بسم الله الرحمن الرحیم
کلام صاحب المیزان راجع به تعدد نزول قرائات
فهرست مباحث علوم قرآنی
هماهنگی کلام علامه طباطبائی راجع به ارتباط عرضه اخیره با تعدد قرائات با کلام سید شمس الدین در جزیره خضراء
مقاله تفسیر المیزان و قرائات غیرمتداول-سید رضا مؤدب-علی خوشنویس
۴.۱ عرض سنوي قرآن و العرضة الاخيرة
سخن ابن قتیبة سند تاریخی برای نفی قاری محوری-کل الحروف کلام الله نزل به الروح الامین-عرض سنوی رمز تعدد حروف
قائلین به تعدد قراءات از علمای شیعه پس از قرن یازدهم
شواهد کلام قرطبی در تعدد اختیار برای هر قاری
شواهد کلام علامه طباطبائي قده در تعدد مصحف برای هر صحابی مقری
برای بحث عرضه سنوی به عبارت ابن قنیبه در ذیل همین صفحه مراجعه شود.
در سایت معارف اسلام:
اختلاف قراءات قرآن مستند به روايت از رسول الله است
مهر تابان ( طبع قديم )، ص: 279
آنها اينطور ميدانند كه خداوند در شش روز اوّل خلقت آسمانها و زمين، احكام را جعل فرمود و ديگر كار بسته و تمام شد؛ نه تغييرى و نه تبديلى صورت نخواهد گرفت؛ و البتّه مفاد اين مرام همان بسته بودن و غلّ شدن دست خداست؛ معاذ الله؛ بلكه دستهاى او باز است؛ و دو دست او باز است و در عالم آفرينش بهر گونه كه بخواهد تغيير و تبديل مىدهد؛ و احكام نوين طبق مصالح تازه مىآفريند.
[اختلاف قرائات استناد به روايت از رسول الله دارد]
تلميذ: راجع به كتّاب وحى الهى قرآن مجيد چه قسم بودهاند؟ آيا وقتى كه وحى نازل مىشده است. بعدا رسول خدا مىفرستادند در پى كاتب وحى كه بيايد و بنويسد؟
مثلا بعضى از كتّاب وحى وجود مقدّس حضرت أمير المؤمنين عليه السّلام بودهاند؛ و معلوم است كه آن حضرت پيوسته با رسول الله نبودند؛ بلكه رسول الله چه بسا آن حضرت را به جنگ مىفرستادهاند؛ و يا براى مأموريّتهاى ديگرى گسيل مىداشتند.
عبد الله بن مسعود و ابىّ بن كعب و زيد بن ثابت؛ وضع و طريقهشان چگونه بوده است؟
اين قرائات و اختلاف آنها از كجا پيدا شد؟
علّامه: بنده نديدهام در روايتى كه چون وحى نازل مىشد، حضرت رسول الله بفرستند بدنبال يكى از صحابه و يا يكى از كتّاب وحى كه بيا و وحى را بنويس! و امّا اين مطلب هست كه اينها مىنوشتند وحى رسول خدا را صلّى الله عليه و آله و سلّم.
افرادى كه مىنوشتند امير المؤمنين صلوات الله عليه بودند، و عبد الله بن مسعود و ابىّ بن كعب و زيد بن ثابت و بعضى ديگر.
زيد بن ثابت بعدا در تأليف أوّل قرآن كه توسّط ابو بكر صورت گرفت تصدّى داشت؛ و همچنين در تأليف دوّم قرآن كه توسّط عثمان و در زمان او صورت گرفت نيز دست اندر كار بود.
زيد بن ثابت قرآن را تأليف نموده و جمعآورى كرد.
و امّا اختلاف قرائتها را استناد مىدهند به روايت؛ يعنى قراء اينطور از رسول الله روايت كردهاند؛ و همينطور است قرائت عاصم كه قرائت دائر قرآنست؛ او نيز از امير المؤمنين عليه السّلام بيك واسطه روايت مىكند.
اين قراء هريك قرآن را به طرزى خاصّ قرائت مىكرده است؛ و قرّاء در كيفيّت قرائت با يكديگر مختلفند؛ مثلا قرائت ابىّ بن كعب غير از قرائت عاصم است.
مهر تابان ( طبع قديم )، ص: 280
قضيّه اختلاف قرائت در تاريخ قرآن، خود يك مسئلهايست؛ خود يك مرحلهايست.
بارى آنچه بدست مىآيد اينطور نيست كه قرّاء از خود رسول الله كه مىشنوند عين آن را روايت مىكنند؛ و قرائت مىكنند؛ اينطور بنظر نمىآيد؛ يعنى اينطور بدست نمىآيد.
بلكه اينطور دستگير مىشود كه در زمان رسول اكرم عدّه بسيارى در حدود هفتاد هشتاد نفر يا بيشتر بودند كه اينها حاملين قرآن بودند؛ و قرآن را تلاوت مىكردند؛ و ياد مىگرفتند؛ و سپس آن را در ميان مردم اشاعه مىدادند.
و اگر در يكجا اشكالى داشتند از پيغمبر اكرم سؤال مىكردند؛ و ايشان جواب مىدادند.
اينطور بدست مىآيد؛ خلاصه اين قرائات توسّط قرّاء طورى نيست كه خود نفس قرائت را از رسول خدا بشنوند و آن را قرائت كنند؛ و نيز از نزد خودشان اين قرائات ابداع نشده است.
بلكه چون مسلمين ديدند كه حاملان قرآن در قرائتهايشان اينجور مىخوانند؛ و آنان هم از رسول اكرم اخذ كردهاند؛ در نتيجه اين بدست مىآيد كه اين قرائات كه از فلان قارى يا از فلان صحابىّ بدست آمده است اين قرائتى است مستند به پيغمبر اكرم.
و بقول اهل تاريخ چون خود رسول اكرم دو قسم يا بيشتر قرآن را قرائت مىكردند پس اختلاف قرائات راجع به اختلاف كيفيّت خود رسول الله مىشود.
جبرائيل سالى يكبار خدمت رسول الله مىآمد و آنچه از قرآن از اوّل وحى تا آنوقت نازل شده بود به پيغمبر دوباره مىخواند؛ و وحيش را تجديد مىكرد؛ و پيغمبر هم بهمان طريقى كه اخيرا جبرائيل خوانده است به كتّاب وحى مىخواندهاند؛ و از آنها بهمين گونه به مردم انتشار مىيافت؛ و در نتيجه اين وحى با وحى سابق اختلاف پيدا مىكرد؛ و بنابراين علّت اختلاف قرائت مستند به اصل اختلاف قرائت جبرائيل در سنوات عديده مىشود.
تلميذ: آيا هرسالى كه جبرائيل نازل مىشد و همه قرآن را براى رسول الله تلاوت مىكرد، رسول الله در يك سال همه قرآن را براى امير المؤمنين عليه السّلام؛ و در سال ديگر فقطّ براى ابىّ؛ و در سال ديگر فقطّ براى زيد بن ثابت و همچنين هرسالى فقطّ براى يكى ديگر از كاتبين قرآن مىخواندند؟ زيرا ما مىبينيم اين كاتبين در قرائت با
مهر تابان ( طبع قديم )، ص: 281
هم اختلاف دارند؛ و اگر آنچه جبرائيل در هر سال مىآورده است، حضرت رسول الله براى همه مىخواندهاند؛ ديگر نبايد با هم اختلاف داشته باشند؛ بلكه بايد در هر سال همه كاتبين يك قسم بخوانند؛ و خود كتّاب وحى قرائتشان در هر سال با قرائت سنوات قبل تفاوت كند.
علّامه: بالاخره اين همه رواياتشان متعدّد است و همه جور دارند؛ فقط در سال رحلت رسول اكرم دارند كه رسول اكرم فرمود: من عمرم تمام شده است؛ و شاهدش اينست كه در امسال دو بار جبرائيل بر من نازل شده است؛ و قرآن را براى من دو بار تلاوت كرده است؛ از اوّل قرآن تا آخر؛ و اين دليل بر رحلت من است؛ و البتّه معلومست كه دو مرتبه تلاوت كرده است، يعنى به دو كيفيّت.
در اين قسمتها كتاب إتقان سيوطى بد نيست؛ در آن اين مطالب تا حدّى كشف مىشود.
سيوطى انصافا ملّاى زبردستى بوده؛ در تتبّع و نقل اقوال و روايات بسيار تسلّط دارد؛ و در اين امور خيلى مسلّط بوده و صاحب نظر هم نبوده است.
تلميذ: بالأخره بايد اين مسئله حلّ شود؛ و آن اينست كه ابىّ بن كعب تمام قرآن را خودش يك قسم قرائت مىكرده است؛ زيد بن ثابت نيز يك قسم و أمير المؤمنين عليه السّلام نيز يك قسم قرائت مىكردهاند؟ و در اين صورت لازمهاش اينست كه در هر سال قرآن را براى يك نفر مىخواندهاند و اگر در هر سال قرآن را براى همه مىخواندهاند، بايد در نفس قرائت اينها نيز اختلاف وجود داشته باشد؟
علّامه: نه، ممكنست ابىّ قرآن را يك قسم خوانده باشد و سال آينده يك قسم ديگر خوانده باشد؛ و سال آينده يك قسم ديگر و همينطور؛ و همينطور هم هست؛ چون براى ما از هريك از قرّاء چند نوع قرائت حكايت شده است؛ از خصوص ابىّ مثلا كه در اين سال اينطور خوانده است؛ و در سال بعد طور ديگر قرائت كرده است؛ بعضى چنين مىگويند كه علّت اختلاف قرائات اينست.
ابىّ علاوه بر آنكه در قرائت با ديگران اختلاف دارد؛ در بين قرائات خود او نيز اختلاف است. عاصم دو تا شاگرد دارد؛ و هريك از آنها از اوّل قرآن تا آخر، قرآن را از عاصم نقل مىكنند؛ و در قرائت با هم اختلاف دارند؛ اين شاگرد از عاصم اينطور روايت
مهر تابان ( طبع قديم )، ص: 282
مىكند؛ شاگرد ديگر از خود عاصم بطور ديگر؛ و از امثال ابىّ و عبد الله بن مسعود نيز همين حرفها هست.
