بسم الله الرحمن الرحیم
جلسه خصوصی پیرامون رمز تحدی قرآن
بسم الله الرحمن الرحيم
حدوداً هفتاد جلسه شده. عبارتی از صاحب مفتاح الکرامه است؛ عنوانش این است: «تواتر نقل الاجماع علی تواتر قرائات السبع». عین عبارت مفتاح الکرامه است. هر کسی مفتاح الکرامه را ببیند؛ آسید جواد جبل عاملی آدم عادی نیست؛ جزاف گو نیست. رضواناللهعلیه! رئیس المتتبعین است. میفرمایند: «تواتر نقل الاجماع علی تواتر قرائات السبع».
ما این قسمت از مفتاح اکرامه را تا صفحه هفتم خواندیم. پارسال کل تابستان هم مشغول بودیم. اینها پیاده شده. کسی حوصله کند و مرور کند خوب است. من که محضر شما بی ادبی نمیکنم؛ فقط خاطراتی که بر ما گذشته که در ذهن ما نقطه عطفی بوده را خدمت شما عرض میکنم.
شاگرد: بحثهایی که در نسخه شناسی میکنند و … .
استاد: خیلی خوب است. اصل تحقیقاتشان خیلی خوب است. این چیزی را که ما میخواهیم بگوییم را تأیید میکند. ولی تحلیل آنها اشتباه است. چرا؟ چون ذهنیتی که در قرن اول و دوم بوده را باید با ادلهای کالشمس بازسازی کنیم. یعنی ببینیم ذهنیت آنها چه بوده. ما خیلی بهدنبال این رفتیم. اگر بهصورت مستند و صحیح احیاء شود، لازمه اش این میشود که مسأله تحریف و برداشتی که آنها دارند، عوض شود. اصلاً در برخورد با آنها عینک جدیدی به چشم میآید که زمینه حرفهای آنها عوض میشود.
تازه دیدم. آقایی هست که به نظرم اهل کویت است. کتابش را به من دادند. حکمت شادی. سنی است. اما حدیث سبعة احرف را بررسی کرده و میگوید اینها نبوده و بعداً پدید آمده است. عبارت ابن مجاهد را اصلاً غلط معنا میکند. کل کتاب او و تحقیق اصلی او براساس عبارت ابن مجاهد است، اما عبارت ابن مجاهد را غلط معنا میکند و این کتاب را نوشته! یعنی اگر شما عبارت ابن مجاهد را خوب معنا کنید کتاب ایشان دیگر تمام است! مبنای کتاب ایشان بر اینطور چیزی است.
شاگرد: یعنی ایشان میخواهد تعدد قرائات و تحریف را اثبات کند؟
استاد: ایشان میگوید این قرائات نبوده و بعداً پدید آمده است. اصل کتاب ایشان این است.
بهعنوان شکر گذاری عرض میکنم؛ ما بهعنوان طلبهای که مشغول این بحث بودیم، حق اصلی را به گردن ما مرحوم صاحب مجمع البیان دارند. از کتابهایی بود که خیلی با آن مانوس بودیم و مفصل آن را مباحثه کردیم. اول هم که متوجه نبودیم که طبرسی دارند چه کار میکنند. طلبهای بودیم که تنها مباحثه میکرد. بعد از مدت ها دیدیم عجب! این عالم بزرگ ما را با فن قرائات انس داده است. یعنی به هر آیهای که میرسند میفرمایند: «القرائه، الحجة و …». ما هم که طلبه بودیم و خواهی و نخواهی ذهنمان کمکم در این فضا فکر میکرد. این یک انسی بود که ایشان در تفسیر شریفشان به ما دادند. آیتالله بهجت مکرر میفرمودند: در عالم اسلام نه قبل از او و نه بعد از او، کسی به خوش سلیقگی صاحب مجمع البیان نیامده است. حاج آقا خیلی از مجمع تعریف میکردند. بعد فرمودند در یک جلسه آقای طباطبایی بودند. من در آن جلسه از مجمع البیان تعریف کردم. حاج آقا هم به تفصیل میگفتند. فرمودند بعد از اینکه کلام من تمام شد، آقای طباطبایی فرمودند تفسیر مجمع البیان از مفاخر شیعه است. یعنی علامه هم به این صورت تأیید کردند. لذا این حقی است که ایشان بر گردن ما دارند.
فرمودند عنوان را چه بگذاریم؟ عرض کردم عنوان را «رمز تحدی قرآن» میگذاریم. در مباحثه این بسیار مهم است. وقتی انس به این مطالب بود، یکی از آیاتی که ذهن من را مفصل مشغول میکرد، تقسیمبندی قرآن کریم به محکم و متشابه بود. یعنی برای محکم تعریفی ارائه بدهیم. حسابی مشغول شده بود. اقوال متعددی هم هست که محکمات چیست. ظهور و نص، تقسیمبندیهای طلبگی در اصول و جاهای دیگر هست. لذا خیلی ذهن من مشغول میشد. مثالی که ما در کلاس میزدیم و از استاد شنیده بودیم و دوباره خودمان میگفتیم، این بود: تا میگفتند یک محکم مثال بزن، میگفتیم «لیس کمثله شیء». شما ببینید چند آیه دیگر مثل این میتوان گفت.
خُب من بعداً دیدم از کسانی که در مسائل کلامی به تجسیم معروف هستند، احمد بن حنبل است. کتابی دارد که بزرگان حنبلی هم آن را تأیید میکنند؛ «الرد علی الجهمیه و الزنادقه». ولو ابن ابوالفراج ابن جوزی میخواهد در آن خدشه کند، ولی این ثابت است. ایشان همین آیه را روی مبنای خودش معنا میکند. خُب من یادم آمد ما میگوییم محکمات؛ یعنی دیگر قرار است که محل اشتراک قطعی باشد بین مخاطب این کلام. بعد میبینیم همین آیه را احمد بن حنبل به این صورت معنا میکند! خُب محکم چه شد؟!
آن وقت به نظریه طیف محکمات که نظریه خیلی خوبی است، برخورد کردم. یعنی به هر کلامی بهصورت صفر و یکی نمیتوان محکم گفت. بگوییم این کلام محکم است یا متشابه. مبنای خیلی قویم و خوبی است. محکمات و متشابهات در یک آیه بهعنوان تحلیل مراتب معنایی که در بر دارد، مطرح میشود. نظریه تفصیلی خیلی خوب و نهائیای است. اما خلاصه ذهن من مشغول بود. یک فکرهایی در ذهنم میآمد که سراغی از آن در هیچ کجا نبود. میدیدم اگر به این صورت بگوییم فضایش چه میشود؟! جلو برویم یا نرویم؟! هنگامه ای بود. تا اینکه شاید اول بار در المیزان ذیل آیه شریفه محکمات، چیزی را دیدم که مکرر ذهنم به آن مشغول شده بود. این بود که من میدیدم اگر قرار است بگوییم محکم چیزی است که هیچ طوری نمیشود در آن اختلاف کنیم، در مثل «لیس کمثله شیء» اختلاف هست. لذا تنها چیزی را که میدیدم در آن اختلافی نیست، حروف مقطعه قرآن است. البته به مبادیای نیاز بود. تمام کسانی که قرآن را قبول دارند، و حتی کسانی که قرآن را قبول ندارند ولی با قرآن آشنا هستند، از این حروف مقطعه چیزی نمی فهمند. حتی اقول زیادی هست. ولی یک نحو محکم بودن را در دل خودش دارد. محکم به این معنا که چیزی است که در آن اختلافی نیست. همه در آن مشترک هستند. همینطور ذهنم مشغول میشد که اگر بگوییم حروف مقطعه محکم هستند، چه میشود!
اینها در ذهن من مطرح بود تا اینکه ظاهراً اولین بار در المیزان دیدم که آقای طباطبایی نقل میفرمایند که ابوفاخته میگوید محکمات فواتح السور هستند. «هُوَ الَّذِيٓ أَنْزَلَ عَلَيْكَ الْكِتَابَ مِنْهُ آيَاتٌ مُحْكَمَاتٌ هُنَّ أُمُّ الْكِتَابِ وَأُخَرُ مُتَشَابِهَاتٌ»1. ابو فاخته میگوید ام الکتاب، فواتح السور و حروف مقطعه هستند. عجب! این ابوفاخته کیست؟! کدام مفسر است؟! برای چه قرنی است؟! دیدم با سؤالاتی که در ذهن من مطرح بوده و با چیزهایی که در ذهن قاصر من آمده بود هماهنگ است. لذا دنبالش بلند شدم. وقتی بهدنبال آن رفتم دیدم در اختصاص مفید هست. سعید بن علاقه از رفیق ها و هم بحثهای کمیل است! از شرطة الخمیس امیرالمؤمنین علیهالسلام است! عجب! ابوفاخته اینطور مفسری بوده؟! ما به خیالمان آمده بود که از مفسرین قرن چهارم و پنجم است! اما دیدم که از شاگردان و ملازمان امیرالمؤمنین علیهالسلام است. این قول برای او است. اصلاً یک فضایی شد! حرف او جلو میرود.
آقای طباطبایی حرف او را رد کرده بودند. تا من رد ایشان را دیدم؛ بهعنوان فضای طلبگی عرض میکنم؛ و الا کف کفش علامه بالای سر من است. بهعنوان بحث طلبگی دیدم رد ایشان بر ابوفاخته وارد نیست. چرا؟ آقای طباطبایی میفرمایند اگر ما بگوییم فواتح السور و حروف مقطعه ام الکتاب و محکمات است، لازمه این حرف این است که کل قرآن متشابهات میشود. خُب حروف مقطعه محکمات است و «أخر متشابهات». کل قرآن متشابهات میشود. این حرف باطل است. چرا؟ فرمودند چون قرآن از اتباع متشابه نهی میکند. معنای حرف ابوفاخته این میشود که قرآن از اتباع کل قرآن نهی میکند. این رد ایشان بر این مطلب بود. و حال اینکه قرآن از اتباع متشابه نهی نکرده است. میگوید «فَأَمَّا الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ زَيْغٌ فَيَتَّبِعُونَ مَا تَشَابَهَ مِنْهُ ابْتِغَآءَ الْفِتْنَةِ»2. این رد ایشان بر ابوفاخته است. هر چه هست ایشان این را فرمودند. اما رد ایشان بر ابوفاخته برای ما سر نرسید.
لذا دنبال حرف ابوفاخته را گرفتیم. حرف ابوفاخته یک دنباله دارد. الآن میخواهم بهعنوان ادعائی قبلش آن را عرض کنم تا در ذهن شریفتان بیاید و روی حرف ایشان برویم.
از چیزهایی که بهتر از من میدانید اقوالی است که ذیل حروف مقطعه هست. شاید در المیزان و مجمع البیان دوازده قول آمده است. در تفسیر فخررازی –مفاتیح الغیب- به نظرم بیست و دو قول را ذکر میکند. از عجائب است. من خیلی گشتم؛ در طول تاریخ تفسیر عالم اسلام ذیل اقوال حروف مقطعه، این قول ابوفاخته نیامده است. خُب اگر بود ما زودتر دیده بودیم.
شاگرد: علامه از کجا نقل کرده بود؟
استاد: ایشان ذیل آیه محکم و متشابه آورده بود. وقتی اقوال حروف مقطعه را میگویند، این قول را ذکر نمیکنند. اما وقتی ذیل آیه محکم و متشابه میآیند این را میگویند. یعنی در جای نامناسبش آن را میآورند. یعنی ذیل حروف مقطعه نیامده است. چرا؟ وجه تاریخی آن را عرض میکنم. قول ابوفاخته سند دارد. در کتاب تفسیر طبری، طبری با سند متصل آن را تا ابوفاخته میبرد. و چون طبری ذیل آیه محکم و متشابه آورده، ورود این قول ذیل محکم و متشابه، در کل تفاسیر آمده است. یعنی تفاسیر بسیار زیادی هست که حرف ابوفاخته را میآورند اما ذیل آیه محکم و متشابه. نه ذیل اقوال حروف مقطعه. حتی فخر رازی بیست و دو قول ذکر میکند. بیست و دو قول کم نیست. وقتی اینها را میآورد این قول را نمیآورد. این از چیزهایی بود که ما در مباحثه به آن رسیدیم و یکی از زیباترین نقطه های عطف مباحثه ما بود.
ما در عالم تفسیر قول جدید و قدیمیای را پیدا کردیم که در مظانش نبود. شما اگر به مفصل ترین مراجعه کنید، این قول در آن جا نیست. اما میبینید در جای دیگر هست. خُب من این عبارت ابوفاخته را برای شما میخوانم تا ببینید دنباله آن چه هنگامه ای است.
ابوفاخته به نقل طبری میگوید:
حدثنا عمران بن موسى قال، حدثنا عبد الوارث بن سعيد قال، حدثنا إسحاق بن سويد، عن أبي فاختة أنه قال في هذه الآية:"منه آيات محكمات هن أم الكتاب"، قال:"أم الكتاب" فواتح السور، منها يستخرج القرآن - (الم ذَلِكَ الْكِتَابُ) ، منها استخرجت"البقرة"، و (الم اللَّهُ لا إِلَهَ إِلا هُوَ) منها استخرجت"آل عمران"3
خُب این قول در حروف مقطعه نیست تا بگوییم حروف مقطعه حروفی هستند که «منها یستخرج القرآن». رمز بین خدا است و …، بیست و دو قول هست. اما این قول برای خودش هنگامه ای دارد. آن هم از ابوفاخته که شاگرد نزدیک امیرالمؤمنین علیهالسلام است.
شاگرد: امام موسی صدر هم در دهه چهل، در تفسیر قرآن همین نظر را دارند.
استاد: اسم تفسیر ایشان چیست؟
شاگرد: در سخنرانی های ایشان هست؛ تحت عنوان نای و نی چاپ شده است.
استاد: خیلی خوب است. در کتابهای تفسیریای که در دسترس ما بود و در این نرمافزارها نیست. تا جایی که ممکنم بود مراجعه میکردم.
این قول، قولی است! الحمد لله امروز که کتاب آقای دکتر کریمی نیا را برای من آوردند واقعاً شکر خدا را کردم. الحمد لله ما در زمانی هستیم که کتابی میآید چقدر پشتوانه زحمت دارد! همه این زحمتها یک جا دست ما میآید و میتوانیم از آن استفاده کنیم. خداوند ان شالله به ایشان جزاء خیر بدهد.
عرض کنم این قول از اقوالی است که در زمان ما و با توسعه رشتههای مختلف علوم که ما میتوانیم از آنها استفاده کنیم –هر چه هم ممکن بود در مباحثه استفاده کردیم- این قول قولی است! ابوفاخته میگوید ام الکتاب محکمات است. امّ چیست؟ آنی است که بعداً تماما از آن استخراج میشود. ام الکتاب یستخرج القرآن. اینکه چطور استخراج میشود، او فرمولش را نگفته است. فقط اشاره کرده است. یعنی کد ایده را به ما داده است. ما هم نمیدانیم. ولی خود ایده اش بسیار مهم است. در ادامه عرض میکنم. این قول ابوفاخته است که میگوید «منها یستخرج القرآن».
مطلب دیگری که ما مکررا در مباحثه داشتیم این بود: قرآن که تحدی میکند به چه چیزی تحدی میکند؟ بحثهای تفسیری را همه میدانید. به اعجاز است؟ به صرف است؟ به چیست؟ به بیانات علمی است؟ اقوال مختلفی هست. ما با مستنداتی که آوردیم بیان کردیم که چرا قرآن میگوید نمیتوانید مثل من را بیاورید؟ رمزش چیست؟ چرا میفرمایند: «قُلْ لَئِنِ اجْتَمَعَتِ الْإِنْسُ وَالْجِنُّ عَلَىٰٓ أَنْ يَأْتُوا بِمِثْلِ هَٰذَا الْقُرْآنِ لَا يَأْتُونَ بِمِثْلِهِ وَلَوْ كَانَ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ ظَهِيرًا»4. نمیگوید در یک عصر، میگوید اگر جن و انس در طول تاریخ زحماتشان را روی هم بریزند، نمیتوانند مثل آن را بیاورند. حالا یک وقتی است که همینطور رد میشویم و میخواهیم یک نحو توجیه کنیم، این یک فضایی است اما یک وقتی است که میخواهیم بحث دقیق باشد؛ ریاضی باشد و آکادمیک باشد. همینطور چیزی نگوییم و برویم. بلکه میخواهیم بهخوبی و بالدقه بحث را جلو ببریم. اینطور ممکن است.
حتی من گفتم الآن نگاه ما به این بحث درون دینی است. اما با تبدیل آن به قضیه شرطیه کاملاً میتوانیم آن را برون دینی کنیم. الآن زمان ما زمان تفکرات بشری محض است. یکی از بهترین رشتهها ریاضیات محض است. محض فکر کردن یعنی آشنا شدن با نظامهای اصل موضوعی که مشتمل بر تناقض نیست، درست است و سر میرسد. این ایده ای که ابوفاخته به ما میدهد و مطالبی که در خود قرآن و روایات هست، با تبدیل آنها به قضیه شرطیه شما میتوانید آنها را در محفل آتئیست ها هم مطرح کنید. فقط قضیه شرطیه است. چون آتئیست های درس خوانده امروزی با نظامهای اصل موضوعی آشنا هستند. اصلاً میگویند قرن بیستم قرن اصل موضوعی است. حتی فیزیک را هم اصل موضوعی کردند. ما این بحث را میتوانیم به دقیقترین بیان بهصورت اصل موضوعی با آنها مطرح کنیم. فقط به شرط اینکه خوب درک کنیم و از اصل موضوعی بهصورت کلاسیک رد نشویم و دقیق جلو برویم.
حالا فعلاً با نگاه برون دینی نیستیم و قضیه شرطیه بماند. ما فعلاً با نگاه درون دینی بحث میکنیم. ما بهعنوان کسی که قرآن را قبول داریم و آن را کلام خدا میدانیم بحث میکنیم. به آیاتی که تحدی میکند دل میدهیم تا ببینیم خداوند میخواهد چه بگوید. کسی که مؤمن به خدا است و قرآن را کلام خدا میداند نگاهی دارد. فعلاً از این نگاه جلو میرویم. در جاهای دیگر بیانش را گفتم. با تبدیل آن به قضیه شرطیه و نظام اکسیوماتیک اصل موضوعی میتوانید آن را کاملاً در محافل غیر دینی هم مطرح کنید. ولی بهعنوان یک سیستم محض (pure system)، تا ببینند این سیستم تناقض دارد یا ندارد. سر میرسد یا نمیرسد. روی مبنای خودشان. فعلاً این بماند. من فعلاً روی مبنای خودمان عرض میکنم.
چرا قرآن میگوید اگر جن و انس در طول تاریخ و از اولی که بشر پدید آمد تا روز قیامت جمع شوند؛ «لَئِنِ اجْتَمَعَتِ الْإِنْسُ وَالْجِنُّ»؛ زحماتشان را در طول تاریخ روی هم بگذارند «لَا يَأْتُونَ بِمِثْلِهِ وَلَوْ كَانَ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ ظَهِيرًا». «ظهیر» بهمعنای پشت هم قرار گرفتن است؛ زحماتشان را ادامه بدهند، اما «لا یاتون». چرا؟ میگوییم خُب خیلی فصاحت و بلاغت دارد. خُب چطور فصاحت و بلاغت دارد؟ ضمانت اجراء آنها چیست؟ اینها را ما از کجا میتوانیم سر برسانیم، بهعنوان بحثی برای کسی که عقیده درون دینی به قرآن ندارد؟ لذا در متأخر کتابهایی آمده که میگویند اصلاً قرآن تحدی نکرده است. بی خودی است، اعجاز نیست. کتابی را دو-سه سال پیش دیدم.
خُب رمز این چیست؟ آن چه که ما به آن رسیدیم این بود: بهعنوان فکر عرض میکنم؛ رمزش فقط یک کلمه است. از خود آیات قرآن، روایات زیاد میگویم. فقط وقتی حرف را پسندیدید باید پی آن را بگیرید. حرف این است: قرآن کریم که کتاب خدا است و اگر جن و انس جمع بشوند نمیتوانند مثل آن را بیاورند، رمز آن یک کلمه است. با اینکه جن و انس همه متفکر هستند و اهل علم هستند و میتوانند در طول تاریخ به هم کمک کنند، چرا قرآن میگوید نمیتوانید مثل این را بیاورید؟ چون خدا نیستند. اگر جن و انس در طول تاریخ دست به دست هم بدهند، علمشان باز علم خدا نمیشود.
آیه میفرماید: «فَإِنْ لَمْ يَسْتَجِيبُوا لَكُمْ فَاعْلَمُوٓا أَنَّمَآ أُنْزِلَ بِعِلْمِ اللَّهِ»5؛ آیات تحدی خیلی زیبا هستند. میگویند اگر نشد مثل قرآن بیاورید، از اینجا میفهمیم که میگوید بدانید پشتوانه قرآن، علم خدا است. و چون جن و انس ولو در طول تاریخ ظهیر هم شوند، چون علمشان علم لایتناهی نمیشود، نمیتوانند مثل آن را بیاورند. خُب یعنی چه؟ در یک کلمه رمز تحدی این میشود: قرآن کریم توسط علم الهی تدوین کل تکوین است. چرا نمیتوانیم مثل قرآن را بیاوریم؟ رمز تحدی این است: عالم به تکوین خدا است. خدایی که آگاه به تکوین است و خدای این تکوین است، کل تکوین را در یک لوح تدوین کرده است. آن لوح قرآن است. نمیتوانند مثل آن لوح را بیاورند. آن لوح طوری است که در مصاحف ظهور میکند. حالا عرض میکنم. لذا یک مقاله از چندین سال پیش از بحث هست بهعنوان «مصاحف قرآن کریم شبه هلوگرامی تحریف ناپذیر». اگر با این بحث از جوهره قرآن جلو برویم مسأله تحریف فضای دیگری میشود.
پس رمز تحدی این است که ما باید از بیان خود قرآن و از بیان اهلبیت –که مکرر روایت دارد- ببینیم قرآن چیست. خدا میفرماید من کل تکوینی که در علم خودم هست را تدوین کردهام. لذا اگر جن و انس از اول تا آخر تاریخ خودشان پشت به پشت هم بدهند، نمیتوانند مثل قرآن را بیاورند، چون علمشان علم خدا نمیشود. پس رمز تحدی یک کلمه شد: قرآن تدوین تکوین است. و چون فن و علم تدوین تکوین مختص خدای متعال است، نمیتوانند مثل آن را بیاورند.
البته مسأله تحدی به مقدمهای نیاز دارد؛ مقدمه این است: هویات چند جور هستند. هویات شخصیه، هویات شخصیتی، هویات شخصیتی پیشین و پسین. تقسیمبندی هایی است که در مباحثه مفصل بحث کردیم. الآن وارد آن نمیشویم. رمز اینکه این کار از قرآن میآید برای این است که هویت شخصی نیست. هویت شخصیتی پیشین هم نیست. هویت شخصیتی پسین است. خیلی نظیر دارد. اما این هویت شخصیتی پسین منحصر به فرد در این خصوصیتش است که علم خدا مدون شده.
این اصل فکر است. ممکن است شما مناقشه کنید و بگویید اینطور نیست. من حرفی ندارم. فقط فکر را عرض میکنم. این را کنار حرف ابوفاخته بگذارید. ابوفاخته گفت قرآن دو بخش است. یکی امّ که فواتح السور است، یکی دامنه و بدنه آن است که «یستخرج القرآن»؛ از این امّ، کل قرآن استخراج میشود. حالا اگر خدای متعال بخواهد تکوین خودش را تدوین کند، ابوفاخته دارد به ما کد میدهد. میگوید قرآن وسائط تکوینی دارد که خدا با آن وسائط، مرکبات تکوینی را درست کرده. کتاب خودش را هم همینطور کرده است. در کتاب خودش وسائطی را قرار داده که در تدوین، با آن وسائط بقیه را هم تدوین کرده است.
خُب آقای طباطبایی به ابوفاخته اشکال گرفتهاند. ذیل آیه شریفه سوره زمر المیزان را نگاه کنید؛ «اللَّهُ نَزَّلَ أَحْسَنَ الْحَدِيثِ كِتَابًا مُتَشَابِهًا مَثَانِيَ تَقْشَعِرُّ مِنْهُ جُلُودُ»6. خُب آن جا قرآن کریم خودش خودش را توصیف میکند. میگوید «کتابا متشابها». محکمات کجا رفت؟! کل کتاب که متشابه شد! «اللَّهُ نَزَّلَ أَحْسَنَ الْحَدِيثِ كِتَابًا مُتَشَابِهًا مَثَانِيَ تَقْشَعِرُّ مِنْهُ جُلُودُ»، محکماتش کجا است؟! آقای طباطبایی فرمودهاند چون آن آیه میگوید بعض قرآن متشابه است و بعضی از آن محکم است، و این آیه میگوید کل قرآن متشابه است، پس متشابه اینجا با متشابه آن جا معنایش فرق دارد و یکی نیستند. این نظر علامه است.
