بسم الله الرحمن الرحیم

جلسات فقه هوش مصنوعي

فهرست جلسات فقه هوش مصنوعي

فقه هوش مصنوعی؛ جلسه 14 28/10/1402

بسم الله الرحمن الرحیم

خلاصه؛ شروع بحث از سخت‌افزار و امکان تحقق آگاهی در پایه سخت افزار

اگر نظر شریفتان باشد، بحث ما از اینجا شروع شد که در فقه موضوعاتی داریم که ضمان آور است و احکام بر آن‌ها بار می‌شود. بسیاری از این‌ها مربوط به قصد و آگاهی می‌شود. نیاز به آن داریم. لذا دنبال این رفتیم تا ببینیم آیا در این هوش مصنوعی و ماشین­هایی که پدید می‌آید قصد داریم یا نداریم؟ در چه مرحله‌ای از آن؟ و این‌که آن احکامی که موضوعش قصد است، در چه جاهایی این‌ها می‌آید و در چه جاهایی حتماً نمی‌آید؟

مسیر بزنگاه عرض من این شد: نوعاً نگاه ما به سخت‌افزار از طریق نگاه بالا و از نرم‌افزار به سخت‌افزار رسیدن است. عرض کردم برای این‌که جایگاه قصد را در ماشین هوش مصنوعی پیدا کنید، راه دیگر این است که برعکس نگاه کنیم. شروع بحث ما در جلسات اولیه این بود. عرض کردم برعکس است؛ درست از متن سخت‌افزار شروع می‌کنیم؛ نقطه آغازین ما متن سخت‌افزار است. از آن جا بالا می‌آییم. ببینیم کجا به قصد می‌رسیم. از آن جا که شروع می‌کنیم کجا به قصد می‌رسیم. نه این‌که در فضای نرم‌افزار که انس با قصد و رد و بدل شدن مفاهیم و زبان‌های سطح بالای برنامه‌نویسی است، بخواهیم از آن جا شروع کنیم. اگر این طرف بیاییم شاید فوائد خوبی در آن باشد و بتوانیم برسیم.

از ناحیه بود که سؤال مهمی را مطرح کردم. سؤال مهمی هم بود و هنوز مانده است. این‌که یک بیت که یک واحد اطلاعات حساب می‌شود، نرم‌افزار است یا سخت‌افزار است؟ این سؤال را مطرح کردیم، هنوز جواب آن مانده است. برای این‌که کامل واضح شود به مبادی­ای نیاز است. در این مبادی در این چند جلسه بحث ما به این رسید که آگاهی و هوش و قصد را به پایه محور و اشراق محور تقسیم کردیم. در پایه محور، انواع پایه‌ها و انواع مراتب آگاهی را بحث کردیم. جلسه قبل عرض کردم برای اصل آگاهی و این‌که بخواهد کف آگاهی محقق شود، به آن معنایی که می‌دانیم صرف این‌که حس داشته باشیم کافی نیست. وقتی به نورون رسیدیم، آن سلول عصبی زمینه را فراهم کرد. جزء لایتجزائی بود برای فراهم کردن احساس. اما عرض کردم برای این‌که خودآگاهی بیاید و مراحل بالاتری از آگاهی بیاید، یک واحدهای لایتجزی نیاز داریم که این کارها را انجام بدهد. در جلسه قبل عرض کردیم. اشاره می‌کنم تا به نظر شریفتان بیاید. برای چیزی که خودآگاهی را در ما نشان بدهد، کاندیدهایی را ذکر کرده‌اند. مثلاً در دماغ ما کلاستروم را گفته اند. کلاستروم غیر از نورون است. نورون یک دستگاهی دارد و کلاستروم چیزی است که می‌خواهد این کار را انجام بدهد. لذا عرض کردم اگر آن بتواند آن چه را که بین نورون ها اتفاق می‌افتد را سامان بدهد، مدیریت و آگاهی بر آن‌ها…؛ آن چیزی که من عرض کردم ظاهرش این است که آخرش بشر در مسیر خودش به آن برسد، چیزی بود که عرض کردم شبیه آنتن رادیو است. رکوردر و ضبط صوت، خیلی با رادیو تفاوت دارند. ضبط صوت آن چه در خودش هست را پخش می‌کند. اما رادیو آن چه که از بیرون می‌آید را دریافت می‌کند و پخش می‌کند. این‌ها خیلی متفاوت هستند. آیا انسان‌ها تنها رکوردر هستند؟! یعنی آن چیزهایی که در دماغشان ضبط شده را با پردازش پس می‌دهند؟! یا نه، هر لحظه‌ای مثل آنتن رادیو را دارند؟

این مراتب آگاهی و چیزهایی بود که صورت می‌گیرد. جلسه قبل عرض کردم کف آن، آگاهی یا خودآگاهی­ای بود که در انسان پدید می‌آید. ترسیمی که من از آن داشتم، این بود: آیا می‌توانیم این خودآگاهی را به روش پایه محور در ماشین تولید کنیم یا نه؟ عرض کردم اگر ما زمان را به قطعات بزرگ­تری قطعه بندی کنیم که در قطعات بسیار ریزتر زمان میلیاردها پردازش صورت بگیرد که برآیند آن پردازش­های مثلاً نانوثانیه، یک میکروثانیه شود، و این قطعه زمان حاصل شد آن‌ها باشد که دور معی تشکیل بدهند. در آن دور معی بگوییم یک آگاهی پایه محور است. این خودآگاهی پایه محور است، نه اشراق محور.

پردازش و اتصال اجزاء به یک دیگر

شاگرد: منظور شما از پردازش در اینجا چیست؟ این‌که فرمودید در میکرو ثانیه میلیاردها پردازش صورت می‌گیرد.

استاد: پردازش زیاد به کار می‌رود. در اصطلاح فنی ما یک حافظه داریم که تنها اطلاعات را نگه می‌دارد. یک پردازش داریم که ورودی و خروجی دارد. CPU پردازش گر است. مثل ram، یا مثل CD یا مثل هارد نیست که فقط ذخیره کند. خصوصیت و قوام پردازش به داشتن ورودی وخروجی است. وقتی شما یک حافظه‌ای دارید که گیت­های منطقی دارد که ورودی را می‌پذیرد و خروجی دارد، این اساس و جزء لایتجزای پردازش است. پردازش، تغییر دادن است. چیزی را از چیزی گرفتن است. ورودی را دریافت کردن و خروجی دادن است. در مواردی‌که پردازش صورت می‌گیرد، یعنی مطالبی در زیر آن قطعه زمانی صورت می‌گیرد که حاصلش این می‌شود که ما در یک قطعه زمانی…؛ به هوای طلق مثال زدم. همان حالی که کسی می‌تواند در خودش احساسی داشته باشد، در ماشین به‌صورت پایه محور داشته باشیم. یعنی این‌که گفتیم تمام اجزاء بُعد از هم محجوب هستند؛ یک خط ده سانتی، نصف دست راستش از نصف دست چپ خبر ندارد. اصلاً خصوصیت بُعد این است؛ بُعد، در حجاب منغمر است. هیچ جزئی از آن از جزء دیگر خبری ندارد. خود آگاهی برعکس این است. خودآگاهی حضور و شهود است. الآن نفس در بدن نسبت به بدن آگاهی دارد. یعنی همه جای بدن حاضر است. لحظه به لحظه حضور دارد. این جور نیست که نفس، از جزئی از بدن محجوب باشد.

