بسم الله الرحمن الرحیم
بسم الله الرحمن الرحیم
تفسیر، تحریف قرآن جلسه3 تاریخ:24/01/1393
این بحثی که در جلسه قبل مطرح شد، برای خودش یک بحث مفصل و دامنهداری است و من هم خیلی سالها از همین مباحثات طلبگی گذشته بود و اقبال ذهنی به این بحث نداشتم، چون واضحاتی در آن وجود دارد که اصلاً نیازی به بحث نداشت؛ اما الآن در زمان ما فرق کرده و یکی از مهمترین شمشیرهایی که علیه شیعه کشیدهاند، همین بحث است که با یک لطایف الحیلی برای کوبیدن شیعه این را بهانه کردهاند. یک بحث علمی که فضای خودش را دارد و عجیب است. یعنی یکی از مهمترین چیزها این است که ما بفهمیم که آنها چه قصدی دارند و چقدر این شمشیر برّان است! گاهی انسان از دور چیزی را میبیند و میگوید که این چیزی نیست؛ اگر به ما خورد کاری نمیکند، نهایت روی پوست ما خطی میاندازد. اما اگر بداند که این شمشیر هنگامیکه آگاهانه وارد شود، بدنش را نصف میکند، و کل بدن را قطع میکند، به اهمیت کاری که آنها در نظر گرفتند پی خواهیم برد.
ملعون رفته بود شمشیر خودش را سمّ زده بود، به امیرالمؤمنین عرض کردند که او به شمشیرش سمّ زده است که این روایت در بحار الأنوار آمده است، او گفته بود که من سمّ میدادم تا فلان! یعنی اینگونه قصدها را میکنند و طوری این شمشیر را آماده میکند که سر جایش هیچ چیزی را نگذارد. کسانی که این را بفهمند، مسئول هستند و باید مواظب باشند که اینها کار کردند و شمشیری تهیه کردهاند که سرجایش وقتی استفاده کنند،مثل تیر به هدف میخورد و هیچ چیزی را باقی نمیگذارد. کسانی که میفهمند، باید قبل از آن، مبادی این مباحث را بررسی کنند و حل نمایند. و لذا بخاطر اینهاست که من إقبال ثانویهای را نسبت به این مسائل پیدا کردم و خیلی مهم است. و کاری است که متأسفانه الآن شده است.
بنابراین بحث ما در جلسه قبل این بود: قرآنی که کتاب خداست و کتابی است که مسلمین به دیگران عرضه میکنند به عنوان کتاب آسمانی و الهی، ما باید اول این را بشناسیم. از طریق چه کسی آن را بشناسیم؟ از طریق خودش و از طریق ثقلین که شریک القرآن هستند. جوهر این کتاب را از طریق بیاناتشان بشناسیم. آنگاه ببینیم این کتابی که اینجوری است، این مسائل و روایاتی که ادعای تواتر هم شده، چگونه باید در رابطه با قرآن حل کرد؟ کلام ما بر سر این مسئله بود.
یک آیه در جلسه قبل صحبت شد که عبارت است از: ﴿كِتابٌ أُحْكِمَتْ آياتُهُ ثُمَّ فُصِّلَتْ مِنْ لَدُنْ حَكيمٍ خَبير﴾1، این یک آیه بود و روایتی را هم از کافی خواندیم که ﴿وَ لَوْ أَتَاكُمْ مَنْ يُخْبِرُكُمْ عَنْ ذَلِكَ لَتَعَجَّبْتُمْ﴾2، اگر کسی بیاید و این را به شما نشان بدهد، تعجب میکنید که عرض کردیم تعجب معنا ندارد، مگر اینکه شما رابطه را بفهمید.
