بسم الله الرحمن الرحیم
فقه: جلسه 88: 23/12/1400
بسم الله الرحمن الرحیم
مراد از واژههای سماء و ارض در روایت طالع دنیا – ترتیب خلقت روز و شب و زمین و آسمان – مراد از رتق و فتق در آیه شریفه - تفاوت کوکب و نجم – قاعده نظام اصل موضوعی در فهم قرآن
من مدتی بحارالانوار را میآوردم و با توجه به بحثهایی که این چند روز از روایات شد، دیدم مناسب است که چند سطری از عبارات را در این فضا بخوانیم. مرحوم مجلسی در کتاب السماء و العالم بحارالانوار که در چاپ اسلامیه جلد پنجاه و نه میشود – در چاپ بیروت سه جلد بر میگردد. چون در چاپ اسلامیه وقتی زندگانی معصومین تمام شده، سه جلد بهعنوان فهرست اختصاص داده شده. یعنی جلد 54، 55 و 56 را در تهران به این صورت چاپ کردند. البته به غیر سبک خود مرحوم مجلسی بود. مرحوم مجلسی بحارالانوار را بیست و چهار جلدی تصنیف فرموده بودند. بحارالانوار به تصنیف خود مصنف بیست و چهار جلد است. در چاپ ناصری و همچنین چاپ تبریز به همان نحو تصنیف علامه مجلسی رضواناللهعلیه است. لذا وقتی قدیم میگفتند جلد سیزده بحارالانوار که خیلی هم معروف بود، یعنی جلدی که مربوط به زندگانی حضرت بقیة الله صلوات الله علیه است. آن سیزده هم جلد سیزده چاپ ناصری و هم سیزده چاپ تبریز بود و هم سیزدهای بود که خود مرحوم مجلسی جلد سیزده قرار داده بودند.
شاگرد: چاپ تبریز بعد از چاپ ناصری بوده؟
استاد: شاید. من چاپ تبریز را دارم. مثلاً جلد هشتم بحارالانوار همان جلدی بود که برای مطاعن بود. زمان شاه شروع کردند که چاپ کنند اما تنها یک جلد آن چاپ شد. جلد بیست و هشتم. بعد جلوی آن را گرفتند. سنیها اعتراض کردند لذا بین آنها فاصله گذاشتند و از بیست و هشت تا سی و چهار را باقی گذاشتند و از سی و پنج به بعد که زندگانی امیرالمؤمنین میشد شروع کردند. منظور اینکه مرحوم مجلسی به این صورت تنظیم کرده بودند. مثلاً کتاب الاجازات جلد بیست و چهارم است.
شاگرد: مطاعن جلد چندم است؟
استاد: جلد هشتم. زندگانی حضرت جلد سیزدهم است. اجازات جلد بیست و چهارم است که آخرین جلد است. بعد چاپ اسلامیه تهران به این صورت جدید درآمد که بیست و هشتمش شد شروع جلد هشتم قدیم. و تا پایان جلد سیزدهم آمدند؛ زندگانی معصومین تمام شد، فصل جدید از بحارالانوار که کتاب السماء و العالم بود میخواست شروع شود، اما بودجه ناشر به مشکلاتی خورده بود لذا کتابفروشی اسلامیه و المکتبة الاسلامیة به کمک هم آمدند. هر دوی آنها از خوبان تهران بودند. آقای آخوندی که ظاهراً برای کتابفروشی اسلامیه بودند شروع کرده بودند. المکتبه هم آقای کتابچی بودند. به کمک این دو السماء و العالم ادامه پیدا کرد تا آخر جلد صد و دهم که صد و ده جلد شد.
عرض میکردم که وقتی زندگانی معصومین تمام شد در چاپ اسلامیه در این بین سه جلد برای فهرست بحارالانوار گذاشتند. حالا اینکه چرا این بین فهرست گذاشتند من نمیدانم. بعد وقتی کتاب السماء و العالم شروع شد؛ بعد از جلد پنجاه و سه که بحث رجعت تمام شده بود، جلد پنجاه و چهار، پنجاه پنج و پنجاه و شش فهرست بود، در جلد پنجاه و هفت بحث السماء و العالم شروع شد. خب بعد از اینکه تمام شده بیروت دوباره همین را چاپ کردند. البته با تغییرات خیلی مختصری ولی در کل همین بود. وقتی بیروت چاپ کرد گفتند چه کاری است که وسط مجلدات سه جلد فهرست باشد! لذا فهرست را به آخر بردند. یعنی صد و هشت، صد و نه، صد و ده که برای اجازات بود، فهرست شد. لذا تا پنجاه و سه چاپ بیروت با هم فرقی ندارند و یکی است. از پنجاه و سه که فهرست تفاوت میکند باید دقت کنید که از چاپ اسلامیه میخواهید آدرس بدهید یا بیروت. الآن من چون از چاپ اسلامیه میخوانم در بیروت باید سه تا جلوتر برود.
«فوائد جلیله» در جلد پنجاه و نه صفحه نهم را قبلاً عرض کرده بودم. الآن با این بحثهایی که شد عبارت بحار یک مزه دیگری میدهد.
فوائد جليلة
الأولى اعلم أن اليوم نوعان حقيقي و وسطي فالحقيقي عند بعض المنجمين من زوال الشمس من دائرة نصف النهار فوق الأرض إلى وصولها إليها و عند بعضهم من زوال مركز الشمس من دائرة نصف النهار تحت الأرض إلى وصولها إليها و على التقديرين يكون اليوم بليلته بمقدار دورة من المعدل مع المطالع الإستوائية لقوس يقطعه الشمس من فلك البروج بحركتها الخاصة من نصف اليوم إلى نصف اليوم أو من نصف الليل إلى نصف الليل و الوسطى هو مقدار دورة من المعدل مع مطالع قوس تقطعه الشمس بالسير الوسطي و بسبب الاختلاف بين الحركة الوسطية و الحركة التقويمية يختلف اليوم بالمعنى الأول و الثاني اختلافا يسيرا يظهر في أيام كثيرة لكن اليوم بالاصطلاحين لا يختلف باختلاف الآفاق و بعضهم يأخذون اليوم من طلوع الشمس إلى طلوعها و بعضهم من غروبها إلى غروبها و ذلك يختلف باختلاف الآفاق كما تقرر في محله.
قال أبو ريحان البيروني إن اليوم بليلته هو عودة الشمس بدوران الكل إلى دائرة فرضت ابتداء لذلك اليوم بليلته أي دائرة كانت إذا وقع عليها الاصطلاح و كانت عظيمة لأن كل واحدة من العظام أفق بالقوة أعنى بالقوة أنه يمكن فيها أن يكون أفقا لمسكن ما و بدوران الكل حركة الفلك بما فيه المرئية من المشرق إلى المغرب على قطبيه 1.
«الأولى اعلم أن اليوم نوعان حقيقي و وسطي»؛ شبانهروز دو جور است؛ شبانهروز حقیقی و شبانهروز وسطی و متوسط.
