بسم الله الرحمن الرحیم

سؤالات-فلسفه هوش مصنوعی

فهرست علوم
المبانی و حقولها
فهرست مقالات ارائه شده در سایت المباحث
فهرست جلسات مباحثه


مبانی-هوش مصنوعی


محورهای چهارگانه

در دیدگاه بنیادین به هوش مصنوعی پنج محور کلیدی وجود دارد که توجه به آنها در حل سوالات فرعی بسیار راهگشا خواهد بود. این محورها عبارتند از:
1.    اقسام هوش مصنوعی و رابطه آنها با هوش انسانی
2.    بحث اطلاعات و متصل و منفصل بودن از مدرک ماشین و غیر ماشین
3.    منطق متناسب با فضای هوش مصنوعی
4.    مباحث فقهی هوش مصنوعی در سه محور عبادات، معاملات و مسئولیت مدنی و کیفری

لیست سؤالات

این محورهای کلیدی، سوالاتی را در حیطه‌های فلسفه، منطق و فقه هوش مصنوعی ایجاد می‌کنند که به اهم آن‌ها اشاره میشود. در حیطه فلسفه هوش مصنوعی سوالاتی از قبیل:

1.    بنابر هستی شناسی فلسفه اسلامی و حکمت متعالیه چگونه می توان یک نوع هستان شناسی برای هوش مصنوعی ابداع کرد؟
2.    هوش مصنوعی به لحظ وجودی ذیل کدام دسته از اقسام موجودات قرار می گیرد؟ هوش مصنوعی دارای چه نوع وجود جسمی هست؟  جسم طبیعی است یا جسم مصنوع؟
3.    آیا با کنار هم قرار گرفتن اجزای هوش مصنوعی، یک سیستم واحد ماشینی پدید می آید یا یک سیستم و ارگانیسم واحد طبیعی شکل می گیرد؟
4.    هوش مصنوعی شئ هست یا می تواند شخصیت داشته باشد؟
5.    بنابر مبانی فلسفه اسلامی آیا تبدیل  هوش مصنوعی به جسم طبیعی امکان عقلی و فلسفی دارد؟ به بیان دیگر، آیا تبدیل جسم مصنوع به جسم طبیعی دارای نفس و ذهن، ادراک و آگاهی و احساس امکان دارد؟
6.    اطلاعات به عنوان درون مایه اصلی هوش مصنوعی و یا حتی خود هوش مصنوعی جزء کدام دسته از مقولات است؟ آیا می‌توان اطلاعات را صورت جدا شده از ماده بدانیم؟



گردآوری پاسخ از افادات

 

  1. بنابر هستی شناسی فلسفه اسلامی و حکمت متعالیه چگونه می توان یک نوع هستان شناسی برای هوش مصنوعی ابداع کرد؟

 

امّت اسلامیه در عصر حاضر، واجد تراث عظیم زحمات علمی فقهاء و اصولیین است و تحلیل دقیق این تراث عظیم، پیش نیاز حتمی هوش مصنوعی قوی در فقه و اصول است.

استدلالات فقهی در طول تاریخ، مشتمل بر دو گونه عناصر تدقیق و عناصر تحقیق هستند، نرم افزار نجف، ابتداء باید این عناصر و خصوصیات هر کدام را بشناسد، و سپس بتواند آنها را در موضع مناسب به کار گیرد.

عناصر تحقیق، دلیل های رائج و مقبول هستند که مسیر استدلال فقهی و گامهای آن را تعیین می‌کنند، وساماندهی آنها پیش نیاز هوش ضعیف در برنامه نجف است، امّا آنچه بسیار اهمیت دارد و پیش نیاز هوش قوی در آن است کشف و تحلیل عناصر تدقیق است، و مقصود از عناصر تدقیق، آن نکات و دقائقی است که فقیه سابق در استدلال فقهی خود به آنها توجه نداشته، وفقیه لاحق با توجه به آنها، استدلال او را نمی پذیرد، و نرم افزار نجف یک بانک وسیع اطلاعات از این عناصر تدقیق در طول تاریخ فقه را باید داشته باشد تا بتواند از عهده یک مباحثه دقیق فقهی برآید.

البته در بعضی حوزه های ذهن بشر که خداوند متعال آن را به منزله اقیانوس قرار داده هنوز تدوین کلاسیک جامع صورت نگرفته است، وانتظار برنامه نجف برای تدوین آنها انتظاری از روی بصیرت و نیز همراه کمک به تدوین خواهد بود، مثل بعض شئونات فکر که از منطق فازی بهره می‌برد، و یا مثل مبادی ظهور و استظهار که محتاج همیاری منطق و زبان است و نظیر اینها که زیاد است به خصوص در علوم انسانی که غموض خاص خود را دارد….

ابتداء باید آنتولوژی رایج را از هستی شناسی به سوی واقع شناسی و نفس الأمر شناسی پیش برد، آنتولوژی نفس الأمری بسیار گسترده است و حتی ممتنعات هم آنتولوژی خاص خود دارند، واگر آنتولوژی حقوق را آنگونه که ذهن انسان در واقع با عناصر حقوقی رفتار می‌کند تدوین نکنیم نمی توانیم هوش مصنوعی قوی در فقه و اصول داشته باشیم.

البته فقه، عناصر خاص خود را دارد که در حقوق عام بشر موجود نیست مثل بعضی عناصر بخش عبادات، ولی آنتولوژی آنها همان سنخ آنتولوژی حقوق است که در ارتباط با حقوق الله تعالی است.(نوشته پروژه نجف)

مقاله نفس الامر

 

  1. هوش مصنوعی به لحظ وجودی ذیل کدام دسته از اقسام موجودات قرار می گیرد؟ هوش مصنوعی دارای چه نوع وجود جسمی هست؟ جسم طبیعی است یا جسم مصنوع؟
  2. آیا با کنار هم قرار گرفتن اجزای هوش مصنوعی، یک سیستم واحد ماشینی پدید می آید یا یک سیستم و ارگانیسم واحد طبیعی شکل می گیرد؟

 

کته‌ای که الآن می‌خواهم اضافه کنم و به گمانم خیلی اهمیت دارد، این است؛ یعنی نقاط عطف این مسأله است. وقتی یک پایه‌ای فراهم می‌کنیم که یک کل پدید بیاید، در جاهایی که این کل شبهه این را دارد…؛ کل های ریاضی کل های متشابه الاجزاء هستند؛ در آن‌ها مشکل شیء ثالث را نداشتیم. شما چند میلیارد هم با هم جمع کنید، حاصلش لیس الا الاجزاء. چیز ثالثی پدید نمی‌آید. اما جایی که عملگرها منطقی است و غیر متشابه الاجزاء را با هم ترکیب می‌کنید، ثالث هایی پدید می‌آید که مهم است. یعنی واقعاً باید دید از کجا آمد. قابل فروکاستن هست یا نیست؟ من یک مثالی عرض کردم؛ الآن می‌خواهم با آن مثال جلو برویم.

شما مولکول آب را در نظر بگیرید. در مولکول آب یک ثالثی پدید آمده که به آن آب می‌گوییم. اگر آن را به هم بزنیم این جزء لایتجزی محو می‌شود. آثار و خواص آب، غیر از آثار و خواص مخلوط کردن اکسیژن و هیدروژن است. جزء لایتجزای پایه داریم که مولکول آب است. در اینجا که این جزء را داریم، زمانی که این ثالث در آب پدید می‌آید، اگر انسانی هم روی کره زمین نبود، این مولکول با این ترکیب و آثار خودش هم بود یا نه؟ بود. یعنی ربطی به ذهن ندارد. ربطی به ناظر ندارد. ترکیبی است که صورت گرفته، جزء لایتجزی بودن مولکول آب وراء ذهن ذاهن و درک ناظر است. آثار خودش را هم دارد. اما مثال دیگری هم زدیم که برای فروکاستن چالش زا بود؛ مثال تابلو بود. تابلویی که نقاش کشیده، یک ایده ای را در این تابلو گذاشته. اجزاء اندرون این تابلو جز رنگ و … چیزی نبود. این تابلو هم خودش درکی از آن ایده نداشت. اصلاً درکی نداشت. مثلاً اگر تابلوی محبت مادری به فرزند را نشان می‌داد، خود تابلو از آن درکی نداشت. رنگ بود. خُب آن جا پایه چه بود؟ تابلو پایه‌ای بود برای ظهور آن ایده. اما ظهوری که اگر فرض بگیریم هیچ ذهنی نبود و مدرک آن ایده نبود، این پایه هیچ فایده‌ای نداشت. ظهور و کار انجام دادن این پایه بند به یک ناظر است. باید نگاهش کند. باید آن را ببیند و آن وقت پایه، پایه شود. به عبارت کلاسیک خودمان؛ مرکباتی که تشکیل می‌شود و پایه هست، مرکباتی است که نقش اجزاءش صرفاً اعداد است. H2O فقط اعداد نیست، مولکول آب را می‌آورد. هیچ ذهنی هم نباشد مولکول آب دارد کارش را می‌کند. انسان‌ها هنوز نبودند ولی آب روی کره زمین بود. سیل می آمده و … . اما این نقشی که فقط معدّ است برای نظارت یک ناظر این‌طور نیست. معدّ‌محض است و کاره ای نیست. چیزی ظهور نکرده، ظهوری که الآن کار انجام بدهد ولو لم یکن ذهنٌ.

