بسم الله الرحمن الرحیم
جلسات دهه محرم - شرح خطبه خط الموت - علم غیب امام علیه السلام
أهل البيت علیهم السلام
فهرست مباحث امامت
فهرست مباحث علم غیب انبیاء و اوصیاء و اولیاء علیهم السلام
جلسات دهه محرم - شرح خطبه خط الموت - علم غیب امام علیه السلام
فهرست جلسات مباحثه کلام و عقائد
جلسات مباحثه کلام و عقائد-علم غیب امام ع-جلسه اول
جلسات مباحثه کلام و عقائد-علم غیب امام ع-جلسه دوم
جلسات مباحثه کلام و عقائد-علم غیب امام ع-جلسه سوم
جلسات مباحثه کلام و عقائد-علم غیب امام ع-جلسه چهارم
جلسات مباحثه کلام و عقائد-علم غیب امام ع-جلسه پنجم
بسم الله الرحمن الرحیم
جلسه اول دهه محرم - شرح خطبه خط الموت - علم غیب امام علیه السلام
· |شروع فایل|
· این کتابی که الان میخواهم خطبهی شریفهی حضرت را از روی آن بخوانم کتاب معروف «اللهوف» از مرحوم سید ابن طاووس رضوان الله علیه است.
ایشان میفرمایند که «وروي أنه ((عليه السلام)) لما عزم على الخروج إلى العراق قام خطيبا فقال» کتابها در قرون مختلفی این روایت را آوردهاند، این کتاب مرحوم سید برای قرن هفتم است که میفرمایند «روی».
دو کتاب برای اواخر قرن چهارم و اوایل قرن پنجم است. سال 421 و 422 به بعد، وفات این دو معین است. در آن کتابها اسبق کتبی هستند که من این خطبه را در آن کتابها دیدهام.
یکی کتاب «نثر الدر» مال ابو سعد منصور ابن حسین آبی است. آبی یا آبه یا آوه قلعهای هست نزدیک ساوه، ساوه و آوه یا آبه و از قدیم اهل آنجا معروف بودند به تشیع. در کتابهای مختلف هم وصفشان آمده است .این منصور ابن حسین ابوسعد آبی مال آن محل هست و به وزارت هم رسیده است و خیلی در فضل معروف است و مورد احترام همه هست، حتی کتاب نثر الدرر ایشان در مصر ظاهراً چنانچه یادم میآید چاپ شده است بهعنوان یک کتاب ادبی خیلی خوب و الان هم در این سایت رسمی الشامل که همهی کتابها را دارد، این کتاب نثر الدرر از ابی سعد آبی موجود است. این خطبه در آن کتاب نثر الدرر ابو سعد آبی موجود است و الان در سایت رسمی الشامل میتوانید پیدا بکنید در کتاب نثر الدرر یا نثر الدر. این یک ماخذ است.
ماخذ دیگر در همان اواخر قرن چهارم و اوایل قرن پنجم کتاب «تیسیر المطالب» مال سید ابوطالب از بزرگان زیدیه هست. خودش از ذریه حضرت زید است. او با سند نقل میکند. ظاهراً آبی مرسل آورده است ولی در کتاب تیسیر سند برای آن ذکر کرده است.
همچنین خوارزمی مولف معروف در مقتلالحسین همین خطبه را با سند ذکر کرده است در مقتل الحسین. مرحوم سید هم اینجا بهصورت مرسل میآورد، در کتاب «کشف الغمه» علی ابن عیسی اربلی هم آمده است. در کتابهای متاخر مثل بحار و اینها آمده است. علیایحال این خطبه این حالت طوری است که معروف است و میتوانید در جاهای مختلف پیدا بکنید.
در اینجا دارد که «لما عزم على الخروج إلى العراق قام خطيبا فقال: " الحمد لله ماشاء الله ولاقوة إلا بالله وصلى الله على رسوله وسلم، خط الموت على ولد آدم مخط القلادة على جيد الفتاة، وما أولهني إلى أسلافي إشتياق يعقوب إلى يوسف، وخير لي مصرع أنا لاقيه، كأني بأوصالي تتقطعها عسلانالفلوات بين النواويس وكربلاء فيملان مني أكراشا جوفا، وأجربة سغبا لامحيص عن يوم خط بالقلم، رضى الله رضانا أهل البيت نصبر على بلائه، ويوفينا أجر الصابرين، لن تشذ عن رسول الله ((صلى الله عليه وآله وسلم)) لحمته وهي مجموعة له في حظيرة القدس تقربهم عينه وينجز بهم وعده، من كان باذلا فينا مهجته وموطنا على لقاء الله نفسه فليرحل معنا فإني راحل مصبحا إن شاء الله تعالى» این نسخهای است که مطابق با متن مرحوم سید ابن طاووس در کتاب لحوف است.
عبارت را خواندم. ببینید این خطبهی شریفه دلالت واضحی دارد بر اینکه امام علیه السلام در مکه وقتی عازم به عراق بودند، دارند اخبار را میخوانند و قضایای آینده را « كأني بأوصالي» این تعبیرات « لامحيص عن يوم خط بالقلم» قبلش و اول که فرمودند « خط الموت على ولد آدم مخط القلادة على جيد الفتاة» بنی آدم مرگ رابطهای که مرگ با آنها دارد، رابطهی گردنبند است برای خانمها، برای دختران و فتاه.
یعنی چه؟ « خط الموت على ولد آدم مخط القلادة على جيد الفتاة» خود عبارت یعنی چه که حضرت فرمودند؟ بعضی گفتند که چون تشبیه، یک وجهشبه میخواهد، وقتی شما میفرمایید زید اسد، وجهشبه این است که دم دارد؟ نه. وجهشبه چیست؟ وجهشبه شجاعت است، وجهشبه نیاز است. حضرت میفرمایند مرگ با انسانها، در مقتل خوارزمی دارد که «کمخط القلادة على جيد الفتاة» در چه وجهی، در چه حیثیتی امام علیه السلام تشبیه فرمودند مرگ را برای ما بنیآدم کلاً نسبت به گردنبندی که بر گردن یک خانم است. وجهشبه چیست؟
بعضی گفتند شاید زینت منظور است؛ یعنی مرگ یک نوع زینت است برای بنیآدم. همینطوری که وجه روشن گردنبند تزین فتاه است به این قلاده، پس موت هم زینت هست، زینتی است که اگر شهادت باشد، رفتنی باشد به سوی لقاءالله با خوبی، عدهای اینطور گفتهاند. این وجه خیلی قوی به ذهن نمیآید، نمیدانم اگر شما دفاعی از آن دارید بفرمایید، من میخواهم عرض کنم این وجه خیلی قوی نیست که بگوییم «مخط القلادة على جيد الفتاة» یعنی «الموت لبنی ادم زینه کما عن القلاده زینه» خیلی قوی به ذهن نمیآید، چرا؟ به خاطر اینکه الان کلام حضرت و سیاق خطبهی حضرت تناسبی با زینت ندارد، اگر هم داشته باشد بعضی انواع موت است، اگر بعضی انواع موت زینت هست، حضرت نمیفرمایند «خط الموت على ولد آدم» ولد آدم که همه یکجور نیستند، وجوه دیگری که من نمیخواهم خیلی طول بکشد، شما روی آن فکر بکنید، اگر دفاعی در این معنی دارید بفرمایید، یا حتی در تایید عرض من در رد این وجه.
وجه دیگری «خط الموت مخط القلادة» چطور؟ گردنبند از دانههایی تشکیل میشود که ردیف در سلک آن قرار میگیرد، بنیآدم هم همینطورند؛ مثل یک کاروانی که وقتی به مقصد میرسد شترها ردیف هستند و هرکدام نوبتش می رسد وارد کاروانسرا میشود و به مقصد میرسد، انسانها، ولد آدم هم که اینجا زندگی میکنند مثل همین دانههای این گردنبند، پشت سر هم مرگ آنها را در مییابد. این شعر معروفی هم هست
· يَا مَنْ بِدُنْيَاهُ اشْتَغَلْ وَغَرَّهُ طُولُ الأَمَلْ
· الموت يأتي بغتة ً والقبر صندوق العمل
آن حال، حالی است که دارند میآیند، دفعتاً دارند به مقصد میرسند، پس همینطور که این دانهها گردنبند را تشکیل میدهند، انسانها هم در صف هستند برای وصول به مرگ. « مخط القلادة على جيد الفتاة» این هم یک وجهی است. این هم دور و ضعیف است و این وجه بعید است که منظور حضرت این باشد که یعنی موت برای بنیآدم همینطور مقدر شده است بهصورت نوبت و ردیف، ولی وجهی است.
یک وجه سوم است که آن ظاهر است و احتمال قوی هست و انسان به اطمینان میرسد که مقصود شریف حضرت صلواه الله و سلام علیه این باشد و آن حالت نزول است. گردنبند دست ممکن است گردنبند شل باشد و تکان بخورد و النگو از دستش بیافتد و از پایش بیرون بیاید، ولی گردنبند چون از سر میآید، هرکجا برود گم شدنی نیست، نمیشود بگوید گردنبند، مگر اینکه پاره بشود که حرف دیگری است، تا مادامی که هست، گم نمیشود و ملازم شخص است. وقتی اینطور است شبیه آنکه «وَكُلَّ إِنسَانٍ أَلْزَمْنَاهُ طَائِرَهُ فِي عُنُقِهِ»1- سوره اسراء، آیه 13
یعنی طائر او، این چیزی که مربوط به اوست، الزمناه، همراهش است، جداشدنی نیست « فِي عُنُقِهِ» چیزی که با شخص باشد، ملازم او باشد و گم نشود ملازم شخص باشد و از او جدا نشود در گردنش میاندازد، الان هم شما بخواهید چیزی خیلی محفوظ بماند روی گردنتان میاندازید، احفظ است از اینکه گم شود.
این وجهشبه خیلی خوب است، «مخط القلادة على جيد الفتاة» همینطوری که این گردنبند در گردنش هست و هرکجا برود با او هست «خط الموت على ولد آدم مخط القلادة» بنیآدم هم اینطور هستند، میروند و مرگ همراهشان است، جداشدن از مرگ برای آنها نیست، ملازم با آنهاست و دائماً همه دارند به سوی مرگ میروند و مرگ به معنای دیگر ملازم با آنهاست و بلکه در نهجالبلاغه تعریف عجیبی دارد که «فَكَاَنَّكُمْ بِالسّاعَةِ تَحْدُوكُمْ حَدْوَ الزّاجِرِ بِشَوْلِهِ»2- نهجالبلاغه، خطبه 156، ص 348
آن یک تعبیر خیلی عجیبی است و بحثش در جای خودش است. علیایحال این احتمال سوم اظهر به نظر میآید که حضرت میفرمایند که انسانها «كُلُّ نَفْسٍ ذائِقَةُ الْمَوْتِ»3- سوره عنکبوت، آیه 57
«ولد آدم مخط القلادة على جيد الفتاة» همینطوری که این قلاده از فتاه جداشدنی نیست، مرگ هم از انسانها جداشدنی نیست.
حالا که اینطور است، دنبالش چیست؟ میفرمایند «وما أولهني إلى أسلافي إشتياق يعقوب إلى يوسف» برای امام علیه السلام، تعبیری که برای مرگ دارند، میفرمایند که مرگ که برای همه ولد آدم هست، ولی من سراپا اشتیاق هستم برای مرگ، در مقتل خوارزمی دارد که « ما اولقنی» و یا « ما اولهنی» هر دو صحیح است، ولق و وله، هردو اینجا مناسبت دارد، «وما أولهني إلى أسلافي إشتياق يعقوب إلى يوسف» از اینجا بحث ماست که مطرح فرمودند بحث کنیم، من اینها را مختصرتر گفتم که برسیم به بحث. حضرت فرمودند و خیر، اختیار شده است برای من، خیرنی، مخیر شده است، اگر خیر باشد، تعبیر زیبا، اختیارشدن است، ولی اختیاری که منشأ خیر دارد «وخير لي مصرع أنا لاقيه» مصرع جای افتادن است، برای من، مصرعی است که من باید به آنجا برسم «كأني بأوصالي تتقطعها عسلان الفلوات بين النواويس وكربلاء» همانجا حضرت میفرمایند کانه من دارم میبینم باوصالی، اوصال تمام مفاصل بدن مبارک امام است، از همان در مکه که شروع کردند برای حرکت، دارند خبر میدهند که خود من دارم میبینم که تکتک این مفاصل من چه میشود، به مناسبت این خطبه هرچیز دیگری که من به ذهنم آمد خدمت شما مطرح میکنم تا اینها دست به دست هم بدهد تا آن بحث اصلی را عرض کنم. کتاب «دلائل الامامه» کتاب معروفی است که مال طبری است، طبری کبیر نه، طبری معاصر شیخالطائف است، ابوجعفر محمد ابن طبری، ایشان در این چاپی که من دارم صفحهی 74 است، روایت نقل میکند و میگوید که «حدثنا» و سند را میآورد تا ابراهیمابن سعید؛ « و کان مع زهیر ابن القین» سلام الله علیه « صحب الحسینصلواه الله علیه کما اخبر قال: قال الحسین علیه السلام له :یا زهیر» میگوید امام به زهیر فرمودند، ببینید حال حضرت چطور است که در مکه فرمودند « كأني بأوصالي تتقطعها» اینجا هم به زهیر میگویند و خبر میدهند ریز جریانات را «ا زهیر، اعلم انّ ها هنا مشهدی و یحمل هذا –واشارالی رأسه من جسده –زحرُبنقیس، فیدخل به علییزیدیرجوا نواله فلا یعطیه شیئاً»1- دلائل الامامه، ص74.
تمام ریز جریان از قبل خبر دارند، چه کسی میآید، چکار میکند، ذره به ذره به تعبیر امروز ما اگر بخواهم هرکدام از این گلبولها و سلولهای خون من حسین روی خاک کربلا میریزد، تکتک این سلولها را بگویم کجا میریزد و و مآل و امرش چیست برای شما میگویم، این علم حجت خدا اینطور است، این مال علم امام علیه السلام است. این علم امام چطور است که امام اینها را میدانند؟ آیا با اینکه میدانند میتوانند این مسافرت را بروند؟ نمیتوانند بروند؟ این مسائلی که مطرح فرمودید که بحث بکنیم. ببینید، مسئلهی علم امام یکی از مهمترین مسایل اعتقادی است که خیلی هم در آن افکار و آرای عجیب و غریب است. الآن یادم نیست در کدام کتاب، ولی قطعاً خودم دیدم فتوایی بود مال یک مفتی معروف عربستان در این بحث؛ ایشان میگوید هرکس قائل باشد که امام علم غیب دارد، کافر است. این را من دیدم الآن یادم نیست کدام کتاب است. این یک نظر است، سی بگوید امام علم غیب دارد کافر است و فتوا به کفر او میدهد. این بحث آیا نباید از نظر علمی باز بشود؟ چرا، حتماً نیاز است که باز شود، ولی چطوری طی مسیر بکنیم؟ چطوری برویم جلو که این بحث به بهترین وجه خودش را نشان بدهد؟ من گمانم این است که باید دو جهت را از همدیگر تفکیک کنیم، این تفکیک خیلی مهم است. یک تفکیک این است که بهصورت صادقانه و بیطرف وارد شویم و به منابع شیعه و سنی مراجعه کنیم و ببینیم خودمان به اطمینان میرسیم که قضیهی شهادت حضرت سید الشهدا کالشمس بود، خبرش و اخبار قبل از وقوع بین مسلمین. به این اطمینان میرسیم یا نه؟ این یک حرف است. امام میدانند یا نه. حال اگر میدانند پس چطور میشود؟ تحلیل واقعه. یک کسی میگوید اصلاً ما قبول نداریم امام میدانند، این مرحلهی اول است، اگر قبول ندارید یک تحقیق و تفحص میخواهد، بگردید، من بعضی چیزهای کلیدی را عرض میکنم برای تفحص. دهها کتاب از علمای اهل سنت نوشته شده است چه در «دلائل النبوه» در معجزات پیامبر خدا (ص) و چه کتبی که مستقیماً بهنام دلائل نوشته شده است و چه کتبی که یکی از فصول آن دلائل النبوه است. مثلاً کتب تاریخ، کتابهای معروف تاریخ «البدایه و النهایه» مال کیست؟ مال ابن کثیر است. شما ببینید وقتی در سیرهی حضرت وارد میشود یک بابی میآورد به نام دلائل، دلائل حضرت، یعنی چیزهایی که از حضرت صادر شدند کاشف روشن است برای نبوت حضرت. گمان نمیکنم یک کتاب پیدا کنید، یک فصلی از کتب بین تمام مسلمین پیدا بکنید که دلائل النبوه حضرت را بگویند، یکی از چیزهایی که در دلائل النبوه حضرت میگویند اخبار پیامبر خدا به شهادت سبطشان سیدالشهدا هست، مراجعه کنید. یعنی در مقامی که میخواهند بگویند پیامبر خدا خبر دادند، اینجا دیگر شیعه و سنی نیست، تمام کتب است، مراجعه میکنید میبینید روایات میآورند بهطور واضح حضرت خبر داده بودند این مطلب را مکرراً، حتی همین امروز یا دیروز بود دیدم، ابن عباس که شنیده بود و مطلب را میدانست، وقتی که آمد جلوی حضرت را میخواست بگیرد که از مکه نروند، دید حضرت مصرند، یکدفعه مثل این که قلبش جوری میشود، دید حضرت مصممند، از دلش این ندا در آمد که «واحسینا» یعنی همان که میدانستیم دارد میشود، از دل ابن عباس آمد بیرون. برایشان مبهم نبود. این را هم دیروز ظاهراً دیدم، من بگردم مدرکش را بیاورم ان شاء الله که شما یادداشت کنید و این بماند، میگویند حضرت فرمودند یک کسی در مکه گفت یابن رسولالله اینطور شنیده شده است که شما بروید آخر عمرتان شهید است، نروید اینجا. خبر میداد به حضرت کانه شما برایتان خبر دارد، حضرت خیلی زیبا جواب دادند، فرمودند چطور مطلبی که اینقدر معروف است و حتی تو هم شنیدهای که حسین برایش شهادت مقدر است، خود من نمیدانم؟ این که تو میدانی من نمیدانم؟ انا لا اعلمه و لا اعرفه؟ من اولی هستم به این که تو شنیده ای و از ما اهل بیت بیرون هستی، من اولی هستم از این که این را بدانم. پس این یک قدم است، ما مراجعه کنیم و جمعآوری کنیم بهطوری که برایمان واضح شود که این اخبار به شهادت در آن زمان معروف بود و چیز مبهمی نبود. از طرف دیگر اگر این طور هست، وجه علمی آن و بیان علمی آن چه میشود؟ چطور میشود که امام علیه السلام سفری که میدانند شهادت در آن است را اقدام میکنند؟ در بحثهای طلبگی باید ما بگردیم، روایات و آیات و چیزهایی که حالت کلیدی دارد پیدا بکنیم، کلید باشد برای فهم مسایل و مبهمات دیگر. به ذهن من طلبه از سالها قبل اینطور آمده است که یک روایت هست که کلید این بحث است و مکرر هم گفتهام، این روایت را هروقت شما مباحث پیش میآید به آن فکر بکنید میبینید مفتاح است، کلیدی است که ذهن شروع به جلو رفتن به سوی حل مسئله میکند و به آن نزدیک میشود. آن روایت هم در کتاب «اصول کافی» آمده است، هم در کتاب «بصائر الدرجات» و مضمونش هم متعدد آمده است. کتاب بصائر الدرجات از محمد ابن الحسن الصفار آمده است کتاب معروف از اصول رواییه هست، در این چاپی که هست در صفحه 454 روایت سیزدهم است، ببینید ایشان سند را خودش را ذکر میکند «عَنِ الْمُفَضَّلِ بْنِ عُمَرَ قَالَ قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع سَأَلْتُهُ عَنْ عِلْمِ الْإِمَامِ بِمَا فِي أَقْطَارِ الْأَرْضِ وَ هُوَ فِي بَيْتِهِ مُرْخًى عَلَيْهِ سِتْرُهُ» سوالی زیبا مربوط به بحث ما. جوابی که امام علیه السلام میدهند، جوابها خیلی است، بعضی جوابها حالت کلیدی دارد و آن کلیدش مهم است. میگوید آقا، یابن رسولالله، امام عالمند « بِمَا فِي أَقْطَارِ الْأَرْضِ» همه چیز را روی کره زمین میدانند، بلکه بالاتر از آن، بلکه برویم جلوتر، او اینطور سوال میکند، ولی مهم این است «هُوَ فِي بَيْتِهِ مُرْخًى عَلَيْهِ سِتْرُهُ» در خانهی خودشانند، اتاق خودشان، دیوار هست، در هست، پرده هست، « مُرْخًى عَلَيْهِ سِتْرُهُ» ستر او، بر او حاجب شده است، انداخته شده است و ساتر است برای او، چطور خبر دارند اینها را؟ «فَقَالَ يَا مُفَضَّلُ إِنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى جَعَلَ لِلنَّبِيِّ ص خَمْسَةَ أَرْوَاحٍ» این کلمه «ارواح» همان کلیدی است که میخواهم عرض کنم. ما میگوییم هرکسی چند روح دارد؟ یک روح، یک روح دارد، وقتی هم رفت میمیمرد. اینجا وقتی سوال میکند که آقا چطور است که امام در خانهی خودشانند ولی خبر از همه جا دارند؟ در خانهی خودشانند، خوابند، زیر یک حصار و رواندازی خوابند، هرکس بیاید میگوید امام خوابند، حرف نزنید که حضرت بیدار میشوند، اما میگوید خبر از همه جا دارند، پس چطور میشود خواب باشند و خبر هم داشته باشند؟ یک روح هست، خواب که رفت، خواب است. آن کلید این است، حضرت میفرماید «خَمْسَةَ أَرْوَاحٍ» پنج روح است، شما اگر این ارواح را بتوانید درک کنید که چطور میتواند در یک وجود، چند روح باشد، اگر شروع کنید این را درک کنید، کمکم میتوانید پی ببرید به حال امام و مراحل بعدی را بهصورت حلی و فنی بروید جلو و بفهمید. «خَمْسَةَ أَرْوَاحٍ». این پنج مورد هیچ ربطی به ما ندارد؟ ما همه یک روح داریم؟ حضرت میفرمایند نه، مثالش در خود شما هم هست. میتوانید اینها را بفهمید اما امام یک چیزی دارد که آن دیگر در شما نیست، ولی مثلی از آن در شما هست، کلید فهمش را شما دارید. میفرمایند یا مفضل، خدای متعال قرار داده است در پیامبر «خَمْسَةَ أَرْوَاحٍ»؛ چیست آنها؟ «رُوحَ الْحَيَاةِ فَبِهِ دَبَّ وَ دَرَجَ وَ رُوحَ الْقُوَّةِ فَبِهِ نَهَضَ وَ جَاهَدَ وَ رُوحَ الشَّهْوَةِ، رُوحَ الْإِيمَانِ،رُوحَ الْقُدُسِ» در روایات متعددی که در همین کتاب است و این چون خود سائل میگویند «مُرْخًى عَلَيْهِ سِتْرُهُ» بهعنوان محور بحث آوردم برای کلید، ولی در همین کتاب چند مورد دیگر است که صفحهاش را عرض میکنم بعداً مراجعه کنید. باب پانزدهم هست، باب سیزدهم هم هست روایاتی که مفصلاً این پنج مورد را توضیح دادهاند. مثلاً حضرت فرمودند که « فِي الْأَنْبِيَاءِ وَ الْأَوْصِيَاءِ خَمْسَةُ أَرْوَاحٍ رُوحُ الْبَدَنِ وَ رُوحُ الْقُدُسِ وَ رُوحُ الْقُوَّةِ وَ رُوحُ الشَّهْوَةِ وَ رُوحُ الْإِيمَانِ وَ فِي الْمُؤْمِنِينَ أَرْبَعَةُ أَرْوَاح،ِ وَ فِي الْكُفَّارِ ثَلَاثَة» توضیح اینکه این پنج روحی که در انبیاء و اوصیاء هست، چهار مورد از این پنج مورد در مومنین هست و سه مورد از آن چهار مورد در سایر کفار هم هست. اگر در کفار سه روح است، اگر خوب تأمل بکنیم، در آن سه روح فیالجمله میتوانیم کلیدی پیدا بکنیم برای چه؟ برای اینکه اگر در انبیاء پنج روح است، سنخ آن تعدد چیست. آن تعدد روح چکار میکند با اینکه ما میگوییم هرکسی یک روح بیشتر ندارد، ولی امام میفرماید در هر کافری هم سه روح است. چطور میشود؟ روشن است مقصود من؟ کلید این است که وقتی روح از آن یک روحی که ما میگوییم متعدد شد، شروع میشود ما درک بکنیم در یک وجودی پنج روح است، در یک وجودی چهار روح است، در یک وجودی سه روح است. حضرت دنبال آن روایت فرمودند که «َ رُوحُ الْإِيمَانِ يُلَازِمُ الْجَسَد» توضیحش را بهتر از من میدانید ولی نیاز هم نیست، سه روح امروزه مفصلتر واضح شده است جدا بودن این روحها، میتواند یک روح برود و یک روح دیگر باشد. ولی اینکه اینجا در روایت سوم در باب قبلی حضرت فرمودند « َ رُوحُ الْإِيمَانِ يُلَازِمُ الْجَسَد» مؤمن روحالایمان دارد، همیشه هم همراه جسدش است ولی «مَا لَمْ يَعْمَلْ بِكَبِيرَة» تا مادامی که گناه از مؤمن سر نزده است، روحالایمان همراهش است. «فَإِذَا عَمِلَ بِكَبِيرَةٍ فَارَقَهُ الرُّوح» روح ایمان میرود. بعد فرمودند «وَ رُوحُ الْقُدُسِ مَنْ سَكَنَ فِيهِ فَإِنَّهُ لَا يَعْمَلُ بِكَبِيرَةٍ أَبَدا» تفاوت مؤمن و معصوم این است؛ مؤمن روحالایمان دارد و همراهش هم هست، ولی اگر کبیره انجام داد میرود، تا توبه کند و برگردد، ولی کسی که صاحب روحالقدس است، « لَا يَعْمَلُ بِكَبِيرَةٍ» از او سر نمیزند، تا از او مفارقت بکند. تعبیری حضرت فرمودند که روایت چهارم است «يَا جَابِرُ إِنَّ هَذِهِ الْأَرْوَاحَ يُصِيبُهُ الْحَدَثَان» یعنی چهار روح میتواند مفارقت کند، میتواند به او صدمه بخورد، حدثان آفات است، آسیبهاست، «ِ إِلَّا أَنَّ رُوحَ الْقُدُسِ لَا يَلْهُو وَ لَا يَلْعَبُ.» آن روحی که حدثان به آن وارد نمیشود چیست؟ روحالقدس است. این تعبیرات در روایت پنجم که حضرت فرمودند «ْ خَمْسَةَ أَرْوَاحٍ رُوحَ الْقُدُسِ وَ رُوحَ الْإِيمَانِ وَ رُوحَ الْقُوَّةِ وَ رُوحَ الشَّهْوَةِ وَ رُوحَ الْبَدَنِ وَ بَيَّنَ ذَلِكَ فِي كِتَابِهِ حَيْثُ قَالَ "تِلْكَ الرُّسُلُ فَضَّلْنا بَعْضَهُمْ عَلى بَعْضٍ مِنْهُمْ مَنْ كَلَّمَ اللَّهُ وَ رَفَعَ بَعْضَهُمْ دَرَجاتٍ وَ آتَيْنا عِيسَى ابْنَ مَرْيَمَ الْبَيِّناتِ وَ أَيَّدْناهُ بِرُوحِ الْقُدُسِ" ثُمَّ قَالَ فِي جَمِيعِهِمْ وَ أَيَّدَهُمْ بِرُوحٍ مِنْهُ فَبِرُوحِ الْقُدُسِ بُعِثُوا أَنْبِيَاءَ مُرْسَلِينَ وَ غَيْرَ مُرْسَلِينَ وَ بِرُوحِ الْقُدُسِ عَلِمُوا جَمِيعَ الْأَشْيَاء» روحالقدس نسبت به انبیاء این کار را انجام میدهد. در همین باب بعدی هم روایت دوازدهم حضرت فرمودند که «فَرُوحُ الْقُدُسِ لَا يَلْهُو وَ لَا يَتَغَيَّرُ وَ لَا يَلْعَبُ وَ بِرُوحِ الْقُدُسِ عَلِمُوا يَا جَابِرُ مَا دُونَ الْعَرْشِ إِلَى مَا تَحْتَ الثَّرَى.» حالا برگردیم به روایتی که عرض کردم. حضرت چه میفرمایند؟ میفرمایند که « فَإِذَا قُبِضَ النَّبِيُّ» تعبیر این روایت اینجا اینطور است که «انْتَقَلَ رُوحُ الْقُدُسِ فَصَارَ فِي الْإِمَامِ وَ رُوحُ الْقُدُسِ» این کلمه انتقال یک بحثی دارد که بعداً ان شاء الله اگر زنده بودیم و مناسبت شد بحثش را میکنیم و خصوصیاتی که برای روحالقدس است انتقال و مناسب خودش است، مقصود این است که ظهور روح در امام حی و بصیر حضرت میشود، با شواهد روایت دیگری که عرض میکنم. حضرت فرمودند که « وَ رُوحُ الْقُدُسِ لَا يَنَامُ» آن روحی که امام علیه السلام دارند خواب نمیرود «وَ لَا يَغْفُلُ» نمیتواند غفلت بکند، « وَ لَا يَلْهُو» لهو سراغ او نمیآید، «وَ لَا يَسْهُو» سهو سراغ او نمیآید، اما «وَ الْأَرْبَعَةُ الْأَرْوَاحُ تَنَامُ وَ تَلْهُو وَ تَغْفُلُ وَ تَسْهُو وَ رُوحُ الْقُدُسِ ثَابِتٌ» کلمه ثابت بسیار در این روایت مهم است «وَ رُوحُ الْقُدُسِ ثَابِتٌ يَرَى بِهِ مَا فِي شَرْقِ الْأَرْضِ وَ غَرْبِهَا وَ بَرِّهَا وَ بَحْرِهَا قُلْتُ جُعِلْتُ فِدَاكَ يَتَنَاوَلُ الْإِمَامُ مَا بِبَغْدَادَ بِيَدِهِ قَالَ نَعَمْ وَ مَا دُونَ الْعَرْش» امام علیه اسلام که مؤید به روحالقدس است این ممکن است و کاری ندارد. الان آن چیزی که مقصود من از این روایات بود این بود که امام علیه السلام یک کلید به دست ما دادهاند، کلید چیست؟ کلید این است که فرمودند انبیاء و اوصیاء چرا خبر از همه جا دارند و حال اینکه در خانه هستند و ستر دارند؟ و حال آن که خوابند؟ فرمودند چون پنج روح دارند. کفار سه روح دارند، مؤمنین چهار روح و انبیاء پنج روح. این روح پنجم خیلی مهم است، شوخی نیست، نکته این است که این پنج روح، پنج عالم در وجود امام تشکیل دادهاند؛ کمااینکه سه روح سه عالم در وجود کافر حتی تشکیل میدهند، کمااینکه چهار روح در وجود مومن، چهار عالم تشکیل میدهند. این مثال سادهاش را عرض کنم؛ الان مؤمن روحالایمان دارد، روحالقوه، روحالبدن و روحالشهوه و اینها را هم دارد مثل سایرین، ماه مبارک رمضان میآید، میبینید در شدت گرمای تابستان مؤمن، بدن او، روحالبدن را دارد، غذا میخواهد بدنش، حرکت میکند، همهی چیزهایی که برای سایرین هست برای بدن او هم هست، آب میبیند، کانه این بدنش و روح بدنش دارد پرواز میکند که این آب را بردارد و بخورد در گرمای تابستان، مگر بدن نداری؟ چرا. مگر این بدن تو و خون و سلولهای تو نیاز به آب ندارد؟ میگوید دارد، مگر تشنه نیستی؟ چرا تشنه هستم، بخور، این آب است. ولی میگوید من روزه هستم. الان در وجود او دو عالم در کنار هم دارند زندگی میکنند. یک عالم بدنی است که سراپا روحی است مدبر بدن او را تشنه کرده است، زندهای است، ولی زندهی سراپا تشنگی است، ولی یک روح دیگر در وجود اوست، یک روح دیگر در وجود اوست که روحالایمان است، روحالایمان میگوید من روزهام. بین این دو عالم، کسی که خبر روحالایمان ندارد قابل تصور برایش نیست، میگوید مگر ممکن است کسی سراپا تشنگی باشد، لیوان آب هم جلویش باشد، بتواند بردارد و بدون هیچ مانعی آب را بخورد اما اختیاراً نخورد؟ کسی که از روحالایمان خبر ندارد قابل تصور نیست برایش، ولی مؤمنی که در وجود خودش روحالایمان را مییابد، میگوید نه در وجود من دو شأن موجود است؛ هم تشنهام و هم نمیخورم. احکام هرکدام جای خودش است. نه اینکه من تشنه نیستم، تشنه هستم، از یک حیثی و نمیخورم از یک حیث دیگر. این مثالی بود، ان شاء الله اگر زنده بودیم و آن دنبالهی خطبهی حضرت و شواهدی که در جاهای دیگر دارد برای اینکه هم دو جهت را با هم برویم جلو؛ یک مطمئن بشویم از شواهد متعدد که امام علیه السلام نه تنها خودشان، بلکه سایرین هم قضیهی شهادتشان معروف بود و دوم اینکه آن علم امام علیه السلام هیچ منافاتی با آن اقدامات حضرت و مفاعلی که از حضرت سر زده است در مسیر تا کربلا نداشته است. ان شاء الله زنده بودیم برای فرداشب عرض میکنیم. ان شاء الله خدای متعال همهی ما را مشمول عنایت حضرت سیدالشهداء سلام الله علیه قرار بدهد ان شاء الله. الحمدلله رب العالمین و صل الله علی محمد و آله طیبین الطاهرین.
· |پایان فایل|
10
· |شروع فایل|
· بسم الله الرحمن الرحیم، الحمدلله رب العالمین و صلاه و السلام سید الانبیاء و المرسلین.حبیب اله العالمین، اباالقاسم مصطفی محمد و علی آله الطیبین الطاهرین المعصومین و لعنه الله علی اعدائهم الاجمعین. «اَللّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَواتُکَ عَلَیْهِ وَعَلى آبائِهِ فی هذِهِ السّاعَةِ وَفیکُلِّ ساعَةٍ وَلِیّاً وَحافِظاً وَقائِداً وَناصِراً وَدَلیلاً وَعَیْناً حَتّى تُسْکِنَهُ أَرْضَکَ طَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فیها طَویلاً» « أللَّهُمَّ مُنَّ عَلَینا بِظُهُورِ وَلیِّکَ وَعَجِّل لَهُ بِالفَرَجِ وَالعَافِیَةِ وَ النَّصرِ» خطبهی شریفهای را که منصوب بود به حضرت سیدالشهداء صلوات الله علیه در وقت خروج از مکه و عزیمت به سوی عراق دیشب مطرح شد. بخشی از عباراتش را خواندیم که حضرت فرمودند که «خُطَّ الْمَوْتُ عَلى وُلْدِ آدَمَ مَخَطَّ الْقَلادَهِ عَلى جیدِ الْفَتاهِ» و در دنبالهی عبارت فرمودند که «کَاَنِّی بِاَوْصالی تَقْطَعُها عَسْلانُ الْفَلَواتِ بَیْنَ النَّواویسِ وَ کَرْبَلاءَ» دنبالهاش فرمودند «لا مَحیصَ عَنْ یَوْم خُطَّ بِالْقَلَمِ، رِضَى اللّهِ رِضانا اَهْلَ الْبَیْتِ» اینها عباراتی بود در این خطبهی شریفه، عبارات واضح داشت در اینکه حضرت مطلع بودند بر امر شهادت خودشان. بصیر بودند و به علم امامت مطلب برایشان واضح بود. آیا فقط خود حضرت سیدالشهداء اینچنین بود؟ دیشب عرض کردم اینچنین نبود، هرکس تفحص بکند به اطمینان میرسد که شهادت حضرت در آن زمان معروف بود، اینطور نبود فقط خود حضرت بداند. این معروفیت را در موارد مختلف میتوانید شما ملاحظه کنید. من بعضیهایش را یادداشت کردهام. در یک روایت معروف که در این روایت میگوید «قال ثابت: کنا نقول: إنها کربلاء» روایت چیست؟ وقتی که در قرن پانزدهم کتابهایی نوشته میشود که بالاترین دقت را در سند بخواهند بکنند و بهعنوان یک کتابی نوشته شود در زمان ما، از همان محدث معروف «ناصرالدین البانی» ایشان کتابی دارد به نام «سلسله الاحادیث الصحیحه» معروف است و همه شنیدهاید. حدیث 1171 در این منابع رسمی هم موجود است، در اینترنت و در سایتها شما میتوانید ببینید، عنوان حدیث این است که عبارت حضرت را آورده است « قام من عندي جبرئيل قبيل ساعة فحدّثني أنّ الحسين يقتل بشط الفرات» این اصل حدیث است که بهعنوان یکی از احادیث آورده است در کتاب سلسله الاحادیث الصحیحه. این یک روایتی است در این کتاب. خود این حدیث را از نظر فنی و سندشناسی هرکدام را باید دقتهایی در آن ذکر میکند و تا آنجایی که ایشان میآید میگوید که «قال الهيثمي رواه أحمد وأبو يعلى والبزار والطبراني ورجاله ثقات ولم ينفرد نجي بهذا. قلت: يعني أن له شواهد تقويه وهو كذلك» این که یک روایت نیست که تنها بگوییم صحیح است یا کذا است، بعد میگوید شواهدی دارد و شش شاهد برایش میآورد و برایشان شماره گذاشته است، شواهد برای یک حدیث که مجموعاً میشود هفت شاهد در این کتاب. اولین شاهدی که برایش میآورد این است که الان مقصود ماست. میگوید «روى عمارة بن زاذان حدثنا ثابت عن أنس قال: " استأذن ملك القطر ربه أن يزور النبي صلى الله عليه وسلم، فأذن له، فكان في يوم أم سلمة فبينا هي على الباب إذ دخل الحسين بن علي علیه السلام فجعل يتوثب على ظهر النبي صلى الله عليه و آله وسلم وجعل النبي صلى الله عليه و آله و سلم يتلثمه ويقبله، فقال له الملك: تحبه؟» که در اینجا به پیامبر خدا عرض کرد « قال: نعم. قال: أما إن أمتك ستقتله إن شئت أريتك المكان الذي يقتل فيه؟» ملک به حضرت عرض میکند آنجایی که سبط شما را شهید میکنند اگر بخواهی به شما نشان بدهم؟ «قال : نعم، فقبض قبضة من المكان الذي يقتل فيه، فأراه إياه فجاء سهلة، أو تراب أحمر، فأخذته أم سلمة، فجعلته في ثوبها» این روایت اول است، بعد از انس روایت کرده است که منظور من این است، روایت را به تفصیل نمیخوانم چون خیلی حرفهای دیگر داریم، ثابت از انس روایت کرده است «قال ثابت: كنا نقول: إنها كربلاء» همه به عبارات عربی آشنا هستید؛ میگوید « قال ثابت سمعه یقال انها کربلاء» این عبارت شنیدهام اما کنا نقول یعنی چه؟ یعنی یک نقل نبود، بین ما شایع بود. کنا نقول عبارت است که دلالت بر شیوع دارد، بین ما رایج بود، این خیلی عبارت مهمی است. اینطور نیست که فقط سیدالشهداء بگویند من میدانم و بین ما اهل بیت است و کس دیگری نمیداند. «قال ثابت: كنا نقول: إنها كربلاء» زمینی را که آورده بود آن تربت را از آنجا کربلا است، اینطور معروف بود. شاهدهای بعدی را از یک تا ششم میگوید، من فقط اشاره میکنم برای مقصود خودمان. در ششم ایشان حدیث را میآورد تا «ما كنا نشك وأهل البيت متوافرون أن الحسين بن علي يقتل بـالطف» تعبیر را ببینید، ما کنا نشک، یعنی اینطور واضح است، این شاهد ششم که البانی در کتاب سلسله الاحادیث الصحیحه میآورد « وأهل البيت متوافرون» همه میدانستیم که « يقتل بـالطف» ایشان بعد از اینکه هفت اصل حدیث و شش شاهد را آورده است میگوید « و الحدیث المذکور صحیح بمجموع هذه الطرق» مجموع اینها با همدیگر میشود حدیث صحیح و لذا در این کتاب ایشان آورده است. از این عبارات میبینید واضح بوده است و معروف بوده است، چیزی نیست که بگوییم شیعه میگوید، اینها حرف شیعه است؟ کنا نقول، اینطور رایج بوده است. برای تایید این روایتی هست، آن هم باز شنیدهاید و معروف است و من فقط تیمناً و تبرکاً به نام مبارک سیدالشهداء در این محفل شریف شما و هم ذکر روایتی است که خیلی اینها تکرارش را هم ولو اینکه شنیده باشید سراپا نور است. این روایت را در دو کتاب من یادداشت کردهام؛ یکی در تاریخ دمشق محدث معروف « ابن عساکر» است در قرن ششم که خیلی کتاب معروفی است و همه میدانید. ایشان سند نقل میکند در جلد چهاردهم صفحهی 216، سند را میآورد تا جایی که میگوید که « بن الهیثم: کان أبی یتبدی» به بیابان میرفت و کار داشت، بعد « فینزل قریبا من الموضع الذی کان فیه معرکة الحسین» آن که میرفت یا کاری که انجام میداد، کار او نزدیک جایی بود که کربلا است، محل شهادت حضرت امام حسین بود. این هیثم ابن موسی چه میگوید؟ میگوید پدر من میرفت آنجا « فکنا لا نبدوا إلا وجدنا من بنی أسد هناک» هروقت میرفتیم در آنجا در آن منطقه بیابان که خلوت هم بود و کسی نبود، یک شخصی و رجلی از بنیاسد میدیدیم که دائماً آنجا بود « فقال له أبی: أراک ملازما هذا المکان» چطور است اینجا زمینهی زندگی ندارد که شما بیایی تنها اینجا باشی؟ چرا اینجا هستی؟ مقصود من چیست؟ اشتهار مطلب است، چطور پخش بوده است. آن رجل از بنیاسد گفت « بلغنی أن حسینا یقتل هاهنا، فأنا أخرج لعلی أصادفه» من میآیم اینجا که آن وقتی که وقت شهادت میشود من حاضر باشم. بلغنی، یعنی یک مطلبی بود که یک نفر نمیدانست، معلوم بود طوری بود که خبر منتشر بود، بهطوری که ابن عباس میگوید ما شک نداشتیم. ثابت میگوید کنا نقول إنها کربلاء، این بین ما معروف بود. اینجا هم این نقل رجل بنیاسد قبلاً آمده است اینجا که این فیض حضور و شهادت در رکاب حضرت سیدالشهداء از او سلب نشود. « لغنی أن حسینا یقتل هاهنا، فأنا أخرج لعلی أصادفه فاقتل معه. فلما قتل الحسین،» در اینجا ابن الهیثم میگوید « قال أبی: انطلقوا ننظر هل الأسدی فی من قتل؟ فأتینا المعرکة فطوفنا، فإذا الأسدی مقتول» خوشا به حالش. همین حدیث را در کتاب « بغیه الطلب فی تاریخ حلب» مال ابن عدیم است، مال قرن هفتم است، همین روایت را ایشان هم میآورد با سند که نقل میکند و میگوید ابن هیثم گفت، همین عبارت را میآورد. در بغیه الطلب این روایت را که میآورد، یک روایت جالب دیگری هم دنبالش هست، دنبال این روایت در بغیه الطلب با ذکر سندی که ذکر میکند و میرساند تا « هَرْثَمَةَ بْنِ سَلَمَى ، قَالَ : خَرَجْنَا مَعَ عَلِيٍّ فِي بَعْضِ غَزْوِهِ ، فَسَارَ حَتَّى انْتَهَى إِلَى كَرْبَلاءَ ، فَنَزَلَ إِلَى شَجَرَةٍ ، فَصَلَّى إِلَيْهَا ، فَأَخَذَ تُرْبَةً مِنَ الأَرْضِ فَشَمَّهَا» امیرالمومنین خاکی را برداشتند و بوییدند « ثُمَّ قَالَ : وَاهًا لَكَ تُرْبَةٌ لَيُقْتَلَنَّ بِكَ قَوْمٌ يَدْخُلُونَ الْجَنَّةَ بِغَيْرِ حِسَابٍ» این هرثمه ابن سلمی میگوید مطلب گذشت، از جنگ فارغ شدیم « وَقُتِلَ عَلِيٌّ» امیرالمومنین هم شهید شدند« وَنَسِيتُ الْحَدِيثَ» فراموش کردیم، « قَالَ : وَكُنْتُ فِي الْجَيْشِ الَّذِينَ سَارُوا إِلَى الْحُسَيْنِ ، فَلَمَّا انْتَهَيْتُ إِلَيْهِ نَظَرْتُ إلَى الشَّجَرَةِ» من در این لشکر حضرت بودم تا آمدم جریانات را میدیدم و بروبیا و حرفها بود، همینطور کاروان حضرت قافله آمد تا جاییکه آن درخت را من دیدم. درختی که همهچیز را یاد من آورد که محضر امیرالمومنین بودیم، حضرت آن تربت را برداشتند و بوییدند و این را فرمودند. میگوید « نَظَرْتُ إلَى الشَّجَرَةِ ، فَذَكَرْتُ الْحَدِيثَ ، فَتَقَدَّمْتُ عَلَى فَرَسٍ لِي ، فَقُلْتُ : أُبَشِّرُكَ ابْنَ بِنْتِ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ ، وَحَدَّثْتُهُ الْحَدِيثَ» آمده پیش محضر سیدالشهداء، میخواهد به قول معروف زیره بیاورد، میگوید به حضرت عرض کردم من از پدر شما چنین چیزی شنیدم و این درخت، همان درخت است. این مضمون اینجا خیلی عجیب است، مکرر در روایات دیگر هم هست، اینجا دارد، میگوید که « قَالَ : مَعَنَا أَوْ عَلَيْنَا» اینجا با ما آمدی و درخت را دیدی و فهمیدی پدر من خبر دارد که اینجا کشته و شهید میشوم، حالا میخواهی اینجا با ما باشی یا برعلیه ما هستی؟ میگوید « قُلْتُ : لا مَعَكَ وَلا عَلَيْكَ ، تَرَكْتُ» فاصله گرفت. « قَالَ : أَمَا لا فَوَلِّ فِي الأَرْضِ» اگر میگویی لامعک، فول فی الارض، از اینجا فرار کن و برو. « فَوَالَّذِي نَفْسُ حُسَيْنٍ بِيَدِهِ لا يَشْهَدُ قَتْلَنَا الْيَوْمَ رَجُلٌ إِلا دَخَلَ جَهَنَّمَ» اینجا باشی و صحنه را ببینی و بگویی لامعک و لا علیک، داخل جهنم میشوی. « فَوَالَّذِي نَفْسُ حُسَيْنٍ بِيَدِهِ لا يَشْهَدُ قَتْلَنَا الْيَوْمَ رَجُلٌ إِلا دَخَلَ جَهَنَّمَ فَانْطَلَقْتُ هَارِبًا مَوَلِّيًا فِي الأَرْضِ حَتَّى خُفِيَ عَلَيْهِ مَقْتَلُهُ» این هم بدبخت است. ولی همین اندازه برای ما در کتاب بغیه الطلب نقل برای ما مانده است، ولو این از آن شاهد نبوده است، چون پس از آن روایت بود من به مناسبت خواندم، آن یک نفر بود که از امیرالمومنین شنیده بود و خودش برایش پیش آمد. اما دیگران که رجال بنیاسد و دیگران قضیهی معروف بود و چیزی نبود که حالت ابهام داشته باشد. شواهد دیگری هم هست و من اشاره میکنم و بعداً هم مناسبتش را عرض میکنم. شما هم شنیدهاید، شواهد بسیار زیادی جاهای مختلف دارد، در آن سختترین شرایط و حالی که برای امام سجاد سلام الله علیه پیش آمد، حضرت زینب سلام الله علیها چه گفتند؟ «الحدیث کما حدثتک ام ایمن» این روایت معروفی است. یعنی امیرالمومنین در بستر شهادت بودند، حضرت زینب آمدند پیش پدرشان، یک چیزی که عجایب است، پدر من چیزی شنیدم که خیلی برای من محل اضطراب بود، نقل کردند حدیث ام ایمن را، امیرالمومنین در همان بستر شهادت چه فرمودند؟ «الحدیث کما حدثتک ام ایمن» حالا فرصت اگر شد بعداً میخوانیم، اصل بحثمان که دیشب هم داشتیم ادامه بدهیم، بخشی از آن را تا آنها را هم عرض میکنم ان شاء الله. اصل بحث این بود که ما باید در دو جهت تحقیقمان و فکرمان را ادامه بدهیم؛ یکی اینکه واقعاً این قضایا از سیدالشهداء و سایر و نظیر اینها، آیا طوری بوده است که پیامبر خدا خبر داده باشند و کاشف باشد از اینکه امام میدانستند، نهتنها امام، بلکه دیگران هم میدانستند؟ این برایمان مطمئن شویم که اینطور بوده است. من چند شاهد الان عرض کردم، شما اگر راه بیفتید و کتابها را ببینید، صدها کتاب، پیدا میکنید که شواهد واضحی میبینید در اینکه مطلب واضح بوده است. این فرار کردن از یک واقعیت است که بگوییم که امام نمیدانسته است. گیر میافتیم و اشکال داریم و سر در نمیآوریم، نقص معرفتی داریم میخواهیم فرار کنیم و بگوییم حضرت نمیدانست، خودمان را داریم گول میزنیم، منصفانه بروید این نقلها را ببینید از شیعه و سنی، این همه عرض کردم صدها کتاب است، مطمئن میشویم حضرت سیدالشهداء سلامالله علیه میدانستند، مثل آفتاب مطلب بود. روایتی از دلایل امام هست الان میخواهم مطلب دیگری را بگویم، نشد فرداشب ان شاء الله اگر زنده بودیم خدمتتان عرض میکنم سندش را و متنش را هم بررسی میکنیم ان شاء الله. دلایلی را که دیشب گفتم و عرض کردم که حافظهام آمد و پیدا کردم آدرسش را اینجا، کتاب « مجموع فتاوای بن باز» مفتی عربستان است که معروف است. در جلد هشتم مجموعه فتاوا صفحهی 23 ایشان حرف دیروز که عرض کردم را دارد. میگوید که عدهای هستند که اهل بدعت هستند، اهل بدعت چه کسی هستند؟ کسانی که در دینشان نقص است. مثلاً مولدالنبی (ص) چکار میکنند؟ جشن میگیرند، میگوید آنها اهل بدعت هستند، نقص در دینشان هست، اما اگر بروند جلوتر، توسل کنند، اینها کافرند، یا بروند جلوتر، اینها این را گفت « او اعتقادهم» میگوید غیر از مسئله صرف احتفال، بروند جلوتر « أو اعتقادهم أن الرسول صلى الله عليه وسلم يعلم الغيب أو غيره، كاعتقاد بعض الشيعة في علي والحسن والحسين أنهم يعلمون الغيب، كل هذا شرك وردة عن الدين، سواء كان في المولد أو في غير المولد ومثل هذا قول بعض الرافضة: إن أئمتهم الاثني عشر يعلمون الغيب، وهذا كفر وضلال وردة عن الإسلام؛ لقوله تعالى: قُلْ لَا يَعْلَمُ مَنْ فِي السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ الْغَيْبَ إِلَّا اللَّهُ1- سوره نمل، آیه 65
، أما إذا كان الاحتفال بمجرد قراءة السيرة النبوية، وذكر ما جرى في مولده وغزواته، فهذا بدعة في الدين تنقصه ولكن لا تنقضه.» نقص دین است و دیگر کفر نیست، ولی اگر بگویند یعلمون الغیب شکی نیست و عبارت خیلی روشن است. خیلی عجیب است که استدلال کنند بر کفر یک عده مسلمان که بگویند اینها کافرند بر اساس آیه قرآن. آیا درست است ما آیه را نفهمیده، قرآن را نمیفهمیم و با نفهمی خودمان بگوییم اینها کافرند. چرا؟ آیه چه میفرماید؟ آیه در سورهی مبارکه نمل است « قُلْ لَا يَعْلَمُ مَنْ فِي السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ الْغَيْبَ إِلَّا اللَّهُ» استدلال او چیست؟ میگوید حصر را که نمیتوان کاری کرد، حصر نفی الا، یکی از ادات حصر، نفی و الا است، لا یعلم، دیگر کاری نمیشود کرد، « لَا يَعْلَمُ مَنْ فِي السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ» استثنا هم ندارد، هرکس در آسمانها و زمین هست، یا یعلم الغیب الا الله، پس هرکس بگوید کسی غیر از خدا غیب میداند چیست؟ مخالف آیه قرآن است، مخالف حصر صحبت کرده است و دیگر کافر است. این استدلال است. جواب این چیست؟ ما باید بگوییم هرکسی غیب میداند کافر است؟ یعنی این آیه را اصلاً نفهمیدهاند، آیه را انسان بد بفهمد و بعد بگوید اینها کافرند. خیلی نظیر دارد، من عرض میکنم. یک استدلال اینچنین میگوید اینها کافرند، قرآن میگوید، اول این که آیا قرآن باید یک آیه را دید یا همهی آیات قرآن را باید دید؟ همه را باید دید. یومن ببعض، نکفر ببعض، نمی شود. الان در این ذهن قاصر من که خیلی هم چیزی نمیدانم، دو آیه شریفه هست، هر دو آیه میفرماید غیب را خدا میداند و استثنا میزند به آن؛ یک آیه شریفه الان نمیدانم در کدام سوره است؛ یکی « فَلا یُظْهِرُ عَلی غَیْبِهِ أَحَداً إِلاَّ مَنِ ارْتَضی مِنْ رَسُولٍ»2- سوره جن، آیه 26
آیهی شریفهی دیگری است باز با همین مضمون « مَّا كَانَ اللَّهُ لِيَذَرَ الْمُؤْمِنِينَ عَلَىٰ مَا أَنتُمْ عَلَيْهِ حَتَّىٰ يَمِيزَ الْخَبِيثَ مِنَ الطَّيِّبِ ۗ وَمَا كَانَ اللَّهُ لِيُطْلِعَكُمْ عَلَى الْغَيْبِ وَلَٰكِنَّ اللَّهَ يَجْتَبِي مِن رُّسُلِهِ مَن يَشَاءُ»3- سوره آل عمران، آیه 179
این آیات شریفه است، ما بگوییم نه، آیه میفرماید « لَا يَعْلَمُ مَنْ فِي السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ الْغَيْبَ إِلَّا اللَّهُ» همهی آیات را باید دید، استنا دارد در خود قرآن کریم. این برای تصریح این است که کنار غیب الا آمده است، « عالِمُ الْغَیْبِ فَلا یُظْهِرُ عَلی غَیْبِهِ أَحَداً إِلاَّ مَنِ ارْتَضی مِنْ رَسُولٍ» این برای تصریح است. اما آن که شما فرمودید، شما راه بیفتید در موارد مختلف، از آیات، روایات و کتب تفسیر، دهها مورد است، یکی دو مورد نیست، میبینید مواردی که بهطور وضوح چیست؟ کسی مطلع بر غیب است، مطلع بر غیب است، یکی را شما فرمودید، برای حضرت خضر علیه السلام است. برای حضرت خضر چه دارد؟ میگوید « فَوَجَدَا عَبْدًا مِّنْ عِبَادِنَا آتَيْنَاهُ رَحْمَةً مِّنْ عِندِنَا وَعَلَّمْنَاهُ مِن لَّدُنَّا عِلْمًا»1- سوره کهف، آیه 65
از پیش خودمان علم به او گفتیم، لذا هرچه میداند « وَعَلَّمْنَاهُ مِن لَّدُنَّا» کیست که بگوید اولیای خدا علم غیب از ناحیهی خودشان است؟ همه از ناحیهی خدای متعال است. «عَلَّمْنَاهُ مِن لَّدُنَّا عِلْمًا» «رَكِبَا فِي السَّفِينَةِ خَرَقَهَا»2- سوره کهف، آیه 71
از کجا خبر میدهد؟ «أَمَّا السَّفِينَةُ فَكَانَتْ لِمَسَاكِينَ»3- سوره کهف، آیه 79
از کجا خبر داشت؟ «وَكَانَ وَرَاءَهُمْ مَلِكٌ يَأْخُذُ كُلَّ سَفِينَةٍ غَصْبًا (79) وَأَمَّا الْغُلَامُ فَكَانَ أَبَوَاهُ مُؤْمِنَيْنِ (80)» از کجا خبر داشت؟ «وَأَمَّا الْجِدَارُ فَكَانَ لِغُلَامَيْنِ يَتِيمَيْنِ فِي الْمَدِينَةِ وَكَانَ تَحْتَهُ كَنْزٌ لَهُمَا وَكَانَ أَبُوهُمَا صَالِحًا فَأَرَادَ رَبُّكَ أَنْ يَبْلُغَا أَشُدَّهُمَا وَيَسْتَخْرِجَا كَنْزَهُمَا رَحْمَةً مِنْ رَبِّكَ»4- سوره کهف، آیه 82
بگویید نه ما اینها را کار نداریم، یک آیه هست میگوید « لَا يَعْلَمُ مَنْ فِي السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ الْغَيْبَ إِلَّا اللَّهُ» پس اینها چیست که خضر دارد میگوید؟ اینها غیب نیست؟ آصف وزیر کیست؟ حضرت سلیمان علیهم السلام علی نبینا و آله و علیه السلام. « الَ الَّذِي عِنْدَهُ عِلْمٌ مِنَ الْكِتَابِ أَنَا آتِيكَ بِهِ قَبْلَ أَنْ يَرْتَدَّ إِلَيْكَ طَرْفُكَ»5- سوره نمل، آیه 40
از یمن تخت را بیاورد علم نمیخواهد؟ نباید تخت را آنجا ببیند؟ میشود بدون اطلاع بر تخت آن را بیاورد؟ بگوید من نمیدانم آن تخت کجاست و در کدام اطاق است، اما میآورمش. معلوم است که مطلع است « عِنْدَهُ عِلْمٌ مِنَ الْكِتَابِ» میدانم کجاست، سریع برایت میآورم. « فَلَمَّا رَآهُ مُسْتَقِرًّا عِنْدَهُ» طرفه العین آورد. باز بیایید شاهد روشن بر اطلاع یک پیامبر خدا بر همهچیز، حضرت میفرمایند « أُنَبِّئُکُمْ بِما تَأْکُلُونَ وَ ما تَدَّخِرُونَ فی بُیُوتِکُمْ»6- سوره آل عمران، آیه 49
همهی اینها را به شما خبر میدهم. این در آیه قرآن نیست؟ این لایعلم الغیب است؟
· سوال: شاید میگویند اینها پیامبر بودند، این چیزها را میدانستند.