اما آیات دیگری هم وجود دارد که در نظر گرفتن آنها خیلی خوب است. بحثی را در سال گذشته داشتیم درباره اینکه اساساً اصل قرآن کریم، لفظ بود یا نه؟ یعنی اولین لحظه ( که منظور زمان نیست) و اولین رتبه ظهور قرآن کریم به صورت لفظ بود یا نه؟ آیا خدای متعال ایجاد لفظ کردهو جبرئیل شنیده است؟ یا اولین لحظهاش ایجاد یک کتاب و لوح و صحف و نوشته بود و مَلَک از روی آن خوانده است و قرائت بعد از آن بوده است؟ این بحثها را در سال گذشته داشتیم که بحث سنگینی هم بود و آیات مختلفی در این رابطه وجود داشت و مقداری بحث کردیم و بقیهاش را برای وقت دیگری گذاشته بودیم، الآن هم نمیخواهیم واردش شویم.
گمان من این است که آیاتی داریم که میگوید: آن نقطه اصلی قرآن، نه لفظ است و نه کَتب. صحف، صحفِ قرآن است و قرآن در این صحف و الواح ظهور کرده است. الفاظ ظهور قرآن است و قرآن به وسیله الفاظ، وجود لفظی پیدا کرده و در هر عالمی مناسب با خودش است. قرآن است که وجود لفظی پیدا کرده است، نه اینکه (اساساً) لفظ باشد و قبلش هیچ نباشد. قرآن کریم همان حقیقت اصلی است و اینها ظهورات هستند.حقیقت اصلی قرآن چیست؟ آن چیزی است که اول در باطن روح نورانی یک پیامبر به او میرسد و بعد این وصول باطنی سبب میشود که بتواند در عالم نزول وحی، مَلک این را برای او بسط بدهد. این اصل قرآن است که حالا آیات را میخوانیم؛ مثلاً یک آیه شریفه این است که قبلاً بحث شده و تکرار آن اینجا خیلی به جاست. که اولین آیه سوره مبارکه «شوری» است: ﴿حم ٭ عسق ٭ كَذَالِكَ يُوحِى إِلَيْكَ وَ إِلىَ الَّذِينَ مِن قَبْلِكَ اللَّهُ﴾، این چنین وحی میشود. وحی که آیه میآید: ﴿اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّكَ الَّذي خَلَقَ﴾ وحی این است کهجبرئیل میگوید : اقرأ! اما این آیه چه میفرماید که اصلاً ﴿كَذَالِكَ يُوحِى إِلَيْكَ وَ إِلىَ الَّذِينَ مِن قَبْلِكَ﴾؟ کأنه «کذلک» دارد توضیح میدهد اصلِ کیفیتِ وحی جمیع انبیاء را.
پس اگر برای ما میگویند که «إقرأ باسم …» وحی بود، این مرتبه بعدی است و آن جوهره اصلیِ مقام نبوت را ما به این سادگی نمیفهمیم. آنکه ما متوجه میشویم این است که میفرماید جبرئیل به من گفت: ﴿اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّكَ الَّذي خَلَقَ﴾. این را ما میفهمیم، اما اینکه ﴿حم ٭ عسق ٭ كَذَالِكَ يُوحِى إِلَيْكَ﴾، این یک مرتبه جلوتر است که مال مقام نبوت است و ما از آن سر در نمیآوریم.
حضرت فرمودند: «كِتَابُ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ عَلَى أَرْبَعَةِ أَشْيَاءَ عَلَى الْعِبَارَةِ وَ الْإِشَارَةِ وَ اللَّطَائِفِ وَ الْحَقَائِقِ فَالْعِبَارَةُ لِلْعَوَامِّ وَ الْإِشَارَةُ لِلْخَوَاصِّ وَ اللَّطَائِفُ لِلْأَوْلِيَاءِ وَ الْحَقَائِقُ لِلْأَنْبِيَاءِ»3. الآن وقتی میفرماید: ﴿حم*عسق*كَذَالِكَ يُوحِى إِلَيْكَ وَ إِلىَ الَّذِينَ مِن قَبْلِكَ﴾، این حقائق است و آن چیزی است که ما از آن سر در نمیآوریم و مربوط به ما نیست. آنچه که مربوط به ماست این است که جبرئیل آمد و گفت: ﴿اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّكَ الَّذي خَلَقَ﴾. همین اندازه برای ماست.
