بسم الله الرحمن الرحیم

کلمات الشیخ ابو الفتوح الرازي قده در باره قراءات

فهرست مباحث علوم قرآنی
اسناد قراءات نزد علماي شيعه
شرح حال الحسين بن على بن محمد الخزاعى ابو الفتوح الرازى(000 - 554 هـ = 000 - 1159 م)
التبیان-الشیخ الطوسی-وجوه القراءات-کلهاحق-کلهاصواب


روض الجنان و روح الجنان في تفسيرالقرآن، ج‏6، ص: 34
نويسنده: ابوالفتوح رازى حسين بن على
و اختلاف سه گونه باشد: اختلاف تناقض باشد، و اختلاف تفاوت، و اختلاف تلاوت. و آن دو اختلاف باتّفاق در قرآن نيست.
و امّا اختلاف تلاوت از اختلاف قرّاء در او نه اختلافى است كه در او نقصى آرد، بل همه بر منهاج حق و صواب است، چون هر يكى را وجهى و دليلى و بيّنتى از كلام عرب هست، پس بمثابه آن است لاختلاف «3» فيه من هذه الجهة على هذا اللّسان. و اختلاف كه در تازى آمد شد باشد، هم موافق مذهب متكلّمان است براى آن كه ايشان اكوان متضادّ گويند به اختلاف جهات و تضادّ اختلاف باشد و زيادة عليه.
__________________________________________________
(3). تب، آج، لب: لا اختلاف.

-------
مؤلف آن، ابو الفتوح رازى، از متكلمان اماميه در سده ششم است كه اجدادش از نيشابور به رى كوچيده و در آن شهر ساكن شده بودند. او اين تفسير را در سالهاى 510 تا 533 يا اندكى پس از آن نوشته كه چون سال وفاتش، بنابر تحقيق مصححان چاپ اخير كتاب، 554 بوده نگارش اين اثر در ميانسالى او بوده است









روض الجنان و روح الجنان في تفسيرالقرآن، ج‏1، ص: 75
قوله تعالى: مالِكِ يَوْمِ الدِّينِ. بدان كه: چنان كه در اخبار آمده است، قراءت رسول- صلّى اللّه عليه و اله و سلّم- و بيشتر صحابه مالك است به «الف»، و جماعتى بسيار از تابعين. و از قرّاء «1» عاصم و كسائى و خلف و يعقوب، مالك مى‏خوانند. و باقى قرّاء ملك مى‏خوانند بى «الف».
امّا حجّت آنان كه مالك مى‏خوانند به «الف» آن است كه گفتند: مراد آن است كه ملكيّت تصرّف در آن روز كس ندارد، براى آن كه مالكى «2» همه مالكان در آن «3» روز زايل شود، و املاك همه ملّاك با حق تعالى افتد، چه [ما] «4» به تمليك او مالك باشيم، چون دست تصرّف ما از آن كوتاه كند «5»، ما را تصرّف نباشد و ما مالك نباشيم، چنان كه گفت: وَ إِلَى اللَّهِ تُرْجَعُ الْأُمُورُ «6»، و گفت: وَ إِلَى اللَّهِ عاقِبَةُ الْأُمُورِ «7»، و قوله تعالى: يَوْمَ لا تَمْلِكُ نَفْسٌ لِنَفْسٍ شَيْئاً وَ الْأَمْرُ يَوْمَئِذٍ لِلَّهِ «8»، و قوله تعالى: لا يَمْلِكُونَ مِنْهُ خِطاباً «9»، و امثالها، يعنى در قيامت تصرّف جز خداى را- عزّ و جلّ- نباشد.
و حجّت آنان كه ملك خوانند بى «الف»، آن است كه گفتند: خداى تعالى در دنيا ملوك را تمكين كرد و بعضى را مملكت داد، چون: انبيا و اوصيا و ائمّه. فردا ملك از همه باز ستاند و همه را معزول گرداند، چنان كه در محكم كتاب گفت:
لِمَنِ الْمُلْكُ الْيَوْمَ لِلَّهِ الْواحِدِ الْقَهَّارِ «10»، و اين به معنى همان طريق است، و اين هر دو حجّت متكافى است.
حجّتى ديگر اين آوردند كه: ملك بليغتر است در مدح كه مالك، براى آن كه، هر مالك ملك نباشد، و هر ملك مالك باشد. قرّاء مالك گفتند: خود مالك بليغتر باشد كه آن تصرّف كه مالك را در ملك خود برود از بيع و وقف و هبه و اقرار، ملك را در ملك خود بنرود، پس مالك بليغتر است از ملك، و اين حجّتها نيز متكافى است.
اكنون بدان كه «1» معنى مالك قادرى باشد بر تصرّف در آنچه او را باشد كه تصرّف كند بر وجهى كه كس را نباشد كه او را از آن منع كند. و عاجز را وصف نكنند به آن كه مالك است، براى آن كه مرجع معنى اين است با قادرى است. چون چنين باشد، اين صفت خدا را- جلّ جلاله- ذاتى باشد و حاصل باشد در ازل و لا يزال.
و اصل او در لغت «شدّ» باشد، من قولهم: ملكت العجين إذا شددت عجنه، قال الشّاعر:
ملكت بها كفّي فأنهرت فتقها يرى قائم من دونها ما ورائها
اى شددت.
و مصدر «مالك»، ملك باشد، و مصدر «ملك» ملك. و ملك مصدر هر دو باشد و در جاى ملك به كار دارند، چنان كه: صوم و فطر و عدل، يقال: مالك بين الملك و الملك. و ملك بين الملك «2» و المملكة. و ملاك كار قوام او باشد. و إملاك، به زن دادن «3» باشد، چون: انكاح، براى آن كه او را به مالك زن مى‏كنى.
و قولى ديگر آن است كه: مالك «4» و ملك، دو لغت است به يك معنى، چنان كه: حاذرين و حذرين، و فاكهين و فكهين، و فارهين و فرهين. امّا در عرف، فرقى «5» هست ميان ايشان، و به هر حال، ملك بليغتر از مالك باشد.
و در شاذّ اعمش و محمّد بن السّميقع خوانند: «مالك»، به نصب «كاف» على تقدير: يا مالك. و عون العقيلىّ خواند: «ملك»، على تقدير: هو ملك. و ابو حياة خواند، «ملك» به جزم «لام» و رفع «كاف»، و اين جمله شاذّ است نبايد خواندن.
امّا حجّت آن «6» كه مالك به نصب خواند، به تعليل «7» إِيَّاكَ نَعْبُدُ تا خطاب شود، اين تعليل «8» نافع نباشد، براى آن كه با اوّل سورت چه كند، الْحَمْدُ [لِلَّهِ‏] «9» خواند و نتواند گفت «1»: الحمد لك. ديگر آن كه: عرب از مغايبه به خطاب آيند، و از خطاب به غيبت «2» شوند، و اين در كلام ايشان بسيار است، قال اللّه تعالى: حَتَّى إِذا كُنْتُمْ فِي الْفُلْكِ وَ جَرَيْنَ بِهِمْ «3» ...، قال الشّاعر:
يا لهف نفسي كان جدّة خالد و بياض وجهك للتّراب الأعفر
و اين را شواهد بسيار است، در جاى خود بيايد- بمشيّة اللّه تعالى و عونه «4».




روض الجنان و روح الجنان في تفسيرالقرآن، ج‏1، ص: 84
قوله تعالى: الصِّراطَ، به اصل «5» «سين» است، اشتقاق او من «سرط» بود، براى آن كه پندارى روندگان را فرو مى‏برد، و لكن براى اطباق [ط] «6»، «سين» را «صاد» كردند، قال الشّاعر «7»:
شحنّا أرضهم بالخيل حتّى تركناهم أذلّ من الصّراط «8»
و قال جرير:
أمير المؤمنين على صراط إذا اعوجّ الموارد مستقيم‏
در او پنج قراءت است: يكى «1» «سين»، و آن قراءت ابن كثير است از طريق قنبل، و قراءت يعقوب به طريق رويس. دوم، اشمام «سين»، روايت ا [بو] «2» حمدون است از كسائى. سيم «3»، به «زا» ى و آن روايت سليم است از حمزه. چهارم، به اشمام «زا»، و آن قراءت حمزه است در بيشتر «4» روايات و قراءت كسائى در روايت نهشلى. و پنجم، به «صاد»، و آن قراءت باقى قرّاء است، و همه لغتها صحيح و فصيح است، و اختيار بر «صاد» است براى آن كه در مصاحف به «صاد» است، و «صاد» با «طا» مطابق است در استعلاء.




روض الجنان و روح الجنان في تفسيرالقرآن، ج‏1، ص: 87
و در عليهم، هفت قراءت است: كسر «ها» و سكون «ميم»، و آن قراءت عام است. و «عليهم»، به ضمّ «ها» و سكون «ميم»، و آن قراءت حمزه است در سبع، و در شاذّ قراءت اعمش. و «عليهم»، به ضمّ «ها» و «ميم» بى الحاق «واو»، و آن قراءت عيسى بن عمر «1» و ابن ابي اسحاق است. و «عليهم» به كسر «ها» و ضمّ «ميم» و الحاق «واو» و آن قراءت ابن كثير است، و در شاذّ قراءت اعرج. و «عليهم»، به كسر «ها» و ضمّ «ميم»، به اختلاس، و «عليهم» به كسر «ها» و كسر «ميم» هم به اختلاس، و اين اختلاس چنان بود كه شاعر گفت:




روض الجنان و روح الجنان في تفسيرالقرآن، ج‏5، ص: 66
وَ سارِعُوا إِلى‏ مَغْفِرَةٍ مِنْ رَبِّكُمْ، نافع و ابن عامر خوانند: «سارعوا» بى «واو» عطف، باقى قرّاء به «واو» خوانند: وَ سارِعُوا. و در مصاحف اهل شام بى «واو» است، و در مصاحف اهل عراق به «واو»، امر است


روض الجنان و روح الجنان في تفسيرالقرآن، ج‏5، ص: 192
ابن عامر خواند: «و بالزّبر» به اعاده حرف جرّ، و در مصاحف اهل شام چنين است.


روض الجنان و روح الجنان في تفسيرالقرآن، ج‏6، ص: 26
و قوله: فَما لِهؤُلاءِ، در مصاحف «لام» جدا مى‏نويسند، علّت معتمد آن است كه اتّباعا للمصحف، متابعت مصحف را كه به خطّ صحابه چنين يافتند.
و فرّاء وجهى گفت براى كثرت استعمال «ما» ى استفهامى با اين «لام» جارّه كه مالك و ماله و مالي و ما للقوم، پندارى گمان افتاد كه «لام» از اصل كلمه است از معمول مجرورش جدا كردند و آن علّت ضعيف است.


روض الجنان و روح الجنان في تفسيرالقرآن، ج‏7، ص: 299
ابن عامر خواند: «بالغدوة» به «واو»، و جماعتى نحويان تضعيف قراءت او كردند و گفتند، سيبويه گفته است كه: «غدوه» و «بكره» دو اسم علم است اين وقت را از آن جا «لام» تعريف در او نبردند، نگويند: اتيته بالغدوة و البكرة، كما يقال: أتيته بالغداة، و انّما يقال: غدوة و بكرة. و چون «لام» تعريف در اوست، غداة بايد خواند «6»، براى آن كه چون علم باشد «7» علم «8» او را علامت تعريف بود به «لام» حاجت نباشد تا جمع نكرده باشد بين علامتى تعريف، و انّما در بعضى مصاحف «غداة» «9» به «واو» نوشتند، كالصّلوة و الزّكوة. ابو القاسم بلخيّ گفت و ابو على فارسى از سيبويه، و ابو على گفت: وجه قراءت او آن است كه سيبويه گفت: خليل حكايت كرد از عرب كه: بعضى از ايشان گفتند «غدوه» و «بكره» بمنزله ضحوه است، يعنى علم نيست، و معتمد آن است كه اوّل گفتيم.


روض الجنان و روح الجنان في تفسيرالقرآن، ج‏8، ص: 198
ابن عامر خواند: ما كنّا لنهتدى «1»، بلا واو، و در مصاحف اهل شام «واو» نيست، گفتند: براى آن كه اين جمله ملتبس است به آن جمله از «واو» مستغنى‏اند، چنان كه گفت: سَيَقُولُونَ ثَلاثَةٌ رابِعُهُمْ كَلْبُهُمْ «2»، و باقى قرّاء به «واو» خواندند و گفتند: دو جمله است، يكى بر يكى معطوف «3» از «واو» گريز نباشد، و اين بهتر است چه آيت سورة الكهف التباس صفت و موصوف دارند و اين جا آن التباس نيست الّا على تعسف، و ابو عمر و خواند: اورثّموها «4» به ادغام «تا در ثا» «5» براى آن كه دو حرف ممهوس‏اند و متقارب المخرج.




