تجربیات نزدیک به مرگ-NDE

مقاله:لحظه‌ای سنگین‌تر از آسمانها و زمین
مباحث توحيد
مباحث معاد
رساله سبیل الرشاد فی اثبات المعاد-آقا علی مدرس
مباحث مربوط به رجعت
جابلقا-جابلسا-اقلیم ثامن-هورقلیا




****************
ارسال شده توسط:
حسن خ
Saturday - 1/2/2025 - 9:53

تجربه نزدیک به مرگ

تجربه نزدیک به مرگ (به انگلیسی: Near-death Experience) (به‌صورت مخفف: NDE) نوعی تجربه شخصی عمیق است که مرتبط با مرگ یا نزدیک به آن می‌باشد و طبق تجربه‌ها، مشخصات مشابهی دارند. این تجربه ممکن است شامل تجربه مثبت و آرام‌بخش یا تجربه منفی و اضطراب‌آور یا بدون هیچ حسی باشد. در تجربه مثبت احساساتی مانند احساس خروج از بدن، احساس شناور بودن، سکوت کامل، احساس امنیت و گرما، تجربه ازهم‌پاشیدگی، دیدن تونل،[۱] نور، بستگان فوت‌شده و غیره باشد و در تجربه منفی، ممکن است شامل احساس درد و اضطراب باشد. توضیحات در مورد این تجربه از نظر علمی و مذهبی بسیار متفاوت است. تحقیقات علمیِ اعصاب‌شناختی نشان می‌دهد که این تجربه یک پدیده ذهنی، که ناشی از ادغام بدنی مختل شده و چند حسی است که در هنگام وقایع تهدیدکننده زندگی مانند هنگام تصادف رخ می‌دهد.[۲][۳][۴][۵]

برآورد می‌شود که در ایالات متحده ۹ میلیون نفر طبق مطالعه‌ای در ۲۰۱۱ میلادی در سال‌نامه‌های آکادمی علوم نیویورک تجربه نزدیک به مرگ را گزارش کرده‌اند. اکثر این تجربیات نزدیک به مرگ، ناشی از جراحات جدی‌ای است که جسم یا مغز را تحت تأثیر قرار می‌دهند.[۶]

معادل فرانسوی «expérience de mort imminente» به معنای «تجربه مرگ قریب‌الوقوع» توسط روان‌شناس و معرفت‌شناس فرانسوی «ویکتور اگر»[معادل ۱] در نتیجه مباحث دهه ۱۸۹۰ میلادی در میان فیلسوفان و روان‌شناسانی مطرح شد. در این مباحث، درمورد روایت‌های مرور زندگی که برای صعودکنندگان، هنگام سقوط رخ می‌دهد بحث می‌شد.[۹][۱۰] در ۱۸۹۲، یک سلسله از مشاهدات غیرعینی و ذهنی توسط آلبرت هایم گزارش شدند که شامل این موارد بودند: کارگرانی که از داربست سقوط می‌کنند، سربازان مجروح جنگی، صعودکنندگانی که از ارتفاعات سقوط کرده یا سایر افرادی که به مرگ نزدیک شده بودند (مثل نزدیک‌شدن به خفگی یا در جریان حوادث و سوانح). هم‌چنین، این اولین باری بود که این پدیده به عنوان یک سندروم بالینی توصیف گشت.[۱۱] «سلیا گرین»[معادل ۲] در ۱۹۶۸ میلادی تحلیلی از ۴۰۰ گزارش دست اول را از تجربه خروج از بدن منتشر نمود.[۱۲] این گزارش‌ها اولین تلاش‌ها برای ارائه آرایه‌شناسی از چنین تجربیاتی را نشان می‌دهد که به آن‌ها صرفاً به عنوان تجربیات ادراکی غیرعادی یا توهماتی نگریسته می‌شد. الیزابت کوبلر-راس، روان‌پزشک و پیشتاز مطالعات نزدیک‌به‌مرگ سوئیسی-آمریکایی کتاب خود را با عنوان «مدل کوبلر-راس:آنچه محتضر باید به پزشکان، پرستاران، روحانیون و خانواده‌های خودشان یاد دهند»[معادل ۳] منتشر نمود. هم‌چنین این تجربیات، توسط کارهای ریموند مودیِ روان‌پزشک، به معروفیت رسید. او در ۱۹۷۵ میلادی اصطلاح «تجربه نزدیک بهِ مرگ»[معادل ۴] را ابداع کرد که یک «اصطلاح چتری»[الف] برای عناصر متفاوتی است (همچون تجربیات خروج از بدن، «مرور تمام‌نمای زندگی»، نور، تونل یا مرز).[۱۱] اصطلاح «تجربه نزدیک به مرگ» پیش از آن نیز در ۱۹۷۲ میلادی توسط «جان سی. لیلی»[معادل ۵] استفاده شده بود.[۱۳][۱۳]
دیدگاه‌ها

این دیدگاه ممکن است شامل احساسات مختلفی از جداشدن از بدن گرفته تا احساس شناورشدن، وحشت زیاد، آرامش مطلق، امنیت، حرارت، تجربه ازهم‌پاشیدگی کامل و رؤیت نور باشد که برخی افراد آن را خدا یا وجود روحانی تلقی می‌کنند.[۱۴] بعضی افراد و فرهنگ‌ها، تجربه نزدیک به مرگ را یک نگاه آنی روحانی و ماوراءالطبیعه به زندگی پس‌ازمرگ می‌دانند و شاید همان مکاشفه، در فرهنگ و ادبیات ایران باشد.[۱۵]

تجربه نزدیک به مرگ، پدیده‌ای است که در رشته‌های فراروان‌شناسی، روان‌شناسی، روان‌پزشکی و پزشکی بیمارستان مطالعه می‌شود.[۱۶] چنین مواردی معمولاً بعد از اینکه فردی مرگش از لحاظ بالینی قطعی شده (ایست قلبی) یا خیلی نزدیک به مرگ است (دچار علائم حیاتی ناپایدار) گزارش شده‌است. از این رو آن را تجربه نزدیک به مرگ نامیدند.
مشخصات
عناصر رایج

محققین عناصر مشترکی که تجربیات نزدیک به مرگ را تعریف می‌کنند را شناسایی کرده‌اند.[۱۷] بروس گریسون استدلال می‌کند که ویژگی‌های کلی اینگونه تجربیات شامل ادراک و حس بیرون از بدن بودن، رؤیت اقوام فوت کرده و شخصیت‌های مذهبی و همچنین تعالی نفس و مرزهای فضا-زمانی.[۱۸] عناصر مشترک بسیاری گزارش شده‌است، گرچه که تفسیر این رویدادها اغلب متناظر با عقاید فرهنگی، فلسفی یا دینی افراد تجربه‌کننده می‌باشد. به عنوان مثال در ایالات متحده که ۴۶٪ جمعیت معتقد به فرشتگان نگهبان هستند، اغلب آن‌ها را به عنوان فرشته یا متوفیانی مورد علاقه شناسایی می‌شوند (یا خواهند شد)، در حالی که هندوها اغلب آن‌ها را به عنوان پیامبران «خدای مرگ» شناسایی می‌کنند.[۱۹][۲۰]

خصایص رایجی که توسط تجربه‌گران مرگ گزارش شده‌است به قرار ذیل اند:

