بسم الله الرحمن الرحیم

جزوه درس فلسفه تحلیلی-دکتر مروارید-علی رضائی نیا

فهرست علوم
فلسفه
افلاطونگرائي
فلسفه تحلیلی
در باب دلالت-راسل
جزوه درس فلسفه تحلیلی-دکتر مروارید-علی رضائی نیا
نظریات شیءانگارانه معنا در فلسفه تحلیلی و علم اصول-محمود مروارید




برگردان دیگر تفاوتهایی دارد که مثلا کلمه کلیات را خوب برگردانده بخلاف این اولی
دومی

برگردان توسط مرورگر کروم:

1
جزوه ی درس فلسفه ی تحلیلی
استاد: دکتر مروارید
جزوه: علی رضائی نیا
بخش نخست: مقدمات
◊ فلسفه:
1 .قاره ای: فلسفه ی آلمان و فرانسه
2 .تحلیلی: فلسفه ای که راسل، فرگه، مور و ویتگنشتاین سردمداران آن بودند
-----------------
◊ محتوای فلسفه ی تحلیلی:
فلسفه ای است که بر
• وضوح
• استدلال
• دقت
تأکید دارد.
----------
◊ به بیان مشروح، دارای این ویژگی هاست:
• استفاده ی بسیار از منطق • خودداری از ابهام و غموض
• ریز کردن مسائل • بیان پیش فرض ها
• بیان کامل و تعریف دقیق مفاهیم • تفکیک مقدمات استدلال
• نفی شک گرایی • تأکید بر commonsense
2
◊ مهم ترین شاخه های فلسفه ی تحلیلی:
1 .فلسفه ی زبان تحلیلی
2 .معرفت شناسی تحلیلی
3 .متافیزیک تحلیلی
4 .فلسفه ی ذهن تحلیلی
◊ در این میان فلسفه ی زبان چون ضامن وضوح و دوری از کژتابی است؛ جایگاه نخست را دارد.
◊ اصطلاح »فلسفه ی مضاف«:
در غرب چنین اصطلاحی نداریم، بلکه یک فلسفه ی تحلیلی داریم و شاخه هایی که ذیل آن هستند. ممکن است فلسفه ی مضاف را به معنای رشته های درجه دو )که ناظر به
ّ رشته های دیگرند( به کار بریم؛ اشکالی ندارد، اما باید متوجه باشیم که بنابر چنین معنایی، فلسفه ی اخلاق و مانند آن، فلسفه ی مضاف نیستند، چرا که دانشی به نام دانش اخلاق و مانند
آن نداریم که در این رشته ها بررسی شود.
------------------
◊ ادوار فلسفه ی تحلیلی:
1 .افالطون گرایی: دوره ی مؤسسان فلسفه ی تحلیلی )فرگه، راسل، مور(
2 .پازیتیویسم منطقی
3 .فلسفه ی زبان متعارف: ویتگنشتاین متأخر
4 .دوره ی تکثر )دوره ی کنونی(: با فیلسوفانی چون گرایس، کریپکی، دیویس، ویلیامسن، لوئیس، یاتنم، داگمن و برج
-----------------
◊ ایده ی اصلی فلسفه ی تحلیلی از دوران کهن ترین فیلسوفان، وجود داشت و عزم آنان بر پیگیری چنین روشی بود.
◊ قوام فلسفه ی تحلیلی به روش آن است و این روش را می توان در بررسی مسائل مختلف و در زمینه های گوناگون به کار گرفت.
◊ فلسفه ی تحلیلی شاخه های گوناگونی دارد؛ برای مثال، گاه درباره ی ریاضیات، علم، دین و رشته های گوناگون، روش تحلیلی را به کار می گیرد و فلسفه ی ریاضیات تحلیلی، فلسفه ی
علم تحلیلی و ... را می سازد.
◊ فلسفه ی دین هم در دل فلسفه ی تحلیلی شکل گرفته، بنابراین آشنایی با شاخه های فلسفه ی تحلیلی برای فیلسوف دین الزم است.
------------------
3
مختصری درباه ی منطق جدید
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
◊ بخش های منطق جدید:
1 .منطق گزاره ها )logic propositional )2 .منطق محمولات )logic predicate)
-------------------------------------------------------
منطق گزاره ها )logic propositional)
----------------------------------------------------------------------------------------------------
◊ علائم نشان دهنده ی گزاره ها: T , R , Q , P
˄ و & عطف
˅ فصل
→ شرط ~ نقیض
◊ ادات منطقی:
◊ جدول صدق: )کاذب = F ـ صادق = T)
P ~ Q→P Q˄P Q˅P
F T T T Q صادق P صادق
F F F T Q کاذب P صادق
T T F T Q صادق P کاذب
T T F F Q کاذب P کاذب
4
-------------------------------------------------------
منطق محمولات )logic predicate)
----------------------------------------------------------------------------------------------------
◊ منطق محمولات برای بیان قواعد منطقی ای که در منطق گزاره ها نمی گنجد شکل گرفته است.
◊ نام ها )توالیت( n , m , b , a
◊ متغیر ها x , y , z
◊ محمول ها _F_ , G
A) , سور وجودی) ᴲx
◊ سورها (سور کلی) x
◊ این علائم را می توان به طور نامحدود با هم ترکیب کرد و به گزاره های گوناگونی دست یافت.
----------------
مثال:
نمونه هایی از کاربرد منطق محمولات برای بیان تلقی فرگه ای از گزاره ها:
مثال یک: هر انسانی میرا است.
A ؟؟صحتش مشکوک است؟؟
تلقی فرگه: به ازای هر شیئی که انسان است، آن گاه شیئی هست که میرا است. (Gx → Fx (x
مثال دو: بعضی انسان ها شاعرند.
تلقی فرگه: شیئی هست که آن شیء انسان است و شاعر است. (Gx ^ Fx (ᴲx
5
بخش دوم: فلسفه ی زبان
◊ گاهی زبان را از جنبه ی semantic( معنایی( و گاهی از جنبه ی syntax( نحو( بررسی می کنیم.
◊ syntax به درست ساخت بودن )ساختار نحوی بدون در نظر گرفتن معانی( می پردازد و به معنا کاری ندارد.
◊ semantic به معنای گزاره و رابطه ی آن با عالم خارج می پردازد. ویژگی های ارجاع دادن، معناداری، معنانداری، ارجاع ندادن و ... ویژگی های سمنتیکی هستند.
نظریه ی فرگه در باب معنا:
• معنـای هـر واژه از دو قسـمت sense( جنبـه ی توصیفـی معنـای عبـارت کـه شـرائط توصیفـی خـاص معنـای آن اسـم اسـت و در ضمـن، ارزش سـمانتیکی آن را هـم
تعییـن می کنـد ( و value semantic( جنبـه ای از معنـای عبـارت کـه در تعییـن ارزش صـدق جملـه ی حـاوی آن عبـارت، نقـش دارد کـه همـان صـدق یـا کـذب ایـن عبـارت
اسـت( تشـکیل می شـود.
ِ • به ازای هر اسم خاص، وصف خاص هم معنای آن، وجود دارد. ولی به ازای هر وصف خاص، اسم خاص هم معنای آن وصف وجود ندارد.
• چون ما قادر به تفاهم هستیم، sense( معنا(ها فقط در ذهم ما نیست.
• sense ، غیر از ارزش سمنتیکی )ارزش معناشناختی= value semantic )است؛ به سه دلیل:
1 نبـود. ]چـون
1 .اگـر sense صرفـاً همـان ارزش سـمانتیکی بـود، تفاوتـی میـان دو جملـه ی »هسـپروس هسـپروس اسـت« و »هسـپروس فسـفروس اسـت«
ارزش سـمانتیکی )مرجـع و مصـداق عینـی ایـن دو نـام( یـک چیـز اسـت، در حالـی کـه شـهوداً معنایشـان متفـاوت اسـت؛ جملـه ی نخسـت، مفیـد اطالعـات تـازه ای نیسـت،
ّ امــا جملــه ی دوم یــک کشــف علمــی را بیــان می کنــد.[
2 . ّ واژه هایی هستند که معنا دارند، اما ارزش سمانتیکی ندارند؛ مانند سیمرغ.
3 .پازل فرگه:
اگـر جملـه ی »علـی بـاور دارد کـه هسـپروس بزرگ تـر از زمیـن اسـت« درسـت باشـد؛ لزومـی نـدارد کـه جملـه ی »علـی بـاور دارد کـه
فسـفروس بزرگ تـر از زمیـن اسـت«، نیـز درسـت باشـد در حالـی کـه اگـر معنـا صرفـاً ارزش سـمانتیکی باشـد، ایـن دو جملـه، اسـتلزام در صـدق دارنـد. در چنیـن جاهایـی
1 .هسـپروس و فسـفروس دو نـام بودنـد بـرای یـک سـتاره و از آن جـا کـه ایـن سـتاره یک بـار در صبـح طالـع می شـد و یک بـار در شـب، مـردم آن را دو سـتاره می پنداشـتند و دو نـام برایـش نهـاده بودنـد تـا این کـه بعدهـا کشـف شـد
کـه ایـن یـک سـتاره اسـت کـه دوبـار طلـوع می کنـد. از میـان دو گـزاره ی بـاال، گـزاره ی نخسـت، هامن گویـی اسـت ، در حالـی کـه گـزاره ی دوم بیان گـر ایـن کشـف علمـی اسـت کـه هسـپروس ، هـان فسـفروس اسـت.
6
)پـس از افعـال دال بـر اندیشـه و بـاور(، sense نقـش refrence را دارد و ایـن نشـان می دهـد کـه sense غیـر از ارزش سـمانتیکی اسـت؛ وگرنـه از صـدق جملـه ی نخسـت،
صــدق جملــه ی دوم، الزم می آمــد.
تزهای فرگه:
F2 :ارزش سامنتیکی هر عبارت، هامن ارزش صدق آن است.
1
F2( ترکیبیت compositionality ِ :)ارزش سمنتیکی هر عبارت مرکب، به واسطه ی ارزش سمنتیکی اجزایش تعیین می شود.
F3 :ارزش سامنتیکی هر اسم خاص، آن شیئی است که اسم بدان ارجاع می دهد.
F4( جایگزینی(: اگر یکی از مؤلفه های جمله ی S را با مؤلفه ای که هامن ارزش سامنتیکی را دارد عوض کنیم نباید ارزش سامنتیکی جمله عوض شود.
F5( نتیجه ی F3 و F4 :)اگر نام خاص را با نام خاص هم مرجع جابه جا کنیم، ارزش صدق جمله تغییر نخواهد کرد.
F6 :Sense آن جنبه ای از عبارت است که ارزش سامنتیکی آن را تعیین می کند.
F7 :ممکـن اسـت شـخص sense ّ یـک عبـارت را بدانـد امـا ارزش سـانتیکی آن را نشناسـد؛ یعنـی ویژگی هـای آن چیـز را بدانـد ولـی ندانـد کـه چـه چیـزی در جهـان
ایــن رشایــط و ویژگی هــا را بــرآورده می ســازد.
F8 :ممکن است عبارتی sense داشته باشد ولی ارزش سامنتیکی نداشته باشد؛ مثل رستم.
F9 :Sense هر عبارت مرکب به واسطه ی sense اجزایش شناخته می شود.
------------------------------------
راسل
◊ پیش فرض های راسل:
R13 )برخی از واژگان زبان، ارجاعی )terms referential )هستند.
)
)R2 )اگر a یک واژه ی ارجاعی باشد، نقیض جمله ی »a، f است« ، »a، f نیست« خواهد بود.
)R3 )اگر a و b دو واژه ی ارجاعی هم مرجع باشند، جا به جایی آن ها ارزش صدق جمله را تغییر نمی دهد.
2 .ابتدای نام فرگه.
3 .ابتدای نام راسل
7
نظریه ها، درباب اوصاف خاص
پرسش: آیا وصف های خاص، رجاعی هستند؟
4 )همه ی وصف های خاص ارجاعی هستند.
)T1
مشکالت )T1 )از نظر راسل:
5 هر دو کاذب اند.
1« .پادشاه فعلی فرانسه کچل است« و نقیضش
:
6
2 .به مقتضای )R3 )پازل فرگه مقتضی مرجع نداشتن وصف خاص در این مثال است
• علی باور دارد که آن ستاره ی طالع در صبح بزرگ تر از زمین است.
7 ،بزرگ تر از زمین است.
• علی باور دارد که آن ستاره ی طالع در شام
3 .هلیات بسیطه ی منفی ای که موضوعشان یک وصف خاص است، مقتضی مرجع نداشتن وصف خاص است؛ مانند
»پادشاه فعلی فرانسه وجود ندارد.«
-------------------------------
)T2 )نظریه ی فرگه: بعضی از وصف های خاص ارجاعی هستند.
◊ فرگه با این نظریه هر سه مشکل را حل کرد.
-------------------------------
)T3 )نظریه ی راسل: هیچ وصف خاصی ارجاعی نیست.
4 .theory
5 .فرانسه پادشاه ندارد. / از نظر فیلسوفان اسالمی نقیض این جمله، سالبه به انتفاء موضوع و صادق است.
ّر )substance ،)توانست این مشکل سوم را حل کند.
6 .مایونگ با تفکیک میان وجود )existence )و تقر
7 .زیر وصف خاص، خط کشیده شده است.
8
◊ راسل با این نظریه بدون نیاز به هیچ گونه sense ، هر سه مشکل را حل کرد.
◊ حل اشکال اول:
A & ( Fx ᴲx
Gx) & y=x →Fy y
چیزی هست که آن چیز، رئیس جمهور فرانسه است، و منحصر به فرد است و آن چیز کچل است.
راسـل می گویـد کـه چـون پادشـاه فعلـی فرانسـه term referential نیسـت، نقیضـش، »پادشـاه فعلـی فرانسـه کچـل نیسـت« نیسـت، بلکـه ایـن گـزاره اسـت کـه »چنیـن
نیسـت کـه پادشـاه فعلـی فرانسـه کچـل اسـت.«
◊شکل منطقی سه گزاره:
A & ( Fx ᴲx
• رئیس جمهور فعلی فرانسه کچلاست. Gx) & y=x →Fy y
A & ( Fx ᴲx
• رئیس جمهور فعلی فرانسه کچلنیست. Gx) & ~y=x →Fy y
A & ( Fx ᴲx~]
• چنین نیست که رئیس جمهور فعلی فرانسه کچل است. ]Gx) & y=x →Fy y
--------------------------
◊ حل اشکال دوم:
چـون »سـتاره ی طالـع در صبـح« و »سـتاره ی طالـع در شـام« term referential نیسـتند، اصـاً جـا بـه جایـی آن هـا بـا هـم امـکان نـدارد تـا بگوییـد بـا جـا بـه جـا
شــدن آن هــا صــدق باقــی نمی مانــد.
◊ حل مشکل سوم:
گـزاره ی هـل بسـیطه منفـی می توانـد صـادق باشـد چـون وصـف خاصـی کـه موضـوع گـزاره اسـت، term referential نیسـت و شـکل منطقـی این گونـه گـزاره هـا
چنیــن اســت:
A & ( Fx ᴲx~]
])y=x →Fy y
--------------------------------------------
مالک معنا داری در نظر راسل:
◊ با توجه به این که راسل برای descriptiom define مرجع قائل نیست و sense هم برای آن نمی پذیرد، این پرسش پدید می آید که پس معنای آن را چه می داند.
9
◊ پاسـخ راسـل آن اسـت کـه اتصـال زبـان بـه عالـم خـارج بـه واسـطه ی سـه چیـز اسـت، ضمیـر »مـن«، اسـم های اشـاره، و محمـوالت بسـیط )آن هـا کـه خودشـان مرکب هـای
وصفـی نیسـتند(؛ کـه ایـن سـه تـا مرجـع دارنـد و ارتبـاط زبـان بـا عالـم خـارج را تأمیـن می کنـد.
از نظـر راسـل، descriptions define ّ مرجـع ندارنـد، امـا denotation( مدلـول( دارنـد کــه بـه واسـطه ی ویژگی هاسـت کـه ایـن عبارت هـای توصیفــی بـه آن هـا تحلیــل
می شــود و آن ویژگی هــا مرجــع بی واســطه دارنــد. و مــراد از reference ، همــان مراجــع بی واســطه اند.
-----------------------
انتقاد »کیف دانالن« به راسل:
◊ کاربردهای وصف های خاص در زبان:
• use attributive
• use referential
◊ او می گوید که سخن راسل، تنها درباره ی قسم اول وصف های خاص درست است.
مثال:
فرض: اسمیت، قاتل جونز نیست، ولی دیوانه است. و قاتل واقعی جونز دیوانه نیست.
داسـتان: دادگاه، اسـمیت را بـه عنـوان قاتـل جونـز گرفتـه اسـت. حـال، کسـی کـه خبـر قتـل را شـنیده، قبـل از شـناخت قاتـل، می گویـد کـه »قاتـل جونـز )هـر کـس
کـه بـوده( آدم دیوانـه ای بـوده« این جـا تحلیـل راسـل جـواب می دهـد، چـون قاتـل جونـز، در use attributive بـه کار رفتـه. ولـی اگـر در دادگاه، یکـی بـه دوسـتش بگویـد
کـه »قاتـل جونـز )یعنـی اسـمیت( دیوانـه اسـت« ایـن جملـه شـهوداً صـادق اسـت، در حالـی کـه طبـق تحلیلـی راسـل بایـد کاذب باشـد؛ چـون راسـل آن را این گونـه تحلیـل
می کنـد: »کسـی هسـت کـه قاتـل جونـز اسـت، و منحصـر بـه فـرد اسـت، و دیوانـه اسـت.«
◊ بنابراین، اوصاف خاص، ambiguity( ابهام( دارند و باید مشخص شود که در کدام کاربرد استفاده شده اند.
--------------------------
سخن کریپکی:
◊ تفکیک use attributive و use referentioal ،یک اشتباه است؛ چون آن چه در مثال باال رخ می دهد، اشتباه در تطبیق است، نه دو معنا داشتن یک لفظ.
10
نظریه ها، درباب اسماء خاص )names proper)
نظریه ی یک: دیدگاه Mill :
names proper of theory reference Direct
مفاد:
1 .اسم خاص، معنایی جز همان مرجع خود ندارد.
2 .دلالت اسم خاص بر مرجع، بدون واسطه است.
◊ مشکالت پیش روی این دیدگاه:
1 .بنابراین دیدگاه، اسم های تهی باید بی معنا باشند.
2 .صدق گزاره های هلیه ی بسیطه ی سالبه مستلزم بی معنایی آن هاست.
3 .اسـم های هم مرجـع بایـد هـم معنـا باشـند و بـدون تغییـر در معنـا و ارزش صـدق جملـه بتـوان آن هـا را در جملـه جایگزیـن کـرد؛ و ایـن بـا پـازل فرگـه ناسـازگار
