بسم الله الرحمن الرحیم

جلسات تفسیر-بحث تعدد قراءات-سال ۹۳

فهرست جلسات مباحثه تفسیر

تقریر سابق آقای شریف در ذیل صفحه است

آقای سوزنچی:
072-تقریر جلسات دي از آقای سوزنچی
- مباحث چهارشنبه 17 دی 1393
- ادامه بحث از تناقضات مورد ادعای مرحوم خویی در روایات جمع قرآن و مناقشه در متناقض دانستن آنها
نکات متفرقه حین بحث:
-قوام اهل سنت کنونی به برتر معرفی کردن عثمان بر حضرت علی (ع) است و لذا برای مظلوم نمایی عثمان چه کارها که می کنند.
- معاویه شخصیت اجتماعی نداشت که جلوی حضرت قد علم کند لذا جمل به تحریک معاویه رخ داد ولو که بعدا عایشه معاویه را به جنگ با علی تشویق می کرد. البته وقتی جریان قتل ذوالثدیه در نهروان را شنید، اظهار پشیمانی می کرد.
سوال: اینها که از اول برنامه داشتند و خبر هم داشتند که چه می کنند، این اظهار پشیمانی با مثلا خبردار شدن از قتل ذوالثدیه چه توجیهی دارد؟
پاسخ: (ابتدا مفصلا برنامه داشتن آنها تبیین شد در ادامه:) گاه انسان در زمانی با اینکه حق برایش آشکار است اما داعی قوی ای وجود دارد بر خلاف حق؛ وقتی جریانات گذشت و آن داعی فروکش کرد، اوضاع طور دیگری می شود. مثلا پاسخ خدا به فرعون: الان و قد عصیت قبل...
- بیان چند حکایت اخلاقی از حاج آقا بهجت در این باب از جمله اشاره به حکایت منصور دوانیقی که محدثی را خواست و درباره روایتی که می گوید هفت نفر در جهنم در تابوتی هستند کذا و کذا و اسم برد و هفتمی خود منصور بود و گفت حالا که من هفتمی هستم پس چرا این سادات بنی الحسن را زنده بگذارم.





تقریر جدید:















تقریر آقای شریف در انجمن علمی:

http://www.hoseinm.ir/forum/index.php?topic=289.0
شریف

چهارشنبه 17 دی 1393 - 15 ربیع الاول 1436جلسه 473

بسم الله الرحمن الرحیم

ادامه بحث اشکالات مرحوم آقای خویی
ایشان می گویند: چه کسی بود که امام بود برای نوشتن مصاحف؟
اصل این است که عثمان مصحف را نوشت و هفت نسخه شد و آن را به بلاد مختلف فرستاد.
قوام اهل سنت الان به این است که بگویند عثمان از علی علیه السلام افضل است.
خودشان می گویند اگر کسی قائل به این بود که علی از عثمان افضل است، سنی نیست و شیعه است.
لذا برای مظلوم نمایی و شهادت او به قول خودشان کارها می کنند و کتابها نوشته اند.
این از مسلمات آنهاست که اگر کسی در ذهنش آمد که عثمان از علی افضل نیست و علی افضل است این سنی نیست.
اما اگر در ذهنش آمد که خلافت این سه خلیفه غاصبانه است، طبق نظر اینها رافضی است.
=-=-
لذا می گویند وقتی ریختند عثمان را کشتند مصحف امام جلوش بود و خونش ریخت روی قرآن.
یک کلمه ویژه می گویند که آن کلمه دلالت دارد بر مظلومیت عثمان و حقانیتش.
حاج آقا می گفتند: سفیانی که می آید و می خواهد چقدر آدم بکشد، پیراهن خونی عثمان را می پوشد می گوید ببینید، من اگر هر کاری می کنم، به خاطر این خون ناحق ریخته شده است.

روایت هم داریم که در صیحه آسمانی، صبح جبرئیل است که حق با علی و شیعیان اوست و بعد از ظهر شیطان است که می گوید قتل عثمان مظلوما...

