بسم الله الرحمن الرحیم
ستاد: در فیزیک، شش ثابت بنیادین کشف شده است. ثابت عمومی جاذبه، ثابت پلانک و ... . در دل برخی از آنها، ثابت دیگری هم هست. اینها که کشف شده، به قدری عدد ریاضی آن دقیق است که اگر یک صدم و یک هزارم، این عدد تغییر میکرد، از آن روز اول – به قول خودشان بیگبنگ و آن روزی که میخواست اینها باز شود و شکفته یا شکافته شود - این حیاتی که امروز هست، نبود. آنها میگویند: نظم قاصد حیات. یعنی این شش عدد از روز اول طوری تنظیم شده است که اگر یک هزارم یکی از این شش عدد، طور دیگری میشد، خروجی این نظام حیات نبود. نمیتوانست انسان حیّ در کرهی زمین با این تشکیلاتی که خدای متعال قرار داده، به پا شود. میگویند: نظم قاصد حیات و نظم انسانمحور. نظم حیاتمحور. غرض او از روز اول، با تنظیم این اعداد، حیات بود.
خُب، کسانی که مقابل این میایستند، میگویند: بینهایت عالم داریم که انسان در آنها نیست و حیات هم نیست. تنها یکی از آنها است که همین عالم ما است و انسانها در آن هستند. خُب، همین شش عدد هم جفت و جور شدند، صدفه است.
شاگرد: شبههی هیوم ... .
استاد: شبههی هیوم و اصالةالتجربهای که او میگوید، ربطی به اینها ندارد. زمان او که اصلاً این حرفها مطرح نبود. این ثابتها برای بعد از آن است.
شاگرد ٢: اشکال او بر برهان نظم اینها نیست. اشکال او خیلی سطحی است.
استاد: برهان شرّ را با این قاطی میکند. علیّت را هم قبول ندارد؛ چون میگوید: حسّ ما تنها میبیند که معلول پشت سر علّت میآید. اما ورای تعاقب و تعّب، چیزی به نام علیت داریم؟؛ خیره. حالا برهان نظم را هم از همین ناحیه اشکال کردهاند، نمیدانم.
در جهانهای موازی خواستند خودشان را به این صورت اقناع کنند که پس این شش ثابت بنیادین، در عالم ما، خودش صدفه است. یعنی مثلاً وقتی بینهایت عدد گویا هست، در محدودهی هر عددی وارد شوید، برای خودش نظامی دارد. این عالم ما هم یکی از بینهایت عالمها است که فعلاً در نظام خودش حیات دارد.
جالب این است که داوکینز، زیستشناس و آتئیست، در کتابش: «پندار خدا» میگوید: این نامعقول است. او که خودش آتئیست است، میگوید این چیست؟! حرف نامعقول و عجیبی است که بینهایت عالم درست کنیم تا شش ثابت بنیادین را سر و سامان بدهیم. او قبول نمیکند و بعد میگوید: داروین با انتخاب طبیعی به ما یاد داده است. لذا یک زیستشناس میخواهد فیزیکدانها را نجات بدهد و آنها را از این مخمصه نجات بدهد. درحالیکه قیاس مع الفارق است. اینکه انتخاب طبیعی به ذهن فیزیکدان ها نیامده است، به این خاطر نیست که نیامده و نفهمیدند، بلکه در بستری که آنها حرف میزنند، انتخاب طبیعی برایش معنا ندارد. انتخاب طبیعی داروین در بستر طبیعت است، «ژن خودخواه» کتاب دیگری از او است. در این کتاب میگوید: در این بستر، انتخاب طبیعی انجام داده است. اما در کُتله ی اولیه بستری نبوده که برای خودش انتخاب انجام بدهد و بعد بگوید حالا میخواهم با شش عدد تنظیم کنم. کل بستر، عالم فیزیکی است. وقتی کل بستر، عالم فیزیکی است، انتخاب طبیعی اصلاً موضوعیت ندارد. معنا ندارد.
شاگرد: یک برهان بوئینگ هفتصد و چهل و هفت داریم که میگوید ممکن است در طول زمان از زبالههایی که باد آورده است، چنین هواپیمایی ساخته شده باشد. چه چیزی میتواند این را رد کند؟ بعد استناد میکند به حرف داروین که اینها نظم نداشت، اینها به آرامی در طول زمان و طبیعت، به هم چسبیدهاند.