اسـت. البتـه مشـکل در این جـا شـدیدتر از مشـکل پیـش روی نظریـه ی فرگـه اسـت؛ چـون طبـق ایـن نظریـه افـزون بـر یکسـانی ارزش صـدق، الزم اسـت جمـات پـازل فرگـه
هم معنـا نیـز باشـند.
4 .مسـأله ی اطـاع بخشـی: »هسـپروس هسـپروس اسـت« اطـاع بخـش نیسـت ولـی »هسـپروس فسـفروس اسـت« ، اطالع بخـش اسـت، و ایـن بـا هم معنـا بـودن
ایــن دو گــزاره کــه مقتضــای ایــن دیــدگاه اســت، ناســازگار اســت.
5 .مکانیزم چگونگی دلالت، در این نظریه معرفی نشده است.
-----------------------------------
نظریه ی دو: نظریه ی توصیفی وصف های خاص )راسل و فرگه(:
◊دیدگاه راسل در باب names proper:
مفاد:
1 .اسم خاص، مترادف وصف خاص است.
2 .بنابراین، اسم خاص، ارجاعی نیست )مرجع بی واسطه نمی خواهد و ندارد(
11
◊ راسـل، همـان چیـزی کـه دربـاره ی مکانیـزم دلالـت اوصـاف خـاص می گویـد، دربـاره ی اسـماء خـاص هـم می گویـد؛ یعنـی این هـا نیـز تحلیـل بـه ویژگی هایـی می شـوند
کـه مراجـع بی واسـطه دارنـد.
◊ شباهت های نظریه های فرگه و راسل در باب اسماء خاص:
8 است( .
• هر دو دلالت اسم خاص را با واسطه می دانند )مکانیزم ارجاعشان توصیفی
• هر دو قائل به ترادف اسم خاص و وصف خاص اند.
•هر دو قائلند که وصف خاص، مشخص کننده ی اسم خاص است.
◊ مفاد نظریه ی توصیفی )فرگه و راسل(:
1 .هر اسم خاص )n ،)مترادف است با یک وصف خاص )F The ،)و معنا آن اسم خاص به واسطه ی آن وصف خاص به دست می آید.
2 .دلالـت هـر اسـم خـاص )n )بـر خـارج، بـه واسـطه ی همـان اوصـاف )F The ،)رخ می دهد؛یعنـی، مدلـول اسـم خـاص، همـان شـیء یگانـه ای اسـت کـه در واقـع
ویژگــی F را دارد.
-----------------------
◊ برخـی، فقـط بخـش دوم نظریـه ی توصیفـی را می پذیرنـد کـه بـه ایـن، نظریـه ی توصیفـی ضعیـف می گوینـد، در مقابـل نظریـه ی توصیفـی قـوی کـه شـامل هـر دو بخـش
است.
-------------------------------------------------------------------------------------
استدلال های کریپکی علیه نظریه ی توصیفی اسماء خاص:
ّ • استدلال موجهه argument modal
• استدلال معرفت شناختی argument epistemal
• استدلال سمانتیکی argument semantic
8 .به همین خاطر نظریه ی آن ها را نظریه ی توصیفی می خوانند.
12
◊تقریر نخست استدلال موجهه:
فـرض: نظریـه ی توصیفـی درسـت اسـت، پـس »ارسـطو« متـرادف بـا یـک وصـف خـاص؛ ماننـد »معلـم اسـکندر« اسـت؛ بنابرایـن بایـد دو گـزاره ی زیـر، اسـتلزام در
صــدق داشــته باشــند، حــال آن کــه چنیــن نیســت؛
◊تقریر دوم استدلال موجهه )مدلول صلب: designation rigid:)
افزون بر جهان کنونی )word actual ،)جهان های ممکن بسیاری متصورند.
ّ جهان ممکن: مجموعه ی شرایط حداکثری )یعنی تکلیف همه چیز معلوم باشد( که گرچه فی الواقع محقق نیست، اما ممکن است.
سه گونه می توان درباره ی جهان های ممکن دیگر سخن گفت:
1 .با جمالت شرطی خالف واقع )counterfactuals :)اگر روحانی در انتخابات برنده نمی شد، قالیباف برنده می شد.
2 .ممکن بود قالیباف در انتخابات برنده شود.
3 .ضرورتاً ارسطو انسان است. ]در این جا در باب همه ی جهان ها )چه ممکن و چه بالفعل( سخن گفته ایم.[
◊ اسـماء و اوصـاف خـاص، همان گونـه کـه یـک designation( نقـش( در جهـان بالفعـل دارنـد، چـه بسـا نسـبت بـه )در( جهان هـای ممکـن دیگـر نیـز، designation داشـته
باشند.
ّ ◊ ادعـای کریپکـی آن اسـت کـه اسـماء خـاص، دال ثابـت )صلـب( هسـتند ولـی اوصـاف خـاص، چنیـن نیسـتند؛ پـس ایـن دو متـرادف نیسـتند. او توضیـح می دهـد کـه ارسـطو
در همـه ی جهان هـای ممکـن، همیـن مدلـول را دارد، ولـی مدلـول معلـم اسـکندر ممکـن اسـت تفـاوت کنـد.
13
◊ جهان بالفعل: مجموعه ی شرایطی که تحقق داشته، دارند و خواهند داشت.
◊ جهـان ممکـن: ِ مجموعـه ی شـرایط حداکثـری ممکنـی کـه نـه تحقـق داشـته اند، نـه دارنـد و نـه خواهنـد داشـت. مـراد از حداکثـری بـودن، آن اسـت کـه بـه ازای هـر گـزاره
ماننـدP ،مشـخص باشـد کـه آیـا P جـزء آن شـرایط اسـت یـا اینکـه P. ~
◊ صدق در جهان های ممکن: گزاره ی P در جهان ممکن W صادق است= اگر W بالفعل می بود، آن گاه P صادق می بود.
◊ اقسام شرطی:
• counterfactual :ساختار »اگر .... نمی شد« و مانند آن؛
»اگر اسوالد، کندی را ترور نمی کرد، کس دیگری کندی را ترور می کرد.«
• indicative :ساختار »اگر ... نشده بود« و مانند آن؛
»اگر اسوالد، کندی را ترور نکرده باشد، کس دیگری این کار را کرده است.«
◊ شـرطی هـای counterfactual در بـاب جهان هـای ممکـن سـخن می گوینـد و شـرط آن هـا یقینـاً ّ اتفـاق نافتـاده اسـت؛ امـا شـرطی indicative بیان گـر خبـری دربـاره ی
جهـان بالفعـل اسـت و ممکـن اسـت شـرط آن اتفـاق افتـاده باشـد.
ّت )rigidity :)
◊ تعریف کریپکی برای صلبی
9:
ّدال "t "به گونه ای صلب بر شیء "o "دلالت می کند، ا ت ا
الف( نسبت به هر جهان ممکنی که o در آن هست، t( به همان نحو که در جهان بالفعل به کار می رود( بر o دلالت کند.
ب( نسبت به هیچ جهان ممکنی، t بر غیر o دلالت نکند.
ّت:
◊ تست شهودی صلبی
شرط الف: اگر ممکن باشد که آن چه بالفعل t است، وجود داشته باشد، بدون این که t باشد، شرط الف برقرار نیست و اگر نه، برقرار است.
شرط ب: اگر ممکن باشد که چیزی جز آن چه بالفعل t است، t باشد، شرط ب برقرار نیست و گرنه برقرار است.
9 .اگر و تنها اگر.
14
◊ تقریر دوم کریپکی از استدلال موجه:
1 . ّ اسم های خاص، دال صلب هستند.
2 . ّ وصف های خاص، دال غیر صلب هستند.
نتیجه: اسم های خاص، مترادف وصف های خاص نیستند.
--------------
ّ ّ یت مقدمه ی دوم:
◊ اشکال به کل
ّیـت نتیجـه نادرسـت اسـت و بایـد بـه نحـو جزئـی نتیجـه
ّ ّ یـت مقد ّ مـه ی دوم و کل
برخـی وصف هـای خـاص، ماننـد »کوچکتریـن عـدد اول« صلـب هسـتند. بنابرایـن کل
گیـری کنیـم؛ یعنـی بگوییـم کـه برخـی اسـم های خـاص، متـرادف وصف هـای خـاص نیسـتند. البتـه همیـن نتیجـه ی جزئـی هـم بـرای رد کـرد نظریـه ی توصیفـی کافـی اسـت.
-----------------------------
◊ rigidiate/ actualize:
بـه فرآینـد صلب سـازی یـک وصـف خـاص، گفتـه می شـود. بـا ایـن روش می تـوان هـر وصـف خـاص را صلـب سـاخت. روش کار آن اسـت کـه مثـاً بـه جـای وصـف
»بلندتریـن کـوه ایـران« کـه غیـر صلـب اسـت، بگوییـم »بلندتریـن کـوه ایـران در جهـان بالفعـل« یـا اگـر جهـان بالفعـل را w بنامیـم، بگوییـم »بلندتریـن کـوه ایـران در w.»
_____________________________________________________
◊ برهان معرفتی )Argument Epistemic)
• معرفت پیشینی: justification آن مبتنی بر تجربه نیست.
• معرفت پسینی: justification آن مبتنی بر تجربه است.
15
◊ در ایـن اسـتدلال، می خواهیـم بـا یـک مثـال نشـان دهیـم کـه لـوازم معرفتـی نظریـه ی توصیفـی اسـم های خـاص، نادرسـت اسـت و در نتیجـه اسـماء خـاص متـرادف وصـف خاص نیســتند:
ّم اسکندر است« می داشتیم.
ّم اسکندر بود، باید معرفت پیشینی به گزاره ی »ارسطو معل
مقدمه ی اول: اگر ارسطو مترادف معل
مقدمه ی دوم: لکن چنین معرفتی نداریم.
ّم اسکندر نیست.
نتیجه: ارسطو مترادف معل
--------------------
ّ ◊ بنابرایـن تـا کنـون نظریـه ی توصیفـی قـوی رد شـد. امـا نظریـه ی توصیفـی ضعیـف کـه مفـادش تنهـا مدلـول نداشـتن اسـمائی اسـت کـه بـه ازای آن هـا وصـف خاصـی
وجـود نـدارد، هنـوز رد نشـده اسـت.
----------------------------------------------------------------
◊ استدلال سمنتیکی
◊ در این استدلال کریپکی با مثال هایی نشان می دهد که از نظر سمانتیکی، معنای اسم خاص، با وصف خاص، برابر نیست:
• مثـال 1 :در مـواردی کـه شـخص، اطالعـات بسـیار کمـی از یـک اسـم خـاص دارد، اوصافـی کـه در ذهـن دارد، خـاص نیسـت؛ ماننـد کسـی کـه دربـاره ی ارسـطو
فقــط می دانــد کــه یــک فیلســوف یونانــی بــود.
•مثــال 2 :مــواردی کــه مکانیــزم ارجــاع، دوری اســت؛ ماننــد کســی کــه مرجــع کاشــف الــکل را زکریــای رازی می دانــد و زکریــای رازی را بــه عنــوان کاشــف الــکل
• مثال 3 :مواردی که وصف خاص موجود در ذهن بر بر هیچ شیء واقعی ای دلالت نمی کند؛ مانند وصف خاص »کاشف اتر« برای »بیکر«.10 می شناســد.
• مثال 4 :مواردی که وصف موجود در ذهن اشتباه است؛ یعنی شخصی جز مدلول اسم، دارای آن وصف است.*
◊ کریپکی می گوید که در چنین مواردی طبق نظریه ی توصیفی، اسماء باید تهی باشند، حال آن که شهوداً می یابیم که تهی نیستند.
10 .بعدها معلوم شد که او در کارش دچار خطا شده و کشفی صورت نداده است.
&&&&&&&&&&&&
ّ *پاسخ همه ی این اشکالات این است که همه ی جمالت ما آدمیان )اگر به درومنان مراجعه کنیم می یابیم که ( مقید به »در تجربه ی من و جهان من این گونه است« اند. اما
چون این قید، فراگیر و واضح است، از ترصیح به آن خودداری می کنیم.
&&&&&&&&*
ir.ipm@morvarid
09123531939
16----------------------------
ّ ◊ تـا این جـا وجـه سـلبی کار کریپکـی را شـاهد بودیـم، امـا در مقـام کار ایجابـی و ارائـه ی نظریـه ای بدیـل، کریپکـی تنهـا بـه ارائـه ی یـک تصویـر بسـنده کـرده اسـت. نـام
ّـی ارجـاع )reference of theory causal )اسـت و بیـان می کنـد کـه اختصـاص یـک نـام بـه یـک مرجـع، در دو مرحلـه صـورت می پذیـرد:
ایـن تصویـر پیشـنهادی نظریـه ی عل
1 .وضع اولیه: که یا به صورت اشاری )ostensive )است و یا به صورت توصیفی )description by)
2 .انتقال مرجع )borrowing reference)
--------------------------------------------------------------------------------------------------------------
◊ تعریف ضرورتاً صادق بودن:
گزاره ی »ضرورتاً چنین است که S »صادق است، ا ت ا، S در همه ی جهان های ممکن صادق باشد.
◊ تعریف امکان:
گزاره ی »ممکن است S » صادق است، ا ت ا در برخی جهان های ممکن S صادق باشد.
◊ تـا پیـش از کریپکـی گمـان می رفـت کـه هـر گـزاره ی ضـروری، لزومـاً پیشـینی اسـت و هـر پیشـینی ای لزومـاً ضـروری. کریپکـی بـا مثال هایـی نشـان داد کـه گزاره هـای
ضـروری پسـینی، و امکانـی پیشـینی هـم وجـود دارنـد.
مثال یک: پسینی ضروری
»هسپروس همان فسفروس است.«
ّ ایـن گـزاره یـک گـزاره ی پیشـینی نیسـت امـا در عین حـال ضـروری هـم هسـت، چـون فسـفروس و هسـپروس، صلب انـد و در جهـان بالفعـل هـر دو بـه یـک چیـز دلالـت
17
دارنـد؛ صـورت اسـتدلال:
• هسپروس در همه ی جهان های ممکن بر یک چیز دلالت دارد.
• فسفروس در همه ی جهان های ممکن بر یک چیز دلالت دارد.
• مدلول این دو در جهان بالفعل، شیء واحد است.
• مدلول این دو در همه ی جهان های ممکن، شیء واحد است.
• گزاره ی »هسپروس همان فسفروس است« در همه ی جهان های ممکن صادق است.
• پس این گزاره ضروری است.
◊ از راه قاعده ی الیب نیتس هم می توان ضروری بودن »هسپروس فسفروس است« را اثبات کرد.
◊ قاعده ی الیب نیتس: هرگاه a و b مساوی باشند، هر صفتی که این دارد، آن هم دارد؛ بنابراین:
(b=a (11 → □b = a
مثال دو: پیشینی امکانی
»اگر عامل انحراف سیاره ی اورانوس وجود داشته باشد، نپتون عامل انحراف اورانوس است.«
◊ در فرضـی کـه نپتـون را بـرای »عامـل انحـراف اورانـوس در جهـان بالفعـل« وضـع شـده اسـت، ایـن گـزاره بـه صـورت پیشـینی صـادق اسـت. از سـوی دیگـر گـزاره ای ممکـن
هـم هسـت، چـون در جهـان ممکـن دیگـر، ممکـن اسـت کـه سـیاره ای غیـر از نپتـون، عامـل انحـراف اورانـوس باشـد.
11 .این عالمت به معنای »رضورتاً« است.
18
بخش سوم: METAPHYSIC
بحث نخست : ویژگی ها
◊ اشیاء جزئی:
◊ پرسش:
آیا غیر از اشیاء جزئی )particulars , individuals ،)صفات این اشیاء هم وجود دارند؟
◊ دیدگاه ها:
1 .رئالیسم )ارسطویی/ افلاطونی( 2 .تروپیزم 3 .نومینالیزم )محض/ مجموعه ای/ فرازبانی/ محمولی/ مفهومی/ ...(
--------------------
رئالیسم:
◊ ویژگی ها وجود دارند.
ّی نامیده می شوند.
ّی )universal )هستند؛ مثالً یک قرمزی داریم که همه ی اشیاء قرمز، نمونه های آن هستند و به خاطر این که چند نمونه دارند، کل
◊ ویژگی ها کل
◊ ارتباط ویژگی با instanceهایش، instantiation یا exemplification گفته می شود.
◊ ویژگی در این جا اعم از ذاتیات و عرضیات )در اصطلاح فلسفه ی اسالمی( است.
◊ برخی ویژگی هاچند موضعی اند؛ مانند برادری که باید دو شخص باشند تا آن را instantiation کنند.
از نظر رئالیست ها، یک ویژگی برادری وجود دارد که هر دو برادر، یک بار آن را instantiate می کنند.
ّیات در دیدگاه افلاطونی ـ به خالف دیدگاه ارسطویی ـ مجرد از زمان و مکان و ضروری اند.
◊ کل
ّی بدون مصداق وجود ندارد و در دیدگاه افلاطونی وجود دارد.
◊ در دیدگاه ارسطویی کل
--------------------
redness of universal
instance
instance instance
19
تروپیزم:
◊ ویژگی ها وجود دارند.
◊ ویژگی ها جزئی هستند.
◊ این ویژگی های جزئی، trope نامیده می شوند.
--------------------
نومینالیسم:
◊ ویژگی ها وجود ندارند.
--------------------
اقسام رئالیسم:
ّی، مجرد )abstract )هستند؛ یعنی ورای زمان و مکان اند.
◊ افلاطونی: ویژگی های کل
◊ ارسـطویی: ویژگی هـا در همیـن عالـم زمانی ـ مکانی انـد و بـه تعـداد افرادشـان وجـود پیـدا می کننـد؛ یعنـی هـم کامـا ّ ً در فـرد اول وجـود دارنـد و هـم کامـاً در
فــرد دوم و هــم ... ولــی در عیــن حــال، هــر ویژگــی ای واحــد هــم هســت.
--------------------
◊ فالسفه ی اسالمی وجود ویژگی ها را می پذیرند؛ بنابراین، یا رئالیست اند و یا تروپیست.
◊ بسیاری از فالسفه ی تحلیلی قرن بیستم، رئالیست اند و همان سخنی را می گویند که در فلسفه ی اسالمی، منسوب به رجل همدانی است.
◊ در این که آیا رئالیسم ارسطویی واقعاً دیدگاه خود ارسطو بوده یا این که ارسطو قائل به تروپیزم است، تردید وجود دارد.
ّـت افرادنـد و توجیه کننـده ی علـم مـا بـه افـراد و لزومـاً فـردی از نـوع همـان افـراد
