بسم الله الرحمن الرحیم

جلسات مباحثه کلام و عقائد-علم غیب امام ع-جلسه اول

فهرست جلسات مباحثه کلام و عقائد

جلسات دهه محرم - شرح خطبه خط الموت - علم غیب امام علیه السلام

جلسات مباحثه کلام و عقائد-علم غیب امام ع-جلسه اول
جلسات مباحثه کلام و عقائد-علم غیب امام ع-جلسه دوم
جلسات مباحثه کلام و عقائد-علم غیب امام ع-جلسه سوم
جلسات مباحثه کلام و عقائد-علم غیب امام ع-جلسه چهارم
جلسات مباحثه کلام و عقائد-علم غیب امام ع-جلسه پنجم

بسم الله الرحمن الرحيم

سلسله درس­گفتارها با موضوع «علم امام علیه السلام» ایرادشده در جامعة المصطفی صلّی اللّه علیه و آله؛

جلسه­ی نخست

منابع خطبه­ی «خط الموت علی ولد آدم»

این کتابی که الآن می‌خواهم خدمت شما بخوانم، کتاب لهوف مرحوم سید بن طاووس است. ایشان می‌فرمایند:

«وَ رُوِيَ أَنَّهُ علیه السلام لَمَّا عَزَمَ عَلَى الْخُرُوجِ إِلَى الْعِرَاقِ قَامَ خَطِيباً فَقَالَ الْحَمْدُ لِلَّهِ‌ ما شاءَ اللَّهُ‌ وَ لا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ‌ وَ صَلَّى اللَّهُ عَلَى رَسُولِهِ خُطَّ الْمَوْتُ‌عَلَى وُلْدِ آدَمَ مَخَطَّ الْقِلَادَةِ عَلَى جِيدِ الْفَتَاةِ وَ مَا أَوْلَهَنِي إِلَى أَسْلَافِي اشْتِيَاقَ يَعْقُوبَ إِلَى يُوسُفَ وَ خُيِّرَ لِي مَصْرَعٌ أَنَا لَاقِيهِ كَأَنِّي بِأَوْصَالِي تَتَقَطَّعُهَا عَسَلَانُ الْفَلَوَاتِ بَيْنَ النَّوَاوِيسِ وَ كَرْبَلَاءَ فَيَمْلَأْنَ مِنِّي أَكْرَاشاً جُوفاً وَ أَجْرِبَةً سُغْباً لَا مَحِيصَ عَنْ يَوْمٍ خُطَّ بِالْقَلَمِ رِضَى اللَّهِ رِضَانَا أَهْلَ الْبَيْتِ نَصْبِرُ عَلَى بَلَائِهِ وَ يُوَفِّينَا أَجْرَ الصَّابِرِينَ لَنْ تَشُذَّ عَنْ رَسُولِ اللَّهِ صلّی اللّه علیه و آله لُحْمَتُهُ وَ هِيَ مَجْمُوعَةٌ لَهُ فِي حَظِيرَةِ الْقُدْسِ تَقَرُّ بِهِمْ عَيْنُهُ وَ يُنْجَزُ بِهِمْ وَعْدُهُ مَنْ كَانَ بَاذِلًا فِينَا مُهْجَتَهُ وَ مُوَطِّناً عَلَى لِقَاءِ اللَّهِ نَفْسَهُ فَلْيَرْحَلْ مَعَنَا فَإِنَّنِي رَاحِلٌ مُصْبِحاً إِنْ شَاءَ اللَّهُ تَعَالَى»‌1.در زمان‌های مختلفی برخی از کتاب‌ها، این روایت را، آورده‌اند. مثلاً این کتاب برای مرحوم سید است که برای قرن هفتم است که می‌فرمایند: «روی». دو کتاب برای اواخر قرن چهارم و اوائل قرن پنجم هست؛ سال چهارصد و بیست و یک – چهارصد و بیست و دو، وفات آن دو مؤلف است. این دو کتاب اسبق کتبی هستند که این خطبه را در آن‌ها دیدم. یکی از آن‌ها کتاب «نثر الدرر فی المحاضرات»، برای أبو سعد منصور بن الحسين الآبي است، یا آوی؛ آوه یا آبه، قلعه‌ای است نزدیک ساوه. از قدیم اهل آن­جا معروف به تشیع بوده­اند. در کتاب‌های مختلف هم، وصف آن‌ها آمده است. منصور بن حسین آبی، برای آن محل است و به وزارت هم رسیده است وخیلی در فضل معروف است و مورد اهتمام همه است. حتی کتاب نثر الدرر ایشان، ظاهراً در مصر چاپ شده است. به‌ عنوان یک کتاب ادبیِ خیلی خوب. در سایت رسمی الشامله، که بسیاری از کتاب‌ها را دارد، این کتاب نثر الدرر هم موجود است.

این خطبه در کتاب نثر الدرر ابو سعد آبی موجود است و الآن در سایت رسمی الشامله هم می‌توانید آن را پیدا کنید. این یک ماخذ آن است. ماخذ دیگر هم در اواخر قرن چهارم و اوائل قرن پنجم است، کتاب تیسیر المطالب است که برای سید ابوطالب است که از بزرگان زیدیه است. خودش از ذریه­ی حضرت زید است. او با سند نقل می‌کند2. ظاهراً آبی، مرسل آورده است. اما در کتاب تیسیر، برای آن سند ذکر کرده است. همچنین خوارزمی - مؤلف معروف - در مقتل الحسین علیه السلام، همین خطبه را با سند ذکر کرده است3. مرحوم سید هم در این­جا، به‌صورت مرسل می‌آورد. در کشف الغمة تالیف علی بن عیسی اربلی هم، آمده است4. [به صورت خلاصه باید گفت که] در کتاب‌های متعددی آمده است. در کتاب‌های متأخر مثل بحار الانوار هم موجود است5. علی أیّ حال، این خطبه، طوری است که معروف است و می‌توانید در جاهای مختلف آن را پیدا کنید.در این­جا دارد:

«لَمَّا عَزَمَ علیه السلام عَلَى الْخُرُوجِ إِلَى الْعِرَاقِ قَامَ خَطِيباً فَقَالَ الْحَمْدُ لِلَّهِ‌ ما شاءَ اللَّهُ‌ وَ لا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ‌ وَ صَلَّى اللَّهُ عَلَى رَسُولِهِ خُطَّ الْمَوْتُ‌عَلَى وُلْدِ آدَمَ مَخَطَّ الْقِلَادَةِ عَلَى جِيدِ الْفَتَاةِ وَ مَا أَوْلَهَنِي إِلَى أَسْلَافِي اشْتِيَاقَ يَعْقُوبَ إِلَى يُوسُفَ وَ خُيِّرَ لِي مَصْرَعٌ أَنَا لَاقِيهِ كَأَنِّي بِأَوْصَالِي تَتَقَطَّعُهَا عَسَلَانُ الْفَلَوَاتِ بَيْنَ النَّوَاوِيسِ وَ كَرْبَلَاءَ فَيَمْلَأْنَ مِنِّي أَكْرَاشاً جُوفاً وَ أَجْرِبَةً سُغْباً لَا مَحِيصَ عَنْ يَوْمٍ خُطَّ بِالْقَلَمِ رِضَى اللَّهِ رِضَانَا أَهْلَ الْبَيْتِ نَصْبِرُ عَلَى بَلَائِهِ وَ يُوَفِّينَا أَجْرَ الصَّابِرِينَ لَنْ تَشُذَّ عَنْ رَسُولِ اللَّهِ صلّی اللّه علیه و آله لُحْمَتُهُ وَ هِيَ مَجْمُوعَةٌ لَهُ فِي حَظِيرَةِ الْقُدْسِ تَقَرُّ بِهِمْ عَيْنُهُ وَ يُنْجَزُ بِهِمْ وَعْدُهُ مَنْ كَانَ بَاذِلًا فِينَا مُهْجَتَهُ وَ مُوَطِّناً عَلَى لِقَاءِ اللَّهِ نَفْسَهُ فَلْيَرْحَلْ مَعَنَا فَإِنَّنِي رَاحِلٌ مُصْبِحاً إِنْ شَاءَ اللَّهُ تَعَالَى». این نسخه­ای است که مطابق با نقل مرحوم سید بن طاووس در کتاب لهوف بود.

این خطبه­ی شریفه، دلالت واضحی دارد که امام علیه‌السلام وقتی از مکه عازم عراق بودند، قضایای آینده را اخبار می‌کنند. تعبیراتی مانند:‌ «کأنّی باوصالی»، «لا محیص عن یوم خط بالقلم».‌

وجوه معنایی در تعبیر «خط الموت مخط القلاده علی جید القتاة»

الف: زینت بودن مرگ

ابتدا هم فرمودند: «خط الموت علی ولد آدم مخط القلاده علی جید الفتاة»؛ رابطه‌ای که مرگ با بنی آدم دارد، رابطه گردن­بند برای خانم‌ها و دختران است. یعنی چه؟؛ این عبارتی که حضرت علیه السلام فرمودند، به چه معنا است؟ چون تشبیه، یک وجه شبه می‌خواهد؛ وقتی شما می‌فرمایید: «زید اسدٌ»، وجه شبه این است که دُم دارد؟ خیر؛ وجه شبه، شجاعت است. به وجه شبه، نیاز است. حضرت علیه السلام می‌فرمایند: مرگ با انسان‌ها، مثل مخط است. در مقتل خوارزمی دارد: «کمخطّ القلاده علی جید الفتاة»6. در چه وجه و در چه حیثیتی امام علیه‌السلام مرگ را برای ما بنی­آدم، تشبیه فرموده‌اند نسبت به گردن بندی که برای خانم است؟ وجه شبه چیست؟ برخی گفته‌اند که شاید منظور زینت است. یعنی مرگ برای بنی­آدم یک نوع زینت است. همان‌طوری که وجه روشنِ گردن­بند، تزیین فتات به قلاده است، پس موت هم زینت است. زینتی است که اگر شهادت باشد. رفتنی به ‌سوی لقاء اللّه باشد، با خون. عده‌ای این‌طور گفته‌اند. این وجه خیلی قوی به ذهن نمی‌آید. اگر شما از آن دفاعی دارید، بفرمایید. من می‌خواهم عرض کنم که این وجه خیلی قوی نیست. اگر بگوییم: «خطّ الموت مخطّ القلاده علی جید الفتاة» یعنی «الموت لبنی آدم زینة کما أنّ القلادة زینة»، این وجه خیلی به ذهن قوی نمی‌آید. چرا؟؛ به‌خاطر این‌که الآن کلام حضرت علیه السلام و سیاق خطبه­ی حضرت علیه السلام، خیلی تناسبی با زینت ندارد. اگر هم داشته باشد، بعض انواع موت است. اگر بعض انواع موت، زینت است، حضرت علیه السلام نمی فرمودند: «خطّ الموت علی ولد آدم». ولد آدم که همه یک جور نیستند.ب: تشبیه دانه‌های گردن­بند به مرگ نوبت به نوبت

وجوه دیگری هم هست. اگر دفاعی برای هر یک از این‌ها دارید، برای بنده هم بفرمایید. یا حتی در تأیید عرض بنده در رد وجوه بفرمایید. وجه دیگر این است: همان‌طور که گردن­بند از دانه‌هایی تشکیل می‌شود؛ در سلک آن ردیف قرار می‌گیرد، بنی­آدم هم همین‌طور هستند. مثل کاروانی که وقتی به مقصد می‌رسد، شترها ردیف هستند. هر کدام که نوبتش می‌رسد، وارد کاروان­سرا می‌شود و به مقصد می‌رسد، انسان‌ها و ولد آدم که در این­جا زندگی می‌کنند، مثل دانه‌های گردن­بند، پشت سر هم، مرگ آن‌ها را در می‌یابد. شعر معروفی هم هست:

«يَا مَنْ بِدُنْيَا اِشْتَغَلْ *** قَدْ غَرَّهُ طُولُ اَلْأَمَلِ

اَلْمَوْتُ يَأْتِي بَغْتَةً *** وَ اَلْقَبْرُ صُنْدُوقُ اَلْعَمَلِ»7. حالش حالی است که دارند، می‌آیند و دفعتا به مقصد می‌رسند. پس همین‌طوری که این دانه‌ها، گردن­بند را تشکیل می‌دهند، انسان‌ها هم برای وصول به مرگ در صف هستند: «مخط القلاده علی جید الفتاة». این هم یک وجهی است که این هم دور است و ضعیف است. بعید است که منظور حضرت علیه السلام این باشد که موت برای بنی­آدم به‌صورت ردیف و نوبت مقدر شده است. ولی خُب، وجهی است.

