را در این امت قرار می دهد که بر او غلبه کند.
آنگاه ثمره این بحث آن می شود که ما (به عنوان کسی که می خواهیم در مقابل شبهات دفاع کنیم) باید هرچه بیشتر حیثیات مختلف این هویت شخصیتی را بشناسیم و ظرفیتهای مخاطب در درک این حیثیات را هم بشناسیم. آنگاه شناخت اینکه قرآن تدوین تکوین است فهم ما را از این هویت شخصیتی تقویت می کند. لذا ممکن است خود این مساله در هیچ دفاع خاصی به کار نیاید اما در عین حال بصیرت ما در فهم این هویت شخصیتی قرآن را بالا می برد و به فرمایش شما پشتوانه می شود برای توجه به هر حیثیت دیگری از قرآن که به نظرمان می رسد تاکید بر آن حیثیت می تواند ادعای مثلیت مطرح شده را زمین بزند.


درست فهمیدم؟

 

جمع بندی این کاربر

درباره این بحثی که درباره اقسام هویت برشمردید من فکر می کردم که این دقیقا چه ربطی به بحث دارد؟
یک نکته ای به ذهنم رسید ممنون می شوم که بفرمایید چقدر درست فهمیده ام


تا اینجای فرمایشات شما ما می توانیم لااقل این چند هویت را داشته باشیم:


۱. هویت کلی: مانند انسان بما هو انسان
۲. هویت شخصی جزیی: هویتی است که همواره در دستگاه مختصات زمان و مکان خاص مقید است؛ مانند شخص خارجی بدن زید (که از لحظه ای به دنیا می آید و تا زمانی خاص باقی است و بعد می پوسد و دیگر بدنی در کار نخواهد بود) مثال دیگر در فرمایش شما «اولین سخنرانی آقای زید»
۳. هویت شخصیتی: هویتی که اگرچه جزیی و به این جهت معین است اما در عین حال در دستگاه مختصات زمان و مکان خاص مقید نیست؛‌بلکه مرتب در مصادیق مختلف می تواند تجلی کند؛ که خود این بر دو قسم بود:
۳.الف. هویت شخصیتی پیشین: مانند اولین عدد زوج؛ (اگر می گفتیم عدد زوج یک مفهوم کلی بود؛ اما خود کلمه اولین آن را تعین جزیی می دهد؛ در عین حال اولا این تعین بعد از تحقق در عالم خارج نیست (لذا پیشین است) و ثانیا منحصر در یک مصداق در دستگاه مختصات زمان و مکان خاصنیست (مثلا وقتی من فهمیدم ۲ اولین عدد زوج است؛ مصداق ذهنی این دویی که من فهمیدم غیر از مصداق ذهنی این دویی است که شما فهمیدید)
۳.ب. هویت شخصیتی پسین: مانند اولین مقاله آقای زید؛ فرقش با «اولین سخنرانی آقای زید» این است که اولین سخنرانی وی کاملا در مختصات زمان و مکان خاص است اما اولین مقاله آقای زید اگرچه جزیی شده، اما در مختصات زمان و مکان خاص منحصر نشده لذا هم آن مقاله ای که آن روز روی کاغذش نوشت هم آنکه در روی کاغذ نشریه مربوطه در آن زمان خاص منتشر شد و هم آنکه شما الان از طریق فضای مجازی دانلودش می کنید و هم آنکه من آن را دانلود می کنم و ... همگی اینها مصادیق همان «اولین مقاله زید» هستند.

تفاوتش با هویت شخصیتی پیشین هم در این است که این واقعیت توسط شخص خاصی پایش به دار هستی باز شد؛ و کاملا ممکن بود که هیچگاه پایش به دار واقعیت باز نشود (مثلا اگر اصلا آقای زیدی وجود نمی داشت یا اگر او کاملا بیسواد می بود)


(در توضیحات فوق به طور خاص در مورد «هویت شخصیتی پیشین» تردید دارم که کاملا درست فهمیده باشم)


خوب؛ ثمره این بحث در بحث اعجاز چیست؟
آن که من فهمیدم این است که اساسا معجزه نمی تواند از قسم اول (هویت کلی) یا قسم۳.الف (هویت شخصیتی پیشین) باشد؛ زیرا معجزه قرار است دلیل بر صدق شخص معین باشد و باید توسط شخص خاص به دار وجود وارد شود؛
اما معجزات دو قسمند:
اغلب معجزات (شاید تمام آنها غیر از قرآن) هویت شخصی جزیی داشتند یعنی کاملا مقید به دستگاه زمان مکان خاص خود بودند لذا ما صرفا باید با إخبار دیگران از وقوع آنها مطلع شویم؛

اما قرآن هویت شخصیتی پسین دارد؛‌یعنی در عین اینکه پیامبر ص او را وارد دار وجود کرد اما همچنان آن هویت در مصادیق مختلف خود را متجلی می کند و لذا هرکس در هر زمان می تواند مصداقی از مصادیق خود آن را بیابد؛

آنگاه ثمره بحث این می شود که تحدیهای به سایر معجزات کاملا وابسته به زمان و مکان خاص می شد؛ یعنی مادام که مثلا حضرت موسی ع زنده بود و عصا را اژدها می کرد این تحدی کارکرد داشت (یعنی عده ای دیگر بیایند عصا را اژدها کنند ولی عصای موسی همه آنها را بر باد دهد) ولی بعد از رحلت حضرت موسی ع دیگر کارکرد تحدی خود را از دست می دهد (یعنی اگرچه خبر آن برای افراد خبر از یک واقعیت اعجازآمیز است اما دیگر کسی (مثلا یک ساحر) اگر مدعی شود که من هم می توانم مثل آن را بیاورم نمی توان وی را محکوم کرد) چنانکه امروزه براحتی می توان برای برخی معجزات حضرت عیسی ع (ابری الاکمه و الابرص) مثل آورد و این نقصی بر حضرت عیسی ع نیست زیرا او تحدی ابدی نکرده بود بلکه تحدی اش برای زمان خودش بود.
اما قرآن کریم چون هویتش هویت شخصیتی پسین است هر زمان می تواند کارکرد تحدی خود را داشته باشد؛ و لذا برای مثل آن آوردن، حتی نیازی نیست که سندیت آن به لحاظ تاریخی اثبات شود؛ یعنی همین چیزی که الان در دست عموم بشر به اسم قرآن موجود است کافی است برای اینکه افراد بخواهند مثلش را بیاورند؛ و با این توضیح وجه اینکه چرا تنها قرآن می تواند معجزه ختمیه قرار گیرد هم معلوم می شود


آنگاه آن بحثهای قبلی هم منطق خودش را پیدا می کند
یعنی چون هویت شخصیتی دارد اگر کسی فرضا یک کلام خیلی بلیغ آورد ما می گوییک قرآن علاوه بر بلاغت مثلا اخبار از غیب هم دارد که سخن تو ندارد؛ و ...

و آنگاه صرفه هم در همین فضا معنای خوبی پیدا می کند:
یعنی این هویت شخصیتی چنان است که هرکس از هر جهتی اقدام به آوردن مثل آن کند دیگرانی پیدا می شود که نشان دهند قرآن هم از همان جهت و هم لااقل به خاطر برخورداری از جهات متعدد دیگر به مراتب بالاتر از آن کلامی است که به عنوان مثل وارد گود شده است (چون خود قرآن بعینه در اختیار همگان هست؛‌برخلاف عصای موسی که دیگر خودش بعینه در اختیار همگان نیست)

 

 

نقل قول:
در اصل توسط (mahdi) نوشته شده است
با این بیان تحدی کردن به یک امر پیشرفته و فوق العاده ، سهل و آسان خواهد بود و ارزش تحدی زیر سؤال می رود . چرا که هویت شخصیتی اشیاء ،همواره مجمع حیثیات بسیاری می باشد که شاید سر به بی نهایت بگذارد ، مخترع یک اثر فوق العاده ، می تواند تحدی کند به همین هویت شخصیتی شیء ، چرا که از حیثیات فراوان آن آگاهی دارد در حالی که دیگران اطلاعی ندارند . هیچ گاه شیئی کاملا شبیه آن ساخته نمی شود شیئی که مجمع جمیع حیثیات آن باشد خصوصا حیثیات شخصی آن . به هر حال سازنده می آید می گوید که فلان حیثیت را در نظر نگرفته بودید که من در نظر گرفته بودم و ناظرین هم می فهمند که این چیز ، کاملا مثل آن به حساب نمی آید .

معنای لغوی تحدی، مبارزه طلبی است، و صاحب مقاییس میگوید اصل معنا، سوق دادن و راندن به سوی چیزی است، و تحدی کننده دیگری را سوق میدهد و تشویق و تحریک میکند که به میدان او بیاید، و در کتب لغت تحدی برای قرائت قراء به کار رفته است، یعنی یک قاری وقتی نحدی میکرد میگفت هیچ کس نمیتواند مثل من قرائت قرآن کند.

بنابر این اصل تحدی، مطلبی عرفی است، و بر دو نوع است، تحدی جهتی و حیثی که ناظر به یک حیث خاص است، و تحدی به هویت که ناظر به خود هویت شیء است، مثلا ناشر دیوان حافظ میتواند به زیبایی خط دیوان که چاپ کرده تحدی کند، تحدی او فقط ناظر به حیثیت زیبایی خط است، و یا خود حافظ میتواند به فن شعر دیوان خود تحدی کند، یعنی فقط ناظر به جهت شعری دیوان او باشد، اما نوع دیگر تحدی که تحدی به هویت است نیز افراد زیاد میتواند داشته باشد، بلکه جمله معروف لا تکرار فی التجلي میگوید: اساسا هر چیزی تحدی به هویت خودش میکند! پس حافظ هم میتواند به هویت دیوان خودش تحدی کند، «به همین ملاک مثلا حافظ می تواند به دیوان خود تحدی کند همچنین مولوی به مثنوی خود و فردوسی به شاهنامه خود . حقیقتا در طول این همه سال چه قدر شعرائی بوده‌اند که خواسته‌اند مثل حافظ بسرایند ولی نشده است و دیوانی جای دیوان حافظ را نگرفته است».

نکته مهمی که اینجا هست اینکه سنخ تحدی به هویت، ارزش نیست، و نیز اختصاصی به تحدی قرآن کریم ندارد، یعنی هویت قرآن کریم است که اختصاص به قرآن دارد، نه اینکه تحدی به هویت، اختصاص به قرآن داشته باشد، بلی وقتی هویت قرآن، با پشتوانه علم خداوند متعال، تدوین تمام نفس الامر است، و این هویت با این خصوصیت، منحصر در قرآن است و اختصاص به قرآن دارد، پس تحدی به هویت قرآن هم یک تحدی منحصر به فرد است، نه اینکه اصل سنخ تحدی به هویت، منحصر به قرآن باشد.

و اما اینکه «هویت شخصیتی اشیاء ،همواره مجمع حیثیات بسیاری می باشد که...» پس مطلب صحیحی است، و اساس سنخ و نوع تحدی به هویت، قوامش به همین ملاحظات تحدی کننده است، و میتوان گفت: «به هر حال سازنده می آید می گوید که فلان حیثیت را در نظر نگرفته بودید که من در نظر گرفته بودم» اما فلان حیثیت اگر امتیاز به معنای برتری باشد میتواند در تحدی نقش ایفا کند، اما اگر صرفا یک امتیاز فلسفی باشد یعنی تنها این حیث با حیث دیگر فرق دارد، پس نمیتواند در تحدی مؤثر باشد، و نکته دیگر اینکه هر چند حیثیات هویت بسیار زیاد است اما مهم علم تحدی کننده به آنها و ملاحظه آنها است، و یا لااقل امکان آگاهی او پس از سنجش دو هویت است، یعنی حیث ممتاز دارای کمال، اطلاع بر آن در تحدی به آن، شرط است.

و نکته آخر اینکه مطابق معنای لغوی تحدی، ادعا و طلب کردن و تحریک دیگران بر اقدام به مثل، مقوم معنای تحدی است، یعنی هر چند حافظ میتواند به هویت دیوان خودش نحدی کند، اما اگر ادعایی نکرده و مبارز نطلبیده، پس اصلا تحدی صورت نگرفته است، و لذا در تفاوت معجزه با کرامت که شبیه هم هستند فرمودند که شرط معجزه ادعا است ولی شرط کرامت عدم ادعاست، یعنی تفاوت بشرط شیء و بشرط لا.

و حافظ هر چند میتواند به هویت دیوان خودش تحدی کند اما این غیر از جواب تحدی قرآن است، یعنی حافظ میتواند بگوید: مثل دیوان من بیاورید، اما اگر بگوید این دیوان من مثل قرآن است، آنگاه به تحدی قرآن پاسخ داده است، و واضح است که بین این دو فرق است، و هر دو محتاج ادعای خاص خود هستند، مثلا حافظ اگر بگوید مثل دیوان من بیاورید، کسی شک ندارد که سر تا پای حافظ کرنش در مقابل قرآن کریم است، تخلص خود را چرا حافظ گذاشته؟ آیا چه کسی شک دارد که حافظ یعنی کسی که تمام قرآن را از بر دارد؟ افتخار میکند و اساس نجات را حفظ قرآن میداند:

عشقت رسد به فریاد ار خود بسان حافظ ---- قرآن زبر بخوانی با چهارده روایت

این یعنی چه؟ یعنی تایید عملی تحدی قرآن کریم، و همچنین سایر تحدی‌هایی که اصلا ربطی به جواب قرآن نداشته باشد، بلکه تحدی به هویت چیزی در حوزه خاص و منظور خاص باشد، آنها ارزش تحدی قرآن کریم را زیر سؤال نمیبرد.

 

 

در اصل توسط (mahdi) نوشته شده است
اگر رمز تحدی قرآن کریم تکیه آن بر تدوین تکوین بودن آن می باشد همانطور که فرمودید :

و همچنین فرمودید :

اگر بگوییم که تحدی به جمیع شئون قرآن کریم است لازم می آید که بعضی شئون آن -از جمله همین جنبه های تدوین تکوین بودن آن - قابل اثبات و تفهیم برای افراد عادی جامعه نباشد . در این صورت فی الجمله تحدی به چیزی شده است که قابلیت انجاز ندارد . و این خلاف فهم عرفی و عقلائی از آیه شریفه است.....
با تشکر وافر از اینکه بحث را پی گرفتید، و مطالب خوب افاده فرمودید، بنده هم در حد ذهن ناتوان خودم برای پیشرفت بیشتر بحث، کلماتی عرض میکنم.

فرمودید:
«اگر بگوییم که تحدی به جمیع شئون قرآن کریم است لازم می آید که بعضی شئون آن -از جمله همین جنبه های تدوین تکوین بودن آن - قابل اثبات و تفهیم برای افراد عادی جامعه نباشد»

فرق بسیار است بین اینکه بگوییم تحدی به جمیع شئون قرآن کریم است و اینکه بگوییم تحدی به هویتی است که دارای جمیع شئون ذاتیه خودش است، و مقصود بنده دومی است، و اگر عبارتی موجب ایهام اول شده است، اشتباه از بنده بوده است.


فرمودید:
«آیه شریفه به چیزی تحدی می کند که قابلیت نشان دادن و تبیین کردن داشته باشد . این قرآن که در مقابل خصم به آن تحدی شده است چیزی جز همین الفاظ نبوده است.»

شما خودتان شک ندارید از اینکه میگویید: «جز همین الفاظ نبوده» مقصودتان نفس اصوات بدون معانی و معارف آنها نیست، و در فرمایش شما اصلا روی نکته‌ی لایه‌ای بودن تحدی، تاکید نشده است، یعنی اگر این عبارت بنده تاکید نشود بحث سر نمیرسد:

«تحدی، یک رمز اصلی و لایه مرکزی دارد، و آن اصل است، تحدی به هویت شخصیتی قرآن کریم است، اما از آنجا که هویت شخصیتی، شئون بسیار زیادی دارد، این تحدی اصلی و مرکزی، خود را در لایه‌های دیگر هم نشان میدهد.»
نقل قول:
در اصل توسط hosyn نوشته شده است
نکته اصلی که میخواهم عرض کنم اینکه تحدی قرآن کریم در مقابل جن و انس، یک تحدی لایه‌ای است، تحدی، یک رمز اصلی و لایه مرکزی دارد، و آن اصل است، تحدی به هویت شخصیتی قرآن کریم است، اما از آنجا که هویت شخصیتی، شئون بسیار زیادی دارد، این تحدی اصلی و مرکزی، خود را در لایه‌های دیگر هم نشان میدهد.


فرمودید:
«آنچه در زمان نزول آیات مورد توجه بوده است همین قرآنی بوده است که در قالب لفظ حضرت قرائت می فرمودند پس عرفا تحدی به همین قرآن است از این رو همین قرآن ملفوظ باید فی نفسه دارای جهات اعجاز باشد.»

در این جهت با هم شریک هستیم که همین قرآن ملفوظ باید دارای جهات اعجاز باشد، و اتفاقا اصل مقصود من اثبات اعجاز برای همین قرآن ملفوظ است، و سابق عرض کردم:
نقل قول:
در اصل توسط hosyn نوشته شده است
وقتی میگوییم قرآن چیست؟ نه میتوانیم از حیثیت لفظ بودن قرآن صرف نظر کنیم و نه از حیثیت مفاهیم و معانی قرآن عبور کنیم، همانطور که عرض کردم همه را با هم به عنوان یک کل باید در نظر بگیریم.

و وقتی از حیثیت لفظ بودن قرآن سخن میگوییم، فورا سر و کار ما با حروف است، ...


اما ابتدا باید ببینیم «ملفوظ» یعنی چه؟ آیا اگر فرض بگیریم پیامبر خدا ص سوره مبارکه کوثر را مینوشتند و اصلا قرائت نمیکردند، آنچه شما میگویید محقق نمیشد؟ به گفته شما حتما باید قرائت میفرمودند تا بتوان تحدی کرد؟ الفاظ، طبایع دارند که آنها نقش اصلی در هویت بخشیدن به قران کریم دارند، و لذا ابتدا بحث را بر سر هویات شخصیتی پسین بردم تا ثمراتش در ادامه نمودار شود.

ما با تحریک لسان، فردی از کاف مثلا تولید میکنیم، اما اصلا قدرت نداریم تا نفس طبیعت حرف کاف را تولید و تلفظ کنیم، و طبیعت کاف است که وجود لفظی صوتی دارد، و وجود کتبی منقوش دارد، و وجود ذهنی متصور دارد، و وجود.... اما همه این وجودها متفرع بر این است که عقل، طبیعت کاف را درک کرده است، طبیعت را عقل دارد و سپس فردی از آن را ایجاد کند، به انواع وجودات لفظی و کتبی و...


فرمودید:
«قضیه « لو کان لبان » را بسیاری از جوانان امروزی قبول ندارند چون که در ذهنشان احتمال مخفی کردن و محو کردن پررنگ است خصوصا با لحاظ بستر تحدی و محیط و مناطق اسلامی که قریب به 1400 سال است تحت سلطه ی مسلمانان است .»

بخشی از مطالب این بخش را نوشتم و تاخیر افتاد، ان شاء الله عرض میکنم.

 

 

مناظره سوزنچی و نیکویی در رمز تحدی قرآن کریم-بحث‌های مقدماتی

8

فهم مقصود از «حقيقت قرآن» که محل ادعا به عنوان معجزه قرار گرفته است (قرآن چگونه چيزي است که انتظار دارند ما مثل آن را بياوريم).

اگر مي‌خواهيم معجزه بودن قرآن را بفهميم، اول بايد ببينم قرآن چگونه واقعيتي است که از آوردن مثل آن ناتوانيم. براي رسيدن به جواب اينکه «قرآن چيست؟» ابتدا بايد انواع هويت‌ها را بشناسيم، و هويت شخصيتي پسين را از ساير هويات تمييز دهيم. در مثالي که در يادداشت قبل گفتم که «بدن انسان معجزه است»، آيا اگر مي‌گفتم «بدن زيد معجزه است» تفاوتي نمي‌کرد؟ بدن انسان يک هويت نوعي کلي دارد، ولي بدن زيد يک هويت شخصي جزئي دارد. ما تفکيک هويت کلي و هويت جزيي را براحتي مي‌شناسيم و اغلب گمان مي‌کنند که ما فقط با اين دو نوع مواجهيم، در حالي که در همينجا انواع ديگري از هويت وجود دارد که براحتي ذيل هيچيک از اين دو قرار نمي‌گيرد. مثلا اگر بگوييم «سومين عدد زوج، هويت خاص خود دارد که عدد شش است»، آيا هويت عدد شش، هويت نوعي کلي است يا هويت شخصي جزئي؟ هويت عدد شش در عبارت: «شش خودکار در جيب زيد» چطور؟ آيا اين شش، شخصي جزئي است يا نوعي کلي؟ حال اگر بگوييم: «شش قصيده اول ديوان حافظ»، آيا اين شش، شخصي جزئي است يا نوعي کلي؟ ديوان حافظ يک هويت شخصي جزئي دارد يا هويت نوعي کلي؟!

اگر در اين مثالها دقت شود مي‌بينيم که در قبال هويت نوعي کلي، در گام اول دست کم مي‌توان بين «هويت شخصي» و «هويت شخصيتي» تمايز برقرار کرد. هويت شخصي، جزئي حقيقي است، مثل زيد، که براي خود در مختصات فيزيکي جايي دارد و مي‌توان در دستگاه مختصات فضا-زمان، آن را نشان داد. همچنين اگر بگوييم «اولين سخنراني استاد فيزيک ما، در فلان روز، راجع به قانون اول نيوتن بود» اين اولين سخنراني او، هويت شخصي جزئي دارد، و تمام لحظاتش و کلماتش را مي‌توان در مختصات فضا-زمان نشان داد. اما اگر بگوييم «مقاله اول استاد فيزيک ما، که در فلان تاريخ نوشته، راجع به قانون اول نيوتن است»، آيا اين مقاله اول استاد ما، يک هويت مشخص براي خودش دارد يا ندارد؟ آيا يک امر کلي است يا جزئي؟ چه کسي مي‌پذيرد که مقاله اول نوشته شده توسط استاد ما امري کلي باشد؟ استاد، امر کلي نوشته است؟! اما اگر جزئي است چگونه يک جزئي ميتواند در ده‌ها نشريه چاپ شده و همزمان موجود باشد؟ بخصوص اگر کاشف عمل آيد که استاد ما وقتي تايپ مي‌کرده، دقيقا همزمان وقتي انگشتش روي يک دکمه کيبورد مي‌خورده، در چندين فايل در چندين کامپيوتر همزمان تايپ و ذخيره مي‌شده است، چگونه يک جزئي ميتواند همزمان در چندين فايل موجود شده باشد؟ آيا يک زيد همزمان ميتواند چندين زيد باشد؟!

به نظر مي‌رسد تفاوت «اولين سخنراني» با «اولين مقاله»، تفاوت شخص و شخصيت است، شبيه تفاوت زيد با شرکتي که زيد تقاضاي ثبت آن را داده و مدير آن است. آيا اگر بگوييم «اولين باري که حافظ اين قصيده را خوانده» با اينکه بگوييم «اولين قصيده‌اي‌ که توسط حافظ سروده شده» تفاوت نيست؟ اولين باري که حافظ اين قصيده را خوانده، هويت واحد شخصي و جزئي حقيقي دارد، و ما فعلا نمي‌توانيم به آن دسترسي داشته باشيم، اما اولين قصيده‌اي که حافظ سروده، هويت واحد شخصيتي دارد و هر چند کلي نيست، اما جزئي حقيقي هم نيست، و ما در هر زمان و مکان مي‌توانيم از طريق نسخه‌هاي متعدد آن، به آن دسترسي داشته باشيم.

