بسم الله الرحمن الرحیم

سماوات؛مادی یا مجرد؟

الفهرست العام
باب السماوات
مباحث حدیثی
گروه فقه






































فایل قبلی که این فایل در ارتباط با آن توسط حسن خ ایجاد شده است



****************
ارسال شده توسط:
حسن خ
Saturday - 3/7/2021 - 12:35

شواهد تجرد

بحار 55 ،ص 66

لا تفتح‏ لهم‏ أبواب السماء أي لأدعيتهم و أعمالهم أو لأرواحهم كما تفتح لأعمال المؤمنين و أرواحهم و يدل على أن للسماء أبوابا

الله الذی رفع السماوات بغیر عمد ترونهاثم استویعلی العرش و سخر الشمس و القمر کل یجری لاجل مسمی








****************
ارسال شده توسط:
حسن خ
Sunday - 4/7/2021 - 11:52

ربما یقال:اصل سوال نادرست است.سماوات هم مجردند و هم مادی بنا بر تفسیر آفاقی قرآن کریم.بالآفاق المادیه و المعنویه.کما این که در آیات شریفه نوعاً آمیزه ای از معنای ظاهری و باطنی به چشم می خورد بالظهور البدوی فی المعنی المادی لکن لبریزاز اشارات به معانی باطنی آن.و هو مطابق لما رواه الشهید فی الدره الباهره و غیره فی غیرها که القرآن علی اربعه اشیاء فالعباره للعوام و الاشاره للخواص.

و لعل من الاشارات همین آیه شریفه که سخر الشمس و القمر در بیان مفسرین به شمس و قمر رایج معرفی شده است امامناسب شمس و قمر کلاهما است در حالی که آیه شریفه می فرماید کل و مفسرین در این زمینه احتمالات داده اند.یکی از محتملات،اشاره به معنای باطنی که الشمس،شموس متعدده و القمر کذلک. باشد که کل یجری و لکن الجری فی کل شیئ بحسبه.

و الله العالم






****************
ارسال شده توسط:
حسن خ
Sunday - 4/7/2021 - 11:53

و لقد جعلنا فی السماء بروجاً...و حفظناها من کل شیطان رجیم الا من استرق السمع






****************
ارسال شده توسط:
حسن خ
Monday - 5/7/2021 - 12:38

یوم نطوی السماء کطی السجل للکتب

البرهان في تفسير القرآن    ج‏3    847

7214/[1]- و عنه: عن النضر بن سويد، عن الحسين بن موسى، عن أبي حمزة، عن أبي جعفر (عليه السلام)، قال: «إن في الهواء ملكا يقال له: إسماعيل، على ثلاث مائة ألف ملك، كل واحد منهم على مائة ألف، يحصون أعمال العباد، فإذا كان رأس السنة بعث الله إليهم ملكا، يقال له: السجل، فانتسخ ذلك منهم، و هو قول الله تبارك و تعالى:

يوم نطوي السماء كطي السجل للكتب‏.[2]

 

[1] - الزهد: 54/ 145.

[2] بحرانى، هاشم بن سليمان، البرهان في تفسير القرآن، 5جلد، موسسة البعثة، قسم الدراسات الإسلامية - ايران - قم، چاپ: 1، 1415 ه.ق.






