بسم الله الرحمن الرحیم

ابن ابی الحدید شیعه نیست؛معتزلی است و سنی

الفهرست العام
ابن ابی الحدید
شواهد سنی بودن ابن ابی الحدید



 

 

 

 

 

بسم الله الرحمن الرحیم

ابن ابی الحدید شیعه نیست؛معتزلی است و سنی

از زمانی که یادم می آید،هنگامی که خطیبان بر سر منبر برای اثبات مدعای خود به کلمات ابن ابی الحدید معتزلی اشاره می کردند،سخن یکی از دوستان در گوشم زنگ می زد که این سخنان نزد اهل سنت جایگاهی ندارد.آن ها ابن ابی الحدید را قبول ندارند و من در فکر فرو می رفتم که مگر او از اهل سنت نیست؟پس چرا؟

بعدها که به حساب دنیای ظاهر،قدی بلند کردم و وارد فضای مباحثات کلامی شدم به صراحت دیدم که آن ها ابن ابی الحدید را شیعه می دانند و می گویند منافقانه وارد جماعت ما شده است و کلمات شیعیان را به خورد ما می دهد که علیه ما احتجاج کنید.مگر شما قائل نیستید به تقیه.مصداق بارز تقیه،جناب ایشان است.(داستان تقیه،هم خود قصه پرغصه ای است که بدفهمیده شده از جانب جامعه اهل سنت و حتی مجموعه قابل توجهی از جامعه شیعه که البته مجال دیگری می طلبد)

تا جایی که در یکی از این مباحثات با یکی از سلفی ها،مقابل من شواهدی متعدد برای بیان سخن خودش آورد از کتب شیعه.آخرین شاهد از شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید بود.

تکلیف چیست؟چگونه می توان برای این آقای سلفی ثابت کرد و برای ناظر منصف،که ما قصد بهره برداری سیاسی نداریم.اعتقاد کسی را که نمی توان جعل کرد.واقعاً معتزلی است.سنی است.

این ها در ذهن من بود.همیشه شنیده بودم که در مقابل این سخن به مقدمه کلام ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغه استناد می کنند علمای شیعه که الحمد لله الذی رجح المفضول علی الفاضل که ببینید مفضول را که خلیفه اول باشد ترجیح داده است بر فاضل که علی است و این را به خدای نسبت می دهد.ولی شاید این یک عبارت برای اثبات این مدعای بزرگ کافی نباشد.

همین بود که بیست جلد کتابش را خواندم.محصول این خواندن ها اطمینان کاملی بود به این که شخصیتش یک معتزلی تمام قد است،بدون تردید از اهل سنت است،برای دفاع از عقایدش مقابل هر کسی شیعه باشد یا اشعری،(که البته سهم بیشتر در کتابش چه بسا بگوییم از آن شیعیان است)با صلابت و استواری می جنگد،به طعن و استدلال در تضعیف رقبایش می کوشد و هیچ کدام از ممیزات شیعه را(دقت کنید در این کلمه یعنی آن چه یک شیعی امامی را از سایر مکاتب جدا می کند و ممتاز می سازد)دارا نیست.

اما اطمینان من طبیعی است که دردی از خواننده دوا نکند.رهاوردم از این سفر،شواهد و قرائنی بود که آورده بودم به عنوان مشتی از خروار تا ثابت کند ابن ابی الحدید از شماست،از ما نیست.

اما قبل از بررسی شواهد نیاز است توضیحی در مورد مرام فکری او بدهم تا مشخص شود هر کس که در محبت علی علیه السلام قلم زد شیعه نیست و ملاک شیعه بودن محبت و حتی برتری دادن حضرتش بر باقی صحابه نیست.

مکتب اعتزال

این مکتب در اوایل قرن دوم هجری توسط واصل بن عطا پدید آمد.وجه تسمیه این گروه نیز به اعتزال و جدا شدن همین جناب واصل از استاد خودش حسن بصری برمی گردد.شاخصه معتزله بهره گیری از عقل و تفکر عقلانی بوددر مقابل رویه اهل حدیث.این گروه هنگامی که ظواهر با نتایج استدلالات عقلی آن ها سازگار نبود،ظواهر را متناسب با فهم عقلی خویش تاویل می کردند.

معتزله خود به دو گروه متزله بصره و معتزله بغداد تقسیم می شوند.در این میان آرای بغدادیون نزدیکی بیشتری به نظرات امامیه دارد.یکی از بزنگاه های اختلاف مسئله ای است با عنوان تفضیل.[1]

تفضیل

یکی از سوالات کلیدی در میان مسلمانان از همان ابتدا، این بوده است که کیست افضل صحابه؟پاسخ شیعیان روشن است اما در میان اهل سنت هم گروه ها و نحله های مختلف متصدی پاسخ شده اند که در این میان معتزله خود به دو قسمت تقسیم می شوند.

نسل اول از معتزله بصره ترتیب فضیلت را ترتیب خلافت می دانستند؛یعنی ابوبکر،عمر،عثمان و علی علیه السلام.[2]

اما در مقابل،معتزله بغداد معتقد بودند که علی علیه السلام برترین مردمان بعد از رسول خدا صلی الله علیه و آله است.[3]

و البته برخی از جماعت معتزله نیز در این مسئله توقف داشتند و رای به برتری هیچ یک از صحابه نمی دادند.البته این گروه در برتر بودن حضرت از عثمان!!! تردید نداشتند.[4]

باید توجه داشت که مسئله تفضیل امری است و مسئله انکار و طعن نسبت به صحابه امری دیگر.معتزله مانند هر سنی دیگری،نسبت به خلفا ارادت بسیار داشت.فقط در مقام توزیع این ارادت سهم بیشتری از آن امام بود.همین وبس.پس در مسئله برائت که جوهره مذهب تشیع است و نقطه کانونی فرق یک شیعه با سنّی،یک معتزلی در صف مقابل می ایستد.بله آن ها اتخاذ چنین موضعی مقابل بخش عظیمی از اهل سنت ایستاده اند.امروزه در میان اهل سنت (به خصوص سلفی ها)این سخن بسیار تکرار می شود که اجماع در میان امت اسلام وجود دارد و همه می گویند که ابوبکر افضل است و سپس باقی خلفا به همان ترتیب خلافت در فضیلت(و شیعه هم که جزء مسلمانان نیست که اختلافش مشکلی ایجاد کند در اجماع!) همین است که متعصبین اهل سنت از جمله ابن کثیر و ذهبی-می گویند: کسی که اعتقادش این باشد شیعه است بلکه شیعه غالی یعنی در مرتبه دوم از تشیع است البته جای شکرش باقی است که به مرحله بدعت کبری و مراتب کفرآمیز تشیع نرسیده است.[5]

همه این ها را گفتم تا اگر دیدیم ابن ابی الحدید داد سخن می دهد و مریدانه در وصف امیرالمومنین جمله سرایی می کند یا در مقامی علی علیه السلام را بر تمامی صحابه ترجیح می دهد یا طلحه و زبیر را به جرم مخالفت با حضرتش طعنه می زند یا معاویه را به شدت مذمت می کند،او را به سرعت شیعه ندانیم.او در واقع کار بزرگی نمی کند به مقتضای مرام و مکتب خود که اعتزال است قلم می زند.شاهد سخن این که هر جا نزاع بین مکتب اعتزال و مکتب تشیع در می گیرد،مدافعی است سرسخت در دفاع از حریم خویش.مقدمه را کوتاه کنم تا برسم به بیان شواهد.

و اما شواهد

شواهد فراوان است و سعی می کنم آن ها را در مجموعه های منظم تقدیم کنم.سوالی که بر پایه آن مطالب را تنظیم می کنم این است که شاخصه های فکر شیعی چیست (که هر کس شیعه باشد طبیعتا باید چنین شاخصه هایی را دارا باشد)و آیا دیدگاه ابن ابی الحدید با این شاخصه ها هماهنگ است؟

طبیعتاً در میان شاخصه ها آن چه یک شیعه را از میان سایر فرق ممتاز می کند دیدگاه خاص او نسبت به مولای متقیان است.ما مدعی هستیم که حضرتش منصوب رسول خدا صلی الله علیه و آله بودند،حضرت در طول عمر مبارکشان مکرراً بر وصایت و جانشینی حضرت تاکید کردند،او را به عنوان امیرالمومنین مطرح کردند در ماجرای غدیر برای او بیعت گرفتند...اما پس از وفات حضرت،امت در حق او جفا کردند و دیگری به جای او نشاندند و کردند به تعبیر جناب سلمان و نکردند.

حال دیدگاه جناب ابن ابی الحدید در مسئله خلافت

در مقابل نظر امامیه که نقل شد،ابن ابی الحدید بر این باور است که مسئله خلافت با اختیار مردم سامان می گیرد.او در ذیل یکی از سخنان امیرالمومنین علیه السلام با توجه به این حضرت در مقابل معاویه احتجاج می کنند به بیعت عمومی مردم و اهل حل و عقد می گوید:

و اعلم أن هذا الفصل دال بصريحه على كون الاختيار طريقا إلى الإمامة كما يذكره أصحابنا المتكلمون لأنه احتج على معاوية ببيعة أهل الحل و العقد له و لم يراع في ذلك إجماع المسلمين كلهم [6]

می گوید این فصل به صراحت دلالت می کند بر صحت مبنای ما که امام با اختیار مردم نصب می شود.او ابایی ندارد که در این زمینه مخالفت رسمی و صریح خود با امامیه را عیان کند.می گوید:

فأما الإمامية فتحمل هذا الكتاب منه ع على التقية و تقول إنه ما كان يمكنه ان يصرح لمعاوية في مكتوبه بباطن الحال و يقول له أنا منصوص علي من رسول الله ص و معهود إلى المسلمين أن أكون خليفة فيهم بلا فصل فيكون في ذلك طعن على الأئمة المتقدمين و تفسد حاله مع الذين بايعوه من أهل المدينة و هذا القول من الإمامية دعوى لو عضدها دليل لوجب أن يقال بها و يصار إليها و لكن لا دليل لهم على ما يذهبون إليه من الأصول التي تسوقهم إلى حمل هذا الكلام على التقية.[7]

امامیه که به این عبارات می رسند آن ها را حمل بر تقیه می کنند ولی شاهدی برای چنین حملی وجود ندارد.

در جای دیگری از کتابش وقتی به بررسی شرایط امام می رسد از زاویه دید فرق مختلف می گوید:

و قد اختلف الناس في اشتراط النسب في الإمامة فقال قوم من قدماء أصحابنا إن النسب ليس بشرط فيها أصلا و إنها تصلح في القرشي و غير القرشي إذا كان فاضلا مستجمعا للشرائط المعتبرة و اجتمعت الكلمة عليه و هو قول الخوارج. و قال أكثر أصحابنا و أكثر الناس إن النسب شرط فيها و إنها لا تصلح إلا في العرب خاصة و من العرب في قريش خاصة و قال أكثر أصحابنا معنى

قول النبي ص الأئمة من قريش.

أن القرشية شرط إذا وجد في قريش من يصلح للإمامة فإن لم يكن فيها من يصلح فليست القرشية شرطا فيها.[8]

بر این اساس،بسیاری از اصحاب وی معتقدند که ابتدا باید به سراغ امامی از قبیله قریش رفت اما اگر شرایط امامت در این قبیله نبود باقی قبایل نیز می توانند گزینه ای باشند برای تصدی خلافت و امامت جامعه.

این نظریه کجا و نظریه امامیه که تمام ائمه را به خصوصیت شخصی می شناسد و امامت را جز در این خانه عصمت جستجو نمی کند.البته عبارت حضرت در این خطبه که می فرمایند ان الائمه من قریش کار را بر ابن ابی الحدید سخت می کند لذاست که می گوید:

فإن قلت إنك شرحت هذا الكتاب على قواعد المعتزلة و أصولهم فما قولك في هذا الكلام و هو تصريح بأن الإمامة لا تصلح من قريش إلا في بني هاشم خاصة و ليس ذلك بمذهب للمعتزلة لا متقدميهم و لا متأخريهم.

قلت هذا الموضع مشكل و لي فيه نظر و إن صح أن عليا ع قاله قلت كما قال لأنه ثبت عندي

أن النبي ص قال إنه مع الحق و أن الحق يدور معه حيثما دار.

و يمكن أن يتأول و يطبق على مذهب المعتزلة فيحمل على أن المراد به كمال الإمامة كما حمل

قوله ص لا صلاة لجار المسجد إلا في المسجد.

على نفي الكمال لا على نفي الصحة[9]

می گوید اگر کسی بگوید تو که همه جا کتاب را تطبیق کردی بر قواعد معتزله(دقت کنید که این اعترافی است صریح بر این که مبنایش و کلامش کلام امامیه نیست)این جا چه می گویی؟این که با مبانی معتزله درگیراست او در ابتدا می گوید اگر این کلام حقیقتاً از حضرت باشد می پذیریم ولی در نهایت باز هم تاویل معتزلیش گل می کند و می گوید ممکن است مراد حضرت این باشد که کمال امامت و نه اصل آن در قریش است.امامت کامل از آن قرشیان است.

این مدعا در صفحات دیگری از کتاب تکرار شده است.[10]

حال امت چه کسی را اختیار کردند و چه کسی شایسته ترین است.

او می گوید:در گام اول ما هیچ نصّی(نص یعنی کلام صریحی که قابل تاویل نباشد)بر خلافت امیرالمومنین نداریم و در تمام کتاب خود براین نکته اصرار می ورزد.(کسی که این نقطه جوهری را نپذیرد چگونه می تواند شیعه باشد؟)

و اعلم أن الآثار و الأخبار في هذا الباب كثيرة جدا و من تأملها و أنصف(انصاف لازم است) علم أنه لم يكن هناك نص صريح و مقطوع به لا تختلجه الشكوك و لا تتطرق إليه الاحتمالات كما تزعم الإمامية فإنهم يقولون إن الرسول ص نص على أمير المؤمنين ع نصا صريحا جليا ليس بنص يوم الغدير[11] و لا خبر المنزلة[12] و لا ما شابههما من الأخبار الواردة من طرق العامة و غيرها بل نص عليه بالخلافة و بإمرة المؤمنين و أمر المسلمين أن يسلموا عليه بذلك فسلموا عليه بها و صرح لهم في كثير من المقامات بأنه خليفة عليهم من بعده و أمرهم بالسمع و الطاعة له و لا ريب أن المنصف إذا سمع ما جرى لهم بعد وفاة رسول الله ص يعلم قطعا أنه لم يكن هذا النص و لكن قد سبق إلى النفوس و العقول أنه قد كان هناك تعريض و تلويح و كناية و قول غير صريح و حكم غير مبتوت و لعله ص كان يصده عن التصريح بذلك أمر يعلمه و مصلحة يراعيها أو وقوف مع إذن الله تعالى في ذلك.[13]

عبارات را ببینید.می گوید مقابل قول امامیه که گمان می کنند نصوص صریح مختلفی غیر از حدیث غدیر و امثال آن وجود دارد که دلالت بر خلافت امیرالمومنین می کند ما نظر دیگری داریم که این نظر منصفین است.هیچ شکی نیست که انسان منصف وقتی جریانات بعد از وفات رسول خدا را می شنود به قطع می رسد که چنین نصی وجود ندارد.

بله کنایه،تعریضات و عبارات غیرصریحی وجود دارد.شاید رسول خدا صلی الله علیه و آله مصلحتی می دیدند که تصریح نکردند.

مقصود از این عبارات غیرصریح هم همان روایات معروفی است که امامیه برای اثبات خلافت به آن به درستی استناد می کنند؛از قبیل حدیث منزلت و ولایت و طیر و امثال آن.ببینید این عبارت را:

قال فبتلك الأقوال المحجمة و الكنايات المحتملة و الرموز المشتبهة مثل حديثخصف النعل و منزلة هارون من موسى و من كنت مولاه و هذا يعسوب الدين و لا فتى إلا علي و أحب خلقك إليك ... و ما جرى هذا المجرى مما لا يفصل الأمر و يقطع العذر و يسكت الخصم[14][15]

در جای دیگر بعد از نقل ماجرای غصب خلافت و احتجاج حضرت علی علیه السلام به خصوصیات شایسته خود برای خلافت می گوید:

معلوم است که نصّی بر خلافت حضرت نبوده است وگرنه بدان استناد می جست.

قلت هذا الحديث يدل على بطلان ما يدعى من النص على أمير المؤمنين و غيره لأنه لو كان هناك نص صريح لاحتج به و لم يجر للنص ذكر [16][17]

و چنان مسئله فقدان نص برای او روشن است که وقتی ماجرای وفات رسول خدا صلی الیه علیه و آله را نقل می کند و این که از حضرتش پرسیدند چه کسی شما را درون قبر بگذارد متعجبانه می پرسد چرا از وصی حضرتش نپرسیدند آن که اهمیت بیشتری داشت.

قلنا فمن يدخلك قبرك يا رسول الله قال أهلي مع ملائكة كثيرة يرونكم و لا ترونهم

قلت العجب لهم كيف لم يقولوا له في تلك الساعة فمن يلي أمورنا بعدك لأن ولاية الأمر أهم من السؤال عن الدفن و عن كيفية الصلاة عليه و ما أعلم ما أقول في هذا المقام[18]

او بر این اساس،هر روایتی که دربرگیرنده تصریح به خلافت امیرالمومنین باشد توجیه و تاویل می کند. در مقام نقل ماجرایی از عائشه و سوال او از رسول خدا صلی الله علیه و آله در مورد کسی که شایستگی خلافت حضرتش را داراست و اشاره حضرت به امیرمومنان علیه السلام می گوید:

نه این عبارت صریح نیست حضرت فرمودند اگر قرار بود کسی را خلیفه قرار دهم علی شایسته بود نه این که او را خلیفه قرار دادم.

فإن قلت فهذا نص صريح في إمامة علي ع فما تصنع أنت و أصحابك المعتزلة به قلت كلا إنه ليس بنص كما ظننت لأنه ص لم يقل قد استخلفته و إنما قال لو قد استخلفت أحدا لاستخلفته[19]

و وقتی علی علیه السلام معاویه را تخطئه می کند که چرا فریضه الهی در حق وی را به جا نیاورده ای می گوید مقصود از این واجب،اطاعت علی علیه السلام است که شیعه میگوید از طریق نص به دست ما رسیده و ما می گوییم به خاطر اجماعی است که بعد از خلیفه سوم بر علی علیه السلام کردند.

ابن ابی الحدید می گوید لحن نامه حضرت به کلام شیعه نزدیک است ما قبول می کنیم اما آن را به گونه ای توجیه می کنیم که با مبانی ما سازگار باشد و مدعای شیعیان ثابت نشود.سپس داد سخن می دهد

قال و جحودا لما هو ألزم يعني فرض طاعة علي ع لأنه قد وعاها سمعه لا ريب في ذلك إما بالنص في أيام رسول الله ص كما تذكره الشيعة فقد كان معاوية حاضرا يوم الغدير لأنه حج معهم حجة الوداع و قد كان أيضا حاضرا يوم تبوك حين قال له بمحضر من الناس كافة أنت مني بمنزلة هارون من موسى.

و قد سمع غير ذلك و أما بالبيعة كما نذكره نحن فإنه قد اتصل به خبرها و تواتر عنده وقوعها فصار وقوعها عنده معلوما بالضرورة كعلمه بأن في الدنيا بلدا اسمها مصر و إن كان ما رآها.

و الظاهر من كلام أمير المؤمنين ع أنه يريد المعنى الأول و نحن نخرجه على وجه لا يلزم منه ما تقوله الشيعة[20]

ابن ابی الحدید وصایت علی علیه السلام را می پذیرد و می گوید در این مسئله تردیدی نیست که حضرت وصی رسول خدا بوده اند ولی وصایت در امور مالی حضرت نه به معنای خلافت.

و دعي بعد وفاة رسول الله ص بوصي رسول الله لوصايته إليه بما أراده و أصحابنا لا ينكرون ذلك و لكن يقولون إنها لم تكن وصية بالخلافة بل بكثير من المتجددات بعده أفضى بها إليه ع [21]

أما الوصية فلا ريب عندنا أن عليا ع كان وصي رسول الله ص و إن خالف في ذلك من هو منسوب

عندنا إلى العناد و لسنا نعني بالوصية النص و الخلافة و لكن أمورا أخرى لعلها إذا لمحت أشرف و أجل.و أما الوراثة فالإمامية يحملونها على ميراث المال و الخلافة و نحن نحملها على وراثة العلم.[22]

 

 

اما سبب این همه اصرار او بر انکار نص چیست.در جایی به هنگام طرح سخنان خود با استادش ابوجعفر علوی نقیب بصره به استاد می گوید:وجدانم به من اجازه نمی دهد که صحابه را متهم به مخالفت با نص صریح رسول خدا کنم.پس از ابتدا نص را منکر می شوم تا گرفتار سوءظن به آنان نشوم.

فقلت إن نفسي لا تسامحني أن أنسب إلى الصحابة عصيان رسول الله ص و دفع النص[23]

در ادامه نیز هنگامی که ابوجعفر به رد سخن او می پردازد باز بر مبنای خود اصرار می ورزد و می گوید:

اگر نصی وجود داشت چرا علی علیه السلام به جای استناد به نص به بیان شایستگی های ذاتیش برای خلافت می پردازد در مقابل مخالفین؟

فقلت له لقد أحسنت فيما قلت إلا أن لفظه ع يدل على أنه لم يكن نص عليه أ لا تراه يقول و نحن الأعلون نسبا و الأشدون بالرسول نوطا فجعل الاحتجاج بالنسب و شدة القرب فلو كان عليه نص لقال عوض ذلك و أنا المنصوص علي المخطوب باسمي.[24]

همین استاد در مباحثه دیگری از وی خواستار شرح مبانی معتزله در زمینه خلافت رسول خدا می شود که او دوباره می گوید:

نصی وجود ندارد جز روایات اختصاصی شما(یعنی روایات اهل بیت در کتب شیعه)و باقی روایات را تاویل می کنیم که با اعتراض شدید استاد مواجه می شود که اگر باب تاویل باز شود اصل لا اله الا الله و محمد رسول الله نیز سالم نخواهد بود و دیگر چه دینی و چه اسلامی.

فقلت له إنه لم يثبت النص عندنا بطريق يوجب العلم و ما تذكرونه أنتم صريحا فأنتم تنفردون بنقله و ما عدا ذلك من الأخبار التي نشارككم فيها فلها تأويلات معلومة.

فقال لي و هو ضجر يا فلان لو فتحنا باب التأويلات لجاز أن يتناول قولنا لا إله إلا الله محمد رسول الله دعني من التأويلات الباردة التي تعلم القلوب و النفوس أنها غير مرادة و أن المتكلمين تكلفوها و تعسفوها فإنما أنا و أنت في الدار و لا ثالث لنا فيستحيي أحدنا من صاحبه أو يخافه.[25]

در جایی دیگر وقتی نمی تواند اوج دلالت روایتی از خلیفه دوم بر خلافت علی علیه السلام را انکار کند می گوید این احادیث ذهن من را مایل می کند که اعتراف به وجود نص کنم اما رگ اعتزالی او مانع می شود و می گوید ولی چه کنیم که این حرف همان و نسبت دادن مخالفت صریح با رسول خدا به صحابه همان.(چه برهان محکمی!)

قلت سألت النقيب أبا جعفر يحيى بن محمد بن أبي زيد و قد قرأت عليه هذه الأخبار فقلت له ما أراها إلا تكاد تكون دالة على النص و لكني أستبعد أن يجتمع الصحابة على دفع نص رسول الله ص على شخص بعينه كما استبعدنا من الصحابة على رد نصه على الكعبة و شهر رمضان و غيرهما من معالم الدين فقال لي رحمه الله أبيت إلا ميلا إلى المعتزلة[26]

او در مقام جمع بندی از این فراتر می رود و رسماً شیعه را متهم به خطاکاری می کند و می گوید:کلام شیعه از یک جهت صحیح است که می گویند علی علیه السلام امتناع کرد از بیعت چون می خواست که خلافت به نام او شود اما در این زمینه خطاکارند که مدعیند نصی بر خلافت حضرتش وجود داشت و طالبان ریاست دنیوی نص را کناری نهادند و با رسول خدا مخالفت کردند.این بخش دوم کاملا خطاست.

و كل هذا إذا تأمله المنصف(باز هم احاله به انصاف) علم أن الشيعة أصابت في أمر و أخطأت في أمر أما الأمر الذي أصابت فيه فقولها إنه امتنع و تلكأ و أراد الأمر لنفسه و أما الأمر الذي أخطأت فيه فقولها إنه كان منصوصا عليه نصا جليا بالخلافة تعلمه الصحابة كلها أو أكثرها و أن ذلك النص خولف طلبا للرئاسة الدنيوية و إيثارا للعاجلة و أن حال المخالفين للنص لا تعدو أحد أمرين إما الكفر أو الفسق فإن قرائن الأحوال و أماراتها لا تدل على ذلك و إنما تدل و تشهد بخلافه[27]

و اما گام دوم استدلال وی:حال که نصی بر خلافت نداریم چه کسی شایسته خلافت است؟

او می گوید:باور معتزله بر این است که علی علیه السلام شایسته ترین بود برای خلافت.ولی خود او مصلحت جامعه را در این دید که با خلفا بیعت کند

هنگامی که علی علیه السلام بعد از رسیدن خلافت به او می گوید:حق اکنون به اهل آن برگشته است،ابن ابی الحدید آن را چنین توجیه می کند که از لحاظ شایستگی ها خلافت حق حضرت بود ولی او خود از حقش گذشت:

ثم ذكر ع أن الحق رجع الآن إلى أهله و هذا يقتضي أن يكون فيما قبل في غير أهله و نحن نتأول ذلك على غير ما تذكره الإمامية و نقول إنه ع كان أولى بالأمر و أحق لا على وجه النص بل على وجه الأفضلية فإنه أفضل البشر بعد رسول الله ص و أحق بالخلافة من جميع المسلمين لكنه ترك حقه لما علمه من المصلحة و ما تفرس فيه هو و المسلمون من اضطراب الإسلام و انتشار الكلمة لحسد العرب له و ضغنهم عليه[28]

حال که او از حق خود گذشته است،پس امامت خلفا هم درست است چرا که علی علیه السلام آن را تایید نموده است.پس علی شایسته ترین بود ولی در عین حال امامت خلفای سه گانه نیز صحیح است:

و هذا لا ينافي مذهب أصحابنا البغداديين في صحة إمامة المفضول لأنه ما قال إن إمامة غير الأقوى فاسدة و لكنه قال إن الأقوى أحق و أصحابنا لا ينكرون أنه ع أحق ممن تقدمه بالإمامة مع قولهم بصحة إمامة المتقدمين لأنه لا منافاة بين كونه أحق و بين صحة إمامة غيره.[29]

علی علیه السلام خلافت خلفا را بعد از امتناع اولیه به رسمیت شناخت.مردم آن زمان نیز به خاطر مصلحتی که می دیدند از علی علیه السلام رویگردان شدند، ما چرا کاسه داغ تر از آش شویم.ما هم به خلافت آنان تن می دهیم.اگر علی علیه السلام شمشیر کشیده بود و با آنان جنگیده بود ما نیز چون شیعه بودیم ولی چه کنیم که حضرتش چنین نکرد.اگر به امتناع از بیعتش ادامه داده بود قائل به صحت امامت دیگران نبودیم.

أما الذي استقر عليه رأي المعتزلة بعد اختلاف كثير بين قدمائهم في التفضيل و غيره أن عليا ع أفضل الجماعة و أنهم تركوا الأفضل لمصلحة رأوها و أنه لم يكن هناك نص يقطع العذر و إنما كانت إشارة و إيماء لا يتضمن شيء منها صريح النص و إن عليا ع نازع ثم بايع و جمح ثم استجاب و لو أقام على الامتناع لم نقل بصحة البيعة و لا بلزومها و لو جرد السيف كما جرده في آخر الأمر لقلنا بفسق كل من خالفه على الإطلاق كائنا من كان و لكنه رضي بالبيعة أخيرا و دخل في الطاعة.

و در یک کلام خلافت حق او بود که برای خودش نگاه دارد یا به دیگری بدهد حال به دیگری اعطا کرده است باید تابع باشیم.

و بالجملة أصحابنا يقولون إن الأمر كان له و كان هو المستحق و المتعين فإن شاء أخذه لنفسه و إن شاء ولاه غيره فلما رأيناه قد وافق على ولاية غيره اتبعناه و رضينا بما رضي[30]

این ادبیات در یک فاصله نجومی قرار دارد با ادبیات یک شیعه که جوهره فکریش صحت خلافت علی علیه السلام است به نص رسول خدا و غصب خلافت او از جانب دیگران و این که بیعت حضرت بر اساس تقیه بوده و به خاطر حفظ مصلحت جامعه اسلامی.[31]

هنگامی که از ابن ابی الحدید بپرسید پس این گله های متعدد حضرتش از ماجرای سقیفه چیست و چرا حضرت از همان ابتدا با مخالفین بیعت نکرد؟

پاسخ می دهد که گله حضرت به این خاطر نیست که چرا حق او را خوردند،از این است که چرا متنظر حضور ایشان نشدند در سقیفه که بین او و دیگران بر سر گزینه خلافت توافق حاصل شود خواه علی علیه السلام باشد خواه ابوبکر. به همین خاطر بود که از ابتدا بیعت نکرد.زمان گذشت و دل حضرت نرم شد و با خلیفه بیعت کرد. (گاهی سکوت بهترین حرف است.حرفی ندارم.ادامه را مطالعه بفرمایید.)

فهو ع كان يريد أن يؤخر عقد البيعة إلى أن يحضر و يستشار و يقع الوفاق بينه و بينهم على أن يكون العقد لواحد من المسلمين بموجبه إما له أو لأبي بكر أو لغيرهما و لم يكن ليليق أن يبرم الأمر و هو غير حاضر له مع جلالته في الإسلام و عظيم أثره و ما ورد في حقه من وجوب موالاته و الرجوع إلى قوله و فعله فهذا هو الذي كان ينقم ع و منه كان يتألم و يطيل الشكوى و كان ذلك في موضعه و ما أنكر إلا منكرا فأما النص فإنه لم يذكره ع و لا احتج به و لما طال الزمان صفح عن ذلك الاستبداد الذي وقع منهم و حضر عندهم فبايعهم و زال ما كان في نفسه.[32]

در جای دیگر داستان را از این فراتر می برد.می گوید شیعه در تحلیل مسئله سقیفه خطا کارند.درست است که در ابتدا علی علیه السلام از بیعت ممانعت کرد چون تصور می کرد که بیعت با ابوبکر بدون در نظر گرفتن مصالح بوده است اما به مرور زمان هنگامی که با واقعیت های جامعه مواجه شد دید که مسلمانان به خاطر خون هایی که ریخته است تا چه اندازه از او رویگردانند.این جا بود که به مصلحت بیعت با ابوبکر پی برد و با او بیعت کرد.

و كل هذا إذا تأمله المنصف علم أن الشيعة أصابت في أمر و أخطأت في أمر أما الأمر الذي أصابت فيه فقولها إنه امتنع و تلكأ و أراد الأمر لنفسه و أما الأمر الذي أخطأت فيه فقولها إنه كان منصوصا عليه نصا جليا بالخلافة تعلمه الصحابة كلها أو أكثرها و أن ذلك النص خولف طلبا للرئاسة الدنيوية و إيثارا للعاجلة و أن حال المخالفين للنص لا تعدو أحد أمرين إما الكفر أو الفسق فإن قرائن الأحوال و أماراتها لا تدل على ذلك و إنما تدل و تشهد بخلافه و هذا يقتضي أن أمير المؤمنين ع كان في مبدإ الأمر يظن أن العقد لغيره كان عن غير نظر في المصلحة و أنه لم يقصد به إلا صرف الأمر عنه و الاستئثار عليه فظهر منه ما ظهر من الامتناع و القعود في بيته إلى أن صح عنده و ثبت في نفسه أنهم أصابوا فيما فعلوه و أنهم لم يميلوا إلى هوى و لا أرادوا الدنيا و إنما فعلوا الأصلح في ظنونهم لأنه رأى من بغض الناس له و انحرافهم عنه و ميلهم عليه و ثوران الأحقاد التي كانت في أنفسهم و احتدام النيران التي كانت في قلوبهم و تذكروا التراث التي وتراهم فيما قبل بها و الدماء التي سفكها منهم و أراقها.[33]

جالب است که ابن ابی الحدید این نظریه را نظریه اعتدالی در مسئله می داند.

و هذا المذهب هو أقصد المذاهب و أصحها و إليه يذهب أصحابنا المتأخرون من البغداديين و به يقول.[34]

داستان به این جا ختم نمی شود.او ماجرا را چنان ادامه می دهد که جای هیچ شبهه ای در مذهب او نماند.

او می گوید:صحت ادعای ما هنگامی مشخص شد که علی علیه السلام بعد از 25 سال به خلافت رسید.تمامی کینه هایی که باید در این مدت به فراموشی سپرده می شد به یک باره زنده شد و فتنه های متعددی شد بر سر راه حضرت.حال اگر می خواست در همان ابتدا زمام کار را به دست بگیرد چه بر سر میراث نبوی می آمد.

و اعلم أن حال علي ع في هذا المعنى أشهر من أن يحتاج في الدلالة عليها إلى الإسهاب و الإطناب فقد رأيت انتقاض العرب عليه من أقطارها حين بويع بالخلافة بعد وفاة رسول الله ص بخمس و عشرين سنة و في دون هذه المدة تنسى الأحقاد و تموت التراث و تبرد الأكباد الحامية و تسلو القلوب الواجدة و يعدم قرن من الناس و يوجد قرن و لا يبقى من أرباب تلك الشحناء و البغضاء إلا الأقل فكانت حاله بعد هذه المدة الطويلة مع قريش كأنها حاله لو أفضت الخلافة إليه يوم وفاة ابن عمه ص من إظهار ما في النفوس و هيجان ما في القلوب حتى أن الأخلاف من قريش و الأحداث و الفتيان الذين لم يشهدوا وقائعه و فتكاته في أسلافهم و آبائهم فعلوا به ما لو كانت الأسلاف أحياء لقصرت عن فعله و تقاعست عن بلوغ شأوه فكيف كانت تكون حاله لو جلس على منبر الخلافة و سيفه بعد يقطر دما من مهج العرب لا سيما قريش الذين بهم كان ينبغي لو دهمه خطب أن يعتضد و عليهم كان يجب أن يعتمد إذن كانت تدرس أعلام الملة و تنعفي رسوم الشريعة و تعود الجاهلية الجهلاء على حالها و يفسد ما أصلحه رسول الله ص في ثلاث و عشرين سنة في شهر واحد

توجه شما را جلب می کنم به جمله طلایی ایشان:

فكان من عناية الله تعالى بهذا الدين أن ألهم الصحابة ما فعلوه و الله متم نوره ... و لو كره المشركون[35]

می گوید خداوند از سر اهتمام و عنایتش به امر دین،به صحابه چنین الهام کرد که خلافت را به علی علیه السلام نسپرند.

در یک کلام:

دیدگاه او در زمینه خلافت علی علیه السلام این است که ما نص صریحی بر خلافت حضرت نداریم و هر آن چه هست عباراتی است مبهم و نارسا.(از این قبیل است حدیث غدیر و منزلت و ...)

اما در مقام ویژگی های فردی،شایسته ترین گزینه خلافت ایشان بود.ولی خود او با توجه به رویکرد واقع بینانه ای که به خارج داشت،متوجه شد که خلافت او برای جامعه چه هزینه های سنگینی می تواند داشته باشد این بود که خود محترمانه حاکمیت جامعه را به دیگران واگذار کرد و خود تابع آن ها شد.