بنابراین اگر ما بخواهیم بفهمیم که چگونه است که یک «واو» هم قرآن است، باید «خذ من القرآن ما شئت لما شئت»4 را باید بفهمیم.
شاگرد: همین الفاظ را بعضی خیلی ساده برداشت کردند و گفتند که همین الفاظ است که وحی میشود. این معجزهای که شما میفهمید، همین الفاظ است که ﴿حم ٭ عسق﴾ و چیز دیگری نیست.
استاد: پس شما مجاز هستی که آن را عوض کنید و بجای ﴿المص﴾، بگویید که «احسق»!
شاگرد: معنای دیگری هم ممکن است این حروف داشته باشند و رمز بین خدا و رسول باشد، منتها این برداشتی که چون اینها الفاظ مبهمی است پس نشان میدهد که یک حقیقت دیگری، اصل وحی را تشکیل میدهد؟!
استاد: البته فرمایش شما را در سوره مبارکهای که ما مباحثه میکنیم، در اولش ﴿ق﴾ داشت، نمیدانم چقدر طول کشید که مفصّل درباره این اقوال یازدهگانه یا کمتر و بیشتر بحث کردیم و همین فرمایش شما را در آنجا بررسی کردیم و همه اینها را گفتیم که این اقوال در عرض هم نیستند. ولی اصل کار یک چیز دیگری بود و حتی به صورت رمز هم یکی از مطالب بود که من گفتم: طبیعیترین قول غیر از «أعلی الأقوال» است. طبیعیترین قول غیر از عالیترین قول است. عالیترین قول ممکن است آن رموز باشد؛ اما طبیعیترین قول خود ﴿ق﴾ است با آن توضیحاتی که مفصلاً صحبت شد؛ لذا منافاتی با این حرفها ندارد.
الآن من میخواهم ﴿كَذلِكَ﴾ را بگویم ﴿كَذلِكَ يُوحي﴾ یعنی چه؟ یعنی همین حروف است که خدا جمع میکند و به انبیائش میگوید؟ این مانعی ندارد و ما حرفی نداریم. اما اگر کسی بگوید که من بیش از این میفهمم و به تعبیر یکی از اساتید درس معقول میگفتند: کأنه وحی اصلش متشکل از بسائط است و اولِ وحی این نیست که «إقرأ، ضرب، قتل» بلکه اول وحی اینست که «ح» حاء چیست؟ یک حرف! حرف بسیط. پس اصل وحیای که حقائقش برای انبیاء است، آن بسائط اولیه رادارد. آن بسائط هستند که وحی را تشکیل میدهند و مبدأ میشوند برای اینکه یک نبی به مقام نبوت برسد. آنگاه این بسائط در وجود نبی باز میشود، مثل بذری است که درختش در وجود او رشد و نمو پیدا میکند.
لذا ﴿حم ٭ عسق﴾، این بسائط میآید و بعد در وجود به صورت یک سوره در میآید که به نظر صاحب المیزان هم نزدیک است که گفتند: هر سورهای که حروف مقطعه در اول آن است کأنه این حروف مقطعه جمع و فشرده شده و مقصود کل سوره را در بردارد؛ یعنی کل سوره به صورت باز شده این حروف مقطعه است؛ یعنی این حروف صِرف رمز نیست، رمز که بین دو نفر است نه! یک مطالب حقهای است که غیر آن طرفین رمز هم میتوانند سر در بیاورند؛ اما به شرط اینکه مبادی آن را بفهمند.
شاگرد: یعنی یک کتاب مکنون داریم و یک کتاب مسطور داریم؟
استاد: بله همینطور است، احسنت! ﴿وَ الطُّورِ ٭ وَ كِتَابٍ مَّسْطُورٍ ٭ فىِ رَقٍّ مَّنشُور﴾ که ﴿رَقٍّ مَّنشُور﴾ باز خودش شأنی از قرآن است و کتاب مسطور هم شأنی از قرآن است.
