بسم الله الرحمن الرحیم
سلسله درسگفتارهای شرح توحید صدوق؛
جلسهی دوازدهم: 3/10/1398 ش.
شاگرد: این حرف درست است که معبود ما همان معبود امام زمان عجل اللّه تعالی فرجه الشریف است؟
استاد: در روایات هم برای اصل شناسایی خدای متعال و مطالبی که پیرامون معرفت او گفته شده است، اصل معرفت خیلی روشن و پیش رو است. در روایات هیچجا نمیرسد که بخواهند صبغهی تعطیل مطلق را به کار ببرند. اصلاً اینطور نیست. اما به محض اینکه فضا، فضای تشبیه شود؛ یعنی جایی که بخواهند یک جوری کبریایی خدای متعال را از بین ببرند…؛ معمولاً به این صورت است که وقتی با هر کسی رفیق میشوید، میخواهید آن کبریایی او از بین برود. امری فطری است؛ انس به این معنا است. به هر کسی که انس میگیرید، میخواهید آن جلالی که مانع از انس شما است، برای شما از بین برود و الا انس نمیگیرید. اما خداوند متعال سر سوزنی نمیخواهد کبریایی و جلالت کم شود. همه این بحثها سر این است. شما میفرمایید همان خدایی که معبود اهلالبیت علیهم السلام است. معرفت خودمان را به آنها ارجاع میدهیم. بهطور کلی این جلال خدای متعال، هیچ وقت کمبود پیدا نمیکند. لذا انسی هم که خداوند به بندگانش دارد، انسی است که در عین بقای جلال او است. لذا ربوبیت خودش و هویت غیبیهاش را، که بالاتر از همهی اینها است، دائماً محفوظ نگه میدارد.
به نظرم صعصعة بن صوهان است. معصومین علیهمالسلام هم مظهر صفات خداوند هستند. صعصعة یا برادرش زید است. میگوید: ما محضر امیرالمؤمنین علیهمالسلام نشسته بودیم، دور حضرت بهصورت گرد حلقه میزدیم. شاید طوری بود که اگر کسی میآمد و میدید، میگفت همهی اینها یکی هستند؛ بهصورت صمیمی دور حضرت نشسته بودیم. صعصعة میگوید: درعینحالی که حضرت به روی ما میخندیدند و شوخی میکردند و کاملاً جمع ما صمیمی بود، اما تا آخر ابهت علی علیه السلام محفوظ بود. دست خودمان نبود. جمع صمیمی بود، اما حضرت خامس خمسه نبودند. طوری بود که باز ابهت حضرت محفوظ بود. اصلاً روح ما تاب انس نداشت.
همینطور هم هست. یعنی امیرالمؤمنین علیه السلام با همه، انس میگیرند. اما اینطور نیست که ما بتوانیم با ایشان انس به تمام معنا حاصل کنیم. این برای کسانی که معاشرت میکردند، یک چیز روشنی بود. همین هم برای خداوند متعال بالاترین درجهاش هست. کبریای خداوند متعال، سر سوزنی به واسطهی انس و قرب او پایین نمیآید. لذا است که هویت غیبیهی الهیه که در همهی مظاهر اسماء و صفات هم که ظهور میکند، باز خودش را محفوظ نگه میدارد. «استأثره اللّه لنفسه» خودش را حفظ میکند. همانطور که پیرامون شعر «در مقام غزّ خود مستغرق است»1، بین آن دو عالم مکاتبه مفصل صورت گرفته است.شاگرد: در تحف العقول حضرت امیر علیه السلام یک عبارتی دارند، میفرمایند: عقول شامخه در شناخت ادنی ادانی توحید ماندهاند.
استاد: عقول شامخه در توحید صدوق هم بود. اما این «ادنی ادانی» یادم نیست.
شاگرد: منظور از توحید چیست. ظاهراً خود خداوند که توحید نیست.
استاد: دیروز در مباحثه عرض کردم، با اینکه میدانیم تعطیل نیست و بهترین بیانات هست…؛ طلبگی مشغول درس اساتید بودیم، تصور فرمایشات آنها، بنویسیم و جمع کنیم؛ در شرایط ذهنی خیلی خاصی بودم. کاملاً یادم هست. در این شرایط ذهنی، کتاب نص النصوص آسیدحیدر آملی را میخواندم. به جایی رسیدم که علما برای توحید، تعاریفی را ارائه دادهاند. شاید نُه تعریف بود. در حافظهام به این صورت مانده است. شاید سال هزار و سیصد و شصت بود. نُه تعریف در حافظهام مانده است؛ یک، دو، سه… ؛اسقاط الاضافات و … ؛ تعاریف معروفی که در کتب حکمی آمده است. هشتمی آنها که برای من خیلی جالب بود، این بود: تعریف توحید چیست؟ السکوت! حرف نزنید. همین که دهن باز کنید، خراب شده است. دیگر توحید نخواهد بود. خُب، این چه حرفی است؟! به ما دستور دادهاند: «لا اله الا اللّه» بگویید و موحد باشید، این یعنی سکوت؟! اگر حرف نزنیم که دین از بین میرود. معلوم است که باید حرف زد.
اما شرایطی ذهنی و در فضایی که آدم میبیند چقدر کار سخت است…؛ یعنی واقعیت مطلب طوری است که همین که شروع به حرفزدن میکنید، مضیق شده است. از آن طوری که هست، خارج میشود. لذا گفتهاند: السکوت. این هم یک جور تعریف است. البته چندین سال بعد کتابی را دیدم که برای شاگرد یا پسر آشیخ حسن علی نخودکی بود؛ در آن جا مفصل دیدم که به ایشان این حدیث را نسبت داده بود.
شاگرد: کتاب نشان از بی نشانها؟
استاد: شاید. دو - سه بار به ایشان نسبت داده بود:
«قال النبی صلّی اللّه علیه و آله من سأل عن التوحید فهو جاهل و من اجاب عنه فهو مشرک و من یعرف فهو ملحد و من لا یعرف فهو کافر»2.