روض الجنان و روح الجنان في تفسيرالقرآن، ج‏8، ص: 225
قوله «10»: وَ هُوَ الَّذِي يُرْسِلُ الرِّياحَ بُشْراً بَيْنَ يَدَيْ رَحْمَتِهِ، ابن كثير و كسائى و حمزه و خلف خواندند: «الرّيح» بر واحد «11»، و باقى قرّاء به جمع «رياح» خواندند. آن كه بر واحد «12» خواند، گفت: جنس است و «لام» در او تعريف جنس باشد اين جا و در سورة النّمل و در سورة الرّوم و در سورت فاطر، و عاصم خواند: «بشرا» بالباء و سكون الشّين و ضمّ الباء، و نافع خواند به «نون» و ضمّ‏ «نون» و سكون «شين»: «نشرا»، و حمزه و كسائي و خلف خواندند: به «نون» مفتوح و سكون شين «نشرا»، و اين ما يجوز است كه در مصاحف هست، و باقى قرّاء به «نون» مضموم و شين «مضموم» «نشرا»، و اين قراءت اهل حجار و اله بصره «1» است، و كذلك فى الفرقان و النّمل. و اختلاف قرّاء بر اين جمله است كه گفتيم.
ابو على گفت: «ريح» اگر چه بر وزن فعل است، «يا» در او «واو» است بدلالة قولهم: أرواح فى الجمع القليل، و فى الكثير. «رياح»، و الاصل رواح الّا أنّها قلبت «ياء» لكسرة «2» ما قبلها، و كذلك في «ريح» قال: «3»
اذا هبّت الارواح من نحو جانب به ال مىّ هاج شوقي هبوبها
امّا آن كه «4» «بشرا» خواند، استدلال كرد «5» بقوله: ... الرّياح مبشّرات «6»، و آن كه «بشرا» خواند، گفت: جمع «بشير» باشد كنذير و نذر، و آن كه «نشرا» خواند، گفت: معنى او بوى خوش باشد، من قول امرؤ القيس «7»:
كانّ المدام و صوب الغمام و ريح الخزامى و نشر القطر
و آن كه «نشرا» خواند، گفت: جمع «نشور» باشد- مثل: صبور و صبر و كفور و كفر و شكور و شكر، و آن بادى باشد كه از همه جهات جهد، فمعنى قوله «نشرا» أى متفرّقة من كلّ جانب. و ابو زيد گفت: «نشرا» من قولهم: انشر اللّه الموتى، أى احياها فنشروا أى حيّوا، و انشر اللّه الرّيح أحياها كانّه شبّه ركودها بالموت و هبوبها بالحياة، قال و الدّليل عليه قول المرّار الفقعسيّ «8»:
و هبّت له ريح الجنوب و احييت له ريدة يحيى الممات نسيمها
و الرّيدة و الرّيدانة «9»، الرّيح، قال الشّاعر «10»:
أزرت «11» به ريدانة بصرصر «12».
و عرب باد را وصف كند به موت و حيات بر آن تشبيه كه گفتيم، قال الشّاعر «1»:
انّى لارجو «2» ان تموت الرّيح فاقعد اليوم و استريح‏
و امّا «نشرا» بضمّ شين و النّون «3» محتمل است دو وجه را: يكى جمع نشور، اى ناشر «4» بمعنى حىّ من قول الاعشى «5»:
يا عجبا للميّت النّاشر
و محتمل است كه به معنى «منشر» باشد يعين محيى، كقولهم: ماء طهور أى مطهّر. و محتمل است كه جمع ناشر باشد كشاهد و شهد و نازل و نزل و قايل و قيل «6»، و قال الاعشى:
انّا لامثالكم يا قومنا قتل «7»
امّا قراءت من قرء: «نشرا» بضمّ النّون و اسكان الشّين، محتمل است كه جمع فاعل و فعول باشد، عين الفعل را تخفيف كردند، كما خفّفوا فى كتب و رسل، يا جمع فاعل باشد كبازل و بزل و عايط و عوط «8». و امّا آن كه نشرا خواند به فتح «نون» و سكون «شين» [157- پ‏] محتمل باشد دو وجه را: يكى آن كه مصدرى باشد در جاى حال، چون چنين باشد محتمل بود دو معنى را: يكى از «نشر» كه ضدّ «طىّ» باشد ركودش مشبّه باشد به طىّ و هبوبش به «نشر»، كانّها فى حال هبوبها ثوب منشور، و اين لايق باشد به تأويل ابو عبيده كه گفت: متفرّقة فى وجوهها «9» و مهابّها، و دگر آن كه از نشر حيات بود «10» من، انشر اللّه الموتى و نشرهم اذا احياهم نشرا و نشرواهم‏1»
نشورا. پس بر اين وجه مصدرى باشد در جاى فاعل منصوب بر حال، كقولهم: اتانا ركضا اى ركضا «1»، و قوله: قُلْ أَ رَأَيْتُمْ إِنْ أَصْبَحَ ماؤُكُمْ غَوْراً، «2» اى غايرا. و روا باشد كه در جاى مفعول باشد [نشرا] «3»، اى منشورة محياة، و شايد كه نصب او خود بر مصدر بود لا من لفظ الفعل و عامل در او ارسل باشد. من باب قولهم: اعجبنى حبّا شديدا. و قوله: صُنْعَ اللَّهِ «4»، براى آن كه ارسل در او معنى نشر باشد. امّا قراءت عاصم، «بشرا» جمع بشير باشد، و فعل جمع فعيل و فعال و فعول باشد ككتاب و كتب و رسول و رسل و نذير و نذر. حق «5» تعالى اين آيت را عطف كرد به «واو» نسق بر آيت اوّل، و از جمله نعمتهاى خود بر بندگانش مضاف با دگر نعمتها كه در آيات اوّل رفت من قوله:
خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ ما بَيْنَهُما فِي سِتَّةِ أَيَّامٍ ثُمَّ اسْتَوى‏ عَلَى الْعَرْشِ- «6» الاية، بر شمرد كه او آن خداست كه بفرستاد بادها را پراكنده يا زنده كرده يا زنده كننده يا افلاخته «7» يا بشارت دهنده بر اين اختلاف معانى از اختلاف قراءات. رمّانى گفت:
ارسال اطلاق باشد لتحميل معنى، كسى را فرستادن «8» براى كارى، من قولهم:
ارسلت رسولا اى حمّلته رسالة، چون خداى تعالى بادها بفرستاد محتمل بشارت به باران، او را تشبيه كرد به رسولى كه او را پيغامى داده باشند «9» تا بگزاد. و اصل «نشر» خلاف «طىّ» باشد منه نشر الموتى احياهم، براى آن كه تا مرده باشند چون پيخته باشند «10»، چون زنده شوند افلاخته «11» شوند. و منه نشر الخشب بالمنشار، براى آن كه چوب تا درست «12» باشد به نامه و جامه در پيخته «13» ماند و چون به منشار نشر كنند به آن ماند كه جامه يا نامه بر افلاختند «1». و «نشر» پراكندن باشد و آشكارا كردن خبر و بر اولاختن «2» جامه و نامه و زنده كردن مرده را و بريدن چوب به منشار.
و «نشر» در باب حيات هم لازم است و هم متعدّى به مصدر فرق پيدا شود.
مصدر لازم «نشور» باشد و مصدر متعدّى «نشر» و نشر كه بوى خوش باشد لانتشاره فى الآفاق باشد، فكانّه ينشر نفسه.




روض الجنان و روح الجنان في تفسيرالقرآن، ج‏12، ص: 353
و اهل حجاز و ابن عامر خواندند: منهما منقلبا، اى من الجنّتين، در مصاحف ايشان چنين است.




روض الجنان و روح الجنان في تفسيرالقرآن، ج‏13، ص: 315
مِنْ أَساوِرَ، در واحد او سه لغت است: اسوار بالالف، و سوار و سوار. و جمع اسوار، اساوره «2» باشد، و جمع سوار و سوار، اسوره. و اساور روا بود كه جمع سوار باشد ككراع و اكارع. و شايد كه جمع اسوره باشد، جمع الجمع. و در مصحف عبد اللّه مسعود اساوير است، و هى جمع اسوار، در دستهاى ايشان كنند دستورنجها «3» از زر و مرواريد. گفتند: زر مرصّع باشد به مرواريد و گفتند: اين دگر باشد و آن دگر.
و نافع و أبو بكر عن عاصم خواندند وَ لُؤْلُؤاً به نصب، عطفا على محلّ الجارّ و المجرور، براى آن كه تقدير آن است كه يحلّون اساور ذهبيّة و لؤلؤا. و باقى قرّاء لؤلؤ به جرّ، عطفا على ذهب خواندند. و در سورة الملائكة هم اين خلاف كردند بر اين وجه و حجّت اين آوردند كه در مصاحف چنين است به «الف». آنان كه جرّ خواندند گفتند: آن «الف» زياده است بعد الواو، كالف قالوا و مالوا. كسائى گفت:
بدل همزه است. و يعقوب اين جا به نصب خواند و آن جا به جرّ اتّباعا للمصحف، و گفت: در مصحف اين جا «الف» نوشته است و در ملائكه «الف» نيست در مصحف.



روض الجنان و روح الجنان في تفسيرالقرآن، ج‏14، ص: 59
حمزه و كسائى خواندند: قل كم لبثتم، و قل ان لبثتم در [هر] «12» دو [جاى‏] «13» بر صيغت امر، و در مصاحف ايشان بى «الف» است. و باقى قرّاء (قال) خواندند به «الف» مگر ابن كثير كه او اوّل «قال» خواند بر خبر، و دوم «قل» خواند بر امر.



روض الجنان و روح الجنان في تفسيرالقرآن، ج‏15، ص: 135
جواب امر «1»، مگر حمزه و عاصم كه ايشان مرفوع خواندند به آن كه در جاى حال باشد، اى مصدّقا لي، و نظيره قوله: وَ لا تَمْنُنْ تَسْتَكْثِرُ «2»، به جزم و رفع، و نظير رفع قوله:
أَنْزِلْ عَلَيْنا مائِدَةً مِنَ السَّماءِ تَكُونُ ... «3»، و اين در جاى صفت باشد، اى مائدة كائنة....
حق تعالى اين دعا به اجابت مقرون كرد، گفت: سَنَشُدُّ عَضُدَكَ بِأَخِيكَ، ... و اهل مدينه «واو» نخواندند في قوله: وَ قالَ مُوسى‏، و در مصاحف ايشان «واو» نيست، و باقى قرّاء به «واو» خواندند. وَ مَنْ تَكُونُ لَهُ عاقِبَةُ الدَّارِ، و نيز عالمتر است كه عاقبت و سر انجام سراى آخرت به ثواب و نعيم كه را خواهد بودن.
كوفيان «يكون» به «يا» خواندند، براى آن كه فعل متقدّم «8» است، و باقى قرّاء به «تا» ى تأنيث لكون الاسم مؤنّثا.



روض الجنان و روح الجنان في تفسيرالقرآن، ج‏15، ص: 371
وَ تَظُنُّونَ بِاللَّهِ الظُّنُونَا، و به خداى گمانهاى بد مى‏بردى «8» از خلف وعد «9» و مانند اين، و مراد به اين منافقانند چه مؤمنان واثق بودند «10» به وعده خداى و به نصرت و ظفر از جهت «11» او.
قرّاء خلاف كردند في قوله: الظُّنُونَا و آنچه مانند اين است من قوله: (الرسولا و السبيلا).
امّا مدنيان «الف» اثبات كنند «12» در اين كلمات در حال وصل «13» و وقف، و شاميان همچنين، و عاصم به روايت ابو بكر و ابو عمرو به روايت عيّاش، و كسائى به روايت قتيبه، و حجّت ايشان آن است كه: در مصاحف «الف» نبشته است «14» و لمطابقة رؤوس الآى «15»، و نيز براى موافقت سر آيات را.
و ابو عمرو در دگر روايات «16» و حمزه و يعقوب بى «الف» خواندند در حال وصل و وقف بر اصل خود، چه «الف» در اسمى برند كه منوّن باشد در حال وقف چون‏ منصوب بود، نحو رأيت زيدا، براى آن كه نگويند: رأيت الرّجلا در هيچ حال، نه در حال وصل و نه در حال وقف.
و باقى قرّاء به «الف» خواندند در وقف و بى «الف» در وصل، و گفتند:
رؤوس الايات جارى مجراى اسجاع باشد و جارى مجراى قوافى در اشعار. پس در وقف «الف» بايد و در وصل نبايد چنان كه در ميان بيت اگر افتد بى «الف» گويند.



روض الجنان و روح الجنان في تفسيرالقرآن، ج‏17، ص: 27
إِنِّي أَخافُ أَنْ يُبَدِّلَ دِينَكُمْ، كه من مى‏ترسم كه دين شما را بدل كند. أَوْ أَنْ، ابو عمرو خواند و مدنيان و شاميان: «و ان»، بى «الف» به واو عطف. چنان كه خوف واقع باشد بر هر دو. در مصاحف اهل شام، «الف» نيست، و كوفيان و بعضى بصريان، «أو أن» خواندند، چنان كه خوف واقع باشد على احدهما.
مدنيان و بصريان خواندند: «يظهر» به فتح «يا» و «ها» و رفع دال از «فساد» به اسناد الفعل اليه من الظهور يا «2» در زمين فساد پديد آيد بر فعل لازم. و حمزه و كسائى [135- ر] و ابو عمرو و يعقوب و ابو جعفر و حفص عن عاصم خواندند: «يظهر»، به ضم «يا» و كسر «ها» و نصب «دال» على انه مفعول به من الاظهار، بر فعل متعدى. يا «3» در زمين فساد آشكارا بكند «4».....
حديثى منقطع از حديث اول، گفت: وَ يَمْحُ «14» اللَّهُ الْباطِلَ، و او «15» در محل رفع است و «واو»، از كتابت حذف كردند تبعا للمصاحف، چنان كه گفت: وَ يَدْعُ الْإِنْسانُ بِالشَّرِّ دُعاءَهُ بِالْخَيْرِ ...، «1» و هيچ موجب نيست حذف «واو» را. و كذلك فى قوله:
سَنَدْعُ الزَّبانِيَةَ «2».
كسائى گفت: در كلام تقديم و تأخيرى هست، و التقدير و اللَّه يمح الباطل على هذا الوجه. و فايدت اين تقدير آن است تا اشتباه زايل شود كه او جواب شرط است فى قوله: فَإِنْ يَشَإِ اللَّهُ يَخْتِمْ عَلى‏ قَلْبِكَ،



روض الجنان و روح الجنان في تفسيرالقرآن، ج‏17، ص: 189
وَ فِيها ما تَشْتَهِيهِ الْأَنْفُسُ، و در بهشت آن باشد كه نفسها آرزو كند. اهل مدينه و شام خواندند: ما تشتهيه الأنفس، و در مصاحف ايشان چنين است «13». وَ تَلَذُّ الْأَعْيُنُ، و چشمها را در آن لذت باشد.



روض الجنان و روح الجنان في تفسيرالقرآن، ج‏19، ص: 238
وَ أَكُنْ مِنَ الصَّالِحِينَ، أى من الحجّاج تا من زكات دهم و حج كنم.
جمله قرّاء «و أكن» خواندند به جزم، مگر ابو عمرو كه او خواند: «و اكون» به «واو» و نصب «نون» عطفا على قوله: فَأَصَّدَّقَ. ابو عمرو را گفتند: چرا «واو» در مصحفها نيست؟ گفت: از كتابت بيوفتاد «1» چنان كه بيوفتاد «2» في قولهم:
«كلمن» و الأصل «كلمون» «3»، و فرّاء گفت: در بعضى از مصاحف عبد اللَّه مسعود ديدم كه [قوله تعالى‏] «4»: فَقُولا لَهُ قَوْلًا لَيِّناً «5» نوشته بود: «فقلا» «واو» در كتابت نبود «6» در قراءت بود. و وجه قراءت عامّه قرّاء آن است كه: «و اكن» جزم است على محلّ «فاصّدّق» كه او را چون «فا» از او بيفگنند «7» مجزوم [باشد] «8»، چنان كه هلّا تأتينا فتحدّثنا، و چون «فا» نباشد تحدّثنا آنچه بر او عطف بود هم مجزوم باشد نصب بر لفظ باشد و جزم بر محلّ، و على هذا قول الشّاعر [فى القديم‏] «9»:
فأبلوني بليّتكم لعلّي اصالحكم و استدرج نويّا



روض الجنان و روح الجنان في تفسيرالقرآن، ج‏20، ص: 357
و ابو صالح روايت كرد از عبد اللّه [عبّاس‏] «8» كه او خواند: من كلّ امرئ به «يا» و گفتند: اين قراءت امير المؤمنين على- عليه السلام- است. و او را دو معنى باشد: يكى آن كه من كلّ ملك، از هر فريشته‏اى، و وجه دوم آن كه: [من‏] «1» به معنى «على» باشد، أى على كلّ رجل سلام، و «على» متعلّق باشد به «سلام». و قراءت عامّه قرّاء اوليتر است براى موافقت مصاحف را، و براى آن كه بر اين وجه معنى مستقيم نمى‏شود.
و قوله: سَلامٌ هِيَ، جمله‏اى است از مبتدا و خبر، يعنى هذه الليلة سلام، اين شب سلام است. در او چند قول گفتند: يكى آن كه اين شب سلامت است و خير. در اين شب خداى تعالى هيچ تقدير نكند جز خير و سلامت. مجاهد گفت:
يعنى اين شب سلامت است از شياطين و وسواس ايشان. شيطان در اين شب ممنوع باشد از آنچه رنجى به كسى رساند. شعبى و منصور باذان گفتند: يعنى اين سلام فريشتگان باشد «2»، تا صبح برآمدن، سلام مى‏كنند بر هر قايمى و قاعدى و راكعى و ساجدى.
كسائي و خلف خواندند و يحيى بن وثاب و أعمش «مطلع» به كسر «لام» و باقى قرّاء به فتح «لام» و اين قراءت اختيار است براى آن كه «مطلع» به فتح «لام» مصدر باشد [161- پ‏]، و به كسر «لام» موضع. و اين جا مصدر لايق است جز كه مفعل را بر وقت حمل كنند- و اللّه أعلم.