«فالحقيقي عند بعض المنجمين من زوال الشمس من دائرة نصف النهار فوق الأرض إلى وصولها إليها»؛ یک دور کامل بزند و دوباره به نصف النهار برود.
«و عند بعضهم من زوال مركز الشمس من دائرة نصف النهار تحت الأرض إلى وصولها إليها»؛ یعنی همان خط زمانیکه ما گفتیم. آنها شروعش را از آن گرفتند. خب الآن ما کدام یک از آنها هستیم؟ ما از دائره نصف النهار میگیریم یا از تحت الارض میگیریم؟ از تحت الارض میگیریم. الآن همین دومی مرسوم شده است.
«و على التقديرين يكون اليوم بليلته بمقدار دورة من المعدل مع المطالع الإستوائية لقوس يقطعه الشمس من فلك البروج بحركتها الخاصة»؛ حرکت خاصه خودش در شبانهروز که کجا هست. «من نصف اليوم إلى نصف اليوم أو من نصف الليل إلى نصف الليل»؛ این حقیقی است.
خب وسطی چیست؟ خورشید مجازی است. چون حرکت خاص خورشید تفاوت میکند پس حرکت متوسط را محاسبه میکنیم. «و الوسطى هو مقدار دورة من المعدل مع مطالع قوس تقطعه الشمس بالسير الوسطي»؛ نه به سیر خاصی که تند و کند میشود. «و بسبب الاختلاف»؛ چون حرکت وسطی و متوسط و میانگین شمس با حرکت تقویمی و دقیقش تفاوت میکند، «بين الحركة الوسطية و الحركة التقويمية يختلف اليوم بالمعنى الأول و الثاني اختلافا يسيرا»؛ که شروع روز چه زمانی است. اگر شروع روز زمانی است که خورشید به نصف النهار برسد گاهی است که خورشید وسطی رسیده اما خورشید حقیقی نرسیده است. یا گاهی برعکس است. خورشید حقیقی رسیده اما خورشید وسطی نرسیده است.
«يظهر في أيام كثيرة»؛ در سال هم که نگاه کنید خیلی کم میشود که دقیقاً ساعت دوازده ما اذان گفته شود. در قبل و بعد از آن رفتوبرگشت دارد.
«لكن اليوم بالاصطلاحين لا يختلف باختلاف الآفاق»؛ شبانهروز به غروب و طلوع آفاق ربطی ندارد. «و بعضهم يأخذون اليوم من طلوع الشمس إلى طلوعها»؛ از طلوع تا طلوع. «و بعضهم من غروبها إلى غروبها و ذلك يختلف باختلاف الآفاق كما تقرر في محله».
«قال أبو ريحان البيروني»؛ شاید قبلاً این را عرض کرده بودم. مرحوم مجلسی از کتاب الآثار الباقیة عن القرون الخالیة صفحه هفتم نقل میکنند. تحقیق آقای اذکائی است که در نرمافزارها هست.
آن چه که الآن مقصود من است بعضی از جملات است. ببینید در روایتی که دیروز بحث شد حضرت فرمودند که در اول خلقت، شمس در وسط سماء بوده پس روز قبل از شب است. مرحوم مجلسی این روایت را در جلد پنجاه و هفت اسلامیه –پنجاه و چهار بیروت- صفحه 226 نقل میکنند و در آخر کار در صفحه 231 در چند صفحه میفرمایند:
ثم إن بعض الناس توهموا أن هذا الحديث مؤيد لكون اليوم من الزوال إلى مثله كما اعتبره المنجمون لسهولة الحساب و لا يخفى وهنه على أولي الألباب و بعد اللتيا و التي فدلالة الحديث على حدوث أكثر ما يزعمه الحكماء قديما من أجزاء العالم بين لا يحتاج إلى البيان2
«ثم إن بعض الناس توهموا أن هذا الحديث مؤيد لكون اليوم من الزوال إلى مثله»؛ میگویند بعضیها گفته اند که این موید کسانی است که میگویند شروع روز از زوال است.
«كما اعتبره المنجمون لسهولة الحساب و لا يخفى وهنه على أولي الألباب»؛ چرا وهن دارد؟ حضرت فرمودند اول وقت طالع دنیا، شمس در شرفش بوده که در وسط آسمان بوده. خب حالا چرا شروع شبانهروز از آن نباشد؟ ببینید من در وجه این وهن دو نکته در ذهنم هست. اگر مطلبی هم در ذهن شما هست بفرمایید. یکی اینکه اولاً منظور حضرت از طالع دنیا لحظه حدوث نبوده، قبل از اینجا هم بحث میکنند که ما یک خلق زمین داریم و یک خلق آسمان داریم و یک دحو الارض داریم. در جمع بین دو آیه در تفسیر مفصل بحث شده؛ «وَ الْأَرْضَ بَعْدَ ذلِكَ دَحاها3»، اما در سوره مبارکه فصلت میفرمایند: «قُلْ أَ إِنَّكُمْ لَتَكْفُرُونَ بِالَّذي خَلَقَ الْأَرْضَ في يَوْمَيْنِ وَ تَجْعَلُونَ لَهُ أَنْداداً ذلِكَ رَبُّ الْعالَمين4»، بعد میفرمایند «ثُمَّ اسْتَوى إِلَى السَّماء5».
این آیه میفرماید خلق سماء بعد از ارض است اما در آن آیه میفرماید خلق زمین بعد از سماء است. خب مفسرین بحث کردهاند که چطور میان این دو آیه جمع بکنند. یک جمعش همین است: خلق زمین قبل از خلق آسمان بوده. اما دحو زمین بعد از خلق سماء بوده. این یک جور جمعی است. معانی خوبی هم دارد. هر کدام با نگاه های علوم، متفاوت میشود. اما اینکه باید چطور نگاه کرد، منظور از سماء همان اتمسفر زمین است؟ اول زمین خلق شده و بعد اتمسفر آن. بعد از اینکه اتمسفر آمده این دفعه با جریاناتی دحو الارض صورت گرفته است. یعنی خشکی از زیر دریا بیرون زده است. تمام کره زمین آب بوده؛ اول هم این کره خلق شده و هنوز جو نداشته است. در اثر خصوصیات حرکتی و حرارتی و موقعیتی که در فاصله از خورشید داشته، شرائطی فراهم شده که برای آن اتمسفر پدید آمده است. ماه اتمسفر ندارد، مریخ هم اتمسفر ندارد. زهره هم ندارد. آنها هم نوعاً اتمسفر زمین را ندارند. در آنها شرائط حیات به نحو زمین فراهم نیست. اگر اتمسفر نباشد سریع همه میمیرند و حیات نمیتواند ادامه پیدا کند. نمیدانم مثل کمربند آلن که زمین دارد، آنها هم دارند یا ندارند.
