بسم الله الرحمن الرحیم

جلسات مباحثه توحید صدوق قده-سال ۱۴۰۰

فهرست جلسات مباحثه حدیث و توحید صدوق قده

توحید صدوق جلسه 11 4/12/1400

بسم الله الرحمن الرحیم

بررسی و پاسخ به اشکال سندی و محتوایی به توقیع رجبیه

اشکال سندی مرحوم خوئی به توقیع

فرمودید دعای شریف را بحث کنیم. من یادداشتی داشتم و نگاه کردم. توقیعی که معروف است. از قدیم معروف بوده. در کتاب شیخ الطائفه رضوان الله تعالی علیه آمده. معمولاً آن چه که ما دیدیم و تا اندازه‌ای که به تاریخ کتب برخورد کرده‌ایم، برخورد به اصطلاح منفی با این دعا ندیده بودیم. اولین باری که برخورد کردم در همین معجم الرجال مرحوم آقای خوئی دیدم. ایشان به این توقیع تعرضی کرده بودند. قبل از آن ندیده بودم. گفتم حاج آقای بهجت مکرر تکرار می‌کردند. به‌عنوان استشهاد به علو مضمون این توقیع و معصومین علیهم‌السلام. زیاد تکرار می‌کردند. ولی خب در معجم الرجال به این صورت آمده است.

چیزی که خیلی عجیب است. از نظر رجالی می‌گویند شیخ این را از ابن عیاش نقل کرده. ابن عیاش هم از خیر بن عبدالله نقل کرده. خیر بن عبدالله هم که مجهول است و کسی از آن خبری ندارد. ابن عیاش هم که ضعیف است. خب پس چه چیزی برای ما می‌ماند؟! این برای سند بود.

برای مضمون؛ می‌فرمایند این توقیع مضمونی دارند که غریبٌ عن اذهان المتشرعه. دنبالش می‌گویند «و غیر قابل للاذعان بصدوره عن المعصومین علیهم‌السلام».

شاگرد: یعنی می‌گویند فقره «لافرق بینهم و بینک» درست نیست و خیلی فرق هست؟

استاد: اسم نبرده اند. می‌گویند کل توقیع به این صورت است.

ببینید اصل خود توقیع در مصباح المتهجد شیخ آمده؛ جلد دوم صفحه هشتصد و سه. آن جا آمده است. مرحوم آقای خوئی به این توقیعی که در مصباح آمده اشاره‌ای دارند. ذیل «خیر بن عبدالله». می‌گویند خیر بن عبدالله مجهول است، این توقیعی هم که شیخ در مصباح از او نقل کرده‌اند غریبٌ عن الاذهان است. کل توقیع را می‌گویند. اشاره می‌کنند و می‌گویند توقیعی که شروع می‌شود با «اللهم انی اسالک بمعانی…». ایشان کاری به «لا فرق» ندارند. کل توقیع را می‌گویند. ایشان می‌گویند مضمون کل توقیع به این صورت است که غریب است؛ «غریب عن اذهان المتشرعه و غیر قابل بالاذعان بصدوره عن المعصومین».

توثیق ابن عیاش

حالا ایشان این‌طور فرموده‌اند اما سؤالاتی که در ذهن هست؛ ابن عیاش ضعیف است! حالا شرح حالش را ببینید. یک انسان پر کار. «اختلط فی آخر عمره». این مانعی ندارد. وقتی سن بالا می‌آید آن ضابطیت کم می‌شود. «بعض الاصحاب یضعفونه». می‌گویند نجاشی فرموده که من از او نقل نمی‌کنم، مرحوم آقای خوئی می‌فرمایند خودش یادش رفته و فلان جا از او روایت کرده است. منظور این‌طور خصوصیات برای ابن عیاش نقل می‌کنند. همین‌طور می‌گویند خیر بن عبدالله مجهول است و ما او را نمی‌شناسیم. خب آن زمانی‌که از او روایت می‌کنند، آن‌ها می شناختنش. آن چه که من می‌خواهم عرض کنم، فقط تضعیف و تعلیل ایشان نسبت به محتوا است.

ایشان فرمودند «غریب عن اذهان المتشرعه و غیر قابل للاذعان بصدوره». عرض من یک کلمه است. وقتی ما می‌گوییم «غریب عن اذهان المتشرعه بصدوره»، باید یک بازتابی در خارج داشته باشد؟! مگر شما نمی‌گویید «اذهان المتشرعه»؟! اولاً وقتی در مصباح المتهجد نگاه می‌کنید همان کلمه اول شیخ برای رد حرف شما کافی است. می‌گویند «اخبرنی جماعة عن ابن عیاش». یعنی یک چیز معروف بین اهل بغداد و شیعه بوده، بعد چطور می‌گویید «غریب من اذهان المتشرعه غیر قابل للاذعان بصدوره»؟! مگر آن‌ها متشرعه نبودند؟! آن‌ها ذهن نداشتند؟! این‌ها غربت را نمی فهمیدند که از آن پرهیز کنند؟! همین شروع عبارت شیخ رد این حرف‌ها است.«اخبرنی جماعة»؛ یعنی یکی-دوتا نبود؛ بین ما معروف بود. «اخبرنی جماعه عن ابن عیاش»آن آآنییبیبی

؛ پس این جماعت به ابن عیاش اعتناء داشتند. ابن عیاش عن خیر بن عبدالله؛ ابن عیاش خیر را می شناخته. ما نمی‌شناسیم که مهم نیست. در موقعیت آن‌ها و در محیط بغداد، برای آن‌ها شناس بوده.

یک وقت دیگر عرض کرده بودم. به نظرم البانی بود یا ذهبی. حاکم مطلبی را در مستدرک نقل می‌کند، خب وقتی می‌خواهد به سند آن اشکال کند، چه می‌گوید؟ شیخ حاکم است، استادش است. اما می‌گوید لا اعرفه. برای این‌که حرف حاکم را رد کند می‌گوید نمی شناسمش. یادم آمد. نکته جالب‌تر این بود؛ ذهبی هم ساکت بود. در حافظه ام به این صورت است؛ ذهبی که مستدرک را تذییل کرده، به اینجا که می‌رسد معلوم می‌شود که او هم از شیخ حاکم شناسایی داشته، ولی هیچ چیزی نمی‌گوید. البانی که می‌خواهد رد کند می‌گوید من این شیخ حاکم را نمی‌شناسم! به به! در قرن چهاردهم و پانزدهم می‌گوید نمی‌شناسم، خب تو نشناس. حاکم که در مستدرک می‌آورد شیخ خودش را می‌شناسد. دارد می‌گوید المستدرک علی الصحیحین. ذهبی که تضعیف را تأیید می‌کند هیچ چیزی نمی‌گوید. یعنی گاهی به این صورت می‌شود که از سر ناچاری می‌خواهیم گیر بدهیم که من نمی‌شناسمش. خب خیر بن عبدالله را ما نمی‌شناسیم، جماعتی در محیط بغداد از ابن عیاش نقل می‌کنند و او هم از کسی نقل می‌کند که آن‌ها از او برّانی نبودند. این برای قدم اول.