شاگرد: پردازش چه توانایی­ای را اضافه می‌کند تا از حالت غیر خودآگاه به آگاهی تبدیل می‌شود؟

استاد: پردازش این‌ها را با هم متصل می‌کند. البته هر پردازشی اتصال نیست. آن چه که در شبیه‌سازی شبکه‌های عصبی شروع کردم، این بود که یکی از راه‌های آگاهی این است. پردازش ارتباط برقرار می‌کند. همین سلول‌های حافظه و هارد از هم خبر ندارند. چرا؟ چون این هایی که در حافظه هست با هم ارتباط برقرار نمی‌کنند. بله، در یک نظمی به آن ارتباط داده‌اند ولی آن‌ها خودشان ندارد. اما در پردازش، به انحاء مختلف با هم رابطه برقرار می‌کنند.

ایگو در روانشناسی فروید

شاگرد: یعنی در اینجا می‌توانیم آن‌ها را مخاطب قرار بدهیم؟

استاد: هنوز خیلی مانده تا به آن جا برسیم.

شاگرد: خودآگاهی­ای که الآن شکل می‌گیرد به چه صورت است؟

استاد: این کف خودآگاهی است.

شاگرد: پس چرا نمی‌تواند مورد خطاب ما قرار بگیرد؟

استاد: چون هنوز خیلی نیاز به کار دارد. از بعضی از کسانی که در رشته‌های روان‌شناسی حرف می‌زنند، شنیدم. ایشان می‌گفت. نمی‌دانم خود فروید که اصل نظریه را گفته مثال راکب و اسب را زده یا نه. ایشان می‌گفت بچه تا دو سال، فقط همان نهاد و اید را دارد. بعد از دو سال است که این ایگو و خود پدید می‌آید. قبل از آن اصلاً ندارد. روی مبنای آن‌ها است. نمی‌خواهم بگویم درست است یا نه. می‌خواهم یک نظریه را تصور کنم. آن وقت مثالی که می‌زد این بود: می‌گفت گویا تا دو سال، بچه فقط اسب است. اسبی که می‌تواند برود و رفتنش دست خودش است. راکب ندارد؛ که یک افساری در دستش باشد تا رفتار اسب را کنترل کند. وقتی ایگو پدید می‌آید تازه در این اسب، راکبی می‌آید. ماشینی که دارد می‌رود به راننده نیاز دارد. ولی این بچه زید دو سال، کف آگاهی را دارد. ارتباط هم برقرار می‌کند. اما طبق این نظریه تا دو سال هنوز راکبی ندارد. یعنی یک احساس خود در او نیست. حالا تا به سوپر ایگو (superego) برسید که مرحله بعدیش است. منظور این‌که ما هنوز کار داریم. آن چه که عرض می‌کنم برای این است که می‌خواهم مبادی بحث صاف شود. این هایی که ما در آن جا داریم، در ماشین به نحو پایه محور می‌توانیم بیاوریم؟ یا نه؟ و تا کجا؟ همه بحث ما سر این است.

این‌که من سه-چهار جلسه انواع پایه‌ها و آگاهی ها را توضیح دادم، از روز اول در ذهن من روشن بود که می‌خواهم چه چیزی را عرض کنم. آن آقا چیزی گفتند و دیدم این همه بحث هست. ما منکر آن‌ها نیستیم. لذا در دو-سه جلسه گفتم آن‌ها سر جای خودش است. بحث ما روی نقطه‌ای است که می‌خواهیم روی آن تمرکز کنیم. تا اینجا که حرف می‌زنیم آن را به‌منزلۀ نفی ده‌ها و صدها مسأله دیگر نگیریم. ما دنبال این نقطه کار هستیم که ببینیم الآن این نقطه لایتجزای آگاهی و خودآگاهی در پایه‌هایی که توسط دستگاه خلقت الهی فراهم می‌شود و در خود همین پایه ظهور می‌کند، کجا است. نه بیرون از عالم فیزیکی که اشراق محور است، همه آن بحث‌ها جای خودش است. و قابل برهان است. بلکه بالاتر از برهان، قابل ارائه است. نشان بدهیم.

جزء لایتجزی پایه محور و عنصر اشاره گر معنا

شاگرد: گاهی بین تعبیر آگاهی، احساس را هم تعبیر می‌فرمایید، این مقصودتان هست یا نه؟

استاد: بله، یک احساس ظاهری است که همین چشم و گوش و بینی است. یک احساس هم مطلق حوزه مشاعر ما است. در ذهن من خیلی مهم است. از چیزهایی که در قرن بیستم همه فلسفه تحلیلی و منطق روی آن دور می‌زند همین رساله فرگه است. محورش بحث‌های او است. دو رساله دارد. ترجمه انگلیسی آن یکی «Concept and object» است؛ به‌معنای «مفهوم و شیء». یکی دیگر «Sense and reference» است؛ به‌معنای «معنا و مدلول». در این زمینه رساله‌های متعددی دارد. وقتی بعداً می‌خواهم معنا را توضیح بدهم، این‌طور به ذهنم می‌رسد. الآن هم که می‌خواهم معنا را توضیح بدهم، این‌طور به ذهنم می‌آید که صد سال است که «reference» درکلمات هست، چقدر برای آن کتاب نوشته‌اند. تا ما «reference» بگوییم ذهن سراغ حرف‌هایی می‌رود که زده شده و با مقصود آن‌ها مخلوط می‌شود. من می‌خواهم معنا را یک جوری عرض کنم، به‌دنبال یک لفظی می‌گشتم که خیلی سابقه ذهنی نداشته باشد که با آن مخلوط شود. در برنامه‌نویسی چیزی به کار می‌برند به نام «pointer»؛ اشاره گر. نمی‌دانم در فلسفه تحلیلی و رشته‌های فلسفی این کلمه را به‌عنوان یک اصطلاح فلسفی به کار برده‌اند یا نه. اگر نبرده­اند برای مقصود من واژه خوبی است؛ اشاره گر.

بعداً می‌خواهم عرض کنم که در جزء لایتجزی، می‌توانیم به‌معنای پایه محور برسیم یا نه؟ اگر در جزء لایتجزی پایه محور بتوانیم به کف درک معنا برسیم، می‌توانیم برای آن از واژه «pointer» استفاده کنیم. در مباحثه ما اشاره و اشاری را زیاد عرض کرده بودم. با آن مناسب هست. اما اگر آن‌ها اصطلاحی دارند که با این مخلوط می‌شود، باید بگردیم چیزی را پیدا کنیم که مقصود ما را روشن‌تر معلوم می‌کند.

تفاوت حوزه احساس و درک عقلی

شاگرد: نهایتاً مقصود حضرت عالی در احساس چه شد؟

استاد: او که «Sense and reference» می‌گوید، ریشه «Sense» در لغت آن‌ها یک جور احساس است. اما او به‌معنای احساس به کار نمی‌برد. به‌معنای معنا به کار می‌برد. چرا؟ نمی‌دانم. ریشه یابی نکرده‌ام. «Sense» و «sensor» که به کار می‌رود، چطور است وقتی مقاله او را معنا کرده‌اند، به معنایی که دارد نیاورده‌اند. ظاهراً او آلمانی است و مقاله خود را به لغت آلمانی نوشته، این‌ها به انگلیسی به « sense» معنا کرده‌اند.