    حس/آگاهی از این که مرده‌اند.[۱۷]
    حسی از صلح، خوشی و بدون درد بودن. هیجانات مثبت. حسی از برداشته شدن از دنیا.[۱۷]
    تجربه خروج از بدن. ادراک بدن خود از موقعیت بیرونی، برخی مواقع خدمه پزشکی را در حال تلاش برای احیاء را مشاهده می‌کند.[۱۷][۲۱]
    «تجربه تونل» یا ورود به نوعی تاریکی. حسی از حرکت به سمت بالا یا عبور از گذرگاه یا راه پله.[۱۷][۲۱]
    حرکتی سریع به سمت نور و/یا غوطه‌ور شدن در آن (یا «نور شدن») که به صورت تله‌پاتی گونه‌ای با شخص ارتباط برقرار می‌کند.[۲۲]
    حس شدیدی از عشق بی‌شرط و پذیرش.[۲۳]
    مواجهه با «موجوداتی از نور»، «موجوداتی با لباس سفید» یا نظایر آن. همچنین امکان پیوستن مجدد به عزیزان فوت کرده.[۱۷][۲۱]
    تجربه محیط‌های رضایت‌بخش.[۲۴]
    دریافت مروری از زندگی که اغلب از آن به «رد شدن کل زندگی از جلوی چشمان» یاد می‌شود.[۱۷]
    نزدیک شدن به یک مرز یا تصمیمی توسط خود آن شخص یا دیگران برای بازگشت به بدنش که اغلب همراه با نوعی بی‌رغبتی برای بازگشت است.[۱۷][۲۱]
    ناگهان خود را در حالی که به درون بدن بازگشته می‌یابد.[۲۵]
    ارتباط با باورهای فرهنگی که شخص بدان‌ها معتقد است، باورهایی که به نظر می‌رسد برخی از پدیده‌های تجربه شده در NDE را دیکته کرده و به‌طور خاص این تجربیات بعداً وابسته به آن باورها تفسیر می‌گردد.[۱۹][کدام صفحه؟]
    ملاقات با مردگان و ارواح در یک محیط پسا-حیاتی.[۲۴]

همچنین نکته مهم این است که نباید تجربه خروج از بدن (OBE) را با تجربه نزدیک به مرگ اشتباه نمود. OBE بخشی از NDE است، اما مهم‌تر از آن اینکه می‌تواند در شرایطی بجز زمانی که شخص در حال مرگ است نیز روی دهد، همچنین بیهوشی، خواب عمیق یا به هنگامهٔ مصرف الکل یا دارو،[۲۶] به‌طوری که موارد زیادی از افراد وجود دارند که مدعی تجربه OBE بوده و می‌گویند که جهان را خارج از جسم فیزیکیشان مشاهده نموده‌اند.
مراحل

در مطالعه ۱۹۷۵ میلادی که از سوی ریموند مودی روان‌پزشک بر روی حدود ۱۵۰ بیماری که مدعی تجربه NDE بودند صورت گرفت بیان شد که تجربه‌گران ۹ مرحله را تجربه نموده‌اند

توصیف دقیق این نه مرحله طی مطالعات مودی به قرار ذیل اند:[۲۶]

    آرامش ناگهانی و رهایی از درد.
    درک صدایی آرامش بخش یا سایر موسیقی‌هایی از جهانی دیگر.
    هوشیاری یا صعود روح به سمت بالای جسم شخص و مشاهده تلاش‌ها جهت احیا از سقف (اتوسکوپی[معادل ۶]).
    روح شخص از قلمروی زمینی خارج شده و به سرعت از طریق تونلی از نور که در میان جهان تاریکی قرار دارد صعود می‌کند.
    ورود به یک «مکان آسمانی» درخشان.
    ملاقات «افرادی از نور» با آن‌ها که اغلب فوت کردگانی از دوستان و خانواده او هستند که مسرورانه تجدید دیدار می‌کنند.
    ملاقات با خدا که اغلب درست به همان صورتی که توسط فرهنگ دینی او توصیف می‌شود یا به صورت توده‌ای که عشق و نور منتشر می‌کند درک شده‌است.
    در حضور خدا شخص مرور آنی زندگی خود را تجربه کرده و متوجه می‌شود که همه خوبی‌ها و بدی‌هایی که انجام داده چگونه او و سایرین را تحت تأثیر قرار داده‌است.
    شخص به جسم و حیات زمینی خود بازمی‌گردد، چرا که یا به آنها گفته شده که زمان مردنشان نیست یا به آن‌ها اختیار بازگشتن به سوی خانواده و عزیزانشان داده شده‌است.

همچنین مودی توضیح می‌دهد که چرا همه NDEها تمامی این مراحل را تجربه نمی‌کنند و این که چگونه هر تجربه متفاوت است. به دلیل وجود پتانسیل گیج شدگی یا ایجاد شوک در افرادی که تجربه نزدیک به مرگ دارند، رفتار همراه با آرامش و درک وضعیت آن‌ها پس از بازگشت از «زندگی پس از مرگ» مهم است.

دکتر مودی رهیافت صحیح به سوی یک بیمار NDE را اینگونه توصیف می‌کند: «پرسیدن، گوش دادن، تصدیق کردن و ارجاع».[۲۶]

کنت رینگ (۱۹۸۰)‏ NDE را با الهام از آزمایش نه مرحله‌ای به پنج مرحله بهم پیوسته تقسیم‌بندی کرد:[۲۷]

    صلح و آرامش
    جدایی از بدن
    ورود به تاریکی
    دیدن نور
    ورود به قلمروی دیگری از وجود از طریق نور

ورود به تاریکی، دیدن نور

همچنین مرحله‌نهایی در تمامی NDEها وجود دارد که شخص مورد نظر به زندگی زمینیش بازمی‌گردد.[۲۸]

عصب-روان‌شناس دانشگاه و بیمارستان لیژ، «شارلوت مارشال»[معادل ۷] که تیمی را جهت تحقیق ۱۵۴ پرونده NDE را رهبری نمود به این نتیجه رسید که هیچ دنباله‌ای از رویدادهای ثابت و تغییرناپذیر وجود ندارد.[۲۹] «یوون کاسون»[معادل ۸] تجربیات نزدیک مرگ را به سه نوع رده‌بندی کرد: ۱. نوع خروج از بدن ۲. نوع عرفانی یا نور سفید و ۳. نوع غم افزا.[۳۰]
تجربه اشخاص مختلف

این تجربه در اشخاص مختلف وابسته به اعتقاداتی که دارند فرق می‌کند. بچه‌ها که زمان کافی برای شکل‌گیری اعتقاداتشان ندارند تجربه بسیار محدودی در این زمینه دارند. به عنوان مثال پسربچه‌ای که تجربه نزدیک مرگ داشته با برادرش گفتگو کرده‌است و دختری با مادرش مکالمه داشته‌است.[۳۱] همچنین برخی افراد تجربه نزدیک مرگ بسیار دردناکی داشته‌اند که نشان دهنده حس وحشت از پایان زندگی است. شرایط بالینی که گمان می‌رود منجر به تجربه نزدیک مرگ می‌شود شامل موارد زیر است: ایست قلبی، شوک خونریزی هنگام وضع حمل یا عوارض پیش از عمل جراحی، برق گرفتگی، کما، خونریزی مغزی، سکته مغزی، خودکشی ناموفق، افراد در حال غرق یا خفه شدن، حبس نفس، افسردگی جدی[۳۲] بسیاری از موارد تجربه نزدیک مرگ بعد از یک تجربه بسیار سخت روی می‌دهد. (به عنوان نمونه وقتی مریضی از پرستار یا پزشک می‌شنود که بزودی خواهد مُرد) یا زمانی که فرد در یک وضعیت مهلک قرار می‌گیرد. (مثل شنیدن صدای تصادف اتومبیل از نزدیک)[۳۳]
تحقیقات

با انتشار کتابی تحت عنوان زندگی پس از زندگی به قلم ریموند مودی که در سال ۱۹۷۵ منتشر شد، نشانه‌هایی از علاقه به مطالعه در این زمینه دیده شد. با انتشار این کتاب، توجه عموم، به موضوع تجربه نزدیک مرگ جلب شد. سپس در سال ۱۹۸۱، مؤسسه‌ای با عنوان انجمن بین‌المللی مطالعات نزدیک مرگ تأسیس شد. این سازمان بین‌المللی از تحقیقات علمی که پیرامون بُعدِ جسمانی، روان‌شناسی، اجتماعی و روحانیِ تجربه‌های نزدیک مرگ انجام می‌گیرد، حمایت و تشویق به عمل می‌آورد. این سازمان در مجله تحقیقات نزدیک مرگ و خبرنامهٔ علایم حیاتی نیز مطالبی در حوزهٔ این موضوع منتشر می‌کنند.[۳۴]