نفی غلو از توقیع با توجه به بازتاب آن در زمان صدور

مهم‌تر این است که از روز اول اذهان متشرعه بین شیعه، در مضامین عالیه به غلو حساس بودند. یعنی خود اهل البیت شیعه را حساس بار آورده بودند. آن وقت چطور این کسانی که حساس بودند و وقتی یک مضمون غریب می‌آمد چشمانشان خیره می‌شد که این چیست و از کجا می‌آید. شیخ الطائفه که این‌طور نبود که مصدر غلو برای طائفه شیعه باشد. اینجا است که وقتی مضمون غریب تر است -همان‌طور که شما می‌گویید- حساسیت ناقلین و روات بیشتر می‌شود. این‌طور نیست که همین‌طور به اندک مسامحه‌ای یک مطلب غریب و عجیبی را در تاریخ شیعه بگذارند. این‌ها شواهد این است که این استدلال و تضعیف محتوایی درست نیست.

این در معجم الرجال آقای خوئی بود. من اولین بار از ایشان دیدم. و الا ایشان می‌گویند اذهان متشرعه در طول تاریخ این بوده. مثل حاج آقا هفته ای و ماهی یک بار نبود که در زبان ایشان نیاید. می‌خواستند مقامات اولیاء خدا را بگویند. همه ما کوچک بودیم، در مساجد، پیرمردها می‌خواندند. آشیخ عباس در مفاتیح آورده‌اند. این چیزی نیست که بخواهیم از شیعه برداریم و بعد بگوییم در اذهان متشرعه غریب است!

این برای این‌که به این صورت نمی‌توان این دعا را کنار گذاشت. فقط می‌ماند که معنای این دعا چیست. من دیروز هم عرض کردم؛ مثل من طلبه قاصر محضر شما بی ادبی کنم، آن هم راجع به دعای عالی المضمونی! به ذهنم آمد مثل یک بچه در قنداق می‌ماند که به او بگویند مدرسه ات دیر شد. مثلاً به بچه در قنداق بگویند پاشو برو دانشگاه. یا بگویند بیا برو مجلس دامادی. ربطی به او ندارد. حالا سهم ما هم از این دعا همین است. ولی اندازه‌ای که در رسم طلبگی لغتی را معنا کنیم و نکاتی در عبارت به ذهن بیاید، مطالبی را یادداشت کردم.

بررسی محتوایی توقیع

اولاً این توقیع به دست نائب خاص دوم، جناب محمد بن عثمان عَمری است. عثمان بن سعید پدر ایشان است که جلیل القدر هستند و معلوم است. نیابت خاصه ایشان خیلی طولانی نبود. پسر مبارکشان محمد بن عثمان شاید قریب به چهل سال نیابت خاصه داشتند. بین شیعه چه موجه بودند. و لذا با این توسعه کار این‌طور نبود که خیر بن عبدالله یک دفعه یک چیزی را به شیعه نسبت بدهد و عنایت نداشته باشند. بیست و پنج سال بعد از جناب محمد بن عثمان، حسین بن روح سلام الله علیهم بیست سال بود. علی بن محمد سیمری کار را ادامه داد. شصت و نه سال زمان غیبت صغری بود. این اعزه محل مراجعه شیعه بودند. این توقیع از ناحیه ایشان نقل شده. شروعش هم همین است: بسم الله الرحمن الرحیم. بسم الله هم جزء توقیع است. هر کسی که این دعا را می‌خواند جزئش هست.

بسم الله الرحمن الرحيم، ادع في كل يوم من أيام رجب: اللهم! إني أسألك بمعاني جميع ما يدعوك به ولاة أمرك المأمونون على سرك المستبشرون بأمرك الواصفون لقدرتك المعلنون لعظمتك، أسألك بما نطق فيهم من مشيتك فجعلتهم معادن لكلماتك وأركانا لتوحيدك وآياتك ومقاماتك التي لا تعطيل لها في كل مكان، يعرفك بها من عرفك لا فرق بينك وبينها إلا أنهم عبادك وخلقك فتقها ورتقها بيدك، بدؤها منك وعودها إليك أعضاد…1

کلمه «معانی» لغت خاص اهل البیت در فقره «إني أسألك بمعاني جميع …»

«إني أسألك بمعاني جميع ما يدعوك به ولاة أمرك»؛ ولات امر، والی امر الهی هستند. والی امر، خدا را می‌خوانند؛ به معانی آن‌ها از تو سؤال می‌کنم. یعنی آن‌هایی که آن‌ها می‌خوانند یک لفظی دارد، صورتی دارد، اما یک معنایی هم دارد. من به آن معنا کار دارم. و الا گویا ما هم صورتش و ظاهرش هم شریک هستیم. چه بسا در ظاهر اسم اعظم شریک باشم!

نکاتی که در ذهنم هست را سریع عرض می‌کنم. کلمه «معانی» دو جور به کار می‌رود. یک «معانی» که ما مانوس هستیم و یک «معانی» هم عرفی تر هست. به نظرم دعا ناظر به همان محاورات عرفیه هست.

در روایات اهل البیت علیهم‌السلام، حاج آقا می‌فرمودند و مطلب درستی هم هست که اهل البیت برای خودشان یک لغتی دارند. لغت خاص خودشان است. یک جوری یک لغتی را به کار می‌برند، عام یک چیز می‌فهمند و سر جایش خواص می‌بینند یک لغتی برای خودشان است. چند مورد همین‌طور یادم مانده است. مثلاً «اللهم اجعلنی فی درعک الحصینه». درع حصین یعنی زره محکم. اما این در لغت اهل البیت یک چیزی است و معنای خاص خودش را دارد. یا مثلاً کلمه قرائت؛ حضرت فرمودند «بلغ من ايمان جابر أنه كان يقرء هذه الاية- ان الذي فرض عليك القرآن لرادك الى معاد»2؛ جابر این آیه را قرائت می‌کرد. در بحارالانوار هست. پس معلوم می‌شود اینجا که می‌گویند جابر قرائت می‌کرده ما هم قرائت می‌کنیم! حضرت می‌گویند نه، جابر قرائت می‌کرد. معلوم می‌شود در قرائت یک لغتی دارند که با این قرائتی که متداول است و ما سر در می‌آوریم فرق می‌کند. این لغات خیلی جالب است. لغاتی که گاهی آدم برخورد می‌کند و می‌بیند یک عنایتی به آن دارند.

یکی هم این کلمه معانی است. در آن حدیثی که مرحوم مجلسی در جلد بیست و پنجم بحارالانوار3 دارند، آمده: «يا جابر أو تدري ما المعرفة؟ المعرفة إثبات التوحيد أولا ثم معرفة المعاني ثانيا ثم معرفة الابواب ثالثاً…»، بعد امام تعبیری دارند که «و أما المعاني فنحن معانيه». منظور این‌که کلمه «معانی» لغتی است که می‌توان پی جویی کرد. کما این‌که کلمه «البیان» همین‌طور است. «ثم معرفة البیان».

غرر الحکم ترجمه مرحوم آقای شیخ محمد علی انصاری است. ایشان یک روایتی در مورد البیان دارند که قشنگ توضیح داده‌اند. یادم نیست جایی دیده‌ام یا نه. اولین بار در آن جا دیدم که بیان را توضیح می‌دهند. در حاشیه بحارالانوار هم این‌ها را جمع‌آوری کرده‌ام.