 

 

 

 

 

 

 

 

 

ابن کثیر؛اولین شخصیتی که ابن ابی الحدید را شیعی خواند

در سایت های سلفی،بسیار برخورد کرده بودم به عباراتی در مورد ابن ابی الحدید و این که او شیعی است که تقیه می کند و خود را به عنوان یکی از ما جا زده است.

طبیعتاً برای رد این نظر راه های مختلفی وجود دارد که یکی از آن ها مراجعه به تراجم است.چه کسانی در مورد او قلم فرسایی کرده اند و چه گفته اند در مورد مذهب او.

قبلا هم چنین کرده بودم.زمانی که در مورد حافظ گنجی شافعی تحقیق می کردم.تصورم البته در مورد ابن ابی الحدید متفاوت بود و به این خیال بودم که چگونه و به چه ادبیاتی برای مخالفین باید ثابت کرد که ابن ابی الحدید شیعه نیست.

نتیجه تحقیقاتم ولی غافلگیر کننده بود برایم.در میان کسانی که در مورد وی نوشته بودند هیچ اشاره ای به تشیع او نشده بود.جماعت معاصر و غیرمعاصر او.ابن الشعار در قلائد الجمان(متوفای 654و معاصر ابن ابی الحدید)تصریح می کند که او شافعی است[36].ابن شاکر کتبی(متوفای 764)در فوات الوفیات[37] ، صفدی(او نیز متوفای 764 است)در الوافی بالوفیات[38] ،ابن ناصر الدین دمشقی(متوفای 842)در توضیح المشتبه[39] ابن تغری بردی(متوفای 874) در المنهل الصافی [40]او را معتزلی می دانند.

در باقی تراجم هم خبری از اشاره به تشیع او نیست.جماعتی او را نام برده اند شعر و فقه او را ستوده اند و هیچ اشاره ای به شیعی بودن او نکرده اند.از این گروه می توان به ابن خلکان(متوفای 681)در وفیات الاعیان[41]،مقریزی(متوفای 854) در السلوک لمعرفه دول الملوک[42]،حاجی خلیفه(متوفای 1067)در سلم الوصول الی طبقات الفحول[43] اشاره کرد و از میان معاصرین به کتاب اعلام زرکلی[44] و معجم المولفین[45].

رویکرد ذهبی نیز به عنوان یک محدث متعصب قابل توجه است.در تاریخ الاسلام صریحا او را معتزلی می خواند[46].در سیر اعلام النبلاء نیز هیچ اشاره ای به تشیع او نمی کند.[47]این در حالی است که کسانی که روحیه وی را می شناسند می دانند که در چنین مواردی باتسامح برخورد نمی کند.

حال سوال این جاست که داستان تشیع او از کجا نشأت گرفته است.در حالی که هیچ اشاره ای در تراجم به تشیع او نشده است.

جا دارد که در این جا یادی کنیم از جناب ابن کثیر دمشقی و نقشی که یک نفره در گرداندن مسیر تاریخ ایفا کرده است.نقشی که در مورد گنجی شافعی هم دقیقا صورت گرفت و شد دستاویزی برای تابعین وی تا امروز از این مسئله به عنوان یکی از بدیهیات یاد کنند.

او در البدایه و النهایه چنین می گوید:

ابن أبي الحديد العراقي الشاعر: عبد الحميد بن هبة الله بن محمد بن محمد بن الحسين، أبو حامد بن أبي الحديد، عز الدين المدائني

الكاتب الشاعر المطبق الشيعي الغالي، له شرح نهج البلاغة في عشرين مجلدا، ولد بالمدائن سنة ست وثمانين وخمسمائة، ثم صار إلى بغداد فكان أحد الكتاب والشعراء بالديوان الخليفتي، وكان حظيا عند الوزير ابن العلقمي، لما بينهما من المناسبة والمقاربة والمشابهة في التشيع والأدب والفضيلة، وقد أورد له ابن الساعي أشياء كثيرة من مدائحه وأشعاره الفائقة الرائقة، وكان أكثر فضيلة وأدبا من أخيه أبي المعالي موفق الدين أحمد بن هبة الله، وإن كان الآخر فاضلا بارعا أيضا، وقد ماتا في هذه السنة، رحمهما الله تعالى.[48]

پس از او نیز بدرالدین عینی در کتاب خود همین عبارات را تکرار می کند.[49]

این عبارات کافی است برای نسلی از اهل سنت خاصه سلفی های معاصر و غیرمعاصر که بنوازند ابن ابی الحدید را.دهلوی در التحفه الاثنی عشریه او را از فرقه ای می داند که قائلند به الوهیت امیرالمومنین علیه السلام.-و العیاذ بالله-[50].رشید رضا صریحا او را رافضی می خواند نه سنّی.[51]تویجری نیز از معاصرین او را از غالیان در رفض می شمرد.[52]

و برای درک عمق حادثه کافی است تا به چنین عباراتی نظر اندازیم.

إن المؤرخين يتفقون جميعًا على أن ابن أبي الحديد واليعقوبي من مؤلفي الشيعة، لهذا فرواياتهم في حق الخلفاء الثلاثة غير مقبولة أساسًا[53]

عبارت را ملاحظه کنید.اتفاق تمام مورخین در طول تاریخ!این در حالی است که احدی تا قبل از جناب ابن کثیر سخن از رافضی بودن یا شیعه بودن ابن ابی الحدید نزده بود.

اما برگردیم به کلام ابن کثیر.مقصود از این تعبیر چیست؟آیا ابن ابی الحدید در دیدگاه او یک شیعه دوازده امامی است و آیا سخنان او به این مناسبت از استناد و احتجاج فاصله می گیرد؟پاسخ منفی است.تشیع در اصطلاح اهل سنت به تصریح خود جنابشان،دارای معانی متعددی است و مراتب مختلف.

او در ترجمه مامون هنگامی که سخن از مذهب او می رود می گوید مامون شعری گفته بود دال بر این که علی علیه السلام را افضل مردمان بعد از رسول خدا می شناسم اما این مانع نمی شود که به سایر صحابه نیز با نظر احترام بنگرم.

ابن کثیر در تعلیقه خود می گوید این دومین مرتبه است از تشیع که شخص علی علیه السلام را بر صحابه دیگر ترجیح دهد و بعد از آن 15مرتبه دیگر وجود دارد تا به نهایت کفر برسد.[54]

با این حساب،تشیع معنای عام تر از معنای شیعه اصطلاحی پیدا می کند.معنایی که بر بسیاری از بزرگان اهل سنت هم قابل انطباق است.همان گونه که ذهبی در ترجمه ابان بن تغلب بدعت را به دو قسمت بدعت صغری و کبری تقسیم می کند.بدعت صغری نیز عبارت است از تشیع و یا غلو در تشیع(ملاحظه می فرمایید که شیعه غالی هم از مراتب بدعت صغری است).بدعت صغری صرف محبت است و برتری دادن علی علیه السلام نسبت به سایر صحابه اما در بدعت کبری خبر از طعن است و نگاه سلبی به دیگر صحابه.ملاحظه می کنید که تا مرتبه بدعت صغری هنوز وارد معنای اصطلاحی شیعه امامیه نشده ایم.خود ذهبی هم میگوید که بسیاری از تابعین که دین را به ما رسانده اند از همین دست شیعه گری و بدعت داشته اند که اگر آن ها را کنار بگذاریم بخش قابل توجهی از سنت از دست ما خواهد رفت.[55]

خود ابن ابی الحدید نیز می گوید در زمان ما اصطلاح تشیع به معنای برتری دادن علی علیه السلام است بر سایر صحابه اماگفته امامیه که قائلند به طعن و تنقیص خلفا،را اصطلاحاً تشیع نمی گویند(طبیعتا در فضاهای اهل سنت در یک حرکت تقریبی!از شیعیان به عنوان رافضیان یاد می شود)و اساساً به همین خاطر است که معتزلیان می گویند ما حقیقتاً شیعه هستیم نه امامیه.

و لم تكن لفظة الشيعة تعرف في ذلك العصر إلا لمن قال بتفضيله و لم تكن مقالة الإمامية و من نحا نحوها من الطاعنين في إمامة السلف مشهورة حينئذ على هذا النحو من الاشتهار فكان القائلون بالتفضيل هم المسمون الشيعة و جميع ما ورد من الآثار و الأخبار في فضل الشيعة و أنهم موعودون بالجنة فهؤلاء هم المعنيون به دون غيرهم و لذلك قال أصحابنا المعتزلة في كتبهم و تصانيفهم نحن الشيعة حقا فهذا القول هو أقرب إلى السلامة و أشبه بالحق من القولين المقتسمين طرفي الإفراط و التفريط إن شاء الله[56]

جالب این که ابن کثیر نیز از او تعبیر به شیعی معتزلی می کند.این یعنی همان اهل سنتی که قائل است به تفضیل علی علیه السلام نه بیشتر.[57]شاهد دیگر این که در پایان ترجمه او برای وی از درگاه حضرت حق طلب رحمت می کند.[58]در حالی که نظر او نسبت به شیعیان کاملاً روشن است.حتی حافظ گنجی شافعی که رسماً سنی است و شافعی از جانب او لقب رافضی می گیرد و چنان عنان از کف می دهد که در ماجرای دریدن شکم حافظ در مسجد دمشق جانب قاتلان را می گیرد و حمد و سپاس گویان از ریشه کن شدن منافقین امثال او اظهار خوشی می کند.ببینید عباراتش را.[59]

با این حساب معنای منطقی کلام ابن کثیر این است که او شیعی است یعنی گرایش به علی علیه السلام دارد و غالی است یعنی علی علیه السلام را بر رقبا ترجیح می دهد.یک شیعه معتزلی.اما این ها تازه ابتدای ماجراست.جالب این که در کلام عینی(که سابقا گزارش دادیم عین عبارت ابن کثیر آمده بودن بدون ذکر ترحم بر ابن ابی الحدید و برادرش)در ادامه نیز کلمه رافضی جای شیعی را می گیرد و غلو هم به معنای الوهیت حضرات معصومین معنا می شود.او مسئول حمله مغول و همدست وزیر عباسیان و خواجه نصیر معرفی می شود و....

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

بسم الله الرحمن الرحیم

ابن ابی الحدید چگونه در مورد خلفا و صحابه می اندیشد؟

رویکرد امامیه نسبت به مسئله امامت و خلافت روشن است.بلکه نقطه جوهری تفاوت بین شیعه با باقی فرق مسلمان در این نکته خلاصه می شود.شیعیان علی علیه السلام را امام منصوب از جانب خداوند و به اعلام رسول خدا صلی الله علیه و آله می دانند.مسلمانان و در راس آنان بزرگان صحابه به وصیت رسول مکرم عمل نکردند و خلافت را از آن خود کردند.با این حساب،طبیعی است که نگاه شیعه نسبت به صحابه یکسان نباشد.نسبت به گروهی از صحابه که تابع امیرالمومنین بودند و ماندند،(یا اگر زمانی در مسئله تبعیت کوتاهی کردند برگشتند)ارادت دارد اما پرونده دیگرانی که یا خلافت را از دستان علی علیه السلام ربودند یا زمینه ساز انحراف خلافت از مجرای اصلی آن بودند چنین پرونده روشن و پاکی ندارد.

در نقطه مقابل این تفکر،نظریه عدالت صحابه است که در این مقاله کاری به صحت و سقم آن نداریم.در این رویکرد،صحابه به منزله ستارگان هدایتند و در عدالت همگی آن ها یا حداقل جماعت بسیاری از آن ها (به خصوص عشره مبشّره و خلفا)تردیدی نیست.

با توجه به این صف بندی روشن،به بررسی پاسخ این سوال می پردازیم که ابن ابی الحدید را چه مذهبی است؟هر رویکردی که او در مقابل صحابه و به خصوص خلفا اتخاذ کند گواه روشنی است بر مذهب او.پس با ما همراه باشید.در این بخش نظرات ابن ابی الحدید در مورد خلیفه اول را جویا می شویم.

ابن ابی الحدید و خلیفه اول

عبدالله یا همان عبدالکعبه سابق که رسول خدا صلی الله علیه و آله نام او را به عبدالله تغییر دادند فرزند عثمان مکنّی به ابی قحافه از طائفه بنی تیم یکی از شاخه های قبیله قریش بود.[60]

خلافت وی از منظر ابن ابی الحدید صحیح است و شرعی.خواه دلیل صحت اجماع مسلمانان باشد یا انتخاب اهل حل و عقد از جامعه.

اتفق شيوخنا كافة رحمهم الله المتقدمون منهم و المتأخرون و البصريون و البغداديون على أن بيعة أبي بكر الصديق بيعة صحيحة شرعية و أنها لم تكن عن نص و إنما كانت بالاختيار الذي ثبت بالإجماع و بغير الإجماع كونه طريقا إلى الإمامة.[61]

با این انتخاب، او را می توان رسما خلیفه رسول خدا صلی الله علیه و آله نامید.این اعتقاد ابن ابی الحدید است.

فإذا ثبت أن الإجماع على كون الاختيار طريقا إلى الإمامة و حجة و ثبت أن قوما من أفاضل الصحابة اختاروه للخلافة فقد ثبت أنه خليفة رسول الله ص لأنه لا فرق بين أن ينص الرسول ص على شخص معين و بين أن يشير إلى قوم فيقول من اختار هؤلاء القوم فهو الإمام في أن كل واحد منهما يصح أن يطلق عليه خليفة رسول الله ص.[62]

ابن ابی الحدید ابوبکر و خلیفه دوم را در نقطه بالایی از دینداری و تقوا توصیف می کند.[63] و در جایی دیگر(البته از زبان استادش) از آن دو به طلای خالص یاد می کند.[64]

در رتبه بندی صحابه نیز از جهت فضیلت و شرافت،از جایگاه والایی برخوردار است.پس از علی علیه السلام حسنین علیهما السلام حمزه سیدالشهدا و جعفر طیار در رتبه ششم صحابه ایستاده است.[65]

فضائل واقعی ابوبکر به اندازه ای هست که دلیلی برای جعل حدیث در فضیلت او وجود ندارد.این کلامی است که ابن ابی الحدید در مقام انتقاد از احادیث جعلی در مدح او و امیرالمومنین علیه السلام می گوید.[66]

در مسئله اولین مسلمان بعد از رسول خدا صلی الله علیه و آله،او برای جمع بین دو دسته روایات بعد از ترجیح اسلام علی علیه السلام می گوید علی اولین مسلمان بود ولی چون ابوبکر اولین کسی بود که اسلام خود را اظهار کرد گمان برده شده است که او اولین مسلمان بوده است.

و لا ريب أن الصحيح ما ذكره أبو عمر أن عليا ع كان هو السابق و أن أبا بكر هو أول من أظهر إسلامه فظن أن السبق له.[67]

نماز ابوبکر

یکی از مسائل بحث برانگیز کلامی میان فرق،بحث امامت جماعت ابوبکر است.شیعه معتقد است که مسلمانان در آخرین روزهای حیات رسول خدا صلی الله علیه و آله تنها یک نماز را به ابوبکر اقتدا کردند.پیامبر که متوجه امامت وی شده بود با حال بیماری و در حالی که به علی علیه السلام و فرزند عباس تکیه داده بودند وارد مسجد شدند و اجازه ادامه نماز را به وی ندادند(و این را یکی از دلایل عدم صلاحیت ابوبکر برای خلافت می دانند)

ابن ابی الحدید می گوید در مقابل نظر شیعه،من معتقدم که در تمام روزهای پایانی حیات حضرت،ابوبکر امام جماعت بود.

ثم اشتد به المرض و كان عند خفة مرضه يصلي بالناس بنفسه فلما اشتد به المرض أمر أبا بكر أن يصلي بالناس.

و قد اختلف في صلاته بهم فالشيعة تزعم أنه لم يصل بهم إلا صلاة واحدة و هي الصلاة التي خرج رسول الله ص فيها يتهادى بين علي ع و الفضل فقام في المحراب مقامه و تأخر أبو بكر.

و الصحيح عندي و هو الأكثر الأشهر أنها لم تكن آخر صلاة في حياته ص بالناس جماعة و أن أبا بكر صلى بالناس بعد ذلك يومين ثم مات ص[68]

البته روایات کار را بر ابن ابی الحدید مشکل می کند.روایتی نقل می کند که طبق آن حضرت رسول صلی الله علیه و آله در لحظات آخر عمر به اطرافیان دستور می دهند که علی علیه السلام را بخوانند.عایشه می گوید ای کاش ابوبکر را طلب کرده بودی و حفصه این سخن را در مورد پدر خویش نقل می کند حضرت با ناراحتی می فرماید:به شما نیازی ندارم؛بروید.

در ادامه وقتی به رسول خدا صلی الله علیه و آله گفته می شود که زمان نماز فرارسیده است حضرت می فرماید که ابوبکر را خبر کنید عایشه می گوید او مردی است رقیق القلب و توان اقامه نماز ندارد عمر را طلب کنید حضرت می فرمایند عمر را خبر کنید که حفصه می گوید من بر ابوبکر تقدم نمی جویم با این حساب ابوبکر برای اقامه جماعت راهی شد و ادامه ماجرا.

روى الأرقم بن شرحبيل قال سألت ابن عباس رحمه الله هل أوصى رسول الله ص فقال لا قلت فكيف كان فقال إن رسول الله ص قال في مرضه ابعثوا إلى علي فادعوه فقالت عائشة لو بعثت إلى أبي بكر و قالت حفصة لو بعثت إلى عمر فاجتمعوا عنده جميعا هكذا لفظ الخبر على ما أورده الطبري في التاريخ و لم يقل فبعث رسول الله ص إليهما قال ابن عباس فقال رسول الله ص انصرفوا فإن تكن لي حاجة أبعث إليكم فانصرفوا و قيل لرسول الله الصلاة فقال مروا أبا بكر أن يصلي بالناس فقالت عائشة إن أبا بكر رجل رقيق فمر عمر فقال مروا عمر فقال عمر ما كنت لأتقدم و أبو بكر شاهد فتقدم أبو بكر فوجد رسول الله ص خفة فخرج فلما سمع أبو بكر حركته تأخر فجذب رسول الله ص ثوبه فأقامه مكانه و قعد رسول الله ص فقرأ من حيث انتهى أبو بكر[69]

باور این روایت برای ابن ابی الحدید دشوار می شود.چگونه وقتی حضرت علی علیه السلام را به حضور طلبیدند عایشه و حفصه بر حضرت حسد بردند و پدرانشان را طلب کردند(این عبارات از ابن ابی الحدید است)اما همین که پدرانشان را حضرت برای امامت طلبید از پذیرش آن سرباز زدند.این ها با هم نمی سازد.نه به آن حرص شدید و نه به این استنکاف و امتناع.

قلت عندي في هذه الواقعة كلام و يعترضني فيها شكوك و اشتباه إذا كان قد أراد أن يبعث إلى علي ليوصي إليه فنفست عائشة عليه فسألت أن يحضر أبوها و نفست حفصة عليه فسألت أن يحضر أبوها ثم حضرا و لم يطلبا فلا شبهة أن ابنتيهما طلبتاهما هذا هو الظاهر

و قول رسول الله ص و قد اجتمعوا كلهم عنده انصرفوا فإن تكن لي حاجة بعثت إليكم.

قول من عنده ضجر و غضب باطن لحضورهما و تهمة للنساء في استدعائهما فكيف يطابق هذا الفعل و هذا القول ما روي من أن عائشة قالت لما عين على أبيها في الصلاة أن أبي رجل رقيق فمر عمر و أين ذلك الحرص من هذا الاستعفاء و الاستقالة[70]

او می گوید این روایت صحت ادعای شیعه را که می گویند نماز ابوبکر بر اساس زمینه چینی عائشه بوده است و نه به امر رسول خدا صلی الله علیه و آله تقویت می کند.اما مثل همیشه ابن ابی الحدید جانب اهل سنت را می گیرد و می گوید ولی من کلام شیعه را باور نمی کنم و قبول ندارم.پس لابد این روایت از لحاظ سندی صحیح نیست (این مسئله می توان گفت در جای جای کتاب تکرار شده است.وقتی کار به نزاع شیعه و سنی می رسد او همیشه جانب اهل سنت را می گیرد و این خود از شواهد روشن شیعه نبودن اوست)

و هذا يوهم صحة ما تقوله الشيعة من أن صلاة أبي بكر كانت عن أمر عائشة و إن كنت لا أقول بذلك و لا أذهب إليه إلا أن تأمل هذا الخبر و لمح مضمونه يوهم ذلك فلعل هذا الخبر غير صحيح[71]

مدح ابوبکر از زبان ائمه و بزرگان صحابه

او می داند که شیعیان چنین باوری ندارند و به همین خاطر از آن ها ناراضی است.اما نسبت به امامان شیعه چنین دیدگاهی ندارد.

روایتی در کتاب خود نقل می کند به واسطه امام باقر علیه السلام از یک اعرابی که در زمان رسول خدا صلی الله علیه و آله از ابوبکر درخواست توصیه می کند و ابوبکر در پاسخ از او می خواهد که حتی بر دو نفر امارت نکند.بعد از وفات رسول خدا صلی الله علیه و آله اعرابی با شنیدن خلافت ابوبکر به مدینه بازمی گردد و از او توضیح می خواهد که چرا خلاف توصیه خود عمل کرده است که می شنود کسی را سزاوارتر از خود برای حکومت نیافتم امام باقر علیه السلام پس از نقل این خبر دستان خود را بالا و پایین آوردند و دو مرتبه گفتند راست گفت ابوبکر.

حدثني أبو جعفر الباقر قال جاء أعرابي إلى أبي بكر على عهد رسول الله ص و قال له أوصني فقال لا تأمر على اثنين ثم إن الأعرابي شخص إلى الربذة فبلغه بعد ذلك وفاة رسول الله ص فسأل عن أمر الناس من وليه فقيل أبو بكر فقدم الأعرابي إلى المدينة فقال لأبي بكر أ لست أمرتني ألا أتأمر على اثنين قال بلى قال فما بالك فقال أبو بكر لم أجد لها أحدا غيري أحق مني قال ثم رفع أبو جعفر الباقر يديه و خفضهما فقال صدق صدق.[72]

جمله معروف سلمان فارسی نیز از این قاعده مستثنا نیست.وقتی با ابوبکر بیعت شد،ایشان فرمود کردید و نکردید ابن ابی الحدید می گوید که این جمله در دیدگاه شیعه به این معناست که اسلام آوردید ولی در حقیقت اسلام نیاوردید اما ما این جمله را به این معنا می دانیم که پیرمردی کارآزموده انتخاب کردید اما در جدایی از اهل بیت نبی صلی الله علیه و آله دچار اشتباه شدید.

قال أبو بكر و روى أبو زيد عن حباب بن يزيد عن جرير عن المغيرة أن سلمان و الزبير و بعض الأنصار كان هواهم أن يبايعوا عليا بعد النبي ص فلما بويع أبو بكر قال سلمان للصحابة أصبتم الخير و لكن أخطأتم المعدن قال و في رواية أخرى أصبتم ذا السن منكم و لكنكم أخطأتم أهل بيت نبيكم أما لو جعلتموها فيهم ما اختلف منكم اثنان و لأكلتموها رغدا.

قلت هذا الخبر هو الذي رواه المتكلمون في باب الإمامة

عن سلمان أنه قال كرديد و نكرديد.

تفسره الشيعة فتقول أراد أسلمتم و ما أسلمتم و يفسره أصحابنا فيقولون معناه أخطأتم و أصبتم.[73]

برنتافتن هر گونه انتقاد و طعن به ابوبکر

مشخص است که او با چنین سابقه فکری ،طعن و انتقاد جدی نسبت به خلیفه اول را برنمی تابد و به انکار شدید آن می پردازد.از این قبیل است رویکرد او نسبت به قصیده ابوالقاسم مغربی در مذمت خلفا و اثبات صفات برجسته انصار(شاعر خود از نسل انصار بود و در مدح انصار شعر سروده است).[74]

در جایی دیگر،می گوید:ابوالمظفر موسوی برای من قسم یاد کرد که ماجرای دفن پیامبر در حجره عائشه برنامه ابوبکر بوده است.او با جعل حدیثی در این زمینه که پیامبران در هرجایی که از دنیا رفته اند دفن می شوند،زمینه دفن ایشان در خانه دخترش را فراهم ساخت.این زمینه ای است طبیعی برای این که دخترش او را نیز در کنار حضرت دفن کند و چه فضیلتی بالاتر از این برای او در حالی که اگر چنین نمی کرد.[75]

این کلام ابوالمظفر اما با واکنش جدی ابن ابی الحدید مواجه می شود.او در حالی که در دفاع از خلیفه سر از پا نمی شناسد،می گوید:من از خداوند طلب بخشش می کنم نسبت به ادعای ابوالمظفر و می دانم یا اطمینان دارم که ابوبکر متقی تر از این بود که جعل حدیث کند و او جز آن چه شنیده بود از رسول خدا صلی الله علیه و آله نقل نکرد.

و أنا أستغفر الله مما كان أبو المظفر يحلف عليه و أعلم و أظن ظنا شبيها بالعلم أن أبا بكر ما روى إلا ما سمع و أنه كان أتقى لله من ذلك.[76]

رد همه انتقادات و مطاعن خلیفه اول

طبیعی است که سیره خلیفه اول در طول تاریخ با انتقاد جدی مخالفین خود از امامیه مواجه بوده است.پس ابن ابی الحدید به عنوان مدافعی سرسخت از جریان خلافت ناچار است که به این انتقادات پاسخ دهد.او شرح نهج البلاغه نوشته است ولی در این قالب به دفاع از جریان خلافت و شخصیت خلفا می پردازد.نمونه هایی از این عملکرد را با هم ببینیم.

ماجرای فرار از جنگ احد

یکی از مقاطع تاریخی که انتقادات فراوانی نسبت به عملکرد خلفا را موجب شده است جنگ احد است.عمده اصحاب پس از بازگشت مشرکین به میدان نبرد،فراری شدند و جز علی علیه السلام و عده معدودی کسی به یاری رسول مکرم قد علم نکرد.

حال سوال این است که ابوبکر در این مقطع در میان کدام دسته بود؟ابن ابی الحدید می گوید راویان شیعه می گویند تنها عده معدودی از قبیل امام علی علیه السلام و طلحه و ابودجانه انصاری ماندند ولی ابوبکر و عمر از فراریان بودند

اما در مقابل می گوید ولی راویان حدیث هیچ اختلافی ندارند که ابوبکر در میدان جنگ باقی ماند و همین باقی ماندن و همین که فرار نکرده است خود جهاد است.(گرچه شمشیری در دفاع از حضرت نزده باشد)

و لم يختلف الرواة من أهل الحديث في أن أبا بكر لم يفر يومئذ و أنه ثبت فيمن ثبت و إن لم يكن نقل عنه قتل أو قتال و الثبوت جهاد و فيه وحده كفاية.

و أما رواة الشيعة فإنهم يروون أنه لم يثبت إلا علي و طلحة و الزبير و أبو دجانة و سهل بن حنيف و عاصم بن ثابت و منهم من روى أنه ثبت معه أربعة عشر رجلا من المهاجرين و الأنصار و لا يعدون أبا بكر و عمر منهم[77]

او از این هم صریح تر می شود.می گوید در سال 608نزد ابن معد موسوی شیعه بودم سخن به این نقل واقدی در مغازی رسید که راوی گفت در احد نزد رسول مکرم حاضر بودم و شنیدم که حضرت برخی از اصحاب را به اسم صدا زدند که یا فلان به سوی من برگردید اما آن ها بازنگشتند.ابن معد به من اشاره کرد که خوب گوش کن مقصود از فراریان در این روایت که اسمشان به صراحت نیامده است شیخین است.ابن ابی الحدید پاسخ می دهد که ممکن است مراد روایت،اشخاص دیگری باشد.ابن معد می گوید:در میان صحابه غیر از شیخین کسی نبود که راوی از ذکر نامش در میان فراریان خوف داشته باشد و حیا کند.

این جاست که ابن ابی الحدید صریحاً می گوید این ها توهم است.سخنی که استادش را ناراحت می سازد.(معروف است که می گویند هنگام دعوا،می توان انسان را شناخت.ابن ابی الحدید نیز از این قاعده استثنا نیست.او را باید هنگام بحث و جدل با سید مرتضی و دیگر علمای شیعه شناخت که تا چه حد متعصبانه از مذهب خود دفاع می کند و صریحاً کلام طرف مقابل را توهم می خواند)

حضرت عند محمد بن معد العلوي الموسوي الفقيه على رأى الشيعة الإمامية رحمه الله في داره بدرب الدواب ببغداد في سنة ثمان و ستمائة و قارئ يقرأ عنده

مغازي الواقدي فقرأ حدثنا الواقدي قال حدثني ابن أبي سبرة عن خالد بن رياح عن أبي سفيان مولى ابن أبي أحمد قال سمعت محمد بن مسلمة يقول سمعت أذناي و أبصرت عيناي رسول الله ص يقول يوم أحد و قد انكشف الناس إلى الجبل و هو يدعوهم و هم لا يلوون عليه سمعته يقول إلي يا فلان إلي يا فلان أنا رسول الله فما عرج عليه واحد منهما و مضيا.

فأشار ابن معد إلي أن اسمع فقلت و ما في هذا قال هذه كناية عنهما فقلت و يجوز ألا يكون عنهما لعله عن غيرهما قال ليس في الصحابة منيحتشم و يستحيا من ذكره بالفرار و ما شابهه من العيب فيضطر القائل إلى الكناية إلا هما قلت له هذا وهمفقال دعنا من جدلك و منعك ثم حلف أنه ما عنى الواقدي غيرهما و أنه لو كان غيرهما لذكره صريحا و بان في وجهه التنكر من مخالفتي له.[78]

داستان ابوبکر و حضرت زهرا سلام الله علیها

شاید بتوان گفت داستان برخورد خلیفه اول با زهرای اطهر سلام الله علیها بعد از وفات پدر،یک پرونده مفتوح قضایی در طول تاریخ است که همگان در دادگاه آن حاضر می شوند و با رأیی که صادر می کنند مذهب و مرام خود را عیان و آشکار می سازند.لذاست که برای تحلیل شخصیت ابن ابی الحدید بازخوانی دیدگاه او در این محکمه ضروری است.

او در ضمن بیان نامه 45حضرت به عثمان بن حنیف و به تناسب ذکر نام فدک،در سه بخش به بیان تفصیلی این ماجرا می پردازد.بخش اول بررسی روایات موجود در زمینه فدک است.ابن ابی الحدید همان ابتدا می گوید که من قرائت شیعه از این داستان را نقل نمی کنم و هر آن چه می گویم از کتاب السقیفه و الفدک جوهری است.[79]بعدها در عبارتی دیگر می گوید اختصاصیات شیعه در مورد پاره کردن نامه فدک و امثال آن صحیح نیست و با جلالت قدر صحابه نمی سازد.

و أما ما يرويه رجال الشيعة و الأخباريون منهم في كتبهم من قولهم إنهما أهاناها و أسمعاها كلاما غليظا فشيء لا يرويه أصحاب الحديث و لا ينقلونه و قدر الصحابة يجل عنه و كان عمر أتقى لله و أعرف لحقوق الله من ذلك [80]

او از این هم فراتر می رود و شیعیان را که نسبت به صحابه جانب ادب نگاه نمی دارند به منزله منکران مقام انبیا می داند.می گوید هر چه می خواهید بگویید نور انبیا و اولیا با چنین اعمالی خاموش نمی شود.

فانظر إلى هذه البلية التي صبت من هؤلاء على سادات المسلمين و أعلام المهاجرين و ليس ذلك بقادح في علو شأنهم و جلالة مكانهم كما أن مبغضي الأنبياء و حسدتهم و مصنفي الكتب في إلحاق العيب و التهجين لشرائعهم لم تزدد لأنبيائهم إلا رفعة و لا زادت شرائعهم إلا انتشارا في الأرض و قبولا في النفس و بهجة و نورا عند ذوي الألباب و العقول.[81]

او می گوید جماعت شیعه متعصبند و تعصب دری است که برای آن دوایی نیست اخلاق و عادات انسان از بین می رود اما عقاید راسخ هرگز.

فانظر إلى ما قد وقر في صدور هؤلاء و هو داء لا دواء له و ما أكثر ما تزول الأخلاق و الشيم فأما العقائد الراسخة فلا سبيل إلى زوالها[82]

در این فصل او به بررسی روایات فدک می پردازد.اما پراکندگی روایات و تناقض گویی های آشکار احادیث اهل سنت در این باره به حدی است که او را در اتخاذ یک رأی صریح گرفتار مشکل می کند.[83]

فصل دوم کلام او ناظر به روایت ابوبکر است و این که آیا از رسول خدا ارث برده می شود یا خیر.[84]در این مقطع به بیان اختلاف قاضی عبدالجبار معتزلی و سید مرتضی می پردازد.ابن ابی الحدید در این جا اشکالات سید ره به حدیث ابوبکر را یکی یکی رد می کند و در دلالت آیات دیگری که مورد استناد قرار می گیرد از قبیل آیه ارث[85]و ارث داود نبی[86] و زکریا [87]علیهما و علی نبیا و آله السلام خدشه می کند.و بالجمله در طی حدود 30صفحه به مناقشه در کلام سید مرتضی و اثبات جانب ابوبکر و قاضی عبدالجبار مشغول است.[88]

این حجم از اختلافات با بزرگ علمای شیعه در اصلی ترین مسائل مذهبی قابل قبول نیست مگر این که ابن ابی الحدید سنّی باشد.

فصل سوم نیز ادامه بررسی نزاع قاضی القضاه و سید مرتضی ره است.البته این بار نزاع بر سر این که فدک به حضرت صدیقه سلام الله علیها هبه شده بود یا خیر.باز هم همان آش و همان کاسه و دفاع سرسختانه جناب ابن ابی الحدید با لحن اعتدالی![89]

جمع بندی نهایی او از این قرار است و حکم دادگاه این گونه صادر می شود:

در ابتدا باید اعتراف کرد که فاصله زمانی ما از چنین واقعه ای کار قضاوت را بر ما دشوار بلکه دست نیافتنی می سازد.ما در این تردید نداریم که فاطمه سلام الله علیها ناراضی از خلفا از دنیا رفته است و وصیت کرده است که آن ها بر وی نماز نخوانند.

اما از سوی دیگر در تقوا و دیانت خلفا شکی نداریم پس می گوییم آن ها نیز نه از سر بی تقوایی بلکه به سبب ترس از وقوع فتنه در جامعه نوپای اسلامی دست به چنین عملی زدند.این قبیل امور باعث نمی شود که ما از حسن ظن خود به آنان دست بکشیم.در نهایت می گوییم اگر در این ماجرا نسبت به حضرت زهرا سلام الله علیها گناهی صورت گرفته باشد صغیره ای است که سبب نمی شود از ابوبکر اظهار برائت کنیم.

