بسم الله الرحمن الرحیم
سلسله درسگفتارهای شرح توحید صدوق؛
جلسهی چهاردهم: 17/10/1398.
«كفى بإتقان الصنع لها آية ، وبمركب الطبع عليها دلالة وبحدوث الفطر عليها قدمة وبإحكام الصنعة لها عبرة»1.
راجع به «صنع» و «اتقان الصنع» عرض کردم؛ خداوند متعال به پیامبران و اوصیاء علیهمالسلام مسلمات و محکمات را تعلیم فرموده و همچنین آنها را امر کرده که به ما هم بگویند. به بهترین بیان هم در کتاب خودش بیان فرموده است. همچنین در ذیول قرآن کریم که کلمات انبیاء و اوصیاء علیهمالسلام است، بیان شده است. ما نباید آن محکمات را فراموش کنیم. البته هر کدام از استدلالات، بُرد خودش را دارد. لذا من تأکید کردم در برهان نظم و اتقان صنع، نباید بر یک مبنا تأکید کنیم. لذا ابتدا تفکیک کردیم و گفتیم ما دو جور نظم داریم. امروز به ذهنم آمد که اسم آن را عرض کنم. برای نامگذاری مناسب خوب است. «نظم قارّ» و «نظم منظم»: نظمی که تنظیم شده است و نظم قار که جزو ثابتات است. یعنی نباید آن را تنظیم بکنند. نظم قار مقابل ندارد. اما بینظمی در مقابل نظم منظم است. وقتی محکمات دستورات دین، انبیاء و اوصیاء را در نظر میگیریم، آنها به ما میگویند وقتی ما به شما مبدأ عالم و خدای متعال میگوییم، مقصودمان از آن، مبداء همه چیز است. هیچ چیزی نیست که به او بر نگردد. کدام متدین است که این حرف من را رد کند؟! از روی ارتکاز دینی خودش، کدام متدین است که حرف من را رد کند؟!
وقتی انبیاء میگویند: «خدا»، یعنی چه؟ «وَإِلَيۡهِ يُرۡجَعُ ٱلۡأَمۡرُ كُلُّهُۥ»2: هر چه بگویید به او بر میگردد. ما اسم این را مبدائیت مطلق میگذاریم. نباید از این ارتکاز واضحی که محور دستورات انبیاء است، دست برداریم و آن را فرعی کنیم و بعد بیاییم برهان نظمی که روی حساب احتمالات نظم منظم است را، همه کاره بکنیم. این جور نیست. محور دستورات انبیاء و اوصیاء علیهمالسلام، نظم قارّ است. از او شروع میشود و بعد هم نظم منظم است که خدای متعال همه جوره آن را دارد، از آن هم میگویند.
اثبات نظم منظم بر مبنای حساب احتمالات است. اما نظم قارّ، اصلاً ربطی به حساب احتمالات ندارد. اتفاقا خود حساب احتمالات به دقائقی که دارد، خودش از نظمهای قار است. یعنی حساب احتمالات خودش یک نظام ریاضی است اما نظام ثابت؛ نه نظام تنظیم شده. نظام احتمال در دار حرکت نیست. حساب احتمالات با حرکت درست نشده است. در بستر انرژی و ماده پیاده نشده است. پس ما این دو را از هم سوا میکنیم. میگوییم: وقتی «مبدأ مطلق» میگوییم، دو نظم طولی، همه به او بر میگردد. نظم قارّ بدونِ مقابل که در آن بینظمی معنا ندارد. لذا عرض کردم تمام بینظمیها در بستر یک نظم قارّ قرار گرفته است. هیچ بینظمی را نمیتوانید سامان بدهید الا اینکه در بستر یک نظم قار باشد.
نظریهی بینظمی در فیزیک و ریاضی هست. نظریهی آشوب (Chaos Theory) همین است. یعنی پیرامون بستر بینظمی حرف بزنیم و دلیل ارائه بدهیم. ارائهی مدل طبق چه چیزی است؟ طبق یک نظم قارّ است. نظم ریاضی است. نظم در حساب احتمالات، قار است. چیزهای دیگر را سامان میدهد.
پس وقتی ما این تقسیمبندی را انجام دادیم، وقتی میگوییم مبداء مطلق، یعنی همه چیز به او بر میگردد. لذا در آن نزاعی نیست. «قَالَتۡ رُسُلُهُمۡ أَفِي ٱللَّهِ شَكّ فَاطِرِ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِ»3؛ «فاطر» فقط بهمعنای شکافنده نیست. شکافنده و خلق، یک درجه از آن است. «فطور» بهمعنای شکوفاشدن هم هست. یعنی خدای متعال از یک مخزن، از یک غنچه و از یک چیزی که مندمج بوده است، آسمان و زمین را شکوفا کرده است. «أَوَلَمۡ يَرَ ٱلَّذِينَ كَفَرُواْ أَنَّ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضَ كَانَتَا رَتۡقا فَفَتَقۡنَٰهُمَا»4، فقط خود خدا میداند که این آیه چقدر معنا دارد. چرا؟؛ چون انواع رتق و فتق شوخی ندارد. چقدر رتق و فتق در عالم هست؟! یکی از آنها همین «فاطر السماوات و الارض» است. سماوات و ارض یک مرحلهی «رتق» دارد که بعد شکوفا میشوند و به «فتق» میآیند. اینها یک چیزهای روشنی است. «قُل لَّوۡ كَانَ مَعَهُۥءَالِهَة كَمَا يَقُولُونَ إِذا لَّٱبۡتَغَوۡاْ إِلَىٰ ذِي ٱلۡعَرۡشِ سَبِيلا»5؛ میگوید مدام خدایان را فرض میگیرید؟! هر خدایی را فرض بگیرید، آن خدایان چارهای ندارند که بهسوی ذی العرش بروند؛ خودشان دونِ عرش هستند؛ هر خدایی را فرض بگیرید، دون عرش است. آن چه که ما میگوییم بیایید تا به شما نشان بدهیم، ذو العرش است. او مبدأ العرش است. لذا امام فرمودند: «حیّث الحیث». چرا؟ ما نمیگوییم آن مبداء متحیث است، تحیث بعد از او است. «قبّل القبل فلا قبل له»؛ اصلاً اصل قبلبودن بعد از او است. «بمضادته بين الأشياء عرف أن لا ضد له»6؛ او سابق بر اصل مضادة است. در مقام او، اصلاً مضادة نیست.
حاج آقا، به مناسبتها، زیاد میفرمودند: از لری پرسیده بودند (چوپانی با سذاجت خودش بوده است) شکیات نمازت را بلد هستی؟! خُب، بعضیها هستند سؤال میکنند و باید مسأله بلد باشید. فکری کرد و گفت: آن زمانیکه ما بیدیم، ظن و شکی نبید. یعنی نیاز نبود. شکی نبود تا من به دنبالش بروم! یعنی نفیِ موضوع میکند. حاج آقا زیاد این را میفرمودند. جوابی که از روی سذاجت خودش داده است، حکیمانه است. یعنی موطنهایی هست که نیازی به اینها نیست. حالا مواطن را که جلو میروید اصلاً بعضی از چیزها مطرح نیست. وقتی مطرح نیست، میخواهید چه کار کنید؟! اصلاً موضوعیت ندارد.
