سال بعدالفهرستسال قبل

السيد علي الطباطبائي صاحب الرياض(1161 - 1231 هـ = 1748 - 1816 م)

السيد علي الطباطبائي صاحب الرياض(1161 - 1231 هـ = 1748 - 1816 م)
شرح حال سید محمد مجاهد طباطبایی(1180 - 1242 هـ = 1767 - 1827 م)
شرح حال الميرزا أبو القاسم بن محمد حسن الجيلاني الشفتي القمي صاحب القوانين‏(1151 - 1231 هـ = 1738 - 1816 م)
شرح حال محمد باقر بن محمد أكمل الوحيد البهبهاني(1117 - 1205 هـ = 1705 - 1790 م)
شرح هجوم وهابیة به کربلای معلی( 1216 هـ = 1802 م)
هجوم وهابیة به کربلاء-کرامت برای صاحب ریاض-تربت
كربلاء







رياض المسائل (ط - الحديثة)؛ المقدمة، ص: 31
من كراماته:
ذكر المحقّق الخوانساري في روضاته:
لمّا شنّ الوهابيون النواصب هجومهم بأمارة رئيسهم الملحد المردود الملقّب ب‍ «سعود»، على مشهد مولانا الحسين عليه السّلام، في السنة السادسة عشرة بعد الألف و المائتين من الهجرة المقدّسة، و في يوم عيد الغدير، حيث أغلب أهل البلد توجّهوا إلى زيارة أمير المؤمنين عليه السّلام المخصوصة، و وقوع المجزرة الرهيبة، حصلت حادثة عجيبة لسيّدنا المترجم له- عليه الرحمة- فإنّه لمّا وقف على قصدهم الهجوم على داره بعزيمة قتله و قتل عياله و نهب أمواله، أرسل بحسب الإمكان أهاليه و أمواله في الخفاء عنهم إلى مواضع مأمونة، و بقي هو وحده في الدار مع طفل رضيع لم يذهبوا به مع أنفسهم، فحمل ذلك الطفل معه، و ارتقى إلى زاوية من بيوتاتها الفوقانيّة، معدّة لخزن الحطب و الوقود و أمثاله، ليختفي فيها عن عيونهم، فلمّا وردوا و جعلوا يجوسون خلال حجرات الدار في طلبه و ينادون في كلّ جهة منها بقولهم: أين مير علي؟ ثمَّ عمدوا إلى تلك الزاوية، فأخذ هو- رحمه اللّه- ذلك الطفل الرضيع على صدره، متوكّلا على اللّه تعالى في جميع أمره، و دخل تحت سلّة كبيرة كانت هناك من جملة ضروريات البيت، فلمّا صعدوا إلى تلك الزاوية، و ما رأوا فيها غير حزمة من الحطب موضوعة في ناحية منها، و كان قد أعمى اللّه أبصارهم عن مشاهدة تلك السلّة، تخيلوا أنّ جناب السيّد لعلّه اختفى بين الأحطاب و الأخشاب، فأخذوها واحدا بعد واحد، و وضعوها بأيديهم فوق تلك السلّة، إلى أن نفدت، و يئس الذين كفروا من دينهم، فانقلبوا خائبين و خاسرين، و خرج السيّد المرحوم لنعمة اللّه من الشاكرين، و في عصمة اللّه من الحائرين، و أنّه كيف سكن ذلك الطفل من الفزع و الأنين، و أخمد منه التنفّس و الحنين كما يخمد الجنين، إلى أن جعل الأمر الخارق للعادة عبرة للناظرين و عظة للكافرين وَ مَكَرُوا وَ مَكَرَ اللّٰهُ وَ اللّٰهُ خَيْرُ الْمٰاكِرِينَ- فَاللّٰهُ خَيْرٌ حٰافِظاً وَ هُوَ أَرْحَمُ الرّٰاحِمِينَ.
ثمَّ إنّ أولئك الفجرة الفسقة الملاعين لمّا فعلوا ما فعلوا، و قتلوا ما قتلوا، و نهبوا من المؤمنين و المسلمين، و هدموا أركان الدين المتين، و هتكوا حرمة ابن بنت رسول اللّه الأمين، بحيث ربطوا الدواب الكثيرة‌ القذرة في الصحن المطهر، و أخذوا جمع ما كان من النفائس في الحرم المنور، بل قلعوا ضريحه الشريف، و كسروا صندوقه المنيف، و وضعوا هاون القهوة فوق رأس الحضرة المقدسة على وجه التخفيف، و دقّوها و طبخوها و شربوها، و سقوها كلّ شقي عتريف و فاسق غير عفيف. خافوا على أنفسهم الخبيثة من سوء عاقبة الأطوار، و من هجوم رجال الحقّ عليهم بعد ذلك من الأقطار، فاختاروا الفرار على القرار، و لم يلبثوا في البلد إلّا بقيّة ذلك النهار يُرِيدُونَ لِيُطْفِؤُا نُورَ اللّٰهِ بِأَفْوٰاهِهِمْ وَ اللّٰهُ مُتِمُّ نُورِهِ وَ لَوْ كَرِهَ الْكٰافِرُونَ- وَ سَيَعْلَمُ الَّذِينَ ظَلَمُوا أَيَّ مُنْقَلَبٍ يَنْقَلِبُونَ «1».