استاد: از چیزهایی که همیشه مکرر میگویم این است: کشفیات در فیزیک مدرن، مخصوصاً در ثابتات بنیادین، این است که از بیگ بنگ شش عدد طوری تنظیم شدهاند که الآن ما داریم در اینجا حرف میزنیم و زنده هستیم. این از مهمترین کشفیات است. این کشف آنچنان مهم بوده است که مثل داوکینز، در کتاب پندارِ خدا، میخواهد به داد فیزیکدانها برسد. خودش هم میگوید چرا فیزیکدانها از این راه رفتهاند؟! من پیشنهاد میدهم که ببینیم داروین در زیستشناسی چه کرد. برای خودش در فضای علم موتاسیون (Mutation) بود؛ یک جهش بود در فضای زیستشناسی. میگوید شما فیزیکدانها هم این کار را بکنید. انتخاب طبیعیای که داروین در زیستشناسی میگوید، شما همین را در بیگ بنگ و دورهی قبل از آن جاری کنید.
قبلاً هم شاید بحث کردیم. این قیاس معالفارق است. اصلاً توجه ندارد که انتخاب طبیعی داروین در بستر فیزیک است. یعنی ما یک بستر فیزیکی داریم که در بستر فیزیکی، ترکیبهای مختلف موکولی اجازه میدهد که از طریق انتخاب طبیعی، DNA رشد بکند و بگوید ژن خودخواه است و جلو برود. اما وقتی کل سیستم جهانی را در نظر گرفتیم؛ کل سیستم فیزیکی که یک سیستم بسته است را در نظر گرفتیم، کجا میخواهید انتخاب کنید؟!
شاگرد 2: مولتی ورس (Multiverse) را مثال میزنند.
استاد: صبر کنید، آن حرف دیگری است، برای بعد است. مبنا فرق میکند.
شاگرد 2: سیستم بسته است، اما سیستمهای بستهی نامتناهی تصویر میکنند و مدلهای ریاضی آن را هم تدوین میکنند و میگویند: اصلاً تعجبی ندارد در بین بینهایتها، یک حیات هم باشد. این شانس است.
استاد: این چیزی که شما گفتید، جواب فیزیکدانها است. نه جواب داوکینز. اینها مخلوط نشود. اتفاقا داوکینز همین حرف را میآورد و میگوید به نظر من این عاقلانه نیست که ما بگوییم بینهایت عالم داریم که میخواهیم ضمن بینهایت یکی از آنها را، این قرار بدهیم. یعنی میگوید ما کارمان به اینجا رسیده است که میخواهیم بینهایت عالم درست کنیم که این ثابتهای بنیادین دست به دست هم بدهند. نسبت به بینهایتها در جلسهی قبل عرض کردم؛ کتاب جهان ریاضی ما، هفت - هشت سال است نوشته شده است، این کتاب مویِّد عرض من است. چندین بار هم عرض کردم نمیدانم پیجویی شد یا نه.
به گمانم اولین ترجمهای که در میان زبانها از کتاب پندار خدا شده است، ترجمهی فارسی است. یعنی وقتی آن کتاب نوشته شد، اولین زبانی که این کتاب به آن ترجمه شد، فارسی بود. من مشغول بودم و مشغول هم هستم. اما کتاب جهان ریاضی اصلاً ترجمه فارسی ندارد.
شاگرد: ترجمهی عربی کتاب داوکینز، در سایت آمازون، دو میلیون فروش رفته است. دانلود ترجمهی عربی آن، تقریباً چهارده میلیون بار است.
استاد: ترجمهی فارسی آن چقدر است؟
شاگرد: نمیدانم.
استاد: اگر تاریخ ترجمهها را ببینید، به گمانم ترجمهی فارسی زودتر از عربی بوده است. اما اینکه چرا؟ مطالب خودش را دارد.
علی أیّ حال، چیزی که الآن مقصود من بود، همین بود. او میگوید این نشد که ما سراغ بینهایت عالم برویم تا یک عالم اینجا را درست کنیم. بعد میگوید: چرا سراغ چیزهای غیر معقولی میروید که دور از ذهن است؟! یعنی یک زیستشناس میخواهد فیزیکدانها را نجات بدهد. میگوید: من به شما یاد میدهم؛ بیایید از داروین درس بگیرید. بدون اینکه جهانهای موازی و بینهایت را فرض بگیرید. میگوید نیازی نیست که آنها را فرض بگیرید. همین عالم است، ولی چطور در این عالم زیست با انتخاب طبیعی به اینجا آمده و تا اینجا رسیده که انسان است؛ با این همه عجائبی که از او بروز و ظهور میکند! جهان فیزیکی هم اینچنین است. یعنی در اثر دورههای مختلف، مانند انتخاب طبیعی، بهترین انتخاب را انجام داده است تا حالا که رسیده و این شش ثابت را بهصورت انتخاب طبیعی انجام داده است. خیلی تفاوت میکند با جهان موازی. جهان موازی دو مبنا است.