· جواب: آصف پیامبر نبود
· سوال: بعضیها کافرند، این را که گفتند به موسی به فرعون گفتند که یک بچه متولد میشود و حکومت شما را به خطر میاندازد.
· جواب: بله، حتی خود خواب را اگر توجه کنید، قطع نظر از معبر، روح خواب بیننده، « قَالَ الْمَلِك إِنی أَرَی سبْعَ بَقَرَت سِمَان»1- سوره یوسف، آیه 43
او خودش نمیداند بقرات چه هستند، ولی از باطن مطلب حقی به او گفته شده است. در خواب او غیب موجود است؛ غیبی که دارد خبر میدهد هفت سال بارندگی فراوان است و هفت سال قحطی است. « إِنِّي أَرَانِي أَعْصِرُ خَمْرًا»2- سوره یوسف، آیه 36
خودش تعبیر نمیتواند بکند، ولی در باطن خواب او اطلاع بر غیب است. علاوه بر اینکه سوالهای خیلی ساده، مثلاً میگوید « لَا يَعْلَمُ مَنْ فِي السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ الْغَيْبَ إِلَّا اللَّهُ» هیچکس نمیداند و هرکسی هم بگوید کافر است، حالا سوال این است، حضرت جبرئیل از ناحیه رب العزه وحی را تلقی کرد، دارد میآید، وحی را میداند یا نمیداند؟ مثلاً وحی چیزی است مخفی است که اصلاً خبر ندارد یا میداند؟ میداند، اگر او بداند، مطلب غیبی را که دارد میآورد، غیر خدا هم غیب را میداند یا نمیداند؟ ملک وحی میداند، مثلاً حالا برویم جلوتر، آیه شریفه میفرماید « غُلِبَتِ الرُّومُ (2) فِي أَدْنَى الْأَرْضِ وَ هُمْ مِنْ بَعْدِ غَلَبِهِمْ سَيَغْلِبُونَ (3)»3- سوره روم، آیه 2 و 3
ملک شنیده است سیغلبون، « لَا يَعْلَمُ مَنْ فِي السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ الْغَيْبَ إِلَّا اللَّهُ» الان ملکی که به او اخبار شد یعلم الغیب یا نه؟ هنوز که نیامده است، سیغلبون، این ملک غیب را میداند یا نه؟ پیامبر خدا وقتی وحی برایش میرسد نمیداند، بالاتر، مسلمینی که اینها را میشنوند در محضر حضرت « وَ هُمْ مِنْ بَعْدِ غَلَبِهِمْ سَيَغْلِبُونَ» الان این مسلمین عالم به غیب هستند یا نیستند؟ غیب را میدانند یا نمیدانند؟ اگر مومن باشند که قبول دارند حتماً و وقتی هم شنیده باشند با ایمان، میگویند علم داریم به غیب. پس یعنی چه « لَا يَعْلَمُ مَنْ فِي السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ الْغَيْبَ إِلَّا اللَّهُ». اینجاست که باید آیه را معنا کرد. الان الف و لام الغیب چه الف و لامی است؟ حصرش معلوم است، « لَا يَعْلَمُ مَنْ فِي السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ الْغَيْبَ إِلَّا اللَّهُ» حصر معلوم و روشن است، اما الف و لام الغیب چه الف و لامی است؟ اینجا اول اگر ما ادبیات واضح عرب را بگذاریم کنار و همینطور معنا کنیم همه کافرند. الغیب، الف و لام آن چه الف و لامی است؟ الف و لام جنس است، استغراق است؟ چیست؟ آن کسی که تکفیر میکند چه الف و لامی میگیرد؟ « لَا يَعْلَمُ مَنْ فِي السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ الْغَيْبَ» چون نفی است، الف و لام میشود استغراق؛ یعنی لا یعلم کل واحد من الغیوب الا الله، نفی میخورد به استغراق میشود چه؟ یعنی هیچوقت. لا یعلم الغیب الواحده من الغیوب الا الله. اینطور معنا میکند میگوید هرکس بگوید پس غیر خدا غیب میداند میشود کافر. لا یعلم واحد من الغیوب. اما سوال این است؛ آیا الف و لام، الف و لام استغراق است یا نه؟ اگر این شواهدی که عرض کردم دلالت داشته باشد و خود استثنایی که در آیه آمده است «إِلاَّ مَنِ ارْتَضى مِنْ رَسُولٍ» «وَلَكِنَّ اللَّهَ يَجْتَبِي مِنْ رُسُلِهِ مَنْ يَشَاءُ» و امثال اینها وقتی اینها را درنظر میگیرد میبیند الف و لام استغراق که در سیاق نفی نمیتواند باشد. اگر هم باشد به وجهی که عرض میکنم، یکی از واضحات مطالبی که پر است در لسان عرب و در کتب ادبیات هم گفتند حصر اضافی است. چهکسی است که بیاید قرآن را دست بگیرد و بعد یک حصر ببیند و بگوید هرکس این حصر را قبول ندارد کافی است، حصر اضافی نخواندید شما؟ حصر اضافه یعنی چه؟ یعنی کلام ناظر است به یک حوزهای نسبت به آن حصر صورت میگیرد. احتمالاتی که در الف و لام هست من عرض میکنم، همهشان را هم بررسی کنید میبینید هیچکدام وجوه کفر نیست برای کسانی که قائلند. 1- الف و لام عهد است. الغیب، الف و لام عهد هست برای غیب خاصی، از کجا میگویید غیب خاص است؟ چه الف و لام عهدی است؟ باید آیه را نگاه کرد، آیهی شریفه در سوره مبارکه نمل، همین آیه، میفرماید « قُلْ لا يَعْلَمُ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ الْغَيْبَ إِلاَّ اللَّهُ وَ ما يَشْعُرُونَ أَيَّانَ يُبْعَثُونَ»1- سوره نمل، آیه 65
ذیل آیه میفرماید الان غیب چیست؟ ایان یبعثون، چه زمانی مبعوث میشوند؟ بروید در ذیل تفسیرها را ببینید، میگویند این آیه در جواب کسانی بود که اصرار میکردند محضر پیامبر خدا که بگوید قیامت چه زمانی است و اتفاقاً در بین خود یهود اهل کتاب یکی از علایم حقانیت نبوت این بود که میگفتند اصرار کنید به کسی که مدعی وحی و پیامبری است، بگویید قیامت چه زمانی است؟ اگر جواب داد، بدانید پیامبر نیست، از چیزهای معروف در تفسیر است. میآمدند و مکرر اصرار میکردند که یا رسولالله، شاهدش چیست؟ آیهی شریفه را ببینید در سورهی مبارکه اعراف، چقدر زیبا، به وزان همدیگر است، آیهی مبارک 187 «یَسْئَلُونَکَ عَنِ السّاعَةِ أَیّانَ مُرْساها قُلْ إِنَّما عِلْمُها عِنْدَ رَبِّی لا یُجَلِّیها لِوَقْتِها إِلاّ هُوَ ثَقُلَتْ فِی السَّماواتِ وَ الأَرْضِ لا تَأْتیکُمْ إِلاّ بَغْتَةً یَسْئَلُونَکَ کَأَنَّکَ حَفِیٌّ عَنْها قُلْ إِنَّما عِلْمُها عِنْدَ اللّهِ وَ لکِنَّ أَکْثَرَ النّاسِ لا یَعْلَمُونَ» این آیه به وضوح فرمود که « یَسْئَلُونَکَ عَنِ السّاعَةِ» دنبالش چه میفرماید؟ « قُل لا أَمْلِك لِنَفْسى نَفْعاً وَ لا ضراًّ إِلا مَا شاءَ اللَّهُوَ لَوْ كُنت أَعْلَمُ الْغَیْب لاستَكثرْت مِنَ الْخَیرِ وَ مَا مَسنىَ السوءُإِنْ أَنَا إِلا نَذِیرٌ وَ بَشِیرٌ لِّقَوْمٍ یُؤْمِنُونَ»1- سوره اعراف، آیه 188
آیه شریفه به وضوح میفرماید که لو کنت، نه ان کنت، « لَوْ كُنت أَعْلَمُ الْغَیْب لاستَكثرْت مِنَ الْخَیرِ» اگر غیب میدانستم – که نمیدانم- خیرات را به خودم جلب میکردم. الان این الغیب « لَوْ كُنت أَعْلَمُ الْغَیْب» منظور چیست؟ محتملاتی است؛ یکی چیست؟ الف و لام عهد است، چرا؟ آیه قبلش دارد میفرماید «یَسْئَلُونَکَ عَنِ السّاعَةِ ... لا یُجَلِّیها لِوَقْتِها إِلاّ هُوَ» پس الغیب یک احتمالی است، من همهی محتمالات را میخواهم عرض کنم که ببینید با این احتمالات نمیشود تکفیر است. یکی از احتمالات، الف و لام عهد است، « لَوْ كُنت أَعْلَمُ الْغَیْب» الغیب یعنی الساعه، عهد است، عهد برای چیست؟ خصوص علم غیبی که علم به قیامت است. کمااینکه در آیه سوره مبارکه نحل که شاهد همین بود «وَمَا يَشْعُرُونَ أَيَّانَ يُبْعَثُونَ»2- سوره نحل، آیه 21
پس «لا يَعْلَمُ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ الْغَيْبَ» الغیب یعنی الساعه، یوم القیامه، همانی که اهل کتاب میآمدند بهعنوان محک برای نبوت میپرسیدند که آیا حضرت جواب میدهند یا نه و وقتی که حضرت میفرمودند « لا یُجَلِّیها لِوَقْتِها إِلاّ هُوَ» این دلیل حقانیت و نبوت صادق حضرت بود. پس این یک وجه است، جمع این با آیات دیگر است که الف و لام را عهد میدانند. این یک احتمال است. البته وقت گذشت و بقیهی بحث را برای فرداشب میگذاریم. پس همینجا آیهی شریفه نظرتان باشد ببینید در الغیب، الف و لام چند معنا میتواند داشته باشد و این حصر، حصر اضافی است یا حصر حقیقی است؟ ان شاء الله اگر زنده بودیم فرداشب ان شاء الله. اگر هم وقت گذشت ببخشید. ان شاء الله خدای متعال بر توفیقات همهی شما بیفزاید. در دنیا و آخرت دست ما از دامان امیرالمومنین و اولاد طیبین و طاهرینشان کوتاه نباشد. الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی محمد و آله طیبین الطاهرین.
· الَّلهُمَّ صلِّ عَلی مُحَمَّدٍ و آلِ مُحَمَّد و عجِّل فَرَجهم
· |پایان فایل|
2
· |شروع فایل|
· بسم الله الرحمن الرحیم، الحمدلله رب العالمین و صلاه و السلام سید الانبیاء و المرسلین.حبیب اله العالمین، اباالقاسم مصطفی محمد و علی آله الطیبین الطاهرین المعصومین و لعنه الله علی اعدائهم الاجمعین. «اَللّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَواتُکَ عَلَیْهِ وَعَلى آبائِهِ فی هذِهِ السّاعَةِ وَفیکُلِّ ساعَةٍ وَلِیّاً وَحافِظاً وَقائِداً وَناصِراً وَدَلیلاً وَعَیْناً حَتّى تُسْکِنَهُ أَرْضَکَ طَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فیها طَویلاً» « أللَّهُمَّ مُنَّ عَلَینا بِظُهُورِ وَلیِّکَ وَعَجِّل لَهُ بِالفَرَجِ وَالعَافِیَةِ وَ النَّصرِ» در این دو جلسهای که بحث شد راجعبه خطبهی حضرت سیدالشهدا سلام الله علیه در وقت خروج از مکه بود که به وضوح اطلاع حضرت سیدالشهدا را بر شهادت خودشان در این سفر میرساند که فرمودند « كأني بأوصالي» این خطبه بحث ما بود. من یک روایت دیگر را هم عرض کردم که دیشب وقت گذشت نرسیدیم راجعبه آن صحبت کنیم. آن روایت این بود که امام علیه السلام کلیدی ارائه دادند در وجه اینکه چطور است که امام میدانند « الْإِمَامِ بِمَا فِي أَقْطَارِ الْأَرْضِ وَ هُوَ فِي بَيْتِهِ مُرْخًى عَلَيْهِ سِتْرُهُ» این تعبیر؛ چگونه است؟ حضرت فرمودند که امام علیه السلام خمسه الارواج، خدای متعال در امام پنج روح قرار داده است، آن روایت را ان شاء الله دنبالهاش را امشب میگوییم، ولی قبلش ادامهی این بحثی که دیشب ماند را سریع عرض کنیم ان شاء الله ظرف ده دقیقه و بعد برویم سراغ بحث خمسه الارواح. بحث دیشب سر این بود که فتوایی را نقل کردند که در آنجا آمده بود که « كفر وضلال وردة عن الإسلام» میگویند این چیست؟ « إن أئمتهم الاثني عشر يعلمون الغيب» چرا؟ « لقوله تعالى: قُلْ لَا يَعْلَمُ مَنْ فِي السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ الْغَيْبَ إِلَّا اللَّهُ4- سوره نمل، آیه 65
» این آیهی شریفه صحبت بود که استدلال شده است به آن برای این که هرکس بگوید پیامبر یا ائمه علم غیب دارند، خلاف قرآن حرف زده است و خلاف قرآن که حرف زده است پس کافر است. عرض کردم که این آیهی شریفه حصر واضح دارد؛ حصر نفی و الا. « قُلْ لَا يَعْلَمُ مَنْ فِي السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ الْغَيْبَ إِلَّا اللَّهُ» وقتی که حصر در آیهی شریفه آمده است، اگر ما این حصر را اشتباه بفهمیم، آن هم اشتباه فاحش چه بسا با توضیحاتی که عرض میکنم و متفرع بر این اشتباه، تکفیر کنیم عدهای از مسلمین را. آیا این اشتباه فهمی ما از آیه معذور هستیم در آن یا نه؟ بعد از اینکه مفاد این آیه و نظایر آن در لسان عرب، مفاد روشنی است. الان این حصر در آیهی شریفی چطور حصری است؟ اصطلاحاتی بود در کتب معانی بیان نظیر مختصر و کتابهایی که از این صنف بود در انواع حصر؛ حصر صفت بر موصوف، حصر موصوف بر صفت، حصر افراد و قلب و تعیین، حصر اضافی و حصر حقیقی. همچنین حصر حقیقی هم دو نوع بود؛ حصر حقیقی واقعی و حصر حقیقی داعی. اینها انواعی بود برایش مثال زده بودند و همهی اینها را بیان کرده بودند، حال این آیهی شریفه کدام یک از اینهاست؟ میفرماید « قُلْ لَا يَعْلَمُ مَنْ فِي السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ الْغَيْبَ إِلَّا اللَّهُ» دیشب عرض کردم الف و لام الغیب مهم است، این الف و لام چه الف و لامی است؟ چندین احتمال درش هست که بعداً وقتی معانی را فکر کردم، هفت وجه به ذهن من آمدم با مجموع چیزهایی که شما ممکن است بعداً اضافه کنید. آیهی شریفه هفت وجه دارد، یکی از این هفت وجه همان وجه باطلی است که کسی آنطور معنا بکند و بعد بگوید مسلمانها کافر هستند کسانی که میگویند امام و پیامبر علم غیب دارند. من توضیح مقدماتیاش را یکی را دیشب عرض کردم و گفتم الغیب میتواند الف و لام عهد باشد. الغیب؛ یعنی یک غیب خاص است که معهود در آیهی شریفه است. چرا؟ چون « وَ ما يَشْعُرُونَ أَيَّانَ يُبْعَثُونَ»2- سوره نمل، آیه 65
پس الغیب یعنی یومالبعث. آیا میشود جایی پیدا کنیم که الف و لام عهد باشد یا احتمالش در آن ظاهر باشد؟ بله در خود آیات شریفه است. وقتی که « فَلَمَّا قَضَيْنا عَلَيْهِ الْمَوْتَ ما دَلَّهُمْ عَلي مَوْتِهِ إِلاَّ دَابَّةُ الْأَرْضِ تَأْکُلُ مِنْسَأَتَهُ فَلَمَّا خَرَّ تَبَيَّنَتِ الْجِنُّ أَنْ لَوْ کانُوا يَعْلَمُونَ الْغَيْبَ ما لَبِثُوا فِي الْعَذابِ الْمُهينِ3- سوره سباء، آیه 14
» اینجا الغیب میتواند الف و لام کلی باشد؛ « أَنْ لَوْ کانُوا يَعْلَمُونَ الْغَيْبَ» مانعی ندارد، محال نیست، اما آنکه ظاهر آیه هست، چون قبلش دارد میفرماید « قَضَيْنا عَلَيْهِ الْمَوْتَ» و آنها موت حضرت سلیمان علی نبینا و آله علیه السلام را خبر نداشتند. « أَنْ لَوْ کانُوا يَعْلَمُونَ الْغَيْبَ» یعنی موت سلیمان، یعنی احتمال دور نیست که الان الف و لام اینجا، الف و لام عهد باشد. یعنی آیه شریفه نمیخواهد بگوید جن هیچنوع غیبی را نمیداند، هیچ چیز را نمیداند، نه در این مقام نیست، میخواهد بفرماید مطلقاً عالم به غیب نیستند، این هم یک موردش است. این احتمال عهد در اینجا هست، ولو احتمال غیرش هم هست. علیایحال در آیهی شریفه باید چطور ما حرف بزنیم؟ آیا آیهی شریفه حصر صفت بر موصوف است یا موصوف بر صفت؟ شما میفرمایید که مثلاً در آیهی شریفه « وَ ما مُحَمَّدٌ إِلَّا رَسُولٌ» این چه حصری است؟ در نفی إلا هرچه که بعد از ما (نفی) بیاید مقصور است، آن که بعد از إلا بیاید مقصور فیه، مقصور علیه است. حضرت نیستند إلا رسول الله. حصر موصوف است بر صفت. اما بگویید که « ما خاتم النبیین إلا محمد (ص)» این چه میشود؟ حصر صفت بر موصوف. الان در آیهی شریفه کدام میشود؟ موصوف محور است و بعد از ما نفی میآید یا وصف؟ وصف آمده است « قُلْ لَا يَعْلَمُ مَنْ فِي السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ الْغَيْبَ إِلَّا اللَّهُ» یعنی ما عالم بالغیب إلا الله. پس حصر برای چیست؟ حصر برای عالم بالغیب است، محصور میشود؟ فیه سبحانه و تعالی. حصر صفت علی موصوف هست. در حصر موصوف بر صفت، بحثش را اهل معانی بیان کردند، در حصر موصوف بر صفت، حصر حقیقی میشود یا نه؟ بعضیها میگویند محال، خیلی جالب است، اصلاً محال است. ولی اینجا بحث ما نیست که بگوییم حصر حقیقی محال است. حصر اضافی است مطلقاً در حصر موصوف بر صفت. اما بحث ما در حصر صفت بر موصوف است، دو نوع است؛ حصر حقیقی و حصر اضافی. شما میفرمایید که مثلاً در انواع مطالبی که میتوانید بگویید مثالهایش هم مثلاً « ما في الدار إلّا زيدٌ» این حصر صفت است بر موصوف. چطور حصری است؟ حقیقی است یا غیر حقیقی است؟ « ما في الدار إلّا زيدٌ» در خانه نیست، الا زید. این حصر، حصری است واقعیتی، هیچ نیست، « ما في الدار إلّا زيدٌ» حقیقی است یا اضافی است؟ نسبی است، اما جالب است که حتی ماتن مطول و شارح آن هم این را گفته بودند حقیقی. یعنی آنقدر حصر حقیقی و اضافی ظریف و لطیف است که بزرگان این اشتباه را میکنند. لذا شاید حاشیهی چلبی بود بر مطول که در حاشیه گفته بود که فی بحث، اگر شما میگویید « ما في الدار إلّا زيدٌ» پس فرش و دیوار و اینها هم هست. پس شد اضافی. یعنی ما فی الدار من سنخ الانسان، الا زید. حصر حقیقی را میگوییم ما فی الدار، ما فی الدار یعنی هیچ چیز نیست الا زید، اگر بخواهد حقیقی باشد هیچ چیز دیگری نباید در خانه باشد. اگر فرش بود، حصر حقیقی نیست و غلط است. منظور این مسئلهی حصر اضافی هنگامی است که اگر شما در کتب ادبیات نگاه کنید، میبینید بسیار ظرافتکاری دارد این حصر اضافی برای اینکه انسان بفهمد. الان در ما نحن فیه آیهی شریفه حصر صفت است بر موصوف، اما چه حصری است؟ حصری است حقیقی؟ مانعی ندارد، حصری است اضافی؟ آن هم مانعی ندارد، تمامش موجود است، یعنی وقتی آیهای به این زیبایی وجوه مختلف را دارد و انسان میتواند روی اینها بحث کند، از بین مثلاً هفت وجه که من یادداشت کردم، یک وجه را انسان بگید، وجهی که معلوم است، خودشان بعد در آن گیر میافتند و عرض میکنم، بعد بگوید هرکس بگوید پیامبر و امام علم غیب دارند کافرند، مرتد عن الاسلام است. این میشود استدلال؟ « لقوله تعالى: قُلْ لَا يَعْلَمُ مَنْ فِي السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ الْغَيْبَ إِلَّا اللَّهُ» الان این حصر اضافی است یا حقیقی؟ وجوهی دارد که همهاش را عرض میکنم میبینید هرکدام اینها میتواند باشد. یکی اگر الف و لام عهد باشد، « قُلْ لَا يَعْلَمُ مَنْ فِي السَّمَاوَاتِ» یعنی ما عالم بالغیب، یعنی غیب الساعه، یوم القیامه. « ما عالم بالساعه الا الله» این حصر حقیقی است یا نه؟ این حصر حقیقی است، غیر از خدای متعال کسی خبر از ساعت ندارد. « لا یُجَلِّیها لِوَقْتِها إِلاّ هُوَ 1- سوره اعراف، آیه 187
» اگر در بحثهای کلامی، معارفی، احتمالاتی بود، باز مانعی ندارد که به یک وجهی این هم اضافی باشد، ولی فعلاً ما در این مقام میگوییم ما عالم بالساعه الا الله، الف و لام غیب یعنی عالم قیامت میشود حصر حقیقی، مانعی هم ندارد. اما یک معنا این است که « ما عالم بالغیب» الف و لام عهد استغراق است، به معنای مجموع، استغراق مجموعی است، عام مجموعی نه استغراق شیوعی، استغراق یعنی همه را بگیرد، همه را بگیرد چطوری؟ جمیعاً تکتک، جدا جدا، انحلالاً یا همه را بگیرد مجموعاً؟ این یکی از وجوه است که همه را بگیرد مجموعاً، یعنی چه؟ یعنی ما عالم بالغیب، یعنی بالغیوب، اکرم العلما و اکرم العالم فرقش چیست؟ اکرم العلماء ظهورش در عموم و شیوع و ما عالم بالغیب، یعنی بالغیوب. « اللهم انک انت علام بالغیوب» همه را بلااستثناء. این هم « قُلْ لَا يَعْلَمُ مَنْ فِي السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ الْغَيْبَ» یعنی الغیوب، تماماً، مجموعاً لایشذ عنه حتی علم. این حقیقی میشود یا اضافی؟ حقیقی است و روشن است. تنها خدای متعال است که جمیع غیوب را با همدیگر و مجموعاً میداند. حتی در آن روایت معروف که حضرت فرمودند اسم اعظم 73 حرف است، فرمودند ما اهل بیت 72 حرف از این حروف اسم الله الاعظم را میدانیم، الا یکی که نمیدانیم، « هو اسم استعفرالله لنفسه» معروف است، اسم مستعفر. یعنی اسمی که استعفرالله لنفسه، پس اگر بگوییم الغیوب، یعنی جمیع، حصر حقیقی است. « لا یعلم الغیب» این هم یک احتمال است. احتمالی که تکفیر کرده بودند، احتمال استغراق جمعی است؛ یعنی لا یعلم من فی السماوات الارض الغیب؛ یعنی ای شی من الغیوب، هیچکدام، حتی یکدانه غیب را غیر خدا نمیداند. پس اگر کسی بگوید غیر خدا یک نفر یک غیب را میداند، این کافر است. این احتمال اضعف است، اصلاً احتمالش نیست، اضعف میگویم بهخاطر اینکه گفتهاند، ولی اگر یک ذره فکر کنیم میبینیم معنا ندارد که بگوییم هیچکدام از غیوب نیست که کسی غیر از خدا نداند. چرا؟ به خاطر اینکه خدای متعال بسیاری از غیوب را اعلام کرده است به ملائکه و اولیای خودش، وقتی اعلام کرده است اینها چه هستند؟ دیروز دو آیه را خواندیم، « فَلا یُظْهِرُ عَلی غَیْبِهِ أَحَداً إِلاَّ مَنِ ارْتَضی مِنْ رَسُولٍ5- سوره جن، آیه 26