ُ ◊ رئالیسـم افالطونـی را نبایـد بـا نظریـه ی م ُ ثُـل افالطونـی خلـط کـرد؛ چـرا کـه مثـل، عل
و ... ولـی در رئالیسـم افالطونـی، نقـش universalهـا، تنهـا تأمیـن شـباهت میـان افـراد اسـت.
ّ ّ یـات دیگـر باشـند یـا در مـواردی مصـداق خودشـان هـم باشـند، امـری ممکـن اسـت، امـا ایـن سـخن رایـج در حکمـت قدیـم کـه هـر
ّیـات، مصـداق کل
◊ این کـه خـود کل
ّـی ای فـردی از خـودش اسـت )دربـاره ی مثـل( ناپذیرفتنـی اسـت.
کل
20
ّی
استدلال های مثبِت وجود ویژگی های کل
ّـی بـودن
◊ در این جـا بحـث میـان رئالیسـت ها و تروپیست هاسـت، و از آن جـا کـه هـر دو گـروه، اصـل وجـود ویژگی هـا را پذیرفته انـد، بـه مقتضـای تیـغ اُکام، اثبـات کل
ویژگی هـا بـر عهـده ی کسـانی اسـت کـه ایـن مدعـای اضافـی را دارنـد.
◊ استدلال های این بخش، از سنخ استدلال به نفع بهترین تبیین یا ) explanation best the to inference: Ibe )است.
• بهترین تبیین: 1 .ساده تر است )پیش فرض های کم تر و پذیرفتن تری دارد( . 2 .دامنه اش فراگیر تر است.
استدلال یک:
ّیات تبیین می شوند:
1 اموری هستند که با وجود کل
الف( شباهت عینی میان اشیاء )پدیده ی وحدت در عین کثرت :phenomenas many over one.)
ّیات، مدلول ضمنی )connotation )محمولات اند؛
ب( پدیده های سمنتیکی )دلالت شناختی(: ب1ـ کل
»سقراط انسان است«
ِ )referent )اسم های معنا )nouns abstract )هستند؛ مانند قرمزی، انسانیست، شجاعت و ...
ّیات، مرجع
ب2 :کل
ّیات، ارزش سورهای وجودی است که در جمالت صادق، بر روی ویژگی ها بسته می شود؛
2 ب3 :کل
»رنگ هایی هستند که نامیده نشده اند«
»او همان ویژگی های برادرش را دارد«
ّیت، اندازه گیری، قانون طبیعی و آمادگی ها.
ج( مسائل مربوط به وجود شناسی طبیعت گرایانه )ontology naturalistic)؛ مانند عل
ّت های امور )affairs of states)
ّت ها )facts )و وضعی
د( توضیح ساختار گزاره ها )propositions )واقعی
------------------
1 .آرمسرتانگ از این استدلال استفاده می کند.
2 .سور این جمله جزئیه است.
ّی
کل
21
استدلال دو: از راه تعهد وجودی
◊ تعریف تعهد وجودی )commitment ontological:)
جمله ی S تعهد وجود ی به شیء O( یا Oها( دارد = ممکن نیست که S صادق باشد، بدون این که )یا Oها( وجود داشته باشند.
◊ جمالت، به چه اموری تعهد وجودی دارند؟
OC3 )اگـر فـرم منطقـی جملـه ی S ، یـک جملـه ی موجبـه ی سـاده ی موضوعی ـ محمولـی باشـد، و موضـوع آن یـک تـرم ارجاعـی باشـد، آن گاه S تعهـد وجـودی بـه
)1
مرجــع آن تــرم دارد. )بــه اختصــار می گوییــم: فــرم منطقــی اش Fa باشــد(
)OC2 )اگـر فـرم منطقـی جملـه ی S ، دارای سـور وجـودی باشـد، و آن سـور، گسـترده ترین دامنـه را داشـته باشـد، آن گاه S تعهـد وجـودی دارد بـه اشـیایی کـه ارزش
آن ســور هســتند.
A ) تعهـد وجـودی بـه
ّیـه، ماننـد »هـر انسـانی حیـوان اسـت« و »شـیر درنـده اسـت« )کـه شـکل منطقی شـان ایـن اسـت: Gx→Fx x
◊ بنابـر ایـن دو مطلـب، جمـات کل
ّ ّ یـات ندارنـد. بنابرایـن بـه نظـر می رسـد کـه امـر مطلـوب رئالیسـت ها نیسـت. امـا جالـب اسـت کـه رئالیسـت ها مثال هایـی می آورنـد کـه بنابـر همیـن دو اصـل، مـا را ملـزم
کل
ّیـات می کنـد. مثال هایـی ماننـد »قرمـزی یـک رنـگ اسـت« کـه هیـچ سـوری نـدارد و بـه دلیـل صـادق بـودن شـهودی ایـن گـزاره، بنابـر OC1 بایـد بپذیریـم
بـه پذیـرش کل
کـه قرمـزی وجـود دارد. یـا »ویژگی هـای فیزیکـی کشـف نشـده ای وجـود دارد« کـه سـور وجـودی دارد، و چـون صـادق اسـت، بنابـر OC2 مقتضـی وجـود کلیـات اسـت.
تفصیل استدلال
1 .در زبان طبیعی، جمالت موضوعی ـ محمولی موجبه صادقی هست که موضوع آن ها نام های انتزاعی است.
2 .نام های انتزاعی به لحاظ نحوی مانند نام های خاص هستند، و لذا در نگاه اول، ارجاعی هستند.
3 .این جمالت را نمی توان به جمالت فاقد واژگان ارجاعی ترجمه کرد.
4 .بنابر این فرم منطقی این جمالت Fa است.
5 .OC1
6 .بنابراین چیزی در عالم هست که مرجع نام های انتزاعی است.
3 .commitment ontological
22
ّیات است.
7 .بهترین نامزد مرجع نام های انتزاعی، کل
8 .پس کلیات وجود دارند.
-------------
◊ پاسخ نومینالیست ها:
ّ نومینالیست ها برای رد این استدلال، یا مقدمه ی سوم آن را نمی پذیرند و یا مقدمه ی هفتم را.
◊ راه های رد مقدمه ی سوم: 1 .نومینالیسم محض 2 .نومینالیسم فرازبانی 3 .تروپیزم
◊ برای رد مقدمه ی هفتم نیز، نومینالیزم مجموعه ای، مجموعه ی اشیاء را به عنوان نامزد برای مرجعیت نام های انتزاعی، معرفی می کند.
نومینالیسم محض:
◊ در رد مقدمه ی سوم چنین ترجمه ای از جمالت حاوی نام های انتزاعی ارائه می دهد:
جمله ی اصل: قرمزی یک رنگ است. .color a is Redness
ترجمه: اشیاء قرمز، رنگی اند. .cocored are things Red
-----------
◊ اشکال جکسون به این ترجمه:
بـا توجـه بـه قاعده منـدی زبـان اگـر چنیـن ترجمـه ای )paraphrase )مجـاز باشـد، بایـد در همـه ی مـوارد و بـه صـورت دو سـویه ممکـن باشـد؛ بنابرایـن اگـر همـه ی
اشـیاء قرمـز، را بـه صـورت مثلـث درآوریـم، الزمـه ی صـدق گـزاره ی »triangle are things Red ،» ِ صـدق گـزاره ی کاذب »triangular is Redness »خواهـد بـود. پـس ایـن
شـیوه ی ترجمـه تالـی باطـل دارد و ناپذیرفتنـی اسـت.
-----------
◊ پیشنهاد شیوه ی دیگر ترجمه، برای رهایی از اشکال جکسون:
جمله ی اصل: قرمزی یک رنگ است. .color a is Redness
ترجمه: اشیاء ضرورتاً قرمز، رنگی اند. .cocored are things red Necessarily
23
◊ اشکال جکسون به ترجمه ی دوم:
تالی فاسد این شیوه ی ترجمه:
.shape is Redness.→ shaped are things red Necessarily
دومین نظریه ی نومینالیستی )نظریه ی لویس(:
او می گوید که ما مدلول اسم های معنا را مجموعه ای از اشیاء می دانیم که مصداق آن اند؛ مثالً مجموعه ی انسان ها، مدلول انسانیت است.
------------
اشکال 1:
اگـر ایـن چنیـن باشـد، بایـد نتیجـه گرفـت کـه مثـاً انسـانیت، ضاحکیـت اسـت؛ چـرا کـه مجموعـه ی انسـان ها )کـه مرجـع انسـانیت اسـت( همـان مجموعـه ی
ضاحک هاســت.
پاسخ لویس:
مجموعـه ی مـورد نظـر مـن، همـه افـراد آن در همـه ی جهان هـای ممکـن اسـت، نـه صرفـاً افـراد بالفعـل؛ و بـا احتسـاب جهان هـای ممکـن دیگـر، مجموعه ی انسـان ها
و ضاحک هــا برابــر نیســت.
اشکال 2:
اگر نظر لویس را بپذیریم، مالکی برای تشخیص مجموعه ی مورد نظر نداریم.
اشکال 3:
اگـر نظـر لویـس را بپذیریـم، سـه ضلعـی بـودن، همـان سـه زاویـه ای بـودن اسـت؛ چـرا کـه مجموعـه ی سـه ضلعی ها و سـه زاویه ای هـا در همـه ی جهان هـای ممکـن
افرادشــان یکــی اســت.
----------
24
راه حل تروپیست ها:
فرم منطقی »شیر قهوه ای است« این است:
به ازای هر x ، اگر x یک شیر باشد، x قهوه ای است.
فرم منطقی جمالتی مانند »قرمزی یک رنگ است« نیز نظیر همین است؛ یعنی:
به ازای هر x ، اگر x یک تروپ قرمزی باشد، x یک رنگ است.
مثالی پیچیده تر:
»قرمـزی، شـبیه تر بـه رنـگ صورتـی اسـت تـا بـه رنـگ آبـی« ← »بـه ازای هـر x ,y, z ؛ اگـر x یـک تـروپ قرمـزی باشـد، و y یـک تـروپ آبـی باشـد،
وz یــک تــروپ صورتــی باشــد، آن گاه x بــه y شــبیه تر اســت تــا بــه z».
-------------------
◊ اشکال 1:
چنین شیوه ای در همه جا جواب نمی دهد؛ مثالً گزاره ی صادق زیر با چنین ترجمه ای، تبدیل به یک گزاره ی کاذب می شود:
»قرمـزی، برجسـته ترین ویژگـی ایـن گوجـه فرنگـی اسـت« ← »بـه ازای هـر x ؛ اگـر x یـک تـروپ قرمـزی باشـد، x برجسـته ترین ویژگـی ایـن گوجـه
فرنگــی اســت.«
25
دیدگاه ها درباب شباهت عینی اشیاء
◊ گفتیـم کـه شـباهت عینـی اشـیاء )similarity objective ،)فیلسـوفانی ماننـد آرمسـترانگ را بـه نظریـه ی many over one کشـاند و یکـی از دالیـل آن هـا بـرای پذیـرش
ّ ّ یـات بـود. امـا پاسـخ های دیگـری نیـز بـرای ایـن پرسـش کـه چگونـه a و b هـر دو متصـف بـه F انـد و از جهـت F بـه هـم شـبیهند، وجـود دارد. اکنـون بـه بررسـی
کل
پاسـخ های گوناگـون بـه ایـن پرسـش می پردازیـم تـا ببینیـم اشـکاالت کـدام دیـدگاه کم تـر اسـت.
دیدگاه تروپیستی:
aو bبه این اعتبار، F هستند که تروپ ness-F در هر دو شان هست.
◊ ّ امـا این کـه چـرا خـود تروپ هـا شـبیه اند را برخـی از تروپیسـت ها، از امـور بنیادیـن تبیین ناپذیـر دانسـته انـد و برخـی دیگـر آن را بـه سـبب مصـداق بودنشـان بـرای امـر
ّـی واحـد دانسـته اند.
کل
------------------------
◊ اشکالات:
• تبیینی برای ویژگی های چندموضعی )مانند برادری( ندارد.
• دچار تسلسل است.
دیدگاه های نومینالیستی:
الف( nominalism predicate:
aو bبه این اعتبار، F هستند که تحت محمول "F is "قرار می گیرند )under fall .)به بیان دیگر این نام در زبان بر آن ها صادق است.
------------------------
◊ اشکالات:
• subjective است.
• جهت تبیین را معکوس بیان کرده )تحت محمول بودن ناشی از شباهت است، نه بالعکس(
• منجر به تسلسل می شود. )تحت محمول بودن، خودش یک ویژگی است و نیازمند تبیین است. بنابراین تسلسل در تبیین که باطل است، الزم می آید.(
---------------------------------------------------------------------------------------------------
26
ب( nominalism concept:
aو bبه این اعتبار، F هستند که تحت مفهوم اند )ونه تحت محمول(.
------------------------
◊ اشکالات:
• نظیر اشکالات دیدگاه پیشین.
---------------------------------------------------------------------------------------------------
ج( nominalism class( نظریه ی لوئیس(:
aو bبه این اعتبار، F هستند که عضو مجموعه ی F هستند. یعنی ness-F همان مجموعه ی Fهاست.
------------------------
◊ اشکالات:
• اشکالات پیش تر بیان شده در نظریه ی لویس.
• دچار تسلسل است.
-----------------------------------------------------------------------------------------
د( nominalism austere( نومینالیسم محض(:
ایـن دیـدگاه پـر طـرف دار، بیـان می کنـد کـه ایـن شـباهت ها هیـچ تبییـن فلسـفی ای نـدارد و تنهـا می تـوان گفـت کـه هـم a وهـم b، F هسـتند و
همیــن را بــه عنــوان یــک حقیقــت بنیادیــن بایــد پذیرفــت.
از خوبی های این دیدگاه، objective بودن و عدم تسلسل در آن است.
------------------------
◊ اشکالات:
• اشـکال عمـده ی ایـن دیـدگاه، ناشـی از بحثـی اسـت کـه در تئـوری صـدق نوظهـور maker-Truth) thory making -Truth ) ارائـه می شـود؛ صـورت
ســاده ی ایــن تئــوری صــدق، چنیــن اســت:
»به ازای هر )برخی؟( جمله ی صادق مانند S ، شیئی در عالم هست که S را صادق می کند.«
به بیان دیگر: 27
4 شیء O ،صادق ساز جمله ی S است، تنها در صورتی که : •ضرورتاً اگر O وجود داشته باشد، S صادق باشد.
• در همه ی جهان های ممکنی که O وجود دارد، S صادق باشد.
◊ رئالیسـت ها و تروپیسـت ها می تواننـد بـا اصـل صادق سـازی کنـار می آینـد؛ چـون در یکـی تروپ هـا صادق سـازند و در دیگـری، رابطـه ی مصـداق بـودن
5 ّ امـا نومینالیسـم بـا اصـل صادق سـازی ناسـازگار اسـت؛ چـرا کـه بنابـر نـگاه نومینالیسـم محـض هیـچ رابطـه ی ضـروری ای میـان
ّـی.
شـیء خارجـی )fact )بـرای ویژگـی کل
وجــود شــیء خارجی و صــدق S وجــود نــدارد.
_______________________________________________________________________________________________________
دیدگاه رئالیستی:
aو bبه این اعتبار، F هستند که F را نمونه دار )exemplify )می کنند.
------------------------
◊ اشکالات:
• دچار تسلسل است:
.F is a
.ness-F exemplifies a
.ness-F of exemplification exemplifies a
.
.
.
4 .برخی جمالت می توانند چند صادق ساز داشته باشند؛ مانند:
•گزاره های فصلی: یا گزاره ی الف صادق است یا ب.
•گزاره های با سور جزئی: کوهی وجود دارد.
5 .ویژگی ها به تنهایی منی توانند صادق ساز باشند چون رابطه ی رضوری با صدق S ّ ندارند. اما چون هر تروپی مخصوص fact حامل خودش است، بنابراین خود تروپ به تنهایی صادق ساز است.
28
◊ داوری در میان این دیدگاه ها:
ّ رئالیسـت ها کوشـیده اند بـا نشـان دادن این کـه دیدگاه شـان مسـتلزم تسلسـل نیسـت، یـا این کـه مسـتلزم تسلسـل محـال نیسـت، از ایـن اشـکال فـرار کننـد. امـا حـق
ایــن اســن کــه هــر پاســخی کــه رئالیســت ها بتواننــد بــه تسلســل بدهنــد. نومینالیســت ها هــم می تواننــد بدهنــد.
ّ اما اگر از این اشکال چشم بپوشیم، همه ی دیدگاه ها به جز نومینالیزم محض، اشکالات دیگری هم افزون بر تسلسل دارند.
29
ّیات بدون مصداق، مجرد و ضروری:
ّه ی رئالیسم افلاطونی برای وجود کل
◊ ادل
• کلیـات بـدون مصداق انـد؛ چـون صـدق گزاره هـای حـاوی nouns abstract بسـته بـه وجـود شـیء دارای آن ویژگـی نیسـت؛ مثـاً گـزاره ی »قرمـزی یـک
ّ رنــگ اســت.« حتــی اگــر هیــچ چیــز قرمــزی هــم وجــود نداشــته باشــد، صــادق اســت.
ّی بدون مصداق، بی زمان و مکان بودن آن است.
• کلیات مجردند؛ چون محتمل ترین فرض برای موجود بودن یک کل
• کلیات ضروری اند؛ چون در هر جهان ممکنی جمالتی مانند »قرمزی یک رنگ است« صادق اند.
------------------------
◊ اشکال معروف به دیدگاه ارسطویی:
چگونه ممکن است که یک امر زمانی و مکانی، در آنِ واحد، در چند جا یا چند زمان باشد؟
◊ پاسخ ارسطوئیان:
ّیات می توانند در آنِ واحد در چند جای و چند زمان باشند.
آن چه ما شهوداً آن را محال می دانیم، مربوط به جزئیات است ولی کل
• پاسخ آرمسترانگ:
ّیات، متفاوت از زمانی و مکانی بودن جزئیات است.
زمانی و مکانی بودن کل
30
بحث دوم: جوهر )substance)
ّی )رئالیسم( یا جزئی )تروپیسم( وجود دارند.
◊ پیش فرض بحث: نومینالیسم، اشتباه است، و ویژگی ها به نحو کل
◊ تئوری های موجود در این بحث:
• theory Bundle :هر شیء، صرفاً مجموعه ای از صفات است.
• theory Substratum :افزون بر صفات، جوهر )زیرنهاده(ای هم برای هر شیء وجود دارد.
◊ ویژگی و کارکرد های زیرنهاده:
• حامل اصلی صفات است.