الغيبة( للنعماني) ؛ النص ؛ ص260
19- أَخْبَرَنَا أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ سَعِيدٍ قَالَ حَدَّثَنَا عَلِيُّ بْنُ الْحَسَنِ التَّيْمُلِيُّ قَالَ حَدَّثَنَا عَمْرُو بْنُ عُثْمَانَ‏ «1» عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ سِنَانٍ قَالَ: كُنْتُ عِنْدَ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع فَسَمِعْتُ رَجُلًا مِنْ هَمْدَانَ يَقُولُ لَهُ إِنَّ هَؤُلَاءِ الْعَامَّةَ يُعَيِّرُونَّا «2» وَ يَقُولُونَ لَنَا إِنَّكُمْ تَزْعُمُونَ أَنَّ مُنَادِياً يُنَادِي مِنَ السَّمَاءِ بِاسْمِ صَاحِبِ هَذَا الْأَمْرِ وَ كَانَ مُتَّكِئاً فَغَضِبَ وَ جَلَسَ ثُمَّ قَالَ لَا تَرْوُوهُ عَنِّي وَ ارْوُوهُ عَنْ أَبِي وَ لَا حَرَجَ عَلَيْكُمْ فِي ذَلِكَ أَشْهَدُ أَنِّي قَدْ سَمِعْتُ أَبِي ع يَقُولُ وَ اللَّهِ إِنَّ ذَلِكَ فِي كِتَابِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ لَبَيِّنٌ حَيْثُ يَقُولُ‏ إِنْ نَشَأْ نُنَزِّلْ عَلَيْهِمْ مِنَ السَّماءِ آيَةً فَظَلَّتْ أَعْناقُهُمْ لَها خاضِعِينَ‏ «3» فَلَا يَبْقَى فِي الْأَرْضِ يَوْمَئِذٍ أَحَدٌ إِلَّا خَضَعَ وَ ذَلَّتْ رَقَبَتُهُ لَهَا فَيُؤْمِنُ أَهْلُ الْأَرْضِ إِذَا سَمِعُوا الصَّوْتَ مِنَ السَّمَاءِ أَلَا إِنَّ الْحَقَّ فِي عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ‏
______________________________
(1). هو عمرو بن عثمان الثقفى الخزاز أبو عليّ الكوفيّ ثقة، له كتب، عنه على بن الحسن بن فضال، و كان نقى الحديث، صحيح الحكايات كما في فهرست النجاشيّ.
(2). التعيير: التعييب، و عيره- من باب التفعيل-: أى عابه.
(3). الشعراء: 3.

الغيبة( للنعماني)، النص، ص: 261
ع وَ شِيعَتِهِ قَالَ فَإِذَا كَانَ مِنَ الْغَدِ صَعِدَ إِبْلِيسُ فِي الْهَوَاءِ حَتَّى يَتَوَارَى عَنْ أَهْلِ الْأَرْضِ ثُمَّ يُنَادِي أَلَا إِنَّ الْحَقَّ فِي عُثْمَانَ بْنِ عَفَّانَ وَ شِيعَتِهِ فَإِنَّهُ قُتِلَ مَظْلُوماً فَاطْلُبُوا بِدَمِهِ قَالَ فَ يُثَبِّتُ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا بِالْقَوْلِ الثَّابِتِ‏ عَلَى الْحَقِّ وَ هُوَ النِّدَاءُ الْأَوَّلُ وَ يَرْتَابُ يَوْمَئِذٍ الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ* وَ الْمَرَضُ وَ اللَّهِ عَدَاوَتُنَا فَعِنْدَ ذَلِكَ يَتَبَرَّءُونَ مِنَّا وَ يَتَنَاوَلُونَّا «1» فَيَقُولُونَ إِنَّ الْمُنَادِيَ الْأَوَّلَ سِحْرٌ مِنْ سِحْرِ أَهْلِ هَذَا الْبَيْتِ ثُمَّ تَلَا أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع قَوْلَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ- وَ إِنْ يَرَوْا آيَةً يُعْرِضُوا وَ يَقُولُوا سِحْرٌ مُسْتَمِر
________________________________________
ابن أبي زينب، محمد بن ابراهيم، الغيبة( للنعماني)، 1جلد، نشر صدوق - تهران، چاپ: اول، 1397ق.

