بسم الله الرحمن الرحیم
فقه: جلسه 89: 24/12/1400
بسم الله الرحمن الرحیم
بررسی اِسناد جازم شیخ صدوق - عوامل ضیاع کتب حدیثی - دو روایت کلیدی در بحث رؤیت هلال
من1 یک خلاصهای از ابتدای سال تا الآن خدمت شما بگویم. مسیر را به شما بگویم تا فراموش نکنیم. اگر عمری بود ادامه آن را بیان میکنیم و اگر نبود خود شما آن را ادامه میدهید. شاید بالای هشتاد جلسه مباحثه شده باشد. از پیشنهادهایی که خدمت شما دارم این است که هر کسی که حوصله کرد فهرست آن را یادداشت بردارد و بعداً هم به من بدهید؛ روالی که در این هشتاد جلسه بوده چه چیزهایی مطرح شده؛ فهرستبندی شود. چه بحثهایی مطرح شد و تمام شد. چه بحثهایی ناتمام ماند. یعنی بدانیم که چه چیزهای مطرح شد و تا کجا رسید. کجای آن مانده که باید صحبت شود. فی الجمله چیزهایی که در ذهن من بوده و مهم بوده را فهرستوار خدمت شما عرض میکنم. برگههایی هم در دست من هست که اگر امروز شد به آنها اشاره میکنم.
ابتدا تذکر برگه شما را عرض میکنم. البته بحث روائی آن را برای بعد گذاشتم. بعداً مفصلتر صحبت میشود. در مقنع روایتی بود که اسنادش هم جزمی است؛ صدوق در مقنع فرمودهاند «و قال ابوعبدالله علیهالسلام»؛ مرسلی است که اسنادش جزمی است. اما اسناد جزمی از کسی مثل مرحوم صدوق ناظر به متعارف است. «قال» یعنی «قال» به اسناد متعارف محدثین. نه اینکه بهمعنای قطع داشتنِ منِ صدوق باشد. چرا این را عرض میکنم؟ بهخاطر اینکه حتی در کتابهای صحیح مثل صحیح بخاری که معروف است تعلیق جازم بخاری از صحیح او بالاتر است، به این خاطر است که کتاب را بهعنوان صحیح دارد مینویسد. وقتی کتابی تحت عنوان الجامع الصحیح مینویسد، وقتی تعلیق جازم میکند میگویند نزد صاحب کتاب کار این دیگر تمام است. اما این کار از محدثی مثل صدوق معهود نیست. اگر باشد من خبر ندارم؛ یعنی ایشان بگویند که وقتی من تعلیق جازم کردم مثل بخاری که میخواهد صحیح بنویسد که در صحیح خلاف صحیح نمیآید؛ وقتی تعلیق جازم میکند در حکم صحیح و اصح الصحاح است.
شاگرد: تعبیر ایشان در مقدمه کافی نیست؟
استاد: این روایت برای فقیه نیست، برای مقنع است.
شاگرد2: در مقنع یک چیزی شبیه فقیه دارند. به آن محکمی نیست اما شبیه است.
استاد: من الآن نگاه نکردم اگر در ذهنم آمد ان شاءالله نگاه میکنم.
شاگرد2: وجه اینکه اسم این کتاب را مقنع گذاشتهاند این است که هر کسی به این کتاب مراجعه کند قانع میشود. یعنی برای عمل کافی است.
استاد: برای عمل کافی است یعنی برای حجیت کافی است. الآن هم این حدیث نزد ایشان حجت بوده. لذا این تعلیق جازم ایشان چیزی به حجیت آن نزد محدثی مثل صدوق نمی افزاید. منظور من این است.
شاگرد2: نه، تعبیر ایشان بالاتر است. تعبیری مانند «جمیعها مستخرج عن الکتب المشهورة» است. اما دقیق یادم نیست.
استاد: ان شاءالله عین عبارت را نگاه میکنیم.
اما آن چیزی که در مقنع مشکل داریم این است که نسخههای مقنع یک جور نبوده است و استظهار از آنها صد و هشتاد درجه تفاوت میکند. من الآن در اینجا یادداشت دارم. سه-چهار کتابی که شروع آنها از فاضل هندی-کاشف اللثام- است. در کتاب رؤیت هلال هست. رسالهای که کاشف اللثام دارند به نام المناهج السویة است. جلد سوم کتاب رؤیت هلال صفحه 1864 آمده است.
مرسلا عن أبي عبد الله (صلوات الله عليه) قال: «قد يكون الهلال لليلة و ثلث، و ليلة و نصف، و ليلة و ثلثين، و ليلتين (و لا يكون و هو لليلته)» فإنّ الاقتصار على ليلتين ربّما أشعر بأنّه لا يكون لثلاث2
در کتاب رؤیت هلال از صاحب جواهر هم هست، فرمودند:
المرسل عن الصادق (عليه السلام) «قد يكون الهلال لليلة و ثلث، و ليلة و نصف، و ليلة و ثلثين، و ليلتين، و لا يكون و هو لليلة»3
در نسخه اینها اصلاً «و لیلتین الا شیءً» اصلاً نیست. نسخههای مقنع در دست فاضل هندی و صاحب جواهر بوده.
شاگرد: در جواهر «و لایکون و هو للیله» است.
استاد: بله، تعبیر «الا شیءً» هم ندارد. اساس مقصود شما همین کلمه «الا شیءً» است. «و لا يكون و هو لليلة»، یعنی ممکن نیست یک شب… . الآن عرض میکنم؛ دو استظهار است. این روایت مقنع چه چیزی را میخواهد بگوید؟ میخواهد عمر هلال را بگوید؟ همانی که در فرمایش شما است. یعنی عمر هلال تا دیشب که میخواستیم ببینیم چقدر است؟ لیله و ثلث؟ لیله و ثلثین؟ لیلتین الا شیءً و لایکون للیلتین، آن چه که الا شیءً است. قیدی برای او میشود. این عمر هلال میشود.