• صفات یک شیء را با هم متحد می سازد.
• تمایز میان اشیاء را توضیح می دهد.
• ضامن ثبات شیء در طول تغییر است.
• ضامن این همانی در طول جهان های ممکن است.
ّ ّ فه ها و مقومات آن، ویژگی نیستند.
• خود زیرنهاده و مؤل
◊ هـر یـک از تئـوری دسـته ای )theory Bundle )و نظریـه ی زیرنهـاده )theory Substratum ،)در شـکل تروپیسـتی و رئالیسـتی مطـرح شـده اند؛ بنابرایـن بـا چهـار دیـدگاه
روبـه روییـم:
ّی اند، زیر نهاده وجود دارد. )راسل، آرمسترانگ و...(
• ویژگی ها کل
ّی اند، زیر نهاده وجود ندارد. )کاسولو، راسل در نظرات دیگرش و...(
• ویژگی ها کل
• ویژگی ها جزئی اند، زیر نهاده وجود دارد.)مارتین، جان الک(
• ویژگی ها جزئی اند، زیر نهاده وجود ندارد. )سیمونز، کمپیل و...(
◊ در تئوری دسته ای instantiation صفات توسط اشیاء، به رابطه ی cooccurence یا به بیان دیگر togetherness تحویل می شود.
--------------------------------------------------------------
31
اشکالات theory Bundle
1 .مستلزم عکس قاعده ی الیب نیتس است.
◊ قاعده ی الیب نیتس )تمایزناپذیری این همان ها(:
6 ،آن گاه:• a و b صفات یکسانی دارند.
اگر b=a
• به ازای هر صفت F ، a دارای صفت ، اگر و تنها اگر b دارای صفت F باشد.
◊ عکس قاعده ی الیب نیتس:
هرگاه صفات a و b مساوی باشد، a همان b است.
همان گونـه کـه قاعـده ی الیب نیتـس شـهوداً درسـت اسـت، عکـس آن نیـز شـهوداً غلـط اسـت )مـا اشـیائی بـا ویژگی هـای یکسـان سـراغ داریـم کـه در عیـن
ّ یکســانی صفــات، غیــر از هــم هســتند(. امــا نظریــه ی دســته ای مســتلزم همیــن مطلــب غلــط اســت؛ چــرا کــه اشــیاء را تنهــا مجموعــه ی ویژگی هاشــان می دانــد.
ّ البتـه بایـد توجـه داشـت کـه ایـن اشـکال بـه نظریـه ی دسـته ای تروپیسـتی وارد نیسـت؛ چـرا کـه تروپ هـا گرچـه مشـابهند امـا بـه دلیـل این کـه هـر تروپـی مختـص
محمــول خــودش اســت، هیــچ گاه ویژگی هــای دو شــیء، یکســان نخواهــد بــود.
________________
بیان فنی اشکال:
مرحله ی اول:
BT7 )ضرورتاً به ازای هر شیء جزئی a) x یکی از مؤلفه های a است، ا ت ا x یک ویژگی باشد که a دارد.(
)
9 های a و b یکسان باشند، آن گاه b=a است.
P8 )ضرورتاً به ازای هر شیء مرکب a و b ، اگر مؤلفه
)
مقدمه ی سه:BT و P مستلزم اصل زیر است:
)II10 )ضرورتاً به ازای هر شیء جزئی a و b ، اگر a و b ویژگی های یکسانی داشته باشند، آن گاه b=a است.
مرحله ی دوم:
ّی یکسان است.
II شهوداً کاذب است چون ما اشیائی سراغ داریم که در عین دوگانگی، ویژگی های شان به کل
6 .مراد از تساوی، آن است که a هامن b باشد.
7 .theory bundle
8 .principle
9 .مراد از مولفه ها مجموعه ی عنارص سازنده است که اعم از ویژگی ها و زیرنهاده است و صدق این اصل بدیهی است.
10 .indiscernibles of Identity
32
◊ پاسخ رئالیست ها به اشکال 1:
ایـن دو شـیء کـه شـما فـرض می کنیـد کـه ویژگی هـای یکسـان دارنـد و در عیـن حـال دو شـیء اند، در حقیقـت دارای ویژگی هـای مختصـی هسـتند کـه شـما از آن هـا
غافـل شـده اید. بـه بیـان دیگـر مرحلـه ی دوم اسـتدلال شـما کـه شـهوداً کاذب بـودن II اسـت، مخـدوش اسـت. بـرای مثـال، دسـت کم هـر شـیئی ماننـد a ،دارای ویژگـی
خـاص »غیـر از b بـودن« ، یـا »در فاصلـهِ ی x از b بـودن« اسـت.
◊ ردیه ی اشکال کنندگان بر این پاسخ )ارائه ی نسخه ی بازسازی شده ی اشکال1:)
ویژگی ها: • pure(محض(: مبتنی بر وجود شیء نیستند.
• pure-non(غیرمحض(: پیش فرضشان وجود شیء است.
ّفه هـای سـازنده ی شـیء را بـازی کننـد )چـون ایـن امـر مسـتلزم تقـدم شـیء بـر نفـس اسـت( و بنابرایـن از ایجـاد تمایـز میـان
ویژگی هـای غیرمحـض نمی تواننـد نقـش مؤل
اشـیاء ناتواننـد و ویژگی هایـی کـه شـما بـه عنـوان ویژگی هـای خـاص معرفـی می کنیـد، همـه از ویژگی هـای غیرمحـض هسـتند. بنابرایـن، حـال کـه شـما ویژگـی را بـه ایـن
معنـای وسـیع فهـم می کنیـد، مـا دو مقدمـه ی )BT )و )II )از اشـکال، بـه جـای »ویژگـی«، »ویژگـی محـض« را می آوریـم.
◊ ممکن است کسی بخواهد زمان و مکان را به عنوان ویژگی های خاص معرفی کند. اکنون می خواهیم ببینیم آیا مکان، ویژگی محض است یا غیر محض.
◊ تئوری ها درباب مکان: • space of theory Relational :مکان شیء، صرفاً نسبت آن با سایر اشیاء است.
• space of theory Absolute :مکان شیء، نقاط مکانی ای هستند که شیء بر آن ها واقع می شود.
◊ اگـر تئـوری نخسـت را بپذیریـم، بـه همـان معنـای در فاصلـه ی فـان از فـان شـیء اسـت کـه گفتیـم کـه یـک ویژگـی غیرمحـض اسـت. ولـی اگـر تئـوری دوم را بپذیریـم
ـ گرچـه خـود اشـیاء را زیرنهـاده نمی دانیـم ـ ناچاریـم کـه خـود نقـاط مکانـی را زیرنهـاده بدانیـم )چـون هیـچ چیـز مصـداق آن هـا نمی شـود و بنابرایـن نمی تواننـد ویژگـی
باشـند(.
-----------------------------
2 .اشکال دوم به نظریه ی دسته ای:
بنابر این تئوری، تغییر یک شیء در طول زمان، ناممکن می گردد؛ چون با تغییر هر صفت، شیء هم تغییر می کند.
-----------------------------
33
3 .اشکال سوم به نظریه ی دسته ای:
مستلزم ضروری بودن همه ی صفات یک شیء برای آن است.
_____________________________________
دفاع سیمونز از تئوری دسته ای:
او نسـخه ی تروپیسـتی ایـن تـوری را می پذیـرد کـه اشـکال نخسـت بـه آن وارد نیسـت و بـا افـزودن نکاتـی بـه ایـن نظریـه می کوشـد آن را از دو اشـکال بعـدی هـم
مصون نگه دارد. پیشنهاد او این است که تروپ ها دو دسته اند: 1.سازنده ی هسته ی شیء)tight )2 .تشــکیل دهنــده ی پیرامــون شــیء )losse)
او می گوید که تنها تروپ های هسته ای اند که تأمین کننده ی identity شیء و ضروری اند.
ّ ◊ ممکـن اسـت کسـی بخواهـد نظیـر ایـن دفاعیـه را بـرای تئـوری دسـته ای رئالیسـتی هـم بـه کار بگیـرد، امـا بایـد توجـه داشـت کـه در آن جـا گرچـه ایـن دفاعیـه موجـب
ّ رهایـی از اشـکاالت دوم و سـوم اسـت، امـا موجـب تشـدید اشـکال اول می شـود.
____________________________________
ّ ◊ بنابر این اشکال و جواب ها، تئوری دسته ای رئالیستی و تئوری دسته ای تروپیستی غیر هسته ای غیر موجه اند.
◊ از میـان سـه دیدگاهـی کـه هنـوز بی اشـکال باقی مانده انـد )زیرنهـاده ی تروپیسـتی، زیرنهـاده ی رئالیسـتی، دسـته ای تروپیسـتی هسـته ای( دربـاره ی دیـدگاه رئالیسـتی بایـد
ّیـات مـا را ملـزم بـه پذیـرش زیرنهـاده و ـ چنان کـه پیش تـر گفتیـم ـ factهـا کـرد. بنابرایـن، آنتولـوژی مـا را شـلوغ تر می کنـد و همیـن یـک نقطـه
توجـه داشـت، کـه پذیـرش کل
ضعـف بـرای ایـن نظریـه اسـت.
34
___________________________________________________
اشکالات theory Substratum
1 .زیرنهاده به چنگ تجربه در نمی آید و هرچه تجربه نشدنی باشد، ناپذیرفتنی است.
---------------
پاسخ به اشکال اول:
هر دو مقدمه ی این استدلال، محل اشکال است.
مقدمه ی اول: آرمسترانگ می گوید که ما وقتی می گوییم »این قرمز است« با اسم اشاره به جوهر اشاره می کنیم.
مقدمه ی دوم را هم که کثیری از فالسفه نمی پذیرند.
_______________________
2 .نظریه ی زیرنهاده تناقض آمیز است؛ چون
ّ این نظریه مدعی این است که زیرنهاده ذاتاً بدون ویژگی است.
خود این که زیرنهاده به صورت ذاتی هیچ ویژگی ای ندارد، یک ویژگی ذاتی برای زیرنهاده است.
پس نظریه ی زیرنهاده در عین انکار هر ویژگی ذاتی برای زیرنهاده، خودش اثبات ویژگی ذاتی برای آن می کندو تناقض آمیز است.
------------
پاسخ به اشکال دوم:
تناقضـی در کار نیسـت؛ چـون مـراد از ویژگـی ذاتـی نداشـتن ایـن نیسـت کـه هیـچ ویژگـی ای نداشـته باشـد، بلکـه ایـن اسـت کـه خـودش یـا مؤلفه هـای سـازنده اش
ویژگــی نباشــند، و ویژگــی »ویژگــی ذاتــی نداشــتن« یــک ویژگــی مــازم بــا زیرنهــاده اســت، نــه ســازنده آن یــا خــود آن.
35
بحث سوم: گزاره )proposition)
◊ کارکردهای گزاره ها:
ّق اخبار )asserting )هستند.
•1 .متعل
•2 .متعلق گرایش های گزاره ای اند.
•3 .حامل اولیه ی صدق و کذب اند.
•4 .مرجع جمالت پیروی که با »که/ این که« آغاز می شود )clauses that ،)هستند.
•5 .معنای جمالت خبری اند.
◊ کارکرد اول:
یــک act Locutionaryداریــم؛ ماننــد تلفــظ )utter )بــه جملــه ی »ســقراط حکیــم اســت«، و یــک act Illocutionary داریــم؛ ماننــد اخبــار )assert )بــه اینکــه
ســقراط حکیــم اســت.
َـق تلفـظ، جملـه اسـت، ولـی متعلـق اخبـار نمی توانـد جملـه باشـد؛ چـون ممکـن اسـت همـان خبـر را در قالـب
اخبـار بـا تلفـظ متفـاوت اسـت؛ چـرا کـه متعل
جملـه ای دیگـر بیـان کنیـم. ممکـن اسـت کـه اخبـار کاذب باشـد؛ بنابـر ایـن متعلـق اخبـار را واقعیـت خارجـی هـم نمـی تـوان دانسـت. دو نفـر می تواننـد از امـر واحـدی
خبـر دهنـد؛ بنابرایـن، متعلـق اخبـار، وجـود ذهنـی کـه امـری شـخصی اسـت هـم نیسـت. بی متعلـق بـودن اخبـار هـم بـه دلیـل اضافـی بـودن حقیقـت آن ناممکـن اسـت.
ُ بنابرایـن بایـد امـری مجـرد )ماننـد مثُـل( را بـرای ایفـای نقـش مرجعیـت اخبـار، فـرض کنیـم. از این جاسـت کـه »گـزاره« بـه عنـوان متعلـق اخبـار مطـرح شـده اسـت.
«سقراط حکیم است«
بیان کردن
express
proposition
اخبار
assert
تلفظ
utter
36
◊ کارکرد دوم:
حاالت ذهنی را به دو گروه تقسیم می کنند:
1 .آن هـا کـه محتـوا دارنـد؛ ماننـد دوسـت داشـتن، شـک داشـتن، بـاور داشـتن و... کـه متعلـق )محتـوا/ content )و بـه بیـان دیگـر حیـث التفاتـی
2 .آن ها که محتوا ندارند؛ مانند غم، تشنگی و ...11( intentionality )و بــه بیــان ســوم دربارگــی )aboutness )دارنــد.
ّ ّ ـق می گیـرد. حتـی دربـاره ی حـاالت ذهنـی ای کـه بـه
َّـق ایـن حیـث التفاتـی باشـند؛ بـرای مثـال بـاور بـه یـک گـزاره تعل
کارکـرد دوم گزاره هـا ایـن اسـت کـه متعل
ّـق آن هـا هـم در حقیقـت یـک
نظـر می آیـد حیـث التفاتـی آن هـا متوجـه یـک شـیء خـاص اسـت )ماننـد محبـت کسـی نسـبت بـه شـخص خاصـی( برخـی معتقدنـد کـه متعل
گـزاره اسـت.
◊ کارکرد سوم:
ّ صـدق و کـذب، او ّ الً و بالـذات وصـف گـزاره اسـت نـه وصـف جملـه، جملـه را ممکـن اسـت حتـی بـرای تمریـن صـدا یـا آزمـودن بلندگـو تلفـظ کنیـم و روشـن اسـت
کــه چنیــن چیــزی، متصــف بــه صــدق و کــذب نمی شــود.
◊ کارکرد چهارم:
دقت در این مثال ها نشان می دهد که گزاره ها مرجع جمالت پیرو )که با رنگ مشخص شده اند( هستند:
»حسن اخبار کرد که سقراط چوپان است.«
»این که سقراط حکیم است، صادق است.«
صـدق مثـال اول مسـتلزم ایـن اسـت کـه »سـقراط چوپـان اسـت« متعلـق اخبـار حسـن باشـد و چنـان کـه در کارکـرد اول گفتیـم متعلـق اخبـار، گـزاره اسـت. و صـدق دومـی
مسـتلزم ایـن اسـت کـه »سـقراط حکیـم اسـت« متصـف بـه صـدق شـود و چنان کـه در کارکـرد دوم گفتیـم، آن چـه متصـف بـه صـدق و کـذب می شـود، گـزاره اسـت.
می دانیم که جمالت گزاره ها را express می کنند. در فلسفه ی زبان، برخی این ایده را مطرح کرده اند که گزاره، معنای جمالت هم هست.12 ◊ کارکرد پنجم:
11 .برخی فیلسوفان ذهن، همه ی حاالت ذهنی را دارای حیث التفاتی دانسته اند.
12 .البته در مقابل این گروه، گروه دیگری هم اصالً معنا را شیء منی دانند.
37
ویژگی های گزاره ها:
1 .مستقل از ذهن و زبان اند.
ارتبـاط بین االذهانـی آدمیـان، نشـان می دهـد کـه گزاره هـا وابسـته بـه ذهـن خاصـی نیسـتند. حامـل صـدق و کـذب بـودن آن هـا نشـان می دهـد کـه وابسـته بـه
ّـی ارسـطویی( هـم نیسـتند؛ یعنـی اگـر هیـچ آدمـی ای هـم نباشـد، گزاره هـا هسـتند؛ چـرا کـه اگـر درجهانـی هیـچ
احداالذهـان )بـه نحـو العلـی التعییـن/ نظیـر کل
انسـانی نباشـد، بـاز هـم گزاره هایـی صـادق و گزاره هایـی کاذب انـد.
2 .مجرد اند )وارد روابط مکانی و زمانی نمی شوند(.
چون صدق و کذب )که گزاره ها حامالن شان اند( ازلی، ابدی و همه جایی اند.
3 .ضروری هستند.
چون در هر جهان ممکن مانند W ،هر گزاره ای یا صادق است یا کاذب.
پس در هر جهان ممکن، هر گزاره ای وجود دارد.
پس وجود گزاره ها ضروری است.
----------------------------------------------------------------------------------------
ساختار گزاره ها:
دیدگاه فرگه ای:
هر گزاره، مرکب از چند sense) senseهای اجزای جمله ای که گزاره را بیان می کند( است.
دیدگاه راسلی:
هر گزاره، مرکب از مجموعه ی refer Directهای اجزایش است.
38
affairs of States( حالت ها(
ّ ◊ حالت ها نقشی مانند گزاره ها دارند، آن ها موجودند، اما لزوماً obtain( ّ محقق( نمی شوند.
◊ به ازای هر حالتی یک گزاره وجود دارد.
◊ برخی قائل به گزاره ها اند و برخی به حالت ها. برخی هم این دو را یک چیز می دانند.
______________________________________________________________________
39
بحث ضرورت و امکان
ضرورت necessity: • Modalities
امکان خاص contingency •
امکان عام possibility •
◊ معانی ضرورت:
ّق کلمه.
1 .ضرورت منطقی به معنای مضی
2 . ّ ضرورت منطقی به معنای موسـع کلمه که شـامل ضرورت متافیزیکی )ضرورت های غیر حاصل از روابط صوری( مانند »ضرورتاً سـقراط انسـان اسـت« نیز می شـود.
3 .ضرورت طبیعی/ قانونی )necessity nomological)؛ مانند »ضرورتاً آب در صد درجه به جوش می آید.«
◊ علائم منطقی: P : □ضرورتاً P P : ◊باإلمکان P
◊ P □صادق است ا ت ا به ازای هر جهان ممکن W ، P در W صادق باشد.
◊ P ◊صادق است ا ت ا وجود داشته باشد جهان ممکن W که P در W صادق باشد.
◊ ضرورت های محمولی:
A: □( Dedicto
(Fx → Fx x
A: Dere
Fx → □ Fx x
ابن سـینا هـم چنیـن تفکیکـی را انجـام داده اسـت ولـی عالمـه طباطبایـی در برهـان صدیقیـن حاشـیه ی اسـفار دچـار خلـط میـان ایـن دو ضـرورت شـده اسـت و بـه جـای
اثبـات »چیـزی هسـت کـه ضرورتـاً وجـود دارد )=واجب الوجـود(« اثبـات کـرده اسـت کـه »ضرورتـاً چیـزی وجـود دارد« . و عمـده ی براهیـن صدیقیـن و براهیـن وجـودی،
مبتـا بـه ایـن خلـط هسـتند.


















