بسم الله الرحمن الرحیم

یادداشتها-پیاده شده توسط آقا حسین م:

یادداشتها
پیاده شده توسط آقا حسین م-قبل از ویرایش
پیاده شده توسط آقا حسین م-مقابله و تصحیح و ویرایش شده



پیاده شده توسط پسر عمو، یادداشتهای قبل و بعد درس:

بسم الله الرحمن الرحیم
آنچه قبل یا بعد از درس اصول یا فقه یادداشت شده به مناسبت با یکدیگر آورده می‌شود.

قرب، مراتبی دارد در طول هم که بالاترین آنها لقاء است، و هر مرتبه را مقرّبی است و بالاترین، نماز است.

شاید حکمت تکرار نمازها علاوه بر تثبیت، سیر باشد به این نحو که هر نمازی از نماز قبلی بهتر باشد و هر نماز قبلی زمینه‌ساز نماز بعدی باشد، نظیر اینکه انسان غرض صحیح او برای اینکه خدمت امام علیه السلام برسد باید این باشد که خدمت امام علیه السلام برسد و این سبب شود برای زیادتی معرفتش به او.

وجه «إن الصلاة تنهی عن الفحشاء و المنکر» چیست؟
نماز، عروج مؤمن است و عروج، مستلزم قرب و لقاء است. فحشاء و منکر، نظر به غیر کردن و دنبال غیر رفتن است و بعد از لقاء او، دیگر سراغ حبشیة نخواهد رفت که هیچ، خیال او را هم نخواهد کرد.

چرا اينقدر دنبال این حدیث برویم که «الصلاة معراج المومن» (محکی از رساله سیر و سلوک مرحوم علامه مجلسی) {از مکارم الاخلاق: و حق الصلاة أن تعلم إنها مرقاة الی الله عز و جل} آخر یک طبیب ماهر با دو کلمه کار را تمام می‌کند و تا آخر می‌رساند اما دیگری می‌گوید خیر! باید مطالعات و ریاضات و اربعینیات داشت.

گفت ذکری به من یاد بده، فرمود: مگر نماز نمی‌خوانی؟! گفت از تو ذکر خواستم برای اینکه نماز نخوانم! زبان حال ماها شاید چنین باشد.

کسی (محتمل: شیخ علی قمي) برای نماز شب بلند شده دید برف آمده و سخت است، خواست برگردد که از سوراخ بخاری صدا شنید: عاشقی شیوه مردان بلا کش باشد.

جوانی حلیله جمیله‌ای دارد و اصلاً سراغ او نمی‌رود و تحرّز می‌کند. لابد در عقل او اشکال است، این همه مشوّقات از قرآن و اخبار برای سیر و کمال هست، کسی که بهره‌مند نشود در عقل او خلل است؛ مزاج مریض شیرینی را نمی‌خواهد؛ با زور برای امتثال امر می‌خورد، نمار خواندن برای اهلش حلوا خوردن است از نماز خواندن خسته نمی‌شوند.

باقیات را باید گرفت و فانیات را قبل از فناء افناء کرد.

سید بحر العلوم درس را روزی تعطیل کرد عرض کردند چرا ؟ فرمود من از منزل طلاب، وقت نماز شب، می‌گذشتم دیدم آنها مشغول تهجد نیستند.

رفع یدین پشت سر انداختن غیر خداست، از مقادیم شروع می‌شود و همه را پشت سر می‌اندازد.

بعضی از ماها طوری نماز می‌خوانیم که کأنّه داریم به خدا احسان می‌کنیم.
سجده و رکوع ما با قیام تفاوتی ندارد. بعضی‌ها را دیدیم که در رکوع می‌لرزیدند ولو بدن آنها تکان نمی‌خورد و معلوم نبود، آخر نمی‌تواند جلو خود را بگیرد و هر وقت می‌ایستد نماز و گناهان خود را یاد می‌کند و آنوقت دیگر چگونه می‌شود مخفی کرد، همه چیز واضح است، بی‌اختیار می‌لرزد.

ذکر خدا در حال نماز بهتر است، چون نماز به منزله کعبه است، و نمازگزار در کعبه داخل شده، در حرم داخل شده، حرم الهي که بنا گذاشته شده از باب تکبیر داخل شود و از باب تسلیم خارج.

خدا می‌داند در این اوراد و اذکار و تعدادی که در آنها است چه اسراری نهفته است. هر کدامش برای رفع و دفع چه امراضی مفید است. بعضی‌هایش را می‌فهمیم و بعضی را نه.

ما عظمتی که نداریم، همین اندازه عظمت داریم که می‌ایستیم، بعد همین را هم نصفه میکنیم، و بعد به خاک بر میگردیم، و امر عجیبی است که نصاری سجود ندارد، «اما السجود فی الکنائس فمن البدع».

در دعا دارد: «الهم اجعل صیفنا صیفا و شتائنا شتاء»، پس هرکدام یک خواص و آثاری دارد، خدا قادر است همه ایام را مثل هم قرار دهد؛ اصلاً حرکت، یکی از ادله مهمه اثبات واجب است، دال بر یک محرک ثابت است. اگر همه چیز مطلوب خود را داری کجا می‌خواهی بروی؟ هرکس به آن روح مدرک توجه کند می‌بیند که از سنخ اینجا نیست، چند روز آمده اینجا برای کاری و تحصیل امری و باز می‌گردد، او خود ثابت است و محرک این بدن، «من عرف نفسه عرف ربه» به قضیه إقبال و إدبار است، خیلی روایت عجیبی است که قطع دارم دیده‌ام، اما بعدا هرچه گشتند پیدا نکردند، «قال له أقبل فأقبل قال من أنت قال أنت أنت و أنا أنا ثم قال له أدبر فأدبر قال من أنت قال أنت الرب الجلیل و أنا العبد الضعیف»، این همه دستگاه‌ها همه خوب است. اما باید بداند اجاره نشینی است و از اینجا بفهمید قضیه «من أقبل فی صلاته أقبل الله علیه بوجهه».

قیام در صلاة به منزله صحبت دو دوست است ولو صحبت از یک چیز است، اما رکوع به منزله آقا و نوکر است و لذا «عظیم» رسیده است، اما سجده دیگر بالاتر، خاک است، چیزی نیست، معدوم است، لذا «أعلی» در قبال غایت أدنی است.

قیام در صلاة (مقابل تحرک و مشي و عدم استقرار-تلمیذ) اظهار عبودیت است و اظهار سکون است و اینکه هیچ حرکتی از خود ندارد به هیچ جهت، و سجود غایت خضوع است.

(هنگام بحث از اینکه سلام از کلام آدمی است یا خیر): وقتی که از پیشگاه مقدس باز می‌گردد اولین چیزی را که سوغات می‌آورد از ناحیه اوست.

در دعای مسجد کوفه دارد: «اللهم أنت السلام و منک السلام و الیک یرجع و یعود السلام حیّنا ربنا منک بالسلام» (بحار ج ۱۰۰ صفحه ۴۱۲ و ۴۱۳ و کذا ج ۹۱ صفحه ۲۱۸ دعاء نماز تحیت).

دو کلمه از شیخ مرتضی ره نقل شده که دلالت دارد بر علو مقام او:
اول آنکه یکی از اهل علم حاجتی داشته بود و مدتها به حرم مشرف می‌شده و توسل می‌کرده بود تا اینکه روزی عربی را میبیند که وارد حرم شد و عرض حاجت می‌کند و فوراً در همانجا رفع حاجتش می‌شود، خیلی ناراحت می‌شود و قهر می‌کند و تصمیم می‌گیرد که از عراق برود، وقتی به محل اقامتش می‌آید به او می‌گویند چندین مرتبه خادم شیخ سراغ شما آمده و نبودی، و در همین وقت دوباره خادم سر می‌رسد. و حاصل، بعد از آنکه شیخ ترتیب حوائج او (حج و منزل و عیال) را داده بود، به او می‌فرماید: «شما نگاه نکنید به این مردم، اینها را اینطور عادت داده‌اند، اما شماها اگر خواستید حاجت شما برآورده شود بر خشوع و خضوع خود در نماز بیافزایید»، کلام بزرگی است، کأنّه می‌فهماند که به این أحوج هستید.
و دوم آنکه ایشان مریض شده بودند و اهل علم و عربها به دیدنی آمده بودند، گفتند کسالت شما از کثرت سن نیست، ان شاء الله خوب می‌شوید، فرمود: «الموت و الحیاة من عوارض البدن و السوچ(مصیبت) سواد الوجه فی الاخرة».

چقدر تناسب دارد تکبیر برای ورود در صلاة، و تسلیم برای خروج از آن، کبیر و عظیم از اسماء خداوند است اما اینجا «أکبر» مناسب است، چون جهت مانعیت در آن لحاظ شده، یعنی تمام امور دنیا و همه بزرگ‌ها را کنار بگذارید، چون خداوند متعال أکبر است، و «حیّ علی خیر العمل» همین نکته را در بر دارد، و از اینجا وارد در حرم الهی می‌شود، ما چه می‌دانیم اینها یعنی چه؟ «لو علم المصلي ما یغشاه من جلال الله لما انفتل عن صلاته» یعنی چه؟ ، و بالاخره تسلیم که بهترین کلام مخلوقین است به عنوان صلوتی باید اداء شود، یعنی از داخل خود حرم اذن انصراف می‌آید و تا مقارن با میم علیکم هیچ منافی نباید بیاید.

«تحریمها التکبیر و تحلیلها التسلیم» اضافه به فاعل است، یعنی يحرّم الصلاة بالتکبیر منافیاتها و کذا تحلّل، پس سلام جزء نماز است قطعاً، و واجب است، مطلبی را می‌خواهیم بگوییم که در کلام محققین ندیده‌ایم.

بهترین توجه مخلوق به مخلوق، به سلام است.

استاد ما می‌گفت قصد معنی کردند و به مقامات رسیدند و ما در امکان و استحاله‌اش گیر هستیم؛ چند جور تصور دارد، مخصوصاً (در قرائت) قصد حکایت که معنای خیلی عالی دارد.

أئمة علیهم السلام اشاره فرموده‌اند که «السلام علینا» کار «السلام علیکم» را می‌کند.

معنای «تحلیلها التسلیم» این است که صلاة را در امن قرار می‌دهد از اینکه دیگر مبطلی برای او بیاید.

خیلی میل دارم یک مصرحی از علما پیدا شود به دو مطلب که ما مبنای همه حرف‌ها قرار دادیم، یکی «تحلیلها» اضافه به فاعل است، و دیگری تفاوت سیره عملیه در نماز است.(شاید مراد تعلیمیه باشد).

حکایت شد که روایت شریفه اقبال و ادبار عقل را با بیان مرآتیت نقل فرمودند از تفسیر [ابو] عبد الرحمن سلمی.

کسی از شیخ مرتضی مرحوم سؤال کرد که آیا رفع ید در تکبیرات افتتاحیه مستحب است؟ ایشان فرمود صبر کن و رو به قبله کرد و به هیأت نماز ایستاد و تکبیر گفت و بعد گفت بلی مستحب است، از عادت خود کشف حکم کرد.

شخصی از طایفه کاشف الغطاء از شیخ مرحوم سوال کرد: آقا شما چرا در نماز همه تسبیح‌ها را مقیدید که سه مرتبه بگویید؟ ایشان فرمود: پدرت شیخ محمد حسن چند مرتبه می‌گفت؟ گفت سه مرتبه، فرمود عمویت شیخ علی (که استاد شیخ هم بوده) چطور؟ گفت سه مرتبه، فرمود عم بزرگت شیخ موسی چطور؟ گفت سه مرتبه.

نمی دانم این مطلب که مسلمین دارند و در هر وقت و هر جا که بخواهند می‌توانند نماز بخوانند، به حضور سلطان برسند، و به خصوص در نوافل این توسعه‌ای که هست، آیا در امم سابقه بوده یا نه؟ گمان نمی‌کنم، چون آنها در وقت خاصی و در مکان خاصی مثلاً در کلیسا عبادت می‌کردند، اما حضرت فرمودند: «جعلت لی الارض مسجداً و طهوراً» و این از اختصاصات مسلمین است. کما اینکه فرمودند: «رهبانیة أمتی صلاة اللیل» نصاری، مکانِ فارغ از شواغل و صوارف را انتخاب می‌کردند برای عبادت، و اینجا مکان، تبدیل به زمان شده، و در وقتی که کأنّه همه مرده‌اند و هیچ صارفی نیست برای عبادت انتخاب شده.

این همه اسبابِ تقرب هست و ما کسل هستیم، قدر مذهب خود را نمی‌دانیم، ما علماء بزرگی را دیده‌ایم که چطور نماز می‌خواندند، نمازشان وصف کردنی نیست، ربطی به نماز ماها ندارد، با اینکه متوغّل در همین فقه و اصول بودند به طوری که انسان میگ‌فت آیا چطور وقت کند یک نمازی بخواند.

آن آقا در اصفهان می‌دید هنگام نماز آشیخ محمد کاشی همه در و دیوار مدرسه تسبیح می‌گوید، آمد سراغ ایشان و گفت آقا قرار و آرام را از ما بردید، فرمود: «هرکس سبوح قدوس را خوب بگوید همه اشیاء با او می‌گویند»، عجب آدمهایی بوده‌اند، کأنّه از جنس ما نبوده‌اند، تا اخر در مدرسه بود، غذا برایش می‌آوردند، و گاهی هم نمی‌آوردند و ایشان چند روزی گرسنه می‌ماند، و عجیب این است که طوری متوغّل در همین فقه و اصول بودند که کسی می‌دید می‌گفت آیا نماز واجب را چگونه می‌خواند.

بنده ارتکاز متشرعة و همچنین ضروریات فقه را از ادله می‌دانم در کنار ادله اربعه.

در جایی دارد که خداوند منت گذاشته و امر فرموده مخلوق با خالق خود خلوت کند، و این منافاتی ندارد که در مرآی مردم باشد، و کأنّه وقتی او خلوت کند خالق هم با او خلوت کرده است.

در انجیل برنابا دارد و شاید در روایات ما یافت شود که از نماز این کار می‌آید که حضرت عیسی علی نبینا و آله و علیه السلام شبی در کوهی چقدر نماز خواند و عبادت کرد حتی رأی کل شیء عریاناً و مکشوفاً.

قیام، مثول العبد بین یدی مولاه است، یعنی سراپا حاضرم برای خدمت و عبودیت مثل چوبی که بی‌حرکت ایستاده است یا شاخه‌ای که هیچ اراده‌ای از خود ندارد به هر طرف باد او را ببرد حرکت می‌کند.

طمأنیة در قیام و رکوع و سجود رکن است و مقوّم نفسی رکن است و طمأنیة در ذکر مقوّم آن است.

وسط درس: کسی که نزد سلطان می‌رود نمی‌آید که خود را خاک مال کند و بعد برود، یا کسی در نزد سلطان، چشم خود را نمی‌بندند، همه احکام رموز و حکمی دارد.

وحیی که در کوه طور {مجمع البحرین ذیل برک-تلمیذ} از شجرة به حضرت موسی علی نبینا و آله و علیه السلام شد اینطور بود که حضرت صوت را از شش جهت می‌شنیدند.

می‌گویند خود اصوات گذشتگان در هوا موجود است ولی ما نمی‌شنویم، «کررتها حتی سمعتها من قائلها» یک وجهش شاید همین باشد.

چرا ما مثل پروانه نیستیم که پروانه‌وار سراغ نور معنوی برویم و شاید هنوز پروانه را هم سرزنش بکنیم؟ ظاهراً مسأله إقبال و إدبار است، اگر فهمیدیم مستعار است إعارة دائمی است، لکن اگر ندانستیم و قوی در این جهت نشدیم ممکن است روزی گرفته شود؛ بالغیر بودن را اگر فهمیدیم إقبال است، و در این حال هر چه از او بخواهی می‌شود، ...إلی الملک الحيّ القیوم، رو که به آن طرف می‌کند ازل و ابد را به هم پیوند می‌دهد، و رو که به این طرف می‌کند پشت پای خود را نمی‌بیند.

بعد از همه اینها که گفته‌اند باز «فلا تعلم نفس (ما أخفی لهم من قرة أعین) برای چیست؟ اگر بگویند چه می‌شود؟ می‌پرید؛ بلی انسان طوری شود که بپرد و برگردد مانعی ندارد.

چقدر بگوییم حضرت در دل هر شیعه‌ای یک مسجد دارد.

در رسیدن به مقصود باید صبر کرد، کسی که در جایی وارد می‌شود که زبان آنها را نمی‌داند باید صبر کند تا کم‌کم به مقصود آنها برسد، و همین صبر و حالت خوف و رجاء در ضمن آن، دلیل این است که کارها از جای دیگر ناشی می‌شود، و انسان خود کاره نیست، و قوام صبر به این است که انسان حصول کاری را الان بخواهد اما در وقت دیگری حاصل می‌شود.


یادداشتهای در کتاب تبصرة المتعلمین:

انواع ملکیت
1- عین
2- منفعت
3- انتفاع
4- کلی در ذمة
5- کلی در معین
6- مشاع
7- تعلق حق
8- طلق
9- مراعی
10- متزلزل

اسباب ملکیت
1- حیازت
2- عقد(بیع، نکاح، هبة)
3- ایقاع(وقف)
4- وراثت
5- عمل(جعالة)
6- التقاط
7- جنایت
8- غنیمت
9- نتاج
10- إباحة في وجه
11- بلوغ حد نصاب
12- إیصاء وصیت
13- شرط نتیجة
14- وطي للمهر(فی بعض الموارد)

انواع مجهول المالک
1- لقطة
2- مأخوذ از سارق و غاصب
3- کنز
4- ما فی بطن السمک و نحوه
5- مختلط به حرام
6- معرض عنه مالک
7- دیه مقتولی که ولیّ او را نمی‌شناسند

انواع مبهم المالک
1- زکات
2- خمس
3- صدقه عامة
4- وقف عام
5- نذر عام
6- وصية لجهة
7- کفارات
8- أضحية
9- أرض مفتوح عنوة

انواع مالکیت
1- مالکیت فردی
2- مالکیت عمومی
3- مالکیت ولیّ

ملکیت متزلزل و مراعی
1- بیع فضولي
2- بدل حیلولة علی وجه
3- ضمان صحیح
4- بیع قبل از انقضاء خیار

استعداد ملکیت
1- وقف و هبة قبل از إقباض

مورد جالب در ملکیت، شرط رجوع عند الحاجة در وقف است، که واسطه بین وقف و حبس است، فراجع.

