بسم الله الرحمن الرحیم

کلام صاحب المیزان راجع به تعدد نزول قرائات

فهرست مباحث علوم قرآنی
هماهنگی کلام علامه طباطبائی راجع به ارتباط عرضه اخیره با تعدد قرائات با کلام سید شمس الدین در جزیره خضراء
مقاله تفسیر المیزان و قرائات غیرمتداول-سید رضا مؤدب-علی خوشنویس
۴.۱ عرض سنوي قرآن و العرضة الاخيرة
سخن ابن قتیبة سند تاریخی برای نفی قاری محوری-کل الحروف کلام الله نزل به الروح الامین-عرض سنوی رمز تعدد حروف
قائلین به تعدد قراءات از علمای شیعه پس از قرن یازدهم
شواهد کلام قرطبی در تعدد اختیار برای هر قاری
شواهد کلام علامه طباطبائي قده در تعدد مصحف برای هر صحابی مقری


برای بحث عرضه سنوی به عبارت ابن قنیبه در ذیل همین صفحه مراجعه شود.



در سایت معارف اسلام:
اختلاف قراءات قرآن مستند به روايت از رسول الله است





مهر تابان ( طبع قديم )، ص: 279
آنها اين‏طور ميدانند كه خداوند در شش روز اوّل خلقت آسمان‏ها و زمين، احكام را جعل فرمود و ديگر كار بسته و تمام شد؛ نه تغييرى و نه تبديلى صورت نخواهد گرفت؛ و البتّه مفاد اين مرام همان بسته بودن و غلّ شدن دست خداست؛ معاذ الله؛ بلكه دست‏هاى او باز است؛ و دو دست او باز است و در عالم آفرينش بهر گونه كه بخواهد تغيير و تبديل مى‏دهد؛ و احكام نوين طبق مصالح تازه مى‏آفريند.
[اختلاف قرائات استناد به روايت از رسول الله دارد]
تلميذ: راجع به كتّاب وحى الهى قرآن مجيد چه قسم بوده‏اند؟ آيا وقتى كه وحى نازل مى‏شده است. بعدا رسول خدا مى‏فرستادند در پى كاتب وحى كه بيايد و بنويسد؟
مثلا بعضى از كتّاب وحى وجود مقدّس حضرت أمير المؤمنين عليه السّلام بوده‏اند؛ و معلوم است كه آن حضرت پيوسته با رسول الله نبودند؛ بلكه رسول الله چه بسا آن حضرت را به جنگ مى‏فرستاده‏اند؛ و يا براى مأموريّت‏هاى ديگرى گسيل مى‏داشتند.
عبد الله بن مسعود و ابىّ بن كعب و زيد بن ثابت؛ وضع و طريقه‏شان چگونه بوده است؟
اين قرائات و اختلاف آنها از كجا پيدا شد؟
علّامه: بنده نديده‏ام در روايتى كه چون وحى نازل مى‏شد، حضرت رسول الله بفرستند بدنبال يكى از صحابه و يا يكى از كتّاب وحى كه بيا و وحى را بنويس! و امّا اين مطلب هست كه اينها مى‏نوشتند وحى رسول خدا را صلّى الله عليه و آله و سلّم.
افرادى كه مى‏نوشتند امير المؤمنين صلوات الله عليه بودند، و عبد الله بن مسعود و ابىّ بن كعب و زيد بن ثابت و بعضى ديگر.
زيد بن ثابت بعدا در تأليف أوّل قرآن كه توسّط ابو بكر صورت گرفت تصدّى داشت؛ و همچنين در تأليف دوّم قرآن كه توسّط عثمان و در زمان او صورت گرفت نيز دست اندر كار بود.
زيد بن ثابت قرآن را تأليف نموده و جمع‏آورى كرد.
و امّا اختلاف قرائت‏ها را استناد مى‏دهند به روايت؛ يعنى قراء اين‏طور از رسول الله روايت كرده‏اند؛ و همين‏طور است قرائت عاصم كه قرائت دائر قرآنست؛ او نيز از امير المؤمنين عليه السّلام بيك واسطه روايت مى‏كند.
اين قراء هريك قرآن را به طرزى خاصّ قرائت مى‏كرده است؛ و قرّاء در كيفيّت قرائت با يكديگر مختلفند؛ مثلا قرائت ابىّ بن كعب غير از قرائت عاصم است.


مهر تابان ( طبع قديم )، ص: 280
قضيّه اختلاف قرائت در تاريخ قرآن، خود يك مسئله‏ايست؛ خود يك مرحله‏ايست.
بارى آنچه بدست مى‏آيد اين‏طور نيست كه قرّاء از خود رسول الله كه مى‏شنوند عين آن را روايت مى‏كنند؛ و قرائت مى‏كنند؛ اين‏طور بنظر نمى‏آيد؛ يعنى اين‏طور بدست نمى‏آيد.
بلكه اين‏طور دستگير مى‏شود كه در زمان رسول اكرم عدّه بسيارى در حدود هفتاد هشتاد نفر يا بيشتر بودند كه اينها حاملين قرآن بودند؛ و قرآن را تلاوت مى‏كردند؛ و ياد مى‏گرفتند؛ و سپس آن را در ميان مردم اشاعه مى‏دادند.
و اگر در يك‏جا اشكالى داشتند از پيغمبر اكرم سؤال مى‏كردند؛ و ايشان جواب مى‏دادند.
اين‏طور بدست مى‏آيد؛ خلاصه اين قرائات توسّط قرّاء طورى نيست كه خود نفس قرائت را از رسول خدا بشنوند و آن را قرائت كنند؛ و نيز از نزد خودشان اين قرائات ابداع نشده است.
بلكه چون مسلمين ديدند كه حاملان قرآن در قرائت‏هايشان اين‏جور مى‏خوانند؛ و آنان هم از رسول اكرم اخذ كرده‏اند؛ در نتيجه اين بدست مى‏آيد كه اين قرائات كه از فلان قارى يا از فلان صحابىّ بدست آمده است اين قرائتى است مستند به پيغمبر اكرم.
و بقول اهل تاريخ چون خود رسول اكرم دو قسم يا بيشتر قرآن را قرائت مى‏كردند پس اختلاف قرائات راجع به اختلاف كيفيّت خود رسول الله مى‏شود.
جبرائيل سالى يك‏بار خدمت رسول الله مى‏آمد و آنچه از قرآن از اوّل وحى تا آن‏وقت نازل شده بود به پيغمبر دوباره مى‏خواند؛ و وحيش را تجديد مى‏كرد؛ و پيغمبر هم بهمان طريقى كه اخيرا جبرائيل خوانده است به كتّاب وحى مى‏خوانده‏اند؛ و از آنها بهمين گونه به مردم انتشار مى‏يافت؛ و در نتيجه اين وحى با وحى سابق اختلاف پيدا مى‏كرد؛ و بنابراين علّت اختلاف قرائت مستند به اصل اختلاف قرائت جبرائيل در سنوات عديده مى‏شود.
تلميذ: آيا هرسالى كه جبرائيل نازل مى‏شد و همه قرآن را براى رسول الله تلاوت مى‏كرد، رسول الله در يك سال همه قرآن را براى امير المؤمنين عليه السّلام؛ و در سال ديگر فقطّ براى ابىّ؛ و در سال ديگر فقطّ براى زيد بن ثابت و همچنين هرسالى فقطّ براى يكى ديگر از كاتبين قرآن مى‏خواندند؟ زيرا ما مى‏بينيم اين كاتبين در قرائت با


مهر تابان ( طبع قديم )، ص: 281
هم اختلاف دارند؛ و اگر آنچه جبرائيل در هر سال مى‏آورده است، حضرت رسول الله براى همه مى‏خوانده‏اند؛ ديگر نبايد با هم اختلاف داشته باشند؛ بلكه بايد در هر سال همه كاتبين يك قسم بخوانند؛ و خود كتّاب وحى قرائتشان در هر سال با قرائت سنوات قبل تفاوت كند.
علّامه: بالاخره اين همه رواياتشان متعدّد است و همه جور دارند؛ فقط در سال رحلت رسول اكرم دارند كه رسول اكرم فرمود: من عمرم تمام شده است؛ و شاهدش اينست كه در امسال دو بار جبرائيل بر من نازل شده است؛ و قرآن را براى من دو بار تلاوت كرده است؛ از اوّل قرآن تا آخر؛ و اين دليل بر رحلت من است؛ و البتّه معلومست كه دو مرتبه تلاوت كرده است، يعنى به دو كيفيّت.
در اين قسمت‏ها كتاب إتقان سيوطى بد نيست؛ در آن اين مطالب تا حدّى كشف مى‏شود.
سيوطى انصافا ملّاى زبردستى بوده؛ در تتبّع و نقل اقوال و روايات بسيار تسلّط دارد؛ و در اين امور خيلى مسلّط بوده و صاحب نظر هم نبوده است.
تلميذ: بالأخره بايد اين مسئله حلّ شود؛ و آن اينست كه ابىّ بن كعب تمام قرآن را خودش يك قسم قرائت مى‏كرده است؛ زيد بن ثابت نيز يك قسم و أمير المؤمنين عليه السّلام نيز يك قسم قرائت مى‏كرده‏اند؟ و در اين صورت لازمه‏اش اينست كه در هر سال قرآن را براى يك نفر مى‏خوانده‏اند و اگر در هر سال قرآن را براى همه مى‏خوانده‏اند، بايد در نفس قرائت اينها نيز اختلاف وجود داشته باشد؟
علّامه: نه، ممكنست ابىّ قرآن را يك قسم خوانده باشد و سال آينده يك قسم ديگر خوانده باشد؛ و سال آينده يك قسم ديگر و همين‏طور؛ و همين‏طور هم هست؛ چون براى ما از هريك از قرّاء چند نوع قرائت حكايت شده است؛ از خصوص ابىّ مثلا كه در اين سال اين‏طور خوانده است؛ و در سال بعد طور ديگر قرائت كرده است؛ بعضى چنين مى‏گويند كه علّت اختلاف قرائات اينست.
ابىّ علاوه بر آنكه در قرائت با ديگران اختلاف دارد؛ در بين قرائات خود او نيز اختلاف است. عاصم دو تا شاگرد دارد؛ و هريك از آنها از اوّل قرآن تا آخر، قرآن را از عاصم نقل مى‏كنند؛ و در قرائت با هم اختلاف دارند؛ اين شاگرد از عاصم اين‏طور روايت‏


مهر تابان ( طبع قديم )، ص: 282
مى‏كند؛ شاگرد ديگر از خود عاصم بطور ديگر؛ و از امثال ابىّ و عبد الله بن مسعود نيز همين حرفها هست.
تلميذ: ممكن نيست كه بگوئيم همان‏طوركه نحوييّن مثل سيبويه و كسائى و غيرهما روى قواعدى كه در دستشان است اختلاف دارند يكى شعر عربىّ را بقسمى مى‏خواند؛ و ديگرى بقسم ديگر؛ در اعراب اختلاف دارند همين‏طور ابىّ بن كعب و زيد بن ثابت و ساير از قرّاء هم عرب بوده‏اند؛ اهل لسان بوده‏اند از حقيقت علم نحو و ادبيّت و عربيّت مطّلع بوده‏اند؛ و روى زبان مادرى و قواعدى كه در دستشان بود اين‏طور مى‏خوانده‏اند؛ و چنين بگوئيم كه اختلاف قرائت مستند به اختلاف و اجتهاد نظر خودشان است؟
علّامه: نه اين‏طور نيست؛ ظاهر اختلافشان از نقطه نظر روايت است؛ يعنى استناد به رسول الله مى‏دهند؛ مثلا در ملك يوم الدّين رواياتى داريم كه مى‏گويند رسول خدا هم ملك مى‏خوانده‏اند و هم مالك است؛ اگر دو روايت متواتر باشد لازمه‏اش اينست.
قارى ملك بيشتر از مالك است؛ از هفت نفر قارى چهارتايشان ملك خوانده‏اند و مابقى آنها مالك خوانده‏اند؛ اعتبار هم با ملك مساعدتر است؛ بجهت آنكه يوم را معمولا به مالك نسبت نمى‏دهند به ملك مى‏دهند مى‏گويند: شاه فلان يوم نه مالك فلان يوم.
مرحوم قاضى ره در نماز هم ملك مى‏خوانده‏اند؛ و در تفسير كشّاف وجوهى ذكر مى‏كند كه ملك اشمل و اعم و انسب است.
تلميذ: قرّاء سبعة و قرائات متواتره و قرائات شاذّه چيست؟
علّامه: قرّائى كه قرائتشان را متواترا برسول الله مى‏رسانند هفت نفرند و لذا آنها را قرّاء سبعة گويند؛ اين قرائات سبعة را متواتر ميدانند، مثل عاصم كه با دو واسطه از امير المؤمنين از رسول خدا روايت مى‏كند؛ مثلا ديگرى از ابىّ و آن يكى از ابن مسعود روايت مى‏كند؛ و البتّه چون واسطه‏ها كم است زود برسول الله مى‏رسد.
امّا قرائات شاذّه قرائت‏هائيست كه اساتيد از قرّاء اخذ كرده و براى خودشان قرائت قرار داده‏اند.
قرائات شاذّه زياد است؛ و از ميان آنها سه قرائت معروف است كه با آن هفت قرائت متواتره مى‏شود ده قرائت؛ اين ده قرائت معروفند؛ ولى غير از اين سه قرائت شاذّه،


