درايت تاريخي دو ارزشي نيست
بسم الله الرّحمن الرّحيم
اين مقاله درايت تاريخي دو ارزشي نيست
در يک انجمن مناظره در اينترنت نوشته شد ولي بذر آن از دوران نوجواني وقتي
که استادي مناظره دو عالم را نقل کرد در ذهن من کاشته شد و آنرا از اعيان
الشيعه نقل ميکنم و ترجمه را به فرصت مناسب موکول ميکنم ان شاء الله
تعالي:
أعيانالشيعة،
ج9، ص: 420 ....فسارع إلى حضور مجلس درس الشيخ أبي عبد الله الحسين بن
علي المعروف بالجعل بمنزله بدرب رباح، ثم قرأ على أبي ياسر غلام أبي الجيش
بباب خراسان. و في أثناء قراءته على أبي ياسر اقترح عليه استاذه هذا أن
يكثر التردد على مجلس المتكلم الشهير علي بن عيسى الرماني المعتزلي، ففعل،
و يحدثنا المفيد عن زيارته الأولى للرماني فيقول: (... دخلت عليه و المجلس
غاص بأهله، و قعدت حيث انتهى بي المجلس، فلما خف الناس قربت منه، فدخل
عليه داخل .... و طال الحديث بينهما، فقال الرجل لعلي بن عيسى: ما تقول في
يوم الغدير و الغار؟ فقال: اما خبر الغار فدراية و اما خبر الغدير فرواية،
و الرواية لا توجب ما توجبه الدراية، و انصرف ... فقلت: أيها الشيخ مسألة؟
فقال: هات مسألتك، فقلت:ما تقول فيمن قاتل الامام العادل؟ قال: يكون
كافرا، ثم استدرك فقال: فاسق، فقلت: ما تقول في أمير المؤمنين علي بن أبي
طالب ع؟ قال: امام، قلت: ما تقول في يوم الجمل و طلحة و الزبير؟فقال:
تابا، فقلت: اما خبر الجمل فدراية و أما خبر التوبة فرواية، فقال لي: كنت
حاضرا و قد سالني البصري؟ فقلت: نعم، رواية برواية و دراية بدراية. فقال
بمن تعرف و على من تقرأ؟ قلت: اعرف بابن المعلم و أقرأ على الشيخ أبي عبد
الله الجعل، فقال: موضعك، و دخل منزله و خرج و معه ورقة قد كتبها و
ألصقها، فقال لي: أوصل هذه الرقعة إلى أبي عبد الله، فجئت بها اليه،
فقرأها و لم يزل يضحك بينه و بين نفسه، ثم قال: ايش جرى لك في مجلسه فقد
وصاني بك و لقبك المفيد فذكرت المجلس بقصته.
ترجمه از جناب آقاي احمد ارسال شده در بخش نظرات:
شيخ
مفيد ميگويد:روزي به طور ناشناس وارد مجلس درس علي بن عيسي رماني معتزلي
شدم.مجلس مملو از جمعيت بود و من در انتهاي جمعيت نشستم. بعد از درس که
مجلس خلوت شد، به رماني نزديکتر شدم.شخصي از او پرسيد:نظرت درباره ي روز
غدير و روز غار چيست؟(منظورش از روز غار روزي است که ابوبکر به همراه حضرت
رسول از مکه هجرت و در غار ثور مخفي شدند که اهل سنت اين همراهي را فضيلت
بزرگي براي ابوبکر ميدانند به حدي که او را يار غار لقب داده اند ) رماني
جواب داد: قضيه غار درايت (مسلّم و قطعي) ولي قضيه غدير روايت و نقلي است
و قطعيات بر نقليات مقذم است! فرصت را غنيمت شمرده و گفتم: استاد سوالي
دارم. رماني گفت بپرس.گفتم:نظرت درباره شخصي که بر امام عادل شورش و با او
در صدد جنگ برآيد چيست؟ ابتدا گفت: کافر و بعد از تاملي گفت فاسق
است.گفتم:آيا علي بن ابيطالب امام نبود؟ پاسخ داد : آري. گفتم :پس درباره
طلحه و زبير که جنگ جمل را به راه انداختند چه ميگوئي؟! پاسخ داد:آندو
توبه کردند! (از جواب قبليش استفاده کردم و گفتم:) قضيه جنگ جمل
درايت(مسلّم و قطعي ) ولي قضيه توبه آنها تنها نقل شده است و واقعه قطعي
بر روايت نقلي مقدم است! با تعجب گفت: وقتي که آن شخص از من درباره غدير و
غار پرسيد ، حاضر بودي؟گفتم: آري، اگر غار درايت است،جمل هم درايت است.
واگر غدير روايت است، توبه ناکثين هم روايت است ! او از جوابم بسيار تعجب
کرد و مرا ( مفيد ) لقب داد...
