بسم الله الرحمن الرحیم

فهرست علوم
فهرست فقه

مباحثه فقه-سال ۹۵

یادداشتها
مباحثه-یادداشت-فقه-اصول
مباحثه فقه-سال ۹۵
پیاده شده مباحثه فقه سال ۹۷ لباس مشکوک و سپس بحث عدالت-توسط سایت مدرسه فقهی امام باقر علیه السلام



بسم الله الرحمن الرحیم
جلسه اول: ٢۵/۶/٩5
مسألة: إذا حصل أحد الأعذار المانعة من التكليف كالحيض و الجنون و الإغماء بعد مضيّ مقدار من الزمان يتمكّن فيه من أقلّ الواجب الصلاتي مع التطهّر و سائر الشروط، مع عدم الأداء، وجب القضاء، و لا يجب القضاء مع إدراك الأقلّ من ذلك على المشهور؛ و الأحوط مع العلم بطروّ العذر الإتيان بصلاة العاجز في الكميّة و الكيفيّة، و التنزّل إلى البدل في ما له بدل لا يطول وقته، و إسقاط ما يسقط بالضرورة و العجز، و كذا القضاء مع عدم الأداء المذكور. و لا فرق في ذلك بين أن يكون زمان التمكّن أوّل الوقت، أو وسطه، أو آخره في غير ما يذكر. بهجه الفقیه ١۴٩

کلمه ی المانعه و التکلیف را دقت بفرمائید. آیا جنون و حیض و اغماء رافع تکلیف هستند یا مانع مکلف به؟ مقصود اینجا خیلی روشن است. مقصود کتاب و ظاهرا فتاوی در کتب دیگر نیز همینطور است. در عروه اینگونه است: ثم حصل احد الاعذار المانعه من التکلیف. مسألة ١۴: إذا مضى من أول الوقت مقدار أداء الصلاة بحسب حاله في ذلك الوقت‌من السفر و الحضر و التيمم و الوضوء و المرض و الصحة و نحو ذلك ثمَّ حصل أحد الأعذار المانعة من التكليف بالصلاة كالجنون و الحيض و الإغماء وجب عليه القضاء و إلا لم يجب. العروة الوثقى (للسيد اليزدي)، ج‌1، ص: 536‌
در متن شرایع که جواهر هم فرمودند: و اما النظر فی احکامها ففیها مسائل، الاولی اذا حصل احد الاعذار المانعه من الصلاه شرائع الإسلام في مسائل الحلال و الحرام، ج‌1، ص: 53‌
. این عبارت محقق است. تکلیف را صاحب جواهر اضافه کردند:اذا حصل للمکلف احد الاعذار المانعه من التکلیف،کالجنون المانعه من الصلوه، کالجنون و الحیض. جواهر الكلام في شرح شرائع الإسلام، ج‌7، ص: 257‌

خب حالا عبارت محقق با توضیح صاحب جواهر معادله و مساوات کامل دارد؟ یا ممکن است که فرق بکند؟ اذا حصل احد الاعذار المانعه من الصلوه. مانعه از اتیان صلوه یا مانعه از تکلیف [کردن] به صلاه؟
خلاصه آیا برابر هستند یا نیستند؟ علی ای حال نمی‌دانم صاحب جواهر، التکلیف را خودشان به عنوان شرح آورده اند و در عروه و اینها هم آمده است؟ عبارت بهجه الفقیه هم ناظر به جواهر است. یا اینکه نه، در مفتاح الکرامه و کتب سایر فتاوی هم، در اصل من التکلیف، بوده است. که محقق المانعه من الصلوه تعبیر کرده‌اند. باید ببینیم این التکلیف در جواهر و تاریخ قبلش چطور است.
خیلی کتاب های فقهی آنهایی که خبیر می‌شدند، متضلع می‌شدند، در فقه جا افتاده می‌شدند سعی می‌کردند عین عبارات نصوص و فتاوی باقی بماند حتی در جامع المسائل که حاج آقا، برای فقه فتوایی نوشتند مدتی که مانوس بودم به جواهر و ... نیز مراجعه میکردم این نکته را دیدم که اصلا خود حاج اقا گویا متعمد هستند وقتی می‌خواهند فرع را بگویند، دقیق عبارت شرایع و عبارتی که فتاوای دیگر هست را ذکر می‌کنند. یعنی غیر از محتوا ،عین خود عبارت فتاوی هم در فقه منضبط و ثابت مثل هم بماند. دیدم که تعمد داشتند فتاوی، یک وزان و یک نحو داشته باشند.
الان در اینجا نیز،آیا التکلیف از کلماتی هست که صاحب جواهر اضافه کرده اند یعنی در جاهایی دیگر بوده و ایشان اضافه کرده اند یا نه؟ در مختصر النافع مثلا متن ریاض، نمی‌دانم. منظورم از متن ریاض یعنی مختصر که متن ریاض است (ریاض شرح مختصر است). در آنجا چطور است و سایر کتاب ها.
المانعه را بعدا کار داریم حالا می‌خواهیم بدانیم مراد تکلیف یا مکلف است که بعدا به درد می‌خورد.
بعد مضی مقدار من الزمان یتمکن فی من اقلّ الواجب الصلاتی مع التطهر و سائر الشروط.
بعد از اینکه مقداری بگذرد. این مقدار چه مقدار است؟ یک مفهومی است که در اینجا حالت ابهام دارد.
یتمکن در آن مقدار از زمان، اقل واجب صلاتی. مستحبات را کنار بگذارید. صاحب جواهر وقتی بحث تمام می‌شود، می‌فرمایند مندوبات را باید استثناء کنیم و بد هم نیست. عده ای گفته اند و بد هم نیست. حاج آقا هم به همان چیزی که صاحب جواهر در آخر کار میگویند نه اول کار، ظاهرا در جواهر، در ابتداء که بحث احکام را می‌گویند حاج آقا آن را نفرموده اند. البته این که از جواهر خواندم ج7 ص 257 بود ولی خودشان اشاره می‌کنند همین بحث ما را نباید جواهر ج7 نگاه کنید بلکه در ج3 ص208 و 209 مشاهده کنید آنجا راجع به قضای حائض فرموده اند که
وجب علیها القضاء بحسب حالها من القصر و الاتمام مقدار ما یجب علیها فیه من الصلوه والطهاره.
یجب علیها هم دارند. یجب علیها را صاحب جواهر دارند.
بله عرض کنم که یجب دارند ولی آخر کار میفرمایند که ذیل ج3 ص211 فلا عبره بالمندوبات. خب پس زیر کلمه، مانع و تکلیف و مقدار، خط کشیدیم تا برسیم.
بعد مضی مقدار یتمکن فی من اقل الواجب الصلاتی مع التطهر (که طهارت است) و سائر شروط (هرچه دیگر که ممکنش باشد از چیز هایی که باید تحصیل بکند) مع عدم الاداء متمکن بود ولی اداء نکرد. می‌توانست بخواند این مجنون یا مغمی علیه یا حائض و نخواند، وجب القضاء. قضاء بر او واجب است.
در همان جا اگر جواهر را نگاه کنید می‌گویند بلا خلاف... بعد آخر کار اقوالی هم که می آورند یک تعبیری دارند که خیال همه را راحت کنند. می‌فرمایند:
و کیف کان فقد استقرّ المذهب الان علی خلاف هذه الاقوال.
مذهب مستقر بر همین است که حاج آقا فرمودند. یعنی هرکه از شما بپرسد حائضی اول زوال یعنی همینکه اذان گفتند پاک بود و با فاصله بیست ثانیه، سی ثانیه، یک دقیقه حائض شد باید قضا کند یا نه؟ در اینجا استقرّ المذهب که قضاء لازم نیست. باید حتما از زوال یک مقداری که می‌تواند وضوء بگیرد (یا غسل کند،اگر حائض قبلا استحاضه ای بوده که الان حکم به حیضیت آن می‌شود) ، طهارت و سایر شروط مثل قبله را باید تحصیل کند و لباسش را باید تطهیر کند به اندازه طهارت واجب ستر و سائر شرایطی که نماز دارد همه اینها اگر فراهم بود و نماز نخواند، وجب القضاء. و اگر هم خواند که خوانده است.
و لا یجب القضاء مع ادراک الاقلّ من ذلک علی المشهور و الاحوط مع العلم لطروّ العذر الاتیان بصلاه العاجز فی الکمیه و الکیفیه و التنزل الی البدل فی ما له بدل لا یطول وقته و اسقاط ما یسقط بالضروره و العجز و کذا القضاء مع عدم الاداء المذکور و لا فرق فی ذلک بین أن یکون زمان التمکن اول الوقت أو وسطه أو آخره فی غیر ما یذکر. (بهجه الفقیه)
وجوه را که عرض کردم روشن تر می شود که چرا این احتیاط را فرموده اند.
ببینید پس حالا ما هستیم و این بحث. موضوع بحث روشن است. سه تا چیز است که در فضای قضای نماز برابرند. حیض و جنون و اغماء. ولی نوم و سکر اینها باید قضاء بشوند و مانع از تکلیف نیستند.
در این فضا، آنهایی که مانع از تکلیف هستند از اینجا نمی‌توانیم بگوییم رافع تکلیف هستند. اگر رافع تکلیف بودند می‌گفتیم خب چیزی که رافع تکلیف است تکلیفی ندارد. تکلیفی بوده است برداشته است شما چطور می‌خواهید بگویید نماز بخوان!!
کلمه رافع نیاورده اند ولی فضای بحث طوری است که ذهن را سراغ رفع هم می‌برد. یعنی شما دارید می‌گویید ظهر شد می‌توانست نماز را بخواند، عذر مانع تکلیف آمد. در اینجا کانّه چون آمده دیگر نمی‌گوییم مانع بلکه می‌گوییم رافع تکلیف. باید تکلیف را ببرد. تکلیف مثلا تا یک ساعت بود می‌توانست بخواند و بعد عذر آمد. عذر مانع تکلیف که تکلیف را نمی‌گذارد بیاید؟ یا رافع تکلیف؟
خب اگر عبارت شرایع باشد دیگر حرف من نمی‌آید( المانع من التکلیف) در آنجا المانع من الصلاه. همانی که فقها گفتند. من التکلیف را دیدیم صاحب جواهر اضافه کردند و ممکن است آن مفتیانی که اول فرمودند منع از اتیان منظورشان بوده است نه تکلیف. المانع من الصلوه یعنی المانع من اتیان الصلوه. اعذار که می آید نمی‌گذارد نماز را بخوانیم نه اینکه المانع من التکلیف بالصلاه.
پس کلمه مانع در ما نحن فیه اگر تکلیف صاحب جواهر را اضافه کنیم ذهن سراغ این می‌رود که اگر رافع هم باشد طوری نیست ولی اگر تکلیفی که صاحب جواهر فرمودند را نیاوریم و در عبارت اتیان را مقدر بگیریم دیگر مانع،کاملا مانع است و دیگر رافع در اینجا معنا ندارد. المانعه من الصلاه، مانع از اتیان صلاه.
حالا همین نکته ای که الان عرض کردم در وجوه هم معنا دارد. در اینجور فرضی که عذری آمد که مانع من التکلیف بالصلاه است به تعبیر صاحب جواهر چه کاری باید انجام دهد؟ چندین وجه است که هر کدام دلیل خاص خودش را دارد و اتفاقا قول هم دارد. هم قول دارد و هم دلیل خاص خودش را دارد. از سخت ترین کار بگیرید تا آسانترین کار. این وجوه را سریع عرض می‌کنم و وجوهش هم قابل بحث است ولو صاحب جواهر فرمودند استقرّ المذهب... خب مانعی ندارد استقرار مذهب یعنی اینکه در خروجی بحث در مقامی که یک فقیه فتوا می‌دهد از این ها عدول نمی‌کند ولی از باب وجوه و بررسی وجوه و بررسی فقهی مساله هنوز خیلی کار داریم.
وجه اول
اگر وجوه را ردیف کنیم سخت ترین وجه این است که اول عرض کردم همین که زوال شد، لحظه زوال حتی با فاصله یک ثانیه اگر پاک بود و ثانیه بعد حائض شد او باید قضاء کند. یا اینکه به حالت اغماء رفت. این اولین و سخت ترین وجه است که همین لحظه زوال به اغماء رفت ولی لحظه زوال و لحظه بعدش هوش داشت و لحظه بعد از زوال مجنون شد بعد از اینکه به حال آمد باید قضا کند. به چه دلیل؟ دلیل و وجهش این است -به غیر از اینکه روایت هم دارد- در ما نحن فیه ببینید روایتی که ایشان نقل می‌کنند خبر عبد الرحمن بن الحجاج: عَنْ شَاذَانَ بْنِ الْخَلِيلِ النَّيْسَابُورِيِّ عَنْ يُونُسَ بْنِ عَبْدِ الرَّحْمَنِ عَنْ عَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ الْحَجَّاجِ قَالَ: سَأَلْتُهُ عَنِ الْمَرْأَةِ تَطْمَثُ بَعْدَ مَا تَزُولُ‏ الشَّمْسُ‏ وَ لَمْ تُصَلِّ الظُّهْرَ هَلْ عَلَيْهَا قَضَاءُ تِلْكَ الصَّلَاةِ قَالَ نَعَمْ. تهذيب الأحكام (تحقيق خرسان) / ج‏1 / 394 / 19 - باب الحيض و الاستحاضة و النفاس ..... ص : 380

این ظاهری دارد که بعدا عرض میکنم. شاگرد: و لم تصلّ الظهر، ظهور ندارد در [این‌که در هنگام زوال حائض شده است]؟
استاد: و لم تصلّ الظهر با فرض اینکه قول دارد [مورد بررسی قرار گرفته است]. در بین اهل سنت هم بنظرم قول دارد شاید من الان ندیدم و از سال ها در ذهنم است که در اینجا قول دارد که درلحظه زوال اگر طاهر بود یا در حال افاقه بود باید قضا کند. خب با این قول، لم تصلّ الظهر یک نحو قید توضیحی است که وقت زوال پاک بود اما نماز را نخوانده و حائض شد. خلاصه نخوانده نه یعنی اینکه تفریط کرده میتوانست بخواند و نخواند. یعنی ظهر شد و نخوانده است نماز را عملاً چونکه حائض شده است. میتواند و تاب این را دارد ولی ظهوری که شما گفتید هست و ظهور بدی نیست. روایت بعدی اش هم هست و صاحب جواهر هم فرموده است.


خب این وجه اول را تخریب کنیم حالا دلیل میخواهد دالۀ بر آن ظهور باشد یا نباشد.
بیان دلیل این است که تکلیف در لحظه زوال بالفعل می شود و در بحثی قبلا داشتیم و مکرر هم صحبت شد و بحث خوبی هم هست ولی فعلا میخواهیم برای بیان این وجه مقابل آن را بگوییم.
من عرض میکردم که این بحثی که میگویند تکلیف در یک لحظه ای بالفعل می شود این حرف جور نیست. واقعا بالفعل شدن تکلیف شرعی مرحله مرحله است و اصلا بالفعل شدن تکلیف دفعی نیست بلکه تدریجی است. دفعی است نسبت به هر کدام از فعلیت شئونات آن، برای آن فقط همان شرط. فعلیت مطلقه اینطور نیست که دفعی باشد. حالا این حرفی بود که شاید یکی دو جلسه راجع به آن صحبت شد. راجع به انواع نمازها و خصوصیات و اینها که توضیحاتش را عرض کردم.
ولی حالا روی فرض اینکه فعلی شدن تکلیف مطلق است یعنی در یک لحظه واجب می شود. این دیگر مشکلی ندارد بگوییم اول زوال تکلیف برای اوبالفعل می شود. ایتها المراه صلّ دخل وقت الصلاتین. تکلیف تو برای هردو بالفعل شد. الا انّ هذه(الظهر) قبل هذه(العصر) هم منافاتی ندارد که تکلیف به عصر هم بالفعل شده باشد ولی تو نخوان.
خیلی خب تکلیف شده است بالفعل و حالا مانع پیش آمده است. می‌گوید اینکه نمی‌توانست بخواند تکلیف ما لا یطاق است. این چه حرفی است که می‌گویید. نه تکلیف ما لا یطاق [در صورت اتیان] در همان وقت است. اولا طهارت شرط واجب است نه شرط وجوب. اگر وضو و... شرط وجوب باشد می‌گفتید ظهر شده اما او که طهارت ندارد، تکلیف نیامده است و هنوز بالفعل لحظه ای نشده است ولی چون میدانیم طهارت شرط واجب است نه شرط وجوب پس لحظه زوال هیچ مانعی نداریم برای تکلیف بالفعل دفعی قطعی تمام شد. تکلیف آمد. آقای مصلی، خانم مصلی بعد هم برو به عنوان شرط واجب وضوء را بگیر. خب حالا من که امروز نمیتوانم شرط واجب را تحصیل کنم. خب حالا هم که ما با تو حرفی نداریم بعدش برو قضا کن. وقت قضای آن می‌توانید اتیان شرط واجبش کنید؟ بله خب قضا کن.
تکلیف ما لا یطاق یعنی چه؟ یعنی اینکه بگوییم الان بخوان. به زور طهارت را حاصل کن و بخوان و در عین حال هم باطل است.
اینجا در اتیانش اشکال تکلیف ما لا یطاق می آید. برای قضایش چرا بیاید با فرض اینکه عند الزوال تکلیف مطلق شده است. تکلیف فعلی شده است بطور مطلق. نماز ظهر و عصر بخوان، اذا زالت الشمس دخل وقت الصلاتین. برای تو تکلیف شده است حالا اگر نمیتوانی بخوانی خب مانعی ندارد قضای آن را بخوان. دیگر بیشتر طولش ندهم. این وجه بود برای اولین وجهی که میگوید به محض اینکه زوال شد باید نماز را قضا کند.
وجه دوم
قول بعدی این است که اینجور نیست که لحظه اول شما باید نماز را بخوانی، ولی اصلا ما شرط نمی‌کنیم باید وقت طهارت و غسل و... داشته باشد. همینکه زوال شد لحظه زوال قضا بر او واجب نمی شود ولی باید اندازه ی معظم صلاه را وقت داشته باشد. پس از لحظه زوال تا سه رکعت برای کسیکه نماز چهار رکعتی ظهر می‌خواهد بخواند، اگر تا سه رکعت وقت از زوال گذشت و حائض شد باید قضا کند چونکه از اول صلاه تا معظم صلاه وقت داشته است. وقتِ وضو و.. نیاز نیست. این قول شاید برای مرحوم صدوق باشد نسبت به روایت. شاگرد: اقوال را میفرمایید یا وجوه؟
استاد: وجوه و اقوال با هم. الان فعلا اقوال هم هستند. یعنی اینها وجوهی هستند که قول هم دارند.
شاگرد: نماز عصر هم داخل همین میکند
استاد: نخیر ظهرش فعلا مسلم است و عصر هم من بیانش را گفتم چجوری. وجوه خیلی متعددی در اینجا هست و همه اینها هم بیانات خوبی دارد که از نظر ذهنیت فقاهتی کمک میکند برای جاهای دیگر که آدم بتواند بحثی را بازش کند.
شاگرد: من أدرک رکعه… چه می شود ...
استاد: فقد ادرک الوقت کله. ورودش برای آخر وقت است. ادرک آخر وقت را.
شاگرد: ادرک الوقت یعنی چه؟ یعنی تکلیف برایش می آید؟
استاد: بله دیگه. تکلیف که آمد، اذا زالت الشمس دخل وقت الصلاتین. این هم ضمیمه کنید و من أدرک رکعه من الوقت فقد أدرک الوقت کله، با لسان حکومت.
تو کسی هستی کانه کل وقت را ادراک کردی خب پس یعنی کانه چهار رکعت را ادراک کردی پس تو باید قضا کنی. اینم یک وجهی. من توجه نداشتم و الان تا گفتند دیدم درست است این.


قول منسوب به مرحوم صدوق ظاهرا در جواهر هست که معظم صلاه. یعنی نماز ظهر مثلا اگر میخواهد بخواند اگر سه رکعت نسبت به ظهر وقت پیدا کرد می شود معظم.
شاگرد: وجه این چیست؟
استاد: روایت. روایتی بوده است چون مرحوم صدوق و... گاهی طبق روایت فتوا می‌دادند. مثلا حضرت فرمودند: اگر در نماز ظهر بود و دو رکعت را خوانده بود و حائض شد برود ولی اگر دو رکعت از نماز مغرب را خوانده بود و حائض شد بعدا نماز را قضا کند. یعنی حضرت بین معظم نماز در نماز مغرب دو رکعت که خوانده معظم نماز را خوانده است و درک کرده است ولی وقتی دو رکعت از نماز ظهر را خوانده است فقط نصف نماز را درک کرده است نه معظم آن را. این هم یک قول که اگر معظم را درک کرد باید قضا کند.
شاگرد: شاید هم برای مردان خصوصیت داشته باشد.
استاد: فرمایش شما این است که صرفا اقتصار بر نص نشده است بلکه یک نحو حیثیت گیری شده است. تنقیح مناط به آن اصطلاحی که من عرض میکردم نه مناط. مناط یعنی تنقیح موضوع که دقیقا موضوع حکم مغرب و ظهر نبوده است. مساله، مساله ی معظم بوده است و صغری و فرد آن شده است نماز مغرب در روایت.
بله این هم نکته ای است که و کجاست که این ها نباشد. در همین شرایع که قبلا بحث میکردیم واضح و آشکار همین تنقیح های موضوعی از محقق اول فراوان که خیلی از آنها قابل بحث است در اینکه این تنقیح موضوعی که ایشان انجام دادند همینجور هست یا نه.
وجه سوم
[وجه دوم با توجه به سوال شاگرد از استاد این شد که براساس من ادرک رکعه من الوقت ادرک الوقت کله، در غیر معظم اجزاء هم قضاء ثابت میشود].
وجه چهارم
وجه چهارم را ابتدا مرحوم آقای حکیم در مستمسک انتخاب می‌کنند. می‌گویند ما قبلا گفتیم که همینکه به اندازه چهار رکعت وقت داشته باشد کافی است.
قد عرفت فی مبحث الحیض الاشکال فی اعتبار مضی مقدار من الوقت یسع المقدمات فی وجوب القضاء و انّ الظاهر وجوبه بمجرد سعه الوقت لنفس العمل. مستمسک ج5 ص 168

نفس العمل یعنی چهار رکعت حتی بدون طهارت.
این هم یک وجه دیگری است که باید قضا کند در صورتی که از زوال تا چهار رکعت وقت داشته و بعد از چهار رکعت حائض شده است. معظم نماز نه بلکه کل فعل نماز.
وجه پنجم
وجه بعد این است که فقط طهارت ضمیمه می شود به قول قبل. یعنی باید برای کل نماز و فقط طهارت ترابیه وقت داشته باشد.وجه آن چیست؟ حائض یا مغمی علیه که اول زوال چهار رکعت وقت داشت با یک تیمم کافی است برای اینکه قضاء کند. می‌گوییم چرا؟ می‌گوید تیمم برای ضیق وقت است و او الان در ضیق وقت است و برای او ضیق وقت است مخصوصا اینکه بداند الان مانع برای او پیش می آید. وقت تو ضیق است یعنی تو بیشتر فرصت نداری تیمم کن. خب وقتی تیمم برای ضیق وقت است، کسیکه یک تیمم و یک نماز وقت داشته است پس این هم وجه پنجم که اندازه یک نماز کامل با یک طهارت ترابیه. که حاج آقا هم احتیاط کردند دیدید که عبارت را الان خواندم. ذیلش فرمودند: کما انّ الاحوط.
وجه ششم
وجه ششم این است که باید به اندازه یک نماز با فقط طهارت (غسل یا وضوء) اگر غسل نیاز دارد غسل و اگر نیاز به وضوء دارد که وضوء هم باید بگیرد.
مانع ندارد که نیاز به وضوء یا غسل داشته باشد. این هم وجه دیگری که باید اندازه طهارت وقت داشته باشد. این مختار متن شرایع است و خیلی دیگر. جواهر را نگاه کنید کتاب ها را همه به تفصیل گفته است. این هم وجه ششم. شاگرد: این مواردی که طهارت حساب می شد به حسب حالت شخص تغییر میکند
استاد: بله این در همه وجوه بعد از شرایط می آید که ما همه این ها را به حسب حال مکلف میگوییم. حتی این سوال بود که وقتی میگوییم لنفس الفعل، باید وقت کل نفس فعل را داشته باشد؟ یعنی نفس فعل مکلف به حسب متعارف که انجام میداده است یا نفس فعل مکلف فقط واجباتش.
برخی هستند مخصوصا عوام ده ها بار میپرسند که من قنوت نخواندم. قنوت عادت اوست و اصلا آن را واجب میداند.
شاگرد: یعنی با تمام این احوال حال خودش شخص میزان است؟
استاد: بله حال خودش میزان است.
شاگرد: اگر بطیء اللسان است...
استاد: بله یا بطیء الاغتسال است، وطیء التوضیء است، حال خودش میزان است.

شاگرد: آن کسی که وضوء دارد چطور؟
استاد: بله آنها هم صریحاً گفته اند اگر وضوء داشته است دیگر طهارت شرط نیست. یعنی حتی کسی که میگوید طهارت وقتش برای وجوب قضاء شرط است همان شخص میگوید به حسب حال او. اگر قبل از زوال وضوء داشت و زوال شد به اندازه وقت نماز و طهارت در اینکه دیگه طهارت نمیخواهد چونکه طهارت داشت. برای کسی که طهارت داشت دیگر فقط اندازه وقت نماز شرط وجوب قضاء است. و این هم صریحا گفته اند که در فرضی که نیاز داشته باشد. این هم یک قول.
بعد از قول صاحب شرایع و... سائر شروط هم می آید. نه زوال شد و شرایط را نداشت باید تحصیل کند مثلا قبله را نمیدانست کدام طرفی است، مجبور بود بپرسد و این تحصیل قبله وقت میگیرد و وضوء هم ندارد. مجموع وقتش اگر میرفت تحصیل قبله میکرد و وضوء میگرفت نمیرسید که نماز را بخواند بر چنین حائضی قضای نماز واجب نیست چونکه شرایط را نداشت و مجموع شرایط نیاز است که وقتش برای او باشد تا اینکه قضاء بر او واجب بشود.
قضاء نماز عصر در مورد معذور ثلاثه
مرحله بعد تفاوت بین ظهر و عصر است که آیا عصر هم اول همان ظهری که هشت رکعت بود عصر هم باید بخواند یا نه؟ اگر اول ظهر هشت رکعت بعلاوه زمان وضو وقت داشت ولی هنوز وقت عصر نشده است( آن وقت انشائیه اصلیه )لذا فقط ظهر را قضا میکند دون العصر. لذا اگر نظرتان باشد روایت هم داشت و مرحوم شیخ الطائفه هم در تهذیب آن را بر استحباب حمل کردند. شاگرد: در مورد نماز عصر؟
استاد: در مورد نماز عصر بین دو تا روایت جمع کردند و گفتند جمع بین این دو روایت این است که مستحب است عصر را بخواند و واجب نیست.
شاگرد: عصر پاک شده بود؟
استاد: نه فرض این است که اول زوال زن پاک بود به اندازه ای که هم وضو بگیرد و هم هشت رکعت نماز بخواند و بعد از اینکه نماز نخواند با اینکه میتوانست هشت رکعت را با طهارت بخواند ولی نخواند. حالا وقتی پاک شد باید قضا بکند یا نه؟
الان طبق این استقراء ما میگوییم باید عصر را هم بخواند اما طبق آن وجه نه ولو اینکه هشت رکعت وقت داشته است ولی آن چهار رکعت بعدی هنوز وقتش داخل نشده است که قضا را الزام بکند بلکه مستحب است که بخواند.
بله روایتش این بود که لم تدخل علیها وقت العصر حاضت. حیض شده بود و حال آنکه وقت عصر هنوز بر او داخل نشده بود.
دو تا روایت بود لذا مرحوم شیخ حمل کردند بر اینکه مستحب است. خب این هم یک وجه تفاوت بین ظهر و عصر.
شاگرد: قبل از اینکه وارد عصر بشویم چند تا وجه دیگر یکی اینکه معظم بعلاوه طهارت ترابیه و یا طهارت مائیه باشد... دوم اینکه مسلم جزء وجوه است کسی یک رکعت بعلاوه طهارت ترابیه یا یک رکعت بعلاوه طهارت مائیه یا یک رکعت بعلاوه همه شروط.
استاد: یعنی تلفیقی بین تفصیل در ماهیت صلاه با شروط صلاه. ما فعلا ماهیت و تفصیلش را گفتیم بعد وارد ضمیمه شروط شدیم. شما میگویید این شروط را با آن تفصیل در ماهیت هم هرکدام را به هم ضمیمه کنیم یک وجهی در می آید. بله درست میفرمایید.
خب این تا اینجا. ظهر و عصر هم معلوم شد.
شاگرد: تولید کردن وجوه [اشکالی ندارد؟]
استاد: بله یعنی اگر روایت دو تا باشد و یکی مربوط باشد در محدوده طبیعت کار و یکی هم شروط و جزای ار و فقیه بخواهد بین این دو تا جمع کند گاهی میبیند روایت کل برایش درست نیست و روایت ادراک رکعت برایش درست است ضمیمه میکند با شروط. این وجوه اگر منبع، دلیل هر کدام دو تا دلیل باشد در یک لسانش هم ممکن است و در دو تا روایت باشد روشن تر است در اینکه در مقام جمع یکی از این دو را میتواند در آن خدشه بکند و اشکالی به ذهنش بیاید بین این و آن جمع بکند. یعنی تلفیق بین تفصیل در طبیعت با تفصیل در شروط اگر در برخی از آنها خدشه بکند در نظریه فقیه، بعضی را با بعضی دیگر تلفیق میکند. مانعی ندارد از نظر علمی خوب است.
اصلا بطور کلی تفصیل در علم ابتدایش خوب است که برگردد به اجمال. این چیزهایی است که مطلوب در علم است. علم اول مجمل است بعد توسط تفکر محققین و متفکرین به تفصیل می آید و کمال تفصیل این است که دوباره برمیگردد و مجمل می شود. اجمال بعد التفصیل همه چیز های قبلی را در دلش دارد و معمولا هم آن تحقیقاتی خوب برای بشر میماند که کل تفصیلات قبلی را بشر خلاصه کند بگذارد در اجمال بعدی. یعنی اجمال بعدی طوری نباشد که آسیب پذیر باشد. طوری اجمال مجمل شده باشد که سرب باشد. یعنی تا کسی بخواهد اشکال کند پشتوانه اش آنها هست و فوری میفهمد که اشتباه کرده است. معمولا علومی هم که چکش خورده است اینطوری است یعنی تا آدم می خواهد اشکال کند میبیند چقدر روی آن کار کرده اند. و اشکالی که الان او میخواهد کند وارد نیست.
این عبارت را نمیدانم حاج آقا یا دیگری شنیده بود از محروم سید ابوالحسن نقل میکردند همینی را که گفتم. مرحوم سید ابوالحسن میفرمودند: علم به تفصیل میرود برمیگردد و تبدیل به اجمال می شود.
شاگرد: [بحث مدیریت امتثال در اینجا چگونه مطرح می‌شود]
استاد: بحث امتثال در دخول وقت هم درست است ولی یک چیزی قبلش بود و آن این بود که تقنین بدوی برای عصر متداخل با ظهر نبوده است. وقت تسهیلی توسعه ثانوی ایجاد شده و آن وقت آن مدیریت امتثالی که شما می فرمایید آمده است. لذا این سه مرحله خیلی مهم است. اول یک تقنین بدوی بوده است اوقات پنج گانه غیر متداخل. مشترک نبودند. بعد از باب توسعه متداخل شدند و بعد از متداخل شدند روایات مدیریت امتثال آمد. پس ما میتوانیم بگوییم قضا مال مرحله اول است چونکه قضا جایش، جای تکلیف است.
ببینید مگر تداخل برای تسهیل نبود؟ خب تسهیل برای امتنان بر امت است. این چه تسهیلی است که حائضی که اصلا آن وقت اصلی غیر امتنانی برایش نبوده است بگوییم واجب است قضا کند. پس مانعی نداشت که برای حائض حکم قبل الامتنان جاری بشود چونکه برای او امتنان موضوعیت ندارد ولی برای سایرین امتنان است جاری بشود. تسهیل بشود و آن مدیریت امتثال در مرحله سوم بیاید. پس اصلا برای حائض مسائل مدیریت امتثال موضوعیت ندارد.

وجه هفتم
اگر حائض اول وقت پاک بود و خیلی هم وقت داشت و تا نزدیک غروب نماز را عقب انداخت به امید اینکه نزدیک غروب بخواند و حائض شد اصلا قضا ندارد. اصلا قضا ندارد. چرا؟ چون وقتی قضا دارد که فوت فی مجموع الوقت صدق کند. (اقض ما فات) نماز که از او فوت نشده است او میخواست بخواند. گفت که من ضوء میگیرم و نمازم را میخوانم. هیچ کس نمیگوید نماز از او فوت شد. چرا؟ چونکه وقت نماز موسع است. وقتی خود واجب موسع الوقت است فوت او هم نسبت به این وقت موسع صدق میکند. بسیار در جواهر تکرار می‌کنند لصدق الفوت. صدق الفوت کجا بود!!
نماز که از او فوت نشده است بلکه مانع برایش پیش آمده و حائض شده است نماز که از او فوت نشده است و چون صدق فوت نکرده است یک توسعه ای بوده که خدا به او داده است و او هم که می‌خواسته نمازش را بخواند ولی نشد. خب حالا که نشد چه؟ نه او گناه کرده و نه قضا بر او واجب است. شاگرد: فوت شد یعنی چه؟
استاد: یعنی یک واجبی در مجموع وقتی که خدا برایش انجام داده، انجام نده. تکلیف بالفعل شده و در این بازه زمانی باید انجام دهی. فات، یعنی در این مجموعه زمانی انجام نداد.
شاگرد: فوت داد یا فوت شد؟
استاد: فوت از بین رفتن است.
شاگرد: تفویت است یا فوت؟
استاد: تفویت هم نیست. فوت هم نیست. میخواهم بگویم اصلا فوت هم نیست روی این وجه.
شاگرد: تفویت هست ولی شاید فوت نباشد.
استاد: تفویت هم نیست. وقتی فوت نیست تفویت متعدی آن هم معنا ندارد.
شاگرد: تفویت نیست ولی ممکن است فوت باشد.
استاد: فوت هم نیست. لم یفت منه الصلاه. چرا؟ چونکه میخواست بخواند.
شاگرد: میخواست بخواند ولی نخواند.
استاد: میدانم نخواند.
شاگرد: فوت شد ولی تفویت نکرد.