مهر تابان ( طبع قديم )، ص: 283
روايات ديگرى كه قسمتى از قرائت‏هاى مختلف را نقل مى‏كند، آنها را روايات شاذّه گويند؛ البتّه شاذّه غير معروفه.
و البتّه كسانى هم هستند كه آن سه روايت شاذّه و يا بعضى از آن سه‏تا را متواتر بدانند؛ و بنابراين تعداد روايات قرائت‏هاى متواتره در نزد آنان بيشتر از هفت عدد مى‏باشد.
[تاريخچه جمع‏آورى قرآن توسط عثمان و فوت عبد الله بن مسعود]
و أمّا راجع به جمع‏آورى قرآن چون در زمان ابو بكر جنگ يمامه پيش آمد و بيش از چهارصد نفر از قاريان قرآن در آن جنگ كشته شدند، و احتمال مى‏رفت كه اگر يكى دو جنگ ديگر پيش آيد و بقيّه قاريان در آن كشته شوند، بكلّى قرآن از بين برود؛ چون قرآن هنوز تدوين نشده بود. لذا در زمان ابو بكر زيد بن ثابت مأمور به تأليف و جمع‏آورى قرآن شد و قرآن در اين زمان جمع‏آورى شد؛ تا زمان عثمان كه در قرائت قرآن بواسطه اختلاف قرائات، اختلاف بسيارى در كيفيّت خواندن قرآن پيش آمده بود.
عبد الله بن مسعود به عثمان نوشت: بيائيد و به درد قرآن برسيد زيرا قرآن بواسطه كثرت اختلاف قرائت در شرف زوال است؛ و وضع قرائت قرآن اختلال پيدا كرده است؛ و عثمان هم باين سخنان ابن مسعود ترتيب اثر داد و به مرحله اعتبار گذاشت؛ و دستور داد قرآن‏هاى مختلفى را كه نوشته بودند و در قرائات با هم مختلف بودند؛ همه را به مدينه آوردند و در مكانى جمع كردند و مانند تلّى شده بود.
اين قرآن‏ها كه روى لوح‏هاى تخته‏ئى و از پوست آهو و روى استخوان كتف گاو و روى كاغذ نيز نوشته شده بود حجم بزرگى را تشكيل مى‏دادند جملگى را پهلوى هم چيدند؛ و همه را آتش زدند.
و براى خاطر همين جهت ابن مسعود از دادن قرآن خود، خوددارى كرد؛ و حال آنكه اوّل كسى بود كه بعثمان نوشته بود كه اوضاع قرآن وخيم است؛ بقرآن رسيدگى كنيد! و يك كارى انجام بدهيد كه اين كتاب الهى از بلا مصون بماند! و عثمان هم طبق نوشته او امر كرد كه از بلاد مختلف قرآن را بياورند؛ و در واقع گوينده و محرّك اصلى اين كار ابن مسعود بود.
در اين حال كه ابن مسعود در مدينه نبود، بلكه در يكى از عمّال بود، آن‏وقت به مدينه آمد و از وضعيت خبردار شد، و گفت ما كه اين سخن را گفتيم براى آن بود كه‏


مهر تابان ( طبع قديم )، ص: 284
قرآن مصون بماند؛ و حال كه اين‏جور خواهد بود قرآن را مى‏سوزانند اين سخت‏تر و بدتر است؛ من قرآن خود را نمى‏دهم و نمى‏گذارم بسوزانند.
ابن مسعود قرآن خود را نداد؛ و تا آخر هم نداد؛ و سر همين قضيّه به قتل رفت و از دنيا رحلت نمود.
چون به مدينه آمد در دو سه مجلس با عثمان مذاكره و تكلّم داشت و نسبت بعثمان بدگوئى و تعييب و تعيير داشت؛ و بهمين جهت عثمان از او دلتنگ بود.
روزى عثمان بر فراز منبر بود و مشغول سخن گفتن، ابن مسعود در ميان حضرات شروع كرد به انتقاد از رويّه عثمان، عثمان عصبانى شد و امر كرد به جلاوزه و نوكرهايش كه او را به رو بكشند و تا به بيرون مسجد بكشند؛ نوكرهاى عثمان ابن مسعود را به رو كشيدند تا به بيرون مسجد در حال كشيدن يكى از دنده‏هايش شكست و سر همين قضيّه هم مريض شد و بالاخره از دنيا رحلت كرد.
عثمان در حال مرض براى او تحفه‏اى فرستاده بود قبول نكرد؛ پول هم فرستاد آن را هم ردّ كرد و گفت: من حاجت ندارم آن‏وقتى كه احتياج داشتم نداديد! وقتى كه احتياج ندارم مى‏دهيد؟! و همه را ردّ كرد.
و گفت من راضى نيستم و نمى‏گذارم قرآن مرا برداريد و بسوزانيد؛ و معروفست كه دو سوره معوذتين در مصحف ابن مسعود نبود (سوره قل أعوذ بربّ النّاس و سوره قل اعوذ بربّ الفلق) از اهل بيت عليهم السّلام چنين رسيده است كه در مصحف او نبود.
يعنى ابن مسعود معتقد بود كه اينها از قرآن نيستند؛ اينها دو تا عوذه هستند كه چون حسنين عليهما السّلام مريض بودند؛ جبرائيل از آسمان اين عوذه‏ها را آورده، تا آنها را با اين عوذه تعويذ كنند يعنى آن عوذه‏ها را به آنها آويزان كنند؛ و بر آنها بخوانند تا حالشان خوب شد؛ و بر آنها بستند و حالشان خوب شد.
عثمان مى‏گفت براى مصلحت مسلمانان مصاحف بايد سوخته شود؛ و ابن مسعود مى‏گفت همچه مصلحتى وجود ندارد. كه به قرآن توهين شود و كتاب خدا همين‏طور بسوزد.
و آنگهى كار آسان‏تر بنظر مى‏رسد؛ و آن اين بود كه اين مصاحف را در زمين پاكى دفن كنند و يا در مكان مقدّسى بگذارند؛ و يا در آب غرق كنند.
اين روايات شيعه است در اين باب؛ و امّا روايات عامّه مى‏گويند: قرآن‏ها را


مهر تابان ( طبع قديم )، ص: 285
آتش نزدند بلكه در ديگ آب‏جوش ريختند و پختند؛ تا حروف و كلمات كه روى استخوانها و لوح‏ها و كاغذها نوشته شده بود محو گشت.
[مصحف امير المؤمنين سلام الله عليه و بار كردن بر شتر و آوردن به مسجد]
در يكى از تواريخ گويا تاريخ يعقوبى باشد (درست الآن به خاطرم نيست) وارد است كه چون امير المؤمنين سلام الله عليه بعد از رحلت رسول اكرم بيرون نيامدند از منزل، چند نفر از وجوه صحابه به خدمت آن حضرت رسيده و استفسار كردند كه چرا بيرون تشريف نمى‏آوريد؟ چرا بمسجد نمى‏آئيد؟ و به جماعت مسلمين ملحق نمى‏شويد؟
حضرت فرمود: من قسم خورده‏ام كه عبا را بر دوش نگذارم مگر آنكه تنظيم قرآن را تمام كنم و تفسير و تأويل آن را منظّم و مرتّب سازم! من بحسب قسم خود در اينجا محبوس هستم! شش ماه طول كشيد؛ و سپس حضرت قرآن را منظّم و مرتب فرمود، بر ترتيب نزول قرآن، قرآن را منظّم و مرتّب ساخت؛ بدين قسم كه اوّل سوره اقرأ باسم ربّك الّذى خلق را در اوّل قرار دادند؛ و آخرين سوره‏اى كه برسول الله نازل شده بود مثل سوره مائده را در آخر قرآن قرار دادند و طبعا سوره بقره نيز كه از سور مدنى است در آخر قرار مى‏گرفت.
از مزايا و خصائص اين مصحف علاوه بر ترتيب سور و آيات بر ترتيب نزول، اين بود كه شأن نزول آيات و سوره‏ها منظور شده بود؛ بنابراين هريك از آيات و يا سورى كه به وقت معيّن نازل شده و جهت نزول آن مشخّص گرديده بود؛ و از سوره‏هائى كه قبلا نازل شده؛ و يا بعدا نازل شده امتياز پيدا كرده و اين سوره‏ها بين اوّل و آخر قرآن يعنى در وسط قرار مى‏گرفت.
بارى حضرت امير المؤمنين عليه السّلام مصحف را بدين صورت و بدين كيفيّت منظّم فرموده؛ و حتّى بعضى از جهات تفسيريّه و تأويليّه را مشخّص كردند؛ و پس از شش ماه اتمام نموده و مهيّا فرمودند؛ و بر شترى بار كرده دم در مسجد درحالى‏كه در مسجد از صحابه بودند آوردند و فرمودند: اينست قرآن شما، من جمع‏آورى كرده و آورده‏ام! آنها چيزى نگفتند؛ و حضرت شتر را بمنزل برگردانده؛ و ديگر از آن قرآن خبرى نشد.
اينست محصّل آنچه در روايات عامّه آمده است؛ و امّا آنچه در روايات خاصّه وارد شده است، اينست كه: چون حضرت قرآن را بار شتر كردند و به مسجد آوردند؛ و فرمودند اينست قرآن شما! بحضرت عرض كردند: ما را به قرآن شما احتياجى نيست؛ و


مهر تابان ( طبع قديم )، ص: 286
ديگر پى‏جوئى از اين قرآن نكردند؛ و حضرت نيز قضيّه را دنبال نكردند و سر شتر را برگرداندند و بمنزل رفتند؛ و فرمود: تا قيامت ديگر اين قرآن را نخواهيد ديد! بارى در آن قرآن شأن نزول تا حدّى معيّن بود و تا حدّى نشان مى‏داد كه جاى فلان آيه كجاست جايش اينجاست و بعد از آيه قبلى و قبل از آيه بعدى نازل شده؛ و گويا اين مسائل در آن به خوبى روشن بود.
گويا فعلا در مدينه و مكّه دو تا تفسير مشغول نوشتن هستند كه در آنها قرآن را بحسب نزول تفسير مى‏كنند؛ مقدارى از آن را بنده ديده‏ام. ولى در خود رواياتى كه در دست عامّه است و در آن شأن نزول بيان شده اشكال است؛ چون سه روايت درباره شأن نزول از طرق عامّه رسيده است؛ كه اين سه روايت هريك با ديگرى اختلاف دارند؛ هر كدام زمزمه خاصّى دارند، جداى ديگرى.
بارى در كيفيّت تنظيم و قرائت و شأن نزول مصحف امير المؤمنين عليه السّلام در تفسير يعقوبى (باز يادم رفت يكى از مفسّرين كه يك تفسير يك‏جلدى دارد؛ و مقدارى از مطاعن عثمان و معاويه و غيرهما در تاريخش هست) مضبوط است تلميذ: علت اينكه اسم امير المؤمنين عليه السّلام در قرآن نيامده چيست؟
علّامه: اگر اسمشان در قرآن مى‏آمد برمى‏داشتند و تغيير مى‏دادند؛ خودش اين‏جور جواب مى‏دهد.
أمّا آن قرآنى را كه زيد بن ثابت در زمان عثمان جمع‏آورى كرد، بدون شكّ حاوى جميع قرآن است و در آن يك كلمه كم و يا يك كلمه زياد نشده است؛ و قول بتحريف قرآن از درجه اعتبار ساقط است.
چون اخبار آحادى كه در تحريف وارد شده است حجّيّت آنها متوقّف بر حجيّت قول امام است كه آن اخبار را بيان كرده است؛ و حجيّت قول امام متوقّف بر حجيّت قول رسول الله است كه امام را وصىّ و خليفه و معصوم معرّفى فرموده است؛ و حجيّت قول رسول الله متوقّف بر حجيّت قرآن است كه رسول الله را معصوم و امام و نبىّ و ولّى معرّفى كرده است؛ و اگر قائل به كم بودن و يا زياده بودن يك حرف در قرآن مجيد بشويم؛ تمام قرآن از حجيّت ساقط مى‏شود؛ و سقوط اين حجّت حجيّت اخبار تحريف را نيز ساقط مى‏كند.
و قرآن مجيد بالاجماع حجّت است؛ و ائمّه عليهم السّلام در موارد كثيرى به‏


مهر تابان ( طبع قديم )، ص: 287
آيات قرآن استدلال و استشهاد كرده‏اند؛ و قائل به حجيّت آن شده‏اند؛ و اين مسئله هيچ جاى شبهه و ترديد نيست.
در زمان ابو بكر كه جنگ يمامه اتفاق افتاد و از قرّاء قرآن در آن جنگ هفتاد نفر و يا چهارصد نفر كشته شدند؛ عمر نزد ابو بكر آمد و اصرار به جمع‏آورى قرآن نمود و گفت: قرآن امروزه فقط در سينه‏هاى قاريان قرآنست؛ اگر جنگ ديگرى پيش آيد و از قرّاء در آن جنگ كشته شوند؛ ديگر قرآن از روى زمين برداشته مى‏شود و حتما بايد قرّاء را جمع نموده و قرآن را تصحيف نمود؛ يعنى در مجلّد قرار داده و در دفّتين نگهدارى كرد.
براى اين امر زيد بن ثابت را مأمور نوشتن قرآن نمودند؛ و بيست و پنج نفر از قرّاء مهاجرين و بيست و پنج نفر از قرّاء انصار را معيّن كردند كه هركس آيه‏اى از قرآن با دو شاهد عادل بياورد آن آيه را بپذيرند.
بنابراين قرآن مشهود فعلىّ بدين كيفيّت در زمان ابو بكر جمع‏آورى و تصحيف شد؛ ولى أئمّة عليهم السّلام بالاجماع دستور داده‏اند كه قرآن را بهمين كيفيّت و با همين ترتيب بخوانيم؛ و خودشان نيز بهمين ترتيب مى‏خوانده‏اند. و اصحاب آنها نيز بهمين ترتيب قرائت مى‏نموده‏اند.
و در اين قرآن جمع‏آورى و تصحيف شده هر آيه‏اى كه وارد مى‏شد ضبط مى‏شد؛ و اگر مثلا دو بار يا سه بار وارد مى‏شد در دو جا و سه جا ضبط مى‏شد؛ مگر سوره فاتحة الكتاب كه باجماع مسلمين دو بار بر پيغمبر اكرم نازل شده است ولى يكجا نوشته شده است. و ظاهرا سوره توحيد هم همين‏طور است؛ يعنى دو بار نازل شده و يكجا ضبط گرديده است.
بارى همان‏طوركه ذكر شد قول بتحريف قرآن از درجه اعتبار ساقط است؛ زيرا اين قول متوقّف است بر حجّيت اخبار تحريف؛ و حجّيت آنها متوقّف است بر حجّيت قول امام و رسول الله و بالاخره حجيّت قرآن؛ و اخبار تحريف كه قرآن را از حجيّت سقوط مى‏دهد؛ عمل به مفادش موجب اسقاط خود آنها مى‏شود؛ يعنى از ثبوتش عدمش لازم مى‏آيد و بنابراين عمل به آنها مستحيل است.
بلى جاى بعضى از آيات ممكنست كه تغيير نموده باشد؛ ولى البتّه تغيير محلّ آيات غير از مسئله تحريف است.
بحسب ظاهر- واقعش را خدا بهتر مى‏داند- از اول قرآن تا آخر قرآن در دو جا


