منشور روحانیت-۳ اسفند ۶۷

آية اللَّه السيد روح الله الموسوي الخميني(1320 - 1409 هـ = 1902 - 1989 م)
السید أحمد المصطفوي الخمیني(1364 - 1414 هـ = 1945 - 1994 م)
اعلان جمهوري اسلامي ايران(1399 هـ = 1358 = 1979 م)
جنگ ایران و عراق(1400 - 1408 هـ = 1359 - 1367 ش = 1980 - 1988 م)
نامه محرمانه حضرت امام خمینی(ره) به مسئولان نظام در خصوص قطعنامه 598 + اسناد
فتح خرمشهر و پس از آن



پیام (منشور روحانیت) به روحانیون، مراجع، مدرسین، طلاب و ائمه جمعه و جماعات (منشور روحانیت)
  •   پیام
    زمان: 3 اسفند 1367 / 15 رجب 1409
    مکان: تهران، جماران
    موضوع: تعیین استراتژی نظام جمهوری اسلامی ایران - رسالت حوزه‌های علمیه - منشور روحانیت
    مخاطب: روحانیون، مراجع، مدرسین، طلاب و ائمه جمعه و جماعات
    بسم الله الرحمن الرحیم
    خدمت حضرات روحانیون سراسر کشور و مراجع بزرگوار اسلام و مدرسین گرام و طلاب عزیز حوزه‌های علمیه و ائمه محترم جمعه و جماعات - دامت برکاتهم.
    صلوات و سلام خدا و رسول خدا بر ارواح طیبه شهیدان خصوصاً شهدای عزیز حوزه‌ها و روحانیت. درود بر حاملان امانت وحی و رسالت پاسداران شهیدی که ارکان عظمت و افتخار انقلاب اسلامی را بر دوش تعهد سرخ و خونین خویش حمل نموده‌اند.
    سلام بر حماسه سازان همیشه جاوید روحانیت که رساله علمیه و عملیه خود را به دم شهادت و مرکب خون نوشته‌اند و بر منبر هدایت و وعظ و خطابه ناس از شمع حیاتشان گوهر شبچراغ ساخته‌اند. افتخار و آفرین بر شهدای حوزه و روحانیت که در هنگامه نبرد رشته تعلقات درس و بحث و مدرسه را بریدند و عقال (1) تمنیات دنیا را از پای حقیقت علم برگرفتند و سبکبالان به میهمانی عرشیان رفتند و در مجمع ملکوتیان شعر حضور سروده‌اند.
    سلام بر آنان که تا کشف حقیقت تفقه به پیش تاختند و برای قوم و ملت خود مُنذران (2) صادقی شدند که بند بند حدیث صداقتشان را قطرات خون و قطعات پاره پاره پیکرشان گواهی کرده است و حقاً از روحانیت راستین اسلام و تشیع جز این انتظاری‌

  • نمی‌رود که در دعوت به حق و راه خونین مبارزه مردم، خود اولین قربانیها را بدهد و مُهر ختام دفترش شهادت باشد. آنان که حلقه ذکر عارفان و دعای سحر مناجاتیان حوزه‌ها و روحانیت را درک کرده‌اند در خلسه حضورشان آرزویی جز شهادت ندیده‌اند و آنان از عطایای حضرت حق در میهمانی خلوص و تقرب جز عطیه شهادت نخواسته‌اند. البته همه مشتاقان و طالبان هم به مراد شهادت نرسیده‌اند. یکی چون من عمری در ظلمات حصارها و حجابها مانده است و در خانه عمل و زندگی جز ورق و کتاب منیت نمی‌یابد و دیگری در اول شب یلدای زندگی سینه سیاه هوسها را دریده است و با سپیده سحر عشق عقد وصال و شهادت بسته است. و حال من غافل که هنوز از کَتم (1) عدمها به وجود نیامده‌ام، چگونه از وصف قافله سالاران وجود وصفی کنم؟ من و امثال من از این قافله فقط بانگ جرسی می‌شنویم، بگذارم و بگذرم. تردیدی نیست که حوزه‌های علمیه و علمای متعهد در طول تاریخ اسلام و تشیع مهمترین پایگاه محکم اسلام در برابر حملات و انحرافات و کجرویها بوده‌اند. علمای بزرگ اسلام در همه عمر خود تلاش نموده‌اند تا مسائل حلال و حرام الهی را بدون دخل و تصرف ترویج نمایند.
    اگر فقهای عزیز نبودند، معلوم نبود امروز چه علومی به عنوان علوم قرآن و اسلام و اهل بیت - علیهم السلام - به خورد توده‌ها داده بودند. جمع آوری و نگهداری علوم قرآن و اسلام و آثار و احادیث پیامبر بزرگوار و سنت و سیره معصومین - علیهم السلام - و ثبت و تبویب (2) و تنقیح آنان در شرایطی که امکانات بسیار کم بوده است و سلاطین و ستمگران در محو آثار رسالت همه امکانات خود را به کار می‌گرفتند، کار آسانی نبوده است که بحمدالله امروز نتیجه آن زحمات را در آثار و کتب با برکتی همچون «کتب اربعه» (3) و کتابهای دیگر متقدمین و متأخرین از فقه و فلسفه، ریاضیات و نجوم و اصول و

  • کلام و حدیث و رجال، تفسیر و ادب و عرفان و لغت و تمامی رشته‌های متنوع علوم مشاهده می‌کنیم. اگر ما نام اینهمه زحمت و مرارت را جهاد فی سبیل الله نگذاریم، چه باید بگذاریم؟
    در بُعد خدمات علمی حوزه‌های علمیه سخن بسیار است که ذکر آن در این مختصر نمی‌گنجد. بحمدالله حوزه‌ها از نظر منابع و شیوه‌های بحث و اجتهاد، غنی و دارای ابتکار است. تصور نمی‌کنم برای بررسی عمیق همه جانبه علوم اسلامی طریقه‌ای مناسبتر از شیوه علمای سلف یافت شود. تاریخ بیش از هزار ساله تحقیق و تتبع علمای راستین اسلام گواه بر ادعای ما در راه بارور ساختن نهال مقدس اسلام است. صدها سال است که روحانیت اسلام تکیه گاه محرومان بوده است، همیشه مستضعفان از کوثر زلال معرفت فقهای بزرگوار سیراب شده‌اند. از مجاهدات علمی و فرهنگی آنان که بحق از جهاتی افضل از دماء شهیدان (1) است که بگذریم، آنان در هر عصری از اعصار برای دفاع از مقدسات دینی و میهنی خود مرارتها و تلخیهایی متحمل شده‌اند و همراه با تحمل اسارتها و تبعیدها، زندانها و اذیت و آزارها و زخم زبانها، شهدای گرانقدری را به پیشگاه مقدس حق تقدیم نموده‌اند. شهدای روحانیت منحصر به شهدای مبارزه و جنگ در ایران نیستند، یقیناً رقم شهدای گمنام حوزه‌ها و روحانیت که در مسیر نشر معارف و احکام الهی به دست مزدوران و نامردمان، غریبانه جان باخته‌اند زیاد است.
    در هر نهضت و انقلاب الهی و مردمی، علمای اسلام اولین کسانی بوده‌اند که بر تارک جبین‌شان خون و شهادت نقش بسته است. کدام انقلاب مردمی - اسلامی را سراغ کنیم که در آن حوزه و روحانیت پیش کسوت شهادت نبوده‌اند و بر بالای‌دار نرفته‌اند و اجساد مطهرشان بر سنگفرشهای حوادث خونین به شهادت نایستاده است؟ در 15 خرداد و در حوادث قبل و بعد از پیروزی، شهدای اولین، از کدام قشر بوده‌اند؟ خدا را سپاس می‌گزاریم که از دیوارهای فیضیه گرفته تا سلولهای مخوف و انفرادی رژیم شاه‌

  • و از کوچه و خیابان تا مسجد و محراب امامت جمعه و جماعات و از دفاتر کار و محل خدمت تا خطوط مقدم جبهه‌ها و میادین مین، خون پاک شهدای حوزه و روحانیت افق فقاهت را گلگون کرده است و در پایان افتخارآمیز جنگ تحمیلی نیز رقم شهدا و جانبازان و مفقودین حوزه‌ها نسبت به قشرهای دیگر زیادتر است. بیش از دو هزار و پانصد نفر از طلاب علوم دینیه در سراسر ایران در جنگ تحمیلی شهید شده‌اند و این رقم نشان می‌دهد که روحانیت برای دفاع از اسلام و کشور اسلامی ایران تا چه حد مهیا بوده است.
    امروز نیز همچون گذشته شکارچیان استعمار در سرتاسر جهان از مصر و پاکستان و افغانستان و لبنان و عراق و حجاز و ایران و اراضی اشغالی به سراغ شیردلان روحانیت مخالف شرق و غرب و متکی به اصول اسلام ناب محمدی - صلی الله علیه و آله و سلم - رفته‌اند و از این پس نیز جهان اسلام هر از چند گاه شاهد انفجار خشم جهانخواران علیه یک روحانی پاکباخته است. علمای اصیل اسلام هرگز زیر بار سرمایه داران و پول پرستان و خوانین نرفته‌اند و همواره این شرافت را برای خود حفظ کرده‌اند و این ظلم فاحشی است که کسی بگوید دست روحانیت اصیل طرفدار اسلام ناب محمدی با سرمایه داران در یک کاسه است. و خداوند کسانی را که اینگونه تبلیغ کرده و یا چنین فکر می‌کنند، نمی‌بخشد. روحانیت متعهد، به خون سرمایه داران زالو صفت تشنه است و هرگز با آنان سرآشتی نداشته و نخواهد داشت. آنها با زهد و تقوا و ریاضت درس خوانده‌اند و پس از کسب مقامات علمی و معنوی نیز به همان شیوه زاهدانه و با فقر و تهیدستی و عدم تعلق به تجملات دنیا زندگی کرده‌اند و هرگز زیر بار منت و ذلت نرفته‌اند. دقت و مطالعه در زندگی علمای سلف، حکایت از فقر و نهایتاً روح پرفتوت آنان برای کسب معارف می‌کند که چگونه در پرتو نور شمع و شعاع قمر تحصیل کرده‌اند و با قناعت و بزرگواری زیستند.
    در ترویج روحانیت و فقاهت نه زور سر نیزه بوده است، نه سرمایه پول پرستان و ثروتمندان، بلکه هنر و صداقت و تعهد خود آنان بوده است که مردم آنان را برگزیده‌اند.
  • مخالفت روحانیون با بعضی از مظاهر تمدن در گذشته صرفاً به جهت ترس از نفوذ اجانب بوده است. احساس خطر از گسترش فرهنگ اجنبی، خصوصاً فرهنگ مبتذل غرب موجب شده بود که آنان با اختراعات و پدیده‌ها برخورد احتیاطآمیز کنند. علمای راستین از بس که دروغ و فریب از جهانخواران دیده بودند، به هیچ چیزی اطمینان نمی‌کردند و ابزاری از قبیل رادیو و تلویزیون در نزدشان مقدمه ورود استعمار بود، لذا گاهی حکم به منع استفاده از آنها را می‌دادند. آیا رادیو و تلویزیون در کشورهایی چون ایران وسایلی نبودند تا فرهنگ غرب را به ارمغان آورند؟ و آیا رژیم گذشته از رادیو و تلویزیون برای بی‌اعتبار کردن عقاید مذهبی و نادیده گرفتن آداب و رسوم ملی استفاده نمی‌نمود؟ به هر حال خصوصیات بزرگی چون قناعت و شجاعت و صبر و زهد و طلب علم و عدم وابستگی به قدرتها و مهمتر از همه احساس مسئولیت در برابر توده‌ها، روحانیت را زنده و پایدار و محبوب ساخته است و چه عزتی بالاتر از اینکه روحانیت با کمی امکانات، تفکر اسلام ناب را بر سرزمین افکار و اندیشه مسلمانان جاری ساخته است و نهال مقدس فقاهت در گلستان حیات و معنویت هزاران محقق به شکوفه نشسته است. راستی اگر کسی فکر کند که استعمار، روحانیت را با اینهمه مجد و عظمت و نفوذ تعقیب نکرده و نمی‌کند، ساده اندیشی نیست؟
    مسئله کتاب آیات شیطانی (1) کاری حساب شده برای زدن ریشه دین و دینداری و در رأس آن اسلام و روحانیت است. یقیناً اگر جهانخواران می‌توانستند، ریشه و نام روحانیت را می‌سوختند ولی خداوند همواره حافظ و نگهبان این مشعل مقدس بوده است و ان شاء الله از این پس نیز خواهد بود، به شرط آنکه حیله و مکر و فریب جهانخواران را بشناسیم. البته بدان معنا نیست که ما از همه روحانیون دفاع کنیم، چرا که‌

  • روحانیون وابسته و مقدس نما و تحجرگرا هم کم نبودند و نیستند. در حوزه‌های علمیه هستند افرادی که علیه انقلاب و اسلام ناب محمدی فعالیت دارند. امروز عده‌ای با ژست تقدس مآبی چنان تیشه به ریشه دین و انقلاب و نظام می‌زنند که گویی وظیفه‌ای غیر از این ندارند. خطر تحجرگرایان و مقدس نمایان احمق در حوزه‌های علمیه کم نیست.
    طلاب عزیز لحظه‌ای از فکر این مارهای خوش خط و خال کوتاهی نکنند، اینها مروّج اسلام امریکایی‌اند و دشمن رسول الله. آیا در مقابل این افعیها نباید اتحاد طلاب عزیز حفظ شود؟
    استکبار وقتی که از نابودی مطلق روحانیت و حوزه‌ها مأیوس شد، دو راه برای ضربه زدن انتخاب نمود؛ یکی راه ارعاب و زور و دیگری راه خدعه و نفوذ در قرن معاصر. وقتی حربه ارعاب و تهدید چندان کارگر نشد، راه‌های نفوذ تقویت گردید. اولین و مهمترین حرکت، القای شعار جدایی دین از سیاست است که متأسفانه این حربه در حوزه و روحانیت تا اندازه‌ای کارگر شده است تا جایی که دخالت در سیاست دون شأن فقیه و ورود در معرکه سیاسیون تهمت وابستگی به اجانب را به همراه می‌آورد؛ یقیناً روحانیون مجاهد از نفوذ بیشتر زخم برداشته‌اند. گمان نکنید که تهمت وابستگی و افترای بی دینی را تنها اغیار به روحانیت زده است، هرگز؛ ضربات روحانیت ناآگاه و آگاه وابسته، به مراتب کاریتر از اغیار بوده و هست.
    در شروع مبارزات اسلامی اگر می‌خواستی بگویی شاه خائن است، بلافاصله جواب می‌شنیدی که شاه شیعه است! عده‌ای مقدس نمای واپسگرا همه چیز را حرام می‌دانستند و هیچ کس قدرت این را نداشت که در مقابل آنها قد علم کند. خون دلی که پدر پیرتان از این دسته متحجر خورده است هرگز از فشارها و سختیهای دیگران نخورده است. وقتی شعار جدایی دین از سیاست جا افتاد و فقاهت در منطق ناآگاهان غرق شدن در احکام فردی و عبادی شد و قهراً فقیه هم مجاز نبود که از این دایره و حصار بیرون رود و در سیاست [و] حکومت دخالت نماید، حماقت روحانی در معاشرت با مردم فضیلت شد.
    به زعم بعض افراد، روحانیت زمانی قابل احترام و تکریم بود که حماقت از سراپای‌
  • وجودش ببارد و الّا عالم سیّاس و روحانی کاردان و زیرک، کاسه‌ای زیر نیم کاسه داشت. و این از مسائل رایج حوزه‌ها بود که هرکس کج راه می‌رفت متدینتر بود. یاد گرفتن زبان خارجی، کفر و فلسفه و عرفان، گناه و شرک بشمار می‌رفت. در مدرسه فیضیه فرزند خردسالم، مرحوم مصطفی از کوزه‌ای آب نوشید، کوزه را آب کشیدند، چرا که من فلسفه می‌گفتم. تردیدی ندارم اگر همین روند ادامه می‌یافت، وضع روحانیت و حوزه‌ها، وضع کلیساهای قرون وسطی‌ می‌شد که خداوند بر مسلمین و روحانیت منت نهاد و کیان و مجد واقعی حوزه‌ها را حفظ نمود.
    علمای دین باور در همین حوزه‌ها تربیت شدند و صفوف خویش را از دیگران جدا کردند. قیام بزرگ اسلامی‌مان نشأت گرفته از همین بارقه است. البته هنوز حوزه‌ها به هر دو تفکر آمیخته‌اند و باید مراقب بود که تفکر جدایی دین از سیاست از لایه‌های تفکر اهل جمود به طلاب جوان سرایت نکند و یکی از مسائلی که باید برای طلاب جوان ترسیم شود، همین قضیه است که چگونه در دوران وانفسای نفوذ مقدسین نافهم و ساده لوحان بیسواد، عده‌ای کمر همت بسته‌اند و برای نجات اسلام و حوزه و روحانیت از جان و آبرو سرمایه گذاشته‌اند. اوضاع مثل امروز نبود، هرکس صد در صد معتقد به مبارزه نبود زیر فشارها و تهدیدهای مقدس نماها از میدان به در می‌رفت؛ ترویج تفکر «شاه سایه خداست» و یا با گوشت و پوست نمی‌توان در مقابل توپ و تانک ایستاد و اینکه ما مکلف به جهاد و مبارزه نیستیم و یا جواب خون مقتولین را چه کسی می‌دهد و از همه شکننده‌تر، شعار گمراه کننده حکومت قبل از ظهور امام زمان - علیه السلام - باطل است و هزاران «إن قُلت» دیگر، مشکلات بزرگ و جانفرسایی بودند که نمی‌شد با نصیحت و مبارزه منفی و تبلیغات جلوی آنها را گرفت؛ تنها راه حل، مبارزه و ایثار خون بود که خداوند وسیله‌اش را آماده نمود. علما و روحانیت متعهد سینه را برای مقابله با هر تیر زهرآگینی که به طرف اسلام شلیک می‌شد آماده نمودند و به مسلخ عشق آمدند.
    اولین و مهمترین فصل خونین مبارزه در عاشورای 15 خرداد رقم خورد. در 15 خرداد 42 مقابله با گلوله تفنگ و مسلسل شاه نبود که اگر تنها این بود مقابله را آسان‌
  • می‌نمود. بلکه علاوه بر آن از داخل جبهه خودی گلوله حیله و مقدس مآبی و تحجر بود؛ گلوله زخم زبان و نفاق و دورویی بود که هزار بار بیشتر از باروت و سرب، جگر و جان را می‌سوخت و می‌درید. در آن زمان روزی نبود که حادثه‌ای نباشد، ایادی پنهان و آشکار امریکا و شاه به شایعات و تهمتها متوسل شدند حتی نسبت تارک الصلوة و کمونیست و عامل انگلیس به افرادی که هدایت مبارزه را به عهده داشتند می‌دادند. واقعاً روحانیت اصیل در تنهایی و اسارت خون می‌گریست که چگونه امریکا و نوکرش پهلوی می‌خواهند ریشه دیانت و اسلام را برکنند و عده‌ای روحانی مقدس نمای ناآگاه یا بازی خورده و عده‌ای وابسته که چهره‌شان بعد از پیروزی روشن گشت، مسیر این خیانت بزرگ را هموار می‌نمودند.
    آنقدر که اسلام از این مقدسین روحانی نما ضربه خورده است، از هیچ قشر دیگر نخورده است و نمونه بارز آن مظلومیت و غربت امیرالمؤمنین - علیه السلام - که در تاریخ روشن است. بگذارم و بگذرم و ذائقه‌ها را بیش از این تلخ نکنم. ولی طلاب جوان باید بدانند که پرونده تفکر این گروه همچنان باز است و شیوه مقدس مآبی و دین فروشی عوض شده است. شکست خوردگان دیروز، سیاست بازان امروز شده‌اند. آنها که به خود اجازه ورود در امور سیاست را نمی‌دادند، پشتیبان کسانی شدند که تا براندازی نظام و کودتا جلو رفته بودند. غائله قم و تبریز (1) با هماهنگی چپیها و سلطنت طلبان و تجزیه طلبان کردستان تنها یک نمونه است که می‌توانیم ابراز کنیم که در آن حادثه ناکام شدند ولی دست برنداشتند و از کودتای نوژه (2) سر در آوردند، باز خدا رسوایشان‌

