بسم الله الرحمن الرحیم

گفتگویی در ذیل کتاب قرآن و قرائات و تحریف

الفهرست العام
کتاب و کتابخانه
یادداشتها

انجمن تبادل نظر
محمدمهدي ع


بسم الله الرحمن الرحیم

با تشکر از مراحم و الطاف استاد بزرگوار و محقق که زحمت می کشند و این ناقابل را مشمول عنایات علمی و اجوبه نافعه خود می نمایند . ان شاءالله که بتوانم محضر مبارکشان جبران نموده و قدردان این همه لطف و مرحمت باشم .
بابت تأخیر عذر می خواهم. منتظر زمانی بودم که بتوانم فرمایشات حضرتعالی را با دقت و تأمل مطالعه نموده و پیرامونش فحص نمایم . حال که دروس و مباحثات تعطیل شده است الحمد لله فرصت شد.
بر احدی پوشیده نیست که این بحث بسیار مهم و ضروری است. به ذهن ناقصم می آید که مناسب است پیگیری شود و حق مسئله در آن روشن و آشکار گردد و ان شاءالله این تحقیقات نافعه حضرتعالی و استاد مفیدی همگی مثمر ثمر علمی مبارکی در حوزه تشیع و برای آیندگان گردد . لذا از قبل ها در ذهنم بود که در ایام ماه مبارک رمضان - که ماه قرآن است- این بحث را پی بگیرم و محضر مبارکتان مزاحمت نموده از افادات عالیه استفاده نمایم . بنابراین حقیر ان شاءالله حاصل فکر و کارم را به تدریج ارسال می نمایم تا ان شاءالله غلط ها و خرابی هایش را متذکر شده و راهنماییم فرمایید.
برای شروع همین پیام و این متن شریفی که فرستادید عالی است لذا از اینها شروع می کنم.

در مورد پیام :
فرمودند : « نظر ایشان که هم سیاهه های بنده را مطالعه کرده بود و هم مطالب استاد مفیدی دام ظلّه را دقیق پیگیری میکرد این بود که روش استاد مفیدی تحقیق فقهی تاریخ است و روش این سیاهه ها تحقیق پژوهشی تاریخ. دیدم نکته ی جالبی گفتند. تا اینجا بیشتر این برایم برجسته است که تلاش استاد عزیز بیش از آنکه پژوهشی تاریخی باشد یک کار فقهی کلامی است.»

در هر فرایند هوشمند سازی شده، اصول و قواعد و نظریات هوشمند ساز، دخیل است و به ناچار فهم، متأثر از آن اصول و قواعد است . همین اصول و قواعد، معرکه آراء است و می تواند مختلف باشد. ما چاره ای نداریم که اصول و قواعدمان را عرضه کنیم تا عقلاء ببینند که بیشتر مبتنی بر استنباطات روش شناختی و پیش فرض‌های روش تحلیل تاریخ است یا فطریات و واضحات و وجدانیات بدیهیه که مبنای منطق تحقیق است. روشن است که استنباطات روش شناختی پژوهش تاریخی، بسیار می تواند در کانالیزه کردن مسیر تتبع و نتائج تحلیلی آن مؤثر باشد. مزیت روش استاد مفیدی این است که بحث را از واضحات مبنایی که مورد قبول عقلاء هست، شروع می کنند . یعنی در یک نظام منطقی دقیق، تمام تلاش خود را می نمایند که از نقطه صفر تحقیقی به مسئله نگاه کنند. حال اسم این هر چه گذاشته شود مشکلی نیست؛ فقط اگر اسم گذاری، رویکرد تنقیص روش تحقیق دارد به نظرم ریزبینانه نبوده است چرا که نشانه حریت تحقیقی ایشان، ابتناء ابحاث بر اساسیات مبنایی روش تحقیق علمی است که مورد قبول همه عقلاء قرار می گیرد. اگر از پژوهش معنای حقیقی آن را اراده کنیم می توان اسم این روش را روش پژوهشِ تاریخیِ آزادِ منطقی گذاشت.

اساسا علت استفاده از مثال « ملک و مالک» هم این بوده است، نه آنچه استاد محترم تحلیل می فرمایند. مثلا همین « ملک و مالک » مثال واضحی است که کسی نمی تواند در « تعدد نزول» این آیه شک کند حتی استاد محترم هم تواتر و تعدد نزول آن را قبول فرمودند، حتی اگر کسی تواتر قرائات را در اکثر مواردش قبول نکند، وقتی نگاه به آیه « مالک یوم الدین » می کند برایش واضح می شود که در این آیه شریفه تعدد نزول بوده است و همین نقطه شروع واضح و آشکار و غیر قابل انکار بحث قرائات است تا پلی باشد برای اینکه اذهان به فکر بیفتند: پس تعدد قرائات یعنی چه و چرا؟؟ پس حرف واحد چه می شود؟ و از همین جا استفاده می کردند برای مبدأ منطقی بحث و شروع نگاه تحقیقی . مبدأ اساسی مباحث استاد مفیدی از این بوده که اساسا باید بدانیم قرآن چیست ؟ تا جوهره قرآن کریم را نشناسیم بحث قرائات ابتر است و هیچ گاه به سرانجام نمی رسد. استاد مفیدی « ملک و مالک» را در وحله اول مثالی بدیهی برای « تواتر جمیع قرائات» مطرح نمی فرمودند بلکه مثالی بدیهی برای «اصل تواتر فی الجمله قرائات» و مهم تر « اصل تعدد نزول و رد تلقی از روایات حرف واحد» مطرح می کردند و تا این مثال را خوب جلا می دادند اذهان متوجه علت آن میشدند که چگونه می شود که چند قرائت داشته باشیم . اذهان به ناگاه دچار یک چالش می شوند چون تا کنون فکر می کردند قرآن تک قرائتی است، قرآن دارای قرائت واحد است و حال برایشان ثابت شده که قرآن فی الجمله « چند قرائتی» و ذو وجوه است . اینجا است که باید تحلیل کنیم . باید روایات حرف واحد را معنا کنیم . همان مسئله‌ای که با تحلیل های استاد محترم در نوشته عالیه‌شان، ذهن انقص حقیر قانع نشد. به هر حال باید روشن کنیم که اهل بیت اگر فرمودند « یجیء من اختلاف الرواة» پس « ملک و مالک » را چه کنیم؟ این آیه که تواترش واضح است چطور می توانیم بگوییم «یجیء من قبل الرواة » پس چطور قرآن «حرف واحد» است ؟؟ ملک و مالک که واحد نیست، دو قرائت است . همه این سؤال ها با همین طرح این مطلب واضح پیش می آید و زمینه برای ابحاث بعد باز می شود.

.