استاد: یک کسی قبل از زوال به حال اغماء رفت و بعد از غروب به حال آمد در اینصورت میگویید نماز از او فوت شد یا نشد؟ این فوت را اگر میخواهی بگویی خب بله فوت شد. اینجور فوت ،عرفی است . بله از این مغمی علیه هم فوت شد در مجموع وقت هم بود ولی بحث ما این نیست. بحث ما سر فوت خاص است که، اقض ما فات کما فات، با موضوع خاصی که در مجموع وقت میتوانستی انجام بدهی و انجام ندادی. حائض اینطور نیست که میگوید من در مجموع وقت نمیتوانستم انجام بدهم. میخواستم انجام بدهم ولی نشد خب چرا قضاء کنم. قضا هم علی الفرض، به امر جدید است و این امر جدید را وقتی شک کنیم برائت جاری می شود. شک می‌کنیم که فوت هست یا نیست و وقتی شک در فوت کنیم شک داریم در اصل فعلیت تکلیف، برائت جاری می‌کنیم و می‌گوییم لازم نیست قضا بکنی. این آخرین وجهی است که... شاگرد: نامفهوم
استاد: روایت این است، امام علیه السلام توضیح میدهند. ابوالصباح کنعانی، جواهر ج3 ص213. قوله (عليه السلام) أيضا في خبر أبي الصباح الكناني «5»: «إذا طهرت المرأة قبل طلوع الفجر صلت المغرب و العشاء، و ان طهرت قبل ان تغيب الشمس صلت الظهر و العصر»‌
علی ای حال روایت دارد در اینکه حضرت فرمودند چرا باید قضا کند؟ چونکه دخلت علیها الوقت و هی طاهر و خرجت و هی طاهر. یعنی هم دخول را حضرت فرمودند هم خروج را. یعنی این زنی بود که کل وقتی که میتوانست بخواند نخواند خب باید قضا کند.
شاگرد: اگر اصلا قصد نداشت که بخواند
استاد: آن دیگر اکفر است.
شاگرد: یعنی این را اصلا به آن اعتنایی نیست؟ وجهی دارد که ما اصلا اعتنا به همچنین حالتی نکنیم؟ او قصد نداشته است ولی شاید بعدا اتفاقی می افتاد و قصد میکرد.
استاد: فرمایش شما جا دارد. یعنی خانمی بوده در یک ایامی اصلا نماز نمیخوانده است حالا توبه کرده و میخواسته قضا کند. میگوید من اصلا نمیخواستم نماز بخوانم. در عین حال روی این وجه آخر از او میپرسیم که شما نزدیک غروب حائض شدی یا نه؟ اگر نزدیک غروب حائض شدی آن روز نماز بر تو واجب نیست و قضا هم ندارد روی این وجه آخر.
چرا؟ چونکه باید کل وقت میتوانستی بخوانی ولو اینکه قاصد بودی و نخواندی. این وجه آن را هم میگیرد.


عرض کردم مکرر حاج آقا می‌فرمودند که احتیاط کردن مرحوم آقا میرزا محمد تقی شیرازی محسوس است. می‌گفتند یک حاشیه دارند مرحوم میرزا بر عروه من دیدم. می‌گفتند اول تا آخرش هیچی نیست جز اینکه هرکجا سید فتوا داده است شروع کرده است احوط. یعنی اینطور در فتوا ایشان احتیاط می‌کردند. و استادشان که شاگرد میرزا بودند ظاهرا مرحوم آمیرزا کاظم شیرزای رضوان الله علیهم می‌گفتند از استادمان پرسیدم که آقای میرزا که اینطور در فتوا احتیاط می‌کنند تو بحث علمی هم لسانشان و جهت گیری اشان احتیاط بود؟ فرمودند خیر در درس کافر ماجرایی می‌کردند. کافر ماجرایی یعنی حرف هایی میزد که به مرز...
خیلی عجیب است احتیاط در فتوا اینطور در بحث هم آنطور بروند که دیگر محتملات.
علی ای حال این وجه هم روایت دارد. بیان این وجه این است که اصلا فوت صدق نمی‌کند. اگر برخلاف مشهور بگوییم قضا تابع اداست این وجه در مبنا دچار مشکل می شود. از کجا میگویید؟! قضا که تابع ادا نیست.
این امر آمده بود ولی در وقت مانع پیدا شد که بجا بیاورد خب فقط حیثیت وقت فوت شده است و بعد از وقت بجا بیاور. این قضاء بنابر این است که قضا تابع ادا باشد. یعنی امر قضایی همان امر صلّ در آن وقت است. غروب نخواندی و بعدش هم مانع پیش آمد بسیار خب وقت موسع صلاتی از تو فوت شد بدون عقاب. خب امر که فوت نشده است بلکه منحل بوده است به وقت و غیر وقت. امر قضا تابع اداست و باید بخوانی.
این وجه با تبعیت قضاء از اداء مبنایی خراب می شود اما بر مبنای مشهور که قضا تابع ادا نباشد این وجه دوباره زنده می شود به اینکه امر جدید میخواهیم که اصل در فعیلت آن برائت است و در فعلیت آن محتاج صدق فوت هستیم. اقض ما فات. و چون واجب موسع است باید در کل این وقت موسع بتواند انجام بدهد و فعلیت قضایی این تکلیف که فوت مترتب بر آن است این است که در کل وقت متمکن باشد و انجام ندهد. اگر در برخی از وقت نتواست انجام بدهد این دیگر تکلیف نبوده است.
به عبارت عرفی که بخواهم بگویم، او تقصیری نکرد که عقب انداخت و بعدش هم تقصیری نداشت که بجا نیارود پس چرا قضا کند. شاگرد: قضا مگر تابع تقصیر است؟ تابع تقصیر شخص نیست. حالا مانعی پیش آمد نتوانست بالاخره فوت بر او صدق میکند.
استاد: نه این بیان آخر یک بیان عرفی بود.
شاگرد: میخواهم بگویم فوت صدق میکند بالاخره نشد. یا مثلا فرض کنید این وسط یک ساعت بیهوش شد و دوباره بهوش آمد.
استاد: شما که کلمه فوت را بکار میبرید همان فوت است که برای کل وقت هم بکار میبرید؟ میگویید امروز نمازم فوت شد. یعنی از ساعت ده صبح تا ده شب مغمی علیه بود، عرف می‌گوید دیگر. این معنا را اگر بخواهید بگویید خب از بحث ما خارج است و ما چنین فوتی را کاری نداریم و مطمئینم چنین فوتی موجب قضا نیست. مطمئنیم و اجماع است. مغمی علیه غیر از خواب و سکران که قضا دارند او قضا ندارد و هیچ کس هم دغدغه ای ندارد. پس آن فوت که بحث ما نیست بلکه فوت خاص است که تکلیف برای ما می آورد. فوت خاص میگوید در وقت میتوانستی، در کل وقت ولو در بعض وقت هم میتوانستم خب فوت است پس چرا اجازه میدهید من عقب بیندازم. اگر میخواهید فوت خاص را به میدان بیاورید باید بگویید تو میتوانستی و نکردی پس شد فوت خاص. من در کل وقت که نمیتواستم بخشی از آن رفت. همینکه شک هم بکنید در صدق فوت خاص بس است برای برائت، نمیدانم آن فوت خاص آمد یا نه و فوت عام که محل بحث ما نیست.

روایتی را شاید در مستمسک دیدم.
شاگرد: مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ عَنِ الْفَضْلِ بْنِ يُونُسَ قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا الْحَسَنِ الْأَوَّلَ ع قُلْتُ الْمَرْأَةُ تَرَى الطُّهْرَ قَبْلَ غُرُوبِ الشَّمْسِ كَيْفَ تَصْنَعُ بِالصَّلَاةِ قَالَ إِذَا رَأَتِ الطُّهْرَ بَعْدَ مَا يَمْضِي مِنْ زَوَالِ الشَّمْسِ أَرْبَعَةُ أَقْدَامٍ فَلَا تُصَلِّي إِلَّا الْعَصْرَ لِأَنَّ وَقْتَ الظُّهْرِ دَخَلَ عَلَيْهَا وَ هِيَ فِي الدَّمِ وَ خَرَجَ‏ عَنْهَا الْوَقْتُ‏ وَ هِيَ فِي الدَّمِ فَلَمْ يَجِبْ عَلَيْهَا أَنْ تُصَلِّيَ الظُّهْرَ وَ مَا طَرَحَ اللَّهُ عَنْهَا مِنَ الصَّلَاةِ وَ هِيَ فِي الدَّمِ أَكْثَرُ قَالَ وَ إِذَا رَأَتِ الْمَرْأَةُ الدَّمَ بَعْدَ مَا يَمْضِي مِنْ زَوَالِ الشَّمْسِ أَرْبَعَةُ أَقْدَامٍ فَلْتُمْسِكْ عَنِ الصَّلَاةِ فَإِذَا طَهُرَتْ مِنَ الدَّمِ فَلْتَقْضِ صَلَاةَ الظُّهْرِ لِأَنَّ وَقْتَ الظُّهْرِ دَخَلَ عَلَيْهَا وَ هِيَ طَاهِرٌ وَ خَرَجَ عَنْهَا وَقْتُ الظُّهْرِ وَ هِيَ طَاهِرٌ فَضَيَّعَتْ صَلَاةَ الظُّهْرِ فَوَجَبَ عَلَيْهَا قَضَاؤُهَا. الكافي (ط - الإسلامية) ؛ ج‏3 ؛ ص102

استاد: لانّ وقت الظهر دخل علیها، محل استدلال ما اینجاست که حضرت هردو را کنار هم ذکر می‌کنند و می‌گویند باید نماز را قضا کند. چرا؟ لانّ وقت الظهر دخل علیها و هی طاهر و خرجت و هی طاهر. یعنی فقط نمی‌گویند دخلت و می‌توانست انجام بدهد. می‌گویند اول طاهر داخل شد و طاهر خارج شد پس در مجموع وقت طاهر بود پس باید قضا کند.
ببینید اربعه اقدام گذشته وقت واسعه داشته و حالا خون دیده است. نماز را که دیگر نمی‌خواند معلوم است. وقتی که پاک شد باید قضا کند چونکه خرجت فضیّعت، یعنی فوت خاص با صدق تضییع. شاگرد: الان این موضوع اولش سوال این بود بعد از چهار اقدام (55:48؟) بخاطر اینکه خارج شده است.
استاد: یعنی خارج شده است وقت ظهر طبق آن روایات خاص.
شاگرد: از ظهر خارج شده است نه از مجموع ظهر و عصر.
استاد: از خصوص وقت ظهر. چون روایت مال ادله اوقات است.
شاگرد: البته این ظهرش در آن فاصله ای که زمان ظهر بوده هیچ مانعی پیش نیامده است طبق این روایت. ظهر آمده است طاهر بوده و از ظهر طاهر خارج شده است.


استاد: نه صحبت سر این است که چرا حضرت، خرجت را فرمودند. اگرصدق فوت میکرد بدون خروج وقت، حضرت میفرمودند دخل علیها الوقت و نخواند. متمکن بود و نخواند. چرا قید کردند که دخل. خرج و هی طاهر در کل وقت. چکار به خروج داریم و چرا حضرت آن را فرمودند؟ پس معلوم می شود خرج هم کاره ای است چونکه صدق فوت برای واجب موسع باید کل آن را در نظر بگیرید تا فوت صدق کند.

جلسه 1: 28/۶/95 10






بسم الله الرحمن الرحیم
جلسه دوم:29/6/95
روایت دیروز در مستمسک جلد سه ص357 بود. ایشان فرمودند:
و النصوص الداله علی عدم قضاء الصلاه علیها لو فرض شمولها للفرد.
آن روایاتی که میگوید قضا ندارد اینکه بعد از مضی وقت هم حتی حائض شده یا مغمی علیه شده یا مجنون شده است، این مقیّده بما ذکر. یعنی به این ادله ای که گفته باید قضا بکند مقید می شود. به عبارت دیگر آنکه میگوید قضا ندارد حمل می‌شود برآن حائضی که وقت پیدا نکرده است، زوال شده ولی فرصت پیدا نکرده است در نتیجه قضا ندارد. ادله دیگر می‌گوید اگر فرصت داشت که یک نماز مختار خوب بخواند قضا دارد. اینجا بود که با یک روایتی برخورد کرده بودند که دیروز صحبتش شد که ظهورش خلاف این است.
و اما ما قد یظهر من موثق فضل بن یونس عن ابی الحسن الاول علیه السلام فی حدیث وَ إِذَا رَأَتِ‏ الْمَرْأَةُ الدَّمَ‏ بَعْدَ مَا يَمْضِي‏ مِنْ زَوَالِ الشَّمْسِ أَرْبَعَةُ أَقْدَامٍ فَلْتُمْسِكْ عَنِ الصَّلَاةِ فَإِذَا طَهُرَتْ مِنَ الدَّمِ فَلْتَقْضِ الظُّهْرَ لِأَنَّ وَقْتَ الظُّهْرِ دَخَلَ عَلَيْهَا وَ هِيَ طَاهِرٌ وَ خَرَجَ عَنْهَا وَقْتُ الظُّهْرِ وَ هِيَ طَاهِرٌ فَضَيَّعَتْ صَلَاةَ الظُّهْرِ فَوَجَبَ عَلَيْهَا قَضَاؤُهَا. تهذيب الأحكام (تحقيق خرسان) / ج‏1 / 389 / 19 - باب الحيض و الاستحاضة و النفاس ..... ص : 380

در این روایت یک استدلال به کبرای کلی وجود دارد که حضرت فرمودند دخل و خرج فضیّعت فوجب. وجوب در جایی آمد که تضییع باشد و تضییع در جایی بود که در دخول وقت طاهر باشد ، در خروج وقت طاهر باشد.
یک روایت دیگر فرموده اند. و قریب منه روایه ابی عبیده عن ابی عبدالله علیه السلام. این روایت در وسائل، ابواب الحیض باب 48 حدیث دوم آمده است.
عَنْ عَلِيِّ بْنِ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ عَلِيِّ بْنِ زَيْدٍ عَنْ أَبِي عُبَيْدَةَ (عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع) فِي حَدِيثٍ قَالَ: وَ إِذَا طَهُرَتْ‏ فِي‏ وَقْتٍ‏ فَأَخَّرَتِ الصَّلَاةَ حَتَّى يَدْخُلَ وَقْتُ صَلَاةٍ أُخْرَى ثُمَّ رَأَتْ دَماً كَانَ عَلَيْهَا قَضَاءُ تِلْكَ الصَّلَاةِ الَّتِي فَرَّطَتْ فِيهَا. وسائل الشيعة / ج‏2 / 359 / 48 - باب حكم قضاء الحائض الصلاة التي تحيض في وقتها و حكم حصول الحيض في أثناء الصلاة ..... ص : 359


اخّرت حتی یدخل وقت صلاه اخری، نه صرف اخّرت بلکه نماز دیگری هم وقتش داخل شد. ثم رأت دماً.... تفریط کرده باید قضا کند.
این هم روایت دومی که نظیر روایت دیروز است.
این هم قولی که می‌گوید اصلا قضا واجب نیست اگر در بخشی از وقت حائض شد و یا مغمی علیه شد و یا مجنون شد.
حالا متن بهجه الفقیه را بخوانیم با چیز های اضافه ای که حاج آقا فرمودند. ص 149 بودیم فرمودند:
مساله: اذا حصل احد الاعذار المانعه من التکلیف.
خب در مورد مانعه من التکلیف دیروز بحث کردیم. کالحیض و الجنون و الاغماء بعد مضی مقدار من الزمان یتمکن فیه من اقل الواجب الصلاتی. مندوبات کنار رفت. مع التطهر، طهارت شرط شد( طهارت مائیه). و سائر الشروط. تحصیل قبله و ستر و هرچیزی که شرط نماز است.
شاگرد: تطهر هم انصراف به طهارت مائیه دارد و اگر طهارت ترابیه باشد باید ذکر می‌کرد.
استاد: ترابیه هم می‌تواند باشد اگر مریض است. یعنی خانمی که وظیفه اش تیمم بوده است و مقداری از وقت گذشته که با تیمم وظیفه فعلی خودش می‌توانست نماز بخواند و نخواند، قطعا این تطهر حاج آقا شامل آنجا می شود. ولی این غیر از قول دیروز است. قول دیروز می‌گفتیم با اینکه آب دارد ولی بخاطر ضیق وقت تیمم کند. لذا اصلا دو فضا هستند.
پس تطهر ایشان شامل موارد تیمم( فقدان ماء، عذر از استعمال ماء، ضیق وقت) میشود. قول دیروز در خصوص ضیق وقت بود که عرض کردم.
نظر مرحوم آیت‌الله بهجت در مورد نماز ذوی الاعذار
اینجا میگویند واجب است نماز را بخواند. و مع عدم الاداء وجب القضا .
اینجا، وجب القضا یک فرد قدر متیقنی را فرموده است. قدر متیقن این بود که مثلا این خانم بطور یقین می‌توانست نماز را با وضو و همه تشکیلات بخواند ولی نخواند مثلا با فاصله دو ساعت، این فرد اولش است. ولی میفرمایند: و لا یجب، از اینجا مشهور یک چیزی گفته اند و حاج آقا در حرف مشهور تشقیقی می‌کنند که احتیاطش می‌شود وجوبی. چونکه احتیاطی که در همان مورد فتوا داده شود و صاف شود، احتیاط ندبی می شود ولی اگر مفتی یک فرضی را دو شق کرد و در یک شق احتیاط کرد و در شق دیگر فتوا داد در آن شقی که احتیاط کرده است احتیاط وجوبی است و یعنی در این شق حاضر نشده است فتوا بدهد. اینجا ظاهرش این است که احتیاط وجوبی است. من می‌خوانم شما ببینید.
شق بعد چیست؟ و لا یجب القضا مع ادراک الاقل. در وجب القضاء حاج آقا با مشهور همراهی کردند و بر طبق آن فتوا دادند ولی در گام بعدی میخواهند از مشهور جدا بشوند به یک تشقیقی.
و لا یجب القضاء مع ادراک الاقل من ذلک، مثلا سائر شروط را ندارد. مثلا طهارت دارد ولی ستر ندارد یا اینکه به همان نحوی که گفتم تیمم ضیق وقتی، ممکن است ولی طهارت مختار خودش که باید وضو بگیرد ندارد. اقل از اینها اگر برایش وقت ماند و لا یجب القضا. برای چنین حائضی، مجنونی قضا واجب نیست .
نظر مشهور پیرامون نماز معذوری که اقل شرایط نماز را درک کرده
علی المشهور لا یجب القضا مع ادراک الاقل، وقت کمتر داشت لا یجب. شما هم قبول دارید؟ می‌فرمایند: و الاحوط. الاحوط یعنی مشهور را باطلاقه قبول ندارم و میخواهم آن را دو قسم کنم. می‌گویم این چه حرفی است که شما می‌گویید خانمی اول ظهر اگر به اندازه یک نماز مختار وقت پیدا نکرد قضا بر او واجب نیست، نخیر یک فرضی هست که قضا بر او واجب است در جایی که از قبل علم دارد به اینکه مثلا با مقدار کمی از صلاه بسیار مختصر او حائض خواهد شد. مع العلم بطروّ العذر. یا جنون یا اغماء.
بیهوشی های امروز منضبط می شود. فلان لحظه قرار است بیهوش بشود و ساعتش را هم معین کرده اند و تزریق می‌کنند و او در حال اغماء می‌رود. حالا که در حال اغماء می‌رود مع العلم بطرو العذر شما باز هم به او می‌گویید مختار و همه شرایط او مثل آدم متمکن است یا اینکه برای او می‌گویید فرق می‌کند؟؟ این احوط.
پس تطهر مورد قبل، ضیق وقتی، نبود حالا میخواهند یک احتجاجی بکنند برای این احتیاط. اگر اقل شد ولی علم به طرو عذر هم داشت میفرمایند: و الاحوط.
پس معلوم می شود اینجا احتیاط وجوب است. من اینطور می‌فهمم که احوط در اینجا وجوبی است چونکه قول مشهور مطلق بود و حاج آقا تفصیل در آن دادند. بخشی از قول مشهور را به فتوای لا یجب القضاء قبول کردند. بخشی از آن را مع العلم بطرو العذر قبول ندارند. اگر علم دارد که با وقت کمتری می‌تواند این ها را بصورت اضطراری انجام بدهد و انجام نداد باید قضا کند. اگر علم دارد اتیانش چطور است؟ می‌گویم باید انجام بدهد. اتفاقا من گمانم است که نظر شریفشان بر قضا هست، چون الان اداء با علم بر آن با فرض عجله کردن لازم است قضایش هم لازم است.
خب فرضش چیست؟ الان کسی میخواهد برود اتاق عمل و می‌خواهد در حال اغماء برود. او علم دارد ولی می‌تواند نماز را سریع بخواند با اقل واجبات، هرچه بدل دارد به بدل اضطراری اش انجام دهد. که اینجا از آن جاهایی است که طهارت هم به طهارت اضطراریه ترابیه منتقل می شود البته فقط مع العلم نه آن مورد قبلی. پس با این احتیاط مشخص می شود تطهر قبلی طهارت ترابیه منظور نبوده است. اینجا فقط احتیاط دارند.
منظور، خب روی این حساب الان اگر می‌داند تیمم کند نمازش را می‌خواند و بعد در حالت اغماء می‌رود واجب است تیمم بکند یا نه؟ باز هم فتوا نمی‌دهند و می‌گویند احوط این است که این نماز را بخواند. مشهور گفته اند لازم نیست چونکه الان که ضیق وقت نیست بلکه الان اول وقت است و او هم علم دارد که در حالت اغماء می‌رود. خب علم داشتن که وقت را برای او مضیّق نمی‌کند که بگوییم تیمم کن و نماز بخوان. چه لزومی دارد تیمم بکند. من زمانی برای گرفتن وضو ندارم زیرا علم دارم در فلان دقیقه به اغماء میروم. بسیار خب قضا بر من واجب نیست زیرا به دلیلی که مشهور گفتند من متمکن نبودم. اینجاست که حاج آقا احتیاط می‌دهند و میفرمایند اگر علم دارد که عذر طارئ می شود باید سریع نماز را بخواند و وظیفه الان او نماز اضطراری است. شروط اضطراری، ابدال اضطراری هرکدامش ممکن است. اگر الان روی تخت بیمارستان است و بخواهد بایستد و شرایط را محقق کند زحمت دارد ولی اگر همین‌جا نماز مستلقی بخواند مانعی ندارد و اگر نخواند قضا دارد. الان این شرایط اضطراری برای او امرش بالفعل شده است.
شاگرد: الان با توجه به این که ما تمکن از وقت بصورت عادی نداریم، مضطر به حساب می‌آییم؟
استاد: با علم مضطر است عین ضیق وقت. شما می‌گویید من برای غروب آفتاب فقط پنج دقیقه وقت دارم، اگر این را بگویید میگوید مگر شما علم دارید؟؟!! شاید دنیا بهم خورد و اصلا خورشید غروب نکرد. نه دیگه...
الان هم با همین علم مثل این است که میگوید برای من پایان وقت است و همانطور که علم دارم پنج دقیقه دیگر خورشید غروب می‌کند همینطور علم دارم پنج دقیقه دیگر در حالت اغماء هستم. شاگرد: به او تاکیید کرده اند پنج دقیقه دیگر مغمی علیه می شود.
شاگرد: عذری که اینجا میگویند احوط بودن مستوعب است؟ عذرش این است که الان پنج دقیقه دیگر می آید و قطعا تا آخر وقت هست.
استاد: یعنی میخواهد بگوید بعدا به هوش می آید در وقت
شاگرد: مثلا ساعت دوزاده است و علی القاعده ساعت دو به هوش می آید.
استاد: بله اگر به هوش می آید..

اگر به هوش نیامد چند تا مبنا هست که بعدا عرض می‌کنم. اگر ایشان میخواهند بگویند چون الان امرش بالفعل است امر اضطراری قضا دارد، این کسی که روی حساب خودش علم دارد که یک ساعت دیگر به هوش می آید و می‌گوید بعدا میخوانم این اگر به هوش نیامد قضا ندارد حتی طبق این احتیاط چونکه امر برای او بالفعل نشده بود و امر که بالفعل نشد لازم نبود بخواند و وقتی که لازم نبود بخواند همان قول مشهور می شود. شاگرد: چرا بالفعل نشد؟
استاد: چونکه همینطور که علم دارد نیم ساعت دیگر به حال اغماء میرود علم هم دارد یک ساعت بعد به هوش می آید روی حساب عادی. چرا الان بخواند میگوید بعد از اغماء میخوانم مثل سایر اعذار که میگویید اگر عذر داری عقب بینداز که آخر وقت که عذرت برطرف شد نمازت را بخوانی.
شاگرد: اگر کسی مثلا فرض کنید میگوید من که وقت دارم ولی بعد از داخل شدن وقت و انجام عمل فوت نمود، این چطور می‌شود؟
استاد: خدا رحمت کند علویه ای بود مکرر ناراحت بود و میگفت نزدیک زوال بود و اذان گفتند و شوهر من دل درد شد و خیلی مقید به نماز بود و خواست نماز بخواند ولی من گفتم چند لحظه دراز بکش من آب نباتی چیزی به شما بدهم بعدا میخوانید نماز را.میگفت ایشان هم خوابید و با فاصله نیم ساعت به رحمت خدا رفت. همینطور ناراحت بود که من نگذاشتم نمازش را بخواند. مکرر هم قضا کرده بود برایش ولی همینطور ناراحت بود.
بله دیگر الان باید برای او قضا بکنند یا نه؟
استاد: روی حساب این اعذاری که گفته شد چونکه تکلیف بالفعل شده بوده مشهور آن را هم میگیرد و لذا حاج اقا و سایر مفتی ها فرموده اند: کالحیض. اذا حصل احد الاغذار المانعه کالحیض و الجنون و الاغماء. یعنی ما تابع نص نیستیم بگوییم بالجنون و الحیض و الاغماء. خیلی تفاوت است بین کالحیض و الجنون با بالحیض و الجنون. لذا این جا هم باید قضا کند.
شاگرد: اگر اینجا باید قضا کند چرا نمی‌گوییم این عذر مستوعب شد اول میتوانست بخواند.
استاد: نخیر فرض ما در اینجا تمکن نیست. اولی که همینطور شد ما هم قبول داریم، شما رفتید فرض اول.
شاگرد: نخیر. همان فرضی که علم دارد پنج دقیقه دیگر بیهوش می شود.
استاد: بیهوش میشود ولی وقت ندارد. یعنی فرض مشهور اینجا محقق نیست. او فقط میتواند با تیمم...
شاگرد: شرط دوم
استاد: بله لذا عرض کردم احتیاط حاج آقا دقیق است. اول که حاج آقا همراه مشهور فتوا دادند که وجب القضاء . همین هم که شما میگویید اینجا فرض اول تمام شد. فرض بعدی این است که علم دارد که وقت ندارد. یعنی وقت ندارد در حال اختیار، فقط میتواند تیمم کند. در اینجا تکلیف تیمم بالفعل است یا نیست؟ این صحبت ماست. حاج آقا فتوا نیمدهند احتیاط میکنند.
شاگرد: احتمالی که به ذهن قاصر ما رسید که شاید آن برخی از امور، چیزهایی هستند که ابتدایش شاید دست خود آدم باشد ولی انتهایش دست خود آدم نیست مثل این هست که کسیکه سوار هواپیما می‌شود و فاصله میان اول وقت و اخر وقت در نماز صبح بسیار کم می‌شود گاهی!
استاد: که الان هم مثلا با تیمم باید بخواند. حالا او در هواپیما میتواند بعدا وضو بگیرد مراعات بکند مناسب همان وضعیت هواپیما و در هواپیما بخواند.
شاگرد: شرایطی دارد مثلا برای پیدا کردن قبله، علمش را هم پیدا بکند.
استاد: آنها همه اش مساله دارد. کسکیه قبله را بلد نیست چکار بکند طبق وظیفه فعلیه عمل میکند. الان نمیتوانیم بگوییم تیمم بکند و در فرودگاه بخواند.
استاد: بله این احتیاطش هست که اگر میداند بعدا در هواپیما نمیداند و وقت وضو هم دارد نگوید که موسع است و فعلا نمیخوانم و بعدا در هواپیما...
ولی اگر وقت ندارد نمی شود بگوید الان در فرودگاه تیمم کن و بعدا در هواپیما بخوان.
شاگرد: (19:00؟)
استاد: نه آن اغماض...
شاگرد: مانعه عن التکلیف
استاد: من التکلیف. صاحب جواهر هم آورده اند ولو بحث های طلبگی ما بود ولی موضوعا با آنچه شما میفرمایید دو بحث است.

حالا وجه احتیاط چیست؟ یک وجه احتیاط که الان عرض کردم این است که ایشان می‌فرمایند شرایط مکلف برای هر مکلفی نسبت به حال او تکلیف بالفعل می شود. کسی‌که می‌داند الان بیشتر از این وقت ندارد و در حال اغماء می‌رود برای او ضیق وقت است. چرا فتوا نمی‌دهند؟ بخاطر اینکه مشکل است بگوییم ادله ضیق وقت قطعا اینجا را می‌گیرد. ضیق وقتی که مسلم است آخر وقت تعیین شرعی است نه الان. کسی نمی‌گوید الان ضیق وقت است. برای شخص او الان وقت نماز ضیق است لذا این احتمال قوی بوده است در نظرشان که بگوییم برای او بالفعل است. خب پس نماز اضطراری بخواند و چه فرقی می‌کند ضیق وقت فردی با ضیق وقت نوعی. ضیق وقت جعلی با ضیق وقت مکلفی. برای تو الان ضیق وقت است پس مثلا با تیمم بخوان...
عبارت کلی ای هم فرمودند. فرموده اند: والاحوط مع العلم بطرو العذر، الاتیان بصلاه العاجز. الاتیان محل فتوایشان است که یعنی بجا بیاور. نماز را بخواند. چطور: بصلاه العاجز فی الکمیه و الکیفیه و التنزل الی البدل فیما له بدل لا یطول وقته. بدلی که طولانی نمی شود مثل تیمم.
و اسقاط ما یسقط بالضروره و العجز. هرچه با ضرورت و عجز ساقط می شود در اینجا هم ساقط کند.
و کذا القضاء مع عدم الاداء المذکور. اگر علم داشت و نخواند، خب تکلیف بالفعل شده بوده و احوط این است که بعدا همین را قضا کند. و القضاء یعنی والاحوط. والاحوط حتما سر این والقضاء در می آید.
بررسی قول عدم قضاء نماز شخص معذور
این یک سوال مهم است برای تقریر آن قولی که می‌گفت اصلا واجب نیست. ایشان تا اینجا هم احتیاط کردند. یک قول دیگر می‌گفت اصلا بر او واجب نیست که انجام بدهد ولو اینکه متمکن بود. دو سه ساعت هم فرصت داشت ولی به جا نیاورد واجب نیست بر او.
آن قول چه گفت؟ گفت که باید فوت صدق بکند و فوت هم نسبت به کل وقت بود و شاهد هم از روایت داشت که خرج، باید هم وقت داخل بشود با شرایط تکلیف و هم خارج بشود با شرایط تکلیف. خب اگر اینطوری است برای آخر وقت هم بعدا شبهه اش می‌آید. خب با اینکه الان اول وقت داخل شده است این لازم نیست کل وقت تکلیف نداشته است، وقتی کل وقت مستوعبا تکلیف برای او بالفعل نشده است دیگر لازم نیست بخواند. نمازش را فوت نکرده بود، تقصیر نداشته است. بخش اول را که حتما نگفته اند بخوان خودشان اجازه داده اند نخوان و بخش بعدش را هم خودشان گفتند نخوان.
اولش را گفتند نخوان زیرا واجب موسع است و دومش را هم گفتند نخوان زیرا عذری آمده که الان وقت اتیان نیست. خب در هردو، خود شارع اجازه داده است که نخوان. دو ساعت اول نخوان زیرا واجب موسع است و ساعات بعدی هم نخوان زیرا عذر داری. شاگرد: در صورت عدم العلم است؟
استاد: حتی در صورت علم هم. قول کافر ماجرایی دیروز را دارم تقریر می‌کنم. او میگوید علم داشتی داشته باش و علم شما جعل شارع را که عوض نمی‌کند که. شارع گفته است در این فاصله نماز بخوان و بخشی از آن وقت را خودش اجازه فرموده که نخوان و بخشی از آن را هم من نتوانستم بخوانم آن آخر کار در حال اغماء بوده است.
شاهدش را ببینید: مثلا کسی مسافرت می‌رود و ساعت سه بعد از ظهر در منزل بود و نماز ظهر را نخواند و به مسافرت رفت و نزدیک غروب آفتاب اگر نماز می‌خواند باید شکسته می‌خواند ولی عصیاناً نماز را نخواند و یا عذر داشت در اینصورت باید شکسته قضا کند.
شاگرد: کما فات
استاد: میزان فوت آخر وقت است. اگر فات، مطلق فوت بود می‌گفتیم ساعت سه هم از او فوت شد پس چرا می‌گویید نماز را شکسته قضا کن. می‌گویید ببینید وقت فوت ملائکه به او چه گفتند. وقت غروب آفتاب ملائکه موکل به غروب گفتند: اقض ما فات. حالا برو قضا کن چیزی را که الان از تو فوت شد و الان نماز شکسته از تو فوت شده است. اما ملائکه ساعت سه می‌گفتند فضیلت از دستت رفت و نمی‌گفتند اقض. میگفتند که فات منک الفضل. فوت نماز نبود بلکه فوت فضل نماز بود.
شاگرد: کسی وسط وقت بمیرد همان فرمایش شماست چون فوت نیست که قبلش شارع به او اجازه داده است و بعد مرده است و نتواسته است...
استاد: بله این استدلال در آنجا نیز می آید. همه این ها را ‌می‌رود.