در همينجا خوب است اشاره کنم که همين هويت شخصيتي نيز دست کم دو قسم مختلف دارد که احکام آنها نيز با هم متفاوت است: هويت شخصيتي پسين و هويت شخصيتي پيشين. براي درک تفاوت اين دو توجه کنيد: آيا اولين قصيده سروده حافظ، که اکنون براي ما، در ضمن هر کتاب ديوان حافظ و هر چاپ مختلف، هويت خاص خود دارد، قبل از اينکه حافظ بسرايد هم اين هويت را داشته است؟ واضح است که پديده سرودن، سبب شکل‌گيري اين هويت شخصيتي براي اين قصيده است، که اين را هويت شخصيتي پسين مي‌ناميم. اما «اولين عدد اول پس از بزرگترين عدد اول که امروز بشر مي‌شناسد»[13] يک عدد کاملا مشخص است و هويت خاص دارد[14] اما هرگز در گرو يک پديده فيزيکي نيست، مثلا اين طور نيست که اين عدد الان که هنوز بشر آن را نمي‌داند واقعا معين نباشد و پس از کشف آن، هويت خاص خود پيدا کند، که اين را هويت شخصيتي پيشين مي‌ناميم. اما اولين قصيده حافظ، پس از يک زمان خاص که زمان سرودنش باشد، هويت خاص خود را پيدا کرده است. و سنخ هويت اولين قصيده حافظ، هويت شخصيتي پسين است. دقت کنيد اگر امروز همان اولين غزلي که حافظ سرود را در کتابي منتشر کنند و اگر من همان را بخوانم باز دقيقا عنوان «اولين غزلي که حافظ سرود» بر آن صدق مي‌کند. يعني اين هويت شخصيتي پسين يک خصلتي دارد و آن اينکه با اينکه امر جزيي و کاملا معين است، در عين حال تخته‌بند زمان و مکان نيست و کسي که امروزه بخواهد درباره اين غزل قضاوتي داشته باشد از حيث دسترسي مستقيمش به متن غزل، با کسي که در زمان خود حافظ غزل را از او مي‌شنيد يا در زمان حافظ اين را در کتاب وي مي‌ديد هيچ تفاوتي ندارد.

در بحث از قرآن نيز مهم است که تفاوت «هويت شخصي» با «هويت شخصيتي» را توجه کنيم. من يک مثال ديگري مي‌زنم که مطلب کاملا واضح شود: «اولين مقاله انيشتن»، با «اولين سخنراني انيشتن» فرق مي‌کند. اولين سخنراني انيشتن در زمان و مکان خاصي است که تنها کساني که در آن زمان و مکان خاص حضور داشته‌اند به خود آن دسترسي دارند و مي‌توانند قضاوت مستقيم درباره آن داشته باشند؛ اما اولين مقاله او اين‌ طور نيست؛ شما مي‌توانيد اولين مقاله او را در اينترنت جستجو و دانلود کنيد؛ خود اولين مقاله را. آيا اولين مقاله او آن بود که با دست خودش روي کاغذ نوشت يا آن بود که روي کاغذ نشريه چاپ شد؟ از هر نشريه، تعداد زيادي چاپ مي‌کنند. آيا اولين مقاله‌اش همان بود که در اولين جلد نشريه که از زير چاپ بيرون آمد بود، يا در همه آن چند هزار مجلدي که از آن نشريه منتشر شد وجود داشت؟ آيا اگر آن را از اينترنت دانلود کنيم نمي‌گوييم خود همان اولين مقاله او را دانلود کردم و براي قضاوت کردن بين ما و کسي که آن را در اولين جلد نشريه‌اي که آن را منتشر کرد خواند تفاوتي هست؟ دقت کنيد «اولين مقاله انيشتن» با کلي «مقاله انيشتن» فرق مي‌کند، عبارت «مقاله انيشتن» مفهوم کلي است، زيرا انيشتن مي‌توانسته مقالات متعددي داشته باشد که بر همه آنها عنوان «مقاله انيشتن» صدق کند. اما همه مي‌توانند به «اولين مقاله انيشتن» اشاره کنند و بگويند دقيقا خود اين مقاله، اولين مقاله او است. حالا اگر دو نسخه از «اولين مقاله او» را بياوريد، آيا افراد گيج مي‌شوند که بالاخره اولين مقاله، اين است يا آن؟ يا هر دو را اولين مقاله او مي‌دانند؟ به اين‌ها من مي‌گويم هويت شخصيتي پسين.

ثمره بحث اين است که هويت هر معجزه‌اي، قطعاً نمي‌تواند «هويت کلي» يا «هويت شخصيتي پيشين» باشد، چون قرار است اول بار در زمان و مکان خاصي از شخص خاصي صادر شود و بر صدق او دلالت داشته باشد. براي همين منطقا بايد هويت شخصي، يا هويت شخصيتي پسين، داشته باشد . تا جايي که من مي‌دانم معجزات انبياي پيشين، هويت شخصي داشت که کاملا معين در زمان و مکان بود (دقت شود که هيچيک از انبياء ‌کتاب آسماني يا متن سخنان خود را به عنوان معجزه معرفي نکرد). عصاي حضرت موسي ع يک پديده داراي مختصات زماني و مکاني بود که در يک مختصات زماني و مکاني خاصي آن عمل معجزه‌آسا را انجام داد و فقط کساني که آنجا بودند و ديدند مي‌توانستند درباره آن قضاوت مستقيمي داشته باشند. اما قرآن، که مهمترين معجزه پيامبر خاتم ص است و قرار است معجزه جاوداني باشد، واقعيتي است از جنس هويت شخصيتي پسين. يعني آن قرآني که پيامبر ص آورد، و مثلا سوره حمد آن، فقط همان نبود که بار اول آن را بر مردم خواند؛ تمام قرائت‌هاي سوره‌ي حمدي که پيامبر در هر نمازش خواند عينا خود همان سوره حمد قرآني بود که بر ايشان نازل شد. سوره حمدي که توسط هريک از کاتبان وحي نوشته شد، سوره حمدي که الان هريک از ما مي‌خوانيم و سوره حمدي که در قرآن‌هايي که در دست همه ما در نسخه‌هاي متعددي موجود است يکي است، چرا که هويت شخصيتي پيسين دارد.

به اين جهت است که برخي گفته‌اند، «کلام بودن» قرآن، موجب ابدي شدن آن شده است. قرآن، کلام است و کلام خاصيتش اين است که وقتي مقاله شد، وقتي کتاب شد، وقتي اظهار شد، مي‌تواند بارها و بارها با هويت شخصيتي خودش حاضر شود؛ مثلا شما مي‌گوييد اين سخن پيامبر است يا اين سخن ارسطو است. سخن از آن جهت که سخن است، مي‌تواند بارها و بارها در دايره وجود بيايد، اما همان سخن باشد، کاملاً معين و شخص‌وار. اين ويژگي خاص قرآن نسبت به ساير معجزات انبياست. لذا در تحدي قرآن، دسترسي به خود آن در هر زمان و مکان ميسر است، يعني همين قرآني که دست ما است، مورد تحدي بوده و هست و خواهد بود، و اگر از طرف خدا باشد بايد بتواند از خودش دفاع کند.

 

 

9

نوشته‌ايد:

«من نه در بحث نحوة تشخيص / تصديق معجزه، و نه در بحث دلالت معجزه بر صدق دعوي نبوت، مدعيات و استدلال‌هاي شما را قانع‌کننده نيافتم. اما اگر اشتباه نکنم، گويا شما گمان مي‌کنيد که اگر ما در اين مرحله به توافق نرسيم نمي‌توانيم بحث را ادامه دهيم و وارد موضوع تحدي قرآن شويم. بايد بگويم چنين نيست. اولاً مي‌توان فرض را بر اين قرارداد که مقدماتِ شما درست هستند و برمبناي همين فرض، بحث را پيش برد. يعني شما بايد نشان دهيد که قرآن معجزه است يا به تعبير ديگر کلام خداست.»

توقع اين بود که در تاييد يا رد مطالبي که در يادداشت قبلي به عنوان مقدمه بسيار مهم عرض کردم چيزي بگوييد که بالاخره آيا هويت شخصيتي پسين بودن قرآن که هويتي سهل ممتنع است (يعني در عين وضوح و سادگي، تحليل آن بسيار پيچيده است) مورد تفاهم واقع شده است؟ نه اينکه دوباره فقط مسائل قبلي را متذکر شويد. قبلا توضيح داده شد که فرض مقدماتي که اصل موضوع است و مي‌توان با آنها بحث را پيش برد، تفاوت دارد با مقدماتي که مبادي تصوري بحث است؛ چگونه ممکن است بدون تفاهم در تصور مشترک از مسأله مورد بحث، انتظار پيشرفت بحث داشت؟

آن يکي شيري است که آدم مي‌خورد             و آن دگر شيري است که آدم مي‌دَرَد

اما از آنجا که سعي کردم تصور صحيحي از موضوع بحث ارائه دهم مي‌توان گفت که با فرض اين توضيحات، ناظرين محترم ميتوانند نسبت به دليل‌هايي که ارائه ميشود قضاوت خود را داشته باشند. در يادداشت اول نکاتي را ابتدا به عنوان مقدمات تصوري مطرح کردم. خلاصه‌اي از آنها و ثمره‌اش را در بحث (صرفا با ارجاع به مطالب قبلي) عرض مي‌کنم تا اگر شما هم مي‌خواهيد فرض را بر درست بودنش بگذاريد براي خوانندگان محترم هم معلوم باشد فرض را در کجاها بر درست بودن گذاشتيد تا بعدا از اين فرضتان برنگرديد و سپس سراغ ادله تحدي مي‌روم. مواردي که بيان شد بدين قرار است:
۱. چگونگي دلالت معجزه بر صدق نبي (چگونگي دلالت تحدي)

پيامبر ادعا مي‌کند يک ارتباط خاصي با خدا دارد که ديگران ندارند (وحي)؛ سپس با نشان دادن يک ارتباط خاص ديگر (= معجزه، کار خارق‌العاده‌اي که مغلوب واقع نمي‌شود، که حکايت از ارتباط ويژه آن شخص با خداوندي که هرگز مغلوب واقع نمي‌شود دارد)، صدق آن ادعا را اثبات مي‌کند؛ يعني يک ارتباط خاص ديگري با خدا را به ما نشان مي‌دهد تا معلوم شود آن ارتباط اولي هم که گفته واقعا در کار بوده‌است (توضيح در يادداشتهاي ۱و۲). اين درباره عموم معجزات است؛ اما تفاوت قرآن با ساير معجزه‌ها در اين است که در آنها، ارتباط ويژه مورد ادعا (وحي)‌، غير از ارتباطي است که علامت صدق آن است (معجزه). اما در خصوص قرآن، اين دو يکي شده‌اند، يعني خود متنِ نازل شده توسط وحي به عنوان معجزه اعلام شده است. يعني نحوه دلالت قرآن کريم بر صدق ادعاي نبوت حضرت محمد ص اين گونه است که: وي ادعا مي‌کند يک ارتباط خاصي با خدا دارد که ديگران ندارند (وحي)؛ سپس مابه‌ازاي آن ارتباط خاص را به ما نشان مي‌دهد، تا ما با بررسي خود آن ببينيم که آيا مغلوب واقع مي‌شود يا نه، که اگر ديديم مغلوب نمي‌شود مي‌فهميم از جانب خداوندِ مغلوب‌ناشدني است؛ و از اين رو، خودش، علامت و نشانه و دليل بر صدق وجود ارتباط مورد ادعاي وي است. (توضيح در يادداشت ۱)

نکات تکميلي‌اي که در توضيح اين مقدمه، در رفت و برگشتهاي بين ما، بيان شد اين است که:

الف. مقصود ما از معجزه‌ يعني انجام دادن کار خارق‌العاده‌اي که ساير انسانها از انجام آن ناتوان‌اند همراه با ادعاي نبوت (توضيح در ياداشتهاي ۱ و ۲ و ۴ و 6)؛ پس:

الف.۱. انجام کار خارق‌العاده‌ حتما بايد با ادعاي نبوت همراه باشد تا در بحث معجزه وارد شود.

الف.۲. انجام کار خارق‌العاده‌ حتماً بايد با تحدّي (ادعاي اينکه شما نمي‌توانيد انجام دهيد، و اگر مي‌توانيد به ميدان بياييد) همراه باشد تا دلالت بر نبوت داشته باشد.

ب. سنخ تحدي، يک مبارزه‌طلبي و در افتادن با متخصص است، نه در افتادن با عوام. و متخصص، اگرچه نه معصوم است و نه آگاه از تمام رمز و رازهاي سيستم مورد نظر خود، اما به طور واضح و دقيق، محدوديتهاي سيستم مورد نظر خود را مي‌شناسد. (توضيح تفصيلي در يادداشتهاي ۳ و ۴ و ۵ و ۶)

ج. سنخ تحدي و مبارزه‌طلبي، سنخ استدلال تجربي است که اثبات و رد در آن، در حد کفايت شواهد است، نه استقراي تام و رياضي. يعني براي اثبات يا رد يک مطلب نياز نيست همه افراد در همه زمانها و همه مکانها درباره آن موضوع نظر بدهند؛ بلکه تحقيق تا جايي پيش مي‌رود که جامعه علمي شواهد مدعا را براي قبول مدعا کافي ببيند. (توضيح تفصيلي در يادداشتهاي ۴ و سپس پاسخ برخي اشکالات در يادداشتهاي ۵ و ۶)
۲. فهم مقصود از «حقيقت قرآن» که محل ادعا به عنوان معجزه قرار گرفته است (قرآن چگونه چيزي است که انتظار دارند ما مثل آن را بياوريم).

قرآن هويت شخصيتي پسين دارد (توضيح تفصيلي در يادداشت ۸)، نه صرفا هويت شخصي وابسته به زمان و مکان؛ از اين رو، خود همان قرآني که بر پيامبر ص نازل شده در اختيار ماست؛ به تعبير ديگر، اگر خود همين قرآني که در دست ماست نتواند مغلوب‌ناشدني بودن خويش را اثبات کند، معجزه بودنش منتفي مي‌شود.
۳. فهم مقصود از «مثل»: آن چيزي که آورديم اگر چگونه باشد مي‌پذيرند که «مثل» قرآن است. بحثي درباره نحوه استدلال کردن در مقام تحدي؛ و پاسخ به اين پرسش که آيا تحدي بار استدلال را بر دوش مخاطب مي‌گذارد؟

با توجه به اينکه اين مبارزه‌طلبي يک مواجهه تجربي است نه بررسي عقلي محض، ضابطه مثل بودن را بايد در عرف عقلا جستجو کرد: مِثلِ يک چيز، همان چيزي است که وقتي به عرف عقلا عرضه شود، آن را به عنوان مثل قلمداد مي‌کنند. اکنون آنچه به عنوان معجزه ارائه شده، يا به نحوي است که هر مخاطبي مي‌فهمد که آوردن مثل آن، خارج از توان متعارف بشر است، يا اين گونه نيست، بلکه آن را از سنخ چيز خاصي (مِثلِ چيز خاصي) مي‌دانند، و اينجاست که مخاطب معجزه براي آوردن «مثل» آن (= آنچه عُرف عقلا، آن را مثل و هم‌سنخ آن بدانند) اقدام مي‌کند. وقتي که «مِثل» آورد، از اين‌جا به بعد به عهده مدعي معجزه است که نشان بدهد که آن چيزي که براي مقابله آورده شده، مثل معجزه وي نيست؛ وگرنه شکست خورده است. در واقع، هر شخص و شخصيتي يک رمز اصلي و لايه مرکزي دارد که حقيقتش در گرو آن است؛ در عين حال شئون متعددي دارد، که چه‌بسا در نگاه اول براي هرکسي يک شأنش توجه را جلب کند. گاه مخاطب، دقيقا آن لايه مرکزي را متوجه مي‌شود، که در اين صورت يا تسليم مي‌شود و يا مثل آن را مي‌آورد و و مدعي نبوت شکست مي‌خورد؛ ولي ممکن است که افراد سراغ شئون پيراموني بروند در آن جهات مثل و مانندي بياورند و مدعي نبوت بايد گام به گام با تک تک اين شئون مقابله کند تا تحدي را مستقر سازد (توضيح تفصيلي در يادداشت ۶ بويژه در مثال «بدن انسان» و يادداشت ۷ و ۸).
۴. سه سطح استدلال در مقام فهميدن معجزه بودن يا نبودن يک امر:‌ فهم شخصي؛ فهم جمعي تاريخي؛ فهم نفس‌الامري؛ و تفاوت اينها در استدلالهاي براي اثبات معجزه بودن هر چيز (از جمله قرآن).

هر امري که واقع شود، يک مقام ثبوت دارد که عبارت است از خود واقعه‌اي که رخ داده، که يک واقعيت نفس‌الامري دارد. اما براي اينکه در عالم مفاهمه انساني به اين واقع برسيم وارد مقام اثبات مي‌شويم؛ که در اينجا دو چيز داريم: يکي تحليل و تبييني که هر شخصي (اعم از انجام‌دهنده و آورنده آن امر، يا افراد ديگر) براي آن ارائه مي‌کند که اين را «فهم شخصي» مي‌گوييم؛ دوم تحليل و تبييني که اعتبار عمومي پيدا مي‌کند که اين را «فهم جمعي تاريخي» مي‌گوييم. نکته بسيار مهم اين است که اساسا هدف همه رسيدن به فهم نفس‌الامري است؛ اما اين «فهم نفس‌الامري» همواره با شواهد اثبات مي‌شود و کفايت شواهد در «فهم شخصي» و «فهم جمعي تاريخي» متفاوت است.

اين مقدمه از اين جهت ضرورت داشت که در هر ادعايي، چه‌بسا شواهدي براي يک نفر يافت شود که براي او قانع‌کننده باشد و او را به فهم نفس‌الامري برساند، اما به هر دليلي نتواند ديگران را قانع‌کند؛ ولي بعدا همين شواهد، طور ديگري سامان داده شود ويا شواهد ديگري پيدا شود که جامعه علمي را قانع‌کند، مثل آنچه گفتم از کاري که مارسلو نسبت به کار ويليام هاروي در خصوص گردش خون انجام داد (يادداشت ۷). به تعبير ديگر، در هر مدعايي دنبال «فهم نفس‌الامري» هستيم و با کفايت شواهد بدان فهم مي‌رسيم. البته اين کفايت شواهد، يک وضعيت «فهم شخصي» دارد و يک وضعيت «فهم جمعي تاريخي»؛ ممکن است هرکس براي خودش کفايت شواهد حاصل شود؛ اما وقتي در مقام بحث جمعي هستيم واضح است که مقصود من از کفايت شواهد، کفايتي است که جامعه متخصصان را متقاعد کند. (توضيح تفصيلي در يادداشت ۷).
اکنون با تکيه بر اين مقدمات سراغ توضيح اصل مدعا مي‌روم.

در مقدمه دوم بيان شد که واقعيت قرآن از جنس هويت شخصيتي پسين است و اساسا هويتهاي شخصي و شخصيتي يکي پيچيدگي خاصي دارند چرا که ذووجوه هستند. است. ما وقتي با يک هويت شخصي يا شخصيتي مواجه مي‌شويم ممکن است روي نقطه اصلي آن شخص يا شخصيت دست بگذاريم، و ممکن است يکي از وجوه آن در ذهن ما پررنگ شده باشد که محور وجود آن نباشد. در توضيحات فوق معلوم شد که گاه آن نقطه اصلي شخص يا شخصيت مورد نظر به گونه‌اي است که همه مي‌فهمند سنخ مشابه آن را کجا جستجو کنند و با رفتن به سراغ آن محور، متخصصان خيلي سريع متوجه مساله مي‌شوند. در عصاي حضرت موسي ع نقطه اصلي خيلي واضح بود؛ از اين رو، خيلي سريع همگان از جمله مهمترين مخالفان يعني فرعونيان سراغ سحر رفتند و ساحران به عنوان جامعه متخصصان نيز ابتدا پذيرفتند که اين عصا احتمالا از همين مقوله است و حاضر به مقابله شدند؛ اما در عمل ديدند که واقعا معجزه است. اما گاهي ممکن است فهم نقطه اصلي، خيلي سخت باشد و افراد سراغ ابعاد پيراموني آن شخص يا شخصيت بروند.

در اينجا آن مقدمه چهارم براي بحث ما مهم مي‌شود. ما دنبال فهم نفس‌الامري هستيم، اما براي قبول يا رد، در درجه اول به فهم شخصي و در درجه دوم به فهم جمعي تاريخي مي‌رسيم. قرآن يک مقام ثبوت و واقعيت نفس‌الامري دارد (يعني همين کتابي که جلوي ماست، که همه تحليل‌هاي ما با ارجاع به آن است) و يک مقام اثبات دارد. در مقام اثبات هم، يک معرفي توسط پديد آورنده‌اش از آن ارائه شده است، و يک معرفي‌اي توسط ديگران؛ خواه اين معرفي شخصي باشد يا اعتبار عمومي پيدا کند. ما در مقام بررسي ادعاي معجزه بودن قرآن دو کار مي‌توانيم بکنيم: بر معرفي آورنده‌اش تکيه کنيم يا بر معرفي‌اي که ديگران کرده‌اند.

اگر آورنده يک پديده، راست‌گو و عالم بر فن باشد، آن چه که خودش معرفي مي‌کند، همان است که در مقام ثبوت است. بعضي وقت‌ها يک کسي يک کاري انجام مي‌دهد و خودش عالم بر فن نيست. يعني خودش نمي‌فهمد دقيقا چه کرده است. در همان مثالي که قبلا در يادداشت شماره ۷ درباره زدن فريد توسط زيد بيان شد يکبار خود زيد متخصص پزشکي قانوني هم هست و مي‌داند مشت زده، و مشت را هم دقيقا با قسمت استخوان انتهاي انگشت وسط دستش زده است. اما گاهي متخصص نيست و ممکن است دقت نکند که چگونه مشت زده، اما متخصص پزشکي قانوني با ديدن محل ضربه مي‌تواند شناسايي کند که او چگونه زده است. اگر آن کسي که دارد بيان مي‌کند، خودش متخصص فن باشد و صادق باشد، علي‌القاعده نزديک‌ترين حرف به واقعيت همان حرف است و عاقلانه اين است که اول از همه نظر خود او را در مورد کاري که انجام داده بررسي کنيم.

 

 

مناظره سوزنچی و نیکویی در رمز تحدی قرآن کریم-تدوین تکوین

10

آياتي که شما از تحدي قرآن آورديد نکات مهمي دارد، اما قبل از آنها بايد به آيه ۸۸ سوره اسراء توجه کنيم: «بگو اگر انس و جن جمع شوند و بخواهند مثل اين قرآن بياورند نمي‌توانند، حتي اگر پشت به پشت هم بدهند و همه همديگر را کمک کنند!»

دقت کنيد آيه نمي‌گويد انس و جن زمان نزول قرآن همديگر را کمک کنند نمي‌توانند مثل قرآن بياورند، خير، بلکه اگر تمام انس و جن در طول تاريخ تا پايان دنيا همديگر را کمک کنند نمي‌توانند مثل اين قرآن بياورند. و در يادداشت سابق گفتم که چون قرآن از سنخ هويت شخصيتي پسين است پس در طول تاريخ، تر و تازه در دسترس همه انس و جن است و مي‌توانند همديگر را کمک کنند تا مثل آن بياورند. جالب اينکه در آن آياتي که شما اشاره کرديد (بقره/23 و يونس/38) و همچنين آيه ۱۳ سوره هود، نکته اضافه‌اي هم هست. شايد کسي بگويد قرآن گفته است تمام انس و جن در طول تاريخ همديگر را کمک کنند نمي‌توانند، اما نگفته اگر با هوش مصنوعي و در آينده اگر به عصر تکينگي برسيم با ابرهوش نمي‌توانند مثل آن بياورند! اما قرآن مي‌گويد خير! حتي با ابرهوش هم همديگر را کمک کنند باز نمي‌توانند مثل قرآن بياورند! «وَ ادْعُوا شُهَداءَكُمْ مِنْ دُونِ اللَّه‏»، «وَ ادْعُوا مَنِ اسْتَطَعْتُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ»‏، اينجا از انس و جن فراتر رفت! ببينيد مي‌گويد تمام توان خود را به کار بگيريد و از تمام غير خدا، دعوت کنيد تا با کمک همديگر مثل قرآن بياوريد! اما نمي‌توانيد! چرا؟ چون جوهر قرآن طوري است که آوردنش اختصاص به خداوند دارد، مگر جوهر قرآن چيست که فقط خدا مي‌تواند آن را بياورد؟ جواب از اين سؤال، کنکاش در يافتن رمز اصلي تحدي قرآن است، يعني همان که وعده دادم به تفصيل مي‌توانيم بررسي کنيم به طوري هر خداناباور هم به نحو اصل موضوعي و البته با شرط کنار گذاشتن تعصب، بتواند در بحث شرکت کند.

 

 

11

آياتي که شما از تحدي قرآن آورديد نکات مهمي دارد، اما قبل از آنها بايد به آيه ۸۸ سوره اسراء توجه کنيم: «بگو اگر انس و جن جمع شوند و بخواهند مثل اين قرآن بياورند نمي‌توانند، حتي اگر پشت به پشت هم بدهند و همه همديگر را کمک کنند!»