علوم اعصاب شناختی به عنوان یک حوزهٔ مطالعاتی بین رشته‌ای است که دربرگیرندهٔ علوم اعصاب، روان‌شناسی و علوم رایانه می‌شود و در کنار آن مطالعات نزدیک مرگ نیز عواطف و احساسات و منشأ آن‌ها را مورد بررسی قرار می‌دهند. برخی پژوهش‌ها در مورد تجربهٔ نزدیک مرگ، با در نظر گرفتن علوم اعصاب شناختی انجام می‌شوند. علوم اعصاب شناختی، سعی دارد به چگونگی اعمال روان‌شناسی (به عنوان نمونه عواطف و احساسات انسانی) که به واسطهٔ جریان‌های عصبی (شامل مغز انسان) ایجاد می‌شوند، پاسخ دهد.[۳۵] پژوهش‌هایی که امروزه بر روی تجربه نزدیک مرگ انجام می‌شود، با وجود این که از مراحل مختلف علمی می‌گذرند، اما معمولاً علوم اعصاب بنا به دلایلی شامل این مراحل نمی‌شود. از جملهٔ این دلایل می‌توان به این مورد اشاره کرد که در هنگامی که بیمار تحت عمل احیاء اورژانسی قرار می‌گیرد، اسکنِ فعالیتِ مغزی از او گرفته نمی‌شود. از این رو پژوهش‌هایی که در آن ادعا می‌شود، هیچ فعالیتِ قابل اندازه‌گیری در مغز دیده نشده‌است، با وجود عدم اسکن نوار مغزی، سی‌تی اسکن، اف‌ام‌آرآی و اسکن‌هایی از این دست، به عنوان یک پژوهش علمیِ با کیفیت در نظر گرفته نمی‌شود.[۳۶][۳۷]

پژوهش‌هایی که در حال حاضر انجام شده‌است، به‌طور کلی در حوزهٔ پزشکی، روان‌شناسی و روان‌پزشکی انجام شده‌اند. در موش‌های آزمایشگاهی که دچار ایست قلبی شده بودند، نشانه‌هایی از افزایش فعالیت مغزی دیده شده‌است؛ اما در مورد انسان، چنین مطالعه‌ای انجام نشده‌است.[۳۸][۳۹][۴۰][۴۱] مواردی از تجربه‌های شخصی نزدیک مرگ در نوشته‌های مربوط به دوران باستان به جای مانده‌است.[۴۲] در قرن ۱۹، تلاش‌هایی برای مطالعه دربارهٔ تجربه نزدیک مرگ توسط مورمون‌ها انجام شد. در سوئیس نیز چنین مطالعاتی انجام شده بود. تا سال ۲۰۰۵، در ۹۵ درصد از فرهنگ‌های دنیا اشاره‌هایی به تجربهٔ نزدیک مرگ شده بود.[۴۲] در مطالعه‌ای که در سال ۲۰۰۱ توسط جامعه‌شناس آلمانی، هوبرت کنوبلاخت انجام شد، مشخص شد که ۴ درصد از جمعیت آلمان تجربه نزدیک مرگ داشته‌اند.[۴۳][۴۴][۴۵] ۱۰ تا ۲۰ درصد از کسانی که از ایست قلبی جان سالم به در برده بودند، گزارش کردند که تجربه نزدیک مرگ داشته‌اند.[۴۶][۴۷][۴۸]

معمولاً معتبرترین مجله‌های داوری همتا در حوزهٔ علوم اعصاب همچون مجله علوم اعصاب شناختی و مجلهٔ روان‌پزشکی زیستی و مجلاتی از این قبیل، پژوهش‌هایی را که در رابطه با تجربیات نزدیک مرگ انجام می‌شود، منتشر نمی‌کنند.

در پاییز ۲۰۰۸ سام پرنیا و همکاران یک تحقیق گسترده موسوم به AWARE Study را آغاز کردند، با این هدف که مشخص شود آیا آگاهی در خارج از جسم فیزیکی وجود دارد یا نه. این تحقیق که بزرگ‌ترین تحقیق تکمیل شده پیرامون بررسی علمی پدیدهٔ تجربه نزدیک به مرگ است و چندین محقق در بیمارستان‌های چندین کشور اروپایی و آمریکایی در آن نقش داشتند بر روی ۱۵۰۰ بازماندهٔ ایست قلبی انجام شد. نتایج تحقیق پس از نهایی شدن در اکتبر ۲۰۱۴ در ژورنال «احیاء» منتشر شد.[۴۹]

بعدتر پرنیا و همکارانش تحقیق دیگری موسوم به AWARE Study II را آغاز کردند که بهبودیافتهٔ تحقیق قبلی است. این تحقیق نیز قرار است در مراکز درمانی مختلف مستقل و بر روی ۱۵۰۰ بازماندهٔ ایست قلبی انجام شود. این تحقیق در مهٔ ۲۰۱۷ جمع‌بندی خواهد شد.[۵۰]
آمارها و پیمایش‌ها

رواج موارد تجربهٔ نزدیک مرگ در تحقیقاتی که انجام گرفته متغیر است.

مطابق پیمایش گلوپ، نیومکزیکو و پراکتر، اکلاهما در سال ۱۹۸۰ تا ۱۹۸۱ از یک واحد نمونه از جمعیت آمریکا، ۱۵ درصد از جامعهٔ آماری گفتند که تجربهٔ نزدیک مرگ داشته‌اند.[۵۱] ولی در آلمان کنوبلاخت در سال ۱۹۹۱ یک پیمایش گزینشی انجام داد و دریافت که ۴ درصد جامعه آماری این تجربه را داشته‌اند.[۵۲]

اما «پررا» و همکارانش در سال ۲۰۰۵ یک پیمایش تلفنی از مردم استرالیا انجام داد. نتیجه این تحقیق نشان داد که ۸٫۹ درصد از آنان چنین تجربه‌ای داشته‌اند.[۵۳] یک متخصص قلب هلندی به نام «ون لومل» و همکارانش در یک محیط بیمارستانی گروهی از بیمارانی که دچار ایست قلبی شده و با موفقیت بهوش آمدند را مورد مطالعه قرار داده و دریافتند که ۱۸ درصد آن‌ها مدعی‌اند تجربهٔ نزدیک مرگ داشته‌اند.[۵۴]
آزمایش‌های بیولوژی اعصاب و روان‌شناسی

کریس فرنچ، روان‌شناس بریتانیایی، نظریه‌های روان‌شناسی و فیزیولوژیکی را ارائه داده‌است که نشان دهندهٔ مادی بودن تجربهٔ نزدیک مرگ است. در یک نظریهٔ روان‌شناسی، چنین توضیح داده شده‌است که تجربه نزدیک به مرگ در واقع یک مکانیزم دفاعی است که در زمان‌های خطرِ شدید رخ می‌دهد. نظریه‌های فیزیولوژیکی بسیاری، برای تجربهٔ نزدیک مرگ مطرح شده‌اند که از آن جمله می‌توان به نظریه‌هایی اشاره کرد که بر پایهٔ هیپوکسی مغزی، کمبود اکسیژن، هیپرکاپنه، اندورفین و سایر انتقال دهنده‌های عصبی و فعالیت‌های غیرعادی در لوب گیجگاهی هستند.[۵۵]

در دههٔ ۱۹۷۰، استاد روان‌شناسی، راسل‌نویس و روان‌شناس بالینی، روی کلتی اظهار کردند که تجربهٔ نزدیک به مرگ در واقع شکلی از خوددگربینی است که در شرایطی احساسی همچون خطر تهدید جانی رخ می‌دهد.[۵۶][۵۷][۵۸][۵۹]

در اوایل دههٔ ۱۹۸۰ دانشمند نوروسایکولوژی، «دانیل کار» این گونه مطرح کرد که تجربه نزدیک مرگ دارای ویژگی‌های سندرم لوب لیمبیک بوده و این تجربه می‌تواند در اثر ترشح اندورفین و انکفالین در مغز ایجاد شود.[۶۰][۶۱] «جادسون» و «ویلتشو» در سال ۱۹۸۳، توضیح دادند که چگونه ترشح اندورفین ممکن است منجر به تجربه نزدیک مرگ خوشایند شده و نالوکسان نیز باعث ایجاد تجربهٔ نزدیک مرگ «جهنمی» شود.[۶۲] نخستین مدل رسمیِ بیولوژیِ اعصاب برای تجربهٔ نزدیک به مرگ در سال ۱۹۸۷ توسط دو دانشمند اهل شیلی ارائه شد. مدل آن‌ها شامل اندورفین، انتقال دهنده‌های عصبیِ دستگاه کناره‌ای، لوب گیجگاهی و سایر قسمت‌های مغز می‌شد.[۶۳][۶۴] در سال ۱۹۸۹ «مورس» و همکارانش مدل فیزیولوژی عصبیِ خود را ارائه کردند که در آن سروتونین نقش مهمی در ایجاد تجربه نزدیک مرگ دارد.[۶۵][۶۶]