یعنی مؤیّد این بود که دیگر ساکت شو. در باب توحید اگر حرف بزنی، کار را خراب میکنی. این مطلب درستی است. به نظرم شیخ بهائی هم در کشکول فرمودهاند که این حدیث، کمر عرفا و اولیاء را میشکند: «النمل الصغار تتوهم أن للّه تعالى زبانتين كمالها»3. در جاهای دیگر روایت هست. شیخ این اضافه را دارند و میگویند که این روایت کمرشکن است. آن مورچه میگوید مگر میشود خداوند دو شاخه نداشته باشد؟! خیلی از فکرهای ما هم به این صورت است. یعنی فضای فکر و استدلال و پیشرفت ما تشبیهی است. آن چه که برای ما مشکل است، این است که میگوییم: نمیشود خدا بدون …؛ اینکه نمیشود به این دلیل است که خودمان گرفتار هستیم. این تلاش در روایات هم برای این است که ما از تشبیه در برویم. اگر از تشبیه راحت شدیم، آن وقت هر چه بخواهیم بگوییم جا دارد. دیگر مشکلی ندارد. مشکل همین است که معمولاً گیر کار ما تشبیه است. «كذب العادلون باللّه»4.
در صفحهی هفتاد و یکم بودیم. عبارت شریف این خطبه این بود:
«كفى بإتقان الصنع لها آية ، وبمركب الطبع عليها دلالة وبحدوث الفطر عليها قدمة وبإحكام الصنعة لها عبرة»5.
شاگرد: فرمودید یادآوری کنیم که مثالهای نظم غیرِمقابلی را بفرمایید.
استاد: بله. ببینید در اینجا «اتقان الصنع» داریم. اگر یادتان باشد بحثمان از لغت «صنع» بود. اگر یادتان باشد، داشتیم از کتاب لغت میخواندیم. از فروق اللغة خواندیم که «عمل» با «صنع» تفاوت دارد. الآن در خود «صنع» در همین چهار عبارتی که ردیف آمده است، حضرت عبارت «صنعت» را هم به کار بردهاند. فرمودند: «و بإحكام الصنعة لها عبرة». «إحکام الصنعة» و «اتقان الصنع». «صنع» به ازای «صنعة» است، «اتقان» هم به ازای «إحکام» است. در بسیاری از کتب لغت دارند: «الاتقان هو الإحکام»6. یعنی اینها تفنن میشود و مترادف میشود. اما خُب، از نظر بحثی آیا مترادف هستند یا نیستند؟ امام علیهالسلام در جملهی چهارم، مطلب متفاوتی از جملهی اول میگویند یا یکی است؟ شاید بحثهای لغوی در اینجا خیلی به کار برسد. «إحکام» یک جور باشد، چون میفرمایند: «إحکام الصنعة». ببینیم «صنعت» با «صنع» فرق دارد یا ندارد.
من تفاوتهای لغوی را سریع میگویم تا هم بحث پیش برود و هم مثالها را عرض کنم. ابوهلال عسکری در فروق اللغة فرقهای خیلی خوبی میگذارد. در تاریخ کتاب ماندگاری شده است. ایشان میگوید: فرق اتقان با احکام چیست؟ بسیاری از کتب لغت میگویند: «الاتقان هو الإحکام»، اما او میگوید: فرق دارند. میگوید: «اتقان» این است که خلل و فرج کاری که انجام شده را ببینید. اصلاح العمل است. اما «إحکام» این است که ابتدا به ساکن کار را محکم ایجاد کنیم. وقتی کاری را ابتدا به ساکن محکم ایجاد میکنید، میگوییم «أحکم». اما «اتقان» سدّ خلل و فرج است. از کجا گرفته است؟ میگوید:
«الْفرق بَين الإحكام والإتقان
أَن إتقان الشَّيْء إِصْلَاحه وَأَصله من التقن وَهُوَ الترنوق الَّذِي يكون فِي المسيل أَو الْبِئْر وَهُوَ الطين المختلظ بالحمأة يُؤْخَذ فيصلح بِهِ التأسيس وَغَيره فيسد خلله ويصلحه فَيُقَال أتقنه إِذا طلاه بالتقن ثمَّ اسْتعْمل فِي مَا يَصح مَعْرفَته فَيُقَال أتقنت كَذَا أَي عَرفته صَحِيحا كَأَنَّهُ لم يدع فِيهِ خلالا والإحكام إِيجَاد الْفِعْل محكما وَلِهَذَا قَالَ الله تَعَالَى (كتاب أحكمت آيَاته) أَي خلقت محكمَة وَلم يقل أتقنت لِأَنَّهَا لم تخلق وَبهَا خلل ثمَّ سد خللها وَحكى بَعضهم أتقنت الْبَاب إِذا أصلحته قَالَ أَبُو هِلَال رَحمَه الله تَعَالَى وَلَا يُقَال أحكمته إِلَّا إِذا ابتدأته محكما»7.
«أَن إتقان الشَّيْء إِصْلَاحه وَأَصله من التقن وَهُوَ الترنوق الَّذِي يكون فِي المسيل أَو الْبِئْر وَهُوَ الطين المختلظ بالحمأة»؛ «حمأة» گِل و لای است. در لغت گفتیم گل و لای، «تقِن» است، ثابت قرار میگیرد. ایشان میگوید گل و لای را بر میدارند و روشنترین مصادیق عرفی «صنع» جایی است که برای آب درست میکردند، تا آب را در آن جمع کنند. این موضوعهای حسّی عرفی در فهم لغت خیلی مهم است. نباید آنها را دست کم بگیریم.
مصادیق محسوس یک معنا، پایهی اشتقاق کبیر
یکی از چیزهایی که پایهی بسیاری از مباحث اشتقاق کبیر میشود، همان مصادیق به حمل شایع عرفی است که به کار میرود. درست است که «صنع» بهمعنای حرفه است، بهمعنای خبرویت است، همهی اینها خوب است، اما یک مصداقی دارد که همان جای آبی است که درست میکنند. «مصانع» به این معنا میشود، «جای آب». ببینید عرف بهصورت محسوس به یک چیز خاص گفته است و بعد آن را توسعه داده است.
