بسم الله الرحمن الرحیم
تعدد قرائات؛ جلسه: 100 1/8/1403
بسم الله الرحمن الرحيم
اصول القرائات – فرش الحروف – واج – تکواج – واجگونه- تکواج گونه -
در ایام تعطیلی بود؛ مطالعاتی که جنبی و تطبیقی که داشتم، این به ذهنم آمده بود که اصول القرائات که ظاهرش هیچ تفاوتی در معنا نمیدهد، فقط نحوه اداء است…؛ اصول القرائه همین بود. در فرش الحروف معنا تغییر میکرد. اما در اصول القرائات نه، فقط نحوه اداء بود. لذا ابن جزری در النشر گفت «لایتنوع فیه اللفظ»، لفظ از حیث قاموس لغت و صرف، فرقی نمیکند که اماله کنید یا نکنید؛ مد بدهید یا ندهید. سه الف مد بدهید یا هفت الف مد بدهید. ادغام بکنید یا نکنید. اصول القرائه تفاوت میکرد. ولی یک عنایت عجیب و غریبی به این بوده؛ در حفظش، تعلیمش، تربیتش. چه جور است که یک امر مقدس، تراث بزرگی بین مسلمین بماند، اما ظاهرش چیز خیلی پر فایدهای نیست؟! چه فرقی میکند؟! صرفاً نحوه اداء است. به ذهنم این احتمال آمد، الآن در زمان ما حدود صد سال یا بیش از آن است که فن فونوتیک، آواشناسی، زبان شناسی پیشرفتهای حیرت آوری داشته. شاید بگوییم میلیون ها ساعت روی اینها کار شده است. آن هم کسانی که اهل فن بودند. با پیشرفتهای روی کار، نه کارهای موازی. الآن اصطلاحاتی داریم که دقیق و جدا شده است؛ بهتآور است. شاید بتوان گفت الآن که این اصطلاحات بالفعل و دقیق و جدا شده را داریم، وقتی آن اصطلاحات را در این فضای اصول القرائه بهصورت تطبیقی و با دقت پیاده کنیم، آن وقت است که با بعض مطالب معارفی که راجع به کتاب خداوند میدانیم، از اینجا است که واج گونههای قرائات به فضای جدیدی بر میگردد و واج میشود. تکواژ گونههای اصول القرائه در فضای جدید، بر میگردد و تکواژ میشود. این مطلب بسیار مهمی است. دیگر اینطور نیست که بگوییم اصول القرائه صرفا تقدس دارد. همه بحث ما سر این است.
فی الجمله واج و تکواژ را توضیح دادم. الآن باید در ذهن شریفتان واج گونه و تکواژگونه باز شود. تازه چهار اصطلاح میشود. اصطلاحات خیلی گسترده است؛ خیلی پر فایده و دقیق است. ای کاش دقیق نبود. از بس نزدیک هم است! چیزهایی که نزدیک هم است دقیق میشود. یعنی شما کاملاً باید ممیزه اصلی آن اصطلاح را بدانید تا این دو اصطلاحی که در ذهنتان نزدیک هم است از هم جدا شود.
(۴:۳۰) پارهگفتار – گفته – گزاره – جمله – مالک یوم الدین – اصطلاحات زبانشاسی – کتاب «ساختمان دستوری زبان فارسی» -
در کتابهای فارسی دیدهام؛ مثلاً یک جمله «زید قائم» داریم. در کتابهای زبان شناسی –من فارسی را میگویم کاری به لغات عربی یا انگلیسی ندارم- اگر بگویند جمله زید ایستاده است، یک معنا دارد. اما اگر بگویند گفتهی زید ایستاده است یا پاره گفتار زید ایستاده است، یک معنا دارد. این یک اصطلاح است. یعنی «زید ایستاده است» یک جمله است. هر کسی میتواند این جمله را بگوید. پاره گفتار زمانی است که از دهان بیرون میآید. تا میگوییم «پاره گفتار»، تا میگوییم «گُفتَه»، در اصطلاح کتاب میدانیم که یعنی آن تولید شده. آنی که از دهان بیرون آمده؛ «Utterance». جایی که «Utterance» میگویید، منظورتان طبیعی نیست، واج نیست، جمله نیست، گزاره نیست. در اصطلاح، جمله و گزاره هم فرق دارند. گزاره یک واقعیتی است؛ اینکه زید ایستاده است، یک گزاره است. اما در زبانهای مختلف، آن گزاره به جملههای مختلف اداء میشود. هر زبانی برای خودش با یک جملهای این گزاره را بیان میکند. بلکه حتی در یک زبان، این گزاره به چند جمله بیان میشود.
در قرائات من پیشنهاد دادم؛ قرائات سبع، عشر را مثلاً در «مالک یوم الدین» و «ملک یوم الدین»، دو جمله هستند. خُب دو گزاره هست یا نیست؟ یعنی دارند دو واقعیت را میگوید؟ یا یک مطلب است که دو لفظ دارد؟ دو گزاره هم هست. چون مالک بودن با ملک بودن خیلی تفاوت میکند. ملک، سلطان و پادشاه است، میتواند مالک نباشد ولی سلطان باشد. مالک، میتواند مالک باشد و ملک نباشد. پس دو قرائت داریم؛ «مالک یوم الدین» و «ملک یوم الدین». این دو قرائت از نظر زبان شناسی دو گزاره است. در نتیجه وقتی هم بیان شده دو جمله است. اما اگر بگوییم «مالک یوم الدین»، «مَلَکَ یومَ الدین»؛ این هم از قرائات است. غیر از متواترات در سائر غیر متواتر در این آیه شریفه سیزده قرائت هست؛ «مَلَکَ یومَ الدین». ابوحیان در البحر المحیط اینها را میآورد. این سیزده قرائت را آورده. کتابهای دیگر هم آوردهاند. «ملَکَ یومَالدین» را فعل میگیریم؛ یعنی مالک است. «مَلَکَ یومَ الدین» و «مالک یومِ الدین»، دو جمله هستند یا یک جمله؟ دو تا جمله هستند. اما دو گزاره هستند یا یک گزاره؟ یک گزاره است. محتوای آنها فرقی ندارند. چه بهصورت فعلی بگویید «مَلَکَ یومَ الدین» و چه بگویید «مالک یوم الدین»، از حیث صدق یک واقعیت شما دو جور گفته اید؛ جمله اسمیه و جمله فعلیه گفته اید.
شاگرد: ثبوت و حدوثش دخلی در این ندارد که دو گزاره بشود؟
استاد: اگر بخواهیم، چرا. یعنی اگر دو واقعیت را جدا در نظر بگیریم، بعد بگوییم «مَلَک» دارد آن حدوث را میگوید. اگر به این صورت بگیریم دو گزاره میشود. اما در جاهایی که صرف تعدد جمله هست ولی گزاره بهعنوان چیزی که مصحح صدق این است، متعدد نیست.
معرفی کتاب «توصیف ساختمان دستوری زبان فارسی»
این اصطلاحات همه، جا گرفته و دقیق است. گزاره، جمله، بافت، گروه، بند، اصطلاحات متعددی است. همه اینها در کتابها کاربرد دارد. تابستان یک کتاب قدیمی دیدم؛ گفتم ببینم این کتاب چه زمانی نوشته شده. ولی با اینکه قدیمی است، اگر بتوانیم یک دور آن را مطالعه کنیم خیلی خوب است. استاد دستور زبان فارسی بودهاند؛ آقای محمد رضا باطنی. ظاهراً ایشان مرحوم شده باشد. کتابی دارند به نام «توصیف ساختمان دستوری زبان فارسی». کتاب قدیمی است؛ سال چهل و هشت چاپ شده. خیلی وقت است. ولی شما یک دور مرور کنید و ببینید یک ساختار خوبی دارد. در آن زمان اول کتاب در این رشته بوده. علی ای حال اینها اصطلاحاتی است که در آن کتاب بسیار خوب توضیح میدهد. با اینکه برای بیش از شصت سال میشود. در مانحن فیه مهم است که این اصطلاحات را بدانیم. برای پیشرفت بحثمان مهم است.
(۱۰:۵۲) واج – واجگونه- واژ – تکواژ – صویت – لفیظ – کلیم – حرف واو –
عرض شد که ما یک صدا داریم که از دهان بیرون میآید؛ خداوند متعال به فطرت نطق، به بشر این را داده که وقتی بچه بود و واج هایی را شنید، الآن آنها را تولید کند. این واج ها در خزینه حافظه او بهصورت طبایع درج شدهاند. او این طبایع را به کار میگیرد و صوتی را طبق آن تولید میکند. این صوت بود. صوتی که جهت فیزیکی هم داشت.
اما واج چه بود؟ خصوصیت واج این بود که تا کلمه واج را گفتیم باید سه خصوصیت به ذهنتان بیاید. واج هیچ ربطی به نوشتار ندارد. فقط باید به عالم اعمی و بچههای پیش دبستانی بروید؛ نقش حروف را کنار بگذارید. واج حتماً صوت است و اصلاً کاری با نقش ندارد. دوم، واج حتماً طبیعت است. آن چه که از دهان بیرون میآید مصداقی از واج است، خود واج نیست. سوم، واج معنا ندارد. شانیت دارد که در کلمات یک زبان تغییر بدهد اما اگر خودش را نگاه کنید، قیدش این است که هیچ معنایی ندارد. این لفیظ شد. کلیم، جزء لایتجزای کلام بود. جزء لایتجزای زبان بود. واج، جزء لایتجزای اصوات زبان بود. اما تکواژ جزء لایتجزای خود زبان است. خیلی تفاوت میکند. خصوصیت واج، جزء لایتجزای بی معنایی بود. ما هنوز با زبان کار نداریم؛ ولذا وقتی واج ها را بررسی میکنید از حیث صوت خیلی نزدیک به زبان شناسی عمومی هستید. تکواژ هم میتواند همینطور باشد. زبان شناسی عمومی در همه اینها میآید. دورتر و نزدیک تر میشود. اگر بعضی از مثالها را عرض کنم خیلی خوب است.
خب اگر واج با این خصوصیات است، واج گونه به چه صورت است؟ واج گونه این است که در یک زبانی آن واجگونه، واج آن زبان نیست… .
شاگرد: واج یا واژ؟
استاد: واج بهمعنای این سه خصوصیتی که عرض کردم. واژ همان واژه است. واژه یعنی کلمه، تکواژ همان چیزی است که مربوط به زبان است. تکواج نداریم؛ وقتی «تک» میآوریم «ژ» میآوریم؛ تکواژ. در عربی دیدم سه-چهار اصطلاح داشت. در زبان عربی الآن میگویند «وحدة صرفیة» اما وقتی وارد مدخل میشوید، میبینید بین خود عرب ها دو-سه اصطلاح هست. گاهی این مدخلها دور است، کاری به آن نداشته باشید. وارد مدخل بشوید و نزدیک ترین اصطلاحی که عرب ها گفته اند را برای انتخاب در زبان عربی به کار بگیرید. این نظرتان باشد.
پس واج گونه چیست؟ آنی است که واج یک زبان نیست اما در طیف واج های آن زبان قرار میگیرد. من یادداشت کردهام؛ خیلی میخواهم نکته بگویم، اگر میبینید بعضی از آنها مبهم است، شما باید بعداً مراجعه کنید و پی بگیرید. اگر بخواهم اینها را توضیح بدهم وقت تمام میشود. حیف است که نکات را نگویم. خیلی چیزهای حسابی یادداشت دارم.
واج گونه از آن هایی است که مربوط به اصول القرائات میشود. اگر یادتان باشد عرض کردم خصوصیت واج غیر از آن سه تا چه بود؟ آن چه که واج درست کن بود، خصوصیات ممیزه بود. این خصوصیات ممیزه، واج درست میکند. در خصوصیات ممیزه در یک زبان معیار اگر شما آن را در فضایی ببرید، شما میتوانید واج گونه درست کنید. واج گونه یعنی عرف آن زبان میفهمند که او میخواهد فلان واج را بگوید ولو دقیقاً آن نیست. مثلاً در «ضرب»؛ همه عرب ها «ضرب» را میفهمند. اگر بگویید «ضََ رََ بَ»، شما فتحه متعارف نگفته اید. در زبان عربی فتحه یک واج است. وقتی این واج را بهصورت طبیعی از صنف فتحه کشیدید، صدا تفاوت میکند اما واج عوض نشده. صدا عوض شد، فون عوض شد، آن چه که شما گفتید عوض شد اما فتحه در متفاهم زبان عرب عوض نشده است. اماله بشود یا نشود، عوض نشده. همان واج است. یعنی همان صوت است. به این واج گونه میگوییم.
مثلاً ما میگوییم «وِیل» (vale) یا ویل («wale»1) ، دو صوت است، حتی در زبانهای دیگر دو واج است اما در فارسی کدام واج است؟ «وِ»ای که دندانم به لبم میچسبد واج میشود. اما همینجا اگر بگویم «wale»، برای من فارسی زبان واو، واج گونه میشود. یعنی همان را میفهمم، فرقی نمیکند. یک واج است اما دو صوت است؛ با هم فرق میکنند. اما اگر به افغانستان بروید، بین عرب ها بروید، همین کلمه «vale» را در زبان مرجع آنها «wale» میگویند. وقتی « wale» میگویند واج آنها چیست؟ «wale». اگر ما فارس ها به او بگوییم«vale»، مشکلی ندارد، آن هم همان «wale» خودش را میفهمد. «وِ»ی ما در زبان آنها واج گونه است. یعنی یک چیزی است که از حیث طبیعی واو، برای او دو تا نیست. اما همینجا اگر به زبان انگلیسی برویم تا بگوییم «vale» و تا بگوییم «wale»، اصلاً دو کلمه جدا هستند که با هم فرق میکنند. معانی آنها هم فرق میکند. یکی بهمعنای بافته است و دیگری بهمعنای دره است.«veal» و«weal» را هم عرض کردم. خب این میشود واج گونه. یعنی چیزی است که در رده و طیف یک واج قرار میگیرد، صوتش تغییر کرده ولی معنا نه.
(۱۹:۳۱) تکواژگونه – واج – مالک یوم الدین – واجگونه – تکواژ- حرف واو -
خب تکواژگونه چیست؟ قرار شد تکواژ، جزء لایتجزای معنا و حامل نقشی در زبان باشد. خب تکواژها چطور میتوانند عوض بشوند؟ تکواژگونه چیست؟ این خیلی مهم است، مسأله فقهی هم زیاد دارد. شاید هم خدمت شما عرض کرده بودم؛ نظر شریف حاج آقا این بود که «مالک یُوم الدین» غلط است. چون خیلی هم محل ابتلاء بود از محضرشان سؤال هم کردند. چرا؟ چون دو واج است؛ «َ» و «ُ» دو واج است یا یک واج است؟ در زبان فارسی و عربی دو واج است. دو واج مصوت هستند. شش واج مصوت داریم. خب وقتی شما میگویید «یَ» و وقتی میگویید «یُ»، الآن «ی» خودش یک واج است، و با یک واج مصوت، دوتا است. خب آنی که آیه شریفه است، کدام است؟ «یَوم الدین». «غِیر المغضوب» یا «غَیر المغضوب»؟ «غَیر» درست است. حالا شما بگویید «غِیر»، خب قطعاً کسره است. کسی شک ندارد. وقتی میگوید «غِیر المغضوب»، «غَیر» نیست.
شاگرد: کسره ای که در فارسی میگوییم همان کسره است اما در عربی وقتی فتحه را اماله میکنند شبیه کسره فارسی میشود.
استاد: اماله جا دارد.الان عرب به شما اجازه میدهد که فتحه را اماله کنید؟! نه.
شاگرد2: ظاهراً پایه فتحه مهم است.
استاد: بله، پایه اش مهم است. اینجا اماله جایز نیست. اگر جایز بود که مانعی نداشت.
شاگرد: ظاهراً خیلی از آنها اماله میکنند.
استاد: نه، در همان جلسه خدا رحمتشان کند! حاج آقای محفوظی میگفتند آقا شما میگویید «مالک یُوم الدین» اشتباه است؟! امام جماعت مسجد الحرام میگوید «مالک یُوم الدین»! حاج آقا هم بلافاصله فرمودند اینها که عرب نیستند! خودشان گفتند باید بگویید «یَوم الدین». البته آن جا من یک چیزی عرض کردم ولی حاج آقا نپذیرفتند. گفتم اگر کسی در اینجا بگوید «مالک یُوُم الدین»، در اینجا یاء در زبان عرب مضموم شده. چون «یُوُم» با «یَوم» دو تکواژ جدا میشود. اما اگر بگوید «یَوم» و «یُوم»، درست است که واج عوض شده اما تکواژ همان است. به تعبیری که الآن میخواهم بگویم «یَوم» یک تکواژ است؛ به کسره «یَومِ» کاری نداریم. در جلسه قبل گفتم کسره «یَومِ» اعراب است لذا تکواژ جدا است. خود واژه «یَوم» یک تکواژ است. اگر شما «یُوم» بگویید تکواژگونه میشود. تکواژگونه یعنی تکواژ زبان مرجع که عربی است، نیست. «یُوم» هم که بگویید، آنها میفهمند که میخواهید چه بگویید اما لحن است. لحن است یعنی تکواژ گونه است. نه دو تکواژ در یک زبان.
شاگرد: واج چگونه تغییر کرده با اینکه ممیز معنا نشد؟ به جای اینکه تکواژ بسازیم، تکواژگونه ساختیم؟
استاد: نکته مهمی است. نمیگوییم واج همه جا تغییر معنا میدهد. فقط قابلیت تغییر معنا را دارد. یعنی واج آنی است که در یک زبان میتواند تغییر کند. ولذا واج گونه با واج، یکی هستند. چرا؟ چون واج گونه در آن زبان نمیتواند تغییر معنا کند.الان «وَ»(w) با «وَ» در زبان فارسی به این صورت است: «وَ»(V)، یک واج است و «وَ» (w)، همان است ولی واج گونه است. این «وَ»(V) و «وَ» (W)، در کل زبان فارسی قدرت اینکه یک جا معنای کلمه را تغییر بدهند ندارند. ولذا میشود واج گونه. اما اگر همین «وَ» (W)، و «وَ»(V) در بدنه زبان فارسی، حتی یک جا میتوانست تغییر معنا ایجاد بکند میگفتیم «وَ»(V) با «وَ» (W) دو واج هستند. یعنی بتواند تغییر معنا بدهد. بنابراین تکواژ به این معنا شد. در جلسه قبل هم صحبت از هیئت در زبان عربی شد.
(۲۵:۲۱) اجماع شیعه بر قرائات – تهجس بلا دریة – حماد راویة – اجتهاد در قرائات – نظر صاحب جواهر در قرائات -
من اشارتا بعضی از چیزها را عرض میکنم؛ مرحوم صاحب جواهر در یک جا داشتند، «لولا الاجماع المدعى على القراءة بالسبع أو العشر لامكن التوقف في القراءة ببعض أفراده»2؛ اگر اجماع مدعا نبود، میگفتیم با بعضی از این قرائات متواتره نماز نخوانید و اشکال دارد. بحث ایشان در اصول القرائه است، نه در فرش القرائات. صاحب جواهر در همین بحث اصول اشکال کردهاند. بگذریم از چیزی که مکرر در ذهن من میآید؛ یکی از مصیبت بارترین مواضع، همان جمله این فقیه بزرگ است که بالای سر ما هستند. اما در مقام رد صاحب مفتاح الکرامه گفتند «تهجس بلا درية»، بعد فرمودند: «فان من مارس…». الآن همه پایان نامه را زیاد شنیدهایم. پایان نامه برای یک نفر است. مثلاً پایان نامه ترم زید است. حالا خوب است که برای بعضی از مباحث پایان نامه بنویسیم. یکی از جاهایی که باید برای بحثش پایان نامه نوشته شود، همین فرمایش صاحب جواهر است. پیشنهاد من طلبه این است. هر کسی خواست این پایان نامه را شروع کند یا گروهی شروع کند فرمودند:
و دعوى أن كل واحد من هؤلاء ألف قراءته من متواترات رجحها على غيرها، لخلوها عن الروم والاشمام ونحوهما، وبه اختصت نسبتها إليه كما ترى تهجس بلا درية، فان من مارس كلماتهم علم أن ليس قراءتهم إلا باجتهادهم وما يستحسنوه بأنظارهم3«و دعوى»؛ مدعی این دعوی، مرحوم صاحب مفتاح الکرامه بود. «أن كل واحد من هؤلاء… كما ترى تهجس بلا درية».
«فان من مارس كلماتهم علم أن ليس قراءتهم إلا باجتهادهم وما يستحسنوه بأنظارهم»؛ یک چیزی میگویند که کسی جرات نکند دهن باز کند. چون هر کسی دهن باز کند میگویند برو ممارست بکن و برگرد بیا. «فان من مارس كلماتهم»؛ آن هم این جور حرف عظیمی. عرض کردم بسیار مصیبت بالا است. «فان من مارس کلماتهم علم أن ليس قراءتهم إلا باجتهادهم»؛ سبحان الله العظیم!! بعد هم یک موردش را میگویند. البته مرحوم شیخ در اینجا حرفی دارند. من یادداشت کردهام که شیخ جواب ایشان را دادهاند.
صفحه دویست و هشتاد و هشت منظور من است، فرمودند:
لولا الاجماع المدعى على القراءة بالسبع أو العشر لامكن التوقف في القراءة ببعض أفراده، خصوصا مع استلزامه تغيير كيفية الحرف بالاسكان أو الابدال، إذ لذلك سمي كبيرا. بل يمكن المناقشة في إطلاق الوجوب في الادغام الصغير وإن نسب إلى الفقهاء ولم يعرف الكركي فيه خلافا، ضرورة عدم الدليل على وجوبه في مطلق المتقاربين في النحو ولا في الصرف، بل ولا في علم القراءة، إذ حروف الحلق وهي (اهع حغخ) متقاربة المخرج، وكذا حروف أصل اللسان كالقاف والكاف، وحروف وسطه كالياء المثناة التحتانية والشين والجيم، وحروف طرفه كالصاد والسين والراء، وحروف الشفة4«لولا الاجماع المدعى على القراءة بالسبع أو العشر لامكن»؛ پیشنهاد من در پایان نامه این است: کسانی که در سنین جوانی هستند امکانات جست و جو با این نرمافزارها برایشان فراهم است. برای فرمایش ایشان پایان نامه بنویسند، ایشان میگویند ممارست نکردید، خب راه بیافتند و این ممارست را به حمل شایع مورد به مورد انجام بدهند. علم القرائه این قدر منضبط است؛ یکی از آقایان که به مباحثه ما تشریف میآوردند، به شوخی میگفتند وقتی به مباحثه شما آمدیم حالا دیگر هر جور بخوانیم درست است! و حال اینکه درست برعکس است؛ اتفاقا حاصل مباحثه ما این است که علم القرائه به قدری منضبط است که باید دقیقاً آن را طبق تواتر بخوانیم. ببینید اصلاً مباحثه ما این شده؛ سبع صغری، کبری. مصحفی آوردم که طبق قرائات عشر بود. پشت آن نوشته شاطبیه، دره و النشر. یعنی همین که دهن باز کنیم، تا در این سه تا نباشد داریم غلط میخوانیم. ولذا سید که فرمودند «كفوا بسكون الفاء وبالواو»5 را میتوانید بخوانید و بعد فرمودند احوط این است که نخوانید، من آن جا عرض کردم که اهل قرائت قبول ندارند. اگر آن جا « كُفُواً» بخوانید، قرائت حفص است و درست است. اما اگر «كُفوا بسكون الفاء وبالواو» بخوانید باطل است. طبق مبنای «القرائة سنة متبعة» باطل است. این قدر این فن ظریف است. یعنی بی سر و در نیست. دقیقا معلوم است. حالا ایشان می گویند «مارس»، ما هم قدم به قدم شروع می کنیم، به گمان من این «مارس»ای که صاحب جواهر می فرمایند مقصودشان همان حججی است که در مجمع البیان هست. می بینند مدام حجت می آورند؛ یعنی دلیل آورده است! در حالی که حججی که برای قرائات می آورند، شروعش بعد از ابن مجاهد بوده و تاریخ خودش را دارد. ضوابطش معلوم است. ما چقدر شواهد آوردیم بر این که مبنایشان سماع از شیخ است. ممکن نیست اجتهاد بکنند. بعد ایشان می فرمایند «لایکون الا باجتهادهم».
شاگرد: جریان اجتهادی ها ... .
استاد: اصلا این طور نبوده. آن جریانی بوده که مطرود و مذموم بوده است. من شواهدش را قبلا آوردم. اگر اجتهاد بود، فوری با تیر کسانی که متخصص فن بودند مرمی می شد و کنار می رفت. مثل چه کسی؟ همه به او خندیدند؛ به این صورت خوانده بود: «ليكون لهم عدوا وحربا». حماد راویه به این صورت خوانده بود.6 تا شروع می کرد یک اجتهادٌ مایی بکند به او می خندیدند. عمری درس می خواند، باید از استاد می شنید، استاد می گفت من از استادم شنیدم.
سیوطی گفت ما شش قرائت داریم. این شش تا خیلی مهم است. متواتر، مشهور، صحیح، شاذ و ... . خود آن متواتر سه تا است.7 سبع صغری، سبع کبری، عشر صغری و کبری. حتی مشهورش هم در آن نیست. این ها همه روشن است. یعنی وقتی در فضا می روید، سبع صغری مبهم نیست. همه آن ها معلوم است. همه آن ها روشن است. بعد وقتی به مشهور می روید، مشهورات هم معلوم است. طبری را نگاه کنید؛ تا از مشهور در می رود به فضای نظر جدید ابن جزری می رسد. گفت حالا به قرائتی رسیدیم که مشهور بین قراء نیست ولی سند صحیح داریم. آن را چه کار کنیم؟ ابن جزری گفت در برهه ی مهمی از عمرم این ها را قبول نداشتم یعنی سند صحیح است ولی مشهور میدانی نیست. ابن جزری گفت حالا فهمیدم اشتباه کرده ام. نه، اگر مشهور بین القراء نیست ولی سندش صحیح است، می پذیریم. شاگردش شارح طیبة النشر فوری به او حمله کرد.8 گفت نه، باید متواتر باشد چرا گفتی سند صحیح کافی است؟! قبلا این را عرض کردم. خیلی مهم است. یعنی بحث قرائات این قدر منضبط است؛ فوری او را رد کرد و گفت آقای ابن جزری ممنوع است؛ نباید بگویی صرف صحت سند کافی است. حق نداری این را بگویی. کتاب خدا را به یک سند صحیح بگویی این جور است؟! بنابراین ابن جنی قرائات شاذه نوشت، اتفاقا برای منضبط کردن این ها است.
(۳۴:۵۵) قرائت شاذ - قرائت موضوع – اجتهاد در قرائات – ضابطهمندی قرائات-
شاگرد: شاذها هم اجتهادی نیستند؟
استاد: اگر بفهمند اجتهادی است درجه اش صفر است. ولذا شاذهایی که موضوع است...؛ یکی از اقسام سیوطی این بود. گفت موضوع؛ وضع یعنی از جیب درآورده اند. روایت نیست تا به مخزن وحی برسد. روایت را شاذ می گوییم. اگر بفهمیم اجتهاد در آن دخالت کرده، اصطلاحا به آن شاذ نمی گوییم. قرائت شاذ آنی است که دارد روایت نقل می کند. اگر جلو رفتیم و محفوف به قرائن بود که اجتهاد در آن دخالت کرده، می گوییم موضوع است.اصطلاحات این قدر دقیق است. به آن موضوع می گوییم. وقتی ما این ها را نمی دانیم از دور می گوییم خیلی از این شواذ اجتهاد است. خب بله، اگر شما در این شواذ رفتید و شائبه اجتهاد دیدید، آن را کنار بگذارید. چرا؟ چون اجتهاد در کلام خدا ممنوع است و حرام است. فقط باید روایت باشد. در تبیان چندجا بود. شیخ فرمودند طبق قاعده به این صورت می توانیم قرائت کنیم اما مجاز نیست. چون قوام قرائت به سماع است. اگر اجتهاد می توانستیم بکنیم که شیخ به این صورت نمی فرمودند. اما احتجاجات فضای دیگری دارد. کسی که احتجاجات را نداند همین است. می گوید «مارس کلماتهم لم یکن قرائتهم الا بالاجتهاد». خیلی کار خوب و پر فایده و با باقیات صالحاتی است که این «مارس» را معین کنیم. در آن «تصدیرٌ» عرض کردم؛ وقتی شما متوجه نظم یک امری شدید، به ابتهاج می آیید. قبل از نظم و انضباط، وقتی آدم سردرگم است، می گوید چه شد؟! اما وقتی می روید و می بینید نزد اهل فن منضبط است، آدم تعجب می کند که این قدر روشن! همه این ها روشن اما نمی دانستیم. چون نمی دانستیم یک چیز مغـبّری بود. وقتی جلو رفتیم و کلاس را دیدیم، می بینیم منظم است. اصطلاحاتی که باورمان نمی شد؛ مثل اصطلاحات زبان شناسیای که گفتم. از این ها مهم تر اهل قرائت بودند. یادم هست وقتی النشر را می خواندم مدتی ذهنم مشغول می شد که این اصطلاح چیست. می گوید النص، الاداء، اهل الاداء. هر کدام از این ها یک اصطلاح است. کاشف از یک کاری بیرونی است. ذره به ذره آن ها دقت و حرف است. آدم از حال قبلی خودش خجالت می کشد؛ وقتی عده ای را می بیند که با این دقت این ها را جدا کرده اند و بعد همه را یک کاسه می کند؛ می گوید در شواذ اجتهاد است! در اصطلاح شاذ، اجتهاد نیست. یعنی اگر ما با قرائن فهمیدیم که اجتهاد کرده، این موضوع است؛ قرائة موضوعة، نه قرائة شاذة. قوام شاذ به این است که دارد روایت می کند تا به حضرت برساند. ولی خب یک روایت است؛ خبر واحد است. ارزشش همان قدر است.
(۳۸:۴۱) حمزة بن زیات – لحن در قرآن – واجگونه – واج – نظر شیخ انصاری در قرائات – نظر صاحب جواهر در قرائات -
صاحب جواهر در صفحه دویست و هشتاد و هشت در همین اصول ما فرمودند:
«لولا الاجماع المدعى على القراءة بالسبع أو العشر التوقف في القراءة ببعض أفراده»؛ دیدید مرحوم شیخ انصاری چطور برخورد کردند؟ فرمودند این چه حرفی است که ما میزنیم؟! اینکه بگوییم در آنها توقف کنیم. شیخ در کتاب الصلاتشان دارند. صفحه سیصد و شصت و هشت. به صاحب جواهر اشاره کردهاند و از ایشان گلایه کردهاند؛ چرا شما قرائت کسانی مثل کسائی و حمزه را خدشه میکنید؟!
و كيف يحتمل أن يكون مثل الإمالة الكبرى التي يقرأ بها الكسائيّ و حمزة - اللذين تلمّذ أوّلهما على أبان بن تغلب المشهور في الفقه و الحديث، الذي قال له الإمام عليه السلام: «اجلس في مسجد رسول اللّٰه صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم و أفت الناس» ، و على ثانيهما، الذي قرأ على الإمام أبي عبد اللّٰه جعفر بن محمد عليهما السلام، و على حمران بن أعين الجليل في الرواة، القارئ على أبي الأسود الدؤلي، القارئ على مولانا أمير المؤمنين عليه السلام - مع اشتهارهما بذلك و عدم هجر قراءتهما وجوبا لذلك، أن يكون لحنا في العربيّة و مبطلا للصلاة؟! فما يظهر من بعض المعاصرين من التأمّل في بعض القراءات المشتملة على الحذف و الإبدال، ليس على ما ينبغي.9«فما يظهر من بعض المعاصرين من التأمّل في بعض القراءات المشتملة على الحذف و الإبدال»؛ حذف حرف است! میخواهی حرفی از کلام خدا را حذف کنی؟! همین ما نحن فیه است. اصول و ادغام کبیر و … ، «ليس على ما ينبغي». بعد هم حرف علامه را میفرمایند. علامه صریحاً میگویند من آن قرائت را دوست ندارم، احب اینها است. اما ولو «لو قرأ به صحّت بلا خلاف». یعنی بلا خلاف صحیح است. بعد وقتی میخواستند اشکال ایشان را بگویند، نسبت به کسائی گفتند کسائی شاگرد ابان بن تغلب است. حمزه شاگرد امام صادق علیهالسلام است. «و كيف يحتمل أن يكون أن يكون لحنا في العربيّة و مبطلا للصلاة؟!»؛ یعنی نزد شیخ اعظم اصول القرائات این قدر اهمیت دارد که شما میتوانید بخوانید و احتمال لحن بودن و ابطلان آن را ندهید؛ با اینکه اصولی است که از حروف کم میکند و زیاد میکند.
بنابراین مثالهای تکواژگونه را عرض کردم. بیشتر تأمل بفرمایید. العین را هم آورده بودم. العین مهمتر از همه بود. یادم رفت. در جلسه بعدی تذکر بدهید اول بگویم. مقدمه العین خلیل پنج-شش صفحه است. مروری روی این مقدمه کنید تا مقصود من جابگیرد. این مقدمه را با ملاحظه محور جانشینی و هم نشینی در صرف نگاه کنید.
شاگرد: مقدمه نوشته خود خلیل است؟
استاد: بله، میگوید «قال الليث» و «قال الخلیل». خیلی عالی است. حاج آقا هم زیاد میگفتند که خلیل بن احمد در مقدمه العین چه عجائبی میگوید. خیلی جالب است.
شاگرد: اصول القرائات… .
استاد: الآن در فضای ما فقط محترم است، چون قرآن است و تلاوت قرآن طبق سنت است. اما بعد که جلو رفتیم میبینیم همین چیزی که فقط نحوه اداء بود، بر میگردیم و میبینیم تفاوت معنا هم ایجاد میکند. یعنی قرآن در تفاوت قرائات اصولش تفاوت معنا دارد. «ملَکَ یومَ الدین» با «مالک یوم الدین» الآن در زبان شناسی و در نظر جلیل میگوییم یک گزاره است و دو جمله. اما وقتی مطالب عوض شد، بعداً بر میگردد و دو گزاره میشود.
شاگرد:…
استاد: اگر در قرائتش باشد بله. یعنی کلاً واج گونهها حالا دیگر این جور نیستند که یک طیفی از واج باشند. برای خودش واجی میشود که «له ان یغیر المعنی». قبلاً صحبت اینها شده بود. لذا بعضی از روایاتش را هم عرض کردم حضرت فرمودند «الف او واو»10. حضرت چرا واو را فرمودند؟ ظاهرش هم این است که تردید از خود امام علیهالسلام بوده. 11
والحمد لله رب العالمین
1 . واو عربی که برای ادای آن لب ها به صورت غنچه درآمده و بدون برخورد به هم واو گفته می شود .
2 جواهر الكلام؛ محمد حسن النجفي، ج9، ص295
3 همان 296
4 همان 288
5 العروة الوثقى - جماعة المدرسین نویسنده : الطباطبائي اليزدي، السيد محمد كاظم جلد : 2 صفحه : 523
6 تصحيفات المحدثين ، ج۱،ص ۱۴۷ ؛ صفحه فدکیه : لا تأخذوا القرآن من المصحفيين-حماد الراوية
7 الإتقان في علوم القرآن ، ج ۱ ، ص ۲۶۴
9 کتاب الصلاة ص368
10 عَنْ سَعْدٍ أَبِي عَمْرٍو عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: إِنَّ اسْمَ اللَّهِ الْأَعْظَمَ عَلَى اثْنَيْنِ وَ سَبْعِينَ حَرْفاً وَ إِنَّمَا كَانَ عِنْدَ آصَفَ كَاتِبِ سُلَيْمَانَ وَ كَانَ يُوحَى إِلَيْهِ حَرْفٌ وَاحِدٌ أَلِفٌ أَوْ وَاوٌ فَتَكَلَّمَ فَانْخَرَقَتْ لَهُ الْأَرْضُ حَتَّى الْتَفَتَ فَتَنَاوَلَ السَّرِيرَ وَ إِنَّ عِنْدَنَا مِنَ الِاسْمِ أَحَداً وَ سَبْعِينَ حَرْفاً وَ حَرْفٌ عِنْدَ اللَّهِ فِي غَيْبِهِ. (بصائر الدرجات، ج۱ ص ۲۱۰)
11 شاگرد: ماجرایی که نقل کردید که فخرالمحققین شبهه کردند در اقتدا به علامه چون علامه در ایام درسی سفر رفته بود، در ایام درسی اگر کسی به سفر برود،حالا سفرش مثلا برای صله رحم باشد یا امر مستحبی باشد یا تفریح باشد، به چه ملاکی سفر حرام نمیشود؟! بعضی علما هم می گویند که اگر سفر زیارتی بروید احتیاطا جمع بخوانید .
استاد: مبنای اصولی است که امر به شیء مقتضی نهی از ضد خاص است. امر میکند که در اینجا تحصیل بکن. پس یعنی از ضد خاص نهی کرده لذا محرم میشود. پس محرمی را طبق این مبنا انجام داده است. اگر شما بگویید امر به شیء مقتضی حرمت آن نمیشود….
شاگرد: نظر شما چیست؟
استاد: من که قابل نیستم . معمولاً به این صورت عرض میکنم: اگر الآن یک طلبه مشغول یک بحث علمی است، درست مثل اینکه دارد خیز میگیرد تا به مطلوب بحث برسد، در این فضا اگر رادع و مانعی برایش بیاید، تمام میشود! بخش مهمی از تحصیل او، ملا شدن او، پیشرفت علمی او و تمرکزش به هم میخورد. مثل کسی که میخواهد خیز بگیرد و بالای یک سکویی بپرد، بین راه به آن طرف نگاه کند. خب بر میگردد و به زمین میخورد. آن جا اگر باشد، نه. چون اگر فرض بگیریم وجوب عینی باشد، این رادع، وجوب عینی را نقض میکند. اما اگر در ایام متعارف او است و او میتواند بعداً جبران کند یا بین راه میتواند جبران کند و مانعة الجمع با هم نباشد، شبهه فخر المحققین به نظر خیلی قوی نمیآید. بلکه گاهی به ذهنم میآید که اصلاً شبهه نیست. چه برسد به اینکه بخواهیم بگوییم قوی یا ضعیف است.
شاگرد: برخی در ایام اربعین درس را با امر ترتبی درست می کنند!!
استاد: بالاتر اینکه حاج آقا میفرمودند – خیلی جمله جالبی بود-: تحصیل جدی در نجف ربیعین و جمادیین بود. چون در بینش ایام زیارتی نبود! یعنی در سائر ایام حتی سیره بزرگان علماء حوزه نجف بر این بود که وقتی ایام زیارتی بود میرفتند. ولذا آن نظم ربیعین و جمادیین را نداشت. ولذا بعد از اینکه فخر المحققین این حرف را زده حرف تاریخی از ایشان مانده !
تعدد قرائات؛ جلسه: 100 1/8/1403
بسم الله الرحمن الرحيم
در ایام تعطیلی بود؛ مطالعاتی که جنبی و تطبیقی که داشتم، این به ذهنم آمده بود که اصول القرائات که ظاهرش هیچ تفاوتی در معنا نمیدهد، فقط نحوه اداء است…؛ اصول القرائه همین بود. در فرش الحروف معنا تغییر میکرد. اما در اصول القرائات نه، فقط نحوه اداء بود. لذا ابن جزری در النشر گفت «لایتنوع فیه اللفظ»، لفظ از حیث قاموس لغت و صرف، فرقی نمیکند که اماله کنید یا نکنید؛ مد بدهید یا ندهید. سه الف مد بدهید یا هفت الف مد بدهید. ادغام بکنید یا نکنید. اصول القرائه تفاوت میکرد. ولی یک عنایت عجیب و غریبی به این بوده؛ در حفظش، تعلیمش، تربیتش. چه جور است که یک امر مقدس، تراث بزرگی بین مسلمین بماند، اما ظاهرش چیز خیلی پر فایدهای نیست؟! چه فرقی میکند؟! صرفاً نحوه اداء است. به ذهنم این احتمال آمد، الآن در زمان ما حدود صد سال یا بیش از آن است که فن فونوتیک، آواشناسی، زبان شناسی پیشرفتهای حیرت آوری داشته. شاید بگوییم میلیون ها ساعت روی اینها کار شده است. آن هم کسانی که اهل فن بودند. با پیشرفتهای روی کار، نه کارهای موازی. الآن اصطلاحاتی داریم که دقیق و جدا شده است؛ بهتآور است. شاید بتوان گفت الآن که این اصطلاحات بالفعل و دقیق و جدا شده را داریم، وقتی آن اصطلاحات را در این فضای اصول القرائه بهصورت تطبیقی و با دقت پیاده کنیم، آن وقت است که با بعض مطالب معارفی که راجع به کتاب خداوند میدانیم، از اینجا است که واج گونههای قرائات به فضای جدیدی بر میگردد و واج میشود. تکواژ گونههای اصول القرائه در فضای جدید، بر میگردد و تکواژ میشود. این مطلب بسیار مهمی است. دیگر اینطور نیست که بگوییم اصول القرائه صرفا تقدس دارد. همه بحث ما سر این است.
فی الجمله واج و تکواژ را توضیح دادم. الآن باید در ذهن شریفتان واج گونه و تکواژگونه باز شود. تازه چهار اصطلاح میشود. اصطلاحات خیلی گسترده است؛ خیلی پر فایده و دقیق است. ای کاش دقیق نبود. از بس نزدیک هم است! چیزهایی که نزدیک هم است دقیق میشود. یعنی شما کاملاً باید ممیزه اصلی آن اصطلاح را بدانید تا این دو اصطلاحی که در ذهنتان نزدیک هم است از هم جدا شود.
در کتابهای فارسی دیدهام؛ مثلاً یک جمله «زید قائم» داریم. در کتابهای زبان شناسی –من فارسی را میگویم کاری به لغات عربی یا انگلیسی ندارم- اگر بگویند جمله زید ایستاده است، یک معنا دارد. اما اگر بگویند گفته زید ایستاده است یا پاره گفتار زید ایستاده است، یک معنا دارد. این یک اصطلاح است. یعنی «زید ایستاده است» یک جمله است. هر کسی میتواند این جمله را بگوید. پاره گفتار زمانی است که از دهان بیرون میآید. تا میگوییم «پاره گفتار»، تا میگوییم «گفتَه»، در اصطلاح کتاب میدانیم که یعنی آن تولید شده. آنی که از دهان بیرون آمده؛ «Utterance». جایی که «Utterance» میگویید، منظورتان طبیعی نیست، واج نیست، جمله نیست، گزاره نیست. در اصطلاح، جمله و گزاره هم فرق دارند. گزاره یک واقعی است؛ اینکه زید ایستاده است، یک گزاره است. اما در زبانهای مختلف، آن گزاره به جملههای مختلف اداء میشود. هر زبانی برای خودش با یک جملهای این گزاره را بیان میکند. بلکه حتی در یک زبان، این گزاره به چند جمله بیان میشود.
در قرائات من پیشنهاد دادم؛ قرائات سبع، عشر را مثلاً در «مالک یوم الدین» و «ملک یوم الدین»، دو جمله هستند. خُب دو گزاره هست یا نیست؟ یعنی دارند دو واقعیت را میگوید؟ یا یک مطلب است که دو لفظ دارد؟ دو گزاره هم هست. چون مالک بودن با ملک بودن خیلی تفاوت میکند. ملک، سلطان و پادشاه است، میتواند مالک نباشد ولی سلطان باشد. مالک، میتواند مالک باشد و ملک نباشد. پس دو قرائت داریم؛ «مالک یوم الدین» و «ملک یوم الدین». این دو قرائت از نظر زبان شناسی دو گزاره است. در نتیجه وقتی هم بیان شده دو جمله است. اما اگر بگوییم «مالک یوم الدین»، «مَلَکَ یومَ الدین»؛ این هم از قرائات است. غیر از متواترات در سائر غیر متواتر در این آیه شریفه سیزده قرائت هست؛ «مَلَک یومَ الدین». ابوحیان در البحر المحیط اینها را میآورد. این سیزده قرائت را آورده. کتابهای دیگر هم آوردهاند. «ملَکَ یومَالدین» را فعل میگیریم؛ یعنی مالک است. «مَلَکَ یومَ الدین» و «مالک یومِ الدین»، دو جمله هستند یا یک جمله؟ دو تا جمله هستند. اما دو گزاره هستند یا یک گزاره؟ یک گزاره است. محتوای آنها فرقی ندارند. چه بهصورت فعلی بگویید «مَلَکَ یومَ الدین» و چه بگویید «مالک یوم الدین»، از حیث صدق یک واقعیت شما دو جور گفته اید؛ جمله اسمیه و جمله فعلیه گفته اید.
شاگرد: ثبوت و حدوثش دخلی در این ندارد که دو گزاره بشود؟
استاد: اگر بخواهیم، چرا. یعنی اگر دو واقعیت را جدا در نظر بگیریم، بعد بگوییم «مَلَک» دارد آن حدوث را میگوید. اگر به این صورت بگیریم دو گزاره میشود. اما در جاهایی که صرف تعدد جمله هست ولی گزاره بهعنوان چیزی که مصحح صدق این است، نه.
این اصطلاحات همه جا گرفته و دقیق است. گزاره، جمله، بافت، گروه، بند، اصطلاحات متعددی است. همه اینها در کتابها کاربرد دارد. تابستان یک کتاب قدیمی دیدم؛ گفتم ببینم این کتاب چه زمانی نوشته شده. ولی با اینکه قدیمی است، اگر بتوانیم یک دور آن را مطالعه کنیم خیلی خوب است. استاد دستور زبان فارسی بودهاند؛ آقای محمد رضا باطنی. ظاهراً ایشان مرحوم شده باشد. کتابی دارند به نام «توصیف ساختمان دستوری زبان فارسی». کتاب قدیمی است؛ سال چهل و هشت چاپ شده. خیلی وقت است. ولی شما یک دور مرور کنید و ببینید یک ساختار خوبی دارد. در آن زمان اول کتاب در این رشته بوده. علی ای حال اینها اصطلاحاتی است که در آن کتاب بسیار خوب توضیح میدهد. با اینکه برای بیش از شصت سال میشود. در مانحن فیه مهم است که این اصطلاحات را بدانیم. برای پیشرفت بحثمان مهم است.
عرض شد که ما یک صدا داریم که از دهان بیرون میآید؛ خداوند متعال به فطرت نطق به بشر این را داده که وقتی بچه بود و واج هایی را شنید، الآن آنها را تولید کند. این واج ها در خزینه حافظه او بهصورت طبایع درج شدهاند. او این طبایع را به کار میگیرد و صوتی را طبق آن تولید میکند. این صوت بود. صوتی که جهت فیزیکی هم داشت.
اما واج چه بود؟ خصوصیت واج این بود که تا کلمه واج را گفتیم باید سه خصوصیت به ذهنتان بیاید. واج هیچ ربطی به نوشتار ندارد. فقط باید به عالم اعمی و بچههای پیش دبستانی بروید؛ نقش حروف را کنار بگذارید. واج حتماً صوت است و اصلاً کاری با نقش ندارد. دوم، واج حتماً طبیعت است. آن چه که از دهان بیرون میآید مصداقی از واج است، خود واج نیست. سوم، واج معنا ندارد. شانیت دارد که در کلمات یک زبان تغییر بدهد اما اگر خودش را نگاه کنید، قیدش این است که هیچ معنایی ندارد. این لفیظ شد. کلیم، جزء لایتجزای کلام بود. جزء لایتجزای زبان بود. واج، جزء لایتجزای اصوات زبان بود. اما تکواژ جزء لایتجزای خود زبان است. خیلی تفاوت میکند. خصوصیت واج، جزء لایتجزای بی معنایی بود. ما هنوز با زبان کار نداریم؛ ولذا وقتی واج ها را بررسی میکنید از حیث صوت خیلی نزدیک به زبان شناسی عمومی هستید. تکواژ هم میتواند همینطور باشد. زبان شناسی عمومی در همه اینها میآید. دورتر و نزدیک تر میشود. اگر بعضی از مثالها را عرض کنم خیلی خوب است.
خب اگر واج با این خصوصیات است، واج گونه به چه صورت است؟ واج گونه این است که واج آن زبان نیست… .
شاگرد: واج یا واژ؟
استاد: واج بهمعنای این سه خصوصیتی که عرض کردم. واژ همان واژه است. واژه یعنی کلمه، تکواژ همان چیزی است که مربوط به زبان است. تکواج نداریم؛ وقتی «تک» میآوریم «ژ» میآوریم؛ تکواژ. در عربی دیدم سه-چهار اصطلاح داشت. در زبان عربی الآن میگویند «وحدة صرفیة» اما وقتی وارد مدخل میشوید، میبینید بین خود عرب ها دو-سه اصطلاح هست. گاهی این مدخلها دور است، کاری به آن نداشته باشید. وارد مدخل بشوید و نزدیک ترین اصطلاحی که عرب ها گفته اند را برای انتخاب در زبان عربی به کار بگیرید. این نظرتان باشد.
پس واج گونه چیست؟ آنی است که واج یک زبان نیست اما در طیف واج های آن زبان قرار میگیرد. من یادداشت کردهام؛ خیلی میخواهم نکته بگویم، اگر میبینید بعضی از آنها مبهم است، شما باید بعداً مراجعه کنید و پی بگیرید. اگر بخواهم اینها را توضیح بدهم وقت تمام میشود. حیف است که نکات را نگویم. خیلی چیزهای حسابی یادداشت دارم.
واج گونه از آن هایی است که مربوط به اصول القرائات میشود. اگر یادتان باشد عرض کردم خصوصیت واج غیر از آن سه تا چه بود؟ آن چه که واج درست کن بود، خصوصیات ممیزه بود. این خصوصیات ممیزه، واج درست میکند. در خصوصیات ممیزه در یک زبان معیار اگر شما آن را در فضایی ببرید، شما میتوانید واج گونه درست کنید. واج گونه یعنی عرف آن زبان میفهمند که او میخواهد فلان واج را بگوید ولو دقیقاً آن نیست. مثلاً در «ضرب»؛ همه عرب ها «ضرب» را میفهمند. اگر بگویید «ضََ رََ بَ»، شما فتحه متعارف نگفته اید. در زبان عربی فتحه یک واج است. وقتی این واج را بهصورت طبیعی از صنف فتحه کشیدید، صدا تفاوت میکند اما واج عوض نشده. صدا عوض شد، آن چه که شما گفتید عوض شد اما فتحه در متفاهم زبان عرب عوض نشده است. اماله بشود یا نشود، عوض نشده. همان واج است. یعنی همان صوت است. به این واج گونه میگوییم.
مثلاً ما میگوییم «vale» یا «wale»، دو صوت است، حتی در زبانهای دیگر دو واج است اما در فارسی کدام واج است؟ «وِ»ای که دندانم به لبم میچسبد واج میشود. اما همینجا اگر بگویم «wale»، برای من فارسی زبان واو، واج گونه میشود. یعنی همان را میفهمم، فرقی نمیکند. یک واج است اما دو صوت است؛ با هم فرق میکنند. اما اگر به افغانستان بروید، بین عرب ها بروید، همین کلمه «vale» را در زبان مرجع آنها «wale» میگویند. وقتی « wale» میگویند واج آنها چیست؟ «wale». اگر ما فارس ها به او بگوییم«vale»، مشکلی ندارد، آن هم همان «wale» خودش را میفهمد. «وِ»ی ما در زبان آنها واج گونه است. یعنی یک چیزی است که از حیث طبیعی واو، برای او دو تا نیست. اما همینجا اگر به زبان انگلیسی برویم تا بگوییم «vale» و تا بگوییم «wale»، اصلاً دو کلمه جدا هستند که با هم فرق میکنند. معانی آنها هم فرق میکند. یکی بهمعنای بافته است و دیگری بهمعنای دره است.«veal» و«weal» را هم عرض کردم. خب این میشود واج گونه. یعنی چیزی است که در رده و طیف یک واج قرار میگیرد، صوتش تغییر کرده ولی معنا نه.
خب تکواژگونه چیست؟ قرار شد تکواژ، جزء لایتجزای معنا و حامل نقشی در زبان باشد. خب تکواژها چطور میتوانند عوض بشوند؟ تکواژگونه چیست؟ این خیلی مهم است، مسأله فقهی هم زیاد دارد. شاید هم خدمت شما عرض کرده بودم؛ نظر شریف حاج آقا این بود که «مالک یُوم الدین» غلط است. چون خیلی هم محل ابتلاء بود از محضرشان سؤال هم کردند. چرا؟ چون دو واج است؛ «َ» و «ُ» دو واج است یا یک واج است؟ در زبان فارسی و عربی دو واج است. دو واج مصوت هستند. شش واج مصوت داریم. خب وقتی شما میگویید «یَ» و وقتی میگویید «یُ»، الآن «ی» خودش یک واج است، و با یک واج مصوت، دوتا است. خب آنی که آیه شریفه است، کدام است؟ «یَوم الدین». «غِیر المغضوب» یا «غَیر المغضوب»؟ «غَیر» درست است. حالا شما بگویید «غِیر»، خب قطعاً کسره است. کسی شک ندارد. وقتی میگوید «غِیر المغضوب»، «غَیر» نیست.
شاگرد: کسره ای که در فارسی میگوییم همان کسره است اما در عربی وقتی فتحه را اماله میکنند شبیه کسره فارسی میشود.
استاد: اماله جا دارد.الان عرب به شما اجازه میدهد که فتحه را اماله کنید؟! نه.
شاگرد2: ظاهراً پایه فتحه مهم است.
استاد: بله، پایه اش مهم است. اینجا اماله جایز نیست. اگر جایز بود که مانعی نداشت.
شاگرد: ظاهراً خیلی از آنها اماله میکنند.
استاد: نه، در همان جلسه خدا رحمتشان کند! حاج آقای محفوظی میگفتند آقا شما میگوییم «مالک یُوم الدین» اشتباه است؟! امام جماعت مسجد الحرام میگوید «مالک یُوم الدین». حاج آقا هم بلافاصله فرمودند اینها که عرب نیستند! خودشان گفتند باید بگویید «یَوم الدین». البته آن جا من یک چیزی عرض کردم ولی حاج آقا نپذیرفتند. گفتم اگر کسی در اینجا بگوید «مالک یُوُم الدین»، در اینجا یاء در زبان عرب مضموم شده. چون «یُوُم» با «یَوم» دو تکواژ جدا میشود. اما اگر بگوید «یَوم» و «یُوم»، درست است که واج عوض شده اما تکواژ همان است. به تعبیری که الآن میخواهم بگویم «یَوم» یک تکواژ است؛ به کسره «یَومِ» کاری نداریم. در جلسه قبل گفتم کسره «یَومِ» اعراب است لذا تکواژ جدا است. خود واژه «یَوم» یک تکواژ است. اگر شما «یُوم» بگویید تکواژگونه میشود. تکواژگونه یعنی تکواژ زبان مرجع که عربی است، نیست. «یُوم» هم که بگویید، آنها میفهمند که میخواهید چه بگویید اما لحن است. لحن است یعنی تکواژ گونه است. نه دو تکواژ در یک زبان.
شاگرد: واج چگونه تغییر کرده با اینکه ممیز معنا نشد؟ به جای اینکه تکواژ بسازیم، تکواژگونه ساختیم؟
استاد: نکته مهمی است. نمیگوییم واج همه جا تغییر معنا میدهد. فقط قابلیت تغییر معنا را دارد. یعنی واج آنی است که در یک زبان میتواند تغییر کند. ولذا واج گونه با واج، یکی هستند. چرا؟ چون واج گونه در آن زبان نمیتواند تغییر معنا کند.الان «وَ»(w) با «وَ» در زبان فارسی به این صورت است: «وَ»(V)، یک واج است و «وَ» (w)، همان است ولی واج گونه است. این «وَ»(V) و «وَ» (W)، در کل زبان فارسی قدرت اینکه یک جا معنای کلمه را تغییر بدهند ندارند. ولذا میشود واج گونه. اما اگر همین «وَ» (W)، و «وَ»(V) در بدنه زبان فارسی، حتی یک جا میتوانست تغییر معنا ایجاد بکند میگفتیم «وَ»(V) با «وَ» (W) دو واج هستند. یعنی بتواند تغییر معنا بدهد. بنابراین تکواژ به این معنا شد. در جلسه قبل هم صحبت از هیئت در زبان عربی شد.
من اشارتا بعضی از چیزها را عرض میکنم؛ مرحوم صاحب جواهر در یک جا داشتند، «لولا الاجماع المدعى على القراءة بالسبع أو العشر لامكن التوقف في القراءة ببعض أفراده»1؛ اگر اجماع مدعا نبود، میگفتیم با بعضی از این قرائات متواتره نماز نخوانید و اشکال دارد. بحث ایشان در اصول القرائه است، نه در فرش القرائات. صاحب جواهر در همین بحث اصول اشکال کردهاند. بگذریم از چیزی که مکرر در ذهن من میآید؛ یکی از مصیبت بارترین مواضع، همان جمله این فقیه بزرگ است که بالای سر ما هستند. اما در مقام رد صاحب مفتاح الکرامه گفتند «تهجس بلا درية»، بعد فرمودند: «فان من مارس…». الآن همه پایان نامه را زیاد شنیدهایم. پایان نامه برای یک نفر است. مثلاً پایان نامه ترم زید است. حالا خوب است که برای بعضی از مباحث پایان نامه بنویسیم. یکی از جاهایی که باید برای بحثش پایان نامه نوشته شود، همین فرمایش صاحب جواهر است. پیشنهاد من طلبه این است. هر کسی خواست این پایان نامه را شروع کند. فرمودند:
و دعوى أن كل واحد من هؤلاء ألف قراءته من متواترات رجحها على غيرها، لخلوها عن الروم والاشمام ونحوهما، وبه اختصت نسبتها إليه كما ترى تهجس بلا درية، فان من مارس كلماتهم علم أن ليس قراءتهم إلا باجتهادهم وما يستحسنوه بأنظارهم2
«و دعوى»؛ مدعی این دعوی، مرحوم صاحب مفتاح الکرامه بود. «أن كل واحد من هؤلاء… كما ترى تهجس بلا درية».
«فان من مارس كلماتهم علم أن ليس قراءتهم إلا باجتهادهم وما يستحسنوه بأنظارهم»؛ یک چیزی میگویند که کسی جرات نکند دهن باز کند. چون هر کسی دهن باز کند میگویند برو ممارست بکن و برگرد بیا. «فان من مارس كلماتهم»؛ آن هم این جور حرف عظیمی. عرض کردم بسیار مصیبت بالا است. «فان من مارس کلماتهم علم أن ليس قراءتهم إلا باجتهادهم»؛ سبحان الله العظیم. بعد هم یک موردش را میگویند. البته مرحوم شیخ در اینجا حرفی دارند. من یادداشت کردهام که شیخ جواب ایشان را دادهاند.
صفحه دویست و هشتاد و هشت منظور من است، فرمودند:
لولا الاجماع المدعى على القراءة بالسبع أو العشر لامكن التوقف في القراءة ببعض أفراده، خصوصا مع استلزامه تغيير كيفية الحرف بالاسكان أو الابدال، إذ لذلك سمي كبيرا. بل يمكن المناقشة في إطلاق الوجوب في الادغام الصغير وإن نسب إلى الفقهاء ولم يعرف الكركي فيه خلافا، ضرورة عدم الدليل على وجوبه في مطلق المتقاربين في النحو ولا في الصرف، بل ولا في علم القراءة، إذ حروف الحلق وهي (اهع حغخ) متقاربة المخرج، وكذا حروف أصل اللسان كالقاف والكاف، وحروف وسطه كالياء المثناة التحتانية والشين والجيم، وحروف طرفه كالصاد والسين والراء، وحروف الشفة3
«لولا الاجماع المدعى على القراءة بالسبع أو العشر لامكن»؛ پیشنهاد من در پایان نامه این است: کسانی که در سنین جوانی هستند امکانات جست و جو با این نرمافزارها برایشان فراهم است. برای فرمایش ایشان پایان نامه بنویسند، ایشان میگویند ممارست نکردید، خب راه بیافتند و این ممارست را به حمل شایع مورد به مورد انجام بدهند. علم القرائه این قدر منضبط است؛ یکی از آقایان که به مباحثه ما تشریف میآوردند، به شوخی میگفتند وقتی به مباحثه شما آمدیم حالا دیگر هر جور بخوانیم درست است! و حال اینکه درست برعکس است؛ اتفاقا حاصل مباحثه ما این است که علم القرائه به قدری منضبط است که باید دقیقاً آن را طبق تواتر بخوانیم. ببینید اصلاً مباحثه ما این شده؛ سبع صغری، کبری. مصحفی آوردم که طبق قرائات عشر بود. پشت آن نوشته شاطبیه، دره و النشر. یعنی همین که دهن باز کنیم، تا در این سه تا نباشد داریم غلط میخوانیم. ولذا سید که فرمودند «كفوا بسكون الفاء وبالواو»4 را میتوانید بخوانید و بعد فرمودند احوط این است که نخوانید، من آن جا عرض کردم که اهل قرائت قبول ندارند. اگر آن جا « كُفُواً» بخوانید، قرائت حفص است و درست است. اما اگر «كُفوا بسكون الفاء وبالواو» بخوانید باطل است. طبق مبنای «القرائة سنة متبعة» باطل است. این قدر این فن ظریف است. یعنی بی سر و در نیست. دقیقا معلوم است. حالا ایشان می گویند «مارس»، ما هم قدم به قدم شروع می کنیم، به گمان من این «مارس»ای که صاحب جواهر می فرمایند مقصودشان همان حججی است که در مجمع البیان هست. می بینند مدام حجت می آورند؛ یعنی دلیل آورده است! در حالی که حججی که برای قرائات می آورند، شروعش بعد از ابن مجاهد بوده و تاریخ خودش را دارد. ضوابطش معلوم است. ما چقدر شواهد آوردیم بر این که مبنایشان سماع از شیخ است. ممکن نیست اجتهاد بکنند. بعد ایشان می فرمایند «لایکون الا باجتهادهم».
شاگرد: جریان اجتهادی ها ... .
استاد: اصلا این طور نبوده. آن جریانی بوده که مطرود و مذموم. من شواهدش را قبلا آوردم. اگر اجتهاد بود، فوری با تیر کسانی که متخصص فن بودند مرمی می شد و کنار می رفت. مثل چه کسی؟ همه به او خندیدند؛ به این صورت خوانده بود: «ليكون لهم عدوا وحربا». حماد راویه به این صورت خوانده بود. تا شروع می کرد یک اجتهادٌ مایی بکند به او می خندیدند. عمری درس می خواند، باید از استاد می شنید، استاد می گفت من از استادم شنیدم.
سیوطی گفت ما شش قرائت داریم. این شش تا خیلی مهم است. متواتر، مشهور، صحیح، شاذ و ... . خود آن متواتر سه تا است. سبع صغری، سبع کبری، عشر صغری و کبری. حتی مشهورش هم در آن نیست. این ها همه روشن است. یعنی وقتی در فضا می روید، سبع صغری مبهم نیست. همه آن ها معلوم است. همه آن ها روشن است. بعد وقتی به مشهور می روید، مشهورات هم معلوم است. طبری را نگاه کنید؛ تا از مشهور در می رود به فضای نظر جدید ابن جزری می رسد. گفت حالا به قرائتی رسیدیم که مشهور بین قراء نیست ولی سند صحیح داریم. آن را چه کار کنیم؟ ابن جزری گفت در برهه ی مهمی از عمرم این ها را قبول نداشتم یعنی سند صحیح است ولی مشهور میدانی نیست. ابن جزری گفت حالا فهمیدم اشتباه کرده ام. نه، اگر مشهور بین القراء نیست ولی سندش صحیح است، می پذیریم. شاگردش شارح طیبة النشر فوری به او حمله کرد. گفت نه، باید متواتر باشد چرا گفتی سند صحیح کافی است؟! قبلا این را عرض کردم. خیلی مهم است. یعنی بحث قرائات این قدر منضبط است؛ فوری او را رد کرد و گفت آقای ابن جزری ممنوع است؛ نباید بگویی صرف صحت سند کافی است. حق نداری این را بگویی. کتاب خدا را به یک سند صحیح بگویی این جور است؟! بنابراین قرائات شاذه ابن جنی نوشت، اتفاقا برای منضبط کردن این ها است.