«إني أسألك بمعاني جميع ما يدعوك به ولاة أمرك»؛ خب من مثالی عرض کنم. معنای «زید قائم» چیست؟ یک وقتی می‌گوییم معنا یعنی زید یک مفهومی جزئی حقیقی است، شخص خاصی را می‌رساند و قائم، وصف او است و محمول بر آن است. مبتدا و خبر هستند و معنایش این است که زید ایستاده است. الآن به این صورت معنا می‌کنیم. اما یک وقتی است که وقتی به عرف عرضه می‌کنید و این واسطه‌های لطیفی که در کلاس متوجه شده را غض نظر می‌کند، می‌گوییم معنای «زید قائم» این است که زیدی در خارج است که ایستاده است. کاری به موضوع و محمول و وضع ندارد. می‌گوید معنای «زید قائم» این است که یک آقای زیدی در خارج ایستاده است.

شاگرد: در «زید قائم» یک چیزی را لفظ می‌رساند و یک چیزی را ذهن ما انس دارد.

استاد: معنا و مقصود از «زید قائم» چیست؟ یعنی این آقای زیدی که ایستاده. من این را عرض می‌کنم. این معنایش می‌شود. چرا این را عرض می‌کنم؟ چون وقتی می‌گوییم «إني أسألك بمعاني جميع ما يدعوك به ولاة أمرك»، گویا دعا می‌گوید اولیاء خدا چیزهایی را می‌خوانند اما آن‌ها یک معانی دارد. معنای دوم معانی. یعنی یک حقائق عینی خارجی دارد. اگر معصومین اسماء اللهی را به زبان می‌آورند، این صوت است. اما یک معنا دارد. معنا دارد نه یعنی مفهوم دارد. همان‌طوری که زید ایستاده خارجی، معنای «زید قائم» است، آن حقیقت خارجی نوریه معنای آن چیزی است که آن‌ها می‌خوانند. ولذا اسماء الله عینی است. اللهم انی اسالک مقاصد آن‌ها. معنای آن‌ها. و لذا حضرت وقتی معانی را معنا می‌کنند، می‌فرمایند «و اما المعانی فنحن معانیه». در اینجا «معنی» به‌معنای مفهوم نیست. به‌معنای واقعیت و خارجیت است.

دنبال دعای شریف؛ تا جمله‌ای که باید صحبت کنیم. من بیشتر دو فقره «لا فرق» و «فَبِهِمْ مَلَأْتَ سَمَاءَكَ» را کار دارم. ولی خب مربوط به ابتدای کار بود. می‌خواستم بگویم معانی به این صورت است.

آن نکته‌ای که آقایان فرمودند و من می‌خواهم برای توضیح آن عبارت عرض کنم، عجیب بودن یک ضمیر جمع مذکر سالم است بین چند ضمیر مفرد مونث. دعا این است:

کارکرد و مقام ثابت منشأ تغییر ضمیر «هم» به «ها»

«… أسألك بما نطق فيهم من مشيتك»؛ از مشیت تو در وجود مبارک این‌ها چیزی به نطق آمده. آن چیست؟ «فجعلتهم معادن لكلماتك»؛ شدند معدن کلمات الهی. «و أركانا لتوحيدك»؛ ارکان چیزهایی است که سقف بر آن قرار می‌گیرد. آن پایه‌های اصلی که یک سقف روی آن قرار می‌گیرد، ارکان می‌شود. مثلاً ارکان کعبه. «و آياتك ومقاماتك»؛ یعنی ارکانا لآیاتک و مقاماتک. مقامات یعنی چه؟ مقام محل ایستادن است. مگر خداوند جایی می‌ایستد؟! خب آیات و مقامات و ارکان، مذکر هستند یا مونث هستند؟ جمع هستند، ضمیری که به آن‌ها بر می‌گردد واحد مونث می‌آید. «التي لا تعطيل لها»؛ لها به مقامات می‌خورد. «في كل مكان، يعرفك بها»؛ باز این «ها» به مقامات می‌خورد. «من عرفك لا فرق بينك وبينها»؛ بین آن مقامات، «إلا أنهم عبادك»؛ یک دفعه در اینجا «ها»، تبدیل به «هم» می‌شود. یک «هم» دوباره «ها» می‌شود. این خیلی جالب است. «الا انهم عبادک وخلقك فتقها و رتقها بيدك»؛ دیگر تماماً مونث است؛ «بدؤها منك وعودها إليك أعضاد و اشهاد». «فبهم»؛ دوباره «هم» می‌آید.

آن جایی که به تعبیر ما کاربردی است، ضمیر جمع مذکر می‌شود. آن جایی که سنخ منصب است، ضمیر مونث می‌آید و دقیقاً هم با هم توافق دارند. «فَبِهِمْ مَلَأْتَ سَمَاءَكَ وَ أَرْضَكَ حَتَّى ظَهَرَ أَنْ لاَ إِلَهَ إِلاَّ أَنْتَ فَبِذَلِكَ أَسْأَلُكَ وَ بِمَوَاقِعِ اَلْعِزِّ مِنْ رَحْمَتِكَ وَ بِمَقَامَاتِكَ وَ عَلاَمَاتِكَ»؛ دوباره مقامات تکرار می‌شود.

خب در اینجا ضمیر «هم» چه شد؟ تفاوت اینجا به این صورت به ذهنم می‌آید؛ «بِمَقَامَاتِكَ وَ عَلاَمَاتِكَ»؛ این مقامات و این آیات در نظام خلقت؛ اگر به آن مستقرِ ظهور برای یک امر ماورائی نگاه کنید، مقامات می‌شود. ولذا شخص نیست. یک منصب است. شخصیت است. می‌گویند شخص و شخصیت. مقامات، یک منصب است. نه یک شخص. آن منصب در نظام تکوین نفس الامریت دارد. الآن ارتکاز ما شیعیان هم هست، می‌گوییم زمانی‌که امام مجتبی علیه‌السلام بودند، امام حسین علیه‌السلام مقام امامت داشتند یا نداشتند؟ می‌گوییم امام هم همان حضرت سید الشهدا بودند اما مقام امامت برای حضرت امام حسن علیه‌السلام بود. وقتی پدرشان امیرالمؤمنین بودند مقام امامت برای ایشان بود.

خب یک معنای ظاهری اجتماعی می‌گوییم و یکی هم باطنا به این صورت قائل هستیم. چرا؟ به‌خاطر این‌که مقام امامت در نظام تکوین یک منصب است. مقام هم دال بر ثبوت است. محل ایستادن دال بر ثبات است. دال بر تزلزل و رفت‌وبرگشت و سیلان نیست. «مقاماتک»؛ یعنی خدای متعال مناصبی تکوینی در عالم دارد که آن منصب ثابت است. جلوترها هم راجع به آن دو مخروط که سرش به هم می‌آید، صحبت کردم. مقام امامت است که «يَعۡلَمُ مَا يَلِجُ فِي ٱلۡأَرۡضِ وَمَا يَخۡرُجُ مِنۡهَا وَمَا يَنزِلُ مِنَ ٱلسَّمَآءِ وَمَا يَعۡرُجُ فِيهَا»4 جلوتر عرض کردم. یعنی اصلاً مقام امامت تکوینا نمی‌تواند دو تا باشد. اگر می‌توانست دو تا باشد هر دو امام می‌شدند. اما آن تکوین که این امام محل ظهور آن مقام در این عالم ناسوت است، آن خودش یکی است. آنی هم که آن را به ظهور می‌آورد یکی است. وقتی آن ما به الاظهار آن مقام از این دنیا رحلت می‌کند و به عالم دیگر می‌رود، ما به الاظهار امام می‌شود.