رساله رؤیت هلال جلد چهارم، صفحه 2381 سید علی آل بحر العلوم قدسسره در رساله برهان الفقه همین را دارند. آسید ابوتراب خوانساری در شرح نجاة العباد همان نسخه «و لا يكون و هو لليلة» را دارند. یعنی «الا شیءً» که در نسخه آمده اصلاً در آن جا نبوده است. مرحوم نوری در مستدرک چطور؟ در بالای صفحه فدکیه4 توضیح دادم؛ «الا شیءً» بوده اما با یک تفاوتی. در مستدرک چاپ جدید میگویند که «اثبتناه من المصدر». یعنی مصدر مطبوع. در مصدر مطبوع خودش در پاورقی میگوید که در نسخه دیگری «للیلة» داشتیم. اما نسخه فاضل هندی، بحر العلوم، صاحب جواهر و آسید ابوتراب را حتی در نسخه مطبوع اسمی نبرده اند. یعنی آنها نسخه ای داشتند که در دست محقق کتاب مقنع نبوده. در مقنع مطبوع «الا شیءً» دارند و حال اینکه در نسخه آن چهار بزرگوار اصلاً «الا شیءً» نیست.
بنابراین مشکل ما این است که دو استظهار میشود. استظهار این آقایان چیست؟ میگویند که امام فرمودهاند که چقدر میشود که در محاق هلال مخفی باشد. خفاء هلال در محاق قد یکون للیلة و ثلث؛ یک شب و ثلث مخفی است و بعد آن را میبینیم. للیلة و نصف؛ و ثلثین؛ و لیلتین؛ دو شب هم میشود که مخفی باشد. بعد چه میفرمایند؟ «و لا یکون و هو للیلة»؛ یک شب تنها بدون ثلث نمیشود که محاق باشد. حتماً خفاء هلال در محاق کمتر از یک شب نمیتواند باشد. استظهار این بزرگواران را ببینید. چهار کتاب را عرض کردم. همه آنها از حدیث به این صورت استظهار کردهاند. یعنی اصلاً ربطی به بحث ما پیدا نمیکند. چون ایشان فرموده بودند گفتم قبل از اینکه بحث مفصل تر آن مطرح شود خودتان هم صفحه فدکیه را نگاه کنید. من همه اینها را در آن جا آوردهام. یعنی اسناد این حدیث جازم است اما نسخه بهگونهای متفاوت است که ما نمیتوانیم استظهار قطعی در مانحن فیه داشته باشیم و به آن نحوی که فرمودند تعارض قطعی برقرار کنیم.
شاگرد: اگر فرضاً نسخه «الا شیءً» درست باشد… .
استاد: چند روایت دیگر بالاتر از این داریم. این است که حضرت فرمودند «اذا کان الشهر ثلاثین رئی قبل الزوال»، این روایت در استظهار بدوی از اینها بالاتر است. در معارضه با آنها و بهخصوص تلسکوپی که منظور شما است. اگر آن حدیث را هم ملاحظه کنید ما باید سر جایش در فقه الحدیث اینها را جمع کنیم. گمان من و آن چیزی که فعلاً در ذهن من است و عرض میکنم این است که وقتی ما در یک نظام تقویمی جلو میرویم هیچ مانعی ندارد که وقتی ثلاثین را با ضوابط خودش حاکم میکنید هیچ ممانعتی ندارد که در روز سیام قبل از زوال ببینید. فعلاً اینطور در ذهن من است. تا بعداً به آن برسیم و مفصل تر بحث کنیم.
شاگرد: مقدمه مقنع به این صورت است:
إني صنفت كتابي هذا و سميته كتاب المقنع، لقنوع من يقرأه بما فيه، و حذفت الأسانيد منه لئلا يثقل حمله و لا يصعب حفظه و لا يمل قارئه، إذ كان ما أبينه فيه في الكتب الأصولية موجودا مبينا على المشايخ العلماء الفقهاء الثقات رحمهم الله5
استاد: ببینید میگویند «حذفت الأسانيد منه لئلا يثقل حمله»، نه اینکه برای من قطعی است.
شاگرد2: منظور من این است که لسان اینجا مانند لسان فقیه است. اما نمیخواهم بگویم که قطعی است. در آن جا میگویند «جميع ما فيه مستخرج من كتب مشهورة عليها المعول و إليها المرجع6».
استاد: خب بعدش هم مشیخه آوردهاند.
شاگرد2: همان جا هم ادعای قطع نمیکند. میگوید که این حدیث قابل استناد است. از کتب مشهوره گرفته شده است.
شاگرد: در فقیه «احکم بصحته» دارد.
استاد: «أحكم بصحته و أعتقد فيه أنه حجة فيما بيني و بين ربي تقدس ذكره و تعالت قدرته».
شاگرد: تعبیر مقنع هنوز ادامه دارد و تعبیرش شاید ضعیفتر از آن باشد. میفرماید: «و لا يمل قارئه، إذ كان ما أبينه فيه في الكتب الأصولية موجودا مبينا على المشايخ العلماء الفقهاء الثقات رحمهم الله».
شاگرد2: این کاملاً مانند فقیه میشود.
استاد: «إذ كان ما أبينه فيه في الكتب الأصولية»؛ یعنی اصول روائی. «موجودا مبينا على المشايخ العلماء الفقهاء الثقات رحمهم الله». از حیث مقصود تفاوت منحازی ندارد ولی صحبت سر این است که تعلیق جازم در مقنع با تعلیق جازم در فقیه فرق دارد یا ندارد. آن چه که اصل منظور من بود و تذکر دادم این بود که آیا تعلیق جازم در این مقام همان تعلیق جازم کسی است که صحیح مینویسد یا نه؟ یا اینکه تعلیق جازم محدثی مثل صدوق یعنی ناظر به متعارف از اسنادها است.
شاگرد: متعارف از اسنادها به چه معنا است؟ یعنی وثوق دارد؟
استاد: وثوق دارد ولو به صدور. اما بخاری وقتی میگوید که من صحیح مینویسم یعنی با مسلم فرق دارد. میگوید که من شرط میکنم؛ چرا میگوید علی شرط المسلم دون البخاری؟ چون بخاری شرط میکند و میگوید من کاری به وثوق به صدور ندارم، بلکه اینهایی که در سند میآورم زمانی صحیح است که غیر از معاصرت ملاقات هم کرده باشد. سماع خارجی داشته باشد و با گوش خودش از او شنیده باشد. اینها را قید میکنند. البته سماع هم حرف دیگری است.
شاگرد: به عبارت دیگر به رجال سند بر میگردد.
استاد: یعنی در صحیح بخاری با این قید که میگوید باید رجال ملاقات هم داشته باشند و صرف معاصرت کافی نیست -مثلاً واسطه بخورد که من نفهمم- بلکه باید دلیل داشته باشیم و تصریح باشد که اینها علاوهبر معاصرت ملاقات هم داشتهاند. خودشان سماع هم دارند؛ مدام دلیل میآورد که از او سماع داشته یا نداشته. یکی از بحثهای مهم اهلسنت این است که باید ثابت شود که او از او شنیده یا نه. یا همین معاصرت بوده. حتی اگر ملاقات هم باشد سماع اخص از ملاقات است.
