بسم الله الرحمن الرحیم

جلسات فقه هوش مصنوعي

فهرست جلسات فقه هوش مصنوعي

فقه هوش مصنوعی؛ جلسه: 9 16/9/1402

بسم الله الرحمن الرحيم

نیازمندی هوش پایه محور، به کرسی و پایه ظهور

جلسه قبل یک تقسیم‌بندی‌ای را عرض کردم. در آخر جلسه هم گفتم دو مطلبی که مانده بود را عرض می‌کنم. بعد فرمودند این پایه محوری را که گفتی را بیشتر توضیح بده. همچنین فرمودند اعتدال مزاجی که در حدیث «ما ترید من الفلسفه» آمده را توضیح بیشتری بده. این‌ها به هم مربوط است. ان‌شاءالله اگر فرصتی شد، به اندازه‌ای که در توان من طلبه هست مطالبی را عرض می‌کنم.

بحث سر این بود که ما انتظار آگاهی و فهم از هوش ضعیف نداریم. همین که عملکرد آن هوشیارانه باشد برای ما کافی است، ولو خودش نفهمد. این هوش ضعیف بود. هوش قوی هوشی است که وقتی آن ما آن را به‌عنوان هوش قوی می‌پذیریم که از آن انتظار آگاهی و خودآگاهی داریم؛ انتظار فهم داریم. اینجا بود که مخالفین و موافقینی بود، مفصل بحث شد.

عرض کردم در محدوده هوش قوی که ما از آن انتظار آگاهی، فهم و قصد داریم…؛ قصدی که در فقه برای آن احکامی جاری می‌شود. در جلسه قبل عرض کردیم خیلی از مسائل فقهی مبتنی‌بر قصد است. اما قصد انواعی دارد و یک طیفی را تشکیل می‌دهد. اگر این طیف ها را بدانیم بعداً وقتی می‌خواهیم احکام فقهی آن را بررسی کنیم، در ذهن ما روشن‌تر است؛ انواع قصد و این‌که استظهار از دلیل فقهی کدام یک از این انواع قصد است.

این تقسیم در اینجا مطرح می‌شود؛ در هوش قوی بگوییم دو جور هوش داریم؛ هوش اشراق محور که این هوش از بیرون و عالم ماوراء القاء و اشراق می‌شود و بعداً هم نسبت به خود نفس ناطقه حالت اضافه اشراقیه دارد. یک هوش هم هوشی است که پایه محور است. یعنی وقتی آن کرسی‌ای که می‌خواهد در آن ظهور کند، در عالم فیزیکی محقق شد، ظهور می‌کند. این اصل حرف پایه محور است.

عدد پی شاهدی برای فهم مجردات و تجرد هوش اشراق محور

خُب در آن قسمت بیرونش که اشراق محور بود، جلسه قبل عرض کردم این‌ها بحث‌های حوزی است که هر چقدر قدر آن را بدانیم به گمان من طلبه یک باقیات و صالحاتی است. ما یک چیزهایی داریم که ابزاری در دست ما است، فقط باید آن‌ها را سان بدهیم تا به چشم ها بیاید. جلسه قبل یک نمونه از آن را عرض کردم. شما با یک معدّ فیزیکی یک خط می‌کشید، وقتی رسم می‌شود این معدّ فیزیکی است. با این معدّ فیزیکی، شما برای اذهان کل بشر با امکاناتی که امروز تمام شده و بشر از آن فارغ است -بشر می‌داند عدد پی گنگ است- شما یک خط می‌کشید که برای کل بشر معدّ است؛ با اشتراک همه مبانی فلسفی در آن، به آن‌ها نشان می‌دهد این معدّ فاصله کوتاه از صفر تا سه و چهارده صدم، بعد همین‌طور بروید که بحث شد، دارید بی‌نهایت عنصر متافیزیکی مستقل از بشر را نشان می‌دهید. خُب این چیز کمی نیست. این یک مثالی بود که عرض کردم. شما با یک معدّ ساده مثال‌هایی را نشان بدهید؛ به هر کسی هم نشان بدهید می‌فهمد؛ می‌گویید این خط را ببین، این خط در دل خودش بی‌نهایت نقطه معین دارد که اصلاً نمی‌توان آن‌ها را تکان داد، دارد. اگر ما هم نبودیم آن‌ها معین بودند. در کل بشر اشتراک دارند. این برای بخش اشراق محور بود. برای این‌که ما مطمئن باشیم وراء این بدن و وراء عالم فیزیکی، عالمی هست؛ نه تنها هست، بلکه اصل آن است. اتفاقا اصل آن است. درست برعکس ماتریالیست؛ در ماتریالیست اصالت با ماده بود، هر چه دیگر هم بود از خواص و آثار ماده بود. اما در اینجا درست برعکس است؛ اصل با عالم تجرد است و این نمود از آن است.

حالا در فراهم شدن پایه بیاییم. پایه‌ای که باید فراهم شود تا هوش پایه محور قوی، با فرض آگاهی فراهم شود. اما هوش پایه محور، نه اشراق محور که فضای دیگری دارد.

شاگرد: بحث اشراقی که الآن فرمودید برای مقدمه چه بود؟ این چیزی که الآن فرمودید برای تجردش بود. از این‌که اشراق می‌شود مقصودتان چه بود؟

استاد: مقصودم این بود که علی ای حال یک عالمی هست که از این عالم فیزیکی و مزاج فیزیکی بیرون است، از آن جا قذف می‌شود. «أَلْعِلْمُ نُورٌ یقْذِفُهُ اللّه فِی قَلْبِ مَنْ یشآء»1. «و الحق أن فاض من القدسي الصور»2. شعر مرحوم حاجی در منظومه بود.

شاگرد: در استدلال ملازمه دارد که وقتی مجرد باشد قذف می‌شود و اشراق می‌شود؟ مقصودم این است که برای تدوین بحث این را باید در کجا آورد؟

تعبیر «بِنیة» برای کلمه «پایه»، در تجرید الاعتقاد

استاد: دیروز آقا به من فرمودند بحث اراده را به من گفتند، یادم رفته بود. من از حرف ایشان مراجعه کردم ببینم این‌که خواجه اراده را به علم برگرداندند چیست. همین که نگاه کردم دیدم چه مناسبتی است! خداوند متعال قرار داده. من از روایات و منابع اصلیه خیلی از چیزها را برای توضیح پایه ظهور هوش گفتم. ایشان که این را گفتند دیدم در متن تجرید که بسیاری از کتب حکمی و کلامی دیگر موافق با آن است؛ شروح دارد. از مطالب قدیمی ریشه‌دار کلاسیک است. در متن تجرید مرحوم خواجه بعد از این‌که دارند کیفیات را توضیح می‌دهند، فرمودند: مقولات عشر، کم و کیف و …، بعد فرمودند کیف چهار جور است. یکی از انواع کیف کیفیات نفسانی است. در کیفیات نفسانیه علم را فرمودند. به اینجا رسیدند: «منها الاراده و الکراهه». بعد از این‌که اراده و کراهت را فرمودند، جایی که به بحث ما مربوط می‌شود می‌آید. فرمودند:

و هذه‌ الكيفيّات تفتقر الى: الحياة. و هي: صفة تقتضي الحسّ و الحركة، مشروطة باعتدال المزاج عندنا، فلا بدّ من البنية. و تقابل: الموت، تقابل العدم و الملكة3

«و هذه‌ الكيفيّات تفتقر الى: الحياة»؛ واژه‌ها را ببینید! واژه‌هایی است که با این بحث‌هایی که امروز مطرح است نگاه ما به این واژه‌ها تفاوت می‌کند. «و هذه‌ الكيفيّات تفتقر الى: الحياة»؛ کیفیات نفسانی به زندگی و حیات احتیاج دارد. حیات چیست؟

«و هي: صفة تقتضي الحسّ و الحركة»؛ حساسٌ متحرکٌ بالارادة.