ج: ملازمت مرگ با انسان مانند ملازمه­ی گردن‌بند با او

وجه سومی هم هست که آن ظاهر است. احتمالی قوی هست و انسان به اطمینان می‌رسد که مقصود حضرت علیه السلام این باشد و آن حالت لزوم است. ببینید دست­بند ممکن است، شُل باشد و تکان بخورد و از دست بیافتد. هم­چنین ممکن است که سوار انسان از پای او بیرون بیاید. اما گردن­بند چون از سر می‌آید، هر کجا برود، گم شدنی نیست. البته پاره شود، حرف دیگری است. مادامی که هست، گم نمی‌شود. ملازم شخص است. وقتی به این صورت است، شبیه «وَ كُلَّ إِنسانٍ أَلْزَمْناهُ طائِرَهُ في‏ عُنُقِه»‏8 است. این طائر او و چیزی که مربوط به او است، الزمناه. همراهش است و جدا شدنی نیست. «فی عنقه». چیزی که بخواهیم گم نشود و ملازم با شخص باشد و از او جدا نشود را، در گردن می‌اندازند. الآن هم وقتی بخواهید چیزی محفوظ بماند، آن را به گردن می‌اندازید. احفظ است از این‌که گم شود. این وجه شبه، خیلی خوب است: «مخط القلاده علی جید الفتاة». همان‌طور که گردن­بند بر گردنش است و هر کجا برود با او هست، خط الموت علی ولد آدم مثل هذه. یعنی بنی­آدم هم به این صورت هستند. می‌روند و مرگ همراه آن‌ها است. مرگ برای آن‌ها، جدا شدنی نیست. ملازم با آن‌ها است و دائماً همه به‌سوی مرگ می‌روند و مرگ به معنایی ملازم با آن‌ها است. بلکه در نهج‌البلاغه تعبیر عجیبی دارد:«فَكَأَنَّكُمْ بِالسَّاعَةِ تَحْدُوكُمْ حَدْوَ الزَّاجِرِ بِشَوْلِه»‏9. آن دیگر تعبیر خیلی عجیبی است. بحثش به جای خودش. علی أیّ حال، این احتمال سوم به نظر اظهر می‌آید. حضرت علیه السلام می‌فرمایند: «كُلُّ نَفْسٍ ذائِقَةُ الْمَوْت»‏10. «خط الموت علی ولد آدم مخط القلاده علی جید الفتاة». همان‌طوری که این قلاده از فتات جدا شدنی نیست، مرگ هم از انسان‌ها جدا شدنی نیست. مفارقت ندارد. خُب، حالا که به این صورت است، دنبالش می‌فرمایند:اخبار امام علیه‌السلام از شهادت وجود شریف خودشان

«وَ مَا أَوْلَهَنِي إِلَى أَسْلَافِي اشْتِيَاقَ يَعْقُوبَ إِلَى يُوسُفَ»؛ تعبیری که امام علیه‌السلام برای مرگ دارند، این است که می‌فرمایند مرگ که برای همه ولد آدم هست، اما من، برای مرگ سراپا اشتیاق هستم. شاید در نسخه­ی مقتل خوارزمی دارد: «و ما أولعني»11. هر دوی آن‌ها معنا دارد و صحیح است. «ولع» و «وله» هر دو در این­جا مناسبت دارد. «ما اولهنی الی اسلافی اشتیاق یعقوب الی یوسف».از این­جا بحث ما است که مطرح فرمودند از آن بحث کنیم. من این‌ها را مختصر گفتم تا به بحث خودمان برسیم. بعد حضرت علیه السلام فرمودند:

«وَ خُيِّرَ لِي»؛ «خِیر لی»؛ اختیار شده برای من، یا «خُیِّر لی»؛ مخیر شده است. «خِیره» تعبیری زیبا است. «خیره»، اختیار شدن است، اما اختیاری است که منشأ خیر دارد. «مَصْرَعٌ أَنَا لَاقِيهِ»؛ مصرع آن جای افتادن است. برای من مصرعی هست که من باید به آن­جا برسم. «كَأَنِّي بِأَوْصَالِي تَتَقَطَّعُهَا عَسَلَانُ الْفَلَوَاتِ بَيْنَ النَّوَاوِيسِ وَ كَرْبَلَاءَ»؛ همان­جا حضرت علیه السلام می‌فرمایند: گویا من دارم می‌بینم «باوصالی» ... . اوصال، تمام مفاصل بدن مبارک امام علیه السلام است. در مکه که برای حرکت شروع کردند، دارند خبر می‌دهند که خود من دارم می‌بینم که تک‌تک این مفاصل من چه می‌شود!

به مناسبت این خطبه، هر چیزی که به ذهنم آمده را خدمت شما مطرح می‌کنم، تا این‌ها دست به دست هم بدهد تا بحث اصلی را عرض کنم. کتاب دلائل الامامه، کتابی معروف است که برای طبری است. البته طبری کبیر نه، طبری معاصر شیخ الطائفه منظور است. محمد بن جریر طبری صغیر، در چاپی که من دارم ایشان در صفحه­ی هفتاد و چهار، روایتی را نقل می‌کند و سند را تا ابراهیم بن سعید می‌آورد:

«قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ: حَدَّثَنَا أَبُو مُحَمَّدٍ عَبْدُ اللَّهِ بْنُ مُحَمَّدٍ الْبَلَوِيُّ، قَالَ: حَدَّثَنَا عُمَارَةُ بْنُ زَيْدٍ، قَالَ: حَدَّثَنَا إِبْرَاهِيمُ بْنُ سَعْدٍ قَالَ: أَخْبَرَنِي أَنَّهُ كَانَ مَعَ زُهَيْرِ بْنِ الْقَيْنِ حِينَ صَحِبَ الْحُسَيْنَ (عَلَيْهِ السَّلَامُ)، فَقَالَ لَهُ: يَا زُهَيْرُ، اعْلَمْ أَنَّ هَاهُنَا مَشْهَدِي، وَ يَحْمِلُ هَذَا مِنْ جَسَدِي- يَعْنِي رَأْسَهُ- زَحْرُ بْنُ قَيْسٍ، فَيَدْخُلُ بِهِ عَلَى يَزِيدَ يَرْجُو نَوَالَهُ‌، فَلَا يُعْطِيهِ شَيْئاً»12.«… فَقَالَ لَهُ: يَا زُهَيْرُ»؛ می‌گوید امام علیه السلام به زهیر فرمودند - ببینید حال حضرت علیه السلام به چه صورت است! - در مکه فرمودند: «كَأَنِّي بِأَوْصَالِي تَتَقَطَّعُهَا»- در این­جا هم به زهیر ریز جریانات را خبر می‌دهند. «اعْلَمْ أَنَّ هَاهُنَا مَشْهَدِي، وَ يَحْمِلُ هَذَا مِنْ جَسَدِي- يَعْنِي رَأْسَهُ- زَحْرُ بْنُ قَيْسٍ، فَيَدْخُلُ بِهِ عَلَى يَزِيدَ يَرْجُو نَوَالَهُ‌، فَلَا يُعْطِيهِ شَيْئاً»؛ حضرت علیه السلام ریز جریانات را از قبل خبر دارند. چه کسی می‌آید و چه کار می‌کند. «کأنّی باوصالی». به تعبیر امروز، هر کدام از آن گلبول­ها و سلول‌های خونِ منِ حسین علیه السلام که روی خاک کربلا می‌ریزد، اگر بخواهم، می‌گویم که کجا می‌ریزد و می‌گویم مآلش چیست. علم حجت خدا به این صورت است. این برای علم امام علیه‌السلام است. خُب، این علم امام به چه صورت است که امام این‌ها را می‌دانند، آیا با این‌که می‌دانند، می‌توانند این مسافرت را بروند؟ نمی‌توانند، بروند؟ مسائلی است که مطرح کردید تا بحث کنیم.

فتوای بن­باز و مساله­ی علم امام علیه السلام

ببینید مسأله­ی علم امام علیه السلام، یکی از مهم‌ترین مسائل اعتقادی است. از مسائلی است که پیرامون آن افکار و آرای عجیب و غریبی هست. الآن یادم نمی‌آید که در کدام کتاب بود، ولی قطعاً خود بنده دیده­ام؛ فتوایی برای مفتی معروف عربستان: بن­باز، بود که می‌گوید هر کسی قائل باشد که امام علم غیب دارد، کافر است13. این را خود بنده دیده­ام. الآن یادم نیست که در کدام کتاب بود.جهت روایی اثبات علم امام علیه السلام در منابع شیعه و سنی

خُب، ببینید این یک نظر است. کسی بگوید امام علیه السلام، علم غیب دارد، کافر است و به کفر او فتوا می‌دهد! خُب، آیا این بحث نباید از نظر علمی باز شود؟ چرا، حتماً نیاز است که باز شود. اما چطور طی مسیر کنیم و چطور جلو برویم که این بحث به بهترین وجه خودش را نشان دهد. گمان من این است که باید دو جهت را از هم تفکیک کنیم. این تفکیک، خیلی مهم است. یک تفکیک این است که صادقانه و بی‌طرف وارد شویم و به منابع مراجعه کنیم. به منابع شیعه و سنی؛ ببینیم که خودمان به اطمینان می‌رسیم که قضیه­ی شهادت حضرت سیدالشهدا علیه السلام کالشمس بود؛ خبرش و اخبار قبل از وقوع آن در میان مسلمین. به این اطمینان می‌رسیم یا خیر؟ این یک حرفی است. حالا بعد بررسی کنیم که اگر امام علیه السلام می‌دانند، چطور می‌شود. تحلیل واقعه به چه صورت است. کسی است می‌گوید ما اصلاً قبول نداریم که امام علیه السلام می‌داند. خُب، مرحله­ی اول قبول نداشتن، تفحص و تحقیق می‌خواهد. بگردیم.

من برخی از نکات کلیدی را برای تفحص عرض می‌کنم. ده‌ها کتاب از علمای اهل‌سنت، پیرامون دلائل النبوه نوشته شده است. یعنی در معجزات پیامبر خدا صلّی ‌اللّه ‌علیه ‌و آله. چه کتبی که مستقیماً به نام دلائل نوشته شده است و چه کتبی که یکی از فصول آن دلائل النبوة است. مثلاً کتب تاریخ. الآن کتاب‌های معروفِ تاریخ، یکی البدایة و النهایة است که برای ابن کثیر است. شما وقتی در سیره­ی حضرت صلّی اللّه علیه و آله وارد می‌شوید، بابی به نام دلائل النبوة را می‌آورد. یعنی چیزهایی که از حضرت صلّی اللّه علیه و آله صادر شده و کاشف روشن برای نبوت حضرت صلّی اللّه علیه و آله است. گمان نمی‌کنم یک کتابی پیدا کنید، یک فصلی از کتب میان تمام مسلمین پیدا کنید که دلائل النبوه­ی حضرت صلّی اللّه علیه و آله را بگوید، اما اخبار پیامبر خدا صلّی اللّه علیه و آله به شهادت سبط خود: حضرت سیدالشهدا علیه السلام در آن نباشد. یعنی در مقام این هستند که پیامبر خدا صلّی اللّه علیه و آله خبر داده­اند. در این­جا دیگر فرقی میان شیعه و سنی نیست. وقتی به تمام کتب مراجعه می‌کنید، می‌بینید روایاتی را می‌آورند که به‌طور واضح حضرت صلّی اللّه علیه و آله از این مطلب خبر داده­اند. به صورت مکرر!