  • ساخت. دسته‌ای دیگر از روحانی نماهایی که قبل از انقلاب دین را از سیاست جدا می‌دانستند و سر به آستانه دربار می‌ساییدند، یکمرتبه متدین شده و به روحانیون عزیز و شریفی که برای اسلام آنهمه زجر و آوارگی و زندان و تبعید کشیدند تهمت وهابیت و بدتر از وهابیت زدند. دیروز مقدس نماهای بیشعور می‌گفتند دین از سیاست جداست و مبارزه با شاه حرام است، امروز می‌گویند مسئولین نظام کمونیست شده‌اند! تا دیروز مشروب فروشی و فساد و فحشا و فسق و حکومت ظالمان برای ظهور امام زمان - ارواحنا فداه - را مفید و راهگشا می‌دانستند، امروز از اینکه در گوشه‌ای خلاف شرعی که هرگز خواست مسئولین نیست رخ می‌دهد، فریاد «وا اسلاما» سر می‌دهند! دیروز «حجتیه‌ای» ها (1) مبارزه را حرام کرده بودند و در بحبوحه مبارزات تمام تلاش خود را نمودند تا اعتصاب چراغانی نیمه شعبان را به نفع شاه بشکنند، امروز انقلابیتر از انقلابیون شده‌اند! «ولایتی» های دیروز که در سکوت و تحجر خود آبروی اسلام و مسلمین را ریخته‌اند، و در عمل پشت پیامبر و اهل بیت عصمت و طهارت را شکسته‌اند و عنوان ولایت برایشان جز تکسب و تعیش نبوده است، امروز خود را بانی و وارث ولایت نموده و حسرت ولایت دوران شاه را می‌خورند! راستی اتهام امریکایی و روسی و التقاطی، اتهام حلال کردن حرامها و حرام کردن حلالها، اتهام کشتن زنان آبستن و حِلیّت قمار و موسیقی از چه کسانی صادر می‌شود؟ از آدمهای لامذهب یا از مقدس نماهای متحجر و بیشعور؟! فریاد تحریم نبرد با دشمنان خدا و به سخره گرفتن فرهنگ شهادت و شهیدان و اظهار طعنها و کنایه‌ها نسبت به مشروعیت نظام کار کیست؟ کار عوام یا خواص؟ خواص از چه گروهی؟ از به ظاهر معممین یا غیر آن؟ بگذریم که حرف بسیار است. همه اینها نتیجه نفوذ بیگانگان در جایگاه و در فرهنگ حوزه‌هاست، و برخورد واقعی هم با این خطرات بسیار مشکل و پیچیده است.