«مشروطة باعتدال المزاج عندنا»؛ «عندنا» یعنی «عند المخلوق»، نه «عند الواجب». حیات به این صورت است. مرحوم علامه به این صورت معنا کرده‌اند. پس کیفیات نفسانیه، زندگی می‌خواهد. زندگی چیست؟ زندگی صفتی است که از لوازمش احساس کردن و حرکت کردن است. حساسٌ متحرکٌ بالاردة. بعد فرمودند:

«فلا بدّ من البِنية»؛ من به پایه محور تعبیر کردم، ایشان همان کلمه را به «بنیه» تعبیر می‌کنند. «بِنیة» همان «فِعلة» است؛ و فِعلة لهیئة. خود «هِیئة» هم از «فِعله» است. وزن فِعله همان‌طور که در مفعول مطلق نوعی بود، برای بیان نوع خاصی بود؛ مثلاً «جِلسة» یک نوع خاصی از نشستن بود. «هیّأ» یعنی آماده کرد، «هِیئة» یعنی یک نوع خاصی از آماده شدن. حالا در اینجا «بِنیة»، نوع خاصی از بناء و ساختار است. فرمودند: «فلا بدّ من البِنية»؛ یعنی چاره‌ای نداریم که یک پایه‌ای فراهم شود. پایه‌ای که «بِنیة» است، یعنی نوع خاصی ساختار پیدا کرده تا او در آن ظهور کند.

نیازمندی پایه و بِنیة به روح بخاری، در کلام علامه حلی

از جاهای جالب متن تجرید این است: «و تفتقر الی الروح»؛ «تفتقر» یعنی بنیة، البته علامه فرموده‌اند یعنی «الحیاة»، اما احتمال دیگر همان «بنیة» است. با این توضیحی که من می‌دهم مناسب‌تر این است که «تفتقر» را به «بنیة» بزنیم. علی ای حال می‌فرمایند: «و تفتقر الی الروح»؛ آن بنیه یا آن حیات جسمانی محتاج به روح است. روح چیست؟ خُب در ذهن همه ما می‌آید که روح همان اشراق محور است، اما می‌گویند نه. علامه می‌فرمایند:

قال: و تفتقر إلى الروح. أقول: الحياة تفتقر إلى الروح و هي أجسام لطيفة متكونة من بخارية الأخلاط سارية في العروق تنبعث من القلب و حاجة الحياة إليها ظاهرة4

«الحياة تفتقر إلى الروح و هي أجسام لطيفة متكونة من بخارية الأخلاط»؛ وقتی چهار اخلاط اربعه با هم تراکنش می‌کنند، یک چیز لطیفی حاصل می‌شود که شبه بخار است. روح بخاری معروف. «سارية في العروق»؛ آن روح بخاری در تمام رگ‌های ما سریان دارد. «تنبعث من القلب»؛ اصل صدور روح بخاری هم از قلب است. «و حاجة الحياة إليها ظاهرة».

نمی‌خواهم این عبارت را طول بدهم اما شما مراجعه کنید، می‌بینید در این عبارت تجرید، و شروح آن چه مطالب خوبی دارد که به این بحث ما مربوط می‌شود؛ حیات پایه محور. حتی ایشان روح را آن روح مانوس نمی‌گیرند، روح بخاری می‌گیرند. با آن اصطلاحی که اطباء، متکلمین و حکماء دارند. در شرح منظومه هم روح بخاری بود. مرحوم حاجی آن را توضیح داده بودند.

عرض می‌کردم با این مباحثی که امروزه هست می‌خواهیم هوش پایه محور را توضیح بدهیم. مزاج و اعتدال مزاج که در روایات بود، می‌آید. هر چه بیشتر جلوتر برویم، روشن‌تر می‌شود.

عدم تحقق آگاهی در سه بُعد؛ تحقق آگاهی در بعد زمان

آن چه که فعلاً می‌خواهم عرض کنم، این است: ما الآن به‌دنبال هوش قوی پایه محور هستیم؛ آن را توضیح بدهیم، تبیین کنیم تا از آن سر در بیاوریم. این را بدانید که در عوالم یک بعدی، دو بعدی، سه بعدی؛ هر فضایی که خط باشد (تک بعدی)، یا سطح باشد (دو بعدی)، یا فضا باشد (سه بعدی)، چه فضای اقلیدسی باشد یا غیر اقلیدسی باشد مشکلی نیست، علی ای حال وقتی سر و کار ما با این سه بعد است، محکم عرض می‌کنم که به‌هیچ‌وجه نمی‌شود که سر و کار شما با آگاهی باشد؛ با هوش و قصد باشد. با سه وجود سه محور x و y و z، با آگاهی خدا حافظی کنید؛ ما آگاهی نخواهیم داشت. هر کجا بروید که سر و کار شما با سه محور باشد، آگاهی نمی‌شود و محال است. چرا؟ چون این سه محور که بُعد اول و دوم و سوم است، ریخت ذاتی‌اش غیبوبت است. اجزاء آن از هم غائب هستند. یک خط ده سانتی، نصف این طرفش از نصف طرف دیگرش خبر ندارد. پخش است. کم متصل قار، کم متصل غیر قار و … از هم خبر ندارند. اصلاً ریخت کم به این صورت است.

بنابراین وقتی در عالم با اشیاء سه بعدی سر و کار دارید، از آگاهی خبری نیست. مثال‌های آن خیلی روشن است. مثلاً به تابلوی نقاشی بروید. تابلوی نقاشی چند بعدی است؟ خود تابلوی آن سه بعدی است، اما تصویرش دو بعدی است. تصویری که در تابلو هست دو بعدی است. ممکن نیست بگوییم این تابلو می‌فهمد و آگاه است به این‌که چه تصویری در آن هست. هیچ کسی از تابلو چنین انتظاری را ندارد که آگاه به تصویر در خودش باشد. چرا؟ چون تصویری که فعلاً در اینجا هست دو بعدی است. ما در فضای کم متصل با دو محور –که یک سطح است- آگاهی نخواهیم داشت. چون آگاهی جمعیت می‌خواهد. علم جمعیت می‌خواهد. علم یک پیوستگی بسیط می‌خواهد. این‌ها را نداریم. چون در دو بعد، افتراق و انعزال است. محجوبیت است. ذاتش به این صورت است. در فضای سه بعدی هم همین‌طور است.

