بسم الله الرحمن الرحیم
توحید صدوق؛ جلسه 2 28/7/1400
بسم الله الرحمن الرحیم
حضرت جملات رباعی و چهارگانه را با یک فعل فرمودند. در این خطبه شریفه جملاتی ثلاثی و رباعی هست که این از رباعیها است. حضرت با یک فعل «کفی» فرمودند:
كفى بإتقان الصنع لها آية، وبمركب الطبع عليها دلالة وبحدوث الفطر عليها قدمة وبإحكام الصنعة لها عبرة1
«كفى بإتقان الصنع لها آية، وبمركب الطبع عليها دلالة»؛ هفته قبل عرض کردم «مَرکب»، «مُرکب»، «ترکیب» محتملاتی است که میتواند در اینجا مطرح باشد.
«وبحدوث الفَطر عليها قدمة»؛ یا «بحدوث الفِطر». «وبإحكام الصنعة لها عبرة»؛ اینجا ظاهراً «عِبره» درست است.
این چهارتا به «کفی» مربوط شد. هفته قبل عرض کردم وقتی با کلمات اولیاء خدا که در افق بالایی هستند، مواجه میشویم این عبارات مثل انسانهای عادی نیست. آنها یک چیزهایی را میبینند که به تعبیر بعض اساتید امام علیهالسلام مبیِّن حقائق اسماء است. تعبیری بود که زیاد داشتند. وقتی یک نفس قدسی در اینطور مشهدی قرار گرفته و یک جملهای را میگوید، میتواند از این جمله دهها مطلب را اراده کند. چون هم دارد میدانی واقع را میبیند و هم اینکه این تاب و توان و ظرفیت جملهای که دارد اداء میکند به دست خودش است و میفهمد که دارد چه میگوید. آن طرف دارد میبیند، این طرف هم جمله را با ظرفیت بالا القاء میفرماید. خب در این جور جملات خیلی در بند استحاله استعمال لفظ در اکثر از یک معنا نیستیم. هر چه در اطراف وجوه و محتملات فکر کنیم، ممکن است خیلی از آنها غلط باشد و امام اراده نکرده باشد، آن جای خودش است؛ در فضای بحث علمی محتملاتی میآید که غلط است. ولی محتملاتی بیاید که این احتمال فی حد نفسه درست باشد و جمله هم تاب آن معنا را داشته باشد، این معنای صحیح با ظرفیت این کلام برای ارائه آن، در منظر دید نفس قدسی روشن است و برایش حجاب نیست. او جملهای که میگوید هم حقائق را میبیند و هم ظرفیت اینکه این کلام میتواند چه محدوده و چه طیفی از حقائق را بگوید میبیند. خب اگر احتمال درست است، اراده شده است. کما اینکه بحثهای آن در اوائل مباحثه مجمع البیان به تفصیل مطرح شد. به اندازهای که در حد طلبگی ما بود بحث کردیم.
آن هفته عرض کردم که آیا امام علیهالسلام در تعبیر «کفی» میخواهند چهار مطلب را بگویند؟ مانعی ندارد که امام علیهالسلام چهار مطلب را بگویند؛ بگویند برای خداشناسی و خدا پرستی و خدایابی این چهارتا کافی است. یعنی مسائلی منفرد باشند که در کلام مرتب شدهاند. به صرف ترتیب کلامی و لفظی مطرح شدهاند. این یک احتمال بود که مانعی ندارد. هر کدام هم برای خودش بود. احتمال دیگر این بود که امام علیهالسلام با این چهارتا میخواهند ورای ترتیب کلامی، ترتیب بیرونی و تکوینی را هم بیان کنند. اتقان صنع رتبهای دارد، بعد از اتقان الصنع، ترکیب الطبع میشود و بعد از آن، رتبه فطر و فطرت میآید، بعد از آن هم احکام الصنعة میشود. صنع و صنعت؛ از حیث لغت فرق هایی را هم عرض کردم.
مثالهایی هم عرض کردم؛ الآن بعضی از کلماتی که مانده را بررسی کنیم تا دوباره برگردیم. پس این هم یک احتمال دیگر است. وقتی این دو احتمال را در نظر بگیرید، یک نگاه دیگری هم به عبارت هست. آن نگاه چیست؟ این نگاه که گاهی اتقان الصنع و ترکیب الطبع را در دید کلی به نظام احسن عالم در نظر میگیریم، گاهی نه، به تکتک اشیاء نگاه میکنیم. اتقان الصنع یعنی چه؟ یعنی این دستگاه عظیم خلقت را از ازل تا ابد ببین. این نظم یک پارچه را ببین. اتقان صنع در صنع کل. این یک نگاه به عبارت حضرت است. برای خودش مطالبی دارد که شما جلو ببرید. یک نگاه دیگر هم راه و نگاهی است که اهل البیت علیهمالسلام در روایاتشان و در کارشان دارند. این هم از وفور علمشان است؛ از وفور معرفتشان بالله تعالی است. هر کجا شروع به صحبت میکنند، از همانی که دم دستشان است، شروع میکنند. اول نمیگویند بیا برو کل عالم را از ازل تا ابد ببین. آن هم درست است. دید و افق بالایی است. اما آنها نیاز ندارند. این یک راه دیگری است.