****************
ارسال شده توسط:
حسن خ
Tuesday - 6/7/2021 - 14:6

کلام استاد در تفسیر سوره ق

آیات ظاهر در سماء معنوی

•نَظَرَ: أی تفکَّرَ. صاحب مجمع البیان معنای زیبایی را فرموده¬اند. رَأَی یک چیز است، أبصَرَ یک چیز است و نظر یک چیز دیگری است. نظر معمولاً همراه با فکر است و لذا در کتاب¬های طلبگی هم وقتی می¬گویند : ( فیه نظر) نه به این معناست که نگاه کن بلکه یعنی تأمل که یعنی قابلیت فکر دارد در نظر یک نحو تأمل و تفکر وجود دارد. مثل «أ فلم ینظروا الی السماء» یا «أفلا ینظرون إلی الابل» جاهایی که نظر باشد به این معنا است.
أي أ لم يتفكروا في بناء السماء مع عظمها و حسن ترتيبها و انتظامها: در بناء آسمان¬ها و بزرگی و حسن ترتیبش و آن نظم عظیم و عجیبی که دارد نگاه و تفکر نکردند که «كَيْفَ بَنَيْناها» بغير علاقة [ از ماده ی معلّق یعنی رابطه محسوسی که مثلاً با یک طنابی اینها را به هم ببندند] و لا عماد [ که ناظر است به آیه شریفه دیگری که «بغیر عمد ترونها»] : آسمان بنا شده بدون اینکه با ستونی یا میلگردی یا تیرآهنی یا طنابی به هم بسته باشند. تذکر یکی از حضار: آیا به قرینه عماد نمی¬خواهد بفرماید که از طرف بالا به یک چیزی بند شده باشد؟ پاسخ: بله، علاقه یعنی آویزان شدن. از ماده معلّق آمده باشد و بغیر علاقة یعنی معلّق به جایی نیست و لا عماد یعنی ستون هم ندارد
«وَ زَيَّنَّاها» بالكواكب السيارة و النجوم الثوابت: اینها اصطلاحات هیئت است که 7 تا کواکب سیاره قائل بودند که بعد از کره ی نار فلک شروع می¬شد و می¬گفتند که چهار کره داریم، کره¬ای که متناسب با عناصر اربعه است بعد از کرة النار در آن ترتیبی که خودشان داشتند ، افلاک شروع می¬شد و در هر فلکی هم کواکب سیاره مرکوز بود، یعنی کوفته شده بود. روی مبنای خودشان فلک حرکت می¬کرد و نه جرم کوکب . کوکب سیاره را بواسطه ی فلک ، متحرک می دانستند . عده¬ای هم که فکرشان بازتر بود و این افلاک را قبول نداشتند مثل ابوریحان بیرونی. ابوریحان در بند این نبود که این طبیعیات حکمت را متعبد باشد بخلاف بعضی¬ها که یک جور تعبد به علوم کلاسیک زمان دارند . ابوریحان اینگونه نبود. شیخ الرئیس نه ، اینها را به عنوان علم می-خوانده¬اند چون کلاس روز بوده، اما ابوریحان آزادتر بود. لذا می¬گوید : وقتی هم که می¬گوییم فلک یعنی مدار و اما اینکه چه چیزی است کار نداریم و حتی آن فلک اطلس را که دیگران به راحتی تصورش می¬کردند در آن خدشه دارد و از چیزهایی هم که الآن به غلط نسبت می¬دهند این است که ابوریحان بیرونی بوده که گفته زمین به دور خورشید می¬گردد. اینها مسامحه است . ابوریحان نگفته زمین به دور خورشید می¬گردد بلکه گفته که زمین دور خودش می¬گردد. او فلک اطلس را که دهمی بود برداشت (چون هر فلکی کاشف از حرکتی بود) و از بطلیموس فاصله گرفت و حرکت وضعی زمین را به جای آن گذاشت. لذا [مرحوم طبرسی] فرمود که الکواکب السیارة؛ 7 تا کوکبند که سیاره¬اند و از قمر شروع می¬شود و به ترتیب و نظم خودشان قرار می¬گیرند. وقتی که 7 تا فلک سیاره تمام شد ، فلک هشتمی را فلک ثوابت می¬گفتند که در این فلک کوکبی که سیار باشد نبود و همه ستاره-های آن ثابت بودند : ( کلها مرکوزة فی ثخنه ) و آن هم فلکش حرکتی ندارد مگر در 26یا 27 هزار سال که یک دوری دارد که به آن حرکت ثانیه گفته می¬شود. حرکت اولی را هم که همه دارند و در شبانه روز می¬گردند. اگر بخواهیم تطبیق کنیم با این چیزی که همه می¬گوییم و در کلاس¬ها هست، فلک ثوابت یعنی ستارگان وراء منظومه شمسی و کواکب سیاره یعنی کواکب درون منظومه شمسی. آن وقت آنها می¬گفتند که قمر نزدیک¬ترین به زمین و در فلک اول قرار دارد، بعد عطارد، بعد زهره (ناهید)، بعد هم می¬گفتند خورشید که ما الآن می¬گوییم زمین (خورشید و زمین جای همدیگر هستند). حالا که خورشید را می¬گذاریم مرکز می-شود عطارد بعد زهره، بعد زمین و بعدش هم مریخ و بعد هم مشتری . البته می گویند در این فاصله سیاره ای بوده که از هم پاشیده و سیاره هفتم را ذحل می دانستند « وَ ما لَها مِنْ فُرُوجٍ » أي شقوق و فتوق [فتق هم به معنای شکافته شدن و از هم باز شدن است] و قيل : معناه { ما لها من فروج یعنی } : ليس فيها { آسمان } تفاوت و اختلاف { در هم ریختگی و بی نظمی } عن الكسائي و إنما قال فوقهم بنيناها على أنهم يرونها و يشاهدونها ثم لا يتفكرون فيها { عرض شد که کلماتی وجود دارد که یک لغت قرآنی است نه اینکه صرفا لغتی است که در قرآن آمده بلکه یک موضوع قرآنی است . باید مراد قرآن از این واژه با انس به آیات شریفه و توضیحات معصومین (ع) در ذیل آیات ، با این مراد آشنا بشویم . یکی از آن واژه ها که بحث گسترده ای هم دارد ، واژه ی سماء است . شکی نیست که سماء حسی در قرآن داریم ولی آیا سماء غیر حسی هم در قرآن داریم ؟ آیا آیه ای داریم که بتوانیم قطعاً بگوییم صراحت دارد که مقصود از سماء یک مفهوم ملکوتی است و نه سماء حسی. معمولا هر جا ادعا شده که منظور از سماء ، سماء غیر حسی است ، بر حسی هم قابل حمل است . یکی از حاضران : ( کذلک نری ابراهیم ملکوت السماوات و الارض ) استاد : خب سماوات یعنی همین سماوات ولی ملکوت آن را به حضرت نشان دادند . ملکوت محسوس نیست ولی منظور ما این است که جایی پیدا شود که خود سماء محسوس نباشد . یکی از حاضران : ( و فی السماء رزقکم ) استاد : رزقکم یعنی باران . یکی از حاضران : سماء دنیا حسی است ولی آسمان دوم به بعد برای ما غیر حسی است . استاد : باید ببینیم که لسان قرآن در سماوات سبع چیست ؟ تا همه ی آیات را کنار هم نبینیم ، نمی توانیم به طور صریح به فرمایش شما برسیم . باید دو بحث را هم جدا کنیم . یکی اینکه قرآن کریم اقیانوس معارفی است که بشر به آن نیاز دارد . هر کسی بین خودش و خدا می تواند در قرآن تدبر کند و به یک اطمینان های شخصی برسد . خوشا به حالش . حس کند که خدا بر او منت گذاشت و نوری از انوار معارف قرآن را بر قلب او تابانید . مثلا بگوید من قطع دارم که سماء در این آیه به معنای یک امر ملکوتی است نه حسی . این یک کار فردی است . ربطی به بحثی علمی ندارد . اما مطلبی که به بحث علمی مربوط است ، این است که مشی بر ظهورات قطعیه بکنیم . نمی گویم حتما قطع باشد ولی ظهور بودنش حداقل قطعی باشد و کسی نتواند در ظهور آن خدشه کند و همه به اطمینان برسند نه اینکه اصل ظهور بودنش هم مشکوک باشد . آیاتی پیدا کنیم که وقتی به عرف عام عرضه می کنیم و برایشان توضیح دهیم ، همه با ما همراه شوند . همه قبول کنند که سماء در این آیه به معنای سماءی که باید با نگاه بالا کردن دید ، نیست . آیا آیه ای اینچنین داریم ؟ یکی از از حاضران ( ثم استوی الی السماء فخلقهن سبع سماوات ) استاد : یعنی : استوی الی خلق السماء . اولین زمین را پرداخت کرد و سپس آسمان را . دلالتی بر مطلوب ندارد . یکی از حاضران : ( فانزلنا علی اللذین ظلموا رجزا من السماء ) استاد : یعنی : از همین آسمان سنگ بارید بر سرشان . البته مانعة الجمع نیست . در هر کدام از این آیات ممکن است سماء معنوی هم اراده شده باشد . پیدا کردن آیه ای که هر کس ببیند ، بگوید : این سماء یعنی ملکوت . نتوان از آن سماء حسی را اراده کرد ، کار ساده ای نیست . یکی از حاضران ( ان اللذین کفروا و کذبوا بآیاتنا و استکبروا عناها لا تفتح لهم ابواب السماء ) این آیه ی خوبی است . درهای آسمان به رویشان گشوده نمی شود . باید دید ظهور عرفی این چیست ؟ یعنی همین آسمان بالای سر ما درهایی دارد که برای کافران باز نمی شود ؟ یا اینکه ذهن عرف عام هم ذهنش از این آیه می رود سراغ اینکه منظور از این آسمان عالم دیگری غیر از این عالم که درهایی دارد و باز می شود نه اینکه این آسمان بالای سر ما منظور باشد . این آیه بد نیست . چرا گفتم بد نیست چون آیه ای دیگر داریم که ظهور این آیه را در مطلوبمان ضعف می سازد : ( ففتحنا ابواب السماء بماء منهمر ) گرچه روایات در ذیل این آیه قابل بحث است که سخن از (شرج السماء) به میان آورده است . شرج یعنی شکاف که بعدا به صورت باب می شود . حضرت فرمودند : آسمان یک شکافی دارد که همین ( مچرّة السماء) است . { أخبرنی یا امیر المؤمنین عن المجرّة . . . } این راه شیری درب آسمان است که اگر بخواهیم آسمان را بشناسیم ، از این جا باید وارد شد . پس آنهایی که منتظرند دربهای آسمان باز شود ، باید چهارچشمی به این راه شیری نگاه کنند . درب آسمان از این شکاف باز می شود . باران طوفان نوح بارانی بود که از این شکاف نازل شد . البته در اینکه مجره باب علمی و معرفتی است ، در زمان ما واضح است . چون بدون معرفت آن اصلا نمی فهیم آسمان چگونه است . این مرکز کهکشانی است که ما در آن هستیم . تا این مرکز را و اینکه چه کاره است ، را نفهمیم ، نمی فهمیم عالم فیزیکی چه جوری است ؟ لذا بعد از اینکه در علم نجوم فهمی دند راه شیری چیست ، بقیه ی آسمان را هم فهمیدند . و گرنه صرف نظر از این هر چه هم تلسکوپ در ستارگان بچرخانیم ، واقعیت آسمان و عالم ناسوت را نمی فهمند . یکی از حاضران : آیاتی که اشاره دارد { من فی السماء } خداست . استاد : آن هم خیلی خوب است که درباره اش صحبت می کنیم . آیه ی دیگر ( اللهم انزل علینا مائدة من السماء ) است . آیا ذهن عرف عام این را می فهمد که از بالای همین آسمان سفره آمد ؟ یا اینکه منظور از سماء در این آیه همان است که م یگوییم : کتاب آسمانی . آسمانی یعنی از بالا آمده پایین به طور حسی یا اینکه منظور عرف از کتاب آسمانی ، عالمی برتر است ؟ نه بالای حسی . باید ببینیم اظهر از این ها می توانیم پیدا کنیم یا نه ؟ به طوری که تمام عرف عام از ما بپذیرند . دو آیه ی دیگر هست که باید بررسی شود : ( هو اللذی جعل الارض ذلولا فامشوا فی مناکبها . أامنتم من فی السماء أن یخسف بکم الارض ) خیلی از مفران می گویند : منظور از من فی السماء ، خدا نیست . خدا که در آسمان نیست . منظور ملائکه هستند . ولی قول به اینکه منظور ا من خداست هم داریم . حالا چرا گفته فی السماء ؟ یعنی قدرته ، سلطانه و علمه . البته مفسران این دو آیه را شاهد برای بحث ما نگرفته اند و من را ملائکه دانسته اند . البته به نظر می رسد اگر مراد ملائکه بود ، باید می گفت : یخسفوا نه یخسف . آیه ی ( و فی السماء رزقکم ) دنباله ای دارد : و ما توعدون . رزق شما و هر چه وعده داده می شوید ، در آسمان است . آیا بهشت و جهنم در آسمان حسی است ؟ عده ای قائلند ! یکی از حاضران : چرا مراد از ما توعدون عذاب نباشد که از آسمان فرود می آید ؟ استاد : آیا ما توعدون یعنی فقط عذاب ؟ ( هل وجدتم ما وعد ربکم حقا ) ( وعد الله الذین آمنوا جنات ) وعده ی خدا که فقط عذاب نیست . البته فرمایش شما ظهور روشن را ضعیف می کند . پی دلالت مُسلّم هنوز پیدا نکردیم . جایی که واژه ی سماء نزد عرف عام به طور قطع غیر حسی باشد . دو آیه ی دیگر هم هست : یکی : ( یدبر الامر من السماء الی الارض ثم یعرج الیه ) که به نظرم از همه آیات دلالتش بهتر است . تدبیر می کند امر را از آسمان به سوی زمین سپس عروج می کند همین امر به سوی خودش . نه به سوی آسمان چون باید می فرمود : الیها . الیه یعنی به سوی خدا . خدای متعال از آسمان تدبیر امر می کند به سوی زمین و سپس هم به سوی خدا بر می گردد . دلالت این آیه بر اینکه مراد از آسمان ملکوت و عالم تفوق باشد ، قوی است . شاهدش آیه ی دیگری است : یکی از حاضران : نمی توان گفت به قرینه ارض ، مراد از سماء هم همین آسمان حسی است ؟ استاد خیر ، مواردی هست که ارض آمده ولی چون ارض برای ما یک ظهوری دارد که عالم غیب ندارد ، از غیر ظاهر تعبیر به برتر می کنیم . عالم برتر . ارض یعنی عالم شهادت . فلذا ( انزلنا الحدید ) یعنی از عالم غیب پایینش آوردیم . نه اینکه از آسمان فرود آوردیم . و لو بعضی ها گفتند : اتفاقا عنصر و اتم آهن در بدو در زمین نبوده و از جای دیگر با یک تابش هایی آمده . چون آهن هایی که تابش پیدا کرد ، رفت در هسته . تمام آهن زمین به صورت مذاب در هسته ی زمین جمع شده است . قطب مغناطیسی زمین هم به خاطر وجود همین آهن مذاب در هسته ی زمین است که در حرکت زمین به دور خودش این میدان مغناطیسی حاصل می شود . می گویند : این آهن مذاب در هسته ناشی از آسمان است که من خیلی به این بحثها وارد نیستم اما شنیده ام . به هر حال ظهور اینکه مراد از سماء در انزلنا الحدید غیر حسی باشد را ضعیف می کند . یکی از حاضران : روایتی در ذیل آیه ( و المدبرات امرا ) آمده که مراد از مدبرات ، کواکب سبع می باشند . پس امر در همین سماء حسی است . آیا می شود این را شاهد گرفت بر اینکه آیه یعرج هم ظهور در سماء غیر حسی ندارد ؟ استاد : چون مطالب با اهمیتی است اول باید سند روایت صاف شود . نمی شود سریع قبول کرد . بر فرض ثبوت ، باید سایر روایات را هم دید که لسان معصومین راجع به کواکب سبع چیست ؟ یعنی وقتی امام می فرمایند : زهره ، منظورشان چیست ؟ در روایات دیگه مثلا توضیح م یدهند که زهره چیست . تا آنها را نبینیم ، جمع بندی مشکل می شود . منظور اصلی من هم در این آیه تعبیر ( یعرج الیه بود ) شاهدش در سوره ی معارج است که : ( تعرج الملائکة و الروح الیه ) تعرج الیه ، عروج به سوی خدا یعنی عروج حسی ؟! ( هو اللذی فی السماء اله ( که وقوع خدا در آسمان حسی نیست ) البته برای رسیدن به مطلوبمان باید واژه سماوات را هم در قرآن بررسی کنیم . چه بسا در سماوات شاهدی بر آسمان غیر حسی پیدا بشود . تا فردا روی کلمه ( فوقهم ) هم تامل بفرمایید
چهارشنبه ( 28 / 9 / 2011 )
فرمودند که: ثم أقام سبحانه الدلالة على كونه قادرا على البعث فقال «أَ فَلَمْ يَنْظُرُوا إِلَى السَّماءِ فَوْقَهُمْ كَيْفَ بَنَيْناها وَ زَيَّنَّاها وَ ما لَها مِنْ فُرُوجٍ». جلسه قبل فی الجمله راجع به سماء و کلمه «فوقهم» بحث شد. به سهم خودم شک ندارم که اگر کسی به آیات و قرائن عقلیه واضحه نزد کل و هم روایات متعدد ذیلش مراجعه کند شک نمی کند که قرآن کریم و روایات اهل بیت (ع) در واژه سماء برای خودشان لغتی دارند. کلمه سماء عالم ملکوت و معنویت و غیب است. اما اینکه سماء در لغت آنها به معنای عالم غیب و ماوراء است ملازمه ای با این ندارد که بگوییم حتماً [منحصراً] به این معناست. در آیات شریفه وقتی سماء آمد نباید باطن رهزن ما از ظاهر شود. لذا با اینکه برای ناظر شکی نمی ماند که سماء به معنای عالم باطن و ملکوت و غیب استعمال شده، در عین حال ظاهرش هم محفوظ است و حق و صدق. بله، در جایی اگر دلیل قطعی روشن قائم شد که ظاهر مراد نیست در اینصورت هیچ متدینی مشکلی ندارد [با تأویل ظاهر]. مثلاً تعبیر ید الله به این معنی نیست که خدا دست دارد و چون چنین چیزی ملازمه دارد با جسم قائل شدن برای خدا باطل است و چنین چیزی جسارت به قرآن و دهن کجی فرد جاهل است که وقتی قرآن می گوید ید الله او بگوید که خلاصه خدا یک دستی دارد و حالا اینکه انگشتانش چگونه است [نمی دانیم]. پایان نامه های دکترا از دانشگاه های سعودی در تأیید این حرف ها می آید و اولین باری که دیدم باورم نمی شد ولی دیدم که نه؛ پایان نامه دکترا است و در تأیید همین حرف ها که مثلاً خدا حتماً باید بگویید که انگشت دارد اما اینکه انگشتش چطوری است ما نمی دانیم. اما بالاخره انگشت دارد، چون در نص وارد شده است. اینکه انگشت را تأویل کنی و بگویی یعنی فلان، ابدا. حق نداریم تأویل کنیم. مقصود اینکه اگر در یک جایی دلیل عقلی روشن داریم، معلوم است که از محکمات مسلک اهل بیت است که [اطلاق] دست به این معنی نیست که خدا دست دارد اما نمی دانیم دستش و انگشتانش چطوری است! و هر چه هم قوه تخیلت قوی باشد نمی توانی تخیل کنی! و باید بروی و ببینی! اینها نیست و منظور از ید الله معلوم است که در اینجا دست نیست. هر موردی اینطور برخورد کردیم و دلیل قطعی داشتیم معلوم است که ظاهر تأویل می شود اما در مواردی که اینچنین دلیل قطعی نیست ولو شخص علم پیدا کرد که در لسان قرآن و روایات اهل بیت (ع) یک لغتی ورای این [ظاهر] است مانع نیست از اینکه ما باید ظاهر را هم سر برسانیم. لذا در جلسه قبل به دنبال آیاتی گشتیم که در آنها مقصود از سماء بطور قطع عالم غیب باشد. (22د 7ث) یک آیه ای که گفته شد شاید اظهر از همه باشد آیه «یدبر الامر من السماء الی الارض ثم یعرج الیه» که در اینجا سماء به معنای سماء مکانی (که از بالای مکانی پایین بیاید) نیست.