اولی
این برگردان تفاوتهایی دارد که مثلا کلمه کلیات را خوب برگردانده بخلاف قبلی:


استاد: دکرت مروارید 1
جزوه: علی رضائینیا







◊ فلسفه: .1 قارهای: فلسفهی آملان و فرانسه
.2 تحلیلی: فلسفهای که راسل، فرگه، مور و ویتگنشتاین رسدمداران آن بودند
-----------------






تأکید دارد.
فلسفهای است که بر ◊ محتوای فلسفهی تحلیلی:
• دقت • استدلال • وضوح
----------
◊ به بیان مشروح، دارای این ویژگیهاست:
• استفادهی بسیار از منطق • خودداری از ابهام و غموض
• ریزکردن مسائل • بیان پیشفرضها
• بیان کامل و تعریف دقیق مفاهیم • تفکیک مقدمات استدلال
commonsense بر تأکید • شکگرایی نفی •





◊ مهمترین شاخههای فلسفهی تحلیلی: .1 فلسفهی زبان تحلیلی
.2 معرفتشناسی تحلیلی
.3 متافیزیک تحلیلی .4 فلسفهی ذهن تحلیلی
◊ در این میان فلسفهی زبان چون ضامن وضوح و دوری از کژتابی است؛ جایگاه نخست را دارد.
◊ اصطلاح «فلسفهی مضاف:» در غرب چنین اصطلاحی نداریم، بلکه یک فلسفهی تحلیلی داریم و شاخههایی که ذیل آن هستند. ممکن است فلسفهی مضاف را به معنای رشتههای درجهدو (که ناظر به
رشتههای دیگرند) بهکار بریم؛ اشکالی ندارد، ا ّما باید متوجه باشیم که بنابر چنین معنایی، فلسفهی اخلاق و مانند آن، فلسفهی مضاف نیستند، چرا که دانشی به نام دانش اخلاق و مانند
آن نداریم که در این رشتهها بررسی شود.
------------------
◊ ادوار فلسفهی تحلیلی:
.1 افالطونگرایی: دورهی مؤسسان فلسفهی تحلیلی (فرگه، راسل، مور)
.2 پازیتیویسم منطقی .3 فلسفهی زبان متعارف: ویتگنشتاین متأخر
.4 دورهی تکثر (دورهی کنونی:) با فیلسوفانی چون گرایس، کریپکی، دیویس، ویلیامسن، لوئیس، یاتنم، داگمن و برج
-----------------
◊ ایدهی اصلی فلسفهی تحلیلی از دوران کهنترین فیلسوفان، وجود داشت و عزم آنان بر پیگیری چنین روشی بود.
◊ قوام فلسفهی تحلیلی به روش آن است و این روش را میتوان در بررسی مسائل مختلف و در زمینههای گوناگون به کار گرفت. ◊ فلسفهی تحلیلی شاخههای گوناگونی دارد؛ برای مثال، گاه دربارهی ریاضیات، علم، دین و رشتههای گوناگون، روش تحلیلی را به کار میگیرد و فلسفهی ریاضیات تحلیلی، فلسفهی
علم تحلیلی و ... را میسازد.
◊ فلسفهی دین هم در دل فلسفهی تحلیلی شکل گرفته، بنابراین آشنایی با شاخههای فلسفهی تحلیلی برای فیلسوف دین الزم است.
------------------





مختصری درباهی منطق جدید ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
◊ بخشهای منطق جدید:
)predicate logic( محمولات منطق .2 )propositional logic( گزارهها منطق .1


-------------------------------------------------------
)propositional logic( گزارهها منطق
----------------------------------------------------------------------------------------------------

◊ علائم نشان دهندهی گزارهها: T , R , Q , P


عطف & و ˄
˅ فصل
~ نقیض
→ شرط
◊ ادات منطقی:


)T = صادق ـ F = کاذب( :صدق جدول ◊



P˅Q
P˄Q
P→Q
~ P
Pصادق
Qصادق
T
T
T
F
Pصادق
Qکاذب
T
F
F
F
Pکاذب
Qصادق
T
F
T
T
Pکاذب
Qکاذب
F
F
T
T





-------------------------------------------------------
)predicate logic( محمولات منطق
----------------------------------------------------------------------------------------------------
◊ منطق محمولات برای بیان قواعد منطقیای که در منطق گزارهها نمیگنجد شکل گرفته است.

a , b , m , n )توالیت( نامها ◊
z , y , x متغیرها ◊
G_ , F_ محمولها ◊
ᴲx )وجودی سور( ,
◊ سورها (سور کلی) x

◊ این علائم را میتوان به طور نامحدود با هم ترکیب کرد و به گزارههای گوناگونی دست یافت.
----------------

مثال:
نمونههایی از کاربرد منطق محمولات برای بیان تلقی فرگهای از گزارهها:

مثال یک: هر انسانی میرا است.
تلقی فرگه: به ازای هر شیئی که انسان است، آنگاه شیئی هست که میرا است. Gx( → )Fx x ؟؟صحتش مشکوک است؟؟
مثال دو: بعضی انسانها شاعرند.
تلقی فرگه: شیئی هست که آن شیء انسان است و شاعر است.













◊ گاهی زبان را از جنبهی semantic (معنایی) و گاهی از جنبهی syntax (نحو) بررسی میکنیم.
◊ syntax به درستساخت بودن (ساختار نحوی بدون در نظر گرفتن معانی) میپردازد و به معنا کاری ندارد.
◊ semantic به معنای گزاره و رابطهی آن با عالم خارج میپردازد. ویژگیهای ارجاع دادن، معناداری، معنانداری، ارجاع ندادن و ... ویژگیهای سمنتیکی هستند.

نظریهی فرگه در باب معنا: • معنـای هـر واژه از دو قسـمت sense (جنبـهی توصیفـی معنـای عبـارت کـه شـرائط توصیفـی خـاص معنـای آن اسـم اســت و در ضمـن، ارزش سـمانتیکی آن را هـم
تعییـن میکنـد) و value semantic (جنبـهای از معنـای عبـارت کـه در تعییـن ارزش صـدق جملـهی حـاوی آن عبـارت، نقـش دارد کـه همـان صـدق یـا کـذب ایـن عبـارت
اسـت) تشــکیل میشـود.
ِص هممعنای آن، وجود دارد. ولی بهازای هر وصف خاص، اسمخاص هممعنای آن وصف وجود ندارد.
• به ازای هر اسم خاص، وصف خا
• چون ما قادر به تفاهم هستیم، sense (معنا)ها فقط در ذهم ما نیست.
• sense ، غیر از ارزش سمنتیکی (ارزش معناشناختی= value )semantic است؛ به سه دلیل: .1 اگـر sense صرفـاً همـان ارزش سـمانتیکی بـود، تفاوتـی میـان دو جملـهی «هسـپروس هسـپروس اســت» و «هسـپروس فسـفروس اســت1» نبـود. [چـون
ارزش سـمانتیکی (مرجـع و مصـداق عینـی ایـن دو نـام) یـک چیـز اسـت، در حالـی کـه شـهوداً معنایشـان متفـاوت اسـت؛ جملـهی نخســت، مفیـد اطالعـات تـازهای نیسـت،
ا ّمــا جملــهی دوم یــک کشــف علمــی را بیــان میکنــد].
.2 واژههایی هستند که معنا دارند، ا ّما ارزش سمانتیکی ندارند؛ مانند سیمرغ.
.3 پازل فرگه:
اگـر جملـهی «علـی بـاور دارد کـه هسـپروس بزرگتـر از زمیـن اســت» درســت باشـد؛ لزومـی نـدارد کـه جملـهی «علـی بـاور دارد کـه
فسـفروس بزرگتـر از زمیـن اسـت»، نیـز درسـت باشـد در حالـی کـه اگـر معنـا صرفـاً ارزش سـمانتیکی باشـد، ایـن دو جملـه، اسـتلزام در صـدق دارنـد. در چنیـن جاهایـی


.1 هسـپروس و فسـفروس دو نـام بودنــد بـرای یــک سـتاره و از آنجـا کـه ایـن سـتاره یکبـار در صبـح طالـع میشــد و یکبـار در شـب، مـردم آن را دو سـتاره میپنداشـتند و دو نـام برایـش نهـاده بودنــد تـا اینکـه بعدهـا کشـف شــد
کـه ایـن یــک سـتاره اسـت کـه دوبـار طلـوع میکنــد. از میـان دو گـزارهی بـاال، گـزارهی نخسـت، هانگویـی اسـت ، در حالـی کـه گـزارهی دوم بیانگـر ایـن کشـف علمـی اسـت کـه هسـپروس ، هـان فسـفروس اسـت.





(پـس از افعـال دال بـر اندیشـه و بـاور)، sense نقـش refrence را دارد و ایـن نشـان میدهـد کـه sense غیـر از ارزش سـمانتیکی اسـت؛ وگرنـه از صـدق جملـهی نخسـت،
صــدق جملــهی دوم، الزم میآمــد.


تزهای فرگه:


ِت مرکب، به واسطهی ارزش سمنتیکی اجزایش تعیین میشود.
F2 (ترکیبیت :)compositionality ارزش سمنتیکی هر عبار :F21 ارزش سامنتیکی هر عبارت، هامن ارزش صدق آن است.
:F3 ارزش سامنتیکی هر اسم خاص، آن شیئی است که اسم بدان ارجاع میدهد.
F4 (جایگزینی:) اگر یکی از مؤلفههای جملهی S را با مؤلفهای که هامن ارزش سامنتیکی را دارد عوض کنیم نباید ارزش سامنتیکی جمله عوض شود.
F5 (نتیجهی F3 و :)F4 اگر نام خاص را با نام خاص هم مرجع جابهجا کنیم، ارزش صدق جمله تغییر نخواهد کرد.
:F6 Sense آن جنبهای از عبارت است که ارزش سامنتیکی آن را تعیین میکند. :F7 ممکـن اسـت شـخص sense یـک عبـارت را بدانـد ا ّمـا ارزش سـامنتیکی آن را نشناسـد؛ یعنـی ویژگیهـای آن چیـز را بدانـد ولـی ندانـد کـه چـه چیـزی در جهـان
ایــن رشایــط و ویژگیهــا را بــرآورده میســازد.
:F8 ممکن است عبارتی sense داشته باشد ولی ارزش سامنتیکی نداشته باشد؛ مثل رستم.
:F9 Sense هر عبارت مرکب به واسطهی sense اجزایش شناخته میشود.
------------------------------------

راسل
◊ پیشفرضهای راسل:
.هستند )referential terms( ارجاعی زبان، واژگان از برخی )R13(
)R2( اگر a یک واژهی ارجاعی باشد، نقیض جملهی a« ،f است» ، a« ،f نیست» خواهد بود.
)R3( اگر a و b دو واژهی ارجاعی هممرجع باشند، جا به جایی آنها ارزش صدق جمله را تغییر نمیدهد.
.2 ابتدای نام فرگه. .3 ابتدای نام راسل





نظریهها،درباباوصافخاص
پرسش: آیا وصفهای خاص، رجاعی هستند؟
)4T1( همهی وصفهای خاص ارجاعی هستند.

مشکالت )T1( از نظر راسل:
.1 «پادشاه فعلی فرانسه کچل است» و نقیضش5 هر دو کاذباند.
.2 به مقتضای )R3( پازل فرگه مقتضی مرجع نداشتن وصف خاص در این مثال است:6
• علی باور دارد که آن ستارهی طالع در صبح بزرگتر از زمین است.
• علی باور دارد که آن ستارهی طالع در شام7، بزرگتر از زمین است.
.3 هلیات بسیطهی منفیای که موضوعشان یک وصف خاص است، مقتضی مرجع نداشتن وصف خاص است؛ مانند
«پادشاه فعلی فرانسه وجود ندارد».

-------------------------------
)T2( نظریهی فرگه: بعضی از وصفهای خاص ارجاعی هستند.

◊ فرگه با این نظریه هر سه مشکل را حل کرد.


-------------------------------
)T3( نظریهی راسل: هیچ وصفخاصی ارجاعی نیست.


theory .4
.5 فرانسه پادشاه ندارد. / از نظر فیلسوفان اسالمی نقیض این جمله، سالبه به انتفاء موضوع و صادق است.
.6 مایونگ با تفکیک میان وجود )existence( و تق ّرر )substance(، توانست این مشکل سوم را حل کند.
.7 زیر وصف خاص، خط کشیده شده است.





◊ راسل با این نظریه بدون نیاز به هیچگونه sense ، هر سه مشکل را حل کرد.
◊ حل اشکال اول:
ᴲx Fx & )
y Fy →x=y( & Gx
چیزی هست که آن چیز، رئیس جمهور فرانسه است، و منحصر به فرد است و آنچیز کچل است.

راسـل میگویـد کـه چـون پادشـاه فعلـی فرانسـه term referential نیســت، نقیضـش، «پادشـاه فعلـی فرانسـه کچـل نیســت» نیســت، بلکـه ایـن گـزاره اســت کـه «چنیـن
نیســت کـه پادشـاه فعلـی فرانسـه کچـل اسـت».
◊شکل منطقی سه گزاره:
ᴲx Fx & )
ᴲx Fx & )
~]ᴲx Fx & )
• رئیس جمهور فعلی فرانسه کچل است. Gx & →x=y( Fy y
• چنین نیست که رئیس جمهور فعلی فرانسه کچل است. Gx[ & →x=y( Fy y • رئیس جمهور فعلی فرانسه کچل نیست. ~Gx & →x=y( Fy y
--------------------------
◊ حل اشکال دوم:
چـون «سـتارهی طالـع در صبـح» و «سـتارهی طالـع در شـام» term referential نیسـتند، اصـالً جـا بـه جایـی آنهـا بـا هـم امــکان نـدارد تـا بگوییـد بـا جـا بـه جـا
شـدن آنه ـا صـدق باق ـی نمیمان ـد.
◊ حل مشکل سوم: گـزارهی هـل بسـیطه منفـی میتوانـد صـادق باشـد چـون وصـف خاصـی کـه موضـوع گـزاره اسـت، term referential نیســت و شــکل منطقـی اینگونـه گـزاره هـا
چنی ـن اسـت:
~]ᴲx Fx & )
y Fy →x=y([

--------------------------------------------
مالک معنا داری در نظر راسل:
◊ با توجه به اینکه راسل برای descriptiom define مرجع قائل نیست و sense هم برای آن نمیپذیرد، این پرسش پدید میآید که پس معنای آن را چه میداند.





◊ پاسـخ راسـل آن اسـت کـه اتصـال زبـان بـه عالـم خـارج بـه واســطهی سـه چیـز اسـت، ضمیـر «مـن»، اسـمهای اشـاره، و محمـوالت بسـیط (آنهـا کـه خودشـان مرکبهـای
وصفـی نیسـتند)؛ کـه ایـن سـه تـا مرجـع دارنـد و ارتبـاط زبـان بـا عالـم خـارج را تأمیـن میکنـد. از نظـر راسـل، descriptions define مرجـع ندارنـد، ا ّمـا denotation (مدلـول) دارنـد کـه بـه واســطهی ویژگیهاســت کـه ایـن عبارتهـای توصیفـی بـه آنهـا تحلیـل
میشـود و آن ویژگیهـا مرجـع بیواســطه دارنـد. و مـراد از reference ، همـان مراجـع بیواســطهاند.
-----------------------

انتقاد «کیف دانالن» به راسل:
:زبان در خاص وصفهای کاربردهای ◊ attributive use •
referential use •
◊ او میگوید که سخن راسل، تنها دربارهی قسم اول وصفهای خاص درست است.
مثال:
فرض: اسمیت، قاتل جونز نیست، ولی دیوانه است. و قاتل واقعی جونز دیوانه نیست. داسـتان: دادگاه، اسـمیت را بـه عنـوان قاتـل جونـز گرفتـه اسـت. حـال، کسـی کـه خبـر قتـل را شـنیده، قبـل از شـناخت قاتـل، میگویـد کـه «قاتـل جونـز (هـر کـس
کـه بـوده) آدم دیوانـهای بـوده» اینجـا تحلیـل راسـل جـواب میدهـد، چـون قاتـل جونـز، در use attributive بـه کار رفتـه. ولـی اگـر در دادگاه، یکـی بـه دوسـتش بگویـد کـه «قاتـل جونـز (یعنـی اسـمیت) دیوانـه اســت» ایـن جملـه شـهوداً صـادق اســت، در حالـی کـه طبـق تحلیلـی راسـل بایـد کاذب باشـد؛ چـون راسـل آن را اینگونـه تحلیـل
میکنـد: «کسـی هســت کـه قاتـل جونـز اســت، و منحصـر بـه فـرد اســت، و دیوانـه اســت».

◊ بنابراین، اوصاف خاص، ambiguity (ابهام) دارند و باید مشخص شود که در کدام کاربرد استفاده شدهاند.

--------------------------
سخن کریپکی:
◊ تفکیک use attributive و use referentioal، یک اشتباه است؛ چون آنچه در مثال باال رخ میدهد، اشتباه در تطبیق است، نه دو معنا داشتن یک لفظ.