  • از یک طرف وظیفه تبیین حقایق و واقعیات و اجرای حق و عدالت در حد توان و از طرف دیگر مراقبت از نیفتادن سوژه‌ای به دست دشمنان کار آسانی نیست.
    با اینکه در کشور ما در اجرای عدالت بین روحانی و غیر آن امتیازی نیست، ولی وقتی با متخلفی از روحانیت خوش سابقه یا بدسابقه برخورد شرعی و قانونی و جدی می‌شود، فوراً باندها فریاد می‌زنند که چه نشسته‌اید، جمهوری اسلامی می‌خواهد آبروی روحانیت را ببرد. اگر احیاناً کسی مستحق عفو بوده و بخشیده شود، تبلیغ می‌کنند که نظام به روحانیت امتیاز بیجا می‌دهد.
    مردم عزیز ایران باید مواظب باشند که دشمنان از برخورد قاطع نظام با متخلفین از به اصطلاح روحانیون سوء استفاده نکنند و با موج آفرینی و تبلیغات اذهان را نسبت به روحانیون متعهد بدبین ننمایند و این را دلیل عدالت نظام بدانند که امتیازی برای هیچ کس قائل نیست و خدا می‌داند که شخصاً برای خود ذره‌ای مصونیت و حق و امتیاز قائل نیستم. اگر تخلفی از من هم سر زند مهیای مؤاخذه‌ام. حال بحث این است که برای جلوگیری از تکرار آن حوادث تلخ و رسیدن به اطمینان از قطع نفوذ بیگانگان در حوزه‌ها چه باید کرد؟ گر چه کار مشکل است ولی چاره چیست باید فکری کرد. اولین وظیفه شرعی و الهی آن است که اتحاد و یکپارچگی طلاب و روحانیت انقلابی حفظ شود وگرنه شب تاریک در پیش است و بیم موج و گردابی چنین هایل.
    امروز هیچ دلیل شرعی و عقلی وجود ندارد که اختلاف سلیقه‌ها و برداشتها و حتی ضعف مدیریتها دلیل به هم خوردن الفت و وحدت طلاب و علمای متعهد گردد. ممکن است هرکس در فضای ذهن و ایده‌های خود نسبت به عملکردها و مدیریتها و سلیقه‌های دیگران و مسئولین انتقادی داشته باشد، ولی لحن و تعابیر نباید افکار جامعه و آیندگان را از مسیر شناخت دشمنان واقعی و ابرقدرتها که همه مشکلات و نارساییها از آنان سرچشمه گرفته است، به طرف مسائل فرعی منحرف کند و خدای ناکرده همه ضعفها و مشکلات به حساب مدیریت و مسئولین گذاشته شود و از آن تفسیر انحصارطلبی گردد که این عمل کاملاً غیر منصفانه است و اعتبار مسئولین نظام را از بین‌
  • می‌برد و زمینه را برای ورود بی‌تفاوتها و بی‌دردها به صحنه انقلاب آماده می‌کند.
    من امروز بر این عقیده‌ام که مقتدرترین افراد در مصاف با آنهمه توطئه‌ها و خصومتها و جنگ افروزیهایی که در جهان علیه انقلاب اسلامی است، معلوم نبود موفقیت بیشتری از افراد موجود به دست می‌آوردند. در یک تحلیل منصفانه از حوادث انقلاب خصوصاً از حوادث ده سال پس از پیروزی باید عرض کنم که انقلاب اسلامی ایران در اکثر اهداف و زمینه‌ها موفق بوده است و به یاری خداوند بزرگ در هیچ زمینه‌ای مغلوب و شکست خورده نیستیم، حتی در جنگ پیروزی از آن ملت ما گردید و دشمنان در تحمیل آنهمه خسارات چیزی به دست نیاوردند.
    البته اگر همه علل و اسباب را در اختیار داشتیم در جنگ به اهداف بلندتر و بالاتری می‌نگریستیم و می‌رسیدیم ولی این بدان معنا نیست که در هدف اساسی خود که همان دفع تجاوز و اثبات صلابت اسلام بود مغلوب خصم شده‌ایم. هر روز ما در جنگ برکتی داشته‌ایم که در همه صحنه‌ها از آن بهره جسته‌ایم. ما انقلابمان را در جنگ به جهان صادر نموده‌ایم، ما مظلومیت خویش و ستم متجاوزان را در جنگ ثابت نموده‌ایم، ما در جنگ، پرده از چهره تزویر جهانخواران کنار زدیم، ما در جنگ، دوستان و دشمنانمان را شناخته‌ایم، ما در جنگ به این نتیجه رسیده‌ایم که باید روی پای خودمان بایستیم، ما در جنگ ابهت دو ابرقدرت شرق و غرب را شکستیم، ما در جنگ ریشه‌های انقلاب پر بار اسلامی‌مان را محکم کردیم، ما در جنگ حس برادری و وطن دوستی را در نهاد یکایک مردمان بارور کردیم، ما در جنگ به مردم جهان و خصوصاً مردم منطقه نشان دادیم که علیه تمامی قدرتها و ابرقدرتها سالیان سال می‌توان مبارزه کرد، جنگ ما کمک به افغانستان را به دنبال داشت، جنگ ما فتح فلسطین را به دنبال خواهد داشت، جنگ ما موجب شد که تمامی سردمداران نظامهای فاسد در مقابل اسلام احساس ذلت کنند، جنگ ما بیداری پاکستان و هندوستان را به دنبال داشت، تنها در جنگ بود که صنایع نظامی ما از رشد آنچنانی برخوردار شد و از همه اینها مهمتر استمرار روح اسلام انقلابی در پرتو جنگ تحقق یافت.
  • همه اینها از برکت خونهای پاک شهدای عزیز هشت سال نبرد بود، همه اینها از تلاش مادران و پدران و مردم عزیز ایران در ده سال مبارزه با امریکا و غرب و شوروی و شرق نشأت گرفت. جنگ ما جنگ حق و باطل بود و تمام شدنی نیست، جنگ ما جنگ فقر و غنا بود، جنگ ما جنگ ایمان و رذالت بود و این جنگ از آدم تا ختم زندگی وجود دارد. چه کوته نظرند آنهایی که خیال می‌کنند چون ما در جبهه به آرمان نهایی نرسیده‌ایم، پس شهادت و رشادت و ایثار و از خودگذشتگی و صلابت بیفایده است! در حالی که صدای اسلامخواهی افریقا از جنگ هشت ساله ماست، علاقه به اسلام شناسی مردم در امریکا و اروپا و آسیا و افریقا یعنی در کل جهان از جنگ هشت ساله ماست.
    من در اینجا از مادران و پدران و خواهران و برادران و همسران و فرزندان شهدا و جانبازان به خاطر تحلیلهای غلط این روزها رسماً معذرت می‌خواهم و از خداوند می‌خواهم مرا در کنار شهدای جنگ تحمیلی بپذیرد. ما در جنگ برای یک لحظه هم نادم و پشیمان از عملکرد خود نیستیم. راستی مگر فراموش کرده‌ایم که ما برای ادای تکلیف جنگیده‌ایم و نتیجه فرع آن بوده است. ملت ما تا آن روز که احساس کرد که توان و تکلیف جنگ دارد به وظیفه خود عمل نمود. و خوشا به حال آنان که تا لحظه آخر هم تردید ننمودند، آن ساعتی هم که مصلحت بقای انقلاب را در قبول قطعنامه دید و گردن نهاد، باز به وظیفه خود عمل کرده است، آیا از اینکه به وظیفه خود عمل کرده است نگران باشد؟ نباید برای رضایت چند لیبرال خود فروخته در اظهارنظرها و ابراز عقیده‌ها به گونه‌ای غلط عمل کنیم که حزب الله عزیز احساس کند جمهوری اسلامی دارد از مواضع اصولی‌اش عدول می‌کند. تحلیل این مطلب که جمهوری اسلامی ایران چیزی به دست نیاورده و یا ناموفق بوده است، آیا جز به سستی نظام و سلب اعتماد مردم منجر نمی‌شود؟! تأخیر در رسیدن به همه اهداف دلیل نمی‌شود که ما از اصول خود عدول کنیم. همه ما مأمور به ادای تکلیف و وظیفه‌ایم نه مأمور به نتیجه. اگر همه انبیا و معصومین - علیهم السلام - در زمان و مکان خود مکلف به نتیجه بودند، هرگز نمی‌بایست از فضای‌
  • بیشتر از توانایی عمل خود فراتر بروند و سخن بگویند و از اهداف کلی و بلند مدتی که هرگز در حیات ظاهری آنان جامه عمل نپوشیده است ذکری به میان آورند. در حالی که به لطف خداوند بزرگ، ملت ما توانسته است در اکثر زمینه‌هایی که شعار داده است به موفقیت نایل شود. ما شعار سرنگونی رژیم شاه را در عمل نظاره کرده‌ایم، ما شعار آزادی و استقلال را به عمل خود زینت بخشیده‌ایم، ما شعار «مرگ بر امریکا» را در عمل جوانان پرشور و قهرمان و مسلمان در تسخیر لانه فساد و جاسوسی امریکا تماشا کرده‌ایم، ما همه شعارهایمان را با عمل محک زده‌ایم. البته معترفیم که در مسیر عمل، موانع زیادی به وجود آمده است که مجبور شده‌ایم روشها و تاکتیکها را عوض نماییم.
    ما چرا خودمان و ملت و مسئولین کشورمان را دست کم بگیریم و همه عقل و تدبیر امور را در تفکر دیگران خلاصه کنیم؟
    من به طلاب عزیز هشدار می‌دهم که علاوه بر اینکه باید مواظب القائات روحانی نماها و مقدس مآبها باشند، از تجربه تلخ روی کار آمدن انقلابی نماها و به ظاهر عقلای قوم که هرگز با اصول و اهداف روحانیت آشتی نکرده‌اند عبرت بگیرند که مبادا گذشته تفکر و خیانت آنان فراموش و دلسوزیهای بیمورد و ساده اندیشیها سبب مراجعت آنان به پستهای کلیدی و سرنوشت ساز نظام شود.
    من امروز بعد از ده سال از پیروزی انقلاب اسلامی همچون گذشته اعتراف می‌کنم که بعض تصمیمات اول انقلاب در سپردن پستها و امور مهمه کشور به گروهی که عقیده خالص و واقعی به اسلام ناب محمدی نداشته‌اند، اشتباهی بوده است که تلخی آثار آن به راحتی از میان نمی‌رود، گر چه در آن موقع هم من شخصاً مایل به روی کار آمدن آنان نبودم ولی با صلاحدید و تأیید دوستان قبول نمودم و الآن هم سخت معتقدم که آنان به چیزی کمتر از انحراف انقلاب از تمامی اصولش و هر حرکت به سوی امریکای جهانخوار قناعت نمی‌کنند، در حالی که در کارهای دیگر نیز جز حرف و ادعا هنری ندارند. امروز هیچ تأسفی نمی‌خوریم که آنان در کنار ما نیستند چرا که از اول هم نبوده‌اند. انقلاب به هیچ گروهی بدهکاری ندارد و ما هنوز هم چوب اعتمادهای فراوان‌
  • خود را به گروهها و لیبرالها می‌خوریم، آغوش کشور و انقلاب همیشه برای پذیرفتن همه کسانی که قصد خدمت و آهنگ مراجعت داشته و دارند گشوده است ولی نه به قیمت طلبکاری آنان از همه اصول، که چرا مرگ بر امریکا گفتید! چرا جنگ کردید! چرا نسبت به منافقین و ضدانقلابیون حکم خدا را جاری می‌کنید؟ چرا شعار نه شرقی و نه غربی داده‌اید؟ چرا لانه جاسوسی را اشغال کرده‌ایم و صدها چرای دیگر. و نکته مهم در این رابطه اینکه نباید تحت تأثیر ترحمهای بیجا و بیمورد نسبت به دشمنان خدا و مخالفین و متخلفین نظام، به گونه‌ای تبلیغ کنیم که احکام خدا و حدود الهی زیر سئوال بروند. من بعض از این موارد را نه تنها به سود کشور نمی‌دانم که معتقدم دشمنان از آن بهره می‌برند، من به آنهایی که دستشان به رادیو - تلویزیون و مطبوعات می‌رسد و چه بسا حرف‌های دیگران را می‌زنند صریحاً اعلام می‌کنم: تا من هستم نخواهم گذاشت حکومت به دست لیبرالها بیفتد، تا من هستم نخواهم گذاشت منافقین اسلام این مردم بی‌پناه را از بین ببرند، تا من هستم از اصول نه شرقی و نه غربی عدول نخواهم کرد، تا من هستم دست ایادی امریکا و شوروی را در تمام زمینه‌ها کوتاه می‌کنم و اطمینان کامل دارم که تمامی مردم در اصول همچون گذشته پشتیبان نظام و انقلاب اسلامی خود هستند که علاوه بر دهها و صدها صحنه اعلام حضور و آمادگی خود امسال نیز در راهپیمایی 22 بهمن حقیقت آمادگی کامل خویش را به جهانیان نشان دادند و واقعاً دشمنان انقلاب را شگفت زده کردند که تا کجا حاضر به فداکاری‌اند. من در اینجا خود را شرمنده و کوچکتر از آن می‌دانم که زبان به وصف و تقدیر از آنان بگشایم. خداوند پاداش عظیم اینهمه اخلاص و رشد و بندگی را خواهد داد ولی به آنان که ناآگاهانه مردم شریف و عزیز ما را متهم به رویگردانی از اصول و انقلاب و روحانیت می‌کنند سفارش و نصیحت می‌کنم که در گفتار و کلمات و نوشته‌ها با دقت و مطالعه عمل کنند و برداشتها و تصورات نابجای خود را به حساب انقلاب و مردم نگذارند. مسئله دیگر اینکه امروز مقابله و تجزیه روحانیت انقلابی به سود کیست؟ دشمنان از دیرباز برای اختلاف افکنی میان روحانیون آماده شده‌اند. غفلت از آن، همه چیز را برباد می‌دهد. حال اختلاف به هر شکلی باشد، بدبینی‌
  • شدید نسبت به مسئولین بالا باشد یا مرزبندی فقه سنتی و پویا و امثال آن. اگر طلاب و مدرسین حوزه علمیه با یکدیگر هماهنگ نباشند، نمی‌توان پیش بینی نمود که موفقیت از آن کیست و اگر بر فرض محال حاکمیت فکری از آن روحانی نماها و متحجرین گردد روحانیت انقلابی جواب خدا و مردم را چه می‌دهد.
    ان شاء الله در بین جامعه مدرسین و طلاب انقلابی اختلافی نیست، اگر باشد بر سر چیست؟ بر سر اصول یا بر سر سلیقه‌ها؟ آیا مدرسین محترم که ستون محکم انقلاب در حوزه‌های علمیه بوده‌اند - نعوذبالله - به اسلام و انقلاب و مردم پشت کرده‌اند؟ مگر همانها نبودند که در کوران مبارزه حکم به غیرقانونی بودن سلطنت دادند؟ مگر همانها نبودند که وقتی یک روحانی به ظاهر در منصب مرجعیت از اسلام و انقلاب فاصله گرفت، او را به مردم معرفی کردند؟ آیا مدرسین عزیز از جبهه و رزمندگان پشتیبانی ننمودند؟ اگر خدای ناکرده اینها شکسته شوند چه نیرویی جای آنان را خواهد گرفت؟ و آیا ایادی استکبار، روحانی نماهایی را که تا حد مرجعیت تقویت نموده است، فرد دیگری را بر حوزه‌ها حاکم نمی‌کنند؟ و یا آنها که در توفان پانزده سال مبارزه قبل از انقلاب و ده سال حوادث کمرشکن بعد از انقلاب نه غصه مبارزه و نه غم جنگ و اداره کشور را خورده‌اند و نه از شهادت عزیزان متأثر شده‌اند و با خیالی راحت و آسوده به درس و مباحثه سرگرم بوده‌اند می‌توانند در آینده پشتوانه انقلاب اسلامی باشند؟ راستی شکست هر جناحی از علما و طلاب انقلابی و روحانیون و روحانیت مبارز و جامعه مدرسین، پیروزی چه جناحی و چه جریانی را تضمین می‌کند؟ جناحی که پیروز شود یقیناً روحانیت نیست و اگر آن جناح الزاماً به روحانیت رو آورد، راستی به سراغ کدام قشر و تفکر از روحانیت می‌رود؟ خلاصه اختلاف به هر شکلی کوبنده است. وقتی نیروهای مؤمن به انقلاب حتی به اسم فقه سنتی و فقه پویا به مرز جبهه بندی برسند، آغاز باز شدن راه استفاده دشمنان خواهد بود. جبهه بندی نهایتاً معارضه پیش می‌آورد. هر جناح برای حذف و طرد طرف مقابل خود واژه و شعاری انتخاب می‌کند، یکی متهم به طرفداری از سرمایه داری و دیگری متهم به التقاطی می‌شود که من برای حفظ اعتدال‌
  • جناحها همیشه تذکرات تلخ و شیرینی داده‌ام، چرا که همه را فرزندان و عزیزان خود می‌دانم البته هیچ گاه نگران مباحثات تند طلبگی در فروع و اصول فقه نبوده‌ام ولی نگران تقابل و تعارض جناحهای مؤمن به انقلابم که مبادا منتهی به تقویت جناح رفاه طلب بی درد و نق بزن گردد.
    نتیجه می‌گیرم که اگر روحانیون طرفدار اسلام ناب و انقلاب دیر بجنبند ابرقدرتها و نوکرانشان مسائل را به نفع خود خاتمه می‌دهند. جامعه مدرسین باید طلاب عزیز انقلابی و زحمت کشیده و کتک خورده و جبهه رفته را از خود بدانند. حتماً با آنان جلسه بگذارند و از طرحها و نظریات آنان استقبال نمایند و طلاب انقلابی هم مدرسین عزیز طرفدار انقلاب را محترم بشمارند و با دیده احترام به آنان بنگرند و در مقابل طیف بی عرضه و فرصت طلب و نق زن ید واحده باشند و خود را برای ایثار و شهادت در راه هدایت مردم آماده‌تر کنند، حال جامعه و مردم، طالب حقیقت باشند مثل زمان ما که حقاً مردم بیشتر از آنچه که ما فکر می‌کنیم وفادار به روحانیت بوده و خواهند بود، یا نباشند مثل زمان معصومین - علیهم السلام. اما مردم شریف ایران توجه داشته باشند که نوعاً تبلیغاتی که علیه روحانیت انجام می‌پذیرد به منظور نابودی روحانیت انقلاب است، ایادی شیطان در تنگناها و سختیها به سراغ مردم می‌روند که بگویند روحانیت مسبب مشکلات و نارساییهاست؛ آن هم کدام روحانی، روحانی بی‌درد و بی‌مسئولیت نه، بلکه روحانیتی که در همه حوادث جلوتر از دیگران در معرض خطر بوده است. کسی مدعی آن نیست که مردم و پابرهنه‌ها مشکلی ندارند و همه امکانات در اختیار مردم است. مسلّم آثار ده سال محاصره و جنگ و انقلاب در همه جا ظاهر می‌شود و کمبودها و نیازها رخ می‌نماید ولی من با یقین شهادت می‌دهم که اگر افرادی غیر از روحانیت جلودار حرکت انقلاب و تصمیمات بودند امروز جز ننگ و ذلت و عار در برابر امریکا و جهانخواران و جز عدول از همه معتقدات اسلامی و انقلابی چیزی برایمان نمانده بود.
    لازم به یادآوری است که ذکر شمه‌ای از وقایع انقلاب و روحانیت به معنای آن نیست که طلاب و روحانیون عزیز در فردای این نوشته حرکت تند و انقلابی بنمایند بلکه‌
  • هدف، علم و آگاهی به نکته‌هاست که در انتخاب مسیر با بصیرت حرکت کنند و خطرها و گذرها و کمینگاهها را بهتر بشناسند. اما در مورد دروس تحصیل و تحقیق حوزه‌ها، اینجانب معتقد به فقه سنتی و اجتهاد جواهری هستم و تخلف از آن را جایز نمی‌دانم.
    اجتهاد به همان سبک صحیح است ولی این بدان معنا نیست که فقه اسلام پویا نیست، زمان و مکان دو عنصر تعیین کننده در اجتهادند. مسئله‌ای که در قدیم دارای حکمی بوده است به ظاهر همان مسئله در روابط حاکم بر سیاست و اجتماع و اقتصاد یک نظام ممکن است حکم جدیدی پیدا کند، بدان معنا که با شناخت دقیق روابط اقتصادی و اجتماعی و سیاسی همان موضوع اول که از نظر ظاهر با قدیم فرقی نکرده است، واقعاً موضوع جدیدی شده است که قهراً حکم جدیدی می‌طلبد. مجتهد باید به مسائل زمان خود احاطه داشته باشد. برای مردم و جوانان و حتی عوام هم قابل قبول نیست که مرجع و مجتهدش بگوید من در مسائل سیاسی اظهارنظر نمی‌کنم. آشنایی به روش برخورد با حیله‌ها و تزویرهای فرهنگ حاکم بر جهان، داشتن بصیرت و دید اقتصادی، اطلاع از کیفیت برخورد با اقتصاد حاکم بر جهان، شناخت سیاستها و حتی سیاسیون و فرمولهای دیکته شده آنان و درک موقعیت و نقاط قوّت و ضعف دو قطب سرمایه داری و کمونیزم که در حقیقت استراتژی حکومت بر جهان را ترسیم می‌کنند، از ویژگیهای یک مجتهد جامع است. یک مجتهد باید زیرکی و هوش و فراست هدایت یک جامعه بزرگ اسلامی و حتی غیراسلامی را داشته باشد و علاوه بر خلوص و تقوا و زهدی که در خور شأن مجتهد است واقعاً مدیر و مدبر باشد. حکومت در نظر مجتهد واقعی فلسفه عملی تمامی فقه در تمامی زوایای زندگی بشریت است، حکومت نشان دهنده جنبه عملی فقه در برخورد با تمامی معضلات اجتماعی و سیاسی و نظامی و فرهنگی است، فقه، تئوری واقعی و کامل اداره انسان از گهواره تاگور است.
    هدف اساسی این است که ما چگونه می‌خواهیم اصول محکم فقه را در عمل فرد و جامعه پیاده کنیم و بتوانیم برای معضلات جواب داشته باشیم و همه ترس استکبار از همین مسئله است که فقه و اجتهاد جنبه عینی و عملی پیدا کند و قدرت برخورد در
  • مسلمانان به وجود آورد. راستی به چه علت است که در پی اعلام حکم شرعی و اسلامی مورد اتفاق همه علما در مورد یک مزدور بیگانه (1) اینقدر جهانخواران برافروخته شدند و سران کفر و بازار مشترک و امثال آنان به تکاپو و تلاش مذبوحانه افتاده‌اند؟ غیر از این نیست که سران استکبار از قدرت برخورد عملی مسلمانان در شناخت و مبارزه با توطئه‌های شوم آنان به هراس افتاده‌اند و اسلام امروز مسلمانان را یک مکتب بالنده و متحرک و پرحماسه می‌دانند و از اینکه فضای شرارت آنان محدود شده است و مزدبگیران آنان چون گذشته با اطمینان نمی‌توانند علیه مقدسات قلمفرسایی کنند مضطرب شده‌اند. من قبلاً نیز گفته‌ام همه توطئه‌های جهانخواران علیه ما از جنگ تحمیلی گرفته تا حصر اقتصادی و غیره برای این بوده است که ما نگوییم اسلام جوابگوی جامعه است و حتماً در مسائل و اقدامات خود از آنان مجوز بگیریم. ما نباید غفلت بکنیم، واقعاً باید به سمتی حرکت نماییم که ان شاء الله تمام رگه‌های وابستگی کشورمان از چنین دنیای متوحشی قطع شود.
    استکبار غرب شاید تصور کرده است از اینکه اسم بازار مشترک و حصر اقتصادی را به میان بیاورد ما درجا می‌زنیم و از اجرای حکم خداوند بزرگ صرف نظر می‌نماییم.
    خیلی جالب و شگفت‌انگیز است که این به ظاهر متمدنین و متفکرین وقتی یک نویسنده مزدور با نیش قلم زهرآگین خود احساسات بیش از یک میلیارد انسان و مسلمان را جریحه‌دار می‌کند عده‌ای در رابطه با آن شهید می‌شوند برایشان مهم نیست و این فاجعه عین دموکراسی و تمدن است اما وقتی بحث اجرای حکم و عدالت به میان می‌آید، نوحه رأفت و انسان دوستی سر می‌دهند. ما کینه دنیای غرب را با جهان اسلام و فقاهت از همین نکته‌ها به دست می‌آوریم. قضیه آنان قضیه دفاع از یک فرد نیست، قضیه حمایت از جریان ضد اسلامی و ضدارزشی است که بنگاه‌های صهیونیستی و انگلیس و امریکا به راه انداخته‌اند و با حماقت و عجله خود را رو به روی همه جهان اسلام قرار داده‌اند. البته‌