[روضات الجنات فی احوال العلماء و السادات - ۴۲۲- علی بن محمد علی الطباطبائی الاصفهانی - مجلد ۴، صفحه ۴۰۵] 
و من عجیب الاتّفاق فی تلک الواقعة العظیمة ایضا بالنسبة الی سیّدنا صاحب الّترجمة علیه الرّحمة، انّه لما وقف علی قصدهم الهجوم علی داره بعزیمة قتله و قتل عیاله و نهب أمواله، فارسل بحسب الإمکان أهالیه و أمواله فی الخفآء عنهم إلی مواضع مأمونة، و بقی هو وحدة فی الدّار مع طفل رضیع لم یذهبوا به مع أنفسهم، فحمل ذلک الطّفل معه، و ارتقی الی زاویة من بیوتاتها الفوقانیّة، معدّة لخزن الحطب و الوقود و امثاله لیختفی فیها، عن عیونهم، فلمّا وردوا و جعلوا یجوسون خلال حجرات الدّار فی طلبه و ینادون من کلّ جهة منها بقولهم این میر علی؟ ثمّ عمدوا إلی تلک الزّاویة أخذ هو رحمه اللّه ذلک الطّفل الرّضیع علی صدره، متوکّلا علی اللّه تعالی فی جمیع أمره، و دخل تحت سبدة کبیرة کانت هناک. من جملة ضروریّات البیت، فلمّا صعدوا إلی تلک الزّاویّة، و ما رأوا فیها غیر حزمة من الحطب، موضوعة فی ناحیة منها، و کان قد اعمی اللّه أبصارهم عن مشاهدة تلک السبدة تخیلوا أنّ جناب السیّد لعلّه اختفی بین الأخطاب و الاخشاب، فاخذوها واحدا بعد واحد، و وضعوها بأیدی أنفسهم فوق تلک السبدة إلی أن نفدت و بئس الذّین کفروا من دینهم، فانقلبوا خائبین و خاسرین، و خرج السیّد المرحوم لنعمة اللّه من الشّاکرین، و فی عصمة اللّه من الحائرین، و انّه کیف سکن ذلک الطّفل الصّغیر من الفزع و الانین، و اخمد منه التّنفّس و الحنین
کما یخمد الجنین إلی أن جعل الأمر الخارق للعادة عبرة للنّاظرین، و عظة للفاکرین و مکروا و مکر اللّه و اللّه خیر الماکرین فاللّه خیر حافظا و هو أرحم الرّاحمین
ارسال شده توسط کتاب‌خوان قائمیه
https://www.ghbook.ir/Book/16245






سه‌شنبه ۲۱ مرداد ۱۴۰۴ - ۰۸:۱۹
تربت امام حسین(ع) چگونه صاحب ریاض را از شر وهابی‌ها نجات داد
آیت الله العظمی شبیری زنجانی مطرح کردند:
تربت امام حسین(ع) چگونه صاحب ریاض را از شر وهابی‌ها نجات داد

حوزه/حضرت آیت الله شبیری زنجانی مطرح کردند که آقا سید کاظم وقتی به حرم می‏‌روند، می‏‌بینند که وهابی‏‌ها ضریح مطهر را برداشته‏‌اند و سوزانده‏‌اند و با آن قهوه درست کرده‏‌اند! با آنکه قهوه را حرام می‏‌دانستند...

