تاريخ ابن خلدون (1/ 753)
الفصل الخامس والأربعون في علوم اللسان العربيّ
أركانه أربعة وهي اللّغة والنّحو والبيان والأدب ومعرفتها ضروريّة على أهل الشّريعة إذ مأخذ الأحكام الشّرعيّة كلّها من الكتاب والسّنّة وهي بلغة العرب ونقلتها من الصّحابة والتّابعين عرب وشرح مشكلاتها من لغاتهم فلا بدّ من معرفة العلوم المتعلّقة بهذا اللّسان لمن أراد علم الشّريعة. وتتفاوت في التّأكيد بتفاوت مراتبها في التّوفية بمقصود الكلام حسبما يتبيّن في الكلام عليها فنّا فنّا والّذي يتحصّل أنّ الأهمّ المقدّم منها هو النّحو إذ به تتبيّن أصول المقاصد بالدّلالة فيعرف الفاعل من المفعول والمبتدأ من الخبر ولولاه لجهل أصل الإفادة. وكان من حقّ علم اللّغة التّقدّم لولا أنّ أكثر الأوضاع باقية في موضوعاتها لم تتغيّر بخلاف الإعراب الدّالّ على الإسناد والمسند والمسند إليه فإنّه تغير بالجملة ولم يبق له أثر. فلذلك كان علم النّحو أهمّ من اللّغة إذ في جهله الإخلال بالتّفاهم جملة وليست كذلك اللّغة والله سبحانه وتعالى أعلم وبه التّوفيق.
علم النحو
اعلم أنّ اللّغة في المتعارف هي عبارة المتكلّم عن مقصوده. وتلك العبارة فعل لسانيّ ناشئ عن القصد بإفادة الكلام فلا بدّ أن تصير ملكة متقرّرة في العضو الفاعل لها وهو اللّسان وهو في كلّ أمّة بحسب اصطلاحاتهم. وكانت الملكة الحاصلة للعرب من ذلك أحسن الملكات وأوضحها إبانة عن المقاصد لدلالة غير الكلمات فيها على كثير من المعاني. مثل الحركات الّتي تعيّن الفاعل أي المفعول من المجرور أعني المضاف ومثلي الحروف الّتي تفضي بالأفعال أي الحركات إلى الذّوات من غير تكلّف ألفاظ أخرى. وليس يوجد ذلك إلّا في لغة...
نگاه جامع به تاریخ ادبیات عرب
در آغاز همه چیز با هم بود، اما ضرورتهای تخصصی و افزایش مباحث در ادبیات عربی، موجب شد علوم ادبی عربی از یکدیگر، جدا و به صورت منفرد و مستقل مطرح شوند. این امر حاکی از رشد و طبقهبندی ارتقایی این علوم بود، اما در عین حال نگاه ترکیبی لازم را از کاربران آنها سلب کرد. این در حالی است که عملاً همین نگاه ترکیبی و جامع است که میتواند آثار حسنه ادبیات عربی را در انواع پژوهشها نشان دهد و به مباحث ادبی قرآنی رونق شایستهای ببخشد. در اجرا باید به این نگاه ترکیبی، توجه و دقت شود، اما در مقام مداقه در این علوم نباید دچار کلیگویی و دایرةالمعارفنویسی شویم که در این نوشتار، به این دغدغه پرداخته شده است.
بیشک ادبیات عربی، پایه و مایه علوم اسلامی و حوزوی در همه ادوار بوده و خواهد بود، به طوری که حتی مقلدین و متعلمین دینی به آن نیاز خواهند داشت، چه رسد به مجتهدین و علمای اسلامی.
پسهرگونه مراجعه مستقیم به متون اصلی و اصیل اسلامی برای استخراج مسائل دینی، بدون آگاهی و اجتهاد در زبان عربی پذیرفته نیست، مگر آنکه انسان به تقلید و پیروی از نظریات این و آن رضایت دهد.
ادبیات عربی پنج بخش دارد که عبارتند از:
1. صوت که همان تجوید و زیباسازی تلفظ حروف و کلمات عربی است؛
2. صرف که همان تحویل و اشتقاقات صیغ عربی است؛
3. نحو که همان دانش ترکیبات جملات عربی است و اینکه چگونه اعرابات گوناگون نقشهای دستوری را نشان میدهند؛
4. بلاغت که همان تزئینات معنایی و لفظی کلام عربی است؛
5. لغت که به ریشهها و مواد کلمات زبان عربی و معانی آنها میپردازد.
از آغاز قرن اول هجری، درباره این علوم گفتوگو شد که در آغاز بسیار ساده و کم حجم بود،[2] اما چندی نگذشت که علمای اسلامی به دلیل وجود قرآن کریم، درباره این علوم و علوم مرتبط دیگر به بحثهای فراوان و پرحجمی پرداختند.
متأسفانه بیشتر بحثهای آنان به جنبههای لفظی و لغتشناسی عام اختصاص یافت که تئوریهای معناپردازانه و نظریات محتوایی در آن کمتر به چشم میآید و حتی گاهی به جدلبازی و فخرفروشی نیز میانجامید.
با توجه به اینکه علوم ادبیات عربی، نخستین بار برای کشف مدالیل قرآنی و تبیین تراکیب و تعابیر آن کتاب مقدس پدید آمد، طبعاً شخص کاربر دانسته یا ندانسته، با ترکیب مباحث این علوم و فنون، به سراغ قرآن کریم میرفت، چون قرآن در همه نواحی به توضیح نیاز داشت و باید برای تازه مسلمانانی که پس از ارتحال رسول خدا (ص) به دین شریف اسلام میگرویدند، قرآن را به خوبی تبیین میکردند.