ابوهلال عسکری از اینجا استفاده کرده است؛ میگوید: «صنع» جای آب است، «اتقان الصنع» چیست؟ میگوید: «اتقان» با «إحکام» فرق دارد. «اتقان» این است که شما گل و لای بردارید؛ گل و لایی که سفت میشود و میتواند بهخوبی آب بندی کند، آن را به جایی بکشید که میخواهید آببندی شود. یک وقتی شما با آجر و سنگ یک استخری درست میکنید، این استخر نیست، چون وقتی آب در آن میریزید، میبینید فردا صبح خالی شده است. «اتقان الصنع»؛ وقتی میخواهید جای آب را اتقان کنید، یعنی خلل و فرج آن را بگیرید. با چه چیزی؟ با «الترنوق» و «حمأة». لجن بردارید و درزهای این استخر را ببندید. ببینید اول استخر را ساختید، ولی خلل و فرج داشت. با گل و لای آنها را گرفتید. این حرف ابوهلال است.
این «اتقان» شد اما «إحکام» چیست؟ «إحکام» این است که استخری را که میسازید با یک ریختهگری بسازید. به کارخانهی ریختهگری بروید و یک استخر یکپارچه ریختهگری شده، بیرون بدهید. بگویید این، یک استخر یکپارچه است. این احکام میشود. «أحکمتَ»؛ نه اینکه اول استخر را ساختید و خلل و فرج آن را گرفتید. ایشان معنای «إحکام» و «اتقان» را به این صورت میگویند.
حضرت در اینجا میفرمایند: «کفی باتقان الصنع لها آیة و بإحکام الصنعة لها عبرة». ظاهر حرف ایشان با این فرمایش امام جور نیست. حالا بعد بحث میکنیم. خود ابوهلال در ادامه میگوید: «(كِتابٌ أُحْكِمَتْ آياتُهُ)»، در اینجا جایز نیست بگوییم «کتاب اتقنت آیاته». چرا؟ چون قرآن کریم از ابتدا به ساکن محکم نازل شده بود. نه اینکه اول با خلل و فرج آمده باشد و بعداً خدای متعال آن را إحکام کرده است. ایشان به این صورت استدلال میکند.
شاگرد: «صُنْعَ اللَّهِ الَّذِي أَتْقَنَ كُلَّ شَيْءٍ»8 را مشکل میگیرد؟
استاد: «صُنْعَ اللَّهِ الَّذِي أَتْقَنَ كُلَّ شَيْءٍ»؛ یعنی صنع خدای متعال به این صورت است که اشیاء را میآفریند، در مسیر کمال هر چه نیاز دارند را به آنها میدهد؛ لبس بعد از لبس؛ کمال بعد از کمال؛ رزقشان را میدهد. رزق همین است. اعطای هلیهی بسیطه میکند و در ادامهی حیات، آن را مدام تکمیل میکند. هر چه کم دارد به آن میدهد. «اللَّهُ الَّذِي خَلَقَكُمْ مِنْ ضَعْفٍ ثُمَّ جَعَلَ مِنْ بَعْدِ ضَعْفٍ قُوَّةً»9؛ اول ضعیف بود و بعد به او قوت میدهد. حرف او را میتوان درست کرد. حالا سوالاتش بماند.
اینکه «اتقان الصنع» و «إحکام الصنعة» را به چه صورت بگوییم، من فعلاً مثالی را میگویم تا ذهنمان شروع کند و بعداً شما احتمالات بهتری را بگویید. من به کارخانه مثال میزنم. در یک کارخانه، ما هم اتقان صنع داریم و هم إحکام صنعت داریم. چرا؟؛ چون اهللغت بین «صناعة» و «صنعة» تفاوت گذاشتهاند. به لسان العرب نگاه کنید. میگویند: «الصناعة الحرفه و الصنعة العمل»10. مثلاً صناعت نجاری. خود صناعت یک حرفهای است. حرفهی نجاری فنون و اسبابی دارد که برای خودش علمی است. اما صنعت وقتی است که نجار کاری را انجام میدهد و کرسی میسازد. این در چند کتب لغت آمده است. «الصناعة الحرف، و الصنعة العمل».
شاگرد: اسم مصدر «صَنَع» میشود؟
استاد: حالا اینکه «صُنع» با «صنعة» از حیث اسم مصدری چه فرقی میکند، برای بعد گذاشتیم. فعلاً اصل اینکه فرق «صنعت» با «صناعة» چیست، این اندازه واضح است. پس از اینجا معلوم میشود که اگر این حرف لغویین درست باشد، «صنعة» یک نحو مصداق است، وجود خارجی و إعمال خارجی است. اگر اینطور باشد، در یک کارخانه، ما دو چیز داریم: یکی «اتقان الصنع» داریم، یکی «إحکام الصنعة» داریم. هر کارخانهای که میآید، یک برنامهریزی و یک استراتژی در مهندسی مسائل صنعت آن ساختمان دارد. میگوید بناء ما به این است که با این روال و با این برنامهریزی میخواهیم صنعت و کالا تولید کنیم. اینجاست که مهندسها فکر میکنند و میگویند این خوب نیست. در این جای برنامهریزی شما، این اشکالات هست. یعنی در اصل با «صُنع» که بهمعنای خبرویت است، میخواهیم چیزی را تولید کنیم. این میخواهد به اتقان برسد و لذا مانعی ندارد با اینکه «صُنع» است، بهمعنای خبرویت، مدیریت پروژه و برنامهریزی است، به اتقان هم برسد؛ یعنی برویم و برگردیم تا کاملاً چیزِ محکمی شود. پس کارخانه، اتقان صنع دارد و حال آنکه هنوز یک کالا هم تولید نکرده است. چرا؟؛ چون داریم برنامهریزی میکنیم که این کارخانه به چه روالی کالا تولید کند. این اتقان الصنع میشود، یعنی مدام برنامهریزی، فکر روی فکر شود تا کارخانهی ما به صورت کلی چه استانداردی را پی بگیرد.
حالا در عمل میآید. حالا کارگرها میآیند و آستین بالا میزنند و شروع میکنند آن روال کلی ما را، به کار میگیرند. اینجا میشود «الصنعة». یعنی آن عملی که در خارج انجام میگیرد. ممکن است روال کلی یک کارخانه خیلی محکم و خوب باشد، اما خود کارگرها وقتی میخواهند بسازند و آن روال را پیاده کنند، إحکام نکنند. در مرحلهی اجرا، صنعت است. «صنعة» قرار شد عمل باشد.