=-=
امیرالمومنین علیه السلام نه ممانعت کردند از کشته شدنش، و نه تشویق کردند به کشتنش.
حتی یک بخشی هم حضرت از مدینه خارج شدند.
نامه نوشت عثمان به مولا که حالا که وقت خوردن است تو بخور. یعنی بیا تو خلیفه بشو.
=-=
یکی از اعجاز نبوت رسول الله صلی الله علیه و اله این است که قصه جمل و ناکثین و قاسطین و مارقین بود.
چیزهایی که احتمال کسی نمی داد، یه دفعه چنان دوران چرخید که همه اتفاق افتاد.
=-=
همین جا اهل سنت چقدر دروغ ها به امام مجتبی علیه السلام نسبت می دهند که حضرت نمی گذاشتند که امیرالمومنین خلیفه بشوند و امثال این حرفها که عجیب و غریب است.
مثل تاریخ طبری و کامل ابن اثیر.
خود نرم افزار نور السیره 2 خیلی قابلیت ها دارد و معمولا طلبه ها نمی دانند. یعنی اگر بدانند می گویند عجب ما نمی دانستیم.
یک بخشش فیش برداری است.
می روید در بخش پژوهشش.
می نویسید عثمان، هرچه مطالب موضوعی راجع به عثمان است به شما عرضه می کند.
یک بخش دیگر دارد به نام تاریخنامه، (به نظرم) در آنجا شش یا هفت کتاب است.
یک بخش دیگری است که بخش ترجمه و متن است.
خیلی از این نرم افزار به کار می آید.
خیلی از کتابهاش ترجمه دارد که به کار کسانی می آید که متن نمی توانند استفاده کنند.
=-=-
لذا اینها می گویند اون قطره خون عثمان افتاد روی آن کلمه.
چه بود؟
شاید این بود که فمن قتل مظلوما فقد جعلنا لولیه سلطانا....
حاج آقا زیاد می گفتند: میدانید دوباره سفیانی می آید؟ سفیانی می آید به اسم می کشد.
بعد هم در روایت دارد که بابا ما چه گناهی کرده ایم ما که همراه تو هستیم، پدرانمان اسم مان را علی و حسین گذاشته اند.
=-=-=-=
سوال
جعلنا لولیه را به عنوان معاویه توجیه کرده اند برای عثمان
در این میان نقش عایشه چیست؟
قرآن که ولیۀ نگفته است؟