و الصحيح عندي أنها ماتت و هي واجدة على أبي بكر و عمر و أنها أوصت ألا يصليا عليها و ذلك عند أصحابنا من الأمور المغفورة لهما و كان الأولى بهما إكرامها و احترام منزلها لكنهما خافا الفرقة و أشفقا من الفتنة ففعلا ما هو الأصلح بحسب ظنهما و كانا من الدين و قوة اليقين بمكان مكين لا شك في ذلك و الأمور الماضية يتعذر الوقوف على عللها و أسبابها و لا يعلم حقائقها إلا من قد شاهدها و لابسها بل لعل الحاضرين المشاهدين لها يعلمون باطن الأمر فلا يجوز العدول عن حسن الاعتقاد فيهما بما جرى و الله ولي المغفرة و العفو فإن هذا لو ثبت أنه خطأ لم يكن كبيرة بل كان من باب الصغائر التي لا تقتضي التبرؤ و لا توجب زوال التولي.[90]

اما این حکم نهایی نیست.در جایی نزد استادش ابوجعفر علوی سخن از زینب دختر پیامبر می رود و این که او برای آزادی همسرش که در جنگ بدر اسیر مسلمانان شده بود گردنبند خدیجه کبری را به عنوان فدیه نزد مسلمانان می فرستد.پیامبر با دیدن گردنبند جناب خدیجه منقلب می شوند و از مسلمانان می خواهند که اسیر زینب آزاد و گردنبند او نیز نزد او فرستاده شود.[91]

ابوجعفر به مناسبت این داستان می گوید:آیا ابوبکر و عمر شاهد این صحنه نبودند؟آیا منزلت فاطمه زهرا نزد رسول خدا بیش از خواهرش زینب نبود؟آیا اقتضای کرم و احسان این نبود که شیخین قلب فاطمه زهرا را به فدک خوشنود سازند و از مسلمانان بخواهند که از حق خود در آن بگذرند؟

این جاست که ابن ابی الحدید جانب ابوبکر را می گیرد و می گوید فدک به موجب روایتی که ابوبکر نقل کرده بود حق تمامی مسلمانان بود و او حق نداشت آن را به فاطمه سلام الله علیها ببخشد.

قلت قرأت على النقيب أبي جعفر يحيى بن أبي زيد البصري العلوي رحمه الله هذا الخبر فقال أ ترى أبا بكر و عمر لم يشهدا هذا المشهد أ ما كان يقتضي التكريم و الإحسان ان يطيب قلب فاطمة بفدك و يستوهب لها من المسلمين فقلت له فدك بموجب الخبر الذي رواه أبو بكر قد صار حقا من حقوق المسلمين فلم يجز له أن يأخذه منهم

او در پایان در نقش یک مصلح ظاهر شده درصدد صلح بین طرفین برمی آید و کلام قاضی القضاه را نقل می کند که عمل شیخین اگر چه از منظر کرامت انسانی پسندیده نبود اما از لحاظ دینی کاری نیک انجام دادند.

فقلت له قد قال قاضي القضاة أبو الحسن عبد الجبار بن أحمد نحو هذا قال إنهما لم يأتيا بحسن في شرع التكرم و إن كان ما أتياه حسنا في الدين.[92]

به نظر می رسد که رأی صادره به خوبی روشن گر مسلک فکری ابن ابی الحدید است که امتحان سره را از ناسره جدا می کند.[93]

دفاع یکپارچه از خلیفه اول

داستان دفاع از خلیفه وقتی به اوج خود می رسد که ابن ابی الحدید در جلد هفدهم و ضمن شرح نامه حضرت به اهل مصر به هنگام ولایت مالک اشتر(نامه 62)به تناسب ذکر نام ابوبکر در نامه مفصلاً به طرح انتقادات و اشکالات شیعه بر ابوبکر می پردازد و به تمامی موارد پانزده گانه در طی حدود70صفحه پاسخ می دهد.[94]

بد نیست نگاهی به عناوین اشکالات مطرح شده بیندازیم.

اشکال اول:چگونه کسی که خود مدعی است شیطانی او را وسوسه می کند و در برمی گیرد،مردم را از خود برحذر می دارد و به مردم می گوید مرا از خلافت معاف دارید شایسته خلافت است.

و مما طعن به عليه قولهم كيف يصلح للإمامة من يخبر عن نفسه أن له شيطانا يعتريه و من يحذر الناس نفسه و من يقول أقيلوني بعد دخوله في الإمامة مع أنه لا يحل للإمام أن يقول أقيلوني البيعة.[95]

اشکال دوم:ابوبکر در هنگام مرگ گفت کاش از پیامبر پرسیده بودم که آیا برای انصار در خلافت حقی وجود دارد پس در صحت خلافت خود شک داشته است.او در همان زمان مرگ از اقدامی که نسبت به حضرت زهرا سلام الله علیها انجام داد اظهار پشیمانی کرد پس معلوم است که اقدام او نسبت به خانه حضرت صحت داشته است.دیگر آرزو کرد که ای کاش امارت را در سقیفه نپذیرفته بودم و با دیگران بیعت کرده بودم پس معلوم است که دیگری را شایسته خلافت می دیده است.

و مما طعنوا به على أبي بكر أنه قال عند موته ليتني كنت سألت رسول الله ص عن ثلاثة فذكر في أحدها ليتني كنت سألته هل للأنصار في هذا الأمر حق قالوا و ذلك يدل على شكه في صحة بيعته و ربما قالوا قد روي أنه قال في مرضه ليتني كنت تركت بيت فاطمة لم أكشفه و ليتني في ظلة بني ساعدة كنت ضربت على [يد] أحد الرجلين فكان هو الأمير و كنت الوزير قالوا و ذلك يدل على ما روي من إقدامه على بيت فاطمة ع عند اجتماع علي ع و الزبير و غيرهما فيه و يدل على أنه كان يرى الفضل لغيره لا لنفسه[96]

اشکال سوم:او عمر را به عنوان خلیفه بعد از خود تعیین کرد در حالی که پیامبر خدا صلی الله علیه و آله به او هیچ منصبی نداد مگر فرماندهی جنگ خیبر که فرار کرد و جمع آوری صدقه که با شکایت عباس عموی حضرت عزل شد

إنه ولي عمر الخلافة و لم يوله رسول الله ص شيئا من أعماله البتة إلا ما ولاه يوم خيبر فرجع منهزما و ولاه الصدقة فلما شكاه العباس عزله.[97]

اشکال چهارم:او از افراد لشکر اسامه بود که پیامبر مکرراً دستور به حرکت آن به سمت دشمن کردند تأخیر او به معنای مخالفت با دستور حضرت بوده است.

شرح نهج البلاغة لابن أبي الحديد ؛ ج17 ؛ ص175

إن أبا بكر كان في جيش أسامة و إن رسول الله ص كرر حين موته الأمر بتنفيذ جيش أسامة فتأخره يقتضي مخالفة الرسول[98]

اشکال پنجم:حضرت رسول صلی الله علیه و آله به ابوبکر هیچ منصبی واگذار نکردند.یک بار هم که او را امیر حج کردند و مامور قرائت سوره برائت بر مشرکین عزلش کردند و علی علیه السلام را جانشینش ساختند.

إنه ص لم يول أبا بكر الأعمال و ولى غيره و لما ولاه الحج بالناس و قراءة سورة براءة على الناس عزله عن ذلك كله و جعل الأمر إلى أمير المؤمنين[99]

اشکال ششم:او نسبت به احکام شریعت جاهل بود.در مسئله کلاله گفت به رأی خودم در این زمینه حکم می کنم اگر صحیح باشد از جانب خدا و اگر نادرست باشد از جانب من است.و همین طور سهم الارث مادربزرگ را نیز نمی دانست.

أن أبا بكر لم يكن يعرف الفقه و أحكام الشريعة فقد قال في الكلالة أقول فيها برأيي فإن يكن صوابا فمن الله و إن يكن خطأ فمني و لم يعرف ميراث الجد و من حاله هذه لا يصلح للإمامة.[100]

اشکال هفتم:ابوبکر در مسئله خالد بن ولید با این که او مالک بن نویره را به قتل رسانده بود و با همسرش در همان شب همبستر شد حد قتل را بر او جاری نکرد با این دستاویز که او شمشیر برافراخته الهی است.

قصة خالد بن الوليد و قتله مالك بن نويرة و مضاجعته امرأته من ليلته و أن أبا بكر ترك إقامة الحد عليه و زعم أنه سيف من سيوف الله سله الله على أعدائه مع أن الله تعالى قد أوجب القود و حد الزناء عموما و أن عمر نبهه و قال له اقتله فإنه قتل مسلما[101]

اشکال هشتم:دفن او و خلیفه دوم در کنار پیامبر صلی الله علیه و آله به حکم آیه شریفه که مردم را از ورود بر رسول خدا بدون اذن آن حضرت منع کرده بود، ممنوع بوده است.پس دفن آن ها برخلاف باور مردم دال بر فضیلت آن ها نیست

إن مما يؤثر في حاله و حال عمر دفنهما مع رسول الله ص في بيته و قد منع الله تعالى الكل من ذلك في حال حياته فكيف بعد الممات بقوله تعالى لا تدخلوا بيوت النبي إلا أن يؤذن لكم[102].[103]

اشکال نهم:او با جانشین ساختن عمر بعد از خود با رسول خدا صلی الله علیه و آله مخالفت کرد.چرا که حضرت به زعم اهل سنت،خلیفه ای بعد از خود تعیین نکردند.

قولهم إنه نص على عمر بالخلافة فخالف رسول الله ص على زعمه لأنه كان يزعم هو و من قال بقوله أن رسول الله ص لم يستخلف.[104]

اشکال دهم:او خود را به عنوان خلیفه رسول خدا نامگذاری کرد در حالی که خود معترف بود که پیامبر خدا صلی الله علیه و آله او را به عنوان جانشین تعیین نکرده است.

قولهم إنه سمى نفسه بخليفة رسول الله ص لاستخلافه إياه بعد موته مع اعترافه أنه لم يستخلفه.[105]

اشکال یازدهم:او فجاءه سلمی[106] را آتش زد در حالی که رسول خدا صلی الله علیه و آله از آتش زدن مردمان نهی کرده بودند.

قولهم إنه حرق الفجاءة السلمي بالنار و قد نهى النبي ص أن يحرق أحد بالنار.[107]

اشکال دوازدهم:او در نماز قبل از سلام دادن صحبت کرد و در جریان توطئه خالد علیه امیرالمومنین علیه السلام گفت خالد دستور مرا انجام نده.

إنه تكلم في الصلاة قبل التسليم فقال لا يفعلن خالد ما أمرته قالوا و لذلك جاز عند أبي حنيفة أن يخرج الإنسان من الصلاة بالكلام و غيره من مفسدات الصلاة من دون تسليم و بهذا احتج أبو حنيفة.[108]

اشکال سیزدهم:او به خالد بن ولید نامه نوشت که سعد بن عباده را(دشمن سرسخت خلیفه و کسی که تا آخر با او بیعت نکرد)مخفیانه بکشد و او نیز چنین کرد.

قولهم إنه كتب إلى خالد بن الوليد و هو على الشام يأمره أن يقتل سعد بن عبادة فكمن له هو و آخر معه ليلا فلما مر بهما رمياه فقتلاه[109]

او تمامی این اشکالات را پاسخ می گوید.در مواردی که قاضی القضاه به اشکالات پاسخ گفته آن ها را ذکر می کند ،نقدهای سید مرتضی بر کلام قاضی را یک به یک جواب می دهد و مواردی که قاضی سخنی ندارد خود یک تنه به میدان می آید و از خلیفه اول دفاع می کند.

این حجم از دفاع قطعاً از یک شیعه سر نمی زند و و اساساً اگر او شیعه هست تقیه به چه کارش می آید او که تمامی مواضع اهل سنت را به ادله مختلف ثابت کرده است.

به عنوان نمونه برخی از پاسخ های او را می بینیم.

او در پاسخ به اشکال اول می گوید:شیطان در عبارت ابوبکر،بنابر نظر علما استعاره از غضب است؛نه شیطان رانده شده از درگاه الهی و سید مرتضی ره عبارت ابوبکر را تحریف کرده است که طبق این تحریف معنا نیز عوض می شود.بله ابوبکر انسان تند و تیزی بود ولی نه به آن مقدار که موجب بطلان خلافتش شود.استعفای او نیز از خلافت جنبه صوری داشته است برای این که ببیند آیا مردم در ادعای ولایت خود صادقند یا خیر.

فالمشهور في الرواية فإن لي شيطانا يعتريني قال المفسرون أراد بالشيطان الغضب و سماه شيطانا على طريق الاستعارة[110]... فالزيادة فيما ذكره المرتضى في قوله إن لي شيطانا يعتريني عند غضبي تحريف لا محالة[111] ...و أما الكلام في قوله أقيلوني فلو صح الخبر لم يكن فيه مطعن عليه لأنه إنما أراد في اليوم الثاني اختبار حالهم في البيعة التي وقعت في اليوم الأول ليعلم وليه من عدوه منهم[112]

او هم چنین در رد اشکال دوم می گوید:آرزوهای دم مرگ ابوبکر،بیانگر شک او در امر خلافت و حقانیتش نیست.بلکه نظیر کلام ابراهیم نبی علیه السلام است که برای اطمینان قلب از خداوند خواستار زنده کردن مردگان شد و اشکالات سید مرتضی ره وارد نیست.

و اما قضیه هجوم به خانه حضرت زهرا،گرچه اصل ماجرا را تأیید می کند ولی می گوید:همین که ابوبکر بر اعمال گذشته نادم و پشیمان بوده است(که باید هم متأسف باشد) نشان از قوت دین او و خوف او از خداست.این که طعن و اشکال نیست؛ این مطلب، مناسب است که به عنوان منقبت ابوبکر ذکر شود(سبحان الله....)

الجواب أن قوله ليتني لا يدل على الشك فيما تمناه و قول إبراهيم ع رب أرني كيف تحي الموتى قال أ و لم تؤمن قال بلى و لكن ليطمئن قلبي[113] أقوى من ذلك في الشبهة[114] [115]..و أما حديث الهجوم على بيت فاطمة ع فقد تقدم الكلام فيه و الظاهر عندي صحة ما يرويه المرتضى و الشيعة و لكن لا كل ما يزعمونه بل كان بعض ذلك و حق لأبي بكر أن يندم و يتأسف على ذلك و هذا يدل على قوة دينه و خوفه من الله تعالى فهو بأن يكون منقبة[116] له أولى من كونه طعنا عليه

یا در ماجرای سوره برائت،با قبول این که رسول خدا صلی الله علیه و آله او را از ماموریت خود عزل کرده است دست به توجیه عمل می زند و می گوید ابوبکر از مردان مشهور میدان جنگ نبود نه این که ترسو باشد اما انسان عاقل و مدبری بود اما این باعث نمی شود که او برای خلافت صلاحیت نداشته باشد حکومت انسان شجاع نمی خواهد؛انسان مدبر می طلبد.

و لم يكن أبو بكر مشهورا بالشجاعة و لقاء الحروب و لم يكن جبانا و لا خوارا و إنما كان رجلا مجتمع القلب عاقلا ذا رأي و حسن تدبير و كان رسول الله ص يترك بعثه في السرايا لأن غيره أنفع منه فيها و لا يدل ذلك على أنه لا يصلح للإمامة و أن الإمامة لا تحتاج أن يكون صاحبها من المشهورين بالشجاعة و إنما يحتاج إلى ثبات القلب[117]

او در مسئله مالک بن نویره و قتل او اظهار نظر نمی کند و می گوید داستان برای من مشتبه است کما این که برای بسیاری از صحابه مشتبه و ابوبکر و عمر با وجود شدت اتفاق،در این مسئله اختلاف داشتند.

فأما قصة مالك بن نويرة و خالد بن الوليد فإنها مشتبهة عندي و لا غرو فقد اشتهت على الصحابة...

و اختلف أبو بكر و عمر في خالد مع شدة اتفاقهما [118]

در پاسخ به مسئله دفن ابوبکر در خانه رسول خدا صلی الله علیه و آله ابتدا ساحت ابوبکر را از اتهام بری می کند که اشکالی اگر باشد بر متصدیان دفن است نه بر میت.بعد هم شروع به توجیه می کند و می گوید ممکن است ابوبکر هنگام نقل روایت عدم ارث پیامبران،به آن ها اجازه سکونت در این منازل را داد بدون این که ملک آن ها بشود؛چه این که اخراج زنان پیامبر صلی الله علیه و آله از خانه هایشان زشت بود(سوال این جاست که رسول خدا با بیان چنین حکمی چنین پیامدهایی را در نظر نداشته است اما خلیفه او حتما بیشتر به مصالح واقف بوده است) و فدک این گونه نیست فدک روستای بزرگی در خارج از مدینه بود که فاطمه زهرا اصلا آن را ندیده بود(که اخراج او از آن زشت و ناپسند جلوه کند)و مگر این خانه ها چیزی غیر از مشتی خاک و گل بود با دیوارهایی کوتاه شاید ابوبکر و صحابه در عوض آن مقدار اندکی به مسلمانان پرداخت کرده اند.(و شاید پیامبر به جناب خلیفه خود هنگام نقل روایت،گفته بود که از میان تمامی اموال من،اموالی که به دختر تو می رسد استثناست!)

و يجوز أن يكون أبو بكر لما روى قوله نحن لا نورث ترك الحجر في أيدي الزوجات و البنت على سبيل الإقطاع لهن لا التمليك أي أباحهن السكنى لا التصرف في رقاب الأرض و الأبنية و الآلات لما رأى في ذلك من المصلحة و لأنه كان من المتهجن القبيح إخراجهن من البيوت و ليس كذلك فدك فإنها قرية كبيرة ذات نخل كثير خارجة عن المدينة و لم تكن فاطمة متصرفة فيها من قبل نفسها و لا بوكيلها و لا رأتها قط فلا تشبه حالها حال الحجر و أيضا لإباحة هذه الحجر و نزارة أثمانهن فإنها كانت مبنية من طين قصيرة الجدران فلعل أبا بكر و الصحابة استحقروها فأقروا النساء فيها و عوضوا المسلمين عنها بالشيء اليسير مما يقتضي الحساب أن يكون من سهم الأزواج و البنت عند قسمة الفيء.[119]

در مجموع،او تمامی اشکالاتی که به وسیله آن ها شیعه بطلان خلافت خلیفه اول را ثابت می کند منکر است.در مسیر اثبات نظر خود به ادله ای تمسک می کند که جایگاهی نزد شیعه ندارد.مثلاً در جایی می گوید برخی از احکام رسول خدا صلی الله علیه و آله نشأت گرفته از اجتهاد حضرت بود نه این که مستند به وحی الهی باشد.[120]می گوید نزد بسیاری از اصحاب ما،عمومات را می توان به وسیله قیاس روشن و جلی تخصیص زد.[121]

در تمامی موارد با شیعه و به خصوص با سید مرتضی ره درگیر است و به صراحت یا به تلویح به او کنایه میزند.[122]

این ها همه شواهدی است روشن بر مذهب ابن ابی الحدید.

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

ابن ابی الحدید و خلیفه دوم

شخصیت خلیفه دوم

او نسب خلیفه دوم را چنین بیان می کند:

و ابن الخطاب هو أبو حفص عمر الفاروق و أبوه الخطاب بن نفيل بن عبد العزى بن رياح بن عبد الله بن قرط بن رزاح بن عدي بن كعب بن لؤي بن غالب و أم عمر حنتمة بنت هاشم بن المغيرة بن عبد الله بن عمر بن مخزوم.[123]

اوصاف خلیفه دوم از زبان ابن ابی الحدید

ابن ابی الحدید او و خلیفه اول را در نقطه بالایی از دینداری و تقوا توصیف می کند.[124] و در جایی دیگر(البته از زبان استادش) از آن دو به طلای خالص یاد می کند.[125]

او در رتبه بندی صحابه نیز از جهت فضیلت و شرافت،از جایگاه والایی(نزد ابن ابی الحدید) برخوردار است.پس از علی علیه السلام حسنین علیهما السلام حمزه سیدالشهدا و جعفر طیار و خلیفه اول در رتبه هفتم صحابه ایستاده است.[126]

او فقیه صحابه عنوان می شود.[127]توفیق الهی،میمنت و مبارکی،فتوحات بسیار که به دست او جاری شد،نظم گرفتن امر اسلام به وسیله او،اطاعت جامعه از او،قوت دینی،همه و همه اوصاف خلیفه دوم است.با این حساب،او سزاوار ترین مردم است برای مدح و تمجید.

هو أولى الناس بالمدح و التعظيم ليمن نقيبته و بركة خلافته و كثرة الفتوح في أيامه و انتظام أمور الإسلام على يده... فقد رزق من التوفيق و العناية الإلهية و نجح المساعي و طاعة الرعية و نفوذ الحكم و قوة الدين و حسن النية و صحة الرأي ما يربي محاسنه و محامده[128]

نیت او از عالی ترین و پاک ترین و خالص ترین نیت ها بوده است.

لقد كانت نيته من أطهر النيات و أخلصها لله سبحانه و للمسلمين[129]

تقوای مالی و زهد او از هر مسئله ی ظاهری ظاهرتر و از هر امر واضحی روشن تر است.

فإن طريقته في التعفف و التقشف و خشونة العيش و الزهد أظهر من كل ظاهر و أوضح من كل واضح و حاله في ذلك معلومة[130]

او انسانی پرهیبت و جدّی در امر سیاست بود که از کسی نمی ترسید و ملاحظه کار نبود؛به گونه ای که بزرگان صحابه نیز از او واهمه داشتند.او بود که بیعت ابوبکر را مستحکم و مخالفین او را سرکوب کرد و اگر نبود کار خلیفه به سامان نمی رسید.

و كان عمر بن الخطاب صعبا عظيم الهيبة شديد السياسة لا يحابي أحدا و لا يراقب شريفا و لا مشروفا و كان أكابر الصحابة يتحامون و يتفادون من لقائه[131]...و عمر هو الذي شد بيعة أبي بكر و وقمالمخالفين فيها ...و لولاه لم يثبت لأبي بكر أمر و لا قامت له قائمة.[132]

او با اعمال بهترین سیاست ها، اجازه مال اندوزی به کارگزانش نداد.

و هو الذي ساس العمال و أخذ أموالهم في خلافته و ذلك من أحسن السياسات.[133]

اما این موارد کافی نیست.ابن ابی الحدید با اختصاص دادن جلد دوازدهم از کتاب خود به فضائل و خطبه ها و کلمات قصار عمر و رد اشکالات وارد بر او، به مراد خود ادای دین می کند که ما ان شاء الله آن را در فصلی جدا عرضه خواهیم کرد.فقط به همین اندازه بسنده می کنیم که در مقام ذکر احادیث فضیلت وی، نقل می کند از رسول خدا صلی الله علیه و آله که اگر من مبعوث نشده بودم هر آینه عمر برانگیخته می شد!

منها لو لم أبعث فيكم لبعث عمر.ومنها لو كان بعدي نبي لكان عمر.[134]

عمر و رسول خدا صلی الله علیه و آله

عمر در میدان احد

در میان غزوات رسول خدا صلی الله علیه و آله،احد آوردگاه خوبی بود برای تشخیص سره از ناسره.حجم بالایی از مسلمانان با دیدن هجوم مشرکین به کوه پناه بردند و با وجود ندای مکرر حضرت از میدان گریختند.خلیفه دوم نیز یکی از این فراریان بود.

ابن ابی الحدید می گوید:همگان متفقند که عثمان از فراریان بود اما در مورد عمر اختلاف است.

قلت قد اختلف في عمر بن الخطاب هل ثبت يومئذ أم لا مع اتفاق الرواة كافة على أن عثمان[135]

او در ادامه می گوید:شیعه به طور صریح ابوبکر و عمر را از فراریان می دانند.

و أما رواة الشيعة فإنهم يروون أنه لم يثبت إلا علي و طلحة و الزبير و أبو دجانة و سهل بن حنيف و عاصم بن ثابت و منهم من روى أنه ثبت معه أربعة عشر رجلا من المهاجرين و الأنصار و لا يعدون أبا بكر و عمر منهم[136]

با این وجود،خود او با عنایت به اختلاف مورخین اهل سنت تردید دارد.در جایی می گوید:واقدی روایت کرده است از عمر که هنگامی که شیطان ناله سر داد که محمد صلی اله علیه و آله کشته شده است مانند بز کوهی از کوه بالا رفتم برخی از این عبارت واقدی استفاده کرده اند که پس خلیفه هم فرار کرده بود ولی نزد من(ابن ابی الحدید)این مطلب،تمام نیست.چرا که در او در ادامه می گوید به رسول خدا صلی الله علیه وآله رسیدم.او می گوید این نشان می دهد که عمر بعد از رسول خدا به کوه پناه برده است.پس این فضیلت جناب خلیفه است نه اشکال و طعن او.

و روى الواقدي أن عمر كان يحدث فيقول لما صاح الشيطان قتل محمد قلت أرقى في الجبل كأني أروية و جعل بعضهم هذا حجة في إثبات فرار عمر و عندي أنه ليس بحجة لأن

تمام الخبر فانتهيت إلى رسول الله ص و هو يقول و ما محمد إلا رسول قد خلت من قبله الرسل[137] الآية و أبو سفيان في سفح الجبل في كتيبته يرومون أن يعلوا الجبل فقال رسول الله ص اللهم إنه ليس لهم أن يعلونا فانكشفوا.

و هذا يدل على أن رقيه في الجبل قد كان بعد إصعاد رسول الله ص فيه و هذا بأن يكون منقبة له أشبه.[138]

با این حساب این اشکال مخالفین تبدیل می شود به منقبت و نقطه روشن در زندگی جناب خلیفه.او به این اندازه بسنده نمی کند.بلکه به میدان مخالفین خود از علمای شیعه می رود و در مقابل آن ها تمام قد می ایستد.نقل می کند که در سال 608نزد ابن معد موسوی شیعه بودم سخن به این نقل واقدی در مغازی رسید که راوی گفت در احد نزد رسول مکرم حاضر بودم و شنیدم که حضرت برخی از اصحاب را به اسم صدا زدند که یا فلان به سوی من برگردید اما آن ها بازنگشتند.ابن معد به من اشاره کرد که خوب گوش کن مقصود از فراریان در این روایت که اسمشان به صراحت نیامده است شیخین است.ابن ابی الحدید پاسخ می دهد که ممکن است مراد روایت،اشخاص دیگری باشد.ابن معد می گوید:در میان صحابه غیر از شیخین کسی نبود که راوی از ذکر نامش در میان فراریان خوف داشته باشد و حیا کند.

این جاست که ابن ابی الحدید صریحاً می گوید این ها توهم است.سخنی که استادش را ناراحت می سازد.(معروف است که می گویند هنگام دعوا،می توان انسان را شناخت.ابن ابی الحدید نیز از این قاعده استثنا نیست.او را باید هنگام بحث و جدل با سید مرتضی و دیگر علمای شیعه شناخت که تا چه حد متعصبانه از مذهب خود دفاع می کند و صریحاً کلام طرف مقابل را توهم می خواند)

حضرت عند محمد بن معد العلوي الموسوي الفقيه على رأى الشيعة الإمامية رحمه الله في داره بدرب الدواب ببغداد في سنة ثمان و ستمائة و قارئ يقرأ عندهمغازي الواقدي فقرأ حدثنا الواقدي قال حدثني ابن أبي سبرة عن خالد بن رياح عن أبي سفيان مولى ابن أبي أحمد قال سمعت محمد بن مسلمة يقول سمعت أذناي و أبصرت عيناي رسول الله ص يقول يوم أحد و قد انكشف الناس إلى الجبل و هو يدعوهم و هم لا يلوون عليه سمعته يقول إلي يا فلان إلي يا فلان أنا رسول الله فما عرج عليه واحد منهما و مضيا.

فأشار ابن معد إلي أن اسمع فقلت و ما في هذا قال هذه كناية عنهما فقلت و يجوز ألا يكون عنهما لعله عن غيرهما قال ليس في الصحابة منيحتشم و يستحيا من ذكره بالفرار و ما شابهه من العيب فيضطر القائل إلى الكناية إلا هما قلت له هذا وهمفقال دعنا من جدلك و منعك ثم حلف أنه ما عنى الواقدي غيرهما و أنه لو كان غيرهما لذكره صريحا و بان في وجهه التنكر من مخالفتي له.[139]

ماجرای صلح حدیبیه

پیامبر خدا صلی الله علیه و آله به مسلمانان وعده داد که بر اساس رویایی که دیده است،وارد مسجد الحرام می شوند و حج به جا می آورند.حضرت راهی سرزمین مکه شد ولی مشرکین مانع شدند و کار به امضای معاهده حدیبیه رسید.هنگامی که کار به نگارش صلح نامه رسید،عمر به مخالفت برخاست که مگر ما مسلمان و طرف مقابل کافر نیستند پس چرا تن به ذلت می دهیم.او حتی از پاسخ حضرت نیز قانع نشد که من عمل به امر الهی می کنم.این تنها نهیب ابوبکر بود که او را ساکت ساخت که از او تبعیت کن که او رسول خداست.او به شما وعده داده است که شما راهی مکه می شوید اما سال آن را تعیین نکرده بود نگران نباش وارد خواهید شد.[140]

لما كتب النبي ص كتاب الصلح في الحديبية بينه و بين سهيل بن عمرو كان في الكتاب أن من خرج من المسلمين إلى قريش لا يرد و من خرج من المشركين إلى النبي ص يرد عليهم فغضب عمر و قال لأبي بكر ما هذا يا أبا بكر أ يرد المسلمون إلى المشركين ثم جاء إلى رسول الله ص فجلس بين يديه و قال يا رسول الله أ لست رسول الله حقا قال بلى قال و نحن المسلمون حقا قال نعم قال و هم الكافرون حقا قال نعم قال فعلام نعطي الدنية في ديننا فقال رسول الله أنا رسول الله أفعل ما يأمرني به و لن يضيعني.فقام عمر مغضبا و قال لو أجد أعوانا ما أعطيت الدنية أبدا و جاء إلى أبي بكر فقال له يا أبا بكر أ لم يكن وعدنا أننا سندخل مكة فأين ما وعدنا به فقال أبو بكر أ قال لك إنه العام يدخلها قال لا قال فسيدخلها فقال فما هذه الصحيفة التي كتبت و كيف نعطي الدنية من أنفسنا فقال أبو بكر يا هذا الزم غرزه فو الله إنه لرسول الله و إن الله لا يضيعه.[141]

ابن ابی الحدید اصل روایت را از لحاظ سندی[142]،صحیح و بی عیب می داند.اما می گوید چه عیبی دارد چنین سخن گفتن.خلیفه برای اطمینان قلب بیشتر این گونه با حضرت سخن می گفت کما این که ابراهیم نبی علیه و علی نبینا و آله السلام از خدا چنین درخواستی داشت.(لحن دو عبارت هم اصلا فرقی ندارد طبق دیدگاه ایشان لابد)

اعلم أن هذا الخبر صحيح لا ريب فيه و الناس كلهم رووه و ليس عندي بقبيح و لا مستهجن أن يكون سؤال هذا الشخص لرسول الله ص عما سأله عنه على سبيل الاسترشاد و التماسا لطمأنينة النفس فقد قال الله تعالى لخليله إبراهيم أ و لم تؤمن قال بلى و لكن ليطمئن قلبي[143][144]

اما گفته ابوبکر به عمر نیز برای زیاد شدن اطمینان او بود نه این که عمر و العیاذ بالله در رسالت رسول خدا صلی الله علیه و آله.چه کسی است که به زیاد شدن یقین و اطمینان نیاز نداشته باشد حتی رسول خدا

و أما قول أبي بكر له الزم غرزه فو الله إنه لرسول الله ص فإنما هو تأكيد و تثبيت على عقيدته التي في قلبه و لا يدل ذلك على الشك فقد قال الله تعالى لنبيه و لو لا أن ثبتناك لقد كدت تركن إليهم شيئا قليلا[145] و كل أحد لا يستغني عن زيادة اليقين و الطمأنينة[146] [147]

او در ادامه کرامات دیگری از خلیفه بر می شمارد و می گوید این بار اول او نیست که با رسول خدا صلی الله علیه و آله مخالفت می کند.به حضرت عرضه داشت که اجازه بدهید گردن ابوسفیان را یا در جای دیگر گردن عبدالله بن ابی یا در موضع دیگر گردن حاطب بن ابی بلتعه را بزنم و هر بار با نهی حضرتش مواجه شد.هنگامی که رسول مکرم بر جنازه ابن سلول نماز می خواند پیراهن مبارک حضرت را کشید و گفت چرا برای یک منافق استغفار می کنی و امثال این موارد.

اما هیچ یک از این موارد مانع ارادت ابن ابی الحدید به خلیفه نیست.او عاشق دلباخته است و جز معشوق در میان نمی بیند لذاست که می گوید طبیعت و اصل خلقت او با شدت و تندی و خشونت گره خورده بود و این سخنانش صرفاً از خلق درونیش نشأت می گرفت.فراموش نکنید که اسلام با حکومت او به چه خیر کثیری دست یافت.

و قد كانت وقعت من هذا القائل أمور دون هذه القصة كقوله دعني أضرب عنق أبي سفيان و قوله دعني أضرب عنق عبد الله بن أبي و قوله دعني أضرب عنق حاطب بن أبي بلتعة و نهي النبي ص له عن التسرع إلى ذلك و جذبه ثوب رسول الله ص حين قام على جنازة ابن سلول يصلي و قوله كيف تستغفر لرأس المنافقين و ليس في ذلك جميعه ما يدل على وقوع القبيح منه و إنما الرجل كان مطبوعا على الشدة و الشراسة و الخشونة و كان يقول ما يقول على مقتضى السجية التي طبع عليها و على أي حال كان فلقد نال الإسلام بولايته و خلافته خيرا كثيرا[148]

رسول خدا صلی الله علیه و آله در بستر بیماری

یکی از تأسف بار ترین صحنه های حیات رسول خدا صلی الله علیه و آله است.پیامبری که تمامی سرمایه های خود را برای تبیین و ترویج شریعت و احیای نفوس مرده مردمان صرف کرده است در لحظات آخر عمر نیز از فکر هدایت آنان غافل نیست.دستور می دهد که ابزار نوشتن فراهم شود و حضرت بنویسد کتابی که هدایت مسلمانان تا قیامت را تضمین کند(و مگر هیچ کس برای قوم خود متاعی گرانبهاتر از این آورده است؛هدایت بشر تا قیامت؟)در آن سوی میدان سر و صدا بالا می گیرد و گروهی که خلیفه دوم سردمدار آنهاست نوا می گیرند که بیماری بر رسول خدا غالب شده است(تعبیر صحیحین را ترجمه کردم وگرنه همگان می دانند که عبارت از این بی ادبانه تر است)و این چنین نامه سعادت مردمان نانوشته می ماند.

بیهوده نیست که ابن عبّاس با یادآوری این صحنه می گریست و از مصیبت آن روز با سوز و گداز یاد می کرد.

و في الصحيحين أيضا خرجاه معا عن ابن عباس رحمه الله تعالى قال لما احتضر رسول الله ص و في البيت رجال منهم عمر بن الخطاب قال النبي ص هلم أكتب لكم كتابا لا تضلون بعده فقال عمر إن رسول الله ص قد غلب عليه الوجع و عندكم القرآن حسبنا كتاب الله فاختلف القوم و اختصموا فمنهم من يقول قربوا إليه يكتب لكم كتابا لن تضلوا بعده و منهم من يقول القول ما قاله عمر فلما أكثروا اللغو و الاختلاف عنده ع قال لهم قوموا فقاموا فكان ابن عباس يقول إن الرزية كل الرزية ما حال بين رسول الله ص و بين أن يكتب لكم ذلك الكتاب.[149]

حال در این موقعیت،جناب ابن ابی الحدید کدامین سوی میدان قرار می گیرد؟در صف ابن عباس که بر مظلومیت رسول خدا گریه کند یا در صف خلیفه دوم که پیامبر را اسیر بیماری و غلبه آن معرفی کند.با توجه به شناختی که تا به این جای کار از شارح محترم پیدا کرده ایم طبیعی است که او مسیر دوم را انتخاب کند.