حق الرهانه موضوعی و احکامی دارد؛ موضوع، اشتغال ذمه راهن است اصالةً، و تعلق حق الرهانة به عین مرهونة است تبعاً؛ و احکام آن عدم جواز تصرف راهن در عین مرهونة است مثل مرتهن، و غیر آن از احکام. اما حق الجناية که چند قسم است :
1- قتل عمد
2- جرح عمدی
3- قتل و جرح خطایی
موضوعاً (چون المولی لا یعقل عبده) ذمه مولی مشغول نیست و محضاً عین است که متعلق حق است. و حکماً اگر قتل، عمدی است اختیار با ولیّ دم است در قصاص یا استرقاق و اگر جرح عمدی است اختیار با مجروح است در قصاص یا { مال که در اینجا دو قول است : اختیار شراکت یا تملک تمام در استرقاق با مجروح است و یا اختیار فک، با مولی جارح است }
و اگر قتل و جرح، خطایی است اختیار با مولی جانی است .
پس در حق الرهانه با تلف عین ذمه راهن هنوز مشغول است ولی در حق الجنایه (خطایی) ذمه مولی مشغول نیست.
در مستمسک سه نوع تعلق حق الجنایه ذکر کرده‌اند (جلد 9 صفحه 186)
1- قائم به عین بما انها مضافه الی المالک
2- قائم به ذات عین مطلق
3- قائم به هردو (تعلق به عین به نحو تعلق به مالیت نه ملکیت)
بحث بیع عبد جانی مکاسب صفحه 183- 184
تعلق حق زوجه به عین زوج، در قَسم جواهر 31 صفحه 155
تعلق دین به ترکه، جواهر 26 صفحه 90 نوع مستقل است
تعلق حق میت به ترکه، جامع المسائل 3 صفحه 96 و جواهر 26 صفحه 85







بسم الله الرحمن الرحیم

نهی از تسمیة
هرچند متداول به حسب صناعت آنگاه که دو دلیل از حیث حجیة شانیة تام باشند و یکی ناهی و دیگری مجوز باشد حمل نهی بر کراهت است، لکن در مسأله نهی از تسمیه خاصه حضرت بقیه الله عجل الله تعالی فرجه الشریف لازم است نکاتی مد نظر قرار گیرد:

1- کلماتی از قبیل "لا يحل" یا "يحرم علیهم" هر چند در مرحله دلالت تصوریة ناصّ بر حرمت است اما در دلالت تصدیقیة که محور حجیت است تنها ظهور در حرمت دارد که اگر صریح در حرمت باشد تعارض مستقر است و حمل و جمع معنی ندارد.

2- در لسان ادله ناهیه، ذکر نشده است که این کدام اسم است ولی از آنجا که عقلائی بودن نهی متفرع بر این است که منهیون علم به مورد نهی داشته باشند این خود قرینه خارجیه‌ای است که تتمیم دلالت لفظیه ادله ناهیه می‌کند. ولی علی ای حال تطبیق نهی بر مصداق منهی عنه مربوط به اطلاعات خارجیه شیعه می‌شود با مراتبی که از حیث معرفت دارند، از عباراتی مثل اسمه اسمی، یا اسمه اسم نبی یا له اسمان یا همین تصریحات به نام شریف حضرت در ادعیه و روایات و یا کنیه ابو محمد و أم محمد.

3- نکته مهم در دلیل مجوز، این است که به دلالت لفظیه تجویز نکرده و در تمام موارد از باب دلالت فعل بر جواز است یعنی خود، نام برده‌اند نه اینکه بفرمایند یجوز و یا لا بأس بذکر اسمه صلوات الله علیه، و فعل هر چند دلالت قطعی عقلی غیر لفظی بر جواز دارد لکن لسان ندارد تا به ظهور لفظی مورد احتجاج قرار گیرد و به اطلاق گیری، دال بر جواز مطلق باشد، و در نتیجه تنها راه این بشود که دلیل حرمت را حمل بر کراهت کنیم بلکه این احتمال باقی می‌ماند که مخصص لبی باشد نه صارف از اصل ظهور.

4- در بعضی ادله ناهیه تصریح به غایت نهی شده است "حتی یخرج فیملأ الأرض عدلا" که در بحار فرموده‌اند اینها نافی قول کسانی است که نهی را مختص زمان غیبت صغری دانسته‌اند. (بحار 51 ص 32)

5- آنچه تأمل در آن خالی از لطف نیست تهافت ظاهری بین نظر و عمل بزرگان است؛ مثلاً در بحار (المصدر) از صدوق قدس سره نقل فرموده‌اند در ذیل بعض اخبار لوح که تصریح به اسم شریف شده است که فرموده‌اند: جاء هذا الحدیث هکذا بتسمية القائم علیه السلام والذی أذهب الیه النهی عن تسمیته(ع)، و نظیر این در بسیاری از جاها دیده می‌شود که اشاره دارد به اینکه کار خود را فعل حرام نمی‌دانسته‌اند، وگرنه نقل روایت، جائز یا راجح است و نمی‌تواند با فتوی به حرمت مقابله کند، و در کافی و اکمال و غیبت نعمانی و نظائر آن، تعبیر به نهی و منع از تسمیه را عنوان باب قرار داده‌اند (نه حرمت)، و روایات و ادعیه‌ای که تصریح به اسم شده کم نیست، و راه تحدیث فقط مناوله نبوده بلکه محدثین در مجالس تحدیث این روایات را برای یکدیگر قرائت می‌کرده‌اند و ظاهراً برای ناظر شکی نمی‌ماند که (خواص و عوام امامیه) با روایات ناهیه معامله حرمت مطلقه نمی‌کرده‌اند.

6- حِكَم نهی، وجوه کثیره‌ای می تواند باشد که قطعاً بعض آن را ما نمی‌دانیم. امیر المؤمنین صلوات الله علیه فرموده‌اند ان حبیبي عهد الي ان لا احدث باسمه، و بعض آنها در خود روایات ناهیه ذکر شده است، و بعض آنها هم امور عرفی است که واضح است؛ مثلاً وصف و لقب غیر از اسم است و معروف شدن اسم زمینه سوء استفاده برای کسانی که بدین نام هستند را فراهم می کند تا ادعای مهدویت بکنند و همچنین به طور طبیعی در بعضی شرایط اذهان مردم سراغ کسی که چنین نامی دارد می‌رود و زمینه انحراف فراهم می‌شود. نقل می‌کنند با اینکه اسم جناب بحرالعلوم قدس سره سید مهدی بوده مع ذلک بعضی که از ایشان کرامات دیده بودند به شک افتاده بودند که هل هذا هو الاصل الحجه؟ ولی بعد که چند مرتبه دیده بودند در نماز شک می‌کند مطمئن شده بودند که امام علیه السلام نیست.

7- از حکمی که قابل اعتناء است وجهی است که از محضر بعض اعاظم علماء و مراجع عصر شنیده شده که تناسب تام با روایاتی که نهایت نهی را ظهور حضرت تعیین فرموده دارد و آن مسأله تقیه از نصاری است که نگویند آنکه حضرت مسیح علیه السلام به آمدن ایشان وعده داده همان نامی است که شما منتظر او هستید نه پیامبر بزرگوار اسلام، و جالب است که اشاره به این در روایت ابو الجارود آمده که کلید بعضی مطالب دیگر هم هست، له اسمان اسم یخفی و اسم یعلن فاما الذی یخفی فاحمد و اما الذی یعلن فمحمد، که مناسب آیه شریفه «مبشرا برسول ... الایه» می‌باشد، و همچنین اسم آسمانی احمد و اسم زمینی محمد ص و همچنین الاحمد من الاوصاف المحمد لسائر الاشراف که در زیارت است.

وبنا بر این مذکورات، حکم شرعی و وظیفه عملیه را در این مسئله می توان از استقرار فرهنگ شیعه کشف کرد. یعنی همان روشی که اهل بیت علیهم السلام پایه‌گذار آن و علما و بزرگان شیعه حافظ آن در بین عوام شیعه عصراً بعد عصر بوده‌اند. و آن اینکه جائز نمی‌دانند تصریح به نام حضرت مثل سایر معصومین علیهم السلام رسم رایج و عادت مستقره شود. مادران شیعه وقتی اسماء ائمه را به اطفال خود تعلیم می‌دهند تصریح کنند یا در کتب پایه درسی تصریح شود یا در خطب جمعه و جماعات و منابر تصریح شود (به طوری که مثلاً نسل آینده شیعه وقتی از یک واعظ اسم شریف محمد صلی الله علیه و آله را می‌شنود نفهمد که پیامبر خدا را قصد کرده و یا خاتم الاوصیاء ایشان را) و لذا حتی در مواردی که احتمال معرضیت فرهنگ‌سازی دارد احتیاط لازم است بخلاف مثل مقام دعا و توسل در پیشگاه الهی در خلوات، و ادعای اینکه به عناوین طاریه، محکوم به احکام خمسه است بعید نیست.



بسمه تعالی
آیا قوامون علی النساء تشریع است یا بیان تکوین؟ آیا بنا بر امکان استعمال لفظ در اکثر از معنی کما لا یبعد این تنها در معانی طولیه و بطون ممکن است که در سیر از هر معنی به معنایی ورای آن از ظهور عرفی فاصله گرفته می‌شود یا در معانی عرضیه هم ممکن است که با تفاوت اصل موضوع (نزد متکلم و مخاطب) ظهور عرفی در هر دو محفوظ است و علو کلام در این است که بتواند مجلای هر کدام از این نظامهای اصل موضوع بطور مستقل بشود و نیز اگر ارتباطی اینها هست را اشاره کند؟
قوامون با علی برای اشیاء است و با باء برای کارها و اعمال است؛ قوامون علی النساء و قوامین بالقسط. ضمیر بعضهم به تناسب أنفقوا می‌تواند برای رجال باشد و منظور تفضیل زوج بر أب الزوجه باشد به قرینه روایت در شان نزول آیه شریف، ولو در جعفریات و مستدرک نسخه لیس ذلک لک است ولی در نوادر که معمولاً از جعفریات نقل می‌کند لک ذلک است یعنی القود و بحار هم از نوادر نقل کرده‌اند و در دعائم هم مثل نوادر است و ممکن است تفضیل فقط در زوجیت نباشد مثلاً دختر تا ازدواج نکرده پدرش قوام اوست و بعد از ازدواج شوهرش.



مسئله
در آتش سوزی پدر و همسر و دخترش و نوه‌های دختری وفات کرده‌اند و تقدم و تأخر معلوم نیست چگونه ارث تقسیم شود؟ دختر، شوهرش زنده است و پدر و مادر، پسر و دختر دیگر دارند. این 5 نفر که وفات کرده اند فقط از صلب مال خود از یکدیگر ارث می‌برند ولی صلب مال دختر متغیر است یعنی وقتی پدر و مادر از او ارث می‌برند از مال خود ارث نمی‌برند ولی از ارث دخترشان از فرزندانش ارث می‌برند پس نصف ثلثی که از صلب مال دو فرزندش می‌برد به برادر و خواهرهایش می‌رسد و سهمی که از صلب مال مادر و پدرش می‌برد به شوهرش می‌رسد و صلب مال خودش ثلث آن به برادر و خواهرهایش می‌رسد و بقیه به شوهرش که سهم نوه‌ها هم می‌برد و هکذا پدر و مادر هم متغییر است فافهم.




ممکن است در مسأله محاذات میقات چنین گفته شود که:

۱- وقتی نقطه‌ای (میقات) را ثابت فرض کنیم و نقطه‌ای دیگر را متحرک به سوی نقطه ثالثی (مکه معظمه) در نظر بگیریم، نقطه سائره وقتی به محاذات نقطه ثابته در مسیر خود بسوی نقطه ثالثه می‌رسد که عمودی از نقطه ثابته بر خط سیر او واقع شود، نه بر عکس که عمودی از نقطه ثالثه اخراج شود به هر زاویه‌ای که به خط سیر او برسد که در اخیر، نقطه‌ی پیدا شده محاذی نقطه ثابته در خط سیر نقطه سایره به سوی نقطه ثالثه نیست، بلکه محاذی نقطه ثابته در خط موازی با خط واصل بین نقطه ثابته و ثالثه است و این نکته مهمی است.

۲- اگر این خطوط مستقیمه در سطح کره فرض شود تشکیل دوائر عظیمه می‌دهند که عمود هم از سنخ خود آنها است.

۳- لازمه بیان اولی این است که محاذات میقات این است میقات در یمین یا یسار مسافر باشد نه اینکه مسافر در یمین یا یسار میقات باشد که خط مستقیمی را تشکیل می‌دهد، بلکه دو طرف میقات از حیث محاذات دو ضلع زاویه حاده را تشکیل می‌دهد که هر چه از میقات، خط سیر مسافر دورتر باشد این زاویه بیشتر حاده است. (تذکر طرداً للباب : اگر فاصله نقطه ثابت و ثالث در کره کمتر از ربع دور باشد هرگز عمود خارج از نقطه ثابت با خط نقطه سایر، زاویه قائمه تشکیل نمی‌دهد.)

۴- هرچند فاصله دو خط را به درجات می‌توانیم از رسم دائره به مرکزیت نقطه ثالث تعیین کنیم، اما چون نقاط محیط دائره در (بخوصوص در مفروض بحث که دائره صغیره تشکیل می‌دهد) خط مستقیمی با هیچ یک از میقات (نقطه ثابت) و محل تقاطع محیط با خط سیر مسافر (نقطه سائر)، قرار ندارند پس محاذات، اصلاً در نقاط محیط این دائره معنی پیدا نخواهد کرد که این هم نکته مهمی است.

۵- وقتی فاصله بین دو خط به ربع دور و نود درجه برسد محاذات فقط در خود مکه مکرمه (نقطه ثالث) صورت می‌گیرد.

۶- تعیین محاذات ممکن است بصورت مثلثی باشد که رأس آن مکه مکرمه است و یک طرف قاعده آن میقات و طرف دیگر قاعده - که زاویه آن قائمه است - محل محاذات سائر است.






تشبیه مطلقا تعطیل است و توصیف مطلقا تعطیل است چون محال است توصیف بدون تحیث ولکنه حیث الحیث فلا حیث له، ولی تعطیل مطلق، مردود است. پس کیف سبیل المخرج؟ شارع ختمی مرتبت بندگان را سراغ خود خداوند می برد نه سراغ اسم یا وصف او؟ میگوید بگو الله اکبر من ان یوصف اما بگو ایاک نعبد، تو را، یعنی خودت را، نه وصفت را؟!

معرفة عین الشاهد قبل صفته، سراغ یوسف می برد تا بگویند أ انت یوسف؟! پس لا تشبیه الله اکبر، و لا تعطیل ایاک نعبد و اهدنا فهو المعبود و الهادی لکنه من غیر طریق التشبیه بل من طریق ایاک نعبد.
لا تشبیه در فضای مفاهیم متقابله و لا تعطیل در فضای مرتکزات شهودیه غیر مقابلی

لا تشبیه در قضایای منطقیه که محمول تنها بر موضوع متحیث بار می شود و لا تعطیل در قضایای ایمانیه که محمول بر موضوع اشاری بار می شود - اثبات بلا تشبیه.


1- رساله تاملی در برهان صدیقین (محمود مروارید) : پاورقی 14 دیدگاه استقلالی مرحوم صدر قدس راجع به نفس الامر تا اندازه ای به نظریه ماینونگ در (هستی های نا موجود (non existent beings)) شبیه است.


یادداشتهای تقویم ۱۳۸۱ صفحه ۱۸ اردیبهشت، راجع به امور نفس الامری و...

۱- آیا خود اصل تناقض مشتمل بر تناقض نیست؟ چون جمع یعنی هر دو نقیض، موجود شوند یعنی عدم، وجود شود!! و اگر منظور از جمع، معدوم بودن عدم و موجود بودن وجود باشد پس هر چیزی در هر آنی این تناقض را دارد! یعنی وجود زید موجود است و عدم زید معدوم است و وجود و عدم زید هم که هر دو نمی‌تواند موجود شود چون عدم موجود نمی‌شود!
خود زید نه موجود است و نه معدوم و وجودش همیشه موجود است و عدمش همیشه معدوم است. زیدِ متصف به وجود [و] زیدِ متصف به عدم، اگر دو زید است ربطی به تناقض ندارد و اگر یک زید است اتصاف به عدم، خود، تناقض است؛ چون اتصاف، امری وجودی است! زید، معدوم است، ولی عدمِ او، موجود است!!
(هرچیزی خودش خودش است) و خودش نیست (یا دقیقتر: اینچنین نیست که خودش است) لبّ تناقض است، اما «غیر خودش نیست»، لازم گیری از آن است فتدبر جیداً.

۲- زمان و حرکت بنا بر پیوستگی چون متصرم است (وجود مشابک با عدم) پس وحدتِ متمثل در قوه خیال دارد و وجود و وحدت نقطه‌ای ندارد؛ هر قطعه کوچک زمان، پس از تمامیتش نمی‌تواند شیء زمانیِ موجود در آن، معدوم هم باشد در همان قطعه خیالی، اما قبل ار تمامیتش یعنی در وقتی که این قطعه کوچک شروع شده اما پایان نیافته، نه می‌توان گفت معدوم است و نه می‌توان گفت موجود است، وحدت ندارد! یعنی صیرورت مفهومی ار مفاهیم منطق دو ارزشی نیست یعنی همان که آخوند می گوید: مشابک.
پیکره و ریشه اصل تناقض مبتنی بر وجود و عدم وصفی است که در تصرم و صیرورت، هیچ کدام را نمی توان یافت مگر در قوه خیال!!!
اگر حرکت، وجودِ واحدِ سیال باشد، لازمه امتناع، انقطاع حرکت یا فرض انقطاع است به عنوان فرض ممکن نه فرض محال.

سالبه به انتفاء موضوع: چون تناقض وجود ندارد پس می‌توان گفت استحاله ندارد؛ نیست، پس استحاله‌اش هم نیست.

۳- عددی منظور (ارجاعی است یا خیر؟ یعنی مشیر به چه چیزی است؟)-> (صفحه 17 تیر؟؟؟؟؟) به اضافه عددی دیگر منظور، می‌شود عددی دیگر منظور--> صادق یا کاذب ؟ تا ببینیم
اما عددی منظور، به اضافه عددی دیگر منظور، می‌شود یک استکان چای! قطعاً کاذب است .
عددی که زید یا رفیقش (مانعة الخلو) خواهد نوشت به اضافه عددی که عمرو یا رفیقش خواهد نوشت مساوی است با 7 .