ما بهعنوان طلبگی که بحث میکردیم، گفتیم خُب در آن جا شما ابوفاخته را رد کردید، و اتفاقا از سبک و سیاق خودتان در المیزان فاصله گرفتید. در المیزان میگویید «یفسّر بعضه بعضاً»؛ میخواهید برای هم شاهد بیاورید. اما در اینجا مجبور شدید که بگویید متشابه اینجا با متشابه آن جا فرق دارد. حالا به دستگاه ابوفاخته میآییم. به به! رضواناللهعلیه! ابوفاخته با این یک کلمه چه دم و دستگاهی را برای ما گذاشته! فکر او را باز کنید. او میگوید آیه میفرماید: «هُوَ الَّذِيٓ أَنْزَلَ عَلَيْكَ الْكِتَابَ مِنْهُ آيَاتٌ مُحْكَمَاتٌ هُنَّ أُمُّ الْكِتَابِ وَأُخَرُ مُتَشَابِهَاتٌ». ابو فاخته میگوید امّ که میتوانید کل قرآن را از آن در بیاورید حروف مقطعه است. پس روی مبنای او کل قرآن متشابهات شد. بعد میگوییم در اینجا که قرآن میفرماید کلش متشابه است! او حرف دارد. میگوید آیه که نگفت کتاب. در اینجا آیه بهوضوح میفرماید «اللَّهُ نَزَّلَ أَحْسَنَ الْحَدِيثِ»، آیا «الم» حدیث است؟! یحدّث عن امرٍ یفهمه الناس؟! اینطور هست یا نیست؟ نه. اصلاً نمیدانند. میگویند رمز است. حدیث نیست. قرآن کریم وقتی میگوید «اللَّهُ نَزَّلَ أَحْسَنَ الْحَدِيثِ»، میگوید تمامش متشابه است. خُب متشابه به چه معنا است؟ باید به آن برسیم. اصلاً این فضا به عینک جدیدی نیاز دارد. ولی میبینیم در اینجا خود قرآن میگوید وقتی «الحدیث» است، کلش متشابه است.
جالب این است که وقتی حروف مقطعه را مطرح میکند، میگوید تمامش محکم است. «بسم الله الرحمن الرحیم، الٓرۚ كِتَٰبٌ أُحۡكِمَتۡ ءَايَٰتُهُۥ ثُمَّ فُصِّلَتۡ مِن لَّدُنۡ حَكِيمٍ خَبِيرٍ». در اینجا صحبت از تشابه نیست. وقتی «الر»، «کتاب احکمت آیاته». وقتی صحبت از حروف مقطعه است، احکام است، امّ است. اینجا دیگر تشابه نیست. فعلاً احکامش را فهمیدیم. ابوفاخته آن را برای ما توضیح داد. احکام یعنی امّاست. یعنی با یک فرمول خاصی میتوانید کل قرآن را از آن در بیاورید. آقای طباطبایی از حیث مفاد به این نزدیک شدهاند؛ در ابتدای سوره مبارکه شوری ایشان میگویند ما این اندازه میفهمیم که قول درست در حروف مقطعه این است که بین حروف مقطعه با سوره ارتباطی برقرار است. برقراری ارتباط را در المیزان فرمودهاند. اما حرف ابوفاخته خیلی جلوتر از این است. میگوید شما ریز به ریز حروف سوره را میتوانید از حروف مقطعه در بیاورید. «منها یستخرج القرآن». حالا ما چقدر معطل شدیم سر سوره هایی که حروف مقطعه ندارند، چه کار کنیم. فایل های آن هست.
بنابراین «اللَّهُ نَزَّلَ أَحْسَنَ الْحَدِيثِ كِتَابًا مُتَشَابِهًا»، «الٓرۚ كِتَٰبٌ أُحۡكِمَتۡ ءَايَٰتُهُۥ ثُمَّ فُصِّلَتۡ مِن لَّدُنۡ حَكِيمٍ خَبِيرٍ»، اما «هُوَ الَّذِيٓ أَنْزَلَ عَلَيْكَ الْكِتَابَ»؛ «الکتاب» کل قرآن است. خُب اینجا دو تا است. «مِنْهُ آيَاتٌ مُحْكَمَاتٌ هُنَّ أُمُّ الْكِتَابِ وَأُخَرُ مُتَشَابِهَاتٌ فَأَمَّا الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ زَيْغٌ فَيَتَّبِعُونَ مَا تَشَابَهَ مِنْهُ ابْتِغَآءَ الْفِتْنَةِ»؛ و لذا در روایت معروف امیرالمؤمنین علیهالسلام به ابن عباس فرمودند وقتی میخواهی با خوارج بحث کنی با قرآن با آنها محاجه نکن. چرا؟ «لاَ تُخَاصِمْهُمْ بِالْقُرْآنِ فَإِنَّ اَلْقُرْآنَ حَمَّالٌ ذُو وُجُوهٍ تَقُولُ وَ يَقُولُونَ…»7. یکی از معانی زیبای تشابه همین است. ان شالله بعداً در تعدد قرائات بحث میکنیم. این حُسن قرآن است. من در مباحثه مکرر گفتهام؛ گلدزیهر در کتاب دومش میگوید در طول تاریخ بشر متنی مضطرب تر –آن هم متنی قانونی- از قرآن نداریم. همیشه واقعاً عرض میکنم که من از این جمله به یاد فرمایش امیرالمؤمنین علیهالسلام میافتم که در جواب نامه معاویه بود. معاویه گفت: «کنتَ تقاد کما یقاد الجمل المخشوش». حضرت فرمودند «اردتَ ان تذمّ فمدحتَ»8؛ آمدی به علی بد بگویی اما او را مدح کردی! حرف آقای گلدزیهر هم دقیقاً همین است. در آینده بشر خواهد دید. آمده قرآن را مذمت کند اما دقیقاً روی نقطه اصلی مدح قرآن انگشت گذاشته است. حالا بعد میبینید. اصلاً تعدد قرائات قوام تحدی قرآن است. بعضی تعبیر میکنند نباید از آن اسم ببرید! مانند ظرف سرکه است که نباید به هم بزنید! ولی به گمان من اصلاً به این صورت نیست. درست است که تعدد قرائات در یک زمانهایی نباید میان عوام مطرح شود؛ آن هم بهخاطر صنعت چاپ این بلا سر ما آمد. مطمئناً دستگاههای امروزی فضا را عوض میکنند. الآن شما اگر مقدماتش را ببینید میبینید فضا عوض میشود. مسلمین سابقهای دارند که به تعدد قرائات افتخار میکردند. در تاریخ شعر میماند؛ حافظ چه میگوید؟ «قرآن زبر بخوانی با چهارده روایت»، این افتخار است یا سرافکندگی است؟! این افتخار است که کلام خدا را به هم بزنید و مضطرب کنید؟!
شاگرد: افتخار هست اما برای خواننده نه برای قرآن. اینکه او به چهارده روایت میخواند افتخار دارد اما در خود قرآن که افتخاری ندارد.
استاد: من الآن در تدوین عرض میکنم. یکی از چیزهایی که در تعدد قرائات مطرح است، همین مسأله تدوین است. ما پنج-شش جور تدوین داریم. یک تدوین روشنی که همه با آن آشنا هستیم، تدوین معنایی است. مثلاً یک کتابی میبینید که نوشته کتاب جغرافیای ایران. وقتی کتاب را میخوانید میبینید نوشته ایران کشوری است که این اندازه وسعت دارد؛ فلان شهرها را دارد؛ فلان استان ها را دارد. این تدوین معنایی است. یعنی یک ایده را با اتکاء به رابطه لفظ و معنا، با اتکاء به یک زبان تدوین میکند.
یک تدوین هم داریم که ما اسم آن را تدوین نگاشتی گذاشتیم. کتابی که در آن با زبان فارسی ایران را توضیح داده، با نقشه ایران خیلی تفاوت دارد. وقتی شما به نقشه ایران نگاه میکنید، این هم یک جور تدوین ایران است. اما نه با الفاظ و معانی. با نگاشت است. نقطه به نقطه سرزمین ایران را با تابع یک به یک روی لوح میبرید. یعنی هر چه در ایران خارجی میبینید در آن جا یک نقطه به جایش میگذارید. در اینجا که کار شما زبان ندارد. بهره از معنا و زبان و استفاده از مباحث نشانه شناسی زبان ندارید. نشانه شناسی بحث خیلی مهمی است که بعد از زبان شناسی پدید آمد. بعد از اینکه دوسوسور زبان شناسی را در قرن بیستم خیلی پیشرفت داد و وقتی حرفهای او بین متفکرین آمد تازه با علم نشانه شناسی (Semiology) آشنا شد. این علم است که بحثهای ما را بهخوبی جلو میبرد. ان شالله خواهید دید.
ببینید متن معنا دار، یک جور نشانه است. ما متنهایی داریم که بهعنوان مجموعهای از نشانههای خاص صاحب معنا از پشتوانه زبان برخوردار نیست. قرآن کریم و روایات به چه زیبایی بیان میکنند؛ قرآن کریم چون علم الله تعالی است، در بطن قرآن کریم خداوند متعال چند جور نگارش به کار برده است. محوریترین تدوین تکوینی که خدای متعال در کتابش به کار برده تدوین نگارشی است.
برای اینکه به این انواع نگارش نزدیک شویم عرض میکنم؛ یک وقتی است که از قرآن رد میشویم، یک وقتی هم هست که درجاییکه قرآن دارد خیلی تأکید میکند باید با عینک جدیدی به آن نگاه کنیم. این آیه شریفه را ببینید: «فَلَآ أُقْسِمُ بِمَوَاقِعِ النُّجُومِ،
وَإِنَّهُ لَقَسَمٌ لَوْ تَعْلَمُونَ عَظِيمٌ»9؛ یعنی چه؟! خُب در «مواقع نجوم» ما فوری سراغ ستارگان میرویم. درحالیکه کل عالم فیزیک –از بیگ بنگ بگیرید تا آخر کارش- همه اش نزد خدا است. لذا اگر بخواهد بگوید «مواقع نجوم» مانعی ندارد؛ دستگاه خلقت است. اما وقتی خود خدا میفرماید «لو تعلمون عظیم»، خداوند میخواهد چه کار کند؟ دنبالش چیست؟ « إِنَّهُ لَقُرْآنٌ كَرِيمٌ، فِي كِتَابٍ مَكْنُونٍ»10. مصاحفی که میبینید تعدد قرائات دارد، سرچشمه اش همه آن جا است. «لو تعلمون عظیم»! خُب آن وقت نجوم چیست؟ نجوم و ستارگان جا خودش است. به نظرم اول یا دومین حدیث فضل القرآن کتاب کافی شریف است. مقداد از حضرت سؤال میکند و حضرت میفرمایند:«فَإِذَا اِلْتَبَسَتْ عَلَيْكُمُ اَلْفِتَنُ كَقِطَعِ اَللَّيْلِ اَلْمُظْلِمِ فَعَلَيْكُمْ بِالْقُرْآنِ». بعد مقداد بن اسود بلند شد و سؤال کرد تا آن جایی که حضرت فرمودند: «لَهُ نُجُومٌ وَ عَلَى نُجُومِهِ نُجُومٌ». به به! «فلا اقسم بمواقع النجوم»؛ یعنی خداوند دارد به یک قرآنی قسم میخورد که حضرت در حدیث فرمودند «له نجوم و علی نجومه نجوم». در اینجا هم آیه میفرماید «فلا اقسم بمواقع النجوم و انه لقسم لو تعلمون عظیم، انه لقرآن کریم، فی کتاب مکنون، لا یمسه الا المطهرون». این دارد به جوهره قرآن کد میدهد.
خُب اگر به این صورت است، خدای متعال در این کتاب مکنون چه کار کرده؟ انواعی از نگاشت را دارد. اولینش که ما میگوییم محور تحدی است، تدوین نگاشتی است. تدوین نگاشتی یعنی همانطوری که خداوند تکوین را قرار داده عین همان را و نقشه اش را در کتاب مکنون قرار داده است. تکوین به چه صورت است؟ من الآن خاطرات مباحثه را عرض میکنم. یکی از خاطرات مباحثه ما این بود: به روایتی در کتاب قدیمی الغارات رسیدیم. روایت بسیار جانانه ای است. از تراث جلوترها است. آن روایت چیست؟
به محضرت حضرت میآید و از ملائکه و جبرئیل سؤال میکند. حضرت جوابش میدهند. میگوید از حاصل حرف حضرت فهمیدم که روح غیر از ملائکه است. بعد میگوید خیلی خُب، «اخبرنی عن لیلة القدر»؛ یا امیرالمؤمنین من را از لیلة القدر خبر بدهید. حضرت فرمودند «اخبرک عن لیلة القدر بما تکون اعلم اهل بلادک بلیلة القدر11». این در الغارات ثقفی هست. مرحوم مجلسی هم در بحارالانوار آوردهاند. در کتابهای متعددی هست. خیلی کلید است برای اینکه مطالبی که تا حالا گفتهام به هم نظم پیدا کنند و در یک جدول جاسازی شود. نظم مطالب بسیار مهم است؛ اینکه با هم تشابک کنند. شبکه شدن چند موضوع بسیار مهم است.
حضرت فرمودند بیا لیلة القدر را برای تو توضیح بدهم. شروع کلام حضرت از تکوین است. همه ما لیلة القدر را به چه میشناسیم؟ به نزول قرآن میشناسیم. قرآن کتاب خدا است. اما وقتی حضرت میخواهند لیلة القدر را توضیح بدهند از تکوین شروع میکنند. یعنی قشنگ دارند به کسانی که چشمشان را باز میکنند کد میدهند؛ قرآنی هم که در لیلة القدر آمده تدوین همین تکوینی است که اگر بخواهم لیلة القدر را بگویم باید از تکوین بگویم. چون لیلة القدر هم تدوین این است.
حضرت چه جملهای فرمودند؟ بالاترین تعریف از لیلة القدر را گفتند. حضرت فرمودند: «انّ اللّٰه فرد يحبّ الوتر، و فرد اصطفى الوتر، فأجرى جميع الأشياء على سبعة»؛ این تکوین است؟ «اجری جمیع الاشیاء علی سبعة» تکوین است یا نزول قرآن است؟ همه اهل فهم زبان هستید. «اجری جمیع الاشیاء علی سبعة»؛ آشکارا دارند از تکوین صحبت میکنند. حضرت دارند از تکوین صحبت میکنند.
اتفاقا از لطافتهای حدیث هم این است: هفت آیه را میخوانند که در هر هفت آیه «سبع» آمده و هر هفت «سبع» آن هم «سبع مثانی» است. خیلی جالب است. اینها نکات حدیث است. تا آخر حدیث. چیزی که الآن مقصود من بود این است: حضرت میفرمایند قوام فهم لیلة القدر به این است که شما بفهمید خداوند تکوین را بر هفت قرار داده است. ابوفاخته میگوید خدای متعال قرآن خودش را از بسائط و امّ الکتاب، طوری قرار داده که به وزان این تکوین است.
خُب حالا یک سؤال از آقای گلدزیهر میپرسیم؛ آقایی که میگویی در طول تاریخ بشر ما کتابی به این اضطراب نداریم، خُب در طول تاریخ بشر بگرد و کتاب پیدا کن که حروف مقطعه داشته باشد. اینکه کاری ندارد. همه کتابها هست. تراث بشر هست. کتابهای افلاطون، ارسطو، قبول و بعدش همه هستند. راه بیافت و بگو فلان کتاب هم هست که حروف مقطعه دارد. از روایات جالبی که شیعه و سنی هم نقل کردهاند این است: گفتهاند انبیاء سابق وقتی میخواستند به ظهور خاتم النبیین بشارت بدهند، میگفتند «یاتی بکتاب بالحروف المقطعه»12. خیلی جالب است. یعنی مشخصه ختم نبوت و قرآن را به این قرار میدادند که قرآن حروف مقطعه دارد. پس ما برای حروف مقطعه باید یک قول جدیدی را بیاوریم که در فضای قول ابوفاخته باشد. حروف مقطعه چه هستند؟ «منها یستخرج القرآن». چرا به این صورت است؟ چون نظام تکوین که بر هفت قرار گرفته؛ «نزل القرآن علی سبعة احرف» هم معنایش این است. در مباحثه مدام تأکید میکردیم. «نزل القرآن علی سبعة احرف» که بهمعنای قرائات نیست. چه کسی گفته «نزل علی سبعة احرف» یعنی قرائات؟! «نزل القرآن علی سبعة احرف» چرا؟ چون قرآن تدوین تکوین است. امیرالمؤمنین فرمودند «اجری جمیع الاشیاء علی سبعة»، خدایی که «اجری جمیع الاشیاء علی سبعة»؛ تکوینی که «اجری علی سبعة» است در همان لیلة القدر «نزل القرآن علی سبعة احرف». پس «سبعة احرف» وزان قرآن کریم با تکوین است و ربطی هم به قرائات ندارد. بله، از این تدوین و موازنه قرائات متعدد در میآید. حالا عرض میکنم چطور.
ببینید در تکوین ما میتوانیم دنبالش برویم. در تکوین خدای متعال برخی از چیزها را چند وجهی قرار داده؛ میگوییم تک منظوره و چند منظوره؛ در دستگاه که وارد میشویم میبینیم خداوند این کار را کرده است. راحتترینش که من در مباحثه مثال میزدم ترکیبات کووالانسی در شیمی است. چطور لایههای اربیتالی اتم پُر میشود؟ یک الکترون میآید، با اینکه یکی است اما دو نقش ایفا میکند. هم اربیتال یک اتم را کامل میکند و هم اربیتال اتم دیگر را. دو نوع ترکیب بود. یعنی خدای متعال چه کار کرده؟ میگوید من در تکوین یک اتم میآورم اما دو نقش ایفاء میکند. هم آن را کامل میکند و هم دیگری را. این مثالها را چرا عرض میکنم؟ برای اینکه ما ببینیم خداوند در تکوین این کار را کرده است. یعنی یک عنصر چند منظوره است که دارد چند کار را انجام میدهد. وقتی خدای متعال میخواهد تکوین خودش را در کتاب مکنون تدوین کند، این چند منظوره ها را چه کار کند؟ شما بگویید. میخواهیم نگاشت کنیم؛ عناصری است چند منظوره، خدای متعال میخواهد در لوح محفوظ کل تکوین را نگاشت کند…؛ خُب در تکوین چیزهایی هست که چند نقش دارد. با اینکه یکی است میبینیم دارد چند نقش ایفاء میکند. این جور چیزها سر از بینهایت در میآورند. خُب اینجا است که قرآن کریم وقتی در مصاحف ظهور میکند در بستر زبان یک نمودهایی دارد.
تدوین معنایی آن را همیشه در مباحثه به این جمله از تفسیر امام عسگری علیهالسلام مثل میزنم. یکی از بحثهایی که در بحث تعدد قرائات خیلی نقش ایفاء کرده و متأسفانه فضا را عوض کرده، مرحوم فیض است. در فضای طلبگی ما تاریخ آن را گشتیم. اما قبل از مجلسی اول کسی را پیدا نکردیم. واقعاً جایزه میگذاریم چون خیلی خوشحال میشویم شما پیدا کنید. اول کسی که حرف واحد را به وحدت قرائت معنا کرده و اینکه قرائت صحیحه یکی است، مجلسی اول بود. مفصل ما گشتیم. بعد از ایشان هم جناب فیض هستند و بعد جناب سید نعمت الله جزائری هستند و بعد هم صاحب حدائق. اینها در این جوی که متأسفانه امروز ما داریم خیلی نقش ایفا کردند.
ایشان از اساتید بالای سر من هستند. در این کتاب پژوهشی در رسم المصحف میگویند شیعه میگوید تنها یک قرائت صحیح است. درحالیکه شیعه اینطور میگوید؟! شما قبل از مجلسی اول یک نفر را پیدا کنید. تصریحاتی بر خلاف این هست. سه اشتباه مهم در حدائق شده است. ما آنها را مباحثه کردیم. حدود هفتاد جلسه مفتاح الکرامه را مباحثه کردیم. عبارت صاحب مفتاح الکرامه بالای این جزوه مباحثه ما هست. عبارت آسید جواد عاملی است؛ متتبعی است که همه علماء ایشان را قبول دارند. ایشان میگوید:
و لیعلم أنّ هذه السبع إن لم تکن متواترة إلینا کما ظنّ لکن قد تواتر إلینا نقل الإجماع علی تواترها فیحصل لنا بذلک القطع13
تواتر نقل اجماع بر تواترش هست. دو تواتر را میگوید. ناقلین، علماء بزرگ هستند. میگویند نقل اجماع آن متواتر است. تواتر نقل اجماع بر تواتر آن. اما از قرن یازدهم عوض شد. پشتوانه اش هم صنعت چاپ آمد و قرائت حفص از عاصم. اگر حوصله کردید عنوان یک دلیل بر تعدد قرائات را در فدکیه ببینید. یکی از اساتید فرموده بودند که یک دلیل بر تعدد قرائات بیاور، در مباحثه مطرح شد و من هم همان جا یک صفحهای را ایجاد کردم به نام یک دلیل بر تعدد قرائات. در ماه مبارک به بیست و سه دلیل هم رسید. حوصله کردید نگاه کنید.
یکی از صفحههایی که ما بحث کردیم و معمولاً مغالطه میشود، این بود: اول تواتر قرائات را میزنند و فوری نتیجه میگیرند که پس تعدد قرائات نیست. و حال آنکه مشکلی ندارد که ما تعدد قرائات را بزنیم. از آن طرف تعدد نزول که ملازمه ندارد با اینکه این هفت تا متواتر باشند یا نباشند. از چیزهایی که برای ما جالب بود فرمایش آقای اراکی بود. عنوان صفحه «مفتاح المفاتیح» است. این مفتاح، برای قرائت سوره مبارکه حمد بود. این آقایانی که بعد از قرن یازدهم هستند همه بحث میکنند که چندتا نماز بخوانیم. یکی بخوانیم که دوبار قرائت را بخوانیم؟! چون اشتغال یقینی برائت یقینی میخواهد. «مالک» بخوانیم یا «ملک»؟! مرحوم آقای آمیرزا هاشم آملی در شرح عروه خود میگویند: «کان شیخنا الحائری یحتاط فیقرأ بملک و مالک». ما این را در شرح عروه آقای آملی دیدیم. تازگی آقایان برای من آوردند که خیلی جالب بود. مرحوم آقای آسید احمدخوانساری فرموده بودند استاد ما آشیخ عبدالکریم حائری در نماز هر دو را میخواندند. من نزد ایشان رفتم و گفتم این خلاف احتیاط است. همین را آمیرزا هاشم در شرح عروه میگویند. میگویند لکن نزد من خلاف احتیاط است که در یک رکعت هم «ملک» و هم «مالک» را بخوانی. باید دو نماز بخوانی! خُب آیا این دو نماز را باید بخوانیم؟ قاعده اشتغال را باید چه کنیم؟ این احتیاط از چه زمانی در فضا آمده است. از این فضایی آمده که ملازمه گرفتیم و گفتیم حتماً یک قرائت بوده.
داشتم فیض را میگفتم. ایشان در مقدمه صافی میگویند قرائت صحیح یکی است. ایشان یکی از بزرگوارانی هستند که این مسیر را آمدهاند. بعد خود ایشان تفسیر امام را قبول دارند. مثل صاحب وسائل. پیرامون تفسیر امام حسن عسگری خیلی بحث است. اینها قبول دارند. یکی از منابع وسائل، تفسیر الامام است. یکی از منابع صافی که جناب فیض به وفور از آن نقل میکنند تفسیر الامام است. اول مقدمه صافی میگویند تنها یک قرائت درست است. اما ذیل آیه شریفه «وَقَالُوا قُلُوبُنَا غُلْفٌ»14 ایشان از تفسیر الامام میآورند. حضرت میفرمایند این آیه دو قرائت دارد. «قالوا قلوبنا غُلف»، «قالوا قلوبنا غُلُف». غُلف و غُلُف دو معنا دارد. یکی از آنها حالت تمسخر دارد؛ ما را رها کن، دل ما … . و یکی از آنها هم حالت تکبر دارد؛ «قالوا قلوبنا غُلُف» یعنی دل ما بالاتر از این هایی است که تو میگویی. تفسیر را نگاه کنید. بعد که حضرت هر دو را توضیح میدهند میفرمایند: «وَ كِلاَ اَلْقِرَاءَتَيْنِ حَقٌّ، وَ قَدْ قَالُوا بِهَذَا وَ بِهَذَا جَمِيعاً15»؛ اینها هم مسخره کردند و هم تکبر کردند. قرآن هم هر دوی آنها را نازل کرد. قرآن میفرماید هم گفتند «غُلُف» که مسخره کردند و هم گفتند «غُلف».
