بسم الله الرحمن الرحیم

گفتگو و پرسش و پاسخ راجع به بيعت يا ذلت؟

السبط الشهیدعلیه السلام
بیعت یا ذلت-بلاگفا
بيعت يا ذلت؟-هیهات منا الذلة
بيعت يا ذلت؟-پاورقی رحمت واسعه
گفتگو و پرسش و پاسخ راجع به بيعت يا ذلت؟




بسمه تعالي

يکي از عزيزان در نظري که در ذيل مقاله (محاکمه ابن کثير حضرت فاطمه (س) را ) مرقوم فرموده اند چنين آورده اند:

با سلام/مقاله شما را خواندم.سوالم اينه که شما در ابتداي مقاله چرا فرموده ايد:(من علي نيستم)در حاليکه طبق نظر شيعه همه معصومين به وظيفه عمل ميکرده اند.مخصوصا که حضرت زهرا ماموم اميرالمومنين بودند

عرض مي كنم:
سلام عليکم
مقصود ، همانطور که سياق عبارت مي فهماند متفرد بودن حضرت (س) به وظيفه الهيه است مثل متفرد بودن حضرت صاحب الامر (عج)که ليست في عنقه بيعة لطاغية زمانه (کما في الرواية) ، يعني وظيفه حضرت مثل وظيفه امير المؤمنين (ع) تقيه نبود که پيامبر خدا (ص) از ايشان عهد بر صبر گرفته بودند بلکه وظيفه حضرت فاطمه (س) مخالفت صريح بود که از ناحيه خدا تعيين شده بود و خود امير المؤمنين هم در اين جهت حضرت را کمک مي کردند به طوري که علماي اهل تسنن مي گويند علي (ع) قلبا با ابوبکر بود ولي مراعات فاطمه مي کرد که ناراحت نشود اما صريح عبارت صحيح بخاري است که حضرت بر همسر خود نماز خواندند و ابوبکر را خبر نکردند و نه تنها امير المؤمنين بلکه سائر معصومين (ع) هم مادر خود را در اين وظيفه الهيه ياري کردند و قبر شريف حضرت را به احدي نشان ندادند ولي قبر امير المؤمنين را وقتي شرائط مناسب شد آشکار کردند.

صحيح البخاري ج4/ص1549 صحيح مسلم ج3/ص1380
فوجدت فاطمة على أبي بكر في ذلك فهجرته فلم تكلمه حتى توفيت وعاشت بعد النبي صلى الله عليه وسلم ستة أشهر فلما توفيت دفنها زوجها علي ليلا ولم يؤذن بها أبا بكر وصلى عليها

بسمه تعالي

در ذيل جواب آورده اند:

باسلام و تشکر از جوابهايتان/جوابتان درباره حديث اثنا عشر قانع کننده بود (ايرادي که در ذيل مقاله مفتاحيات الصحيحين ذکر کرده بودند) ولي در مورد جواب اول بايد بگويم: سوالي که سالهاست ذهنم را مشغول کرده اينست که:چرا اينقدر امير المومنين با غاصبين مدارا ميکردند؟! و اصولا چرا حاضر به بيعت با ابوبکر شدند؟(گو اينکه شيعه آن را اجباري ميداند)آيا اگر امام حسين را مجبور به بيعت با يزيد ميکردند،که کردند،بيعت ميکرد؟که نکرد/ميدانم که همه ائمه به وظيفه الهيه عمل ميکردند اما تحليل رفتارهايشان برايم دشوار است/اگر ممکن است با عباراتي کمي ساده تر راهنمائيم کنيد/با تشکر

عرض مي کنم:
اولا: راجع به حضرت سيد الشهداء (ع) مسأله صرف بيعت نبود ، در اين عبارات دقت کنيد: ابن اشعث مي گويد انزل علي حکم بني عمک ، حضرت مي فرمايند و الله لا اعطيکم بيدي اعطاء الذليل ، رکز بين اثنتين بين السلة و الذلة و هيهات منا الذلة أَبَى اللَّهُ ذَلِكَ وَ رَسُولُهُ وَ الْمُؤْمِنُونَ وَ جُدُودٌ طَهُرَتْ وَ حُجُورٌ طَابَتْ أَنْ نُؤْثِرَ طَاعَةَ اللِّئَامِ عَلَى مَصَارِعِ الْكِرَامِ ، مسأله نزول بر جکم يزيد بود بلاشرط ، خواست بکشد و خواست زنده نگه دارد ، و اين رمز تعبير ذلت بود و گرنه صرف بيعت که در عرف عام ذلت به حساب نمي آمد ، آيا بيعت با معاويه ذلت بود؟ لذا فرمودند هيهات از ما اين ذلت ، خدا و پيامبر و مؤمنون و نياکان پاک اباء مي کنند بر ما اينکه برگزينيم رام شدن پيش مردمان پست را بر جايگاه به خون غلطيدن با عزت بزرگواران.

ثانيا: چرا حاضر به بيعت با ابوبکر شدند؟ غير از اينکه در صحيح بخاري است که پس از وفات حضرت فاطمه (س) که امير المؤمنين (ع) حاضر به بيعت شدند به ابوبکر فرمودند ولكنك استبددت علينا بالأمر (صحيح البخاري ج4/ص1549 )، در الامامة و السياسة جريان را نقل مي کند و عاقل تهديد ابوبکر را مي فهمد که ما داميکه فاطمه هست کاري با او ندارم پس از آنکه عمر قسم ياد کرد که اگر بيعت نکني گردنت را مي زنيم و متن عبارت با ترجمه اش را در اين پست آورده ام ، با دقت مطالعه کنيد:

گوشه اي از سقيفة به نقل السياسة

و مناسب است عبارتي را که در جواب يکي از اهل تسنن نوشتم اينجا بياورم:

شخص شيعه قطع نظر از تقيه خودش مي داند که عقائد او داراي يک نظام و يکپارچگي سيستمي است که مشتمل بر تهافت نيست و در شرائط سخت فقط افراد غير شيعه اما فطن از لابلاي تقيه اين نظام را در مي يابند و مي فهمند که تقيه اولياء شيعه اصل اسلام اهل تسنن را هم حفظ کرده است و قضيه مادري که گفت بچه من را نصف نکنيد پيش ديگري بماند اما زنده باشد معروف است ، و نزد شيعه معروف است که شمشير برداشتند و صداي اذان بلند شد فرمودند فاطمه اگر مي خواهيم اين ندا بماند بايد صبر کنيم ، و شما به کتب تفاسير شيعه مراجعه کنيد ببينيد همه مي گويند پيامبر خبر دادند که پس از من ابوبکر و عمر خليفه مي شوند اما خبر از تکوين و ملاحم بود ، و حضرت علي (ع) در جواب ابوسفيان که قاصد فتنه بود فرمودند حرف بزنم مي گويند علي حريص بر ملک است ساکت شوم مي گويند علي ترسيده ولکن بعد اللتيّا و التي والله لابن ابي طالب آنس بالموت من الطفل بثدي امّه ولکن اندمجت علي مکنون علم .... و لکن صبر من پشتوانه علمي دارد که اگر به شما بگويم همانند ريسمان آويزان شده در چاه عميق به لرزه مي آييد ، و کساني که در فهم اين نظام فکري راسخ نبودند در زمان قيام ابو مسلم به امام صادق (ع) نامه نوشتند که حضرت آنطور که در خاطرم مانده نامه آنها را به زمين زدند و به اين مضمون فرمودند اينها پس چطور شيعه هستند و منتظر ظهور امر ما؟!



ثالثا: همانطوريکه در مکانيک مباحث حرکت را به دو بخش سينماتيک و ديناميک تقسيم مي کنند و تقسيم بسيار به جايي هم هست در جريانات تاريخي هم نظير اين تقسيم مي آيد که دست يابي به پيکره يک جريان تاريخي غير از تحليل اسباب و علل آن است ، و راجع به رفتار معصومين (ع) اولي ممکن است لکن دومي صعب است چون متشکل از دو بخش است يکي علل و عوامل عادي که ما مي دانيم و ديگري اسرار و علوم غيب آنها که ما نمي دانيم ، و لذا آنها که حرف زن بودند و در بحث حضرت سيد الشهداء (ع) را ناچار مي کردند مثل ابن عباس و ابن الحنفيه اشاره اي حضرت به آن قسم دوم مي کردند که انّ الله شاء أن يراهنّ سبايا ، و نيز به نهج البلاغه مراجعه کرده اندمجت علي مکنون علم را به دقت مطالعه کنيد.