» همین امروزبه این روایت برخورد کردم که برایم جالب بود؛ در دو کتاب قدیمی که تاریخ مدینه است و یکی هم در ؟؟؟، شتر حضرت گم شده بود، یک منافقی چه گفت؟ گفت که این پیامبری که شما میگویی خدا به او خبر میدهد، خبر بدهد شتر او کجاست؟ همهی مدینه بسیج شدهایم شتر حضرت را پیدا کنیم، همه گفتند عجب، تو منافقی؟ این چه حرفی بود زدی؟ بدون اینکه کسی به حضرت بگوید، این منافق راه افتاد از جمعیت فاصله گرفت، آمد محضر خود حضرت، بدون اینکه کسی به حضرت گفته باشد، حضرت فرمودند یکی از منافقین گفتهاست شتر پیامبر گم شده است، چرا خدای او به او خبر نمیدهد؟ حضرت سریع فرمودند بله، خدای من به من خبر داد، شتر من فلان جاست، بروید بیاورید و بعد این جمله را فرمودند. ببینید جمع کردند، فرمودند « إِنَّ اللَّهَ قَدْ أَخْبَرَنِي بمکانها وَ لاَ يَعْلَمُ الْغَيْبَ إِلَّا اللَّهُ وَ إِنَّ اللَّهَ أَخْبَرَنِي» الان به من خبر داده است که بروید بیاورید، این چه منافاتی دارد که بگوییم اگر حضرت، اخبرالله، این چه مانعی دارد؟ لا یعلم الغیب الا الله، جمع بین هردو در این حدیث خیلی زیباست. بنابراین، این معنا ندارد، حتی من فقط اشاره میکنم که طول نکشد، در این سلسله الاحادیث صحیحه که دیشب هم صحبتش بود، خواستید بعداً مراجعه کنید، من اشاره میکنم، جلد سوم صفحهی 101، بحث مفصلی شده است راجعبه آن حدیث معروف « یا ساری الجبل» آیا صحیح است؟ ایشان آخرش میگوید صحیح است، بعد دنبالهاش این عبارت را دارد، میگوید که «وَلَيْتَ شِعْرِي» عدهای خواستند از این استفاده کنند که او عالم به غیب بوده است، میگوید ابداً. عین همین «وليت شعري كيف يزعم هؤلاء ذلك الزعم الباطل والله عز وجل يقول في كتابه "عَالِمُ الْغَيْبِ فَلَا يُظْهِرُ عَلَى غَيْبِهِ أَحَدًا إِلَّا مَنِ ارْتَضَى مِنْ رَسُولٍ" هل يعتقدون أن أولئك الأولياء رسل من رسل الله حتى يصح أن يقال إنهم يطلعون على الغيب بإطلاع الله إياهم!! سبحانك هذا بهتان عظيم على أنه» این یک چیز واضحی است و اصلاً ممکن نیست، هرکسی باشد خودش گیر میافتد. میگوید روایت صحیح است، ولی « إنما كان إلهاما من الله تعالى» اسمش الهام است، نه علم غیب که از فاصلهی دور بگوید یا ساری الجبل. بعد میگوید الهام بود، میگوید کشف نگوییم، اگر بگوییم کشف « سبحانك هذا بهتان عظيم» قرآن میگوید لایعلم الغیب، پس کشف نیست. شما خودتان مراجعه کنید ببینید چطور است. بعد میگوید « على أنه لو صح تسمية ما وقع لعمر رضي الله عنه كشفا، فهو من الأمور الخارقة للعادة التي قد تقع من الكافر أيضا» اگر کافر به نحوی مطلع بر غیب شد، ریاضت کشید، مرتاض هندی، آیه را چکار میکنید؟ شما گفتید قرآن میگوید لایعلم، بعد میگویید از آیه دست برداشتید، علی انه، ملاحظه کنید. « ومن الأمثلة الحديثة على ذلك ما قرأته اليوم من عدد " أغسطس " من السنة السادسة من مجلة " المختار " تحت عنوان: " هذا العالم المملوء بالألغاز وراء الحواس الخمس "» این را خودتان مراجعه کنید و ببینید، میگوید که چه زمانی خواندم؟ الان، « قرأته اليوم» ایشان وقتی این را مینوشته است، میگوید همین امروز در مجلهی المختار خواندم، چه را؟ میگوید خانمی بود « قصة " فتاة شابة ذهبت إلى جنوب أفريقيا للزواج من خطيبها، وبعد معارك» خیلی عجیب گرفتار شد و عبارت مفصل است، میگوید رفت در یک جایی داد زد وا اماه، صدای مادرش زد ولی هرگز راضی نبود که این شدت ناراحتی را مادرش بفهمد، سرش را میبریدند و حاضر نبود مادر را ناراحت کند، ولی از شدت ناراحتی خودش رفت در یک زیرزمینی در افریقیا و چکار کرد؟ صدای مادر زد از فطرت خودش و گفت « " أواه يا أماه ... ماذا أفعل؟ "» چکار کنم اینجا گیر افتادم؟ « ولكنها قررت ألا تزعج أمها بذكر ما حدث لها؟» اصلاً نمیخواست و احتمال نمیداد این را به مادرش بگوید. « وبعد أربعة أسابيع تلقت منها رسالة جاء فيها: " ماذا حدث؟» مادرش برایش نامه نوشته است که دخترم چه شده است؟ « لقد كنت أهبط السلم عندما سمعتك تصيحين قائلة: " أواه يا أماه» عین صدای تو را من با فاصلهی دور شنیدهام. این کتاب آقای البانی ایشان میگوید. آیه چه شد؟ ایشان میگوید این اختصاص به آن ندارد و این خانم هم اینجا برایش مکشوف شده است، با فاصلهی هزاران کیلومتر، آیه چه شد؟ « سبحانك هذا بهتان عظيم» از اینجا معلوم میشود که آیه را باید بفهمیم، نمیشود بگوییم هرکس یک جایی یک غیبی را مطلع شد، این که دیگر الهام هم نیست، برای آن قضیه ساری میگوید به دلش افتاد بگوید، نه اینکه مکشوف و کشف شده است و نگویید، میگوید لو صحح که بگوییم کشف شد، برای این هم صدا به گوشش خورد، صدای بچهی خودش بود. میگوید مادر نامه نوشت که این صدا به گوش من خورد و بعد در ادامه میگوید که «وفي المقال المشار إليه أمثلة أخرى مما يدخل تحت ما يسمونه اليوم بـ " التخاطر " و " الاستشفاف "» تلپاتی و امثال این اصطلاحاتی است که بهکار میبرند «ويعرف باسم " البصيرة الثانية "» حس ششم میگویند. علیایحال این زیاد خیلی مکرر اتفاق افتاده است، یکی دو مورد نیست برای این موارد. ایشان این را میآورد، من نفهمیدم، اگر برای شما واضح است برای من توضیح بدهید که پس با آن توضیحی که شما برای آیه دادید، آیه چه شد؟ آن توضیح شما با این چیزی که شما شاهد میآورید و قبول هم دارید که اتفاق افتاده است، اول گفتید نگویید این کشف شده است، الهام است، کشف نشده است، اگر بگویید کشف شده است با قرآن مخالفت دارد. ببینید عبارت چه بود. کسانی که گفتند کشف شده است «وليت شعري كيف يزعم هؤلاء ذلك الزعم الباطل والله عز وجل يقول في كتابه "عَالِمُ الْغَيْبِ فَلَا يُظْهِرُ عَلَى غَيْبِهِ أَحَدًا إِلَّا مَنِ ارْتَضَى مِنْ رَسُولٍ"» اینها باید رسول باشند. پس معلوم میشود « عَالِمُ الْغَيْبِ فَلَا يُظْهِرُ عَلَى غَيْبِهِ» مفسرین گفتهاند و خوب هم گفتهاند، ایشان مراجعه نکرده است. « فَلَا يُظْهِرُ عَلَى غَيْبِهِ» معلوم میشود آن الف و لام الغیب منظوری دارد از غیب که وقتی تکرار میشود، میشود غیبه.
· سوال: ایشان میگفت یک الهامی بوده است ولی برای همان قضیهی ساری هم برای ایشان الهام شده است که بگوید که من صدای آنها را شنیدهام و گفتهام که
· جواب: اصلاً اینها مناسبت ندارد، شما که تصریح کردید، کسی که الهام میشود در مدینه میگوید چطور آنجا شنیدم؟ این با همهی اینها اصلاً جور نیست، ولی ایشان روایت را تصحیح میکند و بعداً هم البته اگر مراجعه کنید یک عبارت تندی دارد برای نبوی و برای یکی دیگر، میگوید اینها روایتی را که شنیدند اینها را، ایشان میگوید هرچه با اینها مخالف است، میگوید آن بقیه دیگر کذب است، اصل خود این که ندایی داده شود، الهام است. ولی اساس کار این است که آنها شنیدهاند، نمیدانم چرا اینها این کار را میکنند، من در ذهنم آمد. میخواستم این طولانی نشود، من این هفت مورد احتمال را خیلی سریع خدمت شما میگویم با شواهدش، بعداً شما روی آن تامل کنید. یکی عرض کردم الف و لام عهد باشد، یعنی ما عالم بالساعه الا الله، یکی ما عالم بجمیع الغیوب، یکی ما عالم بکل واحد من الغیوب که این معنا درست نبود. یکی دیگر ما عالم الغیب من ذاته من غیر تعلیم و تعلم « قُلْ لَا يَعْلَمُ مَنْ فِي السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ الْغَيْبَ إِلَّا اللَّهُ» یعنی خودش بداند، من غیر اخبار من الله، من غیر تعلیم من الله، که در نهجالبلاغه هست که حضرت امیرالمومنین صلواه الله علیه فرمودند چیزی را، آن شخص گفت « يَا اميرالمومنين هَلْ أَنْتَ تَعْلَمُ الْغَيْبِ فَتَبَسَّمَ عَلَيْهِ السَّلَامُ وَ قَالَ إِنَّ هَذَا لَيْثٍ هُوَ مِنْ عِلْمِ الْغَيْبِ إِنَّمَا هُوَ تَعَلُّمٌ مِنْ ذِي عِلْمٍ» اگر بگویم خودم دارم، با آیه مخالف است به این معنی، چون لا یعلم الغیب الا الله، اما اگر بگویم اخبرنی الله، همین روایتی که شد، وقتی خدای متعال به بندهی خودش خبر داده است، پس «ما عالم بالغیب من ذاته من غیر تعلیم ان الله» این معنی چهارم است. معنی پنجم، « ما عالم الغیب علم لا یتخلف» خدای متعال عالم است به غیب، علمی که تخلف بردار نیست، حتی انبیاء عظام اگر یک چیزی اخبار به آنها بشود بلا در آن ممکن است به صدقه دادن و امثال اینچیزها به آن نحوی که لوح حضرت فرمودند روایت معروف چند بار دیگر هم شاید این را خواندم خدمتتان « لَوْلَا آيَةٌ فِي كِتَابِ اللَّهِ لَأَخْبَرْتُ کل وَاحِدٍ منکم بِمَا يکون لَهُ إِلَيَّ يَوْمَ القيامه» آن آیه چیست؟ « یَمْحُوا اللّهُ ما یَشاءُ وَ یُثْبِتُ وَ عِنْدَهُ أُمُّ الْکِتابِ1- سوره رعد، آیه 39
» پس ما عالم بالغیب علماً لا یتخلف. آن آخرین درجهی علم نهایی را، تمام اینها میشود حصر، حصر چه؟ حصر اضافی، یا حصر حقیقی ادعایی. حصر حقیقی ادعایی این است، من احتمالات را عرض میکنم، چندم را خواندم؟ پنجم. ششم؛ « ما عالم الغیب علماً ینفع و یضر الا الله» قبلش چه بود؟ آن بود که آن آیهی « قُلْ لَا أَمْلِكُ لِنَفْسِي نَفْعاً وَلَا ضَرّاً إِلَّا مَا شَاءَ اللَّهُ وَلَوْ كُنْتُ أَعْلَمُ الْغَيْبَ لَاسْتَكْثَرْتُ مِنَ الْخَيْرِ1- سوره اعراف، آیه 188
» ما عالم الغیب علماً ینفع و یضر الا الله. یعنی علمی هم که انبیاء و اوصیاء دارند که بعداً میرسیم و بحث بعدی ما، علمی است که لاینفع، سنخ علم، علمی نیست که برای خودشان دست و پا کنند برای نفعی، این توضیحش است و بعداً عرض میکنم. هفتم؛ « ما عالم الغیب علماً حقاً غیر بالباطل» که این هم وجه بسیار مهمی است، آیه شریفه ناظر است به آن علم غیبی که متداول بود در کهنه. اینها « وَأَنَّا كُنَّا نَقْعُدُ مِنْهَا مَقَاعِدَ لِلسَّمْعِ2- سوره جن، آیه 9
» « إِلاَّ مَنِ اسْتَرَقَ السَّمْعَ3- سوره حجر، آیه 18
» قرآنی روشن اجنه میرفتند چکار میکردند؟ استراق سمع میکردند برای چه؟ برای اینکه « لا يَسَّمَّعُونَ إِلَى الْمَلَإِ الْأَعْلى وَيُقْذَفُونَ مِن كُلِّ جَانِبٍ 4- سوره صافات، آیه 8
» اما قبل از آن میگوید « وَأَنَّا كُنَّا نَقْعُدُ مِنْهَا مَقَاعِدَ لِلسَّمْعِ ۖ فَمَن يَسْتَمِعِ الْآنَ يَجِدْ لَهُ شِهَابًا رَّصَدًا5- سوره جن، آیه 9
» این هم یکجور غیب است، غیبی که اجنه میرفتند خبر میآوردند برای کهنه، این علم غیبی است باطل، استماع و استراق سمع اجنه. الغیب، یعنی غیبی که اینطوری نباشد، مشی آن مشی اتخاذ از جن و باطل و اینها نباشد. این هفت احتمال را اگر تامل کنید میبینید مطالب خوبی است و شاید شما هم بعداً فکر کنید و وجوه دیگری به ذهنتان بیاید و برای من بفرمایید. حالا عرض من این است که یکی از وجوه بسیار زیبا این است که حصر حقیقی باشد، اما حصر حقیقی ادعایی باشد. میگوییم « ما عالم فی هذا البد الا زید» یک وقتی حصر حقیقی غیر ادعایی است، « ما عالم فی هذا البد الا زید» این حصر صفت بر موصوف است. ما عالم الا زید فی هذا البلد، حصر صفت بر موصوف است. اگر حقیقی غیر ادعایی باشد یعنی چه؟ یعنی اگر بروی در شهر هیچکس راعالم نمیبینی، یک نفر فقط عالم است در این شهر که آن زید است. این حصر حقیقی غیر ادعایی است. اما یکی از ظریفترین مطالب معانی بیانی، حصر حقیقی ادعایی است که با حصر اضافی هم فرق، اضافی نیست و حقیقی است، ولی ادعایی است. کجاست؟ شما بخواهید بگویید در این شهر عالم خیلی است، اما وقتی به زید نگاه میکنید کانه عالمی نیست. عالم هست، شما برای تعظیم زید ادعا میکنید که ما عالم فی البلد الا زید. پس اضافی نیست، وقتی فضا، فضای حصر است، آن محتملات لطیف هست در فضای ادبیات که هرچه فکر میکنید میبینید وجوه مختلف به ذهن میآید. الان در اینجا، یعنی این حصر حقیقی اما ادعایی است. در اینجا الان آیهی شریفه بسیار خوب میتواند حصر حقیقی ادعایی باشد. « قُلْ لَا يَعْلَمُ مَنْ فِي السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ الْغَيْبَ إِلَّا اللَّهُ» یعنی اگر قرار است کسی باشد که غیب بداند، از او باشد این علم، مصدر تمام علم غیوب باشد، هرکسی هرکجا از ملک، از پیامبر، از رسل این غیب را بداند، مال اوست، در این مقام او عالم به غیب نیست، حصر حقیقی ادعایی است. یعنی ولو اینکه غیب هست، اما نسبت به اینکه او اصل است، همه دیگر از او گرفتهاند، غیر از او کسی عالم نیست. همه متخذ است، آنجایی که حق است متخذ از اوست. پس اگر آیهی شریفه حصر حقیقی ادعایی باشد، مبنایی دارد بسیار عالی و زیبا و در عین حال منافاتی ندارد که اولیاء و رسل و تمام اینها چه باشند؟ غیب را بدانند باخبار من الله تعالی. در آن حصر حقیقی ادعایی برای این است که وقتی کسی از خدا علم خودش را گرفته است و خدا به او داده است و هرلحظهای هم بخواهد از او سلب میکند، پس لا عالم بالغیب الا هو. این خیلی روشن و واضح است؛ حصر حقیقی ادعایی. بهترین وجهی که من الان از این وجوه سبعه به ذهنم میآید همین وجه حصر حقیقی ادعایی است به این معنای واضح. من یادداشتهایی هم دارم که واقعش این است که چطور میشود بگویند قرآن میگوید هرکس، متواتر است، بروید نگاه کنید، چیزی که در تاریخ در فضای جنگ آمد میشود متواتر. متواتر است یک مسیحی کافر بیاید تاریخ اسلام را بخواند و مطمئن میشود که پیامبر خدا (ص) این جملهی مبارکهشان را فرموده بودند به عمار یاسر که « تَقْتُلُهُ الْفِئَةُ الْبَاغِيَةُ» چرا متواتر است؟ به خاطر اینکه در یک فضایی شد، هزاران نفر کشته شدند و هیچکس یادش نبود، به محض اینکه عماریاسر کشته شد، چه شد؟ نزاع شد. این لشکر میگفتند قتله عسکر علیه، اینها میگفتند قتله عسکر المعاویه، چرا اینهمه کشته شدند و حرفی نبود؟ چرا برای او نزاع شد؟ او میگفت او کشته است و آن میگفت او؟ اگر کسی منصف باشد میگوید بین دو گروه جا افتاده بود که « تَقْتُلُهُ الْفِئَةُ الْبَاغِيَةُ» روایت متواتر است. یعنی طرفین خبر را به تواتر رساندند. لذا در صحیح بخاری همه آمده است و مشکلی ندارد « تَقْتُلُهُ الْفِئَةُ الْبَاغِيَةُ» در صحیحترین کتابهای اهل سنت هم که باشد کار تمام است، من عرض میکنم هرکس برود دنبالش این متواتر است. حضرت فرمودند « تَقْتُلُهُ الْفِئَةُ الْبَاغِيَةُ» این علم غیب نیست؟ این قرآن نازل شده بود؟ آیهی قرآن نبود، اخبار حضرت بود به غیب، واضح و آشکار. من این روایت را قبلاً دیده بودم و الان دوباره یادداشت کردم، خیلی اینها عالی است، در صحیح بخاری و مسلم هردو آمده است. صحیح بخاری جلد هشتم صفحه 123، صحیح مسلم جلد چهارم صفحه 2217. حذیفه نقل میکند، عبارت را ببینید، میگوید « خطبنا النبی (ص) خطبه ما ترک فیها شیئا إلی قیام الساعه إلا ذکره» این حرف کم است؟ در صحیح هم آمده است. میگوید یک خطبه حضرت خواندند، الی یوم القیامه، هرچه پیش میآید برای ما گفتند، بعد چه میگوید؟ « علمه من علمه وجهله من جهله إن کنت لأری الشیء قد نسیت فأعرفه کما یعرف الرجل إذا غاب عنه فرآه فعرفه» میگوید چون حضرت اینها را برای ما گفته بودند، ما فراموش کردیم، وقتی واقع میشود یادم میآید که عجب حضرت این را فرمودند برای ما که چنین چیزی پیش میآید. بعد میگوید چطور است که شما یک کسی را جایی دیدهاید و فراموش کردهاید، ولی وقتی در یک مجلس دیگری آن فرد را میبینید، میگویید من این آقا را آنجا دیدهام. میگوید در مجلس پیامبر خدا چنان قضایای آینده را برای ما واضح گفتند که من فراموش کرده بودم، وقتی میرسم صحنه را میبینم میبینم عجب همان است که حضرت به ما فرمود. اینطور پیامبری که اینطور مطالب را فرمودند، ما بگوییم که هرکس بگوید حضرت غیب میداند، کافر است. اینطور نیست. شواهد هم یکی دو مورد نیست، بسیار زیاد است که ان شاء الله خودتان بعداً بررسی میکنید. این برای مسئله حصر و اینکه آیه هیچ دلالتی بر نفی علم غیب من غیر الله ندارد، آیهی شریفه حصر است، حصر یا اضافی است یا به معنای دقیقتر حصر حقیقی ادعایی است و این معنای لطیف را باید فهمید، وقتی بفهمید دیگر مشکلی ندارید در استثنائاتی که در روایات هست و در آیات شریفه و امثال اینهاست. اما اینکه چطور میشود که این علم غیب را اولیای خدا میدانند و فرقش با سایر علوم غیب چیست؟ روایتی را من خواندم دو جلسهی قبل راجع به ارواح خمسه که در انبیاء و اوصیاء پنج مورد را خدای متعال قرار دادهاند. بعد از جلسه هم عدهای مطالب خوبی گفتند که آیا این ارواح خمسه با بیان فلسفی، کلامی، برهانی و غیره قابل استدلال هست یا نیست؟ عرض میکنم حتماً هست، ارواح خمسه اول باید تصورش کرد، بعد با بیان علمی هم برهانش کرد. میشود، فقط من اشاره میکنم به یک روایت دیگری که در کتاب تفسیر «کنز الدقائق» که در نرمافزار هم هست و جدیداً هم چاپ شده است، تفسیر خوبی است، مال شیخ «محمد ابن محمد رضا القمی المشهدی» در جلد هفتم، صفحهی 126، ایشان روایتی را میآورد راجعبه همین بحث ما که من فقط دو کلمهاش را اشاره میکنم که شما بعداً مراجعه کنید. میگوید « عن كميل بن زياد انه قال: سألت مولانا اميرالمؤمنين علياً عليه السلام فقلت: يا اميرالمؤمنين! اريد ان تعرفني نفسي.» میخواهم معرفت نفس پیدا بکنم. « ال: يا كميل! و اي الانفس تريد ان اعرفک؟» میگوید کدام نفس؟ « قلت: يا مولاي! هل هي الاّ نفس واحدة؟» نفس که یکی است، من یک نفر هستم، چند نفر نیستم. « قال: يا كميل! انّما هي اربعة» چهار نفس است برای کمیل « قال: يا كميل! انّما هي اربعة» روایت را خودتان مراجعه کنید، مرحوم مجلسی هم در بحار آوردهاند ولی روایت را قبول ندارند، بهخاطر مضمونش، در تفسیرشان آوردهاند و حرفی ندارند، نقد کردهاند اینجا. منظور من این است که حضرت میفرمایند نفس نامیه نباتیه، « النامية النباتية وانبعاثها من الكبد» نکتهای که میخواهم عرض کنم و وقت گذشته است را عرض میکنم و تمام. ببینید چهار نفس داریم، یک نفس چهار نفس است؛ « النامية النباتية وانبعاثها من الكبد» دوم؛ « والحسية الحيوانيةوانبعاثها من القلب» بعد « والناطقة القدسيةوليس لها انبهاث. وهي أشبه الأشياء بنفس الملائكة» این هم نفس سوم است. نفس چهارم « والكلية الإلاهية» که بعد فرمودند « وهذه التي مبدأها من الله وإليه تعود فَإِذا سَوَّيْتُهُ وَ نَفَخْتُ فيهِ مِنْ رُوحي فَقَعُوا لَهُ ساجِدينَ1- سوره حجر، آیه 30
يَا أَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُارْجِعِي إِلَى رَبِّكِ رَاضِيَةً مَرْضِيَّةً2- سوره فجر، آیه 27 و 28
» حضرت میفرمایند ارجعی، مخاطب ارجعی غیر از نفس نامیه و نباتی و حسیه حیوانی و حتی غیر از نفس ناطقه قدسی هست. چهار نفس، این هم یک روایت. حضرت دارند آدرس میدهند « وانبعاثها من الكبدوانبعاثها من القلب وليس لها انبهاث» یعنی چه « وليس لها انبهاث» یعنی خدای متعال چیزی به ما داده است، ولو یک معیت با بدن دارد، اما متاثر از بدن نیست، به تمام معنا مستقل از بدن است. چه برسد به چهارمین نفس. اگر اینطوری است، پس خمسه الارواح در آن روایت، اربعه انفاس داریم در این روایت، چطور میشود که کسی این نفوس در او به ظهور بیاید و آیا میشود با آن برهان علمی در بیاوریم که النفس فی وحدتها کل القوا، یکی است، چند نفر نیست. چطور میشود با اینکه چند نفر نیست، پنج روح و اینها، ان شاء الله زنده بودیم فرداشب. میخواستم بیشتر امشب عرض کنم و آن بحث قبلی طول کشید. ان شاء الله زنده بودیم فرداشب ان شاء الله راجعبه این که این ارواح ربطش با نفس واحده و لوازمی که برای آن مشی در رفتار اولیای خدا و اینکه چطور با اینکه علم غیب دارند در این عالم دنیا این زندگی عادی را به چه میزان نسبت به آن علم غیب انجام میدهند، ان شاء الله فرداشب. ان شاء الله خدای متعال توفیقات همهی شما بیفزاید در دنیا و آخرت دست ما از دامان امیرالمومنین و اولاد طیبین و طاهرینشان کوتاه ننماید.