علی ای حال به این صورت است که هنوز دحو الارض صورت نگرفته بود اما زمین صورت گرفته بود. بعد از زمین آسمان صورت گرفته است. البته آسمان به این معنا. بعد از آسمان دحو الارض صورت گرفته است. خب این یک توجیهی است که مفسرین فرمودهاند. چند جور دیگر هم معنا دارد. اگر تفسیر انفسی هم بکنید که بیشتر. اصلاً مقصود اصلی قرآن تفسیر انفسی آن است. و الا حضرت فرمودند:«أ تقدر- يا بن عباس- أن الله يقسم بالسماء ذات البروج، و يعني به السماء و بروجها؟6».
بنابراین نکته در این است که وقتی حضرت میفرمایند که خورشید در وسط آسمان بوده، مبدأ شبانهروز هم از نصف النهار باشد، دلیل ندارد. چون قبل از آن هم بوده. پس شما شبانهروز را از جلوتر داشتهاید که شروع آن میتواند از شبانهروز باشد و آن لحظه، لحظه دحو الارض بوده. طالع الدنیا به نحو ظهور خشکی از زیر آب برای کره زمین بوده است. آب از آن جا نزول کرده و حتماً هم باید بلندترین نقطه زمین هم آن جا باشد که در کل کره ابتدا آن جا از زیر آب بیرون بیاید. ولی مانعی ندارد که آن وقت بلندترین نقطه آن جا بوده و بعداً در اثر تحرکات گسلها قسمت دیگری مانند اورست بلند شده باشد. در آن زمان آن جا اول جایی بوده که از زیر آب سر درآورده است؛ انبسط الارض من تحتها. پس لازمه آن این نیست که اول شبانهروز، زوال باشد.
شاگرد: منظور از طالع الدنیا حتماً دحو الارض است؟
استاد: نه، یک محتملش است. مرحوم مجلسی در دو-سه صفحه در مورد این حدیث بحث کرده است. روایتی که آوردهاند را از مجمع است و فرمودهاند در کتاب النجوم سید هم هست.
كتاب النجوم، للسيد بن طاوس بأسانيده عن محمد بن إبراهيم النعماني عن محمد بن همام عن محمد بن موسى بن عبيد عن إبراهيم بن أحمد اليقطيني عن ابن ذي العلمين مثله- و بأسانيده إلى كتاب الواحدة لابن جمهور العمي بإسناده مثله اعلم أنه أورد على هذا الخبر إشكالات الأول أن الظلمة التي تحصل منها الليل عدم النور الذي يحصل منه النهار و عدم الحادث مقدم على وجوده7
الواحدة هم کتاب جانانهای بوده. من در حاشیه دارم که در جلد پنجاه و هشت، صفحه 162، حدیث بیستم میآید. و همچنین نوشته ام در جلد هفتاد و هشت، صفحه سیصد و چهل از تحف. سه-چهار مورد در کتب روائی ما بوده است. دیروز هم عرض کردم که اگر در الشامله ببینید اهلسنت هم این روایت را نقل کردهاند. سندها و منابع این حدیث در جای خودش.
مرحوم مجلسی در چلد پنجاه و هفت اسلامیه، صفحه 227 میفرمایند:
اعلم أنه أورد على هذا الخبر إشكالات الأول أن الظلمة التي تحصل منها الليل… السابع أن ما تقدم نقلا من السيوطي عن ابن عباس ينافي ذلك حيث حكم بتقدم الليل على النهار و ما ينقل عن التوراة موافقا لذلك أيضا ينافيه.
و الجواب أن حديث ابن عباس لا يعارض به كلام الإمام ع المنقول من الأصول المعتبرة و كذا نقل التوراة لم يثبت و لو ثبت فأكثرها محرفة لا يعتمد عليها و ربما يجاب بأن حدوث النور إنما هو بعد الظلمة فالظلمة مقدمة على النور لكن طالع خلق الدنيا يعني طالع دحو الأرض كان هو السرطان و الشمس حينئذ في الحمل في العاشر على ما ذكره الإمام ع فأول الأوقات في دحو الأرض هو الظهر و لذا سميت صلاة الظهر بالصلاة الأولى كما سميت بالوسطى أيضا عند كثير من العلماء و إنما فسر طالع الدنيا بطالع دحو الأرض لأن خلق الأرض مقدم على خلق السماء لكن دحوها مؤخر جمعا بين الآيات انتهى8.
«اعلم أنه أورد على هذا الخبر إشكالات»؛ اشکالات خوبی است و جوابهای آن هم جوابهای خوبی است. الآن که یکی از آقایان فرمودند یادم آمد. یکی از سؤالها و جوابها همین است که این روایت باید چطور معنا شود. اشکال هفتم این است: «السابع أن ما تقدم نقلا من السيوطي»؛ در همن جلد پنجاه و هفت، صفحه دویست و هشت روایت درالمنثور را آوردهاند. عبارت ابن عباس این است:
عن عكرمة قال: سئل ابن عباس عن الليل كان قبل أم النهار قال الليل ثم قرأ أن السماوات و الأرض كانتا رتقا ففتقناهما فهل تعلمون كان بينهما إلا ظلمة9
«عن عكرمة قال: سئل ابن عباس عن الليل كان قبل أم النهار»؛ کدام جلوتر بوده؟ «قال الليل»؛ شب جلوتر بوده. حالا ببینید چطور استفاده کرده است: «ثم قرأ أن السماوات و الأرض كانتا رتقا ففتقناهما»؛ خورشید کجا است؟ در آسمان است. زمین هم که زمین است. اگر زمین و خورشید و آسمان همه رتق باشند، دیگر نوری نیست. خورشید باید نور دهد و روز و شب را پدید بیاورد. «ففتقناهما»؛ تا بین آنها باز شد، نوری در کار نبود. «فهل تعلمون كان بينهما إلا ظلمة»؛ وقتی فتق صورت گرفت بین آنها ظلمت بود پس شب اول بود. بعد از آن بود که خورشید شروع به نور افشانی کرد. چون وقتی رتق بود که خورشیدی نبود، نوری هم نبود. پس شب بود. لحظه فتق هم باز شب بود. شب جلو بود و بعد خورشید آمد. این استدلال به این صورت است.
در این حدیث حضرت فرمودند که روز جلوتر بوده. ایشان میگویند:
«السابع أن ما تقدم نقلا من السيوطي عن ابن عباس ينافي ذلك»؛ که روز جلوتر باشد. «حيث حكم»؛ ابن عباس، «بتقدم الليل على النهار و ما ينقل عن التوراة موافقا لذلك أيضا»؛ موافق با ابن عباس که شب جلوتر بوده، «ينافيه»؛ باز با این حدیث منافی است.
«و الجواب»؛ در این جواب مطالب خوبی است. «أن حديث ابن عباس لا يعارض به كلام الإمام ع المنقول من الأصول المعتبرة»؛ نمیدانم این مجیب کیست. مرحوم مجلسی میفرمایند «انتهی». بعید است که برای ابوریحان بیرونی باشد. بله، میگویند «قال ابوریحان فیما عندنا من تاریخه». تعلیقه هم دارند. بنابراین «انتهی» برای ابو ریحان است. ظاهراً «انتهی» به حرف او برگردد. «فی الاصول المعتبره»، یعنی ابوریحان میگوید که در اصول معتبره است؟ اولین منبعی که من از این حدیث میدانم مجمع است. لذا او که بگوید به این معنا است که از کتب شیعه جلوتر هم بوده. این برای جمعآوری منابع این حدیث خیلی خوب است.