مثلاً آیینه؛ تصوری که در آیینه می‌افتد دیگر مثل تابلو دو بعدی نیست، تصویری که در آیینه می‌افتد به یک معنا سه بعدی است. در آیینه سه بعدی را ملاحظه می‌کنیم. اما ممکن نیست آیینه به‌عنوان جسمی با دو محور مختصات، بگوییم آیینه آگاه است که در او چه تصویری افتاده. آگاهی‌ای ندارد. در آیینه تصویر هست، اما برخوردار از آگاهی این‌که چه تصویری در من است، نیست. مرحوم خواجه هم در اینجا در علم قائل می‌شود که انطباق است. حالا بحث انطباق مفصل است. میر سید شریف در رساله کوچک خود (منطق کبری) وقتی شروع کرد، گفت: «بدان كه آدمى را قوّه اى است درّاكه كه منقّش گردد در وى صُوَر اشياء چنانچه در آيينه»5؛ قوه دراکه ای است که در آن نقش می‌گردد. با این توضیحی که من دادم این‌ها سر نمی‌رسد. هر جور فرض بگیرید یک نقشی باشد، نقش برای ما آگاهی نمی‌آورد. ریخت نقش، تار و پود و کیان ماهیتش، احتجاب است. تا و پود علم، حضور و آگاهی است. اصلاً علم یعنی رفع حجاب، و الا معلوم، معلوم نیست. به گمانم این‌ها واضح است. هر کدام در این‌ها اشکالی دارید بگویید. پس تا زمانی‌که سر و کارمان با سه بعد است، از آگاهی خبری نیست.

بنابراین اگر ما بخواهیم هوش را به کار بیاوریم، چاره‌ای نداریم بعد چهارم را هم ضمیمه کنیم. این‌که می‌گویند محور ‌t همین است. x و y و z، بعد محور t. یعنی محور زمان. باید زمان را به کار بیاورید؛ تا زمان را به کار نیاوریم از هوش خبری نیست که نیست؛ از آگاهی خبری نیست. منظورم هوش ضعیف نیست. هوشی که الآن داریم از آن صحبت می‌کنیم. هوش پایه محور قوی که از آن آگاه، خودآگاهی و فهم را انتظار داریم. لذا فعلاً مجبور هستیم که زمان را در کار بیاوریم.

مثال؛ قوام نمو و نفس نباتی به زمان

وقتی زمان را به کار آوردیم، خُب یک فضای جدیدی به پا می‌شود. این فضای جدید مثال‌های خوبی دارد. یعنی ما غیر از هوش چیزهای دیگری هم داریم که حتماً به زمان نیاز دارد؟ بله. یک چیزهایی داریم که تنها به سه بعد، کارش سر نمی‌رسد. حتماً نیاز به بعد چهارم و زمان نیاز دارد. مثل همین چیزهایی که همه در کتاب‌ها می‌بینید؛ شما می‌خواهید حد تام انسان را بگویید. می‌گویید «جوهرٌ». خُب تا وقتی «جوهرٌ» گفتید، از آن انتظار بعد چهارم ندارید. جوهر است. بعد می‌گویید «جوهرٌ جسمٌ»؛ «جسم» هم که می‌گویید از آن انتظار زمان ندارید. اما تا می‌گویید «جوهرٌ جسمٌ نام»، زمان می‌آید. «نامٍ» فصل هست یا نیست؟ مقوم جسم نباتی هست یا نیست؟ این مقوم بدون زمان اصلاً معنا ندارد. یعنی در یک فضای سه بعدی محض ما نموی نداریم. اگر بخواهد جسمی که تعریف ذاتی او نمو است، محقق شود باید زمان را به کار بیاوریم، چاره‌ای نداریم. نمو، این است. خُب الآن ببینید؛ تا می‌گوییم «نامٍ»، زمان را به کار آورده‌ایم. بسیار خُب! پس ما چیزهایی داریم که قوام ماهوی آن به دخالت دادن بعد چهارم است. هوش هم از همین است.

قوام «حساس متحرک بالاراده» و نفس حیوانی به زمان

«نام حساس متحرک بالاراده»؛ «نمو» چیست؟ «حساس» به چه صورت است؟ از مطالبی که امروزه در مدارس می‌گویند و معروف است، این است: تا «نامٍ» می‌گویید، با زبان امروز به چه معنا است؟ جسمی که غیر نامی است؟! به چه صورت است؟ در حکمت و کلام قدیم می‌گفتیم جسم نامی چه جسمی است؟ یا جسم عنصری بسیط است؛ آب و هوا و آتش و خاک. یا جسم مرکب است که معدن می‌شد؛ معدن جسم غیر نامی بود؛ مثل طلا و آهن و … که آن‌ها را معدن می‌دانستند. در اصطلاح آن‌ها به این صورت بود. می‌گفتند این جسم غیر نامی است؛ در این محدوده غیر نامی است. معدن به چه معنایی است؟ یعنی ثابت؛ طلا هیچ وقت رشد نمی‌کند و جسم نامی نیست. آهن رشد نمی‌کند. عقیق و فیروزه رشید نمی‌کند. به این معدن می‌گفتند، آن را هم می‌گفتند جسم عنصری بسیط، یکی هم جسم فلکی بسیط داشتند که در همین کتاب شرح تجرید هست. این غیر نامی بود.

تطبیق اصطلاح «نامی» و «غیر نامی» بر DNA و عناصر شیمیایی در علم امروز

وقتی می‌خواست نمو بیاید چه کار می‌کردند؟ می‌گفتند حالا دیگر روح نباتی دارد؛ نفس نباتی دارد. الآن نفسی در آن هست که شروع می‌کند او را رشد می‌دهد. یک جا نمی ایستد. معدن؛ عَدَنَ بالمکان، اقام فیه. معدن، ثابت است. اما نمو مقابل عدن است. مدام راه می‌افتد؛ از آن جایی که هست شروع می‌کند به جلو رفتن. این بیان آن‌ها بود.

امروز به جای این‌که آن‌ها می‌گفتند عنصر و معدن، ما چه می‌گوییم؟ می‌گوییم نامی، غیر نامی. در تعریف امروز جسم غیر نامی به چه معنا است؟ یعنی جسمی که از عناصر شیمیایی برخوردار است که همین‌طور می‌آید یا عنصر است یا مولکول های بسیار سنگین است، اما قدرت تکثیر در خودش نیست. هر چه مولکول حجیم شود…؛ پروتون هایی هستند که مولکول های خیلی بزرگی دارند، ولی چون در آن‌ها قدرت تکثیر نیست، نامی هم نیستند. نمو از کجا می‌آید؟ هر مرحله‌ای رسید که بتواند مدام خودش را تکثیر کند، خُب نمو هم می‌آید. بنابراین به قول امروزی ها در نمو نیاز به DNA داریم؛ ترکیب کروموزوم هایی که الآن در سلول باشد. سلول صاحب حیات دارای DNA است. اگر DNA نباشد ما نمو نداریم. اولین مرحله‌ای که DNA در فضای امروز درست شد، سر و کار ما با نمو است. چرا؟ چون DNA خودش را تکثیر می‌کند و مدام تقسیم می‌کند. در یک مرحله‌ای کروموزوم، مثل خودش را –تقسیم سلولی که می‌گویند همین است- تکثیر می‌کند. پس وقتی سر و کار ما با این شد، نمو داریم. نمو آمد. حتی حیات به‌معنای زنده بودن، این اصل کارش است.