· الَّلهُمَّ صلِّ عَلی مُحَمَّدٍ و آلِ مُحَمَّد و عجِّل فَرَجهم
· |پایان فایل|
2
· |شروع فایل|
· بسم الله الرحمن الرحیم، الحمدلله رب العالمین و صلاه و السلام سید الانبیاء و المرسلین.حبیب اله العالمین، اباالقاسم مصطفی محمد و علی آله الطیبین الطاهرین المعصومین و لعنه الله علی اعدائهم الاجمعین. «اَللّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَواتُکَ عَلَیْهِ وَعَلى آبائِهِ فی هذِهِ السّاعَةِ وَفیکُلِّ ساعَةٍ وَلِیّاً وَحافِظاً وَقائِداً وَناصِراً وَدَلیلاً وَعَیْناً حَتّى تُسْکِنَهُ أَرْضَکَ طَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فیها طَویلاً» « أللَّهُمَّ مُنَّ عَلَینا بِظُهُورِ وَلیِّکَ وَعَجِّل لَهُ بِالفَرَجِ وَالعَافِیَةِ وَ النَّصرِ» یک مطلبی را دیشب عرض کردم در مطالب حصر؛ حصر حقیقی ادعایی بعد عبارتش را مراجعه کردم یادداشت کردم که شما هم بعداً اگر خواستید من از مطول یادداشت کردم و مختصر را دیگر نشد مراجعه کنم. مطول خط عبدالرحیم را من دارم صفحه 163؛ چاپ های دیگر را نمیدانم. علیایحال وقتی راجعبه حصر صحبت میکند در متن بود « وقد يقصد به المبالغة لعدم الاعتداد بغير المذكور» وقتی حصر شد، گاهی آن مذکور و آن کسی که صفت قصر شده است در آن موصوف، به غیر آن اعتنایی نیست. بعد مثال میزند تفتازانی در شرح؛ « کما یقصد بقولنا ما فی الدار الا زید» هیچکس در خانه نیست مگر زید. « کما یقصد بقولنا ما فی الدار الا زید ان جمیع من فی الدار ممن عدا زیدا فی حکم العدم» هستند ولی کانه نیست. عدم الاعتداد به آن موجود. این « فیکون قصرا حقیقیا ادعائیا و اما فی القصر الغیر الحقیقی» نکتهی خیلی ظریفی اینجا هست فقط من میخواهم بحث دیشب را اشاره کنم و ان شاء الله مراجعه میکنید و آن عبارت آن میگوید « فالقصر الحقیقی نوعان؛ احدهما الحقیقی تحقیقاً و ثانی الحقیقی مبالغتاً» ادعا به معنای مبالغه است، نه ادعا به معنای پوچی. ادعا یعنی با پشتوانه یک لطافت ادبی، با پشتوانهی یک ملاحظه و حیثیت حکیمانه. « والقصر الحقیقی مبالغتاً والدعان» این را ایشان میگوید. « و یمکن ان یعتبر هذا فی قصر الموصوف علی الصفه» این عبارت مقصود من بود، میگوید « و الفرق بین القصر الغیر الحقیقی الاضافیه و القصر الحقیقی مبالغتاً و دعائاً دقیق» این مقصود من این کلمهی دقیق بود. حصر اضافی یکی از زیباترین حصرها در ادبیات کل بشر است، نه فقط در زبان عربی، کنار آن حصر حقیقی مبالغی است، ادعایی است، آن فرق میکند با حصر غیر حقیقی، حصر اضافی. تفتازانی در شرحش میگوید دقیق، بعد مینویسد توضیح خوبی دارد، اگر خواستید مراجعه میکنید. میگوید در حصر اضافی حتماً شرط است که مخاطب قلب و افراد و اینها مطرح میشود و همچنین حتماً باید بعض اوصاف معتبر است بعض اوصاف مسلوب باشد و بقیهاش باشد. اما در حصر حقیقی ادعایی لطافت امر به این است که باید تمام اوصاف حقیقی بودنش به عینه باشد که حصر آن را بگیریم و خارج شوند و آن محصور فیه و حکم را نداشته باشند. این دو نکتهی خوب را تذکر میدهد و شرطش هم آن قصر قلب و افراط و اینها نیست. نتیجتاً این را عرض کردم که ببینید هم فضای بحث، فضای قصر است. آیهی شریفه فرمود « قُلْ لَا يَعْلَمُ مَنْ فِي السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ الْغَيْبَ إِلَّا اللَّهُ6- سوره نمل، آیه 65
» حصر در آیهی شریفه نص است، نفی نص در حصر است، انما در حصر ظهور دارد، اما نفی الا تنصیص است، نفی الا اینطور نیست که بگوییم ظهور در حصر بوده است. در این آیه شریفه تنصیص بر حصر است، اما حصر اقسامی دارد، بزرگان این فن معانی چه گفتند؟ گفتند والفرق بینمها دقیق، حقیقی ادعایی با اضافی، آن حقیقی ادعایی که استثناء دارد ولی متکلم در مقامی است که میخواهد بگوید اینجا فقط مال این مقصود ما است و برای دیگری هم هست مورد اعتداد و اعتنا نیست. مقام چنین اقتضاء کرده است. در چنین مقامی اگر شما بگویید که « لَا يَعْلَمُ مَنْ فِي السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ الْغَيْبَ إِلَّا اللَّهُ» میگوییم ملک وحی که دارد آن غیب را از خدای متعال گرفته است دارد میآورد سراغ پیامبر، او عالم به غیب نیست؟ او عالم به غیب هست یا نیست؟ میگوییم هست، اما آیه درست است، یعنی الان در مقامی است که این غیب او، غیبی نیست که بگویند او هم میداند. کنار مبداء متعال، در کنار خدای متعال که اصل همه مال اوست، بگوییم خدا که عالم به غیب است، این ملک هم میداند. اینجا مقام خلاف مقتضای فصاحت و بلاغت است. ولی یکجای دیگر نه، آن مقصود نیست، میفرماید « فَلا یُظْهِرُ عَلی غَیْبِهِ أَحَداً إِلاَّ مَنِ ارْتَضی مِنْ رَسُولٍ7- سوره جن، آیه 26
» «ذلِکَ مِنْ أَنْباءِ الْغَيْبِ نُوحيهِ إِلَيْکَ8- سوره آلعمران، آیه 44
» اصل غیب، محفوظ است، بنابراین یکی از آن هفت احتمالی که دیشب عرض کردم معنایش این میشود که آیهی شریفه میفرماید غیب فقط مال خدای متعال است و حصر حقیقی مبالغی است که تعبیر آن بود دقیق. حصر اضافی هم میتواند باشد، همهی اینها وجوهش است، چون طول میکشد دیگر الحمدلله خود شما بهتر از من میدانید و شما باید عفو کنید اگر من زیاد خدمت شما حرف میزنم. ولی مقصود من این بود که این آیهای که این همه وجوه دارد، این همه لطافت در فهمش هست، ما بگوییم اینهایی که میگویند پیامبر علم غیب دارند کافرند، عبارت را خواندم، مرتد از اسلامند چرا؟ « لقوله تعالی قُلْ لَا يَعْلَمُ مَنْ فِي السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ الْغَيْبَ إِلَّا اللَّهُ» این خیلی عجیب است، لقوله، بگوییم همه چه هستند؟ «كاعتقاد بعض الشيعة في علي والحسن والحسين أنهم يعلمون الغيب، كل هذا شرك وردة عن الدين، سواء كان في المولد أو في غير المولد ومثل هذا قول بعض الرافضة: إن أئمتهم الاثني عشر يعلمون الغيب، وهذا كفر وضلال وردة عن الإسلام؛ لقوله تعالى: قُلْ لَا يَعْلَمُ مَنْ فِي السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ الْغَيْبَ إِلَّا اللَّهُ» این استدلال تام نبود به این توضیحی که عرض کردیم. یکی از زیباترین چیزهایی که هرچه درش فکر کنید و برایش مثال پیدا کنید آیندهی علمی شما را پربارتر میکند، فهم همین حصر اضافی است. انواعش و حصر حقیقی ادعایی. البته در مانحن فیه، یک حرفهای دیگری هم هست که به تعبیر یک روایت شریفه لم یجد اعوانها، هنوز زمان ما کلاً زمانی نیست که این حرفها بتواند خیلی خودش را نشان بدهد. مثلاً یک روایت در کتاب مبارکه توحید صدوق هست، حضرت فرمودند، یک جملهی خیلی کوتاهی، ولی در مسایل معرفتشناسی، هنگامه است. حضرت فرمودند « لا یدرک مخلوق شیئا إلا بالله ولا تدرک معرفه الله إلا بالله» آن فضا و آن روایت یک چیزی است لم یجد اعوانها، در آن فضای در روایت مطرح میشود و بعد آن حصر در آن آیه شریفه، در آن فضای « لا یدرک مخلوق شیئا إلا بالله» یکجور دیگری معنا میشود، ولی فعلاً دست ما کوتاه و خرما بر نخیل است به اصطلاح معروف. علیایحال چیزی که دیشب عرض کردم فعلاً در فضای بحث ما اظهر است چیست؟ حصر حقیقی مبالغی است. این ظاهر است و مواردش هم میشود مثالهای مختلف برایش زد. نتیجهی عرض من این شد که شواهد خارجی متعدد هست، بتواتر میرسد حتی برای غیر مسلمین، در این که اولیای اسلام علم غیب داشتهاند، اخبار به غیب میکردهاند، منحصر نبوده است تکلم آنها فقط در آیات شریفه ولو در روایت اهل بیت علیهم السلام دارد که هرچه ما میدانیم از قرآن میدانیم، همهاش را، ولی ظاهر قرآن نیست آن چیزی که ما بفهمیم، آن علمی هم که قرآن نیاز دارد ما عموم مسلمانان نمیدانیم ولو حتی، الان مدتی هم گذشته است ولی این عبارت هست از ابن عباس در کتب تفسیر، حتی شاید کتب روایی هم که از همان کتب روایی مختلف، نمیدانم از چه قرنی است، من یادداشت کردهام، از ابن عباس نقل کردهاند که اینطور تعبیرش کردهاند، که اگر حتی یک پایبند شتر از کسی گم شد، من ابن عباس ادعا میکنم که این پابند شتر گمشدهی او را از قرآن برایش پیدا میکنم. «؟؟؟» در این نرمافزارها بگردید میآید، این منصوب است به ابعباس. در ورایت اهل بیت هم فراوان است که حضرت فرمودند من تمام خبر را دارم بعد فرمودند « اعلم ذلک من کتاب الله» «وَ لا رَطْبٍ وَ لا يابِسٍ إِلاَّ في كِتابٍ مُبين1- سوره انعام، آیه 59
» اینها مباحثی گسترده است. آن که عرض من بود، روایت کلیدی بود که چند شب است مزاحمت بودهاست راجعبه آن صحبت کردیم. روایت کلیدی چه بود؟ وقتی مفضل در صفحهی 454 کتاب بصائر که مفضل گفت « الْإِمَامِ بِمَا فِي أَقْطَارِ الْأَرْضِ وَ هُوَ فِي بَيْتِهِ مُرْخًى عَلَيْهِ سِتْرُهُ» در خانه در اتاق، امام خبر میدهند از همه جا. میدیدند، شیعه میدیدند که اینها به وضوح خبر میدادند، اینطور نبود که مخفی کنند، جایی که جایش بود. گفتند چطوری است؟ توضیح بدهید. حضرت فرمودند « فَقَالَ يَا مُفَضَّلُ إِنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى جَعَلَ لِلنَّبِيِّ ص خَمْسَةَ أَرْوَاحٍ رُوحَ الْحَيَاةِ،رُوحَ الْقُوَّةِ، رُوحَ الشَّهـْوَةِ،رُوحَ الْإِيمَانِ و رُوحُ الْقـُدُسِ» روایت را خواندیم، سوالی که مطرح شد عرض کردم این روایت حالت کلیدی دارد. امام دارد میفرماید چطوری است که حجت خدا علم دارند، چون یک روح اضافه دارند. چطور میشود؟ سوال این بود که همه یک روح بیشتر نداریم، هل هی الا نفس واحده؟ دیشب روایت بود که کمیل گفت، همه یک روح داریم، چطور است که امام فرمودند؟ متعدد هم هست روایت به این مضمون. در انبیاء و اوصیاء پنج روح است، آن پنجمی که روحالقدس است را حضرت چه فرمودند؟ فرمودند «رُوحُ الْقـُدُسِ لَا يـَنـَامُ» خواب نمیرود، امام خواب میروند، تنام و اینای و لا ینام قلبی، قلب بیدار است، قلبی که موید به روحالقدس است «رُوحُ الْقـُدُسِ لَا يـَنـَامُ وَ لَا يَغْفُلُ وَ لَا يَلْهُو وَ لَا يَزْهُو» و لا یجهل که در عبارت کافی دارد، جهل برایش معنا ندارد. روحالقدس حضورش، حضور علم حضوری است نه حصولی، روحالقدس به انتباع صورت، در دماغ در قوهی خیال نیست، آن نحو علم روحالقدس متفاوت است. آن که الان میخواهم عرض کنم و دنبالش یک روایت بخوانم، حضرت فرمودند « وَ رُوحُ الْقُدُسِ ثَابِتٌ يُرِيَ بِهِ مَا فِي شَرْقِ الْأَرْضِ وَ غَرْبِهَا وَ بَرِّهَا وَ بَحْرِهَا» کلمهی ثابت یعنی چه؟ روحالقدس ثابت است. مقابل ثابت چیست؟ متغیر، قابل زوال، قابل آسیب، حدثان، روحالقدس نمیشود، خواب بر او تار نمیشود، کمااینکه ما بعد از اینکه مردیم، قرآن کریم به ما وعده میدهد که روح شما، اصل جوهرهی روحتان خواب نمیرود، خواب مال مزاج است، یک جایی میرسید این مزاج نباشد «فَإِنَّمَا هِيَ زَجْرَةٌ وَاحِدَةٌ فَإِذَا هُمْ بِالسَّاهِرَةِ2- سوره نازعات، آیه 13 و 14
» ساهره کجاست؟ لغتش، قبل از اینکه جایش را تعیین کنید، الساهره، سهر چیست؟ سهر باغهای حب است، «نادوا مالكا يَا مَالِكُ لِيَقْضِ عَلَيْنَا3- سوره مومنون، آیه 106
» بمیریم راحت شویم، مگر روح میمیرد؟ «قالَ إِنَّکُمْ ماکِثُونَ4- سوره زخرف، آیه 77
» الان دیگر وقت مردن نیست. « وَيُؤْتَى بِالمَوْتِ في صُورَةِ كَبْشٍ أَمْلَح، فَيُذْبَحُ بينَ الجَنَّةِ والنَّارِ» «فینادی مناد الیوم ذبح الموت فلا موت ابداً» دیگر موت تمام شد، اینها چیزهایی است که دارد. ثابت؛ روحالقدس چیست؟ عالمش عالم ثبات است، عالم حدثان نیست. اگر اینچنین است، کسی که این روحالقدس در او ظهور کرده است و این روح پنجم را دارد، آینده و گذشته را همه را یکجا میبیند، نمیتواند نبیند. خدای متعال در منظر دید او، به او داده است. خدا به او میدهد ولی چه را به او داده است؟ روحالقدس را داده است. چند روح ممکن است. قبل از اینکه برسیم به این من یک توضیح بدهم. خلاصه یک روح است یا دو روح؟ یک نفر است یا دو نفر؟ آن که واضح میبینیم یک نفر است، یک نفر هم یک روح بیشتر ندارد، چطور میفرمایند پنج روح؟ میشود توضیحی یافت برای این؟ یکی از آقایان فرمودند که این خلاف یک برهان فلسفی نیست؟ وقتی در برهان فلسفی شما میگویید این یک وجود است، یک وجود که نمیشود چند وجود باشد. این یک نفس است که تعلق بر این گرفته است، « النفس فی وحدتها کل قوا» این چطور ممکن است که بگوییم یک وجود پنج وجود است؟ من یک توضیحی عرض کنم و همهی مبانیاش هم در کتابهای مختلف کلامی است، اینها چیزی نیست که ابهام داشته باشد. شما وقتی هرکسی خودش را میبیند میگوید من، چند نفر است؟ یک نفر است. چند روح دارد؟ یک روح دارد. این روح او چند درک دارد که میگوید من؟ مدرک، بهعنوان درک؟ یک مورد. الان دو ظرف آب میآوریم، یک آب بسیار سرد است و یک آب هم خیلی داغ است، این دست را میگذارد در آب سرد و آن دستش را میگذارد در آب گرم. الان چه میشود؟ این دستش میفهمد که این آب سرد است یا نمیفهمد؟ آن دست آن طرف میفهمد که آب گرم است یا نمیفهمد؟ یک نفر که بیشتر نیست، چطور دو چیز را میفهمد؟ سوال این است. همزمان دو چیز را درک میکند، یک نفر است و یک درک و یک مدرک دارد، یا باید سردی را بفهمد یا گرمی را. آن مجرد واحد الان یدرک، داغی را یا یدرک سردی را؟ یک روحی که الان متعلق به بدن نیست، یک کاسه آب داغ است و یک کاسه آب سرد، داغی و سردی اینها را حس میکند؟ وقتی روح به یک بدن تعلق میگیرد، درست است که روح میگوید من یک واحد هستم، ولی این یک واحد میتواند نسبت به شئونات بدنی که به آن تعلق گرفته است، شئونات عرضی داشته باشد. یعنی روح یکی است، اما قوهی باصرهی آن قطعاً غیر از قوهی سامعه است. روح همان روح است بیننده، همان روح است شنونده، اما قوهی شنیدن او متفاوت است از قوهی بینایی او، با همدیگر متفاوت هستند. پس منافاتی ندارد یک وجود دارد، یک مدرک است، ولی دو شأن دارد در عرض هم؛ شأن بصر و شأن سمع. مثل اینکه در اینجا دو دست دارد، روح در هر دو دست حاضر است. در این دست روح است که حس میکند داغی و سردی را، اما توسط دست در این موطن، در این شأن، در آن کاسه در آن شأن به واسطهی حضوری که روح در آن دست دارد، سردی را احساس میکند، به تناوبی که عرض کردم. پس میبینیم با این مثالهای ساده میرویم جلو، میتواند یک روح، شئونات طولی و عرضی داشته باشد. این یک بحثی است که در کتب کلام و فلسفه و عرفان همه گفتهاند، متکرر ذکر شده است. وقتی اینطوری است مانعی ندارد که نسبت به شئوناتی که برای روح پدید میآید، اصل محفوظ و هویت او یکی است، اما آن شئوناتی که بهصورت «خلع بعد اللبس، او لبس بعد اللبس» در طول هم یا نه، یکی را خلع میکند، صورت جدیدی را متلبس میشود، مانعی ندارد که تمامی اینها داشته باشد. همین دو دستی که الان صحبتش بود، یکی را تخریب کنیم. یکی کاملاً فلج شود و حس کاملاً از آن برود. الان آبی که سرد است آن دست فلج میفهمد یا نمیفهمد؟ نمیفهمد. دست دیگر میفهمد. الان این دستی که نمیفهمد، بخشی از روح قیچی شد یا نه؟ اگر روح میتواند گرمی کاسه این طرف را بفهمد ولی دستش الان بیحس شده است و هیچ چیز نمیفهمد، روح که تکه نشده است، چرا نمیفهمد؟ یعنی الان بریده شده یعنی روح بریده شد؟ آن آلت و وسیلهای که به وسیلهی آن میفهمید نیست، الان اگر وسیله روح درست باشد میتواند بفهمد یا نه؟ میتواند. پس معلوم میشود اصل جوهرهی روح با این که واحد است، با اینکه شأن لمس و حس را دارد، اما میتواند یک حجابی برای درک او بیاید. ذات او در خودش قوهی لمس را دارد، حس را دارد، اما حجابی میآید آن حجاب نمیگذارد که درک کند. این مثالهای ساده را میخواهم عرض کنم برای محجوب شدن که ببینید چطور با اینکه ذات روح یک شئوناتی را دارد ولی ممکن است خودمان میبینیم که این شأن روح در عین حال که قوهاش موجود است، اما بالفعل مهجور است. بالفعل درکی ندارد و مهجور است، اما اصل قوهی درک در او هست و روح تکه نشده است. بنابراین روح یک وحدتی دارد برای خودش که درست است، وحدتی که کثرت در اوست، کثرت در وحدت اوست. این هم نمیشود تکه کرد. اما همین روحی که اینطور شئونات دارد در یک فضای دیگری که میآید در بدن پخش میشود، غیر از این بدن مادی میرود در بدن برزخی، در عالم خواب، در عالم برزخ، در عالم قیامت، جاهای مختلف بدنهای مختلف دارد، همان روح است، میگوید من، اما با بدنی در خواب، در برزخ، در قیامت. این روح میتواند وقتی در بدن دنیاست، از آن وقتی که تعلق به بدن دیگری گرفته است محجوب بماند، محال نشده است. روح هم تکه نمیشود، آن اصل خود ذات چیست؟ فی محدتها کل القوا، این وحدتها، یعنی وحدت در آن مقام قبل از نزول. بدو نزول یک وحدتی دارد، همهی قوا را دارد، اما وقتی میآید در دار دنیا، دار حجاب، مهجور واقع میشود. آن که برای معصومین و انبیاء و اوصیاء هست این است که روح آنها وقتی می آید در عالم دنیا دچار حجاب نمیشود. ما میآییم در این دنیا تمام چیزهایی را که در آن عالم داشتیم طوری تعبیه شده است در این عالم فراموش کردیم، اما روح انبیاء و اوصیاء علیه السلام وقتی میآید اینجا نه، برایش مثل همان آفتاب مطالب روشن است. طفل است کوچک است، حضرت یوسف علی نبینا و آله علیه السلام، طفل بودند، این برادرهای ظالم، این برادر را بردند لختش کردند و انداختند در چاه، یک طفل بود، مظلوم وسط بیابان، آیه چه میفرماید؟ «فَلَمَّا ذَهَبُوا بِهِ وَأَجْمَعُوا أَنْ يَجْعَلُوهُ فِي غَيَابَتِ الْجُبِّ1- سوره یوسف، آیه 15