  • باید ببینیم که بعض دولتها و حکومتهای اسلامی چگونه با این فاجعه بزرگ برخورد می‌کنند. اینکه دیگر مسئله عرب و عجم و فارس و ایران نیست بلکه اهانت به مقدسات مسلمانان از صدر اسلام تاکنون و از امروز تا همیشه تاریخ است و نتیجه نفوذ بیگانگان در فرهنگ مکتب اسلام است که اگر غفلت کنیم این اول ماجراست و استعمار از این مارهای خطرناک و قلم به دستان اجیر شده در آستین فراوان دارد.
    ضرورتی نیست که در چنین شرایطی ما به دنبال ایجاد روابط و مناسبات گسترده باشیم، چرا که دشمنان ممکن است تصور کنند که ما به وجود آنان چنان وابسته و علاقه مند شدیم که از کنار اهانت به معتقدات و مقدسات دینی خود ساکت و آرام می‌گذریم. آنان که هنوز بر این باورند و تحلیل می‌کنند که باید در سیاست و اصول و دیپلماسی خود تجدید نظر نماییم و ما خامی کرده‌ایم و اشتباهات گذشته را نباید تکرار کنیم و معتقدند که شعارهای تند یا جنگ سبب بدبینی غرب و شرق نسبت به ما و نهایتاً انزوای کشور شده است و اگر ما واقعگرایانه عمل کنیم، آنان با ما برخورد متقابل انسانی می‌کنند و احترام متقابل به ملت ما و اسلام و مسلمین می‌گذارند. این یک نمونه است که خدا می‌خواست پس از انتشار کتاب کفرآمیز «آیات شیطانی» در این زمان اتفاق بیفتد و دنیای تفرعن و استکبار و بربریت چهره واقعی خود را در دشمنی دیرینه‌اش با اسلام برملا سازد تا ما از ساده اندیشی به درآییم و همه چیز را به حساب اشتباه و سوء مدیریت و بی تجربگی نگذاریم و با تمام وجود درک کنیم که مسئله اشتباه ما نیست، بلکه تعمد جهانخواران به نابودی اسلام و مسلمین است و الّا مسئله فردی سلمان رشدی آنقدر برایشان مهم نیست که همه صهیونیستها و استکبار پشت سر او قرار بگیرند.
    روحانیون و مردم عزیز حزب الله و خانواده‌های محترم شهدا حواسشان را جمع کنند که با این تحلیلها و افکار نادرست خون عزیزانشان پایمال نشود. ترس من این است که تحلیلگران امروز، ده سال دیگر بر کرسی قضاوت بنشینند و بگویند که باید دید فتوای اسلامی و حکم اعدام سلمان رشدی مطابق اصول و قوانین دیپلماسی بوده است یا خیر؟
    و نتیجه گیری کنند که چون بیان حکم خدا آثار و تبعاتی داشته است و بازار مشترک و
  • کشورهای غربی علیه ما موضع گرفته‌اند، پس باید خامی نکنیم و از کنار اهانت کنندگان به مقام مقدس پیامبر و اسلام و مکتب بگذریم! خلاصه کلام اینکه ما باید بدون توجه به غرب حیله‌گر و شرق متجاوز و فارغ از دیپلماسی حاکم بر جهان در صدد تحقق فقه عملی اسلام برآییم و الّا مادامی که فقه در کتابها و سینه علما مستور بماند، ضرری متوجه جهانخواران نیست و روحانیت تا در همه مسائل و مشکلات حضور فعال نداشته باشد، نمی‌تواند درک کند که اجتهاد مصطلح برای اداره جامعه کافی نیست. حوزه‌ها و روحانیت باید نبض تفکر و نیاز آینده جامعه را همیشه در دست خود داشته باشند و همواره چند قدم جلوتر از حوادث، مهیای عکس العمل مناسب باشند. چه بسا شیوه‌های رایج اداره امور مردم در سالهای آینده تغییر کند و جوامع بشری برای حل مشکلات خود به مسائل جدید اسلام نیاز پیدا کند. علمای بزرگوار اسلام از هم اکنون باید برای این موضوع فکری کنند.
    نکته آخری که توجه به آن لازم است اینکه روحانیون و علما و طلاب باید کارهای قضایی و اجرایی را برای خود یک امر مقدس و یک ارزش الهی بدانند و برای خود شخصیت و امتیازی قائل بشوند که در حوزه ننشسته‌اند بلکه برای اجرای حکم خدا راحتی حوزه را رها کرده و مشغول به کارهای حکومت اسلامی شده‌اند. اگر طلبه‌ای منصب امامت جمعه و ارشاد مردم یا قضاوت درامور مسلمین را خالی ببیند و قدرت اداره هم در او باشد و فقط به بهانه درس و بحث مسئولیت نپذیرد و یا دلش را فقط به هوای اجتهاد و درس خوش کند، در پیشگاه خداوند بزرگ یقیناً مؤاخذه می‌شود و هرگز عذر او موجه نیست، ما اگر امروز به نظام خدمت نکنیم و استقبال بی‌سابقه مردم از روحانیت را نادیده بگیریم، هرگز فرصت و شرایط بهتر از این را نخواهیم داشت.
    امیدوارم از نصایح و تذکرات مشفقانه این پدر پیر و این خدمتگزار حقیر خود، دلگیر نشده باشید و در مظان استجابت دعا با انفاس قدسیه و با دلهای منور خود برایم دعا و طلب مغفرت نمایید. من هم از یاد و دعای خیر برای روحانیت اصیل و حوزه‌های علمی غفلت نمی‌کنم.
  • خداوندا! توان علما و روحانیت را در خدمت به دین خود افزون نما. خداوندا! حوزه‌های علمیه، این سنگرهای پاسداری از فقاهت و اسلام ناب را تا ابد پا برجا بدار.
    خداوندا! شهدای روحانیت و حوزه‌ها را از نعم بیکران و رزق حضور خویش بهره مند فرما. خداوندا! به جانبازانشان شفا مرحمت کن و به خانواده‌های شهداشان صبر و اجر مرحمت فرما. مفقودین و اسراشان را هرچه زودتر به اوطانشان برگردان. خداوندا! ارزش خدمت و خدمتگزاری به دین خود و به مردم را در دل و دیدگان ما افزون و جاودانه نما «انک ولی النعم». والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته.
    3 اسفند 67
    روح الله الموسوی الخمینی




**********************
عکس: ستاره کاظمی، هم‌میهن
سمیه متقی

دبیر گروه سیاسی

گفت وگو با محمد جواد مظفر درباره کتاب روایت های دهه اول انقلاب و ماجرا ها یی که در پی داشت

 

10 سال از پیروزی انقلاب گذشته بود و قرار بر این بود که به‌مناسبت دهمین سالگرد پیروزی انقلاب ویژه‌نامه متفاوت از آنچه هر سال در دهه فجر منتشر می‌شد، به رشته تحریر در‌آید. بخشی از این کار به محمدجواد مظفر، مدیرکل مطبوعات و رسانه‌های خارجی وزارت فرهنگ و ارشاد سپرده شد. او بهترین راه برای انتشار چنین ویژه‌نامه متفاوتی را مصاحبه با مسئولان از جمله سران قوا، اکبر هاشمی‌رفسنجانی، رئیس مجلس، آیت‌الله سیدعلی خامنه‌ای، رئیس‌جمهوری وقت و سید‌عبدالکریم موسوی‌اردبیلی، رئیس قوه قضائیه، حسینعلی منتظری، قائم‌مقام رهبری و رهبر انقلاب می‌دانست. اما به دلایلی شرایط گفت‌وگو با امام خمینی فراهم نشد و این گفت‌وگو‌ها با همین چهار شخصیت انجام شد. در ابتدای کار مسئولان پروژه قرار را بر این گذاشته بودند که متن نهایی این گفت‌وگوها را در کنار یادداشت‌ها و گفت‌وگو‌های دیگر در مجموعه‌ای به نام «یادواره فجر» به چاپ برسانند. گفت‌وگوهایی که سه‌گانه سران قوای آن در روزهای 17، 18 و 19 بهمن در روزنامه اطلاعات و گفت‌وگو با آیت‌الله منتظری هم در روزنامه ابرار منتشر شد و البته انتشارش حواشی بسیاری، هم برای مسئولان و هم مظفر داشت؛ تا‌جایی‌که بسیاری بازداشت چندماه بعد این چهره را به‌دلیل تهیه و انتشار این گفت‌وگو‌ها عنوان کردند. برای واکاوی این اتفاق و روشن شدن این برگ از تاریخ به سراغ محمد‌جواد مظفر رفتیم. او که طی این سال‌ها در کنار مسئولیت‌هایی که در حوزه فرهنگ داشت به تدریس و نگارش مشغول بوده و این روزها مدیر انتشارات کویر است؛ در این گفت‌وگو پس از 34 سال به بیان آنچه در دهه فجر سال 67 رخ داد، پرداخته است که بخش اول آن در ادامه می‌آید.

 

‌ برای شروع بحث؛ مسئولیت و سمت شما در بهمن سال 67 در وزارت ارشاد چه بود؟

من مدیرکل مطبوعات و رسانه‌های خارجی بودم و با حکم آقای خاتمی که آن زمان وزیر بود، به‌عنوان رایزن فرهنگی ایران در بلژیک منصوب شده بودم، منتها کارهای من هنوز برای رفتن انجام نشده بود.

‌ همین سمت باعث شد که شما برای دهه‌ فجر مصاحبه‌هایی با سران قوا انجام دهید؟

خیر. این مسئله، سابقه‌ای دارد. ماجرا این بود که سال 60 از آغاز تاسیس ستاد دهه‌ فجر، من مسئول انتشارات ستاد دهه‌ فجر بودم. بعد از آن به جاهای مختلف رفتم؛ ازجمله سه سال معاون آموزشی دانشکده‌ روابط بین‌الملل وزارت امور خارجه بودم و وقتی مصطفی تاج‌زاده معاون بین‌الملل ارشاد شد و گفت بیا مدیرکلی را بپذیر، در بهمن 64 به وزارت ارشاد رفتم. سال 67 بود که دوستان ستاد دهه‌ فجر که آن موقع رئیسش دکتر سیدطه هاشمی بود (آن پزشکی که روحانی و داماد شهید حقانی و مدتی هم سفیر ایران در واتیکان شد) به من اصرار کردند که امسال برای دهمین سالگرد انقلاب به ما کمک کن. گفتم والا خیلی گرفتارم. علاوه‌بر مدیرکلی، تمام آن سال‌ها در دانشگاه‌ها و مراکز آموزش عالی «تاریخ انقلاب» تدریس می‌کردم و در همان ترم، چهار کلاس 50 نفره در دانشکده علوم اجتماعی دانشگاه علامه داشتم. بنابراین گفتم من نمی‌رسم بیایم. آنها اصرار کردند و من گفتم یک کتاب برای شما درمی‌آورم. آنها هم استقبال کردند. گفتم پیشنهادم این است که حالا که دهمین سالگرد انقلاب است، امکان این را داشته باشم که یک گفت‌و‌گو با خودِ امام داشته باشم. این خیلی مهم است. بعد اینها صحبت کردند و ظاهرا تماسی با حاج‌احمدآقا و اطرافیان امام گرفتند و در نهایت موافقت نشد. گفتم بسیار خب، من با دیگران صحبت می‌کنم. حقیقتش، این یک مقدار نیاز به بازگشت به قبل دارد. راستش را بخواهید سالی بود که من فوق‌العاده از مجموعه‌ شرایط دل‌آزرده بودم. دلیل آن هم این بود که از زمان بازگشت خرمشهر یعنی از حدود سال 62 مخالفِ ادامه‌ی جنگ شدم؛ از زمانی که شعار «موشک جواب موشک» شد. اگر یادتان باشد عراق، دزفول را با موشک زد و بعد شعار «موشک جواب موشک» شد. من دیدم که ما بازیچه‌ قاچاقچی‌های اسلحه در جهان شده‌ایم. من همیشه می‌گفتم شعار سقوط صدام ناشی از تحلیل غلطی از چگونگی به‌وجود آمدن انقلاب در خود ایران است و اگر تحلیل درست بود، چنین شعاری داده نمی‌شد. حقیقتا نظرم این بود که امام اراده‌گرا است و فکر می‌کند یک روزی مردم تصمیم گرفتند به خیابان بیایند و دیگر کوتاه نیایند و بعد انقلاب شد! من در کلاس از جلسه‌ی اول این را می‌گفتم و یک ترم درس می‌دادم که انقلاب، تاریخ دارد. مجموعه‌ای از عوامل کنار هم آمد و شد انقلاب. بنابراین وقتی که ماجرای قبول قطعنامه در آن سال اتفاق افتاد، ‌من خیلی آزرده بودم؛ چون به‌صراحت هر‌جا می‌رسیدم می‌گفتم این راه به نتیجه نمی‌رسد.

‌ چون پذیرفته شده بود که باید مقداری رضایت بیشتری پیدا کرده باشید.

...نه؛ ناراحتی‌ام این بود که چرا گوش نکردید. معلوم بود که نمی‌شود.

‌ شما به‌اصطلاح از شرایط شاکی بودید و شرایط را نقد می‌کردید. با امام خمینی امکان مصاحبه نداشتید، رفتید با سران کشور مصاحبه کنید.

من گفتم بسیار خب، با دیگران صحبت می‌کنم و 10 سوال انتخاب کردم؛ با توجه به ویژگی‌های آیت‌الله منتظری که قائم‌مقام رهبری بود و ضمنا خیلی به بنده محبت داشت. بنابراین 10 سوال را متناسب با جایگاه آیت‌الله منتظری تنظیم کردم.

‌ و قرار بود اینها به‌صورت کتبی ارسال شود؟

نه (حالا عرض می‌کنم) درواقع 10 سوال از آیت‌الله منتظری تنظیم کردم و 10 سوال هم تنظیم کردم که از سران قوا بپرسم. 10‌سوال آیت‌الله منتظری را تایپ‌شده برداشتم و به قم رفتم. بعد از سلام و احوال‌پرسی و محبت‌هایی که ایشان به همه می‌کرد...، گفتم این سوالاتی هست که من دلم می‌خواهد شما به‌صورت کتبی پاسخ بدهید. گفت بسیار خب. بعد به تهران آمدم. دو روز بعد آقای سیدهادی هاشمی زنگ زد و گفت که جوابت آماده است! گفتم جدی می‌گویی؟ گفت آره؛ آقا جواب دادند و آماده ا‌ست. گفتم پس می‌آیم می‌گیرم. بعد تاکید کردم «آقای هاشمی! این سوال و جواب‌ها برای یک کتاب است و به‌هیچ‌وجه نباید جایی درز پیدا کند.» پذیرفت. بعد 10 سوال مشترک دیگر را برای آقای آیت‌الله خامنه‌ای به‌عنوان رئیس‌جمهور، آقای هاشمی به‌عنوان رئیس مجلس و آقای موسوی‌اردبیلی به‌عنوان رئیس قوه قضائیه فرستادم.

‌ سوالات را برای آقای میرحسین نفرستادید؟

هر کاری کردم، آقای میرحسین حاضر به مصاحبه نشد. گفتم ببین من در کتاب می‌نویسم که تو حاضر نشدی گفت‌وگو کنی. حالا این را در پرانتز بگویم؛ بعد از وقایع و سال‌های بعد که از ماجراها گذشته بود، هروقت من را می‌دید می‌گفت که خوب از دستت در رفتم‌ها.

خلاصه بعد اینها هر کدام تک‌تک وقت دادند. آن‌موقع آقای شمسایی، مدیرکل روابط عمومی ریاست‌جمهوری بود و خیلی به من محبت داشت. آقای آیت‌الله خامنه‌ای هم خیلی به ما علاقه داشتند و ما از شورای انقلاب با هم کار کرده بودیم و داستان طولانی است. فقط این را بگویم که مثلا من در ریاست‌جمهوری توانستم از قامت مدیرکل مطبوعات خارجی، کار را به جایی برسانم که مناسبات خوبی بین ما برقرار شده بود. اولین گفت‌وگوی من با آیت‌الله خامنه‌ای بود. ایشان آن 10 سوال را قبلا گرفته بودند و طبق عادتی که دارند‌ یادداشت می‌کنند، این‌بار هم با یادداشتی به گفت‌وگو آمدند. آن یادداشت را دارم و اگر در وسایلم بگردم، آن کاغذی را که ایشان نگاه می‌کردند و پاسخ می‌دادند پیدا می‌کنم. خلاصه؛ رفتیم و آن 10 سوال را از ایشان پرسیدیم. تنها کسی که گفت بعد از اینکه نوار پیاده شد و آماده شد، بفرستید من اصلاح کنم، ایشان بودند.

‌ آن سوال‌های محوری را یادتان می‌آید؟ علت حساسیت‌ها چه بود؟

بله؛ همان‌ها را خواهم گفت. اصل مسئله، همان‌جاست. متن را پیاده کردم و به آقای شمسایی دادم که به ایشان بدهد و بعد با اصلاح برگشت. بعد رفتیم با آقای هاشمی و سپس هم با آقای موسوی‌اردبیلی گفت‌وگو کردیم. پرسش اصلی‌ام در دو سه بخش بود. حرفم این بود که 10 سال از انقلاب گذشت، اگر شما فکر کنید که به سال اول برمی‌گشتید، چه کارهایی را تکرار می‌کردید و چه کارهایی را تکرار نمی‌کردید؟ این سوال جدی‌ای بود و در مقابل یک چالش جدی‌ای قرار گرفته بودند که چه کارهایی را می‌کردند و نمی‌کردند. آیت‌الله خامنه‌ای چون خیلی بادقت به این مسائل پاسخ دادند و بعد هم تصحیحش کردند، خیلی بر آن انتقادی نشد؛ اما آقای هاشمی مثلا گفت که ما اگر به اول انقلاب برمی‌گشتیم، دیگر اینجوری قانون اساسی نمی‌نوشتیم. این قانون اساسی خیلی ایده‌آلیستی است. واقع‌گرایانه‌تر قانون اساسی را می‌نوشتیم یا اگر به اول انقلاب برمی‌گشتیم، شاید نمی‌گذاشتیم جنگ به‌وجود بیاید. می‌فهمیدیم که اینها دارند تدارک می‌بینند و می‌خواهند جنگ کنند. ما نمی‌گذاشتیم جنگ به‌وجود بیاید. آقای موسوی‌اردبیلی گفت که اگر ما تجربه داشتیم، در خرمشهر می‌ایستادیم و دیگر ادامه نمی‌دادیم. اگر تجربه داشتیم، نمی‌گذاشتیم قضیه‌ سفارت به اینجا بکشد. این پاسخ‌هایی بود که آنها دادند.

من بارها گفته‌ام و از نگاه من اینطور است که مهم‌ترین دستاورد انقلاب این بود که یخ‌های مغز ما آب شد. فهمیدیم که ما بچه‌ی عزیزدُردانه‌ی خدا نیستیم، طاق آسمان هم بازنشده ما از آسمان افتاده باشیم و بچه‌ لوس خدا باشیم. ما هم تابع یک قانونمندی عامِ هستی هستیم. اگر درست عمل کنیم، درست نتیجه می‌گیریم و اگر غلط عمل کنیم، غلط نتیجه می‌گیریم. چه‌کسی گفته ما اینجا یک قوم برگزیده هستیم؟ چرا چنین فکرهایی می‌کنیم؟ بنابراین پرسش مهم دیگر من این بود که ما همه در یک قایق سوار هستیم و در جهان از قانون مشابه تبعیت می‌کنیم و حالا که انقلاب شده و معلوم شده که این‌هم مثل بقیه‌ انقلاب‌ها به آن آرمان‌های اولیه‌ خودش نرسیده، آیا فکر نمی‌کنید در جهان به‌هم‌پیوسته‌ی کنونی باید به‌جای انقلاب، به اصلاح فکر کرد؟ (من ادعا می‌کنم اولین کسی هستم که در دهه‌ اول انقلاب و با حضور امام، صحبت از اصلاحات کردم و از اصلاح به‌جای انقلاب حرف زدم.)