قبلاً عرض کردم؛ حضرت نزد آن طبیب هندی رفتند. بحث بلند بالا و سنگین و با شئونات مختلفی در این رساله اهلیلجه مطرح میشود. اما وقتی حضرت میخواهند شروع کنند، از کجا شروع میکنند؟ از آسمان؟ از زمین؟ نه، یک هلیله جلو او بود و داشت دواء درست میکرد، تا بحث شروع شد، حضرت دست کردند و آن را برداشتند. یعنی راه دوری نرو. «و في كل شيء له آية»2، فقط ما بلد نیستیم. وقتی بلد نیستیم به جایی میرویم که معلوم نیست. اما آنها که میدانند از سادهترین چیز شروع میکنند؛ مثلاً تخممرغ. در روایت کافی شریف هست، تخممرغ حاظر بود، امام از آن شروع کردند. فرمودند این را ببین. حضرت چه توصیفاتی میکنند! ما که از بچگی تخممرغ دیدهایم اما هیچ وقت راجع به حرفهای حضرت فکر کردهایم؟! حضرت میفرمایند ببین خداوند چه قلعهای درست کرده! چطور زیر پوست سفت آن پوست ملایمی گذاشته! از همین سادهترین چیزها شروع میشود. یعنی ما برای خدا شناسی نیازی نداریم که حتماً دیدها و منظرهای مختلف را با تکلف بیاوریم. از سادهترین چیزی که الآن خداوند مقابل دید ما قرار داده اگر شروع کنیم، به نتیجه میرسیم. برای این عبارت شریفه هم همینطور است. حضرت میفرمایند اتقان الصنع میخواهی؟! برای اتقان صنع، سراغ ازل و ابد و نظام احسن و کل نرو. از همین سادهترین چیزی که جلوی چشمت هست شروع کن. وقتی جلو میروی میبینی حیرت اندر حیرت است. کدام چیز است که وقتی شما روی آن دست میگذارید حیرت اندر حیرت نباشد؟! به شرطی که نگاه شما این نگاه باشد. پس اتقان الصنع یعنی اتقان الصنع فی کل شیء شیء. این یک نگاه است. نگاه جدا است. امروز میگویند هلوگرام. هلوگرام به چه صورت است؟ هرچقدر کوچکش کنید، میبینید با کل خود یک جور است. میبینید مثلث یا مربع دارید؛ البته با هندسه خاص خودش که هندسه فراکتال میگویند. شما هر طوری آن را تقسیم کنید میبینید جزء و کل یک جور هستند. ریختشان یک جور است. اصلاً گویا این جزء با آن کل یکی است. گویا عالم به این صورت است؛ فی کل شیء کل شیء. وقتی سراغ یک چیز میروید وقتی وصفش میکنید … .
نگاه های سادهتری هم هست. مثلاً از چیزهایی که خداوند متعال به ما مخلوقات ضعیف داده، تمرکز است. معمولاً هم هر چه میبینیم روی آن متمرکز میشویم. اصلاً بدون تمرکز شبکه عصبی ما در بدن و قوای روحی و ادراکی و مشاعر ما در نفس، نمیتوانیم ادراک صورت بدهیم. این بالاترین نعمت خدا است. حاج آقا یک بار فرمودند؛ فرمودند ظاهراً اولین چیزی که بچه را بعد از تولد متوجه خودش میکند، حرکت است. خب معلوم است؛ بچه به دنیا آمده و خبری ندارد. حرکت نظر او را جلب میکند. یعنی با حرکت، مشاعر او متمرکز میشود. آن قوای بدنی و نفسی او متمرکز میشود. برای هماهنگی مشاعر با قوای بدنی به آن متحرک متوجه میشود. اینجا شروع اولین تمرکز است. قبلش در یک هوای طلق است؛ خودش نمیداند بدنی هست. حتی علم و آگاهی به خودش ندارد. علم حضوری به خودش دارد اما علم آگاهانه به خودش ندارد.
این تمرکز با این نعمت بودنش، نعمتی است که علی ای حال در ادامه سبب میشود که انسان از خیلی از چیزها غض نظر کند. وقتی یک دانه برنج میبیند، تا به آن نگاه میکند، میگوید قدش چقدر است، رنگش چیست، وزنش چقدر است، همه اینها را براندازی میکند. اما ذهنش فوراً سراغ این نمیرود که این برنج یک بذر دیگری هم بوده. زارع آن را در زمین انداخته و این از آن آمده. وقتی فکرش را کند قبول دارد و فوری قبول میکند. اما اولی که نگاه میکند میگوید این برنج را ببین. قدش چقدره و رنگش چطور است. یعنی فقط روی اوصاف شخصی آن متمرکز میشود. از ارتباط آن با بیرون غض نظر میکند. هر چه غفلت او کمتر میشود ارتباط این دانه برنج با بیرون بیشتر میشود. میگوید بله، حتماً یک دانه برنجی بوده که اینطور شده. پس معلوم میشود که قبلش یک دم و دستگاهی بوده و یک زارعی هم بوده. با انگیزه تجارت یا چیزی این برنج را کاشته است. بعد فکرش میکند و میگوید در این اتاق چند چیز هست، یک دانه برنج هست، یک لیوان آب هست، گلدان هم هست، باز که فکر میکند میگوید حالا این دانه برنجی که پدر این است، مادر این است که وقتی آن بذر را انداختید این دانه برنج پدید آمد، آن دانه برنج اگر آب نبود سبز میشد؟! اگر خاک نبود میشد؟! پس این برنجی که الآن روی آن متمرکز هستیم مرتبط با آب است. اگر آب نبود، آن نبود. اگر خاک نبود، آن نبود. این ارتباط برایش واضح است، وقتی توجه میکند هیچ مشکلی ندارد. میگوید اگر برنج تنها بود که اینجا سبز نمیشد. برای اینکه آن برنج سبز شود و جلوی من دانه برنج باشد، آب نیاز است. پس بین این دانه برنج با آب ارتباط هست. اگر نبود آن هم نبود. بین این دانه برنج با خاک ارتباط نیست؟! هست؛ اگر نبود آن هم نبود.
در رساله اهلیلجه هم همینطور است. امام علیهالسلام از هلیله شروع میکنند و بعد آن را به کل عالم خلقت وصل میکنند. میگویند این را که میبینی باید همه را ببینی. تا همه دست به دست هم نداده باشند، این نیست. حالا میگویید تا آب نبود، این هم نبود؛ خب اگر کره زمین نبود، جو زمین نبود، آب بود؟! این هم نبود. چرا شما فقط آب میگویید و تمام؟! چون این آب به کره زمین و جو مربوط است. این دم و دستگاه با هم ارتباط دارد. اگر درجه حرارت خورشید یک ذره بالا برود، همه آبها در چند لحظه بخار میشود. اگر یک دفعه طوری شود که حرارت کره زمین دویست درجه شود، دیگر آبی نیست و همه آنها بخار میشود. سریعاً بخار میشود. یا بیشتر یا کمتر؛ با ضوابطی که خدای متعال قرار داده است.