مهر تابان ( طبع قديم )، ص: 288
قابل ترديد نيست به عقيده بنده كه جاى آيه عوض شده است؛ در جاهاى ديگر ممكنست كه بگوئيم جاى آيه عوض نشده و تغيير نكرده است؛ و قابل توجيه است؛ ولى در اين دو مورد به هيچ‏وجه قابل توجيه نيست.
أوّل در سوره مائده است و دوّم در سوره احزاب است؛ در سوره مائده همان آيه كريمه است كه مى‏فرمايد: در امروز مردم كافر از دين شما و از دسترس به آئين شما مأيوس شده‏اند؛ از كفّار نترسيد، و از من بترسيد! امروز من دين شما را براى شما كامل كردم؛ و نعمت خودم را براى شما تمام نمودم؛ و راضى شدم كه اسلام دين براى شما باشد.
الْيَوْمَ يَئِسَ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ دِينِكُمْ فَلا تَخْشَوْهُمْ وَ اخْشَوْنِ الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِي وَ رَضِيتُ لَكُمُ الْإِسْلامَ دِيناً.
با شواهدى كه جمع‏آورى كرديم و خصوصيّاتى كه در آيه هست و آيه‏هاى قبلى و بعدى نشان مى‏دهد على الظاهر بدون ترديد اينجا دست خورده و جاى آيه را عوض كرده‏اند.
اين آيه را بعد از محرّمات اكل بين مستثنى و جمله مستثنى منه قرار داده‏اند؛ تا خلط مبحث شود و چنين گمان شود كه مراد از روزى كه كفّار از دستبرد بدين مسلمانان مأيوس شدند؛ و در آن‏روز بايد مسلمانان از خدا بترسند؛ و آن‏روزى كه دين مسلمانان كامل شد؛ و نعمت بر آنان تمام گشت؛ و روزى است كه خدا اسلام را بر مسلمين مى‏پسندد؛ روزى است كه مثلا ميته و خون و گوشت خوك و غيرها حرام شده است.
توضيح آنكه در چهار جاى از قرآن كريم مسئله محرّمات اكل به ميان آمده است؛ با يك شكل و يك سياق و يك لحن؛ و در دنبال هر چهار مورد، موارد استثنا ذكر شده است، كه كسانى كه در اضطرار باشند و ضرورت ايجاب كند مى‏توانند از اين موارد محرّمه استفاده كنند.
فقط در اينجا بين جمله مستثنى منه كه محرّمات اكل بيان شده است و بين جمله استثنائيّه، اين آيات بدون ربط و بدون افاده معناى روشنى فاصله افتاده است؛ به‏طورى‏كه از قياس سه آيه ديگر به اينجا خوب مسئله تغيير محلّ اين آيه روشن مى‏شود.
امّا آن چهار جمله استث






مهر تابان ( طبع جديد )، متن، ص: 402
اختلاف قراءات قرآن مستند به روايت از رسول الله است‏
قضيّه اختلاف قرائات در تاريخ قرآن، خود يك مسأله ايست؛ خود يك مرحله ايست.
بارى، آنچه بدست مى‏آيد اينطور نيست كه قرّاء از خود رسول الله كه مى‏شنوند، عين آنرا روايت مى‏كنند، و قرائت مى‏كنند؛ اينطور بنظر نمى‏آيد، يعنى اينطور بدست نمى‏آيد.
بلكه اينطور دستگير مى‏شود كه در زمان رسول اكرم عدّه بسيارى، در حدود هفتاد هشتاد نفر يا بيشتر بودند كه اينها حاملين قرآن بودند، و قرآن را تلاوت مى‏كردند و ياد مى‏گرفتند و سپس آنرا در ميان مردم إشاعه مى‏دادند.
و اگر در يك جا اشكالى داشتند، از پيغمبر اكرم سؤال مى‏كردند و ايشان جواب مى‏دادند. اينطور بدست مى‏آيد.
خلاصه: اين قرائات توسّط قرّاء طورى نيست كه خود نفس قرائت را از رسول خدا بشنوند و آنرا قرائت كنند؛ و نيز از نزد خودشان اين قرائات ابداع نشده است.
بلكه چون مسلمين ديدند كه حاملان قرآن در قرائت هايشان اينجور مى‏خوانند، و آنان هم از رسول اكرم اخذ كرده‏اند، در نتيجه اين بدست مى‏آيد كه اين قرائات كه از فلان قارى يا از فلان صحابى بدست آمده است اين قرائتى است مستند به پيغمبر اكرم.
و بقول اهل تاريخ چون خود رسول اكرم دو قسم يا بيشتر قرآن را قرائت مى‏كردند، پس اختلاف قرائات راجع به اختلاف كيفيّت قرائت خود رسول الله مى‏شود.
جبرائيل سالى يكبار خدمت رسول الله مى‏آمد و آنچه از قرآن، از اوّل وحى تا آنوقت نازل شده بود به پيغمبر دوباره مى‏خواند، و وحيش را تجديد مى‏كرد؛ و پيغمبر هم به همان طريقى كه أخيراً جبرائيل خوانده است به كُتّاب‏


مهر تابان ( طبع جديد )، متن، ص: 403
وحى مى‏خوانده‏اند؛ و از آنها بهمين گونه بمردم انتشار مى‏يافت؛ و در نتيجه اين وحى با وحى سابق اختلاف پيدا مى‏كرد. و بنابراين، علّت اختلاف قرائات مستند به اصل اختلاف قرائت جبرائيل در سنوات عديده مى‏شود.
تلميذ: آيا هر سالى كه جبرائيل نازل مى‏شد و همه قرآن را براى رسول الله تلاوت مى‏كرد، رسول الله در يك سال همه قرآن را براى أمير المؤمنين عليه السّلام، و در سال ديگر فقط براى ابَىّ، و در سال ديگر فقط براى زيد بن ثابت، و همچنين هر سالى فقط براى يكى ديگر از كاتبين قرآن مى‏خواندند؟ زيرا ما مى‏بينيم اين كاتبين در قرائت با هم اختلاف دارند، و اگر آنچه جبرائيل در هر سال مى‏آورده است، حضرت رسول الله براى همه مى‏خوانده‏اند، ديگر نبايد با هم اختلاف داشته باشند، بلكه بايد در هر سال همه كاتبين يك قسم بخوانند؛ و خود كُتّاب وحى قرائتشان در هر سال با قرائت سَنَوات قبل تفاوت كند.
علّامه: بالاخره اين همه رواياتشان متعدّد است و همه جور دارند. فقط در سال رحلت رسول اكرم دارند كه رسول اكرم فرمود: من عمرم تمام شده است، و شاهدش اينست كه در امسال دوبار جبرائيل بر من نازل شده است و قرآن را براى من دوبار تلاوت كرده است؛ از اوّل قرآن تا آخر، و اين دليل بر رحلت من است؛ و البتّه معلومست كه دو مرتبه تلاوت كرده است، يعنى به دو كيفيّت. در اين قسمت‏ها كتاب «إتقان» سيوطى بد نيست؛ در آن اين مطالب تا حدّى كشف مى‏شود. سيوطى إنصافاً ملّاى زبردستى بوده؛ در تتبّع و نقل اقوال و روايات بسيار تسلّط دارد، و در اين امور خيلى مسلّط بوده و صاحب نظر هم نبوده است، بلكه مسلّط در نقل بوده است.


مهر تابان ( طبع جديد )، متن، ص: 404
تلميذ: بالاخره بايد اين مسأله حلّ شود؛ و آن اينست كه ابىّ بن كَعْب تمام قرآن را خودش يك قسم قرائت مى‏كرده است، زَيد بن ثابِت نيز يك قسم و أمير المؤمنين عليه السّلام نيز يك قسم قرائت مى‏كرده اند؟ و در اين صورت لازمه‏اش اينست كه در هر سال، قرآن را براى يك نفر مى‏خوانده‏اند؛ و اگر در هر سال قرآن را براى همه مى‏خوانده‏اند بايد در نفس قرائت اينها نيز اختلاف وجود داشته باشد.
علّامه: نه، ممكنست ابىّ قرآن را يك قسم خوانده باشد و سال آينده يك قسم ديگر خوانده باشد و سال آينده يك قسم ديگر و همينطور؛ و همينطور هم هست، چون براى ما از هر يك از قرّاء چند نوع قرائت حكايت شده است؛ از خصوص ابَىّ مثلًا، كه در اين سال اينطور خوانده است، و در سال بعد طور ديگر قرائت كرده است. بعضى چنين مى‏گويند كه علّت اختلاف قرائات اينست.
ابىّ علاوه بر آنكه در قرائت با ديگران اختلاف دارد، در بين قرائات خود او نيز اختلاف است. عاصِم دو تا شاگرد دارد، و هر يك از آنها از اوّل قرآن تا آخر، قرآن را از عاصم نقل مى‏كنند، و در قرائت با هم اختلاف دارند؛ اين شاگرد از عاصم اين طور روايت مى‏كند، شاگرد ديگر از خود عاصم بطور ديگر. و از أمثال ابىّ و عَبدالله بن مسعود نيز همين حرفها هست‏
مالِكِ يَوْمِ الدِّينِ اعمّ و انسب است نسبت به مالِكِ يَوْمِ الدِّينِ‏

تلميذ: ممكن نيست كه بگوئيم همانطور كه نحويّين مثل سِيبَوَيه و كَسائىّ و غيرهما روى قواعديكه در دستشان است اختلاف دارند، يكى شعر عربىّ را بقسمى مى‏خواند و ديگرى بقسم ديگر؛ در إعراب اختلاف دارند، همينطور ابىّ بن كعب و زيد بن ثابت و سائر از قرّاء هم عرب بوده‏اند، اهل لسان بوده‏اند، از حقيقت علم نحو و ادبيّت و عربيّت مطّلع بوده‏اند، و روى زبان مادرى و قواعدى كه در دستشان بوده اينطور مى‏خوانده‏اند؛ و چنين‏


مهر تابان ( طبع جديد )، متن، ص: 405
بگوئيم كه اختلاف قرائات مستند به اختلاف و اجتهاد نظر خودشان است؟
علّامه: نه، اينطور نيست؛ ظاهر اختلافشان از نقطه نظر روايت است. يعنى استناد به رسول الله مى‏دهند؛ مثلًا در مَلِكِ يَوْمِ الدّينِ رواياتى داريم كه مى‏گويند: رسول خدا هم مَلِك مى‏خوانده‏اند و هم مَالِك؛ اگر دو روايت متواتر باشد لازمه‏اش اينست.
قارى مَلِك بيشتر از مَالِك است؛ از هفت نفر قارى چهار تايشان مَلِك خوانده‏اند و ما بقى آنها مالك خوانده‏اند؛ اعتبار هم با ملك مساعدتر است، بجهت آنكه يَوْم را معمولًا به مالك نسبت نمى‏دهند به مَلِك مى‏دهند، مى‏گويند: شاه فلان يَوم نه مالك فلان يَوم.
مرحوم قاضى رحمةُ الله عليه هم در نماز مَلِك مى‏خوانده‏اند. و در تفسير «كشّاف» وجوهى ذكر مى‏كند كه مَلِك أشمل و اعمّ و انسب است.
تلميذ: قرّاء سبعه و قرائات متواتره و قرائات شاذّه چيست؟
علّامه: قرّائى كه قرائتشان را متواتراً به رسول الله مى‏رسانند هفت نفرند و لذا آنها را قرّاءِ سَبْعَه گويند. اين قرائات سبعه را متواتر مى‏دانند، مثل عاصم كه با يك واسطه، از أمير المؤمنين از رسول خدا روايت مى‏كند. مثلًا ديگرى از ابىّ و آن يكى از ابن مسعود روايت مى‏كند، و البتّه چون واسطه‏ها كم است زود به رسول الله مى‏رسد.
امّا قرائات شاذّه قرائت هائيست كه اساتيد از قرّاء اخذ كرده و براى خودشان قرائت قرار داده‏اند.
قرائات شاذّه زياد است، و از ميان آنها سه قرائت معروف است كه با آن هفت قرائت متواتره مى‏شود ده قرائت. اين ده قرائت معروفند، ولى غير از اين سه قرائت شاذّه، روايات ديگرى كه قسمتى از قرائت‏هاى مختلف را نقل مى‏كند، آنها را روايات شاذّه گويند؛ البتّه شاذّه غير معروفه.


مهر تابان ( طبع جديد )، متن، ص: 406
و البتّه كسانى هم هستند كه آن سه روايت شاذّه و يا بعضى از آن سه تا را متواتر بدانند، و بنابراين تعداد روايات قرائت‏هاى متواتره در نزد آنان بيشتر از هفت عدد مى‏باشد.
تاريخچه جمع آورى قرآن توسّط عثمان، و فوت عبد الله بن مسعود
و امّا راجع به جمع آورى قرآن، چون در زمان أبو بكر جنگ يمامه پيش آمد و بيش از چهارصد نفر از قاريان قرآن در آن جنگ كشته شدند، و احتمال مى‏رفت كه اگر يكى دو جنگ ديگر پيش آيد و بقيّه قاريان در آن كشته شوند، بكلّى قرآن از بين برود (چون قرآن هنوز تدوين نشده بود) لذا در زمان أبو بكر، زيد بن ثابت مأمور به تأليف و جمع آورى قرآن شد و قرآن در اين زمان جمع آورى شد، تا زمان عثمان كه در قرائت قرآن بواسطه اختلاف قرائات، اختلاف بسيارى در كيفيّت خواندن قرآن پيش آمده بود.
عبد الله بن مسعود به عثمان نوشت: بيائيد و به درد قرآن برسيد زيرا قرآن بواسطه كثرت اختلاف قرائت در شرف زوال است، و وضع قرائت قرآن اختلال پيدا كرده است. و عثمان هم به اين سخنان ابن مسعود ترتيب اثر داد و به مرحله اعتبار گذاشت، و دستور داد قرآن‏هاى مختلفى را كه نوشته بودند و در قرائات با هم مختلف بودند همه را بمدينه آوردند و در مكانى جمع كردند و مانند تلّى شده بود.
اين قرآن‏ها كه روى لوح‏هاى تخته‏ئى و از پوست آهو و روى استخوان كتف گاو و روى كاغذ نيز نوشته شده بود حجم بزرگى را تشكيل مى‏دادند، جملگى را پهلوى هم چيدند و همه را آتش زدند.
و براى خاطر همين جهت ابن مسعود از دادن قرآن خود، خوددارى كرد؛ و حال آنكه اوّل كسى بود كه به عثمان نوشته بود كه اوضاع قرآن وخيم است؛ بقرآن رسيدگى كنيد! و يك كارى انجام بدهيد كه اين كتاب الهى از بلا مصون بماند! و عثمان هم طبق نوشته او امر كرد كه از بلاد مختلف قرآن را