آن احساسی که من عرض می‌کنم؛ این جور «sense» به‌معنای حس ظاهری منظور من نیست. عرض من این است که خداوند متعال برای بشر دو شأن بسیار مهم قرار داده است. یک حوزه مشاعر او است، یک حوزه عقل او است. واقعاً این‌ها برای ما دو چیز منحاز و روشنی است. علم شهودی به آن داریم ولو علم به علم نداشته باشیم. وقتی که دقیق شدیم می‌فهمیم. از چیزهایی که پیشنهاد من طلبه است، این است: مقصود مباحثه امروز ما این است که یک عینک معنا بین پیدا کنیم. معانی همه جا را گرفته‌اند. محفوف به معانی هستیم. اما عینک معنا بین نداریم. یعنی عینکی که معنا را از غیر معنا تشخیص بدهیم، عینک خیلی خوبی است. هر کسی این عینک را به دست بیاورد حض بزرگی از مطالب دیروز و امروز می‌برد. می‌خواهیم عینک معنا بین پیدا کنیم.

مشاعر همانی است که در هواء طلق بود. ابن‌سینا در هوای طلق چه گفت؟ کسی را در جایی قرار بدهید که هیچ رادع و شاغلی نداشته باشد. نور شدید و ضعیف نیاید چشم را مشغول کند، صدا نیاید گوش او را مشغول کند. هیچ شاغلی نباشد. هوای طلق باشد. آن جا چیست؟ یک احساس «انأ» دارد. کلمه احساس را به کار می‌برم. از ارتکازی که شما دارید، بیرون نیست. هر کجا خلاف ارتکاز شما است، بگویید. من می‌گویم او که در هوای طلق است، یک احساسی که من به خودم و آن چه را که دارم، دارم. این خودآگاهی را در آن جا دارم. یعنی او را از تمام چیزهایی از لوازم بدن که رادع توجه به این می‌شود، منصرفش کنیم، او «یجد نفسه».

فضای مشاعر و بدن­مندی و پایه در برهان طلق ابن‌سینا

پایبند اصلی آن احساس، به مشاعری است که خداوند برای انسان قرار داده. در همان حالی که «یجد نفسه» اگر شما بخواهید فکر کنید و بگویید من که الآن هیچ شاغلی ندارم، ولی الآن می‌توانم یک قضیه صادقیه ای را تصور کنم یا بگویم تناقض محال است. صادقه یعنی چه؟ تناقض محال است. یا درک شهودی یا درک حصولی به‌عنوان یک قضیه. الآن اگر این را درک کند، این احساس است؟ این آقایی که دارد خودش را احساس می‌کند، وقتی توجه می‌کند و استحاله تناقض را درک می‌کند، دارد استحاله را احساس می‌کند؟ این را ارتکازا به کار می‌برید یا نه؟ احساس نمی‌کنید، بلکه درک می‌کنید. تفاوت این واژه‌ها را می‌فهمیم.

الآن همین آقا یک حوزه احساس دارد؛ لذا هفته قبل گفتم اگر همین‌جا به او بی هوشی تزریق کنند باید ببینیم؛ کسی که در هوای طلق است، مشاعری را که آن احساس را به او می‌دهد را با بی هوشی از او گرفتند، حال او چه می‌شود؟ این احساسی است که تشکیل دهنده حوزه مشاعر است. مشاعر هم خیلی وسیع است. بخش بسیار کوچک آن بدن جسمانی است. در خواب، در عالم برزخ و عوالم دیگر، مشاعر دارند کار می‌کنند. مشاعر خیلی وسیع است. لذا می‌گوییم مشاعر، پنج حس ظاهر است، پنج حس باطن است. حس باطن هم مشاعر است. توضیح آن را هم عرض کردم، هر کجا سر و کار شما با فرد طبایع است، حوزه مشاعر است. تعریفی از این روشن‌تر در ذهنم نیست تا عرض کنم. مکرر هم عرض کرده‌ام. شما نگاه کنید الآن سر و کار شما با فرد یک طبیعت است؟ یا سر و کار شما با خود طبیعت است؟ خوراک عقل و حوزه درک عقل طبایع است. مشاعر با طبایع کاری ندارند. خدای متعال در انسان مشاعری را آفریده که سر و کارش با افراد طبایع است. این شمای کلی بحثی است که من عرض کردم.

شاگرد: هوای طلق را کودک در بدو تولد دارد؟

استاد: من که یادم نیست. شما باید بفرمایید!

شاگرد: اشاره فرمودید برای هر دوره‌ای نیست، در بدو تولد آن را ندارد.

نقص مزاجی نوزاد در جلوه دادن روح

استاد: این‌ها بحث‌های خیلی مهمی است. گمان من این است که حتی وقتی روح در چهار ماهگی به جنین تعلق می‌گیرد، از روح چیزی کم نمی‌شود. روح تجافی پیدا نمی‌کند. بلکه خودش در حجاب قرار می‌گیرد. و لذا تفاوت امثال بنده با اولیاء و اوصیاء علیهم‌السلام این است که وقتی روح مقدسشان به جنین تعلق می‌گیرد، تفاوت در این است که وقتی آن‌ها می‌آیند در حجاب قرار نمی‌گیرند. می‌دانند از کجا به کجا آمده‌اند. لذا اگر با مادر حرف بزنند و «انا شهید» بگویند چیز حجاب آوری نیست. مشکلی ایجاد نشده، چون در حجاب قرار ندارد. البته جسمانیة الحدوث و روحانیة البقاء باید با این حرفی که زدم توفیق داده شود. و الا تلقی خیلی ناجوری از این حرف هست که با خیلی از چیزها جور در نمی‌آید. غیر از این‌که با روایات و ادله سمعیه جور در نمی‌آید، با خیلی از مطالب فلسفی هم جور در نمی‌آید. پس بچه خیلی چیزها را دارد، ولی مزاج بچه تاب این را که آن‌ها را جلوه بدهد ندارد. مثل این‌که روح یک مجنون، روح است، اما فعلاً مشکلی در مزاج او است که نمی‌تواند جلوه دهد. حضرت در آن تعبیر به آن یهودی چه گفتند؟ «من صفا مزاجه قوى اثر النفس فيه»1؛ این بدن هر چه آماده تر باشد، نفس بیشتر می‌تواند خودش را در آن جا نشان بدهد. این مزاج زلال تر است. بنابراین بچه این است: هنوز نقص مظهریت دارد، نمی‌تواند خودش را نشان بدهد. در چنین فضایی قرارداد.

شاگرد: یعنی علم حضوری به خودش دارد، اما نه از جنسی که ابن‌سینا در هوای طلق می‌گوید؟

استاد: اگر یادتان باشد هفته قبل تأکید کردم و گفتم همین کسی که در هوای طلق است، اگر او را بی هوش کردید دیگر احساس «انأ» را ندارد، اما علم حضوری نفس به ذات خودش از بین نرفته و در باطن رفته. لذا نفس بچه علم حضوری به خودش دارد، اما در این پایه و در این بدن هنوز ظهور نکرده است. ما دنبال این هستیم که در دو سالگی چقدر از این شئونات را دارد؛ «النفس فی وحدته کل القوی»؛ می‌خواهیم ببینیم تا دوسالگی چقدر از آن قوی ظهور کرده.

تشکیکی بودن ادراک «من» در برهان طلق ابن سینا

شاگرد: من هم می‌خواهم همین را بگویم، یعنی آن را ندارد. آن چه که ابن‌سینا می‌گوید، نوزاد در بدو تولد ندارد. یک نحوه ترکبی در آن هست.