والله الموفّق الهادي

بسمه تعالي

در ذيل جواب آورده اند:

يعني شما ميفرمائيد:اگر يزيد از حضرت فقط بيعت را ميخواست،حضرت قبول ميکرد؟! پس(مثلي لا يبايع مثله)را چگونه تفسير ميکنيد؟

عرض مي کنم:
وظيفه شرعي تابع شرائط موضوع است و مي تواند مرحله به مرحله طبق شرائط تغيير کند ، حضرت امام حسن هم (ع) ابتداء به ساکن با معاويه صلح نکردند مثل عدم بيعت امير المؤمنين (ع) با ابوبکر تا حضرت فاطمه (س) زنده بودند به نقل صحيح مسلم که ديگر مثل السياسة نيست که در نويسنده تشکيک کنيد :

صحيح مسلم ج3/ص1380
وكان لعلي من الناس وجهة حياة فاطمة فلما توفيت استنكر علي وجوه الناس فالتمس مصالحة أبي بكر ومبايعته ولم يكن بايع تلك الأشهر فأرسل إلى أبي بكر

اول امر يزيد و وقتي که معاويه ولايت عهدي او را اعلان کرد و شروط صلحنامه را زير پا گذاشت چه خبر شد و چه ها گفتند ،

السيرة الحلبية ج1/ص510
وعن عائشة رضي الله تعالى عنها أنها قالت لمروان بن الحكم حيث قال لأخيها عبدالرحمن بن أبي بكر لما بايع معاوية لولده قال مروان سنة أبي بكر وعمر رضي الله تعالى عنهما فقال عبدالرحمن بل سنة هرقل وقيصر وامتنع من البيعة ليزيد بن معاوية فقال له مروان أنت الذي أنزل الله فيك والذي قال لوالديه أف لكما فبلغ ذلك عائشة فقالت كذب والله ما هو به ثم قالت له أما أنت يا مروان فأشهد أن رسول الله صلى الله عليه وسلم لعن أباك وأنت في صلبه

نزد همه واضح بود که خلافت يزيد غير مشروع است ، و عجيب تر اينکه اين خليفه غير قانوني دستور داده به والي مدينه که سر حسين را بفرست بيايد ، به همين سادگي و بي حيائي! (بحارالأنوار ج : 44 ص : 312) وَ لْيَكُنْ مَعَ الْجَوَابِ رَأْسُ الْحُسَيْنِ بْنِ عَلِيٍّ و لذا عبارت مثلي لا يبايع مثله در مدينه گفته شده و آنهم بعد از حرف مروان و غضب حضرت و گرنه قبل از آن به طور مدارا فرمودند مثل من که مخفيانه بيعت نمي کند بگذار براي وقتي که از همه مردم بيعت مي گيري :

تاريخ الطبري ج3/ص270
أما ما سألتني من البيعة فإن مثلي لا يعطي بيعته سرا ولا أراك تجتزئ بها مني سرا دون أن نظهرها على رءوس الناس علانية قال أجل قال فإذا خرجت إلى الناس فدعوتهم إلى البيعة دعوتنا مع الناس فكان أمرا واحدا فقال له الوليد وكان يحب العافية فانصرف على اسم الله حتى تأتينا مع جماعة الناس فقال له مروان والله لئن فارقك الساعة ولم يبايع لا قدرت منه على مثلها أبدا حتى تكثر القتلى بينكم وبينه احبس الرجل ولا يخرج من عندك حتى يبايع أو تضرب عنقه فوثب عند ذلك الحسين فقال يابن الزرقاء أنت تقتلني أم هو كذبت والله وأثمت ثم خرج فمر بأصحابه فخرجوا معه حتى أتى منزله

و بيعت با يزيد در آن مقام حرام شرعي بود و پس از حرف مروان و غضب حضرت ، به اين حرمت اشاره فرمودند:

بحارالأنوار 44 324 باب 37- ما جرى عليه بعد بيعة الناس
قَالَ السَّيِّدُ كَتَبَ يَزِيدُ إِلَى الْوَلِيدِ يَأْمُرُهُ بِأَخْذِ الْبَيْعَةِ عَلَى أَهْلِهَا وَ خَاصَّةً عَلَى الْحُسَيْنِ ع وَ يَقُولُ إِنْ أَبَى عَلَيْكَ فَاضْرِبْ عُنُقَهُ وَ ابْعَثْ إِلَيَّ بِرَأْسِهِ فَأَحْضَرَ الْوَلِيدُ مَرْوَانَ وَ اسْتَشَارَهُ فِي أَمْرِ الْحُسَيْنِ فَقَالَ إِنَّهُ لَا يَقْبَلُ وَ لَوْ كُنْتُ مَكَانَكَ ضَرَبْتُ عُنُقَهُ فَقَالَ الْوَلِيدُ لَيْتَنِي لَمْ أَكُ شَيْئاً مَذْكُوراً. ثُمَّ بَعَثَ إِلَى الْحُسَيْنِ ع فَجَاءَهُ فِي ثَلَاثِينَ مِنْ أَهْلِ بَيْتِهِ وَ مَوَالِيهِ وَ سَاقَ الْكَلَامَ إِلَى أَنْ قَالَ فَغَضِبَ الْحُسَيْنُ ع ثُمَّ قَالَ وَيْلِي عَلَيْكَ يَا ابْنَ الزَّرْقَاءِ أَنْتَ تَأْمُرُ بِضَرْبِ عُنُقِي كَذَبْتَ وَ اللَّهِ وَ أَثِمْتَ. ثُمَّ أَقْبَلَ عَلَى الْوَلِيدِ فَقَالَ أَيُّهَا الْأَمِيرُ إِنَّا أَهْلُ بَيْتِ النُّبُوَّةِ وَ مَعْدِنُ الرِّسَالَةِ وَ مُخْتَلَفُ الْمَلَائِكَةِ وَ بِنَا فَتَحَ اللَّهُ وَ بِنَا خَتَمَ اللَّهُ وَ يَزِيدُ رَجُلٌ فَاسِقٌ شَارِبُ الْخَمْرِ قَاتِلُ النَّفْسِ الْمُحَرَّمَةِ مُعْلِنٌ بِالْفِسْقِ وَ مِثْلِي لَا يُبَايِعُ مِثْلَهُ وَ لَكِنْ نُصْبِحُ وَ تُصْبِحُونَ وَ نَنْظُرُ وَ تَنْظُرُونَ أَيُّنَا أَحَقُّ بِالْبَيْعَةِ وَ الْخِلَافَةِ ثُمَّ خَرَجَ ع.

اما كار به مرحله اي رسيد که وظيفه شرعي چيز ديگر بود يعني مسأله بيعت نبود و نزول بر حکم بود خواست بکشد و خواست زنده بگذارد ، و اين ذلت ، حرام بود و شهادت واجب ، و جالب است تقدير الهي براي وليّ خود که هر چه انجام داد غير از اسرار باطني بر حسب ظاهر هم دائر بين وجوب و حرمت بود ، اکنون با دقت اين عبارات را ملاحظه کنيد:

بحارالأنوار ج : 44 ص : 383
وَ كَتَبَ ابْنُ زِيَادٍ لَعَنَهُ اللَّهُ إِلَى الْحُسَيْنِ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَيْهِ أَمَّا بَعْدُ يَا حُسَيْنُ فَقَدْ بَلَغَنِي نُزُولُكَ بِكَرْبَلَاءَ وَ قَدْ كَتَبَ إِلَيَّ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ يَزِيدُ أَنْ لَا أَتَوَسَّدَ الْوَثِيرَ وَ لَا أَشْبَعَ مِنَ الْخَمِيرِ أَوْ أُلْحِقَكَ بِاللَّطِيفِ الْخَبِيرِ أَوْ تَرْجِعَ إِلَى حُكْمِي وَ حُكْمِ يَزِيدَ بْنِ مُعَاوِيَةَ وَ السَّلَامُ. فَلَمَّا وَرَدَ كِتَابُهُ عَلَى الْحُسَيْنِ ع وَ قَرَأَهُ رَمَاهُ مِنْ يَدِهِ ثُمَّ قَالَ لَا أَفْلَحَ قَوْمٌ اشْتَرَوْا مَرْضَاةَ الْمَخْلُوقِ بِسَخَطِ الْخَالِقِ فَقَالَ لَهُ الرَّسُولُ جَوَابُ الْكِتَابِ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ فَقَالَ مَا لَهُ عِنْدِي جَوَابٌ لِأَنَّهُ قَدْ حَقَّتْ عَلَيْهِ كَلِمَةُ الْعَذَابِ فَرَجَعَ الرَّسُولُ‏