بنابراین در نمو، به زمان نیاز داریم. بعد از این‌که به این نمو نیاز داشتیم، غیر از نمو، «حساسٌ متحرکٌ بالارادة» است؛ برای این‌که حیوان شود، حس می‌خواهیم و تحرک بالاراده. البته قبلاً حرف‌های آن بوده؛ در این‌که گیاهان و درخت‌ها حساس هستند یا نیستند. یادم نیست کجا دیدم، از مرحوم علامه طباطبایی رضوان الله تعالی علیه فرموده بودند شاید در تبریز درخت سیبی بود، سال‌ها گذشته بود و میوه‌ای نمی‌آورد. کسی را آوردیم تا اخافه درخت کند؛ درخت را می ترسانند. ارّه می‌آورند و دیگری واسطه می‌شود و می‌گوید تا سال دیگر صبر کن، سال بعد هم چجور سیب می‌آورد. برای درخت گردو که اصلاً خودش یک فن مهمی است. خیلی مهم است.

شاگرد: چند نفر باید واسطه شوند؛ چند نفر باید جدا کنند و دعوا کنند.

استاد: بله، این کارهایی که عجائب است! حتی خیلی قبل‌تر شنیدم. امواجی که از گیاهان ساطع می‌شود را با دستگاه‌های ثبت امواج ثبت کرده بودند؛ به این صورت شنیدم؛ این‌که تا چه اندازه درست است، نمی‌دانم؛ گفتند گلدانی بود، وقتی افراد بزرگ نزدیک آن می‌رفتند آن امواج معمولی بود. اما وقتی بچه‌های کوچک نزدیک آن می‌رفتند، می‌دیدند این امواجی که از آن ساطع می‌شود شدیدتر است. یعنی می‌فهمید این بچه الآن می‌زند هر چه او زحمت کشیده را به هم می‌زند! سبحان الله العظیم!

منظور این‌که در گیاهان هم نمی‌توانیم بگوییم حس نیست.

تفاوت آگاهی و درک در گیاه و معدنیات

شاگرد: حس به‌معنای درک منظور است؟ چون در اینجا حس به‌معنای درک است. درک حسی. به آن معنایی که شما می‌گویید الآن در آب هم گفته‌اند هست.

استاد: در آب درک را نگفته­اند. می‌گویند مطالب، در نظم آرایش مولکولی آن‌ها تأثیر می‌گذارد.

شاگرد: از این تأثیر می‌پذیرد. خُب آن هم می‌تواند تأثیر بپذیرد.

استاد: آن مانعی ندارد؛ در آب می‌تواند مکانیکی باشد. در آب می‌تواند چیزهایی بدون این‌که دخالت چیزهای دیگری باشد، نظم مکانیکی پیدا کند. به خلاف این‌که حس کند و تشخیص بدهد. مثل موش که وقتی گربه را می‌بیند دو کار انجام می‌دهد؛ اول گربه را حس می‌کند، دوم فرار می‌کند و عکس‌العمل نشان می‌دهد.

شاگرد: می‌فرمایید در گیاه درک هست اما در آب درک نیست؟

استاد: در آن هم نمی‌گویم نیست.

شاگرد: پس این بحث را باید تا غیر نامی تعمیم بدهید.

استاد: نه، ببینید در گیاه به‌عنوان جسم نامی یک چیزی دارید که در آب ندارید. آن چیست؟ یک بانک اطلاعات است. وقتی شما در محدوده آب می‌روید، h2o دارید اما بانک اطلاعات ندارید. اما وقتی در یک سلولی می‌روید که DNA دارد تفاوت می‌کند؛ همه سلول‌های گیاهی هم DNA دارند. در این سلول‌های گیاهی شما با یک بانک اطلاعات روبرو هستید. حالا بعداً برای پایه محور شرط دیگری را می‌خواهم اضافه کنم. شما با این روبرو هستید. شما از کجا می‌گویید اگر آب می‌بیند، با گیاه یکی است؟! نه، الآن این گیاه یک چیز اضافه‌ای دارد. مهم است؛ اطلاعاتی است که تفاوت‌ها را روی اطلاعاتی که خداوند از روز اول به او داده، دارد. اطلاعاتی است که ما فعلاً نمی‌دانیم چیست.

می‌خواستم تفاوت را بگویم؛ الآن گیاه از اطلاعاتی برخوردار است که در آب نیست. اما این‌که چرا آب به آن صورت می‌شود، در آن حرفی ندارم. «وَإِن مِّن شَيۡءٍ إِلَّا يُسَبِّحُ بِحَمۡدِهِۦ وَلَٰكِن لَّا تَفۡقَهُونَ تَسۡبِيحَهُمۡ»6. اصلاً «الوجود یساوق الحیاة»، این‌ها بحث‌هایی است که گفته‌اند. من در آن‌ها مشکلی ندارم. فعلاً در یک فضایی هستیم که انواع حیات و پایه‌ها را بررسی می‌کنیم. درجایی‌که پایه آب را می‌بینید، یک فضای سه بعدی است. وقتی شما h2o می‌گویید، اصلاً نیازی به محور t ندارید. در ذهنتان نگاه کنید، آب چیست؟ h2o است، خُب در چه زمانی؟ در چه فرایندی؟ فرایند نمی‌خواهد. درست است که هر چیز فیزیکی به‌خصوص با بحث‌های نسبیت در یک فضا زمان قرار گرفته. فضا زمان یعنی شما نمی‌تواند محور ‌‌t را جدا کنید، ولی همان بحثی نسبیت با این چیزی که الآن مقصود من است منافاتی ندارد. من می‌گویم وقتی شما آب می‌گویید، در تکونش، دخالت زمان را انتظار ندارید. اما وقتی می‌گویید نمو، از آن زمان را انتظار دارید. این اندازه کافی است. حالا این‌که حیات آب به چه صورت است و مباحث دیگرش هیچ مشکلی نیست. حتی در ذره‌ترین ذرات کوانتومی، هوش و شعور را می‌گویند. امروز دارند از آن‌ها بحث می‌کنند. به‌عنوان یک بحث فیزیکی. در ریزترین ذره کوانتومی شعور را می‌گویند. می‌گویند متخذ از شعور کیهانی است.