بسم الله الرّحمن الرّحيم
درايت تاريخي برخوردار از
مرتبه بالائي از وثوق و اطمينان است که ظاهرا با متواتر هم اندکي تفاوت
دارد ، قوام تواتر به کثرت نقل است به حدي که احتمال تباني بر کذب نباشد و
ميتواند در يک کلام واحد تحقق پيدا کند که خصوصيات صدور آن معلوم نباشد
اما در درايت فقط عدم احتمال تباني ناقلين بر کذب نيست بلکه محفوف به
مؤيدات و قرائن خارجي است که او را در فضائي برتر از نقل و روايت قرار مي
دهد ولي علي ايّ حال هيچکدام موجب يقين مضاعف و قطع رياضي نيست و چون مبني
بر احتمالات است ميتوان گفت از عناصر منطق دو ارزشي نيست بلکه از منطق
تشکيکي است که ارزش صدق آن با درصد بيان مي شود.
اکنون دو سؤال
مطرح است اول آنکه حدّ نصاب درصد صدق در درايت تاريخي چيست؟ و ديگر آنکه
اموريکه روايات تاريخي را به سوي درايات تاريخي سوق مي دهند کدامند؟ تحقيق
در جواب اين دو سؤال با همياري فکري باحثين مي تواند در پژوهشهاي بيطرف
علمي بسيار نافع باشد.
مثلا خواجه نصير الدين طوسي در تجريد الاعتقاد ادعاي تواتر حديث غدير مي کند و فاضل قوشچي در شرح آن مي گويد و
اجيب بانه غير متواتر بل هو خبر واحد في مقابلة الاجماع کيف و قد قدح في
صحته کثير من اهل الحديث و لم ينقله المحققون منهم کالبخاري و مسلم و
الواقدي و اکثر من رواه لم يرو المقدمة التي جعلت دليلا علي ان المراد
بالمولي الاولي بالتصرف ، و همين ادعاء و جواب در حديث منزلت هم تکرار مي شود.
آيا يک ضابط علمي براي شخص ثالث بيطرف نيست تا بتواند ادعاي جزاف را از غبر آن تميز دهد؟
در مورد سؤال اول
ميتوان گفت درصد صدق که در اينجا به معناي راستگوئي فقط نيست بلکه به
معناي درستي و واقعيت است بايد به درجه اي برسد که نوع انسانهاي آگاه به
مطلب آرام گيرند و به اطمينان برسند يعني تمام احتمالهاي مقابل از قبيل
احتمال کذب و تباني و اشتباه و پيش داوري و امثال آن را ديگر اعتناء نکنند
و اين احتمالات دم به دم پارازيت به قلب آنها ارسال نکند.
و نکته مهم
آنکه همانگونه که سير از نقليات و روايات به درايت تاريخي گام به گام و
تدريجي است موضوع مقصود هم قابل انحلال به جهات متعدد است که هر جهت خاصّ
ميتواند درصدي را به خود اختصاص دهد ، مثلا اصل جنگ جمل و صفين زودتر نزد
پژوهشگر به وضوح مي رسد تا قضيه کلاب حوأب و منازعه در قتل عمّار که در
وقوع اينها هم هر چند به اطمينان برسيم اما درجه متأخر از خود اصل دارد و
واضح است که اطمينان به توضيحي که ذکر شد قابل شدّت و ضعف است.
اما سؤال دوم:
عناصري که نقش اصلي را ايفاء ميکنند اموري خارج از محدوده کلام نقل شده و
يا واقعه نقل شده است که آنچه فعلا در ذهن من هست حدود ده امر است که قطعا
بيش از اينها است و در ارتکازات عقلاء موجود است هر چند علم آگاهانه به آن
نداشته باشند و تدوين کامل آن زمان ببرد:
1- ظرف مکاني
سخن يا واقعه معلوم باشد اگر بگوييم فلان استاد گفت فلان شاگرد من برترين
است تفاوت ميکند با اينکه بگوييم اين گفته را در کنار کيوسک واقع در سي
کيلومتري اتوبان تهران به کرج گفت چون در دومي زمينه تحقيق و پژوهش بيشتر
است ممکن است اصلا در آنجا چنين چيزي نباشد.
2- ظرف زماني
است که هر چند مثل مکان سهولت دستيابي و فحص در خودش ندارد اما زمينه
تحقيق در لوازمش دارد مثلا در مثال قبلي اگر وقت هم تعيين شود ميتوان
تحقيق کرد که در آن وقت استاد کجا بوده است.