بلا تشبیه اگر بخواهم مثال بزنم، ظرف متغیر به چه صورت است؟ به یک متغیر در یک مقامی یک مقدار می‌دهید. مقامات به‌منزلۀ منصب است. شخصیت است. در هر مقام کاربردی اگر بخواهد کاری انجام شود، یک شخص می‌آید و مظهر آن شخصیت می‌شود. وقتی می‌خواهد کاربردی بگویید آن شخص می‌آید، «هم» می‌شود. اما وقتی به اصل آن منصب ملکوتی نظر می‌کنید که نظام طبق آن صورت گرفته و ثابت است، «ها» می‌شود. این اندازه‌ای است که به ذهن قاصر من می‌آید.

شاگرد: «مقاماتک» عطف به چیست؟

استاد: از اینجا که شروع می‌شود؛ «فجعلتهم معادن لكلماتك وأركانا لتوحيدك وآياتك ومقاماتك»؛ عطف به لتوحیدک است. این یک وجه است. وجه دیگر «جعلتهم» است. «فجعلتهم آیاتک و مقاماتک».

شاگرد: به دومی بیشتر می‌خورد.

استاد: با آن هم مانعی ندارد. «ارکان مقاماتک». یعنی یا منصوب باشد؛ چون جمع مونث به الف و تاء است. ابن مالک گفت: «قد جمعا يكسر فى الجر و فى النصب معا». اینجا هم از جاهایی است که «آیاتک» و «مقاماتک» می‌تواند منصوب باشد؛ به‌عنوان مفعول «جعلتهم». می‌تواند مدخول لام باشد «ارکانا لتوحیدک و آیاتک». تکرار لام هم که مانعی ندارد.

شاگرد: از نظر معنایی عرض می‌کردم. وقتی ارکان می‌گویید یعنی گویا یک چیزی هست که این ارکانش است. ولی این‌که فرمودید حالت ثابت است که شاید یک بساطتی هم منظور باشد.

استاد: خود آن مجعول است. مانعی ندارد.

تبیین مقام مرآتیت اهل البیت در فقره «لا فرق بینها و بینک»

خب این برای این نکته. اما فقره «لا فرق بینها و بینک». در اینجا هم «بینها» به آن منصب خورد. آن منصب چیست؟ خدای متعال قرار داده است. مناصب تکوینی است. ملکوتی است. مظاهر اسماء او است. و لذا اسم مسمی به آن احاطه ای که خالق بر عالم خلق دارد، هر چه از این مناصب ظهور کند، توحید افعالی و صفاتی است و همه آن‌ها برای خدا است. این جور نیست که الآن در اینجا حجاب صورت گرفته باشد. اگر به‌صورت دقیق می‌گوییم اسماء الهی یک جور حجاب هستند، حجاب نوری هستند. یعنی از آن مسمی حاجب نمی‌شوند. حجاب نوری به این معنا است. بنابراین «لافرق بینها و بینک». این‌ها این‌طور نیستند که حاجب تو باشند و تو را مخفی کنند. بر سر هر سفره بنشستم خدا رزاق بود. این‌طور نیست که وقتی آن‌ها کار انجام می‌دهند تو از خدایی بیافتی. «يَدُ ٱللَّهِ مَغۡلُولَةٌ»5؛ نه تو هستی که همه جا همه کاره ای. آن‌ها مظاهر قدرت و مشیئت تو هستند. لذا آن جا بود: «أسألك بما نطق فيهم من مشيتك»؛ مشیت تو است که در وجود مبارک آن‌ها ناطق است.

مرحوم حاج شیخ عباس مفاتیح را سه باب قرار داده بودند. باب اول در دعاها، باب دوم در اعمال سال، باب سوم در زیارات است. این دو باب که تمام می‌شود؛ باب دعاها که مثلاً دعای کمیل در آن می‌آید، باب سوم باب زیارات است. در شروع باب زیارات مرحوم حاج شیخ عباس دو تا اذن دخول را برای حرم های مقدسه می‌آورند. دومی آن را می‌فرمایند مرحوم مجلسی در بحارالانوار آورده‌اند.

یک وقتی راجع به کتاب‌ها درد و دل کرده بودیم. این کتاب‌هایی که بوده و الآن در دست‌ها نیست. یکی از چیزهایی که در بحارالانوار مکرر آمده -یعنی یکی دو بار بیشتر است- این است که مرحوم مجلسی می‌گویند «رایت فی بعض مولفات قدماء اصحابنا». این در بحارالانوار زیاد است. عده‌ای هم برای جمع‌آوری این‌ها زحمت کشیده‌اند و یکی-دو موردش هم چاپ شده. به‌عنوان محتملات و بلکه متیقن. منظور این‌که این تعابیر هست. اینجا یکی از آن‌ها است که مرحوم مجلسی منبع مسمی به اسم خاص نمی‌دهند. می‌گویند بعض مولفات قدماء اصحابنا. چقدر مفاد این اذن دخول بلند است که ایشان نقل کرده‌اند. و مناسب با این توقیع مبارک است.

هم وزانی فقره «یقومون مقامه لو کان حاضرا فی المکان» در اذن دخول سرداب مقدس با توقیع مبارک

توقیع مبارک در مفاتیح در اعمال سنة، در ماه رجب بود که خواندم. این یکی در ابتدای باب سوم است؛ ابتدای باب زیارات. آشیخ عباس می‌فرمایند اذن دخولی است که مرحوم مجلسی از نسخه قدیمه از مولفات اصحاب برای دخول در سرداب مقدس به‌خصوص و بقاع متبرکه نقل فرموده است. و آن‌چنان است که می‌گوییم:

وأقول : وجدت في نسخة قديمة من مؤلفات أصحابنا ما هذا لفظه: استيذان على السرداب المقدس والائمة عليهم‌السلام : اللهم إن هذه بقعة طهرتها وعقوة شرفتها ، ومعالم زكيتها ، حيث أظهرت فيها أدلة التوحيد…. والحمد لله الذي من علينا بحكام يقومون مقامه لو كان حاضرا في المكان ، ولا إله إلا الله الذي شرفنا بأوصياء يحفظون الشرائع في كل الازمان ، والله أكبر الذى أظهر هم لنا بمعجزات يعجز عنها الثقلان ، ولا حول ولا قوة إلا بالله العلي العظيم الذي أجرانا على عوائده الجميلة في الامم السالفين.6