او می گوید مبادا ظاهر الفاظی که خلیفه برای بیان مقصود خود به کار می برد تو را بفریبد.او به حساب طبیعت بیابانی و خشونت غریزی خود از الفاظی خشن و تند استفاده می کند بدون این که مقصودش معانی ظاهری آن باشد.معاذ الله که خلیفه نسبت به رسول خدا نسبت هذیان دهد.(اشاره به عبارت ان الرجل لیهجر) بله مناسب بود به جای این کلمه از الفاظ دیگری بهره ببرد مثلا بگوید مریضی بر حضرت غلبه کرده است(ملاحظه می کنید که جناب ابن ابی الحدید اصل غلبه بیماری را می پذیرد و فقط در صدد توجیه عبارت هذیان است در حالی که مشکل عقیدتی جناب خلیفه با تغییر چند کلمه بهبود نمی یابد)

و كان في أخلاق عمر و ألفاظه جفاء و عنجهية ظاهرة يحسبه السامع لها أنه أراد بها ما لم يكن قد أراد و يتوهم من تحكى له أنه قصد بها ظاهرا ما لم يقصده فمنها الكلمة التي قالها في مرض رسول الله ص و معاذ الله أن يقصد بها ظاهرها و لكنه أرسلها على مقتضى خشونة غريزته و لم يتحفظ منها و كان الأحسن أن يقول مغمور أو مغلوب بالمرض و حاشاه أن يعني بها غير ذلك.[150]

البته این تنها مورد جناب خلیفه نیست.ابن ابی الحدید ادامه می دهد.او می گوید در ماجرای حدیبیه هم (که ذکر آن گذشت)او تند شد و الفاظی خطاب به رسول خدا صلی الله علیه و آله به کار برد که از نقل آن کراهت داریم.(ولی به هر حال آن را توجیه می کنیم)یا در جای دیگر بر جبله بن ایهم چنان غضب کرد و بر او سیلی زد که نه تنها مدینه را ترک کرد بلکه از اسلام نیز خارج شد و مسیحی گشت.(ولی فراموش نکنید که نال الاسلام بخلافته و ولایته خیرا کثیرا)

و على نحو هذا يحتمل كلامه في صلح الحديبية لما قال للنبي ص أ لم تقل لنا ستدخلونها في ألفاظ نكره حكايتها حتى شكاه النبي ص إلى أبي بكر و حتى قال له أبو بكر الزم بغرزه فو الله إنه لرسول الله.

و عمر هو الذي أغلظ على جبلة بن الأيهم حتى اضطره إلى مفارقة دار الهجرة بل مفارقة دار الإسلام كلها و عاد مرتدا داخلا في دين النصرانية لأجل لطمة لطمها[151]

معیار دستگاه ثواب و عقاب الهی نیز نیت افراد است نه ظاهر الفاظ و افعال کسی که بی اختیار و بر اساس طبیعت خشن خویش عبارت پردازی می کند و می دانیم که نیت جناب خلیفه از پاک ترین و خالص ترین نیت ها بوده است.البته قبول این کلمات انصاف می طلبد

و اعلم أن هذه اللفظة من عمر مناسبة للفظات كثيرة كان يقولها بمقتضى ما جبله الله تعالى عليه من غلظ الطينة و جفاء الطبيعة و لا حيلة له فيها لأنه مجبول عليها لا يستطيع تغييرها و لا ريب عندنا أنه كان يتعاطى أن يتلطف و أن يخرج ألفاظه مخارج حسنة لطيفة فينزع به الطبع الجاسي و الغريزة الغليظة إلى أمثال هذه اللفظات و لا يقصد بها سوءا و لا يريد بها ذما و لا تخطئة كما قدمنا من قبل في اللفظة التي قالها في مرض رسول الله ص و كاللفظات التي قالها عام الحديبية و غير ذلك و الله تعالى لا يجازي المكلف إلا بما نواه و لقد كانت نيته من أطهر النيات و أخلصها لله سبحانه و للمسلمين و من أنصف علم أن هذا الكلام حق[152]

 

او برای این که از شدت قبح مسئله بکاهد دست به دامان اعراب بیابانی می شود که آن ها نیز بسیار از این چنین تعابیر استفاده می کنند.برای اثبات مدعای خود به داستان اعرابی زمان سلیمان بن عبدالملک اشاره می کند که خشکسالی چنان بر او فشار آورد که نسبت به خداوند تعبیری ناروا استفاده کرد.

و لجفاة الأعراب من هذا الفن كثير سمع سليمان بن عبد الملك أعرابيا يقول في سنة قحط

رب العباد ما لنا و ما لكا

 

قد كنت تسقينا فما بدا لكا

أنزل علينا القطر لا أبا لكا.[153]

 

 

داستان جسارت خلیفه،ختم به خیر می شود و با ذکر این نکته که او بر اساس طبیعت بیابانی و خشن خویش این گونه سخن می گفته است صلح و صفا حاکم می شود.[154]

وفات رسول خدا صلی الله علیه و آله

رسول خدا صلی الله علیه و آله در مقابل دیدگان عزیزانش از دنیا می رود.همگان عزادارند اما در این میان یک نفر شمشیر از نیام کشیده فریاد می کند که رسول خدا نمرده است و نمی میرد تا دینش بر تمامی دین ها غالب شود. او بازخواهد گشت و دست و پای کسانی که مرگ او را باور کرده اند قطع خواهد کرد.در این میان ابوبکر از منزل خود در منطقه سنح برمی گردد و با رسول خدا صلی الله علیه و آله وداع می کند وبا یادآوری آیات حاکی از امکان وفات حضرت (که در متن آمده است)خلیفه دوم را متوجه نادرستی سخنش می کند.عمر با شنیدن این آیات تاب از کف داده و بر زمین می افتد و در جایی می گوید گویا تا به حال چنین آیه ای نشنیده بودم...

و روى جميع أصحاب السيرة أن رسول الله ص لما توفي كان أبو بكر في منزلهبالسنح فقال عمر بن الخطاب فقال ما مات رسول الله ص و لا يموت حتى يظهر دينه على الدين كله* و ليرجعن فليقطعن أيدي رجال و أرجلهم ممن أرجف بموته لا أسمع رجلا يقول مات رسول الله إلا ضربته بسيفي فجاء أبو بكر و كشف عن وجه رسول الله ص و قال بأبي و أمي طبت حيا و ميتا و الله لا يذيقك الله الموتتين أبدا ثم خرج و الناس حول عمر و هو يقول لهم إنه لم يمت و يحلف فقال له أيها الحالف على رسلك ثم قال من كان يعبد محمدا فإن محمدا قد مات و من كان يعبد الله فإن الله حي لا يموت قال الله تعالى إنك ميت و إنهم ميتون[155] و قال أ فإن مات أو قتل انقلبتم على أعقابكم[156] قال عمر فو الله

ما ملكت نفسي حيث سمعتها أن سقطت إلى الأرض و علمت أن رسول الله ص قد مات.[157]

ابن ابی الحدید می گوید شیعه این ماجرا را به حساب قلت علم و اطلاعات دینی خلیفه می گذارند که مگر نمی دانسته است که پیامبر نیز مانند دیگر پیامبران از دنیا می رود.او اگر قرآن می دانست دیگر نیازی به سخن ابوبکر و قرائت آیات نبود خود نیز تصریح می کند که گویا هیچ گاه این آیه را نشنیده بودم.

و قد تكلمت الشيعة في هذا الموضع و قالوا إنه بلغ من قلة علمه أنه لم يعلم أن الموت يجوز على رسول الله ص و أنه أسوة الأنبياء في ذلك و قال لما تلا أبو بكر الآيات أيقنت الآن بوفاته كأني لم أسمع هذه الآية فلو كان يحفظ القرآن أو يتفكر فيه ما قال ذلك و من هذه حاله لا يجوز أن يكون إماما.[158]

اما جلالت قدر خلیفه در نگاه او بالاتر از این حرف هاست.او می گوید معلوم است که این داستان،نقشه ای بوده از جانب خلیفه. او می ترسید تا قبل از این که پایه های حکومتشان استوار شود گروهی اقدام به ایجاد فتنه در جامعه کنند و امامت جامعه را به دست بگیرند؛خواه از انصار یا غیر آن ها(چه کسی غیر از خاندان اهل بیت شایستگی خلافت را داشتند بلکه منصوب صریح حضرت بودند؟ابن ابی الحدید به عبارت غیرها بسنده می کند)

او از ارتداد و خون هایی که به نا حق ریخته شود می ترسید.به همین خاطر،با القای این شبهه بنا داشت فتنه گران را از اقدام به فعالیت های خود بازدارد و به اصطلاح امروزی زمان بخرد.همین است که وقتی دید ابوبکر آمد و رشته کار را به دست گرفت دیگر از ادعای قبلی خود دست کشید.

و نحن نقول إن عمر كان أجل قدرا من أن يعتقد ما ظهر عنه في هذه الواقعة و لكنه لما علم أن رسول الله ص قد مات خاف من وقوع فتنة في الإمامة و تقلب أقوام عليها إما من الأنصار أو غيرهم و خاف أيضا من حدوث ردة و رجوع عن الإسلام فإنه كان ضعيفا بعد لم يتمكن و خاف من ترات تشن و دماء تراق فإن أكثر العرب كان موتورا في حياة رسول الله ص لقتل من قتل أصحابه منهم و في مثل ذلك الحال تنتهز الفرصة و تهتبل الغرة فاقتضت المصلحة عنده تسكين الناس بأن أظهر ما أظهره من كون رسول الله ص لم يمت و أوقع تلك الشبهة في قلوبهم فكسر بها شرة كثير منهم و ظنوها حقا فثناهم بذلك عن حادث يحدثونه تخيلا منهم أن رسول الله ص ما مات... و كذلك عمر أظهر ما أظهر حراسة للدين و الدولة إلى أن جاء أبو بكر و كان غائبا بالسنح و هو منزل بعيد عن المدينة فلما اجتمع بأبي بكر قوي به جأشه و اشتد به أزره و عظم طاعة الناس له و ميلهم إليه فسكت حينئذ عن تلك الدعوى التي كان ادعاها لأنه قد أمن بحضور أبي بكر من خطب يحدث أو فساد يتجدد و كان أبو بكر محببا إلى الناس لا سيما المهاجرين.[159]

او که این رویه را سیاستی رایج و قابل قبول در میان ممالک دنیا می داند می گوید نزد شیعه هم ایرادی ندارد که کسی سخنی بگوید که ظاهرش کذب است اما مقصودش امر دیگری باشد.

و يجوز عند الشيعة و عند أصحابنا أيضا أن يقول الإنسان كلاما ظاهر الكذب على جهة المعاريض فلا وصمة على عمر إذا كان حلف أن رسول الله ص لم يمت و لا وصمة عليه في قوله بعد حضور أبي بكر و تلاوة ما تلا كأني لم أسمعها أو قد تيقنت الآن وفاته ص لأنه أراد بهذا القول الأخير تشييد القول الأول و كان هو الصواب و كان من سيئ الرأي و قبيحه أن يقول إنما قلته تسكينا لكم و لم أقله عن اعتقاد فالذي بدا به حسن و صواب و الذي ختم به أحسن و أصوب.[160]

عمر در ابرها؛جایی فراتر از مقام رسول خدا

ابن ابی الحدید به بیان فضائلی از خلیفه می پردازد که شأن او را عملاً در جایگاهی فراتر از رسول خدا صلی الله علیه و آله قرار می دهد.

او می گوید زمانی که عبدالله بن ابی به عنان سرکرده منافقین از دنیا می رود فرزندان او از رسول خدا صلی الله علیه و آله درخواست اقامه نماز بر میت خویش می کنند که با پاسخ مثبت حضرت مواجه می شود.حضرت مشغول نماز است که عمر لباس مبارک را از پشت می کشد و می گوید مگر خدا تو را از نماز بر منافقین منع نکرده بود.حضرت در پاسخ می فرمایند اختیار نماز خواندن یا نخواندن از جانب خداوند به من داده شده است و من اختیار نماز کرده ام.چیزی نگذشته بود که آیه در نهی از نماز بر منافقین نازل شد و از آن به بعد حضرت مطابق نظر عمر عمل می کرد.

لما توفي عبد الله بن أبي رأس المنافقين في حياة رسول الله ص جاء ابنه و أهله فسألوا رسول الله ص أن يصلي عليه فقام بين يدي الصف يريد ذلك فجاء عمر فجذبه من خلفه و قال أ لم ينهك الله أن تصلي على المنافقين فقال إني خيرت فاخترت فقيل لي استغفر لهم أو لا تستغفر لهم إن تستغفر لهم سبعين مرة فلن يغفر الله لهم[161] و لو أني أعلم أني إذا زدت على السبعين غفر له لزدت ثم صلى رسول الله عليه و مشى معه و قام على قبره.فعجب الناس من جرأة عمر على رسول الله ص فلم يلبث الناس إلا أن نزل قوله تعالى و لا تصل على أحد منهم مات أبدا و لا تقم على قبره[162] فلم يصل ع بعدها على أحد من المنافقين[163].

داستان از این فراتر می رود.در حکایت دیگری رسول خدا صلی الله علیه و آله ابوهریره را مامور می سازد تا به پشت باغ برود و هر کس را که از سر عقیده شهادت به وحدانیت خداوند می داد به بهشت بشارت دهد.ابوهریره عمر را ملاقات کرد و او را به بهشت بشارت داد.خلیفه هم از خجالت او در آمد و او را کتک مفصلی زد.ابوهریره گریان به سراغ حضرت برگشت.وقتی حضرت سرّ این عمل را از عمر جویا شدند او به حضرت پاسخ داد آیا تو به ابوهریره چنین گفته بودی؟حضرت فرمودند بله او گفت این کار را نکن می ترسم مردم به گفتن لا اله الا الله اکتفا کنند و دیگر عمل صالح انجام ندهند.حضرت نیز سفارش(بلکه باید بگوییم دستور و پناه بر خدا از این جسارت)عمر را قبول کردند.

روى أبو هريرة قال كنا قعودا حول رسول الله ص في نفر...فقال يا أبا هريرة اذهب بنعلي هاتين فمن لقيته وراء هذا الحائط يشهد أن لا إله إلا الله مستيقنا بها قلبه فبشره بالجنة فخرجت فكان أول من لقيت عمر فقال ما هذان النعلان قلت نعلا رسول الله ص بعثني بهما و قال من لقيته يشهد أن لا إله إلا الله مستيقنا بها قلبه فبشره بالجنة.فضرب عمر في صدري فخررت لاستي و قال ارجع إلى رسول الله ص.فأجهشت بالبكاء راجعا فقال رسول الله ما بالك قلت لقيت عمر فأخبرته بالذي بعثتني به فضرب صدري ضربة خررت لاستي و قال ارجع إلى رسول الله.فخرج رسول الله فإذا عمر فقال ما حملك يا عمر على ما فعلت فقال عمر أنت بعثت أبا هريرة بكذا قال نعم قال فلا تفعل فإني أخشى أن يتكل الناس عليها فيتركوا العمل خلهم يعملون فقال رسول الله ص خلهم يعملون.[164]

در غزوه تبوک نیز این عمر است که به فریاد رسول خدا صلی الله علیه و آله می رسد.

ابوسعید خدری می گوید که وقتی در ماجرای تبوک گرسنه شدیم از رسول خدا صلی الله علیه و آله اجازه خواستیم تا شترانمان را ذبح کنیم و از گوشت و چربی آن بخوریم حضرت نیز اجازه دادند.عمر مانع شد و گفت در این صورت دیگر مرکب سواری نداریم یا رسول الله بگو اضافه بارشان را جمع کنند و شما بر آن دعا کن تا برکت پیدا کند و از آن بخورند.همین کار را کردند و همه سیر شدند.

روى أبو سعيد الخدري قال أصابت الناس مجاعة في غزاة تبوك فقالوا يا رسول الله لو أذنت لنا فذبحنا نواضحنا و أكلنا شحمها و لحمها فقال افعلوا فجاء عمر فقال يا رسول الله إنهم إن فعلوا قل الظهر و لكن ادعهم بفضلات أزوادهم فاجمعها ثم ادع لهم عليها بالبركة لعل الله يجعل في ذلك خيرا ففعل رسول الله ص ذلك فأكل الخلق الكثير من طعام قليل و لم تذبح النواضح.[165]

رسول خدا صلی الله علیه و آله در بدیهیات نیز محتاج تذکرات خلیفه است.عائشه می گوید قبل از نازل شدن آیه حجاب،با رسول خدا صلی الله علیه و آله مشغول غذا خوردن بودیم.حضرت عمر را که از آن جا می گذشت دعوت به غذا کرد.در حین غذا خوردن انگشتم به انگشتان عمر برخورد کرد.خلیفه ناراحت شد و گفت اگر حرف من اطاعت می شد،هیچ چشمی شما را نمی دید.بعد از این سخن عمر،آیه حجاب نازل شد.

و روت عائشة قالت كنت آكل مع رسول الله ص حيسا قبل أن تنزل آية الحجاب و مر عمر فدعاه فأكل فأصابت يده إصبعي فقال حس لو أطاع فيكن ما رأتكن عين فنزلت آية الحجاب.[166][167]

مقام خلیفه نزد خداوند چنان بلند است که مخالفت با دستور وی،عذاب الهی را در پی خواهد داشت.در ماجرای جنگ بدر،وقتی 70نفر از مشرکین اسیر می شوند حضرت در مورد آن ها با ابوبکر و عمر مشورت می کنند.ابوبکر پیشنهاد دریافت فدیه می شود اما عمر مثل همیشه می گوید باید گردن همه زده شود.نظر او مورد استقبال حضرت قرار نمی گیرد.

عمر می گوید بعد از مدتی به سراغ رسول خدا صلی الله علیه و آله رفتم. دیدم ایشان و ابوبکر روی زمین نشسته مشغول گریه اند. از سبب پرسیدم.حضرت فرمودند نزدیک بود به خاطر اخذ فدیه از مشرکین مورد عذاب الهی واقع شوم و بعد از آن می فرمودند نزدیک بود به خاطر مخالفت با عمر در مصیبتی گرفتار شویم.

لما قتل المشركون يوم بدر أسر منهم سبعون أسيرا فاستشار رسول الله ص فيهم أبا بكر و عمر فقال أبو بكر يا رسول الله هؤلاء بنو العم و العشيرة و الإخوان و أرى أن تأخذ منهم الفدية فيكون ما أخذنا منهم قوة لنا على المشركين و عسى أن يهديهم الله بعد اليوم فيكونوا لنا عذرا فقال رسول الله ص ما تقول أنت يا عمر قال أرى أن تمكنني من فلان قريب لعمر فأضرب عنقه و تمكن عليا من عقيل فيضرب عنقه و تمكن حمزة من أخيه فيضرب عنقه حتى يعلم الله أنه ليس في قلوبنا هوادة للمشركين اقتلهم يا رسول الله فإنهم صناديدهم و قادتهم فلم يهو رسول الله ما قاله عمر.قال عمر فجئت رسول الله ص فوجدته قاعدا و أبو بكر و هما يبكيان فقلت ما يبكيكما حدثاني فإن وجدت بكاء بكيت و إلا تباكيت فقال رسول الله ص أبكي لأخذ الفداء لقد عرض علي عذابكم أدنى من هذه الشجرة لشجرة قريبة منه.قال عبد الله بن عمر فكان رسول الله ص يقول كدنا أن يصيبنا شر في مخالفة عمر.[168]

او که در روایات اهل سنت و شخص ابن ابی الحدید تا جایگاهی فراتر از رسول خدا صلی الله علیه و آله ارتقا پیدا کرده است به این مقام بسنده نمی کند.بلکه تا جایگاه وحی و نزول آیات نیز قدم برمی دارد.

شخص خلیفه می گفته است که خداوند با من در سه مسئله موافقت کرد.اول این که به رسول خدا صلی الله علیه و آله عرضه کردم که ای کاش مقام ابراهیم را محل نماز خواندن قرار می دادیم آیه نازل شد به موافقت درخواست من.

مسئله دوم این که به ایشان گفتم این ها زنان تو هستند انسان های خوب و بد بر آن ها وارد می شوند ای کاش به آن ها دستور حجاب می دادی گفتم و آیه حجاب نازل شد

سومی (که از همه مهم تر است )این که می گوید زنان پیامبر نسبت به حضرت غیرت ورزی کردند به آن ها گفتم امید است خداوند با طلاق دادن شما به او زنانی بهتر از شما روزی کند که دیدم آیه قرآن به عین الفاظی که به کار برده بودم نازل شد(او خود عین عبارات سوره تحریم را به آن ها گفته بود)

و كان عمر يقول وافقني ربي في ثلاث قلت يا رسول الله لو اتخذنا من مقام إبراهيم مصلى فنزلت و اتخذوا من مقام إبراهيم مصلى[169].

و قلت يا رسول الله إن نساءك يدخل عليهن البر و الفاجر فلو أمرتهن أن يحتجبن فنزلت آية الحجاب.

و تمالأ عليه نساؤه غيرة فقلت له عسى ربه إن طلقكن أن يبدله أزواجا خيرا منكن[170] فنزلت بهذا اللفظ[171].

 

امیرالمومنین و خلیفه دوم

روابط این دو

ابن ابی الحدید رابطه حضرت را با خلیفه دوم حسنه می داند.شاهد او نیز در کتاب نهج البلاغه فراهم است.خطبه 223.حضرت در این خطبه به مدح و تمجید از فردی مجهول(با تعبیر فلان)می پردازند.[172]ابن معد موسوی،ابوجعفر علوی نقیب بصره و نسخه ای از نهج البلاغه که به خط سید رضی نگاشته شده است مقصود امام را خلیفه دوم بیان می کنند.ابوجعفر علوی می گوید:شیعیان این خطبه را در مقام تقیه می دانند.[173]اما ابن ابی الحدید نیاز به چنین محملی ندارد او بلکه با تمسک به روایتی از حضرت امیر المومنین علیه السلام در تاریخ طبری تمجید حضرت را واقعی می داند.

طبق این روایت مغیره می گوید هنگامی که خلیفه دوم دفن داشتم به سراغ علی علیه السلام آمدم تا از او سخنی درباره عمر بشنوم شنیدم که حضرت فرمود خداوند ابن ابی الخطاب را رحمت کند درست گفت دختر ابی حثمه[174] که گفت عمر خیر خلافت را با خود برد و از شر آن در امان ماند.

قال الطبري فروى صالح بن كيسان عن المغيرة بن شعبة قال لما دفن عمر أتيت عليا ع و أنا أحب أن أسمع منه في عمر شيئا فخرج ينفض رأسه و لحيته و قد اغتسل و هو ملتحف بثوب لا يشك أن الأمر يصير إليه فقال رحم الله ابن الخطاب لقد صدقت ابنة أبي حثمة ذهب بخيرها و نجا من شرها[175] [176]

در پایان خطبه،در مقام جمع بندی می گوید کسی که انصاف پیشه کند و در صفات مطرح شده (صفاتی چون راست کردن انحرافات امت،رسیدن به خیر ولایت و در امان ماندن از شرور آن و تقوای الهی داشتن) تامل کند می بیند که مقصود حضرت،کسی جز خلیفه نمی تواند باشد.

و هذه الصفات إذا تأملها المنصف و أماط عن نفسه الهوى علم أن أمير المؤمنين ع لم يعن بها إلا عمر[177]

توجیه روایات مخالف

طبیعی است که او هر روایتی که مضمونی جز این داشته باشد نپسندند.شاید سنگین ترین این روایات روایتی است که ضمن آن امیرالمومنین صریحاً حل و فصل ماجرای خلافت را به محکمه الهی در قیامت واگذار می کند.

طبق این روایت که راوی آن را در پشت کتابی دیده است مسئله ای سخت مطرح می شود و عمر در پاسخ آن درمانده می شود.راه چاره را علی علیه السلام می بیند.اصحاب می گویند که او را به درگاه بخوان.می گوید شان او بالاتر از این است.ما به سراغ او می رویم.حضرت را می یابند که در باغی مشغول کار است در حالی که با چشمان گریان قرآن تلاوت می کند.حضرت پاسخ می دهد.عمر می گوید خداوند تو را برای خلافت اختیار کرده بود ولی قوم تو ابا کردند.علی علیه السلام پاسخ می دهد این سخنان را رها کن وعده ما به قیامت.عمر که پاسخی ندارد چهره به زمین می دوزد و درمانده وحیران از نزد علی علیه السلام خارج می شود.

و حدثني الحسين بن محمد السيني قال قرأت على ظهر كتاب أن عمر نزلت به نازلة فقام لها و قعد و ترنح لها و تقطر ...ثم قال أما و الله إني و إياكم لنعلم ابن بجدتها و الخبير بها قالوا كأنك أردت ابن أبي طالب قال و أنى يعدل بي عنه و هل طفحت حرة مثله قالوا فلو دعوت به يا أمير المؤمنين قال هيهات إن هناك شمخا من هاشم و أثرة من علم و لحمة من رسول الله ص يؤتى و لا يأتي فامضوا بنا إليه فانقصفوا نحوه و أفضوا إليه فألفوه في حائط له عليه تبانو هو يتركل على مسحاته و يقرأ أ يحسب الإنسان أن يترك سدى[178] إلى آخر السورة و دموعه تهمي على خديه فأجهش الناس لبكائه فبكوا ثم سكت و سكتوا فسأله عمر عن تلك الواقعة فأصدر جوابها فقال عمر أما و الله لقد أرادك الحق و لكن أبى قومك فقال يا أبا حفص خفض عليك من هنا و من هنا إن يوم الفصل كان ميقاتا[179] فوضع عمر إحدى يديه على الأخرى و أطرق إلى الأرض و خرج كأنما ينظر في رماد.[180]

ابن ابی الحدید روایت را جعلی می داند؛چه این که همیشه علی علیه السلام نزد خلیفه حاضر می شد چه شده که این جا خلیفه به درگاه علی علیه السالم شتافته است.شاهد دیگر بر جعلی بودن این که در این روایت حضرت خلیفه را نه با لقب امیرالمومنین بلکه با کنیه اباحفص صدا زده است و این خلاف رویه حضرت است.

قلت أجدر بهذا الخبر أن يكون موضوعا و فيه ما يدل على ذلك من كون عمر أتى عليا يستفتيه في المسألة و الأخبار كثيرة بأنه ما زال يدعوه إلى منزله و إلى المسجد و أيضا فإن عليا لم يخاطب عمر منذ ولي الخلافة بالكنية و إنما كان يخاطبه بإمرة المؤمنين هكذا تنطق كتب الحديث و كتب السير و التواريخ كلها.

و أيضا فإن هذا الخبر لم يسند إلى كتاب معين و لا إلى راو معين بل ذكر ذلك أنه قرأه على ظهر كتاب فيكون مجهولا و الحديث المجهول غير الصحيح.[181]

علی علیه السلام و اتهام به لهو و لعب و مزاح

مظلومیت علیه علیه السلام تا به آن جاست که حضرت در خطبه 83می فرمایند که عمروعاص میان مردم شایع کرده است که من اهل مزاح و بازی و معاشرت با زنانم.[182]اما منشأ این شایعه سرتاپا دروغ کجاست؟ابن ابی الحدید خود راهنما می شود.کلام خلیفه دوم.

ابن عباس می گوید نزد خلیفه دوم بودم که نفسی عمیق کشید گفتم این نفس حکایت از اندوه فراوان خلیفه دارد گفت من در مورد ولی امر مسلمین بعد از خودم می اندیشیدم اما هیچ کس را مناسب برای این مقام ندیدم سپس به من رو کرد و گفت شاید با خود می گویی رفیقت(یعنی علی علیه السلام)شایسته این جایگاه است.ابن عباس می گوید چرا شایسته نباشد با سابقه و جهاد و علمی که از سراغ داریم خلیفه گفت درست گفتی و لکن او اهل مزاح است.

قال أبو العباس أحمد بن يحيى ثعلب في كتاب الأمالي كان عبد الله بن عباس عند عمر فتنفس عمر نفسا عاليا قال ابن عباس حتى ظننت أن أضلاعه قد انفرجت فقلت له ما أخرج هذا النفس منك يا أمير المؤمنين إلا هم شديد.

قال إي و الله يا ابن عباس إني فكرت فلم أدر فيمن أجعل هذا الأمر بعدي ثم قال لعلك ترى صاحبك لها أهلا قلت و ما يمنعه من ذلك مع جهاده و سابقته و قرابته و علمه قال صدقت و لكنه امرؤ فيه دعابة[183]

ابن ابی الحدید می داند که این اتهام کاملاً دروغ است و خود می گوید کجای تاریخ سبکسری های علی علیه السلام را حکایت کرده است.او می گوید مگر برای ایشان زمانی هم برای شوخی و سبکسری و بازی باقی می ماند.در ایام صلح روزش به عبادت و نماز و ذکر و پاسخگویی به احکام شرعی و تفسیر قرآن می گذرد شب ها را نیز تا به صبح مشغول عبادت است.ایام جنگ نیز علی علیه السلام و شمشیر و فرماندهی جنگ.

و لعمر الله لقد كان أبعد الناس من ذلك و أي وقت كان يتسع لعلي ع حتى يكون فيه على هذه الصفات فإن أزمانه كلها في العبادة و الصلاة و الذكر و الفتاوي و العلم و اختلاف الناس إليه في الأحكام و تفسير القرآن و نهاره كله أو معظمه مشغول بالصوم و ليله كله أو معظمه مشغول بالصلاة هذا في أيام سلمه فأما أيام حربه فبالسيف الشهير و السنان الطرير و ركوب الخيل و قود الجيش و مباشرة الحروب.و لقدصدق ع في قوله إنني ليمنعني من اللعب ذكر الموت.[184]

اما آیا در مقابل خلیفه دوم می ایستد؟هرگز.او برای رسول خدا صلی الله علیه و آله چنین نکرده بود.علی علیه السلام که در آن مقام نیست.مثل همیشه توجیه می کند.

می گوید طبیعت انسان هایی که دارای یک صفت اخلاقی هستند،فضیلت را تنها در آن صفت می بینند.انسان بخیل،ارزش را در بخل می بیند.به همین خاطر انسان کریم را ملامت می کند که مشغول اسراف است و همین طور انسان ترسو،شجاعان را به خاطر تهور سرزنش می کند.

عمر نیز اصلاً قصد اهانت نداشت.او ذاتاً انسان خشنی بود و فضیلت و شایستگی خلافت را در خشونت می دید.به همین خاطر از حسن اخلاق و سلوک علی علیه السلام به سبکسری و مزاح تعبیر می کرد و آن را مناسب مقام خلیفه نمی دید.

و اعلم أن الرجل ذا الخلق المخصوص لا يرى الفضيلة إلا في ذلك الخلق أ لا ترى أن الرجل يبخل فيعتقد أن الفضيلة في الإمساك و البخيل يعيب أهل السماح و الجود و ينسبهم إلى التبذير و إضاعة الحزم...و لما كان عمر شديد الغلظة وعر الجانب خشن الملمس دائم العبوس كان يعتقد أن ذلك هو الفضيلة و أن خلافه نقص[185]...فهو غير ملوم عندي فيما قاله و لا منسوب إلى أنه أراد الغض من علي و القدح فيه و لكنه أخبر عن خلقه ظانا أن الخلافة لا تصلح إلا لشديد الشكيمة العظيم الوعورة[186]

جالب این جاست که ابن ابی الحدید از عمروعاص به خاطر این نسبت،شدیداً انتقاد می کند اما حاضر نیست خلیفه دوم را که به اعتراف خودش زمینه ساز چنین نسبت ناروایی بوده است مورد انتقاد قرار دهد.(با این برداشت جناب ابن ابی الحدید، باید گفت خلیفه حتی رسول خدا صلی الله علیه و آله را شایسته خلافت بر امت نمی دانسته است.چرا که او مصداق رحمت و نمونه کامل حسن خلق بود که در طول عمر شریفشان به خاطر همین خصلت الهی،بارها با عمر درگیر بودند که برخی از نمونه های آن گذشت)

سیاست علوی؛سیاست عمری

ابن ابی الحدید در شرح خطبه 193به مقایسه سیاست امیرالمومنین علیه السلام با سیاست عمر می پردازد.او می گوید برخی از مردمی که اطلاع کامل از مسائل ندارند گرچه علی را اعلم از عمر می دانند اما سیاست عمر را ترجیح می دهند و همین گونه است نسبت به معاویه.[187]

اما این مطلب درست نیست.دلیل نادرستی آن که سیاستمدار هنگامی می تواند به غایت اهداف خود در عالم سیاست برسد که بر اساس رأی و صلاحدید شخصی خود عمل کند؛خواه با شریعت مطابق باشد یا نباشد.اما امیرالمومنین کاملاً پایبند به چارچوب شریعت بود و چنین کسی بعید است که کارش نظم و سامان گیرد و طبق میلش به پیش رود.

اعلم أن السائس لا يتمكن من السياسة البالغة إلا إذا كان يعمل برأيه و بما يرى فيه صلاح ملكه و تمهيد أمره و توطيد قاعدته سواء وافق الشريعة أو لم يوافقها و متى لم يعمل في السياسة و التدبير بموجب ما قلناه فبعيد أن ينتظم أمره أو يستوثق حاله و أمير المؤمنين كان مقيدا بقيود الشريعة مدفوعا إلى اتباعها و رفض ما يصلح اعتماده من آراء الحرب و الكيد و التدبير إذا لم يكن للشرع موافقا فلم تكن قاعدته في خلافته قاعدة غيره ممن لم يلتزم بذلك[188]

ابن ابی الحدید که می بیند این سخن زیبا و منطقی،اتهام مخالفت با شریعت را متوجه خلیفه محبوب می کند سریعاً تذکر می دهد که

سیاست عمری نیز مخالفت با شریعت نبود.او منزه است از این اتهام.اما او خود مجتهد بود.بر اساس قیاس و استحسان و مصالح مرسله عمل می کرد،هر جا صلاح می دید عمومات آیات قرآن را به وسیله استنباط و آرای شخصی خود تخصیص می زد[189] با حیله دشمن خود را از میدان به در می کرد ، به صلاحدید خود برخی را تازیانه می زد و برخی دیگر را می بخشید در حالی که جرم هر دو یکی بود.اما رویه علی علیه السلام نبود.او مطابق نصوص عمل می کرد و به قیاس و استحسان اعتنا نداشت.

و لسنا بهذا القول زارين على عمر بن الخطاب و لا ناسبين إليه ما هو منزه عنه و لكنه كان مجتهدا يعمل بالقياس و الاستحسان و المصالح المرسلة و يرى تخصيص عمومات النص بالآراء و بالاستنباط من أصول تقتضي خلاف ما يقتضيه عموم النصوص و يكيد خصمه و يأمر أمراءه بالكيد و الحيلة و يؤدب بالدرة و السوط من يتغلب على ظنه أنه يستوجب ذلك و يصفح عن آخرين قد اجترموا ما يستحقون به التأديب كل ذلك بقوة اجتهاده و ما يؤديه إليه نظره و لم يكن أمير المؤمنين ع يرى ذلك و كان يقف مع النصوص و الظواهر و لا يتعداها إلى الاجتهاد و الأقيسة و يطبق أمور الدنيا على أمور الدين و يسوق الكل مساقا واحدا و لا يضيع و لا يرفع إلا بالكتاب و النص فاختلفت طريقتاهما في الخلافة و السياسة.[190]

علی علیه السلام و خلافت

یکی از سوالات مهم تاریخی این است که چرا علی علیه السلام با وجود همه شایستگی ها و رشادت ها و با وجود تأکید پیامبر بر نصب او،از دستگاه خلافت کنار گذاشته شد؟خلیفه خود به این سوال پاسخ داده است.

ابن ابی الحدید می گوید:علی علیه السلام نزد خلیفه در مسجد نشسته بود بعد از رفتن حضرت،یکی از حضار او را به خودپسندی متهم کرد.عمر گفت برای او چنین امری سزاست.والله اگر شمشیر او نبود،اسلام قدرت نمی گرفت او در قضاوت قوی ترین است و در سابقه و شرف بالاترین.گوینده متعجبانه پرسید:پس چرا نگذاشتید به خلافت برسد؟او گفت:جوانی او و علاقه او به فرزندان عبدالمطلب مانع ما شد.