مهر تابان ( طبع جديد )، متن، ص: 407
بياورند؛ و در واقع گوينده و محرّك اصلى اينكار ابن مسعود بود.
در اينحال كه ابن مسعود در مدينه نبود، بلكه در يكى از عمّال بود، آنوقت به مدينه آمد و از وضعيّت خبردار شد و گفت: ما كه اين سخن را گفتيم براى آن بود كه قرآن مصون بماند، و حال كه اينجور خواهد بود: قرآن را مى‏سوزانند، اين سخت‏تر و بدتر است؛ من قرآن خود را نمى‏دهم و نمى‏گذارم بسوزانند!
ابن مسعود قرآن خود را نداد، و تا آخر هم نداد، و سر همين قضيّه به قتل رفت و از دنيا رحلت نمود.
چون بمدينه آمد، در دو سه مجلس با عثمان مذاكره و تكلّم داشت، و نسبت به عثمان بدگوئى و تعييب و تعيير داشت؛ و بهمين جهت عثمان از او دلتنگ بود.
روزى عثمان بر فراز منبر بود و مشغول سخن گفتن، ابن مسعود در ميان حَضَرات شروع كرد به انتقاد از رويّه عثمان. عثمان عصبانى شد و امر كرد به جَلاوَذه و نوكرهايش كه او را به رو بكشند و تا به بيرون مسجد بكشند. نوكرهاى عثمان ابن مسعود را به رو كشيدند تا به بيرون مسجد، در حال كشيدن يكى از دنده هايش شكست. و سر همين قضيّه هم مريض شد و بالاخره از دنيا رحلت كرد.
عثمان در حال مرض براى او تحفه‏اى فرستاده بود قبول نكرد، پول هم فرستاد آن را هم ردّ كرد و گفت: من حاجت ندارم؛ آنوقتى كه احتياج داشتم نداديد! وقتى كه احتياج ندارم مى‏دهيد؟! او همه را ردّ كرد.
و گفت: من راضى نيستم و نمى‏گذارم قرآن مرا برداريد و بسوزانيد. و معروفست كه دو سوره مُعَوَّذَتَيْن در مصحف ابن مسعود نبود (سوره قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ النَّاسِ و سوره قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ الْفَلَقِ) از اهل بيت عليهم السّلام چنين‏


مهر تابان ( طبع جديد )، متن، ص: 408
رسيده است كه در مصحف او نبود.
يعنى ابن مسعود معتقد بود كه اينها از قرآن نيستند؛ اينها دو تا عَوذَه هستند كه چون حَسَنين عليهما السّلام مريض بودند، جبرائيل از آسمان اين عوذه‏ها را آورده تا آنها را با اين عوذه تعويذ كنند، يعنى آن عوذه‏ها را به آنها آويزان كنند و بر آنها بخوانند تا حالشان خوب شود؛ و بر آنها بستند و حالشان خوب شد.
عثمان مى‏گفت براى مصلحت مسلمانان مصاحف بايد سوخته شود؛ و ابن مسعود مى‏گفت همچنين مصلحتى وجود ندارد، كه به قرآن توهين شود و كتاب خدا همينطور بسوزد.
وانگهى كار آسان‏تر بنظر مى‏رسد؛ و آن اين بود كه اين مصاحف را در زمين پاكى دفن كنند و يا در مكان مقدّسى بگذارند و يا در آب غرق كنند.
اين روايات شيعه است در اين باب. و امّا روايات عامّه مى‏گويند: قرآن‏ها را آتش نزدند بلكه در ديگ آب جوش ريختند و پختند، تا حروف و كلمات كه روى استخوان‏ها و لوح ها و كاغذها نوشته شده بود محو گشت.
مصحف أمير المؤمنين عليه السّلام، و باركردن بر شتر و آوردن به مسجد
در يكى از تواريخ، گويا «تاريخ يعقوبىّ» باشد (درست الآن بخاطرم نيست) وارد است كه چون أمير المؤمنين سلامُ الله عليه بعد از رحلت رسول أكرم بيرون نيامدند از منزل، چند نفر از وجوه صحابه بخدمت آن حضرت رسيده و استفسار كردند كه چرا بيرون تشريف نمى‏آوريد؟ چرا بمسجد نمى‏آئيد؟ و بجماعت مسلمين ملحق نمى‏شويد؟
حضرت فرمود: من قسم خورده‏ام كه عَبا را بر دوش نگذارم مگر آنكه تنظيم قرآن را تمام كنم و تفسير و تأويل آنرا منظّم و مرتّب سازم! من بحسب قسم خود در اينجا محبوس هستم! شش ماه طول كشيد، و سپس حضرت قرآن را منظّم و مرتّب فرموده. بر ترتيب نزول قرآن، قرآن را منظّم و مرتّب ساخت؛


مهر تابان ( طبع جديد )، متن، ص: 409
بدين قسم كه اوّل سوره اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّكَ الَّذِي خَلَقَ را در اوّل قرار دادند، و آخرين سوره‏اى كه برسول الله نازل شده بود مثل سوره مائده را در آخر قرآن قرار دادند، و طبعاً سوره بقره نيز كه از سُوَر مَدَنى است در آخر قرار مى‏گرفت.
از مزايا و خصائص اين مصحف علاوه بر ترتيب سور و آيات بر ترتيب نزول، اين بود كه شأن نزول آيات و سوره‏ها منظور شده بود، بنابراين هر يك از آيات و يا سوَرى كه به وقت معيّن نازل شده و جهت نزول آن مشخّص گرديده بود، از سوره‏هائى كه قبلًا نازل شده و يا بعداً نازل شده امتياز پيدا كرده و اين سوره‏ها بين اوّل و آخر قرآن يعنى در وسط قرار مى‏گرفت. «1»
بارى، حضرت أمير المؤمنين عليه السّلام مصحف را بدينصورت و بدين كيفيّت منظّم فرموده، و حتّى بعضى از جهات تفسيريّه و تأويليّه را مشخّص كردند. و پس از شش ماه اتمام نموده و مهيّا فرمودند، و بر شترى بار كرده، دم در مسجد در حاليكه در مسجد از صحابه بودند آوردند و فرمودند: اينست قرآن شما، من جمع آورى كرده و آورده‏ام!
آنها چيزى نگفتند! و حضرت شتر را بمنزل برگردانده، و ديگر از آن قرآن خبرى نشد.
اينست محصّل آنچه در روايات عامّه آمده است، و امّا آنچه در روايات خاصّه وارد شده است، اينست كه: چون حضرت قرآن را بار شتر كردند و به مسجد آوردند و فرمودند: اينست قرآن شما! بحضرت عرض كردند: ما را به‏
__________________________________________________
(1) مرحوم شيخ طَبْرِسىّ در تفسير «مجمع البيان» ضمن تفسير سوره دهر (هَلْ أَتى‏ عَلَى الْإِنْسانِ) چند حديث در كيفيّت ترتيب نزول سُوَر قرآن روايت مى‏كند، از جمله از أبو القاسم حَسْكانىّ؛ و يكايك سوره‏هاى قرآن را به ترتيب نزول مى‏شمرد. (تفسير «مجمع البيان» جلد 5، ص 405، از طبع صيدا)


مهر تابان ( طبع جديد )، متن، ص: 410
قرآن شما احتياجى نيست، و ديگر پى جوئى از اين قرآن نكردند؛ و حضرت نيز قضيّه را دنبال نكردند و سر شتر را برگرداندند و بمنزل رفتند؛ و فرمود: تا قيامت ديگر اين قرآن را نخواهيد ديد!
بارى، در آن قرآن شأن نزول تا حدّى معيّن بود و تا حدّى نشان مى‏داد كه جاى فلان آيه كجاست: جايش اينجاست و بعد از آيه قبلى و قبل از آيه بعدى نازل شده؛ و گويا اين مسائل در آن بخوبى روشن بود.
گويا فعلًا در مدينه و مكّه دو تا تفسير مشغول نوشتن هستند كه در آنها قرآن را بحسب نزول تفسير مى‏كنند، مقدارى از آن را بنده ديده‏ام. ولى در خود رواياتى كه در دست عامّه است و در آن شأن نزول بيان شده اشكال است، چون سه روايت درباره شأن نزول از طرق عامّه رسيده است كه اين سه روايت هر يك با ديگرى اختلاف دارند؛ هر كدام زمزمه خاصّى دارند، جداى ديگرى.
بارى، كيفيّت تنظيم و قرائت و شأن نزول مصحف أمير المؤمنين عليه السّلام در «تفسير يعقوبى» (باز يادم رفت، يكى از مفسّرين كه يك تفسير يك جلدى دارد و مقدارى از مطاعن عثمان و معاويه و غيرهما در تاريخش هست) مضبوط است.
علّت اينكه اسم أمير المؤمنين سلام الله عليه در قرآن نيامده است‏
تلميذ: علّت اينكه اسم أمير المؤمنين عليه السّلام در قرآن نيامده چيست؟
علّامه: اگر اسمشان در قرآن مى‏آمد، بر مى‏داشتند و تغيير مى‏دادند؛ خودش اينجور جواب مى‏دهد.
در اثبات عدم تحريف قرآن كريم‏
امّا آن قرآنى را كه زَيد بن ثابت در زمان أبو بكر جمع آورى كرد، بدون شكّ حاوى جميع قرآن است و در آن يك كلمه كم و يا يك كلمه زياد نشده است؛ و قول بتحريف قرآن از درجه اعتبار ساقط است.
چون اخبار آحادى كه در تحريف وارد شده است، حجّيّت آنها متوقّف بر


مهر تابان ( طبع جديد )، متن، ص: 411
حجّيّت قول امام است كه آن أخبار را بيان كرده است، و حجّيّت قول امام متوقّف بر حجّيّت قول رسول الله است كه امام را وصىّ و خليفه و معصوم معرّفى فرموده است، و حجّيّت قول رسول الله متوقّف بر حجّيّت قرآن است كه رسول الله را معصوم و امام و نبىّ و ولىّ معرّفى كرده است؛ و اگر قائل به كم بودن و يا زياده بودن يك حرف در قرآن مجيد بشويم، تمام قرآن از حجّيّت ساقط مى‏شود؛ و سقوط اين حجّت، حجّيّت اخبار تحريف را نيز ساقط مى‏كند.
و قرآن مجيد بالإجماع حجّت است، و ائمّه عليهم السّلام در موارد كثيرى به آيات قرآن استدلال و استشهاد كرده‏اند و قائل به حجّيّت آن شده‏اند؛ و اين مسأله هيچ جاى شبهه و ترديد نيست.
در زمان أبو بكر كه جنگ يَمامه اتّفاق افتاد و از قرّاء قرآن در آن جنگ هفتاد نفر و يا چهارصد نفر كشته شدند، عمر نزد أبو بكر آمد و اصرار بجمع آورى قرآن نمود و گفت: قرآن امروزه فقط در سينه‏هاى قاريان قرآنست؛ اگر جنگ ديگرى پيش آيد و از قرّاء در آن جنگ كشته شوند ديگر قرآن از روى زمين برداشته مى‏شود، و حتماً بايد قرّاء را جمع نموده و قرآن را تصحيف نمود؛ يعنى در مجلّد قرار داده و در دفّتَيْن نگهدارى كرد.
براى اين امر زَيد بن ثابت را مأمور نوشتن قرآن نمودند؛ و بيست و پنج نفر از قرّاء مهاجرين و بيست و پنج نفر از قرّاء أنصار را معيّن كردند كه هر كس آيه‏اى از قرآن با دو شاهد عادل بياورد آن آيه را بپذيرند.
بنابراين، قرآن مشهود فعلى بدين كيفيّت در زمان أبو بكر جمع آورى و تصحيف شد؛ ولى ائمّه عليهم السّلام بالإجماع دستور داده‏اند كه قرآن را بهمين كيفيّت و با همين ترتيب بخوانيم، و خودشان نيز بهمين ترتيب مى‏خوانده‏اند، و اصحاب آنها نيز بهمين ترتيب قرائت مى‏نموده‏اند.
و در اين قرآن جمع آورى و تصحيف شده، هر آيه‏اى كه وارد مى‏شد


مهر تابان ( طبع جديد )، متن، ص: 412
ضبط مى‏شد، و اگر مثلًا دو بار يا سه بار وارد مى‏شد در دو جا و سه جا ضبط مى‏شد، مگر سوره فاتحة الْكتاب كه به اجماع مسلمين دوبار بر پيغمبر اكرم نازل شده است ولى يكجا نوشته شده است. و ظاهراً سوره توحيد هم همينطور است؛ يعنى دوبار نازل شده و يكجا ضبط گرديده است.
بارى، همانطور كه ذكر شد قول بتحريف قرآن از درجه اعتبار ساقط است. زيرا اين قول متوقّف است بر حجّيّت أخبار تحريف، و حجّيّت آنها متوقّف است بر حجّيّت قول امام و رسول الله و بالاخره حجّيّت قرآن؛ و اخبار تحريف كه قرآن را از حجّيّت سقوط مى‏دهد، عمل به مفادش موجب اسقاط خود آنها مى‏شود؛ يعنى از ثبوتش عدمش لازم مى‏آيد و بنابراين عمل به آنها مستحيل است.
در تغيير محلّ آيه: الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ‏
بلى، جاى بعضى از آيات ممكنست كه تغيير نموده باشد، ولى البتّه تغيير محلّ آيات غير از مسأله تحريف است.
بحسب ظاهر- واقعش را خدا بهتر مى‏داند- از اوّل قرآن تا آخر قرآن در دو جا قابل ترديد نيست به عقيده بنده كه جاى آيه عوض شده است. در جاهاى ديگر ممكنست كه بگوئيم جاى آيه عوض نشده و تغيير نكرده است و قابل توجيه است، ولى در اين دو مورد بهيچوجه قابل توجيه نيست.
اوّل در سوره مائده است و دوّم در سوره أحزاب است. در سوره مائده همان آيه كريمه است كه مى‏فرمايد: در امروز مردم كافر از دين شما و از دسترسى به آئين شما مأيوس شده‏اند؛ از كفّار نترسيد، و از من بترسيد! امروز من دين شما را براى شما كامل كردم، و نعمت خودم را براى شما تمام نمودم، و راضى شدم كه اسلام دين براى شما باشد:
الْيَوْمَ يَئِسَ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ دِينِكُمْ فَلا تَخْشَوْهُمْ وَ اخْشَوْنِ الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِي وَ رَضِيتُ لَكُمُ الْإِسْلامَ دِيناً.