حتی دیروز دیدم که ابن عباس که شنیده بود - مطلب را می‌دانست - وقتی که آمد تا جلوی حضرت امام حسین علیه السلام را بگیرد که از مکه نروند، وقتی دید که حضرت علیه السلام مصرّ و مصمم هستند، از قلبش ندا در آمد: واحسیناه. یعنی دیگر همانی که می‌دانستیم، دارد می‌شود. از دل ابن عباس «واحسیناه» بیرون آمد. برای آن‌ها مبهم نبود. حتی این را هم دیروز دیدم. می‌گوید در مکه کسی گفت که یابن رسول اللّه این‌طور شنیده شده است که اگر شما بروید، آخر عمر شما شهادت است، خُب، به آن­جا نروید. یعنی گویا به حضرت علیه السلام خبر می‌داد که برای شما خطر دارد. حضرت علیه السلام خیلی زیبا جواب دادند! فرمودند:

چطور مطلبی که این­قدر معروف است و حتی تو هم شنیده‌ای که برای حسین شهادت مقدر است، خود من نمی‌دانم؟! آنچه که تو می‌دانی من نمی‌دانم؟! أنا لا أعلمه و لا أعرفه؟! من به این چیزی که تو شنیده­ای، اولی هستم. چون تو از ما اهل­بیت بیرون هستی. لذا من اولی هستم که این را بدانم. پس این یک قدم است. ما مراجعه کنیم و جمع‌آوری کنیم؛ به‌طوری که برای ما واضح شود که این اخبار به شهادت در آن زمان، معروف بود و چیز مبهمی نبود. این یک کار تحقیقی است.

جهت تحلیلی علم امام علیه‌السلام

از طرف دیگر اگر این طور هست، وجه علمی آن و بیان علمی آن، چه می‌شود؟ چطور می‌شود که امام علیه السلام به سفری که می‌دانند در آن شهادت هست، اقدام می‌کنند؟

ما باید در بحث‌های طلبگی بگردیم، روایات، آیات و چیزهایی که حالت کلیدی دارد را، پیدا کنیم تا برای فهم مسائل دیگر و مبهمات دیگر، کلید باشد. از سال‌ها قبل به ذهن من طلبه این­طور آمده است که یک روایت هست که کلید این بحث است؛ مکرر هم گفته‌ام. هر وقت که این مباحث پیش می‌آید، اگر به این روایت فکر کنید، می‌بینید مفتاح است. کلیدی است که ذهن شروع می‌کند به جلو رفتن به سوی حل مسأله و به آن نزدیک می‌شود. آن روایت هم در کتاب «اصول کافی» آمده است، هم در کتاب «بصائر الدرجات». مضمونش هم که متعدد آمده است.

«ارواح خمسه» در روایت مفضل، کلیدی برای تحلیل علم امام علیه السلام

در کتاب بصائر الدرجات از محمد ابن الحسن الصفار، که از اصول روائیه است. در چاپ موجود در نرم‌افزار هم هست، در صفحه­ی چهارصد و پنجاه و چهار، روایت سیزدهم؛ ببینید ایشان سند را ذکر می‌کند و می‌فرماید:

«عَنِ الْمُفَضَّلِ بْنِ عُمَرَ قَالَ: قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام سَأَلْتُهُ عَنْ عِلْمِ الْإِمَامِ بِمَا فِي أَقْطَارِ الْأَرْضِ وَ هُوَ فِي بَيْتِهِ مُرْخًى عَلَيْهِ سِتْرُهُ فَقَالَ يَا مُفَضَّلُ إِنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى جَعَلَ لِلنَّبِيِّ صلّی اللّه علیه و آله خَمْسَةَ أَرْوَاحٍ رُوحَ الْحَيَاةِ فَبِهِ دَبَّ وَ دَرَجَ وَ رُوحَ الْقُوَّةِ فَبِهِ نَهَضَ وَ جَاهَدَ وَ رُوحَ الشَّهْوَةِ فَبِهِ أَكَلَ وَ شَرِبَ وَ أَتَى النِّسَاءَ مِنَ الْحَلَالِ وَ رُوحَ الْإِيمَانِ فَبِهِ أَمَرَ وَ عَدَلَ وَ رُوحَ الْقُدُسِ فَبِهِ حَمَلَ النُّبُوَّةَ فَإِذَا قُبِضَ النَّبِيُّ صلّی اللّه علیه و آله انْتَقَلَ رُوحُ الْقُدُسِ فَصَارَ فِي الْإِمَامِ وَ رُوحُ الْقُدُسِ لَا يَنَامُ وَ لَا يَغْفُلُ وَ لَا يَلْهُو وَ لَا يَسْهُو وَ الْأَرْبَعَةُ الْأَرْوَاحُ تَنَامُ وَ تَلْهُو وَ تَغْفُلُ وَ تَسْهُوَ وَ رُوحُ الْقُدُسِ ثَابِتٌ يَرَى بِهِ مَا فِي شَرْقِ الْأَرْضِ وَ غَرْبِهَا وَ بَرِّهَا وَ بَحْرِهَا قُلْتُ جُعِلْتُ فِدَاكَ يَتَنَاوَلُ الْإِمَامُ مَا بِبَغْدَادَ بِيَدِهِ قَالَ نَعَمْ وَ مَا دُونَ الْعَرْشِ»14. «عَنِ الْمُفَضَّلِ بْنِ عُمَرَ قَالَ قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام سَأَلْتُهُ عَنْ عِلْمِ الْإِمَامِ بِمَا فِي أَقْطَارِ الْأَرْضِ وَ هُوَ فِي بَيْتِهِ مُرْخًى عَلَيْهِ سِتْرُهُ»؛ سوالی زیبا است که مربوط به بحث ما است. جوابی که امام علیه السلام می‌دهند [کلیدی است]. جواب‌ها خیلی است، بعضی‌ جواب‌ها حالت کلیدی دارد و آن کلیدش مهم است. می‌گوید: یابن رسول ‌اللّه! امام عالم به «بِمَا فِي أَقْطَارِ الْأَرْضِ» هستند؛ همه چیز را روی کره­ی زمین می‌داند، بلکه بالاتر از آن، بلکه برویم جلوتر. حالا او این‌طور سوال می‌کند. ولی مهم این است «هُوَ فِي بَيْتِهِ مُرْخًى عَلَيْهِ سِتْرُهُ»؛ در خانه‌ی خودشان هستند، در اتاق­شان هستند، دیوار هست، در هست، پرده هست. «مُرْخًى عَلَيْهِ سِتْرُهُ»؛ ستر بر او حاجب شده و انداخته شده و برای او ساتر است، چطور از همه­ی آن‌ها خبر دارند؟

«فَقَالَ يَا مُفَضَّلُ إِنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى جَعَلَ لِلنَّبِيِّ صلّی اللّه علیه و آله خَمْسَةَ أَرْوَاحٍ»؛ این کلمه­ی «ارواح»، همان کلیدی است که می‌خواهم عرض کنم. ما می‌گوییم هرکسی چند روح دارد؟ یک روح دارد. وقتی هم رفت، می‌میرد. این‌جا هم وقتی سوال می‌کند که آقا چطور است با این‌که امام در خانه‌ی خودشان هستند، ولی خبر از همه جا دارند؟ در خانه‌ی خودشان هستند و خواب هستند، زیر یک حصار و رواندازی خواب هستند، هرکس بیاید می‌گویند امام خواب هستند، حرف نزنید که حضرت علیه السلام بیدار می‌شوند، اما می‌گویید که از همه جا خبر دارند؟! پس چطور می‌شود با این‌که خواب هستند، خبر هم داشته باشند؟! خُب، یک روح است، خواب که رفت، خواب است؟!

آن کلید این است: حضرت علیه السلام می‌فرماید: «للنبی صلّی اللّه علیه و آله خَمْسَةَ أَرْوَاحٍ»؛ پنج روح است. شما اگر بتوانید این ارواح را درک کنید که چطور می‌تواند در یک وجود، چند روح باشد، اگر شروع کنید این را درک کنید، کم‌کم می‌توانید پی ببرید به حال امام و مراحل بعدی را به‌صورت حلّی و فنی جلو بروید و بفهمید. «خَمْسَةَ أَرْوَاحٍ».

خُب، این پنج روح، هیچ ربطی به ما ندارد؟ ما همه یک روح داریم؟ حضرت علیه السلام می‌فرمایند: خیر؛ مثالش در خود شما هم هست. می‌توانید این‌ها را بفهمید اما امام یک چیزی دارد که آن دیگر در شما نیست، ولی مثلی از آن در شما هست. کلید فهمش را شما دارید. می‌فرمایند: یا مفضل، خدای متعال در پیامبر خودش صلّی اللّه علیه و آله «خَمْسَةَ أَرْوَاحٍ» قرار داده است. آن‌ها چیست؟ «رُوحَ الْحَيَاةِ فَبِهِ دَبَّ وَ دَرَجَ وَ رُوحَ الْقُوَّةِ فَبِهِ نَهَضَ وَ جَاهَدَ وَ رُوحَ الشَّهْوَةِ، رُوحَ الْإِيمَانِ، رُوحَ الْقُدُسِ».

ببینید در روایات متعددی که در همین کتاب هست، چون خود سائل می‌گوید: «مُرْخًى عَلَيْهِ سِتْرُهُ»، من آن را به‌عنوان محور بحث و کلید آوردم، ولی در همین کتاب، چند مورد دیگر هست که صفحه‌اش را عرض می‌کنم، بعداً مراجعه کنید. این باب پانزدهم است، باب سیزدهم هم هست؛ روایاتی که مفصلاً این پنج روح را توضیح داده‌اند. مثلاً حضرت علیه السلام فرمودند:

«عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ علیهما السلام قَالَ: فِي الْأَنْبِيَاءِ وَ الْأَوْصِيَاءِ خَمْسَةُ أَرْوَاحٍ رُوحُ الْبَدَنِ وَ رُوحُ الْقُدُسِ وَ رُوحُ الْقُوَّةِ وَ رُوحُ الشَّهْوَةِ وَ رُوحُ الْإِيمَانِ وَ فِي الْمُؤْمِنِينَ أَرْبَعَةُ أَرْوَاحٍ أَفْقَدُهَا رُوحُ الْقُدُسِ وَ رُوحُ الْبَدَنِ وَ رُوحُ الشَّهْوَةِ وَ رُوحُ الْإِيمَانِ وَ فِي الْكُفَّارِ ثَلَاثَةُ أَرْوَاحٍ رُوحُ الْبَدَنِ وَ رُوحُ الْقُوَّةِ وَ رُوحُ الشَّهْوَةِ ثُمَّ قَالَ رُوحُ الْإِيمَانِ يُلَازِمُ الْجَسَدَ مَا لَمْ يَعْمَلْ بِكَبِيرَةٍ فَإِذَا عَمِلَ بِكَبِيرَةٍ فَارَقَهُ الرُّوحُ وَ رُوحُ الْقُدُسِ مَنْ سَكَنَ فِيهِ فَإِنَّهُ لَا يَعْمَلُ بِكَبِيرَةٍ أَبَداً»15.«… وَ فِي الْكُفَّارِ ثَلَاثَة»؛ توضیح این‌که این پنج روحی که در انبیاء و اوصیاء هست، چهار مورد از این پنج روح، در مومنین هست و سه تا از آن چهار روح در کفار هم هست. خُب، اگر در کفار سه روح است، اگر در آن سه روح خوب تأمل بکنیم، فی‌الجمله می‌توانیم کلیدی پیدا کنیم برای این‌که اگر در انبیاء پنج روح هست، سنخ آن تعدد چیست. آن تعدد روح ‌چه­کار می‌کند؟ با این‌که ما می‌گوییم هرکسی یک روح بیشتر ندارد، ولی امام علیه السلام می‌فرمایند: در هر کافری هم سه روح است. این چطور می‌شود؟ مقصود من روشن است؟

کلید این است که وقتی روح - از آن یک روحی که ما می‌گوییم - متعدد شد، شروع می‌شود که ما درک کنیم در یک وجودی پنج روح است، در یک وجودی چهار روح است، در یک وجودی سه روح است. حضرت علیه السلام دنبال آن روایت فرمودند: «رُوحُ الْإِيمَانِ يُلَازِمُ الْجَسَد»؛ شما توضیحش را بهتر از من می‌دانید، در همان سه روح هم امروزه جدا بودن این سه روح مفصل‌تر واضح شده است؛ می‌تواند یک روح برود و یک روح دیگر باشد. ولی این‌که حضرت علیه السلام در این­جا - روایت سوم در باب قبلی - فرمودند: «رُوحُ الْإِيمَانِ يُلَازِمُ الْجَسَد»، به این معنا است که مؤمن روح‌الایمان دارد و همیشه هم همراه جسدش است ولی «مَا لَمْ يَعْمَلْ بِكَبِيرَة»؛ تا مادامی که گناه [کبیره] از مؤمن سر نزده است، روح‌الایمان همراهش است. «فَإِذَا عَمِلَ بِكَبِيرَةٍ فَارَقَهُ الرُّوح‏»؛ روح الایمان می‌رود.