قدر متیقن از اقض ما فات کجاست؟ ما فات، فوت به معنای خاص. نه اینکه هرجور فوتی باشد. کل وقت اگر مستوعب بود فوتی است که محل بحث ما نیست. فوت به معنای خاص قدر متیقنش آنجایی است که کل وقت عذر نداشته و انجام نداده است در اینصورت می‌گویند فات. ای کسی که تمام وقت رسید تا جایی که تکلیف منجز حتمی را انجام ندادی و «فات» پس حالا قضا کن به تکلیف جدید.
خب این مال این قول. حالا ببینیم اشکالاتش کجاست.
شاگرد: این شخص تکلیف را انجام داده است در واقع شارع تکلیفی به او کرده است که قضا ندارد. یعنی می‌تواند نماز بخواند و نماز را که خواند بعد می‌گوییم حالا خواند.
استاد: نماز با فضیلت خوانده است. اتفاقا این قول نمی‌گوید بعدا اگر نماز را قضا کردی بدعت کردی، کار حرام کردی.
شاگرد: این قول می‌گوید واجب نیست.
استاد: بله حتی فضیلتش هم می‌تواند بپذیرد. بگوید شما اول وقت بود و ملک موکل یک ساعت بعد وقت به تو می‌گفت الان نماز نخوانی فضل نماز از تو فوت می شود. میگوید خب همین فضلی که از تو فوت شده را قضا کن. بعدا وقتی پاک شدی فضل را قضا کن و فضل این است که قضا بکنی. منافاتی ندارد با این قول. صحبت بر سر وجوب است.
بله این ملک میگوید افضل این است که قضا کنی چونکه میتوانستی بخوانی و نخواندی چرا این فضیلت را از دست خودت به در کردی پس قضا کن و قضا می شود افضل. ولی ملک ساعت یک می‌گوید حتما باید قضا کنی. چرا؟ چون من به تو نمی‌گفتم حتما بخوان بلکه می‌گفتم افضل این است که بخوانی. همان حرفی که این ملک با مخاطب می‌گفت، ملک موکل او می‌گفت این نماز را بخوان الان یعنی امر لزومی مضیق؟ خیر. بخوان الان وقت موسع فضلی. همین هم به او می‌گوید اگر من را انجام ندادی قضا کن. قضای فضل.
شاگرد: در قسمت وجود علم ظاهرا باید یک کسی که میداند الان نماز است و مثلا یک ساعت دیگر میخواهد وارد جایی بشود که دیگر نمیتواند نمازش را بخواند. در اینجا آن ملک به او میگوید واجب است بر تو که نمازت را بخوانی. یعنی آدم در مقام امتثال می‌داند الان باید نمازش را بخواند زیرا اگر الان نخواند یک ساعت دیگر وارد شرایطی می شود که دیگر نمیتواند بخواند و علم دارد.
استاد: این اگر جزء انشاء توقیت باشد حرف شما قبول است. یعنی شارع فرموده است من برای مکلفین نماز ظهر را قرار دادم از زوال تا غروب مگر آن کسی که تا غروب فرصت ندارد.
شاگرد: متشرعه که مسلماً همینطور عمل می‌کنند. یعنی وقتی که می‌بنید قرار است در جایی وارد بشود و می‌داند این جلسه تا مغرب طول می‌کشد نمی‌تواند بگوید که الان که به من اجبار نشده است و به جلسه می‌روم و در جلسه هم که امکانش وجود ندارد پس اصلا نماز نمی‌خوانم.
استاد: در مقدمات مفوته چه می‌گویید؟ می‌داند ظهر شد نمی‌تواند نمازش را با وضو بخواند و الان هم آب دارم می‌خواهم آن را بریزم ساعت ده صبح است.
شاگرد: این جا یک فرقی دارد و آن این است که هنوز وجوب نیامده است ولی در مثال ما وجوب آمده است برای آن شخص.
استاد: وجوب مضیق؟
شاگرد: مطلق وجوب
استاد: انشاء را دارید می‌گویید. الان برای او چه انشائی آمده است؟ انشاء وجوب نماز موسع، مضیق برای او نشده است که از کجا تضییقش را گردن انشاء می‌گذارید.
همینطور که برای مقدمات مفوته می‌گویید هنوز وجوب نیامده است من هم عرض می‌کنم برای آن وجوب موسع آمده است. در همان مقدمات مفوته خلاف ارتکاز متشرعه است. ساعت یازده است آب دارد و می‌داند بعدا هم آب پیدا نمی‌کند و این آبی را که دارد بریزد. لذا من عرض می‌کردم که فعلیت امر اگر دفعی نباشد یعنی تدریجی باشد یکی از وجوهی که می‌توانیم در مقدمات مفوته بگوییم آن است که نه شرعا الزام برایش می آید مانند آنجایی که ممکن است حفظ کند شرایط تکلیف را برای خودش مثل استطاعت که شرط الوجوب است- تنظیر میکنم-پس چطور میگویند خودت را نمیتوانی از استطاعت خارج کنی؟! _با اختلافی که در آن هست_ اینجانیز همینطورمیگوییم، الان آب داری نمیتوانی آن را بریزی و بعد تیمم کنی. بله میتواند معاتبه بشود برایش در مقدمات مفوته.
خب حالا اگر آن را بگوییم فرمایش شما درست است. در اینجا هم چون فعلیت به تناسب مکلف و امری تدریجی به شئونات موضوع حکم است برای او میگوید باید نماز را بخوانی زیرا میدانی بعدا دیگر فرصت پیش نمی آید بخوانی. الان برای تو موسع نیست.
شاگرد: در مقدمات مفوته این علم را ندارد که حتما عصیان میکند. شاید مرد و این تکلیف اصلا برایش نیامد. لذا وقتی این آب را میریزد علم ندارد که حتما عصیان برایش حاصل می شود. ولی این شخص که نماز برای او واجب شده است میداند اگر این کار را بکند علم برای او حاصل می شود...
استاد: یعنی کسی که الان میخواهد نماز بخواند میگوید الان باید نمازم را بخوانم. علم دارد که چهار رکعت را تمام میکند علم دارد که چهار رکعت را تمام میکند و نمی‌میرد. الان میخواهد برود مجلس طبق فرمایش ایشان. میگوییم خب نمازت را بخوان میگوید خب من که نمیدانم ممکن است در اثناء نماز بمیرم چونه علم ندارم پس نمیخوانم.
شاگرد: اراده ای نیست در مردنش ولی آنجایی که به مجلسی میرود با اراده خودش میرود.
استاد: مجلس رفتن بله ولی علم ندارد که میتواند بخواند.
شاگرد: یعنی مردن بین نماز فعل او نیست. ما در مورد فعل خودش صحبت میکنیم.
استاد: خب فعل خودش، مقدمات مفوته هم فعل خودش است و میداند که بعدا محتاجش می شود.
شاگرد: نه در آنجا برایش علم حاصل نمی شود که عصیان کرده است.
استاد: اگر فعلیت وجوب تدریجی باشد چرا عصیان نکرده است. یعنی الان مولی نسبت به حفظ آب وضوء به او میگوید حفظ کن. تو میدانی که نیم ساعت دیگر میخواهی نماز بخوانی. اگر وجوب دفعی باشد همین بحث ها قبلا...
اگر فعلیت وجوب را دفعی گرفتیم فرمایش شماست. اصلا هیچ وجوبی نیامده است ولی اگر بگوییم موضوع حکم شرعی که شئونات دارد به تناسب فعلیت هر شانی از او، به همان اندازه وجوب شرعی بالفعل است. امر مولی می اید. نظیرش که من مثال هم میزنم یک چیز های عرفی است. الان مثلا ساعت ده صبح است و پدر مادر شخصی یاداشت کرده اند ساعت 10 صبح تولد اوست و نزد فرزندشان میروند و میگویند الان نماز بر تو واجب شد. هیچ کس ابا نمیکند و میگویند صبر کنید تا ظهر بشود نماز بر او واجب می شود. چرا؟ چونکه آنها منظورشان این نیست که ساعت ده نماز بخوان. منظورشان این است که الان ساعت ده بالغ شدی ونماز بر تو واجب شدی. یعنی یکی از شئونات وجوب تکلیف که بلوغ است برای تو آمد. اطلاق عقلائی هم به آن میگویند. یعنی الان ساعت ده نماز بر تو واجب شد یعنی تو یکی از شئونات موضوع برایت آمد نه اینکه همین الان نماز بخوان. آدم بالغ نماز بر او واجب است. واجب یعنی اینکه شأن بلوغ را واجد است و بالفعل است برای او. خب همینطور چیزی برای موارد دیگر هم میگوییم هر شانی از شئونات موضوع بالفعل است تکلیف میتواند برای آن حرف بزند. شما آب دارید و علم هم دارید که ده دقیقه دیگر باید وضو بگیرید بگویید نه هنوز که وجوب نیامده است من آب را اختیاراً میریزم چونکه وجوب ندارم و بعدش هم تیمم میکنم این خلاف ارتکاز است.
چرا خلاف ارتکاز است که بگویند شارع به تو اجازه نمیدهد نه اینکه صرفا یک مقدسی باشد. اما اگر بگوییم ارتکاز دال بر کشف امر شارع است آن شاید یکی از تحلیلاتش این باشد که فعلیت حکم به تدریج است.
برای تدریج بیشتر هم صحبت شده است. همین را هم که عرض کردم نماز را شروع میکند ولی نمیداند آن را تمام میکند یا نه این یکی از توضیحات این است که فعلیت حکم تدریجی است. یعنی همان نماز را که می‌بندید فعلا برای کسیکه تکبیر میگوید امر بالفعل او همان تکبیر است و الان سلام برای او بالفعل نیست. با یک خصوصیاتی بعدا بالفعل میشود که یادم می اید چند بار در مورد آن صحبت شده است. بحث خوبی است. شاگرد: شاید مثلا منظورشان نمیدانم چقدر درست باشد در این قضیه مثلا فرض کنید میته ای در اینجا هست و من هم غذا دارم ولی الان گشنه نیستم و فقط هم همین غذا را دارم و این غذا را دور بریزم چونکه الان گرسنه نیستم و زمانیکه گشنه شدم میته بخورم.
استاد: میگوید الان که غذا خوردن بر من واجب نیست.
شاگرد: نیاز من الان بالفعل نیست.


استاد: علی ای حال این بحث خوبی است گسترده هم هست ولی این چیزی که من میخواهم عرض کنم این است.
اصلی که قول عدم قضاء به آن تمسک میکند
الان اگر به سراغ اصل برویم، در اینجا اصل با اشتغال است یا با برائت است. اصل با کدام است؟ این قولی که میگوید اگر تا کل وقت عصیان کرد و عمدا انجام نداد و عذر برایش پیش نیامد او باید قضا کند ولی اگر در بخشی از وقت عذر شرعی برایش پیش آمد نباید قضا کند اصل، برائت اینها موافق او هست یا نیست.
دیروز عرض کردم که برائت موافق اوست. به چه بیان؟ به این بیان که قضا فرض گرفتیم به امر جدید و فوت اینجا باید صدق بکند. اطلاق در اینجا نداریم در اینجا باید قطع پیدا کنیم به صدق مطلق. خیلی تفاوت دارد اینجا نمی شود گفت تمسک به اطلاق میکنیم. اینجا باید قطع پیدا کنیم فوت صادق است بعد این دلیل بیاید. وقتی مشکوک شد اینجا کلا عموم و اطلاق کنار میرود و نوبت به برائت میرسد.
صدق عرفی فوت در عدم اتیان واجب موسع
اما الان میخواهم بیانی عرض کنم اینجا ببینیم عام داریم نداریم. شاگرد: آن چیزی که اول وقت بر عهده شخص می آید چیست؟ واجب موسع است یا... یعنی دو تا چیز هستند یا یک چیز؟ نمیخوام روی تعدد مطلوب ها بروم میخواهم بگویم الان یک وجوب زمان داری آمد که یک مقدارش رفت، خب آن وجوب چطور از این شخص ساقط شد؟
استاد: چون متعلق وجوب یک امر موسع بود بر او ایجاب قضا نمیکند چونه فوت بر او صدق نکرد چونکه موسع بود.
شاگرد: بالاخره این وجوب بر عهده اش آمده است
استاد: بر عهده او آمده است موسّعاً. یعنی میتوانست نخواند. چون میتوانست نخواند حالا که عذر پیش آمد فوت نشده است چونکه میتوانست نخواند.
شاگرد: این کاری به قضا ندارد، میتوانست آن لحظه نخواند.
استاد: خب قضا موضوعش فوت است و وقتیکه فوت صدق نکرد موضوع که نشد و تکلیف جدید هم نمی شود.
دیروز عرض کردم اگر قضا تابع ادا باشد فرمایش شما صحیح است ولی اگر قضا به امر جدید باشد خب امر جدید موضوعش فوت است و اینکه فوت نشده است.
شاگرد: چرا فوت نشده است؟
استاد: چونکه فوت میزانش آخر وقت است و اگر آخر وقت میتوانست انجام بدهد و نداد میگویند نمازش فوت شد ولی اگر وسط کار بود و عذر برای او پیش آمد نمیگویند نماز از او فوت شد.
شاگرد: ما اگر به خود نص نگاه کنیم بنظر میرسد بین فوت عرفی و فوت شرعی نمی شود فرق گذاشت همین ابتدای کار. میگوید اقض ما فات کما فات. شما هم قبول دارید اگر کسی از ساعت ده صبح تا ده شب بیهوش بوده است عرف میگوید نماز از او فوت شد. بنابر این اگر ما بودیم و همین روایت که میگوید اقض ما فات کما فات حتی کسیکه از قبل از اذان تا بعد از مغرب بیهوش بوده ما میگوییم نماز او فوت شده است. بالاخره بیهوش شده و گناه نکرده است ولی همانطور که از او فوت شده باید آن را بخواند. حالا یک وقتی دلیل شرعی دیگری داریم که اقض ما فات کما فات را تخصیص بزند خب بگوید نه، مربوط به جایی است که وجوب وارد شده است ولی بقیه موارد تحت این اطلاق باقی میماند.
استاد: فرمایش شما خوب است در توضیح اینکه برگردیم اطلاق را زنده کنیم که اصلا نوبت به برائت نرسد در این قول. توضیحش هم همین است که فرمودید.

فوت صدقش عرفی است. اقض ما فات، فوت عرفی است. اگر در مورد مغمی علیه، مجنون، حیض مستوعب وقت میگویید قضا ندارد تخصیص زده اید. از او فوت شده است و اقض ما فات شامل آن می شود. عرف میگویند کل وقت مجنون بودی نمازت فوت شد خب اقض ما فات. کل وقت مغمی علیه بود نمازت فوت شد، اقض ما فات. بله دلیل خاص می آید تخصیص میزند. خب وقتی تخصیص زد پس اقض ما فات، مطلق بود عام بود. ما نحن فیه را از اول گرفته، شک در شمول مطلق نداریم بلکه در تقیید مطلق داریم.
وقتی شک در تقیید مطلق داشتیم، اصاله الاطلاق می شود محکّم. فوتش قطعی است در مواردی که تخصیص خورده است که جنون و اغماء و... کنار میرود و ما بقی میماند. شاهدش هم نوم است. نوم و سکر و اینها. کسی تمام وقت در حال سکران بود باید قضا کند.
به چه دلیل میگویید قضا کند خدشه کنید. خدشه ندارد. اقض ما فات به وضوح موضوعش در اینجا محقق است میگوید نمازت فوت شد کل وقت خواب بودی خب اقض ما فات کما فات. حالا در این خواب قانونش چیست و آیا خلاف قاعده است و... در بحث صلاه قضا مطرح می شود.
فعلا روی این بیان اینکه شخص در خواب مانده را باید نماز قضا کند مشمول آن شد و طبق قاعده شد. قاعده خودش شد و این ها خلاف قاعده شدند.
اشکالاتی مبنی بر اینکه خواب و مغمی علیه و... خطاب متوجه آن ها نیست و لذا فوت صدق نمیکند دیگر باید در آنجا بررسی کنیم و به این فضا کاری نداریم. در آنجا چنین اشکالی هست لذا عده ای میگویند خواب باید قضا کند، به دلیل خاص باید قضا کند نه به دلیل اقض ما فات. و الا مافات مربوط به موارد عمد است و قدر متیقن ما فات همان فوت خاصی است که نخوانده است و الا کسکیه کل وقت مورد خطاب نبوده است چه بگوییم ما فات!!
شاگرد: قدر متیقن نداریم، نص داریم.
استاد: اگر در اینکه بگوییم ما فات، یعنی فوت با عمد. با دلیل خاص گفتیم آقایی که خودت را مست کردی یا آقایی که خواب رفتی و بیدار نشدی، شما نمازت را قضا کن ولی اگر خودمان بودیم میگفتیم اقض ما فات برای آدم هوشیاری است که نماز نخوانده است و خواب هم نمازش قضا ندارد مثل مغمی علیه. خیلی از این خواب ها غشی است و مغمی علیه با این خواب غشی فرقی ندارد پس چطور است نسبت به خواب میگویید قضا کن (هیچ فرقی ندارد از حیث تعلق خطاب) پس معلوم می شود ما فات مربوط به تعمد است و اینها برای آنجا فعلا اینجا کاری با آن بحث ها نداریم.
اینجا الان به تعبیری که شما فرمودید ما برائت را از دست این قول میگیریم به این بیان. میگوییم فوت یک فوت عرفی است (دو جور فوت نداریم که بگویید فوت خاص و عام) و نماز از نائم سکران و مغمی علیه و... فوت شده و دلیل اقض ما فات میگوید کل این ها را قضا کن و دلیل مخصص آمده است میگوید ارفاق کردیم در حق مغمی علیه و مجنون و حائض مستوعب به اینکه قضا نکن. یک تخصیص ارفاقی زده است برای سه مورد و دلیل ما فات باقی ماند برای بقیه موارد.
خب وقتی اینچنین شد دیگر نمی شود بگوییم اصل برائت است. اینجا اطلاق داریم و با این اطلاق اقض ما فات می آییم به میدان اینکه در اینجا خلاصه این حائض تا ساعت سه که عمدا نخوانده است تا غروب هم که عذر حیض داشته است پس فوت صادق است و مصداق قطعی اقض ما فات است. شاگرد: با این بیان کسی که می‌رود مسافرت و نماز از او با عذر قضا می شود باید دو تا قضا کند. یک فوت که در واجب موسع داشت و یک فوت که در واجب مضیق داشته است؟
استاد: حالا آنجا روایات هم از حیث ادله دو مدل است. بعضی روایات میگویند تمام قضا کن بعضی میگویند شکسته قضا کن که بحث خاص خودش را دارد. در آنجا هم شما میگویید دو تا قضا کن و دو تا قضا کردنش مثلا با امتنان صلاه قصر منافات دارد. صلاه قصر میگویند که چون سختت است. صدقه الله از مواردی که برای نماز قصر است صدقه الله. خدا هم بر تو اسان گرفته است. حالا معنای آسان گرفتن که گفته اند چون آخر وقت مسافری دو رکعت بخوان معنایش این است که فقط دو تا بخوان وقتی میخواهی قضا بکنی؟؟ این با آن ریخت امتنان و تسهیل در صلاه مسافر با صدقه منافات دارد.
آن را از بیرون میدانیم اجماعا دو تا نماز بر کسی واجب نیست ولو قضا کند. آن حرفی که گفتند این بود جوابش ولی خواستم روی حساب استدلال غیر اجماعی هم حرف بزنیم. و آن این است که ولو حرف شما هم بیاید از بیرون اجماع هست که بیشتر از یک نماز بر مکلف واجب نیست و یک نماز بیشتر قضا ندارد در یک وعده و تکلیف یکی است. اینها برای آن کسی هم که در هواپیما میرود این را گفتند. مثلا اینجا صبح بود و نماز را خواند و سپس سوار هواپیما می شود و زمانیکه پیاده می شود بین الطلوعین است خب در اینجا دوباره واجب است بخواند یا نه؟ نخیر لازم نیست بخواند چونکه اجماع داریم در یک روز دو تا نماز صبح بر کسی واجب نیست.
شاگرد: احتیاط چطور؟
استاد: احتیاط که بله، توسعه دارد، احتیاط که مانعی ندارد.
استاد: نماز اول وقت تمام بود و در آخر وقت قصر بود. این دو تا تکلیف است یا دوتا فرد از مکلف به است؟ اگر دو تا تکلیف است شما میگویید احتیاط، دو تا فوت است. من میخواهم عرض کنم که این دو تا فرد مکلف به هستند دو تا فوت صادق نیست. شما اگر بگویید به گردن ما بگذارید اینجا چون اول وقت حاضر بود و آخر وقت مسافر بود پس دو تا فوت صدق میکند. میگوییم نخیر چنین نیست چونکه این دو تا فرد یک طبیعت هستند. دو تا فوت نیست برای آن طبیعت و چون آن طبیعت دو تا فوت برایش صادق نیست قضا هم برایش نیست به‌صورت احتیاط وجوبی.

جلسه ۲: ۲9/۶/۹5 3







بسم الله الرحمن الرحیم
جلسه سوم:31/6/95
در روایتی آمده است که:
مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ عَنِ الْفَضْلِ بْنِ يُونُسَ قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا الْحَسَنِ الْأَوَّلَ علیه السلام قُلْتُ الْمَرْأَةُ تَرَى الطُّهْرَ قَبْلَ غُرُوبِ الشَّمْسِ كَيْفَ تَصْنَعُ بِالصَّلَاةِ قَالَ إِذَا رَأَتِ الطُّهْرَ بَعْدَ مَا يَمْضِي مِنْ زَوَالِ الشَّمْسِ أَرْبَعَةُ أَقْدَامٍ فَلَا تُصَلِّي إِلَّا الْعَصْرَ لِأَنَّ وَقْتَ الظُّهْرِ دَخَلَ عَلَيْهَا وَ هِيَ فِي الدَّمِ وَ خَرَجَ عَنْهَا الْوَقْتُ وَ هِيَ فِي الدَّمِ فَلَمْ يَجِبْ عَلَيْهَا أَنْ تُصَلِّيَ الظُّهْرَ وَ مَا طَرَحَ اللَّهُ عَنْهَا مِنَ الصَّلَاةِ وَ هِيَ فِي الدَّمِ أَكْثَرُ قَالَ وَ إِذَا رَأَتِ الْمَرْأَةُ الدَّمَ بَعْدَ مَا يَمْضِي مِنْ زَوَالِ الشَّمْسِ أَرْبَعَةُ أَقْدَامٍ فَلْتُمْسِكْ عَنِ الصَّلَاةِ فَإِذَا طَهُرَتْ مِنَ الدَّمِ فَلْتَقْضِ صَلَاةَ الظُّهْرِ لِأَنَّ وَقْتَ الظُّهْرِ دَخَلَ عَلَيْهَا وَ هِيَ طَاهِرٌ وَ خَرَجَ عَنْهَا وَقْتُ الظُّهْرِ وَ هِيَ طَاهِرٌ فَضَيَّعَتْ صَلَاةَ الظُّهْرِ فَوَجَبَ عَلَيْهَا قَضَاؤُهَا. الكافي (ط - الإسلامية)، ج‌3، ص: 102‌

ملازمه قضاء و تضییع در روایت
عبارت این بود : و اذا رأت المرأه الدم بعد ما یمضی من زوال الشمس اربعه اقدام. یعنی خرج وقت الظهر. فلتمسک من الصلاه فاذا طهرت من الدم فلتقض صلاه الظهر. چرا؟ لانّ وقت الظهر دخل علیها و هی طاهر. (زوال) و خرج عنها وقت الظهر و هی طاهر مضی اربعه اقدام فضیّعت فوجبت.
وقتی حضرت قید میزنند، چه موقع ضیّعت؟ دارند توضیح میدهند مفهوم ضیعت این فرض ما را شامل می شود. حضرت میفرمایند چه موقع ضیعت فوجب علیها القضاء؟ آن وقتی که دخل و هی طاهر و خرج و هی طاهر. فضیّعت؛ یعنی کل وقت موسع خودش را نخواند فضیّعت، فوجب القضاء.
عبارت را دوباره میخوانم. اذا رأت المرأه الدم بعد ما یمضی من زوال الشمس اربعه اقدام فلتض صلاه الظهر. بعد از اینکه گذشت باید قضا کند. خب اگر قبلش بود قضا لازم نیست. ببینید دقیقا بحث ماست هنوز وقت خارج نشده است خون دیده است، مفاد این جمله این است که لا تقضی، چرا؟ چونکه لم تضیّع. از نظر کبری درست است که دارد وقت این چنینی (تبیین اصل وقت)را روایت می گوید ولی از حیث اینکه کبری این موافق است (تحقق مفهوم تضییع) و استدلال دقیقا ما نحن فیه را به مفهومش میگیرد.
اگر دخل علیها و هی طامس و خرج علیها و هی طامس اصلا نباید قضا کند.
ظاهرا تعلیل اینجا شامل ما نحن فیه هم بشود. فضیّعت فوجب علیها القضاء، بینا بین آن می شود فضل. آنجا اصلا واجب نیست و اصلا خدا از من نخواسته است. در اینجا فضیّعت فوجب علیها القضاء، بینا بینش می شود لم تجب ولی خب فضل است. نه آنطوری است که بگوییم خدا اصلا از او نخواسته است و نه اینطوری است که بگوییم قضا واجب است چونکه تضییع نکرده است.
در مقابل هم باز این احتمال هست که بالمقابله، فضل ثالثش روشن است. استظهار ظاهر می شود از روایت. شاگرد: حضرت در اینجا دو شق کرده اند. شق اول کاملا طاهر است و زمان ظهر هم است خب هر فقیهی می‌گوید طاهر است و باید بخواند و نخواند باید قضایش را بخواند. وقت عصر میرسد و عصر کاملا حائض است از اول وقت تا آخر وقت و نباید نماز بخواند و قضا هم نمیخواهد ولی ممکن است اینجا یک بحث بکنیم که در یک بازه زمانی این وسط مانع پیش بیاید دیگر این با ما یکی نیست.
استاد: چرا. مفهوم ضیعت شاملش می شود. گفته می شود چون دخل علیها و هی طاهر و خرج و هی طاهر فضیّعت. دقیقا مصداق ما مفهوم [همین] است. دخل علیها و هی طاهر و خرج عنها و هی غیر طاهرو لم تضیّع.

تفرّع ضیّعت بر استدلال حضرت، تفرع استدلالی برهانی است و تعبدی نیست. شاگرد: شاید تقیه هم کرده اند. اینها را میخواهم بگویم گویا نمیخورد [این برداشت شما] چون ببینید گاهی وقت ممتد از زوال تا غروب است این درست است ولی اینجا وقت ها را جدا کرده است و گفته است ظهر تا عصر، عصر تا غروب.
استاد: یک دسته ای از روایات اینگونه هستند. قبلا صحبتش شده ما در وقت ها نماز که بحث میکردیم مدتی بصورت مفصل حرف اینها بود. درست است این ها مربوط به آنهاست و از آن حیث مربوط به ما نحن فیه نمی شوند این درست است ولی استدلال کبری شامل می شود یا نه؟؟
شاگرد: من میگویم شامل نمی شود.
استاد: جواب من را ندادی که با (ضیّعت) چکار میکنید؟
حضرت میگوید همانی را که خودتان میگویید هیچ فقیهی نمیگوید همانی را که هیچ فقیهی نمیگوید حضرت دارند واضح توضیحش میدهند. میفرمایند دخل طاهر، خرج طاهر. کل وقت بر او گذشت و نخواند، فضیّعت. فاء تفریع است خب فاء تفریع مفهومش در مورد خودتان هست یا نیست؟؟ وارد شد بر او وقت ولی هنوز که خارج نشده بود. موسع بود برای او که صبر کند.
خب حالا خرج و هی غیر طاهر. ضیّعت یا نه؟؟؟
شاگرد: این اصل سوال ماست که آیا ضیّعت یا نه. این روایت چیزی را ثابت میکند و اصل سوال ما این است که این زن که طاهر داخل می شود و فی الدم خارج می شود آیا این ضیّعت یا نه؟ آیا این از این روایت در می آید یا نه.
استاد: اگر تضییع میکرد این قید لغو بود از امام علیه اسلام. اگر فاء تفریع فضیّعت بدون خروج هم تضییع بود دیگر لغو بود. نه تنها لغو بود بلکه مخل به مقصود هم بود.اگر صرف دخول برای اندازه صلاه کافی بود، ضیّعت؛ تمام شد. چرا خرج عنها و هی طاهر.

ملازمه تضییع کمالی و استحباب قضا
یعنی ما میخواهیم یک واجب موسعی در کل فضای او ترک بشود اختیارا. وقتی نشد این تضییع وجوبی نیست. خب تضییع مرتبه ای از فضل، خب افضل هم هست که قضا کند. این جلوی ما را نمیگیرد ولی اینکه بگویید حتما ضیّعت موجب ایجاب قضا، حضرت میفرمایند کل این وقت را متمکن باشد و ترک کند. و در مورد اصل تکلیف او هم حرف هست که در مورد آن صحبت میکنیم. شاگرد: صنف مساله فرق دارد چونکه در آخرش تلقی این است میگوییم نمیدانست که میخواهد این رخ بدهد لذا شاید اگر میدانست وسطش میخواهد رخ بدهد اولش میخواند. چون فکر می‌کرد وقت دارد، نخواند. یعنی از اولی که توانایی اش را پیدا میکند تا زمانیکه زمان دارد میتواند.
استاد: تکلیف دارد یا ندارد؟
شاگرد: دارد.
استاد: از کجا میگویید. بالفعل شدن تکلیف باید اول وقت شرایط را داشته باشد. کسیکه اول اذان گفتند و مکلف شد بالفعل شد برای او. مثل کسیکه بعد از رفتن کاروان مستطیع می شود. کسیکه کاروان رفت و مستطیع شد میگوییم خب خودت میدانی. سال بعد بجا بیاور.
شاگرد: اصلا کسی سن بلوغش در این لحظه برسد این مکلف نیست؟ یعنی از اول ظهر تا اذان مغرب این زمانش که وجوب همینطور دارد پشت سر هم می آید. طبق مبنای قوم هر لحظه وجوب دارد می آید.
استاد: از کجا میگویید؟؟ -از نظر بحث استدلالی عرض میکنم- وقت زوال این عذر داشت، حیّ علی الصلاه، شخص میگوید من عذر دارم. حالا ساعت دو عذر برطرف می شود حالا این حیّ الصلاه از کجا آمد؟ این اول الکلام بود دلیل بیاورید که آمد.
شاگرد: برای متشرعه حداقل یک چیز واضحی است که باید نماز را بخواند.
استاد: برای متشرعه واضح است که نماز عصر را هم همین باید بخواند. الان این روایت میگوید خانمی که بعد از مضی اربعه اقدام حائض شد دیگر نباید نماز عصر را بخواند و فقط ظهر را باید قضا کند و حال آنکه چه کسی هست که بگوید عصر را نباید قضا کند؟!
شاگرد: همینطور هم هست

صحبت سر این است که فضای ما هستیم و فقط استدلال این روایت و فاء تفریع فضیّعت. این روایت میگوید تضییع کجاست؟ تضییع آنجایی است که یک واجب موسع را در تمام آن فضای موسع خودش انجام نداده باشد. اگر در بخشی از آن فضای موسع انجام نداده باشد نمیشود گفت: ضیّعت. بهترین قضا همان استحبابی که مثل شیخ و اینها جمع کرده بودند.
این روایت منکر فضیلت نیست بلکه منکر ایجاب قضا است. میگوید لازم نیست این قضا بیاید. این از باب خود استظهار محض خود این روایت. یعنی ما غیر از این است که یک وقتی میگوییم این روایت اصلا دلالت ندارد و در دلالت خدشه میکنیم و گاهی میگوییم دلالت تصدیقی با مجموع چیز هایی که از خارج میدانیم و یا عمل و اینها فایده ندارد. یا دلالت تصدیقی نهایی ندارد یا قرائن لبیه خارجیه ای داریم که میدانیم قطعا مورد امام نبود. شاگرد: چطور از این مفهوم میگیریم؟
استاد: از ترتب تضییع بر قید خروج چون اگر خروج هم نمی آمد در فرض ما بازهم تضییع می شد همینکه میگوییم فوت.

حالا بازهم این روایت میرسیم مانعی ندارد. یعنی بیشتر فکر راجع به روایت و استظهار از آن [مد نظر قرار دارد] و الا این روایت روایتی نیست که به مفاد خودش یا مورد خودش [به آن عمل شده باشد] ولی خب اصل کبری [قابلیت بررسی دارد] لذا آقای حکیم هم در فرمودند:
و النصوص الداله علی عدم قضاء الصلاه علیها لو فرض شمولها للفرض فهی مقیده بما ذکر و اما ما قد یظهر من موثق (موثق کذا که عبارت را آورده اند) و قریب من روایه ابی عبیده فمحمول علی ما سبق او مطروح لعدم العثور علی قائل به بل فی کشف اللثام و عن غیره شدّه وضوح وجوب القضا فی فرض المتن مستمسک ج3 ص357

حالا ببینید همین حرفی را که اینجا در جلد سوم روایتش را گفتند این یک دفعه یک تکانی به ذهن مخاطب خودشان دادند در جلد سوم. در جلد پنجم ص 168 دوباره یادآوری میکنند به اینکه قد عرفت فی مبحث الحیض از اشکال. بعد میگویند مطلق همان پیکره نماز کافی است. چهار رکعت میتوانست نماز ظهر بخواند کافی است چکار به طهارت دارید.
قضای نماز برای مدرک خود نماز به تنهایی
و انّ الظاهر وجوبه بمجرد سعه الوقت لنفس الفعل لانّ الظاهر من دلیل نفی القضاء علی الحائض و المجنون و المغمی علیه اختصاصه بصوره استناد الفوت الی الاعذار المذکوره.
فوت صلاه باید مستند به جنون و اغماء باشد نه به یک جنون بعلاوه چیز دیگر.میگویند کسی که بعد از چهار رکعت نماز مغمی علیه می شود این واقعا فوت صلاه مستند است به اغمای او. چهار رکعت که گذشت اغماء آمد و بخاطر اغماء از او فوت شد.
اما کسی میگوید چهار رکعت بعلاوه ده دقیقه هم برای غسل کردن مثلا تا بگوییم وجوب برای او بیاید. میگن این شما میگویید بعد از چهار رکعت نماز و ده دقیقه هم برای غسل کردن اغماء آمد پس نماز از او فوت شد مستندا به اینکه هم اغماء آمد و هم غسل نداشت. یعنی شرایط را نداشت. چون مستند به این دوتاست چه کسی گفته وقتی مستند به عدم غسل کردن او بود اینجا هم باید قضا کند؟ نه همان کافی است. تنهایی جایی بر او وجوب می آید که مستند باشد به اغماء. اغمای همان پایان چهار رکعت فرصت داشته باشد کافی است. فوت مستند است به اغماء نه مستند به اغماء و چیز دیگری.
و قد تحقق الفوت مستندا الی غیرها لا الیها و لذا لو هیّأ المقدمات قبل الوقت فصلّی عند دخوله لم تفته.
ببینید وضو داشت سر وقت تکبیر را گفت و سر چهار رکعت هم به اغماء رفت در اینجا نماز از او فوت نشده است. پس اگر غسل نداشت فوت می شد، مستند بود به اغماء و غیر از اغماء.
و المحکّم حینئذٍ دلیل وجوب قضاء الفائت لا دلیل نفی القضاء عن المعذورین.
همانی که صحبتش شد. بعد میگیوند این قید را میزنند که حالا الان دوباره یک نحوی آن عدم وجوب و روایت و وجه آخری را که کافر ماجرایی بحث بود دوباره میخواهد به میدان بیاید.
میگوید: و هذا ظاهر. این حرفی که ما زدیم که اقض ما فات عموم دارد فوتش هم فوت عرفی است. هرکه نماز نخوانده است اقض ما فات. دلیل مخصص آمد و گفت مغمی علیه و مجنون و حائض قضا بر اینها واجب نیست. این موارد فائت الصلاه هستند و موضوع ما هستند ولی حکم که همان وجوب قضا است را ندارند.
خب بنابر این در ما نحن فیه که بخشی از وقت را دارد عموم داریم دیگر برای او.. این حرف را زدیم.
ایشان میفرمایند: هذا ظاهر بناءً علی کون دلیل نفی القضاء از این چند تا عذر، مخصّصاً لدلیل وجوب قضاء ما فات بأن یکون الفوت متحققاً بالنسبه الیهم و غیر موجب للقضا. اما اذا کان...
یک امایی دارند که دوباره آن حرف زنده می شود. این فرض چه هست ببینیم این احتمال به سر میرسد یا نه.
اما اذا کان دلیل نفی القضا (از مغمی علیه و مجنون و حائض) چرا قضا بر آنها واجب نیست؟ دلیل نفی القضا عنهم مخصّصا لدلیل تکلیف بالصلاه.
مولی فرموده است ای مکلف نماز بخوان و سپس فرموده است ای مکلفی که به تو گفتم نماز بخوان اگر مجنون بودی اصل (صلّ) برای تو نیست نه اینکه صلّ برای تو هست فعلا مانع داری بعدا قضا کن. خب این خیلی تفاوت کرد بجای اینکه اقض ما فات را تخصیص بزند، اصل تکلیف به صلاه را تخصیص میزند.
اما اذا کان مخصصا لدلیل التکلیف بالصلاه بأن کان این دلیل عدم قضا برای مجنون و مغمی علیه و حائض، بأن کاشفا عن عدم المصلحه فی صلاتهم. اصلا شما تکلیف به نماز ندارید. ملاک برای شما نیست. دلیل کاشف از نفی ملاک هست برای آنها نه یک مانعی برای اتیان
بأن یکون کاشفا عن عدم المصلحه فی صلاتهم و مانعا عن صدق الفوت بالاضافه الیهم. هیچ کس نمیگوید نماز از بچه غیر بالغ فوت شد چونکه اصلا اقتضای تکلیف ندارد. حاال هم میگوید مجنون و مغمی علیه نماز نخوانند نه اینکه بخواهد اقض ما فات را تخصیص بزند بلکه میخواهد بگوید آنها اصلا تکلیف ندارند.
شاگرد: مانع از تکلیف کردن شد.
استاد: بله آن عبارتی که صاحب جواهر داشتند و شبهه به ذهن آورد که ایشان فرمودند اذا حصل احد الاعذار المانعه من التکلیف. صاحب جواهر (التکلیف) را اضافه کردند به عبارت صاحب شرایع. ایشان گفته بودند المانعه من الصلاه، که محتمل بود این عبارت یعنی المانعه من اتیان الصلاه، صاحب جواهر فرمودند من التکلیف بالصلاه. این احتمال اگر آمد فضای حرف خیلی عوض می شود و دوباره آن وجه های اخیر زنده می شود و میگوییم وقتی این می آید اصلا دیگر تکلیفی نیست. چه فوتی؟ چه تضییعی؟
تا یک وقتی تکلیف داشت و آن هم تکلیف موسعی که به او میگفتندکه هنوز فرصت داری و بعدا هم مانعی پیش می آید که میگوید اصلا تو نیاز به نماز نداری و اصلا زمینه مصلحتش برای تو نیست. اگر اینجور باشد، فیکون وارداً علی دلیل قضاء الفائت. ورود چه بود؟ موضوعمان را از بین میبرد. یعنی دیگر اصلا برای او فوتی معنا نخواهد نداشت و نمی شود گفت فات عنه الصلاه. مجنون فات عنک الصلاه و مغمی علیک فات عنک الصلاه، پس قطعا داخل این عنوان هستی فقط با دلیل مخصص حکم را از تو برمیداریم. نه دلیل میگوید تو اصلا تحت موضوع فوت نیستی تا اینکه من حکم را از تو بردارم. موجب تخصص و ورود می شود یعنی موضوع برداشته می شود.
شاگرد: با این حساب بحث اولویتِ قضا و... کنار میرود؟
استاد: بله نکته خوبی است. که وقتی اینچنین است که گفته شود خوب است قضا کنی ولو اینکه واجب نیست. خوب بودن ندارد دیگر. مثل این است گفته شود افضل این است بچه زمانی که مراهق بود آن نماز ها زمان مراهقی اش را قضا بکند. چه کسی میگوید چونکه چند سال قبل از تکلیف میتواست نماز بخواند افضل این است که قضا کند اگر نخوانده است. چنین چیزی اصلا به ذهن نمی آید. شاگرد: ممکن است شرط تکلیف باشد ولی اگر ملاک مطلق باشد می‌شود تصویر کرد.
استاد: بله حالا این ها چیز هایی است که میخواستم به ترتیب بعدا عرض بکنم.