اگر به این صورت باشد، دو جملهای که حضرت میفرمایند به این صورت میشود: - البته فعلاً برای احتمال عرض میکنم - حضرت میفرمایند در دستگاه الهی، هم روال کلّی جریان صنع – سنة اللّه - متقن است و در بالاترین درجه است و هیچ خلل و فرجی ندارد و هم «إحکام الصنعة» دارد؛ یعنی وقتی میخواهد در مرحلهی اجرا، به مصادیق خارجیه بیاید، سر تا پا إحکام است. یعنی در بدو حدوثش محکم است. فقط میماند این «صنع» و این «صنعة» را پیدا کنیم.
شاگرد: این فرقی که فرمودید درخداوند متعال، به چه صورت قابل تصویر است؟ در برنامهریزی کارخانهای رفت و برگشت کردن باعث میشود خلل و فرج از بین برود، اما خداوند متعال که از ابتدا علم ازلی دارد، به چه صورت خلل و فرج را مرتفع میکند؟
استاد: این همان مرحلهی بعدی میشود که عرض کردم میتوانیم با عبارت امام علیهالسلام جور کنیم. ببینید در «اتقان الصنع»، ایشان بهصورت حسی گفت: اتقان آن است که با گل و لای خلل و فرج را بگیرند. به همین وزان میخواهید در ثابتات بروید. ثابتاتی که حرکت خارجی نیست. اتقان ثابتات به چیست؟ به این است که در همان موطن ثابتات، هر خللی که مفروض است به وزان موطن ثابت خودش آن خُلّة، سُدّة شده باشد. آن خلل، مسدود شده باشد. برای نمونه، شما ریاضیات گسسته و پیوسته دارید. وقتی میگویید: پیوسته یعنی چه؟ یعنی در این نظام پیوستهی ریاضی، هیچجا ندارید که یک خلّة پیدا کنید. به عبارت دیگر هر خلّة دیگری بخواهید فرض بگیرید در آن نظام سدّة شده است. به خلاف گسسته که جای خالی پیدا میکنید. میگویید اینجا الآن پیوستار نبود.
حضرت میفرمایند: اتقان صنع در آن موطن چیست؟ یعنی خدای متعال طوری نظام را ترتیب داده است که تمام خلّههای مفروض – چون عالم ثابتات است - سدّة شده است. میگویید مجموعهی اعداد طبیعی، در شمارش، چند جای خالی دارد؟ هیچی. پس این مجموعه، همهی جاهای خالی را پر کرده است. پر کرده است، یعنی نه اول یک مجموعهی اعداد طبیعی داشتید که مقداری جایش خالی بود، بعد با چند عدد آن را پر کردیم. چون در ثابتات است. نمیشود که قبلاً ایجاد شود. پس اتقان صنع مناسب با آن موطن، به این است که یعنی خلّة مفروض، در آن موطن به سدّةای پر شده که ثابت است.
شاگرد: به عبارت دیگر میتوان گفت که خلّهی محققی در ثابتات وجود ندارد. مسدود است به این معنا است؟
استاد: بله؛ اتقان صنع به این صورت است.
شاگرد ٢: ظاهر سوالشان این بود که ظاهراً ابتدا یک خلل و فرجی ایجاد شده است و بعد در همان مرحله و مناسب با موطن خودش، آن خلل و فرج سدّ، شده است. درصورتیکه ما میدانیم به این صورت نیست.
استاد: ایجاد نشده است؛ چون فرض ما این است که موطنش موطن ایجاد و وجود نبود. موطن علم است. موطن ثابتات است.
شاگرد ٢: اتقان را به این صورت معنا کردیم که اول خلل و فرج داشته است و بعد سدّ میشود.
استاد: درست است، اتقان خلل و فرج دارد و بعد سدّ میشود. این وقتی در عالم ماده است، تدریج حرکتی و زمانی دارد. وقتی در ثابتاتی میروید که ثابتات ازلی هستند، مرحلهی آنجا، مرحلهی فرض میشود. یعنی مفروض است که یک خلّهای باشد و آن خلّهی مفروض، در مرتبهی متأخر از فرض، سدّة است. یعنی در نفسالامر چنین خلّهای نیست، فقط فرضش هست.
شاگرد: پس إحکام در ثابتات چطور فرض میشود؟
استاد: روی فرمایش ابوهلال إحکام در فردش است؛ وقتی به بدنهی یک امر ثابت نگاه میکنید، همانجا آن را … . البته در عبارت امام، میخواهم بگویم إحکام در ثابتات نیست. این را توضیح دادم تا تفاوت بگذارم. بگویم اینکه امام علیه السلام فرمودند: «باتقان الصنع»، میخواهند مبادی خلق را بگویند. بعد «إحکام الصنعة» در تدریج و خلق خارجی است. مقصود من این بود. ولی باز مانعی ندارد که حتی در فرمایش شما «إحکام» را هم در ثابتات ببریم. کجا؟ جایی که تقدم رتبی فرض را برای آن نداریم. یعنی ابتدا به ساکن، به یک امر ثابت نگاه میکنیم و شما میگویید این محکم است. مثلاً میگویید دو و دو، چهار میشود. بهعنوان یک حقیقت ثابتی است که حتی اگر انسانها نبودند، برای خودش حقیقت ثابتی است. این را که در نظر میگیرید، دو و دو، چهار میشود. میگویید: این امری محکم است. یعنی امر ثابتی است که در نظرهی اولی، قابل تذبذب و خلل و فرج نیست. بلکه امری است که محکم است.
علی أیّ حال، الفاظی که از عالم حرکات برخاسته است، نباید همینطوری آنها را به آنجا ببریم. باید از فیلتر مانوسات و مقومات ظرف خودش و موطن خاستگاه اولیهاش، تخلیهاش کنیم. اگر تخلیه نکنیم، داریم اشتباه میکنیم.