تلميذ: ممكن نيست كه بگوئيم همانطوركه نحوييّن مثل سيبويه و كسائى و غيرهما روى قواعدى كه در دستشان است اختلاف دارند يكى شعر عربىّ را بقسمى مىخواند؛ و ديگرى بقسم ديگر؛ در اعراب اختلاف دارند همينطور ابىّ بن كعب و زيد بن ثابت و ساير از قرّاء هم عرب بودهاند؛ اهل لسان بودهاند از حقيقت علم نحو و ادبيّت و عربيّت مطّلع بودهاند؛ و روى زبان مادرى و قواعدى كه در دستشان بود اينطور مىخواندهاند؛ و چنين بگوئيم كه اختلاف قرائت مستند به اختلاف و اجتهاد نظر خودشان است؟
علّامه: نه اينطور نيست؛ ظاهر اختلافشان از نقطه نظر روايت است؛ يعنى استناد به رسول الله مىدهند؛ مثلا در ملك يوم الدّين رواياتى داريم كه مىگويند رسول خدا هم ملك مىخواندهاند و هم مالك است؛ اگر دو روايت متواتر باشد لازمهاش اينست.
قارى ملك بيشتر از مالك است؛ از هفت نفر قارى چهارتايشان ملك خواندهاند و مابقى آنها مالك خواندهاند؛ اعتبار هم با ملك مساعدتر است؛ بجهت آنكه يوم را معمولا به مالك نسبت نمىدهند به ملك مىدهند مىگويند: شاه فلان يوم نه مالك فلان يوم.
مرحوم قاضى ره در نماز هم ملك مىخواندهاند؛ و در تفسير كشّاف وجوهى ذكر مىكند كه ملك اشمل و اعم و انسب است.
تلميذ: قرّاء سبعة و قرائات متواتره و قرائات شاذّه چيست؟
علّامه: قرّائى كه قرائتشان را متواترا برسول الله مىرسانند هفت نفرند و لذا آنها را قرّاء سبعة گويند؛ اين قرائات سبعة را متواتر ميدانند، مثل عاصم كه با دو واسطه از امير المؤمنين از رسول خدا روايت مىكند؛ مثلا ديگرى از ابىّ و آن يكى از ابن مسعود روايت مىكند؛ و البتّه چون واسطهها كم است زود برسول الله مىرسد.
امّا قرائات شاذّه قرائتهائيست كه اساتيد از قرّاء اخذ كرده و براى خودشان قرائت قرار دادهاند.
قرائات شاذّه زياد است؛ و از ميان آنها سه قرائت معروف است كه با آن هفت قرائت متواتره مىشود ده قرائت؛ اين ده قرائت معروفند؛ ولى غير از اين سه قرائت شاذّه،
مهر تابان ( طبع قديم )، ص: 283
روايات ديگرى كه قسمتى از قرائتهاى مختلف را نقل مىكند، آنها را روايات شاذّه گويند؛ البتّه شاذّه غير معروفه.
و البتّه كسانى هم هستند كه آن سه روايت شاذّه و يا بعضى از آن سهتا را متواتر بدانند؛ و بنابراين تعداد روايات قرائتهاى متواتره در نزد آنان بيشتر از هفت عدد مىباشد.
[تاريخچه جمعآورى قرآن توسط عثمان و فوت عبد الله بن مسعود]
و أمّا راجع به جمعآورى قرآن چون در زمان ابو بكر جنگ يمامه پيش آمد و بيش از چهارصد نفر از قاريان قرآن در آن جنگ كشته شدند، و احتمال مىرفت كه اگر يكى دو جنگ ديگر پيش آيد و بقيّه قاريان در آن كشته شوند، بكلّى قرآن از بين برود؛ چون قرآن هنوز تدوين نشده بود. لذا در زمان ابو بكر زيد بن ثابت مأمور به تأليف و جمعآورى قرآن شد و قرآن در اين زمان جمعآورى شد؛ تا زمان عثمان كه در قرائت قرآن بواسطه اختلاف قرائات، اختلاف بسيارى در كيفيّت خواندن قرآن پيش آمده بود.
عبد الله بن مسعود به عثمان نوشت: بيائيد و به درد قرآن برسيد زيرا قرآن بواسطه كثرت اختلاف قرائت در شرف زوال است؛ و وضع قرائت قرآن اختلال پيدا كرده است؛ و عثمان هم باين سخنان ابن مسعود ترتيب اثر داد و به مرحله اعتبار گذاشت؛ و دستور داد قرآنهاى مختلفى را كه نوشته بودند و در قرائات با هم مختلف بودند؛ همه را به مدينه آوردند و در مكانى جمع كردند و مانند تلّى شده بود.
اين قرآنها كه روى لوحهاى تختهئى و از پوست آهو و روى استخوان كتف گاو و روى كاغذ نيز نوشته شده بود حجم بزرگى را تشكيل مىدادند جملگى را پهلوى هم چيدند؛ و همه را آتش زدند.
و براى خاطر همين جهت ابن مسعود از دادن قرآن خود، خوددارى كرد؛ و حال آنكه اوّل كسى بود كه بعثمان نوشته بود كه اوضاع قرآن وخيم است؛ بقرآن رسيدگى كنيد! و يك كارى انجام بدهيد كه اين كتاب الهى از بلا مصون بماند! و عثمان هم طبق نوشته او امر كرد كه از بلاد مختلف قرآن را بياورند؛ و در واقع گوينده و محرّك اصلى اين كار ابن مسعود بود.
در اين حال كه ابن مسعود در مدينه نبود، بلكه در يكى از عمّال بود، آنوقت به مدينه آمد و از وضعيت خبردار شد، و گفت ما كه اين سخن را گفتيم براى آن بود كه
مهر تابان ( طبع قديم )، ص: 284
قرآن مصون بماند؛ و حال كه اينجور خواهد بود قرآن را مىسوزانند اين سختتر و بدتر است؛ من قرآن خود را نمىدهم و نمىگذارم بسوزانند.
ابن مسعود قرآن خود را نداد؛ و تا آخر هم نداد؛ و سر همين قضيّه به قتل رفت و از دنيا رحلت نمود.
چون به مدينه آمد در دو سه مجلس با عثمان مذاكره و تكلّم داشت و نسبت بعثمان بدگوئى و تعييب و تعيير داشت؛ و بهمين جهت عثمان از او دلتنگ بود.
روزى عثمان بر فراز منبر بود و مشغول سخن گفتن، ابن مسعود در ميان حضرات شروع كرد به انتقاد از رويّه عثمان، عثمان عصبانى شد و امر كرد به جلاوزه و نوكرهايش كه او را به رو بكشند و تا به بيرون مسجد بكشند؛ نوكرهاى عثمان ابن مسعود را به رو كشيدند تا به بيرون مسجد در حال كشيدن يكى از دندههايش شكست و سر همين قضيّه هم مريض شد و بالاخره از دنيا رحلت كرد.
عثمان در حال مرض براى او تحفهاى فرستاده بود قبول نكرد؛ پول هم فرستاد آن را هم ردّ كرد و گفت: من حاجت ندارم آنوقتى كه احتياج داشتم نداديد! وقتى كه احتياج ندارم مىدهيد؟! و همه را ردّ كرد.
و گفت من راضى نيستم و نمىگذارم قرآن مرا برداريد و بسوزانيد؛ و معروفست كه دو سوره معوذتين در مصحف ابن مسعود نبود (سوره قل أعوذ بربّ النّاس و سوره قل اعوذ بربّ الفلق) از اهل بيت عليهم السّلام چنين رسيده است كه در مصحف او نبود.
يعنى ابن مسعود معتقد بود كه اينها از قرآن نيستند؛ اينها دو تا عوذه هستند كه چون حسنين عليهما السّلام مريض بودند؛ جبرائيل از آسمان اين عوذهها را آورده، تا آنها را با اين عوذه تعويذ كنند يعنى آن عوذهها را به آنها آويزان كنند؛ و بر آنها بخوانند تا حالشان خوب شد؛ و بر آنها بستند و حالشان خوب شد.
عثمان مىگفت براى مصلحت مسلمانان مصاحف بايد سوخته شود؛ و ابن مسعود مىگفت همچه مصلحتى وجود ندارد. كه به قرآن توهين شود و كتاب خدا همينطور بسوزد.
و آنگهى كار آسانتر بنظر مىرسد؛ و آن اين بود كه اين مصاحف را در زمين پاكى دفن كنند و يا در مكان مقدّسى بگذارند؛ و يا در آب غرق كنند.
اين روايات شيعه است در اين باب؛ و امّا روايات عامّه مىگويند: قرآنها را
مهر تابان ( طبع قديم )، ص: 285
آتش نزدند بلكه در ديگ آبجوش ريختند و پختند؛ تا حروف و كلمات كه روى استخوانها و لوحها و كاغذها نوشته شده بود محو گشت.
[مصحف امير المؤمنين سلام الله عليه و بار كردن بر شتر و آوردن به مسجد]
در يكى از تواريخ گويا تاريخ يعقوبى باشد (درست الآن به خاطرم نيست) وارد است كه چون امير المؤمنين سلام الله عليه بعد از رحلت رسول اكرم بيرون نيامدند از منزل، چند نفر از وجوه صحابه به خدمت آن حضرت رسيده و استفسار كردند كه چرا بيرون تشريف نمىآوريد؟ چرا بمسجد نمىآئيد؟ و به جماعت مسلمين ملحق نمىشويد؟
حضرت فرمود: من قسم خوردهام كه عبا را بر دوش نگذارم مگر آنكه تنظيم قرآن را تمام كنم و تفسير و تأويل آن را منظّم و مرتّب سازم! من بحسب قسم خود در اينجا محبوس هستم! شش ماه طول كشيد؛ و سپس حضرت قرآن را منظّم و مرتب فرمود، بر ترتيب نزول قرآن، قرآن را منظّم و مرتّب ساخت؛ بدين قسم كه اوّل سوره اقرأ باسم ربّك الّذى خلق را در اوّل قرار دادند؛ و آخرين سورهاى كه برسول الله نازل شده بود مثل سوره مائده را در آخر قرآن قرار دادند و طبعا سوره بقره نيز كه از سور مدنى است در آخر قرار مىگرفت.