روض الجنان و روح الجنان في تفسيرالقرآن، ج‏20، ص: 418
و در بعضى مصاحف يافتند: رحلتا الشّتاء و الصّيف، به «الف» تثنيه و محلّ او رفع بود على تقدير هما رحلتا الشّتاء و الصّيف. و اين معتمد نيست لمخالفة المصاحف.













روض الجنان و روح الجنان في تفسيرالقرآن، ج‏1، ص: 44
الشّيطان، گفت: من از بر شيطان مى‏آيم، زهر قاتل يك ساعت بخورد و هيچ زيان نداشت او را، آنچه مى‏خواهد بدهيد تا برود «1». صد «2» هزار درم بدادند، آنگه عبد المسيح اين بيتها بگفت:
أبعد المنذرين أرى سواما تروح بالخورنق و السّدير
تحاماه فوارس كلّ قوم مخافة ضيغم عالى الزّئير
و صرنا بعد هلك أبي قبيس كمثل الشّاة فى اليوم المطير
تقاسمنا القبائل من معدّ علانية كأيسار الجزور
نؤدّى الخرج بعد خراج كسرى و خرج من قريظة و النّضير
كذاك الدّول «3» دولته سجال فيوم من مساءة أو سرور
اين طرفى است از اخبار و آثار در فضل اين آيت.
اكنون بدان كه: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ، آيتى است از فاتحة الكتاب و از هر سورتى. و اين مذهب احمد و اسحاق و ابو ثور و ابو عبيده و عطاء و زهرى و عبد اللّه بن مبارك است. و مذهب شافعى آن است كه: اين آيت از فاتحه، آيتى است تمام، و از ديگر سورتها بعضى از آيتى است، اين را با ما بعد «4» آيتى شمارند «5» بر يك قول، و قول ديگر: موافق قول ما و اين «6» فقهاست كه گفتيم.
و مذهب ابو حنيفه و مالك و اوزاعى آن است كه: از قرآن نيست و نه از الحمد آيتى هست، و نه از ديگر سورتها. و مالك گويد: در نماز خواندن مكروه است.
و از ابو الحسن كرخى دو روايت است: يكى موافق مذهب ما، و يكى به مذهب «7» ابو حنيفه، اين اختلاف فقهاست در اين آيت.
اما دليل بر مذهب صحيح از اين مذاهب چند چيز است: يكى آن كه، به اتّفاق و اجماع امّت، اين آيت بعضى است از آيتى در سورة النّمل. و اگر همه امّت را
__________________________________________________
1. مج: بروند.
2. مج: مصادره كردند بر صد، دب، فق: مصالحه كردند بر صد. [.....]
3. همه نسخه بدلها: الدّهر.
4. همه نسخه بدلها اين.
5. همه نسخه بدلها: شمارد.
6. وز، فق، مر قول.
7. همه نسخه بدلها: موافق مذهب.
روض الجنان و روح الجنان في تفسيرالقرآن، ج‏1، ص: 45
گويند: چرا گفتى كه آن آيت در سورة النّمل از قرآن است؟ گويند: براى آن كه در مصحف يافتيم نبشته به خطّ مصحف، به رنگ سواد او «1»، بر وجهى كه هيچ مخالفت و فرق و تمييز نبود، لا بدّ حكم بايست كردن كه آن از قرآن است، و الّا اگر نه چنين باشد، كسى را باشد كه بسيار آيتها بيرون آرد، و گويد كه نه از قرآن است، با آن كه اين قضيّه در حقّ او ثابت باشد، و اين مؤدّى باشد با خرق اجماع و فتح باب جهالت، گوييم: كذالك في مسئلتنا. همين دليل در اين جا هست، واجب باشد كه اين حكم اين جا بكنند و حكم اين آيت، [8- پ‏] حكم آيات مكرّر است در قرآن، چنان كه «2» سورة الرّحمن و «3» المرسلات و جز آن «4».
طريقى ديگر اعتبارى آن است كه، اين آيت از چهار وجه بيرون نيست: يا براى اوّل سوره نبشتند «5» يا براى آخر سوره، يا براى فصل بين السّورتين، يا آن جا كه فرو «6»- آمد بنوشتند، يا آن جا كه فرو «7» نيامد ننوشتند. اگر از براى اوّل سورت است، بايستى كه در اوّل سورة التّوبه بودى، و اگر از براى آخر سوره بودى، بايستى كه در آخر سورة الانفال و النّاس «8» بودى، و اگر او براى فصل بودى از ميان دو سوره بايستى كه ميان انفال و توبه بودى، و در سورة النّمل نبودى. و چون اين سه قسمت «9»، باطل شد، بنماند الّا آن كه آن جا كه فرو «10» آمد بنوشتند، و آن جا كه فرو «11» نيامد ننوشتند.
طريقى ديگر اعتبارى آن است كه، ما يافتيم در مصحف چيزهايى كه نه از قرآن است، چون: ذكر اختلاف قرّاء، و ذكر عدد آيات و اخماس و اعشار، و لكن روا نداشتند كه به خطّ مصحف و سواد او بنويسند جز به حمرة و خضره و صفرة و جز آن از رنگها، تا فرق باشد و اشتباه نيفتد، و بر اين اجماع كردند. اگر حكم اين آيت اين بودى «12»، اين معامله كردندى، چون نكردند دانستيم كه از قرآن است و از هر سورتى آيتى است. اين ادلّه بر عموم است.
__________________________________________________
1. همه نسخه بدلها: مصحف.
2. همه نسخه بدلها در.
3. همه نسخه بدلها سورة.
4. همه نسخه بدلها هست.
5. همه نسخه بدلها: نوشتند.
6، 7، 10، 11. دب، آج، لب، وز، مب، مر: فرود.
8. مج، دب، آج، لب، آخر سورة الناس.
9. دب، فق، وز، مر: قسم.
12. مج، دب، آج، لب، وز، مب هم. [.....]
روض الجنان و روح الجنان في تفسيرالقرآن، ج‏1، ص: 46
امّا در فاتحة الكتاب خاصّه، و بطلان قول آنان كه ايشان أَنْعَمْتَ عَلَيْهِمْ «1» ...،
آيتى شمرند، دليل بر اين آن است كه «2» ما نظر كرديم، مقاطع قرآن يا متشاكل يافتيم يا متقارب به مانند اواخر سجع و قوافى شعر.
امّا «متشاكل» بسيار است و بيشتر چنان كه «3»: «يعلمون» و «يفقهون» و [يعقلون‏] «4» و «يؤمنون»، و «يوقنون»، چون «5»: القمر «6» و الشّمس.
و امّا «متقارب» چنان كه در سوره «ق» «7» هست از: «مجيد» و «عجيب» و «مريج»، و أَنْعَمْتَ عَلَيْهِمْ «8» ...، با «عالمين» و با «دين» و «نستعين»، و «ضالّين» و «مستقيم» و «رحيم»، نه متشاكل است نه متقارب، بايد كه حكم كنند به آن كه نه «9» سر آيت است.
وجهى ديگر آن است كه: أَنْعَمْتَ عَلَيْهِمْ «10» ...، آيتى شمرند و ابتدا به غَيْرِ «11» كنند، نيكو نباشد در علم نحو، براى آن كه در او دو قراءت است: الجرّ على الصّفة، و النّصب على الاستثناء، و به هر دو قراءت نيكو نباشد فصل كردن بين الصّفة و الموصوف، و لا بين المستثنى و المستثنى منه. امّا اخبار در اين باب از طريق خاصّ و عامّ چندانى است كه شرح نتوان داد امّا طرفى گفته شود:
ابن بريده روايت كند از پدرش، از رسول- عليه الصّلوة و السّلام- كه گفت:
ألا اخبرك «12» بآية لم تنزل ع
روض الجنان و روح الجنان في تفسيرالقرآن، ج‏1، ص: 52
«يا» اخت كسره است، و او حرف جرّ است، و اسم به او مجرور است.
امّا علّت در آن كه اين «با» دراز «1» مى‏نويسند از ديگر «باها»، دو وجه گفتند:
قتيبى گفت: از براى آن كه [ابتداى‏] «2» كتاب مجيد است، خواستند تا به حرفى مفخّم كنند، و عمر بن عبد العزيز دبيران خود را گفتى: طوّلوا الباء و فرّجوا السّين و دوّروا الميم تعظيما لكلام اللّه- عزّ و جلّ. ابو الهيثم گفت: چون «الف» را بيفگندند از اسم «با» را «3» به طويل كردند تا دليل باشد بر آن كه حرفى مطوّل محذوف است، آن جا طول «الف» با «با» دادند، نبينى كه آن جا كه «الف» بنوشتند، «با» به حدّ خود نبشتند.
اگر گويند: چرا اين جا «الف» بيفگندند، در كتبت «4»، و آن جا كه گفت كه:
اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّكَ «5» ...، و مانند اين نيفگندند، با آن كه هر دو جا در لفظ مدرج مى‏شود؟ الجواب «6» گوييم: لكثرة الاستعمال، [براى كثرت استعمال را كه اين آيه مكرّر خواست بودن، «الف» بيفگندند تخفيف را] «7» و كثرت «8» استعمال در اين آيت نيست.
فامّا «اسم»: اصل اين كلمه «سمو» است على وزن «فعل»، از آن كار را «9» جمعش «اسماء» كردند، «كقنو و أقناء»، و «حنو و أحناء»، لام الفعل از آخرش بيفگندند، پس حركت او «10» با «ميم» دادند، و سكون «ميم» با «سين» دادند، كه ابتدا كردن به ساكن متعذّر باشد، همزه وصل در آوردند تا نطق ممكن بود، «اسم» گفتند. و دليل ديگر بر آن كه چنين است كه در تصغيرش «سمىّ» گويى، و اشتقاق او از «سموّ»، باشد، و آن ارتفاع بود، چنان كه امرؤ القيس گفت:
سموت إليها بعد ما نام بعلها سموّ حباب الماء حالا على حال‏
و قول آن كه گفت: اشتقاق او از «وسم» «11»، و «وسم» علامت بود درست‏
__________________________________________________
1. همه نسخه بدلها: درازتر.
روض الجنان و روح الجنان في تفسيرالقرآن، ج‏1، ص: 310
يعنى سير و پياز، و نضر شميل «1» اين بيت بياورد به استشهاد از اميّة بن الصّلت:
كانت منازلهم اذ ذاك ظاهرة فيها الفراديس و الفومان و البصل‏
و عرب از ميان «ثا» و «فا» معاقبت كنند، صمغ عرفط را مغافير و مغاثير گويند، و گور را جدف و جدث گويند، و در مصحف عبد اللّه مسعود «و ثومها» است به «ثا».
روض الجنان و روح الجنان في تفسيرالقرآن، ج‏1، ص: 311
و ضحّاك گفت: مصر فرعون خواست- اين شهر مخصوص كه آن را مصر مى‏خوانند، و روا بود كه اين اسم را و امثال اين را گاه صرف كنند گاه نكنند، براى آن كه اسمى خفيف است ساكن الاوسط «1» بر سه حرف، و آن اسم كه چنين باشد مخيّر باشند در صرف و ترك صرف. آن كه صرف نكند براى آن نكند كه دو سبب در او حاصل است: و آن علميّت است و تأنيث، و آن كه صرف كند، گويد: خفّت اسم معادل شد «2» يك سبب را اسم بر يك سبب بماند، و به يك سبب ترك صرف نكنند.
و در شاذّ، حسن بصرى و طلحة بن مصرّف خواندند: «اهبطوا مصر»، بى تنوين، و در مصحف عبد اللّه مسعود چنين است. و مانند اين در دو نوع بود: در مؤنّث و اسم اعجمى، چون: «هند» و «دعد» و «نوح» و «لوط» و شاعر گفت:
روض الجنان و روح الجنان في تفسيرالقرآن، ج‏2، ص: 35
و دليل بر اين آن است كه در معطوف «ان» در آورد «1» كه: و ان اشهد اللّذّات، و وجهى دگر توان گفتن، و آن است كه: در كلام محذوفى باشد، و تقدير: في انّهم لا يعبدون الّا اللّه، چون فرا گرفتيم «2» عهد بنى اسرايل در آن كه نپرستند جز خداى را.
و أبىّ كعب خواند و در مصحف او چنين است: «لا تعبدوا» جزما على النّهى، معنى آن كه: مپرستى جز خداى را. وَ بِالْوالِدَيْنِ إِحْساناً «با» تعلّق دارد به محذوفى، و تقدير اين است كه: وصّيناهم او امرناهم، ما ايشان را وصيّت كرديم يا ايشان را فرموديم كه با مادر و پدر نيكويى كنيد، و مادر و پدر را «3» به هم والدين خواند، با آن كه مادر والده باشد براى تغليب مذكّر بر مؤنّث كه عرب چون مذكر و مؤنّث به هم جمع شوند در كلام و اگر چه مؤنّث به عدد بيشتر باشد غلبه مذكّر را دهند «4».
روض الجنان و روح الجنان في تفسيرالقرآن، ج‏2، ص: 178
گفت: إِنَّا أَنْزَلْناهُ ... «1»، و: حَتَّى تَوارَتْ بِالْحِجابِ «2»، و قرآن را و آفتاب را [152- ر] در آيات ذكرى رفته نيست، و چنان كه طرفه گفت:
على مثلها امضي اذا قال صاحبي الا ليتني افديك منها و افتدي‏
[منها] «3»، اى من الفلاة، و آن را ذكرى نيست.
اصمّ گفت: راجع است به آن كلمه كه او گفت و هى قوله: أَسْلَمْتُ لِرَبِّ الْعالَمِينَ. ابو عبيده «4» گفت: كنايت راجع است با ملت، و گفته‏اند راجع است با وصيّت، اى وصّى بوصيّة، و مفضّل گفت: راجع است به اطاعت، و ابن عامر و نافع خوانند: «اوصى» بالالف، و ابو عبيده گفت: در مصحف عثمان به «الف» است. و اوصى و وصّى به يك معنى باشد. و گفته‏اند: اوصى يك بار فعل باشد، و وصّى تكثير «5» فعل را باشد، يعنى اوصى مرّة بعد اخرى، يك بار پس از ديگر وصايت كرد، و افعل و فعّل به يك معنى بسيار است، قال اللّه تعالى: فَمَهِّلِ الْكافِرِينَ أَمْهِلْهُمْ رُوَيْداً «6».
بَنِيهِ، پسرانش را، و آن هشت پسر بودند: اسماعيل و مادرش هاجر بود، و اسحاق و مادرش ساره بود، و مدين و مداين و يقشان «7» و زمران و يشبق و شوح «8»، و مادر اينان جمله قطور بنت يقطن الكنعانيّه بود، ابراهيم او را از پس وفات ساره به زنى كرد، و مهين «9» فرزندان او اسماعيل بود و آنگاه اسحاق، و آنگاه اينان بودند. قوله «10»:
يَعْقُوبُ، و تقدير اين است كه «11»: وصّى بها ايضا يعقوب بنيه، و يعقوب نيز پسران خود را اين وصيّت كرد.
عبد اللّه عبّاس گفت: يعقوب را براى آن يعقوب خواندند كه ولادت او به عقب ولادت عيص «12» بود برادرش، و اسحاق را اين دو فرزند بودند: يكى عيص و يكى يعقوب، و به روايتى آن است كه: يعقوب و عيص هم شكم بودند، و مادر اوّل به‏
__________________________________________________
(1). سوره قدر (97) آيه 1.
روض الجنان و روح الجنان في تفسيرالقرآن، ج‏2، ص: 179
عيص بار بنهاد و يعقوب بر اثر او، قابضا على عقبه «1»، پاشنه او در دست گرفته.
و گفتند: يعقوبش براى آن خواندند كه عقبش بسيار بود، و او را دوازده پسر بودند «2»: روبيل و او فرزند مهين «3» بود، و شمعون و لاوا «4»، و يهودا، و ريالون، يسجر، و دان، و تقتالى «5»، و جاد و اشر، و يوسف و بنيامين.
يا بَنِيَّ، و اين جا نيز «قال» محذوف است، قال يا بنىّ با «ان» و تقدير چنان كه: ان يا بنىّ، و در مصحف ابىّ و عبد اللّه مسعود «ان» نوشته است. و گفتند: «انّ» مضمر است في قوله: يُوصِيكُمُ اللَّهُ فِي أَوْلادِكُمْ لِلذَّكَرِ مِثْلُ حَظِّ الْأُنْثَيَيْنِ «6» ...، و
روض الجنان و روح الجنان في تفسيرالقرآن، ج‏2، ص: 218
خداست- جلّ جلاله- اى آمر له بتولّيه اليها، او فرموده باشد آن كس را كه روى به آن قبله كن، چون چنين باشد چرا بر تو عيب مى‏كنند و مى‏گويند: ما وَلَّاهُمْ عَنْ قِبْلَتِهِمُ الَّتِي كانُوا عَلَيْها «1» ...، اين قول بعضى مفسّران است.
و قولى ديگر آن است كه: «هو» كنايت است از لفظ كلّ، يعنى هو مولّ «2» وجهه اليها، اى مستقبل اليها، يعنى هر كسى را قبله‏اى باشد كه روى به آن جا كند در عبادت، يقال: ولّيته و ولّيت اليه اذا اقبلت اليه و ولّيت عنه اذا ادبرت عنه، و اصل او من ولّيته و اليه اذا قربت منه و التصقت به، پس ولّى در جاى تولّى بنهاد، كما قال «3» تعالى: ثُمَّ وَلَّيْتُمْ مُدْبِرِينَ «4»، و معنى آن است كه: ثمّ تولّيتم مدبرين، و روا بود كه مفعول از كلام بيفگنده بود، چه مفعول در كلام فضله «5» باشد بسيار بيفگنند، و تقدير اين باشد:
ثمّ ولّيتموهم ادباركم مدبرين، و اين درست‏تر است كه كلام با او بر ظاهر خود مى‏ماند، و تقدير چنين باشد كه: هو مولّيها وجهة اى يجعل وجهه يليها، براى آن كه تولّى متعدّى باشد به يك مفعول، و ولّى به دو مفعول، قال اللّه تعالى: [168- ر] وَ مَنْ يُوَلِّهِمْ يَوْمَئِذٍ دُبُرَهُ «6».
و ابن عامر خوانده است: هو مولّاها، اى مصروف اليها، و در مصحف ابىّ هست: و لكلّ قبلة هو مولّيها، و در مصحف عبد اللّه «7»: و لكلّ جعلنا قبلة هو مولّيها.
سْتَبِقُوا الْخَيْراتِ‏
، اى فبادروا بالطّاعات، يعنى بشتابى و يكديگر را سبق برى به خيرات و طاعات. و تقدير چنان است «8»: فاستبقوا الى الخيرات، اى ليسبق بعضكم بعضا اليها، يعنى بعضى بعضى را سبق‏برى به خيرات و طاعات، و حرف جرّ بيفگند، چنان كه راعى گفت:
ثنائي عليكم يابن حرب و من يمل سواكم فانّي مهتد غير مايل‏
اى و من يمل الى سواكم.
أَيْنَما تَكُونُوا انتم و اهل الكتاب، هر كجا باشى شما كه مسلمانانى و اهل‏