«اللهم إن هذه بقعة طهرتها وعقوة شرفتها ، ومعالم زكيتها ، حيث أظهرت فيها أدلة التوحيد»؛ تا آن جا که می‌فرماید: «والحمد لله الذي من علينا بحكام يقومون مقامه»؛ با «و مقامات» ببینید. عبارات نزدیک هم است. ولی باید مقصود را فهمید. «یقومون مقامه لو كان حاضرا في المكان»؛ مقامات، در مکان ظهور می‌کند. مقاماتی که در توقیع هست، مناصب کل عالم وجود است. ملکوتی، ناسوتی و … . این دعا هم قشنگ دارد ترسیم می‌کند. حکامی هستند که «یقومون مقامه لو کان حاضرا فی المکان»؛ اگر قرار بود این مقام، مقام محسوس و ملموس خداوند متعال باشد، این‌ها جای او هستند. به این صورت «لا فرق بینها و بینک» است که «الا انهم عبادک». مقام، مقام تو است. ظهور، ظهور تو است، آن‌ها هم بنده‌های تو هستند. چرا این «لا فرق» با آن محقق می‌شود؟ به این خاطر است که اگر شما بفهمید که آن‌ها چطور «عبادک» هستند، می‌بینید از زیباترین جاهای این دعا همین است که شروعش با «عبادک» شده است. «لافرق بینها و بینک الا انهم عبادک»؛ یعنی حتی عبودی هستند که از مخلوقیت هم جلو افتاده‌اند. خیلی زیبا است. چون مخلوقیت یک معنایی است که دال بر عجز او است. اما عبد بودن دال بر مرآتیت او است. از خودش هیچ چیزی ندارد. اصلاً برای او چیزی نیست. العبد و ما فی یده کان لمولاه. اصلاً اگر شما این بنده‌های خدا را ببینید اصلاً چیزی برای خودشان نیست؛ کسی که چیزی از خودش نیست شما چه توقعی از او دارید؟ هر چه هست از خداوند متعال به شما می‌رسد. مرآت محض است. اگر یک آیینه‌ای مقابل خورشید قرار گرفته و به‌صورت شما نور می‌تاباند، می‌گویید این آیینه دارد به من نور می‌دهد؟ اگر بفهمید این آیینه چیست؛ بچه که نمی‌داند می‌گوید این آیینه دارد نور می‌دهد. به محض این‌که بچه رفت و پشت آیینه را دید، به محض این‌که بچه آن کیان آیینه را به دست آورد، تا نور را می‌بیند برمی‌گردد خورشید و لامپ را می‌بیند. می‌فهمد این نور نمی‌دهد. این برای او نیست. می‌گویند شما این عباد و بنده بودن او را بفهمید، این برای او نیست.

یک مقاله‌ای داشتیم؛ محور این‌که…؛ همه هم مشکل داشتند؛ حاج آقا محکم فرموده بودند این اشتباه است. من در توضیح فرمایش ایشان می‌گویم. آیا حضرت ظهور خودشان را می‌دانند یا نه؟ این علم الهی است، پس کسی نمی‌داند. درست است. علم الهی است و کسی نمی‌داند. اما حضرت یک علمی دارند که اصلاً مال ایشان نیست. مال خود خدا است. یعنی باید درک کرد. یعنی وقتی مرآت محض است. اگر حضرت را می‌گویید نمی‌دانند. اما می‌دانند یا نمی‌دانند؟ یک علمی است که اصلاً برای خود خدا است که به ایشان می‌دهد. خب می‌گوید مال خودش است و او می‌داند، مال من که نیست. این‌ها شواهد عدیده‌ای دارد.

شاگرد: چرا ضمیر مفرد جمع شده؟

استاد: «الا انهم»؟ محور بحث ما این بود که عرض کردم که چطور شد همه ضمیرها مونث آمده و یک دفعه «الا انهم» شده و یکی هم «بهم». حاصل عرض من شبیه منصب و صاحب منصب شد. متغیر و مقداری که به متغیر می‌دهند. آن‌ها مناصب تکوینی هستند که قابل تغییر نیستند. ثابتاتی در نظام خلقت هستند. «هم» آن مقدار دهی و اشخاصی هستند که به نحو کاربردی این منصب را پر می‌کنند. ولذا وقتی کاربردی صحبت می‌شود سر و کار ما با «هم» است. اما وقتی معرفتی به نظام نگاه می‌شود آن مناصب ثابت به‌عنوان «ها» مطرح می‌شود. این حاصل عرض من بود.

معنای احاطه در فقره «و بهم ملأت سمائک»

شاگرد2: در ادامه هم دارد «و بهم ملأت سمائک».

استاد: مقامات ثابت است، خارجیت ملئان به آن شخص می‌شود. الآن عین الله الناظره چه کسی است؟ حضرت بقیة الله صلوات الله علیه هستند، نه آن مقام. درست است که واجد آن مقام هستند. اما آن شخصی که الآن صاحب منصب هستند، ایشان هستند. این‌ها را توضیح دادم.

شاگرد: لافرق می‌تواند به این معنا باشد که جدایی بین او و عباد نیست.

استاد: بله، آن هم مانعی ندارد. چون اتفاقا روایت هم دارد. همان مضمونی هم که شما می‌گویید شواهد دارد.

شاگرد2: دراین‌صورت «الا» به چه صورت معنا می‌شود؟

استاد: بعضی از مضامین را سریع عرض می‌کنم. در کتاب مبارک احتجاج این از غرر روایات توحیدی است؛ «دَلِيلُهُ آيَاتُهُ وَ وُجُودُهُ إِثْبَاتُهُ وَ مَعْرِفَتُهُ تَوْحِيدُهُ وَ تَوْحِيدُهُ تَمْيِيزُهُ مِنْ خَلْقِهِ وَ حُكْمُ اَلتَّمْيِيزِ بَيْنُونَةُ صِفَةٍ لاَ بَيْنُونَةُ عُزْلَةٍ»7؛ این‌که شما می‌گویید «الا» به چه صورت می‌شود، جواب شما است. «لا فرق»؛ فراق نیست، بلکه «الا انهم عبادک»؛ یعنی بینونة صفة لا بینونة عزلة. البته همه این‌ها مانعی ندارد. مهم این است که انسان بفهمد و طوری نباشد که بعداً بگوییم «غریب عن اذهان المتشرعه».

این هم برای اینجا؛ آقایانی که تشریف نداشتید ابتدا عذر خواهی کردم و گفتم مثل من عاجز و قاصر بخواهم در مورد این دعا حرف بزنم، مثل بچه در قنداق است که صدایش بزنند و بگویند بلند شو به مدرسه برو. لذا از اول عذرخواهی کردم.

خب حالا فقره «فَبِهِمْ مَلَأْتَ سَمَاءَكَ وَ أَرْضَكَ حَتَّى ظَهَرَ أَنْ لاَ إِلَهَ إِلاَّ أَنْتَ فَبِذَلِكَ أَسْأَلُكَ»؛ این ملئان به چه معنا است؟ ما دو جور ملئان داریم. یک ملئانی است که چیزی چیزی را پر می‌کند. آن ظرف محیط بر آن می‌شود. مثل این‌که می‌گوییم لیوان پر از آب شد. این لیوان ظرف است، به مظروف خودش احاطه دارد و پر می‌شود. این ملئان، در اینجا منظور نیست. ملئان به‌معنای یک نحو سرایت است. سماء و ارض به این صورت نیست که آن‌ها آمده باشند مثل آب در آن رفته باشند. مثل لیوانی باشند… . قطعاً این منظور نیست. ملأت در اینجا به‌معنای ظهور وسریان است. شبیه اول دعای کمیل است. «و باسمائک التی ملأت ارکان کل شیء»؛ آن جا یعنی اسم در این‌ها رفته، مثل آبی که در ظرف می‌رود؟! به این معنا نیست. اسماء الهی سیطره دارد، احاطه دارد. ملأت ارکان، یعنی سریان دارد به نحو احاطه. فلذا در اینجا عرض می‌کنم که سریان دو جور است؛ سریان حلولی و سریان احاطی. یک چیزی به نحو حلولی در چیزی ساری است، یک چیزی در چیزی ساری است اما به نحو احاطه.