از مزايا و خصائص اين مصحف علاوه بر ترتيب سور و آيات بر ترتيب نزول، اين بود كه شأن نزول آيات و سورهها منظور شده بود؛ بنابراين هريك از آيات و يا سورى كه به وقت معيّن نازل شده و جهت نزول آن مشخّص گرديده بود؛ و از سورههائى كه قبلا نازل شده؛ و يا بعدا نازل شده امتياز پيدا كرده و اين سورهها بين اوّل و آخر قرآن يعنى در وسط قرار مىگرفت.
بارى حضرت امير المؤمنين عليه السّلام مصحف را بدين صورت و بدين كيفيّت منظّم فرموده؛ و حتّى بعضى از جهات تفسيريّه و تأويليّه را مشخّص كردند؛ و پس از شش ماه اتمام نموده و مهيّا فرمودند؛ و بر شترى بار كرده دم در مسجد درحالىكه در مسجد از صحابه بودند آوردند و فرمودند: اينست قرآن شما، من جمعآورى كرده و آوردهام! آنها چيزى نگفتند؛ و حضرت شتر را بمنزل برگردانده؛ و ديگر از آن قرآن خبرى نشد.
اينست محصّل آنچه در روايات عامّه آمده است؛ و امّا آنچه در روايات خاصّه وارد شده است، اينست كه: چون حضرت قرآن را بار شتر كردند و به مسجد آوردند؛ و فرمودند اينست قرآن شما! بحضرت عرض كردند: ما را به قرآن شما احتياجى نيست؛ و
مهر تابان ( طبع قديم )، ص: 286
ديگر پىجوئى از اين قرآن نكردند؛ و حضرت نيز قضيّه را دنبال نكردند و سر شتر را برگرداندند و بمنزل رفتند؛ و فرمود: تا قيامت ديگر اين قرآن را نخواهيد ديد! بارى در آن قرآن شأن نزول تا حدّى معيّن بود و تا حدّى نشان مىداد كه جاى فلان آيه كجاست جايش اينجاست و بعد از آيه قبلى و قبل از آيه بعدى نازل شده؛ و گويا اين مسائل در آن به خوبى روشن بود.
گويا فعلا در مدينه و مكّه دو تا تفسير مشغول نوشتن هستند كه در آنها قرآن را بحسب نزول تفسير مىكنند؛ مقدارى از آن را بنده ديدهام. ولى در خود رواياتى كه در دست عامّه است و در آن شأن نزول بيان شده اشكال است؛ چون سه روايت درباره شأن نزول از طرق عامّه رسيده است؛ كه اين سه روايت هريك با ديگرى اختلاف دارند؛ هر كدام زمزمه خاصّى دارند، جداى ديگرى.
بارى در كيفيّت تنظيم و قرائت و شأن نزول مصحف امير المؤمنين عليه السّلام در تفسير يعقوبى (باز يادم رفت يكى از مفسّرين كه يك تفسير يكجلدى دارد؛ و مقدارى از مطاعن عثمان و معاويه و غيرهما در تاريخش هست) مضبوط است تلميذ: علت اينكه اسم امير المؤمنين عليه السّلام در قرآن نيامده چيست؟
علّامه: اگر اسمشان در قرآن مىآمد برمىداشتند و تغيير مىدادند؛ خودش اينجور جواب مىدهد.
أمّا آن قرآنى را كه زيد بن ثابت در زمان عثمان جمعآورى كرد، بدون شكّ حاوى جميع قرآن است و در آن يك كلمه كم و يا يك كلمه زياد نشده است؛ و قول بتحريف قرآن از درجه اعتبار ساقط است.
چون اخبار آحادى كه در تحريف وارد شده است حجّيّت آنها متوقّف بر حجيّت قول امام است كه آن اخبار را بيان كرده است؛ و حجيّت قول امام متوقّف بر حجيّت قول رسول الله است كه امام را وصىّ و خليفه و معصوم معرّفى فرموده است؛ و حجيّت قول رسول الله متوقّف بر حجيّت قرآن است كه رسول الله را معصوم و امام و نبىّ و ولّى معرّفى كرده است؛ و اگر قائل به كم بودن و يا زياده بودن يك حرف در قرآن مجيد بشويم؛ تمام قرآن از حجيّت ساقط مىشود؛ و سقوط اين حجّت حجيّت اخبار تحريف را نيز ساقط مىكند.
و قرآن مجيد بالاجماع حجّت است؛ و ائمّه عليهم السّلام در موارد كثيرى به
مهر تابان ( طبع قديم )، ص: 287
آيات قرآن استدلال و استشهاد كردهاند؛ و قائل به حجيّت آن شدهاند؛ و اين مسئله هيچ جاى شبهه و ترديد نيست.
در زمان ابو بكر كه جنگ يمامه اتفاق افتاد و از قرّاء قرآن در آن جنگ هفتاد نفر و يا چهارصد نفر كشته شدند؛ عمر نزد ابو بكر آمد و اصرار به جمعآورى قرآن نمود و گفت: قرآن امروزه فقط در سينههاى قاريان قرآنست؛ اگر جنگ ديگرى پيش آيد و از قرّاء در آن جنگ كشته شوند؛ ديگر قرآن از روى زمين برداشته مىشود و حتما بايد قرّاء را جمع نموده و قرآن را تصحيف نمود؛ يعنى در مجلّد قرار داده و در دفّتين نگهدارى كرد.
براى اين امر زيد بن ثابت را مأمور نوشتن قرآن نمودند؛ و بيست و پنج نفر از قرّاء مهاجرين و بيست و پنج نفر از قرّاء انصار را معيّن كردند كه هركس آيهاى از قرآن با دو شاهد عادل بياورد آن آيه را بپذيرند.
بنابراين قرآن مشهود فعلىّ بدين كيفيّت در زمان ابو بكر جمعآورى و تصحيف شد؛ ولى أئمّة عليهم السّلام بالاجماع دستور دادهاند كه قرآن را بهمين كيفيّت و با همين ترتيب بخوانيم؛ و خودشان نيز بهمين ترتيب مىخواندهاند. و اصحاب آنها نيز بهمين ترتيب قرائت مىنمودهاند.
و در اين قرآن جمعآورى و تصحيف شده هر آيهاى كه وارد مىشد ضبط مىشد؛ و اگر مثلا دو بار يا سه بار وارد مىشد در دو جا و سه جا ضبط مىشد؛ مگر سوره فاتحة الكتاب كه باجماع مسلمين دو بار بر پيغمبر اكرم نازل شده است ولى يكجا نوشته شده است. و ظاهرا سوره توحيد هم همينطور است؛ يعنى دو بار نازل شده و يكجا ضبط گرديده است.
بارى همانطوركه ذكر شد قول بتحريف قرآن از درجه اعتبار ساقط است؛ زيرا اين قول متوقّف است بر حجّيت اخبار تحريف؛ و حجّيت آنها متوقّف است بر حجّيت قول امام و رسول الله و بالاخره حجيّت قرآن؛ و اخبار تحريف كه قرآن را از حجيّت سقوط مىدهد؛ عمل به مفادش موجب اسقاط خود آنها مىشود؛ يعنى از ثبوتش عدمش لازم مىآيد و بنابراين عمل به آنها مستحيل است.
بلى جاى بعضى از آيات ممكنست كه تغيير نموده باشد؛ ولى البتّه تغيير محلّ آيات غير از مسئله تحريف است.
بحسب ظاهر- واقعش را خدا بهتر مىداند- از اول قرآن تا آخر قرآن در دو جا
مهر تابان ( طبع قديم )، ص: 288
قابل ترديد نيست به عقيده بنده كه جاى آيه عوض شده است؛ در جاهاى ديگر ممكنست كه بگوئيم جاى آيه عوض نشده و تغيير نكرده است؛ و قابل توجيه است؛ ولى در اين دو مورد به هيچوجه قابل توجيه نيست.
أوّل در سوره مائده است و دوّم در سوره احزاب است؛ در سوره مائده همان آيه كريمه است كه مىفرمايد: در امروز مردم كافر از دين شما و از دسترس به آئين شما مأيوس شدهاند؛ از كفّار نترسيد، و از من بترسيد! امروز من دين شما را براى شما كامل كردم؛ و نعمت خودم را براى شما تمام نمودم؛ و راضى شدم كه اسلام دين براى شما باشد.
الْيَوْمَ يَئِسَ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ دِينِكُمْ فَلا تَخْشَوْهُمْ وَ اخْشَوْنِ الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِي وَ رَضِيتُ لَكُمُ الْإِسْلامَ دِيناً.
با شواهدى كه جمعآورى كرديم و خصوصيّاتى كه در آيه هست و آيههاى قبلى و بعدى نشان مىدهد على الظاهر بدون ترديد اينجا دست خورده و جاى آيه را عوض كردهاند.
اين آيه را بعد از محرّمات اكل بين مستثنى و جمله مستثنى منه قرار دادهاند؛ تا خلط مبحث شود و چنين گمان شود كه مراد از روزى كه كفّار از دستبرد بدين مسلمانان مأيوس شدند؛ و در آنروز بايد مسلمانان از خدا بترسند؛ و آنروزى كه دين مسلمانان كامل شد؛ و نعمت بر آنان تمام گشت؛ و روزى است كه خدا اسلام را بر مسلمين مىپسندد؛ روزى است كه مثلا ميته و خون و گوشت خوك و غيرها حرام شده است.