روض الجنان و روح الجنان في تفسيرالقرآن، ج‏3، ص: 87
باز «1» پس استد «2» نيست بزه بر او آن را كه ترسد، و بترسيد از خداى و بدانيد كه با او برند شما را جمع كرده «3».
قوله تعالى: وَ أَتِمُّوا الْحَجَّ وَ الْعُمْرَةَ لِلَّهِ، ابن ابي اسحاق در شاذّ «حجّ» «4» خواند به كسر «حا» در جمله قرآن، و اين لغت تميم است، و قيس عيلان و طلحة بن مصرّف اين جا و در آل عمران به كسر خواندند و در باقى قرآن به فتح. و ابو جعفر و حمزه و كسائى و عاصم به روايت حفص در آل عمران به كسر خواندند و در همه قرآن به فتح، و جمله قرّاء در همه قرآن به فتح «حا» «5» خوانند، و آن «6» لغت اهل حجاز است.
كسائى گفت: هر»
دو لغت است و ميانشان فرقى نيست، كرطل و رطل و كسر البيت و كسره. ابو معاذ گفت: «حجّ» به فتح مصدر باشد و به كسر اسم، چنان كه قسم و قسم، و سقى و سقى، و شرب و شرب، و در مصحف عبد اللَّه چنين است كه: و أتمّوا الحجّ و العمرة الى البيت للَّه «8»، و شعبى خواند: و أتمّوا الحجّ و العمرة للَّه، به رفع «عمره» على الابتداء.
بدان كه «حجّ» در لغت قصد باشد، و در شرع قصدى باشد مخصوص در وقتى مخصوص به جاى مخصوص بر اداى مناسكى مشروع، و اين از جمله اسماء مخصوصه «9» است، و از «10» ميان مسلمانان خلافى نيست در وجوب حجّ، امّا در وجوب عمره خلاف كردند:
مذهب ما و مذهب شافعى بر قول جديد «11» او، و «12» سفيان ثورى [241- ر] و «13» سفيان عيينه و احمد و اسحاق و عطا و قتاده آن است كه واجب است، و در صحابه مذهب‏
__________________________________________________
(1). آج، لب، فق: از.
(2). مج، وز، آج، لب، فق: ايستد.
(3). مج، وز، آج، لب، فق، م
روض الجنان و روح الجنان في تفسيرالقرآن، ج‏3، ص: 141
او مغفور بود، و آن حجّ كه كرده باشد كفّارت گناه او شده باشد.
و معاوية بن قرّه گفت: سواء «1» در هر نفرى كه بيايد، خرج من ذنوبه كيوم ولدته امّه، از گناه بيرون آيد چنان كه آن روز كه از مادر زاده باشد [257- ر].
اسحاق بن يحيى گفت: مجاهد را از اين آيت پرسيدم، گفت: «فلا إثم عليه الى قابل»، معنى آن است كه: در هر نفر كه بيايد گناه بر او ننويسند تا دگر سال.
و سعيد بن المسيّب گفت: مردى در منا فرمان يافت. عمر خطاب را گفتند:
رغبت كنى كه بر او «2» نماز كنى؟ گفت: چه منع كند مرا كه بر «3» مردى نماز كند كه تا او را بيامرزيدند گناهى نكرد، و اين اخبار قوّت قول دوم است قوله: لِمَنِ اتَّقى‏، آن را كه بپرخيزد «4».
در «او» خلاف كردند، عبد اللَّه عبّاس گفت: در روايت عوفى و كلبى مراد آن است لمن اتّقى قتل الصّيد، آن را كه بپرخيزد «5» از آن كه صيد كند و صيد كشد، كه در ايّام تشريق صيد نشايد كردن.
قتاده گفت: مراد آن است كه آن را كه در صيد چيزى نكند كه خداى تعالى از آن نهى كرده است. ابو العاليه گفت: معنى آن است كه حجّ او كفّارت گناه «6» شود اگر فيما بقى من عمره از گناه اتّقا و اجتناب كند. و عبد اللَّه مسعود گفت: لمن اتّقى اللَّه في حجّه، آن را كه در حجّ از خداى بترسد. و در مصحف عبد اللَّه چنين «7» نوشته است كه: لمن اتّقى اللَّه.
عبد اللَّه عبّاس گفت: لمن اتّقى عبادة الاصنام و معاصى اللَّه، آن را كه از كفر و شرك پرخيزد «8».
آنگه گفت: و من خواستمى كه از آنان بودمى كه اسم تقوا متناول بود ايشان را.
وَ اتَّقُوا اللَّهَ، از خداى بترسى في جميع الاحوال من الاقوال و الافعال، در جميع‏
__________________________________________________
(1). مب: خواه.
روض الجنان و روح الجنان في تفسيرالقرآن، ج‏3، ص: 141
او مغفور بود، و آن حجّ كه كرده باشد كفّارت گناه او شده باشد.
و معاوية بن قرّه گفت: سواء «1» در هر نفرى كه بيايد، خرج من ذنوبه كيوم ولدته امّه، از گناه بيرون آيد چنان كه آن روز كه از مادر زاده باشد [257- ر].
اسحاق بن يحيى گفت: مجاهد را از اين آيت پرسيدم، گفت: «فلا إثم عليه الى قابل»، معنى آن است كه: در هر نفر كه بيايد گناه بر او ننويسند تا دگر سال.
و سعيد بن المسيّب گفت: مردى در منا فرمان يافت. عمر خطاب را گفتند:
رغبت كنى كه بر او «2» نماز كنى؟ گفت: چه منع كند مرا كه بر «3» مردى نماز كند كه تا او را بيامرزيدند گناهى نكرد، و اين اخبار قوّت قول دوم است قوله: لِمَنِ اتَّقى‏، آن را كه بپرخيزد «4».
در «او» خلاف كردند، عبد اللَّه عبّاس گفت: در روايت عوفى و كلبى مراد آن است لمن اتّقى قتل الصّيد، آن را كه بپرخيزد «5» از آن كه صيد كند و صيد كشد، كه در ايّام تشريق صيد نشايد كردن.
قتاده گفت: مراد آن است كه آن را كه در صيد چيزى نكند كه خداى تعالى از آن نهى كرده است. ابو العاليه گفت: معنى آن است كه حجّ او كفّارت گناه «6» شود اگر فيما بقى من عمره از گناه اتّقا و اجتناب كند. و عبد اللَّه مسعود گفت: لمن اتّقى اللَّه في حجّه، آن را كه در حجّ از خداى بترسد. و در مصحف عبد اللَّه چنين «7» نوشته است كه: لمن اتّقى اللَّه.
عبد اللَّه عبّاس گفت: لمن اتّقى عبادة الاصنام و معاصى اللَّه، آن را كه از كفر و شرك پرخيزد «8».
آنگه گفت: و من خواستمى كه از آنان بودمى كه اسم تقوا متناول بود ايشان را.
وَ اتَّقُوا اللَّهَ، از خداى بترسى في جميع الاحوال من الاقوال و الافعال، در جميع‏
__________________________________________________
(1). مب: خواه.
روض الجنان و روح الجنان في تفسيرالقرآن، ج‏3، ص: 141
او مغفور بود، و آن حجّ كه كرده باشد كفّارت گناه او شده باشد.
و معاوية بن قرّه گفت: سواء «1» در هر نفرى كه بيايد، خرج من ذنوبه كيوم ولدته امّه، از گناه بيرون آيد چنان كه آن روز كه از مادر زاده باشد [257- ر].
اسحاق بن يحيى گفت: مجاهد را از اين آيت پرسيدم، گفت: «فلا إثم عليه الى قابل»، معنى آن است كه: در هر نفر كه بيايد گناه بر او ننويسند تا دگر سال.
و سعيد بن المسيّب گفت: مردى در منا فرمان يافت. عمر خطاب را گفتند:
رغبت كنى كه بر او «2» نماز كنى؟ گفت: چه منع كند مرا كه بر «3» مردى نماز كند كه تا او را بيامرزيدند گناهى نكرد، و اين اخبار قوّت قول دوم است قوله: لِمَنِ اتَّقى‏، آن را كه بپرخيزد «4».
در «او» خلاف كردند، عبد اللَّه عبّاس گفت: در روايت عوفى و كلبى مراد آن است لمن اتّقى قتل الصّيد، آن را كه بپرخيزد «5» از آن كه صيد كند و صيد كشد، كه در ايّام تشريق صيد نشايد كردن.
قتاده گفت: مراد آن است كه آن را كه در صيد چيزى نكند كه خداى تعالى از آن نهى كرده است. ابو العاليه گفت: معنى آن است كه حجّ او كفّارت گناه «6» شود اگر فيما بقى من عمره از گناه اتّقا و اجتناب كند. و عبد اللَّه مسعود گفت: لمن اتّقى اللَّه في حجّه، آن را كه در حجّ از خداى بترسد. و در مصحف عبد اللَّه چنين «7» نوشته است كه: لمن اتّقى اللَّه.
عبد اللَّه عبّاس گفت: لمن اتّقى عبادة الاصنام و معاصى اللَّه، آن را كه از كفر و شرك پرخيزد «8».
آنگه گفت: و من خواستمى كه از آنان بودمى كه اسم تقوا متناول بود ايشان را.
وَ اتَّقُوا اللَّهَ، از خداى بترسى في جميع الاحوال من الاقوال و الافعال، در جميع‏
__________________________________________________
(1). مب: خواه.
روض الجنان و روح الجنان في تفسيرالقرآن، ج‏3، ص: 151
بود، آنگه به اين رها نكند ستيز «1» روى و لجاج پيشه گيرد. آلت او سوگند و لجاج بود، اين پيش گيرد و آن پيشه گيرد. در حجاج لجاج كند و در حلال جدال كند و در حرام خصام كند، و آن «2» همه براى اين حطام «3» كند كه فى الحيوة الدّنيا. و «اعجاب»، تعظيم الشّى‏ء فى النّفس باشد. و «عجب» عظم الشّى‏ء فى النّفس باشد و از اين جا متكبّر را معجب گويند كه بر خود معظّم باشد.
و اصل «عجب» آن بود كه مانند آن يا نبود يا كم بود، قاله المفضّل، و ابن محيصن در شاذّ خواند: و يشهد اللَّه، به فتح «يا» و «ها»، و رفع «ها» «اللَّه»، بر آن كه گواى «4» خدا دهد و معنى ردّ بر او بود. او مى‏گويد و خداى گواى «5» مى‏دهد كه دروغ مى‏گويد، بيانش «6»: وَ اللَّهُ يَشْهَدُ إِنَّ الْمُنافِقِينَ لَكاذِبُونَ «7». و در مصحف ابىّ هست: و يستشهد اللَّه، و اين قوّت «8» قراءت عامّه است در معنى، و خداى را به گواى «9» مى در خواهد «10». بار خدايا! تو گواه منى بر آنچه در دل من است، اگر هيچ «11» ممكن است براى من گواى «12» بده، خداى را به گواه «13» مى‏خواهد «14» به دروغ خداى گواى «15» بداد به راست كه او دروغ مى‏گويد، وَ اللَّهُ يَشْهَدُ إِنَّ الْمُنافِقِينَ لَكاذِبُونَ «16».
وَ هُوَ أَلَدُّ الْخِصامِ، و او سخت خصومت است: يقال: لددت يا هذا و [انت تلدّ لددا و لدادة] «17»، چون در لجاج خصم را غلبه كند گويى «18»: لدّه يلدّه لدّا [261- ر] و رجل الدّ و امرأة لدّاء و رجال و نساء لدّ، قال اللَّه تعالى: وَ تُنْذِرَ بِهِ قَوْماً لُدًّا «19»، و رسول- عليه السّلام- گفت:
انّ ابغض الرّجال الى اللَّه الالدّ الخصم «20»،
دشمنتر
__________________________________________________
(1). مج، وز، آج، لب، فق، مب، مر: ستيزه.
(2). همه نسخه بدلها: اين.
روض الجنان و روح الجنان في تفسيرالقرآن، ج‏3، ص: 255
گفت: «ايلاء» طلاق اهل جاهليّت باشد. سعيد مسيّب گفت: من ضرار اهل الجاهليّه بود، چون مرد زنى داشتى «1» با او خوشش نبودى و نخواستى كه شوهرى ديگر كند، سوگند خوردى كه با او نزديكى نكند، او را رها كردى، نه بيوه بودى و نه شوى‏ور «2»، چنين «3» مى‏كردند در جاهليّت و اسلام، و اين اضرارى بود كه مى‏كردند به زنان، حق تعالى اين آيت فرستاد و آن را اجلى مضروب پيدا كرد «4»: لِلَّذِينَ يُؤْلُونَ مِنْ نِسائِهِمْ.
و در مصحف عبد اللَّه مسعود چنين است كه: للّذين آلوا من نسائهم، و در قراءت عبد اللَّه عبّاس: للّذين يقسمون من نسائهم. «و الإيلاء»، الحلف، يقال: آلى يؤلى إيلاء، قالت الخنساء:
فآليت آسى على هالك و أسئل «5» نايحة مالها [293- پ‏]
و الإسم الأليّة، قال الشّاعر:
علىّ اليّة و صيام شهر امسّك طايعا الّا بكفّ «6»
و در او چهار لغت است: «أليّه»، و «الوة»، و «الوة»، و «الوة». اگر گويند عرب نگويد: [آلى‏] «7» من كذا انّما تقول «8»: آلى على كذا، گوييم: اين فعل «9» را معنى «بعد» در او تضمين كرد، چون اين معنى مضمّن شد به اين معنى، تعديه كرد او را به حرفى كه «بعد» را به آن تعديه كنند، و تقدير چنين است كه: للّذين «10» يبعدون من نسائهم بالأليّة و الحلف.
و «تربّص»، تمكّث و درنگ كردن باشد، حق تعالى گفت: آنان كه سوگند
__________________________________________________
(1). آج، لب، فق، مب، مر كه.
(2). اساس: به صورت: «شؤى وز» هم خوانده مى‏شود، مج، وز: شوزى، دب: شوهر، آج: شوهروار، لب، فق:
شوهرور، مب، مر: شوهردار.
(3). همه نسخه بدلها: اينچني
روض الجنان و روح الجنان في تفسيرالقرآن، ج‏3، ص: 325
كسائى گفت: عرب، زن «1» را بيشتر زوجه گويند، و خداى در قرآن زوج گفت، و جمع زوجه زوجات باشد.
وَصِيَّةً لِأَزْواجِهِمْ، ابو عمرو و ابن عامر و حمزه، و در شاذّ حسن بصرى و اعمش مى‏خوانند: وصيّة، به نصب على تقدير فليوصّوا وصيّة، بايد تا وصيّت كنند آن مردان «2». لِأَزْواجِهِمْ، براى زنانشان، و باقى قرّاء خوانند: وصيّة به رفع، على تقدير فعليهم وصيّة او كتب عليهم وصيّة، بر ايشان است، يا بر ايشان نوشتند اندرزى.