3- خود سخن يا جريان يا ظرف زماني و مکاني آن داراي حيثيات مختلفي
باشد که به مناسبتهاي مختلف در کتب حديث و تواريخ مطرح شود مثلا اگر سخن
گفته شده تنها يک جمله باشد خيلي تفاوت ميکند با آنکه يک خطبه باشد ، بياد دارم
وقتي با جواب نقل شده توسط قوشچي از ادعاي خواجه نصير مواجه شدم که اي
خواجه حديث غدير خبر واحد است و عبارت او در گذشت با خود گفتم وقتي شيخين
بخاري و مسلم که چه بسا جريانات عادي زندگي پيامبر را نقل ميکنند حديث
غدير به اين اهميت را نقل نکرده باشند معناي آن اين است که مسأله غدير
نزديک به افسانه اي ميشود که مادرهاي شيعه براي خواب کردن بچه هاي خود
گفته اند اما بعد با چيزي مواجه شدم که ديدم مثل اينکه اصل جريان افسانه نيست بلکه با مجموع شواهد يقين حاصل مي شود که در غدير خم يک خبري بوده است ، در ابتداء ديدم مسلم (ج4ص1873ح2408 ) اصل اينکه در بماء يدعى خمّا بين مكة والمدينة حضرت خطبه خوانده اند را نقل ميکند ولو اسمي از من کنت مولاه
نميبرد ولي همه ميدانند کلمه خطبه همين چند کلمه اي که او نقل کرده نمي
شود پس اين سوژه ميشود براي پي جوئي و تصفّح کتب براي دستيابي به بقيه
خطبه شريفه و ساير جرياناتي که در خم اتفاق افتاده که اکنون اطمينان داريم
اصل جريان افسانه نيست ، پس چون يکي از حيثياتي که خطبه غدير مشتمل بر آن
بود که مسأله ثقلين باشد در نقل مسلم آمد اين تعدد حيثيت سبب شد تا اصل قضيه و اينکه خلاصه در غدير خبري بوده گامي به سوي درايت تاريخي شدن بردارد هر چند هنوز درايت تاريخي نشده باشد بلکه جهات مختلف خطبه و عبارات آن همين گام را هم برنداشته باشد و نياز به پژوهش هاي بعدي باشد.
کسي مي گويد (در يک انجمن مناظره در اينترنت) :
اهل
سنت در قبول اين که اتفاقي در غدير افتاد مشکلي ندارند. مساله سر چه
اتفاقي است؟ در عين حال هر افسانه اي بالاخره يک ريشه واقعي ممکن است
داشته باشد. براي مثال رستم ممکن است واقعا وجود داشته باشد, ولي چه
رستمي؟! آن رستمي که در شاهنامه است و يا رستمي که در تاريخ اثري از آن
باقي نمانده است؟! اگر رستم اينقدر که در شاهنامه به آن پرداخته شده است
بزرگ بوده است پس چرا در کتب تاريخ اثري از آن نيست؟! يک عده ممکن است
بگويند که چون تاريخ نويسان با پدر رستم, خصومت نژادي و شخصي داشتند! تمام
واقعيات! مربوط به او را در تاريخ فيلتر کرده اند!! بنده مي گويم ممکن
است! ولي ترجيح مي دهم به گفته تاريخ دانان اهميت بدهم تا شاهنامه که هدفش
چيزي ديگري بوده است. چيزي که واضح است فردوسي در شاهنامه در مورد رستم
غلو کرده است همانطور که شيعيان در مورد علي(ع) غلو مي کنند. چون قدم اول
افسانه سرايي غلو است.
که رستم يلي بود در سيستان منش کردم اين رستم داستان
مي گوييم:
شما را به خدا اگر در صحيح مسلم هم مثل صحيح بخاري ذکر خطبه اي در محلي بنام خم نيامده بود در قبول آن مشکلي نداشتند؟
عرض کردم
که اکنون اطمينان داريم اصل جريان افسانه نيست
و فرموديد
هر افسانه اي بالاخره يک ريشه واقعي ممکن است داشته باشد.