شاگرد: روی چه حسابی از عنوان نظم برای نظم قار استفاده میکنید؟
استاد: نظم قار یعنی نباید آن را منظم بکند. مسبوق هست که مسبوقیت آن را با سه برهان ثابت کردیم؛ مبدأیت مطلقه، برهان فرا رابطه و برهان از او بهسوی او. اما آنچه که الآن عرض من است، این است که قار است. یعنی نباید آن را منظم بکنیم. نظمی که مقابل دارد، نظمی است که آن را منظم کردهاند. بنابراین ما نباید محکمات را مخلوط کنیم. آن نظم در جای خودش.
اما درک آن نظم، لطیف و بالا است. عموم انبیاء و اوصیاء برای عموم مردم هستند: «مَا كَلَّمَ رَسُولُ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ اَلْعِبَادَ بِكُنْهِ عَقْلِهِ قَطُّ»7؛ آن چه که داشتند را هیچ وقت نگفتند. حاج آقای حسن زاده در درسشان زیاد میگفتند. میگفتند: آیهی شریفه میفرماید: «هُوَ ٱلَّذِي بَعَثَ فِي ٱلۡأُمِّيِّـنَ رَسُولا مِّنۡهُم»8؛ «أمیّین» درس نخواندهها هستند. میگفتند آدم وقتی بالا میآید این «امّیین»، ابنسیناها، فارابیها هستند! یعنی با فارابی میتوانستند به کنه عقلشان حرف بزنند؟! ابداً. ولو فارابی است، ولی نمیشود. «یا علی خدا را نشناخت مگر من و تو! نشناخت من را مگر تو و خدا، نشناخت تو را مگر من و خدا»9. این روایت، معروف است. برای بقیه چه بگویند؟!
خُب، چنین دستگاهی باید طوری باشد که همه بهره ببرند. الآن برای بهرهبردن، برهان نظم منظم هست. یعنی عجائبی که خدای متعال در اتقان صنع - صنع قار نه، صنعی که امام میخواهند بگویند - قرار داده است.
از کتابهایی که قدرش ناشناخته است - چون دیدگاهها در هر زمانی مهم است - کتاب توحید مفضل است. ممکن است از حیث سند، این کتاب را بررسی کنید و خدشه کنید و تضعیف کنید. این یک چیز است. از حیث محتوا بررسی کنید و خدشه کنید، کما اینکه کسانی که در کار هستند، میدانند. رسالهی اهلیلجه همینطور بود. صاحب المیزان رضوان اللّه علیه در تعلیقهی خود بر بحار الانوار، توحید مفضل را پذیرفتهاند. اما در رسالهی اهلیلجه خدشه دارند. حالا آن را هم بحث کردیم.
شاگرد: خدشهی محتوایی دارند؟
استاد: بله. اشکالاتشان موجود است. در جلد سوم بحارالانوار. مرحوم مجلسی، هر دو را به تمامه با شرحهای خوب، در جلد سوم بحارالانوار آوردهاند. یکی از کسانی که میخ توحید مفضل را کوبیدهاند، سید بن طاووس است. در کتاب «الامان من اخطار الاسفار» فرمودهاند: وقتی آدم میخواهد به مسافرت برود، سختش است کتابهای سنگین را با خود ببرد. سلیقه این است که کتاب قلیل الحجم بردارد، اما وقتی آن را میخواند خیلی چیز گیرش بیاید. اینطور که یادم هست، سید دو یا سه کتاب10 را نام میبرند که اینها را با خودتان بردارید. یکی از آنها توحید مفضل است. یکی هم مصباح الشریعة است.
شاگرد: یکی هم فرج المهموم است.
استاد: خیر؛ فرج المهموم که کتاب خودشان است که در علم نجوم است. مرحوم مجلسی، خیلی از آن را در بحارالانوار آوردهاند.
عرض کنم که توحید مفضل را میگویند با خود ببرید که فایده در آن هست. جالب بودن این کتاب در زمان که تحلیلهای جدیدی میخواهد، اینهایی است که الآن میگویم. کتاب در چهار مجلس است. البته مجلس پنجم آن در دستها نیست. ولی یک نقلی در کتابی هست که میگویند مجلس پنجم است. اخیراً هم چاپ شد و آمد و به دستور بعض علماء آن را جمع کردند. گفتند که این با سائر روایات اهل البیت علیهمالسلام جور نیست. لذا این موضوع است. درست است که حضرت مجلس پنجمی را وعده دادند اما اینکه این مجلس برقرار شده است و آن چیزی که الآن هست، درست هست یا خیر، معلوم نیست.
در مقدمهی چاپی هم که بنده دارم، آقای محمدکاظم مظفر فرمودند: مجلس پنجم در کتاب «تباشير الحكمة» آمده است. با «ت» نوشتهاند. چقدر من گشتم این کتاب را با «ت» پیدا کنم! کتابخانهها و … اما پیدا نشد. در یزد تا به آقای انتظاری، در کتابخانهی وزیری، گفتم کتاب «تباشیر الحکمة» را دارید، گفتند بله. سریع آن را آورد. دیدم با «ط» است. «طباشیر». در [فرهنگ لغت] دهخدا دیدم «طباشیر» چیست، دیدم یک گیاه دارویی است. «طباشیر الحکمة» یعنی گیاه دارویی حکمت. منظور اینکه بدانید «طباشیر» با «ت» نیست. «طباشیر الحکمة» برای ذهبی شیرازی است. حدود دویست سال پیش بوده است. معاصر میرزای قمی بوده است. ایشان در آنجا، مجلس پنجم را آورده است. خُب، خیلی مخالف دارد. عرض کردم این مجلس پنجم را قبول ندارند و میگویند این مجلس پنجم نیست.
حالا من با مجلس پنجم کاری ندارم. خود چهار مجلس را عرض میکنم. خلاصهاش این است: جناب مفضل میگوید: من در مسجد النبی صلّی اللّه علیه و آله نشسته بودم. ابن ابیالعوجا داخل شد. چند نفر دیگری هم که به او نظر داشتند، آمدند. اینها را میگویم تا خیال نکنید که اینها نبوده است. هر زمانی از این حرفها بوده است.