استاد: آن معنا درست است. یعنی همان چیزی که ابن‌سینا می‌گوید در هوای طلق قرار دهید…؛ حرف شما مؤید عرض من است. اگر شما یک افقه عصر و اعلم زمان، یک دانشمند کارکشته را در هوای طلق قرار بدهید، و یک بچه بیست ساله، یک بچه ده ساله، و یک بچه دوساله را قرار بدهید. آیا هوای طلق برای این‌ها برابر است؟ هست یا نیست؟ اگر «من» می‌گوید و این‌که می‌گوید «یجد نفسه» برابر هست یا نیست؟ تفاوت‌ها از کجا است؟ بعداً با این‌ها کار داریم.

شاگرد٢: تقسیم اشراق محور و پایه محور، در این احساس «انأ» که می‌فرمایید، می‌آید؟

استاد: بله، یعنی الآن وقتی کسی در آن رده بالا است، وقتی احساس «انأ» دارد، انانیت او به‌خاطر پایه اقوی، قدرت اتصال و اشراق از بیرون به او و ارتباط او با بیرون بیشتر است. یعنی مزاج پایه بچه نمی‌تواند الآن به‌صورت درک، در آن اشراق صورت بگیرد. ظرفیتش را ندارد.

نقد رویکرد دوآلیسمی در هوش مصنوعی و اشراق روح به آن

شاگرد: فرض کنید اگر هنوز اشراق صورت نگرفته باشد، هنوز آن احساس «انأ» را دارد؟ ماشین به حدی برسد که هنوز اشراق نباشد ولی به حدی رسیده که پایه اش احساس «انأ» را آورده.

استاد: این‌که در ماشین اشراق صورت بگیرد، قبلاً در مورد مقاله آن آقا صحبت کردیم؛ ماشین نفس‌مند. دوگانگی‌ای که در آن مقاله بود را من عرض نکردم. اتفاقا این‌که او می‌گوید نفس به این تعلق بگیرد، بر خلاف روش و مبنای است که من جلو می‌روم. من می‌خواهم عرض کنم ما چه کار داریم که از بیرون عالم فیزیکی، تأثیر گذاشته شود؟! در ماشین باشد یا در بدن. در جای خودش به آن می‌رسیم. هیچ منافاتی هم ندارد. فعلاً چون این تکنیک است و دارد جلو می‌رود، می‌خواهیم ببینیم این تکنیک از حیث فراهم کردن پایه چه اندازه به ما قدرت می‌دهد. آن بیرونی کار خودش را بکند…؛ ایشان فرض گرفت که ما شرائط را به اندازه کافی جلو می‌بریم، تا این ماشین روح دار شود؛ خُب می‌شود یا نمی‌شود؟

الآن در هوش مصنوعی روشی دارند به نام الگوی تکاملی. الگوی تکاملی که در هوش مصنوعی دارند، ربطی به اصل نظریه‌ نهائی تکاملی داروین ندارد، تنها از آن الگو گرفته‌اند. مثلاً می‌خواهد مسأله انتخاب طبیعی را در یاد گیری ماشین پیاده کند. ماشین می‌خواهد الگوها را جلو ببرد و یاد بگیرد، در یادگیری ماشین الگوی تکاملی اجراء می‌شود. یعنی ریخت انتخاب طبیعی را اجراء می‌کند. اما آن چه که ادعای تکامل داروینی است، این است که می‌گویند اصل در همه چیز این است که به یک جا بر می‌گردد، روی مبنای آن‌ها خلاصه ما الآن با چیزهایی مواجه هستیم که آن‌ها می‌گویند تکامل پیدا کرده‌اند. محدوده زمانی هم اگر از بیگ بنگ تا فاصله هایی، حیات نبوده، از اول وقتی که حیات آمده، سه میلیارد بوده؟

شاگرد: سیزده میلیارد است.

استاد: نه، بیگ بنگ سیزده میلیارد است. پیدایش حیات و DNA را عرض می‌کنم.

شاگرد: دو-سه میلیارد است.

استاد: شاید سه میلیارد است. اصل بیگ بنگ سیزده میلیارد است. می‌گویند بعد از این‌که شرائط فراهم شد که پیدایش حیات محقق شود، در مبنای علمی آن‌ها سه میلیاد می‌گذرد. روی مبنای علمی آن‌ها الآن که این آقا می‌گفت ما یک ماشین درست کنیم که نفس به آن تعلق بگیرد، شما باید بتوانید تمام این مسیر سه میلیارد سالی که تکامل ‌DNA بوده و جهش­ها بوده، این همه موتاسیون‌هایی (Mutation ) که صورت گرفته تا الآن بشر دارد کارش را انجام می‌دهد، شما هم باید آن عقبه را برای ماشین فراهم کنید، تا نفس بتواند آن را به کار بگیرد. و الا همین‌طور بگویید به اندازه کافی شرائط فراهم می‌کنیم؟! بله، اگر بخواهید یک انسانی را شبیه‌سازی کنید، یا بین انسان و ماشین تعاونی را برقرار کنید؛ هر دو با هم؛ یعنی از مزاج انسان کمک بگیرد… . اما اصل عرض من این است که شما در این مسیر، به عقبه DNA متکامله در چند میلیارد سال نیاز دارید. آن را باید فراهم کنید. چطور فراهم می‌کنید؟!

شاگرد: انتخاب مصنوعی است، سرعت می‌دهند.

استاد: انتخاب مصنوعی یک روش بقاء است. هوش مصنوعی با این روش درست است اما من اطلاعاتش را می‌گویم، نه روش آن را. الآن همه اطلاعات در ژنوم انسان کشف شده؟ نه. آن چه که کشف شده، کسانی که اهل هستند می‌گویند شاید یک درصد باشد. منظور من این است. یعنی ژنوم انسان الآن چیزهایی دارد که ما نمی‌دانیم. چطور می‌گویید به اندازه کافی شرائط را برای تعلق نفس فراهم کنیم؟! خُب بدانیم و بعد فراهم کنیم. وقتی نمی‌دانیم این ژنوم انسان چه چیزی دربر دارد، می‌خواهیم چه چیزی را فراهم کنیم؟ بله، طبق نظریه تکامل روش را می‌دانیم. روی این نظریه، روش، روش انتخاب طبیعی است. لذا است که من در این مسیر نرفتم. چرا؟ چون یک فرض است. می‌گوییم یک ماشینی فراهم کنیم که به اندازه کافی، شرط تعلق نفس به آن فراهم باشد. خُب به اندازه کافی داریم؟ می‌شود یا نمی‌شود؟ همه این‌ها را باید فراهم کنیم. بله، هر انسانی این را دارد.

نقد داوکینز در پیشنهاد روش انتخاب طبیعی به فیزیک

شاگرد: مسأله تکامل نظریه است، یا …؟

استاد: نه، مسأله تکامل خیلی بحث‌برانگیز است. آن چه که داروین گفته و دیگران گفته، الآن هم سر آن بحث است. بعضی از چیزهای آن به مراحلی می‌رسد. مثلاً خودشان در رشته‌ها خودشان اشکال دارند. می‌گویند‌ آن چه که ما می‌بینیم، به اندازه این بازه زمانی تکامل، برای آن کم است.

شاگرد: هنوز هم قطعی نیست.

استاد: لذا من علی المبنا را می‌گویم. تأکید می‌کنم علی المبنا.

شاگرد: برخی از آن‌ها بر مبنای خودشان روش تکامل را قطعی می‌گیرند.