۴- آیا اصل تناقض مصادره است یا خود شمول ؟؟!! اجتماع نقیضین هم محال است و هم محال نیست! چه چیزی جلوی این اجتماع استحاله و عدم استحاله را می‌گیرد ؟

۵- می‌گویند کل عدد نوع برأسه و می‌گویند بی‌نهایت عدد وجود دارد؛ آیا فلاسفه می‌گویند بی‌نهایت عدد، محتاج به یک موجد هستند چون وجود دارند؟ آیا این وجود، غیرِ آن است؟

۶- منطق سه ارزشی دو نوع فرض دارد یعنی ارزش سوم می‌تواند نامعلوم باشد و می‌تواند ارزش نفس الامری ارتفاع نقیضین باشد، یعنی نه وجود و نه عدم.
در ریاضیات شهودگرا قانون طرد شق ثالث پذیرفته نیست یعنی برهان خلف برهان نیست

۷- نمی‌توان گفت قضیه‌نما تصور است و تصدیق نیست؛ چون قضیه هم تصور است و تصدیق به آن تعلق می‌گیرد.

۸- پارادوکس مجموعه‌ها زیر سر مفهوم (ناخودشمولی) است.


9- آیا (این) مشیر است یا مشار الیه؟ (خودارجاعی مشیر)

10- خود استحاله تناقض، موجود است یا معدوم؟ آیا آنچه میزان حق بودن و صحیح بودن اصل تناقض است موجود است یا معدوم؟

11- «طبیعت من حیث هی لا موجوده و لا معدومه» از چه سنخ منطق است؟

12- اصل تناقض حتماً صحیح است اما حوزه خاص خود را دارد که همان وجود و عدم محمولی است، وجود و عدم متقابل است، اما اصلی مطلق و جهان‌شمول فرض شده.

13- بنا بر منطق فازی وقتی یک حرکت و زمان متحرک در آن را در نظر می‌گیریم، می‌توانیم بگوییم در این قطعه مثلاً یک میلیمتری 20% موجود است و 80% درصد معدوم است، اما واقعیت حرکت و زمان بنا بر پیوستگی، نه موجود است و نه معدوم، بلکه شدن است.

14- باطل بودنِ باطل، نمی‌تواند باطل باشد؛ یعنی بطلانِ باطل، حق است؛ یعنی بطلان، حق است!! حق دوم، حق بدون مقابل است، حق اشاري است نه توصیفی.

15- عناصری از قبیل ظهور یک کلام در مراد متکلم و یا وجوب احتیاط در موارد علم اجمالی و یا تواتر و یا اطمینان، همگی از ارزشهای درصدی برخوردارند، همچنین هادی بودن یک چیز و یا ناهی بودن آن از فحشا و منکر و نظائر آن.
أمارات، محرز واقع هستند اما احراز ظنی بمراتبه.
در حجیت خبر واحد، آیا اعتباری ندارد، صفر! یا اعتبار دارد که با نقل یک نفر بتوان همه دین را رنگ کرد؟!!

16- لبّ اصل تناقض همان تجوهر و نفسیت است که در همه حوزه‌ها جاری است ولی آنچه مشهور شده شاید حوزه خاص خود را داشته باشد.

17- تمام اعتبارات نفس الامریة به وجهی هستند و به وجهی نیستند، یعنی موجودند به وجود منشأ انتزاع.
اضافه را ابن سینا با خواجه اختلاف کردند چرا؟
اگر موجود است مثلاً فوقیت، پس این موجود نسبتی و ربطی با طرفین دارد و یتسلسل.
می‌گویند وجودش عین ربط و نسبت است! یعنی وجودش عین لا وجود است! عین ربط به یک موجود، شأني و طوري از اوست! آیا فوقیت، طورِ کدامیک از طرفین است؟

18- ملکیت متزلزل: یا اعتبار کرده یا نکرده! آیا اعتبار تزلزل کرده یا اعتبارش متزلزل است و یا معتبرش متزلزل است؟ و به هر حال هرکدام متزلزل است منطق صفر و یک در حیث تزلزل نیست.

19- اصل تناقض مسبوق به مبدء حقائق است، مثل تمام صوریات، و ذات مبدء متعال فرا منطق است، و فرا اصول منطقیه است.

20-اصل اینکه «هر شیئی خودش خودش است» ملازمه دارد با «پس خودش خودش نیست، غلط است»، اما ملازمه ندارد با اینکه «غیر خودش نیست»، و تفاوت بین این دو، عطیم است.
همچنین یک وجود شیئی، عدم همان وجود شیئی نیست، اما ملازمه ندارد با اینکه عدم دیگری برای همان شیء باشد، نظیر زمان که وجود زید در آنِ قبل، ملازمه ندارد نبود عدم او در آنِ بعد، ولی ملازمه دارد با نبود عدم او در همان آنِ قبل، یعنی ملازمه دارد با نبود عدم همان وجود خاص مفروض در آنِ قبل، و این نکته دقیق و بزرگی است.

21- مثالها و موارد أوسعیت نفس الامر از وجود:
1- در اصول فقه: تعلق امر به طبیعت یا فرد
2- وضع و استعمال طبیعی لفظ و معنی
3- تمام استلزامات و ملازمات
4- اعداد اول
5- فرمول‌های ریاضی و هندسی
6- اتصاف حسن و قبح افعال قبل از عمل
7- اتصاف ماهیت به امکان قبل از وجود
8- استحاله تناقض و تمام ممتنعات به عنوانِ نشدنی، نه معدوم
9- رابطه واقعی بین دو موجود
10- نسب و معانی حرفیه مطلق
11- حرکت و سیلان و تشابک وجود و عدم
12- رابطه بین اصل موضوع با قضایای صادقه، به ادعا و فرض ما نیست، مثل قضایای اعتباری حقوقی که هست.
فرض اینکه مثلثی، در صفحه و سطح و مستوی باشد، به دست ماست، ولی بعد از این فرض، مساوات زوایایش با 180 درجه به دست ما نیست.






از اینجا توسط علی آقا سعیدی ویرایش شده است:


22- آیا تقسیم موجودات و اشیاء(باشنده‌ها) به باشنده‌های انتزاعی و انضمامی یک امر انتزاعی است یا انضمامی؟
1- آیا قابلیت تجربه و انتزاع دارد ؟
2- آیا اثبات استقلال یک سیستم صوری و یا سازگاری آن، امری انتزاعی است یا انضمامی؟ مثلاً اثبات اینکه هرگز نمی‌توان اصل توازی را از اصول قبلی استنتاج کرد و با فرض خلاف، به تناقض نمی‌رسیم؛ آیا این، خود، یک سیستم است؟ آیا انتزاعی است یا انضمامی؟
3- حرف گودل در یک قضیه تصمیم‌ناپذیر و نیز در عدم تمامیت یک انتزاعی یا انضمامی ؟
4- آیا اصل تناقض به معنای استحاله نه فقط نبود، انتزاعی است یا انضمامی و محال بودن به چیست؟

23- وجود، یک خاستگاه ملکی احساسی دارد و آن به معنای یافتن و وجدان است؛ و یک رتبه عقلانی فلسفی دارد، که به معنای منشأیّت اثرِ قابل وجدان است؛ و یک رتبه اشاری دارد که به معنای واقعیت داشتن و حق و صدق بودن است.

24- یکی از زیباترین معانی معقوله، مفهوم تشأن است اما خاستگاه همین مفهوم به اضافه تلطیف آن، جز تشبیه نخواهد بود ولی لب و حقیقتی دارد که تنها با اشاره می‌شود برود بالا.

25- اوسعیت نفس الامر از وجود، به معنای یک سنخ بودنِ بخشِ اوسع از وجود نیست. بلکه مثل این است که بگوییم «بلد، از یک استخر بزرگ آن شهر اوسع است»؛ معنایش این نیست که خانه و زراعات و خیابان و زمین و هر جای شهر یک سنخ است بلکه سلبی است فقط.

26- جِرمِ در حالِ سکون، مبدأ بحث از معقولات اولی است، و اینکه چگونه وچه مفهومی ما به ازاء آن است.

27- اگر عدد، عرض باشد و معروض بخواهد، لازمه‌اش این است که یک واحد، حلول در متعدد کند.

28- ذات واجب الوجود، منشأ انتزاع - به هیچ وجه - نیست ولی هرچه از صفات انتظار داریم دارد.

29- به صفحه ۲۹ خرداد مراجعه شود.

30- حقیقت توصیف، متقوّم به تحیّث است و چون حیّث الحیث فلا حیث له، پس الله اکبر من ان یوصف، لکن ایاک نعبد یا اهدنا که مخاطبه‌ی حضوری و شهودی است.

31- فضای مفاهیم، فضای تقابل است و فضای تقابل، فضای تحیّث است و نیز فضای قضایای منطقی، فضای تحیّث موضوع آنها است ولی فضای قضایای ایمانی فضای اشاره‌گری موضوع آنها است. یعنی اشاره‌گری به مفهوم، به امر مشهود مرتکز.

32- مثلاً ابصار یک انسان با حیوان فرق دارد؛ یکی ابصار عقلی و دیگری ابصار وهمی و هکذا تحلیلگر علوم حضوری به عالم بستگی دارد یعنی پشتوانه درک حضوریِ مثلاً گرسنگی آیا چه مرتبه‌ای از عقل هیولانی که مرتبه‌ای از نفس الامر را به خود اختصاص داده است هست؟ یعنی متن نفس الامر که باطن مدرک حضوری است تحلیل می‌کند مدرک حضوری را و از همینجا تحلیل‌ها در غایت مراتب است.

33- الم تر الی الظل، ظلک فی الشمس انه شیء و لیس بشیء (بحار اسلامیه ۶۷ صفحه 99 عن الکافی جلد 2 صفحه 10)

34- اسفار جلد 6 صفحه 144 یحتاج نیلها الی تلطیف شدید للسریرة

35- اسفار جلد 7 صفحه 256 عقول از صقع ربوبی هستند بعد از بیان اشکال صعب
اسفار جلد 7 صفحه 268

36- برهان مبدأ مطلق منطق ساز

37- قاعده شیخ الاشراق تکمیلش به این است: کل ما یلزم من فرض وجوده تکرر نوعه فهو اعتباری نفس الامری ای له واقعیة لیست بموضع للوجود و العدم و بازنویسی آن این است : کل ما یلزم من فرض وجوده تکرر نوعه فهو امر واقعی لیس بموجود و لا معدوم فهو مما الخارج ظرف نفسه لا ظرف وجوده.

38- رحیق مختوم بخش چهارم از جلد اول صفحه 473

39- اسفار جلد 1 صفحه 143 قاعده الخ جلد یک صفحه 168 جلد یک صفحه 240 (جالب)
اسفار جلد 2 صفحه 333 تنبیه تقدیسی در اطلاقات و انواع اطلاق وجود و ذکر کلام علاء الدوله در محیط بودن واجب به وجود و عدم
اسفار جلد 5 صفحه 113 اسفار جلد 6 صفحه 271 (جالب) اسفار جلد 7 صفحه 259 جلد 7 صفحه 270 رساله خواجه
اسفار جلد 7 صفحه 317


40- اگر شک و یقین در فضای علمی روی میزان باشد و شخص توضیح دهد که چر ا شک داریم و چرا یقین داریم این خود، اثبات چندین مطالب نفس الامری است یعنی می‌گوید به جهت این امور است که شک داریم پس بین این امور و حصول شک یک رابطه منطقی و واقعی است.
41- آیا شک داریم یعنی شک ذهن من یا شما و آیا شک من و شما یک امر مشترک است یا نه؟ یعنی واقعاً شک من و شما حیثیت مشترک نفس الامری دارد یا نه؟

42- استحاله تناقض، تحلیلی است یا ترکیبی؟ چون استحاله ضرورت سلب است و ضرورت نمی‌تواند پسین باشد چون تجربه، به ما ضرورت نمی‌دهد، اما این ضرورتِ سلب، در موضوع تناقض اخذ نشده پس چگونه می‌تواند تحلیلی باشد: زید(موضوع) هم موجود است و هم معدوم(خارج از فرض زید)

اما اگر بگوییم تناقض رفع خودیت شیء است یعنی: (تناقض به عنوان اصل) اجماع وجود و عدم زید(موضوع) مستحیل است.
هر چیز خودش خودش است ~> و ~> هرچیزی خودش خودش نیست، می‌توان ادعا کرد که ضرورت در مفهوم خودش اخذ شده است و لذا «خودش نباشد»، ضرورت سلب دارد ( یعنی به ضمیمه سلب سلب اثبات) خودش ~> ضرورت خودش – ناخودش ~> ضرورت سلب خودش لکن اگر مفهوم (خودش) مشتمل بر ضرورت است وقتی سلب را به این (خودش) نسبت دهیم سلب الضروره می شود نه ضروه السلب تازه هنوز این ضرورت سلب خودش است چه برسد به گام بعدی که ضرورت سلب غیر خودش است یعنی چون خودش خودش است نه تنها خودش خودش نیست غلط است بلکه خودش غیر خودش است نیز هم غلط است.

43- پیدایش مفهوم وجود از کانونی شدن چیزی در یکی از مشاعر است که در کانون توجه قرار گیرد.

44- چرا قضیه تحلیلیه باید ضروری باشد؟ اگر تناقض، یک اصل نباشد قضیه تحلیلیه نمی‌تواند ضروری باشد.


45- اگر نقیضین ضرورت اثبات و ضرورت سلب باشد این ضرورتین اضافه به موضوع نقیضین می‌شود و حال آنکه ضرورت سلب در استحاله تناقض اضافه به اجتماع نقیضین است .
یک ضرورت برای p - یک ضرورت P ~ - یک ضرورت (P+~P)

46- چیزی که ضرورة[ضرورتاً] خودش است و ضرورة[ضرورتاً] خودش نیست ضرورة[ضرورتاً] خودش است و ضرورة[ضرورتاً] خودش نیست.
1- چیزی که ضرورة[ضرورتاً] خودش است و ضرورة[ضرورتاً] خودش نیست ضرورة[ضرورتاً] خودش است.
2- چیزی که ضرورة[ضرورتاً] خودش است و ضرورة[ضرورتاً] خودش نیست ضروره[ضرورتاً] خودش نیست.
3- چیزی که ضرورة[ضرورتاً] خودش است و ضرورة[ضرورتاً] خودش نیست موجود نیست.
4- چیزی که ضرورة[ضرورتاً] خودش است و ضرورة[ضرورتاً] خودش نیست نمی تواند موجود باشد.
5- انسان لا انسان انسان لا انسان است یا انسان است_موجود نیست.
6- موجودِ معدوم، ضرورت عدم دارد اما لنگه معدوم بودنش ضروری نیست پس دو عدم است و دو موضوع

47- اگر قضیه سالبه، نسبت نداشته باشد کیفیت نسبت هم ندارد و در نتیجه ضرورت سلب اجتماع هم نیست.

48- قد یقال:
1- عدم عدم است تحلیلی
2- نبودن عدم تحلیلی
3- اینکه در هر مفهومی عدم آن مفهوم نیست تحلیلی
4- چیزی، عدم خودش نیست تحلیلی
5- (زید انسان است ، زید انسان نیست ، نیست) تحلیلی است
6- تناقض نیست تحلیلی
7- جهت در قضیه تحلیلی ضرورت است پس تناقض نیست بالضرورة

49- بند 2- العدم لیس بموجود سلب است و قضیه سالبه اگر نسبت ندارد جهت نسبت هم ندارد (عدم نیست) .

بند 3- مصادره است چون مبتنی بر استحاله تناقض است و کذا 4 مبتنی بر اصل تناقض است. چون هر مفهومی خودش خودش است طبق تحلیلی بودن اما عدم آن نیست از کجای مفهود در می آید؟ لذا خوذش خودش نیست تنها سلب یک قضیه تحلیلیه است و خودش تحلیلی نیست سلمنا اما بند 5 انسان بودن انسان نبودن نیست بالضرورة و التحلیل را فرض گرفتیم اما آیا زید جمع می کند بین انسان بودن و انسان نبودن؟ آیا این جمع کردن زید هم بین آن دو نیست؟ از چه تحلیلی؟ مثلا بالضروة سفیدی شیرینی نیست اما آیا قند بین آن دو نمی تواند جمع کند؟ به عبارت دیگر محمول نمی تواند دو عنصر منفرد باشد بلکه در حقیقت مجمع بودن و جامع بودن زید محمول است که در حقیقت (زید انسان است و زید انسان نیست نیست) پس و موضوع حقیقی است و محمول نیست است چگونه مفهوم نیست در و اخذ شده است؟

و اما بند 7 جهت در قضیه تحلیلی ضرورت از باب و الشیخ الاشراقی ذو الفطانة است اولا چون می توان فرض کرد چیزی که ممکن است بپرد ممکن است بپرد و این امکان پریدن ضرورت دارد اما منافاتی ندارد که بگوییم هم او ممکن است که نپرد و یا بالضرورة می پرد و ثانیا ضروری بودن قضیه تحلیلیه مبتنی بر قبول استحاله تناقض است وگرنه چه ضرورتی دارد که قضیه تحلیلی ضروری نباشد و ممکنه باشد خصوصا اگر بنا را بر امکان تناقض نگذاریم بلکه بنابر استحاله بگذاریم اما بگوییم هم مستحیل است و هم نیست؟

50- آیا قضیه (مثلث یک زاویه قائمه و دو حاده دارد) ضروریة است یا امکانیه؟ ایا تحلیله است یا ترکیبیه؟ و نیز مثلث سه ضلع مساوی دارد و نیز هز چیزی ممکن است پرواز کند بالهایش تکان می خورد .

51- تناقض در حوزه صحیح و غلط گسترده تر است تا حوزه وجود و عدم و آیا همین است تفاوتش در مفردات با قضایا؟ و نیز نفی و اثبات و سلب و ایجاب؟

52- اصالت وجود و ماهیت دو سیستم مکمل همدیگر هستند اما به عنوان دو سیستم متقابل از آنها استفاده شده، و لذا در اصول فلسفه در مقاله پیدایش کثرت در ادراکات با مقاله هستی اشیاء بر حسب ظاهر اعتباری بودن و نبودن آمده.

53- هرچیزی خودش خودش است ~> غیر خودش نیست ~> آیا کل جزء خودش است یا اجزایش؟

54- اوسعیت نفس الامر مثل اوسعیت عدد است که ابتدا ذهن بشر خیلی مقابل قبول عدد گنگ مقاومت می کرد (برای حتی یک عدد) و اکنون تسلیم شده است که گنگ ها به مراتب بیشتر از گویا هاست .

55- سه مرتبه در تحلیل معنای وجود:

1- وجود وجدانی
2- وجود عقلانی (معنا و مفهوم عقلی)
3- وجود اشاره ای ایمانی ~> در فضای نرمال سوال کنیم از استحاله تناقض که آیا هست و می گوید بلی هست این وجود اشاری ایمانی است؟ _البته تناقض بین وجود و عدم غیر از تناقض صحیح و غلط است .

56- ممکن است مبنای استحاله تناقض در وجود و عدم وجود وجدانی باشد ولی در صحیح و غلط وجود اشاری ایمانی است.

