گفتگو با دکتر اسدالله فلاحی؛ درآمدی بر منطق تطبیقی | رهنامه پژوهش
رهنامه: منطق تطبيقي، موضوع بسيار مهمي است، به ويژه در سنت ما كه داراي ادبياتي بسيار غني است و در منطق، سابقهاي طولاني دارد. بزرگان بسياري درباره منطق قلم زدهاند كه برخي از آنها شهرت جهاني دارند و آثارشان به زبانهاي ديگر نيز ترجمه شده است. بهتر است، از تعريف منطق تطبيقي آغاز كنيم كه اساساً چيست و چه گونههايي دارد يا براي آن تصور ميشود ؟
استاد: منطق تطبيقي، تطبيق بين منطقهاست، اما اينكه كدام منطقها را با هم تطبيق بكنيم، به حسب فضا و زمان و مكان ميتواند متفاوت باشد. آنچه در ايران بيشتر جا افتاده است و ما بيشتر آن را اراده ميكنيم، تطبيق موضوعات و مسايل منطق قديم و جديد است. البته اين امكان هم وجود دارد كه مباحثي را درون منطق قديم با هم تطبيق كنيم (براي نمونه، ديدگاههاي منطقي ابنسينا و شيخ اشراق يا شيخ اشراق و ملاصدرا يا خونجي و خواجه نصير را با هم مقايسه کنيم و نام اين بحث را منطق تطبيقي بگذاريم و همچنين است اگر درون منطق جديد، درباره شاخههاي گوناگون آن بحث بكنيم)، اما منطق تطبيقي به اين معناي دوم، چندان رايج نيست.
رهنامه: وقتي دو دانش با مباني متفاوت، در دو پارادايم مختلف و در دو فضاي تاريخي پديد آمدند و رشد كردند، آيا تطبيق ميان آنها ممكن است؟ اين پرسش درباره دو دانش منطق قديم و جديد چه پاسخي ميتواند داشته باشد؟
استاد: تفاوتهاي مبنايي و پارادايمي و فضاهاي تاريخي، بحثي از مباحث فلسفه علم است كه به تازگي و در چند دهه اخير مطرح شده و عنوان «قياسناپذيري پارادايمها»را به خود گرفته است. اين ادعا كه پارادايمهاي گوناگون با هم قياسناپذيرند، به يك معنا حق، و به معنايي ديگر، باطل است.
اين سخن به اين معنا حق است كه كسي درون پارادايمي باشد و از پارادايم بيروني خبر نداشته باشد و كسي ديگر در پارادايم ديگري باشد و از پارادايم نخست خبر نداشته باشد وقتي اين دو با هم مواجهه پيدا كنند، براي اين دو فرد، پارادايمهايشان قياسناپذير است. مثلاً وقتي ميگوييم «استدلال»، در منطق قديم يك معنايي اراده ميكنيم و در منطق جديد معناي ديگري را اراده ميكنيم. اصولاً از واژه«منطق»در منطق قديم يك معنا و در منطق جديد معناي ديگر را اراده ميكنيم. وقتي اينها را ندانيم و درون پارادايم باشيم و با كسي ديگر درون پارادايم ديگر بحث بكنيم، بحث به سرانجام نميرسد و بيشتر به نزاع ميانجامد.
ولي وقتي كسي به هر دو پارادايم اشراف داشته باشد و مسلط باشد، يقيناً ميتواند اين دو پارادايم را با هم مقايسه كند. بنابراين، قياسناپذيري درون پارادايمي امكان ندارد، ولي برون پارادايمي امكان دارد و ما مفروض ميگيريم كه كسي كه منطق تطبيقي كار ميكند، به هر دو پارادايم آشناست.
رهنامه: سخن شما به شرطي درست است كه دو امر مقايسه شده جزء مباني باشند؛ وگر نه در صورتي كه دو مسئله باشد كه هر كدام در پارادايم خود متوقف برمباني خود باشد، تطبيق ديگر ممكن نيست؛ براي نمونه، مطلبي هست كه در منطق جديد در ده سطر اثبات ميشود و مسئله ديگري هم در منطق قديم هست كه آن را هم در ده مرحله مستدل كردهايم. اگر اين دو مسئله را تطبيق بدهيم، بايد همه مباني را به سر صحنه بياوريم و تطبيق بدهيم. در اين صورت، تطبيق شدني است. ولي اگر خود مسائل را بدون مباني تطبيق بدهيم، باز مشكل پيش ميآيد.
استاد: همين طور است؛ ولي به نظر من، گاهي وقتها براي كساني كه به دو طرف پارادايمها اشراف كامل ندارند، خود اين تطبيق ابتدايي، بركت دارد و ثمربخش است. به اين دليل كه سبب ميشود ما آن پسزمينهها را هم آهسته آهسته در طي زمان ببينيم. شايد زماني كه ضياء موحد و مهدي حائري يزدي، با هم در مقالات بحث و گفتوگو ميكردند، آنقدر هر دو به هر دو پارادايم آشنا نبودند، ولي همان بحثها موجب شده است كه بحثهاي تطبيقي رشد بيشتري يابند.
رهنامه: اگر بخواهيم منطق قديم و جديد را به صورت تطبيقي مطالعه كنيم چه چيزهاي اينها را بايد با همديگر مقايسه كنيم؟ آيا ميشود مباحث را دستهبندي كرد يا خير؟
استاد: در ارتباط با سوال دومتان، بايد بگويم مباحثي را كه در تطبيق منطق قديم و جديد ديدهام، به سه دسته تقسيم ميكنم؛ 1. مباحث صوري، 2. فلسفه منطق و 3. معرفتشناسي. ميدانيد كه از زمان ارسطو به بعد، منطق، شامل يك معناي عامي بود كه معرفتشناسي و فلسفه علم و مباحث الفاظ، (زبانشناسي و فلسفه زبان) را شامل ميشد. در مجموعهاي به نام ارگانون، مباحث خيلي گستردهاي مطرح بود كه بعدها منطقدانان ديگر، هر كدام، يك بخش را حذف كردند. براي نمونه، ابنسينا مقولات را حذف كرد. گفت اين بحث منطقي نيست. يك معنايي از منطق در ذهنش بود كه جمعآوران كتابهاي ارسطو، آن معنا در ذهنشان نبوده است؛ يعني معناي منطق از زمان آنها تا ابنسينا عوض شده بود. ابنسينا بحث شعر و خطابه را نيز حذف كرد. آن زمان كه منطقدانان يوناني كتابهاي جدل، خطابه و شعر ارسطو را وارد منطق كردند، معنايي از «منطق» در ذهن داشتند و زماني كه ابنسينا اينها را كنار گذاشت معناي ديگري در ذهن داشت. در دوران جديد در عرصه منطق جديد، بيشتر مباحث الفاظ و مباحث تصورات، از منطق خارج شده است. اينها را ديگر جزء منطق نميدانند. (مباحث و علوم ديگري اين بحث را بر عهده دارند. براي نمونه بحث برهان و استقرا امروزه در فلسفه علم بحث ميشود و خطابه و شعر در نقد ادبي مورد بحث قرار ميگيرد چنان كه بحث مغالطات ديگر جزء منطق به شمار نميرود. مغالطات در تفكر نقدي يا همان منطق كاربردي و امثال اينها، جاي گرفته است.)
درباره سؤال اولتان که چه بحثهايي از منطق قديم با چه بحثهايي از منطق جديد قابل مقايسه است بايد گفت که امروز منطق تنها دانش استدلال است. آن هم تنها از چشمانداز صوري؛ يعني بحث صناعات خمس كه نگاه مادي به استدلال دارد، كلاً از حوزه منطق خارج شده است. البته بحث استدلال يك پيشنياز داردكه همان بحث قضايا و تحليل قضيه است و به همين مناسبت جزء منطق به شمار ميآيد. خود استدلال هم تقسيمهاي بيشماري دارد كه بر پايه هر كدام، شاخهاي از منطق جديد پديد ميآيد. براي نمونه، منطق گزارههاي و منطق محمولها (= منطق سورها) كه از تقسيم گزاره به شرطي و حملي (و تقسيم قضيه حملي به شخصيه و محصوره) پديد آمده است. همچنين منطق يكموضعي و چندموضعي و منطق مرتبه اول و مراتب بالاتر كه از تقسيم محمولها به يك و چندموضعي و از تقسيم سورها به مرتبه اول و مراتب بالاتر به وجود آمدهاند. اين كليت منطق در معناي امروزينش است.