منظور اینکه آن جا میگویند چنین کسی که این شرط را کرده اگر در چنین کتاب صحیح و جامعی بگوید «قال»؛ یعنی تعلیق جازم کند، دیگر معلوم میشود که سندها برای او صاف بوده است. فعلاً اینجا به مناسبت انداخته است. ولی مرحوم صدوق چنین شرطی که سندهایی با این شرط «مشایخ ثقاتی هستند که در کتب اصول هستند» هستند را فرمودهاند که ناظر به متعارف میشود، نه یک شرط علاوهای که این تعلیق جازم یک چیز اضافهای بر صحت عند القدماء بیاورد.
شاگرد: ما دنبال چه هستیم؟
استاد: چرا این را عرض کردم؟ بهخاطر اینکه اسناد جازم اصطلاحی است که بار اضافی دارد. منظور من این است که وقتی میگوییم اسناد جازم است، اسناد جازم در فضا و پارادایم مرحوم صدوق است که ضوابط خودشان را دارند. نه اینکه اسناد جازم ایشان بهمعنای «قال الصادق علیهالسلام» باشد.
شاگرد: وقتی وثوق به صدور پیدا میکند میفهمیم که حضرت این را گفتهاند.
استاد: من نمیگویم که نمیخورد. من میگویم اسناد جازم یک اصطلاحی دارد که هزینه آن در آن جا بیشتر از این اسناد جازمی است که صدوق در اینجا استفاده کردهاند.
شاگرد2: نقطه امتیاز آن را صریح نفرمودید.
استاد: من نمیدانم نقطهای که شما میگویید کدام است، شما بفرمایید.
شاگرد2: شرائط بخاری این است که به تکتک سلسله سند کار دارد. صدوق رضواناللهعلیه کاری به تکتک رجال سلسله سند ندارد. بلکه به کتب معروفه و معتمده بین اصحاب کار دارد.
استاد: یعنی اسناد جازم اصطلاحی دارد که هزینهای بیش از صرف صدور محدث دارد. شرط هایی است که کاری با وثوق به صدور ندارد. این شرط ها باید باشد تا او بگوید من حاضر هستم برای این حدیث اسناد جازم کنم. آن چیزی که با این شروط است برای مرحوم صدوق نیست.
شاگرد: یعنی مرحوم صدوق اصطلاح جازم را به آن صورت ندارد.
استاد: بله.
شاگرد: یعنی کتب اصول به قدری تواتر و شیاع داشته که اعتبارش از نقل سینه به سینه و سماع بیشتر است.
استاد: یعنی اصطلاح اسناد جازم که شروط اضافی و هزینه اضافی برای محدث دارد، نیست.
شاگرد: ولو اینکه احتمالش بیشتر باشد. مثلاً کتاب ابن ابی عمیر را خودش نوشته و مستقیماً هم نوشته است، به قدری هم متواتر هست که همه جا هست.
شاگرد2: ولی هیچ فایدهای ندارد چون در حد یمکن است.
استاد: ایشان هم نمیخواهند بگویند حتماً به این صورت است. این یمکن در عبارت مرحوم صدوق هست اما وقوع این امکان ضعیف است. چون اگر روایت به این صورت بود تنها مصدر آن در قرن پانزدهم مقنع بود. در سائر کتب صدوق و در هیچ منابع روائی دیگر در دست ما نیست.
شاگرد: برخی از اسناد جزمیهایی هست که در کتب ثلاث آمده که آن با این فرق میکند.
استاد: یعنی لازمه آن اشتهار نقض بیشتری است. ولی درعینحال یمکن شما یمکن است و ما منکر آن نیستیم.
شاگرد2: ایشان در فقیه این تعهد را دارند که از کتب مشهوره و معروفه و معتمده بین اصحاب باشد. الآن شبهه این است که یک حدیث تنها در فقیه آمده باشد یا در مقنع آمده باشد؛ در همین بحث رؤیت هلال عدهای از احادیث نافی عدد داریم که تنها منشأ آن تهذیب است و حتی در استبصار هم نیامده است. ده تا پانزده روایت به این صورت داریم. این یک شبهه میشود که اگر از کتب معروفه و مشهوره گرفتهاید چرا تنها شما ناقل آن شدهاید؟ تصریح صدوق در ابتدای کار را چه کار کنیم؟ جميع ما فيه مستخرج من كتب مشهورة عليها المعول و إليها المرجع؛ در خود فقیه هم روایاتی سراغ دارم که تنها در فقیه آمده است. یکی-دو روایت نیست.
استاد: عهودش هم معروف است. وحید بهبهانی و دیگران فرمودند که صدوق در خود فقیه از آن عهد ابتدائی کتاب عدول کردهاند. یعنی چیزهایی را آوردهاند که خودشان حجت نمیدانستند.
شاگرد: نه، فتوا دادن یا ندادن یک جهت دیگری از اشکال است. اینکه الآن مطرح شد این است: شما چطور میگویید از کتب معروفه و مشهوره است اما تنها در فقیه است.
استاد: این یک سؤال و اشکالی است که در جاهای دیگری هم میآید. یک بحث جدا نیاز دارد. گمان من و شماکلی آن در ذهن من این است که یکی-دو تا نیست. شاید خود شما بودید که میگفتید در کتاب طهارت یک روایتی هست که میگویند در کتب اصلیه نیست و حال اینکه در کتب متأخر این قدر معروف است. میگفتید تعجب است این حدیث به این معروفی در کتب متاخره هم هست اما در منابع اولیه نیست. ببینید یک بحث جدا میخواهد؛ کلیای که من عرض میکنم این است:
واقعاً به این صورت است که وقتی ما برگردیم میبینیم بسیاری از منابع در دست پیشینیان بوده که بخش حسابی از آنها بعداً به دست متاخرین نرسیده است. علتش چه بوده؟ چند علت دارد. برخی از علتهای آن وقوع حوادث بیرونی بوده است. مثلاً حوادث تکوینی مانند خراب شدن سقف روی کتابهای ابن ابی عمیر و بعداً مجبور شدند که مرسل بیاورند. نظیر اینها جای دیگری هم بوده و برای ایشان نقل شده است. چون میخواستند بگویند که «مراسیله کمسانیده»، این را برای ایشان گفتند. در جاهای دیگر هم بوده.