بحارالأنوار ج : 44 ص : 389
وَ لَمَّا رَأَى الْحُسَيْنُ ع نُزُولَ الْعَسَاكِرِ مَعَ عُمَرَ بْنِ سَعْدٍ بِنَيْنَوَى وَ مَدَدَهُمْ لِقِتَالِهِ أَنْفَذَ إِلَى عُمَرَ بْنِ سَعْدٍ أَنَّنِي أُرِيدُ أَنْ أَلْقَاكَ فَاجْتَمَعَا لَيْلًا فَتَنَاجَيَا طَوِيلًا ثُمَّ رَجَعَ عُمَرُ إِلَى مَكَانِهِ وَ كَتَبَ إِلَى عُبَيْدِ اللَّهِ بْنِ زِيَادٍ أَمَّا بَعْدُ فَإِنَّ اللَّهَ قَدْ أَطْفَأَ النَّائِرَةَ وَ جَمَعَ الْكَلِمَةَ وَ أَصْلَحَ أَمْرَ الْأُمَّةِ هَذَا حُسَيْنٌ قَدْ أَعْطَانِي أَنْ يَرْجِعَ إِلَى الْمَكَانِ الَّذِي مِنْهُ أَتَى أَوْ أَنْ يَسِيرَ إِلَى ثَغْرٍ مِنَ الثُّغُورِ فَيَكُونَ رَجُلًا مِنَ الْمُسْلِمِينَ لَهُ مَا لَهُمْ وَ عَلَيْهِ مَا عَلَيْهِمْ أَوْ أَنْ يَأْتِيَ أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ يَزِيدَ فَيَضَعَ يَدَهُ فِي يَدِهِ‏ فَيَرَى فِيمَا بَيْنَهُ وَ بَيْنَهُ رَأْيَهُ وَ فِي هَذَا لَكَ رِضًى وَ لِلْأُمَّةِ صَلَاحٌ. فَلَمَّا قَرَأَ عُبَيْدُ اللَّهِ الْكِتَابَ قَالَ هَذَا كِتَابُ نَاصِحٍ مُشْفِقٍ عَلَى قَوْمِهِ فَقَامَ إِلَيْهِ شِمْرُ بْنُ ذِي الْجَوْشَنِ فَقَالَ أَ تَقْبَلُ هَذَا مِنْهُ وَ قَدْ نَزَلَ بِأَرْضِكَ وَ أَتَى جَنْبَكَ وَ اللَّهِ لَئِنْ رَحَلَ بِلَادَكَ وَ لَمْ يَضَعْ يَدَهُ فِي يَدِكَ لَيَكُونَنَّ أَوْلَى بِالْقُوَّةِ وَ لَتَكُونَنَّ أَوْلَى بِالضَّعْفِ وَ الْعَجْزِ فَلَا تُعْطِهِ هَذِهِ الْمَنْزِلَةَ فَإِنَّهَا مِنَ الْوَهْنِ وَ لَكِنْ لِيَنْزِلْ عَلَى حُكْمِكَ هُوَ وَ أَصْحَابُهُ فَإِنْ عَاقَبْتَ فَأَنْتَ أَوْلَى بِالْعُقُوبَةِ وَ إِنْ عَفَوْتَ كَانَ ذَلِكَ لَكَ. فَقَالَ ابْنُ زِيَادٍ نِعْمَ مَا رَأَيْتَ الرَّأْيُ رَأْيُكَ اخْرُجْ بِهَذَا الْكِتَابِ إِلَى عُمَرَ بْنِ سَعْدٍ فَلْيَعْرِضْ عَلَى الْحُسَيْنِ وَ أَصْحَابِهِ النُّزُولَ عَلَى حُكْمِي فَإِنْ فَعَلُوا فَلْيَبْعَثْ بِهِمْ إِلَيَّ سِلْماً وَ إِنْ هُمْ أَبَوْا فَلْيُقَاتِلْهُمْ فَإِنْ فَعَلَ فَاسْمَعْ لَهُ وَ أَطِعْ وَ إِنْ أَبَى أَنْ يُقَاتِلَهُمْ فَأَنْتَ أَمِيرُ الْجَيْشِ فَاضْرِبْ عُنُقَهُ وَ ابْعَثْ إِلَيَّ بِرَأْسِهِ. وَ كَتَبَ إِلَى عُمَرَ بْنِ سَعْدٍ لَمْ أَبْعَثْكَ إِلَى الْحُسَيْنِ لِتَكُفَّ عَنْهُ وَ لَا لِتُطَاوِلَهُ وَ لَا لِتُمَنِّيَهُ السَّلَامَةَ وَ الْبَقَاءَ وَ لَا لِتَعْتَذِرَ عَنْهُ وَ لَا لِتَكُونَ لَهُ عِنْدِي شَفِيعاً انْظُرْ فَإِنْ نَزَلَ حُسَيْنٌ وَ أَصْحَابُهُ عَلَى حُكْمِي وَ اسْتَسْلَمُوا فَابْعَثْ بِهِمْ إِلَيَّ سِلْماً وَ إِنْ أَبَوْا فَازْحَفْ إِلَيْهِمْ حَتَّى تَقْتُلَهُمْ وَ تُمَثِّلَ بِهِمْ فَإِنَّهُمْ لِذَلِكَ مُسْتَحِقُّونَ فَإِنْ قَتَلْتَ حُسَيْناً فَأَوْطِئِ الْخَيْلَ صَدْرَهُ وَ ظَهْرَهُ فَإِنَّهُ عَاتٍ ظَلُومٌ وَ لَسْتُ أَرَى أَنَّ هَذَا يَضُرُّ بَعْدَ الْمَوْتِ شَيْئاً وَ لَكِنْ عَلَيَّ قَوْلٌ قَدْ قُلْتُهُ لَوْ قَدْ قَتَلْتُهُ لَفَعَلْتُهُ هَذَا بِهِ فَإِنْ أَنْتَ مَضَيْتَ لِأَمْرِنَا فِيهِ جَزَيْنَاكَ جَزَاءَ السَّامِعِ الْمُطِيعِ وَ إِنْ أَبَيْتَ فَاعْتَزِلْ عَمَلَنَا وَ جُنْدَنَا وَ خَلِّ بَيْنَ شِمْرِ بْنِ ذِي الْجَوْشَنِ وَ بَيْنَ الْعَسْكَرِ فَإِنَّا قَدْ أَمَرْنَاهُ بِأَمْرِنَا وَ السَّلَامُ.

بسمه تعالي
در ذيل جواب آورده اند:

با سلام/ مقاله بيعت و ذلت را خواندم و به نظر حق با شماست. ولي چه کنم که ما از کودکي از منبريها هيهات منا الذله را هيهات منا البيعه تلقي کرده ايم و پذيرش اينکه حضرت در روز عاشورا حاضر به قبول بيعت با يزيد بودند بسيار دشوار است ومن الله الهدايه/

اين عبارت مي رساند مقصود من واضح نشده ، آن بخش از مطلب که بايد جلا داده شود اگر تاکيد مناسب بر آن صورت نگيرد ممکن است کوه کاه شود و بالعکس.

در رفتار اهل بيت (ع) دو شعار بسيار مهم مترتب بر يکديگر موجود است:

هيهات منّا البيعة المغرية

هيهات منّا الذلّة الموهنة المخزية

امکان نداشت بدون اينکه به امت بفهمانند ، بيعتي کنند که اغراء به جهل باشد بلکه طوري رفتار مي کردند که عقلاء قوم در تمام اعصار به اشتباه نيفتند ، و لذا تاکيد کردم بر حرام بودن بيعت با يزيد و لزوم اعلان رسمي که در تاريخ بماند ايها الناس علي الاسلام السلام اذا ابتليت الامّة (بحارالأنوار ج : 44 ص : 326 در جواب نصيحت مروان در مدينه) ، و اينجا جاي هيهات منّا البيعة است براي تمام معصومين (ع) ، که چقدر زيبا امير المؤمنين (ع) در بيعت با ابوبکر رفتار کردند که آنطوري که در خاطرم مانده گويا ابن کثير يا ابن حجر است که بين دو طايفه از علماي اهل تسنن را صلح مي دهد که بعضي مي گويند علي (ع) همان اول امر با ابوبکر بيعت کرد و بعضي مي گويند تا مدتي بيعت نکرد به اينکه حضرت دو بار بيعت کردند ، بلي شيعه نگذاشتند فراموش شود که بيعت اول با ريسمان بود و دومي با في العين قذي و في الحلق شجي بود ، و پس از اطلاع رساني و اتمام حجت ، موضوع حرمت بيعت جاي خود را به موضوع وجوب تقية مي دهد که فرمودند التقية ديني و دين آبائي ، اما چون تقيه براي حقن دم است در جايي که کشته شدن حتمي است موضوع تقيه مرتفع مي شود و نوبت هيهات منّا الذلّة است.( آنچه درد آور است عبارت شمر ملعون است که در عين حال روشن کننده شرائط حاکم بر آن وقت است إن عاقبت فأنت أولي بالعقوبة که مي رساند کشتن حتمي بود و بر حسب ظاهر هم معلوم بود و نيازي به علم غيب امام (ع) نبود ، ملعون ازل عبيد الله ترک اولي نمي کرد.)