جواب
معاویه در شرایط اجتماعی بود که حتی اون اندازه شخصیت اجتماعی نداشت که خونخواهی عثمان کند.
لذا می دید اگر کسی باشد که بتواند شخصیت داشته باشد و مقابل شخصیت امیرالمومنین بایستد، طلحه و زبیر و عایشه بود.
لذا اینقدر مدیریت کرد تا اینها را وادار به جنگ کرد.
می گفتند: امّنا امّنا صلاتنا و صومنا.
لذا چقدر کشته شدند پای شتر در جمل
حضرت دیدند تا اون شتر پی نشود کار تمام نمی شود.
=-=-
بعد از اینکه جنگ جمل تمام شد، عایشه کلاب حواب و مسائل اینگونه باز هم برایش فایده نداشت.
حتی در جنگ صفین هم خوشحال شد که واقع شد علیه مولا.
حکمیت هم خیلی خوشحالش کرد.
کی دیگه به هم ریخت؟
وقتی که قضیه ذی الثدیه اتفاق افتاد.
اینجا دیگر به هم ریخت و نمی توانست انکار کند پیشگویی رسول الله را .
لذا عمروعاص را لعنت می کرد که لعن الله عمرو بن العاص.
عمروعاص عایشه را تشویق می کرد.
ابن کثیر اینجا که وارد می شود توضیح می دهد که چرا عایشه لعنت می کند. سوال می کرد حفصه ذی الثدیه در جنگ کشته شد توسط لشکر علی؟
اینجا بود که تردیدهاش از بین رفت. و گفت: انی قد اهلکت. من را کنار پیامبر نگذارید.
عمروعاص گفت: نه بابا ما خبر داریم که ذی الثدیه در مصر است.
بعد که خبر متواتر پخش شد که از همه جهات خبر دادند که ذی الثدیه در نهروان کشته شده است.
=-=-=
البانی در سلسلۀ الاحادیث الصحیحه می گوید: کلاب حواب قطعا صحیح بود. اینجاش که می رسد می گوید: وقتی که کلاب حواب صدا کردند آمدند 50 نفر را آوردند که شهادت دادند که اینجا حواب نیست.
این در نقل خود اهل سنت هست.
این قسمت را البانی می گوید صحیح نیست و الا می گوید اصل صدای کلاب حواب صحیح است.
=-=-
سعد بن عبدالله اشعری یکی از بزرگترین بحاث هاو خبیرهای محدثین است. ایشان می گوید من با هرکس بحث می کردم مجاب میشد.
یک آخوند سنی می رفت به سمت بغداد، در ری دیدمش. خیلی با هم بحث کردیم و من جواب دادم.
رسیدیم در بحث به جایی که مثل سعدی می گوید من موندم.
گفت: این شیخینی که شما می گویی منافق بودند و کذا، در مکه و اول اسلام مسلمان شدند یا آخر اسلام مثل معاویه و خالد بن ولید حتی عباس؟ آمن خوفا او آمن شوقا. خوفا او طوعا؟
سعد گیر افتاد.
اگر بگوید خوفا بود، دروغ می گوید. همه می ترسیدند که مسلمان بشوند. ولی اینها شدند.
اگر بگوید طوعا که همه چیز تمام شده است.
کسی که در شرایط خوف طائعا مسلمان می شود، بحثی درش نیست.
لذا وقتی رفت محضر امام عسکری علیه السلام و بعد که امام زمان علیه السلام را دیدند حضرت فرمودند: لا خوفا و لا طوعا بل آمن طمعا.
این فرمایش شواهد متعدد دارد که قبل از بعثت حضرت همه منطقه می دانستند که عن قریب پیامبری مبعوث می شود که همه کار را می گیرد.
لذا آمنوا طمعا.
طلحه در جریانی که رفته بود شام فهمید و اومد ایمان آورد.
عمر دیرتر از این دو نفر بود. لذا اول بسیار سرسخت بود در مقابل رسول الله. خود سنی ها نوشته اند هیچ کس به اندازه عمر رسول الله را اذیت نمی کرد.
آرام آرم نرم شد.
رمز نرم شدن این بود که شواهدی هست مبنی بر اینکه مثل اینکه حرفهای طلحه و پیش گویی ها راست است.
لذا اگر یادتان باشد گفتیم که در صحیح بخاری و ابن حبان آمده این است: وقتی که صلح حدیبیه می خواست بشود، یک جمله در صحاح شان هست. عمر گفت: ما شککت ...
حضرت خواب دیده بودند، ولی الان دروغ درآمد.
حضرت فرمودند: من خواب دیدم و گفتم می رویم، نگفتم تا مکه می رویم یا نه.
عمر اول گفت نکنه این حرفهایی که طلحه و امثال او نقل می کنند راست باشد.
بعدا دید نه خوب شد، هجرت به مدینه شد و ابوجهل کشته شد و امثال اینها.
لذا وقتی در کوه فرار می کردند به بالا، باز می گفتند: راست است که پیامبر قُتل؟
حالا در حدیبیه احرام بسته است برای مکه، می خواهند صلح نامه بنویسند، اینجا یعنی فراگیر شدن سیستم رسول خدا تمام شد. اینجاست که عمر یکدفعه می گوید: منذ اسلمت ما شککت. همه خواب ها و امیدها برای از بین بردن اسلام از بین رفت. حتی حضرت کلمه رسول الله را خط زدند.
شککت: یعنی اون چیزی که مدتی مقاومت کرده ام به خاطرش، حالا با این صلح همه اش از بین رفت.

عمر می گوید: همراه بابای مغیره رفتیم شام. یک راهب آمد دست من را بوسید. مغیره گفت: این چرا دست تو را بوسید؟ این گفت: من تو را دیدم فهمیدم که تو حاکم می شوی و امان نامه بده.
در کتاب
حالا این را شما متصل کنید به آیات ابتدایی سوره تحریم. که حضرت فرمودند به حفصه بابای تو و پدر عایشه هر دو خلیفه می شوند.
بعد از اینکه حضرت این را فرمودند و اینها مطلب را فاش کردند، عوض اینکه خوشنود بشوند که به به ما به خلافت می رسیم و صبر کنند، توطئه را شدید کردند تا هرچه زودتر این کار بشود.
خب
حالا شما جمع کنید بین اینها که آیا برای اینها مبهم بود حکم خدا برایشان و اینکه پیامبر از طرف خدا گفته اند خلافت امیرالمومنین به نص خدا، واقع می شود.
اینگونه نبود.
بلکه کاملا امر برایش واضح بود.
بعضی افراد می دانند رضایت خدا در چیست، اما در یک جوی قرار می گیرند، که داعی آنها را می کشاند به سمتی که مخالف رضایت خدا حرکت می کنند.