57- پشتوانه وجود وجدانی توحد توجه به متوجه إليه است و پشتوانه وجود عقلانی شأنیت تاثیر در آثار وجودی و در مشاعر است و پشتوانه وجود اشاری ایمانی واقعیت داشتن است حال سوال این است که نسبت وجود عقلانی به اشیاء و اجسام به چه نحو است؟ طرف راست موجود است یا چپ؟


58- 1- وجود مشاعری وجدانی مثولی _ماهیت _ اجسام
2- وجود جعلانی فلسفی کونی نفسی بعنی هرچه نفسیت دارد ولو اثر وجودی هم نداشته باشد ولی نفسیت موروثه از مثول_ وجود_ مثل نفوس مجرده
3- وجود برهانی اشاری نفس الامری_ علم_ مثل بی نهایت عدد اول_ برهان بر عدم شر
4- وجود اعتباری ادعایی


59- در هر سه مرحله ظهور وجود، اصل تناقض موقعیت خاص خود را دارد و به ترتیب به معنای مطلق تقابل و سپس تقابل وجود و عدم و سپس تقابل صحیح و غلط و سلب و اثبات.

60- 1-وجود حسی عرفی
2- وجود جعلی فلسفی
3- وجود برهانی نفس الامری
4- وجود اعتباري
1-وجود مثولی عرفی
2-وجود کلاسیک فلسفی
3-وجود برهانی نفس الامری



61- مثال نور در تشکیک وجود مبتنی بر این است که نور از مقوله کیف باشد اما بنابر بر اینکه ماهیت موجی ذره ای داشته باشد مابه الامتیاز عین مابه الاشتراک نیست بلکه سنخ آن است و به عدد بر میگردد یعنی کمیت
نور عین الربط به منبع نور نیست اگر نور عرض باشد آن هم عرض بر مبنای آخوند (قدح)
بلی ولی ما ستارگانی را میبینیم که امروزه از بین رفته اند اما نور آنها تازه به ما رسیده است

مابه الامتیاز عین ما به الاشتراک در یک شخص نور منظور است یا در دو شخص نور؟ دومی عینیت سنخیه است نه حقیقیه و اولی اساسا امتیازی نیست و فقط تفکیک ذهنی است و لذا در دو نور که دقیقا برابر هستند چگونه مابه الاتیاز متصور است ؟ علاوه وقتی امتناع اعاده معدوم بعینه مطرح می شود میگویند ما بعینه گفتیم نه بمثله اما اینجا میگوید منظور از بعینه بمثله و سنخه است!
آیا تشکیک در نور، منظور تشکیک در ماهیت نور است یا در افراد نور که بازگشت به تشکیک در وجود می کند؟
آیا مابه الامتیاز فقط در یکی است یا دیگری؟ یعنی ما به الامتیاز در شدید است و یک طرفی است یا در هر دو و دو طرفی؟
در ماهیت و حقیقت نور تشکیک نیست چون نور شدید شدیدتر نور نیست بلکه نور شدیدتر است یعنی به فرد می خورد شدت نه به ماهیت.

62- ظهور مفهوم وجود در مرحله محسوس بالذات مربوط به وحدت آن محسوس بالذات است و وحدت آن مربوط به توحد توجه به آن است و لذا به محض اینکه به اجزاء آن متوجه الیه سابق توجه کند یعنی دو توجه جدید پس آن وحدت و در نتیجه آن وجود فرو میریزد و به همین منوال کلام منتقل به معلوم محسوس باالعرض میشود که کدامیک از طرفین آن در خارج موجود است؟ و هکذا...


63- ادله وصول عقل به نفس الامر:
1- جزم به مطابقت که بدون درک طرفین ممکن نیست.
2- تخلیه ذهنی از وجود خودش و جزم به واقع لولا الذهن.
3- کاشفیت ذاتی علم و اینکه قاطع، فانی در واقع است به نظر خودش و در مشترکات یقینیه همگی فانی در واقع هستند و اشتباه نوعی با کاشفیت ذاتی جمع پذیر نیست.
4- درک طبائع مرسله، مشترک بین همه است به عنوان صرف نه فرد موجود در یک ذهن.
5- اصل تحقق علوم حضوریه برای نفس که عین وجود و نفس الامر معلوم حضوری را می یابد.


64- حمل وجود نیاز به وحدت دارد و این وحدت را نفس در خودش و هر یک از معلومات حضوریش می یابد .
خلاصه اجسام وجود دارند؟ ظهور حقائق است.

65- محسوس بالذات در یک خطکش ده سانتی توحد دارد و اگر تقسیم کردیم سه صورت علمیه داریم با سه توحد و وجود اما در محسوس بالعرض ذرات اتمی متصف به وجود می شوند و صورت جمعیه هم به اعتبار ظهور یک حقیقت غیر جسمانی توحد دارد و متصف به وجود می شود اما در ذرات اتمی، به تحلیل فلسفی اتصاف وجود که مبتنی بر وحدت است مشکل میشود چون هم معلوم نیست که آیا به ذره اتمی واقعی برسیم یا خیر؟ یعنی بی نهایت مراتب امتدادی هر کدام مجلای بی نهایت حقائق است که خود را نشان میدهند و یک محسوس بالعرض دیگر هم بوجهی گفته می شود که صورة برزخیه ملکوتیه است که برای نفس توسط محسوس بالذات جلوه میکند یعنی جلوه مثال منفصل برای مثال متصل.

66- وجود فلسفی که ملازم نفسیت است موروث از وجود به معنای مثول است و لذا خارج از ذهن و وجود خارجی که گفته میشود یعنی موطن تاثیر در مشاعر و موطنی که مکشوف مشاعر میشود پس اگر فرض بگیرد موجودی را که هیچ اثر وجودی نداشته و اصلا حضوری در مشاعر نداشته باشد ولی باز می گوید موجود است یعنی در ظرف و موطنی است که شأنيت تاثیر در مشاعر دارد و لذا نفس الامری که اوسع از وجود است هم خارجیت دارد یعنی حقانیت و تحقق به معنای عام و واقعیت دارد یعنی خارج از ذهن و کاشف و مرآة است ولی فرض شأنيت تأثیر در مشاعر برای ظرف و موطن آن نشده است و حتی گاهی شدت تاثیر در مشاعر برای خود موجود به وجود فلسفی منتفی است ولی در عین حال ظرف آن وجود شانیت تاثیر را دارد به خلاف ظرف وجود نفس الامری که در خود ظرف شانیت لحاظ نشده است.

یعنی گاهی ظرف به شرط شیء است یعنی به شرط شأنیت تأثیر در مشاعر هرچند مظروف، تأثیر در مشاعر نداشته باشد ولی گاهی ظرف لا به شرط است مثل نفس الامر که شانیت تاثیر در مشاعر برای آن شرط نیست. لذا مظروف آن می تواند مثول در مشاعر داشته باشد یا نداشته باشد یا شأنیت عدم آن داشته باشد.

66- بین وجود و عدم واسطه نیست و ثالث ندارد اما حوزه ثانیه برای حوزه وجود و عدم مقابلی هست بلکه حوزه های بسیاری در نفس الامر ورای حوزه کن هست. خلاصه وجود و عدم ثالث ندارند اما ثانی دارند.



67- منطق ارسطویی وقتی دارد منطق ماده میشود مواد اقیسه را تقسیم ثمانی می کند که اساس تقسیم بر حالات انسانها است و حالات صفر و یک نیستند و شالوده فازی دارند.

68- خاستگاه منطق ارسطویی حکمت نظری در شعب الهیات و ریاضیات و طبیعیات است بلکه علم رایج اصلی در آن زمان که نقش کلیدی در تدوین بسیاری از مطالب منطق کلاسیک داشت علم هندسه بود و مسائل مورد بحث دراین علوم که دارای معلوم بالعرض در شناخت هستند دو ارزشی می باشند.

69- شاید اگر از روز اول خاستگاه منطق حوزه علوم انسانی بود منطق به این صورت تدوین نمی شد . قیاس و استقراء و تمثیل سه پیکره صورت فکر هستند اما تشابک شواهد و موضوع محوری در استنتاج جای معینی ندارند.

70- رمز اینکه منطق ارسطویی چند هزاره دوام آورده این است که فنداسیون تفکر بر دو ارزش است بر صحیح و غلط است بر یک و صفر است اما حوزه های مختلف شناخت که پیکره تفکر را تشکیل می دهند بسیاری از آنها تشکیکی و فازی و درصدی است .

رمز دیگر عدم وجود یک زبان برای بیان حوزه های فازی قبل ار رایج شدن درصد در ریاضیات است . ریاضیات زبان علوم است و کاربرد درصد زبان قوی برای منطق فازی است که بدون آن تنها سروکار ما با الفاظ شدید ، قوی، ضعیف و امثال اینها است.

71- آیا بهترین جواب برای این حرف چیست؟ چون همه واحد های درصد همگی صد در صد است پس درصد اصلا معنی ندارد و مثلا 1% صد در صد یک درصد است.

جواب: صدها دوتاست.

72- وقتی در بحثها می خواهند رابطه خالق و مخلوق را دقیق بگویند غالبا سراغ توصیف رابطه از طرف مخلوق می روند . مثلا می گویند عین الربط است، اضافه اشراقیه است . اما (ظهور و مظهر و جلوه و...) مفاهیمی مثل محیط به و محاط به هم بکار می رود و طرفینی است ولی در همین ها دقیق این است که بگوییم رابطه خالق و مخلوق محاط به است، مسبوق است اما توصیف به سابق و محیط به همراه با نفی تشبیه است نظیر اینکه در مهر تابان فرمودند اسماء عین ذات است اما ذات عین اسماء نیست.

73- کتاب از آن چیزهایی است که میتواند مثال خوبی برای نمایش انواع و مراحل تشکیل یک الگو باشد ( الگو،مدل، نمودار، سمبل، نمونه، مثال، مثل، مثل، تماسل، ساختار، ریخت،صیاغت، نقشه،معماری، پارادایم، دکترین، نظم، نظام، جهاز، دستگاه، سیستم،نرم،طبیعت،غریزه،هنجار،فرم،شکل،شاکله،دین،صبغه،سبک،شیوه روش) یعنی کتاب یک الگوی عملی خارجی است که ربطی به محتوی و مولف و سایر چیزها ندارد.

74- تناقض مراحلی و انواعی دارد نقیضین در مفاهیم، نقیضین در قضایای شخصیه، خارجیه،حقیقیه، طبیعیه،ذهنیه هرکدام حساب خود را دارد . در قضایای خارجیه به معنای ظرف وجود ولو به فرض لو وجد تناقض فلسفی است یعنی جمع بودن و نبودن، ولی بخش اعظم تناقض در صدق و قضایا است.

75- برهان فرارابطه تقدم بر اصل طبیعت و حقیقت ربط را اثبات می کند مثل حیث الحیث، ربط الربط.

76- مثال برای سوال غلط که دو ارزشی در موردی غلط است. روایت ان الله لا یوصف بالعجز و لکن الذی سالت عنه لا یکون.

77- همانطور که سور افرادی در قضیه محصوره داریم یک سور اجزایی هم در موضوع یا محمول داریم مثل این نصف سیب است حدودا و کاملا را گفته اند ولی نصف و ثلث و... ادق است.



78- واحد لابشرط که با تکرر خود عدد را پدید می آورد این سوالات راجع به آن مطرح است :
1- آیا واحد لا بشرط صرف الوحده و الواحد است یا فرد آن؟ اگر صرف است تکرر پذیر نیست اگر فرد است تکرر نمی پذیرد؟
2- آیا در عدد 2 که دو واحد موجود است آیا این دو واحد عین هم هستند یا غیر هم؟
3- آیا واحد متکرر لابشرط موجود است یا معدوم؟ اگر معدوم است 2 حاصل نمی شود و اگر موجود است یک وجود، تکرر پذیر نیست. اگر کلی است پس انتزاعی است.
4- این واحد نیم و ثلث دارد یا خیر اگر ندارد عدد ۲/۵ از کجا آمد و اگر دارد اصل نیست.
5- آیا طبیعی واحد به طبیعی واحد ضمیمه می شود یا طبیعی واحد به طبیعی تکرر یا اجتماع به لحاظ افراد دو طبیعی پدید می آید؟
6- آیا عدد دو یک نسبت اجتماع بین دو واحد است یا خود مستقلا واقعا عدد است؟
7- آیا دو واحدی که در دو هستند اصیل، آنها هستند یا آن واحد لا بشرط؟ اگر واحد لابشرط اصیل است پس بین 2 و 3 فرقی نیست چون در هر دو اصالت با اوست و اگر دو واحد متکرر، اصیل هستند پس از تکرر آن واحد لابشرط، پدید نیامده اند و فقط عنوان و انتزاع از دو اصیل است( اساسا تکرر، مفهومی جدید و منطقی است که در این مثال باید تعریف شود)
8- ما به الامتیاز 2 از یک به ما به الاشتراک اگر قبول کنیم بر می گردد. امتیاز 2 واحد موجود در 2 به چه چیز است؟ اگر دو واحد موجود در 2 امتیاز ندارد پس دو نیست.
9- آیا 2 یعنی 2 تا یک؟ پس یک معدود عدد است نه نفس عدد مثلا 2 گردو، گردو غیر از 2 است یعنی 2 مباین با یک است و معدود او فرد واحد است ولی نفس در طبیعت مباین هستند.
10- آیا واحدی که تشکیل دهنده 2 است واحد بشرط شیء است یا لا بشرط؟




79- کلام در نفس ذهن مدرک است یعنی خود ذهن از کجا تحدد برداشته تا بعدا بنابر اصالت وجود ماهیت را اعتبار کند . اگر مطلق است پس چرا همه چیز را نمی داند اگر محدود است حد از سنخ واحد ناشی نمی شود.

80- اگر واحد لا به شرط را مساوق وجود مقابلی بدانیم وجود واحد لا به شرط، غیر وجودی ندارد اما غیر نفس الامری مثل اعداد اول یعنی طبایع آنها دارد.

81- فرق بین استعاره و اعتبارات حقوقی
1- در استعاره طرفین اسم عین هستند و یک طرف را ادعا می کنیم عین دیگر است مثل زید و شیر اما در اعتبارات فقط یک طرف اسم عین است.
2- استعاره، متعلق آن خاص و جزئی است به خلاف اعتباریات.
3- استعاره ادعا است ولی ملکیت اعتبار.
4- استعاره فعل نفس است ولی اعتبار فعل عقل است.
5- استعاره دقیقا تصرف و ادعاء در مشبه است که دقیقا بدون دستکاری معنی فردی از معنی ادعا می شود اما در اعتبار تصرف در معنی است یعنی خلق طبیعت معنی در حوزه خود.
6- در استعاره ما وجه شبه داریم که مصحح استعاره است ولی در اعتبار، ملاک روح معنی داریم به عبارت دیگر وجه شبه در استعاره معنایی و چیزی غیر از طرفین تشبیه است ولی در اعتبار، نفس معنی، جوهره و روحی دارد که به آن ملاک، اعتبار می شود مثلا شجاعت شیر در استعاره مصحح آن است ولی معنای مقولی ملک یعنی خود معنی مصحح اعتبار می شود و نیار به وجه شبه نیست.
7- یا ملک اعتباری را به ملک مقولی تشبیه کرده ایم پس وجه شبه چیست؟ و یا کتاب؟؟؟ ملک اعتباری را به کتاب ملک مقولی تشبیه کرده ایم باز وجه شبه چیست؟ ما تا اعتبار نکنیم وجه شبه نخواهیم داشت به عبارت دیگر در اعتباریات ما وجه شبه واقعی غیر اعتباری نداریم.
8- در استعاره انسانها باشند یا نباشند سه چیز داریم مشبه مشبه به و وجه شبه بخلاف اعتباریات.



82- وجودات طبائع، معدات برای عقل جزئی هستند تا فانی در طبائع شود در دو مقام وحدت در کثرت و کثرت در وحدت خود عقل جزئی، توسعه و تعمق.

83- خداوند متعال نه طبیعی است نه فرد بلکه جدا کننده طبیعی و فرد است طبیعی کننده طبیعی و فرد کننده فرد است جدا کننده حقائق از دقائق است.

84- در کتاب مطابقت صور ذهنی با خارج (شیخ عباس عارفی) صفحه ۱۶۷برای تصورات سه امر:
1- حاکی یعنی مفهوم
2- محکی (طبیعت لابشرط)
3- مصداق همان واقع محقق است اعم از مصداق وجودی و عدمی
و برای تصدیقات هم سه امر:
1- حاکی (مفهوم قضیه)
2- محکی (مطابق لا بشرط)
3- مطابق-> واقع مناسب



85- کتاب بیولوژی نص(شیخ علیرضا قائمی نیا) صفحه 45 نشانه شناسی دوسوسور دو جزئی است دال و مدلول، اما نشانه شناسی پیرس سه جزئی است نشانه شیئ تعبیر،~> نشانه (sign)~> شیئ (object)~> تعبیر (interpretation) – صفحه 47 پیرس در باب وجود مفاهیم واقع گرا (realist) است ولی دوسوسور به وجود مفاهیم قائل نیست و اسم گرا (nominalist) است.

86- موطن کن و حوزه وجود و عدم مقابلی تنها حوزه افراد است هرکجا صحبت فرد طبیعت است که مشاعر مدرک آن است موطن کن است و هرکجا صحبت طبائع و کلیات است که عقل مدرک آن است موطن مبادی کن است.

87- در حوزه مفاهیم اشاری هم تنها یک طرف متقابلین صادق است مثلا وقتی می گوییم برای عدمی که واقعیت دارد این عدم هست تنها و تنها "هست" برای او صادق است و نمی توان گفت "نیست" و همچنین برای واجب الوجود فقط و فقط "هست" صادق است در مفاهیم برخاسته از موطن متقابلات فقط یکی صادق است و تناقض محال است لذا نمی توان اشکال کرد که مثلا عدم هم می تواند واقعیت داشته باشد پس صدق بر واجب هم بکند.

88- گاهی در یک موضوع، باحثین دو محکم می کنند یا چند حکم ولی همه درست می گویند مثلا یکی را می گوید 5 یعنی 3+2 و دیگری 4+1 و دیگری 2+2+1و همگی درست می گویند و توصیف ها گاهی نفس الامری است و گاهی از دیدگاه ناظر است که توصیف صحیح در دیدگاه ها هم ممکن است ولی گاهی موضع نگاه، در توصیف غلط تاثیر می گذارد مثلا کسی که از کنار ساختمان هرمی نگاه کند و آجر های آن را توصیف کند یا بشمارد.

89- الاشياء تعرف بمقابلاتها فرق دارد با الشیء یعرف بمقابلاتها، و میل بشر عوام به سوی الشی یعرف بمقابله هست لذا سه ارزشی ها و چند گزینه ای ها مؤونة بردار است.