«وَ رُوحُ الْقُدُسِ مَنْ سَكَنَ فِيهِ فَإِنَّهُ لَا يَعْمَلُ بِكَبِيرَةٍ أَبَدا»؛ تفاوت مؤمن و معصوم علیه السلام این است؛‌ مؤمن روح‌الایمان دارد و همراهش هم هست، ولی اگر کبیره انجام داد، می‌رود، تا توبه کند و برگردد، ولی کسی که صاحب روح‌القدس است، «لَا يَعْمَلُ بِكَبِيرَةٍ»؛ اصلاً از او سر نمی‌زند تا از او مفارقت کند.

«عن المنخل عن جابر عن أبي جعفر علیه السلام قال: سألته عن علم العالم فقال يا جابر إن في الأنبياء و الأوصياء خمسة أرواح روح القدس و روح الإيمان و روح الحياة و روح القوة و روح الشهوة فبروح القدس يا جابر علمنا ما تحت العرش إلى ما تحت الثرى ثم قال يا جابر إن هذه الأرواح يصيبه الحدثان إلا أن روح القدس لا يلهو و لا يلعب»16.حضرت علیه السلام در روایت چهارم تعبیری فرمودند: «يَا جَابِرُ إِنَّ هَذِهِ الْأَرْوَاحَ يُصِيبُهُ الْحَدَثَان‏»؛ یعنی این چهار روح، می‌تواند مفارقت کند؛ می‌تواند به او صدمه بخورد؛ حدثان، آفات است، آسیب‌ها است، «إِلَّا أَنَّ رُوحَ الْقُدُسِ لَا يَلْهُو وَ لَا يَلْعَبُ»؛ آن روحی که حدثان به آن وارد نمی‌شود، روح‌القدس است.

در روایت پنجم حضرت علیه السلام فرمودند:

«خَمْسَةَ أَرْوَاحٍ رُوحَ الْقُدُسِ وَ رُوحَ الْإِيمَانِ وَ رُوحَ الْقُوَّةِ وَ رُوحَ الشَّهْوَةِ وَ رُوحَ الْبَدَنِ وَ بَيَّنَ ذَلِكَ فِي كِتَابِهِ حَيْثُ قَالَ "تِلْكَ الرُّسُلُ فَضَّلْنا بَعْضَهُمْ عَلى‏ بَعْضٍ مِنْهُمْ مَنْ كَلَّمَ اللَّهُ وَ رَفَعَ بَعْضَهُمْ دَرَجاتٍ وَ آتَيْنا عِيسَى ابْنَ مَرْيَمَ الْبَيِّناتِ وَ أَيَّدْناهُ بِرُوحِ الْقُدُسِ" ثُمَّ قَالَ فِي جَمِيعِهِمْ وَ أَيَّدَهُمْ بِرُوحٍ مِنْهُ فَبِرُوحِ الْقُدُسِ بُعِثُوا أَنْبِيَاءَ مُرْسَلِينَ وَ غَيْرَ مُرْسَلِينَ وَ بِرُوحِ الْقُدُسِ عَلِمُوا جَمِيعَ الْأَشْيَاء»17.حضرت علیه السلام فرمودند که روح‌القدس نسبت به انبیاء علیهم السلام این کار را انجام می‌دهد.


در همین باب بعدی هم حضرت علیه السلام در روایت دوازدهم فرمودند: «فَرُوحُ الْقُدُسِ لَا يَلْهُو وَ لَا يَتَغَيَّرُ وَ لَا يَلْعَبُ وَ بِرُوحِ الْقُدُسِ عَلِمُوا يَا جَابِرُ مَا دُونَ الْعَرْشِ إِلَى مَا تَحْتَ الثَّرَى»18.

تحلیل علم امام در نظام ارواح خمسه و عوالم خمسه

حالا برگردیم به روایتی که عرض کردم. حضرت علیه السلام می‌فرمایند: «فَإِذَا قُبِضَ النَّبِيُّ صلّی ‌اللّه ‌علیه ‌و آله»؛ تعبیر این روایت در این‌جا به این صورت است: «انْتَقَلَ رُوحُ الْقُدُسِ فَصَارَ فِي الْإِمَامِ وَ رُوحُ الْقُدُسِ»؛ کلمه­ی «انتقال» یک بحثی دارد که بعداً ان شاء اللّه اگر زنده بودیم و مناسبتی پیدا شد، عرض می‌کنیم؛ خصوصیاتی که برای روح‌القدس است مناسب خودش است؛ مقصود این است که روح، در امام حیّ و وصیّ حضرت ظهور می‌کند، با شواهد روایاتی که عرض می‌کنم.

حضرت علیه السلام فرمودند: «وَ رُوحُ الْقُدُسِ لَا يَنَامُ»؛ آن روحی که امام علیه السلام دارند، خواب نمی‌رود «وَ لَا يَغْفُلُ»؛ نمی‌تواند غفلت بکند «وَ لَا يَلْهُو»؛ لهو سراغ او نمی‌آید، «وَ لَا يَسْهُو»؛ سهو سراغ او نمی‌آید، اما «وَ الْأَرْبَعَةُ الْأَرْوَاحُ تَنَامُ وَ تَلْهُو وَ تَغْفُلُ وَ تَسْهُو وَ رُوحُ الْقُدُسِ ثَابِتٌ»؛ کلمه­ی «ثابت» در این روایت بسیار مهم است. «وَ رُوحُ الْقُدُسِ ثَابِتٌ يَرَى بِهِ مَا فِي شَرْقِ الْأَرْضِ وَ غَرْبِهَا وَ بَرِّهَا وَ بَحْرِهَا قُلْتُ جُعِلْتُ فِدَاكَ يَتَنَاوَلُ الْإِمَامُ مَا بِبَغْدَادَ بِيَدِهِ قَالَ نَعَمْ وَ مَا دُونَ الْعَرْش»؛ یعنی این برای امام علیه السلام، که مؤید به روح‌القدس است، ممکن است و کاری ندارد.

آن چیزی که مقصود بنده از این روایات بود، این بود که امام علیه السلام یک کلید به دست ما داده‌اند، کلید چیست؟ کلید این است که فرمودند: چرا انبیاء و اوصیاء از همه جا خبر دارند و حال این‌که در خانه هستند و «مُرْخًى عَلَيْهِ سِتْرُهُ»؟ و حال آن که خوابند؟ فرمودند: چون پنج روح دارند. کفار سه روح دارند، مؤمنین چهار روح و انبیاء پنج روح. این روح پنجم خیلی مهم است، شوخی نیست. ولی نکته‌ این است که این پنج روح، پنج عالم در وجود امام تشکیل داده‌اند؛ کما این­که سه روح، سه عالم در وجود کافر تشکیل می‌دهند، کما این­که چهار روح در وجود مومن، چهار عالم تشکیل می‌دهند.

تمثیل تشنگی در عالم بدن و صوم در عالم ایمان

مثال ساده‌اش را عرض کنم؛ الان مؤمن روح‌الایمان دارد و مثل سایرین روح‌القوه، روح‌البدن و روح‌الشهوة هم دارد، خُب، ماه مبارک رمضان می‌آید، می‌بینید در شدت گرمای تابستان، مؤمن روح‌البدن را دارد، بدنش غذا می‌خواهد، حرکت می‌کند، همه‌ی چیزهایی که برای سایرین هست برای بدن او هم هست؛ وقتی آب می‌بیند، گویا روح بدنش پرواز می‌کند که این آب را بردارد و بخورد! به او می‌گویند: مگر بدن نداری؟! می‌گوید: دارم. مگر این بدن تو، خون و سلول‌های تو، نیاز به آب ندارد؟ می‌گوید دارد، مگر تشنه نیستی؟ می‌گوید چرا تشنه هستم. خُب، بخور! این آب است! می‌گوید من روزه هستم. الان در وجود او، دو عالم در کنار هم دارند زندگی‌ می‌کنند. یک عالم بدنی است که سراپا روحی است که مدبّر بدن است و او را تشنه کرده است؛ زنده‌ای است، ولی زنده‌ی سراپا تشنگی است. ولی یک روح دیگر در وجود او هست؛ یک روح دیگر در وجود او هست که روح‌الایمان است. روح‌الایمان می‌گوید من روزه‌ام.

بین این دو عالم، کسی که خبر از روح‌الایمان ندارد، برایش قابل تصور نیست. می‌گوید مگر ممکن است کسی سراپا تشنگی باشد، لیوان آب هم جلویش باشد، بتواند بدون هیچ مانعی این آب را بخورد اما اختیاراً نخورد؟! کسی که از روح‌الایمان خبر ندارد، برایش قابل تصور نیست. ولی مؤمنی که در وجود خودش روح‌الایمان را می‌یابد، می‌گوید: خیر، در وجود من دو شأن موجود است؛ هم تشنه‌ام و هم نمی‌خورم. احکام هرکدام جای خودش است. نه این‌که من تشنه نیستم، تشنه هستم، از یک حیثی و نمی‌خورم از یک حیث دیگر.

این مثالی بود؛ ان شاء اللّه اگر زنده بودیم، دنباله‌ی خطبه‌ی حضرت علیه السلام و شواهدی که در جاهای دیگر دارد را، می‌خوانیم. برای این‌که هر دو جهت را با هم جلو برویم؛ یکی این‌که از شواهد متعدد مطمئن شویم که امام علیه السلام نه تنها خودشان، بلکه سایرین هم قضیه‌ی شهادت­شان معروف بود و دوم این‌که علم امام علیه السلام هیچ منافاتی با آن اقدامات حضرت علیه السلام و افاعیلی که از حضرت علیه السلام در مسیر کربلا سر زده، نداشته است.

ان شاء اللّه زنده بودیم، برای فردا شب عرض می‌کنیم. ان شاء اللّه خدای متعال همه‌ی ما را مشمول عنایت حضرت سید‌الشهداء سلام اللّه علیه قرار بدهد ان شاء اللّه!

الحمدللّه ربّ العالمین و صلّی اللّه علی محمد و آله طیبین الطاهرین.

پایان.

کلیدواژگان:

علم امام علیه السلام، روح القدس، روح بدن، روح ایمان، روح شهوت، روح قوت، اخبار امام حسین علیه السلام از شهادت، خط الموت علی ولد آدم، وجه تشبیه مرگ به گردن­بند، مفارقت ایمان از بدن، امام حسین علیه السلام، ابن­عباس.