براي اينکه واضح شود به عرض من توجه نکرده ايد به دو کلمه ممکن است در فرمايش شما و اطمينان داريم در عرض من عنايت کنيد
مقصود ما راهکار فني براي برون رفت از ممکن است به سوي اطمينان داريم است که اهميت اين در سابق ذکر شد
و خوشبختانه رستم شاهنامه ما که تعبير من کنت مولاه
در خطبه غدير باشد در کتب حديث و تاريخ اهل سنت غير صحيح بخاري و مسلم پر
است از آثار آن که به ترتيب بحثي كه شروع كرده ام هنوز ادعاء نکرده ام به
مرحله اطمينان رسيده است براي نمونه:
مسند أحمد بن حنبل ج4/ص281
18502
حدثنا عبد الله حدثني أبي ثنا عفان ثنا حماد بن سلمة أنا على بن زيد عن
عدى بن ثابت عن البراء بن عازب قال كنا مع رسول الله صلى الله عليه وسلم
في سفر فنزلنا بغدير خم فنودي فينا الصلاة جامعة وكسح لرسول الله
صلى الله عليه وسلم تحت شجرتين فصلى الظهر وأخذ بيد علي رضي الله تعالى
عنه فقال ألستم تعلمون انى أولى بالمؤمنين من أنفسهم قالوا بلى قال ألستم
تعلمون انى أولى بكل مؤمن من نفسه قالوا بلى قال فأخذ بيد على فقال من كنت
مولاه فعلي مولاه اللهم وال من والاه وعاد من عاداه قال فلقيه عمر بعد ذلك
فقال هنيئا يا بن أبي طالب أصبحت وأمسيت مولى كل مؤمن ومؤمنة
18503
قال أبو عبد الرحمن ثنا هدبة بن خالد ثنا حماد بن سلمة عن على بن زيد عن
عدى بن ثابت عن البراء بن عازب عن النبي صلى الله عليه وسلم نحوه
شما مستحضزيد که:
انکار = علم به عدم
اطمينان = علم عادي به وجود
ممکن است = صرف احتمال
و از واضحات فقه و حقوق است که متّهم در مقابل دعواي مدّعي سه حالت دارد اقرار و انکار و سکوت،
همسايه
شما ميگويد ديشب اتومبيلي رد مي شده به ماشين من خراش انداخته آيا شما
بوديد؟ ميگوييد : انکار نمي کنم ،شايد! من متوجه نشدم نميدانم من بوده ام
يا ديگري؟
پس:
عدم عدم علم = علم
عدم علم به عدم = (علم به وجود/عدم علم به وجود يا عدم)
بنابر اين:
فردي کل ماجرا را انکار مي کند
فردي بعض ماجرا را انکار مي کند
آيا فرد دوم ملزم است بعض ديگر ماجرا را اقرار کند يا اينکه دو راه دارد: اقرار کند يا فقط احتمال بدهد؟
و در نظر اين بنده مقصود اصلي اين بحث همين جدا کردن اين دو است و سپس پيدا کردن ابزاري براي رفتن گام به گام از يکي به ديگري است.
والله الملهم للصواب
کلام
در اموري بود که گام به گام اذهان نوع بشر را به سوي اطمينان به وقوع
واقعه اي ميبرد و همانطور که در پست اول توضيح دادم درايت تاريخي از عناصر
منطق تشکيکي که امروزه به منطق فازي معروف است ميباشد و لذا ارزش صدق آن
با درصد بيان ميشود نه با منطقي که دائر بين صحيح و غلط است.
4- يکي ديگر از اين امور اين است که جرياني رخ دهد که نيازي به آن در شرائط عادي نباشد
و لذا از وقوع آن اذهان نوع انسانها راهبري به لازمي از آن ميشود که اگر
همان مطلب را بدون آن رخداد براي او نقل مي کردند درصد صدق کمي داشت ولي
با آن رخداد مطمئن به مطلب ميشود.
مثلا جواني مسيحي با دقت پي
جوئي ميکند که آيا پيامبر اسلام (صلّي الله عليه و آله و سلّم) واقعا
معجزه داشت، اخبار به غيب داشت، علوم لدنّيه و الهيه از قبيل علم منايا و
بلايا داشت ممکن در نقليات زيادي برخورد کند که حضرت فرمودند فلان در فلان
مکان به فلان نحو مي ميرد و بعد راوي ميگويد به همان نحو مرد ولي واضح است
براي او اطمينان نمي آيد مثلا ميگويند به عمار فرمود تو را گروه باغي
خواهند کشت با خود ميگويد پس از کشته شدن او اين را جعل کرده اند اما وقتي
در تاريخ به مطلبي برخورد کند که نيازي به وقوع يا جعل آن در شرائط عادي
نيست به طور ناخودآگاه طور ديگري با مطلب برخورد ميکند مي بيند در جنگ
صفين اين همه کشته شدند حرفي نبود اما وقتي عمار کشته شد بين طرفين نزاع
شد، از طرف معاويه اعلان شد عمار را کسي کشته که او را از منزلش بيرون
کشيده به سوي شمشيرها و آن طرف مي گفتند عمار را شما کشتيد، آخر مگر چه
لزومي براي اين منازعه بود مگر عمار با ديگر کشته ها چه فرقي داشت؟ از اين
اينجا به اطمينان ميرسد که در فضاي صفين بين طرفين جا افتاده بود که قاتل
عمار کارش خراب است ، از کجا اين جا افتاده بود؟ ميبيند پيامبر مسلمين هم
از اصل کشته شدن خبر داده بود و هم از وصف قاتل که هر کدام از طرفين مي
خواست به گردن ديگري بياندازد.