این حرف ایشان را ببینید و زیر بعضی کلمات علمی خط بکشیم یکدفعه فضای عبارت عوض می شود.
ایشان فرمودند:
بأن کان کاشفا عن عدم المصلحه فی صلاتهم و مانعا عن صدق الفوت بالاضافه الیهم. مخصص دلیل تکلیف به صلاه، بأن کان کاشفا عن عدم المصلحه. شاگرد: یا عدم الموضوعیه. به هر صورت اگر آن مصلحتی که ما با بیان شارع فهمیده بودیم کنار رفت آیا نیاز به بیان دیگری نداریم از طرف شارع همانطوری که مثلا بگوییم اگر فرض کنیم دلیلی برای اقض ما فات نداشتیم آقایان میگونید به بیان جدید نیاز دارد.
استاد: بله این هم حرف خوبی است حالا ببینیم داریم یا نداریم.

این احتمال که میگوید اصلا کار او این است که میخواهد اصل تکلیف را بردارد جالب این است که در مستمسک ج7 ص 47-48 بحث بر سر این است که کسی که اغماء مستوعب داشت. از اول زوال تا غروب مغمی علیه بود. قضا میکند یا نه؟ ما میگوییم قضا ندارد. در همانجا بین روایات خودش یک نحو تعارض است تعارض صوری. چندین روایت که میگوید صبح به اغماء رفته و شب به هوش آمده حضرت میفرمایند نماز را قضا کن.
ببینید آن روایات باب که خود حضرت میفرمایند ولو اغماء مستوعب بوده است قضا بکند معلوم می شود آن روایت میخواهد بگوید فوت هم اینجا هست. قطعا تحت مصداق فوت هست. یعنی ملاک برداشته نشده است و فوت هست ولی خب با روایات دیگری که مستوعب را استثناء میکنند جمع میکنیم میگوییم افضل است.
برخی از این روایات را اشاره بکنم.
و یعارضها جمله اخری کصحیح حفص عن المغمی علیه یوماً الی اللیل قال علیه السلام: یقضی صلاه یومه. ص48
صحیح الآخر: یقضی المغمی علیه ما فاته (برای چند روز هم هست مطق است.)
مصحح ابن مسلم: عن الرجل یغمی علیه ثم یفیق قال علیه السلام: یقضی ما فاته. یوذّن فی الاولی و یقیم فی البقیه
صحیح رفاعه عن المغمی علیه شهرا ما یقضی من الصلاه؟ قال علیه السلام: یقضیها کلها.
حضرت میفرمایند کل یک ماه را قضا کن. این یعنی تکلیف اصلا نبود؟ مصلحت نبود و مثل زمانی بود که غیر بالغ بود؟ اصلا اینطور نیست.
شاگرد: مصلحت ملزمه نبود.
استاد: بله
إنّ امر الصلاه شدید. یک ماه هم مغمی علیه باشد، باشد. امر الصلاه شدید یعنی امر مصلحت صلاه شدید ولو برای او در یک شرایطی بگوییم الزامش رفته است ولی آن شدت مصلحت که درجه قوی ای از استحباب است نرفته است. از فضل نرفته است و قضا بکند. لذا با این هم این روایتی که این باب هست این فرمایش ایشان که فرمودند:
و اما اذا کان مخصّصاً لدلیل التکلیف بالصلاه و کان کاشفا عن عدم المصلحه فیکون واردا علی دلیل قضاء الفائت رافعا لموضوعه فقد یشکل وجوب القضاء. اصل وجوب قضا محل اشکال است لعدم احراز الفوت فی الفرض...
و یدنفع، حالا ببینیم خودشان اندفاع را چه فرموده اند.
یندفع الاشکال بانّه اذا کان دلیل نفی القضاء مختصّاً بصوره استناد الترک الی احد الاعذار المذکوره و لم یکن مجال لتطبیقه فی الفرض المذکور و لابد ان یکون المرجع عموم التکلیف و مقتضاه ثبوت المصلحه فیه حینئذ فلابد من صدق الفوت.
بررسی کیفیت اشتراط قدرت در تکلیف
کلی اش این است که اصل دلیل تکلیف، مرجع میشود نه خصوص اینکه الان (صلّ). آن بحثی که شما اول مباحثه فرمودید. عده ای میگویند شرط تکلیف قدرت است این قدرت نداشته است و وقتی که قدرت نداشته است چرا اصلا برای او تکلیف باشد. شبیه همین است. اصلا تکلیف برایش نیست پس روایاتی که میگوید: انّ امر الصلاه... چطور قابل توجیه است. با اینکه شرط تکلیف قدرت است و وقتی هم شرط نیست اصل مشروط نیست وقتی مشروط نیست آیا به ملاک می آوریم یا نه.
یکی طبق اینکه بر اساس ملاک قدرت شرط تکلیف باشد؛ درست است میتوانیم بگوییم به ملاک این افضلیت را می آوریم ولو تکلیف وجوبی بالفعل بخاطر فقد شرطش نیست.
یک حرف دیروز صحبت شد و نمیدانم بعد از مباحثه تفصیلش آمد یا نه. میگویند قدرت شرط تکلیف است. آیا این اصطلاح رایج که قدرت شرط تکلیف است مخلوط شدن فضای امتثال با فضای انشاء نیست؟ این چیزی که فرمودند مطلب خوبی است اگر آن حرف باز بشود..
به چه بیان؟ بیانش مهم است. همینطور به یک ارتکازی چیزی یا استدلالی که خلاف ارتکاز است یا نه طور دیگری؟
استدلالشان نظرتان هست که چه میگویند؟
تفکیک مقام انشاء و امتثال
علی ای حال این بیانی که میخواهیم بگوییم این است. میگوییم وقتی که مولی میخواهد صلاه را واجب کند الان کاری با شرایط مکلف ندارد. یعنی حتی وقتی میخواهد نماز ظهر را جعل موضوع و طبیعی اش بکند کاری حتی با بلوغ و عدم بلوغ ندارد. اصلا کاری با مکلف یا غیر مکلف ندارد و لذا شما میگویید قطعا اگر بچه ای که بالغ نیست نماز ظهر خواند، نماز ظهر خوانده است. فرض ادعایی، مصداق ادعایی نیست مثل رجل شجاع.
تمرینیت بعضی ها گفتند از این شبهات است و الا همه کسانی که بیان می‌کنند می گویند شرعیت دارد. یعنی واقعا این صبی دارد یک فردی از طبیعت صلاه ظهر را ایجاد میکند ولو متصف به وجوب نباشد. مگر لازم کرده است حتما فرد صلاه ظهر چون امرش با یک شرایط وجوبی است بر او هم واجب باشد؟ قبلا راجع به این ها مفصل صحبت شده در نماز جمعه اگر یادتان باشد بر شیخ و شیخه واجب نبود. برایش جائز بود که. میخواست نماز ظهر را بخواند چه بگوید؟ بگوید نماز جمعه میخوانم واجب؟ نه واجب نیست بر او ولی علی ای حال مصداق نماز جمعه است.
شاگرد: مسقط نماز ظهر
استاد: مسقط نماز ظهر است و واقعا هم نماز جمعه است و برای او به وصف وجوب نیست چونکه طبیعت نماز جمعه بند به امرش نیست که وجوبی است یا نه. اصلا بند به مکلف نیست. انشاء در یک محدوده هایی اصلا کار با حال مکلف ندارد. حال مکلف مربوط به حوزه امتثال اوست.
مولی میفرماید اول من این ها را اجرا کردم حالا تو بیا انجام بده. خب وقتی میخواهیم انجام بدهی اگر قدرت نداری کاری با تو ندارم. کار با تو ندارم حالا که قدرت نداری نه اینکه آن تکلیف من در حین انشاء کار نداشتن با تو بود. خیلی این بیان فرق میکند.
وقتی انشاء میکردم لحاظ کرده بودم که با تو غیر قادر کاری ندارم اما اینکه نه آنکه انشاء شده بود اصلا ناظر نبود نه اینکه به شرط لا هم بود. اصلا ناظر به این نبود. ما میخواهیم بگوییم نماز ظهر این است خب بعد به مکلف نگاه میکنیم به مراتبی که امتثال انواع و اقسام دارد با او حرف میزنیم. خب اگر اینطور باشد در ما نحن فیه قدرت دیگر نیاز نیست، تکلیف می آید و انطباقش هم بر این مکلف قهری است ملاک هم به همان اندازه برای او بوده است. فقط اگر بگویید قضا امر جدید میخواهد و... که آن وقت در فوت خدشه کنید این هم جواب دارد. اصلا چه کسی گفته است در اقض ما فات نیاز به صدق فوت داریم؟؟ شما بیایید عموم اقض ما فات را از دست ما بگیرید و بگوید دو جور فوت داریم و... اصلا اینجا معلوم نیست فوت باشد و..
تحلیل قاعده تبعیت قضاء للأداء
من یک بیان دیگر عرض میکنم حتی بنابر مبنای عدم تبیعت قضا للأداء اما با یک تقریر دیگر. ولی حالا میگوییم دو تا قول است: یکی القضاء تابع للأداء، این را چطور معنا میکنیم؟ میگوییم اساسا اصل امر صلاه، وقت شرطش نیست، تعدد مطلوب است. (صلّ) یعنی نماز ظهر را بخوان و یک مطلوب دیگر این است که از زوال تا غروب بخوان. حالا اگر بین زوال تا غروب نخوانده باشی فقط یک مطلوب من از دست رفته است ولی اصل مطلوب باقی مانده است. این را میگوییم القضاء تابع للأداء. دقیقا همان امر شامل قضا هست و لذا اگر حتی اقض ما فات کما فات هم نبود روی این مبنا قضا واجب بود.
این یک جور بیان است خب میگوییم قضا تابع ادا نیست (فرض میگیریم) خیلی خب قضا تابع ادا نباشد حالا که این را میخواهید بگویید چطور میخواهید توضیح بدهید یک چیز خلاف ارتکازی که اصلا کسی باورش نمی شود بگویید اقض ما فات یک امر جدید (صلّ) است. میگوید ایها المکلف صلّ ما فاتک به امر جدید استقلالی که آن وقت برائت هم در آن بیاید، صدق موضوع و فوت هم نیاز داشته باشد و این حرف ها. اصلا این خلاف ارتکاز است.
اقض ما فات را به دست عرف بدهی میگوید آن را قضا کن. گفتن بخوان، نخواندی قضایش کن. یعنی اینکه من الان میگویم قضا کن هیچ ربطی به آن ندارد. یک امر جدید است مثل اینکه چطور میگویم نماز آیات بخوان حالا هم میگویم نماز ظهر بخوان ولی ربطی به آن ندارد. قضای آن است چطور میتوانیم بگوییم ربطی به آن ندارد!!!
خب اگر اینطور باشد ما یک استظهار جدید میکنمی از عدم تبعیت قضا از اداء. میگوییم درست است قضا به آن معنای قبلی تابع ادا نیست ولی اقض ما فات، امر جدید هم نمی آورد می آید لسان حکومت را دارد در امر قضا. یعنی تصرف میکند در امر قبلی و میگوید امر قبلی طوری است که من حکومتا یا ملاکاً میگم توسعه دارد.
خب اگر اینطور شد دوباره محور همه حرف ها می شود امر اصلی. این بیان خیلی تفاوت میکند و اصلا دیگر نیاز نداریم به صدق فوت و... اقض ما فات میگوید آن (صلّ) تا بعد وقت هم میرود.
استاد: بله اینجا نیاز داریم به او ولی در تبیعت قضا للاداء اصلا نیازی به آن نبود و وقتی هم می آمد ارشاد بود. در این فضا، مبنا عدم تبیعت قضاء للاداء است ولی معنایش این نیست که امر استینافی جدید مستقل است. امر حکومتی است توضیح دهنده همان امر اصلی صلاه است که خیالم میرسد این موافق با ارتکاز است. یعنی همان امر صلاه هست الان قضایش کن. اگر اینطور باشد باز دوباره اینجا مساله ملاک قوی می شود و وجه رابع ضعیف می شود میگوییم ما اصلا نه نیازی به صدق فوت داریم نه به عموم و اطلاق و...
همان امر صلاه اول ظهر بود آمده بود گردن او و بین راه مانع پیش آمد میگوییم (اقض) یعنی همان امر بود به گردن تو هم آمده بود خب بخشی از آن مانع پیش آمد خب امر که آمده بود الان قضایش کن. شاگرد: نگاهی که الان هست در مبنای رایج که خطاب آن به آن می‌آید یا به نحو انحلال، این یک طوری نگاه به مکلف و حالات مکلف دارد و هویت امتثال دارد و تا زمانیکه آنطوری نگاه کنیم این فرمایش یک مقدار با مشکل مواجه می شود. شما در اصل این قضیه خدشه ندارید؟ که این نگاه که مکلف دارد محور قرار میگیرد، خطاب صل متوجه آن می‌شود یا نمی‌شود؟
استاد: اگر میگویید خطاب به معنای اینکه یعنی خطاب بیاید شرعا، عرض من هم این نیست. فعلیت تدریجی به نحو قضیه حقیقیه است در هر شانی از...
شاگرد: یعنی در واقع آن ماهیت عمل مد نظر شارع قرار نمیگیرد؟ یعنی ماهیت صلاه مد نظر قرار گرفته است خب باید در یک بازه ای زمان بالاخره امری است که زمان بردار است باید محقق بشود حالا به نحو تعدد مطلوب. یعنی در واقع خود صلاه موضوعیت پیدا میکند حالا چه اینکه در زمان خودش باشد چه اینکه خارج از زمان خودش باشد.
استاد: نه. این دلیل نمی آید کاشف باشد از اینکه مصلحت صلاتی تعدد مطلوب بودن است. این دوباره همان تبعیت قضاء للاداء است. اگر اقض ما فات کاشف باشد از اینکه در اصل (صلّ) تعدد مطلوب بود اینکه برگشت و شد قضاء تابع للأادء.

عرض من این است که انشاء صلاه وقت جزئش بوده است، وحدت مطلوب بوده است ولی با یک امر دیگری این وحدت به نحو حکومت توسعه پیدا میکند. میگوید این امر بعدش هم هست. برای چه؟ به تبع ملاک. درست است که در این وقت نیاز بود ولی ملاکش طوری است که بعدش هم شما نیازش دارید و لذا من می آیم و این را که وحدت مطلوب بود حکومتاً به نحو دلیلی که نیاز به او داریم توسعه اش میدهم برای بعد از وقت.
اینجا میگوییم مبنا می شود عدم تبعیت قضاء للأداء اما در عین حال در محور قرار گرفتن، حاکم شدن امر صلاتی محتاج لسان حاکم نیستیم که فوت و... باشد چونکه آن که امر جدید نیست که در آن برائت جاری کنید یا موضوع خودش را نیاز داشته باشد بلکه آن امر است که زنده شده و همه باید برگردیم به آن.
شاگرد: همین بیان را تقریبا مرحوم شیخ در رسائل داشتند فرمودند:
أن القضاء و إن كان بأمر جديد إلا أن ذلك الأمر كاشف عن استمرار مطلوبية الصلاة من عند دخول وقتها إلى آخر زمان التمكن من المكلف.غاية الأمر كون هذا على سبيل تعدد المطلوب بأن يكون الكلي المشترك بين ما في الوقت و خارجه مطلوبا و كون إتيانه في الوقت مطلوبا آخر كما أن أداء الدين و رد السلام واجب في أول أوقات الإمكان و لو لم يفعل ففي الآن الثاني و هكذا. فرائد الاصول، ج‏1، ص: 393

ولی بیان ایشان با بیان شما یک مقدار متفاوت شد...
استاد: بله این هم کانّه عدول است بازگشت است و لذا این را که من عرض میکنم واقعا یک وجه ثالثی می شود یعنی نه عدم تبیعیت قضاست استینافا و استقلالا و نه آنجوری که باز تعدد مطلوب از اول درست کنیم.
کشف ملاکی است نه انشاء و این دو با هم خیلی فرق میکند. درست است این کشف میکند از اینکه ملاک برای شما هست ولی کشف نمیکند از اینکه از اول، (صلّ) برای ظهر تعدد مطلوب بود.
انشاء است برای صلّ صلاه الظهر. انشاء وجوب صلاه ظهر است از زوال تا غروب بر فرض عدم تبعیت. پس این دلیل کاشف از تعدد مطلوب انشائی نیست. تصرف می‌کند در انشاء، توسعه میدهد انشاء را بخلاف اینکه که کاشف از ملاک است که این را ما هم قبول داریم.
شاگرد: توسعه در انشاء مشکلی ندارد؟
استاد: مانعی ندارد. در انشاءات توسعه حکومتی میدهند. کثیر الشک لیس بشک. حتی توسعه موضوع میدهد در تکوینیات. در یک انشاء اعتباری میگوید فرض میگیرم آن اندازه وسعت داشته است کما اینکه در یک موضوع تکوینی میگوید فرض میگیرم این اندازه فرد ادعایی دارد
من خیالم میرسد تعدد مطلوب جز تبعیت قضا للاداء روحاً چیزی نیست. روحش همین است القضاء تابع للاداء. یعین مطلوب است نماز را میخواهم و خیلی خیلی موکّد در وقت هم میخواهم به نحوی که اگر در وقت نخوانی چوب میخوری. ولی میخواهم و اینطور نیست که اگر وقت گذشت چوب را میزنم ولی دیگر نمیخواهم. تعدد مطلوب اینطور است.
ولی بنا بر عدم تبعیت میگوید در این وقت میخواهم و چوب هم مال این وقت است. وقت گذشت دیگر تمام شد مثل برخی فتاوایی که برای زکات فطره است. زکات فطره از آنهایی است که میگوید اگر نداد تا زوال روز عید اصلا دیگر وجوب رفت و قضا هم ندارد و اگر شخص بگوید من آن وقت معصیت کردم بعدش بدهم یا نه؟ میگویند نه دیگر گذشت. الان اینطور فتوا هست که زکات فطره را اگر تا زوال عید نداد بعدش دیگر قضا ندارد. شاگرد: این رواتی که اول خواندید (فضیّعت) این یک جوری انگار ظهور در این دارد که تضییع ملاک است. اولش وارد شد و بعد طوری شد که نخواند، ضیّعت. اگر یعنی حالت تضییع نباشد قضا هم نیست .
شاگرد2: فاء موجود در ضیّعت بنطر میرسرد فاء عاطفه است. یعنی میگوید طاهر بود و ضایع هم کرد فوجب القضاء و فاء تفریع نیست.
استاد: فاء عاطفه. والفاء للترتیب بانفصالی. یعنی اول نماز را نخوانده و یک خرده فاصله شده و بعدا هم ضایع کرده. اینطور؟؟
واو، فاء و ثمّ وقتی عاطفه باشد فرق دارند با هم. خرج زید و عمرو، خرج زید فعمرو، خرج زید ثم عمرو، اگر عاطفه باشد والفاء للترتیب بانفصالی. باید یک فاصله ای بیفتد و حال اینکه معلوم می شود این استلزام عقلی است و دارد ملازمه بین قبل و بعد را برقرار میکند.
شاگرد: تضییعش که هست. فوت اگر صدق بکند این با آن اقض ما فات یک مقداری با هم ناسازگاری دارد این میگوید ملاک قضا، تضییع است. یعنی یک نفر اگر قصورا کوتاهی کرد تضییع نکرده است قضا هم لازم نیست.
استاد: در ما نحن فیه با این بیانی که در آخر کار عرض کردم این روایت چه می شود؟ اگر استدلالش سر برسد به منزله یک مخصصی است برای (صلّ). یعنی فضای مبنایی ما تا حالا خوب جلو آمد. یعنی قضا تابع اداء شد به این معنا که آن امر زنده است. سر و کار او با فوت نیست. ما دائر مدارد صدق فوت نیستیم ما دائر مدار این هستیم که اول زوال هست که (صلّ) در حق او بالفعل شد.

شاگرد: توسعه در انشاء را توضیح بفرمایید.
استاد: توسعه در حکم به این معنا که یعنی خود وجوب توسعه پیدا کند. ببینید حکم وجوب است، خود نفس وجوب توسعه پیدا کند بدون ملاحظه این که منظور نیست.
شاگرد: میگونید توسعه اش به توسعه متعلقش است. توسعه وجوب به توسعه متعلقش است.
استاد: اما حکومتاً
شاگرد: بله حکومتا که معلوم است
استاد: پس آن امر زنده است. یعنی در فضای استدلال ما آن امر اول محور است. خدشه های این چند روزه بر سر این بود که فوت نیست من خواستم به این بیان عرض کنم که این دلیلی که بعدا می آید که حکومت دارد آن را توسعه میدهد، ما دائر مدار لسان او نیستیم. او او را که زنده کرد برمیگردیم به صلّ.
شاگرد: اگر متعلق توسعه پیدا کرد دیگر چه دلیلی دارد که حتما در وقت باشد چون توسعه پیدا کرده.
استاد: حکومتا توسعه پیدا کرد . یعنی الان خود او حقیقتاً و در واقع آن که انشاء موسع نشد؛به لحاظ ملاک -کاشف ملاک است لذا عرض کردم- کاشف از توسعه انشاء است حکومتا که کاشف از ملاک است واقعا.

جلسه سوم:31/6/95








بسم الله الرحمن الرحیم
جلسه چهارم:3/7/95
حکومت انشائی «اقض ما فات» بر خطاب «صل»
اگر میگوییم لسان اقض ما فات یک نحو حکومت برای انشاء است یعنی نسبت به ملاک کاشف است .(در اینجا مراد از نسبت، مقابل شیء میباشد) ، الاشیاء تعرف بمقابلاتها؛ انشاء مقابلِ ملاک است، مقابل شئونات حکم از قبیل متعلق و متعلق المتعلق و... نیست. برای مثال چگونه نسخ توجیه میشود؟! نسخ برای خدای متعال نسبت به علم او معنا ندارد. میگویید نسخ در عالم ملاک، حکمش موقت است اما در مرحله انشاء حکم ظاهری مطلق است.
پس می شود که ریخت انشاء در فضای انشاء با ملاک_ با همان خصوصیات خودش_ متفاوت باشد. اینجا هم چنین چیزی را میخواهم عرض کنم. فضای اقض ما فات انشاء حکم میباشد؛ حکم صلاه به، ما بین الزوال و الغروب موقت بوده ولی اقض ما فات کاشف از توسعه در ملاک صل میباشد. کاشفیت مال ملاک است ولو حکومت دارد نسبت به انشائی که موقت بوده است.
البته این روی مبنای عدم تبعیت قضاء للاداء است ولی اگر بگویید اساسا قضا تابع ادا است، تعدد مطلوب رخ میدهد؛ یک امر است و دوشیء در آن مطلوب است.مولی اصل نماز را میخواهد؛ حتما هم در وقت میخواهد پس دو وجوب مترتب میشود.بحث ما ناظر به این مبنا نیست.
فراموش نشود فرض دیگری هم مطرح است که به بحث ما(حکومت) ربطی ندارد. اگر در فرض عدم التبعیه قضاللاداء، خطاب اقض ما افت امر استینافی و مستقل باشد و ربطی به آن امر قبلی نداشته باشد فرض جدید شکل میگیرد.
در حکومتی که بیان شد در حینی که قضا میکنید دقیقا ممتثل امر همان صلّ ظهر هستید نه ممتثل امر اقض. اگر بگوییم ممتثل امر اقض هستید این استیناف هست و ابتدای کار.در این صورت امر اقض را امتثال میکنید و در صورت شک در صدق عنوان فوت بایستی برائت جاری کنید.
اما اگر امر اقض فقط یک اشاره گر باشد بایستی همان امر صل را ادامه دهد. پس وقتی دارید قضا میکنید دارید امر همان روز را امتثال میکنید قضاءً.فعل قضای شما امتثال همان امر به صلات است قضاءا. بنابراین کلام ما، فرض عدم تبعیه القضا للاداء به همان معنایی که تعدد مطلوب نیست و از طرف دیگر لسانش لسانی نیست که استیناف باشد ویا یک نحوه تاسیس باشد.
معنای فاء در روایت« فضیعت»
و اذا رأت المرأه الدم بعد ما یمضی من زوال الشمس اربعه اقدام فلتمسک عن الصلاه فاذا طهرت من الدم فلتقض صلاه الظهر لان وقت الظهر دخل علیها و هی طاهر و خرج عنها وقت الظهر و هی طاهر فضیّعت صلاه الظهر فوجب علیها قضاءها.
بررسی عدم قضاء نماز حائض
عَنِ الْفَضْلِ بْنِ يُونُسَ قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا الْحَسَنِ الْأَوَّلَ علیه السلام قُلْتُ الْمَرْأَةُ‌ تَرَى الطُّهْرَ- قَبْلَ غُرُوبِ الشَّمْسِ كَيْفَ تَصْنَعُ بِالصَّلَاةِ- قَالَ إِذَا رَأَتِ الطُّهْرَ بَعْدَ مَا يَمْضِي مِنْ زَوَالِ الشَّمْسِ- أَرْبَعَةُ أَقْدَامٍ فَلَا تُصَلِّي إِلَّا الْعَصْرَ- لِأَنَّ وَقْتَ الظُّهْرِ دَخَلَ عَلَيْهَا وَ هِيَ فِي الدَّمِ- وَ خَرَجَ عَنْهَا الْوَقْتُ وَ هِيَ فِي الدَّمِ- فَلَمْ يَجِبْ عَلَيْهَا أَنْ تُصَلِّيَ الظُّهْرَ- وَ مَا طَرَحَ اللَّهُ عَنْهَا مِنَ الصَّلَاةِ وَ هِيَ فِي الدَّمِ أَكْثَرُ الْحَدِيثَ. وسائل الشيعة، ج‌2، ص: 36٢

خب روی این مبنا حالا برگردیم. البته یک روایت بود که قبل از اینکه توضیح این مبنا را عرض کنم. روایت (ضیّعت) که صحبتش شد. آن روایت به اندازه ذهن قاصر خودم میبینم که سند که خوب است. یعنی در کل سند روات خوب و اجلاء میباشند.فضل بن یونس هم موثق است. واقفی است و بخاطر واقفی بودن او روایت موثق می شود ولی علی ای حال از نظر اعتبار، موثقش هم خوب است. این سند مشکل ندارد ولی مفاد متن را چطور باید معنا کنیم.
فاء در فضیّعت نمیتواند عاطفه باشد زیرا فاء عطف باید دو کار باشد. وقتی میگویید: بی گناهی را زد پس ظالم است. این پس، عطف نمیکند بلکه توصیف همان کار قبلی است. پس ظالم است یعنی با همان ضرب قبلی. اما گاهی میگویید بی گناهی را زد پس کشت، این پس عاطفه است. دو تا کار است. الفاء للترتیب. اول این کار را کرد بعد آن کار را کرد. شاگرد: این را که شما فرمودید ، باید مقدمه دیگر هم گویا باشد. و آن انحصار است. انحصار تضییع در چنین فرضی، در استیعاب کل وقت است.
استاد: بله ولی قیود در اینجا مفهوم دارد.

این روایت سندش مانعی ندارد و ولی در متن، قیدی که میزند ظهور تصوری آن بنظرم روشن است. یعنی اگر ما سعی کنیم ظهور تصوری این کلام را بخواهیم توجیه کنیم، برای ظهور تصوری اش زحمت بی فایده می کشیم. یعنی مقصود امام از این کلام در ریخت جمله با قرائن داخلیه خودش تام است.
تری الطهر قبل غروب الشمس. قبل از اینکه خورشید غروب کند حائض بوده است اما هنوز خورشید غروب نکرده است پاک می شود.
کیف تصنع بالصلاه
نماز را بخواند یا نخواند. شما چه میگویید؟ معلوم است که باید بخواند. قبل از غروب پاک شده است باید بخواند.
حالا ببینید امام چه جوابی میدهند در این روایت.
قال: فقال اذا رأت الطهر بعد ما یمضی من زوال الشمس اربعه اقدام فلا تصلّ الا العصر
اربعه اقدام که وقت نماز ظهر است اگر گذشته است هنوز هم تا غروب خیلی مانده است ولی اگر پاک شد ظهر دیگر گذشته است و عصر را فقط بخواند.
لانّ وقت الظهر دخل علیها و هی فی الدم و خرج عنها الوقت و هی فی الدم فلم یجب علیها ان تصلّی الظهر.
واجب نیست ظهر را بخواند. دنباله روایت هم خیلی مهم است.
و ما طرح الله عنها من الصلاه و هی فی الدم اکثر.
من خیالم میرسد با یک ذره تامل، مقصود حضرت خیلی واضح است. میگویند اقل حیض سه روز است و اکثر آن ده روز است. هفت روز هشت روز نماز نخوانده است حالا امروز هم که وقت ظهر گذشته است آن هفت هشت روز را میگوید قضا نکن ولی امروز را که وقت آن گذشته امروز را قضا کند؟؟!!!! اگر میخواهد قضا کند هفت یا هشت روزی که نماز نخوانده است را قضا کند.(یعنی چون آن هفت روز قضاء ندارد امروز هم قضاء ندارد.)
و ما طرح الله عنها، یعنی طرح الله عنها قضاءها. آن مقداری که خدای متعال قضایش را از او طرح کرده و گفته نخوان، و هی فی الدم که هفت هشت روز بوده است خیلی بالاتر از امروز است که الان چند ساعت در دم بوده است.پس این چند ساعت هم قضاء ندارد. شاگرد: فکر میکنم اداء منظور باشد نه قضاء. سائل هم اول از قضا سوال نمیکند میگوید الان پاک شده است بخواند یا نخواند.
استاد: اداء در وقت الان ولی حضرت میفرمایند: خرج عنها وقت الظهر
شاگرد: هفت روز را خدا اداء را بخشیده است و این یک ساعت هم جزء همان است. میخواهم بگویم سوال از قضا نیست بلکه سوال از اصل نماز است.
استاد: الان اداء را که نمیتوانست انجام بدهد. فرض روایت این است چونکه طامس بود.
در این فاصله بعد مضی اقدام تازه پاک شد اینکه نمیتوانست انجام بدهد یعنی این فاصله هم مثل هفت هشت روز بود. حالا الان که پاک شده است تا غروب بخواند یا نه؟ حضرت میفرمایند آن هفت هشت روز نخوانده است
شاگرد: اگر بخواهد بخواند باید قضاءً بخواند؟
استاد: قضاءً نسبت به مضی اربعه اقدام و اداءً نسبت به وقت امروز برای غروب شمس.
شاگرد: شاید شبهه ای در ذهن راوی بوده است که حضرت با ما طرح الله، دخل مقدر دفع میکنند. دلیلش را لازم نیست بگویند. خب میفرمودند: نخواند.
استاد: فقه الحدیث روایت وجوه و محتملاتی دارد. قرائن داخلیه اش را میخواهیم ببینیم خود مفاد روایت از حیث مدلول تصوری مبهم است یا نیست؟ من میگویم مبهم نیست.
شاگرد: ابهام از همان جهت اصل وقتش است. یعنی هم با ذهنیت ما نسبت به وقت..
استاد: بله. یعنی نسبت به قرائن خارجیه مدلول تصدیق نهایی مبهم است. مراد امام، من لتصدیقه یعنی مراد امام از این کلام. بنظرم در موسوعه مرحوم آقای خویی دیدم ایشان فرمودند این از آن روایاتی است که نردّ علمه الی اهله.
شاگرد: با این تحلیل باز هم مراد امام واضح نیست؟
شاگرد2: مراد کلی نه مراد در اینجا. مدلول تصدیقی یعنی مرادش در فضای کلی فقه.
استاد: یعنی الان در اینکه امام میخواهند این مطلب را بگویند (مدلول تصوری) یعنی جمله این را میگوید و امام هم میخواهند این را بگویند. میخواهند در چه مرتبه ای؟ در مرتبه مدلول تصدیقی محاذی مدلول تصوری لولا قرائن خارجیه. عبارت این است امام این را میخواهند بگویند. یعنی پشتوانه آن یک اراده استعمالی هست به اندازه مدلول تصوری فعلی. ما باشیم و این روایت.
اما خب سایر روایات، مسلّمات، این ها را در نظر بگیریم حساب دیگری دارد مثل ایشان که فرمودند: نردّ علمه الی اهله. حالا با مدلول تصوری اش...
فقه الحدیث در همین فضا است مدلول تصوری. که اصلا باید چطور توجیه کنیم؟ توجیهی دارد یا ندارد با قطع نظر از استقرار مذهب و...
نردّ علمه الی اهله به نحوی است که اصلا هیچی نمیفهمیم یا نه، الی اهله نسبت به اجماع و استقرار مذهب و اینها نمیفهمیم. کدام یکی از اینهاست؟

بیان فقه الحدیثش یک احتمال بود که جلوتر هم عرض کردم برای هردو تایش جور در می آید که اگر یادتان باشد از آن بزنگاه فقاهت حاج آقا رضا بود در مصباح الفقیه که ایشان آمدند وقت توسعه تسهیلی را با وقت تعیین اولیه جدا کردند. مطلب حسابی ای بود در فقه الحدیث این فضا.
یعنی خدای متعال اول، وقتی تعیین مینموده برای نماز .وقت ها را بصورت طبقه بندی بیان کرده است. اول فرموده است یک شبانه روز کامل من پنجاه و یک رکعت نماز از شما میخواهم. سی و چهار رکعت نفل و هفده رکعت فرض. روایت هم دیدم و نمیدانم از کجا نقل شده بود. روایت این بود که رمز پنجاه و یک رکعت نماز اشاره به آباء پیامبر خدا صلی الله علیه و اله است تا حضرت آدم. هر رکعتی آن وقت در ذیل این آیه خیلی زیبا: الذی یراک حین تقوم و تقلبک فی الساجدین. خدا شما را در این ساجدین، (پنجاه و یکی ساجد)، تقلبک فی الساجدین.
سند این روایت را نیمدانم از قبل یاداشت کرده بودم و برخورد کردم. پنجاه و یکی واسطه بوده و حالا هم پنجاه و یک رکعت نماز به ازای هرکدام از آبائشان... و لذا به این استشهاد کرده بودند که تمام آباء حضرت موحد بودند. تقلبک فی الساجدین، ولو تقیه و... بوده است ولی آنها موحد بودند ساجد بودند. و همینطور برای حضرت امیر المومنین علیه السلام برای ایمان مسلّم حضرت ابو طالب علیه اسلام. شاگرد: تا حضرت آدم ع پنجاه و یک واسطه بوده است؟
استاد: اینجور شاید بوده روایت.
شاگرد از جهت تاریخی ده هزار سال پیش بوده حضرت آدم که 1400 سال را از آن کم کنیم 8600 سال باقی میماند...
شاگرد: حضرت نوح قریب به هزار سال تبلیغ کرد.
استاد: بله در امالی صدوق دارد که عمر حضرت نوحه دو هزار و پانصد سال است.
شاگرد: باید فرزندشان هم دو هزار سالگی به دنیا آمده باشد ولی اگر صد سالگی به دنیا آمده باشد ، مشکل حل نمی‌شود.
استاد: وقتی همه معمّر باشند مانعی ندارد.
شاگرد: در مورد برخی از پیامبران داریم که سیصد چهارصد سال عمر کردند.
استاد: معمر بودند. دارد که حضرت سلمان سیصد و خورده ای سال سن داشت.
علی ای حال این را هم شنیده باشید و این روایت هم سندش و وضعیات مدلولش اصلا در ذهنم نبود. اصل شنیدن حدیث خودش چیزی است. شما این حدیث را شنیده بودید؟ من هم یادم نبود اصلا یک وقتی دیده بودم یاداشت کرده بودم.