توضيح آنكه در چهار جاى از قرآن كريم مسئله محرّمات اكل به ميان آمده است؛ با يك شكل و يك سياق و يك لحن؛ و در دنبال هر چهار مورد، موارد استثنا ذكر شده است، كه كسانى كه در اضطرار باشند و ضرورت ايجاب كند مىتوانند از اين موارد محرّمه استفاده كنند.
فقط در اينجا بين جمله مستثنى منه كه محرّمات اكل بيان شده است و بين جمله استثنائيّه، اين آيات بدون ربط و بدون افاده معناى روشنى فاصله افتاده است؛ بهطورىكه از قياس سه آيه ديگر به اينجا خوب مسئله تغيير محلّ اين آيه روشن مىشود.
امّا آن چهار جمله استث
مهر تابان ( طبع جديد )، متن، ص: 402
اختلاف قراءات قرآن مستند به روايت از رسول الله است
قضيّه اختلاف قرائات در تاريخ قرآن، خود يك مسأله ايست؛ خود يك مرحله ايست.
بارى، آنچه بدست مىآيد اينطور نيست كه قرّاء از خود رسول الله كه مىشنوند، عين آنرا روايت مىكنند، و قرائت مىكنند؛ اينطور بنظر نمىآيد، يعنى اينطور بدست نمىآيد.
بلكه اينطور دستگير مىشود كه در زمان رسول اكرم عدّه بسيارى، در حدود هفتاد هشتاد نفر يا بيشتر بودند كه اينها حاملين قرآن بودند، و قرآن را تلاوت مىكردند و ياد مىگرفتند و سپس آنرا در ميان مردم إشاعه مىدادند.
و اگر در يك جا اشكالى داشتند، از پيغمبر اكرم سؤال مىكردند و ايشان جواب مىدادند. اينطور بدست مىآيد.
خلاصه: اين قرائات توسّط قرّاء طورى نيست كه خود نفس قرائت را از رسول خدا بشنوند و آنرا قرائت كنند؛ و نيز از نزد خودشان اين قرائات ابداع نشده است.
بلكه چون مسلمين ديدند كه حاملان قرآن در قرائت هايشان اينجور مىخوانند، و آنان هم از رسول اكرم اخذ كردهاند، در نتيجه اين بدست مىآيد كه اين قرائات كه از فلان قارى يا از فلان صحابى بدست آمده است اين قرائتى است مستند به پيغمبر اكرم.
و بقول اهل تاريخ چون خود رسول اكرم دو قسم يا بيشتر قرآن را قرائت مىكردند، پس اختلاف قرائات راجع به اختلاف كيفيّت قرائت خود رسول الله مىشود.
جبرائيل سالى يكبار خدمت رسول الله مىآمد و آنچه از قرآن، از اوّل وحى تا آنوقت نازل شده بود به پيغمبر دوباره مىخواند، و وحيش را تجديد مىكرد؛ و پيغمبر هم به همان طريقى كه أخيراً جبرائيل خوانده است به كُتّاب
مهر تابان ( طبع جديد )، متن، ص: 403
وحى مىخواندهاند؛ و از آنها بهمين گونه بمردم انتشار مىيافت؛ و در نتيجه اين وحى با وحى سابق اختلاف پيدا مىكرد. و بنابراين، علّت اختلاف قرائات مستند به اصل اختلاف قرائت جبرائيل در سنوات عديده مىشود.
تلميذ: آيا هر سالى كه جبرائيل نازل مىشد و همه قرآن را براى رسول الله تلاوت مىكرد، رسول الله در يك سال همه قرآن را براى أمير المؤمنين عليه السّلام، و در سال ديگر فقط براى ابَىّ، و در سال ديگر فقط براى زيد بن ثابت، و همچنين هر سالى فقط براى يكى ديگر از كاتبين قرآن مىخواندند؟ زيرا ما مىبينيم اين كاتبين در قرائت با هم اختلاف دارند، و اگر آنچه جبرائيل در هر سال مىآورده است، حضرت رسول الله براى همه مىخواندهاند، ديگر نبايد با هم اختلاف داشته باشند، بلكه بايد در هر سال همه كاتبين يك قسم بخوانند؛ و خود كُتّاب وحى قرائتشان در هر سال با قرائت سَنَوات قبل تفاوت كند.
علّامه: بالاخره اين همه رواياتشان متعدّد است و همه جور دارند. فقط در سال رحلت رسول اكرم دارند كه رسول اكرم فرمود: من عمرم تمام شده است، و شاهدش اينست كه در امسال دوبار جبرائيل بر من نازل شده است و قرآن را براى من دوبار تلاوت كرده است؛ از اوّل قرآن تا آخر، و اين دليل بر رحلت من است؛ و البتّه معلومست كه دو مرتبه تلاوت كرده است، يعنى به دو كيفيّت. در اين قسمتها كتاب «إتقان» سيوطى بد نيست؛ در آن اين مطالب تا حدّى كشف مىشود. سيوطى إنصافاً ملّاى زبردستى بوده؛ در تتبّع و نقل اقوال و روايات بسيار تسلّط دارد، و در اين امور خيلى مسلّط بوده و صاحب نظر هم نبوده است، بلكه مسلّط در نقل بوده است.
مهر تابان ( طبع جديد )، متن، ص: 404
تلميذ: بالاخره بايد اين مسأله حلّ شود؛ و آن اينست كه ابىّ بن كَعْب تمام قرآن را خودش يك قسم قرائت مىكرده است، زَيد بن ثابِت نيز يك قسم و أمير المؤمنين عليه السّلام نيز يك قسم قرائت مىكرده اند؟ و در اين صورت لازمهاش اينست كه در هر سال، قرآن را براى يك نفر مىخواندهاند؛ و اگر در هر سال قرآن را براى همه مىخواندهاند بايد در نفس قرائت اينها نيز اختلاف وجود داشته باشد.
علّامه: نه، ممكنست ابىّ قرآن را يك قسم خوانده باشد و سال آينده يك قسم ديگر خوانده باشد و سال آينده يك قسم ديگر و همينطور؛ و همينطور هم هست، چون براى ما از هر يك از قرّاء چند نوع قرائت حكايت شده است؛ از خصوص ابَىّ مثلًا، كه در اين سال اينطور خوانده است، و در سال بعد طور ديگر قرائت كرده است. بعضى چنين مىگويند كه علّت اختلاف قرائات اينست.
ابىّ علاوه بر آنكه در قرائت با ديگران اختلاف دارد، در بين قرائات خود او نيز اختلاف است. عاصِم دو تا شاگرد دارد، و هر يك از آنها از اوّل قرآن تا آخر، قرآن را از عاصم نقل مىكنند، و در قرائت با هم اختلاف دارند؛ اين شاگرد از عاصم اين طور روايت مىكند، شاگرد ديگر از خود عاصم بطور ديگر. و از أمثال ابىّ و عَبدالله بن مسعود نيز همين حرفها هست
مالِكِ يَوْمِ الدِّينِ اعمّ و انسب است نسبت به مالِكِ يَوْمِ الدِّينِ
تلميذ: ممكن نيست كه بگوئيم همانطور كه نحويّين مثل سِيبَوَيه و كَسائىّ و غيرهما روى قواعديكه در دستشان است اختلاف دارند، يكى شعر عربىّ را بقسمى مىخواند و ديگرى بقسم ديگر؛ در إعراب اختلاف دارند، همينطور ابىّ بن كعب و زيد بن ثابت و سائر از قرّاء هم عرب بودهاند، اهل لسان بودهاند، از حقيقت علم نحو و ادبيّت و عربيّت مطّلع بودهاند، و روى زبان مادرى و قواعدى كه در دستشان بوده اينطور مىخواندهاند؛ و چنين
مهر تابان ( طبع جديد )، متن، ص: 405
بگوئيم كه اختلاف قرائات مستند به اختلاف و اجتهاد نظر خودشان است؟
علّامه: نه، اينطور نيست؛ ظاهر اختلافشان از نقطه نظر روايت است. يعنى استناد به رسول الله مىدهند؛ مثلًا در مَلِكِ يَوْمِ الدّينِ رواياتى داريم كه مىگويند: رسول خدا هم مَلِك مىخواندهاند و هم مَالِك؛ اگر دو روايت متواتر باشد لازمهاش اينست.
قارى مَلِك بيشتر از مَالِك است؛ از هفت نفر قارى چهار تايشان مَلِك خواندهاند و ما بقى آنها مالك خواندهاند؛ اعتبار هم با ملك مساعدتر است، بجهت آنكه يَوْم را معمولًا به مالك نسبت نمىدهند به مَلِك مىدهند، مىگويند: شاه فلان يَوم نه مالك فلان يَوم.
مرحوم قاضى رحمةُ الله عليه هم در نماز مَلِك مىخواندهاند. و در تفسير «كشّاف» وجوهى ذكر مىكند كه مَلِك أشمل و اعمّ و انسب است.
تلميذ: قرّاء سبعه و قرائات متواتره و قرائات شاذّه چيست؟
علّامه: قرّائى كه قرائتشان را متواتراً به رسول الله مىرسانند هفت نفرند و لذا آنها را قرّاءِ سَبْعَه گويند. اين قرائات سبعه را متواتر مىدانند، مثل عاصم كه با يك واسطه، از أمير المؤمنين از رسول خدا روايت مىكند. مثلًا ديگرى از ابىّ و آن يكى از ابن مسعود روايت مىكند، و البتّه چون واسطهها كم است زود به رسول الله مىرسد.
امّا قرائات شاذّه قرائت هائيست كه اساتيد از قرّاء اخذ كرده و براى خودشان قرائت قرار دادهاند.
قرائات شاذّه زياد است، و از ميان آنها سه قرائت معروف است كه با آن هفت قرائت متواتره مىشود ده قرائت. اين ده قرائت معروفند، ولى غير از اين سه قرائت شاذّه، روايات ديگرى كه قسمتى از قرائتهاى مختلف را نقل مىكند، آنها را روايات شاذّه گويند؛ البتّه شاذّه غير معروفه.