فرمودند : « اساسا ایشان تواتر برایشان بدیهی است و مسأله این نیست که تاریخ آن را نشان میدهد بلکه مسأله این است که چون تواتر به واسطه ی برهان ضرورت ثبوت دارد پس باید تاریخ را در دل چنین ضرورتی بازخوانی کرد و فهم نمود. تاریخ اگر واقعا تاریخ باشد حتما این را باید گفته باشد! امور خلاف آن از قبیل شبهه در برابر بدیهی است. از همینجاست که اثبات حتّی یک مصداق برای نشان دادن تواتر تاریخی اختلاف قرائت برایشان در مثل ملک و مالک بسیار پر معنا میشود.»

به شخصه اعتراف می کنم که تا کنون کسی را به حریت و استقلال فکری استاد مفیدی ندیده‌ام و حقیر سراپا تقصیر سلیقه ام این بوده که در درس ها و کلاس هایی شرکت کنم که مطالب خلاف فطرت و منطق آزادانه تحقیق، در آنها زیاد نباشد، از اول طلبگی با کسانی بوده‌ام که تأکیدشان و رویه علمیشان بر حریت و اتکاء بر فطریات بوده است. این ها باعث شده که سال هاست در دروس ایشان شرکت کرده‌ام و ملازم بوده‌ام. هیچ اجبار یا تعارفی هم نبوده است. در مورد همین بحث قرائات نکته مهم این است که رویکرد امروز حوزه، عدم تواتر قرائات الی ملک الوحی هست . رویکرد حوزه تشیع، امروزه، تلقی نادرست از حرف واحد است . بسیاری از کسانی که به درس می آمدند و خود حقیر با رویکرد اباء و انکار در درس شرکت می کردیم . از نکات درس استاد مفیدی این است که کلاس به صورت بحثی جلو می رود و خیلی راحت افراد حرف خود را می زنند . در این بحث بالخصوص افراد با روحیه انکار شرکت می کردند و کاملا منکر بودند . خود حقیر چند سال طول کشید تا کمی بحث برایم جلو رود . ما هر چه ایشان بفرمایند را قبول نمی کنیم. به یاد دارم که بنده خدایی بود که هر چند جلسه یک بار با بیان های مختلف، دوباره از اساس تواتر و قرائات مختلف قرآن را انکار می کرد و حاج آقا با کمال صبر و همراهی سعی می کردند با یاد آوری شواهد و بیان شواهد جدیدتر بحث را بیشتر و بهتر جا بیاندازند . با این توضیح عرض می کنم که آنچه در این فراز فرموده شده، اصلا مطابق با واقع نیست . اصلا نگاه ایشان و پیش فرضشان اینطور نیست. برای مثال بارها از سال گذشته فرمودند که ما بحث تواتر را از صفر شروع می کنیم این عبارات ایشان است:
« ...گام سوم این است: ما به این زودی قرار نیست که مستندی را تصدیق کنیم. مثلاً در تواتر، نقطه شروع و انطلاقمان صفر است. شکی در این‌‌ها نداریم. ارزش تواتر صفر است. ما در تواتر از صفر شروع می‌‌کنیم. نه از پنجاه درصد. یعنی در ادعای تواتر ما از صفر شروع می‌‌کنیم و بالا می‌‌رویم تا ببینیم تواتر هست یا نیست. نه این‌‌که همین‌‌طور شروع کنیم و بگوییم فلانی گفته تواتر هست، ما هم بگوییم هست. اصلاً به این صورت نیست. خواهید دید ان شاءالله که در مرحله تصدیق چه کار می کنیم....»

- «...آن چه که به ذهن قاصر من می‌‌آید این است که شروع تواتر صفر است. یعنی ارزش تواتر چون هزینه‌‌بر است در نظام تشابک شواهد و موضوع محور از صفر شروع می‌‌شود. در خبر واحد از صفر شروع نمی‌‌شود. ارزش نفسی خبر واحد صفر نیست. به این‌‌ها خوب دقت کنید خیلی اهمیت دارد. وقتی یک مخبری به شما خبر می‌‌دهد ابتدا به ساکن نمی‌‌توانید بگویید ارزش اخبار زید از فلان واقعه صفر است. صفر نیست. در شرائط متعارف هم باشد پنجاه پنجاه است. نقطه شروع ارزش‌‌گذاری خبر واحد پنجاه پنجاه است. اگر هم مورد وثوق باشد بالاتر می‌‌رود. اگر محل تهمت باشد زیر پنجاه می‌‌رود. آیه شریفه فرموده «ان جائکم فاسق بنباء فتبینوا»، نفرموده «فردوا نباءه». بلکه فرموده «فتبینوا». یعنی احتمال زیر پنجاه رفته لذا صبر کنید. چقدر این آیه سر و پا حکمت است! یعنی فاسق باز دارد یک چیزی می‌‌گوید. صفر که نیست شما آن را کنار بگذارید.
در چنین فضایی شما می‌‌گویید پنجاه پنجاه است. اما تواتر این است که می‌‌خواهید بگویید عده‌‌ای تبانی نکرده‌‌اند و عدد آن‌‌ها بالا است و به قطع رسیده‌‌اند. ارزش این پنجاه پنجاه نیست. ابتدا به ساکن بگوییم متواتر هست یا نیست! خب حداقل پنجاه درصد هست، نه پنجاه در صد نیست! ابدا! چون در تحقق تواتر هزینه خارجی می‌‌رود، نقطه ارزش‌‌گذاری آن صفر است. چرا صفر است؟ بگویید مقداری بیشتر بگویید و یا حداقل بگویید دو درصد است. نه صفر است! چرا صفر است؟! چون از حیث تواتر قوامش به حصول قطع است. از آن طرف مبادی تواتر خبر واحد است. درست است که هر خبر واحد خودش پنجاه درصد است اما خود پنجاه در صد یعنی عدم علم. پس خبر واحد که پایه تواتر است، چون پنجاه درصد است، حتی یک درصد هم نتوانسته برای تواتر، تواتر بیاورد. لذا از صفر شروع می‌‌شود. این نکته مهمی است.
ما مدافع این نیستیم که مدام تواتر درست کنیم، ابداً! ما تواتر درست نمی‌‌کنیم. عرض ما این است که تواتر را از نقطه صفر شروع می‌‌کنیم ولی همه شواهد را نگاه می‌‌کنیم. شواهد تنها مدونات نیست. این نیست که فلان شیخ گفته من از شیخم شنیدم. ما همه چیزها را نگاه می‌‌کنیم. حتی یک نقل تاریخی ساده در کتاب تاریخی را نگاه می‌‌کنیم. مثلاً ابن خلدون و فلان تاریخ نویس مطلبی را می‌‌گوید. مثلاً کتاب الاقالیم کتابی قدیمی است، در آن جا می‌‌روید و می‌‌بینید این بلاد این قرائت را دارند، بلاد دیگر فلان قرائت را دارند. ما به سند یک مقری چه کار داریم؟! ما حتی در ساده‌‌ترین چیزها شواهدی می‌‌آوریم تا بفهمیم فضای یک قرائت چگونه است. در چنین فضایی ما دو جور روش تواتر داریم. تا الآن اسم آن را نبرده ام. الآن عرض می‌‌کنم روی آن تأمل کنید....»