در سال ۱۹۹۷ «وینری» نشان داد که تجربهٔ نزدیک به مرگ با تجربهٔ کاهش هوشیاری ناشی از افزایش گرانش شباهت‌هایی دارند. وینری به این موضوع اشاره کرد که بر اساس مشاهدات، تجربهٔ کاهش هوشیاری ناشی از افزایش گرانش نیز همانند تجربه نزدیک مرگ، معمولاً شامل «دیدن تونل و نورهای درخشان، احساس شناور بودن، حرکت خودبخود، رؤیت همزاد، تجربه خروج از بدن، عدم تمایل به پریشانی، فلج شدن، رؤیای واضح در مکانی زیبا، احساس لذت، دگرگونی روانی، ملاقات با افراد خانواده و دوستان، مواجهه با خاطرات و افکار پیشین، احساسی بسیار به یاد ماندنی، درد دل و اصرار شدید به فهماندن تجربه» می‌شود.[۶۷]

در دههٔ ۱۹۹۰ «ریک استراسمن»، طیِ پژوهشی که بر روی داروی روان‌گردانِ دی‌متیل‌تریپتامین در دانشگاه نیومکزیکو انجام داد، به این نتیجه رسید که ترشح مقدار زیادی از دی‌متیل‌تریپتامین از غده صنوبری کمی قبل از مرگ یا نزدیک مرگ، عامل پدیدهٔ تجربهٔ نزدیک به مرگ است. از میان افرادی که در آزمایش او بودند، تنها ۲ نفر گزارش کردند که تجربهٔ نزدیک به مرگِ آن‌ها توهم گونه بوده‌است؛ با این حال بسیاری از آن‌ها گزارش کردند که احساسِ ورود به حالتی شبیه به تجربهٔ نزدیک مرگ را داشته‌اند. تمام افرادی که در این آزمایش بودند، قبلاً بارها تجربهٔ مصرف دی‌متیل‌تریپتامین یا سایر داروهای روانگردان را داشته بودند.[۶۸][۶۹][۷۰]

در سال ۲۰۰۱ کریس فرنچ اظهار کرد که حداقل بخشی از گزارش‌های تجربیات نزدیک به مرگ، احتمالاً بر اساس خاطرات نادرست گزارش شده‌اند.[۷۱]

همچنین این فرضیه مطرح شده که شاید اشخاصی که در حالت نباتی پایدار هستند بتوانند از طریق افکارشان با یکدیگر ارتباط برقرار کنند.[۷۲]
عدم قطعیت نتیجه

سام پرنیا مدیر تحقیقات مراقبت‌های ویژه و احیا در دانشکده پزشکی لانگون دانشگاه نیویورک، گفته‌است: «در حال تلاش برای درک دقیق ویژگی‌هایی هستیم که مردم هنگام مرگ تجربه می‌کنند، زیرا ما می‌دانیم که این پژوهش می‌تواند منعکس کننده تجربیات جهانی از مرگ باشد که همه ما روزی تجربه خواهیم کرد.»

در پاییز ۲۰۰۸ پرنیا و همکارانش یک تحقیق گسترده موسوم به «مطالعه آگاهی» (به انگلیسی: AWARE Study) را آغاز کردند. این تحقیق به عنوان بزرگ‌ترین تحقیق تکمیل شده پیرامون بررسی پدیده تجربه نزدیک به مرگ بوده که چندین محقق در بیمارستان‌های چندین کشور نیز در آن نقش داشتند. این تحقیق بر روی ۱۵۰۰ نفر از نجات‌یافتگان ایست قلبی انجام شده و نتایج تحقیق پس از نهایی شدن در اکتبر ۲۰۱۴ در مجله احیا (به انگلیسی: Resuscitation) منتشر شد. اما علیرغم گستردگی تحقیق، نتیجه آن قاطعانه نبود.[۷۳]
بررسی چند نمونه

به عقیده باورمندان زندگی پس از مرگ، تئوری‌های روان‌شناسی یا فیزیولوژیکی که تا به امروز ارائه شده‌اند؛ نمی‌توانند به‌طور کامل تجربه نزدیک مرگ را تبیین نمایند. به عنوان نمونه ادعا می‌شود یکبار زنی که مورد جراحی قرار گرفته بود، بعد از به هوش آمدن، به‌دقت ابزار جراحی‌ای که قبلاً ندیده بود را توصیف کرده، همچنین گفتگویی که بین پرستاران و دکتر در هنگام بیهوشی کامل او صورت گرفت را بیان کرده‌است.[۷۴]

در مورد دیگری، گفته می‌شود پرستاری دندان مصنوعی بیمار بیهوشی که دچار حمله قلبی شده بود را از دهانش بیرون آورد و بعد از بهوش آمدن آن بیمار از همان پرستار خواست که دندانش را به او برگرداند. در شرایط عادی ممکن است توجیه این مسئله مشکل باشد که چگونه یک مریض بیهوش توانسته بعد از بهوش آمدن همان پرستار را شناسایی کند.[۷۵]
تجربیات شخصی

    George G. Ritchie در کتاب خود به نام "بازگشت از فردا Return from Tomorrow - ۱۹۷۸

او در سن بیست سالگی در ویرجینیا زندگی می‌کرد. جورج در بیمارستان ارتش دچار مرگ بالینی شد و ۹ دقیقه بعد به زندگی برگشت. آنچه برای او در مدت این دقایق روی داد، زندگی‌اش را تغییر داد. در این کتاب جورج از رویارویی خود با تجربه خروج از بدن می‌گوید؛ و دکتر ریموند مودی در دانشگاه ویرجینیا تجربهٔ او را مورد مطالعه قرار داد و تجربهٔ او باعث شد تا دکتر ۱۵۰ نمونه دیگر را در کتاب‌های خود بررسی نماید.

    بتی جین ایدی Betty Eadie، در کتاب در آغوش نور Embraced by the Light
    محمدرضا خرمیان، قاری بین‌المللی قرآن، در برنامه زندگی پس از زندگی، تجربه پس از مرگ خود را توصیف کرد.[۷۶]

کتاب‌ها

دربارهٔ تجربه نزدیک به مرگ کتاب‌های زیادی نوشته شده‌است. معروفترین کتاب در این مورد، کتاب زندگی پس از زندگی[۷۷] نوشته ریموند مودی است. کتاب معروف دیگر در آغوش نور (غرق در نور) نوشته بتی جی ایدی می‌باشد؛ که در این کتاب، نویسنده طی یک عمل جراحی تقریباً می‌میرد و سپس زنده می‌شود و تمام آن تجربیات را در کتاب خود بیان کرده‌است.[۷۸] یکی دیگراز این کتاب‌ها که به فارسی هم ترجمه شده کتابی است به نام نور نجات بخش نوشته دانیون برینکلی، این کتاب داستان واقعی مردی است که بر اثر رعد و برق می‌میرد و پس از زنده شدن مشاهدات خود را می‌نویسد.

ریچارد استپ یک نویسنده شناخته شده و محقق با تجربه در امور ماوراء الطبیعه بوده که سال‌ها در مراکز خدمات درمانی با پزشکان و پرستاران در مورد دیدن ارواح و لحظه خروج روح از بدن گفتگو کرده، نتیجه سال‌ها گفتگو و تحقیق این نویسنده در کتابی به نام خدمات درمانی در تسخیر ارواح ترجمه یاسین قاسمی منتشر شده‌است.