دقت کنيد آيه نمي‌گويد انس و جن زمان نزول قرآن همديگر را کمک کنند نمي‌توانند مثل قرآن بياورند، خير، بلکه اگر تمام انس و جن در طول تاريخ تا پايان دنيا همديگر را کمک کنند نمي‌توانند مثل اين قرآن بياورند. و در يادداشت سابق گفتم که چون قرآن از سنخ هويت شخصيتي پسين است پس در طول تاريخ، تر و تازه در دسترس همه انس و جن است و مي‌توانند همديگر را کمک کنند تا مثل آن بياورند. جالب اينکه در آن آياتي که شما اشاره کرديد (بقره/23 و يونس/38) و همچنين آيه ۱۳ سوره هود، نکته اضافه‌اي هم هست. شايد کسي بگويد قرآن گفته است تمام انس و جن در طول تاريخ همديگر را کمک کنند نمي‌توانند، اما نگفته اگر با هوش مصنوعي و در آينده اگر به عصر تکينگي برسيم با ابرهوش نمي‌توانند مثل آن بياورند! اما قرآن مي‌گويد خير! حتي با ابرهوش هم همديگر را کمک کنند باز نمي‌توانند مثل قرآن بياورند! «وَ ادْعُوا شُهَداءَكُمْ مِنْ دُونِ اللَّه‏»، «وَ ادْعُوا مَنِ اسْتَطَعْتُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ»‏، اينجا از انس و جن فراتر رفت! ببينيد مي‌گويد تمام توان خود را به کار بگيريد و از تمام غير خدا، دعوت کنيد تا با کمک همديگر مثل قرآن بياوريد! اما نمي‌توانيد! چرا؟ چون جوهر قرآن طوري است که آوردنش اختصاص به خداوند دارد، مگر جوهر قرآن چيست که فقط خدا مي‌تواند آن را بياورد؟ جواب از اين سؤال، کنکاش در يافتن رمز اصلي تحدي قرآن است، يعني همان که وعده دادم به تفصيل مي‌توانيم بررسي کنيم به طوري هر خداناباور هم به نحو اصل موضوعي و البته با شرط کنار گذاشتن تعصب، بتواند در بحث شرکت کند.

 

14

محور تحدي چيست؟

اگر تمام آيات تحدي قرآن را نگاه کنيم در هيچکدام هيچ توضيحي نداده است که مثل قرآن از فلان جهت بياوريد، بلکه برعکس، محور تحدي را خود قرآن قرار مي‌دهد، «بمثل هذا القرآن» کلمه «هذا» اشاره به اصل هويت قرآن دارد، يعني همان هويت شخصيتي پسين که توضيح دادم در دسترس همه بشر در طول تاريخ قرار دارد! آيا آشکارتر از اين مي‌شود که قرآن بگويد: انس و جن و هر چه غير خداست اگر جمع شوند و در طول تاريخ همديگر را کمک کنند و بخواهند مثل «اين قرآن» بياورند، هرگز نمي‌توانند مثل آن بياورند! کلمه اشاره «اين» دقيقا به اصل هويت دلالت دارد، نه جهت فصاحت و بلاغت يا هر امر ديگر، و جالب اينکه ادامه مي‌دهد: تنها جهت اينکه نمي‌توانند مثل قرآن بياورند اين است که قرآن به علم خدا نازل شده است. حال به «اصل‌موضوع» نگاه کنيد، آيا همگي غير خدا، خدا هستند؟ علم و قدرت مطلق دارند؟ آيا تمام زواياي تکوين را مي‌دانند؟ خير، پس تدوين تمام تکوين را قدرت ندارند! به همين سادگي در «اصل‌موضوع»، تصور تحدي طبق ادعاي قرآن تمام مي‌شود! اين آيات را نگاه کنيم:

قُلْ لَئِنِ اجْتَمَعَتِ الْإِنْسُ وَ الْجِنُّ عَلى‏ أَنْ يَأْتُوا بِمِثْلِ هذَا الْقُرْآنِ لا يَأْتُونَ بِمِثْلِهِ وَ لَوْ كانَ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ ظَهيراً (اسراء: 88)

ترجمه: بگو اگر انس و جن گرد هم آيند تا نظير اين قرآن را بياورند، مانند آن را نخواهند آورد، هر چند پشتيبان همديگر باشند.»

در اين آيه از يک واقعيت سخن مي‌گويد، اما در آيات ديگر که با مخاطب محاجة مي‌کند، هر چند نام از سوره مي‌برد اما آن را مقدمه‌اي براي اشاره به رمز اصلي تحدي قرار مي‌دهد:

أَمْ يَقُولُونَ افْتَراهُ قُلْ فَأْتُوا بِعَشْرِ سُوَرٍ مِثْلِهِ مُفْتَرَياتٍ وَ ادْعُوا مَنِ اسْتَطَعْتُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ إِنْ كُنْتُمْ صادِقينَ؛ فَإِلَّمْ يَسْتَجيبُوا لَكُمْ فَاعْلَمُوا أَنَّما أُنْزِلَ بِعِلْمِ اللَّهِ وَ أَنْ لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ فَهَلْ أَنْتُمْ مُسْلِمُون‏ (هود: 13-14)

ترجمه: يا مى‏گويند: «اين [قرآن‏] را به دروغ ساخته است.» بگو: «اگر راست مى‏گوييد، ده سوره برساخته‏شده مانند آن بياوريد و غير از خدا هر كه را مى‏توانيد فرا خوانيد.» پس اگر شما را اجابت نكردند، بدانيد كه [اين کتاب] تنها به علم خدا نازل شده است، و اينكه معبودى جز او نيست. پس آيا شما گردن مى‏نهيد؟

به حرف فاء تفريع در عبارت «فَاعْلَمُوا أَنَّما أُنْزِلَ بِعِلْمِ اللَّهِ» دقت کنيد. مي‌فرمايد اگر نتوانستيد پس بدانيد که اين به علم خدا نازل شده است. خدا و علم خدا، يعني چه؟ يعني جن و انس و... همگي جمع شوند، مخلوق هستند، خدا نيستند، مبدء تکوين نيستند، احاطه به همه چيز ندارند، پس نمي‌توانند مثل قرآن که آيينه تمام‌نماي علم خدا و مبدأ مطلق است بياورند. پس قرآن از آن حيث که هويتش، تدوين تمام تکوين است، مورد تحدي است، نه اينکه مثلا فصاحت و بلاغتش محور تحدي باشد.

همچنين به اين آيات توجه کنيد:

وَ ما كانَ هذَا الْقُرْآنُ أَنْ يُفْتَرى‏ مِنْ دُونِ اللَّهِ وَ لكِنْ تَصْديقَ الَّذي بَيْنَ يَدَيْهِ وَ تَفْصيلَ الْكِتابِ لا رَيْبَ فيهِ مِنْ رَبِّ الْعالَمينَ؛ أَمْ يَقُولُونَ افْتَراهُ قُلْ فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِثْلِهِ وَ ادْعُوا مَنِ اسْتَطَعْتُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ إِنْ كُنْتُمْ صادِقينَ؛ بَلْ كَذَّبُوا بِما لَمْ يُحيطُوا بِعِلْمِهِ وَ لَمَّا يَأْتِهِمْ تَأْويلُهُ كَذلِكَ كَذَّبَ الَّذينَ مِنْ قَبْلِهِمْ فَانْظُرْ كَيْفَ كانَ عاقِبَةُ الظَّالِمينَ (يونس: 37-39)

ترجمه: و چنان نيست كه اين قرآن از جانب غير خدا و به دروغ ساخته شده باشد. بلكه تصديق كننده آنچه پيش از آن است مى‏باشد، و تفصيلِ «الكتاب» است، كه در آن ترديدى نيست، از پروردگار جهانيان؛ يا مى‏گويند: «آن را به دروغ ساخته است؟» بگو: «سوره‏اى مانند آن بياوريد، و هر كه را جز خدا مى‏توانيد، فرا خوانيد، اگر راست مى‏گوييد.» بلكه چيزى را دروغ شمردند كه به علم آن احاطه نداشتند و هنوز تأويل آن برايشان نيامده است. كسانى هم كه پيش از آنان بودند، همين گونه [پيامبرانشان را] تكذيب كردند. پس بنگر كه فرجام ستمگران چگونه بوده است.

به عبارت «لَمْ يُحيطُوا بِعِلْمِهِ» نگاه کنيد. مي‌فرمايد سنخ علم قرآن، سنخ علمي است که تمام ما سوي الله را ياراي احاطه به علم آن نيست، چرا؟ چون علم خداست، و غير خدا ممکن نيست به علم خدا احاطه پيدا کند.

همچنين در اين آيه واژه «الکتاب» لغت خاص خود در فرهنگ قرآن کريم دارد، الکتاب يعني جملگي کتاب، همه کتاب، نه هر کتاب آسماني يا... . قرآن باز شده‌ي همه کتاب است. قرآن «الکتاب» را دو بخش مي‌کند: محکمات که أمّ الکتاب است، و متشابهات که پس از أمّ هستند: «هُوَ الَّذي أَنْزَلَ عَلَيْكَ الْكِتابَ مِنْهُ آياتٌ مُحْكَماتٌ هُنَّ أُمُّ الْكِتابِ وَ أُخَرُ مُتَشابِهات‏» (آل عمران: ۷)، و در جايي مي‌گويد شخصي که مقدار کمي از علم الکتاب داشت در چشم به زدن تخت بلقيس را از يمن به کنعان (فلسطين) آورد: «قالَ الَّذي عِنْدَهُ عِلْمٌ مِنَ الْكِتابِ أَنَا آتيكَ بِهِ قَبْلَ أَنْ يَرْتَدَّ إِلَيْكَ طَرْفُكَ فَلَمَّا رَآهُ مُسْتَقِرًّا عِنْدَهُ قالَ هذا مِنْ فَضْلِ رَبِّي لِيَبْلُوَني‏ أَ أَشْكُرُ أَمْ أَكْفُرُ» (نمل: ۴۰)؛ و همچنين راجع به قرآن مي‌گويد با مقدار کمي قرآن مي‌توان کوهها را به حرکت آورد و زمين را شکافت و مردگان را به سخن درآورد: «وَ لَوْ أَنَّ قُرْآناً سُيِّرَتْ بِهِ الْجِبالُ أَوْ قُطِّعَتْ بِهِ الْأَرْضُ أَوْ كُلِّمَ بِهِ الْمَوْتى» ‏(رعد/۳۱). آيا کتابي که فقط مسائل مربوط به هدايت را داشته باشد چنين کاري از او ساخته است؟ تا قرآن تمام علوم را نداشته باشد چگونه چنين چيزي ممکن است؟

همچنين در «بِسُورَةٍ مِثْلِهِ» دقت بفرماييد. ابتداي آيات سخن از «هذا القرآن» است و ضمير «ه» در «مثله» به «هذا القرآن» برميگردد، نه به «سورة» که مؤنث است. اين نشان مي‌دهد که وقتي به سوره تحدي مي‌شود، به عنوان سوره‌اي از قرآن، مورد تحدي است، نه خود سوره به‌تنهايي. اگر يادتان باشد در يادداشت شماره ۶ عرض کردم که:

اگر من گفتم: «بدن معجزه است و چون معجزه است شما، يک انگشتش را هم نمي‌توانيد بسازيد». اينجا شما نمي‌توانيد چنين پاسخ دهيد که «من يک رباتي مي‌سازم که انگشتش شبيه انسان حرکت مي‌کند.» چون متوجه شده‌ايد که من درباره بدن داراي حيات و اراده سخن مي‌گفتم، پس منظورم از تحدي به انگشت، فقط حرکت کردن فيزيکي انگشت نيست، بلکه حرکت ارادي انگشت است. ديگر همه مي‌فهمند که صرف ساختن رباتي که انگشتش حرکت کند پاسخ ادعاي من (که نمي‌توانيد مثل اين را بياوريد) نيست و باز همه مي‌فهمند مادامي که در علم بشري، مکانيسم وقوع اراده کشف نشده باشد کسي نمي‌تواند به اين تحدي پاسخ دهد.

همان گونه که کسي که مي‌خواهد با تحدي به انگشت انسان مقابله کند بايد به اينکه اين انگشت انسان است توجه کند و نخواهد صرفا يک انگشت بياورد، کسي هم که مي‌خواهد براي يک سوره از قرآن مثل بياورد بايد به همين که اين يک سوره از قرآن است توجه کند نه صرفا اينکه يک عباراتي است که کنار هم يک معناي جالبي را با فصاحت و بلاغت مي‌رساند. وقتي مي‌گوييم اين يک سوره از قرآن است نکته اصلي‌اش اين است که اين نقشي را در تدوين تکوين ايفا مي‌کند نه صرفا يک گزارشي از برخي امور خارجي باشد. در همان قسمت گفتم (و در خلاصه‌اي که در يادداشت ۹ آوردم نيز تکرار کردم):

هر شخصي يک رمز اصلي و لايه مرکزي دارد که حقيقتش در گرو آن است؛ در عين حال شئون متعددي دارد، که در نگاه اول براي هرکسي يک شأنش توجه را جلب مي‌کند. گاه مخاطب، دقيقا آن لايه مرکزي را متوجه مي‌شود، ... ولي غالبا اين گونه است که افراد سراغ شئون پيراموني مي‌روند و افراد گام به گام با تک تک اين شئون مقابله مي‌کنند تا تحدي را پاسخ دهند.

نکته مورد تاکيد ما اين است که توجه شود که تحدي، امري اربيتالي و لايه‌اي است، يعني سوره به عنوان عضوي و جزئي از کل مورد تحدي است، و اين نکته مهمي است که لوازم زيادي دارد. عرض شد که قرآن هويت شخصيتي پسين است، يعني از سويي همان قرآني که پيامبر ص آورد اکنون خودش در دست ماست؛ و از سوي ديگر هويت شخصيتي دارد و اساسا در هويات شخصيتي، ميتوان به هويت ذات الشئون تحدي کرد، يعني مرکزيت تحدي بر نفس هويت است، و جهات تحدي به ترتيب لايه‌هاي اربيتالي تشکيل مي‌دهند که تحدي به تک تک لايه‌ها بايد با در نظر گرفتن لايه مرکزي تحدي باشد. اگر در الفاظ قرآن، در معارف توحيدي قرآن، در پيام محوري قرآن، در انگيزش‌دار بودن پيام محوري قرآن، در فصاحت و بلاغت و بيان قرآن، در دخالت صرفه در ناتواني مورد تحدي قرآن، در اخبار به غيب قرآن، در نظم رياضي قرآن، و.. ادعاي معجزه بودن قرآن شود، همگي بايد با ملاحظه لايه مرکزي تحدي، يعني تدوين تکوين بودن قرآن، فهم شود.

اين سه آيه به طور آشکار، محور تحدي (هويت قرآن) را به رمز تحدي (تدوين تمام تکوين) مرتبط مي‌کند، و رمز تحدي (تدوين تکوين) است که پشتوانه محور تحدي (هويت) است، و ناچار بايد در تمام لايه‌هاي تحدي محفوظ بماند.

در واقع مي‌توان چنين گفت که طبق آيه ۷ سوره آل‌عمران، که در توضيح «تفصيل الکتاب» اشاره شد، «الکتاب» مشتمل است بر محکمات + متشابهات؛ و محکمات هم مساوي است با أمّ الکتاب. حالا اين را بگذاريد کنار اين آيه:

«اللَّهُ نَزَّلَ أَحْسَنَ الْحَديثِ كِتاباً مُتَشابِهاً ...‏: خدا نازل كرده است زيباترين سخن را به صورت كتابى متشابه...» (زمر/۲۳).

برخي مفسران به درستي توضيح داده‌اند که کلمه «حديث» در اين آيه به معناي سخن است (الميزان في تفسير القرآن، ج‏17، ص256)، حديث و سخن زماني است که حروف الفبا در قالب زبان طبيعي درمي‌آيد و از حيث دلالت وضعي‌اش بر معنا مورد توجه قرار مي‌گيرد؛ يعني در اين آيه، قرآن از گيت حديث مورد توجه قرار گرفته است. اما همين مفسر گرانقدر با اينکه مبناي خود را تفسير قرآن به قرآن قرار داده‌اند، نتوانسته‌اند بين اين آيه با آيه ۷ سوره آل‌عمران جمع کنند و فرموده‌اند «متشابه» در اين دو آيه به دو معناي متفاوت است (همان)؛ چون به تفاوت گيتهاي خروجي «أمّ الکتاب» توجه نداشته‌اند. سوال ما از ايشان اين است که آيا حروف مقطعه «حديث» و «سخن» است؟

در حالي که اگر، طبق حرف ابوفاخته (که در يادداشت ۱۲ بدان اشاره شد)، محکمات را همين حروف مقطعه بدانيم، آنگاه معادله زير برقرار مي‌شود:

الکتاب = (محکمات = أمّ الکتاب) + (متشابهات = الحديث)

و چون آيه ۷ آل‌عمران اينها را دو شأن براي «الکتاب» دانست؛ که يکي أمّ و ديگري تابع أمّ است، و أمّ است که مي‌تواند گيت‌هاي مختلف داشته باشد، پس مي‌توان معادله قبلي را با دقت بيشتر نوشت:

الکتاب = (محکمات = أمّ الکتاب) + (متشابهات > الحديث)

نکته‌اي که بخوبي مويد اين معادله در ادبيات قرآن کريم است، کاربرد کلمه «محکم» در خصوص مراتب بسط قرآن است؛ که در آنجا بيان مي‌شود که يکبار تمام آيات اين کتاب محکمات بوده، و آنگاه در مقابل اين إحکام، به جاي اينکه از تشابه سخن بگويد، از تفصيل سخن گفته است:

الر؛ كِتابٌ أُحْكِمَتْ آياتُهُ ثُمَّ فُصِّلَتْ مِنْ لَدُنْ حَكيمٍ خَبير (هود: ۱)

پس «الکتاب» يک حقيقتي دارد که هم مي‌تواند در حروف مقطعه‌اي خود را نمايان سازد که - به تعبير ابوفاخته- چون ام‌الکتاب است، همه آيات از آن قابل استخراج است؛ و يکبار ديگر به صورت تفصيل يافته‌اي خود را نشان دهد که هر تفصيل، گيت خاص خود دارد که لايه نهايي‌اش، متشابهاتِ آن تفصيل است؛ و يکي از آن تفصيل‌ها، گيت زبان طبيعي است، که خروجي آن، سخني متشابه است؛ و البته ظرفيت سوء استفاده دارد: قرآن از هرگونه پيروي متشابهات نهي نکرده است، بلکه مي‌فرمايد دل‌هاي مريض به دنبال سوء استفاده از تأويل متشابهات مي‌روند، و تشابه هم به هيچ وجه به معناي مبهم و ... نيست؛ بلکه معناي تشابه در اين آيه ۷ سوره آل عمران در راستاي همان معنايي است که در آيه ۲۳ سوره زمر به کار رفت و همان است که مفسران مي‌گويند «القرآن يفسر بعضه بعضا»، و در احاديث با تعبيري دقيقتر چنين آمده است که «يُصَدِّقُ بَعْضُهُ بَعْضا» (نهج‌البلاغه، خطبه ۱۸) «يَنْطِقُ بَعْضُهُ بِبَعْضٍ وَ يَشْهَدُ بَعْضُهُ عَلَى بَعْض» (نهج‌البلاغه، خطبه ۱۳۳‏).

يکبار ديگر يادآوري مي‌کنم اينکه چند بار تاکيد کردم بر روش اصل موضوعي، بدين سبب است که ما نمي‌خواهيم اثبات کنيم که اين متن تدوين کل تکوين است؛ و لازم نيست که مخاطب براي همراهي با ما اين جهت را قبول داشته باشد. چرا؟ چون اصل هويت شخصيتي قرآن کريم در دسترس همه است؛ همين که دسترسي به اصل هويت او داريم کافي است که بگوييم مثل اين را بياور، هر چند تا ابد تمام حيثيات واقعي او را ندانيم. اما ابتدا بفهميم همين که دسترسي به اصل هويت او داريم کافي است که بگوييم مثل اين را بياور. اگر نياورد که تحدي تمام است؛ و اگر آورد، تازه اول موازنه است، و در اين مرحله لايه به لايه، حيثيات واقعي که اين هويت دارد، بررسي شده، خود را نشان مي‌دهد. ما چه بخواهيم با تحدي قرآن مقابله کنيم و چه بخواهيم آن را قبول کنيم، بايد حيثيات مختلف اين هويت شخصيتي را هرچه بيشتر بشناسيم و شناخت اينکه قرآن کريم، تدوين تکوين است، فهم ما را از اين هويت شخصيتي تقويت مي‌کند؛ و آنگاه صورت مساله تحدي براي ما واضح مي‌شود؛ و زماني طرفين يک نزاع مي‌توانند به پاسخ مناسبي برسند که صورت مساله واضح مشترکي در ذهن هر دو طرف وجود داشته باشد. با اين ملاحظه است که بارها تکرار کردم که حتي يک آتئيست هم در بحث ما مي‌تواند مشارکت داشته باشد.

آقاي نيکويي؛ من همچنان مايلم که شما به گفتگو ادامه دهيد؛ اما اگر شما پاسخي نداديد ان شاء الله چند روز ديگر مطلب را ادامه خواهم داد.

 

 




متن افاده شده در جلسات

جلسه 11

مرحله اول : شناخت جوهره قرآن با شناخت رمز تحدی
گام اول: هویت شخصیتی پسین قرآن و تدوین نگاشتی تکوین

در فدکیه هست.محور تحدي قرآن کریم بر هویت قرآن است؛ هویت شخصیتی پسین. لا هویت نه، شخص نه، پیشین هم نه؛ هر سه این‌ها قیود مهمی در فهم هویت قرآن کریم است که دارد تحدی می‌کند. «هذا القرآن1»؛ این قرآن. این قرآن یعنی فصاحتش؟! بله، اما همه اش نیست. این قرآن یعنی اعجاز علمی آن؟! بله، اما همه اش نیست. این قرآن یعنی اعجاز هدایتی آن برای سعادت دنیا و آخرت؟! بله، اما همه­اش نیست . همه این‌ها بله، اما «هذا القرآن» اشاره به هویت قرآن با همه شئوناتش است. هسته مرکزی هویت قرآن –که رمز تدوین است- این است که فقط برای خدا است. و این به چه معنا است؟ «فَإِلَّمْ يَسْتَجيبُوا لَكُمْ فَاعْلَمُوا أَنَّما أُنْزِلَ بِعِلْمِ اللَّه‏2»؛ اگر نتوانستید و نشد آن وقت می‌فهمید این کتاب، کتابی است که مختص خدا است. به علم خدا نیاز داشته که بیاید. اگر علم خدا نبود نمی‌شد. آن چیست؟ در یک کلمه که عرض می‌کردیم رمز تحدی این است که جوهره قرآن کریم تدوین تکوین است. کل تکوین را که مالک آن و عالم به آن خدای متعال است، تدوین کرده. تدوین الهی که خودش می‌داند که چطور است. لبّ قرآن این است. «لَهُ نُجُومٌ وَ عَلَى نُجُومِهِ نُجُوم‏3». اولی که این مباحثه شروع شد ما از این روایت بحث کردیم. پیامبر خدا چه تعبیری کردند! قرآن را که می‌خواهند بگویند، می‌گویند «له نجوم و علی نجومه نجوم».

خب وقتی معلوم شود که ریخت این‌طور چیزی تدوین است، لازمه اش این است که بگوییم در قرآن کریم همه چیز هست. موید این چقدر روایات هست؛ هم آیات و هم روایات! آن آقا همین را می‌فرمایند که اینکه همه چیز در قرآن است، همانطور که بسیاری از کتبی که جدید می‌آید آن را رد می‌کنند و قبول ندارند. یعنی این‌که قرآن مشتمل بر همه چیز است. می‌گویند نیاز نیست. بلکه آن چه که برای هدایت نیاز است در قرآن است. «لِكُلِّ شَيْ‏ءٍ4»؛ یعنی «لکل شیء دخیل فی الهدایه». برای سعادت دنیا و آخرت. غیر از این‌ها لزومی ندارد که در قرآن باشد.

من تیتر وار رد می‌شوم که شما مفصلا به آن مراجعه کنید. چندین سال است که این‌ها بالای هزار بار تکرار شده است. این‌که رمز تحدی، تدوین تکوین بود. تدوین هم چند جور بود. آن چه که رمز اصلی تحدی قرآن کریم است، تدوین نگاشتی است. تدوین نگاشتی یعنی تمام لطائف و دقائق تکوین در مدون بازتاب پیدا کرده. اگر شما مطالب را بگویید، تدوین معانی یک جور است. چهار-پنج جور تدوین داریم. این‌ها را عرض کردم. فایل های آن هم هست. ظاهراً مطالبش هم باشد. به این‌ها اشاره می‌کنم تا هر کدام میل داشتید مراجعه بکنید.