» همانجا میخواهیم این طفل را بیندازیم، اما این طفل فرق دارد با دیگران «وَأَوْحَيْنَا إِلَيْهِ لَتُنَبِّئَنَّهُمْ بِأَمْرِهِمْ هَذَا وَهُمْ لَا يَشْعُرُونَ» طی زمان آینده، انبیاء هم طی زمان میکنند برای گذشته و هم طیزمان میکنند برای آینده. حضرت یوسف دیدند دارند میافتند در چاه ولی روزی میآید ای یوسف « لَتُنَبِّئَنَّهُمْ بِأَمْرِهِمْ هَذَا» چه روزی بود؟ « وَهُمْ لَا يَشْعُرُونَ» چه روزی بود؟ « أَيَّتُهَا الْعِيرُ إِنَّكُمْ لَسَارِقُونَ2- سوره یوسف، آیه 70
» سرقت کرده بودند یا نه؟ سرقت نکرده بودند، لذا حضرت فرمودند که یوسف مقصودش این بود، یعنی انکم سرقتم یوسف من ابیه، «ایتها العیر انکم لسارقون و هم لایشعرون» یوسف میگوید انکم سرقتم یوسف من ابیه، ما کنا لنفسد فیالارض و ما کنا سارقین. آقا ما کجا آمدیم برای سرقت؟ این چه تهمتی است به ما میزنید؟« إِنْ يَسْرِقْ فَقَدْ سَرَقَ أَخٌ لَهُ مِنْ قَبْلُ فَأَسَرَّهَا يُوسُفُ فِي نَفْسِهِ وَلَمْ يُبْدِهَا لَهُمْ3- سوره یوسف، آیه 77
» آن سرقت، منظور این طفل است اما « لَتُنَبِّئَنَّهُمْ بِأَمْرِهِمْ هَذَا وَهُمْ لَا يَشْعُرُونَ» یک روزی به رخشان میکشی همین کار را و آنها میگویند ابداً، ما سرقت نکردیم، راست هم میگفتند. خودشان گذاشتند، حتی بنیامین هم برنداشته بود. این مال این که آن روح وقتی میآید نسبت به انبیاء و اوصیاء علیهم السلام، دچار حجاب نیست. شیعه در نقلشان معروف است برای حضرت سیدالشهداء سلامالله علیه با حضرت صدیقه کبری سلام الله علیها در شکم حضرت چکار میکردند؟ چیزهایی میگفتند که اشک از چشمان مادر سرازیر میشد. ملاحظه میکنید اینطور روحی است، روحی است که آمده است در دنیا تعلق به جنین گرفته است ولی قبل و بعد و همه چطور برایش واضح است. الان من این روایت را بخوانم، چند شب بود گذاشته بودم، روایت بسیار عالی است. از آن روایاتی است که فقط میطلبد که یا کسی عقلش مثل من ضعیف باشد، کارمان این است که سریعاً انکار کنیم، بگوییم سندش ضعیف است، نمی شود با عقل مخالف است، تا مادامی هم که ندانستیم معذور هستیم. مکرراً عرض کردم و سفارش اهل البیت علیهم السلام بوده است که مبادا شیعیان آنها دچار غلو بشوند. هرکس یکبار دیگر مفصل عرض کردم، همان مرزی که کسی میبیند دارد میرود سراغ علو، اهل بیت فرمودند بایست، نرو، تا برایت واضح نشده است و معارف را خوب درک نکردی بایست، نمیشود بزنی، غلو یعنی زدن به آن مرحلهای که نمیفهمیم، حرفی بزنیم. این معلوم است، اما این روایت هست، اینها را باید بگوییم که رد کنیم که این یک فضا است، اما اگر احتمال بدهیم این مطالب درست است خیلی باید زانو بزنیم تا بفهمیم مقصود را. کتاب دلائل الامامه، یک روایتش را شب دیگری خواندم، کتاب دلائل الامامه طبری، از مصادر بحار کتاب معروف روایی است، همین روایت را که میخواهم بخوانم مرحوم سید ابن طاووس از همین کتاب در کتاب علم نجومشان به نام « فرج المهموم فی اثبات علم نجوم» کتاب سید است، همین روایت را آورده است. روایت ایشان سند میآورد « قال ابوجعفر» صاحب کتاب، « وحدثنا سفيان بن وكيع، عن أبيه، عن الاعمش، قال: سمعت أبا صالح السمان يقول: سمعت حذيفة يقول» ابوصالح سمان میگوید از حذیفه شنیدم، حذیفه چه میگوید؟ میگوید « سمعت الحسين بن علي (عليهما السلام) يقول : والله ليجتمعن على قتلي طغاة بني امية» قسم به خدا طاغیهای بنیامیه اجتماع میکنند در قتل و شهادت من. « ويقدمهم عمر بن سعد» حذیفه میگوید میداند چه زمانی من این را از حضرت سیدالشهداء شنیدم؟ حذیفه میگوید « وذلك في حياة النبي (صلى الله عليه وآله)» هنوز جدشان حیات داشتند، امام حسین من را دیدند فرمودند « والله ليجتمعن على قتلي طغاة بني امية» حذیفه میگوید گفتم « فقلت له: أنبأك بهذا رسول الله ؟» جد شما به شما این را خبر دادند؟ این روایت را یا باید فهمید، تا نفهمیدیم هم عرض کردم امثال مثل من مسیرمان چیست. « فقلت له: أنبأك بهذا رسول الله ؟ فقال لا» نه، جدم به من خبر نداده است. تعجب کردم، سن کم، زمان حیات خیلی نبود، شش هفت سال بود، به حذیفه چنین مطلبی را بگویند، بگویند جد شما گفته است؟ بگویند لا. « فأتيت النبي فأخبرته» آمدم محضر پیامبر خدا گفتم حسین سبط شما، اینطوری به من گفته است که طغات بنیامیه من را « ليجتمعن على قتلي» « فقال: علمي علمه، وعلمه علمي وإنا لنعلم بالكائن قبل كينونته» آینده برای ما مثل خورشید است، مثل اینکه الان در حال حاضر نگاه میکنیم، آینده هم برایمان اینطوری است. روح حسین « علمي علمه، وعلمه علمي» این روحها دوتا نیست، همان چیزی که من میبینم او هم میبیند. این روایت در دلائل الامامه کلید حل خیلی مطالب است. یعنی اگر چیزهایی را که معصومین علیهم السلام در جاهای مختلفی نقل کردهاند برای چه؟ برای شیعه اخبار از مقامات خودشان کردهاند، اگر شیعهای میخواهد راه را گم نکند، باید دو کار کنار هم انجام بدهد؛ قدم اول احتمال دادیم درست باشد سریع انکار نکنیم، نگوییم نمی شود. قدم دوم، فهم ناقص به خودش تحمیل نکند. من اینها را فهمیدم الحمدلله، اینها مطالبی نیست که به این زودی غلوش درجهای است که خودشان نفی کردند. الان میدانید مهمترین بحث ما حالات انبیاء و اوصیاء است، من سورهی مبارکه یوسف را گفتم بهعنوان آخر عرضم بگویم، هیچکاری ندارد که برای عموم مردم بگویند حضرت یعقوب علیه السلام پیامبر خدا بودهاند، صاحب نفس نبوی بودهاند، میدانستند فرزندشان در چه حالی است یا نه؟ ما روی این مطالبی که بحث کردیم، برایمان واضح و مورد اطمینان است که پیامبر خدا میدانند، اما ببینید قرآن کریم چطور صحبت میکند، شما سورهی مبارکه یوسف را ببینید، هم مطلب را برای کسانی که میخواهند بفهمند آیهی شریفه میفرماید به وضوح و هم تصریح میکند. کار انبیاء و اوصیاء بوده است، مواردی که مناسبت دارد میگفتند برای عموم میگفتند، چرا؟ خود آیهی شریفه هم اینطور است. چرا؟ بهخاطر اینکه امیرالمومنین فرمودند همین یک ذرهاش هم که میگویند، عدهی زیادی میگویند اینها خدا هستند. لذا مرحوم علامه در بحارشان میفرمایند اهل البیت تقیهای که از خود شیعه میکردند خیلی بالاتر بود از تقیهای که از اهل سنت میکردند. به اشتباه میافتند، چون اینچنین است، پس مواضع مناسب را میگفتند، حالا آیات شریفه ببینید، حضرت یعقوب به فرزندانشان چه میگویند؟ دو جا میگویند « سَوَّلَتْ لَكُمْ أَنْفُسُكُمْ» اول میآیند میگویند که « وَجَاءُوا عَلَى قَمِيصِهِ بِدَمٍ كَذِبٍ قَالَ بَلْ سَوَّلَتْ لَكُمْ أَنْفُسُكُمْ أَمْرًا فَصَبْرٌ جَمِيلٌ1- سوره یوسف، آیه 18
» اینجا خودشان میدانستند دارند دروغ میگویند، اما بعد که آمدند و آن دزدی گفتند « إِنَّكُمْ لَسَارِقُونَ» برگشتند پیش پدرشان چه گفتند؟ « وَاسْأَلِ الْقَرْيَةَ الَّتِي كُنَّا فِيهَا وَالْعِيرَ الَّتِي أَقْبَلْنَا2- سوره یوسف، آیه 82
» بابا ما که این دفعه دروغ نمیگوییم. آن دفعه هم نگفته بودند ولی خودشان میدانستند، ولی این دفعه خودشان میدانستند دروغ نمیگویند، « وَاسْأَلِ الْقَرْيَةَ الَّتِي كُنَّا فِيهَا وَالْعِيرَ الَّتِي أَقْبَلْنَا» ما صالح نبودیم ولی این در ظرف پسر شما پیدا شده است، ما اهل دروغ نیستیم. حضرت چه باید بگویند؟ الان نمیخواهند اینها دروغ بگویند و این ظرف پیدا شده است. باز حضرت عین همان عبارت را تکرار میکنند « بَلْ سَوَّلَتْ لَكُمْ أَنْفُسُكُمْ» چه تسویلی؟ فکر کنید. چه تسویلی الان در این مقام؟ درست میگفتند « وَمَا كُنَّا لِلْغَيْبِ حَافِظِينَ1- سوره یوسف، آیه 81
» پدرما به شما چه دادیم؟ قبلش حضرت فرمودند که « لَنْ أُرْسِلَهُ مَعَكُمْ حَتَّى تُؤْتُونِ مَوْثِقًا مِنَ اللَّهِ لَتَأْتُنَّنِي بِهِ إِلَّا أَنْ يُحَاطَ بِكُمْ2- سوره یوسف، آیه 66
» اینجا میبینید یک اشاره دارد، چکار دارد به این؟ « لَتَأْتُنَّنِي بِهِ إِلَّا أَنْ يُحَاطَ بِكُمْ» مثل آفتاب برای حضرت یعقوب روشن است، اشاره میکند. بعداً هم « بَلْ سَوَّلَتْ لَكُمْ أَنْفُسُكُمْ» وقتی که میخواهند بروند میگویند حالا بروید «يَا بَنِيَّ لَا تَدْخُلُوا مِنْ بَابٍ وَاحِدٍ وَادْخُلُوا مِنْ أَبْوَابٍ مُتَفَرِّقَةٍ وَمَا أُغْنِي عَنْكُمْ مِنَ اللَّهِ مِنْ شَيْءٍ3- سوره یوسف، آیه 67
» چرا میگویند « وَادْخُلُوا مِنْ أَبْوَابٍ مُتَفَرِّقَةٍ» در آیهی بعدی میفرماید « وَلَمَّا دَخَلُوا مِنْ حَيْثُ أَمَرَهُمْ أَبُوهُمْ مَا كَانَ يُغْنِي عَنْهُمْ مِنَ اللَّهِ مِنْ شَيْءٍ إِلَّا حَاجَةً4- سوره یوسف، آیه 68
» چرا آیه نمیفرماید حاجت چیست؟ چرا نمیفرماید یعقوب همهچیز را میدانست. عرف میخوانند و میروند. کسی که برگردد دقت کند « إِلَّا حَاجَةً فِي نَفْسِ يَعْقُوبَ قَضَاهَا» چه بود آن حاجت؟ آیهی بعد میفرماید « وَلَمَّا دَخَلُوا عَلَى يُوسُفَ آوَى إِلَيْهِ أَخَاهُ5- سوره یوسف، آیه 69
» « وَادْخُلُوا مِنْ أَبْوَابٍ مُتَفَرِّقَةٍ» و « آوَى إِلَيْهِ أَخَاهُ» « حَاجَةً فِي نَفْسِ يَعْقُوبَ قَضَاهَا»، « آوَى إِلَيْهِ أَخَاهُ» اینجا یعقوب کاری میکند که آنجا یوسف بتواند به برادرش بگوید، «قَالَ إِنِّي أَنَا أَخُوكَ فَلَا تَبْتَئِسْ» مثل آفتاب، حضرت یعقوب چکار میکنند؟ مدیریت میکنند رفتن آنها. حالا چه میفرمایند همینجا که حضرت فرمودند، در آیه میفرماید «وَإِنَّهُ لَذُو عِلْمٍ لِمَا عَلَّمْنَاهُ» باز آیه تصریح نمیکند، چرا؟ چون حالات انبیاء را ما نمیتوانیم بفهمیم چطور است، اگر آیه بگوید این میدانست پسرش آنجا عزیز مصر است، پس چطور «وَتَوَلَّى عَنْهُمْ وَقَالَ يَا أَسَفَى عَلَى يُوسُفَ وَابْيَضَّتْ عَيْنَاهُ مِنَ الْحُزْنِ6- سوره یوسف، آیه 84
» حزن ندارد که، شما اگر مطلع هستید چه حزنی، چه « وَابْيَضَّتْ عَيْنَاهُ» این را عرض میکنم برای اینکه از مهمترین معضلات این بحث علوم انبیاء این است که ما نمیتوانیم درک کنیم، که چطور یک کسی این علم را دارد اما آن علم مرتبط و جمع شود با رفتار عادی او. غمناک است، « وَابْيَضَّتْ عَيْنَاهُ مِنَ الْحُزْنِ فَهُوَ كَظِيمٌ» غمناک هست در عین حالی که میداند پسرش عزیز مصر است و دارد مدیریت میکند اینها را و در ادامه چه میفرماید؟ در آیهی بعد « وَأَعْلَمُ مِنَ اللَّهِ مَا لَا تَعْلَمُونَ1- سوره یوسف، آیه 86
» بعد که برگشتند و میخواهند دوباره بروند، میگوید چه؟ « يَا بَنِيَّ اذْهَبُوا فَتَحَسَّسُوا مِنْ يُوسُفَ2- سوره یوسف، آیه 87
» قبلش میفرماید « وَأَعْلَمُ مِنَ اللَّهِ مَا لَا تَعْلَمُونَ» خیلی صریح و با تصریح میفرمایند، بهصورت اشاره که کسی که میخواهد اینها را بفهمد، بفهمد. بعد که آمدند باز دوباره میگویند « وَلَمَّا فَصَلَتِ الْعِيرُ قَالَ أَبُوهُمْ إِنِّي لَأَجِدُ رِيحَ يُوسُفَ لَوْلَا أَنْ تُفَنِّدُونِ قَالُوا تَاللَّهِ إِنَّكَ لَفِي ضَلَالِكَ الْقَدِيمِ (95) فَلَمَّا أَنْ جَاءَ الْبَشِيرُ أَلْقَاهُ عَلَى وَجْهِهِ فَارْتَدَّ بَصِيرًا قَالَ أَلَمْ أَقُلْ لَكُمْ إِنِّي أَعْلَمُ مِنَ اللَّهِ مَا لَا تَعْلَمُونَ 3- سوره یوسف، آیه 94، 95، 96
» حالا همهی اینها را دیدید؟ الان که ما برگردیم باز یک چیز سادهای عرف عام هیچ تصریحی درش نیست که حال یعقوب چه حالی بود؟ چرا؟ چون اگر تصریح شود، عرف عام نمیتوانند جمع کنند، یا میداند یا نمیداند، اگر میداند این حالات معنایی ندارد، اگر این حالات هست پس نمیداند. اما آیهی شریفه همه ی حرفها را میفرماید برای اهلش. این چیزی که میخواستم عرض کنم هم از نظر ارواح خمیسه و از نظر حالاتی که در انبیاء و اوصیاء هست و منافات آن. ان شاء الله اگر یک بخشی مانده است برای سه شب که ایام تاسوعا و عاشورا و شام غریبان است اختصاص به عزاداری دارد و ان شاء الله موفق و موید باشید، اگر زنده بودیم و اینها، چهارشنبه که شب شد، شب پنجشنبه ان شاء الله یک جلسهی دیگر خواهیم داشت.
· سوال: ببخشید، بله بحث را ظاهراً آخرش میخواهید برسید ولی یک نکتهای هست که در مورد خود غیب، آیا غیب نسبی نیست یا چطور است؟
· جواب: بله حتماً غیب نسبی است، « تِلْكَ الرُّسُلُ فَضَّلْنَا بَعْضَهُمْ عَلَى بَعْضٍ4- سوره بقره، آیه 251
»
· سوال: درست است، منظورم این است که یعنی آنچه که برای نبی یا امام روشن هست به نظر میرسد که دیگر غیب نیست و برای دیگران غیب است، اگر اینطور باشد حتی آدمهای عادی بعضی چیزها را میدانند، علمش را دارند برای او غیب نیست، ولی برای دیگران غیب است، حتی آدمهایی که مسلمان نیستند. ضمن اینکه یک مقدار سیر کنیم، اگر گفته شده است که انبیاء غیب نمیدانند و هیچکس غیب نمیداند مگر خدا، از این میتوانیم بفهمیم
· جواب: ولو اینکه فرمودند که وقت گذشته است، برای فرمایش شما من یک کلمه عرض میکنم مقدمهای. ببینید این علم غیب، غیب نسبی است معلوم است، اما غیبهای نسبی دو جور اصلی هستند که خیلی مهم است؛ غیبهایی که وقتی شما مطلع میشوید هم تکلیف شرعی دنبالهاش میآید و هم میتوانید آثار آینده را مدیریت کنید، علوم کهنه اینطور است. اما یک علم غیبی که اساس علوم غیب انبیاء است این است که محیط بر تکلیف و آثار تکلیف است. اصلاً متفرع بر این علم نمیتواند تکلیف شود، چون آثار تکلیف را داریم میگوییم. شما وقتی میدانید کاری برای شما واجب است انجام بدهید و بعد میبینید که وقتی انجام میدهید بهخاطر وجوب چه آثاری بر آن بار است. وجوب را میبینید، امتثال خودتان را میبینید و آثاری هم که بر امتثال شما بار است همه را دارید میبینید، این علم احاطه بر این است نه اینکه تکلیف بیاورد. متن نفس الامر با جمیع اسباب و مسبباتش در این است. این غیب اینچنینی اساس علمی است که آن آیهی شریفه دارد میگوید من آن غیب را ندارم، این غیب را به شهادت دارم که « قُل لاَّ أَمْلِكُ لِنَفْسِي نَفْعًا وَلاَ ضَرًّا إِلاَّ مَا شَاء اللّهُ وَ لَوْ كُنتُ أَعْلَمُ الْغَيْبَ1- سوره اعراف، آیه 188
» کدام غیب؟ غیبی که مدیریت کند. وقتی میدانم چه هست، « لاَسْتَكْثَرْتُ مِنَ الْخَيْرِ وَمَا مَسَّنِيَ السُّوءُ» این غیب اصلاً نیست، اما غیبی در افقی که خود انبیاء میدانند که آثار امتثال تکلیف را میدانند نه اینکه وقتی میدانم آنوقت تکلیف بیاید بگویم حرام شد یا حلال شد. من کار حرام را ترک میکنم، کار واجب را انجام میدهم، آثاری دارد، آن آثار منتفع شود در آن فعلمان. به عبارت دیگر علم غیبی که علم است به تمام فعلیت تامهی امکانهای استعدادی کل عالم ملک. آن فعلیت تامه را وقتی علم دارند، آن فعلیت تامه محیط بر تکلیف است، نه اینکه تکلیف بیاورد. این خلاصهی عرض من. ان شاء الله زنده بودیم چهارشنبه دوباره تذکر بدهید توضیح بیشتری عرض کنیم.
