بسم الله الرحمن الرحیم
جناب آقاي نيکويي
شما در اين قسمت و طبق رويه نامناسبي که در چند يادداشت اخير در پيش گرفتهايد به جاي اينکه بگذاريد بحث گام به گام پيش برود فهرستي ارائه کردهايد از ۶ موضوع که به نظر خودتان جزء اشکالات بر قرآن است:
الف. خداي قرآن چگونه موجودي است؟
ب. گزارههاي کاذب
ج. استدلالهاي ضعيف در قرآن
د. توجيهات نادرست و نامعقول
ه. احتجاجهاي نادرست با منکران و مخالفان
و. بيربطيهاي منطقي
بعد گفتهايد:
از نظر من نقاط ضعف متن قرآن بهلحاظ علمي، عقلي، اخلاقي و حتي ادبي آنقدر زياد است که قابل احصاء نيست. من در اين قسمت فقط چند نمونه را که بيشتر جنبة عقلي و منطقي دارند آوردم، ولي در فهرستي که طي سالها تحقيق و تأمل تهيه کردهام حدود 1000 مورد را آوردهام. طبيعي است که از نظر شما هيچکدام از اين نقدها و اشکالات وارد نيستند. ولي يک نکته بهلحاظ منطقي مسلّم است و آن اينکه شما ابتدا بايد پاسخ نقدها و اشکالات مرا بدهيد و بعد از آن برويم سراغ تحدي قرآن. شما عقلاً و منطقاً نميتوانيد خطاب به کسي که متن قرآن را مملو از لغزشها و خطاهاي علمي، عقلي، اخلاقي و حتي ادبي ميداند، بگوييد: اگر راست ميگويي سورهاي مثل قرآن بياور.
و نکتة دوم اينکه به هر حال يکي از مقدمات اصلي و کليدي شما براي اثبات اعجاز قرآن اين است که محتواي قرآن بهلحاظ معارفي که ارائه داده، چنان صحيح و محکم و عميق است که تاکنون کسي نتوانسته نادرستي يا ضعف آن را بهنحو قطعي نشان دهد. خوب، من اين مقدمه را قبول ندارم و شما چارهاي نداريد جز اينکه از مقدمة استدلال خودتان دفاع کنيد و نشان دهيد که مبناي آن مدعا (يا مقدمه) ايمانِ صِرف نيست.
به نظرم نياز نبود اين اندازه به خودتان زحمت بدهيد. بسياري از مستشرقان را سراغ دارم که با اين گونه تفسيرهاي بوضوح ناروا از قرآن چند ده برابر اين اشکالات را مطرح کردهاند. شما تصوري از خدا را به قرآن کريم نسبت دادهايد. ميشود تصور شما را مقايسه کرد با تصور ميلياردها انسان که عمده باورهايشان را از همين دين و همين قرآن گرفتهاند؛ آيا واقعا برداشت اين همه انسان از خدا در قرآن همين هيولاي وحشتناکي است که شما ترسيم کردهايد؟! آيا مسلمانان به چنين خدايي باور دارند؟
اينها که نوشتهايد خلاصهاي است از کتابي که قبلا نوشته بوديد و من در نقد مقدمه کتابتان توضيح دادم که اصلا بحثهاي شما منطقي نيست. در واقع شما از من خواستهايد اين اشکالاتي را که در کتابتان يکي يکي برشمردهايد تک تک پاسخ دهم؛ و محدود به همينها هم نيست بلکه به قول خودتان ۱۰۰۰ اشکال هست.
اما به چند نکته جالب، اشاره ميکنم:
۱- آيا جالب نيست که خود قرآن کريم همين مطالب را براي همه بشر نقل کرده که مردم زمان نزول قرآن راجع به قرآن چه ميگفتند؟ شما بگوييد آيه ۳۶ سوره صافات چه ميگويد؟ «شاعر» در اين آيه به معناي شاعري مثل سعدي و مولوي و حافظ نيست، بلکه به معناي ياوهگو است. اگر کسي به من و شما بگويد ياوهگوي ديوانه! آيا حاضريم آن را عليه خودمان ثبت تاريخي و جهاني کنيم؟ آيه ۶ سوره حجر چه ميگويد؟ «اي کسي که ميگويي قرآن بر تو نازل شده همانا واقعا قطعا تو ديوانهاي!» و همچنين آيه ۱۴ سوره دخان؟ در آيه ۳۱ انفال نقل ميکند که مخالفان ميگويند ما هم اگر بخواهيم مثل همين را ميگوييم! و...
۲- آيا جالب نيست که شايد نزديک به تمام آنچه شما در نقد قرآن گفتيد قبلا گفته شده و ثبت تاريخي شده است؟ زنديق لغت ريشهدار قديمي است که همراه خود، حجم وسيعي از اشکالات آنها را دارد. مراجعه کنيد، بعضي از آنها خيلي از حرفهاي شما قويتر است. در غير زنادقه هم اينها بود. يکي از روايات معروف و مفصل تاريخي، روايت جواني است که نزد حضرت علي ع آمد و گفت من در قرآن تناقض بسيار يافتم! و حضرت به تمام سؤالات و اشکالات او گوش دادند و سپس جواب دادند. نميخواهم بگويم پاسخهاي حضرت علي ع را چون حضرت علي ع است قبول کنيد؛ بلکه فقط ميخواهم بگويم که اين کار شما از همان ابتداي اسلام بوده است.
۳- آيا جالب نيست که در قرن پانزدهم هستيم و شما با اين حرارت درصدد نشان دادن واضحترين نقصها و عيوب قرآن هستيد و در تعجبم کتابي که شما اين طور توصيفش کرديد چگونه تاکنون تاب آورده؟ توجه کنيد که در طول تاريخ چه فرصتهاي بسيار مناسبي پيش آمده تا اين کتاب نسياً منسياً شود، در بحرانيترين برهههاي تاريخي، که يک دهم آن کافي بود تا قرآن، اگر اشکالات شما را هم نداشت، محو شود. اما قرآن با همه اين توصيفاتي که شما کرديد نه تنها کمر خم نکرد، بلکه و بلکه! چه کار کرد؟ نوابغ بشر را بسيج کرد تا آن را نگه دارند! آيا سختتر از حمله چنگيز و هلاکو داريم؟ خلافت ۵۰۰ ساله عباسيون به عنوان سمبل و محور اسلام، محو شد، حالا وقت اين بود که ايرانيها نفس راحت بکشند و خودشان را از دست اسلام و قرآن راحت کنند! اما چه کردند؟ با فاصله کمي تمام بازماندگان و فرزندان چنگيز را مسلمان کردند و از آنها حاکمان مسلماني ساختند که زبانزد شدند! مگر قرآن در طول تاريخ فقط همين عقبه را عبور کرده است؟ و در همين قرن پانزدهم ببينيد مثل شما شبانهروز چقدر تلاش داريد تا کليشهها را تکرار کنيد! اما اگر با خود خلوت کنيد و منصفانه فکر کنيد آيا ۵۰۰ سال آينده قرآن از دايره اين بحثها خارج شده است؟ يکي از سنگينترين و مهمترين بحثهاي بين رشتهاي، دستيابي به شاخصهاي ارزيابي پتانسيل بقاء يک چيز در طول تاريخ است.
و اما ادامه بحث، کل مطالب شما در همين يک جمله شما خلاصه شده است:
شما عقلاً و منطقاً نميتوانيد خطاب به کسي که متن قرآن را مملو از لغزشها و خطاهاي علمي، عقلي، اخلاقي و حتي ادبي ميداند، بگوييد: اگر راست ميگويي سورهاي مثل قرآن بياور.
به نکته بسيار خوبي اشاره کرديد. اتفاقا تفاوت روش بحثي که من پي ميگيرم در همين است که به چنين شخصي ميگويد تنها و تنها اگر تعصب را کنار بگذاري ميتواني در بحث تحدي قرآن شرکت کني! تعصب داشته باشي و بگويي دو دو تا چهار تا، در قرآن چهار تا نميشود، با متعصب چه کنيم؟! بله. من به کسي که چنين باوري همراه با تعصب دارد قطعا نميگويم سورهاي مثل قرآن بياور؛ زيرا آنچه وي در ذهن خودش از قرآن ساخته است با آنچه به عنوان قرآن در ميان ما موجود است بسيار تفاوت دارد. فهم شخصي او تفاوت جدي با واقعيت نفسالامري قرآن دارد و من هيچ دليلي نميبينم که بخواهم فهم شخصي يک معاند را اصلاح کنم. اما من ميگويم حتي تمام آتئيستهايي که اصل خدا را قبول ندارند ميتوانند در بحث تحدي قرآن شرکت کنند! چگونه؟! با روش شناختهشده آکسيوماتيک ميتوان چند اصل موضوع را فرض گرفت و به عنوان واکاوي يک سيستم محض (Pure System) بحث را جلو برد، و پس از آن سراغ اين نفسالامر قرآن برويم و ببينيم چگونه است؟
قبل از اينکه سراغ ادامه بحث بروم اين را هم بگويم که انصاف در بحث اين است که هيچ يک از کاراکترهاي مثبت و منفي بحث، بايکوت نشود. مثلا همان برهان نظم رياضي- که البته خودم الان آن را محور معجزه نميدانم اما عرض کردم در حدي هست که يک آدم بيطرف را به تامل وادار کند – را چرا پاسخ نداديد؟ اين چه گفتگويي است که شما هربار کل بحثهاي مرا ناديده ميگيرد و سراغ بحث جديدي ميرويد؟!
شما صرفا با اين فرض که ممکن است که در فهم اين معاني اشتباه کرده باشيد اما اين مقدار ببينيد که يک کتابي است که معارف مختلفِ اين گونه را در يک نظم رياضي با توضيحاتي که دادم ظرف ۲۳ سال آورده است. آيا اين استدلال من ربطي داشت که معارفي درباره مثلا خدا و جهان آورده قابل مناقشه است يا نه؟ توضيح دهيد آيا صرف همين امر بهتآور، معجزه هست يا نه؟
حال بياييد با روش اصل موضوعي، ببينيم اين قرآن که تحدي کرده، خودش چگونه خودش را معرفي کرده؟ و رمز اصلي تحدي و عجز جن و انس از آوردن مثل قرآن را چه دانسته است؟
آياتي که شما از تحدي قرآن آورديد نکات مهمي دارد، اما قبل از آنها بايد به آيه ۸۸ سوره اسراء توجه کنيم: «بگو اگر انس و جن جمع شوند و بخواهند مثل اين قرآن بياورند نميتوانند، حتي اگر پشت به پشت هم بدهند و همه همديگر را کمک کنند!»
دقت کنيد آيه نميگويد انس و جن زمان نزول قرآن همديگر را کمک کنند نميتوانند مثل قرآن بياورند، خير، بلکه اگر تمام انس و جن در طول تاريخ تا پايان دنيا همديگر را کمک کنند نميتوانند مثل اين قرآن بياورند. و در يادداشت سابق گفتم که چون قرآن از سنخ هويت شخصيتي پسين است پس در طول تاريخ، تر و تازه در دسترس همه انس و جن است و ميتوانند همديگر را کمک کنند تا مثل آن بياورند. جالب اينکه در آن آياتي که شما اشاره کرديد (بقره/23 و يونس/38) و همچنين آيه ۱۳ سوره هود، نکته اضافهاي هم هست. شايد کسي بگويد قرآن گفته است تمام انس و جن در طول تاريخ همديگر را کمک کنند نميتوانند، اما نگفته اگر با هوش مصنوعي و در آينده اگر به عصر تکينگي برسيم با ابرهوش نميتوانند مثل آن بياورند! اما قرآن ميگويد خير! حتي با ابرهوش هم همديگر را کمک کنند باز نميتوانند مثل قرآن بياورند! «وَ ادْعُوا شُهَداءَكُمْ مِنْ دُونِ اللَّه»، «وَ ادْعُوا مَنِ اسْتَطَعْتُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ»، اينجا از انس و جن فراتر رفت! ببينيد ميگويد تمام توان خود را به کار بگيريد و از تمام غير خدا، دعوت کنيد تا با کمک همديگر مثل قرآن بياوريد! اما نميتوانيد! چرا؟ چون جوهر قرآن طوري است که آوردنش اختصاص به خداوند دارد، مگر جوهر قرآن چيست که فقط خدا ميتواند آن را بياورد؟ جواب از اين سؤال، کنکاش در يافتن رمز اصلي تحدي قرآن است، يعني همان که وعده دادم به تفصيل ميتوانيم بررسي کنيم به طوري هر خداناباور هم به نحو اصل موضوعي و البته با شرط کنار گذاشتن تعصب، بتواند در بحث شرکت کند.
جناب آقاي نيکويي
نوشتهايد:
«همانطور که حدس ميزدم، شما ...»
خواهيم ديد که حدس شما درست نيست.
نوشتهايد:
«بدون ترديد گفتوگوي حاضر سند تاريخي – علمي خوب و عبرتآموزي براي قضاوت معاصران و آيندگان بهيادگار خواهدگذاشت، و من از اين بابت بينهايت خوشحالم. برويم سر اصل موضوع»
اين را قبول دارم و از شما خوشحالترم! (اگر کاردينال بينهايت خوشحالي شما الفصفر است، از من الفيک است!) چون نميدانيد آنچه مطرح ميکنم از آن دست مطالب ساده و همهکس فهم است که تاکنون نشنيدهايد! اما برويم سر اصل موضوع!
نوشتهايد:
«در برابر اين سخنان منبري که چيزي از تَهشان درنميآيد ميپرسم: بله خيلي جالب است! ولي خوب که چي؟ تورات و انجيل و اوستا و کتابهاي ديگر هم از بين نرفتند و باقي ماندند.»
دقيقا آنچه من دنبال آن هستم همين است، يعني باقي ماندن قرآن با باقي ماندن تورات و انجيل و … تفاوت مهمي دارد. آقاي نيکوئي سخنان منبري را شما ميگوييد؛ من در يادداشت دهم اشاره کردم که شما در يک محاوره علمي که نياز است مخاطب يک فايده علمي ببرد و بايد بحث گام به گام پيش رود، در يادداشت نهمتان، به اندازه يک کتاب، مطالب کليشهاي را تکرار کرديد! بله، منبر رفتن آسان است!
نوشتهايد:
«در حدّ يک ادعا ميماند براي آينده تا ببينيم چگونه اين کار را ميکنيد. به نظرم بهجاي حواله دادن به نسيه، نقد را بچسبيد. فعلاً در وضعيت کنوني تلاش کنيد خود را از مخمصهاي که گرفتارش شدهايد نجات دهيد!»
آقاي نيکوئي! کسي در مخمصه گرفتار ميشود که بخواهد با زور مطلبي را جا بيندازد، اما براي کسي که بخواهد در کنار حتي يک آتئيست بنشيند و با صميميت تمام با توسل به آنچه به طور واضح هر دو ميفهمند بحث را پيش ببرند، چه مخمصهاي در کار خواهد بود؟! حال بياييد به قول شما اين «در حد يک ادعا» را پي بگيريم، و قدم به قدم سر و کار ما با مطالب واضح نزد همه بشر باشد.
بهترين گزينه براي بحث تحدي قرآن اين است که ببينيم خود قرآن ادعايش چيست؟ لازم به تکرار نيست که منظور ما روش اصل موضوعي است و نميخواهيم با پيشفرض تقدس به آيات قرآن نگاه کنيم، بلکه فقط ميخواهيم تصور کنيم واقعا خود قرآن موضوع تحدي خودش را چگونه مطرح کرده است؟ هر چند يک خداناباور اصلا قرآن را قبول نداشته باشد اما ميتواند محتواي ادعاي قرآن را تصور کند و طبق يک نظام اصل موضوع پيش برود.
در اينجا فرازي از يادداشت قبل را که شما به آن نپرداختيد دوباره ميآورم:
«حال بياييد با روش اصل موضوعي، ببينيم اين قرآن که تحدي کرده، خودش چگونه خودش را معرفي کرده؟ و رمز اصلي تحدي و عجز جن و انس از آوردن مثل قرآن را چه دانسته است؟
آياتي که شما از تحدي قرآن آورديد نکات مهمي دارد، اما قبل از آنها بايد به آيه ۸۸ سوره اسراء توجه کنيم: «بگو اگر انس و جن جمع شوند و بخواهند مثل اين قرآن بياورند نميتوانند، حتي اگر پشت به پشت هم بدهند و همه همديگر را کمک کنند!»
دقت کنيد آيه نميگويد اگر انس و جن زمان نزول قرآن همديگر را کمک کنند نميتوانند مثل قرآن بياورند، خير، بلکه اگر تمام انس و جن در طول تاريخ تا پايان دنيا همديگر را کمک کنند نميتوانند مثل اين قرآن بياورند، و در يادداشت سابق گفتم که چون قرآن از سنخ هويت شخصيتي پسين است پس در طول تاريخ، تر و تازه در دسترس همه انس و جن است و ميتوانند همديگر را کمک کنند تا مثل آن بياورند. جالب اينکه در آن آياتي که شما اشاره کرديد (بقره/23 و يونس/38) و همچنين آيه ۱۳ سوره هود، نکته اضافهاي هم هست. شايد کسي بگويد قرآن گفته است تمام انس و جن در طول تاريخ همديگر را کمک کنند نميتوانند، اما نگفته اگر با هوش مصنوعي و در آينده اگر به عصر تکينگي برسيم با ابرهوش نميتوانند مثل آن بياورند! اما قرآن ميگويد خير! حتي با ابرهوش هم همديگر را کمک کنند باز نميتوانند مثل قرآن بياورند! «وَ ادْعُوا شُهَداءَكُمْ مِنْ دُونِ اللَّه»، «وَ ادْعُوا مَنِ اسْتَطَعْتُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ»، اينجا از انس و جن فراتر رفت! ببينيد ميگويد تمام توان خود را به کار بگيريد و از تمام غير خدا، دعوت کنيد تا با کمک همديگر مثل قرآن بياوريد! اما نميتوانيد! چرا؟ چون جوهر قرآن طوري است که آوردنش اختصاص به خداوند دارد، مگر جوهر قرآن چيست که فقط خدا ميتواند آن را بياورد؟ جواب از اين سؤال، کنکاش در يافتن رمز اصلي تحدي قرآن است، يعني همان که وعده دادم به تفصيل ميتوانيم بررسي کنيم به طوري که هر خداناباور هم به نحو اصل موضوعي و البته با شرط کنار گذاشتن تعصب، بتواند در بحث شرکت کند.»
خوب! تصور کنيم کتابي ميگويد که غير خدا همه و همه در طول تاريخ جمع شوند و همديگر را کمک کنند نميتوانند مثل اين کتاب بياورند! چرا؟ چون هر چند همگي جمع شدند، اما خدا نشدند! يعني ميگويد غير خدا همگي ممکن نيست اين کتاب را بياورند! ببينيد يک آتئيست که خدا را قبول ندارد ميتواند تصور کند که: «اگر فرض بگيريم يک خداي داناي تواناي مطلق که مبدأ جميع حقائق و واقعيات است ادعا کند کتابي دارم که غير من، هرکس و هرچه باشد، حتي اگر همديگر را در طول تاريخ کمک کنند تا مثل آن بياورند، نميتوانند مثل آن را بياورند، ادعاي او سازگار با مفروض از ذات اوست» و به دنبال اين اصل موضوع ، آنگاه ميتوانيم سوال کنيم که ساختار کتاب او چيست؟ و سپس ادعاي او در ساختار کتابش را اصل موضوع ديگر قرار دهيم و محک بزنيم. چه کسي است که با نظامهاي آکسيوماتيک آشنا باشد و اين روش بحث را ناصحيح بداند؟
حال ببينيم که ادعاي قرآن راجع به خودش چيست؟ آقاي نيکوئي! بناي بحث من بر نگاه جديدي به حروف مقطعه قرآن است، اما نه به نحو چشمبندي! و نه به نحو اعجاز عددي، که اين روزها مشهور شده است؛ بلکه يک نگاه بسيار ساده که به نظرم حتي بچههاي دبستاني هم ميتوانند در حد تاييد شواهد، بحث را دنبال کنند، و پس از ورود در فضاي بحثهاي آکادميک، طبق يک دستگاه آکسيوماتيک ادامه دهند.
نکته مهمي که ابتدا بايد اشاره کنم اينکه من اصل اعجاز عددي را منکر نيستم، اما آن را يکي از فروع بحث خودم ميدانم. اعجاز عددي در ابتداي راه است و بسيار ناقص است، ولي به هر حال کسي نميتواند انکار کند که عدد ۱۹ در قرآن آمده و دهها کتب تفسير در طول تاريخ را حيران کرده!
در مجمع البحرين نقل ميکند: «قال بعض المفسرين و لهذا العدد الخاص حكمة لا يعلمها إلا هو: بعضي از مفسران گفتند که اين عدد خاص ۱۹ را رمزي و حکمتي است که جز خداوند نميداند!» (مجمع البحرين، ج۴، ص۳۰۸) و اين پاياني است بر تمام وجوهي که مفسرين گفتند! و بسيار جالب است که در همين سوره که عدد ۱۹ را مطرح کرده ۴ مرتبه کلمه بشر آمده و در ۳ مورد آشکارا منظور نوع بشر و انسان است، اما در «لواحة للبشر» مفسرين بشر را به معناي پوست گرفتند! کسي چه ميداند که پس از پيشرفت چشمگير اعجاز عددي، بشر آن روز «لواحة للبشر» را به همان معناي ۳ مورد ديگر در اين سوره بگيرند! چون واقعا برگ جديدي را براي بشر رو ميکند و اوضاع او را تغيير ميدهد! بالخصوص که عدد ۱۹ با «سقر» با عدد آشناي ۳۶۰ قرين شده است و عدد نوزده به عنوان يك عدد اول اگر ضرب در خودش شود 361 ميشود! که فعلا مربوط به بحث ما نيست.
خلاصه، به نظر من، اعجاز عددي، رمز اصلي تحدي نيست، بلکه يکي از فروع شناخت شاخصها و مشخصههاي هويت شخصيتي پسين قرآن است، و من تلاش ميکنم در حد يک بحث مستند به اسناد اصيل ديني، از خود قرآن و ساير کلمات تفسيري که ميتواند در ساماندهي يک نظام اصل موضوعي ما را کمک کند، يک محاوره صميمانه و مورد تفاهم همديگر داشته باشيم.
اگر به ياد داشته باشيد در يادداشت ۷ درباره «فهم شخصي» و «فهم جمعي تاريخي» و «فهم نفسالامري» توضيحاتي دادم و گفتم هدف همه بحثها اين است که به «فهم نفسالامري» برسيم؛ و در يادداشت ۹ اشاره کردم که ما در مقام بررسي ادعاي معجزه بودن قرآن دو کار ميتوانيم بکنيم: بر معرفي آورندهاش تکيه کنيم [= فهم شخصي آورندهاش] يا بر معرفياي که ديگران کردهاند. اکنون ميخواهم بگويم با توجه به اينکه معجزه مورد ادعاي ما از جنس «متن» و «کلام» است من در مقام بررسي ادعاي معجزه بودنش، فعلا ميخواهم ادعاهاي ديگران درباره آن (فهم شخصي ديگران) را کنار بگذارم، و حتي نه بر «فهم شخصي آورندهاش»، بلکه بر «فهمي که خودش از خودش مطرح ميکند» تکيه کنم و به نظرم منطقيترين کار همين است؛ يعني ادعاي خود او درباره چرايي معجزه بودنش را مبناي بررسي خويش قرار دهيم. در اين بررسي چند مطلب را ميخواهم به عنوان اصل موضوع بپذيريد. يک اصل موضوع که مقدم بر همه است اين است که فرض را بر اين ميگذاريم که «خداي داناي تواناي مطلق، مبدأ جميع حقائق و واقعيات است». به اين معناست که عرض شد که حتي يک آتئيست هم ميتواند به نحو اصل موضوعي با ما همراهي کند. يعني همين که اين را عليالفرض قبول کند براي بحث ما کافي است؛ ادعاي ما اين است که اگر به فرض چنين خدايي در کار باشد ميتوان نشان داد که اين کتاب ميتواند کتاب او باشد. در اين فضا اصول موضوعه ديگري ميخواهم مطرح کنم که مبتني بر معرفياي است که در خود قرآن آمده است:
۱- «خداي داناي تواناي مطلق که مبدأ جميع حقائق و واقعيات است ميگويد: کتابي دارم که غير من، هر کس و هر چه باشد، حتي اگر همديگر را در طول تاريخ کمک کنند تا مثل آن بياورند، نميتوانند مثل آن را بياورند.»