نظریهها،درباباسماءخاص)propernames(

نظریهی یک: دیدگاه :Mill
Direct reference theory of proper names

.1 اسم خاص، معنایی جز همان مرجع خود ندارد.
.2 دلالت اسم خاص بر مرجع، بدون واسطه است.

مفاد:

◊ مشکالت پیشروی این دیدگاه:
.1 بنابراین دیدگاه، اسمهای تهی باید بیمعنا باشند.
.2 صدق گزارههای هلیهی بسیطهی سالبه مستلزم بیمعنایی آنهاست. .3 اسـمهای هممرجـع بایـد هـم معنـا باشـند و بـدون تغییـر در معنـا و ارزش صـدق جملـه بتـوان آنهـا را در جملـه جایگزیـن کـرد؛ و ایـن بـا پـازل فرگـه ناسـازگار
اسـت. البتـه مشــکل در اینجـا شـدیدتر از مشــکل پیـشروی نظریـهی فرگـه اسـت؛ چـون طبـق ایـن نظریـه افـزون بـر یکسـانی ارزش صـدق، الزم اســت جمـالت پـازل فرگـه
هممعنـا نیـز باشـند. .4 مسـألهی اطـالع بخشـی: «هسـپروس هسـپروس اســت» اطـالع بخـش نیســت ولـی «هسـپروس فسـفروس اســت» ، اطالعبخـش اسـت، و ایـن بـا هممعنـا بـودن
ایــن دو گــزاره کــه مقتضــای ایــن دیــدگاه اســت، ناســازگار اســت.
.5 مکانیزم چگونگی دلالت، در این نظریه معرفی نشده است.


-----------------------------------
نظریهی دو: نظریهی توصیفی وصفهای خاص (راسل و فرگه:)
:proper names باب در راسل دیدگاه◊
مفاد:
.1 اسم خاص، مترادف وصف خاص است.
.2 بنابراین، اسم خاص، ارجاعی نیست (مرجع بیواسطه نمیخواهد و ندارد)





◊ راسـل، همـان چیـزی کـه دربـارهی مکانیـزم داللــت اوصـاف خـاص میگویـد، دربـاره ی اسـماء خـاص هـم میگویـد؛ یعنـی اینهـا نیـز تحلیـل بـه ویژگیهایـی میشـوند
کـه مراجـع بیواســطه دارنـد.
◊ شباهتهای نظریههای فرگه و راسل در باب اسماء خاص:
• هر دو دلالت اسم خاص را با واسطه میدانند (مکانیزم ارجاعشان توصیفی8 است) .
• هر دو قائل به ترادف اسم خاص و وصف خاصاند.
•هر دو قائلند که وصف خاص، مشخصکنندهی اسم خاص است.

◊ مفاد نظریهی توصیفی (فرگه و راسل:)
.1 هر اسم خاص )n(، مترادف است با یک وصف خاص F( )The، و معنا آن اسم خاص به واسطهی آن وصف خاص به دست میآید. .2 دلالـت هـر اسـم خـاص )n( بـر خـارج، بـه واســطهی همـان اوصـاف F( )The، رخ میدهد؛یعنـی، مدلـول اسـم خـاص، همـان شـیء یگانـهای اســت کـه در واقـع
ویژگــی F را دارد.
-----------------------
◊ برخـی، فقـط بخـش دوم نظریـهی توصیفـی را میپذیرنـد کـه بـه ایـن، نظریـهی توصیفـی ضعیـف میگوینـد، در مقابـل نظریـهی توصیفـی قـوی کـه شـامل هـر دو بخـش
است .


- - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - -
استدلالهای کریپکی علیه نظریهی توصیفی اسماء خاص:
modal argument ّجهه
• استدلال مو
epistemal argument معرفتشناختی استدلال •
semantic argument سمانتیکی استدلال •






.8 به همین خاطر نظریهی آنها را نظریهی توصیفی میخوانند.





◊تقریر نخست استدلال موجهه: فـرض: نظریـهی توصیفـی درسـت اســت، پـس «ارســطو» متـرادف بـا یـک وصـف خـاص؛ ماننـد «معلـم اســکندر» اســت؛ بنابرایـن بایـد دو گـزارهی زیـر، اسـتلزام در
صـدق داش ـته باش ـند، ح ـال آنک ـه چنی ـن نیسـت؛




:)rigid designation :صلب مدلول( موجهه استدلال دوم تقریر◊


افزون بر جهان کنونی word( )actual، جهانهای ممکن بسیاری متصورند.
جهان ممکن: مجموعهی شرایط حداکثری (یعنی تکلیف همه چیز معلوم باشد) که گرچه فی الواقع محقق نیست، ا ّما ممکن است.

سه گونه میتوان دربارهی جهانهای ممکن دیگر سخن گفت:
.1 با جمالت شرطی خالف واقع :)counterfactuals( اگر روحانی در انتخابات برنده نمیشد، قالیباف برنده میشد.
.2 ممکن بود قالیباف در انتخابات برنده شود.
.3 ضرورتاً ارسطو انسان است. [در اینجا در باب همهی جهانها (چه ممکن و چه بالفعل) سخن گفتهایم].


◊ اسـماء و اوصـاف خـاص، همانگونـه کـه یـک designation (نقـش) در جهـان بالفعـل دارنـد، چـه بسـا نسـبت بـه (در) جهانهـای ممکـن دیگـر نیـز، designation داشـته
باشند . ◊ ادعـای کریپکـی آن اسـت کـه اسـماء خـاص، دا ّل ثابـت (صلـب) هسـتند ولـی اوصـاف خـاص، چنیـن نیسـتند؛ پـس ایـن دو متـرادف نیسـتند. او توضیـح میدهـد کـه ارســطو
در همـهی جهانهـای ممکـن، همیـن مدلـول را دارد، ولـی مدلـول معلـم اســکندر ممکـن اســت تفـاوت کنـد.








◊ جهان بالفعل: مجموعهی شرایطی که تحقق داشته، دارند و خواهند داشت. ◊ جهـان ممکـن: مجموعـهی شـرایط حداکثـر ِی ممکنـی کـه نـه تحقـق داشـتهاند، نـه دارنـد و نـه خواهنـد داشـت. مـراد از حداکثـری بـودن، آن اســت کـه بـه ازای هـر گـزاره
ماننـدP، مشـخص باشـد کـه آیـا P جـزء آن شـرایط اسـت یـا اینکـه ~P .
◊ صدق در جهانهای ممکن: گزارهی P در جهان ممکن W صادق است= اگر W بالفعل میبود، آنگاه P صادق میبود.
◊ اقسام شرطی:
آن؛ مانند و »نمیشد .... اگر« ساختار :counterfactual •
«اگر اسوالد، کندی را ترور نمیکرد، کس دیگری کندی را ترور میکرد».
آن؛ مانند و »بود نشده ... اگر« ساختار :indicative •
«اگر اسوالد، کندی را ترور نکرده باشد، کس دیگری این کار را کرده است».

◊ شـرطی هـای counterfactual در بـاب جهانهـای ممکـن سـخن میگوینـد و شـرط آنهـا یقینـاً اتفـاق نافتـاده اســت؛ ا ّمـا شـرطی indicative بیانگـر خبـری دربـارهی
جهـان بالفعـل اسـت و ممکـن اسـت شـرط آن اتفـاق افتـاده باشـد.

◊ تعریف کریپکی برای صلب ّیت :)rigidity(
دا ّل "t" به گونهای صلب بر شیء "o" دلالت میکند، ا ت ا9 :
الف) نسبت به هر جهان ممکنی که o در آن هست، t (به همان نحو که در جهان بالفعل به کار میرود) بر o دلالت کند.
ب) نسبت به هیچ جهان ممکنی، t بر غیر o دلالت نکند.
◊ تست شهودی صلب ّیت:
شرط الف: اگر ممکن باشد که آنچه بالفعل t است، وجود داشته باشد، بدون اینکه t باشد، شرط الف برقرار نیست و اگر نه، برقرار است.
شرط ب: اگر ممکن باشد که چیزی جز آنچه بالفعل t است، t باشد، شرط ب برقرار نیست و گرنه برقرار است.




.9 اگر و تنها اگر.





◊ تقریر دوم کریپکی از استدلال موجه:
.1 اسمهای خاص، دا ّل صلب هستند.
.2 وصفهای خاص، دا ّل غیر صلب هستند.
نتیجه: اسمهای خاص، مترادف وصفهای خاص نیستند.

--------------
◊ اشکال به کلّیت مق ّدمهی دوم: برخـی وصفهـای خـاص، ماننـد «کوچکتریـن عـدد اول» صلـب هسـتند. بنابرایـن کلّیــت مق ّدمـهی د ّوم و کلّیــت نتیجـه نادرســت اســت و بایـد بـه نحـو جزئـی نتیجـه
گیـری کنیـم؛ یعنـی بگوییـم کـه برخـی اسـمهای خـاص، متـرادف وصفهـای خـاص نیسـتند. البتـه همیـن نتیجـهی جزئـی هـم بـرای رد کـرد نظریـهی توصیفـی کافـی اسـت.

-----------------------------
◊ rigidiate :actualize/ بـه فرآینـد صلبسـازی یـک وصـف خـاص، گفتـه میشـود. بـا ایـن روش میتـوان هـر وصـف خـاص را صلــب سـاخت. روش کار آن اســت کـه مثـالً بـه جـای وصـف
«بلندتریـن کـوه ایـران» کـه غیـر صلـب اسـت، بگوییـم «بلندتریـن کـوه ایـران در جهـان بالفعـل» یـا اگـر جهـان بالفعـل را w بنامیـم، بگوییـم «بلندتریـن کـوه ایـران در .»w









)Epistemic Argument( معرفتی برهان ◊

• معرفت پیشینی: justification آن مبتنی بر تجربه نیست.
• معرفت پسینی: justification آن مبتنی بر تجربه است.





◊ در ایـن اسـتدلال، میخواهیـم بـا یـک مثـال نشـان دهیـم کـه لـوازم معرفتـی نظریـهی توصیفـی اسـمهای خـاص، نادرســت اســت و در نتیجـه اسـماء خـاص متـرادف وصـف
خاص نیســتند:
مقدمهی اول: اگر ارسطو مترادف معلّم اسکندر بود، باید معرفت پیشینی به گزارهی «ارسطو معلّم اسکندر است» میداشتیم.
مقدمهی دوم: لکن چنین معرفتی نداریم.
نتیجه: ارسطو مترادف معلّم اسکندر نیست.


--------------------
◊ بنابرایـن تـا کنـون نظریـهی توصیفـی قـوی رد شـد. ا ّمـا نظریـهی توصیفـی ضعیـف کـه مفـادش تنهـا مدلـول نداشـتن اسـمائی اســت کـه بـه ازای آنهـا وصـف خاصـی
وجـود نـدارد، هنـوز رد نشـده اسـت.

- - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - -
◊ استدلال سمنتیکی

◊ در این استدلال کریپکی با مثالهایی نشان میدهد که از نظر سمانتیکی، معنای اسم خاص، با وصف خاص، برابر نیست: • مثـال :1 در مـواردی کـه شـخص، اطالعـات بسـیار کمـی از یـک اسـم خـاص دارد، اوصافـی کـه در ذهـن دارد، خـاص نیســت؛ ماننـد کسـی کـه دربـارهی ارســطو
فقــط میدانــد کــه یــک فیلســوف یونانــی بــود. •مثـال :2 مـواردی کـه مکانیـزم ارجـاع، دوری اسـت؛ ماننـد کسـی کـه مرجـع کاشـف الــکل را زکریـای رازی میدانـد و زکریـای رازی را بـه عنـوان کاشـف الــکل
میشناســد.
• مثال :3 مواردی که وصف خاص موجود در ذهن بر بر هیچ شیء واقعیای دلالت نمیکند؛ مانند وصف خاص «کاشف اتر» برای «بیکر10.»
• مثال :4 مواردی که وصف موجود در ذهن اشتباه است؛ یعنی شخصی جز مدلول اسم، دارای آن وصف است*.

◊ کریپکی میگوید که در چنین مواردی طبق نظریهی توصیفی، اسماء باید تهی باشند، حال آنکه شهوداً مییابیم که تهی نیستند.


.10 بعدها معلوم شد که او در کارش دچار خطا شده و کشفی صورت نداده است.







----------------------------
◊ تـا اینجـا وجـه سـلبی کار کریپکـی را شـاهد بودیـم، ا ّمـا در مقـام کار ایجابـی و ارائـهی نظریـهای بدیـل، کریپکـی تنهـا بـه ارائـهی یـک تصویـر بسـنده کـرده اسـت. نـام
ایـن تصویـر پیشـنهادی نظریـهی علّـی ارجـاع reference( of theory )causal اســت و بیـان میکنـد کـه اختصـاص یـک نـام بـه یـک مرجـع، در دو مرحلـه صـورت میپذیـرد:
)by description( توصیفی صورت به یا و است )ostensive( اشاری صورت به یا که :اولیه وضع .1
)reference borrowing( مرجع انتقال .2

- - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - -

◊ تعریف ضرورتاً صادق بودن:
گزارهی «ضرورتاً چنین است که »S صادق است، ا ت ا، S در همهی جهانهای ممکن صادق باشد.

◊ تعریف امکان:
گزارهی «ممکن است S » صادق است، ا ت ا در برخی جهانهای ممکن S صادق باشد.



◊ تـا پیـش از کریپکـی گمـان میرفــت کـه هـر گـزارهی ضـروری، لزومـاً پیشـینی اســت و هـر پیشـینیای لزومـاً ضـروری. کریپکـی بـا مثالهایـی نشـان داد کـه گزارههـای
ضـروری پسـینی، و امکانـی پیشـینی هـم وجـود دارنـد.

مثال یک: پسینی ضروری
«هسپروس همان فسفروس است».

ایـن گـزاره یـک گـزارهی پیشـینی نیســت ا ّمـا در عینحـال ضـروری هـم هســت، چـون فسـفروس و هسـپروس، صلبانـد و در جهـان بالفعـل هـر دو بـه یـک چیـز داللـت





دارنـد؛ صـورت اسـتدلال:
• هسپروس در همهی جهانهای ممکن بر یک چیز دلالت دارد.
• فسفروس در همهی جهانهای ممکن بر یک چیز دلالت دارد.
• مدلول این دو در جهان بالفعل، شیء واحد است.
• مدلول این دو در همهی جهانهای ممکن، شیء واحد است.
• گزارهی «هسپروس همان فسفروس است» در همهی جهانهای ممکن صادق است.
• پس این گزاره ضروری است.


◊ از راه قاعدهی الیبنیتس هم میتوان ضروری بودن «هسپروس فسفروس است» را اثبات کرد.
◊ قاعدهی الیبنیتس: هرگاه a و b مساوی باشند، هر صفتی که این دارد، آن هم دارد؛ بنابراین: )a=b( □11 → b = a

«اگر عامل انحراف سیارهی اورانوس وجود داشته باشد، نپتون عامل انحراف اورانوس است».
مثال دو: پیشینی امکانی
◊ در فرضـی کـه نپتـون را بـرای «عامـل انحـراف اورانـوس در جهـان بالفعـل» وضـع شـده اسـت، ایـن گـزاره بـه صـورت پیشـینی صـادق اســت. از سـوی دیگـر گـزارهای ممکـن
هـم هسـت، چـون در جهـان ممکـن دیگـر، ممکـن اسـت کـه سـیارهای غیـر از نپتـون، عامـل انحـراف اورانـوس باشـد.














.11 این عالمت به معنای «رضورتاً» است.







18
METAPHYSIC





بحث نخست : ویژگیها

◊ اشیاء جزئی:
◊ پرسش:
آیا غیر از اشیاء جزئی particulars( , )individuals، صفات این اشیاء هم وجود دارند؟
◊ دیدگاهها:
.1 رئالیسم (ارسطویی/ افلاطونی) .2 تروپیزم .3 نومینالیزم (محض/ مجموعهای/ فرازبانی/ محمولی/ مفهومی/ )...
--------------------
رئالیسم:
◊ ویژگیها وجود دارند.
◊ ویژگیها کلّی )universal( هستند؛ مثالً یک قرمزی داریم که همهی اشیاء قرمز، نمونههای آن هستند و به خاطر اینکه چند نمونه دارند، کلّی نامیده میشوند.
.میشود گفته exemplification یا instantiation هایش،instance با ویژگی ارتباط ◊
◊ ویژگی در اینجا اعم از ذاتیات و عرضیات (در اصطلاح فلسفهی اسالمی) است. ◊ برخی ویژگیهاچند موضعیاند؛ مانند برادری که باید دو شخص باشند تا آن را instantiation کنند از نظر رئالیستها، یک ویژگی برادری وجود دارد که هر دو برادر، یکبار آن را instantiate میکنند
◊ کلّیات در دیدگاه افلاطونی ـبه خالف دیدگاه ارسطوییـ مجرد از زمان و مکان و ضروریاند.
◊ در دیدگاه ارسطویی کلّی بدون مصداق وجود ندارد و در دیدگاه افلاطونی وجود دارد.
--------------------






◊ ویژگیها وجود دارند.
◊ ویژگیها جزئی هستند.
◊ این ویژگیهای جزئی، trope نامیده میشوند.
تروپیزم:

--------------------
نومینالیسم:
◊ ویژگیها وجود ندارند.

--------------------
اقسام رئالیسم:
◊ افلاطونی: ویژگیهای کلّی، مجرد )abstract( هستند؛ یعنی ورای زمان و مکاناند. ◊ ارســطویی: ویژگیهـا در همیـن عالـم زمانیـمکانیانـد و بـه تعـداد افرادشـان وجـود پیـدا میکننـد؛ یعنـی هـم کامـالً در فـرد ا ّول وجـود دارنـد و هـم کامـالً در
فــرد دوم و هــم ... ولــی در عیــن حــال، هــر ویژگــیای واحــد هــم هســت.