شاگرد: یعنی ابوریحان مقدم بر مجمع است؟
استاد: بله، او مقدم است. ولی صحبت سر این است که او تعبیر «کلام الامام علیهالسلام» را استفاده کند؟ یعنی با تعبیر شیعی؟ گرایش شیعی دارد و خیلی آن حالت را ندارد ولی نمیدانم در وصفش چه آمده.
شاگرد: کتاب نجوم سید نیست؟
استاد: از آن جا نقل میشود؟
شاگرد: تمام اشکال و جواب برای کتاب نجوم است.
استاد: اگر کل اینها برای نجوم است، «انتهی» به کتاب سید میخورد. ولی اینطور نیست. تنها سند کتاب نجوم را گفتهاند. بعید است که خود «تحقیقٌ» در کتاب نجوم باشد. شاید من کتاب نجوم سید را دیدم. این تفصیلات برای مرحوم مجلسی است. خب باید ببینیم با این تعبیر این «انتهی» برای چه کسی است.
شاگرد2: «اتنهی» باید برای «ربما یجاب» باشد.
استاد: «ربما یجاب» از کجا شروع شد؟
شاگرد2: یک جواب دادند.
استاد: جواب اول را میفرمایید؟
شاگرد2: در همان سابع است. «و الجواب أن حديث ابن عباس … و ربما يجاب».
استاد: بله، درست است.
«و كذا نقل التوراة لم يثبت … لكن طالع خلق الدنيا يعني طالع دحو الأرض»؛ من که اینها را خواندم برای همین بود. میخواستم عرض کنم که با هم منافاتی ندارد. «كان هو السرطان و الشمس حينئذ في الحمل في العاشر على ما ذكره الإمام ع فأول الأوقات في دحو الأرض هو الظهر و لذا سميت صلاة الظهر بالصلاة الأولى كما سميت بالوسطى أيضا عند كثير من العلماء»؛ نسبت بهروز. «و إنما فسر طالع الدنيا بطالع دحو الأرض لأن خلق الأرض مقدم على خلق السماء لكن دحوها مؤخر جمعا بين الآيات انتهى»؛ این هایی را که در بعض وجوه عرض کردم.
«و أقول يمكن حمله على ابتداء خلق الكواكب…»؛ این اقول برای خود مرحوم مجلسی است. تا آن جا که میفرمایند:
ثم إن بعض الناس توهموا أن هذا الحديث مؤيد لكون اليوم من الزوال إلى مثله كما اعتبره المنجمون لسهولة الحساب و لا يخفى وهنه على أولي الألباب و بعد اللتيا و التي فدلالة الحديث على حدوث أكثر ما يزعمه الحكماء قديما من أجزاء العالم بين لا يحتاج إلى البيان10
پس یک وهم این شد که شبانهروز میتواند از لحظه نصف النهار و دحو الارض که طالع دنیا آن وقت است، میتواند جلوتر باشد.
شاگرد: رتق را دوباره میفرمایید. این استدلال که چطور شد که شب اول شد.
استاد: او گفت وقتی آسمان و زمین به هم بسته بودند خورشیدی نبود.
شاگرد: آسمانی که کوکب و ستارهها هم در آن هستند یا نه؟
استاد: سماوات. «أَنَّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ كانَتا رَتْقاً فَفَتَقْناهُما11». معنای آیه فتق خیلی عظیم است. علی ای حال من ذهنم مشغول بود. اول آیه زیبا است. «أَ وَ لَمْ يَرَ الَّذينَ كَفَرُوا أَنَّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ كانَتا رَتْقاً فَفَتَقْناهُما»؛ میفرمایند «أَ وَ لَمْ يَرَ الَّذينَ كَفَرُوا»، یک سؤال این چنینی. آیه استفهام تقریری است. نه انکاری یا چیزهای دیگر. استفهام تقریری نیست؟ «او لم یر» یعنی «رأوا».
شاگرد: آن موقع که هنوز ندیده بودند.
استاد: پس آیه را چطور معنا میکنید؟ یک آیه دیگری هم هست. در یک جلسهای بود که من رویم نمیشد که سؤال کنم اما در جلسهای قبل از درس شد که این دو آیه را از محضر حاج آقا سؤال کنم. یکی همین آیه بود و یکی هم آیه «أَ لَمْ تَرَوْا كَيْفَ خَلَقَ اللَّهُ سَبْعَ سَماواتٍ طِباقا وَ جَعَلَ الْقَمَرَ فيهِنَّ نُوراً وَ جَعَلَ الشَّمْسَ سِراجا 12» بود. این «الم تروا» باز استفهام تقریری است. عرض کردم با اینکه فهم این آیات سنگین است چطور میگوید «الم تروا»؟ ایشان یک جواب خیلی کوتاهی دادند. یک جوابی که خیلی به درد شما میخورد.
شاگرد: خودتان سؤال را پرسیدید؟
استاد: بله، قبل از درس. گاهی مجال اینکه سؤال کرد، میشد. اینها در ذهن من مطرح بود، یک دفعه وقتی مجالش میشد میدیدیم الآن وقتش هست. ایشان هم یک کلمه کوتاه جواب دادند. فرمودند گویا آیه میخواهد بفرماید بعضی از مطالب را نمیشود گفت و تنها باید با اشاره فهماند. این جواب ایشان است. فرمودند آیه میخواهد بفرماید بعض مطالب را نمیشود گفت و با اشاره باید فهمید. دیگر چیزی نفرمودند و تنها همین را گفتند.
شاگرد: یعنی الآن در اینجا اشاره دارد؟
استاد: «أَ وَ لَمْ يَرَ الَّذينَ كَفَرُوا»؛ ندیدند؟! یعنی یک چیزی است که دیدهاند. آیه میگوید بهدنبال آن بروید، ندیدید که اینطور بود؟! «أَ لَمْ تَرَوْا كَيْفَ خَلَقَ اللَّهُ سَبْعَ سَماواتٍ طِباقا»؛ ندیدید چطور به پا شد؟! و لذا است که علامه طباطبائی رضوان الله تعالی علیه در المیزان میفرمایند یکی از غرر آیات قرآن که شاید در همه آیات معارفی قرآن سرآمد است، همین واژه « لَقَدْ كُنْتَ في غَفْلَة13» است. میگویند که ما غفلت را در کجا به کار میبریم؟ غفلت در جایی است که میتوانیم آن را نگاه کنیم و ببینیم اما غافلیم. اگر قدرت نداشته باشیم که آن را ببینیم نمیگویند غافل؛ غفلت در جایی است که ممکن است. این تعبیر المیزان است و ممکن است در بحث تفسیری بهگونهای دیگر هم صحبت شود. ایشان بعد فرمودند آیه میفرماید «لَقَدْ كُنْتَ في غَفْلَةٍ مِنْ هذا فَكَشَفْنا عَنْكَ غِطاءَكَ فَبَصَرُكَ الْيَوْمَ حَديد»؛ یعنی اگر آن غفلت نبود همان وقت هم بصر حدید داشتی اما غفلت نمی گذاشت که این بصر حدید باشد. این فرمایش ایشان در المیزان است. اینجا هم گویا به این صورت است که اگر این غفلت برود اشارات قرآن خودش را نشان میدهد. امثال بنده سالهای سال نوری از مضامین مطالب و اشاراتی که در قرآن هست فاصله دارم.