پس این نکته اول که رمز تحدی این است. تدوین تکوین و شواهدش. اگر برای کسی که متعلم در این فضا است هویت شخصیتی پسین واضح شد و تفاوتش با سائر چیزهایی که هویت خاصی ندارند یا اگر هویت دارند هویت شخصی دارند نه شخصیتی، یا اگر هویت شخصیتی دارند پیشین است، روشن می‌شود. وقتی این خصوصیت را در قرآن کریم درک کرد…؛ البته نظیر هم دارد. هویت شخصیتی پسین اختصاص به قرآن ندارد. ریخت هویت قرآن از این سنخ است. از این سنخ سراغ آثار بعدی آن می‌آییم. یعنی حالا که شخصیتی پسین است و ریخت آن هم تدوین نگاشتی شد، مطلب دوم پیش می‌آید.

 

 

جلسه 17

تواتر استقبالی و نمود آن در قرآن

آن چیزی که می‌خواهم امروز عرض کنم این است: ما یک تواتری داریم که اَبَر لفظی است، فوق تواتر لفظی است. در مقامی که تواتر لفظی را توضیح دادم، گوینده که حرف می‌زد درست است که مقام مهمی بود و مردم هم به لفظ او توجه کردند اما متکلم همچنان در مقام القاء معنا است ولی معنا طوری است که لفظ را همراه معنا جا می‌اندازد. آن چیزی که الآن می‌خواهم عرض کنم این است: ما مقاماتی داریم که گوینده تنها به القاء معنا نظر ندارد. حتماً خود گوینده به الفاظ عنایت دارد. یعنی گوینده هر دو را نگاه می‌کند و القاء می‌کند.

مثال خیلی روشن آن شعر است. روشن‌ترین مثالش شعر است. شاعر که شعر می‌گوید تنها نمی‌خواهد که معنا را بگوید، حتماً قالب لفظ و وزن آن و کلماتش دخالت دارد. خب اگر در اینجا شعر بخواهد متواتر باشد نمی‌گوییم متواتر لفظی است. چرا؟ به تعبیری که عرض می‌کنم، چون ملقی به رابطه لفظ و معنا نظر دارد، و دال را صرفاً به‌عنوان فانی در معنا ملاحظه نکرده، بلکه هر دو را در نظر دارد، در اینجا در فضای علوم انسانی چیزی تشکیل می‌شود که اسم آن را هویت شخصیتی می‌گذاریم. چندبار دیگر عرض کردم. یعنی این لفظ و این معنا به این صورت به هم جوش نخورده اند که در یک مجلسی آن‌ها را القاء کنند و تمام شود، در شعر بعد از این‌که گفته شد یک هویت پیدا می‌ شود. هویتی که بعد از گفته شدن، دیگر این قصیده شناخته می‌شود. وقتی دیگران می‌خوانند و خواست که متواتر شود، باید لفظ و معنا با هم نقل پیدا کنند. حالا شما اسم این را هر چه می‌خواهید بگذارید. فعلاً ما اسم این را تواتر فوق لفظ، تواتر ادبیاتی، بلاغتی می‌گذاریم. یک واژه‌ای پیدا کنیم که مقصود را به‌خوبی برساند.

 

جلسه 25

شاگرد: منظور شما حقیقت قرآن است یا همین عبارات و الفاظ؟

استاد: این عبارات نزول آن حقیقت است. این‌ها مطالبی است که قبلاً صحبت شده. آیه می‌فرماید «وَ إِنْ مِنْ شَيْ‏ءٍ إِلاَّ عِنْدَنا خَزائِنُهُ وَ ما نُنَزِّلُهُ إِلاَّ بِقَدَرٍ مَعْلُوم‏9»، قرآن شیء هست یا نیست؟ خب پس یکی از اشیاء هم خود قرآن است. یعنی قرآن هم «عندنا خزائنه و ما ننزله الا بقدر». الفاظ که عرض می کردم در کف طبیعت شخصیه؛ که طبیعت شخصیه نه. چون طبیعت شخصیه برای قوس صعود است که بعداً عرض می‌کنم. در کف قوس نزولش هویت شخصیتی است. هویت شخصی با هویت شخصیتی تفاوت دارد. در چنین فضایی کف نزول به هویت شخصیتی پسین می‌رسد. اینجا در قوس نزول است. بله، در قوس صعود هویت شخصی هم داریم که قبلا صحبتش شد.

 

 

جلسه 26

تشخص و دارا بودن مختصات زمانی و مکانی ملاکی برای جزئیت

مثالی که چندبار دیگر عرض کرده بودم را دوباره می‌گویم. وقتی شما می‌گویید آیه دوم سوره مبارکه توحید یا آیه سوم سوره مبارکه توحید، کسی از بچه و بزرگ هست که از درک این معنا مشکلی داشته باشد؟!‌ آیه اول سوره مبارکه حمد، آیه سوم سوره مبارکه حمد. مشکلی نداریم. سؤال من این است: آیه دوم یا سوم سوره مبارکه توحید جزئی است یا کلی است؟ در ارتکازی که دارید بفرمایید.

شاگرد: به اصطلاح شما شخصیتی پیشین است.

استاد: من کاری به آن‌ها ندارم. می‌خواهم با ارتکاز جلو برویم. وقتی می‌گویند آیه دوم سوره مبارکه توحید، این یک امر جزئی است یا کلی؟

شاگرد١: جزئی است.

شاگرد٢: در قرآن شما است یا در قرآن من است؟

شاگرد٣: آیه دوم سوره توحید، قابل صدق بر چیز دیگری نیست.

شاگرد: شما در نماز چه می‌گویید؟ فرد آن را می‌آورید یا شیء دیگری را؟

استاد: آیه دوم سوره مبارکه توحید؛ الله صمد؛ این آیه‌ای است که نازل شده و بین مردم آمده. در قوس نزول وحی الهی آمده و بین مردم موجود است. من هم گفتم و در ذهن همه شما هم آمد. این کف نزول است. الآن با این کف نزول کار داریم. حالا جزئی است یا کلی است؟ سؤال‌های ساده‌ای است. آیه دوم سوره مبارکه توحید یعنی «الله الصمد»ی که در مصحف منزل شما است؟ یا «الله الصمد»ی که در مصحف منزل ما است؟ خلاصه کدام یک از آن‌ها است؟ کلی است یا جزئی است؟ «الله الصمد»ی که شما گفتید یا «الله الصمد»ی که من گفتم. «الله الصمد»ی که پیامبر خدا خواندند یا ملک وحی خواند؟ همه آن‌ها آیه دوم سوره مبارکه توحید است. کلی است یا جزئی است؟ کلی است. چرا شما به ارتکازتان اول گفتید جزئی است؟ من با آن ارتکاز شما کار دارم. تا مراجعه کردید گفتید جزئی است. چرا گفتید جزئی است؟ تحلیل ذهن شما و ارتکاز شما را می خواهیم بکنیم.

با این مثال‌هایی که زدم می‌گویید کلی است. چرا؟ چون می‌بینید مصادیق دارد. آن ارتکاز چیست؟ اگر ملک وحی آن لفظ را نگفته بود و آن وحی نازل نشده بود، ما آیه دوم سوره مبارکه توحید داشتیم؟ اگر ملک وحی آیه دوم را نیاورده بود و اگر قرائت نکرده بود ما آیه دوم داشتیم یا نداشتیم؟

شاگرد: در تکوین داشتیم .

استاد : تکوین یعنی چه ؟

شاگرد : در تکوین عالم.

مثال دیگری می‌زنم. آیه قرآن جلالت خودش را دارد. اما بحث ما کلی است. از جای دیگر مثال می‌زنم تا اینجا هم روشن شود. در این جهت مشترک هستند. شما می‌گویید حافظ یک قصیده‌ای دارد. دیوان حافظ را هم می‌دانید. می‌گویید قصیده پنجم دیوان حافظ بیت سوم آن. یا شعر سعدی؛ بنی آدم اعضای یک دیگرند که در آفرینش زیک گوهرند. این بیت جزئی یا کلی است؟

شاگرد: جزئی است.

شاگرد٢: لحظه‌ای که این بیت سروده می‌شود و منتسب به سعدی می‌شود جزئی است.

استاد: یعنی این جزئی بعداً کلی می‌شود؟! جزئی­ای دارید که کلی شود؟!

شاگرد: الآن که نوشته شده قابل صدق بر کثیرین است. اما لحظه‌ای که سعدی بیان می‌کند، کسی دیگری بیان نکرده. لذا این بیت سوم منتسب به سعدی است، برای هیچ بیتی قابل صدق نیست.

استاد: مثال دیگری بزنم. استادی هست که او را می‌شناسید. می‌گویید اولین سخنرانی استاد زید؛ این جزئی است یا کلی است؟

شاگرد: همان لحظه‌ای که بیان می‌کند جزئی است. اگر نوشته شده و تقریر شده می شود کلی .می‌توانیم با یک نگاهی آن را جزئی کنیم و یا نگاه دیگر آن را کلی کنیم.

استاد: سخنرانی پیاده شده حساب دیگری دارد. منظور من سخنرانی بود. حالا اگر همان جا بگویید اولین مقاله استاد زید؛ این جزئی است یا کلی است؟

شاگرد: مصداقش یکی است.

استاد: با این‌که مصداقش یکی است اما کلی است؟

شاگرد: محتوای فکری او را می‌فرمایید؟ یا آن چیزی که با قلم روی کاغذ آورده؟

استاد: آن چه که با قلم روی کاغذ آورد.

شاگرد: همانی که روی کاغذ است، جزئی است.

استاد: ایشان می‌فرمایند وقتی روی کاغذ نوشت و تمام شد جزئی است. فرض بگیرید در زمان ما به جای این‌که با قلم بنویسد، آن را تایپ می‌کند یا با قلم‌های الکترونیک می‌نویسد. اتفاقا نرم‌افزار آن هم به این صورت است که وقتی او می‌نویسد در شش فایل همزمان تولید می‌شود و در آخر کار پنج نسخه مقاله در پنج فایل هست. مقاله اول استاد جزئی است یا کلی است؟

شاگرد: کلی است.

استاد: چرا کلی است؟

شاگرد: قابل صدق بر کثیرین است.

شاگرد٢: آن چه که محتوای اصلی قضیه است، کلی است و … .

استاد: اگر به این صورت است ما باید میزان بدهیم. میزان کلی و جزئی چیست؟ چرا می‌گویید در اینجا چون شش تا است، کلی است؟

شاگرد: قابلیت صدق یک مفهوم بر بیش از یک مصداق ولو بیش تر از یک مصداق هم نداشته باشد مثل مفهوم خدا، مثل مفهوم شریک الباری که هیچ مصداقی ندارد.

استاد: ببینید اولین نسخه دست‌نویس استاد در این مقاله جزئی است یا کلی است؟

شاگرد٢: با اولین به خارج اشاره می‌کنید یا نه؟ اگر با خارج ارتباط برقرار شود جزئی است.

شاگرد: این اولین شما اشاری است؟

استاد: اشاری است. الآن دارم اشاره می‌کنم.

شاگرد٢: این مداد جزئی یا کلی است؟ جزئی و کلی ندارد.

استاد: یعنی ما چند مداد داریم؟

شاگرد٢: جزئی و کلی نسبت به مفاهیم مطرح است، نه نسبت به امر خارجی. شما می‌فرمایید آن چیزی که نوشته، درحالی که آن جزئی و کلی ندارد.

استاد: در ذهن ما مفهومی دارد. لذا به آن اشاره می‌کنیم. با همین اشاره جزئی شده.

شاگرد٢: اشاره عملیات ذهنی است. اما مشار ذهنی نیست. وقتی مشار ذهنی نیست نمی‌تواند جزئی یا کلی باشد.

استاد: درست است، می‌گویند وجود همراه با تشخص است. قلم بیرونی بالذات متشخص است. مفهوم ذهنی ما نمی‌تواند بالذات متشخص باشد. اما وقتی آن را به مصداق خارجی بند کردیم از وجود کسب تشخص می‌کند. لذا مفهوم جزئی، جزئی بالغیر بود. تا اینجا با هم مشترک هستیم. من مقصودی دارم.

شاگرد٢: پس اگر بحث سر مفهوم است، کلی و جزئی مطرح می‌شود. اما شما می‌فرمایید من دارم با اولین جزوه دست‌نویس او، اشاره می‌کنم.

استاد: من به خارج اشاره می‌کنم. من همین را می‌خواهم بگویم.

شاگرد٢: مفهومی که در ذهن شما است، اولین کتاب است.

استاد: اولین مقاله که به دست‌نویس استاد اشاره می‌کند. اولین مقاله دست‌نویس استاد. الآن مقصودی دارم که می‌بینید. نزد عرف این یک چیز مبهمی نیست. اولین مقاله دست‌نویس استاد. این هم از چیزهایی است که بین سال ماند و هر چه منتظر ماندم نشد از آن بحث کنیم. راجع به نسخه‌ها و اجازه و اخبرنی بود.

اولین دست‌نویس استاد؛ حالا اگر شما از اولین نسخه کپی بگیرید. اگر بگویید این اولین دست‌نویس استاد است، اشتباه می‌گویید یا درست می‌گویید؟

شاگرد: تجوز در آن است. مجاز اصطلاحی نیست ولی یک شبه تجوزی اتفاق افتاده است.

شاگرد٢: یعنی می‌گوید که این کپی اصل است نه خود اصل.

استاد: یعنی واقعاً مشکل دارید؟ عکس گرفته‌اید و می‌گویید این اولین دست‌نویس استاد است.

شاگرد: با نگاه دقی دست‌نویس نیست. دست‌نویس مفهوم خاصی دارد.

استاد: دست‌نویس به معنا کاغذ اولی که نوشته نیست. اما در این‌که اولین دست‌نویس است، چه مشکلی داریم؟

شاگرد: از آن کلی گیری کرده‌ایم.

استاد: چطور شد کلی گیری کرده‌ایم؟ من دنبال همین هستم. کاغذی که روی دست‌نویس او بود، یک جزئی بود، من چطور از آن با عکس گرفتم کلی گیری کردم؟ از اول تا الآن به‌دنبال این هستم.

شاگرد: باید سلسله مراتبی از کلیات وجود داشته باشد. ابتدا در ذهن نویسنده بوده…

استاد: نه، الآن روی کاغذ پیاده شده. لذا اولین می‌شود.

شاگرد: حالت قوس هایی که روی کاغذ می‌آورد، با همین سلسله مراتب دارد به آن جزئی نزدیک می‌شود. وقتی روی کاغذ پیاده شد جزئی می‌شود.

استاد: دست‌نویس اول که دست‌نویس اول است. وقتی از آن عکس می‌گیرید.

شاگرد: یک مرحله بالا می‌آییم.

استاد: چه مجوزی داریم که بالاتر بیاییم؟

شاگرد٢: می‌فرمایند جزئی اضافی است.

استاد: نه، جزئی اضافی با این چیزی که ما الآن به دنبالش هستیم فرق می‌کند.

شاگرد: برای آن طبیعت درست شد؟

استاد: طبیعت درست شد یا بود و ما با کپی گرفتن آن را نشان دادیم؟ این مطلب بسیار مهمی است. قبلاً هم عرض کرده‌ام. هیچ هویت شخصیه ای نیست، مگر این‌که با طبائع عجین شده است. طبایع در ضمن او بالفعل موجود هستند. فقط چون ما با جزئیات مانوس هستیم نمی‌توانیم در دل او طبایع مندک را ببینیم. با اندک مثال و کار آن را نشان می‌دهیم.

من قبلاً یک مثال خیلی خوبی داشتم. عرض می‌کردم شما وقتی یک دفعه یک جزئی را می‌بینید، دفعه دوم که می‌بینید می‌گویید این هم مثل آن سفید است. اگر در دفعه اول سفیدی را به‌عنوان یک طبیعت در ضمن جزئی اول درک نکرده بودید، چطور وقتی دفعه دوم می‌بینید، می‌گویید آن‌ها در سفیدی شریک هستند؟! معلوم می‌شود که در همان دفعه اول هم در ضمن درک سفیدی اول -ولو جزئی بود- به طبیعت رسیده بودید. و لذا تا فرد دوم را می‌بینید می‌گویید این‌ها دو فرد یک طبیعت هستند. نکته بسیار مهمی است. یعنی شما در درک هر جزئی، به همراهش درک طبایع را هم دارید. تا چه زمانی‌که شما این را کشف کنید.

حالا اولین دست‌نویس استاد جزوه‌ای است که آن را روی کاغذ نوشت. این چطور کلی است؟ چطور طبیعت دارد؟ خب در سفیدی می‌گویید طبیعت سفیدی. اما اولین دست‌نویس چطور طبیعت دارد؟

شاگرد: تمام شکلی که دارد، قوس هایی که دارد…

استاد: این‌ها چطور طبیعت هستند؟ آن‌ها کلی یا جزئی است؟

شاگرد: کلی است. همین‌طور بالاتر بیاییم کلی های مختلفی هست. تا جایی می‌رسد که کسی گزارش می‌کند که حرف فلانی و مقاله اش این است.

استاد: اگر شما بخواهید در اولین دست‌نویس به‌عنوان اولین دست‌نویس –که تنها کپی می‌تواند آن را نشان دهد- آن کلی را نشان دهید چه می‌گویید؟

شاگرد: صورت دست‌نویس.

استاد: صورت یعنی چه؟

شاگرد: همان چیزی که در چشم منطبع می‌شود. و الا اگر این هم نبود ما نمی‌توانستیم ببینیم.

استاد: صورت جزئی است یا کلی است؟ صورت او جزئی است یا کلی؟

شاگرد: کلی است.

استاد: چرا صورت کلی است؟

شاگرد: یکی از مویدات این فرمایش این است که ما می‌توانیم آن را درشت تر یا ریزتر کنیم. به همان نسبت. لذا می‌توان گفت اگر نسبت را نگه داریم یک جور است و اگر نسبت را کم و زیاد کنیم همچنان به یک کلی مرتبه بالاتری منتقل می‌شویم.

استاد: آن چیزی که الآن می‌خواهم عرض کنم این است که در اولین دست‌نویس کلمات هویت دارند. جاهای آن‌ها روی صفحه و آن موضع هم طبیعت دارد. یعنی وقتی یک کلمه در پایان یک سطر قرار می‌گیرد با کلمه‌ای که در ابتدای سطر قرار گرفته فرق می‌کند. الآن ترکیبی از دو طبیعت می‌شود. لذا در اینجا یک طبیعت نیست. در دست‌نویس استاد وقتی ذره‌بین می‌گذارید یک دفعه می‌بینید ده‌ها ده‌ها طبیعت پیدا کرده‌اید که همه آن‌ها دست به دست هم داده‌اند تا هویت شخصیه او به‌عنوان یک شخص پدید می‌آید. خب آن صورت و آن چیزهای کلی با شخص او چه تفاوتی دارد؟ اگر بخواهید یک آدرس بدهید که تنها او را معین کند و شما نتوانید از آن کپی بگیرید، آن چیست؟

عرض من این است که جزئی حقیقی آن چیزی است که شما می‌توانید با دقت در زمان و مکان جای او را تعیین کنید. یعنی جزئی حقیقی آنی است که در دستگاه مختصات، مختصات مکانی و زمانی دارد. شما اگر بتوانید برای آن مختصات زمانی و مکانی ارائه بدهید، جزئی حقیقی است.

شاگرد: یعنی بگوییم در مکان کذا و در زمان کذا. لذا اگر روی آن باران بارید و رنگش عوض شد، فرد دیگری می‌شود.

استاد: بله، جالب‌تر این‌که وقتی شما می‌توانید نسبت به زمان و مکان با هم جزئی حقیقی ارائه دهید، وقتی سراغ صفات آن می‌روید، صفات پارامتر زمانی و مکانی ندارند. یعنی می‌گویید یک کلمه در پایان سطر قرار گرفته. اگر می‌خواهید که جزئی حقیقی باشد باید دقیقاً مکان خاص آن را بیان کنید. در پایان سطر بودن کلی است. اگر شما عکس هم بگیرید باز پایان است. اگر بخواهد جزئی باشد باید پایانی در یک مختصات مکانی. و الا اگر بگوییم سطر، سطر کلی است. پایان سطر هم کلی است و هر جا می‌توانید‌ آن را بیاورید. تا زمانی‌که شما مختصات نقطه مکانی را ارائه ندهید با جزئی مواجه نمی‌شوید. و همچنین تا زمانی‌که به آن مختصات مکانی ، مختصات زمانی را ضمیمه نکنید به جزئی حقیقی نمی‌رسید.

شاگرد: منظور شما از مکانی کاغذ خاصی است؟ مکان فیزیکی کلی.

استاد: خود مکان کلی است. نقاط کلی است. چون ذهن ما تماماً با کلیات کار می‌کند. اما مختصات مکانی یعنی شما نقطه‌ای را در محور xوyوzتعیین می‌کنید. نقطه t را هم تعیین می‌کنید. این چهار نقطه با هم. اگر هم نقاط بیشتری نیاز است، بیشتر. مقصود من این است که شما به این نیاز دارید تا به جزئی حقیقی برسید.

شاگرد: منظور شما از جزئی حقیقی، مفهوم جزئی حقیقی است؟ یعنی شاید تعبیر دقیق‌تر این باشد… .

استاد: ما که اصلاً در مفهوم، جزئی حقیقی نداریم. از مطالب معروف آخوند ملاصدرا هست که درست هم هست. گفته چون مفاهیم کلی است، لایفید ضم کلی الی کلی، الا کلیا. و لذا در منطق گفتیم که مفهوم ذاتاً کلی است. بالذات کلی است. باید باضافته الی الوجود جزئیت پیدا کند.

شاگرد: فرمایش شما تحلیل همان تشخص خارجی است؟

استاد: بله. یعنی تشخص خارجی از کجا می‌آید؟ از مختصات می‌آید. مختصات زمان و مکان. در غیر از این دو؛ اگر شما به فضای بیرون بروید، به صفات می‌رسید. همه صفات طبایع هستند.

شاگرد٢: عقل اول زمان و مکان ندارد، یعنی کلی است؟

استاد: اتفاقا کلی سعی است. همان جا هم می‌گویند. خیلی جالب است، آخوند ملاصدرا اول می‌گوید که آن‌ها هم موجود هستند، بعد می‌گویند که کلی است و بعد آن‌ها را به صقع ربوبی می‌برد.

شاگرد: کلی سعی که اصلاً تعریف دیگری دارد.

استاد:ببینید مفهوم جزئی با این معنایی که ما الآن جلو می‌رویم، لانضایق که در جای دیگری آن‌ها را بگوییم. فعلاً در بحثی هستیم که می‌خواهیم در محدوده وجوداتی که مفهوم وجود را می‌فهمیم، این ها را سامان‌دهی کنیم. در مجردات مفصل صحبت شد که آنجا باید چه کار کنیم.

شاگرد: خود شیء که زمان و مکان ندارد. حافظ یک غزلی گفته، خود غزل که زمان و مکان ندارد. غزل یک امر ذهنی است.

استاد: اگر در نوارها نگاه کنید و ده‌ها بار توضیح داده‌ایم. حافظ که غزل می‌گوید دارد یک طبیعتی را که زمان و مکان ندارد را ایجاد می‌کند؟ یا از آن پرده بر می‌دارد و از آن کشف می‌کند. به نظر شما کدام یک از آن‌ها درست است؟ شما می‌گویید زمان و مکان ندارد.

شاگرد: شما می‌خواهید بگویید که کشف می‌کند.

استاد: من نمی‌دانم. سؤال می‌کنم. ما از فرمایش شما ارتکاز کاملی داریم. غزل سعدی که زمان و مکان ندارد. خب قبل از این‌که سعدی بگوید بود یا نبود؟ سؤال ساده. نبود. سعدی یک کلی ایجاد کرد؟

شاگرد: چرا می‌گویید کلی را ایجاد کرد؟

استاد: شما می‌گویید زمان و مکان ندارد.

شاگرد: یک امری را ایجاد کرد.