پس يک تحليل فقهي واحد و منسجم براي عملکرد معصومين (ع) عرض شد قطع نظر از اسرار باطني و علوم غيبي که آنها دارند ، و معلوم شد که دوگانگي آنطور که سابقا در عبارت نظر دهنده آمده بود نيست که گفتند:

باسلام و تشکر از جوابهايتان/جوابتان درباره حديث اثنا عشر قانع کننده بود ولي در مورد جواب اول بايد بگويم: سوالي که سالهاست ذهنم را مشغول کرده اينست که:چرا اينقدر امير المومنين با غاصبين مدارا ميکردند؟! و اصولا چرا حاضر به بيعت با ابوبکر شدند؟(گو اينکه شيعه آن را اجباري ميداند)آيا اگر امام حسين را مجبور به بيعت با يزيد ميکردند،که کردند،بيعت ميکرد؟که نکرد/ميدانم که همه ائمه به وظيفه الهيه عمل ميکردند اما تحليل رفتارهايشان برايم دشوار است

بسمه تعالي
در ذيل جواب آورده اند:

با سلام/بسيار عالي بود.بنده از نوشته قبليتان هم قانع شده بودم ، دغدغه ام تنها تازه بودن حرف بود (لکل جديد غربه)/قبلا از هر کس درباره صلح امام مجتبي ميپرسيدم،جواب ميداد ميگفت:چون معاويه ظواهر را رعايت ميکرد ولي يزيد علنا به فسق و فجور ميپرداخت/ولي من از اين جواب قانع نميشدم بلکه اشکالم بيشتر ميشد چون با بيعت امام با متجاهر به فسق همه عقلا ميفهمند که پاي اجبار و تقيه در کار بوده ولي وقتي با يک رياکار بيعت کند توهم امضاي او ميرود/ولي با بيان شما اشکالم به کلي برطرف شد ولله الحمد ولي خودمونيم شما اول خيلي مبهم نوشته بوديد.قصد منت گذاشتن ندارم ولي سوالات بنده خيلي در واضح شدن بحث و شفافيت آن موثر بود،خدا کند آقاي ...  هم همه اين مباحث را با حوصله بخواند

سلام عليکم
بلي آنچه درد آور است عبارت شمر ملعون است که در عين حال روشن کننده شرائط حاکم بر آن وقت است إن عاقبت فأنت أولي بالعقوبة که مي رساند کشتن حتمي بود و بر حسب ظاهر هم معلوم بود و نيازي به علم غيب امام (ع) نبود ، ملعون ازل عبيد الله ترک اولي نمي کرد.
حسين


بسمه تعالي
و اين را نيز تاييد آوردند

با سلام،در تاييد نظر شما دو مطلب يافته ام اولي: در مجمع البيان در ذيل آيه (لا تلقوا)مرحوم طبرسي ميفرمايد:(و في هذه الآية دلالة على تحريم الاقدام على ما يخاف منه على‏النفس و على جواز ترك الامر بالمعروف عند الخوف لان فى ذلك‏القاء النفس الى التهلكة، و فيها دلالة على جواز الصلح مع الكفارو البغاة اذا خاف الامام على نفسه او على المسلمين كما فعله رسول‏الله(ص) عام الحديبية و فعله اميرالمؤمنين(ع) بصفين و فعله الحسن(ع) مع معاوية من المصالحة لما تشتت امره و خاف على نفسه وشيعته‏».«فان عورضنا بان الحسين(ع) قاتل وحده، فالجواب ان فعله يحتمل‏وجهين: احدهما انه ظن انهم لا يقتلونه لمكانه من رسول الله(ص)، والاخر انه غلب على ظنه انه لو ترك قتالهم قتله الملعون ابن‏زيادصبرا كما فعل بابن‏عمه، فكان القتل مع عز النفس و الجهاد اهون‏عليه‏) و دومي:در تلخيص الشافي سيد مرتضي ميفرمايد:(فلما راى(ع) اقدام القوم و ان الدين منبوذ وراء ظهورهم و علم‏انه ان دخل تحت‏حكم ابن‏زياد تعجل الذل و العار، و آل امره من‏بعد الى القتل، التجا الى المحاربة و المدافعة لنفسه، و كان بين احدى‏الحسنيين: اما الظفر به او الشهادة و الميتة الكريمة‏)

سلام عليکم
ببينيد که بزرگان علماء مطلب دستشان است و جناب طبرسي (قده) اجلّ از اين نحو احتمال دادن است و هر کس با تفسير ايشان انس بگيرد مي فهمد در تفسير بر مشترکات شيعه و سني مشي مي فرمايد و به طور ملايم از شيعه دفاع مي کند و گرنه در اعلام الوري قضيه نزول بر حکم را عين ارشاد آورده است:
إعلام‏ الورى ص : 236
... لينزل على حكمك هو و أصحابه فإن عاقبت فأنت أولى بالعقوبة و إن عفوت كان ذلك لك فقال ابن زياد نعم ما رأيت الرأي رأيك اخرج بهذا الكتاب إلى عمر فليعرض على الحسين و أصحابه النزول على حكمي فإن أبوا فليقاتلهم فإن أبى أن يقاتلهم فأنت أمير الجيش و اضرب عنقه و أنفذ إلي برأسه‏
و السلام عليکم

+ نوشته شده توسط حسین در یکشنبه ششم آبان 1386 و ساعت 10:30




***********
اضافه شده در تاریخ ۴ تیر ۹۵:
و شاهد بحث، شاید تکذیب معروف عقبة بن سمعان که غلام حضرت ع بود باشد، چون پس از شهادت حضرت، یزید و بنی امیه چون با ننگ بزرگی روبرو شدند، سعی میکردند بگویند یزید کاره‌ای نبوده و همه کاره ابن زیاد بوده، و چنین وانمود کنند که حضرت حاضر بودند با یزید بیعت کنند اما ابن زیاد نگذاشته است، و حال آنکه محال بود حضرت بخواهند با یزید بیعت کنند مگر شرائط تقیه به حد وجوب رسد، و لذا غلام حضرت یعنی عقبة بن سمعان گفت: دروغ میگویند، و الله من در همه جا ملازم حضرت بودم و یک لحظه ایشان حاضر برای بیعت با یزید نشدند، یعنی بیعت از روی طوع که کاشف از رضایت حضرت به خلافت یزید باشد، که بنی امیه میخواستند اینگونه به حکومت خودشان مشروعیت بدهند. و الله العالم

***********

 

 

+ نوشته شده توسط حسین در دوشنبه هشتم بهمن 1386 و ساعت 21:38 | آرشیو نظرات








آقاي ط , [۱۱.۰۲.۲۱ ۲۳:۴۱]
سلام علیکم
در جلسه ، نکته ای پیرامون نوعی نوآوری (اگر درست شنیده باشم) آیه الله بهجت قده و یا برداشت معظم له پیرامون عبارت "هیهات من الذله" و همچنین قصد امام ع مبنی بر بیعت با یزید (ان اضع یدی فی ید یزید) بیان فرمودید، که ذهن کمی همراهی نکرد.
و چند پرسش، ذهنم را مشغول نمود. یکی را عجالتا، عرض میکنم.

حضرتعالی فرمودید:

اولا در روایات داریم امام صادق علیه‌السلام فرمودند: "التقية ديني و دين آبائي! " و یا " لا دين لمن لا تقية له" و " إِن تسعة أَعشار الدين في التقية" و...
طبیعتا ابی عبدالله ع نیز از آباء امام صادق ع بودند، چرا ابی عبدالله ع تقیه نفرمایند و دیگر ائمه ع تقیه فرمایند!؟

و مراد از ذلت در عبارت "هیهات من الذله" مطابق نظر مرحوم حاج اقا قده و حضرتعالی، "نزول بر حکم عبیدالله" بود نه بیعت.
و اگر درست یادم باشد دو شاهد هم بر آن ارائه فرمودید؛
یکم؛ نامه عمرسعد به عبیدالله بود که بعد از مذاکره با امام ع نوشت: "قد اطفا النائره و جمع الکلمه و اصلح امر الامه... فیضع (امام حسین ع) یده فی ید یزید..." که ابتداء عبیدالله هم خوشش آمد اما شمر ملعون نزد عبیدالله با استدلالی خبیثانه، مانع گشت و الا ابی عبدالله ع حاضر به بیعت شده بودند و از این ماجرا کسی خبری نداشت چراکه احدی آن شب در خیمه نبود!

