بسم الله الرحمن الرحیم
فقه الضمانات؛ جلسه 34 23/9/1404
بسم الله الرحمن الرحیم
دیروز در آخر جلسه، از عمل مورد اتفاق استفاده کردیم برای پیشرفت در غرضی که داریم؛ یک موضوع واحدی داریم که آن موضوع واحد قابل تعریف عمومی است، بعداً هم در کارهایی که هوش مصنوعی انجام میدهد این استظهارات به درد آینده اذهان میخورد. آن چه که الآن در پی آن هستیم، این است که ببینیم آن موضوع شواهدی از مواردیکه اختلاف فتوا ندارد، دارد یا نه. یعنی همه بالکل آن را قبول دارند. این خیلی خوب است.
شاگرد: جمع بین اماریت و صبغه تعبد را بیشتر تبیین بفرمایید.
استاد: من فرمایشات آقایان را ذیل جلسه سی و سوم گذاشتم.
ببینید من عرض نکردم هر کجا شارع اماره آورد، صبغه تعبد در آن اماره هست. من عرض کردم وقتی با اماریت، تعارض رفت منافاتی ندارد که در یک جا اماره ای بتواند رنگ تعبد داشته باشد. خیلی تفاوت میکند. من نگفتم هر کجا اماره هست تعبد هم هست. وقتی تعارض برطرف شد این فضا فراهم است. الآن هم فرمایش شما را عرض میکنم.
مقدمتا این را میگویم تا فضای امر متفق علیه در ذهن شریفتان بیاید. دیروز از جلد سی و ششم جواهر خواندیم. جالب است که فضای روایات فضای تأیید حرف دیروز است. در کافی شریف، جلد ششم روایات را ببینید. بابی که مرحوم کلینی آوردهاند، این است: «بَابُ ذَبِيحَةِ الصَّبِيِّ وَ الْمَرْأَةِ وَ الْأَعْمَى». در این باب هشت روایت هست. پنج روایت آن مربوط به بحث ما است. اگر این پنج روایت را ببینید، اهمیت اطلاق فتوایی که صاحب جواهر فرمودند «لم اجد احدا افتی به» معلوم میشود.
سند اولین روایت خوب است. فقط بهخاطر ابراهیم بن هاشم حسن است. و الا روایت صحیح است. در نرمافزار هم صحیح گفتهاند و همینطور هم هست. جناب محمد بن مسلم هم که به فضل و فقاهت معروف است.
عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنْ حَمَّادٍ عَنِ الْحَلَبِيِّ عَنْ حَرِيزٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع عَنْ ذَبِيحَةِ الصَّبِيِّ فَقَالَ إِذَا تَحَرَّكَ وَ كَانَ لَهُ خَمْسَةُ أَشْبَارٍ- وَ أَطَاقَ الشَّفْرَةَ وَ عَنْ ذَبِيحَةِ الْمَرْأَةِ فَقَالَ إِنْ كُنَّ نِسَاءً لَيْسَ مَعَهُنَّ رَجُلٌ فَلْتَذْبَحْ أَعْقَلُهُنَّ وَ لْتَذْكُرِ اسْمَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ عَلَيْهَا.1
مرحوم مجلسی اول و آقازاده ایشان در مرآة العقول «تحرّک» را بهمعنای «طال» گرفتهاند. یعنی قدش رشید شده باشد و بعد هم در دنباله روایت دارد که حداقل پنج وجب باشد. اما مرحوم فیض در وافی فرمودهاند: «تحرّک ای صار حرکا؛ الغلام الخفيف الذكى». «حرکا» یعنی چابک باشد و بتواند از عهده ذبح بر بیاید. همچنین در روایت هست که « وَ أَطَاقَ الشَّفْرَةَ»؛ مقصود از ذبح، ذبح پرندگان کوچک نیست. معلوم است. منظورش گوسفند است. یا بالاتر بروید که منظور نحر ابل یا ذبح گاو است. دارد از اینها سؤال میکند. «شفرة» کارد نسبتاً بزرگی است که نیازمند قوه هست تا آن را در دست بگیرد؛ بتواند این کارد بزرگ را مدیریت کند و به گردن ذبیحه بکشد و تا آخر کار را انجام بدهد. میبینید که تمام فرمایشات امام پیرامون این است که کار ذبح بهخوبی انجام شود.
روایت دوم؛
عَنْ مَسْعَدَةَ بْنِ صَدَقَةَ قَالَ: سُئِلَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع عَنْ ذَبِيحَةِ الْغُلَامِ قَالَ إِذَا قَوِيَ عَلَى الذَّبْحِ وَ كَانَ يُحْسِنُ أَنْ يَذْبَحَ وَ ذَكَرَ اسْمَ اللَّهِ عَلَيْهَا فَكُلْ قَالَ وَ سُئِلَ عَنْ ذَبِيحَةِ الْمَرْأَةِ فَقَالَ إِذَا كَانَتْ مُسْلِمَةً فَذَكَرَتِ اسْمَ اللَّهِ عَلَيْهَا فَكُلْ.
این روایت هم که روشن است. دیگر اسمی از پنج وجب هم نبرده اند. بهصورت کلی میگویند مقصود ما «اذا یحسن» است. یعنی بهخوبی بتواند انجام بدهد.
روایت سوم؛ از پنج روایتی که مربوط به صبی است، این دو روایت بود که قیدی نداشت. در روایت سوم حضرت قید زدهاند. ولی هیچکدام یک از فقها، همانطور که صاحب جواهر فرمودند «لم اجد احدا افتی به»، فتوا ندادهاند.
در بحارالانوار علامه مجلسی وقتی روایت را میآورند، میفرمایند این روایات که قید دارد! اما اصحاب هیچکدام این قید را بهعنوان شرط کار ملاحظه نکردهاند. یعنی همه مطلق فتوا دادهاند. لذا ایشان به گمانم میفرمایند احوط این است که مراعات شوند. صاحب جواهر احوط را هم ندارند. چون طبق آنها هیچ فتوایی نیست. فقط فرمودهاند «یحمل علی الاستحباب او الکراهة». به گمانم علامه مجلسی در مرآة و بحارالانوار فرمودهاند احوط این است که مراعات کنند.