یکی از چیزهایی که جالب است، این است که در فضای علم با روش علمی –همان تعبیری که دیروز آقا «Science» می‌گفتند- با شعور کیهانی مواجه هستید. خود فیزیک‌دان­ها می‌گویند نه این‌که روان‌شناس‌ها یا فیلسوف‌ها بگویند. این خیلی جالب است که یک فیزیسین این حرف‌ها را بزند. به این توجه کنید. خیلی تفاوت کار است که او در رشته خودش و در فضای علمی خودش با همان روش خودش این حرف‌ها را مطرح می‌کند. علی ای حال من منافاتی نمی‌بینم.

حسّاس بودن، تفاوت نبات و حیوان

چیزی که می‌خواهم عرض کنم، این است که فعلاً تفاوت‌ها را ببینیم، نه اشتراکات در اصل یک معنای وسیع را. اگر به این صورت است، الآن حساسی که در حیوان می‌گوییم علی ای حال در نبات نیست. حساسی که در کلاس برای حیوان می‌گفتیم، در نبات نیست. آن حساس چیست؟ آن حساس این است که چشم و گوش و حواس خمس دارد که گیاه آن را ندارد.

حساس به این معنا که موش گربه را می‌بیند، به پاراسمپاتیک (Parasympathetic) آن مربوط می‌شود. این‌که فرار می‌کند برای سمپاتیکش است. به نظرم این‌طور بود. یعنی در احساس دو سنخ از اعصاب بود. اعصاب حرکتی و اعصاب حس کننده و دریافت کننده. خداوند متعال در یک مخلوق ساده، چه دم و دستگاهی به پا کرده!

حالا اگر بخواهد حس صورت بگیرد، یا تحرک بالاراده صورت بگیرد، چه چیزی می‌خواهیم؟ ما یک بِنیه و یک پایه می‌خواهیم. از این پایه چه کاری برمی‌آید؟ این پایه، چطور می‌شود که برای آن آگاهی و چیزی که در آن هست، پایه می‌شود؟ چطور حساس متحرک بالارادة می‌شود؟ آیا هر چیزی که حساس متحرک بالارده هست، آگاهی دارد یا ندارد؟ به گمانم دارد. ارتکاز نوع بشر هم بر این است. نمی‌گویند آن چیزی که حیوان است، از خودش آگاهی ندارد. ولو ممکن است مراتب داشته باشد.

اشکال به اتاق چینی سرل با شبکه‌های عصبی و ناتوانی سرل در پاسخ به آن

حالا ما از این بنیه چه انتظاری داریم؟ پلی که الآن می‌خواهیم بزنیم این است: آن پنج-شش اشکالی که به اتاق چینی سرل کردند…؛ اتاق چینی یک جهت صوری سازی داشت؛ کاری به خود آن نداشتید، حتی کاری به چینی و اتاقش هم کاری نداشتید. یادتان هست که گفتم؟ ان‌شاءالله بر می‌گردیم. در آن جا مباحث خیلی مهمی هست. خُب آن یک جهت بود، دیدم اگر امروز وارد آن‌ها بشویم اصل بحث می‌ماند. اما بحثی که ایشان داشت، یک ایده فلسفی داشت؛ با اتاق چینی مدام به‌دنبال آن بود. ایده آن چه بود؟ می‌گویند رابطه علّی. در مبنای خودشان دوآلیسم (dualism) را قبول ندارند، وحدت گرائی در ذهن را قبول دارند. می‌گویند ذهن چیزی نیست جز ساخته مغز. تقریباً به این صورت می‌گویند. مغز با علمکرد خودش ذهن را می‌سازد. لذا چون او این ایده فلسفی را دارد که مغز با کارکرد خودش ذهن را می‌سازد، تا آخر با این اتاق چینی مقاومت می‌کند که شما هیچ وقت سخت افزارتان نرم‌افزار را نمی‌سازد. بلکه سخت‌افزاری دارید که نرم‌افزار روی آن اجراء می‌شود. لذا وقتی در اشکال سومی که به او می‌کنند سراغ شبکه‌های عصبی می‌روند، او فوری جواب می‌دهد: نشد! شما سراغ شبکه‌های عصبی‌ رفته‌اید، شبکه‌های عصبی‌ سخت‌افزاری است که ذهن را می‌سازد. نمی‌توانید به آن جا بروید. دست‌اندازیِ از نرم‌افزار به سخت‌افزار در فضای بحث ما ممنوع است. این جوابی است که او داده.

بعد می‌گوید فرض می‌گیرم که از این اشکال صرف‌نظر کنیم، شبکه عصبی را هم به اتاق چینی برگرداند. گفت این آقایی که در اتاق چینی هست به این صورت باشد: لوله‌های آبی داشته باشیم، طبق قواعدی که با آن‌ها با نمادها بازی می‌کند و به بیرون اتاق جواب می‌دهد -که کسی نمی فهمد که اصلاً چینی سرش نمی‌شود، بلکه چندتا قاعده و چند نماد بلد است- به آن شخص بگوییم یکی از قواعد تو این است که در اینجا این شلنگ را باز کن. یک لوله‌ای داشته باشیم… ، می‌خواهد شبکه عصبی را با اتصالات و ارتباطات بیان کند. او هم طبق قواعد لوله‌ها را باز می‌کند. هر لوله و اتصالی را فعال می‌کند. در آخر کار هم این اتصالات فعال شده به لوله نهائی می‌آید و به‌ آن آقای چینی که بیرون است، خروجی می‌دهد. به خیالش می‌رسد که این شخص چینی می‌فهمد. و حال آن‌که او چینی نمی فهمد. یعنی اتصالاتی که در مغز در شبکه عصبی یک چینی می‌گذرد، وقتی برای کسی که چینی بلد نیست عرضه می‌کنید، مثل این است که او فقط دارد این لوله‌ها و اتصالات را باز می‌کند. لوله‌های آب را باز می‌کند. باز کردن لوله‌های آب که برای او فهم نمی‌آورد که بفهمد چینی به چه معنا است و محتوای داستان را درک کند. این جوابی بود که ایشان داد.

با این بیانی که من می‌خواهم توضیح بدهم، دیگر این جواب، جواب نمی‌شود. با پایه محوری که من عرض می‌کنم در چنین فضایی این جواب دیگر جواب نمی‌شود. لوله‌ها را باز کند و اتصالات برقرار شود، شبکه‌های عصبی الآن به این صورت نیست.

ببینید وقتی شروع کردند –اشکالات همین ها بود- سبب شد اساساً کسانی که به‌دنبال برنامه‌نویسی نمادگرا بودند فهمیدند آن چیزی که آن‌ها به دنبالش هستند در هوش قوی، نمی‌شود. لذا سراغ شبیه‌سازی شبکه‌های عصبی آمدند. یک صفحه وب، بیست و هفت نوع شبکه عصبی داشت. برای من جالب بود. در یک صفحه وارد می‌شوید…؛ الآن دارند آن را برنامه‌نویسی می‌کنند. نه این‌که نوع واقعی باشد، بیست و هفت نوع شبکه عصبی را توضیح داده بود، شبکه‌های عصبی‌ای که الآن با این زبان‌های برنامه‌نویسی آن‌ها را برنامه‌نویسی می‌کنند. بیست و هفت نوع از شبکه‌های مختلف که همه آن‌ها عصبی هستند.