شاگرد: در اینجا اشکالی به نظر میرسد که این کتاب ﴿هذا بَيانٌ لِلنَّاسِ﴾ است؛ یعنی آیة الکرسی که اعظم آیات قرآن است یک عمقی دارد که هیچ کسی نمیفهمد حتی یک بخشی از آن را پیغمبر هم نمیفهمد! ولی ما که میخوانیم میفهمیم؛ یعنی «ظاهره انیق و باطنه عمیق». من باید از ﴿حم ٭ عسق﴾، یک چیزی را بفهمم که بگویید: ﴿كَذَالِكَ يُوحِى إِلَيْكَ﴾! ما از این هیچ چیزی نمیفهمیم؛ یعنی هیچ کس هیچ چیزی نمیفهمد و همه شیخ الرئیس باشند اینکه شما میگویید کسی از انسانها غیر از معصوم، نمیفهمد. این چگونه با «بیان» جمع میشود؟ در اینجا که بیانی نیست آنگونه که شما میفرمایید!
استاد: در اینکه ﴿هذا بَيانٌ لِلنَّاسِ﴾، یعنی وقتی که مردم متحیر هستند و میخواهند به مقاصد سعادت ابدیشان برسند، این کتاب آنها را میرساند. میگویید که فقط همین؟ مرحله مرحله جلو میرویم، مثل ﴿تِبْياناً لِكُلِّ شَيْءٍ﴾. من الآن مثلاً نمیدانم که در فلان کشور فلان واقعه انجام شده یا نشده! آیا قرآن برای این هم برای من بیان است یا نیست؟ شما چه جوابی میدهید؟ چگونه به کسی میگویید که ﴿بَيانٌ لِلنَّاسِ﴾، این بیان تناسب حکم و موضوع به گونهای نیست که قرآن برای تو بیان کند که در فلان کشور تصادفی شده است!
شاگرد: ما یک جوابی به ایشان میدهیم و میگوییم: چهارده نفر از این حرفها خبر دارند، مگر اینکه آنها حرف بزنند! ثقلین است، یعنی یکی ناقص است و اگر دو تا باهمدیگر باشند ما قرآن را میفهمیم.
شاگرد2: روایتی هم داریم که میفرماید: منظور از «ناس» ما اهل بیت هستیم. و شیعیان ما شبه ما هستند.5
استاد: ما حرفی نداریم، مرحله به مرحله جلو میرویم. شما که فرمودید: ﴿بَيانٌ لِلنَّاسِ﴾، آیا ناس یعنی آن ثقل قرآن؟
شاگرد: نه، بیان برای ناس است.
استاد: ناس یعنی چه کسی؟ یعنی همه مردم.
شاگرد: یعنی هر کس که مخاطب قرآن است.
استاد: یعنی به اضافه ثقل بیان است یا اینکه خودش بیان است؟
شاگرد: ﴿هذا بَيانٌ لِلنَّاسِ﴾ به شرطی که با ثقل دیگرش جمع شود؛ یعنی قرآن و امیرالمؤمنین(علیه السلام) با همدیگر بیان برای مردم هستند. مگر اینکه او حرف بزند و این ﴿حم ٭ عسق﴾ را باز کند.
استاد: آیا این را از قرینه داخلیه ی آیه میگویید یا از قرینه خارجیه میگویید؟
شاگرد: از قرینه داخلی که ﴿بَلْ هُوَ آياتٌ بَيِّناتٌ في صُدُورِ الَّذينَ أُوتُوا الْعِلْمَ﴾.
استاد: بله روایتش را میخواستم بخوانم که حضرت فرمودند: «﴿بَلْ هُوَ آياتٌ بَيِّناتٌ في صُدُورِ الَّذينَ أُوتُوا الْعِلْمَ﴾ و لم یقل فیما بین دفتین»6 یا «فیما بین اللوحین». پس بیان شد با او. حالا سؤال این است که آیا بیان است یا نیست با آن شریک قرآن؟
شاگرد: خودش گفته که باید باشد.
استاد: خب الآن بیان است بهمعنای بیان حداکثری .آیا الآن هم بیان است برای تصادفی که در آن خیابان شده یا نه؟
شاگرد: حتماً!