و گفته‏اند تقدير آن است كه: لازواجهم وصيّة، و اين قول ضعيف است براى آن كه مبتدا آنگاه شايد كه نكره بود كه منفى باشد يا مستفهم عنه، يا موصوف و مخصوص، يا خبرش ظرفى مقدّم بر او واجب التّقديم «3» لا يقال: رجل فى الدّار و مال فى الكيس، إنّما يقال: فى الدّار رجل، و فى الكيس مال «4» و عليك وقار. و در مصحف عبد اللَّه مسعود: «كتب عليهم وصيّة لازواجهم» است. و گفته [اند] «5»: لتكن وصيّة، بايد تا وصيّتى باشد بر آن معنى كه «كان» تامّه بود. و در مصحف ابّى به جاى وصيّت، «متاع لازواجهم» است.
ابو عبيد «6» گفت: هر جا «7» كه مانند اين است در قرآن رفع ديديم «8» من قوله تعالى:
فَنِصْفُ ما فَرَضْتُمْ «9» ...، و قوله: فَدِيَةٌ مُسَلَّمَةٌ «10» ...، و قوله: فَعِدَّةٌ مِنْ أَيَّامٍ أُخَرَ «11».
«متاعا»، نصب بر مصدر است از فعلى محذوف، و التّقدير: متّعوهنّ متاعا. و گفته‏اند: مفعول به است، و التّقدير: جعل اللَّه لهنّ عليكم متاعا.
و گفته‏اند: نصب بر حال است من قوله: وصيّة، اى فليوصّوا وصيّة في حال كونها متاعا، و شايد كه بدل وصيّت باشد. و گفته‏اند: مفعول وصيّت است، براى آن كه مصدر عمل فعل كند و مثله «12» قوله: أَوْ إِطْعامٌ فِي يَوْمٍ ذِي مَسْغَبَةٍ، يَتِيماً «13» ...،
__________________________________________________
(1). دب، لب، مب، مر: زنان.
(2). مب، مر: مردمان.
روض الجنان و روح الجنان في تفسيرالقرآن، ج‏4، ص: 19
بود، گفت: أَوْ بَعْضَ يَوْمٍ، پس اوليتر حمل او بود على ظاهره. جواب داد او را آن پرسنده كه: بَلْ لَبِثْتَ مِائَةَ عامٍ، و «بل» براى اضراب باشد از اوّل، اعني عدول از كلام اوّل و «1» كلامى ديگر پس از آن آغاز كردن. لَبِثْتَ مِائَةَ عامٍ «2»، صد سال است تا تو اين جايى. اكنون از روى اعتبار نظر كن: فَانْظُرْ إِلى‏ طَعامِكَ وَ شَرابِكَ، گفته‏اند: طعامش انجير بود، و گفته‏اند: انگور، و شرابش گفته‏اند عصير بود، و گفته‏اند: شير بود، و اين «3» چيزها سريع التّغيير باشد.
لَمْ يَتَسَنَّهْ، اى لم يتغيّر. حمزه و كسائى «لم يتسنّ» خوانند بى «ها» در حال وصل. و هم چنين [في قوله‏] «4»: فَبِهُداهُمُ اقْتَدِهْ «5»، بى «ها» در حال وصل، و باقى قرّاء به «ها» خوانند في حالتى الوصل و الوقف. و طلحة بن مصرّف در شاذّ خواند:
«لم يسّنّه»، به ادغام «تا» در «سين»، و گفت: در مصحف ابىّ كعب چنين است، يعنى گشت سالها آن را «6» بنگردانيده است.
آنان كه «ها» بيفگندند، گفتند: زيادت است. و اصل «يتسنّ»، «يتسنّى» بوده است، «يا» براى جزم بيفتاده است آنگه در حال وقف «ها» استراحة از «يا» بدل كردند، و اين بر قول آن كس باشد كه «ها» در «سنة» زياده گويد، و گويد:
اصلها سنوة، و الجمع سنوات، و الفعل منه سانيت مساناة و تسنّيت تسنّيا، الّا آن است كه «واو» با «يا» گردانند در تفعل و تفاعل، كالتّداعى و التّنادى، براى آن كه «يا» خفيفتر از «واو» است.
ابو عمرو گفت: اصل او «تسنّن» است به دو «نون»، و آن تغيّر باشد من قوله:
مِنْ حَمَإٍ مَسْنُونٍ «7»، آنگه به بدل يك «نون»، «يا» بياوردند، كالتّظنّى، و اصله التّظنّن، قال الشّاعر:
__________________________________________________
(1). آج: به.
روض الجنان و روح الجنان في تفسيرالقرآن، ج‏4، ص: 153
فَبَعَثَ اللَّهُ النَّبِيِّينَ مُبَشِّرِينَ وَ مُنْذِرِينَ وَ أَنْزَلَ مَعَهُمُ الْكِتابَ «1» ...، و لم يقل «الكتب».
وَ رُسُلِهِ، جمع رسول باشد، و حسن بصرى خواند: «و رسله» به سكون «سين» لتوالى الحركات. و يك روايت از نافع آمده است: و كتبه و رسله.
لا نُفَرِّقُ بَيْنَ أَحَدٍ مِنْ رُسُلِهِ، در ايمان تفريق نكنيم «2» ميان رسولان، نگوييم «3»:
نُؤْمِنُ بِبَعْضٍ وَ نَكْفُرُ [383- پ‏] بِبَعْضٍ «4» ...، [383- پ‏] چنان كه جهودان گفتند.
و يعقوب خواند «5»: «لا يفرّق» ردّا على لفظ الكلّ، او على الرّسول- عليه السلام. و در كلام «قول» محذوف است، و تقدير آن است «6»: و قالوا لا نفرق بين احد، و عرب حذف بر «7» قول بسيار كنند، و در قرآن از اين بسيار است، و منها قوله: وَ الْمَلائِكَةُ يَدْخُلُونَ عَلَيْهِمْ مِنْ كُلِّ بابٍ، سَلامٌ عَلَيْكُمْ «8»، اى: يقولون «9» سلام عليكم، و قوله: وَ لَوْ تَرى‏ إِذِ الْمُجْرِمُونَ ناكِسُوا رُؤُسِهِمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ رَبَّنا ... «10»، اى يقولون ربّنا، و قوله: وَ الَّذِينَ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِهِ أَوْلِياءَ ما نَعْبُدُهُمْ «11» ...، اى قالوا ما نعبدهم، و امثال اين بسيار است.
و در مصحف عبد اللّه مسعود چنين است كه: لا يفرقون «12»، بر اين وجه به تقدير محذوف حاجت نباشد، و «بين» از ميان دو كس باشد يا بيشتر، و براى آن گفت:
«بين احد»، و نگفت بين آحاد، كه لفظ احد در جاى جمع به كار دارند، قال اللّه تعالى: فَما مِنْكُمْ مِنْ أَحَدٍ عَنْهُ حاجِزِينَ «13»، و
قال النّبىّ- عليه السلام: ما احلّت الغنائم لاحد سود الرّؤس غيركم،
و قال رؤبة:
اذا امور النّاس ديكت دوكا لا يرهبون احدا رأوكا
وَ قالُوا سَمِعْنا وَ أَطَعْنا،
روض الجنان و روح الجنان في تفسيرالقرآن، ج‏4، ص: 234
چنان كه مى‏بينى تا دانى كه موحّد عدلى «1» بايد.
و در مصحف عبد اللّه مسعود: «القائم «2» بالقسط» است، آن صفت باشد و اين حال «3»، و در اصطلاح متكلّمان حال و صفت هر دو يكى بود «4» و در اصطلاح نحويان از ميان حال و صفت فرق باشد «5»، [و فرق آن بود كه‏] «6» صفت لازم باشد و حال معترض، تقول: جاءنى زيد الظّريف، «ظرف» از صفات لازمه «7» باشد. در حقّ زيد، و: جاءني زيد راكبا، «ركوب» در حال مجى‏ء باشد و صفت تابع موصوف بود «8» في احواله در تعريف و تنكير و تأنيث و تذكير و وجوه «9» اعراب، و حال جز نكره منصوب نباشد.
فرّاء گفت: حال صفت ب
روض الجنان و روح الجنان في تفسيرالقرآن، ج‏6، ص: 9
اختلافها، قال «1»:
نفسي فداءك و الرّماح شواجر و القوم فى ضنك اللّقاء قيام‏
ثُمَّ لا يَجِدُوا فِي أَنْفُسِهِمْ، معنى آن است كه تا رضاى تو بر هواى خود اختيار نكنند و تسليم نكنند و انقياد ننمايند، اگر چه به زبان گويند مؤمنيم مؤمن نباشند، و ايمانى «2» درست نبود ايشان را.
وَ لَوْ أَنَّا كَتَبْنا عَلَيْهِمْ، و اگر ما برايشان نويسيم كه خويشتن را بكشى «3»، يعنى فريضه كنيم بر ايشان چنان كه بر بنى اسرائيل كرديم. أَوِ اخْرُجُوا مِنْ دِيارِكُمْ، يا هجرت كنى «4» و خانه‏هاى خود رها كنى «5». ما فَعَلُوهُ، نكنند، و «ها» راجع است با قتل لأنّه اشدّ، يا راجع است الى كلّ واحد منهما، يا راجع است الى امتثال المأمور به فيهما.
إِلَّا قَلِيلٌ مِنْهُمْ، رفع او بر فاعليّت است و «إلّا» چون حشو است در لفظ و اگر چه از روى معنى فايده او برجاست، و آن استثناء است «6»، و اگر گويند: از روى معنى فاعل است بر حقيقت هم روا بود، براى آن كه معنى ما جاءني الّا زيد، آن است كه جاءني زيد لا غير، و كذا ما رأيت الّا زيدا، و ما مررت الّا بزيد.
و اگر گويند: اين استثناء منقطع است به وجهى روا بود، براى آن كه آنان كه اين نكنند أعني قتل نفس و سراى مسكون «7» رها كردن مباين و مخالف باشند در ديانت و اعتقاد مؤمنان را، و اگر گويند: متّصل است، روا باشد براى آن كه به ظاهر اهل يك ملّتند و كلمه اسلام مى‏گويند. دگر آن كه، خداى تعالى گفت: «منهم»، و گفتند: آيت در ثابت بن قيس بن شمّاس آمد، و مراد به «قليل» اوست چنان كه پيش از اين برفت. و ابن عامر خواند: الّا قليلا، و در مصحف اهل شام چنين است، و نصب او بر استثنا بود براى آن كه در استثنا غير موجب هر دو وجه رواست «8»، و اگر گويند: حمل بر استثناى منقطع كرده است بعيد نباشد.
__________________________________________________
(1). تب شعر.
(2). آج، لب: ايمان.
. «وَ الْمُقِيمِينَ الصَّلاةَ» و آنان كه نماز بپاى دارند از ايشان. خلاف كردند در اين كه اين نماز كنندگان همان راسخان در علم‏اند يا جز ايشان «6» گروهى ديگراند بعضى مفسّران گفتند ايشانند و اگر چه در اعراب مقيمين مخالف راسخون است.
آنگه در اعراب او خلاف كردند بعضى گفتند غلطى است كه از نويسنده افتاد و اين قول حمّاد بن سلمه «7» است كه او روايت كرد از زبير كه او گفت: عثمان بن‏
__________________________________________________
(1). وز، آج، لب منهم.
(2). اساس: به او، كه با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها زائد مى‏نمايد.
(3). اساس: نقص، با توجّه به وز تصحيح شد.
(4). آج: بحيراء.
(5). اساس، وز، مت: كار بستند، با توجّه به آج و فحواى كلام تصحيح شد.
(6). اساس، مت: جز ايشان، وز، تب، آج: جز ايشان، لب: جزاى ايشان، مر، لت: جداى ايشان، با توجّه به وز و فحواى كلام تصحيح شد.
(7). اساس، مت: محاد بن سلمه، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
روض الجنان و روح الجنان في تفسيرالقرآن، ج‏6، ص: 190
عفّان را گفتم مقيمين چرا مخالف افتاد در اعراب راسخون و مؤمنون را. گفت:
غلط از نويسنده افتاد كه نويسنده چون مى‏نوشت باستملاء، آن كه املا مى‏كرد چون اين جا رسيد ساعتى توقّفى افتاد. آنگه گفت املا كننده را كه چه نويسم. گفت اكتب: وَ الْمُقِيمِينَ الصَّلاةَ، و املا كننده لفظ قرآن نگفت، نصب كرد اين لفظ به آن فعل كه بگفت اكتب.
و عروة ابن الزّبير گفت: از عايشه پرسيدم كه اين آيت چون است وَ الْمُقِيمِينَ و قوله: وَ الصَّابِئُونَ «1» و قوله: إِنْ هذانِ لَساحِرانِ «2»؟ گفت: يابن اخ هذا عمل الكتاب اخطأوا. گفت: اين كار نويسندگان است خطا ازيشان افتاد.
و در مصحف عبد اللَّه مسعود و المقيمون است به واو و زجّاج و فرّاء و ديگر نحويان گفتند: او از صفت راسخون است و لكن چون كلام دراز شد و كلامى دگر در آن ميانه آمد نصب كرد مقيمين را بر مدح و اين در لغت جايز است، و مثال او قوله: وَ الْمُوفُونَ بِعَهْدِهِمْ إِذا عاهَدُوا وَ الصَّابِرِينَ «3»، و بعضى دگر از اهل علم گفتند.
مقيمين صفت راسخون نيست و او در محلّ جرّ است عطفا على قوله: بما انزل اليك و بالمقيمين و بر اين قول مقيمين الصلوة و «4» پيغامبران باشند يا فرشتگان. معنى آن باشد كه ايشان ايمان آرند به كتابهاى اوّل و آخر و «5» پيغامبران و فرشتگان، چنان كه گفت: كُلٌّ آمَنَ بِاللَّهِ وَ مَلائِكَتِهِ وَ كُتُبِهِ وَ رُسُلِهِ «6».
و محمّد بن الجرير اختيار «7» اين قول كرد و گفت: اين قول ابى كعب است و در مصحف او چنين است. چون مصحف با مصحف ما به لفظ موافق آمد، دليل كند بر آن كه غلط نيست و اين قول در تفسير اصحاب ما آمد و تأويل بر آن كه مقيمين الصلوة ائمّه معصومند- عليهم السّلام- چنان كه گفت در دگر آيت «8»
__________________________________________________
(1). سوره مائده (5) آيه 69.
(2). سوره طه (20) آيه 63.
(3). سوره بقره (2) آيه 177.
(4). آج، لب، لت: ندارد.
(5). وز، لت به.
(6). اساس و ديگر نسخه بدلها: من، با توجه به آيه 285 سوره بقره (2) تصحيح شد.
(7). اساس، مت كرد، با توجه به وز و فحواى عبارت حذف شد. [.....]
(8). اساس و ديگر نسخه بدلها و، كه با توجه به ضبط قرآن مجيد حذف شد.
روض الجنان و روح الجنان في تفسيرالقرآن، ج‏6، ص: 191
يُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَ يُؤْمِنُ لِلْمُؤْمِنِينَ «1».
و جماعتى نحويان نصب بر مدح [انكار كردند و گفتند نصب بر مدح‏] «2» آن جا شايد كه مبتدا خبر خود گرفته باشد و كلام تمام شده و اين جا خبر أُولئِكَ سَنُؤْتِيهِمْ، خواهد بودن.
و زجّاج اين را انكار كرد و گفت روا باشد و گفت بسيار گفته‏اند چنين، مثل قوله:
نحن بنى ضبّة اصحاب الجمل‏