به گزارش خبرگزاری حوزه، حضرت آیت الله شبیری زنجانی در گفتاری به موضوع حمله وهابی‌‏ها به کربلا و ماجرای برداشتن تربت توسط صاحب ریاض پرداختند و گفتند:

... در سال ۱۲۱۶ق وهابی‌‏ها به کربلا حمله می‏‌کنند و مردم آنجا را قتل عام می‏‌کنند. به نجف هم حمله می‌‏کنند، ولی چون قبلاً خبردار می‏‌شوند، آمادگی پیدا می‌‏کنند و آنها نمی‌‏توانند کاری بکنند، اما کربلایی‌‏ها غافل‏گیر می‌‏شوند. از جمله به منزل صاحب ریاض می‏‌ریزند تا او را بکشند. در آن موقع رئیس روحانیت کربلا مرحوم صاحب ریاض بود. خانواده‏‌اش با عجله از آنجا خارج می‌‏شوند، ولی خود صاحب ریاض با طفل شیرخواری زیر یک سبد می‌‏مانند و نمی‌‏توانند خارج بشوند. آنها داخل خانه صاحب ریاض می‌‏ریزند که صاحب ریاض را بکشند ولی او را پیدا نمی‌‏کنند.
عجیب این است که در تمام آن مدتی که مشغولِ گشتنِ خانه بودند آن طفل شیرخواره هیچ گریه نمی‌‏کند و این معجزه بود. وهابی‌‏ها یک روز در کربلا قتل عام می‌‏کنند و بعد هم به قصد نجف از شهر خارج می‌‏شوند.

یکی از بیوتی که در زنجان ریاست داشتند، بیت آمیرزا ابوالقاسم بود. آمیرزا ابوالقاسم مؤسّس میرزایی‌‏های زنجان است. پدرش (آقا سید کاظم) شاگردِ صاحب ریاض و ساکن نجف بود. وقتی مطلع می‌‏شود که وهابی‌‏ها به منزل صاحب ریاض حمله کرده‏‌اند، می‏‌گوید زودتر برویم استادمان را نجات بدهیم، به منزل صاحب ریاض می‏‌روند و ایشان را با آن طفل شیرخواره از زیر سبد نجات می‏‌دهند. نفس‏های آخرشان بوده و اگر دیر می‏‌آمدند، تلف می‌‏شدند. بعد می‏‌گویند برویم حرم را زیارت کنیم. غسل می‌‏کنند و به حرم می‌‏روند.

وقتی به حرم می‏‌روند، می‏‌بینند که وهابی‏‌ها ضریح مطهر را برداشته‏‌اند و سوزانده‏‌اند و با آن قهوه درست کرده‏‌اند! با آنکه قهوه را حرام می‏‌دانستند. می‏‌بینند که گوشه‏‌ای از قبر شکاف برداشته است. آسید کاظم نگاه می‏‌کند و می‏‌گوید: من قطعه‏‌ای از بدن شریف را حس می‏‌کنم. صاحب ریاض هم نگاه می‌‏کند و می‌‏گوید: نظر من هم همین است. (البته الآن تردید دارم کدام تقدّم داشت)
سپس آسید کاظم می‏‌گوید: الآن وقت تربت برداشتن است. ایشان دستمال سفیدی داشت، با دست مقداری از تربت را برداشت و در دستمال گذاشت، دستمال قرمز شد. مقداری از آن تربت را خودش برداشت و مقداری هم به صاحب ریاض داد. وقتی آسید کاظم از دنیا رفت، برادرش میرکریم که فرد ساده‌‏ای بود، آن تربت را برداشت و تبدیل به مهر کرد و بین این و آن تقسیم نمود. آمیرزا ابوالقاسم که در آن وقت سیزده ـ چهارده ساله بود، وقتی از جریان مطّلع می‌‏شود، خیلی به این طرف و آن طرف می‌‏زند و بالأخره یکی از آن مهرها را به دست می‌‏آورد و این مهر پیوسته در بیت آمیرزا ابوالقاسم بود. وی به پسرانش سفارش می‏‌کند که قدر این تربت را بدانید که چنین ویژگیهایی دارد.