شاگرد: با توجه به «أ ولم یر»، آن موقع یک مرتبهای از وجود را داشتهاند؟
استاد: من فرمایش حاج آقا را نمیدانم، من فقط بهعنوان ضبط صوتی که شنیدهام خدمت شما گفتم. گفتم «رب حامل فقه الی من هو فقیه14».
شاگرد: شما چه میفهمید؟
استاد: آن چه که من میفهمم این است که آیات قرآن برای عوام هم نازل شده و آن چه که حاج آقا فرمودند جای خودش است. اما ما یک جوری میتوانیم معنا کنیم که نزد عوام هم درست شود. من به اندازه همین عوامی خودم بیان میکنم؛ آیا کفار ندیدند که آسمانها و زمین بسته بودند؟! یعنی «أَنَّ السَّماواتِ كانَت رتقا و الارض کانت رَتْقاً فَفَتَقْناهُما»؛ جدا جدا کردیم؛ فَتقَتین. نه «كانَتا رَتْقاً فَفَتَقْناهُما». آسمانها بسته بودند و باران نمی آمد. چون وقتی باران میآید گویا باید در آسمان شکافی باشد تا آب به پایین بریزد. شیر بسته به چه صورت است؟ آب نمیآید. سماوات بسته بود، فَفَتَقْناهُما. گویا یک دربی را باز کردیم و آب به پایین میریزد. گاهی بارندگیهایی میشود؛ به تعبیر آن آقا آب پاشیای که در محدوده وسیعی از کره زمین یک سامانهی هواشناسی آب ریزی میکند، شما ببینید که چند تانکر تریلی باید آن را حمل کنند. اصلاً میشود؟! اما میبینیم خداوند متعال میآورد و گویا درب آسمان را باز میکند؛ کانتا رتقا ففتقناهما. « فَفَتَحْنا أَبْوابَ السَّماءِ بِماءٍ مُنْهَمِر15».
شاگرد: فتق زمین به چه معنایی است؟
استاد: «أَ وَ لَمْ يَرَ الَّذينَ كَفَرُوا أَنَّ الْأَرْضَ كانَت رَتْقاً»؛ یعنی «لاتنبت»، گیاه نبود؛ ففتقناهما؛ از زیر زمین شکافته شد و بالا آمد. در روایت هم هست.
شاگرد2: ادامه آن موید است. «وَ جَعَلْنا مِنَ الْماءِ كُلَّ شَيْءٍ حَي16».
استاد: بله.
علی ای حال این جور بیانات خوب است و معنا کاملاً هم تمام است. ولی این جور بیانات ذهن من را قانع نمی کرد که آن سؤال را پرسیدم. مثلاً یکی دیگر این بود که چرا تعبیر به سماوات شده است؟ « وَ جَعَلْنَا السَّماءَ سَقْفاً مَحْفُوظاً17»؛ این برای اتمسفر خوب است. میگوییم اتمسفر زمین سقف محفوظ است. اما چرا سماوات؟ ممکن است آن جا بگویند که منظور از سماوات، سماوات ملکوتی است؛ کانتا رتقا یعنی انوار ملکوتی نمی آمد. بعد میبینید یک نفحه ملکوتی میآید و آسمان باز میشود. فتح معنوی هم دارد. «إِنَّ الَّذينَ كَذَّبُوا بِآياتِنا وَ اسْتَكْبَرُوا عَنْها لا تُفَتَّحُ لَهُمْ أَبْوابُ السَّماءِ18». جالب است که برای تمام این وجوه زیبا شواهدی از آیات دارد. فتح ابواب سماء در چند آیه هست؛ «لا تُفَتَّحُ لَهُمْ أَبْوابُ السَّماءِ»؛ در اینجا ابواب سماء میتواند بهمعنای باران باشد و همچنین میتواند بهمعنای رزق معنوی هم باشد.
شاگرد: اینطور که شما میفرمایید باید «رتقین» باشد. فرمایش شما خلاف ظاهر است.
استاد: بله، من گمانم این است که کسی که آیه را میخواند آسمان و زمین را با هم میبیند. همانی که ابن عباس میگوید.
شاگرد2: ما از این آیه اِخبار میفهمیم. یعنی دارد خبر میدهد که اینطور است. به کفار میگوید که به این صورت است، حالا میخواهید بروید آزمایش کنید و بفهمید. نه اینکه شما حتماً دیدهاید.
استاد: این جور است؟! ترجمه عربی «ا ولم یر» چیست؟ یعنی «لو تاملوا لعرفوا»؟!
شاگرد: این حالت عرفی را دارد مثلاً یک جایی هست که شما یک خانهای را با زحمت برای عدهای فراهم کردید. اما آنها دیوارهای آن را خراب میکنند. درست است که آنها ندیدهاند چقدر برای آن خانه زحمت کشیدهاید ولی به آنها میگویید ندیدید که من چقدر برای این خانه زحمت کشیدهام؟! یعنی دارم میگویم که بدانید.
استاد: یعنی خبر ندارید که من چقدر زحمت کشیدهام اما نمیگوید که ندیدید من چقدر زحمت کشیدم.
شاگرد2: همانی که ایشان میگویند عرفیت ندارد.
استاد: عرف میگوید که آیا ندیدید؟
شاگرد2: خلاصه چه توضیحی میدهید؟
استاد: من عرض کردم آن چه که به ذهن میآید این است که مراحلی بر انسانها و کفار طی میشود، آیه اینها را خطاب میکند. میگوید شماها زمینهای دارید که اینها را ببینید و دیدید. خب وقتی این را دیدید چرا برای معاد ایمان نمیآورید؟!
شاگرد2: من عرض میکنم که آیه ظهور دارد که اینها یک مرتبهای از وجود در آن موقع داشتهاند و خودشان غفلت دارند.
استاد: من غفلت را که عرض کردم منظورم این بود که خدای متعال میفرمایند اگر انسان در غفلت نباشد بسیاری از چیزهایی که الآن هم در محل و مرآی دید او هست، میبیند. او است که خودش را به غفلت میزند. من این را عرض نمیکنم. من فرمایش علامه را توضیح میدهم.
شاگرد: در ذیل تجسم عمل این را میفرمایند.
