بسم الله الرحمن الرحیم
سلسه درسگفتارهای علم امام علیه السلام ایراد شده در جامعة المصطفی صلّی اللّه علیه و آله؛
جلسهی دوم
الحمدللّه ربّ العالمین و الصلاة و السلام سید الانبیاء و المرسلین حبیب اله العالمین، ابی القاسم المصطفی محمد صلّی اللّه علیه و علی آله الطیبین الطاهرین المعصومین و لعنة اللّه علی اعدائهم اجمعین.
«اللّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَواتُکَ عَلَیْهِ وَعَلى آبائِهِ فی هذِهِ السّاعَةِ وَفی کُلِّ ساعَةٍ وَلِیّاً وَحافِظاً وَقائِداً وَناصِراً وَدَلیلاً وَعَیْناً حَتّى تُسْکِنَهُ أَرْضَکَ طَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فیها طَویلاً، أللَّهُمَّ مُنَّ عَلَینا بِظُهُورِ وَلیِّکَ وَعَجِّل لَهُ بِالفَرَجِ وَالعَافِیَةِ وَ النَّصرِ».
«وَ رُوِيَ أَنَّهُ علیه السلام لَمَّا عَزَمَ عَلَى الْخُرُوجِ إِلَى الْعِرَاقِ قَامَ خَطِيباً فَقَالَ الْحَمْدُ لِلَّهِ ما شاءَ اللَّهُ وَ لا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ وَ صَلَّى اللَّهُ عَلَى رَسُولِهِ خُطَّ الْمَوْتُعَلَى وُلْدِ آدَمَ مَخَطَّ الْقِلَادَةِ عَلَى جِيدِ الْفَتَاةِ وَ مَا أَوْلَهَنِي إِلَى أَسْلَافِي اشْتِيَاقَ يَعْقُوبَ إِلَى يُوسُفَ وَ خُيِّرَ لِي مَصْرَعٌ أَنَا لَاقِيهِ كَأَنِّي بِأَوْصَالِي تَتَقَطَّعُهَا عَسَلَانُ الْفَلَوَاتِ بَيْنَ النَّوَاوِيسِ وَ كَرْبَلَاءَ فَيَمْلَأْنَ مِنِّي أَكْرَاشاً جُوفاً وَ أَجْرِبَةً سُغْباً لَا مَحِيصَ عَنْ يَوْمٍ خُطَّ بِالْقَلَمِ رِضَى اللَّهِ رِضَانَا أَهْلَ الْبَيْتِ نَصْبِرُ عَلَى بَلَائِهِ وَ يُوَفِّينَا أَجْرَ الصَّابِرِينَ لَنْ تَشُذَّ عَنْ رَسُولِ اللَّهِ صلّی اللّه علیه و آله لُحْمَتُهُ وَ هِيَ مَجْمُوعَةٌ لَهُ فِي حَظِيرَةِ الْقُدْسِ تَقَرُّ بِهِمْ عَيْنُهُ وَ يُنْجَزُ بِهِمْ وَعْدُهُ مَنْ كَانَ بَاذِلًا فِينَا مُهْجَتَهُ وَ مُوَطِّناً عَلَى لِقَاءِ اللَّهِ نَفْسَهُ فَلْيَرْحَلْ مَعَنَا فَإِنَّنِي رَاحِلٌ مُصْبِحاً إِنْ شَاءَ اللَّهُ تَعَالَى»1.
دیشب خطبهی شریفهای که به حضرت سیدالشهداء صلوات اللّه علیه در وقت خروج از مکه و عزیمت به سوی عراق منسوب بود، مطرح شد. بخشی از عباراتش را خواندیم؛ حضرت علیه السلام فرمودند: «خُطَّ الْمَوْتُ عَلى وُلْدِ آدَمَ مَخَطَّ الْقَلادَهِ عَلى جیدِ الْفَتاة»، در دنبالهی عبارت فرمودند: «کَاَنِّی بِاَوْصالی تَقْطَعُها عَسْلانُ الْفَلَواتِ بَیْنَ النَّواویسِ وَ کَرْبَلاءَ». دنبالهاش فرمودند: «لا مَحیصَ عَنْ یَوْم خُطَّ بِالْقَلَمِ، رِضَى اللّهِ رِضانا اَهْلَ الْبَیْتِ».
اینها عباراتی بود که دلالت واضح داشت بر اینکه حضرت علیه السلام بر امر شهادت خودشان مطلع بودند. به بصیرت الهی و به علم امامت، برایشان واضح بود. آیا فقط خود حضرت سیدالشهداء علیه السلام اینچنین بود؟ دیشب عرض کردم اینچنین نبود؛ هر کسی تفحص بکند، به اطمینان میرسد که شهادت آن حضرت علیه السلام، در آن زمان، معروف بود؛ اینطور نبود که فقط خود آن حضرت علیه السلام بدانند. این معروفیت را میتوانید در موارد مختلف ملاحظه کنید. من بعضی از آنها را یادداشت کردهام.
در یک روایت معروف هست؛ من در این کتاب یادداشت دارم: «قال ثابت: کنّا نقول: إنّها کربلاء». خُب، روایت چیست؟ در قرن پانزدهم کتابهایی نوشته شده است که میخواهند در سند روایات، بالاترین دقت را داشته باشند؛ به همین دلیل در زمان ما محدث معروف ناصرالدین البانی، کتابی نوشته است به نام «سلسلة الاحادیث الصحیحه». این کتاب معروف است و همه شنیدهاید. در حدیث شمارهی هزار و صد و هفتاد و یک از این است. در این منابع رسمی هم موجود است. در اینترنت و در سایت الشاملة هم میتوانید، ببینید.
عبارت خود حضرت را برای عنوان آورده است. عنوان حدیث این است: «قام من عندي جبرئيل قبيل ساعة فحدّثني أنّ الحسين يقتل بشط الفرات».
«١١٧١ - " قام من عندي جبريل قبل، فحدثني أن الحسين يقتل بشط الفرات ".
أخرجه أحمد (١ / ٨٥) عن عبد اللّه بن نجي عن أبيه أنّه سار مع علي وكان صاحب مطهرته، فلما حاذى (نينوى) وهو منطلق إلى صفين، فنادى علي: أصبر أباعبد اللّه: أصبر أبا عبد اللّه بشط الفرات، قلت: وماذا؟ قال: "دخلت على النبي صلّى اللّه عليه وسلّم ذات يوم وعيناه تفيضان، قلت: يا نبي اللّه أغضبك أحد؟ ما شأن عينيك تفيضان؟ قال: بل قام ... قال: فقال: هل لك إلى أن أشمكمن تربته؟ قال: قلت: نعم، فمد يده فقبض قبضة من تراب فأعطانيها، فلم أملك عيني أن فاضتا»2.
این اصل حدیث است که البانی به عنوان یکی از احادیث، در کتاب سلسلة الاحادیث الصحیحه آورده است. این یک روایتی است در این کتاب. از نظر فن سندشناسی، در این حدیث، دقتهای کلاسی را ذکر میکند. تا آنجایی که ایشان میگوید:
«قال الهيثمي: رواه أحمد وأبو يعلى والبزار والطبراني ورجاله ثقات ولم ينفرد نجي بهذا، قلت: یعنی انّه له شواهد تقویه و هو کذلک»3.
یعنی یک روایت نیست که بگوییم ضعیف است یا کذا است. بعد میگوید شواهدی دارد و سپس، شش شاهد برای آن میآورد؛ شماره گذاشته است. شواهدی برای این حدیث که مجموعاً در این کتاب، هفت شاهد میشود. اولین شاهدی که برای آن میآورد و مقصود من است، این است:
«١- روى عمارة بن زاذان حدثنا ثابت عن أنس قال: " استأذن ملك القطر ربّه أن يزور النبي صلّى اللّه عليه وسلم، فأذن له، فكان في يوم أم سلمة ... فبينا هي على الباب إذ دخل الحسين بن علي ... فجعل يتوثب على ظهر النبي صلّى اللّه عليه وسلّم وجعل النبي صلّى اللّه عليه وسلّم يتلثمه ويقبّله، فقال له الملك: تحبه؟ قال: نعم. قال: أما إنّ أمتك ستقتله إن شئت أريتك المكان الذي يقتل فيه؟ قال: نعم، فقبض قبضة من المكان الذي يقتل فيه، فأراه إياه فجاء سهلة، أو تراب أحمر، فأخذته أم سلمة، فجعلته في ثوبها، قال ثابت: كنّا نقول: إنّها كربلاء". أخرجه أحمد (٣ / ٢٤٢ و ٢٦٥) وابن حبان (٢٢٤١) وأبو نعيم في " الدلائل" (٢٠٢)»4.
«… فقال له الملك: تحبه؟»؛ آن فرشته خطاب به پیامبر خدا صلّی اللّه علیه و آله عرض کرد. «قال: نعم. قال: أما إنّ أمتك ستقتله إن شئت أريتك المكان الذي يقتل فيه؟»؛ ملک به آن حضرت عرض میکند که اگر میخواهید، جایی که سبط شما را شهید میکنند، به شما نشان بدهم؟ «قال: نعم، فقبض قبضة من المكان الذي يقتل فيه، فأراه إياه فجاء سهلة، أو تراب أحمر، فأخذته أم سلمة، فجعلته في ثوبها».
این روایت اول است که ثابت از انس روایت کرده است؛ روایت را به تفصیل نمیخوانم، چون خیلی حرفهای دیگر داریم، «قال ثابت»؛ که از انس روایت کرده است «كنا نقول: إنّها كربلاء»؛ همه به عبارات عربی آشنا هستید؛ اگر بگوید: «قال ثابت: سمعته یقال انّها کربلاء»، این عبارت یعنی شنیدم، اما «کنّا نقول» یعنی یک نقل نبود، میان ما شایع بود. «کنّا نقول» عبارتی است که بر شیوع دلالت دارد، میان ما رایج بود. این خیلی عبارت مهمی است. اینطور نیست که فقط حضرت سیدالشهداء علیه السلام بگویند من میدانم و بین ما اهلبیت علیهم السلام، کسی دیگر نمیداند. «قال ثابت: كنّا نقول: إنّها كربلاء»؛ زمینی که این تربت را از آنجا آورده بود، کربلا است. یعنی اینطور معروف بود.
شاهدهای بعدی را، برای مقصود خودم، فقط اشاره میکنم. شاهد ششم البانی چنین است:
«٦ - ويروي حجاج بن نصير: حدثنا قرة بن خالد حدثنا عامر بن عبد الواحد عن أبي الضحى عن ابن عباس رضي اللّه عنهما قال: " ما كنّا نشك وأهل البيت متوافرون أنّ الحسين بن علي يقتل بـ (الطف) . أخرجه الحاكم (٣ / ١٧٩) وسكت عليه، وتعقبه الذهبي بقوله: " قلت: حجاج متروك »5.