شاگرد: لو لم یکن ذهنٌ، یعنی ظهور محبت مادری نیست؟

استاد: نه، او است که باید ببیند تا این ظهور کند. ایده در اینجا آمده اما چون موطن ایده موطن وراء ماده است، کسی که می‌تواند آن را ورای ماده درک کند، این معدّ است تا او آن را در آن جا درک کند. نه اینجا. پس به اینجا نیامده است. به این معدّ‌محض می‌گوییم. اما آب به این صورت نیست. بنابراین مطلبی که الآن می‌خواهم عرض کنم و توضیحات بعدش نقش مهمی دارد.

ما باید یک تقسیم کنیم؛ وقتی پایه محور می‌گوییم پایه‌ها سه جور هستند؛ پایه‌هایی که صرفاً تجمیع با عملگرهای ریاضی است، پایه‌هایی که در آن‌ها غیر متشابه الاجزاء با هم جمع می‌شوند؛ الآن در این تابلوی نقاشی متشابه الاجزاء نیستند. رنگ یکی از آن‌ها سبز است و دیگری قرمز است. در جایی هم که غیر متشابه الاجزاء هستند دو جور است؛ پایه‌هایی که صرفاً نقش اعداد محض دارند و مستقل از ناظر نیست. اگر ناظر نباشد هیچی. اما پایه‌هایی که مستقل از ناظر است، جزء لایتجزی تشکیل می‌دهد مثل مولکول آب. (جلسه ٢۴ هوش مصنوعی)

  1. هوش مصنوعی شئ هست یا می تواند شخصیت داشته باشد؟

ما بحث ما؛ بحث ما سر هوش مصنوعی قوی بود. قوی یعنی قصد، معنا در اینجا به‌صورت پایه محور ظهور کند. بدون این‌که نفس داشته باشد. در اینجا جزء لایتجزی چیست؟ ممکن است در حافظه داشته باشیم یا نه؟ مطالبی که عرض می‌کنم را اگر در جای دیگری پیدا کردید به من هم بگویید. به‌عنوان ذهن طلبگی عرض می‌کنم. در هوش مصنوعی قوی که ما انتظار ذهن و قصد و معنا از این ماشین و ربات داریم، جزء لایتجزایی که مهندس برنامه‌نویسی باید حافظه را طبق آن تنظیم کند، یک منِ پایه محور است. یعنی در حافظه هوش مصنوعی قوی، یک «من»، جزء لایتجزایش است؛ نه فقط شیء. «من» با همان خصوصیتی که از آن درک داریم و پایه محور است. و لذا آن «من» اگر غلط جواب داد می‌تواند خجالت بکشد یا نه؟ یک سؤال است. ولی خلاصه بحث سر این است که ما می‌خواهیم یک پایه‌ای فراهم کنیم که یک جزء لایتجزی دارد. اگر آن را به هم بزنید، دیگر به هم ریخته است. ما می‌خواهیم در ترکیبات به این برسیم. چیزی که می‌بینیم. بعدا اگر این من‌های منفرد هوش مصنوعی قوی در یک شبکه کامپیوتری سراسری و جهانی قرار بگیرند، یک «من» اجتماعی هوش مصنوعی می‌شود. یعنی یک هوش مصنوعی پایه محور با ظهور یک من پایه محور اما اجتماعی، نه شخصی. همه آن‌ها با هم یک جامع درست کرده‌اند. این می‌شود یا نه؟

خب حالا این من می‌شود یا نمی‌شود؟ وقتی شیءگرا شدیم، شیءگرائی این زمینه را برای مهندسین نرم‌افزار فراهم کرده است، بعد هم پیشرفت هوش مصنوعی با شبکه‌های عصبی این زمینه را فراهم کرده؛ یادگیری ماشین به نحو عمیق و گراف هایی که دل داشته باشد. بین ورود گراف با خروج گراف چندین واسطه بخورد. امروز این کارها انجام می‌شود. این چه کار می‌کند؟ بعداً یک چیز مشکلی نیست؛ تصور آن برای ذهن من طلبه هیچ مشکلی ایجاد نمی‌کند؛ البته نه نرم‌افزار سر در می‌آورم و نه مهندسش هستم، ولی اندازه تصور ذهن طلبگی به این صورت می‌شود: شما برنامه‌ای تشکیل می‌دهید که جزء لایتجزای آن خصوصیات من است. الآن که من و شما می‌گوییم من نفس محور، خب یک موجود بالا است. «نَفَخۡتُ فِيهِ مِن رُّوحِي»4، «قُلِ ٱلرُّوحُ مِنۡ أَمۡرِ رَبِّي»5. آن نفس‌مند است. درکی هم دارد که برای عالم تجرد است. از آن بحث کردیم. اگر بخواهیم یک من پایه محور داشته باشیم که بگوید «من»، اما در حافظه همین دستگاه است، به چه صورت بگوید «من»؟ قوام «من» به‌عنوان… .

شاگرد: حیوانات من دارند، آیا شبیه این «من» را در خلقت داریم؟

استاد: منظور من پایه محور است. حیوانات نفوس دارند.

شاگرد: شما مثال به «نَفَخۡتُ فِيهِ مِن رُّوحِي» زدید.

استاد: منظورم این است که آن روح نه. می‌گویم در ما یک روحی هست که «نَفَخۡتُ فِيهِ مِن رُّوحِي» است. آن روح، پایه محور نیست.

شاگرد: الآن روح پایه محور در خلقت داریم؟

استاد: بحث ما همین است که می‌توانیم جلو برویم و به یک جایی برسیم که به ظهور برسیم یا نه. برای تصویر یک مثال خیلی ابتدائی زدم. تصویر ترکیبی آورد که یک ایده در ضمن تابلو ظهور کرد. این مثال بود. یعنی می‌بینیم که خود آن ایده برای اینجا نیست. اما ظهور کرده. تابلو درکی از آن ندارند و تنها پایه است. درکی ندارد ولی در اینجا ظهور کرده است. آیا ممکن است مثل تابلو که یک ایده ای در آن ظهور کرده، با یک دستگاهی روبرو شویم که می‌دانیم روح ندارد، می‌دانیم روحی حیوانی ندارد، می‌دانیم «نَفَخۡتُ فِيهِ مِن رُّوحِي» را ندارد، اما آیا می‌توانیم از آن انتظار داشته باشیم که در همین پایه «من» بگوید و خودش را به‌عنوان یک «من» با شما تنظیم کند؟ یعنی بگوید شما و من؟ بگوید من می‌فهمم که شما تشنه هستی و آب می‌خواهی. اما به نحو پایه محور. می‌تواند یا نه؟ در حافظه می‌گوید من، نه این‌که درک مجرد داشته باشد. این‌که ما «من» می‌گوییم، مربوط به درک روح است که «من» می‌گوید، در اینجا منظورم این نیست. بلکه در این دستگاه در این حافظه سلول‌های صفر و یکی که جمعش کردیم و به یک جزء لایتجزای من رسیدیم، آن جزء لایتجزی در حافظه، «من» می‌گوید؛ من به‌عنوان یک جزء پایه محور می‌فهمم الآن شما تشنه هستی. چطور فهمیدم تشنه هستی؟ با من صحبت می‌کنی و می‌گوییم تشنه هستی. پردازش زبان طبیعی یکی از مهم‌ترین چیزهای ربات‌ها است. جور و واجور است؛ انواع و اقسام چیزهایی که هر چه پیشرفته‌تر بشود، می‌فهمد که او تشنه است و برایش آب می‌آورد. الآن این یعنی ما در اینجا روح نداریم اما برنامه‌نویس با یک جزء لایتجزای «من»، کاری کرده که خودش را می پاید که «من» چه کسی هستم.