مهر تابان ( طبع جديد )، متن، ص: 406
و البتّه كسانى هم هستند كه آن سه روايت شاذّه و يا بعضى از آن سه تا را متواتر بدانند، و بنابراين تعداد روايات قرائتهاى متواتره در نزد آنان بيشتر از هفت عدد مىباشد.
تاريخچه جمع آورى قرآن توسّط عثمان، و فوت عبد الله بن مسعود
و امّا راجع به جمع آورى قرآن، چون در زمان أبو بكر جنگ يمامه پيش آمد و بيش از چهارصد نفر از قاريان قرآن در آن جنگ كشته شدند، و احتمال مىرفت كه اگر يكى دو جنگ ديگر پيش آيد و بقيّه قاريان در آن كشته شوند، بكلّى قرآن از بين برود (چون قرآن هنوز تدوين نشده بود) لذا در زمان أبو بكر، زيد بن ثابت مأمور به تأليف و جمع آورى قرآن شد و قرآن در اين زمان جمع آورى شد، تا زمان عثمان كه در قرائت قرآن بواسطه اختلاف قرائات، اختلاف بسيارى در كيفيّت خواندن قرآن پيش آمده بود.
عبد الله بن مسعود به عثمان نوشت: بيائيد و به درد قرآن برسيد زيرا قرآن بواسطه كثرت اختلاف قرائت در شرف زوال است، و وضع قرائت قرآن اختلال پيدا كرده است. و عثمان هم به اين سخنان ابن مسعود ترتيب اثر داد و به مرحله اعتبار گذاشت، و دستور داد قرآنهاى مختلفى را كه نوشته بودند و در قرائات با هم مختلف بودند همه را بمدينه آوردند و در مكانى جمع كردند و مانند تلّى شده بود.
اين قرآنها كه روى لوحهاى تختهئى و از پوست آهو و روى استخوان كتف گاو و روى كاغذ نيز نوشته شده بود حجم بزرگى را تشكيل مىدادند، جملگى را پهلوى هم چيدند و همه را آتش زدند.
و براى خاطر همين جهت ابن مسعود از دادن قرآن خود، خوددارى كرد؛ و حال آنكه اوّل كسى بود كه به عثمان نوشته بود كه اوضاع قرآن وخيم است؛ بقرآن رسيدگى كنيد! و يك كارى انجام بدهيد كه اين كتاب الهى از بلا مصون بماند! و عثمان هم طبق نوشته او امر كرد كه از بلاد مختلف قرآن را
مهر تابان ( طبع جديد )، متن، ص: 407
بياورند؛ و در واقع گوينده و محرّك اصلى اينكار ابن مسعود بود.
در اينحال كه ابن مسعود در مدينه نبود، بلكه در يكى از عمّال بود، آنوقت به مدينه آمد و از وضعيّت خبردار شد و گفت: ما كه اين سخن را گفتيم براى آن بود كه قرآن مصون بماند، و حال كه اينجور خواهد بود: قرآن را مىسوزانند، اين سختتر و بدتر است؛ من قرآن خود را نمىدهم و نمىگذارم بسوزانند!
ابن مسعود قرآن خود را نداد، و تا آخر هم نداد، و سر همين قضيّه به قتل رفت و از دنيا رحلت نمود.
چون بمدينه آمد، در دو سه مجلس با عثمان مذاكره و تكلّم داشت، و نسبت به عثمان بدگوئى و تعييب و تعيير داشت؛ و بهمين جهت عثمان از او دلتنگ بود.
روزى عثمان بر فراز منبر بود و مشغول سخن گفتن، ابن مسعود در ميان حَضَرات شروع كرد به انتقاد از رويّه عثمان. عثمان عصبانى شد و امر كرد به جَلاوَذه و نوكرهايش كه او را به رو بكشند و تا به بيرون مسجد بكشند. نوكرهاى عثمان ابن مسعود را به رو كشيدند تا به بيرون مسجد، در حال كشيدن يكى از دنده هايش شكست. و سر همين قضيّه هم مريض شد و بالاخره از دنيا رحلت كرد.
عثمان در حال مرض براى او تحفهاى فرستاده بود قبول نكرد، پول هم فرستاد آن را هم ردّ كرد و گفت: من حاجت ندارم؛ آنوقتى كه احتياج داشتم نداديد! وقتى كه احتياج ندارم مىدهيد؟! او همه را ردّ كرد.
و گفت: من راضى نيستم و نمىگذارم قرآن مرا برداريد و بسوزانيد. و معروفست كه دو سوره مُعَوَّذَتَيْن در مصحف ابن مسعود نبود (سوره قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ النَّاسِ و سوره قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ الْفَلَقِ) از اهل بيت عليهم السّلام چنين
مهر تابان ( طبع جديد )، متن، ص: 408
رسيده است كه در مصحف او نبود.
يعنى ابن مسعود معتقد بود كه اينها از قرآن نيستند؛ اينها دو تا عَوذَه هستند كه چون حَسَنين عليهما السّلام مريض بودند، جبرائيل از آسمان اين عوذهها را آورده تا آنها را با اين عوذه تعويذ كنند، يعنى آن عوذهها را به آنها آويزان كنند و بر آنها بخوانند تا حالشان خوب شود؛ و بر آنها بستند و حالشان خوب شد.
عثمان مىگفت براى مصلحت مسلمانان مصاحف بايد سوخته شود؛ و ابن مسعود مىگفت همچنين مصلحتى وجود ندارد، كه به قرآن توهين شود و كتاب خدا همينطور بسوزد.
وانگهى كار آسانتر بنظر مىرسد؛ و آن اين بود كه اين مصاحف را در زمين پاكى دفن كنند و يا در مكان مقدّسى بگذارند و يا در آب غرق كنند.
اين روايات شيعه است در اين باب. و امّا روايات عامّه مىگويند: قرآنها را آتش نزدند بلكه در ديگ آب جوش ريختند و پختند، تا حروف و كلمات كه روى استخوانها و لوح ها و كاغذها نوشته شده بود محو گشت.
مصحف أمير المؤمنين عليه السّلام، و باركردن بر شتر و آوردن به مسجد
در يكى از تواريخ، گويا «تاريخ يعقوبىّ» باشد (درست الآن بخاطرم نيست) وارد است كه چون أمير المؤمنين سلامُ الله عليه بعد از رحلت رسول أكرم بيرون نيامدند از منزل، چند نفر از وجوه صحابه بخدمت آن حضرت رسيده و استفسار كردند كه چرا بيرون تشريف نمىآوريد؟ چرا بمسجد نمىآئيد؟ و بجماعت مسلمين ملحق نمىشويد؟
حضرت فرمود: من قسم خوردهام كه عَبا را بر دوش نگذارم مگر آنكه تنظيم قرآن را تمام كنم و تفسير و تأويل آنرا منظّم و مرتّب سازم! من بحسب قسم خود در اينجا محبوس هستم! شش ماه طول كشيد، و سپس حضرت قرآن را منظّم و مرتّب فرموده. بر ترتيب نزول قرآن، قرآن را منظّم و مرتّب ساخت؛
مهر تابان ( طبع جديد )، متن، ص: 409
بدين قسم كه اوّل سوره اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّكَ الَّذِي خَلَقَ را در اوّل قرار دادند، و آخرين سورهاى كه برسول الله نازل شده بود مثل سوره مائده را در آخر قرآن قرار دادند، و طبعاً سوره بقره نيز كه از سُوَر مَدَنى است در آخر قرار مىگرفت.
از مزايا و خصائص اين مصحف علاوه بر ترتيب سور و آيات بر ترتيب نزول، اين بود كه شأن نزول آيات و سورهها منظور شده بود، بنابراين هر يك از آيات و يا سوَرى كه به وقت معيّن نازل شده و جهت نزول آن مشخّص گرديده بود، از سورههائى كه قبلًا نازل شده و يا بعداً نازل شده امتياز پيدا كرده و اين سورهها بين اوّل و آخر قرآن يعنى در وسط قرار مىگرفت. «1»
بارى، حضرت أمير المؤمنين عليه السّلام مصحف را بدينصورت و بدين كيفيّت منظّم فرموده، و حتّى بعضى از جهات تفسيريّه و تأويليّه را مشخّص كردند. و پس از شش ماه اتمام نموده و مهيّا فرمودند، و بر شترى بار كرده، دم در مسجد در حاليكه در مسجد از صحابه بودند آوردند و فرمودند: اينست قرآن شما، من جمع آورى كرده و آوردهام!
آنها چيزى نگفتند! و حضرت شتر را بمنزل برگردانده، و ديگر از آن قرآن خبرى نشد.
اينست محصّل آنچه در روايات عامّه آمده است، و امّا آنچه در روايات خاصّه وارد شده است، اينست كه: چون حضرت قرآن را بار شتر كردند و به مسجد آوردند و فرمودند: اينست قرآن شما! بحضرت عرض كردند: ما را به
__________________________________________________
(1) مرحوم شيخ طَبْرِسىّ در تفسير «مجمع البيان» ضمن تفسير سوره دهر (هَلْ أَتى عَلَى الْإِنْسانِ) چند حديث در كيفيّت ترتيب نزول سُوَر قرآن روايت مىكند، از جمله از أبو القاسم حَسْكانىّ؛ و يكايك سورههاى قرآن را به ترتيب نزول مىشمرد. (تفسير «مجمع البيان» جلد 5، ص 405، از طبع صيدا)
مهر تابان ( طبع جديد )، متن، ص: 410
قرآن شما احتياجى نيست، و ديگر پى جوئى از اين قرآن نكردند؛ و حضرت نيز قضيّه را دنبال نكردند و سر شتر را برگرداندند و بمنزل رفتند؛ و فرمود: تا قيامت ديگر اين قرآن را نخواهيد ديد!
بارى، در آن قرآن شأن نزول تا حدّى معيّن بود و تا حدّى نشان مىداد كه جاى فلان آيه كجاست: جايش اينجاست و بعد از آيه قبلى و قبل از آيه بعدى نازل شده؛ و گويا اين مسائل در آن بخوبى روشن بود.