مهر تابان ( طبع جديد )، متن، ص: 413
با شواهدى كه جمع آورى كرديم و خصوصيّاتى كه در آيه هست و آيه‏هاى قبلى و بعدى نشان مى‏دهد، على الظّاهر بدون ترديد اينجا دست خورده و جاى آيه را عوض كرده‏اند.
اين آيه را بعد از محرّمات اكل، بين مستثنى و جمله مستثنى منه قرار داده‏اند، تا خلط مبحث شود و چنين گمان شود كه مراد از روزى كه كفّار از دستبرد به دين مسلمانان مأيوس شدند و در آن روز بايد مسلمانان از خدا بترسند، و آنروزى كه دين مسلمانان كامل شد و نعمت بر آنان تمام تمام گشت، و روزى كه خدا اسلام را بر مسلمين مى‏پسندد؛ روزى است كه مثلًا ميته و خون و گوشت خوك و غيرها حرام شده است.
توضيح آنكه: در چهار جاى از قرآن كريم مسأله محرّمات اكل بميان آمده است، با يك شكل و يك سياق و يك لحن، و در دنبال هر چهار مورد، موارد استثنا ذكر شده است، كه كسانيكه در اضطرار باشند و ضرورت ايجاب كند مى‏توانند از اين موارد مُحرَّمه استفاده كنند.
فقط در اينجا بين جمله مستثنى منه كه محرّمات اكل بيان شده است و بين جمله استثنائيّه، اين آيات بدون ربط و بدون افاده معنى روشنى فاصله افتاده است؛ بطوريكه از قياس سه آيه ديگر به اينجا خوب مسأله تغيير محلّ اين آيه روشن مى‏شود.
امّا آن چهار جمله استثنائيّه كه بدنبال محرّمات اكل ذكر شده است، بدين طريق است:
1- فَمَنِ اضْطُرَّ غَيْرَ باغٍ وَ لا عادٍ فَلا إِثْمَ عَلَيْهِ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ.
2- فَمَنِ اضْطُرَّ غَيْرَ باغٍ وَ لا عادٍ فَإِنَّ رَبَّكَ غَفُورٌ رَحِيمٌ.
3- فَمَنِ اضْطُرَّ غَيْرَ باغٍ وَ لا عادٍ فَإِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ.
4- فَمَنِ اضْطُرَّ فِي مَخْمَصَةٍ غَيْرَ مُتَجانِفٍ لِإِثْمٍ فَإِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ.


مهر تابان ( طبع جديد )، متن، ص: 414
اين چهار جمله استثنائيّه است كه همانطور كه ملاحظه مى‏شود يك شكل و يك سياق وارد شده است. و اوّلى از آن در سوره بقره بوده و بدنبال اين آيه است؛ بدين شكل:
إِنَّما حَرَّمَ عَلَيْكُمُ الْمَيْتَةَ وَ الدَّمَ وَ لَحْمَ الْخِنْزِيرِ وَ ما أُهِلَّ بِهِ لِغَيْرِ اللَّهِ فَمَنِ اضْطُرَّ غَيْرَ باغٍ وَ لا عادٍ فَلا إِثْمَ عَلَيْهِ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ. «1»
و دوّمى از آن در سوره أنعام است و بدنبال اين آيه است؛ بدين شكل:
قُلْ لا أَجِدُ فِي ما أُوحِيَ إِلَيَّ مُحَرَّماً عَلى‏ طاعِمٍ يَطْعَمُهُ إِلَّا أَنْ يَكُونَ مَيْتَةً أَوْ دَماً مَسْفُوحاً أَوْ لَحْمَ خِنزِيرٍ فَإِنَّهُ رِجْسٌ أَوْ فِسْقاً أُهِلَّ لِغَيْرِ اللَّهِ بِهِ فَمَنِ اضْطُرَّ غَيْرَ باغٍ وَ لا عادٍ فَإِنَّ رَبَّكَ غَفُورٌ رَحِيمٌ. «2»
و سوّمى از آن در سوره نَحل است و بدنبال اين آيه است؛ بدين شكل:
إِنَّما حَرَّمَ عَلَيْكُمُ الْمَيْتَةَ وَ الدَّمَ وَ لَحْمَ الْخِنْزِيرِ وَ ما أُهِلَّ لِغَيْرِ اللَّهِ بِهِ فَمَنِ اضْطُرَّ غَيْرَ باغٍ وَ لا عادٍ فَإِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ. «3»
__________________________________________________





در سایت معارف اسلام:
قرائات‌ سبعه‌، از روي‌ اجتهاد نيست‌ و گفتار علاّمۀ طباطبائي‌ دربارۀ استناد قرائات‌ به‌ سماع‌ و روايت‌ ، نه‌ به‌ اجتهاد
نور ملكوت قرآن، ج‏4، ص: 430
[قرائات سبعه، از روى اجتهاد نيست‏]
قرائات سبعه از استنباطات و اجتهادات قاريان نيست؛ بلكه از سماع و روايت است. و فقهاى ما رضوان الله عليهم اتّفاق دارند بر تواتر قرائت قرّاء سبعه و سماع آنان بواسطه، از رسول خدا صلّى الله عليه و آله و سلّم.
حفص كه از عاصم روايت ميكند، در سوره فرقان يَخْلُدْ فِيهِ مُهاناً «1» به إشباع كسره هاء در فيه قرائت نمود؛ با آنكه ميدانست بدون اشباع به موافقت قاعده عربيّت صحيح است. و اگر يخلد فيه مهانا ميخواند بلا اشباع، ابدا خلافى ننموده بود. امّا قرائت نكرد، چون سماع او با اشباع بود.
و در سوره فتح بِما عاهَدَ عَلَيْهُ اللَّهَ «2» و در سوره كهف وَ ما أَنْسانِيهُ إِلَّا الشَّيْطانُ «3» با ضمّه هاء ضمير قرائت كرد؛ و خوب ميدانست كه كسره هاء در عليه و أنسنيه نيز جائز است. امّا نخواند، چون سماع وى و روايتش اينطور بود.
امّا در سائر مواضع قرآن در امثال فيه بدون اشباع و در امثال عليه و أنسنيه با كسره هاء قرائت كرد با كثرت موارد آنها؛ فقط در اين سه مورد اينچنين خواند. اگر اجتهاد او اينطور بود، بايد همه جا باشد نه فقط تنها اينجا.
و نظير اين موارد چنانكه بيان خواهيم كرد، بقدرى زياد است كه احصائش مشكل است. در اينصورت چگونه تصوّر دارد كه بگوئيم: اين اختلاف از آراء و نظريّه‏هاى خود قاريان بوده است؟!

[گفتار علّامه طباطبائى درباره استناد قرائات به سماع و روايت، نه به اجتهاد]
اين حقير در مصاحباتى كه با استادمان حضرت آية الله علّامه طباطبائى‏ رضوان الله عليه داشته، و در نوار ضبط شد، و پس از رحلتشان ضمن مباحث يادنامه ايشان به عنوان «مهر تابان» انتشار يافت؛ در خصوص تواتر قرائت قاريان سبعه از ايشان سؤالاتى نموده و پاسخ داده‏اند. و اجمال آن پاسخ اينست كه:

اختلاف قرائت را استناد ميدهند به روايت. يعنى قرّاء اينطور از رسول الله روايت كرده‏‌اند. و همينطور است قرائت عاصم كه قرائت دائر قرآن است. او نيز از أمير المؤمنين به يك واسطه روايت ميكند. قضيّه اختلاف قرائات در تاريخ قرآن يك مسأله مهمّى است. و آنچه بدست مى‏آيد اينطور نيست كه قرّاء از خود رسول خدا مى‏شنوند و عين آنرا روايت ميكنند؛ اينطور بدست نمى‏آيد. بلكه اينطور دستگير مى‏شود كه در زمان رسول اكرم عدّه بسيارى (در حدود هفتاد هشتاد نفر يا بيشتر) بوده‏اند كه اينها حاملين قرآن بوده‏اند. و قرآن را تلاوت ميكرده‏اند. و ياد ميگرفته و سپس آنرا در ميان مردم اشاعه مى‏دادند. و اگر در موردى اشكال داشتند، از پيغمبر اكرم صلّى الله عليه و آله و سلّم سؤال ميكردند و ايشان جواب ميدادند. اينطور بدست مى‏آيد.
خلاصه اين قرائات توسّط قرّاء، طورى نيست كه خود نفس قرائت را از رسول خدا بشنوند و آنرا قرائت كنند. و نيز از نزد خودشان اين قرائات ابداع نشده است. بلكه چون مسلمين ديدند كه حاملان قرآن در قرائت‏هايشان اينجور ميخوانند؛ و آنان هم از رسول اكرم اخذ كرده‏اند، در نتيجه اين بدست مى‏آيد كه اين قرائات كه از فلان قارى و يا از فلان صحابى بدست آمده است، قرائتى است مستند به پيغمبر اكرم صلّى الله عليه و آله و سلّم. و بقول اهل تاريخ چون خود رسول اكرم دو قسم يا بيشتر قرآن را قرائت‏ - نور ملكوت قرآن، ج‏4، ص: 432 - ميكردند، پس اختلاف قرائات راجع به اختلاف كيفيّت قرائت خود رسول الله مى‏شود.
جبرائيل سالى يكبار خدمت رسول الله مى‏آمد، و آنچه از قرآن از اوّل وحى تا آنوقت نازل شده بود، به پيغمبر دوباره ميخواند و وحيش را تجديد ميكرد. و پيغمبر هم به همان طريقى كه اخيرا جبرائيل خوانده است به كتّاب وحى ميخوانده‏اند. و از آنها به همين گونه به مردم انتشار مى‏يافت. و در نتيجه اين وحى با وحى سابق اختلاف پيدا ميكرد. و بنابر اين، علّت اختلاف قرائت مستند به اصل اختلاف قرائت جبرئيل در سنوات عديده مى‏شود.
حتّى براى يك فرد واحد همچون ابىّ بن كعب ممكنست رسول اكرم در يكسال قرآن را به نحوى، و در سال ديگر به نحوى دگر خوانده باشند، و در سال بعد به نحو ديگرى؛ و همينطور. و اتّفاقا همينطور هم هست، چون براى ما از هر يك از قرّاء چند نوع قرائت حكايت شده است. از خصوص ابىّ مثلا؛ كه در اين سال اينطور خوانده است و در سال بعد طور ديگر قرائت كرده است. بعضى چنين مى‏گويند كه علّت اختلاف قرائات اينست.
ابىّ علاوه بر آنكه در قرائت با ديگران اختلاف دارد، در بين قرائات خود او نيز اختلاف است. عاصم دو تا شاگرد دارد. و هر يك از آنها از اوّل قرآن تا آخر، قرآن را از عاصم نقل ميكنند؛ و در قرائت با هم اختلاف دارند. اين شاگرد از عاصم اينطور روايت مى‏كند؛ شاگرد ديگر از خود عاصم بطور ديگر. و از ابىّ و عبد الله بن مسعود و ابن عبّاس نيز همين حرفها هست. و ابدا نميتوان گفت: قرّاء سبعه مثل نحويّين، امثال سيبويه و كسائى و غيرهما روى قواعديكه در دستشان است اختلاف دارند. يكى شعر عربى را به قسمى ميخواند، ديگرى به قسم ديگر. همينطور هم ابىّ بن كعب و زيد بن ثابت و سائر قرّاء هم عرب بوده و اهل لسان بوده، و از حقيقت علم نحو و - نور ملكوت قرآن، ج‏4، ص: 433 - ادبيّت و عربيّت مطّلع بوده‏اند؛ و روى زبان مادرى و قواعدى كه در دستشان بود، اينطور مى‏خوانده‌‏اند. اينطور نمى‏توان گفت. اختلاف قرائت بر اساس اختلاف اجتهاد و نظريّه نبوده است. اختلافشان از نقطه نظر روايت است. يعنى استناد به رسول الله ميدهند.
مثلا در ملك يوم الدّين رواياتى داريم كه ميگويند: رسول خدا، هم ملك ميخوانده‏‌اند، هم ملك. و اين امر بنابر اين است كه هر دو روايت متواتر باشند. زيرا اگر دو كيفيّت در كلمه هر يك متواتر نباشند، مثلا ملك متواتر نباشد، ملك هم متواتر نباشد، از كجا يقين پيدا كنيم يكى از اين دو حتما قرآن است؟! زيرا احتمال ميرود قرآن به كيفيّت ديگرى نازل گرديده و بما نرسيده است.
بايد دانست كه قرائات متواتره همان قرائت هفت نفرى است كه آنان را قرّاء سبعه گويند. مثل عاصم كه با يك واسطه از أمير المؤمنين عليه السّلام روايت ميكند. و ابن كثير كه از صحابى: عبد الله بن سائب اخذ نموده. و نافع كه از تابعين، امثال أبو جعفر قرآن را روايت نموده است. و در اينها چون واسطه‌‏ها كم است، زود به رسول خدا ميرسد.
امّا قرائات شاذّه قرائت‏هائيست كه اساتيد از قرّاء اخذ كرده، و براى خودشان قرائت قرار داده‌‏اند. قرائات شاذّه زياد است. و از ميان آنها سه قرائت معروف است: قرائت أبى جعفر و يعقوب و خلف، كه با آن هفت قرائت متواتر ميشود ده قرائت. اين ده قرائت معروفند. ولى غير از اين سه قرائت شاذّه، روايات ديگرى كه قسمتى از قرائت‏هاى مختلف را نقل ميكند، آنها را شاذّه گويند؛ البتّه شاذّه غير معروفه. و البتّه كسانى هم هستند كه آن سه روايت شاذّه، و يا بعضى از آن سه تا را - نور ملكوت قرآن، ج‏4، ص: 434 - متواتر بدانند. و بنابر اين تعداد روايات قرائت‏هاى متواتره در نزد آنان بيشتر از هفت عدد مى‏باشد. «1»
__________________________________________________
(1) «مهر تابان» ياد نامه علّامه طباطبائى، بخش دوّم، ص 199 تا ص 203

اين محصّل مطالبى بود كه حضرت استاد علّامه رضوان الله تعالى عليه، خرّيت فنّ قرآن بيان فرموده‏‌اند.

[پنج دليل بر ردّ قول به عدم تواتر قرائات سبعه‏]
و امّا گفتار حضرت آية الله خوئى در تفسير به اينكه قرآن عبارت است از مادّه، و امّا هيئت و اعراب كيفيّت آنست و عدم تواتر آن ضررى به تواتر قرآن نمى‏رساند؛ داراى اشكال واضحى است. و آن بدينگونه است كه: قرآن عبارت است از مجموع مادّه و هيئت؛ يعنى آنچه را كه هنگام تكلّم شنيده مى‏شود. و هيئت و مادّه امر وحدانى را تشكيل ميدهند. و جدا كردن يكى از ديگرى محال است.
آنچه از هم جدا مى‏شود در كتابت است، كه اعراب را در لغت عربى جدا مى‏نويسند. مانند ملك كه چنانچه بر آن اعراب نگذارند ممكنست كسى مدّعى شود: مادّه متواتر است و اعراب آن كه آنرا بصورت ملك و يا ملك در آورد متواتر نيست. امّا در تلفّظ جدا كردن آن دو از هم غير ممكنست. و چنانچه مادّه را به تواتر و يا به خبر واحد حكايت كنند، اعراب و كيفيّت هم لزوما و مقارنا و معا با آن به تواتر و يا به خبر واحد حكايت مى‏شود.
ما بحول الله و قوّته در اينجا با چند دليل اثبات تواتر قرائات سبعه و روايت قرّاء آنها را فقط از طريق سماع و روايت، بدون اجتهاد و استنباط؛ مى‏نمائيم، و حقيقت مدارك قرّاء را ذكر مى‏كنيم تا حقيقت تواتر قرآن بما هو قرءان از جهت هيئت و مادّه روشن شود.