قوام «من» در هوش مصنوعی قوی؛ ورودی اطلاعات بر «منِ» در حافظه و فعالیت آن

قوام «من» به چیست؟ یعنی «من» یک واحدی است که یک ورودی‌ها و یک خروجی‌ها دارد. یک چیزهایی را از بیرون دریافت می‌کند و کارهایی را به‌عنوان یک واحد انجام می‌دهد. اگر شما بتوانید در حافظه، مجموعه‌ای از بایت ها و شیءها را طوری تنظیم کنید که بتواند ورودی‌های داشته باشد و بفهمد که «من» است. یعنی یک محدوده‌ای از حافظه به‌عنوان «من» برای او روشن است؛ یعنی روشن است که این‌ها برای «من» است. و این ورودی‌ها دارد بر من وارد می‌شود. من پایه محور. و از آن طرف ورودی‌ها را «او» می‌گوید. شما را تشخیص می‌دهد. و نیاز شما و او را تشخیص می‌دهد و برآورده می‌کند. می‌گوید طبق چیزهایی که من می‌دانم حاجتت برآورده می‌شود. حاجتی که قبلاً خودت هم بلد نبودی. یعنی یادگرفته بودی. این ممکن هست یا نه؟ بله. الآن در اینجا «من» به‌معنای روح نداریم. «من» یعنی چه چیزی داریم؟ یعنی مجموعه‌ای از اطلاعاتی که در بخشی از حافظه ورودی‌هایی دارد. همه آن‌ها هم معلوم است. ورودی‌های او چیست؟ آن سنسورها و امثال چیزهایی است که دارد مرتب از بیرون به او کمک می‌کند. اطلاعات را به او می‌دهد. او در خود حافظه مدام بالا می‌رود. یعنی درک خودش از من پایه محور در حافظه مدام بالا می‌رود. یعنی یک رباتی که دو سال، با این منِ در حافظه کار کرده، درک خودش از من بالا رفته است. چرا؟ چون جای «من» معلوم بود. یعنی «من» کجای حافظه هستم. ورودی‌های من معلوم است، کارهایی که انجام می‌دهم معلوم است، بیرون من هم معلوم است. در حافظه این‌ها معلوم است. وقتی حیطه این من را به‌عنوان یک جزء لایتجزی روشن کردم، درک این قسمت حافظه از یادگیری عمیق دارد گسترده می‌شود. یعنی کارهایی که قبلاً خودش انجام داده را فراموش نکرده است. ریز به ریز کارهایی که قبلاً انجام داده و یادگیری های او در این منِ در حافظه انباشته می‌شود. این من، مدام دارد چاق می‌شود. این من که چیزی نیست، همین جزء لایتجزای در حافظه است. هر رباتی هم برای خودش درک منحصر به فردی پیدا می‌کند؛ یعنی یک رباتی که در یک محیط می‌رود، در اثر یادگیری عمیق اطلاعاتی از محیط می‌آید که منِ او طوری چاق می‌شود که آن ربات دیگری که در محیط دیگر است که من او هم گسترده می‌شود، با این فرق دارد. چرا؟ چون من را که با یک اطلاعات ثابت تعریف نکردیم. گفتیم من به‌معنای بخشی از حافظه است که ورودی‌ها و کارهایی دارد. ورودی‌هایی که کمبود چیزهایی را تشخیص می‌دهد، کارهایی را انجام می‌دهد که طبق ضوابط… . البته این‌ها نیاز به توضیح بیشتری دارد. من گفتم خلاصه‌ای از حرف را عرض کنم.

بنابراین این جزء لایتجزای هوش مصنوعی قوی می‌شود. بخشی از حافظه به‌عنوان من تعریف می‌شود. این من کاملاً خودش را از غیر خودش در حافظه تشخیص می‌دهد. ورودی‌های خودش را می‌داند و آن‌ها را تکمیل می‌کند. خروجی‌های خودش را می‌داند، می‌داند سر و کارش با چیست و چه کار دارد می‌کند. به هیچ نحو روحی که به‌عنوان درک معنا باشد هم نداریم. الآن او در اینجا درک معنا ندارد، چون روح ندارد. اما یک من پایه محور دارد. این من پایه محور ورودی‌هایی دارد. می‌فهمد که این ورودی‌ها برای من است. یعنی حوزه‌های حافظه معلوم است. لذا جلسه قبل عرض کردم اگر فیلسوف ذهن، خودش مهندس نرم‌افزار باشد در فضای فلسفه ذهن بیشتر می‌تواند تفلسف کند. چرا؟ چون می‌فهمد که دارد چه کار می‌کند. پس این مسیری بود که آمدیم تا برای این هوش مصنوعی قوی فرضی ارائه دادیم. من ندیدم در جای دیگر گفته اند یا نه. این‌که جزء لایتجزای هوش مصنوعی «من» باشد، نه به‌صورت مطلقِ «object»، به‌عنوان شیءای که ورودی‌های خودش را می‌فهمد، خروجی‌های خودش را به‌عنوان «من» می‌فهمد و بعد کمبودهای سیستم ها را تشخیص می‌دهد و راه علاج آن کمبود را برای سیستم پیدا می‌کند. این هوش مصنوعی قوی می‌شود. البته هوش مصنوعی ضعیف الآن دارد همین کارها را می‌کند. یعنی آن هم تشخیص می‌دهد و انجام می‌دهد. ولی در حافظه، این من را ندارد. یعنی خود حافظه طبق برنامه‌نویسی هدف را تشخیص می‌دهد و انجام می‌دهد. آن جا مشکلی نیست. ما می‌خواهیم ببینیم در خود حافظه غیر از آن سیستم های خبره‌ای که با هوش ضعیف، هدف را می‌فهمد و انجام می‌دهد، غیر از آن در خود حافظه بخشی به نام ذهن او داشته باشیم، کامل شدن خود ذهن او را داشته باشیم، و آن بخشی از حافظه که سائر کارهایی که در ذهن قبلی و من قبلی انجام شده مدام چاق شود.

شاگرد: اگر من را یک امر سطح بالا بدانیم نباید به‌صورت کارکردگرائی معنایش کنیم. این من پایه محور، ویژگی‌ای است که «emergence» شده. اگر آن را به‌صورت کارکردگرائی تحلیل کنید، کارکردگراءها به‌دنبال این هستند که آن را تحویل ببرند. درحالی‌که طبق بیان شما قابل تحویل نیست.

استاد: بله، و لذا می‌گویم جزء لایتجزی. یعنی بعداً همه آن‌ها خواهند دید که این من در سطح این جزء لایتجزای من، کارکردهایی در سطح پایه محور صورت می‌گیرد که قابل فروکاستن به سائر چیزهایی که در حافظه بود نیست.(جلسه ٢٣ هوش مصنوعی)

  1. بنابر مبانی فلسفه اسلامی آیا تبدیل هوش مصنوعی به جسم طبیعی امکان عقلی و فلسفی دارد؟ به بیان دیگر، آیا تبدیل جسم مصنوع به جسم طبیعی دارای نفس و ذهن، ادراک و آگاهی و احساس امکان دارد؟

بحث ما سر این بود که در هوش ضعیف ما انتظار آگاهی، خودآگاهی و قصد نداریم. اما در هوش قوی انتظار آگاهی داریم. این که بشود یا نشود حرف دیگری است. از آن انتظار داریم. در تعریف خودمان از آگاهی، خودآگاهی، قصد و مراتبی که دارد محقق است. این اصل بحث ما بود. به دنبال این بحث عرض کردم در همان محدوده هوش قوی که ما انتظار آگاهی، خودآگاهی از آن داریم می توانیم یک تقسیم ثنائی داشته باشیم؛ هوش پایه محور و هوش اشراق محور. هوشی که واقعا بیرون از این بنیه است، و هوشی که محل ظهورش خود این بنیه است. این تقسیم بندی را عرض کردم.(جلسه ١١ هوش مصنوعی)

انواع و مراتب آگاهی

انواع و مراتب آگاهی:

..الف: آگاهی غیر محتاج به پایه طبق کل مجرد فهو عقل و عاقل و معقول، در مثل معانی، و موطن علم حضوری عقلی(منفصل)

..ب: آگاهی محتاج به موطن غیر فیزیکی:

..... ۱- نیاز به نفس در موطن علم حضوری نفسانی و نیز در مثل مفاهیم و لوح علوم حصولی(متصل)

..... ۲- نیاز به بدن غیر عنصری فیزیکی که انواعش گذشت

..ج: آگاهی محتاج به پایه فیزیکی:

..... ۱- پایه فیزیکی غیر حیوانی به نحو خرق عادت

..... ۲- پایه فیزیکی حیوانی مبتنی بر شبکه عصبی

......... ۱- حواس ظاهری (مشاهدات) به ترتیب لامسة ذائقه شامة سامعة باصرة

......... ۲- حواس باطنی (وجدانیات)

......... ۳- خودآگاهی- نیمه‌آگاهی- ناخودآگاهی- و...

......... ۴- درک معنا و مفهوم سازی

......... ۵- تمییز و عقل و افاقة و رشد و نبوغ در قبال غیرممیز و مجنون و سکران و سفیه و متعارف

......... ۶- خویشتن آگاهی و عامد و قاصد و ناسی و ساهی

سه نوع مراتب آگاهی ذکر کرده‌ام. مراتب آگاهی غیر محتاج به پایه طبق کل مجرد فهو عقل و عاقل و معقول، این یک جور است. یک آگاهی هم داشتیم که محتاج به موطن بود اما غیر فیزیکی. من دو شماره گذاشته‌ام. یکی لوح نفس است. الآن می‌خواهم آن را توضیح بدهم؛ هوای طلق. دومین آن بدن‌های غیر عنصری است. بدن‌های برزخی، مثالی و انواع چیزهایی که جلسه قبل گفته­ام، ذکر کرده‌ام. سومی هم لوح نفس است که غیر از «کل مجرد فهو عقل و عاقل و معقول» است. آن همانی است که فرگه می‌گوید اندیشه. البته بحث کردیم که این لغت خیلی مناسب نیست. اما اینجا که می‌گوییم لوح نفس، همانی است که او می‌گوید ایده و تصور. در تقسیم‌بندی های دیگری هم دارد که می‌گوید معنا و مفهوم. معنا همانی است که می‌گوید عینیت دارد و اگر انسان هم نبود، هست. مفهوم آنی است که اگر انسان نبود، نبود. تفاوت بین معنا و مفهوم از چیزهایی است که در همین قرن بیستم آمده است. مطالب خوبی ذیل آن هست، به شرطی که درست جلو برود؛ معنا و مفهوم و مصداق. این تقسیم‌بندی ثلاثی را دارند.

