بسم الله الرحمن الرحیم

هجوم وهابیة به کربلاء-کرامت برای صاحب ریاض-تربت

السبط الشهیدعلیه السلام
كربلاء
شرح هجوم وهابیة به کربلای معلی( 1216 هـ = 1802 م)
شرح حال السيد علي الطباطبائي صاحب الرياض(1161 - 1231 هـ = 1748 - 1816 م)


رياض المسائل (ط - الحديثة)؛ المقدمة، ص: 31
من كراماته:
ذكر المحقّق الخوانساري في روضاته:
لمّا شنّ الوهابيون النواصب هجومهم بأمارة رئيسهم الملحد المردود الملقّب ب‍ «سعود»، على مشهد مولانا الحسين عليه السّلام، في السنة السادسة عشرة بعد الألف و المائتين من الهجرة المقدّسة، و في يوم عيد الغدير، حيث أغلب أهل البلد توجّهوا إلى زيارة أمير المؤمنين عليه السّلام المخصوصة، و وقوع المجزرة الرهيبة، حصلت حادثة عجيبة لسيّدنا المترجم له- عليه الرحمة- فإنّه لمّا وقف على قصدهم الهجوم على داره بعزيمة قتله و قتل عياله و نهب أمواله، أرسل بحسب الإمكان أهاليه و أمواله في الخفاء عنهم إلى مواضع مأمونة، و بقي هو وحده في الدار مع طفل رضيع لم يذهبوا به مع أنفسهم، فحمل ذلك الطفل معه، و ارتقى إلى زاوية من بيوتاتها الفوقانيّة، معدّة لخزن الحطب و الوقود و أمثاله، ليختفي فيها عن عيونهم، فلمّا وردوا و جعلوا يجوسون خلال حجرات الدار في طلبه و ينادون في كلّ جهة منها بقولهم: أين مير علي؟ ثمَّ عمدوا إلى تلك الزاوية، فأخذ هو- رحمه اللّه- ذلك الطفل الرضيع على صدره، متوكّلا على اللّه تعالى في جميع أمره، و دخل تحت سلّة كبيرة كانت هناك من جملة ضروريات البيت، فلمّا صعدوا إلى تلك الزاوية، و ما رأوا فيها غير حزمة من الحطب موضوعة في ناحية منها، و كان قد أعمى اللّه أبصارهم عن مشاهدة تلك السلّة، تخيلوا أنّ جناب السيّد لعلّه اختفى بين الأحطاب و الأخشاب، فأخذوها واحدا بعد واحد، و وضعوها بأيديهم فوق تلك السلّة، إلى أن نفدت، و يئس الذين كفروا من دينهم، فانقلبوا خائبين و خاسرين، و خرج السيّد المرحوم لنعمة اللّه من الشاكرين، و في عصمة اللّه من الحائرين، و أنّه كيف سكن ذلك الطفل من الفزع و الأنين، و أخمد منه التنفّس و الحنين كما يخمد الجنين، إلى أن جعل الأمر الخارق للعادة عبرة للناظرين و عظة للكافرين وَ مَكَرُوا وَ مَكَرَ اللّٰهُ وَ اللّٰهُ خَيْرُ الْمٰاكِرِينَ- فَاللّٰهُ خَيْرٌ حٰافِظاً وَ هُوَ أَرْحَمُ الرّٰاحِمِينَ.
ثمَّ إنّ أولئك الفجرة الفسقة الملاعين لمّا فعلوا ما فعلوا، و قتلوا ما قتلوا، و نهبوا من المؤمنين و المسلمين، و هدموا أركان الدين المتين، و هتكوا حرمة ابن بنت رسول اللّه الأمين، بحيث ربطوا الدواب الكثيرة‌ القذرة في الصحن المطهر، و أخذوا جمع ما كان من النفائس في الحرم المنور، بل قلعوا ضريحه الشريف، و كسروا صندوقه المنيف، و وضعوا هاون القهوة فوق رأس الحضرة المقدسة على وجه التخفيف، و دقّوها و طبخوها و شربوها، و سقوها كلّ شقي عتريف و فاسق غير عفيف. خافوا على أنفسهم الخبيثة من سوء عاقبة الأطوار، و من هجوم رجال الحقّ عليهم بعد ذلك من الأقطار، فاختاروا الفرار على القرار، و لم يلبثوا في البلد إلّا بقيّة ذلك النهار يُرِيدُونَ لِيُطْفِؤُا نُورَ اللّٰهِ بِأَفْوٰاهِهِمْ وَ اللّٰهُ مُتِمُّ نُورِهِ وَ لَوْ كَرِهَ الْكٰافِرُونَ- وَ سَيَعْلَمُ الَّذِينَ ظَلَمُوا أَيَّ مُنْقَلَبٍ يَنْقَلِبُونَ «1».