پس همه اینها به هم مربوط است. وقتی یک ذره آب میبینید؛ امروزه اثر پروانه ای میگویند. آنها هم که دیگر عجائبش بیشتر است. به نظرم مدرسه میرفتم؛ یکی از معلمها گفت. پنجاه سال پیش معلم سر کلاس گفت که تازه گی شنیدهام. میگفت یک آقایی در فلان دانشگاه داشته صحبت میکرده؛ در رشته فیزیک بوده. وقتی صحبت می کرده کیف دستی او روی میز بوده. گفته بوده الآن برای من واضح است؛ البته هر کسی فکر کند برایش واضح میشود. ولی ما در غفلت هستیم. گفته بود الآن برای من واضح است که وقتی من دست میبرم و کیفم را از روی میز بر میدارم و ده سانت بالا میآورم، برای من واضح است که این ده سانت بالا آوردن آن در کل عالم اثر میگذارد. همه آنها به هم مربوط است. یعنی ده سانت کیفم را بالا میآورم، عالم به هم میخورد؟! از این مسخره ها! او میگوید من دارم میبینم. همین که تکان میدهم به همه عالم مربوط است.
حالا این ارتباط فیزیکی ای است که او میگوید. ارتباطهای دیگری که هنوز معلوم نیست. حضرت میفرمایند یابن رسول الله هیچ طور نشده ولی دلم غم ناک است. نمیدانم چطور شده. حضرت فرمودند خودت خبر نداری. یک مومنی در یک جای کره زمین الآن ناراحت است، تو خودت نمی فهمی. ناراحتی او دل تو را هم غمناک میکند. این ارتباط کجا بود؟! ارتباطات روحی در قلب مؤمن که اینطور او غم ناک میشود!
منظور اینکه اصلاً عالم است و ارتباطات. قبلاً هم صحبتش شد. در همین کتاب مبارک هم میآید. «الخلق يمسك بعضه بعضا بإذن الله ومشيته»3؛ اصلاً اساس تشکیلات عالم بر این قرار داده شده. و لذا در آن مباحثاتی که قبلاً داشتیم، یکی از مهمترین براهینی که برای خداشناسی عرض کردم، برهان فرارابطه بود. یکی از مهمترین براهین برای مبداء مطلق این است که هر چه در بستر رابطه باشد -بهمعنای وسیعش؛ رابطه ریاضی و فرا ریاضی- هر چه را شما در بستر رابطه فرض بگیرید، خدا نیست. بلکه خدا فوق رابطه است. این برهان مهمی است. آن وقت شما میتوانید چه چیزی را از رابطه در بیاورید؟ هیچی. حالا رابطه خداوند با خلق چه میشود، در آن ده جلسه در جلسه نهم یا دهم عرض کردم. علی ای حال باید رابطه را داشته باشید، آن مانعی ندارد. این برهان فرا رابطه برای خودش مفادی دارد که روشن است. اساساً مبداء مطلق، رابطه گذار است. بستر رابطه را او میگذارد. نه به جعل ایجادی، به جعل رتبی. تمام بستر رابطهها مسبوق به او است. او مبداء همه است. لذا حضرت فرمودند «وكل ما وقع عليه اسم شيء ما خلا الله عزوجل فهو مخلوق والله تعالى خالق كل شيء»4. مخلوق بهمعنای وسیع منظور است. هر چه که اسمش را ببرید. این خیلی مهم است. هر چه به ذهنتان بیاید؛ در ادق معانی هم باشد، این خدا نیست. اصلاً ممکن نیست؛ «فهو مخلوق مصنوع مثلكم مردود إليكم»5. به امام عرض کرد من خدایی که نبینم قبول ندارم. به به! عبارات حضرت را ببینید! حضرت میفرمایند من خدایی را که ببینم به خدایی قبول ندارم. چقدر تفاوت است بین این دو نگاه! خدایی که نبینم قبول ندارم، حضرت میفرمایند خدایی را که ببینم قبول ندارم. مبداء مطلق همانی است که «إِذا لَّٱبۡتَغَوۡاْ إِلَىٰ ذِي ٱلۡعَرۡشِ سَبِيلا»6؛ هر چه فرض بگیرید دون العرش است. عرش حقائق؛ در عرش ارتباطات و در بستر آنها است. او ذی العرش است. العرش؛ میگویید خدای بالا بالا در نظر گرفتهام؛ قرآن میگوید اگر فکرش را کنید «لَّٱبۡتَغَوۡاْ إِلَىٰ ذِي ٱلۡعَرۡشِ»؛ یعنی یک مبداء مطلقی داریم که این هم باید به او برگردد. از آن تاخر رتبی دارد. چه فضای عجیب و وسیعی است! لذا عرض کردم خدایی که انبیاء و اوصیاء در معارف بیان کردهاند، این خدا قابل انکار نیست. چرا؟ چون اگر بخواهد او را انکار کنید باید با خود او، او را انکار کنید. اصلاً راهی ندارید. بلکه باید با خود او، او را انکار کنید. در معارف و فهم، این یک امر نوبری است. مثَل دارد اما مثل همین ندارد. مثَلش هم این است که با یک مقدار توجه آدم میبیند یک کمونیست و یک ماتریالیسم کتابی هزار صفحه مینویسد، در اینکه روح نیست. اگر یک ذره توجه کنید میگویید خب روح نیست؛ ذرات فیزیکی و استخوان و پوست و گوشت کتاب مینویسد؟! اینها فکر میکند؟! اصلاً سنخ آن سنخ ایده و فکر و استنتاج و استخراج است؟! یک ذره اگر تلطیف کنید میبینید خود روح هزار صفحه کتاب نوشته که من نیستم! روح است که کتاب مینویسد. عقل و تفکر هم برای او است؛ کتاب مینویسد که من نیستم. این مانعی ندارد. یعنی خود روح در صدد بر میآید. البته بلاتشبیه؛ این مثال خیلی تفاوت دارد. خدای متعال مبداء همه حقائق است. سر جایش بحث کردهایم. به لغاتی برگردیم که در اینجا داریم.