این بیان «وَ كِلاَ اَلْقِرَاءَتَيْنِ حَقٌّ، وَ قَدْ قَالُوا بِهَذَا وَ بِهَذَا جَمِيعاً» کدام تدوین است؟ یعنی وقتی قرآن کریم از کار آنها اخبار میکند، دارد تدوین زبانی میکند. نقشه که در اینجا نیاورده است. در اینجا دارد با مفاد زبان نقل میکند که آنها چه گفتهاند. حضرت هم میفرمایند دو قرائت هست که هر دوی آنها درست است. چرا؟ چون آنها هر دوی اینها را گفتند. هر دو را داشتند. به این تدوین معنایی میگوییم. یعنی حضرت خیلی توضیح میدهند و میگویند در اینجا خدای متعال وقایع را تدوین میکند؛ «وَاذْكُرْ فِي الْكِتَابِ مَرْيَمَ إِذِ انْتَبَذَتْ مِنْ أَهْلِهَا مَكَانًا شَرْقِيًّا»16، «وَاذْكُرْ فِي الْكِتَابِ إِبْرَاهِيمَ»17؛ همه اینها در کتاب هست و یاد کن. یکی از آنها هم این است: «قالوا قلوبنا غُلف» و «قالوا قلوبنا غُلُف». خُب این تدوین معنایی است.
اما آن تدوین اصلی که باید با سبع مناسبت داشته باشد، حضرت فرمودند «اجری جمیع الاشیاء علی سبعة». نظام این «سبعة» چجور نظامی است؟ نظام انتشاع کثرات از بسائط است. وسائط در کلام، حروف هستند. مرکبات زبان از چه چیزی تشکیل شدهاند؟ از همان بسائط زبانی که حروف هستند تشکیل شدهاند. خدای متعال میفرماید در تکوین هم همین کار را کردهام. یعنی در تکوین یک بسائط دارند. به تعبیر حکماء میگویند کلی سعی. کلی سعی بسائط وجودی هستند. قرآن میفرماید «وَإِنْ مِنْ شَيْءٍ إِلَّا عِنْدَنَا خَزَآئِنُهُ وَمَا نُنَزِّلُهُ إِلَّا بِقَدَرٍ مَعْلُومٍ»18، یکی از این «شیء»ها، قرآن کریم است. قرآن خزائن دارد و پایین میآید. حروف مقطعه خزائن بالای قرآن هستند. «بقدر» میآید تا تفصیل پیدا کند؛ «یستخرج القرآن». خزائن قرآن، آن بالا بالاها است؛ بسائط هستند. ببینید بسیط است! «حم، عسق، كَذَٰلِكَ يُوحِيٓ إِلَيۡكَ وَإِلَى ٱلَّذِينَ مِن قَبۡلِكَ ٱللَّهُ ٱلۡعَزِيزُ ٱلۡحَكِيمُ»19. یعنی وقتی وحی باز میشود، اصل وحی به این صورت است. حاج آقای حسن زاده مکرر میفرمودند. وقتی این آیه را توضیح میدادند میگفتند او خودش میبیند که این حروف چطور در وجود مبارکش منعقد میشود و بسط پیدا میکند. «کذلک یوحی».
بنابراین وقتی تکوین به بسائط است، این تدوین هم به ازاء آن است. حالا بگردیم؛ اگر در قرآن کریم پذیرفتیم اگر تاریخ جن و انس جمع شوند نمیتوانند مثل آن را بیاورند، رمز تحدی آن این است که چون خدا نمیشوند. «فَإِلَّمۡ يَسۡتَجِيبُواْ لَكُمۡ فَٱعۡلَمُوٓاْ أَنَّمَآ أُنزِلَ بِعِلۡمِ ٱللَّهِ»20. جن و انس که علم الله را ندارند. ببینید چقدر زیبا است! «انما انزل بعلم الله»؛ پشتوانه علم الهی دارد. این علم الهی چیست؟ چون خدا تکوین را آفریده، کل آن را در اینجا گذاشته است. این هم ارتباط رمز تحدی با قول ابوفاخته و با قول حضرت در نقل ثقفی است که فرمودند «اجری جمیع الاشیاء علی سبعة» و اینکه نزول قرآن «علی سبعة احرف» ربطی به سبعة احرف ندارد. بلکه مصحح آن است. خیلی تفاوت است بین اینکه «نزل القرآن علی سبعة احرف» یعنی قرائات، با اینکه «نزل القرآن علی سبعة احرف» یک معنایی دارد که موازن با تکوین است که لازمه اش این است که در وقت نزول قرآن کریم به نحو تدوین معنایی یک آیه چند جور نازل شود. چند جورش چیست؟ حرف ابن جزری را ببینید. معروف هم هست. یادآوری میکنم. او میگوید من در این حدیث سبعة احرف سی سال فکر میکردم تا این اواخر برای من حل شد. خدا به من الهام کرد. میگوید بعد از اینکه فهمیدم دیدم ابوالفضل رازی و ابن قتیبه هم گفتهاند.
مرحوم شیخ الطائفه طوسی رضوان الله تعالی علیه، در مقدمه تبیان میگویند اصلح الوجوه همین است. میگویند اصلح الوجوه در معنای سبعة احرف همین است. خیلی جالب است. یعنی حرف ابن قتیبه. وقتی به منزل تشریف بردید این را هم حتماً در تبیان ببینید؛ نکات مهمی است. در تبیان ذیل آیه…؛ این را هم فصل الخطاب مرحوم نوری به ما داد. آن را مباحثه میکردیم مرحوم نوری ما را به آن جا بردند؛ رضوان الله علیهم. شیخ در تبیان ذیل آیه شریفه «وَ لَوْ كٰانَ مِنْ عِنْدِ غَيْرِ اللّٰهِ لَوَجَدُوا فِيهِ اخْتِلاٰفاً كَثِيراً»21 میفرمایند اختلاف سه جور است؛ اختلاف تناقض، اختلاف تفاوت و اختلاف تلاوة. میگویند دو تا از آنها در قرآن نیست. نه اختلاف تناقض در قرآن هست و نه تفاوت. اما اختلاف تلاوت در قرآن هست، چرا؟ چون باعث کمال قرآن است. بعد میگویند:
و أما اختلاف التلاوة، فهو ما تلاءم في الحسن، فكله صواب، و كله حق. و هو اختلاف وجوه القراءات22
اینجا یکی از زیباترین جاهای تبیان است. یادداشت بفرمایید وقتی به منزل رفتید نگاه بفرمایید. «کله حق و کله صواب». لذا تقریباً ثلث تبیان قرائات است. یعنی نگاه شیخ طوسی به قرائات به این صورت است. سید رضی و …؛ همه را نگاه کردهایم. هشت سال مشغول بودیم. همه شواهد را آوردهایم. اصلاً قبل از مجلسی اول، فضا فضای دیگری است.
مرحوم شیخ اعظم در رسائل فرمودند شهید اول فرمودهاند عشر متواتر است. این ادعای شهید بود. حاصل مباحثه ما در این هشت سال یک کلمه شد. اینها برای ما واضح شده است. معروف است که شیخ جعفر کاشف الغطاء گفته بوده اعلم فقها من و شهید اول و پسرم موسی است. از ایشان معروف است. شهید اول را جزء اعلم فقها میدانند. وقتی ابن جزری به شهید اول میرسد میگوید «هو امام فی الفقه و النحو و القرائة». ما همینطور از اینها رد میشدیم. حاصل مباحثه ما این شد: اگر بگویم اعلم علماء شیعه در فن قرائت چه کسی است، میگویم شهید اول است. بعد علامه حلی است. فالاعلم بعد از این دو بزرگوار دو نفر هستند؛ محقق ثانی و شهید ثانی. اینها خبره تشخیص هستند. میدانید که چرا عرض میکنم؟ علامه حلی به تواتر سبع قائل هستند. شهید در ذکری الشیعه محکم میگوید «لثبوت تواتر العشر». این را محکم گفته. محقق اردبیلی میگوید این حرف شهید را ما قبول نداریم. میدانید که محقق اردبیلی خیلی خدشه میکند اما این دو جلیل القدر –محقق ثانی و شهید ثانی- گفتهاند حق با شهید است. ما شهید را قبول داریم. خیلی جالب است.
حاصل مباحثه ما این شد: به این زودی ها نمیتوانیم بگوییم شهید یک چیزی گفتهاند. در کلام برخی از اساتید اعزه دیدم؛ فرموده بودند یا در ذکری شهید سهو القلم شده یا ایشان متأثر از ابن جزری است. درحالیکه اصلاً اینطور نیست. اتفاقا از اعلمیت ایشان در فن قرائت است. فقط آدم باید بهدنبال آن برود. بعد از مدتی که گذشت میبیند. این حاصل مباحثه ما بود. اعلم شهید است. با شواهدی که عرض میکنم فالاعلم ایشان علامه حلی هستند. خبره این تشخیص چه کسانی هستند؟ این دو جلیل القدر؛ محقق کرکی و شهید ثانی. همه عباراتشان را هم گذاشتهام. وقتی رفتید نگاه کنید. شهید واقعاً جزاف گو نیست.
زرقانی که کتاب مناهل العرفان را دارد؛ ایشان میگوید من قبلاً تواتر عشر را قبول نداشتم. بعد میگوید «لما اتسع افق اطلاعی»، برایم واضح شد که عشر متواتر است. به به! ایشان میگوید من ابتدا پشت خط بودم اما «لما اتسع افق اطلاعی» فهمیدم که اینها متواتر است.
این کلمه را با عذرخواهی عرض میکنم. وقتی ما به این رسیدیم دیدیم کسانی که اهل فن بودند، جملاتی گفتهاند که دیگران بهراحتی آنها را رد کردند؛ حاصل مباحثه ما این است که بیننا و بین الله نباید به زودی رد کنیم. در مورد کسانی که اهل فن بودند زود نگوییم بی خود گفتند. وقتی به دنبالش رفتیم دیدیم اینطور نیست. صاحب حدائق سه اشتباه کرد که حتی روی بزرگانی مثل وحید اثر گذاشت. روی صاحب جواهر و شیخ انصاری اثر گذاشت. همه اینها را مفصل آوردیم و کتاب هایش را خواندیم. این سه اشتباه صاحب حدائق کم نیست. ان شالله فایل های آن را ببینید.
یکی از آنها از مجلسی اول شروع شده اما دو اشکال دیگر مختص خودشان است. هر چه ما گشتیم قبل از حدائق یک کتاب پیدا نکردیم که ادعا بکند شیخ طوسی قائل است تواتر نیست و قرائت واحد است. ایشان میگوید کلام طبرسی و شیخ صریح است. ما در مباحثه آوردیم و بحث کردیم. غدیریه ای بود؛ شب عید غدیر خداوند متعال لطف کرد و به ما عیدیای داد که برای ما خیلی جالب بود. اگر خواستید وقتی منزل رفتید ببینید.
خیلی خسته شدید. خادم خودتان و طلبه ناقابل را عفو کنید. این درد و دلی بود. از نقطه های عطف هشت سال مباحثه ما بود. ولی هنوز خیلی جا دارد. در مباحثه هر چه خواستم به سوره مبارکه ق در مجمع البیان برگردم نگذاشتند. از بس که وقتی جلو میرفتیم میدیدیم چیزهایی هست که ما نشنیده بودیم و قابل فکر است. آخر چرا این همه که در حروف مقطعه قول هست، یک نفر نیست که بگوید یک قول هم این است که «منها یستخرج القرآن»؟! و حال آنکه مفسری بود که دنبالش گشتیم تا ببینیم چه کسی است. دیدیم شاگرد صمیمی امیرالمؤمنین علیهالسلام است. خُب معلوم است که از اقیانوس اخذ کرده و برای ما یک جمله گذاشته است. آن هم در تفسیر قدیمی معتبر طبری. شاید الآن در شبانهروز میلیون ها نفر به تفسیر طبری رجوع کنند. اتفاقا با سند هم میآورد. اخبرنی فلان عن فلان عن ابی فاخته!
شاگرد: در خصوص احادیث سؤالی داشتم. در بحث قرائات دو دسته روایت داریم. دو روایت هست که در اصول کافی آمده است. یکی از امام باقر علیهالسلام و یکی از امام صادق ع. ظاهر آنها نفی تعدد قرائات است.
استاد: بله، اولی از امام باقر علیهالسلام از زراره هست که میگوید:
عَنْ زُرَارَةَ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ ع قَالَ: إِنَّ الْقُرْآنَ وَاحِدٌ نَزَلَ مِنْ عِنْدِ وَاحِدٍ وَ لَكِنَّ الِاخْتِلَافَ يَجِيءُ مِنْ قِبَلِ الرُّوَاةِ23
حدیث بعدی از امام صادق علیهالسلام از فضیل بن یسار است:
عَنِ الْفُضَيْلِ بْنِ يَسَارٍ قَالَ: قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع إِنَّ النَّاسَ يَقُولُونَ إِنَّ الْقُرْآنَ نَزَلَ عَلَى سَبْعَةِ أَحْرُفٍ فَقَالَ كَذَبُوا أَعْدَاءُ اللَّهِ وَ لَكِنَّهُ نَزَلَ عَلَى حَرْفٍ وَاحِدٍ مِنْ عِنْدِ الْوَاحِدِ24
در چند حدیث بعدی دارد:
عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ فَرْقَدٍ وَ الْمُعَلَّى بْنِ خُنَيْسٍ قَالا كُنَّا عِنْدَ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع وَ مَعَنَا رَبِيعَةُ الرَّأْيِ فَذَكَرْنَا فَضْلَ الْقُرْآنِ فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع إِنْ كَانَ ابْنُ مَسْعُودٍ لَا يَقْرَأُ عَلَى قِرَاءَتِنَا فَهُوَ ضَالٌّ فَقَالَ رَبِيعَةُ ضَالٌّ فَقَالَ نَعَمْ ضَالٌّ ثُمَّ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع أَمَّا نَحْنُ فَنَقْرَأُ عَلَى قِرَاءَةِ أُبَيٍ25
ما این روایات را در این جلساتی که جزوه تواتر را بررسی میکردیم، بحث کردیم. شاید جلسات بیستم باشد. مفصل از این احادیث بحث کردهایم. «لکن الاختلاف»، «حرف واحد» و… را بحث کردیم. فقط در محضر شما دو-سه نکته از آنها را عرض میکنم. الآن هم یادم رفت بگویم. یکی از نقاط عطف مباحثه ما این بود: همینطور بحث جلو میرفت تا اینکه به حرف سفیان بن عیینه رسیدیم. دوباره در مباحثه ما یک فضایی به پا شد.
سفیان بن عیینه در قرن دوم است و معاصر معصومین علیهمالسلام است. در جوانی خود امام باقر را دیده و عمده عمر خود را در محضر امام صادق بوده که در سال ١٩٨ وفات کرده. این قول او هم در کتابهای قدیمی آمده است. ابن حجر این قول را از مصاحف ابن ابی داوود نقل میکند و ابن عبد البر در «التمهید لما فی الموطأ» این قول را با سند میآورد. ظاهراً ابوطاهر است. میگوید:
حدثنا أبو الطاهر قال سألت سفيان بن عيينة عن اختلاف قراءة المدنيين والعراقيين هل تدخل في السبعة الأحرف فقال لا وإنما السبعة الأحرف كقولهم هلم أقبل تعالى أي ذلك قلت أجزاك26
«سألت سفيان بن عيينة عن اختلاف قراءة المدنيين والعراقيين»؛ از روز اول مدنیین با عراقیین اختلاف تاریخی روشنی داشتند. الآن هم که ما مباحثه میکردیم اینها برای ذهنمان خیلی واضح است. مثلاً قرائت نافع در مدینه «ملک» است و قرائت کوفیین «مالک» است. حتی مرحوم حکیم در مستمسک میگویند چون قرائت حرمین شریفین «ملک» است، «ملک» بهتر است. آقای اراکی حرف قشنگی دارند، یادم رفت اشاره کنم. خودتان مراجعه کنید.
«هل تدخل في السبعة الأحرف»؛ اختلاف «ملک» و «مالک» از سبعة احرف است؟ یعنی یکی از آنها یک حرف است و دیگری حرف دیگر؟ «فقال لا»؛ خُب وقتی اختلاف دارند چرا میگویی «لا»؟! سفیان بن عیینه از بزرگان علمای این قرن –در زمانیکه این حدیث صادر شده- است. «وإنما السبعة الأحرف كقولهم هلم أقبل تعالى أي ذلك قلت أجزاك».
مورد دیگر؛ ابوحنیفه میگوید شما میتوانید سوره حمد را در نماز اختیارا فارسی بخوانید. چرا؟ میگوید: «نزل القرآن علی سبعة احرف»؛ یک حرفش این است که شما میبینید اما بهخاطر شش حرف دیگر شما میتوانید با فارسی بخوانید27. در الموسعة الفقهیه الکویتیه28 نگاه کنید. در کتاب نووی نگاه کنید؛ میگوید دلیل ابوحنیفه در جواز فارسی خواندن نماز این است که «نزل القرآن علی سبعة احرف».
در این روایت هم میگوید به امام صادق علیهالسلام عرض کردم که «الناس یقولون ان القرآن نزل علی سبعة احرف». سفیان بن عیینه این را میگوید. تفسیر ابن کثیر را نگاه کنید. انس بن مالک خواند: «إن ناشئة الليل هي أشد وطئا وأصوب قيلا»!
حدثنا الأعمش، أن أنس بن مالك قرأ هذه الآية: "إن ناشئة الليل هي أشد وطئا وأصوب قيلا" فقال له رجل: إنما نقرؤها {وأقوم قيلا} فقال له: إن أصوب وأقوم وأهيأ وأشباه هذا واحد29
در تفحص هایی که کردیم از قرن اول تا پایان قرن دوم، دوازده نفر را پیدا کردیم. صفحه آن را نگاه کنید. واصل بن عطا، زهری، مالک و … . ابن حزم30 میگوید اگر مالک فهمیده بود که چه میگوید کافر بود! آقای ابن حزم مالک که کافر نبود؛ شما در زمانی هستی که زمینه تلاوت به مرادف فراموش شده؛ ابن مجاهد کاری کرد که اینها فراموش شوند. البته اینکه ابن مجاهد چه کار کرد بحث مفصلی دارد. او میگوید مالک کافر بود؛ نه، مالک میگوید همه اینها را میتوان خواند. سفیان بن عیینه هم میگوید سبعة احرف یعنی میتوانیم به مرادف قرائت کنیم.
«انما اختلاف یجیء من قبل الرواة»، اتفاقا عبارت شیخ طوسی در تبیان جواب این را میدهد. وقتی حضرت میگویند «انما الاختلاف یجیء من قبل الرواة» دارند این اختلاف را مذمت میکنند یا دارند مدحش میکنند؟ هر کسی که کافی میخواند میفهمد. آقا فرمودند حافظ به چهارده روایت افتخار میکرد اما برای قرآن چه؟! حضرت که میفرمایند «انما الختلاف یجیء من قبل الرواة» میخواهند این اختلاف را تحسین کنند؟ یا میخواهند تقبیح کنند؟ کدام یک از اینها است؟ من به گمانم احدی با هم اختلاف نمیکنند، وقتی این روایت را ببینند میگویند امام علیهالسلام دارند تقبیح میکنند. «من قبل الرواة»؛ این روات هستند که این تذبذب را پدید آوردهاند.
همینجا مرحوم شیخ ذیل «لوجدوا فیه اختلافا» میفرمایند: اختلاف سه جور است. دو اختلاف قبیح داریم که در قرآن نیست. یک اختلاف حسن است که وجوه قرائات است. از چیزهای جالب این است: مجمع البیان، روض الجنان ابوالفتوح رازی، تفسیر منهج الصادقین ملافتح الله این را دارند. ذیل همین آیه میگویند: «اختلاف القرائات حسن». خیلی جالب است.
شاگرد: حسنش یک حرف است و نازل شدن آن حرف دیگری است. اینکه روایت میفرمایند «واحدٌ» یعنی واحد نازل شده، اما ادعای شما این بود که به هفت صورت نازل شده است. چون اگر به تکوین هفت مرتبهای باشد، هفت که عدد کثرت نیست بلکه خود هفت مراد است.
استاد: هفت نگاشتی، نه هفت قرائتی. تأکید کردم «نزل علی سبعة احرف» بهمعنای هفت قرائت نیست. نزول بر سبعة احرف مصحح صدها قرائت است. اصلاً عرض ما همین است. روایتی که در خصال از امام صادق علیهالسلام هست را ببینید:
عَنْ حَمَّادِ بْنِ عُثْمَانَ قَالَ قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع إِنَّ الْأَحَادِيثَ تَخْتَلِفُ عَنْكُمْ قَالَ فَقَالَ إِنَّ الْقُرْآنَ نَزَلَ عَلَى سَبْعَةِ أَحْرُفٍ وَ أَدْنَى مَا لِلْإِمَامِ أَنْ يُفْتِيَ عَلَى سَبْعَةِ وُجُوهٍ ثُمَّ قَالَ هذا عَطاؤُنا فَامْنُنْ أَوْ أَمْسِكْ بِغَيْرِ حِسابٍ31
عرض کرد «ان الاحادیث تختلف عنکم»، چرا به این صورت است؟ حضرت فرمودند «نزل القرآن علی سبعة احرف و ادنی ما للامام ان یفتی علی سبعة وجوه». خُب اگر سبع است، چرا میفرمایند «ادنی»؟
علامه طباطبایی در المیزان مراعات کردهاند. یک فایل خیلی خوبی از اساتید پیدا کردیم که در المیزان در بیست مورد از قرائت حفص فاصله گرفتهاند. استاد این فایل میگوید شیعه که میگوید یک قرائت حفص معتبر است، چرا آقای طباطبایی در بیست جا از مرام شیعه فاصله گرفتهاند؟! درحالیکه آقای طباطبایی فاصله نگرفته اند.
آقای طباطبایی در مهر تابان میفرمایند؛ در نصوص فی علوم القرآن هم آوردهاند. مهر تابان پیاده شده نوار است. بیان آقای طباطبایی این است که شیعه و سنی نقل کردهاند: جبرئیل هر سال قرآن را عرضه میکرد. سال آخر که سال شهادت و رحلت حضرت بود دو بار آمد. «انه عرض علیّ القرآن فی هذه السنة مرتین یوشک ان اقبض32»، حضرت اینطور فرمودند. آقای طباطبایی میفرمایند هر باری که جبرئیل عرض میکرد، قرائت ها متفاوت بود. بعد میگویند چون سال آخر، سال رفتن حضرت بود دوبار نازل شد. بعد میگویند اگر دو قرائت نبود که نیازی به دو عرض نبود. این استدلال ایشان است. اگر استدلال را رد کنید من حرفی ندارم. دارم حرف ایشان را میگویم. ایشان میگویند چون در سال آخر دو بار آمد معلوم میشود نیاز بوده، چون دو قرائت بود. این فرمایش علامه طباطبایی است.
از قرطبی هم بگویم. وقتی به منزل رفتید نگاه کنید. قرطبی حرفی دارد که حدیث حرف واحد را روشن میکند. مقدمه تفسیر قرطبی مقدمه خوبی است. خودش هم مفسر بزرگی است. یکی از مهمترین تفاسیر تفسیر قرطبی است. در مقدمه یک جمله دارد؛ آن هم نمیگوید من میگویم؛ اگر «من» گفته بود من بهعنوان طلبه به آن اعتناء نمی کردم. میگوید «کثیرٌ من علمائنا»، بعد هم اسم میبرد. بزرگانی را اسم میبرد که همه معاصر شیخ مفید و سید مرتضی هستند. خُب این «کثیرٌ من علمائنا» چه میگویند؟
قال كثير من علمائنا كالداودي وابن أبي صفرة وغيرهما: هذه القراءات السبع التي تنسب لهؤلاء القراء السبعة، ليست هي الأحرف السبعة التي اتسعت الصحابة في القراءة بها، وإنما هي راجعة إلى حرف واحد من تلك السبعة33
بعد میگوید خود این قراء سبعه، مختارهای مختلفی دارند که همه آنها حرف واحد است.
…فقيل: حرف نافع، وحرف ابن كثير، ولم يمنع واحد منهم اختیار الآخر ولا أنكره بل سوغه وجوزه، وكل واحد من هؤلاء السبعة روى عنه اختیاران أو أكثر، وكل صحيح34
شما این مطلب قرطبی را چطور معنا میکنید؟! قرائات قراء سبع معلوم است. اختلافشان هم معلوم است. قرطبی میگوید کثیری از علماء ما قائل هستند که قرائات سبع، سبعة احرف نیستند، بلکه همه آنها حرف واحد است. در جلسه دیگری منزل آن آقا، فرمودند تناقض درونی دارد. درحالیکه تناقض درونی ندارد. اگر دل بدهیم که قرطبی چه میگوید و سابقه آن را ببینیم برای ما کاملاً واضح میشود.
شاگرد: یعنی قرطبی دیدگاهی که «نزل القرآن علی سبعة احرف» را به سبعة احرف میزند را رد میکند؟
استاد: میگوید آنهایی که سبعة احرف بود، مرادف گویی ها بود. اصوب و … کنار رفت. قراء سبعه مقید به سماع بودند. از چیزهایی که تازه دیدم این است: مرحوم طبرسی در مجمع البیان35 به جایی میرسند که ابوعمرو بصری خلاف رسم المصحف قرائت کرده؛ قرائت مشهور و حفص «قٰالُوا إِنْ هٰذٰانِ لَسٰاحِرٰانِ» است. اما ابوعمر «انّ هذین لساحران» خوانده است. زجاج میگوید چه شد؟! آقای ابوعمرو بصری چه شد؟! مصحف «هذان» است، تو خودت دست میبری و میگویی «هذین»؟!