90- 1- دال ~> وجود فیزیکی 2- حاکی ~> وجود ذهنی دال مثلا لفظ موجود در ذهن 3- محکی ~> مفهوم 4- مصداق
1- اسم 2- توصیف 3- مسمی
1- لفظ 2- مفهوم 3- معنی 4- مصداق ~> دوسوسور~> دال (صورت) مدلول (معنی) نشانه (همبافته لفظ و معنی) ضرب فعل ماضی است مثال خوب مقرب است.

91- تقسیم دال و مدلول ابتدا ثنایی بوده است سپس ثلاثی شده ولی رباعی است.
1- دال در دو بخش مصداق دال و طبیعت دال
2- مفهوم دال یعنی موضوع له و مدلول تصوری ناشی از علقه وضعی
3- معنای دال که پشتوانه قصد مستعمل دارد
4- مصداق یا مطابق نفس الامری یک قضیه

92- دال چند شان دارد:
1- صرف دال
2- نحو دال
3- لحجه دال
4- استرس و نحوه ادای دال
5- شما و طرح واره دال (ظاهرا شما اصاله مربوط به حوزه مدلول است)

93- بهتر است ابتدا تقسیم ثنایی کنیم و حوزه بنماییم و سپس پیش برویم یعنی دال و مدلول ~> حوزه دال ~> مصداق دال، طبیعت دال ~> صرف و نحو~> حوزه مدلول ~> محکی، مصداق و مطابق

94- هر دال شخصی مثل زید چند مرتبه طولی دارد زید ملفوظ – زید مسموع – زید متخیل – زید متوهم – زید معقول – طبیعی زید .
اما حوزه مطلق دوال انواعی دارد که این الفاظ هرچند مترادف بین آنها است ولی کمک می کند :
1- آرم
2- برند
3- تابلو
4- اسم
5- لقب
6- کنایه
7- رمز
8- سمبل
9- نمودار
10- شما
11- نقشه
12- پرچم
13- صرف دال لفظی از هیئت و ماده
14- نحو دال لفظی از عناوین نحویه
15- معانی و بیان از عناوین بلاغیه
16- تجوید
17- لحجه دخیل در معنی
18- لحن کلام
19- سیاق
20- تاکید معنوی به لفظ
21- تاکید معنوی با استرس
22- نماد
23- علامت
24- نشانه
25- آیه
26- بنر
27- شمائل
28- سیره
29- شیوه
30- روش
31- رفتار
32- پنل
33- بولتن
34- مثال
35- مثل
36- مثل
37- تمثال
38- پژواک
39- طنین
40- عکس
41- تصویر
42- سایه
43- ظل
44- سیگنال
45- پالس
46- فاز
47- کد
48- نقش
49- خط
50- محور
51- مختصات
52- قالب
53- الگو
54- مدل
55- مود(حالت)
56- شالوده
57- شاکله
58- فرم
59- فرمول
60- ریخت
61- سازه
62- نما
63- نوتیشن
64- گراف
65- امضاء
66- نگاره (ایمیج)
67- انگاره
68- رخش
69- آیکن
70- شمائل
71- ایقونة

95- نماد های تصویری با حروف تفاوت اساسی دارند چون نماد ها چهار جور هستند:
1- نماد منفرد
2- گروه نماد های مرتبط غیر ترکیبی مثل علامت + - ×÷
3- گروه نماد های ترکیبی توصیفی مثل نماد اعداد هندی که ده نماد هستند و با ترکیب خود، بینهایت اعداد پدید می آورند.
4- گروه نماد های ترکیبی نفسی یعنی غیر توصیفی
نماد 946 ترکیبی است ولی اجزای آن توصیفگر هستند و جزء معنی را تکمیل میکنند ولی نماد "دیز" هم ترکیبی است اما اجزای آن جز خودشان توصیف خاصی ندارند.



96- مثالی برای توضیح دال و مدلول و نشانه نزد دوسوسور ~> فرض بگیریم در اتاقی بچه ای بازی میکند و چهار نفر حضور دارند (1- مادر بچه به زبان انگلیسی مثلا 2- فرد انگلیسی زبان 3- میهمان غیر انگلیسی زبان و ناظر به بازی کردن بچه 4- میهمان غیر انگلیسی زبان و در اتاق دیگر و غیر ناظر به بچه ~> مادر بدون اشاره خاصی به زبان انگلیسی می گوید بچه مشغول بازی کردن است ~> فرد شماره چهار دال را دارد ( میشنود) بدون مدلول و نشانه، فرد 3 مدلول و دال را دارد (می بیند و میشنود) اما نشانه ندارد، فرد 2 هم دال دارد هم مدلول دارد و هم نشانه دارد.

97- کسی می گفت اطلاعات از سنخ انرژی است ولی صحیح نیست . انرژی مباشرة در مشاعر تاثیر می گذارد و اطلاعات در عقل و حیات در جان، بلی بازتاب درک عقل اطلاعات را در مشاعر است یعنی اطلاعات می تواند انرژی زا باشد.

98- بیولوژی نص صفحه 65 نشانه سه نوع است :
1- مشابهت (شمائل ) آیکن
2- مناسبت ایندکس_ نمایه ~> رابطه علی یا مجاورت یا...
3- مواضعت یا سیمبل یا نماد که قرارداد است.

99- نشانیت نشانه به تذوت اصلی و نفسیت آن است و نفسیت اشیاء خاستگاه خاص خود را دارد مثلا لفظ زید وجود عینی آن عین وجود لفظی آن است و وجود کتبی، (ویرگول) عین وجود عینی آن است و وجود ذهنی مفهوم انسان عین وجود عینی آن است، و از اینجا، پس طبیعی زید فرقش با طبیعی ویرگول (،) این است که وجود عینی طبیعی زید عین لفظ، و وجود عینی طبیعی، (ویرگول) عین کتابت است و هر وجود عینی که طبیعی آن به عنوان نشانه استفاده شود ذوالنشانه آن میتواند انواعی باشد مثل زید لفظ است و زید اسم است و زید کاتب است یعنی تناسب بین وجود عینی یک طبیعی با هزاران چیز می تواند برقرار باشد و نیز غیر از تناسب نفس الامری، یک قرن اکید و علقه تداعیه از ناحیه قرارداد و بالمواضعه می تواند بین نشانه و ذوالنشانه باشد.
و بنابر این هرچند طبیعی کاف مثلا وجود عینی آن عین وجود لفظی آن است ولی در ذوالنشانه آن وجود عینی اش عین وجود لفظی نیست بلکه وجود عینی اش وجود عینی است که مثل هولوگرام است که اگر در تموج لفظی هم ظاهر شود بخشی از تحقق تناسبات آن طبیعی کاف است یعنی تناسب نشانه و ذوالنشانه وضعی نیست مثل اینکه فرض بگیریم اسم طبیعی یعنی اسم متناسب تام با تار و پود شخص زید مثلا لفظ متموج زید باشد یعنی اگر لفظ زید را در بستر تموج، تمام شئونات آن را تحلیل کنیم متناسب با تمام شئونات وجود زید است که تحلیل شود و تناسب کل شئ بحسبه نه عینیت (راجع شماره ۱۰۵)

100- طبیعی ها تحصص بردار است مثل تسمیه شخصی به طبیعی لفظ زید و مثل خود طبیعی زید که تشکیل شده است از طبیعی ز – ی – د و چون دیز هم طبیعی است د-ی-ز است و طبیعی بماهو طبیعی تفاوت نمی کند باید بین زید و دیز تفاوت نباشد ولی حیثیت تقییدیه دارند هر یک از طبایع به سورت و رده و ترتیب خودشان . و نیز آیا طبیعی زید در کنار طبیعی ز-ی-د چهار طبیعت هستند یا کمتر؟

101- ز در زید رتبه فاء الفعل دارد و نفس این رتبه در متن طبیعی است و لذا طبیعی زید فقط انضمام سه طبیعی ز – ی -د نیست . طبیعی موضع و رتبه هم دخیل است.

102- اگر موضوع له مطلقا حتی در اعلام (مثل موضوع) طبیعی باشد ممکن است اسمیون از توهم لزوم موضوع له نزد مخالفین آنها اینکه وجود باشد سراغ اسمی گری رفتند یعنی طبیعی موضوع له را چون غیر موجود است پس جز اسم چیزی نیست.

103- همانطور که موضع حرف ز مثلا در تکون طبیعت زید و دیز نقش دارد همانطور کلمات و تعداد آنها و موضع آنها و مفاد جمله همگی در تکون طبیعت آیه یا سوره یا کتاب خاص نقش دارند.

104- هیئات خودشان مثل عناصر ریاضی از عمل ها و متغیر ها و کلاسها و... در رتبه طبایع هستند.

105- گاهی عضوی و بخشی از طبیعت نشانه کل آن می شود مثل حرف اول کلمه کلمه که نشانه کل آن می شود و مثل سه حرف عبد که روایت دارد و می توان گفت هر حرف هجاء بخشی از طبیعت واقعی آن حرف است در صورت لفظ و وجود عینی لفظی و مثل ک نشانه کاف است که کاف هم اسم واقعیت طبیعت کاف است که عضوی از او تموج ک در ماده یا استماع ک در سامعه است.



106- و جالب است در مثلا هیئت فاعل که حرف، نشانه فقط موضع است که خودش از سنخ حرف نیست.

107- در گزاره نماهای مثل (الف ب است) ارزش صدق، مبهم است چرا؟ چون ارزش گذاری صدق یک گزاره بر مبنای فازی و درصدی، خروجی یک یا چند تابع است که این تابع، پارامتر ها و متغییر هایی دارد که تا اینها ارزش دهی نشود خروجی ندارد، درخورجی تابع ارزش صدق یک گزاره تناسب حکم و موضوع و ظرف تناسب بسیار مهم است مثلا در یک اخبار که از یک واقعه ساده خبر میدهد: زید امروز در قم است نمیتوان گفت ارزش صدق این، پنجاه پنجاه است اگر بگوییم ارزش نفسی این 50% است کاملا غلط است بلکه باید مجموع اطلاعات خودمان از زید را حاضر کنیم و نیز مجموع اطلاعات خودمان از شهر قم را هم احضار کنیم و نیز مجموع اطلاعات خودمان از حیث زمان وقوع نسبت را هم حاضر کنیم تا بتوانیم ارزش درصدی صدق (زید امروز در قم است) راتعیین کنیم قید زمانی امروز نقش مهمی در ارزش صدق دارد و اطلاعت زمانی مناسب مورد نیاز است.

108- مثال جالب برای نحوه ترابط اذهان و عقول جزئیه با بستر نفس الامر همین مدل کلاینت سرور نرمافزارهای امروزی است، اذهان از سرور دریافت میکنند.

109- در حوزه حکمت عملی، واقعیت با حقیقت فرق دارد ولی در حوزه حکمت نظری واقعیت و حقیقت یکی است حقائق همان واقعیات هستند.

110- آیا در اعداد تشکیک هست؟
کسر اعشاری متناوب ۲/۹ آیا نمادی از سه نیست؟ (استدلال کردند) آیا وقتی به بینهایت میل کند (نه بینهایت باشد) تقریبا کسر نیست؟

111- هر ارزش نفسی، تابع ارزش دارد، و خروجی توابع ارزش که هماهنگ عمل کنند ولو عملگر متفاوت داشته باشند یک ارزش تابعی خواهد بود.

112- آنچه منطقیین جدید به منطق قدیم نسبت می دهند که اساس تحلیل قضیه به موضوع و محمول و نسبت است غض نظر شده است از عقد الوضع که مفصل راجع به آن سخن گفته اند.

113- در منطق جدید تقسیم به بخش اسمی و بخش محمولی در اسماء جمع و اعتباریات مشکل می شود مثل لشکر یا کلاس مشتمل بر 300 عضو است و آیا مجموع من حیث المجموع با استغراق و جمیع فرق گذاشته شده است؟ (منطق درجه دوم)

114- در منطق جدید بخش اسمی و محمولی دارند و بخش اسمی از قضیه شخصیه شروع می شود که نقش پوینتر و علم دارد و اشاره گر است و حال آنکه اساس منطق باید بر طبایع گذاشته شود نه فرد و معامله با بخش اسمی منطق جدید معامله با فرد طبیعت و آغاز کردن منطق با فرد است و حال آنکه در حقیقت، اساس ذهن بر درک طبایع است حتی در طبیعت جزئی حقیقی که هر فرد هم طبیعی فردی دارد.

115- در زبان برنامه نویسی، کلاس به منزله طبیعت است و نمونه به منزله فرد است و خصوصیات کلاس اوصاف و ارکان طبیعت است و به وضوح تفاوت دارد.

116- قضایای شرطیه عناصر مقدم و تالی در معنی شناسی خود اداة شرط (نعل اسب) دخیل هستند. رابطه بین شرط و جزا را می توان با یک کلمه استلزام بیان کرد اما واقعا استلزام عقلی با فیزیکی یا... تفاوت میکند (یعنی صدق منطقی در هرکدام ممکن است) مثلا در مقاله اشتباه تاریخی آقای ضیاء موحد به ارسطو نسبت دادند که تناقض دانسته است p-> ~P را و ایشان می گویند pA~p تناقض است نه قضیه شرطیه، و آن را تاکید می گیرند!! و از کلام خود ارسطو شاهد می آورند که اگر فلسفه نداریم فلسفه داریم را اثبات کرده است ولی در مقام دیگر همین را تناقض دانسته اند !! اما شاید اینها فرق میکند . فلسفه کلاسیک با فلسفه متاکلاسیک دو عنصر است، و لذا گفتیم عناصر تشکیل دهنده جمله شرطیه یعنی عناصر موجود در مقدم و تالی در معناشناسی (اگر آنگاه) دخیل است (اگر عدد 5 فرد است پس عدد ۵ فرد نیست) آیا دکتر موحد راجع به این چه میگویند؟ چطور تاکید است؟



117-منطق گزاره ها یعنی منطق صدق و کذب، و لذا به هیچ یک از تصورات از قبیل استفهام، امر و تعجب و موضوع و محمول ربطی ندارد و آنها منطق جدا می طلبد، و فایده منطق گزاره ها امکان اثبات استنتاج است و خود جزئی از منطق محمولات است . گزاره حتما باید گزارش دهد از امری، و لذا صدق و کذب دارد، اما تابع گزاره ای که از دل آن گزاره بیرون می آید خودش گزاره نیست بلکه گزاره نما است مثل fx که f محمول است و x متغیر فردی است و يأتي در شماره ۱۸۴.

118- آیا خود مفهوم متغیر، خودش متغیر است و خود شمول؟ یا فرا متغیر است؟ و یا دو حیث دارد؟
119- پارادوکس استلزام مادی یک مشکل برای منطق گزاره ها نیست؟ و فقط مشکل تلقی بیرونی دارد؟

120- نشانه های قوی در نشانیت، آنها هستند که در توصیفگری یا اشاره گری کاملا مثل مرآة عمل کنند و نفسیتی از خود ابراز نکنند، نکته مهم آن است که حروف الفبا و نماد های بصری مثل علامت جمع (+) اوصاف نفسی دارند و توصیف نفسی دارند اما قبل از مواضعه، توصیفگری یااشاره گری ندارند و هنا دقائق.

121- در منطق محمولات گزاره را به دو بخش اسمی (شیئ) و محمولی تقسیم میکنند (شناسه و تابع) و دو متغیر اسمی و محمولی داریم . متغیر محمولی با حرف بزرگ و متغیر اسمی با حرف کوچک و در سمت راست متغیر محمولی قرار میگیرد Aa. مثلا یعنی زید قائم است که a زید است و A مجموع قیام و نسبت است و اگر محمول ما صفت نباشد بلکه نسبت بین دو شیئ یا چند شیئ باشد، محمول چند موضعی داریم، یعنی اگر A نسبت برادری باشد، داریم Aab، و اگر نسبت، اعطاء کتاب باشد، Aabc، که یک محمول سه موضعی است، و عدم اعطاء هم میشود Aabc ~ (و همچنین نسبت بینیت که a بین b و c است)



122-آیا در منطق فرگه برای جملاتی که آشکارا وصف از آن طبیعت است چه تحلیلی وجود دارد؟ مثل سفیدی صفت است – مضروب اسم مفعول است- گزاره بخش اسمی و بخش محمولی دارد؟

123- اگر بگوییم : مجموعه تعریف ناشده است این مربوط به منطق محمولات درجه سوم یک موضعی است و اگر بگوییم : مجموعه یک عضو را توسط یک فرمول می پذیرد منطق محمولات درجه سوم سه موضعی است.


124- در رساله اشتباه تاریخی دکتر ضیاء موحد آمده که p->~p تناقض نیست و ارسطو اشتباه کرده است اما باید توجه داشت که اساسا تناقض مربوط به بخش نحوی سیستم زبان نیست و مروبط به بخش سمانتیک و ساختار معنایی و اعطای معنی به عملگر -> است و چگونه با وجود پارادوکس استلزام مادی و وسیع بودن معنای شرطیه می توان گفت مطلقا p->~p تناقض نیست ؟! یعنی باید دید چه نوع استلزامی ورای استلزام مادی مشخصا در شرطیه موجود است تا بعد قضاوت کرد که p.......... تناقض است یا خیر؟

125- شاید بتوان گفت ریاضیات پیشرفت کرده است ولی منطق ریاضیات (نه منطق ریاضی رایج) (و نه فلسفه ریاضیات) اصلا پیشرفت نکرده است، یعنی آنچه را ریاضیدانان می دانند از نگاه به آن بهره نبرده اند در تدوین علم منطق بشری_مثلا اساس منطق ریاضی رایج بر تقسیم قضیه به بخش اسمی (شیء) و محمولی است و حال آنکه ریاضیات دقیقا اصلا با قضایای اتمی شخصی سر و کار ندارد یعنی بخش اسمی قضایای ریاضی طبائع است خواه آن را جزء منطق درجه دوم بیاورند یا خیر .

126- در منطق گزاره ها چون هنوز نحو از سمانتیک جدا نشده بود نمادهای منطقی خودش معنادار است مثل < یا ~> که خود نماد، دارای معنای طبیعی است.

127- در پارادوکس خرمن، زمان به طور مخفی دخالت می کند، چون اگر مثلا اضافه کردن یک دانه گندم باشد اما از صدها هزار دستگاه اضافه کننده در یک لحظه، و نیز اگر از ابتدا نصف کنیم قطعا خرمن نیست پس روند کم کردن و یا زیاد کردن یک حدی دارد و نیز وقتی یک عدد گندم اضافه می کنیم فقط نگاه نفسی داریم اما اگر به بستر اضافه هم نگاه کنیم و دید نسبی با بستر داشته باشیم رواداری ضعیف میشود – و نیز قوام تحقق خرمن حجم است نه تعداد و کمیت گندم لذا اگر خرمن هندوانه باشد این استقراء و گام دوم...