شاگرد: جعل رتبی به چه معنا است؟
استاد: جعل رتبی به این معنا است که همه حقائق، ولو حقائق ثابت، مسبوقیت به ذات الهی دارند. از چیزهایی که مکرر گفته ام همین بود؛ در اینجا مباحثه میکردیم؛ دو نفر از آقایان بزرگوار بودند و بعد از مباحثه داشتیم صحبت میکردیم. رشته تخصصی هر دو هم فلسفه بود. یکی به بزرگوار گفت که خیالت راحت باشد؛ اگر خدا هم نبود تنقاض محال بود. داشتند بحث میکردند. من همینطور یادم مانده به این خاطر است که خیلی تفاوت دیدگاه هست. من عرض کردم نه، اتفاقا در اینطور خدا شناسی کم میآورید. نگو اگر خدا نبود، تناقض محال بود و ربطی به هم ندارند. اصلاً اینطور نیست. استحاله تناقض یکی از حقائق عالم است. خدایی که ما داریم مبداء کل است. «وَإِلَيۡهِ يُرۡجَعُ ٱلۡأَمۡرُ كُلُّهُۥ»7؛ هر چیزی باشد؛ الامر، نه اشیاء موجوده. پس خدا را به این صورت بشناسید که حتی یک حقیقتی از حقائق به نام استحاله تناقض، رتبهاش مسبوق به هویت غیبیه الهیه است. مبدائیت مطلقه دارد. همانی که هر کجا بروید و در هر مشهدی حاضر شوید، درعینحالی که معلوم است، اما هویت…؛ میگویند اسم اعظم هو است و برای غایب است. در هر مشهدی بروید او هو است. یعنی مقام ذات او برتر از این مشهد است. محال است که در مشاهد منحصر شود. همه جا حاضر است و همه جا مقوم است اما اصل ذات هویت غیبیه الهیه فوق آنها است. دست نیافتنی است، لذا هو اسم اعظم میشود. در همین کتاب توحید صدوق هست؛
عن أمير المؤمنين عليهمالسلام ، قال : رأيت الخضر عليهالسلام في المنام قبل بدر بليلة ، فقلت له: علمني شيئا أنصر به على الأعداء ، فقال : قل : يا هو يا من لا هو إلا هو ، فلما أصبحت قصصتها على رسول الله صلىاللهعليهوآلهوسلم ، فقال لي : يا علي علمت الاسم الأعظم8
شاگرد2: در فرمایش شما نوع مسبوقیت مشخص نیست.
استاد: مسبوقیت وجودی به ایجاد است؛ «إِنَّمَا قَوۡلُنَا لِشَيۡءٍ إِذَآ أَرَدۡنَٰهُ أَن نَّقُولَ لَهُۥ كُن فَيَكُونُ»9. حضرت امام رضا علیهالسلام در مناظره مفصل با مروزی، قشنگ به او حالی میکنند که اراده صفت فعل است، ما اهل البیت قائل نیستیم که اراده صفت ذات است. خودش مبنای مهمی است. جهتگیری عظیمی است. «اذا اردناه»؛ اراده صفت فعل است. برای فضای ایجاد است. اما قبلش «لَمۡ يَكُن شَيۡـٔا مَّذۡكُورًا»10 و مباحثی است که راجع به اوسعیت نفس الامر صحبت شد.
حالا به دو واژهای برگردیم که میخواهم امروز صحبت کنم. البته در جلسه قبل فی الجمله از «طبع» صحبت شد. کلمه «طبع» از نظر لغوی غامض است. تا اندازهای که من نگاه کردم. اگر شما نگاه کنید و ذهنتان پیش برود و روال روشنی به ذهن شریفتان بیاید و خدای متعال الهام کند و ارائه بدهید خیلی خوب است. ولی این اندازهای که من دیدم پیشرفت امر لغت «طبع» روشن نیست. غامض است. بیشتر باید به اطرافش نگاه کرد. ولی همین اندازهای که در آیات و روایات هست و استعمالات رایجی که همه دارند؛ «طبعش این است». جلسه قبل راجع به کلمه «طبع» عرض کردم. وقتی میخواستند نامه بفرستند، «طبع» میکردند. «طَبَعَ ٱللَّهُ عَلَىٰ قُلُوبِهِمۡ»11. «خَتَمَ ٱللَّهُ عَلَىٰ قُلُوبِهِمۡ»12؛ ختم، مهر زدن است. «طبع» هم همینطور است. مهر زدن به این صورت بود؛ خاک نرمی با حالت گِلی روی نامه میگذاشتند و بعد مهری را روی آن میگذاشتند که نقش میبست. این مهر بود که نه میتوانست چیزی در این کیسه نامه داخل شود و نه چیزی از آن خارج شود. خصوصیت مهر زدن این بود. قلوبی هم «طَبَعَ ٱللَّهُ عَلَىٰ قُلُوبِهِم» به همین صورت است؛ نه صادرات حکمت و علم دارد و نه واردات. نه یک چیز خوبی بر آن وارد میشود؛ گوش شنوایی ندارد. و نه زبان حکمت دارد. مثل بهیمه است که یک چیزی بخورد و حیات نباتی و حیوانی داشته باشد. این «طبع الله» میشود. «ختم» این است.
بنابراین خصوصیت طبع چیست؟ این مهر در آن خاک نرم فرو میرود. طبع چیزی است که در تار و پود یک چیزی رخنه کرده و در آن فرو رفته. به این سادگی نیست که منفصل شود و از آن بهراحتی بکنند. در تار و پودش رفته است. این معنای طبع است.
اما معنای «فطر» در تعبیر «بحدوث الفطر»؛ به گمانم قبلاً چندین بار از معنای «فطر» صحبت کرده باشیم. به اندازه کوتاه اشاره میکنم تا یادآوری آنها شود. «فطر» و «شق» خیلی نزدیک هم هستند. هر دوی آنها را به شکافتن معنا میکنیم. «انشقاق» بهمعنای شکافتن است. «إِذَا ٱلسَّمَآءُ ٱنفَطَرَتۡ»13، «إِذَا ٱلسَّمَآءُ ٱنشَقَّتۡ»14، بهمعنای شکافتن است. اما عرب بعضی استعمالات دارد که میبینیم گویا یک معنای لطیف تری در اینها است. شکافتن، مثلاً کاردی را بردارید و چیزی را ببرید. این یک جور شکافتن است. اما آن چیزی که عرب از «شق» و «فطر» در نظر دارد این نیست. این شکافته شدن نیست؛ مثلاً وقتی بمبی منفجر میشود عرب به ارتکاز اصلی خود نمیگوید «انشق»، مگر اینکه توسعهای بدهد.