دوم آتشسوزیها؛ مانند آتش زدن کتابخانه شیخ الطائفه در بغداد. وقتی حاج آقا این را میگفتند چقدر از صورتشان تأثر میبارید! میگفتند ای انسانها شما به خانه شیخ حمله میکنید؟! ایشان در بغداد کتابخانه عظیمی داشته. شیخ کم نیست! ایشان خودش متواری میشود که شهیدش نکنند، اما کل کتابخانه ایشان را آتش میزنند. کتابخانه عظیمی آن هم برای شیخ الطائفه که یک عمر در بغداد زندگی کرده است. میدانید آتش زدن یعنی چه؟! آتش زدنهای این چنینی!
سوم انگیزه استنساخ بود. شیخ الطائفه در فهرست میفرمایند چون در بین شیعه معروف شد که ابن جنید قائل به قیاس است، ترکت الطائفه استنساخ کتبه. اصلاً دیگر کسی میل نمی کرد قلم به دست بگیرد و کتابهای ابن جنید را استنساخ کند. آن هم چون شیخ مفید که شاگرد ایشان بودند برای استادشان ردیه نوشتند. اصلاً کتابهای ایشان نماند تا ببینیم شیخ چه میگوید؛ استاد چه گفته و شاگرد چه رد کرده. یک بحث علمی شود که منظور ابن جنید از آن قیاس چه بوده. گاهی یک کاری به بدنه عموم کشیده میشود…؛ بین عموم پیچید که ایشان قائل به قیاس است؛ ترکت الطائفه.
علامه حلی خلاصه احمدی را داشتند. زمان علامه بعض کتب ابن جنید بوده. الآن یکی از آنها نیست. خیلی عجیب است. آقای اشتهاردی که در زمان ما کتابهای ایشان را چاپ کردند میگویند ما با یک زحمتی از این طرف و آن طرف فتاوای ایشان را جمع کردیم. کتابهای خود ایشان دیگر نیست. آن وقت این کسی است که علامه حلی در ایضاح الاشتباه میفرمایند «قد بلغ الرجل فی الفقه غایته». خیلی عظیم است! علامه حلی که کتاب او را دیدند کمال عقل و کمال فقه او را به این صورت میستایند. این یک کتابش است. اینها را باید در کنار هم بگذاریم. اینها نکاتی دال بر این است که قانع شویم بسیاری از منابع و روایات بوده که اگر همینطور آن مسیر محفوظ مانده بود ما آن را داشتیم. موانعی مثل آتشسوزی و از بین رفتن… .
شاگرد: من مطالبی مانند اشتهار خلاف بین طائفه را هم پیدا کردهام.
استاد: حاج آقای حسن زاده میفرمودند من داشتم در پیاده رو میرفتم، فهمیدم یک عالمی مرده و کتابهای خانهاش را حراج کردهاند. اینطور میشد. خانواده آنها نمیدانستند این کتابهایی که برا پدر عالمشان است چیست. میگفتند خب میخرند. حراج میکردند تا آنها را بفروشند. از اینها زیاد است. عجائب! میگفتند رد میشدم و دیدم کنار پیاده رو گذاشتهاند و میفروشند. گفتم بایستم ببینم چیست. میگفتند میدانید چه دیدم؟! در کنار پیاده رو در این حراج کتابها جفر جامع امیرالمؤمنین را دیدم! میگفتند دیدم کتاب جفر جامع امیرالمؤمنین را در کنار پیاده را گذاشته و دارد میفروشد. فرمودند که من ایستادم و آن را خریدم. نود درصد فرمودند. آن هم با چه خوشحالیای. او که دارد میفروشد و دیگری میآید و میخرد و معلوم نیست کجا میرود. الآن شاید در کتابخانه حاج آقا باشد. من این را از ایشان شنیدم. کتابخانه ایشان هم باید محفوظ بماند. خیلی زحمت کشیدند. ایشان به کتب خطی خیلی علاقه داشتند. گفتند با چه خوشحالیای ایستادم و شاید پول بیشتری هم دادم تا آن را بخرم.
به این صورت هم می شده. یک عالم که می رفته کسی که وارث او بوده اصلاً قدر نمی داستند که چه گورهایی در خانه پدرشان است. مرحوم آسید مصطفی صفائی خوانساری منزلشان در کوچه بیگدلی بود. خانه ایشان مشهور بود به نسخههای نفیسی که در دنیا نظیرش پیدا نمیشود. شنیدهام که به آستانقدس دادهاند. خب این کار خیلی خوبی است که کل کتابخانه عالم به جایی برود که برای دیگران باقی بماند.
شاگرد: در قم الآن یکی هست. جایی هست که کتابخانهها را به آن جا میبرند.
استاد: خیلی کار درستی است. ولی قدیم که این امکانات نبوده. در یک شهری ورثه میدیدند که جا را تنگ میکند، آنها را بیرون میدادند و از بین میرفت. انسان باید این شواهد را یادداشت کند و بعد ببیند که قبول آن چقدر ممکن است تا شما نفرمایید چطور شد که تنها تهذیب منبع شد. نه، جاهای دیگر هم بوده، اگر ما به آن زمان برویم میبینیم که مشهور بوده؛ تحقیق میدانی آن زمان و ادعای شهرتی که صدوق میکنند در منظر دید هم منصفی در میآید که المتداوله و المشهوره بوده.
خب میخواستم یک خلاصهای بگویم. من سیر مباحثه را عرض کنم.
عرض کردم در طول تاریخ سه-چهار بحث در رؤیت هلال داغ شده است. یک زمانی روایات عدد بود. بعد روایات رؤیت قبل از زوال شد، بعد مسأله اشتراک افق شد. و در زمان ما هم مسأله تلسکوپ شد. این چهار بحث به ترتیب اتفاق افتاد. چون الآن بحث اخیر مطرح بود ما آن را محور قرار دادیم که از آن بحث کنیم. جلسه اول هم عرض کردم چون مسأله رؤیت هلال قبل از زوال در وسعت دیدی که به بحثکننده میدهد خیلی نافع است و از طرفی هم صاحب جواهر درعینحالی که احترام سید بحر العلوم را نگه داشتند گفتند «من الغرائب»؛ از غرائب این است که علامه طباطبائی در عین استقامت طریقهاش چرا به جایی رفته که اصحاب به آن فتوا ندادهاند و ایشان رؤیت قبل از زوال را قبول کرده است؟ لذا ما از حرف صاحب جواهر شروع کردیم. گفتیم که این مصباح سید را بخوانیم و ببینیم حرف سید چیست؛ آیا غرائبی که برای ایشان گفتهاند صدق میکند یا نمیکند. لذا مشغول مصباح سید شدیم. به روایت اسحاق بن عمار رسیدیم. در روایت اسحاق بن عمار گفتیم که یک روایت است اما همه بحثها را در دل خودش دارد.