این قضیه ای را که می خواهم بگویم، درک نمی کردم که چطور می شود افراد اینگونه باشند.
دو تا کسی که من اگر هرکدامشان درس اخلاق می دادند، من با سر می رفتم.
در مجلس روضه، سر چای خوردن، چنان دعوایی بین آنها درگرفت آن هم محضر یک استاد هشتاد ساله.
در مدت ده دقیقه هرچه توانستند گفتند.
با اینکه می دانستند دارند اشتباه می کنند.
یکی شیخ بود و دیگری سید.
هفته بعد آمدند، من بودم، هر دو پشیمان و عذرخواهی از همدیگه.
استاد از موضع قدرت گفت: به آن شیخ گفت: دست ایشان را ببوس. (دعوا را او شروع کرد) او هم خم شد و بوسید.
به تعبیر حاج آقا وقتی حمام گرم است، داعی غلیظی می آید و کار را می کند.



سال ها طول کشید تا درک کردم این مطلب را که النار و لا العار.
بعدها که آدم جلو می رود می بیند که این انسان غول بی شاخ و دمی است که اگر بخواهد چیزهای خبث بالقوه اش بالفعل شود.
فقط باید وقتی اینها را می بینیم باید پناه ببریم به خدا که ما اینجوری نباشیم. ما به موقعش اینجوری نباشیم.

آیه قرآن هم هست بالسنۀ

یکی گفته بود شما رد پای شیر ندید و اسلحه دستش بود.
گفت: نه من اینجا زمین سفت بود، خود شیر را دیدم رفت جنگل.
بدن آن شکارچی لرزید. گفت: چه شد؟ گفت: من دنبال رد پاش هستم نه خودش.

تاریخ ، اولش یه مرحله است که شنیدنش است.
مرحله دوم، هضم آن حرفها هست.
=-=-
حاج آقا مکرر می گفتند:
عمروعاص همه کاره معاویه بوده است. وقتی که لحظه مردنش بود انگشتش را گرفت به لب و مرد. از حالت پشیمانی و حسرت.
حاج آقا می گفتند من نشنیدم احدی اینگونه بمیرد.
وقتی موتور و داعی هست انسان در طغیان می رود جلو، اما وقتی این جریانات می گذرد، پشیمان می شود ولی دیگر فایده ندارد.

حاج آقا می گفتند:
هر وقت این حرف مقدس اردبیلی را می شنیدم برایم قابل هضم نبود. به ایشان گفتند: اگر یک جایی باشید تنها و خلوت و مطمئن باشید که هیچ کس مطلع نمی شوید، اجنبیه ای باشد، چه می کنید؟
مقدس فرمود: پناه می برم به خدا از اینکه با این صحنه مواجه شوم.
حاج آقا می فرمودند: این حرف را مقدس می زند که هشتاد ساله است.
لذا فقط باید به خدا پناه ببریم.
حاج آقا می گفتند: منصور آن محدث معروف را خواست نیمه شب .
گفت: یک روایتی هست که از اول خلقت تا آخر خلقت هفت نفر در تابوت خاصی در آتش هستند.
بگو کیا هستند.
یکی یکی گفت.
رسید به هفتمی.
گفت: بگو
گفت: معذور دارم.
گفت: باید بگویی.
گفت: در امان هستم اگر بگویم.
گفت: در امان هستی
گفت: هفتمی شما هستی
گفت: حالا که من هفتمی هستم پس چرا من سادات بنی الحسن را زنده نگه بدارم.
سادات بنی الحسن در حبسش بودند.

یکی از سادات بنی الحسن را آوردند پیش منصور ملعون.
می گوید: وقتی آوردند پاره ماه بود، در مهج الدعوات سید آورده است. جلوی چشم من و منصور غیب شد. فقط دیدم وقتی وارد شد لبهاش تکان می خورد.
می گوید سالهای بعد از به درک رفتن منصور او را در یکی از مناطق دیدم.
من فهمیدم که می خواهند من را بکشند، آن دعا را که اجداد ما به ما آموخته اند برای شدت، خواندم. خودم هم نفهمیدم چه شد، فقط دیدم رفتم به جای دیگر.

فقط دعا کنیم به حق این ایام که عاقبت بخیر بشویم.

و الحمدلله رب العالمین
و صلی الله علی سیدنا محمد و اله الطاهرین