شاگرد: «كفى بإتقان الصنع لها آية»، این «آیة» در عالم تحقق است یا در ثابتات است؟ آیه در جایی است که ما میبینیم و اثبات میکنیم؟
استاد: درست است؛ ولی پشتوانهاش آن است. ببینید شما در عالم خلق با «صنعة» مواجه هستید. اما پشتوانه و مبادی این خلق صنیع محکم، یک صنع محکم است. صنع بهمعنای خبرویت. اگر صنع را بهمعنای خلق بگیرید، باز از بحث ما فاصله گرفتهاید. همان چیزی میشود که ابتدا عرض کردم که فرمایش امام با حرف ابوهلال جور نیست. اول عرض کردم و گفتم ظاهر فرمایش امام، ردّ حرف او [ابوهلال] است. چون «صنع» را بهمعنای وجود گرفتهاند. در اینجا برای اینکه بگویم با حرف او هم جور میشود، «صنع» را بهمعنای [خبرویت گرفتم] … . یادتان هست که میگفتند: «تقن» و «صنیع» بهمعنای آگاه است؟ «اتقان صنع» را بگوییم یعنی «صنع آگاهانه». پس پشتوانهی صنعت و خلقت، علم الهی میشود. وقتی علم الهی شد، مانعی ندارد. میگوییم: آیه هست، ولی این فرد آیه برای آن حکمت است. به آن پشتوانهی علمی که علم خدای متعال است. ظاهراً با این بیان میشود حرف ابوهلال را در عبارت حضرت علیه السلام سر رساند.
حالا میماند که صنعت را چطور کشف کنیم؛ یعنی ببینیم مصنوع هست یا نیست. مثالهایی در جلسهی قبل راجع به برهان نظم عرض کردیم. برهان نظم، انواع نظم، طولیبودن اینها را عرض کردم. در مقابل نظم، صدفه بود. با صدفه میتواند یک امر منظم پیش بیاید یا نه؟ با صدفه میتواند یک چیزی با غایت ضعف احتمال محقق شود یا نه؟ شما فرمودید: ده میلیارد جمعیت هستند، میخواهند قرعهکشی کنند، احتمال اینکه اسم من در ده میلیارد دربیاید، خیلی احتمال ضعیفی است، اما میبینیم که در میآید. یعنی ضعف احتمال بیرون آمدن اسم من از بین ده میلیارد، ولو احتمال ضعیف یک میلیاردم، است، اما میشود. به صرف اینکه احتمال ضعیفی است، نمیتوانیم بگوییم پس نمیشود. ما صنعت را از کجا تحلیل کشفی کنیم؟
ببینید؛ همینجا چند مثال جلو برویم. همین مثالی که فرمودید، یک دفعه ذهنها جا میخورد. درست است که احتمال، بسیار ضعیف است؛ یک ده-میلیاردم است، اما میبینیم که میشود. حالا این را یک گام جلوتر ببریم. میگوییم: یک خانوادهی پنج نفری هست: پدر، مادر و سه بچه. حالا میخواهیم در ده میلیارد نفر، قرعهکشی مستقلی بکنیم و فرض بگیریم اسم پنج عضو این خانواده در بیاید. الآن هم مثل قبلی، ذهن ما تکان میخورد یا نه؟ آنجا آقا گفتند: اسمم در میآید، ولی در اینجا خیلی نمیبینیم که در میآید! یک نفر را که در نظر میگیریم، میگوییم ده [در] میلیارد است، میبینیم اسم من درآمد. درست است. اما میگوییم ما در خانواده، پنج نفر هستیم. میبینیم اسم هر پنج نفر ما در آمد، دیگر در اینجا راحت نمیگوییم در میآید. چرا راحت نمیگوییم؟؛ بهخاطر اینکه وقتی چند چیز با هم منظم هستند و میخواهند با آن احتمال در بیایند، به غایت ضعیف میشود. لذا انسان در اینجا راحت نمیگوید که اسمم در میآید. ولی باز در فضای ریاضیات احتمالات، مانعی ندارد. یک «میبینیم» ریاضی میشود؛ نه «میبینیم» عرفی که راحت میتواند ذهن عرف را تکان بدهد. فرض در اینجا است. حالا الآن میگوییم در این مجلس بیست نفر نشستهایم، بگوییم در قرعهکشی از میان ده میلیارد نفر، تنها اسم ما دربیاید. در اینجا دوباره میبینیم که ضعیفتر میشود.
این را برای چه عرض کردم؟ برای اینکه ما برای نظم یک تحلیلی نیاز داریم و انجام هم میدهیم. مبادی آن را هم الآن بررسی میکنیم. بسیاری از کسانی که الآن مدعی جواب دادن از برهان نظم هستند، در دنیا و در دانشگاه، بسیاری دارند کار میکنند. آتئیستها، ضد دینها دارند کار میکنند، مفصل بحث میکنند و خدشه میکنند. چقدر ردیه برای برهان نظم نوشتهاند! خود همین آقایی که کتاب «ساعتساز نابینا» و «ژنِ خودخواه» را نوشته است، در این کتابها میخواهد به اینها جواب بدهد.
از همین آقای داوکینز سؤال میکنیم؛ میگوییم خودت با چهل-پنجاه نفر به اینجا بیا؛ همهی آنها را هم خودت انتخاب بکن. از همان هم پیالههای خودت و هم کیشان خودت [انتخاب کن]. کسانی که اصلاً برهان نظم را قبول ندارند؛ یا علیه آن برهان دارند؛ همراه همهی اینها به کسانی سر بزنیم که در رشتهی باستانشناسی کار میکنند. خُب، آنها هم هستند. با اینها همراه شویم. میگوییم شروع میکنیم حفر میکنیم. حفریات باستانشناسی. وقتی این کار را انجام میدهید، به جایی مثل معدن میرسید؛ مثلاً حفر میکنید و به معدن عقیق میرسید؛ به معدن الماس یا طلا میرسید. این یک جور ارتکاز بشر است که به معدن طلا میرسد. یکی هم باستانشناسی است. حفر میکند و به یک جایی میرسد که مثلاً یک حمامی از زیر گِل در میآید. اینجا را همه دیدند. شما و باستانشناسها حاضرید بگویید ما که برهان نظم را قبول نداشتیم، چرا شما میگویید یک شهری زیر خاک بود؟ یک طوفان شدید شده است و زیر این خاکها بهدلیل آن طوفان، این پدید آمده است، اما به خیال شما میرسد که عدهای در اینجا زندگی میکردند. خیالات است. احتمال چیزی است که شما برای خودتان درست کردهاید. این زیر خودش درست شده است.
این را آقای داوکینز نمیپذیرد، فطرتش میبیند. تا به حال هم هرگز با باستانشناسها در نیفتاده است. یعنی بگوید ما رد کردیم و رفت! شما میخواهید زیر دل خاک، افراد سابق را کشف کنید؟! این پی کارش رفته است.