اما ارتکاز اصلی او چیست؟ خیلی زیبا است. «تفطر النور»؛ وقتی میخواهد بگوید شکوفه شکفت از این تعبیر استفاده میکند. شکوفه شکفت. دو تا برادر و خواهری که خیلی نزدیک هم هستند را شقیق میگویند. شقیق یعنی گویا یک گلی است که این یک برگش است و او برگ دیگرش. «شقیق فوادی». شقیق، برادر و خواهری هستند که کاملاً نزدیک به هم هستند. گویا دو غنچه از یک ساقه هستند. انشقاق یک نحو شکفتن است. شکافتن خوب است، اما شکافتنی که نه صرف از هم پاشیدن باشد، بلکه شکفتن است. فرق شکفتن با شکافتن چیست؟ در شکافتن، اجزاء یک شیء متفرق میشود. اما شکفتن، قبلش واقعاً یک واحد است و آن واحد باز میشود؛ پراکندگی آن پراکندگی باز شدن است. شکفتن، باز شدن است، نه از هم پاشیدن. غنچه از هم نمیپاشد، با اینکه انشقاق است. و لذا وقتی به این صورت نگاه میکنید بعضی از آیات خیلی عجیب میشود. ما همینطور میگوییم «إِذَا ٱلسَّمَآءُ ٱنشَقَّتۡ»، یعنی آسمان شکافته شد. اما آیه را با این نگاه بخوانیم؛ «فَإِذَا ٱنشَقَّتِ ٱلسَّمَآءُ فَكَانَتۡ وَرۡدَة كَٱلدِّهَانِ »15؛ «و انشقت» یعنی چه؟ یعنی شکافته شد؟! پس فاء تفریع چیست؟ «ورده» به معنای گل است. پس معلوم می شود که «انشقت» به معنای شکافتن نیست. اگر شکافتن بود که برای گل نمی شد. «و انشقت السماء»؛ یعنی آسمان می شکفد. «فکانت وردة». اگر این طور باشد، واقعا تفاوت می کند.
خدا اساتید را رحمت کند. یکی از اساتید در کلاس جمله گفتند و این جمله همین طور در گوشم مانده است. اصلا من که از این جمله هیچ چیزی نمی فهمم. «فَإِذَا ٱنشَقَّتِ ٱلسَّمَآءُ فَكَانَتۡ وَرۡدَة كَٱلدِّهَانِ» یعنی چه؟ از صفای خودشان می خواستند بگویند قرآن آیاتی دارد! همین طور یک معنایی می کنیم و می رویم. اما این که بفهمیم این آیه کجا را می گوید و از چه افقی اخبار می کند، ایشان می گفتند من چیزی نمی فهمم. ولی این چیزی که من می گویم مزید بر حرف ایشان نبود. ما هم حالا می گوییم چیزی نمی فهمیم. اما علی ای حال یک رابطه ای بین لغت «انشقاق» با «فکانت» هست.
پس «فطر» به معنای خلق است. «فَاطِرُ ٱلسَّمَٰوَٰتِ»16 یعنی خالق السماوات. با این نگاه به معنای شکافنده آسمان نیست. به معنای شکوفنده آسمان است. خود خلق یک جور شکفتن است. «يَخۡلُقُكُمۡ فِي بُطُونِ أُمَّهَٰتِكُمۡ خَلۡقا مِّنۢ بَعۡدِ خَلۡق»17؛ یعنی آن جنین دارد شکفته می شود. آن سلول اولیه ای که الان دارد باز می شود، یک واحد است اما «یخلقه»، «یفطره». آیات چقدر زیبا است؛ «فَأَقِمۡ وَجۡهَكَ لِلدِّينِ حَنِيفاۚ فِطۡرَتَ ٱللَّهِ ٱلَّتِي فَطَرَ ٱلنَّاسَ عَلَيۡهَا»18؛ فطرت یعنی خدای متعال بندگانش را همین طوری به صورت نقطهای نیافریده. در آن ها یک خمیر مایه ای گذاشته که حالا شکوفا شده. به تعبیر جناب سید بن طاووس رضوان الله علیه؛ میگوید من سید الان این جا نشسته ام؛ اخباراتی هم سید دارد. ماشاء الله سید معدن کرامات بوده. شوخی نیست. سید بن طاووسی می گوییم! به نظرم ایشان بود که حاج آقا می فرمودند ایشان بر کسی نفرین کرد. البته او اهل نفرین بود و ظلم می کرد. حاج آقا می فرمودند بابا جان صبر کن، شاید نشد! بعد می گفتند به ما می گوید شما بچه ها با این حرف ها کار نداشته باشید. این را حاج آقا می گفتند. سید در نماز به کسی نفرین کرد. تا سلام کرد رویش را به رفقایش برگرداند و گفت سه روز دیگر هلاک می شود. سه روز دیگر هم هلاک شد. حاج آقا می فرمودند خب صبر کن، احتیاط کن، شاید نشد! می گفتند نه. سید این دم و دستگاه را داشتند. می گفتند من اول ماه را می فهمم. در اقبال ببینید. می فرماید اول ماه را به راحتی می فهمم نه نیازی به علم نجوم و هیئت دارم. این سید است. در یک کلامشان می گویند این همه عجائبی که خداوند به مخلوق خود سید داده، این همه کرامات عجیب است، عجیب تر از همه این ها این است که اول سید چه بوده که الان این شده؟! ماء مهین بوده، الان شده این سید! ببینید این یعنی مومن و بنده خدا. فراموش نکرده که چه بوده و چه شدم. می گوید عجیب تر از این سیدی که هست این است که اول چه بوده و خدا او را به کجا رسانده که شده این سید. این یک نحو شکوفا کردن می شود؛ از یک اصل واحد، صاحب فطرتی می شود که فطرت الهیه است.