خودش این را میگوید. من که به اینجا رسیدم برایم جالب بود. او میگوید: اینکه نشد! برای ذهن زیستشناس، سر و کارش با فضای ریاضی و بینهایتها خیلی سخت بوده است، میخواهد به این صورت حل کند. ولی این قیاس معالفارق است. یعنی او توجه نکرده است که در فضای فیزیک، عوالم بینهایت را هم در نظر بگیریم، هر عالمی برای خودش یک سیستم بسته است. اینها موازی هستند. یعنی طوری نیست که این به آن بدهد؛ به آن دادنی که از آن بسته بودن در بیاید.
قبلاً من عرض کردم آنچه که بر آن دلیل داریم، عوالم هر چه هم باشد، حتی اگر موازی تحققی هم باشند، حتماً بین آنها تراکنش هست. این را منکر نیستند. فقط نمیدانم به چه نحو میخواهند سر برسانند.
علی أیّ حال، گفتم قیاس او مع الفارق است. شما روی حرف او متمرکز شوید. همین عالم از بینگ بنگ، شش عدد و ثابت بنیادین، ثابت شده است و حیات را هدف گرفته که ما الآن در اینجا زنده هستیم. از سیزده میلیارد سال قبل که شروع شده است. خُب، او میخواهد چه کار کند؟ میخواهد بگوید: جهان فیزیک هم مثل DNA است که در بستر انتخاب طبیعی جلو آمده است. جواب ما این است: میگوییم در جهان فیزیکی بستری آماده است که در این بستر DNA با انتخاب طبیعی و خودخواهی خودش جلو میرود، اما کل جهان فیزیکی روی فرض او، در چه بستری میخواهد انتخابها را انجام بدهد؟! هر عالمی برای خودش دارد بسط پیدا میکند. کجا؟ در ادامه میماند؟! مگر اینکه جهانها را موازی فرض نگیرید. جهانهای درعرض هم به این معنا که موازی هستند را فرض نگیرید، بگویید ما یک بستری داریم، یک جهان فیزیکی داریم که بستر همهی جهانهای فیزیکی است. در آن بستر دارد انتخاب طبیعی شکل میگیرد. اما جهانهای ریاضی و در بستر ریاضیات چیزی نداریم که انتخاب طبیعی را صورت بدهد. در سیستمهای محض ریاضی، انتخاب طبیعی معنا ندارد. شما سیستمهای محض ریاضیای را تصور کنید که پشتوانهی همهی عوالم بینهایت هم باشند، در خود سیستم ریاضی ما انتخاب طبیعی نداریم. چون ثابتاتاند. انتخاب طبیعی در حرکت پیدا میشود. در، از مرحلهای به مرحلهی دیگر رفتن، مطرح میشود. اینجا است که ما خلاصه محتاج به یک بستر هستیم. یا میخواهد یک بستر واحدی را فرض بگیرد که بینهایت [عوالم دارد] که برگشتش به همان چیزی است که خودش گفت غیر معقول است. علی أیّ حال، به نظرم این اشکال به او وارد است.