استاد: بله، من مکرر عرض کردم؛ داوکینز در کتاب پندار خدا می‌گوید فیزیک‌دان­ها در شش-هفت ثابت بنیادین گیر افتاده‌اند. سراغ بی‌نهایت جهان­های موازی رفته‌اند. خیلی جالب است. به‌عنوان یک زیست‌شناس می‌خواهد فیزیک‌دان­ها را از آن بحرانی که دارند نجات بدهد. آن‌ها می‌گویند ثابت های بنیادین در فیزیک چطور به این دقت در آمده است. فیزیک‌دان­ها می‌گویند خُب ما بی‌نهایت عالم داریم، این هم یکی از آن‌ها است. حالا ما در این عالم قرار گرفته‌ایم. ایشان می‌گوید این دیگر معقول نیست که ما بی‌نهایت عالم درست کنیم به این خاطر که در حیات اینجا گیر هستیم. بعد می‌گوید راه خوبی هست، من آن را برای فیزیک‌دان­ها پیشنهاد می‌دهد. همین راه انتخاب طبیعی است. می‌گویند همان‌طوری که در حیات، انتخاب طبیعی پیش می‌رود، طبیعت هم از راه انتخاب طبیعی به این هفت عدد ثابت بنیادین رسیده و آن را جفت و جور کرده تا این عالم پدید بیاید. برمبنای او این تکامل مسلم و قطعی است. حتی می‌خواهد با قطعیت آن فیزیک را هم نجات بدهد. قبلاً بحث کرده‌ایم؛ این قیاس مع الفارق است. این جواب حرف آن‌ها نمی‌شود.

بنابراین تا اینجا که آمدیم، عرض شد: خودآگاهی به‌معنای احساسی که در آگاهی هست، کف آن را فعلاً از طریق قطعه بندی زمان و جزء لایتجزی درست کردن، فرض گرفتیم می‌شود. آن هم فقط در پایه.

شاگرد: شما تجرد را در آگاهی فرض نمی‌گیرید؟

استاد: تقسیم آن را قبلاً عرض کرده‌ام. تجرد در ماورای فیزیک است. در پایه نیست.

تساوق آگاهی با تجرد و امکان خودآگاهی پایه محور؟

شاگرد: در آگاهی تجرد شرط نیست؟

استاد: صحبت همین است. اگر آگاهی را در پایه آوردیم، یعنی تجرد به‌معنای ظهور یک امر مجرد در پایه، آن را داریم. اما به این معنا که حتماً باید خود آن مجرد تام در این موطن دخالت کند، نه. به تفصیل از این‌ها صحبت کردیم. مثال h2o را مکرر عرض کردم. بعد به پایه‌هایی آمدیم که می‌تواند مثل آن را فراهم کند. لذا الآن یک حضور در این هوای طلق داریم، حضوری است که بند به این بدن است. لذا وقتی بی هوشش کردند دیگر او نیست. این مجرد هست یا نیست؟

شاگرد: نسبت به خودش مجرد است.

استاد: نسبت به خودش یعنی چه؟

شاگرد: یعنی در پایه اش.

استاد: اگر مجرد است که دیگر پایه نمی‌خواهد. تجرد مثالی هم داشته باشد، باز به این پایه بند نیست. لذا در آن خطبه نفوس خمسه حضرت فرمودند: «بدأت عود ممازجة لا عود مجاورة»2. لذا در چیزی که عرض می‌کنم، ما به‌دنبال این هستیم: چون صنعت و تکنیک دارد پایه فراهم می‌کند، چه اندازه معقول است که از این پایه انتظار داشته باشیم؟ آن چیزهایی که مربوط به وراء پایه‌ها است، بحث هایش سر جای خودش درست است. مکرر عرض کردم اگر ما کم‌کاری کنیم فردا مسئول هستیم. کم‌کاری ما سر چه بود؟ ابزار ارائه آن فراهم است، فقط ما باید این ابزار را آماده کنیم و عرضه کنیم. اگر نکنیم و این‌ها مخلوط بماند، در چیزی که کم‌کاری کرده‌ایم عقب افتاده‌ایم. آن‌ها جای خودش است. فعلاً بحث ما در پایه است، این‌که مدام تأکید می‌کنم برای این است که مقصودم روشن باشد.

این برای کف خودآگاهی است که در محدوده مشاعر ما است. احساس است. خدای متعال پایه‌ای را فراهم می‌کند، این پایه محل ظهور این آگاهی است. این آگاهی خودش واسطه می‌شود برای دخالت و ظهور یک چیزی ورای عالم فیزیکی در این موطن. لذا اگر خود ابن‌سینا در هوای طلق قرار بگیرد، این احساس آگاهی او واسطه است برای ظهور آن مطالب فلسفی و مجردات عقلانی‌ای که او در اینجا تحصیلش کرده است. آن‌ها که به اینجا نمی‌آیند. چون او در بدن ابن‌سینا یک آگاهی‌ای دارد، این بدن می‌تواند مجری و واسطه شود برای این‌که وقتی او در اینجا «من» می‌گوید، یک «من»‌ای باشد که از باب اتحاد بین عاقل و معقول با خیلی از معقولات متحد است. آنجا در اینجا ظهور پیدا کند. این هم منافاتی با آن‌ها ندارد. ولی اساس عرض من سر پایه است. می‌خواهیم از پایه‌ها بحث کنیم که تا چه اندازه می‌توانیم جلو برویم.

تفاوت احساس خودآگاهی پایه محور با درک معنا

مرحله بعدی چیست؟ این‌ها را هفته قبل عرض کردم؛ مانعی ندارد که بحث‌ها تکرار شود. ولی بزنگاه حرف من در این جلسه این است: وقتی ما به‌دنبال موضوعات فقهی هستیم، آن معضلی که مهم است و خیلی هم باید در اطراف آن تأمل شود، این است که ما معنای پایه محور داریم یا نداریم؟ معنای‌ای که طبق مبنای افلاطون گرائی، بیرون هستند و آن‌ها را نشان می‌دهیم، در جای خودش. ما می‌خواهیم ببینیم در یک ماشین می‌توانیم یک پایه فراهم کنیم که در آن پایه درک معنا ظهور کند.

شاگرد: یعنی این معنا پایه مادی داشته باشد؟

استاد: بله، نمی‌دانم مقصود شما چیست. می‌خواهم با هم تفاهم داشته باشیم و جلو برویم. ما می‌خواهیم یک پایه‌ای فراهم کنیم که در این پایه درک معنا صورت بگیرد. این ممکن است یا محال است؟ ممکن است اول بگوییم محال است. خُب برای استحاله آن استدلال می‌آوریم. ممکن است بگوییم ممکن است. کما این‌که در آگاهی همین بحث بود. الآن هم این مسیری که ما آمده‌ایم را به‌عنوان پیشنهاد عرض کردم؛ اما همین‌جا ممکن است کسی بگوید آگاهی محال است. ولی با آن توضیحاتی که عرض کردم؛ مثال سقف زدم؛ آجرهای سقف که دور معی دارند، گمانم آن کف آگاهی را می‌توان در ماشین آورد. مشکلی ندارد. یعنی شما با ماشینی مواجه می‌شوید که می‌بینید خودش را می پاید؛ تمام خصوصیات خودش زیر تسلطش است. ماشین است، ربات است، اما کاملاً می‌تواند خودش را مدیریت کند. متوجه تمام ذرات و اجزائش باشد. از نظر برنامه‌نویسی این الآن صاف است؛ یعنی شما شأنی را به برنامه آن می‌دهید که توجه داشته باشد که خودم هم توجه دارم. این یک چیز ممکنی است. یعنی رباتی که این شأن را دارد: می‌گوید من دارم این کار را انجام می‌دهد. «من» پایه محور. این‌ها چیزهایی است که در صرف آگاهی به‌عنوان یک پیشنهاد مطرح می‌شود. با این توضیحی که عرض کردم تا زمانی‌که ما زمان را به کار نیاوریم، تا زمان را قطعه بندی نکنیم، محال است. استحاله دارد. اما اگر این کار را در تکنیک بکنیم، یک آگاهی پایه محور به این صورت پدید می‌آید. به این عنوان که هنوز به درک معنا نرسیده­ایم. هنوز درک معنا در اینجا نداریم. فقط احساس است. این احساس تا اینجا ممکن است. درک معنا یک مطلب سنگین تری است. خیلی مهم است.