گويا فعلًا در مدينه و مكّه دو تا تفسير مشغول نوشتن هستند كه در آنها قرآن را بحسب نزول تفسير مىكنند، مقدارى از آن را بنده ديدهام. ولى در خود رواياتى كه در دست عامّه است و در آن شأن نزول بيان شده اشكال است، چون سه روايت درباره شأن نزول از طرق عامّه رسيده است كه اين سه روايت هر يك با ديگرى اختلاف دارند؛ هر كدام زمزمه خاصّى دارند، جداى ديگرى.
بارى، كيفيّت تنظيم و قرائت و شأن نزول مصحف أمير المؤمنين عليه السّلام در «تفسير يعقوبى» (باز يادم رفت، يكى از مفسّرين كه يك تفسير يك جلدى دارد و مقدارى از مطاعن عثمان و معاويه و غيرهما در تاريخش هست) مضبوط است.
علّت اينكه اسم أمير المؤمنين سلام الله عليه در قرآن نيامده است
تلميذ: علّت اينكه اسم أمير المؤمنين عليه السّلام در قرآن نيامده چيست؟
علّامه: اگر اسمشان در قرآن مىآمد، بر مىداشتند و تغيير مىدادند؛ خودش اينجور جواب مىدهد.
در اثبات عدم تحريف قرآن كريم
امّا آن قرآنى را كه زَيد بن ثابت در زمان أبو بكر جمع آورى كرد، بدون شكّ حاوى جميع قرآن است و در آن يك كلمه كم و يا يك كلمه زياد نشده است؛ و قول بتحريف قرآن از درجه اعتبار ساقط است.
چون اخبار آحادى كه در تحريف وارد شده است، حجّيّت آنها متوقّف بر
مهر تابان ( طبع جديد )، متن، ص: 411
حجّيّت قول امام است كه آن أخبار را بيان كرده است، و حجّيّت قول امام متوقّف بر حجّيّت قول رسول الله است كه امام را وصىّ و خليفه و معصوم معرّفى فرموده است، و حجّيّت قول رسول الله متوقّف بر حجّيّت قرآن است كه رسول الله را معصوم و امام و نبىّ و ولىّ معرّفى كرده است؛ و اگر قائل به كم بودن و يا زياده بودن يك حرف در قرآن مجيد بشويم، تمام قرآن از حجّيّت ساقط مىشود؛ و سقوط اين حجّت، حجّيّت اخبار تحريف را نيز ساقط مىكند.
و قرآن مجيد بالإجماع حجّت است، و ائمّه عليهم السّلام در موارد كثيرى به آيات قرآن استدلال و استشهاد كردهاند و قائل به حجّيّت آن شدهاند؛ و اين مسأله هيچ جاى شبهه و ترديد نيست.
در زمان أبو بكر كه جنگ يَمامه اتّفاق افتاد و از قرّاء قرآن در آن جنگ هفتاد نفر و يا چهارصد نفر كشته شدند، عمر نزد أبو بكر آمد و اصرار بجمع آورى قرآن نمود و گفت: قرآن امروزه فقط در سينههاى قاريان قرآنست؛ اگر جنگ ديگرى پيش آيد و از قرّاء در آن جنگ كشته شوند ديگر قرآن از روى زمين برداشته مىشود، و حتماً بايد قرّاء را جمع نموده و قرآن را تصحيف نمود؛ يعنى در مجلّد قرار داده و در دفّتَيْن نگهدارى كرد.
براى اين امر زَيد بن ثابت را مأمور نوشتن قرآن نمودند؛ و بيست و پنج نفر از قرّاء مهاجرين و بيست و پنج نفر از قرّاء أنصار را معيّن كردند كه هر كس آيهاى از قرآن با دو شاهد عادل بياورد آن آيه را بپذيرند.
بنابراين، قرآن مشهود فعلى بدين كيفيّت در زمان أبو بكر جمع آورى و تصحيف شد؛ ولى ائمّه عليهم السّلام بالإجماع دستور دادهاند كه قرآن را بهمين كيفيّت و با همين ترتيب بخوانيم، و خودشان نيز بهمين ترتيب مىخواندهاند، و اصحاب آنها نيز بهمين ترتيب قرائت مىنمودهاند.
و در اين قرآن جمع آورى و تصحيف شده، هر آيهاى كه وارد مىشد
مهر تابان ( طبع جديد )، متن، ص: 412
ضبط مىشد، و اگر مثلًا دو بار يا سه بار وارد مىشد در دو جا و سه جا ضبط مىشد، مگر سوره فاتحة الْكتاب كه به اجماع مسلمين دوبار بر پيغمبر اكرم نازل شده است ولى يكجا نوشته شده است. و ظاهراً سوره توحيد هم همينطور است؛ يعنى دوبار نازل شده و يكجا ضبط گرديده است.
بارى، همانطور كه ذكر شد قول بتحريف قرآن از درجه اعتبار ساقط است. زيرا اين قول متوقّف است بر حجّيّت أخبار تحريف، و حجّيّت آنها متوقّف است بر حجّيّت قول امام و رسول الله و بالاخره حجّيّت قرآن؛ و اخبار تحريف كه قرآن را از حجّيّت سقوط مىدهد، عمل به مفادش موجب اسقاط خود آنها مىشود؛ يعنى از ثبوتش عدمش لازم مىآيد و بنابراين عمل به آنها مستحيل است.
در تغيير محلّ آيه: الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ
بلى، جاى بعضى از آيات ممكنست كه تغيير نموده باشد، ولى البتّه تغيير محلّ آيات غير از مسأله تحريف است.
بحسب ظاهر- واقعش را خدا بهتر مىداند- از اوّل قرآن تا آخر قرآن در دو جا قابل ترديد نيست به عقيده بنده كه جاى آيه عوض شده است. در جاهاى ديگر ممكنست كه بگوئيم جاى آيه عوض نشده و تغيير نكرده است و قابل توجيه است، ولى در اين دو مورد بهيچوجه قابل توجيه نيست.
اوّل در سوره مائده است و دوّم در سوره أحزاب است. در سوره مائده همان آيه كريمه است كه مىفرمايد: در امروز مردم كافر از دين شما و از دسترسى به آئين شما مأيوس شدهاند؛ از كفّار نترسيد، و از من بترسيد! امروز من دين شما را براى شما كامل كردم، و نعمت خودم را براى شما تمام نمودم، و راضى شدم كه اسلام دين براى شما باشد:
الْيَوْمَ يَئِسَ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ دِينِكُمْ فَلا تَخْشَوْهُمْ وَ اخْشَوْنِ الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِي وَ رَضِيتُ لَكُمُ الْإِسْلامَ دِيناً.
مهر تابان ( طبع جديد )، متن، ص: 413
با شواهدى كه جمع آورى كرديم و خصوصيّاتى كه در آيه هست و آيههاى قبلى و بعدى نشان مىدهد، على الظّاهر بدون ترديد اينجا دست خورده و جاى آيه را عوض كردهاند.
اين آيه را بعد از محرّمات اكل، بين مستثنى و جمله مستثنى منه قرار دادهاند، تا خلط مبحث شود و چنين گمان شود كه مراد از روزى كه كفّار از دستبرد به دين مسلمانان مأيوس شدند و در آن روز بايد مسلمانان از خدا بترسند، و آنروزى كه دين مسلمانان كامل شد و نعمت بر آنان تمام تمام گشت، و روزى كه خدا اسلام را بر مسلمين مىپسندد؛ روزى است كه مثلًا ميته و خون و گوشت خوك و غيرها حرام شده است.
توضيح آنكه: در چهار جاى از قرآن كريم مسأله محرّمات اكل بميان آمده است، با يك شكل و يك سياق و يك لحن، و در دنبال هر چهار مورد، موارد استثنا ذكر شده است، كه كسانيكه در اضطرار باشند و ضرورت ايجاب كند مىتوانند از اين موارد مُحرَّمه استفاده كنند.
فقط در اينجا بين جمله مستثنى منه كه محرّمات اكل بيان شده است و بين جمله استثنائيّه، اين آيات بدون ربط و بدون افاده معنى روشنى فاصله افتاده است؛ بطوريكه از قياس سه آيه ديگر به اينجا خوب مسأله تغيير محلّ اين آيه روشن مىشود.
امّا آن چهار جمله استثنائيّه كه بدنبال محرّمات اكل ذكر شده است، بدين طريق است:
1- فَمَنِ اضْطُرَّ غَيْرَ باغٍ وَ لا عادٍ فَلا إِثْمَ عَلَيْهِ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ.
2- فَمَنِ اضْطُرَّ غَيْرَ باغٍ وَ لا عادٍ فَإِنَّ رَبَّكَ غَفُورٌ رَحِيمٌ.
3- فَمَنِ اضْطُرَّ غَيْرَ باغٍ وَ لا عادٍ فَإِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ.
4- فَمَنِ اضْطُرَّ فِي مَخْمَصَةٍ غَيْرَ مُتَجانِفٍ لِإِثْمٍ فَإِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ.