زمان و اطلاعات، دو عامل مهم برای تحقق هوش پایه محور

آن چیزی که می‌خواهم الآن عرض کنم این است: اصل حرفم را جا بیاندازم، اگر نیاز به توضیح داشت برای جلسه بعد. چه زمانی است که شما به یک هوش آگاهانه دارای قصد پایه محور می‌رسید؟ آن چیزی که جواب این آقای سرل است و محور عرض من است، این است: ما برای ظهور هوش قوی در پایه، غیر از این‌که به زمان نیاز داریم، به دو چیز دیگر هم نیاز داریم. یکی بسته‌بندی زمان است، و یکی دیگر وجود اطلاعات و پیام است. ما در بنیه و آن پایه (Base) حتماً به این دو عنصر نیاز داریم.

شاگرد: که حیوان داشت؟ آن چه که از حیوان شروع شد؟

استاد: بله، ما به این‌ها نیاز داریم. تا این‌ها را نیاوریم هوش نداریم. شما بگویید لوله را به هم وصل می‌کنیم، درست نیست. شما اول باید زمان را بسته‌بندی کنید. بسته‌بندی زمان در این فضا مهم است. ما یک جزء لایتجزای زمان می‌خواهیم که در آن جزء لایتجزای زمان و در این قطعه از زمان، هوش ظهور می‌کند. اگر آن زمان را کوچک تر کنید هوش رفته و تمام می‌شود. ما حتماً به این بسته‌بندی زمان نیاز داریم. یکی دیگر هم اطلاعات است. حالا اطلاعات را بعداً عرض می‌کنم. فعلاً این بسته‌بندی را توضیح می‌دهم.

لابدیت وجود جزء لایتجزای زمانی در تحقق هوش پایه محور

ببینید زمان یک حالت اتصالی دارد که می‌گوییم ثانیه. همه با آن آشنا هستند. یک ثانیه چیست؟ یک دوری که زمین می‌زند، مثلاً مرکز شمس روی دایره نصف النهار گرینویچ می‌رسد، یا روی نصف النهار بلد خودمان می‌رسد، به قوس لیلی آن می‌رسد؛ یعنی نصف شب. می‌گوییم آن جا ساعت صفر است. شروع شد و مرکز شمس روی نصف النهار رسید. یک دور می‌زند و بعد از این‌که دوباره به همان نصف النهار رسید، این یک فاصله زمانی است. این فاصله زمانی را به بیست و چهار قسمت مساوی تقسیم می‌کنیم. البته حرکت هم حرکت متوسط شمس است. بحث‌های آن در جای خودش باشد. چون حرکت شمس برابر نیست. حرکت متوسط شمس را بیست و چهار قسمت می‌کنیم. این قطعه زمان و حرکت متوسط شمس را بیست و چهار قسمت می‌کنیم. بعد هر یک از این بیست و چهار قسمت را به شصت دقیقه تقسیم می‌کنیم. بعد هر کدام از این شصت دقیقه را به شصت ثانیه تقسیم می‌کنیم. بعد ثالثه و بعد رابعه، همین‌طور جلو می‌رود.

پس ثانیه، این است که یک زمانی را تفسیم کردیم، شد این. شما تا کجا می‌توانید این زمان را کوچک کنید؟ کجا می‌رسید که از کوچک کردن ثانیه شروع می‌کنید؟ می‌گویید نصف ثانیه، یک دهم ثانیه، یک هزارم ثانیه، میلی ثانیه، تا می‌روید به نانو ثانیه؛ یعنی ثانیه را یک میلیارد قسمت کرده‌اید، یک میلیاردم ثانیه را می‌گویید نانو ثانیه. باز هم ادامه می‌دهید. کجا می‌ایستد؟ در این فضای تقسیم که دیگر نمی ایستد. می‌توانید تا بی‌نهایت بروید. کم متصل غیر قار هم به ازاء کم متصل و با پیوستگی، در جایی نمی ایستد. اما این‌که آن چیزی که در خارج است باید بایستد، در جای خودش. هر کسی حوصله داشت ما قبلاً بیست صفحه از شوارق در جزء لایتجزی را مباحثه کردیم. شاید پنج-شش ماه شد. آن‌ها را مباحثه کردیم. آن بحث‌ها جای خودش.

فعلاً در این ثانیه، چیزی جلوی شما را نمی‌گیرد. وقتی یک میلیاردم ثانیه، باید آن را بیشترش کنید، بگویید یک تریلیونیوم ثانیه، مشکلی ندارید؛ تقسیم این زمان ممکن است. ولی چیزی که در اینجا برای ما مهم است، این است که وقتی سر و کار ما با هوش است، باید یک قطعه‌هایی از زمان را به‌عنوان یک قطعۀ جزء لایتجزی برای منظور خودمان در نظر بگیریم، که اگر از آن قطعه کوچک­تر بشویم آن چه که منظور ما بود محو می‌شود.

مثال تحقق دیدن در جزء لایتجزای زمانی

مثلاً در دیدن؛ حساسٌ متحرکٌ بالارادة؛ می‌خواهیم ببینیم. دیدن، یک زمانی نیاز دارد یا ندارد؟ برای این‌که نور در پرده شبکیه منعکس شود و در دماغ، دیدن صورت بگیرد، نیاز به زمان دارد یا ندارد؟ چقدر طول می‌کشد؟ خیلی کم‌تر از یک ثانیه است. خدای متعال قلب ما، این دستگاه عظیم را طوری آفریده که آن هم کم‌تر از یک ثانیه می‌زند. چون یک دقیقه شصت ثانیه است. وقتی نبضتان را می‌گیرید می‌بینید ساعتی که در یک دقیقه شصت تیک می‌کند، نبض شما بیشتر از این شصت تا می‌زند؛ هشتادتا می‌زند. یعنی در یک تیک ثانیه، قلب شما یک بار زد و کارش را تمام کرد، کار دوم را شروع کرده ولی هنوز ثانیه نشده. همه ما هم عادی نشسته­ایم و او دارد کار خودش را می‌کند. از این خیلی بالاتر چشم ما است؛ دستگاه بینایی‌ای که خدای متعال به ما داده، برای این‌که نور را ببیند یک دهم ثانیه طول می‌کشد؛ به آن بازماندگی دید می‌گویند. وقتی ادراک در چشم و دماغ صورت می‌گیرد تا یک دهم ثانیه این تصویر در چشم ما می‌ماند. ولذا در فیلم‌هایی که درست می‌کنند آن‌ها را می دوانند، به‌نحوی‌که آن فریم‌ها کاری کند که این تصاویر در چشم ما پشت سر هم بشود؛ با همین یک دهم ثانیه.