اللهم احفظنا من الزلل و اهدنا الي سواء الصراط و زد في دراياتنا لما وقع
در
بند چهار گفتيم يکي از امور نافع در تحقيق تاريخ اين است که جرياني رخ دهد
که نيازي به آن در شرائط عادي نباشد و لذا از وقوع آن اذهان نوع انسانها
احساس مي کند بايد امر خاصي در بين باشد که اين اتفاق افتاده است و ذکر
بعض موارد که برخورد کرده ام براي تدرّب ذهن پژوهشگر نافع است
مثلا مي دانيم اعلان حکومتي بازتاب خاصي در تاريخ دارد که غير آن ندارد و غالب تواريخ آنرا نقل مي کنند.
تلاش معاويه در محو آثار علي(ع) همانند خود جنگ صفين بر همگان آشکار است از موارد جالب اين است:
التفسير الكبير ج1/ص169
وأيضا ففيها تهمة أخرى وهي أن عليا عليه السلام كان يبالغ في الجهر بالتسمية فلما وصلت الدولة إلى بني أمية بالغوا في المنع من الجهر سعيا في إبطال آثار علي عليه السلام
فلعل أنسا خاف منهم فلهذا السبب اضطربت أقواله فيه ونحن وإن شككنا في شيء
فإنا لا نشك أنه مهما وقع التعارض بين قول أنس وابن المغفل وبين قول علي
بن أبي طالب عليه السلام الذي بقي عليه طول عمره فإن الأخذ بقول علي أولى
فهذا جواب قاطع في المسألة
اما چه رخ داده بود که مأمون اعلان حکومتي کند و ظاهرا اصل اعلان او يک درايت تاريخي است ملاحظه کنيد:
تاريخالطبري ج8ص618
و فيها امر المأمون مناديا فنادى: برئت الذمة ممن ذكر معاويه بخير، او فضله على احد من اصحاب رسول الله ص.
تاريخالإسلام ج15ص6
دخلت سنة إحدى عشرة و مائتين
و
فيها أمر المأمون بأن ينادى: برئت الذّمّة ممّن ذكر معاوية بخير أو فضّله
على أحد من الصّحابة . و إنّ أفضل الخلق بعد رسول الله صلّى الله عليه و
سلّم عليّ بن أبي طالب رضي الله عنه.
و كان المأمون يبالغ في التشيّع، و لكن لم يتكلّم في الشيخين بسوء، بل كان يترضّى عنهما، و يعتقد إمامتهما، رضي الله عنهما.
البدءوالتاريخ ج6ص112
و نادى مناديه برئت الذمّة ممّن ذكر معاوية بخير و فضّله على أحد من الصحابة
الكامل،ج6،ص:406
و
فيها أمر المأمون مناديا، فنادى: برئت الذّمّة ممّن ذكر معاوية بخير، أو
فضّله على أحد من أصحاب رسول الله، صلّى الله عليه و سلّم.
المنتظم ج10 ص235
و فيها : أمر المأمون مناديا، فنادى: برئت الذمّة ممن ذكر معاوية بخير أو فضّله على أحد من أصحاب رسول الله صلّى الله عليه و سلّم .
تجاربالأمم،ج4،ص:164
و فيها أمر المأمون مناديا فنادى: «برئت الذمّة ممّن ذكر معاوية بخير.»
شذراتالذهب،ج3،ص:52
سنة إحدى عشرة و مائتين
و
فيها أمر المأمون فنودي: برئت الذّمة ممن ذكر معاوية بخير، و أن أفضل
الخلق بعد النّبيّ- صلى الله عليه و سلم- عليّ رضي الله عنه .