شاگرد: معنا به اوج عقل مربوط می‌شود؟ مشاعر عقلی که گفتید منظور است؟

استاد: بله، اصلاً معانی طبایع هستند و عقل آن‌ها را درک می‌کند، لذا این معضل در اینجا سنگین است که آیا می‌توانیم یک پایه ظهور معنا فراهم کنیم یا نه؟ به یک نحوی معنا ظهور کند؟ این ممکن هست یا نه؟ این‌ها مبادی دارد.

اتصال گرائی در ماشین و محدوده درک معنا

در این چند لحظه می‌خواهم مبادی آن را عرض کنم. به آن چیزهایی برگردیم که مقدمات آن را چندبار گفته‌ام. عرض کردم این آقا سرل که اتاق چینی را گفت، اتاق چینی یک حیثی دارد که قابل گذشت نیست و باید جلا داده شود. حیثیت بسیار مهمی دارد که به همین بحث ما مربوط می‌شود. یعنی کسی که دارد در آن اتاق نمادها را جا به جا می‌کند و بیرون می‌دهد، هیچ درکی از معنا ندارد. نمی‌داند داستان چیست. هیچ درکی از معنا ندارد. ولی کار را انجام می‌دهد و جواب می‌دهد. خُب آیا آگاهی دارد یا ندارد؟ آگاهی هم ندارد. لذا هوش مصنوعی به زمستان دهه هشتاد خورد. چون مبنایی که تورینگ پایه‌گذاری کرده بود، بر سمبل‌گرائی بود، سیمبولیک بود. آمدند و دیدند این کافی نیست. جلسه قبل عرض کردم، اشکالاتی که آقای درایفوس از حیث فلسفی به این‌ها می‌گرفت، آن‌هایی را که این‌ها نمی دیدند به زور جلوی چشم آن‌ها آورد. لذا روش عوض شد و رویکرد اتصال گرائی و شبیه‌سازی شبکه عصبی را پیش گرفتند، روی این رویکرد بود که الآن عرض کردم؛ روی این رویکرد می‌توانیم پایه‌ای را فراهم کنیم که کف آگاهی و خودآگاهی را در ماشین می‌آورد. آیا با صرف شبیه‌سازی شبکه عصبی می‌توانیم در ماشین درک معنا بیاوریم یا نه؟ جای درک معنا کجا است؟ این اصل حرف است.

شاگرد: یعنی با همین اتصال گرائی درک معنا ایجاد می‌کنیم؟

استاد: بله، با رویکرد اتصال گرائی. اتفاقا یکی از جواب­هایی که به سرل داده بودند همین بود. گفتند ما مغز یک چیزی را عیناً همان‌طوری که هست، برنامه‌نویسی می‌کنیم و شبیه‌سازی می‌کنیم. یک ماشینی باشد که درست مغز آن چینی است، خُب چه فرقی می‌کند؟ این مغز او است و این هم این ماشین. آن چینی می‌فهمد. چون خودش چینی است. این هم دارد همان مغز او را شبیه‌سازی می‌کند. پس این هم می‌فهمد. به او جواب داده است. این جواب درست نبود. خودش هم از این اشکال جواب داده بود، ولی مشکل کار هم همین است. یک فرد چینی درک معنا دارد. معنا در ماشین می‌آید؟ ماشین معنا را درک می‌کند؟ اصلاً ممکن است درک کند یا نه؟ سنخ معنا چیست؟

نرم‌افزار بودن بیت

لذا در نقطه ی اولیه‌ای که شروع کردیم، عرض کردم بیت، نرم‌افزار است یا سخت‌افزار؟ برای ذهن من مثل خورشید روشن است که بیت نرم‌افزار است. سخت‌افزار خیلی فرق دارد. همه این مقدمات را گفتم تا اگر شما در آن‌ها اشکالی دارید با هم بحث کنیم. در ذهن من که خیلی واضح است. سر و کار نرم‌افزار با معانی است. و لذا وقتی همان بیت را سازماندهی می‌کند، معنا در آن جا موجود است. وقتی شما می‌گوید صفر و یک؛ کلمه صفر، کلمه یک، معنا دارد یا ندارد؟ حتماً دارد. می‌گویید سیاه و سفید، سیاه و سفید معنا دارد. آن پیتی که در دل فیزیکی است، آن سخت‌افزار است. شما که صفر و یک می‌گویید، دارید دو چیز را به هم مرتبط می‌کنید، معنا دارد. این‌ها واضح و آشکار است. خیلی هم در آینده بحث اهمیت دارد. بنابراین وقتی سر و کارتان با معنا است، یک عینک معنا بین نیاز دارید.

سه قابلیت در هر نماد

من الآن عرض می‌کنم: 1، ا (الف). فرقی بین این دو می‌بینید یا نه؟ شکلشان که خیلی شبیه به هم است. الف نوشتاری منظورم است. فرق این دو چیست؟ فرقشان این است که می‌توانید یک را توصیف کنید و از آن حرف بزنید. «یک»، معنا دارد. اما «الف» به چه معنا است؟ «الف»، خودش است. «الف» به‌عنوان یک نماد معنایی ندارد. فقط خودش است. بله، بعداً می‌شود معنا پیدا کند. یکی از چیزهایی که می‌خواهم بخوانم این است: در مناظره‌ای که حضرت امام رضا علیه‌السلام با عمران صابی دارند، نکات خیلی خوبی هست. حالا نزد بشر چه زمانی باز شود. یکی از جملاتی که حضرت دارند را می‌خواهم بخوانم.

در ابتدا حضرت، مشیت را می‌گویند و بعد می‌گویند اصل هر چیزی حروف هستند، بعد می‌فرمایند: «ولم يجعل للحروف في إبداعه لها معنى غير أنفسها»3؛ خودشان هستند. تا آن جا که حضرت فرمودند: «و الإبداع سابق للحروف ، والحروف لا تدل على غير أنفسها، قال المأمون : وكيف لا تدل على غير أنفسها؟ قال الرضا عليه‌السلام : لأن الله تبارك وتعالى لا يجمع منها شيئا لغير معنى أبدا»4؛ این‌ها معانی‌ای است که باید سر جایش بحث شود. تا آن جا که منظورم است: خود عمران پرسید: «فكيف لنا بمعرفة ذلك؟»؛ این مطلب بالا بالایی که فرمودید را توضیح بدهید تا بفهمیم. «قال الرضا عليه‌السلام: أما المعرفة»؛ اگر می‌خواهی یک مثال زنم تا بفهمی: «فوجه ذلك وبابه أنك تذكر الحروف إذا لم ترد بها غير أنفسها»؛ می‌خواهی حروف الفبا را ردیف کنی.