۲- «خداي مبدأ همه حقائق و واقعيات ميگويد: هر آنچه را که مبدأ آن هستم، دقيقا به همان نحوي که هستند، در کتابم تدوين کردم.»
۳- «خداي داناي مطلق ميگويد: ساختار تدوين کتاب من دقيقا همان ساختار تکوين همه حقائق و واقعيات است.»
حال آيا ميتوانيم از خداي صاحب کتاب سؤال کنيم که ساختار تدوين کتاب شما چيست؟ و آيا اين ساختار را در همين کتاب بيان کردهايد يا خير؟
خوشبختانه پاسخ مثبت است! و اين پاسخ، خودش اصل موضوع چهارمي ميشود که بسيار در مسأله تحدي نقش ايفا ميکند. در واقع، مدل معجزه بودني که با استناد به سخن خود قرآن ميخواهم ارائه دهم اين است که خداوند ميگويد هرگز قرار نيست شما خدا بشويد، اما ميتوانيد هم ساختار نظام تکوين، و هم روش تدوين من را درک کنيد، و من آن را در قرآن براي شما بيان کردهام. و وقتي آن را درک کرديد ميفهميد که چگونه ساختار تدوين کتاب من دقيقا همان ساختار تکوين همه حقائق و واقعيات است؛ و وقتي ديديد که اين کتاب اينچنين است ميفهميد که جز خود من که مبدأ جميع حقائق و واقعيات هستم امکان ندارد که کسي چنين کتابي را بياورد.
حالا خداوند کجا اشاره کرده که ميتوانيد ساختار تکوين و روش تدوين من را درک کنيد؟ همان ابتداي قرآن در همان صفحه و مواجهه اول، با چيزي برخورد ميکنيد که براي همه نامأنوس است! «الم؛ ذلک الکتاب لا ريب فيه»؛ بله، من نظام تدوين را بر طبق نظام تکوين با حروف مقطعه قرار دادم.
با کمک گرفتن از مثالهايي که امروزه همگي ميدانيم، ميتوانيم تصور کاملتري از اين اصل موضوع داشته باشيم. مثلا يک استاد شيمي را در نظر بگيريد که به شاگردانش ميگويد: «اگر ميخواهيد همه آنچه را ميبينيد با نظم واقعي خودشان نگارش کنيد ابتدا بايد جدول تناوبي مندليف را سامان دهيد. عناصر جدول تناوبي، پايه همه اشياء است. اگر آنها را با نظم خودشان درک کنيد ميتوانيد تمام مواد تشکيل شده از آنها را نيز درک کنيد. اما مواظب باشيد که خود جدول تناوبي نظمي دقيق و پيچيده دارد.»
مثال بهتر که توانايي توضيح بيشتر دارد مثال سلولهاي بنيادين است. اگر بخواهيم نظم ساختار قرآن را به سلول بنيادين تشبيه کنيم، خداوند ميگويد من قرآن را مثل ردههاي سلولهاي بنيادين قرار دادم؛ قرآن را با حروف مقطعه، به نحو سلولهاي بنيادين پرتوان (Pluripotent) به يک پيکره کامل تبديل کردم؛ قرآن سلولي بنيادين تمامتوان (Totipotent) دارد که توضيح خواهم داد، و حروف مقطعه در رده دوم واقع شده که به منزله سلولهاي پرتوان است؛ سلول پرتوان ميتواند به انواع سلولهاي بعدي تبديل شود.
در يک سلول پرتوان، انواع گيتها تعبيه شده است که به او توان رهيافت به هر گونه بافت و عضو را داده است، طبق اين مثال، حروف مقطعه را خداوند انتخاب کرده چون طوري هستند که ميتوان در آنها به تعداد دلخواه، گيت تعبيه کرد، و هر گيت قابليت اين را دارد که بخش عظيمي از ساختار تکوين و واقعيات را براي تدوين آنها تامين کند.
و جالب است که بسياري از اين گيتها در منابع ديني به تصريح ذکر شده است، گيت زبان طبيعي، سادهترين گيت است که قرآن نام آن را گيت حديث گذاشته است، گيت عدد، گيت ديگري است که وقتي زنديقي از بنياميه، از امام صادق ع با تمسخر سوالي درباره حروف مقطعه پرسيد، امام ع جواب را در فضاي گيت عدد بردند،[19] البته گيت عدد، مدخلهاي مختلفي دارد مثل ابجد و ابتث، و ابجد صغير و کبير و...
بدين ترتيب اصل موضوع چهارم اين است:
۴- «خداي صاحب کتاب ميگويد: روش تدوين من، شروع از امور بسيط است، تا توسط آنها تمام نظام حقائق و واقعيات را که از بسائط تشکيل شده و به آنها برميگردند سامان دهم».
اکنون براي اينکه بحث دقيق و مستند باشد، در گام اول سراغ خود آيات قرآن ميرويم، کجا قرآن گفته که همه چيز در من تدوين شده است؟ کجا قرآن گفته که همه قرآن که تدوين کل واقعيات است از حروف مقطعه استخراج ميشود؟ کجا قرآن گفته در حروف مقطعه، گيتهاي مختلف تعبيه شده است؟
فعلا در اين يادداشت چند آيه را فقط ذکر ميکنم تا مقدمه براي يادداشت بعدي باشد و نظر شما را هم بشنويم: آيات ۳۷ و ۳۸ سوره يونس؛ آيه اول سوره هود؛ آيه ۷ سوره آلعمران؛ آيه ۲۳ سوره زمر؛ آيه ۸۹ سوره نحل.
اما نکتهاي که از شما درخواست دارم نظر خود را بگوييد اين است که آيا سراغ داريد کتابي که حروف مقطعه داشته باشد؟ در هزاران کتاب که در فرهنگ بشري بوده و هست آيا کتابي که مثل قرآن اينگونه حروف مقطعه داشته باشد سراغ داريد؟ نميخواهم موضع بگيريد، خير، فقط براي کسب اطلاع است از اينکه آيا قرآن در اين جهت شبيهي نزد شما دارد؟
جناب آقاي نيکويي
نوشتهايد:
«نکتة مهمي را مطرح کردم و در ذيل آن نمونههايي از ايرادات و اشکالات متن قرآن (از ديدگاه خودم) را نيز بهعنوان مثال آوردم. آن نکتة مهم اين بود که مخاطب شما - دستکم در اين گفتوگو - فردي است که متن قرآن را پر از انواع مختلف خطاهاي عقلي، علمي، اخلاقي و حتي ادبي ميداند. از ديدگاه من محتواي قرآن شامل موارد بسيار متعددي از گزارههاي کاذب و بعضاً متعارض، آموزههاي خلاف علم و عقل و اخلاق، و سخنان لغو و بيهوده، و حتي بيمعني و نامفهوم است...»
محور نكته مهم شما اين است كه به شرطي من ميتوانم اساسا در صدد آوردن مثل قرآن باشم كه آن را و محتواي آن را شكيل و جذاب بيايبم، نه اينكه وقتي به آن مراجعه ميكنم به دهها مشكل و غلط برخورد كنم! اين کتاب اصلا از نظر من ارزشي ندارد و چگونه از من انتظار داريد براي يك كتاب پر از غلط و سخنان بيمعني و بيمفهوم، مثل آن بياورم؟!
آقاي نيکوئي! آيا خود توجه کرديد وقتي کلمات «بيمعني و نامفهوم» را نوشتيد؟ در يادداشت قبلي که متاسفانه شما اصلا به آن نپرداختيد کليد حل اين نکته مهم شما را اشاره کردم، گيت حديث! تمام اين اشکالات شما در گيت حديث، پاسخ مناسب دارد؛ گمان نکنيد اين ايرادات شما جواب ندارد. براي اينکه اهميت کلمه «نامفهوم» که ناخودآگاه به کار برديد بهتر معلوم شود به يک نقل تاريخي اشاره کنم. قضيه کتاب «تناقض القرآن» فيلسوف، اسحاق کندي، را شنيدهايد؟ او که معاصر امام حسن عسکري ع بود به خيال خودش تناقضات متعددي در قرآن يافته بود و مشغول تاليف کتابي در اين زمينه بود؛ و وقتي پيغام امام ع به او رسيد هر آنچه نوشته بود را آتش زد! (مناقب آل أبيطالب، ج۴، ص۴۲۴) مضمون پيغام امام تنها يک کلمه بود، آقاي فيلسوف! شما کتاب تناقض قرآن را با رويکرد هرمنوتيک مفسرمحور تاليف کرديد، آيا احتمال نميدهيد اگر رويکرد خودتان را به مؤلفمحور تغيير دهيد، آنچه را شما تناقض ديديد از تناقض خارج شود؟
اين گونه اعتراضاتِ ناشي از بياطلاعي در طول تاريخ کم نبوده است و تاريخ بارها و بارها نشان داده است که نهايتا چه کسي رسوا ميشود. شايد از اعتراضات و تمسخرهاي کارناپ نسبت به هايدگر اطلاع داشته باشيد. کارناپ به خيال خود با ابزار فلسفه تحليلي جملات هايدگر را مسخره ميکرد و آنها را لفاظي و بيمعنا ميخواند؛ و من نديدم هايدگر يا شاگردانش هيچ پاسخي به وي داده باشند. با اين حال، آراي کارناپ را امروز فقط دانشجويان درس فلسفه علم به عنوان يک ديدگاهي که به تاريخ سپرده شده ميخوانند، اما آراي هايدگر و شاگردانش همچون گادامر در بسياري از عرصههاي فلسفه و علوم انساني نفوذ و هيمنه خود را نشان داده است.
نقدهاي موردي را که اين دفعه فرستادهايد مرور کنيد! واقعا اينها نقد است؟ برايم جالب است که چيزي را که خداوند ۱۴۰۰ سال پيش در کتابش تصريح کرده به عنوان نقد بر اين کتاب مطرح مي کنيد. آيا چون شما برخي تمثيلهاي قرآن را که بسيار واضح است متوجه نميشويد يعني اين تمثيلها بيمعناست؟!
يک موردش را که نوشتهايد با هم مرور کنيم. نوشتهايد:
آية 29 سورة زمر ميگويد:
خداوند مثلي ميزند از مردي [يا: بردهاي] كه چند شريك دربارة او ستيزهجو و ناسازگارند و مردي [يا: بردهاي] كه [بيمدعي] ويژة يك مرد است. آيا اين دو برابر و همانند هستند؟ سپاس خداي راست، ولي بيشتر آنها نميدانند.
بازهم معلوم نيست كه اين مقايسه چه درسي به ما ميدهد و «هُم = آنها» چه كساني هستند و چه چيزي را نميدانند؟
مثال بسيار واضحي خداوند زده است براي مقايسه انسان موحد و مشرک: مثال ميزند کسي را [= مشرک] که به جاي اينکه سر و کارش فقط با يک نفر باشد و فقط در مقابل يک نفر مسئول باشد، سر و کارش با چند نفر باشد که هيچ يک با ديگري کار ندارد و او بايد پاسخگوي همه آن چند نفر باشد که آنها هريک ساز خودشان را ميزنند. اين تمثيل هم همان است که در فارسي هم ميگوييم «نميدانم به ساز کدامتان برقصم!» واقعا درک اين خيلي سخت بود؟! واقعا انتظار داريد من در اين گفتگو بيايم و سادهترين تمثيلهاي قرآني را توضيح بدهم، توضيحي که در هر کتاب تفسيرياي براحتي يافت ميشود؟! تمثيل آيه نور را مثال زدهايد. يکي از شيرينترين و جذابترين تمثيلهاي قرآن را که کتابها دربارهاش نوشته شده است و فيلسوفي مثل ملاصدرا فقط يک کتاب حدود ۲۰۰ صفحهاي درباره همين آيه نوشته و دهها نکته لطيف و دقيق وجودشناسي و معرفتشناسي از اين آيه استخراج کرده، مثال ميزنيد و ميگوييد مفسران چيزي از آن نفهميدهاند! در عجبم که در عين اينکه اين اندازه از مطالب ساده تفسيري بياطلاعيد چه پرادعا سخن ميگوييد!
اين نکته مهم شما يک جواب اجمالي دارد، و آن اينکه آنچه شما به عنوان اشکالات برشمردهايد همان گونه که ميتواند طبق ادعاي شما کاشف از بياعتباري قرآن باشد، همانطور ميتواند کاشف از نظم غامض قرآن باشد؛ چون يک قاعده کلي بسيار لطيف داريم که: هرگاه نظم، پيچيده شد، نزد کسي که فرمول آن نظم را نميداند به صورت بينظمي جلوه ميکند! مثال ساده آن جدول ضرب ده در ده است: دانشآموزي را در نظر بگيريد که اعداد را ميشناسد اما هنوز با حدول ضرب آشنا نشده است. اگر جدول ضرب را به او نشان دهيد چه ميگويد؟ احتمالا بگويد: چرا اعداد در اين جدول اين قدر نامرتب است؛ فقط رديف اول افقي، و ستون اول عمودي (اعداد از يک تا ده)، منظم است و نميفهمم چرا بقيه اينها را اين طور به هم ريخته و نامنظم چيدهاند! چرا چنين ميگويد؟ چون نظم جدول نسبت به اطلاعات او، پيچيده است. اما وقتي فرمول ساختار جدول و عمل ضرب را دانست از قضاوت پيشين خود شرمنده ميشود و اذعان ميکند که قرار گرفتن آن اعداد در اين خانهها نهتنها بينظم نيست؛ بلکه از نظم دقيقي حکايت دارد که حتي يکي از آنها را نميتوان جابجا کرد.
پس آقاي نيکوئي! خيلي به اين نکته مهم خود ننازيد! چون معلوم نيست بر له شما و عليه قرآن است، يا برعکس؟! مَثَل تحدي قرآن و نکته مهم [!] شما را طور ديگري بيان ميکنم. غياث الدين جمشيد کاشاني در رساله مهم و تاريخي محيطية، در قبال دانشمندان قبلي مثل ارشميدس، يک فرمول براي محاسبه عدد پي (p) ارائه داد، که راه را براي اينکه رياضيدانان به گنگ بودن عدد پي و رسمناپذيري آن پي ببرند هموار کرد. اگر او بگويد نميتوانيد مثل رساله من بياوريد، آيا در پاسخ ميگوييد: «رساله تو راه را براي يک عدد گنگ صاف ميکند در حالي که من دهها اشکال به عدد گنگِ پي دارم و اصلا عدد پي را معقول نميدانم! آخر يک عدد داراي بينهايت رقم واقعي پس از مميز، که حتي نتوان جاي آن را روي خط نشان داد، چگونه ممکن است؟! وقتي من اساسا عدد پي را پوچ و ناصحيح ميدانم چگونه انتظار داري مثل رساله تو ارائه دهم؟!» جهان رياضي و رياضيدانان چگونه به رساله غياث الدين و پاسخ شما نگاه ميکنند؟ آيا پاسخ شما را قابل اعتنا و قانعکننده ميبينند؟!
نوشتهايد:
«شما ابتدا بايد به پرسشها و نقدها و اشکالات من به قرآن، که چندمورد از آنها را از ميان بيش از هزارمورد ديگر آوردم، پاسخ دهيد؛ در غير اين صورت هرچقدر زمين برويد، آسمان برويد، دور کرۀ زمين بچرخيد و آسمان-ريسمان کنيد تا به قول خودتان کلامالله بودن قرآن را نشان دهيد، عقلاً و منطقاً بيهوده است.»
ببينيد خودتان ميگوييد هزار مورد! آقاي نيکوئي! لازم نيست آسمان و زمين برويم! آيا بهتر نيست به جاي آسمان و زمين، سراغ گفتوگويي برويم که شما بهدرستي گفتيد:
«بدون ترديد گفتوگوي حاضر سند تاريخي–علمي خوب و عبرتآموزي براي قضاوت معاصران و آيندگان بهيادگار خواهد گذاشت.»
هزار مورد شما که تکرار مکررات است چگونه ميخواهد سند تاريخي شود؟! امثال اشکالات شما و بلکه خيلي قويتر از آنها قرنهاست که مطرح شده و پاسخ داده شده و به تاريخ پيوسته است و شما در زبالهدان تاريخ ميتوانيد آنها را مطالعه کنيد! آنچه سند تاريخي براي آيندگان ميسازد روي آوردن به روش آکسيوماتيک است که امکان ديالوگ را حتي بين دو نفر که هيچيک از نظرات همديگر را قبول ندارند فراهم ميسازد، و پاياني بر منبر رفتنهاست! پس از کشف هندسههاي نااقليدسي، و معضلات پس از آن، يکباره بشر بازگشت مهمي را به روش اصل موضوعي کتاب «اصول هندسه» اقليدس انجام داد؛ و امروزه من و شما هستيم که نياز نيست آسمان و زمين برويم، اين روش متين پيش روي همه ما هست!
نوشتهايد:
«برگرديم به برهان نظم رياضي
خوب حالا گيرم که فلان کلمه در فلان سوره به فلان تعداد آمده ...
من در اينجا به مقدمات برهان رياضي نپرداختم و فقط نکتهاي را مطرح کردم که دربارۀ دو برهان ديگر شما (تحدي قرآن) نيز گفته بودم.»
واقعا که آقاي نيکوئي يک مونولوگ عالي تشکيل داديد! آيا شما با من بحث ميکنيد يا با ديگراني که فقط در ذهن شما هستند؟! من چندين بار گفتم اساسا اين حرفها حرف من نيست. چرا جواب من را نميدهيد؟
از ناظرين فرهيخته درخواست ميکنم که يادداشت ۱۱ من را ببينيد، آيا آقاي نيکوئي اصلا به يک کلمه از آن چيزي که محور حرف من بود اشاره کرده است؟ اما در کمال تعجب ميگويد «شما تاکنون سه استدلال آورديد»:
«بازهم سخن به درازا کشيد. من در اين قسمت برهان نظم رياضي را به نقد کشيدم. بيش از اين مجال سخن نيست. با ذکر يک نکته مجموعۀ مطالبي را که در دو قسمت قبل و همچنين در اين قسمت گفتم، خلاصه ميکنم و سخن خود را به پايان ميبرم:
شما تاکنون سه استدلال براي اثبات کلامالله بودن قرآن (با روش تحدي) آورديد. من دربرابر هر سه مورد به يک نکتة مهم و اساسي اشاره کردم و آن اينکه از ديدگاه مخاطب شما محتواي متن قرآن بهلحاظ علمي، عقلي، اخلاقي و حتي ادبي پُر از ايراد و اشکال است و تا اين ايرادات و اشکالات رفع نشوند، تمام اين استدلالها و تحديها باد هوا هستند و هيچکدام چيزي را اثبات نميکنند. به بيان ديگر من تحدي قرآن را تا اطلاع ثانوي تعطيل کردم.»
من چه استدلالي آوردم جز اينکه مروري کردم بر اقوال ديگران؟ (که تازه در مواجهه با همين نقل من هم، مطالب را طبق عادت پيشينتان، به قول خودتان، نقل به مضمون کرديد؛ تا تبييني که من از آن استدلالها کرده بودم گم شود، و شما همان تصور نادرست خودتان از آن استدلالها را نقد کنيد!) آيا هر بار تذکر ندادم که: اينها مساله من نيست و محور تحدي اينها نيست و آنچه محور تحدي در نزد من است توضيحش خواهد آمد و اکنون که گام به گام توضيح ميدهم از شما آقاي نيکوئي انتظار يک ديالوگ سازنده دارم؟
يک سؤال ساده در پايان نوشته ۱۱ پرسيدم که آيا در بين هزاران هزار کتب موجود در تاريخ بشر، آيا کتابي سراغ داريد که مثل قرآن، حروف مقطعه داشته باشد؟ دوست گرامي! چرا حتي يک اشاره به جواب سؤال من نکرديد؟ آيا اينچنين ميخواهيد سند تاريخي بسازيد؟!
به هر حال عليرغم اينکه به سخن اصلي نوشته قبلي من، به عنوان کسي که طرف بحث شما هستم، هيچ اشاره نکرديد، من بحث خودم را ادامه ميدهم تا شايد اگر پيشتر رفتيم شما مجبور شويد لااقل يک کلمه جواب به حرفهايي که من طرفدار آنها هستم بدهيد.
گفتم که بهترين راه براي اينکه بدانيم رمز تحدي قرآن چيست و چرا قرآن ميگويد اگر غير خدا همگي و همگي، در طول تاريخ، جمع شوند و بخواهند مثل قرآن بياورند نميتوانند، اين است که ببينيم خود قرآن ادعايش در اين تحدي چيست؟ ادعاي قرآن، طبق آکسيومهايي که در يادداشت قبل گفتم، اين است که ريخت اين کتاب طوري است که فقط و فقط خدا ميتواند آن را تدوين کند، چرا؟ چون ريخت آن همان ريخت تکوين است که احدي غير از خدا مبدء آن نيست و خبر از آن ندارد.
همچنين گفتم که اساس حرف من به رويکرد خاصي به حروف مقطعه مربوط است، البته رويکردي بسيار ساده که حتي از دانشآموزان دبستاني هم دعوت ميکنم تا مرا در نگاه به شواهد همراهي کنند.
زبانهاي مختلف در تعداد الفباي زبان برابر نيستند، زبان قرآن چه زباني است؟ اين زبان چندتا حرف الفبا دارد؟ اين سوالي است که دانشآموزان هم ميتوانند پاسخ دهند. ۲۸ حرف، الفباي زبان عربي هستند. حالا از دانشآموز بخواهيد حروف مقطعه قرآن را که به صورت پراکنده در ابتداي سورههاي قرآن آمده بشمارد، چند حرف از اين ۲۸ حرف در حروف مقطعه آمده است؟ اين حروف به ترتيب عبارتند از: ا ل م ص ر ک ه ي ع ط س ح ق ن، اينها چندتاست؟ چه رابطه سادهاي! نصف! نصف ۲۸ حرف الفبا، ۱۴ تاست! حالا نصف ۱۴ چند است؟ به عدد اول ۷ رسيديم! خوب که چي؟! رسيديم که رسيديم! عجله نکن عزيز!
آقاي نيکوئي براي اعجاز عددي، عدهاي سراغ عدد ۱۹ رفتند و شما هم عليه آن سخن گفتيد و منابعي هم معرفي کرديد. اما ميبينيم خود قرآن آشکارا عدد ۱۹ را فتنه معرفي ميکند (سوره مدثر، آيات۳۰-۳۱)! خوب، پس آيا خود قرآن عددي براي نزول خودش معرفي ميکند؟ بلي، قرآن براي خودش عدد هفت مکرر را نام ميبرد!:
«وَ لَقَدْ آتَيناكَ سَبْعاً مِنَ الْمَثاني وَ الْقُرْآنَ الْعَظيمَ» (سوره حجر، آيه87)
عجب! ۷ مکرر؟! آيا ۱۴ هفت مکرر هست؟ همان تعداد حروف مقطعه؟ اگر سبع مثاني همان حروف مقطعه است پس چرا دهها ترجمه قرآن اينچنين ترجمه نکردند؟! بله، ترجمهها خودشان مختلف معنا کردند، اما خود آيه کلماتش روشن است. يکي از اصحاب خاص حضرت علي ع ميگويد: سبع مثاني، أمّ الکتاب است! (تفسير طبري، ج۱۴، ص۳۸) أمّ الکتاب يعني چه؟ بايد از خود آن يار نزديک امام ع بپرسيم. او ميگويد: أمّ الکتاب همان حروف مقطعه است! و خواهيم ديد که اين فقط حرف او نيست، بلکه خود قرآن ميگويد.