- « من چندبار عرض کردم، الآن که ما این حرف‌ها را مباحثه می‌کنیم غرضی که داریم این است که حرف‌های کلاسیکی را که نوعاً نشنیده ایم، فضایش را بگوییم. الآن که من مدام می‌گویم این هفت متواتر هستند قبلاً هم عرض کردم ما فعلاً می‌خواهیم بگوییم فرمایش آقایان این است. این‌ها فعلاً تصور حرف است. تصدیق آن و این‌که ببینیم متواتر هست یا نیست، اختیاری که او می‌کند اشکال دارد یا ندارد، خیلی کار می‌برد. جلوترها بخشی از آن را عرض کردم. سال‌های اولی که ما مباحثه می‌کردیم چون مطالب کلاسیک را خیلی نمی‌دانستیم با ذهن فارغ این اشکالاتی که به این مطالب کلاسیک هست به ذهنمان می‌آمد و مطرح می‌شد. الآن هم هست. لذا عرض کردم وقتی صحبت سر روایت است، ارزش نفسی آن پنجاه-پنجاه است. اما به محض این‌که ادعای تواتر پیش می‌آید ارزش نفسی تواتر و نقطه انطلاق آن،ارزشش صفر است. یعنی تا می‌گویند یک چیزی متواتر است این‌طور نیست که بگوییم پنجاه پنجاه است. نه، ادعای تواتر اولش صفر است. یعنی اولش این است که متواتر نیست. اگر ما بخواهیم خودمان تحصیل تواتر بکنیم باید به‌دنبال آن برویم. باید برویم و بگردیم و ببینیم از صفر چقدر بالا می‌رود. بله، شهید اول می‌فرمایند من دنبال آن رفته‌ام عشر متواتر است. خب، یک متخصص دارد می‌گوید. »


ملاحظه می شود که در جلسات مختلف تأکید کرده‌اند و شواهد را هم مقداری بحث فرموده اند و باقی آن مانده است که تا آنجا که بحث فرموده‌اند و آنچه در ذهن حقیر هست را ان شاءالله عرض خواهم کرد و عبارات استاد را خواهم آورد.



فرموده اند : « همچنین برای بنده حجم تتبّع استاد در این زمینه قابل فهم نیست زیرا به گمانم تتبّع باید خیلی هوشمند باشد و منطق خاصی بر آن حاکم باشد. تتبّع علمی غیر از استقصاء است و در بسیاری از مباحث ایشان احساس میکردم تلاشهای بحثی و تتبّعی در جاهایی خرج میشود که نقاط حسّاس مسأله نیست. در سیاهه بنده مقدورم بود که خیلی تتبّع را گسترده تر کنم ولی چنین تتبّعی را مفید نمیدانستم مخصوصا تتبّع در آثار متأخّرین را مگر اینکه به شکل نادری نکته ی مفیدی یافت شود. »

علت گستردگی تتبع ایشان همان روحیه تحقیقی و حریت و منطقی بودن ایشان است . ایشان نمی خواهند پیش فرض های ذهنی خود را دخالت دهند، بحث را از واضحات و محکمات شروع کرده و مشتبهات را با محکمات معنا می کنند. همان روشی که روش دین و قرآن کریم است: رد متشابه به محکم . محکمات تحقیقی بحث را باید بدانیم . تتبع وسیع این فایده را دارد که انسان خیالش جمع می شود که آنچه در دسترس بود را نگاه کردم . مبادا تحلیلی تاریخی رهزن ذهنم شود. مبادا بعضی شواهد که تحلیلی دیگر را تقویت می کند از نظرم به دور مانده باشد یا به آنها کم توجه نموده باشم. اصلا سنخ تواتر قرائات تواتر مصطلح نیست بلکه تواتری است که با ورق زدن تمام صفحات تاریخ برای انسان روشن می شود، نظیر تواتر فلان شعر امرؤ القیس که در همه کتب می بینید که لفظش آمده ولی ناقلین و سلسله سند متواتر آن به صورت تواتر کلاسیک یافت نمی شود. البته تواتر قرائات بسیار بالاتر از تواتر شعر است چون اعتناء به حفظ و تکرار قرآن و قرائات آن بسیار بیشتر بوده است . همانطور که در عبارت بالا استاد فرموده اند. سنخ تواتر قرائات با تخصص و اطلاع کافی از علم قرائت و تاریخ آن برای انسان روشن می شود . وجه تواتر قرائات و حقیقت آن با شناخت جوهره و حقیقت قرآن روشن می شود . این ها ابعاد بحث است و هر کدام اطلاعات وسیع می طلبد . چنین بحثی که اینقدر مهم است آیا نیازمند تتبعی وسیع نیست . چنین بحثی که استاد محترم در آن، پس از صدها سال، نظریه قرآن شفاهی را مطرح می فرمایند که نظریه بدیعی است آیا محتاج دقت و کنکاش و فحص وسیع نیست. اقتضاء بحث قرائات و اهمیت قرآن کریم اقتضای چنین تتبعی را می کند. حاج آقای مفیدی هم از ابتدا تحلیل داشتند. از ابتدا مسئله را در یک تحلیل نظام مند می دیدند ولی نکته کار ایشان این بوده که خیال خودشان راحت نمی شد. بار ها در درس اشاره فرمودند مدت ها طول کشید تا خیالشان در مورد حدیث حرف واحد آسوده شود با اینکه تحلیلش را داشتند و مطلب را حدس زده بودند و در درس فرموده بودند. با شناخت دقیقی که حاصل از سال ها ملازمت با ایشان بوده است عرض می کنم که این امر از روی حریت تحقیقی ایشان بوده است. اقتضای روحیه تحقیقی ایشان بوده است که چنین با وسواس بگردند تا شواهد مسئله را بیابند. این نبوده که نگاهشان هوشمند نباشد. هوشمند بوده اما در اکتفاء و اعتقاد و عرضه کاملا با متد منطقی از واضحات و محکمات بحث را چیده و جلو برده‌اند، شواهد میدانی و جزئی را پیدا کرده و مطرح می کردند.خودشان بارها در درس تأکید کرده اند که شواهد علیه حرف های من هرچه پیدا کردید بیاورید و چه بسیار که دوستان و افراد جلسه، شواهدی را مطرح می کردند و ایشان به دنبالش می رفتند تا مسئله را حل کنند .
اما تتبع در آثار متأخرین بیان مطالب آن ها به جهت فوائدی بوده که در لابلای ابحاث عرض می کنم ان شاء الله.