عَنْ سُلَيْمَانَ بْنِ خَالِدٍ قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع عَنْ ذَبِيحَةِ الْغُلَامِ وَ الْمَرْأَةِ هَلْ تُؤْكَلُ فَقَالَ إِذَا كَانَتِ الْمَرْأَةُ مُسْلِمَةً وَ ذَكَرَتِ اسْمَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ عَلَى ذَبِيحَتِهَا حَلَّتْ ذَبِيحَتُهَا وَ كَذَلِكَ الْغُلَامُ إِذَا قَوِيَ عَلَى الذَّبِيحَةِ وَ ذَكَرَ اسْمَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ عَلَيْهَا وَ ذَلِكَ إِذَا خِيفَ فَوْتُ الذَّبِيحَةِ وَ لَمْ يُوجَدْ مَنْ يَذْبَحُ غَيْرُهُمَا.
«… وَ ذَلِكَ إِذَا خِيفَ فَوْتُ الذَّبِيحَةِ وَ لَمْ يُوجَدْ مَنْ يَذْبَحُ غَيْرُهُمَا»؛ این قید را در روایات آوردهاند. در دو روایت اول نیست. ولی اصلاً به این قید عمل نشده است.
در روایات چهارم باز قید هست.
عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِهِ قَالَ: سَأَلَ الْمَرْزُبَانُ الرِّضَا ع عَنْ ذَبِيحَةِ الصَّبِيِّ قَبْلَ أَنْ يَبْلُغَ وَ ذَبِيحَةِ الْمَرْأَةِ فَقَالَ لَا بَأْسَ بِذَبِيحَةِ الْخَصِيِّ وَ الصَّبِيِّ وَ الْمَرْأَةِ إِذَا اضْطُرُّوا إِلَيْهِ.
«إِذَا اضْطُرُّوا إِلَيْهِ» یعنی در وقت ناچاری صبی ذبح کند.
روایت پنجم و ششم و هفتم ربطی به صبی ندارند. فقط روایت هشتم مربوط به صبی است.
قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع إِذَا بَلَغَ الصَّبِيُّ خَمْسَةَ أَشْبَارٍ أُكِلَتْ ذَبِيحَتُهُ.
این روایت از همه قبلی ها مهمتر است. یعنی اصلاً امام علیهالسلام اسمی از قوت و … نبرده اند. به تعبیری که عرض کردم اماره سخت است. یعنی یک اماره روشنی مثل وجب کردن را مطرح کردهاند. این روایت در کافی شریف است و در کنار روایات دیگر در یک باب جمع شده، در مرئی و منظر همه بوده، ولی صاحب جواهر فرمودهاند «لم اجد احدا افتی به»؛ یعنی بگوید شرطش این است که مضطر شوند. شرطش این است که پنج وجب باشد. شرطش این است که غیرش نباشد و خوف بر ذبیحه باشد. هیچکدام از اینها را شرط نکردهاند. حتی صاحب شرائع فرمودند: «اذا ذبح الطفل». تعبیر به طفل داشتند.
بنابراین ما یک مورد خیلی خوبی داریم که اصلاً در آن اختلافی نیست؛ هیچ شرطی هم ندارد؛ صبی ای که بالغ نشده میتواند بسم الله بگوید و ذبح کند و شرائط را مراعات کند. آیا صبی قصد این کار را دارد یا ندارد؟ قصد دارد. ما بعداً با این قصد کار داریم. قصد باید باشد یا نه؟ حالا عرض میکنم.
این مربوط به روایات بود. حالا به بحثهایی برگردیم که بخشی از آنها صحبت شد.
عرض کردم برای رفع محجوریت صبی، از آیه شریفه به این صورت استظهار شد؛ «وَابْتَلُوا الْيَتَامَىٰ حَتَّىٰ إِذَا بَلَغُوا النِّكَاحَ فَإِنْ آنَسْتُمْ مِنْهُمْ رُشْدًا فَادْفَعُوا إِلَيْهِمْ أَمْوَالَهُمْ»2. یکی از آقایان فرمایشی داشتند که ذیل جلسه سی و سوم هست. از بحث دیروز دفاع کردند.
بحث دیروز این بود: فقها فرموده بودند طبق «فان آنستم منهم رشدا» ولو بالغ شده باشد، هنوز باید بهدنبال رشد برویم. ایشان بیانی دارند که وقتی به بلوغ نکاح رسیدند کار تمام است. لذا «آنستم» برای قبل از بلوغ نکاح است. وقتی به بلوغ رسید، دیگر خود بلوغ سنی یا بلوغ علامی مورد اتفاق، اماره بر حصول رشد است. بعد از بلوغ اصالة الرشد است، دیگر نیازی نیست بعد از بلوغ سراغ بیّنه بروید. این کافی است. این را فرموده بودند و بعد هم دفاع کرده بودند.
دیروز عرض کردم ابتدا ما کلمات و متون فقهی را ببینیم و بعد بحث کنیم. اتفاقا اگر بحث طلبگی تقریر اصالة الرشد جلو برود، در بعضی دیدگاههای طولیت نافع است. ولی با فضایی که الآن ما داریم توافق ندارد. علماء همانطور که از جواهر خواندیم، دو شرط را لازم میدانند. یکی بلوغ و دیگری رشد. نه اینکه وقتی بلوغ آمد بگوییم اصالت با رشد است و ثابت است. عبارت جواهر را ببینید؛
«الوصف الثاني الذي يتوقف عليه رفع الحجر الرشد في المال هو أن يكون مصلحا لماله»3؛ این متن شرائع بود. بعد میفرمایند: «إذا لم يجتمع الوصفان اى البلوغ والرشد؛ كان الحجر باقيا». خب حالا اگر بلوغ آمد، رشد هم بالاصل آمد یا نه؟ نه. بلوغ آمده ولی در خصوص دفع مال به او باید بهغیراز اماریت بلوغ، رشد هم ثابت شود.
در کلام ایشان آمده که صبی ای که بالغ شد چون قولش موافق اماره است، منکر است. در حالی که اینطور نیست. منکر کسی است که قولش موافق با اصل است. منظور از اصل هم این اصالة الرشدی که میخواهیم بگوییم نیست. آن اصلی منظور است که در کتاب القضاء میگویند. ولذا وقتی در مانحن فیه بالغ شد، طبق مبنایی که فرمودهاند اماره را دارد. معنایش این نیست که او الآن منکر میشود. نتیجه قطعیه را نمیدهد. چون منکر است، کسی است که قولش موافق با اصل است. لذا چون مطابق با اصل است، البیّنة للمدعی چون قولش مخالف است. وقتی هم بیّنه را نیاورد منکر قسم میخورد. چون قولش موافق با اصل است.