يک جمله کوتاه از يک حديث مفصل را نقل کنم تا کليد بحث ما و بسياري از مطالب مهم باشد. کتاب الغارات ثقفي کتابي بسيار قديمي است، حديث مفصلي را از حضرت علي ع نقل ميکند. در آن حديث امام ع توضيح شب قدر ميدهند، همان شبي که معروف است که قرآن در آن نازل شده است، يعني، دست کم از منظر قرآنباوران، شب قدر ارتباط تنگاتنگ با قرآن دارد. جالب است که امام در توضيح آن سراغ تکوين ميروند و در ضمن عباراتي اين جمله را دارند: «فَأَجْرَى جَمِيعَ الْأَشْيَاءِ عَلَى سَبْعَة» (الغارات، ج1، ص109) يعني خداوند همه اشياء را بر هفت جاري کرده است! و سپس بدون اينکه خود تصريح کنند از هفت آيه مثال ميآورند! به هر حال اين جمله کليد است، و کليد بودن آن نسبت به بحث ما خواهيم ديد که هم واضح و هم مهم است، چون اگر طبق اصل موضوع قرار باشد قرآن تدوين همه تکوين باشد و تکوين هم بر هفت جاري شده باشد پس ناچار قرآن هم بايد بر محور عدد هفت باشد، و سبع مثاني و أمّ الکتاب نيز که قرآن به آن تصريح ميکند نقش بسيار مهمي ايفا ميکند.
پس يک اصل موضوع پنجم داريم:
«اگر فرض بگيريم که خدا همه چيز را بر هفت جاري کرده باشد، تدوين همه چيز را هم طبق آن بر محور هفت قرار داده است.»
نکته مهمي که بايد به آن توجه کنيم اين است که هرگز نميخواهيم درباره عدد هفت در بحث خود، از آن راهي برويم که در بحثهاي رايج در زمينه اعجاز عددي در پيش ميگيرند؛ بلکه عدد هفت اساس جوهره قرآن را طبق اصل موضوع ما تشکيل ميدهد، يعني چون فرض کرديم تکوين بر هفت جاري شده، ناچار بايد قرآن هم بر محور هفت بنا شود و گرنه تدوينِ آن تکوين نخواهد بود و مطابقت تدوين با مدوّن شرط است. البته ما منکر جنبه رايج اعجاز عددي هفت نيستيم، واقعا برخي مناسبات عددي که در قرآن موجود است، بهتآور است. آقاي نيکوئي! اين را به هر دانشآموزي ميتوانيد عرضه کنيد که تعداد آسمانهاي هفتگانه را در قرآن بشمارد. جالب است که در ضمن بيش از شش هزار آيه قرآن، که در طول ۲۳ سال نازل شده، تعبير آسمانهاي هفتگانه (سَبْع سَماوات؛ السَّماوات السَّبْع) دقيقا هفت بار آمده است، با اينکه موضوع آن ۹ بار ذکر شده است! مثلا اگر در سوره مؤمنون به جاي «سبع طرائق» گفته ميشد «سبع سماوات» اين عدد هفت به هشت تبديل ميشد! و اگر در سوره نبأ به جاي «سبعا شدادا» گفته ميشد «سبع سماوات شدادا» آسمانهاي هفتگانه ۹ مرتبه در قرآن آمده بود! اما تعبير آسمانهاي هفتگانه فقط ۷ بار در قرآن آمده است! نظير اين را قبلا گفتم که مکرر «قوم لوط» آمده اما در سوره قاف «اخوان لوط» آمده که اگر قوم لوط گفته ميشد يک عدد قاف به تعداد قافهاي سوره قاف اضافه ميشد! اينها عجيب و جالب است اما ربطي به بحث ما ندارد، چون عدد ۷ در بحث ما محور تکوين است و لذا بايد به عنوان محور تدوين به آن نگاه کرد.
آقاي نيکوئي! اصل پنجم ما بر فرض بنا شده، يعني فرض کرديم که اگر جمله حضرت علي ع که خدا همه اشياء را بر هفت جاري کرده درست باشد پس قرآن هم بايد بر هفت بنا شود، و اصلا نميخواهم و درصدد اين نيستم که ببينيم آيا تمام عالم بر هفت بنا شده است يا خير؟ اصلا نميخواهم سراغ رنگين کمان هفت بروم و دهها اشياء هفتگانه را رديف کنم، مثل بعض کتابها يا بعض صفحات اينترنت که پر کردند از شمردن هفتگانهها! هرگز اينها به بحث ما کمک نميکند بلکه رهزن ميشود. بله بعضي موارد است که چون مستقيما مربوط به تمام گيتي و تکوين جهان فيزيکي ميشود عجيب مينمايد، تاکيد ميکنم نه از اين باب که اصل موضوع پنجم را بر آن تطبيق دهم، بلکه صرفا براي تشبيه و انس گرفتن ذهن خوب است، البته شايد روزي بشر در اثر پيشرفت نهايي علم، تطبيق هم بدهند، اما در زمان ما هنوز تطبيق دادن زود است، و آن عدد هفت در ثابتهاي بنيادين فيزيک (fundamental physical constant) است که دقيقا مربوط به نظام تکوين ميشود، ولي چون تنها در عالم فيزيک است و ربطي به عوالم غير فيزيکي و محوريت هفت در آنها ندارد، بر آن اصراري ندارم و همچنين عدد هفت در تعداد واحدهاي اصلي استاندارد (SI base units) که مستقل هستند و به يکاهاي ديگر برنميگردند چون به کميتهاي فيزيکي اصلي (base quantities) مربوط ميشوند در بحث ما مناسبت خود را نشان ميدهد.
به هر حال براي اينکه نشان دهم که اصول موضوعه بحث را از جيبمان نياورديم سراغ خود آيات ميرويم.
به کلمات خاص در اين چهار آيه که سابق گفتم دقت کنيد:
هُوَ الَّذي أَنْزَلَ عَلَيكَ الْكِتابَ مِنْهُ آياتٌ مُحْكَماتٌ هُنَّ أُمُّ الْكِتابِ وَ أُخَرُ مُتَشابِهاتٌ فَأَمَّا الَّذينَ... (آلعمران/۷)
الر كِتابٌ أُحْكِمَتْ آياتُهُ ثُمَّ فُصِّلَتْ مِنْ لَدُنْ حَكيمٍ خَبيرٍ (هود/۱)
وَ ما كانَ هذَا الْقُرْآنُ أَنْ يفْتَرى مِنْ دُونِ اللَّهِ وَ لكِنْ تَصْديقَ الَّذي بَينَ يدَيهِ وَ تَفْصيلَ الْكِتابِ لا رَيبَ فيهِ مِنْ رَبِّ الْعالَمينَ (يونس/۳۷)
اللَّهُ نَزَّلَ أَحْسَنَ الْحَديثِ كِتاباً مُتَشابِهاً مَثانِي تَقْشَعِرُّ مِنْهُ جُلُودُ... (زمر/۲۳)
در آيه اول آشکارا «الکتاب» را به دو بخش ميکند، محکمات و متشابهات، و تصريح ميکند که آيات محکمات «أمّ» کتاب هستند، بحث ما در اين است که «أمّ» يعني چه؟ آقاي نيکوئي! هر چه مفسرين راجع به «أمّ» گفتند ملاحظه کنيد، اما خواهيد ديد که «يکي به سکه صاحب عيار ما نرسد»! حرفي بس شگفت از يار خاص حضرت علي ع، اما مخفي شده در کتب تفسير! سعيد بن علاقة ميگويد: «أمّ» حروف مقطعه هستند که قرآن از آنها استخراج ميشود!
اين عبارت حضرت علي ع در نهج البلاغه راجع به قرآن چه معنا ميدهد؟ "وَ اللَّهُ سُبْحَانَهُ يَقُولُ: «ما فَرَّطْنا فِي الْكِتابِ مِنْ شَيْءٍ» وَ «فِيهِ تِبْيَانُ كُلِ شَيْء» ... وَ إِنَّ الْقُرْآنَ ظَاهِرُهُ أَنِيقٌ وَ بَاطِنُهُ عَمِيقٌ لَا تَفْنَى عَجَائِبُهُ وَ لَا تَنْقَضِي غَرَائِبُه: و خداوند سبحان ميفرمايد: «چيزي را در اين کتاب فروگذار نکرديم» و «در آن تبياني براي هر چيزي است» و همانا قرآن ظاهرش شگفتيآور و باطنش عميق است؛ عجايبش تمام نشود و غرائبش پايان نپذيرد" (نهج البلاغه، خطبه۱۸). يعني چه که عجائب و غرائب قرآن پايانناپذير است؟ مگر علماي هر عصري تمام کتب تفسير را بررسي نميکنند؟ چگونه هنوز چيزي باقي ميماند؟ به نظر ميرسد يک مورد از توجيه اين پايانناپذيري در بحث ما رخ داده است! در کتب تفسير، عمده مطالب هست اما گاه در جاي مناسبش نيامده است. فخر رازي در تفسير کبير خود بيش از ۲۰ قول براي حروف مقطعه ذکر کرده است اما قول بسيار جذاب يکي از ياران خاص حضرت علي ع را نياورده است! چرا؟ مگر در کتب تفاسير نبوده؟ قول سعيد بن علاقة ابوفاخته را طبري مفسر قديمي و معروف حدود ۳۰۰ سال قبل از فخر رازي نقل کرده! پس چرا در تفسير کبير بلکه در هيچ تفسير ديگر تا امروز آن را در هنگام تحليل حروف مقطعه نمييابيم؟! چون مخفي شده است! يعني چه مخفي شده؟! طبري آن را در جاي ديگري آورده! در ذيل آيه ۷ سوره آلعمران، با سند سه واسطه، از سعيد نقل کرده! اگر طبري آن را ذيل بحث از حروف مقطعه آورده بود معروف ميشد چون مطلب پرباري دارد، اما تنها چند کتاب معدود پس از طبري، آن را در ذيل همان آيه هفتم آلعمران (آيه محکم و متشابه) آوردند، و شايد بتوان گفت خدا آن را براي عصر ما مخفي کرده، چرا؟ چون عصر ما بسياري مطالب فراگير شده و همه مردم آنها را ميدانند که سابق اصلا نبوده است. مثلا امروز بچهها هم هزاران بار «انرژي هستهاي» را شنيدند، اما کلمه «هستهاي» در اينجا چند سال عمر دارد؟! آيا بزرگترين دانشمندان قرن ۱۹ اين را دانسته يا شنيده بودند؟ امروز همه مردم با ادبيات فضاي ژنتيک آشنا هستند، اما چند سال عمر دارد؟
اين شاگرد خاص حضرت علي ع در يک جمله کوتاه، براي آينده تاريخ، وضعيت حروف مقطعه را بيان کرده است، ميگويد: «ام الکتاب، حروف مقطعه هستند که قرآن از آنها استخراج ميشود! الم ذلک الکتاب ...، از آن سوره بقره استخراج شده است، و الم الله لا اله الا هو ...، از آن سوره آلعمران استخراج شده است!» (تفسير طبري، ج۳، ص۱۱۷) و خواهيم ديد که امروزه با ادبيات ژنتيک چگونه به راحتي سخن او قابل مثال زدن و توضيح دادن است! به گمانم يکي از بهترين مثالها براي توضيح و تشبيه سخن او، سلولهاي بنيادين هستند، اما مگر چند سال است که در فضاي علم و دانش راه يافتهاند؟
بحثهاي مهمي در اينجا مطرح است، و آنچه در بعض کتب تفسيري آمده که پيامبران سابق هنگامي که ميخواستند خصوصيت آخرين پيامبر را بگويند ميگفتند کسي است که کتابي با حروف مقطعه دارد (تفسير برهان ج۱ ص۱۲۶)، بر اهميت بحث ميافزايد، و لذا قبل از ادامه بحث بايد نظر شما را مجددا راجع به سؤال نوشته قبلي بپرسم:
آيا در بين هزاران هزار کتب موجود در تاريخ بشر، آيا کتابي سراغ داريد که مثل قرآن، حروف مقطعه داشته باشد؟
«جناب آقاي سوزنچي، ازآنجا که قرار است اين قسمت آخرين سخن من باشد و پس از اين ديگر گفتوگو با شما را ادامه نخواهم داد...»
دوست گرامي، تازه داريم با همديگر انس ميگيريم، چرا ادامه نميدهيد؟ من سعي کردم از هرچيزي که فضاي ادب را در گفتگو کم رنگ کند پرهيز کنم، و حال ميگويم که اگر جايي غفلت کردم و چيزي گفتم که شما را ناراحت کرده، از شما و همه کساني که بحث ما را پي ميگيرند عذرخواهي ميکنم، و اگر اين عذرخواهي مشکل را حل نميکند، به شما يک پيشنهاد ساده ميدهم و آن اينکه شايد بهتر اين باشد که نظرخواهي کنيم از کساني که بحث ما را دنبال کردند اگر عده قابل توجهي از آنها گفتند که مايل به ادامه گفتگوي ما هستند شما هم ادامه دهيد تا به نظر آنها هم احترام بگذاريم.«بدون ترديد گفتوگوي حاضر سند تاريخي – علمي خوب و عبرتآموزي براي قضاوت معاصران و آيندگان بهيادگار خواهدگذاشت، و من از اين بابت بينهايت خوشحالم. برويم سر اصل موضوع»
آيا مانعي دارد اين سند تاريخي يادگاري را پربارتر کنيم؟ شما که بدون اينکه جواب حرفهاي من را بدهيد و يک ديالوگ واقعي تشکيل دهيد حرفهاي خودتان را ميزنيد و کسي مانع شما نيست، چرا ادامه نميدهيد؟ ميگوييد:«چراکه بهنظرم در قسمتهاي پيشين نکتة اصلي در بحث تحدي قرآن موردبحث قرارگرفت و ديگر نيازي به ادامه نميبينم.»
اگر يادتان باشد من در اولين يادداشتي که قبل از شروع بحث بود نقدهايي بر مقدمه کتاب شما (نگاهي به مباني نظري نبوت) نوشتم و شما در پاسخ و به عنوان اولين يادداشتي که فرستاديد و اعلام کرديد حاضر به مناظره هستيد مهمترين دليل اينکه وارد گفتگو شديد را اين دانستيد که احساس ميکنيد من حرف جديدي دارم. عبارت شما اين بود:«ثالثا (و مهمتر از همه اينکه) از نوشتارتان اين گونه برداشت کردم که تقرير شما از موضوع تحدي قرآن تفاوتهايي با تقريرهاي رايج متکلمان دارد (و همين اشتياق مرا به گفتگو با شما بيشتر کرده است). لذا پيشنهاد ميکنم که مستقيما وارد بحث تحدي شويم. اگر موافق هستيد حضرتعالي بحث را با تقرير خاص خودتان از آيات تحدي قرآن آغاز کنيد تا از شما بياموزم و چنانچه پرسشي داشتم مطرح کنم.»
بعد از آن گفتگوهاي مقدماتي که اندکي به درازا انجاميد من يک مرور سريعي به تقريرهاي رايج کردم و برخي از آنها را از اين صورتي که برخي مطرح ميکنند تغييراتي دادم که آن نقصها بر آنها وارد نباشد؛ و همان موقع اعلام کردم که اصل بحث من مبتني بر ديدگاهي است که از خود آيات قرآن برميآيد و ميخواهم با روش اصل موضوعي پيش بروم که شما يا حتي کسي که خدا را منکر است بتواند در بحث مشارکت کند. اما متاسفانه نهتنها به جاي پاسخ به تقريرهاي من از استدلالهاي رايج، به سراغ فهم قبلي خودتان از آن استدلالها رفتيد، و به بهانه نقل به مضمون، عملا به سخنان من نپرداختيد، بلکه از آن مهمتر، اصلا آن بحث خاص مرا که از ابتدا علت ورود خودتان را آشنا شدن با آن بحث [و احتمالا مناقشه در آن] معرفي کرده بوديد به طور کامل ناديده گرفتيد، به طوري که در اين سه نوشته اخير حتي يک کلمه درباره آن مطالبي که بنده به عنوان مدعاي اصلي خودم مطرح کردهام (که به نظرم ادعاي اصلي خود قرآن درباره رمز تحدي است و با تقريرهاي رايج تفاوت جدي دارد) سخن نگفتيد. از اين رو، برخلاف فرمايش اخيرتان، نکتة اصلي در بحث تحدي قرآن، از جانب شما تاکنون مورد بحث قرار نگرفته است.«خوب حالا جناب سوزنچي عزيز از شما ميخواهم با همان روش بهاصطلاح مؤلفمحوري که گمان ميکنيد کليد حل همة اين اشکالات و تناقضهاي قرآني است...»
جناب نيکوئي عزيز، مگر روش مؤلفمحور اين است که من چيزي بگويم؟ آيا مؤلف قرآن من هستم؟! پس قبول داريد که بايد ببينيم خود قرآن چه ميگويد؟ چرا چند يادداشت من در اين روش را بي جواب گذاشتيد؟آيا در بين هزاران هزار کتب موجود در تاريخ بشر، آيا کتابي سراغ داريد که مثل قرآن، حروف مقطعه داشته باشد؟
چگونه ميخواهيد به روش مؤلفمحور روي آوريد و جواب اين سؤال ساده را نميدهيد؟ مؤلف قرآن روي اين حروف مقطعه خيلي حساب باز کرده است، و هر چه را من توضيح دادم کلا بايکوت کرديد!«دوست عزيز، چشمان خود را بازکنيد و از خواب زمستاني بيدار شويد تا ببينيد مردم و بهويژه قشر جوان و تحصيلکرده چگونه فوج فوج از اسلام خارج ميشوند. دوران ادعاهاي يکطرفه در کوچههاي خلوتي که فقط خودتان بوديد و عدهاي عوامِ ازهمهجابيخبر گذشته است!...»
دوست عزيز، اگر اينچنين است پس چرا بحث را ادامه نميدهيد؟ ادامه دهيد تا جوانهاي تحصيلکرده و آگاه به روش اصل موضوعي، بيشتر از اسلام خارج شوند!آيا در بين هزاران هزار کتب موجود در تاريخ بشر، آيا کتابي سراغ داريد که مثل قرآن، حروف مقطعه داشته باشد؟
جناب آقاي نيکويي
جواب سراپا صميميت و محبتآميز شما را دريافت کردم و کمال تشکر را دارم، نوشتيد:
سلام و درود جناب سوزنچي عزيز
ممنون از بزرگواريتون
من حقيقتا ديگه حرفي براي گفتن ندارم. شما هرچي رو که لازم ميدونيد براي مخاطب مطرح کنيد. من هم مثل همه استفاده ميکنم
اگر در طول اين گفتگو جسارتي کردم حقيقتا و از صميم قلب عذرخواهي ميکنم.
براتون آرزوي سلامتي و سربلندي ميکنم
ارادتمند؛ نيکويي
اما در عين حال نميتوانم اندوه و تاسف خودم را پنهان کنم که چه شد از ادامه گفتگو منصرف شديد؟! به هر حال با اجازه شما به صورت مختصر مروري مينمايم بر آنچه ميخواستم عرض کنم، و البته اختيار با شماست هر جا که خواستيد و نظري داشتيد وارد بحث شويد، و بنده استقبال ميکنم.
همانطور که توضيح دادم بحثم به روش اصل موضوعي خواهد بود و گفتم حتي يک آتئيست هم ميتواند ما را همراهي کند. در روش اصل موضوعي نياز نيست چيزي را بپذيريم و تصديق مطلق کنيم و آن را حق بدانيم. يعني قرار نيست بعد از اين بحث، آن آتئيست دست از آتئيسم برداشته باشد، خير. اساسا روش اصل موضوعي براي اثبات مطلق چيزي نيست؛ پس از پايان بحث آکسيوماتيک اصلا انتظار نداريم که آتئيست ايمان آورده باشد به اينکه خدايي هست و کتابي فرستاده و اين قرآن کتاب خداست، و اين را تصديق کند؛ بلکه قرار است صرفا تصور درستي از صورت مساله پيدا کنيم؛ ببينيم وقتي قرآن ميگويد «نميتوانيد مثل مرا بياوريد»، چه ميخواهد بگويد؟ و ببينيم آيا اين ادعايش يک ادعاي گزاف و نامعقول است يا معقول؟ يک ادعايي است که از انسجام دروني برخوردار است يا متهافت است؟ منظور از معقول در روش اصل موضوعي، اين نيست که ادعا را اثبات عقلي کنيم و شما مجبور به پذيرش يا رد باشيد؛ خير. براي همين اگر نگرانياي وجود دارد که در بحث با من مجبور شويد که حتما به حقانيت قرآن اذعان کنيد، يا يک آتئيست مجبور شود که اذعان کند که خدا واقعا هست، يا تصديق به ساير عقايد ديني، خيالتان را راحت کنم که اصلا دنبال اين نيستم. شما ميتوانيد بعد از بحث من هم همچنان بر اعتقاد خودتان که خدا هيچ کتابي نفرستاده و قرآن هم کتاب خدا نيست باقي بمانيد.
پس اين بحث به چه دردي ميخورد؟ شايد يک مقداري اين روش اصل موضوعي نياز به توضيح بيشتر داشته باشد. پايهگذار روش اصل موضوعي، کتاب اصول هندسه اقليدس است. اقليدس کتاب خود را در ۴ بخش (تعريفات، اصول موضوعه، علوم متعارفه، قضايا) قرار داد، و پس از تعريفات، ۵ اصل را به عنوان اصول موضوعه (Postulates) و ۵ اصل را به عنوان علوم متعارفه (Common Notions) قرار داد. مقصود او از اصل متعارفي، بديهياتي عمومي است که همه بشر به عنوان حق مطلق قبول دارند و نيازي به اثبات ندارد؛ و مقصود از اصل موضوع اين بود که اين اصول، در اينجا نياز به اثبات و برهان ندارد و بدون برهان پذيرفته شده است. (براي توضيح بيشتر به آدرس زير مراجعه کنيد)
https://mathcs.clarku.edu/~djoyce/java/elements/bookI/bookI.html#guide
به هر حال اصل موضوع پنجم (parallel postulate) سرنوشتي تاريخي پيدا کرد، از همان اوايل رياضيدانان متوجه شدند که اصل پنجم واقعا مثل بقيه اصول نيست و در طول تاريخ بسياري از آنها کوشيدند که اين اصل را با کمک چهار اصل قبلي اثبات کنند؛ اما موفق نشدند. امثال گاوس و باياي و لوباچفسکي بنا را بر اين گذاشتند که اصل جايگزيني خلاف اين اصل را مبناي هندسه قرار دهند و با جايگزين کردن آن به جاي اصل پنجم اقليدس، هندسههاي غيراقليدسي پديد آمد.
پس از آن بحثها رخ داد که آيا فيزيک جهان مبتني بر هندسه اقيلدسي است يا غير اقليدسي؟ مثلا نظريه اينشتين تقويتکننده اين بود که هندسه جهان فيزيکي، ريماني است با فضاي خميده. اين آنجايي بود که افراد خواستند درباره نسبت هندسههاي اصل موضوعي و جهان واقع نظر بدهند. اما ما فعلا نميخواهيم اين گام دوم را برداريم؛ ميخواهيم شبيه کار اول را انجام دهيم.