· |پایان فایل|
1
· |شروع فایل|
· نسبی است و خدای متعال اولیای خودش را مطلع میکند از ناحیهی خودش و آن حلقهای و هر درجهای که صلاح میداند، رفتار ظاهری آنها با آن علم غیبی که خدا به آنها میدهد چطور قابل جمع شدن است؟ آن آخرین کلمهای که عرض کردم نظر شریفتان اگر باشد، گفتم که علم غیب دو نوع است؛ علم غیبی که مقصود از آن مدیریت آینده است، یک غیبی را مطلع میشود برای اینکه کاری بکند، آیندهرا تغییری بدهد. کسی عالم میشود به اینکه قرار است فردا تصادفی برایش پیش بیاید، یا صدقه میدهد یا اصلاً از منزل بیرون نمیرود، دارد مدیریت میکند که چیزی که قرار است پیش بیاید نیاد. این علم غیب، همان علم غیبی است که از طریق کهانت اینها معروف بوده است، هزاران سال است بین بشر معروف است. « سَنُقَتِّلُ أَبْنَاءهُمْ وَنَسْتَحْيِـي نِسَاءهُمْ» چرا یقتل ابنائهم؟ چرا فرعون یتقل ابنائهم؟ به او گفته بودند قرارا ست موسی به دنیا بیاید تو را از بین ببرد. این علم کهانت است، به او خبر دادند چکار میکنی؟ برای اینکه موسی دنیا نیاید. این یکجور علم غیب است، علم غیبی که معمولاً هم کسانی که میگویند علم غیب و از آن حرف میزنند این نوع علم غیب منظورشان است. علم غیبی که دنبالش هستیم برای اینکه جریانات را مدیریت کنیم. این نوع علم غیب اصلاً انبیاء و اوصیاء با آن کار ندارند، این را نقص میدانند برای انسان و لذا آیهی شریفه فرمود « قُل لاَّ أَمْلِكُ لِنَفْسِي نَفْعًا وَلاَ ضَرًّا إِلاَّ مَا شَاء اللّهُ وَ لَوْ كُنتُ أَعْلَمُ الْغَيْبَ لاَسْتَكْثَرْتُ مِنَ الْخَيْرِ وَمَا مَسَّنِيَ السُّوءُ2- سوره اعراف، آیه 188
» همهی خیرات را برای خودم جمع میکردم و هرچه میدانستم سوء دارد را دفع میکردم. پس لا اعلم الغیب، چه غیبی؟ غیبی که اینچنین است که جانب منافع مستقبل است و دافع مضرات و سوء برای آینده است. این علم غیب نیست در دستگاه انبیاء و اوصیاء اصلاً نیست. اما یک نوع علم غیب داریم که شواهدش زیاد است و آن روز از سورهی مبارکه یوسف عرض کردم که حتی در لسان وحی و روایات هم بنای بر تصریح به آن نیست. نکتهی مهمی است این، بنای بر تصریح به آن نیست. چرا؟ الان که ما نمیدانیم برای روز قیامت که میشود و کشف الغطا میشود میفهمیم که آن علم به یک معنای بسیار دقیق اصلاً علم خداست، این مال اوست. اگر هم انبیاء و اوصیاء دارند مال خودشان نیست و مال اوست. و لذا « قُلْ لا يَعْلَمُ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ الْغَيْبَ إِلاَّ اللَّهُ3- سوره نمل، آیه 65
» که عرض کردیم این هم روی حساب استظهار ما، اظهر معنا کدام بود؟ در این آیهی شریفه حصر حقیقی بود نه اضافی، اما حصر حقیقی ادعایی که تعبیر میکردند حصر حقیقی مبالغهای. حصر حقیقی واقعی غیر مبالغهای. تا به اینجا این علم غیب است. پس انبیاء و اوصیاء اگر علم غیبی دارند، علم غیبی است که نمی شود با آن تدبیر آینده کرد. « وَمَا مَسَّنِيَ السُّوءُ» معنی ندارد، میبینند متن واقعیت آینده را، لذا تکلیفآور نیست، چرا؟ چون تکلیف تدبیر آینده است. عرض کردم این خودش لوازم تکلیف است؛ یعنی میدانند بعد از اینکه تکلیف را انجام دادند به حساب ظاهر حالشان در این عالم چه لوازمی دارد. لذا این نکتهی مهم از اینجا نتیجه میگیرد. در وجود مبارک معصومین، برخلاف آنچیزی که ما مانوسمان است، عوالم مستقلی است. یعنی هر عالمی حکم خودش را دارد. این دنبالهی آن خمسه الارواح است. ما میگوییم یک نفر، یک نفر است و یک هویت دارد، شئونات داریم، فهمیدیم، اما به حساب درکی که خدای متعال به ما داده است، یک عالم هستیم. من الان اگر یک چیزی را میدانم علم دارم، زید ؟؟؟، یک ساعت دیگر یک واقعهای محقق میشود، اگر علم دارم که دارم، اگر ندارم هم ندارم، نمیشود که هم علم دارم و هم ندارم. اگر علم دارم، عالم هستم، جاهل نیستم، اگر علم ندارم جاهلم، چرا؟ چون در وجود ما یک عالم مشهود به علم خدآگاه موجود است. اما آن چیزی که برای ما سخت است درکش در حالات انبیاء و اوصیاء این است که در وجود مبارک آنها بالفعل چند عالم مستقل است و هرکدام حکم خاص خودش را دارد. یعنی یک عالم است، عالم « أَنَا بَشَر مِثْلُکُمْ» تکلیف است، همهی چیزها را حرام و حلال همهی اینها معصومند از گناه و ترک واجب و اینها. اما در همین حال، مشتمل است وجود آنها بر عالمی دیگر، مستقل با احکام خودش. این خیلی مهم است، استقلال احکام را اگر هرکس فهمید، او خمسه ارواح و آن بود که حضرت فرمودند که روحالقدس ثابت، اما روحهای دیگر فرمودند یسیب الحدثان. این دو عالم است، دو جور حکم است، ثابت یعنی چه؟ ثابت یعنی نمیشود از آن چیزی را اخذ کرد، نمیشود آن را تکه کرد، ممکن نیست تکه کردن، ولی بقیه چیزها ممکن است. با این خصوصیاتی که الان توضیحش را عرض کردم، حالا برگردیم به آن مقصودی که آن شب پایان عرضم گفتم و آن این است که وقتی ائمه علیهم السلام از آن علم غیبی که از ناحیهی خدا به آنها داده شده است، آن علم غیب، علمی نیست که با آن بتوانند آینده را مدیریت کنند، اصلاً سنخ علم غیبش سنخ علمی است که فعلیت تام است اگر یادتان باشد عرض کردم، فعلیت تامه یعنی چه؟ یعنی دارند آن حصول اصل لوحی که حفظ من التغیر، از آنجا دارند نگاه میکنند. نظیر چه؟ نظیر « ما أَصابَ مِنْ مُصِیبَهٍ فِی الْأَرْضِ وَ لا فِی أَنْفُسِکُمْ إِلَّا فِی کِتابٍ مِنْ قَبْلِ أَنْ نَبْرَأَها4- سوره حدید، آیه 21
» وقتی این کتاب را میبینند، این کتاب، کتابی نیست که بگوییم بیاییم تغییرش بدهیم، ریخت این کتاب ریختی نیست که تغییرش بدهند. ریخت آن کتاب، ریخت اطلاع علم الهی است و از ناحیهی خدا میفرمایند، نه اینکه حالا که من مطلع شدم تغییر بدهم، اگر بخواهم تغییر بدهم از آن سنخ علم غیبی که بحث ما بود فاصله میگیرد. در جلسات قبل یادم نیست چه زمانی بود ولی تقریباً ظن قوی دارم که یکبار دیگر این را صحبتش را کردهام. برای خود من که خیلی زیباست. در توضیح این علم غیب، علم غیبی که معصومین دارند، این کیفیتش را. خیلی این روایت زیباست. اصل خود این را مفصل در کتابها میتوانید ببینید، تواریخ مختلف کتابهای حدیثی شیعه و سنی که امیرالمومنین صلوات الله علیه خبر میدادند به شهادت خودشان؛ هم پیامبر خبر داده بودند، خودشان خبر میدادند. ابن ملجم را که دیدند، شعر میخواندند «ارید حیاته و یرید قتلی» شعر معروف در کتابها همه هست، اما در یک متنی هست که دو کتاب، یکی «مناقب» ابن شهر آشوب و یکی هم در «کشفالغمه» هست، ملاحظه بکنید در بحار هم آمده است. وقتی حضرت اخبار میکردند که ابن ملجم من را میکشد، نقلهای مختلف دارد، حضرت چیزی میگفتند. در یک نقلش دارد که به حضرت عرض کردم یا امیرالمومنین شما که میدانید ابن ملجم شما را شهید میکند، شما بکشیدش، اقتله. این حرف جوابش چیست؟ یک جوابی است که برای عموم عرف بفهمند یک چیزی را، هر دو مورد هست، میفرمودند که او هنوز عملی انجام نمیداده است و نمیشود قصاص بکنیم قبل از گناه، هنوز نکرده است، من به چه مجوزی، این معلوم است یک رنگ فقهی را اینها دارند. اما یک جواب مربوط به این بحث میشود، خیلی خیلی زیباست، گفتند یا امیرالمومنین، « انک تعلم انه یقتلک، فاقتله» فقال علیه السلام «فمن یقتلنی»این جواب یعنی چه؟ یعنی علی که میگوید یقتلنی یک علم
· |پایان فایل|
4
· |شروع فایل|
· بسم الله الرحمن الرحیم، الحمدلله رب العالمین و صلاه و السلام سید الانبیاء و المرسلین.حبیب اله العالمین، اباالقاسم مصطفی محمد و علی آله الطیبین الطاهرین المعصومین و لعنه الله علی اعدائهم الاجمعین. «اَللّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَواتُکَ عَلَیْهِ وَعَلى آبائِهِ فی هذِهِ السّاعَةِ وَفیکُلِّ ساعَةٍ وَلِیّاً وَحافِظاً وَقائِداً وَناصِراً وَدَلیلاً وَعَیْناً حَتّى تُسْکِنَهُ أَرْضَکَ طَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فیها طَویلاً» « أللَّهُمَّ مُنَّ عَلَینا بِظُهُورِ وَلیِّکَ وَعَجِّل لَهُ بِالفَرَجِ وَالعَافِیَةِ وَ النَّصرِ» بحث ما در روایت (نامفهوم) اما امروز به نقل معروفی که هست شهادت حضرت امام زینالعابدین صلوات الله و سلام علیه بود، بیست و پنجم ماه محرم، آن جلسهای هم که قبلاً در خدمتتان بودیم، نقل دیگری به شهادت حضرت بود، روایتی را خواندم، به ذهنم آمد که امروز هم چون روز شهادت حضرت بوده است، یک روایت دیگر را از بحار که مرحوم مجلسی نقل کردهاند، عبارت را بخوانیم از کتاب «کشف الغمه» از «علی ابن عیسی اربلی» رضوان الله علیه. مرحوم مجلسی جلد 46 بحار در بخش زندگانی امام سجاد صلوات الله علیه، صفحه 98 در باب « مکارم الاخلاقیه و علمه علیه السلام» این روایت را شماره 86 از کشف الغمه نقل کرده است. ایشان نقل کردهاند که « کان علیه السلام إذا مشی لا یجاوز یده فخذه، و لا یخطر بیده، و علیه السکینة و الخشوع» در حال مکارم اخلاق با آداب و فضائل حضرت ایشان فرمودند که مشی حضرت وقتی راه میرفتند « لا یجاوز یده فخذه» دستهای مبارک حضرت محاذی رانشان بود « و لا یخطر بیده» وقتی راه میرود دستهایش را تند تند تکان میدهد از محاذات ران (فخذش) برود جلو و حرکت کند. آن سکینه و وقار مؤمن را از آن میگیریم. حضرت وقتی راه میرفتند « لا یخطر بیده» دستهایشان را تکان نمیدادند، « لا یجاوز یده فخذه، و علیه السکینة و الخشوع» در حال راهرفتن، با اینکه راه رفتن حال حرکت است، حرکت با خشوع و با طومانینه تعارض تکوینی دارد، کسی که سعی بکند هم متحرک باشد و هم سکینه داشته باشد، هم آرامش داشته باشد. « سُرعَةُ المَشي يَذهَبُ ببَهاءِ المؤمنِ» مومن سریع راه نمیرود، آرام است. هم حرکت بکند و هم آرام باشد. حضرت اینطور بودند که دستها را تکان نمیدادند « علیه السکینة و الخشوع» این یک روایت اول که در کشف الغمه در وصف حال حضرت و سیره راه رفتن حضرت آورده است. بعد فرمودند « وَ مِنْهَا مَا نَقَلَهُ سُفْيَانٌ قَالَ: جَاءَ رَجُلٌ إِلَى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ ع فَقَالَ لَهُ إِنَّ فُلَاناً قَدْ وَقَعَ فِيك» به حضرت عرض کرد که فلانی به شما بدگویی کرده است «َ قَالَ فَانْطَلِقْ بِنَا إِلَيْه» بیا برویم، میگوید وقتی حضرت گفتند بیا برویم گفتم دیگر حضرت حتماً ناراحت شدند گفتند بیا برویم او را مواخذه کنیم « فَانْطَلَقَ مَعَهُ وَ هُوَ يَرَى أَنَّهُ سَيَنْتَصِرُ لِنَفْسِه» گفت حضرت بروند از خودشان دفاع بکنند و بگویند چرا حرف بیجا زدی؟ از خودشان دفاع بکنند. با این خیال همراه حضرت راه افتاد « فَلَمَّا أَتَاهُ» وقتی هردو رفتند پیش آن کسی که پشت سر حضرت بدگویی کرده بود « قَالَ لَهُ يَا هَذَا إِنْ كَانَ مَا قُلْتَ فِيَّ حَقّاً فَاللَّهُ تَعَالَى يَغْفِرُهُ لِي» اگر آنچه که گفتی پشت سر من راست گفتی و حرفت درست بوده است، خدا من را بیامرزد «َ إِنْ كَانَ مَا قُلْتَ فِيَّ بَاطِلًا» اگر آن چیزی که پشت سر من گفتی باطل گفتی، « فَاللَّهُ يَغْفِرُ لَكَ» خدا تو را بیامرزد. ببینید عجیب است که حضرت با اینکه او معلوم است پشت سر امام باطل گفته بود، معلوم است ظالم بود ولی در عین حال حضرت وقتی میخواهند تردید بیندازند، اگر راست بود، اول حرف او را میاندازند جلو که اگر حق بود، اول خودشان را مییند، اگر حق گفتی خدا مرا بیامرزد، اول نمیگویند که اگر باطل گفتی خدا تو را بیامرزد. در آن روایت در کافی شریف هست برای مباهله، دیدهاید، حضرت فرمودند وقتی جایی میرسی که دیگر کار به آن شقاق میرسد و خواستید مباهله بکنید، روزه بگیرید، بعد از روزه بیاید مباهله کنید و بعد فرمودند که «انصف له» یک انصاف به او بده که وقتی میخواهید نفرین و مباهله بکنید اول به خودت، بگویید اگر من طوری است که مطلب باطل میگویم خدا عذاب بر من نازل کند، خودت را مقدم بدار. در مباهله یک انصافی است نسبت به آن طرفی که برایش مباهله میکنیم. حضرت در اینجا اول او را جلو انداخت، اگر که حق میگویی، خدای متعال من را بیامرزد و اگر تو باطل گفتی، خدا تو را بیامرزد. واقعاً اینچنین مشی و منشی که اولیای خدا داشتند سر جایش و چه آثاری بر آن بار میشده است، موارد اصلی مختص خودش است. بله موارد عمومی هم هست که دیگران هم میتوانند و باید یاد بگیرند. وظیفه ماست « لَكُم في رَسولِ اللَّهِ أُسوَةٌ حَسَنَةٌ1- سوره احزاب، آیه 21
» باید یاد بگیریم، ولی مگر همه جا میشود؟ شرایطی پیش میآید که انسان میبیند که دیگر از عهدهی ما نیست. این باید خودشان باشند که در این شرایط میتوانند چنین رفتاری بکنند. این هم روایت دوم بود. دنبالهاش در کشفالغمه مرحوم مجلسی میگویند « وَ كَانَ يَقُولُ اللَّهُمَّ إِنِّي أَعُوذُ بِكَ أَنْ تَحْسُنَ فِي لَوَامِحِ الْعُيُونِ عَلَانِيَتِي وَ تَقْبُحَ عِنْدَكَ سَرِيرَتِي» خدایا پناه میبرم به تو از اینکه پیش خلق خودت مرا زیبا کنی اما پیش تو آبرویی نداشته باشم. یعنی نه اینکه پیش خلق آبرو نخواهم، اما میگویم طوری نباشد که « تَحْسُنَ فِي لَوَامِحِ الْعُيُونِ عَلَانِيَتِي» ظاهر من خیلی زیبا و مستحسن و همهی خلق تو مرا تحسین کنند ولی « تَقْبُحَ عِنْدَكَ سَرِيرَتِي» نزد تو سریره و باطن من درست نباشد. این عباراتی که معصومین میفرمایند میبینید چطور برای نفوس مستعد دنیا و آخرتشان، آسمان و زمین را برای آنها عوض میکند. عباراتی است که معلوم است از چه عالمی آمده است. این تعبیر رسالهای هست چهل حدیث قدسی، خیلی در این احادیث قدسی عبارات عجیبی است، الان بهمناسبت این جمله آن حدیث قدسی یادم آمد. «یابن ادم لا تکن کالقبور المجصصه یری ظاهرها ملیحا و باطنها قبیحا» قبر چطور است؟ ظاهرش خیلی سنگ زیبایی، نوشتههای زیبایی ولی اگر یک ذره سوراخ شود، همه ناراحت میشوند که چرا قبر سوراخ شد؟ بوع تعفن همهجا را میگیرد. چه عباراتی؟ میگویند یا ابن آدم، آنطور نباش که ظاهرت زیبا ولی قلب تو قبیح باشد. مردمی که خبر ندارند تو را میبینند میگویند بهبه ولی ملائکه که خبردار هستند میگویند اه اه، نعوذ بالله. این را نقل کردند از این عبارت نورانی امام سجاد سلام الله علیه. بعد جملهای باز حضرت فرمودند « اللَّهُمَّ كَمَا أَسَأْتُ وَ أَحْسَنْتَ إِلَيَّ فَإِذَا عُدْتُ فَعُدْ عَلَي» چه عبارات نورانی است؛ خدایا من با تو یک سابقهای دارم « أَسَأْتُ وَ أَحْسَنْتَ إِلَيَّ» دیدم من بد کردهام و مستحق عذاب بودم اما تو چشمپوشی کردی. احسنت الی، به جای عقاب به من احسان کردی. همین را ادامه داد « فَإِذَا عُدْتُ فَعُدْ عَلَي» یعنی من دوباره بد کردم و تو همین را ادامه دادی. این هم دنبالهی همین است. بعد جملهی بعدی این است که « وَ كَانَ إِذَا أَتَاهُ السَّائِلُ يَقُولُ مَرْحَباً بِمَنْ يَحْمِلُ زَادِي إِلَى الْآخِرَة» فقیر میآمد چیزی میخواست، حضرت میخواستند به او کمک کنند، البته اینجا فقیر به قول طلبهها تنقیح مناط حتماً در آن میشود، یعنی هر مومنی که یک حاجتی دارد، قضاء الحاجت المومن، فقر است و میخواهد چیزی به او کمک کند، جهل است میخواهد به او تعلیم کند، هرچیزی، حاجت اوست که قضای حاجت مومن در کتابها اگر ببینید روایات مضامینش بهتآور است یعنی اینکه مومنی حاجتی داشته باشد و شما برآورده کنید. میگوید در حال طواف واجب بودم -فقها هم این را آورده اند- کسی آمد و حاجتی داشت، به اوگفتم که میبینی طواف واجب است، میگوید امام علیه السلام به من فرمودند که چرا نمیروی حاجتش را انجام بدهی؟ عرض کردم آقا یابن رسول الله طواف واجب است، فرمودند باشد، طواف واجب باشد، همین جایی که هستی علامت بگذار، طواف را رها کن، حاجت او را برآورده کن و برگرد. این بهحدی بوده است که در مناسک هم آمده است، اگر در مناسک ببینید هست، طواف واجب را میشود برای قضای حاجت مومن رها کرد یا نه؟ چرا اینها آمده است؟ بهخاطر اینکه نص دارد. حضرت میفرمایند که « مَرْحَباً بِمَنْ يَحْمِلُ زَادِي إِلَى الْآخِرَة» بهجای اینکه از دستش ناراحت شود که چرا آمدی، میگوید مرحباً، که هستی تو که حاجت داری؟ « يَحْمِلُ زَادِي إِلَى الْآخِرَة» فردایی میشود که به قول آیهی شریفه « إِنَّمَا نُطْعِمُكُمْ لِوَجْهِ اللَّهِ لا نُرِيدُ مِنكُمْ جَزَاء وَلا شُكُورًا (10) إِنَّا نَخَافُ مِن رَّبِّنَا يَوْمًا عَبُوسًا قَمْطَرِيرًا2- سوره الانسان، آیه 9 و 10
» میدانم اینچنین فردایی دارم، آن فردا نیاز به چه دارد؟ به ذات دارد « وَ تَزَوَّدوا فَاِنَّ خَیرَ الزّادِ التَّقوی3- سوره بقره، آیه 197
» زاد نیاز دارد، الان کسی آمده است از من حاجت میخواهد، زمینهی زاد را فراهم کرده است. وقتی حاجت او را برآورده میکنی میگویی این کسی بود که زاد مرا حمل کرد تا آخرت. این سبب شد من کاری انجام دادم، توشه و زاد من برای آخرت فراهم شد. « وَ تَزَوَّدوا فَاِنَّ خَیرَ الزّادِ التَّقوی« حالا کسی که چنین دیدی دارد نسبت به یک سائل، محال نیست که یک امتنانی در ذهنش بیاید و منت بگذارد سرش بگوید من دارم به تو کمک میکنم، مرحباً، فردای مرا « عَبُوسًا قَمْطَرِيرًا» داری زاد برای من میفرستی. « وَ إِنَّهُ ع كَانَ لَا يُحِبُّ أَنْ يُعِينَهُ عَلَى طَهُورِهِ أَحَد» آن زمانها غلام بود، کنیز بود، خادم بود، فراوان هم بود، مرسوم هم بود، حضرت از اجل اشراف بنیهاشم بود، غیر از مسئله امامت، اینها زیاد بودند ولی حضرت راضی نبودند به اینکه دیگری بیاید آب وضو را برایشان بیاورد. « كَانَ لَا يُحِبُّ أَنْ يُعِينَهُ عَلَى طَهُورِهِ أَحَدٌ وَ كَانَ يَسْتَقِي الْمَاءَ لِطَهُورِه» ممکن است شب حضرت بیدار میشدند برای تهجد تاریک باشد، راه باشد تا از چاه بیاورند آب را، از شب قبل از تهجد و قبل از خوابیدن « كَانَ يَسْتَقِي الْمَاءَ لِطَهُورِه» خود حضرت با دست خودشان تشریف میبردند آب میکشیدند. « وَ يُخَمِّرُه» بعد میآمدند، ممکن است یک جانوری چیزی در آب بیفتد، آب را خوب محفوظش میکردند، پارچهای چیزی روی آن میانداختند که چیزی در آن آب نیفتد، قبل از خوابشان آب را استقا و تخمیر میکردند و آن را میپوشاند قبل از خواب « قَبْلَ أَنْ يَنَامَ فَإِذَا قَامَ مِنَ اللَّيْلِ بَدَأَ بِالسِّوَاكِ ثُمَّ تَوَضَّأَ ثُمَّ يَأْخُذُ فِي صَلَاتِه» پس میبینید که حتی حاضر کردن آب را حضرت راضی نبودند که کس دیگری بیاید، خودشان قبل از خواب بروند آب را به دست خودشان بکشند، بیایند، رویش را بپوشاند محفوظ کنند برای اینکه شب برای تهجد آماده باشند. « وَ كَانَ يَقْضِي مَا فَاتَهُ مِنْ صَلَاةِ نَافِلَةِ النَّهَارِ فِي اللَّيْل» « إِنَّ لَكَ فِي النَّهَارِ سَبْحًا طَوِيلًا1- سوره مزمل، آیه 7
» گاهی میشود کارهایی پیش میآید، مسافرت است، البته میدانید در مسافرت نماز ظهر و عصر شکسته میشود، نوافلش ساقط میشود، در شرایطی هست که نافله هست ولی نمیشود، مانع پیش میآید، اگر مانعی پیش میآمد و نوافل نهار قضاء شده بود، حضرت نمیفرمودند نافله است و نافله مستحب است و مهم نیست « وَ كَانَ يَقْضِي مَا فَاتَهُ مِنْ صَلَاةِ نَافِلَةِ النَّهَارِ فِي اللَّيْل» و احتمالاً بعید نیست که منظور از نافله، رواتب نباشد. رواتب نافلهی یومیه را مقصود نباشد یا یکی از آنها باشد، مقصود از نافله چه باشد؟ نوافل خاصه باشد، نوافل خاصه چیست؟ مثلاً در یک روزی از ماه، نافلهی خاصهای است؛ مثلاً روز یکشنبهی ماه ذیالقعده، روز دوشنبه فلان ماه، آنها را که حضرت میدانستند، آن نوافل نهار مانع پیش میآمد و طولانی بود، نمیشد در آن انجام بدهند، حضرت وقتی شب میشد همهی آن نوافل روز را قضاء میکرد. «َ كَانَ يَقْضِي مَا فَاتَهُ مِنْ صَلَاةِ نَافِلَةِ النَّهَارِ فِي اللَّيْلِ وَ يَقُولُ يَا بُنَيَّ لَيْسهَذَا عَلَيْكُمْ بِوَاجِب» لازم نیست وقتی قضاء شد شما قضاء بکنید «ٍ وَ لَكِنْ أُحِبُّ لِمَنْ عَوَّدَ مِنْكُمْ نَفْسَهُ عَادَةً مِنَ الْخَيْرِ أَنْ يَدُومَ عَلَيْهَا» وقتی عادت خیری دارد، ترکش نکند، اگر هم ترک شد قضاء بکند که میداند این نبایستی از او ترک شود « وَ كَانَ لَا يَدَعُ صَلَاةَ اللَّيْلِ فِي السَّفَرِ وَ الْحَضَرِ» نمازشب را در سفر و حضر، حضرت در مسافرت هم مسئله همین است، نوافل نهاریه ساقط میشود از مسافر، اما از مسافر نافلهی مغرب و شب ساقط نیست، در نافلهی عشاء اختلاف است. این مال روایتی از کشف الغمه که عرض کردم در صفحهی 98 بحار جلد 46 عبارات راغی و قلوب را میبرد در عالم ملکوت که از حالات حضرت و مکارم الاخلاق حضرت مرحوم مجلسی نقل کرده است از کشف الغمه. اما مباحثی را که چند جلسهی قبل داشتیم راجعبه علم امام علیه السلام، این هم برای تکمیل آن، دنبال این کلمات نورانی که از حضرت نقل شد، این هم از کشف الغمه صفحه 44 است. اگر یادتان باشد روایتی را از دلائل الامامه خواندیم که حذیفه گفت، حذیفه چه گفت؟ گفت خود حضرت سیدالشهداء سلام الله علیه به من فرمودند که « والله ليجتمعن على قتلي طغاة بني امية ويقدمهم عمر بن سعد» این را فرمودند، بعد حذیفه از حضرت سیدالشهداء سوال کردند که آیا جد شما این را به شما خبر دادند؟ حضرت فرمودند لا، نه جد من به من خبر ندادند. بعد آمد خدمت حضرت عرض کردم سبط شما اینطور میگویند که بدون اینکه شما به ایشان خبر بدهید، خود ایشان خبر میدهند از شهادت خودشان. حضرت چه فرمودند؟ فرمودند « فقال: علمي علمه، وعلمه علمي وإنا لنعلم بالكائن قبل كينونته» ما قبل از اینکه چیزی بشود میدانیم. یعنی معصومین علیه السلام یک مرتبه از وجود هست که واحدند،آن مرتبه تعددبردار نیست، یک علم است، هر نفس راقیهای از نفوس منوره اولیای خدا که آن مقام را دارد، آن مقام یک علم است نه دو علم، اگر آنجا هست این علم را دارد، اگر نیست ندارد. دایر بین وجود و عدم است، نه بین وحدت و کثرت. یا هست آنجا حاضر است در آن موطن علم یا نیست و حاضر نیستند و آن علم واحد است. اگر این روایت در نظر بگیرید، یکی شاهدش را از امام سجاد سلام الله علیه که امروز شهادتشان بود و ما به مناسبت شهادت حضرت داریم این را میخوانیم، یکی هم اینجا هست. یعنی چون خود حضرت اشاره کردند من میگویم. روایت از کشف الغمه است. امام صادق سلام الله علیه فرمودند که «أبوعبدالله علیه السلام قال: «لما ولی عبدالملک بن مروان الخلافه کتب الی الحجاج بن یوسف: بسم الله الرحمن الرحیم من عبدالملک بن مروان أمیرالمؤمنین الی الحجاج بن یوسف، أما بعد؛ فانظر دماء بنی عبدالمطلب فاحتقنها و اجتنبها، فانی رأیت آل أبی سفیان لما ولغوا فیها لم یلبثوا الا قلیلا و السلام» همینطور هم هست، یعنی حجاج اصحاب امیرالمومنین را خیلی شهید کرد، اما از اولاد امیرالمومنین نه، خود عبدالملک به او دستور داد، گفت حق نداری از بنی ادم کسی را بکشی ولی اصحاب امیرالمومنین را چقدر شهید کردند. کمیل که ما روایتش را میخوانیم هم بود. این نامه سری بود، هیچکس خبر نداشت، عبدالملک خلیفه شده است، نمیدانم ظاهراً اینطوری که حضرت فرمودند شاید وقتی بود که دیگر خلافت برای او کاملاً مستقر شده بود. چون بین خود تاریخدانان و محققین همهی علما و اهل سنت تمام کسانی که در عقاید خودشان تحقیق میکنند، یک بحثی واقعاً موردنزاع است بین اهل علم که ما زمانی که عبدالله ابن زبیر در مکه با او بیعت شده بود و ادای خلافت داشت، خلیفهی زمان چه کسی بود؟ آن کسی که بیعتش حق بود و خلیفه بود، چه کسی بود؟ نمیدانم بحثهایش را دیدهاید یا نه؟ یک بحثی است و مهم است. خودشان میگویند محققین قائلند که بیعت حق در زمان عبدالله ابن زبیر مال او بود، مروان شش ماه خلافت داشت، میگویند مروان از خلفا نبود، مروان خیلی کم بود، در جنگ جمل بود که اسیر شد آوردند نزد امیرالمومنین مروان را، امام مجتبی سلام الله علیه وساطتت کردند برای او، در نهج البلاغه هست.