محقق میفرمایند: «وكذا لو لم يحصل الرشد ولو طعن في السن»؛ یعنی الآن به سن پانزده سال رسیده است اما تا رشد نیاید حجر رفع نمیشود. بعد میفرمایند: «و یعلم رشده…»؛ یعنی با اینکه بالغ شده باید رشد هم معلوم شود. با چه چیزی؟ «باختباره بما یلائمه». تا آن جا که میفرماید: « وكيف كان فـ ( يثبت الرشد بشهادة الرجال … والنساء كذلك في النساء»؛ یعنی بعد از اینکه بلوغ آمده، برای اینکه به او دفع مال شود، نیاز است که بیّنه بیاید. باید بر خصوص رشد او شهادت بدهند. اگر بلوغ کافی بود و اصالة الرشد بود، فقها نباید در فقه اینطور بگویند.
من از وسیله آسید ابوالحسن هم آوردم. از منهاج آوردم. کتاب الحج را ببینید، عبارت روشن است. آخرین مسألهای که آسید ابوالحسن در کتاب الحج مطرح کردهاند و ارتباط مستقیمی هم با بحث ما دارد، این است:
الصبيّ إذا احتمل حصول الرشد له قبل البلوغ، يجب اختباره قبله ليسلّم إليه ماله بمجرّد بلوغه لو آنس منه الرشد، و إلّا ففي كلّ زمان احتمل فيه ذلك عند البلوغ أو بعده. و أمّا غيره فإن ادّعى حصول الرشد له و احتمله الوليّ يجب اختباره و إن لم يدّع حصوله ففي وجوب الاختبار بمجرّد الاحتمال إشكال لا يبعد عدم الوجوب، بل لا يخلو من قوّة. 4
«… بمجرّد بلوغه»؛ یعنی تا بالغ نشده، به او نمیدهند. ولی به مجرد اینکه بالغ شد به او میدهند. «لو آنس منه الرشد و إلّا ففي كلّ زمان احتمل فيه ذلك عند البلوغ أو بعده»؛ اگر احتمال حصول رشد قبل از بلوغ بود، همان قبل از بلوغ واجب است. اگر احتمال قبل از بلوغ برای رشد نبود، «و إلّا ففي كلّ زمان احتمل فيه ذلك»؛ وقتی رشد را احتمال دادیم، حالا که آمده اختبارش واجب است، «عند البلوغ أو بعده». یعنی با اینکه بلوغ شده ولی چون احتمال رشد آمده باز اختبار لازم است. نمیتوان همینطور بگوییم بالغ شده و رشید است. بلکه اختبار واجب است. مخصوصاً دنبالش که میگویند: «و أمّا غيره فإن ادّعى حصول الرشد له و احتمله الوليّ يجب اختباره و إن لم يدّع حصوله ففي وجوب الاختبار بمجرّد الاحتمال إشكال»؛ کلامشان راجع به اختبار است. نظیر چنین چیزی هم در منهاج بود که گذاشتم.
عبارت جالبتر که صریح در این است، از مرحوم کاشف الغطاء است. البته نه شیخ جعفر که جد ایشان هستند. دو اخوی هستند که آشیخ احمد بزرگتر هستند و آشیخ محمد حسین هم برادر دوم هستند. هر دو هم از مهمترین شاگردان مرحوم آسید محمد کاظم صاحب عروه هستند. آشیخ احمد هم بزرگتر بودند و چه بسا افضل هم بودند. شاید کتابهای سید را هم ایشان متصدی بودند. علی ای حال آشیخ احمد کاشف الغطاء کتابی دارند. عبارت ایشان این است:
و لا يعتبر في الرشد العدالة لا ابتداء و لا استدامة و يكفي احرازه بالنسبة إلى جواز المعاملة و المناكحة البناء على الأصل و الظهور حتى يتبين الخلاف فمن دخل السوق لم يجب عليه الفحص عن حال من يعامله نعم يجب الاختبار نصا و فتوى في تسليم مال الصغير إليه بعد بلوغه فلا يجوز دفعه له قبل الاختبار و يكفي شهادة عدلين من الرجال باختباره إذا كان ذكرا5
«و لا يعتبر في الرشد العدالة لا ابتداء و لا استدامة و يكفي احرازه بالنسبة إلى جواز المعاملة و المناكحة البناء على الأصل و الظهور حتى يتبين الخلاف»؛ وقتی ظاهر اینجا را نگاه میکنید، خیال میکنید فرمایشی را که فرمودهاند منظور است. ولی بعد تصریح میکنید. میگویند وقتی به بازار میروید اصل بر رشد است یا اصل بر سفاهت است؟ اصل بر رشد است.
«فمن دخل السوق لم يجب عليه الفحص عن حال من يعامله»؛ فحص لازم نیست که ببینیم سفیه است یا رشید است. اصل بر رشد است. «نعم يجب الاختبار نصا و فتوى في تسليم مال الصغير إليه بعد بلوغه»؛ یعنی با اینکه بالغ شده، اینجا دیگر ظهور حال و رشد کافی نیست. «فلا يجوز دفعه له قبل الاختبار»؛ حالا این اختبار یا به خود حاکم است یا به شهادت است که در متن شرائع خواندم؛ رجال شهادت میدهند. نساء شهادت میدهند. «و يكفي شهادة عدلين من الرجال باختباره إذا كان ذكرا»؛ میگویند با بیّنه هم ثابت میشود.
بنابراین وقتی حاکم شرع میخواهد حکم کند که این مال را به او بدهیم یا نه، علاوهبر بلوغ باید رشد احراز شود. اگر به بیّنه یا به اختبارش احراز نشود، حرام است که حکم کند به او مال را بدهید.
شاگرد: لبّ اشکال شما اجماع فقها است. فرمودید اگر اینطور بگوییم خلاف اجماع است.
استاد: عرض کردم اگر بخواهیم بحث کنیم و تقریر کنیم فوائدی دارد. ولی فعلاً بدانیم که علماء اینطور میگویند. ادعای اجماع هم نبود.