‌ یعنی رودررو با آنها چالش کردید؟

بله. گفتم و این سوال خیلی تحریک‌کننده بود. طبیعتا آنها هم از انقلاب دفاع می‌کردند که انقلاب خیلی خوب است و لازم بود.

‌ روزنامه اطلاعات آن زمان مصاحبه‌ها را چاپ کرد و فکر کنم از آنجا یک مقدار حساسیت ایجاد شد؟

به شما می‌گویم حساسیت از کجا اتفاق افتاد. اجازه بدهید یک سوال دیگر را هم بگویم؛ مثلا به آقای منتظری گفتم که این پناه بردن به «شورای تشخیص مصلحت نظام» همان استحسان و مصالح مُرسله نیست که اهل سنت می‌گویند؟ شما حالا آمده‌اید وارد حکومت شده‌‌ و فهمیده‌اید که نمی‌شود اینطوری حکومت کرد. بنابراین شد «شورای تشخیص مصلحت نظام». که آقای منتظری براساس فقیه‌بودن‌اش به من جواب می‌دهد که نه، مصالح مرسله یک چیز دیگر است و شورای تشخیص مصلحت نظام مورد دیگری است. من هم در حدی نبودم که بحث کنم که اینطور بوده یا نه.

‌ مصاحبه‌اش هم کتبی بوده و شما حضور نداشتید. مستند هست.

بله؛ ولی آن سه نفر دیگر، حضوری بود و چالشی. همان چالشی که بود. آن زمان مشکل ما این بود که خورده بودیم به ماه‌هایی که بین بیت امام و بیت آیت‌الله منتظری داشت اختلافات شکل می‌گرفت و این اختلاف‌ها رشد می‌کرد. آتش‌بیار معرکه هم روحانیون مبارز بودند. همین افراد که در کنار حاج احمدآقا بودند.

‌... آقای منتظری هم حرف خیلی چالشی‌ای زده بود؟

بله. یک سوال مهم از آیت‌الله منتظری این بود که شما می‌گویید بین حفظ نظام و ارزش‌ها، باید ارزش‌ها را انتخاب کرد. کدام است؟ بعد توضیح داد که من از علی(ع) و از پیامبر(ص) می‌گویم؛ حتما اینطور است و باید حفظ ارزش‌ها اولویت داشته باشد نسبت به حفظ حکومت و همین‌طور است و من همین‌طور عمل خواهم کرد و باید اینطور باشد و الان من متاسفم که عده‌ای دچار انحرافات شده‌اند، دچار دنیاطلبی شده‌اند و دچار وضعیاتی شده‌اند. بعد جواب داد که بله، قبول دارم که فقه ما نیاز به توجه دارد؛ چون پرسش دیگر من این بود که آیا فکر نمی‌کنید چون در دنیای جدید و مدرن هستیم در حوزه باید یک تحولی اتفاق بیفتد؟ (من ادعا می‌کنم هیچ‌کسی اصلا هیچ درکی از اداره‌ کشور در دنیای مدرن نداشت!)

‌ پس آن مشکل اصلی را فرمودید که بحث بر سر مجمع تشخیص مصلحت نظام بود؟

حالا می‌گویم چه شد. آقای سیدهادی هاشمی دیده بود عجب مطلب جالبی شد. آقای منتظری مدت‌ها دلش می‌خواست این حرف‌ها را بزند و دنبال یک بانی می‌گشت و حالا مظفر آمد این سوال‌ها را مطرح کرد. بنابراین ‌اینها را تکثیر کرده بود و کنار دستش گذاشته بود و هر‌کس به آنجا می‌رفت، یک نسخه به او می‌داد.

‌ قبل از اینکه کتاب چاپ شود؟

بله. آقای تاج‌زاده از معاون بین‌الملل استعفا داده بود و آقای ابطحی جانشین او شده بود. یک روز آقای ابطحی به من زنگ زد و گفت که مظفر، این ماجرای گفت‌وگوی تو با آیت‌الله منتظری چه بود؟! گفتم کدام گفت‌وگو؟ شما از کجا می‌دانید؟! آن فقط یک نسخه در دست من است. گفت برو آقا! همه‌جا پخش شده! گفتم راست می‌گویی؟ گفت بله. همیشه یک بولتن محرمانه‌ای از خبرگزاری جمهوری اسلامی برای ما می‌آمد. من نگاه کردم و دیدم که متن در بولتن هم رفته است! این سبب شده بود که برود در جلسه‌ی روحانیون مبارز و بحث‌ها اتفاق بیفتد. جریان چیست و مظفر برای چه یک چنین کاری کرده است؟ چرا رفته با آیت‌الله منتظری چنین مطالب چالشی را مطرح کرده؛ و این بساط از اینجا شروع شد. پیش از دهه فجر من با آقای دعایی هماهنگ کرده بودم و او موافق بود که این کار را انجام دهیم. کتاب اصلی «یادواره فجر» است. البته این کتاب فقط مخصوص گفت‌وگوها نیست. مقالات دیگران مثل نوشتارهایی از آقای دکتر حاتم قادری، آقای دکتر زرگنجی و آقای محمد ترکمان و شعری از آقای موسوی‌گرمارودی هم در آن هست؛ اما محور اصلی‌اش همان گفت‌وگوها بود.

آقای دعایی سه‌شب، شب‌های 17، 18 و 19 بهمن تیتر اصلی و صفحه‌ اول روزنامه اطلاعات آن را منتشر کرد و شب اول گفت‌وگوی من با آیت‌الله خامنه‌ای و دومی گفت‌وگوی من با آقای هاشمی و سومی گفت‌وگو با آقای موسوی‌اردبیلی بود. روزنامه ابرار بدون اجازه‌ی ما گفت‌وگو با آیت‌الله منتظری را چاپ کرد! بنابراین انگار که یک انفجاری در کشور اتفاق افتاده؛ یک بساطی شده، این به آن و آن به اینکه جریان چیست و چه شده... همه دنبال کتاب «یادواره فجر» بودند.

‌ یعنی قرار نبود مطلب آیت‌الله منتظری منتشر شود؟

چرا... منتها در کتاب. لااقل با ما هماهنگ نکرده بودند. روزنامه ابرار برداشته بود چاپ کرده بود. بله، بنای ما این بود که کتاب بیرون بیاید و در کتاب مطرح شود. بعد این بساط درست شد. اگر شما به صحیفه‌ امام مراجعه کنید، امام هر سال در سالگرد انقلاب یک پیام دارد به‌جز‌ دهمین سالگرد! دهمین سالگرد از ستاد دهه فجر به دفتر امام زنگ زدند. حاج‌ احمد‌آقا گفت: «امسال امام پیام نمی‌دهد.» چرا؟ سال شصت‌وهفتی بود که قطعنامه پذیرفته شده بود، وقایع تابستان 67 و اعدام‌ها و اینها... ظاهرا امام به لحاظ روحی خیلی دل‌آزرده بود؛ بنابراین امام برای دهمین سالگرد که بسیار مهم و آخرین سال عمر امام بود، پیام نداد! کتاب ما درآمد و یک دفعه ما دیدیم در چهارم اسفند یک بیانیه‌ بسیار طولانی از امام منتشر شد. این همان بیانیه‌ای بود که مشهور به «منشور روحانیت» و این همان است (نشانه‌اش این است) که در آن می‌گوید «مصطفی در فیضیه از کوزه‌ای آب خورد، گفتند چون پدرش فلسفه درس می‌دهد، کوزه را آب بکشید». این همان بیانیه است. آن وقت در آن بیانیه، امام شروع کرد به پاسخ دادن به مطالب کتاب من.

‌ هم به آقای منتظری جواب داد، هم به هاشمی و هم به موسوی‌اردبیلی.

بله، احسنت. من در پاورقی مقدمه کتابم این را از صحیفه‌ امام آوردم. این خیلی نکته مهمی است؛ «ملت ما تا آن روز که احساس کرد توان تکلیف جنگ دارد، به وظیفه‌ی خود عمل نمود و خوشا به حال آنان که تا لحظه‌ آخر هم تردید ننمودند. آن ساحتی هم که مصلحت بقاء انقلاب را در قبول قطعنامه دید و گردن نهاد، بنا به وظیفه خود عمل کرده است. آیا از اینکه به وظیفه‌ی خود عمل کرده است، نگران باشد؟»

مطلب دیگر را می‌خوانم؛ «تحلیل این مطلب که جمهوری اسلامی ایران چیزی به‌دست نیاورده یا ناموفق بوده است، آیا جز به سستی نظام و سلب اعتماد مردم منجر نمی‌شود؟» شروع‌اش هم این است؛ (من گفته بودم که در یک نگاه بی‌پرده و صادقانه به 10 سال گذشته انقلاب نشان داد که انقلاب ایران هم همانند انقلاب‌های دیگر به آرمان‌های اولیه‌ خودش نرسید) چیزی که امام گفتند: «در یک تحلیل منصفانه از حوادث انقلاب خصوصا از حوادث 10ساله پیروزی باید عرض کنم که انقلاب اسلامی ایران در اکثر اهداف و زمینه‌ها موفق بوده است و به یاری خداوند بزرگ در هیچ زمینه‌ای مغلوب و شکست‌خورده نیستیم، حتی در جنگ، پیروزی از آنِ ملت ما گردید و دشمنان در تحمیل آن‌همه خسارات چیزی به‌دست نیاوردند.» همچنین چنین گفتند: «روحانیون و مردم عزیز حزب‌الله و خانواده‌های محترم شهدا حواس‌شان را جمع کنند که با این تحلیل‌ها و افکار نادرست، خون عزیزان‌شان پایمال نشود. ترس من این است که تحلیل‌گران امروز 10 سال دیگر در کرسی قضاوت بنشینند و بگویند که باید دید فتوای اسلامی و حکم اعدام سلمان‌رشدی مطابق اصول و قوانین دیپلماسی بوده است یا خیر.» و جواب آقای موسوی‌اردبیلی که می‌گفت اگر برگردم مسئله سفارت را این‌جوری عمل نمی‌کردم، را این‌چنین دادند که «مساله‌ی جوانان عزیز، ما شعار مرگ بر آمریکا را در عمل جوانان پرشور و قهرمان مسلمان در تسخیر لانه‌ی فساد جاسوسی آمریکا تماشا کردیم.»

جواب حرف‌ها و جواب مطالب آقای هاشمی که می‌گوید اگر ما تجربه داشتیم، نمی‌گذاشتیم جنگ به‌وجود بیاید. آقای موسوی‌اردبیلی می‌گفت اگر ما تجربه داشتیم، در خرمشهر می‌ایستادیم و ادامه نمی‌دادیم. و موضوع سفارت را اینطوری عمل نمی‌کردیم.



*****************************

محمدجواد مظفر از ماجرای بازداشت خود در پی انتشار کتاب دهه اول انقلاب و ارتباط با آیت الله منتظری می‌گوید | پایگاه خبری تحلیلی انصاف نیوز

محمدجواد مظفر از ماجرای بازداشت خود در پی انتشار کتاب دهه اول انقلاب و ارتباط با آیت الله منتظری می‌گوید

هم میهن نوشت: انتشار گفت‌وگوهای محمدجواد مظفر با سران قوا و قائم‌مقام رهبری در سال ۱۳۶۷ منجر به انتقاد امام خمینی از سخنان آنها و در نهایت شروع موجی در واکنش به این سخنان شد و در نهایت چند‌ماه بعد مظفر به زندان افتاد. بخش اول گفت‌وگو با مظفر، مدیرکل مطبوعات و رسانه‌های خارجی دولت میرحسین موسوی که تجربه حضور در دبیرخانه شورای انقلاب و فعالیت در بخش‌های دیگر را در سال‌های آغازین انقلاب داشته است، روز گذشته منتشر شد. ‌او در بخش اول گفت‌وگو درباره آنچه طی ماه‌های پایانی سال ۶۷ و برنامه‌ریزی در ستاد برگزاری دهه فجر‌ رخ داد و نحوه گرفتن مصاحبه‌ها و آنچه در این گفت‌وگوها حساسیت‌برانگیز شد، به بیان خاطراتی پرداخت و در بخش دوم به بیان علل بازداشت و تشریح اتفاقاتی که در فاصله بین انتشار گفت‌وگوها تا روز آزادی از زندان رخ داد، اشاره کرده است.

شما به گفت‌وگویتان با آیت‌الله خامنه‌ای اشاره کردید، اما محتوای آن چه بود که واکنشی از سوی رهبری ایجاد نکرد؟

آیت‌الله خامنه‌ای به‌شدت از انقلاب دفاع کردند؛ مثلاً جالب این بود که گفتند چرا شما نقطه مشترک انقلاب‌ها را «عدم‌موفقیت»شان می‌گیرید! نقطه‌ مشترک انقلاب‌ها، موفقیت‌های نسبی‌شان است. اینطوری نیست. بعد انقلاب فرانسه را توضیح دادند و بعد گفتند حتی با وجود اینکه بعد ناپلئون و سلطنت آمد، ولی دیگر مانند قبل از انقلابش نشد و خیلی شرایط با قبل متفاوت شد.

به انقلاب اکتبر روسیه هم به همین شکل اشاره و تصریح کردند که اشکال این بود که ایدئولوژی مارکسیستی مشکل داشت. البته ایشان هم به نقد عملکرد اشاره کردند و گفتند من کاملاً قبول دارم یک نقادی اساسی باید نسبت به این ۱۰ سال بشود و اینکه چه کارهایی می‌شد انجام گیرد و چه کارهایی نباید انجام می‌گرفت و ما در مسئله مدیریت نقطه‌ضعف داریم. بعد هم مثال‌هایی زدند که اینها را من قبول دارم و این کار انجام نشده و باید بشود.

یعنی انقلابی‌ترین چهره‌ای که در این گفت‌وگو‌ها بود، همان آیت‌الله خامنه‌ای بودند؟

آقایان هاشمی و موسوی اردبیلی دنبال تغییر بودند. همان‌طور که گفتم آن‌ دو مورد مهمی که امام بابت آنها از آقای موسوی اردبیلی دلخور شدند؛ یکی این بود که آقای موسوی اردبیلی گفته بودند  در قضیه‌ی جنگ باید در خرمشهر می‌ماندیم و ادامه نمی‌دادیم؛ و یکی هم اینکه سفارت را اگر تجربه داشتیم نمی‌گذاشتیم ماجرای آن به این وضع برسد. اتفاقاً آن‌وقت در آن بیانیه‌، امام هم به تنها کسی که معترض نشد، آیت‌الله خامنه‌ای بود چون ایشان هم با دقت جواب دادند و هم بعد پاسخ‌هایشان را اصلاح کردند.

این مصاحبه‌ها منتشر شد و بعد بیانیه امام که در آن به سلمان رشدی و حوادث پیرامون آن هم گریزی زده شده بود. این بیانیه به چه مناسبتی بود؟

اسفندماه بود و ماجرای سلمان رشدی پیش آمد. امام آن بیانیه را علیه سلمان رشدی داد و در آن به این گفت‌وگوها هم اشاره شد. خود داستان این بیانیه و واکنش‌ها به آن در کشور هم شنیدنی است. صبح تمام مسوولان کشور (در آن زمان که اینترنت اینطوری نبود) در روزنامه‌ها و خبرگزاری‌ها شروع کردند فحش دادن به سلمان رشدی. همه از هم سبقت می‌گرفتند. این بگو و آن بگو و… بعد اداره کل مطبوعات خارجی را بیچاره کردند که آقا! سلمان رشدی کیه؟ چی گفته؟ خیلی‌ها فحش‌ها را داده بودندها؛ بعد حالا می‌پرسیدند اصلاً سلمان رشدی کیه و اصلاً چی گفته! اگر بدانید ما چه سختی‌ای کشیدیم؟ مگر در آن سال به‌دست آوردن مطلب ساده بود؟ با سفارت‌مان در لندن تماس گرفتیم و از آنجا کتاب تهیه کردیم و با هواپیما کتاب را آوردند و من تمام مترجم‌های اداره مطبوعات خارجی را نشاندم که آن را ترجمه کنند و به آقایان بدهند که اصلاً سلمان رشدی چه گفته؟! اصلاً حرف سلمان رشدی چه بوده که حالا قرار است ما به او فحش بدهیم؟ در یکی از جلساتی که در معاونت بین‌الملل راجع به سلمان رشدی بحث بود من خندیدم و گفتم «خب آیات شیطانی کبیر آمد به داد آیات شیطانی صغیر رسید و من را فراموش کردند. خدا را شکر. موضوع حل شد!»