1. سید بن طاووس، اللهوف على قتلى الطفوف، ص 60.

2. ابوطالب یحیی بن الحسین الهارونی، تیسیر المطالب فی أمالی أبی طالب، ج 1، ص 345 – 346.

3. خوارزمی، مقتل الحسین علیه السلام، ج 2، ص 8.

4. علی بن عیسی اربلی، کشف الغمة فی معرفة الأئمة، ج 2، ص 30.

5. علامه­ی مجلسی، بحار الأنوار (پاپ دار إحیاء التراث العربی)، ج 44، ص 366 – 367.

6. خوارزمی، مقتل الحسین علیه السلام، ج 2، ص 8.

7. حسين بن معين الدين‏ ميبدى، دیوان الامام علی بن أبی طالب علیهما السلام، ص 312.

8. سوره­ی اسراء، آیه­ی ٣٣.

9. نهج البلاغة (بر اساس نسخه­ی صبحي صالح)، ص 221.

10. سوره­ی عنکبوت، ص ۵٧.

11. خوارزمی، مقتل الحسین علیه‌السلام، ج ٢، ص ٨.

12. طبری صغیر، دلائل الإمامة (چاپ مؤسسة البعثة)، ج 1، ص ١٨٢.

13 اللجنة الدائمة للبحوث العلمیة والإفتاء، فتاوی اللجنة الدائمة، المجموعة الأولی، ج 1، ص 141، فتوی رقم (5034).

14. صفار، بصائر الدرجات في فضائل آل محمد صلّى اللّه عليهم، ج ‏1، ص 454.

15. همان، ص ۴۴٨.

16. همان، ص 447.

17. همان، ص 448.

18 همان، ص ۴۵۴.




علم امام؛ جلسه: اول

بسم الله الرحمن الرحيم

منابع خطبه «خط الموت علی ولد آدم»

این کتابی که الآن می‌خواهم خدمت شما بخوانم کتاب لهوف مرحوم سید بن طاووس است. ایشان می‌فرمایند:

وَ رُوِيَ أَنَّهُ ع لَمَّا عَزَمَ عَلَى الْخُرُوجِ إِلَى الْعِرَاقِ قَامَ خَطِيباً فَقَالَ الْحَمْدُ لِلَّهِ‌ ما شاءَ اللَّهُ‌ وَ لا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ‌ وَ صَلَّى اللَّهُ عَلَى رَسُولِهِ خُطَّ الْمَوْتُ‌عَلَى وُلْدِ آدَمَ مَخَطَّ الْقِلَادَةِ عَلَى جِيدِ الْفَتَاةِ وَ مَا أَوْلَهَنِي إِلَى أَسْلَافِي اشْتِيَاقَ يَعْقُوبَ إِلَى يُوسُفَ وَ خُيِّرَ لِي مَصْرَعٌ أَنَا لَاقِيهِ كَأَنِّي بِأَوْصَالِي تَتَقَطَّعُهَا عَسَلَانُ الْفَلَوَاتِ بَيْنَ النَّوَاوِيسِ وَ كَرْبَلَاءَ فَيَمْلَأْنَ مِنِّي أَكْرَاشاً جُوفاً وَ أَجْرِبَةً سُغْباً لَا مَحِيصَ عَنْ يَوْمٍ خُطَّ بِالْقَلَمِ رِضَى اللَّهِ رِضَانَا أَهْلَ الْبَيْتِ نَصْبِرُ عَلَى بَلَائِهِ وَ يُوَفِّينَا أَجْرَ الصَّابِرِينَ لَنْ تَشُذَّ عَنْ رَسُولِ اللَّهِ ص لُحْمَتُهُ وَ هِيَ مَجْمُوعَةٌ لَهُ فِي حَظِيرَةِ الْقُدْسِ تَقَرُّ بِهِمْ عَيْنُهُ وَ يُنْجَزُ بِهِمْ وَعْدُهُ مَنْ كَانَ بَاذِلًا فِينَا مُهْجَتَهُ وَ مُوَطِّناً عَلَى لِقَاءِ اللَّهِ نَفْسَهُ فَلْيَرْحَلْ مَعَنَا فَإِنَّنِي رَاحِلٌ مُصْبِحاً إِنْ شَاءَ اللَّهُ تَعَالَى‌1

در زمان‌های مختلفی برخی از کتاب‌ها این روایت را آورده‌اند. مثلاً این کتاب برای مرحوم سید است که برای قرن هفتم است که می‌فرمایند «روی». دو کتاب برای اواخر قرن چهارم و اوائل قرن پنجم هست؛ ۴٢١-۴٢٢ وفات آن دو مؤلف است. این دو کتاب اسبق کتبی هستند که این خطبه را در آن‌ها دیدم. یکی از آن‌ها کتاب «نثر الدرر فی المحاضرات»، برای أبو سعد منصور بن الحسين الآبي است. یا آوی، یا آوه، آبه، قلعه‌ای است نزدیک ساوه. از قدیم اهل آن جا معروف به تشیع بودند. در کتاب‌های مختلف هم وصف آن‌ها آمده است. منصوربن حسین آبی برای آن محل است و به وزارت هم رسیده وخیلی در فضل معروف است و مورد اهتمام همه است. حتی کتاب نثر الدرر ایشان ظاهراً در مصر چاپ شده است. به‌عنوان کتاب ادبی خیلی خوب و الآن هم در سایت رسمی الشامله که همه کتاب‌ها را دارد، این کتاب نثر الدرر موجود است.

این خطبه در کتاب نثر الدرر ابو سعد آبی موجود است. و الآن در سایت رسمی الشامله هم می‌توانید آن را پیدا کنید. این یک ماخذ است. ماخذ دیگر هم در اواخر قرن چهارم و اوائل قرن پنجم است، کتاب تیسیر المطالب است که برای سید ابوطالب است که از بزرگان زیدیه است. خودش از ذریه حضرت زید است. او با سند نقل می‌کند. ظاهراً آبی مرسل آورده است. اما در کتاب تیسیر برای آن سند ذکر کرده است. همچنین خوارزمی مؤلف معروف در مقتل الحسین همین خطبه را با سند ذکر کرده است. مرحوم سید هم در اینجا به‌صورت مرسل می‌آورد. در کشف الغمه علی بن عیسی اربلی هم آمده است. در کتاب‌های متعددی آمده. در کتاب‌های متأخر مثل بحارالانوار هم آمده است. علی ای حال این خطبه طوری است که معروف است و می‌توانید در جاهای مختلف آن را پیدا کنید.

در اینجا دارد:

«لَمَّا عَزَمَ عَلَى الْخُرُوجِ إِلَى الْعِرَاقِ قَامَ خَطِيباً فَقَالَ الْحَمْدُ لِلَّهِ‌ ما شاءَ اللَّهُ‌ وَ لا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ‌ وَ صَلَّى اللَّهُ عَلَى رَسُولِهِ خُطَّ الْمَوْتُ‌عَلَى وُلْدِ آدَمَ مَخَطَّ الْقِلَادَةِ عَلَى جِيدِ الْفَتَاةِ وَ مَا أَوْلَهَنِي إِلَى أَسْلَافِي اشْتِيَاقَ يَعْقُوبَ إِلَى يُوسُفَ وَ خُيِّرَ لِي مَصْرَعٌ أَنَا لَاقِيهِ كَأَنِّي بِأَوْصَالِي تَتَقَطَّعُهَا عَسَلَانُ الْفَلَوَاتِ بَيْنَ النَّوَاوِيسِ وَ كَرْبَلَاءَ فَيَمْلَأْنَ مِنِّي أَكْرَاشاً جُوفاً وَ أَجْرِبَةً سُغْباً لَا مَحِيصَ عَنْ يَوْمٍ خُطَّ بِالْقَلَمِ رِضَى اللَّهِ رِضَانَا أَهْلَ الْبَيْتِ نَصْبِرُ عَلَى بَلَائِهِ وَ يُوَفِّينَا أَجْرَ الصَّابِرِينَ لَنْ تَشُذَّ عَنْ رَسُولِ اللَّهِ ص لُحْمَتُهُ وَ هِيَ مَجْمُوعَةٌ لَهُ فِي حَظِيرَةِ الْقُدْسِ تَقَرُّ بِهِمْ عَيْنُهُ وَ يُنْجَزُ بِهِمْ وَعْدُهُ مَنْ كَانَ بَاذِلًا فِينَا مُهْجَتَهُ وَ مُوَطِّناً عَلَى لِقَاءِ اللَّهِ نَفْسَهُ فَلْيَرْحَلْ مَعَنَا فَإِنَّنِي رَاحِلٌ مُصْبِحاً إِنْ شَاءَ اللَّهُ تَعَالَى». این نسخه ای است که مطابق با نقل مرحوم سید بن طاووس در کتاب لهوف بود.

این خطبه شریفه دلالت واضحی دارد که امام علیه‌السلام وقتی از مکه عازم عراق بودند، قضایای آینده را اخبار می‌کنند. تعبیراتی مانند:‌ «کأنّی باوصالی»، «لا محیص عن یوم خط بالقلم».‌

وجوه معنایی در تعبیر «خط الموت مخط القلاده علی جید القتاة»

الف: زینت بودن مرگ

ابتدا هم فرمودند: «خط الموت علی ولد آدم مخط القلاده علی جید الفتاة»؛ رابطه‌ای که مرگ با بنی آدم دارد، رابطه گردن بند برای خانم‌ها و دختران است. یعنی چه؟ این عبارتی که حضرت فرمودند به چه معنا است؟ چون تشبیه یک وجه شبه می‌خواهد وقتی شما می‌فرمایید «زید اسدٌ»، وجه شبه این است که دُم دارد؟ نه، وجه شبه شجاعت است. به وجه شبه نیاز است. حضرت می‌فرمایند مرگ با انسان‌ها مثل مخط است. در مقتل خوارزمی دارد، «کمخطّ القلاده علی جید الفتات». در چه وجه و در چه حیثیتی امام علیه‌السلام مرگ را برای ما بنی آدم تشبیه فرموده‌اند نسبت به گردن بندی که برا خانم است؟ وجه شبه چیست؟ برخی گفته‌اند که شاید منظور زینت است. یعنی مرگ برای بنی آدم یک نوع زینت است. همان‌طوری که وجه روشن گردن بند تزین فتات به قلاده است، پس موت هم زینت است. زینتی است که اگر شهادت باشد. رفتنی به‌سوی لقاء الله باشد، با خون. عده‌ای این‌طور گفته‌اند. این وجه خیلی قوی به ذهن نمی‌آید. اگر شما از آن دفاعی دارید بفرمایید. من می‌خواهم عرض کنم که این وجه خیلی قوی نیست. یعنی بگوییم «خطّ الموت مخطّ القلاده علی جید الفتات» یعنی »الموت لبنی آدم زینة کما ان القلادة زینة». این وجه خیلی به ذهن قوی نمی‌آید. چرا؟ به‌خاطر این‌که الآن کلام حضرت و سیاق خطبه حضرت، خیلی تناسبی با زینت ندارد. اگر هم داشته باشد، بعض انواع موت است. اگر بعض انواع موت، زینت است، حضرت نمی فرمودند «خطّ الموت علی ولد آدم». ولد آدم که همه یک جور نیستند.