کار اول اين بود که اگر اصل پنجم را به سبکي که اقليدس مطرح کرد فرض کنيم، يک هندسه اقليدسي خواهيم داشت که آن قضايا همگي منطقا از آن اصول اوليه درميآيد. مثلا ميگوييم: اگر اصل پنجم را اقليدسي در نظر بگيريم حتما مجموع زواياي هر مثلثي برابر ۱۸۰ درجه است، و اگر هذلولوي در نظر بگيريم حتما مجموع زواياي يک مثلث کمتر از ۱۸۰ درجه است، و اگر ريماني در نظر بگيريم حتما بيشتر از ۱۸۰ درجه است، حالا آيا متن واقع مطابق با هندسه اقليدسي است يا نه، فعلا محل بحث نيست. از اين روست که عرض کردم شما نياز نيست چيزي را تصديق کنيد. همان گونه که نشان ميدهيم که هندسه اقليدسي يک نظام منسجم و سيستم سازگار است، اما نميخواهيم بگوييم: اي مردم! هر مثلثي رسم کنيد حتما زوايايش برابر ۱۸۰ درجه است؛ همين طور ميخواهيم نشان دهيم که اگر خدايي باشد، و اگر بخواهد کتابي تدوين کند که نمايشگر تمام تکوين باشد، و اگر دورنماي روش تدوين خودش را بيان کند، و اگر اين قرآن بتواند دورنماي آن کتاب او باشد، آيا کسي ميتواند غير از آن را بياورد يا خير؟ شما نياز نيست در اين بحث بپذيريد که خدايي هست، يا بپذيريد که قرآن کتاب اوست، يا حتي بپذيريد که آيا ميشود کتابي مثل قرآن آورد يا خير. فقط به نحو اصل موضوعي ميخواهيم با هم گفتگو کنيم، که اگر اين گفتگو به سرانجام برسد، به نحو اصل موضوعي ثمرات جدياي خواهد داشت، نه به نحو بيان متن واقعيت؛ که مهمترين آن، تصور صحيح تحدي مورد ادعاي قرآن از ديدگاه خود قرآن خواهد بود؛ همان گونه که وقتي کسي اصول موضوعه هندسه اقليدسي را پذيرفت، نميگويد حتما واقعيت، مطابق هندسه اقليدسي است؛ اما ۳۰۰ قضيه را در هندسه اقليدسي نتيجه ميگيرد، که اگر واقعيت مطابق آن باشد، اين قضايا در هزاران جا به کار او ميآيد؛ اگر هم واقعيت مطابق با آن نباشد بالاخره او يک سيستم هندسي سازگار ارائه داده است و استفاده خود از تصور نظام حاکم بر آن قضايا را خواهد کرد.
وقتي فرض گرفتيم که در ادعاي قرآن، سخن از تدوين است، اولين چيزي که در «تدوين» نياز داريم شناخت نشانه (Sign) است. علم نشانهشناسي (Semiotics) يکي از مهمترين علوم نوپا است، و از انواع مهم نشانه، نماد (Symbol) است. نکته مهمي که در نمادها مطرح است اين است که نماد ميتواند يک تکنماد باشد مثل يک پرچم؛ ميتواند عضوي از يک گروه نمادها باشد، اما هر نماد مستقلا معنا داشته باشد، مثل علائم علم حساب، که مثلا علامت جمع (+) عضوي از مجموعه آنهاست، ولي به تنهايي معناي خود را دارد، و وقتي چشم ناظر به آن ميافتد فورا معناي جمع زدن به ذهنش ميآيد، و همچنين نماد تفريق و ضرب و تقسيم هر کدام نماد براي يک معنا هستند: معناي جمع و معناي تفريق و معناي ضرب و معناي تقسيم؛ و يا مثل نمادهاي اعداد طبيعي و صحيح و گويا و گنگ که هر کدام معنا دارند، و يا ارقام نهگانه که هر کدام معناي خاص خود دارند هر چند ارزش موضعي آنها يکسان نيست، و واضح است که معناي يک رقم غير از ارزش موضعي آن است. اما مهمتر از هر نوع نماد، نمادهاي گروهي هستند که هر چند يک گروه مهم نشانهها را تشکيل ميدهند اما هيچکدام به تنهايي معنايي ندارند! ا، ب، ت، ث،… هر کدام به تنهايي هيچ معنايي ندارند، يعني هيچکدام نماد براي يک معناي خاص نيستند، فقط خودشان هستند و بس! و لذا گروه نمادي الفبا با اين خصوصيت بيمعنايي، براي مقاصد عظيم، بلکه بينهايت هدف، بسيار مناسب هستند. البته سادهترين هدف، همين زبانهاي طبيعي است که تمام زندگي و بلکه تاريخ بشر را اداره ميکنند، اما اينکه با الفبا ميتوان مفاهمه کرد و سخن گفت، لازم نميآورد که الفبا از آن پتانسيل عظيم خود در عرصههاي ديگر تهي شود.
و به همين جهت است که در يادداشتهاي سابق گفتم که حروف مقطعه ميتوانند گيتهاي مختلف داشته باشند، و تنها يکي از آنها گيت زبان طبيعي و منظر حديث است، (مقصود از «حديث» نه روايات نقل شده از معصوم، بلکه همان محتوايي است که به صورت سخن معنادار و از طريق حکايت کردن در زبان طبيعي بيان شود؛ که خود قرآن کريم در آيه «اللَّهُ نَزَّلَ أَحْسَنَ الْحَديثِ كِتاباً مُتَشابِهاً» (سوره زمر؛ آيه ۲۳) از زاويه حديث بودن درباره قرآن صحبت کرده است)، يعني ميتوانيم حروف مقطعه را به منزله سالن انتظار فرودگاه در نظر بگيريم که گيتهاي خروجي مختلف دارد، اگر از گيت اول برويم به هواپيمايي سوار ميشويم که ما را به طرف شمال ميبرد، و اگر از گيت دوم بيرون رويم به هواپيمايي سوار ميشويم که ما را به طرف جنوب ميبرد؛ اما اين سالن انتظار است که ظرفيت اين را دارد که همه مسافرين با مقصدهاي مختلف را در خود جاي دهد و هر کدام را به گيت مناسب هدايت کند. از اين منظر معلوم ميشود که مواجهه مفسران با قرآن صرفا مواجهه از گيت حديث بوده است و ان شاء الله در ادامه نشان خواهيم داد که اين تنها گيت خروجي قرآن کريم نبوده و نيست.
با اين توضيحي که دادم اهميت انتخاب حروف الفبا روشن ميشود، اين حروف هيچ معنايي ندارند، و دقيقا به همين خاطر است که ظرفيت بينهايت دارند! و لذا در مثال سابق، آنها را به سلولهاي بنيادين پرتوان (Pluripotent) تشبيه کردم، و نيز گفتم که مفسران بيش از ۲۰ قول، راجع به حروف مقطعه گفتند ولي هنوز محور اصلي باقي مانده است! ببينيد: اگر خدايي باشد، و اگر ميخواهد تمام تکوين را تدوين کند، چه حکيمانه سراغ اين نمادهاي گروهي بي معنا رفته است! و از اينجا ملاحظه فرماييد که چرا من اصرار داشتم اين سؤال را پاسخ دهيد:
آيا در بين هزاران هزار کتب موجود در تاريخ بشر، آيا کتابي سراغ داريد که مثل قرآن، حروف مقطعه داشته باشد؟
به هر حال، چون در مقام اين هستم که منظور مورد نظر خود قرآن را بيان کنم، سعي من اين است که مطلبي از نزد خودم نگويم، بلکه همه اينها را مستند کنم، و آيات و منابع دست اول ديني بياورم که دقيقا همين مطالب را گوشزد ميکنند، مثلا اين آيه قرآن صريحا همين قرآن را که در دست مردم است «کتاب مبين» مينامد:
يا أَهْلَ الْكِتابِ قَدْ جاءَكُمْ رَسُولُنا يُبَيِّنُ لَكُمْ كَثيراً مِمَّا كُنْتُمْ تُخْفُونَ مِنَ الْكِتابِ وَ يَعْفُوا عَنْ كَثيرٍ قَدْ جاءَكُمْ مِنَ اللَّهِ نُورٌ وَ كِتابٌ مُبينٌ (مائده: 15)
در قرآن چهار مورد ساير کتب آسماني را با وصف «کتاب منير» ذکر ميکند :
فَإِنْ كَذَّبُوكَ فَقَدْ كُذِّبَ رُسُلٌ مِنْ قَبْلِكَ جاؤُ بِالْبَيِّناتِ وَ الزُّبُرِ وَ الْكِتابِ الْمُنيرِ (آلعمران: 184)
وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ يُجادِلُ فِي اللَّهِ بِغَيْرِ عِلْمٍ وَ لا هُدىً وَ لا كِتابٍ مُنيرٍ (حج: ۷)
أَ لَمْ تَرَوْا أَنَّ اللَّهَ سَخَّرَ لَكُمْ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْضِ وَ أَسْبَغَ عَلَيْكُمْ نِعَمَهُ ظاهِرَةً وَ باطِنَةً وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ يُجادِلُ فِي اللَّهِ بِغَيْرِ عِلْمٍ وَ لا هُدىً وَ لا كِتابٍ مُنيرٍ (لقمان: ۲۰)
وَ إِنْ يُكَذِّبُوكَ فَقَدْ كَذَّبَ الَّذينَ مِنْ قَبْلِهِمْ جاءَتْهُمْ رُسُلُهُمْ بِالْبَيِّناتِ وَ بِالزُّبُرِ وَ بِالْكِتابِ الْمُنيرِ (فاطر: 25)
اما تنها در مورد قرآن تعبير «کتاب مبين» دارد:
الر تِلْكَ آياتُ الْكِتابِ الْمُبينِ (يوسف: ۱)
طسم تِلْكَ آياتُ الْكِتابِ الْمُبينِ (الشعراء: 2)
طس تِلْكَ آياتُ الْقُرْآنِ وَ كِتابٍ مُبينٍ (نمل: 1)
طسم تِلْكَ آياتُ الْكِتابِ الْمُبينِ (قصص: 2)
حم؛ وَ الْكِتابِ الْمُبينِ؛ إِنَّا جَعَلْناهُ قُرْآناً عَرَبِيًّا لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ؛ وَ إِنَّهُ في أُمِّ الْكِتابِ لَدَيْنا لَعَلِيٌّ حَكيمٌ (زخرف/۱-4)
حم؛ وَ الْكِتابِ الْمُبينِ؛ إِنَّا أَنْزَلْناهُ في لَيْلَةٍ مُبارَكَةٍ إِنَّا كُنَّا مُنْذِرينَ (دخان/۱-3)
و «کتاب مبين» را آيينه تمام نماي تمام تکوين ميداند:
وَ عِنْدَهُ مَفاتِحُ الْغَيْبِ لا يَعْلَمُها إِلاَّ هُوَ وَ يَعْلَمُ ما فِي الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ وَ ما تَسْقُطُ مِنْ وَرَقَةٍ إِلاَّ يَعْلَمُها وَ لا حَبَّةٍ في ظُلُماتِ الْأَرْضِ وَ لا رَطْبٍ وَ لا يابِسٍ إِلاَّ في كِتابٍ مُبينٍ (أنعام: 59)
وَ ما تَكُونُ في شَأْنٍ وَ ما تَتْلُوا مِنْهُ مِنْ قُرْآنٍ وَ لا تَعْمَلُونَ مِنْ عَمَلٍ إِلاَّ كُنَّا عَلَيْكُمْ شُهُوداً إِذْ تُفيضُونَ فيهِ وَ ما يَعْزُبُ عَنْ رَبِّكَ مِنْ مِثْقالِ ذَرَّةٍ فِي الْأَرْضِ وَ لا فِي السَّماءِ وَ لا أَصْغَرَ مِنْ ذلِكَ وَ لا أَكْبَرَ إِلاَّ في كِتابٍ مُبينٍ (يونس: ۶۱)
وَ ما مِنْ دَابَّةٍ فِي الْأَرْضِ إِلاَّ عَلَى اللَّهِ رِزْقُها وَ يَعْلَمُ مُسْتَقَرَّها وَ مُسْتَوْدَعَها كُلٌّ في كِتابٍ مُبينٍ (هود: ۶)
وَ ما مِنْ غائِبَةٍ فِي السَّماءِ وَ الْأَرْضِ إِلاَّ في كِتابٍ مُبينٍ (نمل: ۷۵)
وَ قالَ الَّذينَ كَفَرُوا لا تَأْتينَا السَّاعَةُ قُلْ بَلى وَ رَبِّي لَتَأْتِيَنَّكُمْ عالِمِ الْغَيْبِ لا يَعْزُبُ عَنْهُ مِثْقالُ ذَرَّةٍ فِي السَّماواتِ وَ لا فِي الْأَرْضِ وَ لا أَصْغَرُ مِنْ ذلِكَ وَ لا أَكْبَرُ إِلاَّ في كِتابٍ مُبينٍ (سبأ: ۳)
يک آتئيست وقتي به اين آيات نگاه ميکند، در خود، ايمان به قرآن احساس نميکند اما بهراحتي ميتواند ادعاي قرآن راجع به خودش را تصور کند، قرآن ادعا ميکند من کتاب خدا هستم و خدا در من تمام تکوين را تدوين کرده است. وقتي از مفسر سوال شود که اگر در قرآن همه چيز آمده است پس علوم مختلف طبيعي و انساني، اعم از رياضي و فيزيک و شيمي و اقتصاد و... کجاي قرآن آمده است؟ بسياري از مفسرين اين ادعاي آشکار قرآن را تأويل کرده و ميگويند قرآن کتاب هدايت است و هر چه مربوط به هدايت است دارد، نه علوم فيزيک و شيمي و... ، اما وقتي به متون دست اول ديني مراجعه ميکنيم ميبينيم که آشکارا همين ادعاي قرآن را با صراحت تکرار ميکنند و ميگويند که همه تکوين در قرآن تدوين شده است.
۱) از امام صادق ع روايتي است که واژه «لتعجبتم» در آن خيلي جالب است:
همانا خداوند عزيز جبار کتابش را بر شما نازل فرمود، و او راستگويي خيرخواه است؛ در آن حکايت شما و حکايت کساني که قبل از شما بودند و حکايت کساني که بعد از شما بودند و خبرهاي آسمان و زمين هست، و اگر بيايد نزدتان کسي که شما را از بودن آن خبرها در قرآن باخبر کند حتما تعجب خواهيد کرد.
الكافي، ج۲، ص۵۹۹
عَلِيٌّ عَنْ أَبِيهِ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ الْمُغِيرَةِ عَنْ سَمَاعَةَ بْنِ مِهْرَانَ قَالَ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع:
إِنَّ الْعَزِيزَ الْجَبَّارَ أَنْزَلَ عَلَيْكُمْ كِتَابَهُ وَ هُوَ الصَّادِقُ الْبَارُّ فِيهِ خَبَرُكُمْ وَ خَبَرُ مَنْ قَبْلَكُمْ وَ خَبَرُ مَنْ بَعْدَكُمْ وَ خَبَرُ السَّمَاءِ وَ الْأَرْضِ وَ لَوْ أَتَاكُمْ مَنْ يُخْبِرُكُمْ عَنْ ذَلِكَ لَتَعَجَّبْتُمْ.
۲) از امام صادق ع روايت شده که ميفرمود:
من زاده رسول الله ص هستم و من به کتاب خدا علم دارم و در آن است آغاز آفرينش و هر آنچه رخ ميدهد تا روز قيامت؛ و در آن است خبر آسمان و خبر زمين و خبر بهشت و خبر جهنم و خبر آنچه بوده و خبر آنچه خواهد بود؛ اينها را ميدانم همان طور که به کف دستم نگاه ميکنم؛ همانا خداوند ميفرمايد «در آن تبيان و توضيح هر چيزي است» (نحل/۸۹)
الكافي، ج۱، ص۶۱
مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ الْجَبَّارِ عَنِ ابْنِ فَضَّالٍ عَنْ حَمَّادِ بْنِ عُثْمَانَ عَنْ عَبْدِ الْأَعْلَى بْنِ أَعْيَنَ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع يَقُولُ:
قَدْ وَلَدَنِي رَسُولُ اللَّهِ ص وَ أَنَا أَعْلَمُ كِتَابَ اللَّهِ وَ فِيهِ بَدْءُ الْخَلْقِ وَ مَا هُوَ كَائِنٌ إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ وَ فِيهِ خَبَرُ السَّمَاءِ وَ خَبَرُ الْأَرْضِ وَ خَبَرُ الْجَنَّةِ وَ خَبَرُ النَّارِ وَ خَبَرُ مَا كَانَ وَ خَبَرُ مَا هُوَ كَائِنٌ أَعْلَمُ ذَلِكَ كَمَا أَنْظُرُ إِلَى كَفِّي إِنَّ اللَّهَ يَقُولُ فِيهِ تِبْيَانُ كُلِّ شَيْءٍ.
۳) از امام صادق ع از اميرالمومنين ع روايت کردهاند که فرمودند:
اي مردم! همانا خداوند تبارک و تعالي پيامبر ص را به جانب شما فرستاد و کتابش را به حق نازل فرمود … پس نسخهاي از آنچه در صحيفههاي نخستين [کتابهاي آسماني پيامبران پيشين] بود برايشان آورد که تصديق ميکند آنچه پيش رويش بود و جدا ميکند حلال را از امور مشتبه حرام؛ آن قرآن است، پس آن را به سخن درآوريد و هرگز برايتان سخن نخواهد گفت اما من به شما از آن خبر ميدهم؛ همانا در آن علم آنچه گذشته و علم آنچه تا روز قيامت ميآيد و حکم آنچه بين شماست و بيان آن وضعيتي که در آن به سر ميبريد آمده است؛ به طوري که اگر از من از آن بپرسيد شما را مطلع ميسازم.
الكافي، ج۱، ص۶۱
مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِهِ عَنْ هَارُونَ بْنِ مُسْلِمٍ عَنْ مَسْعَدَةَ بْنِ صَدَقَةَ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ قَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ ع:
أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى أَرْسَلَ إِلَيْكُمُ الرَّسُولَ ص وَ أَنْزَلَ إِلَيْهِ الْكِتَابَ بِالْحَقِّ …. فَجَاءَهُمْ بِنُسْخَةِ مَا فِي الصُّحُفِ الْأُولَى وَ تَصْدِيقِ الَّذِي بَيْنَ يَدَيْهِ وَ تَفْصِيلِ الْحَلَالِ مِنْ رَيْبِ الْحَرَامِ ذَلِكَ الْقُرْآنُ فَاسْتَنْطِقُوهُ وَ لَنْ يَنْطِقَ لَكُمْ أُخْبِرُكُمْ عَنْهُ إِنَّ فِيهِ عِلْمَ مَا مَضَى وَ عِلْمَ مَا يَأْتِي إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ وَ حُكْمَ مَا بَيْنَكُمْ وَ بَيَانَ مَا أَصْبَحْتُمْ فِيهِ تَخْتَلِفُونَ فَلَوْ سَأَلْتُمُونِي عَنْهُ لَعَلَّمْتُكُمْ.
۴) از امام صادق ع روايت شده که فرمودند:
همانا خداوند تبارک و تعالي در قرآن بيان و تبيين هرچيزي را نازل کرده است؛ تا حدي که به خدا سوگند هيچ چيزي نيست که بندگان بدان نيازي داشته باشند که در آن نيامده باشد؛ تا جايي که هيچ بندهاي نتواند بگويد کهاي کاش اين مطلب در قرآن هم ميآمد؛ مگر اينکه خداوند حتما چيزي در آن مورد نازل فرموده است.
الكافي، ج1، ص59
مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَي عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَي عَنْ عَلِيِّ بْنِ حَدِيدٍ عَنْ مُرَازِمٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ:
إِنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَي أَنْزَلَ فِي الْقُرْآنِ تِبْيَانَ كُلِ شَيْءٍ حَتَّي وَ اللَّهِ مَا تَرَكَ اللَّهُ شَيْئاً يَحْتَاجُ إِلَيْهِ الْعِبَادُ حَتَّي لَا يَسْتَطِيعَ عَبْدٌ يَقُولُ: لَوْ كَانَ هَذَا أُنْزِلَ فِي الْقُرْآنِ؛ إِلَّا وَ قَدْ أَنْزَلَهُ اللَّهُ فِيهِ.
۵) امام صادق ع فرمودند: همانا خداوند متعال با پيامبر شما سلسله پيامبران را ختم فرمود پس هرگز پيامبري بعد از او نخواهد بود؛ و با کتاب آسماني شما [نزول] کتابهاي آسماني را پايان داد پس هرگز کتاب آسمانياي بعد از آن نخواهد بود؛ و در اين کتاب نازل فرمود تبياني براي هر چيزي و آفرينش شما و آفرينش آسمانها و زمين و خبر آنچه پيش از شما بوده و آنچه مايه جدايي [=رفع خصومت] بين شما شود و خبر آنچه بعد از شماست و امر بهشت و امر جهنم و آنچه به سوي آن رهسپاريد.
الكافي، ج۱، ص۲۶۹
مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى الْأَشْعَرِيُّ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ الْبَرْقِيِّ عَنِ النَّضْرِ بْنِ سُوَيْدٍ عَنْ يَحْيَى بْنِ عِمْرَانَ الْحَلَبِيِّ عَنْ أَيُّوبَ بْنِ الْحُرِّ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع يَقُولُ:
إِنَّ اللَّهَ عَزَّ ذِكْرُهُ خَتَمَ بِنَبِيِّكُمُ النَّبِيِّينَ فَلَا نَبِيَّ بَعْدَهُ أَبَداً وَ خَتَمَ بِكِتَابِكُمُ الْكُتُبَ فَلَا كِتَابَ بَعْدَهُ أَبَداً وَ أَنْزَلَ فِيهِ تِبْيَانَ كُلِّ شَيْءٍ وَ خَلْقَكُمْ وَ خَلْقَ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ وَ نَبَأَ مَا قَبْلَكُمْ وَ فَصْلَ مَا بَيْنَكُمْ وَ خَبَرَ مَا بَعْدَكُمْ وَ أَمْرَ الْجَنَّةِ وَ النَّارِ وَ مَا أَنْتُمْ صَائِرُونَ إِلَيْهِ.
برخي از کتب حديثي حتي بابي را به اين موضوع اختصاص دادهاند. در ضميمه اين يادداشت برخي ديگر از احاديثي که دلالت بسيار واضحي بر اين مدعا دارد اشاره خواهد شد تا ببينيد اين مطلب در فضاي احاديث اهل بيت بسيار واضح بوده است.
اين برداشت واضح از ادعاي قرآن فقط در روايات شيعه نيست، در کتب اهل سنت هم آمده است، سيوطي در کتاب معروف الإتقان في علوم القرآن (ج۴، ص۳۱) نقل ميکند از ابن عباس که گفته است «لَوْ ضَاعَ لِي عِقَالُ بَعِيرٍ لَوَجَدْتُهُ فِي كِتَابِ اللَّهِ تَعَالَى: يعني اگر ريسمان پابند شترم گم شود هر آينه [محل] آن را در کتاب الله مييابم!».