آیات قرآن کریم؛ نه جزئی­ و نه کلّی

استاد: اگر می‌خواهید این را بگویید، من از اول تا الآن به‌دنبال همین هستم. اصلاً همه مثال‌ها را برای این زدم. می‌خواستم بگویم ما از اول کلی و جزئی را گفته ایم و میخ آن را کوفته ایم، حالا هم می‌گوییم بگو ببینم کلی است یا جزئی؟ من از محضر آقا همین را نپرسیدم؟ می‌خواهم عرض کنم تقسیم کلی و جزئی شبیه این است که بگوییم زوج است یا فرد است. شیرینی زوج است یا فرد است؟ کدام یک از آن‌ها است؟ می‌گویید زوج و فرد برای یک حوزه‌ای است که اصلاً شیرینی برای آن جا نیست. زوج و فرد برای کم است؛ برای کم منفصل است. شیرینی برای حوزه کیف است. این دو که به هم ربطی ندارند.

بر گردم به اینجا که گفتم می‌خواهم ارتکاز ایشان را تحلیل کنم. آیه دوم سوره مبارکه توحید جزئی یا کلی است؟ ایشان ابتدا فرمودند جزئی است. یک ارتکازی داشتند. بعد گفتیم این در این مصحف است و آن در آن مصحف. دیدند که افراد پیدا کرد. لذا گفتند کلی است. من می‌خواهم عرض کنم که نه کلی و نه جزئی است. اصلاً ریخت کلی و جزئی برای این‌ها نیست. همینی است که شما می‌گویید امری است. الآن که به اینجا رسیدیم این را فرمودید. من دنبال همین بودم.

لذا من اسم آن را هویت شخصیتی پسین گذاشتم. هویت دارد، یعنی نمی‌خواهیم بگوییم کلی است. اصلاً هویت برای کلیات نیست. کلیات آن هایی هستند که مبهم هستند و بر افراد صدق می‌کند. هویت دارد، واقعاً این جور است که آیه دوم سوره مبارکه توحید با مثل انسان فرق دارد. ایشان هم در ارتکازشان بود. هویت دارد. چه کسی گفته هویت داشتن یعنی مختصات زمان و مکان داشتن؟ ما هویاتی داریم که هویت دارند، کلی هم نیستند اما مختصات زمان و مکان هم ندارند.

شاگرد: مجردات…

استاد: ما در مجردات دو-سه حوزه داریم. این فرمایش شما خوب است. ایشان عقل اول را گفتند؛ مثلاً قواعد ریاضی را هم داریم. قانون ریاضیات عقل اول است یا نیست؟ عقل اول نیست. موجود است یا معدوم؟ مثلاً قاعده فیثاغورس موجود است یا معدوم است؟ دو مربع ضلع با مربع وتر مساوی است، این موجود است یا معدوم است؟ باید حرف بزنیم. کدام یک از آن‌ها است. این‌که شما می‌فرمایید مجردات، ما انواعی از آن‌ها داریم. الآن قاعده فیثاغورس زمان و مکان دارد یا ندارد؟ نزد همه ما واضح است که زمان و مکان ندارد، خب حالا موجود یا معدوم است؟ مجرد است یا مادی؟ مادی که نیست. خب کجا است؟ مکان آن را نشان دهید. خب مجرد است؟ مجرد باید موجود باشد. موجود هست یا نیست؟ اینجا است که من عرض کردم دو نوع تجرد داریم. تجردی در حوزه علم و تجردی در حوزه وجود. این‌ها فرق می‌کند. وارد این‌ها نمی‌شویم.

هویت شخصیتی پسین آیات و شأن جزئی آن ها

شاگرد: می‌فرمودید که ملازمه ای نیست که اگر پیامبر اقراء کرد به سنت حتما از همان شأن تدوین تکوین است.

استاد: احسنت. ببینید وقتی ما می‌گوییم قرآن کریم تدوین تکوین است. آن تدوین یک قوس نزولی دارد که همین‌طور می‌آید تا مدون خدای متعال می‌شود که به پیامبرش وحی کرده. کف آن تدوین کجا است؟ کف آن تدوین مختصات زمان و مکان ندارد. نمی‌توانید آدرس زمانی و مکانی به او بدهید. ولو می‌گویید آیه دوم سوره مبارکه توحید، اما این‌که مختصات زمان و مکان نیست. کف نزول این است. یعنی آن طبیعتِ هویتِ شخصیتی آیه شریفه است که ملک وحی نازل کرده.

خب حالا ما آن را یاد می‌گیریم و آن را تلقی می‌کنیم. بعد آن را تلاوت می‌کنیم. وقتی من آیه شریفه را تلاوت می‌کنم و می‌گویم «الله الصمد»، این کلی یا جزئی است؟ یعنی همین لفظی که من تلاوت کردم. این چیزی که از دهان من بیرون آمد کلی یا جزئی است؟ نباید در واضحات تردید کنید. اگر از دل واضحات چیزی بیرون بیاوریم خوب است، ولی نباید در واضحات مشکل داشته باشیم. الآن من آیه شریفه را تلاوت کردم. این صوتی که توسط این لفظ تلاوت شد و از دهن من بیرون آمد، جزئی است یا کلی؟

شاگرد: اگر بر بی‌نهایت معنا دلالت کند، چه؟

استاد: بکند. مگر یک جزئی نمی‌تواند بر معانی دلالت کند؟ شما در وضع چه گفتید؟ بچه به دنیا آمده. اسم آن را زید می‌گذارند. مثال‌های ساده‌ای است اما پربار است. وقتی اسم بچه را زید می‌گذارند، لفظ زیدی که از دهان پدر بیرون می‌آید را روی این بچه گذاشته‌اند؟ یا لفظ زیدی که از دهان مادر بیرون می‌آید را روی او گذاشته‌اند؟ کدام را روی بچه گذاشته‌اند؟ هیچ‌کدام. بلکه طبیعی لفظ زید را روی او گذاشته‌اند. پس لفظ زید طبیعی دارد، هر دالی بر یک معنا، طبیعی دارد. علقه وضعیه بین چیست؟ بین شخص و طبیعت است یا بین طبیعت و طبیعت است؟ علقه وضعیه بین طبیعت و طبیعت است. یعنی الآن بین طبیعت و طبیعت علقه برقرار شده. پس لفظ زید طبیعی دارد اما زیدی که از دهان پدر بیرون می‌آید – که دال بر بچه اش هست- کلی است یا جزئی است؟ این جزئی است. یعنی شما نباید تردید کنید و بگویید که از این زید می‌توانید ده بچه را قصد کنید یا نکنید. این توانایی طبیعی لفظ زید است که این‌ها ازش می‌آید؛ منافاتی ندارد که وقتی شما زید را می‌گویید و زیدی که از دهان شما بیرون می‌آید زمان و مکانش همه روشن باشد و جزئی حقیقی باشد. ولی در دل این جزئی حقیقی، طبیعی لفظ موجود است؛ کل جزئی مشحون بالطبایع. شما هر جزئی را ببینید مشحون به طبایع است.

اقراء سنت و عدم ملازمه آن با تدوین تکوین

شاگرد: می‌خواهید بفرمایید وقتی پیامبر اقراء می‌کنند، شخصیتی پسین نیست؟

استاد: می‌خواهم عرض کنم آن چه را که ملک وحی آورد، چون رختش ریخت تدوین تکوین بود، یک هویت خاصی دارد که آن هویتش هویت تدوین تکوین است. اگر حضرت در اقرائشان آن حیثیت را ملاحظه کنند، اقراء حضرت هم یک هویت شخصیتی پسین پیدا می‌کند، تحدی هم در آن می‌آید. اما ما این الزام را نداریم. از کجا این ملازمه را درست می‌کنید؟ یعنی حضرت می‌توانند یک آیه‌ای که ریختش تدوین تکوین است و تحدی بردار است، به اذن الهی طوری اقراء می‌کنند که دیگر ریخت آن اقراء ریخت تدیون تکوین نباشد. باذن الله تعالی. پس بین این‌که بگوییم چون حضرت اقراء فرمودند و «لاینطق عن الهوی ان هو الا وحی یوحی»، و بین این‌که وحی، وحی تدوین باشد ملازمه ای نیست.

شاگرد: البته آن‌ها می‌توانند به‌دلیل خارجی استناد کنند. چون وقتی پیامبر آن‌ها را در عداد آیاتی که به آن‌ها تحدی می‌شود بیان می‌کند و اگر اثبات کنیم که بین این دو در جامعه فرقی نباشد… .

استاد: ممکن است که آن حتی تدوین اخباری باشد که باز با تحدی فرق میکند.

شاگرد: قرآن برای مردم تحدی دارد؟ یعنی ما یک دسته از آیاتی را داریم که تحدی دارد.

استاد: درست است.

شاگرد: بعد حضرت یک آیاتی در عداد آن‌ها بیاورند و احراز کنیم که فرق آن‌ها در آن جامعه معلوم نبوده. لذا از دلیل خارجی می‌فهمیم که آن ها هم تدوین تکوین هستند .

استاد: من منکر آن نیستم. ولی ملازمه ای ندارد. این مطلب عدم ملازمه مهم است. ولی این‌که اثباتا حضرت اقرائی بکنند که ریختش ریخت تدوین باشد، محال نیست.

شاگرد: من می‌گویم اثباتا هم هست. یعنی می‌گویم اگر اثبات کنیم که در آن زمان معلوم نبوده که اقراء رسول الله است یا آیه قرآنی است .

استاد: وحی بیانی که جبرئیل می‌آورد را چطور تصور می‌کنید؟

شاگرد: وحی بیانی را کنار بگذارید. استدلال من وحیی است که در عداد آیات دیگر است. یعنی عداد وحی خود جبرئیل است. یعنی یک اقراء خود حضرت دارند و یک اقراء هم جبرئیل دارند، اما برای مردم روشن نمی کردند که این اقراء من بوده.

شاگرد٢: آن چه می‌توان به‌عنوان قرآن خواند؛ مشرکین هم می‌توانستند همان را بگیرند و بگویند ما می‌خواهیم براساس این چیزی بیاوریم. ایشان می‌خواهند بفرمایند در آن چیزی که حضرت آورده بودند تحدی ملاحظه نشده بود، لذا چون تفاوت بین این دو نزد مردم روشن نبود، بنابراین مشکل ایجاد می‌شد. لذا بایستی هر چه حضرت به‌عنوان قرآن اقراء می‌فرمودند و مشرکین هم به‌عنوان قرآن روی آن دست می‌گذاشتند تا این تحدی را با چالش روبرو کنند، چون تفاوتی بین آن‌ها گذاشته نشده لذا باید همان ملاک تحدی هم در آن‌ها باشد.

استاد: بله، ما که اصلاً در این مشکلی نداریم. لذا یکی از مطالب بسیار مهمی که ما به دنبالش هستیم این است که اصلاً مقوله تحدی لایه لایه است. لایه مرکزی را گفتیم که تدوین تکوین است. و الا حضرت به سنت اقراء بکنند و تدوین تکوین هم نباشد، اما به بلاغتش تحدی بکنند. ما که در این مشکلی نداریم. مثل سائر معجزات، حضرت شق القمر می‌کنند و می‌گویند مثل آن را بیاورید.

شاگرد: با توجه به مباحث سابقی که می‌فرمودید شاید این تمام نباشد. چون اگر حیثیت تحدی را روی جوهره قرآن بردیم، می‌گوییم آن چیزی می‌تواند تحدی باشد که «ما انزل به الله» است. یعنی نمی‌شود لایه‌های قبلی آن را حذف کنیم و بگوییم روی همین لایه‌های رویین تحدی شود.

استاد: بله، این بیان دقیقاً درست است. اما ایشان می‌گویند چون معلوم نبود، در همان زمان هم برای مردم تحدی صورت می‌گیرد. من عرض می‌کنم تحدی‌ای که نزد مردم صورت می‌گیرد که با لایه‌های جوهری اصل قرآن –فی کتاب مکنون- ملازمه ای ندارد.

شاگرد: نسبت به همین لایه‌های اربیتالی که می‌فرمایید همین اقراء سنت حضرت رسول…

استاد: جزء آن‌ها نیست.

شاگرد: باید جزء آن‌ها باشد. چون در آن زمان معلوم نبوده. مثلاً اقراء حضرت رسول را می‌گیرند و می‌گویند از حیث بلاغتی چه بسا آیه‌ای را بگویند. اینجا هم شما می‌فرمایید وقتی انسان با لایه‌ای مواجه می‌شود می‌بیند هر لایه‌ای که کشف می‌شود قرآن می‌تواند با آن تحدی کند. خب این را هم در نظر بگیرید که قرن‌ها بعد اقراء حضرت رسول به دست مردم برسد، لایه به لایه باید ظرفیت آیات دیگر را هم داشته باشد.

استاد: ببینید یکی از چیزهایی که مرحوم سید مرتضی فرموده‌اند ظاهرش یک جور است و باطنش خیلی بیشتر از آن است؛ فرموده‌اند یکی از رموز تحدی، صَرف است. صرف یعنی چه؟

شاگرد٢: اذهان را صرف می‌کند که مثل آن را بیاورند.

استاد: بله، جلوی آن‌ها را می‌گیرد. اگر شما یکی از شعب تحدی را صرف بگیرید این حرف‌ها پیش نمی‌آید. یعنی حضرت اقراء به سنت کرده‌اند و در آن لایه‌هایی هم که در اصل کتاب مورد تحدی با لایه مرکزی است، داخل نیست؛ ذیول آن است. اما با صرف نمی‌گذارند کسی مثل آن را تا روز قیامت بیاورد.

شاگرد: شما علی المبنا جواب می‌دهید؟

استاد: می‌خواهم بگویم که ملازمه ای نیست. من فقط همین را می‌خواهم بگویم. می‌خواهم بگویم این جور نیست که وقتی حضرت اقراء به سنت کرده‌اند، شما بگویید الا و لابد باید تحدی همراه‌ آن باشد. یا اگر تحدی همراه آن بود، باید تدوین تکوین باشد. من عرض می‌کنم می‌تواند تدوین تکوین نباشد.

شاگرد: طبق مبنای صرف، برای تحدی نیازی به بیان جوهره قرآن نیست.

استاد: ببینید عرض کلی من این است که شما ملازمه درست نکنید و نگویید چون اقراء هست پس تدوین تکوین است. این برای خودش یک حساب دیگری دارد. ولو حتی در اقراء سنت می‌توانیم بگوییم تدوین معنوی تکوین هست. یعنی اخبار باشد. اما تدوین نگارشی نباشد. یعنی باز بین این‌ها ملازمه ای نیست. یعنی حضرت اقرائی کنند که تدوین تکوین باشد به آن مخ واقع، اما ریخت بیانشان تدوین تکوین نباشد. دیروز تفاوت آن‌ها را عرض کردم. یعنی اگر پیامبر خدا اقراء به نحو سنت می‌کنند و در مطابقت آن با تکوین برای حروفش حساب باز کرده‌ باشند، این تدوین تکوین می‌شود. برای حروف جدا جدا اقراء فرموده باشند؛ یعنی همانی که در آیات شریفه معروف است؛ مثلاً در هر آیه‌ای آمده و گفته «و قوم لوط». درجایی‌که نباید «قاف» باشد. یک حرف کم و زیاد نشود، فرموده «و اخوان لوط». معروف است. ببینید چطور شد؟! همه جا «قوم» بود و «قاف» داشت، اما در این سوره نباید «قاف» بیاید، چرا؟ چون برای حروف آن هم حساب باز کرده‌ایم. خب اگر به این صورت است، اگر حضرت به این صورت نگاه کرده‌اند و اقراء کرده‌اند، درست است. اما اگر این طور به حروف نگاه نکرده‌اند –الزامی هم ندارد که نگاه کرده باشند- اقراء به سنت می‌کنند.

صوت تلفظ شده آیات، اولین لایه قوس صعود

من نتیجه را نگرفته ام. مقصود اصلی را نگفته ام. گفتم کف نزول؛ وقتی ما یک آیه را تلاوت می‌کنیم شخص صوت من و تلاوت من جزئی است. این جزئی و متن صوت ما اولین لایه قوس صعود آیه دوم سوره مبارکه توحید است. یعنی وقتی شما «الله الصمد» را تلاوت می‌کنید، یک فرد زمانی و مکانی جزئی حقیقی را ایجاد کرده‌اید، آن هم از طبیعتی که در کف قوس نزول، طبیعت بود. این را داشته باشید، توضیحش مانده است.

پس وقتی شما تلاوت می‌کنید قرآن صاعد شروع می‌شود. از اینجا نگاه کنید؛ می‌فرمایید: «إِلَيْهِ يَصْعَدُ الْكَلِمُ الطَّيِّبُ وَ الْعَمَلُ الصَّالِحُ يَرْفَعُه‏9». تلاوت های شما چه کار می‌کند؟ من تعلم القرآن و هو شابّ، اختلط القرآن بلحمه و دمه؛ در اینجا مطالب بسیار عالی­ای داریم که به این‌ها مربوط می‌شود. یعنی قرآن کریم در قوس صعود از جزئی حقیقی شروع می‌کند ولو در دل این جزئی حقیقی طبیعت هم هست.

شاگرد: هویت شخصیتی دارد؟

استاد: در آن جا هویت شخص است. تلاوت شما دیگر هویت شخصیتی نیست. چون می‌توانید پارامتر زمانی و مکانی آن را بگویید. لحظه تلفظ شما و مکان تلفظ شما معلوم است. پس جزئی حقیقی خارجی است. اما در دل این جزئی حقیقی آن طبیعت آیه دوم سوره توحید متجلی است. این آیه تلفظ شده هویت شخصی است. اما نماینده و مجلای یک هویت شخصیتی است که قرآن صاعد است.

شاگرد: طبیعیت هویت شخصی است؟

استاد: طبیعت هویت شخصیتی است.

شاگرد: طبیعت لایه اول در قوس صعود هویت شخصیتی است؟

استاد: طبیعت کدام؟

شاگرد: طبیعت لایه اول قوس صعود

استاد: صوت شما؟

شاگرد: نه.

هویت شخصیتی پسین و قوس صعود قرآن

استاد: آن قرآنی است که بعد از نزول، شروع به صاعد شدن می‌کند. چطور صاعد می‌شود؟ «اختلط» برای همین بود. یعنی طبیعتی است که غیر از قوس نزولش است. طبیعتی است که الآن توسط شما دارد بالا می‌رود. یعنی نفس ناطقه شما این را اخذ کرده و دارد چشم نفس شما می‌شود. این طبیعت الآن دارد جزء جان شما می‌شود. وقتی نزول می‌کرد جزء جان شما نبود. اما الآن جزء جان شما شده و آن را مشتعل می‌کند. دارد آن را بالا می‌برد تا جایی که به اصل خودش برساند. پس این طبیعت نازل در قوس صعود شما را بالا می‌برد. همان طبیعت است، اما طبیعتی است که با یک چیزهایی همراه شده است. با چه چیزهایی؟

شاگرد: با طبایع دیگر.

استاد: با چه طبایعی؟ اینجا است که علامه طباطبائی در بحث سعادت و شقاوت نکته خوبی دارند. به نظرم در رسائل توحیدیه باشد یا در المیزان باشد. مراجعه کنید. ولی مطلب را گفتم. و الا این هم از دست می‌رفت. الآن قرآن صاعد با این توضیحی که عرض کردم، نقطه صعودش کجا است؟ جزئی حقیقی؛ جزئی در تلاوت، یا جزئی در استماع. وقتی بچه قرآن را می‌شنود صوتی که به گوش او می‌آید جزئی حقیقی است؟ یا کلی است؟ جزئی حقیقی است. صوتی که به گوش او می‌آید جزئی است. اما حامل یک طبیعت است. یعنی در وجود نفس ناطقه او این صوت جزئی حقیقی دارد تشکیل ظهور یک طبیعت می‌دهد.

 

قوام تحدی به تدوین تکوین نه صرفه

شاگرد: اگر تحدی به متن قرآن مربوط نباشد و به حقیقت تکوینی مربوط باشد، پس عملاً مخاطب تحدی مردم نیستند.

استاد: مفصل از این بحث کردیم. شما باید مراجعه کنید. بعد که آن ها را تصور کردید، مقاله آن در فدکیه هست. مقاله تحدی قرآن. روی این کلمه تأمل بفرمایید؛ آیه می‌فرماید: «قُلْ لَئِنِ اجْتَمَعَتِ الْإِنْسُ وَ الْجِنُّ عَلى‏ أَنْ يَأْتُوا بِمِثْلِ هذَا الْقُرْآنِ لا يَأْتُونَ بِمِثْلِهِ10»؛ مشار الیه «هذا القرآن» چیست؟ فصاحت قرآن است؟ بلاغت قرآن است؟ عربیت قرآن است؟ معارف قرآن است؟ مشار الیه آن چیست؟

شاگرد: مجموع هویت آن است.

استاد: احسنت. همه بحث‌ها سر این است. هویت است که محل تحدی است.

شاگرد: آن لفظ جزء هویت هست یا نیست؟

استاد: هست. همان جا مفصل صحبت شد.

شاگرد: شما فرمودید تصرف باعث می‌شود که لفظ را نمی‌توانند بیاورند.

استاد: نه، آن یک وجه است. این‌ها مخلوط شده. تصرف را عرض نکردم، صرف را عرض کردم،صرفه .

شاگرد: یعنی ذهنشان نمی‌تواند مثل آن را بیاورد. پس این‌که مسیلمه کذاب چند آیه می‌گوید چیست؟ او هم قرآن می‌آورد. اگر قرار بود ذهن او کلاً نتواند این‌ها را هم نمی‌توانست بگوید. یک لفظ­هایی را به نام قرآن چیده است. لذا اگر می‌خواست صرف ذهن باشد، همین ها را هم نمی‌توانست بگوید.

استاد: جواب این را هم که داده‌اند. این برای وقتی است که بگوید و بماسد. دراین‌صورت که هر کسی شعری می‌آورد و می‌گوید مثل قرآن است. صحبت سر این است که در بطن جامعه دو چیز داشته باشیم، یکی بگویند این قرآن مسلمانان است و یکی بگویند این هم قرآن مسیلمه است. تحدی یعنی چه؟ یعنی مثل آن را بیاورید که در بستر عقلاء به عنوان مثل مقبول شود.

شاگرد: پس لفظ آن هم تحدی دارد.

استاد: من نگفتم که تحدی ندارد.

شاگرد: شما گفتید صرف می‌کند.

استاد: من نگفتم؛ من اصلاً صرف را قبول ندارم. من از اولی که طلبه شدم صرف را قبول ندارم. با اینکه وجه درستی است. من گفتم یکی از وجوهی که علماء گفته‌اند این است که می‌خواستم به ملازمه جواب بدهم. برای این‌که ملازمه نیست از قول صرف استفاده کردم. اتفاقا من با «هذا القرآن» می‌گویم که اصلاً نیازی به صرف نیست. مورد تحدی قرآن هویت است که لایه‌هایی دارد. با این بیان کار تمام است. چه کاری به صرف داریم؟!

شاگرد: لازمه این صرف است. لازمه این‌که تدوین تکوین است، صرف اذهان است.

استاد: نه، در بعضی از مراحل برای حفظ دین خدا صرف می‌کند. این غیر از اصل تحدی است. یعنی خداوند برای این‌که نگذارد صرف می‌کند. در این مشکلی نداریم. اما غیر از این است که قوام تحدی به صرف است. قوام تحدی به همان تدوین تکوین است. به علم الله تدوین شده.

شاگرد: من الآن مختصات زمانی و مکانی این کتاب را گفتم. این می‌شود جزئی حقیقی. خب دراین‌صورت اگر کسی گفت ماهیت و وجود آن چیست، چه می‌گوییم؟

استاد: وجودش که تشخص خارجی آن است. نقاط آن فرق می‌کند. مفصل صحبت کردیم که این طرف کتاب با این طرف فرق می‌کند و مختصات‌آن هم فرق می‌کند. اما اگر می‌پرسید ماهیت آن چیست؟ ماهیت کلی است.

شاگرد: پس ما از جزئی در حیطه ماهیت بحث می‌کنیم؟

استاد: نه، هر جزئی حقیقی محل ظهور طبایع بسیاری است. طبایع کلی هستند. این مثل یک آیینه است که چیزی را نشان می‌دهد، جزئی حقیقی هم یک مرآت است. دارد طبائعی را نشان می‌دهد.

شاگرد: پس جزئی حقیقی یک ماهیتی است که … .

استاد: ده‌ها ماهیت است. لذا گفتم نسخه اول استاد ده‌ها ماهیت است.

شاگرد: همان چیزی که با مختصات زمانی و مکانی جزئی حقیقی است؛ همین کتابی که با مختصات زمانی و مکانی جزئی حقیقی شد، ماهیتش یا وجودش؟

استاد: شما بگویید ماهیتش چیست؟

شاگرد: این کتاب.