پس نیاز به موطنی غیر فیزیکی دارد که لوح نفس است و غیر از عقل است. البته در اینجا اصطلاح چهارگانه ای که حکماء دارند –عقل بالقوه، عقل بالملکة، عقل بالفعل و عقل مستفاد- چون مربوط به مراتب سیر عقل جزئی بود، خیلی نزدیک به لوح نفس است. یعنی نفس است که آن چهار مرتبه عقل را سامان‌دهی می‌کند. اگر انسان نفس نداشت، آن چهارتا هم نبود. البته عقل مستفاد، بحث‌های جدایی دارد، ولی فعلاً همان نفس است. لذا در آن روایت شریف حضرت فرمودند: «خَلَقَ الإنسانَ ذا نَفْسٍ ناطِقةٍ ، إنْ زكّاها بالعِلمِ و العَملِ فقد شابَهتْ جواهرَ أوائلِ عِلَلِها ، و إذا اعْتَدلَ مِزاجُها و فارَقَتِ الأضدادَ فقد شارَكَ بها السَّبْعَ الشِّدادَ»6. این کارها از آن نفس ناطقه می‌آید؛ که عقل مستفاد هم بشود.

«ج: آگاهی محتاج به پایه فیزیکی: ۱- پایه فیزیکی غیر حیوانی به نحو خرق عادت»؛ جلسه قبل عرض کردم. بعد هم «۲- پایه فیزیکی حیوانی مبتنی بر شبکه عصبی» است که تا حواس ظاهری و باطنی آمده و بعد هم «۳- خودآگاهی- نیمه‌آگاهی- ناخودآگاهی- و...، ۴- درک معنا و مفهوم سازی، ۵- تمییز و عقل و افاقة و رشد و نبوغ در قبال غیرممیز و مجنون و سکران و سفیه و متعارف» است. این‌ها مراتبی از آگاهی بود که عرض کردیم. در آخر هم «۶- خویشتن آگاهی و عامد و قاصد و ناسی و ساهی» است که آن‌ها هم یک نحو درجه‌هایی از آگاهی است که در انسان ظهور می‌کند.

آگاهی پایه محور و بدن­مند، جایگاه برهان طلق ابن‌سینا در مراتب آگاهی

در این مراتب آگاهی که در اینجا گفته می‌شود، باید ببینیم جایگاه هوای طلق کجا است. هوای طلق چیست؟ انسان را در جایی فرض بگیرید، منظور از طلق این است که هیچ شاغلی نداشته باشد. خب وقتی چشممان باز است، مبصَرها را می‌بینیم؛ «دیده بیند دل کند یاد»؛ یعنی دل مشغول می‌شود. هوای طلق، یعنی انسان در جایی قرار بگیرد که هیچ شاغلی نداشته باشد. مبصَر نباشد، چیزی به گوش او نخورد که به دنبالش برود، هیچ چیزی نباشد. خب دراین‌صورت خودش را می‌یابد. «من» را می‌یابد. سؤال این است: آیا مقصود از این‌که می‌گوییم نفس به خودش علم حضوری دارد، همین است؟! همین است که انسانی را در هوای طلق بگذاریم تا «یجد نفسه»؟! یا نه، ما که در حکمت می‌گوییم نفس به ذات خودش علم دارد، آن هم علم حضوری است، فوق این است؟! این انسانی که شاغل ندارد، اما از قبل داروی بی هوشی را به او تزریق کنند تا بی هوش شود، الآن سؤال این است: وقتی بی هوش شد، نفسش را در این هوای طلق می‌یابد؟! می‌گوید «انأ، انا»؟! شرایط یکسان نیست. ولی اگر همان علم نفس به ذات خودش در اصطلاح فلسفی باشد، آن‌که قابل سلب نیست. باطن هوای طلقی که می‌گوید «یجد نفسه»، این است که یک نحو شهود و علم حضوری مشاعری است. یعنی نفس خودش را در مجلای یک بدن بیدار می‌یابد. نه بیش از این. لذا اگر این بدن به کما یا بیهوشی برود، دیگر این حال «یجد نفسه فی هواء الطلق» تمام می‌شود. ولی آن علم نفس به ذات خودش که در طول این است، باطن این است. آن از بین نمی‌رود.

شاگرد: در فرمایش ابن‌سینا در هوای طلق، او که بدن را نمی‌بیند.

استاد: قبول است، اصلاً هوای طلق یعنی همین.

شاگرد: حتی می‌گوید «منفرج الاعضاء»؛ یعنی اصلاً اعضاء به هم نچسبیده اند که لامسه هم فعال باشد.

استاد: بله، اصلاً نکته هوای طلق این است: به‌هیچ‌وجه شاغلی برای بدن نباشد، دراین‌صورت «یجد نفسه». سؤال ما این است: الآن در هوای طلق، بدن حیثیت تقییدیه لحاظیه ندارد. بلکه به شرط لا از لحاظ بدن است. حتماً باید بدن لحاظ نشود. حتماً باید در هوای طلق، شاغل و درکی از این بدن نداشته باشد تا «یجد نفسه». به شرط لا است. اما حیثیت تقییدیه ثبوتیه، نه لحاظیه، به بدن دارد یا ندارد؟ یعنی اگر فرض بگیریم بدن او را بی هوش کنیم، «یجد نفسه» یا نه؟ این سؤال است. فرض گرفتیم او را بی هوش کرده‌ایم، او باز هم خودش را می‌یابد؟! این سؤالی از محضر شیخ است. ببینید لحاظ ما به شرط لا از بدن بود، اما حیثیت تقییدیه به بدن دارد. یعنی خداوند دستگاهش را به این صورت قرار داده. ما که عدم بدن را در هوای طلق، لحاظ می‌کنیم، نمی‌توانیم که دستگاه خدا را به هم بزنیم. خدای متعال برای او بدنی آفریده، اگر الآن او را بی هوش کنیم، آن حالش می‌رود.

شاگرد: به شرط است.

استاد: بله، یعنی به شرط این است. اینجا است که می‌خواهم عرض کنم درست است که علم حضوری نفس به ذات خودش، یک باطنی دارد که آن در مقام عالم تجرد است و آن علم با بی هوشی از بین نمی‌رود، اما ما یک احساس «انأ» داریم که می‌گوییم احساس خودآگاه است. خودآگاهی داریم، نیمه آگاه و ناخودآگاه. یک احساس «انأ» به‌صورت خودآگاه داریم که این احساس به بدن بند است. حتی به بیداری بدن بند است. خواب هم باشد، آن را ندارد. به هوشیاری بدن بند است. به شرط این بدن است.

سؤال: آیا می‌توان در ماشین پایه‌ای درست کرد که برهان طلق ابن‌سینا در آن محقق باشد؟

حالا این سؤال را برای جلسه بعد مطرح کنم؛ آیا در مقوله هوش مصنوعی قوی با فراهم کردن پایه از طریق شبکه‌های عصبی مصنوعی، می‌توانیم به ماشینی برسیم که بتوانیم برای این فضای طلق حالی ایجاد کنیم که احساسی در آن باشد و بگوید «انأ»؟!

شاگرد: یعنی برای او خودآگاهی ایجاد کنیم؟

استاد: با خودآگاهی بگوید «انأ». همین‌طوری که الآن عرض کردم، نه بیش از آن. آن علم باطنی نفس به ذات خودش منظورم نیست. صرفاً همین حال «انأ» را می‌توانیم یا نه؟!

شاگرد: خودآگاهی پایه این «انأ» است، اگر آن نباشد که این «انأ» اصلاً معنا ندارد.

استاد: این اول الکلام است. الآن به این صورت است؟! یعنی علم حضوری نفس به ذات خودش در باطن تجردی خودش، اگر آن نباشد، این احساس بدنی هم نیست؟ یا هست؟ مبنای اتصال گرائی و آن قطعه بندی زمانی‌که عرض کردم، می‌خواهد بگوید که هست. لذا از اول تقسیم کردم؛ هوش اشراق محور حتی اگر به کما برود و بی هوش بشود هست. چون بیرون او است. اما یک هوش پایه محور هم داریم که اصلاً دارد در این پایه ظهور می‌کند. آن اشراق بیرونی باشد یا نباشد، این پایه برای خودش یک کف و سقفی دارد. این می‌شود یا نمی‌شود؟

ایجاد اتصال بین اجزاء مادی و تحقق آگاهی در پایه و جزء لایتجزای فیزیکی

الآن می‌خواهم در چند لحظه توضیح مختصری عرض کنم. در پایان جلسه قبل گفتم اگر زمان را برداریم، آگاهی نداریم. حتماً باید یک قطعه‌ای از زمان داشته باشیم. در مغز ما الآن شبکه عصبی همین‌طور است. یعنی همین حالی که کسی در فضای طبق «انأ» می‌گوید، اگر کارکرد مغز او را زیر زمان فیزیولوژیکش ببینیم؛ یعنی او که الآن در فضای طلق،«من» می‌گوید و احساس دارد، در یک واحد زمانی فیزیولوژیکی صورت می‌گیرد. یعنی در یک آن مختص پردازش دماغ او است که خداوند قرار داده. اگر آن آن را بشکنید دیگر نیست. اگر زیر آن آن بروید، دیگر آن نیست و محو شده است. یعنی شما یک قطعه زمانی نیاز دارید تا در آن قطعه دماغش کارهایی را انجام بدهد؛ چندین تریلیون اتصالات در زیر زمان فیزیولوژیک آن، در نانو ثانیه، تا آن‌ها را انجام ندهد، نمی‌تواند «انأ» را در محدوده بدن خود احساس کند.