قضیه بازداشت‌تان کی اتفاق افتاد؟

بحث‌ها درباره مسائل مرتبط با این گفت‌وگو و مطالبی که منتشر شده بود، در اسفندماه کمی فروکش کرد، تا رسیدیم به ششم فروردین ۱۳۶۸ (یعنی سال بعد) و روزی که عکس‌های آقای منتظری از همه‌جا پایین آمد و آن نامه‌ منتشر شد. روز ششم فروردین، معمولاً روزی است که وزارتخانه باز می‌شود، مدیران کل و معاونان و سایرین در وزارتخانه به دیدن وزیر می‌روند. من به دیدن آقای خاتمی رفتم. در باز شد. سلام کردم و دیدم آقای خاتمی خیلی با دلخوری جواب سلام من را داد. آقای شفیعی و آقای دشتی، دو تا از مدیران کل در آنجا نشسته بودند و آقای خاتمی به منبر رفته بود و در مذمت آقای منتظری و در دفاع از اینکه این اتفاق باید می‌افتاد و ایشان برکنار می‌شد، سخن می‌گفت. بعد، یک‌دفعه وسط صحبت با عصبانیت گفت: «ازجمله همین کتابی که آقای مظفر درآوردند که من نمی‌دانم اصلاً چطوری این کتاب درآمده». حالا؛ من واقعاً چون ۳۳ سال می‌گذرد نمی‌توانم قسم حضرت عباس بخورم و عین خود جمله را بگویم اما فحوای کلامش این بود که «دستگاه امنیتی، سیستم امنیتی معلوم خواهد کرد که این کتاب چطوری درآمد.» ضمناً عزیزان این را بدانید که این کتاب زیر عبای آقای جنتی (رئیس شورای تبلیغات ستاد دهه‌ی فجر) آماده شد اما بعدش هیچ‌کسی ارتباطش با این کتاب را مطرح نمی‌کرد. من از در بیرون آمدم و رئیس حراست به من گفت که خیلی روی تو حساس شده‌اند و دستور داده‌اند کتاب از همه‌جا جمع شود. گفتم خیلی ممنون. از لحظه‌ای که ما به دفترمان رفتیم، خانم در خانه و من در دفتر به همه باید پاسخ می‌دادیم که، نه، من را نگرفته‌اند. شروع کردند به شایعه‌سازی که من دستگیر شده‌ام! انقدر زمینه‌سازی کردند تا صبح جمعه اول اردیبهشت (۱۴ رمضان) آمدند من را از خانه بردند. بعد از آن هم به خانه رفتند و وسایلم را گشتند.

از وزارت اطلاعات؟

بله. آمدند وسایل را گشتند. حالا شما فکر کنید یک دخترم که هفت سالش است و یک دخترم که ۱۱ سالش است را از خواب بیدار کردند به تماشای بابایی که مدیرکل است و استاد دانشگاه است و دارند او را به زندان می‌برند! به‌هرحال ما را بردند. خانه ما در خیابان قیطریه بود. سوار ماشین که شدیم، گفت که سرت را روی پایت بگذارد. گفتم ببین! اگر به اوین می‌روی، من تا ته اوین را بلدم‌ها! گفت نه، حالا شما سرت را بگذار روی پایت. بعد من دیدم از بزرگراه صدر به مدرس پیچید. فکر کردم می‌خواهند بچرخند و من یاد نگیرم که کجا می‌رویم. من یک عمر در تهران رانندگی کرده‌ام. سرم که پایین بود متوجه شدم در یک خیابان هستیم که دو پل پشت‌سر هم دارد و آن هم خیابان حافظ است. از یک پل پایین می‌آیید و روی پل بعدی می‌روید. پس فهمیدم که به اوین نرفته‌ام.

آن روزها کلیه‌هایم درد می‌کرد. کلیه‌بند داشتم و همراهم آورده بودم. بعد تا ماشین متوقف شد و ایستاد، کلیه‌بند را دور چشم‌های من پیچید. گفتم مگر نگفتی به اوین می‌رویم؟ گفت چرا. گفتم اینجا که اوین نیست! گفت کجاست؟ گفتم این محل سابق کمیته‌ مشترک است و ۵۴ هم اینجا بودم. گفت عجب! مطمئن هستی؟ گفتم بله. بعد صدایش را شنیدم که رفت به آن بالایی‌ها گفت که اینجا را شناخت. به انفرادی آنجا رفتم. بازجویی‌ها برای کتاب شروع شد. تمام بحث بازجویی‌ها راجع به کتاب بود که چه بوده و چه شده و چطوری شد که این کتاب درست شد؟! چه منظوری، چه حرفی و چطور شد که آقای منتظری اینطوری صحبت کرد؟ و تو چطوری رفتی و همه‌ راجع به این مسئله بود.

بعد پانزده شانزده روز در انفرادی کمیته مشترک که دیگر نامش «ساختمان توحید» شده بود، یک‌دفعه یک روز آمدند در سلول را باز کردند و گفتند: آقای مظفر! شما کجا به امام توهین کرده‌اید؟ گفتم من؟ گفتند که بله، ما برای دروغ و کتمان اجازه داریم تعزیر می‌کنیم. حالا من دارم به شما می‌گویم.

حالا؛ ماجرا این بود که در بیرون، من رابطه‌ گسترده‌ای داشتم! مثلاً با آقای رضا امراللهی، رئیس سازمان انرژی اتمی سربازی بودیم. ایشان مثل برادر من است. آقای ابراهیم اصغرزاده در مجلس بود. آقای مسعود زنجانی، رئیس سازمان برنامه‌وبودجه هم‌کلاس من در دانشگاه بود. اینها همه پیگیر کار من شدند. روز جمعه که من را برده بودند، روز یکشنبه خانمم با تلگرام به آقای هاشمی خبر داد. آقای هاشمی ۲۰ دقیقه با ری‌شهری جروبحث می‌کند که «آقا! یعنی چه؟ او سؤال کرده و ما جواب داده‌ایم. اگر قرار باشد کسی را بگیرید، باید ما را بگیرید.» گفتند نه، مسئله این نیست. ایشان یک‌جا به امام هم توهین کرده است. بعد آقای هاشمی به خودم گفت که گفته «من بعید می‌دانم، ولی حالا اگر هم چنین بوده اذیتش نکنید». البته جالب است بدانید که حکم دستگیری من را آقای رئیسی داده بود که آن زمان جانشین دادستان تهران بود.

من و آقای رئیسی یک دوست مشترک به نام آقای گرامی داریم که الآن شاید ۲۰ سال است ساکن مالزی است. او یک روز آمد به من گفت که بیا ناهار، آقای رئیسی دعوت کرده که به اوین برویم. موافقت کردم. گفتم آقای رئیسی، مدیرکل مطبوعات خارجی را برای ناهار دعوت کرده است. دیدم که چند روز بعد خبر داد ناهار لغو شد. هفته‌ بعد هم حکم دستگیری من را دادند. معلوم بود که به ایشان گفته‌اند که چه کسی قرار است ناهار در کنار شما باشد، او هم آن را لغو کرد. یک آدم نفوذی‌ای که از بچه‌های مجاهدین انقلابِ راست بود و در اداره‌ کل مطبوعات خارجی بود. بعداً منشی من هم گفت که هر وقت ایشان می‌خواست به اتاق بیاید، با ساعتش بازی می‌کرد و بعد به اتاق می‌آمد. ظاهراً ایشان صداها را ضبط می‌کرده است. بعدها هم آقای نبوی گفت: فهمیدم چه‌کسی این کار را کرده است. این فرد برداشت آن نامه‌ ششم فروردین را آورد. آن‌موقع نامه‌ی ششم فروردین دست هیچ‌کس جز بچه‌های اطلاعاتی نبود. اصلاً پخش نشده بود. بعد نامه هشتم فروردین آمد که پخش شد. او آمد و نامه را خواند. من خیلی عصبانی بودم و یک کلمه‌ تند گفتم. در ماشین من و دکتر حاتم قادری و او بودیم. او رانندگی می‌کرد. کاملاً مشخص بود که ضبط کرده است.

به‌هرحال من ۲۶ روز در آنجا بودم. روز آخر دیدم یک نفر آمد و یک بازجویی خیلی مفصل و تندی از من کرد. سؤالات تند و تند و تند مطرح می‌شد و من هم جواب دادم. جالب این است که من حدود دو سه سال پیش به خیابان فاطمی رفته بودم. روبه‌روی هتل لاله یک پارکینگ طبقاتی هست. می‌خواستم ماشین را در پارکینگ بگذارم و به دفتر دوستم بروم. ماشین را گذاشتم و به آسانسور که وارد شدم دو نفر در آسانسور بودند و به من سلام دادند. گفتم سلام. فکر کردم مثلاً آدم محترمی است که سلام می‌کند. بیرون آمدم تا در پیاده‌رو به راهم ادامه دهم که آن دو نفر پشت من آمدند. یکی از آنها گفت: آقای مظفر! من یک حلالیت‌طلبی به شما بدهکارم! گفتم چرا؟ گفت من همان هستم که آن روز آخر آمدم از شما بازجویی کردم.

آن موقع آقای ری‌شهری وزیر اطلاعات بود. شاید تصورش این بود که امام وقتی فوت کند، آقای مشکینی رهبر می‌شود و ایشان هم همه‌کاره‌ کشور می‌شود. آقای فلاحیان معاون آقای ری‌شهری بود و به او گفته بود: «برو ببین می‌شود یک جاسوسی از این دربیاوری». بعد گفت من آمدم با شما صحبت کردم و رفتم گفتم: «آقا! این بچه‌ی خوبی است.» یعنی می‌خواهم بگویم یک چنین داستان‌هایی هم بود.

درنهایت پرونده‌تان به کجا رسید؟

در آن زمان پرونده برگشت. واقعاً من معتقدم اطلاعات راست می‌گفت. بعداً که بیرون آمده بودم، دیدم. بی‌ربط نمی‌گفتند. اطلاعاتی‌ها گفته بودند ما می‌خواستیم او دیگر اینطوری صریح صحبت نکند. یک مقدار به خود بیاید. مثلاً آن روزی که این بازجویی مفصل شد، گفت برو تا بگویم لباست را بپوشی و بیایی بروی. خبری نشد. بعد از پنج شش روز، من را به یک اتاق چندنفره بردند. ۲۶ روز آنجا بودم. بعداً فهمیدم یک دعوایی بین دادستانی (همین آقای رئیسی‌ و اطرافیان) و اطلاعات پیش آمده است. اطلاعات می‌گوید که ما می‌خواستیم متنبه شود و شد. آنها هم می‌گفتند که نخیر، اقرار کرده و توهین به امام کرده و ما رهایش نمی‌کنیم. به این دلیل بود که من روز بیست‌و‌ششم به اوین منتقل شدم و به بند چهار اوین رفتم. بعد از چندوقت آقای نیری، قاضی من شد و یک آدم شخصی هم بود که آن موقع دادستان بود. وکیل و اینها هم که در کار نبود. داخل خود زندان اوین من را به یک اتاقی که یعنی دادگاه است، بردند. بعداً متوجه شدم که محکوم به شش ماه حبس و دو سال محرومیت از مسوولیت‌های دولتی شده‌ام. همانجا در زندان بودم که روزنامه آمد و دیدم دوست خودم آقای فرامرزیان، جانشین من به‌عنوان مدیرکل مطبوعات خارجی شده است به این طریق کلاس‌هایم در دانشگاه علامه هم رها نیمه‌کاره ماند و مدیرکلی من هم تمام و بلژیک رفتنم هم کنسل شد.

شش ماه در زندان بودید؟

زمانی که به زندان رفتم، خانمم ۳۰ سالش بود و سه‌ماهه باردار بود. دو تا هم دختر داشتم. ۱۰۰ روز زندان بودم. روز ششم مرداد انتخابات آقای هاشمی بود؛ یعنی من وقتی به زندان رفتم اصلاً ایران کن‌فیکون شد. به زندان رفتم، امام زنده بود. بیرون که آمده بودم، امام مرحوم شده بود. به زندان رفتم و آیت‌الله خامنه‌ای رئیس‌جمهور بودند و بیرون که آمدم، رهبر شده بودند. رفتم زندان، آقای هاشمی رئیس مجلس بود و بیرون که آمدم، رئیس‌جمهور شده بود. اصلاً در این فاصله دنیا عوض شده بود. در بند که خوابیده بودم، یک صبح صدای رادیو را بلند کردند و خبر فوت امام را دادند. روز جمعه ششم مرداد انتخابات آقای هاشمی بود که صندوق را هم به زندان برای رأی‌گیری آوردند و صبح شنبه هفتم من را صدا کردند و گفتند لباس‌هایت را بپوش و بیا برو. یعنی به‌جای شش ماه، صد روز زندان بودم.

ظاهر قضیه اینجور است که بعد از پذیرش قطع‌نامه، آقای هاشمی در صدد یک نوع تجدیدنظر در سیاست‌های گذشته بوده و می‌خواسته‌ درواقع یک نوع عادی‌سازی داخلی و بین‌المللی صورت بگیرد. این باعث نگرانی جناح چپ شده، چون فکر می‌کرده بالاخره این از میراث آقای خمینی فاصله می‌گیرد و جهت را عوض می‌‌کند. من فکر می‌کنم در آن دوره حساسیت‌ روی خود آقای هاشمی هم به اندازه‌ی آقای منتظری بوده است، ولی آقای منتظری زمینه‌اش آماده شده بود و عزل‌شان کردند. اما هاشمی را فکر می‌کنم که اگر شما خاطرات آقای خمینی را مرور کنید، از آن مصاحبه تا موقع فوت اصلاً دیداری نداشته است. حالا نگرانی از آقای هاشمی چون صریح هم حرف زده بود، فکر کنم بیشتر بود و ایشان را آدم سیاس و زیرکی می‌دیدند. تلقی من این است که به‌اصطلاح یک حرکت آرام مخفی برای حذف آقای هاشمی هم شروع شده بود. چند تا اتفاق پشت‌سر هم می‌افتد؛ یکی واکنش عجیب نسبت به این مصاحبه‌ها که مطرح شد، بعد بحث سلمان رشدی که روابط بیرونی را به‌هم زد و بعد فتوای مربوط به آن خانمی که گفته بود «الگویش اوشین است» و نامه تندی که خطاب به محمد هاشمی منتشر شد!

حقیقتش من نمی‌دانم. این نکته‌ جالبی است که شما دارید مطرح می‌کنید. اما در این گفت‌وگو با من، که برای یادآوری زیر بخشی از آن خط کشیدم متوجه شدم، آقای هاشمی به‌شدت دنبال تحول و تغییرات است و دنبال این است که مسیر را یک مقدار تغییر دهد. اینجا من یک نکته بگویم. ما یک گفت‌وگوی دیگر‌ هم در سال ۶۱ داریم که چون مهم نبود، هیچ‌کسی از آن اطلاع ندارد. آن یک کتاب قطع رحلی است که دقیقاً باز به نام «یادواره فجر» منتشر شد. در آن هم گفت‌وگوی ما با آقای هاشمی و چند چهره دیگر چاپ شده است. اگر اشتباه نکنم، یکی از آن گفت‌وگوها را آقای بهرام قاسمی که الآن سفیر ایران در فرانسه است، به خواست من انجام داد. بعد در آنجا هر کس از من می‌پرسید و می‌گفت آقای هاشمی چه می‌گوید؟ می‌گفتم هیچی، سخنش این است: «به‌سوی تمدن بزرگ». واقعاً نگاه آقای هاشمی به اداره‌ امور کشور و به موضوع اقتصاد و به امور، به‌سوی تمدن بزرگ بود.

در بیت مرحوم منتظری تلقی‌شان این بود که هاشمی پشت حذف ایشان است، ولی وقتی داستان را از این زاویه نگاه می‌کنیم، آقای هاشمی خودش ممکن بوده در گام بعدی حذف شود و احتمالاً دخالتی در حذف آقای منتظری نداشته است.