با اين نگاه ميبينيم كه منطق تطبيقي به آن معنا كه گفتيم (مقايسه منطق قديم و جديد) تنها در بخش مشترك اين دو منطق طرح ميشود، يعني در صورت استدلالها. گاهي ديده ميشود كه مباحث فلسفه منطق به نام منطق تطبيقي مطرح ميشود و ميتوان گفت كه بسياري از مقالاتي كه با عنوان «منطق تطبيقي» منتشر ميشود، در واقع فلسفه منطق است و مباحث صوري را ندارد و برخي ديگر كلاً معرفتشناسي است، ولي به نام منطق تطبيقي منتشر ميشود. از گونههاي مختلف منطق تطبيقي كه من به آن اصالت ميدهم، مباحث صوري است. در درجه دوم، فلسفه منطق و در درجه سوم، معرفتشناسي. هرچند پيشنهاد من اين است كه بهتر است مباحث فلسفه منطق و معرفتشناسي را با همين عنوانها كه عنوانهاي بسيار زيبا و جا افتادهاي هستند طرح كنيم و از درآميختن آنها با عنوان «منطق تطبيقي» بپرهيزيم. در اين صورت، هر كدام از اين شاخههاي ارزشمند دانش جايگاه حقيقي خود را خواهد يافت و از خلط آنها جلوگيري خواهد شد.
رهنامه: اساساً ما به منطق تطبيقي چه نيازي داريم؟ چه ضرورت يا ضرورتهايي براي آن وجود دارد؟ اين كار براي پيشرفت مباحث منطقي و فلسفي در ايران چه فوايدي دارد؟
استاد: در يك سده اخير، يك تهاجم علمي از سوي غرب به شرق و به ويژه به كشور ما ايران شده است. انبوهي از علم كه آهسته آهسته در آنجا توليد شده و در چند سده به اوج رسيده، در كمتر از صد سال به كشور ما منتقل شده و اين انتقال علم و تهاجم علمي، با دو نوع واكنش روبهرو گشته است. يك عده به شدت به مخالفت با اين هجوم علمي برخاسته و اصول آن را طرد كردهاند و پيامد آن به سنت خودشان بسنده كردهاند. گروهي هم شيفته و فريفته اين سنت شده و سنت قديم را رها كردهاند. ما نبايد در رويارويي با پديدهاي جديد، به يكي از دو گزينه افراط و تفريط بگراييم؛ بلكه بايد هر دو طرف را پاس بداريم. در ارتباط با تهاجم فلسفي – منطقي غرب، منطق تطبيقي ميتواند كمك كند كه دو سنت قديم و جديد را به هم گره بزند و نزاعها را به آشتي بدل كند و در تكميل هر دو بكوشد. اين يكي از فوايد است.
فايده ديگر منطق تطبيقي اين است كه در سايه منطق جديد، منطق قديم را بهتر ميتوانيم بفهميم، يعني اگر ابزارهاي منطق جديد را داشته باشيم در منطق قديم نكتههايي خواهيم يافت كه پيشتر نمييافتيم. براي مثال شما با ميكروسكوپ خيلي چيزها را ميتوانيد ببينيد كه قبلا وجود داشته است ولي نميديديد. در منطق قديم، بسياري از مسايل عميق و ژرف هست كه بدون ابزارهاي منطق جديد قابل مشاهده نيست. اگر هم قابل مشاهده است، قابل بيان نيست. اگر هم قابل بيان باشد، قابل توافق و اجماع نيست. چنانكه در سنت منطقي خودمان، خيلي از نزاعها، بدون نتيجهگيري كامل رها شده است، در حالي كه اگر ابزار منطق جديد بيايد، خيلي از نزاعها را ميتواند برطرف، و نزاعهاي جديد و مسايل بهتري را مطرح كند. پس فهم بهتر منطق قديم، ميتواند يكي از فوايد منطق تطبيقي باشد.
يقيناً هر كدام از منطق قديم و جديد، ضعفهايي دارند؛ هر كدامشان علم بشري هستند و علم بشري، به دليل ذات بشر، نقص و ضعفهاي فراواني دارد. علوم بشري، اين ضعفها و نقصها را دارند، اما اگر اين تطبيق صورت بگيرد، هم منطق قديم در سايه منطق جديد رشد ميكند و هم منطق جديدكه خلأهايي دارد، با كمك منطق قديم و الهامهايي كه از منطق قديم ميگيرد، خودش را بازسازي ميكند، و به آن شاخههايي جديدي ميافزايد. چنانكه در پنجاه ـ شصت سال اخير، اين اتفاق در غرب افتاده است. در صد و اندي سال كه از پايهگذاري منطق جديد ميگذرد، شاخههاي بسياري به منطق جديد افزوده شده است، مانند منطق موجهات، منطق ربط، منطق شهودي، منطق كوانتوم، منطق احتمالات و موارد ديگري كه در آغاز منطق جديد وجود نداشته است و اگر تطبيق منطق جديد به قديم نميبود در زمان كنوني، اين همه تنوع و شاخههاي منطق جديد نداشتيم. بسياري از اينها با نظر به منطق قديم پديد آمده است.
براي نمونه، يان لوكاشويچ، منطقدان لهستاني است كه با نظر به مباحث امكان استقبالي در ارسطو، منطقهاي سه ارزشي را مطرح ميكند. او ميگويد منطق ارسطويي، منطق سه ارزشي است، نه دو ارزشي. هر گزاره يا صادق است يا كاذب است يا نامتعين. از ديدگاه ارسطو، اموري كه به آينده مربوط است، ضرورتي ندارد و از اين رو به آنها «آينده اتفاقي» ميگويند مثل اينكه فردا جنگ دريايي رخ ميدهد. اين گزاره امكان استقبالي دارد و چون امكان استقبالي دارد، از ديدگاه ارسطو، الان نه صادق است نه كاذب. لوكاشويچ، با توجه به اين گفته ارسطو، منطق سه ارزشي را مطرح كرد و بعدها منطقهاي چند ارزشي و بينهايت ارزشي را پيش كشيد و به اين صورت، يك شاخه بسيار گستردهاي در منطق جديد پديد آمد. اگر مانند اين نگاهها به منطق قديم و فلسفه وجود نميداشت، منطق جديد هم تكامل نمييافت.
فایده دیگر منطق تطبیقی این است که در سایه منطق جدید، منطق قدیم را بهتر می توانیم بفهمیم، یعنی اگر ابزارهای منطق جدید را داشته باشیم در منطق قدیم نکته هایی خواهیم یافت که پیشتر نمی یافتیم.
پس يافتن قوتها و ضعفهاي منطق قديم و جديد ميتواند فايده ديگري باشد. اصلاح نقاط ضعف و تقويت نقاط قوت، فايده ديگر منطق تطبيقي است و يكي ديگر از فوايد منطق تطبيقي ميتواند بسترسازي براي نوشتن كتابها و مقالههاي خوب در تاريخ منطق باشد، آن هم تاريخ منطق اسلامي. ما متأسفانه در منطق اسلامي، هيچ تاريخ مدوني نداريم. به صورت تك مقاله و كتابهاي منفرد، مطالبي داريم كه مقاطعي از منطق ما را كار كردهاند اما به صورت جامع و مانع تا كنون هيچ تلاش درخوري صورت نگرفته است.