«ما كنّا نشك وأهل البيت متوافرون أنّ الحسين بن علي يقتل بـالطف»؛ تعبیر را ببینید! «ما کنّا نشک»؛ یعنی اینطور واضح است. این شاهد ششم است که البانی در کتاب سلسلة الاحادیث الصحیحة میآورد. «وأهل البيت متوافرون»؛ همه میدانستیم که «يقتل بـالطف».
البانی بعد از اینکه اصل حدیث و شش شاهدش را میآورد، میگوید: «فالحدیث المذکور صحیح بمجموع هذه الطرق»؛ با مجموع اینها با هم، حدیث صحیح میشود و لذا ایشان در این کتاب آورده است.
از این عبارات روشن است که شهادت آن حضرت علیه السلام، واضح و معروف بوده است، چیزی نیست که بگوییم شیعه میگوید. اینها حرف شیعه است؟! «کنّا نقول»؛ اینطور رایج بوده است.
برای تایید این، روایتی هست که آن را شنیدهاید و معروف است؛ من آن را میخوانم، به این خاطر که هم تیمن و تبرک به نام مبارک سیدالشهداء علیه السلام است و هم ذکر روایتی است که ولو اینکه شنیده باشید، اما سراپا نور و مسک است. من این روایت را در دو کتاب یادداشت کردهام. اولی در تاریخ دمشق است که تالیف محدث معروف «ابن عساکر دمشقی» میباشد و در قرن ششم نوشته شده است که خیلی کتاب معروفی است. ایشان در جلد چهاردهم، صفحهی دویست و شانزده، سند را میآورد، تا جایی که میگوید:
«قال العريان بن الهيثم كان أبي يتبدى فينزل قريبا من الموضع الذي كان فيه معركة الحسين فكنّا لا نبدو إلا وجدنا رجلا من بني أسد هناك فقال له إنّي أراك ملازما هذا المكان قال بلغني أنّ حسينا يقتل ها هنا فأنا أخرج لعلي أصادقه فأقتل معه فلمّا قتل الحسين قال أبي انطلقوا ننظر هل الأسدي فيمن قتل وأتينا المعركة فطوفنا فإذا الأسدي مقتول»6.
«قال بن الهیثم: کان أبی یتبدی»؛ به بیابان میرفت و کار داشت؛ «جاءَ بِكُمْ مِنَ الْبَدْو»7.
«فینزل قریبا من الموضع الذی کان فیه معرکة الحسین»؛ او که میرفت یا کاری که انجام میداد، نزدیک جایی بود که کربلا است؛ محل شهادت حضرت امام حسین علیه السلام بود. این ابنهیثم میگوید که پدر من به آن جا میرفت، «فکنّا لا نبدوا إلا وجدنا من بنی أسد هناک»؛ هر وقت به آن منطقهی بیابانی خلوت میرفتیم، یک شخصی و رجلی از بنیاسد را میدیدیم که دائماً آنجا بود.
«فقال له أبی: أراک ملازما هذا المکان»؛ اینجا که زمینهی زندگی ندارد تا شما به اینجا بیایی و تنها باشی؟! چرا اینجا هستی؟! مقصود من چیست؟ اشتهار مطلب است. اینکه چطور پخش بوده است. آن رجل از بنیاسد گفت: «بلغنی أنّ حسینا یقتل هاهنا، فأنا أخرج لعلّی أصادفه»؛ من به اینجا میآیم تا آن وقتی که وقت شهادت است، حاضر باشم. «بلغنی»؛ یعنی یک مطلبی بود که یک نفر نمیدانست؟! معلوم بود، طوری بود که خبر منتشر بود، بهطوری که ابنعباس میگوید ما شک نداشتیم. ثابت میگوید «کنّا نقول إنّها کربلاء»؛ این میان ما معروف بود. در اینجا و در این نقل هم، این رجل اسدی قبلاً به اینجا آمده است تا فیض حضور و شهادت در رکاب حضرت سیدالشهداء علیه السلام از او فوت نشود.
«بلغنی أنّ حسینا یقتل هاهنا، فأنا أخرج لعلی أصادفه فأقتل معه. فلمّا قتل الحسین قال أبی»؛ ابنهیثم میگوید: «قال أبی: انطلقوا ننظر هل الأسدی فی من قُتل؟ فأتینا المعرکة فطوفنا، فإذا الأسدی مقتول». خوشا به حالش! سلام اللّه علیه!
همین حدیث در کتاب «بغیة الطلب فی تاریخ حلب»8 که نوشتهی ابنعدیم در قرن هفتم است، آمده است. همین روایت را ایشان هم با سند نقل میکند و میگوید: عربان ابن هیثم گفت «کان أبی یتبدی ...». همین عبارت را میآورد که «بلغنی أنّ حسینا یقتل هاهنا».
در بغیة الطلب، این روایت را که میآورد، دنبالهاش یک روایت جالب دیگری هم هست. در ادامه، سندی ذکر میکند و آن را میرساند تا «هَرْثَمَةَ بْنِ سَلَمَى» و چنین نقل مینماید:
«هرثمة بن سلمى قال: خرجنا مع علي في بعض غزوه، فسار حتى انتهى إلى كربلاء، فنزل الى شجرة يصلّي إليها فأخذ تربة من الأرض فشمّها ثم قال: واها لك تربة ليقتلن بك قوم يدخلون الجنة بغير حساب قال: (69- و) فقفلنا من غزاتنا، وقتل علي ونسيت الحادث. قال: فكنت في الجيش الذين ساروا الى الحسين، فلما انتهيت إليه نظرت الى الشجرة فذكرت الحديث فتقدمت على فرس لي فقلت: أبشرك ابن بنت رسول اللّه صلّى اللّه عليه وسلّم وحدثته الحديث، قال: معنا أو علينا؟ قلت: لا معك ولا عليك وتركت، قال أمّا لا فولّ في الأرض، فو الذي نفس حسين بيده لا يشهد قتلنا اليوم رجل إلّا دخل جهنم، فانطلقت هاربا موليا في الأرض حتى خفي عليّ مقتله»9.
«…فَأَخَذَ تُرْبَةً مِنَ الأَرْضِ فَشَمَّهَا»؛ امیرالمومنین علیه السلام خاکی را برداشتند و بوییدند. «ثُمَّ قَالَ: وَاهًا لَكَ تُرْبَةٌ لَيُقْتَلَنَّ بِكَ قَوْمٌ يَدْخُلُونَ الْجَنَّةَ بِغَيْرِ حِسَابٍ». هرثمة ابنسلمی میگوید مطلب گذشت، از جنگ فارغ شدیم، «وَقُتِلَ عَلِيٌّ»؛ امیرالمومنین علیه السلام هم شهید شدند، «وَنَسِيتُ الْحَدِيثَ»: من حدیث را فراموش کردم، «قَالَ: وَكُنْتُ فِي الْجَيْشِ الَّذِينَ سَارُوا إِلَى الْحُسَيْنِ، فَلَمَّا انْتَهَيْتُ إِلَيْهِ نَظَرْتُ إلَى الشَّجَرَةِ»؛ میگوید من در همان لشکر حضرت علیه السلام بودم، تا آمدم جریانات را میدیدم؛ برو و بیا و حرفها بود، همینطور کاروان حضرت علیه السلام و قافلهی ایشان آمد تا جایی که من آن درخت را دیدم؛ درختی که همهچیز را به یاد من آورد؛ اینکه محضر امیرالمومنین علیه السلام بودیم، حضرت آن تربت را برداشتند و بوییدند و این را فرمودند.
میگوید: «نَظَرْتُ إلَى الشَّجَرَةِ، فَذَكَرْتُ الْحَدِيثَ، فَتَقَدَّمْتُ عَلَى فَرَسٍ لِي، فَقُلْتُ: أُبَشِّرُكَ ابْنَ بِنْتِ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ، وَحَدَّثْتُهُ الْحَدِيثَ»؛ آمدم محضر سیدالشهداء علیه السلام. به قول معروف میخواهد زیره به کرمان بیاورد! میگوید به حضرت علیه السلام عرض کردم من از پدر شما چنین چیزی شنیدم و این درخت، همان درخت است. «قال علیهالسلام»؛ این مضمون خیلی عجیب است! مکرر در روایات دیگر هم دیدم که هست که در این کتاب تاریخ الحلب هم دارد: «قَالَ: مَعَنَا أَوْ عَلَيْنَا»؛ خُب، حالا که تا اینجا با ما آمدی و درخت را دیدی و فهمیدی که پدر من خبر دادند که در اینجا عدهای کشته میشوند، خُب، حالا میخواهی اینجا با ما باشی یا علیه ما هستی؟! میگوید: «قُلْتُ: لا مَعَكَ وَ لا عَلَيْكَ، تَرَكْتُ»؛ فاصله گرفتم. «قَالَ علیه السلام: أَمَا لا، فَوَلِّ فِي الأَرْضِ»؛ اگر میگویی: «لا معک»، «فولّ فی الارض»؛ از اینجا فرار کن و برو. «فَوَالَّذِي نَفْسُ حُسَيْنٍ بِيَدِهِ لا يَشْهَدُ قَتْلَنَا الْيَوْمَ رَجُلٌ إِلا دَخَلَ جَهَنَّمَ»؛ اینجا باشی و صحنه را ببینی و بگویی «لامعک و لا علیک»، داخل جهنم میشوی.
«فَوَالَّذِي نَفْسُ حُسَيْنٍ بِيَدِهِ لا يَشْهَدُ قَتْلَنَا الْيَوْمَ رَجُلٌ إِلا دَخَلَ جَهَنَّمَ فَانْطَلَقْتُ هَارِبًا مَوَلِّيًا فِي الأَرْضِ حَتَّى خُفِيَ عَلَيْهِ مَقْتَلُهُ»؛ این بدبخت هم دیگر همراهی نکرد! ولی همین اندازه این نقل در کتاب بغیة الطلب برای ما مانده است! ولو این روایت، شاهد بنده نبود، ولی چون پس از آن روایت قبلی بود، به مناسبت خواندم. آن یک نفر بود که از امیرالمومنین علیه السلام شنیده بود و خودش برایش پیش آمد. اما دیگرانی مانند رجل بنیاسد و … نزدشان قضیهی معروفی بود؛ چیزی نبود که حالت ابهام داشته باشد. شواهد دیگری هم هست و بنده اشاره میکنم و بعداً هم اگر مناسبتی پیش آمد، عرض میکنم. شما هم شنیدهاید، شواهد بسیار زیادی در جاهای مختلفی دارد.