و روى أبو بكر الأنباري في أماليه أن عليا ع جلس إلى عمر في المسجد و عنده ناس فلما قام عرض واحد بذكره و نسبه إلى التيه و العجب فقال عمر حق لمثله أن يتيه و الله لو لا سيفه لما قام عمود الإسلام و هو بعد أقضى الأمة و ذو سابقتها و ذو شرفها فقال له ذلك القائل فما منعكم يا أمير المؤمنين عنه قال كرهناه على حداثة السن و حبه بني عبد المطلب.[191]

ابن ابی الحدید حکایاتی مختلف از سخنان ابن عباس و خلیفه دوم نقل کرده است که حاوی نکات ارزشمندی است.در یکی از این نقل ها،ابن عباس می گوید با عمر از یکی از کوچه های مدینه می گذشتیم که به من گفت من اعتقاد دارم که دوست تو(امیرالمومنین علیه السلام)مظلوم واقع شده است.گفتم این که کاری ندارد حق او را به او برگردان.عمر دست خود را از دستان من جدا کرد و مدتی با خود سخن می گفت سپس گفت به گمان من عاملی که باعث شد او از خلافت منع شود،این بود که قومش او را کوچک شمردند.ابن عباس می گوید به او گفتم:قسم به خدا،خدا و رسولش او را کوچک نشمردند هنگامی که دستور دادند که سوره برائت را از دوست تو(خلیفه اول)بگیرد.این را که گفتم از من روبرگرداند و به سرعت رفت.

و روى الزبير بن بكار في كتاب الموفقيات عن عبد الله بن عباس قال إني لأماشي عمر بن الخطاب في سكة من سكك المدينة إذ قال لي يا ابن عباس ما أرى صاحبك إلا مظلوما فقلت في نفسي و الله لا يسبقني بها فقلت يا أمير المؤمنين فاردد إليه ظلامته فانتزع يده من يدي و مضى يهمهم ساعة ثم وقف فلحقته فقال يا ابن عباس ما أظنهم منعهم عنه إلا أنه استصغره قومه فقلت في نفسي هذه شر من الأولى فقلت و الله ما استصغره الله و رسوله حين أمراه أن يأخذ براءة من صاحبك.فأعرض عني و أسرع فرجعت عنه.[192] [193]

در عبارتی دیگر،تعبیر خلیفه بی ادبانه و جسارت آمیز می شود.او می گوید:اگر حکومت به علی علیه السلام برسد،عجب و خودپسندی او موجب نابودیش می شود.

ابن عباس که این سخن را برنمی تابد در پاسخ می گوید:تو خود علی علیه السلام را می شناسی او از مسیر خدا و رسولش برنگشت و در زمان حیات رسول خدا صلی الله علیه و آله او را خشمگین نساخت

قال يا ابن عباس إن صاحبكم إن ولي هذا الأمر أخشى عجبه بنفسه أن يذهب به فليتني أراكم بعدي قلت يا أمير المؤمنين إن صاحبنا ما قد علمت أنه ما غير و لا بدل و لا أسخط رسول الله ص أيام صحبته له.[194] [195]

سلسله اهانت ها ادامه می یابد و این بار خلیفه او را ریاکار می خواند[196].ابن عباس می گوید روزی خلیفه به من گفت این مرد(علی علیه السلام) آن چنان خود را مشغول عبادت کرده است که جنبه ریا به خود گرفته است.گفتم مقصود از ریا در کلامت چیست؟گفت با این کار می خواهد در میان مردم،گزینه خلافت جامعه باشد.گفتم او را چه نیازی به این کارها!رسول خدا صلی الله علیه و آله او را به جانشینی معرفی کرد ولی کنار زده شد.خلیفه پاسخ داد او در آن زمان جوان و تازه کار بود لذا عرب او را جوان و کوچک شمرد اما الآن کامل شده است مگر نمی دانی که خداوند هیچ رسولی را نفرستاده است مگر بعد از 40سالگی.او گفت اهل عقل و درایت همیشه او را از زمانی که پرچم اسلام را بالا برد کامل می دانستند.لکن او را محروم و مظلوم می شمارند.

و قد روي عن ابن عباس أيضا قال دخلت على عمر يوما فقال يا ابن العباس لقد أجهد هذا الرجل نفسه في العبادة حتى نحلته رياء قلت من هو فقال هذا ابن عمك يعني عليا قلت و ما يقصد بالرياء أمير المؤمنين قال يرشح نفسه بين الناس للخلافة قلت و ما يصنع بالترشيح قد رشحه لها رسول الله ص فصرفت عنه قال إنه كان شابا حدثا فاستصغرت العرب سنه و قد كمل الآن أ لم تعلم أن الله تعالى لم يبعث نبيا إلا بعد الأربعين قلت يا أمير المؤمنين أما أهل الحجى و النهى فإنهم ما زالوا يعدونه كاملا منذ رفع الله منار الإسلام و لكنهم يعدونه محروما مجدودا [197]

اما اعترافات جدی تری در راه است.ابن عباس می گوید در مسیر شام با عمر همراه شدم و او به من گفت شکایت پسرعمویت را به تو می برم.از او خواستم تا در این سفر همراهم باشم قبول نکرد.چرا او از من ناراحت است؟گفتم یا امیرالمومنین خودت می دانی.گفت گمان می کنم به خاطر منع از خلافت ناراضی است.گفتم بله همین طور است.او گمان می کند که رسول خدا صلی الله علیه و آله خلافت را به او سپرده بود خلیفه گفت رسول خدا چنین خواست اما چه کنیم که خدا نخواست خواسته رسول خدا به تحقق نپیوست و خواسته خدا محقق شد.

و روى ابن عباس قال خرجت مع عمر إلى الشام في إحدى خرجاته فانفرد يوما يسير على بعيره فاتبعته فقال لي يا ابن عباس أشكو إليك ابن عمك سألته أن يخرج معي فلم يفعل و لم أزل أراه واجدا فيم تظن موجدته قلت يا أمير المؤمنين إنك لتعلم قال أظنه لا يزال كئيبا لفوت الخلافةقلت هو ذاك إنه يزعم أن رسول الله أراد الأمر له فقال يا ابن عباس و أراد رسول الله ص الأمر له فكان ما ذا إذا لم يرد الله تعالى ذلك إن رسول الله ص أراد أمرا و أراد الله غيره فنفذ مراد الله تعالى و لم ينفذ مراد رسوله[198]

اما این اعتراف صریح که رسول خدا می خواست او خلیفه مسلمین شود جنبه عینی تری به خود می گیرد.منع کتابت رسول خدا صلی الله علیه و آله.

از ابن عباس در جایی می پرسد چه خبر از پسرعمویت می گوید مشغول کار روی زمین است.خلیفه او را قسم می دهد و می پرسد آیا هنوز در دلش سودای خلافت باقی است؟

-آری

-آیا گمان می کند که رسول خدا او را به صراحت به عنوان خلیفه تعیین کرده بود؟

-بله و علاوه بر آن از پدرم عباس در این زمینه پرسیدم او نیز علی علیه السلام را تصدیق کرد.

-پیامبر سخنانی در این زمینه داشت که حجت کافی برای اثبات خلافتش نبود در هنگام مریضیش بنا داشت که صریحاً نام او را عنوان کند اما من مانع شدم به خاطر ترسی که از فتنه داشتم قسم به خداوند که قریش او را به عنوان خلیفه قبول نمی کند و اگر زمانی والی شود همگان علیه او شورش می کنند...

قال كيف خلفت ابن عمك فظننته يعنى عبد الله بن جعفر قلت خلفته يلعب مع أترابه قال لم أعن ذلك إنما عنيت عظيمكم أهل البيت قلت خلفته يمتح بالغرب على نخيلات من فلان و هو يقرأ القرآن قال يا عبد الله عليك دماء البدن إن كتمتنيها هل بقي في نفسه شيء من أمر الخلافة قلت نعم قال أ يزعم أن رسول الله ص نص عليه قلت نعم و أزيدك سألت أبي عما يدعيه فقال صدق فقال عمر لقد كان من رسول الله ص في أمره ذرو من قول لا يثبت حجة و لا يقطع عذرا و لقد كان يربع في أمره وقتا ما و لقد أراد في مرضه أن يصرح باسمه فمنعت من ذلك إشفاقا و حيطة على الإسلام لا و رب هذه البنية لا تجتمع عليه قريش أبدا و لو وليها لانتقضت عليه العرب من أقطارها فعلم رسول الله ص أني علمت ما في نفسه فأمسك و أبى الله إلا إمضاء ما حتم.[199]

در مکتب ابن ابی الحدید و دیگر مریدان خلیفه دوم،خدا و رسولش مظلومند.آن چه را که خلیفه می داند نمی دانند،آن چه او در خشت خام می بیند در آینه نظاره گر نیستند.لذاست که قوانین آن ها به سادگی از سوی خلیفه آینده نگر نقض می شود.

جسارت خلیفه در نگاه او یک امر پیش پا افتاده است؛سوء تفاهمی بیش نیست حتی اگر به تمام مقدسات عالم که رسول خداست جسارت کند.بی راه نیست اگر بگوییم پیامبر این دین محمد صلی الله علیه و آله نیست.شخص عمر خلیفه دوم است...سخن بسیار است.بگذاریم و بگذریم.

ادای دین ابن ابی الحدید به خلیفه دوم

برای کسی که از من بپرسد اگر ابن ابی الحدید حقیقتاً سنّی است چرا کاری می کند که هیچ یک از علمای شیعه نکرده اند.بیست جلد کتاب برای شرح کلمات امیرالمومنین علیه السلام می نویسد.چرا چنین کاری برای یکی از خلفا انجام نداده است؟آیا همین نشان از تشیع او ندارد،پاسخ های فراوانی در ذهنم وجود دارد اما پاسخ نقد بنده این است که اتفاقاً ابن ابی الحدید چنین کاری کرده است.

کافی است که به جلد دوازدهم از کتاب او مراجعه کنید تا ببینید هر چه در توان داشته است برای دفاع از خلیفه دوم به میدان آورده است.اگر خطبه های امیرالمومنین را شرح کرده است،در جلد دوازدهم به بیان خطبه های عمر می پردازد.اگر به بررسی کلمات قصار علی علیه السلام پرداخته است،در این جلد کلمات قصار خلیفه را ابتدا ذکر و سپس شرح داده است.به تفصیل مدح خلیفه کرده و به تک تک اشکالاتی که در طول تاریخ شیعه به سیره خلیفه گرفته است پاسخ داده است.

در یک جمله:اگر رضی نهج البلاغه نوشت در بیان بلاغت گفتاری مرادش علی علیه السلام ابن ابی الحدید نیز کتابی با سیاق نهج البلاغه در حد و اندازه های کوچک تر(که کاملاً دلیلش روشن است)برای خلیفه دوم دست و پا کرده است.این است که اگر کسی در سنّی بودن ابن ابی الحدید شک دارد مطالعه این جلد برای تبدیل شک او به یقین کافی است.

پس بیایید نظری بیندازیم به مطالب مطرح شده در این جلد:

بخش ابتدایی:ذکر حکایاتی از زندگانی خلیفه

در این بخش که حدود صد صفحه به طول می انجامد،[200]ابن ابی الحدید به بیان حکایات و کلماتی از زندگانی عمر می پردازد.اکثر حکایات این بخش مربوط است به ساده زیستی شدید خلیفه[201]و پرهیز دادن خانواده از دنیاطلبی[202] ،امانت داری به بیت المال مسلمین[203]،سرکشی های شبانه او به منظور رسیدگی به احوال مسلمانان[204]،توجه به حقوق حیوانات[205]،سختگیری نسبت به کارگزاران حکومتی و دقت در امانتداری آن ها نسبت به بیت المال[206]،مصادره اموال خائنین به بیت المال[207]،کمک به نیازمندان[208]،تواضع بالای او[209] این ها ضمیمه می شود به وصایای اخلاقی و سیاسی اجتماعی که عمر برای مردم یا برای کارگزاران خویش بیان کرده است.[210]

او طبق بیان ابن ابی الحدید اولین کسی است که مبدأ تاریخی برای مسلمین تعیین کرد،نماز نافله را به جماعت خواند،حد شرب خمر را 80ضربه تعیین نمود،به وسیله تازیانه خود(دره)مردم را تأدیب کرد،فتوحات بسیار کرد،شهرهای جدیدی مثل کوفه و بصره تأسیس کرد،برای شهرهای مختلف قاضی تعیین کرد،مسجد رسول خدا را از نو بنا کرد،یهودیان را از جزیره العرب اخراج کرد،مقام ابراهیم را از کنار کعبه به منطقه کنونی نقل مکان داد.[211]

البته او به برخی از نقاط منفی یا مبهم خلیفه نیز اشاره کرده است:اشتباهاتی از خلیفه که یکی از زنان تصحیح می کند[212]،بالا رفتن خلیفه از دیوار مردم و سه اشتباهی که در این جریان مرتکب می شود،[213]حافظه ضعیف او و حفظ سوره بقره در طی 12سال[214]،بی ارادتی نسبت به حجر الاسود[215]و قطع درختی که زیر آن بیعت رضوان گرفته شده بود.[216]

فصل دوم:خطبه های طولانی عمر

ابن ابی الحدید در مقابل کلام جاحظ که خطبه های طولانی را صرفاً منحصر در علی علیه السلام کرده بود به بیان خطبه هایی نسبتاً طولانی از عمر می پردازد.[217]

فصل سوم:کلمات قصار

این فصل برخی از کلمات کوتاه خلیفه را بازگو کرده است.البته حجم قابل توجهی از این سخنان در فصل اول ذکر شده بود.[218]

فصل چهارم:کلمات مشکل در سخنان خلیفه

در این فصل ابن ابی الحدید به بررسی سخنانی از خلیفه می پردازد که دارای کلمات غریب است؛کلماتی که به وسیله مفسرین شرح شده اند.[219]

فصل پنجم:ذکر روایات فضائل عمر

ما در این بخش با مشهورترین روایات فضائل خلیفه مواجهیم؛ چه آن چه در صحیحین ذکر شده است یا غیر آن.مضمون برخی از این روایات به این شرح است:

فقال رسول الله ص و الذي نفسي بيده ما لقيك الشيطان قط سالكا فجا إلا سلك فجا غير فجك[220]

به خدا شیطان هیچ گاه تو را ملاقات نکرد مگر این که مسیری غیر از مسیر تو را انتخاب نمود.

منها إن بين عيني عمر ملكا يسدده و يوفقه.منها لو لم أبعث فيكم لبعث عمر.منها لو كان بعدي نبي لكان عمر.منها لو نزل إلى الأرض عذاب لما نجا منه إلا عمر.ومنها ما أبطأ عني جبريل إلا ظننت أنه بعث إلى عمر.ومنها سراج أهل الجنة عمر.منها إن النبي ص قال وزنت بأمتي فرجحت و وزن أبو بكر بها فرجح و وزن عمر بها فرجح ثم رجح ثم رجح.[221]

مضامینی غلو آمیز در مورد خلیفه که او را گزینه نبوت بعد از رسول خدا صلی الله علیه و آله نشان میدهد،او را تنها کسی می داند که ازعذاب الهی سالم می ماند،و مقدار ایمان او را نه از ابوبکر که از رسول خدا صلی الله علیه و آله بالاتر نشان می دهد.

طبیعی است که چنین مضامینی تا این حد غلوآمیز مخالفینی سرسخت خواهد داشت.اما این عاشق پاکباخته از مراد خویش در برابر تمامی این اشکالات دفاع می کند.[222]

او در پایان می گوید:هر کس بنایش بر عیب جویی باشد،عیب مورد نظر خویش را پیدا می کند.اما رستگار کسی است که انصاف خرج دهد،هوا و هوس را ترک کند و تقوا را پیشه خود سازد.(این جملات چه مخاطبی غیر از شیعیان می تواند داشته باشد)[223]

فصل ششم:کیفیت اسلام آوردن عمر[224]

فصل هفتم:مرگ خلیفه[225]

فصل هشتم:ذکر مطاعن عمر و پاسخ به آن ها

فهرست اشکالات ذکر شده به این شرح است:

  1. امام باید عالم باشد در حالی که خلیفه نمی دانسته که پیامبر خدا صلی الله علیه و آله از دنیا می رود.اگر حافظ قرآن بود یا حداقل در قرآن تفکر می کرد به چنین اشتباهی دچار نمی شد.
  2. او دستور داد زنی باردار که زنا کرده بود سنگسار شود.معاذ بود که به او تذکر داد تو نسبت به فرزند در شکم او حقی نداری و عمر از حکم خود برگشت.چنین جاهلی نمی تواند امام باشد
  3. او دستور داد که زنی دیوانه سنگسار شود.امیرالمومنین علیه السلام به او متذکر شدند که عقاب از مجانین برداشته شده است و او از کار خود دست کشید
  4. او دستور داد که مهریه زنان از مهر السنه نباید بالاتر برود.زنی از زنان مدینه با تلاوت آیه شریفه قرآن او را متوجه اشتباه خود کرد و او گفت همه زنان از عمر فقیه ترند.
  5. او از بیت المال به مقداری که اجازه نداشت می بخشید.به عائشه و حفصه 10هزار درهم در سال می بخشید در حالی که سهم اهل بیت از خمس را به آنان نمی داد
  6. او حد خدا را نسبت به مغیره بن شعبه جاری نکرد 4 شاهد برای اثبات زنای او حاضر بودند او به گونه ای با شاهد چهارم سخن گفت که از ادای شهادت امتناع کند و مغیره عقاب نشود.
  7. او احکام را مطابق میل خود تغییر می داد به گونه ای که در مورد سهم الارث پدربزرگ از او 70یا 100حکم مختلف نقل شده است.در تقسیم اموال نیز مطابق میل خود عمل می کرد.
  8. او گفت دو متعه بود که در زمان رسول خدا صلی الله علیه و آله اجرا می شد من از آن دو نهی می کنم و مرتکب آن ها را عقاب.او حق نداشت که تشریع حضرت را تغییر دهد.
  9. در ماجرای شورای 6نفره از اختیار امت که فعل رسول خداصلی الله علیه و آله بود و از تعیین که فعل ابوبکر بود فاصله گرفت.6نفر را تعیین کرد و همه را مذمت کرد.سپس با این وجود آن ها را گزینه خلافت نمود،کار را ابتدا به 6سپس به 4 آن گاه به یک نفر واگذار کرد،یک نفری که از ابتدا او را به ضعف و ناتوانی متهم کرده بود و در پایان هم دستور داد که اگر بیش از سه روز شورشان به طول انجامید همه را گردن بزنند
  10. او در دین بدعت گزاری کرد،بدعت هایی از قبیل نماز تراویح و خراجی که بر سرزمین عراق وضع کرد و ترتیب جزیه ای که از اهل کتاب می گرفت.

ابن ابی الحدید به تمامی اشکالات ده گانه مطرح شده در حدود صد صفحه[226] پاسخ می دهد و کلمات سید مرتضی را به نمایندگی از شیعه کاملاً رد می کند.در این میان همه بدعت های خلیفه از جانب او توجیه می شود و خمس یک مسئله اجتهادی تلقی می شود که اصلاً طبق فتوای خلیفه دوم بنا نیست به حضرا معصومین برسد.چه زمینه مشترکی بین تفکر او و تفکر یک شیعه امامی وجود دارد که او را به تشیع نسبت داده اند؟

 

 

 

 

 

 

 

 

 

ابن ابی الحدید و خلیفه سوم

بررسی شخصیت عثمان بن عفان

ابن ابی الحدید نسب پدر و مادر او و کنیه او را این گونه بیان می کند:

هو عثمان بن عفان بن أبي العاص بن أمية بن عبد شمس بن عبد مناف كنيته أبو عمرو و أمه أروى بنت كريز بن ربيعة بن حبيب بن عبد شمس.[227]

او اگرچه در مقام و رتبه نزد ابن ابی الحدید جایگاهش در میان صحابه در رتبه هشتم قرار دارد[228] اما کارش از همان ابتدا مشکل تر است.جماعت بسیاری از اهل سنت که به خلیفه اول و دوم عشق می ورزند،در مورد او در تاریخ گرفتار شبهه و اشکال شدند و تا قتل او به پیش رفتند.ابن ابی الحدید اما ثابت قدم است.در مکتب او تمامی خلفا مورد احترامند و تمامی اشکالات قابل دفاع و مناقشه.

ابن ابی الحدیدمی گوید:او چنان که خلیفه دوم پیش بینی کرده بود،بنی امیه را بر جامعه اسلامی مسلط کرد،آن ها را حاکم ولایات ساخت،خمس افریقا را که در زمان او فتح شد به داماد خود مروان بن حکم بخشید و همین طور فدک را،تبعیدی رسول خدا صلی الله علیه و آله،حکم بن ابی العاص را به مدینه برگرداند در حالی که ابوبکر و عمر چنین نکرده بودند علاوه بر آن که به وی صدهزار درهم بخشید و موارد بسیار دیگر از مواردی که عثمان از بیت المال مسلمین حاتم بخشی کرد و به بنی امیه بخشید.

صحت فيه فراسة عمر فإنه أوطأ بني أمية رقاب الناس و ولاهم الولايات و أقطعهم القطائع و افتتحت إفريقية في أيامه فأخذ الخمس كله فوهبه لمروان... و أعاد الحكم بن أبي العاص بعد أن كان رسول الله ص قد سيره ثم لم يرده أبو بكر و لا عمر و أعطاه مائة ألف درهم.و أقطع مروان فدك[229]

به این موارد ضمیمه کنید منکراتی از قبیل تبعید ابوذر به ربذه و زدن عبدالله بن مسعود به صورتی که پهلویش در اثر ضربات شکست و تغییر رویه حکومت از حکومت عمری و در پایان کار به جایی رسید که خلیفه به حاکم مصر(در متن معاویه ذکر شده است.ولی این مطلب با واقعیت های تاریخی ظاهراً سازگار نیست.درپاورقی هم معاویه تصحیح شده است)نامه می نویسد که شورشیان را بعد از رسیدن به مصر بکش.

و انضم إلى هذه الأمور أمور أخرى نقمها عليه المسلمون كتسيير أبي ذر رحمه الله تعالى إلى الربذة و ضرب عبد الله بن مسعود حتى كسر أضلاعه و ما أظهر من الحجاب و العدول عن طريقة عمر في إقامة الحدود و رد المظالم و كف الأيدي العادية و الانتصاب لسياسة الرعية و ختم ذلك ما وجدوه من كتابه إلى معاوية يأمره فيه بقتل قوم من المسلمين[230]

این ها مجموعه اموری است که در زمان خلیفه سوم صورت گرفت و منجر شد به یک شورش اجتماعی که به قتل خلیفه منتهی شد.حال ابن ابی الحدید دو وظیفه دارد.ابتدا از خلیفه مقتول دفاع کند و اشکالات و مطاعن بر او را تأویل یا رد نماید و از جانب دیگر،رویکرد علی علیه السلام نسبت به عثمان را رویکردی مثبت نشان دهد و کلماتی که بر خلاف این مطلب وجود دارد با عنایت به تخصصی که در توجیه کلمات دارد،تصحیح کند.این وظایف از یک شیعه مرید خاندان رسالت ساخته نیست.چنان که می بینیم.

مقام اول:دفاع از عملکرد عثمان

اساس دفاع جناب ابن ابی الحدید بر این پایه است.

عدالت شرط امامت جامعه است.از سوی دیگر،امامت خلیفه سوم به وسیله اجماعی که بر او صورت گرفت تحقق یافت.اجماع نزد ما معتزله دلیلی است قطعی بر تعیین امام.پس با این اجماع علم داریم به امامت عثمان.معنا ندارد که امامت معلوم باشد اما شرایط آن(که یکی از این شرایط عدالت می باشد)معلوم نباشد.پس از اجماع بر امامت عثمان و علم به صحت امامت او،به عدالت او نیز علم حاصل می کنیم.حال که علم حاصل شد تا علم بر خلاف آن نیاید به مقتضای علم سابق عمل می کنیم و می گوییم خلیفه عادل است.

قد ثبتت بالإجماع إمامة عثمان و الإجماع دليل قطعي عند أصحابنا و كل من ثبتت إمامته ثبتت عدالته بالطريق التي بها ثبتت إمامته لأنه لا يجوز أن تكون إمامته معلومة و شرائطها مظنونة لأن الموقوف على المظنون مظنون فتكون إمامته مظنونة و قد فرضناها معلومة و هذا خلف و محال و إذا كانت عدالته معلومة لم يجز القول بانتفائها و زوالها إلا بأمر معلوم.[231]

اگر بگویید تکلیف اعمالی که در دوران حکومتش سر زد چه می شود؟او پاسخ می دهد که این ها همه روایاتی است ظنی(که علم آور نیست)و نمی تواند مقابل علم (علم سابق ما به عدالت جناب خلیفه)بایستد.می بینید.به همین سادگی زندگی شیرین می شود.

و الأخبار التي رويت في أحداثه أخبار آحاد لا تفيد العلم فلا يجوز العدول عن المعلوم بها[232]

در جایی دیگر می گوید ما بر عدالت عثمان و صحت امامت او اجماع داریم.تنها وقتی می توان از این اجماع عدول کرد که اجماع دیگری در مقابل بر خلع او از خلافت و جواز قتل او داشته باشیم.کجا چنین اجماعی صورت گرفت؟در مدینه،شام،بصره و شهرهای دیگر افراد بسیاری مخالف قتل او بودند.

قد ثبت بالإجماع صحة إمامة عثمان فلا يجوز الرجوع عن هذا الإجماع إلا بإجماع معلوم على خلعه و إباحة قتله و لم يجمع المسلمون على ذلك لأنه قد كان بالمدينة من ينكر ذلك و إن قلوا و قد كان أهل الأمصار ينكرون ذلك كالشام و البصرة و الحجاز و اليمن و مكة و خراسان و كثير من أهل الكوفة و هؤلاء مسلمون فيجب أن تعتبر أقوالهم في الإجماع فإذا لم يدخلوا فيمن أجلب عليه لم ينعقد الإجماع على خلعه و لا على إباحة دمه فوجب البقاء على ما اقتضاه الإجماع الأول[233]

او به این اندازه بسنده نمی کند بلکه یک یک اشکالات و مطاعن عثمان را ذکر می کند و پاسخ می دهد چنان که در مورد خلفای دیگر نیز چنین کرده است:

قبل از بررسی پاسخ تفصیلی ابن ابی الحدید نگاهی به عناوین مطاعن بیندازیم:

  1. او امور مسلمانان را به افراد فاقد صلاحیت سپرد؛تنها بر اساس رابطه فامیلی و قوم و قبیله ای.افرادی از قبیل ولید بن عقبه شارب الخمر یا سعید بن عاص که از کوفه اخراج شد یا عبدالله بن ابی سرح یا عبدالله بن عامر بن کریز.این در حالی است که سابقاً عمر به او چنین مطلبی را تذکر و او را از آن حذر داده بود[234].[235]
  2. او حکم بن ابی العاص را به مدینه برگرداند در حالی که پیامبر خدا صلی الله علیه و آله او را از مدینه تبعید کرده بود.ابوبکر نیز از برگردان او ممانعت کرده بود.[236]
  3. او اموال فراوانی از بیت المال را به اقوام خویش اختصاص داده بود؛به 4نفر از دامادهای خویش 400هزار دینار عطا کرد،به مراوان 100هزار دینار یا بنا بر نقلی خمس افریقا را به هنگام فتح آن بخشید.در حالی که این ها مخالف سیره گذشتگان او بود[237]
  4. او برای خود قرقگاه های اختصاصی ایجاد کرد در حالی که پیامبر همه مسلمانان را در مراتع و منابع آب مشترک قرار داده بود.[238]
  5. او از صدقات،اموالی به سپاهیان و دیگران اعطا کرد در حالی که از لحاظ شرعی این عمل نادرست است[239]
  6. او چنان عبدالله بن مسعود را زد که استخوان های پهلویش شکست.[240]
  7. او قرائت اختصاصی قرآن را قرائت زید بن ثابت قرار داد و دیگر مصحف ها را سوزاند.[241]
  8. او چنان عمار بن یاسر را زد که مبتلا به بیماری فتق گردید.[242]
  9. او ابوذر را با وجود سابقه درخشان در اسلام به ربذه تبعید کرد و گفته می شود که او را قبل از آن زده بود.[243]
  10. او حد الهی را در حق قاتل هرمزان،عبیدالله بن عمر بن خطاب اجرا نکرد.[244]
  11. اصحاب پیامبر از او بری بودند و این مطاعن را در حق او قبول داشتند.چرا که جنازه او بعد از سه روز دفن شد،هنگامی که مردم از شهرهای مختلف برای تظلم خواهی به مدینه آمدند با آن ها مقابله نکردند،بلکه او را تسلیم مخالفینش کردند،از حصر و بستن آب بر روی او ممانعت نکردند.[245]

ابن ابی الحدید که ابتدای جلد سوم خود را به دفاع از خلیفه سوم اختصاص داده است(کما این که همین رویه را در مورد خلیفه اول در جلد 17 و به صورت ویژه در حق خلیفه دوم با اختصاص جلد دوازدهم کتاب خود به او پیاده کرده بود)،بعد از نقل اشکالات،دفاعیه قاضی عبدالجبار از خلیفه و ردیه های سید مرتضی بر قاضی به دفاع از قاضی و خلیفه سوم برمی خیزد و ثابت می کند که سنّی ثابت قدمی است.

پاسخ اما کوتاه است؛در حد دو صفحه.

او که برای پاسخ تفصیلی ما را به کتب کلامی معتزله حواله می دهد پاسخی اجمالی به تمامی اشکالات دارد:ما منکر اشتباهات عثمان نیستیم.اما این اشتباهات هر آن چه که باشد به مرتبه فسق نمی رسد(کاش جنابش حد و مرز فسق را روشن می کرد.کسی که خمس تمام افریقا را به داماد خود بخشیده است در حالی که حقی در آن نداشته است یا بزرگان صحابه را صرفاً به خاطر انتقاد از اوضاع نابه سامان حکومتش به قصد کشتن زده است فاسق نیست پس چه کسی فاسق است؟ابن ابی الحدید است دیگر)این ها همه صغیره هستند....و طبق مبنای معتزله با اعمال خوب دیگر خلیفه این صغائر بخشیده می شوند.

أما الوجه الإجمالي فهو أننا لا ننكر أن عثمان أحدث أحداثا أنكرها كثير من المسلمين و لكنا ندعي مع ذلك أنها لم تبلغ درجة الفسق و لا أحبطت ثوابه و أنها من الصغائر التي وقعت مكفرة[246]

اما گام های استدلال محکم جنابشان:در گام اول می دانیم که عثمان از اهل بهشت است به سه دلیل.

اولاً از اهل بدر است و خداوند در وصف اهل بدر فرموده است که هر آن چه می خواهید انجام دهید که بخشیده شده اید.کسی اشکال نکند که عثمان در بدر حاضر نبود چرا که در پاسخ می گوییم بله نبود اما بر بالین همسر بیمارش رقیه،دختر رسول خدا حاضر بود و پیامبر برای او از غنائم بدر مانند مجاهدین سهمی در نظر گرفت.

و ذلك لأنا قد علمنا أنه مغفور له و أنه من أهل الجنة لثلاثة أوجه.أحدها أنه من أهل بدر

و قد قال رسول الله ص إن الله اطلع على أهل بدر فقال اعملوا ما شئتم فقد غفرت لكم.

و لا يقال إن عثمان لم يشهد بدرا لأنا نقول صدقتم أنه لم يشهدها و لكنه تخلف على رقية ابنة رسول الله ص بالمدينة لمرضها و ضرب له رسول الله ص بسهمه و أجره باتفاق سائر الناس.[247]

ثانیاً او از اهل بیعت رضوان بود که خداوند در آیه قرآن از آن ها اظهار رضایت کرده است.

کسی نگوید که او هنگام بیعت حضور نداشت که می گوییم درست است حاضر نبود و لکن رسول خدا صلی اله علیه و آله او را به مکه فرستاده بود و اساس بیعت رضوان به خاطر نگرانی از قتل او بود.

شرح نهج البلاغة لابن أبي الحديد ؛ ج3 ؛ ص69

و ثانيها أنه من أهل بيعة الرضوان الذين قال الله تعالى فيهم لقد رضي الله عن المؤمنين إذ يبايعونك تحت الشجرة[248] و لا يقال إنه لم يشهد البيعة تحت الشجرة لأنا نقول صدقتم أنه لم يشهدها و لكنه

كان رسول الله ص أرسله إلى أهل مكة و لأجله كانت بيعة الرضوان حيث أرجف بأن قريشا قتلت عثمان فقال رسول الله ص إن كانوا قتلوه لأضرمنها عليهم نارا ثم جلس تحت الشجرة و بايع الناس على الموت[249]

ثالثا او از عشره مبشره است که روایات متعدد در اهل بهشت بودن او وجود دارد.

و ثالثها أنه من جملة العشرة الذين تظاهرت الأخبار بأنهم من أهل الجنة.[250]

و اما گام دوم،کسی که اهل بهشت است و گناهانش بخشیده می شود نمی تواند فاسق باشد چرا که طبق دیدگاه معتزله فاسق از ایمان خارج است و حکم به خلود او در آتش می شود و هیچ گاه بهشت را نمی بیند.راه حل ساده است.جمع بین این دو دسته روایات این است که بگوییم عثمان گناهانش صغیره بوده اند وگرنه وارد بهشت نمی شد در حالی که بهشتی بودنش قطعی است.

و إذا كانت الوجوه الثلاثة دالة على أنه مغفور له و أن الله تعالى قد رضي عنه و هو من أهل الجنة بطل أن يكون فاسقا لأن الفاسق يخرج عندنا من الإيمان و يحبط ثوابه و يحكم له بالنار و لا يغفر له و لا يرضى عنه و لا يرى الجنة و لا يدخلها فاقتضت هذه الوجوه الصحيحة الثابتة أن يحكم بأن كل ما وقع منه فهو من باب الصغائر المكفرة توفيقا بين هذه الوجوه و بين روايات الأحداث المذكورة.[251]

این عبارات به خوبی نشان گر سبک فکری ابن ابی الحدید است.شیعه عمری است که با این قواعد مبارزه کرده است.به ادله مختلف ثابت می کند که صرف شرکت در بدر دلیل بر ورود به بهشت نیست،آیه رضوان دلالت بر عدالت تمامی بیعت کنندگان ندارد و روایات عشره مبشره جعلی است و اساس ندارد.

از سوی دیگر دیدگاه شیعه در ایمان با رویکرد جناب ابن ابی الحدید و معتزله در تعارض است.ما فاسق را خارج از ایمان نمی دانیم،حکم به خلود او در آتش نمی کنیم،نمی گوییم او روی بهشت را نخواهد دید،...

ابن ابی الحدید این کار خود را از کرامت اخلاقی خود و مکتب خود می داند.او می گوید در مرام اخلاقی ماست که وقتی عیبی از شخصی دیدیم آن را حمل بر صحت می کنیم و به عیبجویی او نمی پردازیم.

اما او غافل است که کرامت اخلاقی او یک سویه است.در جریان تبعید ابوذر می گوید خلیفه از شکل گیری فتنه و اختلاف در جامعه اسلامی ترسیده بود که دست به تبعید ابوذر زد(فراموش نمی کنیم که همین ترس از شکل گیری اختلاف و فتنه سیدالشهدا را به مسلخ برد.چه قدر برای توجیه بیعت یزید به این واژگان تمسک کردند...)سوال این جاست که آیا دفاع از مظلوم پرسابقه ای که صرفاً به خاطر گفتن کلمه حق از میان مسلمین رانده شده است و به بدترین شکل تبعید شده است و در غربت از دنیا رفته است از مرامنامه اخلاقی ابن ابی الحدید به دور است.