شاگرد: یک برهان بوئینگ هفتصد و چهل و هفت داریم که میگوید ممکن است در طول زمان از زبالههایی که باد آورده است، چنین هواپیمایی ساخته شده باشد. چه چیزی میتواند این را رد کند؟ بعد استناد میکند به حرف داروین که اینها نظم نداشت، اینها به آرامی در طول زمان و طبیعت، به هم چسبیدهاند.
استاد: از چیزهایی که همیشه مکرر میگویم این است: کشفیات در فیزیک مدرن، مخصوصاً در ثابتات بنیادین، این است که از بیگ بنگ شش عدد طوری تنظیم شدهاند که الآن ما داریم در اینجا حرف میزنیم و زنده هستیم. این از مهمترین کشفیات است. این کشف آنچنان مهم بوده است که مثل داوکینز، در کتاب پندارِ خدا، میخواهد به داد فیزیکدانها برسد. خودش هم میگوید چرا فیزیکدانها از این راه رفتهاند؟! من پیشنهاد میدهم که ببینیم داروین در زیستشناسی چه کرد. برای خودش در فضای علم موتاسیون (Mutation) بود؛ یک جهش بود در فضای زیستشناسی. میگوید شما فیزیکدانها هم این کار را بکنید. انتخاب طبیعیای که داروین در زیستشناسی میگوید، شما همین را در بیگ بنگ و دورهی قبل از آن جاری کنید.
قبلاً هم شاید بحث کردیم. این قیاس معالفارق است. اصلاً توجه ندارد که انتخاب طبیعی داروین در بستر فیزیک است. یعنی ما یک بستر فیزیکی داریم که در بستر فیزیکی، ترکیبهای مختلف موکولی اجازه میدهد که از طریق انتخاب طبیعی، DNA رشد بکند و بگوید ژن خودخواه است و جلو برود. اما وقتی کل سیستم جهانی را در نظر گرفتیم؛ کل سیستم فیزیکی که یک سیستم بسته است را در نظر گرفتیم، کجا میخواهید انتخاب کنید؟!
شاگرد 2: مولتی ورس (Multiverse) را مثال میزنند.
استاد: صبر کنید، آن حرف دیگری است، برای بعد است. مبنا فرق میکند.
شاگرد 2: سیستم بسته است، اما سیستمهای بستهی نامتناهی تصویر میکنند و مدلهای ریاضی آن را هم تدوین میکنند و میگویند: اصلاً تعجبی ندارد در بین بینهایتها، یک حیات هم باشد. این شانس است.
استاد: این چیزی که شما گفتید، جواب فیزیکدانها است. نه جواب داوکینز. اینها مخلوط نشود. اتفاقا داوکینز همین حرف را میآورد و میگوید به نظر من این عاقلانه نیست که ما بگوییم بینهایت عالم داریم که میخواهیم ضمن بینهایت یکی از آنها را، این قرار بدهیم. یعنی میگوید ما کارمان به اینجا رسیده است که میخواهیم بینهایت عالم درست کنیم که این ثابتهای بنیادین دست به دست هم بدهند. نسبت به بینهایتها در جلسهی قبل عرض کردم؛ کتاب جهان ریاضی ما، هفت - هشت سال است نوشته شده است، این کتاب مویِّد عرض من است. چندین بار هم عرض کردم نمیدانم پیجویی شد یا نه.
به گمانم اولین ترجمهای که در میان زبانها از کتاب پندار خدا شده است، ترجمهی فارسی است. یعنی وقتی آن کتاب نوشته شد، اولین زبانی که این کتاب به آن ترجمه شد، فارسی بود. من مشغول بودم و مشغول هم هستم. اما کتاب جهان ریاضی اصلاً ترجمه فارسی ندارد.
شاگرد: ترجمهی عربی کتاب داوکینز، در سایت آمازون، دو میلیون فروش رفته است. دانلود ترجمهی عربی آن، تقریباً چهارده میلیون بار است.
استاد: ترجمهی فارسی آن چقدر است؟
شاگرد: نمیدانم.
استاد: اگر تاریخ ترجمهها را ببینید، به گمانم ترجمهی فارسی زودتر از عربی بوده است. اما اینکه چرا؟ مطالب خودش را دارد.
علی أیّ حال، چیزی که الآن مقصود من بود، همین بود. او میگوید این نشد که ما سراغ بینهایت عالم برویم تا یک عالم اینجا را درست کنیم. بعد میگوید: چرا سراغ چیزهای غیر معقولی میروید که دور از ذهن است؟! یعنی یک زیستشناس میخواهد فیزیکدانها را نجات بدهد. میگوید: من به شما یاد میدهم؛ بیایید از داروین درس بگیرید. بدون اینکه جهانهای موازی و بینهایت را فرض بگیرید. میگوید نیازی نیست که آنها را فرض بگیرید. همین عالم است، ولی چطور در این عالم زیست با انتخاب طبیعی به اینجا آمده و تا اینجا رسیده که انسان است؛ با این همه عجائبی که از او بروز و ظهور میکند! جهان فیزیکی هم اینچنین است. یعنی در اثر دورههای مختلف، مانند انتخاب طبیعی، بهترین انتخاب را انجام داده است تا حالا که رسیده و این شش ثابت را بهصورت انتخاب طبیعی انجام داده است. خیلی تفاوت میکند با جهان موازی. جهان موازی دو مبنا است.
خودش این را میگوید. من که به اینجا رسیدم برایم جالب بود. او میگوید: اینکه نشد! برای ذهن زیستشناس، سر و کارش با فضای ریاضی و بینهایتها خیلی سخت بوده است، میخواهد به این صورت حل کند. ولی این قیاس معالفارق است. یعنی او توجه نکرده است که در فضای فیزیک، عوالم بینهایت را هم در نظر بگیریم، هر عالمی برای خودش یک سیستم بسته است. اینها موازی هستند. یعنی طوری نیست که این به آن بدهد؛ به آن دادنی که از آن بسته بودن در بیاید.
قبلاً من عرض کردم آنچه که بر آن دلیل داریم، عوالم هر چه هم باشد، حتی اگر موازی تحققی هم باشند، حتماً بین آنها تراکنش هست. این را منکر نیستند. فقط نمیدانم به چه نحو میخواهند سر برسانند.