ب: تشبیه دانه‌های گردن بند به مرگ نوبت به نوبت

وجوه دیگری هم هست. اگر دفاعی برای هر یک از این‌ها دارید، برای من هم بفرمایید. یا حتی در تأیید عرض من در رد وجوه. وجه دیگر این است: همان‌طور که گردن بند از دانه‌هایی تشکیل می‌شود؛ در سلک آن ردیف قرار می‌گیرد، بنی‌ آدم هم همین‌طور هستند. مثل کاروانی که وقتی به مقصد می‌رسد شترها ردیف هستند. هر کدام که نوبتش می‌رسد وارد کاروان سرا می‌شود و به مقصد می‌رسد، انسان‌ها و ولد آدم که در اینجا زندگی می‌کنند مثل دانه‌های گردن بند پشت سر هم مرگ آن‌ها را در می‌یابد. شعر معروفی هم هست؛ «يَا مَنْ بِدُنْيَا اِشْتَغَلْ قَدْ غَرَّهُ طُولُ اَلْأَمَلِ اَلْمَوْتُ يَأْتِي بَغْتَةً وَ اَلْقَبْرُ صُنْدُوقُ اَلْعَمَلِ». حالش حالی است که دارند می‌آیند و دفعتا به مقصد می‌رسند. پس همین‌طوری که این دانه‌ها گردن بند را تشکیل می‌دهند، انسان‌ها هم برای وصول به مرگ در صف هستند. «مخط القلاده علی جید الفتات». این هم یک وجهی است که این هم دور است و ضعیف است. بعید است که منظور حضرت این باشد که موت برای بنی آدم به‌صورت ردیف و نوبت مقدر شده است. ولی خب وجهی است.

ج: ملازمت مرگ با انسان مانند ملازمه گردن‌بند با او

وجه سومی هم هست که آن ظاهر است. احتمال قوی هست و انسان به اطمینان می‌رسد که مقصود حضرت این باشد. و آن حالت لزوم است. ببینید دست بند ممکن است، شُل باشد و تکان بخورد و از دست بیافتد. همچنین ممکن است که سوارش از پایش بیرون بیاید. اما گردن بند چون از سر می‌آید، هر کجا برود گم شدنی نیست. البته پاره شود حرف دیگری است. مادامی که هست گم نمی‌شود. ملازم شخص است. وقتی به این صورت است، شبیه «وَ كُلَّ إِنسانٍ أَلْزَمْناهُ طائِرَهُ في‏ عُنُقِه‏2» است. این طائر او و چیزی که مربوط به او است، الزمناه. همراهش است و جدا شدنی نیست. «فی عنقه». چیزی که بخواهیم گم نشود و ملازم با شخص باشد و از او جدا نشود را در گردن می‌اندازند. الآن هم وقتی بخواهید چیزی محفوظ بماند آن را به گردن می‌اندازید. احفظ است از این‌که گم شود. این وجه شبه خیلی خوب است. «مخط القلاده علی جید الفتاة». همان‌طور که گردن بند بر گردنش است و هر کجا برود با او هست، خط الموت علی ولد آدم مثل هذه». یعنی بنی آدم هم به این صورت هستند. می‌روند و مرگ همراه آن‌ها است. مرگ برای آن‌ها جدا شدنی نیست. ملازم با آن‌ها است. و دائماً همه به‌سوی مرگ می‌روند و مرگ به معنایی ملازم با آن‌ها است. بلکه در نهج‌البلاغه تعبیر عجیبی دارد: فَكَأَنَّكُمْ بِالسَّاعَةِ تَحْدُوكُمْ حَدْوَ الزَّاجِرِ بِشَوْلِه‏3. آن دیگر تعبیر خیلی عجیبی است. بحثش به جای خودش.

علی ای حال این احتمال سوم به نظر اظهر می‌آید. حضرت می‌فرمایند: «كُلُّ نَفْسٍ ذائِقَةُ الْمَوْت‏4». «خط الموت علی ولد آدم مخط القلاده علی جید الفتاة». همان‌طوری که این قلاده از فتات جدا شدنی نیست، مرگ هم از انسان‌ها جدا شدنی نیست. مفارقت ندارد. خب حالا که به این صورت است، دنبالش می‌فرمایند:

اخبار امام علیه‌السلام از شهادت خود

«وَ مَا أَوْلَهَنِي إِلَى أَسْلَافِي اشْتِيَاقَ يَعْقُوبَ إِلَى يُوسُفَ»؛ تعبیری که امام علیه‌السلام برای مرگ دارند، این است که می‌فرمایند مرگ که برای همه ولد آدم هست، اما من برای مرگ سر و پا اشتیاق هستم. شاید در نسخه مقتل خوارزمی دارد: «و ما أولعني5». هر دوی آن‌ها معنا دارد و صحیح است. «ولع» و «وله» هر دو در اینجا مناسبت دارد. «ما اولهنی الی اسلافی اشتیاق یعقوب الی یوسف».

از اینجا بحث ما است که مطرح فرمودند از آن بحث کنیم. من این‌ها را مختصر گفتم تا به بحث خودمان برسیم. بعد حضرت فرمودند:

«وَ خُيِّرَ لِي»؛ «خِیر لی»؛ اختیار شده برای من، یا «خُیِّر لی»؛ مخیر شده. «خِیره» تعبیر زیبا است. «خیره»، اختیار شدن است، اما اختیاری است که منشأ خیر دارد. «مَصْرَعٌ أَنَا لَاقِيهِ»؛ مصرع آن جای افتادن است. برای من مصرعی هست که من باید به آن جا برسم. «كَأَنِّي بِأَوْصَالِي تَتَقَطَّعُهَا عَسَلَانُ الْفَلَوَاتِ بَيْنَ النَّوَاوِيسِ وَ كَرْبَلَاءَ»؛ همان جا حضرت می‌فرمایند گویا من دارم می‌بینم «باوصالی»، اوصال، تمام مفاصل بدن مبارک امام است. در مکه که برای حرکت شروع کردند، دارند خبر می‌دهند که خود من دارم می‌بینم که تک‌تک این مفاصل من چه می‌شود!

به مناسبت این خطبه هر چیزی که به ذهنم آمده را خدمت شما مطرح می‌کنم، تا این‌ها دست به دست هم بدهد تا بحث اصلی را عرض کنم. کتاب دلائل الامامه کتابی معروف است که برای طبری است. البته طبری کبیر نه، طبری معاصر شیخ الطائفه منظور است. محمد بن جریر طبری صغیر، در چاپی که من دارم ایشان در صفحه ٧۴ روایتی را نقل می‌کند و سند را تا ابراهیم بن سعید می‌آورد؛

قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ: حَدَّثَنَا أَبُو مُحَمَّدٍ عَبْدُ اللَّهِ بْنُ مُحَمَّدٍ الْبَلَوِيُّ، قَالَ: حَدَّثَنَا عُمَارَةُ بْنُ زَيْدٍ، قَالَ: حَدَّثَنَا إِبْرَاهِيمُ بْنُ سَعْدٍ قَالَ: أَخْبَرَنِي أَنَّهُ كَانَ مَعَ زُهَيْرِ بْنِ الْقَيْنِ حِينَ صَحِبَ الْحُسَيْنَ (عَلَيْهِ السَّلَامُ)، فَقَالَ لَهُ: يَا زُهَيْرُ، اعْلَمْ أَنَّ هَاهُنَا مَشْهَدِي، وَ يَحْمِلُ هَذَا مِنْ جَسَدِي- يَعْنِي رَأْسَهُ- زَحْرُ بْنُ قَيْسٍ، فَيَدْخُلُ بِهِ عَلَى يَزِيدَ يَرْجُو نَوَالَهُ‌، فَلَا يُعْطِيهِ شَيْئاً6

«… فَقَالَ لَهُ: يَا زُهَيْرُ»؛ می‌گوید امام به زهیر فرمودند –ببینید حال حضرت به چه صورت است! در مکه فرمودند: «كَأَنِّي بِأَوْصَالِي تَتَقَطَّعُهَا»- در اینجا هم به زهیر ریز جریانات را خبر می‌دهند. «اعْلَمْ أَنَّ هَاهُنَا مَشْهَدِي، وَ يَحْمِلُ هَذَا مِنْ جَسَدِي- يَعْنِي رَأْسَهُ- زَحْرُ بْنُ قَيْسٍ، فَيَدْخُلُ بِهِ عَلَى يَزِيدَ يَرْجُو نَوَالَهُ‌، فَلَا يُعْطِيهِ شَيْئاً»؛ حضرت ریز جریانات را از قبل خبر دارند. چه کسی می‌آید و چه کار می‌کند. «کانی باوصالی». به تعبیر امروز، هر کدام از آن گلبول­ها و سلول‌های خونِ منِ حسین که روی خاک کربلا می‌ریزد، اگر بخواهم می‌گویم که کجا می‌ریزد و می‌گویم مآلش چیست. علم حجت خدا به این صورت است. این برای علم امام علیه‌السلام است. خب این علم امام به چه صورت است که امام این‌ها را می‌دانند، آیا با این‌که می‌دانند می‌توانند این مسافرت را بروند؟ نمی‌توانند بروند؟ مسائلی است که مطرح کردید تا بحث کنیم.

فتوای بنباز و مساله علم امام ع

ببینید مسأله علم امام یکی از مهم‌ترین مسائل است. مسائل اعتقادی است که پیرامون آن افکار و آراء عجیب و غریبی هست. الآن یادم نمی‌آید که در کدام کتاب بود ولی قطعاً خودم دیدم؛ فتوایی برای مفتی معروف عربستان، بنباز، بود که می‌گوید هر کسی قائل باشد که امام علم غیب دارد، کافر است7. خود من دیدم. الآن یادم نیست که در کدام کتاب بود.

جهت روایی اثبات علم امام در منابع شیعه و سنی

خب ببینید این یک نظر است. کسی بگوید امام علم غیب دارد، کافر است و به کفر او فتوا می‌دهد! خب آیا این بحث نباید از نظر علمی باز شود؟ چرا، حتماً نیاز است که باز شود. اما چطور طی مسیر کنیم و چطور جلو برویم که این بحث به بهترین وجه خودش را نشان دهد. گمان من این است که باید دو جهت را از هم تفکیک کنیم. این تفکیک خیلی مهم است. یک تفکیک این است که صادقانه و بی‌طرف وارد شویم و به منابع مراجعه کنیم. منابع شیعه و سنی؛ ببینیم که خودمان به اطمینان می‌رسیم که قضیه شهادت حضرت سید الشهدا کالشمس بود؛ خبرش و اخبار قبل از وقوع آن بین مسلمین. به این اطمینان می‌رسیم یا نه؟ این یک حرفی است. حالا بعد بررسی کنیم که اگر امام می‌دانند، چطور می‌شود. تحلیل واقعه به چه صورت است. کسی است می‌گوید ما اصلاً قبول نداریم که امام می‌داند. خب مرحله اول قبول نداشتن، تفحص و تحقیق می‌خواهد. بگردیم.

من برخی از نکات کلیدی را برای تفحص عرض می‌کنم. ده‌ها کتاب از علماء اهل‌سنت، پیرامون دلائل النبوه نوشته شده است. یعنی در معجزات پیامبر خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله. چه کتبی که مستقیماً به نام دلائل نوشته شده، و چه کتبی که یکی از فصول آن دلائل النبوه است. مثلاً کتب تاریخ. الآن کتاب‌های معروف تاریخ یکی البدایه و النهایه است که برای ابن کثیر است. شما وقتی در سیره حضرت وارد می‌شوید، بابی به نام دلائل النبوه را می‌آورد. یعنی چیزهایی که از حضرت صادر شده و کاشف روشن برای نبوت حضرت است. گمان نمی‌کنم یک کتاب پیدا کنید، یک فصلی از کتب بین تمام مسلمین پیدا کنید که دلائل النبوه حضرت را بگویند اما اخبار پیامبر خدا به شهادت سبط خود، سید الشهدا در آن نباشد. یعنی در مقام این هستند که پیامبر خدا خبر دادند. در اینجا دیگر شیعه و سنی نیست. وقتی به تمام کتب مراجعه می‌کنید، می‌بینید روایاتی را می‌آورند که به‌طور واضح حضرت از این مطلب خبر داده بودند. مکرر!