دوم: فرازهای بعدی کلام امام علیه السلام
"ألا وَ إنَّ الدَّعِیَّ ابنَ الدَّعِیِّ قَد رَکَزَ بَینَ اثْنَتَین: بَینَ السِّلَّةِ وَ الذِّلَّةِ، وَ هَیهاتَ مِنَّا الذِّلَّةُ!
👈 یأبَی اللّهُ لَنا ذلِکَ وَ رَسولُهُ وَ المُؤمِنونَ، وَ حُجورٌ طابَت، وَ حُجورٌ طَهُرَتْ، وَ أُنوفٌ حَمِیَّةٌ، وَ نُفوسٌ أبِیَّةٌ، مِن أنْ تُؤثَرَ طاعَةُ اللِّئامِ عَلی مَصارِعِ الکِرامِ."

و اینکه؛ بیعت ذلت نیست تا امام ع بفرمایند: "هیهات من الذله" چون سیره ائمه ع چنان بود که بعد از اتمام حجت ها و روشن شدن حقیقت غصب برای مردم، از روی تقیه و حَقنا لدمائهم، بیعت می فرمودند.
برای ابی عبدالله ع نیز طبیعتا چنین است و بیعت ذلت شمرده نمیشود.
و مشی ابی عبدالله ع تماما عمل بر حکمِ وجوبی بود از عدم بیعت نزد ولید حاکم مدینه تا خروج از مدینه تا حاضر به بیعت شدن و عدم پذیرش "نزول بر حکم عبیدالله" همه تماما امتثال امر واجب بوده است.



آقاي ط , [۱۱.۰۲.۲۱ ۲۳:۵۰]
عرض نکته؛
مطلب اول مربوط به مفهوم تقیه
دوم مربوط به عبارت "ان اضع یدی فی یدیزید"

نکته یکم: تقیه

به خیال ناقص این روسیاه می‌رسد: تقیه مفهموم تاسیسی تعبدی خاصی، جز آنکه مصداقی از مصادیق باب تزاحم باشد، نیست!
و در جریان قواعد باب تزاحم، اهم بر مهم مقدم است! لذا گفته میشود فاحقن دمک! چون حفظ جان اهم است.

حال چون در آن شرایط زمانی تاریخی امام ع، حفظ اسلام مساوی بود با مخالفت صریح و آشکار با ملعونی چون یزید و حفظ اسلام اهم از جان امام علیه السلام بود. لذا حضرت تقیه نفرمودند! و این دیگر با "التقیه دین آبائی" و امثال آن منافات و تعارضی ندارد!!

یعنی دین همه اوصیاء آن بود که اهم را مقدم بر مهم مینمودند و ابی عبدالله ع نیز عینا همین کار را انجام دادند!

آقاي ط , [۱۲.۰۲.۲۱ ۰۰:۰۶]
اما پیرامون عبارت "اضع یدی فی ید یزید"

سئوال آنست که؛

#اولا؛ این عبارتِ "ان اضع یدی فی ید یزید" از امام ع را، فقط برپایه نامه عمر سعد میتوان بپذیریم، حتی در منابع اهل سنت! (بنده منکر شواهد دیگر نیستم عرضم آنست که بدون نامه عمرسعد تمام آن شواهد بی اثر است)

آنچه در منابع دیده میشود:

طبری در این قسمت، تمام نقل‌هایش از ابی مخنف، و از خود یا شخص دیگری بدون واسطه ابی مخنف چیزی نقل نکرده است.
دیگران نیز از ابی مخنف نقل نمودند و از مقتل ابی مخنف هم که چیزی در دست نیست.

ابی مخنف در مورد گزارش محتوای آن جلسه امام ع با عمر سعد، سه قول را ذکر می‌کند؛ بدون آنکه خود جانب یکی از این اقوال را ترجیح دهد. طبری نیز هیچ یک از این سه قول را ترجیح نمی‌دهد.


🔴 قول اول: ابی مخنف از هانی بن ثبیت الحضرمی ‌که در کربلا حاضر بوده است نقل کرده است که در شب ملاقات امام حسین و عمر بن سعد، هیچ مطلبی از آن دو نشنیده اند و مردم از روی حدس و گمان مطالبی را نقل می‌کنند و می‌گویند حسین به عمر بن سعد پیشنهاد داد که با هم نزد یزید رفته و هر دو سپاه را رها کنند. عمر نیز از ترس مال و اموالش این پیشنهاد را رد می‌کند و امام آن اموال را برای عمر ضمانت می‌کند... در پایان نیز تاکید می‌کند که این سخنان مردم در حالی است که؛ «فتحدث الناس بذلك وشاع فيهم من غير أن يكونوا سمعوا من ذلك شيئا ولا علموه»

🔴 قول دوم: ابی مخنف از مجالد بن سعید و عده‌ای از محدثین نقل می‌کند که امام حسین‌(ع) به عمر پیشنهاد می‌دهد که یکی از این سه امر را از من بپذیرید:
۱) یا به همان مکانی برگردم که از آن آمدم
۲) یا «دست در دستان یزید نهم» (بعدا راجع به این تعبیر مطالبی عرض میکنم)
۳) یا به یکی از نواحی مرزی بروم

[این تنها قولی است که بر پایه ی نقلی غیر از نامه عمر سعد است البته بلافاصله توسط قول سوم زیر سئوال میرود]

🔴 قول سوم: ابی مخنف با یک واسطه از عقبه بن سمعان که از یاران امام(ع) بوده است نقل میکند: «در تمام مسیر مدینه به مکه و مکه به عراق در کنار حسین بود و از او جدا نشدم تا اینکه به شهادت رسید و در طول این مدت هیچ سخنی حضرت نفرمودند الا اینکه من شنیدم. به والله قسم آن‌طور که مردم گمان می‌کنند نیست که حضرت فرموده باشد من دستانم را در دست یزید می‌گذارم و یا به یکی از نواحی مرزی می‌روم. بلکه فرمود رهایم کنید تا به جایی بروم و ببینم عاقبت کار چه می‌شود».
متن 👈 «فأما عبد الرحمن ابن جندب فحدثني عن عقبة ابن سمعان قال صحبت حسينا فخرجت معه من المدينة إلى مكة ومن مكة إلى العراق ولم أفارقه حتى قتل وليس من مخاطبته الناس كلمة بالمدينة ولا بمكة ولا في الطريق ولا بالعراق ولا في عسكر إلى يوم مقتله إلا وقد سمعتها، ألا والله ما أعطاهم ما يتذاكر الناس وما يزعمون من أن يضع يده في يد يزيد بن معاوية ولا أن يسيروه إلى ثغر من ثغور المسلمين ولكنه قال دعوني فلا ذهب في هذه الارض العريضة حتى ننظر ما يصير أمر الناس! (انصافا صراحت و غلظت و شدت نقل بالا است)

بعد از این سه نقل ابومخنف می‌گوید «فکتب عمر بن سعد الی عبید‌الله».

همان‌طور که خوانده شد، در این نقل نه طبری و نه ابی مخنف هیچ یک از نقل‌ها را تائید یا رد نمی‌کنند. بنابر این نمی‌توان به این دو، چیزی از این سه قول را نسبت داد.

نکته‌ای که از این نقل‌ها(خصوصا نقل اول و دوم ) به دست می‌آید این است که بین مردم شایع شده بود که حضرت به عمر، پیشنهاد رفتن به نزد یزید را داده است. لذا عقبه بن سمعان که بسیار به امام نزدیک بوده با سوگند خویش این شایعه را بی‌اساس می‌داند.