شاگرد: حرکت بودن فکر را می‌خواهید بفرمایید؟

استاد: نه، اتفاقا حرکت فکر همانی است که عرض کردم مبنای سمبل گرائی بسیار مهم است و بعداً بشر به آن برمی‌گردد. حرکت فکر یک فضای دیگری است. نه، الآن صرفاً با حال کار دارم؛ حال خودآگاهی. بچه فعلاً آن حال را ندارد. بچه حس لامسه را دارد، اگر به پای او سوزن بزنید گریه می‌کند، اما این‌که بخواهید او را در فضای طلق قرار بدهید و به خود بیاید و «انأ» بگوید، فعلاً آن حس را ندارد. یعنی علم به علم ندارد. یک خودآگاهی دارد که «یجد نفسه»؛ یک وجدان بسیط دارد. اما به وجدان مرکب بچه نمی‌گوید من، من هستم. «یجد نفسه» را بچه ندارد.

شاگرد: یعنی می‌خواهید بفرمایید همان‌طوری که آب در پایه‌های مختلف، طبیعی داشت و آن را جلوه می‌دادند، این خودآگاهی هم حقیقتی دارد که ….

استاد: بله، یعنی خودآگاهی هم طبیعی ای است که مجالی مختلفی دارد. در یک مجلا شما می‌توانید با قطعه بندی زمان و زیر این زمان…؛ یعنی اگر زمان را گفتید یک میکرو ثانیه، اگر به زیر میکرو ثانیه بروید و به نانو ثانیه بروید، میلیاردها کار انجام می‌دهید تا برآیند آن میلیاردها کار در آن میکرو ثانیه بیاید. در نانو ثانیه چقدر کار و اتصالات انجام می‌دهید، برآیند آن کارهای بسیار عظیم این می‌شود که شما در میکروثانیه یک خروجی دارید. و لذا آن جلسه عرض کردم مثل سقفی است که یک دیگر را نگه می‌دارند. مثل آجرهای سقف است. اتصالاتی در زیر آن میکروثانیه داریم که این‌ها با هم همراه هستند، در آن یک سقف درست می‌کند. خب حالا این آجر در این سقف به آن بند است یا به دیگری بند است؟! همه به هم بند هستند؛ دور معی است.

الآن در مانحن فیه چه چیزی دارید؟ یک جزء لایتجزایی از پایه احساس دارید. از پایه. فعلاً پایه را جلو برویم تا احساس بیاید. آن پایه چیست؟ شما بین دو جزء مادی که در طبیعت خود، جهل و انعزال و عدم اطلاع دارند، با قطعه بندی زمان، اطلاع ایجاد می‌کنید.(جلسه ١٣ هوش مصنوعی)

ما می‌خواهیم یک پایه‌ای فراهم کنیم که در این پایه درک معنا صورت بگیرد. این ممکن است یا محال است؟ ممکن است اول بگوییم محال است. خُب برای استحاله آن استدلال می‌آوریم. ممکن است بگوییم ممکن است. کما این‌که در آگاهی همین بحث بود. الآن هم این مسیری که ما آمده‌ایم را به‌عنوان پیشنهاد عرض کردم؛ اما همین‌جا ممکن است کسی بگوید آگاهی محال است. ولی با آن توضیحاتی که عرض کردم؛ مثال سقف زدم؛ آجرهای سقف که دور معی دارند، گمانم آن کف آگاهی را می‌توان در ماشین آورد. مشکلی ندارد. یعنی شما با ماشینی مواجه می‌شوید که می‌بینید خودش را می پاید؛ تمام خصوصیات خودش زیر تسلطش است. ماشین است، ربات است، اما کاملاً می‌تواند خودش را مدیریت کند. متوجه تمام ذرات و اجزائش باشد. از نظر برنامه‌نویسی این الآن صاف است؛ یعنی شما شأنی را به برنامه آن می‌دهید که توجه داشته باشد که خودم هم توجه دارم. این یک چیز ممکنی است. یعنی رباتی که این شأن را دارد: می‌گوید من دارم این کار را انجام می‌دهد. «من» پایه محور. این‌ها چیزهایی است که در صرف آگاهی به‌عنوان یک پیشنهاد مطرح می‌شود. با این توضیحی که عرض کردم تا زمانی‌که ما زمان را به کار نیاوریم، تا زمان را قطعه بندی نکنیم، محال است. استحاله دارد. اما اگر این کار را در تکنیک بکنیم، یک آگاهی پایه محور به این صورت پدید می‌آید. به این عنوان که هنوز به درک معنا نرسیده­ایم. هنوز درک معنا در اینجا نداریم. فقط احساس است. این احساس تا اینجا ممکن است. درک معنا یک مطلب سنگین تری است. خیلی مهم است….

شاگرد: در جلسه قبل فرمودید هر طبیعتی در مراتب وجود یک تجلی‌ای دارد. الآن معنا در عالم ماده جزء لایتجزی ندارد؟

استاد: بحث ما همین است که می‌توانیم برای ظهور آن بستری مهیا کنیم یا نه؟

شاگرد: آن را برای درکش فرمودید. اما خود معنا که یک طبیعت مجرد است، می‌تواند در عالم ماده جزء لایتجزی داشته باشد؟

استاد: نه، طبایع نمی‌توانند به اینجا بیایند. ریخت و ذات طبایع برای آن جا است. اما ما می‌توانیم یک پایه‌ای فراهم کنیم که ظهور کند.

شاگرد: معنا در یک فرد مادی ظهور کند؟

استاد: بله.

شاگرد: برای همین بود که سراغ نمادها رفتید؟

استاد: بله، یعنی این ماشین نماد بازی کن محض نیست. معنا را هم درک می‌کند. این ممکن است یا محال است؟

شاگرد٢: نظر خودتان چیست؟

مدیریت درک معنا با اشاره­گرهای نمادین

استاد: باید فکرش کنیم تا ببینیم ممکن است با محال است. روی «pointer» که عرض کردم، معنا را در سیستم اشاره گرها ترسیم کنیم. چون آن چه که بسیار اهمیت دارد این است که معنا را منفرد منفرد ببینیم، یا معنا درواقع افلاطون گرائی خودش یک شبکه نفس الامری دارد که آن شبکه اصل است؟ ما هم که آن را درک می‌کنیم محال است در غیر از آن بستر، معنا را درک کنیم. ذهن ما با آن اشاره گرهایی که خداوند متعال قرار داده، با آن عقبه ای که هم در خلقت ما قرار داده، و هم در آن چیزهایی که بعد از تولد از مادر، کسب کردیم، ما با آن‌ها داریم مدیریت درک معنا می‌کنیم. بنابراین خداوند متعال در پایه هم زمینه درک معنا را به ما داده است. یعنی درک معنا محضا در عالم تجرد صورت نمی‌گیرد، به این معنا که فقط در آن جا باشد. اینجا هم…؛ یعنی آن تجرد در این چیزی که خدای متعال برای نفس ما قرار داده بازتابی دارد. نفسی که ظهور آن و شئونات آن می‌تواند در پایه مادی آن باشد. خداوند چه کار کرده که این بدن نفسی دارد که آن نفس با عقلی تماس می‌گیرد که آن عقل، آن درک‌ها را دارد.

شاگرد: همه این‌ها یک ارتباط مشخصی دارند.

استاد: بله، خُب حالا اگر ما این را در ماشین فراهم کنیم، یک نحو می‌توانیم به اتاق چینی سرل برسیم که بگوییم این ماشین دارد درک می‌کند؟ یا نه، محال است؟ طبیعت معنا که محال است. اما در پایه محور، به نحو ظهور آن هست یا نیست، باید بیشتر فکر کنیم.

معانی چهارگانه آگاهی

شاگرد: آن خودآگاهی ملازم با درک معنا نیست؟ فرمودید با پایه ماشین و فیزیکی می‌توان کف خودآگاهی را ایجاد کرد، خُب اگر خودآگاهی ایجاد شود، ملازمه ای با درک معنا ندارد؟

استاد: با درجاتی از خودآگاهی حتماً ملازمه دارد. تا خودآگاهی را چه چیزی معنا کنیم. یک مقاله‌ای بود که می‌خواستم هفته قبل بگویم. در آن مقاله چهار معنا گفته بودند و سه اشکال به یکی از آن‌ها هم داشتند. مقاله «معانی چهارگانه آگاهی»، آقا مهدی غیاثوند، مجله ذهن، شماره صد و چهل و هفت. ایشان چهار آگاهی را معنا می‌کند؛ آگاهی پدیداری، آگاهی دسترسی، آگاهی نظارتی و خودآگاهی. آگاهی پدیداری بحث اصلی ایشان است. می‌گوید شکاف تببین در آگاهی پدیداری، معضل است. سه جور توضیح داده‌اند. (جلسه ١۴ هوش مصنوعی)

کما این‌که معنا را در جلسه قبل عرض کردم؛ حتماً این نکته را عنایت بفرمایید؛ پایه‌ای فراهم کنیم که یک معنا ظهور کند، بحث ما نیست. ما می‌خواهیم یک پایه‌ای فراهم کنیم که آن پایه معنا را درک کند. بحث ما سر این است. و الا اگر پایه‌ای فراهم کنیم که یک معنا ظهور کند، مشکلی نداریم. ما می‌خواهیم پایه‌ای فراهم کنیم که یک معنا را درک کند. پایه‌ای فراهم کنیم که آگاهی داشته باشد.