در این حسی که الآن برای ما صورت می‌گیرد، چه چیزی در آن دخالت دارد؟ زمان و یک قطعه‌ای. اگر پایین‌تر بروید نمی‌بینید. لذا اگر یک فیلمی داشته باشید که نسبت به دید ما هزار فریم داشته باشد؛ شنیده‌ام بعضی از فیلم‌ها را می‌گیرند تا تیری را که به سرعت می‌رود را ثبت کنند. هر چه فریم­های فیلم بیشتر باشد، حرکات و لحظاتی که این تیر با این سرعت می‌رود را روشن‌تر نشان می‌دهد. حتی فیلم‌هایی برای سیر نور هست. حالا آن به چه صورت هست، بماند. لذا باید فریم­ها خیلی زیاد باشد. اگر شما بین این فریم‌هایی که خیلی زیاد است، تصاویری بگذارید؛ فریم‌های خیلی زیاد، مثلاً در یک ثانیه پانصد فریم رد شود. اصلاً شما آن‌ها را نمی‌بیند. از این فریم‌ها نور به چشم شما تابیده، اگر دقیق شوید همه آن‌ها آمده اما شما درک نکرده‌اید. چون انعقاد یک احساس دیدن، زمان می‌برد. اگر زیر آن زمان بروید دیگر از دیدن خبری نیست.

همین‌طور چیزی را ما برای هوش داریم. یعنی باید یک چیزهایی زیرِ بستر یک قطعه زمانی صورت بگیرد، فرایند آن ،هزاران-میلیاردها کاری است که در یک نانو ثانیه شده. یعنی حتماً به زیر ساخت نیاز است. مثلاً یک میلیارد تبادل و تراکنش شود، تا آن‌ها نشود نمی‌شود یک عنصر لایتجزای هوش به‌عنوان طبیعی محقق شود. به این بسته‌بندی زمان، قطعه بندی زمان می‌گوییم. و لذا شبکه‌های عصبی که الآن کار می‌کنند، با این بیان هم نیاز به زمان دارد و هم به این نیاز دارد که خروجی کار در یک بازه زمانی باشد. آن بازه زمانی اگر کوچک تر شود آن چه که مطلوب آن‌ها است انجام نمی‌شود. من اصل حرفم را زدم.

بنابراین ما به زمان و بسته‌بندی زمان حتماً نیاز داریم، یکی دیگر هم به پیام نیاز داریم؛ صرف این‌که زمان را بسته‌بندی کنیم و تراکنش­ها و اعمال ریاضی سیمبولیک شود کافی نیست. در این‌که بخواهد هوش صورت بگیرد نیاز به پیام داریم. پیام به چه معنا است؟ چطور می‌شود که یک چیزی صرفاً کار مکانیکی محض سیمبولیک باشد؟ یا نه، ارسال پیام باشد؟ آیا‌ در هوش پایه به این نیاز داریم یا نداریم؟ فعلاً به‌عنوان یک نیاز مطرح می‌کنیم، ممکن است بعداً مستدرک شود. ولی فعلاً این را عرض می‌کنم.

ظهور آگاهی پایه محور در جزء لایتجزای زمانیِ متکی به فرایندهای بسیار

پس حاصل عرض من این است: مقابل جوابی که او داده بود؛ در جواب سوم که شبیه‌سازی مغز را با لوله‌ها جواب داده بود، جوابش این است که آن لوله هایی که شما می‌گویید اگر طوری باشد که در آن جا به یک جزء لایتجزی نیاز باشد، و بعد، آن جزءهای لایتجزی را ضمیمه کنید و در آن قرار بدهید، بله. به عبارت دیگر بعداً در هوش به یک دور معی نیاز داریم. دور معی را همه در منطق خوانده بودید. دو تا آجر را که روی هم می‌گذاشتید کدام به کدام بند بود؟ این یکی به دیگری بند بود یا دیگری به این بند بود؟ سقف‌های تیرآهنی نه، در سقف‌های ضربی روشن‌تر است. کدام یک از این آجرها دیگری را گرفته؟ همه همه را گرفته. به این دور معی می‌گوییم. برای این قطعه بندی زمان به این‌چنین دور معی نیاز داریم. یعنی در نهایت میلیاردها کار هماهنگ است که خروجی آن یک قطعه زمانی است که برای ظهور چیزی که اسم آن را آگاهی می‌گذاریم، پایه درست می‌کند. بعداً می‌گوییم قصد، اما قصد پایه محور. نه قصدی که از بیرون عالم فیزیکی به درون یک پایه اشراق می‌شود. آیا این ممکن است یا نیست؟ اگر ممکن است چه خصوصیات و شرائطی نیاز دارد؟

ان شالله روی این تأمل کنید، هر اشکال و مطلبی بود بفرمایید تا روی آن تأمل کنیم.

دخالت زمان در ماهیت نمو و تحقق جماد در ظرف زمان

شاگرد: شما از زمان شروع کردید، قبل از نمو، در جمادات هم زمان هست، ولی نیازی به نمو ندارند.

استاد: نه، در رسم تام یک جماد محور t دخالت ندارد. چرا؟ چون می‌گوییم «جسمٌ ذو ابعاد ثلاثه»، خب در چه زمانی؟ ما که به زمان نیازی نداریم. ولو تحقق آن در ظرف زمان هست، اما در ماهیتش و در حد تامش زمان دخالت ندارد.

شاگرد: چون حرکت نیست؟

استاد: بله، چون حرکت نیست.

شاگرد: زمان معیار نیست، حرکت معیار است.

استاد: زمان و حرکت با هم هستند. جزوه‌ای بود به نام نکته‌ای در نقطه، عنوانی که در آن جزوه بود این بود: «ذرّه‌ای در لحظه‌ای در نقطه‌ای در تکانی». عنوانی که زدم برای همین است. یعنی سه چیز هستند که بر هم منطبق هستند. از هر کدامش صحبت کنید مانعی ندارد؛ ذره، لحظه، تکان. تکانش برای حرکتش است. لحظه اش هم برای زمانش است، ذره هم سائری است که راسم است.

شاگرد: همه این‌ها اصیل هستند؟

استاد: نه، یکی می‌تواند تابع دیگری باشد. کما این‌که الآن معروف این است که راسم زمان، حرکت است. یعنی زمان است که تابع حرکت است. اگر حرکت نداشتیم، زمان هم نداشتیم. آن بحث ترتب اینها بر هم است. ولی ربطی به این ندارد که فعلاً این‌ها با هم می‌توانند به‌صورت معادل باشند. مثلاً وقتی به رصدخانه می‌روید کره سماوی با ثبات زمین محاسبه می‌کنید و بعد می‌گویید خورشید دارد می‌رود. می‌گویید آیا واقعاً خورشید دارد می‌رود؟ یا زمین است که دور می‌گردد؟ می‌گوییم برای مقصودی که ما داریم فرقی نمی‌کند؛ چه بگویید خورشید رفت و چه بگویید زمین با حرکت وضعی می‌گردد. برای مقصود ما تفاوتی نمی‌کنند. الآن هم که می‌گوییم می‌خواهیم برای آن مقصود زبان بگیریم و جلو برویم. واقعش به چه صورت است، حرف دیگری است.