اما آنچه که سبب تقویت قول اول و دوم می‌شود نامه‌ای است که عمر بن سعد به عبیدالله نوشته است. (و ظاهرا قوی ترین شاهد حضرتعالی است)
در این نامه عمر بن سعد چنین می‌آورد:
«‌أما بعد فان الله قد أطفأ النائرة وجمع الكلمه وأصلح أمر الامة هذا حسين قد أعطاني أن يرجع إلى المكان الذى منه أتى أو أن نسيره إلى أي ثغر من ثغور المسلمين شئنا فيكون رجلا من المسلمين له ما لهم وعليه ما عليهم أو أن يأتي يزيد أمير المؤمنين فيضع يده في يده فيرى فيما بينه وبينه رأيه وفى هذا لكم رضى وللامه صلاح»
«خداوند آتش جنگ را خاموش نمود و وحدت نظر به وجود آمد و امر امت اصلاح شد و حسین پذیرفت که یکی از این سه کار را انجام دهد: یا به همان محل سابق خود برگردد یا به یکی از مناطق دور دست تبعید شود یا دست در دست یزید بگذارد و از او متابعت کند. الخ»


اما در منابع شیعه:
شیخ مفید این سخن و پیشنهاد را که از امام ع باشد را تائید نکرده است و تنها به عمر بن سعد این قول را نسبت داده است!
نقل فتال نیشابوری در روضه الواعظین و طبرسی در اعلام الوری همانند نقل شیخ مفید است.

پس دلیل این قول "اضع یدی فی ید یزید" نامه عمرسعد فاسق به عبیدالله است. چون اولا احدی در خیمه نبوده و دیگر نقلها معارض به قول عقبه است.

آقاي ط , [۱۲.۰۲.۲۱ ۰۰:۱۲]
#ثانیا: شواهد جدّی ای بر خلاف این قول "اضع یدی فی ید یزید" وجود دارد. که نمیتوان با وجود آن شواهد، این قول را پذیرفت مگر آنکه این عبارت "اضع یدی فی ید یزید" را از اصول و محکمات فرض نموده باشیم.

یکم: عبارت مکرر "مثلی لا یبایع مثله" "والله لا یکون ذلک(بیعت) ابدا" از حضرت علیه السلام
( لحن فرمایش و تاکید و نفی ابدی و تکرار آن قابل ملاحظه است)
چرا امام ع بارها بفرمایند که "مثلی لا یبایع مثله" و تعابیری نظیر آن، با اینکه با تحلیلی عقلی نه چندان سختی میتوان عاقبت کار را حدس زد! همانطور که هشدارهایی امثال ابن عباس و عبدالله بن عمر و... هم داده بودند.

عقبه‌ بن سمعان، یار امام نیز به همین دلیل به تکذیب این دسته از نقل‌ها پرداخته و گفته است که در تمام طول مسیر تا شهادت حضرت یک بار هم مطرح نفرمودند و یا رفتاری از خود بروز ندادند که دست در دست یزید بنهد.

دوم: امام علیه السلام مرتبا از جنگ و قتال میفرمودند!
در مکه، حین خروج و در راه...
این فرمایش معروف است از امام: "قَد وَجَبَ عَلَیَّ المَسیرُ لِقِتالِ أعداءِ اللّهِ"

بیعت نکردن امام با یزید بقدری واضح بود که هنگامی که نامه اول عبیدالله در جواب عمر بن سعد می‌آید و در آن به عمر بن سعد دستور می‌دهد که از امام برای یزید بیعت بگیرد، عمر بن سعد این خبر را به امام نمی‌دهد. چون اطمینان داشت که امام این پیشنهاد را نمی‌پذیرد.(خوارزمی:1/241)

سوم:
در برخی منابع محتوای ملاقات امام و عمر بن سعد متعارض با "اضع یدی فی ید یزید" نقل شده است:
ابن اعثم محتوای ملاقات را مجموعه‌ای از نصیحت‌های امام به عمر بن سعد می‌داند: «ويحك يا ابن سعد! أما تتّقي اللّه الّذي إليه معادك أن تقاتلني؟ و أنا ابن من علمت يا هذا من رسول‌اللّه صلّى اللّه عليه و سلّم، فاترك هؤلاء، و كن معي، فإنّي أقربك إلى اللّه‏ عزّ و جلّ. قال له عمر بن سعد: أبا عبد‌اللّه! أخاف أن تهدم داري. فقال له الحسين رضى‌اللّه عنه: أنا أبنيها لك. فقال: أخاف أن‏ تؤخذ ضيعتي. فقال الحسين: أنا أخلف عليك خيرا منها من مالي بالحجاز. قال: فلم يجب عمر إلى شي‏ء من ذلك، فانصرف عنه الحسين‏ رضىاللّه عنه‏، و هو يقول: ما لك؟ ذبحك‏ اللّه من على فراشك سريعا عاجلا، و لا غفر [اللّه] لك يوم حشرك، و نشرك، فو اللّه إنّي‏ لأرجو أن لا يأكل من برّ العراق، إلّا يسيرا.»(الفتوح:5/164-166)

خلاصه این نقل آن است که امام به عمر بن سعد می‌فرماید لشکرش را رها کند و به امام بپیوندد. عمر بن سعد پی در پی بهانه‌جویی می‌کند و در نهایت امام از وی مایوس گشته و نفرین معروفشان را می‌فرمایند: «امید دارم که از گندم ری جز اندکی نخوری».
همانند همین نقل را خوارزمی ذکر می‌کند.(مقتل الحسین 1/245)

آقاي ط , [۱۲.۰۲.۲۱ ۰۰:۱۵]
چهارم (مهم):
فرمودید "هیهات من الذله" مراد از ذلت، نزول بر حکم عبیدالله بود چراکه این عین ذلت است و مطابق شواهد عبیدالله حتما دست به خونریزی امام می‌زد
خب چه تفاوتی دارد نزول بر حکم عبیدالله و نزول بر حکم یزید؟!

همانطور که که در نامه عمرسعد (= قوی ترین شاهد بلکه دلیل) آمده است: "فیضع یده فی یده فیری فیما بینه و بینه رایه" و روشن است که فاعل "یری" یزید است. و همانطور که حضرتعالی بیان فرمودید قطعا یزید نمیتوانست ابی عبدالله را در حکومت خودش تحمل کند لذا در نامه به ولید والی مدینه نوشت بیعت بگیر و الا راس الحسین را برایم ارسال کن.

در برخی از تعابیر آمده «‌أو يسيّرني إلى يزيد، فأضع يدي في يده، فيحكم فيّ بما يريد» (الامامه و السیاسه:2/6) یعنی امام از عمر سعد می‌خواهد که او را به نزد یزید ببرد تا حضرت دستش را در دستان یزید بنهد و سپس هر حکمی یزید خواست، درباره حضرت بکند!!

در نقل دیگر، امام حسین به عمر بن سعد گفتند: «‌أن أضع يدي في يد يزيد، فهو ابن عمّي ليرى رأيه فيّ‌» (انساب‌الاشراف:3/182)

خب چه فرقی بین نزول بر حکم عبیدالله و نزول بر حکم یزید است؟!
که اولی عین ذلت است و امام ع از آن با تعبیر آتشین؛ ان الدعی بن الدعی ... تبری بجویند و دومی عین تقیه است و بر امام ع واجب است؟!

آقاي ط , [۱۲.۰۲.۲۱ ۰۱:۲۷]
عرض معذرت، مطلب آخر

۱) عبارت "هیهات من الذله" با هر تفسیری از مصداق "الذله" تصریح دارد بر احتراز صریح و غلیظ امام علیه السلام از ذلت!
در این حذر از ذلت، اتفاق نظر قطعی وجود دارد! و اختلافی نیست.
حال چه "بیعت" مصداق ذلت بوده باشد و یا "نزول بر حکم عبیدالله"، اصل حذر از ذلت قطعیست.

۲) روشن است که بالاخره بیعت(نوعی سازش)، گاهی مساوی با ذلت میتواند باشد و گاهی مساوی با ذلت نیست! (اصطلاحا دو ارزشی نیست که بیعت با ظلمه یا همیشه ذلت است و یا نیست)

۳) ظاهرا قیاس زمان ابی عبدالله ع با دیگر ائمه قیاسی ناقص است. و در آن شرایط تاریخی، میتواند بیعت مصداق ذلت شمرده می‌شد.

چراکه
اولا؛ تفاوت شرایط تاریخی مشهود است؛
نقض آشکار صلح نامه توسط پدر و پسر! (چیز کمی نیست)
فسق علنی یزید و اوصاف شخصی او آن‌هم در عصری نزدیک به پیامبر ص!
و بدعت جدیدی که درحال پایه گذاری بود!
(تثبیت خلافت موروثی امویان یعنی مسأله خلافت یک فرد نبود؛ مسأله سلطنت موروثی مطرح بود!)