«و باحکام الصنعة لها عبرة». «عبرت» دو جور است. در آیات شریفه ما دو جور عبرت داریم. یک عبرت برای تنظیم رفتار است. در دیگران یک چیزهایی را ببینیم؛ ما سعی کنیم مثل آن ها نشویم. آن ها رفته اند و سرشان به سنگ خورده، ما این طور نشویم. «لَقَدۡ كَانَ فِي قَصَصِهِمۡ عِبۡرَة لِّأُوْلِي ٱلۡأَلۡبَٰبِ»19؛ همه می دانیم که منظور از این عبرت یعنی قصه آن ها را ببین که اگر آن ها خطا کرده اند شما نکنید. از این قصه عبور کن و از بلائی که سر آن ها آمد تو عبرت بگیر؛ «فَٱعۡتَبِرُواْ يَـٰٓأُوْلِي ٱلۡأَبۡصَٰرِ»20. «إِنَّ فِي ذَٰلِكَ لَعِبۡرَة لِّأُوْلِي ٱلۡأَبۡصَٰرِ»21؛ ببینید از ناحیه خداوند چطور تایید می آید. این یک جور عبرت است، یک جور عبرت هم عبرت معرفتی است. به دستگاه خلقت نگاه کن و عبرت بگیر. یعنی از این دستگاه به خالق این دستگاه و به غرض از این دستگاه پی ببر. در این جا نمیخواهند بگویند از کار کسی عبرت بگیر. نظیرش این آیه می شود؛ «وَإِنَّ لَكُمۡ فِي ٱلۡأَنۡعَٰمِ لَعِبۡرَة»22؛ یعنی می خواهند بگویند که به این چهارپا نگاه کن و مثل او نباش؟! مواظب باش مثل این انعام نباشی؟! این هم مانعی ندارد. روی فرمایش صاحب المیزان مانعی ندارد که هر جایی از آیات را قطع کنیم؛ «وَإِنَّ لَكُمۡ فِي ٱلۡأَنۡعَٰمِ لَعِبۡرَة»، «أُوْلَـٰٓئِكَ كَٱلۡأَنۡعَٰمِ بَلۡ هُمۡ أَضَلُّ»23. ولی خب ظاهر سیاق آیه شریفه در استظهار عرفی این نیست. «وَإِنَّ لَكُمۡ فِي ٱلۡأَنۡعَٰمِ لَعِبۡرَة»، چرا؟ «نُّسۡقِيكُم مِّمَّا فِي بُطُونِهِ مِنۢ بَيۡنِ فَرۡث وَدَم لَّبَنًا خَالِصا سَآئِغا لِّلشَّـٰرِبِينَ»24؛ ببینید خدا در این جا چه کار کرده! این عبرت به چه معنا است؟ نه یعنی از کار کسی عبرت بگیرید. در این جا یعنی رفتار خودت را با این نظم عالمی که می بینی تطبیق بده. گوسفند را نبین و رد شو؛ «لعبرة»؛ عبور کن. نظرت را از آن ببر و دستگاه را ببین و روی خودت پیاده کن. بگو اگر این دستگاه هست پس همین دستگاه هم در من پیاده است، من هم یک غرضی دارم. رفتار و حالت خودت را با غایتی که خالق تو برای تو در نظر گرفته مطابق کن. این هم یک جور عبرت است. به گمانم دو جور عبرت داریم. عبرتی که از دیدن یک ابژه معرفتی است، تا به وسیله آن رفتار خودمان را طبق نظمی که آن ابژه دارد تنظیم کنیم. یک عبرت هم به معنای پند گرفتن است. یعنی شما یک رفتار ناجوری را می بینید و سعی می کنید مثل او رفتار نکنید. هر دوی آن ها هم عبرت است و با معنای لغویش هم مناسبت دارد.
خب حالا کلمه «عبرت» در «و باحکام الصنعة لها عبرة» با کدام یک از این معانی مناسب تر است؟ با «عبرت» در «وَإِنَّ لَكُمۡ فِي ٱلۡأَنۡعَٰمِ لَعِبۡرَة».
خب حالا این چهار جمله چه شد؟ فعلا بیانی را با نظم این چهارتا می خواهم عرض کنم.
«كفى بإتقان الصنع لها آية»؛ یک وجهی که جلوتر در مورد اتقان صنع صحبت شد، این بود: خدای متعال عالم را با بالاترین نظم مهندسی شده قرار داده است. اتقان، گویا یک چیزی است که وقتی به هر کدام دست میگذارید همه آنها به هم مرتبط است. «اتقان صنع» در آیه شریفه آمده است. یکی از سنگین ترین آیات قرآن است. در سوره مبارکه نمل است. «وَتَرَى ٱلۡجِبَالَ تَحۡسَبُهَا جَامِدَة وَهِيَ تَمُرُّ مَرَّ ٱلسَّحَابِۚ صُنۡعَ ٱللَّهِ ٱلَّذِيٓ أَتۡقَنَ كُلَّ شَيۡءٍۚ إِنَّهُۥ خَبِيرُۢ بِمَا تَفۡعَلُونَ»25؛ آیا این آیه برای روز قیامت است یا برای دنیا است؟ بین مفسرین بحث است. قرآن است؛ قبلاً هم عرض کردم که هیچ مانعی ندارد که خدای متعال برای هر دو موضع آن را به کار ببرد. یعنی «تری الجبال» در یک مشهدی که آن مشهد قیامت است؟ آن مشهد، مشهد خدا است. یعنی او خالق همه مشاهد است. میگوید وقتی میآید «وَتَرَى ٱلۡجِبَالَ تَحۡسَبُهَا جَامِدَة وَهِيَ تَمُرُّ مَرَّ ٱلسَّحَابِ»، همه آنها شده «وَتَكُونُ ٱلۡجِبَالُ كَٱلۡعِهۡنِ ٱلۡمَنفُوشِ»26. پخش است در آسمان. خیالت میرسد که این غبار ثابت است، و حال اینکه «تمرّ مرّ السحاب». چطور در زمستان روزهایی هست که کل آسمان سحاب میشود، همه آسمان را که نگاه میکنید یک ذره جای خالی نیست. این ابر غلیظ کل آسمان را میگیرد. میگویید یک فضای آرام و راکد است؛ بعد یک دفعه میبینید رفت. معلوم میشود که درست است که در فضا مطبق بود اما در حال مرور بود. ما نمی فهمیدیم که دارد میرود. سحاب طوری فضای آسمان را میگیرد که میگوییم ببین کل آسمان ابر است. ابر همه جا را گرفته است. خب این ابری که همه جا را گرفته دارد میرود یا نه؟ نمیرود؛ ببین چطور همه شهر را گرفته! بعد یک دفعه میبینیم که رفت. میفهمیم همان لحظهای که کل آسمان را گرفته بود، در حال مرور بود. «مرّ السحاب»؛ سحابی مطبق بود که ما حرکتش را نمی دیدیم، اما او دارد میرود و بعد میفهمیم که رفت. جبال هم همینطور هستند. یک حرکتی این چنینی دارند. خب حالا شما به آن صحنه بروید؛ «تمرّ مرّ السحاب» را در آن جا میروید و میبینید. برگردید به همین دنیا؛ در همین دنیا «تری الجبال جامدة»؛ میگویید این کوه صدها سال است که در اینجا سر و پا است. میفرمایند نه، تو اینها را جامد میبینی. همانطوری که آن ابرها بهصورت غیر محسوس رد میشوند و بعد میفهمی، میبینی این کوه هم در حال پویایی بطونی بود و داشت میرفت. کوه پارسال با کوه امسال دو وجود بود. ببین میتوانستی بین راه میتوانستی محوش کنی و منفجرش کنی. اگر یکی بود که نمیشد. پارسالش را نمیتوانی برداری. اما امسالش را میتوانی منجر کنی. پس معلوم میشود که کوه پارسال با کوه امسال دو تا است. دو وجود است ولی طوری میآید که معلوم نیست. میگوید: «عکس ماه و عکس اختر برقرار». یک رودخانه زلال دارد آرام میرود؛ شب نگاه میکنید و میبینید به به! عکس ماه به ته رودخانه افتاده است. واقعاً عکس ماه را در رودخانه میبینید. چرا نشان میدهد؟ میگوید آن بستری که الآن ماه را به شما نشان میدهد واقعاً در حال سیلان است. لحظه به لحظه دارد عوض میشود. «آن مبدل شد درین جو چند بار *** عکس ماه و عکس اختر بر قرار»27. شما میگویید این کوه همان کوه است، نه، در بستر این کوه چیزی میگذرد؛ آن آب روان است و شما عکس این کوه را بهصورت ثابت میبینید. «وَ تَرَى ٱلۡجِبَالَ تَحۡسَبُهَا جَامِدَة»؛ جمود دارد، اما «وَهِيَ تَمُرُّ مَرَّ ٱلسَّحَابِۚ».