اما نقاط حساس مسئله پس آیا اینکه شیعه در طول دوران ها هیچ گاه تا قبل از قرن یازدهم دید منفی نسبت به قرائات نداشته است. نکته حساسی نیست؟؟ آیا نباید به روش صحیح علت یابی شود؟؟ آیا سؤال بر انگیز نیست که بعد از ده قرن در قرن یازدهم، علماء شیعه به ناگاه شروع به استفاده از روایت حرف واحد برای رد تواتر قرائات نمودند؟ آیا عمل شیعیان و مسلمین در مثل قرآنی که شب و روز با آن سر و کار دارند و آن هم در اساس قرآنیت آن، نمی تواند کاشفیتی داشته باشد ؟؟!
آیا سؤال بر انگیز نیست که چرا علمائی که در علم قرائات کار کرده اند با اینکه در جو انکار تواتر بزرگ شده بودند تواتر قرائات را ثابت می دانستند ؟ آیا این جالب نیست که شیعیانی که هر روز ده بار یا بیشتر در نماز های خود سوره حمد را می خوانند، یک بار سؤال نکردند که آیه «منزله» و «قرائت صحیح واحد»، « مالک یوم الدین » است یا « ملک یوم الدین» ؟ آیا نباید اگر قرآن حرف واحد بود، از اهل بیت می پرسیدند که کدام یک نازل شده است ؟؟ و حرف واحد کدام یک است ؟

آیا نظام اقراء و قرائت در عصر معصومین علیهم السلام اهمیت ندارد ؟ آیا نمی توان از آن نظام دقیق و منضبط و خط کشی شده، اقراء‌های مستند به وحی را کشف نمود؟ آیا لازم نیست برویم بررسی کنیم که در آن دوره ها در بلاد مسلمین قرائت عاصم و حمزه و ... را اجتهادات خود آن ها می دانستند یا قرائات منزله پروردگار ؟ در همان عصر ها آیا مردم از عاصم قبول می کردند که اجتهاد خود را بدون استناد به وحی تعلیم دهد؟ حقیقت بستر اقراء و قرائت و تعلیم و تعلم قرآن در سده اول و دوم چگونه بود؟تا بدانیم بستر قرائات هفتگانه چطور بوده است ؟
جواب همه این سؤالات قابلیت دارد که بسیار مؤثر در بحث باشد. نافی فحص است که باید اثبات کند که چرا نیاز به فحص نیست نه آنکه به دنبال فحص است . فحص علی القاعده است و عدم الفحص خلاف قاعده . منکر ضرورت فحص باید دلیل بیاورد.


بررسی فرمایش شیخ طوسی در تواتر قرآن


فرموده اند : (((الاظهرّأن یکون مراده اصل القرآن لا القرائات لأن ّ کلامه لا ینظر هنا الی اختلاف القرائات و معلوم أن
اصل القرآن ثبت بالتواترلا یجوز فیه احتمال الزیادة أو النقیصةو هذا القدر کاف فی ادّعاه لرد ّ کون الترجمة
قرآناو هذا نظیر کلام المحقّق فی المعتبر حیث قال:«المواقيت لا يثبت إلا بالتواتر»و قد ثبت فی محلّه الفرق
بین تواتر القرآن و بین تواتر القراءات)))

قبل از اینکه به قرائن داخلیه و خارجیه عبارت شیخ طوسی بپردازم کلامی را از سید مرتضی می آورم که کاملا فرع مطرح در لسان فقهاء‌را توضیح می دهد :
المسائل الناصریات، 221 : ««لو قرأ بالفارسية بطلت صلاته [1]». و هذا هو الصحيح عندنا. و قال الشافعي: العبارة عن القرآن بالفارسية و غيرها من اللغات ليس بقرآن، و لا تجزي به الصلاة بحال . و قال أبو حنيفة: تجزي به الصلاة . و اختلف أصحابه في أنه قرآن أم في معناه، فمنهم من يقول: إنه قرآن [2]، و منهم من يقول: إنه ليس بقرآن و لكنه في معناه . و قال أبو يوسف، و محمد: إن كان يحسن القرآن بالعربية لم يجزه غيرها، و إن كان لا يحسنه أجزأ . دليلنا على صحة ما ذهبنا إليه بعد الإجماع المتكرر قوله تعالى فَاقْرَؤُا مٰا تَيَسَّرَ مِنَ‌ الْقُرْآنِ‌ . و قوله صلى الله عليه و آله و سلم: «لا صلاة لمن لم يقرأ بفاتحة الكتاب»»

این فرعی مطرح شده در لسان فقهاء فریقین بوده است و صورت آن راجع به قرائت و خواندن قرآن است. شیخ طوسی می فرماید « اذا قرأ بالفارسیة هل یکون قرآناً» قرائت قرآن موضوع بحث است، آیا قرائت به فارسی، قرآن به حساب می آید یا خیر ؟‌ تا در صلاة مجزی باشد. بالمقابله مفروغ عنه گرفته اند که قرائت قرآن به همان صورت خودش مجزی است و قرآن است لکن در مورد قرآنیت قرائت به ترجمه بحث واقع شده است . شافعی گفت : « العبارة عن القرآن بالفارسیة» کلام در تعبیر و قرائت قرآن است و در این فرع اصل وجود قرآن مسلم است و بحثی در آن نیست. اصلا صحبت بر سر اصل قرآن نیست و استدلال به تواتر اصل قرآن ربطی به فرع پیدا نمی کند. بلکه استدلال به این است که قرآنیت یک قرائت به تواتر ثابت می شود و معنای آیه و قرائت آن، متواتر نیست . قرائتی را در صلاة می توان خواند که با نقل متواتر، قرآنیتش ثابت شده باشد و الا حتی در صورت نقل قرائت به خبر واحد هم قرائت به آن نزد علماء ما جائز نیست و صلاة با آن قرائت مجزی نیست. کلام شیخ مفید رضوان الله علیه قبل از شیخ طوسی قده کاملا فضای لزوم تواتر قرائات را در اذهان علماء ما روشن می نماید . کلام ایشان بسیار رسا است :