حتی دیروز دیدم که ابن عباس که شنیده بود –مطلب را می‌دانست- وقتی که آمد تا جلو حضرت را بگیرند که از مکه نروند، وقتی دید که حضرت مصرّ و مصمم هستند، از قلبش ندا در آمد وا حسیناه. یعنی دیگر همانی که می‌دانستیم دارد می‌شود. از دل ابن عباس «واحسیناه» بیرون آمد. برای آن‌ها مبهم نبود. حتی این را هم دیروز دیدم. می‌گوید در مکه کسی گفت که یابن رسول الله این‌طور شنیده شده، اگر شما بروید آخر عمر شما شهادت است، خب به آن جا نروید. یعنی گویا به حضرت خبر می‌داد که برای شما خطر دارد. حضرت خیلی زیبا جواب دادند! حضرت فرمودند:

چطور مطلبی که این­قدر معروف است و حتی تو هم شنیده‌ای که برای حسین شهادت مقدر است، خود من نمی‌دانم؟! آن چه که تو می‌دانی من نمی‌دانم؟! انا لا اعلمه و لا اعرفه؟! من به این چیزی که تو شنیده­ای، اولی هستم. چون تو از ما اهل بیت بیرون هستی. لذا من اولی هستم که این را بدانم. پس این یک قدم است. ما مراجعه کنیم و جمع‌آوری کنیم؛ به‌طوری که برای ما واضح شود که این اخبار به شهادت در آن زمان معروف بود و چیز مبهمی نبود. این یک کار تحقیقی است.

جهت تحلیلی علم امام علیه‌السلام

از طرف دیگر اگر این طور هست، وجه علمی آن و بیان علمی آن چه می‌شود؟ چطور می‌شود که امام علیه السلام به سفری که می‌دانند در آن شهادت هست، اقدام می‌کنند؟

در بحث‌های طلبگی باید ما بگردیم، روایات، آیات و چیزهایی که حالت کلیدی دارد را پیدا کنیم تا برای فهم مسائل دیگر و مبهمات دیگر کلید باشد. از سال‌ها قبل به ذهن من طلبه این­طور آمده است که یک روایت هست که کلید این بحث است؛ مکرر هم گفته‌ام. هر وقت که این مباحث پیش می‌آید اگر به این روایت فکر کنید، می‌بینید مفتاح است. کلیدی است که ذهن شروع می‌کند به جلو رفتن به سوی حل مسئله و به آن نزدیک می‌شود. آن روایت هم در کتاب «اصول کافی» آمده است، هم در کتاب «بصائر الدرجات». مضمونش هم که متعدد آمده است.

«ارواح خمسه» در روایت مفضل، کلیدی برای تحلیل علم امام ع

در کتاب بصائر الدرجات از محمد ابن الحسن الصفار، که از اصول روائیه است. در چاپی که در نرم‌افزار هم هست، صفحه 454، روایت سیزدهم؛ ببینید ایشان سند را ذکر می‌کند و می‌فرماید:

عَنِ الْمُفَضَّلِ بْنِ عُمَرَ قَالَ: قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع سَأَلْتُهُ عَنْ عِلْمِ الْإِمَامِ بِمَا فِي أَقْطَارِ الْأَرْضِ وَ هُوَ فِي بَيْتِهِ مُرْخًى عَلَيْهِ سِتْرُهُ فَقَالَ يَا مُفَضَّلُ إِنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى جَعَلَ لِلنَّبِيِّ ص خَمْسَةَ أَرْوَاحٍ رُوحَ الْحَيَاةِ فَبِهِ دَبَّ وَ دَرَجَ وَ رُوحَ الْقُوَّةِ فَبِهِ نَهَضَ وَ جَاهَدَ وَ رُوحَ الشَّهْوَةِ فَبِهِ أَكَلَ وَ شَرِبَ وَ أَتَى النِّسَاءَ مِنَ الْحَلَالِ وَ رُوحَ الْإِيمَانِ فَبِهِ أَمَرَ وَ عَدَلَ وَ رُوحَ الْقُدُسِ فَبِهِ حَمَلَ النُّبُوَّةَ فَإِذَا قُبِضَ النَّبِيُّ ص انْتَقَلَ رُوحُ الْقُدُسِ فَصَارَ فِي الْإِمَامِ وَ رُوحُ الْقُدُسِ لَا يَنَامُ وَ لَا يَغْفُلُ وَ لَا يَلْهُو وَ لَا يَسْهُو وَ الْأَرْبَعَةُ الْأَرْوَاحُ تَنَامُ وَ تَلْهُو وَ تَغْفُلُ وَ تَسْهُوَ وَ رُوحُ الْقُدُسِ ثَابِتٌ يَرَى بِهِ مَا فِي شَرْقِ الْأَرْضِ وَ غَرْبِهَا وَ بَرِّهَا وَ بَحْرِهَا قُلْتُ جُعِلْتُ فِدَاكَ يَتَنَاوَلُ الْإِمَامُ مَا بِبَغْدَادَ بِيَدِهِ قَالَ نَعَمْ وَ مَا دُونَ الْعَرْشِ8

«عَنِ الْمُفَضَّلِ بْنِ عُمَرَ قَالَ قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع سَأَلْتُهُ عَنْ عِلْمِ الْإِمَامِ بِمَا فِي أَقْطَارِ الْأَرْضِ وَ هُوَ فِي بَيْتِهِ مُرْخًى عَلَيْهِ سِتْرُهُ»؛ سوالی زیبا است که مربوط به بحث ما است. جوابی که امام علیه السلام می‌دهند، جواب‌ها خیلی است، بعضی‌ جواب‌ها حالت کلیدی دارد و آن کلیدش مهم است، می‌گوید یابن رسول‌الله! امام عالم به «بِمَا فِي أَقْطَارِ الْأَرْضِ» هستند؛ همه چیز را روی کره زمین می‌دانند، بلکه بالاتر از آن، بلکه برویم جلوتر. حالا او این‌طور سوال می‌کند. ولی مهم این است «هُوَ فِي بَيْتِهِ مُرْخًى عَلَيْهِ سِتْرُهُ»؛ در خانه‌ی خودشان هستند، در اتاقشان هستند، دیوار هست، در هست، پرده هست. «مُرْخًى عَلَيْهِ سِتْرُهُ»؛ ستر بر او حاجب شده و انداخته شده و برای او ساتر است، چطور از همه آن‌ها خبر دارند؟

«فَقَالَ يَا مُفَضَّلُ إِنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى جَعَلَ لِلنَّبِيِّ ص خَمْسَةَ أَرْوَاحٍ»؛ این کلمه «ارواح» همان کلیدی است که می‌خواهم عرض کنم. ما می‌گوییم هرکسی چند روح دارد؟ یک روح دارد. وقتی هم رفت می‌میرد. این‌جا هم وقتی سوال می‌کند که آقا چطور است با این‌که امام در خانه‌ی خودشان هستند ولی خبر از همه جا دارند؟ در خانه‌ی خودشان هستند و خواب هستند، زیر یک حصار و رواندازی خواب هستند، هرکس بیاید می‌گویند امام خواب هستند، حرف نزنید که حضرت بیدار می‌شوند، اما می‌گویید که از همه جا خبر دارند؟! پس چطور می‌شود با این‌که خواب هستند، خبر هم داشته باشند؟! خب یک روح است، خواب که رفت، خواب است؟!

آن کلید این است: حضرت می‌فرماید: «للنبی خَمْسَةَ أَرْوَاحٍ»؛ پنج روح است. شما اگر بتوانید این ارواح را درک کنید که چطور می‌تواند در یک وجود، چند روح باشد، اگر شروع کنید این را درک کنید، کم‌کم می‌توانید پی ببرید به حال امام، و مراحل بعدی را به‌صورت حلی و فنی جلو بروید و بفهمید. «خَمْسَةَ أَرْوَاحٍ».

خب این پنج روح، هیچ ربطی به ما ندارد؟ ما همه یک روح داریم؟ حضرت می‌فرمایند نه، مثالش در خود شما هم هست. می‌توانید این‌ها را بفهمید اما امام یک چیزی دارد که آن دیگر در شما نیست، ولی مثلی از آن در شما هست. کلید فهمش را شما دارید. می‌فرمایند: یا مفضل، خدای متعال در پیامبر «خَمْسَةَ أَرْوَاحٍ» قرار داده است. آن‌ها چیست؟ «رُوحَ الْحَيَاةِ فَبِهِ دَبَّ وَ دَرَجَ وَ رُوحَ الْقُوَّةِ فَبِهِ نَهَضَ وَ جَاهَدَ وَ رُوحَ الشَّهْوَةِ، رُوحَ الْإِيمَانِ، رُوحَ الْقُدُسِ».

ببینید در روایات متعددی که در همین کتاب هست، چون خود سائل می‌گوید «مُرْخًى عَلَيْهِ سِتْرُهُ»، من آن را به‌عنوان محور بحث و کلید آوردم، ولی در همین کتاب چند مورد دیگر هست که صفحه‌اش را عرض می‌کنم، بعداً مراجعه کنید. این باب پانزدهم است، باب سیزدهم هم هست؛ روایاتی که مفصلاً این پنج روح را توضیح داده‌اند. مثلاً حضرت فرمودند:

عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ ع قَالَ: فِي الْأَنْبِيَاءِ وَ الْأَوْصِيَاءِ خَمْسَةُ أَرْوَاحٍ رُوحُ الْبَدَنِ وَ رُوحُ الْقُدُسِ وَ رُوحُ الْقُوَّةِ وَ رُوحُ الشَّهْوَةِ وَ رُوحُ الْإِيمَانِ وَ فِي الْمُؤْمِنِينَ أَرْبَعَةُ أَرْوَاحٍ أَفْقَدُهَا رُوحُ الْقُدُسِ وَ رُوحُ الْبَدَنِ وَ رُوحُ الشَّهْوَةِ وَ رُوحُ الْإِيمَانِ وَ فِي الْكُفَّارِ ثَلَاثَةُ أَرْوَاحٍ رُوحُ الْبَدَنِ وَ رُوحُ الْقُوَّةِ وَ رُوحُ الشَّهْوَةِ ثُمَّ قَالَ رُوحُ الْإِيمَانِ يُلَازِمُ الْجَسَدَ مَا لَمْ يَعْمَلْ بِكَبِيرَةٍ فَإِذَا عَمِلَ بِكَبِيرَةٍ فَارَقَهُ الرُّوحُ وَ رُوحُ الْقُدُسِ مَنْ سَكَنَ فِيهِ فَإِنَّهُ لَا يَعْمَلُ بِكَبِيرَةٍ أَبَداً9

«… وَ فِي الْكُفَّارِ ثَلَاثَة»؛ توضیح این‌که این پنج روحی که در انبیاء و اوصیاء هست، چهار مورد از این پنج روح در مومنین هست و سه تا از آن چهار روح در کفار هم هست. خب اگر در کفار سه روح است، اگر در آن سه روح خوب تأمل بکنیم، فی‌الجمله می‌توانیم کلیدی پیدا کنیم برای این‌که اگر در انبیاء پنج روح هست، سنخ آن تعدد چیست. آن تعدد روح ‌چه­کار می‌کند؟ با این‌که ما می‌گوییم هرکسی یک روح بیشتر ندارد، ولی امام می‌فرمایند در هر کافری هم سه روح است؟ این چطور می‌شود؟مقصود من روشن است؟

کلید این است که وقتی روح -از آن یک روحی که ما می‌گوییم- متعدد شد، شروع می‌شود که ما درک کنیم در یک وجودی پنج روح است، در یک وجودی چهار روح است، در یک وجودی سه روح است. حضرت دنبال آن روایت فرمودند: «رُوحُ الْإِيمَانِ يُلَازِمُ الْجَسَد»؛ شما توضیحش را بهتر از من می‌دانید، در همان سه روح هم امروزه جدا بودن این سه روح مفصل‌تر واضح شده است؛ می‌تواند یک روح برود و یک روح دیگر باشد. ولی این‌که حضرت در اینجا -روایت سوم در باب قبلی- فرمودند: «رُوحُ الْإِيمَانِ يُلَازِمُ الْجَسَد»، به این معنا است که مؤمن روح‌الایمان دارد و همیشه هم همراه جسدش است ولی «مَا لَمْ يَعْمَلْ بِكَبِيرَة»؛ تا مادامی که گناه از مؤمن سر نزده، روح‌الایمان همراهش است. «فَإِذَا عَمِلَ بِكَبِيرَةٍ فَارَقَهُ الرُّوح‏»؛ روح الایمان می‌رود.