«روى محمد بن سنان قال حدثني المفضل بن عمر قال كنت ذات يوم بعد العصر جالسا في الروضة بين القبر والمنبر وأنا مفكر فيما خصّ اللّه تعالى به سيدنا محمداً صلّى اللّه عليه وعلى آله ، من الشرف والفضائل … فإنّي لكذلك إذ أقبل ابن أبي العوجاء فجلس بحيث أسمع كلامه فلما استقرّ به المجلس إذ رجل من أصحابه قد جاء فجلس إليه فتكلم ابن أبي العوجاء فقال لقد بلغ صاحب هذا القبر العز بكماله وحاز الشرف بجميع خصاله ونال الحظوة في كل أحواله فقال له صاحبه إنه كان فيلسوفا ادعى المرتبة العظمى والمنزلة الكبرى وأتى على ذلك بمعجزات بهرت العقول … فقال ابن أبي العوجاء دع ذكر محمد فقد تحير فيه عقلي وضلّ في أمره فكري وحدثنا في ذكر الأصل الذي نمشي له ثم ذكر ابتداء الأشياء وزعم أن ذلك بإهمال لا صنعة فيه ولا تقدير ولا صانع ولا مدبر بل الأشياء تتكون من ذاتها بلا مدبر وعلى هذا كانت الدنيا لم تزل ولا تزال» 11.
«… فإني لكذلك إذ أقبل ابن أبي العوجاء»؛ داشتم همینطور فکر میکردم که ابن ابیالعوجاء آمد. اصحابش هم آمدند. یکی از اصحابش گفت: ببینید صاحب این قبر چه کار کرده! ما را حیران کرده است! ابن ابیالعوجاء گفت: «دع ذكر محمد صلّی اللّه علیه و آله فقد تحيّر فيه عقلي وضلّ في أمره فكري وحدثنا في ذكر الأصل الذي نمشي له»؛ بیا در مورد خدایی که او مدعی است از ناحیهی او آمده است، حرف بزنیم. فعلاً داریم از فرعی صحبت میکنیم که اصلش هنوز ثابت نیست.
«ثم ذكر ابتداء الأشياء وزعم أن ذلك بإهمال لا صنعة فيه ولا تقدير ولا صانع ولا مدبر بل الأشياء تتكون من ذاتها بلا مدبر وعلى هذا كانت الدنيا لم تزل ولا تزال»؛ همینطور خودش گشته و به صدفه و اتفاق پدید آمده است و یک عالمی درست شده است. از کجا که ناظم و منظمی داشته باشیم؟!
«قال المفضل فلم أملك نفسي غضبا وغيظا وحنقا فقلت يا عدو اللّه ألحدت في دين اللّه وأنكرت الباري جلّ قدسه الذي خلقك (فِي أَحْسَنِ تَقْوِيمٍ) وصوّرك في أتمّ صورة ونقلك في أحوالك حتى بلغ إلى حيث انتهيت فلو تفكرت في نفسك وصدقك لطيف حسك لوجدت دلائل الربوبية وآثار الصنعة فيك قائمة وشواهده جل وتقدس في خلقك ...»12.
«قال المفضل فلم أملك نفسي غضبا»؛ مفضل گفت دیگر اختیار از دستم در رفت. «فقلت يا عدو اللّه ألحدت في دين اللّه وأنكرت الباري جل قدسه»؛ حالا با پیامبر مشکل داری، چرا خدا را انکار میکنی؟!
ابن ابیالعوجاء با آرامش حرفهای او را گوش داد؛ میگوید وقتی حرفهای من را گوش داد، گفت:
«فقال يا هذا إن كنت من أهل الكلام كلمناك فإن ثبتت لك حجة تبعناك وإن لم تكن منهم فلا كلام لك وإن كنت من أصحاب جعفر بن محمد الصادق علیهما السلام فما هكذا تخاطبنا ولا بمثل دليلك تجادل فينا ولقد سمع من كلامنا أكثر مما سمعت فما أفحش في خطابنا ولا تعدى في جوابنا وإنّه الحليم الرزين العاقل الرصين لا يعتريه خرق ولا طيش ولا نزق يسمع كلامنا ويصغي إلينا ويتعرف حجتنا حتى إذا استفرغنا ما عندنا وظننا أنا قطعناه دحض حجتنا بكلام يسير وخطاب قصير يلزمنا به الحجة ويقطع العذر ولا نستطيع لجوابه ردا فإن كنت من أصحابه فخاطبنا بمثل خطابه»13.
«… وإن لم تكن منهم فلا كلام لك»؛ اگر از اهل کلام نیستی، ما بحثی با تو نداریم. «وإن كنت من أصحاب جعفر بن محمد الصادق علیهما السلام فما هكذاتخاطبنا»؛ تو به استاد نمیآیی. امام تو که تند نمیشوند و بدگویی نمیکنند. خیلی جالب است، میگوید: «فما أفحش في خطابنا»؛ حضرت که اینقدر با ما صحبت کردند، یک دفعه حرف رکیک و تندی به ما نگفتند. «وإنّه الحليم الرزين».
بعد مفضل میگوید با حالت ناراحتی به محضر حضرت علیه السلام آمدم. حضرت فرمودند: نزد من بیا، من مطالبی به تو میگویم که میتوانی به او جواب بدهی. وقتی گفت اهل کلام هستی یا نیستی، میتوانی با آنها حرف بزنی. چهار مجلس برقرار شد.
خلاصهی مجلس اول در یک کلمه این بود: انسانشناسی. همین ظاهر ملکی انسان. در مجلس اول فرمودند: خودت به بدنت نگاه کن و ببین چه دستگاهی است. در یک مجلس، حضرت این را باز کردند. مجلس دوم، حیوانشناسی است. خودت را که انسان هستی، دیدی. متوجه شدی چه عجایبی در تو بود. حالا سائر حیوانات را ببین. ببین چه عظمتی است. امروزه مستندات طبیعت درست میکنند. گویا در آن زمان حضرت فرمودند اول خودت را نگاه کن و بعد برو حیوانات را ببین.
مجلس سوم، جهانشناسی بود. از خودت شروع کردی، حیواناتی که نزدیک تو هستند، رفتارها و کارهایشان را ببین، بعد به عالم فیزیکی برو. در مجلس سوم، جهانشناسی است. حضرت بیان میکنند ماه و خورشید و دم و دستگاه را.
در مجلس چهارم که از همهی اینها زیباتر است و حرف امروز ما است، میفرمایند من اینها را برای تو گفتم و نظم را جا انداختم. اما کسانی در مقابل ما هستند که در اینها خدشه میکنند. بینظمیهایی را بهعنوان نمونه میآورند تا بگویند این بینظمیها را ببینید، پس حرفهای شما درست نیست. یعنی مجلس چهارم، در جواب از اشکالات کسانی است که برهان نظم را رد میکنند. این قدر جالب است که حضرت حرف آنها را میآورند و بعد عینکها را عوض میکنند. یعنی چیزی که هر دو به آن نگاه میکنند، زلزله است، سیل است، نوزاد ناقصالخلقة است. منظور الیه دو تا نیست، اما عینکی که به آن نگاه میکند، دو تا میشود. حضرت علیه السلام، خیلی زیبا عینکها را عوض میکنند. اتفاقا در ضمن آن میفرمایند:
«واعلم يا مفضل أنّ اسم هذا العالم بلسان اليونانية الجاري المعروف عندهم قوسموس وتفسيره الزينة وكذلك سمته الفلاسفة ومن ادعى الحكمة أفكانوا يسمّونه بهذا الاسم إلا لما رأوا فيه من التقدير والنظام فلم يرضوا أن يسموه تقديرا ونظاما حتى سموه زينة ليخبروا أنّه مع ما هو عليه من الصواب والإتقان على غاية الحسن والبهاء»14.