در بین شبانه روز پنجاه و یک رکعت. یعنی اول مال کل شبانه روز بعد یک تعیینی شده است توزیعی. شما میتوانستید در سعه باشید و پنجاه و یک رکعت را پشت سر هم بخوانید ولی نه، حکمت توزیع ذکر الله بر این بیست و چهار ساعت این بوده که تعیین وقت کرده است ولی وقت غیر متداخل. یعنی از اینجا تا اینجا برای ظهر و اینکه گذشت از آنجا تا اینجا برای عصر و...
مرحوم حاج اقا رضا فرمودند ان توزیع اولیه که وقت ها غیر متداخل بوده است خیلی مهم است و روایاتی هم که آن وقت ها را میگوید آن توزیع اولی را دارند میگویند توزیع غیر متداخل. بعد برای مردم سخت است آنطوری شریعت سمحه سهله توسعه دادند توسعه تسهیلی در آن وقت توزیعی. گفتند برای اینکه آسان باشد از ظهر تا غروب این را بخوان، حالا شد وقت ها متداخل. اذا زالت الشمس دخل وقت الصلاه. شاگرد: میتوانیم بگوییم بعد از اینکه امتداد و تسهیل قائل شدند برای دخل ظهر و مغرب و عشاء، بعد در این قضیه ای که مانع برای حائض و امثالش قرارداده ا ند، در این یک تسهیل دیگر هم قائل شدند گفتند امتداد را دیگر در نظر نمیگیریم میگوییم این مقدار که برای ظهر بود فی الدم بود پس دیگر لازم نیست بخواند. یعنی نمیدانم حکومت بگوییم یا چیز دیگر بگوییم که به آن روایات امتداد داشته باشد در مساله خودش، در موضوع خودش که حائض است بگوییم ما قائل به امتداد هستیم و این بحث قضا که پیش می آید میگوییم ما قائل می شویم به آن وقت غیر متداخل.
استاد: همین درست است.
شاگرد: خب پس نباید این روایت را کنار بگذاریم همانطور که آقای خویی و.... کنار گذاشتند ولی ما کنار نگذاریم و بگوییم در اینجا کار دیگری کرده اند.
استاد: خب حالا کنار بگذاریم یا نگذاریم فعلا مانده است ما اول باید فقه الحدیث فهمش را درست کنیم ببینیم کنار بگذاریم یا نه. آن حرف دیگری است و شاید جواب داشته باشد ولی فعلا این‌ گونه، از ابهامی که مستولی بر روایت است می‌توانیم کمی دور شویم ولی آخر کار، خلاصه مورد تجویز هم باشد یا نه آن حرف دیگری است.

خب روی این حساب الان این روایت را می شود معنا کرد؛ همین که عرض کردم، هر دو استدلال امام هم (از نظر فقه الحدیث فی حد نفسه) جا پیدا میکند از نظر فقه الحدیث فی حد نفسه.حضرت میفرمایند هفت روز نماز نخوانده میگوییم قضا نکن الان هم در آن وقت توزیعی اصلی که متداخل نبود نمیتوانست نماز بخواند و حائض بود. شما میخواهید در آن وقت تسهیلی توسعه بعدی زور سرش بیاورید که بخوان. خب هفت روز نخوانده است این را هم در وقت اصلی نخواند. ببینید چقدر زیبا می شود و هیچ مشکلی هم ندارد.
میبینید فقه الحدیث فی حد نفسه مشکل ندارد.
بررسی احتمال تقیه در روایات
عده ای گفته اند تقیه است زیرا موافق عامه است. مانعی ندارد که مراد اصلی تقیه باشد ولی استدلال کردن حضرت با تقیه سازگار نیست مگر اینکه استدلال هم تقیه ای باشد. برای این روایت« انّا لا نعرف رجلا فقیها حتی یُلحن له فیعرف له» خیلی عالی است. امام میفرماید: ما مرد را فقیه نمیدانیم مگروقتی غلط به او بگوییم بفهمد غلط به او گفته ایم. فقیه این است که وقتی غلط به او بگویند میفهمد غلط است و اینطور نیست که بگوید ما متعبد هستیم.
این تعبد کاشف از این است که تعبدش خوب است. روایت داریم طوبی للنجباء. نجباء از مسلّمون هستند. خوب هستند آنها ولی مانع نداردفقاهت نداشته باشند. یعنی نجیب است، المسلّمون نسلّم. اما در اینکه بخواهد بگوید الان من فقیه بودم، فقیه یعنی فهمیدم. که لحن اینجا صورت گرفته ولی غیر فقیه این را نمی‌تواند بگوید. شاگرد: در فرض اینکه غیر فقهاء بیشتر از فقهاء هستند این روایت اغراء‌ به جهل نمیکند یک عده کثیری را به یک عده قلیلی که فقیهند میفهمند و یک عده کثیری هم نمیفهمند.
استاد: القاء به کل که نکردند. خود روایت میفرماید: انّا لا نعدّ الرجل من شیعتنا فقیها حتی یلحن له، نه یلحن للناس.
شاگرد: شما در روایت برداشت کردید و فرمودید ممکن است استدلال این روایت، استدلالش هم برای این باشد که بفهمیم چه کسی فقیه است. خب اگر استدلال اینطور باشد واقعا عده کثیری در آن میمانند.
استاد: اگر ماندند که فوقش میگویند به آن که عمل نمیکنند و میگویند نردّ علمه الی اهله. مسلّم هستند یعنی میگویند نردّ علمه الی اهله ولی اغراء به جهل به معنای واقع کردن در عمل خلاف واقع که نشده است که. یک استدلالی گفته اند این نمیفهمد میگوید نردّ علمه الی اهله اما کسیی که فقیه است میفهمد مثلا از موارد آن چیزی است که امام علیه السلام غرضی داشته است یا نداشته است. من تازه گمان نمیکنم اینطور موارد به دست عموم الان خیلی زیاد باشد. بله بصورت اشارات و... هست. یعنی جاهایی که معلوم می شود که این مثلا شاید این مصداقی از آن باشد.

علی ای حال خب پس روی این فضا روایت درست می شود. حالا قسمت دوم روایت را ببینید. شاگرد: فرمایش شما که در بحث توقیت اولیه مطرح کردید میتوانیم یک قاعده اینطوری استفاده کنیم که ملاک برای اشتغال ذمه در بحث اوقات صلاه همان توقیت اولیه است؟
استاد: بله یعنی ما میخواهیم چیزی خلاف امتنان را تسهیل نکنیم. وقتی مولی منت گذاشته و امتنانا تسهیل کرده است این تسهیل نباید برای عده دیگری موجب کلفت باشد. امتنان است برای اینکه شما راحت باشید خب برای کسی که اصلا این تکلیف را نداشته است سختی بیاورد؟؟ نمی شود، با روح آن امتنان و تسهیل منافات دارد و لذا امام علیه السلام برای ایجاد کلفت برای حائض میفرمایند نه نه ایجاب نیست، خدای متعال چیزی را که ابتداءا برای او ایجاب کرده بود وظیفه ای در اتیان آن نداشت ( وقت اربعه اقدام)، و آن (از اربعه اقدام تا غروب)را هم که تسهیلا برای دیگران که گفته است که اگر خواستید عقب بیندازید اشکال ندارد عقابتان نمیکنم، حالا این تسهیل چه ربطی به حائضی که تسهیل برای او محقق نیست، دارد؟
شاگرد: چرا از ابتدا نداشت؟
استاد: چون حکمت تقنین این بود که در بیست و چهار ساعت نمازها را بر وقت های غیر متداخل توزیع کنیم.
شاگرد: این را از جمع همه روایات استفاده کردید؟
استاد: بله جمع بود
شاگرد: نتیجه اش این می شود که تکلیف نداشته است؟
استاد: تکلیفی داشته است مترتب. اول تکلیف او در این فاصله بوده است چون سخت بوده که حتما همه در این فاصله نماز ظهر را بخوانند، هم عصر را دوباره بخوانند، گفتند خیلی خب چون که سخت است اگر خواستید جمع کنید. انّما جمع رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم بین صلاه لیخفّف علی امته، لیوسّع علی امته بلا عذر، تعبیر صحیح مسلم هم هست حتی. جالب است اینها میگویند وقت داخل نشده است در روایت خودشان صحیح مسلم میگوید حضرت جمع کردند لیوسّع علی امته بلا عذر. این لیوسع یعنی وقت اصلی نبود متداخل نبود ولی خب سخت بود مردم دوبار سه بار جمع بشوند. افراد فرق میکنند، فضلیت را در فاصله انداختن قرار داده‌اند، اما امتنان و تسهیل را در جمع کردن و وقت توسعه ای قرار داده‌اند. خب این تسهیل نباید برای حائض کلفت بیاورد.

پس ادامه روایت که حضرت فرمودند فإذا رأت المرأه الدم بعد، اول زوال نماز ظهر را نخوانده است و رأت الدم بعد ما یمضی من زوال الشمس. زوال شمس گذشت ( وقت اصلی غیر متداخل) ولی خدا به این زن اجازه داده بود عقب بیندازد. خب وقتی اجازه داده بود حضرت فرمودند فلتقض صلاه الظهر، نماز ظهر را باید قضا بکند لانّ وقت الظهر دخل علیها و هی طاهر و خرج عنها وقت الظهر و هی طاهر فضیّعت. ضیعت یعنی باید قضا کند. یعنی اگر هنوز طوری بود که تضییع نبود برای سهولت بود چرا بخواند؟! باید کل وقت تضییع کرده باشد تا قضا لازم باشد. به عنوان سهولت دیگر قضا ندارد زیرا خدا خودش اجازه داده که میتوانی عقب بیندازی. مجاز بود از ناحیه خدا که عقب بیندازد و عقب انداخت ویک دفعه مانع آمد و حائض شد خب او که گناه نکرده است تقصیر و تفریطی در نماز نداشته است . مجاز بوده است چرا قضا کند؟!
تسهیل خود توسعه. آن کسی که خودش اجازه داده که میتوانی عقب بیندازی خود او میگوید دیگر قضا لازم نیست زیرا مخالفتی با امر من نکرده ای. شاگرد: توضیح شما خلاف روایت است. تسهیل را اینجا دیگر قبول نکردند و با توجه به توضیحی که الان دادید از باب تسهیل، این وقت داشت ولی ضیّعت.
استاد: برای ما نحن فیه تسهیل است. حضرت میفرمایند اگر مضی اربعه اقدام شد و ساعت سه ظهر نخواند،او باید قضا کند زیرا کل وقت گذشت ولی فرض ما که تسهیل است. فرض ما این است که پاک بود هنوز اربعه اقدام نگذشته است ولی میتوانست نماز را بخواند حائض شد تسهیل می شود برایش و این خانم دیگر قضا نکند. من دارم تسهیل را برای فضای خودمان عرض میکنم.

خب این مال این روایت است تا اینکه بعدا توضیح مشهور را بدهم.
موافقت ارتکاز با ضوابط
به ذهنم می آید آنچه را که مشهور فرمودند حتی احتیاطی هم که حاج اقا به آن ضمیمه کردند هم مطابق ضوابط فقه است و هم مطابق ارتکازات. یعنی گاهی طبق ضوابط جلو میرویم و دیگر اگر جایی هم خلاف ارتکاز بود نگاه نمیکنیم و تنها طبق قاعده جلو میرویم. ارتکاز هم مثلا مناشئی دارد که...
اما اینجا هر دوی آنها وجود دارد. یعنی هم ضوابط فقه مقتضی این است و هم ارتکازیات و اموری که خدمتتان میگویم.
وجوب نفسی انبساطی
فرض این است که زوال شد و این خانم نماز را میتوانست بخواند و نخواند. اگر همه شرایط را داشت چهار رکعت میتوانست بخواند و نخواند یا شرایط را نداشت ولی دیرتر حائض شد؛ میتوانست غسل و وضوء و تطهیر لباس و مقدمات را انجام دهد و نماز را بخواند ولی بخاطرموسع بودن وقت نماز نماز نخواند و بعد حائض شد مشهور فرمودند بخاطر اینکه از صلاه تامه با جمیع شرایط اختیاری متمکن بود باید قضا کند. عرض من این است چرا باید قضا کند؟ به‌دلیل این‌که الان امر تدریجی شرعی برای او مرحله به مرحله بالفعل شد. یعنی اگر الان قرار بوده است غسل کند ظهر که زوال شد الان امر شرعی (کبِّر) هنگام زوال برای او بالفعل نیست ولی (اغتسل) که هست. یعنی مثلا میگوید همین زوال که شد نماز واجب شد، نماز واجب شد یعنی همینکه تا زوال شد مولی میگوید کبّر؟؟!!! اصلا معنایش این نیست.بلکه نماز واجب میشود ولی به فعلیت امر نفسی انبساطی، وجوب نفسی انبساطی که مبنای صحیحی است در وجوب بالفعل نیست.
یک کلمه میگوییم نماز ظهر واجب است اما نماز ظهر به اجزاء خودش به وجوب نفسی انبساطی منبسط است.
کبّر، اقرأ، ارکع..
اینها مرحله به مرحله متناسب با خودش بالفعل می شوند . بنابراین اگر زوال شد ولی شخص وضو نداشت هرگز امر کبّر، بالفعل نیست، الان امر به توضوء(اذا قمتم الی الصلاه فاغسلوا وجوهکم) بالفعل است. کبّر هست شاناً ولی به فعلیت نرسیده زیرا وضوء ندارد.
این بیان که امر باید به فعلیت خودش برسد ردّ آن کسی است که میگفت چهار رکعت کافی است. یادتان است یک عده ای میگفتند معظم، بعضی دیگر می‌گفتند چهار رکعت محض کافی است ولو وضو هم نداشته باشد ولی به اندازه چهار رکعت از زوال کافی است.
میگوییم نه این طبق ضوابط نیست زیرا فعلیت امر صلاه به نحو وجوب نفسی انبساطی بر اجزاء است . چه موقع مولی به او میگوید تکبیر بگو؟ اگر وضو ندارد نمیگوید تکبیر بگو. شما میگویید چکار داریم وضو دارد یا ندارد همینکه چهار رکعت گذشت باید نماز را قضا کند. ما میگوییم نه. به عبارت دیگر تحصیل طهارت و شروط برای خانمی که میخواهیم بگوییم نماز ظهر را قضا کن، لازم است زیرا تا وجوب بالفعل نشده باشد ما قبول نداریم... .
اگر به اندازه وضو وقت داشت فقط دو رکعت نماز میتوانست بخواند این کاشف از این است که امر بالفعل نبوده است. شخصی اول ظهر تکبیر میگوید و بین نماز وفات میکند. از نظر ظاهر میگویید که کبّر برای او بالفعل شده بود (با مناقشات مثال کاری ندارم میخواهم مقصود را عرض کنم. میخواهم کشف را توضیح بدهم) وقتی او بین نماز مرد شما میگویید: مولی اول میگوید: کبّر، اقرأ. بین نماز مردن کاشف از این بود که آن کبّر، صورت بود بالفعل واقعی نبود. حالا این محل مناقشه میتواند باشد ولی من فقط میخواهم کشف را توضیح بدهم برای کسانی که قائل به کشف هستند. پس بنابر این در ما نحن فیه هم اگر حائض شد در آن فرضی که برای شروع، وسعت وقت نداشت،کشف میکنیم که آن اندازه فعلیتی که برای الزام او به قضا نیاز بود رخ نداده است. ببینید طبق ضابطه و قاعده است.
اگر امر بالفعل شده باشد و انجام نداده باشد قضاء می‌خواهد، خب وقتی بالفعل شد، باید از عهده ی آن در بیاید، اگر گفته شود برای بیرون آمدن از عهده ی آن نیاز به صدق فوت است ، میگوییم قضا ولو تابع ادا نباشد ولی امر استینافی بدوی نیز نیست، مثل اینکه بگوید من حالا میگویم یک نماز ظهری فعلا آمده است به اسم نماز ظهر. نه ابدا چنین نیست. اقض ما فات کما فات یعنی من اشاره می‌کنم به همان امر صل و شما همان امر را امتثال کن. اگر این اقض ما فات نبود نمیگفتیم قضا کن از باب تعدد مطلوب اما این اقض آن امر را توسعه میدهد حکومتا، لذا شما قضا که میکنید درست آن امر اول را انجام میدهید.
آقایی نقل می‌کرد؛یکی از رفقای ما رفته بود مسافرت و روزه اش را خورده بود و بعد که درس ها شروع شد سختش بود که روزه بگیرد و فقط جمعه ها روزه ش را قضا میکرد. بعد برای روضه به منزل حاج آقا آمد. (من با یک واسطه نقل میکنم) میگفت حاج آقا داشتن صحبت میکردند من رسیدم و نشستم؛ حاج آقا صحبت را قطع کردند و رو در صورت من کردند و فرمودند: دعیتم فیه الی ضیافه الله و بعد ادامه صحبت را گفتند. این را میخواهم بگویم کسی که قضای ماه مبارک را بجا می آورد در ماه مبارک است. قضای همان امر است، دعیتم فیه الی ضیافه الله. شما اگر دارید قضا میکنید الان همان میهمانی خداست. همان امر است نه اینکه قضا به امر جدید است و ربطی بهم ندارند و صرفا یک تشابه اسمی باشد. نه ابداً !!مهمان همان وقت هستی و آن امر را داری قضا میکنی.
نماز ظهر و عصر نیز همین گونه است؛ اقض ما فات آن را زنده میکند. خب وقتی اینطور شد با این بیانی که عرض کردم ضمیمه کنید. این خانم امر برایش بالفعل شد به همه شئونش چون میتوانست انجام بدهد. امری بالفعل شد آن امر که بالفعل شد مجاز بود که عقب بندازد پس برای این نخواندن عقاب نمیشود ولی چون بالفعل شده بود همان ادامه دارد؛ همان را امتثال کن.
ببینید چقدر طبق قاعده شد. امری که بالفعل بوده و میتوانستی انجام بدهی امتثال نکردی؛ خب معذور بودی در انجام ندادن ولی همان امر هنوز هست و آن را انجام بده.
با این بیان به نظر میرسد آنچه مشهور فرمودند طبق قاعده میشود و از حیث ضوابط مشکلی ندارد. از حیث ارتکازات نیز به نظر میرسد موافق باشد ؛ میتوانست نماز را بخواند و نخواند اگر بگوییم اصلا قضا بر او واجب نیست خیلی دور از ذهن است لذا بنظر می آید در بعضی از کلمات و شاید بسیاری از کلمات گفته اند: لم یقل به احد. احدی نگفته است یعنی دور از ذهن است. حالا در فضای فقه خیلی مشکل است جایی بگوییم لم یقل به احد.
شاگرد: آیا این عدم فعلیت مناسب همان تفکیک نکردن های میان عالم امتثال و عالم جعل نیست که همان سبک مشهور صحبت می کردند میگویند که حتی قدرت هم شرط تکلیف می دانند ما داریم در فضایی بحث میکنیم که حتی در این مغمی علیه و اینها هم تکلیف را آوردیم.
استاد: این بیان که کار را آسان‌تر می‌کند.
شاگرد: یعنی الان فضای فعلیتی که شما میفرمائید مرحله به مرحله منتظر می شویم وقت داخل بشود، شرط وجوب هست یا هرچه، تا فعلیت مرحله ای به نتیجه برسد.
اگر ما بگوییم یک تکلیفی بود اصلا خداوند جعل کرد و این جعل مولی تمام شد حالا آمدیم در مقام امتثال...
استاد: فعلیت مربوط به مقام امتثال است.
شاگرد: حالا این آقا از زوال شمس در این بازه زمانی باید انجام بدهد نه اینکه این بازه زمانی خودش یک شرط وجوب برای این فعل باشد که بدون قید آن لزوم نیاید.
استاد: اینکه ما فعیلت را تدریجی کردیم برای این بود که تدریج در همه خصوصیات فعلیت یک حکم دخالت دارد. برای مثال ابتدای ظهر شخصی اگر نماز میخواند قائماً میخواند زیرا صحیح و سالم بود ولی چون واجب موسع بود نخواند سپس ساعت چهار ضعف بر او مستولی شد و مجبور شد نماز را نشسته بخواند، این نماز قضا دارد یا ندارد؟ قضا ندارد زیرا اول وقت که بالفعل شد به صورت مرحله به مرحله فعلیت یافت وخصوصیات امر بالفعل شده است ولی خود فعلیت تک تک اینها مرحله به مرحله. یعنی اگر وضو نداشت به اندازه وضو گرفتن و نماز خواندن زمان داشت فعلیت به این اندازه آمده ولی حالا که وضو ندارد کبّر برای او بالفعل نیست زیرا وضو ندارد.
شاگرد: اما کبّر متوجه به این آقای خاص کرد با همان نگاهی که کأنه مولی در مقام جعل با تک تک مکلفین می خواهد حرف بزند
شاگرد2: ما اصلا میگوییم صحبت مولی تمام شده. مولی یک (صلّ) گفته است و الان من باید آن را تطبیق کنم.
وجوب نفسی انبساطی مال عالم انشاء است نه مال عامل امتثال. وجوب نفسی انبساطی یعنی چه؟ یعنی وقتی که میگوییم صلاه ظهر واجب است یعنی منحل می شود. وجوب شرطی ذمی و غیری نیست بلکه وجوب نفسی است. در همان عالم جعل مولی یک مرکبی درست کرده است؛ به آن امر را تطبیق داده است . آن امر در عالم انشاء منحل می شود. یعنی در عالم انشاء وجوب نفسی انبساطی است. خب وقتی وجوب آن نفسی انبساطی است و فعلش هم متدرج است وقتی میخواهد به فعلیت برسد به همان نحو انشاء به فعلیت میرسد.
شاگرد: خود این کلمه فعلیت یعنی چیه؟
استاد: یعنی اول نماز که میخواهد نماز را ببندد مولی به او نمیگوید صلّ یعنی سلام هم بده. نه!! الان میگوید فقط کبّر و بعد از اینکه تکبیر را انجام داد میگوید حالا إقرأ. به تدریج بالفعل می شود و الا اینکه بگوییم خب یک صلاه بود و مولی هم گفته در عالم انشاء بخوان خب من اول سلام را که آسان تر است بجا می آورم و بعد تکبیر بجا می آورم؛ اینطور چیزی نمی شود. در عالم انشاء وجوبی، امر به یک ماهیت مخترعه متدرّج با اجزای مترتب به نحو وجوب نفسی انبساطی تعلق گرفته است پس مجبور است هرگونه انشاء شده در عالم امتثال نیز همانطور انجام بدهد . لذا همان امر به شئونات موضوعی که در عالم انشاء برایش در نظر گرفته اند به فعلیت میرسد.
حالات مکلف را در نظر نگرفتن یک چیز است و آنچه که انشاء تدریج در آن میطلبد چیز دیگری است.
وقت هم گذشت ولی خیالم میرسد حرف مشهور موافق این مبنا باشد. باز هم فکر کنید.

جلسه چهارم:3/7/95









بسم الله الرحمن الرحیم
جلسه پنجم: 4/7/95
اینجوری که حاصل فرمایش شما بود همین شد که وجوب مطلق است نسبت به صلاه حتی قبل از وقت و وجوب مشروط به معنای معروف که شرط وجوب شرط تکلیف، وقت است نگیریم. وجوب هست ولو قبلش و فقط واجب است که معلق است. وقت، قید امتثال آن است. واجب اینطوری است.
وجود تفاوت در وجوب نفسی انبساطی، وجوب غیری، وجوب تبعی
در مساله فعلیت، انواع فعلیت، انشاء حکم، واقعا یک ظرافت کاری های دقیقی وجود دارد. اجزاء داخلی ،وجوب نفسی انبساطی دارند؛همچنین عده ای برای تقیّد شرط نیز ، وجوب نفسی انبساطی قائل هستند ولی خود شرط، وجوب نفسی انبساطی ندارد.
وجوب غیر نفسی است ولی آیا این وجوب بالعرض است؛ مثل وجوب مقدمه بر بعض وجوه تقریراتش ؟ آنطوری که من گمانم هست اینطور نیست. نه نفسی انبساطی است مثل جزء که مقدمه داخلی است و نه وجوب بالعرض است به نحوی که عده ای میگویند که مقدمه خارجیه باشد بلکه وجوب تبعی است. وجوب تبعی تفاوت دارد با وجوب غیری تفاوت دارد. وجوب غیری اصصطلاحی با وجوب نفسی انبساطی با وجوب تبعی این موارد تقریراتش فرق میکند. خیال میکنی وجوب شرط، مقدمه خارجی است. تقیّدٌ جزءٌ و القید خارجی. در تقید به شرط عده ای قائلند وجوبش نفسی است ولی خود شرط وجوبش نفسی نیست. آیا غیری است به آن اصطلاح رایج؟ خیر، وجوب تبعی است.
وجوب تبعی در تحلیل و تقریر بسیاری از مباحث، و اشکالات که پیش می آید وجوب تبعی آثار خوبی دارد و خیلی از آن اشکالات دیگر پیش نمی آید.
اگر گفته شود واجب معلق هست، یعنی در عالم انشاء با حالات مکلف کاری نداریم یعنی راهی داریم که مکلف اصلا جزء موضوع نباشد؟ یعنی شخصی که هنوز به دنیا نیامده وجوب صلاه برای او هست ؛ بعدا که به دنیا آمد و بالغ شد این واجب معلق دارد. یا این گونه بگوییم وقتی اصل مکلف جزء موضوع است تا اینکه موجود نشود یا بالغ نشود حاضر نیستید بگویید وجوبی هست؟
غیر موجودش خب روشن تر است، غیر بالغش هم سخت است. بگوییم الان برای غیر بالغ وجوب هست. بطور مطلق فقط معلق است به اینکه بالغ بشود مثل وجوب حج که صاحب فصول برای توضیحش فرموده بودن. آن را چرا فرموده بودند؟ زیرا احکامی که دارد و الا اینجور جاها خیلی دور از ذهن است که بگوییم وجوب هست.
خب اگر میبینیم خلاف ارتکاز بین است که برای بالغ بگوییم وجوب هست ولی معلق به بدو بلوغ است اگر این خلاف ارتکاز است رمزش چیست؟
با استدلال شما تمام بود که شارع تقنین خودش را کرده است چکار دارد بچه بالغ شده است یا نشده است و به دنیا آمده است یا نیامده است. استدلال شما باید اینجا را بگیرد و حال آنکه ارتکازا میبینیم نمیگیرد. دلیلش چیست؟ معلوم می شود پس آن استدلال مطلق نیست و برای بعضی از موارد خوب است ولی بطور مطلق جواب نمیدهد.
موافق ارتکاز بودن فعلیت تدریجی
عرض کردم آنچه که مشهور گفته اند هم موافق ارتکازات است و اصلا ذهن پس نمیزند و هم موافق ضوابط اصول و فقه است؛ یعنی تقریر قاعده مند خیلی خوبی میتوان از آن کرد؛وقتی زوال میشود امر بالفعل میشود ولی فعلیت ذو شئونی که تدریجی است. زوال که شد فورا نمیگوید صلّ بلکه وقتی زوال شد، اگرمکلف وضو نداشت امر به تکبیر و قرائت بالفعل نیست و اول باید وضو بگیرد. در اینطور فضایی مشهور گفته اند اگر وضو نداشت و فقط به اندازه چهار رکعت وقت داشت واجب نیست نماز را قضا کند زیرا امر مولی برای او فعلیت پیدا نکرد. فعلیتی که ما الان گفتیم به نحو تدریجی است ولو اول زوال شد به یک معنای رایج متسامح فیه صلّ فعلیت پیدا کرد ولی آن فعلیتی که کار از آن بیاید و قضا را برعهده او بگذارد نیامد بلکه زمانی آمد که یا وضو داشت و چهار رکعت گذشت و نخواند که بالفعل شده بود الان وضو داری نماز را بخوان اگر نخواندی قضا کن ولی اگر وضو نداشتی، غسل نداشتی، ساتر واجب نیاز داشتی و... آن ها هم جزء فعل است تا امر صل بالفعل بشود. حتی زمانی که وضو میگرفتی فهمیدی سجده آخر حائض میشوی یا مغمی علیه میشوی باز هم طبق فتوای مشهور واجب نیست زیرا کشف میکند در آن سه رکعت خوانده شده کبّر و اقرأ و ارکع و اسجد بالفعل نبوده زیرا تا آخر فرصت نداشت. این هم کشفی که دیروز عرض کردم. از این کشف میکنیم که امر برای او بالفعل نبوده است و وقتی که بالفعل نبوده است قضا هم تابع ادا است و ادایش که برای او بالفعل نشده است پس قضا هم ندارد بخلاف جایی که فرصت داشته باشد کل نماز را با شروط بخواند خب امر بالفعل شده است و همینکه بالفعل شده است قضا هم تابع ادا هست و باید نماز خود را قضاء کند.
اگر قضا تابع ادا نباشد یعنی امر اقض مستانف و مستقل باشد این مسلک دارای اشکال است . بلکه امر جدید قضائی، امر به صلات را احیاء میکند و لذا در ارتکاز همه هست که حتی بنابر عدم تبعیت قضا للاداء وقتی این نماز را قضا میکنی امر ظهر آن روز را ممتثل هستی پس میگویی آن نماز را میخوانم.
این تقریر موافق ارتکاز است . اما اینکه امر اقض ربطی به امر صل نداشته باشد و خودش امری مستقل باشد خلاف ارتکاز است .
با مجموع این دو نکته قول مشهور موافق ضوابط میشود.
بررسی جریان قاعده من ادرک رکعه نسبت به مدرک یک رکعت
لسان حکومتی یا کبرای فقهی
آیا من ادرک رکعه، لسانش لسان حکومت است یا یک کبرای شرعی؟ اگر لسان حکومت است ما تابع مدار حاکمیم و اگر حاکم در آخر وقت بوده ما نمیتوانیم آن را به اول وقت ببریم زیراقیاس رخ میدهد.ولی اگر لسانش لسان کبروی باشد_ نه اینکه به حکومت بگوییم کانّه تو مُدرکی؛ به ادعاء بگویم تو مدرک هستی،بلکه من ادرک فقد ادرک. اگر (من ادرک) کبری باشدوقتی اول وقت شرایط را با یک رکعت درک کرد میتواند بقیه رکعات را هم ادامه دهد زیرا من ادرک کبری است اینجا را هم میگیرد. شاگرد: به شرطی که این شخص بتواند حائضاً نماز بخواند. مساله این است که من ادرک به این صورت است که طرف میتواند ادامه بدهد و بخواند ولی در حائض مانع دارد از ادامه نماز. حال سوال این است که چطور میتواند؟
استاد: بله آن مال ادامه کشف است. این از حیث من ادرک حالا فرض گرفتیم که مثلا شرایطی بود که نماز را نخواند میتوانست ولی مثلا مکره شد البته برای حائض هم در مستمسک بحثی دارند که آیا حائض وجوب از او برداشته می شود یا نه بجای اینکه وجوب از او برداشته شود بدعت و حرمت و اینها هم می آید.
شاگرد: نه اصلا متمشی نمی شود از او نه اینکه بگوییم بدعت است. بگوییم صلاه از متمشی نیست.
استاد: اگر وجوب از او برداشته شود ولی نماز بر او حرام نباشد. مثل شیخ و شیخه که وجوب نماز جمعه از آنها برداشته می شود ولی اگر بخوانند مجزی است.
استاد: مشهور که می گویندحرام است!
شاگرد: فرض بگیریم حرام هم نباشد گاهی یک چیزی هست که میگوییم از او متشمی نمی شود میگویم کسی که حائض است ولو بخواند کلا صلاه است.
استاد: ولو اینکه بداند نمازش جایز است؟
شاگرد: نه بحث جواز نیست بحث این است که کاری را که میکند متصف به صلاه نمی شود.
استاد: وقتی شما میگویید خانمی که شاک است جمع کند بین تروک حائض و اعمال مستحاضه یعنی اینکه میگویید با اینکه احتمال میدهی حائضی ولی نمازت را بخوان. در اینجا قصد قربت متمشی می شود یا خیر؟؟؟
شاگرد: قصد قربت متشمی می شود ولی اگر واقعا حائض باشد این صلاه کلا صلاه است.
استاد: اگر همانجا هم بداند که با اینکه واقعا حائض است نماز بر او واجب نیست ولی جایز است قصد قربت متمشی نمی شود؟
شاگرد: اگر جایز باشد که اصلا قصد قربتش مشکلی ندارد. مشکل ما بر سر قصد قربت نیست مشکل ما این است که شارع آمده دست گذاشته است و گفته این دیگر نماز نیست.
استاد: یعنی اصلا بقیه من ادرک شما هست ولی سه رکعت باقی مانده را نمیتوانی ادامه بدهی که تمام کنی. روی این فرض.