بدینسان خود به خود نگاه تلفیقی و ترکیبی، در اجرا و تطبیق قواعد عربی به کار میرود، اما آیا این نگرش ویژه به صورت ترکیبی و آمیخته، در جایی ثبت شده است یا نه؟
نخستین بار در اولین کتاب ادبیات عربی؛ یعنی «الکتاب» سیبویه میبینیم که چنین آمیختگیای وجود دارد، اما نه از روی تعمد علمی و متدیکال، بلکه چارهای از این گونه روش نبود؛ یعنی سیبویه جوان روشی جز این روش ترکیبی را نمیدانست و در ذهن او نقشه خاصی نبود که مطالب شنیده شده از جانب استادش، خلیل بن احمد را به گونهای منضبطتر و طبقهبندی شده، تنظیم کند.
این در حالی است که همین نظم و فصلبندی به دست سیرافی، شاگرد سیبویه، به نام «الاصول فی النحو» شکل گرفت که بسیار سودمند بود. البته در زمان معاصر نیز کسانی مانند احمد هاشمی و امیل یعقوب، در این زمینه کارهایی انجام دادهاند که کتابشان شبیه دایرةالمعارفی کوچک و مختص به ادبیات عربی شده است؛ یعنی بخشی از آن به صرف و بخشی دیگر به نحو و بخش دیگری، به بلاغت اختصاص یافته است، اما این تنها مظهر ادبیات ترکیبی نیست. در واقع، نمیتوان از این روش طبقهبندی شده و دایرةالمعارفی انتظار داشت که نگاه جامعی را به ما ارزانی دارد.
در تاریخ علوم اسلامی، بیش از همه، تفاسیر ادبی توانستند مظهر نگاه ترکیبی در ادبیات عربی باشند، مانند الکشاف زمخشری، مجمع البیان طبرسی، التفسیر الکبیر فخر رازی، البحر المحیط ابوحیان و التحریر ابن عاشور و تفاسیر دیگری که در زمینه همهجانبهگرایی ادبی کوشیدهاند.
با وجود این، طرحی که ما به نام «ادبیات معناگرای قرآن» ارائه میکنیم، روی این نگاه جامع و تلفیقی تأکید فراوانی دارد و فقدان آن را یکی از نقاط ضعف مهم دروس و تحقیقات حوزه میداند. بنابراین، بهتر است کمی درباره ویژگیهای ادبیات معناگرای قرآن بحث کنیم:
سه ویژگی مهم ادبیات معناگرای قرآن
الف) تلفیقی بودن، یعنی این گونه نیست که ما فقط درباره یک یا چند بخش از علوم پنجگانه یادشده بحث کنیم، بلکه ما با آمیزهای از این علوم به سراغ قرآن کریم خواهیم رفت، کما اینکه در گزینش اقوال و ترکیب مباحث، از همه مکاتب قدیم نحوی (بصری، کوفی، بغدادی، اندلسی، مصری) یا جدید بهره میبریم و همین طور در انتخاب و ترکیب مکاتب ادبی و بلاغیِ قدیم و جدید، کاملاً خود را آزاد و مُجاز میدانیم.
ب) طریقی بودن، یعنی ادبیات عربی و قرآنی برای ما در حکم وسیلهای است که ما را به گنجهای قرآنی و خزانههای غیبی معارف آن برساند. از این رو، هر بحثی که ما را منحصراً در منطقه لفظ بازی، زمینگیر کند با قاطعیت تمام طرد خواهد شد. بنابراین، هیچ یک از مباحث نحوی و ادبی برای ما «موضوعیت» و اصالت نخواهد داشت و سرمایه عمر را نباید برای این گونه مسائل خیالی و تئوریک محض هدر داد، به ویژه آنکه عین مهجوریت قرآن است و مورد شکایت رسول خدا (ص) خواهد بود.
ج) انتقادی بودن؛ یعنی ما هرگز صبر نمیکنیم که سیبویه و فراء یا جرجانی و سکاکی یا فیروزآبادی و ابن منظور و امثالهم بیایند و تکلیف ما را در پردازش نحوی یا ادبی یا لغوی قرآن مشخص کنند، بلکه با رجوع به متن قرآن و احادیث میکوشیم ضوابط زبانی و هنری قرآن را با محوریت خود قرآن و احادیث معتبر استخراج کنیم، ولی تألیفات نُحات و ادیبان، به عنوان یکی از منابع مراجعات و تأملات ما به شمار خواهد آمد، نه آنکه همه چیز را از آنها بگیریم.
اساساً اعتقاد ما این است که قرآن به زبان عربی نازل شده، ولی وجه اعجاز ادبی قرآن و خاتمیت آن برای همه اعصار، حاکی از نوع ویژهای از ادبیات آسمانی و ملکوتی است که زبان شناسی قرآن را بر فراز قله ممتازی قرار میدهد که دست کوتاه و ضعیف ادبیات عرب جاهلیت، هرگز به آن نرسیده است و قادر به انشای چنین کلامی نخواهد بود. از این رو، با ضوابط و مضامین ناچیز و محدود خود نمیتواند قرآن را رمزگشایی کند، بلکه باید به قرآن و اولیای آن رجوع کند.
بنابراین، با قاطعیت میگوییم که دو عنوان «ادبیات قرآن» و «ادبیات عربی»، یکی نیستند و نمیتوان با دانستن ادبیات رایج حوزوی، به ادبیات کارآمد و ممتاز قرآن که همه جانبه است، مسلط شد، چون با مطالعه قرآن، خیلی زود پی برده میشود که ادبیات قرآن، ساختار متمایز و ممتازی دارد که برتر از شعر و نثر عربی بوده و جامه ضوابط نحوی و بلاغی رایج و مرسوم برای تن شریف قرآن کریم، واقعاً تنگ و نامیزان است. این یک واقعیت است که آثار مهمی بر آن مترتّب میشود که در مباحث آینده، روشن خواهد شد که چگونه قواعد عربی رایج، معانی قرآن را در تنگنای التزامات خود میاندازد.