«واعلم يا مفضل أنّ اسم هذا العالم بلسان اليونانية الجاري المعروف عندهم قوسموس»؛ الآن هم میگویند: کاسموس (Cosmos). یعنی گیتی، عالم. میگویند یونانیها و حکمای آنها، اسم این عالم را کاسموس گذاشتهاند. بعد حضرت یک نکتهای میگویند که الآن در لغت معروف نیست. الآن در ریشهی لغت یونانی کاسموس، میگویند یعنی نظم. به نظرم این سند کمبود آن است. یعنی توحید مفضل سندی میشود برای ریشهیابی عمیقتر لغت کاسموس. آنها میگویند کاسموس بهمعنای نظم است، امام علیهالسلام میفرمایند: یونانیها به نظم، کاسموس نمیگفتند؛ بلکه زیباترین نظم.
«وتفسيره الزينة وكذلك سمته الفلاسفة ومن ادعى الحكمة، أفكانوا يسمونه بهذا الاسم إلا لما رأوا فيه من التقدير والنظام فلم يرضوا أن يسموه تقديرا ونظاما حتى سموه زينة»؛ میفرمایند عالم را نگفتند «مقدر»، «منظم». گفتهاند: زیبا. این معنا الآن در لغت کاسموس نیست. آنها میگویند: کاسموس یعنی منظم، نظام. امام علیهالسلام میفرمایند: خیر؛ دارید بد معنا میکنید. کم گذاشتهاید. یونانیها به عالم، نظام نگفتهاند. گفتهاند: نظام زیبا.
شاگرد: نظام احسن.
استاد: البته حُسن یک چیز است و جمال چیز دیگری است. جمال، زینت و قشنگی است. «خوب» یک مفهومی دارد که از نظر تحلیل مفهومی، تفاوت میکنند. خُب، این فرمایش امام علیهالسلام است.
حضرت جواب اینها را بهصورت کافی میدهند. ان شاء اللّه بعداً اشکالات را نگاه میکنید. «المجلس الرابع: فلما كان اليوم الرابع بكرت إلى مولاي»؛ صبح محضر حضرت میآمد و اینها را میفرمودند.
حضرت فرمودند:
«قد شرحت لك يا مفضل من الأدلة على الخلق ، والشواهد على صواب التدبير والعمد في الإنسان والحيوان والنبات والشجر وغير ذلك. ما فيه عبرة لمن اعتبر ، وأنا أشرح لك الآن الآفات الحادثة في بعض الأزمان التي اتخذها أناس من الجهال ذريعة إلى جحود الخلق والخالق والعمد والتدبير»15.
مثال آن را چند هفته قبل به یکی از اینها زدم و ساکت شد. گفتم: شما عکسی میبینید که در آن موهای پریشان یک دختر بچهی یتیم است. شما به زلف پریشان او نگاه میکنید و میگویید چون این زلف هیچ نظمی ندارد، پس همینطوری طوفان آمده است و این تصویر درست شده است؟! اما یکی دیگر، وقتی که به کادر تصویر نگاه میکند، میگوید: یک نقاشی این تصویر را کشیده است. این هم که – عینک عوض میشود - زلف پرشان است، من هم میبینم، اما تو بهخاطر این پریشانی کل کادر نقاشی را زیر سؤال میبری و میگویی خودش درست شده است. درحالیکه من این را زیر سؤال نمیبرم. میگویم: نقاشی، نقاش دارد. چون نقاش دارد، پس زلف پریشان، حکمتی دارد. برو ببین چرا زلف او را پریشان کشیده است. چقدر تفاوت میکند؟!
سؤالی را چند جلسهی قبل مطرح کردم، الآن میخواهم عرض کنم. البته در آخر این کتاب شریف مطلبی هست. خوشا به حال مفضل! حضرت علیه السلام میفرمایند: فعلاً این چهار جلسه کافی است. همهی اینهایی که برای تو گفتم، از مُلک بود. یعنی من نظم منظم را برای تو گفتم. انسان، حیوان، عالم و دفع اشکالات. حالا برو و به تعبیر مرحوم آسید محمد فشارکی وقتی خیسید! وقتی پخته شد و جا گرفت، بیا برای تو از ملکوت بگویم. تا حالا از مُلک گفتهام، بیا از ملکوت بگویم. عبارت امام علیهالسلام این است: «يا مفضل فرغ قلبك».
البته قبل از آن، در جلسهی چهارم میگوید: حضرت فرمودند: اینها را حفظ کن و روی آن فکر کن.
«یا مفضل خذ ما آتَيْتُكَ ، واحفظ ما منحتك ، وَكُنْ لربك مِنَ الشَّاكِرِينَ ، ولآلائه من الحامدين ولأوليائه من المطيعين فقد شرحت لك من الأدلة على الخلق والشواهد على صواب التدبير والعمد قليلا من كثير وجزءا من كل فتدبره وفكر فيه واعتبر به فقلت بمعونتك يا مولاي أقرّ على ذلك وأبلغه إن شاء اللّه فوضع يده على صدري فقال احفظ بمشيئة اللّه ولا تنس إن شاء اللّه فخررت مغشيا علي فلما أفقت قال كيف ترى نفسك يا مفضل فقلت قد استغنيت بمعونة مولاي وتأييده عن الكتاب الذي كتبته وصار ذلك بين يدي كأنّما أقرؤه من كفي فلمولاي الحمد والشكر كما هو أهله ومستحقه»16.
«فوضع يده على صدري»؛ حضرت دست مبارکشان را روی سینهی مفضل گذاشتند. «فقال احفظ بمشيئة اللّه ولا تنس إن شاء اللّه»؛ تا حضرت این جمله را گفتند، «فخررت مغشيا علي فلما أفقت»؛ وقتی به حال آمدم و خودم را در محضر حضرت دیدم، «قال كيف ترى نفسك يا مفضل فقلت قد استغنيت بمعونة مولايوتأييده عن الكتاب الذي كتبته وصار ذلك بين يدي كأنما أقرؤه من كفي»؛ یعنی بعد از اینکه حال آمدم، دیگر لازم نبود چهار مجلس را که نوشته بودم، بخوانم. با همین چشمِ بسته میخواندم. اینجا هم خیلی جالب است! حافظِ چیزی شد، که نوشته بود. پس از همان جلسهی چهارم، حافظ توحید مفضل خودش بوده است.