استاد: این کتاب ماهیت است؟! پس منظور شما هویت است.

شاگرد: ماهیت‌ آن چه می‌شود؟ این ماهیت ندارد؟

استاد: علی العمیاء بحث نکنیم. بگویید ماهیت آن چیست؟

شاگرد: ماهیت آن همین جسم است.

استاد: ماهیت جسم است؟!

شاگرد: خب چه می‌شود؟ پس بحث از هویت و وجود، حیطه بحث از جزئیت نیست.

استاد: ببینید در فلسفه ماهیت را می‌گفتند. اما در همان مثال ها و ابهام هایی بود. الآن شما می‌گویید وجود من چیست؟ می‌گویید من، به‌عنوان عمرو. ماهیتم چیست؟ در کلاس منطق فوری می‌گفتند نوع اخیر است. انسان ماهیت است. و لذا اگر می‌گفتید ماهیت من رجل است، می‌گفتند که اشتباه کردید. رجل صنفی برای شما است. این‌ها چیزهای کلاسیکیبود که در ذیل آن ده‌ها سؤال مطرح است. پس وقتی شما کلمه ماهیت را می‌گویید تا زمانی‌که نگویید ما تقصد من الماهیه بحث پیش نمی‌رود.

شاگرد: اگر مشخص بکنیم جزئی حقیقی می‌شود؟

استاد: باید آن را بگویید تا بگوییم هست یا نیست. تا تعیین نکنید فایده ندارد. ماهیت کتاب چیست؟ الکتاب؛ کتاب بودن. می‌گویید این ماهیتش هست ولی کلی است. می‌گویید این ماهیتش هست ولی کلی است. و این هم یک مصداقی از آن است. یعنی این با مختصاتی که جزئی است دارد الکتاب را –به‌عنوان یک طبیعی کلی- نشان می‌دهد، این هم مصداقش هست. این جوری الآن تعیین کردیم و هیچ مشکلی هم ندارد. ولی اگر همین‌طور بگوییم ماهیت اما مقصود روشن نباشد، دچار مشکل می‌شویم.

شاگرد: وجود آن هم که مطرح نیست.

استاد: وجودش هست که این مختصات را می‌پذیرد.

شاگرد: پس منظور ما از جزئی حقیقی که با مختصات زمانی و مکانی مشخص می‌شود،… .

استاد: دقیقاً وجود است.

شاگرد: بخشی از تجرد مربوط به علم بود. وجود مجرد نیست؟

استاد: تجرد وجودات و تجرد علم، ریخت دیگری از تشخص مادیات است. و لذا وقتی به آن‌ جا می‌روند می‌گویند شما از آن جا و مجردات انتظار نداشته باشید که مثل کتاب باشند. بلکه کلی سعی است. منظور آن‌ها از کلی سعی چیست؟ یعنی به‌نحوی‌که مثل کتاب باشد، جزئی نیست. یک وجودی است که از دل آن جزئیات بیرون می‌آید. میلیاردها جزئی از دل آن بیرون می‌آید. چطور جزئی است که سامان می‌دهد و می‌گوید حقیقه و رقیقه؟ رب النوع؟ اصطلاحات جور واجوری که در کتاب به کار می‌برند.




جلسه 27

مرحله اصلی تحدی قرآن، تحدی به هویت

گام اول) هویت شخص و هویت شخصیتی

استاد: ما راجع به قرآن صحبت می‌کنیم. بله، این قرآن نیست. مثل این‌که حضرت قرآن را اقراء می‌کنند. جلسه قبل مطلبی را عرض کردم که توضیحاتی نیاز دارد. دقیقاً به همین فرمایش مربوط می‌شود. اگر یادتان باشد عرض کردم ما یک چیزهایی داریم که باید با مثال‌ها به آن برسیم. هویت شخصی، هویت شخصیتی. با آن مثال‌هایی که آن روز عرض کردم کلی یا جزئی است، به جاهای خوبی از مباحثه رسید. گفتم وقتی می‌گوییم هویت، یعنی می‌خواهیم آن را از کلی بودن دور کنیم. کلی که هویت ندارد. کلی یک چیز باز است. وقتی می‌گوییم هویت، می‌خواهیم آن را از کلی بودن دور کنیم. تا می‌گوییم هویت شخصیتی، می‌خواهیم آن را از جزئی بودن دور کنیم. الماهیه من حیث هی لا کلیه و لاجزئیه؛ لاموجوده و لا معدومه.

در ماهیت می‌گفتیم «لاکلیه و لاجزئیه» و به نحوی خودمان را قانع می‌کردیم. اما مواردی داریم که آن جوری که باید، ذهن به آن‌ها توجه نکرده است. وقتی ما به این هویت‌ها توجه بکنیم، فوائد بسیار خوبی برای بحث‌های آینده دارد. مثلاً در تحدی به قرآن کریم که من تأکید کردم تحدی به هویت قرآن است، نه به اوصاف قرآن. اوصاف مراحل بعدی تحدی است. اگر ما درک کنیم که این به چه معنا است، بسیاری از بحث‌ها را می‌توانیم به سرعت جلو ببریم. اما اگر مبادی این‌ها را درک نکرده باشیم، وقتی این بحث‌ها پیش می‌آید سرگردان می‌شویم.

اگر یادتان باشد در جلسه گذشته، قبل از این‌که وارد کلام خالق شویم به قصیده سعدی مثال زدیم. یعنی در کلام مخلوق منظورمان را توضیح بدهیم تا واضح شود، بعد به کلام خالق برگردیم و ببینیم چیست. شما می‌گویید سعدی یک قصیده گفته؛ یک بیت از آن این است: بنی آدم اعضای یک دیگرند. این چه جور هویتی دارد؟ این قصیده سعدی کلی یا جزئی است؟ سؤالات را سریع مطرح کنیم. اگر جزئی بود که باید قصیده این دیوان با آن دیوان فرق کند. قصیده یک هویتی دارد که می‌تواند مصادیق متعددی داشته باشد. این قصیده در این دیوان، این قصیده در آن دیوان، قصیده‌ای که او خواند و… همه مصادیق آن قصیده هستند. خود قصیده همه این‌ها هست و هیچ‌کدام از این‌ها نیست.

خب تحلیل هویت این قصیده چیست؟ عرض کردم ما می‌گوییم تحلیل هویتی آن، هویت شخصیتی پسین است. هویت است، یعنی آن طوری که ما اتنظار داریم کلی باشد، کلی نیست. چرا؟ چرا آن جوری که ما انتظار داریم کلی نیست؟ به‌خاطر این‌که قصیده سعدی الآن به‌عنوان یک ماهیت و طبیعت مطرح نیست. مثل انسان نیست. اسم جنس که نیست. کلی، اسم جنس است. یک ماهیتی است که تحته افراد. آن جور که ما از کلی انتظار داریم نیست.

این‌ها خیلی مثال دارد. در این فضا هم خیلی جالب است. بعد که می‌آییم و می‌گوییم قصیده جزئی است؟ فکر می‌کنیم و می‌بینیم قصیده این دیوان با آن دیوان متفاوت است. لذا می‌گوییم خود قصیده کلی است. یک نحو کلی جاگذاری شده است. چرا؟ چون وقتی کلی و جزئی می‌گویید تقسیم مفهوم است. می‌گویید المفهوم ان امتنع فرض صدقه علی کثیرین؛ المفهوم ان لم یمتنع فرض صدقه علی کثیرین. مقسم، مفهوم و امتناع فرض صدق می‌شود. شما یک حوزه‌ای دارید که حوزه صدق است. آن جا است که می‌گویید کلی و جزئی.

به جایی می‌روید که حوزه صدق نیست بعد سؤال می‌کنید که کلی یا جزئی است؟! اینجا که حوزه صدق نیست. مثل این‌که شما به حوزه سفیدی می‌روید و می‌گویید بگو ببینم سفیدی زوج یا فرد است؟ خب شما در حوزه کیف رفته‌اید. سفیدی کیف است. درست است که زوج و فرد منفصله حقیقیه است. العدد اما زوج و اما فرد. منفصله حقیقیه است. یعنی لایجتمعان و لایرتفعان. اما باز حوزه دارد. زوج و فرد در حوزه عدد منفصله حقیقیه است. شیرینی بیرون از آن حوزه است. سؤال غلط است که بگوییم زوج است یا فرد. حالا یک کسی بگوید من به تو جواب می‌دهم که شیرینی فرد است. چون جفت نیست، پس فرد است. خب او دارد جواب می‌دهد و طرف را هم قانع می‌کند اما یک جواب اسکاتی است. دارد صورت مسأله را پاک می‌کند. و الا جواب درست این است که این سؤال برای اینجا نیست.

در مانحن فیه وقتی ما می‌گوییم قصیده سعدی، این هویت دارد. نه این‌که یک ماهیت و طبیعت کلیه باشد که افراد داشته باشد. هویت دارد و آن را می‌بینیم. ارتکاز ما این را می‌گوید. درعین‌حال چطور او در این دیوان و در آن دیوان می‌خواند و دیگری می‌خواند؟ پس این‌ها نسبت به قصیده سعدی چگونه هستند؟ آن کلی است و این‌ها افراد آن هستند. دیگر چرا شک می‌کنید؟ اینجا بود که عرض کردم هویت است. یعنی آن کلی­ای که ما از طبیعت انتظار داریم، نیست. از یک طرف شخصیتی است، نه شخص. شما که می‌خوانید یک شخصی از قصیده است. اینجا که می‌نویسید یک شخصی از قصیده است. اما خود قصیده به تعبیر آقا نه زمانی و نه مکانی است. قصیده سعدی کجا است؟ در کدام کهکشان است؟ در کجای کره زمین است؟ تعیین کنید؟ تعیین ندارد. آن خودش در هر دیوانی که بروید هست، اما یک فردی از آن در آن جا است. خودش در یک موطنی است که نه زمان دارد و نه مکان. هویت شخصیتی است، یعنی شخص نیست. اگر این‌طور شد، در نتیجه به آن معنا هم جزئی نیست.

گام دوم) هویت شخصیتی پسین و پیشین

چرا به آن پسین می‌گوییم؟ ببینید ما یک هویت شخص داریم. با توافقی که آن روز کردیم این‌گونه شد؛ فعلاً علی المبنا جلو می‌رویم تا مقصود روشن شود. گفتیم مقصود ما از شخص آنی است که یک مختصات دقیق زمانی و مکانی دارد. یعنی شما می‌توانید آن را در محور x و y و z و t آن را معین کنید. این شخص می‌شود. دقیقاً نقطه مشار الیه است؛ تقبل الاشارة الوضعیه. با این چهار مختصات اشاره وضعیه می‌پذیرد. ما که می‌گوییم شخص به این معنا است. معمولاً هم همه از این‌ها ارتکاز و درک شهودی روشنی داریم. به این جزئی حقیقی می‌گوییم. متشخص و موجود است. به وجود خارجی عینی.

خب حال چرا می‌گوییم قصیده سعدی شخصیتی پسین است؟ پسین است یعنی پس از یک شخص. ما یک هویات شخصیتی داریم که پیشین است. یعنی پیش از یک شخص است. اگر هیچ مختصات زمانی و مکانی را در نظر نگیرید هست. مثلاً؛ همه شما عدد اول را شنیده‌اید. عدد اول آنی است که هیچ مقسوم علی­ای ندارد؛ فقط خودش و یک است. مثلاً عدد هفت که نه بر دو قابل قسمت است و نه بر سه. تعریف عدد اول روشن است. از دو هزار سال قبل هم اقلیدس و دیگران به برهان ریاضی ثابت کرده‌اند که اعداد اول بی‌نهایت است. در تاریخ ریاضیات احدی هم در این براهین خدشه نکرده است. یعنی اجماع تمام بشر بر این است که اعداد اول بی‌نهایت است. این خیلی جالب است.

حالا من سؤال ساده‌ای را مطرح می‌کنم. اگر در اینترنت بگردید آخرین عدد اولی که بشر شناخته را پیدا می‌کنید. الآن آن‌ها را برند می‌کنند. در فدکیه هم گذاشته‌ام. من مقصودی دارم. عدد بعد از عددی که ما شناختیم؛ که چند سال دیگر آن را می‌شناسیم. هنوز آن را نشناخته ایم. احدی نمی‌داند که چه عددی است.

شاگرد: عدد صحیح است؟

استاد: عدد اول در محدوده اعداد صحیح است. اعداد گویا در محدوده اعداد اول نیستند. اعداد اول تنها در بستر و مجموعه اعداد طبیعی هستند.

در چنین فضایی عددی که بعد از عدد بزرگی است که ما شناختیم، جزئی است یا کلی است؟ می‌دانید که چرا این سؤال را می‌کنم؟ الآن شما به ارتکازتان چه می‌گویید؟ یک عدد بزرگ‌ترین عددی است که ما شناختیم، یک عددی هم پس از آن است که هنوز نشناخته ایم. عددی که پس از بزرگ‌ترین است، جزئی یا کلی است؟ ببینید تا می‌گویند جزئی است، در ذهنتان می‌بینید بدتان نمی‌آید از این‌که بگویید جزئی است. واقعاً بدتان نمی‌آید بگویید جزئی است. اما از طرف دیگر می‌گویید «کل عدد نوع براسه». پنج عدد کلی است. پس چطور است که می‌گوییم آن عددِ بعد از آن؟ ببینید با اشاره هم می‌گوییم! این جزئی است یا کلی است؟ تا این را می‌گوییم می‌خواهید بگویید جزئی است. اما وقتی به آن فکر می‌کنید می‌بینید مثل این‌که خیلی هم جزئی نیست. خب پس این عدد در اینجا چیست؟

این عدد هویتی شخصیتی دارد. یعنی در مختصات زمان و مکان، در نمی‌آید. نمی‌توان گفت کجای زمین است. کجای کهکشان است. آن عدد یک واقعیت ریاضی است. وراء زمان و مکان است. پس شخص نیست. یعنی نمی‌توان جا و زمان آن را در این مختصات نشان داد. شخصیت است. هویت دارد که شخصیت هم هست. اما پیشین است. یعنی هیچ شخصی آن را ظاهر نمی‌کند، خودش هست؛ پیشین بر تمام اشخاص است. این مثال روشن است. مثال‌های بسیاری هم دارد.

قصیده سعدی هویت شخصیتی دارد، اما تا در یک جایی که بتوان به‌صورت شخص،به زمان و مکان آن آدرس داد، موجود نشود، هویت شخصیتی قصیده ظهور نمی‌کند. لذا قبل از این‌که سعدی این را بگوید بین مردم نبود و کسی از آن خبر نداشت. او اولین بار گفت که بعد از او قصیده اش شکل گرفت و ظهور کرد. حالا بحث‌های فنی آن جای خودش. این خیلی واضح است. پس شخصیت دارد. یعنی نمی‌توان به خود قصیده آدرس فیزیکی بدهند و بگویند این قصیده سعدی در کجای کهکشان و زمان و مکان است. اما می‌دانیم بعد از تحقق یک شخص؛ یعنی وقتی یک هویت شخصی آمد، این هویت شخصیتی ظهور می‌کند. لذا هویت شخصیتی پسین می‌شود. یعنی پس از ظهور یک شخص است.

شاگرد: در عددی که هنوز آن را کشف نکرده‌ایم، ظهور پیشینه به چه صورت است؟

استاد: چه ما باشیم و چه نباشیم آن عدد هست. ما فقط به آن می‌رسیم. لازم نکرده شخصی باشد تا او ظاهر شود.

شاگرد: ممکن است کسی در آن جا راجع به ظهورش همین حرف را بزند. مثلاً الآن عدد پنج برای ما ظهور ندارد. شاید قصیده حافظ هم قبل از این‌که گفته شود، هستی داشته باشد. به معنای یک واقعیت.

استاد: ببینید در اینجا انکشاف روشن است و عرف از شما نمی‌پذیرد. قبل از این‌که سعدی بگوید قصیده‌ای نبود. اما قبل از این‌که بشر خلق شود، عددی که بعد از عددی که الآن می‌شناسیم بود.

شاگرد٢: بالأخره بی‌نهایت ترکیب حروف هست این چیزی هم که سعدی گفته یکی از آن بی‌نهایت ها است و وجود هم دارد.

شاگرد: اصلاً مبنای شما هم که همین است. شما از همه طبایع کشفی می‌دانید.

استاد: خب حالا آن بحث‌ها را ....

شاگرد٢: نظم ریاضی اعداد نظمی است که به مرور پیچیده می‌شود. اگر نظم اعداد طبیعی را نگاه بکنید، یک نظم ساده‌ای است. وقتی سراغ اعداد اول می‌روید یک مقداری پیچیده‌تر است. اما چون اذهان با آن انس گرفته‌اند و عناصری که نقش ایفاء می‌کنند کم‌تر هستند، راحت‌تر می‌پذیرند. اما در ترکیب حروف مقداری سخت است. شاید رمز این‌که عرف نمی‌پذیرد همین باشد. والا بی‌نهایت ترکیب می‌تواند وجود داشته باشد. لذا کسی می‌تواندبگوید که همه این‌ها در لوح محفوظ هست. حالا شخصی بیاید و آن‌ها را کشف کند.

استاد: الآن می‌خواهم مهم‌تر را عرض کنم. ببینید حقائق ریاضی که بشر آن‌ها را درک می‌کند، حتی اگر خلق هم نشده بود آن‌ها بودند. خدا که ما را خلق کرده این قدرت را به ما داده که آن‌ها را درک کنیم؛کشفشان کنیم. اما قصائد مبتنی‌بر مواضعه بین لفظ و معنا است. فقط ترکیب حروف نیست که شما بگویید بی‌نهایت صور آنالیزی ترکیبی حروف را در نظر بگیر، یک .

شاگرد: حروف دارای معنا.

استاد: دارای معنا بالمواضعه؟ اگر بالمواضعه است پس باید بشری باشد. تا بشر نباشد مواضعه ای ندارد.

شاگرد: خب می‌گوییم واضع خدای متعال است.

استاد: خب این علی المبانی شد. ولی ریاضی که دیگر مبانی ندارد. این مهم‌تر بود.

شاگرد٢: در قصائد شما می‌گویید تا سعدی نگوید ظهور پیدا نمی‌کند. تعبیر خوبی است. در آن طرف هم تا یک نفر نیاید ظهور پیدا نمی‌کند.

شاگرد: در اینجا حاج آقا می‌توانند بفرمایند وقتی شخصی کلامی را انشاء می‌کند، براساس اختیار خودش این ترکیب را انتخاب می‌کند. لذا تفاوت می‌کند.

استاد: بله، آن چیزی که شما می‌فرمایید را به‌عنوان سؤال سنگین مطرح کردم. فایل های آن هست. اگر جلسه را ببینید گفتم یکی از سنگین ترین سؤالات این است که ما می‌توانیم خلق طبائع کنیم یا این‌که خیالمان می‌رسد که خلق طبایع می‌کنیم؛ در حقیقت پرده برداری است؟ به‌عنوان مختار عرض نکردم. به‌عنوان یک سؤال سنگین گفتم. و لذا اگر شما این طرف را تقویت کنید، الان که ارتکاز ما همین است؛ ما که قبل از این بحث‌های علمی همین را می‌گوییم. یعنی شما می‌گویید قبل از این‌که سعدی متولد شود قصیده او کجا بود؟ شما این را می‌پذیرید. ولی در ریاضیات به این صورت نیست. یعنی قبل از این‌که خداوند اقلیدس را بیافریند اعداد اول بودند. او فقط دستگاهی را درست کرد که تنها کشفشان کند و اسم آن‌ها را ببرد.

شاگرد: این سؤال به این جهت پیش می‌آید که چون می‌خواهند از کلمه ظهور استفاده کنید. به جای این‌که ظهور بگویید، بگویید واقعیت داشتن.

استاد: خیلی عجیب است. پدر علامه مجلسی–ملامحمد تقی رضوان الله علیهما- خیلی بزرگ بودند. هم پدر و هم پسر. پدر فرموده؛ می‌گوید من خودم از شیخ بهائی شنیدم؛ این‌ها را دست کم نگیریم. یک حرفی است که عالم بزرگی می‌گوید. می‌گوید خودم شنیدم. در کتاب خودش می‌گوید من خودم شنیدم. از چه کسی؟ از استاد خودم شیخ بهائی. فرمود من در خبرویت در علم جفر تا این اندازه هستم که «اتمکن من استخراج قواعد العلامه». یعنی شیخ بهائی می‌گوید من با علم جفر و بودن این‌که قواعد را داشته باشم می‌توانم محاسبه کنم و قواعد را در بیاورم و بگویم کتاب قواعد علامه این است. ببینید ناقل، مجلسی اول است. گوینده شیخ بهائی است. این‌ها اهل دروغ و جزاف نیستند. خیلی حرف است!

آن سؤال سنگینی که من می‌کردم این بود: می‌گفتم خب شیخ بهائی قواعدی که علامه نوشته را با علم جفر به دست می‌آورد. حالا اگر در خواب ببیند که ده سال بعد قرار است دانشمندی کتابی به نام المیزان بنویسد. با علم جفر می‌تواند کتاب ده سال آینده را در بیاورد یا نه؟

شاگرد: نه

استاد: چرا نه.

شاگرد: هنوز که ظهوری پیدا نکرده.

استاد: ظهوری پیدا نکرده تا الآن، اگر به عالم احاطه ای بالا برویم که لازمان است، چه؟

شاگرد: در آن ظهور زمان و مکان و تقدم و تاخر نیست. همین الآن هم بعضی این کار را می‌کنند و می‌گویند اشتباه است. براساس جفر می‌گویند اگر از معصوم پرسیده می‌شد به این صورت جواب می‌دادند.

استاد: خب آن حجیت ندارد. ما الآن به این عنوان که دو عالم بزرگ می‌گویند بحث می‌کنیم. من طلبه خیلی کار بکنم تا تصور کنم که مجلسی اول چه می‌گویند! بینی و بین الله.

الآن هویت شخصی را بگویم. شخص چیست؟ آنی است که می‌توان با مختصات دقیقاً زمان و مکان آن را نشان داد. اینجا؛ اشاره کرد؛ در مکان و زمان دقیق نقطه آن را نشان داد. این قرار شد به تعریف ما شخص باشد؛ می‌توان آن را نشان داد. این شخص دو جور است. شخص پیشین و شخص پسین. شخص پیشین چیست؟ یعنی شخصی که وقتی می‌آید بر او یک هویت شخصیتی متفرع می‌شود، که دیگر شخص نیست. به این شخص پیشین می‌گوییم. این برای مقصود من خیلی مهم است.

الآن در قصیده سعدی شخص پیشین ما چیست که در عالم بشریت بر هویت قصیده سبقت دارد. آن چه چیزی است؟ همان اول دفعه ای است که سعدی می‌گوید یا می‌خواند یا می‌نویسد. اول لحظه‌ای که به‌صورت شخص؛ شخصی که به لفظ می‌آید یا به کتاب می‌آید. خلاصه شخص است؛ یعنی شما می‌توانید بگویید این شیء در اینجا و در این لحظه موجود است. این شخصی است که او را متولد می‌کند. می‌گویند جسمانیة الحدوث و روحانیة البقاء. هویات شخصیتی پسین جسمانی الحدوث هستند. فیزیکی الحدوث هستند. یعنی یک شخص پیشین داریم که آن شخص سبب می‌شود آن هویت غیر شخص ظهور کند.

اگر یادتان باشد عرض کردم کف نزول قرآن کریم کجا بود؟ عرض کردم آن جایی بود که ملک وحی می‌آید و برای پیامبر خدا می‌گوید. همین که ملک وحی برای پیامبر خدا می‌گوید گفتن او و تلاوت او شخص است یا کلی و شخصیت است؟ شخص است. تلاوت او، شخص است. این اولین باری است که توسط تلاوت او ظهور می‌کند. حالا اگر شما بگویید قبل از این‌که تلاوت کند خدای متعال آن را در عالم ملکوت به صوت شخص ایجاد می‌کند. این‌ها بحث‌های خاص خودش را دارد. یعنی ملک وحی صوت ها را چگونه از ناحیه خداوند تلقی می‌کند.