من گمانم این است که اگر یک نحو کبری باشد الان ببنید اول تا آخر حاج آقا لسان را لسان حاکم میگیرند. یعنی به این عنوان که خلاف قاعده است ؛ شارع به عنوان سر باری بر تقنینات اولیه این را به عنوان چیزی فرموده که من ادرک رکعه، کمن ادرک.
الان حاج آقا جمله ای دارند که خیلی زیبا است. میفرمایند چه وسط وقت چه آخر وقت و چه اول قوت. برای بحث ما نحن فیه که خیلی خوب و زیباست ولی برای من ادرک، همین را نمیگویند چونکه من ادرک دلیلش فقط مال آخر وقت است. تازه صاحب حدائق میفرمایند :همان آخر وقت هم فقط برای نماز صبح است. من ادرک رکعه من صلاه الفجر قبل طلوع الشمس کمن ادرک کله. و الا نماز های دیگر من ادرک رکعه من صلاه العصر، آن وقت سه رکعتش در نماز مغرب بیفتد؟؟!! وقت نماز دیگری است.بنابر حکومت، وادی آن وادی قیاس میشود.
اما اگر من ادرک کبری باشد یعنی خودش یک مطلب شرعی است؛ نه استثناء از تقنین ها. خودش کشف از یک کبری است. در این صورت وسط راه و اول راه را هم میگیرد.در فرضی که بین راه از اغماء به هوش آمد اندازه ای که وضو بگیرد و یک رکعت نماز بخواند فرصت داشت .این بیان می آید یعنی امر بالفعل میشود .
تعارض قاعده من ادرک رکعه با مبنای کاشفیت
اکنون باید این مساله را پاسخ داد ؛ او یک رکعت وقت دارد سپس به اغماء رفت ؛کشف می شود چهار رکعت را فرصت نداشت پس یک رکعت او هم فعلیتی ندارد این را باید چه کنیم؟ آیا باید کشف را بپذیریم یا نه؟ من روی حساب کشفی که رایج است میگویم_ خیلی در فتاوا و در عروه و تعلیقات کشف را میپذیرند که حتی بعض موارد کشف خیلی سخت به ذهن می آید. مثلا اگر بخواهیم خیلی با آب و تاب این کشف را عرض بکنیم کسی مستطیع شده؛ با پول زیاد به حج میرود؛ بهترین سفر حج را انجام میدهد ،همه اعمال که تمام شد، با پول زیاد به شهر خودش برمیگردد، سه یا چهار فرسخ قبل از رسیدن به شهر دزد به او میزند و بقیه مالش را میبرد. یعنی بقیه این راه را باید گدایی کند و بین راه مانده است.در اینجا بگوییم کشف میکند که از اول مستطیع نبود زیرا شرط حج، داشتن زاد و راحله رفت و بازگشت تا وطنش میباشد.پس این شخص از استطاعت می افتد. این سقوط کشف میکند که این حجه الاسلام نبوده بلکه حج مستحبی بوده است؛خیال کرده واجب بوده است بنابراین بعدا اگر مستطیع شد باید بجا بیاورد. این مساله درعروه هست.
خلاصه کشف دامنه ای دارد؛ در بیع و... هم بود.
اگر در این یک رکعت برای این سه عذر (اغماء و حیض و جنون)کشف را به همین بیان اجرا کنیم این نماز یک رکعتش فایده ای ندارد. زیرا سه رکعت بعدش طبق فرمایش ایشان لا صلاه است. وقتی لا صلاه شد کشف میکند کل امر نماز بالفعل نبود؛ یک رکعت هم صورتاً نماز بود. به عبارت دیگر کشف میکند که من ادرک، من ادرک نبود زیرا من ادرک در مورد کسی است که یک رکعت را با قابلیت انضمام سه رکعت دیگر درک کند در حالی که اینجا چنین چیزی نیست.
بنابراین من ادرک صرفا در مورد وقت میباشد و حتی بنابر این که لسانش کبروی باشد _ نه حاکم_ ربطی به مانحن فیه ندارد.
این بیان خوب است؛ موافق همه جهات است. یعنی انسان می‌بیند ذهنش که در این مسیر جلو میرود نه ارتکاز او را ممانعت میکند و نه ضوابط روشن کلاس فقه.
جمع بین دو روایت فضل بن یونس
الْفَضْلِ بْنِ يُونُسَ عَنْ أَبِي الْحَسَنِ الْأَوَّلِ علیه السلام فِي حَدِيثٍ قَالَ: وَ إِذَا رَأَتِ الْمَرْأَةُ الدَّمَ- بَعْدَ مَا يَمْضِي مِنْ زَوَالِ الشَّمْسِ أَرْبَعَةُ أَقْدَامٍ- فَلْتُمْسِكْ عَنِ الصَّلَاةِ- فَإِذَا طَهُرَتْ مِنَ الدَّمِ فَلْتَقْضِ صَلَاةَ الظُّهْرِ- لِأَنَّ وَقْتَ الظُّهْرِ دَخَلَ عَلَيْهَا وَ هِيَ طَاهِرٌ- وَ خَرَجَ عَنْهَا وَقْتُ الظُّهْرِ وَ هِيَ طَاهِرٌ- فَضَيَّعَتْ صَلَاةَ الظُّهْرِ فَوَجَبَ عَلَيْهَا قَضَاؤُهَا.

الْفَضْلِ بْنِ يُونُسَ قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا الْحَسَنِ الْأَوَّلَ علیه السلام قُلْتُ الْمَرْأَةُ‌ تَرَى الطُّهْرَ- قَبْلَ غُرُوبِ الشَّمْسِ كَيْفَ تَصْنَعُ بِالصَّلَاةِ- قَالَ إِذَا رَأَتِ الطُّهْرَ بَعْدَ مَا يَمْضِي مِنْ زَوَالِ الشَّمْسِ- أَرْبَعَةُ أَقْدَامٍ فَلَا تُصَلِّي إِلَّا الْعَصْرَ- لِأَنَّ وَقْتَ الظُّهْرِ دَخَلَ عَلَيْهَا وَ هِيَ فِي الدَّمِ- وَ خَرَجَ عَنْهَا الْوَقْتُ وَ هِيَ فِي الدَّمِ- فَلَمْ يَجِبْ عَلَيْهَا أَنْ تُصَلِّيَ الظُّهْرَ- وَ مَا طَرَحَ اللَّهُ عَنْهَا مِنَ الصَّلَاةِ وَ هِيَ فِي الدَّمِ أَكْثَرُ الْحَدِيثَ.
روایاتی که به عدم قضاء برای مدرک چهار رکعت حکم میکنند ، بر قبل از تسهیل و ناحیه ی ایجاب ابتدائی اوقات صلات حمل میشوند. و روایاتی که حکم به وجوب قضاء را بیان میکنند بر بعد از تسهیل و تداخل اوقات صلات حمل میشوند. پس زمانی که اربعه اقدام بر او گذشت بایستی قضاء کند. تسهیل قید تقنین جدید نیست بلکه حیث تعلیلی میباشد.
چرا خدای متعال وقت را بعدا متداخل فرمود؟ علت و حکمتش تسهیل بود نه اینکه قیدش هم تسهیل باشد و حتما باید سهل نیز باشد!!
پس روایاتی که میگفت قضاء نکن اقتضای اولیه تقنین را بیان میکند. اما روایات بعدی اقتضای ثانوی تقنین را بیان میکند. یعنی تسهیل و جا گرفتن وقت مسهَّل فیه؛ آن چیزی که تسهیل در آن صورت گرفته است مطلق انشاء شده نه اینکه به قید سهولت انشاء شده باشد.
مرحوم شیخ در استبصار و تهذیب _ هر دوی آنها بنظرم بود_ میفرمایند قضا مستحب است. یعنی بر او واجب نیست ولی مستحب است.
ایشان دو روایت رابر استحباب جمع کردند. عصر را باید بخواند ولی قضای ظهر برای او مستحب است. هم تهذیب دارد و هم استبصار. بعد از شیخ این جمع را نپذیرفتند گمان میکنم کتاب های بعد از شیخ شاید یک یا دو مورد همراه شیخ فتوا به استحباب داده باشند. فعلا میخواهیم یک نوع حمل که استحباب بود انجام نشود. میفرمایید لسانش این است؛ درست است اما در مقام جمع باید از این لسان کوتاه بیاییم. جمع چیست؟ یعنی مقداری از ظهورش بزنیم. به این نحو که روایت در صدد توضیح وظیفه فعلی طبق آن قاعده اصلی میباشد ؛ این روایات میگوید خب درست آن آنطوری بود ولی بعد از اینکه تسهیل، انشاء شد _ انشاء تسهیل مطلق بود ، مقید به سهولت نبود. حکمت، تسهیل بود_ صلات دارای وقت بخصوص از ناحیه رسم عبودیت عبد شده است. مولی تسهیل کرده ولی از ناحیه رسم امتثال عبد ، به تعبیر عرفی کانّ او باید برای خودش واجب بداند و انجام بدهد. ولی خب تعبیر خیلی دقیق فقهی نخواهد بود. شاگرد: اگر بگوییم قاعده من ادرک بکند و کشف را قبول نکند به اینصورت که بگوییم کسی که یک رکعت را درک کرد این نازل منزله این است که چهار رکعت را درک کرده است و کاری نداریم که بعد میتواند ادامه بدهد یا نمیتواند.
استاد: این همان وجهی است که عرض کردم من ادرک کبری باشد.
شاگرد: پس باید قضا کند و شما در آنجا نپذیرفتید که باید قضا کند.
استاد: بنا بر کشف نپذیرفتیم. بنابر کشف بالفعل نشده است. روی آن مبنایی که من توضیحش را عرض کردم که چرا میگویند. میگوید خب بالفعل شد و وقتی بالفعل شد قضا هم ولو تابع اداء نباشد اما همان امر بالفعل شده بوده و دلیل قضا می گوید آن امر زنده شد. امری که بالفعل شده بود زنده شد قضا کن اما من ادرک بنا بر کشف میگوید تو بعدش نمیتوانستی بخوانی کشف کرد که آن یک رکعتش هم کلا یک رکعت است. یعنی حتی مشمول من ادرک هم نبود. لم یدرک رکعه. چرا؟ چون بقیه اش را نتوانست بخواند.
شاگرد: کشف چه حجت و برهانی دارد که قبولش بکند؟
استاد: حجیت و برهان کشف فعلا روی توضیحی که من دادم این است که چون فعلیت امر معنا ندارد مطلق باشد. یک نحو خیالی است که میگوییم تا اذان گفتند نماز واجب شد. واجب نشد و لذا اگر الان وضو ندارد هرگز مولی به او نمیگوید صلّ، کبّر، اول باید وضو بگیرد.
شاگرد: خود همین لسان من ادرک مخالف این نیست؟
استاد: آن فقط مربوط به وقت است و میخواهد وقت را توسعه بدهد نمیخواهد تصرف کند در فعلیت امر. میخواهد بگوید وقت ادامه دارد بعدش. مودّی هستی قاضی هستی هرچه هستی که بحث هایش بعدا می آید ولی فعلیت را تصرف نمیکند. فعلیت باید بشود و اگر نشود ما دلیل نداریم که قضا بر او واجب بشود روی این بیان.


عبارت ایشان را نگاه کنید، آیا آن احتیاط هم جای خود را باز کرده است یا نه؟!!
مساله: اذا حصل احد الاعذار المانعه من التکلیف. قرار شد تکلیف به معنای برداشته شدن تکلیف نباشد بلکه مانع من اتیان مکلف به باشد.
کالحیض و الجنون و الاغماء. میگوید کالحیض، چیزی هم ممکن است شبیه این بیاید.
بعد مضی مقدار من الزمان. این کلمه مضی در عبارت خیلی دقت دارد.
بعد مضی مقدار من الزمان، تا این عبارت را ببینید میگویید خب یعنی اول ظهر یک خرده بگذرد. این به ذهن می آید؛ ولی ببینید قیدی می آورند که میبینیم این برداشت اشتباه است و اینطور نباید برخورد کنیم. مضی، مطلق المضی است. یک بازه زمانی است نه از زوال. الان توضیحش می آید.
بعد مضی مقدار من الزمان یتمکن فیه من اقل الواجب الصلاتی مع التطهر. طهارت از حدث و سائر الشروط. ستر و طهارت از خبث و قبله و...
مع عدم الاداء. اذا حصل و مع عدم الاداء. اگر نماز خوانده که هیچ، اما اگر نماز را نخواند، وجب القضا.
این فتوا شد مسلّم در فرضی که متمکن بود.
حالا آمد کمتر شد مشهور گفته اند: و لا یجب القضا مع ادراک الاقل من ذلک علی المشهور. اگر وضو نداشت ولی به اندازه چهار رکعت وقت داشت، باز هم واجب نیست. زیرا فرصت وضو هم نیاز است.
این فتوای مشهور را باطلاقه قبول نمیکند. آنجایی که کمتر از چهار رکعت و... باشد میپذیرند ولی آنجایی که از صلاه اختیاری کمتر وقت دارد ولی وقت صلاه اضطراری را دارد؛ تیمم کند و خیلی مختصر بخواند و... قبول نمیکنند.
شاگرد: عاجز کمیّتاً و کیفیتا خیلی دامنه گسترده ای دارد. بر اساس چیست؟ مثلا کسی هم که در حال غرق شدن است بالاخره برای خودش صلاه عاجزی دارد. این حدش چیست؟ چه چیزی را باید مورد ملاحظه قرار بدهیم؟
استاد: بعید میدانم منظور ایشان رکعت باشد. حتی اینجا به صلاه خوف هم نمی شود منتقل شد؛ بگوییم صلاه چهار رکعتی است تبدیل به صلاه خوف دو رکعتی می شود. همچنین معنا ندارد بگوییم اگر حائض به اندازه دو رکعت نماز مسافر وقت داشت همین دو رکعت را بخواند. اصلا مقصود ایشان از کمیت، کمیت رکعات نیست لذا مربوط به آن غریق که نمازش رکعاتی است هم نمی شود. منظورشان از کمیت یعنی کم و زیاد کردن برخی از واجبات. مثلا سوره را اصلا نخوان. یا مثلا کیفیتش را تغییر بده.
به عبارتی دیگر اموری که در آخر وقت باید سریع انجام بدهد وظیفه اش میشود. الان همین حائض اگر پاک بود و نزدیک غروب بود چطور وظیفه اش سریع ترین نماز بود ،همانطور که در آنجا وظیفه اش بود اینجانیز وظیفه اش میباشد.نه اینکه وظیفه اش عوض بشود و برود سراغ مسافر و غریق و خائف و... اصلا این منظور نیست..شاگرد: اگر این مراد ایشان بود باید مضطر میگفت نه عاجز
استاد: بعدش میگویند. و اسقاط ما یسقط بالضروره والعجز. منظورشان این است. اسقاط ما یسقط بالضروره نه اینکه الضروره مطلق برای هر کس بلکه الضروره برای همین شخص با این شرایطی که فعلا دارد. این چه نمازی برای او متصور بود خود او با این شرایط بالفعلش. مقصودشان ظاهرا باید این باشد.
شاگرد: ضرورت و عجز وقتی کنار هم آمده، عجز یعنی کسیکه مثلا توانایی ایستادن ندارد الان نشسته بخواند که زودتر بشود.
استاد: شخص خود او که الان توانایی برای ایستادن دارد.
شاگرد: عجز این وسط چکاره است؟ زمان که تنگ باشد این چیزی به اسم عجز برای ما درست نمیکند.
استاد: این محتمل است و صفر نیست که بگوییم اگر فرض گرفتیم پیر مردی است که بخواهد بایستد خیلی ایستادنش طول میکشد اما این معمولی هم نمینشیند ولی اگر نشسته بخواند سزیع تمام میکند.
شاگرد: غرضم این است که کلمه عجز اینجا چکاره است؟ کسیکه زمان ندارد خب یک ضرورتی است که دارد زمان از دست میرود و نمازش قضا می شود. چطور متصف به عجز می شود این شخص؟ آیا میخواهیم بگوییم مثل عاجز نماز بخواند؟ این عاجزی که نشسته است.
استاد: چون الان در فضای ما کلمه مضی زمان بود هر عنصری در این بازه مضی که چقدر است دخالت دارد. محور فرمایش حاج آقا هم سر این است که این مضی چقدر باشد و اصلا هیچی دیگر مطرح نیست. میخواهند بگویند هرچه ممکن است از نظر فعلیت تکلیف این مضی زمان را کوچک کنیم که این مکلف بتواند یک نماز بخواند هرچه کوچک بشود احتیاط این است که اگر میتوانست قضا کند. پس محور زمان است.
شاگرد: اشکال ایشان به‌طرو عذر بوده ،الاتیان بصلاه العاجز. خب صلاه عاجز، نشسته، خوابیده و… هست ،‌ شاید مراد ایشان العاجز من الوقت باشد.
استاد: فی الکمیه و الکیفیه
شاگرد: تمام نظر روی زمان است
استاد: بله خب
شاگرد: یعنی باید بگوییم آن‌که طور ناگهان بلند می شود و میبیند الان نمازش قضا می شود عاجز از وقت است و زود باید نماز را ببندد نه اینکه اگر عاجز بود و دست نداشت غسل دستش را انجام نمیداد ولی این هم غسل دست انجام نداد.
شاگرد2: کلام شما توضیح مضطر است. اگر مضطر می شد راحت تر بود...
استاد: عذر اینجا با عجز بعدی فرق دارد. اینها معلوم باشد.
و الاحوط مع العلم بطرو العذر، این عذر یعنی جنون و اغماء و اینها و ربطی به عجز ندارد میداند که بعدا قرار است مغمی علیه بشود و حائض بشود و...
الاتیان بصلاه العاجز. کدام عاجز؟ انواع عاجز های از مکلفین یا نه عاجز خودش با این شرایطی که بالفعل دارد.
شاگرد: من الوقت
استاد: احسنت. من الوقت یعنی همینکه محور است
عاجز از وقتی که میخواهد کوتاهترین نماز را در این فاصله ابقاء کند.
شاگرد: یعنی اگر من الوقت را بگذاریم درست می شود. یعنی از عاجزها فقط عاجز من الوقت مراد است
استاد: اصلا مقصودشان این است. محور سخن ایشان این است که میخواهند وقت را تا ممکن است کوتاهش کنند و بگویند میتوانست و وقت کم داشت.
شاگرد: وقت یعنی عاجز؟ من که ذهنم همراهی نمیکند که عجز با وقت چطور تناسب دارد.
استاد: لا یطول وقته را ببینید. الاتیان بصلاه العاجز فی الکمیه و الکیفیه و التنزل الی البدل فیما له بدل لا یطول وقته.
معلوم می شود که صحبت بر سر این است که وقت طولانی نشود. وقت طوری باشد که بتواند در این وقت کوتاه نماز را بخواند.
شاگرد: این بدل یعنی چه؟ یعنی جور دیگری نماز بخواند؟ اگر وقت را برای افراد مختلف در نظر بگیریم عجزش هم مختلف میشود،‌ یعنی وقت برای یک انسان معمولی چهار رکعتش را فرض کنید پنج دقیقه وقت میخواهد همین آدم اگر عاجز بود و نشسته نماز میخواند دو دقیقه می شد و اگر خوابیده میخواند یک دقیقه می شد. این شخص حائض اگر یک دقیقه وقت داشته باشد یک نماز را میتواند بخواند به اندازه آن نماز خوابیده فعلیت میتواند پیدا بکند نماز پس چرا همان را نخواند؟
برای خودش و با شرائط خودش فعلیت پیدا می‌کند ولو اینکه الآن،‌ از این عجزی ندارد ،یعنی امر دایر بین این است که در این یک دقیقه که دارد میرود. خب تو که نمیتوانی نماز پنج دقیقه ای را بخوانی ولی میتوانی یک نماز خوابیده ای بخوانی که میدانی بالاخره فی الجمله آن مصلحت عالیه را شامل است. چرا نباید بخواند این را بخوان.
استاد: اگر در ضیق وقت بود و آفتاب در حال طلوع است خوابیده اجازه میدهید بخواند؟
شاگرد: نه میگویم همین معنا در آنجا هم می آید
استاد: در کجا؟ یعنی در پایان وقت؟
شاگرد: بله همانجا هم این را بگوییم. بگوییم که تویی که ضیق وقت داری درست است که نمیتوانی نماز درست و حسابی بخوانی ولی نماز بدلی را گذاشته ایم برای همین جا و تو نماز خوابیده بخوان بهتر از این است که کلا نماز نخوانی.
استاد: یعنی لازمه حرف شما این است که در ضیق وقت همانطور که وضو به تیمم تبدیل می شود قیام هم به بدلش منتقل می شود.
شاگرد: همه موارد به بدل تبدیل می شوند. یعنی اینکه ما هیچ لحظه ای از وقت را فوت نکنیم و همان قدر که هست استفاده کنیم.
استاد: خب مشکل این است که میگوید وقتی خوابیده بخوانم باید قضا کنم پس چرا دوباره بخوانم. این را هم از باب شوخی عرض میکنم، نه دیگر اینجور چیزی بود که میخواستم بگویم این نمی شود. میدانیم که نمی شود نماز را در آخر وقت خوابیده خواند و بگوید نماز را خواندم دیگر.
شاگرد: همانجا تیمم میکند و میخواند.
استاد: تیمم فرق میکند. تیمم را میدانیم که طهارت مائیه شرعا عند ضیق الوقت منتقل می شود به تیمم اما قیامی که واجب است اختیاری است در ضیق وقت منتقل به بدل نمی شود و شرعا بدل ندارد برای ضیق وقت.
شاگرد: استدلالی که فرمودید برای بحث اضطرار آن استدلال به نظر میرسد وقتی اضطرار را مطرح میکنید الان این شخص دیگر دارد مضطر می شود و عذری برای او می آید دیگر نمیتواند نماز بخواند ولو به مقدار کمتر این استدلال به نظر میرسد انقدر قوت دارد اقتضایش را دارد که مثلا بگوییم هر طوری که شده بالاخره یک طوری یک نمازی خوانده شود.
استاد:

ایشان احتیاط می‌کنند،‌چیزی که مضعف این احتیاط است عدم انضباط و وضوحش نزد مکلف است یعنی نمیفهمد چقدر کجا. و همین اشکال در قول مشهور هم هست نمیدانیم چکارش کنیم.
شاگرد: شاید احتیاط مستحبی است.
استاد: توی این فرض ایشان فتوا نداده اند.
شاگرد: در فرض کلیتش که گفته اند، ببینید اینطور میفهمم که یک فرض اولش را فتوا دادند چه علم داشته باشد و چه نداشته باشد همین است که اگر وقت دارد رجوع میکنیم به ضابطه مشهورش که کاملا روشن است اما مساله اش در این است که اگر کسی علم داشته باشد انگار که خودش از پیش میداند که قرار است این اتفاق بیفتد لذا احتیاط دارد لذا اینهایی هم که می شود همه اش در بحث نماز احتیاطی می شود. عذر و اینها ، هر کدام که خواست بعدا باید قضا کند.
استاد: مشهور میگفتند قضا ندارد که. لم یجب علی المشهور.
شاگرد: قضایش هم احتیاطی است.
استاد: احتیاط وجوبی؟
شاگرد: استحبابی
استاد: خب باید فتوا داده باشند به عدم وجوب و حال آنکه ایشان فتوا نداده اند.
شاگرد: قبلش فتوا داده اند. همه را با هم یک کاسه فتوا داده اند.
استاد: در اقل فتوی نداده‌اند،‌در آنجایی که متمکن بود گفتند وجب القضا
شاگرد: قبلش هم مع العلم و هم غیر مع العلم را شامل می شود
استاد: آن درست است
شاگرد: خب پس فتوایی قبلا داده اند که هم مع العلم را شامل می شود و هم غیر مع العلم را. حالا در مورد علم یک احوط میگویند که قبلش فتوایش را داده اند.
استاد: دو موضوع است. من موضوع را باز کنم.
خانمی برای غسل و ستر و...از اول ظهر تا نیم ساعت وقت لازم داشت تا بتواند نماز ظهر بخواند ولی اول ظهر نماز نخواند و بیست دقیقه قبل از ساعت یک حائض شد؛ شما میگویید وقت صلاه اختیاری داشتی واجب است قضا کنی. این فرض اول، وجب القضا.
فرض بعدی این است «و لا یجب مع ادراک الاقل». او نیم ساعت وقت نیاز دارد ولی یک ربع بعد از زوال حائض شد ؛ علی المشهور قضا واجب نیست. الان اینجا ایشان فتوا دادند؟ خیر. میفرمایند علی المشهور قضا واجب نیست. ولی خودشان تفصیل میدهند و میگویند یک ربع که درک کرد حساب کنید علم داشت یا نداشت. اگر میدانست قرار است سر ساعت مغمی علیه بشود باید در این یک ربعی که زمان دارداگر میتواند صلاه عاجز و مضطر را _اگر چه نیم ساعت زمان طبیعی آن در غیر اضطرار بود_ انجام بدهد اما انجام نداد؛ احوط این است که قضا کند.
تضعیف فعلیت تکلیف بخاطر عدم انضباط
لذا عرض میکنم احتیاط در اینجا وجوبی است زیرا ایشان در فرض علم فتوا ندادند. لذا در این فرض ظاهر عبارت احتیاط وجوبی است. اما این مشکل را دارد که ضابطه مند نیست. ضابطه مند نبودن یکی از مضعّفات تکلیف است ؛ مولی از عبدش آن را میخواهد و برایش عقاب هم میکند اما تحقق آن برای عبد خیلی روشن نیست.
همین نکته رد قول مشهور نیز هست. میگویید شرایط مکلف را در نظر بگیرید؛ ببینید مسافر است یا نه؟ اهل تیمم است یا نه؟ وضو دارد یا نه؟ این قدر اختلافاتی که سر داشتن شرایط است. مستحبات را انجام بدهد یا ندهد؟ دیدید میگوید اقل واجب. کسی که نماز میخواند شاید فقیه هم باشد یک چیزهایی را عادت کرده یادش می رود این اندازه اش مستحب است و اقل واجبش آن است، شما در موردش بگویید که اقل واجب را حساب کن !!؟. لذا این چیزی است که روی حساب ضابطه درست بود ولی حلش...
در یک کلام میتوانیم بگوییم اینجا چون تنجز تکلیف را نیاز داریم قاعده مند است . هرکجا یقین دارد که میتوانسته انجام بدهدمنجز است باید قضا کند. به محض اینکه فعلیت تامه امر مشکوک شد اصل برائت است. یعنی اصل میگوید فعلیت امر برای تو به نحوی که الآن، قضا واجب باشد ، نداریم. این جهتش خوب است.ولو این انضباط روشن را ندارد اما باید قسم بخوری امر برای من بالفعل شد بتمامه، اگر نتوانی قسم بخوری برائت ضمیمه اش می شود؛ میگویند برای تو قضا واجب نیست. با ضمیمه برائت دیگر آسان می شود.
جلسه پنجم: 4/7/95







بسم الله الرحمن الرحیم
جلسه6: ٢۵/٧/٩۵
(و لو زال العذر في آخر الوقت بحيث يتمكّن من الصلاة مع الشّروط، فإن أدرك ركعة من الشروط، وجب الأداء تماما، و مع الترك القضاء.
و يدلّ عليه بعد نقل إجماع الأصحاب عليه عن «المدارك»، و نفي الخلاف فيه بين أهل العلم عن «المنتهىٰ» ما روي عنه صلى الله عليه و آله أنّه قال‌
من أدرك ركعة من الصلاة، فقد أدرك الصلاة
و عنه صلى الله عليه و آله أيضاً‌
من أدرك ركعة من العصر قبل أن يغرب الشمس، فقد أدرك الشمس
، و من طريق الأصحاب ما رواه «الشيخ» عن «الأصبغ بن نباتة» قال: قال أمير المؤمنين عليه السلام‌
من أدرك من الغداة ركعة قبل طلوع الشمس، فقد أدرك الغداة تامّة
و في الموثّق عن «عمّار الساباطي» عن أبي عبد اللّٰه عليه السلام أنّه قال‌
فإن صلّىٰ ركعة من الغداة ثمّ طلعت الشمس، فليتمّ الصلاة، و قد جازت صلاته
و الضعف في السند في بعض ما مرّ، مجبور بعمل الأصحاب بالنسبة إلى الدالّ منها؛ مع إمكان استفادة إلغاء الخصوصيّة ممّا في «المعتبر» بالنسبة إلى الغداة، و إن اختصّ البيان بها لأغلبيّة الابتلاء بعدم إدراك تمام الصلاة فيها كما لا يخفىٰ بالنسبة إلى سائر الصلوات. و يخرج ما مرّ شاهداً علىٰ الإلغاء المذكور بحيث لا يرجع إلى القياس.
هذا، مضافاً إلى ما استند في «المعتبر» إليه من قوله عليه السلام‌
من أدرك ركعة من الوقت، فقد أدرك الوقت‌
، و فيه زيادة الدلالة علىٰ أدائيّة الكلّ بوقوع ركعة في الوقت؛ و أنّ شرط المكلّف به أعمّ من وقت الركعة فما زاد بنحو تعدّد المطلوب؛ فوقت الركعة شرط و الزائد واجب فقطّ. و علىٰ الاشتراك يقتصر علىٰ فعل الظهر أو المغرب لاشتراط الأخيرة بالأُولىٰ بلا عكس، مع اشتراك الوقت فرضاً، فيقتصر علىٰ غير المشروط بالأُخرى.)
در دستخط حاج آقا صفحه١٠٢ خیلی واضح (مع) است و اشتباها (من) آمده است.
فان ادرک رکعه مع الشروط وجب الاداء تماما و مع الترک القضاء.
اینجا فرض مساله خیلی مشهور واضح و روشنی است که اگر عذری داشت اول وقت همین عذر هایی که ذکر شد (جنون و اغماء و حیض) در آخر وقت عذر برطرف شد یتمّکن من الصلاه مع الشروط. در هردو جا هم (مع) است.
قاعده من ادرک؛ بیان احتمالات در سعه و ضیق قاعده وادله مثبته آن
فان ادرک رکعه مع الشروط. اکر یک رکعت را با طهارت و... وقت داشته باشد تمامش را باید بخواند؛ یک رکعت در وقت و بقیه هم بیرون وقت. اگر یک رکعت وقت داشت مسامحه کردو نخواند، باید قضا کند.
و یدل علیه بعد نقل اجماع الاصحاب علیه عن المدارک و نفی الخلاف فیه بین اهل العلم عن المنتهی ما روی عنه صلی الله علیه و آله وسلم انه قال: من ادرک رکعه من الصلاه فقد ادرک الصلاه. این یک روایت.
و عنه صلی الله علیه و آله و سلم ایضاً: من ادرک رکعه من العصر قبل ان یغرب الشمس قد ادرک الشمس. این هم این تعبیر. این از طریق عامه است که مرسل نبوی است.
و من طریق الاصحاب_ از طریق شیعه_ ما رواه الشیخ در تهذیب عن الاصبغ بن نباته قال: قال امیر المومنین علیه السلام من ادرک من الغداة رکعه قبل طلوع الشمس فقد ادرک الغداة تامه.
و فی الموثق عن عمار الساباتی عن ابی عبدالله علیه السلام انه قال: فان صلی رکعه من الغداة ثم طلعت الشمس فلیتم الصلاه و قد جازت صلاته. این هم حدیث آخر.
خب حالا این ها سندش ضعیف است ( موثق عمار جای خودش)
و الضعف فی السند فی بعض ما مرّ، موثقش خوب بود ولی قبلی ها خیر.
این ضعف سند مجبور بعمل الاصحاب. عمل اصحاب یعنی چه؟ یعنی همانکه اول فرمودند : و یدل علیه بعد نقل اجماع الاصحاب علیه که مفاد این روایات است و نفی الخلاف عن المنتهی.
و الضعف فی السند فی بعض ما مرّ، یعنی برخی از این روایات غیر از آن روایت موثق، مجبور بعمل الاصحاب بالنسبه الی الدال منها. بعضی از آنها دلالتش بر کل قاعده نیست بر بعض آن است. بالنسبه الی الدال منها؛ آن را که دال بر ما نحن فیه بود. آنهایی که اختصاص به غداة داشت قاعده کلی نبود.
مع امکان استفاده الغاء الخصوصیه مما فی المعتبر. خودمان هم از این روایات باب (این چندتا روایتی که فرمودند) الغاء خصوصیت نکنیم از آنچه در معتبر محقق است که شرح مختصر خودشان است بالنسبه الی الغداة، بشود الغاء خصوصیت استفاده کنیم. چرا؟ در معتبر آمده است من ادرک رکعه من الوقت فقد ادرک الوقت. بعضی جاها ادرک الوقت کله آمده است.
در معتبر غداة ندارد بلکه من ادرک رکعه من الوقت آمده است.
و ان اختص البیان بها. ولو در این روایت بیان اختصاص به غداة پیدا کرده است.
چرا؟! لاغلبیه الابتلاء بعدم ادراک تمام الصلاه فیها. غالبا نماز صبح نزدیک طلوع عقب می افتد؛ غالبا یک رکعت از آن بعد از وقت می افتد ؛چون غلبه ابتلاء داشته،در روایت غداة آمده است و الا خود غداة یک صغرایی و یک مصداقی از قاعده کلی من ادرک میباشد.
و ان اختص البیان کما لا یخفی بالنسبه الی سائر الصلوات. یعنی الغاء خصوصیت کنیم از غداة نسبت به سایر نماز ها که آن را من ادرک میگیرد چه عصر باشد و چه عشاء و چه مغرب باشد و چه ظهر.
یُخرج ما مرّ شاهداً علی الالغاء المذکور. روایاتی که بیان شد ،شاهدی بر این الغاء خصوصیت است ؛ بحیث لا یرجع الی القیاس.آیا الغاء خصوصیت شخص را به قیاس مبتلا میکند ؟
وقتی روایاتی داشتیم _و لو از عامه_ که من ادرک رکعه من العصر یا من ادرک من الصلاه، دیگر مبتلا به قیاس نمی شود.
هذا مضافا الی ما استند فی المعتبر الیه من قوله علیه السلام: من ادرک رکعه من الوقت فقد ادرک الوقت. ففیه زیاده الدلاله علی ادائیه الکل. حالا ادائیت بماند بعدا بحث میکنیم.
فعلا این هایی که تا اینجا خواندیم ضمیمه کار بود مطلب در ذهن شریفتان حاضر شده است ببینیم تک تک اینهاچه مراحل مهمی در آن طی شده است.
اول فرمودند اجماع اصحاب و نفی خلاف. ما روی من ادرک رکعه من الصلاه. یک رکعت از نماز را درک کند، یعنی نماز امام جماعت. همین تعبیر راجع به نماز جمعه وارد شده است من ادرک رکعه من الصلاه، یعنی ادرک رکعه من صلاه الامام فی الجماعه او ادرک رکعه من صلاه یوم الجمعه فقد ادرک الوقت. اگر اینطور باشد که ربطی به بحث ما ندارد. شاگرد: من ادرک الامام یوم الجمعه هو یتشهد.
استاد: بله من ادرک الامام یوم الجمعه، من ادرک رکعه من صلاه الامام یوم الجمعه.
شاگرد: من ادرک من صلاه الجمعه هم دارد.
استاد: بله
خب اگر آن باشد که اصلا ربطی به بحث ما ندارد. در من ادرک رکعه من الصلاه، ال عهد است یعنی نماز جماعت ربطی به بحث ما ندارد.