بعد میگوید حضرت فرمودند:
«فقال : يا مفضل فرغ قلبك ، واجمع إليك ذهنك وعقلك وطمأنينتك فسألقي إليك من علم ملكوت السماوات والأرض ، وما خلق الله بينهما وفيهما من عجائب خلقه وأصناف الملائكة وصفوفهم ومقاماتهم ومراتبهم إلى سدرة المنتهى وسائر الخلق من الجن والإنس إلى الأرض السابعة السفلى وما تحت الثرى حتى يكون ما وعيته جزءا من أجزاء انصرف إذا شئت مصاحبا مكلوءا فأنت منا بالمكان الرفيع وموضعك من قلوب المؤمنين موضع الماء من الصدى ولا تسألن عما وعدتك حَتَّى أُحْدِثَ لَكَ مِنْهُ ذِكْراً»17.
«يا مفضل فرغ قلبك ، واجمع إليك ذهنك وعقلك وطمأنينتك»؛ برو خودت را آماده کن.
«… حتى يكون ما وعيته»؛ چیزی به تو میگویم که این چهار مجلس، «جزءا من أجزاء»؛ اصلاً به حساب نیایند. «انصرف إذا…».
شاگرد: یعنی اگر جلسهی پنجم توحید مفضل اثبات شود، مباحث مربوط به ملکوت است؟!
استاد: بله؛ خُب، البته مضامینش هم سنگین است. من این را دیدم، دنبالش بلند شدم تا ببینم. آن زمان خیلی گشتم. تا آخرش در کتابخانهی وزیری «طباشیر الحکمة» را آوردند و یکی- دو روز، آن را استنساخ کردم. خط آن، در کتابخانه هنوز نزدم هست. ولی به نظرم الآن نسخهی آن باشد. یک چاپی هم شد، ولی منتشر نشد. مجلس پنجم را محقق کتاب آورده بود.
شاگرد: طولانی است؟!
استاد: خیر؛ خیلی طولانی هم نیست. شاید به اندازهی همین مجلسها باشد. ولی مضامینی دارد که علمائی که مخالف هستند، میگویند اینها از موضوعات صوفیه است. آنها در آوردهاند و مذاق آنها است. حالا اینکه هست یا نیست، تحلیلش چیست، به صرف اینکه یک نفر نظر خودش را بفرماید، میزان نیست. علی أیّ حال، منسوب به امام است. باید طلبگی کار کنند. سریع نباید در دست کسانی بیاید که ذهنشان ذهنی نیست که با مختلف فیه مانوس شوند. وقتی میان علماء اختلاف است، نباید در دست همه بیاید. باید کار تخصصی شود و کسانی که اهلفن هستند، مطلع باشند.
خُب، حالا میخواهم در دنبالهی فرمایش حضرت علیه السلام، سؤالی که در جلسات گذشته مطرح شد را عرض کنم. اینها را برای این نکته گفتم: اساس توحید مفضل، نظم منظم است. یعنی امام علیهالسلام میخواهند بگویند: تو در عالم نگاه کن، حکمت، تقدیر، عمد میبینی. شاید در توحید مفضل بالای پنجاه بار کلمهی «عمد» آمده است. عمد، قصد، تعمد. یعنی خدای متعال، روی حساب و قصد این کار را انجام میدهد، خَلقاً منظم کرده که فضای خاص خودش را دارد.
در چنین منظمکردنی، من آن مثال را زدم. ما میخواهیم برهان نظم منظم را تحلیل کنیم. سؤال مهمی که آن روز عرض کردم این بود: مثال باستان شناسی را عرض کردم. تحلیل علمی را که باید انجام دهیم. همه بشر دارند کارهای مشترکی میکنند. شما شاگردان یک فیلسوف آتئیست را بفرستید تا همراه دانشجوهای رشتهی باستانشناسی بشوند. چطور است وقتی خاکبرداری میکنند و به چیزهای باستانی میرسند، تشخیص میدهند که این را عدهای درست کردهاند؟ چطور است که فرق میگذارند؟ باید لااقل تحلیلش که بکنیم. همینطور بگوییم من میگویم: خودش درست شده است؟! به تعبیر آقا، بوئینگی است که از وزش باد به وجوده آمده است! ببینید چقدر مبتذل است! بوئینگ نهایی، با مبدأیی که ما میگوییم، متفاوت است. خود او بین نظم قار با نظم غیر قار جدایی انداخته است. ما او را میگوییم مبدأ است. اما تو هنوز نظم قار را درک نکردهای، میخواهی با یک بوئینگ، ناظم و مبدأ مطلق را برداری؟! مبدأیی که بین دو نظم، جدایی انداخته است. او است که بین این دو فرق گذاشته است. شما نظم قار را بفهم، بعد به منظم بیا. اگر نظم قار را فهمیدی، اگر طوری شد که با همان حساب احتمالاتی که به صفر میل کرده است، مایل به صفر را بیرون کشیدی و بوئینگ را هم درست کردی، باز نظم قار را نتوانستی برداری. یعنی دقیقاً طبق آن نظم قار، این کار را کردهای. شما میخواهید در برهان نظم منظم، عن عمد، اشکال کنید و مایل به صفرِ در آن را، بزرگ کنید. خیلی خُب! اما شما نمیتوانید نظم طولی را بردارید.
در چنین فضایی است که ما الآن به باستانشناسی میرویم و تحلیل روانی و دقیق میکنیم؛ چرا باستانشناسها وقتی به حمام یا اتاقی میروند، میگویند بشر این را درست کرده است؟ یک صاحب قصدی این را درست کرده است؟ الآن به کُرات دیگر بروید. وقتی به کرهی دیگر وارد میشوید، اگر در یکجا چیزی را ساختهاند، خود فطرت بشر نمیفهمد که کسی این را ساخته است؟! اینکه مبهم نیست.
من گام اول را بردارم تا به گام دوم برویم. تحلیل من این است: میگوییم در باستانشناسی چرا شما فرق میگذارید بین چیزی که نظم خاصی دارد و میگویید بشر ساخته با چیزی که میگویید طوفان آن را درست کرده است؟ بهخاطر اینکه در نظم انسانساخته، غایت میبینید. این یک تحلیل است. شما در امر باستانشناسی، تبلور یک غایتی را میبینید و به یک نظمی میرسید که در آن یک هدف میبینید؛ غایت میبینید. تا چشم ما در یک نظم هدف را دید، سراغ کسی میرود که صاحب ایده است؛ هدف داشته و این را ساخته است. این یک تحلیل است. تحلیلهای مختلف را عرضه میکنیم تا ببینیم کدام بهتر است.
ممکن است شما بگویید ما به کرهی دیگری میرویم یا به یک جایی میرویم، یک دفعه با یک کندوی زنبور عسل برخورد میکنیم، وقتی این کندوی با این نظم عجیب را میبینیم، نمیگوییم هدف داشته است، بلکه میگوییم غریزهی زنبور عسل این است که با این نظم مهم، این کندو را برپا میکند. هدف او کجا است؟ شما برای ما بگویید. ولو در اینجا میتوان حرف زد، اما فعلاً میخواهم تحلیل دیگری در طول آن عرض کنم.