علی ای حال بحث ما فارغ از بحث‌های مبادی است. البته من با آن‌ها کار دارم و به آن‌ها می‌رسیم ان شالله. فعلاً می‌گوییم اول لحظه‌ای که سوره مبارکه توحید به‌صورت لفظ و کلام ظهور می‌کند، در ضمن یک شخص است. شخصی که ملک وحی آن را می‌خواند. یا کاتبی توسط قلم نور ملکوتی در کتابی می‌نویسد. علی ای حال توسط یک شخص –که وجود است- هویت پیدا می‌کند. بر این شخص یک هویت شخصیتی متفرع می‌شود. حالا دیگر آن زمان و مکان ندارد. حالا دیگر شما نمی‌توانید جای آن را نشان دهید. حالا دیگر شما نمی‌توانید آن را در یک زمان نشان دهید. این هویت شخصی پیشین است که بر آن هویت شخصیتی پسین متفرع می‌شود. پسین یعنی پس از آن شخص.

آن چیزی که الآن می‌خواهم عرض کنم و به‌معنای اول روایت مربوط می‌شود، هویت شخصی پسین است. یعنی وقتی هویت شخصیتی پسین ظهور کرد، شما دوباره قدرت دارید که از آن، فرد ایجاد کنید. شما آیه را قرائت می‌کنید. شما تلاوت می‌کنید. وقتی آیه مبارکه از دهن شما تلاوت می‌شود و بیرون می‌آید این شخص است یا شخصیت است؟ شخص است. شخص پیشین یا پیسن است؟ شخص پسین است. یعنی شخصی است که پس از هویت شخصیتی که طبیعت بود ایجاد می‌کنید. چون شما آن را دارید می‌توانید از آن فرد ایجاد کنید.

حالا سؤال این است: جان شما که واجد آیه شریفه است، واجد هویت شخصیتی است؟ یا واجد هویت شخص است؟ واجد هویت شخصیتی است. یک بار دیگر تکرار می‌کنم. جان شما واجد هویت شخصیتی آیه شریفه است یا واجد شخص است؟ هویت شخصیتی است. سؤال؛ جان زید و عمرو؛ دو قاری؛ هویتی از قرآن کریم که در جان او است ، عین همان هویتی است که در جان زید است یا نه؟ دو تا است یا یکی است؟

شاگرد: ظاهراً بین دو چیز خلط می‌شود.

استاد: نه، دو چیز خلط نمی‌شود. بلکه دو چیزی که نزدیک هم هستند دارند امتیاز پیدا می‌کنند. اصلاً سؤال من برای این است که دوچیزی را که نزدیک هم هستند را با این سؤال ممتاز کنیم.ببینید الآن قصیده سعدی که در ذهن شما است، عین قصیده سعدی است که در ذهن زید است یا نه؟

شاگرد: اصلاً شخصیت که به افراد نیست.

استاد: شما دارید از موضع خودتان دفاع می‌کنید. ولی آن چه که از قصیده درذهن شما است با آن چه که از قصیده در ذهن من است، عین هم است؟ یعنی دقیقاً ذهن من، ذهن شما است؟

شاگرد: دو تصور است.

استاد: پس دو تا است.

شاگرد: تصورش دو تا است. اما خود هویتش که دو تا نیست. انسانی که در ذهن من است یا انسانی که درذهن شما است…

استاد: احسنت. مثال خوبی است. انسانی که در ذهن شما است با انسانی که در ذهن من است، یکی است یا دو تا است؟

شاگرد: چه چیزی یکی است؟ باید بیان کنید که این یکی چیست؟ خود ایشان منظور است یا تصویری که من و شما از ایشان داریم؟ خود انسان یا تصویری که از انسان داریم ؟

استاد: خب سؤال اول را دوباره تکرار می‌کنم. آن چه که جان شما واجدش هست، هویت شخصیتی قصیده است؟ یا هویت شخصی است؟

شاگرد: هویت شخصیتی.

استاد: دو تا ذهن است یا یک ذهن است؟

شاگرد: دو تا. اما آیا واقعیت بند به ذهن است؟

استاد: نمی‌دانم شما بگویید.

شاگرد: هویت شخصیتی بند به ذهن نیست.

نحوه ادراک هویت شخصیتی توسط ذهن

شاگرد٢: بما هو مرآت، به آن نگاه می‌کنیم یا بما هو مرآت لغیره؟ مثلاً فرض کنید مفهوم انسان در ذهن شخصی هست. ما نگاه می‌کنیم که این شخص یک چیزی در ذهنش هست؟ یا این‌که بما هو مرآت برای یک مفهوم به آن نگاه می‌کنیم؟ ظاهراً این‌ها با هم فرق می‌کنند.

استاد: حالا من اشاره می‌کنم. فایل های آن هم هست. خلاصه حرف این است: در مقاله اندیشه، صاحب مقاله خوب جدا کرده بود بین چیزهایی که در انسان به من بند است و بین آن‌هایی که انسان‌ها در آن مشترک هستند و به ما بند نیستند. لذا ایشان می‌گفت وجود خارجی دارد. خلاصه‌ای که من در آن جا عرض کردم به این صورت شد: واقعاً هویت شخصیت قصیده، هویتی است که بیرون از افراد است. یعنی اگر همه بشر از روی کره زمین محو شوند این قصیده محو شدنی نیست. خیلی لطیف است. پس او این جور هویتی دارد.

خب پس چجور است که ذهن های ما آن را درک می‌کند؟ هویت شخصیتی پسین در مقام ذاتش طوری است که بند به ذهن ما نیست. لذا شما تعبیر مرآت را به کار بردید. اما در ذهن های ما نظیر آینه، در نقش صحنه علم حصولی، بازتابی از آن در اینجا هست. ما جلوتر تعبیر کردیم؛ یک مرحله هست که نفس در خود آن هویت شخصیتی فانی می‌شود. یک مرحله هست بعد از این‌که فانی شد، به اشراق نفس یک صورت از آن ایجاد می‌کند. از آن حیثی که نفس ما در آن فانی است، همه به ارتکازتان می‌گویید یکی است. همه هم به یکی دسترسی داریم. از حیثی که من سؤال می‌کنم ذهن ها با هم فرق دارند یا نه…؛ یعنی آن چیزی که ذهن شما به اضافه اشراقیه از نفس و به علم حصولی محاذی با او ایجاد می‌کند؛ به‌عنوان آن که دارا باشد با خصوصیات نزد خودش؛ دیدید که دو عکس ظاهر می‌کنند. یک عکس با خصوصیاتی نزد شما است. یک عکس با خصوصیات دیگر نزد او است. پس بین دو حیثیت امتیاز قائل شده‌ایم. یعنی هویت شخصیتی پسین بند به اذهان ما نیست. همان‌طوری که شما فرمودید ما واجد خود هویت هستیم. اما تفاوت ذهن من و شما چطور است؟ ما در یک مرحله‌ای از ذهن خودمان، یک بازتاب و یک عکس از آن چه که همه مشترک هستیم می‌گیریم. آن چیزی که ما می‌گیریم اختصاصی اذهان است و برای خودشان است.

شاگرد: یعنی آن عکس هویت شخصی است؟

استاد: هویت شخصی به این معنا که اضافه اشراقیه به نفس ما است. اما در اضافه اشراقیه­ای که نفس ما ایجاد می‌کند چیزهایی داریم که سنخ مختصات زمانی و مکانی نیست. مثلاً الآن شما در ذهنتان یک ساعت می‌آورید. این ساعتی که در ذهنتان می‌آورید در کجای عالم فیزیکی –مکان و زمان- قرار گرفته؟ هیچ کجا. چون نفس، مجرد است. صورت خیالی ایجاد کردید و مختصات شخصی که ما می‌گوییم را ندارد. اما یک نحو از آن است.

شاگرد: مختصات زمانی دارد. چون در ثانیه قبل نبوده و در این ثانیه هست. مختصات مکانی ندارد اما زمانی دارد.

استاد: بله، مختصات زمانی

شاگرد: پس شخصی چیزی است که مختصات زمانی و مکانی داشته باشد و اضافه به نفس داشته باشد؟

استاد: وقتی بحث جلو برود و زوایای مقصود من که روشن شد، بقیه آن را خودتان می‌بینید. اگر من در تعبیر مسامحه کردم یا بخشی از آن را متعرض نشدم خودتان فکر کنید.

شاگرد: تفاوت هویت و ماهیت را می‌فرمایید؟

استاد: ماهیت یک هویتی دارد که وقتی در موطن ذهن خصوصیات آن را می‌بینید این دفعه می‌گویید ماهیت. بعد هم می‌گویید کلی است. یعنی وقتی ماهیت اذا وجدت فی الذهن حصل له خصوصیة مرآتیة المصادیق. اینجا ماهیت می‌شود. و الا اگر شما به خود طبیعت –همان اسم جنس- بما هی طبیعه نگاه کنید در آن نگاه شما، هویت می‌شود و کلی نیست. لذا در بحث وضع عام موضوع له عام در اصول بحث شد. اگر دقت کنید در وضع عام موضوع له عام، بالدقه وضع خاص و موضوع له خاص است. یعنی شما طبیعی انسان و طبیعی لفظ را تصور می‌کنید و برای طبیعی هم وضع می‌کنید. نه برای عمومیت انسان برای مصادیق.

 

 

جلسه 28

تمایز طبیعت شخصی و طبیعت کلی و طبیعت شخصیتی

حالا که به اینجا رسیدیم برگردیم به فرمایش آقا و بحث دیروز. دیروز عرض کردم آن چه که خیلی تأکید دارم این است که چشم ذهن شما این امتیازها را ببیند. تحلیلش برای خودتان. ممکن است ده سال فکر کنید؛ کما این‌که من طلبه به اندازه‌ای که ممکنم بود فکر می‌کردم. تحلیل مهم نیست؛ این‌که چطور می‌شود و … را هر چه می‌خواهید فکر کنید. ولی مهم این است که قبول کنید و چشم ذهن شما امتیاز بین شخص، شخصیت، کلی، جزئی را ببیند. این هایی که قبل از این دقت ها در پرده ای از ابهام است، شما فرقش را ببینید. آن چه که من خیلی روی آن تأکید دارم این است: ما شخص داریم، شخص هم طبیعت دارد. یعنی ما طبیعت شخصیه داریم. یک کلی داریم و یک طبیعت کلی داریم. یعنی چیزهایی که در کلیت، طبیعی است. اگر فرض گرفتیم که زید طبیعت داشته باشد، طبیعتش شخصیه است. لذا اگر این درست باشد، مثالی که می‌زدم این بود: عرض می‌کردم پدر و مادر می‌خواهند برای بچه در قنداق اسم بگذارند. اسم بچه شما چیست؟ هر دو می‌گویند زید. چقدر این سؤالات ساده است اما چقدر پربار است. می‌خواهند کدام لفظ زید را برای بچه شان بگذارند. لفظی که از دهن مادر در می‌آید یا از دهن پدر؟ در ذهن مادر است یا ذهن پدر؟ کدام زید را بر او اسم می‌گذارند؟ این‌ها افراد است. بلکه طبیعی لفظ زید را می‌گذارند. الآن ذهن ما که تا حالا از طبیعی غافل بود، انتخاب می‌کند. پدر و مادر طبیعی لفظ زید را اسم می‌گذارند. نه اینی که از دهن پدر در بیاید.

دوم؛ وقتی این طبیعی را برای بچه در قنداق می‌گذارند، برای چه زمانی می‌گذارند؟ برای الآن او می‌گذارند؟ برای وقتی که بیست ساله است می‌گذارند؟ برای وقتی که استاد شده می‌گذارند؟ برای چه زمانی از سن او می‌گذارند؟ مرجع ضمیر اسمش، چه کسی است؟ می‌گویند اسمش را زید بگذار. این برای چه زمانی است؟ قنداق او است؟ پیر مردی او است؟ می‌گویید همه این‌ها است. اصلاً در نظر آن‌ها این نیست که مرجع ضمیر یعنی اسم الآن بچه در قنداق این شد. مرجع ضمیر آن‌ها ولو مصحح اشاره به بچه در قنداق است ولی مسمای آن‌ها به زید، بچه در قنداق نیست. پس زید یک طبیعت شخصیه دارد. ولی با طبائع دیگر فرق دارد. یک طبیعت کلیه داریم؛ انسان را کنار بگذارید چون محل بحث نیست. مثلاً عدالت برای خودش مفهومی است. عدالت کلی یا جزئی است؟ کلی است. کلیت خیلی روشنی دارد.

عرض کردم تحلیل آن برای خودتان باشد. عدالت کلی است. وقتی آن را نگاه می‌کنید، عدالت طبیعتی دارد یا نه؟ دارد. این طبیعی متشخص در چیست؟ نمودار در چیست؟ چون از عناوین ساری در مقولات مختلف است، جلوه کلیت در آن اظهر است. یعنی وقتی می‌گویید انسان کلی است، نسبت به عدالت هم که کلی است، در درکی که از این مفاهیم دارید می‌گویید عدالت به‌صورت واضح‌تر کلی است. چرا؟ تحلیلش بماند. فعلاً کار نداریم.

بنابراین ما طبیعت شخصیه داریم. طبیعیت کلیه داریم که هیچ ربطی به شخص ندارد. مثل عدالت. طبیعت کلیه‌ای داریم که به اشخاص مربوط می‌شود. مثل انسان. آن چه که بحث این دو-سه روز من بود، این بود که می‌خواستم نشان بدهم ما یک طبیعت داریم که نه طبیعت شخصیه است و نه طبیعت کلیه است و نه طبیعت از سنخ مفهوم است. واقعاً ما یک طبیعتی داریم که طبیعت شخصیتی است. اگر من بتوانم تلاش کنم تا ذهن شما این طبیعت شخصیتی را با همین خصوصیت ببیند، برای بسیاری از مباحث فتح بابی است. تحلیل آن هم که به چه صورت است بر عهده خودتان.

طبیعت شخصی پسین و پیشین و رابطه آن با طبیعت شخصیتی

توضیحی که می‌خواهم الآن بدهم این است: مثلاً یک ساعتی را در اینجا گذاشته‌ایم، من این طرف هستم و شما آن طرف، هر دو داریم آن را می‌بینیم. هر دو داریم یک ساعت را می‌بینیم. با این‌که یک ساعت است اما هر دو آن را می‌بینیم. کما این‌که دیروز گفتم سوره مبارکه توحید، یا قصیده سعدی را عرض کردم. البته تفاوت بین کلام مخلوق و خالق را بعداً عرض می‌کنم. در اینجا شما با یک شخص مواجه هستید. سؤال دیروز من این بود: آن چه که نزد شما و در جان شما به‌عنوان یک قصیده حاضر است که بعداً آن را به لفظ می‌آورید و فردی از‌ آن را ایجاد می‌کنید، شما با زیدی که آن قصیده را واجد است، در نفس قصیده با هم مشترک هستید یا نه؟ اگر مشترکید پس چطور دو ذهن است؟ دو درک دارید. مگر بین ذهن های شما اتحاد است؟ مثال زدند و گفتند این ساعت بیرون یکی است. ما هستیم که از دو طرف، یک ساعت را می‌بینیم.

خیلی خب، پس قصیده هم یک هویتی بیرون از من و شما دارد. ذهن هر دوی ما متوجه آن می‌شود. درکی از شیء واحد دارد. این معنا معنای بسیار خوب و بلندی است. اگر این‌طور است، الآن که متوجه آن می‌شوید و در ذهنتان درکی از آن قصیده دارید، اگر فردی از آن را ایجاد کنید…؛ مثلاً رفیق شما هم قصیده را حفظ است و قصیده هم یک قصیده است، شما هر دو حافظ هستید؛ رفیق شما این قصیده را تند تند می‌خواند، شما آهسته و آرام می‌خوانید، این تند خواندن او و یواش خواندن شما دو فرد از قصیده است یا یک فرد است؟ قطعاً دو فرد است. یواش خواندن و تند خواندن، وصفی برای فرد است یا وصفی برای شخصیت قصیده است؟ برای فرد است. ببینید مثال‌ها ساده است.

وقتی شما یک فردی را ایجاد می‌کنید در فرد اوصافی هست که همه متفق هستیم در این‌که این فرد قصیده نیست. در دل قصیده نیست که تند بخوانی یا یواش بخوانی، محکم بخوانی یا آرام بخوانی، قصیده چنین هویتی برای خودش دارد. تند خواندن دقیقاً وصف فرد است. اما این‌که بیت دوم قصیده این است، وصف فرد است یا وصف قصیده است؟ وصف قصیده است. این وصف برای من و شما نیست. این برای خود آن قصیده است.

حالا به اشخاص بیایید. گفتیم ما یک شخص پیشین و یک شخص پسین داریم. دیروز هم عرض کردم، شخصی که فعلاً ما قرارداد کردیم، شخصی است که می‌توان برای‌ آن مختصات زمانی و مکانی داد. شخص‌هایی که فعلاً شخص است اما تحت مختصات فیزیکی در نمی‌آید بحث جدا دارد. در مباحثاتمان از آن‌ها صحبت شده. اشاره‌ای هم به آن بکنم. اگر یادتان باشد گفتم من و شما که به این ساعت نگاه می‌کنیم، ساعت خارجی یک ساعت است. اما درکی که از صورت حسی -محسوس بالذات- دارید با من یکی است یا دوتا است؟ دو تا است. یعنی صورتی که ساعت است، یکی است اما صورتی که من و شما از آن داریم دو تا است. محسوس بالعرض ما یکی است و محسوس بالذات ما دو تا است. خب الآن همین‌جا چشمتان را ببندید، لحظه‌ای که چشمتان باز بود آن را احضار کنید. اسم این چیست؟ صورت ساعت؟ لحظه قبل آن را می‌دیدید. اما وقتی چشمتان را می‌بندید لحظه بعد ساعت را احضار می‌کنید. در کلاس به این می‌گفتیم دیگر صورت محسوس نیست، صورت متخیل است. صورت خیالی است. این صورت خیالی که الآن حاضرش کردید یکی یا دو تا است؟ جزئی است یا کلی است؟ می‌خواهم سؤالات را طول ندهم فقط در ذهنتان مطرح شود و به آن فکر کنید. جزئی یا کلی است؟ این سؤالات خیلی خوب است. یعنی هرچه به آن فکر کنید و آن‌ها را یادداشت کنید بعداً نفع می‌برید.

اگر ساعتی که بعداً می‌آورید شخصی است، خب این ساعت با ساعت قبل چه فرقی دارد؟ می‌توانید لحظه بعد هم آن را ایجاد کنید؟ دو فرد می‌شود. می‌توانید این فرد را در دوجا از ذهنتان تصور کنید یا نه؟ یعنی لحظه بعد، ساعتی که می‌دیدید دو تا از صورت آن را در ذهن بیاورید. می‌شود یا نمی‌شود؟ می‌شود. در دو نقطه از فضای ذهنی است یا در یک نقطه از فضای ذهنی است؟ متداخل هستند یا متباین؟ به این‌ها فکر کنید.

من این‌ها را چرا عرض می‌کنم؟ چون ما شخص‌هایی داریم که بحث‌های بسیار ظریفی را به خودش اختصاص می‌دهد. یکی از چیزهایی که در مباحثه گفته ام و در شکل کلی خیلی جالب است این است. معمولاً که آدم شکل می‌گوید میلش هست که بگوید جزئی است. یادتان هست که عرض می‌کردم؟ در معنای دایره، قطر هست یا نیست؟ خط قطری که محیط را قطع می‌کند و از مرکز رد می‌شود، در معنای دایره این خط هست یا نیست؟ نیست. چون معنا که خط ندارد. اما وقتی شما می‌گویید عدد π نسبت محیط دایره به قطرش هست، این محیط قطر خط هست یا نیست؟ هست. این دایره ای که گفتید نسبت محیط به قطرش این است، محیطش چقدر بود؟ چند متر بود؟ قطرش چند سانتی‌متر بود؟ سانتی‌متر ندارد. یعنی این قطر سانتی‌متر ندارد، بلکه شکلی کلی است. قطر دارد، محیط هم دارد اما متحمض در یک قطر با واحد معین نیست. ما قبلاً از این بحث کرده‌ایم. مطالب مهمی است. پس در شخص این طور هست.

در مانحن فیه آن چه که من روی آن تأکید کردم اول این است: ذهن شریف شما در کلام خالق و مخلوق –فرقی نمی‌کند- با هویت شخصیتی مواجه می‌شود. همینی که الآن گفتم. مثلاً با هویتی از یک قصیده مواجه می‌شود که فرق می‌گذارد بین بیت دوم قصیده که وصف قصیده به‌عنوان یک شخصیت است، با تند خواندن این قصیده که وصفی برای فرد و شخص است. وقتی ذهن شما هویت شخصیتی را دید آن وقت می‌گوییم این هویت شخصیتی محفوف به دو شخص است. شخص پیشین و شخص پسین.

شخص پسین این است: شما که قصیده را بلد هستید آن را می‌خوانید و یک فرد و شخصی از آن تولید می‌کنید. این شخص است. طبیعت شخصی است. نه شخصیتی. یک طبیعت شخصی –نه شخصیتی- هم قبل از آن داشتیم که سبب شد این طبیعت شخصیتی قصیده ظهور کند. آن طبیعت شخصی چه بود؟ گفتم اول باری که سعدی آن را خواند. اول باری که آن را سرود، این هویت شخصیتی را به عالم آورد. قبل از این‌که او این قصیده را بگوید که نبود. اول باری که گفت، طبیعت شخص بود یا شخصیت بود؟ شخص بود. اما شخصی بود که در دل او طبیعت شخصیتی هم همراهش بود. در دو جلسه قبل صحبت کردیم؛ همراه هر شخصی طبایع هم هست. هر شخصی در دل خودش طبائع هم دارد. پس سعدی با یک طبیعت شخص چه کار کرد؟ طبیعت شخصیتی را هم آورد و ظاهر کرد.

تفاوت طبیعت شخصیتی قرآن و طبیعت شخصیتی شعر انشاء شده توسط مخلوق

حالا سؤال من در اینجا این است: فرق طبیعت شخصیتی که کلام خالق است، با طبیعت شخصیتی که مثل قصیده مخلوق است، چیست؟ بزنگاه بحث در طبیعت شخص پیشین است. یعنی اول باری که سعدی این قصیده را می‌خواند شخص بود و این قصیده را‌ آورد. این اولین بار در مقصود ما بسیار مهم است. تمام ذهن شریفتان را روی این متمرکز کنید. من می‌خواهم این را عرض کنم: سعدی اول باری که این قصیده را می‌گوید گویا تمام وجود سعدی، تمام اندوخته‌های او یک جا مداخله می‌کند؛ باید جمع شود و این قصیده شود. یعنی حتی روز اولی که سعدی نزد ملا نشست و ملا به او گفت بگو الف، همان روز اول هم دخالت کرده تا بتواند این قصیده را بگوید. بی جا نگفته، فکرش را کنید و ببینید. یعنی سعدی بی خودی نمی‌تواند یک قصیده بگوید. درست است که یک شخص پیشین ایجاد کرده اما یک شخصی نیست که همین‌طور ورقلمبیده باشد و از کتم عدم وربیاید. پشتوانه­اش مبادی­ای است که سر از بی نهایت در می‌آورد؛ حتی برای شخص سعدی. آن‌ها دست به دست هم داده‌اند تا این را ایجاد کرده است.

خب حالا فرق بین کلام خالق و مخلوق؛ اگر سعدی می‌خواهد یک جمله بگوید باید تمام اندوخته‌های او دست به دست هم بدهند تا یک قصیده بگوید، وقتی خدای متعال یک کلامی را می‌فرماید یعنی پشتوانه این کلام او خدائی خدا است. یعنی یک شخص است که دارد ظهور می‌کند؛ اول ظهورش هم در این عالم؛ ما فعلاً به عالم غیب کار نداریم؛ شخص پیشینی که سوره مبارکه توحید را می‌آورد اول دفعه ای است که دو لب مبارک پیامبر خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله باز می‌شود و شروع به خواندن می‌کنند؛ بسم الله الرحمان الرحیم قل هو الله احد…؛ اول دفعه ای که حضرت این را می‌خوانند یک شخص است که از لبان مبارک حضرت بیرون می‌آید، اما شخص پیشین است. یعنی شخصی است که بعد از خواندن ایشان سوره مبارکه توحید به‌عنوان یک هویت شخصیتی بین امت می‌آید. همه آن را می‌خوانند و در مصاحف می‌نویسند. بعداً دوباره خود حضرت تلاوت می‌کنند. این اول شخص–که پسین است و به‌دنبال آن شخصیت می‌آید- وقتی می‌آید چه چیزی دست به دست هم داده تا در اینجا ظهور کند؟ باید ببینیم چه کسی این را آورده است. خدای متعال؛ سخن خدا است. یعنی تمام خدائیت خدا پشتوانه آن است. خدا این را فرموده. پس هر چه قدرت و علم خدای متعال است اگر پشتوانه این قرار بگیرد مشکلی ندارد.