«ذكرتها فردا فقلت: ا ب ت ث ج ح خ حتى تأتي على آخرها فلم تجد لها معنى غير أنفسها»؛ هیچ معنایی به ذهن شما نیامد. فقط همین ها را گفتید. معنایی به ذهن شما نیامد، خود همین ها آمد. به این‌ها نماد می‌گوییم. البته قبلاً بحث‌هایی شده است. الآن هم عرض می‌کنم برای جلسه بعد. می‌خواستم این‌ها را بسط بدهم ولی چون مطالب دیگر پیش آمد نشد. من این را عرض می‌کنم به‌عنوان مقدمه‌ای برای جلسه بعد.

ببینید هر چیزی می‌تواند نماد قرار بگیرد. نماد یعنی چه؟ یعنی یک خودیتی دارد. شما به وسیله آن می‌توانید به چیز دیگری اشاره کنید. علم نشانه شناسی مهم‌ترین علوم است. خیلی مهم است. مکرر عرض کرده‌ام. اگر مفسرین آینده علم نشانه شناسی بلد نباشند، مفسر خوبی هم نخواهند بود. جلوتر هم عرض کردم. بسیار علم مهمی است. شما می‌توانید هر چیزی را نماد و نشانه قرار بدهید. صحبت سر این است که هر نشانه­ای سه توانایی دارد؛ سه چیز در آن هست. این سه تا خیلی مهم است. اگر بیشتر هم بود مشکلی ندارم. فعلاً این سه تا را عرض می‌کنم. اول، یک معنای ذاتی دارد. خود هر نمادی یک معنا دارد. یعنی همین «الف»، می‌پرسند معنایش چیست؟ می‌گویید معنایی ندارد. درست هم می‌گویید. اما یک معنای ذاتی دارد. می‌گوییم اگر صوت بود، صوتی با این خصوصیات است که از دهان بیرون می‌آید. اگر نقش آن را می‌گویید به این صورت ترسیم می‌شود. یعنی می‌توانید برای الف، اوصافی بیاورید که آن را تعریف کنید؛ یعنی بگویید الف به‌عنوان یک نماد، چیست. به این معانی‌ای می‌گوییم خود نماد به آن محفوف است. معانی ذاتی آن است. برای نفس خودش است. از آن هم جدا شونده نیست. این را داریم و نمی‌توانیم کاریش کنیم.

دوم این‌که شما اگر هر نمادی را در نظر بگیرید، یک معانی مناسبه دارد. معانی طبعی. یعنی هر نمادی با یک چیزی است. مثلاً وقتی شما یک فلش می‌بینید نیازی نیست که بگویید معنایش چیست. می‌گویید نفس شکل، طبعاً دارد مسیر را نشان می‌دهد. و لذا بعضی از نمادها از معنای طبعیش جلو رفته‌اند. اولین ریاضی دانی که علامت مساوی را‌ آورد، خیلی روشن بود. دو خط بالا و پایین گذاشت، به‌معنای مساوی. نماد مساوی شد. پس این معانی مناسب با یک نماد شد.

سوم، معانی قراردادی است. شما یک چیزی را قرارداد می‌کنید که وقتی من این را می‌آورم، یعنی آن. اینجا اشاره گر به آن می‌شود. اینجا صاحب معنای وضعی می‌شود. صاحب معنای قراردادی و جعلی می‌شود. این‌ها مخلوط نشود. حتی جواب هایی که به این نمادگراها داده‌اند، این بود که می‌گفتند شما سراغ نمادهای قراردادی رفته‌اید. ما به ماشین می‌رویم و نمادهای طبعی را برنامه‌نویسی می‌کنیم. نمادهایی که معنا در خود نماد باشد. ما هر نمادی ببینیم یک معنای طبعی در آن هست.

وقوع خلط در صوری سازی منطق

خُب این معنا چیست که معنای قراردادی در طبع آن می‌آید؟ اینجا است که مسأله صوری سازی و کارهایی که در قرن بیستم صورت گرفته، خیلی اهمیت پیدا می‌کند. متأسفانه خلط‌هایی شده که به اندازه ذهن قاصرم قبلاً گفته‌ام. کتابی هست به نام درآمدی بر منطق جدید. صفحه نود و نه آن را نگاه کنید. نویسنده آن آقای دکتر ضیاء موحد است.

یکی از مهم‌ترین کارهایی که در قرن بیستم شده که اصل آن را خود فرگه گذاشت، این است که این سمانتیک و معنادهی و معنا را مخلوط کردند با … . الآن هم می‌گویند معنا دهی سه شعبه دارد. معنادهی صدق، معنا دهی ارجاع، معنادهی معنا (Meaning). و حال این‌که اصل معنادهی همان «Meaning» است. این راه انحرافی بوده که شما سمانتک (Semantics) و منطق گزاره‌ها را سراغ صدق و جدول برده‌اید. نباید این جور می شده. ولی خُب الآن دیگر خیلی رایج است و در اصطلاحات جا گرفته است؛ سمانتیک صدق. این‌ها سمانتیک «Meaning» را تحت‌الشعاع قرار داده، و مخلوط کاری های مهمی شده است. اندازه‌ای که من طلبه می‌فهمم. اساس عرض من این است که تا آن نماد محض را…؛ عینکی که گفتم برای همین است؛ تا زمانی‌که این عینک را نگذاریم و نماد بی معنای محض را نبینیم، از اشتباهات و از مغالطه ها مصون نخواهیم بود. نوع مغالطاتی که می‌شود این است که نماد را می‌آورد و می‌گویند ما آن را تجرید کرده‌ایم، اما نکرده‌اند. خود نماد مشتمل بر معنا است. آن را تجرید نکرده‌اند.

شاگرد: از آن سه معنایی که گفتید تجرید شوند؟

استاد: نه، فقط از سومی. اول و دوم را گفتم تا بدانید در هر نمادی آن‌ها را داریم. سومی برای من اهمیت دارد. همین را می‌گویم که مخلوط شده. من که در اولی و دومی مشکلی ندارم. آن جای خودش باشد.

شاگرد٢: آن معنای طبعی، جزء آن معنای خالص حساب می‌شود؟

استاد: نه، عینک معنا بین یعنی آن را می‌بینیم.

شاگرد٢: آن معنای طبعی که اشاره کردید در فلش هست، آن معنای خالص هست؟

استاد: منظورتان از خالص چیست؟

شاگرد٢: شما فرمودید باید بتوانیم معنای خالص را پیدا کنیم.

استاد: نمادخالص منظورم بود. یعنی نمادی که هیچ گونه معنایی در آن نیست. اینجا بود که گفتم سومی منظور است. و الا هر نمادی را پیدا کنید، خودش معنایی دارد که می‌توانید آن را تعریف کنید. معنای طبعی هم دارد. دایره را نماد بگذارید. خُب خلاصه دایره گرد است. با دوران، با انواع چیزهایی که می‌تواند طبعاً با آن مناسب باشد، مناسبت دارد. دایره با خیلی از معانی مناسبت دارد. منظور من این است. یک نمادی پیدا کنیم که در بخش سوم، کاملاً از معنا خالی باشد. این جور نشده است. دیگر وقت گذشت آن را توضیح بدهم. صفحه نود ونه این کتاب را نگاه کنید. این کلمه ایشان منظور من بود: می‌فرمایند:

از اینجا آشکار می‌شود که آن چه ما در این بخش قاعده‌های معنای شناسی نامیده ایم درواقع قاعده‌هایی مربوط به ارزش جمله‌ها است. کاربرد اصطلاح معناشناسی در این مورد چه بسا گمراه کننده است. ازاین‌رو کواین منطق دان معاصر گفته به جای معنا شناسی بگوییم نظریه دلالت.