سؤال: آیه «أ لم تر کیف ضرب الله مثلاً کلمة طیبة کشجرة طیبة اصلها ...» چطور؟ جواب: نه، آن آیه خیلی با محسوس همخوانی دارد. در لغت «اصل» [که در «اصلها» آمده] به معنای ریشه است. اصلها ثابت، یعنی ریشه اش در زمین محکم است و فرعها فی السماء: سماء به معنای آسمان است و نمی گوییم آسمان یعنی حتماً عالم غیب. ولو می تواند مراد باشد که فرعها فی الملکوت و شجره طوبی که در اینجا مثالش هست و در روایات هم مفصل است که اصلها ثابت یعنی اصلها فی بیت امیر المؤمنین (ع) و حضرت صدیقه (س) و فرعها فی السماء یعنی شاخه هایش در تک تک خانه های بهشتی ها است. منافاتی با اینها ندارد و اینها اصل معارف است اما اینکه بگوییم این آیه در عرف عام می گوید سماء یعنی عالم غیب، اینطور نیست. اصلها ثابت و فرعها فی السماء یعنی شاخه هایش در آسمان قد کشیده و سماء هم یعنی آسمان و فوقیت حسیه. به ذهن من اینکه بگوییم یک ظهور عرفی انحصاری دارد در اینکه سماء یعنی عالم غیب و تفوق معنوی، نه، اینگونه نیست. (24د) (نکته: مَثَل به چیز محسوس زده می شود که دیده شود) سؤال: آیه هو الذی فی السماء اله و فی الارض اله چه؟ جواب: این آیه هم دلالت ندارد و می تواند سماء حسی باشد. یعنی خدای همه جا و همه مکان ها است. باز هم تأکید می کنم که می تواند باشد و ما به دنبال آیه ای هستیم که منحصراً [به آن معنای ملکوت دلالت کند]. البته اگر بگویید سماء یعنی ملکوت و عالم غیب آن هم خوب است که یعنی هو الذی اله فی عالم الغیب، فی عوالم الغیوب و فی الارض یعنی عوالم الشهادة، اما اینکه بگوییم آیه انحصاراً سماء را می گوید یعنی تفوق معنوی عالم غیب، دنبال یک چنین آیه ای هستیم. نمی خواهیم کسی برود تحقیق معارفی کند که اگر چنین کند به اطمینان می رسد که سماء در لسان قرآن به همان معنا است. اما فعلاً کار شخصی نمی خواهیم انجام دهیم بلکه می خواهیم برای دیگران هم پله پله آیاتی پیدا کنیم که بگوییم ... برخورد کرده ام با کسی که عرق زندقه داشت [و سلفی بود] ولو می گفت من از همه موحدترم و همه را مشرک می-دانست، اما اعتقاد جازم داشت که قرآن هیأت بطلیموس را گفته! قرآن در آن زمان آمده و مناسب با زمان خودش پس بی خود دفاع نکنید. چقدر ظلم است به قرآن که بگوییم قرآن دارد هیأت بطلیموس را می گوید [حال آنکه] یک کسی الفبای هیأت بطلیموس را بداند [می فهمد که آیاتی هست که قطعاً خلاف هیأت بطلیموس است مثل] و السماء بنیناها بأید و انا لموسعون، نمی فرماید یتوسع بلکه لموسعون. کسی که ادبیات می داند [توجه دارد که] موسِع اسم فاعل است و با لام تأکید یعنی لحظه به لحظه داریم توسعه می-دهیم. این یکی از مسلمات خلاف هیأت بطلیموس است. کسی که الفبای هیأت بطلیموس را می داند باید یک جوری توجیه کند و لموسعون را باید یک جور دیگری معنا کنند [تا با این هیأت جور در بیاید]. و نمی دانم هم چه می کرده اند و باید ببنیم تفاسیر را. منظور ما این است که یک آیاتی پیدا کنیم که وقتی به هر کس ارائه می کنیم یک گام بردارد و باورش شود که قرآن ولو در یک جا هم که شده، طوری هست که به عالم غیب سماء اطلاق کرده باشد. مقصود این است که حالت بحث داشته باشد و بعد قدم به قدم جلو برویم. سؤال: ثم یعرج الیه در این آیه به چه معناست؟ اگر سماء به معنای ظاهریش باشد، یعنی تدبیر امر از آسمان تا زمین، همه اش را خدا تدبیر می کند. جواب: این احتمال در ذهن من هم بود، ولو ثم یعرج با توجه به اینکه [در] عروج مقابل منه [من السماء] الیه است خلاف این عروج است. تتمیم سؤال: از آسمان تا زمین، همه اش را خدا تدبیر می کند، بعد هم روزی که نظام عالم به هم می خورد تمام این تدبیرها برمی گردد. جواب: مانعی ندارد، در ثم یعرج الیه، عروج را عروج معنوی می گیریم اما تدبیر امر از سماء را مکانی می گیریم. اما بعد از من و إلی (ولو بخواهیم با اینها محدوده را بگوییم)، در عروج باید یک هبوطی باشد؛ عروج از چه چیز به چه چیز؟ اگر تدبیر همه فراگیر بود پس عروج برای چه؟ عروج یعنی رفتن به سوی بالا و لذا است که به این قرینه عروج عرف عام می فهمد که یدبر منه الیه همان هبوطش است و عروج قوس صعودش می شود. ولو آن احتمالی که شما می گویید قائم است و نمی شود آن را دفع کرد اما احتمال غیر از ظهور است و وقتی می فرماید یعرج، یعرج مقابلش هبوط می شود ظهور [در طرف دیگر منعقد می شود]. مقصود این است که اگر عروج الی السماء است و عروج هم الی الله است پس این سماء سموّ و تفوق معنوی است (بعداً هم در کلمه فوق می آید و آیات دیگری هم داریم). البته در عین حال در این احتمال منافاتی ندارد که این عروج الی الله باشد اما دیگر موارد را همه مکانی ترسیم کنیم و اینطور نیست که آیه کاملاً ردش کند. پس این بحث پرونده-اش باز می ماند برای کسی که یک آیه مناسبی را در این بحث پیدا کند. سؤال: رجوماً للشیاطین و له مقالید السماوات و ... چطور؟ جواب: باز آنها هم طوری نیست که بطور قطع بگوییم. اتفاقاً این زیبایی کار است نه اینکه مشکل کار باشد. سؤال: فقضاهن سبع سماوات فی یومین ... و زینا السماء الدنیا بمصابیح؛ آیا می شود از اینکه از 7 تا سماوات فقط زینت سماء دنیا بمصابیح است، جواب: خیلی ها اعتقادشان این است و می گویند سماء دنیا یعنی هر آنچه که فعلاً محسوس است و می بینیم و سماء ثانیه هم غیب نیست، همینجا است ولی خیلی آنطرف تر است و آنهایی که اینطور می گویند مکانی ترسیم می کنند و آیه را به نحو مکانی تصور می کنند. می بینید که یک چیز قطعی پیدا نکردیم که ذهن تمام عرف عام را ببرد به سمت اینکه سماوات یعنی غیوب. سؤال: آیه ای که می فرماید سماء الدنیا را به زینت کواکب زینت کردیم اگر کنارش بگذاریم چه؟ جواب: در آنجا هم دنیا را به معنای نزدیک تر می گیرند و السماء الدنیا نه مقابل السماء الآخرة بلکه یعنی اقرب. السماوات العلی یعنی بالاترها و السماء الدنیا یعنی آسمان نزدیک-تر. سؤال: لنزلنا علیهم من السماء ملکاً رسولاً چطور؟ جواب: دلالت ندارد. یعنی نگاهتان بالا باشد، می آید. و بالاترش، همانطور که جلسه قبل گفته شد، [در مورد] کتاب آسمانی: و لو نزلنا علیهم کتاباً من السماء فلمسوه بأیدیهم فی قرطاس؛ آنجا سماء یعنی ملکوت؟ بله، ملکوت می تواند باشد، ولی اینکه بگوییم حتماً باید ملکوت باشد و سماء حسی نیست، نه، همانجا هم ممکن است که [مراد این باشد که] از آسمان کتاب پایین بیاید. اینکه بگوییم عرف عام از این آیه از آسمان می فهمد عالم ملکوت، یعنی عالم غیب ولو الآن یکدفعه اینجا موجود شود: چشمش را ببندد و باز کند ببیند یک کتاب اینجاست، بگوید این کتاب از آسمان آمد؛ خوب است که آسمان به معنی عالم غیب باشد ولی اینکه بگوییم همه از آسمان عالم غیب بفهمند، معلوم نیست و عرف عام از این می فهمد که یعنی کتاب از آسمان بیاید. سؤال: فما بکت علیهم السماء و الارض چطور؟ جواب: قرائنی دارد که آیه شریفه اشاره دارد که می-گوید اینها وقتی هلاک شدند آسمان و زمین بر آنها گریه نکرد که اهل بیت (ع) فرمودند قرآن اشاره می کند که پس خدا یک کسانی را دارد که شأنیت این را دارند که آسمان و زمین بر آنها گریه کنند و آسمان، همان آسمان مکانی هم بوده ولو ملکوت هم بوده. اشکال: گریه آسمان را شاید بگوییم باران باشد اما گریه زمین به چه معناست؟ جواب: گریه زمین به چه معنا است غیر از این است که بگویید در این آیه چون نمی فهمیم گریه زمین به چه معناست پس سماءش یعنی غیب. ملازمه ندارد و عرف چنین استظهاری نمی کند. یکی از حضار: اشکال از این زاویه است که وقتی در آیه حتی ارض هم مادی نشد به طریق اولی سماءش هم مادی نمی شود. جواب: ما گفتیم ملازمه نیست. ولی واقعاً ارض همین طور است و چقدر معانی دارد و در لسان آیات معانی متعدد دارد، اما اینکه بگوییم بکاء ارض اصلاً در نزد عرف عام معنا ندارد، اینطور نیست و اگر از زمین آب شروع به جوشیدن کند و از خودش آب بیرون بیاید، می گویند زمین دارد می گرید. کما اینکه در خود آیه مربوط به طوفان حضرت نوح: اشکال: در آیه گریه زمین که مطرح نشده و وقتی به عرف بگویید زمین دارد گریه می کند می گوید یعنی چه و می فهمد که یک پدیده مادی نیست و نسبت گریه به زمین نشان می دهد که زمین مادی نیست. جواب: یعنی اگر همان که روایتش هم هست و معروف هم هست که منصور هم سؤال کرد که: (در بیت المقدس یا ...) نبود هیچ سنگی که از زمین بردارند مگر اینکه زیر او خون تازه بود؛ زمین بر او گریه می کرد، خون می گریست؛ این را عرف نمی پسندد؟ عرف می گوید متحیرم؟ معلوم نیست. علی ای حال اینکه بگوییم قطعاً دیگر راهی ندارد، اینطور نیست. سؤال: سماء در آیه فمن یرد أن یضله یجعل صدره ضیقاً حرجاً کأنما یصعد فی السماء، سماء قطعاً سماء حسی است؟ (این تفسیری هم که کرده اند برای غرض خودشان بوده که اتمسفر و ... را خواسته اند بگویند.) جواب: نه، یقیناً را اصلاً نگویید، ما این طرف قضیه هستیم فعلاً. در مورد آن تفسیر هم گفته بودند این از معجزات علمی قرآن است چون هیچ کسی تا آن وقت از آسمان در جو بالا نرفته بود و بعد بالا رفتند و وقتی کسی بالا می رود و فشار ضعیف می شود نفس تنگ می شود. آیه می فرماید سینه اینها را تنگ می کنیم و مثل اینکه نفس کشیدن برایش سخت می شود مثل یک کسی که در آسمان بالا می رود چطور سینه اش تنگ می شود و نفسش تنگ می شود؛ اینطور معنا کرده بودند. ولی خوب مفسرین قدیم جور دیگری معنا می کنند و اتفاقاً مفسرین قدیم کمیتشان لنگ است (چون همین آیه را در تفاسیر مراجعه کرده بودم) و یک جوری معنا می کنند که کنایه مانند است و آن چیزی که ظاهر آیه است نیست. این چیزهایی که اخیراً گفته اند لااقل بیشتر جور است. سؤال: همین آیه ای که الآن درش هستیم بنا نیست ببینیم آیا برای این مقصود مناسب است یا نه؟ چون خود فروج معنای ظاهریش مگر معنای خاص داشته باشد و الا فروج به معنای اختلاف و ... مگر آسمان خودمان فروج ندارد؟ گویا خبر از یک عالم دیگری می دهد. جواب: جلسه قبل هم گفتید ولی فکر کردم شوخی می کنید. اظهر مواردش شاید حسی باشد (یکی از حضار با تأیید استاد: این افلم ینظروا خطاب به کفار است و آیا نباید نظر به چیزی باشد که آنها هم بتوانند نظر کنند؟) تتمیم: ینظروا اولش نه، مقصود فروج آخرش است. ینظروا اول شاید می خواهد بگوید تأمل کنید یک چنین عالمی هم داریم و فقط این نیست که شما به چشم می بینید. یک عالم عِلوی که در آن دیگر این خلل و فرج حسی نیست. جواب: شما که از فروج می خواهید شاهد بیاورید چند تا واژه قبلش داریم که باید توضیحش را از آیات و روایات دیگر بیاوریم: [در این آیه می فرماید] کیف بنیناها و آیه شریفه [دیگری] می فرماید: أ أنتم اشد خلقاً أم السماء بناها رفع سمکها فسویها؛ سَمک چیست؟ سقف محکم است. و جعلنا السماء سقفاً محفوظاً و هم عن آیاتها معرضون. پس وقتی در آیه دیگر می گوید این آسمان یک چیز بی سر و ته باز نیست که یکدفعه بترسید از آن بالا یک سنگی روی سرتان بیفتد. سقفی که شکاف دارد هی می گویید یک چیزی الآن از بالا می خورد روی سرمان اما وقتی زیر سقف محفوظی هستید ترس ندارید. حالا یعنی چه هم مفسرین حرف هایی دارند که ان شاء الله می رسیم. شما تا کیف بنیناها و ... را [معنا نکنید] من فروج را نمی توانید تنها نگاه کنید. البته آن فرمایش شما هم اگر بعداً بخواهیم بگوییم سماء در یک وجه دیگر آیه به معنای ملکوت باشد و ینظروا هم نظیر این آیه باشد که أ فلم ینظروا فی ملکوت السماوات و الأرض: نظر فی ملکوت که آمده با این قرینه، آن احتمال شما می آید و فروجش هم معانی مناسب با همان. (43د 23ث) آنچه در این چند لحظه باقیمانده می خواهم مطرح کنم اینکه این السماء فوقهم یعنی چه؟ معنای عرفی آیه شریفه حسی است و هیچ شکی هم در آن نیست و ما نباید اگر یک معانی بالاتری هست از معانی ظاهری آیه دست برداریم. حال مشکلی که داریم این است که آیا همین معنای حسی ظاهری سر می رسد؟ یا اینکه دیلیل قطعی داریم که (برای اینکه قرآن غلط نشود) باید تأویلش کنیم؟ چنین دلیلی چیست؟ همان چیزی که در افواه هست که آسمان که بالای سر ما نیست و یک زمانی می گفتند که آسمان بالای سر ما است و قران که صدق محض است اگر یک روزی واضح شد برای بشر که ما اصلاً بالا نداریم پس باید تأویل کنیم و معنای حسی ظاهری آیه نمی تواند مراد باشد. چطور ما بالا نداریم؟ می-گویند مثلاً ما امروز فهمیده ایم که زمین گرد است و ما اینجا نشسته ایم و می گوییم که آسمان بالا است؛ خوب عده ای هم درست زیر ما نشسته اند و بالای آنها زیر ما است. خلاصه بالا کدام طرف است؟ همینجایی هم که شما الآن می گویید بالا و مشار الیه است شب که شد می رود زیر ما. یکی از حضار: لازمه اینکه یک چیز کروی در همه نقاطش بالایش آسمان باشد این است که در یک جایی هم مقابل قرار بگیرد. این اقتضای کرویت است و باعث غلط شدن آن حرف نمی شود. جواب: فرمایش شما جواب مطلب است اما برای اینکه روشن تر شود: الآن این اشکال هست و کتاب هایی هم به کسانی که عمره می روند می دهند تحت عنوان العقیدة الصحیحة که به فارسی و اردو هم هست و یکی از چیزهایی که می گویند واجب است معتقد باشید جهة العلوّ است. می گویند باید حتماً بگویید خدا در جهت بالا است و حتی من دیدم ابن تیمیه وقتی که مطلب را سر می رساند و خیلی خوشحال است می گوید بیایید یک چیزی برای شما بگویم که همه مردم، صغیر و کبیر با ما باشند: می گوییم چرا وقتی دعا می کنید، حتی شما معتزله و عدلیه که می گویید این حرف های ما درست نیست، دستتان را بالا می برید. (در روایت البته جواب ابن تیمیه را نداده اند که گفته خدا در علو است و فرموده اند خدا می خواهد دستت را بیاوری موضع عرشه، بحیال عرشه، اما ابن تیمیه می گوید خدا در جهت علو است. اصلاً ابن حنبل می گوید نگویید خدا در زمین است، خدا علمش در زمین است بعد مثال می زند به توپی که دودستی گرفته اید خود شما از توپ بیرون هستید اما علم شما در داخل توپ احاطه دارد. می گوید خدا در عرش است به همین نحو. البته خیلی هایشان که برای ابن حنبل احترام قائل هستند می گویند این رساله مال او نیست ولی سلفی ها که همه شان هم حنبلی هستند خیلی محکم می گویند نه ثابت می کنیم مال ابن حنبل است) شما می گویید عقیده صحیحه این است که خدا در جهت علو است، اگر خدا در جهت علو است و در عرش و فوق العرش است، شما این کروی را درست کردید کار را حل نکرد. کروی شد، حالا خدا کجایش است؟ همه جا شد فوق. فوق یکی از جهات ست است و جهات ست قوامش به یک مختصات و مبدأ مختصات سه محوری است. این مبدأ مختصات نقش اصلی را دارد و اگر مختصات شما مبدأ نداشته باشد فوق نداریم. این مبدأ است که وقتی می گویند فوقهم باید مبدأ را پیدا کنیم. اساس مفهوم فوق این است. قدیم فوق را فوق محدد الجهات می گرفتند و در کتاب های طبیعیات قدیم اگر ببینید یکی از عللی که فلک اطلس قائل بودند این بود که می گفتند محدد الجهات می خواهیم و نیاز به فلک اطلس را غیر از حرکت اولای شبانه روزی می گفتند محدد الجهات (در اشارات و در شفا مفصل تر هست). ولی اینها الآن با مبانی علمی جدید که عوض شده جزو واضحات فن است که وقتی فوق معنا دارد که یک مبدأ مختصات و یک مبدأ ناظر باشد. تا یک ناظری نباشد، بالا و پایین و جهات ست معنا ندارد. اگر اینطور شد سؤال ما این است: اگر مبدأ مختصات ثابت بود شش جهت ثابت داریم اما اگر در حال حرکت بود فوق آن چه جور می شود؟ اولاً خود همین بالایی که می گوییم بین دو چشممان موضع ناظرمان است لذا تا می-گویند پایین سرمان را پایین می آوریم و وقتی می گویند بالا ... یعنی بدن ما مبدأ نیست. لذا اگر همه کنار هم خوابیده باشند بالای آنها جلو رویشان نیست (که مثلاً رو به آسمان می شود). یک فضای 2 کیلومتری را در نظر بگیرید مثل یک سینی که ما در آن نشسته باشیم و سینی با حرکت دورانی ما را بگرداند، بعد وقتی می گوییم بالا، بالای ما کدام نقطه است؟ کل این فضایی که بالای سر ما است و ما زیر آن داریم می گردیم. یعنی یک فوق سیال و نه ثابت، چون ما که نشسته بودیم و بالا را نگاه می کردیم خودمان متحرک بودیم. حال اگر مبدأ مختصات حرکت کروی داشته باشد: در زمان بچگی این را به چشم خود دیده بودم که عده ای از هندی ها بودند که به یزد آمده بودند و وسایلی را گذاشته بودند و یک چیزهایی را نشان می دادند و جمعیت دورشان جمع می شدند. یکی از چیزهایی که در آنجا دیدم این بود که یک کره آهنی بزرگی بود که سوراخ سوراخ بود و یک موتور در آن گذاشته بودند که کسانی که بیرون بودند این موتور سیکلت را داخل این کره می دیدند و بعد یک آقایی داخل آن رفت و سوار موتور شد و شروع کرد با سرعت گشتن. این کسی که دارد دور می زند، یک حرکتی دایره مانند داخل کره دارد. او اگر بخواهد بگوید بالا، فوق او چطور فوقی است؟ بالای او یک کره است. وقتی حرکت کروی شد و خود مبدأ مختصات دارد بصورت یک حرکت کروی دور می زند فضای بالای او هم فوقیتش کروی است. لذا این مشکلی ندارد و هر چه هم جلوتر برویم با لحاظ حرکات مختلف زمین از وضعی و انتقالی (که مثل اینکه 16 جور حرکت برای زمین ثابت است) تمام این حرکات یک فوقی را متناسب با خودش ترسیم می کند. پس ما یک دلیل عقلی و تجربی از بیرون نداریم که این السماء فوقهم حسی را تأویل کنیم. بلکه به معنای حسیش درست است و اشکالی هم متوجه آن نیست
شنبه و یکشنبه ( 1 و 2 / 10 / 2011 )
بحث در آیه ی شریفه ی ( افلم ینظروا الی السماء فوقهم کیف بنیناها و زیناها و ما لها من فروج ) بود . یکی از حاضران : آیا آیه ی ( قد نری تقلب وجهک فی السماء ) نمی تواند شاهدی برای بحث ما باشد که مراد از سماء سماء حسی نیست ؟ چون آیه می گوید : خدا در آسمان است . استاد : خیر ، چون ( فی السماء ) متعلق به تقلب { یعنی در حالت انتظار وحی به آسمان نگاه می کنی ) است نه نری
سوال . . . استاد : در اینکه در قرآن آسمان ها وجود دارد ، شکی نیست . اما نحوه ی ارتباط آسمان ها با زمین چگونه است ، باید درباره اش بحث شود . روایتی در ذیل آیه ( والسماء ذات الحبک ) دارد که حضرت هفت زمین را با هفت آسمان به صورت مترتب بیان فرموده اند . که مثلا آسمان سوم روی زمین دوم است و زمین آسمان چهارم بالای آسمان سوم است . اینطور نیست که بگوییم : حرکت دورانی زمین با محاذی بودن کعبه با بیت المعمور در آسمان چهارم منافات دارد . انسان وقتی مجموع روایات را می بیند ، می فهمد که محاذات و آسمان چهارم و بیت المعمور ، لسان خاص خودش را دارد و چیزی نیست که با این حرفها . . . مثل کمونیست ها که بعد از رفتن به کره ما گفته بودند : فضا نوردان ما خدایی در آسمان ندیدند ! مثل فرعون که گفت : ( اجعل لی صرحا لعلی اطلع الی اله موسی ) !
قرآن از همین ظواهر آیات ما را به مقصود خودش می برد . قرآن که ما را رها نمی کند . دست ما را می گیرد و حرکت می دهد . لذا غلط است که بدون برهان و دلیل قطعی بخواهیم ظاهر آیه ای را تأویل کنیم . بله آیاتی که ظاهرش این است که مثلا خدا دست دارد ، دلیل قطعی داریم که ظاهرش منظور نیست . اما اگر بخواهیم به صرف احساس تعارض ظاهر آیه ای با فلان نظریه ی علمی ، بخواهیم آن را تأویل کنیم ، غلط است . البته ممکن است که با توجه به مطالب علیم معانی جدیدی را از آیه ای بفهمیم که قبلی ها چون این مبادی دستشان نبوده ، نمی فهمیدند
سائل . . . استاد : بعدا خواهد آمد که ( خلق سبع سماوات و من الارض مثلهن ) چون عده ای را دیده ام که می گویند : در قرآن اثری از ارضین سبع نیست . دروغ است که بگوییم : قرآن هفت زمین قائل است . این حرفی نیست و مثلهن را جور دیگری معنا می کنند . اما بی انصافی است که بگوییم در لسان دین و کلمات اولیای دین هم خبری از ارضین سبع نیست . اصلا یکی دو تا نیست . اینکه ما از کیفیت زمین های هفتگانه سر در نیاوریم ، دلیل انکار آن نیست . ما باید از مقصود سر دربیاریم نه اینکه فوری آن را به اقالیم سبعه تفسیر کنیم
کلمه ( فوقهم ) هم عرض شد که بالای سر ما بودن آسمان حتی با کروی بودن زمین هم سازگار است . وقتی فوق از جهات ستّ است و ما در حال حرکت هستیم ، فوق هم به تناسب حرکت ما معنا پیدا می کند . لذاست که اگر از عکس منظومه ی شمسی را ببینیم ، می گوییم فوق زمین آسمان است . فوق در اینجا یعنی فضای محیط به آن . ( السماء فوقهم ) یعنی آسمانی که آنها را احاطه کرده و بالای سر آنهاست و می توانند در هر لحظه با نگاه کردن حسی (حالا چه مسلح چه غیر مسلح ) با آن ارتباط برقرار کنند . فوقهم یعنی آسان و در دسترس آن هاست و به راحتی می تواند در آن فکر کند . نیاز به سفر و آزمایشگاه داشته باشد . ولی منافاتی ندارد که کلمه ی فوق در آیات دیگر و روایات و حتی در همین آیه باطن داشته باشد . باطنی در طولش بدون نیاز به استعمال لفظ در اکثر از معنا یا حتی بواطنی در عرض هم که محتاج به جواز استعمال لفظ در اکثر از معنا باشیم علی الطبیعه . که فوقهم خیلی زیبا می شود . قرآن در مورد برزخ هم تعبیر به وراء دارد : ( و من ورائهم برزخ )
موارد دیگر فوق در قرآن : ( و جاعل اللذین اتبعوک فوق اللذین کفروا الی یوم القیامه ) من تابعین تو را فوق کافران قرار می دهم . معلومه که فوق به معنای بالاتر مکانی و حسی نیست . آیه ی دیگر : ( و هو القاهر فوق عباده ) قاهر است فوق عباد . حتی ابن تیمیه هم مانده که فوق عباد را چگونه معنا کند ! چون او خدا را در عرش میداند و ازطرفی تاویل ظاهر آیات را قبول ندارد . پس باید بگوید نعوذ بالله روی سر هر بنده ای یک خدا است ! پایان نامه ای از وهابی ها دیدم با عنوان ( الامام البیهقی و موقفه من الالهیات ) که روی مبنای خودش بیهقی را کامل در توحید نمی داند چون گاهی برخی آیات را تاویل کرده در حالیکه تاویل ممنوع است ! حتی یک جایش گفته : در اینجا ابن تیمیه هم دچار لغزش شده است . در آیه ی ( اینما تولوا فثم وجه الله ) گفته : از مُسلّمات دین است که خدا در عرش است : ( علی العرش استوی ) پس وجه خدا در عرش است . هیچ نصی هم هم نداریم که خدا چند وجه داشته باشد . نص داریم که دو چشم دارد . انگشت هم دارد . اما در مورد وجه نصی نداریم . ابن تیمیه گفته : تناقض پیش می آید چون خدا یک وجه دارد که آن هم در آسمان است . پس ( اینما تولوا فثم وجه الله ) را باید تاویل کنیم و نیز آیه ی ( و انا فوقهم قاهرون )