شاگرد2: این بیان خلاف ظاهر آیه هم هست.
استاد: ولی خب ایشان اینطور استظهار کردهاند. میگویند لسان کلام این است: در «حتی اذا بلغوا النکاح» کار تمام میشود. وقتی بلوغ نکاح شد، دیگر ابتلاء لازم نیست. در «فان آنستم» هم میگویند یعنی منظور وقتی است که ابتلاء و اختبار میکنید. «و ابتلوا الیتامی حتی اذا بلغوا النکاح»؛ تا وقتی نکاح نیامده ابتلاء کنید و ببینید به آنها میدهید یا نه. ولی وقتی نکاح آمد رشد هم هست و به او بدهید. حالا قبل از بلوغ نکاح وقتی ابتلاء میکنید، چطور به او میدهید؟ «ان آنستم منهم رشدا». ایشان به این صورت بیان کردهاند. ولی خب عباراتی را بیان کردم؛ همچنین در مجمع البیان ببینید؛ به اینصورت استظهار نکردهاند. ولی از نظر اصالة الرشد که در بازار حاکم است، آیا در صبی هم میشود یا نه؟ حرف دیگری است. امروز مقدمات آن را عرض میکنم.
شاگرد: موضوع آیه بحث دفع مال به یتیم است، اینکه ما به بحث بلوغ و علائم آن رفتیم، با ظاهر آیه نمی خواند. آیه سفاهت در مقابل رشد را بیان میکند. این مانع دفع مال به یتیم است. اگر بخواهیم بلوغ را بفهمیم مشکل است.
استاد: مقصود شما از بلوغ آن موضوعی است که ما به دنبالش هستیم؟
شاگرد: بله، یعنی از آیه نمیتوانیم آن را به دست بیاوریم. بحث آیه مربوط به دفع مال به یتیم است.
استاد: دو نکته را قبلاً عرض کردم؛ «الی» و تزاحم حقین را گفتم. در اینجا اشکالی کردهاند که درست است. فرمودهاند در مانحن فیه تزاحم حقین بهمعنای حق فقهی پیش نمیآید. چرا؟ چون وقتی او به رشد میرسد فقط حق او است که باید مالش را به او بدهند. کسی که حافظ و نگهبان مال او بوده که حقی ندارد تا تزاحم باشد. در این حد درست است. اما حق های فقهی همه جا ملازمه ای با حقوقی ندارد که دیگری بتواند نزد حاکم برود و حاکم برای او یک حق عرفی ببیند. مثلاً بسیاری از مواردیکه کسی حافظ مال صغیر است و در وقت رشد باید دفع مال به او کند، لازمه اش افراز است. مثلاً برادرش بوده است. همه که پدر نیستند. همه که جد نیستند. جد یتیم ولیّ او است. اما یتیمی که جد ندارد، فرض هم گرفتیم پدر ندارد، مال الارث این دو با هم مشاع است. یک باغ است یا یک خانه است. الآن هم اگر این صبی در شرائطی باشد که برادرش حس میکند که رشد را ندارد اما بالغ شده، ایشان میگویند خب وقتی بالغ شد کافی است. اصل هم که با رشد است و این برادر هم باید مالش را بدهد. اینجا چه تزاحم حقوقی است؟!
بله، از باب حق قضائی فقهی مسألهای نیست. اما بینه و بین الله که او احساس میکند در او رشدی نیست، اگر به صرف بلوغ بخواهد به او بدهد، لازمه اش این است که خانه را بفروشد و در به در شود. خودش هم پولی ندارد که سهم این یتیم را بخرد. باید افراز السهم کنند. خب اینها یک عسر و حرج هایی است که محسوس است. کسی است که بالغ شده و حتی به دید خود این برادر رشید هم نیست اما شما روی این مبنا میگویید حق ندارد؛ تزاحمی نیست؛ حقش است که به او بدهد. بالغ هم شده؛ آیه هم میفرماید «حتی اذا بلغوا النکاح».
شاگرد: اگر ندار نباشد میتواند استفاده هم بکند.
استاد: بله، به آن اشاره کردهاند ولی در آن تزاحمی ندیده اند. ولی اینکه بگوییم در هیچ کجا تزاحم نیست، درست نیست. درعینحال من قبول دارم که همین فرض ما تزاحم فقهی نیست. چون بر مبنای تقریر ایشان مالش شده و دیگر مشکل دیگری است و باید عسر و حرج را تحمل کند. اما منظور من این است: حقوقی داریم که حاکم میبیند یک نفر به عسر میافتد. ولو الآن اگر بحث فقهی ایشان سر برسد میگوییم دلیل شرعی داریم که به عسر افتادن او نمیتواند با حق دیگری تزاحم کند.
شاگرد2: اینکه صاحب سفینه میفرماید رشد مفروض است، شاید منظورشان این بود که وقتی طفل به بلوغ میرسد باید مال را در اختیار او قرار بدهیم. چون ممکن است اگر مال را به دست او بدهند سفیه نباشد ولی اگر بخواهد به بازار برود و کار کند، نتواند. دفع مال به صبی در وقت بلوغ در زمانیکه احراز اولیه شد کفایت میکند.
استاد: ببینید ایشان صریحاً رشد را مطرح کردهاند. فرمودند اصل بر رشد است. وقتی به بازار میروید نباید به فکر سفاهت باشید. هر کسی چیزی در دستش هست و میخواهد معامله کند، اصل بر این است که رشید است. فرمودند: وقتی میخواهید مال را به صبی بدهید، این رشدش با اصل ثابت نمیشود. این رشدش را باید با اختبار ثابت کنید.
شاگرد: ظاهراً فضای بازار هم متفاوت است. یعنی اگر مال در دست بچه است، بناء را بر سفاهت او نگذار. چون به بازار آمده است. این غیر از معنایی است که در باب بلوغ میگویند.
استاد: البته ایشان که بازار میگویند، منظورشان این نیست که صبی به بازار بیاید. آن حرف دیگری است. لازمه فرمایش ایشان، فرمایش شما حتماً نیست. ولو اطلاقش ممکن است.
دیروز من مطلبی را عرض کردم. بهعنوان احتمال میخواهم این مقدمه را بگویم تا روی آن تأمل کنید که چقدر ممکن است شاخ و برگ پیدا کند. برای بحثهای آینده بسیار مهم است. دیروز عرض کردم که ما سه جور رشد داریم. شاید بعداً اگر فکر کنید بیشتر شود. ولی فعلاً اینها در ذهن من است.