در آن سختترین شرایط و حالی که برای امام سجاد سلام اللّه علیه پیش آمد، حضرت زینب سلام اللّه علیها چه گفتند؟ «الحدیث کما حدثتک ام ایمن». روایت معروفی است. امیرالمومنین علیه السلام در بستر شهادت بودند، حضرت زینب علیها السلام نزد پدرشان آمدند؛ یک چیزی که عجایب است! فرمودند: یا أبِ! من چیزی شنیدهام که برای من خیلی محل اضطراب بود. حدیث امایمن را نقل کردند؛ امیرالمومنین علیه السلام، در همان بستر شهادت، چه فرمودند؟ فرمودند: «الحدیث کما حدثتک امایمن»10. اگر فرصت شد، آن را میخوانم. اصل بحث را ادامه بدهیم تا آنها را هم عرض کنیم ان شاء اللّه.
اصل بحث این بود که ما باید در دو جهت تحقیق و فکرمان را ادامه بدهیم: یکی اینکه واقعاً این قضایای حضرت سیدالشهداء علیه السلام و نظیر آن، آیا طوری بوده است که پیامبر خدا صلّی اللّه علیه و آله خبر داده باشند و کاشف باشد از اینکه امام علیه السلام میدانستند؟ نهتنها امام، بلکه دیگران هم میدانستند؟ یعنی میخواهیم مطمئن شویم که اینطور بوده است. الآن چند شاهد عرض کردم. شما اگر راه بیفتید و کتابها را ببینید، صدها کتاب پیدا میکنید که در آنها شواهد واضحی هست و میبینید که مطلب واضح بوده است. این یک نحو فرار کردن از واقعیت است که بگوییم که امام علیه السلام نمیدانستند. لذا چون گیر میافتیم و اشکال داریم و سر در نمیآوریم، نقص معرفتی داریم، میخواهیم فرار کنیم و بگوییم حضرت علیه السلام نمیدانست. درحالیکه داریم خودمان را گول میزنیم. منصفانه بروید این نقلها را از شیعه و سنی ببینید؛ در صدها کتاب ببینیم و مطمئن شویم حضرت سیدالشهداء سلام اللّه علیه میدانستند و برای ایشان مثل آفتاب روشن بود.
روایتی از دلایل الامامة هست که قصد کرده بودم امروز بخوانم، اما الان میخواهم مطلب دیگری را بگویم، اگر امروز نشد ان شاء اللّه فردا متن و سند آن را بررسی میکنیم.
مطلبی که دیروز عرض کردم و آدرسش یادم نبود، از کتاب «مجموعة فتاوی بنباز» بود. مفتی معروف عربستان است. در جلد هشتم از مجموعة فتاوی، در صفحهی بیست و سه، این مطلب را دارد.
او میگوید: عدهای هستند که اهلبدعت هستند؛ اهلبدعت کسانی هستند که در دینشان نقص هست. مثلاً مولد النبی صلّیاللّهعلیهوآله را جشن میگیرند. میگوید: آنها اهل بدعت هستند و نقص در دینشان است. اما اگر جلوتر بروند و توسل کنند، کافر هستند. عبارتش این است:
«أما إذا كان في الاحتفال بالمولد دعوة الرسول صلّى اللّه عليه وسلّم والاستغاثة به وطلبه النصر صار شركا باللّه، وكذا دعاؤهم: يا رسول اللّه انصرنا، المدد المدد يا رسول اللّه. الغوث الغوث، أو اعتقادهم أنّ الرسول صلّى اللّه عليه وسلّم يعلم الغيب أو غيره، كاعتقاد بعض الشيعة في علي والحسن والحسين أنّهم يعلمون الغيب، كل هذا شرك وردة عن الدين، سواء كان في المولد أو في غير المولد. ومثل هذا قول بعض الرافضة: إنّ أئمتهم الاثني عشر يعلمون الغيب، وهذا كفر وضلال وردة عن الإسلام؛ لقوله تعالى: «قُلْ لَا يَعْلَمُ مَنْ فِي السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ الْغَيْبَ إِلَّا اللَّهُ». أما إذا كان الاحتفال بمجرد قراءة السيرة النبوية، وذكر ما جرى في مولده وغزواته، فهذا بدعة في الدين تنقصه ولكن لا تنقضه»11.
عبارت، خیلی روشن بود. خُب، خیلی عجیب است که انسان بر کفر عدهای از مسلمانان به آیهای از قرآن استدلال کند! آیا درست است که وقتی آیه را نفهمیدیم، استدلال هم بکنیم؟! قرآن را نفهمیدهایم و با نفهمی خودمان میگوییم که اینها کافر هستند! چرا؟!؛ خُب، حالا ما ببینیم آیه چه میفرماید. این آیهی شریفه، در سورهی مبارکهی نمل است؛ میفرماید: «قُلْ لَا يَعْلَمُ مَنْ فِي السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ الْغَيْبَ إِلَّا اللَّهُ»12.
خُب، استدلال او چیست؟؛ بنباز میگوید: حصر را که نمیشود، کاری کرد. نفی و الاّ، یکی از ادات حصر است. در این صورت، اصلاً نمیتوان کاری کرد. «هیچ کسی در آسمان و زمین است، غیب نمیداند مگر خدا». پس هر کسی بگوید کسی غیر از خدا غیب میداند، مخالف حصر این آیهی قرآن حرف زده است و کافر شده است.
خُب، جواب این استدلال چیست؟؛ ما باید بگوییم هر کسی که میگوید آنها غیب میدانند، کافر است؟! یا خیر، این آیه را نفهمیدهاند. لذا انسان باید ابتدا، آیه را بفهمد و بعد بگوید که کافر هستند یا نیستند.
شاگرد: ایشان در مورد مسألهی داستان خضر و موسی علیهما السلام چه میگوید؟
استاد: احسنت؛ خیلی نظیر دارد. حالا بنده عرض میکنم. شما ببینید، با یک استدلال این چنینی، میگوید که کافر هستند. حالا به فرمایش شما هم میرسیم.
اولاً اینکه در قرآن باید تنها یک آیه را دید یا باید همهی آیات قرآن را دید؟ همه را باید دید. «نُؤْمِنُ بِبَعْضٍ وَ نَكْفُرُ بِبَعْض»13 که نمیشود رفتار کنیم! الآن در ذهن قاصر بنده، دو آیهی شریفه هست که هر دو آیه میفرماید: «غیب را خدا میداند ولی به آن استثناء میزند»: «عالِمُ الْغَيْبِ فَلا يُظْهِرُ عَلى غَيْبِهِ أَحَدا إِلاَّ مَنِ ارْتَضى مِنْ رَسُولٍ»14. آیهی شریفه دیگر هم با همین مضمون است: «ما كانَ اللَّهُ لِيَذَرَ الْمُؤْمِنينَ عَلى ما أَنْتُمْ عَلَيْهِ حَتَّى يَميزَ الْخَبيثَ مِنَ الطَّيِّبِ وَ ما كانَ اللَّهُ لِيُطْلِعَكُمْ عَلَى الْغَيْبِ وَ لكِنَّ اللَّهَ يَجْتَبي مِنْ رُسُلِهِ مَنْ يَشاءُ»15. خُب، این آیات شریفه را داریم! حالا ما بیاییم و تنها بگوییم: «قُلْ لَا يَعْلَمُ مَنْ فِي السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ الْغَيْبَ إِلَّا اللَّهُ»؟! خُب، باید همهی آیات را دید. در خود قرآن کریم استثناء دارد. این برای تصریح است یعنی کنار غیب «الاّ» آمده است؛ «فَلا يُظْهِرُ عَلى غَيْبِهِ أَحَدا إِلاَّ مَنِ ارْتَضى مِنْ رَسُولٍ». این تصریح است.
اما آن چیزی که شما فرمودهاید. شما اگر موارد مختلف آیات و روایات و کتب تفسیر را ببینید، دهها مورد میبینید مواردی هست که بهطور وضوح کسی مطلع بر غیب است. خُب، یکی از آنها را در مورد حضرت خضر علیه السلام فرمودید. در مورد حضرت خضر علیه السلام میفرماید: «فَوَجَدا عَبْداً مِنْ عِبادِنا آتَيْناهُ رَحْمَةً مِنْ عِنْدِنا وَ عَلَّمْناهُ مِنْ لَدُنَّا عِلْما»16؛ از نزد خودمان به او علم دادیم. لذا هر چیزی که میداند، از جانب ما است. کیست که بگوید: علم غیب اولیای خداوند متعال، از ناحیهی خودشان است؟! همه، از ناحیهی خدای متعال است. خُب، بعد در ادامه آیه هست: «فَانْطَلَقا حَتَّى إِذا رَكِبا فِي السَّفينَةِ خَرَقَها»17، بعد از کجا خبر میدهد؟ «أَمَّا السَّفينَةُ فَكانَتْ لِمَساكينَ يَعْمَلُونَ فِي الْبَحْرِ فَأَرَدْتُ أَنْ أَعيبَها وَ كانَ وَراءَهُمْ مَلِكٌ يَأْخُذُ كُلَّ سَفينَةٍ غَصْبا»18؛ خُب، او از کجا خبر داشت؟! «وَ أَمَّا الْغُلامُ فَكانَ أَبَواهُ مُؤْمِنَيْن»19؛ خُب، او از کجا خبر داشت؟! «وَ أَمَّا الْجِدارُ فَكانَ لِغُلامَيْنِ يَتيمَيْنِ فِي الْمَدينَةِ وَ كانَ تَحْتَهُ كَنْزٌ لَهُما وَ كانَ أَبُوهُما صالِحاً فَأَرادَ رَبُّكَ أَنْ يَبْلُغا أَشُدَّهُما وَ يَسْتَخْرِجا كَنزَهُما رَحْمَةً مِنْ رَبِّك»20. خُب، بگویید خیر؛ ما به اینها کار نداریم! یک آیه میگوید: «لَا يَعْلَمُ مَنْ فِي السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ الْغَيْبَ إِلَّا اللَّهُ»، پس در آن آیه، خضر چه میگوید؟! اینها غیب نیست؟!
آصف، وصی و وزیر حضرت سلیمان علیه السلام است، در مورد او میگوید: «قالَ الَّذي عِنْدَهُ عِلْمٌ مِنَ الْكِتابِ أَنَا آتيكَ بِهِ قَبْلَ أَنْ يَرْتَدَّ إِلَيْكَ طَرْفُك»21؛ اگر بخواهد تخت را از یمن بیاورد، علم نمیخواهد؟! نباید تخت را در آنجا ببیند؟! ممکن است بدون اطلاعِ بر تخت، آن را بیاورد؟! بگوید: من نمیدانم آن تخت کجا است و در کدام اتاق است، اما آن را میآورم! معلوم است که مطلع است. «عنده علم من الکتاب»؛ میدانم کجاست و سریع برای تو میآورم، «فَلَمَّا رَآهُ مُسْتَقِرًّا عِنْدَهُ»؛ طرفة العینی آمد.