حاجاقا بهجت می فرمودند : زمان مرحوم بروجردی که صحبت از تقریب شده بود ، یکی از علمای قم نامه ای برای الازهر نوشته بود که : ما چگونه تقریب کنیم با کسانی که خدا را جسم میدانند ؟ جواب آمد که : الیوم علما متفقند که خدا جسم نیست ! با کمال تعجب امروزه هم رساله های دکترا در این باره می نویسند !
یکی از مباحثی که باید منصفانه درباره اش صحبت شود همین بحث توحید و تجسیم است
آیه ی دیگر : ( یخافون ربهم من فوقهم ) که برای ملائکه است نه عوام که بگوییم عوام خیال میکنند خدا بالای سر آنهاست . این فوقیت به معنای احاطه و علوّ معنوی و هیمنه ی ملکوتی است
سائل : من در من فوقهم یعنی چه ؟ استاد : بلاتشبیه یک رییس شرکت را در نظر بگیرید که با دوربین مدار بسته لحظه به لحظه کارمندانش را رصد میکند . وقتی با کارمندها صحبت می کنیم ، می گویند : ما از بالادست می ترسیم . بالادست به معنای بالا بودن ساختمان رییس نیست . ممکن است ساختمانش شصت متر زیر زمین باشد . وقتی می گوید : از بالا ، منظور از این بالا ، علو هیمنه است . یعنی مدیر تار و پود کارهای مرا زیر نظر دارد . سائل : باید می گفت : یخافون من ربهم الذی کان فوقهم . چرا گفت : یخافون من ربهم ؟ استاد : می خواهد بفرماید : رمز خوف ، سلطه ی آگاهی اوست از موضع قدرت . من نشویه است یعنی این فوقیت است که سبب اطلاع تام اوست . از بالا کاملا مواظب است
آیه ی دیگر ( فوق کل ذی علم علیم ) کسی احتمال نمی دهد که فوق به معنای حسی باشد و نیز ( ید الله فوق ایدیهم )
در ( فوقکم سبع طرائق ) یا ( سبعا شدادا ) واژه ی طرائق و شداد زمینه فکر خوبی است . شداد بودن این سبع خیلی واضح نیست . ذهن را می برد به کشف منظوری که قرآن از فوق دارد
به هر حال ما دلیلی نداریم که در آیه ی مورد بحث خودمان بگوییم : فوقیت ، فوقیت معنوی است . البته طبق مبنایمان می گوییم : اگر فوقیت معنوی صحیح باشد ، حتما مراد هم هست . اما دلیلی نداریم که فوقیت ظاهری مراد نباشد
( کیف بنیناها ) آیا این ( کیف ) یعنی صرف یک نگاه جدید به قدرت بناء و خلق آسمان یا اینکه کیف اشاره است به اینکه : می توانید با نظر و فکر و تامل از کیفیت آن سر در بیارید ؟ خیلی تفاوت دارد . اگر ما نمی توانستیم سر دربیاریم که آسمان چگونه بنا شده است ، چطور می فرماید : انظروا کیف بنیناها ؟ ممکن است کسی بگوید : ( چگونه ) یعنی همین حرکات ظاهری و طلوع و غروب ستارگان و . . . اما گویا آیه می خواهد بگوید : اذا نظروا فی السماء فوقهم عرفوا کیف بنیناها یعنی واقعا می توانند به آن کیفیت واقعیه ی بناء پی ببرند . لذا در آیات دیگر هم دارد که : ( سخر لکم ما فی السماوات و الارض ) آیا سخر یعنی او با قدرت خودش اینها را تسخیر کرده تا برای شما کار کنند و لام لام منفعت باشد ؟ که معنای درستی هم هست . یا معنای دیگری هم محتمل است ؟
پس در ( کیف بنیناها ) دو احتمال است : واقعیت کیفیت یا صرف حرکات صوری که این دو معنا در طول هم هستند
گاهی می گویند این ساختمانی که مهندس ساخته ، ببینید چطور ساخته ؟ بچه و بزرگ می گویند : اوه ، چه ساختمانی ! ولی گاهی می گویند : ببین چطور ساخته ! یعنی به عنوان مهندس نگاه کارشناسی بکن . ببین سازنده در این ساختمان چه کار کرده ؟ از آن سر دربیار . سائل : آیا شما می خواهید بفرمایید تامل در آسمان باعث اعجاب از وضعیت موجود در آسمان می شود یا می خواهید بگویید : ممکن است به فهمیدن کیفیت بناء آن منجر شود ؟ استاد : فاء در ( افلم ینظروا ) اشاره به این است که قبلا شک داشتند که خدا ما را زنده می کند یا نه ؟ بعد از ( عندنا کتاب حفیظ ) در اینجا یک جواب جدید و حلّی می دهد تا ذهن را برای درک مطلب پیش ببرد . افلم ینظروا یعنی راهکاری به شما نشان می دهم که دیگر زنده شدن را مستبعد نشمارید . در ضمن چند آیه توضیحاتی میدهد و در پایان می فرماید : ( کذلک الخروج ) نظم آیات شریفه را دقت کنید . اول یک آسمان به عنوان بناء و یک زمین به عنوان بستر . بعد یک ماء مبارک که زمین را زنده میکند . باران می آید و بعد از باران یکدفعه می بینیم گیاهان سبز شد . ( فانبتنا به جنات و حب الحصید ) کانّه آیات شریفه می فرمایند : چرا چیزها را جدا جدا می بینید ؟ چون جدا جدا می بینید ، می گویید : خدا چطور ما را زنده می کند ؟ اگر میخواست به قدرت نمایی اشاره کند ، ( اماته الله مأة عام ثم بعثه ) اما در اینجا می خواهد به حشر عمومی که همه قرار است برگردند ، اشاره کند و به همین جهت می گوید : آسمان و زمین و باران را جدا جدا نبینید . اولین بار این نکته به ذهنم افتاد ، هنگام مطالعه ی رساله ی اهلیلجه بود که دید قبل از مطالعه ی این رساله با دید بعد از آن به دنیا بسیار تفاوت می کند . حضرت فرموده بودند : همه موجودات عالم را در ارتباط با یکدیگر ببینید . مثل پیچ و مهره . همانطوریکه اعضای یک بدن را ارگانیک می بینید ، بیرون را هم ارگان ببینید . آسمان و زمین را مرتبط ببینید . آیه می فرماید : به آسمان و زمین و باران و . . . به صورت مرتبط بنگرید . شما مثلا با یک آدم مواجه می شوید ، دید شما این باشد که این که تن اوست لباس است با اینکه دیدتان این باشد که لباسش پوست بدنش است نه یک پارچه ای پوشیده و می تواند جدا شود . اگر سوزن در آن بزنی ، دردش می گیرد . این آدم عبایش جدا از او نیست . بلکه عضوی از اوست که زنده و حی است . حضرت هم می فرمایند : عالم را منفصل از هم نبین . کل عالم یک پیکر است . مرحوم دکتر پاک نژاد می گفت : فلان دانشمند در یک محفل علمی کیفی جلوی خودش را بلند کرده و گفته : برای من واضح است که این برداشتن من الآن در تمام عالم اثر گذاشت . کل عالم را تکان داد . اینها خیلی کار علمی برده است . از حضرت می پرسد : ما الدلیل علی انه تعالی واحد ؟ قال : وحدة التدبیر و اتقان الصنع . صنع متقن یعنی ممکن نیست در آن یک فرجه پیدا کنید ( ما لها من فروج ) گفته : اگر زمین نبود ، امکان داشت یک گیاه مرده بروید و زنده شود ؟ اگر آسمان نبود ، میشد این گیاه بروید ؟ اگر باران نبود ، همینطور . یک نظام دست به دست هم می دهد تا می شود : ( یخرج الحی من المیت ) اخراج حی از میت با یک نظام صورت می گیرد . بعد می فرماید : کذلک الخروج یعنی خدا وقتی می خواهد شما را زنده کند ، اینطور نیست که تک تک ما را ( ثم بعثه ) بلکه حشر عمومی با ( ثم بعثه ) برای عزیر نیست . حشر عمومی روی نظام است . که در روایات هم مفصلا توضیح داده شده که این نظام عالم و بستر می رسد به جایی که باران حشر شروع به آمدن می کند . باران خاصی در یک مقطعی می بارد . آسمان و زمین موجود و ماء مبارک نازل می شود . بعد یک دفعه همه ی مردگان زنده می شوند . همانطور که بذرهای مرده ای در دل خاک بودند و کسی از آنها خبر نداشت ، با هوای مناسب و . . . همه ی اینها دست به دست هم می دهند تا ( انبتنا به جنات ) تحقق یابد . کذلک الخروج یعنی وقتی خدا می خواهد دوباره همه را زنده کند ، یک نظام برپا می کند . نظامی با سماء و ارض و باران مناسب با خودش و در نتیجه احیاءی در همان بستر . چطور اینجا تعجب نمی کنید از روییدن گیاهان و به راحتی از کنارش رد می شوید :( یمرون علیها ) ، می گویید : خب باران آمد و زمین سبز شد . پس وقتی یک نظام می تواند این چیز عجیب را پدید بیاورد ، در حشر هم خدای متعال تحت یک نظامی آن کار را می کند . { یکی از حاضران : در روایت دیدم که آن باران بوی منی می دهد . استاد : من به خاطر ندارم . باید مراجعه شود }
بحث در کیف بود ( افلم ینظروا کیف بنیناها ) یعنی هر چه خودتان را به این نظم و خروجی های عجیب و غریبش نزدیک کنید و این ( کیف ) را بهتر بفهمید ، استبعادتان کمتر می شود