و الوجه أن يقال في الاعتذار عن عثمان و حسن الظن بفعله أنه خاف الفتنة و اختلاف كلمة المسلمين فغلب على ظنه أن إخراج أبي ذر إلى الربذة أحسم للشغب و أقطع لأطماع من يشرئب إلى شق العصا فأخرجه مراعاة للمصلحة و مثل ذلك يجوز للإمام هكذا يقول أصحابنا المعتزلة و هو الأليق بمكارم الأخلاق فقد قال الشاعر

إذا ما أتت من صاحب لك زلة

 

فكن أنت محتالا لزلته عذرا[252]

 

 

 

ب)رویکرد امام علی علیه السلام به عثمان و قتل او

ابن ابی الحدید در مقام شرح نهج البلاغه قاعده و آیین نامه ای دارد که در جلد نهایی شرح متذکر شده است.او می گوید ما مبنایی داریم(مکتب اعتزال)و کلمات حضرت را بر این مبنا تفسیر می کنیم.هر آن چه از عبارات که با این مبنا سازگار نشد بر طبق مکتب خودمان آن را توجیه می کنیم.

و من أحب تتبع ما روي عنه مما يوهم في الظاهر خلاف ذلك فليراجع هذا الكتاب أعني شرح نهج البلاغة فأنا لم نترك موضعا يوهم خلاف مذهبنا إلا و أوضحناه و فسرناه على وجه يوافق الحق و بالله التوفيق[253]

پس جای تعجب نیست اگر عبارات متعدد امیرالمومنین در ملامت و مذمت شدید عثمان،همه توجیه شود.

او ابتدا به بیان رویکرد علی علیه السلام نسبت به خلافت عثمان می پردازد.خلافت عثمان از نگاه حضرت مانند خلفای پیشین مشروع است. در خطبه73 امام در هنگام بیعت با عثمان تصریح می کند من مستحق ترینم نسبت به خلافت ولی تا زمانی که ظلم ها به شخص من است صبر می کنم.ابن ابی الحدید از این عبارت چنین نتیجه می گیرد که حضرت خلافت عثمان را ظلم بر اسلام و مسلمین و موجب فساد کامل نمی دانسته اند بلکه آن را از باب ترک اولی و مستحق ترین مردم به خلافت می شمردند.این فرمایش امام کاملاً مطابق است با مذهب معتزلیان(و در تقابل با مذهب شیعه)

و هذا الكلام يدل على أنه ع لم يكن يذهب إلى أن خلافة عثمان كانت تتضمن جورا على المسلمين و الإسلام و إنما كانت تتضمن جورا عليه خاصة و أنها وقعت على جهة مخالفة الأولى لا على جهة الفساد الكلي و البطلان الأصلي و هذا محض مذهب أصحابنا[254]

کار در ادامه برابن ابی الحدید دشوار است.او که رابطه حضرت را با خلفا به رابطه ای حسنه تبدیل کرده بود،به این مقدار از اعتراف ناچار است که علی علیه السلام از خلیفه ناراضی بود اما ریختن خون او را نیز حلال نمی دانست.

او می گوید:ناراضیان از خلافت خلیفه،نباید خون او را می ریختند بلکه بر آن ها واجب بود که عثمان را از خلافت خلع کنند و در این میان بری ترین مردم از خون خلیفه علی علیه السلام بود که صریحاً فرمود نه عثمان را کشته ام و نه بر کشتنش یاری کرده ام و راست گفت.

و قد أجاب أصحابنا عن المطاعن في عثمان بأجوبة مشهورة مذكورة في كتبهم و الذي نقول نحن إنها و إن كانت أحداثا إلا أنها لم تبلغ المبلغ الذي يستباح به دمه

و قد كان الواجب عليهم أن يخلعوه من الخلافة حيث لم يستصلحوه لها و لا يعجلوا بقتله و أمير المؤمنين ع أبرأ الناس من دمه و قد صرح بذلك في كثير من كلامه من ذلك

قوله ع و الله ما قتلت عثمان و لا مالأت على قتله.

و صدق ص.[255]

و هنگامی که حضرت خطاب به بنی امیه با تعبیر بما فی الصدور یجازی العباد خود را تبرئه می کند این گونه می نویسد:

معنای این عبارت آن است که اگر عثمان را کشته ام یا به قاتلان یاری رسانده ام خداوند من را به خاطر این عمل عقاب خواهد کرد وگرنه کیفر کسانی را خواهد داد که بر من چنین اتهامی بستند.

ثم قال و بما في الصدور تجازى العباد إن كنت قتلت عثمان أو مالأت عليه فإن الله تعالى سيجازيني بذلك و إلا فسوف يجازي بالعقوبة و العذاب من اتهمني به و نسبه إلي.[256]

آن گاه این گونه نتیجه می گیرد که:

این کلام گواه است بر صحت ادعای ما معتزلیان که می گوییم حضرت راضی به قتل عثمان نبودند و ردی است بر کلام شیعیان.حضرت گرچه از رفتار عثمان ناخوشنود بود اما هیچ گاه اعمال خلیفه را مستوجب قتل نمی دانست.

و هذا الكلام يدل على ما يقوله أصحابنا من تبرؤ أمير المؤمنين ع من دم عثمان و فيه رد و إبطال لما يزعمه الإمامية من كونه رضي به و أباحه و ليس يقول أصحابنا أنه ع لم يكن ساخطا أفعال عثمان و لكنهم يقولون إنه و إن سخطها و كرهها و أنكرها لم يكن مبيحا لدمه و لا ممالئا على قتله[257]

اما عبارات حضرت منحصر در این کلمات نیست.حضرت عبارات متعدد و گاه به ظاهر متناقضی دارند در رویکرد خود به خلیفه که باید به دستگاه توجیه و تأویل ابن ابی الحدیدی سپرده شود.او خود به بیان این موارد می پردازد. عباراتی از این دست:

به علی علیه السلام گفتند آیا به قتل خلیفه راضی بودی؟حضرت پاسخ منفی داد.گفتند آیا ناراضی بودی؟حضرت فرمودند خیر.

در جای دیگر می فرماید خدا عثمان را کشت و من با خدایم.

در جای دیگر می فرمایند من هم یکی از مسلمانان بودم هنگامی که آنان وارد عملی شدند با آن ها وارد شدم و به هنگام خروج از آن عمل با آن ها بودم

ابن ابی الحدید می گوید اگر این روایات صحیح باشند هر کدام توجیه و تاویل خود را دارد.

و قيل له أ رضيت بقتله فقال لم أرض فقيل له أ سخطت قتله فقال لم أسخط.

و قوله تارة الله قتله و أنا معه.

و قوله تارة أخرى ما قتلت عثمان و لا مالأت في قتله.

و قوله تارة أخرى كنت رجلا من المسلمين أوردت إذ أوردوا و أصدرت إذ أصدروا.

و لكل شيء من كلامه إذا صح عنه تأويل يعرفه أولو الألباب.[258]

و اما بشنویم از توجیهات جناب ابن ابی الحدید:

در خطبه 30حضرت می فرمایند که اگر به کشتن خلیفه دستور داده بودم قاتل او بودم و اگر از آن بازداشته بودم ناصر او.

لو أمرت به لكنت قاتلا أو نهيت عنه لكنت ناصرا [259]

ابن ابی الحدید می گوید ظاهر این عبارت نشان می دهد که حضرت خون عثمان را مباح می شمردند که نه به ریختن آن دستور دادند و نه از آن بازداشتند.اما این عبارات را که نمی توان بر ظاهر آن حمل کرد(در این صورت باید از مبانی اعتزالیمان دست بکشیم.)چرا که با ادله محترم بودن خون خلیفه را ثابت کرده ایم در تواریخ هم ذکر شده که علی علیه السلام به عثمان کمک می کرده اند.پس باید نهی حضرت را به معنای منع بگیریم یعنی حضرت می فرماید اگر منع کرده بودم ناصر او تلقی می شدم.و این عبارت حضرت درست است.حضرت نهی زبانی انجام داد اما اقدام عملی در دفاع از خلیفه صورت نداد.

سوال این است که اگر ریختن خون عثمان حرام است فرقی بین نهی زبانی و یدی نیست.حضرت باید نهی از منکر می کرد.چرا چنین نکردند؟ابن ابی الحدید می گوید از شرایط نهی از منکر احتمال تاثیر است.حضرت ظاهراً احتمال تاثیر نمی داده اند.(جنابشان غفلت کرده اند که در نهی از منکر لسانی هم احتمال تاثیر است شرط است.و آیا می توان شمشیرعلی علیه السلام در کف داشت و قوت او در بازو و احتمال تأثیر نداد؟در ضمن مسئله ساده نیست مسئله قتل خلیفه مشروع جامعه اسلامی است و خلیفه رسول خدا.به صرف احتمال عدم تأثیر می توان شانه خالی کرد از این بار؟)

هذا الكلام بظاهره يقتضي أنه ما أمر بقتله و لا نهى عنه فيكون دمه عنده في حكم الأمور المباحة التي لا يؤمر بها و لا ينهى عنها غير أنه لا يجوز أن يحمل الكلام على ظاهره لما ثبت من عصمة دم عثمان و أيضا فقد ثبت في السير و الأخبار أنه كان ع ينهى الناس عن قتله فإذن يجب أن يحمل لفظ النهي على المنع كما يقال الأمير ينهى عن نهب أموال الرعية أي يمنع و حينئذ يستقيم الكلام لأنه ع ما أمر بقتله و لا منع عن قتله و إنما كان ينهى عنه باللسان و لا يمنع عنه باليد.فإن قيل فالنهي عن المنكر واجب فهلا منع من قتله باليد.قيل إنما يجب المنع باليد عن المنكر إذا كان حسنا و إنما يكون الإنكار حسنا إذا لم يغلب على ظن الناهي عن المنكر أن نهيه لا يؤثر[260]

خطبه 152نهج البلاغه نیز، ابن ابی الحدید را به چالش می کشاند.در این خطبه که بعد از قتل عثمان ایراد شده است حضرت می فرمایند:من چنان که قحطی زده گرفتار خشکسالی،منتظر نزول باران است چشم انتظار این تغییر و تغیرات بودم.و این یعنی حضرت نه تنها راضی بوده به قتل عثمان بلکه آن را انتظار می کشیده است.

ثم قال و انتظرنا الغير انتظار المجدب المطر و هذا الكلام يدل على أنه قد كان يتربص بعثمان الدوائر و يرتقب حلول الخطوب بساحته ليلي الخلافة.[261]

ابن ابی الحدید می گوید:این سخنان،کاملاً مطابق است با مذهب شیعه(این مطلب برای هر کس که شرح آقای ابن ابی الحدید را بخواند روشن است که او شیعه امامیه را گروهی افراطی و رقیب خود می داند و در جای جای کتاب خود به خیال خود به ابطال کلمات آنان پرداخته است تاجایی که کتابی در رد نظریات سید مرتضی دارد)آن گاه خود پاسخ می دهد و می گوید مراد حضرت از تغییرات نه قتل عثمان که خلع او از خلافت بوده است.

فإن قلت أ يجوز على مذهب المعتزلة أن يقال إنه ع كان ينتظر قتل عثمان انتظار المجدب المطر و هل هذا إلا محض مذهب الشيعة. قلت إنه ع لم يقل و انتظرنا قتله و إنما انتظر الغير فيجوز أن يكون أراد انتظار خلعه و عزله عن الخلافة فإن عليا ع عند أصحابنا كان يذهب إلى أن عثمان استحق الخلع بإحداثه و لم يستحق القتل و هذا الكلام إذا حمل على انتظار الخلع كان موافقا لمذهب أصحابنا.[262]

اما چرا عثمان مستحق خلع از خلافت است؟این خود نشان دهنده فسق خلیفه مقتول است.ابن ابی الحدید اما زیر بار نمی رود.نه او فاسق نیست.بلکه عاجز است از خلافت.قوم او بر او چیره شده اند و کار را به دست خود گرفته اند.حکم او حکم امام جامعه اسلامی است هنگامی که نابینا شود یا اسیر دست دشمنان.(و مگر فسق سیاسی جز این است که مهم ترین جایگاه را در جامعه اسلامی اشغال کنی بدون این که صلاحیت داشته باشی و بتوانی نزدیک ترین افرادت را از منکر نهی کنی.جالب این که خلیفه سابق همه را می دید و کار را غیرمستقیم به او سپرد.ضعف الطالب و المطلوب)

فإن قلت أ تقول المعتزلة إن عليا كان يذهب إلى فسق عثمان المستوجب لأجله الخلع قلت كلا حاش لله أن تقول المعتزلة ذلك و إنما تقول إن عليا كان يرى أن عثمان يضعف عن تدبير الخلافة و أن أهله غلبوا عليه و استبدوا بالأمر دونه و استعجزه المسلمون و استسقطوا رأيه فصار حكمه حكم الإمام إذا عمي أو أسره العدو فإنه ينخلع من الإمامة.[263]

اما کار زمانی بالا می گیرد که نوبت به شرح نامه امام به مصریان می رسد.امام در این نامه ضمن نصب مالک به عنوان حاکم بر مصر،از آنان تمجید می کند و آنان را گروهی می داند که در هنگام فراگیری عصیان بر زمین،برای خدا غضب کردند و قیام نمودند.

38 و من كتاب له ع إلى أهل مصر لما ولى عليهم الأشتر

من عبد الله علي أمير المؤمنين إلى القوم الذين غضبوا لله حين عصي في أرضه و ذهب بحقه فضرب الجور سرادقه على البر و الفاجر و المقيم و الظاعن فلا معروف يستراح إليه و لا منكر يتناهى عنه[264]

ابن ابی الحدید خود اعتراف می کند که تأویل این نامه برایش مشکل است.مصریان قاتلان عثمان بودند پس این عبارت حضرت شهادتی است قاطع بر معصیت کار بودن خلیفه و مستحق قتل بودنش.

هذا الفصل يشكل علي تأويله لأن أهل مصر هم الذين قتلوا عثمان و إذا شهد أمير المؤمنين ع أنهم غضبوا لله حين عصي في الأرض فهذه شهادة قاطعة على عثمان بالعصيان و إتيان المنكر[265]

اما مگر می تواند دست از رسالت خویش بردارد.(شاید بتوان گفت او مبتلا به بیماری تأویل است.تأویل حقیقتی است صحیح و نمی توان به طور کلی منکر آن شد.اما خود ضوابط وقواعدی دارد که خروج از آن بیماری است.)او این عبارت را نیز توجیه می کند.گرچه به تعبیر عامیانه عزا آن چنان سخت است که مرده شور هم به گریه افتاده است.او خود پیشاپیش قبول می کند که توجیهش متکلّفانه و دور از واقع است.می گوید:عصیان بر روی زمین از جهت عثمان نبود.بلکه از جهت کارگزاران حکومتش بود.

يمكن أن يقال و إن كان متعسفا إن الله تعالى عصي في الأرض لا من عثمان بل من ولاته و أمرائه و أهله و ذهب بينهم بحق الله و ضرب الجور سرادقه بولايتهم و أمرهم على البر و الفاجر و المقيم و الظاعن فشاع المنكر و فقد المعروف[266]

می گوییم بر فرض که معصیت از جانب عثمان نبود به هر حال کار این ها در نهایت کار به قتل خود خلیفه کشید.حال آن ها از دو صورت خارج نیست یا اطاعت خدا کرده اند که می فهمیم عثمان فاسق و مستحق قتل بوده است(و می شود خلاف گفته معتزلیان)و یا معصیت خدا کرده اند که در این صورت این تعابیر امیرالمومنین علیه السلام چه مناسبتی دارد؟

يبقى أن يقال هب أن الأمر كما تأولت فهؤلاء الذين غضبوا لله إلى ما ذا آل أمرهم أ ليس الأمر آل إلى أنهم قطعوا المسافة من مصر إلى المدينة فقتلوا عثمان فلا تعدو حالهم أمرين إلا أن يكونوا أطاعوا الله بقتله فيكون عثمان عاصيا مستحقا للقتل أو يكونوا أسخطوا الله تعالى بقتله فعثمان إذا على حق و هم الفساق العصاة فكيف يجوز أن يبجلهم أو يخاطبهم خطاب الصالحين.[267]

ابن ابی الحدید پاسخ می دهد:آن ها برای خدا غضب کردند و به مدینه آمدند.خواسته آن ها از عثمان عزل امیران فاسق و تحویل دادن مروان بود.اما به آن جا که رسیدند شورشیان علیه خلیفه از نیات خیر آنها سوء استفاده کردند و داستان را به حصر و قتل کشاندند.در این بحبوحه که تعداد مصریان نسبت به دیگر مخالفان کمتر بود،برخی از آن ها خودسرانه اقدام به بالا رفتن از دیوار خانه کردند و یکی از آن ها خلیفه را کشت که در دم هم کشته شد.از فسق او فسق دیگرانی که با این عمل مخالف بودند حاصل نمی شود....(داستان زیبایی بود.تشکر می کنیم از نویسنده محترم،آقای ابن ابی الحدید)

و يمكن أن يجاب عن ذلك بأنهم غضبوا لله و جاءوا من مصر و أنكروا على عثمان تأميره الأمراء الفساق و حصروه في داره طلبا أن يدفع إليهم مروان ليحبسوه أو يؤدبوه على ما كتبه في أمرهم فلما حصر طمع فيه مبغضوه و أعداؤه من أهل المدينة و غيرها و صار معظم الناس إلبا عليه و قل عدد المصريين بالنسبة إلى ما اجتمع من الناس على حصره و مطالبته بخلع نفسه و تسليم مروان و غيره من بني أمية إليهم و عزل عماله و الاستبدال بهم و لم يكونوا حينئذ يطلبون نفسه و لكن قوما منهم و من غيرهم تسوروا داره فرماهم بعض عبيده بالسهام فجرح بعضهم فقادت الضرورة إلى النزول و الإحاطة به و تسرع إليه واحد منهم فقتله ثم إن ذلك القاتل قتل في الوقت و قد ذكرنا ذلك فيما تقدم و شرحناه فلا يلزم من فسق ذلك القاتل و عصيانه أن يفسق الباقون لأنهم ما أنكروا إلا المنكر و أما القتل فلم يقع منهم و لا راموه و لا أرادوه فجاز أن يقال إنهم غضبوا لله و أن يثنى عليهم و يمدحهم[268]

آیا چنین شخصیتی را می توان شیعه دانست؟

 

 

 

 

 

 

 

 

 

رویکرد کلی ابن ابی الحدید نسبت به صحابه

می توان گفت که او به تبع جماعت معتزله،از قائلین به نظریه عدالت صحابه است اما با قدری اعتدال در دامنه این نظریه و مصادیق آن.

به عبارت دیگر متن اصلی تفکر وی نسبت به صحابه،حسن ظن است.این چیزی است که بارها از سوی ابن ابی الحدید به آن اشاره شده است و اساساً دلیل که ابن ابی الحدید نمی تواند مسئله وجود نص بر خلافت امیرالمومنین علیه السلام را بپذیرد چیزی جز این نیست.

در جایی درباره خلافت ابوبکر و این که علی علیه السلام با وجود افضلیت چرا کنار گذاشته شد می گوید اصحاب ما(همان جماعت معتزله)چون بنایشان بر حسن ظن است به صحابه و حمل بر صحت افعال آنان، می گویند:خوف از وقوع فتنه موجب شد که صحابه از علی علیه السلام عدول کنند.

فأصحابنا رحمهم الله لما أحسنوا الظن بالصحابة و حملوا ما وقع منهم على وجه الصواب و أنهم نظروا إلى مصلحة الإسلام و خافوا فتنة لا تقتصر على ذهاب الخلافة فقط بل و تفضي إلى ذهاب النبوة و الملة فعدلوا عن الأفضل الأشرف الأحق إلى فاضل آخر دونه فعقدوا له احتاجوا إلى تأويل هذه الألفاظ الصادرة عمن يعتقدونه في الجلالة و الرفعة قريبا من منزلة النبوة فتأولوها بهذا التأويل و حملوها على التألم للعدول عن الأولى.[269]

یا در مقام دفاع از صحابه به استاد خود ابوجعفر علوی،نقیب بصره می گوید:وجدان و باور من به من اجازه نمی دهد که به صحابه رسول خدا نسبت عصیان بدهم

فقلت إن نفسي لا تسامحني أن أنسب إلى الصحابة عصيان رسول الله ص و دفع النص[270]

وی خلافت خلفای سه گانه را صحیح می داند.[271]در همان ابتدای کتاب وقتی به شرح عقاید معتزله در زمینه امامت و خلافت می پردازد،می گوید ما بیعت ابوبکر را صحیح و شرعی می دانیم .دلیل ما نیز بر صحت،اجماع اصحاب و انتخاب اهل حل و عقد بود.

القول فيما يذهب إليه أصحابنا المعتزلة في الإمامة و التفضيل و البغاة و الخوارج

اتفق شيوخنا كافة رحمهم الله المتقدمون منهم و المتأخرون و البصريون و البغداديون على أن بيعة أبي بكر الصديق بيعة صحيحة شرعية و أنها لم تكن عن نص و إنما كانت بالاختيار الذي ثبت بالإجماع و بغير الإجماع كونه طريقا إلى الإمامة.[272]

در جایی دیگر وقتی با این اعتراض مواجه می شود که خلافت ابوبکر مورد اجماع نبود چرا که سعد بن عباده و خانواده اش مخالف بودند در پاسخ می گوید:سعد در زمان خلیفه دوم از دنیا رفت و با رفتنش اجماع بر خلیفه دوم تحقق پذیرفت و خلافت او صحیح و شرعی شد.حال صحت خلافت او موجب صحت خلافت خلیفه اول هم می شود چرا که خلافت دوم فرع خلافت اول بود و مگر می شود که فرع صحیح باشد و اصل باطل.(چگونه می توان کسی را که این گونه متعصبانه از خلافت خلفا دفاع می کند شیعه نامید؟)

قلت أما إذا احتج أصحابنا على إمامة أبي بكر بالإجماع فاعتراض حجتهم بخلاف سعد و ولده و أهله اعتراض جيد و ليس يقول أصحابنا في جوابه هؤلاء شذاذ فلا نحفل بخلافهم و إنما المعتبر بالكثرة التي بإزائهم و كيف يقولون هذا و حجتهم الإجماع و لا إجماع و لكنهم يجيبون عن ذلك بأن سعدا مات في خلافة عمر فلم يبق من يخالف في خلافة عمر فانعقد الإجماع عليها و بايع ولد سعد و أهله من قبل و إذا صحت خلافة عمر صحت خلافة أبي بكر لأنها فرع عليها و محال أن يصح الفرع و يكون الأصل فاسدا[273]

البته در دیدگاه معتزله صحت خلافت خلفا منافاتی با افضلیت و شایستگی امیرالمومنین علیه السلام برای خلافت ندارد.در میان آن ها،معتزله بغداد علی علیه السلام را برترین صحابه می دانند.

و قال البغداديون قاطبة قدماؤهم و متأخروهم كأبي سهل بشر بن المعتمر و أبي موسى عيسى بن صبيح و أبي عبد الله جعفر بن مبشر و أبي جعفر الإسكافي و أبي الحسين الخياط و أبي القاسم عبد الله بن محمود البلخي و تلامذته إن عليا ع أفضل من أبي بكر[274]

ابن ابی الحدید نیز به همین مسئله معتقد است.

و أما نحن فنذهب إلى ما يذهب إليه شيوخنا البغداديون من تفضيله ع[275]

همو در ارجوزه ای که در شرح عقاید معتزله سروده است صحابه را بر اساس درجه فضیلتشان طبقه بندی می کند.

و خير خلق الله بعد المصطفى

 

أعظمهم يوم الفخار شرفا

السيد المعظم الوصي

 

بعل البتول المرتضى علي

و ابناه ثم حمزة و جعفر

 

ثم عتيق بعدهم لا ينكر

المخلص الصديق ثم عمر

 

فاروق دين الله ذاك القسور

و بعده عثمان ذو النورين

 

هذا هو الحق بغير مين[276]

با این حساب،علی علیه السلام ،حسنین علیهما السلام حمزه سیدالشهدا و جعفر طیار سپس ابوبکر ،عمر،عثمان به ترییب افضل صحابه رسول خدا صلی الله علیه و آله می باشند.

اما این دیدگاه مثبت در مورد تمامی صحابه قابل سریان نیست.مواردی وجود دارند که به وضوح استثنا می شوند.اصحاب جمل،صفین و نهروان.

این جماعت در مقابل امام عادل جامعه اسلامی شمشیر کشیده اند و عنوان باغی بر آن ها صدق کرده است.طبق دیدگاه معتزله هر فاسقی که بر فسق خود بمیرد و توبه نکند،گرفتار آتش ابدی خواهد بود.با این حساب اصحاب صفّین که بر بغی خود تا آخرین لحظه استوار بودند و اصحاب نهروان که به تصریح کلام رسول خدا صلی الله علیه و آله از دین خدا خارج شدند،از اهل آتشند.تفاوت داستان در مورد اصحاب جمل این است که در این میان سه نفر(طلحه،زبیر و عائشه) توبه کرده اند.پس آن ها نیز اهل بهشتند و مانند خلفا.

أما أصحاب الجمل فهم عند أصحابنا هالكون كلهم إلا عائشة و طلحة و الزبير رحمهم الله فإنهم تابوا و لو لا التوبة لحكم لهم بالنار لإصرارهم على البغي.[277]

و أما عسكر الشام بصفين فإنهم هالكون كلهم عند أصحابنا لا يحكم لأحد منهم إلا بالنار لإصرارهم على البغي و موتهم عليه رؤساؤهم و الأتباع جميعا.

و أما الخوارج فإنهم مرقوا عن الدين بالخبر النبوي المجمع عليه و لا يختلف أصحابنا في أنهم من أهل النار.

و جملة الأمر أن أصحابنا يحكمون بالنار لكل فاسق مات على فسقه و لا ريب في أن الباغي على الإمام الحق و الخارج عليه بشبهة أو بغير شبهة فاسق[278]

جالب این جاست که دلیل فسق آن ها در نگاه ابن ابی الحدید،مقابله آن ها با شخص امیرالمومنین نیست.بلکه شخصیت اوست به عنوان امام جامعه اسلامی.بر پایه این تفسیر اگر این جماعت علیه هر یک از دیگر خلفا می شوریدند باز هم متهم می شدند به فسق و خلود در آتش.

و ليس هذا مما يخصون به عليا ع فلو خرج قوم من المسلمين على غيره من أئمة الإسلام العدول لكان حكمهم حكم من خرج على علي ص.[279]

او به حساب خود بین ارادت به امیرالمومنین علیه السلام و محبت خلفا و دیگر صحابه راه جمعی یافته است و دیدگاه شیعه را در قبول یکی و رد و رفض دیگری باطل می داند.

یکی از کسانی که در موارد متعدد به کلمات او استناد می کند ابوجعفر علوی است؛نقیب بصره.در کلمات نقیب مواردی وجود دارد که خواننده را به شک می اندازد که آیا نقیب حقیقتاً از اهل سنت است؟(البته در بسیاری از این موارد خود ابن ابی الحدید نظر استادش را قبول نمی کند)ابن ابی الحدید در مقام دفع این توهم بارها مذهب شیخ و استاد خود را این گونه بیان می کند:

می گوید او خالی از تعصبات مذهبی بود در عین حالی که علوی بود و به امام علی علیه السلام گرایش داشت به فضائل صحابه معترف بود و شیخین را می ستود و می گفت آن ها بودند که زمینه ساز دین شدند و ستون های آن را بنا نهادند.در زمان عثمان هم مشکلاتی به وجود آمد اما فتوحات زمان او از زمان خلفای سابقش بیشتر بود.

و كان النقيب أبو جعفر رحمه الله غزير العلم صحيح العقل منصفا في الجدال غير متعصب للمذهب و إن كان علويا و كان يعترف بفضائل الصحابة و يثني على الشيخين.

و يقول إنهما مهدا دين الإسلام و أرسيا قواعده و لقد كان شديد الاضطراب في حياة رسول الله ص و إنما مهداه بما تيسر للعرب من الفتوح و الغنائم في دولتهما.

و كان يقول في عثمان إن الدولة في أيامه كانت على إقبالها و علو جدها بل كانت الفتوح في أيامه أكثر و الغنائم أعظم لو لا أنه لم يراع ناموس الشيخين و لم يستطع أن يسلك مسلكهما و كان مضعفا في أصل القاعدة مغلوبا عليه و كثير الحب لأهله و أتيح له من مروان وزير سوء أفسد القلوب عليه و حمل الناس على خلعه و قتله[280]

ابوجعفر وقتی ابن ابی الحدید از او در مورد مقایسه معاویه با شیخین می پرسد می گوید طلای خالص کجا و درهم تقلبی کجا؟

و قال لي مرة حاش لله أن يثبت معاوية في جريدة الشيخين الفاضلين أبي بكر و عمر و الله ما هما إلا كالذهب الإبريز و لا معاوية إلا كالدرهم الزائف أو قال كالدرهم القسي[281]

ابن ابی الحدید در مقام بیان دیدگاه استادش،نظر امامیه در مورد خلفا را سفیهانه می شمرد

و هذا محصول قول النقيب أبي جعفر رحمه الله قد حكيته ...و كان لا يعتقد في الصحابة ما يعتقده أكثر الإمامية فيهم و يسفه رأي من يذهب فيهم إلى النفاق و التكفير[282]

و در جای دیگر آن را نظریه ی مسرفین(کسانی که در حق صحابه زیاده روی کرده اند و از جاده حق و اعتدال خارج شده اند)معرفی می کند

و قد ذكرت في هذا الفصل خلاصة ما حفظته عن النقيب أبي جعفر و لم يكن إمامي المذهب و لا كان يبرأ من السلف و لا يرتضي قول المسرفين من الشيعة [283]

اما این دیدگاه با سیره و بیانات امام علی علیه السلام سازگار نیست.در خطبه های نهج البلاغه کم نیست مواردی که علی علیه السلام زبان به شکوه می گشاید.ابن ابی الحدید چه می کند؟او که مرید سرسخت مکتب اعتزال است و وظیفه خود می داند که تمام کلمات حضرت را با مبانی و اعتقادات خود همسو سازد[284] در این جا نیز تمامی این کلمات را توجیه می کند.این ها همه شواهدی است بر ارادت سخت ابن ابی الحدید به خلفا.ارادتی که در یک شیعه نمی توان یافت.

در خطبه 150نهج البلاغه، امیرالمومنین علیه السلام از وفات رسول خدا صلی الله علیه و آله و جریانات بعد از آن حکایت می کند و می گوید:به محض وفات حضرت،گروهی از اصحاب به جاهلیت خود برگشتند و امر خلافت را از اهل آن گرفتند و بنای اسلام را از پایه و اساسش منحرف کردند؛اینان معدن تمام اشتباهاتند و بازکننده مسیر گمراهی برای تمامی گمراهان.

حتى إذا قبض الله رسوله رجع قوم على الأعقاب و غالتهم السبل و اتكلوا على الولائج و وصلوا غير الرحم و هجروا السبب الذي أمروا بمودته و نقلوا البناء عن رص أساسه فبنوه في غير موضعه معادن كل خطيئة و أبواب كل ضارب في غمرة[285]

ابن ابی الحدید از خود می پرسد آیا این فصل به صراحت از مذهب امامیه حکایت نمی کند؟سپس چنین پاسخ می دهد که نه ما این روایت را بر امثال معاویه و بسر بن ابی ارطاه و دیگر دشمنانی حمل می کنیم که در جریان حکومت حضرت با وی درگیر شدند.

فإن قلت أ ليس هذا الفصل صريحا في تحقيق مذهب الإمامية قلت لا بل نحمله على أنه عنى ع أعداءه الذين حاربوه من قريش و غيرهم من أفناء العرب في أيام صفين و هم الذين نقلوا البناء و هجروا السبب و وصلوا غير الرحم و اتكلوا على الولائج و غالتهم السبل و رجعوا على الأعقاب كعمرو بن العاص و المغيرة بن شعبة و مروان بن الحكم و الوليد بن عقبة و حبيب بن مسلمة و بسر بن أرطاة و عبد الله بن الزبير و سعيد بن العاص و حوشب و ذي الكلاع و شرحبيل بن السمط و أبي الأعور السلمي و غيرهم ممن تقدم ذكرنا له في الفصول المتعلقة بصفين و أخبارها فإن هؤلاء نقلوا الإمامة عنه ع إلى معاوية فنقلوا البناء عن رص أصله إلى غير موضعه.[286]

اما خود که متوجه دوری این معنا از ظاهر عبارت است دوباره اشکال می کند که روایت صریحا می گوید بلافاصله بعد از رحلت رسول خدا صلی الله علیه و آله چنین قضایایی رخ داد نه 25 سال بعد از وفات ایشان.این بار می گوید ممکن است این ها از همان زمان وفات رسول خدا چنین نیتی را در سر داشته اند و بعد از مدت 25 سال نیت خود را عملی کرده باشند.(خود ابن ابی الحدید وقتی با چنین عباراتی از مخالفینش روبه رو می شود می گوید پناه می برم به خدا از تعصب بیجا.)

فإن قلت لفظ الفصل يشهد بخلاف ما تأولته لأنه قال ع حتى إذا قبض الله رسوله رجع قوم على الأعقاب فجعل رجوعهم على الأعقاب عقيب قبض الرسول ص و ما ذكرته أنت كان بعد قبض الرسول بنيف و عشرين سنة.

قلت ليس يمتنع أن يكون هؤلاء المذكورون رجعوا على الأعقاب لما مات رسول الله ص و أضمروا في أنفسهم مشاقة أمير المؤمنين و أذاه و قد كان فيهم من يتحكك به في أيام أبي بكر و عمر و عثمان و يتعرض له و لم يكن أحد منهم و لا من غيرهم يقدم على ذلك في حياة رسول الله[287]

ابن ابی الحدید کسی نیست که از دور بودن این توجیهات از کلام علی علیه السلام بی خبر باشد.لذاست که در پایان خود به زبان می آید و می گوید:من مجبورم به این گونه محمل درست کردن برای کلام حضرت.چرا که ما می دانیم که سیره عملی ایشان در مواجهه با خلفا احترام و برخورد مناسب بوده است.خواه خلافت حق سابقین بوده باشد یا حق حضرتش که از آن گذشته باشد؛فرقی نمی کند.پس باید بین این سیره و گفتارهای او تطبیق دهیم.این است که با عنایت به بزرگواری حضرت و منصب بلند او نزد پروردگار چنین عباراتش را حمل می کنیم.

و اعلم أنا نحمل كلام أمير المؤمنين ع على ما يقتضيه سؤدده الجليل و منصبه العظيم و دينه القويم من الإغضاء عما سلف ممن سلف فقد كان صاحبهم بالمعروف برهة من الدهر فإما أن يكون ما كانوا فيه حقهم أو حقه فتركه لهم رفعا لنفسه عن المنازعة أو لما رآه من المصلحة و على كلا التقديرين فالواجب علينا أن نطبق بين آخر أفعاله و أقواله بالنسبة إليهم و بين أولها[288] [289].

در خطبه 203نیز وصف ائمه الضلاله را برای خلفا نمی پسندد و آن را توجیه می کند که مقصود امثال معاویه بن ابی سفیان است.[290]

در نامه 28خطاب به معاویه می فرماید: فدع عنك من مالت به الرمية[291]سخن از فریفتگان دنیا را رها کن.ابن ابی الحدید می پرسد:آیا مقصود از این عبارت،ابوبکر و عمر است؟ خود پاسخ می دهد که منزه است علی علیه السلام از چنین گفتاری.