[روضات الجنات فی احوال العلماء و السادات - ۴۲۲- علی بن محمد علی الطباطبائی الاصفهانی - مجلد ۴، صفحه ۴۰۵] 
و من عجیب الاتّفاق فی تلک الواقعة العظیمة ایضا بالنسبة الی سیّدنا صاحب الّترجمة علیه الرّحمة، انّه لما وقف علی قصدهم الهجوم علی داره بعزیمة قتله و قتل عیاله و نهب أمواله، فارسل بحسب الإمکان أهالیه و أمواله فی الخفآء عنهم إلی مواضع مأمونة، و بقی هو وحدة فی الدّار مع طفل رضیع لم یذهبوا به مع أنفسهم، فحمل ذلک الطّفل معه، و ارتقی الی زاویة من بیوتاتها الفوقانیّة، معدّة لخزن الحطب و الوقود و امثاله لیختفی فیها، عن عیونهم، فلمّا وردوا و جعلوا یجوسون خلال حجرات الدّار فی طلبه و ینادون من کلّ جهة منها بقولهم این میر علی؟ ثمّ عمدوا إلی تلک الزّاویة أخذ هو رحمه اللّه ذلک الطّفل الرّضیع علی صدره، متوکّلا علی اللّه تعالی فی جمیع أمره، و دخل تحت سبدة کبیرة کانت هناک. من جملة ضروریّات البیت، فلمّا صعدوا إلی تلک الزّاویّة، و ما رأوا فیها غیر حزمة من الحطب، موضوعة فی ناحیة منها، و کان قد اعمی اللّه أبصارهم عن مشاهدة تلک السبدة تخیلوا أنّ جناب السیّد لعلّه اختفی بین الأخطاب و الاخشاب، فاخذوها واحدا بعد واحد، و وضعوها بأیدی أنفسهم فوق تلک السبدة إلی أن نفدت و بئس الذّین کفروا من دینهم، فانقلبوا خائبین و خاسرین، و خرج السیّد المرحوم لنعمة اللّه من الشّاکرین، و فی عصمة اللّه من الحائرین، و انّه کیف سکن ذلک الطّفل الصّغیر من الفزع و الانین، و اخمد منه التّنفّس و الحنین
کما یخمد الجنین إلی أن جعل الأمر الخارق للعادة عبرة للنّاظرین، و عظة للفاکرین و مکروا و مکر اللّه و اللّه خیر الماکرین فاللّه خیر حافظا و هو أرحم الرّاحمین
ارسال شده توسط کتاب‌خوان قائمیه
https://www.ghbook.ir/Book/16245






سه‌شنبه ۲۱ مرداد ۱۴۰۴ - ۰۸:۱۹
تربت امام حسین(ع) چگونه صاحب ریاض را از شر وهابی‌ها نجات داد
آیت الله العظمی شبیری زنجانی مطرح کردند:
تربت امام حسین(ع) چگونه صاحب ریاض را از شر وهابی‌ها نجات داد

حوزه/حضرت آیت الله شبیری زنجانی مطرح کردند که آقا سید کاظم وقتی به حرم می‏‌روند، می‏‌بینند که وهابی‏‌ها ضریح مطهر را برداشته‏‌اند و سوزانده‏‌اند و با آن قهوه درست کرده‏‌اند! با آنکه قهوه را حرام می‏‌دانستند...