یک رشد رفتاری داریم. یک رشد ملکه نفسانی داریم که شهید ثانی فرمودند. یکی هم رشد حقوقی داریم. اینها کمی با هم تفاوت دارند. آن چه در ذهنم هست را با مثال عرض میکنم. در بحث رشد، در کلمات به این صورت آمده است. در جواهر، جلد بیست و ششم، صفحه چهل و هشت محقق میفرمایند: «الرشد هو أن يكون مصلحا لماله»6. این بحث که اصلاح مال چیست، در صفحه چهل و نه مفصل وارد شدهاند. بعداً ما با اینها برای نتیجهگیری و بحثهای مستحدثه کار داریم. تا اینجا که میفرمایند شهید فرمودهاند:
ليس مطلق الإصلاح موجبا للرشد ، بل الحق أن الرشد ملكة نفسانية تقتضي إصلاح المال ، وتمنع من إفساده ، وصرفه في غير الوجوه اللائقة بأفعال العقلاء.7
«ليس مطلق الإصلاح موجبا للرشد»؛ شهید فرمودهاند اینکه رشد نیست. «بل الحق أن الرشد ملكة نفسانية»؛ یک بار اگر معامله کرد و به او احسنت گفتند فایده ندارد. باید هر روز که به بازار میرود این حاضر باشد. این ملکه موجود باشد. هر روز کلاه سرش نرود.
خدا رحمت کند مرحوم آقای کازرونی را! خیلی زیبا میفرمودند. یک شاگردی داشتند که گاهی اشکال میکرد. اشکالش هم وارد بود. برای اینکه خیلی دچار توهم نشود، این شعر سعدی را میخواند: «گاه باشد که کودکی نادان***به غلط بر هدف زنَد تیری». خدا رحمتشان کند. خب آن شاگرد هم او را قبول داشتند. ولی خب گاهی این را میگفتند که خیلی دور برندارد!
شهید میفرمایند باید ملکه باشد. نمیشود چون یک بار یک سود خوبی آورد، بگوییم دیگر حالا رشید است. این را شهید فرمودهاند. صاحب جواهر شروع به رد کردن میکنند.
خب پس ما در اینجا سه فرض داریم. رشد چیست؟ شهید میگویند ملکه است. غیر از رفتار خارجی، یک روانشناسی و روانکاوی هم میخواهد. یعنی از حیث آن قوه نفسانی ببینیم چند مرد حلاج است! تا وقتی به بازار رفت کلاه سر آن نگذارند. زرنگ باشد. مال را به رشد برساند.
شاگرد: رشد رفتاری به چیست؟
استاد: رشد رفتاری احکامش فرق میکند. اگر ملکه شرط باشد، باید با اختبار و شهادت صبر کنید تا احراز شود. اما اگر رفتار باشد آسانتر است. همین اندازه که میبینیم فعلاً کار را خوب انجام داده، کافی است. ولو در آن ملکه شک داریم. وقتی در رفتار، اصلاح مال ظهور کرد ولی وقتی مراجعه میکنیم که ببینیم ملکه آمده شک داریم. طبق مبنای شهید چون شک داریم احراز نشده است. باید صبر کنیم تا آن ملکهای که شرط است بیاید. اما طبق مبنای رفتار که شهید آن را جواب میدهند حالت تعریض به محقق داشت. فرمودند: «ليس مطلق الإصلاح موجبا للرشد». البته اینکه تعریض داشت یا نداشت، باید مسالک را نگاه کنیم. من عبارت را از جواهر میخوانم.
شاگرد: اینکه شهید فرمودند ملکه نفسانی میخواهد، به این خاطر نیست که ابن فارس رشد را به «استقامة الطریق» ترجمه میکنند؟
استاد: نه، آن هم خودش دو جور تفسیر دارد. در سال نود و هفت، سر اینکه عدالت چیست مباحثه داشتیم. این بحث بهشدت مطرح بود که آیا عدالت این رفتار است؟ یا عدالت امام جماعت ملکه است؟ مشهور میگفتند که عدالت ملکه است. ولذا در احراز آن حرفهایی پیش میآمد. البته با امارات نوعیه میگفتند حسن ظاهر کافی است. آن جا بحث شد. ولی ممکن بود که رفتار مراد باشد.
شاگرد2: در شجاعت قبلاً میفرمودید که هم بافته ذهن و عین هستند. یعنی نمیتوان به کسی شجاع گفت ولی در خارج نمود نداشته باشد. الآن این رشد به چه صورت است؟
استاد: الآن دنباله این حقوق میخواهم همین را عرض کنم. الآن تفکیکی را عرض میکنم.
شاگرد: اگر رشد رفتاری را ملاک قرار بدهیم، آن تصرف حقوقی ای که در خارج انجام میشود، اگر بهصورت رشد باشد درست است؟ یا منظور این است که آن شخص باید کسی باشد که مجموع رفتارهایش رشد داشته باشد؟
استاد: الآن میخواهم همین فرمایش شما را پی بگیرم. مطلب خوبی است.
وقتی ما رشد ملکه میگوییم، یعنی مثل عدالت باید ملکه باشد. وقتی رشد رفتاری را میگوییم، یعنی یک شخصی است که مجموعه رفتارهای رشیدانه دارد. مادامی هم که این مجموعه رفتار او، رشد رفتاری او را به مرحله ثبوت نرسانده، هنوز شرط ثابت نشده است.
شاگرد: مجموع رفتارهای معاملاتی او یا اجتماعی او؟
استاد: اگر بخواهم قید آن را عرض کنم، در رشد ملکه حتماً قید رشد، حیثیت تقییدیه به حسن فاعلی دارد. فاعل باید فاعل ذو ملکه باشد. حالا اگر یک جا ضرر کرد، ولی ملکه را دارد. این نگاه ملکه است. یعنی در ملکه فاعل پر رنگ است. مثل حسن فاعلی و فعلی که میگوییم، بیشتر او مهم است. او است که باید ملکه را دارا باشد. در رشد رفتاری، آن چه که بیشتر نمود دارد حسن فعلی او است. اینکه خوب کار را انجام بدهد؛ ولی خب او باید انجام بدهد. عامل او است. ولو شک داریم ملکه باشد یا نباشد. ولی خلاصه رفتار حسن، حسن فعلی حیثیت تقییدیه به فاعل ذو الحسن دارد. این شخص است که این کار را بهخوبی انجام میدهد.