مرحوم طبرسی به میدان میآیند و میگویند اینها چه حرفی است که میزنی؟! تو میشناسی ابوعمر چه کسی است؟! اصلاً ممکن نیست بدون سماع از سلف صالح خودش خوانده باشد. ابوعمرو در جیبش دست کند و «هذان» قرآن را «هذین» بکند؟! این دفاع صاحب مجمع البیان از قرائت ابوعمرو بصری است که خلاف رسم المصحف است.
شاگرد: در مورد بحث محکم و متشابه عرض میکنم؛ فکر نمیکنید که آیا بایستی ببینیم این دو مفهوم قبل از اسلام هم به کار میرفته؟ چون این مفهوم در مدرسه اسکندریه در قرن اول پیش از میلاد، نخستین بار توسط مفسران یهودی به کار برده شده و معنای خاص خودش را داشت. اینکه وقتی به قرآن میرسیم طور دیگری معنا میکنیم، شاید نیاز داشته باشد که بفهمیم آنها چه میگفتند. این خیلی کمک میکند. من ابتدا فکر کردم ابوفاخته میگوید محکمات فواکه هستند و متشابهات غیر آن.
استاد: فواکه با «یستخرج القرآن» جور نیست.
شاگرد: جور در میآید. این نکته اول است که بد نیست اینجا را نگاه کنیم. وقتی در قرن دوم ربّي هيلل هفت اصل را برای تفسیر کتاب مقدس معرفی میکند، اصل اولش معروف به «قُل وا حُومِر» است؛ در این اصل میگوید باید متشابهات را به محکمات ارجاع بدهیم. نکته بعدی اینکه در میشنا براخوت هست؛ وقتی موسی رفت تورات را از خداوند بگیرد، دید خدا مشغول تاگهای تورات است. تاگ یعنی اعراب که به زبان عبری همان تاج است. موسی به خدا گفت چرا این قدر دقت میکنی؟ خدا گفت برگرد. موسی برگشت و دید قرن دوم میلادی است و در آن جا ربی عقیوا36 نشسته و درس خارج دارد و مدام میگوید موشه ربنو37 این را گفت و موشه ربنو آن را گفت. بعد حضرت موسی به او گفت: اینهایی که تو میگویی را من نگفتم. گفت: تو نمیدانی ولی موشه ربنو گفت. وقتی دوباره به سمت خدا برگشت، خدا به او گفت دیدی به تو گفتم؟! یک زمانی این اختلافها درست میشود. من از حالا باید این اعراب ها را دقت کنم و بگذارم تا بعداً ربی ها بدانند. لذا اینکه شما این را بهعنوان افتخار ذکر میکنید جای تأمل دارد. یعنی باید با دقت بیشتری بیان کرد. به نظرم پیامد این بیان شما از بین رفتن اتوریته اخلاقی قرآن است. یعنی بعداً دیگر ما نمیتوانیم به آن استناد کنیم. نکته آخر؛ فرض گرفتن قرآن بودن این چیزی که ما الآن با آن روبرو هستیم -به لحاظ ماهوی، نه به لحاظ اصالت تاریخی- خیلی جای کار دارد. به نظرم میآید که قرآن یک چیز است…؛ مثلاً مستشکلی میتواند به این صورت بگوید: ما یک چیزی به نام قرآن داریم، این چیزی که الآن میبینید مصداق زبانی قرآن تنزل یافته آن است. اینکه بنا بوده مکتوب شود یا نشود یا به چه صورت مکتوب شود، مسائل دیگری است. نمیتوان درباره آن قرآن صحبت کرد و بعد نتایج آن را روی این قرآن تطبیق کرد. من نسبت به آقای عبدالکریم سروش هم همین ایراد را دارم. به نظرم میآید حرف هایش درمورد این قرآن است ولی به آن قرآن نسبت میدهد. به نظرم حرفهای شما هم راجع به آن قرآن بالا است ولی به این قرآن دارید استناد میکنید.
استاد: من از محضر شما استفاده کردم. هر کدام فرمایشی دارید بفرمایید. بحث ما هشت سال طول کشیده است. ذیل فرمایش شما حدیثی در کافی در باب فضل القرآن هست؛ خیلی نظیر دارد ولی در این حدیث یک واژهای هست؛ حضرت فرمودند:
عَنْ سَمَاعَةَ بْنِ مِهْرَانَ قَالَ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع إِنَّ الْعَزِيزَ الْجَبَّارَ أَنْزَلَ عَلَيْكُمْ كِتَابَهُ وَ هُوَ الصَّادِقُ الْبَارُّ فِيهِ خَبَرُكُمْ وَ خَبَرُ مَنْ قَبْلَكُمْ وَ خَبَرُ مَنْ بَعْدَكُمْ وَ خَبَرُ السَّمَاءِ وَ الْأَرْضِ وَ لَوْ أَتَاكُمْ مَنْ يُخْبِرُكُمْ عَنْ ذَلِكَ لَتَعَجَّبْتُمْ38
همانی که در روایات متعدد دیگر حضرت فرمودند من همه تکوین را میدانم. راوی میگوید من تعجب کردم، حضرت فرمودند: «عَلِمْتُ ذَلِكَ مِنْ كِتَابِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ»39؛ من از قرآن میدانم. در این روایت هم نگاه کنید همین واژه را دارد. «وَ لَوْ أَتَاكُمْ مَنْ يُخْبِرُكُمْ عَنْ ذَلِكَ لَتَعَجَّبْتُمْ»؛ من در مباحثه عرض میکردم «تعجبتم» به چه معنا است. یعنی اگر به قول شما قرآن آن جا و اینجا باشد…؛ حضرت بفرمایند آیه «الحمد لله رب العالمین» یعنی الآن یک ماشین از خیابان رد میشود. همانی که از ابن عباس معروف است و در درالمنثور سیوطی هست؛ ابن عباس میگوید «لو ضاع لي عقال بعير لوجدته في كتاب الله تعالى»؛ اگر ریسمان پای شتر شما گم شد من میتوانم آن را از قرآن به شما بدهم. جملهای است! در احادیث شیعه که فراوان است. در هیچکدام «تعجبتم» نیست. اگر عرض من را تأیید نمیکنید بفرمایید.
ببینید حضرت نمی فرمایند من امام هستم و علم خدایی دارم؛ الحمد لله از آن استفاده میکنم تا بفهمم در خیابان یک ماشین دارد رد میشود. تعجب نمیکنیم؛ چون امام معصوم است. حضرت خبر دادند که ماشین دارد میرود. اما حضرت این را نمیگویند. میفرمایند: «وَ لَوْ أَتَاكُمْ مَنْ يُخْبِرُكُمْ عَنْ ذَلِكَ لَتَعَجَّبْتُمْ»؛ کسی بیاید در قرآن به شما نشان بدهد، تعجب میکنید. یعنی میبیند که در آن جا بود اما ما نمیتوانستیم به دست بیاوریم. این «تعجبتم» یعنی هست؛ به همین قرآن اشاره کنید. لذا من عرض کردم هولوگرام است. هولوگرام چیست؟ هندسه هولوگرام، هندسه فراکتال است. یعنی مربع های آن عدد یک در یک ندارد. هندسه فراکتال عدد غیر صحیح است. خصوصیت هندسه بَرخالی این است که هر شکلی که برای هندسه هولوگرامی است، هر چه آن را با قیچی بچینید، حاصل شدش دوباره شکل قبلی است. «کل جزء منه، کل جزء منه». این هولوگرام است. عنوانی که در آن مقاله دارم این است: «مصاحف قرآن کریم شبه هلوگرامی تحرف ناپذیر». اگر ما فهمیدیم کار حروف مقطعه چیست، خب خدای متعال آنها را در منظر همه گذاشته است. در روایت دیگر هست که امام صادق علیهالسلام فرمودند: خدا هیچ سرّی نداشته مگر اینکه به این خط گذاشته است. فقط باید به در خانم عالم بروند و الّا هست. پس همین قرآن است. همین قرآن دارد میگوید «لتعجبتم»؛ اگر بیایید من به شما نشان بدهم که در آن چیست –جزئیات و کلیات- تعجب میکنید. میگویید حضرت میگویند در لوح محفوظ آن است و خب این هم که مصحف است. اینکه تعجب ندارد. تعجب این است که میگویید عجب! حضرت با فنی که دارند در همین مصحف شریف به من نشان میدهند و میگویند این بود. من از «تعجبتم» این را میفهمم. اگر شما معنای دیگری به ذهن شریفتان هست بفرمایید.
آقا فرمودند اگر شما انضباط قرائات…؛ نوعاً کسانی که فن قرائت را نرفتهاند به این صورت است. یک آقایی آمده بود و میگفت درس خارجی بودیم، استاد ما میگفت خدا لعنت کند قراء سبعه را که مسلمانان را به این روز انداختهاند! خب وقتی متوجه نیست میگوید خدا لعنتشان کند. الآن تواترش، خصوصیاتش و… ؛ صاحب التمهید وقتی به شهید ثانی میرسند میگویند: «هفوة من عظیم». بعد کلام شهید ثانی را میآورند که میگوید: «کل نزل بها روح الامین علی قلب سید المرسیلن». فرمودهاند این برای جوانی شهید بوده است! در فدکیه آوردهام. شهید در همه کتابهایش دارد. اتفاقا من یکی از ادله تعدد قرائات را تناقض گویی های صاحب جواهر میدانم.
صاحب جواهر در بحث قرائات به قرائات خدشه میکنند ولی در کتاب نکاح40 وقتی زوج میخواهد مهریه زوجه را تعیین کند و محقق اول میگویند «لایجب تعیین الحرف حينئذ فيلقنها الجائز منها» که کلمه «جایز» را در کتب فقهی مفصل بحث کردیم؛ صاحب جواهر در اینجا میگویند چرا تعیین قرائت نیاز نیست؟ میگویند چون در روایت سهل ساعدی، وقتی پیامبر به آن زوج گفتند قرآن را به زنت یاد بده، قرائت را تعیین نکردند. «و الحال ان التعدد کان موجودا فی ذلک الزمان». البته ایشان در اینجا تابع مسالک هستند. شهید که فقط در المقاصد العلیه نگفته که ایشان میگویند در ایام جوانی ایشان بوده! بلکه در روض الجنان، در مسالک و … تصریح میکنند «کل نزل بها روح الامین».
جالب این است که اعزه ای که الآن خدمت شما گفتم –سید نعمت الله جزائری، صاحب حدائق- با اینکه از اصحاب فاصله گرفتهاند خودشان میگویند «معظم المجتهدین من اصحابنا ذهبوا الی ان الکل مما نزل بها الروح الامین علی قلب سید المرسلین». کسی که میخواهد رد کند دارد اعتراف میکند. مفاتیح الاصول را نگاه کنید؛ اصلاً آن زمان فضای واضحی بوده. ما چقدر گشتیم! الآن هم که میگوییم جایزه گذاشتیم برای همین بود. تا توان داشتیم گشتیم که یک نفر را قبل از علامه مجلسی اول پیدا کنیم که بگوید حرف واحد یعنی یک قرائت درست است. یک نفر را پیدا نکردیم. اولین شخص ایشان بودند. بعد از ایشان فیض و سید نعمت الله بودند. آن هم در صدد رد جمهور مجتهدین بودند که خودشان میگویند آنها قائل بودند «کل مما نزل…». خب چرا این فضا عوض شده؟! بعد هم برداشت ناجور از روایت حرف واحد شده. و حال اینکه قرطبی هم میگوید حرف واحد.
شاگرد: مرحوم شیخ در مقدمه تبیان میفرمایند: شایع در روایت ما این است که… .
استاد: این از اشتباهات مهم صاحب حدائق بوده. غدیریه ما هم همین است. شب عید غدیر بود؛ واقعاً این ادعیه امیرالمؤمنین بود که به ما دادند. مکرر حدوداً هفت سال این عبارت شیخ را میخواندیم و همینطور معنا میکردیم. شب عید غدیر بود من رفتم و برگشتم. این واقعاً عیدی بود. دیدم در آخر شیخ میگویند اصلح الوجوه حرف ابن قتیبه است. از بس طولانی شده همه این قسمت را میاندازند. شما کل یک صفحه از عبارت شیخ را بخوانید و ببینید شیخ در مورد اصلح الوجوه چه میگویند. میگویند چرا اصلح الوجوه حرف ابن قتیبه است؟ میگویند چون ائمه ما فرمودهاند همه قرائات را بخوانید. به به! تمام شد. این نظر شیخ است. حرف واحد را قرطبی میگوید. شیخ میگویند بابا اهلسنت میگویند بهخاطر «نزل علی سبعة احرف» میتوانید مرادف بخوانید. اما روایات مشهور شیعه میگوید حرف واحد. اولین دلیلی هم که من در آن جا آوردم همین است. آقای … میگوید باید سوره حمد را در نماز بخوانید؛ «لاصلاة الّا بفاتحة الکتاب». بین شیعه هم حرف واحد معروف بود. یک نفر نیامد از امام معصوم بپرسد در نماز «ملک» درست است یا «مالک». چرا نیامد؟! یک نفر نپرسید. الآن احتیاط میکنند و دوتا میخوانند.
اگر حوصله کردید جلساتی که مباحثه کردیم را مرور کنید. در سایت هست. در فدکیه هم منابعی که عرض کردم هست. آن یک جور سایت طلبگی است. در گوگل هم جست و جو کنید نمیآید. میخواستم حالت تحقیقی داشته باشد. هر کسی از هر جایی نیاید.
شاگرد: اینکه سبعة احرف، صد قرائت است، به این معنا است که این صد قرائت نازل شده است؟ کدام یک از قرائات مد نظر شما است؟
استاد: این هم از بحثهایی است که مفصل بحث کردیم. ببینید مثلاً وقتی الف را اماله میکنند دو معنا از آن نمیفهمند. اما قراء به قدری دقیق بودند…؛ ابوعلی فارسی شرح قرائات سبع دارد. سوره حمد را نگاه کنید؛ ابوعلی فارسی41 میگوید دو قرائت «ملک» و «مالک» داریم. همه آنها هم حدیث از پیامبر خدا است. بعد میگوید: کسی که «مالک» خوانده از حیث صناعت عربی میتوانیم «الف» آن را اماله کنیم؛ اماله الف «مالک» مشکلی ندارد اما اینجا نمیتوانید اماله کنید. چرا؟ چون قراء سبعه در سماع از پیامبر خدا اماله نقل نکردهاند. چقدر زیبا! وقتی در این فضا وارد میشوید میبینید دم و دستگاهی است.
خب حالا اگر نقل شده بود؛ یعنی از حضرت نقل کرده بودند که الف «مالک» را اماله کرده بودند، ما که در معنا تفاوتی نمیدیدیم. تا اینجا خوب است. اما خب چرا از حضرت دو تا نقل شده؟ مثلاً در «بِسْمِ اللّٰهِ مَجْرٰاهٰا وَ مُرْسٰاهٰا»42؛ الآن که ما قرائت حفص را میخوانیم در کل قرآن یک جا اماله کرده است. و یک جا اشمام کرده؛ در آیه «قٰالُوا يٰا أَبٰانٰا مٰا لَكَ لاٰ تَأْمَنّٰا»43. قراء برای اشمام، روم، اصول قرائت و فرش قرائت سند قائل هستند. لذا مرحوم طبرسی فرمودند چرا به ابوعمرو میگویی «هذین» خوانده است؟!
اگر حضرت الف «مالک» را اماله کردند یا نکردند، نزد ما روی معنا تأثیر نمیگذارد. اما بعداً عرض میکنم که روی رابطه لفظ و معنا تأثیر دارد. الآن یکی از مهمترین بحثهای فنوتیک و فقه اللغه است که اصوات دلالت ذاتی بر معانی ندارند. اما رابطه طبعی با معانی دارند. بحث خیلی دقیقی بود و بسیار هم پر فایده است. صوت الفاظ و افرادشان یک رابطه طبعی با معانی دارند. و لذا در هر حرفی یک معنای متابع با طبع آن حرف در نفس الامر رابطه برقرار است. آن جایی که شما الف را اماله میکنید با جایی که نکنید تفاوت میکند. تازه دیدم؛ رفته بودند نزد… ؛ آیه «قٰالَ عِفْرِيتٌ مِنَ الْجِنِّ أَنَا آتِيكَ»44 دو قرائت دارد. البته ورش که بهدنبال این حرفها نبوده. اصلاً ما برای قراء مدنی یک فضایی داریم. ان شالله بعد فرصتی شد عرض میکنم. وقتی میگوییم «انأ آتیک»، با اینکه میگوییم «اناآتیک» تفاوت میکند. یعنی از حیث معنای دیکشنری معنا تفاوتی نکرد اما نحوه تلفظ القاء معنای متفاوتی کرد. و لذا آن جایی که ما اماله «سماء» داریم، معانی متفاوت میشود. روی این حساب عرض میکنم: اگر قرائتی مسموع باشد…؛ ما بهشدت با غیر مسموع مخالف هستیم.
من عروه را خدمت آقایان آوردم و گفتم ببینید: سید میگویند میتوانید چهار جور بخوانید:
(مسألة 58): يجوز في كُفُواً أَحَدٌ أربعة وجوه: (كفُؤاً) بضم الفاء و بالهمزة (1)، و (كفْءاً) بسكون الفاء و بالهمزة و كُفُواً بضم الفاء و بالواو، و (كُفْواً) بسكون الفاء و بالواو، و إن كان الأحوط ترك الأخيرة45
گفتم نزد کسانی که کلاس قرائت رفتهاند چهارمی موضوع است. آنها حرام میدانند آن را بخوانید. سید طبق فتوای خودشان که میگویند: «يكفي القراءة على النهج العربي»46، میگویند «كُفْواً» هم بخوان. و حال آنکه اهل قرائت اصلاً اجازه نمیدهند. من عبارت الاتقان سیوطی را آوردم. ایشان میگوید موضوع است. یعنی حتماً باید سند داشته باشد. آقای حسن زاده میفرمودند من نزد آقای شعرانی شاطبیه خواندم. گفتند آقای شعرانی به من گفتند: آقای حسن زاده این با کتابهای دیگر فرق میکند. باید چشمهایت را در صورت من بکنی و به دهنم نگاه کنی تا شاطبیه بخوانیم. یعنی جلسات اقراء به این صورت بوده: عرض و اداء. اهل الاداء، اهل النص. چه اصطلاحاتی! اول که ما از زیر صفر شروع کردیم هر چه میرفتیم، میدیدیم چقدر اصطلاح هست! همه معنا دارد. همه دقیق هستند. وقتی اینها را نمیدانیم، نمیدانیم شهید چه چیزی می دانسته که این را گفته. وقتی فهمیدیم میبینیم شهید با یک خط در ذکری تمام کردهاند. آن هم ذکری الشیعه، نه ذکری اهل السنة. ذکری الشیعة لثبوت تواتر العشر. خاطرتان جمع باشد و قرائت عشر را بخوانید. شهید فرمودند.
والحمد لله رب العالمین
1 آل عمران 7
2 همان
3 تفسير الطبري جامع البيان ت شاكر، الطبري، ابن جرير، جلد : 6 صفحه : 183
4 الاسراه ٨٨
5 هود ١۴
6 الزمر ٢٣
7 نهج البلاغة ج۱ ص۴۶۵
8 نهج البلاغة ج۱ ص۳۸۵؛ «وَ قُلْتَ إِنِّي كُنْتُ أُقَادُ كَمَا يُقَادُ اَلْجَمَلُ اَلْمَخْشُوشُ حَتَّى أُبَايِعَ وَ لَعَمْرُ اَللَّهِ لَقَدْ أَرَدْتَ أَنْ تَذُمَّ فَمَدَحْتَ وَ أَنْ تَفْضَحَ فَافْتَضَحْتَ».
9 الواقعه ٧۵ و ٧۶
10 همان 77 و 78
11 الغارات ج۱ ص۱۸۳
12 التفسير المنسوب إلى الإمام العسکري عليه السلام , جلد۱ , صفحه۶۳
13 مفتاح الکرامة فی شرح قواعد العلامة (ط-جماعة المدرسين)، الحسيني العاملي، السید جواد، جلد: 7 صفحه 212
14 البقره 88
15 التفسير المنسوب إلى الإمام العسکري عليه السلام , جلد۱ , صفحه۳۹۰
16 مریم ١۶
17 مریم ۴١
18 الحجر ٢١
19 الشوری ١و٢و٣
20 هود ١۴
21 النساء 82
22 تفسير التبيان، الشيخ الطوسي، جلد : 3 صفحه : 271
23 الكافي- ط الاسلامية نویسنده : الشيخ الكليني جلد : 2 صفحه : 630
24 همان
25 همان ص۶٣۴
27المجموع شرح المهذب (3/ 380)
28 الموسوعة الفقهية الكويتية (33/ 55)
29تفسير ابن كثير ت سلامة (8/ 252)
30 الإحكام في أصول الأحكام لابن حزم (4/ 171)
31 الخصال نویسنده : الشيخ الصدوق جلد : 2 صفحه : 358
32 الإرشاد في معرفة حجج الله على العباد , جلد۱ , صفحه۱۷۹ ؛ «إِنَّ جَبْرَئِيلَ عَلَيْهِ السَّلاَمُ كَانَ يَعْرِضُ عَلَيَّ اَلْقُرْآنَ كُلَّ سَنَةٍ مَرَّةً وَ قَدْ عَرَضَهُ عَلَيَّ اَلْعَامَ مَرَّتَيْنِ وَ لاَ أَرَاهُ إِلاَّ لِحُضُورِ أَجَلِي».
33 تفسير القرطبي (1/ 46)
34 همان
35 تفسير مجمع البيان - الطبرسي (7/ 23)
و قرأ أبو عمرو أن هذين و قرأ ابن كثير و حفص « أن هذان » خفيف و قرأ الباقون أن هذان و ابن كثير وحده يشدد النون من هذان .... و أما قوله إن هذان لساحران فمن قرأ بتشديد النون من إن و الألف من هذان فقد قيل فيه أقوال ( أحدها ) ... ( و سادسها ) و هو أجود ما قيل فيه أن يكون هذان اسم أن بلغة كنانة يقولون أتاني الزيدان و رأيت الزيدان و مررت بالزيدان قال بعض شعرائهم: .... و من قرأ أن هذين لساحران فهو صحيح مستقيم و زيف الزجاج هذه القراءة مخالفتها المصحف و قيل أنه احتج في مخالفته المصحف بما روي أنه من غلط الكاتب و يروون عن عثمان و عائشة أن في هذا القرآن غلطا تستقيمه العرب بالسنتها و هذا غير صحيح عند أهل النظر فإن أبا عمرو و من ذهب من القراء مذهبه لا يقرأ إلا بما أخذه من الثقات من السلف و لا يظن به مع علو رتبته أن يتصرف في كتاب الله من قبل نفسه فيغيره و من قرأ إن هذان بسكون النون من أن و الألف فقد قال الزجاج يقوي هذه القراءة قراءة أبي ما هذان إلا ساحران
36 مقرر: ربی بهمعنای مربی و معلم توارت است. عقیوا نام شخص است.
37 ربیها موسی را «موشه ربنو» (موسی معلم ما) لقب دادهاند. ويكي پدیا.
38 الكافي- ط الاسلامية نویسنده : الشيخ الكليني جلد : 2 صفحه : 599
39 همان، ج١،ص٢۶١؛ «عِدَّةٍ مِنْ أَصْحَابِنَا مِنْهُمْ عَبْدُ الْأَعْلَى وَ أَبُو عُبَيْدَةَ وَ عَبْدُ اللَّهِ بْنُ بِشْرٍ الْخَثْعَمِيُّ سَمِعُوا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع يَقُولُ إِنِّي لَأَعْلَمُ مَا فِي السَّمَاوَاتِ وَ مَا فِي الْأَرْضِ وَ أَعْلَمُ مَا فِي الْجَنَّةِ وَ أَعْلَمُ مَا فِي النَّارِ وَ أَعْلَمُ مَا كَانَ وَ مَا يَكُونُ قَالَ ثُمَّ مَكَثَ هُنَيْئَةً فَرَأَى أَنَّ ذَلِكَ كَبُرَ عَلَى مَنْ سَمِعَهُ مِنْهُ فَقَالَ عَلِمْتُ ذَلِكَ مِنْ كِتَابِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ يَقُولُ فِيهِ تِبْيَانُ كُلِّ شَيْءٍ».