به گزارش خبرگزاری حوزه، حضرت آیت الله شبیری زنجانی در گفتاری به موضوع حمله وهابی‌‏ها به کربلا و ماجرای برداشتن تربت توسط صاحب ریاض پرداختند و گفتند:

... در سال ۱۲۱۶ق وهابی‌‏ها به کربلا حمله می‏‌کنند و مردم آنجا را قتل عام می‏‌کنند. به نجف هم حمله می‌‏کنند، ولی چون قبلاً خبردار می‏‌شوند، آمادگی پیدا می‌‏کنند و آنها نمی‌‏توانند کاری بکنند، اما کربلایی‌‏ها غافل‏گیر می‌‏شوند. از جمله به منزل صاحب ریاض می‏‌ریزند تا او را بکشند. در آن موقع رئیس روحانیت کربلا مرحوم صاحب ریاض بود. خانواده‏‌اش با عجله از آنجا خارج می‌‏شوند، ولی خود صاحب ریاض با طفل شیرخواری زیر یک سبد می‌‏مانند و نمی‌‏توانند خارج بشوند. آنها داخل خانه صاحب ریاض می‌‏ریزند که صاحب ریاض را بکشند ولی او را پیدا نمی‌‏کنند.
عجیب این است که در تمام آن مدتی که مشغولِ گشتنِ خانه بودند آن طفل شیرخواره هیچ گریه نمی‌‏کند و این معجزه بود. وهابی‌‏ها یک روز در کربلا قتل عام می‌‏کنند و بعد هم به قصد نجف از شهر خارج می‌‏شوند.

یکی از بیوتی که در زنجان ریاست داشتند، بیت آمیرزا ابوالقاسم بود. آمیرزا ابوالقاسم مؤسّس میرزایی‌‏های زنجان است. پدرش (آقا سید کاظم) شاگردِ صاحب ریاض و ساکن نجف بود. وقتی مطلع می‌‏شود که وهابی‌‏ها به منزل صاحب ریاض حمله کرده‏‌اند، می‏‌گوید زودتر برویم استادمان را نجات بدهیم، به منزل صاحب ریاض می‏‌روند و ایشان را با آن طفل شیرخواره از زیر سبد نجات می‏‌دهند. نفس‏های آخرشان بوده و اگر دیر می‏‌آمدند، تلف می‌‏شدند. بعد می‏‌گویند برویم حرم را زیارت کنیم. غسل می‌‏کنند و به حرم می‌‏روند.

وقتی به حرم می‏‌روند، می‏‌بینند که وهابی‏‌ها ضریح مطهر را برداشته‏‌اند و سوزانده‏‌اند و با آن قهوه درست کرده‏‌اند! با آنکه قهوه را حرام می‏‌دانستند. می‏‌بینند که گوشه‏‌ای از قبر شکاف برداشته است. آسید کاظم نگاه می‏‌کند و می‏‌گوید: من قطعه‏‌ای از بدن شریف را حس می‏‌کنم. صاحب ریاض هم نگاه می‌‏کند و می‌‏گوید: نظر من هم همین است. (البته الآن تردید دارم کدام تقدّم داشت)
سپس آسید کاظم می‏‌گوید: الآن وقت تربت برداشتن است. ایشان دستمال سفیدی داشت، با دست مقداری از تربت را برداشت و در دستمال گذاشت، دستمال قرمز شد. مقداری از آن تربت را خودش برداشت و مقداری هم به صاحب ریاض داد. وقتی آسید کاظم از دنیا رفت، برادرش میرکریم که فرد ساده‌‏ای بود، آن تربت را برداشت و تبدیل به مهر کرد و بین این و آن تقسیم نمود. آمیرزا ابوالقاسم که در آن وقت سیزده ـ چهارده ساله بود، وقتی از جریان مطّلع می‌‏شود، خیلی به این طرف و آن طرف می‌‏زند و بالأخره یکی از آن مهرها را به دست می‌‏آورد و این مهر پیوسته در بیت آمیرزا ابوالقاسم بود. وی به پسرانش سفارش می‏‌کند که قدر این تربت را بدانید که چنین ویژگیهایی دارد.

جرعه ای از دریا، ج۲، ص۳۳۳
کد خبر:1285382









هجوم وهابیة به کربلاء-کرامت برای صاحب ریاض-تربت