زبان و ادبیات عربی مثل هر زبان و بلکه هر پدیده دیگری، تحولاتی دارد که نمایانگر اوج و افت این زبان، تجدّد و تکامل در آن است. برای نمونه، در عربی معاصر از لغات تازه و انواع تعابیر و تراکیب جدید، به گونهای که با متون و ادبیات سنتی حوزهها، غالباً بیگانه است، استفاده میشود، به گونهای که ناشر کتاب «رسالةالولایة» درباره مرحوم علامه طباطبایی، در مقدمه کتاب چنین میگوید: «فالرسالة مکتوبة علی طریقة سلفنا الصالح رضوانالله علیهم فی معالجةالقضایا الفکریة وبِلُغتهم و هی طریقة ولغةلایَستأنِس بهاالمُحدَثون؛ این کتاب در بررسی مسائل فکری بر اساس روش و زبان گذشتگان صالح ما نگاشته شده است و این روش و زبانی است که دنیای جدید با آن مأنوس نیست.»
به هر حال، این حق زبان عربی است که با توجه به نیازهای زمانه متحول شود و رشد کند. از سوی دیگر، هر زبانی ضوابط و ساختار مشخصی دارد که اندیشمندانِ آن زبان، سعی میکنند فرمولها و ضوابط آن را استخراج و تنظیم کنند، کما آنکه نخستین بار در زبان عربی، جرقه این کار به دست ابوالأسود دئلی، با الهام گرفتن از امام علی (ع) زده شد، ولی نابغهای به نام خلیل بن احمد فراهیدی (175 ـ100هـ.ق) توانست در بصره، نخستین ضوابط و قواعد استدلالی درباره زبان عربی و ساختارشناسی آن را ارائه دهد که شاگرد ایرانی و دقیق او، یعنی سیبویه، مطالب استاد را در مجموعهای به نام «الکتاب» جمعآوری کرد. تقریباً همزمان با او، کسائی (درگذشته 207 هـ.ق) قاری معروف، نظریات تازهای مطرح کرد که شاگردش فرّاء، مطالب استادش را در کتاب «معانی القرآن» بیان نمود و مکتب نحوی کوفه را که نگاه دیگری به تحلیل و ترکیب زبان عربی، به ویژه توجیه قرائات قرآنی داشت، به وجود آورد و به آن رسمیت بخشید.
پس از آنها، مکتب بغداد که گزینش آزاد و نقادانهای داشت، در قرن چهارم هجری قمری، پدید آمد و چون «مبرِّد»، نماینده مکتب نحوی بصره و «ثعلب»، نماینده مکتب نحوی کوفه، در بغداد حضور داشتند و طلاب و علمای آن شهر در جلسات آنها شرکت میکردند، استدلالات هر دو مکتب را مستقیماً میشنیدند و برای انتقاد یا انتخاب کردن، فرصت کافی داشتند.
پس از آن، مکاتب نحوی دیگری به وجود آمد تا آنکه «ابن مضاء»، از علمای اندلس که دارای مذهب «ظاهریّه»بود، در قرن ششم هـجری قمری، با نوشتن کتاب «الردُّعلی النُّحاة» نظریه قیاس نحوی، تعلیل نحوی و عاملگرایی را مورد حملات شدید خود قرار داد و خواستار ایجاد یک نحو آسان شد که بدون توجیهات و تعلیلات، فقط در خدمت فهم قرآن و حدیث باشد.
پس از آن، اعتراضهای مهمی دیده نشد و فقط اصلاحاتی جزئی به دست نحاتی مانند ابوحیّان، ابن مالک، ابن هشام و چند تن دیگر انجام شد که هیچ یک درصدد ساختن مکتبی نحوی تازه و کارآمد نبودند.
گفتنی است، با توجه به روایت امام صادق (ع) که در آغاز مقدمه ذکر کردیم، به روشنی میتوان نتیجه گرفت که یادگیری زبان عربی به دلیل فهمیدن کلام الهی است. از این رو، بحثهای نحوی که بیگانه از معنا و محتوای قرآن کریم است، هیچ گونه اهمیت و قداستی برای ما نخواهد داشت. برای همین، ما در طول سیصد و اندی سال که ایام حضور معصومان (ع) و در عین حال ایام ظهور مکاتب نحوی بصره و کوفه و بغداد است، هیچگونه تأییدی از ائمه (ع) یا استفادهای از اصطلاحات این مکاتب را در بیانات آن حضرات نمیبینیم. بنابراین، هیچگونه التزام و تعبدی شرعاً به ادبیات رایج عربی در تجوید، صرف، نحو، بلاغت و لغت نخواهیم داشت، مگر آنچه برای فهم قرآن و حدیث معتبر، ضروری باشد.
هنگامی اهمیت این مباحث آشکار میشود که بدانیم علوم اسلامی با محوریت الفاظ وحی، سامان داده میشود. در واقع، الفاظ مفرد و مرکب قرآن، به نوعی خط قرمز به شمار میآید که هیچ یک از علوم و فنون مذهبی و حوزوی نباید خارج از مدار و محور آن به ابداع و ابتکار علمی بپردازد؛ یعنی متن و نص وحیانی مانند گمرکی است که هر اندیشه اسلامی باید از آنجا جواز عبور بگیرد، پس باید هر چه بهتر و صحیحتر این گمرک آسمانی را شناخت و از آن زواید بیفایده را دور ساخت.