· سوال: علتش چه بود؟
· جواب: حاج آقا بهجت زیاد میگفتند، علتش این است که ما هنوز تا اهل بیت را بشناسیم خیلی راه دارد.
· سوال: ولی این سبب نمیشود که دیگران هم افرادی که فاسدند برای اینها شفاعت بکند. یعنی اگر این را یک حکم کلی بخواهیم استخراج بکنیم چطور است؟ چون ائمه برای بقیه الگو هستند.
· جواب: بله شرایط جمل شرایط خاصی بود. لذا امیرالمومنین هم فرمودند همین که جنگ لحظهای شد که آن شتر افتاد و مطلب تمام شد، فرمودند کسی احدی کسی که فرار میکند را دنبالش نرود، حرفهای مهم در جنگ جمل بود. جنگ جمل عجایبی دارد، هم فقهی، هم عبرتی و تاریخی. امام فرمودند فرارکنندهها را کاری نداشته باشید. روایت معروفی است. کسانی که رفتند دیگر دنبالشان نروید، کسانی هم که مجروح هستند همه را بیاورید و نکشید.
· سوال: در صفین برعکس بود، چون هست که امیرالمومنین دستور دادند دنبالش کنند، چون اینها دوباره قوت میگیرند.
· جواب: ببینید اینجا نکتهی ظریفی است، در جنگ جمل هم تا شتر بهپا بود و جنگ فیصله پیدا نکرده بود، حضرت نمیگذاشتند، باید برود تمام شود، اما به محضاینکه تمام شد و شتر افتاد و عایشه را گرفتند دیگر جنگ تمام شد. وقتی تمام شد گفتند دیگر دست بردارید، کسی فرار کرده است دنبالش نروید بکشید، اما جنگ صفین تمام نشده بود کار، معاویه هنوز سرپا بود، هنوز جنگ فیصله پیدا نکرده بود، خیلی تفاوت میکند. منظور این است که حضرت امیرالمومنین هم قبول کردند، بعد از آینده اخبار کردند، فرمودند که در عبارت نهج البلاغه « إِنَّ لَهُ إِمْرَةً كَلَعْقَةِ الْكَلْبِ أَنْفَه» سگ وقتی زبانش را بیرون میآورد بینیاش را بلیسد خیلی سریع است، نگاه بکنند زبان بیرون آمد و تمام شد. حضرت فرمودند اندازهای که سگ بینیاش را بلیسد این هم به ریاست میرسد (6 ماه) شش ماه رسید و بعد زنها بودند و تاریخش هست، سر جریانی زنهای او با متکا او را تمام شد. عبدالملک پسرش، با او بیعت کردند ولی عبدالله ابن زبیر هنوز بود. حجاج را فرستاد برای چه؟ برای اینکه کار عبدالله ابن زبیر را فیصله بدهد، عبدالله ابن زبیری که قبلش مسلم ابن عقبه، یزید وقتی در سال اول خلیفه شد، عبیدالله ابن زیاد را فرستاد برای شهادت سیدالشهداء، اینها را آقا زیاد تاکید داشتند، من میگویم، هروقت خسته شدید بگویید، حاج آقا میفرمودند این کلمات از خود آنها حجت است، باید تکرار کنیم. عبیدالله ابن زیاد وقتی اهل و عیال حضرت سیدالشهداء در کوفه وارد شدند بر آن ملعون، شروع کرد حرف زدن، چه گفت؟ عبارت در کتاب تواریخ اهل سنت مفصل آمده است و چیزی نیست که شیعه بگویند، در تمام تواریخشان آمده است. گفت « فَقَالَ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي فَضَحَكُمْ وَ أَكْذَبَ أُحْدُوثَتَكُم» احدوث یعنی چه؟ خدا معلوم کرد که شما دروغ میگویید. چیست این احدوث؟ به چه اشاره میکرد؟ بروید اعتبار اینها را کنار هم بگذارید، همان شعر یزید است که گفت «لَیْتَ اَشْیاخِی بِبَدْر شَهِدُوا» بزرگان ما را در بدر شماها کشتید، کاش بودند و میگفتند «لاَهَلُّوا وَاسْتَهَلُّوا فَرَحاً//وَ لَقالُوا یا یَزِیدُ لاَ تَشَلْ» ابن کثیر در البدایه قسمت اولش را میآورد و بعد میگوید «لَعِبَتْ هاشِمُ بِالْمُلْکِ فَلاَ» بعد میگوید روافض، آخر روافض باید اضافه کنند «لَعِبَتْ هاشِمُ بِالْمُلْکِ فَلاَ» همان اولی کافی نیست؟ « لَیْتَ اَشْیاخِی بِبَدْر شَهِدُوا» اشیاخ، تمام شد همه چیز را گفتید. برای خود من یک حال اطمینان هست، ابن زیاد را من به همین اشاره کنم، میگوید « فَقَالَ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي فَضَحَكُمْ وَ أَكْذَبَ أُحْدُوثَتَكُم» آن که به اسم دین به ملک میخواستید برسید، فضحکم. لذا حضرت زینب سلام الله چه فرمودند؟ فرمودند « فَوَ اللَّهِ لَا تَمْحُو ذَكَرْنَا وَ لَا تُمِيتُ وَحْيَنَا» نکته این است که آنجا حضرت وحینا هم دارند، عبارت را اگر ببینید، یعنی معلوم بود مطلبی بود که میگفتند تمام شد. عبیدالله که الان میگوید « فَضَحَكُمْ وَ أَكْذَبَ أُحْدُوثَتَكُم» بعد از اینکه مطلب تمام شد یزید برایش نامه نوشت، در البدایه و در تفاسیر متعدد هست و در تاریخ طبری هم فکر میکنم دیدهام و یادداشت هم دارم که شما مراجعه کنید این کلیدواژه را پیدا میکنید. یزید برایش نامه نوشت، جناب عبیدالله ابن زیاد، کار حسین را که تمام کردی، حالا باید بروی مدینه، واقع حرف این است، مدینه شورش کردهاند، باید بروی مدینه را هم قتل عام کنی. آن بود، دنبالش قبل از اینکه مدینه را به او پیشنهاد بدهد، مهمتر از مدینه چه کسی بود؟ ابن زبیر بود. ابن زبیر مقابل یزید ادعای خلافت داشت. اول گفت باید بروی ابن زبیر را که در مکه بود تمام کنی. خیلی جالب است، ببینید، در البدایه هست و با تعبیری اگر درست باشد روایتش را میخوانم، بعضی جاها روایتی میگفتند که « لم تجمعهما» ولی به نظرم در البدایه دارد لا اجمعهما، چه جواب داد؟ جالب است که یزید هم عذرش را پذیرفت. عبیدالله گفت « لا اجمعهما لفاسق قتل ابن رسول الله و غزوه الکعبه» جناب یزید، یک فاسق تحمل این دو فسق را دارد که نوهی پیامبر را بکشد و به جنگ کعبه هم برود. تو که میگویی « فَضَحَكُمْ وَ أَكْذَبَ أُحْدُوثَتَكُم» حالا چطور شده است میگویی « لا اجمعهما لفاسق قتل ابن رسول الله و غزوه الکعبه» این اقرار است. خیلی اینها مهم است. در تاریخهای شیعه نگفته است فقط، خودشان هم گفتهاند. یزید هم پذیرفت که راست میگویی، یک نفر این دو کار، قتل نوه پیامبر و جنگ با کعبه. بعد به مسلم ابن عقبه گفت و رفت به واقعه مکه، در بین راه مدینه و مکه مسلم ابن عقبه که سنش بالا بود مرد، او که رفت برای جنگ با ابن زبیر، حصین ابن نمیر بود، او بود که رفت و ولی نشد. یزید به درک رفت و او برگشت. عبدالله ابن زبیر ماند. بعد از یزید، قضیهی مروان پیش آمد، چون پسر یزید، معاویه ابن یزید از خودش خلع کرد، با خطبهای بسیار زیبا که در کتابها هست، وقتی من میبینم در جلالت امیرالمومنین سلام الله علیه، بالای منبر شام، آن هم نوهی معاویه، میگوید متاسفم که جد من معاویه با این صحاب، با این امیرالمومنین نزاع کرد و متاسفم که شما مردم شام هم او را معیت کردید و متاسفم که پدر من هم راه پدرش را رفت. اینها مطالبی است که تواریخ مشترک است و بین همه آمده است. این طور که شد، آشفته شد اوضاع، عبدالله ابن زبیر بیعت او را گرفت. منطقهای وسیعی را گرفت. در آن شرایط بین محققین و علمایشان بحث است که خلاصه به قول فرهنگ آنها امیرالمومنین آنوقت چه کسی بود؟ محققینشان میگویند ابن زبیر بود. برای من جالب است، بعد حجاج آمد و رفت کعبه را به منجنیق بست، کلاً خراب شد، بعد ابن زبیر را گرفتند و دار زدند و در کعبه آویزانش کردند، بعد حجاج برای مردم مکه و جاهای دیگر بیعت گرفت برای عبدالملک. من نمیدانم چطور کسانی که اینها را میخوانند خودشان متحیر میشوند، یعنی مثلاً در صحیح بخاری بخوانیم که حضرت فرمودند که خلفای امت من مثلشان مثل انبیای بنی اسرائیل است، در صحیح بخاری است «کانت بنو اسرائیل تسوسهم الانبیاء فاذا نبی خلفها نبی ولکن لا نبی بعدی و سیکون خلفا» آنها انبیاء خلیفهای نبی میشد، اما در امت ما نبوت ختم شده است، ولی خلافت هست. یعنی خلافتی که چون آنجا نبی ختم نشده بود، نبی دنبال نبی بود، ولی در امت ما چون نبوت نیست، دیگر نبوت با خلافت جمع نمیشود، ولی این خلافت هم شان نبوت را دارد و الا حضرت تنذیر نمیفرمودند. وفا کنید به بیعت، نگفتند هم شما بروید بیعت کنید، فرمودند وفا کنید. شما که این در کتابتان هست، شما بعد میگویید که ابن زبیر با او بیعت کرد، خلیفهی حق بود. امروز آمد حجاج کعبه را به منجنیق بست و ابنزبیر را کشتند، به محض اینکه این کار یا این دار زبیر رفت بالای دار و روحش رفت، حجاج آمد در مسجد الحرام گفت با عبدالملک بیعت کنید، خلف نبی است. یکی آمد دیگری را کشت، او حجت خدا بود، خلیفهی حق بود، لحظهی بعدش هم عبدالملکی که نمایندهی او، او را کشته است با او باید بیعت کنید. روایت است، «كانت بنو إسرائيل تَسُوسُهُمُ الأنبياء، كُلما هلك نبي خلفهُ نبيٌّ، وإنهُ لا نبيَّ بعدي، وسيكون بعدي خُلفاء فيكثُرون» خدا اینها را راعی قرار داده است نه اینکه شما با بیعت خودتان میروید او را راعی قرار میدهید. این روایت اینجا هست. خود من هم متحیر میمانم، آنها این روایت را در صحیحترین کتابشان دارند، آدم باید قانع شود، محققینشان بگویند تا این لحظه الان آن خلیفهای که بهمنزلهی نبی بود، چه کسی بود؟ ابن زبیر بود. الان سرش را بریدند و به دار زدند، میگیرند برای عبدالملک بیعت، پیامبر بعدی کیست؟ عبدالملک؟ جور در نمیآید. اینها چیزهایی است که باید هرکسی خودش ببیند چطور است.
· سوال: (نامفهوم)
· جواب: برای نحویها میگویند، « مناسبت ذکروها بعد الوقوع» دیدهاید در نحو، استدلالاتی میکنند و میدانند این جور نیست، میگویند عرب دیگر استعمال کرده است و وجهش هم چنین است، ولی این نحویها دلیل میآورند. شما هم همین منظورتان است.
· سوال: یعنی مثل ترکیب افضلیت، یعنی کسی که اول خلیفه شده است افضلترین مردم بعد از پیامبر است. طبق حوادث تاریخی، یعنی ایشان اینطوری ترتیب کردهاند، میگویند اگر اینطوری نباشد منجر به تخطئه صحابه میشود.
· جواب: همین فرمایش شما، خیلی زیباست. میگویند اجماع است، شوخی نیست. اجماع امت است، بر اینکه افضل اول ابوبکر است، بعد عمر است، بعد عثمان است، ابن عمر هم میگفت کنا نذکر، اگر این اجماع بود چرا خلیفهی دوم وقتی بود شش نفر را لایق خلافت دید، با اینکه عثمان اجماع بود افضل است، میآید عثمانی که اجماع است بر افضلیتش میگذارد کنار پنج نفر دیگر؟ ممکن است؟ پس همان حرف شماست. اگر در شورا، عبدالرحمن ابن عوف درآمده بود، اجماع میشد بر اینکه افضل بعد از عمر است.
· سوال: اصلاً میگویند اگر این را ببینید اصلاً جور نمیآید، یعنی باید صحابه را نگاه کنیم، میگویند اصلاً بحث نکنید. یعنی شما بگویید چشم، چون خیلی مشکل دارد.
· جواب: الان بعضی چیزهایی را که ما این مدت آقا می خوانند و دیگران خواندند، حرام شرعی بوده است یا نبوده است؟ یادتان هست من گفتم این را؟ دوباره بخوانم، شما گفتید یادمان آمد. در دو کتاب نقل کردهاند، در کتاب «الصواعق» و کتاب «روحالبیان» چه بود عبارت؟ این بود که «قال الغزالی: یحرم علی الواعظ و غیره روایة مقتل الحسین ع و حکایته» میگوید مقتل بخوانید کار حرام برایتان است. اگر واقع شده است، این هم واقع شده است، ما واقعه را میگوییم. «قال الغزالی: یحرم علی الواعظ و غیره روایة مقتل الحسین ع و حکایته و ما یجری بین الصحابة من التشاجر و التخاصم، فإنّه یهیّج بغض الصحابة» روایت و مقتل میشود حرام، اما آن که به فرمایش ایشان به قدرت حکومتی رسیده است، هرچه توجیه و افضلیت و هرچه هست برای او دیگر مانعی ندارد. عجایب این است که اهلالبیت را ببینید در چه فضایی باز اینطور بماند فضائل و مناقبشان و اینها اصل این است که نور وجودشان چه دستگاهی دارد. من نمیدانم وقت من گذشت یا نه، کمی مختصر میگویم و خسته شدید، ببخشید. علیایحال عبدالملک مروان، قدرت مطلق را به دست آورد، نوشت نامهای را سرّ و مخفیانه برای حجاج که مبادا و با اولاد علی کار نداشته باشد، با طالبیین کار نداشته باش. چرا؟ میگوید دیدم آل ابی سفیان، یزید و اینها، اولاد امیرالمومنین را که شهید کردند، حکومتشان دوام پیدا نکرد. حالا که این را دیدم تو دیگر با اینها کار نداشته باش که حکومت ما بماند. «ِ فَإِنِّي رَأَيْتُ آلَ أَبِي سُفْيَانَ لَمَّا وَلِعُوا فِيهَا لَمْ يَلْبَثُوا بَعْدَهَا إِلَّا قَلِيلًا وَ السَّلَامُ وَ كَتَبَ الْكِتَابَ سِر» این را مخفیانه فرستاد، همان لحظه امام سجاد سلام الله علیه خودشان نوشتند، خودشان لوح برداشتند همان لحظهای که او مخفیانه فرستاد، -علمه علمی- بعدش هم حضرت فرمودند جدم به من خبر دادند، علمه علمی، آوردند برای این. همان لحظه حضرت قلم برداشتند نامه نوشتند برای عبدالملک، عبدالملک تو نوشتی که کار با دماء ما نداشته باشند، خدای متعال این را از تو پذیرفت، ملک تو را طولانی کرد، بیست سال خلیفه بود، همان لحظه حضرت برایش فرستاد. دارد وقتی وارد شد بر عبدالملک مروان، آن لحظهای را که حضرت تاریخ گذاشته بودند برای نوشتن، دیدند آن لحظهای است که او نامه را نوشته است، یعنی او که مینوشته است مخفیانه بفرستد،همان لحظه حضرت برایش نوشتند. «ِ وَ وَرَدَ خَبَرُ ذَلِكَ عَلَيْهِ مِنْ سَاعَتِهِ عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ ع وَ أُخْبِرَ أَنَّ عَبْدَ الْمَلِكِ قَدْ زِيدَ فِي مُلْكِهِ بُرْهَةً مِنْ دَهْرِهِ لِكَفِّهِ عَنْ بَنِي هَاشِمٍ وَ أُمِرَ أَنْ يَكْتُبَ ذَلِكَ إِلَى عَبْدِ الْمَلِكِ وَ يُخْبِرَهُ بِأَنَّ رَسُولَ اللَّهِ ص أَتَاهُ فِي مَنَامِهِ وَ أَخْبَرَهُ بِذَلِكَ فَكَتَبَ عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْن» وقتی این خبر را جدشان به امام گفتند، -علمه علمی- حضرت شروع کردند نوشتند، همان لحظه، «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ إِلَى عَبْدِ الْمَلِكِ بْنِ مَرْوَانَ مِنْ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ أَمَّا بَعْدُ فَإِنَّكَ كَتَبْتَ يَوْمَ كَذَا وَ كَذَا مِنْ سَاعَةٍ كَذَا وَ كَذَا مِنْ شَهْرِ كَذَا وَ كَذَا بِكَذَا وَ كَذَا» همهی اینها را به تفضیل حضرت فرمودند بعد فرمودند « وَ أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ ص أَنْبَأَنِي وَ خَبَّرَنِي» جدم به من خبر داد که تو اینکار را کردی
· |پایان فایل|
1
· |شروع فایل|
· « وَ أَنَّ اللَّهَ قَدْ شَكَرَ لَكَ ذَلِكَ وَ ثَبَّتَ مُلْكَكَ وَ زَادَكَ فِيهِ بُرْهَة» یک زمان متنابهی و بیست سال طول کشید، در این بیست سال زمان عبدالملک، سادات بنیهاشم هیچکدام تعرضی بهشان نشد. «ً وَ طَوَى الْكِتَابَ وَ خَتَمَهُ وَ أَرْسَلَ بِهِ مَعَ غُلَام» حضرت نامه را پیچیدند و مهرش کردند و با یک غلامی که داشتند فرستادند برای بعیره «ِ وَ أَمَرَهُ أَنْ يُوصِلَهُ إِلَى عَبْدِ الْمَلِكِ سَاعَةَ يَقْدَمُ عَلَيْه» گفتند به محض اینکه رسیدی به او بده «ِ فَلَمَّا قَدِمَ الْغُلَامُ أَوْصَلَ الْكِتَابَ إِلَى عَبْدِ الْمَلِكِ فَلَمَّا نَظَرَ فِي تَارِيخِ الْكِتَابِ وَجَدَهُ مُوَافِقاً لِتِلْكَ السَّاعَةِ الَّتِي كَتَبَ فِيهَا إِلَى الْحَجَّاج» همان وقتی که خودش مینویسد، همان لحظه بود. «فَلَمْ يَشُكَّ فِي صِدْقِ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ وَ فَرِحَ فَرَحاً شَدِيد» « فَلَمْ يَشُكَّ فِي صِدْقِ» یعنی چه؟ یعنی برهه، یعنی مطمئن شد. لذا دارد به آن کسی که به عبدالملک گفت وقتی سر مصعب را آوردند گذاشتند جلوی او، یک کسی آنجا بود، یک عباراتی گفت، قبلش یک استرجاعی کرد و یک کلمهای گفت، عبدالملک گفت چرا این را گفتی؟ گفت عجبا، گفت چرا؟ گفت همینجایی که شما آمدی و اینها، سر چه کسی را دیدم؟ سر سیدالشهداء را دیدم، سر عبیدالله ابن زیاد را دیدم، سر مختار را هم دیدم، این هم سر مصعب که چهارمی است. دیگر مبادا پنجمی را ببینی. یک حالت اطمینانی هم داشت از این نامه که طولانی است و سر من دیگر پنجمی نخواهد بود. «فَلَمْ يَشُكَّ فِي صِدْقِ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ» شک نکرد که این خبر درست است «َ فَرِحَ فَرَحاً شَدِيداً وَ بَعَثَ إِلَى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ بِوِقْرِ رَاحِلَتِهِ دَرَاهِمَ ثَوَاباً لِمَا سَرَّهُ مِنَ الْكِتَاب» یک هدیهای فرستاد و صلهای به حضرت داد. ببخشید طول کشید، من این روایت را یادم آمد، از طرفی حضرت فرمودند علمه علمی، اینجا هم این نامه را بنویسد و خبرنی جدی، علمی که من امام معصوم دارم همان علم جد من است، خبر را جد من به من میدهد.
· سوال: ما در این پنج روح که یکی از روحها غافل نمیشود و حاضر و ناظر بر کل وجود است، اینجا میگویند جدم به من گفته است، این مجامله هست برای ؟؟؟ اصلاً نیاز است هست که ؟؟؟ باید از پیغمبر باشد و نمیگوید خودم میدانم، میگوید جدم گفته است که آن نامه را مینویسم ؟؟؟
· جواب: آن جهات مختلفی دارد که چرا واقعی است. اولاً ما نمیدانیم، چون روح امام عرض کردم همانطوری که ما یک عالم هستیم و نمیتوانیم درک کنیم، آنها عوالم هستند. خود حضرت فرمودند خبر میدهند به کسی که اربعه الف عالم را رفته است. چه مانعی دارد که همانطوری که اصل مقام نورانیت حضرت به آن موطن واحد وصل است، در عوالم ملکوت هم آن صور برزخیه بدن مبارک جدشان را ببینند و خبر بدهند، چه منافاتی دارد؟ شما میفرمایید چون تحملش را ندارند، بخشی از مطلب را بهصورت مجمل است، حرفی نیست.
· (عربی نامفهوم)
· از کجا ما دلیل داریم که حتی ظاهر همین عبارت هم نبوده است؟ ببینید، یعنی مانعهالجمع نیست، حضرت بفرمایند که من خواب دیدم، بعد بگویید نه به علم امامت میدانند و برای مجامله میگویند خواب، چرا؟ میگویند مانعالجمع است. علم امامت، مقام نورانیت محیط است به همهی زمان و مکان، ولی ظهور خواب در قوهی متخیلهی انسان کامل، آن در زمان میآید. یعنی یک زمانی است حضرت این خواب را ندیدهاند و میبینند، چرا؟ چون همانطوری که ما چند قوه داریم، امام بینهایت قوا دارند، آن راس مخروط وجودشان بالاترین مقام و امامت است، اینجا همه را دارد، ولی مانعه جمع نیست که خواب هم ببینند و صدای برزخی هم ببینند. در عین حالی که من حرفی ندارم، فرمایش شما شاید درست باشد یعنی امام یک مصلحتی است و مجامله میکنند و مانعی ندارد. حتی عرض کردم چندبار مرحوم مجلسی در بحار فرمودند که معصومین تقیهای را که با شیعیان خودشان میکردند خیلی زیادتر بود از تقیهای که با اهل سنت بود. چون به اندک چیزی اینها میگفتند انتم اله، قائل میشدند، تاب نداشتند. لذا به آنها میگفتند خبرنی جدی، رایه، اینها را میگفتند برای اینکه فوری نگویند اینها خدا هستند، تاب نداشتند، مانعی ندارد فرمایش شما، ولی چیزی که عرض من است این است که باز مانعه الجمع هم نیست.
· (عربی نامفهوم)
· حال آنکه خودش میداند و نظیر اینها خیلی است. همان نبئنی هم مانع جمع نیست که نبئنی ملکوتی برزخی هم باشد که پشتوانهاش چیست؟ حدیث شریف کساء خیلی نکتهی مهمی را دربر دارد، بعد اینکه «فلمّا اكتملنا جميعا تحت الكساء، أخذ أبي رسول اللّه بطرفي الكساء» حضرت صدیقه سلام الله علیها این را برای ما نقل میکنند، بعد میگویند وقتی پدرمان گفت که یطهرکم تطهیرا، دعا کردند «لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً1- سوره احزاب، آیه 33
» بعد چه؟ «فقال اللّه عزّ و جلّ: يا ملائكتي» این را حضرت دارند میگویند. همه چیز را ریز به ریز حضرت میگویند «قال ابی علیک السلام» همهچیز را گفتند، مهم ترین اینجاست، یعنی « ان نور فاطمه من نورناً» در آن روایت معروف. اینها نور یک نور است، لذا فقال الله عزوجل، ولی نزول وحی هم منافاتی ندارد. آن مقام نورانیت آنها در موطن ظهور وحی حاضر است ولی بدن مبارکشان هم زیر کساء است و جبرئیل میآید همه را دارد. کسی که اینها را درک نکند، باید بایستد، هرچه فهمید. کسی که درک بکند خوشا به حالش. میبیند که اینها همهاش به یک میزان است. دیگر ببخشید معذرت میخواهم. ان شاء الله خدای متعال در دنیا و آخرت دست ما را و همهی مومنین را و اولاد طیبه طاهرینشان کوتاه نفرماید. الحمدلله رب العالمین و صل الله علی محمد و آله طیبین الطاهرین
· |پایان فایل|
1