کتاب‌های «آن سوی مرگ»، «با بابا»، «سه دقیقه در قیامت» و «شنود» از جمله کتاب‌های منتشر شده دربارهٔ تجربه نزدیک به مرگ در ایران هستند. کتاب سه دقیقه در قیامت نزدیک یک میلیون فروش داشته‌است.[۷۹]
فیلم و تلویزیون
فیلم Flatliners ساخت ۱۹۹۰ دربارهٔ گروهی از دانشجویان رشته پزشکی است که می‌خواهند دربارهٔ تجربه نزدیک به مرگ مطالعه کنند. آن‌ها برای مرگ بالینی و احیاء دوباره بوسیله هم دوره‌های خود داوطلب شدند.
در فیلم Final Destination 2 فردی به نام Kimberly Corman قبل از مرگ تمام زندگی خود را در یک لحظه مرور می‌کند.
فیلم Stay فیلمی است که در آن شخصی به اسم هنری یک تجربه نزدیک به مرگ دارد که تا پایان فیلم ادامه دارد. او در تصادفی که بقیه خانواده او هم مردند، وفات می‌کند و بین مرگ و زندگی سرگردان است.
در فیلم White Noise: The Light ساخت ۲۰۰۷، نقش اول فیلم Abe Dale بعد از تلاش برای خودکشی یک تجربه نزدیک به مرگ دارد. روحش از بدنش جدا می‌شود و در انتهای تونل زن و فرزندش که قبلاً مرده بودند منتظر او بودند. او بعد از یک احیاء موفق دوباره به بدنش بازمی‌گردد.
Escape from Hell در این فیلم مردی تلاش می‌کند که با قرار دادن خود در معرض ایست قلبی، وجود عالم روحانی را ثابت کند. او پس از دیدن این عالم روحانی (یک شهر روشن و درخشان) خود را در مکانی کاملاً متفاوت می‌یابد.
برنامه تلویزیونی زندگی پس از زندگی برنامه مصاحبه و گفتگو محور در زمینه تجربیات نزدیک مرگ از شبکه چهار صدا و سیمای جمهوری اسلامی ایران با اجرای عباس موزون پخش شده‌است.

 

 

 

کانال ایتایی فلسفه ذهن:

🌑 سام پرنیا - دانشیار پزشکی دانشگاه نیویورک و مدیر تحقیقات احیای قلبی - درباره واقعی‌یودن #تجربیات_نزدیک_به_مرگ (#NDE) در بیماران خود سخن می‌گوید👆

🌘 دو سوی نزاع در مورد تجربیات NDE همچنان بر اثبات توهمی‌بودن یا واقعی‌بودن آنها می‌چرخد و هنوز به مرحله تبیین جدی نرسیده است.

🌗 تقلیل‌گرایان معمولا تجربیات نزدیک به مرگ را مشتی بافته‌های #مغز می‌دانند که می تواند منشاءهای مختلفی داشته باشد: کمبود اکسیژن، تزریق داروهای شبه روانگردان، خاطرات گذشته، پیش‌فرض‌های فرهنگی و ... .

🌖 مدافعان NDE اما تفاوت تجربیات واضح و شفاف این بیماران با سایر اتفاقات حاصل از منشاءهای فوق را متذکر می‌شوند و از آن مهم‌تر، گزارش‌های دقیقی که این افراد از اتفاقات روی زمین و گاه حتی در فواصل بسیار دور از محیط محل بستری (بیمارستان) می‌دهند. اتفاقاتی که در زمان کما و بعضاً بسیار قبل از زمان احیا رخ داده، قابل راستی‌آزمایی‌ست و اساسا از سنخ تونل نور و ملاقات با ارواح و ... نیست.

🌕 نگارنده بسیار مشتاق است که منکران NDE هرچه سریعتر بسراغ مسئله اصلی (دهها هزار گزارش متنوع از رخدادهای زمینی) بروند و  شواهد و دلایلی متقن برای توهمی‌بودن آنها را شاهد باشیم. یا اینکه بالاخره از مرحله عمومی انکار عبور کرده و به مرحله تبیین فیزیکالیستی "این دست گزارشات" وارد شوند.

 

🚩 گری هابرمارس در فصل 14 کامپنیون ویلی - بلک‌ول درباره #دوئالیسم، موضوع #تجربیات_نزدیک_به_مرگ را مطرح کرده و به بررسی دلایل مخالفان این تجربیات می‌پردازد.

🚩 به بیان وی، پژوهشگران طرفدار #NDE از سوی مخالفان - و بطور مشخص مایکل مارش که مقاله‌ای در این کتاب و در رد NDE دارد - به عدم توجه کافی به آخرین مطالعات در حوزۀ «اخلال در عملکرد لوب گیجگاهی» متهم شده‎‏اند.
مارش البته چالش‌های ناشی از عوامل مشهوری چون متابولیسم اِندورفین، هیپوکسی (کاهش اکسیژن‏رسانی به بافت‏ها)، آنوکسی (توقف اکسیژن‏رسانی یا هیپوکسی شدید)، هایپرکاپنی (افزایش غیرطبیعی سطح دی‏اکسیدکربن در خون) و کتامین (داروی بیهوشی) را هم می‌افزاید. عواملی که به نوعی توهم و بافته‌های درونی و ادراکات سابجکتیو می‌انجامد.
فراتر از جنبه‌های عصب‌شناختی، مارش برخی از تجارب نزدیک مرگ را به فرهنگ و تفسیرهای شخصی، نفوذ ایده‌های متافیزیکی، و ... هم نسبت می‌دهد.

🚩 مشکل اصلی مارش – و سایر منکران NDE – از نظر هابرمارس، نادیده گرفتن صدها مورد تجارب نزدیک مرگ متکی بر شواهد عینی است که با دقت در تحقیقات دو سه دهه اخیر ثبت و بررسی شده‌اند. تجربیات مبتنی بر شواهد ابجکتیو، متفاوت از گزارشاتی مانند عبور از تونل نور و صرف ملاقات با ارواح و مرور سریع اتفاقات عمر و ... است؛ بلکه گزارشاتی‌ست که از اتفاقات روی زمین و قابل راستی‌آزمایی خبر می‌دهند.
 
🚩 چنان‌که کِلی نیز خاطرنشان کرده، مباحث فیزیولوژیکی و عصب‌شناختی که مارش مطرح می‏کند، کاملاً‌ شناخته‌شده‌اند و سال‌های بسیار دربارۀ آنها تحقیق شده. در شرایطی که تز مارش در جست‌وجوی چیزی است که بنحوی سابجکتیو در جریان باشد، این دست موارد دارای شواهد عینی و بیرونی، علیه تبیین او اقامه می‏شوند.
 
🚩 تعداد زیادی تجارب متکی بر شواهد، شناسایی موفق اعداد خاص، یا بازشناسی موفق اشیای دیگری که به طور نامنظم قرار داده شده یا انداخته شده بودند، روی داده است. این اشیا به صورت تصادفی در بالای سر بیمار و طوری قرار داشتند که تنها از موقعیتی نزدیک‌تر به سقف قابل مشاهده بودند. از جملۀ این‏ها تشخیص و تکرار موفق اعداد چند رقمی تصادفی بالای دستگاه پزشکی است که در موارد متعدد به درستی شناسایی شده‏اند. اگر موارد شناسایی درست اشیای غیرمنتظره را - که از روی زمین دیده نمی‌شدند، اما تجربه‌گران آنها را بالا نزدیک سقف یافته‌اند - به این فهرست بیفزاییم، تعداد موارد افزایش قابل توجهی خواهد یافت. این نمونه‌ها نشان می‌دهند که منتقدان در تبیین تجربیات باید واقع‌گراتر باشند.

🚩 هابرمارس در این فصل به بیش از 300 مورد تجربیات مبتنی بر شواهد بیرونی ارجاع می‌دهد که از محیط نزدیک یا محیط با فواصل بسیار دور گرفته شده‌اند.
اندک‌شماری از این تجربه‌گران نزدیک مرگ، کور مادرزاد هستند. بسیاری از این تجربه‌ها را بیش از یک سنخ از شواهد تأیید کرده‌اند.