استاد: بسیار خوب، پس شما قائل هستید که بیان است. حالا الآن اگر اینجوری میگویید ـ که درست هم میگویید ـ عین همین بیان شما را برای ﴿حم ٭ عسق﴾ میآوریم و میگوییم: «حم، کذلک» چگونه؟ «کذلک» که با شریک قرآن برای شما توضیح بدهد. حالا ﴿بَيانٌ لِلنَّاسِ﴾ است یا نیست؟
شاگرد: اینجوری بله.
استاد: تمام شد، ما هم همین را میخواهیم بگوییم. علاوه بر اینکه آن چیزی که الآن مقصود ماست، منافاتی با فرمایش شما ندارد. گاهی شما میگویید که «جاء الف»، بعد میگویید که «فعل جیم». شما میگویید که این جیم چیست؟ ما میگوییم نمیدانیم! اما این اندازه میدانیم که جیم فاعل فعل است. میگویید: تا جیم را ندانید، چطور میدانید که فاعل است؟ میگوییم ریختِ کلام میگوید که این فعل است و این هم فاعل است، ولو من ندانم! من میخواهم عرض کنم که ﴿حم ٭ عسق﴾ را ما نمیدانیم؛ اما ریختِ ﴿حم ٭ عسق ٭ كَذَالِكَ يُوحِى﴾ این را میفهمیم که ﴿كَذَالِكَ﴾ به این میخورد.
شاگرد: اینجا یک اشکال دیگری میماند که این ﴿هذا﴾ اولاً به کل قرآن میخورد و این 29 آیه هم جزء همان ﴿هذا﴾ است.
استاد: آن یک بحث تفسیری است که آیا ﴿كَذَالِكَ﴾ به بعد از سوره و سایر سور میخورد یا به ﴿حم﴾ میخورد؟ من روی این مبنا دارم حرف میزنم.
شاگرد: اگر شما مدعی هستید که کل این سوره داخل همین ﴿حم ٭ عسق﴾ است، این مثل این میماند که بگوییم این جعبه قفل است و کلیدش هم داخل آن است! شما می گویید که کل سوره در همین حروف مقطعه ﴿ق﴾ جمع شده است، «سلّمنا». حالا من میخواهم بفهمم چون﴿هذا بَيانٌ للناس﴾ است، ولی من هیچ چیزی نمیفهمم و چهارده قرن است که هیچ کسی نفهمیده است! پس این چگونه بیانی است؟ 26 نظر ذیل این حروف میدهند، آخرش هم هیچ چیزی از داخل آن در نمیآید! فقط نظرات را میگوییم.
شاگرد2: ایشان «سلّمنا» گرفته که در نمیآید و نیامده است! حالا این فرض را هم بگیرید که ما نفهمیدیم.
شاگرد: 26 تا نظر طرح شد و جرح و تعدیل هم شد. شما ﴿حم ٭ عسق ٭ كَذَالِكَ﴾، آیا چیزی فهمیدیم!؟
استاد: گفته بود که «ما نفهمیدیم» غیر از این است که دستگاه قرآن چیست. ما همانجا که بحث میکردیم یک روایت در تحف العقول بود ولو آن نسخه دو جور بود اما با قرائنی، من این را در تأییدش عرض میکردم که حضرت وقتی گفتند: شیعیان ما سه دسته هستند: «ثَلَاثِ طَبَقَاتٍ طَبَقَةٌ أَحَبُّونَا فِي الْعَلَانِيَةِ وَ لَمْ يُحِبُّونَا فِي السِّرِّ وَ طَبَقَةٌ يُحِبُّونَا فِي السِّرِّ وَ لَمْ يُحِبُّونَا فِي الْعَلَانِيَةِ وَ طَبَقَةٌ يُحِبُّونَا فِي السِّرِّ وَ الْعَلَانِيَةِ»7 آن وقتی که «فِي السِّرِّ وَ الْعَلَانِيَةِ» را گفتند، یکی از اوصافشان چه بود؟ «عَلِمُوا تَأْوِيلَ الْكِتَابِ» که یکی از وجههایی که در موردش صحبت کردیم همین است. آیا شما میتوانید دلیل بیاورید که سلمان از اینها چیزی سر در نمیآورد؟ دلیل بیاورید! پس چگونه ﴿بَيانٌ لِلنَّاسِ﴾ است؟
شاگرد: شما دلیل بیاورید که سر درمیآورد!