یک نکته بگویم؛ کسی را که من از ماجرای آیت‌الله منتظری به‌طور کلی مبرّا می‌دانم، آیت‌الله خامنه‌ای است. اصلاً؛ نه‌تنها نقشی نداشتند بلکه اطلاع هم نداشتند. آیت‌الله خامنه‌ای هیچ نقشی در حذف آیت‌الله منتظری نداشتند. تمام این روند به‌دلیل نوع نگاه حاج احمدآقا و روحانیون مبارز بود و حتی شایع شد آنها چنان به‌دنبال رهبری حاج احمد‌آقا بودند که حتی پوسترهایی برای او چاپ کردند. بنابراین نه آقای هاشمی به این معنا و نه آیت‌الله خامنه‌ای، هیچ نقشی در این زمینه نداشتند و من حداقل در مورد آیت‌الله خامنه‌ای قاطعانه می‌گویم که هیچ نقشی در حذف آقای منتظری نداشتند. آیت‌الله خامنه‌ای در اواخر دوره‌ی ریاست آنقدر دل‌آزرده بودند و معتقد بودند در حق او جفا می‌شود و داستان اختلافات با آقای مهندس موسوی و دلخوری‌اش از او بر اتفاقات سایه افکنده بود و او بر این باور بود که به او تحمیل شده و برخی کارها انجام می‌شود که ایشان از آن مطلع نیست. حتی آیت‌الله خامنه‌ای گفته بودند که من بعد از ریاست‌جمهوری هیچ کاری قبول نمی‌کنم و می‌خواهم بروم حزب جمهوری اسلامی را احیا کنم. یعنی می‌خواهم بگویم آیت‌الله خامنه‌ای در یک چنین شرایط روحی بودند. اما با تلاش آقای هاشمی و با پیشنهاداتی که ایشان داشت؛ آیت‌الله خامنه‌ای گزینه مدنظر شدند. البته در ابتدا بحث موقت بودن را مطرح کردند که بعد این قضیه به کنار رفت و مسئله موقت بودن در آن شورای سه‌نفره و پنج‌نفره که مطرح شده بود، کنار گذاشته شد.

انتهای پیام




************************
سالگرد انقلاب




گروگان‌گیری در سفارت آمریکا(1399 هـ = 1358 = 1979 م)
*************************
كار ما خلاف عرف دیپلماتیك نبود در گفت‌وگوی با محمدجواد مظفر | مرکز دائرةالمعارف بزرگ اسلامی

كار ما خلاف عرف دیپلماتیك نبود در گفت‌وگوی با محمدجواد مظفر

1395/8/15 ۱۱:۲۵

كار ما خلاف عرف دیپلماتیك نبود در گفت‌وگوی با محمدجواد مظفر

اگر سر زخم را نمی‌سوزاندیم ممكن بود دوباره سر باز كند. 37 سال از تسخیر لانه جاسوسی امریكا گذشت



اگر سر زخم را نمی‌سوزاندیم ممكن بود دوباره سر باز كند

37 سال از تسخیر لانه جاسوسی امریكا  گذشت


عاطفه شمس:  شاید هیچ یك از دانشجویانی كه صبح روز سیزدهم آبان ماه 58 به تقاطع خیابان تخت جمشید و دروازه دولت آمده بودند، تصور نمی‌كردند تا ساعاتی دیگر در این نقطه از زمین، موجی ایجاد خواهد شد كه تمام نگاه‌ها در سراسر جهان را به سمت ایران خواهد چرخاند. سفارت امریكا در منطقه مركزی تهران واقع شده، جایی كه امروز با عنوان تقاطع خیابان طالقانی و مفتح شناخته می‌شود. مكانی كه روزی سفارتخانه ایالات متحده امریكا بود، بعدها به «لانه جاسوسی» تغییر نام داد و امروز روی سردر آن نوشته‌اند: مركز فرهنگی دانشجویی 13 آبان. بعد از پیروزی انقلاب، تبدیل شدن این ساختمان هزار متری به لانه جاسوسی و توطئه علیه ملت ایران، موجب شده بود تا دانشجویان پیرو خط امام، عزم خود را برای تسخیر آن جزم كنند. محمد جواد مظفر كه در حال حاضر انتشارات كویر را اداره می‌كند، كسی است كه تصویر او به عنوان نخستین تصویر از ماجرای تسخیر سفارت، روی ماهواره‌های جهانی مخابره شد. در این شماره، به مناسبت سی و هفتمین سالروز تسخیر لانه جاسوسی، با این دانشجوی قدیمی دانشگاه ملی-شهید بهشتی امروز- گفت‌وگویی انجام داده‌ایم. مظفر، از علاقه خانوادگی خود به مصدق می‌گوید و ذهنیتی كه مسن‌ترها از تجربه مشروطه و جوان‌ترها از كودتای 28 مرداد داشتند و فكر می‌كردند رفتن شاه به امریكا یعنی تحت حمایت قرار گرفتن او و مقدمه چینی برای كودتایی دیگر و برگرداندن شاه به قدرت. به همین دلیل اراده كردند سر زخم را بسوزانند تا دوباره دهان باز نكند. متن این گفت‌وگو را در ادامه می‌خوانید.

 

شما پیش از این در مصاحبه‌های خود از علاقه خانوادگی‌تان به مصدق گفته‌اید.
بله، مصدق برای خانواده ما یك الگوی مقاومت و ملی بود. مرحوم پدرم بسیار به مصدق علاقه‌مند بود و به همین دلیل عكس مصدق همیشه روی دیوار منزل ما جای داشت. برادر بزرگ‌تر من كه اكنون در آستانه هشتاد سالگی است، دو ماه و نیم بعد از كودتای 28 مرداد در حین توزیع اعلامیه در دفاع از مصدق، توسط حكومت نظامی شیراز دستگیر شد و اندكی بعد، ایشان را به همراه سربازان به خانه آوردند. در آن زمان من دو سال و نیمه بودم اما عجیب است كه همه وقایع آن روز را به خاطر دارم؛ سال 1332، روزی كه منزل ما در محاصره سربازها بود و به پدرم در اداره اطلاع دادند كه چنین اتفاقی افتاده است. پدرم مرد بسیار با ابهتی بود، ایشان با كیف اداره وارد خانه شد، وسط حیاط ایستاد، كیف خود را محكم به زمین كوبید و گفت مگر دزد گرفته‌اید، تا دیروز همه زنده باد مصدق می‌گفتید و... شب، برادرم را بردند اما پدرم با تمهیداتی مانع از این شدند كه او را در حكومت نظامی نگه دارند و برادرم را به خانه برگرداندند. خاطرم هست در سال 1345 زمانی كه پدرم سكته كرده و به خاطر ناتوانی اسیر تختخواب شده بود و حتی نمی‌توانست صحبت كند، وقتی به او اطلاع دادیم كه دكتر مصدق فوت كرده است، بسیار غمگین شد و اشك ریخت. یعنی در آن حال و هوا نیز هنوز عشق به دكتر مصدق در دل او وجود داشت. به همین دلیل، خانواده ما از ابتدا با علاقه‌مندی‌های مبارزاتی شكل گرفته بود. البته خود من از 16 سالگی و در دوره دبیرستان، تحولی در زندگی‌ام اتفاق افتاد و وارد فعالیت‌های مذهبی-سیاسی شدم.
یكی از توجیهات برای تسخیر سفارت امریكا در 13 آبان 58 این است كه ملت ایران در كودتای 28 مرداد تجربه تلخی از دخالت امریكا داشته و برای جلوگیری از تكرار این تجربه، به چنین اقدامی دست زد. برخی از كسانی كه در سیزده آبان 58 با جریان تسخیر همراه بودند نیز همین تحلیل را ارایه می‌كنند.

 

شما این تحلیل را تا چه حد درست می‌دانید و آیا برای شما نیز چنین انگیزه‌ای وجود داشت؟
بله، نگرانی در تكرار حادثه 28 مرداد 32 و بازگرداندن شاه به قدرت در حافظه تاریخی مردم وجود داشت. واقعیت این است كه در ماجرای اشغال سفارت، لازم است دو جریان را از یكدیگر تفكیك كنیم؛ ما دانشجویان دانشكده اقتصاد و علوم سیاسی دانشگاه ملی بودیم كه بعدها به شهید بهشتی تغییر نام داد. موضوع بسیار ساده است؛ شاه به امریكا رفته بود. بالاخره بعد از مدت‌ها با تمهیدات كیسینجر و جمهوریخواهانی كه با شاه روابط حسنه داشتند، كارتر را راضی كردند كه چون شاه مریض است به او اجازه ورود به امریكا را بدهد، در نتیجه شاه به امریكا رفت. نكته‌ای كه شما می‌گویید تا حدی درست است، بله، روحانیت و شخص امام(ره) همیشه نگران این موضوع بودند. مسن‌ترها در ذهن خود تجربه مشروطه را داشتند و تلقی‌شان این بود كه دوباره قضایا می‌چرخد و سر خانه اول برمی‌گردد. جوان‌ترها نیز به كودتای 28 مرداد فكر می‌كردند و همیشه نگران این بودند كه رفتن شاه به امریكا یعنی مقدمات اینكه جریان بازسازی شود و با یك حركت كودتاگونه، شاه را دوباره به قدرت برگردانند. به همین دلیل، به‌شدت همه نگران بودند و اعتقاد بر این بود كه باید كاری كرد و مانع از این شد كه شاه در امریكا جا بیفتد و حمایت امریكایی‌ها را جلب كند. من معتقدم بخشی از این تحلیل‌ها بعدا به ماجرای تسخیر سفارت اضافه شد اما تاكید می‌كنم كه یك ذهنیت از مشروطه برای پیرترها و كودتای 28 مرداد برای جوان‌ترها وجود داشت. در واقع، نگران برگشتن شرایط بودند و معتقد بودند كه باید جلوی هر امكانی برای بازگشت شرایط را گرفت. عده‌ای نگران این بودند كه با رفتن شاه به امریكا، امریكایی‌ها می‌توانند دوباره سازماندهی كنند و اگر سر زخم را نسوزانیم ممكن است دوباره سر باز كند. مثالی می‌زنم؛ ممكن است شما به عنوان نسل جوان، ما و نسلی كه پدران شما هستیم را به خاطر اعدام سران امنیتی و نظامی در اول انقلاب نقد كنید اما ببینید این اتفاق در ماجرای انقلاب مصر و اخوان‌المسلمین و ارتش نیفتاد، به همین دلیل ارتش موفق شد مجددا مصر را به دورانی بدتر از دوران مبارك برگرداند و مرسی و همه اخوان‌المسلمین را زندانی كند. اما در ایران این اتفاق نیفتاد زیرا جریان انقلاب قاطعانه برخورد كرد شاید اگر خیلی لیبرال‌مسلكانه با سران رژیم سابق برخورد شده بود عجیب نبود كه اوضاع به حالت سابق بازگردد.

 

گفتید كه گروه شما از شورای مركزی دانشجویان جدا بود. یعنی گروه‌هایی كه از دانشگاه‌های مختلف در این ماجرا دخیل بودند از حضور و برنامه یكدیگر مطلع نبودند؟
خیر. خود ما در دانشگاه ملی مطلع نبودیم از اینكه دوستان دیگری در دانشگاه‌های دیگر قصد چنین اقدامی را دارند و صرفا به پیشنهاد من، جرقه این اقدام در ذهن ما خورد. یكی از برادران من گفت شما دانشجویان بیایید و كاری كنید، به سفارت امریكا بروید، آنجا بنشینید و بگویید تا شاه را بیرون نكنید یا تحویل ندهید ما از اینجا بیرون نمی‌رویم. من شاید در تركیبی از طنز و جدی وقتی با دوستان جلوی دانشكده نشسته بودیم این پیشنهاد را مطرح كردم. این اتفاق روز دوازدهم آبان افتاد. دوستان گفتند خب چه كاری باید انجام دهیم و من آنها را دعوت كردم شب به خانه ما بیایند. شب همگی به منزل ما آمدند، شاید دوازده- سیزده نفر بودیم- دو سه نفر از خانم‌ها و بقیه آقایان- و درباره برنامه و چگونگی ورود به سفارت بحث كردیم. همه بحث ما در این بود كه به سفارت برویم و خواهان بیرون كردن شاه از امریكا شویم. من واقعا به خاطر ندارم كه حرف ما این بود كه بگوییم شاه را تحویل دهید یا او را بیرون كنید. به هر صورت، یكی از این دو خواسته بود. بیشتر به یك اقدام اعتراضی فكر می‌كردیم. دوستان به شوخی می‌گفتند فرداشب مهندس بازرگان همه ما را زندانی خواهد كرد و باید قرار بعدی را در زندان بگذاریم و... در نهایت، قرار شد فردا صبح یكی پلاكارد بیاورد، دیگری اعلامیه بنویسد وكارهایی مثل این و بعد جلوی سفارت یكدیگر را ببینیم و برای اقدامات بعدی تصمیم‌گیری كنیم. خیلی نپخته و بی‌تجربه این تصمیم را گرفتیم و اصلا به اینكه چگونه باید وارد سفارت شویم و اینكه اصلا شدنی است یا نه، فكر نكردیم. در آن روزها ماجرای دیگری در جریان بود؛ دانشجویان هتل‌ها را اشغال كرده بودند و معتقد بودند كه باید هتل‌ها را به گودنشین‌ها بدهیم تا در آنها زندگی كنند.

 

دانشجویانی كه به هتل‌ها رفته بودند، بیشتر چه سمت و سوی سیاسی داشتند؟
شاید پیشكسوت این حركت یعنی اشغال هتل‌ها، نیروهای چپی و ماركسیست‌ها بودند زیرا احساس می‌كردند كه حكومت به دست نیروهای مذهبی افتاده و آنها نیز باید كاری كنند. هر وقت رفتارهایی اینچنینی از این نیروها سر می‌زد بلافاصله بچه‌های انجمن اسلامی دخالت می‌كردند و اجازه نمی‌دادند كه كار به دست آنها بیفتد. تا جایی كه به یاد دارم بچه‌های دانشگاه ملی در هتل هویزه بودند یا هتل انقلاب در خیابان طالقانی. شب، یكی از دوستان من از هتل تماس گرفت و به طور مبهم گفت كه آن برنامه فردا انجام خواهد شد. تو یا ساعت 6 صبح به دفتر انجمن اسلامی دانشكده فنی بیا یا حدود ساعت 9 جلوی در سفارت باش. ضمنا بگویم من در سال 1349 زمانی كه دیپلم گرفتم به خاطر فعالیت در فوت آیت‌الله حكیم برای تثبیت مرجعیت امام‌خمینی(ره) در زندان بودم و نتوانستم كنكور بدهم، مهرماه هم ما را به سربازی فرستادند و من به ناچار بعد از دوران سربازی به دانشگاه رفتم. به همین دلیل، تقریبا یكی دو سال از سایر دوستان بزرگ‌تر بودم و تنها كسی بودم كه همسر و فرزند داشتم. بنابراین، نمی‌توانستم 6 صبح به انجمن بروم و در نهایت، به همراه همسر و فرزند دوساله‌ام به جلوی در سفارت رفتیم. خاطرم هست نم‌نم باران می‌آمد و من یك بادگیر آبی‌رنگ پوشیده بودم. هرچه منتظر شدیم دیدیم خبری از بچه‌ها نیست و كسی نیامد. به همین دلیل سوار ماشین شدیم كه برگردیم اما به محض اینكه به خیابان مطهری رسیدیم، رادیو گفت «توجه، توجه، هم‌اكنون تعدادی از دانشجویان وارد سفارت امریكا شدند
من به محض شنیدن این خبر برگشتم و جلوی در نرده‌ای جلوی سفارت كه رسیدیم ماشین را پارك كردم. بچه‌ها داخل حیاط شده بودند و ورود من همزمان با سر رسیدن اكیپ تلویزیون ایران شد كه برای پوشش خبری این رویداد به سفارت آمده بودند. تا این گروه به پیاده رو رسیده و دوربین‌ها را آماده كردند، یكی از بچه‌ها پارچه نوشته‌ای را با متن «الله اكبر، خمینی رهبر» آورد تا به نرده‌های بیرون سفارت نصب كند. او داخل سفارت بود و نمی‌توانست این كار را انجام دهد، بنابراین، من پارچه را از او گرفتم و مشغول سنجاق كردن آن بودم. در این لحظه، تنها سوژه‌ای كه تلویزیون در اختیار داشت من بودم البته لانگ‌شاتی از داخل حیاط و از سایر دانشجویان گرفت اما عمدتا دوربین را روی من چرخاند كه در حال نصب این پارچه روی نرده‌ها بودم. بنابراین، نخستین فیلمی كه از تسخیر سفارت روی ماهواره‌های جهانی نمایش داده شد من بودم، بدون اینكه من واقعا نقشی اساسی در این كار داشته باشم. من به بچه‌ها پیغام دادم كه بگویند بیرون از سفارت منتظر هستم، بعد در را باز كردند و من بعد از خداحافظی با همسرم داخل سفارت شدم.

 

داخل سفارت چه اتفاقاتی در جریان بود و چه چیزی توجه شما را جلب كرد با توجه به اینكه خیلی شناختی از سایر دانشجویان نداشتید؟
آنجا دیدم كه بچه‌ها داخل اتاق‌ها می‌چرخند اما امریكایی‌ها را آنجا ندیدم گویا زودتر از ورود من، بچه‌های اصلی امریكایی‌ها را به جای دیگری منتقل كرده بودند. همان جا ماندیم تا اینكه شب دوستان جمع شدند و درباره اینكه قدم بعدی چه باید باشد و چه كاری باید انجام داد تبادل نظر كردند و بعد از آن، همه نشسته در پشت میزها به خواب رفتندزیرا جایی برای خوابیدن نبود. صبح روز بعد، دیدیم كه جمعیت كثیری به خیابان طالقانی آمده‌اند و در حمایت از این اقدام، مشغول شعار دادن هستند. به حیاط آمدیم و مشغول تماشا شدیم و با دوستان صحبت می‌كردیم، 37 سال پیش ظاهر من متفاوت بود و مو و ریش بلندی داشتم به همین دلیل، یكی از دوستان آمد و به من گفت به داخل ساختمان بروم. وقتی دلیل آن را پرسیدم گفت مردم بیرون از ساختمان می‌گویند دانشجویان ایستاده‌اند و با امریكایی‌ها خوش و بش می‌كنند. مردم گمان كرده بودند من یكی از كاركنان سفارت و امریكایی هستم و دانشجویان به جای اینكه با امریكایی‌ها دشمنی بورزند با آنها بگو و بخند می‌كنند. واقعیت این است كه برخلاف اینكه یك واقعه بعدها چه نمود بیرونی پیدا می‌كند، دست‌اندركاران تسخیر سفارت در آن روز اول چنین احساسی نداشتند.