در اینجاست که میتوانیم به روشنی، نقش نگاه ترکیبی و همه جانبه به علوم ادبی عربی را دریابیم، چون ما در اینجا به شدت به بررسی همه جانبه متن مقدس قرآن کریم نیازمندیم و نباید به صورت جدا و انفکاکی، به عبارتهای قرآنی نگریست و از جنبههای دیگر آن غافل شد.
در قرن بیستم میلادی، دغدغه تغییر نحو سنتی افزایش یافت که از آن به «تیسیر» یا «تجدید نحو» یاد میشود و در این زمینه، از جانب افراد و سازمانهای ادبی در کشورهای عربی، به ویژه مصر، کارهای مهمی صورت گرفته است، از قبیل:
1. برای نخستین بار نقد جدی بر علم نحو، با تألیف کتاب «احیاء النحو» به همت ابراهیم مصطفی (1937م)؛
2. تشکیل مجمع اللغة العربیة قاهره 1938م، منشورات وزارت معارف مصر 1938م و وزارت آموزش و پرورش 1957م؛
3. تألیف کتاب «فی النحو العربی، نقد و توجیه»، به کوشش دکتر مهدی مخزومی (1964م) با تأکید بر مکتب نحوی کوفه؛
4. تألیف کتاب «تجدید النحو» به همت دکتر شوقی ضَیف (1977م) برای گزینش قواعد آسانتر از همه مکاتب نحوی؛
5. تألیف کتاب «نحو التیسیر» به وسیله دکتر احمد عبدالستار جواری (1984م)؛
6. تشکیل دارالعلوم قاهره (2003م) برای بررسیهای نحوی و لغوی عربی.
گفتنی است، همه اصلاحات یادشده به زبان عربی و ادبیات آن مربوط است و برای ادبیات ممتاز قرآن کریم، دغدغه چندانی وجود نداشته است.
هر چند در این زمینه افراد دلسوز و متعهدی دست به کار شدند و برای بررسی ادبیات ویژه قرآن، کتابهای مهم و متعددی نگاشتند، از قبیل: اللغةالمُوَحَّدة، الحَلُّالقَصدیّ، النظام القرآنی (مرحوم عالم سُبَیط نیلی)، لغةالقرآن لغةالعرب المختارة (محمد روّاس قلعه جی)، نحوُ القرآن (احمد عبدالستار الجواری)، مِن هُدی القرآن (امین الخولی)، دراسات لاسلوب القرآن الکریم (محمد عبد الخالق عضیمه)، تعلیم لغة القرآن (دوّان موسی الزبیدی)، نظریة النحو القرآنی (فخرالدین قباوة)، اللغة العربیة فی رحاب القرآن الکریم (عبدالعال سالم مکرم) و نظایر آن.
به طور کلی، باید گفت تقریباً نگاه ترکیبی و همه جانبهنگر در ادبیات عربی دارای سه ساحت است:
ساحت اول اینکه بخواهیم این همه جانبهنگری را به صورت نوشتاری در مکتوبات خود نشان دهیم که پیش از این، آن را بررسی و نقد کردیم و چندان مقبول طبع و عقل نیست، چون این کار در مقام طبقهبندی کردن و تنظیم کتاب و رساله، چندان طرح موفقی به شمار نمیرود و موجبات کاهش دقت و نظریهپردازی برای مؤلفان و مایه ملالت طبع و آشفتگی برای مراجعان را فراهم میآورد، به گونهای که عملاً و علناً، از این گونه کتابهای ترکیبی، استقبال چندانی نمیشود.
برای نمونه، میبینیم دکتر هنداوی در کتاب «الاعجاز الصرفی فی القرآن الکریم»، وقتی که به بحث تخصصی در صرف پیشرفته قرآنی میپردازد، خیلی کامیابتر است تا اینکه مباحث دیگر نحوی و بلاغی را نیز به دنبال آن ارائه کند. این در حالی است که این گونه مباحث در لابهلای کتابهای سابقین، پایمال و نادیده گرفته شده است،[3] کما اینکه خواننده نیز خشنودتر است که کتاب وی به شکل تخصصی و تفصیلی، به موضوع صیغ قرآنی خواهد پرداخت.
ساحت دوم، تحقق همهجانبهنگریِ ادبی در مقام اجرا و تطبیق است که کاملاً ضروری و مفید بوده و اساساً تجزیه و ترکیب پیشرفته و اعراب القرآن فنی بر همین اساس استوار است.
ساحت سوم، همهجانبهنگریِ ادبی در مقام تهیه و آمادگی درونی است که ملکه شدن این حالت را تداعی میکند. در ساحت دوم، شاید دانشپژوه با یادآوری تدریجی بتواند با نگاه جامع ادبی برخورد کند، اما این موضوع در ساحت سوم، کاملاً نهادینه شده است و کاربر باید برای هر گونه استنتاج ادیبانه بر اساس مجموعه ادبیات عربی، تسلط کامل و آمادگی سریعی داشته باشد.
این آن چیزی است که باید جزو آرمانهای حوزه باشد و برنامههای درسی و تحقیقی حوزه به گونهای تنظیم شود که بتواند این ملکه و استعداد را در طلاب علوم دینی پرورش دهد.
اینجاست که فقیه حوزه نباید فقط محو ترکیب جملات در روایات شود. چه بسا صیغهای صرفی یا لغتی عرفی، به او در استنباط احکام و موشکافی روایات کمک بیشتری بکند. همینطور گروههای علمی دیگر حوزه، از میان مفسران و متکلمان، نباید نگاه تکجانبه در برداشتهای قرآنی و کلامی داشته باشند.