مهر تابان ( طبع جديد )، متن، ص: 414
اين چهار جمله استثنائيّه است كه همانطور كه ملاحظه مىشود يك شكل و يك سياق وارد شده است. و اوّلى از آن در سوره بقره بوده و بدنبال اين آيه است؛ بدين شكل:
إِنَّما حَرَّمَ عَلَيْكُمُ الْمَيْتَةَ وَ الدَّمَ وَ لَحْمَ الْخِنْزِيرِ وَ ما أُهِلَّ بِهِ لِغَيْرِ اللَّهِ فَمَنِ اضْطُرَّ غَيْرَ باغٍ وَ لا عادٍ فَلا إِثْمَ عَلَيْهِ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ. «1»
و دوّمى از آن در سوره أنعام است و بدنبال اين آيه است؛ بدين شكل:
قُلْ لا أَجِدُ فِي ما أُوحِيَ إِلَيَّ مُحَرَّماً عَلى طاعِمٍ يَطْعَمُهُ إِلَّا أَنْ يَكُونَ مَيْتَةً أَوْ دَماً مَسْفُوحاً أَوْ لَحْمَ خِنزِيرٍ فَإِنَّهُ رِجْسٌ أَوْ فِسْقاً أُهِلَّ لِغَيْرِ اللَّهِ بِهِ فَمَنِ اضْطُرَّ غَيْرَ باغٍ وَ لا عادٍ فَإِنَّ رَبَّكَ غَفُورٌ رَحِيمٌ. «2»
و سوّمى از آن در سوره نَحل است و بدنبال اين آيه است؛ بدين شكل:
إِنَّما حَرَّمَ عَلَيْكُمُ الْمَيْتَةَ وَ الدَّمَ وَ لَحْمَ الْخِنْزِيرِ وَ ما أُهِلَّ لِغَيْرِ اللَّهِ بِهِ فَمَنِ اضْطُرَّ غَيْرَ باغٍ وَ لا عادٍ فَإِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ. «3»
__________________________________________________
در سایت معارف اسلام:
قرائات سبعه، از روي اجتهاد نيست و گفتار علاّمۀ طباطبائي دربارۀ استناد قرائات به سماع و روايت ، نه به اجتهاد
نور ملكوت قرآن، ج4، ص: 430
[قرائات سبعه، از روى اجتهاد نيست]
قرائات سبعه از استنباطات و اجتهادات قاريان نيست؛ بلكه از سماع و روايت است. و فقهاى ما رضوان الله عليهم اتّفاق دارند بر تواتر قرائت قرّاء سبعه و سماع آنان بواسطه، از رسول خدا صلّى الله عليه و آله و سلّم.
حفص كه از عاصم روايت ميكند، در سوره فرقان يَخْلُدْ فِيهِ مُهاناً «1» به إشباع كسره هاء در فيه قرائت نمود؛ با آنكه ميدانست بدون اشباع به موافقت قاعده عربيّت صحيح است. و اگر يخلد فيه مهانا ميخواند بلا اشباع، ابدا خلافى ننموده بود. امّا قرائت نكرد، چون سماع او با اشباع بود.
و در سوره فتح بِما عاهَدَ عَلَيْهُ اللَّهَ «2» و در سوره كهف وَ ما أَنْسانِيهُ إِلَّا الشَّيْطانُ «3» با ضمّه هاء ضمير قرائت كرد؛ و خوب ميدانست كه كسره هاء در عليه و أنسنيه نيز جائز است. امّا نخواند، چون سماع وى و روايتش اينطور بود.
امّا در سائر مواضع قرآن در امثال فيه بدون اشباع و در امثال عليه و أنسنيه با كسره هاء قرائت كرد با كثرت موارد آنها؛ فقط در اين سه مورد اينچنين خواند. اگر اجتهاد او اينطور بود، بايد همه جا باشد نه فقط تنها اينجا.
و نظير اين موارد چنانكه بيان خواهيم كرد، بقدرى زياد است كه احصائش مشكل است. در اينصورت چگونه تصوّر دارد كه بگوئيم: اين اختلاف از آراء و نظريّههاى خود قاريان بوده است؟!
[گفتار علّامه طباطبائى درباره استناد قرائات به سماع و روايت، نه به اجتهاد]
اين حقير در مصاحباتى كه با استادمان حضرت آية الله علّامه طباطبائى رضوان الله عليه داشته، و در نوار ضبط شد، و پس از رحلتشان ضمن مباحث يادنامه ايشان به عنوان «مهر تابان» انتشار يافت؛ در خصوص تواتر قرائت قاريان سبعه از ايشان سؤالاتى نموده و پاسخ دادهاند. و اجمال آن پاسخ اينست كه:
اختلاف قرائت را استناد ميدهند به روايت. يعنى قرّاء اينطور از رسول الله روايت كردهاند. و همينطور است قرائت عاصم كه قرائت دائر قرآن است. او نيز از أمير المؤمنين به يك واسطه روايت ميكند. قضيّه اختلاف قرائات در تاريخ قرآن يك مسأله مهمّى است. و آنچه بدست مىآيد اينطور نيست كه قرّاء از خود رسول خدا مىشنوند و عين آنرا روايت ميكنند؛ اينطور بدست نمىآيد. بلكه اينطور دستگير مىشود كه در زمان رسول اكرم عدّه بسيارى (در حدود هفتاد هشتاد نفر يا بيشتر) بودهاند كه اينها حاملين قرآن بودهاند. و قرآن را تلاوت ميكردهاند. و ياد ميگرفته و سپس آنرا در ميان مردم اشاعه مىدادند. و اگر در موردى اشكال داشتند، از پيغمبر اكرم صلّى الله عليه و آله و سلّم سؤال ميكردند و ايشان جواب ميدادند. اينطور بدست مىآيد.
خلاصه اين قرائات توسّط قرّاء، طورى نيست كه خود نفس قرائت را از رسول خدا بشنوند و آنرا قرائت كنند. و نيز از نزد خودشان اين قرائات ابداع نشده است. بلكه چون مسلمين ديدند كه حاملان قرآن در قرائتهايشان اينجور ميخوانند؛ و آنان هم از رسول اكرم اخذ كردهاند، در نتيجه اين بدست مىآيد كه اين قرائات كه از فلان قارى و يا از فلان صحابى بدست آمده است، قرائتى است مستند به پيغمبر اكرم صلّى الله عليه و آله و سلّم. و بقول اهل تاريخ چون خود رسول اكرم دو قسم يا بيشتر قرآن را قرائت - نور ملكوت قرآن، ج4، ص: 432 - ميكردند، پس اختلاف قرائات راجع به اختلاف كيفيّت قرائت خود رسول الله مىشود.
جبرائيل سالى يكبار خدمت رسول الله مىآمد، و آنچه از قرآن از اوّل وحى تا آنوقت نازل شده بود، به پيغمبر دوباره ميخواند و وحيش را تجديد ميكرد. و پيغمبر هم به همان طريقى كه اخيرا جبرائيل خوانده است به كتّاب وحى ميخواندهاند. و از آنها به همين گونه به مردم انتشار مىيافت. و در نتيجه اين وحى با وحى سابق اختلاف پيدا ميكرد. و بنابر اين، علّت اختلاف قرائت مستند به اصل اختلاف قرائت جبرئيل در سنوات عديده مىشود.
حتّى براى يك فرد واحد همچون ابىّ بن كعب ممكنست رسول اكرم در يكسال قرآن را به نحوى، و در سال ديگر به نحوى دگر خوانده باشند، و در سال بعد به نحو ديگرى؛ و همينطور. و اتّفاقا همينطور هم هست، چون براى ما از هر يك از قرّاء چند نوع قرائت حكايت شده است. از خصوص ابىّ مثلا؛ كه در اين سال اينطور خوانده است و در سال بعد طور ديگر قرائت كرده است. بعضى چنين مىگويند كه علّت اختلاف قرائات اينست.
ابىّ علاوه بر آنكه در قرائت با ديگران اختلاف دارد، در بين قرائات خود او نيز اختلاف است. عاصم دو تا شاگرد دارد. و هر يك از آنها از اوّل قرآن تا آخر، قرآن را از عاصم نقل ميكنند؛ و در قرائت با هم اختلاف دارند. اين شاگرد از عاصم اينطور روايت مىكند؛ شاگرد ديگر از خود عاصم بطور ديگر. و از ابىّ و عبد الله بن مسعود و ابن عبّاس نيز همين حرفها هست. و ابدا نميتوان گفت: قرّاء سبعه مثل نحويّين، امثال سيبويه و كسائى و غيرهما روى قواعديكه در دستشان است اختلاف دارند. يكى شعر عربى را به قسمى ميخواند، ديگرى به قسم ديگر. همينطور هم ابىّ بن كعب و زيد بن ثابت و سائر قرّاء هم عرب بوده و اهل لسان بوده، و از حقيقت علم نحو و - نور ملكوت قرآن، ج4، ص: 433 - ادبيّت و عربيّت مطّلع بودهاند؛ و روى زبان مادرى و قواعدى كه در دستشان بود، اينطور مىخواندهاند. اينطور نمىتوان گفت. اختلاف قرائت بر اساس اختلاف اجتهاد و نظريّه نبوده است. اختلافشان از نقطه نظر روايت است. يعنى استناد به رسول الله ميدهند.
مثلا در ملك يوم الدّين رواياتى داريم كه ميگويند: رسول خدا، هم ملك ميخواندهاند، هم ملك. و اين امر بنابر اين است كه هر دو روايت متواتر باشند. زيرا اگر دو كيفيّت در كلمه هر يك متواتر نباشند، مثلا ملك متواتر نباشد، ملك هم متواتر نباشد، از كجا يقين پيدا كنيم يكى از اين دو حتما قرآن است؟! زيرا احتمال ميرود قرآن به كيفيّت ديگرى نازل گرديده و بما نرسيده است.
بايد دانست كه قرائات متواتره همان قرائت هفت نفرى است كه آنان را قرّاء سبعه گويند. مثل عاصم كه با يك واسطه از أمير المؤمنين عليه السّلام روايت ميكند. و ابن كثير كه از صحابى: عبد الله بن سائب اخذ نموده. و نافع كه از تابعين، امثال أبو جعفر قرآن را روايت نموده است. و در اينها چون واسطهها كم است، زود به رسول خدا ميرسد.
امّا قرائات شاذّه قرائتهائيست كه اساتيد از قرّاء اخذ كرده، و براى خودشان قرائت قرار دادهاند. قرائات شاذّه زياد است. و از ميان آنها سه قرائت معروف است: قرائت أبى جعفر و يعقوب و خلف، كه با آن هفت قرائت متواتر ميشود ده قرائت. اين ده قرائت معروفند. ولى غير از اين سه قرائت شاذّه، روايات ديگرى كه قسمتى از قرائتهاى مختلف را نقل ميكند، آنها را شاذّه گويند؛ البتّه شاذّه غير معروفه. و البتّه كسانى هم هستند كه آن سه روايت شاذّه، و يا بعضى از آن سه تا را - نور ملكوت قرآن، ج4، ص: 434 - متواتر بدانند. و بنابر اين تعداد روايات قرائتهاى متواتره در نزد آنان بيشتر از هفت عدد مىباشد. «1»
__________________________________________________
(1) «مهر تابان» ياد نامه علّامه طباطبائى، بخش دوّم، ص 199 تا ص 203
اين محصّل مطالبى بود كه حضرت استاد علّامه رضوان الله تعالى عليه، خرّيت فنّ قرآن بيان فرمودهاند.