شاهد روشن دیگر بر اطلاع پیامبر خدا صلّی اللّه علیه و آله بر همه چیز، این است که حضرت علیه السلام میفرمایند: «أُنَبِّئُكُمْ بِما تَأْكُلُونَ وَ ما تَدَّخِرُونَ في بُيُوتِكُم»22، مگر این آیه، قرآن نیست؟!
شاگرد: شاید به این صورت جواب بدهند که چون اینها پیامبر بودند، میدانستند.
استاد: آصف که پیامبر نبود.
شاگرد: برخی با اینکه کافر هستند، خبر داشتند. همانطوری که به فرعون گفتند: بچهای متولد میشود که دشمن تو است.
استاد: بله؛ حتی اگر به خود خواب توجه کنید، قطع نظر از معبّر، روح خواب بیننده را توجه کنید، «إِنِّي أَرى سَبْعَ بَقَراتٍ سِمان»23؛ او خودش نمیداند که بقرات چه چیزی هستند، اما از باطن، مطلب حقی به او گفته شده است. در خواب او غیب موجود است. غیبی که دارد خبر میدهد هفت سال بارندگی فراوان است و هفت سال قحطی است. «إِنِّي أَراني أَعْصِرُ خَمْراً»24؛ الآن خودش نمیتواند تعبیر کند اما در باطن خواب او اطلاع بر غیب است.
علاوه بر اینکه سؤالهایی که خیلی سوالهای سادهای است؛ باید پرسید که شما میگویید: «لَا يَعْلَمُ مَنْ فِي السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ الْغَيْبَ إِلَّا اللَّهُ»، هیچ کسی غیب را نمیداند و هر کسی هم بگوید، کافر است. خُب، سؤال میکنیم؛ حضرت جبرئیل علیه السلام از ناحیهی ربّ العزة، وحی را تلقی کرده و دارد میآید. خُب، او وحی را میداند یا نمیداند؟! مثلاً وحی در ظرفی مخفی است و او خبر ندارد؟! یا میداند؟ روشن است که میداند. خُب، اگر او مطلب غیبیای را که میآورد، میداند، غیر خداوند متعال هم آن را میداند یا نمیداند؟! ملک وحی میداند.
جلوتر برویم؛ آیهی شریفه میفرماید: «غُلِبَتِ الرُّوم في أَدْنَى الْأَرْضِ وَ هُمْ مِنْ بَعْدِ غَلَبِهِمْ سَيَغْلِبُون»25، خُب، ملک «سیغلبون» را شنیده است. «لا یعلم الغیب الا اللّه». الآن که به ملک اخبار شد، غیب را میداند یا خیر؟! هنوز که نیامده است. «سیغلبون» است. خُب، این ملک غیب را میداند یا نمیداند؟! وقتی بر پیامبر خدا صلّی اللّه علیه و آله وحی میآید، آن را میدانند یا نمیدانند؟! بالاتر، مسلمینی که آیه را در محضر مبارک حضرت میشنوند: «وَ هُمْ مِنْ بَعْدِ غَلَبِهِمْ سَيَغْلِبُون»، خُب، این مسلمانان عالم به غیب هستند یا نیستند؟! غیب را میدانند یا نمیدانند؟! اگر مؤمن باشند، قبول دارند که به غیب علم داریم.
پس اینکه آیه میفرماید: «لَا يَعْلَمُ مَنْ فِي السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ الْغَيْبَ إِلَّا اللَّهُ»، به چه معنا است؟ اینجا است که باید آیه را معنا کرد. خُب، «ال» در «الغیب» چه نوعی است؟ حصر [آیه] آن معلوم است، اما «ال» آن چه نوعی است؟ اینجا اول کار است. ما همینطور قواعد واضح ادبیات عرب را کنار بگذاریم، همینطور معنا کنیم و بگوییم همه کافر هستند؟! خُب، چه نوع «الف و لامی» است؟ عهد است؟ جنس است؟ استغراق است؟ آن کسی که تکفیر میکند، آن را چه الف و لامی میگیرد؟! چون نفی است، «ال» استغراق میشود. یعنی «لایعلم کل واحد واحد من الغیوب الا اللّه». نفی به استغراق میخورد و بهمعنای هیچ میشود. «لایعلم غیبا واحدا من الغیوب الا اللّه». به این صورت معنا میکند و میگوید هر کسی بگوید که غیر از خداوند متعال غیب میداند، کافر است. چون «لایعلم واحدا من الغیوب الا اللّه».
اما سؤال این است که آیا «ال»، «ال» استغراق است یا نیست؟ طبق شواهدی که در کنار استثنائی که در آیه هست، عرض کردیم، میبیند که «ال» نمیتواند استغراق باشد. اگر هم باشد، به وجهی است که عرض میکنم. یکی از واضحات مطالبی که در لسان عرب و در کتب ادبیات هست، حصر اضافی است. چه کسی است که قرآن را دست بگیرد و بعد یک حصر ببیند و بعد بگوید هر کسی که این حصر را قبول ندارد، کافر است؟! مگر شما حصر اضافی نخواندهاید؟! حصر اضافی یعنی کلام ناظر به یک حوزهای است که نسبت به آن حصر صورت میگیرد.
خُب، احتمالاتی که در «ال» است را عرض میکنم. همهی آنها را هم اگر بررسی کنیم، میبینیم هیچکدام از آنها موجب کفر نیست.
احتمال اول این است که «ال» عهد باشد. «الغیب»، الف و لام عهدی برای غیب خاصی است. از کجا میگویید غیب خاص است؟ چه «ال» عهدی است؟ خُب، باید آیه را نگاه کرد. آیهی شریفه در سورهی مبارکهی نمل است: «قُلْ لا يَعْلَمُ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ الْغَيْبَ إِلاَّ اللَّهُ وَ ما يَشْعُرُونَ أَيَّانَ يُبْعَثُون»26، ذیل آیه میفرماید غیب این است که چه زمانی مبعوث میشوند. خُب، بروید ذیل این آیه، تفاسیر را ببینید. میگویند: این آیه در جواب کسانی بود که محضر پیامبر خدا صلّی اللّه علیه و آله اصرار میکردند که ایشان بگویند قیامت چه زمانی است. اتفاقا در بین یهود و اهل کتاب، یکی از علایم حقانیت نبوت، همین بود که میگفتند به کسی که مدعی وحی و پیامبری است، اصرار کنید تا بگوید قیامت چه زمانی است. اگر جواب داد بدانید که پیامبر نیست. از چیزهای معروف در تفسیر است. مکرر هم میآمدند و اصرار میکردند که یا رسول اللّه قیامت چه زمانی است؟
خُب، شاهدش چیست؟ در سورهی مبارکهی اعراف است، چقدر زیبا بیان میکند! به وزان هم هستند: «يَسْئَلُونَكَ عَنِ السَّاعَةِ أَيَّانَ مُرْساها قُلْ إِنَّما عِلْمُها عِنْدَ رَبِّي لا يُجَلِّيها لِوَقْتِها إِلاَّ هُوَ ثَقُلَتْ فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ لا تَأْتيكُمْ إِلاَّ بَغْتَةً يَسْئَلُونَكَ كَأَنَّكَ حَفِيٌّ عَنْها قُلْ إِنَّما عِلْمُها عِنْدَ اللَّهِ وَ لكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لا يَعْلَمُون»27، این آیه بهوضوح فرمود: «يَسْئَلُونَكَ عَنِ السَّاعَةِ». دنبالهاش چه میفرماید؟ «قُلْ لا أَمْلِكُ لِنَفْسي نَفْعاً وَ لا ضَرًّا إِلاَّ ما شاءَ اللَّهُ وَ لَوْ كُنْتُ أَعْلَمُ الْغَيْبَ لاَسْتَكْثَرْتُ مِنَ الْخَيْرِ وَ ما مَسَّنِيَ السُّوءُ إِنْ أَنَا إِلاَّ نَذيرٌ وَ بَشيرٌ لِقَوْمٍ يُؤْمِنُون». آیهی شریفه بهوضوح میفرماید: «لو کنت اعلم الغیب لاستکثرت من الخیر»؛ اگر غیب میدانستم، خیرات را به خودم جلب میکردم.
خُب، منظور از «الغیب» چیست؟ محتملاتی است. یکی از آنها «ال» عهد است. چرا؟؛ چون در آیهی قبلی میفرماید «يَسْئَلُونَكَ عَنِ السَّاعَةِ… لا يُجَلِّيها لِوَقْتِها إِلاَّ هُوَ». پس در «الغیب» یک احتمال است.
من میخواهم همهی محتملات را عرض کنم تا ببینیم با این احتمالات نمیشود کسی را تکفیر کرد. یکی از احتمالات «ال» عهد است. «لَوْ كُنْتُ أَعْلَمُ الْغَيْبَ»، «الغیب» یعنی «الساعة». عهد است. عهد برای خصوص علم غیبی که علم به قیامت است. کما اینکه در آیهی سورهی مبارکه نمل که شاهد آوردیم، همین بود. «وَ ما يَشْعُرُونَ أَيَّانَ يُبْعَثُونَ». پس «لایعلم من فی السماوات و الارض الغیب الا اللّه». «الغیب» یعنی «الساعة»، یعنی «یوم القیامة». همانی که اهلکتاب آن را بهعنوان محکی برای نبوت میپرسیدند تا ببینند که آیا حضرت صلّی اللّه علیه و آله جواب میدهند یا خیر. وقتی هم حضرت میفرمودند: «لا يُجَلِّيها لِوَقْتِها إِلاَّ هُوَ»، دلیل بر حقانیت و نبوت صادقهی آن حضرت بود. خُب، این یک وجه است. جمع آن با آیات دیگر این است که «ال» را «ال» عهد بگیریم. این یک احتمال است.
این آیهی شریفه نظرتان باشد تا ببینیم «ال» در «الغیب» میتواند چند معنا داشته باشد. این حصر، حصر اضافی است یا حقیقی. ان شاء اللّه اگر زنده بودیم، فردا شب ادامه میدهیم. ان شاء اللّه خدای متعال بر توفیقات همه شما بیافزاید. در دنیا و آخرت دستمان از دامان امیرالمؤمنین و اولاد طبین و طاهرین ایشان علیهم السلام کوتاه نفرماید.
و الحمدللّه ربّ العالمین و صلّی اللّه علی محمد و آله الطیبین الطاهرین.
پایان.
کلیدواژگان:
علم امام علیه السلام، علم غیب، حضرت سیدالشهداء علیه السلام، شهادت امام حسین علیه السلام، بنباز، شبههی بنباز، علم به شهادت، دستهبندی آیات مربوط به علم غیب، جمع میان آیات علم غیب، حصر اضافی، حصر حقیقی، الف و لام عهد، الف و لام استغراق.