ثانیا؛ تفاوت فعالیت ابی عبدالله ع با دیگر ائمه ع
چراکه حضرت خروج نمودند، آن هم خروج با زن و فرزند، نامه ها نوشتند! خطبه ها خواندند! دست به تحرک نظامی زدند! پیک ها فرستادند! حین خروج نصیحت ها شنیدند مبنی بر عدم خروج از مکه و عدم تکیه بر قول کوفیین، و آن همه دم زدن از مرگ و ندای مثلی لا یبایع مثل یزید سر دادن...
این فراز را ملاحظه بفرمائيد؛
أنّی #لا_اُبایِعُ_لَهُ_أبَدا؛ لأَِنَّ الأَمرَ إنَّما کانَ لی مِن بَعدِ أخِی الحَسَنِ علیه السلام، فَصَنَعَ مُعاوِیَةُ ما صَنَعَ، وحَلَفَ لِأَخِی الحَسَنِ علیه السلام أنَّهُ لا یَجعَلُ الخِلافَةَ لِأَحَدٍ مِن بَعدِهِ مِن وُلدِهِ، وأن یَرُدَّها إلَیَّ إن کُنتُ حَیّا، فَإِن کانَ مُعاوِیَةُ قَد خَرَجَ مِن دُنیاهُ ولَم یَفِ لی ولا لأَِخِی الحَسَنِ علیه السلام بِما کانَ ضَمِنَ فَقَد وَاللّهِ أتانا ما لا قِوامَ لَنا بِهِ. اُنظُر ابا بَکرٍ أنّی اُبایِعُ لِیَزیدَ، ویَزیدُ رَجُلٌ فاسِقٌ مُعلِنُ الفِسقِ، یَشرَبُ الخَمرَ ویَلعَبُ بِالکِلابِ وَالفُهودِ، ویُبغِضُ بَقِیَّةَ آلِ الرَّسولِ، لا #وَاللّهِ_لا_یَکونُ_ذلِکَ_أبَدا.

هرگز با یزید، بیعت نمی کنم؛ چرا که حکومت، پس از برادرم حسن، حقّ من است. معاویه هر چه خواست کرد، با این که برای برادرم حسن، سوگند یاد کرده بود که پس از خود، خلافت را به کسی از فرزندانش نسپارد و چنانچه من زنده بودم، به من باز گردانَد. حال اگر معاویه از دنیا رفته و به عهد خود با من و برادرم حسن، وفا نکرده، ـ به خدا سوگند ـ با ما کاری کرده که ما را توان تحمّلش نیست. ای ابو بکر! من با یزید، که فسق و فجورش آشکار است، شراب می خورد، سگباز و بوزینه باز است و با خاندان پیامبر، دشمنی می کند، بیعت کنم!؟ به خدا سوگند، هرگز بیعت نمی کنم.
در این فرمایش، دوبار حضرت با ذکر ادله، تصریح و تاکید میکنند هرگز و ابدا بیعت نمیکنند!

و یا وقتی امام ع هنگام حضور در مکه و در مسیر حرکت به سمت عراق، درپاسخ ابن عباس، چنین می فرماید:
وقَد وَجَبَ عَلَیَّ المَسیرُ لِقِتالِ أعداءِ اللّهِ. فَبَکَی ابنُ عَبّاسٍ، وقالَ: واحُسَیناه.
ملاحظه شود از این دست گزارشات که قصد قتال ذکر شده، مکررا دیده میشود.

حال با وجود آن موارد، صرف مواجهه با انبوه لشکریان دشمن و قلت یاران، که پیشتر نیز در راه برخی اخبار اوضاع کوفه را به عرض امام ع رسانده بودند.
( «صفاح» فرزدق، شاعر معروف، و همچنین در موقفی دیگر، بشر بن غالب همان ابتدا مسیر مکه به کوفه، زمانیکه امام علیه السلام وارد «ذات عرق» شدند در جواب سئوال امام به امام عرض کرده بودند که کوفیان دلهایشان با شماست اما شمشیرهایشان بر علیه شماست!)

حال امام با دیدن لشکر انبوه عمر سعد و قِلت یاران بفرمایند "اضع یدی فی ید یزید"!! و تشریف ببرند با یزید مستقیم دست بیعت میدادند!

در اینجا بالاخره برداشت ذلت (که مفهومی عرفی است نه مفهومی تعبدی!) شاید در نزد عرف، قهری و ناگزير باشد! و حضرت هم که تصریح دارند "هیهات من الذله"

شما فراز های بعدی را بنوعی شاهد بر مدعای مرحوم حاج آقا گرفتید، در صورتیکه عکس آن به ذهن میرسد.

ألا وَ إن الدَّعی ابن الدعِیِّ ...
👈 یأبی الله لنا ذلک و رسوله وَ المومنون، و حجور طابت، وَ حجور طهرت، و أنوف حَمیَّة، وَ نُفوس أبیة، مِن أنْ توثَرَ طاعَة اللِّئام علی مَصارع الکِرامِ.
خدا و پیامبرش و مؤمنان و دامن های پاک و پاکیزه و دل های غیرتمند و جان های بزرگ منش، این را بر نمی تابند که فرمانبَری از فرومایگان، بر مرگ شرافتمندانه، ترجیح داده شود.

#بیعت، خواه ناخواه فرمانبرداری را در پی دارد، نمی‌شود بیعت کرد و از فرامین حکومتی سر پیچی نمود، (حال این فرمانبرداری چه از روی تقیه باشد چه بدون آن) و امام میفرمایند نفوس مومنین و ... ترجیح این فرمانبرداری بر مرگ شرافتمندانه را بر نمیتابند يعنی ذلت می‌شمارند.
و هیهات من الذله!

hosyn, [۱۲.۰۲.۲۱ ۱۰:۲۲]
[در پاسخ به آقاي ط ]
سلام علیکم
(((نکته ای پیرامون نوعی نوآوری (اگر درست شنیده باشم) آیه الله بهجت قده و یا برداشت معظم له پیرامون عبارت "هیهات من الذله")))
برعکس، ایشان کهنه آوری میکردند، من عرض کردم که چون تولد من سال ۳۹ است و وقتی چشم باز کردم هر چه شنیده بودم از منابر و مواعظ و منشورات، همان ادبیات رایج متاخر بود ، وقتی کلام حاج آقا را میشنیدم برایم نو بود، قبلا هرگز تصور نکرده بودم که بیعت با نزول بر حکم تفاوت دارد.
ایشان زیاد تکرار میکردند و مخاطب خود را به فکر وامیداشتند، مثلا این یک مورد است که در سایت ایشان با مدرک آمده:
https://bahjat.ir/fa/content/853


hosyn, [۱۲.۰۲.۲۱ ۱۰:۴۰]
به گمانم بررسی عبارات ارشاد مفید قده قدم اول است، چون ایشان بناء نداشته مطلب خلاف عقائد شیعه نقل کند و ساکت هم شود، و لذا گفتم حاج آقا کهنه آوری میکردند، در ارشاد فقط در اولین نامه قبل از کار شمر ملعون، کلمه بیعت آمده:
الإرشاد في معرفة حجج الله على العباد، ج‏2، ص: 86
و كتب إلى عمر بن سعد أما بعد فقد بلغني كتابك و فهمت ما ذكرت فاعرض على الحسين أن يبايع ليزيد هو و جميع أصحابه فإذا فعل هو ذلك رأينا رأينا و السلام.

اما بعد از آن همه جا صحبت از تسلیم بدون قید و شرط است:

الإرشاد في معرفة حجج الله على العباد، ج‏2، ص: 88
... و لكن لينزل على حكمك هو و أصحابه فإن عاقبت فأنت أولى بالعقوبةو إن عفوت كان ذلك لك.
قال له ابن زياد نعم ما رأيت الرأي رأيك اخرج بهذا الكتاب إلى عمر بن سعد فليعرض على الحسين و أصحابه النزول على حكمي فإن فعلوا ...

تصریحی بالاتر از این هست که ان عاقبت فانت اولی بالعقوبة؟!

فإن نزل حسين و أصحابه على حكمي و استسلموا فابعث بهم إلي سلما...