الفتوح،ج8،ص:422
و
في هذه السنة و هي سنة إحدى عشرة و مائتين نادى المأمون: برئت الذمة ممن
ذكر معاوية أو فضله على أحد من أصحاب رسول الله صلّى الله عليه و آله و
سلّم. و أظهر قوله بخلق القرآن و تفضيل علي بن أبي طالب
آيا چه شده بود که بعدا هم به جهت لوازمي که داشت دست از حرف خود برداشت؟ نمي دانيم واين بنده هم تا کنون نتوانستم به کتاب موفقيات دست پيدا کنم ولي ده ها مورد ذکر آن در کتب حديث و تاريخ آمده است مثل:
تاريخ الإسلام ج2/ص185
وروى الزبير بن بكار في الموفقيات عن عبد الله بن جحش
ولي اين يك احتمال آنست كه بسيار عجيب مي نمايد:
مروجالذهب،ج3،ص:454
نداء المأمون في امر معاوية و سببه:
و
في سنة اثنتي عشرة و مائتين نادى منادي المأمون: برئت الذمة من احد من
الناس ذكر معاوية بخير او قدمه على احد من اصحاب رسول الله صلى الله عليه
و سلم، و تكلم في أشياء من التلاوة انها مخلوقة، و غير ذلك، و تنازع الناس
في السبب الذي من أجله أَمر بالنداء في أمر معاوية، فقيل في ذلك أقاويل:
منها أن بعض سُمّاره حدث بحديث عن مطرف بن المغيرة بن شعبة الثقفي، و قد
ذكر هذا الخبر الزبير بن بكار في كتابه في الاخبار المعروفة بالموفقيات
التي صنفها للموفق، و هو ابن الزبير، قال: سمعت المدائني يقول: قال مطرف
بن المغيرة بن شعبة: وَفَدْتُ مع أبي المغيرة الى معاوية، فكان أبي يأتيه
يتحدث عنده ثم ينصرف إليَّ فيذكر معاوية و يذكر عقله و يعجب مما يرى منه،
إذ جاء ذات ليلة فأمسك عن العشاء، فرأيته مغتما، فانتظرته ساعة، و ظننت
أنه لشيء حدث فينا أو في عملنا، فقلت له: ما لي أراك مغتما منذ الليلة؟
قال: يا بني، إني جئت من عند أخبث الناس، قلت له: و ما ذاك؟ قال: قلت له و
قد خلوت به: إنك قد بلغت منا يا أمير المؤمنين، فلو أظهرت عدْلًا و بسطت
خيراً فإنك قد كبرت، و لو نظرت إلى إخوتك من بني هاشم فوصلت أرحامهم فو
الله ما عندهم اليوم شيء تخافه، فقال لي: هيهات هيهات!! مَلكَ أخو تيمٍ
فعدل و فعل ما فعل، فو الله ما عدا ان هلك فهلك ذكره، إلا أن يقول قائل:
أبو بكر، ثم ملك أخو عَدِيٍ، فاجتهد و شمر عشر سنين، فو الله ما عدا أن
هلك فهلك ذكره، إلا أن يقول قائل: عمر، ثم ملك أخونا عثمان فملك رجلٌ لم
يكن أحد في مثل نسبه، فعمل ما عمل و عمل به فو الله ما عدا أن هلك فهلك
ذكره، و ذكر ما فعلَ به، و إن أخا هاشم يُصْرَخُ به في كل يوم خمس مرات:
أشهد أن محمداً رسول الله، فأي عمل يبقى مع هذا؟ لا أمَّ لك، و الله ألا
دفنا دفنا، و إن المأمون لما سمع هذا الخبر بعثه ذلك على أن أمر بالنداء
على حسب ما وصفنا، و انشئت الكتب الى الآفاق بلعنه على المنابر، فأعظَم
الناسُ ذلك و أكبروه، و اضطربت العامة منه فأشير عليه بترك ذلك، فأعرض عما
كان هَمَّ به.
و به نظر ميرسد عبارت ، ألا دفناً دفناً نباشد بلکه به قرينه ما قبل آن إلّا دَفنّا دُفنّا باشد
ولاحول ولاقوّة الا بالله
5- يکي ديگر از امور نزديک کننده نقل و روايت به مرحله اطمينان و درايت تاريخي اين است که در نقل معتبر انکار مطلبي از سوي طرف مقابل بيايد
که در اين اينجا اصل مدّعي بودن طرف ديگر هم مورد اطمينان مي شود هر چند
صحت مدّعاي او مورد اطمينان نمي شود و در بوته احتمال مي ماند و يا ردّ مي
شود.