شاگرد: در جلسه بعدی دو عنصر پیام و قطعه بندی را شرح بیشتری بدهید.

استاد: ان شالله، فکرش می‌کنم و مثال‌هایی که همه شنیده‌ایم را پیدا می‌کنم. البته من به‌عنوان بهانه هستم. در طی هفته خود شما مراجعه کنید. در زمانی هستیم که هر کدام از این‌ها را بزنید ده‌ها مطلب راجع به آن می‌آید.

شاگرد2: ماندگاری بینایی بود که گفتید؟

استاد: بله، ادراک زمان، ماندگاری بینایی، پسابینایی، اموری هستند که نزدیک هم هستند، خیلی هم عالی هستند.

والحمد لله رب العالمین

کلید: هوش پایه محور، زمان، حرکت، دی ان ای، شبکه عصبی، آگاهی، روح بخاری، اعتدال مزاج، هوش اشراق محور، هوش مصنوعی، اتاق چینی، صوری سازی، منطق صوری، جزء لایتجزی، نفس نباتی، ادراک، اطلاعات، معدن، عنصر، سخت‌افزار، نرم‌افزار، نم­افزار،

1 بحارالانوار، ج 1، ص 224

2 منظومه ملاهادی سبزواری ، جلد : 1 ، صفحه : 292

3 تجريد الاعتقاد نویسنده : الطوسي، الخواجة نصير الدين صفحه : 177

4 كشف المراد في شرح تجريد الاعتقاد نویسنده : العلامة الحلي صفحه : 254

5 الکبری فی المنطق، صفحه اول

6 الاسراء ۴۴











****************
ارسال شده توسط:
حسن خ
Saturday - 2/3/2024 - 9:53

                        بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج‏57، ص: 176
1- العلل، عن محمد بن علي ماجيلويه عن عمه محمد بن أبي القاسم عن أحمد بن أبي عبد الله البرقي عن علي بن محمد القاساني عن إبراهيم بن محمد الثقفي عن علي بن المعلى عن إبراهيم بن الخطاب بن الفراء رفعه إلى أبي عبد الله ع قال: شكت أسافل الحيطان إلى الله عز و جل من ثقل أعاليها فأوحى الله عز و جل إليها يحمل بعضك بعضا «2».






****************
ارسال شده توسط:
حسن خ
Monday - 4/3/2024 - 10:15

به نقل از کانال فلسفه ذهن

 #ملاصدرا نفس و #آگاهی را مختص حیوانات و انسان‌ها دانسته و در موارد متعدد تاکید کرده که جمادات (و نباتات) بدلیل غیبت هر جزء از اجزاء دیگر، فاقد علم و ادراک هستند.
او تنها نوعی شعور لمسی برای نباتات قائل شده که در نظر برخی مفسران #حکمت_متعالیه می‌تواند به وجود نحوه‌ای علم و ادراک در گیاهان نیز تفسیر شود. اما در هر صورت نفس مجرد را تنها برای حیوان و انسان ثابت کرده و بر نفی علم و آگاهی از جمادات تصریح دارد.

🍁 این موضع البته نزدیک به دیدگاه غالب فیلسوفان مسلمان در طول تاریخ بوده و طبیعتاً نافی #پنسایکیزم و وجود ادراک و آگاهی در همه موجودات است. اما نکته این‌جاست وی در جلد هشتم اسفار و آن هم ذیل عنوان «فی اللمس و احواله»، پس از بیان این‌که ادراک در نبات و جماد هم وجود دارد و ادعای این‌که چنین دیدگاهی با مبنای او در باب علم (حضور صورت مجرد نزد مجرد) منافاتی ندارد، ادامه می‌دهد: «پس جسمانیت مانع صورت وحدانی که قابل حیات باشد، نیست. به شرط آن‌که دچار تضاد [در عناصرش] نباشد؛ همان‌طور که افلاک این‌چنین‌اند [طبق دیدگاه قدما که برای افلاک نیز قائل به نفس و ادراک بودند] و بدلیل عدم تضاد و تفاسد، حیات نطقی (عقلی) دارند. [منظور صرف حیات زیست‌شناختی نیست؛ بلکه حیات نطقی و ادراک عقلی را مطرح می‌کند]. پس گیاهان نیز بدلیل آن‌که تضاد در عناصر آن‌ها شدید نیست، بعید نیست که قوه شعور ضعیف متناسب با خودشان را داشته باشند».

🌕 صدرا در ادامه توضیح می‌دهد که بر اساس مبنای فلسفی خویش که وجود را مساوق و هم‌مصداق با علم و حیات می‌داند، لاجرم باید به چنین دیدگاهی ملتزم گردد: «چگونه این‌طور نباشد؛ در حالی‌که وجود با مراتب مختلفش در نظر ما عین علم و شعور (با مراتب مختلفش) است؟ و به همین دلیل است که عارفان الهی اعتقاد دارند تمام موجودات آگاه نسبت به پروردگارشان هستند و همان‌طور که قرآن می‌فرماید بر پروردگارشان ساجدند».
البته وی تأکید مجدد دارد که این علم و ادراک و شعور دارای مراتبی از شدت و ضعف است (مانند خود مراتب وجود) و هرچه وجود از شوب عدم رهاتر باشد (مرتبه بالاتری داشته باشد)، ادراکات او نیز تمام‌تر و شدیدتر است. بنابراین سطح شعور و ادراک نباتات را ضعیف باید دانست.
 
🔻برخی شارحان برای توجیه تفاوت نظر مؤلف گفته‌اند چه بسا دیدگاه اصلی او در این موضع بیان شده و سایر موارد که نافی ادراک و علم از جمادات بود، از باب همراهی با دیدگاه جمهور فلاسفه بیان شده است. اما در شرایطی که بحث ذیل اتحاد عالم و معلوم، و نیز مباحث #تجرد_نفس و ... هماهنگ با دیدگاه عموم فیلسوفان بوده و اکنون ذیل عنوانی فرعی و در خلال بحثی حاشیه‌ای بر این نکته تصریح شده، بیشتر نوعی ناهماهنگی درونی را بازتاب می‌دهد.
علامه طباطبائی در حاشیه بر همین موضع از جلد هشتم اسفار (ص۱۶۴)، نظر اخیر صدرالمتألهین را تقویت کرده و تلاش می‌کند برای تأیید وجود جنبه‌ای مجرد در اشیاء مادی، استدلال و تبیینی ارائه دهد؛ هرچند که کار شاقی است و با تصریحات سابق صدرا نیز در تضاد است.
حاجی سبزواری اما اعتقاد دارد: «در این کلام صدرالمتألهین، جنبه‌های مختلفی از مسامحه وجود دارد که بر کسی که اصول سابق در مباحث عاقل و معقول را به یاد داشته باشد، مخفی نیست ...».