1. سید بن طاووس، اللهوف على قتلى الطفوف، ص 60.
2. محمدناصرالدین البانی، سلسلة الأحاديث الصحيحة وشيء من فقهها وفوائدها، ج ٣، ص ١۵٩.
3 همان، ١۶٠.
4. همان، ص 245.
5. همان، ص 162.
6. ابن عساکر دمشقی، تاریخ دمشق، ج ١۴، ص ٢١۶.
7. سورهی یوسف، آیهی ١٠٠.
8. ابن عدیم،بغیة الطلب فی تاریخ حلب، ج ۶، ص ٢۶١٩.
9. همان.
10. ابن قولویه، کامل الزیارات، ص 266.
11. بنباز، مجموعة الفتاوی، ج ٨، ص ٢٣.
12. سورهی نمل، آیهی 65.
13. سورهی نساء، آیهی ١۵٠.
14. سورهی جن، آیات ٢۶ – ٢٧.
15. سورهی آل عمران، آیهی ١٧٩.
16. سورهی کهف، آیهی ۶۵.
17. همان، آیهی 71.
18. همان، آیهی ٧٩.
19. همان، آیهی 80.
20. همان، آیهی ٨٢.
21. نمل، آیهی 40.
22. آل عمران، آیهی 49.
23. يوسف، آیهی 43.
24. همان، آیهی 36.
25. روم، آیات 2 – 3.
26. نمل، آیهی 65.
27 الاعراف ١٨٧
علم الامام ع؛ جلسه: ٢
بسم الله الرحمن الرحيم
الحمدلله رب العالمین و صلاه و السلام سید الانبیاء و المرسلین حبیب اله العالمین، اباالقاسم مصطفی محمد صلیاللهعلیه و علی آله الطیبین الطاهرین المعصومین و لعنة الله علی اعدائهم اجمعین. اَللّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَواتُکَ عَلَیْهِ وَعَلى آبائِهِ فی هذِهِ السّاعَةِ وَفیکُلِّ ساعَةٍ وَلِیّاً وَحافِظاً وَقائِداً وَناصِراً وَدَلیلاً وَعَیْناً حَتّى تُسْکِنَهُ أَرْضَکَ طَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فیها طَویلاً، أللَّهُمَّ مُنَّ عَلَینا بِظُهُورِ وَلیِّکَ وَعَجِّل لَهُ بِالفَرَجِ وَالعَافِیَةِ وَ النَّصرِ.
وَ رُوِيَ أَنَّهُ ع لَمَّا عَزَمَ عَلَى الْخُرُوجِ إِلَى الْعِرَاقِ قَامَ خَطِيباً فَقَالَ الْحَمْدُ لِلَّهِ ما شاءَ اللَّهُ وَ لا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ وَ صَلَّى اللَّهُ عَلَى رَسُولِهِ خُطَّ الْمَوْتُعَلَى وُلْدِ آدَمَ مَخَطَّ الْقِلَادَةِ عَلَى جِيدِ الْفَتَاةِ وَ مَا أَوْلَهَنِي إِلَى أَسْلَافِي اشْتِيَاقَ يَعْقُوبَ إِلَى يُوسُفَ وَ خُيِّرَ لِي مَصْرَعٌ أَنَا لَاقِيهِ كَأَنِّي بِأَوْصَالِي تَتَقَطَّعُهَا عَسَلَانُ الْفَلَوَاتِ بَيْنَ النَّوَاوِيسِ وَ كَرْبَلَاءَ فَيَمْلَأْنَ مِنِّي أَكْرَاشاً جُوفاً وَ أَجْرِبَةً سُغْباً لَا مَحِيصَ عَنْ يَوْمٍ خُطَّ بِالْقَلَمِ رِضَى اللَّهِ رِضَانَا أَهْلَ الْبَيْتِ نَصْبِرُ عَلَى بَلَائِهِ وَ يُوَفِّينَا أَجْرَ الصَّابِرِينَ لَنْ تَشُذَّ عَنْ رَسُولِ اللَّهِ ص لُحْمَتُهُ وَ هِيَ مَجْمُوعَةٌ لَهُ فِي حَظِيرَةِ الْقُدْسِ تَقَرُّ بِهِمْ عَيْنُهُ وَ يُنْجَزُ بِهِمْ وَعْدُهُ مَنْ كَانَ بَاذِلًا فِينَا مُهْجَتَهُ وَ مُوَطِّناً عَلَى لِقَاءِ اللَّهِ نَفْسَهُ فَلْيَرْحَلْ مَعَنَا فَإِنَّنِي رَاحِلٌ مُصْبِحاً إِنْ شَاءَ اللَّهُ تَعَالَى1
دیشب خطبهی شریفهای که به حضرت سیدالشهداء صلوات الله علیه در وقت خروج از مکه و عزیمت به سوی عراق منسوب بود مطرح شد. بخشی از عباراتش را خواندیم؛ حضرت فرمودند: «خُطَّ الْمَوْتُ عَلى وُلْدِ آدَمَ مَخَطَّ الْقَلادَهِ عَلى جیدِ الْفَتاهِ»، در دنبالهی عبارت فرمودند: «کَاَنِّی بِاَوْصالی تَقْطَعُها عَسْلانُ الْفَلَواتِ بَیْنَ النَّواویسِ وَ کَرْبَلاءَ». دنبالهاش فرمودند: «لا مَحیصَ عَنْ یَوْم خُطَّ بِالْقَلَمِ، رِضَى اللّهِ رِضانا اَهْلَ الْبَیْتِ». اینها عباراتی بود که دلالت واضح داشت بر اینکه حضرت بر امر شهادت خودشان مطلع بودند. به بصیرت الهی و به علم امامت برایشان واضح بود. آیا فقط خود حضرت سیدالشهداء اینچنین بود؟ دیشب عرض کردم اینچنین نبود؛ هرکس تفحص بکند به اطمینان میرسد که شهادت حضرت در آن زمان معروف بود؛ اینطور نبود فقط خود حضرت بداند. این معروفیت را میتوانید در موارد مختلف ملاحظه کنید. من بعضی از آنها را یادداشت کردهام.
در یک روایت معروف هست؛ من در این کتاب یادداشت دارم: «قال ثابت: کنا نقول: إنها کربلاء». خب روایت چیست؟ در قرن پانزدهم کتابهایی نوشته شده که میخواهند در سند روایات بالاترین دقت را داشته باشند؛ به همین دلیل در زمان ما محدث معروف ناصر الدین البانی کتابی نوشته به نام «سلسلة الاحادیث الصحیحه». این کتاب معروف است و همه شنیدهاید. حدیث 1171 است. در این منابع رسمی هم موجود است؛ در اینترنت و در سایت الشامله هم میتوانید ببینید.
عنوان حدیث این است؛ عبارت حضرت را آورده: «قام من عندي جبرئيل قبيل ساعة فحدّثني أنّ الحسين يقتل بشط الفرات».
١١٧١ - " قام من عندي جبريل قبل، فحدثني أن الحسين يقتل بشط الفرات ".
أخرجه أحمد (١ / ٨٥) عن عبد الله بن نجي عن أبيه أنه سار مع علي وكانصاحب مطهرته، فلما حاذى (نينوى) وهو منطلق إلى صفين، فنادى علي: أصبر أباعبد الله: أصبر أبا عبد الله بشط الفرات، قلت: وماذا؟ قال: "دخلت علىالنبي صلى الله عليه وسلم ذات يوم وعيناه تفيضان، قلت: يا نبي الله أغضبكأحد؟ ما شأن عينيك تفيضان؟ قال: بل قام ... قال: فقال: هل لك إلى أن أشمكمن تربته؟ قال: قلت: نعم، فمد يده فقبض قبضة من تراب فأعطانيها، فلم أملكعيني أن فاضتا "2
این اصل حدیث است که او بهعنوان یکی از احادیث در کتاب سلسله الاحادیث الصحیحه آورده است. این یک روایتی است در این کتاب. از نظر فن سندشناسی در این حدیث دقتهای کلاسی را ذکر میکند. تا آنجایی که ایشان میگوید:
قال الهيثمي: رواه أحمد وأبو يعلى والبزار والطبراني ورجاله ثقات ولم ينفرد نجي بهذا، قلت یعنی انه له شواهد تقویه و هو کذلک3
یعنی یک روایت نیست که بگوییم ضعیف است یا کذا است. بعد میگوید شواهدی دارد؛ شش شاهد برای آن میآورد؛ شماره گذاشته است. شواهدی برای این حدیث که مجموعاً در این کتاب هفت شاهد میشود. اولین شاهدی که برای آن میآورد و مقصود من است، این است:
١- روى عمارة بن زاذان حدثنا ثابت عن أنس قال: " استأذن ملك القطر ربه أنيزور النبي صلى الله عليه وسلم، فأذن له، فكان في يوم أم سلمة ... فبينا هيعلى الباب إذ دخل الحسين بن علي ... فجعل يتوثب على ظهر النبي صلى الله عليهوسلم وجعل النبي صلى الله عليه وسلم يتلثمه ويقبله، فقال له الملك: تحبه؟قال: نعم. قال: أما إن أمتك ستقتله إن شئت أريتك المكان الذي يقتل فيه؟ قال: نعم، فقبض قبضة من المكان الذي يقتل فيه، فأراه إياه فجاء سهلة، أو ترابأحمر، فأخذته أم سلمة، فجعلته في ثوبها، قال ثابت: كنا نقول: إنها كربلاء". أخرجه أحمد (٣ / ٢٤٢ و ٢٦٥) وابن حبان (٢٢٤١) وأبو نعيم في " الدلائل" (٢٠٢) .
«… فقال له الملك: تحبه؟»؛ خطاب به پیامبر خدا عرض کرد. «قال: نعم. قال: أما إن أمتك ستقتله إن شئت أريتك المكان الذي يقتل فيه؟»؛ ملک به حضرت عرض میکند اگر میخواهید جایی که سبط شما را شهید میکنند به شما نشان بدهم؟ «قال: نعم، فقبض قبضة من المكان الذي يقتل فيه، فأراه إياه فجاء سهلة، أو تراب أحمر، فأخذته أم سلمة، فجعلته في ثوبها».