اگر نسبت به عدالت میگوییم ملکه است، باید آن را احراز کنیم. ولی اگر در عدالت گفتیم رفتار همان عدالت است…؛ ما غیر از رفتار خوب از او ندیدیم؛ ملکه عدالت هست یا نه؟ چه کار داریم؟! اصل طبق ادله مولی شرط نکرده است. گفته ظاهر حالش این باشد. خب اگر به این صورت گفتیم همان جا میخواهید در نماز به او اقتداء کنید. میخواهید چیزهایی را به او واگذار کنید، درست است که رفتار او در ثبوت وصف عادل بودن برای امام جماعت کافی است، اما میخواهد در نماز امامت کند. وقتی میخواهد در نماز امامت کند، باز شخص او دخالت پیدا میکند؛ بهعنوان عامل رفتار عدالتی. پس حسن فعلی در عدالت رفتاری باز متحیث به حیثیت تقییدیه به آن عادل است. امام باید عادل باشد. چون درست است که رفتارش عدالت او را رساند، ولی جایی که میخواهد آثار بر او بار شود، شخصیت او است. قصد قربت او است. امامت او است تا یک هیئت اجتماعی را به پا کند. البته با این تقریری که من عرض میکنم. اینجا حسن فعلی او حیثیت تقییدیه به فاعل دارد. ما از عدالت و رفتار او کشف میکنیم که این آقا عادل است ولی عادل رفتاری.
اما یک جایی داریم که حسن فعلی محض میتواند مطرح باشد، بدون هیچ حیثیت تقییدیه ای به عامل و فاعل. الآن در امام جماعت ارتکاز ما معیت دارد که سر و کار ما با این شخص است که میخواهد امامت کند. اما یک جایی هست که سر و کار ما با شخص نیست. اگر سر و کارمان با شخص است، محضا سر و کار ما با این است که این کار را خوب انجام بدهد. حسن فعلی محض، بدون تقید این حسن فعلی به اینکه فاعلش چگونه است.
مثال روشنش که الآن در ذهن من است، جنون ادواری است. خودتان میگویید که او مجنون است ولی ادواری. اما وقتی میخواهید کار او را تصحیح کنید، چه میگویید؟ میگوییم خب مجنون است ولی ما نگاه میکنیم در حال عقل و در فرجه افاقه کار را انجام داد یا در فرجه جنون کار را انجام داد.
شاگرد: میتوان دو ملکه برای او تصور کرد.
استاد: چون نگاه من و شما حقوقی است. ولی اگر نگاه را عوض کنید و بگویید باید مراقب مجنون ادواری بود. این یعنی در حال افاقه مراقبش نباش؟ درحالیکه مجنون است مراقبش باش؟! اصلاً کسی این را میفهمد؟! نمی فهمد. میگوید وقتی میگویند مراقب مجنون ادواری باش، یعنی فی الافاقة و الجنون. وقتی هم افاقه دارد، در معرض این است که یک دفعه دیوانگی او بیاید. حیث مراقبت، تنها این حیث نیست که وقتی مجنون است از او مراقبت کنی. بنابراین مجنون میتواند بهعنوان یک شخص احکامی برایش بیاید که بهعنوان و حیثیت تقییدیه یک شخص عامل و حیّ، شامل او باشد. اما در مسائل حقوقی در مجنون ادواری چون نگاه شما حقوقی است، ما فقط کارش را میبینیم. میگوییم چون کار او پشتوانه عقل داشت، ما مشکلی نداریم. چرا؟ چون در حقوق، نگاه ما به حسن فعلی محض است. چه حقوقی؟ نه حقوق حج، نه حقوق فضای نماز جماعت، بلکه حقوق فضای معاملات. کارهایی که عرف عقلاء انجام میدهند بدون اشتراط به اشراق محوری. گاهی است که حکم شرعی منوط به فاعلی است که صبغه و شأن اشراق محور دارد. یعنی کار ما طبق ادله شرعیه به روح و جان دائر مدار است؛ به اینکه یک امامی جلو بایستد و قصد قربت کند و نماز شرعی مولی را امتثال کند و ما هم به دنبالش اقتدا کنیم؛ «امامک شفیعک الی الله». چرا همه در امام جماعت بهدنبال افضل میروند؟ چون «شفیعک الی الله». در اینجا منظور امام جماعت است. یعنی او که جلو است، افضل است.
شاگرد: یعنی اگر هوش مصنوعی انجام داد، مشکل دارد.
استاد: یک ربات نمیتواند امام جماعت شود.
شاگرد: در جهت حسن فعلی منظورم است.
استاد: فعلاً من تقریر میکنم. وقتی قصد و رشد را میگوییم، اگر رشد، در جاهایی است که حسن فعل او حیثیت تقییدیه به این فاعل را دارد؛ یعنی باید این فاعل را نگاه کرد؛ در اینجا اشراق محوری مبنای کار است و لذا در هوش مصنوعی و ربات اصلاً نیست. اما اگر یک جایی داریم که در آن فضا از نظر حقوق معاملات، نگاه شارع و ادله شرعیه به این است که کار بهخوبی انجام شود، ولو مجنون ادواری باشد؛ چه کار داریم مجنون ادواری است! الآن این کار را بهخوبی انجام داد یا نه؟ الآن عقل را داشت یا نداشت؟ همین کافی است. اگر حیثیت تقییدیه به فاعل نداشت و فقط حسن فعلی بود، ادعای من در اینجا این است که در حوزه معاملات یک رشد حقوقی پیدا میکنیم. یعنی رشدی است که صرفاً ناظر به انجام شدن عمل خوب است.