مثلا در مورد اينکه پيامبر خدا (ص) وصيت کرده اند و وصيّ
داشته اند يا خير؟ رواياتي در صحيحين و غير آن آمده است که حضرت وضيت
نکرده اند و اين إخبار به نفي است در نقلي که نزد اهل تسنّن معتبر است و
کاشف از امر ديگري نيست و دلالت التزامي ندارد مثل اين روايت:
صحيح البخاري ج4ص1619
4191
حدثنا أبو نعيم حدثنا مالك بن مغول عن طلحة قال سألت عبد الله بن أبي أوفى
رضي الله عنهما أوصى النبي ص فقال لا فقلت كيف كتب على الناس الوصية أو
أمروا بها قال أوصى بكتاب الله
و با ديدن فقط اين روايت مي توان
گفت محتمل است که در بين صحابه و تابعين اختلافي نبوده و مدّعي آن وجود
نداشته و بعدها توسّط کذّابين احاديث وصيّت جعل شده است ، اما وقتي اين دو روايت را در صحيحين ملاحظه مي کنيم مطلب طور ديگري مي شود:
بخاري ج3ص1006
2590 حدثنا عمرو بن زرارة أخبرنا إسماعيل عن بن عون عن إبراهيم عن الأسود قال ذكروا عند عائشة أن عليا رضي الله عنهما كان وصيا فقالت متى أوصى إليه وقد كنت مسندته إلى صدري أو قالت حجري فدعا بالطست فلقد انخنث في حجري فما شعرت أنه قد مات فمتى أوصى إليه
مسلم ج3ص1257
1636
وحدثنا يحيى بن يحيى وأبو بكر بن أبي شيبة واللفظ ليحيى قال أخبرنا
إسماعيل بن علية عن بن عون عن إبراهيم عن الأسود بن يزيد قال ذكروا عند عائشة أن عليا كان وصيا فقالت متى أوصى إليه فقد كنت مسندته إلى صدري أو قالت حجري فدعا بالطست فلقد انخنث في حجري وما شعرت أنه مات فمتى أوصى إليه
ملاحظه مي کنيد کلمه ذکروا و کان
دالّ بر يک مطلب پيش پا افتاده نيست و لذا عائشه را به واکنش و انکار شديد
استدلالي وادار مي کند و قطع نظر از تماميت يا عدم تماميت اين استدلال مي
گوييم پس به همان اندازه و درجه که انکار عائشه به نقل صحيحين ثابت شد اصل وجود ادّعاي وصايت
هم در آن زمان ثابت شد ولي مدّعي که وصايت است ثابت نشد اما علي ايّ حال
مطمئن مي شويم که اين ادّعا در سالهاي متأخر توسّط کذّابين جعل نشده است
خواه اين ادّعاي وصايت را خود اميرالمؤمنين(س) داشته باشند يا کساني ديگر
از صحابه و تابعين مدّعي بودند.
البته رواياتي در نقل اهل تسنّن دالّ بر وصيّ بودن آمده است مثل:
المعجم الكبير ج6/ص221
6063
حدثنا محمد بن عبد الله الحضرمي ثنا إبراهيم بن الحسن الثعلبي ثنا يحيى بن
يعلى عن ناصح بن عبد الله عن سماك بن حرب عن أبي سعيد الخدري عن سلمان قال
قلت يا رسول الله لكل نبي وصي فمن وصيك فسكت عني فلما كان بعد رآني فقال
يا سلمان فأسرعت إليه قلت لبيك قال تعلم من وصي موسى قلت نعم يوشع بن نون
قال لم قلت لأنه كان أعلمهم قال فإن وصيي وموضع سري وخير من أترك بعدي
وينجز عدتي ويقضي ديني علي بن أبي طالب قال أبو القاسم قوله وصيي يعني أنه
أوصاه في أهله لا بالخلافة وقوله خير من أترك بعدي يعني من أهل بيته صلى
الله عليه وسلم
مجمع الزوائد ج9/ص146
باب خطبة الحسن بن علي رضي الله عنهما
عن
أبي الطفيل قال خطبنا الحسن بن علي بن أبي طالب فحمد الله وأثنى عليه وذكر
أمير المؤمنين عليا رضي الله عنه خاتم الأوصياء ووصي الأنبياء وأمين
الصديقين والشهداء ثم قال يا أيها الناس ..... رواه الطبراني في الأوسط
والكبير باختصار إلا أنه قال ليلة سبع وعشرين من رمضان وأبو يعلى باختصار
والبزار بنحوه إلا أنه قال ويعطيه الراية فإذا حم الوغى فقاتل جبريل عن
يمينه وقال وكانت إحدى وعشرين من رمضان ورواه أحمد باختصار كثير وإسناد
أحمد وبعض طرق البزار والطبراني في الكبير حسان
مجمع الزوائد ج9/ص165
وعن
علي بن علي الهلالي عن أبيه قال دخلت على رسول الله صلى الله عليه وسلم في
شكاته التي قبض فيها فإذا فاطمة رضي الله عنها عند رأسه قال فبكت حتى
ارتفع صوتها فرفع رسول الله صلى الله عليه وسلم طرفه إليها فقال حبيبتي
فاطمة ما الذي يبكيك فقالت أخشى الضيعة بعدك فقال يا حبيبتي أما علمت أن
الله عز وجل اطلع إلى الأرض اطلاعة فاختار منها أباك فبعثه برسالته ثم
اطلع إلى الأرض اطلاعة فاختار منها بعلك وأوحى إلي أن أنكحك إياه يا فاطمة
ونحن أهل بيت قد أعطانا الله سبع خصال لم تعط لأحد قبلنا ولا تعطى أحدا
بعدنا أنا خاتم النبيين وأكرم النبيين على الله وأحب المخلوقين إلى الله
عز وجل وأنا أبوك ووصيي خير الأوصياء وأحبهم إلى الله وهو بعلك
6- يکي ديگر از اموري که در بحث درايت تاريخي مطرح است اينکه مقصود متتبّع با قضيه اي همراه شود که آن قضيه از اهميت خاص نزد سايرين غير خود صاحب قضيه همراه باشد خواه از نظر فرهنگي يا عاطفي يا غير آن که دواعي بر نقل آن زياد باشد و از خاطره ها محو نشود.