 

درباره اینكه پس از تسخیر سفارت چه اتفاقاتی خواهد افتاد صحبتی هم بین دانشجویان شده بود؟ به عبارت دیگر، آیا احتمال اتفاقات بعدی انگیزه‌ای برای آنها ایجاد كرده بود؟
در آن روز چنین انگیزه‌هایی وجود نداشت؛ عده‌ای دانشجو حدود 20 تا 25 ساله فكر كردند كه باید كاری كنند و اصلا كسی فكر نمی‌كرد چنین موجی به وجود می‌آید و چنین اتفاقی می‌افتد. به همین دلیل، من ساعت دو بعد از ظهر چهاردهم آبان ماه، بعد از اینكه دیدم كاری برای انجام دادن نیست از در پشتی سفارت -كه الان جلوی در پارك هنرمندان است- برای همیشه از سفارت خارج شدم و این كل ماجرای حضور من در ماجرای سفارت بود. اینكه می‌گویم كل ماجرا به این دلیل كه این اتفاق در روز یكشنبه سیزدهم آبان افتاد، روز دوشنبه من بیرون آمدم، فردای آن روز، دولت مهندس بازرگان استعفا داد و امام مسوولیت اداره كشور را به شورای انقلاب واگذار كردند. شورای انقلاب تا آن زمان، عده‌ای از افراد بودند كه جلسات تشكیل می‌دادند اما كار اجرایی كشور دست دولت بود. به همین دلیل، شورای انقلاب فاقد تشكیلات بود اما از آن روز امام (ره) فرمود اداره كشور بر عهده شما است. ما در منزل بودیم كه مرحوم شهید حسن اجاره‌دار كه عضو شورای مركزی حزب جمهوری اسلامی و همكلاس ما در دانشگاه بود و در سال 60 در جریان انفجار دفتر مركزی حزب شهید شد به همراه دوست دیگرمان آقای سید همایون امیرخلیلی كه هم‌اكنون از دیپلمات‌های وزارت خارجه است به منزل ما آمدند و اصرار داشتند كه باید بروی و دبیرخانه شورای انقلاب را تشكیل دهی. من امتناع می‌كردم و می‌گفتم كه باید درسم را تمام كنم اما ایشان می‌گفتند كه الان وقت این حرف‌ها نیست و اصرار داشتند كه باید حتما این كار را انجام بدهی. در نهایت، جمعه هجدهم آبان ماه ما به محل سابق مجلس شورای اسلامی در خیابان امام خمینی، رو به روی دانشكده افسری كه محل اسبق مجلس سنا نیز بود و در آن روزها مجلس خبرگان قانون اساسی در آن برگزار می‌شد رفتیم. طبقه دوم آنجا را به ما دادند و گفتند كه دفتر اداری شورای انقلاب اینجا باشد زیرا آقای بهشتی درگیر مجلس خبرگان قانون اساسی بودند. زمانی كه ما درها را باز كردیم آنجا پر از خاك بود و ما شروع به نظافت كردیم. از صبح شنبه نوزدهم آبان ماه 1358 ما دبیرخانه شورای انقلاب را راه‌اندازی كردیم و بنده مسوول روابط عمومی شورای انقلاب شدم. بنابراین، به طور كامل من با ماجرای سفارت قطع رابطه كردم و تا بعدها نیز هیچ یك از آقایانی را كه در حال حاضر از دوستان من هستند مثل آقایان میردامادی، اصغرزاده، امین‌زاده، عبدی و خانم ابتكار را نمی‌شناختم و هیچ اطلاعی از برنامه آنها نداشتم.

 

چرا با اینكه شعار جمهوری اسلامی «نه شرقی و نه غربی» بود اما تنها به تسخیر سفارت امریكا بسنده شد، در حالی كه طیفی از دانشجویان، خواهان حمله به سفارت شوروی بودند؟
شما باید نقش امام را در این ماجرا برجسته بدانید. اول اینكه امام موضع گرفته بود و ناگهان ایران به پا خاست. در طول چند روز در تمام ایران در دفاع از اشغال سفارت راهپیمایی شد و امام فرمودند انقلابی بزرگ‌تر از انقلاب اول اتفاق افتاده است. دوم اینكه امام پشت قضیه ایستاد و ناگهان اسم آنجا به لانه جاسوسی تغییر یافت. در این وضعیت، طبیعی است كه فضا تا حد زیادی فضای تند ضد امریكایی و ضد امپریالیستی شود. به این نكته نیز دقت كنید این اتفاق 9 ماه بعد از پیروزی انقلاب افتاد، قبل از آن چنین اتفاقی نیفتاده بود پس رفتن شاه به امریكا انگیزه اصلی این اقدام شد. در شوروی چنین اتفاقی نیفتاده بود و مساله‌ای پیش نیامده بود كه خشم مردم ایران را تحریك كند. نكته دیگر اینكه رویكرد انقلاب ضد امپریالیستی بود و اصولا تفكر چپ در ایران، نه‌تنها بر ماركسیست‌ها بلكه بر بخش وسیعی از جریان‌های مذهبی هنوز سیطره داشت.

 

در واقع مساله اصلی، مواضع امریكا در مقابل ورود شاه به خاك آن كشور بود.
بله، اگر امریكاییان از ورود شاه جلوگیری می‌كردند شاید هیچ‌وقت این اتفاق نمی‌افتاد. امریكا یك بهانه مهم دست ایران داد و آن بردن شاه به آن كشور بود.

 

البته امریكایی‌ها دلیل ورود شاه به آن كشور را مسائل درمانی و پزشكی عنوان كرده بودند.
بله اما این توجیهات مورد قبول نیروی انقلابی در ایران - چه در رهبری و چه در بدنه انقلاب- كه اراده كرده بود یكسره همه‌چیز را دگرگون كند، نبود و اعتمادی به اینكه شاه واقعا برای درمان رفته باشد، وجود نداشت. نیروهای انقلاب معتقد بودند شاه به امریكا رفته تا مورد حمایت قرار بگیرد و امریكایی‌ها با یك سازماندهی جدید دوباره او را به قدرت بازگردانند.

 

گفته می‌شود پیش از 13 آبان 58، حملات دیگری نیز به این سفارتخانه شده بود.
بله یك بار دیگر نیز توسط چریك‌های فدایی این اتفاق افتاده بود و كمیته ماشاءلله قصاب به سفارت امریكا رفته بودند. البته از وزارت امور خارجه به آنجا رفتند و تلاش كردند آنها را از سفارت بیرون كنند و بیرون كردند.

 

وجه تمایز آن ماجرا با واقعه 13 آبان چه بود كه نتوانست توفیقی كسب كند؟
توجه داشته باشید كه این اتفاق در روزهای اول انقلاب افتاد و دولت موقت در آغاز كار و تقریبا صاحب قدرت و حمایت بود. دوم اینكه امام به هیچ‌وجه حاضر نبود از كاری كه توسط ماركسیست هاانجام می‌شود حمایت كند و ابتكار عملی به دست ماركسیست‌ها بیفتد. بنابراین، امام سكوت كرد تا كمیته و وزارت خارجه و دولت توانست آنها را از سفارت بیرون كند. به هر حال اینكه بچه‌های اصلی تسخیر سفارت كسانی بودند كه ارتباط نزدیك با آقای موسوی خویینی‌ها و از آن طریق با بیت امام و حاج احمد آقا داشتند خیلی جریان را با ماجرای اشغال سفارت در بهمن 57 متفاوت می‌كند. البته من هنوز هم تا این لحظه نمی‌دانم كه قبل از ورود به سفارت، آیا احتمالا امام از ماجرا خبر داشت یا خیر، من بی‌اطلاعم. اما شاید روز قبل یا دو روز قبل از سیزده آبان بود كه امام در یك دیدار مردمی كه هر روزه اتفاق می‌افتاد فرمودند درباره اینكه شاه را به امریكا برده‌اند، جوانان خود باید كاری كنند.

 

و این برای دانشجویان، به طور تلویحی اجازه‌ای از سوی امام محسوب می‌شد.
بله. بنابراین، به سرعت و چند ساعت بعد اعلام شد كه آقای خویینی‌ها وارد سفارت شده و دوباره چند ساعت بعد معلوم شد كه امام از دانشجویان حمایت كردند و شاید یك اصطلاح تندی را گفتند كه عده‌ای آمده‌اند و از من می‌خواهند كه بگویم جوانان از سفارت بیرون بروند اما من چنین حرفی را نخواهم گفت و در روزهای بعد نیز به انقلابی بزرگ‌تر از انقلاب اول تعبیر شد. نكته دیگر اینكه من به جرات ادعا می‌كنم كه حتی آن جوانان انقلابی‌تر از ما یعنی آقایان اصغرزاده، میردامادی، عبدی، بیطرف، خانم ابتكار و... اینها نیز اصلا بنای گروگان‌گیری نداشتند. می‌خواهم بگویم این اقدام، كار غیرعرف دیپلماتیكی در سراسر دنیا نبود. درست است كه می‌گویند هر سفارتخانه‌ای بخشی از خاك آن كشور محسوب می‌شود اما اینكه در یك كشور انقلابی عده‌ای به سفارت بروند و خواهان بیرون كردن یا استرداد شاه بشوند مساله نامتعارفی نیست. اصلا این ویژگی انقلاب است كه جریان‌ها روی هم تاثیر و تاثر دارند و ماجرا را از صورت اولیه خارج می‌كنند.
بنابراین، در این ماجرا من قاطعانه می‌گویم كه نظر هیچ یك از دانشجویان گروگان‌گیری به آن صورت كه اتفاق افتاد، نبود. یعنی جو و فضای انقلابی، اوضاع را به آن نحوی كه اتفاق افتاد، به پیش راند. حتی مجاهدین خلق (منافقین) به سفارت آمده بودند، پیغام می‌فرستادند و خواستار ورود به سفارت بودند به این بهانه كه شما نمی‌توانید این مبارزه ضدامپریالیستی را تا آخر ادامه دهید. ما باید بیاییم تا بتوانیم سازماندهی كنیم. یعنی به یك معنا مجاهدین خلق (منافقین) رو دست خورده و بسیار ناراحت شده بودند كه یك حركت ضد امپریالیستی، توسط كسانی اتفاق افتاده كه هیچ یك عضو مجاهدین خلق (منافقین) نیستند. بنابراین، فضای آن روز را در نظر بگیرید؛ در فضای آن روز تمامی سازمان‌های سیاسی یا چپ بودند كه مهم‌ترین شعار آنها ضد امپریالیستی بود یا مجاهدین خلق (منافقین) بودند كه آرزو داشتند اقدامی كنند تا نشان دهند نوك پیكان مبارزه هستند. بقیه مردم نیز كه پیرو امام بودند با یك شور انقلابی كه برخاسته از آموزه‌های شریعتی و طالقانی و مطهری و... بود، تمایل داشتند از انقلاب حمایت كنند. بنابراین، ماجرای سیزده آبان به شكل خودجوش اتفاق افتاد و در نهایت، پس از 444 روز با بیانیه الجزایر پایان پذیرفت.

 

الگوی خاصی هم برای دانشجویان وجود داشت یا كاملا ابتكاری بود؟
لااقل تا جایی كه من تاریخ را مطالعه و بررسی كرده‌ام فكر می‌كنم برای نخستین و آخرین بار در طول تاریخ جهان اتفاقی در این حد افتاد. ممكن است جایی حمله‌ای شده باشد و چند دیپلمات نیز كشته شده باشند، همان‌طور كه پس از انقلاب، در لیبی و چند كشور دیگر این اتفاق افتاده است اما به این شیوه كه وارد سفارت شوند و مدت زیادی كاركنان سفارت در اختیار تسخیركنندگان باشند، چنین اتفاقی نیفتاده است.

 

آیا می‌توان گفت 13 آبان توانست به الگویی برای ملل دیگر تبدیل شود كه برای دستیابی به حقوق خود، در صورتی كه راه‌حل‌های دیپلماتیك موثر نبود از این الگو پیروی كنند؟
خیر. تا جایی كه به خاطر دارم درجایی از جهان از این اتفاق- به این شیوه و با این شكل و شمایل- الگوبرداری نشد و نمی‌تواند هم الگویی باشد زیرا دنیا تغییر كرده است. همان طور كه به خاطر دارید كه در تسخیر سفارت انگلیس حتی رهبری این اقدام را تایید نكردند. اقدام سیزده آبان را مثل هر واقعه تاریخی، باید با توجه به شرایط و اقتضای فضای آن روز بررسی كرد.

 

فكر می‌كنید امریكایی كه در كودتای 28 مرداد دخیل بود و سفارت او در آبان 58 توسط دانشجویان تسخیر شد با امریكای امروز چه تفاوتی كرده است؟
ببینید دنیا دگرگون شده و اصلا مناسبات جهانی عوض شده است و اینكه در دنیا یك ابرقدرت بتواند كاری را مستقل از سایرین انجام دهد به سادگی امكان پذیر نیست. نمی‌گویم توان انجام كاری را ندارد اما اصلا سازوكار جهانی دیگر به آن صورت نیست. امروز حتی وقتی امریكا می‌خواهد در سوریه اقدامی بكند باید ببیند نظر ایران، تركیه، عربستان و... چیست. می‌گویند آل‌سعود در عربستان دست نشانده امریكا و شركت‌های نفتی امریكا است اما بالاخره عربستان در سطح جهان اقداماتی انجام می‌دهد كه امریكا مجبور است خود را با آنها تنظیم كند و به نوعی سازوكارهای خود را با او و سایر قدرت‌ها تطبیق دهد. دنیای امروز دنیای دیپلماسی، گفت‌وگو و چانه‌زنی است و این امر نیز شدنی است. لازم نیست كشورها یا دشمنی بورزند یا سرسپردگی كنند. به اعتقاد من می‌توان استقلال را حفظ كرد و در عین حال، رابطه داشت و سر یك میز نشست و بر اساس منافع مشترك به نتایجی رسید.

كلینتون فرد مطلوبی نیست اما رییس‌جمهور آینده امریكا است

 

 

شما انتخابات امریكا را رصد می‌كنید؟
بله، كم و بیش.

 

به نظر شما كدام یك از نامزدها پیروز انتخابات خواهند شد؟
آنچه من تا امروز می‌بینم، فكر می‌كنم موضوع روشن است و خانم كلینتون رای خواهد آورد. ترامپ به حد كافی خرابكاری كرده و به افكار عمومی ضربه زده است. البته خلاف پیش‌بینی‌های سیاسی زیاد اتفاق می‌افتد اما فكر می‌كنم خانم كلینتون پیروز شود، البته گاهی انتخاب بین بد و بدتر است اما این‌بار و در این ماجرا واقعا انتخاب بین بدتر و بدترین است. ترامپ یك كاسب بساز بفروش بی‌پرنسیپ است و اصلا پروسه سیاستمدار شدن را طی نكرده است. كلینتون نیز فرد مطلوبی لااقل برای ما ایرانی‌ها نیست و كارنامه خوبی در ارتباط با ما ندارد اما در مجموع می‌توان در صورت روی كار آمدن كلینتون، با توجه به سیاست‌های دموكرات‌ها مذاكرات را جدی گرفت و بر سر منافع ایران، این طلسم‌ها را شكست.

 

با این تفاسیر انتخاب شدن كلینتون را برای ایران مطلوب‌تر می‌دانید؟
حتما بهتر خواهد بود اگر ما نیز سیاست‌های متناسب را پیش بگیریم. البته مطلوب من این بود كه سندرز رییس‌جمهور می‌شد اما متاسفانه این موقعیت فراهم نشد. من معتقدم اگر سندرز روی كار می‌آمد، در خود امریكا و در سیاست داخلی و به ویژه سیاست خارجی آن تحول زیادی به وجود می‌آمد. به خصوص اینكه سندرز از نقد كودتای 28 مرداد شروع كرد. من همچنین معتقد هستم كه خیر ایران در دنیا و در شرایط كنونی در گفت‌وگو، مذاكره و چانه‌زنی با امریكا و قدم به قدم وارد عرصه جهانی شدن است.

 

منبع: اعتماد