[أساطين مذهب شيعه همچون علّامه حلّىّ، قائل به تواتر قرائات سبعه‏‌اند]
دليل اوّل گفتار اساطين و اعاظم علماى فنّ قرائت و مجتهدين خبره است: نور ملكوت قرآن، ج‏4، ص: 435
علّامه حلّى رضوان الله عليه كه اعظم علماى شيعه، بلكه اعلم علماى اسلام است، در كتاب «تذكرة الفقهاء» گويد: «يجب أن يقرأ بالمتواتر من القرآءات؛ و هى السّبعة. و لا يجوز أن يقرأ بالشّوآذّ.»- تا اينكه ميگويد:

«و لا يجوز أن يقرأ مصحف ابن مسعود و لا ابىّ و لا غيرهما. و عن أحمد رواية بالجواز إذا اتّصلت به الرّواية. و هو غلط؛ لأنّ غير المتواتر ليس بقرءان.»- انتهى. «1»
«واجب است كه از ميان قرائت‏ها به قرائت متواترة، قرآن را قرائت نمود. و آن قرائات متواتره، قرائت‏هاى سبعه است. و جائز نيست كه قرآن را با روايت‏هاى شاذّه قرائت كرد.
... و جائز نيست از روى مصحف ابن مسعود، و نه از روى مصحف ابىّ، و نه از غير آن دو قرآن را قرائت كرد. و از أحمد حنبل گفتارى وارد است: كه اگر روايت صحيحه‏اى ما را بدان برساند جائز است. و اين گفتار غلط است. زيرا كه غير متواتر، قرآن نيست.»









تفسير الميزان - العلامة الطباطبائي (7/ 151، بترقيم الشاملة آليا)
على أن قوله: إن الله لقن رسوله أن يقرأ الآية عليهم و يخاطبهم بقوله: "تجعلونه قراطيس تبدونها و تخفون كثيرا" مما لا دليل عليه فإن أراد بهذا التلقين وحيا جديدا بالخطاب كالوحي الأول بالغيبة كانت الآية نازلة مرتين مرة في ضمن السورة و هي إحدى آياته و مرة في المدينة غير داخلة في آيات السورة و لا جزء منها، و إن أراد بالتلقين غير الوحي بنزول جبرئيل بها لم تكن الآية آية و لا القراءة قراءة، و إن أريد به أن الله فهم رسوله نوعا من التفهيم أن لفظ "تجعلونه قراطيس" إلخ، النازل عليه في ضمن سورة الأنعام بمكة يسع الخطاب و الغيبة جميعا و أن القراءتين جميعا صحيحتان مقصودتان كما ربما يقوله من ينهي القراءات المختلفة إلى قراءة النبي (صلى الله عليه وآله وسلم) أو القراءة عليه و نحوهما ففيه الالتزام بورود جميع الإشكال السابقة كما هو ظاهر.


تفسير الميزان - العلامة الطباطبائي (10/ 127، بترقيم الشاملة آليا)
و كان المراد من قراءة الآية تفسيرها و الراوي يشير بإيراد القراءتين إلى تفسير من فسر الآية بأن المراد أن امرأة نوح حملت الابن من غيره فألحقه بفراشه و لذلك قرأ بعضهم: "و نادى نوح ابنها" أو "و نادى نوح ابنه" بفتح الهاء مخفف ابنها و نسبوا القراءتين إلى علي و بعض الأئمة من ولده (عليهم السلام)


تفسير الميزان - العلامة الطباطبائي (6/ 127، بترقيم الشاملة آليا)
و متن السؤال الذي حكي عنهم في الآية و هو قولهم: "هل يستطيع ربك أن ينزل علينا مائدة من السماء" بحسب ظاهر ما يتبادر من معناه مما يستبعد العقل صدوره عن الحواريين و هم أصحاب المسيح و تلامذته و أخصاؤه الملازمون له المقتبسون من أنوار علومه و معارفه المتبعون آدابه و آثاره، و الإيمان بأدنى مراتبه ينبه الإنسان على أن الله سبحانه على كل شيء قدير، لا يجوز عليه العجز و لا يغلبه العجز فكيف جاز أن يستفهموا رسولهم عن استطاعة ربه على إنزال مائدة من السماء.
و لذلك قرأ الكسائي من السبعة: "هل تستطيع ربك" بتاء المضارعة و نصب "ربك" على المفعولية أي هل تستطيع أنت أن تسأل ربك، فحذف الفعل الناصب للمفعول و أقيم "تستطيع" مقامه، أو أنه مفعول لفعل محذوف فقط.
و قد اختلف المفسرون في توجيهه على بناء من أكثريهم على أن المراد به غير ما يتبادر من ظاهره من الشك في قدرة الله سبحانه لنزاهة ساحتهم من هذا الجهل السخيف.
و أوجه ما يمكن أن يقال هو أن الاستطاعة في الآية كناية عن اقتضاء المصلحة و وقوع الإذن كما أن الإمكان و القدرة و القوة يكنى بها عن ذلك كما يقال: "لا يقدر الملك أن يصغي إلى كل ذي حاجة" بمعنى أن مصلحة الملك تمنعه من ذلك و إلا فمطلق الإصغاء مقدور له، و يقال: "لا يستطيع الغني أن يعطي كل سائل" أي مصلحة حفظ المال لا تقتضيه، و يقال: "لا يمكن للعالم أن يبث كل ما يعلمه" أي يمنعه عن ذلك مصلحة الدين أو مصلحة الناس و النظام الدائر بينهم، و يقول أحدنا لصاحبه: "هل تستطيع أن تروح معي إلى فلان"؟ و إنما السؤال عن الاستطاعة بحسب الحكمة و المصلحة لا بحسب أصل القدرة على الذهاب، هذا.
و هناك وجوه أخرى ذكروها: منها: أن هذا السؤال لأجل تحصيل الاطمئنان بإيمان العيان لا للشك في قدرة الله سبحانه فهو على حد قول إبراهيم (عليه السلام) فيما حكى الله عنه: "رب أرني كيف تحيي الموتى قال أ و لم تؤمن قال بلى و لكن ليطمئن قلبي".
و فيه: أن مجرد صحة أن تسأل الآية لزيادة الإيمان و اطمئنان القلب لا يصحح حمل سؤالهم عليه و لم تثبت عصمتهم ...





مقاله تفسیر المیزان و قرائات غیرمتداول-سید رضا مؤدب=علی خوشنویس



تأويل مشكل القرآن (ص: 32)
المؤلف: أبو محمد عبد الله بن مسلم بن قتيبة الدينوري (المتوفى: 276هـ)
والوجه السابع: أن يكون الاختلاف بالزيادة والنقصان، نحو قوله تعالى: «وما عملت أيديهم» ، وَما عَمِلَتْهُ أَيْدِيهِمْ [يس: 35] ، ونحو قوله: إِنَّ اللَّهَ هُوَ الْغَنِيُّ الْحَمِيدُ [لقمان: 26] وإن الغني الحميد.
وقرأ بعض السلف: إِنَّ هذا أَخِي لَهُ تِسْعٌ وَتِسْعُونَ نَعْجَةً [ص: 23] أنثى، وإِنَّ السَّاعَةَ آتِيَةٌ أَكادُ أُخْفِيها [طه: 15] من نفسي فكيف أظهركم عليها.
فأما زيادة دعاء القنوت في مصحف أبيّ، ونقصان أمّ الكتاب والمعوّذتين من مصحف عبد الله، فليس من هذه الوجوه، وسنخبر بالسبب فيه، إن شاء الله.
وكل هذه الحروف كلام الله تعالى نزل به الروح الأمين على رسوله عليه السلام وذلك أنه كان يعارضه في كل شهر من شهور رمضان بما اجتمع عنده من القرآن فيحدث الله إليه من ذلك ما يشاء، وينسخ ما يشاء، وييسّر على عباده ما يشاء. فكان من تيسيره:
أن أمره بأن يقرىء كل قوم بلغتهم وما جرت عليه عادتهم:












****************
ارسال شده توسط:
حسین خ
Sunday - 8/6/2025 - 6:12

الميزان في تفسير القرآن، ج‏7، ص: 270
قوله تعالى: «قل من أنزل الكتاب الذي جاء به موسى نورا و هدى للناس تجعلونه قراطيس تبدونها و تخفون كثيرا» القراءة الدائرة تجعلونه بصيغة الخطاب و المخاطبون به اليهود لا محالة، و قرئ «يجعلونه» بصيغة الغيبة، و المخاطب المسئول عنه بقوله: «من أنزل الكتاب إلخ»، حينئذ اليهود أو مشركو العرب على ما قيل، و المراد يجعل الكتاب قراطيس و هي جمع قرطاس إما جعله في قراطيس بالكتابة فيها، و إما جعله نفس القراطيس بما فيها من الكتابة فالصحائف و القراطيس تسمى كتابا كما تسمى الألفاظ المدلول عليها بالكتابة كتابا.
                       

الميزان في تفسير القرآن، ج‏7، ص: 271
و قوله: «قل من أنزل الكتاب الذي جاء به موسى» إلخ. جواب عن قولهم المحكي بقوله تعالى: «إذ قالوا ما أنزل الله على بشر من شي‏ء» و الآية و إن لم تعين القائلين بهذا القول من هم؟ إلا أن الجواب بما فيه من الخصوصية لا يدع ريبا في أن المخاطبين بهذا الجواب هم اليهود فالقائلون: «ما أنزل الله على بشر من شي‏ء» هم اليهود أيضا، و ذلك أن الآية تحتج على هؤلاء القائلين بكتاب موسى (ع) و المشركون لا يعترفون به و لا يقولون بنزوله من عند الله، و إنما القائلون به أهل الكتاب، و أيضا الآية تذمهم بأنهم يجعلونه قراطيس يبدونها و يخفون كثيرا، و هذا أيضا من خصائص اليهود على ما نسبه القرآن إليهم دون المشركين.
على أن قوله بعد ذلك: «و علمتم ما لم تعلموا أنتم و لا آباؤكم» على ظاهر معناه الساذج لا يصلح أن يخاطب به غير اليهود من المشركين أو المسلمين كما تقدم و سيجي‏ء إن شاء الله تعالى.
و أما أن اليهود كانوا مؤمنين بنبوة الأنبياء موسى و من قبله (ع) و بنزول كتب سماوية كالتوراة و غيرها فلم يك يتأتى لهم أن يقولوا: ما أنزل الله على بشر من شي‏ء لمخالفته أصول معتقداتهم فيدفعه: أن يكون ذلك مخالفا للأصل الذي عندهم لا يمنع أن يتفوه به بعضهم تعصبا على الإسلام أو تهييجا للمشركين على المسلمين أو يقول ذلك عن مسألة سألها المشركون عن حال كتاب كان النبي ص يدعي نزوله عليه من جانب الله سبحانه، و قد قالوا في تأييد وثنية مشركي العرب على أهل التوحيد من المسلمين: هؤلاء أهدى من الذين آمنوا سبيلا، فرجحوا قذارة الشرك على طهارة التوحيد و أساس دينهم التوحيد حتى أنزل الله: «أ لم تر إلى الذين أوتوا نصيبا من الكتاب يؤمنون بالجبت و الطاغوت و يقولون للذين كفروا هؤلاء أهدى من الذين آمنوا سبيلا»: (النساء: 51).
و قولهم- و هو أبين سفها من سابقه- اغتياظا على النصارى: إن إبراهيم (ع) كان يهوديا حتى نزل فيهم قوله تعالى: «يا أهل الكتاب لم تحاجون في إبراهيم و ما أنزلت التوراة و الإنجيل إلا من بعده أ فلا تعقلون- إلى أن قال- ما كان إبراهيم يهوديا و لا نصرانيا و لكن كان حنيفا مسلما و ما كان من المشركين»: (آل عمران: 67) إلى غير ذلك من أقوالهم المناقضة لأصولهم الثابتة المحكية في القرآن الكريم.
                       

الميزان في تفسير القرآن، ج‏7، ص: 272
و من كان هذا شأنه لم يبعد أن ينفي نزول كتاب سماوي على بشر لداع من الدواعي الفاسدة الباعثة له على إنكار ما يستضر بثبوته أو تلقين الغير باطلا يعلم ببطلانه لينتفع به في بعض مقاصده الباطلة.
و أما قول من قال: إن القرآن لم يعتن بأمر أهل الكتاب في آياته النازلة بمكة و إنما كانت الدعوة بمكة قبل الهجرة إلى المشركين للابتلاء بجماعتهم و الدار دارهم، ففيه أن ذلك لا يوجب السكوت عنهم من رأس و الدين عام و دعوته شاملة لجميع الناس و القرآن ذكر للعالمين و هم و المشركون جيران يمس بعضهم بعضا دائما و قد جاء ذكر أهل الكتاب في بعض السور المكية من غير دليل ظاهر على كون الآية مدنية كقوله تعالى: «و لا تجادلوا أهل الكتاب إلا بالتي هي أحسن إلا الذين ظلموا منهم»: (العنكبوت: 46) و قوله:
 «و على الذين هادوا حرمنا ما قصصنا عليك من قبل و ما ظلمناهم و لكن كانوا أنفسهم يظلمون»: (النحل: 118) و قد ذكر في سورة الأعراف كثير من مظالم بني إسرائيل مع كون السورة مكية.
و من المستبعد أن تدوم الدعوة الإسلامية سنين قبل الهجرة و في داخل الجزيرة طوائف من اليهود و النصارى فلا يصل خبرها إليهم أو يصل إليهم فيسكتوا عنها و لا يقولوا شيئا لها أو عليها و قد هاجر جماعة من المسلمين إلى الحبشة و قرءوا سورة مريم المكية عليهم و فيها قصة عيسى و نبوته.
و أما قول من قال: إن السورة- يعني سورة الأنعام- إنما نزلت في الاحتجاج على المشركين في توحيد الله سبحانه و عامة الخطابات الواردة فيها متوجهة إليهم فلا مسوغ لإرجاع الضمير في قوله: «إذ قالوا ما أنزل الله على بشر من شي‏ء» إلى اليهود بل المتعين إرجاعه إلى مشركي العرب لأن الكلام في سياق الخبر عنهم، و لم يجر لليهود ذكر في هذه السورة فلا يجوز أن تصرف الآية عما يقتضيه سياقها من أولها إلى هذا الموضع بل إلى آخرها بغير حجة من خبر صحيح أو عقل فالأرجح قراءة «يجعلونه» إلخ، بياء الغيبة على معنى أن اليهود يجعلونه فهو حكاية عنهم ذكرت في خطاب مشركي العرب.
و أما مشكلة أن المشركين ما كانوا يذعنون بكون التوراة كتابا سماويا فكيف يحاجون بها فقد أجاب عنه بعضهم: أن المشركين كانوا يعلمون أن اليهود أصحاب التوراة
 