تحلیل بعدی چیست؟ در زنبور عسل به چه نحو است؟ میگوییم تحلیل این است: چرا باستانشناسها وقتی شبیه یک کندو را زیر خاک میبینند، باز میگویند این کندوی عسل برای حیوان است و یک حیوان آن را درست کرده؟ وقتی باستانشناسها به چیزی میرسند که آشیانهی حیوان است، وقتی به خانهی زنبوری که برای هزاران سال پیش است میرسند، تفاوتش را با چیزی که با پیچیدهترین نظمهای طوفانی پدید آمده، میفهمند. چرا؟؛ این امر فطری بشر است. میگویند این را طوفانهای پی در پی در سالهای مختلف پدید آورده است که یک نظم پیچیده به آن داده، اما باز نظمی طوفانی است. بشر فوری این را میفهمد. میگویند این نظمی طوفانی است که طوفان، پیچیدهترین نظم را در اینجا درست کرده است. اما این را یک زنبور برای خودش درست کرده است. آن را یک انسان درست کرده است. چرا این فرقها را میگذارد؟
عرض من این است: در کار یک حیوان، قصد و اراده را میبینند. لذا ما فقط در تعریف انسان نمیگوییم اراده دارد. وقتی حیوان را تعریف میکردیم، میگفتیم: «جسم نام حساس متحرک بالاراده». این اراده نقش دارد. انسانها بالوجدان این را میبینند و لذا ولو شما به زنبور عسل خدشه کنید – البته آن خدشه هم جواب دارد - و بگویید: در کار زنبور عسل، یک غایت، انگیزه و هدف نیست؛ اما در پشتوانهی کار او، اراده و قصد حیوانی هست. غریزه منافاتی ندارد با اینکه کارِ بالارادة انجام بدهد. کار او با طوفان فرق میکند. پس ببینید در تحلیل نظمهای منظم داریم جلو میرویم. نظمهای منظم حساب دارد.
خُب، چطور است که بشر اختلاف کردهاند؟ چرا نظمها پشتوانهی قصدی، پشتوانهی غایی دارند؟ چرا وقتی نوبت به خدای متعال میرسد، ما اختلاف میکنیم؟ چرا همهی بشر در باستانشناسی متفق هستند که این را یک زنبور درست کرده است، آن خانه را انسان ساخته است و این را هم طوفان درست کرده است؟ اصلاً نزاعی نمیکنند. بله در برخی از موارد مشکوک، صاحب نظران نزاع میکنند. ولی در اینکه انسان را خدا آفریده است، عالم فیزیکی را خدای متعال با عمد و تقدیر آفریده است، چرا اختلاف میکنند؟ چرا این قصد را نمیبینند؟ چرا در دل آنها این اراده را نمیبینند؟ برای این هم تحلیلی را عرض میکنم. شما روی آن تأمل کنید. خدشههای آن را بگویید. اگر به این خدشهها جواب داده شود، مطالب خوبی برای دفاع از برهان نظم میشود.
سؤال؛ باستانشناسها زیرِ زمین رفتهاند و چیزهایی را در میآورند. کنار آنها یک بچهای سهساله هست که میخواهد بازی کند. پدر او باستانشناس است. وقتی زیر خاک یک چیزی در میآید که پدر او فوری میفهمد که انسان این را درست کرده است، آن بچه دو - سهساله هم میفهمد یا نه؟ اصلاً برای او فرقی ندارد. اگر هم به او نظم را نشان بدهند، میگوید: خُب نظم! به عبارت دیگر بچهای که در باغ به دنیا آمده است، هرگز به این فکر میافتد که این باغ را یک روزی کسی درست کرده است؟! به فکر نمیافتد. مانوس به این باغ است و اصلاً نمیگوید. «پشه کی داند که این باغ از کی است *** کاو بهاران زاد و مرگش در دی است»18. میگوید باغ، ازلی و ابدی است. چرا؟؛ چون در این بستر رشد کرده است. ابتدا که روح او بالا آمده است، با اینجا انس گرفته است، قدرت اینکه برگردد و تجربهی اینکه اینها را ببیند، ندارد. خُب، چرا پدر او میفهمد؟ پدرش تجربهی انواع نظم را دارد. دیده که چطور میشود که خانه میسازند و چه احتیاجاتی بوده است. از انگیزهها خبر دارد. انسان را میشناسد. حوائج انسان را میداند. اینکه انگیزهها چطور انسان را به عمل میآورند را دیده است.
یک مثال بهعنوان شوخی عرض کنم. اگر ما به یک منطقهای برویم که با بناءهایی مواجه شویم که از سنخ احتیاجات انسان نیست. یک چیزهایی باشد که مثلاً طائفهی جن محتاج او هستند. ما که جن نبودیم و نیستیم، نمیفهمیم که آنها چه نیازهایی دارند. اگر آنها برای بعض نیازهایی که اصلاً به ذهنمان خطور نکرده است، صناعتی را درست کنند که ساده هم باشد، چون ما انگیزهی آنها را نمیدانیم و وقتی کنار آن میرسیم، نمیدانیم چیست، میگوییم: طوفانی است. اصلاً از کنارش رد میشویم. چرا؟؛ چون تجربهای از انگیزهها نداریم. تجربهای از آن حیوان فاعل بالارادة نداریم. وقتی نداریم، میخواهیم از کنارش رد شویم. یا میگوییم خُب، باید باشد.
آقا لطف کردند و به بنده کتابهایی را دادند. آنها را مرور کردم. کتابهای خوبی است. ایشان نقل قولی کرده بودند، مرور که میکردم، چشمم افتاد. یکی از متخصصین فیزیک و دانشمندان معاصر گفته است: هیچ چیزی الحاد من را به اندازهی این شش عدد ثابت بنیادین نلرزاند. یعنی همانی که هفتهی قبل عرض کردم، فیزیکدانها در آن ماندهاند و با عوالم لایتناهی میخواهند آن را درست کنند. داوکینز هم میخواست فیزیکدانها را از آنها – او میگفت معقول نیست - نجات دهد. به چه چیزی؟ به اینکه شما هم مثل زیستشناسی انتخاب طبیعی را به فیزیک بیاورید. عرض کردم: قیاس مع الفارق است و نمیشود و الا اگر رشتهی او فیزیک بود، این حرف را نمیزد. چون خود فیزیکدانها میدانند که آنچه که او میگوید، با فضای او سازگاری ندارد. اگر هم طوری تصور کنیم که ممکن است، باز خود او دوباره میگوید که معقول نیست. یعنی باید دوباره به همان توجیهات فیزیکدانها برگردد. چارهای ندارد.