جرعه ای از دریا، ج۲، ص۳۳۳
کد خبر:1285382









****************
ارسال شده توسط:
حسن خ
Monday - 13/5/2024 - 8:55

قصص العلماء ص 435

در وصف حال صاحب ریاض

...و فضیلت تلامذه آن جناب بروفور علم او شهید و اصول او را بر فقه او زیادتی بود و مسلم دیار عرب و عجم بلكه مطلق بلاد اسلام و فاضل قمی در فقه ما هر تر بود لیکن تألیف ایشان به عکس اشتهار یافته

قصص العلماء، ص 436

و در سالی از سنوات میرزای قمی به زیارت عتبات عالیات مشرف شد و مذهب ميرزا حرمة طعام مشتمل بر کشمش بود و مذهب آقا سید علی حلال بودن آن طعام بود شبی میرزا میهمان آقا سید علی شد یعنی سید او را ضیافت کرد و امر نمود که قدری طعام کشمش دار طبخ نمودند پس چون غذا را حاضر ساختند میرزا از خوردن امتناع نمودند آقا سید علی بند دست میرزا را گرفت و گفت با من محاجه در این مسئله کرده باش و مرا مجاب ساز و یا این طعام را اکل کن میرزا فرمود که تو می دانی که من در مجادله بر تو غلبه ندارم و مذهب من حرمت این طعام است چرا مرا آزار می کنی پس آقا سید علی تبسم کرد و گفت برای میرزا طعام بی کشمش آوردند و آن طعام صرف شد مسموع شد









****************
ارسال شده توسط:
حسن خ
Monday - 13/5/2024 - 9:2

سید علی بن سید محمد طباطبایی حائری(1161-1231)

قصص العلماء، ص 435

آن جناب در سن کهولت به اصرار خال مفضال خود آقا محمد باقر بهبهانی تحصیل علم اشتغال نمود و آن بعد از زمان ولادت آقا سید محمد بود و ولادت با سعادت آقا سید علی در بلده طیبه کاظمین بود که در دوازدهم ربیع الاول که بنا بر روایت ثقة الاسلام کا فی مولد جناب ختمی مآب است از سنه هزار و صد و شصت و يك و آن جناب سید اساتید و مرجع رواة و اساتید و در علم منقول وحید و در تقریر مزید و تجبیر تحریرش در نهایت فصاحت و بلاغت و تسدید و در جدل بی بدل و مؤید در نهایت تأیید مشایخ و اساتید زمان ما همه از تلامذهٔ آن جناب بی واسطه و با واسطه و وسایط و فضیلت تلامذه آن جناب بروفور علم او شهید و اصول او را بر فقه او زیادتی بود و مسلم دیار عرب و عجم بلكه مطلق بلاد اسلام و فاضل قمی در فقه ما هر تر بود لیکن تألیف ایشان به عکس اشتهار یافته کتاب فقه او شرح کبیر کتاب اصول میرزا قوانین در اشتهار كاشمس في رابعة النهار است و آن جناب در بدایت امر در خدمه آقا محمد علی بن آقا محمد باقر تلمذ کرده است پس آقا محمد علی او را با کسانی که از او بزرگ تر در سن و مقدم در تحصیل بودند شریک نموده و او در اندک زمانی ترقی کرده از آن پس در خدمت خال خود آقا محمد باقر بهبهانی تحصیل کرده و بعد

ص 436

از اندک زمانی ترقی بسیار کرده و به تدریس و تصنیف اشتغال داشته و بسیار خوش احوال بود...و در سالی از سنوات میرزای قمی به زیارت عتبات عالیات مشرف شد و مذهب ميرزا حرمة طعام مشتمل بر کشمش بود و مذهب آقا سید علی حلال بودن آن طعام بود شبی میرزا میهمان آقا سید علی شد یعنی سید او را ضیافت کرد و امر نمود که قدری طعام کشمش دار طبخ نمودند پس چون غذا را حاضر ساختند میرزا از خوردن امتناع نمودند آقا سید علی بند دست میرزا را گرفت و گفت با من محاجه در این مسئله کرده باش و مرا مجاب ساز و یا این طعام را اکل کن میرزا فرمود که تو می دانی که من در مجادله بر تو غلبه ندارم و مذهب من حرمت این طعام است چرا مرا آزار می کنی پس آقا سید علی تبسم کرد و گفت برای میرزا طعام بی کشمش آوردند و آن طعام صرف شد مسموع شد














شرح حال السيد علي الطباطبائي صاحب الرياض(1161 - 1231 هـ = 1748 - 1816 م)