به نظرم برای کسانی که امروزه کلاس رفتهاند و فیزیک خواندهاند خیلی ساده است؛ ما میگوییم صد سال این کوه در اینجا تکان نخورده است. او میگوید به دل این کوه برو، چیزی جز عناصر نیست. به دل عناصر این کوه برو، چیزی جزء الکترون و نترون و پروتون نیست. اینها مرتب دارند دور میگردند. همه آنها میتوانند از هم بپاشند. چرا میگویید این کوه صد سال است که سر و پا است؟! زیر ثانیه دارد ذرات این کوه عوض میشود. خب بله، در یک دستگاه عظیم دارند با هم هماهنگی میکنند تا این واحد را به تو نشان بدهند. و الا در دل کوه سر و پا سیلان است. این کوه لحظهای آرام ندارد. «وَتَرَى ٱلۡجِبَالَ تَحۡسَبُهَا جَامِدَة وَهِيَ تَمُرُّ مَرَّ ٱلسَّحَابِ»؛ یعنی همینطوری که مرور سحاب به چشم نمیآید اینها هم دارند مروری میکنند که الآن به چشم شما نمیآید. شما آن را جامد میبینی.
شاگرد: این مروری که الآن فرمودید غیر از مرور فیزیکی آنها است.
استاد: بله، آن هم یک وجه دیگری است. میگویند این آیه یکی از ادله حرکت وضعی زمین است. این را مفصل گفته اند. خدای متعال که زمین را آفریده، قیامت را آفریده، حرکت ذرات فیزیکی را آفریده، آن حرکت جوهری با دیدگاه فلسفی نه دیدگاه فیزیکی، همه آنها با دم و دستگاهش به خدا بر میگردد. وقتی او یک کلام میگوید، همه را دارد میبیند. میگوید «تمرّ مرّ السحاب»، جبل برای خودش، آسمان و زمین و همه برای خودش. همه را قصد کرده است. ما در کجای این مشکل داریم که مدام بحث کنیم؟! همه اینها را اراده کرده است، هر چه که هست. این کلام میتواند آن را برساند. ولی اگر ما یک توهماتی کنیم، توهمات ما را که خداوند اراده نکرده است. این معلوم است. اما آن چه که واقعیت دارد و این آیه شریفه تاب این را دارد که آن را نشان بدهد، چرا خداوند آن را اراده نکند؟! در همین مباحثه مفصل عرض کردم.
شاگرد2: سحاب، ابری است که کاملاً احاطه کرده و حرکت میکند یا مطلق ابر است؟
استاد: خود کلمه «سحب» ممکن است بهمعنای وسعت باشد. در سین و حاء و باء، وسعت هست. «سحب» یک جور باید وسیع باشد. در غیرش هم به کار میرود ولی وسعت در آنها هست. ولی آن چه که صاحب مجمع از حیث لغوی فرمودهاند، «سحب» را بهمعنای وسعت نگرفته اند، بهمعنای کشاندن گرفتهاند. وقتی چیزی را روی زمین بکشانید میگویند «سحب». «سحاب» چرا سحاب است؟ چون گویا باد دارد آن را در آسمان میکشاند. مثل اینکه شما چیزی را میکشانید آن هم در آسمان میکشاند. در آسمان توسط بادی که پشتش هست کشانده میشود. این معنای «سحب» است. ولی از نظر معنای لغوی دور نیست که در آن یک سعه و وسعتی هم باشد. روی این حساب با اینجا و مطبق بودنش مناسبت دارد. ولی همه آیات اطباق را ندارد.