تفکیک بین درک معنا با ظهور معنا

شاگرد: مگر معنا بدون درک می‌تواند ظهور پیدا کند؟

استاد: بله، مثل یک تابلوی نقاشی. نقاش یک تابلو را کشیده تا بگوید که مادر به فرزندش محبت دارد. مادری را کشیده که بچه‌ای در دامنش هست. با کمال محبت دارد فرزندش را نوازش می‌کند. الآن در این تابلو، یک ایده و یک معنا جلوه کرده. هر کسی نگاه می‌کند می‌بیند این تابلو محل ظهور معنای محبت مادر نسبت به فرزندش است. اما خود تابلو محبت مادری را درک نمی‌کند. تابلو اصلاً درکی ندارد. خود پایه، این معنا را درک نمی‌کند. ولی محل ظهور آن است.

شاگرد٢: پس کسی که آن تابلو را به وجود آورده معنا را ایجاد نکرده. وقتی ما نگاه می‌کنیم به‌عنوان معنا فهم می‌شود.

استاد: او به‌خاطر همان معنا، آن را ایجاد کرد. یعنی درک او از محبت مادری، علم فاعلی بود. نه علم کیفی و انفعالی. مثل علم مهندس به یک ساختمان بود که بعداً آن را می‌سازد. وقتی ما ساختمانی که ساخته را می‌بینیم، علم ما علم کیفی است؛ داریم می‌بینیم که ساخته است. اما او که قبل از ساختن ایده این ساختمان را در نظر می‌گیرد و طبق علم خودش می‌سازد، این علم او علم فاعلی است. آن علمی است که مبداء فعل است. به خلاف علم ما که بعداً نگاه می‌کنیم. اینجا هم در مانحن فیه چنین چیزی هست که این کار را انجام می‌دهد.

شاگرد: دراین‌صورت این برای ما مفید نیست.

استاد: به این معنا بله. اصلاً این بحث ما نیست. گفتم می‌خواهم نکته‌ای را توضیح بدهم. ما که معنا می‌گوییم، یعنی می‌خواهیم پایه درک معنا کند. نه این‌که پایه فقط سبب ظهور یک معنا شود. آن معنا موطن خودش را دارد. بحث‌های خیلی خوبی هم در اینجا هست. اگر شما از این تابلو یک عکس بگیرید، فوری یک عکس بگیرید، یا یک آینه جلوی این تابلو بگیرید، آیینه درکی از تصویری که در آن هست درکی دارد؟! ندارد. از آن عکس بگیرید، این عکسی که می‌گیرید درکی از ایده ای که در تابلو هست دارد؟! ندارد. ولی آن ایده را نقاش در این گذاشته است. الآن سه چیز دارید. هم عکس گرفته‌اید، هم در آیینه پیدا است و هم خود تابلو هست. ایده کدام یک از این‌ها است؟ ایده چندتا است یا یکی است؟

شاگرد: هیچ‌کدام از این‌ها نیست، بلکه ظهور کرده. آن ایده یک ایده است، موطن آن کجا است؟ موطنش اصلاً در عالم ماده نیست. ایده ها مادی نیستند. ایده ها ورای ماده هستند و تعدد هم بر نمی‌دارد. حالا همه این‌ها را محو کنید. آیینه را کنار ببرید و عکس را هم از بین ببرید. خود این آیینه را با یک نظم خیلی منظمی که بعداً بتوانید برگردانیدش، تمام رنگ‌هایی که این تابلو را درست کرده، با یک دستگاه بسیار دقیقی آن‌ها را پخش کنید. چون این دستگاه هوشمند است، می‌تواند دقیقاً هر عضوی از رنگ را که برداشته، دوباره جای خودش بگذارید. الآن فرض بگیرید که این دستگاه تمام رنگ‌های این دستگاه را پخش کرده، ایده کجا است؟ سرجایش است، اما اینجا ظهور دارد؟! نه، تابلو که دیگر نیست.

درک معنا در هوش پایه محور عدم آن در اتاق چینی

شاگرد٢: همان بحث‌های اتاق چینی تکرار می‌شود. مثلاً فرض می‌کنیم این ایده مسبوق به سابقه نبوده و بعد نقاشی کرده. ماشینی که این ایده را در خودش داشته، آن را درک کرده یا برنامه بریزی‌ای بوده که داشته؟

استاد: در اتاق چینی، پایه‌ای که آن را می‌سازد، خودش درکی از آن ندارد. چرا؟ چون در موطن او، موطن تلقی ایده نداریم. پایه‌ای است که این ظهور می‌کند. اما ظهور یک معنا در یک تابلو که درکی از آن ندارد، غیر از بحث ما است. ما اصلاً به‌دنبال این هستیم که آیا با پیشرفت هوش مصنوعی می‌توانیم یک رباتی درست کنیم که معنا را درک می‌کند؟ خود پایه مدرک معنا است. این ممکن هست یا نیست؟ اگر بگوییم نمی‌شود، از اول تمام می‌شود و می‌گوییم نمی‌شود. من گمانم این است: معنا با آن موطن تجردی که دارد، پایه‌ای که آن را به نحو درک معنا با لایه‌های غیر پایین مادی درک بکند، شاید ممکن باشد. این به‌عنوان پیشنهاد بحث است. یعنی ما ماشینی داشته باشیم مثل تابلو نباشد، درک معنا داشته باشد.

محوریت جزء لایتجزی زمانی و بسته‌های زمانی در شکل‌گیری آگاهی

اگر یادتان باشد، در آگاهی عرض کردم در کنار هم چیدن اجزاء مادی آگاهی نداریم. چرا؟ چون اساساً تار و پود بُعد حجاب است. دست راست یک خط پنج سانتی از دست چپش محجوب بود. نمی‌توانستند از هم خبر داشته باشند. اصلاً اساس مادیت، بُعد، طول و عرض و عمق، منغمر در محجوبیت است. یعنی هیچ جزئی از هیچ جزء دیگری خبر ندارد. ولذا عرض کردم می‌توانیم در این بستر سر و پا حجاب، آگاهی به این معنا که متوجه باشد، داشته باشیم یا نه؟ عرض کردم با همین سه بُعد محال است. اگر بُعد چهارم را در کار بیاوریم، و بین اجزاء محجوب، در یک قطعه بسیار کوچکی از زمان پیام رد و بدل شود، برایند آن قطعه بسیار کوچکی که در یک هزارم ثانیه –که در آن یک هزارم ثانیه دوباره چند میلیارد انجام شود- انجام می‌شود؛ آن‌ها به‌عنوان جزء لایتجزایی باشد که برایند آن قطعه بندی زمان و بسته‌بندی زمان این باشد که بگوییم حالا این اجزاء از هم آگاه هستند. چرا؟ چون در زیر آن زمان بسته‌بندی شده، بسیاری از پیام های فراوان بین این‌ها رد و بدل می‌شود، به‌طوری‌که در آن زمان جزء لایتجزای بسته‌بندی شده می‌گوییم این‌ها از هم خبر دارند. این یک معنا است. یک جزء لایتجزی از آگاهی است که در بستر ماده پایه محور داریم. یعنی پایه‌ای است که هر جزئش از جزء دیگر خبر دارند. یعنی کاری کردیم که کنش ها و واکنش‌هایی بین این ذرات در زیر زمان صورت گرفت. این یک حرفی بود. خُب حالا در درک معنا چطور؟

شاگرد: تعریفی جدید از آگاهی است؟ آگاهی‌ای است که از سنخ تجرد نیست. صرف علم اجزاء به هم است.

استاد: بله، آگاهی یعنی خودش می‌فهمد الآن چه دارد. می‌فهمد اجزاء وجود او کجا هستند و چه دارند و چه کار می‌کنند. به این معنا. آگاهی یعنی اجزاء خود او از خود او محجوب نیست، به واسطه بسته‌بندی زمان.

ایجاد آگاهی پایه محور با شبکه‌های عصبی

شاگرد: اگر به این مقدار دقیق کردیم، همین مقدار را کسی هست قبول نکند؟ چون اختلافی که در مسأله هست، گویا هر کجا اسم درک را می‌آوریم ارتکازمان به سمت چیزی می‌رود که هم سنخ ماده نیست.

استاد: آن درست است. چون نفس ما علم حضوری دارد به چیزهای مجرد. ما در این حرفی نداریم. صحبت سر این است که الآن ما می‌توانیم با یک دستگاهی مواجه شویم که یک درون دارد، اما درونی پایه محور؟ نه درونی از عالم اله و عالم ملکوت. درونی که خود صنعت آن را هوشمند می‌کند، همان‌طوری که شما با یک چیزی مواجه می‌شوید که انتظار هوش از آن دارید، با یک چیزی مواجه می‌شوید که نه فقط رفتار هوشمندانه از آن می‌بینید، بلکه به نحوی است که خودش خودش را می پاید؛ به قدری در آن این بسته‌بندی های زمان افزایش پیدا کرده که انتظار هوش دارید. فلذا عرض کردم در هوش مصنوعی نمادگرا هرچه جلو رفتند با شکست مواجه شدند تا به آگاهی برسند. لذا سراغ شبیه‌سازی شبکه عصبی انسان و حیوانات رفتند. شبکه عصبی چه کار می‌کند؟ شبکه عصبی قطع نظر از آن روحی که دارد، خداوند متعال پایه‌ای فراهم کرده که آن روح در اینجا ظهور می‌کند. و عجائب است. در ادله شرعیه در آن هست. مکرر به ذهنم خطور می‌شود که در آینده بسیاری از عبارات ساده‌ای که در کتب حدیثی خودمان و آیات داریم، وقتی در این فن پیشرفت بکنند، چه استفاده‌هایی از این‌ها می‌کنند. چرا؟ چون آن‌ها می‌خواهند پایه تعبیه کنند. ادله‌ای هستند که پایه‌ها را توضیح می‌دهند و ارتباط پایه با‌ آن جا را بیان می‌کند…