شاگرد: جهان خارجی همین حقایق بیرونی هستند. در جهان خارج، یک توپ نداریم که اینها در آن باشند، اینها خودشان سازندهی جهان خارج هستند. بستر به چه معنا است؟
استاد: او میگوید اجزای فیزیکی، چیزهایی که در وقت سوت اولیه؛ ذرهی فشردهای که بعد از آن، بیگ بنگ حاصل شد – قبل از آن چه بوده است؟ خودشان میگویند خبر نداریم و نظریاتی دارند- این رفتوبرگشتها میخواهد شش ثابت بنیادی را انتخاب کند. کجا انتخاب کرده است؟ چه کسی دارد انتخاب میکند؟
شاگرد: حتماً باید یک هوشمندی باشد تا انتخاب کند؟
استاد: خیلی جالب است. اینجا خیلی روشن است. آتئیستها که اینترنت را پر میکنند، آفرینش هوشمند را میگویند شبه علم است. شما متوجه باشید. این شبه علم میشود؟! وقتی شما شواهد علمی دارید و دارید مشاهدات عملی را تحلیل میکنید، با پشتوانهای که از باستانشناسی دارید، این شبه علم میشود؟! یعنی دقیقاً تسمیهای از ناحیهی کسانی است که غرضورزی عملی دارند. لفظ شبه علم را آوردهاند و در جاهایی که اصلاً جایش نیست، از آن استفاده میکنند. درحالیکه با این شواهد فیزیکی، آفرینش هوشمند شبهعلم نیست. همینی که الآن عرض کردم؛ شما میگویید بوئینگ کذا ...؛ سؤالی بود که عرض کردم؛ آقای داوکینز اگر همراه باستانشناسها بروید و بگویید بوئینگی بوده است که اینطور پدید آمده است، چرا از شما نمیپذیرند؟! هزاری هم بالا بروید و پایین بیایید و به سر خودتان مشت بزنید و بگویید شما در اشتباه هستید، بوئینگ میتواند به این صورت درست شود، چرا آنها این را نمیپذیرند؟! یعنی چه درک شهودیای دارند که وقتی زیر خاک به این میرسند، میگویند عدهای از مردم بودند که این را ساختند؟! اگر این چرائی تفاوت را تحلیل کنید، مبداء عرضی است که بعداً میخواهم بگویم. اینکه اساساً صنع و یافتن اراده در پشت یک چیزی یک تحلیل دقیق علمی-ریاضی دارد که از شبهعلم بیرون میآید. ناظر عالم – باستانشناس که جاهل نیست - با مجموعهای از چیزهایی که از منطق و علم و تجربه و فلسفه دارد، پشت یک نظم، اراده را میبیند. لذا هزاری به او بگویید، نمیپذیرد. چون دارد، میبیند. خُب، چرا میبیند؟ این سؤال ما است. چه طور است که یک باستانشناس دقیقاً زیرخاک، چیزهایی را که طوفان درست کرده است، میفهمد که برای طوفان است، آنهایی که به پشتوانهی یک اراده بوده است، دست آمده است و آجرها را چیده و حمام درست کرده است، [این را هم میفهمد] رمزش چیست؟ دیدید با آن ابزار میتراشند؟ ذره به ذره که میآید فرقهای آن را میفهمند. میگوید: اینجا را آدمها درست کردهاند و اینجا را طوفان درست کرده است.
شاگرد: یک جا هم شک میکند و میگوید: نمیدانم اینجا را آدم ساخته یا باد ساخته است.
استاد: مانعی ندارد؛ اما بحث ما در جای قطعی است. درجاییکه قطعی است، چرا از او نمیپذیرند؟ قطعی را تحلیل کنیم تا به مشکوک برسیم.
شاگرد 2: ملاک آن پیچیدگیهای تشخص یافته است؟
استاد: اینکه به چه صورت حل کنیم، باید فکر کنیم.
شاگرد 2: بحث مولتی ورس و چند جهانی ... .
استاد: در همین مباحثه توحید مفصل، در مورد آن، بحث شد. شاید بیش از بیست جلسه بود. اصلاً عقیدهی من این است که یک چیز خیلی روشنی است. اما آیا باید به بینهایت عالم قائل شویم؟
شاگرد 2: مثلاً کسانی که قائل به تنظیم ظریف (fine tuning) هستند، همین ثوابت را میآورند و میگویند از آن میتوان دو جور برداشت، استنتاج کرد. یا نظم است یا چند جهانی.
استاد: اتفاقا آنها از همین استفاده میکنند و میگویند اگر گفتید آفرینش هوشمند است، شبهعلم میشود و حال آنکه شبهعلم نیست، سوء استفادهی از آن است. چرا؟؛ چون شبهعلم در جایی است که از شواهد علمی به یک نظری نرسید.
شاگرد: شبهعلم تعریف خودشان است. ابطالپذیری و پیشبینی کردن آن و ... دارد. آنها میگویند: نظریهی طراحی هوشمند (Intelligent design) ابطالپذیر نیست. گرچه این اشکال به خود تکاملگراها وارد است.