حضرت فرمودند: «لاتصم الا ان تراه». ما اینجا ایستادیم. بعد فرمودند «و ان شهد اهل بلد آخر»؛ قضیه اشتراک افق. «و اذا رایته وسط النهار»؛ قضیه رؤیت قبل از زوال و بعد از زوال. این روایت همه بحثها را داشت. ما آن جا ایستادیم. از «لاتصم الا ان تراه»، به رؤیت عرفی، رؤیت با تلسکوپ و چشم مسلح آمدیم. جزوه دوم را بحث کردیم و بحث اشتراک افق در روایت اسحاق هنوز مانده است. بحث رؤیت قبل از زوال از نظر فقهی هنوز مانده است.
اگر عمری بوده بعداً بحث میکنیم. اگر هم نبود مباحث علمی جای خودش هست و موطن آن ثابتات است، در بستر زمان هم برای کسانی که مشغول هستند ادامه پیدا میکند. آن استاد که الآن اسمشان را بردم در درس اسفارشان شوخی میکردند. شوخیهای ملیحی داشتند. گاهی با اینکه یک ربع مانده بود به سر فصل میرسیدند. میایستادند و میگفتند بقیه آن را بخوانیم؟ هنوز خیلی از وقت مانده است. بعد میگفتند شما که بیکار هستید، من هم که بیکار هستم پس میخوانیم! شوخی ملیحی میکردند. حالا هم اینها در طول تاریخ برای کسانی که بیکار هستند میماند. گوینده بیکار، شنونده هم بیکار بحث را ادامه میدهند!
شاگرد: ایشان هم بعد از وقت میخواندند؟!
استاد: نه، روالشان مثل آدمهای عاقل بود!
شاگرد2: هر چه هم بخوانیم تازه خلف واقع است.
استاد: دون واقع است. واقع وراء آن است و این دون آن است. یعنی در مسیر هستیم. علی ای حال این چیزی است که ادامه پیدا میکند. مطلب قشنگی است که میگویند. داشت وفات میکرد و آمد به دیدنش. معروف است و شنیدهاید. محتضر سؤالی پرسید. به او گفت که به حال خودت رحمی بکن. نفسهای آخرت است. حالا هر بحثی بود؛ صرف، نحو یا … . الآن وقتش نیست. شهادتین بگو. گفت استاد شما پاسخ من را بدهید. من این را بدانم بمیرم بهتر است یا ندانم و بمیرم؟! خیلی است! این را گفتهاند. حکمت های بزرگی در بردارد.
حاج آقا میفرمودند که از شیخ یک کلام نقل شده که دلالت بر علو مقام شیخ دارد. شیخ مریض بودند؛ شیخ علامه انصاری، شیخ مرتضی رضواناللهعلیه. آسید علی شوشتری به دیدن شیخ آمدند. شیخ هم زودتر وفات کردند. سن آسید علی هشتاد بود و شیخ شصت بود. گفتند ان شاءالله خوب میشوید و راه میافتید. شیخ فرمودند من وفات میکنم و شما بر من نماز میخوانید. شاید این تعبیر بود. دیگران که آمدند و گفتند خوب میشوید جمله شیخ این بود: الموت و الحیاة من عوارض البدن و السوچ –یعنی مصبیت- سواد الوجه فی الاخرة.
ببینید این تعبیر کسی است که الآن مریض است. در شرف این است که از این دنیا برود و خود ایشان هم گفت و خبر دارد. میگوید «الموت و الحیاة من عوارض البدن»! من الآن اینجا بگویم، خب دارم میگویم. اما اینکه احساس رفتن کنم! در احساس رفتن برای آن شخص حالی پیش میآید که ما در عمرمان آن را تصور نکردهایم. چون به فکر آن نبودیم. وقتی جدی شد میفهمیم که یک حالی بود که ما در عمرمان هیچ وقت به آن فکر نکردیم. آن حال پیش بیاید و این قدر آرام باشیم. میگوید «الموت و الحیاة من عوارض البدن».
شاهد این اطمینان ایشان چیست؟ از شیخ معروف است. خادم شیخ میفهمید که حال شیخ بد است. پای مبارک ایشان را به طرف قبله میکرد. خب محتضر است. ایشان با زحمتی که در آن حال بود پای خود را میگرداند. خادم ناراحت شد و گفت آقا خطر دارد. باید پای شما به طرف قبله باشد. شیخ اشاره کرد و گفت تو کار خودت را بکن و من هم کار خودم را میکنم. ایشان احساس میکردند که بول میآید. گاهی میشد که ماهیچه ها شل میشود. ایشان میخواست رو به قبله نباشد. میگفت وظیفه من این است چون احساس میکنم که بول میآید لذا پای خود را میگردانم. تو هم میگویی که من محتضر هستم لذا اشاره میکرد که تو کار خود را بکن و من هم کار خودم. این یعنی کسی که دم رفتن آرام است.
اصلاً اینها نیست؛ من عوارض البدن. چند لحظه دیگر هم آن طرف میرویم. چیزی نشده که! اینها خیلی مهم است. معاصر خودشان آخوند اردکانی است. آشیخ حسین اردکانی اعجوبهای بوده. حرف هایش و کارهایش. کسانی که شرح حالش را نمیدانید مراجعه کنید. ایشان هم حبس البول داشت، خانوادهاش و دختران و بچههایش نمیگذاشتند که آب زیاد بخورد. میگفتند آبها را میخورید و بعد به درد سر میافتید. حبس بول داشت، هم خود ایشان و هم اطرافیان اذیت میشدند. لذا به ایشان زیاد آب نمی دادند بخورد. اندازهای بخور که تبخیر شود و خیلی محتاج نشوید.