[پنج دليل بر ردّ قول به عدم تواتر قرائات سبعه]
و امّا گفتار حضرت آية الله خوئى در تفسير به اينكه قرآن عبارت است از مادّه، و امّا هيئت و اعراب كيفيّت آنست و عدم تواتر آن ضررى به تواتر قرآن نمىرساند؛ داراى اشكال واضحى است. و آن بدينگونه است كه: قرآن عبارت است از مجموع مادّه و هيئت؛ يعنى آنچه را كه هنگام تكلّم شنيده مىشود. و هيئت و مادّه امر وحدانى را تشكيل ميدهند. و جدا كردن يكى از ديگرى محال است.
آنچه از هم جدا مىشود در كتابت است، كه اعراب را در لغت عربى جدا مىنويسند. مانند ملك كه چنانچه بر آن اعراب نگذارند ممكنست كسى مدّعى شود: مادّه متواتر است و اعراب آن كه آنرا بصورت ملك و يا ملك در آورد متواتر نيست. امّا در تلفّظ جدا كردن آن دو از هم غير ممكنست. و چنانچه مادّه را به تواتر و يا به خبر واحد حكايت كنند، اعراب و كيفيّت هم لزوما و مقارنا و معا با آن به تواتر و يا به خبر واحد حكايت مىشود.
ما بحول الله و قوّته در اينجا با چند دليل اثبات تواتر قرائات سبعه و روايت قرّاء آنها را فقط از طريق سماع و روايت، بدون اجتهاد و استنباط؛ مىنمائيم، و حقيقت مدارك قرّاء را ذكر مىكنيم تا حقيقت تواتر قرآن بما هو قرءان از جهت هيئت و مادّه روشن شود.
[أساطين مذهب شيعه همچون علّامه حلّىّ، قائل به تواتر قرائات سبعهاند]
دليل اوّل گفتار اساطين و اعاظم علماى فنّ قرائت و مجتهدين خبره است: نور ملكوت قرآن، ج4، ص: 435
علّامه حلّى رضوان الله عليه كه اعظم علماى شيعه، بلكه اعلم علماى اسلام است، در كتاب «تذكرة الفقهاء» گويد: «يجب أن يقرأ بالمتواتر من القرآءات؛ و هى السّبعة. و لا يجوز أن يقرأ بالشّوآذّ.»- تا اينكه ميگويد:
«و لا يجوز أن يقرأ مصحف ابن مسعود و لا ابىّ و لا غيرهما. و عن أحمد رواية بالجواز إذا اتّصلت به الرّواية. و هو غلط؛ لأنّ غير المتواتر ليس بقرءان.»- انتهى. «1»
«واجب است كه از ميان قرائتها به قرائت متواترة، قرآن را قرائت نمود. و آن قرائات متواتره، قرائتهاى سبعه است. و جائز نيست كه قرآن را با روايتهاى شاذّه قرائت كرد.
... و جائز نيست از روى مصحف ابن مسعود، و نه از روى مصحف ابىّ، و نه از غير آن دو قرآن را قرائت كرد. و از أحمد حنبل گفتارى وارد است: كه اگر روايت صحيحهاى ما را بدان برساند جائز است. و اين گفتار غلط است. زيرا كه غير متواتر، قرآن نيست.»
تفسير الميزان - العلامة الطباطبائي (7/ 151، بترقيم الشاملة آليا)
على أن قوله: إن الله لقن رسوله أن يقرأ الآية عليهم و يخاطبهم بقوله: "تجعلونه قراطيس تبدونها و تخفون كثيرا" مما لا دليل عليه فإن أراد بهذا التلقين وحيا جديدا بالخطاب كالوحي الأول بالغيبة كانت الآية نازلة مرتين مرة في ضمن السورة و هي إحدى آياته و مرة في المدينة غير داخلة في آيات السورة و لا جزء منها، و إن أراد بالتلقين غير الوحي بنزول جبرئيل بها لم تكن الآية آية و لا القراءة قراءة، و إن أريد به أن الله فهم رسوله نوعا من التفهيم أن لفظ "تجعلونه قراطيس" إلخ، النازل عليه في ضمن سورة الأنعام بمكة يسع الخطاب و الغيبة جميعا و أن القراءتين جميعا صحيحتان مقصودتان كما ربما يقوله من ينهي القراءات المختلفة إلى قراءة النبي (صلى الله عليه وآله وسلم) أو القراءة عليه و نحوهما ففيه الالتزام بورود جميع الإشكال السابقة كما هو ظاهر.
تفسير الميزان - العلامة الطباطبائي (10/ 127، بترقيم الشاملة آليا)
و كان المراد من قراءة الآية تفسيرها و الراوي يشير بإيراد القراءتين إلى تفسير من فسر الآية بأن المراد أن امرأة نوح حملت الابن من غيره فألحقه بفراشه و لذلك قرأ بعضهم: "و نادى نوح ابنها" أو "و نادى نوح ابنه" بفتح الهاء مخفف ابنها و نسبوا القراءتين إلى علي و بعض الأئمة من ولده (عليهم السلام)
تفسير الميزان - العلامة الطباطبائي (6/ 127، بترقيم الشاملة آليا)
و متن السؤال الذي حكي عنهم في الآية و هو قولهم: "هل يستطيع ربك أن ينزل علينا مائدة من السماء" بحسب ظاهر ما يتبادر من معناه مما يستبعد العقل صدوره عن الحواريين و هم أصحاب المسيح و تلامذته و أخصاؤه الملازمون له المقتبسون من أنوار علومه و معارفه المتبعون آدابه و آثاره، و الإيمان بأدنى مراتبه ينبه الإنسان على أن الله سبحانه على كل شيء قدير، لا يجوز عليه العجز و لا يغلبه العجز فكيف جاز أن يستفهموا رسولهم عن استطاعة ربه على إنزال مائدة من السماء.
و لذلك قرأ الكسائي من السبعة: "هل تستطيع ربك" بتاء المضارعة و نصب "ربك" على المفعولية أي هل تستطيع أنت أن تسأل ربك، فحذف الفعل الناصب للمفعول و أقيم "تستطيع" مقامه، أو أنه مفعول لفعل محذوف فقط.
و قد اختلف المفسرون في توجيهه على بناء من أكثريهم على أن المراد به غير ما يتبادر من ظاهره من الشك في قدرة الله سبحانه لنزاهة ساحتهم من هذا الجهل السخيف.
و أوجه ما يمكن أن يقال هو أن الاستطاعة في الآية كناية عن اقتضاء المصلحة و وقوع الإذن كما أن الإمكان و القدرة و القوة يكنى بها عن ذلك كما يقال: "لا يقدر الملك أن يصغي إلى كل ذي حاجة" بمعنى أن مصلحة الملك تمنعه من ذلك و إلا فمطلق الإصغاء مقدور له، و يقال: "لا يستطيع الغني أن يعطي كل سائل" أي مصلحة حفظ المال لا تقتضيه، و يقال: "لا يمكن للعالم أن يبث كل ما يعلمه" أي يمنعه عن ذلك مصلحة الدين أو مصلحة الناس و النظام الدائر بينهم، و يقول أحدنا لصاحبه: "هل تستطيع أن تروح معي إلى فلان"؟ و إنما السؤال عن الاستطاعة بحسب الحكمة و المصلحة لا بحسب أصل القدرة على الذهاب، هذا.
و هناك وجوه أخرى ذكروها: منها: أن هذا السؤال لأجل تحصيل الاطمئنان بإيمان العيان لا للشك في قدرة الله سبحانه فهو على حد قول إبراهيم (عليه السلام) فيما حكى الله عنه: "رب أرني كيف تحيي الموتى قال أ و لم تؤمن قال بلى و لكن ليطمئن قلبي".
و فيه: أن مجرد صحة أن تسأل الآية لزيادة الإيمان و اطمئنان القلب لا يصحح حمل سؤالهم عليه و لم تثبت عصمتهم ...
مقاله تفسیر المیزان و قرائات غیرمتداول-سید رضا مؤدب=علی خوشنویس
تأويل مشكل القرآن (ص: 32)
المؤلف: أبو محمد عبد الله بن مسلم بن قتيبة الدينوري (المتوفى: 276هـ)
والوجه السابع: أن يكون الاختلاف بالزيادة والنقصان، نحو قوله تعالى: «وما عملت أيديهم» ، وَما عَمِلَتْهُ أَيْدِيهِمْ [يس: 35] ، ونحو قوله: إِنَّ اللَّهَ هُوَ الْغَنِيُّ الْحَمِيدُ [لقمان: 26] وإن الغني الحميد.
وقرأ بعض السلف: إِنَّ هذا أَخِي لَهُ تِسْعٌ وَتِسْعُونَ نَعْجَةً [ص: 23] أنثى، وإِنَّ السَّاعَةَ آتِيَةٌ أَكادُ أُخْفِيها [طه: 15] من نفسي فكيف أظهركم عليها.
فأما زيادة دعاء القنوت في مصحف أبيّ، ونقصان أمّ الكتاب والمعوّذتين من مصحف عبد الله، فليس من هذه الوجوه، وسنخبر بالسبب فيه، إن شاء الله.
وكل هذه الحروف كلام الله تعالى نزل به الروح الأمين على رسوله عليه السلام وذلك أنه كان يعارضه في كل شهر من شهور رمضان بما اجتمع عنده من القرآن فيحدث الله إليه من ذلك ما يشاء، وينسخ ما يشاء، وييسّر على عباده ما يشاء. فكان من تيسيره:
أن أمره بأن يقرىء كل قوم بلغتهم وما جرت عليه عادتهم: