بسم الله الرحمن الرحیم

تعدد قراءات-مباحثه مفتاح الکرامة-تواتر نقل اجماع

فهرست جلسات مباحثه تفسیر

تعدد قرائات؛ جلسه: 99 24/7/1403

بسم الله الرحمن الرحيم

اصول القرائات – تغایر اللفظ و المعنی – فرش الحروف -

تراث عظیم اصول القرائات و نقش مهم آن در آینده

بحث ما در النشر ابن جزری بود. ایشان برای اصول القرائات دو واژه را به کار برد؛ «یتنوع» که او گفت «لایتنوع»، دیگری هم «یتغایر» بود. تغایر لفظ را پذیرفت ولی تنوع لفظ را نپذیرفت. این اصل عبارتی بود که در النشر بود. در توضیح حرف ایشان؛ در کتب تفسیر، اصول القرائات هیچ بازتابی ندارد. همه فرش الحروف آمده است. اما اصول القرائات در کتب قرائات بیش از دو سوم کتاب را گرفته است. یعنی فرش الحروف در کتب قرائات خیلی مختصر است. دو سوم یا بیش از آن، در ده‌ها کتاب قرائات مربوط به اصول القرائات است. در النشر از پنجاه کتابی که فقط به استاد و شاگرد آدرس داده، اسم برده است. چقدر کتب دیگری که بسیار مفصل است. این کتب عظیم قرائات بیش از دو سومش بحث‌های اصول القرائات است. به نظر یک بحثی لغوی می‌آید؛ صرفاً جنبه تقدس دارد. صرف این‌که شنیدم حضرت به این صورت خوانده‌اند. و حال آن‌که «لایتنوع فیه اللفظ». لفظ تنوع پیدا نمی‌کند، به تعبیر ابن جزری در النشر ولو تغایر پیدا می‌کند.

خُب آیا واقعاً به این صورت هست یا نه؟ بحث ما این بود: به ذهنم این احتمال آمده بود؛ گفتم در این چند جلسه راجع به این احتمال توضیحاتی را عرض کنم. بعداً ببینیم سر می‌رسد یا نه. آن احتمال این بود که چه بسا اصول القرائات که این قدر حجم عظیم کتب قرائات را گرفته، شبیه یک معدن اورانیومی باشد که دویست-سیصد سال پیش سراغش می‌رفتند. بعدها که بحث‌ها دقیق شد، این تراث سبب بشود که در فضای قرآن و معانی و سائر چیزهایی که در قرآن است –زبان یک بخش از قرآن کریم است- واج گونه‌هایی که در کنار واج های قرآن در قرائات مطرح است، از واج گونه در بیاید و واج بشود. تکواژگونه هایی که در قرائات داریم همه برگردد و تکواژ بشود. این یک مطلب بسیار عظیمی است. ما دنبال این احتمال بودیم.

(۳:۳۲) اصطلاح واج – تکواژگونه – صویت – لفیظ – کلیم –فونم – مورفم – تکواژ – نویسه‌وار- طبیعت صوت – تصویر ذهنی صوت -

سه خصوصیت اصلی واج؛ صرف صوت، طبیعت و بی معنایی با شأنیت تغییر معنا

لذا برای توضیح این احتمال، با اصطلاحاتی که بیش از صد سال برایش زحمت کشیده‌اند و ظرافت کاری ها را از هم جدا کرده‌اند بیشتر انس بگیریم و وقتی این اصطلاحات در ذهنمان شفاف شد، ببینیم این احتمال درست هست یا نه. آقا فرمودند یک جلسه در هفته مباحثه می‌کنیم و همه حرف‌ها نمی‌شود در یک جلسه مطرح شود، لذا نکاتی را عرض می‌کنم ان شاءالله خود شما به دنبالش بروید؛ این‌ها را به‌صورت کامل مطالعه بفرمایید و حاضر الذهن بشوید، به‌نحوی‌که وقتی من دهن باز می‌کنم و حرف می‌زنم ایراد بگیرید و بگویید اشتباه می‌گویی.

برای شروع فهم این اصطلاحات، چهار لفظ را عرض کردم؛ یک صوت، یک لفظ، یک کلام، یک نویسه. آن وقت جزء لایتجزای صوت را صویت گفتیم. جزء لایتجزای لفظ را لفیظ گفتیم. این‌طور عرض کردم تا یادمان بماند. اصطلاح جهانی آن هم هست. در زبان آن‌ها فون می‌گویند. بعد هم فونم، مورفم، و گرافم است. در فارسی می‌گوییم آوا، واج، تکواژ، نویسه وار. این‌ها اصطلاحات کلاسیکش است. حالا این‌ها گسترده می‌شود؛ هر چه ذهنتان دقیق‌تر می‌شود این اصطلاحات را از هم جدا کنید، جدا کردن پر فایده. یک وقتی است که می‌گوییم چیزی نیست، اما یک وقتی می‌بینیم چه آثار مهمی دارد!

از شرح امثله صوت را عرض کردم؛ صویت می‌شود. یعنی جزء لایتجزای آن چه که از دهان بیرون می‌آید. لفظ، آن طبیعی حرف و صوت بود. کلیم جزء لایتجزای چیزی بود که عامل یک معنای صرفی، نحو و لغوی بود. این‌ها را توضیح می‌دهیم تا ذهن شریفتان دقیق‌تر شود تا بتوانیم واج گونه و تکواژگونه را جدا کنیم.

در جلسه قبل عرض کردم؛ وقتی واج یا فونم می‌گوییم، تا لفظ را شنیدیم، برای این‌که این اصطلاح محوری‌ترین چیز خودش را نشان بدهد، باید ذهنمان را به پیش دبستانی و نابیناها ببریم؛ در ذهن آن‌ها اصلاً صورت یا تصویری از ب و خ و نوشتنی نیست. حتماً محور معنای واج و فونم این است؛ یعنی فقط صوت است. تولید صوت و شنیدن صوت. هیچ کار مکتوبی نداشته باشد. حروف الفبا را نداند. این اولین قدم برای مرتکز شدن معنای واج است؛ به معنایی که الآن لفیظ می‌گوییم؛ جزء لایتجزای لفظ. چون الآن که لفیظ می‌گوییم یعنی کاری با مکتوب نداریم. صرفاً با خود لفظ کار داریم. این اولین معنایش بود که باید ذهنمان را از مکتوب پاک کنیم. ولی واج دو خصوصیت مهم دیگر هم دارد.

وقتی ذهنمان را از مکتوب در بردیم و فقط در فضای صوت آمدیم و گفتیم واج این است، نکته ی دیگری را هم عرض می‌کنم تا وقتی واج گفتیم، سه چیز با هم به ذهنمان بیاید. اولینش همین بود که به یاد افراد نابینا و پیش دبستانی بیافتیم. دوم، یادمان باشد که واج از دهان هیچ کسی بیرون نمی‌آید. خُب پس چطور می‌گویید صوت است؟! اصلاً اصطلاح واج برای این است؛ فرد واج از دهان بیرون می‌آید اما خود واج که اصطلاحش است و قوام این اصطلاح به آن است، حتماً آن امر تجریدی انتزاعی طبیعی است؛ طبیعی راء نه از دهان شما در می‌آید و نه از دهان من.

شاگرد: شکل موج صوتی را می‌فرمایید؟

استاد: نه، موج صوتی واسط است. برای زبان از حیث صوت سه بخش مهم دارند. در هر سه بخشش هم چقدر کار کرده‌اند. یکی تولید صوت از طریق دستگاه گویایی انسان است؛ قوه ناطقه. یکی انتقال صوت در بستر هوا است که امواج منتقل می‌شود. یکی هم دریافت صوت است؛ قوه سامعه چه کار می‌کند که دماغ این صدا را می‌شنود؟ بیرون، حامل امواج صوتی است تا به او برسد و بعد قوه سامعه کار کند. همه این‌ها بحث‌های خودش را دارد. الآن بحث ما فقط در تولیدش است. وقتی واج می‌گویید، نه به حاملش مربوط می‌شود که امواج صوتی باشد. آن برای فیزیکی و فونوتیک است.

شاگرد: بالأخره این راء یک شکلی دارد.

استاد: در فایل های لغت در جلسات متعددی بحث کردیم که هفتاد سال است در فضای صوت شناسی انقلابی رخ داده؛ واژه فرمنت (formant). فرمنت یعنی تشخیص حروف صامت و مصوت از طریق تصویر نگارش. در جلسه قبل کتاب احمد راغب، فونولوژی قرآن را گفتم. او همین ها را آورده است. عکس هایش را آورده است. تصویر نگاری هر کدام از این‌ها را آورده است. دستگاه‌هایی الآن هست که شما می‌توانید حرف بزنید و تصویر صوت خودتان را ببینید. این درست است؛ یعنی بخشی از آن‌که فیزیک مربوط می‌شود و موج خارجی می‌شود و آگوستیک صوت می‌شود همین است. ولی ربطی به بحث ما ندارد. شکلی دارد اما آن شکل، یک شکل فیزیکی است. جهت انسانی ندارد. در آن جا از علوم پایه فیزیک باید بحث کنیم؛ یک موجی است که در بستر هوا تولید می‌شود. قوانین موج فیزیکی بر آن حاکم است.

شاگرد: آن صوت، فکر را تولید می‌کند.

شاگرد٢: طبیعی ای که فرمودید هنوز جا نیافتاده.

شاگرد: طبیعتش همان شکلش است.

استاد: اتفاقا آقای دوسوسور در این کتاب دارند؛ در جلسه قبل عبارت صورت را خواندم؛ ایشان دو اصل مهم داشت. یکی این‌که این نشانه‌ها اختیاری هستند؛ دلالت وضعیه قراردادی دارند. دومین اصل بسیار مهمی که چقدر آثار بر آن متفرع کرده بود –شروع این کارش اگر بحث‌های تفسیری را نگاه کنید ده‌ها مقاله می‌آید- این بود که گفت ریخت صوت، ریخت خطی است. یعنی شما در آن واحد نمی‌توانید چندتا را ایجاد کنید. باید پشت سر هم در یک بُعد بیاید. دو بُعدی نیست. این را در جلسه قبل عرض کردم. وقتی او می‌خواهد بگوید وجود صورت خطی است، می‌گوید وقتی من صورت می‌گویم نه یعنی همانی که از دهان ما بیرون می‌آید. به جای صوت می‌گوید تصویر صوتی. می‌گوید معنای انسان با لفظ انسان که از دهان بیرون می‌آید جوش نخورده. با تصویر صوتی لفظ انسان جوش خورده است. ما در اصول می‌گوییم طبیعی. طبیعی لطیف تر است و مرتبه اش بالاتر است. ایشان تصویر ذهنی را به این صورت مثال می‌زند: می‌گوید شما در خانه هستید بدون این‌که لبتان تکان بخورد، اصلاً حرف نمی‌زنید، ولی با خودتان حدیث نفس می‌کنید. یک شعری را زمزمه می‌کنید. در ذهنتان که شعر را حدیث نفس می‌کنید و می‌خوانید، دفعتا الفاظی را در ذهنتان ایجاد می‌کنید؟! نه. همان جا هم در ذهن خودتان به نحو خطی دارید این‌ها را ایجاد می‌کنید. اما صوتی که نیست. اصلاً صوت فیزیکی در کار نیست. وقتی در دلتان یک شعری را می‌خوانید، کلمات آن شعری که حدیث نفس می‌کنید، آن کلمات موج صوتی است؟! موج نیست. در نفس شما دارد خوانده می‌شود. به تعبیر طلبگی ما در قوه خیال؛ در قوه خیال دارد شعری را زمزمه می‌کند. ایشان می‌گوید در همان ذهن شما وقتی شهر قم را می‌گویید، قاف در آن ذهن، یک تصور صوتی دارد. تصویر صوتی‌ای که لازم نبود به دهان شما بیاید. چون شما آن را در ذهن هم می‌گویید. پس بین قافی که در زبان شما گفته می‌شود با قافی که در حدیث نفستان و در ذهنتان می‌گویید، یک ما به الاشتراک هست. هر دوی آن‌ها قاف است. این قاف چیست که بین این چیزی که از دهان بیرون می‌آید با آن چیزی که در دلتان می‌گویید مشترک است؟ دارد طبیعت را نشان می‌دهد. البته ایشان تصویر ذهنی می‌گوید. طبیعی‌ای که ما در اصول می‌گوییم از این لطیف تر است. چرا؟ چون وقتی در ذهنت دوبار قم بگویی، الآن دوبار در ذهنت قم گفته‌ای، آیا در این دوبار قم گفتن، بین قم اول با قم دوم، اشتراک هست یا نیست؟ فرقی نمی‌کنند. معلوم است که این دو با هم مشترک هستند. اگر بگوییم تهران فرق می‌کند. با این‌که دو بار قم گفتن من در ذهن، دو فردِ گفتن ذهنی است اما طبیعی لفظ قم که در ذهنم دوبار گفتم، آن طبیعی یکی بیشتر نیست. به این طبیعی می‌گوییم. این هم یک جور تصویر است اما تصویر لطیف تر. نه تصویر خیالی. شما در ذهنتان می‌توانید دوبار قم بگویید اما طبیعی قم را نمی‌توانید دو بار تصور کنید. چرا؟ چون صرف الشیء لایتثنی و لایتکرر. طبیعی قم، طبیعی است. دو تا طبیعی قم نداریم. شما می‌توانید برای این طبیعی افراد خیالی و لفظی ایجاد کنید. همه افرادی باشند که ایجادش می‌کنید. اما خود طبیعی نه.

بنابراین واج این شد: اولاً صرفاً صوت است، دوم، حتماً خودش از دهان کسی بیرون نمی‌آید. چون طبیعی است. ما وقتی واج می‌گوییم حتماً آن طبیعی مد نظرمان است. پس خود واج از دهان بیرون نمی‌آید. سوم، ولو واج می‌تواند در یک زبان تغییر معنا ایجاد کند اما خودش معنا ندارد. حتماً تعریفش این است: واج چیزی است که خودش معنا ندارد. در زبان می‌تواند سبب تغییر شود؛ مثلاً «ک» و «گ» را می‌گوییم دو واج هستند. چون می‌گویید «کل» و می‌گویید «گل». در فارسی ما به‌راحتی به کار می‌بریم. پس کاف و گاف واج هستند چون می‌توانند در دوجا دو معنا ایجاد کند. اما خود کاف چه معنایی دارد؟ هیچی. خود گاف چه معنایی دارد؟ هیچی.

یکی دیگر از واج ها حرکات (ــَ) و (ــُ) است. همین‌جا می‌گوییم «گُل» و می‌گویید «گِل». بنابراین (ــَ) و (ــُ) دو واج هستند. خود آن‌ها معنایی ندارند اما توانایی این را دارد که در زبان سبب تغییر معنا در واژه‌ها بشود.

شاگرد: چیزی را که ندارد چطور ایجاد می‌کند؟ آن مربوط به لافظش نیست؟ وقتی خودش معنایی را ندارد این تغییر معنایی به چیست؟

استاد: الآن کلمه انسان معنا دارد یا ندارد؟ الفش معنا دارد؟!

شاگرد: یعنی به قراردادکننده آن است که معنا ایجاد می‌شود، نه به واج.

استاد: مانعی ندارد. ابتدا من باید تکواژ را توضیح بدهم. آن مانعی ندارد.

پس فعلاً این سه تا خصوصیت واج شد. واج تا گفته شد حتماً این سه خصوصیت همراهش هست.

شاگرد٢: آن قسمتی که معنا دارد در کلمه می‌رود؟

استاد: به آن می‌رسیم. آن‌ها تعریف هایی است که تداخل می‌کند. واو از عجائبش است. واو هم واج است. هم تکواژ است، هم کلمه است. به آن‌ها می‌رسیم. ابتدا تعاریف دقیقاً روشن شود. بعداً خودتان جا گذاری می‌کنید. حتی پیشنهادی به ذهنم رسید. یک جدولی تشکیل بدهید تا بعداً مقدمه قرائات شود. یک جدول برای سوره مبارکه حمد درست کنید. طرف راستش کلمات نوشتاری سوره مبارکه حمد را می‌نویسید. مثلاً «بسم الله الرحمن الرحیم» چهار کلمه نوشتاری دارد. «الحمد لله رب العالمین» هم چهار کلمه نوشتاری دارد. این‌ها را دست راست می‌نویسید. در ستون‌های مقابل هر ردیف، تعداد فون ها، تعداد واج‌ها، تعداد تک واج‌ها، را بنویسیم. این خیلی عالی است. بعداً هم تمرینی می‌شود تا وقتی به قرائات نگاه می‌کنیم، می‌فهمیم که تفاوت قرائت ها چه نقشی را ایجاد می‌کند. البته وقتی جلوتر رفتیم ستون‌ها بیشتر می‌شوند. من فعلاً این چهارتا را گفته‌ام. و الا اصطلاحات مدام افزوده می‌شود. بنابراین این واج شد.

(۲۰:۱۵) واج‌گونه - واج

توضیح اصطلاح واج‌گونه

حالا من واج گونه را توضیح بدهم. اگر این واج است که توانایی تغییر معنا را دارد، اگر بگویم «کُل» و «گُل»، همان‌طور که دیدید کاف و گاف تغییر کردند. اگر بگویم «گِل» و «گُل» باز تغییر کرده. اما اگر بگویم «گِِِل» یعنی کسره را بکشم و بگویم. این کشیدن کسره در زبان فارسی ما توانایی این را دارد که معنای یک لغتی را تغییر بدهد؟! نه. بله اگر با لحن یک چیزهایی را القاء کنیم غیر از لغت است. چه شما «گِل» بگویید، چه «گِِِل» و چه هفت الف بکشید و «گِل» بگویید، الآن کسره که یک واج است، اگر کمی آن را کشیدید واج گونه می‌شود. چرا واج گونه؟ چون در زبان فارسی کشش آن نمی‌تواند تغییر معنا بدهد. ولی خُب دو لفظ است، دو فون است. واجی نیست که بتواند معنا را تغییر بدهد، اما دو لفظی است که دو جور تلفظ می‌شود. به این‌طور چیزها واج گونه می‌گویند.

شاگرد: یعنی خصوصیت اولی و دومی را دارد ولی سومی را ندارد؟

استاد: بله. یعنی نمی‌تواند تغییر معنا بدهد. خصوصیت سوم را ندارد.

شاگرد٢: پس خصوصیت تعیینی است یعنی باید بتواند.

استاد: بله، در زبان خاص.

(۲۲:۰۲) تکواژ – حامل معنا – واج – صویت – لفیظ – مصوت‌های زبان فارسی – مصوت – جزءلایتجزای لفظ – زبان معیار

تکواژ؛ جزء لایتجزای حامل معنا

حالا تکواژ را هم بگویم. تا تکواژ می‌گوییم حالا دیگر از صوت محض در می‌آییم. تکواژ یعنی جزء لایتجزای یک زبان که حامل یک نقش صرفی، نحوی، لغوی و قاموسی است، ولی جزء لایتجزی است. جزء لایتجزایی که حامل یک نقش صرفی و نحوی و لغوی است. به این تکواژ می‌گوییم. پس تکواژ حامل یک معنا شد. مثلاً کلمه «ضَرَبَ»؛ در صرف و نحو چند کلمه است؟ یک کلمه است. کلمه اسم و فعل و حرف است. «ضربتُ» چند کلمه است؟ دو کلمه. چطور شد که «ضربتُ» دو کلمه شد، اما «ضربَ» یک کلمه شد.

خدا رحمت کند حاج آقای علاقه بند را! می‌گفتند استاد گفت «هو» در «ضرَبَ» مقدر است. او هم به حجره رفت و گفت هر جوری هست باید آن را پیدا کنم. یواش یواش شروع به تراشیدن کاغذ کرد تا ببیند کجا است. هر چه رفت پیدا نشد، تا یک جایی که آن جا «هو» پیدا شد. فردا به استاد نشان داد و گفت پیدایش کردم!

خُب حالا چطور شد «ضربَ»ای که «هو» در آن هست، یک کلمه شد اما وقتی «انا» در «ضربتُ» آشکار شد دو کلمه شد؟ باید چه کارش کنیم؟ الآن روی حساب فنی می‌گوییم «ضربَ» یک کلمه است کما این‌که «ضربتُ» یک کلمه است، چون یک واژه فعل بیشتر نیست. یک صیغه فعل است. به اصطلاح می‌گوییم یک کلمه است. و الا اگر بگوییم «ضَرب» که مصدر می‌شود. مصدر کلمه است. فعل از کلمات نبود؟ الکلمة علی ثلاثة اقسام، اسم و فعل و حرف. اگر فعل را می‌گفتید «اِضرب»، غلط می‌گفتید؟ اگر می‌گفتید «ضربتُ»، غلط می‌گفتید؟! نه. نمی گفتند «ضربتُ»، مثال فعل نیست. می‌گفتند یک کلمه است. اما حالا وقتی اصطلاحات دقیق می‌شود این‌ها از هم جدا می‌شوند. الآن اگر بخواهیم «ضربتُ» را به جزء لایتجزای حامل یک معنا و یک نقش تجزیه کنیم، چند تکواژ می‌شود؟ چند مورفم می‌شود؟ -مورفم همان تکواژ بود - تکواژ حامل معنا است. واج بود که حروف و صوت بود. الآن حامل معنا چندتا است؟

شاگرد: دو تا می‌شود.

استاد: یک فعل «ضرَبَ» و یک «تُ». اگر «ضرَبَ»، «اَضرِبُ» بود، با هم فرقی نداشتند؟ در زبان عربی هیئت خودش از تکواژها است. یعنی در زبان‌های قیاسی هیئت از تکواژها است. در فارسی هیئت نداریم چون زبان وندی هستند. زبان‌های وندی فرق می‌کنند. بنابراین «ضربتُ» سه تکواژ است. یکی «ضرب» به‌معنای زدن، یکی هیئت ماضی آن «ضرَبَ» که بر معنای ماضی دلالت می‌کند و یکی هم «ت» که بر فاعل دلالت می‌کند.

شاگرد: پس ماده اش هم تکواژ است.

استاد: بله.

شاگرد: حرکت «تُ» اگر کسره یا فتحه بود چه می‌شود؟

استاد: خود «تُ» یک تکواژ است، «تَ» یک تکواژ است. این‌ها یک تکواژهای جدا است.

شاگرد: چرا «ضرَبَ» را این‌طور حساب نکنیم؟

استاد: در «ضَرَبَ» دو تکواژش به چشم ما آمد. یکی ماده زدن است و یکی هیئتی که دال بر معنای ماضی است. دال است، یعنی کاری را انجام می‌دهد؛ نقش صرفی و نحوی دارد. یکی هم دال بر ماده که زدن است. اما خُب «زد او»، این «او» کجا است؟ مقدر است. زبان شناس ها به این تکواژ صفر می‌گویند. تکواژ تهی می‌گویند؛ «zero morpheme» و «null morpheme».

شاگرد٢: تفاوت آن‌ها چه شد؟

استاد: «ضرَب» سه تکواژ است، دو تکواژ آن را در ظاهر می‌بینید و یکی هم تکواژ تهی دارد. یک اصطلاح است. ما مقدر و محذوف می‌گفتیم. البته بعضی از جاها بین محذوف و مقدر فرق می‌گذاشتیم. این ظرافت کاری ها را نمی‌دانم اصطلاحش را الآن دارند یا نه؟ مثلاً «بسم الله الرحمن الرحیم»، «بسم» یک کلمه نوشتاری است. چند صویت است؟ «بِ» دو تا، «س» یکی، «م» دو تا، که در مجموع پنج صوت است. اما چند واج است؟ «بِ» دو واج است، «س» یکی، «م» یکی. «بسم» دو کسره دارد، دو کسره دو فرد از یک واج است. در «بسم» دو فرد از کسره داریم اما از حیث نوع واج، چهارتا بیشتر نداریم. پس «بسم» پنج صویت است و چهار لفیظ است. چون دو کسره آن دو فرد از یک واج است. خُب چند تکواژ است؟

شاگرد: سه تا. چون اسم هم هیئت دارد.

استاد: اسم که هیئت ندارد. «ضرَبَ»، هیئت داشت.

شاگرد٢: ابتدأ بسم منظورتان است؟

استاد: نه. آن برای جمله است. برای خود «بسم» منظور است.

شاگرد: اوزان اسماء، هیئت به حساب نمی‌آید؟

استاد: نه. مگر این‌که حامل معنا باشند. نکته سر این است. تکواژ آن جزء لایتجزایی است که حتماً یک نقش صرفی و نحوی و معنایی دارد. «رجُل»، بر وزن «فَعُل» است اما این وزنش نقشی را ایفاء نمی‌کند. «بسم» روشن است، «ب» یک تکواژ است. «اسم» یک تکواژ است و یکی هم اعراب است. اعراب غیر از صوت است. اعراب غیر از واج است که یک کسره باشد. اعراب دارد نقش نحوی ایفاء می‌کند. الآن کسره «بسم» چون اعرابی است که در نحو از آن بحث می‌کنیم تکواژ می‌شود. چرا؟ بناء کلمه نیست، بله اگر بناء، هیئت باشد تکواژ است. اما اعراب، مطلقاً تکواژ است. چرا؟ چون اعراب در فضای نحو نقش ایفاء می‌کند. اعراب دارد بر یک نقش معنا دار دلالت می‌کند. اعراب حامل معنا است.

شاگرد: در «بسم» چند واج بود؟

استاد: «ب» دو تا، «س» سه تا، با «م» هم پنج تا می‌شود.

شاگرد: فرمودید خصوصیتی دارد که باید بتواند معنا را تغییر بدهد، در واج بود؟

استاد: بله.

شاگرد: الآن کسره چه معنایی را تغییر می‌دهد؟

شاگرد٢: در زبان عربی کسره و فتحه معنا را عوض می‌کند. همین کافی است.

استاد: ببینید الآن اگر بگویم «کَشتی» و «کِشتی»، چه فرقی کرد؟ هیچ فرقی نکرد. ولی خُب «کَ» با «کِ» فرق دارد. چطور توانایی دارد؟! توانایی دارد که یک جایی بشود. خودش که معنایی نداشت. اما همین‌جا اگر بگوییم «کُشتی»، معنا تغییر می‌کند. «کَشتی» و «کِشتی» یکی از آن‌ها اصل است و دیگری تکواژ گونه است. «کَ» و «کِ» دو واج است، اما دو واج در تکواژ «کَشتی» و «کِشتی»، یکی تکواژ می‌شود. زبان معیار لازم است؛ تهرانی‌ها «کَشتی» می‌گویند؟ نمی‌دانم. ولی خُب «کُشتی» تفاوت می‌کند.

این را داشته باشید؛ در مرجع های جهانی می‌گویند زبان فارسی که معیارش گویش تهرانی‌ها است. یعنی برای واج چاره‌ای ندارید. این خصوصیت واج است. اگر گفتید چرا؟ حتماً برای این‌که واج شناسی کنید، یک زبان معیار می‌خواهید. چرا؟ به‌خاطر این‌که واج، طبیعی است. تشخیص این‌که طبیعی یک حرف، طبیعی شود، بر عهده علوم انسانی است. ریخت علوم انسانی دارد. در جلسه قبلی هم گفتم؛ در معیار گویش و لهجه تهرانی چند واج در زبان فارسی داریم؟ نوشتاری نه، در نوشتار سی و دو حرف داریم. زبان ابجدی هستیم با سی و دو حرف نوشتاری و شش حرکت. این را کنار بگذارید. از نظر تنها صوت و واج، چند واج داریم؟ بیست و نه واج داریم. شش تا از آن‌ها مصوت های «ـَـ ، ـِـ ، ـُـ، آ ، ایـ ( ای ) ، او» است. همین مصوت ها در زبان افغانستانی هشت تا شاید هم ده تا است. من مانوس نبودم تا ببینم دو مصوتی که افغان ها به کار می‌برند که معنا را برایشان تغییر می‌دهد چیست؟

شاگرد: در فارسی قدیم هم بوده. همانی که مولوی می‌گوید «شیر و شیر». ظاهراً یکی از آن‌ها «شعر» است و یکی «شیر» است. افغان ها هم بین این‌ها تفاوت می‌دهند.

استاد: «گرچه باشد در نوشتن شیر شیر ،، آن یکی شیر است اندر بادیه آن دگر شیر است».

شاگرد: تاکیدش روی همین است. چون تلفظ فرق می‌کرده. کشش یکی فرق می‌کرده.

استاد: همین که کمی بکشند، درست معنا تغییر می‌کند؛ بگویند «شیر» و «شییر». مثل ما که به‌راحتی کلمات نزدیک هم را می‌گوییم و معنا تغییر می‌کند.

(۳۵:۳۳) صامت‌ - صامت‌های زبان فارسی – نویسه -

واج واحد با نویسه های مختلف در زبان فارسی

این‌ها شش مصوت ما بودند، بیست و سه صامت داریم. البته مثل ما یزدی ها که قاف را خوب می‌گوییم، بیست و چهارتا می‌شود. ولی خُب چون زبان معیار گویش تهران است، در چند دسته، نویسه های متعدد و واج های واحد درست کرده‌اند. مثلاً در فارسی عین عربی را نداریم. همزه و عین یکی است. واجش یکی است. دو تا نویسه دارد ولی یکی می‌خوانند. ح و ه هم همین‌طور است؛ ه در هوز، و ح در حطی. در فارسی ما ح حطی نداریم، دو نویسه داریم که یکی می‌خوانیم. طاء و ت یک جور خوانده می‌شوند. در همین جلسه بود که گفتم آن آقا گفت از عربی «تین» خواستم. چشمش گرد شد که گِل چرا از من می‌خواهد! چه بحث‌های مفصلی در فارسی سر همین ط شده است. اطاق، طهران، سقراط، ارسطو. مقالات خیلی خوبی نوشته شده است. آقای اقبال مقاله‌ای دارد به نام «از طهران تا تهران». بحث‌های حسابی دارد سر این‌که ط را کجا بنویسیم. اتاق را با طاء بنویسیم یا با ت بنویسیم. اینجا یک ت بیشتر نداریم اما دو نویسه داریم. این دوتایی ها بود. سه تا دو تایی داریم. پس ع و ح و ط نویسه های دوتایی هستند. یک واج داریم و دو نویسه داریم.

شاگرد: غ و ق هم هست.

استاد: غ و ق را گفتم ما یزدی ها نمی‌پذیریم. این‌ها دو واج هستند. ولی خُب روی حساب آن جا همین‌طور است. آن آقا که کلاس می‌رفتیم می‌گفت چرا شما می‌گوییم مستققیم! می‌گفت قشنگ بگو مستقیم(قاف فارسی مشترک با غ ). و حال این‌که قاف فرق دارد. قاف واج جدا است. لذا یزدی ها و خیلی از جاهای دیگر قاف را محکم می‌گویند. اما خیلی از جاهای دیگر نه. در قم که ت را دال می‌کنند. وقتی می‌خواهد بگوید «نمی‌تونم» می‌گوید «نمیدونم». یعنی حتی ت را دال می‌کنند.

شاگرد: بعضی از وقت‌ها دال را ت می‌کنند.

استاد: خُب این از دسته دوتایی ها. دسته بعدی یک واج است با سه حرف. سین و صاد و ث. دسته آخری یک واج است با چهار نویسه؛ ز، ض،ذ، ظ. ظهر و غضب و همه این‌ها را ز می‌گوییم.

بنابراین اگر روی حساب تهران بگوییم، به واسطه نویسه‌ها، ۹ نویسه زیاد‌ه از واج‌ها می آید. یعنی نویسه های ما در زبان تهران؛ اگر ق و غ را یکی کنیم، ۹ تا نویسه اضافه می‌آید. اما واج ها بیست و سه تا می‌شود. این فضایی است که آن‌ها دارند.

(۳۹:۲۲) حروف زبان فارسی – واج – واج‌گونه- فون – واج‌های زبان فارسی – « صراط المستقیم » -

پنج حرف اضافه بر حروف عربی در بیان علامه مجلسی

مرحوم مجلسی در جلد دهم بحارالانوار، صفحه سیصد و بیست و پنج، توضیحی دارند. امام علیه‌السلام که حروف را می‌شمارند و می‌فرمایند غیر از بیست و هشت حرف، پنح حرف دیگر داریم، مرحوم مجلسی چهارتا را در فارسی مثال می‌زنند. اگر خواستید بگویید در بحارالانوار فارسی آمده، صفحه سیصد و بیست و پنج هست. فرمودند می‌دانید که این حروف چیست؟

فالخمسة : الكاف الفارسية في قولهم : « بكو » بمعنى تكلم ، والجيم الفارسية المنقوطة بثلاث نقاط كما في قولهم : « چه ميكوئي » والزاي الفارسية المنقوطة بثلاث نقاط كما يقولون : « ژاله » والباء المنقوطة بثلاث نقاط كما في « پياله و پياده » والتاء الهندية.1

مرحوم مجلسی این‌ها را برای حروف چهارگانه فارسی آورده‌اند. اگر ما در نویسه ها نه تا را با واج حذف کردیم، از این طرف چهارتا اضافه می‌شود که در عربی نیست؛ پ ، ژ ،گ ، چ . بعد فرموده‌اند «و التاء الهندية»؛ قبلاً هم این را گفته بودم. اگر کسی اطلاعی دارد بگوید. تاء هندیه چیست و چطور تلفظ می‌شود؟ مرحوم مجلسی در دو جای بحارالانوار این را آورده‌اند. می‌فرمایند این‌که امام فرموده‌اند از بیست و هشت حرف عربی، پنج حرف اضافه داریم، ما فارس ها چهارتایش را می‌دانیم –ژ،پ،گ، چ- اما ایشان می‌فرمایند تاء هندیه پنجمین آن است.

شاگرد: همانی است که هندی ها تلفظ می‌کنند.

شاگرد٢: ظاهراً مثل «کرداهی» است.

استاد: من خیلی چیزها را یادداشت کرده‌ام. ظاهراً قرائت حمزه در «صراط» نه صاد است و نه سین، ز هم نیست. اشمام صاد به ز است. یعنی قرائت حمزه می‌گوید ما یک واج گونه داریم که واج نیست ولی می‌تواند بعداً واج بشود. فعلاً واج گونه است. اشمام صاد به ز را در اصطلاح فنی واج گونه می‌گوییم. یعنی مثل واج که قدرت دارد معنا را عوض کند، قدرت این را ندارد که معنا را عوض کند. تلفظ آن در زبان عربی هیچ کاره است. اما هست. یعنی واج گونه ای است که بعداً… .

شما بین هفته مبادی را ملاحظه کنید. ان شاءالله جلسه بعد ادامه بدهیم.

(۴۲:۰۸) الف کشیده – فتحه – تکواژ – تکواژ تهی – هیئت فعل – هیئت صرفی – هیئت نحوی

افتراق واج فتحه کشیده با الف

شاگرد: این‌که الف، امتداد فتحه است و کشش دارد و یک مصوت جدیدی ایجاد می‌شود، همین الف اگر کشیده بشود دوباره یک واج جدید ایجاد می‌شود یا نه؟

استاد: من قبلاً بحث کردم. من این را قبول ندارم. الآن بین قراء معروف است که می‌گویند الف در عربی فتحه کشیده است. کتاب‌ها هم نوشته‌اند. من هر چه فکر کردم این‌طور نیست. فتحه کشیده با الف، دو واج است و دو فون جدا است.

شاگرد٢: چهار-پنج جلسه بحث شد.

استاد: آقایی که استاد قرائت بودند می‌گفتند شما اشتباه می‌کنید. ما هم بحث مفصلی کردیم سر این‌که الف، فتحه کشیده نیست. ما نتوانستیم بفهمیم.

شاگرد: چرا حرکت «ضربتَ»، «ضربتُ»، «ضربتِ» را هیئت مستقل حساب نکردید؟ با این‌که می‌تواند مغیر معنا باشد.

استاد: خود «تَ» دو فون و دو واج است، اما مجموعش یک تکواژ است.

شاگرد: خود هیئت را یک تکواژ حساب کردید، اینجا نه؟

استاد: در هیئت یک مدلول می‌خواهیم و یک دال. هیئت می‌گوید زمان ماضی. پس هیئت دارد یک چیزی را می‌رساند. هیئت فعل مضارع می‌گوید زمان حال. اما «تَ» و «تُ» می‌گوید متکلم. او می‌گوید غائب، او می‌گوید زن غائب. این‌ها چیزهایی هستند که به‌صورت اسم هستند.

شاگرد: خود «ت» حضور را در فعل ماضی می‌رساند، سه حرکتش منوعش است.

استاد: «ضربتْ» حضور است؟!

شاگرد: شما فاعل بفرمایید. بالأخره حرکت است که معنا را تشخیص می‌دهد.

استاد: اگر «ت» معنای حضور داشت که من حرفی نداشتم. می‌گفتیم «ت» یعنی حضور، «تَ» دو تکواژ می‌شد. مثل اعراب است که عرض کردم. اما این‌طور نیست. اهل ادب هم نمی‌گویند «ت» به‌معنای حضور است. تاء الخطاب می‌گویند، تاء الخطاب را برای «تَ» و «تِ» می‌گویند ولی نفس خود «ت» را تاء الخطاب نمی‌گیرند.

شاگرد٢: در «بسمِ»، خود جار و مجرور هیئت دارد.

شاگرد: حاج آقا اعراب را گفتند.

شاگرد٢: اعراب چیز دیگری است.

استاد: مثلاً «فی الدار» هیئت دارد؟! هیئت ندارد.

شاگرد٢: می‌گویند هیئت اضافه دارد.

استاد: ظرف است و متعلِق است و متعلَق می‌خواهد. این درست است. اما در اصطلاح صرفی که هیئت ندارد.

شاگرد: ترکیب است ولی هیئت ندارد.

شاگرد٢: خود ترکیب، هیئت درست نمی‌کند؟

استاد: چرا. فعلاً صرفی صحبت می‌کنم. بعداً که جلو رفتیم گروه‌ها و … هستند. فعلاً در این محدوده صرف، «فی الدار» با «بسم» یک هیئت دال بر معنا نیستند. ولو در نحو در محور همنشینی نحوی چرا. چون هر حرفی با مجرورش یک موضع کلامی درست می‌کند که می‌گوییم ظرف. ظرف درست می‌کند که نقش نحوی دارد. در نحو یک هیئت نحوی دارد. نه در صرف که هیئت صرفی داشته باشد.

شاگرد: اعراب تقدیری ملحوظ نمی‌شوند ولی وجود دارد، این‌ها هم تکواژ هستند؟

استاد: بله. کلاً اعراب، یعنی هر چیزی که در زبان نقشی دارد.

شاگرد: ولو دیده نشود.

استاد: بله. به این‌ها تکواژ تهی می‌گویند.

والحمد لله رب العالمین

1 بحار الأنوار - ط مؤسسةالوفاء نویسنده : العلامة المجلسي جلد : 10 صفحه : 325






تعدد قرائات؛ جلسه: 99 24/7/1403

بسم الله الرحمن الرحيم

تراث عظیم اصول القرائات و نقش مهم آن در آینده

بحث ما در النشر ابن جزری بود. ایشان برای اصول القرائات دو واژه را به کار برد؛ «یتنوع» که او گفت «لایتنوع»، دیگری هم «یتغایر» بود. تغایر لفظ را پذیرفت ولی تنوع لفظ را نپذیرفت. این اصل عبارتی بود که در النشر بود. در توضیح حرف ایشان؛ در کتب تفسیر اصول القرائات هیچ بازتابی ندارد. همه فرش الحروف آمده است. اما اصول القرائات در کتب قرائات بیش از دو سوم کتاب را گرفته است. یعنی فرش الحروف در کتب قرائات خیلی مختصر است. دو سوم یا بیش از آن، در ده‌ها کتاب قرائات مربوط به اصول القرائات است. در النشر از پنجاه کتابی که فقط به استاد و شاگرد آدرس داده، اسم برده است. چقدر کتب دیگری که بسیار مفصل است. این کتب عظیم قرائات بیش از دو سومش بحث‌های اصول القرائات است. به نظر یک بحثی لغوی می‌آید؛ صرفاً جنبه تقدس دارد. صرف این‌که شنیدم حضرت به این صورت خوانده‌اند. و حال آن‌که «لایتنوع فیه اللفظ». لفظ تنوع پیدا نمی‌کند، به تعبیر ابن جزری در النشر ولو تغایر پیدا می‌کند.

خُب آیا واقعاً به این صورت هست یا نه؟ بحث ما این بود: به ذهنم این احتمال آمده بود؛ گفتم در این چند جلسه راجع به این احتمال توضیحاتی را عرض کنم. بعداً ببینیم سر می‌رسد یا نه. آن احتمال این بود که چه بسا اصول القرائات که این قدر حجم عظیم کتب قرائات را گرفته، شبیه یک معدن اورانیومی باشد که دویست-سیصد سال پیش سراغش می‌رفتند. بعدها که بحث‌ها دقیق شد، این تراث سبب بشود که در فضای قرآن و معانی و سائر چیزهایی که در قرآن است –زبان یک بخش از قرآن کریم است- واج گونه‌هایی که در کنار واج های قرآن در قرائات مطرح است، از واج گونه در بیاید و واج بشود. تکواژگونه هایی که در قرائات داریم همه برگردد و تکواژ بشود. این یک مطلب بسیار عظیمی است. ما دنبال این احتمال بودیم.

سه محور اصلی واج؛ صرف صوت، طبیعت و شأنیت تغییر معنا

لذا برای توضیح این احتمال، با اصطلاحاتی که بیش از صد سال برایش زحمت کشیده‌اند و ظرافت کاری ها را از هم جدا کرده‌اند بیشتر انس بگیریم و وقتی این اصطلاحات در ذهنمان شفاف شد، ببینیم این احتمال درست هست یا نه. آقا فرمودند یک جلسه در هفته مباحثه می‌کنیم و همه حرف‌ها نمی‌شود در یک جلسه مطرح شود، لذا نکاتی را عرض می‌کنم ان شاءالله خود شما به دنبالش بروید؛ این‌ها را به‌صورت کامل مطالعه بفرمایید و حاضر الذهن بشوید، به‌نحوی‌که وقتی من دهن باز می‌کنم و حرف می‌زنم ایراد بگیرید و بگویید اشتباه می‌گویی.

برای شروع فهم این اصطلاحات، چهار لفظ را عرض کردم؛ یک صوت، یک لفظ، یک کلام، یک نویسه. آن وقت جزء لایتجزای صوت را صویت گفتیم. جزء لایتجزای لفظ را لفیظ گفتیم. این‌طور عرض کردم تا یادمان بماند. اصطلاح جهانی آن هم هست. در زبان آن‌ها فون می‌گویند. بعد هم فونم، مورفم، و گرافم است. در فارسی می‌گوییم آوا، واج، تکواژ، نویسه وار. این‌ها اصطلاحات کلاسیکش است. حالا این‌ها گسترده می‌شود؛ هر چه ذهنتان دقیق‌تر می‌شود این اصطلاحات را از هم جدا کنید، جدا کردن پر فایده. یک وقتی است که می‌گوییم چیزی نیست، اما یک وقتی می‌بینیم چه آثار مهمی دارد!

از شرح امثله صوت را عرض کردم؛ صویت می‌شود. یعنی جزء لایتجزای آن چه که از دهان بیرون می‌آید. لفظ، آن طبیعی حرف و صوت بود. کلیم جزء لایتجزای چیزی بود که عامل یک معنای صرفی، نحو و لغوی بود. این‌ها را توضیح می‌دهیم تا ذهن شریفتان دقیق‌تر شود تا بتوانیم واج گونه و تکواژگونه را جدا کنیم.

در جلسه قبل عرض کردم؛ وقتی واج یا فونم می‌گوییم، تا لفظ را شنیدیم، برای این‌که این اصطلاح محوری‌ترین چیز خودش را نشان بدهد، باید ذهنمان را به پیش دبستانی و نابیناها ببریم؛ در ذهن آن‌ها اصلاً صورت یا تصویری از ب و خ و نوشتنی نیست. حتماً محور معنای واج و فونم این است؛ یعنی فقط صوت است. تولید صوت و شنیدن صوت. هیچ کار مکتوبی نداشته باشد. حروف الفبا را نداند. این اولین قدم برای مرتکز شدن معنای واج است؛ به معنایی که الآن لفیظ می‌گوییم؛ جزء لایتجزای لفظ. چون الآن که لفیظ می‌گوییم یعنی کاری با مکتوب نداریم. صرفاً با خود لفظ کار داریم. این اولین معنایش بود که باید ذهنمان را از مکتوب پاک کنیم. ولی واج دو خصوصیت مهم دیگر هم دارد.

وقتی ذهنمان را از مکتوب در بردیم و فقط در فضای صوت آمدیم و گفتیم واج این است، نکته ی دیگری را هم عرض می‌کنم تا وقتی واج گفتیم، سه چیز با هم به ذهنمان بیاید. اولینش همین بود که به یاد افراد نابینا و پیش دبستانی بیافتیم. دوم، یادمان باشد که واج از دهان هیچ کسی بیرون نمی‌آید. خُب پس چطور می‌گویید صوت است؟! اصلاً اصطلاح واج برای این است؛ فرد واج از دهان بیرون می‌آید اما خود واج که اصطلاحش است و قوام این اصطلاح به آن است، حتماً آن امر تجریدی انتزاعی طبیعی است؛ طبیعی راء نه از دهان شما در می‌آید و نه از دهان من.

شاگرد: شکل موج صوتی را می‌فرمایید؟

استاد: نه، موج صوتی واسط است. برای زبان از حیث صوت سه بخش مهم دارند. در هر سه بخشش هم چقدر کار کرده‌اند. یکی تولید صوت از طریق دستگاه گویایی انسان است؛ قوه ناطقه. یکی انتقال صوت در بستر هوا است که امواج منتقل می‌شود. یکی هم دریافت صوت است؛ قوه سامعه چه کار می‌کند که دماغ این صدا را می‌شنود؟ بیرون، حامل امواج صوتی است تا به او برسد و بعد قوه سامعه کار کند. همه این‌ها بحث‌های خودش را دارد. الآن بحث ما فقط در تولیدش است. وقتی واج می‌گویید، نه به حاملش مربوط می‌شود که امواج صوتی باشد. آن برای فیزیکی و فونوتیک است.

شاگرد: بالأخره این راء یک شکلی دارد.

استاد: در فایل های لغت در جلسات متعددی بحث کردیم که هفتاد سال است در فضای صوت شناسی انقلابی رخ داده؛ واژه فرمنت (formant). فرمنت یعنی تشخیص حروف صامت و مصوت از طریق تصویر نگارش. در جلسه قبل کتاب احمد راغب، فونولوژی قرآن را گفتم. او همین ها را آورده است. عکس هایش را آورده است. تصویر نگاری هر کدام از این‌ها را آورده است. دستگاه‌هایی الآن هست که شما می‌توانید حرف بزنید و تصویر صوت خودتان را ببینید. این درست است؛ یعنی بخشی از آن‌که فیزیک مربوط می‌شود و موج خارجی می‌شود و آگوستیک صوت می‌شود همین است. ولی ربطی به بحث ما ندارد. شکلی دارد اما آن شکل، یک شکل فیزیکی است. جهت انسانی ندارد. در آن جا از علوم پایه فیزیک باید بحث کنیم؛ یک موجی است که در بستر هوا تولید می‌شود. قوانین موج فیزیکی بر آن حاکم است.

شاگرد: آن صوت، فکر را تولید می‌کند.

شاگرد٢: طبیعی ای که فرمودید هنوز جا نیافتاده.

شاگرد: طبیعتش همان شکلش است.

استاد: اتفاقا آقای دوسوسور در این کتاب دارند؛ در جلسه قبل عبارت صورت را خواندم؛ ایشان دو اصل مهم داشت. یکی این‌که این نشانه‌ها اختیاری هستند؛ دلالت وضعیه قراردادی دارند. دومین اصل بسیار مهمی که چقدر آثار بر آن متفرع کرده بود –شروع این کارش اگر بحث‌های تفسیری را نگاه کنید ده‌ها مقاله می‌آید- این بود که گفت ریخت صوت، ریخت خطی است. یعنی شما در آن واحد نمی‌توانید چندتا را ایجاد کنید. باید پشت سر هم در یک بُعد بیاید. دو بُعدی نیست. این را در جلسه قبل عرض کردم. وقتی او می‌خواهد بگوید وجود صورت خطی است، می‌گوید وقتی من صورت می‌گویم نه یعنی همانی که از دهان ما بیرون می‌آید. به جای صوت می‌گوید تصویر صوتی. می‌گوید معنای انسان با لفظ انسان که از دهان بیرون می‌آید جوش نخورده. با تصویر صوتی لفظ انسان جوش خورده است. ما در اصول می‌گوییم طبیعی. طبیعی لطیف تر است و مرتبه اش بالاتر است. ایشان تصویر ذهنی را به این صورت مثال می‌زند: می‌گوید شما در خانه هستید بدون این‌که لبتان تکان بخورد، اصلاً حرف نمی‌زنید، ولی با خودتان حدیث نفس می‌کنید. یک شعری را زمزمه می‌کنید. در ذهنتان که شعر را حدیث نفس می‌کنید و می‌خوانید، دفعتا الفاظی را در ذهنتان ایجاد می‌کنید؟! نه. همان جا هم در ذهن خودتان به نحو خطی دارید این‌ها را ایجاد می‌کنید. اما صوتی که نیست. اصلاً صوت فیزیکی در کار نیست. وقتی در دلتان یک شعری را می‌خوانید، کلمات آن شعری که حدیث نفس می‌کنید، آن کلمات موج صوتی است؟! موج نیست. در نفس شما دارد خوانده می‌شود. به تعبیر طلبگی ما در قوه خیال؛ در قوه خیال دارد شعری را زمزمه می‌کند. ایشان می‌گوید در همان ذهن شما وقتی شهر قم را می‌گویید، قاف در آن ذهن، یک تصور صوتی دارد. تصویر صوتی‌ای که لازم نبود به دهان شما بیاید. چون شما آن را در ذهن هم می‌گویید. پس بین قافی که در زبان شما گفته می‌شود با قافی که در حدیث نفستان و در ذهنتان می‌گویید، یک ما به الاشتراک هست. هر دوی آن‌ها قاف است. این قاف چیست که بین این چیزی که از دهان بیرون می‌آید با آن چیزی که در دلتان می‌گویید مشترک است؟ دارد طبیعت را نشان می‌دهد. البته ایشان تصویر ذهنی می‌گوید. طبیعی‌ای که ما در اصول می‌گوییم از این لطیف تر است. چرا؟ چون وقتی در ذهنت دوبار قم بگویی، الآن دوبار در ذهنت قم گفته‌ای، آیا در این دوبار قم گفتن، بین قم اول با قم دوم، اشتراک هست یا نیست؟ فرقی نمی‌کنند. معلوم است که این دو با هم مشترک هستند. اگر بگوییم تهران فرق می‌کند. با این‌که دو بار قم گفتن من در ذهن، دو فردِ گفتن ذهنی است اما طبیعی لفظ قم که در ذهنم دوبار گفتم، آن طبیعی یکی بیشتر نیست. به این طبیعی می‌گوییم. این هم یک جور تصویر است اما تصویر لطیف تر. نه تصویر خیالی. شما در ذهنتان می‌توانید دوبار قم بگویید اما طبیعی قم را نمی‌توانید دو بار تصور کنید. چرا؟ چون صرف الشیء لایتثنی و لایتکرر. طبیعی قم، طبیعی است. دو تا طبیعی قم نداریم. شما می‌توانید برای این طبیعی افراد خیالی و لفظی ایجاد کنید. همه افرادی باشند که ایجادش می‌کنید. اما خود طبیعی نه.

بنابراین واج این شد: اولاً صرفاً صوت است، دوم، حتماً خودش از دهان کسی بیرون نمی‌آید. چون طبیعی است. ما وقتی واج می‌گوییم حتماً آن طبیعی مد نظرمان است. پس خود واج از دهان بیرون نمی‌آید. سوم، ولو واج می‌تواند در یک زبان تغییر معنا ایجاد کند اما خودش معنا ندارد. حتماً تعریفش این است: واج چیزی است که خودش معنا ندارد. در زبان می‌تواند سبب تغییر شود؛ مثلاً «ک» و «گ» را می‌گوییم دو واج هستند. چون می‌گویید «کل» و می‌گویید «گل». در فارسی ما به‌راحتی به کار می‌بریم. پس کاف و گاف واج هستند چون می‌توانند در دوجا دو معنا ایجاد کند. اما خود کاف چه معنایی دارد؟ هیچی. خود گاف چه معنایی دارد؟ هیچی.

یکی دیگر از واج ها حرکات (ــَ) و (ــُ) است. همین‌جا می‌گوییم «گُل» و می‌گویید «گِل». بنابراین (ــَ) و (ــُ) دو واج هستند. خود آن‌ها معنایی ندارند اما توانایی این را دارد که در زبان سبب تغییر معنا در واژه‌ها بشود.

شاگرد: چیزی را که ندارد چطور ایجاد می‌کند؟ آن مربوط به لافظش نیست؟ وقتی خودش معنایی را ندارد این تغییر معنایی به چیست؟

استاد: الآن کلمه انسان معنا دارد یا ندارد؟ الفش معنا دارد؟!

شاگرد: یعنی به قراردادکننده آن است که معنا ایجاد می‌شود، نه به واج.

استاد: مانعی ندارد. ابتدا من باید تکواژ را توضیح بدهم. آن مانعی ندارد.

پس فعلاً این سه تا خصوصیت واج شد. واج تا گفته شد حتماً این سه خصوصیت همراهش هست.

شاگرد٢: آن قسمتی که معنا دارد در کلمه می‌رود؟

استاد: به آن می‌رسیم. آن‌ها تعریف هایی است که تداخل می‌کند. واو از عجائبش است. واو هم واج است. هم تکواژ است، هم کلمه است. به آن‌ها می‌رسیم. ابتدا تعاریف دقیقاً روشن شود. بعداً خودتان جا گذاری می‌کنید. حتی پیشنهادی به ذهنم رسید. یک جدولی تشکیل بدهید تا بعداً مقدمه قرائات شود. یک جدول برای سوره مبارکه حمد درست کنید. طرف راستش کلمات نوشتاری سوره مبارکه حمد را می‌نویسید. مثلاً «بسم الله الرحمن الرحیم» چهار کلمه نوشتاری دارد. «الحمد لله رب العالمین» هم چهار کلمه نوشتاری دارد. این‌ها را دست راست می‌نویسید. در ستون‌های مقابل هر ردیف، تعداد فون ها، تعداد واج‌ها، تعداد تک واج‌ها، را بنویسیم. این خیلی عالی است. بعداً هم تمرینی می‌شود تا وقتی به قرائات نگاه می‌کنیم، می‌فهمیم که تفاوت قرائت ها چه نقشی را ایجاد می‌کند. البته وقتی جلوتر رفتیم ستون‌ها بیشتر می‌شوند. من فعلاً این چهارتا را گفته‌ام. و الا اصطلاحات مدام افزوده می‌شود.

واج گونه؛ صرف صوت، طبیعت، عدم توانایی تغییر معنا

بنابراین این واج شد. حالا من واج گونه را توضیح بدهم. اگر این واج است که توانایی تغییر معنا را دارد، اگر بگویم «کُل» و «گُل»، همان‌طور که دیدید کاف و گاف تغییر کردند. اگر بگویم «گِل» و «گُل» باز تغییر کرده. اما اگر بگویم «گِِِل» یعنی کسره را بکشم و بگویم. این کشیدن کسره در زبان فارسی ما توانایی این را دارد که معنای یک لغتی را تغییر بدهد؟! نه. بله اگر با لحن یک چیزهایی را القاء کنیم غیر از لغت است. چه شما «گِل» بگویید، چه «گِِِل» و چه هفت الف بکشید و «گِل» بگویید، الآن کسره که یک واج است، اگر کمی آن را کشیدید واج گونه می‌شود. چرا واج گونه؟ چون در زبان فارسی کشش آن نمی‌تواند تغییر معنا بدهد. ولی خُب دو لفظ است، دو فون است. واجی نیست که بتواند معنا را تغییر بدهد، اما دو لفظی است که دو جور تلفظ می‌شود. به این‌طور چیزها واج گونه می‌گویند.

شاگرد: یعنی خصوصیت اولی و دومی را دارد ولی سومی را ندارد؟

استاد: بله. یعنی نمی‌تواند تغییر معنا بدهد. خصوصیت سوم را ندارد.

شاگرد٢: پس خصوصیت تعیینی است یعنی باید بتواند.

استاد: بله، در زبان خاص.

تکواژ؛ جزء لایتجزای حامل معنا

حالا تکواژ را هم بگویم. تا تکواژ می‌گوییم حالا دیگر از صوت محض در می‌آییم. تکواژ یعنی جزء لایتجزای یک زبان که حامل یک نقش صرفی، نحوی، لغوی و قاموسی است، ولی جزء لایتجزی است. جزء لایتجزایی که حامل یک نقش صرفی و نحوی و لغوی است. به این تکواژ می‌گوییم. پس تکواژ حامل یک معنا شد. مثلاً کلمه «ضَرَبَ»؛ در صرف و نحو چند کلمه است؟ یک کلمه است. کلمه اسم و فعل و حرف است. «ضربتُ» چند کلمه است؟ دو کلمه. چطور شد که «ضربتُ» دو کلمه شد، اما «ضربَ» یک کلمه شد.

خدا رحمت کند حاج آقای علاقه بند را! می‌گفتند استاد گفت «هو» در «ضرَبَ» مقدر است. او هم به حجره رفت و گفت هر جوری هست باید آن را پیدا کنم. یواش یواش شروع به تراشیدن کاغذ کرد تا ببیند کجا است. هر چه رفت پیدا نشد، تا یک جایی که آن جا «هو» پیدا شد. فردا به استاد نشان داد و گفت پیدایش کردم!

خُب حالا چطور شد «ضربَ»ای که «هو» در آن هست، یک کلمه شد اما وقتی «انا» در «ضربتُ» آشکار شد دو کلمه شد؟ باید چه کارش کنیم؟ الآن روی حساب فنی می‌گوییم «ضربَ» یک کلمه است کما این‌که «ضربتُ» یک کلمه است، چون یک واژه فعل بیشتر نیست. یک صیغه فعل است. به اصطلاح می‌گوییم یک کلمه است. و الا اگر بگوییم «ضرب» که مصدر می‌شود. مصدر کلمه است. فعل از کلمات نبود؟ الکلمة علی ثلاثة اقسام، اسم و فعل و حرف. اگر فعل را می‌گفتید «اضرب»، غلط می‌گفتید؟ اگر می‌گفتید «ضربتُ»، غلط می‌گفتید؟! نه. نمی گفتند «ضربتُ»، مثال فعل نیست. می‌گفتند یک کلمه است. اما حالا وقتی اصطلاحات دقیق می‌شود این‌ها از هم جدا می‌شوند. الآن اگر بخواهیم «ضربتُ» را به جزء لایتجزای حامل یک معنا و یک نقش تجزیه کنیم، چند تکواژ می‌شود؟ چند مورفم می‌شود؟ چند تکواژ حامل معنا است؟ واج بود که حروف و صوت بود. الآن حامل معنا چندتا است؟

شاگرد: دو تا می‌شود.

استاد: یک فعل «ضرَبَ» و یک «تُ». اگر «ضرَبَ»، «اضرب» بود، با هم فرقی نداشتند؟ در زبان عربی هیئت خودش از تکواژها است. یعنی در زبان‌های قیاسی هیئت از تکواژها است. در فارسی هیئت نداریم چون زبان وندی هستند. زبان‌های وندی فرق می‌کنند. بنابراین «ضربتُ» سه تکواژ است. یکی «ضرب» به‌معنای زدن، یکی هیئت ماضی آن «ضرَبَ» که بر معنای ماضی دلالت می‌کند و یکی هم «ت» که بر فاعل دلالت می‌کند.

شاگرد: پس ماده اش هم تکواژ است.

استاد: بله.

شاگرد: حرکت «تُ» اگر کسره یا فتحه بود چه می‌شود؟

استاد: خود «تُ» یک تکواژ است، «تَ» یک تکواژ است. این‌ها یک تکواژهای جدا است.

تکواژ تهی؛ مثل ضمیر مستتر

شاگرد: چرا «ضرَبَ» را این‌طور حساب نکنیم؟

استاد: در «ضَرَبَ» دو تکواژش به چشم ما آمد. یکی ماده زدن است و یکی هیئتی که دال بر معنای ماضی است. دال است، یعنی کاری را انجام می‌دهد؛ نقش صرفی و نحوی دارد. اما خُب «زد او»، این «او» کجا است؟ مقدر است. زبان شناس ها به این تکواژ صفر می‌گویند. تکواژ تهی می‌گویند؛ «zero morpheme» و «null morpheme».

شاگرد٢: تفاوت آن‌ها چه شد؟

استاد: «ضرَب» سه تکواژ است، دو تکواژ آن را در ظاهر می‌بینید و یکی هم تکواژ تهی دارد. یک اصطلاح است. ما مقدر و محذوف می‌گفتیم. البته بعضی از جاها بین محذوف و مقدر فرق می‌گذاشتیم. این ظرافت کاری ها را نمی‌دانم اصطلاحش را الآن دارند یا نه. مثلاً «بسم الله الرحمن الرحیم»، «بسم» یک کلمه نوشتاری است. چند صویت است؟ «بِ» دو تا، «س» یکی، «م» دو تا، که در مجموع پنج صوت است. اما چند واج است؟ «بِ» دو واج است، «س» یکی، «م» یکی. «بسم» دو کسره دارد، دو کسره دو فرد از یک واج است. در «بسم» دو فرد از کسره داریم اما از حیث نوع واج، چهارتا بیشتر نداریم. پس «بسم» پنج صوت است و چهار لفیظ است. چون دو کسره آن دو فرد از یک واج است. خُب چند تکواژ است؟

شاگرد: سه تا. چون اسم هم هیئت دارد.

استاد: اسم که هیئت ندارد. «ضرَبَ»، هیئت داشت.

شاگرد٢: ابتدأ بسم منظورتان است؟

استاد: نه. آن برای جمله است. برای خود «بسم» منظور است.

شاگرد: اوزان اسماء، هیئت به حساب نمی‌آید؟

استاد: نه. مگر این‌که حامل معنا باشند. نکته سر این است. تکواژ آن جزء لایتجزایی است که حتماً یک نقش صرفی و نحوی و معنایی دارد. «رجُل»، بر وزن «فَعُل» است اما این وزنش نقشی را ایفاء نمی‌کند. «بسم» روشن است، «ب» یک تکواژ است. «اسم» یک تکواژ است و یکی هم اعراب است. اعراب غیر از صوت است. اعراب غیر از واج است که یک کسره باشد. اعراب دارد نقش نحوی ایفاء می‌کند. الآن کسره «بسم» چون اعرابی است که در نحو از آن بحث می‌کنیم تکواژ می‌شود. چرا؟ بناء کلمه نیست، بله اگر بناء، هیئت باشد تکواژ است. اما اعراب، مطلقاً تکواژ است. چرا؟ چون اعراب در فضای نحو نقش ایفاء می‌کند. اعراب دارد بر یک نقش معنا دار دلالت می‌کند. اعراب حامل معنا است.

شاگرد: در «بسم» چند واج بود؟

استاد: «ب» دو تا، «س» سه تا، با «م» هم پنج تا می‌شود.

شاگرد: فرمودید خصوصیتی دارد که باید بتواند معنا را تغییر بدهد، در واج بود؟

استاد: بله.

شاگرد: الآن کسره چه معنایی را تغییر می‌دهد؟

شاگرد٢: در زبان عربی کسره و فتحه معنا را عوض می‌کند. همین کافی است.

استاد: ببینید الآن اگر بگویم «کَشتی» و «کِشتی»، چه فرقی کرد؟ هیچ فرقی نکرد. ولی خُب «کَ» با «کِ» فرق دارد. چطور توانایی دارد؟! توانایی دارد که یک جایی بشود. خودش که معنایی نداشت. اما همین‌جا اگر بگوییم «کُشتی»، معنا تغییر می‌کند. «کَشتی» و «کِشتی» یکی از آن‌ها اصل است و دیگری تکواژ گونه است. «کَ» و «کِ» دو واج است، اما دو واج در تکواژ «کَشتی» و «کِشتی»، یکی تکواژ می‌شود. زبان معیار لازم است؛ تهرانی‌ها «کَشتی» می‌گویند؟ نمی‌دانم. ولی خُب «کُشتی» تفاوت می‌کند.

این را داشته باشید؛ در مرجع های جهانی می‌گویند زبان فارسی که معیارش گویش تهرانی‌ها است. یعنی برای واج چاره‌ای ندارید. این خصوصیت واج است. اگر گفتید چرا؟ حتماً برای این‌که واج شناسی کنید، یک زبان معیار می‌خواهید. چرا؟ به‌خاطر این‌که واج طبیعی است. تشخیص این‌که یک حرف، طبیعی شود، بر عهده علوم انسانی است. ریخت انسانی دارد. در جلسه قبلی هم گفتم؛ در معیار گویش و لهجه تهرانی چند واج در زبان فارسی داریم؟ نوشتاری نه، در نوشتار سی و دو حرف داریم. زبان ابجدی هستیم با سی و دو حرف نوشتاری و شش حرکت. این را کنار بگذارید. از نظر تنها صوت و واج، چند واج داریم؟ بیست و نه واج داریم. شش تا از آن‌ها مصوت های «ـَـ ، ـِـ ، ـُـ، آ ، ایـ ( ای ) ، او» است. همین مصوت ها در زبان افغانستانی هشت تا شاید هم ده تا است. من مانوس نبودم تا ببینم دو مصوتی که افغان ها به کار می‌برند که معنا را برایشان تغییر می‌دهد چیست.

شاگرد: در فارسی قدیم هم بوده. همانی که مولوی می‌گوید «شیر و شیر». ظاهراً یکی از آن‌ها «شعر» است و یکی «شیر» است. افغان ها هم بین این‌ها تفاوت می‌دهند.

استاد: «گرچه باشد در نوشتن شیر شیر آن یکی شیر است اندر بادیه آن دگر شیر است».

شاگرد: تاکیدش روی همین است. چون تلفظ فرق می‌کرده. کشش یکی فرق می‌کرده.

استاد: همین که کمی بکشند، درست معنا تغییر می‌کند؛ بگویند «شیر» و «شییر». مثل ما که به‌راحتی کلمات نزدیک هم را می‌گوییم و معنا تغییر می‌کند.

واج واحد با نویسه های مختلف در زبان فارسی

این‌ها شش مصوت ما بودند، بیست و سه صامت داریم. البته مثل ما یزدی ها که قاف را خوب می‌گوییم، بیست و چهارتا می‌شود. ولی خُب چون زبان معیار گویش تهران است، در چند دسته، نویسه های متعدد و واج های واحد درست کرده‌اند. مثلاً در فارسی عین عربی را نداریم. همزه و عین یکی است. واجش یکی است. دو تا می‌نویسد و یکی می‌خواند. ح و ه هم همین‌طور است؛ ه در هوز، و ح در حطی. در فارسی ما ح حطی نداریم، دو نویسه داریم که یکی می‌خوانیم. طاء و ت یک جور خوانده می‌شوند. در همین جلسه بود که گفتم آن آقا گفت از عربی «طین» خواستم. چشمش گرد شد که گِل چرا از من می‌خواهد! چه بحث‌های مفصلی در فارسی سر همین ط شده است. اطاق، طهران، سقراط، ارسطو. مقالات خیلی خوبی نوشته شده است. آقای اقبال مقاله‌ای دارد به نام «از طهران تا تهران». بحث‌های حسابی دارد سر این‌که ط را کجا بنویسیم. اتاق را با طاء بنویسیم یا با ت بنویسیم. اینجا یک ت بیشتر نداریم اما دو نویسه داریم. این دوتایی ها بود. سه تا دو تایی داریم. پس ع و ح و ط نویسه های دوتایی هستند. یک واج داریم و دو نویسه داریم.

شاگرد: غ و ق هم هست.

استاد: غ و ق را گفتم ما یزدی ها نمی‌پذیریم. این‌ها دو واج هستند. ولی خُب روی حساب آن جا همین‌طور است. آن آقا که کلاس می‌رفتیم می‌گفت چرا شما می‌گوییم مستققیم! می‌گفت قشنگ بگو مستقیم. و حال این‌که قاف فرق دارد. قاف واج جدا است. لذا یزدی ها و خیلی از جاهای دیگر قاف را محکم می‌گویند. اما خیلی از جاهای دیگر نه. در قم که ت را دال می‌کنند. وقتی می‌خواهد بگوید «نمی‌تونم» می‌گوید «نمیدونم». یعنی حتی ت را دال می‌کنند.

شاگرد: بعضی از وقت‌ها دال را ت می‌کنند.

استاد: خُب این از دسته دوتایی ها. دسته بعدی یک واج است با سه حرف. سین و صاد و ث. دسته آخری یک واج است با چهار نویسه؛ ز، ض،ذ، ظ. ظهر و غضب و همه این‌ها را ز می‌گوییم.

بنابراین اگر روی حساب تهران بگوییم، به واسطه نویسه‌ها واج های ما از نه تا زیادتر نمی‌شود. یعنی نویسه های ما در زبان تهران؛ اگر ق و غ را یکی کنیم، نه تا نویسه اضافه می‌آید. اما واج ها بیست و سه تا می‌شود. این فضایی است که آن‌ها دارند.

پنج حرف اضافه بر حروف عربی در بیان علامه مجلسی

مرحوم مجلسی در جلد دهم بحارالانوار، صفحه سیصد و بیست و پنج، توضیحی دارند. امام علیه‌السلام که حروف را می‌شمارند و می‌فرمایند غیر از بیست و هشت حرف، پنح حرف دیگر داریم، مرحوم مجلسی چهارتا را در فارسی مثال می‌زنند. اگر خواستید بگویید در بحارالانوار فارسی آمده، صفحه سیصد و بیست و پنج هست. فرمودند می‌دانید که این حروف چیست؟

فالخمسة : الكاف الفارسية في قولهم : « بكو » بمعنى تكلم ، والجيم الفارسية المنقوطة بثلاث نقاط كما في قولهم : « چه ميكوئي » والزاي الفارسية المنقوطة بثلاث نقاط كما يقولون : « ژاله » والباء المنقوطة بثلاث نقاط كما في « پياله و پياده » والتاء الهندية.1

مرحوم مجلسی این‌ها را برای حروف چهارگانه فارسی آورده‌اند. اگر ما در نویسه ها نه تا را با واج حذف کردیم، از این طرف چهارتا اضافه می‌شود که در عربی نیست؛ پ و ژ و … . بعد فرموده‌اند «و التاء الهندية»؛ قبلاً هم این را گفته بودم. اگر کسی اطلاعی دارد بگوید. تاء هندیه چیست و چطور تلفظ می‌شود؟ مرحوم مجلسی در دو جای بحارالانوار این را آورده‌اند. می‌فرمایند این‌که امام فرموده‌اند از بیست و هشت حرف عربی، پنج حرف اضافه داریم، ما فارس ها چهارتایش را می‌دانیم –ژ،پ،گ، چ- اما ایشان می‌فرمایند تاء هندیه پنجمین آن است.

شاگرد: همانی است که هندی ها تلفظ می‌کنند.

شاگرد٢: ظاهراً مثل «کرداهی» است.

استاد: من خیلی چیزها را یادداشت کرده‌ام. ظاهراً قرائت حمزه در «صراط» نه صاد است و نه سین، ز هم نیست. اشمام صاد به ز است. یعنی قرائت حمزه می‌گوید ما یک واج گونه داریم که واج نیست ولی می‌تواند بعداً واج بشود. فعلاً واج گونه است. اشمام صاد به ز را در اصطلاح فنی واج گونه می‌گوییم. یعنی مثل واج که قدرت دارد معنا را عوض کند، قدرت این را ندارد که معنا را عوض کند. تلفظ آن در زبان عربی هیچ کاره است. اما هست. یعنی واج گونه ای است که بعداً… .

شما بین هفته مبادی را ملاحظه کنید. ان شاءالله جلسه بعد ادامه بدهیم.

دو واج الف و فتحه

شاگرد: این‌که الف، امتداد فتحه است و کشش دارد و یک مصوت جدیدی ایجاد می‌شود، همین الف اگر کشیده بشود دوباره یک واج جدید ایجاد می‌شود یا نه؟

استاد: من قبلاً بحث کردم. من این را قبول ندارم. الآن بین قراء معروف است که می‌گویند الف در عربی فتحه کشیده است. کتاب‌ها هم نوشته‌اند. من هر چه فکر کردم این‌طور نیست. فتحه کشیده با الف، دو واج است و دو فون جدا است.

شاگرد٢: چهار-پنج جلسه بحث شد.

استاد: آقایی که استاد قرائت بودند می‌گفتند شما اشتباه می‌کنید. ما هم بحث مفصلی کردیم سر این‌که الف، فتحه کشیده نیست. ما نتوانستیم بفهمیم.

شاگرد: چرا حرکت «ضربتَ»، «ضربتُ»، «ضربتِ» را هیئت مستقل حساب نکردید؟ با این‌که می‌تواند مغیر معنا باشد.

استاد: خود «تَ» دو فون و دو واج است، اما مجموعش یک تکواژ است.

شاگرد: خود هیئت را یک تکواژ حساب کردید، اینجا نه؟

استاد: در هیئت یک مدلول می‌خواهیم و یک دال. هیئت می‌گوید زمان ماضی. پس هیئت دارد یک چیزی را می‌رساند. هیئت فعل مضارع می‌گوید زمان حال. اما «تَ» و «تُ» می‌گوید متکلم. او می‌گوید غائب، او می‌گوید زن غائب. این‌ها چیزهایی هستند که به‌صورت اسم هستند.

شاگرد: خود «ت» حضور را در فعل ماضی می‌رساند، سه حرکتش منوعش است.

استاد: «ضربتْ» حضور است؟!

شاگرد: شما فاعل بفرمایید. بالأخره حرکت است که معنا را تشخیص می‌دهد.

استاد: اگر «ت» معنای حضور داشت که من حرفی نداشتم. می‌گفتیم «ت» یعنی حضور، «تَ» دو تکواژ می‌شد. مثل اعراب است که عرض کردم. اما این‌طور نیست. اهل ادب هم نمی‌گویند «ت» به‌معنای حضور است. تاء الخطاب می‌گویند، تاء الخطاب را برای «تَ» و «تِ» می‌گویند ولی نفس خود «ت» را تاء الخطاب نمی‌گیرند.

شاگرد٢: در «بسمِ»، خود جار و مجرور هیئت دارد.

شاگرد: حاج آقا اعراب را گفتند.

شاگرد٢: اعراب چیز دیگری است.

استاد: مثلاً «فی الدار» هیئت دارد؟! هیئت ندارد.

شاگرد٢: می‌گویند هیئت اضافه دارد.

استاد: ظرف است و متعلِق است و متعلَق می‌خواهد. این درست است. اما در اصطلاح صرفی که هیئت ندارد.

شاگرد: ترکیب است ولی هیئت ندارد.

شاگرد٢: خود ترکیب، هیئت درست نمی‌کند؟

استاد: چرا. فعلاً صرفی صحبت می‌کنم. بعداً که جلو رفتیم گروه‌ها و … هستند. فعلاً در این محدوده صرف، «فی الدار» با «بسم» یک هیئت دال بر معنا نیستند. ولو در نحو در محور همنشینی نحوی چرا. چون هر حرفی با مجرورش یک موضع کلامی درست می‌کند که می‌گوییم ظرف. ظرف درست می‌کند که نقش نحوی دارد. در نحو یک هیئت نحوی دارد. نه در صرف که هیئت صرفی داشته باشد.

شاگرد: اعراب تقدیری ملحوظ نمی‌شوند ولی وجود دارد، این‌ها هم تکواژ هستند؟

استاد: بله. کلاً اعراب، یعنی هر چیزی که در زبان نقشی دارد.

شاگرد: ولو دیده نشود.

استاد: بله. به این‌ها تکواژ تهی می‌گویند.

والحمد لله رب العالمین

کلید: واج، تکواژ، واج گونه، تکواژ تهی، تکواژ صفر، اصول القرائات،

1 بحار الأنوار - ط مؤسسةالوفاء نویسنده : العلامة المجلسي جلد : 10 صفحه : 325