استاد: در ذیل آیه «فَكَشَفْنا عَنْكَ غِطاءَكَ» آوردهاند. «فبصرک الیوم حدید». غطاء، غطاء غفلت است. نه غطاء تکوین. خیلی فرق میکند. اگر غطاء غفلت باشد، غفلت که رفت آن غطاء هم میرود. اما اگر غطاء تکوینی باشد تا وقتش نرسد و خدای متعال تکوینا آن غطاء را بر ندارد، نمیآید. البته از نظر بحث تفسیری در آیات شریفه بی خود نیست که میگوییم میتواند هزار معنا و همه معانی صحیحه مقصود از آن باشد. گاهی غفلت را برای آیندهنگری هم به کار میبرند. بله وقتی در تکوینیات میگویند الآن غافلی یعنی یک چیزی هست و تو نمیبینی. اما اگر به کسی که رفوزه شده بگویند ای دانشآموز وقتی به کلاس میرفتی از امروز در غفلت بودی، یعنی فکر امروز را نمی کردی و فکر آینده را نمیکردی. آیندهنگر نبودی. این دیگر با فرمایش المیزان فرق میکند. ««لَقَدْ كُنْتَ في غَفْلَةٍ مِنْ هذا»؛ آن جا که بودی حواست نبود و از امروز که نتائج اعمال را میبینی در غفلت بودی. ولی علامه اینطور نفرمودند ایشان غفلت را به این صورت معنا کردند که غفلت در جایی است که ممکن است.
آن چه که من عرض میکنم مناسب ذهن عوامی من هست. خود علامه ماشالله اهل راه و کار بودند، سالک بودند، حالات داشتند. ایشان دیگر مناسب چیزی که خودشان میدیدند را از آیات شریفه میفهمیدند.
شاگرد: «او لم یر» چه شد؟
استاد: من گفتم شکافته شدن آسمان و زمین آیتی برای معاد است. در قرآن کریم هست «رِزْقاً لِلْعِبادِ وَ أَحْيَيْنا بِهِ بَلْدَةً مَيْتاً كَذلِكَ الْخُرُوج19»؛ ما آب را از آسمان فرستادیم، زمین شکافته میشود و گیاه بیرون میآید. «کذلک الخروج»؛ به همین صورتی که زمین را می شکافیم و حیات از دل زمین بیرون میآید؛ زمین مرده را فتق میکنیم و از دل زمین مرده گیاه زنده بیرون میآید، کذلک الخروج؛ یک روزی میآید همین زمینی که مرده است و اموات زیرخاک هستند، قبور شکافته و فتق میشود و مردهها بیرون میآیند. «أَ وَ لَمْ يَرَ الَّذينَ كَفَرُوا»؛ ای کفاری که میگویید معاد نیست، مگر نمیبینید که از زمین مرده حیات بیرون میآید؟!
شاگرد: این ترجمه «فتقین» است.
استاد: مناسب است. یعنی شما ندیدید که چطور حال زمین و آسمان حال ممات است و یک دفعه بر میگردد و سر و پا حیات میشود؟! آب میآید، گیاه میروید؟! همینطور روزی است که بعداً میآید؛ کذلک الخروج. حضرت فرمودند چهل روز باران حشر میآید. روایت بحارالانوار را ببینید. مردهها همینطور نمیتوانند محشور شوند. یک باران خاصی است که ما نمیدانیم ترکیباتش چیست. فرمودند چهل روز آن باران بر کره زمین میبارد که با آن بارش استخوانها و تمام ذرات مردهها از اول آماده میشود تا برگردد و بهصورت حیات و بدنهای قابل حشر از دل زمین بیرون بزند.
شاگرد2: خب سؤال خودتان را چطور جواب میدهید؟ یعنی آنها میگویند ما از اولی که دیدیم رتق بوده و فقش را ندیدهایم.
استاد: نه، زمین را که دیدید. زمستان رتق بود و بهار، فتق شد.
شاگرد2: پس شما به اول خلقت نرفتید.
شاگرد: شما «رتقین» را ترجمه میکنید.
استاد: ایشان یک چیزی میگویند و هر بار که میگویند میبینیم یک وجهی میآید! قرآن کریم به این صورت است. هر بار که بگویند چه شد یک وجه دیگری میآید.
شاگرد2: یعنی خداوند این آیه را در تابستانی گفتهاند که قبلش زمستان بوده؟
استاد: نه، کلاً اینکه شما میبینید «ان الارض لاتنبت ففتقناهما»، یعنی «فانبتت».
شاگرد2: نحوه خلقت را نمیگوید یا اینکه آن در بطون آیه است.
استاد: بله، همانطور که گفتم از نظر تفسیر انفسی آیات، اهم است. آدم در این کتابها یک چیزهایی میخواند که به دهن من نمیآید و اصلاً سرم نمیشود. ولی خواندهام. یادم که میآید عرض میکنم. رسالهای هست که منسوب است. من اهل این نیستم که بگویم هست یا نیست. اینها را باید به متخصصش مراجعه کنید. ولی منسوب است و چاپ هم شده است. رسالهای در مورد سیر و سلوک است که منسوب به علامه بحر العلوم است. آن جا یادم هست؛ البته شاید برای سی-چهل سال پیش است. ایشان میفرمایند مراحلی که در مسیر کمال نهائی برای انسان پیش میآید به جاهایی میرسد که چه کراماتی از او بروز میکند. به مکاشفات روحیه میرسد. من عباراتش یادم نیست. میگویند کسی که به اینجاها رسیده هنوز یک وادی پشت سر دارد؛ وادی کفر اعظم! آن وادی چیست؟ مکاشفات، روی هوا راه رفتن، اخبار مغبیات کردن را رد کرده. بعد میگویند هنوز یک وادی دارد که وادی کفر اعظم است. حدس میزنید آن وادی کفر اعظم چه باشد؟ انانیت! یعنی تازه آن جا است که انانیت شروع میشود. در آن روایت بود: «انت انت و انا انا». خب شما ببینید که قرآن کریم برای همه حرف میزند. برای این جور کسی که به کفر اعظم کافر شد، او هم قرآن دارد. قرآن او را هم خطاب قرار میدهد. اینجور کسی یک چیزهایی دیده که ما نسبت به او طفل در قنداق هم نیستیم. طفل در قنداق چه خبر دارد که در دنیا چه خبر است؟! قرآن برای او میگوید «أ و لم یر الذین کفروا»، آن هایی که به انانیت افتادهاند، آن هایی که به وادی کفر انانیت وارد شدهاند، ندیدند که ما چه کارهایی کردهایم؟ آن وقت است که او میفهمد سماوات چه بود و ارض چه بود. اینکه شما میگویید عالم قبل است، عالم قبل نیازی نیست. فلذا یاد حرف آقای طباطبائی یادم آمد که ایشان میگویند غفلت که نباشد آن چیزی که در این دنیا بر مؤمن میگذرد را میفهمد.
شاگرد: با توجه به فرمایش حاج آقا که ظاهر رتق این است که یکی هست و آن را به اول خلقت ربط میدهند، نمیشود مراد از اشارهای که حاج آقا فرمودند آزمایشهای تکوینی باشد که ما از آنها غافل هستیم؟ از آزمایشهای الآن چطور بیگ بنگ را کشف کردند، اگر ما به این آزمایشها توجه کنیم، از آن رتق و فتق اولیه تاریخ را کشف میکنیم.