مثال‌های ساده آن را عرض کنم؛ شما می‌گویید آب در تار و پود این درختی که زنده است، سریان دارد. این چه سریانی است؟ حلولی است. یعنی هر کجایش بروید آب حاضر است. اما می‌گویید نفس نباتی این درخت، در کل این درخت سریان دارد. این چه سریانی است؟ سریان احاطی است. یعنی آن نفس نباتی دارد این را مدیریت می‌کند. سریان احاطی بر آن است. نه این‌که یعنی حلول کرده. در بدن ما حس لامسه هست. حس لامسه در بدن ما سریان دارد. کدام سریان است؟ سریان حلولی است. در هر کجا بروید این هست. اما نفس ما، آن چه که می‌گوید من، آن هم در همه بدن سریان دارد و در همه جا حضور دارد. حضور او چیست؟ حضور احاطی است. لذا مدیریت می‌کند. حس لامسه فقط می‌فهمد که اینجا سوخت. لامسه دیگر نمی‌تواند دستش را پس بکشد. آنی که محیط است، نفس است که یکی از جنودش حس لامسه است. حس لامسه به‌عنوان یک سریان حلولی کار خودش را انجام می‌دهد. اما نفس به‌عنوان یک سریان احاطی دست را از سوختن نجات می‌دهد.

بنابراین باید به این توجه داشته باشیم که ملأ و پر شدن، این جور پر شدنی است. مثلاً «يَمْلَأُ اَلْأَرْضَ قِسْطاً وَ عَدْلاً»8، معلوم می‌شود که حلولی است. عدل در همه جای زمین سریان پیدا می‌کند. یعنی هر کجا بروید قسط و عدل در آن جا حضور دارد. احاطه عدل نیست. چه کسی است که به «ملأت به الارض» احاطه مدیریت دارد؟ خود ولی خدا است که آن عدل را می‌آورد. اینجا هم دارد «فبهم ملأت سمائک و ارضک». به وسیله آن‌ها آسمان و زمین را پر کرده‌ای. یعنی در تمام آسمان و زمین سریانی دارند، سریانی که احاطی است. حالا بگوییم این‌ها مطالبی است که «غریبٌ عن اذهان المتشرعین»؟! پناه بر خدا. چطور شیخ الطائفه بگویند «اخبرنی جماعة»؟! حالا اینجا می‌گویید غریب است.

فقره «السلام علیک یا عین الله الناظره» در زیارت امیرالمؤمنین ع

در زیارت امیرالمؤمنین هست9؛ روزی نبود که حاج آقا این را برای شاگردان نخواند؛ «السلام علیک یا عین الله الناظره». می‌خواهم سریان احاطی را بگویم. سریان حلولی از این طرف و از آن طرف خبر ندارد. حس لامسه شما در دست راست، نفس این حس حلولی، از حس لامسه حلولی در دست چپ شما ندارد اما چون نفس سریان احاطی دارد، هم از این دست خبر دارد و هم از آن دست. چون این ملأ، ملأ سریان احاطی است پس عین الله الناظره می‌شود. همه سماء و زمین را می‌بیند. «عین الله الناظره اذن الواعیه». یعنی این «عین الله» ثمره این سریان احاطی است. اگر احاطی نبود نمی‌شد که عین الله شود. این هم در زیارت است. یعنی این‌ها مطالبی است که اهل البیت کاری کرده‌اند که هم شیعه به‌طور قطع دچار غلو نشوند و هم برای کسی که دنبال کار است، به‌طور قطع از معارفشان محروم نماند. یک زیارت می‌خوانید لابه لایش این‌ها هست. همین «السلام علیک یا عین الله» را ببینید. قبلش یک مطالبی است که همه فهم است. اینجا که می‌رسید، ظاهرش روشن است اما حالا بیا و اصل معنایش را بفهم؛ «بمعاني جميع ما يدعوك به ولاة أمرك». به‌طور قطع این کار را کرده‌اند. یعنی یک جا می‌گوییم حضرت آمدند و در فلان جنگ پیروز شدند. دشمن را کشتند، کنارش می‌گوییم یا عین الله الناظره.

من عبارت زیارت یادم نیست. نگاه کنید و ببینید. یعنی در فقرات قبل و بعد همین عین الله الناظره، بین فضائل صوریه و فضائل معنوی جمع می‌کنند. به‌نحوی‌که شیعه همه را با هم ببیند؛ به‌عنوان یک بسته معارفی در زیارت دریافت کنند. بعداً هم دیگر کسی نمی‌تواند آن‌ها را دچار غلو کند و نه آن‌ها را به تقصیر و دور ماندن از معارف وادار کند. مگر کسی خودش نخواهد. آن حرف دیگری است. او که یک چیزی را از اول هدف می‌گیرد و هر چه هم خلافش است، از این طرف و آن طرف ضربه ای می‌زند و پرتش می‌کند. آن دیگر به بحث ما مربوط نیست.

«السَّلامُ عَلَيكَ يا قالِعَ الصَّخْرَةِ عَنْ فَمِ القَلِيبِ»؛ صخره را از آن در آوردی. «السلام علیک یا عین الله الناظره». کندن صخره یک چیز است و عین الله الناظره یک چیز است که کنار هم می‌آیند. دنبالش هم دارد: «و وارث علم النبیین». دنبالش هم دارد: «السَّلامُ عَلى اسْمِ الله الرَّضِيِّ وَوَجْهِهِ المُضِيِ وَجَنْبِهِ القَوِيِّ وَصِراطِهِ السَّوِيِّ»؛ چقدر حاج آقا می‌خواندند! بعد هم دارد: «لَقَدْ جاهَدْتَ فِي سَبِيلِ الله حَقَّ جِهادِهِ». چه بسا قبلش هم باز شواهدی باشد. منظورم این است که در چند زیارتی که امیرالمؤمنین دارند، این عبارات هست. در زیارت غدیریه که معلوم است. دو زیارت هست؛ یکی زیارت مبعث و یکی هم زیارت مولود. مبعث پیامبر خدا است اما زیارت برای امیرالمؤمنین آمده. مولود پیامبر خدا است اما برای امیرالمؤمنین زیارت آمده. الان هم غرر زیارات است. این‌ها خیلی لطافت دارد در این‌که رابطه بین این‌ها معلوم باشد؛ برای کسی که بخواهد خودش را از گرفتار شدن به ذره ای از غلو پرهیز بدهد و درعین‌حال خودش را به این میل بدهد که در تقصیر گرفتار نشود. در قصور نماند، قصوری که سببش خودش باشد. و به‌سوی آن معارف بلند برود.