128- در صوری سازی محض، نماد جز نفسیت چیزی ندارد و می توانیم نمادی انتخاب کنیم اصلا معنایی و دلالت طبعی نداشته باشد مثل سری نقاط ...⊙00 اما نکته مهم این است که چاره ای از ایجاد ربط صوری بین آنها نیست بدون هیچ سمانتیک حتی می تواند ادات منطقی ایجاد کند. ربط یک سیمبل و نماد هم نباشد بلکه فقط موضع قرار گرفتن نحوی باشد مثل نماد Fx در منطق محمولات که موضع قرار گرفتن هم کار انجام میدهد یعنی نسبت موجود در محمول که کار انجام میدهد و محمول را به شیء نسبت می دهد و وصف او قرار می دهد ، مستفاد از موضع محض می تواند باشد اگر نماد ها را Fx هم انتخاب نکنیم و فقط مجموعه نقاط انتخاب کنیم.

129- هنر مهمی که پارادوکس خرمن دارد این است که نشان میدهد چقدر بخش اسمی منطق محمولات آسیب پذیر است. گزاره اتمی و مولکولی دونوع است. ملوکولی در منطق گزاره ها با ادات منطقی جمع و ملوکولی در منطق محمولات با سور، و گزاره اتمی در منطق محمولات در هر دو بخش اسمی و محمولی درگیر پارادوکس خزمن است اما بخش اسمی سهمگین تر است.

130- آیا تشکیک در ماهیت است یا فرد ماهیت یا وجود فرد ماهیت؟ چون خود فرد ماهیت دو حیث ماهیت و وجود دارد، یعنی تشکیک در اسم است یا مسمی یا وجود مسمی؟



131 - در شواهد الربوییه صفحه 135 اعتراف به رجوع در تشکیک ماهیت نسبت به مختار اسفار

اسفار جلد 5 صفحه 272 عدم از مبادی مقوه کائنات است و در صفحه 278 در رد حرف شیء: عدم هم کون و فساد بالذات دارد نه بالعرض که شیخ گفت و کذا اسفار جلذ 4 صفحه 268 جواب از بحث ثالث – اسفار جلد 1 صفحه ۲۵۵.


132- آیا در خود نسبت میتواند تشکیک جاری شود؟ مثلا نسبت برابری دو مثلث می تواند به متساوی بودن باشد و یا متشابه بودن باشد و یا تنها در بعض زوایا یا اضلاع باشد؟

133- ممکن است گفته شودگاهی نسبت و رابطه بین نفس دوطرف است و گاهی به ملاحظه شئونات طولی یا عرضی طرفین، مثلا وقتی می گوییم 6 از 5 بزرگتر است این نسبت بین نفس طرفین است اما وقتی میگوییم دو مثلت نسبت برابری دارند به ملاحطه شئونات و اعضا و اجزای داخلیه است از زاویه و ضلع و نسبت آنها و هرگاه نسبت بین طرفین به ملاحظه شئونات طرفین باشد قابل تشکیک می شود چون شئونات متعدد است. و نکته قابل توجه اینکه ایا این نسبت واحده بین طرفین، در حقیقت، واحده نیست بلکه اندماج چندین نسبت است که قابل تحلیل است ، به چند نسبت، یا خیر، شئون می توانند نقش تعاضد و تشابک داشته باشند و اقل و اکثر استقلالی درنسبت بین همدیگر نیستند؟
یعنی مبدا و منشا نسبت بین طرفین هستند نه شریک به نحو تحلیل و جزئیت در نسبت باشند.

134- در منطق ریاضی با تحلیل گزاره به بخش اسمی و مآل و اتمی بودن آن بر اساس براهین ریاضی و هندسی بر هوا می رود چون هیچکدام بر قضایای شخصیه دور نمیزند. وقتی می گوییم زوایای مثلث 180 درجه یا بی نهایت عدد اول وجود دارد اینها آشکارا قضیایای شخصیه نیستند.

135- در منطق محمولات سور وجودی غیر از سور کلی است سور کلی با سیمبل شرطیه بیان میشود و سور وجودی با ادات جمع منطقی لکن در بخش اسمی سور کلی دچار مشکل هستیم که قضیه شخصیه اتمی نداریم چون مقدره الوجود است.

آیا در منطق جدید بین همه انگشت های دست مشت است با همه انگشت های دست سه بندی است تفاوت است! همه استانهای ایران یک کشور است . همه اعضا یک پیکر است. همه سیب را خورد.

136- منطق محمولات مرتبه دوم آیا نسبت به وقتی سر و کار ما با صفت و نسبت هاست با آن وقتی که سرو کار ما با اسم جمع و مجموعه هاست تفاوت نمیکند؟ سفیدی صفت است و ظرفیت نسبت است یا نسبت ظرفیت دو طرف دارد؟، فعل اعطا سه طرف دارد و...

137- برای اهمیت مسئله ابهام بس است با وضوح معنی صلات نزد متشرعه بلکه عرف عام اینکه با فاصله حدود نیم قرن در فضای بحث اصول، صاحب کفایه بگویند جامع اعمی نمیشود و مظفر صاحب اصول الفقه بگوید جامع صحیحی نمی شود و محال است!!



138- انواع متصور جامع گیری:
1- برای طبیعت وضع می شود به افراد ناقص اشاره می شود به وسیله لفظ و معنی اما توصیف نمی شود. و مصحح اشاره، مناسبت است نه انطباق.
2- ما ترکب من حرفین فصاعدا، مقومات را علی البدل و شناور فرض میگیریم و همچنین خانه و بیت....؟؟
3- مثل متغیر ظرف قرار می دهیم و با محتوی های مختلف پر می کنیم مثل میزان و مرکب و...
4- برای بین الحدین سقق و کف بجمیع مراتب (آیا مراتب طبیعت یا افراد هم؟) در قبال خارج از حدین وضع شده (انسان یعنی آنچه قبال حیوانات و اشیاء دیگر است) اما در بین الحدین برای همه جهات ست افراد و حصص.
5- محور معنی یک هدف و غایت است شبیه مورد 3

138- چون الاشياء تعرف بمقابلاتها و چون تا مقایسه نباشد هیچ مفهومی ظهور نمیکند پس یک رویکرد اشتباه منطق محمولات، معامله با هر محمولی، به عنوان منفرد است و حال آنکه در حقیقت هر محمولی یک زوج محمولی یا سه گانه و چهارگانه محمولی است مثل زید ایستاده است در قبال گزینه های نشسته و خوابیده است نه سفید پوست یا مثل حیوان نبودن.

139- برای توضیح تابع جزء: هر تابع پنج چیز دارد:
1- مجموعه ورودی ها (دامنه _ دومین)
2- مجموعه خروجی ها (برد _ رنج)
3- شخص ورودی
4- شخص خروجی
5- عمل
تابع جزء می تواند به معنای زیر مجموعه باشد یعنی مجموعه خروجی ها، زیرمجموعه ای از مجموعه ورودی ها است مثل اعداد کوچکتر از ۵.
تابع جزء می تواند به معنای بخشی از یک کل باشد یعنی شخص خروجی، پاره ای از شخص ورودی است مثل تابع جزء صحیح یا تابع جزء اعشاری، و یا مثل زبان انسان یک تابع جزء برای هر انسان است.
تابع جزء می تواند به معنای تابع جزء تعریف شده باشد یعنی مجموعه ورودی ها زیر مجموعه ای از مجموعه دامنه باشد مثل تابع نو نهال ( بچه ها) در دامنه انسان که تعریف می کنیم می تواند کوچکتر از 4 سال باشد و نمی تواند بزرگتر از 7 سال باشد .
در مورد اخیر برای اینکه کلمه جزء باعث اشتباه نشود بهتر است برد تابع را مجموعه جدا از مجموعه دامنه در نظر بگیریم مثلا هر نو نهال (با تعریف میتواند کوچکتر از 4 سال باشد و نمیتواند بزرگتر از 7 سال باشد) در سالن یک صندلی به نام خودش دارد (پس تابع جزء به معنای تابع معرفی کننده جزء با تابع جزء به معنای تعریف شده به صورت جزء فرق می کند.


140- در منطق جدید وقتی قضیه شخصیه داشته باشیم با موضوع مشخص مثل علی و داوود و سقراط و... به آن ثابت فردی می گویند، ولی وقتی قضیه شخصیه مبهم مندرج در سور داشته باشیم به آن متغییر فردی می گویند مثل هر انسانی کاتب است، یا بعض انسان کاتب است، یا شخصی را دیدم.
ثابت فردی را بخش اسمی هم می گویند در قبال بخش محمولی (البته در متغیر فردی هم اسمی ظاهرا می شود).
فرد خاص ~> اعلام شخصی(abc) _ فرد مردد ~> نکرات مثل شخصی(z) - فردی - فرد فرضی یا انتخابی(y).

141- مثالی برای بی نهایت نظام نفس الامری در نشانه شناسی و تطابق و مکملیت دو سیستم برای بروز عناصر ( که این در معانی و معارف قرآنی توسط قرآن مفتاح بسیاری مطالب است).

محور اعداد حقیقی مشتمل بر اعداد گویا و گنگ و... است مثلا نقط عدد پی روی خط است ولی رسم پذیر نیست اما نکته مهم اینجاست که واحد دلخواه انتخابی برای بروز اعداد حقیقی روی محور بی نهایت است اگر واحد ما ضلع یک مربع باشد نظام اعداد گنگ که (رادیکال 2) شروع می شود جای نقاط روی محور مشخص است و همچنین طبق این واحد جای عدد پی هم

نفس الامرش معلوم است اما اگر واحد انتخابی ما قطر مربع باشد نظام اعداد حقیقی محفوظ است اما نقاطی که جای آن اعداد را روی محور تعیین میکنند تغییر می کند و هکذا واحد ما شعاع باشد یا قطر یا ... پس بینهایت عدد حقیقی اگر کم متصل قار نباشد ظهور نمی کند ولی یک واحد دلخواه هم نیاز داریم که خود بی نهایت گزینه دارد و جای نقاط عوض می شود و همه اینها نفس الامریت دارد یعنی به نحو قضایای شرطیه فی علم الله تعالی ثابت است اگر واحد این باشد نقاط این چنین است .

142- آیا منطق، علم قوانین حاکم بر ذهن است یا علم قوانین حاکم بر فکر؟ امروزه منطق تنها علم به سیستم استنتاج و گام برداری ذهن و حرکت ذهن است. حرکة الی المبادی، زبان صوری، نحو دارد (نظام ساخت) و سیستم صوری خودش نظام استنتاج است حال پس فلسفه چیست؟



143- راه بهتر از اپوخه و تعلیق و در پرانتز گذاشتن هوسرل که صرف نظر میکند از احکام افراد، آن است که تحدد فرد را در قبال اطلاق طبیعت در منظر دید عقول قرار دهیم مثلا پدر و مادر اسم بچه خود در قنداق را زید میگذارند یا در سن دو سالگی یا بیست سالگی؟ و همچنین کتاب تذکره و سایر کتب و...

144-وقتی می گوییم نان در سفره نیست از نیست معدوم بودن قصد کردیم و وقتی ذهن بازگشت می کند و خود عدم نان را موضوع قرار می دهد می گوید پس عدم نان در سفره هست، ولی قصد او توصیف واقعی نبود به بودن و هست نیست، اما نکته ظریف آن است که چون کمبود زبانی دارد برای وقتی هم که خود وجود و عدم را موضوع قرار داد باز از محمول وجود و عدم استفاده می کند و حال آنکه وقتی خود وجود و عدم موضوع قرار گرفتند و گفتیم (وجود نان یا نبود نان) اینجا وارد حوزه دیگر نفس الامری شده ایم که اساسا جای محمول بود و نبود برای آن نیست. نظیر نسب و رابطه ها که وقتی وارد حوزه آنها میشویم غلط است بگوییم نسبت هست یا نیست. چون تسلسل و اینها پیش می آید و اگر کمبود زبانی را برای هر حوزه با وضع عنصر زبانی خاصی برای آن جبران کنیم مثلا نبود نان در سفره، الف اما بعد از اینکه همگی شهود کردیم که مقصود از الف چیست در این هنگام اوسعیت نفس الامر از وجود واضح می شود اما اگر گفتیم مثلا عدد ۵ موجود است سوال مطرح می شود که آیا وجود این عدد ۵ موجود است یا معدوم؟ هر محمولی را موضوع کردیم و یا هر نسبت گزاره یا کیفیت نسبت را موضوع قرار دادیم حوزه عوض شده است. اگر گفتیم زید کاتب است و سپس گفتیم کتابت زید دیگر از حوزه سوال اینکه کتابت زید هم کاتب است یا خیر خارج شده ایم . نظیر اینکه وقتی بپرسیم سفیدی زوج است یا فرد از حوزه سفیدی خارج شده ایم .

145- مثلا میگوییم مثلثی کشیدم و میگوییم زوایای مثلث 180 درجه است. مثلثی که کشیدم موجود است (آیا وقتی مثلث را کشیدیم زوایا نیز برابر ۱۸۰ درجه است یا مثلثی که نکشیدیم هم زوایایش برابر ۱۸۰ درجه است؟ اگر نکشیدم چگونه ۱۸۰ درجه باشد؟ چه چیزی به ما دیکته می کند که اگر هر جور مثلث بکشیم ۱۸۰ درجه خواهد شد؟ آیا آن چیز موجود است یا معدوم؟ کدام مثلث ۱۸۰ درجه است؟ اقلیدسی یا غیر اقلیدسی؟ آیا فرد کدام را می توان کشید؟ _ مراجعه شود به شماره ۱۶۶) آیا مثلثی که زوایایش 180 درجه است هم موجود است؟ کجا موجود است؟ اگر موجود است وجودش با وجود مثلثی که کشیدم (و مثلثی که نکشیدم) چه فرقی دارد؟ اگر موجود است آیا متساوی الاضلاع است یا قائم الزاویه یا خیر؟ آیا می شود مثلثی موجود باشد ولی همه اینها باشد؟ موجود در حوزه وجود و عدم مقابلی محدودیت هایی دارد. نمی شود مثلثی هم قائم الزاویه باشد و هم غیر آن. عدد پی نسبت بین قطر و محیط است. آیا نسبت بین محیط و قطر کدام دایره و با کدام شعاع و قطر؟ مثلث قائم الزاویه آیا موجود است؟با چه طول اضلاعی و چه مساحتی؟

این وصف، تأمین نسبت می کند نه شخص.

146- تفاوت کلاس و اینستانس~> ارث بردن از کلاس و خصوصیات خود فرد و متغیر فردی دخالت می کند.

میگوییم نقطه را تعریف ناشده(کدام نقطه؟) رها می کنیم و می گییم نقطه مرکز زمین از ما 11 کیلومتر فاصله دارد. آیا هردو به یک نحو موجود است؟ آیا اولی که بالاخره نقطه است کجاست؟ و چقدر از ما فاصله دارد؟ میگوییم زوایای مثلث برابر 180 درجه است. مفاد این قضیه و قاعده چگونه است؟ امر واقع آن به حسب فلسفه تحلیلی کجاست؟ آیا در خارج است؟ اسم خاص من یا سعدی که موضوع قضیه قرار میگیرد و شیئ وابسته (نه مستقل) است آیا کدام من و کدام سعدی؟ در قنداق یا 20 سالگی یا ...؟

147- مثلث زوایایش 180 درجه است. آیااین مثلث موجود است؟ اگر موجود است قائم الزاویه است یا متساوی الاضلاع؟ اگر هیچکدام نیست پس چگونه موجود است؟ موجود باید مبهم نباشد.


148- مثلث سردر مدرسه از مثلث سر در کلاس 20 متر فاصله دارد. مساحت مثلث سردر مدرسه، مساوات مثلث دو سردر، کوچکتر بودن – سبز بودن مثلث سردر مدرسه، فلزی بودن و...

149- در منطق محمولات می گویند به ازاء هر x اگر x انسان باشد x کاتب است. اما ازاء یعنی چه؟ و نیز اگر x موجود باشد یا مفروض باشد؟ اگر x مفروض ضروی الاعدم یعنی مستحیل باشد چگونه است؟

150- تناقض هم مصداق دارد هرچند مصداقش ضروری السلب است. (اینکه شخص خاص هم باشد و هم نباشد) مصداق تناقض است واقعا نه به فرض ذهن، و همان است متصف به استحاله.

151- مثلث یعنی سه ضلعی و این ترکیب چند طبیعت است.

152- اگر با نگاه ماتریالیستی فقط اجزاء بنیادین نشکن قائل باشیم و واقعیت را فقط آنها بدانیم اولا باید برای ترکیب آنها کل ثالث قائل نشویم چون لیس الا الاجزاء بالاسر، ثانیا باز در ذره بنیادین محتاج تعدد و تفرد و مکان (حرکت مکانی) و زمان و حرکت و نیرو قائل باشیم پس می پرسیم در فلسفه تحلیل زبان اگر در محدوده مرکبات همه از زبان باشد و واقعیت دیگری نباشد، آیا نشانه و دال زبانی بر مکان و زمان و حرکت و نیرو و میدان و... که واقعیتی غیر از نفس اجزاء است از کجا آمده است؟

153- آیا اسب شاخدار حیوان است قضیه صادقه هست یا کاذبه؟ آیا پادشاه فرانسه وجود ندارد قضیه صادقه است یا کاذبه؟
از ترکیب طبیعت مفهوم فرد با طبیعت شاخ و اسب و دارائی و طبیعت (ذات) که در مشتق نمایان میشود (مشتق شامل ذاتیات هم هست مثل ناطق) حکم محمول تعلق می گیرد به ظرف و حوزه وجود و عدم مقابلی و مشاعر (نه عقل)


154- آیا تشکیک در وجود است یا ماهیت؟ هرچند ابتدا باید رمز تشکیک را پیدا کرد ولی فعلا میگوییم که تشکیک در هر دو است. یعنی اگر در حوزه فرد طبیعت سخن گوییم تشکیک در وجود است یعنی افراد متعدد طبیعت به یک درجه نیستند اما اگر یک فرد طبیعت در نظر بگیریم معنی ندارد که بگوییم تشکیک در وجود است. مقایسه افراد متعدد شرط تشکیک در وجود است اما فرد واحد یک طبیعت تشکیک ندارد از حیثی و دارد از حیث دیگر. اینجا باید رمز تشکیک را دانست. پس میگوییم هرجا سر و کار ما با متقابلین (با تاکید بر تثنیه) است که تنها یک مقابل دارد پس متواطی است. و از حیث مفهوم هم بدیهی است. یعنی یک فرد طبیعت یا هست یا نیست، یا فرد این طبیعت هست یا نیست، تقابل است که تنها یک طرف دارد. اما اگر بر هرکدام از این طرفین متقابلین زوم کنیم و صمیم آن را در نظر بگیریم مشتمل بر شئونات واجده و فاقده است که مصحح تشکیک در فرد واحده طبیعت است هرچند هرکدام از شئونات خود متواطی و دارای مقابل واحد هستند. اما اگر در حوزه نفس طبیعت سخن گوییم باز رمز تشکیک حاکم است اگر طبیعت را با بیرون خودش و در فضای متقابلین در نظر بگیریم متواطی است و اگر به بین الحدین و کف و سقف و عرض عریض آن نگاه کنیم تشکیک است و تفاوت با حوزه فرد در این است که اینها نفس عرض عریض طبیعت بجای تعدد افراد در حوزه وجود و افراد است و با این بیان تواطی با بداهت ملازمه دارد کما اینکه تشکیک با ابهام و نظری بودن مفهوم ملازمه دارد.
با این بیان معنای این شعر منظومه روشن میشود: مفهومه من اعرف الاشیاء... و کنهه فی غایة الخفاء، اعرفیت مفهوم در حوزه مقابل و فضای تقابل با عدم است، و غایت خفاء کنه در فضای نظر به صمیم است.