الميزان في تفسير القرآن، ج‏7، ص: 273
المنزلة على موسى (ع) فمن الممكن أن يحاجوا من هذه الجهة.
ففيه: أن سياق السورة فيما تقدم من الآيات و إن كان لمحاجة المشركين لكن لا لأنهم هم بأعيانهم فالبيان القرآني لا يعتني بشخص أو أشخاص لأنفسهم بل لأنهم يستكبرون عن الخضوع للحق و ينكرون أصول الدعوة التي هي التوحيد و النبوة و المعاد فالمنكرون لهذه الحقائق أو لبعضها هم المعنيون بالاحتجاجات الموردة فيها فما المانع من أن يذكر فيها بعض هفوات اليهود لو استلزم إنكار النبوة و نزول الكتاب لدخوله في غرض السورة، و وقوعه في صف هفوات المشركين في إنكار أصول الدين الإلهي و إن كان القائل به من غير المشركين و عبدة الأصنام، و لعله مما لقنوه بعض المشركين ابتغاء للفتنة فقد ورد في بعض الآثار أن المشركين ربما سألوهم عن حال النبي ص و ربما بعثوا إليهم الوفود لذلك.
على أن قوله: «و علمتم ما لم تعلموا أنتم و لا آباؤكم» كما سيأتي لا يصح أن يخاطب به غير اليهود كما لا يصح أن يخاطب غير اليهود بقوله تعالى: «قل من أنزل الكتاب الذي جاء به موسى نورا و هدى للناس» و القول بأن مشركي العرب كانوا يعلمون أن اليهود هم أصحاب توراة موسى غير مقنع قطعا فإن العلم بأن اليهود أصحاب التوراة لا يصحح الاحتجاج بنزول التوراة من عند الله سبحانه و خاصة مع وصفها بأنها نور و هدى للناس فالاعتقاد بالنزول من عند الله غير العلم بأن اليهود تدعي ذلك و المصحح للخطاب هو الأول دون الثاني.
و أما قراءة «يجعلونه» إلخ، فالوجه أن تحمل على الالتفات مع إبقاء الخطاب في قوله «من أنزل الكتاب الذي جاء به موسى»، و قوله: «و علمتم ما لم تعلموا أنتم و لا آباؤكم» لليهود.
و قد حاول بعضهم دفع الإشكالات الواردة على جعل الخطاب في الآية للمشركين مع تصحيح القراءتين جميعا فقال ما ملخصه: إن الآية نزلت في ضمن السورة بمكة كما قرأها ابن كثير و أبو عمرو- يجعلونه قراطيس بصيغة الغيبة- محتجة على مشركي مكة الذين أنكروا الوحي استبعادا لأن يخاطب الله البشر بشي‏ء، و قد اعترفوا بكتاب موسى و أرسلوا الوفد إلى أحبار اليهود مذعنين بأنهم أهل الكتاب الأول العالمون بأخبار الأنبياء.
 

الميزان في تفسير القرآن، ج‏7، ص: 274
فهو تعالى يقول لنبيه (ص): قل لهؤلاء الذين ما قدروا الله حق قدره إذ قالوا ما أنزل الله على بشر من شي‏ء كقولهم: أ بعث الله بشرا رسولا: «من أنزل الكتاب الذي جاء به موسى نورا» انقشعت به ظلمات الكفر و الشرك الذي ورثته بنو إسرائيل عن المصريين «و هدى للناس» أي الذين أنزل عليهم بما علمهم من الأحكام و الشرائع الإلهية فكانوا على النور و الهدى إلى أن اختلفوا فيه و نسوا حظا مما ذكروا به فصاروا باتباع الأهواء «يجعلونه قراطيس يبدونها» فيما وافق «و يخفون كثيرا» مما لا يوافق أهواءهم.
قال: و الظاهر أن الآية كانت تقرأ هكذا بمكة و كذا بالمدينة إلى أن أخفى أحبار اليهود حكم الرجم و كتموا بشارة النبي ص و إلى أن قال بعضهم: ما أنزل الله على بشر من شي‏ء كما قال المشركون من قبلهم- إن صحت الروايات بذلك- فعند ذلك كان غير مستبعد و لا مخل بالسياق أن يلقن الله تعالى رسوله أن يقرأ هذه الجمل بالمدينة على مسمع اليهود و غيرهم بالخطاب لليهود فيقول: «تجعلونه قراطيس تبدونها و تخفون كثيرا» مع عدم نسخ القراءة الأولى.
قال: و بهذا الاحتمال المؤيد بما ذكر من الوقائع يتجه تفسير القراءتين بغير تكلف ما، و يزول كل إشكال عرض للمفسرين في تفسيرهما، انتهى كلامه ملخصا.
و أنت خبير بأن إشكال خطاب المشركين بما لا يعترفون به باق على حاله و كذا إشكال خطاب غير اليهود بقوله: «و علمتم ما لم تعلموا أنتم و لا آباؤكم» على ما أشرنا إليه، و كذا تخصيصه قوله تعالى: «نورا و هدى للناس» باليهود فقط و كذا قوله إن اليهود قالوا في المدينة: «ما أنزل الله على بشر من شي‏ء» كر على ما فر منه.
على أن قوله: إن الله لقن رسوله أن يقرأ الآية عليهم و يخاطبهم بقوله: «تجعلونه قراطيس تبدونها و تخفون كثيرا» مما لا دليل عليه فإن أراد بهذا التلقين وحيا جديدا بالخطاب كالوحي الأول بالغيبة كانت الآية نازلة مرتين مرة في ضمن السورة و هي إحدى آياته و مرة في المدينة غير داخلة في آيات السورة و لا جزء منها، و إن أراد بالتلقين غير الوحي بنزول جبرئيل بها لم تكن الآية آية و لا القراءة قراءة، و إن أريد به أن الله فهم رسوله نوعا من التفهيم أن لفظ «تجعلونه قراطيس» إلخ، النازل عليه في ضمن سورة الأنعام بمكة يسع الخطاب و الغيبة جميعا و أن القراءتين جميعا صحيحتان مقصودتان كما ربما يقوله‏
 

الميزان في تفسير القرآن، ج‏7، ص: 275
من ينهي القراءات المختلفة إلى قراءة النبي ص أو القراءة عليه و نحوهما ففيه الالتزام بورود جميع الإشكال السابقة كما هو ظاهر.
و اعلم أن هذه الأبحاث إنما تتأتى على تقدير كون الآية نازلة بمكة، و أما على ما وقع في بعض الروايات من أن الآية نزلت بالمدينة فلا محل لأكثرها.






****************
ارسال شده توسط:
حسن خ
Sunday - 8/6/2025 - 6:33

قرآن در اسلام، ص 154

يا - قرائت قرآن و حفظ و روايات آن
چنان كه بارها اشاره كرديم در زمان حيات پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله جمعيت متشكلى در مدينه به قرائت قرآن و تعليم و تعلم آن اشتغال داشتند آيات قرآنى را كه تدريجاً نازل

 

ص 155

مى‌شد از زبان پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله استماع مى‌كردند و گاهى در پيشش خوانده به وى عرض مى‌كردند. عده‌اى در قرائت مصدر تعليم و آموزش بودند و كسانى كه از ايشان اخذ مى‌كردند كيفيت قرائت خود را در شكل روايت به استاد خود اسناد مى‌دادند و غالباً به حفظ آنچه اخذ كرده بودند مى‌پرداختند. و طبعاً وضع موجود نيز چنين حفظ و روايت را اقتضا مى‌كرد، زيرا از يك‌طرف خطى كه آن روز براى كتابت داير بود خط كوفى بود كه نقطه و اعراب نداشت و هر كلمه را با اشكال مختلف مى‌شد خواند. و از طرف ديگر عامۀ مردم بى‌سواد بودند و راهى جز حفظ و روايت براى ضبط كلام نداشتند و همين روش سنت متبعه شده براى اعصار آينده نيز به يادگار ماند.
يب - طبقات قراء
نخستين طبقه از طبقات قرّاء همان صحابه را شمرده‌اند كه در عهد پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله به تعليم و تعلم آن اشتغال داشتند و جمعى از ايشان همه قرآن را جمع‌كرده بودند و از آن جمله زنى است به‌نام ام‌ورقه دختر عبداللّٰه‌بن حارث . مراد از جمع كردن قرآن كه در بعضى از آثار به چهار تن از انصار و در بعضى به پنج و در بعضى به شش و در بعضى به بيشتر نسبت داده شده تعلم و حفظ همۀ قرآن مى‌باشد نه تأليف و ترتيب سور و آيات آن وگرنه هيچ موجبى براى دو فقره جمع و ترتيب مصحف كه در عهد خليفه اول و خليفه سوم باشد نبود. و هم چنين آنچه در برخى از روايات وارد شده كه جاى هريك از سور و آيات قرآن مجيد به دستور خود پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله معين و مشخص بود مطلبى است كه بقيه

 

ص 156

روايات عموماً آن را تكذيب مى‌كند. و چنان كه بعضى از علما گفته‌اند چند تن از اين طبقه به تعليم قرائت قرآن شهرت داشتند: عثمان و على عليه السلام و ابى‌ابن كعب و زيدبن ثابت و عبداللّٰه‌بن مسعود و ابوموسى اشعرى. طبقه دوم شاگردان طبقه اول كه عموماً از تابعين مى‌باشند و معروفين‌شان كه در شهرهاى مكه و مدينه و كوفه و بصره و شام حوزه‌هاى قرائت داشتند و به تعليم قرآن مى‌پرداختند و البته اين پنج شهر جاهايى مى‌باشد كه مصاحف عثمانى در آنها بود: در مكه، عبيدبن عمير و عطاء بن ابى‌رياح و طاوس و مجاهد و عكرمه و ابن‌ابى مليكه و غير ايشان بود. و در مدينه ابن مسيب و عروه و سالم و عمربن عبدالعزيز و سليمان‌بن يسار و عطاءبن يسار و معاذ قارى و عبداللّٰه‌بن اعرج و ابن شهاب زهرى و مسلم‌بن جندب و زيدبن اسلم. و در كوفه علقمه و اسود و مسروق و عبيده و عمروبن شرحبيل و حارث‌بن قيس و ربيع‌بن خثيم و عمروبن ميمون و ابوعبدالرحمن سلمى و زربن حبيش و عبيدبن نضله و سعيدبن جبير و نخعى و شعبى. و در بصره ابوعاليه و ابورجاء و نصربن عاصم و يحيى‌بن يعمر و حسن بصرى و ابن سيرين و قتاده. و در شام مغيرة‌بن‌ابى‌شهاب از اصحاب عثمان و خليفه، ابن سعد از اصحاب ابودرداء صحابى. طبقه سوم كه تقريباً به نصف اول قرن دوم منطبق است جماعتى از مشاهير ائمه قرائت كه از طبقه دوم اخذ كرده‌اند:

 

ص 157

در مكه عبداللّٰه‌بن كثير (يكى از قراء سبعه) و حميد ابن‌قيس اعرج و محمدبن ابى‌محيصن. و در مدينه ابوجعفر يزيدبن قعقاع و شيبة‌بن نصاح ونافع‌بن نعيم (يكى از قراء سبعه). و در كوفه يحيى‌بن وثاب و عاصم‌بن ابى‌النجود (يكى از قراء سبعه) و سليمان اعمش و حمزه (يكى از قراء سبعه) و كسائى (يكى از قراء سبعه). و در بصره عبداللّٰه‌بن ابى اسحق و عيسى بن عمر و ابوعمر و ابن‌علاء (يكى از قراء سبعه) و عاصم جحدرى و يعقوب حضرمى. و در شام عبداللّٰه‌بن عامر (يكى از قراء سبعه) و عطية‌بن قيس كلابى و اسماعيل‌بن عبداللّٰه‌بن مهاجر و يحيى‌بن حارث و شريح‌بن يزيد حضرمى. طبقه چهارم شاگردان و روات طبقه سوم مى‌باشند مانند ابن عياش و حفص و خلف كه ذكر معروفين‌شان در فصل آينده خواهد آمد. طبقه پنجم طبقه اهل بحث و تأليف است و چنان كه گفته‌اند اول كسى كه در قرائت به تأليف پرداخت ابوعبيد قاسم‌بن سلام است پس از آن احمد بن جبير كوفى پس از آن اسماعيل‌بن اسحاق مالكى از اصحاب قالون راوى پس از آن ابوجعفر ابن‌جرير طبرى پس از آن داجونى پس از آن مجاهد. پس از اينان دامنه بحث و تحقيق وسيع‌تر شده امثال دانى و شاطبى كتب و رسائل بى‌شمار نظماً و نثراً نوشتند.

 

ص 158

يج - قرّاء سبعه
هفت تن از قرّاء طبقه سوم در ميان مردم شهرت به سزايى به دست آورده مرجعيتى پيدا كردند كه ديگران را تحت‌الشعاع قرار داد و هم چنين روات اينان با اين كه بسيار بودند در هر كدام دو راوى از ميان روات تعين به دست آوردند. قرّاء سبعه و راويان‌شان به ترتيب زير مى‌باشد: اول ، ابن‌كثير مكى راويان وى قنبل و بزى مى‌باشند به يك واسطه. دويم ، نافع مدنى و راويان وى قالون و ورش مى‌باشند. سيم، عاصم كوفى و راويان وى ابوبكر شعبة‌بن‌عياش و حفص مى‌باشند و قرآنى كه امروزه در ميان مردم داير است مطابق قرائت عاصم است و به روايت حفص. چهارم، حمزه كوفى و راويان وى خلف و خلاد هستند به‌يك واسطه. پنجم، كسائى كوفى و راويان وى دورى و ابوالحارث مى‌باشند.

 

ص 159

ششم، ابوعمروبن علاء بصرى و راويان وى دورى و سوسى مى‌باشند به يك واسطه. هفتم ، ابن عامر راويان وى هشام و ابن‌ذكوان با يك واسطه. و تالى قرائات سبع در شهرت قرائت قراء ثلاثه است كه عبارتند از ابوجعفر و يعقوب و خلف . و قرائت‌هاى ديگرى نيز نقل شده مانند قرائت‌هايى كه به طور متفرقه از اصحاب رسيده و هم چنين قرائت‌هاى شاذ كه مورد اعتنا قرار نگرفته‌اند و هم چنين قرائت‌هايى متفرقه از ائمۀ اهل‌بيت عليهم السلام روايت شده ولى روايت‌هايى ديگر از ايشان رسيده كه امر به اتباع قرائت‌هاى مشهور مى‌نمايد. جمهور علماى عامه قرائات سبع را متواتر مى‌دانند و حتى جماعتى روايت نبوى معروف «نزل القرآن على سبعة احرف» را (ترجمه: قرآن روى هفت حرف نازل شد) به قرائات سبع تفسيركرده‌اند كه قرائات سبع مشهورند نه متواتر.