مقام بندگی و مساله فناء و مرآتیت

شاگرد: این حقیقت در آن فانی شده که دارد به این صورت تعبیر می‌کند. اگر مجاز نخواهد شود باید به این صورت باشد.

استاد: مرآت را که گفتم تشریف داشتید؟ من این را در ضمن مرآتیت توضیح دادم. همین فرمایش شما را با مثال مرآتیت گفتم. لذا گفتم ابتدایش آمده «لا فرق بینها و بینک الا انهم عبادک». خداوند اساتید را رحمت کند! مرحوم حاج آقای علاقه بند. چه بزرگوارانی بودند. چه کلماتی داشتند. همان روزهای اول بود که من شنیدم. فرمودند وقتی هم می‌خواهیم برای پیامبر خدا شهادت بدهیم، ابتدائی ترین شهادت ما این است که بگوییم پیامبر خدا هستند. اما ایشان می‌فرمودند وقتی نماز می‌خوانیم، نمی‌گویید اشهد انّ محمدا رسول الله ص. اول می‌گویید اشهد انّ محمدا عبده. اول یک مدال به حضرت می‌دهید و می‌گویید عبده. وقتی این مدال را دادید بعد می‌گویید رسول است. یعنی رسولی که عبد است به درد می‌خورد. اگر قرار باشد رسولی باشد که آن عبودیت در او نباشد، به درد نمی خورد. خیلی نکته ی قشنگی است که در روزهای اول فرمودند. «قُلۡ إِن كَانَ لِلرَّحۡمَٰنِ وَلَد فَأَنَا۠ أَوَّلُ ٱلۡعَٰبِدِينَ»10. ببینید این آیه شریفه چند معنا دارد! اگر قرار است خداوند بچه‌ای داشته باشد، اولین عابد من هستم. یعنی من هم آن پسر را قبول می‌کردم؟ یا نه، اول عبد من هستم. اگر حضرت عیسی مقامی دارد که می‌تواند ولد شود، من در عبودیت بالاتر از او هستم. «إن يكن يجعل لله البنون * وتعالى الله عما يصفون * فوليد البيت أحرى أن يكون. لولي البيت حقا ولدا * لا عزير لا ولا ابن مريم». شعر آسید اسماعیل در میلاد امیرالمؤمنین علیه‌السلام است. هر سال سیزدهم رجب که می‌شد حاج آقا در یک جلسه با آب و تاب این قصیده آسید اسماعیل را می‌خواندند. خودشان در آن صحن مبارک حضور داشتند. می‌گفتند مگر حاضرین در صحن می‌گذاشتند که این مداح رد شود؟! می‌گفتند همین یک بیت را که می‌خواند تمام صحن پر می‌شد که اعد اعد. می‌گفتند شاید سال‌ها طول کشید که این قصیده تمام شود. نمی گذاشتند و می‌گفتند دوباره بخوان. از التذاذ شنیدن و درک معانی نمی‌توانستند صرف‌نظر کنند. آسید اسماعیل شیرازی، پدر آسید عبدالهادی شیرازی مرجع بزرگ. مرحوم آقای اردوبادی کتاب خوبی به نام علیٌ ولید الکعبه دارند. ایشان تمام این قصیده را در آن کتاب آورده‌اند.

شاگرد: در زیارت امیرالمؤمنین هست «السلام علی اسم الله».

استاد: علی اسم الله الرضی و وجهه المضی».

شاگرد: همان تعبیر «نحن والله اسماءه الحسنی» است که تمام عالم را پر کرده. یعنی شناخت انسان به اسم الله بودنش است.

استاد: در ابتدای مباحثه روی معانی تأکید کردم. گفتم این معانی، مفاهیم نیست. این معانی مثل این است که بگوییم معنای «زید قائم»، موضوع و محمول دارد نیست. معنای «زید قائم» نه یعنی زید خارجی که ایستاده است. «زید قائم» یعنی برو ببین این آقای زید خارجی ایستاده است. این معنا یعنی دقیقاً واقعیت خارجی یک جمله است. در اینجا هم می‌فرمایند «بمعانی جمیع…»، یعنی اسمائی هستند که آن‌ها حقیقت خارجی دارند.

شاگرد: در روایت هم دارد «اسألک باسمک الذی کتبته علی قلب محمد صلی‌الله‌علیه‌وآله».

استاد: این زیارات چه دم و دستگاهی دارند. دعاها و زیارات از یک وادی هستند. به دعاها گفتند قرآن صاعد. زیارت هم همین‌طور است. چرا؟ چون معصومین در دعا با خداوند صحبت می‌کنند و مناجات می‌کنند، لذا مطالبش در اوج است. چون با مردم صحبت نمی‌کنند. در زیارات هم همین‌طور است. یعنی ارواح مقدس آن‌ها روح مقدس دیگر را زیارت می‌کند. مناسب با آن زیارت فرمایش می‌کنند، نه با امثال اذهان ما.

اهل البیت ع مجالی ظهور اسماء خداوند در فقره «حَتّى ظَهَرَ أَنْ لا إِلهَ إِلاّ أَنْتَ»

شاگرد2: تعبیر «فَبِهِمْ مَلأتَ سَمائَكَ وَأَرْضَكَ حَتّى ظَهَرَ أَنْ لا إِلهَ إِلاّ أَنْتَ»، این برای مردم ظهور پیدا می‌کند؟

استاد: ببینید «اله» به‌معنای «الذی یتاله الیه عند الحوائج»11. این تفسیری است که حضرت در توحید صدوق دارند. الله چه کسی است؟ «الذی یتاله الیه الخلق عند الحوائج». «تاله الیه»؛ یعنی پناه بردن. بی اختیار به او متوجه شدن. همانی که حضرت فرمودند وقتی کشتی چهار موجه می‌شود، بی اختیار متوجه معدن قدرتی می‌شوید که تنها او است که شما را نجات می‌دهد. کلاً قطع اسباب می‌شود. وقتی قطع اسباب شد، آن اله می‌شود. تاله الیه؛ یعنی وقتی همه چیز محو شد، متوجه آن محیط علی الاطلاق می‌شویم. این معنای اله است.