برای نمونه، در آیه «وَ مَا خَلَقْتُ الجْنَّ وَ الْانسَ إِلَّا لِيَعْبُدُونِ» (ذاریات: 56) اسرار بسیاری، درباره فعل مضارع وجود دارد که چرا قرآن از مخلوقات خدا به صورت صفت یاد نکرده و نگفته است: «إلا عباداً لِی»؟ آوردن صیغه فعلی، دلالت بر اراده و اختیار میکند، کما آنکه به جنبه عملی کار اشاره دارد؛ یعنی صرف درک عبادت یا احساس عبودیت کفایت نمیکند و این انحراف در میان جاهلان، از متصوفه وجود دارد، بلکه معیار صدق احساس ذاتی و درونی، عمل خارجی شخص است که اگر راست میگوید، باید حس عبادت خود را در مقام فعل، به صورت ارادی و اختیاری نشان دهد.
از طرفی، کلمه «عبد» که به جادههای کوبیده شده گفته میشود، حاکی از فروافتادگی و فروتنی مؤمن است که باید هر پیشآمدی را در راه خدا تحمل کند و با غلتک بلایا، کوبیده شود تا سفت و سخت گردد.
[1]. خصال شیخ صدوق، ص 258.
[2]. اثر القرآن فی اصول مدرسة البصرة النحویة حتی اواخر القرن الثانی الهجری، دکتر عبدالله محمد الکیش، منشورات کلیة الدعوة طرابلس، 1992 م، ط 1؛ اثر القرآن فی الادب العربی فی القرن الاول الهجری، دکتر ابتسام مرهون الصفّار، دارالرسالة بغداد، 1974 م، ط 1.
[3]. وی میگوید: «فإن هذه الرسالة تتناول جانبا دقیقا من جوانب الاعجاز القرآنی الذی لا نکاد نجد فیه إلا إشارات عابرة للسابقین مما یجعل لهذه الرسالظ قیمتها التی ترجع الی کونها اول بحث فی هذا الباب یحاول استجلاء اسرار الصیغ فی اغلب القوالب القرآنیة المعجزة و نستطیع ان ندرک مدی اهمیة هذا البحث إذا ما عرفنا أن اشارات السابقین فی هذا الباب قد ترکزت فی اغلبها حول التفریق بین دلالة الاسم و الفعل علی العموم دون تتبع الدلالات الفنیة الدقیقة ...». (الاعجاز الصرفی فی القرآن الکریم، دراسة نظریة تطبیقیة، التوظیف البلاغی لصیغة الکلمة، ص 5؛ الدکتور عبدالحمید احمد یوسف هنداوی، المکتبة العصریة بیروت، 2001 م ـ ط 1)
از سخن وی درمییابیم، بحث تخصصی و انفرادی در علوم ادبی، موجب رشد و ارتقای آن علم و مایه کشف حقایق بیشتری درباره مباحث آن خواهد شد.
فهرس الكتاب - مغني اللبيب عن کتب الاعاريب -از موقع ورّاق
في تفسير المفردات وذكر أحكامها
..... حرف الألف
..... قد تخرج الهمزة عن الاستفهام الحقيقي
..... آ بالمد
..... أيا
..... أجلْ
..... إذن
..... إنْ المكسورة الخفيفة
..... أنْ المفتوحة الهمزة الساكنة النون
..... إنّ المكسورة المشددة
..... أنّ المفتوحة المشددة النون
..... أمْ
..... أل
..... أما بالفتح والتخفيف
..... أمّا بالفتح والتشديد
..... إمّا المكسورة المشددة
..... أوْ
..... ألاَ بفتح الهمزة والتخفيف
..... إلاّ بالكسر والتشديد
..... ألاّ بالفتح والتشديد
..... إلى
..... إيْ بالكسر والسكون
..... أيْ بالفتح والسكون
..... أيّ بفتح الهمزة وتشديد الياء
..... إذْ
..... إذ ما
..... في خروجها عن الظرفية
..... في خروجها عن الاستقبال
..... في خروج إذا عن الشرطية
..... ايمن
..... حرف الباء
..... بَجَلْ
..... بلْ
..... بلى
..... بيد
..... بَلْهَ
..... حرف التاء
..... حرف الثاء
..... ثَمَّ بالفتح
..... حرف الجيم
..... جَلَلْ
..... حرف الحاء المهملة
..... حتى
..... حيث
..... حرف الخاء المعجمة
..... حرف الراء
..... حرف السين المهملة
..... سوف
..... سِيّ
..... سواء
..... حرف العين المهملة
..... على
..... عن
..... عَوْضُ
..... عسى
..... عَلُ بلام خفيفة
..... عَلَّ بلام مشددة مفتوحة أو مكسورة
..... عند
..... حرف الغين المعجمة
..... حرف الفاء
..... في
..... حرف القاف
..... قط
..... حرف الكاف
..... كي
..... كم
..... كأي
..... كذا
..... كلا
..... كأن
..... كلّ
..... كلا وكلتا
..... كيف
..... حرف اللام
..... لا
..... لات
..... لو
..... وهنا مسائل
..... لولا
..... لوما
..... لم
..... لمّا
..... لنْ
..... ليت
..... لعل
..... لكنّ مشددة النون
..... لكنْ ساكنة النون
..... ليس
..... حرف الميم
..... وهذا فصل عقدته للتدريب في ما
..... مِنْ
..... مَنْ
..... مهما
..... مع
..... متى
..... منذ ومذ
..... حرف النون
..... نعم
..... حرف الهاء
..... ها
..... هَلْ
..... هو
..... حرف الواو
..... وا
..... حرف الألف
..... حرف الياء
..... يا
في تفسير الجملة وذكر أقسامها وأحكامها
..... شرح الجملة
..... انقسام الجملة إلى اسمية وفعلية وظرفية
..... ما يجب على المسؤول
..... انقسام الجملة الى صُغْرى وكُبرى
..... انقسام الكبرى الى ذات وجه، وذات وجهين
..... الجمل التي لا محل لها من الإعراب
..... قد يحتمل اللفظُ الاستئنافَ وغيره
..... الجمل التي لها محل من الإعراب
..... حكم الجمل بعد المعارف وبعد النكرات
في ذكر أحكام ما يشبه الجملة
..... ذكر حكمهما في التعلق
..... هل يتعلقان بالفعل الناقص?