استاد: بله، بعد از اینکه قضیه بیگ بنگ در آمد، عدهای حسابی به این آیه استشهاد کردند. خب دراینصورت «کفروا» چه کسانی هستند؟ همین کسانی که الآن وجهش را گفتم. در مراحل علم و پیشرفت، کافر هستند و بعد به جایی رسیدند که خیلی از مسیحیونی که در غرب الهیون جدی هستند، بهشدت از این بیگ بنگ برای ابتدای خلقت و اثبات صانع استفاده کردهاند. کتابهای متعددی هست. در اینترنت ببینید. اوائل از بحث ترمودینامیک استفاده میکردند؛ برای شروع میگفتند باید یک نظم اولیهای باشد تا آنتروپی و بینظمی کار خودش را شروع کند. آنتروپی بودن مبدأ نمیشود. این استدلالات جلوتری های آنها بود. برای قرن نوزدهم. در قرن بیستم که بیگ بنگ در آمد از این نقطه آغازین بیشتر استفاده کردند. بهخصوص با ثابتهای بنیادین. قبلاً عرض کردم که شش عدد ثابت بنیادین است، به نحوی تنظیم شده که اگر یک میلیونیوم کسر عدد، این طرف و آن طرف میشد، دیگر این عالم نبود، حیات نبود و هیچ چیزی نبود. میگویند چه کسی بوده که در روز اول این شش عدد را به این دقت تنظیم کرده؟! میگویند عالم هدفمند. اول شش عدد طوری منظم شده که ما انسانها بتوانیم پدید بیاییم. اگر حتی یکی از این عددها به این عدد موافق نبود انسان پدید نمی آمد. میگویند عالم انسان محور.
اینها بحثهای خوبی است؛ «رتقا ففتقناهما». اما ببینید در ژنتیک شما چه کار میکنید؟ ذهن انسان یک دم و دستگاهی است. خدای متعال با یک چیز بسته و سلولهای اولیه و بنیادین؛ یک چیز هم بستهای که نه دستی و نه پایی، نه قلبی و نه ذهنی، نه مطالبی که قرار است بعداً بیاید دارد، بعد میآید در شکم مادر شروع به شکفتن میکند. با فاصله نه ماه دست و پا، ذهن و دماغ و… پیدا میکند. عجائبی که خالق متعال خودش میداند که در این نه ماه در این ظلمات ثلاث چه کار میکند. این هم «رتقا ففتقناهما». رتق بودند یا نبودند؟
نکتهای که من در آن مباحثه عرض کردم و نکته جالبی است این است که قرآن کریم از مهمترین چیزهایی که دارد این است که آیات شریفه طوری تنظیم شده که روی نظام اصل موضوعی باید فهمیده شود. «وَ السَّماءِ ذاتِ الْبُرُوج20» چه بود؟ یادتان هست که آن جا عرض میکردم. اگر بگویید سماء یعنی آسمان، بروج چه میشود؟ بروج میشود؛ حمل و ثور و جوزا و…. مشکلی هم ندارد. اما اگر طبق آن روایت، سماء، پیامبر خدا بشود، بروجش چه کسانی میشوند؟ ائمه سلام الله علیهم. یعنی مناسب با این اصل موضوع وقتی سماء این است، نمیشود بروج آن صور فلکی شود. با مناسب این.
حالا «کفروا» چه کفری است؟ کفروا ای ستروا. رتق چه رتقی است و سماء چه سمائی است؟ وقتی شما اینها را جاگذاری میکنید قشنگ میبینید که آیه در نظامهای مختلفی دارد معنا میشود. و لذا مانعی ندارد خدای متعالی که علم به تمام شرائط دارد؛ عالم خودش است و خودش او را خلق کرده است؛ به همه اینها آگاه است. کجای آن سماء میشود و لذا سماء آورده است. مقابل سماء کجا ارض است. در این بستر کجا رتق است و کجا فتق صورت میگیرد. خدای متعال همه اینها را فرموده است. پس نگویید که چه شد. همه اینها هست و
آن تاویل اعظمش را ما نمیدانیم. امام باقر سلام الله علیه فرمودند21. فرمودند قرآن میفرماید «یوم الجمعه»، همه عرف میدانند که یوم الجمعه چه زمانی است؟ روزی است که نماز جمعه میخوانند. «إِذا نُودِيَ لِلصَّلاةِ مِنْ يَوْمِ الْجُمُعَةِ فَاسْعَوْا إِلى ذِكْرِ اللَّه22». بعد حضرت چه فرمودند؟ این جور که یادم هست حضرت به جابر بن یزید جعفی فرمودند. جابر صاحب سِرّ حضرت بود. آدم عادی نبود. حضرت فرمودند یا جابر میخواهی تاویل اعظم روز جمعه را بدانی؟ این خیلی جالب است. یعنی در مورد همین روز جمعهای که ما بهسادگی از آن استفاده میکنیم میگویند ذهنتان را جلوتر ببر؛ تاویل بین راهی که دارد هیچ، تاویل اعظم هم دارد. بعد فرمودند تاویل اعظم آن چه زمانی است؟ یوم الجمعه؛ یک روزی خداوند میآورد همه جمع میشوند. اولین و آخرین. آن وقت چه میشود؟ نودی للصلاه. میگویند کل خلائق که الآن جمع شدهاید، «فاسعوا الی ذکر الله». ندا میشود برای صلات، صلات در آن مناسبت. حالا جماعت ما است یا طور دیگری، باید به آن وقت برویم. «فاسعوا الی ذکر الله»؛ بشتابید به ذکر الله. آن هم معنای خودش را دارد. حالا حدیث را نگاه کنید. دارد «فاسعوا الی امیرالمؤمنین». به نظرم در روایت تصریحش هم باشد. شما ببینید ذکر الله را چند جور میتوانید معنا کنید و خدای متعال همه این ذکر اللههایی که مخلوق خودش هستند و از آنها خبر دارد را در یک کلام میگوید «فاسعوا الی ذکر الله». این ذکر الله به هر موطنی که خداوند خودش میداند، قرآن کریم میفرماید «فاسعوا الی ذکر الله». در این موطن «فاسعوا الی ذکر الله»، آن جا «فاسعوا الی ذکر الله».
شاگرد: برای من که سالها توفیق داشتم محضر حاج آقا بنشینم سؤال شده که چطور شما رویتان شده که سؤال بپرسید!
استاد: من که لیاقتی نداشتم محضر علماء باشم. درواقع خیلی کار که میکردیم باید شکر خدا را میکردیم که ما را در آن جا راه دادهاند که فقط استماع کنیم. تا امروز هم نتوانستیم شکر آن را اداء کنیم. دوم هم تکوینا مقداری رویم نمیشد.