--------------------
◊ فالسفهی اسالمی وجود ویژگیها را میپذیرند؛ بنابراین، یا رئالیستاند و یا تروپیست.
◊ بسیاری از فالسفهی تحلیلی قرن بیستم، رئالیستاند و همان سخنی را میگویند که در فلسفهی اسالمی، منسوب به رجل همدانی است.
◊ در اینکه آیا رئالیسم ارسطویی واقعاً دیدگاه خود ارسطو بوده یا اینکه ارسطو قائل به تروپیزم است، تردید وجود دارد.
ُمثـل، علّــت افرادنـد و توجیهکننـدهی علـم مـا بـه افـراد و لزومـاً فـردی از نـوع همـان افـراد
ُم ُثـل افالطونـی خلـط کـرد؛ چـرا کـه
◊ رئالیسـم افالطونـی را نبایـد بـا نظریـهی
و ... ولـی در رئالیسـم افالطونـی، نقـش universalهـا، تنهـا تأمیـن شـباهت میـان افـراد اسـت.
◊ اینکـه خـود کلّیـات، مصـداق کلّیـات دیگـر باشـند یـا در مـواردی مصـداق خودشـان هـم باشـند، امـری ممکـن اســت، ا ّمـا ایـن سـخن رایـج در حکمــت قدیـم کـه هـر
کلّـیای فـردی از خـودش اســت (دربـارهی مثـل) ناپذیرفتنـی اسـت.






استدلالهای مث ِبت وجود ویژگیهای کلّی

◊ در اینجـا بحــث میـان رئالیســتها و تروپیستهاسـت، و از آنجـا کـه هـر دو گـروه، اصـل وجـود ویژگیهـا را پذیرفتهانـد، بـه مقتضـای تیـغ اُکام، اثبـات کلّـی بـودن
ویژگیهـا بـر عهـدهی کسـانی اســت کـه ایـن مدعـای اضافـی را دارنـد.
.است )Ibe: inference to the best explanation ( یا تبیین بهترین نفع به استدلال سنخ از بخش، این استدلالهای ◊
• بهترین تبیین: .1 سادهتر است (پیشفرضهای کمتر و پذیرفتنتری دارد) . .2 دامنهاش فراگیرتر است.

استدلال یک:
اموری هستند که با وجود کلّیات تبیین میشوند:
1.)one over many phenomenas: کثرت عین در وحدت پدیدهی( اشیاء میان عینی شباهت )الف
ب) پدیدههای سمنتیکی (دلالتشناختی:) ب1ـ کلّیات، مدلول ضمنی )connotation( محمولاتاند؛
«سقراط انسان است»

کلّی


ب:2 کلّیات، مرجعِ )referent( اسمهای معنا nouns( )abstract هستند؛ مانند قرمزی، انسانیست، شجاعت و ...
ب:3 کلّیات، ارزش سورهای وجودی است که در جمالت صادق، بر روی ویژگیها بسته میشود؛
«رنگهایی هستند که نامیده نشدهاند2»
«او همان ویژگیهای برادرش را دارد»
ج) مسائل مربوط به وجودشناسی طبیعتگرایانه ontology( )naturalistic؛ مانند علّیت، اندازهگیری، قانون طبیعی و آمادگیها.
)states of affairs( امور ّیتهای وضع و )facts( ّیتها واقع )propositions( گزارهها ساختار توضیح )د
------------------



.1 آرمسرتانگ از این استدلال استفاده میکند.
.2 سور این جمله جزئیه است.





استدلال دو: از راه تعهد وجودی

:)ontological commitment( وجودی تعهد تعریف ◊
جملهی S تعهد وجود ی به شیء O (یا Oها) دارد = ممکن نیست که S صادق باشد، بدون اینکه (یا Oها) وجود داشته باشند.
◊ جمالت، به چه اموری تعهد وجودی دارند؟ )OC31( اگـر فـرم منطقـی جملـهی S ، یـک جملـهی موجبـهی سـادهی موضوعیـمحمولـی باشـد، و موضـوع آن یـک تـرم ارجاعـی باشـد، آنگاه S تعهـد وجـودی بـه
مرج ـع آن تــرم دارد. (ب ـه اختص ـار میگویی ـم: ف ـرم منطقـیاش Fa باش ـد) )OC2( اگـر فـرم منطقـی جملـهی S ، دارای سـور وجـودی باشـد، و آن سـور، گسـتردهترین دامنـه را داشـته باشـد، آنگاه S تعهـد وجـودی دارد بـه اشـیایی کـه ارزش
آن سـور هسـتند.
) تعهـد وجـودی بـه
◊ بنابـر ایـن دو مطلــب، جمـالت کلّیـه، ماننـد «هـر انسـانی حیـوان اســت» و «شـیر درنـده اســت» (کـه شــکل منطقیشـان ایـن اســت: Fx→Gx x
کلّیـات ندارنـد. بنابرایـن بـه نظـر میرسـد کـه امـر مطلـوب رئالیسـتها نیسـت. ا ّمـا جالــب اســت کـه رئالیسـتها مثالهایـی میآورنـد کـه بنابـر همیـن دو اصـل، مـا را ملـزم بـه پذیـرش کلّیـات میکنـد. مثالهایـی ماننـد «قرمـزی یـک رنـگ اســت» کـه هیـچ سـوری نـدارد و بـه دلیـل صـادق بـودن شـهودی ایـن گـزاره، بنابـر OC1 بایـد بپذیریـم
کـه قرمـزی وجـود دارد. یـا «ویژگیهـای فیزیکـی کشـف نشـدهای وجـود دارد» کـه سـور وجـودی دارد، و چـون صـادق اســت، بنابـر OC2 مقتضـی وجـود کلیـات اسـت.



تفصیل استدلال

.1 در زبان طبیعی، جمالت موضوعیـمحمولی موجبه صادقی هست که موضوع آنها نامهای انتزاعی است.
.2 نامهای انتزاعی به لحاظ نحوی مانند نامهای خاص هستند، و لذا در نگاه اول، ارجاعی هستند.
.3 این جمالت را نمیتوان به جمالت فاقد واژگان ارجاعی ترجمه کرد.
.4 بنابر این فرم منطقی این جمالت Fa است.
OC1 .5
.6 بنابراین چیزی در عالم هست که مرجع نامهای انتزاعی است.


ontological commitment .3





.7 بهترین نامزد مرجع نامهای انتزاعی، کلّیات است.
.8 پس کلیات وجود دارند.


-------------
◊ پاسخ نومینالیستها:
نومینالیستها برای رد این استدلال، یا مقد ّمهی سوم آن را نمیپذیرند و یا مقدمهی هفتم را.
◊ راههای رد مقدمهی سوم: .1 نومینالیسم محض .2 نومینالیسم فرازبانی .3 تروپیزم
◊ برای رد مقدمهی هفتم نیز، نومینالیزم مجموعهای، مجموعهی اشیاء را به عنوان نامزد برای مرجعیت نامهای انتزاعی، معرفی میکند.

نومینالیسم محض:

◊ در رد مقدمهی سوم چنین ترجمهای از جمالت حاوی نامهای انتزاعی ارائه میدهد:
Redness is a color. .است رنگ یک قرمزی :اصل جملهی Red things are cocored. .رنگیاند قرمز، اشیاء :ترجمه
-----------
◊ اشکال جکسون به این ترجمه: بـا توجـه بـه قاعدهمنـدی زبـان اگـر چنیـن ترجمـهای )paraphrase( مجـاز باشـد، بایـد در همـهی مـوارد و بـه صـورت دو سـویه ممکـن باشـد؛ بنابرایـن اگـر همـهی
ایـن پـس .بـود خواهـد »Redness is triangular« ِب
اشـیاء قرمـز، را بـه صـورت مثلـث درآوریـم، الزمـهی صـدق گـزارهی triangle« are things »Red، صـدق گـزارهی کاذ
شـیوهی ترجمـه تالـی باطـل دارد و ناپذیرفتنـی اسـت.
-----------
◊ پیشنهاد شیوهی دیگر ترجمه، برای رهایی از اشکال جکسون:
Redness is a color. .است رنگ یک قرمزی :اصل جملهی Necessarily red things are cocored. .رنگیاند قرمز، ضرورتاً اشیاء :ترجمه







Necessarily red things are shaped.→ Redness is shape.
◊ اشکال جکسون به ترجمهی دوم:
تالی فاسد این شیوهی ترجمه:

دومین نظریهی نومینالیستی (نظریهی لویس:)
او میگوید که ما مدلول اسمهای معنا را مجموعهای از اشیاء میدانیم که مصداق آناند؛ مثالً مجموعهی انسانها، مدلول انسانیت است.

------------
اشکال :1 اگـر ایـن چنیـن باشـد، بایـد نتیجـه گرفــت کـه مثـالً انسـانیت، ضاحکیــت اســت؛ چـرا کـه مجموعـهی انسـانها (کـه مرجـع انسـانیت اســت) همـان مجموعـهی
ضاحکهاســت.

پاسخ لویس: مجموعـهی مـورد نظـر مـن، همـه افـراد آن در همـهی جهانهـای ممکـن اسـت، نـه صرفـاً افـراد بالفعـل؛ و بـا احتسـاب جهانهـای ممکـن دیگـر، مجموعهی انسـانها
و ضاحکهـا برابـر نیسـت.

اشکال :2
اگر نظر لویس را بپذیریم، مالکی برای تشخیص مجموعهی مورد نظر نداریم.

اشکال :3 اگـر نظـر لویـس را بپذیریـم، سـه ضلعـی بـودن، همـان سـه زاویـهای بـودن اسـت؛ چـرا کـه مجموعـهی سـهضلعیها و سـه زاویهایهـا در همـهی جهانهـای ممکـن
افرادشـان یکـی اسـت.
----------







به ازای هر x ، اگر x یک شیر باشد، x قهوهای است.
راه حل تروپیستها:
فرم منطقی «شیر قهوهای است» این است:
فرم منطقی جمالتی مانند «قرمزی یک رنگ است» نیز نظیر همین است؛ یعنی:
به ازای هر x ، اگر x یک تروپ قرمزی باشد، x یک رنگ است.
مثالی پیچیدهتر:
«قرمـزی، شـبیهتر بـه رنـگ صورتـی اسـت تـا بـه رنـگ آبـی» ← «بـه ازای هـر ,x y z, ؛ اگـر x یـک تـروپ قرمـزی باشـد، و y یـک تـروپ آبـی باشـد،
وz یــک تــروپ صورتــی باشــد، آنگاه x بــه y شــبیهتر اســت تــا بــه ».z

-------------------
:1 اشکال ◊
چنین شیوهای در همهجا جواب نمیدهد؛مثالً گزارهی صادق زیر با چنین ترجمهای، تبدیل به یک گزارهی کاذب میشود: «قرمـزی، برجسـتهترین ویژگـی ایـن گوجـه فرنگـی اســت» ← «بـه ازای هـر x ؛ اگـر x یـک تـروپ قرمـزی باشـد، x برجسـتهترین ویژگـی ایـن گوجـه
فرنگــی اســت».





دیدگاهها درباب شباهت عینی اشیاء

◊ گفتیـم کـه شـباهت عینـی اشـیاء similarity( )objective، فیلسـوفانی ماننـد آرمسـترانگ را بـه نظریـهی many over one کشـاند و یکـی از دالیـل آنهـا بـرای پذیـرش کلّی ـات ب ـود. ا ّم ـا پاس ـخهای دیگ ـری نی ـز ب ـرای ای ـن پرس ـش ک ـه چگون ـه a و b ه ـر دو متص ـف ب ـه F ان ـد و از جهــت F ب ـه ه ـم ش ـبیهند، وج ـود دارد. اکن ـون ب ـه بررس ـی
پاسـ خهای گوناگـ ون بـ ه ایـ ن پرسـ ش میپردازیـ م تـ ا ببینیـ م اشــکاالت کـ دام دیـ دگاه کمتـ ر اسـ ت.


aو bبه این اعتبار، F هستند که تروپ F-ness در هر دو شان هست.
دیدگاه تروپیستی:
◊ ا ّمـا اینکـه چـرا خـود تروپهـا شـبیهاند را برخـی از تروپیســتها، از امـور بنیادیـن تبیینناپذیـر دانسـته انـد و برخـی دیگـر آن را بـه سـبب مصـداق بودنشـان بـرای امـر
کلّـی واحـد دانسـتهاند.
------------------------
◊ اشکالات:
• تبیینی برای ویژگیهای چندموضعی (مانند برادری) ندارد.
• دچار تسلسل است.

دیدگاههای نومینالیستی:
:predicate nominalism )الف
aو bبه این اعتبار، F هستند که تحت محمول F" "is قرار میگیرند under( .)fall به بیان دیگر این نام در زبان بر آنها صادق است.
------------------------
◊ اشکالات:
.است subjective •
• جهت تبیین را معکوس بیان کرده (تحت محمول بودن ناشی از شباهت است، نه بالعکس)
• منجر به تسلسل میشود. (تحت محمول بودن، خودش یک ویژگی است و نیازمند تبیین است. بنابراین تسلسل در تبیین که باطل است، الزم میآید).
- - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - -





:concept nominalism )ب
aو bبه این اعتبار، F هستند که تحت مفهوماند (ونه تحت محمول.)
------------------------
◊ اشکالات:
• نظیر اشکالات دیدگاه پیشین.
- - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - -

:)لوئیس نظریهی( class nominalism )ج
aو bبه این اعتبار، F هستند که عضو مجموعهی F هستند. یعنی F-ness همان مجموعهی Fهاست.
------------------------
◊ اشکالات:
• اشکالات پیشتر بیان شده در نظریهی لویس.
• دچار تسلسل است.
- - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - -

د) nominalism austere (نومینالیسم محض:) ایـن دیـدگاه پـر طـرفدار، بیـان میکنـد کـه ایـن شـباهتها هیـچ تبییـن فلسـفیای نـدارد و تنهـا میتـوان گفــت کـه هـم a وهـم b ،F هسـتند و
همیــن را بــه عنــوان یــک حقیقــت بنیادیــن بایــد پذیرفــت.
از خوبیهای این دیدگاه، objective بودن و عدم تسلسل در آن است.
------------------------
◊ اشکالات: • اشــکال عمـدهی ایـن دیـدگاه، ناشـی از بحثـی اســت کـه در تئـوری صـدق نوظهـور Truth-maker thory( Truth-making ) ارائـه میشـود؛ صـورت
ســادهی ایــن تئــوری صــدق، چنیــن اســت:
«به ازای هر (برخی؟) جملهی صادق مانند S ، شیئی در عالم هست که S را صادق میکند».







به بیان دیگر:
شیء O، صادق ساز جمله ی S است، تنها در صورتی که : •ضرورتاً اگر O وجود داشته باشد، S صادق باشد.
• در همهی جهانهای ممکنی که O وجود دارد، S صادق باشد4.

◊ رئالیســتها و تروپیســتها میتواننـد بـا اصـل صادقسـازی کنـار میآینـد؛ چـون در یکـی تروپهـا صادقسـازند و در دیگـری، رابطـهی مصـداق بـودن
شـیء خارجـی )fact( بـرای ویژگـی کلّـی5. ا ّمـا نومینالیسـم بـا اصـل صادقسـازی ناسـازگار اســت؛ چـرا کـه بنابـر نــگاه نومینالیسـم محـض هیـچ رابطـهی ضـروریای میـان
وجــود شــیءخارجی و صــدق S وجــود نــدارد.
_______________________________________________________________________________________________________


aو bبه این اعتبار، F هستند که F را نمونهدار )exemplify( میکنند.
دیدگاه رئالیستی:

------------------------
◊ اشکالات:

a is F.
a exemplifies F-ness.
a exemplifies exemplification of F-ness.
.
.
.
• دچار تسلسل است:



•گزارههای فصلی: یا گزارهی الف صادق است یا ب.
•گزارههای با سور جزئی: کوهی وجود دارد.
.4 برخی جمالت میتوانند چند صادقساز داشته باشند؛ مانند:
.5 ویژگیها به تنهایی منیتوانند صادقساز باشند چون رابطهی رضوری با صدق S ندارند. ا ّما چون هر تروپی مخصوص fact حامل خودش است، بنابراین خود تروپ به تنهایی صادقساز است.





◊ داوری در میان این دیدگاهها: رئالیسـتها کوشـیدهاند بـا نشـان دادن اینکـه دیدگاهشـان مسـتلزم تسلسـل نیسـت، یـا اینکـه مسـتلزم تسلسـل محـال نیســت، از ایـن اشــکال فـرار کننـد. ا ّمـا حـق
ای ـن اسـن ک ـه هـر پاسـخی ک ـه رئالیسـتها بتوانن ـد ب ـه تسلسـل بدهن ـد. نومینالیســتها هـم میتوانن ـد بدهن ـد.
ا ّما اگر از این اشکال چشم بپوشیم، همهی دیدگاهها به جز نومینالیزم محض، اشکالات دیگری هم افزون بر تسلسل دارند.





◊ ادلّهی رئالیسم افلاطونی برای وجود کلّیات بدون مصداق، مجرد و ضروری:

• کلیـات بـدون مصداقانـد؛ چـون صـدق گزارههـای حـاوی nouns abstract بسـته بـه وجـود شـیء دارای آن ویژگـی نیســت؛ مثـالً گـزارهی «قرمـزی یـک
رنــگ اســت». ح ّتــی اگــر هیــچ چیــز قرمــزی هــم وجــود نداشــته باشــد، صــادق اســت.
• کلیات مجردند؛ چون محتملترین فرض برای موجود بودن یک کلّی بدون مصداق، بیزمان و مکان بودن آن است.
• کلیات ضروریاند؛ چون در هر جهان ممکنی جمالتی مانند «قرمزی یک رنگ است» صادقاند.


------------------------
◊ اشکال معروف به دیدگاه ارسطویی:
چگونه ممکن است که یک امر زمانی و مکانی، در آ ِن واحد، در چند جا یا چند زمان باشد؟

◊ پاسخ ارسطوئیان:
آنچه ما شهوداً آن را محال میدانیم، مربوط به جزئیات است ولی کلّیات میتوانند در آ ِن واحد در چند جای و چند زمان باشند.
• پاسخ آرمسترانگ:
زمانی و مکانی بودن کلّیات، متفاوت از زمانی و مکانی بودن جزئیات است.