..... هل يتعلقان بالفعل الجامد?
..... هل يتعلقان بأحرف المعاني?
..... ذكر ما لا يتعلق من حروف الجر
..... حكمهما بعد المعارف والنكرات
..... حكم المرفوع بعدهما
..... ما يجب فيه تعلقهما بمحذوف
..... هل المتعلق الواجب الحذف فعل أو وصف?
..... كيفية تقديره باعتبار المعنى
..... تعيين موضع التقدير
في ذكر أحكام يكثر دورُها
..... ما يعرف به الاسم من الخبر
..... ما يعرف به الفاعل من المفعول
..... ما افترق فيه عطف البيان والبدل
..... ما افترق فيه اسم الفاعل والصفة المشبهة
..... ما افترق فيه الحال والتمييز
..... أقسام الحال
..... إعراب أسماء الشرط والاستفهام ونحوها
..... مسوغات الابتداء بالنكرة
..... أقسام العطف
..... عطف الخبر على الإنشاء وبالعكس
..... عطف الاسمية على الفعلية وبالعكس
..... العطف على معمولي عاملين
..... المواضع التي يعود الضمير فيها على ما تأخر
..... شرح حال الضمير المسمى فصلاً وعماداً
..... روابط الجملة بما هي خبر عنه
..... الأشياء التي تحتاج الى الرابط
..... الأمور التي يكتسبها الاسم بالإضافة
..... الأمور التي لا يكون الفعل معها إلا قاصراً
..... الأمور التي يتعدى بها الفعل القاصر
في ذكر الجهات
..... باب المبتدأ
..... باب كان وما جرى مجراها
..... باب المنصوبات المتشابهة
..... باب الاستثناء
..... باب إعراب الفعل
..... باب الموصول
..... باب التوابع
..... باب حروف الجرّ
..... باب في مسائل مفردة
..... خاتمة
..... بيان مكان المقدر
..... بيان مقدار المُقدَّر
..... بيان كيفية التقدير
..... ذكر أماكن من الحذف يتمون بها المعرب
..... حذف المضاف إليه
..... حذف اسمين مضافين
..... حذف ثلاث متضايفات
..... حذف الموصول الاسمي
..... حذف الصِّلة
..... حذف الموصوف
..... حذف الصفة
..... حذف المعطوف
..... حذف المعطوف عليه
..... حذف المبدل منه
..... حذف المؤكد وبقاء توكيده
..... حذف المبتدأ
..... حذف الخبر
..... ما يحتمل النوعين
..... حذف الفعل
..... وحده أو مع مضمر مرفوع أو منصوب أو معهما
..... حذف المفعول
..... حذف الحال
..... حذف التمييز
..... حذف الاستثناء
..... حذف حرف العطف
..... حذف فاء الجواب
..... حذف واو الحال
..... حذف قد
..... حذف لا التبرئة
..... حذف لا النافية وغيرها
..... حذف ما النافية
..... حذف ما المصدرية
..... حذف كي المصدرية
..... حذف أداة الاستثناء
..... حذف لام التوطئة
..... حذف الجار
..... حذف أن الناصبة
..... حذف لام الطلب
..... حذف حرف النداء
..... حذف همزة الاستئناف
..... حذف نون التوكيد
..... حذف نوني التثنية والجمع
..... حذف التنوين
..... حذف ال
..... حذف لام الجواب
..... حذف جملة القسم
..... حذف جواب القسم
..... حذف جملة الشرط
..... حذف جملة جواب الشرط
..... حذف الكلام بجملته
..... حذف أكثر من جملة
في التحذير من أمور اشتهرت بين المعربين
في كيفية الإعراب
..... والمخاطب بمعظم هذا الباب المبتدئون
في ذكر أمور كُلية
..... قد يعطى الشيء حكم ما أشبهه
..... أن الشيء يعطى حكم الشيء إذا جاوره
..... قد يُشربون لفظاً معنى لفظ
..... أنهم يغلِّبون على الشيء ما لغيره
..... أنهم يعبرون بالفعل عن أمور
..... أنهم يعبرون عن الماضي والآتي
..... إن اللفظ قد يكون على تقدير
..... كثيراً ما يغتفر في الثواني ما لا يغتفر في الأوائل
..... أنهم يتّسعون في الظرف والمجرور
..... من فنون كلامهم القلب
..... من مُلح كلامهم تقارُضُ اللفظين في الأحكام
..........
..........
..........
..........
..........