شاگرد: ابهامات آن را خودتان برطرف میکردید؟
استاد: بله، یک چیزی میگفتند و خودم فکر میکردم. گاهی هم مجال میشد. من چندین سؤال به این صورت پرسیدهام اگر یادداشت کنم خوب است. یک وقتی یادم باشد ردیف کنم. از عبارت دعاء سمات پرسیدم جواب حاج آقا جالب بود. سؤال من مهم نبود، سؤال پیش میآید. ولی جواب ایشان کوتاه و جالب بود.
شاگرد: عبارت چه بود؟
استاد: عرض کردم که در دعا سمات دارد:
و بحكمتك التي صنعت بها العجائب و خلقت بها الظلمة و جعلتها ليلا و جعلت الليل سكنا و خلقت بها النور و جعلته نهارا و جعلت النهار نشورا مبصرا و خلقت بها الشمس و جعلت الشمس ضياء و خلقت بها القمر و جعلت القمر نورا و خلقت بها الكواكب و جعلتها نجوما و بروجا و مصابيح و زينة و رجوما23
بقیه آن فی الجمله معلوم میشد. سؤالی که در ذهن من بود این بود که کوکب با نجم چه فرقی دارد. در دعا میفرماید «و خلقت بها الکواکب و جعلتها نجوما و بروجا». خب بروج که بروج است؛ عدهای از ستارهها است. اما چطور شد که در مورد کواکب می فرمایند «جعلتها نجوما»؟ ایشان ظاهراً فرمودند دلالت دارد بر اینکه وقت خاصی در آن ملحوظ است. کوکب اصل ذاتش است. اما در نجم وقت خاصی ملحوظ میشود. این هم یکی است. یعنی نجم ذات کوکب نیست. در روایات برای امام بعد امام دارد: «كلما غاب نجم طلع نجم24». نجم وقت دارد. ذات الکوکب نیست. معنای خیلی عالیای است که فرمودند. هر کدام کواکب هستند ولی «جعلتها نجوما». یعنی هر کوکبی همیشه نجم نیست. نجم زمانی است که در وقت خاصی هدایتگری دارد. «وَ عَلاماتٍ وَ بِالنَّجْمِ هُمْ يَهْتَدُون25». هدایت با نجم صورت میگیرد، نه با صرف کوکب. کوکب یک چیز است که وقتی قابلیت پیدا میکند که توسط او هدایت صورت بگیرد، نجم میشود. چند سؤال دیگر هم بود که یادم نمیآید. همین چند سؤال بود که به مناسبت پرسیدم. و الا همین چند سؤال هم بیادبی بود.
شاگرد: در مورد مباحث اصولی هم سؤال کردید؟
استاد: بله، در تعارض احوال. در وسط درس نبود. بعد از درس بود. به اتاق رفتم چون میخواست چاپ کتاب صورت بگیرد سؤال کردم. آنها از این باب بود که نیاز بود. و الا منظور من سؤال علمی است. باید یک کسی باشد که رنگ و حالش به علم بیاید. شتر را دیدند، گفتند از کجا میآیی؟ گفت از حمام. گفتند از ظاهرت پیدا است! حالا هم کسی بخواهد سؤال علمی بپرسد میگویند که از رنگ و حالت پیدا است که چقدر اهل علم هستی.
و الحمد لله رب العالمین
کلید: محمد تقی بهجت، أَنَّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ كانَتا رَتْقاً فَفَتَقْناهُما، رتق و فتق، خلقت آسمان، خلقت زمین، دحو الارض، کوکب، نجوم، ان طالع الدنیا السرطان، خورشید مجازی، علامه مجلسی، بحار الانوار، خلقت روز و شب، روز حقیقی، روز متوسط، نظریه بیگ بنگ، نظام اصل موضوعی در قرآن
1 بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج56، ص: 9
2 بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج54، ص: 231
3 النازعات 30
4 فصلت 9
5 همان11
6 البرهان في تفسير القرآن، ج5، ص: 622؛ عن الأصبغ بن نباتة، قال: سمعت ابن عباس يقول: قال رسول الله (صلى الله عليه و آله): «ذكر الله عز و جل عبادة، و ذكري عبادة، و ذكر علي عبادة، و ذكر الأئمة من ولده عبادة، و الذي بعثني بالنبوة و جعلني خير البرية، إن وصيي لأفضل الأوصياء، و إنه لحجة الله على عباده، و خليفته على خلقه، و من ولده الأئمة الهداة بعدي، بهم يحبس الله العذاب عن أهل الأرض، و بهم يمسك السماء أن تقع على الأرض إلا بإذنه، و بهم يمسك الجبال أن تميد بهم، و بهم يسقي خلقه الغيث، و بهم يخرج النبات، أولئك أولياء الله حقا و خلفاؤه صدقا، عدتهم عدة الشهور، و هي اثنا عشر شهرا، و عدتهم عدة نقباء موسى بن عمران (عليه السلام)». ثم تلا هذه الآية: و السماء ذات البروج. ثم قال: «أ تقدر- يا بن عباس- أن الله يقسم بالسماء ذات البروج، و يعني به السماء و بروجها؟». قلت: يا رسول الله، فما ذاك، قال: «أما السماء فأنا، و أما البروج فالأئمة بعدي، أولهم علي و آخرهم المهدي».
7 بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج54، ص: 227
8 بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج54، ص: 230
9 همان 208
10 همان ص: 231
11 الانبیا 30
12 نوح 15 و 16
13 ق 22
14 الكافي (ط - الإسلامية)، ج1، ص: 403؛ فرب حامل فقه غير فقيه و رب حامل فقه إلى من هو أفقه منه
15 القمر 11
16 الانبیا30
17 همان32
18 الاعراف 40
19 ق 11
20 البروج 1
21 الإختصاص، النص، ص: 129 … يا جابر لم سميت يوم الجمعة جمعة قال قلت تخبرني جعلني الله فداك قال أ فلا أخبرك بتأويله الأعظم قال قلت بلى جعلني الله فداك قال فقال يا جابر سمى الله الجمعة جمعة لأن الله عز و جل جمع في ذلك اليوم الأولين و الآخرين و جميع ما خلق الله من الجن و الإنس و كل شيء خلق ربنا و السماوات و الأرضين و البحار و الجنة و النار و كل شيء خلق الله في الميثاق فأخذ الميثاق منهم له بالربوبية و لمحمد ص بالنبوة و لعلي ع بالولاية و في ذلك اليوم قال الله للسماوات و الأرض ائتيا طوعا أو كرها قالتا أتينا طائعين فسمى الله ذلك اليوم الجمعة لجمعه فيه الأولين و الآخرين… .
22 الجمعه9
23 مصباح المتهجد و سلاح المتعبد، ج1، ص: 417
24 الكافي (ط - الإسلامية)، ج1، ص: 338؛ عن معروف بن خربوذ عن أبي جعفر ع قال: إنما نحن كنجوم السماء كلما غاب نجم طلع نجم حتى إذا أشرتم بأصابعكم و ملتم بأعناقكم غيب الله عنكم نجمكم فاستوت بنو عبد المطلب فلم يعرف أي من أي فإذا طلع نجمكم فاحمدوا ربكم.
25 النجم 16