استاد: ببینید این مبنای تعریف آنها در فلسفهی علم میشود. فلسفهی علم را بر این مبنا گذاشتن، این را رد میکند. نمیشود ما بگوییم: شبه علم آنی است که این آقایان روی مبنای فلسفهی علم تعریف کردهاند. این شبهعلم میشود؟! آن چیزی که علم است، این است که روی شواهد موجود علمی، تحلیل ارائه بدهید. تحلیلی که عالمانه باشد و به آن بخورد. لذا اصلاً جای این نیست که بگویند شبهعلم نیست.
شاگرد: برای حالت باستانشناسی صورتی را هم بگذارید؛ وقتی باستانشناسی کردیم و یک گنجینهی الماس دیدیم، این آقایان میگویند: اصلاً ما نظم نداریم. آن طبیعی خودآگاهی خودش است. مثل الماسی که میبینید چقدر منظم است. این خیلی فرق دارد با اینکه یک شهر زیر خاک پیدا کنیم.
استاد: چرا فرق دارد؟؛ ما باید تحلیل کنیم. الآن نشد این را بگویم. میخواستم به یک بچهای که در باغ به دنیا میآید، مثال بزنم. یعنی به فرمایش شما الماس را میبیند و میگوید الماس است.
شاگرد: مثلاً روی حرکت طبیعی خودش.
استاد: بله؛ اما آن ساختمان را نمیگوید. چرا؟؛ چون پشتوانهی اراده را میبیند. الآن پشتوانه یک نحو اراده نوع دیگری را در پشت الماس فعلاً به فطرتش نمیبیند. چرا؟؛ میخواهیم بعداً آن را تحلیل کنیم. فعلاً تحلیل کنیم که چرا باستانشناس در موارد قطعی و نه مشکوک، این اراده را میبیند. وقتی تحلیل کردیم، میبینیم که دیگر شبهعلم نیست. یعنی دقیقاً علم است. خودش با همهی ضوابطی که میپذیرد، اراده را در اینجا میبیند. وقتی اراده را دیدیم، چرا در برخی جاهای دیگر اختلاف میکنیم؟
شاگرد: در اینجا میگوید این با این عالم فرق میکند. یعنی قبول نمیکنند.
استاد: خیر؛ ما فعلاً تحلیل میکنیم. ما که نخواستیم سریع به آنجا برویم. هنوز که نتیجه نگرفتهایم. میخواهیم ببینیم چرا این باستانشناس از این آقا نمیپذیرد. یا آن مثال بوئینگی که آقا گفتند.
آقا لطف کردند و به بنده کتابهایی را دادند. آنها را مرور کردم. کتابهای خوبی است. ایشان نقل قولی کرده بودند، مرور که میکردم، چشمم افتاد. یکی از متخصصین فیزیک و دانشمندان معاصر گفته است: هیچ چیزی الحاد من را به اندازهی این شش عدد ثابت بنیادین نلرزاند. یعنی همانی که هفتهی قبل عرض کردم، فیزیکدانها در آن ماندهاند و با عوالم لایتناهی میخواهند آن را درست کنند. داوکینز هم میخواست فیزیکدانها را از آنها – او میگفت معقول نیست - نجات دهد. به چه چیزی؟ به اینکه شما هم مثل زیستشناسی انتخاب طبیعی را به فیزیک بیاورید. عرض کردم: قیاس مع الفارق است و نمیشود و الا اگر رشتهی او فیزیک بود، این حرف را نمیزد. چون خود فیزیکدانها میدانند که آنچه که او میگوید، با فضای او سازگاری ندارد. اگر هم طوری تصور کنیم که ممکن است، باز خود او دوباره میگوید که معقول نیست. یعنی باید دوباره به همان توجیهات فیزیکدانها برگردد. چارهای ندارد.
او گفت: الحاد من را این شش عدد لرزاند، چرا؟؛ یعنی از نظر ثابتهای بنیادین میدانید بشر به چه صورت شده است؟ یعنی مثل این طفل به جایی رسیده است که مدام تجربه کرده است؛ در ریاضیات و اعداد و نظم منظم به جایی رسیده است که میگوید: عجائب است! شش عدد هست که اگر هر کدام از آنها را یک صدم، یک میلیونیوم جابهجا کنیم، این عالم به هم میخورد. ممکن نیست انسان از روز اول پدید بیاید. از لحظهی اولی که روی نظریهی انفجار بزرگ، این عالم با این شش عدد شروع شده است، میگوید: فکر کردم چه کسی این شش عدد را به این نحو قرار داده است؟! شش تا شوخی نیست. مثل جدول ضرب.