(((المسألة التاسعة: ما قوله- أدام اللّه تمكينه- في القرآن، أ هو ما بين الدفّتين، الذي هو
في أيدي الناس، أم هل ضاع ممّا أنزل اللّه على نبيّه صلّى اللّه عليه و آله شي‏ء، أم لا؟
و هل هو ما جمعه أمير المؤمنين عليه السّلام، أو ما جمعه عثمان بن عفّان على ما يذكره المخالفون؟
الجواب: لا شكّ أنّ ما بين الدفّتين جميعه من القرآن كلام اللّه تعالى و تنزيله، و ليس فيه شي‏ء من كلام البشر، و هو جمهور المنزل.
و الباقي ممّا أنزله اللّه تعالى عند المستحفظ للشريعة، المستودع للأحكام، لم يقع منه شي‏ء و إن كان الذي جمع ما بين الدفّتين لم يجعله في جملة ما جمع، و الأسباب دعته إلى ذلك منها قصوره عن معرفة بعضه، و منها شكّه فيه و عدم تيقّنه، و منها ما تعمّد إخراجه منه.
و قد جمع أمير المؤمنين عليه السّلام القرآن المنزل من أوّله إلى آخره، و ألفّه بحسب ما وجب من تأليفه، فقدّم المكيّ على المدنيّ، و المنسوخ على الناسخ، و وضع كلّ شي‏ء منه في محلّه.
فلذلك‏
قال مولانا الصادق عليه السّلام: «أمّا و اللّه لو قرئ القرآن كما أنزل لألفيتمونا فيه مسمّين كما سمّي من كان قبلنا» «1».
و قال عليه السّلام: «نزل القرآن أربعة أرباع ربع فينا، و ربع في عدونا، و ربع قصص و أمثال، و ربع فرائض و أحكام، و لنا أهل البيت كرائم القرآن» «2».
غير أنّ الخبر قد صحّ عن أئمّتنا عليه السّلام، أنّهم أمروا بقراءة ما بين الدفّتين، و أن لا يتعدّاه إلى زيادة و لا نقصان منه حتى يقوم القائم عليه السّلام، فيقرأ للنّاس القرآن على ما أنزله اللّه عزّ و جلّ، و جمعه أمير المؤمنين عليه السّلام، و إنّما نهونا عليهم السّلام عن قراءة ما وردت به الأخبار من أحرف تزيد على الثابت في المصحف، لأنّها لم تأت على التواتر، و إنّما جاء بها الآحاد
، و قد يغلط الواحد في ما ينقله. و لأنّه متى قرأ الإنسان ما خالف ما بين الدفّتين غرّر
بنفسه و عرّض نفسه للهلاك. فنهونا عليهم السّلام عن قراءة القرآن بخلاف ما ثبت بين الدفّتين لما ذكرناه .. )))


در کلمات علماء‌ بعد از شیخ طوسی هم کاملا فضای این فرع مشخص است و معلوم است که طرح این فرع بیشتر برای رد فتوای ابوحنیفه بوده است.
عبارت علامه حلی :
مسألة: و لا يجزئ بالتّرجمة و لا بمرادفها من العربيّة
و هو مذهب أهل البيت عليهم السّلام، و به قال الشّافعيّ‌ ، و أبو يوسف، و محمّد . و قال أبو حنيفة: يجوز ذلك .
لنا: أنّه بغير العربيّة ليس بقرآن؛ لقوله تعالى (بِلِسٰانٍ‌ عَرَبِيٍّ‌ مُبِينٍ‌) . أخبر أنّه أنزل القرآن بالعربيّ‌، فما ليس بعربيّ‌ لم يكن قرآنا. و كذا قوله تعالى (إِنّٰا أَنْزَلْنٰاهُ‌ قُرْآناً عَرَبِيًّا) . و لأنّ‌ القرآن ما ثبت نقله بالتّواتر، و التّرجمة و المرادف ليس كذلك، و لأنّه معجز بالإجماع إمّا بفصاحته أو نظمه أو بهما أو بالصرفة ، فلو كان معناه قرآنا لما تحقّق الإعجاز، و لما حصل التّحدّي به، و لكانت التّفاسير قرآنا، و يلزم أنّ‌ من أتى بمعنى شعر امرؤ القيس نظما أن يكون هو بعينه شعر امرؤ القيس، و ذلك جهالة.
و أيضا: قوله تعالى (وَ لَقَدْ نَعْلَمُ‌ أَنَّهُمْ‌ يَقُولُونَ‌ إِنَّمٰا يُعَلِّمُهُ‌ بَشَرٌ لِسٰانُ‌ الَّذِي يُلْحِدُونَ‌ إِلَيْهِ‌ أَعْجَمِيٌّ‌ وَ هٰذٰا لِسٰانٌ‌ عَرَبِيٌّ‌ مُبِينٌ‌) . فالنّبيّ‌ صلّى اللّه عليه و آله أتاهم بالقرآن بلغة العرب فادّعوا أنّ‌ رجلا من العجم يعلّمه، فأكذبهم اللّه تعالى و قال: هذا الّذي يضيفون إليه التّعليم أعجميّ‌، و الّذي أتاكم به لسان عربيّ‌. فلو استويا في كونهما قرآنا لم ينكر عليهم ما ادّعوه، و إذا لم يكن قرآنا لم يكن مجزئا، لقوله عليه السّلام: «لا صلاة إلاّ بقرآن» . و قوله عليه السّلام: «لا صلاة إلاّ بفاتحة الكتاب»


محقق ثانی در جامع المقاصد :
و تجب القراءة بالعربية قطعا، للتأسّي، و لأنّ‌ القرآن عربي، فلا يجوز الترجمة، و لا مرادف القرآن من العربيّة لعدم صدق اسم القرآن عليه، لأنّ‌ النظم المخصوص الّذي به الإعجاز لا يوجد في غيره و إن اتحد المعنى، لأنّ‌ ذلك تفسير لا قرآن، فهو من كلام الآدميين، و لو اضطرّ إلى ذلك لكونه لا يعلم العربية و ضاق الوقت عن التعلم، ففي الاكتفاء بالترجمة قولان، أصحّهما: العدم، لما قلناه من أنّ‌ ذلك لا يعد قرآنا، فيجب التّعويض بالذّكر - الّذي سيأتي بيانه - حتّى لو قدر على ترجمة القرآن و الذكر تعين الإتيان بترجمة الذّكر، لأنّ‌ الذكر لا يخرج عن كونه ذكرا باختلاف الألسنة بخلاف القرآن.
و يفهم من قول المصنّف: (أو أتى بالتّرجمة مع إمكان التّعلم.) عدم الإبطال لو أتى بها مع العجز، و يلزم منه الاجتزاء بها في القراءة، و هو القول الثّاني و قد عرفت ضعفه. و لا يخفى أنّ‌ قوله: (مع إمكان التعلم) قد يستغنى به عن قيد سعة الوقت، إذ لا إمكان شرعا لانتفائه مع ضيق الوقت، فإنّه مخاطب بفعل الصّلاة حينئذ بحسب الممكن، و لا ريب أنّ‌ التقييد به أدل على المراد.
و كذا تبطل الصّلاة لو غيّر ترتيب القرآن بين الكلمات و الجمل و الآيات، لأنّ‌ الإعجاز منوط بالنّظم المعين، و الأسلوب المخصوص، و بفوات الترتيب يفوت القرآن لا محالة، فيصير من كلام الآدميين فتبطل به الصّلاة.