علی أیّ حال، گفتم قیاس او مع الفارق است. شما روی حرف او متمرکز شوید. همین عالم از بینگ بنگ، شش عدد و ثابت بنیادین، ثابت شده است و حیات را هدف گرفته که ما الآن در اینجا زنده هستیم. از سیزده میلیارد سال قبل که شروع شده است. خُب، او میخواهد چه کار کند؟ میخواهد بگوید: جهان فیزیک هم مثل DNA است که در بستر انتخاب طبیعی جلو آمده است. جواب ما این است: میگوییم در جهان فیزیکی بستری آماده است که در این بستر DNA با انتخاب طبیعی و خودخواهی خودش جلو میرود، اما کل جهان فیزیکی روی فرض او، در چه بستری میخواهد انتخابها را انجام بدهد؟! هر عالمی برای خودش دارد بسط پیدا میکند. کجا؟ در ادامه میماند؟! مگر اینکه جهانها را موازی فرض نگیرید. جهانهای درعرض هم به این معنا که موازی هستند را فرض نگیرید، بگویید ما یک بستری داریم، یک جهان فیزیکی داریم که بستر همهی جهانهای فیزیکی است. در آن بستر دارد انتخاب طبیعی شکل میگیرد. اما جهانهای ریاضی و در بستر ریاضیات چیزی نداریم که انتخاب طبیعی را صورت بدهد. در سیستمهای محض ریاضی، انتخاب طبیعی معنا ندارد. شما سیستمهای محض ریاضیای را تصور کنید که پشتوانهی همهی عوالم بینهایت هم باشند، در خود سیستم ریاضی ما انتخاب طبیعی نداریم. چون ثابتاتاند. انتخاب طبیعی در حرکت پیدا میشود. در، از مرحلهای به مرحلهی دیگر رفتن، مطرح میشود. اینجا است که ما خلاصه محتاج به یک بستر هستیم. یا میخواهد یک بستر واحدی را فرض بگیرد که بینهایت [عوالم دارد] که برگشتش به همان چیزی است که خودش گفت غیر معقول است. علی أیّ حال، به نظرم این اشکال به او وارد است.
شاگرد: جهان خارجی همین حقایق بیرونی هستند. در جهان خارج، یک توپ نداریم که اینها در آن باشند، اینها خودشان سازندهی جهان خارج هستند. بستر به چه معنا است؟
استاد: او میگوید اجزای فیزیکی، چیزهایی که در وقت سوت اولیه؛ ذرهی فشردهای که بعد از آن، بیگ بنگ حاصل شد – قبل از آن چه بوده است؟ خودشان میگویند خبر نداریم و نظریاتی دارند- این رفتوبرگشتها میخواهد شش ثابت بنیادی را انتخاب کند. کجا انتخاب کرده است؟ چه کسی دارد انتخاب میکند؟
شاگرد: حتماً باید یک هوشمندی باشد تا انتخاب کند؟
استاد: خیلی جالب است. اینجا خیلی روشن است. آتئیستها که اینترنت را پر میکنند، آفرینش هوشمند را میگویند شبه علم است. شما متوجه باشید. این شبه علم میشود؟! وقتی شما شواهد علمی دارید و دارید مشاهدات عملی را تحلیل میکنید، با پشتوانهای که از باستانشناسی دارید، این شبه علم میشود؟! یعنی دقیقاً تسمیهای از ناحیهی کسانی است که غرضورزی عملی دارند. لفظ شبه علم را آوردهاند و در جاهایی که اصلاً جایش نیست، از آن استفاده میکنند. درحالیکه با این شواهد فیزیکی، آفرینش هوشمند شبهعلم نیست. همینی که الآن عرض کردم؛ شما میگویید بوئینگ کذا ...؛ سؤالی بود که عرض کردم؛ آقای داوکینز اگر همراه باستانشناسها بروید و بگویید بوئینگی بوده است که اینطور پدید آمده است، چرا از شما نمیپذیرند؟! هزاری هم بالا بروید و پایین بیایید و به سر خودتان مشت بزنید و بگویید شما در اشتباه هستید، بوئینگ میتواند به این صورت درست شود، چرا آنها این را نمیپذیرند؟! یعنی چه درک شهودیای دارند که وقتی زیر خاک به این میرسند، میگویند عدهای از مردم بودند که این را ساختند؟! اگر این چرائی تفاوت را تحلیل کنید، مبداء عرضی است که بعداً میخواهم بگویم. اینکه اساساً صنع و یافتن اراده در پشت یک چیزی یک تحلیل دقیق علمی-ریاضی دارد که از شبهعلم بیرون میآید. ناظر عالم – باستانشناس که جاهل نیست - با مجموعهای از چیزهایی که از منطق و علم و تجربه و فلسفه دارد، پشت یک نظم، اراده را میبیند. لذا هزاری به او بگویید، نمیپذیرد. چون دارد، میبیند. خُب، چرا میبیند؟ این سؤال ما است. چه طور است که یک باستانشناس دقیقاً زیرخاک، چیزهایی را که طوفان درست کرده است، میفهمد که برای طوفان است، آنهایی که به پشتوانهی یک اراده بوده است، دست آمده است و آجرها را چیده و حمام درست کرده است، [این را هم میفهمد] رمزش چیست؟ دیدید با آن ابزار میتراشند؟ ذره به ذره که میآید فرقهای آن را میفهمند. میگوید: اینجا را آدمها درست کردهاند و اینجا را طوفان درست کرده است.
شاگرد: یک جا هم شک میکند و میگوید: نمیدانم اینجا را آدم ساخته یا باد ساخته است.
استاد: مانعی ندارد؛ اما بحث ما در جای قطعی است. درجاییکه قطعی است، چرا از او نمیپذیرند؟ قطعی را تحلیل کنیم تا به مشکوک برسیم.
شاگرد 2: ملاک آن پیچیدگیهای تشخص یافته است؟
استاد: اینکه به چه صورت حل کنیم، باید فکر کنیم.
شاگرد 2: بحث مولتی ورس و چند جهانی ... .
استاد: در همین مباحثه توحید مفصل، در مورد آن، بحث شد. شاید بیش از بیست جلسه بود. اصلاً عقیدهی من این است که یک چیز خیلی روشنی است. اما آیا باید به بینهایت عالم قائل شویم؟
شاگرد 2: مثلاً کسانی که قائل به تنظیم ظریف (fine tuning) هستند، همین ثوابت را میآورند و میگویند از آن میتوان دو جور برداشت، استنتاج کرد. یا نظم است یا چند جهانی.