« از اینجا آشکار می‌شود که…»؛‌ ارزش جمله‌ها، سمانتیک صدق، چرا در اینجا به این صورت مخلوط می‌شود؟! بعد می‌گویند: «کاربرد اصطلاح معناشناسی در این مورد چه بسا گمراه کننده است. ازاین‌رو کواین منطق دان معاصر گفته به جای معنا شناسی بگوییم نظریه دلالت»؛ معنا شناسی همانی است که امروز ما در این جلسه به‌دنبال آن هستیم. و لذا معناشناسی‌ای که من می‌گویم با معنا شناسی صدق و منطق گزاره‌ها که در کلاس این قدر گفته‌اند، مخلوط نشود. معناشناسی‌ای که ما می‌گوییم همانی است که در «and» منطق هست. ثابت های منطقی. اگر شما می‌گویید یک ثابت منطقی هست که نماد آن را «واو» می‌گویید، این «واو» معنایی ندارد. این غیر از صدق است. «واو» که صدق ندارد. در جدول تنها در محور جدول قرار می‌گیرد. این معنا منظور است. ان‌شاءالله اگر زنده بودیم در جلسه بعد.

امکان فهم معنای نماد توسط ماشین

شاگرد: در جلسه قبل فرمودید هر طبیعتی در مراتب وجود یک تجلی‌ای دارد. الآن معنا در عالم ماده جزء لایتجزی ندارد؟

استاد: بحث ما همین است که می‌توانیم برای ظهور آن بستری مهیا کنیم یا نه؟

شاگرد: آن را برای درکش فرمودید. اما خود معنا که یک طبیعت مجرد است، می‌تواند در عالم ماده جزء لایتجزی داشته باشد؟

استاد: نه، طبایع نمی‌توانند به اینجا بیایند. ریخت و ذات طبایع برای آن جا است. اما ما می‌توانیم یک پایه‌ای فراهم کنیم که ظهور کند.

شاگرد: معنا در یک فرد مادی ظهور کند؟

استاد: بله.

شاگرد: برای همین بود که سراغ نمادها رفتید؟

استاد: بله، یعنی این ماشین نماد بازی کن محض نیست. معنا را هم درک می‌کند. این ممکن است یا محال است؟

شاگرد٢: نظر خودتان چیست؟

مدیریت درک معنا با اشاره­گرهای نمادین

استاد: باید فکرش کنیم تا ببینیم ممکن است با محال است. روی «pointer» که عرض کردم، معنا را در سیستم اشاره گرها ترسیم کنیم. چون آن چه که بسیار اهمیت دارد این است که معنا را منفرد منفرد ببینیم، یا معنا درواقع افلاطون گرائی خودش یک شبکه نفس الامری دارد که آن شبکه اصل است؟ ما هم که آن را درک می‌کنیم محال است در غیر از آن بستر، معنا را درک کنیم. ذهن ما با آن اشاره گرهایی که خداوند متعال قرار داده، با آن عقبه ای که هم در خلقت ما قرار داده، و هم در آن چیزهایی که بعد از تولد از مادر، کسب کردیم، ما با آن‌ها داریم مدیریت درک معنا می‌کنیم. بنابراین خداوند متعال در پایه هم زمینه درک معنا را به ما داده است. یعنی درک معنا محضا در عالم تجرد صورت نمی‌گیرد، به این معنا که فقط در آن جا باشد. اینجا هم…؛ یعنی آن تجرد در این چیزی که خدای متعال برای نفس ما قرار داده بازتابی دارد. نفسی که ظهور آن و شئونات آن می‌تواند در پایه مادی آن باشد. خداوند چه کار کرده که این بدن نفسی دارد که آن نفس با عقلی تماس می‌گیرد که آن عقل، آن درک‌ها را دارد.

شاگرد: همه این‌ها یک ارتباط مشخصی دارند.

استاد: بله، خُب حالا اگر ما این را در ماشین فراهم کنیم، یک نحو می‌توانیم به اتاق چینی سرل برسیم که بگوییم این ماشین دارد درک می‌کند؟ یا نه، محال است؟ طبیعت معنا که محال است. اما در پایه محور، به نحو ظهور آن هست یا نیست، باید بیشتر فکر کنیم.

معانی چهارگانه آگاهی

شاگرد: آن خودآگاهی ملازم با درک معنا نیست؟ فرمودید با پایه ماشین و فیزیکی می‌توان کف خودآگاهی را ایجاد کرد، خُب اگر خودآگاهی ایجاد شود، ملازمه ای با درک معنا ندارد؟

استاد: با درجاتی از خودآگاهی حتماً ملازمه دارد. تا خودآگاهی را چه چیزی معنا کنیم. یک مقاله‌ای بود که می‌خواستم هفته قبل بگویم. در آن مقاله چهار معنا گفته بودند و سه اشکال به یکی از آن‌ها هم داشتند. مقاله «معانی چهارگانه آگاهی»، آقا مهدی غیاثوند، مجله ذهن، شماره صد و چهل و هفت. ایشان چهار آگاهی را معنا می‌کند؛ آگاهی پدیداری، آگاهی دسترسی، آگاهی نظارتی و خودآگاهی. آگاهی پدیداری بحث اصلی ایشان است. می‌گوید شکاف تببین در آگاهی پدیداری، معضل است. سه جور توضیح داده‌اند.

معنای طولی حروف

شاگرد: این‌که حروف به‌غیراز نفس خودشان، معنایی ندارد، در روایات برای میم، آمده که مثلاً ملک خدا است.

استاد: خیلی بحث خوبی است. در بحث سوره ق در سال نود بحث کردیم. منافاتی با این ندارد. یعنی طبایعی دارند که آن طبایع خودش است و معنایی ندارد ولی در مراحل بعدی خدای متعال برای تدوین تکوین از تک‌تک این حروف برای ارتباط با معانی مختلف استفاده کرده است. مثلاً «ب» در ابجد یعنی دو. «ب» یعنی بهاء الله. چون «ب» طبیعتی است که در بهاء شرکت می‌کند… . دو-سه جلسه راجع به این صحبت کردیم. شریف ترین معنا، طبیعی ترین معنا، ساده‌ترین معنا را در «ق» بررسی کردیم. «ق» یک معنا دارد که شریف ترین معنا است. یک معنا دارد که طبیعی ترین معنا است. یک معنا هم دارد که ساده‌ترین معنا است. پنج-شش تا بود. الآن بحث ما سر طبیعی آن است.

شاگرد:در این روایت هم «غیر نفسها» داشت.

استاد: بله، یعنی خودش را در نظر بگیرید چیزی غیر از خودش ندارد. اما این‌که بعداً معنایی را از آن استفاده کنیم، برای مراحل بعدی است. استفاده‌های خیلی مفصل و متعددی است.

والحمد لله رب العالمین

کلید: دوآلیسم، خودآگاهی، هوش پایه محور، هوش اشراق محور، بیت، منطق صوری، نماد، نمادشناسی، درک معنا، معنا، احساس آگاهی، ایگو، برهان طلق، اتصال گرائی، شبکه عصبی، جزء لایتجزی، مزاج، شبیه‌سازی،

1 أصول المعارف ص١۵۶

2 الحقائق فى محاسن الاخلاق، ص: 363

3 التّوحيد نویسنده : الشيخ الصدوق جلد : 1 صفحه : 436

4 همان ۴٣٧