این روایت اول است که ثابت از انس روایت کرده؛ روایت را به تفصیل نمیخوانم چون خیلی حرفهای دیگر داریم، «قال ثابت»؛ که از انس روایت کرده، «كنا نقول: إنها كربلاء»؛ همه به عبارات عربی آشنا هستید؛ اگر بگوید «قال ثابت: سمعه یقال انها کربلاء»، این عبارت یعنی شنیدم، اما «کنا نقول» یعنی یک نقل نبود، بین ما شایع بود. «کنا نقول» عبارتی است که بر شیوع دلالت دارد، بین ما رایج بود. این خیلی عبارت مهمی است. اینطور نیست که فقط حضرت سیدالشهداء بگویند من میدانم و بین ما اهلبیت، کسی دیگر نمیداند. «قال ثابت: كنا نقول: إنها كربلاء»؛ زمینی که این تربت را از آن جا آورده بود کربلا است. یعنی اینطور معروف بود.
شاهدهای بعدی را تنها برای مقصود خودم فقط اشاره میکنم. شاهد ششم؛
٦ - ويروي حجاج بن نصير: حدثنا قرة بن خالد حدثنا عامر بن عبد الواحد عن أبيالضحى عن ابن عباس رضي الله عنهما قال: " ما كنا نشك وأهل البيت متوافرون أنالحسين بن علي يقتل بـ (الطف) ". أخرجه الحاكم (٣ / ١٧٩) وسكت عليه،وتعقبه الذهبي بقوله: " قلت: حجاج متروك ".4
«ما كنا نشك وأهل البيت متوافرون أن الحسين بن علي يقتل بـالطف»؛ تعبیر را ببینید! «ما کنا نشک»؛ یعنی اینطور واضح است. این شاهد ششم است که البانی در کتاب سلسله الاحادیث الصحیحه میآورد. «وأهل البيت متوافرون»؛ همه میدانستیم که «يقتل بـالطف». ایشان بعد از اینکه اصل حدیث و شش شاهدش را میآورد، میگوید: «فالحدیث المذکور صحیح بمجموع هذه الطرق»؛ مجموع اینها با هم حدیث صحیح میشود، و لذا ایشان در این کتاب آورده است.
از این عبارات میبینید واضح بوده و معروف بوده است، چیزی نیست که بگوییم شیعه میگوید. اینها حرف شیعه است؟! «کنا نقول»؛ اینطور رایج بوده.
برای تایید این، روایتی هست که آن را شنیدهاید و معروف است؛ من آن را میخوانم به این خاطر که هم تیمن و تبرک به نام مبارک سیدالشهداء است و هم ذکر روایتی است که ولو اینکه شنیده باشید اما سراپا نور و مسک است. من این روایت را در دو کتاب یادداشت کردهام؛ یکی در تاریخ دمشق محدث معروف «ابن عساکر» است. در قرن ششم نوشته شده که خیلی کتاب معروفی است. ایشان در جلد چهاردهم صفحهی 216 سند میآورد، تا جایی که میگوید:
قال العريان بن الهيثم كان أبي يتبدى فينزل قريبا من الموضع الذي كان فيه معركة الحسين فكنا لا نبدو إلا وجدنا رجلا من بني أسد هناك فقال له إني أراك ملازما هذا المكان قال بلغني أن حسينا يقتل ها هنا فأنا أخرج لعلي أصادقه فأقتل معه فلما قتل الحسين قال أبي انطلقوا ننظر هل الأسدي فيمن قتل وأتينا المعركة فطوفنا فإذا الأسدي مقتول5
«قال بن الهیثم: کان أبی یتبدی»؛ به بیابان میرفت و کار داشت؛ «جاءَ بِكُمْ مِنَ الْبَدْو6».
«فینزل قریبا من الموضع الذی کان فیه معرکة الحسین»؛ او که میرفت یا کاری که انجام میداد، نزدیک جایی بود که کربلا است؛ محل شهادت حضرت امام حسین ع بود. این ابن هیثم میگوید پدر من به آن جا میرفت، «فکنا لا نبدوا إلا وجدنا من بنی أسد هناک»؛ هر وقت به آن منطقه بیابان میرفتیم که خلوت هم بود و کسی نبود، یک شخصی و رجلی از بنیاسد را میدیدیم که دائماً آنجا بود.
«فقال له أبی: أراک ملازما هذا المکان»؛ اینجا که زمینهی زندگی ندارد تا شما به اینجا بیایی و تنها باشی؟! چرا اینجا هستی؟! مقصود من چیست؟ اشتهار مطلب است. اینکه چطور پخش بوده. آن رجل از بنیاسد گفت: «بلغنی أن حسینا یقتل هاهنا، فأنا أخرج لعلی أصادفه»؛ من به اینجا میآیم تا آن وقتی که وقت شهادت است، حاضر باشم. «بلغنی»؛ یعنی یک مطلبی بود که یک نفر نمیدانست؟! معلوم بود طوری بود که خبر منتشر بود، بهطوری که ابن عباس میگوید ما شک نداشتیم. ثابت میگوید «کنا نقول إنها کربلاء»؛ این بین ما معروف بود. در اینجا و در این نقل هم این رجل بنیاسد قبلاً به اینجا آمده است تا فیض حضور و شهادت در رکاب حضرت سیدالشهداء ع از او فوت نشود.
«بلغنی أن حسینا یقتل هاهنا، فأنا أخرج لعلی أصادفه فاقتل معه. فلما قتل الحسین قال ابی»؛ ابن هیثم میگوید: «قال أبی: انطلقوا ننظر هل الأسدی فی من قتل؟ فأتینا المعرکة فطوفنا، فإذا الأسدی مقتول». خوشا به حالش! سلام الله علیه!
همین حدیث در کتاب «بغیه الطلب فی تاریخ حلب7» که نوشته ابن العدیم در قرن هفتم است، آمده است. همین روایت را ایشان هم با سند که نقل میکند و میگوید: عربان ابن هیثم گفت «کان ابی یتبدی…». همین عبارت را میآورد که «بلغنی أن حسینا یقتل هاهنا».
در بغیه الطلب این روایت را که میآورد، دنبالهاش یک روایت جالب دیگری هم هست. دنبال این روایت با سندی که ذکر میکند، آن را میرساند تا «هَرْثَمَةَ بْنِ سَلَمَى».
هرثمة بن سلمى قال: خرجنا مع علي في بعض غزوه، فسار حتى انتهى إلى كربلاء، فنزل الى شجرة يصلي إليها فأخذ تربة من الأرض فشمها ثم قال: واها لك تربة ليقتلن بك قوم يدخلون الجنة بغير حساب قال: (69- و) فقفلنا من غزاتنا، وقتل علي ونسيت الحادث. قال: فكنت في الجيش الذين ساروا الى الحسين، فلما انتهيت إليه نظرت الى الشجرة فذكرت الحديث فتقدمت على فرس لي فقلت: أبشرك ابن بنت رسول الله صلى الله عليه وسلم وحدثته الحديث، قال: معنا أو علينا؟ قلت: لا معك ولا عليك وتركت، قال أمّا لا فولّ في الأرض، فو الذي نفس حسين بيده لا يشهد قتلنا اليوم رجل إلّا دخل جهنم، فانطلقت هاربا موليا في الأرض حتى خفي عليّ مقتله8
«…فَأَخَذَ تُرْبَةً مِنَ الأَرْضِ فَشَمَّهَا»؛ امیرالمومنین خاکی را برداشتند و بوییدند. «ثُمَّ قَالَ: وَاهًا لَكَ تُرْبَةٌ لَيُقْتَلَنَّ بِكَ قَوْمٌ يَدْخُلُونَ الْجَنَّةَ بِغَيْرِ حِسَابٍ». هرثمة ابن سلمی میگوید مطلب گذشت، از جنگ فارغ شدیم، «وَقُتِلَ عَلِيٌّ»؛ امیرالمومنین هم شهید شدند، «وَنَسِيتُ الْحَدِيثَ»؛ فراموش کردیم، «قَالَ: وَكُنْتُ فِي الْجَيْشِ الَّذِينَ سَارُوا إِلَى الْحُسَيْنِ، فَلَمَّا انْتَهَيْتُ إِلَيْهِ نَظَرْتُ إلَى الشَّجَرَةِ»؛ میگوید من در لشکر حضرت بودم، تا آمدم جریانات را میدیدم؛ برو و بیا و حرفها بود، همینطور کاروان حضرت و قافله ایشان تا جایی آمد که من آن درخت را دیدم؛ درختی که همهچیز را به یاد من آورد؛ اینکه محضر امیرالمومنین بودیم، حضرت آن تربت را برداشتند و بوییدند و این را فرمودند.
میگوید: «نَظَرْتُ إلَى الشَّجَرَةِ، فَذَكَرْتُ الْحَدِيثَ، فَتَقَدَّمْتُ عَلَى فَرَسٍ لِي، فَقُلْتُ: أُبَشِّرُكَ ابْنَ بِنْتِ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ، وَحَدَّثْتُهُ الْحَدِيثَ»؛ آمده محضر سیدالشهداء که به قول معروف میخواهد زیره بیاورد! میگوید به حضرت عرض کردم من از پدر شما چنین چیزی شنیدم و این درخت، همان درخت است. «قال علیهالسلام»؛ این مضمون خیلی عجیب است! مکرر در روایات دیگر هم دیدم که هست که در این کتاب تاریخ الحلب هم دارد؛ «قَالَ: مَعَنَا أَوْ عَلَيْنَا»؛ خب حالا که تا اینجا با ما آمدی و درخت را دیدی و فهمیدی که پدر من خبر دادند که در اینجا عدهای کشته میشوند، خب حالا میخواهی اینجا با ما باشی یا علیه ما هستی؟! میگوید: «قُلْتُ: لا مَعَكَ وَ لا عَلَيْكَ، تَرَكْتُ»؛ فاصله گرفتم. «قَالَ ع: أَمَا لا، فَوَلِّ فِي الأَرْضِ»؛ اگر میگویی لامعک، «فولّ فی الارض»؛ از اینجا فرار کن و برو. «فَوَالَّذِي نَفْسُ حُسَيْنٍ بِيَدِهِ لا يَشْهَدُ قَتْلَنَا الْيَوْمَ رَجُلٌ إِلا دَخَلَ جَهَنَّمَ»؛ اینجا باشی و صحنه را ببینی و بگویی «لامعک و لا علیک»، داخل جهنم میشوی.
«فَوَالَّذِي نَفْسُ حُسَيْنٍ بِيَدِهِ لا يَشْهَدُ قَتْلَنَا الْيَوْمَ رَجُلٌ إِلا دَخَلَ جَهَنَّمَ فَانْطَلَقْتُ هَارِبًا مَوَلِّيًا فِي الأَرْضِ حَتَّى خُفِيَ عَلَيْهِ مَقْتَلُهُ»؛ این بدبخت…! ولی همین اندازه این نقل در کتاب بغیة الطلب برای ما مانده! ولو این روایت شاهد من نبود ولی چون پس از آن روایت بود به مناسبت خواندم. آن یک نفر بود که از امیرالمومنین شنیده بود و خودش برایش پیش آمد. اما دیگرانی مانند رجل بنیاسد و … نزدشان قضیهی معروفی بود؛ چیزی نبود که حالت ابهام داشته باشد. شواهد دیگری هم هست و من اشاره میکنم و بعداً هم مناسبت شد عرض میکنم. شما هم شنیدهاید، شواهد بسیار زیادی جاهای مختلف دارد.