شاگرد: شاذها هم اجتهادی نیستند؟
استاد: اگر بفهمند اجتهادی است درجه اش صفر است. ولذا شاذهایی که موضوع است...؛ یکی از اقسام سیوطی این بود. گفت موضوع؛ وضع یعنی از جیب درآورده اند. روایت نیست تا به مخزن وحی برسد. روایت را شاذ می گوییم. اگر بفهمیم اجتهاد در آن دخالت کرده، اصطلاحا به آن شاذ نمی گوییم. قرائت شاذ آنی است که دارد روایت نقل می کند. اگر جلو رفتیم و محفوف به قرائن بود که اجتهاد در آن دخالت کرده، می گوییم موضوع است.اصطلاحات این قدر دقیق است. به آن موضوع می گوییم. وقتی ما این ها را نمی دانیم از دور می گوییم خیلی از این شواذ اجتهاد است. خب بله، اگر شما در این شواذ رفتید و شائبه اجتهاد دیدید، آن را کنار بگذارید. چرا؟ چون اجتهاد در کلام خدا ممنوع است و حرام است. فقط باید روایت باشد. در تبیان چندجا بود. شیخ فرمودند طبق قاعده به این صورت می توانیم قرائت کنیم اما مجاز نیست. چون قوام قرائت به سماع است. اگر اجتهاد می توانستیم بکنیم که شیخ به این صورت نمی فرمودند. اما احتجاجات فضای دیگری دارد. کسی که احتجاجات را نداند همین است. می گوید «مارس کلماتهم لم یکن قرائتهم الا بالاجتهاد». خیلی کار خوب و پر فایده و با باقیات صالحاتی است که این «مارس» را معین کنیم. در آن «تصدیرٌ» عرض کردم؛ وقتی شما متوجه نظم یک امری شدید، به ابتهاج می آیید. قبل از نظم و انضباط، وقتی آدم سردرگم است، می گوید چه شد؟! اما وقتی می روید و می بینید نزد اهل فن منضبط است، آدم تعجب می کند که این قدر روشن! همه این ها روشن اما نمی دانستیم. چون نمی دانستیم یک چیز مغبری بود. وقتی جلو رفتیم و کلاس را دیدیم، می بینیم منظم است. اصطلاحاتی که باورمان نمی شد؛ مثل اصطلاحات زبان شناسی ای که گفتم. از این ها مهم تر اهل قرائت بودند. یادم هست وقتی النشر را می خواندم مدتی ذهنم مشغول می شد که این اصطلاح چیست. می گوید النص، الاداء، اهل الاداء. هر کدام از این ها یک اصطلاح است. کاشف از یک کاری بیرونی است. ذره به ذره آن ها دقت و حرف است. آدم از حال قبلی خودش خجالت می کشد؛ وقتی عده ای را می بیند که با این دقت این ها را جدا کرده اند و بعد همه را یک کاسه می کند؛ می گوید در شواذ اجتهاد است! در اصطلاح شاذ اجتهاد نیست. یعنی اگر ما با قرائن فهمیدیم که اجتهاد کرده، این موضوع است؛ قرائة موضوعة، نه قرائة شاذة. قوام شاذ به این است که دارد روایت می کند تا به حضرت برساند. ولی خب یک روایت است؛ خبر واحد است. ارزشش همان قدر است.
صاحب جواهر در صفحه دویست و هشتاد و هشت در همین اصول ما فرمودند:
«لولا الاجماع المدعى على القراءة بالسبع أو العشر التوقف في القراءة ببعض أفراده»؛ دیدید مرحوم شیخ انصاری چطور برخورد کردند؟ فرمودند این چه حرفی است که ما میزنیم؟! اینکه بگوییم در آنها توقف کنیم. شیخ در کتاب الصلاتشان دارند. صفحه سیصد و شصت و هشت. به صاحب جواهر اشاره کردهاند و از ایشان گلایه کردهاند؛ چرا شما قرائت کسانی مثل کسائی و حمزه را خدشه میکنید؟!
و كيف يحتمل أن يكون مثل الإمالة الكبرى التي يقرأ بها الكسائيّ و حمزة - اللذين تلمّذ أوّلهما على أبان بن تغلب المشهور في الفقه و الحديث، الذي قال له الإمام عليه السلام: «اجلس في مسجد رسول اللّٰه صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم و أفت الناس» ، و على ثانيهما، الذي قرأ على الإمام أبي عبد اللّٰه جعفر بن محمد عليهما السلام، و على حمران بن أعين الجليل في الرواة، القارئ على أبي الأسود الدؤلي، القارئ على مولانا أمير المؤمنين عليه السلام - مع اشتهارهما بذلك و عدم هجر قراءتهما وجوبا لذلك، أن يكون لحنا في العربيّة و مبطلا للصلاة؟! فما يظهر من بعض المعاصرين من التأمّل في بعض القراءات المشتملة على الحذف و الإبدال، ليس على ما ينبغي.5
«فما يظهر من بعض المعاصرين من التأمّل في بعض القراءات المشتملة على الحذف و الإبدال»؛ حذف حرف است! میخواهی حرفی از کلام خدا را حذف کنی؟! همین ما نحن فیه است. اصول و ادغام کبیر و … ، «ليس على ما ينبغي». بعد هم حرف علامه را میفرمایند. علامه صریحاً میگویند من آن قرائت را دوست ندارم، احب اینها است. اما ولو «لو قرأ به صحّت بلا خلاف». یعنی بلا خلاف صحیح است. بعد وقتی میخواستند اشکال ایشان را بگویند، نسبت به کسائی گفتند کسائی شاگرد ابان بن تغلب است. حمزه شاگرد امام صادق علیهالسلام است. «و كيف يحتمل أن يكون أن يكون لحنا في العربيّة و مبطلا للصلاة؟!»؛ یعنی نزد شیخ اعظم اصول القرائات این قدر اهمیت دارد که شما میتوانید بخوانید و احتمال لحن بودن و ابطلان آن را ندهید؛ با اینکه اصولی است که از حروف کم میکند و زیاد میکند.
بنابراین مثالهای تکواژگونه را عرض کردم. بیشتر تأمل بفرمایید. العین را هم آورده بودم. العین مهمتر از همه بود. یادم رفت. در جلسه بعدی تذکر بدهید اول بگویم. مقدمه العین خلیل پنج-شش صفحه است. مروری روی این مقدمه کنید تا مقصود من جابگیرد. این مقدمه را با ملاحظه محور جانشینی و هم نشینی در صرف نگاه کنید.
شاگرد: مقدمه نوشته خود خلیل است؟
استاد: بله، میگوید «قال الليث» و «قال الخلیل». خیلی عالی است. حاج آقا هم زیاد میگفتند که خلیل بن احمد در مقدمه العین چه عجائبی میگوید. خیلی جالب است.
شاگرد: اصول القرائات… .
استاد: الآن در فضای ما فقط محترم است، چون قرآن است و تلاوت قرآن طبق سنت است. اما بعد که جلو رفتیم میبینیم همین چیزی که فقط نحوه اداء بود، بر میگردیم و میبینیم تفاوت معنا هم ایجاد میکند. یعنی قرآن در تفاوت قرائات اصولش تفاوت معنا دارد. «ملَکَ یومَ الدین» با «مالک یوم الدین» الآن در زبان شناسی و در نظر جلیل میگوییم یک گزاره است و دو جمله. اما وقتی مطالب عوض شد، بعداً بر میگردد و دو گزاره میشود.
شاگرد:…
استاد: اگر در قرائتش باشد بله. یعنی کلاً واج گونهها حالا دیگر این جور نیستند که یک طیفی از واج باشند. برای خودش واجی میشود که «له ان یغیر المعنی». قبلاً صحبت اینها شده بود. لذا بعضی از روایاتش را هم عرض کردم حضرت فرمودند «الف او واو». حضرت چرا واو را فرمودند؟ ظاهرش هم این است که تردید از خود امام علیهالسلام بوده. 6
والحمد لله رب العالمین
کلید: قرائات سبع، قرائات عشر، قرائت شاذ، اصول القرائات، فرش القرائات، تواتر قرائات، واج، واج گونه، تکواژ، تکواژگونه، گزاره، جمله، لفیظ، کلیم،
1 جواهر الكلام؛ محمد حسن النجفي، ج9، ص295
2 همان 296
3 همان 288
4 العروة الوثقى - جماعة المدرسین نویسنده : الطباطبائي اليزدي، السيد محمد كاظم جلد : 2 صفحه : 523
5 کتاب الصلاة ص368
6 شاگرد: در ایام درسی اگر کسی به سفر برود، به چه ملاکی سفر حرام نمیشود؟!
استاد: مبنای اصولی است که امر به شیء مقتضی نهی از ضد خاص است. امر میکند که در اینجا تحصیل بکن. پس یعنی از ضد خاص نهی کرده لذا محرم میشود. پس محرمی را طبق این مبنا انجام داده است. اگر شما بگویید امر به شیء مقتضی حرمت آن نمیشود….
شاگرد: نظر شما چیست؟
استاد: من معمولاً به این صورت عرض میکنم: اگر الآن یک طلبه مشغول یک بحث علمی است، درست مثل اینکه دارد خیز میگیرد تا به مطلوب بحث برسد، در این فضا اگر رادع و مانعی برایش بیاید، تمام میشود! بخش مهمی از تحصیل او، ملا شدن او، پیشرفت علمی او و تمرکزش به هم میخورد. مثل کسی که میخواهد خیز بگیرد و بالای یک سکویی بپرد، بین راه به آن طرف نگاه کند. خب بر میگردد و به زمین میخورد. آن جا اگر باشد، نه. چون اگر فرض بگیریم وجوب عینی باشد، این رادع، وجوب عینی را نقض میکند. اما اگر در ایام متعارف او است و او میتواند بعداً جبران کند یا بین راه میتواند جبران کند و مانعة الجمع با هم نباشد، شبهه فخر المحققین به نظر خیلی قوی نمیآید. بلکه گاهی به ذهنم میآید که اصلاً شبهه نیست. چه برسد به اینکه بخواهیم بگوییم قوی یا ضعیف است.
شاگرد: برخی در ایام اربعین درس را مترتب میدانند!
استاد: بالاتر اینکه حاج آقا میفرمودند تحصیل جدی در نجف ربیعین و جمادیین بود. چون در بینش ایام زیارتی نبود! یعنی در سائر ایام حتی سیره بزرگان علماء حوزه نجف بر این بود که وقتی ایام زیارتی بود میرفتند. ولذا آن نظم ربیعین و جمادیین را نداشت. ولذا بعد از اینکه فخر المحققین این حرف را زده حرف تاریخی از ایشان نشده!