او گفت: الحاد من را این شش عدد لرزاند، چرا؟؛ یعنی از نظر ثابتهای بنیادین میدانید بشر به چه صورت شده است؟ یعنی مثل این طفل به جایی رسیده است که مدام تجربه کرده است؛ در ریاضیات و اعداد و نظم منظم به جایی رسیده است که میگوید: عجائب است! شش عدد هست که اگر هر کدام از آنها را یک صدم، یک میلیونیوم جابهجا کنیم، این عالم به هم میخورد. ممکن نیست انسان از روز اول پدید بیاید. از لحظهی اولی که روی نظریهی انفجار بزرگ، این عالم با این شش عدد شروع شده است، میگوید: فکر کردم چه کسی این شش عدد را به این نحو قرار داده است؟! شش تا شوخی نیست. مثل جدول ضرب.
شاگرد: «ستة ایام».
شاگرد ٢: الآن چه در فضای زیر اتمی یا رو اتمی تا نُه مورد شمردهاند.
استاد: شش تا اصلی است. تا بیست و هفت تا هم شمردهاند.
شاگرد ٢: الآن در هشت یا نُه تا از آنها، شکی ندارند که به ظرافت تنظیم شده است.
استاد: بله؛ تنظیم شده؛ به این میگوییم: نظم منظم. نظم قار نیست. شش عدد باید در کنار هم بیایند. مجموعهی اعداد طبیعی در محور اعداد، ثابتات هستند، قار هستند. اما نقطهی شروع آن را خود شما میتوانید قرار بدهید. در نظم بیرونی با این نظم منظم ... . قبلاً در مباحثهی تفسیر عرض کردم که ساماندهی نظم به یک پیکرهای که از حیث بینهایت بزرگ و بینهایت کوچک، طرفین نداشته باشد. مثل محور اعداد. در محور اعداد تعیین نقطهی صفر به دست شما است. اما وقتی تعیین کردید، دست راست و چپ محور، اعداد حقیقی خودشان را تشکیل دادهاند. حالا در این نظام، ظهور کردن نظمهای منظم و نظمهای نامنظم که پشتوانهی آنها نظم قار است، بستری را در نظر گرفتهایم که بینهایت کوچک و بینهایت بزرگ که طرفینش چیزی نداشته باشد؛ از حیث بزرگی و کوچکی طرفین نداشته باشد. به فرض و تحلیل عرض میکنم. در چنین بستری، تمام چیزهایی که شما میخواهید بگویید را خدای متعال به ظهور میآورد. در چنین بستری وقتی خدای متعال با این شش امر منظم، این نظام را پدید آورده است، امام علیهالسلام میگویند این شش تا دقیقاً با عمد، تقدیر و تدبیر الهی منظم شده است و اگر هم خدای متعال برای آن استثناء قرار داده است، استثناءها برای این است که ببینید میشود غیر از این هم بشود.
معمولاً آدم درمورد امر منظم میگوید: نمیشود بهغیرِ آن انس گرفت. چقدر دیدگاهها فرق کرد! امام میگویند یک بچه طوری به دنیا میآید که دست ندارد. چرا؟ میفرمایند خدا میخواهد بگوید نگو ممکن نیست انسان دست نداشته باشد و خودش همینطوری میشود. خُب، اگر خودش همینطور میشود، پس چرا یکی دست ندارد؟!
شاگرد: امثال هیوم میگویند با همین بیان که انسان با تجربه به یک چیزی میرسد، در مصنوعات بشری نظم را دریافت میکند، اما در غیر مصنوعات بشری شما نمیتوانید این قیاس را انجام بدهید. مع الفارق است.
استاد: درست است. دقیقاً هم بهخاطر همین فرمایش، اسم این دانشمند را گفتم.
شاگرد: یکی دیگر اینکه این تجربیات پسینی هستند. یعنی درک شما ... .
استاد: ولی واقعی است. این خیلی مهم بود.
شاگرد: متوقف بر تجربه بودند، آن هم در مصنوعات بشری.
استاد: درست است، ولی تحلیل آن بشری نبود. چرا من به این تحلیل اهمیت دادم؟ بهخاطر اینکه تحلیل آن که بشری نبود. چرا در تجربه، مصنوعات بشری را تشخیص میدهید؟ بهخاطر اینکه غرض میبینید. پس هر کجا غرضی سبب نظم شود، این تحلیل میآید. بشر بهمعنای متغیر حذف میشود. یعنی یک متغیری داریم که غرض نظم را میآورد. تجربهی شما راجع به بشر بود. بشر یکی از فردهای متغیر است. این تحلیل برای این بود. تحلیل بعدی هم همین بود که حیوان هم یکی از آنها است. یعنی ما به غرض و اراده برگشتیم.
حالا جلو بروید. همینجا در نظم غیر بشری، چرا او میگوید این شش عدد، الحاد من را لرزاند؟؛ چون در شش عدد منظم، ملاکها میآید. درست است که بشر نیافریده است ...؛ اتفاقا فرمایش شما، اهمیت غرض من را نشان میدهد. اگر این تحلیلها سر برسد، قیاس مع الفارقی که هیوم میگوید، کنار میرود. مع الفارق نیست. ما تنقیح مناط کردیم. تنقیح مناطی که کل بشر میپذیرند. چرا کار بشری را میگوییم بشری است؟ بشر بهعنوان یک متغیر بود که کنار رفت. انگیزه، ایده، اراده را میبینیم. اما با تجربهی پسینی. درست است که پسینی است، اما پسینیای است که درک واقع است، نه اینکه بافتنی باشد. وقتی درک واقعیات است ما جلو میرویم و از ادراکات ریاضی استفاده میکنیم با درک پسینی.
الآن اگر به یک بچه بگویند شش ثابت بنیادین داریم. او میگوید: خُب داریم! یعنی نه مهندسی کار کرده و نه ریاضی، لذا میگوید خُب داریم! اما کسی که در نظم کار کرده است، در انواع مبادی نظم و پیدا شدن یک منظم ساختیافته بسیار پیچیده کار کرده است، او میگوید الحاد من را لرزاند. پس باز هم داریم از تجربهی پسینی استفاده میکنیم اما تجربهای است که ... و الا اگر به صرف ریاضی کار کردن باشد، میگوییم خُب شش منظم! ولی تجربهی پسینی است که برای ما واقعیتی را با تنقیح مناط تبیین میکند. اگر در این حرف دارید که بتواند مع الفارق بودن را سر برساند، بفرمایید.
شاگرد: شما ابتدا باید براساس اصل انسانمداری این را بپذیرید. یعنی باید اول بگویید آن شش عدد برای چه چیزی تنظیم شده است ... .
استاد: اتفاقا چیزی که من میگویم، مبتنی بر آن نیست.
شاگرد: داوکینز میگویند ما نمیگوییم شبیه نظم نیست، اتفاقا قیافهی آن خیلی شبیه نظم است، اما وقتی خوب فکر بکنید، میبینید ما هیچ حجتی نداریم که از نظمی که در مصنوعات بشری میبینیم و دستگاه شناختی ما آنها را درک میکند، به بقیهی نظمها پل بزنیم و بگوییم آنها هم نظم دارد. این باید ثابت شود.