همانطور که در کلام علامه حلی و محقق ثانی مشخص است، یکی از ارکان استدلال علیه ابوحنیفه این است که قرائت به مرادف قرآن نیست لذا مخرجی از قاعده اشتغال وجود ندارد، بنابراین نماز باطل است، در کلام شیخ طوسی هم همین استدلال آمده است : « و أيضا فالصلاة في الذمة بيقين، و إذا قرأ القرآن بلفظه برءت ذمته بيقين، و إذا قرأ بمعناه لم تبرأ ذمته بيقين فأوجب الاحتياط ما قلناه.» این استدلال کاملا نشان می دهد که فضا فضای قرائت است و خصوصا فرع در مورد قرائت در نماز است. در چنین فضایی استدلال به تواتر اصل قرآن یا تواتر لغت آن یا سائر وجوه مطروحه، اصلا مناسبت ندارد. با این مقدمه اگر شیخ طوسی قرائت قرآن را قرآن ندانند و اجتهاد قراء به شمار آورند، همین امر، رد بر خودشان می شود فبالمقابله معلوم می شود که اصل قرائت عربی قرآن، نزد شیخ طوسی مجزی است و ملزوم آن، قرآن بودن قرائات عربی قرآن است و پس کاشف از این می شود که قرائات مشهوره و متداول نزد ایشان متواتر بوده است. این قاعده اشتغال و ارتکازی بودن آن نزد اذهان همه فقهاء و متشرعه، نقش مهمی در نشان دادن اعتقاد به تواتر قرائات نزد مسلمین ایفاء می کند وقتی چنین قاعده ای در اذهان متشرعه بوده است و در کنار آن به راحتی نماز را به قرائات متداول می خواندند و حتی سؤال نمی کردند و حتی مطرح نمی شد که کدام یک وحی قرآنی است، نشانگر آن است که در ذهن مردم آن زمان تواتر این قرائات امری واضح و روشن بوده است طوری که اصلا نیازی نمی دیدند که از قرآن بودن یا قرآن نبودن آن سؤال کنند و یا تعیین کنند که کدام یک قرآن است .



بررسی کلام شیخ طوسی «کلها حق و کلها صواب«


فرموده‌اند :
(((إن قلت: فما تصنع بما أتی به الشیخ الطوسی فی تفسیره المسمّی بالتبیان حیث قال:«و الاختلاف على ثلاثة
اضرب: اختلاف تناقض، و اختلاف تفاوت، و اختلاف تلاوة. و ليس في القرآن اختلاف تناقض، و لا اختلاف
تفاوت، لأن اختلافالتفاوت هو في الحسن و القبح، و الخطأ و الصواب، و نحو ذلك مما تدعوا إليه الحكمة
أو يصرف عنه. و أما اختلافالتلاوة، فهو ما تلاءم في الحسن، فكله صواب، و كله حق. و هو اختلاف وجوه
القراءات و اختلاف مقادير الآيات و السور و اختلاف الأحكام في الناسخ و المنسوخ»انتهی.
قلنا:ّالامر ما قلنا و لا یمکن رفع الید عن وضوح ما أتینا به من ائمة هذا الشأن بمثل هذه المعارضات فإن
لکل ّ علم رجالَه علی )))

در ابتدای این بخش مطرح شده که نزد امامان این شأن، تواتر قرائات مقبول نبوده است. ان شاءالله این را در پنج عنوان به زودی بحث خواهم کرد: 1- نظر نحویون 2- نظر زرکشی 3- نظر زمخشری 4- نظر ابن حاجب 5- نظر ابوشامه
در بین اینها تنها ابوشامه و ابن حاجب در علم قرائت تعلیم تخصصی دیده بودند و زرکشی و زمخشری با مطالعه، مطالبی مطرح کرده اند که در کتاب شریف استاد محترم آمده است که بحث آن را بعد از بحث از نظر علماء شیعه پی می گیریم ان شاءالله .

اما آنچه اکنون محل بحث ما می باشد نظر شیخ طوسی و علماء شیعه قبل از قرن یازدهم می باشد.


فرموده‌اند :
(((أن ّ هذا الکلام لا یدل ّ علی تواتر القرائات عند الشیخ فإن ّ مراده من هذا الکلام نفی
وقوع نقص فی القرآن عند وجود اختلاف التلاوة فیه لأن ّ اختلاف التلاوة لیس من الاختلاف الّذی یکون من
قبیل التناقض أو التفاوت فمراده من«ّکلّه صواب و کلّه حق»أن ّ کل ّ ما ثبت من هذا القبیل من الاختلاف
صواب و حق ّ و لا ینبغی الاعتراض علیه من جهة نفس الاختلاف و لا یدل ّ هذا علی تواتر القرائات کما هو
الظاهر)))

در جواب عرض می شود که قرائن داخلیه کلام با این احتمال موافقت ندارد، چند عبارت را برجسته می کنیم: شیخ طوسی فرمودند : «ليس في القرآن اختلاف تناقض» بعد ضمیمه می فرمایند : «و لا اختلاف تفاوت» بعد کاملا در مقابل اینها می فرمایند: «و أما اختلاف التلاوة، فهو ما تلاءم في الحسن، فكله صواب، و كله حق. و هو اختلاف وجوه
القراءات» که مفهومش این می شود که چنین اختلافی در قرآن هست همانطور که با صراحت مرحوم طبرسی در مجمع البیان به آن صحه می گذارند : «كاختلاف وجوه القرآن و اختلاف مقادير الآيات و السور و اختلاف الأحكام في الناسخ و المنسوخ فذلك موجود في القرآن و كله حق و كله صواب»
البته علاوه بر اینکه ایشان تصریح نموده‌اند که چنین اختلافی در قرآن هست قبل از آن فرموده‌اند « کاختلاف وجوه القرآن» و این خود به خوبی دلالت دارد بر اینکه قرائات را قرآن می دانستند و الا صحیح نبود که چنین بفرمایند. با این توضیحات روشن شد که در نظر شیخ طوسی و مرحوم طبرسی اختلاف قرائات در قرآن موجود است، قرائات مختلف قرآنیت دارند فبالملازمه قرائات را فی الجمله مستند به ملک وحی می دانند. با این حال نمی توان بر اساس این کلام، به شیخ طوسی نسبت داد که ایشان جمیع قرائات سبع را متواتر می دانند بلکه تنها ادعائی که ثابت شد این است که ایشان قرائات متداول یا قرائات مجاز را متواتر و قرآن به حساب می آورند.
برای تأیید این برداشت می توان از تعبیر « کله حق و کله صواب » استفاده کرد چرا که اگر قرائات، قرآن نباشد چه معنا دارد که بفرمایند کله حق و کله صواب، مگر از غلط و باطل بودن کلام آدمی محظوری پیش می آید ؟! باید ملتزم باشیم که قرائات هم قرآن است تا تأکید کنیم که با اینکه چنین اختلافی در قرآن هست و وحی قرآنی است، مثل اختلاف صواب و خطا نیست. اینطور نیست که یکی از آن ها صحیح و دیگری غلط باشد. اینطور نیست که یکی مطابق واقع و دیگری خلاف واقع و باطل باشد؛ بلکه همه‌ی آنها صحیح است و مطابق قاعده. هیچ کدام غلط نیست تا اشکال شود که در قرآن کلام خطأ و باطل و غلط موجود است .