40 جواهر الكلام في شرح شرائع الإسلام؛ ج31، ص: 30
41 الحجة للقراء السبعة (1/ 8)
42 هود 41
43 یوسف11
44 النمل39
45 مستمسك العروة الوثقى، ج6، ص: 251
46 العروة الوثقى نویسنده : الطباطبائي اليزدي، السيد محمد كاظم جلد : 2 صفحه : 139
جلسه خصوصی پیرامون رمز تحدی قرآن
بسم الله الرحمن الرحيم
حدوداً هفتاد جلسه شده. عبارتی از صاحب مفتاح الکرامه است؛ عنوانش این است: «تواتر نقل الاجماع علی تواتر قرائات السبع». عین عبارت مفتاح الکرامه است. هر کسی مفتاح الکرامه را ببیند؛ آسید جواد جبل عاملی آدم عادی نیست؛ جزاف گو نیست. رضواناللهعلیه! رئیس المتتبعین است. میفرمایند: «تواتر نقل الاجماع علی تواتر قرائات السبع».
ما این قسمت از مفتاح اکرامه را تا صفحه هفتم خواندیم. پارسال کل تابستان هم مشغول بودیم. اینها پیاده شده. کسی حوصله کند و مرور کند خوب است. من که محضر شما بی ادبی نمیکنم؛ فقط خاطراتی که بر ما گذشته که در ذهن ما نقطه عطفی بوده را خدمت شما عرض میکنم.
شاگرد: بحثهایی که در نسخه شناسی میکنند و … .
استاد: خیلی خوب است. اصل تحقیقاتشان خیلی خوب است. این چیزی را که ما میخواهیم بگوییم را تأیید میکند. ولی تحلیل آنها اشتباه است. چرا؟ چون ذهنیتی که در قرن اول و دوم بوده را باید با ادلهای کالشمس بازسازی کنیم. یعنی ببینیم ذهنیت آنها چه بوده. ما خیلی بهدنبال این رفتیم. اگر بهصورت مستند و صحیح احیاء شود، لازمه اش این میشود که مسأله تحریف و برداشتی که آنها دارند، عوض شود. اصلاً در برخورد با آنها عینک جدیدی به چشم میآید که زمینه حرفهای آنها عوض میشود.
تازه دیدم. آقایی هست که به نظرم اهل کویت است. کتابش را به من دادند. حکمت شادی. سنی است. اما حدیث سبعة احرف را بررسی کرده و میگوید اینها نبوده و بعداً پدید آمده است. عبارت ابن مجاهد را اصلاً غلط معنا میکند. کل کتاب او و تحقیق اصلی او براساس عبارت ابن مجاهد است، اما عبارت ابن مجاهد را غلط معنا میکند و این کتاب را نوشته! یعنی اگر شما عبارت ابن مجاهد را خوب معنا کنید کتاب ایشان دیگر تمام است! مبنای کتاب ایشان بر اینطور چیزی است.
شاگرد: یعنی ایشان میخواهد تعدد قرائات و تحریف را اثبات کند؟
استاد: ایشان میگوید این قرائات نبوده و بعداً پدید آمده است. اصل کتاب ایشان این است.
بهعنوان شکر گذاری عرض میکنم؛ ما بهعنوان طلبهای که مشغول این بحث بودیم، حق اصلی را به گردن ما مرحوم صاحب مجمع البیان دارند. از کتابهایی بود که خیلی با آن مانوس بودیم و مفصل آن را مباحثه کردیم. اول هم که متوجه نبودیم که طبرسی دارند چه کار میکنند. طلبهای بودیم که تنها مباحثه میکرد. بعد از مدت ها دیدیم عجب! این عالم بزرگ ما را با فن قرائات انس داده است. یعنی به هر آیهای که میرسند میفرمایند: «القرائه، الحجة و …». ما هم که طلبه بودیم و خواهی و نخواهی ذهنمان کمکم در این فضا فکر میکرد. این یک انسی بود که ایشان در تفسیر شریفشان به ما دادند. آیتالله بهجت مکرر میفرمودند: در عالم اسلام نه قبل از او و نه بعد از او، کسی به خوش سلیقگی صاحب مجمع البیان نیامده است. حاج آقا خیلی از مجمع تعریف میکردند. بعد فرمودند در یک جلسه آقای طباطبایی بودند. من در آن جلسه از مجمع البیان تعریف کردم. حاج آقا هم به تفصیل میگفتند. فرمودند بعد از اینکه کلام من تمام شد، آقای طباطبایی فرمودند تفسیر مجمع البیان از مفاخر شیعه است. یعنی علامه هم به این صورت تأیید کردند. لذا این حقی است که ایشان بر گردن ما دارند.
فرمودند عنوان را چه بگذاریم؟ عرض کردم عنوان را «رمز تحدی قرآن» میگذاریم. در مباحثه این بسیار مهم است. وقتی انس به این مطالب بود، یکی از آیاتی که ذهن من را مفصل مشغول میکرد، تقسیمبندی قرآن کریم به محکم و متشابه بود. یعنی برای محکم تعریفی ارائه بدهیم. حسابی مشغول شده بود. اقوال متعددی هم هست که محکمات چیست. ظهور و نص، تقسیمبندیهای طلبگی در اصول و جاهای دیگر هست. لذا خیلی ذهن من مشغول میشد. مثالی که ما در کلاس میزدیم و از استاد شنیده بودیم و دوباره خودمان میگفتیم، این بود: تا میگفتند یک محکم مثال بزن، میگفتیم «لیس کمثله شیء». شما ببینید چند آیه دیگر مثل این میتوان گفت.
خُب من بعداً دیدم از کسانی که در مسائل کلامی به تجسیم معروف هستند، احمد بن حنبل است. کتابی دارد که بزرگان حنبلی هم آن را تأیید میکنند؛ «الرد علی الجهمیه و الزنادقه». ولو ابن ابوالفراج ابن جوزی میخواهد در آن خدشه کند، ولی این ثابت است. ایشان همین آیه را روی مبنای خودش معنا میکند. خُب من یادم آمد ما میگوییم محکمات؛ یعنی دیگر قرار است که محل اشتراک قطعی باشد بین مخاطب این کلام. بعد میبینیم همین آیه را احمد بن حنبل به این صورت معنا میکند! خُب محکم چه شد؟!
آن وقت به نظریه طیف محکمات که نظریه خیلی خوبی است، برخورد کردم. یعنی به هر کلامی بهصورت صفر و یکی نمیتوان محکم گفت. بگوییم این کلام محکم است یا متشابه. مبنای خیلی قویم و خوبی است. محکمات و متشابهات در یک آیه بهعنوان تحلیل مراتب معنایی که در بر دارد، مطرح میشود. نظریه تفصیلی خیلی خوب و نهائیای است. اما خلاصه ذهن من مشغول بود. یک فکرهایی در ذهنم میآمد که سراغی از آن در هیچ کجا نبود. میدیدم اگر به این صورت بگوییم فضایش چه میشود؟! جلو برویم یا نرویم؟! هنگامه ای بود. تا اینکه شاید اول بار در المیزان ذیل آیه شریفه محکمات، چیزی را دیدم که مکرر ذهنم به آن مشغول شده بود. این بود که من میدیدم اگر قرار است بگوییم محکم چیزی است که هیچ طوری نمیشود در آن اختلاف کنیم، در مثل «لیس کمثله شیء» اختلاف هست. لذا تنها چیزی را که میدیدم در آن اختلافی نیست، حروف مقطعه قرآن است. البته به مبادیای نیاز بود. تمام کسانی که قرآن را قبول دارند، و حتی کسانی که قرآن را قبول ندارند ولی با قرآن آشنا هستند، از این حروف مقطعه چیزی نمی فهمند. حتی اقول زیادی هست. ولی یک نحو محکم بودن را در دل خودش دارد. محکم به این معنا که چیزی است که در آن اختلافی نیست. همه در آن مشترک هستند. همینطور ذهنم مشغول میشد که اگر بگوییم حروف مقطعه محکم هستند، چه میشود!
اینها در ذهن من مطرح بود تا اینکه ظاهراً اولین بار در المیزان دیدم که آقای طباطبایی نقل میفرمایند که ابوفاخته میگوید محکمات فواتح السور هستند. «هُوَ الَّذِيٓ أَنْزَلَ عَلَيْكَ الْكِتَابَ مِنْهُ آيَاتٌ مُحْكَمَاتٌ هُنَّ أُمُّ الْكِتَابِ وَأُخَرُ مُتَشَابِهَاتٌ»1. ابو فاخته میگوید ام الکتاب، فواتح السور و حروف مقطعه هستند. عجب! این ابوفاخته کیست؟! کدام مفسر است؟! برای چه قرنی است؟! دیدم با سؤالاتی که در ذهن من مطرح بوده و با چیزهایی که در ذهن قاصر من آمده بود هماهنگ است. لذا دنبالش بلند شدم. وقتی بهدنبال آن رفتم دیدم در اختصاص مفید هست. سعید بن علاقه از رفیق ها و هم بحثهای کمیل است! از شرطة الخمیس امیرالمؤمنین علیهالسلام است! عجب! ابوفاخته اینطور مفسری بوده؟! ما به خیالمان آمده بود که از مفسرین قرن چهارم و پنجم است! اما دیدم که از شاگردان و ملازمان امیرالمؤمنین علیهالسلام است. این قول برای او است. اصلاً یک فضایی شد! حرف او جلو میرود.
آقای طباطبایی حرف او را رد کرده بودند. تا من رد ایشان را دیدم؛ بهعنوان فضای طلبگی عرض میکنم؛ و الا کف کفش علامه بالای سر من است. بهعنوان بحث طلبگی دیدم رد ایشان بر ابوفاخته وارد نیست. چرا؟ آقای طباطبایی میفرمایند اگر ما بگوییم فواتح السور و حروف مقطعه ام الکتاب و محکمات است، لازمه این حرف این است که کل قرآن متشابهات میشود. خُب حروف مقطعه محکمات است و «أخر متشابهات». کل قرآن متشابهات میشود. این حرف باطل است. چرا؟ فرمودند چون قرآن از اتباع متشابه نهی میکند. معنای حرف ابوفاخته این میشود که قرآن از اتباع کل قرآن نهی میکند. این رد ایشان بر این مطلب بود. و حال اینکه قرآن از اتباع متشابه نهی نکرده است. میگوید «فَأَمَّا الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ زَيْغٌ فَيَتَّبِعُونَ مَا تَشَابَهَ مِنْهُ ابْتِغَآءَ الْفِتْنَةِ»2. این رد ایشان بر ابوفاخته است. هر چه هست ایشان این را فرمودند. اما رد ایشان بر ابوفاخته برای ما سر نرسید.
لذا دنبال حرف ابوفاخته را گرفتیم. حرف ابوفاخته یک دنباله دارد. الآن میخواهم بهعنوان ادعائی قبلش آن را عرض کنم تا در ذهن شریفتان بیاید و روی حرف ایشان برویم.
از چیزهایی که بهتر از من میدانید اقوالی است که ذیل حروف مقطعه هست. شاید در المیزان و مجمع البیان دوازده قول آمده است. در تفسیر فخررازی –مفاتیح الغیب- به نظرم بیست و دو قول را ذکر میکند. از عجائب است. من خیلی گشتم؛ در طول تاریخ تفسیر عالم اسلام ذیل اقوال حروف مقطعه، این قول ابوفاخته نیامده است. خُب اگر بود ما زودتر دیده بودیم.
شاگرد: علامه از کجا نقل کرده بود؟
استاد: ایشان ذیل آیه محکم و متشابه آورده بود. وقتی اقوال حروف مقطعه را میگویند، این قول را ذکر نمیکنند. اما وقتی ذیل آیه محکم و متشابه میآیند این را میگویند. یعنی در جای نامناسبش آن را میآورند. یعنی ذیل حروف مقطعه نیامده است. چرا؟ وجه تاریخی آن را عرض میکنم. قول ابوفاخته سند دارد. در کتاب تفسیر طبری، طبری با سند متصل آن را تا ابوفاخته میبرد. و چون طبری ذیل آیه محکم و متشابه آورده، ورود این قول ذیل محکم و متشابه، در کل تفاسیر آمده است. یعنی تفاسیر بسیار زیادی هست که حرف ابوفاخته را میآورند اما ذیل آیه محکم و متشابه. نه ذیل اقوال حروف مقطعه. حتی فخر رازی بیست و دو قول ذکر میکند. بیست و دو قول کم نیست. وقتی اینها را میآورد این قول را نمیآورد. این از چیزهایی بود که ما در مباحثه به آن رسیدیم و یکی از زیباترین نقطه های عطف مباحثه ما بود.
ما در عالم تفسیر قول جدید و قدیمیای را پیدا کردیم که در مظانش نبود. شما اگر به مفصل ترین مراجعه کنید، این قول در آن جا نیست. اما میبینید در جای دیگر هست. خُب من این عبارت ابوفاخته را برای شما میخوانم تا ببینید دنباله آن چه هنگامه ای است.
ابوفاخته به نقل طبری میگوید:
حدثنا عمران بن موسى قال، حدثنا عبد الوارث بن سعيد قال، حدثنا إسحاق بن سويد، عن أبي فاختة أنه قال في هذه الآية:"منه آيات محكمات هن أم الكتاب"، قال:"أم الكتاب" فواتح السور، منها يستخرج القرآن - (الم ذَلِكَ الْكِتَابُ) ، منها استخرجت"البقرة"، و (الم اللَّهُ لا إِلَهَ إِلا هُوَ) منها استخرجت"آل عمران"3
خُب این قول در حروف مقطعه نیست تا بگوییم حروف مقطعه حروفی هستند که «منها یستخرج القرآن». رمز بین خدا است و …، بیست و دو قول هست. اما این قول برای خودش هنگامه ای دارد. آن هم از ابوفاخته که شاگرد نزدیک امیرالمؤمنین علیهالسلام است.
شاگرد: امام موسی صدر هم در دهه چهل، در تفسیر قرآن همین نظر را دارند.
استاد: اسم تفسیر ایشان چیست؟
شاگرد: در سخنرانی های ایشان هست؛ تحت عنوان نای و نی چاپ شده است.
استاد: خیلی خوب است. در کتابهای تفسیریای که در دسترس ما بود و در این نرمافزارها نیست. تا جایی که ممکنم بود مراجعه میکردم.
این قول، قولی است! الحمد لله امروز که کتاب آقای دکتر کریمی نیا را برای من آوردند واقعاً شکر خدا را کردم. الحمد لله ما در زمانی هستیم که کتابی میآید چقدر پشتوانه زحمت دارد! همه این زحمتها یک جا دست ما میآید و میتوانیم از آن استفاده کنیم. خداوند ان شالله به ایشان جزاء خیر بدهد.
عرض کنم این قول از اقوالی است که در زمان ما و با توسعه رشتههای مختلف علوم که ما میتوانیم از آنها استفاده کنیم –هر چه هم ممکن بود در مباحثه استفاده کردیم- این قول قولی است! ابوفاخته میگوید ام الکتاب محکمات است. امّ چیست؟ آنی است که بعداً تماما از آن استخراج میشود. ام الکتاب یستخرج القرآن. اینکه چطور استخراج میشود، او فرمولش را نگفته است. فقط اشاره کرده است. یعنی کد ایده را به ما داده است. ما هم نمیدانیم. ولی خود ایده اش بسیار مهم است. در ادامه عرض میکنم. این قول ابوفاخته است که میگوید «منها یستخرج القرآن».
مطلب دیگری که ما مکررا در مباحثه داشتیم این بود: قرآن که تحدی میکند به چه چیزی تحدی میکند؟ بحثهای تفسیری را همه میدانید. به اعجاز است؟ به صرف است؟ به چیست؟ به بیانات علمی است؟ اقوال مختلفی هست. ما با مستنداتی که آوردیم بیان کردیم که چرا قرآن میگوید نمیتوانید مثل من را بیاورید؟ رمزش چیست؟ چرا میفرمایند: «قُلْ لَئِنِ اجْتَمَعَتِ الْإِنْسُ وَالْجِنُّ عَلَىٰٓ أَنْ يَأْتُوا بِمِثْلِ هَٰذَا الْقُرْآنِ لَا يَأْتُونَ بِمِثْلِهِ وَلَوْ كَانَ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ ظَهِيرًا»4. نمیگوید در یک عصر، میگوید اگر جن و انس در طول تاریخ زحماتشان را روی هم بریزند، نمیتوانند مثل آن را بیاورند. حالا یک وقتی است که همینطور رد میشویم و میخواهیم یک نحو توجیه کنیم، این یک فضایی است اما یک وقتی است که میخواهیم بحث دقیق باشد؛ ریاضی باشد و آکادمیک باشد. همینطور چیزی نگوییم و برویم. بلکه میخواهیم بهخوبی و بالدقه بحث را جلو ببریم. اینطور ممکن است.
حتی من گفتم الآن نگاه ما به این بحث درون دینی است. اما با تبدیل آن به قضیه شرطیه کاملاً میتوانیم آن را برون دینی کنیم. الآن زمان ما زمان تفکرات بشری محض است. یکی از بهترین رشتهها ریاضیات محض است. محض فکر کردن یعنی آشنا شدن با نظامهای اصل موضوعی که مشتمل بر تناقض نیست، درست است و سر میرسد. این ایده ای که ابوفاخته به ما میدهد و مطالبی که در خود قرآن و روایات هست، با تبدیل آنها به قضیه شرطیه شما میتوانید آنها را در محفل آتئیست ها هم مطرح کنید. فقط قضیه شرطیه است. چون آتئیست های درس خوانده امروزی با نظامهای اصل موضوعی آشنا هستند. اصلاً میگویند قرن بیستم قرن اصل موضوعی است. حتی فیزیک را هم اصل موضوعی کردند. ما این بحث را میتوانیم به دقیقترین بیان بهصورت اصل موضوعی با آنها مطرح کنیم. فقط به شرط اینکه خوب درک کنیم و از اصل موضوعی بهصورت کلاسیک رد نشویم و دقیق جلو برویم.
حالا فعلاً با نگاه برون دینی نیستیم و قضیه شرطیه بماند. ما فعلاً با نگاه درون دینی بحث میکنیم. ما بهعنوان کسی که قرآن را قبول داریم و آن را کلام خدا میدانیم بحث میکنیم. به آیاتی که تحدی میکند دل میدهیم تا ببینیم خداوند میخواهد چه بگوید. کسی که مؤمن به خدا است و قرآن را کلام خدا میداند نگاهی دارد. فعلاً از این نگاه جلو میرویم. در جاهای دیگر بیانش را گفتم. با تبدیل آن به قضیه شرطیه و نظام اکسیوماتیک اصل موضوعی میتوانید آن را کاملاً در محافل غیر دینی هم مطرح کنید. ولی بهعنوان یک سیستم محض (pure system)، تا ببینند این سیستم تناقض دارد یا ندارد. سر میرسد یا نمیرسد. روی مبنای خودشان. فعلاً این بماند. من فعلاً روی مبنای خودمان عرض میکنم.
چرا قرآن میگوید اگر جن و انس در طول تاریخ و از اولی که بشر پدید آمد تا روز قیامت جمع شوند؛ «لَئِنِ اجْتَمَعَتِ الْإِنْسُ وَالْجِنُّ»؛ زحماتشان را در طول تاریخ روی هم بگذارند «لَا يَأْتُونَ بِمِثْلِهِ وَلَوْ كَانَ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ ظَهِيرًا». «ظهیر» بهمعنای پشت هم قرار گرفتن است؛ زحماتشان را ادامه بدهند، اما «لا یاتون». چرا؟ میگوییم خُب خیلی فصاحت و بلاغت دارد. خُب چطور فصاحت و بلاغت دارد؟ ضمانت اجراء آنها چیست؟ اینها را ما از کجا میتوانیم سر برسانیم، بهعنوان بحثی برای کسی که عقیده درون دینی به قرآن ندارد؟ لذا در متأخر کتابهایی آمده که میگویند اصلاً قرآن تحدی نکرده است. بی خودی است، اعجاز نیست. کتابی را دو-سه سال پیش دیدم.
خُب رمز این چیست؟ آن چه که ما به آن رسیدیم این بود: بهعنوان فکر عرض میکنم؛ رمزش فقط یک کلمه است. از خود آیات قرآن، روایات زیاد میگویم. فقط وقتی حرف را پسندیدید باید پی آن را بگیرید. حرف این است: قرآن کریم که کتاب خدا است و اگر جن و انس جمع بشوند نمیتوانند مثل آن را بیاورند، رمز آن یک کلمه است. با اینکه جن و انس همه متفکر هستند و اهل علم هستند و میتوانند در طول تاریخ به هم کمک کنند، چرا قرآن میگوید نمیتوانید مثل این را بیاورید؟ چون خدا نیستند. اگر جن و انس در طول تاریخ دست به دست هم بدهند، علمشان باز علم خدا نمیشود.
آیه میفرماید: «فَإِنْ لَمْ يَسْتَجِيبُوا لَكُمْ فَاعْلَمُوٓا أَنَّمَآ أُنْزِلَ بِعِلْمِ اللَّهِ»5؛ آیات تحدی خیلی زیبا هستند. میگویند اگر نشد مثل قرآن بیاورید، از اینجا میفهمیم که میگوید بدانید پشتوانه قرآن، علم خدا است. و چون جن و انس ولو در طول تاریخ ظهیر هم شوند، چون علمشان علم لایتناهی نمیشود، نمیتوانند مثل آن را بیاورند. خُب یعنی چه؟ در یک کلمه رمز تحدی این میشود: قرآن کریم توسط علم الهی تدوین کل تکوین است. چرا نمیتوانیم مثل قرآن را بیاوریم؟ رمز تحدی این است: عالم به تکوین خدا است. خدایی که آگاه به تکوین است و خدای این تکوین است، کل تکوین را در یک لوح تدوین کرده است. آن لوح قرآن است. نمیتوانند مثل آن لوح را بیاورند. آن لوح طوری است که در مصاحف ظهور میکند. حالا عرض میکنم. لذا یک مقاله از چندین سال پیش از بحث هست بهعنوان «مصاحف قرآن کریم شبه هلوگرامی تحریف ناپذیر». اگر با این بحث از جوهره قرآن جلو برویم مسأله تحریف فضای دیگری میشود.
پس رمز تحدی این است که ما باید از بیان خود قرآن و از بیان اهلبیت –که مکرر روایت دارد- ببینیم قرآن چیست. خدا میفرماید من کل تکوینی که در علم خودم هست را تدوین کردهام. لذا اگر جن و انس از اول تا آخر تاریخ خودشان پشت به پشت هم بدهند، نمیتوانند مثل قرآن را بیاورند، چون علمشان علم خدا نمیشود. پس رمز تحدی یک کلمه شد: قرآن تدوین تکوین است. و چون فن و علم تدوین تکوین مختص خدای متعال است، نمیتوانند مثل آن را بیاورند.
البته مسأله تحدی به مقدمهای نیاز دارد؛ مقدمه این است: هویات چند جور هستند. هویات شخصیه، هویات شخصیتی، هویات شخصیتی پیشین و پسین. تقسیمبندی هایی است که در مباحثه مفصل بحث کردیم. الآن وارد آن نمیشویم. رمز اینکه این کار از قرآن میآید برای این است که هویت شخصی نیست. هویت شخصیتی پیشین هم نیست. هویت شخصیتی پسین است. خیلی نظیر دارد. اما این هویت شخصیتی پسین منحصر به فرد در این خصوصیتش است که علم خدا مدون شده.
این اصل فکر است. ممکن است شما مناقشه کنید و بگویید اینطور نیست. من حرفی ندارم. فقط فکر را عرض میکنم. این را کنار حرف ابوفاخته بگذارید. ابوفاخته گفت قرآن دو بخش است. یکی امّ که فواتح السور است، یکی دامنه و بدنه آن است که «یستخرج القرآن»؛ از این امّ، کل قرآن استخراج میشود. حالا اگر خدای متعال بخواهد تکوین خودش را تدوین کند، ابوفاخته دارد به ما کد میدهد. میگوید قرآن وسائط تکوینی دارد که خدا با آن وسائط، مرکبات تکوینی را درست کرده. کتاب خودش را هم همینطور کرده است. در کتاب خودش وسائطی را قرار داده که در تدوین، با آن وسائط بقیه را هم تدوین کرده است.
خُب آقای طباطبایی به ابوفاخته اشکال گرفتهاند. ذیل آیه شریفه سوره زمر المیزان را نگاه کنید؛ «اللَّهُ نَزَّلَ أَحْسَنَ الْحَدِيثِ كِتَابًا مُتَشَابِهًا مَثَانِيَ تَقْشَعِرُّ مِنْهُ جُلُودُ»6. خُب آن جا قرآن کریم خودش خودش را توصیف میکند. میگوید «کتابا متشابها». محکمات کجا رفت؟! کل کتاب که متشابه شد! «اللَّهُ نَزَّلَ أَحْسَنَ الْحَدِيثِ كِتَابًا مُتَشَابِهًا مَثَانِيَ تَقْشَعِرُّ مِنْهُ جُلُودُ»، محکماتش کجا است؟! آقای طباطبایی فرمودهاند چون آن آیه میگوید بعض قرآن متشابه است و بعضی از آن محکم است، و این آیه میگوید کل قرآن متشابه است، پس متشابه اینجا با متشابه آن جا معنایش فرق دارد و یکی نیستند. این نظر علامه است.