عرض میکردم در این آیه شریفه «صُنۡعَ ٱللَّهِ ٱلَّذِيٓ أَتۡقَنَ كُلَّ شَيۡءٍ»، اگر مربوط به قیامت باشد، ربطش با صنع الله واضح نمیشود. لذا مفسرین هم اختلاف کردهاند. اما اگر این آیه شریفه را مربوط به الآن بگیریم، دنبال آیه خیلی روشن است: «وَتَرَى ٱلۡجِبَالَ تَحۡسَبُهَا جَامِدَة وَهِيَ تَمُرُّ مَرَّ ٱلسَّحَابِۚ صُنۡعَ ٱللَّهِ ٱلَّذِيٓ أَتۡقَنَ كُلَّ شَيۡءٍ». در اینجا اتقان به چه معنا است؟ تناسب حکم و موضوع میشود. جبال را میبینی و خیال میکنی جامد است، اما تمرّ مرّ السحاب. در اینجا هم «صنع الله الذی اتقن»؛ این «اتقن» با «تحسبها جامده» چه مناسبتی پیدا میکند؟ یعنی شما یک واحدی میبینید که در دل آن یک سیلان و کثرت عظیمی مرتبط با هم هست. «صنع الله الذی اتقن» یعنی وقتی صنع خدای متعال را جدا جدا میبینید یک چیز است؛ اما وقتی توجه میکنید «تمرّ مرّ السحاب»؛ یک چیز ساکن میبینید اما در باطن آن هزاران چیز مرتبط سیلان دار هست که همه اینها دست به دست هم داده تا یک ابر را به نمود شما آورده است. تا یک جبل جامد ظاهری را به نظر شما آورده است. پس اقتان صنع چیست؟ یک پشتوانه ای دارد که سر و پا نظم و ارتباط است. آن نظم و ارتباط است که این سیلان وسیع را کاری میکند که به نظر شما یک کوه صد ساله و هزار ساله جامد است. اما چه قدر نظم است! وقتی به این کوه فکر کنید از تمام کرات دیگر سر در میآورید. چون همه اینها به هم مربوط هستند. این کوه در اینجا به مریخ هم مربوط است. فقط وقتی راه افتادید میفهمید. تا در غفلت نرفته اید همینطور است. پس میشود صنع الله. اتقان صنع یعنی ارتباط تام بین اجزاء این صنع.
بنابراین اتقان صنع، آن نظم ریاضی و مهندسی شده قبل از عالم خلق میشود که پشتوانه اتقان است. مثل کارخانهای است که مهندس واردی برای صنعت آن کارخانه مهندسی خوب دارد. بعد هم «ترکیب الطبع» است. ترکیب الطبع، تعبیه امکان استعدادی است. الآن یک هسته زردآلو دارید؛ اتقان صنع آن چیست؟ خدای متعال در مهندسی خودش چه چیز محکمی برای بقاء نسل این زردآلو قرار داده است! این هسته زردآلو است. بچه خودش را در یک حصن حصین گذاشته است. یک پوست سفت روی آن گذاشته است. بعد چیست؟ «ترکیب الطبع» است؛ در آن یک ترکیبی است که مغز بادام با یک سنگ ریزه خیلی تفاوت میکند. طبع؛ یعنی خداوند یک چیزی تعبیه کرده و در طبیعت این هسته گذاشته که زمین تا آسمان با سنگ ریزه و حصاد فرق میکند.
اتقان صنع، ترکیب الطبع و طبایع به اشیاء داده، به مناسبت با هر کدام. این برای رتبه اول امکان استعدادی است. قوه است که به آن امکان استعدادی میگوییم. بعد هم «فطر» است. حالا که این طبعی که در هسته زردآلو گذاشته، شروع به شکوفا شدن میکند. در شرائط مناسب آن طبعی که در مغز زردآلو هست شروع به شکفتن میکند. این پوست سفتی که با سنگ به سختی شکسته میشود، مغز لطیفش آن را می شکفاد. سبحان الله! شکفتن این مغز عجائب است. هسته هلو با سنگ هم نمیتوان شکست اما وقتی به دل زمین میرود بهراحتی آن را می شکافد و باز میکند. «حدوث الفطر» هم پوسته را می شکافد و هم خود هسته می شکفد.
بعد هم «احکام الصنعه» است. از این فطر و شکوفایی به یک درخت بزرگ زردآلو میرسد. یک دم و دستگاهی میشود؛ الصنعه؛ صنعت، آن خروجی کار بود. لغتش را قبلاً عرض کردم. صنع، آن پیکره مهندسی کار بود؛ صنعت این بود که در مقام اجراء همان مهندسی را سر رسانده بود. احکام الصنعه؛ اینطور نبود یک کارخانهای که مصنوعش باید خوب باشد، کارگرش بد درست کند. خراب بیرون بدهد. اینجا نه، احکام الصنعه است. وقتی دنبالش میروید احکام الصنعه دارد. «و باحکام الصنعه لها العبره»؛ حالا که به این صورت است شما هم بفهمید؛ از یک جایی شروع میشوید، امکان استعدادیای دارید، بعد در این دنیا شکوفا میشوید. اینجا دار الزرع است. «الدنیا مزرعه». اینجا دار زرع است. بعد هم الصنعه است. صنعت شما و آن چه که برای شما عبرت است، وقتی است که «الدنیا مزرعة الاخرة»؛ آخرت یوم الحصاد شما میشود. این چهار عبارتی است که بهدنبال هم بود.
والحمد لله رب العالمین
کلید: طبیعت، فقه اللغه، معنای طبع، معنای فطر، معنای خلق، مسبوقیت خداوند، فرارابطه، معنای شق، معنای عبرت، جبال، جبل،
1 التّوحيد نویسنده : الشيخ الصدوق جلد : 1 صفحه : 71
2 تفسير القمي نویسنده : القمي، علي بن ابراهيم جلد : 2 صفحه : 330؛ «وَ فِي الْأَرْضِ آياتٌ لِلْمُوقِنِينَ قال في كل شيء خلقه الله آية قال الشاعر: و في كل شيء له آية تدل على أنه واحد».
3 التّوحيد نویسنده : الشيخ الصدوق جلد : 1 صفحه : 439
4 همان ص105
5 عوالم العلوم و المعارف و الأحوال من الآیات و الأخبار و الأقوال , جلد۱۹ , صفحه۲۰۷؛ «هل سمّي - أي اللّه عزّ و جلّ - عالما قادرا إلا لأنّه وهب العلم للعلماء، و القدرة للقادرين. فكلّما ميّزتموه بأوهامكم في أدقّ معانيه، فهو مخلوق مصنوع مثلكم مردود إليكم و لعلّ النمل الصغار تتوهّم أن للّه تعالى زبانيين كما لها، فإنّها تتصوّر أنّ عدمهما نقص لمن لا تكونان له».
6 الاسراء 42
7 هود 123
8 التّوحيد نویسنده : الشيخ الصدوق جلد : 1 صفحه : 89
9 النحل 40
10 الانسان 1
11 محمد16
12 البقره 7
13 الانفطار 1
14 الانشقاق 1
15 الرحمن 37
16 الشوری 11
17 الزمر 6
18 الروم 30
19 یوسف111
20 الحشر2
21 النور 44
22 النحل66
23 الاعراف 179
24 النحل 66
25 النمل 88
26 القارعه 5
27 مولوی؛ مثنوی معنوی، دفتر ششم، بخش نود و شش.