حاج آقا مرتضی حائری این قضیه را در کتاب سرّ دلبران آوردهاند؛ حاج آقای بهجت هم میفرمودند. دختر را صدا زدند. یک کوزهای بود که آبی را در آن ریخته بودند تا سرد شود. روی تاقچه بود. آخوند فرمودند کوزه را بیاورید. او هم به دست پدر داد. ایشان هم یک کوزه پر از آب را گرفتند و تا آخرش خوردند. دخترش بهت زده شده بود که بابا الآن اینها را که میخوری دوباره گرفتار میشوی! وقتی که آب را تا آخر خورد این جمله را گفت: آب خوبی خوردیم، مردن خوبی هم میکنیم. بعد خوابید و به رحمت خدا رفت!
آخوند اردکانی با شیخ معاصر بودند. حتی حاج آقا میفرمودند خیلیها شبهه اعلمیت او را با شیخ داشتند. یعنی همان زمان که سنش هم از شیخ کمتر بوده خیلی ها احتمال میدادند که آخوند از شیخ اعلم باشد. حاج آقا میفرمودند استصحاب قسم دوم هم ابتدا نظر شیخ نبوده، شاگردان شیخ که به کربلا رفتند و با ایشان بحث کردند حرفهای آخوند را به نجف آوردند و نظر شیخ عوض شد. یعنی این جور آدمی بود. این جور آرام! آب خوبی خوردیم مردن خوبی هم میکنیم. خوشا به حالش!
خلاصه جمعبندیای که عرض میکنم این است: تا اینجا که آمدیم مقصود ما این است که اگر آن چیزی که مانع راه مسأله تلسکوپ در ارتکاز عرفی است، فضای کلاس است، اگر این است در مباحثه بر طرف شود. اگر نیست نه. اگر به این صورت است که سی سال دیگر، پنجاه سال دیگر با پیشرفتهایی که شد عرف عام وقتی به ادله شرعیه نگاه میکنند میگویند وقتی پشت تلسکوپ میرویم و نگاه میکنیم، هلال را میبینیم؛ یعنی ارتکاز عرف معیّت میکند که وقتی با تلسکوپ میبینیم، هلال را میبینیم. عرف عام را میگویم. کاری با کلاس فقه ندارند. خودشان شنیدهاند که شارع فرموده که بروید هلال را ببینید. آنها هم با ارتکاز خودشان وقتی با تلسکوپ میبینند میگویند هلال را دیدیم ـ نه اینکه رؤیتی باشد که وسیله آن را نداشته باشند. فرض میگیریم پنجاه سال دیگر بهراحتی در دسترس همه باشدـاگر ما الآن مشکل داریم به این خاطر است که در کلاس، خلاف ارتکاز عرف میرویم. یعنی کلاس دارد خلاف ارتکاز عرف عام به ما میگوید. این مباحثه ما آن مانع کلاسیک را برطرف میکند. اما اگر پنجاه سال دیگر تلسکوپ فراوان شد و بچه و بزرگ وقتی با آن میبینند میگویند هنوز فایده ندارد و باید صبر کنیم، دراین صورت ما حرفی نداریم. صحبت من این است که ادله شرعیه برای پنجاه سال دیگر میماند؛ رؤیت هلال برای پنجاه سال دیگر میماند؛ با منابعی که از علم در دستشان است استظهاری دارند؛ با آن ارتکازی که از این منابع پیدا میکنند و با دستیابی به وسائل تسلیح چشم، اگر ارتکازشان این است که آنها گرفتار یک مطلب کلاسیک بودند –و الا ما میگفتیم که هلال را میبینیم- مباحثه ما آن را بر طرف کند. اگر هم نه، مباحثه ما کمک میکند که این ارتکاز اصلاً نیست؛ ارتکاز عرف در تلسکوپ نیست؛ این هم زمینهساز این باشد که بعداً فراهم شود.
دو- سه روایت است که اشاره کنم. یکی روایت «ان المغیریة یزعمون7» است. به گمان من خیلی مهم است. شما به آن روایت نگاه جدیدی کنید. نگاهی که ما الآن با آن کاری داریم این است که شما تعارض این را چطور میخواهید حل کنید؟ در روایت مجمع امام رضا علیهالسلام به فضل چه فرمودند؟ فرمودند روز قبل از شب است. در روایت مغیریه دارد که «إن المغيرية يزعمون أن هذا اليوم لهذه الليلة المستقبلة»؛ یعنی شب بعد از روز است. حضرت فرمودند «کذبوا». چرا استدلال کردند؟ اگر شما بین این دو روایت تعارض میبینید، یک جوری آن را حل میکنید. اگر تعارض نمیبینید مقصود من است؛ امام میفرمایند روز قبل از شب است و در اینجا او میگوید شب پس از روز است، حضرت میفرمایند «کذبوا». چرا «کذبوا»؟ میفرمایند: «إن أهل بطن نخلة حيث رأوا الهلال قالوا قد دخل الشهر الحرام». وقتی داخل میشود آیا شب، شب ماه قبل میشود؟! معنا دارد؟!
این را چرا عرض کردم؟ استدلال امام بسیار مهم است. برای اینکه شب و روز اجزاء تطبیقی ماه هستند. نه اجزائی که ما از روز اول سابق و لاحق درست کنیم. الآن که دیدیم شهر داخل شد. با رؤیت هلال «دخل الشهر» میآید. دیگر معنا ندارد که بگوییم این شب برای ماه قبل باشد. این استدلال بسیار مهم است در اینکه دخول شهر با آن قطعات شبانهروزی که درست کردیم تطبیقی است و نه ذاتی. اگر ذاتی بود روز اول بود و شب هم ذاتاً به او چسبیده بود، ما حالا میبینیم ببینیم، شبانهروز فردا برای ماه مبارک ذاتاً باید فردا بیاید. اما وقتی آنات برای ماه است، دخل الشهر. این یکی از روایات.
اما روایت دیگر؛ من هر روز این روایت را میآوردم اما نشد که این روایت را بخوانیم. حضرت فرمودند:
عن داود الرقي عن أبي عبد الله ع قال: إذا طلب الهلال في المشرق غدوة فلم ير فهو هاهنا هلال جديد رئي أو لم ير8
نشد ما بحث تشکیک را مطرح کنیم، همه آنها را گذاشته بودم تا یک روزی مطرح کنیم اما چون در روایت مقنع رفتیم طول کشید. در بحث هلال جدید میفرمایند: «رئی ام لم یر». این روایت چه میخواهد بگوید؟ مرحوم حاج آقا حسین خوانساری در مشارق الشموس پنج احتمال دارند. ان شاءالله نگاه کنید تا زمینهسازی ذهنی برای شما فراهم شود و بعداً مباحثه کنیم. پنج احتمال دادهاند اما به گمان من همان احتمالی که شهید اول در دروس دادهاند –مشارق شرح دروس است- ظاهر از روایت است. حالا احتمالات دیگر آن برای بعد بماند.