استاد: این درست است. تحلیل ما هم برای همین است. یعنی دقیقاً ما نظم بشری را تحلیل کنیم. یعنی چطور است که باستانشناس تمییز میدهد؟ همهی تحلیلها برای همین بود. یعنی اگر پل زدنی به همین صورت باشد، درست است. از اینجا، به آن جا پل بزنیم! اما ما همینطوری پل نزدیم. تأکید من روی همین بود.
شاگرد: خُب غرض را گفتید. میگویند غرض چیست، انسان. اما از کجا میگویید که غرض انسان است؟
استاد: اتفاقا نکته همین است که ایده و غرض منحصر در انسان نیست. ایده یک تحلیل منطقی دارد که از مجردات است. ان شاء اللّه بعداً به تفصیل عرض میکنم. رسالهی اندیشه فرگه را هم که میگویم خوب است، برای همین است. ایده ها برای انسان نیست. انسانها هم نباشند - نه ایده در اصطلاح خود فرگه، بلکه اندیشهها - آنها هستند. یعنی وقتی او را از زیستشناسی به فضای منطق، حتی خود فلسفهی تحلیلی که امروز طرفداران فراوانی دارد [بردیم]، میبینیم تحلیلی که ما از ایده ارائه دادیم، ربطی به انسان ندارد و حتی ربطی به عالم فیزیکی ندارد. جالب این است؛ یعنی ذهن باستانشناس در ورای عالم فیزیکی، انگیزهها را بهعنوان چیزی که ورای فیزیک است، کشف میکند. ذهن او یک عنصری را در ورای فیزیک میبیند و اثر آن را در فیزیک تطبیق میدهد. این هم از چیزهایی است که برای پیشرفت بحث بسیار مهم است. لذا دانشمندان امروزی که ثابتات را میپذیرند را باید تکرار کنیم و بگوییم. چون پشتوانهی اینها است. تا آن را نیاوریم، فرمایش شما میماند. اما اگر حرف کسانی که از بزرگان خودشان هستند یا از طرف مقابل هستند را بیاوریم، ان شاء اللّه کامل میشود.
شاگرد: ... .
استاد:مثلا لوح، اصلاً آفرینندهی لوح در آن یک ایده گذاشته است. قرنها بعد کسانی که به این لوح نگاه میکنند، ایده را در آن میبینند. این ایده در اینجا وجود فیزیکی ندارد. مثل نرمافزاری میماند که صفر و یک دارد. آن ایده در صفر و یکها نیست. ایده یک موطنی دارد که این فقط معدّ آن است. سی دی میتواند آن را بالا بیاورد.
شاگرد ٢: مثل نظریهی اطلاعات ... .
استاد: نظریه اطلاعات را قبلاً عرض کردم. من عرض کردم نظریه اطلاعات فیزیکی –نه آی تی و صنعت اطلاعات- یکی از بهترین چیزهایی است که در فضای طلبگی باید قدر آن را بدانیم. چون این نظریه شروع مهمترین مبناء است، برای فاصله گرفتن تمام بشر از انحصار در ماده و انرژی.
شاگرد: سه ایدهی جدید که در براهین غایتشناختی مطرح میشود؛ بحث طراحی هوشمند، تنظیم ظریف و نظریهی اطلاعات، خود دانشمندان بهخاطر پشتوانهی دانشیای که دارند، اعتراف میکنند قویترین ادله و استدلال بر وجود خدا اینها است.
استاد: من مشکلی که با آنها دارم این است: آنها خدا را همین خدای شخصوار میدانند. آنها هنوز دست انداز دارند. اگر مبنا و عینک را عوض کنیم و به جایی بیاییم که آیات و روایات بود، بسیاری از آنها دیگر در جادهی آسفالت است. ولی آنها به صرف این ... . مثلا زمانیکه عدهای از موحدین میخواستند روی اصول ترمودینامیک بیایند، مشکل داشتند. باز در مقابل حرفهایی میزدند. چرا؟؛ چون آنها میخواستند باز یک جور خلقت تشبیهی درست کنند. درحالیکه ما از اول باید پایهی محکمات را بریزیم تا از تشبیه خارج شویم.
والحمدللّه ربّ العالمین و صلّی اللّه علی محمد و آله الطیبین.
کلیدواژگان:
توحید شیخ صدوق، توحید، معرفت اللّه، برهان نظم، نظم قارّ، نظم منظم، توحید مفضل، ثابت بنیادین، خلق، سید بن طاووس، علامهی مجلسی، بحار الانوار، عالم امر، نظریهی اطلاعات، صنع، اتقان صنع، نظریهی آشوب، فارابی، تباشیر الحکمة، انسانشناسی، حیوانشناسی، جهانشناسی، کاسموس، مُلک، ملکوت، آتئیست، داوکینز.
1. شیخ صدوق، التوحید، ص 71.
2. سورهی هود، ص ١٢٣.
3. سورهی ابراهیم، آیهی ١٠.
4. سورهی انبیاء، آیهی 30.
5. سورهی اسراء، آیهی ۴٢.
6. شیخ صدوق، التوحید، ص 37.
7. الکافی، ج ١، ص ٢٣.
8. سورهی جمعه، آیهی ٢.
9. حسن بن سلیمان حلی، مختصر البصائر، ص 444.
10 الأمان من أخطار الأسفار والأزمان، ص ٩١: «أقول : ولما احتاج الإنسان في أسفاره ، إلى كتاب مروح لأسراره ، مثل كتاب (الفرج بعد الشدة) وكتاب (المنامات الصادقات) وكتاب (البشارات بقضاء الحاجات على يد الأئمة علیهم السلام بعد الممات) ويصحب معه كتاب (الإهليلجة) وهو كتاب مناظرة مولانا الصادق علیه السلام للهندي ، في معرفة اللّه ـ جلّ جلاله ـ بطرق غريبة عجيبة ضرورية ، حتى أقرّ الهندي بالإلهية والوحدانية. ويصحب معه كتاب المفضل بن عمر الذي رواه عن الصادق علیه السلام ، في معرفة وجوه الحكمة في إنشاء العالم السفلي وإظهار أسراره ، فإنّه عجيب في معناه. ويصحب معه كتاب (مصباح الشريعة ومفتاح الحقيقه) عن الصادق علیه السلام ، فإنه كتاب لطيف شريف في التعريف بالتسليك إلى اللّه ـ جلّ جلاله ـ والإقبال عليه ، والظفر بالأسرار التي اشتملت عليه. فإن هذه الثلاثة كتب تكون مقدار مجلد واحد ، وهي كثيرة الفوائد ، وإن تعذرت هذه الكتب عليه ، فليصحب معه من أهل العلوم الربانية ، من يسرّ بمحادثته في الامور الدينية والدنيوية».
11 توحيد المفضّل، ص ٣٩.
12. همان.
13. همان، ص ۴٢.
14. همان، ص ١٧۶.
15. همان، ص 166.
16. همان، ص ١٨٢.
17. همان، ص 183.
18.مثنوی مولانا، ص ٢٣٢١.