و قول لبيد:
نحن بنى امّ البنين الاربعة

و زجّاج گفت: مررت بزيد الكريم. بر سه وجه روا باشد نصب و جرّ و رفع جرّ بر صفت لفظ و نصب بر محل زيد و رفع بر خبر مبتداى محذوف يعنى هو الكريم و نصب او «3» بر مدح در اشعار كلام ايشان بسيار است منها «4» قول جرير:
لا يبعدن قومى الّذين هم سمّ العداة وافة الجزر «5»
النّازلين بكلّ معترك و الطّيّبين معاقد الازر
و بعضى دگر گفتند عطف است على قوله بِما أُنْزِلَ إِلَيْكَ، و الى الْمُقِيمِينَ الصَّلاةَ يعنى الأنبياء و به نزديك بصريان اين هر دو وجه اعنى جر ضعيف است براى آن كه اسم ظاهر را بر مضمر و مكنّى عطف نكنند، الّا آنگه كه حرف جر باز آرند «6» لا يقال مررت بك و زيد الّا ان تقول و بزيد و كذلك لا تقول: اخذت ممّن اخذت منه و زيد الّا ان تقول و من زيد وَ الْمُؤْتُونَ الزَّكاةَ و آنان كه زكات مال بدهند و عطف بر راسخون و مؤمنون باشد و نيز ايمان آرند به خداى تعالى و به روز قيامت أُولئِكَ سَنُؤْتِيهِمْ أَجْراً عَظِيماً، اين جمله مبتدا و خبر باشد در محلّ خبر ابتداى اوّل‏
روض الجنان و روح الجنان في تفسيرالقرآن، ج‏13، ص: 9
ياد من نبرد «1» الّا ابليس، يعنى به وسواس «2» او كه مرا از آن مشغول كرد كه ياد دارم، فراموش شد. «3».
و هفل «4» بن زياد گفت: اين صخره آن است كه، از پيش نهر الزَّيت است. و «نسيان» را بر دو وجه تفسير دادند، يكى: ضدّ ذكر، و دوم: ترك. وَ اتَّخَذَ سَبِيلَهُ فِي الْبَحْرِ عَجَباً، گفتند: اين از كلام يوشع است، و گفتند معنى آن است: وَ اتَّخَذَ سَبِيلَهُ، فعجبت من ذلك عجبا.
عبد الرّحمن بن زيد گفت: جاى تعجّب باشد كه ماهى بريان كرده از مدّت «5» دراز زنده شود و در دريا برود و از رفتن او راهى پيدا ماند. ابن زيد گفت: نيمه‏اى ماهى بود. عبد اللّه عبّاس گفت: و اتّخذ موسى سبيل الحوت في البحر عجبا، يعنى عجب آمد موسى را از رفتن ماهى برشته «6» در دريا.
وهب گفت: از رفتن [ماهى‏] «7» راهى بريده «8» گشت در دريا مانند جويى.
موسى- عليه السّلام- چون آن شنيد، گفت: ذلِكَ ما كُنَّا نَبْغِ، اين، آن است كه ما در طلب آنيم، آن است كه ما مى‏جوييم [و «يا» همه از «نبغ» بيفگندند به تخفيف اكتفاء بالكسرة عنها، كقوله: أُجِيبُ دَعْوَةَ الدَّاعِ إِذا دَعانِ «9» ...، اتّباعا للمصحف، چنين يافتند نبشته‏] فَارْتَدَّا، بازگشتند عَلى‏ آثارِهِما، بر «10» آن پى كه آمده بودند قَصَصاً. اى اتّباعا للاثر، يقال: قصّ اثره، يقصّه «11» قصّا، و منه القصّة و القصَّة و القصاص، باز پس آمدند هم بر آن راه كه رفته بودند، [3- ر] با نزديك‏1»
صخره رفتند، ماهى در دريا و ره كردن او بديدند.
موسى- عليه السّلام- بدانست كه آن آيتى است و دلالتى كه خداى تعالى كرد او را، بر اثر آن برفت تا بنزديك خضر رسيد، و ذلك قوله: فَوَجَدا عَبْداً مِنْ عِبادِنا،
__________________________________________________
(1). آب، آط: بنبرد.
(2). همه نسخه بدلها: وسوسه.
(3). همه نسخه بدلها: فراموش‏
روض الجنان و روح الجنان في تفسيرالقرآن، ج‏13، ص: 160
موسى- عليه السّلام- چون چنان ديد گفت ايشان را: وَيْلَكُمْ لا تَفْتَرُوا عَلَى اللَّهِ كَذِباً، واى بر شما بر خداى دروغ فرا مبافى. فَيُسْحِتَكُمْ بِعَذابٍ، بيخ شما بر كند و شما را مستأصل كند. كوفيان خواندند: فيسحتكم به ضمّ «يا» و كسر «حا» من الافعال. و باقى قرّاء: به فتح «يا» و «حا» من السّحت، و هما لغتان، يقال: سحته و اسحته، قال الفرزدق.
و عضّ زمان يا بن «1» مروان لم يدع من المال الّا مسحت او مجلّف‏
و يروى: مسحتا او مجلّف. و السّحت، الاستيصال. وَ قَدْ خابَ مَنِ افْتَرى‏، و خايب و نوميد بود آن كس كه او دروغ گويد.
فَتَنازَعُوا أَمْرَهُمْ بَيْنَهُمْ، منازعت كردند در آن كار كه ميان ايشان بود، يعنى ساحران. و اصل منازعت، چيزى از يكى در كشيدن بود. وَ أَسَرُّوا النَّجْوى‏، و راز گفتن گرفتند با يكدگر پنهان.
عبد اللّه مسعود خواند: و اسرّوا النّجوى‏ ان هذان، به فتح همزه و تخفيف ساحران «2»، و قالُوا نخواند بر «3» آن كه در محلّ مفعول «اسرّوا» باشد، بدلا من النّجوى، براى آن كه آن را كه همزه او مفتوح باشد، متعلّقى بايد از فعل يا معنى فعل. و جمله قرّاء، قالُوا خواندند، انّ هذان لساحران، به كسر همزه و تشديد «نون»، و «لام» در ساحران. و ابن كثير و حفص خواندند: ان هذان لساحران، به كسر همزه بر آن كه مخفّفه باشد از ثقيله، و براى آن «لام» در خبر ملازم است با او تا فارق باشد ميان او و ميان آن كه شرط باشد، اين قول بصريان است. و كوفيان گفتند: اين جا و هر كجا كه مانند اين است، «ان»، به معنى «ما» ى نافيه است، و معنى آن كه: ما هذان الّا ساحران، و مثله قوله: ... وَ إِنْ نَظُنُّكَ لَمِنَ الْكاذِبِينَ «4»، اى لا نظنّك الّا من الكاذبين، و قال الشّاعر:
ثكلتك امّك ان قتلت لمسلما حلّت عليك عقوبة الرّحمن‏
اى ما قتلت «5» الّا مسلما. و دليل صحّت اين، قراءت ابىّ است: ان هذان الّا
__________________________________________________
(1). چاپ شعرانى (7/ 469): يا ابن.
(2). مش: لساحران.
(3). آج، لب: به.
(4). سوره شعراء (26) آيه 186.
(5). آط: قلت، به قياس با نسخه آب، تصحيح شد.
روض الجنان و روح الجنان في تفسيرالقرآن، ج‏13، ص: 161
ساحران. و ابو عمرو بن العلاء و عيسى بن عمر «1» خواندند: انّ هذين لساحران، بر اصل خود به «يا»، و ابو عمرو گفت: شرم دارم از خداى كه: «انّ هذان» خوانم و باقى قرّاء «ان هذان» خواندند، و گفتند: از عايشه پرسيدند اين آيت، و قوله: وَ الْمُقِيمِينَ الصَّلاةَ «2» ...، و قوله: إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ الَّذِينَ هادُوا وَ الصَّابِئُونَ «3» ...، گفت: اين همه خطاى است از نويسنده. و ابان گفت: اين آيت پيش عثمان بخواندم، گفت: لحن است، گفتم: پس بگردانيم از مصحف، گفت: رها كنى كه حلالى و حرامى به او تعلّق ندارد، و اين قول ضعيف است لمخالفة الاجماع، براى آن كه در امّت كس نگفت كه در قرآن لحنى هست. و اهل علم در اين وجوهى گفتند، يكى آن كه: اين لغت بلحارث «4» بن كعب است و خثعم و زبيد و كنانه، كه ايشان اسم مثنىّ را در هر سه حال از رفع و نصب و جرّ به «الف» گويند. فرّاء گفت: مردى را ديدم كه از او فصيحتر نديده بودم كه اين بيت بخواند:
و اطرق اطراق الشّجاع و لو يرى مساغا لناباه الشّجاع فصمّما «5»
و يقولون: كسرت يداه و ركبت علاه، در جاى يديه و عليه، و قال شاعرهم:
تزوّد منّا بين اذناه ضربة دعته الى هابى «6» التّراب عقيم‏
و بر لغت دگر عرب، بين اذنيه بايد، و قال آخر:
اىّ «7» قلوص راكب تراها طاروا علا هنّ فطر علاها
اى عليهنّ و عليها، و قال آخر:
انّ اباها و ابا اباها قد بلغا في المجد غايتاها
و بعضى دگر گفتند: «انّ» به معنى نعم است، اى نعم هذان. و گفتند: اعرابى از عبد اللّه زبير چيزى خواست، نداد او را. اعرابى گفت: لعن اللّه ناقة حملتني‏
__________________________________________________
(1). آط: عيسى بن عمرو، به قياس با نسخه مش، تصحيح شد.
(2). سوره نساء (4) آيه 162.
(3). سوره مائده (5) آيه 69.
(4). آب، آز، مش: أبو الحارث.
(5). كذا در آط و ديگر نسخه بدلها، اغلب مآخذ شعر «لصمّما» ضبط كرده‏اند.
(6). آط و ديگر نسخه بدلها: مافى، به قياس با نسخه چاپى و مآخذ شعر تصحيح شد. [.....]
(7). مش: اى ان.
روض الجنان و روح الجنان في تفسيرالقرآن، ج‏13، ص: 162
اليك، گفت: انّ و صاحبها، اى نعم و صاحبها، و قال الشّاعر:
بكرت علىَّ عواذ لي يلحينني «1» و الو مهنّه‏
و يقلن «2» شيب قد علا ك و قد كبرت فقلت انّه‏
اى نعم.
فرّاء گفت: در اين وجهى دگر هست، و آن آن است كه: «الف» چون دعامه‏اى است كه زايل نشود، و «الف» در اين باب جارى مجراى «يا» باشد در «الّذين» كه در هر سه حال رفع و نصب و جرّ به يك صورت باشد، فقالوا: الّذين، فى الاحوال الثّلاث، و كنانه گفتند، در حال رفع گويند: اللّذون.
اگر گويند بر قول آن كس كه به معنى نعم گفت، «لام» را چه جواب كرد كه آن در خبر «انّ» آيد؟ جواب گوييم: عرب «لام» آرند در خبر، و اگر چه «انّ» نباشد، قال «3»:
خالي لانت و من جرير خاله ينل العلاء و يكرم الاخوالا
و قال آخر:
امّ الحليس لعجوز شهربة ترضى من اللّحم بعظم الرّقبة
يُرِيدانِ، مى‏خواهند تا شما را از زمين مصر بيرون كنند به سحرشان، و مراد به اين دو گانه موسى‏اند و هارون. وَ يَذْهَبا بِطَرِيقَتِكُمُ الْمُثْلى‏، و راه و طريقت نيكوتر شما «4» ببرند. امير المؤمنين- عليه السّلام- گفت: مراد آن است كه روى مردمان با خود گردانند. عبد اللّه عبّاس گفت: مراد آن است كه، سادات و اشراف قوم را ببرند.
عكرمه گفت: خياركم، بهينه شما را ببرند. قتاده گفت: مراد بنى اسرائيل بودند كه بنى اسرائيل به از ايشان بودند. كسائى گفت: يعنى سنّت و سمت و هدى نيكوترين شما، و «مثلى»، تأنيث أمثل باشد، يعنى اعدل، قال الشّاعر:
فكم متفرّقين. «5» بنوا بجهل حدابهم الى زيغ فزاغوا
و زيغ بهم عن المثلى فتاهوا و اورطهم على الوحل الرّداغ‏
فزلّت فيه اقدام فصارت الى نار غلا منها الدّماغ‏
__________________________________________________
(1). آب، آج، لب، آز، مش: بلحيتى.
2-. آب: يلقن.
(3). آج، لب الفتى.
(4). چاپ شعرانى (7/ 472) را.
(5). چاپ شعرانى (7/ 472): متعرّفين.
روض الجنان و روح الجنان في تفسيرالقرآن، ج‏13، ص: 163
قوله تعالى: فَأَجْمِعُوا كَيْدَكُمْ، ابو عمرو خواند: «فاجمعوا» به «الف» وصل و فتح «ميم» من الجمع، يعنى گرد آرى و جمع كنى كيدتان، و هيچ رها مكنيد، و قوّت اين قراءت قوله: ... فَجَمَعَ كَيْدَهُ ثُمَّ أَتى‏ «1»، و باقى قرّاء خواندند: فَأَجْمِعُوا، به همزه قطع و كسر «ميم» من الاجماع، آنگه آن دو معنى دارد يكى: جمع، يقال:
جمعت الشّى‏ء و اجمعته لغتان بمعنى واحد، قال الشّاعر:
فكانّها بالجزع جزع «2» نبايع و اولات ذى العرجاء نهب مجمع‏
اى مجموع. ديگر: به معنى عزم و احكام، يقال: ازمعت الامر و اجمعته و ازمعت عليه «3» و اجمعت «4»، قال الشّاعر:
يا ليت شعري و المنى لا تنفع هل اغدون يوما و امري مجمع‏
اى محكم قد عزم عليه. و مراد به كيد سحر و حيلت «5» ايشان است. ثُمَّ ائْتُوا صَفًّا، پس بيايى به يك صف. «6»، يعنى يكدست و يكزبان، و قيل: اراد صفوفا.
ابو عبيده گفت: مراد مصلّى و نمازگاه است كه آن جا به صف بايستند، و حكى عن بعض الفصحاء: ما استطعت أن اتى الصّفّ امس، اى المصلّى. و گفتند: كنايت است از جمله، يعنى ائتونى جميعا. وَ قَدْ أَفْلَحَ الْيَوْمَ مَنِ اسْتَعْلى‏، و ظفر آن را باشد امروز كه غالب شود، و الفلاح الظفر و البقاء.
قالُوا، گفتند، يعنى سحره و جادوان: إِمَّا أَنْ تُلْقِيَ، اوّل تو عصاى خود بيندازى يا ما اوّل بيندازيم؟ گفتند: براى آن كه اين پا
روض الجنان و روح الجنان في تفسيرالقرآن، ج‏13، ص: 315
به لهوات و لسان. آنگه چون وصف يك خصم بگفت كه كافر است در حديث خصم ديگر گرفت و احوال او و جزاى او گفت.
إِنَّ اللَّهَ يُدْخِلُ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ، خداى تعالى آنان را كه ايمان آرند و عمل صالح كنند در بهشتها برد كه در زير درختان آن جويها مى‏رود.
يُحَلَّوْنَ فِيها، به حلّى «1» ايشان كنند و در پوشانند ايشان را در آن جا، مِنْ أَساوِرَ، در واحد او سه لغت است: اسوار بالالف، و سوار و سوار. و جمع اسوار، اساوره «2» باشد، و جمع سوار و سوار، اسوره. و اساور روا بود كه جمع سوار باشد ككراع و اكارع. و شايد كه جمع اسوره باشد، جمع الجمع. و در مصحف عبد اللّه مسعود اساوير است، و هى جمع اسوار، در دستهاى ايشان كنند دستورنجها «3» از زر و مرواريد. گفتند: زر مرصّع باشد به مرواريد و گفتند: اين دگر باشد و آن دگر.
و نافع و أبو بكر عن عاصم خواندند وَ لُؤْلُؤاً به نصب، عطفا على محلّ الجارّ و المجرور، براى آن كه تقدير آن است كه يحلّون اساور ذهبيّة و لؤلؤا. و باقى قرّاء لؤلؤ به جرّ، عطفا على ذهب خواندند. و در سورة الملائكة هم اين خلاف كردند بر اين وجه و حجّت اين آوردند كه در مصاحف چنين است به «الف». آنان كه جرّ خواندند گفتند: آن «الف» زياده است بعد الواو، كالف قالوا و مالوا. كسائى گفت:
بدل همزه است. و يعقوب اين جا به نصب خواند و آن جا به جرّ اتّباعا للمصحف، و گفت: در مصحف اين جا «الف» نوشته است و در ملائكه «الف» نيست در مصحف. وَ لِباسُهُمْ فِيها حَرِيرٌ، و جامه ايشان در آن جا حرير باشد. گفتند: خداى تعالى حرير پوشيدن بر مردان حرام كرد در دنيا تا مشوّق باشند به لبس حرير در بهشت، عملى كنند كه ايشان را آن جا رساند تا حرير پوشند.
وَ هُدُوا إِلَى الطَّيِّبِ مِنَ الْقَوْلِ «4»، راه نمايند به گفتار پاك، و هو قول: لا اله الّا اللّه، چنان كه گفت: ... إِلَيْهِ يَصْعَدُ الْكَلِمُ الطَّيِّبُ «5»، و گفتند: مراد ايمان است، و گفتند: قرآن است، و گفتند: قولى است كه در او فحش نباشد. وَ هُدُوا، راه نمايند
__________________________________________________
(1). آج: تحلّى.
روض الجنان و روح الجنان في تفسيرالقرآن، ج‏16، ص: 254
و معنى او «ليس» باشد [89- ر]، آنگه در حِينَ و حركت فتحه او دو وجه باشد: امّا «لا» نفى جنس را باشد و تا زيادت، فهو بمنزلة قولك: لا رجل فى الدّار «1»، بر اين قول مبنى باشد. و امّا لاتَ، به يك جاى به منزلت ليس باشد، و حِينَ منصوب باشد بر خبر او، و التّقدير: ليس هذا الحين حين مناص. و آنگه در وقف او خلاف كردند: بيشتر نحويّان وقف بر تا كردند قياسا على نظايره من ثمّت و ربّت، و كسائى وقف بر «ها» كرد، گفت: لاه. و بعضى دگر نحويّان گفتند:
«لاى نفى» است بر «2» قاعده خود و «تا» زيادت كردند در اوّل حِينَ «3». چنان كه «تا» زيادت كردند در الان، فقالوا: اتلان «4»، و منه حديث ابن عمر:
عبد اللّه عمر را كسى پرسيد از حديث عثمان. او طرفى از فضايل او بگفت، آنگه گفت: اذهب اتلان «5» الى اصحابك، اراد الان، و قال الشّاعر: «6»
نوّلى قبل يوم بين جمانا و صلينا كما زعمت تلانا «7»
اراد، الان. ابو عبيد «8» چنين گفت كه: من قصد كردم در «9» مصحف عثمان بديدم «تحين» موصول نوشته «10» بود. و بصريّان برآنند كه، مفصول بايد نوشتن «11»، چه «تا»، زيادت بر «لا» است تأكيد را. و قوله: مَناصٍ، اى متأخّر من النّوص و هو التّأخّر «12»، و البوص «13»، التّقدم، يقال: ناص اذا تأخّر و باص «14» اذا تقدّم. قال امرؤ القيس قد جمعهما في بيت «15»:
امن ذكر ليلى اذ نأتك «16» تنوص فتقصر «17» عنها خطوة و تبوص‏
__________________________________________________
(1)- دا، افزوده: واو.
(2)- دا: و بر.
(3)- دا، آج، لب: «تا» در اوّل حين زيادت كردند، كقول بن وجزة السّعدى:
العاطفون تحين ما من عاطف و المطعمون زمان ما من مطعم‏