این روایت هم خیلی مهم است و نقش کلیدی در بخش دومی که ما هنوز نرسیده ایم دارد. یکی تشکیک در رؤیت و دیگری تشکیک در هلال. اینکه ابهام در هلال میآید یا نمیآید را نشد بحث کنیم. این روایت مهم است. حضرت میفرمایند اگر در طرف مشرق غدوتا نشد هلال را ببینید، در طرف دیگر هلال جدید است. این طرف هلال نو داریم «رئی ام لم یر». این روایت چه چیزی را میخواهد بگوید؟ اینجا را نگاه کنید اگر ندیدی در طرف دیگر هلال جدید است. این هلال چه هلالی است که حضرت با صرف عدم رؤیت در طرف مشرق، حکم میکنند که در اینجا دیگر لازم نیست آن را ببینی؛ وقتی اینجا آن را ندیدی، ندیدن در طرف مشرق کاشف از نه رؤیت در طرف مغرب است؛ تصریح میکنند «رئی ام لم یر». کاشف از چیست؟ از هلال جدید است. این هم از روایات کلیدی است. روی این فرض که بحثهای آن سر برسد. ان شاءالله شما روی این دو روایت و کلیدی بودن آن و سائر مواردشان فکر کنید، اگر زنده بودیم مباحثه ادامه پیدا میکند و اگر نبودیم خود شما بحث آن را ادامه دهید.
والحمد لله رب العالمین
کلید: حسن حسن زاده آملی، سید مصطفی صفائی خوانساری، مرتضی انصاری، اسناد جزمی صدوق، تراث شیعه، مقنع شیخ صدوق، اسناد جازم، اختلاف نسخ، شیخ حسین اردکانی، سید بحرالعلوم، حذف اسانید، رؤیت با تلسکوپ
1 دیروز در ابتدای مباحثه آقا شکل فروضی که مطرح شده بود را کشیده بودند. نکتهای که ایشان در این شکل کشیدن به کار بردهاند، این بود که بالای صفحه ساعت جهانی را ثابت قرار دادند و ساعتهای آن را تغییر دادند. یعنی بالای صفحه ساعت جهانی شده. فرض اول و دوم و… ششم را کشیدهاند. در یک صفحهای که ایشان میخواستند دائره بکشند و آن خصوصیات و تفاوتها را ذکر کنند، ساعت جهانی تغییر کرده است. یک وقت است که میگویید ساعت جهانی هجده، دوازده و… است بعد دیروز میفرمودند که جای طلوع و غروب عوض شده. درحالیکه جای طلوع و غروب عوض نشده بلکه شما جای ساعت را بد قرار دادید. یعنی شما نباید ساعت را بالای صفحه قرار میدادید. این صفحه اول که ساعت دوازده است، چرا ساعت جهانی دوازده است؟ چون خورشید بالای سرش است. پس اینجا همیشه روز است. شما روز را بالای صفحه قرار دادهاید و دوازده هم خورشید دارد میتابد. به تابش خورشید دست نزنید. بعد صفحه را بگردانید؛ آن وقت است که ساعت جهانی شروع به دور زدن میکند.
شاگرد: خورشید هم با آن میگردانید یا نه؟
استاد: خورشید ثابت است و زمین میگردد.
شاگرد: بله، یعنی خلاصه یک حرکت وضعی را دارید؟
استاد: بله، حرکت وضعی برای زمین. ساعت دوازده هم سیزده میشود. شما به ساعت محلی دست نزنید. دوازده، سیزده و چهارده ساعت جهانی نیست. اینها ساعت محلی است برای نقطهای که روبرویش است. الآن که مقابل ساعت جهانی دوازده نوشتهاید این ساعت محلی، ساعت جهانی است. پس ساعتهای محلی ثابت باشد و اینجا هم خورشید میتابد؛ همیشه هم بالای این نقطه است. پس اینجا همیشه ظهر محلی است. ظهر محلی خود این نقطه. ولو ساعت جهانی تغییر میکند.
شاگرد2: ساعت جهانی همینجا است.
استاد: نه، الآن که خورشید بالای سر این است، ساعت دوازه است. یک ساعت بعد، ساعت جهانی چند است؟ سیزده. نه دوازده.
شاگرد: خب خورشید هم آن طرف رفته.
استاد: خورشید به آن طرف نرفته. زمین است که رفته. پس ساعت جهانی را به اینجا برده است. سیزده شده است. ساعت دوازده محلی هنوز بالا است. خورشید بالای سر آن است. یک ساعت بعد خورشید بالای سر گرینویچ نیست. بالا سر یک ساعت بعد از گرینویچ است.
شاگرد: همه اینها گرینویچ است.
استاد: نه، اینها ساعت محلی است. گرینویچ فقط دوازده است. چون یک لحظه است. در این لحظه فقط دوازده گرینویچ است. در فرض دوم باز یک لحظه است.
شاگرد: گرینویچ ساعت سیزده است.
استاد: احسنت. شما باید سیزده را اینجا بنویسید و دوازده بالا باشد. یعنی خورشید بالا سر دوازده باشد. نه بالا سر سیزده. در فرض دوم شما طلوع را در اینجا نوشته اید. و حال اینکه طلوع اینجا است؛ ساعت شش. همیشه در کره طلوع ساعت شش محلی است. هفت محلی که طلوع نمیشود. روی حساب متوسط. و لذا شما باید طلوع را در اینجا بنویسید. غروب را باید اینجا بنویسید. در فرض سوم هم باید طلوع را در اینجا بیاورید. طلوع اینجا است و غروب مقابل هجده است. اینجا هم ساعت چهاردهای شود که شما قرار دادید. اما طبق آن چیزی که من عرض کردم اگر قرار دهید، همیشه شش اینجا است و هجده هم اینجا است. ظهر محلی هم این بالا است که خورشید دارد میتابد. اینجا طلوع است و اینجا غروب است. اینجا هم ظهر و اینجا هم نیمه شب است.
شاگرد: ساعت جهانی دارد میچرخد.