جناب آقاي نيکوئي، حال ميتوان اهميت و کارآيي روش اصل موضوعي را کاملا لمس کرد، چرا؟ چون لااقل ميتواند تصور درستي از ادعاي قرآن به ما بدهد. متکلمين چون اين ادعاي قرآن را تاويل کردند بحث کلامي تحدي قرآن را دچار سردرگمي نمودند: اعجاز قرآن در چيست؟ و چگونه تحدي قرآن به سرانجام ميرسد؟ آيا منظور اين است مثل قرآن در فصاحت و بلاغت بياورند؟ آيا مثل قرآن در معارف بياورند؟ آيا مثل قرآن در احتجاج بياورند؟ و بيشتر اينکه آيا مثل قرآن در اعجاز علمي يا اعجاز عددي يا امثال اينها بياورند؟ خلاصه تحدي در چه حيثي است؟ اما روش اصل موضوعي ميگويد ما فرض را بر اين ادعاي واضح قرآن در باره خودش ميگذاريم تا ببينيم قرآن درخواست ميکند که از چه جهت مثل قرآن بياورند؟
اگر تمام آيات تحدي قرآن را نگاه کنيم در هيچکدام هيچ توضيحي نداده است که مثل قرآن از فلان جهت بياوريد، بلکه برعکس، محور تحدي را خود قرآن قرار ميدهد، «بمثل هذا القرآن» کلمه «هذا» اشاره به اصل هويت قرآن دارد، يعني همان هويت شخصيتي پسين که توضيح دادم در دسترس همه بشر در طول تاريخ قرار دارد! آيا آشکارتر از اين ميشود که قرآن بگويد: انس و جن و هر چه غير خداست اگر جمع شوند و در طول تاريخ همديگر را کمک کنند و بخواهند مثل «اين قرآن» بياورند، هرگز نميتوانند مثل آن بياورند! کلمه اشاره «اين» دقيقا به اصل هويت دلالت دارد، نه جهت فصاحت و بلاغت يا هر امر ديگر، و جالب اينکه ادامه ميدهد: تنها جهت اينکه نميتوانند مثل قرآن بياورند اين است که قرآن به علم خدا نازل شده است. حال به «اصلموضوع» نگاه کنيد، آيا همگي غير خدا، خدا هستند؟ علم و قدرت مطلق دارند؟ آيا تمام زواياي تکوين را ميدانند؟ خير، پس تدوين تمام تکوين را قدرت ندارند! به همين سادگي در «اصلموضوع»، تصور تحدي طبق ادعاي قرآن تمام ميشود! اين آيات را نگاه کنيم:
قُلْ لَئِنِ اجْتَمَعَتِ الْإِنْسُ وَ الْجِنُّ عَلى أَنْ يَأْتُوا بِمِثْلِ هذَا الْقُرْآنِ لا يَأْتُونَ بِمِثْلِهِ وَ لَوْ كانَ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ ظَهيراً (اسراء: 88)
ترجمه: بگو اگر انس و جن گرد هم آيند تا نظير اين قرآن را بياورند، مانند آن را نخواهند آورد، هر چند پشتيبان همديگر باشند.»
در اين آيه از يک واقعيت سخن ميگويد، اما در آيات ديگر که با مخاطب محاجة ميکند، هر چند نام از سوره ميبرد اما آن را مقدمهاي براي اشاره به رمز اصلي تحدي قرار ميدهد:
أَمْ يَقُولُونَ افْتَراهُ قُلْ فَأْتُوا بِعَشْرِ سُوَرٍ مِثْلِهِ مُفْتَرَياتٍ وَ ادْعُوا مَنِ اسْتَطَعْتُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ إِنْ كُنْتُمْ صادِقينَ؛ فَإِلَّمْ يَسْتَجيبُوا لَكُمْ فَاعْلَمُوا أَنَّما أُنْزِلَ بِعِلْمِ اللَّهِ وَ أَنْ لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ فَهَلْ أَنْتُمْ مُسْلِمُون (هود: 13-14)
ترجمه: يا مىگويند: «اين [قرآن] را به دروغ ساخته است.» بگو: «اگر راست مىگوييد، ده سوره برساختهشده مانند آن بياوريد و غير از خدا هر كه را مىتوانيد فرا خوانيد.» پس اگر شما را اجابت نكردند، بدانيد كه [اين کتاب] تنها به علم خدا نازل شده است، و اينكه معبودى جز او نيست. پس آيا شما گردن مىنهيد؟
به حرف فاء تفريع در عبارت «فَاعْلَمُوا أَنَّما أُنْزِلَ بِعِلْمِ اللَّهِ» دقت کنيد. ميفرمايد اگر نتوانستيد پس بدانيد که اين به علم خدا نازل شده است. خدا و علم خدا، يعني چه؟ يعني جن و انس و... همگي جمع شوند، مخلوق هستند، خدا نيستند، مبدء تکوين نيستند، احاطه به همه چيز ندارند، پس نميتوانند مثل قرآن که آيينه تمامنماي علم خدا و مبدأ مطلق است بياورند. پس قرآن از آن حيث که هويتش، تدوين تمام تکوين است، مورد تحدي است، نه اينکه مثلا فصاحت و بلاغتش محور تحدي باشد.
همچنين به اين آيات توجه کنيد:
وَ ما كانَ هذَا الْقُرْآنُ أَنْ يُفْتَرى مِنْ دُونِ اللَّهِ وَ لكِنْ تَصْديقَ الَّذي بَيْنَ يَدَيْهِ وَ تَفْصيلَ الْكِتابِ لا رَيْبَ فيهِ مِنْ رَبِّ الْعالَمينَ؛ أَمْ يَقُولُونَ افْتَراهُ قُلْ فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِثْلِهِ وَ ادْعُوا مَنِ اسْتَطَعْتُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ إِنْ كُنْتُمْ صادِقينَ؛ بَلْ كَذَّبُوا بِما لَمْ يُحيطُوا بِعِلْمِهِ وَ لَمَّا يَأْتِهِمْ تَأْويلُهُ كَذلِكَ كَذَّبَ الَّذينَ مِنْ قَبْلِهِمْ فَانْظُرْ كَيْفَ كانَ عاقِبَةُ الظَّالِمينَ (يونس: 37-39)
ترجمه: و چنان نيست كه اين قرآن از جانب غير خدا و به دروغ ساخته شده باشد. بلكه تصديق كننده آنچه پيش از آن است مىباشد، و تفصيلِ «الكتاب» است، كه در آن ترديدى نيست، از پروردگار جهانيان؛ يا مىگويند: «آن را به دروغ ساخته است؟» بگو: «سورهاى مانند آن بياوريد، و هر كه را جز خدا مىتوانيد، فرا خوانيد، اگر راست مىگوييد.» بلكه چيزى را دروغ شمردند كه به علم آن احاطه نداشتند و هنوز تأويل آن برايشان نيامده است. كسانى هم كه پيش از آنان بودند، همين گونه [پيامبرانشان را] تكذيب كردند. پس بنگر كه فرجام ستمگران چگونه بوده است.
به عبارت «لَمْ يُحيطُوا بِعِلْمِهِ» نگاه کنيد. ميفرمايد سنخ علم قرآن، سنخ علمي است که تمام ما سوي الله را ياراي احاطه به علم آن نيست، چرا؟ چون علم خداست، و غير خدا ممکن نيست به علم خدا احاطه پيدا کند.
همچنين در اين آيه واژه «الکتاب» لغت خاص خود در فرهنگ قرآن کريم دارد، الکتاب يعني جملگي کتاب، همه کتاب، نه هر کتاب آسماني يا... . قرآن باز شدهي همه کتاب است. قرآن «الکتاب» را دو بخش ميکند: محکمات که أمّ الکتاب است، و متشابهات که پس از أمّ هستند: «هُوَ الَّذي أَنْزَلَ عَلَيْكَ الْكِتابَ مِنْهُ آياتٌ مُحْكَماتٌ هُنَّ أُمُّ الْكِتابِ وَ أُخَرُ مُتَشابِهات» (آل عمران: ۷)، و در جايي ميگويد شخصي که مقدار کمي از علم الکتاب داشت در چشم به زدن تخت بلقيس را از يمن به کنعان (فلسطين) آورد: «قالَ الَّذي عِنْدَهُ عِلْمٌ مِنَ الْكِتابِ أَنَا آتيكَ بِهِ قَبْلَ أَنْ يَرْتَدَّ إِلَيْكَ طَرْفُكَ فَلَمَّا رَآهُ مُسْتَقِرًّا عِنْدَهُ قالَ هذا مِنْ فَضْلِ رَبِّي لِيَبْلُوَني أَ أَشْكُرُ أَمْ أَكْفُرُ» (نمل: ۴۰)؛ و همچنين راجع به قرآن ميگويد با مقدار کمي قرآن ميتوان کوهها را به حرکت آورد و زمين را شکافت و مردگان را به سخن درآورد: «وَ لَوْ أَنَّ قُرْآناً سُيِّرَتْ بِهِ الْجِبالُ أَوْ قُطِّعَتْ بِهِ الْأَرْضُ أَوْ كُلِّمَ بِهِ الْمَوْتى» (رعد/۳۱). آيا کتابي که فقط مسائل مربوط به هدايت را داشته باشد چنين کاري از او ساخته است؟ تا قرآن تمام علوم را نداشته باشد چگونه چنين چيزي ممکن است؟
همچنين در «بِسُورَةٍ مِثْلِهِ» دقت بفرماييد. ابتداي آيات سخن از «هذا القرآن» است و ضمير «ه» در «مثله» به «هذا القرآن» برميگردد، نه به «سورة» که مؤنث است. اين نشان ميدهد که وقتي به سوره تحدي ميشود، به عنوان سورهاي از قرآن، مورد تحدي است، نه خود سوره بهتنهايي. اگر يادتان باشد در يادداشت شماره ۶ عرض کردم که:
اگر من گفتم: «بدن معجزه است و چون معجزه است شما، يک انگشتش را هم نميتوانيد بسازيد». اينجا شما نميتوانيد چنين پاسخ دهيد که «من يک رباتي ميسازم که انگشتش شبيه انسان حرکت ميکند.» چون متوجه شدهايد که من درباره بدن داراي حيات و اراده سخن ميگفتم، پس منظورم از تحدي به انگشت، فقط حرکت کردن فيزيکي انگشت نيست، بلکه حرکت ارادي انگشت است. ديگر همه ميفهمند که صرف ساختن رباتي که انگشتش حرکت کند پاسخ ادعاي من (که نميتوانيد مثل اين را بياوريد) نيست و باز همه ميفهمند مادامي که در علم بشري، مکانيسم وقوع اراده کشف نشده باشد کسي نميتواند به اين تحدي پاسخ دهد.
همان گونه که کسي که ميخواهد با تحدي به انگشت انسان مقابله کند بايد به اينکه اين انگشت انسان است توجه کند و نخواهد صرفا يک انگشت بياورد، کسي هم که ميخواهد براي يک سوره از قرآن مثل بياورد بايد به همين که اين يک سوره از قرآن است توجه کند نه صرفا اينکه يک عباراتي است که کنار هم يک معناي جالبي را با فصاحت و بلاغت ميرساند. وقتي ميگوييم اين يک سوره از قرآن است نکته اصلياش اين است که اين نقشي را در تدوين تکوين ايفا ميکند نه صرفا يک گزارشي از برخي امور خارجي باشد. در همان قسمت گفتم (و در خلاصهاي که در يادداشت ۹ آوردم نيز تکرار کردم):
هر شخصي يک رمز اصلي و لايه مرکزي دارد که حقيقتش در گرو آن است؛ در عين حال شئون متعددي دارد، که در نگاه اول براي هرکسي يک شأنش توجه را جلب ميکند. گاه مخاطب، دقيقا آن لايه مرکزي را متوجه ميشود، ... ولي غالبا اين گونه است که افراد سراغ شئون پيراموني ميروند و افراد گام به گام با تک تک اين شئون مقابله ميکنند تا تحدي را پاسخ دهند.
نکته مورد تاکيد ما اين است که توجه شود که تحدي، امري اربيتالي و لايهاي است، يعني سوره به عنوان عضوي و جزئي از کل مورد تحدي است، و اين نکته مهمي است که لوازم زيادي دارد. عرض شد که قرآن هويت شخصيتي پسين است، يعني از سويي همان قرآني که پيامبر ص آورد اکنون خودش در دست ماست؛ و از سوي ديگر هويت شخصيتي دارد و اساسا در هويات شخصيتي، ميتوان به هويت ذات الشئون تحدي کرد، يعني مرکزيت تحدي بر نفس هويت است، و جهات تحدي به ترتيب لايههاي اربيتالي تشکيل ميدهند که تحدي به تک تک لايهها بايد با در نظر گرفتن لايه مرکزي تحدي باشد. اگر در الفاظ قرآن، در معارف توحيدي قرآن، در پيام محوري قرآن، در انگيزشدار بودن پيام محوري قرآن، در فصاحت و بلاغت و بيان قرآن، در دخالت صرفه در ناتواني مورد تحدي قرآن، در اخبار به غيب قرآن، در نظم رياضي قرآن، و.. ادعاي معجزه بودن قرآن شود، همگي بايد با ملاحظه لايه مرکزي تحدي، يعني تدوين تکوين بودن قرآن، فهم شود.
اين سه آيه به طور آشکار، محور تحدي (هويت قرآن) را به رمز تحدي (تدوين تمام تکوين) مرتبط ميکند، و رمز تحدي (تدوين تکوين) است که پشتوانه محور تحدي (هويت) است، و ناچار بايد در تمام لايههاي تحدي محفوظ بماند.
در واقع ميتوان چنين گفت که طبق آيه ۷ سوره آلعمران، که در توضيح «تفصيل الکتاب» اشاره شد، «الکتاب» مشتمل است بر محکمات + متشابهات؛ و محکمات هم مساوي است با أمّ الکتاب. حالا اين را بگذاريد کنار اين آيه:
«اللَّهُ نَزَّلَ أَحْسَنَ الْحَديثِ كِتاباً مُتَشابِهاً ...: خدا نازل كرده است زيباترين سخن را به صورت كتابى متشابه...» (زمر/۲۳).
برخي مفسران به درستي توضيح دادهاند که کلمه «حديث» در اين آيه به معناي سخن است (الميزان في تفسير القرآن، ج17، ص256)، حديث و سخن زماني است که حروف الفبا در قالب زبان طبيعي درميآيد و از حيث دلالت وضعياش بر معنا مورد توجه قرار ميگيرد؛ يعني در اين آيه، قرآن از گيت حديث مورد توجه قرار گرفته است. اما همين مفسر گرانقدر با اينکه مبناي خود را تفسير قرآن به قرآن قرار دادهاند، نتوانستهاند بين اين آيه با آيه ۷ سوره آلعمران جمع کنند و فرمودهاند «متشابه» در اين دو آيه به دو معناي متفاوت است (همان)؛ چون به تفاوت گيتهاي خروجي «أمّ الکتاب» توجه نداشتهاند. سوال ما از ايشان اين است که آيا حروف مقطعه «حديث» و «سخن» است؟
در حالي که اگر، طبق حرف ابوفاخته (که در يادداشت ۱۲ بدان اشاره شد)، محکمات را همين حروف مقطعه بدانيم، آنگاه معادله زير برقرار ميشود:
الکتاب = (محکمات = أمّ الکتاب) + (متشابهات = الحديث)
و چون آيه ۷ آلعمران اينها را دو شأن براي «الکتاب» دانست؛ که يکي أمّ و ديگري تابع أمّ است، و أمّ است که ميتواند گيتهاي مختلف داشته باشد، پس ميتوان معادله قبلي را با دقت بيشتر نوشت:
الکتاب = (محکمات = أمّ الکتاب) + (متشابهات > الحديث)
نکتهاي که بخوبي مويد اين معادله در ادبيات قرآن کريم است، کاربرد کلمه «محکم» در خصوص مراتب بسط قرآن است؛ که در آنجا بيان ميشود که يکبار تمام آيات اين کتاب محکمات بوده، و آنگاه در مقابل اين إحکام، به جاي اينکه از تشابه سخن بگويد، از تفصيل سخن گفته است:
الر؛ كِتابٌ أُحْكِمَتْ آياتُهُ ثُمَّ فُصِّلَتْ مِنْ لَدُنْ حَكيمٍ خَبير (هود: ۱)
پس «الکتاب» يک حقيقتي دارد که هم ميتواند در حروف مقطعهاي خود را نمايان سازد که - به تعبير ابوفاخته- چون امالکتاب است، همه آيات از آن قابل استخراج است؛ و يکبار ديگر به صورت تفصيل يافتهاي خود را نشان دهد که هر تفصيل، گيت خاص خود دارد که لايه نهايياش، متشابهاتِ آن تفصيل است؛ و يکي از آن تفصيلها، گيت زبان طبيعي است، که خروجي آن، سخني متشابه است؛ و البته ظرفيت سوء استفاده دارد: قرآن از هرگونه پيروي متشابهات نهي نکرده است، بلکه ميفرمايد دلهاي مريض به دنبال سوء استفاده از تأويل متشابهات ميروند، و تشابه هم به هيچ وجه به معناي مبهم و ... نيست؛ بلکه معناي تشابه در اين آيه ۷ سوره آل عمران در راستاي همان معنايي است که در آيه ۲۳ سوره زمر به کار رفت و همان است که مفسران ميگويند «القرآن يفسر بعضه بعضا»، و در احاديث با تعبيري دقيقتر چنين آمده است که «يُصَدِّقُ بَعْضُهُ بَعْضا» (نهجالبلاغه، خطبه ۱۸) «يَنْطِقُ بَعْضُهُ بِبَعْضٍ وَ يَشْهَدُ بَعْضُهُ عَلَى بَعْض» (نهجالبلاغه، خطبه ۱۳۳).
يکبار ديگر يادآوري ميکنم اينکه چند بار تاکيد کردم بر روش اصل موضوعي، بدين سبب است که ما نميخواهيم اثبات کنيم که اين متن تدوين کل تکوين است؛ و لازم نيست که مخاطب براي همراهي با ما اين جهت را قبول داشته باشد. چرا؟ چون اصل هويت شخصيتي قرآن کريم در دسترس همه است؛ همين که دسترسي به اصل هويت او داريم کافي است که بگوييم مثل اين را بياور، هر چند تا ابد تمام حيثيات واقعي او را ندانيم. اما ابتدا بفهميم همين که دسترسي به اصل هويت او داريم کافي است که بگوييم مثل اين را بياور. اگر نياورد که تحدي تمام است؛ و اگر آورد، تازه اول موازنه است، و در اين مرحله لايه به لايه، حيثيات واقعي که اين هويت دارد، بررسي شده، خود را نشان ميدهد. ما چه بخواهيم با تحدي قرآن مقابله کنيم و چه بخواهيم آن را قبول کنيم، بايد حيثيات مختلف اين هويت شخصيتي را هرچه بيشتر بشناسيم و شناخت اينکه قرآن کريم، تدوين تکوين است، فهم ما را از اين هويت شخصيتي تقويت ميکند؛ و آنگاه صورت مساله تحدي براي ما واضح ميشود؛ و زماني طرفين يک نزاع ميتوانند به پاسخ مناسبي برسند که صورت مساله واضح مشترکي در ذهن هر دو طرف وجود داشته باشد. با اين ملاحظه است که بارها تکرار کردم که حتي يک آتئيست هم در بحث ما ميتواند مشارکت داشته باشد.
آقاي نيکويي؛ من همچنان مايلم که شما به گفتگو ادامه دهيد؛ اما اگر شما پاسخي نداديد ان شاء الله چند روز ديگر مطلب را ادامه خواهم داد.
والسلام علي من اتبع الهدي
در ص۸۸ اشاره شد برخي از کتب حديثي، حتي بابي را به اين موضوع که همه چيز در قرآن هست اختصاص دادهاند. در اينجا صرفا به دو مورد اشاره ميکنيم:
در کتاب بصائر الدرجات في فضائل آل محمد صلى الله عليهم (ج1، ص127-128) بابي گشوده شده است با عنوان «باب علم ائمه به آسمانها و زمين و بهشت و جهنم و آنچه بوده و خواهد بود تا روز قيامت». صرف نظر از برخي احاديثي که در متن اشاره شد و در آنجا هم آمده است، برخي از احاديث ديگر اين باب که آنها هم بوضوح تاکيد دارد که اين علم ائمه اطهار ع برگرفته از قرآن است، تقديم ميشود:
۶) عبيدة بن بشير ميگويد: امام صادق خودشان ابتدا به ساکن فرمودند:
به خدا سوگند که من آنچه در آسمانها و آنچه در زمين است و آنچه در بهشت است و آنچه در جهنم است و آنچه بوده و خواهد بود تا روزي که قيامت برپا شود را ميدانم. سپس فرمودند: اين را از کتاب الله ميدانم؛ اين چنين بدان نگاه ميکنم (سپس کف دست خود را باز کرد و فرمود) همانا خداوند ميفرمايد: همانا ما اين کتاب را بر تو نازل کرديم که در آن تبيان هر چيزي است.
حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ عَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ أَبِي نَجْرَانَ عَنْ يُونُسَ بْنِ يَعْقُوبَ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ الْمُغِيرَةِ عَنْ عَبْدِ الْأَعْلَى وَ عُبَيْدَةَ بْنِ بَشِيرٍ قَالَ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع ابْتِدَاءً مِنْهُ:
وَ اللَّهِ إِنِّي لَأَعْلَمُ مَا فِي السَّمَاوَاتِ وَ مَا فِي الْأَرْضِ وَ مَا فِي الْجَنَّةِ وَ مَا فِي النَّارِ وَ مَا كَانَ وَ مَا يَكُونُ إِلَى أَنْ تَقُومَ السَّاعَةُ ثُمَّ قَالَ أَعْلَمُهُ مِنْ كِتَابِ [اللَّهِ] أَنْظُرُ إِلَيْهِ هَكَذَا ثُمَّ بَسَطَ كَفَّيْهِ ثُمَّ قَالَ إِنَّ اللَّهَ يَقُولُ إِنَّا أَنْزَلْنَا إِلَيْكَ الْكِتَابَ فِيهِ تِبْيَانُ كُلِّ شَيْءٍ .
۷) از امام صادق ع روايت شده که ميفرمود:
همانا من آنچه را در آسمان است ميدانم و آنچه را در زمين است مي دانم و آنچه را در بهشت است ميدانم و آنچه را در جهنم است ميدانم و آنچه را که بوده ميدانم و آنچه را که خواهد بود ميدانم. اين را از کتاب الله ميدانم؛ که همانا خداوند متعال ميفرمايد: در آن تبيان هر چيزي است.
حَدَّثَنَا عَلِيُّ بْنُ إِسْمَاعِيلَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَمْرٍو الزَّيَّاتِ عَنْ يُونُسَ عَنْ عَبْدِ الْأَعْلَى بْنِ أَعْيَنَ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع يَقُولُ:
إِنِّي لَأَعْلَمُ مَا فِي السَّمَاءِ وَ أَعْلَمُ مَا فِي الْأَرْضِ وَ أَعْلَمُ مَا فِي الْجَنَّةِ وَ أَعْلَمُ مَا فِي النَّارِ وَ أَعْلَمُ مَا كَانَ وَ أَعْلَمُ مَا يَكُونُ عَلِمْتُ ذَلِكَ مِنْ كِتَابِ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ تَعَالَى يَقُولُ فِيهِ تِبْيَانُ كُلِّ شَيْءٍ.
۸) حماد ميگويد: امام صادق به من فرمود: به خدا سوگند که ما آنچه در آسمانها و آنچه در زمين است و آنچه در بهشت است و آنچه در جهنم است و آنچه بين اينهاست ميدانيم.