فرموده‌اند:

(((و هذاأشد ّ ظهورا فیما أتی به الشیخ الطبرسی فی مجمع البیان حیث قال:«و الاختلاف في الكلام
يكون علىثلاثة أضرب اختلاف تناقض و اختلاف تفاوت و اختلاف تلاوة و اختلاف التفاوت يكون في
الحسن و القبح و الخطإ و الصواب و نحو ذلك مما تدعو إليه الحكمة و تصرف عنه و هذا الجنسمن
الاختلاف لا يوجد في القرآن البتة كما لا يوجد اختلاف التناقض و أما اختلافالتلاوة فهو ما يتلاوم في
الجنس كاختلاف وجوه القرآن و اختلاف مقادير الآيات و السور و اختلاف الأحكام في الناسخ و المنسوخ
فذلك موجود في القرآن و كله حق و كله صواب»انتهی فإن ّ هذا یدل ّ علی أن ّ المقام هو فی اثبات وجود هذا
النوع من الاختلاف فی القرآن و أنّه لا یستلزم منه تشنیع لا اثبات تواتر القرائات و یمکن أن یکون مراده من
«ّکلّه صواب و کلّه حق»أنّه یمکن أن توجد وجها صحیحا فی کلام العرب لکل ّ هذه الاختلافات فلیس هنا
نقص فی هذا الاختلاف لاتّکائه علی فصیح اللغة و هذا ما فهمه صاحب روض الجنان فی تفسیره باللغة
الفارسیة حیث قال:«و اختلاف سه گونه باشد: اختلاف تناقض باشد، و اختلاف تفاوت، و اختلاف تلاوت.
و آن دو اختلاف باتّفاق در قرآن نيست. و امّا اختلاف تلاوت از اختلاف قرّاء در او نه اختلافى است كه در
او نقصى آرد، بل همه بر منهاج حق و صواب است، چون هر يكى را وجهى و دليلى و بيّنتى از كلام عرب
هست، پس بمثابه آن است لاختلاف فيه من هذه الجهة على هذا اللّسان»انتهی کلامه.)))

کلام صاحب روض الجنان کاملا متین است ولی چنین استفاده‌ای ازآن نمی شود. البته این عبارت و توضیح فقط در کلام ایشان آمده است و حتی در کلام ملافتح الله کاشانی قده که بعد از ایشان بوده‌اند این اضافه نیامده است. ملا فتح الله می فرماید: « و اختلاف در كلام از سه نوع است اختلاف تناقض و اختلاف تفاوت و اختلاف تلاوت اما اختلاف تناقض معلوم السبب است و اما اختلاف تفاوت در حسن و قبح و خطا و ثواب است و مانند آن از آنچه حكمت داعى آن باشد و يا صارف از آن و اين جنس اختلاف در قرآن يافت نميشود مانند اختلاف تناقض و اما اختلاف تلاوت آن است كه متلايم باشد در حسن چون اختلاف وجود قرآن و اختلاف مقادير آيات و سوره در اختلاف احكام در ناسخ و منسوخ و اين در قرآن هست و همه آن حق است و صواب»
اما توضیح فرمایش ابوالفتوح اینکه وقتی اختلاف تلائم در مقابل اختلاف تفاوت و تناقض است، باید با لحاظ آن ها معنا شود. در اختلاف حسن و قبح و اختلاف تفاوت یکی از وجوه حسن و صحیح است و دیگری قبیح و خطا و اگر چنین اختلافی در قرآن می بود لاجرم قرآن مشتمل بر وجه خطا و باطل می بود. اما چنین اختلافی در قرآن نیست بلکه آنچه در قرآن هست اختلاف تلائم است که درست است که وجوه مختلف هستند و با هم تغایر دارند اما اینطور نیست که یکی صحیح باشد و دیگری خطا، اینطور نیست که یکی مطابق لغت عربی باشد و از جهت لغوی و عربیت صحیح باشد و دیگری با میزان عربیت غلط و نادرست باشد. اگر چنین بود پس در کلام خدا غلط و خطا راه یافته بود و حال آنکه در قرائات قرآن چنین چیزی یافت نمی شود بلکه هر قرائت و وجهی مطابق وجه و دلیل و قیاسی از زبان عربی است. با این توضیح معلوم می شود که کلام ابوالفتوح مکمل فرمایش مرحوم طبرسی است که تصریح می کنند چنین اختلافی در قرآن موجود است و چون هیچ کدام از وجوه غلط و باطل نیست، نتیجه می شود که چنین اختلافی نه تنها قبیح نیست بلکه حسن هم می باشد ( متلائم در حسن ) .

در تقریرات درس استاد مفیدی آمده است: (((شاگرد: دلالت تعبیر حق و صواب، دلالت مطابقی است یا عقلی است یا التزامی عرفی است؟

استاد: صواب یعنی مصیب به حق و درست. چون بحث ما بحث از وحدت حرف و وحدت اقراء جناب جبرئیل است –نه تعدد آن- روی این مبناء بحث ما خیلی روشن است. یعنی یک بحثی هست که فضا، فضای تشکیک است. فضا فضای شدت و ضعف است. فضاهایی از بحث هست که صفر و یکی است، سیاه و سفید است، وجود و عدمی است. در این نوع بحث‌ها نمی‌شود گفت که نصف وجود را دارد. یا هست یا نیست. دیگر واسطه ندارد. فضای وحدت به این صورت است. کلامی را که ملک وحی آورده روی مبنای حرف واحد است. همان است که حق است. روی این مبناء آن را خدا فرستاده. هر کسی تصرفی کند که این کلام از معنای واقعی خودش در برود، دیگر نمی‌توان گفت که درست است. چون سخن خدا صفر و یکی است. یا این سخن خدا هست یا نیست. «ملک» و «مالک» دو معنا دارد. در طول تاریخ هیچ کسی نگفته «ملک» و «مالک» یکی هستند. این دو تباین دارند «مالک» یعنی صاحب و «ملک» یعنی سلطان و پادشاه. چقدر هم علماء بحث کرده‌اند که کدام یک از آن‌ها رجحان دارد. روایت کدام را ترجیح داده‌اند که جلوتر عرض کردم.
خب وقتی به این صورت است، فضا صفر و یکی است. نمی‌شود بگوییم هم مالک صواب است و هم ملک صواب است. خب کجا صواب است؟! یک کسی یا اشتباه کرده یا تعمد کرده کلام خدا را عوض کرده. کسانی که روی مبنای حرف واحد هستند صریحاً می‌گویند یکی از آن‌ها حق نیست و باطل است. وقتی اجتهاد شخصی است چطور حق است؟! همین است که می‌گویم صفر و یک است.)))