خیلی جالب است؛ در اتحاد جماهیر شوری، استالین و مارکس و لنین هشتاد سال بی خدایی کردند و کمونیست را ترویج کردند، درست پشت سرشان مثل معاویه و یزید و معاویة بن یزید. همیشه عرض می‌کنم و می‌گویم در شام معاویه این همه زحمت کشید، بیست سال کارها کرد تا جسارت به حضرت امیرالمؤمنین کند، اما اگر پرده کنار می‌رفت و یک چیز را می‌دید دیگر این کارها را نمی کرد. این‌که نوه خودش به اسم خودش بالای منبر شام رفت و گفت جد من معاویه با اول شخص عالم اسلام در افتاد و متأسفانه پدر یزید هم راه جدم را رفت. من دیگر نمی‌روم. در فدکیه گذاشته‌ام. خطبه خیلی جالبی است. اهل‌سنت هم نقل کرده‌اند. معاویه اگر می‌دید نوه خودش به اسم خودش در بالای منبر آبرویش را می‌برد، بعد هم استعفاء می‌دهد و پایین می‌آید، هر کاری کردند که کسی را تعیین کن -سنّ عمر سنة فتبعها- گفت عمر شش نفر داشت که گفتند «توفی رسول الله و هو عنهم راض». من چه کسی را دارم؟! چه جواب های منطقی ای. او گفت من شش نفر دارم که حضرت از این شش نفر راضی بودند. من معاویه چه کسی را دارم که شورا را به دست آن‌ها بدهم؟! خلأ حکومتی شد. ابن‌زیاد ترسید و گفت الآن است که سرهای ما را بزنند. به‌خاطر ابن‌زبیر. ابن‌زبیر در آن جا بیعت گرفته بود و در مکه مشغول کار بود. ابن‌زیاد با زور مروان را خلیفه کرد. قبول نمی کرد. روحیه مروان به خلیفه شدن نمی آمد. تاریخش را ملاحضه کنید. حاج آقا مکرر می‌گفتند. ابن‌زیاد با زور مروان را خلیفه کرد. شش ماه. همانی که امیرالمؤمنین در نهج‌البلاغه فرمودند این مروان به خلافت می‌رسد به اندازه‌ی سگی که بینی خودش را می‌لیسد12. یعنی خیلی مختصر؛ «الاکبش الاربعه». شش ماه خلیفه شد. در شام یک اوضاعی بود. می‌خواهم عرض کنم اگر معاویه می‌دانست، این کار را نمی کرد. می‌گفت یک استقراری شد؛ یزد آمد. یزید هم هنوز جوان بود. مثل من معاویه هشتاد سالش می‌شود. می‌دید یزید هشتاد ساله بعد از معاویه چه دم و دستگاهی به پا می‌شود! نمی‌دانست که این یزید هم دو-سه سال بعد خلاص می‌شود. نوه اش هم می‌آید و چنین کاری می‌کند.

حالا هشتاد سال شوری‌ها بی خدایی و کمونیستی داشتند و این کتاب‌ها را داشتند. اما در این انتخابات رئیس‌جمهوری وقتی می‌خواست رئیس‌جمهور شود، برای ریاست جمهوری مسابقه تبلیغاتی داشت. خبرنگار بین مصاحبه از او پرسید آیا شما خدا را قبول دارید؟ یعنی یک رئیس‌جمهوری که خلف کسانی است که حدود صد سال مردم را به‌سوی بی‌دینی و بی خدایی برده‌اند. شما نمی‌دانید چه کارها کرده‌اند! الآن عین جواب او یادم نیست. الآن داشتم انقطاع را خدمت شما می‌گفتم یادم آمد. گفت سؤال سختی پرسیدی و می‌خواست یک جور طفره برود اما خلاصه حرفش را گفت. گفت شما مطمئن باش؛ در زمان جنگ دوم جهانی که خودش هم بود؛ گفت در حمله کردن کسی نبود؛ ارتش که می‌خواهد حمله کند باید از سنگری که حفاظ برای او است بیرون بیاید، وقتی بیرون بیاید باید جلوی گلوله طرف برود. او دارد دفاع می‌کند. باید جلوی او برود. او گفت سربازی نبود که کمونیست هم باشد و از سنگر در بیاید و برود، مگر این‌که خدا را می‌دید. این لفظ او بود. یعنی می‌گوید وقتی جلوی گلوله رفتی می‌فهمی خدا هست یا نیست. وقتی دریا چهار موجه شد می‌فهمی خدا هست یا نیست. خیلی جالب است. الآن هم می‌گویند از کسانی است که خدا را قبول دارد و آتئیست نیست. با این‌که خلف آن‌ها است.

وقتی دریا چهار موجه می‌شود فضا این‌طور می‌شود. لا اله الا انت، این است؛ خدای متعال مقاماتی دارد که آن مقامات قدسیه الهیه که ثابتات هستند، آن جا مجالی مظاهر اسماء می‌شود. برای این‌که واضح شود عرض می‌کنم. وقتی دریا چهار موجه می‌شود. در این کشتی احساس می‌کند که تمام اسباب منقطع شد. الآن می‌رود. چه کسی را صدا می‌زند؟ خدا را صدا می‌زند. اما در اینجا اسم در کار هست یا نیست؟ اسمی که فانی و مرآت است. آن اسم چیست؟ مثلاً می‌گوید یا الله العالم بکل شیء؟! می‌گوید یا الله الحی؟! این‌ها را می‌گوید یا می‌گوید یا الله المنجی؟! یعنی الآن لسان حال او این نیست که خدا عالم است، حی است، به این‌ها کار ندارد. او الآن می‌گوید خدایا من را نجات بده. پس او متوجه خدای منجی می‌شود. المنجی؛ یک اسم است. مقام است. ثابت است. هر کجا هر کسی احساس می‌کند اسباب منقطع شد، این منصب الهیه هست. این مقام الهیه ثابت است. می‌گوید یا منجی! ولی خب منجی و قدیر فرقی ندارد. پس «ظهر ان لا اله الا انت»؛ طوری آن‌ها را ملأ قرار دادید که «لا اله الا انت». در این مقامات هر کسی منجی بگوید، علیم بگوید، قدیر بگوید ظهور تو است. آن‌ها هیچ کاره هستند. آن مقامات هیچ کاره اند. همه فانی یا مرآت هستند برای ظهور تو.

والحمد لله رب العالمین

کلید: زیارت رجبیه، دعای ماه رجب، ماه رجب، مقام اهل البیت، لا فرق بینها و بینک، اسماء و صفات الهی، بندگی، حقیقت بندگی، عبودیت، فناء،

1 مصباح المتهجد نویسنده : الشيخ الطوسي جلد : 1 صفحه : 803

2 رجال الكشي - اختيار معرفة الرجال (مع تعليقات مير داماد الأسترآبادي)، ج‏1، ص: 234؛ عن محمد بن مسلم و زرارة، قالا: سألنا أبا جعفر عليه السلام عن أحاديث فرواها عن جابر، فقلنا: ما لنا و لجابر؟ فقال: بلغ من ايمان جابر أنه كان يقرء هذه الاية- ان الذي فرض عليك القرآن لرادك الى معاد.

3 بحار الأنوار - ط مؤسسةالوفاء نویسنده : العلامة المجلسي جلد : 26 صفحه : 14

4 سبأ 2

5 المائده 64

6 بحار الأنوار - ط مؤسسةالوفاء نویسنده : العلامة المجلسي جلد : 102 صفحه : 115

7 الاحتجاج , جلد۱ , صفحه۲۰۰

8 تفسير القمی , جلد۲ , صفحه۳۶۵

9 مفاتيح الجنان نویسنده : القمي، الشيخ عباس جلد : 1 صفحه : 471

10 الزخرف81

11 التّوحيد نویسنده : الشيخ الصدوق جلد : 1 صفحه : 231

12 نهج البلاغه صبحي صالح جلد : 1 صفحه : 102 «أَمَا إِنَّ لَهُ إِمْرَهً کَلَعْقَهِ الْکَلْبِ أَنْفَهُ وَ هُوَ أَبُو الْأَکْبُشِ الْأَرْبَعَهِ».