ما بهعنوان طلبگی که بحث میکردیم، گفتیم خُب در آن جا شما ابوفاخته را رد کردید، و اتفاقا از سبک و سیاق خودتان در المیزان فاصله گرفتید. در المیزان میگویید «یفسّر بعضه بعضاً»؛ میخواهید برای هم شاهد بیاورید. اما در اینجا مجبور شدید که بگویید متشابه اینجا با متشابه آن جا فرق دارد. حالا به دستگاه ابوفاخته میآییم. به به! رضواناللهعلیه! ابوفاخته با این یک کلمه چه دم و دستگاهی را برای ما گذاشته! فکر او را باز کنید. او میگوید آیه میفرماید: «هُوَ الَّذِيٓ أَنْزَلَ عَلَيْكَ الْكِتَابَ مِنْهُ آيَاتٌ مُحْكَمَاتٌ هُنَّ أُمُّ الْكِتَابِ وَأُخَرُ مُتَشَابِهَاتٌ». ابو فاخته میگوید امّ که میتوانید کل قرآن را از آن در بیاورید حروف مقطعه است. پس روی مبنای او کل قرآن متشابهات شد. بعد میگوییم در اینجا که قرآن میفرماید کلش متشابه است! او حرف دارد. میگوید آیه که نگفت کتاب. در اینجا آیه بهوضوح میفرماید «اللَّهُ نَزَّلَ أَحْسَنَ الْحَدِيثِ»، آیا «الم» حدیث است؟! یحدّث عن امرٍ یفهمه الناس؟! اینطور هست یا نیست؟ نه. اصلاً نمیدانند. میگویند رمز است. حدیث نیست. قرآن کریم وقتی میگوید «اللَّهُ نَزَّلَ أَحْسَنَ الْحَدِيثِ»، میگوید تمامش متشابه است. خُب متشابه به چه معنا است؟ باید به آن برسیم. اصلاً این فضا به عینک جدیدی نیاز دارد. ولی میبینیم در اینجا خود قرآن میگوید وقتی «الحدیث» است، کلش متشابه است.
جالب این است که وقتی حروف مقطعه را مطرح میکند، میگوید تمامش محکم است. «بسم الله الرحمن الرحیم، الٓرۚ كِتَٰبٌ أُحۡكِمَتۡ ءَايَٰتُهُۥ ثُمَّ فُصِّلَتۡ مِن لَّدُنۡ حَكِيمٍ خَبِيرٍ». در اینجا صحبت از تشابه نیست. وقتی «الر»، «کتاب احکمت آیاته». وقتی صحبت از حروف مقطعه است، احکام است، امّ است. اینجا دیگر تشابه نیست. فعلاً احکامش را فهمیدیم. ابوفاخته آن را برای ما توضیح داد. احکام یعنی امّاست. یعنی با یک فرمول خاصی میتوانید کل قرآن را از آن در بیاورید. آقای طباطبایی از حیث مفاد به این نزدیک شدهاند؛ در ابتدای سوره مبارکه شوری ایشان میگویند ما این اندازه میفهمیم که قول درست در حروف مقطعه این است که بین حروف مقطعه با سوره ارتباطی برقرار است. برقراری ارتباط را در المیزان فرمودهاند. اما حرف ابوفاخته خیلی جلوتر از این است. میگوید شما ریز به ریز حروف سوره را میتوانید از حروف مقطعه در بیاورید. «منها یستخرج القرآن». حالا ما چقدر معطل شدیم سر سوره هایی که حروف مقطعه ندارند، چه کار کنیم. فایل های آن هست.
بنابراین «اللَّهُ نَزَّلَ أَحْسَنَ الْحَدِيثِ كِتَابًا مُتَشَابِهًا»، «الٓرۚ كِتَٰبٌ أُحۡكِمَتۡ ءَايَٰتُهُۥ ثُمَّ فُصِّلَتۡ مِن لَّدُنۡ حَكِيمٍ خَبِيرٍ»، اما «هُوَ الَّذِيٓ أَنْزَلَ عَلَيْكَ الْكِتَابَ»؛ «الکتاب» کل قرآن است. خُب اینجا دو تا است. «مِنْهُ آيَاتٌ مُحْكَمَاتٌ هُنَّ أُمُّ الْكِتَابِ وَأُخَرُ مُتَشَابِهَاتٌ فَأَمَّا الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ زَيْغٌ فَيَتَّبِعُونَ مَا تَشَابَهَ مِنْهُ ابْتِغَآءَ الْفِتْنَةِ»؛ و لذا در روایت معروف امیرالمؤمنین علیهالسلام به ابن عباس فرمودند وقتی میخواهی با خوارج بحث کنی با قرآن با آنها محاجه نکن. چرا؟ «لاَ تُخَاصِمْهُمْ بِالْقُرْآنِ فَإِنَّ اَلْقُرْآنَ حَمَّالٌ ذُو وُجُوهٍ تَقُولُ وَ يَقُولُونَ…»7. یکی از معانی زیبای تشابه همین است. ان شالله بعداً در تعدد قرائات بحث میکنیم. این حُسن قرآن است. من در مباحثه مکرر گفتهام؛ گلدزیهر در کتاب دومش میگوید در طول تاریخ بشر متنی مضطرب تر –آن هم متنی قانونی- از قرآن نداریم. همیشه واقعاً عرض میکنم که من از این جمله به یاد فرمایش امیرالمؤمنین علیهالسلام میافتم که در جواب نامه معاویه بود. معاویه گفت: «کنتَ تقاد کما یقاد الجمل المخشوش». حضرت فرمودند «اردتَ ان تذمّ فمدحتَ»8؛ آمدی به علی بد بگویی اما او را مدح کردی! حرف آقای گلدزیهر هم دقیقاً همین است. در آینده بشر خواهد دید. آمده قرآن را مذمت کند اما دقیقاً روی نقطه اصلی مدح قرآن انگشت گذاشته است. حالا بعد میبینید. اصلاً تعدد قرائات قوام تحدی قرآن است. بعضی تعبیر میکنند نباید از آن اسم ببرید! مانند ظرف سرکه است که نباید به هم بزنید! ولی به گمان من اصلاً به این صورت نیست. درست است که تعدد قرائات در یک زمانهایی نباید میان عوام مطرح شود؛ آن هم بهخاطر صنعت چاپ این بلا سر ما آمد. مطمئناً دستگاههای امروزی فضا را عوض میکنند. الآن شما اگر مقدماتش را ببینید میبینید فضا عوض میشود. مسلمین سابقهای دارند که به تعدد قرائات افتخار میکردند. در تاریخ شعر میماند؛ حافظ چه میگوید؟ «قرآن زبر بخوانی با چهارده روایت»، این افتخار است یا سرافکندگی است؟! این افتخار است که کلام خدا را به هم بزنید و مضطرب کنید؟!
شاگرد: افتخار هست اما برای خواننده نه برای قرآن. اینکه او به چهارده روایت میخواند افتخار دارد اما در خود قرآن که افتخاری ندارد.
استاد: من الآن در تدوین عرض میکنم. یکی از چیزهایی که در تعدد قرائات مطرح است، همین مسأله تدوین است. ما پنج-شش جور تدوین داریم. یک تدوین روشنی که همه با آن آشنا هستیم، تدوین معنایی است. مثلاً یک کتابی میبینید که نوشته کتاب جغرافیای ایران. وقتی کتاب را میخوانید میبینید نوشته ایران کشوری است که این اندازه وسعت دارد؛ فلان شهرها را دارد؛ فلان استان ها را دارد. این تدوین معنایی است. یعنی یک ایده را با اتکاء به رابطه لفظ و معنا، با اتکاء به یک زبان تدوین میکند.
یک تدوین هم داریم که ما اسم آن را تدوین نگاشتی گذاشتیم. کتابی که در آن با زبان فارسی ایران را توضیح داده، با نقشه ایران خیلی تفاوت دارد. وقتی شما به نقشه ایران نگاه میکنید، این هم یک جور تدوین ایران است. اما نه با الفاظ و معانی. با نگاشت است. نقطه به نقطه سرزمین ایران را با تابع یک به یک روی لوح میبرید. یعنی هر چه در ایران خارجی میبینید در آن جا یک نقطه به جایش میگذارید. در اینجا که کار شما زبان ندارد. بهره از معنا و زبان و استفاده از مباحث نشانه شناسی زبان ندارید. نشانه شناسی بحث خیلی مهمی است که بعد از زبان شناسی پدید آمد. بعد از اینکه دوسوسور زبان شناسی را در قرن بیستم خیلی پیشرفت داد و وقتی حرفهای او بین متفکرین آمد تازه با علم نشانه شناسی (Semiology) آشنا شد. این علم است که بحثهای ما را بهخوبی جلو میبرد. ان شالله خواهید دید.
ببینید متن معنا دار، یک جور نشانه است. ما متنهایی داریم که بهعنوان مجموعهای از نشانههای خاص صاحب معنا از پشتوانه زبان برخوردار نیست. قرآن کریم و روایات به چه زیبایی بیان میکنند؛ قرآن کریم چون علم الله تعالی است، در بطن قرآن کریم خداوند متعال چند جور نگارش به کار برده است. محوریترین تدوین تکوینی که خدای متعال در کتابش به کار برده تدوین نگارشی است.
برای اینکه به این انواع نگارش نزدیک شویم عرض میکنم؛ یک وقتی است که از قرآن رد میشویم، یک وقتی هم هست که درجاییکه قرآن دارد خیلی تأکید میکند باید با عینک جدیدی به آن نگاه کنیم. این آیه شریفه را ببینید: «فَلَآ أُقْسِمُ بِمَوَاقِعِ النُّجُومِ،
وَإِنَّهُ لَقَسَمٌ لَوْ تَعْلَمُونَ عَظِيمٌ»9؛ یعنی چه؟! خُب در «مواقع نجوم» ما فوری سراغ ستارگان میرویم. درحالیکه کل عالم فیزیک –از بیگ بنگ بگیرید تا آخر کارش- همه اش نزد خدا است. لذا اگر بخواهد بگوید «مواقع نجوم» مانعی ندارد؛ دستگاه خلقت است. اما وقتی خود خدا میفرماید «لو تعلمون عظیم»، خداوند میخواهد چه کار کند؟ دنبالش چیست؟ « إِنَّهُ لَقُرْآنٌ كَرِيمٌ، فِي كِتَابٍ مَكْنُونٍ»10. مصاحفی که میبینید تعدد قرائات دارد، سرچشمه اش همه آن جا است. «لو تعلمون عظیم»! خُب آن وقت نجوم چیست؟ نجوم و ستارگان جا خودش است. به نظرم اول یا دومین حدیث فضل القرآن کتاب کافی شریف است. مقداد از حضرت سؤال میکند و حضرت میفرمایند:«فَإِذَا اِلْتَبَسَتْ عَلَيْكُمُ اَلْفِتَنُ كَقِطَعِ اَللَّيْلِ اَلْمُظْلِمِ فَعَلَيْكُمْ بِالْقُرْآنِ». بعد مقداد بن اسود بلند شد و سؤال کرد تا آن جایی که حضرت فرمودند: «لَهُ نُجُومٌ وَ عَلَى نُجُومِهِ نُجُومٌ». به به! «فلا اقسم بمواقع النجوم»؛ یعنی خداوند دارد به یک قرآنی قسم میخورد که حضرت در حدیث فرمودند «له نجوم و علی نجومه نجوم». در اینجا هم آیه میفرماید «فلا اقسم بمواقع النجوم و انه لقسم لو تعلمون عظیم، انه لقرآن کریم، فی کتاب مکنون، لا یمسه الا المطهرون». این دارد به جوهره قرآن کد میدهد.
خُب اگر به این صورت است، خدای متعال در این کتاب مکنون چه کار کرده؟ انواعی از نگاشت را دارد. اولینش که ما میگوییم محور تحدی است، تدوین نگاشتی است. تدوین نگاشتی یعنی همانطوری که خداوند تکوین را قرار داده عین همان را و نقشه اش را در کتاب مکنون قرار داده است. تکوین به چه صورت است؟ من الآن خاطرات مباحثه را عرض میکنم. یکی از خاطرات مباحثه ما این بود: به روایتی در کتاب قدیمی الغارات رسیدیم. روایت بسیار جانانه ای است. از تراث جلوترها است. آن روایت چیست؟
به محضرت حضرت میآید و از ملائکه و جبرئیل سؤال میکند. حضرت جوابش میدهند. میگوید از حاصل حرف حضرت فهمیدم که روح غیر از ملائکه است. بعد میگوید خیلی خُب، «اخبرنی عن لیلة القدر»؛ یا امیرالمؤمنین من را از لیلة القدر خبر بدهید. حضرت فرمودند «اخبرک عن لیلة القدر بما تکون اعلم اهل بلادک بلیلة القدر11». این در الغارات ثقفی هست. مرحوم مجلسی هم در بحارالانوار آوردهاند. در کتابهای متعددی هست. خیلی کلید است برای اینکه مطالبی که تا حالا گفتهام به هم نظم پیدا کنند و در یک جدول جاسازی شود. نظم مطالب بسیار مهم است؛ اینکه با هم تشابک کنند. شبکه شدن چند موضوع بسیار مهم است.
حضرت فرمودند بیا لیلة القدر را برای تو توضیح بدهم. شروع کلام حضرت از تکوین است. همه ما لیلة القدر را به چه میشناسیم؟ به نزول قرآن میشناسیم. قرآن کتاب خدا است. اما وقتی حضرت میخواهند لیلة القدر را توضیح بدهند از تکوین شروع میکنند. یعنی قشنگ دارند به کسانی که چشمشان را باز میکنند کد میدهند؛ قرآنی هم که در لیلة القدر آمده تدوین همین تکوینی است که اگر بخواهم لیلة القدر را بگویم باید از تکوین بگویم. چون لیلة القدر هم تدوین این است.
حضرت چه جملهای فرمودند؟ بالاترین تعریف از لیلة القدر را گفتند. حضرت فرمودند: «انّ اللّٰه فرد يحبّ الوتر، و فرد اصطفى الوتر، فأجرى جميع الأشياء على سبعة»؛ این تکوین است؟ «اجری جمیع الاشیاء علی سبعة» تکوین است یا نزول قرآن است؟ همه اهل فهم زبان هستید. «اجری جمیع الاشیاء علی سبعة»؛ آشکارا دارند از تکوین صحبت میکنند. حضرت دارند از تکوین صحبت میکنند.
اتفاقا از لطافتهای حدیث هم این است: هفت آیه را میخوانند که در هر هفت آیه «سبع» آمده و هر هفت «سبع» آن هم «سبع مثانی» است. خیلی جالب است. اینها نکات حدیث است. تا آخر حدیث. چیزی که الآن مقصود من بود این است: حضرت میفرمایند قوام فهم لیلة القدر به این است که شما بفهمید خداوند تکوین را بر هفت قرار داده است. ابوفاخته میگوید خدای متعال قرآن خودش را از بسائط و امّ الکتاب، طوری قرار داده که به وزان این تکوین است.
خُب حالا یک سؤال از آقای گلدزیهر میپرسیم؛ آقایی که میگویی در طول تاریخ بشر ما کتابی به این اضطراب نداریم، خُب در طول تاریخ بشر بگرد و کتاب پیدا کن که حروف مقطعه داشته باشد. اینکه کاری ندارد. همه کتابها هست. تراث بشر هست. کتابهای افلاطون، ارسطو، قبول و بعدش همه هستند. راه بیافت و بگو فلان کتاب هم هست که حروف مقطعه دارد. از روایات جالبی که شیعه و سنی هم نقل کردهاند این است: گفتهاند انبیاء سابق وقتی میخواستند به ظهور خاتم النبیین بشارت بدهند، میگفتند «یاتی بکتاب بالحروف المقطعه»12. خیلی جالب است. یعنی مشخصه ختم نبوت و قرآن را به این قرار میدادند که قرآن حروف مقطعه دارد. پس ما برای حروف مقطعه باید یک قول جدیدی را بیاوریم که در فضای قول ابوفاخته باشد. حروف مقطعه چه هستند؟ «منها یستخرج القرآن». چرا به این صورت است؟ چون نظام تکوین که بر هفت قرار گرفته؛ «نزل القرآن علی سبعة احرف» هم معنایش این است. در مباحثه مدام تأکید میکردیم. «نزل القرآن علی سبعة احرف» که بهمعنای قرائات نیست. چه کسی گفته «نزل علی سبعة احرف» یعنی قرائات؟! «نزل القرآن علی سبعة احرف» چرا؟ چون قرآن تدوین تکوین است. امیرالمؤمنین فرمودند «اجری جمیع الاشیاء علی سبعة»، خدایی که «اجری جمیع الاشیاء علی سبعة»؛ تکوینی که «اجری علی سبعة» است در همان لیلة القدر «نزل القرآن علی سبعة احرف». پس «سبعة احرف» وزان قرآن کریم با تکوین است و ربطی هم به قرائات ندارد. بله، از این تدوین و موازنه قرائات متعدد در میآید. حالا عرض میکنم چطور.
ببینید در تکوین ما میتوانیم دنبالش برویم. در تکوین خدای متعال برخی از چیزها را چند وجهی قرار داده؛ میگوییم تک منظوره و چند منظوره؛ در دستگاه که وارد میشویم میبینیم خداوند این کار را کرده است. راحتترینش که من در مباحثه مثال میزدم ترکیبات کووالانسی در شیمی است. چطور لایههای اربیتالی اتم پُر میشود؟ یک الکترون میآید، با اینکه یکی است اما دو نقش ایفا میکند. هم اربیتال یک اتم را کامل میکند و هم اربیتال اتم دیگر را. دو نوع ترکیب بود. یعنی خدای متعال چه کار کرده؟ میگوید من در تکوین یک اتم میآورم اما دو نقش ایفاء میکند. هم آن را کامل میکند و هم دیگری را. این مثالها را چرا عرض میکنم؟ برای اینکه ما ببینیم خداوند در تکوین این کار را کرده است. یعنی یک عنصر چند منظوره است که دارد چند کار را انجام میدهد. وقتی خدای متعال میخواهد تکوین خودش را در کتاب مکنون تدوین کند، این چند منظوره ها را چه کار کند؟ شما بگویید. میخواهیم نگاشت کنیم؛ عناصری است چند منظوره، خدای متعال میخواهد در لوح محفوظ کل تکوین را نگاشت کند…؛ خُب در تکوین چیزهایی هست که چند نقش دارد. با اینکه یکی است میبینیم دارد چند نقش ایفاء میکند. این جور چیزها سر از بینهایت در میآورند. خُب اینجا است که قرآن کریم وقتی در مصاحف ظهور میکند در بستر زبان یک نمودهایی دارد.
تدوین معنایی آن را همیشه در مباحثه به این جمله از تفسیر امام عسگری علیهالسلام مثل میزنم. یکی از بحثهایی که در بحث تعدد قرائات خیلی نقش ایفاء کرده و متأسفانه فضا را عوض کرده، مرحوم فیض است. در فضای طلبگی ما تاریخ آن را گشتیم. اما قبل از مجلسی اول کسی را پیدا نکردیم. واقعاً جایزه میگذاریم چون خیلی خوشحال میشویم شما پیدا کنید. اول کسی که حرف واحد را به وحدت قرائت معنا کرده و اینکه قرائت صحیحه یکی است، مجلسی اول بود. مفصل ما گشتیم. بعد از ایشان هم جناب فیض هستند و بعد جناب سید نعمت الله جزائری هستند و بعد هم صاحب حدائق. اینها در این جوی که متأسفانه امروز ما داریم خیلی نقش ایفا کردند.
ایشان از اساتید بالای سر من هستند. در این کتاب پژوهشی در رسم المصحف میگویند شیعه میگوید تنها یک قرائت صحیح است. درحالیکه شیعه اینطور میگوید؟! شما قبل از مجلسی اول یک نفر را پیدا کنید. تصریحاتی بر خلاف این هست. سه اشتباه مهم در حدائق شده است. ما آنها را مباحثه کردیم. حدود هفتاد جلسه مفتاح الکرامه را مباحثه کردیم. عبارت صاحب مفتاح الکرامه بالای این جزوه مباحثه ما هست. عبارت آسید جواد عاملی است؛ متتبعی است که همه علماء ایشان را قبول دارند. ایشان میگوید:
و لیعلم أنّ هذه السبع إن لم تکن متواترة إلینا کما ظنّ لکن قد تواتر إلینا نقل الإجماع علی تواترها فیحصل لنا بذلک القطع13
تواتر نقل اجماع بر تواترش هست. دو تواتر را میگوید. ناقلین، علماء بزرگ هستند. میگویند نقل اجماع آن متواتر است. تواتر نقل اجماع بر تواتر آن. اما از قرن یازدهم عوض شد. پشتوانه اش هم صنعت چاپ آمد و قرائت حفص از عاصم. اگر حوصله کردید عنوان یک دلیل بر تعدد قرائات را در فدکیه ببینید. یکی از اساتید فرموده بودند که یک دلیل بر تعدد قرائات بیاور، در مباحثه مطرح شد و من هم همان جا یک صفحهای را ایجاد کردم به نام یک دلیل بر تعدد قرائات. در ماه مبارک به بیست و سه دلیل هم رسید. حوصله کردید نگاه کنید.
یکی از صفحههایی که ما بحث کردیم و معمولاً مغالطه میشود، این بود: اول تواتر قرائات را میزنند و فوری نتیجه میگیرند که پس تعدد قرائات نیست. و حال آنکه مشکلی ندارد که ما تعدد قرائات را بزنیم. از آن طرف تعدد نزول که ملازمه ندارد با اینکه این هفت تا متواتر باشند یا نباشند. از چیزهایی که برای ما جالب بود فرمایش آقای اراکی بود. عنوان صفحه «مفتاح المفاتیح» است. این مفتاح، برای قرائت سوره مبارکه حمد بود. این آقایانی که بعد از قرن یازدهم هستند همه بحث میکنند که چندتا نماز بخوانیم. یکی بخوانیم که دوبار قرائت را بخوانیم؟! چون اشتغال یقینی برائت یقینی میخواهد. «مالک» بخوانیم یا «ملک»؟! مرحوم آقای آمیرزا هاشم آملی در شرح عروه خود میگویند: «کان شیخنا الحائری یحتاط فیقرأ بملک و مالک». ما این را در شرح عروه آقای آملی دیدیم. تازگی آقایان برای من آوردند که خیلی جالب بود. مرحوم آقای آسید احمدخوانساری فرموده بودند استاد ما آشیخ عبدالکریم حائری در نماز هر دو را میخواندند. من نزد ایشان رفتم و گفتم این خلاف احتیاط است. همین را آمیرزا هاشم در شرح عروه میگویند. میگویند لکن نزد من خلاف احتیاط است که در یک رکعت هم «ملک» و هم «مالک» را بخوانی. باید دو نماز بخوانی! خُب آیا این دو نماز را باید بخوانیم؟ قاعده اشتغال را باید چه کنیم؟ این احتیاط از چه زمانی در فضا آمده است. از این فضایی آمده که ملازمه گرفتیم و گفتیم حتماً یک قرائت بوده.
داشتم فیض را میگفتم. ایشان در مقدمه صافی میگویند قرائت صحیح یکی است. ایشان یکی از بزرگوارانی هستند که این مسیر را آمدهاند. بعد خود ایشان تفسیر امام را قبول دارند. مثل صاحب وسائل. پیرامون تفسیر امام حسن عسگری خیلی بحث است. اینها قبول دارند. یکی از منابع وسائل، تفسیر الامام است. یکی از منابع صافی که جناب فیض به وفور از آن نقل میکنند تفسیر الامام است. اول مقدمه صافی میگویند تنها یک قرائت درست است. اما ذیل آیه شریفه «وَقَالُوا قُلُوبُنَا غُلْفٌ»14 ایشان از تفسیر الامام میآورند. حضرت میفرمایند این آیه دو قرائت دارد. «قالوا قلوبنا غُلف»، «قالوا قلوبنا غُلُف». غُلف و غُلُف دو معنا دارد. یکی از آنها حالت تمسخر دارد؛ ما را رها کن، دل ما … . و یکی از آنها هم حالت تکبر دارد؛ «قالوا قلوبنا غُلُف» یعنی دل ما بالاتر از این هایی است که تو میگویی. تفسیر را نگاه کنید. بعد که حضرت هر دو را توضیح میدهند میفرمایند: «وَ كِلاَ اَلْقِرَاءَتَيْنِ حَقٌّ، وَ قَدْ قَالُوا بِهَذَا وَ بِهَذَا جَمِيعاً15»؛ اینها هم مسخره کردند و هم تکبر کردند. قرآن هم هر دوی آنها را نازل کرد. قرآن میفرماید هم گفتند «غُلُف» که مسخره کردند و هم گفتند «غُلف».
این بیان «وَ كِلاَ اَلْقِرَاءَتَيْنِ حَقٌّ، وَ قَدْ قَالُوا بِهَذَا وَ بِهَذَا جَمِيعاً» کدام تدوین است؟ یعنی وقتی قرآن کریم از کار آنها اخبار میکند، دارد تدوین زبانی میکند. نقشه که در اینجا نیاورده است. در اینجا دارد با مفاد زبان نقل میکند که آنها چه گفتهاند. حضرت هم میفرمایند دو قرائت هست که هر دوی آنها درست است. چرا؟ چون آنها هر دوی اینها را گفتند. هر دو را داشتند. به این تدوین معنایی میگوییم. یعنی حضرت خیلی توضیح میدهند و میگویند در اینجا خدای متعال وقایع را تدوین میکند؛ «وَاذْكُرْ فِي الْكِتَابِ مَرْيَمَ إِذِ انْتَبَذَتْ مِنْ أَهْلِهَا مَكَانًا شَرْقِيًّا»16، «وَاذْكُرْ فِي الْكِتَابِ إِبْرَاهِيمَ»17؛ همه اینها در کتاب هست و یاد کن. یکی از آنها هم این است: «قالوا قلوبنا غُلف» و «قالوا قلوبنا غُلُف». خُب این تدوین معنایی است.
اما آن تدوین اصلی که باید با سبع مناسبت داشته باشد، حضرت فرمودند «اجری جمیع الاشیاء علی سبعة». نظام این «سبعة» چجور نظامی است؟ نظام انتشاع کثرات از بسائط است. وسائط در کلام، حروف هستند. مرکبات زبان از چه چیزی تشکیل شدهاند؟ از همان بسائط زبانی که حروف هستند تشکیل شدهاند. خدای متعال میفرماید در تکوین هم همین کار را کردهام. یعنی در تکوین یک بسائط دارند. به تعبیر حکماء میگویند کلی سعی. کلی سعی بسائط وجودی هستند. قرآن میفرماید «وَإِنْ مِنْ شَيْءٍ إِلَّا عِنْدَنَا خَزَآئِنُهُ وَمَا نُنَزِّلُهُ إِلَّا بِقَدَرٍ مَعْلُومٍ»18، یکی از این «شیء»ها، قرآن کریم است. قرآن خزائن دارد و پایین میآید. حروف مقطعه خزائن بالای قرآن هستند. «بقدر» میآید تا تفصیل پیدا کند؛ «یستخرج القرآن». خزائن قرآن، آن بالا بالاها است؛ بسائط هستند. ببینید بسیط است! «حم، عسق، كَذَٰلِكَ يُوحِيٓ إِلَيۡكَ وَإِلَى ٱلَّذِينَ مِن قَبۡلِكَ ٱللَّهُ ٱلۡعَزِيزُ ٱلۡحَكِيمُ»19. یعنی وقتی وحی باز میشود، اصل وحی به این صورت است. حاج آقای حسن زاده مکرر میفرمودند. وقتی این آیه را توضیح میدادند میگفتند او خودش میبیند که این حروف چطور در وجود مبارکش منعقد میشود و بسط پیدا میکند. «کذلک یوحی».
بنابراین وقتی تکوین به بسائط است، این تدوین هم به ازاء آن است. حالا بگردیم؛ اگر در قرآن کریم پذیرفتیم اگر تاریخ جن و انس جمع شوند نمیتوانند مثل آن را بیاورند، رمز تحدی آن این است که چون خدا نمیشوند. «فَإِلَّمۡ يَسۡتَجِيبُواْ لَكُمۡ فَٱعۡلَمُوٓاْ أَنَّمَآ أُنزِلَ بِعِلۡمِ ٱللَّهِ»20. جن و انس که علم الله را ندارند. ببینید چقدر زیبا است! «انما انزل بعلم الله»؛ پشتوانه علم الهی دارد. این علم الهی چیست؟ چون خدا تکوین را آفریده، کل آن را در اینجا گذاشته است. این هم ارتباط رمز تحدی با قول ابوفاخته و با قول حضرت در نقل ثقفی است که فرمودند «اجری جمیع الاشیاء علی سبعة» و اینکه نزول قرآن «علی سبعة احرف» ربطی به سبعة احرف ندارد. بلکه مصحح آن است. خیلی تفاوت است بین اینکه «نزل القرآن علی سبعة احرف» یعنی قرائات، با اینکه «نزل القرآن علی سبعة احرف» یک معنایی دارد که موازن با تکوین است که لازمه اش این است که در وقت نزول قرآن کریم به نحو تدوین معنایی یک آیه چند جور نازل شود. چند جورش چیست؟ حرف ابن جزری را ببینید. معروف هم هست. یادآوری میکنم. او میگوید من در این حدیث سبعة احرف سی سال فکر میکردم تا این اواخر برای من حل شد. خدا به من الهام کرد. میگوید بعد از اینکه فهمیدم دیدم ابوالفضل رازی و ابن قتیبه هم گفتهاند.
مرحوم شیخ الطائفه طوسی رضوان الله تعالی علیه، در مقدمه تبیان میگویند اصلح الوجوه همین است. میگویند اصلح الوجوه در معنای سبعة احرف همین است. خیلی جالب است. یعنی حرف ابن قتیبه. وقتی به منزل تشریف بردید این را هم حتماً در تبیان ببینید؛ نکات مهمی است. در تبیان ذیل آیه…؛ این را هم فصل الخطاب مرحوم نوری به ما داد. آن را مباحثه میکردیم مرحوم نوری ما را به آن جا بردند؛ رضوان الله علیهم. شیخ در تبیان ذیل آیه شریفه «وَ لَوْ كٰانَ مِنْ عِنْدِ غَيْرِ اللّٰهِ لَوَجَدُوا فِيهِ اخْتِلاٰفاً كَثِيراً»21 میفرمایند اختلاف سه جور است؛ اختلاف تناقض، اختلاف تفاوت و اختلاف تلاوة. میگویند دو تا از آنها در قرآن نیست. نه اختلاف تناقض در قرآن هست و نه تفاوت. اما اختلاف تلاوت در قرآن هست، چرا؟ چون باعث کمال قرآن است. بعد میگویند:
و أما اختلاف التلاوة، فهو ما تلاءم في الحسن، فكله صواب، و كله حق. و هو اختلاف وجوه القراءات22
اینجا یکی از زیباترین جاهای تبیان است. یادداشت بفرمایید وقتی به منزل رفتید نگاه بفرمایید. «کله حق و کله صواب». لذا تقریباً ثلث تبیان قرائات است. یعنی نگاه شیخ طوسی به قرائات به این صورت است. سید رضی و …؛ همه را نگاه کردهایم. هشت سال مشغول بودیم. همه شواهد را آوردهایم. اصلاً قبل از مجلسی اول، فضا فضای دیگری است.
مرحوم شیخ اعظم در رسائل فرمودند شهید اول فرمودهاند عشر متواتر است. این ادعای شهید بود. حاصل مباحثه ما در این هشت سال یک کلمه شد. اینها برای ما واضح شده است. معروف است که شیخ جعفر کاشف الغطاء گفته بوده اعلم فقها من و شهید اول و پسرم موسی است. از ایشان معروف است. شهید اول را جزء اعلم فقها میدانند. وقتی ابن جزری به شهید اول میرسد میگوید «هو امام فی الفقه و النحو و القرائة». ما همینطور از اینها رد میشدیم. حاصل مباحثه ما این شد: اگر بگویم اعلم علماء شیعه در فن قرائت چه کسی است، میگویم شهید اول است. بعد علامه حلی است. فالاعلم بعد از این دو بزرگوار دو نفر هستند؛ محقق ثانی و شهید ثانی. اینها خبره تشخیص هستند. میدانید که چرا عرض میکنم؟ علامه حلی به تواتر سبع قائل هستند. شهید در ذکری الشیعه محکم میگوید «لثبوت تواتر العشر». این را محکم گفته. محقق اردبیلی میگوید این حرف شهید را ما قبول نداریم. میدانید که محقق اردبیلی خیلی خدشه میکند اما این دو جلیل القدر –محقق ثانی و شهید ثانی- گفتهاند حق با شهید است. ما شهید را قبول داریم. خیلی جالب است.
حاصل مباحثه ما این شد: به این زودی ها نمیتوانیم بگوییم شهید یک چیزی گفتهاند. در کلام برخی از اساتید اعزه دیدم؛ فرموده بودند یا در ذکری شهید سهو القلم شده یا ایشان متأثر از ابن جزری است. درحالیکه اصلاً اینطور نیست. اتفاقا از اعلمیت ایشان در فن قرائت است. فقط آدم باید بهدنبال آن برود. بعد از مدتی که گذشت میبیند. این حاصل مباحثه ما بود. اعلم شهید است. با شواهدی که عرض میکنم فالاعلم ایشان علامه حلی هستند. خبره این تشخیص چه کسانی هستند؟ این دو جلیل القدر؛ محقق کرکی و شهید ثانی. همه عباراتشان را هم گذاشتهام. وقتی رفتید نگاه کنید. شهید واقعاً جزاف گو نیست.
زرقانی که کتاب مناهل العرفان را دارد؛ ایشان میگوید من قبلاً تواتر عشر را قبول نداشتم. بعد میگوید «لما اتسع افق اطلاعی»، برایم واضح شد که عشر متواتر است. به به! ایشان میگوید من ابتدا پشت خط بودم اما «لما اتسع افق اطلاعی» فهمیدم که اینها متواتر است.
این کلمه را با عذرخواهی عرض میکنم. وقتی ما به این رسیدیم دیدیم کسانی که اهل فن بودند، جملاتی گفتهاند که دیگران بهراحتی آنها را رد کردند؛ حاصل مباحثه ما این است که بیننا و بین الله نباید به زودی رد کنیم. در مورد کسانی که اهل فن بودند زود نگوییم بی خود گفتند. وقتی به دنبالش رفتیم دیدیم اینطور نیست. صاحب حدائق سه اشتباه کرد که حتی روی بزرگانی مثل وحید اثر گذاشت. روی صاحب جواهر و شیخ انصاری اثر گذاشت. همه اینها را مفصل آوردیم و کتاب هایش را خواندیم. این سه اشتباه صاحب حدائق کم نیست. ان شالله فایل های آن را ببینید.
یکی از آنها از مجلسی اول شروع شده اما دو اشکال دیگر مختص خودشان است. هر چه ما گشتیم قبل از حدائق یک کتاب پیدا نکردیم که ادعا بکند شیخ طوسی قائل است تواتر نیست و قرائت واحد است. ایشان میگوید کلام طبرسی و شیخ صریح است. ما در مباحثه آوردیم و بحث کردیم. غدیریه ای بود؛ شب عید غدیر خداوند متعال لطف کرد و به ما عیدیای داد که برای ما خیلی جالب بود. اگر خواستید وقتی منزل رفتید ببینید.
خیلی خسته شدید. خادم خودتان و طلبه ناقابل را عفو کنید. این درد و دلی بود. از نقطه های عطف هشت سال مباحثه ما بود. ولی هنوز خیلی جا دارد. در مباحثه هر چه خواستم به سوره مبارکه ق در مجمع البیان برگردم نگذاشتند. از بس که وقتی جلو میرفتیم میدیدیم چیزهایی هست که ما نشنیده بودیم و قابل فکر است. آخر چرا این همه که در حروف مقطعه قول هست، یک نفر نیست که بگوید یک قول هم این است که «منها یستخرج القرآن»؟! و حال آنکه مفسری بود که دنبالش گشتیم تا ببینیم چه کسی است. دیدیم شاگرد صمیمی امیرالمؤمنین علیهالسلام است. خُب معلوم است که از اقیانوس اخذ کرده و برای ما یک جمله گذاشته است. آن هم در تفسیر قدیمی معتبر طبری. شاید الآن در شبانهروز میلیون ها نفر به تفسیر طبری رجوع کنند. اتفاقا با سند هم میآورد. اخبرنی فلان عن فلان عن ابی فاخته!
شاگرد: در خصوص احادیث سؤالی داشتم. در بحث قرائات دو دسته روایت داریم. دو روایت هست که در اصول کافی آمده است. یکی از امام باقر علیهالسلام و یکی از امام صادق ع. ظاهر آنها نفی تعدد قرائات است.
استاد: بله، اولی از امام باقر علیهالسلام از زراره هست که میگوید:
عَنْ زُرَارَةَ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ ع قَالَ: إِنَّ الْقُرْآنَ وَاحِدٌ نَزَلَ مِنْ عِنْدِ وَاحِدٍ وَ لَكِنَّ الِاخْتِلَافَ يَجِيءُ مِنْ قِبَلِ الرُّوَاةِ23
حدیث بعدی از امام صادق علیهالسلام از فضیل بن یسار است:
عَنِ الْفُضَيْلِ بْنِ يَسَارٍ قَالَ: قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع إِنَّ النَّاسَ يَقُولُونَ إِنَّ الْقُرْآنَ نَزَلَ عَلَى سَبْعَةِ أَحْرُفٍ فَقَالَ كَذَبُوا أَعْدَاءُ اللَّهِ وَ لَكِنَّهُ نَزَلَ عَلَى حَرْفٍ وَاحِدٍ مِنْ عِنْدِ الْوَاحِدِ24
در چند حدیث بعدی دارد:
عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ فَرْقَدٍ وَ الْمُعَلَّى بْنِ خُنَيْسٍ قَالا كُنَّا عِنْدَ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع وَ مَعَنَا رَبِيعَةُ الرَّأْيِ فَذَكَرْنَا فَضْلَ الْقُرْآنِ فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع إِنْ كَانَ ابْنُ مَسْعُودٍ لَا يَقْرَأُ عَلَى قِرَاءَتِنَا فَهُوَ ضَالٌّ فَقَالَ رَبِيعَةُ ضَالٌّ فَقَالَ نَعَمْ ضَالٌّ ثُمَّ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع أَمَّا نَحْنُ فَنَقْرَأُ عَلَى قِرَاءَةِ أُبَيٍ25
ما این روایات را در این جلساتی که جزوه تواتر را بررسی میکردیم، بحث کردیم. شاید جلسات بیستم باشد. مفصل از این احادیث بحث کردهایم. «لکن الاختلاف»، «حرف واحد» و… را بحث کردیم. فقط در محضر شما دو-سه نکته از آنها را عرض میکنم. الآن هم یادم رفت بگویم. یکی از نقاط عطف مباحثه ما این بود: همینطور بحث جلو میرفت تا اینکه به حرف سفیان بن عیینه رسیدیم. دوباره در مباحثه ما یک فضایی به پا شد.
سفیان بن عیینه در قرن دوم است و معاصر معصومین علیهمالسلام است. در جوانی خود امام باقر را دیده و عمده عمر خود را در محضر امام صادق بوده که در سال ١٩٨ وفات کرده. این قول او هم در کتابهای قدیمی آمده است. ابن حجر این قول را از مصاحف ابن ابی داوود نقل میکند و ابن عبد البر در «التمهید لما فی الموطأ» این قول را با سند میآورد. ظاهراً ابوطاهر است. میگوید:
حدثنا أبو الطاهر قال سألت سفيان بن عيينة عن اختلاف قراءة المدنيين والعراقيين هل تدخل في السبعة الأحرف فقال لا وإنما السبعة الأحرف كقولهم هلم أقبل تعالى أي ذلك قلت أجزاك26
«سألت سفيان بن عيينة عن اختلاف قراءة المدنيين والعراقيين»؛ از روز اول مدنیین با عراقیین اختلاف تاریخی روشنی داشتند. الآن هم که ما مباحثه میکردیم اینها برای ذهنمان خیلی واضح است. مثلاً قرائت نافع در مدینه «ملک» است و قرائت کوفیین «مالک» است. حتی مرحوم حکیم در مستمسک میگویند چون قرائت حرمین شریفین «ملک» است، «ملک» بهتر است. آقای اراکی حرف قشنگی دارند، یادم رفت اشاره کنم. خودتان مراجعه کنید.
«هل تدخل في السبعة الأحرف»؛ اختلاف «ملک» و «مالک» از سبعة احرف است؟ یعنی یکی از آنها یک حرف است و دیگری حرف دیگر؟ «فقال لا»؛ خُب وقتی اختلاف دارند چرا میگویی «لا»؟! سفیان بن عیینه از بزرگان علمای این قرن –در زمانیکه این حدیث صادر شده- است. «وإنما السبعة الأحرف كقولهم هلم أقبل تعالى أي ذلك قلت أجزاك».
مورد دیگر؛ ابوحنیفه میگوید شما میتوانید سوره حمد را در نماز اختیارا فارسی بخوانید. چرا؟ میگوید: «نزل القرآن علی سبعة احرف»؛ یک حرفش این است که شما میبینید اما بهخاطر شش حرف دیگر شما میتوانید با فارسی بخوانید27. در الموسعة الفقهیه الکویتیه28 نگاه کنید. در کتاب نووی نگاه کنید؛ میگوید دلیل ابوحنیفه در جواز فارسی خواندن نماز این است که «نزل القرآن علی سبعة احرف».
در این روایت هم میگوید به امام صادق علیهالسلام عرض کردم که «الناس یقولون ان القرآن نزل علی سبعة احرف». سفیان بن عیینه این را میگوید. تفسیر ابن کثیر را نگاه کنید. انس بن مالک خواند: «إن ناشئة الليل هي أشد وطئا وأصوب قيلا»!
حدثنا الأعمش، أن أنس بن مالك قرأ هذه الآية: "إن ناشئة الليل هي أشد وطئا وأصوب قيلا" فقال له رجل: إنما نقرؤها {وأقوم قيلا} فقال له: إن أصوب وأقوم وأهيأ وأشباه هذا واحد29
در تفحص هایی که کردیم از قرن اول تا پایان قرن دوم، دوازده نفر را پیدا کردیم. صفحه آن را نگاه کنید. واصل بن عطا، زهری، مالک و … . ابن حزم30 میگوید اگر مالک فهمیده بود که چه میگوید کافر بود! آقای ابن حزم مالک که کافر نبود؛ شما در زمانی هستی که زمینه تلاوت به مرادف فراموش شده؛ ابن مجاهد کاری کرد که اینها فراموش شوند. البته اینکه ابن مجاهد چه کار کرد بحث مفصلی دارد. او میگوید مالک کافر بود؛ نه، مالک میگوید همه اینها را میتوان خواند. سفیان بن عیینه هم میگوید سبعة احرف یعنی میتوانیم به مرادف قرائت کنیم.
«انما اختلاف یجیء من قبل الرواة»، اتفاقا عبارت شیخ طوسی در تبیان جواب این را میدهد. وقتی حضرت میگویند «انما الاختلاف یجیء من قبل الرواة» دارند این اختلاف را مذمت میکنند یا دارند مدحش میکنند؟ هر کسی که کافی میخواند میفهمد. آقا فرمودند حافظ به چهارده روایت افتخار میکرد اما برای قرآن چه؟! حضرت که میفرمایند «انما الختلاف یجیء من قبل الرواة» میخواهند این اختلاف را تحسین کنند؟ یا میخواهند تقبیح کنند؟ کدام یک از اینها است؟ من به گمانم احدی با هم اختلاف نمیکنند، وقتی این روایت را ببینند میگویند امام علیهالسلام دارند تقبیح میکنند. «من قبل الرواة»؛ این روات هستند که این تذبذب را پدید آوردهاند.
همینجا مرحوم شیخ ذیل «لوجدوا فیه اختلافا» میفرمایند: اختلاف سه جور است. دو اختلاف قبیح داریم که در قرآن نیست. یک اختلاف حسن است که وجوه قرائات است. از چیزهای جالب این است: مجمع البیان، روض الجنان ابوالفتوح رازی، تفسیر منهج الصادقین ملافتح الله این را دارند. ذیل همین آیه میگویند: «اختلاف القرائات حسن». خیلی جالب است.
شاگرد: حسنش یک حرف است و نازل شدن آن حرف دیگری است. اینکه روایت میفرمایند «واحدٌ» یعنی واحد نازل شده، اما ادعای شما این بود که به هفت صورت نازل شده است. چون اگر به تکوین هفت مرتبهای باشد، هفت که عدد کثرت نیست بلکه خود هفت مراد است.
استاد: هفت نگاشتی، نه هفت قرائتی. تأکید کردم «نزل علی سبعة احرف» بهمعنای هفت قرائت نیست. نزول بر سبعة احرف مصحح صدها قرائت است. اصلاً عرض ما همین است. روایتی که در خصال از امام صادق علیهالسلام هست را ببینید:
عَنْ حَمَّادِ بْنِ عُثْمَانَ قَالَ قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع إِنَّ الْأَحَادِيثَ تَخْتَلِفُ عَنْكُمْ قَالَ فَقَالَ إِنَّ الْقُرْآنَ نَزَلَ عَلَى سَبْعَةِ أَحْرُفٍ وَ أَدْنَى مَا لِلْإِمَامِ أَنْ يُفْتِيَ عَلَى سَبْعَةِ وُجُوهٍ ثُمَّ قَالَ هذا عَطاؤُنا فَامْنُنْ أَوْ أَمْسِكْ بِغَيْرِ حِسابٍ31
عرض کرد «ان الاحادیث تختلف عنکم»، چرا به این صورت است؟ حضرت فرمودند «نزل القرآن علی سبعة احرف و ادنی ما للامام ان یفتی علی سبعة وجوه». خُب اگر سبع است، چرا میفرمایند «ادنی»؟
علامه طباطبایی در المیزان مراعات کردهاند. یک فایل خیلی خوبی از اساتید پیدا کردیم که در المیزان در بیست مورد از قرائت حفص فاصله گرفتهاند. استاد این فایل میگوید شیعه که میگوید یک قرائت حفص معتبر است، چرا آقای طباطبایی در بیست جا از مرام شیعه فاصله گرفتهاند؟! درحالیکه آقای طباطبایی فاصله نگرفته اند.
آقای طباطبایی در مهر تابان میفرمایند؛ در نصوص فی علوم القرآن هم آوردهاند. مهر تابان پیاده شده نوار است. بیان آقای طباطبایی این است که شیعه و سنی نقل کردهاند: جبرئیل هر سال قرآن را عرضه میکرد. سال آخر که سال شهادت و رحلت حضرت بود دو بار آمد. «انه عرض علیّ القرآن فی هذه السنة مرتین یوشک ان اقبض32»، حضرت اینطور فرمودند. آقای طباطبایی میفرمایند هر باری که جبرئیل عرض میکرد، قرائت ها متفاوت بود. بعد میگویند چون سال آخر، سال رفتن حضرت بود دوبار نازل شد. بعد میگویند اگر دو قرائت نبود که نیازی به دو عرض نبود. این استدلال ایشان است. اگر استدلال را رد کنید من حرفی ندارم. دارم حرف ایشان را میگویم. ایشان میگویند چون در سال آخر دو بار آمد معلوم میشود نیاز بوده، چون دو قرائت بود. این فرمایش علامه طباطبایی است.
از قرطبی هم بگویم. وقتی به منزل رفتید نگاه کنید. قرطبی حرفی دارد که حدیث حرف واحد را روشن میکند. مقدمه تفسیر قرطبی مقدمه خوبی است. خودش هم مفسر بزرگی است. یکی از مهمترین تفاسیر تفسیر قرطبی است. در مقدمه یک جمله دارد؛ آن هم نمیگوید من میگویم؛ اگر «من» گفته بود من بهعنوان طلبه به آن اعتناء نمی کردم. میگوید «کثیرٌ من علمائنا»، بعد هم اسم میبرد. بزرگانی را اسم میبرد که همه معاصر شیخ مفید و سید مرتضی هستند. خُب این «کثیرٌ من علمائنا» چه میگویند؟
قال كثير من علمائنا كالداودي وابن أبي صفرة وغيرهما: هذه القراءات السبع التي تنسب لهؤلاء القراء السبعة، ليست هي الأحرف السبعة التي اتسعت الصحابة في القراءة بها، وإنما هي راجعة إلى حرف واحد من تلك السبعة33
بعد میگوید خود این قراء سبعه، مختارهای مختلفی دارند که همه آنها حرف واحد است.
…فقيل: حرف نافع، وحرف ابن كثير، ولم يمنع واحد منهم اختیار الآخر ولا أنكره بل سوغه وجوزه، وكل واحد من هؤلاء السبعة روى عنه اختیاران أو أكثر، وكل صحيح34
شما این مطلب قرطبی را چطور معنا میکنید؟! قرائات قراء سبع معلوم است. اختلافشان هم معلوم است. قرطبی میگوید کثیری از علماء ما قائل هستند که قرائات سبع، سبعة احرف نیستند، بلکه همه آنها حرف واحد است. در جلسه دیگری منزل آن آقا، فرمودند تناقض درونی دارد. درحالیکه تناقض درونی ندارد. اگر دل بدهیم که قرطبی چه میگوید و سابقه آن را ببینیم برای ما کاملاً واضح میشود.
شاگرد: یعنی قرطبی دیدگاهی که «نزل القرآن علی سبعة احرف» را به سبعة احرف میزند را رد میکند؟
استاد: میگوید آنهایی که سبعة احرف بود، مرادف گویی ها بود. اصوب و … کنار رفت. قراء سبعه مقید به سماع بودند. از چیزهایی که تازه دیدم این است: مرحوم طبرسی در مجمع البیان35 به جایی میرسند که ابوعمرو بصری خلاف رسم المصحف قرائت کرده؛ قرائت مشهور و حفص «قٰالُوا إِنْ هٰذٰانِ لَسٰاحِرٰانِ» است. اما ابوعمر «انّ هذین لساحران» خوانده است. زجاج میگوید چه شد؟! آقای ابوعمرو بصری چه شد؟! مصحف «هذان» است، تو خودت دست میبری و میگویی «هذین»؟!
مرحوم طبرسی به میدان میآیند و میگویند اینها چه حرفی است که میزنی؟! تو میشناسی ابوعمر چه کسی است؟! اصلاً ممکن نیست بدون سماع از سلف صالح خودش خوانده باشد. ابوعمرو در جیبش دست کند و «هذان» قرآن را «هذین» بکند؟! این دفاع صاحب مجمع البیان از قرائت ابوعمرو بصری است که خلاف رسم المصحف است.
شاگرد: در مورد بحث محکم و متشابه عرض میکنم؛ فکر نمیکنید که آیا بایستی ببینیم این دو مفهوم قبل از اسلام هم به کار میرفته؟ چون این مفهوم در مدرسه اسکندریه در قرن اول پیش از میلاد، نخستین بار توسط مفسران یهودی به کار برده شده و معنای خاص خودش را داشت. اینکه وقتی به قرآن میرسیم طور دیگری معنا میکنیم، شاید نیاز داشته باشد که بفهمیم آنها چه میگفتند. این خیلی کمک میکند. من ابتدا فکر کردم ابوفاخته میگوید محکمات فواکه هستند و متشابهات غیر آن.
استاد: فواکه با «یستخرج القرآن» جور نیست.
شاگرد: جور در میآید. این نکته اول است که بد نیست اینجا را نگاه کنیم. وقتی در قرن دوم ربّي هيلل هفت اصل را برای تفسیر کتاب مقدس معرفی میکند، اصل اولش معروف به «قُل وا حُومِر» است؛ در این اصل میگوید باید متشابهات را به محکمات ارجاع بدهیم. نکته بعدی اینکه در میشنا براخوت هست؛ وقتی موسی رفت تورات را از خداوند بگیرد، دید خدا مشغول تاگهای تورات است. تاگ یعنی اعراب که به زبان عبری همان تاج است. موسی به خدا گفت چرا این قدر دقت میکنی؟ خدا گفت برگرد. موسی برگشت و دید قرن دوم میلادی است و در آن جا ربی عقیوا36 نشسته و درس خارج دارد و مدام میگوید موشه ربنو37 این را گفت و موشه ربنو آن را گفت. بعد حضرت موسی به او گفت: اینهایی که تو میگویی را من نگفتم. گفت: تو نمیدانی ولی موشه ربنو گفت. وقتی دوباره به سمت خدا برگشت، خدا به او گفت دیدی به تو گفتم؟! یک زمانی این اختلافها درست میشود. من از حالا باید این اعراب ها را دقت کنم و بگذارم تا بعداً ربی ها بدانند. لذا اینکه شما این را بهعنوان افتخار ذکر میکنید جای تأمل دارد. یعنی باید با دقت بیشتری بیان کرد. به نظرم پیامد این بیان شما از بین رفتن اتوریته اخلاقی قرآن است. یعنی بعداً دیگر ما نمیتوانیم به آن استناد کنیم. نکته آخر؛ فرض گرفتن قرآن بودن این چیزی که ما الآن با آن روبرو هستیم -به لحاظ ماهوی، نه به لحاظ اصالت تاریخی- خیلی جای کار دارد. به نظرم میآید که قرآن یک چیز است…؛ مثلاً مستشکلی میتواند به این صورت بگوید: ما یک چیزی به نام قرآن داریم، این چیزی که الآن میبینید مصداق زبانی قرآن تنزل یافته آن است. اینکه بنا بوده مکتوب شود یا نشود یا به چه صورت مکتوب شود، مسائل دیگری است. نمیتوان درباره آن قرآن صحبت کرد و بعد نتایج آن را روی این قرآن تطبیق کرد. من نسبت به آقای عبدالکریم سروش هم همین ایراد را دارم. به نظرم میآید حرف هایش درمورد این قرآن است ولی به آن قرآن نسبت میدهد. به نظرم حرفهای شما هم راجع به آن قرآن بالا است ولی به این قرآن دارید استناد میکنید.
استاد: من از محضر شما استفاده کردم. هر کدام فرمایشی دارید بفرمایید. بحث ما هشت سال طول کشیده است. ذیل فرمایش شما حدیثی در کافی در باب فضل القرآن هست؛ خیلی نظیر دارد ولی در این حدیث یک واژهای هست؛ حضرت فرمودند:
عَنْ سَمَاعَةَ بْنِ مِهْرَانَ قَالَ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع إِنَّ الْعَزِيزَ الْجَبَّارَ أَنْزَلَ عَلَيْكُمْ كِتَابَهُ وَ هُوَ الصَّادِقُ الْبَارُّ فِيهِ خَبَرُكُمْ وَ خَبَرُ مَنْ قَبْلَكُمْ وَ خَبَرُ مَنْ بَعْدَكُمْ وَ خَبَرُ السَّمَاءِ وَ الْأَرْضِ وَ لَوْ أَتَاكُمْ مَنْ يُخْبِرُكُمْ عَنْ ذَلِكَ لَتَعَجَّبْتُمْ38
همانی که در روایات متعدد دیگر حضرت فرمودند من همه تکوین را میدانم. راوی میگوید من تعجب کردم، حضرت فرمودند: «عَلِمْتُ ذَلِكَ مِنْ كِتَابِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ»39؛ من از قرآن میدانم. در این روایت هم نگاه کنید همین واژه را دارد. «وَ لَوْ أَتَاكُمْ مَنْ يُخْبِرُكُمْ عَنْ ذَلِكَ لَتَعَجَّبْتُمْ»؛ من در مباحثه عرض میکردم «تعجبتم» به چه معنا است. یعنی اگر به قول شما قرآن آن جا و اینجا باشد…؛ حضرت بفرمایند آیه «الحمد لله رب العالمین» یعنی الآن یک ماشین از خیابان رد میشود. همانی که از ابن عباس معروف است و در درالمنثور سیوطی هست؛ ابن عباس میگوید «لو ضاع لي عقال بعير لوجدته في كتاب الله تعالى»؛ اگر ریسمان پای شتر شما گم شد من میتوانم آن را از قرآن به شما بدهم. جملهای است! در احادیث شیعه که فراوان است. در هیچکدام «تعجبتم» نیست. اگر عرض من را تأیید نمیکنید بفرمایید.
ببینید حضرت نمی فرمایند من امام هستم و علم خدایی دارم؛ الحمد لله از آن استفاده میکنم تا بفهمم در خیابان یک ماشین دارد رد میشود. تعجب نمیکنیم؛ چون امام معصوم است. حضرت خبر دادند که ماشین دارد میرود. اما حضرت این را نمیگویند. میفرمایند: «وَ لَوْ أَتَاكُمْ مَنْ يُخْبِرُكُمْ عَنْ ذَلِكَ لَتَعَجَّبْتُمْ»؛ کسی بیاید در قرآن به شما نشان بدهد، تعجب میکنید. یعنی میبیند که در آن جا بود اما ما نمیتوانستیم به دست بیاوریم. این «تعجبتم» یعنی هست؛ به همین قرآن اشاره کنید. لذا من عرض کردم هولوگرام است. هولوگرام چیست؟ هندسه هولوگرام، هندسه فراکتال است. یعنی مربع های آن عدد یک در یک ندارد. هندسه فراکتال عدد غیر صحیح است. خصوصیت هندسه بَرخالی این است که هر شکلی که برای هندسه هولوگرامی است، هر چه آن را با قیچی بچینید، حاصل شدش دوباره شکل قبلی است. «کل جزء منه، کل جزء منه». این هولوگرام است. عنوانی که در آن مقاله دارم این است: «مصاحف قرآن کریم شبه هلوگرامی تحرف ناپذیر». اگر ما فهمیدیم کار حروف مقطعه چیست، خب خدای متعال آنها را در منظر همه گذاشته است. در روایت دیگر هست که امام صادق علیهالسلام فرمودند: خدا هیچ سرّی نداشته مگر اینکه به این خط گذاشته است. فقط باید به در خانم عالم بروند و الّا هست. پس همین قرآن است. همین قرآن دارد میگوید «لتعجبتم»؛ اگر بیایید من به شما نشان بدهم که در آن چیست –جزئیات و کلیات- تعجب میکنید. میگویید حضرت میگویند در لوح محفوظ آن است و خب این هم که مصحف است. اینکه تعجب ندارد. تعجب این است که میگویید عجب! حضرت با فنی که دارند در همین مصحف شریف به من نشان میدهند و میگویند این بود. من از «تعجبتم» این را میفهمم. اگر شما معنای دیگری به ذهن شریفتان هست بفرمایید.
آقا فرمودند اگر شما انضباط قرائات…؛ نوعاً کسانی که فن قرائت را نرفتهاند به این صورت است. یک آقایی آمده بود و میگفت درس خارجی بودیم، استاد ما میگفت خدا لعنت کند قراء سبعه را که مسلمانان را به این روز انداختهاند! خب وقتی متوجه نیست میگوید خدا لعنتشان کند. الآن تواترش، خصوصیاتش و… ؛ صاحب التمهید وقتی به شهید ثانی میرسند میگویند: «هفوة من عظیم». بعد کلام شهید ثانی را میآورند که میگوید: «کل نزل بها روح الامین علی قلب سید المرسیلن». فرمودهاند این برای جوانی شهید بوده است! در فدکیه آوردهام. شهید در همه کتابهایش دارد. اتفاقا من یکی از ادله تعدد قرائات را تناقض گویی های صاحب جواهر میدانم.
صاحب جواهر در بحث قرائات به قرائات خدشه میکنند ولی در کتاب نکاح40 وقتی زوج میخواهد مهریه زوجه را تعیین کند و محقق اول میگویند «لایجب تعیین الحرف حينئذ فيلقنها الجائز منها» که کلمه «جایز» را در کتب فقهی مفصل بحث کردیم؛ صاحب جواهر در اینجا میگویند چرا تعیین قرائت نیاز نیست؟ میگویند چون در روایت سهل ساعدی، وقتی پیامبر به آن زوج گفتند قرآن را به زنت یاد بده، قرائت را تعیین نکردند. «و الحال ان التعدد کان موجودا فی ذلک الزمان». البته ایشان در اینجا تابع مسالک هستند. شهید که فقط در المقاصد العلیه نگفته که ایشان میگویند در ایام جوانی ایشان بوده! بلکه در روض الجنان، در مسالک و … تصریح میکنند «کل نزل بها روح الامین».
جالب این است که اعزه ای که الآن خدمت شما گفتم –سید نعمت الله جزائری، صاحب حدائق- با اینکه از اصحاب فاصله گرفتهاند خودشان میگویند «معظم المجتهدین من اصحابنا ذهبوا الی ان الکل مما نزل بها الروح الامین علی قلب سید المرسلین». کسی که میخواهد رد کند دارد اعتراف میکند. مفاتیح الاصول را نگاه کنید؛ اصلاً آن زمان فضای واضحی بوده. ما چقدر گشتیم! الآن هم که میگوییم جایزه گذاشتیم برای همین بود. تا توان داشتیم گشتیم که یک نفر را قبل از علامه مجلسی اول پیدا کنیم که بگوید حرف واحد یعنی یک قرائت درست است. یک نفر را پیدا نکردیم. اولین شخص ایشان بودند. بعد از ایشان فیض و سید نعمت الله بودند. آن هم در صدد رد جمهور مجتهدین بودند که خودشان میگویند آنها قائل بودند «کل مما نزل…». خب چرا این فضا عوض شده؟! بعد هم برداشت ناجور از روایت حرف واحد شده. و حال اینکه قرطبی هم میگوید حرف واحد.
شاگرد: مرحوم شیخ در مقدمه تبیان میفرمایند: شایع در روایت ما این است که… .
استاد: این از اشتباهات مهم صاحب حدائق بوده. غدیریه ما هم همین است. شب عید غدیر بود؛ واقعاً این ادعیه امیرالمؤمنین بود که به ما دادند. مکرر حدوداً هفت سال این عبارت شیخ را میخواندیم و همینطور معنا میکردیم. شب عید غدیر بود من رفتم و برگشتم. این واقعاً عیدی بود. دیدم در آخر شیخ میگویند اصلح الوجوه حرف ابن قتیبه است. از بس طولانی شده همه این قسمت را میاندازند. شما کل یک صفحه از عبارت شیخ را بخوانید و ببینید شیخ در مورد اصلح الوجوه چه میگویند. میگویند چرا اصلح الوجوه حرف ابن قتیبه است؟ میگویند چون ائمه ما فرمودهاند همه قرائات را بخوانید. به به! تمام شد. این نظر شیخ است. حرف واحد را قرطبی میگوید. شیخ میگویند بابا اهلسنت میگویند بهخاطر «نزل علی سبعة احرف» میتوانید مرادف بخوانید. اما روایات مشهور شیعه میگوید حرف واحد. اولین دلیلی هم که من در آن جا آوردم همین است. آقای … میگوید باید سوره حمد را در نماز بخوانید؛ «لاصلاة الّا بفاتحة الکتاب». بین شیعه هم حرف واحد معروف بود. یک نفر نیامد از امام معصوم بپرسد در نماز «ملک» درست است یا «مالک». چرا نیامد؟! یک نفر نپرسید. الآن احتیاط میکنند و دوتا میخوانند.
اگر حوصله کردید جلساتی که مباحثه کردیم را مرور کنید. در سایت هست. در فدکیه هم منابعی که عرض کردم هست. آن یک جور سایت طلبگی است. در گوگل هم جست و جو کنید نمیآید. میخواستم حالت تحقیقی داشته باشد. هر کسی از هر جایی نیاید.
شاگرد: اینکه سبعة احرف، صد قرائت است، به این معنا است که این صد قرائت نازل شده است؟ کدام یک از قرائات مد نظر شما است؟
استاد: این هم از بحثهایی است که مفصل بحث کردیم. ببینید مثلاً وقتی الف را اماله میکنند دو معنا از آن نمیفهمند. اما قراء به قدری دقیق بودند…؛ ابوعلی فارسی شرح قرائات سبع دارد. سوره حمد را نگاه کنید؛ ابوعلی فارسی41 میگوید دو قرائت «ملک» و «مالک» داریم. همه آنها هم حدیث از پیامبر خدا است. بعد میگوید: کسی که «مالک» خوانده از حیث صناعت عربی میتوانیم «الف» آن را اماله کنیم؛ اماله الف «مالک» مشکلی ندارد اما اینجا نمیتوانید اماله کنید. چرا؟ چون قراء سبعه در سماع از پیامبر خدا اماله نقل نکردهاند. چقدر زیبا! وقتی در این فضا وارد میشوید میبینید دم و دستگاهی است.
خب حالا اگر نقل شده بود؛ یعنی از حضرت نقل کرده بودند که الف «مالک» را اماله کرده بودند، ما که در معنا تفاوتی نمیدیدیم. تا اینجا خوب است. اما خب چرا از حضرت دو تا نقل شده؟ مثلاً در «بِسْمِ اللّٰهِ مَجْرٰاهٰا وَ مُرْسٰاهٰا»42؛ الآن که ما قرائت حفص را میخوانیم در کل قرآن یک جا اماله کرده است. و یک جا اشمام کرده؛ در آیه «قٰالُوا يٰا أَبٰانٰا مٰا لَكَ لاٰ تَأْمَنّٰا»43. قراء برای اشمام، روم، اصول قرائت و فرش قرائت سند قائل هستند. لذا مرحوم طبرسی فرمودند چرا به ابوعمرو میگویی «هذین» خوانده است؟!
اگر حضرت الف «مالک» را اماله کردند یا نکردند، نزد ما روی معنا تأثیر نمیگذارد. اما بعداً عرض میکنم که روی رابطه لفظ و معنا تأثیر دارد. الآن یکی از مهمترین بحثهای فنوتیک و فقه اللغه است که اصوات دلالت ذاتی بر معانی ندارند. اما رابطه طبعی با معانی دارند. بحث خیلی دقیقی بود و بسیار هم پر فایده است. صوت الفاظ و افرادشان یک رابطه طبعی با معانی دارند. و لذا در هر حرفی یک معنای متابع با طبع آن حرف در نفس الامر رابطه برقرار است. آن جایی که شما الف را اماله میکنید با جایی که نکنید تفاوت میکند. تازه دیدم؛ رفته بودند نزد… ؛ آیه «قٰالَ عِفْرِيتٌ مِنَ الْجِنِّ أَنَا آتِيكَ»44 دو قرائت دارد. البته ورش که بهدنبال این حرفها نبوده. اصلاً ما برای قراء مدنی یک فضایی داریم. ان شالله بعد فرصتی شد عرض میکنم. وقتی میگوییم «انأ آتیک»، با اینکه میگوییم «اناآتیک» تفاوت میکند. یعنی از حیث معنای دیکشنری معنا تفاوتی نکرد اما نحوه تلفظ القاء معنای متفاوتی کرد. و لذا آن جایی که ما اماله «سماء» داریم، معانی متفاوت میشود. روی این حساب عرض میکنم: اگر قرائتی مسموع باشد…؛ ما بهشدت با غیر مسموع مخالف هستیم.
من عروه را خدمت آقایان آوردم و گفتم ببینید: سید میگویند میتوانید چهار جور بخوانید:
(مسألة 58): يجوز في كُفُواً أَحَدٌ أربعة وجوه: (كفُؤاً) بضم الفاء و بالهمزة (1)، و (كفْءاً) بسكون الفاء و بالهمزة و كُفُواً بضم الفاء و بالواو، و (كُفْواً) بسكون الفاء و بالواو، و إن كان الأحوط ترك الأخيرة45
گفتم نزد کسانی که کلاس قرائت رفتهاند چهارمی موضوع است. آنها حرام میدانند آن را بخوانید. سید طبق فتوای خودشان که میگویند: «يكفي القراءة على النهج العربي»46، میگویند «كُفْواً» هم بخوان. و حال آنکه اهل قرائت اصلاً اجازه نمیدهند. من عبارت الاتقان سیوطی را آوردم. ایشان میگوید موضوع است. یعنی حتماً باید سند داشته باشد. آقای حسن زاده میفرمودند من نزد آقای شعرانی شاطبیه خواندم. گفتند آقای شعرانی به من گفتند: آقای حسن زاده این با کتابهای دیگر فرق میکند. باید چشمهایت را در صورت من بکنی و به دهنم نگاه کنی تا شاطبیه بخوانیم. یعنی جلسات اقراء به این صورت بوده: عرض و اداء. اهل الاداء، اهل النص. چه اصطلاحاتی! اول که ما از زیر صفر شروع کردیم هر چه میرفتیم، میدیدیم چقدر اصطلاح هست! همه معنا دارد. همه دقیق هستند. وقتی اینها را نمیدانیم، نمیدانیم شهید چه چیزی می دانسته که این را گفته. وقتی فهمیدیم میبینیم شهید با یک خط در ذکری تمام کردهاند. آن هم ذکری الشیعه، نه ذکری اهل السنة. ذکری الشیعة لثبوت تواتر العشر. خاطرتان جمع باشد و قرائت عشر را بخوانید. شهید فرمودند.
والحمد لله رب العالمین
1 آل عمران 7
2 همان
3 تفسير الطبري جامع البيان ت شاكر، الطبري، ابن جرير، جلد : 6 صفحه : 183
4 الاسراه ٨٨
5 هود ١۴
6 الزمر ٢٣
7 نهج البلاغة ج۱ ص۴۶۵
8 نهج البلاغة ج۱ ص۳۸۵؛ «وَ قُلْتَ إِنِّي كُنْتُ أُقَادُ كَمَا يُقَادُ اَلْجَمَلُ اَلْمَخْشُوشُ حَتَّى أُبَايِعَ وَ لَعَمْرُ اَللَّهِ لَقَدْ أَرَدْتَ أَنْ تَذُمَّ فَمَدَحْتَ وَ أَنْ تَفْضَحَ فَافْتَضَحْتَ».
9 الواقعه ٧۵ و ٧۶
10 همان 77 و 78
11 الغارات ج۱ ص۱۸۳
12 التفسير المنسوب إلى الإمام العسکري عليه السلام , جلد۱ , صفحه۶۳
13 مفتاح الکرامة فی شرح قواعد العلامة (ط-جماعة المدرسين)، الحسيني العاملي، السید جواد، جلد: 7 صفحه 212
14 البقره 88
15 التفسير المنسوب إلى الإمام العسکري عليه السلام , جلد۱ , صفحه۳۹۰
16 مریم ١۶
17 مریم ۴١
18 الحجر ٢١
19 الشوری ١و٢و٣
20 هود ١۴
21 النساء 82
22 تفسير التبيان، الشيخ الطوسي، جلد : 3 صفحه : 271
23 الكافي- ط الاسلامية نویسنده : الشيخ الكليني جلد : 2 صفحه : 630
24 همان
25 همان ص۶٣۴
27المجموع شرح المهذب (3/ 380)
28 الموسوعة الفقهية الكويتية (33/ 55)
29تفسير ابن كثير ت سلامة (8/ 252)
30 الإحكام في أصول الأحكام لابن حزم (4/ 171)
31 الخصال نویسنده : الشيخ الصدوق جلد : 2 صفحه : 358
32 الإرشاد في معرفة حجج الله على العباد , جلد۱ , صفحه۱۷۹ ؛ «إِنَّ جَبْرَئِيلَ عَلَيْهِ السَّلاَمُ كَانَ يَعْرِضُ عَلَيَّ اَلْقُرْآنَ كُلَّ سَنَةٍ مَرَّةً وَ قَدْ عَرَضَهُ عَلَيَّ اَلْعَامَ مَرَّتَيْنِ وَ لاَ أَرَاهُ إِلاَّ لِحُضُورِ أَجَلِي».
33 تفسير القرطبي (1/ 46)
34 همان
35 تفسير مجمع البيان - الطبرسي (7/ 23)
و قرأ أبو عمرو أن هذين و قرأ ابن كثير و حفص « أن هذان » خفيف و قرأ الباقون أن هذان و ابن كثير وحده يشدد النون من هذان .... و أما قوله إن هذان لساحران فمن قرأ بتشديد النون من إن و الألف من هذان فقد قيل فيه أقوال ( أحدها ) ... ( و سادسها ) و هو أجود ما قيل فيه أن يكون هذان اسم أن بلغة كنانة يقولون أتاني الزيدان و رأيت الزيدان و مررت بالزيدان قال بعض شعرائهم: .... و من قرأ أن هذين لساحران فهو صحيح مستقيم و زيف الزجاج هذه القراءة مخالفتها المصحف و قيل أنه احتج في مخالفته المصحف بما روي أنه من غلط الكاتب و يروون عن عثمان و عائشة أن في هذا القرآن غلطا تستقيمه العرب بالسنتها و هذا غير صحيح عند أهل النظر فإن أبا عمرو و من ذهب من القراء مذهبه لا يقرأ إلا بما أخذه من الثقات من السلف و لا يظن به مع علو رتبته أن يتصرف في كتاب الله من قبل نفسه فيغيره و من قرأ إن هذان بسكون النون من أن و الألف فقد قال الزجاج يقوي هذه القراءة قراءة أبي ما هذان إلا ساحران
36 مقرر: ربی بهمعنای مربی و معلم توارت است. عقیوا نام شخص است.
37 ربیها موسی را «موشه ربنو» (موسی معلم ما) لقب دادهاند. ويكي پدیا.
38 الكافي- ط الاسلامية نویسنده : الشيخ الكليني جلد : 2 صفحه : 599
39 همان، ج١،ص٢۶١؛ «عِدَّةٍ مِنْ أَصْحَابِنَا مِنْهُمْ عَبْدُ الْأَعْلَى وَ أَبُو عُبَيْدَةَ وَ عَبْدُ اللَّهِ بْنُ بِشْرٍ الْخَثْعَمِيُّ سَمِعُوا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع يَقُولُ إِنِّي لَأَعْلَمُ مَا فِي السَّمَاوَاتِ وَ مَا فِي الْأَرْضِ وَ أَعْلَمُ مَا فِي الْجَنَّةِ وَ أَعْلَمُ مَا فِي النَّارِ وَ أَعْلَمُ مَا كَانَ وَ مَا يَكُونُ قَالَ ثُمَّ مَكَثَ هُنَيْئَةً فَرَأَى أَنَّ ذَلِكَ كَبُرَ عَلَى مَنْ سَمِعَهُ مِنْهُ فَقَالَ عَلِمْتُ ذَلِكَ مِنْ كِتَابِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ يَقُولُ فِيهِ تِبْيَانُ كُلِّ شَيْءٍ».
40 جواهر الكلام في شرح شرائع الإسلام؛ ج31، ص: 30
41 الحجة للقراء السبعة (1/ 8)
42 هود 41
43 یوسف11
44 النمل39
45 مستمسك العروة الوثقى، ج6، ص: 251
46 العروة الوثقى نویسنده : الطباطبائي اليزدي، السيد محمد كاظم جلد : 2 صفحه : 139