..........بسم الله الرحمن الرحيم
الباب الأول
..........في تفسير المفردات وذكر أحكامها
...حرف الألف
..........فصل
..........قد تخرج الهمزة عن الاستفهام الحقيقي
..........تنبيه
..........آ بالمد
..........أيا
..........أجل
..........إذن
..........تنبيه
..........إن المكسورة الخفيفة
..........أن المفتوحة الهمزة الساكنة النون
..........تنبيه
..........مسألة
..........مسألة
..........تنبيه
..........إن المكسورة المشددة
..........تنبيه
..........تنبيه
..........أن المفتوحة المشددة النون
..........أم
..........مسألة
..........مسألة
..........مسألة
..........تنبيه
..........أل
..........تنبيه
..........تنبيه
..........مسألة
..........مسألة
..........أما بالفتح والتخفيف
..........أما بالفتح والتشديد
..........تنبيهان
..........إما المكسورة المشددة
..........تنبيه
..........أو
..........تنبيه
..........ألا بفتح الهمزة والتخفيف
..........إلا بالكسر والتشديد
..........تنبيه
..........تنبيه
..........ألا بالفتح والتشديد
..........إلى
..........إي بالكسر والسكون
..........أي بالفتح والسكون
..........أي بفتح الهمزة وتشديد الياء
..........تنبيه
..........إذ
..........مسألة
..........تنبيه
..........إذ ما
..........مسألة
..........الفصل الأول
..........في خروجها عن الظرفية
..........الفصل الثاني
..........في خروجها عن الاستقبال
..........مسألة
..........الفصل الثالث
..........في خروج إذا عن الشرطية
..........ايمن
...حرف الباء
..........تنبيه
..........تنبيه
..........بجل
..........بل
..........بلى
..........بيد
..........بله
...حرف التاء
...حرف الثاء
..........مسألة
..........تنبيه
..........ثم بالفتح
...حرف الجيم
..........جلل
...حرف الحاء المهملة
..........حتى
..........تنبيه
..........حيث
...حرف الخاء المعجمة
...حرف الراء
...حرف السين المهملة
..........سوف
..........سي
..........سواء
..........تنبيه
...حرف العين المهملة
..........على
..........عن
..........عوض
..........عسى
..........تنبيه
..........عل بلام خفيفة
..........عل بلام مشددة مفتوحة أو مكسورة
..........عند
..........تنبيهان
...حرف الغين المعجمة
..........تنبيهان
..........التنبيه الثاني
...حرف الفاء
..........تنبيه
..........مسألة
..........مسألة
..........مسألة
..........تنبيه
..........في
...حرف القاف
..........مسألة
..........قط
...حرف الكاف
..........تنبيه
..........كي
..........تنبيه
..........كم
..........كأي
..........كذا
..........كلا
..........تنبيه
..........كأن
..........مسألة
..........كل
..........فصل
..........مسألتان
..........كلا وكلتا
..........كيف
..........تنبيه
..........مسألة
...حرف اللام
..........فرع
..........تنبيه
..........تنبيه
..........تنبيه
..........مسألة
..........تنبيه
..........فصل
..........لا
..........تنبيه
..........تنبيه
..........تنبيه
..........تنبيه
..........لات
..........تنبيه
..........لو
..........تنبيهان
..........وهنا مسائل
..........لولا
..........تنبيه
..........لوما
..........لم
..........لما
..........لن
..........ليت
..........لعل
..........تنبيه
..........لكن مشددة النون
..........لكن ساكنة النون
..........ليس
...حرف الميم
..........وهذا فصل عقدته للتدريب في ما
..........من
..........تنبيهات
..........مسألة
..........مسألة
..........مسألة
..........مسألة
..........مسألة
..........مسألة
..........مسألة
..........من
..........تنبيهان
..........مهما
..........تنبيه
..........مع
..........متى
..........منذ ومذ
...حرف النون
..........نعم
...حرف الهاء
..........ها
..........هل
..........هو
...حرف الواو
..........تنبيه
..........وا
...حرف الألف
...حرف الياء
..........يا
الباب الثاني
..........في تفسير الجملة وذكر أقسامها وأحكامها
..........شرح الجملة
..........وبيان أن الكلام أخص منها لا مرادف لها
..........انقسام الجملة إلى اسمية وفعلية وظرفية
..........تنبيه
..........ما يجب على المسؤول
..........في المسؤول عنه أن يفصل فيه
..........انقسام الجملة الى صغرى وكبرى
..........تنبيهان
..........تنبيه
..........انقسام الكبرى الى ذات وجه، وذات وجهين
..........الجمل التي لا محل لها من الإعراب
..........تنبيهات
..........الثاني
..........قد يحتمل اللفظ الاستئناف وغيره
..........الثالث
..........مسألة
..........تنبيه
..........تنبيه
..........مسألة
..........تنبيه
..........مسألة
..........تنبيه
..........مسألة
..........الجمل التي لها محل من الإعراب
..........تنبيهات
..........الثاني
..........الثالث
..........الرابع
..........الخامس
..........تنبيه
..........تنبيه
..........تنبيه
..........حكم الجمل بعد المعارف وبعد النكرات
الباب الثالث
..........في ذكر أحكام ما يشبه الجملة
..........وهو الظرف والجار والمجرور
..........ذكر حكمهما في التعلق
..........هل يتعلقان بالفعل الناقص
..........هل يتعلقان بالفعل الجامد
..........هل يتعلقان بأحرف المعاني
..........ذكر ما لا يتعلق من حروف الجر
..........حكمهما بعد المعارف والنكرات
..........حكم المرفوع بعدهما
..........تنبيهات
..........ما يجب فيه تعلقهما بمحذوف
..........هل المتعلق الواجب الحذف فعل أو وصف
..........كيفية تقديره باعتبار المعنى
..........تعيين موضع التقدير
..........تنبيه
الباب الرابع
..........في ذكر أحكام يكثر دورها
..........ويقبح بالمعرب جهلها، وعدم معرفتها على وجهها
..........ما يعرف به الاسم من الخبر
..........ما يعرف به الفاعل من المفعول
..........فروع
..........ما افترق فيه عطف البيان والبدل