و روشن تر آنجا که میفرمایند:

الإرشاد في معرفة حجج الله على العباد، ج‏2، ص: 98
فنادى يا شبث بن ربعي ... فقال له قيس بن الأشعث ما ندري ما تقول و لكن انزل على حكم بني عمك فإنهم لم يروك إلا ما تحب فقال له الحسين لا و الله لا أعطيكم بيدي إعطاء الذليل و لا أفر فرار العبيد

hosyn, [۱۲.۰۲.۲۱ ۱۶:۱۴]
[در پاسخ به آقاي ط ]
(((حال چون در آن شرایط زمانی تاریخی امام ع، حفظ اسلام مساوی بود با مخالفت صریح و آشکار با ملعونی چون یزید و حفظ اسلام اهم از جان امام علیه السلام بود.)))
اگر در عبارت خودتان دقت بفرمایید، حد وسط تکرار نشده است، بلی «حفظ اسلام مساوی بود با مخالفت صریح و آشکار با ملعونی چون یزید» پس حفظ اسلام اهم بود از سکوت و تقیه و عدم مخالفت آشکار، اما ملازمه نیست که وقتی برای حفظ اسلام باید مخالفت آشکار بکنند پس در آن شرایط حفظ اسلام مساوی با جان حضرت علیه السلام بوده است، و مانعة الجمع نبود که هم مخالفت آشکار کنند و هم جان خود را حفظ کنندمثل پدر و برادر و عملکرد خودشان در ده سال حکومت معاویه، که همه و همه میدانند اینها راضی به بیعت نبودند و در عین حال بیعت کردند و نقض بیعت هم تا آخر نکردند.
البته سر الهی حدیث کافی که رفرف علیه النصر، مطلب مهمی است، اما ربطی به بحث ما مستقیما ندارد.

hosyn, [۱۲.۰۲.۲۱ ۱۶:۲۴]
(((#اولا؛ این عبارتِ "ان اضع یدی فی ید یزید" از امام ع را، فقط برپایه نامه عمر سعد میتوان بپذیریم، حتی در منابع اهل سنت! (بنده منکر شواهد دیگر نیستم عرضم آنست که بدون نامه عمرسعد تمام آن شواهد بی اثر است))))
بلی همینطور است، اما نامه خیلی با حرف که باد هوا میرود فرق دارد، آیا چنین نامه‌ای نوشته یا خیر؟ نامه جسم فیزیکی دارد و هزاران نفر از برنده و گیرنده و بیننده با آن ارتباط دارند، و عمر سعد اگر دروغ میگفت میدانست که به محض آشکار شدن دروغش، ابن زیاد او را اعدام میکند، و اینطور نیست که حضرت از دست او بروند و او عمر سعد را رها کند.
اما از همه اینها مهمتر تلقی علمای بزرگ شیعه نامه او را به قبول است، رد نکردند امثال شیخ مفید و سید مرتضی قدهما، غیر از ارشاد مفید، تنزیه الانبیاء سید هم این را نقل میکند، و اصلا استشمام رد آن نمیشود، بلکه ظهور در قبول دارد، تنزيه الأنبياء عليهم السلام، ص: ۱۷۶

hosyn, [۱۲.۰۲.۲۱ ۱۶:۲۵]
به گمانم مهمترین شاهد اینکه چنین نامه‌ای نوشته، این است که شمر آمد کربلاء، اصلا امدن او به خاطر همین نامه بود.

آقاي ط , [۱۲.۰۲.۲۱ ۱۷:۲۶]
[در پاسخ به hosyn]
محضرتون عرض تشکر فراوان دارم

حقیر چون مثلا اندکی دغدغه کوتاه نویسی داشتم عبارت نارسا شد و حد وسط تکرار نشد.

متوجه فرمایش حضرتعالی بودم اما در این قسمت پیام، صرفا عدم تنافی قیام حضرت ع با تقیه مراد بود.

یعنی چه اشکالی دارد شرایط تاریخی اقتضاء نماید که جهتِ حفظ اسلام یا مصلحت اهمی، حضرت مخالفت صریح و آشکار نمایند و این مخالفتِ آشکار جز با جانفشانی خویش میسر نباشد؟! (چون هدایت به ابعاد تاریخ مراد بوده لذا برای این مهم جانفشانی ضروری می‌بوده)
تا برای همیشه تاریخ، اصل مساله امامت و بدعت خلافت موروثی (ظلم پدر و پسر) و کسانی که بانی نصب معاویه بودند و... در گوش همه عالم اسلام و تاریخ بماند. و این تفسیر با حدیث کافی: رفرف علیه النصر تناسب بیشتری نیز دارد.

(اما عجب نکته ای را حضرتعالی اشاره فرمودید!! بسیار عالی، جزاکم الله خیرالجزا.
همه آحاد شیعه در درون خود احساس می‌کنند که مذهب حقه شیعه به عاشورا و جانفشانی انچنانی اولیاء گویا نیازمند بوده، و بر آن استوار است)

اما جدای از این مباحث، این جانفشانی با اصل تقیه منافاتی ندارد، و در تزاحم حفظ جان و مصلحت اهم، جانب اهم نگه داشته شده است.

و الا با این تفسیر کنونی، جانفشانی حضرت، زبانم لال، زبانم هزاران بار لال، به نوعی فرار از ذلت و لگدمال نشدن عزتشان تنزل میابد.
که تازه همین امر، باز از ترجیح شهادت و ریخته شدن خون در قبال مصلحت اهم (مثلا عدم ذلت) را حکایت می‌کند و بالاخره تقدیم اهم بر مهم صورت گرفته است.

خلاصه؛ گمان میشود برای استدلال بر بیعت با یزید و "اضع یدی فی ید یزید" جای مطرح نمودن "التقیه دینی و دین آبائی" نباشد! چراکه تقیه همان قاعده جانب اهم را نگه داشتن است و نه بیش از آن، و حضرت نیز عینا چنین کردند.

آقاي ط , [۱۲.۰۲.۲۱ ۱۷:۲۷]
[در پاسخ به hosyn]
در این فرمایشِ مرحوم حاج آقا قده تحت عنوان اشکال بر عبارت ابن اثیر که لینکش را فرستادید

جدای از نوعی تعارض در صدر و ذیل کلام که در صدر کلام نزول بر حکم یزید، ذلت قلمداد گشته و در ذیل، نزول بر حکم عبیدالله!
(حضرتعالی هم آن روز مراد از ذلت را "نزول بر حکم عبیدالله " مطرح فرمودید.)

دو اشکال به ذهن می رسد

۱) اینکه "سلّه و ذلّه" در آن جلسه محرمانه از طرف عمرسعد مطرح نگردیده، بلکه جواب عبیدالله در پاسخ نامه عمرسعد بوده است که ظاهرا شمر اورنده جواب بوده است.

در این فرمایش حاج آقا قده آمده:(((اینکه ابن‌اثیر نقل کرده: «امام حسین علیه‌‏السلام تا آخر با یزید بیعت نکرد، یا حاضر به بیعت نشد» درست نیست؛ زیرا در آن مجلسی که عمرسعد با امام حسین علیه‌‏السلام در کربلا خلوت کردند و ابن‌سعد دو راه را به حضرت پیشنهاد کرد: اول «السِّلَّة» یعنی جنگ و شمشیر، و دوم «الذِّلَّة» یعنی ذلت و خواری و تسلیم حکم یزید شدن، نزول بر حکمی که اَفضح (مفتضح‏‌ترین، رسواترین) انواع تسلیم است. حضرت راه سوم، یعنی بیعت را ذکر نمود یعنی به شام بروند و با یزید بیعت کنند، ولی ابن‌سعد قبول نکرد و از حضرت تسلیم بدون قید و شرط خواست؛ یعنی دست‌بسته تسلیم عمربن‌سعد شده و او را نزد یزید ببرد و او هرچه خواست با حضرت بکند: بکُشد و یا رها کند.)))

۲) اگر نامه عمر سعد به عبیدالله ملاک باشد که مغایر با این فرمایش است، در انجا آمده "... فیضع یده فی یده فیری فیما بینه و بینه رایه و فی هذا لکم رضی و للامه صلاح" و این یعنی پیشنهاد ابی عبدالله ع
چراکه عمر سعد این پیشنهاد را که در نامه مکتوب نمودند از طرف ابی عبدالله ع مطرح مینماید!


آقاي ط , [۱۲.۰۲.۲۱ ۲۱:۳۶]
[در پاسخ به hosyn]
یک نکته دیگر نیز شاید،(البته صرف پیشنهاد) نگاشت فارسی آن مطلب به نقل از مرحوم حاج آقا و نشر و تبلیغ مستقل، شاید خیلی حکیمانه نباشد.

۱) چراکه مرحوم حاج آقا احتمالا به مناسبتی و بدون مراجعه ای جدید آن مطلب را فی البداهه فرمودند و لذا گاهی جزئیات فرمایششان با منابع مغایر است.
۲) تصور و بلکه مرتکز جامعه ایمانی آن است که حضرت ع تا آخر بر قصد عدم بیعت خویش ایستاده بودند و رفع چنین تصوری و یا تلنگری برای به فکر واداشتن، یک نقل دقیق تر و فنی تر از حاج آقا را بطلبد.