🚩 هابرمارس تاکید دارد اگر حتی تعدادی انگشت‌شمار از نمونه‌های کلیدی در میان این 300 مورد، با دقت و بدرستی داده‌هایی را از «جهان واقعی» گزارش کرده باشند، آنگاه چنین به نظر می‌رسد که تزهای سابجکتیو در تبیین و تعلیل تمام جنبه‌های کلیدی این گزارش‌ها شکست می‌خورند.
برای آنکه مفروضات طبیعی درست باشند، تقریباً تک‌تک این بیش از 300 گزارش تأییدشده‌ای که بسیاری‏شان در همان محل یا دست‌کم اندک‌زمانی بعد به اشتراک گذارده و با جزئیات توسط شاهدان مختلف تأیید شده‏اند، باید کاذب باشند.
@PhilMind

 

 

سام پرنیا

سام پرنیا[۱] استاد پزشکی در NYU Langone Medical Center است. او در این مرکز هدایت تحقیقات احیای قلبی ریوی را برعهده دارد. او برای کارهایش درباره مطالعات علمی مربوط به مرگ و تجربه نزدیک مرگ شناخته شده است.[۲] او ابتدا از دانشکده پزشکی Guys and St. Thomas از دانشگاه لندن فارغ التحصیل شد. سپس دکترای خود را در زیست‌شناسی سلولی از دانشگاه ساوت‌همپتون دریافت کرد. سام پرنیا مقالات متعددی در مجلات علمی در زمینه ریوی و تجربیات نزدیک مرگ نگاشته و در حال حاضر به فعالیت در بیمارستان‌های انگلیس و مرکز پزشکی ویل کرنل (Weill Cornell Medical Center) در نیویورک مشغول است و در زمینهٔ ریوی و در بخش مراقبت‌های ویژه کار می کند.[۳] سام پرنیا یکی از منقدین ژورنال پزشکی نیوانگلند (New England Journal of Medicine) است.

پرنیا معتقداست که بعد از ایست مغز و مرگ بالینی، آگاهی ادامه می یابد. او و همکارانش با بیش از ۳۵۰۰ مورد مواجه شده اند که نشان می‌دهد بعد از مرگ بالینی اگاهی شان واضح بوده است. برخی از این افراد از ترس تمسخر دیگران مایل نیستند درباره تجربیات خود صحبت کنند.

سام پرنیا هنگام کار در بخش مراقبت های ویژه به جمع‌آوری شواهد بعضی از بیماران از تجربه نزدیک به مرگ در هنگام مرگ بالینی پرداخت و سپس خود تحقیقاتی در این زمینه انجام داد و نتیجه تحقیقاتش را در کتابی به نام What Happens When we Die منتشر کرد. این کتاب در سال ۱۳۸۴ با نام «وقتی می‌میریم چه می‌شود؟» ترجمه شد.

در پاییز ۲۰۰۸ پرنیا و همکاران یک تحقیق گسترده موسوم به AWARE Study را آغاز کرد. این تحقیق که بزرگترین تحقیق تکمیل شده پیرامون بررسی علمی پدیدهٔ تجربه نزدیک به مرگ است و چندین محقق در بیمارستان‌های چندین کشور در آن نقش داشتند بر روی ۱۵۰۰ بازماندهٔ ایست قلبی انجام شد. نتایج تحقیق پس از نهایی شدن در اکتبر ۲۰۱۴ در ژورنال Resuscitation منتشر شد.[۴] متأسفانه با وجود گستردگی تحقیق تنیجهٔ آن قاطعانه نبود.

بعدتر پرنیا و همکاران تحقیق دیگری موسوم به AWARE Study II را آغاز کردند که بهبودیافتهٔ تحقیق قبلی است و امید می‌رود نتایج قاطعانه‌تری حاصل کند. این تحقیق نیز قرار است در مراکز درمانی مختلف مستقل و بر روی ۱۵۰۰ بازماندهٔ ایست قلبی انجام شود. این تحقیق در مهٔ ۲۰۱۷ نهایی خواهد شد.[۵]
تألیفات

    وقتی می‌میریم چه می‌شود؟(What happens when we die)
    حذف مرگ، علمی که مرزهای میان مرگ و زندگی را از نو ترسیم می‌کند.Erasing Death' Explores The Science Of Resuscitation

 

 

دکتر سام پرنیا

دکترسام پرنیا یکی از متخصصین برجسته در مطالعات علمی مربوط به مرگ و تجربه نزدیک مرگ است او دکترای خود را در زیست‌شناسی سلولی از دانشگاه ساوت‌همپتون دریافت کرده است. سام پرنیا مقالات متعددی در مجلات علمی در زمینه ریوی و تجارب نزدیک مرگ نگاشته و در حال حاضر به فعالیت در بیمارستان‌های انگلیس و مرکز پزشکی ویل کرنل (Weill Cornell Medical Center) در نیویورک مشغول است و در بخش مراقبت‌های ویژه کار می کند.

پرنیا معتقد است که بعد از توقف فعالیت های مغز و مرگ بالینی، آگاهی یا هشیاری ادامه می یابد. او و همکارانش با بیش از ۳۵۰۰  مورد مواجه شده اند که نشان می‌دهد بعد از مرگ بالینی آگاهی شان واضح بوده است. برخی از این افراد از ترس تمسخر دیگران مایل نیستند درباره تجربیات خود صحبت کنند.

او می گوید ما مي‌خواهيم بدانيم بعد از اينكه فردي از آستانه مرگ مي‌گذرد چه اتفاقي براي فرایندهای روانشناختی او مي‌افتد. براي فهم اين موضوع ما تحقيقي را انجام داديم كه در نوع خودش بزرگ‌ترين تحقيق بود و شامل 2060 داوطلبي بود كه در حال تجربه سكته قلبي بودند.

از ميان افرادی كه بعد از اين تحقيق زنده ماندند (101نفر) حدود 40 درصد گفتند كه تجربه چيزي به نام هشیاری را هنگام ايست قلبي داشته‌اند. البته آنها نمي‌توانستند اطلاعات بيشتري بدهند. اين افراد فقط حس مي‌كنند كه آگاه بوده‌اند ولي آن آگاهي يادشان نمي‌آيد. 10 درصد اين افراد يك تجربه عرفاني داشتند. آنها مي‌گفتند كه نوری درخشان به سمت آنها مي‌آمد، خويشاوندانشان كه مرده بودند از آنها استقبال مي‌كردند يا تصويرهایی از كل زندگي‌شان را ديده‌اند. بيش از 2 درصد اين افراد هم گفتند كه آگاهي ديداري و شنيداري كاملي از اتفاقاتي كه اطرافشان رخ مي‌داد داشته‌اند.

ما بيمارستان‌های مورد تحقیق را بررسی کردیم و از تيم‌هاي پزشكي سؤالاتي پرسيديم. ما تأييد مي‌كنيم كه چيزهايي كه افراد از 3 تا 5 دقيقه بعد از مرگشان به ياد مي‌آورند واقعا رخ داده است. در نتيجه در این بازه زماني، افراد به‌قدري هشيار و آگاه بودند كه‌ قادر بودند موضوعاتي را به ياد بياورند و اين دوره زماني قبل از مرگ آنها نيست بلكه زماني است كه ما انتظار داريم مغز غيرفعال باشد.

اين برخلاف چيزي است كه علم تاكنون كشف كرده است. ما وقتي اين تحقيق را انجام داديم انتظار داشتيم كه بعد از مرگ هيچ آگاهي وجود نداشته باشد؛ چون براساس مدل‌هاي علمي، شما فقط وقتي مي‌توانيد هشیاری داشته باشيد كه مغز كار می كند، پس وقتي مغز كار نمي‌‎كند نبايد چنين تجربه‌هايي داشته باشيد.

علم همچنين مي‌گويد اين تجربيات هنگام مرگ رخ نمي‌دهد بلكه بعد يا قبل از آن رخ مي‌دهد، ولي تحقيق ما مي‌گويد كه هيچ كدام از اين حرف‌ها درست نيست و اين تجربيات و خاطرات درست هنگام مرگ و درست زماني كه مغز كار نمي‌كند رخ داده است.












فایل قبلی که این فایل در ارتباط با آن توسط حسن خ ایجاد شده است



****************
ارسال شده توسط:
حسن خ
Thursday - 6/3/2025 - 10:51

آیا تجربیات نزدیک به مرگ، اکنون تبدیل به یک موضوع علمی شده‌اند؟

گری هابرماس[۱]، استاد الهیات دانشگاه لیبرتی[۲]، در فیلمی محصول استودیو آنجل[۳] با نام پس از مرگ[۴] (۲۰۲۳) ظاهر شده است. او همچنین در کتابی با عنوان بررسی مغز[۵] (انتشارات موسسه‌ی دیسکاوری، ۲۰۲۳)  که به‌تازگی منتشر شده است، فصلی در مورد تجربیات نزدیک به مرگ دارد.