استاد: اتفاقا آنها از همین استفاده میکنند و میگویند اگر گفتید آفرینش هوشمند است، شبهعلم میشود و حال آنکه شبهعلم نیست، سوء استفادهی از آن است. چرا؟؛ چون شبهعلم در جایی است که از شواهد علمی به یک نظری نرسید.
شاگرد: شبهعلم تعریف خودشان است. ابطالپذیری و پیشبینی کردن آن و ... دارد. آنها میگویند: نظریهی طراحی هوشمند (Intelligent design) ابطالپذیر نیست. گرچه این اشکال به خود تکاملگراها وارد است.
استاد: ببینید این مبنای تعریف آنها در فلسفهی علم میشود. فلسفهی علم را بر این مبنا گذاشتن، این را رد میکند. نمیشود ما بگوییم: شبه علم آنی است که این آقایان روی مبنای فلسفهی علم تعریف کردهاند. این شبهعلم میشود؟! آن چیزی که علم است، این است که روی شواهد موجود علمی، تحلیل ارائه بدهید. تحلیلی که عالمانه باشد و به آن بخورد. لذا اصلاً جای این نیست که بگویند شبهعلم نیست.
شاگرد: برای حالت باستانشناسی صورتی را هم بگذارید؛ وقتی باستانشناسی کردیم و یک گنجینهی الماس دیدیم، این آقایان میگویند: اصلاً ما نظم نداریم. آن طبیعی خودآگاهی خودش است. مثل الماسی که میبینید چقدر منظم است. این خیلی فرق دارد با اینکه یک شهر زیر خاک پیدا کنیم.
استاد: چرا فرق دارد؟؛ ما باید تحلیل کنیم. الآن نشد این را بگویم. میخواستم به یک بچهای که در باغ به دنیا میآید، مثال بزنم. یعنی به فرمایش شما الماس را میبیند و میگوید الماس است.
شاگرد: مثلاً روی حرکت طبیعی خودش.
استاد: بله؛ اما آن ساختمان را نمیگوید. چرا؟؛ چون پشتوانهی اراده را میبیند. الآن پشتوانه یک نحو اراده نوع دیگری را در پشت الماس فعلاً به فطرتش نمیبیند. چرا؟؛ میخواهیم بعداً آن را تحلیل کنیم. فعلاً تحلیل کنیم که چرا باستانشناس در موارد قطعی و نه مشکوک، این اراده را میبیند. وقتی تحلیل کردیم، میبینیم که دیگر شبهعلم نیست. یعنی دقیقاً علم است. خودش با همهی ضوابطی که میپذیرد، اراده را در اینجا میبیند. وقتی اراده را دیدیم، چرا در برخی جاهای دیگر اختلاف میکنیم؟
شاگرد: در اینجا میگوید این با این عالم فرق میکند. یعنی قبول نمیکنند.
استاد: خیر؛ ما فعلاً تحلیل میکنیم. ما که نخواستیم سریع به آنجا برویم. هنوز که نتیجه نگرفتهایم. میخواهیم ببینیم چرا این باستانشناس از این آقا نمیپذیرد. یا آن مثال بوئینگی که آقا گفتند.
والحمدللّه ربّ العالمین و صلّی اللّه علی محمد و آله الطیبین الطاهرین.
پایان.
کلیدواژگان:
توحید صدوق، جهانهایموازی، برهان نظم، نظم طولی، نظم الهی، نظم مقابلی، نظم غیرِمقابلی، اشتقاق کبیر، فقه اللغة، اتقان صنع، احکام صنعة، شیخ حسنعلی نخودکی، شیخ بهایی، کتاب «نشان از بینشانها»، کتاب «ژنِ خودخواه»، کتاب «جهان ریاضی ما»، انتخاب طبیعی، اسم مستاثره، معرفت خدا، توحید، فیزیکدانها، باستانشناسها، بیگبنگ، علم، شبهعلم، داروین، شش ثابت بنیادین.
1. عطار نیشابوری، منطق الطیر، مجمع مرغان: «دایما او پادشاه مطلق است *** در کمال عزّ خود مستغرق است».
2 نشان از بی نشانها، ج ١،ص ١٨٩ و علامهی طباطبایی، الرسائل التوحيدية، ص١٣: «و في الحديث من سأل عن التوحيد فهو جاهل و من أجابه فهو مشرك» و جامع الشتات، ص١٢٨: «نقل عن الشبلي أنّه لما سئل عن التوحيد قال: من سأل عن التوحيد فهو جاهل، و من أجاب عنه فهو مشرك، و من عرف التوحيد فهو ملحد، و من لم يعرفه فهو كافر» و الرسالة القشيرية، ص۴۶۶:؛ «سمعت أبا حاتم السجستاني يَقُول: سمعت أبا نصر السراج يَقُول: سئل الشبلي فقيل لَهُ: أَخْبَرَنَا عَن توحيد مجرد وبلسان حق مفرد فَقَالَ: ويحك من أجاب عَنِ التوحيد بالعبارة فَهُوَ ملحد ومن أشار إِلَيْهِ فَهُوَ ثنوي ومن أومأ إِلَيْهِ فَهُوَ عابد وثن ومن نطق فِيهِ فَهُوَ غافل ومن سكت عَنْهُ فَهُوَ جاهل ومن توهم أَنَّهُ واصل فليس لَهُ حاصل ومن رأى أَنَّهُ قريب فَهُوَ بعيد ومن تواجد فَهُوَ فاقد وكل مَا ميز تموه بأوهامكم وأدركتموه بعقولكم فِي أتم معانيكم فَهُوَ مصروف مردود إليكم محدث مصنوع مثلكم».
3 الكشكول، ج 2، ص93.
4 شیخ صدوق، التوحید، 51.
5 همان، ص 71.
6. لسان العرب، ج 13، ص 73: « الإتقان : الإحكام للأشياء» و تاج العروس، ج 1، ص 322: «الإِحكام وهو الإِتقان».
7 الفروق اللغويه للعسكری، ج ١،ص ٢١٢.
8 النمل 88
9 الروم 54
10. لسان العرب، ج 8، ص 209: «و الصناعة : حرفة الصانع ، وعمله الصنعة» و مختار الصحاح، ج 1، ص 155: «و الصناعة بالكسر حرفة الصانع وعمله الصنعة» و ... .