من ادرک رکعه من العصر قبل ان یغرب الشمس من العصر.
یعنی من وقت صلاه العصر؟ یا اینکه من ادرک رکعه من اتیان العصر. یعنی شروع کرد عصر را خواند بعد فهمید فقط یک رکعتش را توانسته در وقت بخواند. اتیان یک رکعت در وقت فرق میکند با جایی که کسی نماز را نخوانده میبیند فقط یک رکعت وقت دارد. کسی گمان میکرد کل عصر را درک میکند و سپس عصر را خواند و در بین نماز یا بعد از نماز فهمید که فقط یک رکعت او داخل وقت بود این روایت میگوید چنین کسی که ادرک العصر، یعنی صلاه العصر و خواندن نماز عصر، نه اینکه ادرک از چهار رکعت نماز عصر، یک رکعت نماز عصر را درک کند. شبه اینطور استظهارات را می بینید در مستمسک گفته اند. شاهدش هم روایت عمار است .فإن صلّى ركعة من الغداة ثمّ طلعت الشمس، فليتمّ الصلاة.
من ادرک من الغداة رکعه، من الغداة یعنی من وقت صلاه الغداة یا ادرک من الغداة یعنی خواند اتفاقا یک رکعتش واقع شد؟
قبل طلوع الشمس فقد ادرک الغداة، الغداة یعنی نمازش درست است. غداة صبح بوده است تامه. شاهدش هم موثق عمار است.
بعدی را ببینید فان صلی رکعه من الغداة ثم طلعت الشمس. صلی رکعه من الغداة این احتمال دیگر خیلی روشن تر است که روایت به باقی ماندن وقت نماز ربطی ندارد . صلّی رکعه، این شخص یک رکعت را خواند ثمّ طلعت الشمس فلیتم الصلاه و قدأجزات صلاته. شاهدش هم در روایت دیگر دنباله همین است که حضرت فرمودند اما اگر شروع کرد نماز را بخواند و دید که خورشید طلوع کرده است و هنوز یک رکعت را نخوانده است لم تجز صلاته اینجا نمازش را قطع کند. لذا ظاهرا مربوط به کسی است که دارد میخواند ربطی به ادراک رکعت ندارد.
یعنی اگر یک رکعت را خواند و شمس طلوع کرد، تا آخر ادامه بدهد ولی اگر شروع کرد و هنوز یک رکعت تمام نشده شمس طلوع کرد نماز را قطع کند ونگذارد که بقیه نماز را بعد از طلوع بخواند بلکه صبر کند حتی ترتفع الشمس، یرتفع النهار. یک خرده که روز بالا آمد بخواند. این هم استظهارات مختلفی که از روایت عمار شده است که دلالتش را در ما نحن فیه دچار خدشه و ضعف میکند.
ملاک عمل و اعراض اصحاب در جبران ضعف یا تضعیف سند
ضعف سندی مجبور بعمل الاصحاب. مساله جبر؛ آیا عمل اصحاب به روایت ضعیف، جابر سند هست یا نه؟ جبران میکند یا نه؟ ظاهرش این بود که اگر عمل از باب پشتوانه فرهنگ و فقه اهل بیت است جبران میکند اما اگر عمل پشتوانه اش یک استدلال روشن کلاسیک در فضای فقه است جبران نمیکند. اعراض هم همینطور است. آیا اعراض اصحاب سبب می شود روایت از حجیت بیفتد یا نه ؟ صحبت شد اگر اعراض از ظاهر حدیث_ نه تاویلش_ پشتوانه اش یک نوع امر واضح فقهی نسبت به کل متدینین، شیعه و دستگاه فقه اهل البیت علیهم السلام بود حرفی نیست و این اعراض ظاهر را از حجیت می اندازد ولی اگر اعراض اینطور نبود و پشتوانه اش یک استدلال و مدرک بود_ مثل اجماع مدرکی_ این هم اعراض مدرکی بود، اعراض استدلالی بود، در فضای تفقه بود نه در اینصورت باید استدلال را بررسی کنیم و ببینیم آن چیزی که سبب شده اعراض کنند چیست.
شاگرد: آیا فقها در صورت احراز فرهنگ میتوانند به آن استناد یا بوسیله ی آن از روایتی اعراض کنند ؟
استاد: بله مشکل نیست. مثلا بعضی فروض در فقه نادر هستند؛ روایت صحیح دارند اما فقها به آن عمل نکرده اند یا روایت ضعیف دارند و به آن عمل کرده اند. در پنجاه سال ،صد سال یک جا مورد پیدا بکند یا نکند . همه کسانی که اهل تشرع و دین هستند این گونه نیست که فرض نادری را که محل ابتلاء نیست، شنیده باشند؛ اینجا نمیتوانیم بگوییم این عمل یا لاعمل کاشف از یک فرهنگ خاص در همین مورد است که آن فرهنگ سبب شده روایت را کنار بگذارند.ولی یک جا مطلبی هست که شبانه روز عالم و جاهل محل ابتلایشان است ؛ بچه از همان کودکی تا وقتی پیر می شود شنیده است. اینجا اگر روایتی بیاید ، کسانی که اهل تدین بودند با اینکه روایت تکلیفی را بر مکلف تحمیل میکند اما روایت صحیح را عمل نمیکنند؛ میگوید وظیفه تو این است؛ سند هم صحیح است اما متدینین که یک عمر به همین مبتلا بودند گفتند نه این تکلیف نیست.
اینجا میفهمیم ظهور این روایت صحیح آن اندازه نیست که در مقابل اعراض مشهور قرار بگیرد.
حالا ایشان که الان فرمودند: والضعف فی السند فی بعض ما مرّ مجبور بعمل الاصحاب. اینجا عمل اصحاب خیلی جالب است. چرا؟ مع امکان یک پیشبردی است. مع امکان استفاده الغاء الخصوصیه بحیث لا یرجع الی القیاس.
تشخیص قیاس حرام از قیاس نما
یکی از بهترین موارد تمرین برای ذهن فقهی و کلاس فقه و طلبگی همین قاعده من ادرک است. چرا؟ اگر یادتان باشد یک وقتی بحث قیاس مطرح شده بود عرض کردم که بهترین جا برای دست آوردن معیار تشخیص، قیاسی که حرام است از قیاسی که قیاس نیست و در واقع صورت قیاس است قیاس نما است_ و فقیه مجاز به آن است ، بهترین صورت آنجایی است که خود اصحاب یا مشهورشان یا اجماع این قیاسی را که قیاس نما است انجام داده اند. یعنی شخص دلش جمع است و حالت آسوده خاطر دارد که ما از بچگی تا وقتی بزرگ شدیم، شنیدیم که شرع این است؛ ولی میبینیم که خلاصه اصحاب در این وادی با احتمال اینکه گرفتار قیاس شوند، همه این مطلب را فرموده اند.همه وقوع در قیاس منفردا ندارد بلکه پشتوانه اش عمل طائفه است همه اینها را فرموده اند. خب وقتی که پشتوانه اش این است و همه فرموده اند ولی میبینیم که بوی قیاس میدهد و قیاس هم نیست. چرا قیاس نیست؟ زیرا اگر قیاس بود خیلی بعید بود تمام اذهان متشرعه که اهل تدین هستند اذهان بزرگان فقه و شرع که از روز اول به آنها گفتند لیس من مذهبنا القیاس، بگوییم همه همراه قیاس شده اند باشند. نمیتوانیم بگوییم همه اینها مبتلا به قیاس هستند پس کنارشان میگذاریم.
صاحب حدائق با وجود نقل اجماع همه این ها را خدشه میکند و خیلی محکم میگویند لا یشوب من شوب الاشکال... . زیر بار اجماع و شهرت نمیرود. میگوید روایت مربوط به غداة است؛ چه مجوزی داریم از غداة به جای دیگری ببریم؟!
خب پس اینجا قیاس می شود ولی علی ای حال این مساله جا افتاده است و همینطور در فقه تکرار می شود و فقها دارند از قدیم، من ادرک رکعه من الوقت فقد ادرک الوقت کلّه. کلّه هم هست شاید مثل جواهر و چند تا کتاب فقهی(کلّه) هم دارد و به آن اضافه شده است. خب حالا روی این حساب چطور بفهمیم اینجا قیاس هست یا نیست؟! این سوال مهمی است ؛ محل تمرین خوبی است. هم تمرین است در فقه الحدیثی که اینجا بود و هم تمرین در تشخیص معیار در قیاس که این کاری که اصحاب انجام دادند قیاس بوده است یا نبوده است. عده ای گفته اند اجماع اصحاب مهم است و چکار داریم که من ادرک، سر برسد یا نرسد. خب اجماع اینجا معلوم است که مستند به همین ها است. یک اجماعی است که اگر هم باشد مستند به همین ها است. این روایات را هم شیعه و هم سنی در این باب دارند، اصحاب چکار کردند؟ اجماع و عدم الخلاف در« من ادرک رکعه من الوقت فقد ادرک الوقت کله».
عبارت صاحب حدائق را چند سطر بخوانم ببینید ایشان کجا مشکل دارند. حدائق ج6 ص 275:
لو لم يدرك إلا ركعة مع الشروط فإنه يجب عليه الإتيان بها و ان خرج الوقت.
و قد نقل في المدارك ان هذا الحكم مجمع عليه بين الأصحاب و نقل عن المنتهى انه لا خلاف فيه بين أهل العلم، قال و الأصل فيه‌ ما روى عن النبي (صلى الله عليه و آله) انه قال: «من أدرك ركعة من الصلاة فقد أدرك الصلاة».
و عنه (صلى الله عليه و آله) «من أدرك ركعة من العصر قبل ان تغرب الشمس فقد أدرك العصر».
و من طريق الأصحاب ما رواه الشيخ عن الأصبغ بن نباتة قال: «قال أمير المؤمنين (عليه السلام) من أدرك من الغداة ركعة قبل طلوع الشمس فقد أدرك الغداة تامة».
و في الموثق عن عمار الساباطي عن ابي عبد الله (عليه السلام) انه قال: «فان صلى ركعة من الغداة ثم طلعت الشمس فليتم الصلاة و قد جازت صلاته».
ثم قال و هذه الروايات‌ و ان ضعف سندها إلا ان عمل الطائفة عليها و لا معارض لها فينبغي العمل عليها. انتهى.
أقول: لا يخفى ان ما ذكره من روايتي الأصبغ و عمار اللتين هما من طريق الأصحاب و ان عمل الطائفة عليهما انما موردهما صلاة الصبح خاصة و المدعى أعم من ذلك، نعم الخبر الأول صريح في العموم همان خبر اولی که میگفت من ادرک رکعه من الصلاه. که عرض کردم همان هم معلوم نیست که الصلاه یعنی وقت صلاه. بعدا بحث میشود.
لكن ظاهر كلامه انه من طرق العامة كما هو ظاهر الذكرى ايضا، و حينئذ فيشكل الحكم بالعموم الا ان يقال ان العمدة في الاستدلال انما هو الإجماع كما هو ظاهر كلامه و نقله عن المنتهى. و فيه ما لا يخفى اجماع اینجا هم قبول نیست که آن اجماع باشد.

. و بالجملة فالمسألة غير خالية من شوب الاشكال لما عرفت.

صاحب حدائق میفرمایند: شما به چه مجوزی روایتی که مربوط به صبح است برمیدارید و به سراغ نماز مغرب و ظهر و عصر و عشاء میروید.به چه مجوز برای ظهر هم میگویید من ادرک رکعه من الظهر (یعنی من وقت الظهر) فقد ادرک تمام وقت ظهر . در رساله ها هم هست. میگویید اگر پنج رکعت به غروب مانده بود، میتوانی نماز ظهر را بخوانی، بالاخره سه رکعتش در وقت اختصاصی است؟! خب باشد، مشکلی نیست چون من ادرک جایز دانسته است. همینطور برای مغرب. در مغرب اگر پنج رکعت مانده بود به نصف شب اگر چهار رکعت مانده بود ولو سه رکعت مغرب را میتوانست بخواند اما بنابر وقت اختصاصی مجاز نبود (این ها بحث هایش شد) مجاز نبود چونکه وقتی چهار رکعت مانده است به نصف شب وقت مغرب تمام شد. چهار رکعت دیگر از وقت گذشت چه میخواهی بخوانی یک رکعت هم نماند. اما اگر پنج رکعت به نصف شب مانده باشد یک رکعت مغرب را درک کرده در نتیجه میتواند سه رکعت نماز مغرب بخواند؛ دو رکعت انتهاء وقت میماند که باید عشاء را بخواند اما اگر چهار رکعت مانده باشد، فقط همان عشاء را میخواند.
پس من ادرک، هم برای ظهر و هم عصر و هم مغرب و هم عشاء می آید. قاعده برای همه اشان می آید شما از کجا میبرید به نماز غداة.
نعم الخبر الاول صریح فی العموم. همان خبر اولی که میگفت من ادرک رکعه من الصلاه. که عرض کردم همان هم معلوم نیست که الصلاه یعنی وقت صلاه. باید جایش معلوم بشود.
لکن ظاهر کلامه انّه من طرق العامه کما هو ظاهر الذکری ایضا و حینئذ فیشکل الحکم بالعمومف یعنی برای همه نمازها، الا ان یقال ان العمده فی الاستدلال انما هو الاجماع، اجماع داریم دیگر معطل چه هستیم.
کما هو ظاهر کلامه و نقله من المنتهی و فیه ما لا یخفی، اجماع اینجا هم قبول نیست که آن اجماع باشد.
و بالجمله فالمساله غیر خالیه من شوب الاشکال لما عرفت. در دو صفحه بعد ص 279 میفرمایند:
و المساله عندی لا تخلو من شوب الاشکال لعدم وجود نص فی المقام و لیس الا البناء علی ما تقدم من قولهم انّ من ادرک رکعه من الوقت فقد ادرک الوقت کله. و قد عرفت انه لا دلیل علیه سوی روایه عامیه و الروایات الوارده من طرقنا مختصه بصلاه الصبح و لیس الا الاجماع المدعی فی المقام کما تقدم و یمکن القول باختصاص هذا الحکم بالصبح کما هو مورد النص و یوکّده انّه لیس بعدها فریضه.
یوکّده جالب است. مرحوم خویی در موسوعه میفرمایند: الغاء خصوصیت خیلی واضح است. نماز صبح فرد مفضول است؛ فرد خفی قاعده من ادرک است. زیرا وقتی طلوع آفتاب شد بعد از طلوع آفتاب نباید نماز بخواند. میگویند با اینکه نباید بخوانی هنوز یک رکعت دیگر هم بخوان. آن نماز های دیگر که وقت طلوع نیست و به راحتی وقتی یک رکعت را درک کرد بقیه اش را هم میخواند. ایشان به این حد الغاء خصوصیت را قطعی میدانند از باب اولویت میدانند.
در حدائق برعکسش را میگویند. میگویند و یوکّده. یعنی ببینید اولویتی که ایشان اولویت بوده است نزدشان ایشان میگویند شما چرا طلوع شمس را میبینید این طرف را نگاه کنید که فقط نماز صبح است وقتی یک رکعتش را درک کردید رکعت دیگرش مزاحم ندارد ولی نمازهای مغرب ، عشاء ، ظهر و عصر وقتی یک رکعتش را درک کردید سه رکعت بعدی که وقت نماز بعدی است پس مزاحم دارد. برای مثال یک رکعت از نماز عصر درک کردید و یک رکعت را میخوانید اما سه رکعت عصر در وقت اختصاصی مغرب رخ میدهد.
یوکّده انه لیس بعدها فریضه. چرا من ادرک مختص غداة است؟زیرا بعد از نماز صبح نماز فریضه ای نیست.
و يؤكده انها ليس بعدها فريضة يحصل بها المشاركة في الوقت بخلاف غيرها من الفرائض سيما على المشهور من اختصاص الفريضة الأخيرة بمقدار أدائها من الوقت، فإدراك ركعة من الفريضة الاولى في صورة ما إذا أدرك من الوقت خمسا مع كون ما بعد تلك الركعة وقتا مخصوصا بالثانية لا يجدي نفعا في وجوب الإتيان بها.
وقت اختصاصی است باید نماز عصر را بخوانی میگوید نه چون من یک رکعت از ظهر را خوانده ام وقت اخصاصی این را هم مزاحمت میکنم. ببینید،این اولویت مورد اشاره آقای خویی ، برای ایشان نیز خیلی صاف نیست.
(انتهای بحث صاحب حدائق و ادامه کلام توضیح کلام بهجت الفقیه)
لان ما بعد تلك الركعة مختص بالثانية و مزاحمتها فيها تحتاج الى دليل و ليس إلا الإجماع المذكور و اختصاص الخبرين بصلاة الصبح. و بالجملة فالمسألة عندي لا تخلو من شوب الاشكال و الاحتياط فيها لازم على كل حال
حاج آقا می فرمایند « استند الیه فی المعتبر» ؛ اما تحقیق کتاب معتبر را در نرم افزار دیدم ؛ محقق در پاورقی می فرمایند هرچه گشتیم این لفظی را که محقق در معتبر آوردند پیدا نکردیم؛ نه شیعه نه سنی کلمه الوقت را در من ادرک رکعه من الوقت فقد ادرک الوقت را نقل نکرده اند. آیا روایتی نزد ایشان بوده که دیگران نقل نکردند یا نه!! احتمال میرود مرحوم محقق نقل به معنا کرده اند و فهم خودشان را از من ادرک بیان کردند و کلمه وقت را اضافه کرده اند.
عبارت در معتبر این است:
مساله: و یستقرّ الوجوب بان یمضی... أما لو أدرك من آخر الوقت ركعة وجبت أداء و مع الإخلال قضاء و لا تجب بدونها، و قال أبو حنيفة: يدركها و لو بتكبيرة الإحرام و هو احدى الروايتين عن أحمد. لنا قوله عليه السّلام: «من أدرك ركعة من الصلاة فقد أدرك الصلاة» و قوله عليه السّلام: «من أدرك ركعة من العصر قبل أن تغرب الشمس فقد أدرك العصر» و التقييد دليل الاقتصار. المعتبر فی شرح المختصر ج٢ ص ۴۶

اگر تنها یک تکبیره الاحرام را درک کرد_ لازم نیست تمام رکعت را درک کند_ کافی است.
برای رد ابو حنیفه تا جایی که میفرمایند اما لو ادرک من آخر الوقت رکعه وجبت اداءً و مع الاخلال قضاءً و لا تجب بدونها و قال ابوحنیفه یدرکها ولو بتکبیره الاحرام. یک تکبیره الاحرام را هم اگر درک کرد لازم نیست تمام رکعت باشد.
و هو احدی الروایتین عن احمد بن حنبل. چرا اگر یک رکعت را درک کرد؟ میفرمایند :لنا قوله علیه السلام ... من ادرک رکعه من الصلاه فقد ادرک الصلاه. و قوله من ادرک رکعه من العصر قبل ان تغرب الشمس فقد ادرک العصر.
فالتقیید دلیل الاقتصار؛ از این که به رکعه قید زده اند معلوم شود کمتر از یک رکعت فایده ندارد و این را برای رد ابوحنیفه دارند میگویند.
فروع: الاول: قال الشیخ فی المبسوط اذا ادرک من الصلاه آخر الوقت رکعه فما زاد کان مودّیاً لجمیع و فی الاصحاب من قال یکون قاضیا و منهم من قال یکون قاضیا لبعضها و الاول هو الحق لقوله علیه السلام من ادرک رکعه من الوقت فقد ادرک الوقت. همان ص ۴٧

اینطور که یادم می آید تعبیر « فقد ادرک الوقت کله» در کتاب های جلوتر نبود بلکه در کتاب های فقهی متاخر مثل جواهر و... آمده است. مفاد همه اینها خیلی فرق میکند.
الان با این خصوصیاتی که ملاحظه کردید اجرای قاعده من ادرک در نماز ظهر ، عصر ، مغرب و عشاء شوب و قیاس دارد یا ندارد؟! سوال ما این است که قیاس هست یا نیست؟ حاج اقا فرمودند که روایت که مجبور به عمل اصحاب است الغاء خصوصیت هم عمل اصحاب یعنی اجماع که در این بحث هست.
و يخرج ما مرّ شاهداً علی الإلغاء المذكور بحيث لا يرجع إلى القياس. بهجه الفقیه ص ١۵٠

موارد الغاء خصوصیت و تفاوت آن با تنقیح مناط
منظور ایشان این شد اما امکان استفاده الغاء الخصوصیه بیحث لا یرجع الی القیاس. قبلا عرض کردم استنباطی که یک فقیه انجام میدهد سه جور میتواند باشد. استدلال غیر مشروع که همین قیاس است. استدلال مشروع که یا استدلال به ادله اجتهادی است یا استدلال به ادله فقاهتی. استدلال به ادله اجتهادی در این فرضی که میخواهیم از قیاس فاصله بگیریم محل بحث ما میباشد.
گاهی خصوصیتی در دلیل اجتهادی می آید که اصلا نمیتوانیم نام آن را الغاء خصوصیت بگذاریم. زیرا عدم الخصوصیه است . برای مثال در «رجل شک بین الثلاث و الاربع» شاید احدی شک نکند وقتی در روایت میبینید رجل شک بین الثلاث و الاربع این نباید الغاء خصوصیت بشود اصلا هیچکس ذهنش نمی رود سراغ خصوصیت تا بگوییم بیا الغاء کن ؛ این عدم الخصوصیه است نه الغاء. الغاء یک کاری است که مئونه دارد و باید کار انجام بدهیم.
گاهی خصوصیت در دلیل هست و با مجوز الغاء خصوصیت میتوانیم آن را الغاء کنیم. یک چیزی زائد بر الغاء خصوصیت بود، تنقیح مناط، تنقیح مناط یک چیز بالاتر از الغاء خصوصیت است و با آن متفاوت است . در ما نحن فیه فقهاء تنقیح مناط کرده اند نه اینکه الغاء خصوصیت کرده باشند.اینگونه نیست که بگوییم نماز صبح با ظهر و ... چه فرقی میکند پس الغاء خصوصیت میکنیم از صبح و میگوییم من ادرک رکعه من الوقت برای همه نماز ها میباشد. در اینجا الغاء خصوصیت نیست اینجا از فقاهت خودشان تفقه کرده اند، تنقیح مناط کرده اند. یعنی با مجموعه اموری که در ارتکازشان بوده آن موضوع و مقصود اصلی شارع را از دل کلام و دلیل اجتهای اصطیاد کرده اند؛ نه اینکه الغاء خصوصیت کرده باشند و بگویند اینها هیچ فرقی با هم ندارد.
روش های استنباط از دلیل اجتهادی
1. استظهار: استظهار آن است که روایتی نزد عرف عام بدواً مطلب را نمیرساند اما با ضمیمه قرائن خارجی یا داخلی ممهّد بیان شما میشود. برای مثال در ابتدای صحبت خود میگویید آقایان به من دل بدهید!! ؛ این چند مقدمه را در ذهن داشته باشید؛ وقتی روایت را میخوانید همه از این روایت یک مطلب واضح و آشکار را میفهمند چون مقدمات شما در ذهنشان هست ؛ این ظهور نیست که همه ابتداءً فوری خودشان بفهمند ولی استظهار است ؛ استظهار یک استنباط معتبر قوی در ادله اجتهادیه میباشد.
2. عدم خصوصیت
3. الغاء خصوصیت است نه علت و نه حیث حکم ولی الغاء خصوصیت هست.
4. تنقیح مناط
5. تسریه علت منصوصه
6. ملازمات عقلیه
7. اصول موضوعیه
8. تطبیق کبریات منصوصه به عنوان قواعد
اینها همه روش استنباط از ادله اجتهادی است. استنباط از دلیل فقاهتی هم واضح است. و اما قیاس... .
انواع قیاس ممنوعه
1. اجتهاد در مقابل نص: یکی از موارد مهم نهی از قیاس همین بود که کان ابوحنیفه یقول: قال علی و اقول انا ؛ جایی بود که در مقابل نص می ایستد و میگوید من گفتم.
2. اسناد انشاء دوم به مشابهت انشاء اول : مهمترین مورد قیاس این نوع است ؛ یک انشائی را با یک دلیلی از شارع میگیرد . مورد دیگر را بدون اینکه انشائی داشته باشد با صرف مشابهت به انشاء قبلی به شارع نسبت میدهند. این از سنگین ترین و دقیق ترین موارد قیاس ممنوع است.
3. علت مستنبطه : علت منصوص نیست اما خودمان یک علتی را استنباط میکینم و بوسیله علت مستنبطه تسریه میدهیم. این ها قیاس هایی است که ممنوع است.
مورد دوم است. بخاطر این که معیار و میزان قیاس برای ما روشن نیست از آن ترس داریم. ترسی عن جهل به معیارش، به میزانش. تا میخواهیم حرف بزنیم میگویند قیاس شد. درست هم هست.
شما از یک جایی میخواهید به جای دیگر بروید از یک چیزی به چیز دیگر بروید قیاس است باید بایستید ولی مواردی هم هست که چاره ای نیست و اصلا ممکن نیست بگوییم فقط همین جا توقف کن بلکه فقهاء توقف نکردند و رفتند. مثل ما نحن فیه که روایت مختص نماز غداة بوده ولی بطور واضح از قدیم و جدید اجماع است که من ادرک رکعه من الوقت فقد ادرک کله. واجب است اداء کند و اگر اداء نکرد واجب است قضا کند. این حکم تکلیفی را بخاطر دلیلی که مربوط به نماز صبح است به شارع نسبت داده اند. به چه مجوزی؟!...
لسان قاعده من ادرک؛ کبرای شرعی یا دلیل حاکم
الان بنظر شما من ادرک من الوقت رکعه فقد ادرک الوقت کله، آیا این یک کبرای شرعی است یا یک لسان حکومتی است؟!
اگر خودمان باشیم میگوییم معلوم است که مکلف تمام وقت را درک نکرده است در نتیجه ادعاءً بالحکومه من ادرک رکعه فقد ادرک الوقت کله برای او صادق میباشد. الان مفاد این روایت حکومت است یا کبری؟ بله حکومت است.
بنابراین اگر این قاعده کبری باشد در خود دچار تناقض خواهد بود زیرا من ادرک رکعه قطعا تمام رکعات را درک نکرده است. اگر بخواهیم کبری بگیریم دچار یک تناقضی هستیم در خود این. دارد میگوید من ادرک رکعه، یعنی لم یدرک تمام رکعات را فقد ادرک تمام الرکعات و این تنتاقض است.
پس قاعده نمیتواند در مورد او بگوید فقد ادرک الوقت کله مگر اینکه لسان آن حکومت باشد.
بیان کبروی بودن لسان روایت و عدم وقوع تناقض
فرمایش ایشان را ببینید _این روایت جلوتر هم بحث شد_ در وسائل ابواب اعداد الفرائض و نوافلها ، باب سیزدهم حدیث 22
عَنِ الْفَضْلِ بْنِ شَاذَانَ عَنِ الرِّضَا ع قَالَ: إِنَّمَا جُعِلَ أَصْلُ الصَّلَاةِ رَكْعَتَيْنِ- وَ زِيدَ عَلَى بَعْضِهَا رَكْعَةٌ وَ عَلَى بَعْضِهَا رَكْعَتَانِ- وَ لَمْ يُزَدْ عَلَى بَعْضِهَا شَيْ‌ءٌ- لِأَنَّ أَصْلَ الصَّلَاةِ إِنَّمَا هِيَ رَكْعَةٌ وَاحِدَةٌ- لِأَنَّ أَصْلَ الْعَدَدِ وَاحِدٌ- فَإِذَا نَقَصَتْ مِنْ وَاحِدٍ فَلَيْسَتْ هِيَ صَلَاةً- فَعَلِمَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ أَنَّ الْعِبَادَ- لَا يُؤَدُّونَ تِلْكَ الرَّكْعَةَ الْوَاحِدَةَ الَّتِي لَا صَلَاةَ أَقَلُّ مِنْهَا- بِكَمَالِهَا وَ تَمَامِهَا وَ الْإِقْبَالِ عَلَيْهَا- فَقَرَنَ إِلَيْهَا رَكْعَةً أُخْرَى- لِيَتِمَّ بِالثَّانِيَةِ مَا نَقَصَ مِنَ الْأُولَى- فَفَرَضَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ‌ أَصْلَ الصَّلَاةِ رَكْعَتَيْنِ ثُمَّ عَلِمَ رَسُولُ اللَّهِ ص أَنَّ الْعِبَادَ- لَا يُؤَدُّونَ هَاتَيْنِ الرَّكْعَتَيْنِ بِتَمَامِ مَا أُمِرُوا بِهِ وَ كَمَالِهِ- فَضَمَّ إِلَى الظُّهْرِ وَ الْعَصْرِ وَ الْعِشَاءِ الْآخِرَةِ- رَكْعَتَيْنِ رَكْعَتَيْنِ لِيَكُونَ فِيهَا تَمَامُ الرَّكْعَتَيْنِ الْأَوَّلَتَيْنِ... .....

فی عیون الاخبار و فی العلل هردو تا باسناد یأتی فی آخر الکتاب عن الفضل بن شاذان عن الامام الرضا علیه السلام قال: انما جُعل اصل الصلاه رکعتین. اصل نماز سه رکعتی و چهار رکعتی نبوده انما وجبت الصلاه رکعتان رکعتان، دو رکعت دو رکعت. ادامه روایـت: انما جعل اصل الصلاه رکعتین و زید علی بعضها رکعه، (مثل نمازمغرب) و علی بعضها رکعتان مثل ظهر و عشاء و عصر، و لم یُزد علی بعضها شیء لانّ اصل الصلاه انما هی رکعه واحده لانّ اصل العدد واحد فاذا نقصت من واحد فلیست هی الصلاه. اگر از یک رکعت کمتر بشود دیگر نماز بر آن صادق نیست.
نماز وتر اگر میخواهد نماز باشد حداقل باید یک رکعت باشد.
فعلم الله عز وجل انّ العباد لا یودّون تلک الرکعه الواحده التی لا صلاه اقل منها بکمالها و تمامها و الاقبال علیها. اگر طوری بود که با همین یک رکعت واقعا آن نماز مورد عنایت شارع را انجام میدادند کافی بود اما خدای متعال میدانسته که آنقدر باید تکرار بکنند تا در تکرار بدنه صلاه، صلاه به آن خاصیت اصلی و طبیعی خود نزدیک بشود.
شاگرد: گویا رکعات بعدی وصله می شود!!
استاد: بله ! همچنین آن چیز هایی که خود شارع تدبیر فرموده است مثل نوافل ؛ خدای متعال میدانسته در نماز خیلی دل ها جمع نیست قلب ها فرار میکند خب بگوید تکرار کنید!؟ نه! نفرموده که تکرار کنید بلکه به صورت نافله نماز اضافه کرده است . فرموده این نافله ها را بخوانید که آن نقص حضور قلبی که در فریضه داشتید را جبران بکند. فریضه ای که حضور قلب نداشتید تکرار نکنید (به تعبیر حاج آقا دومی از اولی بدتر می شود) بلکه نافله بخوانید آنچه را که حضور قلب نداشتید جبران می شود. اینجا نیز همین است یک رکعت نماز اصل است اما حقش را اداء نمیکنید، خب! مکرر بخوانید تا در این تکرار حق آن اداء بشود.
بعد فرمودند چون اینطور بود فقرن الشارع الیها (خدای متعال) رکعه اخری لیتم بالثانیه ما نقص من الاولی ففرض الله عزّو جلّ اصل الصلاه رکعتین. اصل نماز به عنوان ثانوی رکعتین است. خب پس مانعی ندارد که اصل نماز یک رکعت باشد؛ برای خودش یک قانونی است که اصل نماز یک رکعت است ولو بخاطر مصلحت دیگری که ربطی به مصلحت اصل طبیعی الصلاه نداشته می‌گویند دو رکعت فرض اصلی باشد.
خب با این بیان قاعده بیان کبروی میشود .حالا دیگر میتوانیم با نگاه کبروی به قاعده جلو برویم.
من ادرک رکعه حکومت نیست؛ قانون است ،کبرای شرعی است. من ادرک رکعه من الوقت که اصل کار همان یک رکعت نماز است و وقت هم برای یک رکعت نماز است فقد ادرک الوقت. خب یک رکعت اصل نماز است و تو هم یک رکعت را درک کردی خب بخوان. روی این بیان قاعده کبری میشود.
من فعلا این ها را مقدمه قرار میدهم که ببینیم در روایت این (الوقت) از کجا آمده است . میخواهم ببینیم آیا الغاء خصوصیت است یا تنقیح مناط ؟
من عرضم این است کلمه الوقت در روایت، از باب تنقیح مناط اضافه شده نه از باب الغاء خصوصیت.
کلمه وقت که اینجا آمد فقیه اگر آن حرف محشین درست باشد ما نمیتوانیم چنین چیزی را فعلا بگوییم. روی احتمالی که ایشان گفتند که این کلمه الوقت، مال محقق باشد در هیچ کتاب دیگری نیامده است. اگر مال ایشان است چطور شد در ذهن شد و نقل ایشان کلمه صلاه و غداة و تبدیل به وقت شد؟ الغاء خصوصیت کردند یا تنقیح مناط؟ تنقیح مناط کردند. تنقیح مناط از چه سنخ؟ حالا برسیم.

روی همه اینهایی که گفتم فکر بکنید و حیثیات مختلف قاعده را در نظر بگیرید ؛ قاعده من ادرک رکعه من الوقت فقد ادرک الوقت اگر حکومت است_ با فرض اینکه کلمه الوقت را به عنوان یکی از گزینه ها در نظر بگیریم_ متعلق حکومت ممکن است چند چیز باشد؛ من ادرک من الصلاه، من ادرک من الوقت، من ادرک من الغداة. همه اینها را در نظر بگیرید بعد فکر کنید اگر حکومت است متعلق آن حکومت چه چیز هایی متواند باشد و اگر کبری است آن اصل کاری که کبری دارد آن را بیان میکند کدام بخش کار است؟ کبری مربوط به جعل وقت است؟ مربوط به اتیان مامور به در وقت است . فرمایشات دیگران را هم در نظر بگیرید.