مثلا
کسي مي خواهد راجع به تفاءل و استخاره با مصحف تحقيق کند ،دو بحث جداگانه
روبروي اوست ، يکي اينکه نظر اسلام را نسبت به آن تحقيق کند که واضح است
اين مطلب متد خاص خود را که مراجعه به ادلّه فقهيه است دارد ، دوم آنکه در
وجود آن بين مسلمين تحقيق کند که از چه زماني بوده است؟ آيا از نو پديده
هاي سده هاي اخير است؟
ممکن است فرضا به روايتي برخورد کند که
مسلمانان سده اول هم تفاءل به مصحف مي کردند ، ولي واضح است که اين روايت
هرگز موجب اطمينان براي او نمي شود ، ولي وقتي اين مطلب با يک قضيه اي
همراه شود که حساسيت در آن است اين همراهي باعث مي شود هم قضيه و هم مطلب
نه تنها فراموش نشود بلکه اصل وجود آن در بين مسلمين خواه جائز باشد يا
غير جائز ، به يک مرحله از درايت تاريخي برسد.
وآن قضيه تير زدن
وليد به مصحف شريف و خواندن آن اشعار معروف است که از دو جهت انگيزه براي
نقل آنست يکي جهت ديني و ديگري جهت ادبي ، و مطلبي كه در کنار آن ماندگار
مي شود مسأله وجود تفاءل است که کسي که در عصر خود امير المؤمنين خوانده
مي شد چنين کرد.
تفسير القرطبي ج9/ص350
وحكى الماوردي في
كتاب أدب الدنيا والدين أن الوليد بن يزيد بن عبد الملك تفاءل يوما في
المصحف فخرج له قوله عز وجل واستفتحوا وخاب كل جبار عنيد فمزق المصحف
وأنشأ يقول: أتوعد كل جبار عنيد -- فها أنا ذاك جبار عنيد-- إذا ما جئت
ربك يوم حشر-- فقل يا رب مزقني الوليد ، فلم يلبث إلا أياما حتى قتل شر
قتلة وصلب رأسه على قصره ثم على سور بلده
الكامل في التاريخ ج4/ص486
ومما
اشتهر عنه أنه فتح المصحف فخرج واستفتحوا وخاب كل جبار عنيد فألقاه ورماه
بالسهام وقال: تهددني بجبار عنيد -- فها انا ذاك جبار عنيد -- اذا ما جئت
ربك يوم حشر -- فقل يا رب مزقني الوليد ،فلم يلبث بعد ذلك الا يسيرا حتى
قتل
و امر به جايي مي رسد که صاحب سنن و مبتدعات که کلام او در
ابطال آنست نزد شاهد آوردن براي قول خود که و لا ادري ما ذا يصنع ، نقل مي
کند قضيه وليد را:
السنن والمبتدعات ج1/ص213
فمن ذلك أخذ
الفأل والبخت من المصحف ولا أدري ماذا يصنع صاحب البخت إن وقف على آية
فأذنوا بحرب من الله أو لنسفعن بالناصية أو ناصية كاذبة خاطئة أو سندعو
الزبانية مثلا وفي كتاب أدب الدنيا والدين أن الوليد بن يزيد تفاءل يوماً
في المصحف فخرج له قوله تعالى واستفتحوا وخاب كل جبار عنيد فمزق المصحف
وأنشأ يقول: أتوعد كل جبار عنيد -- فها أنا ذاك جبار عنيد -- إذا ما جئت
ربك يوم حشر -- فقل يا رب مزقني الوليد ، فلم يلبث إلا أياما حتى قتل شر
قتلة وصلب رأسه على قصره.
ولاحول و لا قوّة الا بالله
7- امر بعدي که کمک مي کند در درائيت که تا حدي نزديک به امر قبلي است ولي با اين تفاوت مهم که مطلوب و مقصود پژوهشگر چسبيده و جوش خورده است با نه يک قضيه معمولي بلکه با يک قضيه بسيار مهم اجتماعي
که خود قضيه از بالاترين درجه درائيت تاريخي برخوردار است و لذا مطلبي هم
که با آن جوش خورده قابل محو شدن و بلکه محو کردن با انواع حيله ها نيست.
از
مصاديق بارز اين ، حديث منزلت است که با حديث غدير تفاوت مي کند واقعه
غدير يک قضيه مستقل بود و پس از دو ماه و اندي جرياني شروع شد که
همه مي دانيم که غزوه تبوک يک غزوه عادي نبود
ادامه ان شاءالله