و نیز مثال زیبا برای تفاوت حوزه فرد و طبیعت و تفاوت تشکیک در این حوزه این است که طبیعت مثلث عرض عریض دارد، شامل متساوی الاضلاع و متساوی الساقین و... است، اما فرد طبیعت مثلت نمی تواند این عرض عریض را داشته باشد و تنها میتواند یکی از این ها باشد، هر چند در خود یک فرد مثلث متساوی الاضلاع مثلا اجزاء مساختش شئونات اندرونی او هستند و می تواند پس از وجود اگر از جسم کشسانی باشد کم و زیاد شود و یا متساوی الساقین شود و هکذا.


155- سوالاتی که یک نرام فزار هوشمند موضوع محور خوب است بپرسد؟ آیا مکان و زمان خاص تعیین شده است؟ آیا معارض دارد؟ آیا انگیزه های سیاسی و اجتماعی و... دارد؟

سه شماره در اینجا تصویر خوانا نبوده تایپ نکردند فراجع

159- منطق حرکت: عناصر پایه، گام، جهش، پرش، موج، روش، قبل و بعد، سیلان، طی طریق، رسیدن، در راه بودن، شروع، ختم.

160- در روش شناسی برهان وحدت شخصی در عرفان نظری، می توان گفت هر کجا ضرورت باشد روش را میتوان اعمال کرد و مقصود از ضرورت ضروت واقعیت است (مثلا در اصل خود استحاله) یعنی عدم اجتماع نقیضین نباشد بلکه در ضرورت عدم و استحاله اجتماع صحبت باشد. نفس استحاله: یا موجود است و یا معدوم و ادامه برهان. و از اینجا کلام منظومه الشیخ الاشراقی ذو الفطانة قد قصر القضیة فی البتاتة معنای جدیدی پیدا میکند یعنی ضرورتی که واقعیت برهان صدیقین بر مبنای اصل الواقعیة است نه اصالت وجود.

161- حافظه چند نوع کلی دارد:
1- حافظه فیزیولوژیکی که خود انواعی دارد و در علم عصب شناسی ذکر شده است و محور بیولوژیک دارد.
2- حافظه فیزیکی که در عالم ماده و سیستم های فیزیکی و حفظ اطلاعت سیستم است.
3- حافظه میثاقی ذری که مربوط به موجودات در قوس نزول است .
4- حافظه وجودی فلسفی که در هر چیز ضرورت فلسفی دارد و استثنا پذیر نیست.
5- حافظه مثالی در قوه خیال
6- حافظه عقلی در درک کلیات و طبائع
7- حافظه نفسی در انصباغ نفس و روح از معیت بدن و سریان و وحدت در کثرتش (مراجعه به شماره ۱۹۴).


162 - ثابت منطقی یا ثابت ادراکی است است یا ثابت عملگر، این همانی و = در کی است ولی واو عملگر است، آیا تقسیم به دال ( نشانه ) و محکی ( مفهوم ) و مصداق (نفس الامر عام) در حوزه منطق است یا قبل از آن است.

163- مقاله در باب دلالت نمی ‌تواند صدق موجبه کلیه را سامان دهد چون می توان گفت در افراد فرضی محال، مثل مثلث مربع یا افراد شخصی غیر موجود مثل پادشاه فرانسه عبارت دلالت گر، دلالت ندارد اما در افراد فرضی ممکن الوجود ولی (مفروض عدم الوجود مطلقا) هرگز محقق شود دلالت دلالت گر را راسل می پذیرد چگونه می ‌تواند بگوید دلالت ندارد و حال آنکه صادق است (در شماره ۱۴۵ گذشت).

164- اساساً منطق نمادین در قضایای طبیعیه مشکل دارد چون موجبه کلیه اگر به شرطیه یا مشروطه برگردد خلاصه صدق آن مبهم است چون می‌گوییم اگر x موجود شود اما از کجا می گویید اگر موجود چنین وصفی دارد؟ یعنی ما صدقی را قبل از تحقق می دانیم یعنی صدق اتمی بعد از علم ما به صدق طبیعی است نه صدقی برخاسته از علم ما به x محقق.
165- نقطه مرکز ثقل یک جسم فیزیکی نه هویت مادی دارد چون اساسا مربوط به تراکنش نیروها است و نه هویت ریاضی دارد چون در جسم فیزیکی نفس الامریت هندسی دارد آیا مرکز ثقل چگونه فردی در منطق ریاضی حساب می شود؟ متغیر- ثابت- فرد مردد- فرد مبهم- فرد فرضی.

166- (گذشت صفحه ۲۵ خرداد شماره ۱۴۵) می گوییم مثلث اقلیدسی اگر موجود شود که مثلاً هرگز موجود نمی باشد زوایایش ۱۸۰ درجه است این چگونه صادق است؟ البته ابتدا باید بررسی کرد که محمول ما یک موضعی است یا چند موضعی؟ درجه اول است یا خیر و ...

167- القضیه قول یحتمل الصدق و الکذب آیا قول یعنی کلام یا رای یا اعم؟ در حاشیه ملا عبدالله قده اعم گرفته اند و همچنین یحتمل یعنی یا صادق یا کاذب است و یا یعنی می ‌تواند صادق بشود و کاذب بشود؟ دومی گزاره نما است نه گزاره و در بعضی اصطلاحات گزاره مدلول است نه محکی پس رمز احتمال، صدق و کذب است و صدق ساز است.

168- هر منطقی ثابت های خود را دارد و اساسا خود حمل یک ثابت منطقی است کما اینکه در منطق گزاره ها علامت نقیض را یک ثابت منطقی میگیرند پس خود p هم که مشتمل بر حمل است مشتمل بر یک ثابت منطقی است.

169- آیا ثابت های منطقی از سنخ کار ذهن هستند یا درک ذهن، امری واقعی را یا هر دو یعنی مختلف می شود؟

170- در سالبه به انتفاع موضوع آیا سلب به چه میخورد؟ سلب محمول از زید موجود؟ سلب محمول از زید معدوم؟ سلب محمول از زید مفروض؟ سلب حمل محمول یعنی سلب نسبت؟
سلب المحمول و سلب الحمل تفاوت دارد کما اینکه حمل المحمول السالب متفاوت است در دل هر حمل و سلب بلکه هر اسم خاص و وصف خاص همگی یک ثابت منطقی نهفته است اگر حمل خودش یعنی نفس حمل کردن، یک ثابت منطقی است پس سلب حمل هم ثابت منطقی جفت و قرینه آن است و دو عملگر دوتایی هستند، ثابت منطقی کار ذهن است و آیا کار ذهن است و کار نکردن ذهن یا کار حمل و کار سلب؟
در متغیر ها ما با نمونه که متغیر را مقدار دهی میکند سر و کار داریم نه با مصداق، کلی و فرد نیست بلکه ظرف و مظروف است بلکه ظرف و مظروف بالدقة صحیح نیست.

171- سلب گاهی به معنای عملیه سلب است یعنی ذهن کار می کند و گاهی به معنای کار نکردن است یعنی درک نفس الامر سلب و درک سلب با کار سلب تفاوت دارد، ( گذشت در ۱۸۶ _ پس علا أى حال راسل باید واقعیت منفی صدق ساز را بپذیرد) حکم ذهن و درک ذهن اذعان و ادراک _ فعل و کیف نفسانی علی المشهور.

172- منطق ریاضی و منطق گزاره ها بر عدم تناقض مبتنی است نه بر استحاله تناقض یعنی ارتکازاً و شهوداً فرض بر اصل موضوع بلکه واقعیت استحاله...... است اما از حیث صورت و فرمول منطق گزاره ها منطق موجه نیست و کار با استحاله ندارد.

173- حمل خودش یک ثابت منطقی است و یک نماد نیاز دارد اما در منطق گزاره های فرگه p یک متغیر موضوعی است نه یک ثابت.


174- تعیین متعلق یک ثابت منطقی مهم است، آیا پرانتز ها چه میکنند؟ ثابت منطقی هستند یا خیر؟ نشانه های نقطه گذاری نقش بسیار مهم منطقی دارند.

175- فرگه بنیاد منطق ریاضی را بر فرق بین شیء و مفهوم گذاشته است لکن آیا عدد 5 ریاضی شیء است یا مفهوم؟ اگر شیء است پس عدد موهومی و مختلط هم شیء است، چه فرقی میکند؟ همانطور که با عدد 5 طبیعی می شماریم با عدد موهومی و مختلط هم کار دیگر انجام میدهیم، و اگر مفهوم است پس تابع است و نمی تواند متعلق برهان های ریاضی قرار گیرد (مراجعه به شماره ۱۸۵).
176- هرچند فرگه منطق محمولات را بر فرق شیء و مفهوم بنیاد گذاشت ولی منطق ریاضی را بر چیز دیگر بنیاد گذاشت و آن اینکه پشتوانه سیستم استنتاج در منطق محمولات، منطق گزاره هاست. این نکته از بنده نیست بارها اساتید منطق جدید به آن در کتب شان تصریح کرده اند.
177- اشتباه مهم در منطق جدید این است که شروع سمانتیک آنها پس از زبان صوری سمانتیک جملات و متغیر ها است و حال آنکه بنیاد منطق بر سمانتیک ثابت های منطقی است.
یعنی سمانتیک ثوابت منطقی تقدم رتبی بر سمانتیک زبان صوری دارد. چون قوام زبان صوری هم به سمانتیک ثوابت است قطع نظر از اینکه بعض ثوابت اصلا مغفول مانده مثل گراپینگ که با پرانتز انجام می شود، خودش را می آورند سمانتیکش هرگز! حمل که خود، یک عمل منطقی را در دل p مخفی می کنند! و صدق را نیز که یک عنصر منطقی است (صدق ساز فلسفی میخواهد) مخفی می کنند. یعنی نفس p یعنی در حیطه صدق و کذب و نه در حیطه فرض.
اگر p آنگاه q یعنی اگر p صادق است یا محقق است یا مفروض است ولو به فرض محال؟
فرگه از حمل، ابتدا فرار کرده با منطق گزاره ها، اما خودش را آورده اسمش را نیاورده چون p جزء قضیه حملیه نیست، و این لوازم از صوری سازی محض ابتدایی خودش را نشان می دهد.

178- اسم منطق جدید منطق ریاضی است ولی از چیزی که فرار می کنند مثالهای ریاضی است! کتاب های منطق ریاضی پر شده است از سقراط انسان است و حسن و علی و...، و هیهات از عدد و مثلث و یا حتی حرکت به تدریج که همه اینها بر مبنای منطق دیگر هستند.

179- اینکه فرگه مفهوم متغیر و تابع را در منطق محمولات آورده تغییر در تحلیل نیست یعنی تغییر در تعبیر است. مثلا وقتی در کتب منطق قدیم می گوییم کل ما صدق علیه الف صدق علیه ب، "ما" متغیر و الف و ب تابع است.

180- ثوابت منطقی چه فعل نفس باشند و چه درک نفس مصادیق آنها را با علم حضوری و تجربه نفس می یابیم و سپس طبق مبنای ارسطو تجرید می کنیم و طبق افلاطون به حقیقت کلیه یادآوری میکنیم لذا در نامگذاری هر ثابت منطقی و سمانتیک آنها اگر برای شخص یک کار ذهنی نباشد مشکل معنی و ابهام و تشکیک می آید یعنی حتی ادات سلب می تواند تشکیک بردار شود و پارادوکس خرمن شود.

181- اگر صدق سوالب، کذب موجبات باشد: (چنین نیست که مربع دایره گردد صادق باشد) اما (مربع دایره استحاله تحقق دارد) ....؟؟؟؟

182- در منطق گزاره ها اگر بخواهیم بگوییم p ضروریه است یا ممکنه راهی نداریم و این قیچی کردن بخشی از نفس الامر است.

183- سور که خود ثابت منطقی است در سعه و ضیق صدق مفهوم بر مصادیقش معروف شده و حال آن که در شدت و ضعف صدق مفهوم بر یک مصداقش هم مطرح است (فازی) و کذا در ضرورت و امکان نسبت هم مطرح است و بلکه در ارزشگذاری دخیل است. آیا رای مثبت و منفی و ممتنع سه گزینه نیست که رای ندادن (امتناع از رای نه دادن رای ممتنع) چهارم آن است؟ اکنون که واژه ممتنع داریم با وقتی که نداشته باشیم یکسان است؟ پس در سمانتیک ثوابت منطقی می توانیم همه حیثیات را دخالت دهیم مثلا سور صدق بر بعضی افراد و یا صدق بر افراد مفروض یا فرض صدق بر افراد و...

184- در گزاره Bx که x متغیر و B تابع محمولی است خروجی تابع شخص قیام موجود قائم به زید است پس نفس کنار هم قرار دادن تابع و متغیر طبق قرارداد منطق ریاضی خود مشتمل بر ثابت منطقی است.
(راجع به صفحه 17 خرداد شماره ۱۱۷)

185- 5 عدد طبیعی است _ مثلث سه جور است: متساوی الاضلاع و... آیا این در قضیه؟؟؟ از منطق درجه اول است یا دوم؟ آیا 5 یک ویژگی است که میشود 5 گردو را با آن توصیف کرد یا خودش بخش اسمی است؟ به عبارت دیگر بخش اسمی 5 عدد طبیعی است چیست؟ آیا ثابت فردی یا... از اینجا منتقل می شویم که وجود اعداد طبیعی چگونه اثبات می شود.
یعنی عملگر + 1 در استقرای ریاضی نظریه اعداد نمی تواند اثبات وجود کند برای عدد بعدی و از این به بعد اثبات وجود برای عدد موهومی و مختلط (عدد موهومی نسبت عملگر منفی در منفی مثبت موهومی است فتذکر)(مراجعه به شماره ۱۷۵).

186- درک سلب لازمه ای دارد یعنی (این چنین نیست که پادشاه فرانسه تاس است صادق باشد) حتی اگر عملگر سلب هم نباشد ولی لازمه اش این است که نفس این چنین نیست صادق است ( اینچنین نیست ... صادق باشد) صادق است ((این چنین نیست که ... صادق باشد) صادق است)(مراجعه به شماره ۱۷۱)

187- در مقاله (و ترجمه) آشیل به لاکپشت چه گفت؟ از هومن محمد قربانیان (منطق پژوهی سال 2 شماره اول) جواب مشکل با صوری سازی و درک درست آن داده شده به نظر میرسد همانگونه که ماده، صوری سازی دارد، نفس صورت هم محتاج صوری سازی است چون خلاصه یا درک ذهن است و یا عمل.

188- در علوم شناختی به دنبال سخت افزار برای نرم افزار ذهن هستیم اما باید توجه داشته باشیم که سخت افزار ها که بخش اعظم آن ژن ها هستند گاهی نقش مهم دارند مثل ژن foxp2 (فاکس پی دو) که نقش اساسی در صحبت کردن انسان دارد می تواند ژن هایی نقش سخت افزار سیم کارت ایفا کنند و لذا بعض انسان ها ژن سیم کارت دارند و وصل اینترنت هستند و بعضی نیستند، مقاله اندیشه فرگه میگوید همه به نوعی وصل اینترنت هستند ولی اولیاء کجا و عموم کجا؟

189- در مناظره سیرافی و متی، سیرافی برای معانی میگوید عقل کافی است و حال آنکه عقل در گزاره های منفرد حکم دارد اما مهم فکر است که حرکت عقل است.گام برداشتن عقل یعنی استنتاج و گام برداشتن باید از وابستگی خاص رها شود. رها کردن از وابستگی خاص یعنی صوری کردن. وقتی شکل اول را کل الف ب... میگوییم از وابستگی به موضوع و محمول خاص رها کردیم هرچند از وابستگی عام و شناور جدا نکردیم شاید ارسطو ابتدا در تدوین منطق متوجه روال گام برداری عقل در اشکال اربعه شد و منطق را تدوین کرد و چیز های دیگر را بعدا خودش یا دیگران افزودند.

190- در مقاله تاملی در برهان صدیقین آقای مروارید بین ضرورت قضیه و... فرق گذاشته شده، اما باید توجه کرد که برهان مبدئیت مطلقه می گوید اساسا فرق بین ضرورت و امکان مسبوق به مبدأ مطلق است. او بین وجود و عدم جدایی انداخته و هر دو به او باز میگردند. او بین سلب و ایجاب جدایی انداخته و هر دو به او باز می گردند او بین ضرورت و امکان (سلب الضروره) جدایی انداخته و هر دو به او باز میگردند. بنابراین واژه واجب الوجود نه واجبش توصیفی است نه وجودش، هردو اشاری است. و تفرقه بین ضرورت و امکان بستری خواهد چون رابطه بدون بستر نمی شود.

191- تعریف منطق به صدق بهتر است یا استنتاج؟ مگر مانعه الجمع است؟ هر دو بخش از دغدغه بشر است یعنی هم منطق صدق داریم و هم منطق استنتاج، هم منطق مصداق داریم هم منطق محکی، هم منطق مصداق نفس الامری و موطن صدق نفس الامری داریم و هم منطق مصداق خارجی و وجودی که موطن صدق خارج است.