استاد: بله. دراینصورت جای طلوع و غروب عوض نمیشود. این نکته مهم است که درست است که ساعت جهانی است، اما به همراه کره زمین دور میزند. آن چیزی که ثابت است و کره دور نور میگردد، این است که خورشید به زمین میتابد. همیشه یک زاویه عمودی بر زمین دارد که ساعت دوازده محلی آن نقطه است. نه دوازده جهانی. لذا شما همیشه دوازده را این بالا قرار دهید.
شاگرد: دوازده محلی.
استاد: بله، چون دوازده محلی است که خورشید بالای سر آن است. بعد ساعت جهانی را بگردانید.
شاگرد2: ساعت جهانی را نمی گردانید. بلکه نصف النهار گرینویچ را میگردانید.
استاد: بله مقصود همین است.
علی ای حال اگر به این صورت جلو ببرید جای طلوع و غروب عوض نمیشود. به نظرم در ساعتهایی که الآن ترسیم میکنند به همین صورت است. یعنی آن جا دوازده محلی همیشه بالا است. شکل طبیعی آن به این صورت است که شما وضع تکوینی را در نظر بگیرید و بعد ساعت را با آن بسنجید. نه اینکه ساعت جهانی را ثابت فرض بگیرید.
آن چیزی که از خواجه نصیر رضوان الله تعالی علیه برای ما مانده همت خواجه بوده. واقعاً علم به این صورت است. اگر خواجه همت نداشت و دنباله مسأله را نمیگرفت، خواجه نمیشد. قوام خواجه بودن خواجه به این است که برود بنویسد. ده بار آدم شکل میکشد که غلط است اما یازدهمی آن درست میشود. آن استاد در درس اسفار زیاد میفرمودند. میگفتند که شما یک بار قلم به دست بگیرید و یک متن علمی بنویسید، آن وقت است که میفهمید کسانی که کتاب تصنیف کردهاند چه کار کردهاند. این حرف خیلی درستی است. ما که ننوشته ایم.
حاج آقا یک چیزهایی نقل میکردند؛ من فی الجمله اسم آن عالم را هم میدانم. بعد فهمیدم که او است. حاج آقا که اسم نمیگفتند. کسی متن علمی بنویسد، بعد خودش بفهمد که اشتباه بوده و آن را با زبان لیسیده بوده. چند جور دیگر هم بود. خط زدنها که خیلی عادی بود. شخص عادی هم نبود، حسابی بود! اما میبیند و میگوید که چه چیزهایی است که من نوشتهام؟! ده بار مینویسد، خط میزند، پاک میکند، تازه وقتی در دستها میآید از چپ و راست به او حمله میکنند.
حاج آقا درباره مرحوم آسید عبدالهادی میگفتند. میگفتند که من نمیتوانم بنویسم چون وقتی قلم به دست میگیرم تا جمله را انشاء کنم چنان احتمالات از چپ و راست هجوم میکند که بعد از مدتی قلم را زمین میگذارم و ادامه نمیدهم! این کار علمی است. واقعاً هم به این شکل است. من هم میخواستم از کار ایشان تجلیل کنم.
ما در اینکه الآن بالقوه پنچ هزار خواجه داریم که مضایقه نداریم. خوشحال هم هستیم. هر چه تعداد خواجه بالاتر برود خوب است، من با نفی آن مشکل دارم! شما که دستتان به کدنویسی هست، این پیشنهاد در ذهنتان باشد که نرمافزاری باشد که در موقعیتهای مختلف سریع ترسیم کند و به ما جواب دهد. هم مسأله رؤیت قبل از زوال و بعد از زوال را، و هم اینکه مبدأ را نصف النهار بگیریم یا نصف اللیل بگیریم، یا طلوع بگیریم یا غروب بگیریم. مطالبی که دیروز از علامه مجلسی خواندم. دراینصورت آدم میتواند لوازم یک چیز را بفهمد و بار کند. سریع میتواند بفهمد که اگر رؤیت هلال قبل از زوال شد، کل کره نسبت به آنات بعد از مقارنه و قبل از آن در چه موقعیتی است. الآن ذهن اشتباه میکند چون اینها دقیق و سنگین است.
شاگرد: شاید اصلیترین گیری که آن نوشته دارد خلط بین ساعت جهانی و محلی است. اگر شد بالای آن نوشته این تذکر را بدهند.
استاد: شمارههای نوشتههای ایشان بهخصوص در صفحه اول، شماره ساعتهای محلی است. و واضح هم هست. اما یک لحظه ممکن است ذهن اشتباه بکند. چون بالا ساعت جهانی نوشته گویا آنها هم ساعت جهانی است. اگر ما در این بالا یک ساعت داریم، یازده و ده آن، ساعت خود ما است. چون ما به صفحه ساعت انس داریم و وقتی یک صفحهای کشیدیم که یازده آن، یازده ما نیست، بلکه یازده آن محل است. ما برای کره میخواهیم ساعتبندی کنیم. خیلی با ساعت اینجا فرق میکند. در ساعت اینجا وقتی یازده میآید برای محل خود ما است. اما شکلی که آقا کشیدند برای محلی است که وقتی یازده است که با ساعت جهانی یک ساعت تفاوت دارد.
شاگرد: یازده اینجا هم با خورشید مجازی است؟
استاد: بله، یعنی تنظیم ساعتی که الآن ما داریم با خورشید مجازی است. و لذا ما برای زوال شرعی باید به دائره هندیه و انعدام ظل و ازدیاد ظل مراجعه کنیم تا بفهمیم ظهر شرعی شده یا نشده. به صرف خورشید مجازی نشده.
2 رؤيت هلال، ج3، ص: 1864
3 جواهر الكلام في شرح شرائع الإسلام، ج16، ص: 373
4http://amafhhjm.ir/wp/almobin/Amafhhjm/q-tfs-009-122-feqh/q-tfs-009-122-feqh-050-sowm-100-helaal-00012.html
5 المقنع (للصدوق)، المقدمة، ص: 3
6 من لا يحضره الفقيه، ج1، ص: 3
7 الكافي (ط - الإسلامية)، ج8، ص: 332؛ أبان عن عمر بن يزيد قال: قلت لأبي عبد الله ع إن المغيرية يزعمون أن هذا اليوم لهذه الليلة المستقبلة فقال كذبوا هذا اليوم لليلة الماضية إن أهل بطن نخلة حيث رأوا الهلال قالوا قد دخل الشهر الحرام.
8 تهذيب الأحكام (تحقيق خرسان)، ج4، ص: 333