استاد: دلیل اینکه حضرت میفرمایند که «سَلْمَانُ بَحْرٌ لَا يُنْزَف»8، « اَمرنی ربی أن اُعلّمه عِلْمَ الْمَنَايَا وَ الْبَلَايَا وَ فَصْلَ الْخِطَاب»9، فصل خطاب یعنی چه؟ جدا کردنِ سخن. پس یکی از چیزهایی که جدا کردن سخن در اینهاست؛ یعنی شما کلمه را اینگونه میبینید که «قَتَلَ» است، ولی سلمان میگوید نه، «قاف تاء لام» است. «فصل الخطاب» یعنی این. ما از کجا میگوییم که نمیداند؟ حروف مقطّع ! فصل الخطاب ؛ یعنی خطاب را مقطّع کن.
شاگرد: قبول دارید که این حرفی که الآن میزنید ﴿ما سَمِعْنا بِهذا في آبائِنَا الْأَوَّلين﴾؟ این در هیچ کجا نیست الا اینکه ما اولین بار در همین جمعی که الآن در اینجا هستیم شنیدیم به اینکه سلمان این را میداند!
استاد: حالا من این را باز کنم که فرمود: «سَلْمَانُ اعطی عَلِمَ عِلْمَ الْأَوَّلِ وَ الْآخِر»10 یا «سَلْمَانَ الْفَارِسِيِّ قَالَ أَدْرَكَ عِلْمَ الْأَوَّلِ وَ الْآخِر»11، این را من نمیگویم، بزرگان میگویند.
شاگرد: سلمان میفهمد، من نمیفهمم!
شاگرد2: پس یکی پیدا شد، شما میگفتی هیچکس نمیفهمد!
شاگرد: اینکه میفهمد حرفی نزده است.
استاد: چرا حرف زده و در ادامه میگویم.
شاگرد3: یکی از مسلّمات نظیر این مطلب در قرآن، متشابه و محکم است. متشابه قطعاً مجمل است و نمیدانیم!
شاگرد4: مجمل است و «لا ینحل» است که نیست!
شاگرد3: نگفتیم و لاینحل است ،مجمل به رجوع به محکم است یا به روایات است. ﴿ق﴾ و ﴿حم﴾ هم همین است و فرقی نمیکند. همانطور که در مجمل، بیان نیست اینجا هم بیان نیست!
رمزگونگی؛ شأنی از شؤونات قرآن کریم
استاد: در برخی از روایات خیلی روشن دارد که میخواست در خدمت حضرت، قرآن را مسخره کند. بقول عرب ها گفت: شنو هذا؟ آیا اینست قرآن تان؟ «الف لام میم صاد»! همین الفاظاست؟ حضرت فرمود: مَه! الف چند است؟ گفت یک. لام چند است؟ گفت سی. میم چند است؟ چهل. صاد چند است؟ شصت یا هفتاد. گفتند اینها را جمع کن، وقتی جمع این حروف، سال آن رسید بنی امیه از بین میروند.12
شاگرد: این حرف را علامه طباطبایی در المیزان زده است و این را رد کرده است. شما جواب المیزان را بدهید! گفته که قرآن بیان است و ایشان به این مضمون فرموده که قرآن بیان است؛ یعنی ما باید بفهمیم؛ یعنی هیچ جای قرآن غیر از این حروف اینجوری نیست.
استاد: من مواردی از خود المیزان پیدا کردم که خودشان اقوال را نقل میکنند، در آخر هم میگویند که معلوم نشد که چه شد! چطور بیان است؟ جمعآوری بکنید، خب انسان بگوید باید همه موارد را به نتیجه برساند.