 

ص 160

زركشى در كتاب برهان گويد: «حق اين است كه قرائت‌هاى هفت‌گانه از قراء سبعه به طور تواتر به ما رسيده است ولى تواتر آنها از پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله موردنظر و تأمل است، زيرا سندهاى قراء سبعه به اين قرائت‌ها در كتاب قرائت موجود است و همه اين اسناد از قبيل نقل واحد از واحد مى‌باشد». و مكى در كتاب خود گويد: هر كه گمان برد كه قرائت اين قراء مانند نافع و عاصم همان هفت حرف است كه در حديث نبوى وارد مى‌باشد دچار غلط فاحشى گرديده و لازمۀ اين گمان اين است كه قرائت غير اين هفت قارى از پيشوايان، قرائت قرآن نباشد و اين خطاى بزرگى است، زيرا قدماى علما كه قرائت‌ها را جمع كرده تأليف نموده‌اند مانند: ابوعبيد قاسم‌بن سلام، ابوحاتم سجستانى، ابوجعفر طبرى، و اسماعيل قاضى و چندين برابر اين هفت قارى را ذكر كرده‌اند. در سال دويست هجرى مردم در بصره قرائت ابوعمر و يعقوب را معمول مى‌داشتند و در كوفه قرائت حمزه و عاصم و در شام قرائت ابن‌عامر و در مكه قرائت ابن‌كثير و در مدينه قرائت نافع داير بود و زمانى به همين حال بودند تا در سال سيصد هجرى ابن‌مجاهد اسم يعقوب را برداشت و نام كسائى را به جاى وى گذاشت. و سبب اين كه مردم به قراء سبعه با اين كه مانند ايشان يا بهتر از ايشان در ميان قراء بسيار بود اعتنا نكرده به قرائت ايشان روى آوردند اين بود كه روات ائمه بسيار زياد شدند و همت‌ها از ضبط و حفظ اين همه روايات قرائت كوتاه شد بنا گذاشتند كه چند نفر از كسانى كه قرائت‌شان با رسم خط مصحف موافق و از جهت ضبط و حفظ آسان‌تر است انتخاب كنند.

 

ص 161

از اين روى با رعايت عدد مصاحف پنج‌گانه كه عثمان به شهرهاى مكه و مدينه و كوفه و بصره و شام فرستاده بود از اين پنج شهر پنج قارى انتخاب كرده قرائت‌شان را معمول داشتند. چنان كه ابن‌جبير در كتابى كه مانند ابن‌مجاهد در قرائات نوشته از قراء سبعه فقط پنج نفر را از پنج شهر ذكر نموده است. و پس از آن ابن‌مجاهد و ديگران به خبر ديگرى كه به موجب آن عثمان دو مصحف ديگر به يمن و بحرين فرستاده (و عدد مصاحف عثمانى هفت تاست) اعتنا كرده هفت نفر از قراء را انتخاب نمودند. و چون از مصحف‌هايى كه به يمن و بحرين فرستاده شده خبرى در دست نيست دو نفر از قراء كوفه را براى تكميل عدد تعيين نموده به پنج نفر سابق علاوه كردند و بدين‌ترتيب عدد قراء هفت شد. از طرفى نيز تصادفاً اين عدد با عددى كه در روايت نبوى «نزل القرآن على سبعة احرف» ذكر شده مطابقت پيدا كرد و به دست كسانى افتاد كه از اصل قضيه بى‌اطلاع بودند ناچار گمان بردند كه مراد از هفت حرف كه پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله فرموده همان هفت قرائت مى‌باشد. و به هر حال قرائت قابل اعتماد آن است كه سند روايتش صحيح و با قواعد عربيت موافق و با رسم خط مصحف مطابق باشد (تمام شد كلام مكى). و قراب در مثانى گويد: در اين كه «بايد به قرائت هفت نفر از قراء تمسك بجوييم نه ديگران» نه اثرى هست و نه سنتى بلكه بعضى از متأخرين اين هفت قرائت را جمع‌آورى كردند و انتشار پيدا كرد، آن گاه اين توهم پيش آمد كه غير آنها را نمى‌شود خواند در حالى كه كسى چنين سخنى نگفته است.






****************
ارسال شده توسط:
حسن خ
Sunday - 8/6/2025 - 7:6

الميزان في تفسير القرآن، ج‏3، ص: 50
و أما الروايات النافية أعني الدالة على أن غيره لا يعلم تأويل المتشابهات مثل ما روي: أن ابن عباس كان يقرأ": وَ ما يَعْلَمُ تَأْوِيلَهُ إِلَّا اللَّهُ- و يقول الراسخون في العلم آمنا به و كذلك كان يقرأ أبي بن كعب. و ما روي أن ابن مسعود كان يقرأ": و إن تأويله إلا عند الله- و الراسخون في العلم يقولون آمنا به، فهذه لا تصلح لإثبات شي‏ء: أما أولا: فلأن هذه القراءات لا حجية فيها و أما ثانيا: فلأن غاية دلالتها أن الآية لا تدل على علم الراسخين في العلم بالتأويل و عدم دلالة الآية عليه غير دلالتها على عدمه كما هو المدعى فمن الممكن أن يدل عليه دليل آخر.

 

الميزان في تفسير القرآن، ج‏13، ص: 376
و في الدر المنثور، أخرج عبد الرزاق و سعيد بن منصور و ابن جرير و ابن المنذر و ابن أبي حاتم من طريق عثمان بن أبي حاضر": أن ابن عباس ذكر له أن معاوية بن أبي سفيان- قرأ الآية التي في سورة الكهف «تغرب في عين حامية» قال ابن عباس:
فقلت لمعاوية: ما نقرؤها إلا حمئة- فسأل معاوية عبد الله بن عمر و كيف تقرؤه؟
فقال عبد الله: كما قرأتها.
قال ابن عباس: فقلت لمعاوية: في بيتي نزل القرآن- فأرسل إلى كعب فقال له:
أين تجد الشمس تغرب في التوراة؟ فقال له كعب: سل أهل العربية فإنهم أعلم بها، و أما أنا فإني أجد الشمس تغرب في التوراة في ماء و طين، و أشار بيده إلى المغرب. قال ابن أبي حاضر: لو أني عندكما أيدتك بكلام تزداد به بصيرة في حمئة. قال ابن عباس:
و ما هو؟ قلت: فيما نأثر قول تبع- فيما ذكر به ذا القرنين في كلفه بالعلم و اتباعه إياه:
         قد كان ذو القرنين عمر مسلما             ملكا تدين له الملوك و تحشد
             فأتى المشارق و المغارب يبتغي             أسباب ملك من حكيم مرشد
             فرأى مغيب الشمس عند غروبها             في عين ذي خلب و ثأط حرمد

فقال ابن عباس: ما الخلب؟ قلت: الطين بكلامهم. قال: فما الثأط؟ قلت:
الحمأة. قال: فما الحرمد؟ قلت: الأسود- فدعا ابن عباس غلاما فقال له: اكتب ما يقول هذا الرجل.
أقول: و الحديث لا يلائم ما ذهبوا إليه من تواتر القراءات تلك الملائمة و عن التيجان لابن هشام الحديث و فيه أن ابن عباس أنشد هذه الأشعار لمعاوية و أن معاوية سأله عن معنى الخلب و الثأط و الحرمد قال: الخلب الحمأة و الثأط ما تحتها من الطين و الحرمد ما تحته من الحصى و الحجر، و قد أورد القصيدة، و هذا الاختلاف يؤذن بشي‏ء في الرواية.

 

 

الميزان في تفسير القرآن، ج‏12، ص: 124
الفصل 6 [حول روايات الجمعين‏]
الروايات الموضوعة في الفصلين السابقين هي أشهر الروايات الواردة في باب جمع القرآن و تأليفه بين صحيحة و سقيمة، و هي تدل على أن الجمع الأول كان جمعا لشتات السور المكتوبة في العسب و اللخاف و الأكتاف و الجلود و الرقاع و إلحاق الآيات النازلة متفرقة إلى سور تناسبها.
و إن الجمع الثاني و هو الجمع العثماني كان رد المصاحف المنتشرة عن الجمع الأول بعد عروض تعارض النسخ و اختلاف القراءات عليها إلى مصحف واحد مجمع عليه عدا ما كان من قول زيد إنه ألحق قوله: «مِنَ الْمُؤْمِنِينَ رِجالٌ صَدَقُوا ما عاهَدُوا اللَّهَ عَلَيْهِ» الآية، في سورة الأحزاب في المصحف فقد كانت المصاحف تتلى خمس عشرة سنة و ليست فيها الآية.
و قد روى البخاري عن ابن الزبير قال": قلت لعثمان «وَ الَّذِينَ يُتَوَفَّوْنَ مِنْكُمْ وَ يَذَرُونَ أَزْواجاً» قد نسختها الآية الأخرى فلم تكتبها أو تدعها؟ قال: يا ابن أخي لا أغير شيئا منه من مكانه.
و الذي يعطيه النظر الحر في أمر هذه الروايات و دلالتها- و هي عمدة ما في هذا الباب- أنها آحاد غير متواترة لكنها محفوفة بقرائن قطعية فقد كان النبي ص يبلغ الناس ما نزل إليه من ربه من غير أن يكتم منه شيئا، و كان يعلمهم و يبين لهم ما نزل إليهم من ربهم على ما نص عليه القرآن، و لم يزل جماعة منهم يعلمون و يتعلمون القرآن تعلم تلاوة و بيان و هم القراء الذين قتل جم غفير منهم في غزوة اليمامة.
                       

الميزان في تفسير القرآن، ج‏12، ص: 125
و كان الناس على رغبة شديدة في أخذ القرآن و تعاطيه و لم يترك هذا الشأن و لا ارتفع القرآن من بينهم و لا يوما أو بعض يوم حتى جمع القرآن في مصحف واحد ثم أجمع عليه فلم يبتل القرآن بما ابتليت به التوراة و الإنجيل و كتب سائر الأنبياء.
أضف إلى ذلك روايات لا تحصى كثرة وردت من طرق الشيعة و أهل السنة في قراءاته (ص) كثيرا من السور القرآنية في الفرائض اليومية و غيرها بمسمع من ملإ الناس، و قد سمي في هذه الروايات جم غفير من السور القرآنية مكيتها و مدنيتها.
أضف إلى ذلك ما تقدم‏
في رواية عثمان بن أبي العاص: في تفسير قوله تعالى: «إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ الْإِحْسانِ» الآية: النحل: 90 من قوله (ص) إن جبريل أتاني بهذه الآية- و أمرني أن أضعها في موضعها من السورة
، و نظير الرواية في الدلالة ما دل على قراءته (ص) لبعض السور النازلة نجوما كآل عمران و النساء و غيرها فيدل على أنه (ص) كان يأمر كتاب الوحي بإلحاق بعض الآيات في موضعها.
و أعظم الشواهد القاطعة ما تقدم في أول هذه الأبحاث أن القرآن الموجود بأيدينا واجد لما وصفه الله تعالى من الأوصاف الكريمة.
و بالجملة الذي تدل عليه هذه الروايات هي:
أولا: أن الموجود فيما بين الدفتين من القرآن هو كلام الله تعالى فلم يزد فيه شي‏ء و لم يتغير منه شي‏ء و أما النقص فإنها لا تفي بنفيه نفيا قطعيا كما روي بعدة طرق أن عمر كان يذكر كثيرا آية الرجم و لم تكتب عنه و أما حملهم الرواية و سائر ما ورد في التحريف- و قد ذكر الآلوسي في تفسيره أنها فوق حد الإحصاء- على منسوخ التلاوة فقد عرفت فساده و تحققت أن إثبات منسوخ التلاوة أشنع من إثبات أصل التحريف.
على أن من كان له مصحف غير ما جمعه زيد أولا بأمر من أبي بكر و ثانيا بأمر من عثمان كعلي (ع) و أبي بن كعب و عبد الله بن مسعود لم ينكر شيئا مما حواه المصحف الدائر غير ما نقل عن ابن مسعود أنه لم يكتب في مصحفه المعوذتين و كان يقول: إنهما عوذتان نزل بهما جبرئيل على رسول الله ص ليعوذ بهما الحسنين (ع)، و قد رده سائر الصحابة و تواترت النصوص من أئمة أهل البيت (ع) على أنهما سورتان من القرآن.
                       

الميزان في تفسير القرآن، ج‏12، ص: 126
و بالجملة الروايات السابقة- كما ترى- آحاد محفوفة بالقرائن القطعية نافية للتحريف بالزيادة و التغيير قطعا دون النقص إلا ظنا، و دعوى بعضهم التواتر من حيث الجهات الثلاث لا مستند لها.
و التعويل في ذلك على ما قدمناه من الحجة في أول هذه الأبحاث أن القرآن الذي بأيدينا واجد للصفات الكريمة التي وصف الله سبحانه بها القرآن الواقعي الذي أنزله على رسوله ص ككونه قولا فصلا و رافعا للاختلاف و ذكرا و هاديا و نورا و مبينا للمعارف الحقيقية و الشرائع الفطرية و آية معجزة إلى غير ذلك من صفاته الكريمة.
و من الحري أن نعول على هذا الوجه فإن حجة القرآن على كونه كلام الله المنزل على رسوله ص هي نفسه المتصفة بهاتيك الصفات الكريمة من غير أن يتوقف في ذلك على أمر آخر وراء نفسه كائنا ما كان فحجته معه أينما تحقق و بيد من كان و من أي طريق وصل.
و بعبارة أخرى لا يتوقف القرآن النازل من عند الله إلى النبي ص في كونه متصفا بصفاته الكريمة على ثبوت استناده إليه (ص) بنقل متواتر أو متظافر- و إن كان واجدا لذلك- بل الأمر بالعكس فاتصافه بصفاته الكريمة هو الحجة على الاستناد فليس كالكتب و الرسائل المنسوبة إلى المصنفين و الكتاب، و الأقاويل المأثورة عن العلماء و أصحاب الأنظار المتوقفة صحة استنادها إلى نقل قطعي و بلوغ متواتر أو مستفيض مثلا بل نفس ذاته هي الحجة على ثبوته.
و ثانيا: أن ترتيب السور إنما هو من الصحابة في الجمع الأول و الثاني و من الدليل عليه ما تقدم في الروايات من وضع عثمان الأنفال و براءة بين الأعراف و يونس و قد كانتا في الجمع الأول متأخرتين.