جلسه۶: ٢۵/٧/٩۵ 2








بسم الله الرحمن الرحیم
جلسه ٧: 26/7/95
الضعف في السند في بعض ما مرّ، مجبور بعمل الأصحاب بالنسبة إلى الدالّ منها؛ مع إمكان استفادة إلغاء الخصوصيّة ممّا في «المعتبر» بالنسبة إلى الغداة، و إن اختصّ البيان بها لأغلبيّة الابتلاء بعدم إدراك تمام الصلاة فيها كما لا يخفىٰ بالنسبة إلى سائر الصلوات. و يخرج ما مرّ شاهداً علىٰ الإلغاء المذكور بحيث لا يرجع إلى القياس. بهجه الفقیه ص ١۵٠

ظاهرا مختار ایشان در استدلال عمل الاصحاب است. عبارت اینطور میرساند. قبلش هم اینطور بود
و لو زال العذر کذا یدلّ علیه بعد نقل الاجماع این روایات و الضعف مجبور بعمل الاصحاب. محور می شود هم نقل اجماع و هم روایاتی که مجبور است به ضعف عمل. این حالش اینطور نشان میدهد.
مع إمكان استفادة إلغاء الخصوصيّة ممّا في «المعتبر» بالنسبة إلى الغداة... .
مع امکان، یک گام دیگری است که بخواهیم بگوییم امکان استفاده الغاء الخصوصیت است، زیرا روایتی در معتبر هست که میتوانیم از آن به نحوی که قیاس نباشد الغاء خصوصیت کنیم؛ یعنی وقتی اجماع هست، مساله قیاسی نیست. اجماع و روایات مجبور به عمل اصحاب، برای دلیلیت قاعده من ادرک برای همه صلوات کافی است.
کافی است یا نه! باز هم کم می آوریم؟ باز هم کم می آوریم زیرا اجماع بر همه صلوات است در حالی که روایات مجبور به عمل ، غیر آن اجماع است . عمل یعنی فتوا؛ فتوا زمانی جابر است که بر طبق روایت فتوا داده شود نه بیش از روایت. پس نهایت تاثیر جابر بودن عمل اصحاب این می شود که این روایات کالروایت صحیح السند بشوند. ضعف سند مجبور شد. عمل، ضعف سند را جبران کرد و دلالت بر جای خودش است ؛ این روایات تا زمانی که قیاس بر آن ضمیمه نشود دال نیست. باید قیاس بکنیم تا دال شود.
مجبور بعمل الاصحاب؛ محتوای اینها یا سندش؟ اما اینکه اصحاب بیش از محتوا عمل کردند، فتوا دادند، خب از باب دلیلیت اجماع و هویتی جای خودش ولی اگر فعلا کاری با اجماع نداریم، کار با جبر این ادله داریم که براساس عمل سند صحیح می شود ولی محتوایش که بیش از محتوای روایات است چطور؟! یعنی اصحاب اگر قیاس هم بکنند حالا عملشان جبران قیاس هم میکند؟! قیاس را تجویز میکند؟
شاگرد: روایت« من أدرك ركعة من الصلاة فقد أدرك الصلاة» دلالتش صریح و تمام است و کلمه الوقت به آن اضافه نشده ، عمل اصحاب اگر ضعف این روایت را جبران کند دیگر بحث قیاس مطرح نخواهد شد.
استاد: خب نبود. ظاهراً صاحب حدائق گفته بود صریحٌ؟ حدائق ج6 ص 275
همینجا خیلی این روایت روشن نیست. که اصلش هم مال عامه است ظاهرا در صحیح بخاری یا صحیح مسلم آمده است. همینجا دارد من ادرک رکعه من صلاه الامام فقد ادرک الصلاه، و فضل الجماعه.
یعنی الصلاه اینجا معلوم نیست یعنی وقت الصلاه. صاف نیست که بوسیله آن بگوییم چون اصحاب به آن عمل کرده‌اند این دلالت حاصل می‌شود. ثانیا آنها که به روایت عامه عمل نکرده‌اند و ما نمیخواهیم بوسیله عمل اصحاب جبر کنیم سند روایت عامه را. شاگرد: الان همینطوری است خیلی وقت ها اصل روایت سنی است. مثلا اولین بار شیخ در الخلاف نقل کرده_ البته گاهی اوقات بصورت احتجاجی _بعد از مدتی مثلا بیست سال به صورت اصول مسلم همه آن را میگویند ؛ به این میگویند جبران شد. ضعف سندی که از ابوهریره نقل شده به همین عمل جبران شده. مثلا ان الله اذا حرّم شیئا حرم ثمنه با عمل اصحاب جبران میشود.
استاد: آن وقت دلالت هم جبران می شود یا نه؟
شاگرد: عرضم این است که در این روایت اگر ما قبول کنیم روایت نبوی...
استاد: در همان روایت نبوی در نقل خود عامه، من صلاه الامام هم دارد.

جالب این است در ما نحن فیه خود اهل سنت فقط نماز صبح و عصر دارند.در صحیح بخاری و مسلم که ابوهریره نقل کرده است. آنجا کلمه الوقت و نماز های دیگر هم ندارند ولی باز بین خودشان الغاء خصوصیت کرده اند. بعضی مثل ابوحنیفه مثلا به صغری عمل نکرده است میگویند اجتهاد فی قبال النص. دیدم نووی در شرح صحیح مسلم میگوید (و یردّه الخبر). میگوید ابوحنیفه گفته است نماز صبح نه!! نووی جواب میدهد که روایت داریم... اجتهاد فی قبال النص که میگویند اینجاست.
بنظرم در الصراط المسقیم _در این نرم افزار ها _هم گفته بودند از اجتهادات ابوحنیفه فی قبال النص همین را آورده بودند که خود ابوحنیفه گفته است که قال النبی صلی الله علیه و آله وسلم: من ادرک رکعه من صلاه الغداه و العصر فقد ادرک. اما خودش بعد فتوا داده است که نماز غداه نه ولی نماز عصر بله.
علی ای حال در صحیح مسلم و بخاری اگر من ادرک بزنید می آید که در یک باب خود مسلم میگوید من ادرک رکعه من الصلاه فقد ادرک الصلاه و بعد میگوید در نقل دیگری است که من ادرک رکعه من صلاه الامام فقد ادرک الصلاه. و اصلش هم این است که اگر برای نماز جمعه باشد که آن هم روایت دارد که من ادرک رکعه من صلاه الجمعه فقد ادرک الصلاه. یعنی صلاه جمعه اش درست است. الان فتوای رساله های ما نیز همین است که اگر یک رکعت از نماز جمعه را برسد کافی است.
علی ای حال در ما نحن فیه این حالت وجود دارد که عمل سند را جبر کرده است ،آیا قیاس را میتواند درست کند یا نه؟ ما چه میزانی داریم که از صلاه غداه و عصر به کل نماز ها سرایت بدهیم و دیروز هم عبارت حدائق را خواندیم که ایشان اشکال کردند.
عرض کنم روایت دیروز را من پیدا کردم و یاداشت کردم؛ در معتبر (ج2 ص 47) هست؛ من ادرک رکعه من الوقت فقد ادرک الوقت ؛ در منتهی علامه( ج4 ص 109) میفرمایند: فی لفظ آخر من ادرک رکعه من الوقت. میگوید فی لفظ آخر، یعنی علامه عنایت داشته اند به اینکه یکی داریم من ادرک رکعه من الصلاه یا من ادرک الغداه و فی لفظ آخر من ادرک رکعه من الوقت. «فی لفظ آخر» یعنی «فی لفظ» که استاد ما روی مسامحه نقل کردند؟! خیلی بعید است. مثل علامه میگوید و فی لفظ آخر. ببینید باز در (ذکری ج4 ص133) فرمودند و یدفعه عموم و لا تبطلوا اعمالکم و عموم من ادرک رکعه من الوقت. عموم من ادرک رکعه من الوقت که ظاهرا در نماز آیات مطرح میکنند که تناسب با وقت دارد.
تعبیر عجیب تری در تمهید القواعد ص ٧٠ شهید ثانی است. تعبیرشان است للنص الصحیح المستفیض بانّ من ادرک رکعه من الوقت فقد ادرک الوقت. در روض الجنان(ج2 ص807) هم دارند لعموم من ادرک. در مسالک اینطور دارند لعموم قوله صلی الله علیه و آله وسلم من ادرک رکعه من الوقت فقد ادرک الجمیع. در مسالک (ج1 ص142 ) من ادرک رکعه من الوقت، در نماز جمعه هم دارند. در جواهر (ج7 ص 94 ) من ادرک رکعه من الوقت فقد ادرک الوقت کله. این ها تعبیراتی است که علماء دارند. به نظرم در مجله فقه اهل بیت علیهم السلام بود یک مقاله بلند بالایی آمده. نویسنده مقاله ای راجع به مشهوراتی که لا اصل لها نوشته بودند. یکی از آن موارد همین بود که دیدم چیزی که مقصود من بود ایشان هم همین را و خیلی بیش از این را آورده بودند اگر خواستید مراجعه کنید. که این کلمه الوقت لا اصل له. ایشان به شدت دفاع کرده بودند از اینکه عبارت من ادرک رکعه من الوقت عبارتی است که محقق آورده است و قبل از ایشان هیچ جا نبوده است و بعد از ایشان هم فقها از او گرفته اند و نقل کرده اند.
آیا اینطور هست یا نیست؟ با اینجور تعبیرها للنص الصحیح المستفیض. علامه در منتهی بگویند که و فی لفظ آخر، اگر آن را دیده باشند اینها یک خرده احتمال را دور میبرد اما اگر بگویید چرا در هیچ کتاب شیعه و سنی نیست و فقط در اینجا آمده است؟! جلوتر عرض کردم که خیلی وحشتی از این نیست که در دست آنها روایتی بوده است .خود محقق کتاب معتبر هم این احتمال را داده اند؛ احتمال خوبی است که یک اصلی پیش محقق بوده و به دست ما نرسیده است و این مانعی ندارد. خیلی در این زمینه کار گسترده است. مواردی بود من خودم برخورد کرده بودم و در همین مباحثه و مباحثه های دیگر هم قبلا گفته ام ؛ دائما برای من سوال پیش می آمد که قرن نهم تا دهم و یازدهم چه شده است که تعداد عجیبی از کتاب های ما محو شده است. کتاب های حسابی در قرن هشتم بوده و در دست مصنفین قرن هشتم بوده است و از آنها ذکر کرده اند و مطلب داشته اند ؛ معلوم است در دستشان بوده است ؛ یک دفعه از صفحه روزگار محو شدند. من این به ذهنم می آمد که چطور شده است. مخصوصا برخی از روایات که داعی بر نقلش زیاد بوده است در مهمترین کتاب های ما نیامده است. این را عرض میکردم روایت اٍخبار امیرالمومنین علیه السلام به هلاکوخان که داعی بر نقلش خیلی زیاد است ؛ اصلا سند ندارد؛ کسی که خودش حاضر و ناظر بوده ؛ عادل درجه اعلی است ؛ علامه حلی خودشان میفرمایند: پدر من با سید بن طاووس همراه شدند و به پیشواز هلاکو رفتند و این روایت را برایش خواندند . اول امان نامه گرفتند و گفتند ما میدانیم پیروز می شوی. گفت چه میدانید! خلافت پانصد ساله عباسی است و دستگاهی که پانصد سال مانده است کم است؟! حالا شما میگویید من پیروز می شوم؟! گفتند در این روایت حضرت دقائق چهره تو را ، صدای تو را_ جهوری الصوت و اینکه چطور حرف میزنی و... _ را به ما گفته اند. این روایت است و ما میدانیم تو پیروز می شوی؛ از حالا آمده ایم بگوییم وقتی که پیروز شدی کاری با شیعه نداشته باش.
علامه حلی این را در دو کتاب خود کشف الیقین و نهج الصدق دارند.
شاگرد: در کتاب های فقهی آنهایی که ناظر به بحث حلال و حرام بودند با توجه به بحث کتب اربعه و دأبی که داشته اند این اتفاق افتاده است یا اینکه فقط در روایت های فضایلی این اتفاق افتاده است؟!
استاد: بعید است؛ مثل آن روایت دیگر نیست ولی در اینجا بعدی است که احتمال کاملا به صفر نمیرسد. ولو صفر عقلائی برای این طرفش.
شاگرد: با توجه به دسترسی آنها روی اصول اربعمأه و اتصالشان به عصر غیبت که دأب بر حفظ اینها بوده است باز مع ذلک ممکن است چیزی از دستشان افتاده باشد؟! چیزی از آنها زائل شده باشد؟!
استاد: الان شما قبول دارید که کتاب فاضلین یکی از منابع خیلی از مرسلات هستند؟!‌ یعنی در کتاب آنها روایاتی هستند که در کتاب های بعدی در کتب اربعه ، وافی ، وسائل و بحار بعدش نیست فقط در این کتاب هاست. . شاگرد2: آدم احساس میکند از زمان شیعه این روایات اهل سنت خیلی باب می شوند؛ در کتب ذکر می شود؛ اولا خیلی وقت ها منشاء آنها احتجاج است. مثلا جناب شیخ در برابر آنها میگوید منها رووه، خودش هم نمیخواهد به آن استناد کند. من میگویم اولین نفر که خود شیخ است این را به عنوان یک احتجاجی میگوید و بعد از دویست سال این به عنوان یک اصل مسلم پذیرفته می شود. قال: قال النبی لقوله صلی الله علیه و آله و سلم، می آید در این فضای شیعه ولی اگر یک بار دو بار می‌گفت، احتمال میدهیم اصلی داشته است که آن اصل مفقود شده است. یعنی به قدری این رویه کثیر است که....
استاد: ببینید مثلا یک عبارتی از خود اهل سنت میگویند این روایت نبوی نیست. القراءه سنّه متّبع، شاید به زید بن ثابت میرساند. خودشان میگویند این روایت مقطوعه است مرفوعه نیست ولی در کتاب های فقهی ما دارد للروایه المرسله، و للنبوی المرسل.
شاگرد: وهن کدام طرف می شود؟ وهن این طرف می شود؛ به نظر من که اگر آن چیزی که خود آنها مقطوعه دانسته اند این طرف روایت مرسله شده است.
استاد: یعنی بگوییم این اشتباهی است که صورت گرفته است، مانعی ندارد. رمی خطا به سهو است ؛ زیرا الانسان محل السهو و النسیان. خب سهل الموونه است فوری میگوییم؛ اما برای آن طرف احتمال که فعلا ضعیف به ذهن می آید


علت مفقود شدن کتب شیعه در قرن هفتم و هشتم
با آن چیزی که من میخواهم عرض کنم -یک احتمال دیگر- اصلا فضای دیگری باز می شود. آن فضا این است که واقعا آنهایی که قرن هفتم و هشتم بوده اند کتاب های بسیاری در دستشان بوده است و بعضی وقت ها آنها را در کتاب هایشان اعمال میکردند و بخشی از آن به دست ما میرسید و بخش حسابی از آنها نرسیده است. خب کجا رفته است؟ جلوتر صحبت کردیم که مدتی برای من سوال و ابهام بود که چطور شد؟! یک دفعه نمیدانم به چه مناسبتی در تاریخ ریاضیات اروپا آنجا خوانده بودم که یک کسی چه سختی هایی کشید اما در ذهنم به هم وصل نشده بود تا اینکه شاید در همین مباحثه فقه بود که یک دفعه احتمال در ذهنم آمد بروم مقارنش را ببینیم ؛ رفتم دیدم که از نظر زمانی خیلی خوب است. قبل از اینکه رنسانس در اروپا محقق بشود عده زیادی از اروپایی ها بعد از فتح قسطنطنیه یک موج عجیبی برایشان ایجاد شد. آنها میگویند در فتح قسطنطنیه ما شکست خوردیم ولی در واقع از نظر فرهنگی ما پیروز شدیم. کتاب هایی که در استانبول قرن ها خاک خورده بود را فوری برداشتند و با حالت فرار از استانبول به روم رفتند و در آنجا شروع به بازبینی کتاب ها کردند . تمام فرهنگ یونان را به همان زبان یونانی که بعدا به زبان عربی ترجمه شده بود (گاهی واسطه میگرفتند از عرب ها) برگشتند ترجمه کردند. مقدمه رنسانس، فتح قسطنطنیه شد. خب در همان فضا و قبلش چکار کردند؟! این مهم است. در تاریخ ریاضیات خوانده بودم که خودش می گوید عده زیادی از آنها بصورت مسلمان به میان مسلمانان میرفتند . فلان ایتالیایی گفته بود که من چه خطر هایی را گذراندم ، نزدیک مرگ و کشته شدن رسیدم(احتمال لو رفتن او بود). به عنوان یک مسلمان با لباس معمم روحانی صدها کتاب ریاضی را از میان مسلمان ها جمع کردم و آوردم.
بعد احتمال دادم زمانی که این نویسنده میگوید «من رفتم این همه کتاب آوردم» مقارن قرن نهم و دهم است. دیدم بله عجیب است که این زمان شروع کردند. از قرن هشتم شروع کردند فعلا خبر یکی از آنها در آمده است بقیه اش را هم تحقیق کنید و ببینید چقدر شواهد پیدا می شود که گروه گروه کتاب ها را بردند. یعنی با فاصله صد سال یک دفعه بزرگان علما دیدند که کتاب هایی که بود نیست و نمیدانند کجا رفته است. این خیلی عجیب است. مرحوم مجلسی میفرستادند تمام جاها را بگردند تا کتاب ها پیدا بشود ولی کتاب ها پیدا نمی شد. در دست مرحوم مجلسی هم نبود.
کتاب التکلیف شلمغانی تا همین قرن در دست صاحب غوالی اللئالی بوده است با فاصله اندکی محو می شود و دیگر وجود ندارد. الان کتاب التنزیل ایشان بهترین تصحیحش در اروپا شده است. علی ای حال رفته است. حتی من الان یادم آمد چیز های عجیبی که کسی گفته بود ما را به کتاب خانه ای در لندن بردند. او را میان کتاب ها با ترن میبردند که فقط باید تماشا کند آن هم کتب خطی. یعنی چیز های عجیبی نقل میکنند که وقتی آدم این ها را می شنود و بعد میبیند روایات چطور در دست آن زمانها بوده است ولی اینطور نبوده که دائما منتقل کنند در کتابی یا استنساخ بکنند.
بعضی از آنها تعمد بوده که محو بشوند بعضی از آنها هم مثل روایت ابن حزم برای قضیه عقبه که خیلی عجیب است. یک کلمه ابن حزم واقعا برای هرکسی که بخواهد در این فضاها تحقیق کند یک هشدار عجیبی است. ابن حزم در کتاب الاحکام یا المحلی میرسد سر اینکه حذیفه راجع به منافقین چه چیزی گفته است ؛ آیا بین صحابه منافق وجود داشته؟! میگوید راوی روایت حذیفه ، ولید بن جمیع است و ولید بن جمیع ساقط. چرا؟! لانّه روی اخباراً فی انّ ... سپس شروع میکند به اسم بردن از اول و دوم و سوم و بزرگترین افراد آنها. میگوید اینها در لیله عقبه همه جمع شدند تا پیامبر خدا صلی الله علیه و آله و سلم را شهید کنند. اسم میبرد هفت هشت ده نفر را . ولید بن جمیع راوی صحیح مسلم است. ولید بن جمیع اینها را داشته است؛ علماء دیگرشان که این را دیدند گفتند یا لیت مسلم لم یخرج عنه. خیلی بد شده است که مسلم در صحیح از ولید بن الجمیع نقل کرده است. اتفاقا روایتی که صحیح مسلم در صحیح دارد راجع به نفاق موجود در بین صحابه است؛ انّ فی اصحابی اثنا عشر منافقا. ابن حزم میگوید ولید بن الجمیع اسامی آنها را نام برده است. الان کجاست؟؟ این همه محو بشود من نمیدانم!!
ابن حزم آدم کمی نیست در اینکه آدم دروغگویی نیست مورد اعتبار همه آنهاست. اگرچه در موضع گیری هایش خیلی با او حرف دارند ولی در اینکه خودش بگوید این ساقط است زیرا این روایت را روایت کرد. کجاست این روایت؟
به عنوان خیال که آدم دنبالش برود که شاید پیدا کند اصلا محال است. محو شده است!! فقط همین یک کلمه از آن مانده است و این را هم برای اینکه ردش کند آورده است. گفته است این روایتی که او آورده است اصلا محال است. آدمی که این روایت محال را نقل کرده است ساقط است؛ آن را دور بیندازید.
ولی خب این روایت الان کجا رفت؟ هیچ معلوم نیست.
شما میگویید این همه کتاب های قدیمی اهل سنت مانده است، کتب تسعه آنها مگر الان همه در دست نیست. چقدر حدیث در اینهاست. صد ها کتاب تاریخ و اینها هست یا نیست؟ الان هم که امروزه در سایت هایشان و نرم افزار و... همه موجود است. اگر راست میگویید یک روایت که این اسم در آن باشد پیدا کنید و حال آنکه ابن حزم برای قرن پنجم است، سیصد و هشتاد و نه به دنیا آمده است و چهارصد و خورده ای وفات کرده است معاصر شیخ الطائفه بوده است. در همان زمان میگوید من این روایت را دیدم و اینها در دست ماست؛ میگوید او اینها را روایت کرده است. کجا رفته؟؟!!

پس نمیتوانیم بگوییم محقق همینطور رکعه من الصلاه و رکعه من الوقت را گفته است. آخر این هم خیلی مئونه میبرد. در منتهی هم علامه صریحا گفته اند و فی لفظ آخر. لفظ آخر چیست؟ اشتباهِ استاد؟
این که در منتهی مسامحه استادشان را بگویند و فی لفظ آخر. شهید ثانی با این تعبیر بگوید الروایه المستفیض ، این ها برای اینجور اجلاء مئونه میبرد. که حالا گفتم نسبت سهو و خطا آسان است. خود من بینی و بین الله عرض میکنم من که یک دفعه دیدم خیلی چیز ها بوده است و محو شده است این احتمال برای ذهن من ضعیف غیر قابل اعتناء است. . شاگرد: فرمایش شما درست است که خیلی بعید است که آنها از خودشان گذاشته باشند یا سهو و خطایی داشته باشند ولی حالا این به لحاظ فنی چه مصححی برای استناد دارد؟
استاد: علی ای حال از نظر فنی روایت مرسله است ولی مرسلی است که پشتوانه عمل محتوایی دارد. یعنی نه تنها امامیه اجماع دارد بلکه اهل سنت هم به همین محتوا نوعشان فتوا داده اند. یعنی از غداه و از عصر در روایات خودشان الغاء خصوصیت کرده اند چون بین آنها هم هیچ روایتی ندارد که من ادرک شامل نماز عشاء و مغرب و ظهر بشود ولی خود آنها من ادرک را برای ظهر و عشاء و مغرب جاری کرده اند؛ کانّه الغاء خصوصیت برایشان مشکلی نداشته است.


فقط این سوالی که فی الجمله روی آن فکر کردم این است که چرا در روایتی که مال آنهاست حضرت روی دو تا نماز تاکید کردند؟ فقه الحدیثش و رمز اینکه چرا در صحیح بخاری و مسلم، ابوهریره از حضرت نقل کرده که( من ادرک رکعه من الغداه) و (من ادرک رکعه من العصر.)؟ خود ابوهریره نقل کرده است. فتح الباری قیل من ادرک سجده، چون یک نقل خود همین صحاح دارد که من ادرک سجده من الصلاه فقد ادرک الصلاه. تعبیرش یادم نیست ظاهرا سجدهً است که اصلا یک وجهی می شود خود این برای این آنها گفتند که بعضی از آنها فتح الباری ابن حجر میگوید: قیل من ادرک سجده، یعنی مقدار سجده. کسی که قائل به تکبیره الاحرام نشده بود گفته در این روایت میگوید من ادرک سجده آن هم یعنی مقدار یک سجده و تکبیره الاحرام هم به اندازه یک سجده است لذا گفته اند ادرک تکبیرهً هم کافی است.
البته جوابش می دهد و او میگوید این درست نیست. آنها میگویند سجدهً یعنی آخر نماز باید باشد اگر اینطور باشد روی این قیل رکعه می شود یعنی مقدار رکوع. من ادرک رکعه من الوقت یعنی من ادرک مقدار رکوع من الوقت.
علی ای حال، خلاصه چیز هایی که من دیدم راجع به این آن مقاله ای هم که آن اقا در آن مجله نوشتند همه حرف ها را نقل کرده اند ولی ایشان با قاطعیت میگویند این از مشهوراتی است که لا اصل لها. اصلش هم به محقق برمیگردد که ایشان نقل به معنا کردند، یادشان نبوده از حافظه نوشته اند و اینطور چیزها که خداییش احتمال مقابلش در ذهن من صفر نیست یعنی با مجموع چیز هایی است انسان باید بعضی وقت ها ببیند چطور چیزهایی که برایش خیلی واضح می آید بعد میبیند اصلا چیزها شده است که الان ما در چه شرایطی هستیم.
تفاوت تنقیح مناط و قیاس
فرض میگیریم من ادرک من الوقت نقل به معنا شده است. فعلا ما هستیم و اینکه در کتاب علماء من ادرک رکعه من الوقت هست حالا ما فرض میگیریم نقل به معنا شده است و ما همراه می شویم با این احتمال که مرحوم محقق از روایتی که شنیده بودند فهمیده بودند که مراد این روایت این روایت این است که من ادرک رکعه من الوقت، نقل به معنا کرده اند و برای ما گفته اند. این نقل به معنای ایشان اسمش چیست؟ در روایت من الصلاه یا من الغداه آمده. خود محقق در معتبر ابتدا من الغداه آورده اند بعد یکدفعه یادشان می رود و تبدیل میکنند به من الوقت؟!! این خیلی دور است. خود محقق قبلش اسم نماز غداه را برده و روایتش را آورده حالا یادشان رفت و یکدفعه گفتند الوقت؟!
اگر بگوییم ایشان نقل به معنا کردند و غداه را به الوقت تبدیل کردند، سوال طلبگی ما این است که این نقل به معنای ایشان از نظر فقهی اسمش چیست؟ از نماز صبح به نماز ظهر و عصر و... الغاء خصوصیت کردند یا نه! بلکه یک نحو تنقیح مناط کردند و مراد گوینده و مراد حدیث را، آن موضوع و حیث اصلی را بدست آوردند؟ آیا مصون از قیاس بودند یا نبودند؟ در جواهر( ج 1۴ص32) میخواهد طبق یک فرضی فتوا بدهد میفرماید: خلافاً لجماعه منهم الفاضل که خود علامه حلی رضوان الله علیه هستند و المحقق الثانی فمنعوا لتوقیفیه العباده مع حرمه القیاس.
آن علماء جلوی فتوای صاحب جواهر را گرفته اند لحرمه القیاس بعد خودشان میگویند اینجا قیاس نیست. چرا؟ با آن عبارتی که عرض کردم، و فیه انّ الظن الفقیه من الادله السابقه کافٍ فی اثبات التوقیف و مخرج من القیاس. چطور می شود؟ آیا صاحب جواهر میخواهند دو تا مساله شبیه به هم شرعی را بگویند که از این ظن به آن یکی پیدا کردیم و انشاء دیگری را به شارع نسبت دادیم یا نه؟ چطور بفهمیم قیاس هست یا نیست.؟
سوالات ساده را در ذهن خودمان مرور کنیم یک میزان خوبی به دستمان می آید.
الان سوال این است روایت هست من ادرک رکعه من صلاه الغداه، شما میخواهید بگویید فرقی نمیکند من ادرک رکعه من صلاه الظهر یعنی پنج رکعت مانده به آخر، من ادرک رکعه من صلاه المغرب یعنی پنج رکعت مانده است به نصف شب. میخواهید بگویید فرقی نمیکند. اگر میگویید فرقی نمیکند دارید چکار میکنید؟ چه چیزی را به شارع نسبت میدهید؟ میگویید شارع یک بار گفته است انشأتُ انّ المُدرک لرکعه من صلاه الغداه فهو ادرک صلاه الغداه. سپس شارع فرموده است انشأتُ من ادرک رکعه من صلاه المغرب فقد ادرک المغرب، این را میخواهید بگویید؟ شارع پنج تا انشاء انجام داده است و پنج تا حکم دارد اما یکی از آنها در کلام آمده است و شما به شباهت، به تشبیه میخواهید از این انشاء چهارتا انشاء دیگر را کشف کنید. اگر این باشد که قیاس است ممنوع است مجاز نیستید از نماز صبح الغاء خصوصیت بکنید. پنج تا انشاء است به صرف اینکه مورد این دو تا انشاء شبیه هم است و یکی از آنها در نص آمده است شما انشاء بعدی را به شارع نسبت میدهید؟؟!! کذب علی الله، افتری علی الله. آیا این است یا اینکه وقتی فکرش را میکنید میگویید نه! ابدا من نمیخواهم بگویم شارع پنج تا انشاء کرده است بلکه من میخواهم بگویم حکم شارع یک حکم بیشتر نیست همینی است که مرحوم محقق الوقت را به عنوان تنقیح مناط نه به عنوان صرف الغاء خصوصیت آورده است. به عناون اینکه مقصود آنچه میخواهم بگویم مقصود او هم بود؛ من ادرک الغداه موضوع حقیقی، حیث موضوع که مقصود آن روایت بود ولو متبلور در این صغرای صلاه الغداه بود ولی در دل موضوع اصلی یک کبرایی بود و آن مقصود اصلی الوقت بود. الوقت یعنی ربطی ندارد که برای نماز صبح باشد یا مغرب و...
فقیهی که این کار را کرده است میگوید من دو تا انشاء به شارع نسبت ندادم. شارع یک انشاء کرده است و من آن انشاء را کشف کردم ؛ انشاء شارع را تلطیف و دقیق کردم، در آن تفقه کردم و فقیهانه انشاء او را فهمیدم. خب اگر این باشد که این قیاس نیست و اصلا از تعریف قیاس خارج است؛ همانی است که علماء میگویند تنقیح مناط یا الغاء خصوصیت که جلوتر عرض کردم که مسامحهً بجای هم بکار میروند.
کسی آمد از امام علیه اسلام پرسید من مکاری هستم؛ ساربان هستم در بیابان نمازم شکسته است یا تمام است؟ حضرت فرمودند تمام است. خب حالا او که شتر کرایه میداد و در زمان ما تبدیل به راننده شده خب راننده غیر از مکاری است، آیا مجاز هستیم بگوییم رانندگی همان است یا نه؟ الغاء خصوصیت کنیم. حالا تازه اگر هم کسی مکاری بود شتر کرایه میداد بعدا اسب کرایه بدهد الغاء خصوصیت نیاز دارد یا ندارد؟. این سوال ها خیلی واضح است. خب راننده، راننده است دیگر. راننده که با مکاری خیلی نزدیک است.
حالا برویم جلوتر میخواهم لطافت کار را عرض کنم. کسی راننده نیست مجبور است در مسافرت متاعش را بفروشد ؛ تجارت کند ؛ راننده و مکاری نیست، شغل او سفر نیست بلکه شغل او در سفر است خب در اینجا چطور است؟ دو تا موضوع است یا یک موضوع؟ ابتدای کار میگفت خب دو تا موضوع است چه ربطی به هم دارند یکی راننده است و یکی دیگر تاجر است. در عرف اینها دو شغل محسوب می شود. اگر نص میگوید نماز راننده تمام است از کجا میگویید کسی که معلم است و دائما رفت و آمد میکند و مزد میگیرد یا اینکه مرتب میرود و تجارت میکند. از کجا به او میگویید؟
اگر در مورد سیاحت و تجارت در سفر نص داشته باشیم اما در مورد من شغله فی السفر هم نص داریم حالا بعدش کثیر السفری (کثیر السفر میبینید چقدر در آن اختلاف است) که در سفر او هیچ در آمدی نیست و اصلا ربطی به در آمد ندارد مثلا نذر کرده است و مرتب به سفر می رود این کدام یک از اینهاست؟ نمازش شکسته است یا نیست؟
اینجا است که معلوم می شود این تنقیح مناط ها جایی میرسد که مهم می شود کار. اگر کسی ضابطه در دستش نباشد از دو حال خارج نیست، امّا مفرط أو مفرّط. یک مدتی در پرهیز از قیاس مقدس بازی در می آورد و بعدش هم که دید نمی شود لاابالی میشود . مثل وسواسی ها که همه چیز در دنیا نجس است و بعد هم میزند آن طرف و همه چیز پاک می شود. و نجس کار ترین افراد می شود آن وسواسی که همه چیز را نجس میدانست. این هم اینطور می شود خواهی نخواهی. یعنی مثل من طلبه یک بار میگویم این همه اش قیاس است و وقتی میبینم نمی شود _مثل نفس سرکش که در اخلاق میگویند_ میزنم آن طرفش همه چیز را قاطی میکنم. خب این خیلی غلط است. ما نیاز داریم که در ابتدای کار یک معیار، ضابطه متین در مواردی که پیدا میکنیم در ذهن ما نقش ببندد یعنی بعدا محتاج نباشیم که بگوییم من خودم این را میفهمم ولی نتوانیم انتقال به مخاطب بدهیم. اگر ما معیار این را بدست بیاوریم آنچه را که یک فقیهی در تنقیح مناطی که دور از قیاس است میفهمد، به مخاطب خودش انتقال میدهد. الان در مورد کسی که واقعا کثیر السفر است ولی پولی در سفرهای او نیست چه بگوییم؟
اختلاف فتوا است ؛ عده ای میگویند نمازش شکسته است. خیالم میرسد وقتی میگوییم کثیر السفر، درآمد میزان نیست ؛ نماز چه ربطی به درآمد دارد. تناسب حکم و موضوع اگر یادتان باشد ، وقتی درآمدت در سفر است نمازت را تمام بخوان و در غیر این صورت نمازت را شکسته بخوان؛ اصلا ربطی بهم ندارند؛ صحبت سر نماز ، سفر و کثرت سفر است حال ببینیم آیا شغل مناسبتی دارد یا ندارد؟! بگویید در روایت آمده است!! خب در روایت تعبیرات دیگری نیز آمده است. یعنی شما باید از مجموع ادله آن موضوع اصلی را کشف بکنید.
علی ای حال این ها مواردی است آنجایی از آنها که اختلاف نظر هست ما هیچ حرفی نداریم صاحبین فتوا هرچه فتوا به ذهنشان می آید مبنایشان هست اتخاذ میکنند آن چیزی که برای طلبگی مهم است آنجایی که زمینه اش زمینه قیاس بوده است و همه همراه هستند. الان چیزی که صاحب جواهر گفته است همه همراه نیستند سخن عجیبی دارند که همه با آن همراه نیستند؛ ایشان میگویند مخرج من القیاس. میگویند شما دو رکعت نماز خوانده اید یک دفعه می‌بینید نماز جماعت برگزار شد دو رکعت باقی مانده را به دو رکعت اول آنها اقتدا میکنید، می شود یا نمی شود؟ بگویید من دو رکعت که خوانده ام الان نیز جماعت به پا شده رکعت سوم و چهارم را با رکعت اول و دوم آنها میخوانم بین راه تجدید میکنی، ایشان میگویند چرا نشود؟ شما مجموع ادله را می بینید _این عبارات خیلی جالبه و یکی از جاهای مهم جواهر است_میگویند مع ذلک کله فلا ریب فی ان سبر الادله قاض بتوسعه الامر فی الجماعه و لذا جاز فیها نقل الائتمام من شخص الی آخر. میگویند همه ادله باب ائتمام را که می بینید میفهمید که اصلا اینطور نیست که شما جلوی آنرا بگیرید؛ یعنی بگویید در هر فرعی از این موارد یک انشاء جدید نیاز دارد ؛ حرف صاحب جواهر اگر بخواهد قیاس نباشد روحش این است والا اگر هرکدام انشاء جدا بخواهد قیاس میشود.
ظن الفقیه یعنی چه؟ اگر اطلاق داشتید به آن تمسک میکردید و نمی‌گفتید ظن الفقیه؛ معلوم می شود نه عموم دارید نه اطلاق ؛ تنها چیزی که دیگران(محقق و علامه) هم گفته اند قیاس است .شما میگویید ظن الفقیه. این ظن یعنی چه؟ یعنی فقیه میفهمد شارع اینجا دو انشاء نکرده، ده انشاء نکرده است بلکه ده تا فرع است که پشتوانه آن یک انشاء است.
روشن ترین فرد قیاس همان نهیب امام صادق علیه السلام به ابان است. اخذتنی بالقیاس.
دیه المرء اذا بلغ الی الثلث رجع الی النصف این یک کبری است؛ مال شارع است و از آن طرف هم دیه زن نصف دیه مرد است. خب اینها را در کنار هم بگذارید یک حکم واحد از آن در بیاوردید. دو تا انشاء است میبینیم که دیه المرء اذا بلغ الی الثلث رجع الی النصف. یعنی المرأه تشارک المرء الی الثلث. تا ثلث دیه ها برابر است و به محض اینکه از ثلث زیاد تر بشود رجع الی النصف. این روشن است که دو انشاء است. فرمایش شما دو تا مورد، آنجایی که قطعا قیاس است و آنجایی که قطعا قیاس نیست به این معنا که ما پشتوانه ای هم از همه علماء دارند. اینها خیلی مهم است آنجایی که قطعا قیاس است و آنجایی که پشتوانه داریم این موارد کمک میکند.
جلسه 7: 26/٧/٩۵ 3