لازمه عرض من این است: یک صغیری هست که کار او را ابتلاء میکنیم، هنوز ابتلاء ما سر نرسیده است، هنوز نمیتوانیم مال را به او بدهیم، باید دنبالش برویم؛ ولی یک معاملهای انجام میدهد و میبینیم خوب است. هنوز رشد نیست، فرض گرفتیم که قبل از بلوغش هم هست؛ همان فرضی که در جواهر فرمودند «یختبر الصبی قبل بلوغه»، آیا بیع او صحیح است؟ الآن که او بالغ نیست و هنوز اختبار کامل نشده، ولی معامله خوبی انجام داد، آیا میتوانیم به او دفع مال کنیم یا نه؟ نمیتوانیم. معامله او طبق یک رشد رفتاری بدون تحیث به فاعل است؛ یعنی در این مقام، کار را بهخوبی انجام داد. البته اگر فردا به بازار برود میبینیم که اشتباه انجام داده است. میفهمیم که هنوز رشد نیامده است. با این فروض، چرا معامله دیروزش باطل باشد؟! میگوییم خب دیروز که بالغ نبود، فردایش هم دیدیم که هنوز رشید نیست، پس بطلان معامله دیروز منکشف میشود. اگر ما چنین رشدی را داشته باشیم؛ یعنی شارع میگوید در مواضعی حیثیت تقییدیه به عامل را جزء حکم شرعیه خودم قرار ندادهام، من برای رواج امر عقلاء در بازار، صحت کار را در همین مقام قرار میدهم. اسم این را رشد رفتاری حقوقی میگذاریم. نه رشد رفتاری مقید به حیثیت تقییدیه فاعل.
اگر این درست در بیاید، ما یک رشد وسیعی داریم که در بسیاری از جاها معاملات را تصحیح میکند و با شک ما هم مشکلی نمیآید. حتی اگر شک داشته باشیم، میتوانیم تصحیح کنیم. ولی بهمعنای جواز مطلق نشد. خب آیا این فرض درست هست یا نه؟
روایاتی که امروز گفتم، مویدات این مطلب بود. از لسان مبارک حضرت بود که فرمودند صبی است، در برخی هم مضطر را فرمودند، ولی آن چه که بدون هیچ قیدی فتوا شده، این بود که کار را بهخوبی انجام بدهد. حالا سؤال این است: صبی ای داریم که امروز گوسفندی را ذبح کرد و دیدیم بهخوبی انجام داد. فردا نتوانست. طبق روایت «احسن»، میگوییم نه! شاید اتفاقی بوده! پس چون غیر محسن هستی، منکشف میشود که گوسفندی که دیروز ذبح کردی هم حرام بود؟ استظهار عرف عام از حدیث چیست؟
شاگرد: استظهار ما این است که باید محسن باشد. البته نمیگویم حرام است.
استاد: سؤال من این است که ببینیم ارتکاز عرف عام از این فرمایش امام علیهالسلام در این حدیث چیست؟ صبی ای آمد و ذبح کرد، بهخوبی انجام داد. حالا نمیدانیم محسن هست و این حسن بودن ادامه دارد یا نه، فردا دیدیم محسن نیست. به تعبیر شهید، احسان ذبح ملکه او نیست. اگر بگوییم باید ملکه او باشد، خب وقتی فردایش خراب کرد، میفهمیم که چون محسن نبود، گوسفند دیروز هم ذبیحه نبوده است. اما اگر بگوییم مقصود امام علیهالسلام این است: الآن که این طفل ذبح میکند، شخص این گوسفند را خوب سر ببرد، تمام میشود.
شاگرد: تعبیر «کان ان یحسن» یعنی چنین ملکهای را باید داشته باشد.
استاد: من میخواهم بگویم فرمایشی که امام علیهالسلام در اینجا دارند، تنها نظر به حسن فعلی دارند. یعنی گوسفند بهخوبی ذبح شود، بچه هم هر طور باشد. ما میخواهیم گوسفند بهخوبی ذبح شود. بسم الله گفته شود و رو به قبله باشد و فری اوداج اربعه هم بشود. ما این را میخواهیم. شارع میخواهد این را بفرماید؟ یا میگوید غیر از اینکه باید گوسفند بهخوبی ذبح شود، میخواهم در این عامل و ذابح هم ملکهای باشد. اگر شارع این را هم بخواهد، گوسفند دیروز حرام شده است. اما اگر بگوییم استظهار از دلیل این است که همینجا این را میخواهند، مشکلی نیست. این شبیه رشد حقوقی میشود که عرض کردم.
شاگرد2: به تناسب خودش در ذبح، شارع یک چیزی میخواهد که اصلاً مربوط به بحث معاملات صبی نیست.
استاد: من تنظیر کردم تا نشان بدهم که چطور میشود حسن فعلی، حیثیت تقییدیه به فاعل نداشته باشد. این را تصور کنیم، بعد به معاملات میرویم.
شاگرد: در اینجا میتوانیم فرض سومی را هم مطرح کنیم، درست است که حسن فعلی ملاک است، ولی آن چه که در مسائل اجتماعی میتواند فصل الخطاب باشد، همان ملاکهای سخت است.
استاد: من منکر آن نیستم. آنها را برای نظم عمومی قبول دارم. فرض ما این است که آن لطافت ثبوتی را کشف کنیم؛ لذا گفتیم حکم گوسفند دیروز چیست. اگر بگویید حرام بوده، نوعیتی که شما میگویید طوری است که حیثیت تقییدیه به فاعل هم دارد. اما اگر با ارتکاز برای عرف نوع باحثین ثابت شد که شارع میخواهد این گوسفند با شرائط ذبح شود، حیثیت تقییدیه به ذابح ندارد، ولو آن جهت نظم عمومی را هم ملحوظ کرده، منافاتی ندارد که این گوسفند دیروز پاک باشد.
شاگرد: اگر در روایت از مورد ذبیحه سؤال کرده باشد….
استاد: ظاهرش این است که عمومی است.
شاگرد2: اگر مجنون درست ذبح کرد، بهخاطر مشکل داشتن بسم الله او حرام میشود؟
استاد: در جواهر، جلد سی و ششم، صفحه بیست و هفتم بود. در مورد غیر ممیز و مجنون فرمودند: «لعدم تمشی القصد المعتبر».