این فصل به معماهای ایجادشده‌ی افرادی می‌پردازد که بر اساس سنجش‌های مرسوم، مرده‌اند و سپس قهرمانان پزشکی آن‌ها را به زندگی بازمی‌گردانند؛ آن‌ها گزارش می‌دهند که در این فاصله افرادی را دیده‌اند یا چیزهایی یاد گرفته‌اند که احتمالا نمی‌توانسته‌اند ببینند یا یاد بگیرند، مگر این‌که وقتی قلب و مغزشان کار نمی‌کرده، عنصری در وجودشان فعال بوده باشد؛ عنصری که می‌توانید اسمش را بگذارید ذهن یا روح.

در این‌جا به چند نکته‌ی برجسته از فصل پر از پاورقی هابرماس، به نام «تجربه‌های نزدیک به مرگ مبتنی بر شواهد» اشاره می‌کنم:

۱- تجربه‌کننده چیزهای به‌ظاهر بی‌اهمیتی را بازگو می‌‌کند.

پرستاری در نخستین روز بازگشت به محل کار خود پس از تعطیلات، یکی از اعضای گروه پزشکی بود که با موفقیت بیمار زنی را احیا کرد. او زن را نمی‌شناخت. روز بعد بیمار را دید که می‌گفت: «اوه، تو همانی هستی که کفش‌هایش بند شطرنجی دارد!» و توضیح داد که هنگام تماشای احیا از بالای سر آن‌ها را مشاهده کرده است. جالب این‌جا است که هارمون به‌تازگی بند کفش‌های چهارخانه‌ای را در تعطیلات خریده بود و آن روز برای نخستین‌بار آن‌ها را در بیمارستان پوشیده بود. گرچه صحبت‌های معمولی یا پیش‌پا‌افتاده میان کارکنان اغلب، حتی در زمان‌های استرس‌زا، در محیط‌های بیمارستان اتفاق می‌افتد، به نظر نمی‌رسد که رنگ بند کفش موضوعی باشد که در طول یک اقدام احیای پراضطراب مورد بحث یا حتی توجه قرار گیرد.

اما چیزهای بی‌اهمیت گاهی می‌‌توانند تفاوتی ایجاد کنند. روان‌پزشکی به نام بروس گریسون[۶] برای نخستین‌بار در موقعیتی مشابه به «تجربیات نزدیک به مرگ»  علاقه‌مند شد. تجربه‌کننده‌ی حالات نزدیک به مرگ، در یک تجربه‌ی خارج از بدن متوجه لکه‌ی ناشی از اسپاگتی روی کراوات او شد که با موفقیت آن را از همکارانش پنهان کرده بود.

۲- پیامی که تجربه‌کننده‌ی حالات نزدیک به مرگ ارایه می‌‌دهد، بی‌اهمیت نیست:

پسر جوان نه ساله‌ای به نام ادی که به‌شدت بیمار بود، در بیمارستانی بستری شد. وقتی ادی از تب سی‌وشش ساعته بهبود یافت، بلافاصله به کسانی که در اتاقش در بیمارستان بودند، گفت که به بهشت رفته است و پدربزرگ، عمه و عمویش را که در آن‌جا زندگی می‌کنند، دیده است. سپس پدرش که مبهوت و آشفته بود، از ادی شنید که ترزا، خواهر نوزده ساله‌اش، که در کالج مشغول تحصیل بود هم در بهشت است. خواهرش به ادی گفته بود که باید برگردد. گرچه پدر دو روز پیش با ترزا صحبت کرده بود اما در تماس با کالج متوجه می‌شود که دخترش روز گذشته در تصادف رانندگی کشته شده است . . .

مسئولان کالج نتوانسته بودند با والدین ترزا تماس بگیرند؛ احتمالا به این دلیل که آن‌ها در بیمارستان کنار ادی بودند. در حالی‌ که تجربه‌کنندگان نزدیک به مرگ گاهی با افرادی ملاقات می‌کنند که از پیش نمی‌دانستند مرده‌اند، به‌ندرت با کسی که در این دنیا زنده است، ملاقات می‌کنند.

هابرماس خاطرنشان می‌‌کند که این نوع موارد آن‌قدرها هم که ما تصور می‌‌کنیم، نادر نیستند. موارد بسیار دیگری نیز وجود دارند.

در نهایت، از همه‌ی این روایت‌ها چه نتیجه‌ای می‌توان گرفت؟ برای شروع، دو نکته را در نظر داشته باشید: نخست این‌که از زمان‌های بسیار قدیم، گاه‌‌به‌گاه داستان‌هایی از شخصی وجود داشت که ظاهرا مرده، عالم غیب را دیده و برگشته بود تا درباره‌اش بگوید. کارول زالسکی[۷] کتاب ارزشمندی به نام سفرهای عالم اموات[۸] (انتشارات دانشگاه آکسفورد، ۱۹۸۷) نوشت و در آن چنین داستان‌هایی را از ژانرهای گوناگون جمع‌آوری کرد. اما این داستان‌ها را چه‌گونه باید درک کنیم؟ آیا آن‌ها حقیقتی الهی هستند؟ یا داستان‌های پارسایان؟ یا تخیلات افراد خودشیفته؟ چه کسی می‌‌داند؟ در هر تفسیری از این تجربه‌ها، ما با مشکلاتی مواجه هستیم. اگر این روایات نوعی حقیقت الهی است، نقش تفاوت‌های فرهنگی چیست؟ اگر داستان‌سرایی پارسایان است، اطالاعاتی که افراد در ظاهر مرده به دست آورده‌اند (تجارب واقعی) چه توجیهی دارد؟ اگر تخیلات است، چرا این تجربیات تا این حد زندگی افراد را دچار تحول می‌کنند؟

اگر مایل هستید، می‌توانید علم پزشکی را سرزنش کنید

نکته‌ی دوم این است که علم پزشکی، و نه دین، شواهد محکمی برای این تجربیات فراهم آورده است. توانایی بازگرداندن بیماران پس از مرگ، مرگ بر اساس معیارهای بالینی، زمینه‌ای را به وجود آورده است. البته که هیچ‌کس نمی‌خواهد بدون این شگفتی‌های پزشکی کار کند. احتمالا به همین دلیل است که رسانه‌های علمی که رویکرد ماده‌گرایانه‌ی سنتی دارند، تجربیات نزدیک به مرگ را بی‌ارزش جلوه نداده‌اند، هر چند آن‌ها به توضیح ماده‌گرایانه امیدوارند. با این حال، در حال حاضر روی راه‌هایی تمرکز می‌‌کنند که طی آن مغز می‌‌تواند پس از مرگ فعال شود.

این واقعیت که در مجموع به نظر نمی‌رسد تجربیات نزدیک به مرگ بتواند از یک مکتب الهی نسبت به دیگری حمایت کند، شایان توجه است. شاید ما نباید تعجب کنیم. اگر تجربه‌ی نزدیک به مرگ حقیقتا نوعی مواجهه با حقیقتی الهی می‌بود، شاید بسیاری از ما نمی‌توانستیم آن را درک کنیم و طبعا قادر به توصیف آن نیز نمی‌بودیم. در عوض، آن‌چه که تجربه‌ی نزدیک به مرگ نشان می‌‌دهد، این است که ذهن انسان می‌‌تواند مستقل از بدن عمل کند و در این حالت، دنیای غیبی که با آن روبه‌رو می‌‌شود، بسیار غنی‌تر و غریب‌تر از آن چیزی است که تصور می‌‌شود. هابرماس خاطرنشان می‌کند:

چیزهایی که معمولا در گزارش‌های ماورایی ظاهر می‌شوند، مانند زیبایی باورنکردنی موسیقی یا محیط اطراف، احساسات غیرقابل‎وصف، افزایش حواس آگاهی یا شناسایی صحیح شخصیت‌های آسمانی مانند فرشتگان، عیسی یا دیگر شخصیت‌های مذهبی، تقریبا به‌طور کامل فاقد شواهدی هستند که بتوان گزارش‌ها را با آن ارزیابی کرد. (ص ۳۳۷)

البته این گفته به این معنا نیست که گزارش‌ها «درست نیستند»، بلکه چیزی که تجربیات نزدیک به مرگ را بسیار پراهمیت جلوه می‌دهد، گزارش‌های تجربه‌کنندگان از رویدادهای این جهان است که خواه جدی یا پیش‌پا‌افتاده، می‌‌تواند از سوی دیگران تایید شود.