در آن سختترین شرایط و حالی که برای امام سجاد سلام الله علیه پیش آمد، حضرت زینب سلام الله علیها چه گفتند؟ «الحدیث کما حدثتک ام ایمن». روایت معروفی است. امیرالمومنین در بستر شهادت بودند، حضرت زینب نزد پدرشان آمدند؛ یک چیزی که عجایب است! فرمودند: یا أبِ! من چیزی شنیدهام که برای من خیلی محل اضطراب بود. حدیث ام ایمن را نقل کردند؛ امیرالمومنین در همان بستر شهادت چه فرمودند؟ فرمودند: «الحدیث کما حدثتک ام ایمن». اگر فرصت شد آن را میخوانم. اصل بحث را ادامه بدهیم تا آنها را هم عرض کنیم ان شاء الله.
اصل بحث این بود که ما باید در دو جهت تحقیق و فکرمان را ادامه بدهیم؛ یکی اینکه واقعاً این قضایای حضرت سیدالشهداء و نظیر آن، آیا طوری بوده است که پیامبر خدا خبر داده باشند و کاشف باشد از اینکه امام میدانستند؟ نهتنها امام، بلکه دیگران هم میدانستند؟ یعنی میخواهیم مطمئن شویم که اینطور بوده است. الآن چند شاهد عرض کردم. شما اگر راه بیفتید و کتابها را ببینید، صدها کتاب پیدا میکنید که در آنها شواهد واضحی هست و میبینید که مطلب واضح بوده. این یک نحو فرار کردن از واقعیت است که بگوییم که امام نمیدانستند. لذا چون گیر میافتیم و اشکال داریم و سر در نمیآوریم، نقص معرفتی داریم میخواهیم فرار کنیم و بگوییم حضرت نمیدانست. درحالیکه داریم خودمان را گول میزنیم. منصفانه بروید این نقلها را از شیعه و سنی ببینید؛ در صدها کتاب ببینیم و مطمئن شویم حضرت سیدالشهداء سلامالله علیه میدانستند و برای ایشان مثل آفتاب روشن بود.
روایتی از دلایل امامه هست، اما الان میخواهم مطلب دیگری را بگویم، اگر امروز نشد ان شالله فردا متن و سند آن را بررسی میکنیم. مطلبی که دیروز عرض کردم و آدرسش یادم نبود، از کتاب «مجموعه فتاوای بن باز» بود. مفتی معروف عربستان است. در جلد هشتم مجموعه فتاوا، صفحهی 23 آن مطلب را دارد.
او میگوید عدهای هستند که اهل بدعت هستند؛ اهل بدعت کسانی هستند که در دینشان نقص هست. مثلاً مولد النبی صلیاللهعلیهوآله را جشن میگیرند. میگوید آنها اهل بدعت هستند و نقص در دینشان است. اما اگر جلوتر بروند و توسل کنند، کافر هستند. عبارتش این است:
أما إذا كان في الاحتفال بالمولد دعوة الرسول صلى الله عليه وسلم والاستغاثة به وطلبه النصر صار شركا بالله، وكذا دعاؤهم: يا رسول الله انصرنا، المدد المدد يا رسول الله.. الغوث الغوث، أو اعتقادهم أن الرسول صلى الله عليه وسلم يعلم الغيب أو غيره، كاعتقاد بعض الشيعة في علي والحسن والحسين أنهم يعلمون الغيب، كل هذا شرك وردة عن الدين، سواء كان في المولد أو في غير المولد. ومثل هذا قول بعض الرافضة: إن أئمتهم الاثني عشر يعلمون الغيب، وهذا كفر وضلال وردة عن الإسلام؛ لقوله تعالى: {قُلْ لَا يَعْلَمُ مَنْ فِي السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ الْغَيْبَ إِلَّا اللَّهُ}. أما إذا كان الاحتفال بمجرد قراءة السيرة النبوية، وذكر ما جرى في مولده وغزواته، فهذا بدعة في الدين تنقصه ولكن لا تنقضه9
عبارت خیلی روشن بود. خب خیلی عجیب است که انسان بر کفر عدهای از مسلمانان به آیهای از قرآن استدلال کند! آیا درست است که وقتی آیه را نفهمیدیم استدلال هم بکنیم؟! قرآن را نفهمیده ایم و با نفهمی خودمان میگوییم که اینها کافر هستند! چرا؟! خب حالا ما ببینیم آیه چه میفرماید. در سوره مبارکه نمل است؛ آیه میفرماید: «قُلْ لَا يَعْلَمُ مَنْ فِي السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ الْغَيْبَ إِلَّا اللَّهُ10».
خب استدلال او چیست؟ او میگوید حصر را که نمیشود کاری کرد. نفی و الاّ، یکی از ادات حصر است. دراینصورت اصلاً نمیتوان کاری کرد. «هر کسی در آسمان و زمین است، غیب نمیداند مگر خدا». پس هر کسی بگوید کسی غیر از خدا غیب میداند، مخالف حصر این آیه قرآن حرف زده است و کافر شده است.
خب جواب این استدلال چیست؟ ما باید بگوییم هر کسی که میگوید آنها غیب میدانند کافر است؟! یا نه، این آیه را نفهمیدهاند. لذا انسان باید ابتدا آیه را بفهمد و بعد بگوید که کافر هستند.
شاگرد: ایشان در مورد مسأله داستان خضر و موسی چه میگوید؟
استاد: احسنت، خیلی نظیر دارد. حالا من عرض میکنم. شما ببینید با یک استدلال این چنینی میگوید که کافر هستند. حالا به فرمایش شما میرسم. اولاً اینکه در قرآن باید تنها یک آیه را دید یا باید همه آیات قرآن را دید؟ همه را باید دید. «نُؤْمِنُ بِبَعْضٍ وَ نَكْفُرُ بِبَعْض11»، اینکه نمیشود! الآن در ذهن قاصر من دو آیه شریفه هست که هر دو آیه میفرماید غیب را خدا میداند ولی به آن استثناء میزند. «عالِمُ الْغَيْبِ فَلا يُظْهِرُ عَلى غَيْبِهِ أَحَدا إِلاَّ مَنِ ارْتَضى مِنْ رَسُولٍ12»، آیه شریفه دیگر هم با همین مضمون؛ «ما كانَ اللَّهُ لِيَذَرَ الْمُؤْمِنينَ عَلى ما أَنْتُمْ عَلَيْهِ حَتَّى يَميزَ الْخَبيثَ مِنَ الطَّيِّبِ وَ ما كانَ اللَّهُ لِيُطْلِعَكُمْ عَلَى الْغَيْبِ وَ لكِنَّ اللَّهَ يَجْتَبي مِنْ رُسُلِهِ مَنْ يَشاءُ،13». خب این آیات شریفه را داریم! ما تنها بگوییم «قُلْ لَا يَعْلَمُ مَنْ فِي السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ الْغَيْبَ إِلَّا اللَّهُ»؟! خب باید همه آیات را دید. در خود قرآن کریم استثناء دارد. این برای تصریح است یعنی کنار غیب «الاّ» آمده است؛ «فَلا يُظْهِرُ عَلى غَيْبِهِ أَحَدا إِلاَّ مَنِ ارْتَضى مِنْ رَسُولٍ». این تصریح است.
اما آن چیزی که شما فرمودهاید: شما اگر موارد مختلف آیات و روایات و کتب تفسیر را ببینید، دهها مورد میبینید مواردی هست که بهطور وضوح کسی مطلع بر غیب است. خب یکی از آنها را در مورد حضرت خضر فرمودید. در مورد حضرت خضر میفرماید: «فَوَجَدا عَبْداً مِنْ عِبادِنا آتَيْناهُ رَحْمَةً مِنْ عِنْدِنا وَ عَلَّمْناهُ مِنْ لَدُنَّا عِلْما14»؛ از نزد خودمان به او علم دادیم. لذا هر چیزی که میداند از جانب ما است. کیست که بگوید علم غیب اولیاء خدا از ناحیه خودشان است؟! همه از ناحیه خدای متعال است. خب بعد در ادامه آیه هست: «فَانْطَلَقا حَتَّى إِذا رَكِبا فِي السَّفينَةِ خَرَقَها15»، بعد از کجا خبر میدهد؟ «أَمَّا السَّفينَةُ فَكانَتْ لِمَساكينَ يَعْمَلُونَ فِي الْبَحْرِ فَأَرَدْتُ أَنْ أَعيبَها وَ كانَ وَراءَهُمْ مَلِكٌ يَأْخُذُ كُلَّ سَفينَةٍ غَصْبا16»؛ خب او از کجا خبر داشت؟! «وَ أَمَّا الْغُلامُ فَكانَ أَبَواهُ مُؤْمِنَيْن17»؛ خب او از کجا خبر داشت؟! «وَ أَمَّا الْجِدارُ فَكانَ لِغُلامَيْنِ يَتيمَيْنِ فِي الْمَدينَةِ وَ كانَ تَحْتَهُ كَنْزٌ لَهُما وَ كانَ أَبُوهُما صالِحاً فَأَرادَ رَبُّكَ أَنْ يَبْلُغا أَشُدَّهُما وَ يَسْتَخْرِجا كَنزَهُما رَحْمَةً مِنْ رَبِّك18». خب بگویید نه، ما به اینها کار نداریم! یک آیه میگوید «لَا يَعْلَمُ مَنْ فِي السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ الْغَيْبَ إِلَّا اللَّهُ»، پس در آن آیه خضر چه میگوید؟! اینها غیب نیست؟!
آصف وصی و وزیر حضرت سلیمان است، در مورد او میگوید «قالَ الَّذي عِنْدَهُ عِلْمٌ مِنَ الْكِتابِ أَنَا آتيكَ بِهِ قَبْلَ أَنْ يَرْتَدَّ إِلَيْكَ طَرْفُك19»؛ اگر بخواهد تخت را از یمن بیاورد علم نمیخواهد؟! نباید تخت را در آن جا ببیند؟! ممکن است بدون اطلاع بر تخت آن را بیاورد؟! بگوید من نمیدانم آن تحت کجا است و در کدام اتاق است، اما آن را میآورم! معلوم است که مطلع است. «عنده علم من الکتاب»؛ میدانم کجا و سریع برای تو میآورمف، «فَلَمَّا رَآهُ مُسْتَقِرًّا عِنْدَهُ»؛ طرفة العینی آمد.