آن چه که من عرض می‌کنم این نیست. آن چه که ما به دنبالش هستیم، قطع نظر از این‌که نفس مندش کنیم، می‌خواهیم کاری کنیم دستگاهی صنعتی و تکنیکی باشد -بدون این‌که آن اشراق نفس در آن بیاید- کاری کنیم که صرفاً رفتار درک معنا نداشته باشد. بلکه خود بستر و خود این دستگاه درجه‌ای از درک معنا داشته باشد. این چطور ممکن است؟ اصلاً محال است یا ممکن است؟ اگر ممکن است تکنیکش چیست؟

قوام درک معنا به بسته‌بندی شبکه‌ای و اشاره گرهای نمادی

این بود که من عرض کردم اگر ممکن باشد و این پیشنهاد جلو برود، به جای این‌که از لفظ «reference» که دیگران می‌گفتند استفاده کنیم، از کلمه اشاره گر استفاده کنیم. ما معنا را در همین چیزهایی که در ماشین درست می‌کنیم و بسته‌بندی زمان می‌گفتیم، حالا بسته‌بندی نمادها در یک شبکه داریم.

اگر شبکه‌ای داشته باشید که بستر اصلی و مؤلفه‌های اصلی آن شبکه را بتوانید با یک اشاره گری اشاره کنید به یک بخش و بسته‌ای از شبکه‌ای از نمادها اینجا است که می‌توانید ادعا کنید که این اشاره گر دارد به یک نحوی در همان پایه، دارد درک معنا می‌کند. درک معنای پایه‌ای. یعنی صرفاً به یک نماد اشاره نمی‌کند. بلکه به یک بسته‌بندی و شبکه‌ای از معانی اشاره می‌کند که مشار الیه آن شبکه نیست و یک نماد نیست، بلکه یک بخش مرتبط در یک شبکه است. یعنی خود این، دستگاه است، اما با این اشاره خودش به یک چیز منفرد اشاره نمی‌کند. بلکه به یک مؤلفه ای از شبکه‌ای از نمادها اشاره می‌کند. و لذا است که او می‌تواند تشخیص دهد این چیزی که الآن می‌گویم در ارتباط با ده‌ها چیز است. الآن این ارتباط مهم است. در بستر آن چیزهایی که در حافظه دستگاه موجود است، وقتی یک چیزی را جلو او بیاورید و به وسیله اشاره گر می‌فهمد که شما چیزی را آورده‌اید که بخشی از یک مؤلفه ای از یک شبکه‌ای از نمادها است. در اینجا می‌توانیم الآن در بطن پایه، یک درجه‌ای از درک معنا می‌کند.

شاگرد: فرض شما این است که اساساً درک معنا در افق زبان، از طریق دلالت‌های در یک شبکه است.

استاد: مانعی ندارد.

شاگرد: در بحث قبلی فرمودید ماده نباید تنها بُعد داشته باشد بلکه باید زمان را هم اضافه کنیم… .

استاد: آن مربوط به آگاهی بود.

شاگرد: بله، آن جا این کار را کردید، الآن برداشت من این است که می‌گویید درک معانی در امور زندگی با زبان است که زبان نیازمند یک دلالت است که در فضای شبکه‌ای است.

تفکیک درک معنا از آگاهی و امکان تجمیع آن‌ها در ماشین

استاد: تفاوتش در این می‌شود که محال است در پایه، آگاهی داشته باشیم مگر این‌که زمان را بسته‌بندی کنیم و زمان را به کار بیاوریم. اما درک معنایی که می‌خواهد صورت بگیرد لازمه اش زمان نیست. یعنی ما می‌توانیم در بستر سه بُعدی بدون این‌که بُعد چهارم را به کار بیاوریم، آن اشاره گر به یک مؤلفه شبکه‌ای از معانی را تشکیل بدهیم. برای این‌که یک پایه درک معنا بکند حتماً نیاز نداریم که زمان را به کار بیاورید. البته مانعی ندارد آگاهی را بیاورید، هر چه بیاوریم کامل‌تر می‌شود. می‌خواهم قوامش را عرض کنم. چرا؟ چون فعلاً آن چیزی که برای معنا شدن معنا نیاز داریم، این است که یک چیزی خودش اجزاء داشته باشد و خودش جزء یک شبکه دیگری هم باشد. دو قید مهم می‌خواهد. چیزی داریم که نقطه‌ای نیست. در اندرونش اجزاء است. و خودش هم دوباره یک مؤلفه و جزئی از یک شبکه است. اگر ما این را پیدا کردیم و توانستیم به این اشاره کنیم، به یک درکی از معنا در پایه سه بُعدی بدون زمان رسیده‌ایم.

حالا آیا خود آن پایه درک معنا می‌کند یا نه؟ بله، اگر این را به کار بگیرد، به این معنا، درک معنا دارد. یعنی این‌ها را از هم تشخیص می‌دهد، به‌نحوی‌که با اتاق چینی تفاوت می‌کند. اتاق چینی فقط نمادها را دست‌کاری می‌کرد، اما این نمادها را دست‌کاری نمی‌کند، سر و کارش با مجموعه‌ای از نمادها است که آن نمادها با هم مرتبط هستند. آن، این ارتباط را متوجه می‌شود و مدیریت می‌کند. اگر این پیشنهاد به‌صورتی باشد که پیش برود، بعداً هم آگاهی همراهش می‌شود و ترکیبی می‌شود از آگاهی در پایه‌ و درک معنا در پایه؛ یک رباتی پدید می‌آید که به وسیله بسته‌بندی زمان و به وسیله شبکه بندی شبکه معانی، آگاهی و درک معنا دارد. با دستگاهی مواجه می‌شوید که به این معنا هیچ مشکلی ندارد. یعنی فرهنگ‌ها را درک می‌کند، معانی را درک می‌کند، با شما صحبت می‌کند، ولی جز پایه هم نیست. نفس­مند نیست. این درک با چیزی که اول عرض کردم و با اتاق چینی هم منافاتی ندارد. یعنی اگر در سطح زبان درک ماشین (اسمبلی) بروید و باز پایین‌تر از اسمبلی و به زبان ماشین بروید، باز ما درکی نداریم. همان اتاق چینی است. اما وقتی به لایه بالاتر بیایید، یعنی به جایی بیایید که در وقت پردازش، او دارد از پوینترهایی به یک اجزاء منفردی از معنا -که خودش جزء دارد و خودش هم دوباره جزئی از یک شبکه است- استفاده می‌کند، در آن لایه این ماشین به این معنا درک معنا می‌کند. چرا؟ چون لایه‌ای بالاتر از سطح ماشین. حالا تفاوت این دو را بعداً عرض می‌کنم. لذا تا ما ماشین نداشته باشیم، آن‌ها را نداریم. اگر زمان و ماشین و پردازش را برداریم، دیگر آن‌ها را نداریم. من عرض کردم اصل تشکیل شبکه معنا به زمان نیاز ندارد، نه این‌که الآن این ربات نیاز به زمان و پردازش ندارد. حرف‌ها معلوم باشد.

بستر تحقق معانی حرفیه در نفس الامر

شاگرد: این راهی که رفتید، روی این مبنای معرفت‌شناسی است که قبلاً در طبایع، معانی بسیط و مرکب را می‌فرمودید؟ الآن این الگو را در اینجا پیاده می‌کنید؟

استاد: این بحث در معانی حرفیه بود که در مباحث اصول گفته شد. اگر یادتان باشد بحث‌ها خیلی غامض بود، درجایی‌که معنایی حرفیه بین دو جوهر مباین نسبتی برقرار می‌کرد. آن جایی که معانی حرفیه بین ذات و صفت نسبت برقرار می‌کرد، مشکلی نداشتیم؛ مثل «زید قائم»، «هذا الجسم ابیض». در آن جا حرف خیلی سریع جلو می‌رود. اما در «زید فی الدار» این‌طور نبود. «فی» معنای حرفی ای بود که بین دو جوهر نسبتی برقرار می‌کرد. «زید» یک جوهر بود و «دار» هم جوهر دیگری بود. جلسات متعددی در مباحث صحبت شد؛ این الآن به ما مربوط می‌شود. آن جا یکی از راه‌حل‌هایی که دادیم همین بود. یعنی خود نسبت ظرفیت در طرفین محقق نیست؛ چون نمی‌شد. وجود لافی نفسه ظرفیت، در «زید» است یا در «دار» است؟ چه کارش کنیم؟ جوابی هم که در نهایه داده بودند قانع‌کننده نبود. ایشان می‌گفتند درجه‌ای از اتحاد بین طرفین را نیاز داریم. طرفین که جوهر است، «زید» و «دار» چطور می‌خواهند اتحاد برقرار کنند؟! اینجا بود که عرض کردم واقع این است که «زید» و «دار» و نسبت ظرفیت، در بستر دیگری هستند که به چشم ما نمی‌آید. آن جا است که آن ظرفیت نفس الامریت پیدا می‌کند. نه این‌که ظرفیت هیچی نیست جز این‌که لافی نفسه بین «زید» و «دار» موجود می‌شود. این راه‌حلی بود که ما داشتیم. در آن جا این مطلب خیلی مهمی بود. یعنی ما یک بستری داریم که معانی شکل می‌گیرند. معانی فقط، معانی «انسان» و «زید» و «دار» نیست. همچنین معانی فقط معنای «ظرفیت» و «ابوت» و … نیست، بلکه یک بستر بسیار لطیف و ظریفی از نفس الامر داریم که وقتی بخواهد در آن بستر ظهور کند، مؤلفه‌هایی به نام «ابوت»، «زید»، ظرفیت، ظهور می‌کند. این‌ها ظاهرهای آن بستر هستند. آن بستر به این‌ها اجازه می‌دهد که ظهور و بروز پیدا کنند. اگر آن بستر نبود، این‌ها هم ظهور و بروز پیدا نمی کردند. این یک راه‌حلی در آن جا بود.