ما حتی نمی‌دانیم چه اتفاقی برای تجربه‌کنندگانی که برنمی‌گردند، می‌‌افتد. آیا آن‌ها به وجود خود ادامه می‌‌دهند؟ چه‌گونه بدانیم؟ من و جراح مغزواعصابی به نام مایکل اگنور[۹] در کتابی به نام روح انسان[۱۰] (انتشارات ورتی ۲۰۲۴)، فصلی را به استدلال‌های فلسفی در خصوص جاودانگی روح انسان اختصاص داده‌ایم.

روح جاودانه است و در این موضوع بحثی نیست. با این حال، تجربیات نزدیک به مرگ تنها نشان می‌‌دهند که جاودانگی امکان‌پذیر است. استدلال منطقی-فلسفی نشان می‌‌دهد که چرا جاودانگی روح ضروری است.

بنا به تعریف، «تجربه‌ی نزدیک به مرگ» یعنی مغز پس از مرگ فعال است. پژوهش‌گران این حوزه اینک نتیجه گرفته‌اند که تجربه‌‌های نزدیک به مرگ، شایسته‌ی بررسی تجربی واقعی و بدون پیش‌داوری است.

یادداشت‌ها:

[۱]. pp. 326–۲۷ Ref: Kenneth Ring and Madelaine Lawrence, “Further Evidence for Veridical Perception During Near-Death Experiences,” Journal of Near-Death Studies, 11 (1993): 223–۲۲۹.

[۲]. ۳۳۱ Bruce Greyson, “Seeing Dead People Not Known to Have Died: ‘Peak in Darien’ Experiences,” Anthropology and Humanism, 35 (2010): 159–۱۷۱. P. 167 The paper is open access.






****************
ارسال شده توسط:
حسن خ
Thursday - 6/3/2025 - 10:58

آیا این تحقیق علمی جدید، شواهدی از زندگی پس از مرگ ارایه می‌دهد؟

مطالعه‌ی علمی جدیدی که از سوی دانشکده‌ی پزشکی گراسمن[۱] در نیویورک صورت گرفته است نشان می‌دهد اغلب افرادی که تپش قلب‌شان متوقف شده بود اما CPR[۲] دریافت می‌کردند و زنده ماندند، چیزی را که «تجربه‌های نزدیک به مرگ» می‌نامند، به خاطر می‌آورند.

مطالعه‌ا‌ی جدید نشان می‌دهد از هر پنج نفری که پس از ایست قلبی از احیای قلبی ریوی (CPR) جان سالم به در می‌برند، یک نفرشان، در زمانی که به ظاهر بی‌هوش و در آستانه‌ی مرگ بوده، چیزی را که می‌توان آن را تجربیات واضح مرگ توصیف کرد، تجربه می‌کند.

نجات‌یافتگان گزارش کرده‌اند که تجربیات شفاف منحصر به فردی، از جمله درک جدایی از بدن، مشاهده‌ی وقایع بدون درد یا ناراحتی و ارزیابی معناداری از زندگی، از جمله اعمال، نیات و افکارشان نسبت به دیگران داشته‌اند. محققان دریافته‌اند که این تجربه‌های از مرگ متفاوت از توهم، هذیان، خیال، رؤیا یا آگاهی ناشی از CPR بوده است. این مطالعه همچنین برخی فعالیت‌های مغز مرتبط با این پدیده را شناسایی کرده است.

یکی از یافته‌های کلیدی، کشف برآمدگی‌هایی[۳] حاکی از فعالیت مغز، از جمله امواج گاما، دلتا، تتا، آلفا و بتا تا یک‌ساعت پس از CPR بود. برخی از این امواج مغزی معمولا زمانی اتفاق می‌افتند که افراد هوشیار هستند و عملکردهای ذهنی بالاتری از جمله تفکر، بازیابی حافظه و ادراک آگاهانه را انجام می‌دهند.

سام پرنیا[۴]، محقق اصلی این مطالعه و متخصص مراقبت‌های ویژه، می‌گوید: «این تجربیات یادآوری‌شده و تغییرات امواج مغزی ممکن است اولین نشانه‌های به اصطلاح «تجربه‌ی نزدیک به مرگ» باشند که ما برای نخستین بار آن‌ها را در یک مطالعه‌ی بزرگ ثبت کرده‌ایم». پرنیا می‌افزاید: «نتایج ما شواهدی را ارایه می‌کند که نشان می‌دهد افراد، در حالی که در آستانه‌ی مرگ و در کما هستند، تجربه‌ای بی‌نظیر از نوعی آگاهی درونی از جمله آگاهی بدون پریشانی را تجربه می‌کنند»

زندگی پس از مرگ

آیا این تجربه‌ها ثابت می‌کنند که زندگی پس از مرگ وجود دارد؟ نه، اما فکر می‌کنم این تجربه‌ها شواهدی هستند که می‌توانند از فرضیه‌ حیات پس از مرگ حمایت کنند. در واقع، به نظر می‌رسد این همان چیزی است که نویسندگان این تحقیق، دست‌کم در این سطرها می‌خواهند آن را نتیجه بگیرند:

پرنیا می‌افزاید: شناسایی نشانه‌های الکتریکی قابل اندازه‌گیری فعالیت‌های شفاف و افزایش‌یافته‌ی مغز، همراه با داستان‌های مشابهی از تجربه‌های مرگ یادآوری‌شده، نشان می‌دهد که احساس انسان از خود و آگاهی، مانند سایر عملکردهای زیست‌شناختی بدن، ممکن است به‌طور کامل در زمان مرگ متوقف نشود.

پرنیا می‌گوید: «این تجربیات شفاف را نمی‌توان ترفند مغزی بی‌نظم یا در حال مرگ در نظر گرفت، بلکه نوعی تجربه‌ی منحصر به فرد انسانی است که در آستانه‌ی مرگ پدیدار می‌شود. با خاموش‌شدن مغز، بسیاری از سیستم‌‎های ترمز طبیعی آن آزاد می‌شوند. این امر که به عنوان بازداری شناخته می‌شود، دسترسی به اعماق آگاهی فرد، از جمله خاطرات ذخیره‌شده، افکار اوایل کودکی تا مرگ و سایر جنبه‌های واقعیت را فراهم می‌کند. پرنیا می‌گوید در حالی که هیچ‌کس هدف تکاملی این پدیده را نمی‌داند، به وضوح «پرسش‌های جالبی درباره‌ی آگاهی انسان، حتی در هنگام مرگ» آشکار می‌کند.

بی فایده بودن انتخاب طبیعی

شاید هیچ توضیح مبتنی بر تکامل وجود نداشته باشد. مطمئنا هیچ مزیت قابل تشخیصی برای انتخاب طبیعی وجود ندارد. افزون بر این، چنین «خروج نرم» چه هدفی را ارایه می‌دهد؟ چرا ظاهر می‌شود؟ اگر آگاهی فقط از طریق مغز ایجاد شود و صرفا یک پدیده‌ی مادی باشد، چه‌گونه توسعه می‌یابد؟ شاید این یافته‌ها را باید شواهدی از چیزی فراتر از این وجود دانست؛ موضوعی که ما را از قلمرو علم خارج می‌کند و به حوزه‌ی الهیات می‌برد. و – چون کسانی که در مورد این تجربه گزارش می‌دهند ادعا می‌کنند درگیر چشم‌انداز وسیعی از حیات شده‌اند- شاید ما باید این مطالعه را به عنوان جلوه‌ای از این موضوع در نظر بگیریم که آن‌چه انجام می‌دهیم و نحوه‌ی عمل ما در این‌جا و اکنون، بر تجربه‌ی ما از هر آن‌چه در آینده از سر می‌گذرانیم تاثیر می‌گذارد. اگر چنین است، عاقلانه خواهد بود که بر این اساس خود را اداره کنیم، «زیرا هیچ چیز پنهانی نیست که آشکار نشود، و نه هیچ چیز رازی که روشن و فاش نشود.»