فرموده‌اند:
(((علی أن ّ هنا تصحیفا قدیمابین التلاوة و التلاؤم أوجب الاشتباه کما هوالظاهر من کلام صاحب روض الجنان
فإن ّ الظاهر أن ّ الشیخ الطوسی أخذ هذا الکلام من کتاب احکام القرآن للجصّاص م073فأصل هذا الکلام
یرجع الیه و هو قال هذه العبارة بدقّة لا یرجع الی تواتر القرائات بوجه؛ )))

من به واقع در اینجا تعجب می کنم که چرا استاد محترم این تصحیف را چندین بار متذکر شده‌اند در حالی که این تصحیف نه تنها مضعف برداشت و استفاده استاد مفیدی نیست، بلکه مؤید و معاضد آن است. چرا که اتکاء کلام ایشان بر لفظ «تلاوة» نبوده است، بلکه بر تصریح شیخ طوسی بر اینکه این اختلاف موجود در قرآن، همان اختلاف « وجوه قرائات » است و اینکه فرموده اند « کلها حق و کلها صواب »، بوده است. اتفاقا لفظ « تلائم» رساتر است برای مقصود استاد مفیدی؛ تلائم یعنی چنین وجوه مختلف قرائات کاملا با هم متلائم هستند و چنین اختلافی کمال قرآن است چون کتابی که مشتمل بر وجوه متعدده متلائمه باشد بهتر است از کتابی که تنها یک وجه را داشته باشد. وقتی کتابی قابلیت دارد که ذووجوه باشد آن هم ذو وجوه متلائم پس ارتکازا انسان احساس کمال بیشتری دارد نسبت به آن تا کتابی که تنها تک وجهی و تک بعدی باشد. به هر حال اتکاء کلام بر لفظ تلاوة نیست. تصریح شیخ طوسی بر کلمه وجوه القرائات مقصود ایشان را نشان می دهد و روشن می سازد که کلام ایشان در اختلاف قرائات است و در این است که قرآن کریم، مشتمل بر قرائات مختلف می باشد و هیچ ضعف و نقصی از این اشتمال بر آن وارد نمی آید.

اما اینکه فرموده‌اند که شیخ طوسی این کلام را از جصاص گرفته است، ما منکر آن نیستیم اما نکته مهم در این است که در احکام القرآن، تنها به ذکر انواع اختلاف بسنده کرده است اما شیخ طوسی بر کلام جصاص عبارت گویایی را اضافه کرده است و آن عبارت « کلها حق و کلها صواب » است. استاد مفیدی می فرمودند : ((( ذیل آیه شریفه «وَ لَوْ كانَ مِنْ عِنْدِ غَيْرِ اللَّهِ لَوَجَدُوا فيهِ اخْتِلافاً كَثيرا[۶]». در آن جا دیدیم شیخ در تبیان می‌گویند که اختلاف سه جور است؛ اختلاف تناقض، اختلاف تفاوت، اختلاف تلاوت. خب من این سؤال را مطرح کردم و الحمد لله به لطف آقایان پیدا شد. این تقسیم سه گانه در ذیل آیه قبل از شیخ و بعد از شیخ کسی نیاورده است. این تنها در مجمع و در تبیان است. قبل از آن در کتاب احکام القرآن جصاص پیدا شد. مرحوم شیخ از احکام القرآن به‌عنوان جصاص یاد نمی‌کنند. در تبیان می‌گویند: «ابوبکر الرازی فی احکام القرآن». البته در اینجا نمی‌گویند، در جاهای دیگری می‌گویند. در جای دیگر اسم آن را می‌آورند.
لذا می‌گوییم مرحوم شیخ تفسیر او را دیده‌اند ودر تبیان هم از او نام برده‌اند، اینجا هم حرف او را دیده‌اند و حرف او را ذیل آیه پسندیده‌اند. این جور نیست که بزرگ شیعه حرف یک سنی را بیاورد. نکته مهم این است: گفتیم «نکته چون لب پولاد است تیز»؛ جصاصی که در احکام القرآن این سه اختلاف را آورده تنها آن‌ها را می‌گوید و رد می‌شود. مرحوم شیخ به عبارتی که در تبیان می‌آورند تصریحی را اضافه کرده‌اند که هیچ کسی نمی‌تواند مقابل آن بایستد. این دیگر برای جصاص نیست، برای شیخ الطائفه و بزرگ شیعه است. فرموده‌اند:
و الاختلاف‌ ‌علي‌ ثلاثة اضرب‌: اختلاف‌ تناقض‌، و اختلاف‌ تفاوت‌، و اختلاف‌ تلاوة. و ليس‌ ‌في‌ القرآن‌ اختلاف‌ تناقض‌، و ‌لا‌ اختلاف‌ تفاوت‌، لأن‌ اختلاف‌ التفاوت‌ ‌هو‌ ‌في‌ الحسن‌ و القبح‌، و الخطأ و الصواب‌، و نحو ‌ذلک‌ مما تدعوا إليه‌ الحكمة ‌أو‌ يصرف‌ عنه‌. و أما اختلاف‌ التلاوة، فهو ‌ما تلاءم‌ ‌في‌ الحسن‌، فكله‌ صواب‌، و كله‌ حق‌. و ‌هو‌ اختلاف‌ وجوه‌ القراءات‌ و اختلاف‌ مقادير الآيات‌ و السور و اختلاف‌ الأحكام‌ ‌في‌ الناسخ‌ و المنسوخ‌[۷]
«و أما اختلاف‌ التلاوة، فهو ‌ما تلاءم‌ ‌في‌ الحسن‌، فكله‌ صواب‌، و كله‌ حق‌»؛این در تفسیر جصاص نیست. چقدر جالب است! یعنی چیزی را که جصاص نگفته مرحوم شیخ در تبیان تصریح می‌کند. ولو این تقسیم‌بندی را از جصاص گرفته باشد اما به قلم او آمده «کله حق و کله صواب».
این هم یک سؤال است که ببینیم کسی به‌غیراز مرحوم شیخ در این تقسیم سه گانه «کله حق و کله صواب» را گفته یا نگفته؟ یعنی این چیزی است که خود مرحوم شیخ به حرف او اضافه کرده‌اند. ذهنیت ایشان چه بوده؟ «انما الاختلاف یجیء من قبل الرواة، ان القرآن حرف واحد»، یعنی چه که می‌گویید «کلها صواب»؟! این‌ها قرائن منفصله است در این‌که ذهنیت مرحوم شیخ چه بوده. تا این بخواهد این ذهنیت مرحوم شیخ واضح شود و نسبت به آن به اطمینان برسیم، مقدماتی نیاز دارد. مرحوم طبرسی هم همان‌طور است.)))


ادامه دارد ....
























ارسال شده توسط محمد مهدی ع




فایل قبلی که این فایل در ارتباط با آن توسط محمد مهدی ع ایجاد شده است