شاگرد:…

استاد: شاید در سال نود و نود و یک، روی همین فرمایش شما بحث کردیم. مفصل بحث کردیم. آقا زحمت کشیدند و مقاله بلند بالایی کردند. ببینید شما می‌گویید خدا باید قصد کرده باشد. ما مفصل بحث کردیم که قصد کرده یا نکرده؟ قصد کردنش و نکردنش وجوه و محتملاتی است. خواستید مراجعه کنید. مقاله مفصلی شده با پاورقی های مفصل. این قابل صحبت است.

آن چه که می‌خواهم عرض بکنم فعلاً این است: پس تفاوت هویت شخصیتی سوره مبارکه توحید با قصیده سعدی و حافظ در چیست؟ در تفاوت بین خدای متعال با حافظ است. تفاوت بین خالق و مخلوق است. کجا جلوه می‌کند؟ در هویت شخصی پیشین که اول دفعه می‌آید خودش را نشان می‌دهد. چرا؟ چون این هویت شخصی است که می‌خواهد بعداً هویت شخصیتی را بین همه بیاورد. کف نزول و کف جایی است که آیه نازل شده.

حالا سؤال من این است: مقصود من این جمله بود: اگر کلام از خدای متعال است، حالا می‌گویید «وَ إِنْ مِنْ شَيْ‏ءٍ إِلاَّ عِنْدَنا خَزائِنُهُ12»، وقتی سعدی یک قصیده را می‌گوید معنایی از این قصیده منظورش نبوده؟ بوده. اطلاع بر وضع الفاظ و معانی داشته یا نداشته؟ داشته. زبان فارسی را به‌خوبی بلد بوده یا نبوده؟ بلد بوده. مقاصد متعددی در این داشته؟ داشته. پس همین‌طور از چیزها را باید در مبادی کلام خدای متعال در نظر بگیریم. یعنی خدای متعال که الآن یک شخص کلام را به پیامبرش وحی کرده، مقاصدی داشته. معانیی داشته، خزائنی طی شده. «وَ إِنْ مِنْ شَيْ‏ءٍ إِلاَّ عِنْدَنا خَزائِنُهُ وَ ما نُنَزِّلُهُ إِلاَّ بِقَدَرٍ مَعْلُوم‏». آن خزائن ما به التفاوت قصیده‌ای است که سعدی به‌عنوان یک مخلوق ضعیف می‌گوید، با کلامی که خدای آگاه بر آن خزائن، آن را به قَدَر می‌آورد تا ظاهرش کند. بنابراین اگر نزول قرآن بر «سبعة احرف» باشد، سبعة احرف دارد چه کار می‌کند؟ هویت شخصیتی‌ای را به ظهور می‌آورد به نحو سبعة احرف. بعض نکات دیگر در ذیل این مطلب هست، ان شالله فردا.

 

 

 

جلسه 29

دیروز عرض کردم با چند مثال ساده می‌توانید حتی ذهن بچه‌های سن پایین را به طبایع منتقل کنید. یعنی اگر به بچه هم بگویید وقتی اسم نوزاد خانه شما را زید می‌گذاریم، منظور کدام زید است؟ زیدی که از دهن مادرت بیرون آمد؟ یا …؟ فوری می‌فهمد که ما لفظ زید را به‌عنوان طبیعت اسم می‌بریم. فوری برای او واضح می‌شود.

بعد سراغ این می‌رویم و می‌گوییم شما که سوره توحید و «قل هو الله» می‌خوانی، کدام سوره را حفظ هستی؟ آن «قل هو الله» که در مصحف خانه خودتان است؟ یا آن «قل هو الله» که در مصحف خانه ما است؟ او هم فوری می‌گوید سوره «قل هو الله» که این مصحف و آن مصحف ندارد. یعنی سریع آن را از بستر مصحف، مکان و اذهان تجرید می‌کند. این برمی‌گردد به آن چیزی که مکرر گفتم. همه بشر، تمام اذهانشان سر و کارش با طبایع هست، اما از بس طبایع لطیف هستند خودشان خبر ندارند.

در این فضا عرض کردم ما باید اول بفهمیم که طبایعی داریم که شخصی نیست، شخصیتی است. تفاوت این‌ها را بفهمیم. طبایع کلی هم نیستند. ریختش ریخت شخص است. چرا؟ چون مثلاً قصیده‌ای که سعدی گفته، واقعاً از طریق یک شخص به ظهور می‌رسد. شخص به چه معنا است؟ یعنی در یک زمان و مکان مشخص و با یک تحریک خارجی از دهان او بیرون آمده، یا با تحریک قلم نوشته شده است. از طریق یک شخص موجود ظهور کرده. پس شخصیت است، یعنی منسوب به شخص است. تا یک شخص پیشینی نباشد آن هم نیست.

حالا این‌که چرا به آن شخصیتی پیشین گفته ایم، تحلیلش جای خودش است. اشاراتی به آن کردم و کارش نداریم. در اینجا بود که عرض کردم تفاوت کلام خدا با مخلوق خدا در این است: وقتی شخص ابتدائی می‌خواهد هویت شخصیتی را به ظهور بیاورد تمام شئونات وجودیِ پدیدآورنده­ی آن شخص دخالت می‌کند. علم سعدی، کمالش و همه چیزش دخالت می‌کند تا یک قصیده بگوید. پس وحی الهی که می‌آید و اول دفعه ای که در کلام ظهور می‌کند، پشتوانه ای دارد که آن خدا و علم او است. و لذا هم تحدی می‌کند. می‌گویند شما نمی‌دانید چه کسی این را گفته. کسی گفته که اگر تمام جن و انس پشت به پشت هم بدهند، نمی‌توانند علم او را داشته باشند. خب نتوانند، چه ربطی به این کلام دارد؟ او تمام علمش را پشتوانه این قرار داده. اگر نتوانستید مثل آن را بیاورید «فَاعْلَمُوا أَنَّما أُنْزِلَ بِعِلْمِ اللَّه‏15». این‌که نمی‌توانید به‌خاطر این است که ریختش این‌گونه است. این رابطه‌ها بسیار مهم است. لذا از چیزهایی که جلوترها گفتم این بود که حاج آقا این حدیث را مکرر می‌خواندند و معلوم هم بود که چه لذتی می‌برند. از نحوه بیانشان معلوم بود چه لذتی می برند. باید ببینید. می‌فرمودند روایت دارد: «خذ من القرآن ما شئت لما شئت». قبلاً هم خوانده بودیم. به نظرم در کتاب سید نعمت الله بود.

شاگرد: کتاب رجب برسی بود.

استاد: در ذهنم بود که کتاب سید نعمت الله16 است. شاید در فدکیه گذاشته باشم. خیلی حاج آقا این را می‌فرمودند. خب ببینید چه مضمونی است! روایت دیگری در کافی شریف هست؛ کسی بخواهد قرآن می‌تواند او را کفایت بکند؛ «ان یکفیه من الشرق الی الغرب17». اما ایشان این تعبیر را می‌فرمودند: «خذ من القرآن ما شئت». این برای که می شود؟ یعنی می‌خواهد بگوید حتی «الم»، «الف» آن را که خدا فرموده و گوینده اش خدا است، تمام علمش پشتوانه او است. تمام علم او پشتوانه او است. لذا می‌فرمایند «من القرآن ما شئت لما شئت». هر چه خدا نازل کرده این پشتوانه بالا بالا را دارد. «ما شئت»؛ این زورش به آن می‌رسد! خذ من القرآن ما شئت لما شئت. چون هر چه بخواهید در مملکت او است.

شاگرد: روایت برای عبد الله جزائری است.

استاد: بله، در کتاب تحفة السنیه.

لذا روی این بیان این حدیث خیلی زیبا می‌شود. حضرت می‌فرمایند چرا احادیث ما مختلف می‌شود؟ می‌فرمایند در احادیث ما تناقض نیست، سعه علم است. یک مطلب را شئونات مختلفش را که همه آن‌ها هم درست است هزارجور می‌توانیم بگوییم. من جلوتر عرض می‌کردم که ما پنج حکم نداریم. اقل آن در فضای فقه ده حکم است. امام می‌فرمایند ما می‌توانیم همه این‌ها را بگوییم. این جور گسترده است. چرا حضرت به سبعة احرف مثال زده‌اند؟ و بعد افتاء را ادنی دانسته‌اند؟

روی این توضیحی که جلو رفتیم به این صورت می‌شود : هویت شخصیتی قرآن طوری است، بلاتشبیه دست زید، جزء هویت او هست یا نیست؟ هست و نیست. یعنی هم دست او است و هم این‌که هویت او نیست. بلکه عضوی از او است. قرآن کریم یک هویتی دارد که آن است. تمام آیات مظاهر و شجون آن هویت می‌شوند. لذا عرض کردم در آیه خیلی زیبا می‌فرمایند: «قُلْ لَئِنِ اجْتَمَعَتِ الْإِنْسُ وَ الْجِنُّ عَلى‏ أَنْ يَأْتُوا بِمِثْلِ هذَا الْقُرْآنِ لا يَأْتُونَ بِمِثْلِه‏18»؛ مشار الیه «هذا» هویت قرآن است. نه فصاحت و بلاغت آن. فصاحت و بلاغت آن یک چیز آن است. همه چیزهایی که دارد، محوری‌ترین چیزش این است که خدا آن را فرموده است. آن چه که خدای متعال دارد، همه آن‌ها، پشتوانه این است که وقتی یک «الف» می‌گوید، یعنی خدا فرموده.

خب تفاوتش چه می‌شود؟ ساده‌ترین تفاوتش این است: وقتی حافظ و سعدی یک قصیده می‌گوید خبر ندارد که فردا این قصیده محو می‌شود یا گم می‌شود یا کسی می‌خواند یا نه. اما وقتی خدای متعال آیه‌ای را نازل می‌کند و آن را روی زمین می‌آورد، تمام افرادی که تا روز قیامت قرار است این سوره را بخوانند در محضر الهی حاضر هستند. این تفاوت خالق و مخلوق است. خداوند قرآن نازل را می‌فرستد اما چون خدا است بین مردم قرآن نازلی را می‌فرستد که صعودش و قرآن صاعدش را میلیاردها نفر تا روز قیامت می‌خوانند که می‌داند در چه وقتی می‌خوانند و چه سوره ای را می‌خوانند و از آن چه می‌فهمند. همه این‌ها را می‌داند.

پس نزد خداوند قرآن نازل و قرآن صاعد فرقی ندارد. کلام خودش است. حتی خدا کسی که استخاره می‌گیرد را در اینکه در چه وقتی در این‌که چه چیزی از این آیه به ذهنش می‌آید را خدا می‌داند. وقتی این آیه را نازل می‌کند، خدای ابد و ازل است، می‌گوید من این آیه را می‌فرستم مثلاً در دو هزار سال بعد کسی استخاره می‌گیرد و این آیه می‌آید و این هم به دلش می‌افتد. این مشکلی ندارد. تفاوت خالق و مخلوق در این است.

 

 

جلسه 93

صویر جزئیت وضعی فوق مکملی و غیر عزیمتی بسملة

عرض من این است که بسم الله جزء وضعی سوره هست، یعنی بسم الله جزء ماهیت سوره به‌عنوان یک هویت شخصیتی پسین است. جزء این هویت شخصیتی است. نمی‌توان از آن برداشت. خُب اگر هست جزء مکمل است؟ یا غیر مکمل است؟ عرض من این است که جزء مکمل هم نیست.

شاگرد: وقتی می‌گوییم جزء ماهیت هست، مکمل و غیر مکمل ندارد.

استاد: خُب شما فرمودید محاسن جزء بدن است، خُب جزء مکمل است یا مقوم است؟

شاگرد: این را می‌پذیریم که بعضی از اجزاء متفاوت هستند.

استاد: خُب قنوت جزء مکمل است، ولی جزء نماز است، نه این‌که یک مستحبی جدای از نماز باشد. اگر این را تصور کردیم می‌آییم ببینیم در بسم الله همین‌طور هست یا نیست. من می‌خواهم بگویم به این صورت نیست. من می‌خواهم بگویم حتی جزء مکمل هم نیست. بلکه بالاتر است.

شاگرد: حتی در قرائاتی که بدون بسم الله است؟

استاد: بله، منافاتی ندارد.

شاگرد٢: یعنی طبق یک قرائت جزء مقوم نیست اما طبق قرائت دیگر هست؟

استاد: نه، این‌ها را قبول دارم. این‌ها از وجوهی است که خوب هم هست. می‌خواهم یک احتمال دیگر هم عرض کنم.

این احتمال این است که ما جزء مکملی داریم که وضعی است اما مکمل است. یعنی جزء ماهیت سوره هست اما جزء کمالی آن است. اگر این جزء کمالی نیاید ماهیت سوره محفوظ می‌ماند ولی مثل قنوت که برای نماز می‌آید جزء مکملش است. درجه و مرتبه کامله ای از نماز با قنوت است. حالا هم سوره مبارکه توحید یا کوثر، درجه کامله اش با بسم الله است. جزء مکمل است. عرض من این است که این‌طور نیست. روی این احتمالی که الآن می‌گویم یعنی بسم الله جزء ماهیت است، جزء وضعی هم هست، جزء مکمل نیست.

شاگرد: مقوم است؟

استاد: شما فوری لازم گیری می‌کنید. ظرافت کاری همین‌ است. تفسیری که می‌خواهم عرض کنم این است: جزء غیر مکمل است، جزء خود سوره هست اما وقت ایجاد فرد از آن، جزء وضعی عزیمتی نیست. عزیمت به این معنا است که امری است که کسی از آن نمی گذرد. خُب مثال‌های آن را بگویم. انگشت برای بدن با محاسن یک جور است؟ فرق دارند. محاسن را اصلاح می‌کنید و می‌رود اما انگشت را که اصلاح نمی‌کنید. ناخن را می‌گیرید و می‌رود. اما انگشت را که هیچ وقت جدا نمی‌کنید. جزء است. جزئیتی اقوی از جزئیت محاسن دارد. خُب اگر این جزئیت اقوی است، اگر انگشت قطع شد و ساطور آمد و انگشت را برد، انسان انسان است و بدن باقی است، ولی این جزء نیست. الآن این جزء چطور جزء بود؟ مقوم بود یا نبود؟ مکمل بود یا نبود؟ سؤال من این بود. این‌که شما فوری نتیجه گرفتید درست نیست. انگشت جزء مکمل است یا نه؟ به ارتکازتان مراجعه کنید.

 

 

جلسه 94

نقش مسأله هویت شخصیتی پسین قرآن در نحوه صدق سوره بر قرائت بخشی از آن

شاگرد: این‌که بسم الله در سوره برائت نیامده را هم از نظر اینکه جزء وضعی هست یا نیست توضیح می دهید؟

استاد: در مصحف که نیست. اجماع هم دال بر این است که هر سوره ای بسم الله دارد الا سوره برائت. معقد اجماع اینجا را گرفته است.

شاگرد2: جزئیت بسم الله خلطی بین احکام وضعیه و تکلیفیه نیست؟

استاد: مثل قنوت را عرض کردم؛ عده‌ای گفته اند جزء نیست چون مستحب است. شما به ارتکازتان می‌توانید این را تصور کنید که قنوت هم جزء صلاتی است و هم مستحب است. شما ارتکازا خودتان می‌توانید تصور کنید یا نه؟ می‌گویید جزء الصلات است اما مستحب است. آقای حکیم، مرحوم آقای خوئی گفته اند نمی‌شود.

شاگرد: میرزای دوم در رساله لاتعاد خود ملتزم شده‌اند غیر از طهور و سجود و … بقیه جزء نیستند بلکه واجب فی واجب هستند.

استاد: چرا؟ چون در تصویرش مشکل داشته‌اند. خیلی هم پرفایده است. اگر شما این را جلو رفتید و جزئیت را آوردید، آن هم جزء الماهیة. جزء الماهیة ای که امروز گفتم یکم غلیظش کردم و برایش هزینه گذاشتم؛ ولی قبلاً بحث کردیم که در جزء ندبی هم توضیح دادم که آن هم جزء الماهیة است. فقط ماهیت مراتب دارد. تشکیک در ماهیت هست. ماهیت مراتب عالیه دارد. خود مرحوم آقای حکیم در قضیه لاتعاد همین را فرمودند. فرمودند ماهیت مراتب دارد، وقتی سهوا قرائت رفت، می‌گویند ماهیت باقی است چون مراتب دارد. اصل الماهیة هنوز هست.

شما فرمودید بخشی از آیه می‌شود؛ اصل حرف من ماند. در صحیح و اعم مباحث خیلی خوبی مطرح شد. در آن جا بحث کردیم که جزء رکنی کاره هست یا نیست؛ نماز کسی معذور از ارکان نماز هست، نماز هست یا نیست؟ آن جا قضیه‌ای علی البدل بود و تصویرهایی. در اینجا یک نظری بود…؛ لذا هفته قبل هم عرض کردم اگر شما بعض سوره را هم خواندید، عرف می‌گوید مسمی صادق است. صدق مسمی در خیلی از جاها به کار می‌آید. در «وَٱمۡسَحُواْ بِرُءُوسِكُمۡ وَأَرۡجُلِكُمۡ»16 فرمودند «او لمکان الباء». درحالی‌که برای «ارجل» که باء نیست.استیعاب را احتیاط می کنند و می گویند مسمی کافی است. می‌خواهم عرض کنم خیلی از جاها هست که می‌گویند مسمی کافی است. جاهایی که بحث در می‌گیرد می‌گویند مسمی ،اطلاق را اکتفا می کند. صرف الوجود کافی است.

خب در اینجا هویت ماهوی سوره به چیست؟ به آیات است؟ به کلمات است؟ به چیست که آقا فرمودند اگر یک آیه آن را نیاورید اداء نکرده‌اید؟ اول باید در صحیح و اعم این را حل کنیم. برخی گفته اند اصل قوام صلات به صرف ترکیب اصطناعی اجزاء نیست. یعنی آن چیزی که در نماز سبب می‌شود بگویید اقل و اکثر ارتباطی است. چه چیزی سبب می‌شود این اقل و اکثر، ارتباطی باشند؟ آن چیز است که اگر شما آن را بیاورید و موضوع له صحیح و اعم قرار بدهید، در سوره هم می‌توانید تنظیم کنید. یعنی آن چه که سوره را سوره کرده این‌طور نیست که اگر دوازده آیه دارد بخشی از آن را بردارید و بگویید سوره مبارکه یس رفت. شما اگر بخشی از سوره را هم بخوانید، عرف متشرعه می‌گویند من سوره یس را خواندم اما بخشی از آن را. نه این‌که بگوییم چون بخشی از آن را خواندم و سوره یس هشتاد آیه است، پس من چیزی نخوانده‌ام. «انتفی الکل بانتفاء اجزاءه». می‌گویند «قرأت سورة یس». این‌که چرا به این صورت هست، هنوز بحثش نکرده‌ایم. الآن می‌خواستم وارد شوم، فرمایش شما به این مربوط می‌شود، ما باید هویت یابی کنیم که قرآن کریم چه جور هویتی دارد.

قبلاً بحثی داشتیم که هویت قرآن شخصی نیست، شخصیتی است. این بحث خیلی پر فایده است. حاج آقا رضا در مصباح الفقیه می‌گویند «الکلام شخصٌ واحد»، بعد هم می‌گویند همه قرائات از بین رفت. نه، اولاً قرآن کریم هویت شخصی نیست، شخصیتی است. بحث خیلی پرفایده ای است. تازه گی آقای سوزنچی مناظره‌ای داشتند با آقایی که بر قرآن ردیه نوشته است. اگر مناظره ایشان را نگاه کنید ایشان هم شخصیتی پسین را به‌خوبی توضیح می‌دهد. در هولوگرامی هم هست. با مثال‌های متعدد توضیح داده می‌شود. این خیلی از مهم است. از چیزهای خیلی جالبی که آن آقا هم بهت زده شد، این بود: عصای موسی و سائر معجزات انبیاء علیهم‌السلام وقتی زمانش رفت، دیگر رفته. یعنی الآن عصای موسی موجود نیست که نشانش بدهیم. ولی خداوند برای خاتم النبیین صلی‌الله‌علیه‌وآله کاری کرده که معجزه ایشان شخص نیست که زمان و مکانش برود، بلکه هویت شخصیتی پسین است. یعنی الآن قابل عرضه به کل بشر است. این خیلی جالب است. لذا ما باید اول هویت سور و آیات و قرآن کریم را با مثال‌هایی کالشمس توضیح بدهیم. بعد از این‌که این‌ها پیش رفت، آن وقت تصور جزئیت، انواعش روشن می‌شود.

شاگرد: در تأیید فرمایش شما می‌توانیم جمع کنیم؛ یعنی هم اعظم آیة باشد و هم رکن باشد و هم اعظم رکن فی القرآن باشد. چون خداوند این اعظم آیة را در قرائات قرار داده است. خداوند می‌تواند مهم‌ترین آیه اش را در همه قرائات قرار ندهد، بلکه در برخی از قرائات اعظم رکن قرار داده.

استاد: مشکلی که دارید این است که وقتی مقوم شد و رکن شد، انتفائش به مشکل بر می‌خورد. شما می‌گویید خداوند قدرت دارد یک واحد از پنج بردارد و درعین‌حال باز پنج باقی باشد. خدا قدرت دارد انسانی که حیوان ناطق است، ناطقش را بردارد و درعین‌حال انسان بماند. یعنی شما تعبدی سراغ این می‌روید که خداوند قدرت دارد. درحالی‌که شما فرض گرفتید رکن و مقوم ماهیت است، دراین‌صورت دیگر تناقض می‌شود. شما می‌گویید با این‌که مقوم است، خداوند قدرت دارد که مقوم قرارش ندهد. پس یعنی مقوم نیست.

شاگرد: من بعض قرائات را می‌گویم. یعنی این قرائت بدون بسم الله بدون رأس است.

استاد: دراین‌صورت شما از اطلاق اعظم آیة دست کشیده‌اید. فرمایش شما یعنی در این حوزه مقوم است.

شاگرد: یعنی امام علیه‌السلام می‌فرمایند چرا شما بالجمله بسم الله را حذف می‌کنید؟! اعتراض به حذف بسم الله فی الجمله نیست. بلکه در قرائاتی اعظم الرکن است.

 

 

جلسه گروه قرآنی

پس رمز تحدی این است که ما باید از بیان خود قرآن و از بیان اهل‌بیت –که مکرر روایت دارد- ببینیم قرآن چیست. خدا می‌فرماید من کل تکوینی که در علم خودم هست را تدوین کرده‌ام. لذا اگر جن و انس از اول تا آخر تاریخ خودشان پشت به پشت هم بدهند، نمی‌توانند مثل قرآن را بیاورند، چون علمشان علم خدا نمی‌شود. پس رمز تحدی یک کلمه شد: قرآن تدوین تکوین است. و چون فن و علم تدوین تکوین مختص خدای متعال است، نمی‌توانند مثل آن را بیاورند.

البته مسأله تحدی به مقدمه‌ای نیاز دارد؛ مقدمه این است: هویات چند جور هستند. هویات شخصیه، هویات شخصیتی، هویات شخصیتی پیشین و پسین. تقسیم‌بندی هایی است که در مباحثه مفصل بحث کردیم. الآن وارد آن نمی‌شویم. رمز این‌که این کار از قرآن می‌آید برای این است که هویت شخصی نیست. هویت شخصیتی پیشین هم نیست. هویت شخصیتی پسین است. خیلی نظیر دارد. اما این هویت شخصیتی پسین منحصر به فرد در این خصوصیتش است که علم خدا مدون شده.

این اصل فکر است. ممکن است شما مناقشه کنید و بگویید این‌طور نیست. من حرفی ندارم. فقط فکر را عرض می‌کنم. این را کنار حرف ابوفاخته بگذارید. ابوفاخته گفت قرآن دو بخش است. یکی امّ که فواتح السور است، یکی دامنه و بدنه آن است که «یستخرج القرآن»؛ از این امّ، کل قرآن استخراج می‌شود. حالا اگر خدای متعال بخواهد تکوین خودش را تدوین کند، ابوفاخته دارد به ما کد می‌دهد. می‌گوید قرآن وسائط تکوینی دارد که خدا با آن وسائط، مرکبات تکوینی را درست کرده. کتاب خودش را هم همین‌طور کرده است. در کتاب خودش وسائطی را قرار داده که در تدوین، با آن وسائط بقیه را هم تدوین کرده است.

 

 

 
























































































































فایل قبلی که این فایل در ارتباط با آن توسط حسن خ ایجاد شده است