192- ما دو واو نداریم یکی واو منطقی که ترکیب ندارد و یکی واو غیر منطقی. هردو واو منطقی است ولکن دو ثابت منطقی است مثل ضرب با خاصیت جابجایی در جبر و بدون آن در جبر مجرد.
193- برای نشان دادن واضح استقلال معنی از لفظ و سبقت ذو العلامه بر نشانه فرض میکنیم انسانی را که حواس ظاهری خمس ندارد این انسان گرسنگی را درک میکند و سپس سیر می شود و همچنین درد یا سوزش را درک می کند و سپس برطرف می شود در اینجا او با علم حضوری مشاعر باطنی فردی از گرسنگی و درد و سوزش را درک کرده است وقتی این حالت ها تکرار شد می فهمد که حالت گرسنگی دوم (فرد دوم گرسنگی) با فرد قبلی مشترک است و حالت درد دوم با حالت درد اول. یعنی عقل او هم طبیعی گرسنگی و درد را درک می کند که مشترک بین دو فرد هم طبیعت است و می فهمد طبیعی گرسنگی غیر از طبیعی درد و سوزش است. اکنون شروع به نشانه گزاری می کنیم مثلا وقت گرسنگی که دستش را مثلا روی دلش گذاشت فورا به او غذا می دهیم یعنی دست گذاشتن از خود او گرفتیم و نشانه قرار دادیم. اکنون وقتی با مشاعر فردی از گرسنگی را احساس می کند دست بر دلش می گذارد اما اگر بعدا بخواهد به طبیعی گرسنگی که با طبیعی درد که نشانه دیگری برایش گذاشتیم اشاره کند چون نشانه فرد و طبیعی نزد او جدا نشده از یک نشانه برای هر دو استفاده می کند اما اگر بتوانیم نشانه طبیعی را با فرد دو نشانه قرار دهیم از هر یک جای خود استفاده میکند.

194- در ادامه شماره 193 و نیز 161 در صفحه 5 تیر که هفت نوع حافظه گذشت اگر فرض بگیریم این شخص که احساس فرد گرسنگی کرد اصلا حافظه نداشته باشد یا برای او ظهور نکند و دچار نسیان شود وقتی فرد دوم گرسنگی را احساس می کند چون از فرد قبلی هیچ حافظه ای ندارد قهرا درک طبیعی گرسنگی به صورت منحاز نخواهد داشت بلی در ضمن درک هر فرد گرسنگی به صورت بطون همزمان درک طبیعی خواهد داشت اگر قوه عاقله داشته باشد وگرنه صرف احساس است و پشتوانه درک عقلی و طبیعی گرسنگی را ندارد .

195- از اینجا معلوم میشود که در نشانه شناسی می توانیم برای مثلا یک انسان خارجی به عنوان فرد یک نشانه قرار دهیم و برای خصوص صورت خیالی او در حافظه خیال یک نشانه دیگر، برای طبیعی شخص او یک نشانه دیگر، و برای طبیعیت صنفیه و نوعیه او هم یک نشانه جداگانه قرار داد و هر کدام از اینها هم عرض عریض دارد.

196- سیستم استنتاج، مستقل از زبان صوری است یعنی بدون نشانه هم میتوانیم فکر داشته باشیم. البته تا قضیه تشکیل ندهیم فکر نخواهیم داشت. مثلا در مثال قبلی اینکه گرسنگی غیر از سوزش است این خودش یک قضیه معقوله است و منطق محمولات یعنی محمولات دو موضعی است.

197- وقتی این فرد احساس فرد گرسنگی میکند در اینجا همزمان دو قوه مدرک است یکی مشاعر اوست که فرد را من حیث هو فرد درک می کند و یکی عقل اوست که طبیعی گرسنگی را در مجلای خرد درک میکند و حافظه فیزیولوژیکی که دو فرد را همزمان یاد می آورد معد وضوح استقلال و جدایی قوه عقل در درک طبیعی از درک فرد بماهو فرد است.

198- قضیه ملفوظه ذهنیه غیر از قضیه ملفوظه دهانی است. فضای ابری معانی در معانی اضافه اشراقیه نفس ممکن می باشد اما در معانی ثابتات نفس الامریه تمیز حیثیات نفس الامریه است و منوط به نشانه ها نیست.

199- در ادامه مثال قبل سوال این است تفکر مطرح است یا خیر؟ ابتدا باید دو چیز را معلوم کرد:
1- آیا برای کسی که چشم و گوش از ابتدا ندارد منطق گزاره ها محقق می شود یا خیر؟ یعنی تنها منطق محمولات است و کذا فازی؟
2- آیا ثابت های بنیادی منطق از نوع فعل نفس یا درک نفس و طرح واره های تصویری حروف و ثابتهای منطقی، کدامیک برای چنین شخصی ممکن است؟ مثلا واو منطقی که فعل نفس است برایش ممکن است آیا (اگر) و تشکیل قضیه شرطیه هم ممکن است؟

200- حالت انتظار او برای برطرف شدن گرسنگی یعنی انتظار حالت سیری چگونه توجیه میشود؟ آیا حکم الامثال فی ما یجوز واحد نیست؟ شدت و ضعف سیری و گرسنگی چگونه درک می شود؟

201- حال ببینیم چگونه فکر میکند و قضیه معلوم به علم حصولی را از دل قضایای حصولی دیگر که از علم حضوری حاصل شدند در می آورد؟ وقتی چند فرد سیری را پس از گرسنگی تجربه کرد وقتی گرسنه شد حال انتظار رفع آن و آمدن فرد دیگری از سیری را دارد، قبلا با علم حضوری و سپس حصولی یافته است که سیری مغایر درد است و اکنون انتظار میکشد فرد سیری را که هنوز نیامده است اما چنین درکی نزد او هست: سیری قبلی با سیری آینده مشترک است در حالت سیری بودن و سیری قبلی مغایر است با درد ( و کل مغایر للمشترک مغایر لمشترکه) پس سیری آینده هم مغایر با درد است.

202- از بیان سابق معلوم می شود که دستگاه معانی و منطق بدون دستگاه نشانه ها سامان می یابد ولی لازمه بیان سابق این نیست که ضمانت صدق در دستگاه منطق و گام های ذهن در سیر معانی داشته باشیم (پس منافاتی با حرفهای دو حکم جزمی کواین ندارد) و همچنین معنای آن بعضی برداشتها از رساله حی بن یقظان نیست که نیاز به وحی نداریم. اینها بحث های جداگانه از استقلال معنی از نشانه است.

203- آیا مرز مغشوش در معضل ابهام و مسئله تواطی و تشکیک، رمز آن چیست؟ می توان گفت چون اساسا حوزه مصداق فقط اِعداد می کند ظهور معنی را پس اگر خود معنی آشکارا مرکب است مثال خانه (و نماز) و انسان پس خود ماهیت سعه و ضیق دارد یعنی اجزاء ماهوی مرکب کم و زیاد آن متصور است اما اگر معنی بر حسب ظاهر بسیط است مثل آب پس فرد باالذات و خالص دارد و مرز مغشوش از اختلاط آن با غیر آن پدید می آید. در مثال آب و وحل دقیقا اجزا مائیه غیر از اجزاء ترابیه است. و لذا وقتی مخلوط می شوند اِعداد ظهور یک مفهوم، مشکل میشود و مفهوم مختلط مثل آب گل شکل می گیرد و اجزای خلیط در زبان ریاضی به درصد بر میگردد مثلا نصف و نصف آب گل است و 70 به 30 آبی گل آلود است و بر عکس و بنا بر اینکه در حوزه مصداق جز عدد نداشته باشیم پس گروه های عددی تشکیل می شود که از ذرات بنیادین تشکیل میشود مثل گروه سرباز که آرایش خود را تغییر میدهد تا مثلا یک جمله را ترسیم کند در زمین رژه و در مفاهیم بسیط عرفی مثل آب هر چند از حیث اجزای مفهوم تشکیک معنی ندارد چون ترکیب ندارد اما از همان حیث بسیط که واحد است قابل شدت و ضعف،چ مثلا آب خالص زلال با آب کدر تفاوت می کند پس هر ماهیت عام می تواند ١_ اجزای عرضیه داشته باشد مثل اتاق و حیاط برای خانه یا فاء الفعل و عین الفعل برای کلمه یا فاعل و فعل برای جمله و کلام ۲_ و میتواند اجزای طولیه تألیفیه داشته باشد مثل آجر برای دیوار در خانه و مثل فاء الفعل برای کلام ۳_ و می تواند اجزای تحلیلیه داشته باشد مثل جسمیت و سیلان برای آب که بسیط عرفی است ۴_ و می تواند بدون اینکه جزء داشته باشد از جهت حیثیت واحده می تواند شدت و ضعف داشته باشد مثل آب خالص و آب کدر، نور شدید و ضعیف و... و در مرز مغشوش هر معنی و مصادیقش گاهی اصل صدق قطعی است ولی ضعیف است و گاهی اصل صدق مشکوک است.

204- یک مثال ساده می تواند تفاوت ذات شیء با نگاه به آن را نشان دهد: ضَرَبَ (هذا فعل ماضی) زید (هذا فاعل نحوی ذات چیست؟) – زید فی (هذا حرف) الدار. در این مثال مشارالیه دقیق هذا شخص ضرب بکار رفته در جمله است، آیا می توان از او خبر داد یا خیر؟ و همچنین فی بکار رفته در جمله اسم است یا حرف؟ آیا مگر خبر از شخص او نیست؟ طبیعی دارد؟

205- شماره 170 در صفحه 7 تیر گذشت: زید معدوم (حمل المسلوب) زید لیس به موجود (سلب المحمول) لیس زید موجود به صادق (سلب الحمل) (تناقض نیست پس استحاله ندارد از باب سالبه به انتفاع موضوع!)

206- انواع عقد الوضع:
1- کل ما لو وجد و صدق علیه الف
2- کل ما لو عدم و صدق علیه الف
3- کل ما لو فرض و صدق علیه الف
4- کل ما لو فرض و فرض صدق الالف علیه

207- اکبر من ان یوصف تغییر فضاست یعنی راوی که گفت اکبر من کل شیء فضای مشاعر و وجود و مختصات بود ولی حضرت در فضای عقل و نفس الامر و فرمول ها مطرح کردند: اکبر از هر شیء موجود در مشاعر و مختصات در یک توپولوژی n بعدی _ اکبر از وصف عقلانی در معقولات و فرمولهای تشکیل دهنده مختصات و برتر از آنها.

208- وجود فلسفی کلاسیک، وجود زمخت (سخت) است و وجودات ریاضی وجود لطیف (نرم) است، وجود زمخت مقابل عدم است و وجود لطیف بدون مقابل است.

209- در اعلام و اشیاء، ذهن وقتی اشاره میکند به آخرین صورت یعنی صورت معاصر اشاره می کند، برای اینکه چه درک معنایی از زید دارد (غیر از اشاره) باید این اشاره به معاصر را از او بگیریم مثلا: مجموع همه ی روزهای زندگی زید از قنداق و شکم مادر تا تابوت.


210- مفهوم و شیء که در منطق جدید بر مبنای حرف فرگه هست اساس مشکل کارش در تشخیص و ضابطه شیء است آیا طبیعت انسان شیء نیست؟ آیا زید شیء است یا اشیاء؟ ریش زید شیء است یا اشیاء؟ و سایر مشکلات ابهام و پارادوکس خرمن.

211- مطلبی است در منطق مرسوم حوزه که خلاصه اش این است هر مفهومی من حیث هو مفهوم، کلی است یعنی مفهوم زید کلی بالذات و جزئی بالعرض و زید خارجی جزئی بالذات است معنون بمفهوم زید الکلی بالعرض یعنی مفهوم زید کلی از ارتباطش با زید خارجی کسب جزئیت می کند و این ارتباط چیزی جز اشاره ذهن به واسطه مفهوم زید به زید خارجی نیست. اما اشاره ذهن پس طیف وسیعی دارد که در حاشیه جوهر النضید عرض شده است. اکنون می توانیم یک کار تطبیقی بین این مطلب با بحث فلسفه تحلیلی و فلسفه زبان و رساله های این رشته مثل در باب دلالت راسل داشت.
دال ارجاعی ~> ضمیر من و سائر ضمایر (مثل حرف ندا که بعدا گفته می شود)
اسم خاص ~> اعلام شخصیه
اسم عام ~> اسم جنس
وصف خاص ~> مشتق و انواع شبه فعل
وصف عام ~> اوصاف کلیه
اکنون می گوییم وضع یک دال برای کار ذهن مثل اسم اشاره و ضمیر و اسم ندا تفاوت دارد با وضع دال برای توصیف ذهن که درکی باشد (نه توصیفی که فعل است) دال می تواند برای ترکیبی از کار ذهن و اشاره ذهن باشد و درک ذهن، و این ترکیب اصلی و فرعی دارد. مثلا اسم جنس (اسم عام اشاره) محور است و وصف تابع و اوصاف عام محور وصف و درک است و اشاره فرع و مخفی است و مشتقات اشاره در آنها محور است و وصف تابع (به صفحه 19 اردیبهشت مراجعه شود شماره 3)

212- چرا به جزئی جزئی گفته شده؟ آیا کل و جزء چطور به کلی و جزئی ربط دارد؟ آیا اصل این نامگذاری مأخوذ از کلی رجل همدانی است؟

213- دال توصیف گر با دال متصف تفاوت می کند. مثلا واژه دو توصیف گر است اما ب توصیفگر نیست هرچند متصف به صفاتی است که میتواند موصوف واقع شود. واژه من اشاره گر است نه توصیفگر هرچند می توان ما وضع لعملية الاشاره را توضیح داد و توصیف کرد و همچنین موصولات مانند کسی که، جایی که، چیزی که، متصف باز هستند.

214- منطق حرکت باید از تصرّم شروع کند که شق ثالث وجود و عدم است مثلا آیا رفتن ایستادن است یا نشستن؟ هیچکدام! اشکال: پس چرا می گوییم در حال رفتن بود پس ایستاد! یعنی ایستادن در مقابل رفتن است. پس رفتن از سنخ نشستن است! ببینید این اشکال در عربی مثلا نمی آید. ببینید نقش زبان و نشانه و معنی چقدر اهمیت دارد و تصرّم خودش باید محور باشد.

215- در باب دلالت: دلالت گر میتواند وضع برای معنی به معنای مفهوم نشده باشد اما وضع برای کار ذهن شده باشد و در این صورت (مثل یای ندا و یا اسم اشاره یا ضمیر یا موصول به وجه) یک ثابت منطقی است که حیثیت تقییدیه به ظرف ذهن دارد هر چند اصل تحیث نفس الامریت ورای ذهن دارد یعنی اگر ذهن نباشد حمل هم نیست پس حمل حیثیت تقییدیه به ظرف ذهن دارد و تمام ثوابت منطقی من حیث هی منطقی اینچنین هستند.

216- اصل دلالت یک ثابت منطقی است. اگر ذهن نباشد دلالت هم معنی ندارد و همچنین صدق قضیه یک ثابت منطقی است اگر ذهن نباشد صدق قضیه معنی ندارد چون مطابقتی نیست و اگر ترجمه ها درست باشد اشتباه فرگه در مقدمه مقاله اندیشه همین است که صدق را با حق خلط کرده قضیه صادق است خودش، ولی حق است محتوایش. واقعیت قضیه حق است اما از باب جلوه گری هر یک از قضیه ذهنی و واقعیت آن می گوییم این قضیه حق است (بالعرض). و این ایده (واقعیت قضیه) صدق است (بالعرض).

217- بعض علائم مثل پرانتز دلالت طبعی بر مدلول دارند و لذا هرچند ثابت منطقی هستند اما بهره زبانی کمی دارند یعنی مدلول آنها ثابت منطقی است و علامت نیاز به وضع و قرارداد زیاد ندارد.

218- در فلسفه زبان بین زبان و گفتار تفکیک نشده است مثلا به دنبال مسئله ارجاع در زبان میگردند راسل می گوید: ضمیر من و اسم اشاره و صفات ارجاعی هستند ولی توصیفات ارجاعی نیستند و حال آنکه اساسا ارجاع مربوط به مرحله دلالت تصدیقی و گفتار و بکارگیری زبان توسط متکلم است ما نباید سراغ ارجاع را از بدنه زبان و وضع و موضوع له و نحو بگیریم. مثلا ضمیر من در مثالها و در دیکشنری اصلا ارجاعی نیست و کذا اسم اشاره و صفات غیر واقعی مثل رنگ ها.

219- عملیة الارجاع مثل عملیة الاسناد و الحمل یک ثابت منطقی است و لذا بنابر تحلیل راسل هرچند نقیض (سیمرغ موجود است) می شود: (چنین نیست که سیمرغ موجود است) اما نفس عملگر نقیض (~) یک ثابت منطقی است که ارجاع به یک واقعیت عدمی میدهد و راسل گریزی از این ارجاع ندارد چون نقیض صادق است و صرفا امر زبانی نیست و عدم خاص و مضاف است، مضاف الیه باید معلوم شود.

220- ثابت های منطقی نوعا کار ذهن است که اگر ذهن نباشد اصلا مطرح نیست و خود را در زبان نشان می دهد مثل حمل، اسناد، توصیف، عطف، انفصال، نفی، استفهام، امر ارجاع، اشاره.

221- در صفحه 284 درآمدی بر منطق موحد ~> مفهوم ~>  1- sense 2 intention
مصداق : 1- extension 2- denotation
در فلسفه فرگه کرد فیروزجائی صفحه 153 ~> در باره مفوم و شیء  1- concept 2- object
صفحه 77 درباره معنی و مدلول  1- sinn2- bedetung

222- در باب دلالت راسل و مشکلات اساسی آن:
1- در عبارت دلالت گر اصلا سراغ a thing نمی رود بلکه سراغ a man می رود تا بتواند موضوع را به خوبی محمول نشان دهد.
2- همواره صادق در مفاهیم پایه ( که به معنای استمرار زمانی برای یک x نیست مثل زید همیشه کاتب است) عبارت اخری همه چیز است یعنی بازی با دو لفظ every thing و always
3- از اینکه می توان فرمی معادل عبارات دلالت گر ساخت که در آن عبارت دلالتگر حذف شود نتیجه گرفته که عبارت دلالتگر معنی ندارد در حالی که همواره صادق جای آنها گذاشته است
4- معنای دیکشنری تصوری، مفردادت را به نقش آنها در قضیه برگردانده است.




223- ما به الامتیاز عین ما به الاشتراک، مقصود از عین، سنخ است، چون در قبال سه نوع دیگر امتیاز است که ما به الامتیاز غیر ما به الاشتراک است، یعنی غیر سنخی است پس عین هم عین سنخی است، اما چه آثاری بر این کلمه عین بار میشود از مسامحات و مغالطات.
ما به الاشتراک و ما به الامتیاز اگر در طبائع باشدمثل اشتراک دایره و مثلث در سطح مستوی است و امتیاز آنها در محیط منحنی و خط مستقیم است.
ما به الامتیاز دو پاره خط متساوی است در چیست؟ اگر به وجود است هنوز وجود ندارد، اگر موقعیت نقاط فضاست پس ما به الامتیاز با ما به الاشتراک فرق دارد.
امتیاز استحاله تناقض با قاعده فیثاغورث در چیست؟

وقتی از دو فرد یک ماهیت یک مفهوم انتزاع میشود که همین در دو فرد از ماهیت متفاوت ممکن نیست، آیا جزاف صورت میگیرد؟ آیا از حیث وجود انتزاع میشود یا حیث ماهیت؟