[.....]
(4)- دا: تلان.
(5)- دا: بهاتلان، آج، لب: بها اتلان.
(6)- دا، آج، لب، افزوده: شعر.
(7)- لب: تلانها.
(8)- دا: ابو عبيده.
(9)- دا، آج، لب: و در.
(10)- دا: نبشته.
(11)- دا: نبشتن.
(12)- آج، لب: يتأخّر.
(13)- اساس: البواص، به قياس با نسخه دا، تصحيح شد.
(14)- دا: ناص.
(15)- دا، افزوده: شعر.
(16)- آج، لب: بأتك.
(17)- لب: فيقصر. [.....]
روض الجنان و روح الجنان في تفسيرالقرآن، ج‏16، ص: 255
و «مناص»، مصدر است به منزلت مقام، و در جز اين جاى شايد كه موضع بود.
عبد اللّه عبّاس گفت: كفّار مكّه چون قتال كردندى و كار سخت شدى بر ايشان، گفتند «1»: مناص، يعنى، بگريزى. چون روز بدر عذاب به ايشان «2» فرود آمد، بر عادت گفتند: مناص، خداى تعالى آيت فرستاد: وَ لاتَ حِينَ مَناصٍ.
وَ عَجِبُوا أَنْ جاءَهُمْ مُنْذِرٌ مِنْهُمْ، گفت «3»: عجب داشتند از آن كه پيغامبرى ترساننده و اعلام كننده به ايشان آمد هم از ايشان. وَ قالَ «4» الْكافِرُونَ، كافران گفتند: اين جادوى دروغزن است.
أَ جَعَلَ الْآلِهَةَ إِلهاً واحِداً، گفت «5»: سبب نزول آيت آن بود كه، چون جماعت مشركان يك يك و دو دو در اسلام مى‏آمدند، مشركان مكّه برخاستند و پيش ابو طالب شدند و گفتند: تو سيّد مايى و رئيس مايى و اين پسر برادرت كار بر ما تنگ كرد، خويشان «6» و اتباع ما را بفريفت. ابو طالب رسول «7» را حاضر كرد و بر سبيل وساطت ميان ايشان سخنى مى‏گفت. رسول- عليه السّلام- گفت: از من چه التماس مى‏كنى؟ گفتند: خدايان ما را رها كن و ذكر ايشان به بدى مكن. رسول- عليه السّلام- گفت: بر شما چه زيان است كه مساعدت مى «8» كنى به يك كلمت كه به آن كلمت عرب و عجم شما را منقاد شوند؟ ابو جهل گفت: ما تو را به ده كلمت مساعدت كنيم، اين آسان است «9». آن [89- پ‏] كلمت كدام است؟ گفت:
آن كه بگويى «10»: (لا اله الا الله). چون اين بشنيدند «11»، برميدند و گفتند: أَ جَعَلَ الْآلِهَةَ إِلهاً واحِداً، خدايان بسيار را يكى مى‏كنند «12» محمّد، اين همه خلايق را يك خداى كجا كفايت باشد؟ إِنَّ هذا لَشَيْ‏ءٌ عُجابٌ، اين كارى سخت عجب است! و
__________________________________________________
(1)- دا، آج: گفتندى، لب: و گفتندى.
(2)- آج، لب: بر ايشان.
(3)- آج، لب: گفتند.
(4)- اساس و جميع نسخه ب
روض الجنان و روح الجنان في تفسيرالقرآن، ج‏17، ص: 136
شما را نباشد بدون خداى هيچ يارى و ياورى. و اين جمله بر سبيل تهديد و عيد گفت.
وَ مِنْ آياتِهِ الْجَوارِ فِي الْبَحْرِ كَالْأَعْلامِ، گفت: از آيات و دلالات خداى تعالى، كشتيهايى است در دريا چون كوهها «1». واحدتها «جاريه». براى آن جاريه خواند آن را كه بر آب رونده باشد، قال الله تعالى: إِنَّا لَمَّا طَغَى الْماءُ حَمَلْناكُمْ فِي الْجارِيَةِ «2». [ابن كثير و نافع و ابو عمرو خواندند: الجوارى، باثبات الياء فى الوصل ردا الى الاصل. و باقى قرا: الجوار، بحذف الياء اكتفاء بالكسرة عن الياء و اتباعا للمصحف كقوله: ... فَهُوَ الْمُهْتَدِ «3»] «4».
و (الأعلام)، الجبال، واحدها «علم». مجاهد گفت: قصور «5». خليل بن احمد گفت: هر چيزى مرتفع بنزديك «6» عرب «علم» باشد. قالت الخنساء ترثى اخاها «7» صخرا:
و ان صخرا لتأتم الهداة به «8» كأنه علم فى رأسه نار
إِنْ يَشَأْ يُسْكِنِ الرِّيحَ، اگر خواهد باد را ساكن كند تا بر پشت آب بماند اين كشتيها ايستاده [191- پ‏]. إِنَّ فِي ذلِكَ لَآياتٍ لِكُلِّ صَبَّارٍ شَكُورٍ، گفت: در اين آيتى هست و دلالتى هر صابرى شاكر را.
أَوْ يُوبِقْهُنَّ، يا هلاك كند آن كشتيها را به آب و غرق كند. بِما كَسَبُوا، به آنچه اهلش كرده باشند. وَ يَعْفُ عَنْ كَثِيرٍ، و از بيشتر عفو كند، يعنى نه هر گناهى را عقوبت كند، بل بسيار گناه باشد كه عفو كند و مؤاخذت نكند به آن.
وَ يَعْلَمَ الَّذِينَ يُجادِلُونَ فِي آياتِنا، و دانند آنان كه جدل مى‏كنند و خصومت در آيات ما. ما لَهُمْ مِنْ مَحِيصٍ، كه ايشان را مهربى و معدلى نيست و نباشد از ما و عذاب ما. مدنيان و شاميان خواندند و يعلم، به رفع على الاستيناف. و معنى آن باشد كه خود دانند، و مثله «9»: ... وَ يُخْزِهِمْ وَ يَنْصُرْكُمْ عَلَيْهِمْ وَ يَشْفِ صُدُورَ قَوْمٍ مُؤْمِنِينَ.
__________________________________________________
(1). گا، آد، افزوده: روان است. [.....]
(2). سوره حاقه (69) آيه 11.
(3). سوره بنى اسرائيل (17
روض الجنان و روح الجنان في تفسيرالقرآن، ج‏17، ص: 158
حلال‏اند زنان ايشان را.
معنى آيت آن است كه، خداى طعن زد بر كافران به اين حوالت كه كردند.
گفت: آن با «1» خداى اضافت «2» كردند كه او در ميان حرير و زر پرورده شود از دختران، و در وقت خصومت و جدل بيانى نتواند «3» كردن. از اين جا گفتند ايشان را:
ناقصات العقول «4»، ناقصات الحظوظ، ناقصات الدين، چون مذمتى است زنان را، گفت: آن كه محل جلادت و شهامت و آلت جدل و خصومت باشد، به خود حوالت كردى «5» و آنچه آلت ضعف و حليت «6» و قلت فهم و حيلت باشد، به من حوالت كردى. و در آيت [202- پ‏] قوله: أَ وَ مَنْ «7»، محل «من»، سه وجه گفتند، يكى: رفع «8» بر ابتدا «9» على تقدير او من ينشؤا فى الحلية، كمن ليس «10» كذلك، و دوم:
نصب على تقدير او من ينشؤا فى الحلية، يجعلونه بنات اللَّه، سيم: جر، ردا على قوله: مِمَّا يَخْلُقُ و بِما ضَرَبَ «11».
وَ جَعَلُوا الْمَلائِكَةَ الَّذِينَ هُمْ عِبادُ الرَّحْمنِ إِناثاً، گفت: كردند اين مشركان فريشتگان را، كه بندگان خداى‏اند، زنان.
اهل كوفه و ابو عمرو خواندند: عباد الرحمن، به «با» و «الف» فى جمع «عبد» و يقويه‏1»
. قوله سبحانه: ... بَلْ عِبادٌ مُكْرَمُونَ «13». و از تقويت او آن است كه، عباد، مردان باشند تا نقيض آن باشد كه ايشان گفتند: بنات اللَّه فجعلوها «14» اناثا. و ديگران خواندند: عند الرحمن، به «نون». آنان «15» كه نزد خداى‏اند. قوت اين قراءت: «16» إِنَّ الَّذِينَ عِنْدَ رَبِّكَ لا يَسْتَكْبِرُونَ عَنْ عِبادَتِهِ «17» ...، سعيد جبير گفت، بر عبد اللَّه عباس مى‏خواندند: عباد الرحمن، من گفتم: در مصحف ما، عند الرحمن است،
__________________________________________________
(1). آج، ما: به.
(2). آج، ما: حوالت، گا: حواله، لا: حوالت و اضافه.
(3). آج: ثباتى نتوانند، ما: ثنايى نتواند.
(4). گا: العقل.
(5). كردى/ كرديد. [.....]
(6). ما: حيلت.
(7). آج، ما، گا، لا، آد، افزوده: در.
(8). لا: يكى آن رفع است.
(9). آج، ما، گا، آد، افزوده: و خبرش مقدر.
(10). گا، افزوده: له.
(11). آج، ما، گا، آد، افزوده: و اين وجه ضعيف است.
(12). آج، ما: تقويه، گا، آد: و مثله.
(13). سوره انبياء (21) آيه 26.
(14). آج: تجعلونها، ما: تجعلوها.
(15). آج، ما، گا، لا، افزوده: را.
16. آج، ما، گا، آد، افزوده: قوله.
(17). سوره اعراف (7) آيه 206.
روض الجنان و روح الجنان في تفسيرالقرآن، ج‏17، ص: 159
گفت: بستر آن را و «عباد» بنويس، و اين خبر قوت قراءت اول است، صورت استفهام است و مراد تقريع و ملامت. أَ شَهِدُوا خَلْقَهُمْ «1»، گفت: حاضر بودند ايشان كه من ايشان را آفريدم؟
نافع خواند: اشهدوا، به ضم «الف» و سكون «شين» و كسر «ها» على ما لم- يسم فاعله من الاشهاد، گفت: حاضر كردند ايشان را به آفريدن فريشتگان. و بر اين قراءت همزه استفهام مقدر باشد در كلام، به معنى جحد، يعنى، لم يشهدوا، حاضر نكردند ايشان را. و باقى اشهدوا خواندند، به همزه استفهام و فعل ماضى ثلاثى، گفت: حاضر بودند ايشان به خلق «2» فريشتگان. و خداى مى‏گويد: ما أَشْهَدْتُهُمْ خَلْقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ لا خَلْقَ أَنْفُسِهِمْ «3» ...، آنگه گفت: سَتُكْتَبُ شَهادَتُهُمْ وَ يُسْئَلُونَ، بنويسند [203- ر] گوايى «4» ايشان، و ايشان را از اين گوايى «5» بپرسند تا چرا گوايى «6» دادند «7» كه ندانستند؟ و اين بر سبيل وعيد و تهديد فرمود.