..........ما افترق فيه اسم الفاعل والصفة المشبهة
..........ما افترق فيه الحال والتمييز
..........وما اجتمعا فيه
..........أقسام الحال
..........إعراب أسماء الشرط والاستفهام ونحوها
..........تنبيه
..........مسوغات الابتداء بالنكرة
..........أقسام العطف
..........تنبيه
..........تنبيه
..........عطف الخبر على الإنشاء وبالعكس
..........عطف الاسمية على الفعلية وبالعكس
..........العطف على معمولي عاملين
..........المواضع التي يعود الضمير فيها على ما تأخر
..........لفظا ورتبة
..........شرح حال الضمير المسمى فصلا وعمادا
..........روابط الجملة بما هي خبر عنه
..........تنبيه
..........تنبيه
..........الأشياء التي تحتاج الى الرابط
..........تنبيه
..........الأمور التي يكتسبها الاسم بالإضافة
..........الأمور التي لا يكون الفعل معها إلا قاصرا
..........تنبيه
..........الأمور التي يتعدى بها الفعل القاصر
الباب الخامس
..........في ذكر الجهات التي يدخل الاعتراض على المعرب من جهتها
..........تنبيه
..........باب المبتدأ
..........مسألة
..........مسألة
..........مسألة
..........مسألة
..........مسألة
..........مسألة
..........مسألة
..........باب كان وما جرى مجراها
..........مسألة
..........مسألة
..........مسألة
..........مسألة
..........مسألة
..........مسألة
..........باب المنصوبات المتشابهة
..........باب الاستثناء
..........مسألة
..........مسألة
..........باب إعراب الفعل
..........مسألة
..........مسألة
..........مسألة
..........مسألة
..........مسألة
..........مسألة
..........باب الموصول
..........مسألة
..........مسألة
..........مسألة
..........مسألة
..........مسألة
..........مسألة
..........مسألة
..........باب التوابع
..........باب حروف الجر
..........باب في مسائل مفردة
..........تنبيه
..........تنبيه
..........تنبيه
..........خاتمة
..........تنبيهان
..........التنبيه الثاني
..........تنبيه
..........بيان أنه قد يظن أن لشيء من باب الحذف، وليس منه
..........بيان مكان المقدر
..........تنبيه
..........بيان مقدار المقدر
..........بيان كيفية التقدير
..........ينبغي أن يكون المحذوف من لفظ المذكور مهما أمكن
..........إذا دار الأمر بين كون المحذوف مبتدأ وكونه خبرا فأيهما أولى
..........إذا دار الأمر بين كون المحذوف فعلا والباقي فاعلا وكونه مبتدأ والباقي
..........إذا دار الأمر بين كون المحذوف أولا أو ثانيا فكونه ثانيا أولى
..........تنبيه
..........ذكر أماكن من الحذف يتمون بها المعرب
..........تنبيه
..........حذف المضاف إليه
..........حذف اسمين مضافين
..........حذف ثلاث متضايفات
..........تنبيه
..........حذف الموصول الاسمي
..........حذف الصلة
..........حذف الموصوف
..........حذف الصفة
..........حذف المعطوف
..........حذف المعطوف عليه
..........حذف المبدل منه
..........حذف المؤكد وبقاء توكيده
..........حذف المبتدأ
..........حذف الخبر
..........ما يحتمل النوعين
..........حذف الفعل
..........وحده أو مع مضمر مرفوع أو منصوب أو معهما
..........حذف المفعول
..........حذف الحال
..........حذف التمييز
..........حذف الاستثناء
..........حذف حرف العطف
..........حذف فاء الجواب
..........حذف واو الحال
..........حذف قد
..........حذف لا التبرئة
..........حذف لا النافية وغيرها
..........حذف ما النافية
..........حذف ما المصدرية
..........حذف كي المصدرية
..........حذف أداة الاستثناء
..........حذف لام التوطئة
..........حذف الجار
..........حذف أن الناصبة
..........حذف لام الطلب
..........حذف حرف النداء
..........حذف همزة الاستئناف
..........حذف نون التوكيد
..........حذف نوني التثنية والجمع
..........حذف التنوين
..........حذف ال
..........حذف لام الجواب
..........حذف جملة القسم
..........حذف جواب القسم
..........حذف جملة الشرط
..........حذف جملة جواب الشرط
..........تنبيه
..........تنبيه
..........حذف الكلام بجملته
..........حذف أكثر من جملة
الباب السادس
..........في التحذير من أمور اشتهرت بين المعربين
..........والصواب خلافها
..........وهاهنا تنبيهان
..........الثاني
..........خاتمة
الباب السابع
..........في كيفية الإعراب
..........والمخاطب بمعظم هذا الباب المبتدئون
..........فصل
..........تنبيه
..........تنبيه
الباب الثامن
..........في ذكر أمور كلية
..........يتخرج عليها ما لا ينحصر من الصور الجزئية
..........القاعدة الأولى
..........قد يعطى الشيء حكم ما أشبهه
..........في معناه، أو في لفظه، أو فيهما
..........تنبيهان
..........والثاني
..........القاعدة الثانية
..........أن الشيء يعطى حكم الشيء إذا جاوره
..........تنبيه
..........القاعدة الثالثة
..........قد يشربون لفظا معنى لفظ
..........فيعطونه حكمه، ويسمى ذلك تضمينا
..........القاعدة الرابعة
..........أنهم يغلبون على الشيء ما لغيره
..........لتناسب بينهما، أو اختلاط
..........القاعدة الخامسة
..........أنهم يعبرون بالفعل عن أمور
..........القاعدة السادسة
..........أنهم يعبرون عن الماضي والآتي
..........كما يعبرون عن الشيء الحاضر
..........القاعدة السابعة
..........إن اللفظ قد يكون على تقدير
..........وذلك المقدر على تقدير آخر
..........القاعدة الثامنة
..........كثيرا ما يغتفر في الثواني ما لا يغتفر في الأوائل
..........القاعدة التاسعة
..........أنهم يتسعون في الظرف والمجرور
..........ما لا يتسعون في غيرهما
..........القاعدة العاشرة
..........من فنون كلامهم القلب
..........القاعدة الحادية عشرة
..........من ملح كلامهم تقارض اللفظين في الأحكام
..........
..........
..........
..........
..........
..........