سائل : وقتی مثلا می گوییم : ببینید این ساختمان را چگونه ساختیم . آیا یعنی دقت کنید که چگونه آجرهایش را روی هم گذاشتیم یا اینکه به خصوصیت و ویژه گیهای فعلی اش نگاه کنید ؟ آیا می توان با نظر کردن به آسمان پی برد به اینکه از چه موادی ساخته شده و این مواد چگونه با هم ترکیب شده ؟ استاد : در هفت آیه صحبت از بناء آسمان شده و در برخی آیات سخن از سقف و سمک بودن آسمان است که همه ی این ها به هم مربوط است : ( اانتم اشد خلقا ام السماء بناها رفع سمکها فسواها{ که با سواهن مربوط است } و اغطش لیلها و اخرج ضحیها و الارض بعد ذلک دحیها ) ( و السماء و ما بناها ، که از عجائب این آیه ( ما ) است ) ( بنینا فوقکم سبعا شدادا ) ( افلم ینظروا الی السماء فوقهم ) ( والسماء ببنیناها باید و انا لموسعون ) ( اللذی جعل لکم الارض فراشا و السماء بناء ) ( جعل لکم الارض قرارا و السماء بناء ) پس می توانیم ( کیف بنیناها ) و کیفیت بناء آسمان را از آیات دیگر هم استیناس کنیم
حالا به فرمایش سائل منظور از کیفیت بناء این است که ببینیم چه آثاری بر این بناء مترتب است ؟ کیف قدرتی یعنی ببینید تا از عظمت و آثار آن به قدرت ما پی ببرید یا اینکه می توانیم سر از نحوه ی مراحل آن دربیاریم ؟ مثلا ( کیف خلقت ) یعنی چه ؟ آیا یعنی سلول هایش را در آزمایشگاه بررسی کنید که چگونه شتر از آن ها تشکیل یافته ؟ یا اینکه یعنی به این موجود نگاه کنید که چگونه کار می کند ، بار می برد ؟ در عجایبی که در شتر هست و در خیلی حیوانات نیست تأمل کنید . که با این حساب ( کیف بنیناها ) هم یعنی نگاه کنید به عظمت وعجائب آسمان . البته مانعی ندارد ولی نمی توانیم بگوییم : آیه ناظر به احتمال اول نیست . عرض بنده این است که اگر چه کیفَ به معنای دقت در ظاهر آسمان هم درست است ولی منافاتی ندارد که در مراحل قبلی هم نظر کنیم . چون آیه ی شریفه می فرماید : ( افلم ینظروا ) فاعلش واو است . یعنی کسانی که این دغدغه ها و استبعادات را دارند و نیز سائر کسانی که خلق شده اند برای معرفت که از آثار آن عبادت خداست ، به آسمان نظر کنند . پس جهت ناظر را نمی توان نادیده گرفت . اگر آسمان و بناء آسمان و کیفیت بناء داریم ، ناظرینی هم داریم و بلا شک سعه ی اطلاعات ناظر در کیفیت نظر او و سر درآوردن از کیفیت بناء آسمان دخالت دارد . یعنی ناظر هر چه بیشتر بداند ، نگاهش پربارتر است . نمی توانیم بگوییم قرآن می گوید : کاری به علم تو ندارم . همانطویکه من می گویم نگاه کن . فقط به ظاهر آسمان نگاه کن وکاری به اسرار و مراحل قبلی آن نداشته باش . هر کس می خواهد نگاه کند ، به اندازه ی توانش نگاه می کند . لذا لازم نیست کیفیت را چند جور معنا کنیم . کیفیت یک معنا دارد . یعنی کیفیت نفس الامری بناء . ولی بستگی به نگاه ناظر دارد . نگاه یک کودک به آپارتمان با نگاه یک مهندس تفاوت دارد . گر چه هر دو دارند به چگونگی بناء آن نگاه می کنند . نمی شود به مهندس گفت : تو کار به آجر و پی و اجزاء تشکیل دهنده ی ساختمان نداشته باش . فقط رنگ و روی ظاهرش را ببین . او به اندازه ی اطلاعاتش نگاه می کند . نمی توانیم او را محدود کنیم . البته گاهی منظور از کیفیت ، همان ظاهر قضیه است . مثل ( فبعث الله غرابا یبحث فی الارض لیریه کیف یواری سوءة اخیه ) کیفیتی است روشن و ساده . نمی خواهد بگوید رموزی در این کیفیت است . اگر هم باشد ، فعلا در نظر ابتدایی منظور نیست . اما کیف در آیه ی ( رب ارنی کیف تحیی الموتی ) فرق دارد . ما مجاز نیستیم بگوییم : حضرت فقط می خواست بگوید نشانم بده تا دلم جمع شود که چگونه زنده می شوند . استادمان می گفتند : آن طمأنینه ای که حضرت به دنبالش بودند ، این بود که نفس کیفیت احیاء به دست خودشان صورت گیرد و خدشان مظهر محیی بشوند . خودم میخواهم ببینم چطور می شود مرده را زنده کرد ؟ می خواهم از کیفیت إحیاء سر دربیاورم . لذاست که خدا نفرمود یک مرده را زنده می کنیم تا تو ببینی . بلکه همه ی مقدمات هم موکول به خود حضرت شد . چهار تا پرنده را ذبح کن ، بکوب ، صرهن { که تعابیر عجیب و مبهمی است که مفسران را هم سرگردان کرده است . چرا چهار تا ؟ } و فادعهنّ ، خودت صدایشان بزن . استادمان روی این نکته تاکید می کردند که خدا نفرمود : فادع الله أن یحییهن . حضرت می خواستند نفس کیفیت احیاء به دست خودشان صورت گیرد و خدشان مظهر محیی بشوند . نمی توانیم به طور قطعی بگوییم : حضرت فقط می خواست ببیند چطور زنده می شوند
در ابل هم نمیتوانیم به کسی که متخصص نژاد شناسی حیوانات و اصلاح ژنتیک است ، بگوییم : قرآن می گوید : فقط ببین چگونه زیر بار بلند می شود . مبادا بخواهی سر از خصوصیات ژنتیک شتر در بیاوری ! نمی توانیم محدودش کنیم . راجع به آسمان هم یکی می رود در رصد خانه و حرکات ظاهری ستارگان را مشاهده می کند . اولین چیزی که متوجه می شود ، حرکت از شرق به غرب آسمان است . کمی که انس می گیرد ، می بیند حرکات زیاد دیگری هم وجود دارد . از حرکت 27 هزار سال یکبار ثوابت گرفته تا . . . آیا می توانیم بگوییم : قرآن می گوید فقط همین کیفیت حرکات را ببین و بس و کاری به علت و تحلیل نحوه ی حرکت دورانی نداشته باش ؟ که مصحح آن جسم فلکی است یا جاذبه یا . . . این هم نظر در کیفیت است . کیفیت حرکت که فقط سینماتیک نیست . دینامیک حرکت هم کیفیت است . یک ساختمان هم الآن که ساخته شده ، یک صفاتی دارد اما یک مراحلی طی کرده تا معمار آن را ساخته است
سائل : معرفت کیفیت اوصاف درست اما آیا ناظر توان ورود به عرصه ی فهمیدن کیفیت مراحل پیدایش آسمان و فهمیدن نقطه شروع آن را دارد ؟ استاد : درست است . آیه هم می فرماید : ( ما اشهدتهم خلق السماوات و الارض و لا خلق انفسهم ) که یعنی شاهد مراحل خلقت نبوده اند . ولی هر چه اطلاعات و خبرویت شخص در فهم صفات و خصوصیات فعلی شیءی بالا رود ، مراحل طی شده برایش بیشتر مکشوف می گردد . البته اینکه می گوییم میشود از صفات سابقه را کشف کرد ، منظورمان جمیع رموز نیست بلکه فی الجمله مقابل نفی مطلق . متخصص بنایی به دیوار که نگاه می کند ، می فهمد که جای لوله ی بخاری را از اول و هنگام چیدن دیوار در نظر گرفته اند یا دیوار را که چیده اند ، بعدا با وسیله ای جای لوله را سوراخ کرده اند . پس صفات فعلی می تواند سابقه ی بناء آن را نشان دهد . در دهه سوم قرن بیستم که نظریه انبساط عالم مطرح شد ، در انفجار بزرگ و نقطه ی اولیه چقدر حرف زده اند و چقدر کتاب نوشته اند . ( یکی از حاضران : مخصوصا که به صورت فعلی آمده نه اسمی . فرموده : کیف بنیناها نه کیف بناء ها . استاد هم تایید کردند )
خلاصه آنکه ما نباید سعه ی اطلاعات ناظر را قیچی کنیم . کیف در رابطه با سعه اطلاعات ناظر معنا پیدا می کند و هر چه علم انسان بالاتر رود ، ابصار و نظر او عمیق تر و دقیق تر می شود






****************
ارسال شده توسط:
حسن خ
Saturday - 10/7/2021 - 11:46

انا زینا السماء الدنیا بزینه الکواکب و حفظا من کل شیطان مارد






****************
ارسال شده توسط:
حسن خ
Sunday - 11/7/2021 - 11:59

و فی السماء رزقکم و ما توعدون






****************
ارسال شده توسط:
حسن خ
Wednesday - 11/8/2021 - 11:56

تحلیل آسمان را باید از متولیان دین پرسید؟

در خطبه امیرالمومنین است که الذی جعلته مغیضا للیل و النهار و مجری للشمس و القمر و مختلفاً للنجوم

در این بیان سماء نه به معنای یک جرم فلکی ثخین از باب تصویر بطلیموسی بلکه به معنای مهدی برای جریان و حرکت اجرام سماوی تصویر شده است

 و ربما یدعی که آسمان را دو حیثیت مهدی است برای اجرام و اجسام سماوی و مسکنی است اما برای ملائکه و به حیث معنوی آن و جعلته مسکنا لملائکتک