فإن قلت فهل هذا إشارة إلى أبي بكر و عمر قلت ينبغي أن ينزه أمير المؤمنين ع عن ذلك[292]

درست است که علی علیه السلام خود را بهترین گزینه برای جانشینی رسول خدا صلی الله علیه و آله می دید اما این باعث نمی شد که خلفا را فاسق بداند یا از آن ها اعلام برائت کند(ابن ابی الحدید نیز تابع این برداشت از حضرت است)

كان يرى أنه أفضل منهم و أنهم استأثروا عليه بالخلافة من غير تفسيق منه لهم و لا براءة منهم.[293]

باید گفت هیچ دلیل مانع ابن ابی الحدید نمی شود.در مقابل این پیش فرض ذهنی هیچ عبارت و استدلالی کارساز نیست.حتی گریه های دخت نبی و آن چه بر او بعد از وفات رسول خدا صلی الله علی و آله گذشت.در جایی می گوید شیعه چنین روایت می کنند که فاطمه سلام الله علیها از گریه شدید منع کردند و نگذاشتند در مدینه بماند.ولی من وجود چنین مطلبی را بعید می دانم و در مورد بزرگان ازمهاجرین جز خیر و خوبی نمی گویم.

و الشيعة تروي أن قوما من الصحابة أنكروا بكاءها الطويل و نهوها عنه و أمروها بالتنحي عن مجاورة المسجد إلى طرف من أطراف المدينة.

و أنا أستبعد ذلك و الحديث يدخله الزيادة و النقصان و يتطرق إليه التحريف و الافتعال و لا أقول أنا في أعلام المهاجرين إلا خيرا[294]

برای او ثابت است که فاطمه سلام الله علیها ناراضی از خلفا از دنیا رفته است و وصیت کرده است که آن ها بر وی نماز نخوانند اما در عین حال دست به توجیه عمل آنان می زند و می گوید:ما که در آن زمان نبوده ایم و اطلاع یافتن از اسرار این قبیل امور بسیار دشوار است. در تقوا و دیانت آن ها شکی نیست پس معلوم است که از وقوع فتنه در جامعه اسلامی هراسناک بودند که دست به چنین عملی زدند.ما از حسن ظن خود به آنان دست نمی کشیم.اگر هم گناهی صورت گرفته باشد صغیره ای است که سبب برائت از شخص نمی شود.

و الصحيح عندي أنها ماتت و هي واجدة على أبي بكر و عمر و أنها أوصت ألا يصليا عليها و ذلك عند أصحابنا من الأمور المغفورة لهما و كان الأولى بهما إكرامها و احترام منزلها لكنهما خافا الفرقة و أشفقا من الفتنة ففعلا ما هو الأصلح بحسب ظنهما و كانا من الدين و قوة اليقين بمكان مكين لا شك في ذلك و الأمور الماضية يتعذر الوقوف على عللها و أسبابها و لا يعلم حقائقها إلا من قد شاهدها و لابسها بل لعل الحاضرين المشاهدين لها يعلمون باطن الأمر فلا يجوز العدول عن حسن الاعتقاد فيهما بما جرى و الله ولي المغفرة و العفو فإن هذا لو ثبت أنه خطأ لم يكن كبيرة بل كان من باب الصغائر التي لا تقتضي التبرؤ و لا توجب زوال التولي.[295]

داستان به این جا ختم نمی شود.وقتی استادش،ابوجعفر علوی به مناسبت ذکر حدیث زینب دختر پیامبر از رفتار خلفا در برخوردشان با فاطمه زهرا سلام الله علیها در ماجرای فدک انتقاد می کند او صریحا جانب ابوبکر را می گیرد و می گوید فدک به موجب روایتی که ابوبکر نقل کرده بود حق تمامی مسلمانان بود و او حق نداشت آن را به فاطمه سلام الله علیها ببخشد و در پایان به کلامی از قاضی عبدالجبار کلامش را ختم می کند که آن ها گرچه از لحاظ کرامت انسانی برخورد خوبی با حضرت نداشتند اما از لحاظ دینی کار آن ها خوب و حسن بوده است.(آیا هیچ منصفی در سنّی بودن صاحب چنین گفتاری تردید می کند؟)

قلت قرأت على النقيب أبي جعفر يحيى بن أبي زيد البصري العلوي رحمه الله هذا الخبر فقال أ ترى أبا بكر و عمر لم يشهدا هذا المشهد أ ما كان يقتضي التكريم و الإحسان ان يطيب قلب فاطمة بفدك و يستوهب لها من المسلمين فقلت له فدك بموجب الخبر الذي رواه أبو بكر قد صار حقا من حقوق المسلمين فلم يجز له أن يأخذه منهم فقال ...فقلت له قد قال قاضي القضاة أبو الحسن عبد الجبار بن أحمد نحو هذا قال إنهما لم يأتيا بحسن في شرع التكرم و إن كان ما أتياه حسنا في الدين.[296]

این اعتقاد و باور ابن ابی الحدید است و هر که را چنین دیدگاهی نداشته باشد با تعابیر تند خود می نوازد.آنان و رفتارشان نسبت به بزرگان صحابه را به دشمنان انبیا و مخالفین آن ها تشبیه می کند و می گوید البته این عمال،چیزی از بزرگی شأن بزرگان مهاجرین نمی کاهد.این است نگاه ابن ابی الحدید به شیعه.چگونه چنین فردی را می توان شیعه نامید.

فانظر إلى هذه البلية التي صبت من هؤلاء على سادات المسلمين و أعلام المهاجرين و ليس ذلك بقادح في علو شأنهم و جلالة مكانهم كما أن مبغضي الأنبياء و حسدتهم و مصنفي الكتب في إلحاق العيب و التهجين لشرائعهم لم تزدد لأنبيائهم إلا رفعة و لا زادت شرائعهم إلا انتشارا في الأرض و قبولا في النفس و بهجة و نورا عند ذوي الألباب و العقول.[297]

 

 

 

 

 

 

 

 

 

رد قول امامیه مبنی بر تعریض حضرت به خلفا 266

شرح نهج البلاغة لابن أبي الحديد ؛ ج8 ؛ ص263

و قد علمتم أنه لا ينبغي أن يكون الوالي على الفروج و الدماء و المغانم و الأحكام و إمامة المسلمين البخيل فتكون في أموالهم نهمته و لا الجاهل فيضلهم بجهله و لا الجافي فيقطعهم بجفائه و لا الحائف للدول فيتخذ قوما دون قوم و لا المرتشي في الحكم فيذهب بالحقوق و يقف بها دون المقاطع و لا المعطل للسنة فيهلك الأمة.

شرح نهج البلاغة لابن أبي الحديد ؛ ج8 ؛ ص266

شرح نهج البلاغة لابن أبي الحديد، ج8، ص: 266

فإن قلت أ فتراه عني بهذا قوما بأعيانهم قلت الإمامية تزعم أنه رمز في الجفاء و العصبية لقوم دون قوم إلى عمر و رمز بالجهل إلى من كان قبله و رمز بتعطيل السنة إلى عثمان و معاوية و أما نحن فنقول إنه ع لم يعن ذلك و إنما قال قولا كليا غير مخصوص و هذا هو اللائق بشرفه ع و قول الإمامية دعوى لا دليل عليها و لا يعدم كل أحد أن يستنبط من كل كلام ما يوافق غرضه و إن غمض و لا يجوز أن تبنى العقائد على مثل هذه الاستنباطات الدقيقة.[298]

 

پیوست شماره 1:شواهد سنّی بودن ابن ابی الحدید

توجیه عبارات حضرت در مذمت خلفا به توجیهات بارده 134

شرح نهج البلاغة لابن أبي الحديد ؛ ج9 ؛ ص132

شرح نهج البلاغة لابن أبي الحديد، ج9، ص: 132

حتى إذا قبض الله رسوله رجع قوم على الأعقاب و غالتهم السبل و اتكلوا على الولائج و وصلوا غير الرحم و هجروا السبب الذي أمروا بمودته و نقلوا البناء عن رص أساسه فبنوه في غير موضعه معادن كل خطيئة و أبواب كل ضارب في غمرة قد ماروا في الحيرة و ذهلوا في السكرة على سنة من آل فرعون من منقطع إلى الدنيا راكن أو مفارق للدين مباين

شرح نهج البلاغة لابن أبي الحديد ؛ ج9 ؛ ص133

قوله و نقلوا البناء عن رص أساسه الرص مصدر رصصت الشيء أرصه أي ألصقت بعضه ببعض و منه قوله تعالى كأنهم بنيان مرصوص[299] و تراص القوم في الصف أي تلاصقوا فبنوه في غير موضعه و نقلوا[300] الأمر عن أهله إلى غير أهله.

ثم ذمهم ع و قال إنهم معادن كل خطيئة و أبواب كل ضارب في غمرة الغمرة الضلال و الجهل و الضارب فيها الداخل المعتقد لها.

شرح نهج البلاغة لابن أبي الحديد ؛ ج9 ؛ ص134

فإن قلت أ ليس هذا[301] الفصل صريحا في تحقيق مذهب الإمامية قلت لا بل نحمله على أنه عنى ع أعداءه الذين حاربوه من قريش و غيرهم من أفناء العرب في أيام صفين و هم الذين نقلوا البناء و هجروا السبب و وصلوا غير الرحم و اتكلوا على الولائج و غالتهم السبل و رجعوا على الأعقاب كعمرو بن العاص و المغيرة بن شعبة و مروان بن الحكم و الوليد بن عقبة و حبيب بن مسلمة و بسر بن أرطاة و عبد الله بن الزبير و سعيد بن العاص و حوشب و ذي الكلاع و شرحبيل بن السمط[302] و أبي الأعور السلمي و غيرهم ممن تقدم ذكرنا له في الفصول المتعلقة بصفين و أخبارها فإن هؤلاء نقلوا الإمامة عنه ع إلى معاوية فنقلوا البناء عن رص أصله إلى غير موضعه.

فإن قلت لفظ الفصل يشهد بخلاف ما تأولته لأنه قال ع حتى إذا قبض الله رسوله رجع قوم على الأعقاب فجعل رجوعهم على الأعقاب عقيب قبض الرسول ص و ما ذكرته أنت كان بعد قبض الرسول بنيف و عشرين سنة.

قلت ليس يمتنع أن يكون هؤلاء المذكورون رجعوا على الأعقاب لما مات رسول الله ص و أضمروا في أنفسهم مشاقة أمير المؤمنين و أذاه و قد كان فيهم من

شرح نهج البلاغة لابن أبي الحديد، ج9، ص: 135

يتحكك به في أيام أبي بكر و عمر و عثمان و يتعرض له و لم يكن أحد منهم و لا من غيرهم يقدم على ذلك في حياة رسول الله و لا يمتنع أيضا أن يريد برجوعهم على الأعقاب ارتدادهم عن الإسلام بالكلية فإن كثيرا من أصحابنا يطعنون في إيمان بعض من ذكرناه و يعدونهم من المنافقين و قد كان سيف رسول الله ص يقمعهم و يردعهم عن إظهار ما في أنفسهم من النفاق فأظهر قوم منهم بعده ما كانوا يضمرونه من ذلك خصوصا فيما يتعلق بأمير المؤمنين الذي

ورد في حقه ما كنا نعرف المنافقين على عهد رسول الله إلا ببغض علي بن أبي طالب.

و هو خبر محقق مذكور في الصحاح.

فإن قلت يمنعك من هذا التأويل قوله و نقلوا البناء عن رص أساسه فجعلوه في غير موضعه و ذلك لأن إذا ظرف و العامل فيها قوله رجع قوم على الأعقاب و قد عطف عليه قوله و نقلوا البناء فإذا كان الرجوع على الأعقاب واقعا في الظرف المذكور و هو وقت قبض الرسول وجب أن يكون نقل البناء إلى غير موضعه واقعا في ذلك الوقت أيضا لأن أحد الفعلين معطوف على الآخر و لم ينقل أحد وقت قبض الرسول ص البناء إلى معاوية عن أمير المؤمنين ع و إنما نقل عنه إلى شخص آخر و في إعطاء العطف حقه إثبات مذهب الإمامية صريحا.

قلت إذا كان الرجوع على الأعقاب واقعا وقت قبض النبي ص فقد قمنا بما يجب من وجود عامل في الظرف و لا يجب أن يكون نقل البناء إلى غير موضعه واقعا في تلك الحال أيضا بل يجوز أن يكون واقعا في زمان آخر إما بأن تكون الواو للاستئناف لا للعطف أو بأن تكون للعطف في مطلق الحدث لا في وقوع الحدث في عين ذلك الزمان المخصوص كقوله تعالى حتى إذا أتيا أهل قرية استطعما أهلها فأبوا أن

شرح نهج البلاغة لابن أبي الحديد، ج9، ص: 136

يضيفوهما فوجدا فيها جدارا يريد أن ينقض فأقامه[303] فالعامل في الظرف استطعما و يجب أن يكون استطعامهما وقت إتيانهما أهلها لا محالة و لا يجب أن تكون جميع الأفعال المذكورة المعطوفة واقعة حال الإتيان أيضا أ لا ترى أن من جملتها فأقامه و لم يكن إقامة الجدار حال إتيانهما القرية بل متراخيا عنه بزمان ما اللهم إلا أن يقول قائل أشار بيده إلى الجدار فقام أو قال له قم فقام لأنه لا يمكن أن يجعل إقامة الجدار مقارنا للإتيان إلا على هذا الوجه و هذا لم يكن و لا قاله مفسر و لو كان قد وقع على هذا الوجه لما قال له لو شئت لاتخذت عليه أجرا لأن الأجر إنما يكون على اعتمال عمل فيه مشقة و إنما يكون فيه مشقة إذا بناه بيده و باشره بجوارحه و أعضائه.

و اعلم أنا نحمل كلام أمير المؤمنين ع على ما يقتضيه سؤدده الجليل و منصبه العظيم و دينه القويم من الإغضاء عما سلف ممن سلف فقد كان صاحبهم بالمعروف برهة من الدهر فإما أن يكون ما كانوا فيه حقهم أو حقه فتركه لهم رفعا لنفسه عن المنازعة أو لما رآه من المصلحة و على كلا التقديرين فالواجب علينا أن نطبق بين آخر أفعاله و أقواله بالنسبة إليهم و بين أولها فإن بعد تأويل ما يتأوله من كلامه ليس بأبعد من تأويل أهل التوحيد و العدل الآيات المتشابهة في القرآن و لم يمنع بعدها من الخوض في تأويلها محافظة على الأصول المقررة فكذلك هاهنا[304]

استادابن ابی الحدید اوجعفر نقیب و اعتراف به فضائل شیخین 222

شرح نهج البلاغة لابن أبي الحديد ؛ ج10 ؛ ص222

و كان النقيب أبو جعفر رحمه الله غزير العلم صحيح العقل منصفا في الجدال غير متعصب للمذهب و إن كان علويا و كان يعترف بفضائل الصحابة و يثني على الشيخين.

و يقول إنهما مهدا دين الإسلام و أرسيا قواعده و لقد كان شديد الاضطراب في حياة رسول الله ص و إنما مهداه بما تيسر للعرب من الفتوح و الغنائم في دولتهما.

و كان يقول في عثمان إن الدولة في أيامه كانت على إقبالها و علو جدها بل كانت الفتوح في أيامه أكثر و الغنائم أعظم لو لا أنه لم يراع ناموس الشيخين و لم يستطع أن يسلك

شرح نهج البلاغة لابن أبي الحديد، ج10، ص: 223

مسلكهما و كان مضعفا في أصل القاعدة مغلوبا عليه و كثير الحب لأهله و أتيح له من مروان وزير سوء أفسد القلوب عليه و حمل الناس على خلعه و قتله[305]

تصریح به رد نقیب کلام امامیه را در تفسیق صحابه 225

شرح نهج البلاغة لابن أبي الحديد ؛ ج10 ؛ ص225

و هذا محصول قول النقيب أبي جعفر رحمه الله قد حكيته و الألفاظ لي و المعنى له لأني لا أحفظ الآن ألفاظه بعينها إلا أن هذا هو كان معنى قوله و فحواه رحمه الله و كان لا يعتقد في الصحابة ما يعتقده أكثر الإمامية فيهم و يسفه رأي من يذهب فيهم إلى النفاق و التكفير و كان يقول حكمهم حكم مسلم مؤمن عصى في بعض الأفعال و خالف الأمر فحكمه إلى الله إن شاء آخذه و إن شاء غفر له.

شرح نهج البلاغة لابن أبي الحديد، ج10، ص: 226

قلت له مرة أ فتقول أنهما من أهل الجنة فقال إي و الله أعتقد ذلك لأنهما إما أن يعفو الله تعالى عنهما ابتداء أو بشفاعة الرسول ص أو بشفاعة علي ع أو يؤاخذهما بعقاب أو عتاب ثم ينقلهما إلى الجنة لا أستريب في ذلك أصلا و لا أشك في إيمانهما برسول الله ص و صحة عقيدتهما.

فقلت له فعثمان قال و كذلك عثمان ثم قال رحم الله عثمان و هل كان إلا واحدا منا و غصنا من شجرة عبد مناف و لكن أهله كدروه علينا و أوقعوا العداوة و البغضاء بينه و بيننا.

قلت له فيلزمك[306] على ما تراه في أمر هؤلاء أن تجوز دخول معاوية الجنة لأنه لم تكن منه إلا المخالفة و ترك امتثال أمر النبوي.

فقال كلا إن معاوية من أهل النار لا لمخالفته عليا و لا بمحاربته إياه و لكن عقيدته لم تكن صحيحة و لا إيمانه حقا و كان من رءوس المنافقين هو و أبوه و لم يسلم قلبه قط و إنما أسلم لسانه و كان يذكر من حديث معاوية و من فلتات قوله و ما حفظ عنه من كلام يقتضي فساد العقيدة شيئا كثيرا ليس هذا موضعه فأذكره.

و قال لي مرة حاش لله أن يثبت معاوية في جريدة الشيخين الفاضلين أبي بكر و عمر و الله ما هما إلا كالذهب الإبريز و لا معاوية إلا كالدرهم الزائف أو قال كالدرهم القسي[307] ثم قال لي فما يقول أصحابكم فيهما قلت أما الذي استقر عليه رأي المعتزلة بعد اختلاف كثير بين قدمائهم في التفضيل و غيره أن عليا ع أفضل الجماعة و أنهم تركوا الأفضل لمصلحة رأوها و أنه لم يكن هناك نص يقطع العذر و إنما كانت إشارة و إيماء لا يتضمن شيء منها صريح النص و إن عليا ع نازع ثم بايع

شرح نهج البلاغة لابن أبي الحديد، ج10، ص: 227

و جمح ثم استجاب و لو أقام على الامتناع لم نقل بصحة البيعة و لا بلزومها و لو جرد السيف كما جرده في آخر الأمر لقلنا بفسق كل من خالفه على الإطلاق كائنا من كان و لكنه رضي بالبيعة أخيرا و دخل في الطاعة.

و بالجملة أصحابنا يقولون إن الأمر كان له و كان هو المستحق و المتعين فإن شاء أخذه لنفسه و إن شاء ولاه غيره فلما رأيناه قد وافق على ولاية غيره اتبعناه و رضينا بما رضي فقال قد بقي بيني و بينكم قليل أنا أذهب إلى النص و أنتم لا تذهبون إليه.

فقلت له إنه لم يثبت النص عندنا بطريق يوجب العلم و ما تذكرونه أنتم صريحا فأنتم تنفردون بنقله و ما عدا ذلك من الأخبار التي نشارككم فيها فلها تأويلات معلومة.

فقال لي و هو ضجر يا فلان لو فتحنا باب التأويلات لجاز أن يتناول قولنا لا إله إلا الله محمد رسول الله دعني من التأويلات الباردة التي تعلم القلوب و النفوس أنها غير مرادة و أن المتكلمين تكلفوها و تعسفوها فإنما أنا و أنت في الدار و لا ثالث لنا فيستحيي أحدنا من صاحبه أو يخافه.

فلما بلغنا إلى هذا الموضع دخل قوم ممن كان يخشاه فتركنا ذلك الأسلوب من الحديث و خضنا في غيره[308]

دفاع از خلفا و نفی تعبیر ائمه الضلاله از آن ها 42

شرح نهج البلاغة لابن أبي الحديد ؛ ج11 ؛ ص42

فإن قلت من هم أئمة الضلالة الذين يتقرب إليهم المنافقون الذين رأوا رسول الله ص و صحبوه للزور و البهتان و هل هذا إلا تصريح بما تذكره الإمامية و تعتقده.

قلت ليس الأمر كما ظننت و ظنوا و إنما يعني معاوية و عمرو بن العاص و من شايعهما على الضلال

كالخبر الذي رواه من رواه في حق معاوية اللهم قه العذاب و الحساب و علمه الكتاب.

و كرواية عمرو بن العاص تقربا إلى قلب معاوية إن آل أبي طالب ليسوا لي بأولياء إنما وليي الله .. و صالح المؤمنين.

و كرواية قوم في أيام معاوية أخبارا كثيرة من فضائل عثمان تقربا إلى معاوية بها و لسنا نجحد فضل عثمان و سابقته و لكنا نعلم أن بعض الأخبار الواردة فيه موضوع كخبر عمرو بن مرة فيه و هو مشهور و عمرو بن مرة ممن له صحبة و هو شامي[309]

تاکید دوباره بر افضلیت و عدم برائت و تفسیق حضرت نسبت به خلفا 46-47

شرح نهج البلاغة لابن أبي الحديد ؛ ج11 ؛ ص46

قلت و لا يلزم من هذا أن يكون علي ع يسوءه أن يذكر الصحابة و المتقدمون عليه بالخير و الفضل إلا أن معاوية و بني أمية كانوا يبنون الأمر من هذا على ما يظنونه في علي ع من أنه عدو من تقدم عليه و لم يكن الأمر في الحقيقة كما

شرح نهج البلاغة لابن أبي الحديد، ج11، ص: 47

يظنونه و لكنه كان يرى أنه أفضل منهم و أنهم استأثروا عليه بالخلافة من غير تفسيق منه لهم و لا براءة منهم.[310]

تصریح دوباره به این که استادش امامی نیست و قول مسرفین از امامیه بر طعن خلفا را قبول نداشت 90

شرح نهج البلاغة لابن أبي الحديد ؛ ج12 ؛ ص90

و قد ذكرت في هذا الفصل خلاصة ما حفظته عن النقيب أبي جعفر و لم يكن إمامي المذهب و لا كان يبرأ من السلف و لا يرتضي قول المسرفين من الشيعة و لكنه كلام أجراه على لسانه البحث و الجدل بيني و بينه على أن العلوي لو كان كراميا لا بد أن يكون عنده نوع من تعصب و ميل على الصحابة و إن قل.[311]

*رد شکوه های حضرت زهرا و شکایت مردم از گریه ایشان به این که لا اقول انا فی اعلام المهاجرین الا خیرا43

شرح نهج البلاغة لابن أبي الحديد ؛ ج13 ؛ ص43

و الشيعة تروي أن قوما من الصحابة أنكروا بكاءها الطويل و نهوها عنه و أمروها بالتنحي عن مجاورة المسجد إلى طرف من أطراف المدينة.

و أنا أستبعد ذلك و الحديث يدخله الزيادة و النقصان و يتطرق إليه التحريف و الافتعال و لا أقول أنا في أعلام المهاجرين إلا خيرا

توجیه قدح امام نسبت به سابقین به این که در مورد شیخین نبوده است این عبارت 194

شرح نهج البلاغة لابن أبي الحديد ؛ ج15 ؛ ص194

قوله ع فدع عنك من مالت به الرمية يقال للصيد يرمي هذه الرمية و هي فعيلة بمعنى مفعولة و الأصل في مثلها ألا تلحقها الهاء نحو كف خضيب و عين كحيل إلا أنهم أجروها مجرى الأسماء لا النعوت كالقصيدة و القطيعة.

و المعنى دع ذكر من مال إلى الدنيا و مالت به أي أمالته إليها.

فإن قلت فهل هذا إشارة إلى أبي بكر و عمر قلت ينبغي أن ينزه أمير المؤمنين ع عن ذلك و أن تصرف هذه الكلمة إلى عثمان لأن معاوية ذكره في كتابه و قد أوردناه و إذا أنصف الإنسان من نفسه علم أنه ع لم يكن يذكرهما بما يذكر به عثمان فإن الحال بينه و بين عثمان كانت مضطربة جدا.[312]

رد صریح قضیه گرفتن نامه فدک و دفاع شدید از صحابه235

شرح نهج البلاغة لابن أبي الحديد ؛ ج16 ؛ ص235

شرح نهج البلاغة لابن أبي الحديد، ج16، ص: 235

و أخذ الصحيفة فخرقها بعد أن تفل فيها فمحاها و إنها دعت عليه فقالت بقر الله بطنك كما بقرت صحيفتي فشيء لا يرويه أصحاب الحديث و لا ينقلونه و قدر الصحابة يجل عنه و كان عمر أتقى لله و أعرف لحقوق الله من ذلك و قد نظمت الشيعة بعض هذه الواقعة التي يذكرونها شعرا أوله أبيات لمهيار بن مرزويه الشاعر من قصيدته التي أولها[313]

[314]

 

شرح نهج البلاغة لابن أبي الحديد ؛ ج16 ؛ ص236

فانظر إلى هذه البلية التي صبت من هؤلاء على سادات المسلمين و أعلام المهاجرين و ليس ذلك بقادح في علو شأنهم و جلالة مكانهم كما أن مبغضي الأنبياء و حسدتهم و مصنفي الكتب في إلحاق العيب و التهجين لشرائعهم لم تزدد لأنبيائهم إلا رفعة و لا زادت شرائعهم إلا انتشارا في الأرض و قبولا في النفس و بهجة و نورا عند ذوي الألباب و العقول.[315]

ج 20

رد نوشته استادش در دفاع از لعن صحابه با بیان حجیت اجماع و امثالها 34

شرح نهج البلاغة لابن أبي الحديد ؛ ج20 ؛ ص34

هذه خلاصة ما كان النقيب أبو جعفر علقه بخطه من الجزء الذي أقرأناه.

و نحن نقول أما إجماع المسلمين فحجة و لسنا نرتضي ما ذكره عنا من أنه أمثل دليل لنا أن الهمم المختلفة و الآراء المتباينة يستحيل أن تتفق على غير الصواب و من نظر في كتبنا الأصولية علم وثاقة أدلتنا على صحة الإجماع و كونه صوابا و حجة تحريم مخالفته و قد تكلمت في اعتبار الذريعة للمرتضى على ما طعن به المرتضى في أدلة الإجماع.

و أما ذكره من الهجوم على دار فاطمة و جمع الحطب لتحريقها فهو خبر واحد غير موثوق به و لا معول عليه في حق الصحابة بل و لا في حق أحد من المسلمين ممن ظهرت عدالته.

و أما عائشة و الزبير و طلحة فمذهبنا أنهم أخطئوا ثم تابوا و أنهم من أهل الجنة و أن عليا ع شهد لهم بالجنة بعد حرب الجمل.

و أما طعن الصحابة بعضهم في بعض فإن الخلاف الذي كان بينهم في مسائل الاجتهاد لا يوجب إثما لأن كل مجتهد مصيب و هذا أمر مذكور في كتب أصول الفقه و ما كان من الخلاف خارجا عن ذلك فالكثير من الأخبار الواردة فيه غير موثوق بها و ما جاء من جهة صحيحة نظر فيه و رجح جانب أحد الصحابيين على قدر منزلته في الإسلام كما يروى عن عمر و أبي هريرة.

شرح نهج البلاغة لابن أبي الحديد، ج20، ص: 35

فأما علي ع فإنه عندنا بمنزلة الرسول ص في تصويب قوله و الاحتجاج بفعله و وجوب طاعته و متى صح عنه أنه قد برئ من أحد من الناس برئنا منه كائنا من كان و لكن الشأن في تصحيح ما يروى عنه ع فقد أكثر الكذب عليه و ولدت العصبية أحاديث لا أصل لها.

فأما براءته ع من المغيرة و عمرو بن العاص و معاوية فهو عندنا معلوم جار مجرى الأخبار المتواترة فلذلك لا يتولاهم أصحابنا و لا يثنون عليهم و هم عند المعتزلة في مقام غير محمود و حاش لله أن يكون ع ذكر من سلف من شيوخ المهاجرين إلا بالجميل و الذكر الحسن بموجب ما تقتضيه رئاسته في الدين و إخلاصه في طاعة رب العالمين و من أحب تتبع ما روي عنه مما يوهم في الظاهر خلاف ذلك فليراجع هذا الكتاب أعني شرح نهج البلاغة فأنا لم نترك موضعا يوهم خلاف مذهبنا إلا و أوضحناه و فسرناه على وجه يوافق الحق و بالله التوفیق

 

 

 

 

 

 

 

 

 

اعتقادی

نبوت

ج 1تصریح به عصیان حضرت آدم و مقابله با شیعه که قائل به عصمت انبیا هستند 103

ج 1فضل ملائکه بر انبیاء 109-111

عدم قبول عصمت مطلق انبیا

جهل پیامبر به زمان وفاتش

مسئله امامت

تردید در لزوم وجود معصوم در هر زمان

لایقاس بآل محمد به تفسیر سنی

رویکرد او به امیرالمومنین

ج 1تردید در وصف علی علیه السلام به امیرالمومنین در زمان حیات رسول 12

تردید در ولادت امیرالمومنین علیه السلام در کعبه14

نسبت دادن اجتهاد به علی علیه السلام و امارات ظنیه

تصویر غلط از علم غیب حضرات

واجب العصمه نبودن حضرت

این که حضرت گمان می کردند مردم با ایشان بیعت می کنند

توقف در ایمان ابوطالب

فاطمه زهرا از دیدگاه او

تعبیر نازل از حضرت

حسادت های زنانه حضرت از نگاه ناقص او

رابطه خاله زنکی حضرت زهرا و عائشه

امام حسن از دیدگاه او

اختلاف امام با امام علی و کتک خوردن او از حضرت

دفاع حضرت از عثمان

نسبت دادن نابلدی در جنگ به حضرت از قول امام علی علیه لاسلام

امام زمان

رد زنده بودن حضرت

تفکر غیبت از عمر نشات گرفته است و شیعیان باید شکرگزار خلیفه باشند

قبول مکتب خوارج و اختلافات جزئی با آن ها

رد مسئله رجعت

شیعه

نگاه به شیعه به عنوان مکتب رقیب

این که اصل روایات جعلی شیعیان هستند

نسبت دادن شیعه به تعصب

اجتماعی

تعامل او با علما

ج 1کیفیت معارضه با قطب 112 خاصه 113بزنگاه مطلب یا 115

با سید مرتضی در جای جای کتاب

با هشام بن حکم و سایر متکلمین

اخلاقی

بیان روایات اخلاقی از علمای اهل سنت

فقهی

بحث های فقهی بر پایه فقه اهل سنت

اصولی

قبول قیاس بعد از نص

 

 

 

 


[1] برای مطالعه بیشتر مراجعه کنید به کتاب فرق و مذاهب کلامی،ربانی گلپایگانی،ص 261-282

[2] شرح نهج البلاغة لابن أبي الحديد ؛ ج1 ؛ ص 7 و اختلفوا في التفضيل فقال قدماء البصريين كأبي عثمان عمرو بن عبيد و أبي إسحاق إبراهيم بن سيار النظام و أبي عثمان عمرو بن بحر الجاحظ و أبي معن ثمامة بن أشرس و أبي محمد هشام بن عمرو الفوطي و أبي يعقوب يوسف بن عبد الله الشحام و جماعة غيرهم إن أبا بكر أفضل من علي ع و هؤلاء يجعلون ترتيب الأربعة في الفضل كترتيبهم في الخلافة.

[3]شرح نهج البلاغة لابن أبي الحديد ؛ ج1 ؛ ص7 و قال البغداديون قاطبة قدماؤهم و متأخروهم كأبي سهل بشر بن المعتمر و أبي موسى عيسى بن صبيح و أبي عبد الله جعفر بن مبشر و أبي جعفر الإسكافي و أبي الحسين الخياط و أبي القاسم عبد الله بن محمود البلخي و تلامذته إن عليا ع أفضل من أبي بكر

[4]شرح نهج البلاغة لابن أبي الحديد ؛ ج1 ؛ ص8 و ذهب كثير من الشيوخ رحمهم الله إلى التوقف فيهما و هو قول أبي حذيفة واصل بن عطاء و أبي الهذيل محمد بن الهذيل العلاف من المتقدمين و هما و إن ذهبا إلى التوقف بينه ع و بين أبي بكر و عمر قاطعان على تفضيله على عثمان.

 

 

[5] البداية والنهاية ط إحياء التراث (10/ 303)فقال قلت أبياتا وهي: أصبح ديني الذي أدين به * ولست منه الغداة معتذرا حب علي بعد النبي ولا * أشتم صديقا ولا عمرا ثم ابن عفان في الجنان مع ال * أبرار ذاك القتيل مصطبرا ألا ولا أشتم الزبير ولا * طلحة إن قال قائل غدرا وعائش الأم لست أشتمها * من يفتريها فنحن منه برا وهذا المذهب ثاني مراتب الشيعة وفيه تفضيل علي على الصحابة.

وقد قال جماعة من السلف والدارقطني: من فضل عليا على عثمان فقد أزرى بالمهاجرين والأنصار - يعني في اجتهادهم ثلاثة أيام ثم اتفقوا على عثمان وتقديمه على علي بعد مقتل عمر - وبعد ذلك ست عشرة مرتبة في التشيع، على ما ذكره صاحب كتاب البلاغ الأكبر، والناموس الأعظم، وهو كتاب ينتهي به إلى أكفر الكفر.

[6]شرح نهج البلاغة لابن أبي الحديد ؛ ج14 ؛ ص36

[7] همان،ص 36-37

[8] همان، ج9، ص: 87

[9] همان ج 9 ص 87

[10] در ج 9ص 329 با استناد به کلامی از علی علیه السلام می گوید: و هذا الكلام تصريح بصحة مذهب أصحابنا في أن الاختيار طريق إلى الإمامة و مبطل لما تقوله الإمامية من دعوى النص عليه و من قولهم لا طريق إلى الإمامة سوى النص أو المعجز.

همین طور مراجعه کنید به ج 17 ص 163

 

[11] ( 2) هو غدير خم، موضع بين مكة و المدينة، نقل المحب الطبري في الرياض النضرة( 2: 169) أن الرسول عليه السلام قال يوم غدير خممن كنت مولاه فعلي مولاه».

[12] ( 3) يشير إلى حديثأنت منى بمنزلة هارون من موسى إلا أنه لا نبى بعدى».

[13] همان ،ج 2،ص 59

[14] همان ،ج 9،ص 27- 28 البته این عبارت ازیکی از اندیشمندان سنی است که ابن ابی الحدید صرفاً نقل می کند بدون آن که رد کند گرچه در جاهای دیگر به تایید آن ها پرداخته است.

[15] در جای دیگری می گوید: شرح نهج البلاغة لابن أبي الحديد ؛ ج10 ؛ ص226ثم قال لي فما يقول أصحابكم فيهما قلت أما الذي استقر عليه رأي المعتزلة بعد اختلاف كثير بين قدمائهم في التفضيل و غيره أن عليا ع أفضل الجماعة و أنهم تركوا الأفضل لمصلحة رأوها و أنه لم يكن هناك نص يقطع العذر و إنما كانت إشارة و إيماء لا يتضمن شيء منها صريح النص

یا شرح نهج البلاغة لابن أبي الحديد ؛ ج10 ؛ ص255و الجواب أما على مذهبنا فإنه لم يكن ع منصوصا عليه و إنما كان يدعيها بالأفضلية و القرابة و السابقة و الجهاد و نحو ذلك من الخصائص

[16] همان ج 6 ص 12

[17] در جایی دیگر می گوید: اگر چنین نصی وجود داشت چرا در مثل ماجرای سقیفه به آن اشاره نشد؟و كل ذلك محمول عندنا على أنه طلب الأمر من جهة الفضل و القرابة و ليس بدال عندنا على وجود النص لأنه لو كان هناك نص لكان أقل كلفة و أسهل طريقا و أيسر لما يريد تناولا أن يقول يا هؤلاء إن العهد لم يطل و إن رسول الله ص أمركم بطاعتي و استخلفني عليكم بعده و لم يقع منه ع بعد ما علمتموه و نص ينسخ ذلك و لا يرفعه فما الموجب لتركي و العدول عني.همان ج 11ص 111

 

[18] همان،ج 13،ص 30

[19] همان ص 217

[20] همان،ج 18ص 24

[21] همان،ج 1،ص13

[22] همان،ج 1،ص 139-140

[23] همان،ج 9 ،ص 248

[24] همان ص 250

[25] همان،ج 10 ص 227

[26] همان،ج 12،ص 82

[27] همان،ج 11 ص 112

[28] همان،ج1،ص140

[29] همان،ج9،ص328

[30] همان،ج 10،ص 226-227

[31] درجایی دیگر می گوید:و الجواب أما على مذهبنا فإنه لم يكن ع منصوصا عليه و إنما كان يدعيها بالأفضلية و القرابة و السابقة و الجهاد و نحو ذلك من الخصائص فلما وقعت بيعة أبي بكر رأى هو علي ع أن الأصلح للإسلام ترك النزاع و أنه يخاف من النزاع حدوث فتنة تحل معاقد الملة و تزعزع أركانها فحضر و بايع طوعا و وجب علينا بعد مبايعته و رضاه أن نرضى بمن رضي هو ع و نطيع من أطاعه لأنه القدوة و أفضل من تركه ص بعده.و أما الإمامية فلهم عن ذلك جواب آخر معروف من قواعدهم.ج 10ص 255

[32] همان،ج 10،ص 270

[33] همان،ج11،ص 112

[34] همان،ج11،ص114

[35] همان،ج11،ص114

[36] واشتغل بفقه الإمام الشافعي -رضي الله عنه- وقرأ علم الأصول، وهو شاعر، وكان أبوه يتقلّد قضاء المدائن، لقيت أبا محمد بمدينة السلام مراراً، ولم يقدر أن آخذ عنه شيئاً من شعره.( قلائد الجمان في فرائد شعراء هذا الزمان (3/ 170)

[37] فوات الوفيات (2/ 259)عز الدين ابن أبي الحديدعبد الحميد بن هبة الله بن محمد بن محمد بن أبي الحديد، عز الدين المدائني المعتزلي الفقيه الشاعر

[38] الوافي بالوفيات (18/ 47) الشيخ العالم الصاحب عز الدين أبو حامد عبد الحميد بن هبة الله ابن أبي الحديد المعتزلي ببغداذ

[39] توضيح المشتبه (3/ 150)والصاحب أبو حامد عبد الحميد بن هبة الله بن محمد بن محمد بن حسين بن أبي الحديد المعتزلي

[40] المنهل الصافي والمستوفى بعد الوافي (7/ 149)1363 - ابن أبي الحديد عبد الحميد بن هبة الله بن محمد بن محمد بن أبي الحديد، عز الدين أبو حامد المدائني المعتزلي، الفقيه الشاعر، أخو موفق الدين.

 

[41] وفيات الأعيان (5/ 392) در مورد او و برادرش می نویسد:وكانا فقيهين أدبيين فاضلين، لهما أشعار مليحة.

[42] السلوك لمعرفة دول الملوك (1/ 497)وتوفي عز الدين أبو حامد عبد الحميد بن هبة الله بن محمد بن أبي الحديد المدائني مؤلف كتاب الفلك الدائر على المثل السائر.

[43] سلم الوصول إلى طبقات الفحول (2/ 245)2468 - عبد الحميد بن هبة الله بن محمد المدايني ابن [أبي حديد، أبو حامد] الشاعر (3).

[44] الأعلام للزركلي (3/ 289)ابن أَبي الحَدِيد عبد الحميد بن هبة الله بن محمد بن الحسين بن أبي الحديد، أبو حامد، عز الدين: عالم بالأدب، من أعيان المعتزلة، له شعر جيد واطلاع واسع على التاريخ. ولد في المدائن، وانتقل إلى بغداد، وخدم في الدواوين السلطانية، وبرع في الإنشاء، وكان حظيا عند الوزير ابن العلقميّ.

[45] معجم المؤلفين (5/ 106)عبد الحميد بن ابي الحديد(586 - 655 هـ) (1190 - 1257 م) عبد الحميد بن هبة الله بن محمد بن محمد بن الحسين المدائني، المعروف بابن ابي الحديد (ابو حامد، عز الدين). اديب، كاتب، شاعر، مشارك في بعض العلوم. ولد بالمدائن وصار الى بغداد، فكان احد الكتاب والشعراء بالديوان الخليفي، وتوفي ببغداد.

[46] تاريخ الإسلام ت تدمري (48/ 202)200- عبد الحميد بن هبة الله [1] بن محمد بن محمد بن أبي الحديد.عز الدين أبو حامد المدائني، المعتزلي، الفقيه الشاعر، الأديب، أخو الموفق [2] .

[47] سير أعلام النبلاء ط الحديث (17/ 422)16/ 436/ - عبد الحميد بن هبة الله بن محمد بن محمد المدائني البغدادي، عز الدين.

 

[48] البداية والنهاية ط هجر (17/ 354)

[49] عقد الجمان في تاريخ أهل الزمان (ص: 38، بترقيم الشاملة آليا)ابن أبي الحديد الشاعر العراقي عبد الحميد بن هبة الله بن محمد بن محمد ابن الحسين، أبو حامد بن أبي الحديد، عز الدين المدائني، الكاتب الشاعر المطيق الشيعي الغالي.له شرح نهج البلاغة في عشرين مجلداً. ولد بالمدائن سنة ست وثمانين وخمسمائة، ثم صار إلى بغداد، وكان أحد الكتاب والشعراء للديوان الخليفتى، وكان حظيّاً عند الوزير ابن العلقمى لما بينهما من المناسبة والمهاربة والمشابهة في التشيع والأدب والفضيلة، وكان أكثر فضيلةً وأدباً من أخيه أبي المعالي موفق الدين أحمد بن هبة الله، وإن كان الآخر فاضلاً بارعاً أيضاً، وقد ماتا في هذه السنة.

 

[50] مختصر التحفة الاثني عشرية (1/ 9)(الشيعة الغلاة)الفرقة الرابعة الشيعة الغلاة: وهم عبارة عن القائلين بألوهية الأمير كرم الله تعالى وجهه، ونحو ذلك من الهذيان. قال الجد روَّح الله روحَه: وعندي أن ابن أبي الحديد (1) في بعض عباراته - وكان يتلون تلون الحرباء - كان من هذه الفرقة،

[51] رسائل السنة والشيعة لرشيد رضا (2/ 222)الله أكبر ودينه الإسلام أعلى وأظهر وأذكى وأطهر وأعز وأقهر من تشبيه هذا المعتزلي الرافضي - لا السني

[52] الرد القويم على المجرم الأثيم (ص: 210) لأن ابن أبي الحديد رافضي غال في الرفض

[53] الهجمات المغرضة على التاريخ الإسلامي (ص: 98)

 

[54] البداية والنهاية ط إحياء التراث (10/ 303)فقال قلت أبياتا وهي: أصبح ديني الذي أدين به * ولست منه الغداة معتذرا حب علي بعد النبي ولا * أشتم صديقا ولا عمرا ثم ابن عفان في الجنان مع ال * أبرار ذاك القتيل مصطبرا ألا ولا أشتم الزبير ولا * طلحة إن قال قائل غدرا وعائش الأم لست أشتمها * من يفتريها فنحن منه برا وهذا المذهب ثاني مراتب الشيعة وفيه تفضيل علي على الصحابة.

وقد قال جماعة من السلف والدارقطني: من فضل عليا على عثمان فقد أزرى بالمهاجرين والأنصار - يعني في اجتهادهم ثلاثة أيام ثم اتفقوا على عثمان وتقديمه على علي بعد مقتل عمر - وبعد ذلك ست عشرة مرتبة في التشيع، على ما ذكره صاحب كتاب البلاغ الأكبر، والناموس الأعظم، وهو كتاب ينتهي به إلى أكفر الكفر.

[55] ميزان الاعتدال (1/ 5)2 - أبان (2) بن تغلب [م، عو] (3) الكوفي شيعي جلد، لكنه صدوق، فلنا صدقه وعليه بدعته.وقد وثقه أحمد بن حنبل، وابن معين، وأبو حاتم، وأورده ابن عدي، وقال: كان غاليا في التشيع.وقال السعدي: زائغ مجاهر.فلقائل أن يقول: كيف ساغ توثيق مبتدع وحد الثقة العدالة والإتقان؟ فكيف يكون عدلا من هو صاحب بدعة؟ وجوابه أن البدعة على ضربين: فبدعة صغرى كغلو التشيع، أو كالتشيع بلا غلو ولا تحرف، فهذا كثير في التابعين وتابعيهم مع الدين والورع والصدق.فلو رد حديث هؤلاء لذهب جملة من الآثار النبوية، وهذه مفسدة بينة.ثم بدعة كبرى، كالرفض الكامل والغلو فيه، والحط على أبي بكر وعمر رضي الله عنهما، والدعاء إلى ذلك، فهذا النوع لا يحتج بهم ولا كرامة.

[56]شرح نهج البلاغة لابن أبي الحديد، ج20، ص: 226

[57] البداية والنهاية ط هجر (17/ 313)وفيها كمل شرح الكتاب المسمى بنهج البلاغة في عشرين مجلدا مما ألفه عبد الحميد بن هبة الله بن أبي الحديد المدائني الكاتب للوزير مؤيد الدين بن العلقمي، فأطلق له الوزير مائة دينار وخلعة وفرسا، وامتدحه عبد الحميد بقصيدة; لأنه كان شيعيا معتزليا.

[58] وقد ماتا في هذه السنة، رحمهما الله تعالى. البداية والنهاية ط هجر (17/ 354)

[59] او می گوید: وقتلت العامة وسط الجامع شيخا رافضيا كان مصانعا للتتار على أموال الناس يقال له الفخر محمد بن يوسف بن محمد الكنجي، كان خبيث الطوية مشرقيا ممالئا لهم على أموال المسلمين قبحه الله، وقتلوا جماعة مثله من المنافقين فقطع دابر القوم الذين ظلموا والحمد لله رب العالمين، البداية والنهاية ط إحياء التراث (13/ 256)

[60] شرح نهج البلاغه لابن ابی الحدید،ج1،ص155

[61] شرح نهج البلاغة لابن أبي الحديد، ج1، ص: 7

[62] همان،ج17،ص221

[63] در مورد او و خلیفه دوم می گوید كانا من الدين و قوة اليقين بمكان مكين لا شك في ذلك(شرح نهج البلاغه،ج 6،ص50)

[64] این در مقام مقایسه آن ها با معاویه است که استادش می گوید طلای خالص کجا و درهم تقلبی کجا؟ و قال لي مرة حاش لله أن يثبت معاوية في جريدة الشيخين الفاضلين أبي بكر و عمر و الله ما هما إلا كالذهب الإبريز و لا معاوية إلا كالدرهم الزائف أو قال كالدرهم القسي(شرح نهج البلاغه،ج10،ص226)

 

[65] ابن ابی الحدید در ارجوزه ای که در تفسیر عقاید معتزله سروده است به این مطلب اشاره می کند.(مقصود از عتیق در این شعر خلیفه اول است)

و خير خلق الله بعد المصطفى

 

أعظمهم يوم الفخار شرفا

السيد المعظم الوصي

 

بعل البتول المرتضى علي

و ابناه ثم حمزة و جعفر

 

ثم عتيق بعدهم لا ينكر

المخلص الصديق ثم عمر

 

فاروق دين الله ذاك القسور

و بعده عثمان ذو النورين

 

هذا هو الحق بغير مين

 

[66] و لقد كان في فضائل علي ع الثابتة الصحيحة و فضائل أبي بكر المحققة المعلومة ما يغني عن تكلف العصبية لهما(شرح نهج البلاغة لابن أبي الحديد، ج11، ص: 50)

[67] همان،ج4،ص124

[68] همان،ج 10،ص184

[69] همان،ج13،ص33

[70] همان،ج13،ص33-34

[71] همان،ج13،ص34

[72] همان،ج6،ص41

[73] همان،ج6،ص43 و همین طور ر.ک ج 18 ص 39

[74] ابن ابی الحدید با حذف بسیاری از ابیات این شعر می گوید ما ابیات نامناسب را سعی کردیم حذف کنیم گرچه در همین مقدار هم مواردی وجود دارد که ذکر آن ها جایز نیست و از آن قبیل تعبیر اوست در مورد خلیفه اول به عبد تیم

فهذه الأبيات هي نظيف القصيدة التقطناها و حذفنا الفاحش و في الملتقط المذكور أيضا ما لا يجوز و هو قوله... و قوله عن أبي بكر عبد تيم(شرح نهج البلاغه،ج6،ص17)

[75] او می گوید: فكان أبو المظفر هبة الله بن الموسوي صدر المخزن المعمور كان في أيام الناصر لدين الله إذا حادثته حديث وفاة رسول الله ص و رواية أبي بكر ما رواه منقوله ع الأنبياء يدفنون حيث يموتون.يحلف أن أبا بكر افتعل هذا الحديث في الحال و الوقت ليدفن النبي ص في حجرة ابنته و أنه إذا دفن النبي ص في حجرة ابنته فإن ابنته تدفنه لا محالة في حجرتها عند بعلها(همان،ج17،ص218)

[76] همان،ج17،ص219 و برای موارد دیگر مراجعه کنید به ج 11ص69-70

[77] همان،ج15،ص21

[78] همان،ج 15،ص23-24

[79] همان،ج16،ص210

[80] ابن أبي الحديد، عبد الحميد بن هبة الله، شرح نهج البلاغة لابن أبي الحديد - قم، چاپ: اول، 1404ق.

[81] همان،ج16،ص236

[82] همان،ج16،ص237

[83] این بخش از کتاب او برای طالبان حقیقت خواندنی است.رجوع کنید به ج 16،ص209-234

[84] این فصل از ص 237ج 16آغاز می شود

[85] یوصیکم الله فی اولادکم(النساء:11)

[86] و ورث سلیمان داود(النمل:16)

[87] فهب لی من لدنک ولیا یرثنی و یرث من آل یعقوب(مریم :5و 6)

[88] رجوع کنید به ج 16ص 237تا ص 268 از کتاب او

[89] او در جایی به سید مرتضی تعریض می زند که سبحان الله ما اشد حب الناس لعقائدهم کنایه از این که تعصب و میل به عقاید چه مقدار می تواند بر ندیدن حقائق تاثیر گذار باشد.(شرح ابن ابی الحدید،ج16ص264)

[90] همان،ج6،ص50

[91] همان،ج14،ص190

[92] همان،ج14،ص191

[93] قاضی عبدالجبار معتزلی هنگامی که از پاسخ به این که چرا زهرا سلام الله علیها شبانه دفن شد پس از ذکر دلایلی چند،در پایان این گونه می گوید که اساساً دفن شبانه برای زنان پوشیده تر و به سنت نزدیک تر است!بل الأقرب في النساء أن دفنهن ليلا أستر و أولى بالسنة.(شرح نهج البلاغه،ج16،ص271)ابن ابی الحدید که سخت به سید مرتضی می تازد و جمله جمله کلام او را نقد می کند در مقابل این سخن سکوت می کند.شرم بر این سخن و بر آن سکوت!

[94] این بخش از ج 17شرح نهج البلاغه ص 154آغاز و تا ص 225ادامه می یابد.

[95] همان،ج17،ص155

[96] همان،ج17،ص164

[97] همان،ج17،ص167-168

[98] همان،ج17،ص175

[99] همان،ج17،ص195

[100] همان،ج17،ص201-202

[101] همان،ج17،ص202-203

[102] ( 2) سورة الأحزاب 53.

[103] شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید،ج17،ص214

[104] همان،ج17،ص219

[105] همان،ج17،ص221

[106] شخصیتی که به اسم جنگ با ارتداد از خلیفه طلب سلاح کرد ولی به قتل و غارت و راهزنی مشغول شد(شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید،ج17،ص222)

[107] همان،ج17،ص222

[108] همان

[109] همان،ج17،ص223دو اشکال دیگر نیز در صفحه 224ذکر شده است.

[110] همان،ج17،ص158

[111] همان،ج17،ص161

[112] همان،ج17،ص163

[113] ( 3) سورة البقرة 62.

[114] شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید،ج17،ص164

[115] البته این پاسخ قاضی عبدالجبار است که با تأیید ابن ابی الحدید و توجیه آن در صفحات بعد همراه است.

[116] ( 1) منقبة؛ أى مفخرة.

[117] همان،ج17،ص199

[118] همان،ج17،ص212-213

[119] همان،ج17،ص218

[120]و الجواب الصحيح أن بعث براءة مع أبي بكر كان باجتهاد من الرسول ص و لم يكن عن وحي و لا من جملة الشرائع التي تتلقى عن جبرائيل ع(شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید،ج17،ص201)

[121]و ذلك أنه يجوز تخصيص عمومات النصوص بالقياس الجلي عند كثير من أصحابنا على ما هو مذكور في أصول الفقه(همان،ج17،ص218)

 

 

[122] در جایی می گوید:مناسب بود که سید کلام قاضی را بعینه نقل می کرد و این باعث می شد از این اتهام که سخن قاضی راتحریف می کند فاصله بگیرد. و لو أورد كلام قاضي القضاة بنصه لكان أليق و كان أبعد عن الظنة و أدفع لقول قائل من خصومه إنه يحرف كلام قاضي القضاة و يذكر على غير وجه.(همان،ج17،ص181)

 

 

[123] شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید،ج1،ص163

[124] در مورد او و خلیفه دوم می گوید كانا من الدين و قوة اليقين بمكان مكين لا شك في ذلك(شرح نهج البلاغه،ج 6،ص50)

[125] این در مقام مقایسه آن ها با معاویه است که استادش می گوید طلای خالص کجا و درهم تقلبی کجا؟ و قال لي مرة حاش لله أن يثبت معاوية في جريدة الشيخين الفاضلين أبي بكر و عمر و الله ما هما إلا كالذهب الإبريز و لا معاوية إلا كالدرهم الزائف أو قال كالدرهم القسي(شرح نهج البلاغه،ج10،ص226)

[126] ابن ابی الحدید در ارجوزه ای که در تفسیر عقاید معتزله سروده است به این مطلب اشاره می کند.(مقصود از عتیق در این شعر خلیفه اول است)

و خير خلق الله بعد المصطفى

 

أعظمهم يوم الفخار شرفا

السيد المعظم الوصي

 

بعل البتول المرتضى علي

و ابناه ثم حمزة و جعفر

 

ثم عتيق بعدهم لا ينكر

المخلص الصديق ثم عمر

 

فاروق دين الله ذاك القسور

و بعده عثمان ذو النورين

 

هذا هو الحق بغير مين

(شرح نهج البلاغه،ج11،ص120)

[127] می گوید: إن فقهاء الصحابة كانوا عمر بن الخطاب و عبد الله بن عباس(همان،ج1،ص18)

[128] همان،ج6،ص343-344

[129] همان،ج2،ص27

[130] همان،ج12،ص226

[131] همان،ج1،ص173

[132] همان،ج1،ص174

[133] همان

[134] همان،ج12،ص178

[135] همان،ج15،ص20

[136] همان،ج15،ص21

[137] ( 1) سورة آل عمران 144.

[138] شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید،ح15،ص22

[139] همان،ج 15،ص23-24

 

[141] همان،ج12،ص59-60

[142] اصل روایت در کلام ابن ابی الحدید اشاره به روایتی است که در صفحه 180 جلد دهم ذکر شده است.ما در این جا نقل کامل تری از این روایت آوردیم که در جلد دوازدهم ذکر شده است.

[143] ( 3) سورة البقرة 261.

[144] شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید،ج10،ص180

[145] ( 1) سورة الإسراء 74.

[146] شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید،ج10،ص181

[147] ابن ابی الحدید با این جمله صریح خود خلیفه چه می کند که در مصنف عبدالرزاق صنعانی و صحیح ابن حبان به سند صحیح(به تصریح البانی و ارنووط ر.ک صحیح ابن حبان مخرجا/11/227)می گوید:والله ما شککت منذ اسلمت الا یومئذ از ابتدای اسلامم تا بدان روز شک نکرده بودم.رجوع کنید به مصنف عبدالرزاق صنعانی/5/330و تفسیر البغوی ط احیاء التراث/4/240 و الدر المنثور/7/530و...

[148] شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید،ج10،ص181

[149] همان،ج2،ص55

[150] همان،ج1،ص183

[151] همان

[152] همان،ج2،ص27

[153] همان،ج1،ص183

[154] سوال این جاست که اگر داستان او در حدیبیه صرف عبارت پردازی بود بدون اراده معانی آن،چرا ابوبکر با بیان این نکته که والله او رسول خداست به حرف او تن بده عمر را ساکت کرد؟معلوم است که کار جناب خلیفه دوم از عبارت پردازی گذشته بود و به مرحله شک در رسالت رسیده بود وگرنه این جمله برای یک معتقد به رسالت چه معنایی می تواند داشته باشد سوال عمر نیز گویای این نکته است.سوالی که ابن ابی الحدید از نقل آن کراهت دارد.او از ابوبکر می پرسد آیا محمد حقیقتا رسول خداست؟جا دارد انسان بر مظلومیت رسول خدا خون گریه کند...

[155] ( 3) سورة الزمر 30.

[156] ( 4) سورة آل عمران 144.

[157] شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید،ج2،ص40-41

[158] همان،ج2،ص41

[159] همان،ج2،ص42-43

[160] همان،ج2،ص44

[161] ( 1) سورة التوبة 80، 84.

[162] ( 1) سورة التوبة 80، 84.

[163] شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید،ج12،ص55

[164] همان،ج12،ص55-56

[165] همان،ج12،ص56-57

[166] همان،ج12،ص58

[167] اف بر این اندازه از جسارت.عمر مسئله ای را متذکر می شود که نیاز به عقلانیت و وحی ندارد.یک جو غیرت برای فهم آن کافی است.اف بر قلم هایی که به منظور بالا بردن مقام خلیفه،این چنین جسورانه بر رسول خدا صلی الله علیه و آله تاختند.ان الذین یوذون الله و رسوله...

[168] همان،ج12،ص60-61

[169] ( 2) سورة البقرة 125.

[170] ( 3) سورة التحريم 5.

[171] شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید،ج12،ص57

[172] حضرت در این خطبه می فرمایند:لله بلاء [بلاد] فلان فلقد قوم الأود و داوى العمد و أقام السنة و خلف الفتنة ذهب نقي الثوب قليل العيب أصاب خيرها و سبق شرها.أدى إلى الله طاعته و اتقاه بحقه رحل و تركهم في طرق متشعبة لا يهتدي بها الضال و لا يستيقن المهتدي.( شرح نهج البلاغة لابن أبي الحديد ؛ ج12 ؛ ص3)

[173] همان،ج12،ص3-4

[174] او کسی بود که در مدح عمر بعد از مرگش جملاتی نظیر خطبه 223امیرالمومنین بیان کرده بود برای تفصیل مطلب مراجعه کنید به شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید،ج12،ص5

[175] شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید،ج12،ص5

[176] ابن ابی الحدید در مورد امام صادق علیه السلام نیز با نقل روایتی می گوید حضرت فرمودند رحم الله عمر(شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید،ج11،ص69)

[177] شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید،ج12،ص6

[178] ( 6) سورة القيامة 36.

[179] ( 1) سورة النبأ 17.

[180] شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید،ج12،ص79-80

[181] همان،ج12،ص80

[182]عجبا لابن النابغة يزعم لأهل الشام أن في دعابة و أني امرؤ تلعابة أعافس و أمارس( شرح نهج البلاغة لابن أبي الحديد ؛ ج6 ؛ ص28)

[183] شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید،ج6،ص326

[184] همان،ج6،ص329

[185] همان،ج6،ص327

[186] همان،ج6،ص327-328

[187] همان،ج10،ص212

[188] همان

[189] جالب این جاست که خود ابن ابی الحدید در جلد دوازدهم صفحه 102از کتاب خود،روایتی از خلیفه نقل می کند که طبق آن ضبیع تمیمی را صرفاً به جرم سوال از تفسیر قرآن مورد ضرب و شتم قرار داد او را د رخانه ای حبس کرد و برای او سهمیه صد تازیانه در هر روز تعیین کرد سپس به بصره تبعید نمود.پس از این در بالای منبر گفت اصحاب رأی دشمنان سنتند برای آن ها حفظ احادیث سنگین و سخت آمد پس به رأی و نظر خویش فتوا دادند.

[190] همان،ج10،ص212-213

[191] همان،ج12،ص82

[192] همان،ج12،ص46

[193] تعبیر مظلومیت در تعارض است با گفتار ابن ابی الحدید در انکار نص.

[194] شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید،ج12،ص50

[195] این جملات در واقع تعریضی است به خلیفه و دیگر سردمداران خلافت

[196] و جناب ابن ابی الحدید در پاسخ همه این ها جمله خود را لابد تکرار می کند که این مقتضای طبع خلیفه است و از انسان بیابانی خشن ،جز این انتظاری نیست.لقد نال الاسلام بولایته و خلافته خیرا کثیرا.

[197]شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید،ج12،ص80

[198] همان،ج12،ص78-79

[199]

[200] این بخش از صفحه 6جلد دوازدهم آغاز و تا صفحه 108این جلد ادامه می یابد

[201] به عنوان نمونه مراجعه کنید به ج 12 شرح نهج البلاغه ص 33-36

[202] به عنوان نمونه مراجعه کنید به صفحه 8 از این جلد.البته کلام ما به منظور تأیید رویکرد خلیفه نیست در بسیاری از این موارد با فهم نادرست او از دین مواجهیم.ما صرفاً به گزارش عبارات ابن ابی الحدید می پردازیم.در زمینه ممانعت او از پدیده آقازادگی در زمان خودش نیز مراجعه کنید به صفحه 104 از این جلد

[203] به عنوان نمونه مراجعه کنید به صفحه 14 و 15از این جلد

[204] به عنوان نمونه ببینید ص 14و ص 64

[205] مراجعه کنید به ص 19

[206] به عنوان نمونه ببیند ص 23-27

[207] مراجعه کنید به صفحه 42و 43

[208] به عنوان نمونه مراجعه کنید به صفحه 47 و صفحه 77از جلد دوازدهم

[209] به عنوان نمونه ببینید صفحه 65 را

[210] برخی از این وصایا را در صفحه 15تا 17ببینید.

[211] شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید،چ12،ص75

[212] همان،ج12،ص17

[213] همان،ج12،ص17-18

[214] همان،ج12،ص66

[215] همان،ج12،ص100

[216] همان،ج12،ص101

[217] این فصل از صفحه 108این جلد آغاز و تا صفحه 116ادامه می یابد.

[218] این بخش تنها دو صفحه است و از صفحه 116تا 118 جلد دوازدهم را در برمی گیرد.

[219] این فصل از صفحه 120آغاز و تا صفحه 177 جلد دوازدهم ادامه می یابد.

[220] شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید،ج12،ص178

[221] همان

[222] تفصیل این اشکالات و پاسخ به آن ها را در صفحات 179-181این جلد جویا شوید.

[223] همان،ج12،ص181-182

[224] رجوع کنید به صفحه 182 از این جلد تا 184

[225] رجوع کنید به صفحه 184تا صفحه 194 از جلد دوازدهم

[226] از صفحه 195جلد دوازدهم تا پایان این جلد صفحه 289

[227] شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید،ج1،ص198

[228] ابن ابی الحدید در ارجوزه ای که در تفسیر عقاید معتزله سروده است به این مطلب اشاره می کند.(مقصود از عتیق در این شعر خلیفه اول است)

و خير خلق الله بعد المصطفى

 

أعظمهم يوم الفخار شرفا

السيد المعظم الوصي

 

بعل البتول المرتضى علي

و ابناه ثم حمزة و جعفر

 

ثم عتيق بعدهم لا ينكر

المخلص الصديق ثم عمر

 

فاروق دين الله ذاك القسور

و بعده عثمان ذو النورين

 

هذا هو الحق بغير مين

(شرح نهج البلاغه،ج11،ص120)

[229] شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید،ج1،ص198 البته موارد بسیار دیگری در این صفحه موجود است فراجع ان شئت.

[230] همان،ج1ص199

[231] همان،ج3،ص3

[232] همان

[233] همان،ج3،ص11

[234] عجیب است که این ها به عنوان مدح خلیفه دوم ذکر می شود.در خوش بینانه ترین حالت،آیا صرفاً تذکر کافی بود یا خلیفه باید مانع به حاکمیت رسیدن او می شد نه این که او را عضوی از اعضای شورای شش نفره قرار دهد و تمام شرایط را بر وفق مراد او سامان دهد؟

[235] شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید،ج3،ص11

[236] همان،ج3،ص29

[237] همان،ج3،ص33

[238] همان،ج3،ص39

[239] همان،ج3،ص40

[240] همان

[241] همان،ج3،ص46

[242] همان،ج3،ص47

[243] همان،ج3،ص52

[244] همان،ج3،ص59

[245] همان،ج3،ص62

[246] همان،ج3،ص68

[247] همان،ج3،ص68-69

[248] ( 1) سورة الفتح 18.

[249] شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید،ج 3،ص69

[250] همان

[251] همان

[252] همان،ج8،ص262

[253] همان،ج20،ص35

[254] همان،ج6،ص167

[255] همان،ج1،ص199-200

[256] همان،ج6،ص171

[257]همان

[258] همان،ج2،ص128

[259] همان،ج2،ص126

[260] همان،ج2، ص126-127

[261] همان،ج9،ص153

[262] همان

[263] همان،ج9،ص154

[264] همان،ج16،ص156

[265] همان

[266] همان،ج16،ص156-157

[267] همان،ج16،ص157

[268] همان

[269]شرح نهج البلاغة لابن أبي الحديد ؛ ج1 ؛ ص157

[270] همان،ج 9،ص248

[271] او می گوید:گرچه علی علیه السلام افضل خلفا بوده است اما خلافت خلفای سه گانه پیشین همه صحیح بودند و شرعی: إن كان من وسم بالخلافة قبله (قبل علی علیه السلام)عدلا تقيا و كانت بيعته بيعة صحيحة شرح نهج البلاغة لابن أبي الحديد، ج1، ص: 157

 

 

[272] شرح نهج البلاغة لابن أبي الحديد، ج1، ص: 7

[273] همان،ج 3،ص 6

[274] همان،ج 1ص 7

[275] همان،ج1،ص9

[276] همان،ج11،ص120

[277]در مقامی دیگر کلام امیرالمومنین را شاهد بر مدعای خود می آورد و می گوید: و هذا الحديث يؤكد مذهب أصحابنا في فسق أصحاب الجمل إلا من ثبتت توبته منهم و هم الثلاثة(شرح نهج البلاغة لابن أبي الحديد ؛ ج11 ؛ ص122)

[278] شرح نهج البلاغة لابن أبي الحديد ؛ ج1 ؛ ص9

[279] همان

[280] همان،ج 10،ص 222

[281] همان،ج10،ص226

[282] همان،ج10،ص225

[283] همان،ج12،ص90

[284] او در پایان شرح خویش این نکته را متذکر شده است و من أحب تتبع ما روي عنه مما يوهم في الظاهر خلاف ذلك فليراجع هذا الكتاب أعني شرح نهج البلاغة فأنا لم نترك موضعا يوهم خلاف مذهبنا إلا و أوضحناه و فسرناه على وجه يوافق الحق و بالله التوفیق(شرح نهج البلاغه،ج20،ص35)

[285] همان،ج9،ص132

[286] همان،ج9،ص134

[287] همان،ج9،ص134-135

[288] همان،ج9،ص136

[289] ابن ابی الحدید هر جا از این دست توجیهات دور می کند عاجزانه می گوید:این توجیهی که ما کردیم از توجیهاتی که نسبت به آیات قرآن می کنیم برای تصحیح توحید و عدل حضرت حق دورتر نیست.فإن بعد تأويل ما يتأوله من كلامه ليس بأبعد من تأويل أهل التوحيد و العدل الآيات المتشابهة في القرآن و لم يمنع بعدها من الخوض في تأويلها محافظة على الأصول المقررة فكذلك هاهنا(همان،ج9،ص136)

[290] فإن قلت من هم أئمة الضلالة الذين يتقرب إليهم المنافقون الذين رأوا رسول الله ص و صحبوه للزور و البهتان و هل هذا إلا تصريح بما تذكره الإمامية و تعتقده.قلت ليس الأمر كما ظننت و ظنوا و إنما يعني معاوية و عمرو بن العاص و من شايعهما على الضلال(همان،ج11،ص42)

[291] همان،ج15،ص182

[292] همان،ج15،ص194

[293] همان،ج11،ص47

[294] همان،ج13،ص43

[295] همان،ج6،ص50

[296] همان،ج14،ص191

[297] همان،ج16،ص236

[298] ابن أبي الحديد، عبد الحميد بن هبة الله، شرح نهج البلاغة لابن أبي الحديد - قم، چاپ: اول، 1404ق.

[299] ( 2) سورة الصف 5.

[300] ( 3) بو نقلوا»، و ما أثبته من د.

[301] ( 3) ساقطة من د.

[302] ( 4) بالصمت».

[303] ( 1) سورة الكهف 77.

[304] ابن أبي الحديد، عبد الحميد بن هبة الله، شرح نهج البلاغة لابن أبي الحديد - قم، چاپ: اول، 1404ق.

[305] ابن أبي الحديد، عبد الحميد بن هبة الله، شرح نهج البلاغة لابن أبي الحديد - قم، چاپ: اول، 1404ق.

[306] ( 1) بفيلزم لك».

[307] ( 2) درهم قسى، و تخفف سينه، أي رديء.

[308] ابن أبي الحديد، عبد الحميد بن هبة الله، شرح نهج البلاغة لابن أبي الحديد - قم، چاپ: اول، 1404ق.

[309] ابن أبي الحديد، عبد الحميد بن هبة الله، شرح نهج البلاغة لابن أبي الحديد - قم، چاپ: اول، 1404ق.

[310] ابن أبي الحديد، عبد الحميد بن هبة الله، شرح نهج البلاغة لابن أبي الحديد - قم، چاپ: اول، 1404ق.

[311] ابن أبي الحديد، عبد الحميد بن هبة الله، شرح نهج البلاغة لابن أبي الحديد - قم، چاپ: اول، 1404ق.

[312] ابن أبي الحديد، عبد الحميد بن هبة الله، شرح نهج البلاغة لابن أبي الحديد - قم، چاپ: اول، 1404ق.

[313] ( 1) ديوانه 2: 367، 368.

[314] ابن أبي الحديد، عبد الحميد بن هبة الله، شرح نهج البلاغة لابن أبي الحديد - قم، چاپ: اول، 1404ق.

[315] ابن أبي الحديد، عبد الحميد بن هبة الله، شرح نهج البلاغة لابن أبي الحديد - قم، چاپ: اول، 1404ق.




 

 







فایل قبلی که این فایل در ارتباط با آن توسط حسن خ ایجاد شده است