وَ قالُوا لَوْ شاءَ الرَّحْمنُ ما
روض الجنان و روح الجنان في تفسيرالقرآن، ج‏18، ص: 307
مردمانى باشند ايشان: فِي سِدْرٍ مَخْضُودٍ در ميان درختان سدر باشند و سدر بهشت ميوه دار باشد ثمرها كامثال القلال ميوه او مانند سبوها «1» بود «2» و «مخضود» «3» بر او خار نباشد كانّه خضد شوكها، اى قطع. و منه الحديث في ذكر المدينة:
لا يخضد شوكها و لا يعضد شجرها.
و گفتند سدر درخت «نبق» باشد و مخضود آن بود [133- ر] كه شاخش دو تا شده باشد از بسيارى «4» ميوه و اين قول عبد اللّه عبّاس است و مجاهد و قتاده و ضحّاك و عكرمه. و قال اميّة بن ابى الصلت في وصف الجنّة:
انّ الحدائق في الجنان جليلة فيها الكواعب سدرها مخضود
وَ طَلْحٍ مَنْضُودٍ، روايت است كه امير المؤمنين- عليه السلام- خواند و طلع، به «عين» و جمله قرّاء به «حا» خواندند. قيس بن سعد گفت: كسى بر امير المؤمنين- عليه السلام- خواند و «طلح» به «حا» «5» گفت: و طلع، ما شأن الطلح چه باشد و آن را چه كار است: آن جا طلع به «عين» بر خوان. آنگه بخواند «6»: وَ نَخْلٍ طَلْعُها هَضِيمٌ، گفتند: يا امير المؤمنين در مصحفها چنان است «7» بنگردانيم آن را. گفت: رها كنى كه:
القران لا يهاج اليوم و لا يحوّل‏
قرآن امروز بنگردانند. بيشتر مفسّران گفتند: «طلح» درخت موز باشد، فرّاء و ابو عبيده گفتند:
طلح بنزديك عرب درختان بزرگ باشد كه آن را تنه باشد «8». و قال بعض الحداة:
بشّرها دليلها و قالا غدا ترين الطلح و الاحبالا «9»
__________________________________________________
(1). آد، گا: تلها باشد.
(2). آد، گا يعنى.
(3). آد، گا: پرى.
روض الجنان و روح الجنان في تفسيرالقرآن، ج‏19، ص: 249
دهند به صبر و رضا.
قرّاء در او خلاف كردند. عامه قرّاء خواندند: يَهْدِ قَلْبَهُ، به فتح «يا» و «با»، و اين اختيار ابو عبيده است و ابو حاتم. و سلمى خواند: «يهدى قلبه» به ضمّ «يا» و «با» بر فعل مجهول، و طلحه بن مصرّف خواند: «نهد قلبه» به «نون» و فتح «با» «1» على التّعظيم، و عكرمه خواند: «يهدأ قلبه» به همزه «2» و رفع «با» من الهدء و هو السّكون، [يعنى‏] «3» دلش ساكن شود. بعضى ديگر [خواندند] «4»: «يهدا قلبه» به تخفيف همزه من الهدؤ أيضا. وَ اللَّهُ بِكُلِّ شَيْ‏ءٍ عَلِيمٌ، و خداى تعالى بر همه چيزى عالم است.
وَ أَطِيعُوا اللَّهَ وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ، گفت: اطاعت داريد خداى را و رسول را.
فَإِنْ تَوَلَّيْتُمْ، اگر بر گرديد و پشت بر فرمان خداى كنيد، فَإِنَّما عَلى‏ رَسُولِنَا الْبَلاغُ الْمُبِينُ، بر پيغمبر ما آن است كه پيغام برساند و بيان كند.
اللَّهُ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ، آنگه گفت: خداى تعالى آن است كه بجز او خدايى نيست. وَ عَلَى اللَّهِ فَلْيَتَوَكَّلِ الْمُؤْمِنُونَ، و بر خداى توكّل كنند «5» مؤمنان.
يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِنَّ مِنْ أَزْواجِكُمْ وَ أَوْلادِكُمْ، آيت در شان قومى آمد كه خواستند كه هجرت كنند، دوستى زن و فرزند و اسباب و اموال دامن ايشان گرفت. چون خواستندى كه «6» هجرت كنند خويشان و فرزندان او گفتندى «7» به خداى بر تو كه مكّه را رها نكنى و زن و فرزند و مال. و آن جا بى خان و مان و مسكن و محتاج باشى «8»، و ما بر فراق تو صبر نداريم و با تو نمى‏توانيم آمدن.
بهرى را رقّتى پديد آمدى، مقام كردندى و هجرت نكردندى. خداى تعالى اين‏
__________________________________________________
(1). آد، كا: به نون و نصب قلبه.
(2). آد و ديگر نسخه بدلها: ب
روض الجنان و روح الجنان في تفسيرالقرآن، ج‏20، ص: 181
حجاز است خاص. و ابو عبيد «1» گفت: عيسى بن عمر وقف كردى بر «كالوا» و «وزنوا» و «هم» ابتدا كردى «2»، چنان كه «هم» ضمير مرفوع منفصل باشد بدلا من الضمير المرفوع المتّصل الذي هو الواو، و بر قول اوّل «هم» ضمير [80- ر] منصوب منفصل باشد، آن كه مفعول اوّل بود از «كالوا»، يقال: كلته الطعام. و ابو عبيد «3» گفت: وجه اوّل اختيار است براى خطّ «4» مصحف كه اگر «هم» ضمير بودى، بدل از فاعل بايستى از پى هر دو «واو»، «الف» نوشته بودى كه اين را «الف» فصل خوانند براى آن كه فاصل بود ميان «5» ضمير فاعل و ضمير مفعول، يقال: ضربوهم، بى «الف» چون «هم» ضمير مفعول به باشد «6»، و ضربوا هم به «الف» چون ضمير، بدل فاعل باشد.
عبد اللّه عبّاس گفت سبب نزول آيت آن بود كه: چون رسول- عليه السلام- به مدينه آمد، اهل مدينه در باب كيل و وزن بغايت خبيث بودند، خداى تعالى اين آيت فرستاد. قرظي گفت: معاملان مدينه مبايعت و تجارت ايشان به شكل قمار بودى به انواع حيلتها كه ايشان را بود، و نامهاى آن بنزديك ايشان «منابذه» و «ملامسه» و «مخاطره» بود. رسول- عليه السلام- به بازار آمد و اين آيات بر ايشان خواند. سدّي گفت: رسول- عليه السلام- به مدينه آمد و مردى بود كنيت او أبو جهينه، دو صاع داشت: يكى زيادت، يكى ناقص. به يكى بستدى و به يكى بدادى. خداى تعالى اين آيات در حقّ او بفرستاد و گفت: واى آنان كه كم سنجند و كم پيمايند! چون به مردمان دهند و چون از ايشان بستانند، تمام بستانند.
عبد اللّه عبّاس روايت كرد از رسول- عليه السلام- كه او گفت:
خمس‏
__________________________________________________
(3- 1). كا، آد، گا: ابو عبيده.
(2). كا، آد، گا: اووزنوهم ا
روض الجنان و روح الجنان في تفسيرالقرآن، ج‏20، ص: 259
حجّ مفرد است. و گفتند: شفع عباداتى است مكرّر چون نماز و روزه و زكات، و وتر عبادتى است كه يك بار باشد چون حج.
و قرّاء خلاف كردند در اين لفظ. حمزه و كسائى و خلف و أعمش و يحيى «وتر» خواندند به كسر «واو» و باقى قرّاء به فتح «واو» خواندند، و هر دو لغت [است، و فتح لغت‏] «1» اهل حجاز است، و كسر لغت باقى عرب، و اين عامتر است و معروفتر.
وَ اللَّيْلِ إِذا يَسْرِ، و به حقّ شب چون رود. قتاده گفت: إذا جاء و اقبل، چون روى نهد. مجاهد و كلبي گفتند: شب مزدلفه است، و قرّاء در اين لفظ خلاف كردند. مدنيان و ابو عمرو «يسرى» خواندند به «يا» در حال وصل، و اين قراءت قتيبه و نصير است از كسائى، و ابو عبيد «2» گفت: [كسائى‏] «3» در اوّل در حال وصل بى «يا» خواندى و در حال وقف با «يا»، آنگه از آن رجوع كرد و در هر دو حال بى «يا» خواند براى آن كه سر آيت است، و اين قراءت ابن عامر است و عاصم و اختيار ابو عبيد «4» اتّباعا للمصحف. و ابن كثير و يعقوب فى حالتى الوصل و الوقف بى «يا» خواندند. و خليل احمد علّت حذف «يا» اتّفاق سر آيت گفت، و اهل معانى گفتند: مراد آن است [115- پ‏] كه به حقّ شب كه در او روند، من باب قولهم: ليل قائم و نهار صائم. فرّاء گفت: عرب «يا» بسيار بيفگنند و اكتفا كنند به كسره، چنان كه مهتد و المتعال، قال الشّاعر:
كفّاك كف ما تليق درهما جودا و اخرى تعط بالسيف دما
اراد تعطي فاكتفى بالكسرة عن الياء، و قال آخر:
ليس تخفى يسارتي قدر يوم «5» و لقد تخف شيمتى اعسارى‏
__________________________________________________
(3- 1). اساس: ندارد، با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
(4- 2). آج: ابو عبيده.