من تعجبزده به ايشان نگريستم. فرمود: حماد! همانا اين از کتاب الله است؛ همانا اين در کتاب الله است؛ همانا اين در کتاب الله است؛ سپس اين آيه را تلاوت کرد: «روزى را كه در هر امتى شاهدي از خودشان بر ايشان برانگيزانيم، و تو را [هم] بر اين [امت] شاهد آوريم، و اين كتاب را بر تو نازل كرديم كه تبياني براي هر چيزى است و مايه هدايت و رحمت و بشارت بر مسلمانان است.» (نحل/89)؛ همانا اين از کتاب الله است؛ در آن تبيان هر چيزي است؛ در آن تبيان هر چيزي است.
حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ عَبْدِ الْجَبَّارِ عَنْ مَنْصُورِ بْنِ يُونُسَ عَنْ حَمَّادٍ اللَّحَّامِ قَالَ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع: نَحْنُ وَ اللَّهِ نَعْلَمُ مَا فِي السَّمَاوَاتِ وَ مَا فِي الْأَرْضِ وَ مَا فِي الْجَنَّةِ وَ مَا فِي النَّارِ وَ مَا بَيْنَ ذَلِكَ.
قَالَ فنبهت [فَبُهِتُ] أَنْظُرُ إِلَيْهِ. قَالَ فَقَالَ: يَا حَمَّادُ إِنَّ ذَلِكَ مِنْ كِتَابِ اللَّهِ إِنَّ ذَلِكَ فِي كِتَابِ اللَّهِ إِنَّ ذَلِكَ فِي كِتَابِ اللَّهِ ثُمَّ تَلَا هَذِهِ الْآيَةَ «وَ يَوْمَ نَبْعَثُ فِي كُلِّ أُمَّةٍ شَهِيداً عَلَيْهِمْ مِنْ أَنْفُسِهِمْ وَ جِئْنا بِكَ شَهِيداً عَلى هؤُلاءِ وَ نَزَّلْنا عَلَيْكَ الْكِتابَ تِبْياناً لِكُلِّ شَيْءٍ وَ هُدىً وَ رَحْمَةً وَ بُشْرى لِلْمُسْلِمِينَ» إِنَّهُ مِنْ كِتَابِ اللَّهِ: فِيهِ تِبْيَانُ كُلِّ شَيْءٍ فِيهِ تِبْيَانُ كُلِّ شَيْءٍ.
۹) عدهاي از اصحاب امام صادق ع که در ميان آنها عبدالاعلي و عبيدة بن عبدالله و عبدالله بن بشير بودند از امام ايشان روايت کردند که ميفرمود:
همانا من قطعا آنچه را در آسمانهاست ميدانم و آنچه را در زمينهاست مي دانم و آنچه را در بهشت است ميدانم و آنچه را در جهنم است ميدانم و آنچه را که بوده و آنچه را که خواهد بود ميدانم.
سپس اندکي درنگ کردند و ديدند که اين سخن بر کساني که ميشنيدند سنگين آمد. پس فرمودند: اين را از کتاب الله ميدانم؛ که همانا خداوند متعال ميفرمايد: در آن تبيان هر چيزي است.
حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ عَنْ يُونُسَ عَنِ الْحَرْثِ بْنِ الْمُغِيرَةِ وَ عِدَّةٍ مِنْ أَصْحَابِنَا فِيهِمْ عَبْدُ الْأَعْلَى وَ عُبَيْدَةُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ [بْنِ] بِشْرٍ الْخَثْعَمِيُّ وَ عَبْدُ اللَّهِ بْنُ بَشِيرٍ سَمِعُوا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع يَقُولُ:
إِنِّي لَأَعْلَمُ مَا فِي السَّمَاوَاتِ وَ أَعْلَمُ مَا فِي الْأَرَضِينَ وَ أَعْلَمُ مَا فِي الْجَنَّةِ وَ أَعْلَمُ مَا فِي النَّارِ وَ أَعْلَمُ مَا كَانَ وَ مَا يَكُونُ.
ثُمَّ مَكَثَ هُنَيْئَةً فَرَأَى أَنَّ ذَلِكَ كَبُرَ عَلَى مَنْ سَمِعَهُ فَقَالَ: عَلِمْتُ مِنْ كِتَابِ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ يَقُولُ فِيهِ تِبْيَانُ كُلِّ شَيْءٍ.
در کتاب محاسن (ج1، ص267-270) هم بابي گشوده شده است با عنوان اينکه «خداوند در قرآن تبياني براي هر چيزي نازل فرموده است» و علاوه بر برخي احاديثي که در بالا ذکر شد اين احاديث را هم دارد که بر اين مدعا دلالت آشکاري دارند:
۱۰) از امام صادق ع در پايان روايتي طولاني که درباره نحوه برگزيدن پيامبر اکرم ص براي رسالت است آمده:
سپس خداوند از عبدالله [=پدر پيامبر] حضرت محمد رسول الله ص را اختيار کرد پس او پاکترين مردمان در ولادت بود؛ پس خداوند او را به حق مبعوث کرد و بر او اين کتاب را نازل فرمود که چيزي نيست مگر اينکه در کتاب الله تبيانش هست.
عَنْهُ عَنْ عَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ أَبِي نَجْرَانَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ حُمْرَانَ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: ... ثُمَّ اخْتَارَ مِنْ عَبْدِ اللَّهِ مُحَمَّداً رَسُولَ اللَّهِ ص فَكَانَ أَطْيَبَ النَّاسِ وِلَادَةً فَبَعَثَهُ اللَّهُ بِالْحَقِّ وَ أَنْزَلَ عَلَيْهِ الْكِتَابَ فَلَيْسَ مِنْ شَيْءٍ إِلَّا وَ فِي كِتَابِ اللَّهِ تِبْيَانُهُ .
۱۱) از امام صادق ع روايت شده که فرمودند:
هيچ مطلبي نيست که دونفر اختلاف کنند مگر اينکه در کتابالله اصلي براي آن هست وليکن عقول بزرگان بدان نميرسد.
عَنْهُ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ فَضَّالٍ عَنْ ثَعْلَبَةَ بْنِ مَيْمُونٍ عَمَّنْ حَدَّثَهُ عَنْ مُعَلَّى بْنِ خُنَيْسٍ قَالَ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع:
مَا مِنْ أَمْرٍ يَخْتَلِفُ فِيهِ اثْنَانِ إِلَّا وَ لَهُ أَصْلٌ فِي كِتَابِ اللَّهِ وَ لَكِنْ لَا تَبْلُغُهُ عُقُولُ الرِّجَالِ .
۱۲) امام باقر ع فرمودند: هرگاه مطلبي برايتان بازگو کردم از من آدرس آن را از کتاب الله بخواهيد. سپس مطالبي بيان کردند که در ضمن آنها فرمودند: همانا رسول الله از قيل و قال [نزاع بيهوده و لجوجانه] و تباه کردن مال و فساد در زمين و زياد سوال کردن نهي فرمود. از ايشان سوال شد: اينها در کجاي کتاب الله آمده است؟ فرمودند: خداوند متعال در کتابش فرمود: «در بسياري از نجوا کردنهاي آنها خيري نيست مگر كسى كه [بدين وسيله] به صدقه يا كار پسنديده يا سازشى ميان مردم، فرمان دهد» (نساء/۱۱۴) و فرمود: «و اموال خود را، كه خداوند آن را وسيله قوام [زندگى] شما قرار داده، به سفيهان مدهيد» (نساء/۵)، و فرمود: «اى كسانى كه ايمان آوردهايد، از چيزهايى نپرسيد كه اگر براى شما آشكار گردد بدتان ميآيد» (مائده/۱۰۱).
عَنْهُ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ أَبِيهِ عَنْ يُونُسَ بْنِ عَبْدِ الرَّحْمَنِ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ سِنَانٍ عَنْ أَبِي الْجَارُودِ قَالَ قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ ع: إِذَا حَدَّثْتُكُمْ بِشَيْءٍ فَسْأَلُونِي عَنْهُ مِنْ كِتَابِ اللَّهِ.
ثُمَّ قَالَ فِي بَعْضِ حَدِيثِهِ: إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ ص نَهَى عَنِ الْقِيلِ وَ الْقَالِ وَ فَسَادِ الْمَالِ وَ فَسَادِ الْأَرْضِ وَ كَثْرَةِ السُّؤَالِ.
قَالُوا: يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ ص وَ أَيْنَ هَذَا مِنْ كِتَابِ اللَّهِ؟
قَالَ: إِنَّ اللَّهَ يَقُولُ فِي كِتَابِهِ «لا خَيْرَ فِي كَثِيرٍ مِنْ نَجْواهُمْ إِلَّا مَنْ أَمَرَ بِصَدَقَةٍ أَوْ مَعْرُوفٍ أَوْ إِصْلاحٍ بَيْنَ النَّاسِ» وَ قَالَ «وَ لا تُؤْتُوا السُّفَهاءَ أَمْوالَكُمُ الَّتِي جَعَلَ اللَّهُ لَكُمْ قِياماً» وَ «لا تَسْئَلُوا عَنْ أَشْياءَ إِنْ تُبْدَ لَكُمْ تَسُؤْكُمْ» .
۱۳) ابولبيد روايت کرده که شخصي در مکه سراغ امام باقر ع آمد و سوالاتي پرسيد و ايشان جواب دادند. سپس گفت: آيا تو هماني که گمان ميکني که چيزي در کتاب الله نيست مگر اينکه مطلب معروف و سزاواري است؟!
فرمود: من اين گونه نگفتم. بلکه [تعبير درست اين است که] چيزي از کتاب الله نيست مگر اينکه بر آن دليلي است که از طرف خداوند درباره آن در خصوص کتابش سخن ميگويد از آن چيزهايي که مردم نميدانند.
گفت: آيا تو هماني که گمان ميکني چيزي از کتاب الله نيست مگر اينکه مردم بدان نياز دارند؟
گفتم: بله؛ و نه حتي يک حرف.
گفت: المص چيست؟
ابولبيد ادامه ميدهد که امام در پاسخش مطلبي فرمود که فراموش کردم. سپس آن شخص بيرون رفت و امام باقر ع به من فرمود: اين تفسيرش در ظاهر قرآن بود؛ آيا مي خواهي از تفسيرش در باطن قرآن به تو خبر دهم؟
گفتم: آيا قرآن ظاهر و باطني دارد؟
فرمود: همانا کتاب الله ظاهري دارد و باطني و ديدنياي و ناسخي و منسوخي و محکمي و متشابهي و سنتهايي و مَثَلهايي و فصل و وصلي و حروفي و اعرابي؛ پس هرکس گمان کند که کتاب الله مبهم است قطعا و قطعا هلاک شده است... .
عَنْهُ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ إِسْمَاعِيلَ بْنِ بَزِيعٍ عَنْ أَبِي إِسْمَاعِيلَ السَّرَّاجِ عَنْ خُثَيْمَةَ بْنِ عَبْدِ الرَّحْمَنِ الْجُعْفِيِّ قَالَ حَدَّثَنِي أَبُو لَبِيدٍ الْبَحْرَانِيُّ المراء الهجرين قَالَ: جَاءَ رَجُلٌ إِلَى أَبِي جَعْفَرٍ ع بِمَكَّةَ فَسَأَلَهُ عَنْ مَسَائِلَ فَأَجَابَهُ فِيهَا ثُمَّ قَالَ لَهُ الرَّجُلُ: أَنْتَ الَّذِي تَزْعُمُ أَنَّهُ لَيْسَ شَيْءٌ مِنْ كِتَابِ اللَّهِ إِلَّا مَعْرُوفٌ؟
قَالَ لَيْسَ هَكَذَا قُلْتُ وَ لَكِنْ لَيْسَ شَيْءٌ مِنْ كِتَابِ اللَّهِ إِلَّا عَلَيْهِ دَلِيلٌ نَاطِقٌ عَنِ اللَّهِ فِي كِتَابِهِ مِمَّا لَا يَعْلَمُهُ النَّاسُ.
قَالَ فَأَنْتَ الَّذِي تَزْعُمُ أَنَّهُ لَيْسَ مِنْ كِتَابِ اللَّهِ إِلَّا وَ النَّاسُ يَحْتَاجُونَ إِلَيْهِ؟
قَالَ نَعَمْ وَ لَا حَرْفٌ وَاحِدٌ. فَقَالَ لَهُ فَمَا المص. قَالَ أَبُو لَبِيدٍ فَأَجَابَهُ بِجَوَابٍ نَسِيتُهُ فَخَرَجَ الرَّجُلُ فَقَالَ لِي أَبُو جَعْفَرٍ ع: هَذَا تَفْسِيرُهَا فِي ظَهْرِ الْقُرْآنِ أَ فَلَا أُخْبِرُكَ بِتَفْسِيرِهَا فِي بَطْنِ الْقُرْآنِ؟
قُلْتُ وَ لِلْقُرْآنِ بَطْنٌ وَ ظَهْرٌ فَقَالَ نَعَمْ إِنَّ لِكِتَابِ اللَّهِ ظَاهِراً وَ بَاطِناً وَ مُعَايَناً وَ نَاسِخاً وَ مَنْسُوخاً وَ مُحْكَماً وَ مُتَشَابِهاً وَ سُنَناً وَ أَمْثَالًا وَ فَصْلًا وَ وَصْلًا وَ أَحْرُفاً وَ تَصْرِيفاً فَمَنْ زَعَمَ أَنَّ كِتَابَ اللَّهِ مُبْهَمٌ فَقَدْ هَلَكَ وَ أَهْلَكَ... .
در يادداشت ۹ آوردم:
من در اين گفتگوها قصد دارم دو کار انجام دهم:
ابتدا يک گزارش خيلي مختصري از وجوهي که ديگران مطرح کردهاند و به نظرم در حد خودش سخن قابل دفاعي است مطرح کنم؛ اما دغدغه اصليام که اساسا اين بحث را بخاطر آن شروع کردم اين است که سراغ آن وجه خاص اعجاز قرآن بروم که خود قرآن ادعا کرده است.
و خلاصه مطلبي که ناظر به دغدغه اصليام در قسمت قبل (يادداشت ۱۴) بيان شد دو نکته بود:
۱. توضيحي درباره روش اصل موضوعي؛ که مخاطب ضرورتي ندارد قبول کند اينها اثبات مطلبي درباره متن واقعيت است؛ صرفا مقدمات بحث را به عنوان اصل موضوع ميپذيرد تا نظامي که با کنار هم قرار دادن و استنتاجهاي مبتني بر اصول موضوعه حاصل ميشود را بتواند درست تصور کند. ريشه بسياري از نزاعها که طرفين به نتيجه مشترکي دست پيدا نميکنند عدم تصور درست صورت مساله، يا عدم تفاهم در صورت مسأله است. در واقع، مهمترين ثمره اين بحث آن است که تصور صحيحي از مدعاي تحدي قرآن در ذهن طرفين حاصل شود؛ تا نوبت به باور تصديقي آن برسد.
۲. اين ادعا که محور تحدي قرآن، اين است که قرآن تدوين تکوين است، صرفا يک نظر شخصي در عرض ساير نظرات و آراء متکلمان مسلمان نيست؛ بلکه مستند به خود متن قرآن است؛ يعني رويکرد تفسير مولفمحور را در فهم صورت مساله در پيش گرفتيم: اگر قرآن ادعاي تحدي را مطرح کرده، ابتدا بايد ديد خودش اين تحدي را ناظر به چه امري ميداند؛ اينکه ما بگوييم محور تحدي فصاحت و بلاغت، يا نظم رياضي، يا اعجاز علمي و ... است، غير از اين است که خود قرآن محور تحدي را چه بداند و بدان جهت مدعي باشد که آوردن مانند خودش محال است. اين مطلب مستند به آيات مربوط به خود تحدي نشان داده شد؛ و بيان شد که حتي اگر به يک سوره هم تحدي ميکند، اين را به عنوان يک سوره از اين کل ميبيند نه يک سوره مستقل و بيربط، و لذا در ذيل همان تحدي به يک سوره هم بيان ميکند که علت نتوانستن شما اين است که احاطه به علم خدا نداريد؛ و باز براي اينکه خيال مخاطب راحت شود که اينها برداشت نامعتبري از متن قرآن نيست نشان داديم که در بيان ائمه اطهار ع (به عنوان مفسران اصلي قرآن، که اهل سنت هم اگرچه امامتِ آنان را همچون شيعه قبول ندارند، اما آنان را عالمان بزرگ و قابل اعتنايي در اسلام ميدانند) نيز همين آيات بدون تأويل و به معناي حقيقياش جدي گرفته شده است. در واقع، آن احاديث اهل بيت ع نشان ميداد که اگر امامان در احاديث فراواني ادعا کردهاند که همه چيز درباره عالم را ميدانند، اين ادعاي خود را مستند به همين کردهاند که قرآن کريم ادعا کرده که همه چيز در آن است؛ و اين ادعاي واضح قرآني را وقتي کنار اين حديث متواتر نبوي قرار دهيم که پيامبر اکرم ص، قرآن و عترت را در عرض هم، و جداييناپذير معرفي کرد، آن نتيجهاي که امامان شيعه در آن احاديث ذکر کردند به دست ميآيد: آنها همه چيز را ميدانند چون اولا همه چيز در قرآن هست و ثانيا آنها از قرآن جداييناپذيرند.
پس تا اينجا ادعاي ما اين شد که محور تحدي قرآن اين است که قرآن کريم تدوين کل نظام تکوين است؛ و به نظرم تا همينجا و مبتني بر اين اصل موضوعها، نتيجه تحدي گريزناپذير خواهد بود؛ يعني اگر خدايي هست که جهان را آفريده و مبدأ کل عالم است، اگر همان خدا فرستنده اين متن است و اگر اين متن بيان کل عالم است، پس پشتوانه اين متن کل علم خداوند است و به همين جهت است که همه جن و انس، و بلکه هر چيزي غير خدا (ولو در عصر تکينگي ابرهوش هم به ياري بيايد) از آوردن مانند آن ناتوانند. البته همه گزارههاي فوق مبتني بر «اگر» بود؛ يعني هنوز چيزي را اثبات نکرديم و بحث را صرفا به صورت اصل موضوعي پيش برديم.
حقيقت اين است که قبول خود اين اصول موضوعه به عنوان بيان واقعيت، با اينکه کاملا مستند به متون خود دين بود، براي اذهان بسياري از متکلمان مسلمان نيز بسيار دشوار بوده، و از اين رو غالبا سعي در تأويل آن نمودهاند. وقتي باور اين مطالب به عنوان سخناني درباره واقعيت، براي بسياري از مومنان به قرآن هم دشوار باشد، کاملا به آقاي نيکويي و هرکس ديگري که ايمان به الهي بودن قرآن ندارد، حق ميدهم که اينها را به عنوان بيان واقعيت نپذيرد. اما عرض من اين است که اگر در همان اصول موضوعه بيشتر تامل شود و نظام استنتاجياي مبتني بر اصول موضوعهاي که در قرآن و احاديث آمده، پيش رود به چنان درک واضح و معقولي از صورت مساله ميرسيم که آنگاه قضاوت درباره اينکه آيا واقعيت واقعا چنين است يا خير، بسيار ساده خواهد بود و همين جا هم بار ديگر تعهد ميدهم که تا پايان اين نوشتهها، از هيچيک از مخاطبان خود نخواهم به هيچ نتيجهگيرياي در خصوص متن واقعيت ملتزم شوند؛ لذا چند بار اشاره کردم که يک آتئيست هم ميتواند در اين بحث ما را همراهي کند و بداند که ما نميخواهيم او را مجبور به ايمان کنيم. وقتي صورت مساله بهقدرکافي واضح شود انسانها خودشان در پيشگاه وجدان خويش قضاوت درست را انجام خواهند داد؛ و اگر هم انجام ندهند به خودشان مربوط است.
بعد از اينکه در يادداشت ۹ يادآوري شد که واقعيت قرآن از جنس هويت شخصيتي پسين است و براي همين ما درباره چيزي صحبت ميکنيم که با عصاي موسي تفاوت دارد و خودش نزد همه ما حاضر است، در يادداشت ۱۱ به سراغ بيان اصول موضوعه رفتيم و بعد از اينکه گفته شد «يک اصل موضوع که مقدم بر همه است اين است که فرض را بر اين ميگذاريم که خداي داناي تواناي مطلق، مبدأ جميع حقائق و واقعيات است» اصول موضوعه زير را برشمرديم:
۱- «خداي داناي تواناي مطلق که مبدأ جميع حقائق و واقعيات است ميگويد: کتابي دارم که غير من، هر کس و هر چه باشد، حتي اگر همديگر را در طول تاريخ کمک کنند تا مثل آن بياورند، نميتوانند مثل آن را بياورند.»
۲- «خداي مبدأ همه حقائق و واقعيات ميگويد: هر آنچه را که مبدأ آن هستم، دقيقا به همان نحوي که هستند، در کتابم تدوين کردم.»
۳- «خداي داناي مطلق ميگويد: ساختار تدوين کتاب من دقيقا همان ساختار تکوين همه حقائق و واقعيات است.»
و بعد از توضيحي درباره مکانيسم اصل موضوعي، بيان شد:
حال آيا ميتوانيم از خداي صاحب کتاب سؤال کنيم که ساختار تدوين کتاب شما چيست؟ و آيا اين ساختار را در همين کتاب بيان کردهايد يا خير؟ خوشبختانه پاسخ مثبت است! و اين پاسخ، خودش اصل موضوع چهارمي ميشود که بسيار در مسأله تحدي نقش ايفا ميکند...
حالا خداوند کجا اشاره کرده که ميتوانيد ساختار تکوين و روش تدوين من را درک کنيد؟ همان ابتداي قرآن در همان صفحه و مواجهه اول، با چيزي برخورد ميکنيد که براي همه نامأنوس است! «الم؛ ذلک الکتاب لا ريب فيه»؛ بله، من نظام تدوين را بر طبق نظام تکوين با حروف مقطعه قرار دادم.
با کمک گرفتن از مثالهايي که امروزه همگي ميدانيم، ميتوانيم تصور کاملتري از اين اصل موضوع داشته باشيم. مثلا يک استاد شيمي را در نظر بگيريد که به شاگردانش ميگويد: «اگر ميخواهيد همه آنچه را ميبينيد با نظم واقعي خودشان نگارش کنيد ابتدا بايد جدول تناوبي مندليف را سامان دهيد. عناصر جدول تناوبي، پايه همه اشياء است. اگر آنها را با نظم خودشان درک کنيد ميتوانيد تمام مواد تشکيل شده از آنها را نيز درک کنيد. اما مواظب باشيد که خود جدول تناوبي نظمي دقيق و پيچيده دارد.»
مثال بهتر که توانايي توضيح بيشتر دارد مثال سلولهاي بنيادين است. اگر بخواهيم نظم ساختار قرآن را به سلول بنيادين تشبيه کنيم، خداوند ميگويد من قرآن را مثل ردههاي سلولهاي بنيادين قرار دادم؛ قرآن را با حروف مقطعه، به نحو سلولهاي بنيادين پرتوان (Pluripotent) به يک پيکره کامل تبديل کردم؛ قرآن سلولي بنيادين تمامتوان (Totipotent) دارد که توضيح خواهم داد، و حروف مقطعه در رده دوم واقع شده که به منزله سلولهاي پرتوان است؛ سلول پرتوان ميتواند به انواع سلولهاي بعدي تبديل شود.
در يک سلول پرتوان، انواع گيتها تعبيه شده است که به او توان رهيافت به هر گونه بافت و عضو را داده است، طبق اين مثال، حروف مقطعه را خداوند انتخاب کرده چون طوري هستند که ميتوان در آنها به تعداد دلخواه، گيت تعبيه کرد، و هر گيت قابليت اين را دارد که بخش عظيمي از ساختار تکوين و واقعيات را براي تدوين آنها تامين کند.
و جالب است که بسياري از اين گيتها در منابع ديني به تصريح ذکر شده است، گيتِ زبان طبيعي، سادهترين گيت است که قرآن نام آن را گيت حديث گذاشته است، گيتِ عدد، گيت ديگري است که وقتي زنديقي از بنياميه، از امام صادق ع با تمسخر سوالي درباره حروف مقطعه پرسيد، امام ع جواب را در فضاي گيت عدد بردند، البته گيت عدد، مدخلهاي مختلفي دارد مثل ابجد و ابتث، و ابجد صغير و کبير و...
مهمترين و اصليترين گيت حروف مقطعه، گيت تدوين نگاشتي است، و با تدوين معنايي تفاوت آشکار دارد، و گيتهاي ديگري هم هست که در ادامه بحث به آنها خواهيم پرداخت.
بدين ترتيب اصل موضوع چهارم اين است:
۴- «خداي صاحب کتاب ميگويد: روش تدوين من، شروع از امور بسيط است، تا توسط آنها تمام نظام حقائق و واقعيات را که از بسائط تشکيل شده و به آنها برميگردند سامان دهم».
اکنون براي اينکه بحث دقيق و مستند باشد، در گام اول سراغ خود آيات قرآن ميرويم، کجا قرآن گفته که همه چيز در من تدوين شده است؟ کجا قرآن گفته که همه قرآن که تدوين کل واقعيات است از حروف مقطعه استخراج ميشود؟ کجا قرآن گفته در حروف مقطعه، گيتهاي مختلف تعبيه شده است؟ ... آيات ۳۷ و ۳۸ سوره يونس؛ آيه اول سوره هود؛ آيه ۷ سوره آلعمران؛ آيه ۲۳ سوره زمر؛ آيه ۸۹ سوره نحل.
همچنين در يادداشت ۱۲ بيان شد:
آيا خود قرآن عددي براي نزول خودش معرفي ميکند؟ بلي، قرآن براي خودش عدد هفت مکرر را نام ميبرد!: «وَ لَقَدْ آتَيناكَ سَبْعاً مِنَ الْمَثاني وَ الْقُرْآنَ الْعَظيمَ» (سوره حجر، آيه87)
عجب! ۷ مکرر؟! آيا ۱۴ هفت مکرر هست؟ همان تعداد حروف مقطعه؟ ... يکي از اصحاب خاص حضرت علي ع ميگويد: سبع مثاني، أمّ الکتاب است! (تفسير طبري، ج۱۴، ص۳۸) أمّ الکتاب يعني چه؟ بايد از خود آن يار نزديک امام ع بپرسيم. او ميگويد: أمّ الکتاب همان حروف مقطعه است! و خواهيم ديد که اين فقط حرف او نيست، بلکه خود قرآن ميگويد... کتاب الغارات ثقفي کتابي بسيار قديمي است، حديث مفصلي را از حضرت علي ع نقل ميکند. در آن حديث امام ع توضيح شب قدر ميدهند، همان شبي که معروف است که قرآن در آن نازل شده است، يعني، دست کم از منظر قرآنباوران، شب قدر ارتباط تنگاتنگ با قرآن دارد. جالب است که امام در توضيح آن سراغ تکوين ميروند و در ضمن عباراتي اين جمله را دارند: «فَأَجْرَى جَمِيعَ الْأَشْيَاءِ عَلَى سَبْعَة» (الغارات، ج1، ص109) يعني خداوند همه اشياء را بر هفت جاري کرده است! و سپس بدون اينکه خود تصريح کنند از هفت آيه مثال ميآورند! به هر حال اين جمله کليد است، و کليد بودن آن نسبت به بحث ما خواهيم ديد که هم واضح و هم مهم است، چون اگر طبق اصل موضوع قرار باشد قرآن تدوين همه تکوين باشد و تکوين هم بر هفت جاري شده باشد پس ناچار قرآن هم بايد بر محور عدد هفت باشد، و سبع مثاني و أمّ الکتاب نيز که قرآن به آن تصريح ميکند نقش بسيار مهمي ايفا ميکند.
پس يک اصل موضوع پنجم داريم:
«اگر فرض بگيريم که خدا همه چيز را بر هفت جاري کرده باشد، تدوين همه چيز را هم طبق آن بر محور هفت قرار داده است.»
در يادداشت ۱۴ هم، بعد از بيان اين تساوي که مبتني بر گزارش سعيد بن علاقه، ابوفاخته، شاگرد خاص اميرالمومنين ع بود: حروف مقطعه = محکمات = أمّ الکتاب؛
و بعد از بيان اينکه «ام الکتاب تفصيل پيدا ميکند، که صورت تفصيلي آن متشابهات است.» و «يک قسم معروف و واضح از متشابهات، در قالب حديث و سخن است؛ که اين همان آيات قرآن (غير از حروف مقطعه) است که در دسترس همه ماست»؛ به اين معادله زير رسيديم:
الکتاب = (محکمات = أمّ الکتاب) + (متشابهات > الحديث)
همانطور که در يادداشت ۱۴ اشاره شد:
«وقتي فرض گرفتيم که در ادعاي قرآن، سخن از تدوين است، اولين چيزي که در «تدوين» نياز داريم شناخت نشانه (Sign) است. علم نشانهشناسي (Semiotics) يکي از مهمترين علوم نوپا است، و از انواع مهم نشانه، نماد (Symbol) است. نکته مهمي که در نمادها مطرح است اين است که نماد: .…. اما مهمتر از هر نوع نماد، نمادهاي گروهي هستند که هر چند يک گروه مهم نشانهها را تشکيل ميدهند اما هيچکدام به تنهايي معنايي ندارند! ا، ب، ت، ث،… هر کدام به تنهايي هيچ معنايي ندارند، يعني هيچکدام نماد براي يک معناي خاص نيستند، فقط خودشان هستند و بس! و لذا گروه نمادي الفبا با اين خصوصيت بيمعنايي، براي مقاصد عظيم، بلکه بينهايت هدف، بسيار مناسب هستند. البته سادهترين هدف، همين زبانهاي طبيعي است که تمام زندگي و بلکه تاريخ بشر را اداره ميکنند، اما اينکه با الفبا ميتوان مفاهمه کرد و سخن گفت، لازم نميآورد که الفبا از آن پتانسيل عظيم خود در عرصههاي ديگر تهي شود. و به همين جهت است که در يادداشتهاي سابق گفتم که حروف مقطعه ميتوانند گيتهاي مختلف داشته باشند،…...»
حال ميخواهيم انواع تدوين را بررسي کنيم تا ببينيم وقتي قرآن ادعا ميکند تمام تکوين را تدوين کرده است چه گزينههايي براي آن متصور است و کدام را خود قرآن اشاره کرده است؟
ما چند نوع تدوين داريم:
1. تدوين اخباري
2. تدوين مديريتي و تشريعي.
3. تدوين تحليلي.
4. تدوين نگاشتي
مثلا يک پديده تصادف رانندگي را ميخواهيد مدون کنيد:
يکبار ميگوييد در فلان ساعت، اين ماشين به فلانکس زد. اين «تدوين اخباري» است يعني با گزاره هاي زباني که معنا دارند اين را تدوين کرديد.
يکبار ميگوييد: با توجه به اينکه اين ماشين به او خورد و او را کشت، کاري کنيم که ديگر نخورد. يعني اگرهاي اخلاقي مديريتي و حقوقي؛ و بعد مديريت ميکنيم که حداکثر با اين سرعت برود که چنين حادثهاي پيش نيايد. الان داريم واقعيتهاي «اگر-آنگاه» را با اين کارمان تدوين ميکنيم، اما «تدوين مديريتي و تشريعي». قانون ميگذاريم که اين پديده را مديريت کنيم. اين گونه تدوين براي بحث ما چندان مهم نيست.
و يکبار ميگوييد: چرا اين تصادف رخ داد و منجر به کشته شدن او شد؛ يعني اخبار ما همراه با تحليل واقعه است. نمونه بارز «تدوين تحليلي»، تاريخ تحليلي است. يکبار ميگوييم فلان جنگ رخ داد؛ که اين تدوين اخباري است. اما يکبار ميگوييم چون فلان مشکل در کشورش رخ داده بود، در اين جنگ شکست خورد. اين تدوين تحليلي است. يعني درست است که تاريخ را تدوين ميکند، اما تدويني است که با تحليل همراه است.
اين سه، تدوين مطالب با استفاده از زبان طبيعي بود؛ و ترديدي نيست که زبان طبيعي وسيلهاي بسيار مهم براي تدوين واقعيات است. اما گونه چهارم تدوين واقعيات، نياز به زبان و مفاهمه بر طبق معاني لغات و مقاصد جملهها و تفسير سخن يا متن ندارد. «تدوين نگاشتي» (mapping) نياز به نمادهاي واسطه دارد اما نياز ندارد که نماد، حتما معناي لغوي يا عرفي در زبان طبيعي داشته باشد و تشکيل يک کلام و گفتار بدهد، چنانکه مثلا عموم نقشهها و نمودارها از نوع نگاشت هستند، و تدوين نگاشتي انواع بسيار ديگري هم دارد. شاخصه مهم زبان اين است که اجزاء نماد زباني، توزيع بر اجزاء مدلول نميشود، مثلا واژه «ايران»، دلالت بر کشور ايران ميکند، اما «الفِ» ايران، که در سمت راست اين کلمه است، دلالت بر شرق کشور، و «نونِ» ايران، دلالت بر غرب آن نميکند؛ اما در نگاشت کشور ايران به وسيله يک نماد نگاشتي، اجزاء نماد، بر اجزاء مدلول توزيع ميشود، شبيه نقشه ايران، که شرق آن، نگاشت شرق ايران، و غرب آن، نگاشت غرب ايران است. حال اگر بنويسيم:
«مراکز استانهاي کشور ايران، به ترتيب الفبا، شهرهاي: اراک ، اردبيل، اروميه، اصفهان، اهواز، ايلام، بجنورد، بندرعباس، بوشهر، بيرجند، تبريز، تهران، خرمآباد، رشت، زاهدان، زنجان، ساري، سمنان، سنندج، شهرکرد، شيراز، قزوين، قم، کرج، کرمان، کرمانشاه، گرگان، مشهد، همدان، ياسوج و يزد ميباشد»
اين تدوين مراکز استان در قالب زبان طبيعي است، و هر چند کلمات اين جمله بر بخشهاي ايران توزيع ميشود اما مقصود ما دلالت توزيعي نيست، يعني «نگاشت» صورت نگرفته و حتي در شهر «تهران»، مثلا «ت» دلالت بر شرق يا غرب يا ابتداي تهران نميکند، اما اگر بنويسيم:
«اتارس….»
و توضيح دهيم که هر حرف، اشاره به يک مرکز استان است که از شمال غرب ايران به صورت سطري افقي شروع ميشود، يعني اروميه، تبريز، اردبيل، رشت، ساري….، اين تدوين مراکز استان به روش تدوين نگاشتي است، و از اينجاست که هزاران گونه تدوين نگاشتي به صورت زبانهاي سيستمي غير زبان طبيعي جلوهگر ميشود، يعني اگر بنويسيم:
«مبگس….»
ميفهميم که تدوين مراکز استان است با شروع از شمال شرق به صورت سطري افقي، و همچنين اگر بنويسيم: «اسکا...» ميفهميم که تدوين مراکز استان است با شروع از شمال غرب به صورت ستوني عمودي، و به همين ترتيب مي توان تدوين نگاشتي مراکز استان را به صورت سطري حلقوي يا مارپيچي، و يا ستوني حلقوي يا مارپيچي، و يا شروع از مرکز ايران، و ... ادامه داد؛ و نکته جالب در همه اينها اين است که نماد دلالتگر دقيقا بر اجزاء مدلول به همان ترتيبي توزيع ميشود که در نقشه ايران واقع شده است، و اينها هر يک نظم اردينال اين ۳۱ مرکز استان است که مجاز نيستيد جاي هيچ يک را عوض کنيد، و گرنه تدوين نگاشتي نخواهد بود، و چقدر جالب است اگر بتوان طوري اين تدوين نگاشتي را سامان داد که هماهنگ با کلمات معنادار در زبان طبيعي فارسي باشد! البته يک تدوين نگاشتي سادهتر مقدماتي هم ميتوانيم داشته باشيم که عدد کاردينال ۳۱ در آن کفايت کند.
مثال ديگري که به فهم تفاوت تدوين اخباري و تدوين نگاشتي کمک ميکند توجه به تدوين نگاشتياي است که در جدول مندليف انجام شده است. در تدوينِ اخباري عناصر شيمي توسط زبان، بعد از نوشتن نام تعدادي از عناصر، وقتي عرض صفحهاي که روي آن مينويسيد پر شد، به خط بعدي ميرويد؛ و اگر آنها را در دستههايي پاراگرافبندي کنيد، هر وقت پاراگراف تمام شد، به سر خط ميرويد، و اينها همه مربوط به شما و ابزار شماست. اما در جدول تناوبي مندليف، وقتي که سر سطر ميرويد نميتوانيد آن را تغيير دهيد، چون اين جدول، نگاشت و تدوين نگاشتي عناصر شيمي است، نه توضيح زباني و تدوين اخباري آنها. و جالب اينکه تمام فرمولهاي شيمي که از اين جدول ارث ميبرند تماما از سنخ تدوين نگاشتي هستند، مثلا وقتي براي مولکول آب ميگوييد: «H2O»، اين، تدوينِ مولکولِ آب با نمادِ نگاشتي توزيعي است که هر جزء آن، دلالت بر جزئي از مولکول آب ميکند.
تدوين نگاشتي در زمان ما خيلي رايج شده است. در قديم، گاه يک لشکرکشي بوده و شايد نقشه اي ميکشيدند؛ اما الان با پيدايش ضبط صوت و دوربين فيلمبرداري، چنين تدويني خيلي ملموس و رايج شده است، يعني يک چيزي که واقعيتش را ميبينيم ميخواهيم نقطه به نقطهاش را درآن مدون بگذاريم. بهترين و زيباترين مصداقش کليپهاي تصويري است. يکبار يک واقعيت ثابتي، مثلا يک قلعه، داريد، و از آن عکس ميگيريد؛ ميگوييد نگاشت کردم. اگر عکس سه بعدي بگيريد که همه طرفش را نشان دهد که خيلي بهتر است. اما صحنه تصادف را چگونه ميخواهيد نگاشت کنيد؟ نميشود؛ بلکه بايد بُعدِ چهارم اين تصادف (زمان) را با فريمهاي مختلف پشت سر هم نشان دهيد. تصادفي که صورت گرفته، واقعيت فيزيکياش تشکيل شده از آنات فراواني که اين تصادف را شکل دادند، و تکتک الکترونها و مولکولهاي فراواني که در اين تصادف نقش داشتند. اگر بخواهيم دقيقا اين صحنه تصادف را نگاشت کنيم، براي نگاشت زمانياش در اين فيلها، هرچه تعداد فريمهاي اين فيلم بالاتر برود انطباق اين نگاشت با اصل واقعه بيشتر ميشود. اين را امروز همه ميدانند که در هر ثانيه اگر تعداد فريمها از عددي کمتر باشد فيلم پرش ميکند. اينجا تدوين ما نگاشتي است و از سنخ اخبار نيست، اما چون يک چيزي کم دارد پرش ميکند. حالا اگر بخواهيم نگاشت ما تام باشد بايد تعداد فريمهايش به تعداد آناتي باشد که در اين حادثه بوده است. اگر چنين تدوين شد آن نگاشت تام است.
اساس کار در تدوين به زبان طبيعي، معنادار بودن جملات و کلمات است، هر چند همان طور که قبلا توضيح دادم خود نمادهاي الفبا معنا ندارند، اما به هر حال واژهها و جملهها معناي لغوي و عرفي دارند، و لذا نام اين گونه تدوين را قرآن حديث ميگذارد. حديث (= سخن) تبادل نمادهاي داراي معناي زبان طبيعي است، و زبانشناسان مبناهاي مختلفي در انواع دستور زبانها دارند، اما در تدوين نگاشتي سر و کار ما با نمادهاي اشارهگر به چيزي يا امري است، و اين نکته در فهم انواع تدوين در کاربرد آيات قرآن کمک ميکند.
قرآن کريم، علم خداوند به همه چيز را به کتاب نسبت ميدهد، و ميفرمايد همهي اينهايي که خداوند بدانها علم دارد در کتاب است:
أَ لَمْ تَعْلَمْ أَنَّ اللَّهَ يَعْلَمُ ما فِي السَّماءِ وَ الْأَرْضِ إِنَّ ذلِكَ في كِتابٍ إِنَّ ذلِكَ عَلَى اللَّهِ يَسيرٌ (حج: ۷۰)
ما أَصابَ مِنْ مُصيبَةٍ فِي الْأَرْضِ وَ لا في أَنْفُسِكُمْ إِلاَّ في كِتابٍ مِنْ قَبْلِ أَنْ نَبْرَأَها إِنَّ ذلِكَ عَلَى اللَّهِ يَسيرٌ (حديد:۲۲)
وَ اللَّهُ خَلَقَكُمْ مِنْ تُرابٍ ثُمَّ مِنْ نُطْفَةٍ ثُمَّ جَعَلَكُمْ أَزْواجاً وَ ما تَحْمِلُ مِنْ أُنْثى وَ لا تَضَعُ إِلاَّ بِعِلْمِهِ وَ ما يُعَمَّرُ مِنْ مُعَمَّرٍ وَ لا يُنْقَصُ مِنْ عُمُرِهِ إِلاَّ في كِتابٍ إِنَّ ذلِكَ عَلَى اللَّهِ يَسيرٌ (فاطر: 11)
آيا اينجا صحبت از يک کتاب در زبان طبيعي است؟! آيا منظور اين است که همه اينها به صورت تدوين اخباري و در قالب جملاتي در يک کتاب نوشته شده است؟!
يا اينکه قرآن کريم آشکارا در مورد نزول قرآن، سخن از «کل امر» به ميان ميآورد:
إِنَّا أَنْزَلْناهُ في لَيْلَةٍ مُبارَكَةٍ إِنَّا كُنَّا مُنْذِرينَ؛ فيها يُفْرَقُ كُلُّ أَمْرٍ حَكيمٍ (دخان:۳-۴)
إِنَّا أَنْزَلْناهُ في لَيْلَةِ الْقَدْر ... تَنَزَّلُ الْمَلائِكَةُ وَ الرُّوحُ فيها بِإِذْنِ رَبِّهِمْ مِنْ كُلِّ أَمْرٍ (قدر: 1-۴)
اما «کل امر» چگونه در زبان طبيعي قابل پيادهسازي است؟ يک دفعه است قرآن ميفرمايد:
وَ هَلْ أَتاكَ حَديثُ مُوسى (طه: ۹)
... فَما لِهؤُلاءِ الْقَوْمِ لا يَكادُونَ يَفْقَهُونَ حَديثاً (نساء: ۷۸)
يعني صحبت از حديث است و به مناسبت آن کلمه «يفقهون» به کار ميرود، يعني سر و کار ما با الفاظ داراي معناي لغوي و عرفي در زبان طبيعي است. اما «هر امري که رخ دهد يا درک شود» چگونه داراي معناي زباني است؟ خود چيزها که معنا نيستند! اگر خود چيزها بخواهند تدوين شوند، آيا راهي غير از تدوين نگاشتي هست؟
واژه «کلمات» در محاورات عرفي رابطه تنگاتنگي با زبان و تبادل الفاظ داراي معنا دارد؛ اما قرآن کريم «کلمات» را براي خود اشياء به کار ميبرد، مثلا به خود حضرت عيسي ع «کلمة الله» ميگويد:
إِنَّمَا الْمَسيحُ عيسَى ابْنُ مَرْيَمَ رَسُولُ اللَّهِ وَ كَلِمَتُهُ أَلْقاها إِلى مَرْيَمَ وَ رُوحٌ مِنْهُ (نساء: ۱۷۱)
در دو آيه بسيار مهم، قرآن کريم »کلمات» را براي خود چيزها به کار برده است:
قُلْ لَوْ كانَ الْبَحْرُ مِداداً لِكَلِماتِ رَبِّي لَنَفِدَ الْبَحْرُ قَبْلَ أَنْ تَنْفَدَ كَلِماتُ رَبِّي وَ لَوْ جِئْنا بِمِثْلِهِ مَدَداً (کهف: ۱۰۹)
وَ لَوْ أَنَّ ما فِي الْأَرْضِ مِنْ شَجَرَةٍ أَقْلامٌ وَ الْبَحْرُ يَمُدُّهُ مِنْ بَعْدِهِ سَبْعَةُ أَبْحُرٍ ما نَفِدَتْ كَلِماتُ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ عَزيزٌ حَكيمٌ (لقمان: ۲۷)
اما چگونه است که خود يک چيز ميتواند «کلمه» باشد؟ مگر «کلمه» يک عنصري در کتاب نيست؟ آيا خود اشياء ميتوانند کتاب باشند؟ آيا فرض اينکه کتابي باشد و در عين حال همه اشياء در او باشد، غير از کتاب نگاشتي ميتواند باشد؟
سر و کار کتاب نگاشتي با معناي زباني نيست بلکه با نمادهاي اشارهگر است، و حروف مقطعه بهترين نقش را در اين گونه تدوين دارند. فراء (متوفاي ۲۰۷)، عالم معروف اهل سنت، نقل ميکند از ابن عباس که: علم امام علي ع به فتنهها، برگرفته از اين حروف مقطعه بود: «حم عسق؛ … قال ابن عباس: و بها كان عليّ بن أبيطالب يَعلَمُ الفِتَن» (معاني القرآن للفراء، ج3، ص21).
تدوين نگاشتي، يک گيت از حروف مقطعه است؛ يعني حروف، اين پتانسيل را دارند که بينهايت چيز و امر را نگاشت کنند، و اين منافات با گيتهاي ديگر آنها ندارد. گيتِ عدد، خود دستگاه عظيمي دارد که با گيتِ زبان طبيعي و گيتِ نگاشتي تفاوت دارد.
به طور کلي ادعا اين است که در تکوين، دو امر مهم مطرح است: روش کيفي تکوين، و نظم کمي تکوين؛ و قهرا به همين وزان، در تدوين تکوين (به خصوص تدوين نگاشتي) هم ما با اين دو امر مواجه خواهيم بود، که ان شاء الله در قسمت بعد اين را بيان خواهيم کرد.
مثال فريمهاي فيلم را به ياد داريد؟ ما ميگوييم اگر خداوند عالم و قادر مطلق است و اگر قرآنش تدوين کل تکوين است، اگر بخواهد نگاشت کند نگاشت خدايي چنين نگاشتي است. يعني يک فيلمي درست کرده که فريمهايش منطبق است بر تمام آنات تکوين. يادتان باشد که همه اينها را با قضيه شرطيه جلو رفتيم و نگفتيم که حتما اينها را به عنوان اينکه واقعيت چنين است قبول کنيد. اينها مسائل بغرنجي از حيث تصور نيست. فرض اين است او علم مطلق دارد و واضح است که چنين تدويني براي او با فرض ما منافاتي ندارد.
با سلام و عرض ادب خدمت همه عزيزاني که بحث بنده و آقاي نيکويي را تعقيب ميکردند
در يادداشت قبل بيان شد که قصد داريم اين ادعا را که محور تحدي قرآن، اين است که قرآن تدوين تکوين است، با روش اصل موضوعي پيش ببريم و البته کارمان را مرتب مستند به آيات و روايات ميکنيم، چرا که هدف ما اين است که تصوري را که خود قرآن کريم از تحدي خويش مطرح کرده است نشان دهيم و از خودمان مطلبي را بر قرآن تحميل نکنيم.
گفتيم که روش آکسيوماتيک در عصر ما محبوب، و فضاي بحث در اين روش، آرام است، اصلا لازم نيست طرفين بحث تند شوند، به همديگر ناسزا بگويند، و از دست همديگر دلزده شوند؛ اصل موضوعهايي را فرض ميگيرند و طبق آن پيش ميروند، بدون اينکه خود را مجبور به تصديق و باورمندي به آن اصول موضوعه بدانند. اين روش جديد نيست بلکه در عصر ما قدرش دانسته شده است، و گرنه اين روش تفکر در بين بشر بوده و خواهد بود، حتي در سادهترين بحثها و مناظرات بدون اينکه طرفين توجه کنند از اين روش استفاده ميکنند. مثلا به آقاي نيکويي عرض کردم که تمام اشکالات شما به قرآن در فضاي حديث (= سخن) بودن قرآن است؛ و مهمتر اينکه اگر دقت کنيم اشکالات ايشان بر اصل موضوع مفروض خود ايشان استوار است، مثلا در جواب ايشان که قرآن را مملو از لغزشها و خطاها دانستند گفتم:
«آيا جالب نيست که خود قرآن کريم همين مطالب را براي همه بشر نقل کرده که مردم زمان نزول قرآن راجع به قرآن چه ميگفتند؟»
و پاسخ دادند:
«پاسخ من به سؤال شما که پرسيدهايد: «آيا جالب نيست که ...» منفي است. خير، جالب نيست! ميخواهيد بگويم چرا؟ چون جواب مخالفان و دشمنان خودش را با فحاشيها و توهينهايي دهها برابر بدتر و زشتتر داده است. در آية 28 سورۀ توبه آنها را نجس (داراي باطنِ آلوده و پليد) ميخواند و در بسياري آيات ديگر آنها را کر و کور و لال، حيوان و بلکه بدتر و پستتر از حيوان لقب ميدهد! و آنها را سگ و الاغ خطاب ميکند.»
قطع نظر از اينکه واضح است اين پاسخ حرف من نبود (چون من گفتم قرآن بدگويي ديگران راجع به خودش را نقل ميکند تا همه در طول تاريخ بدانند که اگر ميخواهند راجع به ايمان به قرآن تصميم بگيرند همه نظرات ديگران را هم شنيده باشند)، اما بالاخره ايشان با بيان اينکه قرآن هم جواب مخالفان خود را با بدگويي ميدهد خيال خود را راحت کردند! اما توجه نکردند که همين بيان ايشان مبتني بر يک اصل موضوع مفروض خودشان است!
اگر فرض بگيريم «قرآن کلام بشري است که به دروغ آن را به خدا نسبت داده است» (= اصل موضوع آقاي نيکويي)، خوب، حرف ايشان درست است که ببينيد چگونه اين بشر با عبارات خلاف ادب و اخلاق با مخالف خود برخورد ميکند!
اما اگر فرض بگيريم قرآن کلام آفريننده و مالک انسان است (= اصل موضوع خود قرآن)، اينجا حرف آقاي نيکويي درست نيست؛ و با اين اصل موضوع، اين عبارات قرآن اصلا بيادبي و خلاف اخلاق نيست. چرا؟ فرض بگيريد کسي بگويد کارمندان فلان شرکت، تنبل هستند و يا اختلاسگرند، ميتوان گفت که موافق ادب و اخلاق صحبت نکرده است. اما اگر مدير متخصص و دلسوز و عادل و متين همان شرکت، خطاب به کارمندانش بگويد شما تنبل هستيد ويا اختلاس کردهايد، نزد عرف عقلاء بيادبي نيست، بلکه بيان واقعيتي است که در آن شرکت رخ داده است. اگر معلمي دلسوز که تمام همت خود براي تدريسي جذاب و کارآمد به دانشآموزان به کار بسته، بارها با ملاطفت با آنها سخن گفته و سعي کرده آنان را به درس خواندن تشويق کند، نهايتا به دانشآموزان خود بگويد: شما بچههاي تنبل و درسنخواني هستيد که همه زحمات من را هدر داديد؛ به او حق ميدهند و کسي نميگويد اين معلم بياحترامي کرده است. اگر فرض گرفتيم که خداوند مالک خالق، با مخلوق خودش سخن ميگويد، به اين سادگي نميتوان گفت که بي ادبي کرده است! اما آقاي نيکويي طبق اصل موضوع خود، بهسادگي اين را نسبت ميدهند و درست هم ميدانند! نظير اينکه گفته ميشود مخلوق به مخلوق قسم بخورد زيبنده نيست، بلکه به خالق آن مخلوق قسم بايد خورد. اما اگر خود خالق به مخلوق خودش قسم بخورد نميتوان گفت زيبنده نيست؛ و چون نسبت خالق به همه مخلوقاتش برابر است، حتي خالق ميتواند به ضعيفترين مخلوق خودش قسم بخورد، هر چند ديگران نتوانند بهدرستي شايستگي آن را درک کنند (بقره: ۲۶).
در يادداشت ۱۱ آوردم:
حال آيا ميتوانيم از خداي صاحب کتاب سؤال کنيم که ساختار تدوين کتاب شما چيست؟ و آيا اين ساختار را در همين کتاب بيان کردهايد يا خير؟
خوشبختانه پاسخ مثبت است! و اين پاسخ، خودش اصل موضوع چهارمي ميشود که بسيار در مسأله تحدي نقش ايفا ميکند. در واقع، مدل معجزه بودني که با استناد به سخن خود قرآن ميخواهم ارائه دهم اين است که خداوند ميگويد هرگز قرار نيست شما خدا بشويد، اما ميتوانيد هم ساختار نظام تکوين، و هم روش تدوين من را درک کنيد، و من آن را در قرآن براي شما بيان کردهام. و وقتي آن را درک کرديد ميفهميد که چگونه ساختار تدوين کتاب من دقيقا همان ساختار تکوين همه حقائق و واقعيات است؛ و وقتي ديديد که اين کتاب اينچنين است ميفهميد که جز خود من که مبدأ جميع حقائق و واقعيات هستم امکان ندارد که کسي چنين کتابي را بياورد.
حالا خداوند کجا اشاره کرده که ميتوانيد ساختار تکوين و روش تدوين من را درک کنيد؟ همان ابتداي قرآن در همان صفحه و مواجهه اول، با چيزي برخورد ميکنيد که براي همه شما نامأنوس است! «الم؛ ذلک الکتاب لا ريب فيه»؛ بله، من نظام تدوين را بر طبق نظام تکوين با حروف مقطعه قرار دادم.
بلي هرگز قرار نيست ما خدا بشويم و علم ما علم خدا بشود، اما ميتوانيم روش کلي را درک کنيم.
در يادداشت قبل به انواع تدوين تکوين اشاره، و بيان شد که اگر قرار باشد که تدوين کاملي انجام شود چارهاي نيست جز اينکه به صورت تدوين نگاشتي باشد؛ و البته اينکه يک متنِ حاوي تدوين نگاشتي شامل بر يک تدوين اخباري هم باشد هيچ استبعادي ندارد. مثلا با کلمه «تهران»، علاوه بر اينکه منظورمان شهر تهران است [= تدوين اخباري]، ميتوانيم چند نگاشت زير انجام دهيم: نگاشت مناطق «تهران پارس، هفت حوض، رسالت، اميرآباد، ايوانک، نُه (=منطقه ۹: مهرآباد)» که به لحاظ جغرافيايي از شرق به غرب هستند، از حيث حروف اولشان در کلمه «تهران» از راست به چپ؛ و يا نگاشت منطقههاي «تهراننو، نيروهوايي، بهارستان، توپخانه، اکباتان» که باز به لحاظ جغرافيايي از شرق به غرب هستند، با اين قاعده که جايگاه هريک از حروف کلمه «ت،ه،ر،ا،ن» از راست به چپ، در جايگاه حروف مذکور در کلمه مربوط به آن منطقه قرار دارد (يعني همانند کلمه «تهران»، اولي با حرف «ت» شروع ميشود، و دومي حرف «ه» در نيمه راست آن است، سومي حرف «ر» در وسط آن است، چهارمي حرف «ا» در نيمه چپ آن، و آخري با حرف «ن» پايان ميپذيرد).
همچنين گفتم:
«به طور کلي ادعا اين است که در تکوين، دو امر مهم مطرح است: روش کيفي تکوين، و نظم کمّي تکوين؛ و قهرا به همين وزان، در تدوين تکوين (به خصوص تدوين نگاشتي) هم ما با اين دو امر مواجه خواهيم بود، که ان شاء الله در قسمت بعد اين را بيان خواهيم کرد.»
روش کمّي تکوين، همان اجراء همه چيز بر عدد هفت است که در يادداشت ۱۲ به آن اشاره شد، و در فرصتهاي بعدي ان شاء الله بيشتر تبيين خواهد شد.
اما روش کيفي تکوين، که ادعا اين است ميخواهد تدوين شود، همان استفاده از ساختار مرکب و بسيط است؛ تمامي نظم عالم در تمام سطوح اين گونه است يک عناصر پايه و بسيط داريم که تمام مرکبات پسين، از آنها پديد ميآيند. نکته مهم در روش کيفي اين است که عنصر پايه به معناي غير قابل تجزيه نيست، بلکه به معناي نقش بساطت او در مرکبات بعدي است، و اين نکته مهم و پرباري است؛ که در اينجا ميکوشم ابعادي از آن در تکوين و تدوين را توضيح دهم.
مثلا در نظام تکوين مادهاي به نام «آب» وجود دارد. اين آبي که ما استفاده ميکنيم مرکب از ذرات فراواني است که ميتوان آنها را از هم جدا کرد تا به آخرين ذرهاي ميرسيم که اگر آن را بخواهيم تجزيه کنيم، ديگر «آب» نخواهيم داشت؛ که به آن مولکول آب ميگويند. واحد بسيطِ همه آبها، مولکول آب است؛ اما خود اين مولکول، که براي تمام آبها بسيط است، در افق نگاه اتمي، خودش يک موجود مرکب است که ميتوان آن را به امور بسيطتري خرد کرد، که به آنها «عنصر» ميگويند. کلمه عنصر (اصل) به معناي اجزاي سازنده بسيط اشياء بوده است، و قبلا خود «آب» را (در کنار آتش و هوا و خاک) يکي از عناصر چهارگانه نظام طبيعت ميدانستند؛ اما با پيشرفت علم به عناصر جدول مندليف رسيدند؛ يعني ادعا شد که آن عنصر بسيط که ديگر نميتوان آن را شکست، اتمهاي («اتم» يعني «تجزيهناپذير») جدول مندليف است؛ و خود آب هم از دو اتم هيدروژن و يک اتم اکسيژن درست شده است. اما آيا واقعا آب صرفا دو هيدروژن و يک اکسيژن است، يا وجود اين دو، تنها پايهاي است که آب (يعني شياي که مايع است و خواصي کاملا متفاوت با خواص اکسيژن و هيدروژن دارد) ظهور کند؟ و البته باز علم پيشرفت کرد و ديد که اگرچه در سطحي از واقعيت، اين اتمها آخرين رده هستند، اما همين اتمها هم در سطحي ديگر قابل تجزيهاند، يعني همه اين اتمهاي جدول مندليف با اين تنوع آثاري که دارند، از الکترون و پروتون درست شدهاند؛ و البته همان گونه که تعدادي از عناصر جدول مندليف [يعني کميتي معين] با ترکيبي خاص [يعني با کيفيتي خاص] زمينهساز ظهور اشياي متنوعي با خاصيتها و آثار کاملا متنوع و متفاوت با آثار خود اين عناصر اوليه ميشدند (که اين اشياي جديد را مولکول ميناميديم)، و خود اين مولکولها (اعم از مولکولهاي آلي و غيرآلي) با کميت و کيفيت خاص، زمينه ساز ظهور موجودات متنوع ديگري با خاصيتها و آثار کاملا متنوع و متفاوت از آثار خود اين مولکولها ميشد (مانند انواع سلولها)، و اين سلسله همچنان رو به بالا ادامه دارد که گياهان و حيوانات متنوعي را پديد آورده است؛ به همين ترتيب در رو به کوچکي نيز، ظهور خود الکترون و پروتونها (که در نگاه به اتم، جزء بسيط اتم حساب ميشوند) نيز متوقف بر يک کميت و کيفيت خاصي در سطحي پايينتر است؛ و اين بود مقصود ما از اينکه در تکوين، دو امر مهم مطرح است: روش کيفي تکوين، و نظم کمي تکوين.
اکنون در نظامات تدوين هم همين رويه برقرار است. مثلا تدوين اخباري توسط زبان را در نظر بگيريد. در هر زبان طبيعي، کلام گوينده بر طبق آن زبان، قابل تحليل به جملات است، و جملات قابل تحليل به مفردات است، اما مفردات قابل تحليل به چيز معنادار ديگري نيستند. مثلا جمله «حسن آمد» را وقتي تحليل ميکنند، ميگويند از دو کلمه تشکيل شده است؛ و ذهن مردم سراغ اين نميرود که از ۶ حرف تشکيل شده است، چون در اين مقام با آن کار ندارند. اما به هر حال، اين دو کلمه قابل تحليل به ۶ حرف هستند، و بساطت اين دو کلمه در مقام تحليل سخن، منافاتي با تجزيه آن دو به حروف ندارد. اما وقتي مقصود، تحليل فونتيک يک زبان است، ديگر کلمات نميتوانند بسيط باشند، بلکه حروف بسيط هستند؛ و در اين مقام، حروف را ديگر تجزيه نميکنيم. اما آيا اين سلسله تجزيهکردنها پايان مييابد؟
بنابر اين، روش کيفي تکوين اگر روش بسيط و مرکب باشد، در حوزهها و بخشهاي مختلف تکوين، سرو کار ما به مناسبت آن فضا، با بسيط و مرکبِ خاصِ همان حوزه است، و حروف که نقش بسيط را دارند در همان حوزه، کارکرد خاص لوکال دارند؛ و منافاتي ندارد که همين حروف، نقش بسيط را در يک سيستم ديگر در حوزه ديگري از تکوين ايفا کنند.
علم ما علم خدا نميشود تا از تدوين او تکوين را سر دربياوريم، اما به راحتي با پيشرفت علم، زواياي روشمند بودن تکوين را ميفهميم، مثلا در عصر ما زيستشناس معروف فرانسيس کالينز، کتاب «زبان خدا» (The Language of God) را مينويسد و پرفروشترين کتاب ميشود که ميتواند در آن از شواهد رشته خودش براي نظم تکوين را ذکر کند.
حال نوبت به تدوين اين تکوين نظاممند ميرسد، چگونه زبان تکويني خداوند ميخواهد به کتاب تدوين او تبديل شود؟
علم ما علم خدا نميشود؛ اما اگر قرآن کتاب خدا و تدوين تکوين باشد بهراحتي ميتوانيم در آن ببينيم که حروف مقطعه به يک ميزان توزيع نشده است، مثلا در يک جا يک حرف است، جاي ديگر دو حرف، و جاي ديگر سه يا چهار يا پنج حرف است؛ آيا ممکن است هر تعداد از اينها براي ساماندهي بخشي از تکوين باشد؟
امروزه در علم ژنتيک، انتقال اطلاعات را توسط کلمات سه حرفي ميدانند. عجب! کلمات؟! سه حرفي؟! يعني حروفِ الفبا هم دارند؟! نظام تکوين و صحبت از حروف و کلمات؟! چگونه ميشود؟! بلي چهار حرف هستند که ميتوانند ۶۴ کلمهي سه حرفي داشته باشند! ببينيد اساس ژنتيک با چهار حرف ساماندهي شده است! پس ميتوان گفت که در تدوينِ بعضي حوزههاي تکوين، فقط به چهار حرف نياز است؛ اما معناي اين سخن آن نيست که اين حروف چهارگانه چنان بسيط هستند که قابل تجزيه نيستند. آري، در مقام رونويسي و ترجمه اطلاعات بسيط هستند، اما در دل خود چقدر مؤلفه دارند!
اما آيا اين حرفها از خود آيات قرآن کريم شاهدي دارد؟ قرآن کريم چگونه تدوين کيفي را بيان ميکند؟
در آيات قرآن آنچه بسيار جلب نظر ميکند واژه «تفصيل» است، که در يادداشت ۱۴ اشاره مختصري شد. تفصيل با تشابه فرق دارد. تشابه، گام نهايي يک تفصيل است؛ اما تفصيل يک فرايند است. اگر بخواهيم براي تفصيل مثال بزنيم شايد فرايند «تمايز سلولي» (Cellular differentiation) مثال خوبي باشد، اما تشابه، مرحله نهايي اين فرايند و شبيه سلولهاي پيکري (somatic cell) است؛ هر چند «تمايز سلولي» فرايند فيزيکي است، و «تفصيل» ميتواند فرايند منطقي باشد.
آيه ابتدايي سوره هود به قدري اهميت دارد که چهبسا بتوان گفت نقطه آغاز فهم درست سخن قرآن راجع به خودش است:
الر، كِتابٌ أُحْكِمَتْ آياتُهُ ثُمَّ فُصِّلَتْ مِنْ لَدُنْ حَكيمٍ خَبيرٍ (هود: 1)
پس از حروفِ الف، لام، راء، ميفرمايد: کتابي است که آياتش محکم شده است و سپس از ناحيه حکيم خبير، تفصيل يافته است. ببينيد در هر دو موضع از فعل استفاده شده است: «أحکمت» و «فصّلت»؛ يعني ميتوان گفت خبر از دو فرايند ميدهد: فرايند إحکام و فرايند تفصيل. آيا قبل از حروف هم فرايندي متصور است؟ حتي اگر فرايند را زماني در نظر نگيريم و تنها فرايند منطقي و ترتيب رتبي در نظر بگيريم، آيا قبل از حروف بسيط هم مراتبي تصور ميشود؟
در يادداشت ۱۱ آوردم:
«مثال بهتر که توانايي توضيح بيشتر دارد مثال سلولهاي بنيادين است. اگر بخواهيم نظم ساختار قرآن را به سلول بنيادين تشبيه کنيم، خداوند ميگويد من قرآن را مثل ردههاي سلولهاي بنيادين قرار دادم؛ قرآن را با حروف مقطعه، به نحو سلولهاي بنيادين پرتوان (Pluripotent) به يک پيکره کامل تبديل کردم؛ قرآن، سلولي بنيادين تمامتوان (Totipotent) دارد که توضيح خواهم داد، و حروف مقطعه در رده دوم واقع شده که به منزله سلولهاي پرتوان است؛ سلول پرتوان ميتواند به انواع سلولهاي بعدي تبديل شود.»
آيا ميتوان مرحله قبل از حروف را به سلولهاي «تمامتوان» تشبيه کرد؟ و حروف را به سلولهاي «پرتوان»؟ (يادمان باشد تشبيه براي نزديک شدن يک ايده به ذهن است، از يک جهت شباهت بس است، هر چند از هزاران جهت اختلاف باشد.)
جالب است که اگرچه در برخي احاديث بيان شده که اصل عالم از حروف تشکيل شده است:
عَنْ زُرَارَةَ، قَالَ: قَالَ أَبُوعَبْدِ اللَّهِ عَلَيْهِ السَّلَامُ: إِنِّي لَأَعْلَمُ أَوَّلَ شَيْءٍ خُلِقَ. قَالَ: وَ مَا هُوَ؟ قَالَ: الْحُرُوفُ. (الأصول الستة عشر، ص285)
اما در مناظره معروف امام رضا عليه السلام با عمران صابي، بعد از اينکه امام رضا ع هم تصريح ميکنند که حروف اولين ابداع خداوند متعال هستند (وَ كَانَ أَوَّلُ إِبْدَاعِهِ وَ إِرَادَتِهِ وَ مَشِيَّتِهِ الْحُرُوفَ الَّتِي جَعَلَهَا أَصْلًا لِكُلِّ شَيْءٍ وَ دَلِيلًا عَلَى كُلِّ مُدْرَكٍ وَ فَاصِلًا لِكُلِّ مُشْكِل ...) توضيح ميدهند که در نگاهي عميقتر، همين حروف در رده دوم آفرينش، و بعد از خود ابداع هستند:
فَالْخَلْقُ الْأَوَّلُ مِنَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ الْإِبْدَاعُ ... وَ الْخَلْقُ الثَّانِي الْحُرُوفُ ... وَ الْخَلْقُ الثَّالِثُ مَا كَانَ مِنَ الْأَنْوَاعِ كُلِّهَا ... وَ الْإِبْدَاعُ سَابِقٌ لِلْحُرُوفِ وَ الْحُرُوفُ لَا تَدُلُّ عَلَى غَيْرِ أَنْفُسِهَا ... (التوحيد للصدوق، ص436)
رده اول، ابداع است؛ و از ابداع، حروف پديد ميآيد؛ و از حروف، تمام انواع مختلف پديد ميآيد. شايد بتوان ابداع را به نوک قلم تشبيه کرد: نوک قلم، نماد نقطه است؛ و نقطه با حرکت خود، حروف را پديد ميآورد؛ گويا تمام حروف در نوک قلم جمع شدهاند! و نوک قلم اين توان را دارد که تمام حروف را پديد آورد، و در روايات و کتب تفسير تفاوتي بين دو نوع إنزال و تنزيل ذکر ميکنند و نيز بيان ميکنند که مراتب بالاتر، خزائن مراتب پايين هستند: «وَ إِنْ مِنْ شَيْءٍ إِلاَّ عِنْدَنا خَزائِنُهُ وَ ما نُنَزِّلُهُ إِلاَّ بِقَدَرٍ مَعْلُوم» (حجر: ۲۱)
فرايند إحکام فرايند تفصيل
إبداع ¬------------- حروف [محکمات = أمّ الکتاب] ¬--------------- متشابهات ¬ متشابه مثاني [حديث = زبان طبيعي]
اين توضيح مختصر از تفصيل، و جهتِ تدوينِ کيفي بود؛ واما بحث از تدوين کمّي که قبلا راجع به عدد هفت اشارهاي شد، بحث دامنهداري است، که ان شاء الله اگر مجالي بود در يادداشتهاي بعدي بدان خواهيم پرداخت. در منابع ديني شواهد بسياري است که بين هر دو جهت کيفي و کمي جمع ميکند؛ مثلا رواياتي که خبر ميدهد از تعليم حرفي که از او هزار حرف و سپس از هر حرفي هزار حرف گشوده ميشود: «عَلَّمَ رَسُولُ اللَّهِ ص عَلِيّاً ع أَلْفَ بَابٍ يُفْتَحُ مِنْ كُلِّ بَابٍ أَلْفُ بَاب» (الكافي، ج1، ص239)، و نيز حديثي که براي قرآن نجوم، و نجوم بر نجوم مطرح ميکند: «لَهُ نُجُومٌ وَ عَلَى نُجُومِهِ نُجُوم» (الكافي، ج2، ص599).
والسلام علي من اتبع الهدي
[19] . أَتَى رَجُلٌ مِنْ بَنِي أُمَيَّةَ وَ كَانَ زِنْدِيقاً إلي جَعْفَرَ بْنَ مُحَمَّدٍ ع فَقَالَ له: قَوْلُ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ فِي كِتَابِهِ المص، أَيَّ شَيْءٍ أَرَادَ بِهَذَا وَ أَيُّ شَيْءٍ فِيهِ مِنَ الْحَلَالِ وَ الْحَرَامِ وَ أَيُّ شَيْءٍ فِيهِ مِمَّا يَنْتَفِعُ بِهِ النَّاسُ؟ قَالَ فَاغْتَاظَ مِنْ ذَلِكَ جَعْفَرُ بْنُ مُحَمَّدٍ ع فَقَالَ: أَمْسِكْ وَيْحَكَ الْأَلِفُ وَاحِدٌ وَ اللَّامُ ثَلَاثُونَ ... (معاني الأخبار، ص28؛ تفسير عياشي، ج۲، ص۲)