شاگرد: اگر هوش مصنوعی بسم الله بگوید، درست میشود؟
استاد: حالا مانده است. در ادامه سراغ این میرویم که وقتی شارع فرموده باید بر ذبح، تسمیه شود، یعنی باید یک روح باشد که تسمیه را بگوید، یا اگر مقصود شارع این بوده که آن تسمیه ای که کفار بر بت ها داشتند، در مقابلش باید تعظیم شعائر توحید باشد. دفع آن بتپرستی به این است که بر ذبیحه نام خدا برده شود. «ما لم یذکر اسم الله علیه». حالا ذاکر روح دارد یا ندارد، ولی هر کسی ببیند، میگوید در این فضا اسم خدا برده شده است. البته در فتاوی میگویند انسان بسم الله را بگوید و دستگاه ضبط کند. الآن خیلی ها فتوا میدهند که جایز است. اما اینکه حتی خود دستگاه با اراده برنامهنویس صوت را ایجاد کند؛ برنامهنویس گفته اینجا که رسیدی، بسم الله من را پخش کن. یا اینکه خودش تولید صوت کند، با الگوریتمی که از فقه دریافت کرده است؛ یعنی باید بر ذبیحه بسم الله و نام خدا برده شود. احکام اینها فرق میکند؛ بعداً باید ببینیم استظهار ما از تسمیه چیست. هم باید آیه و هم روایات را ببینیم.
شاگرد:…
استاد: منظورم این است؛ یعنی در حقوق معاملات، حسن فعلی محور احکام است. نه اینکه عامل چه ملکیه ای دارد. یکی از تعریف های مهمی که الآن برای هوش مصنوعی گفته اند، این است: رفتار انسانی داشته باشد؛ بعداً خیلی ها از این عدول کردند و گفتند باید رفتار عقلائی داشته باشد. خیلی ظریف است. رفتار انسانی یک جور است، ولی رفتار عقلائی ملازمه ای ندارد که حتماً انسان باشد. آنها میگویند همین که یک هوشی رفتار عقلائی دارد، هوش مصنوعی است. ولو رفتار انسانی را نداشته باشد. سر این خیلی بحث کردهاند.
شاگرد: دراینصورت دیگر رشد احراز نمیشود.
استاد: درست است. من فعلاً خواستم بگویم یک مؤلفه ای به نام رشد حقوقی داریم که متحیث به فاعل نیست. این در خیلی از جاها کار را تصحیح میکند. اینکه عرض کردم هیچ منافاتی با فرمایشات علماء ندارد. همه آن حرفها سر جایش است، با این عرض من فقط مواردیکه علماء تصحیح نمیکنند، میتوان آنها را تصحیح کرد. بودن اینکه دستگاهی که بوده را به هم بزنیم.
والحمد لله رب العالمین
کلید: معامله صبی، رشد صبی، رشید، معامله هوش مصنوعی، ذبیحه هوش مصنوعی، ذبیحه، شرائط ذبح، رشد رفتاری، رشد ملکه، رشد حقوقی، حسن فعل در معامله، قصد صبی، بلوغ صبی،
1 الكافي- ط الاسلامية نویسنده : الشيخ الكليني جلد : 6 صفحه : 237
2 النساء 6
3 جواهر الكلام نویسنده : النجفي الجواهري، الشيخ محمد حسن جلد : 26 صفحه : 48
4 وسيلة النجاة( مع تعاليق الإمام الخميني ره) نویسنده : اصفهانى، ابوالحسن جلد : 1 صفحه : 488
5 سفينة النجاة و مشكاة الهدي و مصباح السعادات نویسنده : كاشف الغطاء، الشيخ أحمد جلد : 3 صفحه : 165
6 جواهر الكلام نویسنده : النجفي الجواهري، الشيخ محمد حسن جلد : 26 صفحه : 48
7 همان
سلام علیکم
ذیل تبیین معنای «رشد» در آیه شریفه 6 سوره مبارکه نساء: فَإِنْ آنَسْتُمْ مِنْهُمْ رُشْداً فَادْفَعُوا إِلَيْهِمْ أَمْوالَهُم
دو جهت سؤال هست که اگر تبیین شود نافع است إن شاء الله:
جهت اول انکه معنای بدوی از مثل کلمه «رشد» اینست که بتواند مالش را حفظ کرده و زیاد کند؛ حد اقلش اینست که مال را تباه نکند. ولی ظاهر برخی روایات، این خصوصیت یک ترجیحی در انسان است نه امر لازم:
من لا يحضره الفقيه، ج3، ص: 166
قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص مِنَ الْمُرُوءَةِ اسْتِصْلَاحُ الْمَال.
بعید بنظر میرسد که چیزی از مروت باشد ولی شرط حق تصرف در ملک هم باشد.
جهت دوم انکه در برخی روایات شارب الخمر و نساء را بعنوان مصداق سفیه (که ظاهرا مقابل رشید است) بیان کرده اند، مثل: «.... لِأَنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى يَقُولُ: وَ لا تُؤْتُوا السُّفَهاءَ أَمْوالَكُمُ الَّتِي جَعَلَ اللَّهُ لَكُمْ قِياماً فَأَيُّ سَفِيهٍ أَسْفَهُ- بَعْدَ النِّسَاءِ- مِنْ شَارِبِ الْخَمْرِ؟! ....» (قرب الاسناد ص315)
ودیگر روایاتی که کثرتشان اطمینان به صدور میاورد.
اولا نساء (که در روایت دیگری بطور خاص از وصیت به ایشان نهی شده بخاطر همین سفاهتشان) را بعنوان طبیعی تلقی میکنید؟ یا عنوان مشیر به زنانی که در همان زمان خارجا وجود داشته اند؟ یا اخص از این، ناظر به غالب زنان آن زمان ؟ یا بصورت من وجه: ناظر به غالب زنان در همه ازمنه؟ یا جور دیگر؟
ثانیا مراد از شارب الخمر «مدمن الخمر» است یا «مطلق شارب الخمر»؟
برای شارب الخمر خصوصیتی میبیند؟
یا اینکه نکته اش معصیت کار بودن است؟ (ویستأنس بقوله سبحانه: «وَ مَنْ يَرْغَبُ عَنْ مِلَّةِ إِبْراهيمَ إِلاَّ مَنْ سَفِهَ نَفْسَهُ»)
یا اینکه نکته اش خرج کردن مال در معصیت است ؟ (که شامل کسی که دارائی ش را برای سفر شکار خرج میکند هم بشود بناء بر قول فقهائی که چنین سفری را حرام میدانند)
یا اینکه نکته اش نابود کردن مال در طول مدتی نه چندان طولانی است ؟ (که در صورت ادمان خمر این واضح تر است)
یا اینکه مجرد تضییع مال است ؟ (که در اینصورت مثل معتاد به تریاک هم چه بسا سفیه باشد)