شاگرد: شما این را به این فضا آوردید و باز کردید؟

استاد: بله، ما آن مطلب اصولی را به اینجا آوردیم و می‌خواهیم پیاده کنیم، به‌نحوی‌که در محض پایه هم آن بحث‌های اصولی را در اینجا پیاده کنیم و بگوییم بدون این‌که نفس­مند شود، درجه‌ای از درک معنای فقط پایه محور دارد. نه درک معنای نفس محور و اشراق محور. آیا این ممکن هست یا ممکن نیست؟(جلسه ١٨ هوش مصنوعی)

سؤال اصلی من این این بود: با این توضیحاتی که عرض کردم، تا بایت بگویند تا بیت بگویند، ما عینکی پیدا کردیم که می‌بینیم اصلاً مفهوم بیت یک معنا است و در سخت‌افزار ما بیت نداریم. درست است که بدنه فیزیکی علی البدل نشان می‌دهد و می‌تواند نماد شود اما مفهوم بیت یک مفهومی است که بشر آن را درک می‌کند و اعمال می‌کند؛ و بایت و سائر آن. بنابراین همه این‌ها نرم‌افزار هستند. همه حالت نرم دارند. یعنی مربوط به ذهن ما هستند که سخت‌افزار را مدیریت می‌کنیم و بر آن قرارداد می‌کنیم. ما این‌ها را می‌فهمیم و انجام می‌دهیم، ولی خود آن ماشین که نمی­فهمد. خود آن ماشین، سخت افزارش است و اموری که مرتب در آن صورت می‌گیرد در متن سخت‌افزار است. نرم‌افزار در ذهن ما شکل می‌گیرند. در این لایه به‌هیچ‌وجه فهم نداریم و حالت صوری محض دارد.

این را هم عرض کنم؛ اگر یادتان باشد عرض کردم که هر چیزی می‌تواند نماد و نشانه قرار بگیرد. هر چیزی که می‌تواند نشانه قرار بگیرد سه چیز در آن هست. یکی معنای ذاتی خودش است. یعنی می‌توانیم توضیح دهیم که این نماد چیست. مثلاً می‌گوییم «ز» یک صوت است که معنای ذاتی دارد. یعنی توصیفی است که تبیین می‌کند نفس این نماد چیست. دوم معنایی دارد که مناسب به آن است؛ هر شیءای که معنای ذاتی و توصیف ذاتی دارد، یک چیزهایی با آن مناسب است. اصلاً تشبیهات از کجا می‌آید؟ از اینجا می‌آید که اشیاء با هم رابطه‌ها دارند و شباهت‌ها دارند. این‌ها هم در دستگاه خدای متعال تکوینی است. هر چیزی که می‌تواند نشانه شود دو معنا دارد که از آن جدا نمی‌شود؛ معنای ذاتی خودش و معنای مناسب طبع معنای ذاتی. این‌ها را که کنار بگذاریم، در دستگاه بشر هر شیءای می‌تواند نشانه قراردادی شود. یعنی ما قرارداد کنیم که این شیء بر یک معنا دلالت کند و با یک معنا جوش بخورد؛ دلالت وضعیه و قرن اکیدی که در ذهن با وضع صورت می‌گیرد. در اینجا است که وقتی می‌گوییم یک چیزی معنا دارد، آن معنای قراردادی قابل درک برای سطح ماشین نیست. قرارداد کار بشر است. آن دو معنا را هم بشر درک می‌کند ولی اینجا در ماشین این قرارداد را نداریم. خود این عملیة الوضع و قرارداد را می‌توانیم در سطح هوش مصنوعی پیاده کنیم یا نه؟ بله، می‌شود. یعنی برنامه به حدی می‌رسد که خودش بین نمادها با معانی رابطه برقرار می‌کند. بین این دو ارتباط برقرار می‌کند. قرن اکیدی که در ذهن ما می‌شود را آن جا می‌گوید این با این مرتبط است. ارتباط بین آن‌ها برای این هوش مصنوعی امر آسانی است اما نه در سطح ماشین که چیزی نمی فهمد. در سطحی که خود آن معانی فعال هستند. ان شاء الله در جلسه بعدی عرض می‌کنم. در لایه‌های بعدی به یک سطحی می‌رسیم که در آن سطح فعال می‌شود؛ یعنی پایه فراهم شده برای فعال شدن آگاهی پایه محور و امثال آن.

شاگرد:…

استاد: وقتی پیچیده شد، شأنیت ظهور یک معنا را پیدا می‌کند. نه اشراق. اشراقی که آن را بدهند منظورم نیست. منظورم این نیست که در موطن تجرد باشد و آن را بدهند. مثل مثال آب؛ اکسیژن جدا و هیدروژن جدا خواص آب را ندارند. همین جوری در کنار هم تا به ترکیب آب در نیایند که آب نیستند. خدای متعال یک ترکیب غامض شیمیایی برای آن‌ها تشکیل می‌دهد تا یک پایه درست شود. نه این‌که از جای دیگر اشراق نفسانی شود. پایه برای این‌که یک طبیعتی که آب است در اینجا ظهور کند. اگر این غموض نبود آن ظهور نمی کرد، ولو الآن در اینجا اشراقی صورت نمی‌گیرد. اشراق به‌معنای اشراق نفسانی. پایه‌ای است که هیدروژن و اکسیژن ترکیب شدند و حقیقت مولکول آب پدید آمده. وقتی هم این مولکول ها تجمیع شدند یک چیزی به نام آب داریم، با خواصی که کاملاً متفاوت از خواص هیدروژن و اکسیژن است. من این‌ها را عرض می‌کنم. در بحث ما غامض شدن مهم است. یعنی وقتی بیت‌ها به نحو کمال غموض کنار هم قرار گرفتند و منظم شدند، الآن دیگر وقتش است که چیزی ظهور می‌کند که نفس مندی هم در آن نیست، اما مثل آب که این همه خواص دارد، آن هم خواص دارد. ما اسم آن خواص را آگاهی پایه محور گذاشتیم. همینی که خدمت آقایان عرض کردم. می‌بینیم که به از استاد شده؛ به‌خاطر غموض پایه ظهور کرده؛ چیزهایی ظهور کرده که نفس مشرق آن‌ها هم آن را دارد. نظیر آن هم در امور فیزیکی زیاد است.(جلسه ١٩ هوش مصنوعی)

  1. اطلاعات به عنوان درون مایه اصلی هوش مصنوعی و یا حتی خود هوش مصنوعی جزء کدام دسته از مقولات است؟ آیا می‌توان اطلاعات را صورت جدا شده از ماده بدانیم؟






































فایل قبلی که این فایل در ارتباط با آن توسط حسن خ ایجاد شده است



****************
ارسال شده توسط:
حسن خ
Monday - 24/6/2024 - 13:38

بازنویسی پاسخ سوال اول

برای تدوین هستان شناسی، نمی توان به حکمت رایج اکتفا کرد، کما این که تجربیات میدانی نیز حاکی از این مطلب است. ما در فضای هستان شناسی با دو حوزه مواجهیم:

حوزه اول، حوزه بازنمایی دانش است که در این راستا باید مبنا را از اصالت وجود به مبنای اوسعیت نفس الامر از وجود توسعه داد. بنا بر این مبنا،‌ وجود خود حوزه ای از حوزه های واقعیت است و ماهیات، اعدام، نسب و روابط، استلزامات و...حوزه های دیگری از واقعیت و نفس الامرند که آنتولوژی مخصوص خود را دارند نکته دیگر در این مسیر تفکیک حوزه اعتباریات از تکوینیات است که برای اعتباریات نیز می توان از مبنای اغراض و ارزش ها برای تدوین هستان نگار بهره برد.

حوزه دوم، حوزه استدلال هاست. در این حوزه باید از پایگاه غنی اطلاعات موجود در تراث عظیم حوزوی بهره برد. در این مسیر تفکیک دوگانه عنصر تحقیق و عنصر تدقیق برای تدوین عناصر استدلال مهم بلکه ضروری استعناصر تحقیق، دلیل های رائج و مقبول هستند که مسیر استدلال فقهی و گامهای آن را تعیین می‌کنند، وساماندهی آنها پیش نیاز هوش ضعیف در برنامه نجف است، امّا آنچه بسیار اهمیت دارد و پیش نیاز هوش قوی در آن است کشف و تحلیل عناصر تدقیق است، و مقصود از عناصر تدقیق، آن نکات و دقائقی است که فقیه سابق در استدلال فقهی خود به آنها توجه نداشته، وفقیه لاحق با توجه به آنها، استدلال او را نمی پذیرد.