رهنامه: تاكنون پژوهشگران ما چه رويكردهايي را در حيطه منطقپژوهي در ايران تجربه كردهاند و چه رويكردها و دستهبنديهايي داريم؟
استاد: با يك نگاه كلان، مقالهها و كتابهايي كه درباره منطق تطبيقي در ايران نوشته شده، به چهار دسته تقسيم ميشود: 1. آثاري كه به منطق قديم حمله ميكنند، 2. آثاري كه به منطق جديد حمله ميكنند، 3. آثاري كه در برابر آن رويكرد اول به دفاع از منطق قديم برخاسته است، و 4. آثاري كه به ترجمه از منطق قديم به جديد ميپردازند، بدون اينكه بخواهند به يك طرف بتازند يا به دفاع از يك طرف برخيزند.
درباره نگاه اول ميتوانيم كتاب مدخل منطق صورت از غلامحسين مصاحب را معرفي كنيم، كه سال 1334 منتشر شد و نيز مقالاتي كه ضياء موحد در بازه زماني سالهاي 1366 ـ 1382 نگاشته است. براي نمونه، موحد در سخنرانيهاي گوناگوني، از پيتر گيج اين جمله را نقل ميكند كه كسي كه منطق قديم را خوانده باشد، اساساً منطق جديد را نميفهمد.
در رويكرد دوم، يعني در حمله به منطق جديد، تنها كسي كه من در اين رويكرد ديدهام، مهدي حائري يزدي است كه در سال 1360، اشتباه خانمانسوزي را به منطق جديد نسبت ميدهد و اتفاقاً اين رويكرد بوده كه سبب شده است ضياء موحد بكوشد از منطق جديد دفاع كند، دفاعي كه بيشتر حمله به منطق قديم بوده است.
اما رويكرد سوم؛ حميد وحيد دستجردي از پيشگاماني است كه از منطق قديم دفاع كرده و در دو مقاله در همان سال 66 با ضياء موحد به بحثهاي چالشي پرداخته است. بعدها لطفالله نبوي، در سال 69، عليرضا قائمينيا در سالهاي 72ـ74، عسكري سليماني اميري در همان سالها، مرتضي حاجي حسيني در سالهاي 75 تا كنون و ديگراني كمتر شناخته شده، كوشيدهاند از منطق قديم دفاع كنند.
رويكرد چهارم، ترجمه از منطق قديم به منطق جديد است. نيكولاس رشر، اولين كسي است كه درباره منطق قديم اسلامي و منطق جديد، دست به ترجمه زده وكارهاي بسيار ارزندهاي هم انجام داده است. او چهل ـ پنجاه سال پيش (دهههاي 1960 و 1970) آثار بسيار خوبي در عرصه معرفي منطقدانان مسلمان به غرب و ترجمه آثار ايشان به منطق جديد داشته، كه در آن زمان كار بسيار بزرگي بوده است. لطف الله نبوي در سال 1381 برخي از مقالههاي رشر را در كتابي به نام منطق سينوي به روايت نيكلاس رشر ترجمه و به همراه مقالاتي از خود منتشر كرده است. عادل فاخوري، منطقدان لبناني، نيز در سال 1980 كتاب منطق العرب من وجهه نظر المنطق الحديث را نوشته و به ترجمه منطق شرطي، منطق موجهات و منطق نسبتهاي چهارگانه پرداخته است. غلامرضا ذكياني اين كتاب را در سال 1387 به فارسي برگردانده و با عنوان منطق قديم از ديدگاه منطق جديد منتشر كرده است.
نوشتههاي بنده در منطق تطبيقي از سال 1386 تا كنون نيز در اين رويكرد چهارم جاي ميگيرد و تلاشام بر اين بوده تا به مواردي بپردازم كه در آثار رشر، فاخوري و نبوي به زبان منطق جديد ترجمه نشده است. اين موارد شامل اينها است: مقولات عشر، قضيههاي حقيقيه، خارجيه و ذهنيه؛ موجهات خاص (مانند سه تفسير از مشروطه عامه، تفسيرهاي موجهات وقتيه و منتشره و … )، حمل اولي و شايع، تعهد وجودي و انواع آن، دشواريهاي قاعده عكس نقيض و دنبالههاي آن (نقض موضوع و نقض طرفين)، انواع لزومي؛انواع اتفاقي، سورهاي شرطي، و انواع عموم در منطق و اصول فقه (عموم استغراقي، بدلي و مجموعي).
ضياء موحد در دوره دوم كارهاي خود در منطق تطبيقي در ده سال گذشته از رويكرد نخست به رويكرد چهارم منتقل شده و به ترجمه انديشههاي منطقي سهروردي به زبان منطق جديد علاقهمند شده است. به تازگي برخي منطقدانان غربي مانند پل تام (Paul Thom) در سالهاي 2008 و 2010 به صورتبندي قضاياي حقيقيه در آثار ابنسينا و اثير الدين ابهري پرداخته و راههاي تازهاي فراروي پژوهشگران بازکرده است.
ميتوان گفت، حاصل اين ترجمهها اين بوده كه قوت هر يك از منطق جديد و قديم را به خوبي نشان ميدهد. با توجه به اين صورتبنديها ميبينيم كه هم منطقدانان قديم به صورت شگفتآوري به نكتههاي بسيار ژرفي پيبردهاند و هم منطقدانان جديد به صورت شگفتآورتري آشفتگيهاي منطق قديم را زدوده و به پيشبرد بحثها ياري رساندهاند.
رهنامه: آيا ميتوانيم نام رويكرد چهارم را بازشناسي منطق قديم با ابزارهاي منطق جديد بگذاريم؟
استاد: بله. «بازشناسي» عنوان مناسبتري است.
رهنامه: در اين پژوهشهاي منطق تطبيقي، سهم منطقدانان حوزوي را كه طبيعتاً بايد تخصصشان بيشتر در منطق قديم باشد، هر چند با منطق جديد هم آشناييهايي دارند، چهقدر ميدانيد؟
استاد: من تنها دو تن از حوزويان را به ياد دارم كه وارد مباحث منطق تطبيقي شدهاند، آن هم در رويكرد سوم. يكي عليرضا قائمينيا، كه سالهاي 72 تا 74، چند مقاله خوب در اين زمينه منتشر كرده است كه بيشتر در دفاع از حملاتي كه ضياء موحد مطرح كرده بود مينوشت و ديگري عسكري سليماني اميري است كه در دهه هفتاد به مباحث تطبيقي فلسفه منطق (و نه منطق صوري) ميپرداخت و طبيعتا در رويكردهاي چهارگانه بالا جاي نميگيرد مگر تا حدود اندكي در رويكرد سوم.
رهنامه: پژوهشهاي منطقدانان حوزوي را در كل پژوهشهايي كه در منطق تطبيقي شده است، در زمينه تعداد مقالهها، اثرگذاري، قابل اعتنا و ژرف بودن و جامعيتشان، چهقدر ميبينيد؟
استاد: تا كنون به پژوهشهاي منطقي حوزويان چنين نگاهي نداشتهام، ولي گمان ميكنم چندان برجسته نيست. اولاً از اين دو تن كه نام بردم، نفر اول كار را رها كرده و به مباحث فلسفه دين منتقل شده و از فضاي منطق تطبيقي خارج شده است. عسكري سليماني اميري، هرچند ورود داشته، ولي بيشتر به منطق قديم پرداخته است. با تأسف بايد بگويم كه نوشتههاي اين دو پژوهشگر بعدها پيگيري نشده است نه از سوي خود اين دو تن و نه از سوي ديگران.
متأسفانه، در كشور ما معضل بزرگي نه تنها در زمينه منطق، بلكه در كل فلسفه، وجود دارد كه افراد مقالههاي همديگر را نميخوانند. بگذريم از اينكه ارجاع هم نميدهند و ارجاع دادن به مقالههاي همديگر را به نوعي كسر شأن خود يا توهين به ابنسينا، خواجه نصير و ملاصدرا ميدانند. (براي نمونه، يكي از مقالههايم را به يكي از نشريات علمي ـ پژوهشي كشور فرستاده و در ضمن آن، برداشت يكي از استادان دانشگاههاي مهم كشور درباره شرطيات ابنسينا را نقد كرده بودم. داور نشريه در حاشيه مقاله نوشته بود كه «آوردن نام فلاني در كنار نام بزرگاني مانند ابنسينا و خواجه نصير وهن اين بزرگان است». در پي اين داوري، نشريه چاپ مقاله را به حذف اين بخش از مقاله وابسته كرد؛ بدا به حال اين نشريه دوران پست مدرن! و بدا به حال آن داور قرون وسطايي!).
در اين پنج سالي كه درباره منطق تطبيقي مقالات متعددي نوشتهام، تقريباً كسي پيگيري نكرده است و در صورت پيگيري، اين كار را در سكوت انجام داده است (مگر دو مورد كه مقالههاي ايشان را نقد كرده بودم و آنها به پاسخگويي برخاستند و اگر آن انتقادها نميبود اين پاسخها هم در نميگرفت). مقالههاي بنده بيشتر يك«مونولوگ» و «حديث نفس» را شكل داده است تا يك «ديالوگ» و «گفتگو»ي سازنده را.
رهنامه: به غير از كتاب مدخل منطق صورت از غلامحسين مصاحب و منطق سينوي به روايت نيكولاس رشر، كه لطفالله نبوي آن را فراهم كردند، در زمينه منطق تطبيقي چه كتابهايي وجود دارد؟
استاد: يك منبع خوب ديگر در اين زمينه، چنان كه گفتم، كتابي از عادل فاخوري است، منطق العرب من وجهه نظر المنطق الحديث، كه غلامرضا ذكياني آن را ترجمه و با نام منطق قديم از ديدگاه منطق جديد منتشر كرده است. كتاب، كتابِ خيلي خوبي است. تنها ايرادش اين است كه فرمولهاي منطق جديد اين كتاب، فرمولهاي استاندارد منطق جديد نيست. اگر اين كتاب با فرمولهاي استاندارد منطق جديد، بازنويسي و بازنشر شود، بسيار اثرگذار است. كتاب ديگري از لطفالله نبوي، به نام تراز انديشه نيز در سال 1385 منتشر شده است كه برخي مقالههاي آن مربوط به منطق تطبيقي است. ضياء موحد هم كتابي به نام از ارسطو تا گودل منتشر كرده است كه چند مقاله تطبيقي دارد. من هم كتابي به تازگي منتشر كردهام با عنوان منطق خونجي و سعي كردهام نوآوريهاي افضل الدين خونَجي را به زبان منطق جديد، معرفي كنم و مقداري به نقد و بررسي بپردازم. با اطمينان ميتوان گفت كه خونجي مهمترين و خلاقترين منطقدان مسلمان پس از ابنسينا است.
رهنامه: اگر ممكن است، فهرستي اجمالي از مباحث منطق تطبيقي و سرفصلهاي مهم آن ارائه دهيدكه بايد پژوهشگران ما در حيطه منطقپژوهي و منطق تطبيقي به آنها بپردازند.
استاد: مباحث منطق تطبيقي در يك دستهبندي كلان به چهار بخش تقسيم ميشود و بايد در همه آنها كاوش صورت بگيرد. 1. مباحث الفاظ و مباحث مقدماتي منطق، 2. مباحث تصورات، 3. مباحث صوري تصديقات، و در نهايت نيز 4. مباحث فلسفه منطق.
يكي از مباحث الفاظ و مقدماتي منطق قديم كه قابل تطبيق به منطق جديد است، بحث مقولات عشر است چرا كه مفهوم «مقوله» با مفهوم«محمول» در منطق جديد تا اندازهاي مطابقت دارد. براي نمونه، محمولهاي مرتبه اول و دوم در منطق جديد با معقولهاي اول و ثاني در منطق قديم گره ميخورد (ميتوان نشان داد كه برخلاف گمان بسياري از انديشمندان قديم، بيشتر مقولههاي عشر در واقع معقول ثاني هستند). محمولهاي يكموضعي و دوموضعي در منطق جديد با مقولههاي اضافي و غيراضافي پيوند مييابد. مقولههاي اضافي (افزون بر خود مقوله اضافه) عبارتاند از متي، أين، فعل، انفعال، وضع و ملك و مقولههاي غيراضافي عبارتاند از جوهر، كم و كيف.
درباره مباحث تصورات، دو بحث عمده داريم؛ نسبتهاي چهارگانه و كليهاي پنجگانه. نسبتهاي چهارگانه بين مصاديق دو مفهوم از سنت منطقي خودمان، پارادوكسهاي زيادي در موردش به وجود آمد، به ويژه در مفاهيم تهي و فراگير و معماي كاتبي كه در پي اين مطرح شد كه اين پارادوكسها و معماها با بحث تعهد وجودي كه در منطق جديد است ارتباط جدي دارد.
براي نمونه، دو مفهوم تهي (تهي يعني خالي، يعني مفهومي كه مصداق ندارد) مثل مربع دايره و مربع دايره مثلث را در نظر بگيريد. اين دو مفهوم تهي چه نسبتي با هم دارند؟ عموم و خصوص مطلق هستند؟ عموم و خصوص من وجه هستند؟ تساوي هستند يا تباين هستند؟ به نظر شما چيست؟
رهنامه: مصداق ندارند و تحقق مصداق برايشان ناممكن است. اگر ممكن بود، داخل اين بحث ميشدند. اما چون ممكن نيست موضوعاً خارج از بحث نسبتهاي چهارگانه است.
استاد:نه؛ تخصصا خارج نيستند. افضلالدين خونجي، نخستين كسي است كه نسبتهاي چهارگانه معروف (نسبتهاي تساوي، تباين، عموم و خصوص مطلق و عموم و خصوص من وجه) را بيان كرده است (پيش از او، ابو حامد محمد غزالي نسبتهاي چهارگانه ديگري را معرفي كرده بود كه در آن، به جاي تباين، نوع ديگري از عموم و خصوص مطلق قرار داشت). خونجي در مقسم اين نسبتها هرگز شرط نكرده است كه مفهومهايي كه در دو طرف اين نسبتها قرار ميگيرند تهي نباشند. اين قيد را ندارد، و اين معماها بعدها به وجود آمده است. اين معمايي است كه نجمالدين كاتبي آن را به عنوان يك پارادوكس و معما از خواجه نصير طوسي ميپرسد. خواجه پاسخي ميدهد، ولي كاتبي قانع نميشود. خواجه دوباره جواب ميدهد، و كاتبي بار ديگر قانع نميشود و اين مسئله گشوده ميماند. به اين سادگي كه فعلاً به نظر ميرسد، نيست.
رهنامه: ارتباط اين با منطق جديد چه ميشود؟ اين بحث در فضاي منطق قديم بود. اين پارادوكس وجود دارد و اين معما بيپاسخ مانده است.
استاد: ارتباط اين است که در منطق قديم، نسبتهاي چهارگانه را با محصورههاي چهارگانه گره زدهاند؛ براي نمونه، گفتهاند كه «تساوي» با دو موجبه كليه و «تباين» با دو سالبه كليه معادل است. اكنون ميتوان پرسيد كه كه آيا گزارهاي كه موضوعش تهي است، ميتواند صادق باشد يا نه؟ براي نمونه، «هر مربع دايره، مربع است» را در نظر بگيريد. اين جمله صادق است يا صادق نيست؟از آنجا كه ملاك نسبتهاي چهارگانه محصورههاي چهارگانه است، براي بررسي رابطه عموم و خصوص ميان «مربع دايره» و «مربع» يا ميان «مربع دايره» و «مربع مثلث» بايد گزارههاي محصوره زير را بررسي كنيم: «هر مربع دايره مربع است» و «برخي مربع دايره مربع مثلث است». اين دو جمله صادقاند يا كاذب؟ اما صدق و كذب اينها به تعهد وجودي اين گزارهها وابسته است، بحثي كه در منطق تطبيقي نزاعهاي بسياري در پيرامون آن درگرفته است. ميبينيم كه بحث نسبتهاي چهارگانه خود به خود به بحثهاي مهمي در منطق جديد گره ميخورد و از اين رو موضوع بحثهاي منطق تطبيقي قرار ميگيرد. از آنجا كه نسبتهاي چهارگانه با محصورههاي چهارگانه بيان ميشوند و اين محصورهها به تهي بودن موضوع حساس هستند، طبيعتاً نسبتهاي چهارگانه نيز به تهي بودن موضوع حساس ميشوند.
براساس صورتبندي منطق جديد، اصولا پارادوكس كاتبي پديد نميآيد، چون در منطق جديد كلاسيك، محصورههاي كلي تعهد وجودي ندارند. در واقع، پيشفرض پديد آمدن معماي كاتبي اين است كه بگوييم شرط صدق قضيه موجبه وجود مصداق است.
اين بحث دامنه گستردهاي دارد. يكي از دامنههايش، معاني واژه «امكان» است. كاتبي به جاي مثال «مربع دايره» مثالهاي «ناممكن عام» و «ناممكن خاص» را مطرح ميكند. ما معمولاً امكان را سلب ضرورت از طرف مخالف ميدانيم، در حالي كه كاتبي اين معنا از امكان را اراده نميكرده است. او معناي سومي از واژه «امكان» را اراده ميكند كه نه با امكان عام مصطلح يكي است و نه با امكان خاص مصطلح. اين معنا عبارت است از «سلب ضرورت از احد الطرفين»كه هم شامل ممكن است، هم شامل ممتنع و هم شامل واجب!
معناي «سلب ضرورت از احد الطرفين» را دقيقتر ببينيم. اگر سلب ضرورت از دو طرف باشد، «امكان خاص» است؛ اگر سلب ضرورت از طرف مخالف باشد، «امكان عام» است؛ اما اگر سلب ضرورت از احد الطرفين باشد، كاتبي به پيروي از فخر رازي اين را هم «امكان عام» مينامد (شايد براي پيشگيري از تداخل اصطلاحات و اشتراك لفظ كه رهزن است، بهتر باشد اين را «امكان اعم» بناميم). اين معناي سوم، همه اشيا، حتي ممتنعات را هم شامل ميشود. اما همين اصطلاح سوم يكي از بحثهايي است كه مورد نزاع است؛ براي نمونه، زينالدين كشي ميگويد اين معناي امكان، معناي نادرستي است. او اين معناي سوم را به ابنسينا و فخر رازي نسبت ميدهد و هر دو را در اين زمينه تخطئه ميكند.
رهنامه: لطفاً درباره ارتباط با بحث تعهد وجودي، توضيح بدهيد.
استاد: در منطق قديم، گزارههاي موجبه متعهد به وجود موضوع هستند، يعني اگر موضوع وجود نداشته باشد، كاذب هستند، ولي گزارههاي سالبه تعهدي به موضوع ندارند، يعني اگر موضوع نباشد، صادق هستند. برخلاف منطق قديم كه تعهد وجودي را به ايجاب و سلب مربوط ميداند، در منطق جديد، تعهد وجودي به كليت و جزئيت مربوط ميشود. از ديدگاه منطق جديد، جزييها تعهد وجودي دارند و بنابراين، اگر موضوع آنها موجود نباشد، جزييها كاذب هستند. بنا به اين ديدگاه، گزارههاي كلي تعهد وجودي ندارند و بنابراين، اگر موضوع گزارههاي كلي موجود نباشد، اين گزارهها صادق هستند.
رهنامه: مثلاً «مربع مثلث مربع است» صادق است؟
استاد: اين گزاره مهمله است. اگر آن را جزئيه در نظر بگيريد «برخي مربعهاي مثلث، مربع هستند» منطق قديم و جديد هر دو آن را كاذب ميدانند؛ اما اگر آن را كليه در نظر بگيريد «هر مربع مثلث مربع است» ميان منطق قديم و جديد نزاع درميگيرد: منطق جديد ميگويد كه اين گزاره كلي صادق است، ولي در منطق قديم ميگويند كاذب است.
البته در منطق قديم با يك نگاه ديگر ميگويند كه اين قضيه كليه قضيه حقيقيه است و از اين رو صادق است. آنها قضيه خارجيه را اصولا محصوره نميدانند (بلكه آن را تعدادي قضيه شخصيه به شمار ميآورند). از ديدگاه قدما، گزاره«هر مربع مثلث، مربع است» اگر حقيقيه باشد صادق است و اگر خارجيه باشد كاذب. يعني بحث نسب اربع به قضاياي حقيقيه و خارجيه گره ميخورد! در اين بحث، منطقدانان قديم كمي دچار آشفتگي ميشوند: گاهي قضيه خارجيه را ملاك قرار ميدهند و گاهي قضيه حقيقيه را. اين تشتت در منطق قديم هست. طبيعتاً بايد بياييم نسب اربعه را مشخص بكنيم. كدام يكي از قضاياي حقيقيه يا خارجيه را ميخواهيم ملاك بررسي قرار بدهيم. اين كاري است كه انجام نشده و به پژوهش نياز است.
رهنامه: درباره نسبتهاي چهارگانه بحث كرديد؛ درباره كليهاي پنجگانه و ارتباط آن با منطق جديد بگوييد.
استاد: درباره كليهاي پنجگانه (جنس و نوع و فصل و عرض عام و عرض خاص)، يكي از مباحث مهم اين است كه كليهاي پنجگانه به يك تقسيم پيشين وابسته است: تقسيم به «ذاتي» و «عرضي». ذاتي و عرضي در منطق جديد و فلسفه جديد، چندان مورد قبول منطقدانان و فيلسوفان معاصر نيست. معدودي از فيلسوفان معاصر به اين تفكيك تن ميدهند. اين بحث به بحثهاي فني در منطق موجهات و منطق ربط و به بحثهاي دشوارتري در فلسفه اين دو منطق دامن ميزند كه در اينجا نميتوانيم وارد آن بشويم. در واقع، موافقت و مخالفت با ذاتي و عرضي به موافقت و مخالفت با منطق موجهات و منطق ربط ميانجامد.
رهنامه: همان طور كه اشاره فرموديد، در بحث منطق تطبيقي، پژوهشهاي متعددي با رويكردهاي متفاوتي انجام شده است. اگر ممكن است، به آسيبشناسي اين منطقپژوهيها بپردازيد تا مسيري را كه تا كنون منطقپژوهي پيموده، بشناسيم و ببينيم چه نواقصي داشته است، تا در آينده بشود با توجه به اين پاسخ اين موارد را برطرف كرد.
استاد: گاهي آسيبشناسي خود منطق تطبيقي مورد نظر است وگاهي آسيبشناسي پژوهشهايي كه در منطق تطبيقي صورت گرفته است. درباره آسيبهاي خود منطق تطبيقي ميتوان گفت كه بزرگترين آسيب ناآشنايي با منطق، به طور عام است. بسياري در جامعه فلسفي كشورمان، اصلاً منطق را جدي نميگيرند. دليلش اين است كه منطق را در حد كتاب مظفر ميخوانند و پس از آن، در هيچ كجاي فلسفه از آن استفاده نميكنند. طبيعتاً اين ناآشنايي با اهميت منطق، به منطق تطبيقي هم سرايت ميكند.
آسيب دوم، ناآشنايي با منطق جديد، به طور خاص است. بسياري از استادان فلسفه در ايران، واقعاً با منطق جديد آشنا نيستند. خيليهايشان حتي يك سطر منطق جديد نخواندهاند. آنها هم كه خواندهاند، در حد كتاب درآمدي بر منطق جديد ضياء موحد مطالعه كردهاند، در حالي كه اين كتاب عنوانش «درآمد» است، خود «منطق جديد» نيست. منطق جديد از منطق موجهات جديد، آغاز ميشود. بحثهاي فلسفي منطق از درون بحثهاي منطق موجهات جديد در ميآيد كه سخنان كريپكي و متافيزيك جديدي كه طراحي كرده و بحثهاي بسيار مختلف ديگري دارد.
آسيب سوم، ناآشنايي با منطق قديم، به طور اخص است، يعني سنت فلسفي كشور ما در حد مظفر منطق قديم را ميشناسد. حال گروهي بيشتر كوشيده و جوهر النضيد يا شرح شمسيه يا شرح اشارات را خواندهاند كه منابع دست دوم منطق به شمار ميروند. منابع دست اول منطق، شفاي ابنسينا، كشف الاسرار خونجي، اساس الاقتباس خواجه نصير است. معمولاً در حوزه، اين منابع درجه يك خوانده نميشود و كسي كه منطق قديم را نميشناسد، طبيعتاً نميتواند به منطق تطبيقي بپردازد.
يك دليل فرعي مسئله اين است كه بيشتر افرادي كه در جامعه فلسفي ما هستند، گمان ميكنند ما يك منطق به نام منطق قديم و يك منطق، به نام منطق جديد داريم. اگر كسي بخواهد تطبيق ميكند؛ اين دو را با هم تطبيق بكند، در حالي كه اين گمان از پايه نادرست است. درون منطق قديم، منطقهاي بسيار گوناگوني داريم. منطق ابنسينا با منطق فخر رازي، منطق فخر رازي با خونجي و منطق خونجي با خواجه نصير، فرق ميكند. اينها با هم خيلي فرق دارند و ما تفاوتها را نميدانيم.
معضل بزرگی نه تنها در زمینه منطق بلکه در کل فلسفه وجود دارد که افراد مقاله های همدیگر را نمی خوانند. بگذریم از اینک ارجاع هم نمی دهند و ارجاع دادن به مقاله های همدیگر را به نوعی کسر شأن خود یا توهین به ابن سینا، خواجه نصیر و ملاصدرا می دانند.
بيشتر كساني كه نگاه بيروني به منطق تطبيقي دارند، فكر ميكنند منطق جديد نيز يك منطق است و هيچ نزاع و دعوايي در آن نيست. در منطق جديد، بزرگترين دعواها و نزاعها شكل گرفته و سيستمها و نظامهاي نااستاندارد بسيار زيادي پديد آمده است.
رهنامه: در منطقپژوهيهايي كه در غرب اتفاق ميافتد، ميبينيم كسي همچون رشر، چند سال از عمرش را با ابزارهايي كه در منطق جديد كشف شده است براي بازشناسي منطق سنتي صرف ميكند. آيا غير از او، كسان ديگري هم در بين منطقدانان بزرگ معاصر غرب هستندكه به آثار منطقدانان مسلمان علاقهمند باشند و بكوشند آنها را فرمولبندي كنند؟
استاد: متأسفانه فراوان نيست. از محمد لگنهاوزن شنيدم كه از نيكولاس رشر پرسيده بود: اين همه منطق عربي كار كرديد و زحمت كشيديد، چرا ادامه نداديد؟ گفت: ديدم كسي مقالههايم را نميخواند. كسي مانند رشر، چون مقالاتش خواننده پيدا نكرد، كار را رها كرد.
رهنامه: انتظار داشت منطقدانان مسلمان امروز پاسخي بدهند يا صحبتي بكنند.
استاد: خير؛ انتظار داشت منطقدانان غربي مقالات او را بخوانند و كارهايش را ادامه دهند (و گرنه بعيد است به منطقدانان مسلمان آن روز اميدي داشته باشد). اگر كسي بداند كه ارث او به فرزندانش نخواهد رسيد طبيعتا انگيزهاش براي گردآوري مال دنيا و انباشتن آن براي فرزندان و نوادگان خود را از دست خواهد داد.
با اين همه، كار او در درازمدت اثرگذار بوده است. در غرب برخي بزرگان منطق جديد را ميبينيم كه عميقا درباره منطق اسلامي پژوهش ميكنند. براي نمونه، از الن باك(Alan Back) چندين مقاله ديدهام. او با استناد به مسائلي در منطق ابنسينا فرمولبندي جديدي براي محصورههاي چهارگانه در منطق جديد پيشنهاد داده است. نمونه ديگر ويلفريد هاجز (Wilfrid Hodgez) است كه مدتي است وقت خود را براي منطق ابنسينا گذاشته است. او از متخصصان شناخته شده در منطق جديد است و در مباحث منطق جديد، كتابهايي دارد كه يكي از آنها با نام راهي نو در منطق به فارسي ترجمه شده است. (اين كتاب روش نموداري را مطرح كرده است). ديگري توني استريت (Tony Street) است كه كتاب اشارات ابنسينا را حفظ است. ديگري خالد الرويهب كه اصالتاً عرب زبان است و فكر ميكنم، اهل مصر باشد، ولي در هاروارد پژوهش ميكند. او كتاب كشف الاسرار عن غوامض الافكارخونجي را تصحيح كرده كه كتاب بسيار سنگين و دشواري است و توانسته از پس آن بر بيايد. او هم اكنون در حال تصحيح شرح كاتبي بر كشف الاسرار خونجي است كه اگر چاپ شود، شرحي بسيار غني و خوب است و ميتواند راهگشاي فهم خونجي باشد. از پل تام هم كه نام بردم. او فرمولبنديهاي جالبي از قضيه حقيقيه در ابهري داده است. فرد ديگري به نام هنريك لگرلوند (Henrik Lagerlund)، درباره مباحث منطقي در قرون وسطي و نيز ابنسينا و خواجه نصير مقالاتي دارد. ديگراني نيز هستند كه به ويژه روي آثار ابنسينا كار ميكنند؛ اهميت ابنسينا را تشخيص دادهاند و آثارش را ترجمه ميكنند. اين در حالي است كه ما از ميراث خود غافليم. ما از كتاب شفا يك چاپ يا تصحيح منقح نداريم. چاپ پنجاه سال پيش مصر است كه خطاهاي زيادي دارد.
رهنامه: براي رسيدن به وضعيت مطلوب چه كارهايي بايد انجام شود؟
استاد: پژوهش در منطق تطبيقي دست كم دو پيشنياز دارد؛ يكي اينكه آثار منطقدانان مسلمان، تصحيح و چاپ شود؛ ديگري اينكه تاريخ منطق دوران اسلامي نگاشته شود. اين دو موضوع را جداگانه بحث ميكنم:
درباره تصحيح و چاپ آثار منطقي قدماي خودمان، خوشبختانه بايد بگويم كه امروزه بسياري از اين آثار در دانشكده الهيات دانشگاه تهران، به صورت پاياننامه يا رساله دكترا تصحيح شدهاند ولي متأسفانه يا تصحيح قابل اعتمادي نبودهاند يا به چاپ نرسيدهاند. بسياري از اينها در دسترس نيست. خيلي از آثار هم تصحيح نشده و به صورت نسخه خطي در كتابخانهها خاك ميخورد يا به صورت ميكروفيلم يا سي دي در نهانخانههاي كتابخانههاي اين سو و آن سوي جهان پراكنده است. به تازگي با برخي از اين نسخ خطي آشنا شدهام. براي نمونه، نسخه خطي كتاب حدايق الحدايق از زين الدين كَشّي (قرن ششم و هفتم) و دو كتاب القسطاس في المنطق و شرح القسطاس هر دو از شمس الدين سمرقندي (قرن هفتم) كه نجفقلي حبيبي از كتابخانههاي استانبول به ارمغان آورده بود و هم اكنون در ميان انبوهي از نسخ خطي ديگر در يك هارد ديسك در گوشهاي از مؤسسه پژوهشي حكمت و فلسفه ايران به كناري افتاده است. بيشتر ما يا نام اين دو منطقدان را نشنيدهايم يا اگر شنيدهايم چندان او را نميشناختهايم و ديدگاهها و نوآوريها و احيانا كژيها و ناراستيهاي كار او را نميدانستيم. كتاب شرح القسطاس سمرقندي پر از ايدههاي نو و بكر است. او درك بسيار عميقي داشته است. با ابنسينا و خيلي از بزرگان ديگر، مخالفت كرده و حرف خودش را زده است. رياضيدان بوده و ذهن رياضي توانايي داشته است. افزون بر اين دو، منطقدانان ديگري هم داريم كه گمنام هستند. اينها بايد شناخته شوند. اگر شناخته نشوند، كار را كجا و روي چه منابعي انجام بدهيم؟ بايد شناخته شوند، آثارشان تصحيح، ترجمه، و شرح داده شود. اگر اين كتابها و پژوهشهاي قوي را در تاريخ منطق اسلامي داشته باشيم، آن موقع اين امكان فراهم ميشود. تا وقتي اين اتفاق نيفتد، پژوهشهاي ما در منطق تطبيقي، پژوهشهاي موردي خواهد بود.
درباره تاريخ منطق اسلامي بايد بگويم كه وضع ما اسفبارتر از اين است و هيچ كار درخوري در اين زمينه حتي آغاز نشده است. ما نيازمند تاريخي هستيم كه به صورت يك پيوستار، صرفاً زندگي و شرح حال بزرگان و منطقدانان نباشد، بلكه سير تحول منطق و مسئلههاي منطقي را نشان بدهد. وقتي شفا را ميخوانيم، خيلي جاها ميبينيم ابنسينا افرادي را نقد ميكند كه نميدانيم چه كساني هستند و دقيقاً چه حرفهايي زدهاند. اينها واسطهاي ميان ارسطو و منطقدانان مسلمان هستند، شارحان ارسطو كه مسلمانان فهم خود از منطق ارسطو را تا اندازه بسياري به آنها وام دارند و ما اكنون آثارشان را در دسترس نداريم. بيشتر اينها به زبان يوناني است. بعضيها هم احتمالاً به زبان لاتين است. اينها به زبان انگليسي، ترجمه شده است. اينها بايد به زبان فارسي و به سنت خودمان ترجمه شود. ما آنها را هم ببينيم. اگر اينها را در بياوريم و بدانيم چه گفتهاند، ميتوانيم بفهميم ابنسينا چه دارد ميگويد؛ در اين صورت، مرجع ضماير در كتاب شفا مشخص ميشود. در بسياري از موارد براي ما معلوم نيست كه ابنسينا چه چيزي را نقد ميكند؛ زيرا گزارشي كه از شارحان ميگويد، ناقص است. از اين گزارش نميفهميم، چه گفتهاند. بنابراين، ايرادهاي ابنسينا به آنها را درست نميفهميم. براساس اين ايرادها، ابنسينا پيشنهادهايي ميدهد كه براي ما واضح نيست.
ما بايد بفهميم برداشت منطقدانان قديم از قضيه، حمل و استدلال چه بوده است؟ چرا مثلاً ميانشان اختلاف بوده است. آنها آدمهاي عاقل و معقولي بودند. گاهي حرفهايي ميزنند كه با هم تعارض بسيار دارد. ارسطو ميگويد: صغراي ممكنه، منتج است، ولي خونجي به شدت مخالفت ميكند. ميگويد: صغراي ممكنه، منتج نيست. حتماً بايد صغرا بالفعل باشد. چرا اين حرف را ميزند؟ چرا ابنسينا كه خودش فعليت را در موضوع شرط گرفته، حرف خونجي را نزده است؟ اين نشان ميدهد كه ما برداشت درستي از حرف اينها نداريم. واقعا ابنسينا چه برداشتي از «قضيه» داشته است؟ وقتي اينها را نميدانيم، طبيعتاً نميتوانيم مدعي باشيم فلسفهشان را فهميدهايم. نگاهي كه ابنسينا به قضايا دارد، همه قضيه حقيقيه است. ما اگر قضيه حقيقيه را درست نفهميده باشيم، شايد كل فلسفه او را درست نفهميده باشيم. مطلوب اين است كه ما به اندازهاي از توانايي برسيم كه بتوانيم اينها را شفاف ببينيم. امروزه اين شفافيت اصلاً وجود ندارد.
رهنامه: براي رسيدن به وضعيت مطلوب، دو مورد هم من بيفزايم؛يكي اينكه ما در آينده با همين عنوان «منطق تطبيقي»، كتاب يا كتابهاي درسي داشته باشيم كه در آن همان رئوسي كه فرموديد، تطبيق بشود. دوم اينكه ازحالت پذيرا و انفعال خارج شويم و به جايي برسيم كه پژوهشهايي به زبان منطق جديد و غرب عرضه بكنيم. در واقع، امروزه در ادبيات و پژوهشهاي منطقي دنيا، سهمي داشته باشيم و همان اندازه كه مقالههاي آنها را ميخوانيم، پژوهشهاي ما هم در آنجا در دايرهالمعارفها و ژورنالهايشان بازتاب داشته باشد.
استاد: بله، اشاره كردم كه منطقهاي نااستاندارد كه در منطق جديد بر ضد منطق جديد شوريدهاند و نضج يافته و شكل گرفتهاند، در واقع از فلسفه قديم و فلسفههاي سنتي الهام گرفتهاند، يعني آنها كاستيهايي را در منطق جديد و در منطق فرگه و راسل ديدند و گفتند اين ايدهها كم است. براي نمونه، ضرورت و امكان در منطق قديم و فلسفه وجود داشته است، ولي در منطق فرگه و راسل نبود و پس از كارهاي سي. آي. لوييس (C. I. Lewis) يك ادبيات گستردهاي به نام منطق موجهات جديد شكل گرفت يا ارزش سوم كه لوكاشويچ از ارسطو گرفت و به منطق جديد افزود. شرطي لزومي كه به منطق ربط انجاميد. مباحث وجود در منطق قديم، قاعده فرعيه و امثال اينها به منطق آزاد منتهي شد كه همه منطقهاي نااستانداردند، مخالف منطق جديدند؛ ولي همهشان به اندازه منطق جديد صوري و فرمال هستند.
همان طوركه آنها از فلسفه خودشان بهره بردند و منطق جديد را غني كردند، ما هم از فلسفه و منطق خودمان ميتوانيم سود بجوييم و منطق جديد را تقويت بكنيم. البته براي آنكه منطق جديد را تكميل و اصلاح بكنيم بايد حرف تازهاي داشته باشيم كه اين به دو پيشنياز وابسته است: يكي اينكه منطق قديم و فلسفه اسلامي را خوب خوانده باشيم و فهميده باشيم، ديگري اينكه منطق جديد و شاخههايش را خوب درك كرده باشيم. اگر يكي از اينها مشكل داشته باشد، كار ميلنگد.
ما امروزه در يك دوره جديد جنبش ترجمه هستيم. تا چند سال بايد سخنان غربيان در شاخههاي منطق و كتابهاي آنها را ترجمه كنيم. بايد شاخههاي جديد منطق را معرفي و بوميسازي كنيم وكتابهايي دربارهشان بنويسيم و از سويي، در كنارش آثار قدماي خودمان را نيز احيا كنيم. تطبيقهاي موردي كوچك انجام بدهيم. آهسته آهسته اين تطبيقها كليتر شود و به اندازهاي برسيم كه فردي مانند ابنسينا به جهان معرفي كنيم. ابنسينا كه يك روزه پديد نيامد. پيش از او، مترجمان بسياري ترجمه كردند، فارابي و كندي آمدند ونوشتههاي ارسطو را شرح كردند. اين شرحها بود كه فضا را براي ظهور ابنسينا فراهم ساخت. ما حتي شايد در سي چهل سال آينده نتوانيم به آن مقصود برسيم. ما بايد بتوانيم حرفها را خوب معرفي كنيم و دو طرف را با هم آشنا كنيم و آشتي بدهيم؛ آنگاه فارابيها و ابنسينا خود ظهور خواهند كرد.
رهنامه: دكتر، در بهبود رشد منطق تطبيقي، سهم حوزههاي علميه را چهقدر ميدانيد؟
استاد: به نظرم حوزههاي علميه، بالفعل سهم جدياي ندارند، ولي بالقوه سهم خيلي زيادي ميتوانند داشته باشند. استعدادها و بالقوههايي كه در حوزه وجود دارد، يكي تسلط حوزويان به زبان عربي و متون عربيِ منطق است كه در دانشگاهيان كمتر سراغ داريم. توانمندي ديگر در حوزهها، اين است كه منطق قديم به صورت رسمي در حد كتاب مظفرتدريس ميشود. گاه آموزش سنتي منطق قديم در حد شرح شمسيه يا جوهر النضيد را هم داريم كه بسيار ارزشمند است. اين دو مورد بالقوههاي خوبي براي منطق تطبيقي است. كسي كه با اين كتابها آشنا باشد، احتمال اينكه قدري منطق جديد به او آموزش داده شود و بيايد در منطق تطبيقي كار بكند، يقيناً خيلي زياد است.
مباحث منطق تطبیقی در یک دسته بندی کلان به چهار بخش تقسیم می شود و باید در همه آنها کاوش صورت بگیرد. 1. مباحث الفاظ و مباحث مقدماتی منطق، 2. مباحث تصورات، 3. مباحث صوری تصدیقات، 4. مباحث فلسفه منطق.
نكته ديگر، پيشنياز بودن منطق قديم براي فلسفه اسلامي است، يعني كساني كه فلسفه اسلامي را در حوزه در يك سطحي فراتر از سطح معمول ميخواهند بخوانند، به آنها سفارش ميشود كه نخست يك كتاب سنگين منطق قديم بخوانند و بعد به فلسفه اسلامي بپردازند؛ زيرا بسياري از اصطلاحات فلسفي ما با مفاهيم منطقي آميخته است. خود ملاصدرا را ببينيد كه در جلد يك اسفار، از قواعد منطقي استفادههاي بسياري كرده است، يعني از احكام منطقي نه تنها اصطلاحات، بلكه از قواعد و احكام منطقي، براي ايدههاي فلسفياش، استفادههاي فراواني برده است. اين هم ميتواند مؤيدي براي بالقوههاي زيادي باشد كه در حوزه وجود دارد.
رهنامه: راهكارهاي بهبود رشد منطق تطبيقي را نيز بفرماييد.
استاد: گمان ميكنم ترجمه آثار پژوهشگران غربي و عربزبان در منطق تطبيقي نخستين راهكار است. راهكار ديگر توجه به اين نكته است كه استادان منطق در حوزه فراوانند. اگر اين استادان يك دوره در حد كارشناسي ارشد، منطق جديد بخوانند، خيلي كمك ميكند تا بتوانيم منطق تطبيقي را پيش ببريم. اگر اين استادان، منطق جديد را در حد كارشناسي ارشد بدانند، ناخودآگاه وقتي بحثهاي منطق قديم را به طلاب ميگويند ميتوانند ايدهها را يادداشت كنند و بعدها در همايشهايي كه برگزار ميكنند اين ايدهها را به اشتراك بگذارند و كساني كه تخصصيتركار ميكنند، از آن ايدهها بهره ببرند. راهكار سوم راهاندازي رشته منطق جديد در مقطع كارشناسي ارشد براي طلاب در حوزه علميه قم در مراكزي همچون دانشگاه قم و مفيد و مؤسسه امام خميني و دانشگاه پرديس قم است. خوشبختانه هيئت علميهاي اين مراكز غالبا روحاني هستند و طبيعتاً اين نيروي بالقوه را دارندكه كار منطق تطبيقي را انجام بدهند.
رهنامه: در واقع، چه ارتباطي بين علم اصول و منطق جديد (كلاسيك يا ناكلاسيك همچون منطق تكليف و منطق بايايي) وجود دارد؟تا چه اندازه اين دو به هم نزديكند؟ آيا از نظر مباحث، همپوشاني دارند، در حدي كه بشود استفاده كرد؟ خيلي خلاصه و ساده، منطق تكليف و بايايي را معرفي كنيد كه آيا اينها يكي هستند يا دو چيزند. منطق ترجيح كه اگر فكر ميكنيد ارتباط دارند، اساساً از بين شاخههاي منطق جديد، كدام يك با اصول بيشتر مرتبط است؟ لطفاً در اين زمينه هم، توضيحي اجمالي بدهيد.
استاد: منطق تكليف يا منطق بايايي يا منطق امري(كه خيلي مطمئن نيستم تفاوت آنها را بدانم)درباره بايدها و نبايدهاست، چون بايد و نبايد (وجوب و حرمت) شبيه ضرورت و امتناع است چنان كه جواز و اباحه شبيه امكان است. در منطق موجهات جديد كه بسيار پيشرفت كرده است، اين مفاهيم با هم مقايسه شده و براي آن، منطقي به نام «منطق تكليف» ساخته شده است كه مفهوم بايد و نبايد و جايز است را در قبال ضرورت و امتناع و امكان بررسي ميكند. يك تفاوت مهم بين اين دو منطق اين است كه در منطق موجهات هر گزاره كه ضروري است، صادق است، ولي در منطق تكليف، هر امري كه بايدي است و واجب است لزوما محقق نيست. خيلي از انسانها به واجبات عمل نميكنند. بنابراين، اين يكي از تفاوتهاي مهم منطق موجهات و منطق تكليف است و البته تفاوتهاي ديگري هم دارند كه در منطق تكليف بررسي شده است.
ارتباط منطق تكليف با اصول فقه براي پارادوكسهاي بسياري است كه در منطق تكليف مطرح شده است كه بسياري از آنها با مباحث اصول فقه ما تطبيق پيدا ميكند. براي نمونه، بحث «وجوب مقدمه»، كه آيا وجوب ذيالمقدمه از آن ناشي ميشود يا نه؟ همچنين است بحث «تزاحم»كه وقتي دو امر بايدي با هم تزاحم پيدا ميكنند وجوب كدام يك به سود ديگري قرباني ميشود و وجوب كدام يك باقي ميماند؟ بخشي از اين بحثها در فلسفه اخلاق بوده و وارد منطق تكليف شده و بخشي ديگر در منطق تكليف طرح شده و به فلسفه اخلاق رفته است. البته گمان ميكنم منطق تكليف، تنها با بخشي از اصول فقه تطبيق ميكند؛ چرا كه در اصول فقه مسائل زباني بسيار گستردهاي داريم كه بسياري از آنها به منطق تكليف مربوط نميشود؛ براي نمونه بخشي از آن به فلسفه زبان مربوط است و بخشي هم به شاخههاي گوناگون منطق جديد.
رهنامه: منطق تكليف با منطق قديم بيارتباط است. منطق تكليف ضرورتهاي عملي را ميگويد و انشائيات ميپردازد در حالي كه منطق قديم درباره جملههاي خبري بحث ميكند.
استاد: بله همينطور است. البته بايد توجه كنيم كه آن مباحث منطقي و مورد نياز اصول فقه كه منطقدانان قديم بحث نكردهاند مانند همين منطق انشائيات (منطق بايدها و نبايدها) اصوليون ناگزير خودشان بحث كردهاند و احكام آن را استخراج نمودهاند. اگر اين بحثها به منطق جديد عرضه شود و سيستمهاي مورد نظر ساخته بشود اين وظيفه از عهده اصوليون برداشته خواهد شد و آنها ديگر به اين بحثها نخواهند پرداخت وبه منطقدانها ارجاع خواهند داد. ولي چون اين كارها در منطق قديم انجام نشده است، اصوليون مجبور بودهاند درباره اينها بحث بكنند. اگر فلسفة زبان امروز، به مباحث اصول و فقه وارد شود، خيلي از مسايل اصول فقه را ميتواند به درون خودش جذب كند و راه حلهاي تازه پيش نهد.