«وَ رُوحُ الْقُدُسِ مَنْ سَكَنَ فِيهِ فَإِنَّهُ لَا يَعْمَلُ بِكَبِيرَةٍ أَبَدا»؛ تفاوت مؤمن و معصوم این است؛‌ مؤمن روح‌الایمان دارد و همراهش هم هست، ولی اگر کبیره انجام داد می‌رود، تا توبه کند و برگردد، ولی کسی که صاحب روح‌القدس است، «لَا يَعْمَلُ بِكَبِيرَةٍ»؛ اصلاً از او سر نمی‌زند تا از او مفارقت کند.

عن المنخل عن جابر عن أبي جعفر ع قال: سألته عن علم العالم فقال يا جابر إن في الأنبياء و الأوصياء خمسة أرواح روح القدس و روح الإيمان و روح الحياة و روح القوة و روح الشهوة فبروح القدس يا جابر علمنا ما تحت العرش إلى ما تحت الثرى ثم قال يا جابر إن هذه الأرواح يصيبه الحدثان إلا أن روح القدس لا يلهو و لا يلعب10

حضرت در روایت چهارم تعبیری فرمودند: «يَا جَابِرُ إِنَّ هَذِهِ الْأَرْوَاحَ يُصِيبُهُ الْحَدَثَان‏»؛ یعنی این چهار روح می‌تواند مفارقت کند؛ می‌تواند به او صدمه بخورد؛ حدثان، آفات است، آسیب‌ها است، «إِلَّا أَنَّ رُوحَ الْقُدُسِ لَا يَلْهُو وَ لَا يَلْعَبُ»؛ آن روحی که حدثان به آن وارد نمی‌شود روح‌القدس است.

در روایت پنجم حضرت فرمودند:

عن الحسن بن جهم عن أبي عبد الله جعفر بن محمد ع قال: في الأنبياء و الأوصياء خمسة أرواح روح البدن و روح القدس و روح القوة و روح الشهوة و روح الإيمان و في المؤمنين أربعة أرواح أفقدها روح القدس و روح البدن و روح الشهوة و روح الإيمان و في الكفار ثلاثة أرواح روح البدن و روح القوة و روح الشهوة ثم قال روح الإيمان «4» يلازم الجسد ما لم يعمل بكبيرة فإذا عمل بكبيرة فارقه الروح و روح القدس من سكن فيه فإنه لا يعمل بكبيرة أبدا11

«خَمْسَةَ أَرْوَاحٍ رُوحَ الْقُدُسِ وَ رُوحَ الْإِيمَانِ وَ رُوحَ الْقُوَّةِ وَ رُوحَ الشَّهْوَةِ وَ رُوحَ الْبَدَنِ وَ بَيَّنَ ذَلِكَ فِي كِتَابِهِ حَيْثُ قَالَ "تِلْكَ الرُّسُلُ فَضَّلْنا بَعْضَهُمْ عَلى‏ بَعْضٍ مِنْهُمْ مَنْ كَلَّمَ اللَّهُ وَ رَفَعَ بَعْضَهُمْ دَرَجاتٍ وَ آتَيْنا عِيسَى ابْنَ مَرْيَمَ الْبَيِّناتِ وَ أَيَّدْناهُ بِرُوحِ الْقُدُسِ" ثُمَّ قَالَ فِي جَمِيعِهِمْ وَ أَيَّدَهُمْ بِرُوحٍ مِنْهُ فَبِرُوحِ الْقُدُسِ بُعِثُوا أَنْبِيَاءَ مُرْسَلِينَ وَ غَيْرَ مُرْسَلِينَ وَ بِرُوحِ الْقُدُسِ عَلِمُوا جَمِيعَ الْأَشْيَاء»؛ روح‌القدس نسبت به انبیاء این کار را انجام می‌دهد.

در همین باب بعدی هم حضرت در روایت دوازدهم فرمودند: «فَرُوحُ الْقُدُسِ لَا يَلْهُو وَ لَا يَتَغَيَّرُ وَ لَا يَلْعَبُ وَ بِرُوحِ الْقُدُسِ عَلِمُوا يَا جَابِرُ مَا دُونَ الْعَرْشِ إِلَى مَا تَحْتَ الثَّرَى12».

تحلیل علم امام در نظام ارواح خمسه و عوالم خمسه

حالا برگردیم به روایتی که عرض کردم. حضرت می‌فرمایند: «فَإِذَا قُبِضَ النَّبِيُّ صلی‌الله‌علیه‌وآله»؛ تعبیر این روایت در این‌جا به این صورت است: «انْتَقَلَ رُوحُ الْقُدُسِ فَصَارَ فِي الْإِمَامِ وَ رُوحُ الْقُدُسِ»؛ کلمه «انتقال» یک بحثی دارد که بعداً ان شاء الله اگر زنده بودیم و مناسبت شد عرض می‌کنیم؛ خصوصیاتی که برای روح‌القدس است مناسب خودش است؛ مقصود این است که روح در امام حیّ و وصیّ حضرت ظهور می‌کند، با شواهد روایات که عرض می‌کنم.

حضرت فرمودند: «وَ رُوحُ الْقُدُسِ لَا يَنَامُ»؛ آن روحی که امام علیه السلام دارند خواب نمی‌رود. «وَ لَا يَغْفُلُ»؛ نمی‌تواند غفلت بکند، «وَ لَا يَلْهُو»؛ لهو سراغ او نمی‌آید، «وَ لَا يَسْهُو»؛ سهو سراغ او نمی‌آید، اما «وَ الْأَرْبَعَةُ الْأَرْوَاحُ تَنَامُ وَ تَلْهُو وَ تَغْفُلُ وَ تَسْهُو وَ رُوحُ الْقُدُسِ ثَابِتٌ»؛ کلمه «ثابت» در این روایت بسیار مهم است. «وَ رُوحُ الْقُدُسِ ثَابِتٌ يَرَى بِهِ مَا فِي شَرْقِ الْأَرْضِ وَ غَرْبِهَا وَ بَرِّهَا وَ بَحْرِهَا قُلْتُ جُعِلْتُ فِدَاكَ يَتَنَاوَلُ الْإِمَامُ مَا بِبَغْدَادَ بِيَدِهِ قَالَ نَعَمْ وَ مَا دُونَ الْعَرْش»؛ یعنی این برای امام علیه اسلام که مؤید به روح‌القدس است ممکن است و کاری ندارد.

آن چیزی که مقصود من از این روایات بود، این بود که امام علیه السلام یک کلید به دست ما داده‌اند، کلید چیست؟ کلید این است که فرمودند چرا انبیاء و اوصیاء از همه جا خبر دارند و حال این‌که در خانه هستند و «مُرْخًى عَلَيْهِ سِتْرُهُ»؟ و حال آن که خوابند؟ فرمودند چون پنج روح دارند. کفار سه روح دارند، مؤمنین چهار روح و انبیاء پنج روح. این روح پنجم خیلی مهم است، شوخی نیست. ولی نکته‌ این است که این پنج روح، پنج عالم در وجود امام تشکیل داده‌اند؛ کما این­که سه روح، سه عالم در وجود کافر تشکیل می‌دهند، کما این­که چهار روح در وجود مومن، چهار عالم تشکیل می‌دهند.

تمثیل تشنگی در عالم بدن و صوم در عالم ایمان

مثال ساده‌اش را عرض کنم؛ الان مؤمن روح‌الایمان دارد، و مثل سائرین روح‌القوه، روح‌البدن و روح‌الشهوه هم دارد، خب ماه مبارک رمضان می‌آید، می‌بینید در شدت گرمای تابستان، مؤمن روح‌البدن را دارد، بدنش غذا می‌خواهد، حرکت می‌کند، همه‌ی چیزهایی که برای سایرین هست برای بدن او هم هست؛ وقتی آب می‌بیند، گویا روح بدنش پرواز می‌کند که این آب را بردارد و بخورد! به او می‌گویند مگر بدن نداری؟! می‌گوید دارم. مگر این بدن تو، خون و سلول‌های تو نیاز به آب ندارد؟ می‌گوید دارد، مگر تشنه نیستی؟ می‌گوید چرا تشنه هستم. خب بخور! این آب است! می‌گوید من روزه هستم. الان در وجود او دو عالم در کنار هم دارند زندگی‌ می‌کنند. یک عالم بدنی است که سراپا روحی است که مدبّر بدن است و او را تشنه کرده است؛ زنده‌ای است، ولی زنده‌ی سراپا تشنگی است. ولی یک روح دیگر در وجود او هست؛ یک روح دیگر در وجود او هست که روح‌الایمان است. روح‌الایمان می‌گوید من روزه‌ام.

بین این دو عالم، کسی که خبر از روح‌الایمان ندارد برایش قابل تصور نیست. می‌گوید مگر ممکن است کسی سراپا تشنگی باشد، لیوان آب هم جلویش باشد، بتواند بدون هیچ مانعی این آب را بخورد اما اختیاراً نخورد؟! کسی که از روح‌الایمان خبر ندارد برایش قابل تصور نیست. ولی مؤمنی که در وجود خودش روح‌الایمان را می‌یابد، می‌گوید نه در وجود من دو شأن موجود است؛ هم تشنه‌ام و هم نمی‌خورم. احکام هرکدام جای خودش است. نه این‌که من تشنه نیستم، تشنه هستم، از یک حیثی، و نمی‌خورم از یک حیث دیگر.

این مثالی بود؛ ان شاء الله اگر زنده بودیم دنباله‌ی خطبه‌ی حضرت و شواهدی که در جاهای دیگر دارد را می‌خوانیم. برای این‌که هر دو جهت را با هم جلو برویم؛ یکی این‌که از شواهد متعدد مطمئن شویم که امام علیه السلام نه تنها خودشان، بلکه سایرین هم قضیه‌ی شهادتشان معروف بود و دوم این‌که علم امام علیه السلام هیچ منافاتی با آن اقدامات حضرت و افاعیلی که از حضرت در مسیر کربلا سر زده، نداشته است.

ان شاء الله زنده بودیم برای فردا شب عرض می‌کنیم. ان شاء الله خدای متعال همه‌ی ما را مشمول عنایت حضرت سید‌الشهداء سلام الله علیه قرار بدهد ان شاء الله!

الحمدلله رب العالمین و صل الله علی محمد و آله طیبین الطاهرین.

کلید: علم امام، روح بدن، روح ایمان، روح شهوت، روح قوت، روح القدس، خط الموت علی ولد آدم،

1 اللهوف على قتلى الطفوف ص60

2 الاسراء ٣٣

3 نهج البلاغة (للصبحي صالح)، ص: 221

4 العنکبوت ۵٧

5 مقتل الحسین علیه‌السلام ج٢ ص٨

6 دلائل الإمامة - ط مؤسسة البعثة ج١ ص١٨٢

7 الکتاب: فتاوی اللجنة الدائمة - المجموعة الأولی، المؤلف: اللجنة الدائمة للبحوث العلمیة والإفتاء، جمع وترتیب: أحمد بن عبد الرزاق الدویش، الناشر: رئاسة إدارة البحوث العلمیة والإفتاء - الإدارة العامة للطبع – الریاض، ج 1، ص 141، فتوی رقم (5034)

8 بصائر الدرجات في فضائل آل محمد صلى الله عليهم، ج‏1، ص: 454

9 همان ۴۴٨

10 بصائر الدرجات في فضائل آل محمد صلى الله عليهم، ج‏1، ص: 447

11 همان

12 همان ص ۴۵۴