شاهد روشن دیگر بر اطلاع پیامبر خدا بر همه چیز این است که حضرت میفرمایند: «أُنَبِّئُكُمْ بِما تَأْكُلُونَ وَ ما تَدَّخِرُونَ في بُيُوتِكُم20»، مگر این آیه قرآن نیست؟!
شاگرد: شاید به این صورت جواب بدهند که چون اینها پیامبر بودند، میدانستند.
استاد: آصف که پیامبر نبود.
شاگرد: برخی با اینکه کافر هستند خبر داشتند. همانطوری که به فرعون گفتند بچهای متولد میشود که دشمن تو است.
استاد: بله، حتی اگر به خود خواب توجه کنید، قطع نظر از معبّر، روح خواب بیننده را توجه کنید، «إِنِّي أَرى سَبْعَ بَقَراتٍ سِمان21»؛ او خودش نمیداند که بقرات چه چیزی هستند اما از باطن مطلب حقی به او گفته شده است. در خواب او غیب موجود است. غیبی که دارد خبر میدهد هفت سال بارندگی فراوان است و هفت سال قحطی است. «إِنِّي أَراني أَعْصِرُ خَمْراً22»؛ الآن خودش نمیتواند تعبیر کند اما در باطن خواب او اطلاع بر غیب است.
علاوه که سؤالهای خیلی سادهای هست؛ شما میگویید «لَا يَعْلَمُ مَنْ فِي السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ الْغَيْبَ إِلَّا اللَّهُ»، هیچ کسی غیب را نمیداند و هر کسی هم بگوید کافر است. خب سؤال میکنیم؛ حضرت جبرئیل از ناحیه رب العزه وحی را تلقی کرده و دارد میآید. خب او وحی را میداند یا نمیداند؟! مثلاً وحی در ظرفی مخفی است و او خبر ندارد؟! یا میداند؟ میداند. خب اگر او مطلب غیبیای را که میآورد میداند، غیر خدا هم آن را میداند یا نمیداند؟! ملک وحی میداند.
جلوتر برویم؛ آیه شریفه میفرماید: «غُلِبَتِ الرُّوم في أَدْنَى الْأَرْضِ وَ هُمْ مِنْ بَعْدِ غَلَبِهِمْ سَيَغْلِبُون23»، خب ملک «سیغلبون» را شنیده است. «لا یعلم الغیب الا الله». الآن که به ملک اخبار شد غیب را میداند یا نه؟! هنوز که نیامده. «سیغلبون» است. خب این ملک غیب را میداند یا نه؟! وقتی بر پیامبر خدا وحی میآید، آن را میدانند یا نمیدانند؟! بالاتر، مسلمینی که آیه را محضر حضرت میشنوند، «وَ هُمْ مِنْ بَعْدِ غَلَبِهِمْ سَيَغْلِبُون». خب این مسلمانان عالم به غیب هستند یا نیستند؟! غیب را میدانند یا نمیدانند؟! اگر مؤمن باشند قبول دارند که به غیب علم داریم.
پس اینکه آیه میفرماید «لَا يَعْلَمُ مَنْ فِي السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ الْغَيْبَ إِلَّا اللَّهُ»، به چه معنا است؟ اینجا است که باید آیه را معنا کرد. خب «ال» در «الغیب» چه نوعی است؟ حصر آن معلوم است، اما «ال» آن چه نوعی است؟ اینجا اول کار است. ما همینطور قواعد واضح ادبیات عرب را کنار بگذاریم، همینطور معنا کنیم و بگوییم همه کافر هستند؟! خب چه نوع «ال» است؟ عهد است؟ جنس است؟ استغراق است؟ آن کسی که تکفیر میکند آن را چه «ال» میگیرد؟! چون نفی است «ال» استغراق میشود. یعنی «لایعلم کل واحد واحد من الغیوب الا الله». نفی به استغراق میخورد و بهمعنای هیچ میشود. «لایعلم غیبا واحدا من الغیوب الا الله». به این صورت معنا میکند و میگوید هر کسی بگوید که غیر از خدا غیب میداند، کافر است. چون «لایعلم واحدا من الغیوب الا الله».
اما سؤال این است که آیا «ال»، «ال» استغراق است یا نه؟ طبق شواهدی که در کنار استثنائی که در آیه هست عرض کردم، میبیند که «ال» استغراق نمیتواند باشد. اگر هم باشد به وجهی است که عرض میکنم. یکی از واضحات مطالبی که در لسان عرب و در کتب ادبیات هست حصر اضافی است. چه کسی است که قرآن را دست بگیرد و بعد یک حصر ببیند و بعد بگوید هر کسی که این حصر را قبول ندارد کافر است؟! مگر شما حصر اضافی نخواندهاید؟! حصر اضافی یعنی کلام ناظر به یک حوزهای است که نسبت به آن حصر صورت میگیرد.
خب احتمالاتی که در «ال» است را عرض میکنم. همه آنها را هم اگر بررسی کنیم میبینیم هیچکدام از آنها موجب کفر نیست. احتمال اول این است که «ال» عهد باشد. «الغیب»، ال عهدی برا غیب خاصی است. از کجا میگویید غیب خاص است؟ چه «ال» عهدی است؟ خب باید آیه را نگاه کرد. آیه شریفه در سوره مبارکه نمل است. «قُلْ لا يَعْلَمُ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ الْغَيْبَ إِلاَّ اللَّهُ وَ ما يَشْعُرُونَ أَيَّانَ يُبْعَثُون24»، ذیل آیه میفرماید غیب این است که چه زمانی مبعوث میشوند. خب ذیل این آیه تفسیرها را ببینید. میگویند این آیه در جواب کسانی بود که محضر پیامبر خدا اصرار میکردند که ایشان بگویند قیامت چه زمانی است. اتفاقا در بین یهود و اهل کتاب یکی از علائم حقانیت نبوت همین بود که میگفتند به کسی که مدعی وحی و پیامبری است اصرار کنید تا بگوید قیامت چه زمانی است. اگر جواب داد بدانید که پیامبر نیست. از چیزهای معروف در تفسیر است. مکرر هم میآمدند و اصرار میکردند که یا رسول الله قیامت چه زمانی است؟
خب شاهدش چیست؟ در سوره مبارکه اعراف، چقدر زیبا بیان میکنند! به وزان هم هستند. «يَسْئَلُونَكَ عَنِ السَّاعَةِ أَيَّانَ مُرْساها قُلْ إِنَّما عِلْمُها عِنْدَ رَبِّي لا يُجَلِّيها لِوَقْتِها إِلاَّ هُوَ ثَقُلَتْ فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ لا تَأْتيكُمْ إِلاَّ بَغْتَةً يَسْئَلُونَكَ كَأَنَّكَ حَفِيٌّ عَنْها قُلْ إِنَّما عِلْمُها عِنْدَ اللَّهِ وَ لكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لا يَعْلَمُون25»، این آیه بهوضوح فرمود «يَسْئَلُونَكَ عَنِ السَّاعَةِ». دنباله اش چه میفرماید؟ «قُلْ لا أَمْلِكُ لِنَفْسي نَفْعاً وَ لا ضَرًّا إِلاَّ ما شاءَ اللَّهُ وَ لَوْ كُنْتُ أَعْلَمُ الْغَيْبَ لاَسْتَكْثَرْتُ مِنَ الْخَيْرِ وَ ما مَسَّنِيَ السُّوءُ إِنْ أَنَا إِلاَّ نَذيرٌ وَ بَشيرٌ لِقَوْمٍ يُؤْمِنُون». آیه شریفه بهوضوح میفرماید: «لو کنت اعلم الغیب لاستکثرت من الخیر»؛ اگر غیب میدانستم خیرات را به خودم جلب میکردم.
خب منظور از «الغیب» چیست؟ محتملاتی است. یکی از آنها «ال» عهد است. چرا؟ چون در آیه قبلی میفرماید «يَسْئَلُونَكَ عَنِ السَّاعَةِ… لا يُجَلِّيها لِوَقْتِها إِلاَّ هُوَ». پس در «الغیب» یک احتمال است.
من میخواهم همه محتملات را عرض کنم تا ببینیم با این احتمالات نمیشود که تکفیر کنیم. یکی از احتمالات «ال» عهد است. «لَوْ كُنْتُ أَعْلَمُ الْغَيْبَ»، «الغیب» یعنی «الساعه». عهد است. عهد برای خصوص علم غیبی که علم به قیامت است. کما اینکه در آیه سوره مبارکه نمل که شاهد آوردیم همین بود. «وَ ما يَشْعُرُونَ أَيَّانَ يُبْعَثُونَ». پس «لایعلم من فی السماوات و الارض الغیب الا الله». «الغیب» یعنی «الساعه»، یعنی «یوم القیامه». همانی که اهل کتاب آن را بهعنوان محکی برای نبوت میپرسیدند تا ببینند که آیا حضرت جواب میدهند یا نه. وقتی هم حضرت میفرمودند «لا يُجَلِّيها لِوَقْتِها إِلاَّ هُوَ»، دلیل بر حقانیت و نبوت صادقه حضرت بود. خب این یک وجه است. جمع آن با آیات دیگر این است که «ال» را «ال» عهد بگیریم. این یک احتمال است.
این آیه شریفه نظرتان باشد تا ببینیم «ال» در «الغیب» میتواند چند معنا داشته باشد. این حصر، حصر اضافی است یا حقیقی. ان شالله اگر زنده بودیم فردا شب ادامه میدهیم. ان شالله خدای متعال بر توفیقات همه شما بیافزاید. در دنیا و آخرت دستمان از دامان امیرالمؤمنین و اولاد طبین و طاهرین ایشان کوتاه نفرماید.
والحمد لله رب العالمین
کلید: علم امام، علم غیب، بنباز، علم به شهادت، سید الشهدا، امام حسین علیهالسلام،
1 اللهوف على قتلى الطفوف ص60
2المکتبة الشامله ؛ كتاب سلسلة الأحاديث الصحيحة وشيء من فقهها وفوائدها، ج ٣ ص ١۵٩
3 همان ١۶٠
4 همان 162
5تاریخ دمشق ج١۴ ص٢١۶
6 یوسف ١٠٠
7بغية الطلب فى تاريخ حلبل، ج۶ ص٢۶١٩
8 همان
9مجموع فتاوى ابن باز، ج ٨ ص ٢٣
10 النمل 65
11 النساء ١۵٠
12 الجن٢۶ و ٢٧
13 آل عمران ١٧٩
14 الکهف ۶۵
15 همان 71
16 همان ٧٩
17 همان 80
18 همان ٨٢
19 النمل 40
20 آل عمران 49
21 يوسف : 43
22 همان 36
23 الروم2 و3
24 النمل 65
25 الاعراف ١٨٧