)substance( جوهر :دوم بحث

◊ پیشفرض بحث: نومینالیسم، اشتباه است، و ویژگیها به نحو کلّی (رئالیسم) یا جزئی (تروپیسم) وجود دارند.
◊ تئوریهای موجود در این بحث:
• theory :Bundle هر شیء، صرفاً مجموعهای از صفات است.
• theory :Substratum افزون بر صفات، جوهر (زیرنهاده)ای هم برای هر شیء وجود دارد.
◊ ویژگی و کارکردهای زیرنهاده:
• حامل اصلی صفات است.
• صفات یک شیء را با هم متحد میسازد.
• تمایز میان اشیاء را توضیح میدهد.
• ضامن ثبات شیء در طول تغییر است.
• ضامن اینهمانی در طول جهانهای ممکن است.
• خود زیرنهاده و مؤلّفهها و مق ّومات آن، ویژگی نیستند.
◊ هـر یـک از تئـوری دسـتهای theory( )Bundle و نظریـهی زیرنهـاده theory( )Substratum، در شــکل تروپیسـتی و رئالیسـتی مطـرح شـدهاند؛ بنابرایـن بـا چهـار دیـدگاه
روبـه روییـم:
• ویژگیها کلّیاند، زیر نهاده وجود دارد. (راسل، آرمسترانگ و)...
• ویژگیها کلّیاند، زیر نهاده وجود ندارد. (کاسولو، راسل در نظرات دیگرش و)...
• ویژگیها جزئیاند، زیر نهاده وجود دارد(.مارتین، جان الک)
• ویژگیها جزئیاند، زیر نهاده وجود ندارد. (سیمونز، کمپیل و)...
◊ در تئوری دستهای instantiation صفات توسط اشیاء، به رابطهی cooccurence یا به بیان دیگر togetherness تحویل میشود.


- - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - -





Bundle theory اشکالات
.1 مستلزم عکس قاعدهی الیبنیتس است.
◊ قاعدهی الیب نیتس (تمایزناپذیری اینهمانها:)
اگر 6a=b، آنگاه: • a و b صفات یکسانی دارند.
• به ازای هر صفت F ، a دارای صفت ، اگر و تنها اگر b دارای صفت F باشد.
◊ عکس قاعدهی الیبنیتس:
هرگاه صفات a و b مساوی باشد، a همان b است.
همانگونـه کـه قاعـدهی الیبنیتـس شـهوداً درسـت اسـت، عکـس آن نیـز شـهوداً غلـط اســت (مـا اشـیائی بـا ویژگیهـای یکسـان سـراغ داریـم کـه در عیـن
یکســانی صفــات، غیــر از هــم هســتند.) ا ّمــا نظریــهی دســتهای مســتلزم همیــن مطلــب غلــط اســت؛ چــرا کــه اشــیاء را تنهــا مجموعــهی ویژگیهاشــان میدانــد. البتـه بایـد توجـه داشـت کـه ایـن اشــکال بـه نظریـهی دسـتهای تروپیسـتی وارد نیسـت؛ چـرا کـه تروپهـا گرچـه مشـابهند ا ّمـا بـه دلیـل اینکـه هـر تروپـی مختـص
محم ـول خـودش اسـت، هی ـچگاه ویژگیه ـای دو ش ـیء، یکس ـان نخواه ـد ب ـود.


بیان فنی اشکال:
مرحلهی اول:
)BT7( ضرورتاً به ازای هر شیء جزئی a x( یکی از مؤلفههای a است، اتا x یک ویژگی باشد که a دارد).
)P8( ضرورتاً به ازای هر شیء مرکب a و b ، اگر مؤلفه9های a و b یکسان باشند، آنگاه a=b است.
مقدمهی سهBT: و P مستلزم اصل زیر است:
)II10( ضرورتاً به ازای هر شیء جزئی a و b ، اگر a و b ویژگیهای یکسانی داشته باشند، آنگاه a=b است.
مرحلهی دوم:
II شهوداً کاذب است چون ما اشیائی سراغ داریم که در عین دوگانگی، ویژگیهایشان بهکلّی یکسان است.


.6 مراد از تساوی، آن است که a هان b باشد.
bundle theory .7
principle .8
.9 مراد از مولفهها مجموعهی عنارص سازنده است که اعم از ویژگیها و زیرنهاده است و صدق این اصل بدیهی است.
Identity of indiscernibles .10





◊ پاسخ رئالیستها به اشکال :1 ایـن دو شـیء کـه شـما فـرض میکنیـد کـه ویژگیهـای یکسـان دارنـد و در عیـن حـال دو شـیءاند، در حقیقــت دارای ویژگیهـای مختصـی هسـتند کـه شـما از آنهـا
غافـل شـدهاید. بـه بیـان دیگـر مرحلـهی دوم اسـتدلال شـما کـه شـهوداً کاذب بـودن II اســت، مخـدوش اســت. بـرای مثـال، دســتکم هـر شـیئی ماننـد a، دارای ویژگـی
خـاص «غیـر از b بـودن» ، یـا «در فاصلـهِی x از b بـودن» اسـت.

◊ ردیهی اشکالکنندگان بر این پاسخ (ارائهی نسخهی بازسازی شدهی اشکال:)1
ویژگیها: • (pureمحض:) مبتنی بر وجود شیء نیستند.
• (non-pureغیرمحض:) پیشفرضشان وجود شیء است.
ویژگیهـای غیرمحـض نمیتواننـد نقـش مؤلّفههـای سـازندهی شـیء را بـازی کننـد (چـون ایـن امـر مسـتلزم تقـدم شـیء بـر نفـس اســت) و بنابرایـن از ایجـاد تمایـز میـان اشـیاء ناتواننـد و ویژگیهایـی کـه شـما بـه عنـوان ویژگیهـای خـاص معرفـی میکنیـد، همـه از ویژگیهـای غیرمحـض هسـتند. بنابرایـن، حـال کـه شـما ویژگـی را بـه ایـن
معنـای وسـیع فهـم میکنیـد، مـا دو مقدمـهی )BT( و )II( از اشــکال، بـه جـای «ویژگـی»، «ویژگـی محـض» را میآوریـم.

◊ ممکن است کسی بخواهد زمان و مکان را به عنوان ویژگیهای خاص معرفی کند. اکنون میخواهیم ببینیم آیا مکان، ویژگی محض است یا غیر محض.
◊ تئوریها درباب مکان: • space of theory :Relational مکان شیء، صرفاً نسبت آن با سایر اشیاء است.
• space of theory :Absolute مکان شیء، نقاط مکانیای هستند که شیء بر آنها واقع میشود.
◊ اگـر تئـوری نخسـت را بپذیریـم، بـه همـان معنـای در فاصلـهی فـالن از فـالن شـیء اســت کـه گفتیـم کـه یـک ویژگـی غیرمحـض اسـت. ولـی اگـر تئـوری دوم را بپذیریـم ـگرچـه خـود اشـیاء را زیرنهـاده نمیدانیـمـ ناچاریـم کـه خـود نقـاط مکانـی را زیرنهـاده بدانیـم (چـون هیـچ چیـز مصـداق آنهـا نمیشـود و بنابرایـن نمیتواننـد ویژگـی
باشـند.)
- - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - -

.2 اشکال دوم به نظریهی دستهای:
بنابر این تئوری، تغییر یک شیء در طول زمان، ناممکن میگردد؛ چون با تغییر هر صفت، شیء هم تغییر میکند.

- - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - -





.3 اشکال سوم به نظریهی دستهای:
مستلزم ضروری بودن همهی صفات یک شیء برای آن است.



دفاع سیمونز از تئوری دستهای: او نسـخهی تروپیسـتی ایـن تـوری را میپذیـرد کـه اشــکال نخســت بـه آن وارد نیســت و بـا افـزودن نکاتـی بـه ایـن نظریـه میکوشـد آن را از دو اشــکال بعـدی هـم
مصون نگه دارد. پیشنهاد او این است که تروپها دو دستهاند: .1سازندهی هستهی شیء)tight( .2 تشــکیل دهنــدهی پیرامــون شــیء )losse(
او میگوید که تنها تروپهای هستهایاند که تأمین کنندهی identity شیء و ضروریاند.

◊ ممکـن اسـت کسـی بخواهـد نظیـر ایـن دفاعیـه را بـرای تئـوری دسـتهای رئالیسـتی هـم بـه کار بگیـرد، ا ّمـا بایـد توجـه داشـت کـه در آنجـا گرچـه ایـن دفاعیـه موجـب
رهایـی از اشــکاالت دوم و سـوم اســت، ا ّمـا موجـب تشـدید اشــکال اول میشـود.


ّجهاند.
◊ بنابر این اشکال و جوابها، تئوری دستهای رئالیستی و تئوری دستهای تروپیستی غیر هستهای غیر مو
◊ از میـان سـه دیدگاهـی کـه هنـوز بیاشــکال باقیماندهانـد (زیرنهـادهی تروپیسـتی، زیرنهـادهی رئالیسـتی، دسـتهای تروپیسـتی هسـتهای) دربـارهی دیـدگاه رئالیسـتی بایـد
توجـه داشـت، کـه پذیـرش کلّیـات مـا را ملـزم بـه پذیـرش زیرنهـاده و ـچنانکـه پیشتـر گفتیـمـ factهـا کـرد. بنابرایـن، آنتولـوژی مـا را شـلوغتر میکنـد و همیـن یـک نقطـه
ضعـف بـرای ایـن نظریـه اسـت.





_ _ _ _
_ _ _ _
_ _ _ _ _ _ _ _
_ _ _ _
_ _ _ _
_ _ _ _ _ _ _ _
_ _ _ _
_ _ _ _
_ _ _ _
_ _ _
_ _ _ _
Substratum theory اشکالات

.1 زیرنهاده به چنگ تجربه در نمیآید و هرچه تجربهنشدنی باشد، ناپذیرفتنی است.
---------------
پاسخ به اشکال اول:
هر دو مقدمهی این استدلال، محل اشکال است.
مقدمهی اول: آرمسترانگ میگوید که ما وقتی میگوییم «این قرمز است» با اسم اشاره به جوهر اشاره میکنیم.
مقدمهی دوم را هم که کثیری از فالسفه نمیپذیرند.


.2 نظریهی زیرنهاده تناقض آمیز است؛ چون
این نظریه م ّدعی این است که زیرنهاده ذاتاً بدون ویژگی است.
خود اینکه زیرنهاده به صورت ذاتی هیچ ویژگیای ندارد، یک ویژگی ذاتی برای زیرنهاده است.
پس نظریهی زیرنهاده در عین انکار هر ویژگی ذاتی برای زیرنهاده، خودش اثبات ویژگی ذاتی برای آن میکندو تناقض آمیز است.
------------
پاسخ به اشکال دوم: تناقضـی در کار نیســت؛ چـون مـراد از ویژگـی ذاتـی نداشـتن ایـن نیســت کـه هیـچ ویژگـیای نداشـته باشـد، بلکـه ایـن اســت کـه خـودش یـا مؤلفههـای سـازندهاش
ویژگـی نباشـند، و ویژگـی «ویژگـی ذاتـی نداشـتن» یـک ویژگـی مـالزم ب ـا زیرنهـاده اســت، نـه سـازنده آن یـا خـود آن.








◊ کارکردهای گزارهها:
.هستند )asserting( اخبار متعلّق .1•
.2• متعلق گرایشهای گزارهایاند.
.3• حامل اولیهی صدق و کذباند.
.4• مرجع جمالت پیروی که با «که/ اینکه» آغاز میشود clauses( )that، هستند.
.5• معنای جمالت خبریاند.

◊ کارکرد اول: یـک act Locutionaryداریـم؛ ماننـد تلفـظ )utter( بـه جملـهی «سـقراط حکیـم اســت»، و یـک act Illocutionary داریـم؛ ماننـد اخبـار )assert( بـه اینکـه
ســقراط حکیــم اســت. اخبـار بـا تلفـظ متفـاوت اسـت؛ چـرا کـه متعلَـق تلفـظ، جملـه اســت، ولـی متعلـق اخبـار نمیتوانـد جملـه باشـد؛ چـون ممکـن اســت همـان خبـر را در قالـب
جملـهای دیگـر بیـان کنیـم. ممکـن اســت کـه اخبـار کاذب باشـد؛ بنابـر ایـن متعلـق اخبـار را واقعیــت خارجـی هـم نمـی تـوان دانسـت. دو نفـر میتواننـد از امـر واحـدی
خبـر دهنـد؛ بنابرایـن، متعلـق اخبـار، وجـود ذهنـی کـه امـری شـخصی اســت هـم نیســت. بیمتعلـق بـودن اخبـار هـم بـه دلیـل اضافـی بـودن حقیقــت آن ناممکـن اسـت.
proposition ُم ُثـل) را بـرای ایفـای نقـش مرجعیــت اخبـار، فـرض کنیـم. از اینجاســت کـه «گـزاره» بـه عنـوان متعلـق اخبـار مطـرح شـده اسـت.
بنابرایـن بایـد امـری مجـرد (ماننـد






»سقراط حکیم است»





◊ کارکرد دوم:
حاالت ذهنی را به دو گروه تقسیم میکنند: .1 آنهـا کـه محتـوا دارنـد؛ ماننـد دوسـت داشـتن، شـک داشـتن، بـاور داشـتن و... کـه متعلـق (محتـوا/ )content و بـه بیـان دیگـر حیـث التفاتـی
.دارنــد )aboutness( دربارگــی ســوم بیــان بــه و )intentionality(
.2 آنها که محتوا ندارند؛ مانند غم، تشنگی و 11...

کارکـرد دوم گزارههـا ایـن اســت کـه متعلَّـق ایـن حیــث التفاتـی باشـند؛ بـرای مثـال بـاور بـه یـک گـزاره تعلّـق میگیـرد. ح ّتـی دربـارهی حـاالت ذهنـیای کـه بـه
نظـر میآیـد حیـث التفاتـی آنهـا متوجـه یـک شـیء خـاص اسـت (ماننـد محبــت کسـی نسـبت بـه شـخص خاصـی) برخـی معتقدنـد کـه متعلّـق آنهـا هـم در حقیقـت یـک
گـزاره اسـت.

◊ کارکرد سوم: صـدق و کـذب، ا ّوالً و بالـذات وصـف گـزاره اسـت نـه وصـف جملـه، جملـه را ممکـن اســت ح ّتـی بـرای تمریـن صـدا یـا آزمـودن بلندگـو تلفـظ کنیـم و روشـن اسـت
کـه چنیـن چیـزی، متصـف بـه صـدق و کـذب نمیشـود.
◊ کارکرد چهارم:
دقت در این مثالها نشان میدهد که گزارهها مرجع جمالت پیرو (که با رنگ مشخص شدهاند) هستند:
«حسن اخبار کرد که سقراط چوپان است».
«اینکه سقراط حکیم است، صادق است».

صـدق مثـال اول مسـتلزم ایـن اسـت کـه «سـقراط چوپـان اســت» متعلـق اخبـار حسـن باشـد و چنـان کـه در کارکـرد اول گفتیـم متعلـق اخبـار، گـزاره اســت. و صـدق دومـی
مسـتلزم ایـن اسـت کـه «سـقراط حکیـم اســت» متصـف بـه صـدق شـود و چنانکـه در کارکـرد دوم گفتیـم، آنچـه متصـف بـه صـدق و کـذب میشـود، گـزاره اسـت.

◊ کارکرد پنجم:
میدانیم که جمالت گزارهها را express میکنند. در فلسفهی زبان، برخی این ایده را مطرح کردهاند که گزاره، معنای جمالت هم هست12.


.11 برخی فیلسوفان ذهن، همهی حاالت ذهنی را دارای حیث التفاتی دانستهاند.
.12 البته در مقابل این گروه، گروه دیگری هم اص ًال معنا را شیءمنیدانند.





ویژگیهای گزارهها:

.1 مستقل از ذهن و زباناند. ارتبـاط بیناالذهانـی آدمیـان، نشـان میدهـد کـه گزارههـا وابسـته بـه ذهـن خاصـی نیسـتند. حامـل صـدق و کـذب بـودن آنهـا نشـان میدهـد کـه وابسـته بـه
احداالذهـان (بـه نحـو العلـی التعییـن/ نظیـر کلّـی ارســطویی) هـم نیسـتند؛ یعنـی اگـر هیـچ آدمـیای هـم نباشـد، گزارههـا هسـتند؛ چـرا کـه اگـر درجهانـی هیـچ
انسـانی نباشـد، بـاز هـم گزارههایـی صـادق و گزارههایـی کاذبانـد.
.2 مجرداند (وارد روابط مکانی و زمانی نمیشوند.)
چون صدق و کذب (که گزارهها حامالنشاناند) ازلی، ابدی و همهجاییاند.
.3 ضروری هستند.
چون در هر جهان ممکن مانند W، هر گزارهای یا صادق است یا کاذب.
پس در هر جهان ممکن، هر گزارهای وجود دارد.
پس وجود گزارهها ضروری است.


- - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - -
ساختار گزارهها:
دیدگاه فرگهای:
هر گزاره، مرکب از چند sense sense(های اجزای جملهای که گزاره را بیان میکند) است.
دیدگاه راسلی:
هر گزاره، مرکب از مجموعهی refer Directهای اجزایش است.





)حالتها( States of affairs

◊ حالتها نقشی مانند گزارهها دارند، آنها موجودند، ا ّما لزوماً obtain (مح ّقق) نمیشوند.
◊ به ازای هر حالتی یک گزاره وجود دارد.
◊ برخی قائل به گزارههااند و برخی به حالتها. برخی هم این دو را یک چیز میدانند.

_ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _





بحث ضرورت و امکان

Modalities: • necessity ضرورت
• contingency خاص امکان
• possibility عام امکان



◊ معانی ضرورت:
.1 ضرورت منطقی به معنای مض ّیق کلمه.
.2 ضرورت منطقی به معنای مو ّسـع کلمه که شـامل ضرورت متافیزیکی (ضرورتهای غیر حاصل از روابط صوری) مانند «ضرورتاً سـقراط انسـان اســت» نیز میشـود.
.3 ضرورت طبیعی/ قانونی necessity( )nomological؛ مانند «ضرورتاً آب در صد درجه به جوش میآید».

◊ علائم منطقی: □P : ضرورتاً P ◊P : باإلمکان P
◊ □P صادق است اتا به ازای هر جهان ممکن W ، P در W صادق باشد.
◊ ◊P صادق است اتا وجود داشته باشد جهان ممکن W که P در W صادق باشد.

◊ ضرورتهای محمولی:

Dedicto: □) x Fx → Fx(

Dere:
x Fx → □ Fx



ابنسـینا هـم چنیـن تفکیکـی را انجـام داده اسـت ولـی عالمـه طباطبایـی در برهـان صدیقیـن حاشـیهی اسـفار دچـار خلـط میـان ایـن دو ضـرورت شـده اسـت و بـه جـای
اثبـات «چیـزی هســت کـه ضرورتـاً وجـود دارد =(واجبالوجـود») اثبـات کـرده اســت کـه «ضرورتـاً چیـزی وجـود دارد» . و عمـدهی براهیـن صدیقیـن و براهیـن وجـودی،
مبتـال بـه ایـن خلـط هسـتند.