شاگرد: شما جواب ایشان را بدهید. قرآن که نمیتواند رمزگونه باشد! ﴿هذا بَيانٌ﴾ به کل قرآن میخورد و من باید بفهمم و اگر نفهمم تکلیف نداریم.
شاگرد2:استاد پاسخ دادند اگر خود علامه طباطبایی که اینجا را نفهمید، پس قرآن تعطیل است و بیان نیست!؟ آن آیهای را که بحث کرده و نفهمید، پس بیان نیست!؟
شاگرد: اینکه قرآن نباید رمزگونه باشد و اگر رمزگونه باشد، ما چیزی را نمیفهمیم!
شاگرد2: اینکه رمز را نمیشود فهمید، شما باید آن را اثبات کنید. حرف حاج آقا این است!استاد: نه! اصل این حرف که قرآن رمزگونه است را چه کسی گفته است؟ قرآن مشتمل بر رمزگونگی است. ببینید چقدر تفاوت دارد! اگر بگوییم قرآن رمزگونه است پس به چه درد ما میخورد؟ قرآن سراپا بیان است؛ اما نه بشرط لای از رمز؛ سراپا بیانی است که شأنی از شؤوناتش هم رمزگونگی است. اساس ختمی بودن شریعت اسلامی به همین است و این اعتقاد من است. شریعت ختمی به چیست؟ این است که بخشها را جدا نمیکند و نمیگوید: عدهای بروید یک قرآن کلاس دوم بخرید، عدهای هم یک قرآن کلاس اول بخرید! میگوید: همه یک قرآن داشته باشید، همه کلاسها همین است و فقط تکرار کنید! یک بیان این است که هر کسی آن را میفهمد. و هرکسی هرباری که میخواند بالاتر میفهمد، کلام امیرالمؤمنین هم که معروف است به: «دون کلام الخالق و فوق کلام المخلوق»، در یک خطبه نهج البلاغه حضرت چه خواندند؟ قرأ صلوة الله علیه ﴿أَلْهاكُمُ التَّكاثُرُ﴾ . که ابن أبی الحدید میگوید من این خطبه را هزار بار خواندم و هر باری هم چیزی فهمیدم که قبلاً نفهمیده بودم!13 آیا این رمزگونگی است؟ آیا این بیان نیست؟ هست، هر باری مثل خورشید است، اما هر باری این خورشید تکرار میشود و میبینید که یک انفجارات نوری دارد که قبلاً نبود.
شاگرد: ولی این حروف از این سنخ که شما میگویید نیستند.
استاد: درست میگویید، چون من 53 سال دارم و یک بار هم نفهمیدم که این حروف یعنی چه!
شاگرد: میگویم تمام آیة الکرسی در ﴿اللَّهُ لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ الْحَيُّ الْقَيُّوم﴾ است و تمامش در ﴿لا إِلهَ إِلاَّ هو﴾ است و تمامش در ﴿اللَّهُ﴾ است. ما ﴿اللَّهُ﴾ را یک چیزی میتوانیم حداقل بگوییم که این ﴿اللَّهُ﴾ یعنی خدا. هرچند نمیفهمیم انتهای آن چیست!
شاگرد2: ولی باز هم اگر زحمت بکشیم، چیزهای دیگری میفهمیم.
شاگرد: بله، ولی از این حروف مقطعه هیچ کس هیچ چیزی نفهمیده است.
شاگرد3: استاد سلمان را میگویند شما میگویید سلمان قبول نیست!؟
شاگرد:خود حاج آقا فرمودند : من …
شاگرد3: از تواضع حاج آقا که مطلعید.
شاگرد2: اگر زحمت بکشید میفهمید! کلاسها فرق میکند.
شاگرد: این را من میفهمم. اما قرآن میگوید: ﴿حم ٭ عسق ٭ كَذَالِكَ﴾، آیا شما چیزی فهمیدید؟
شاگرد2: باید زحمت بکشید تا بفهمید و این بیان میشود.
شاگرد: یعنی اگر ما زحمت بکشیم میفهمیم؟
شاگرد2: بله.
شاگرد: پس همین را جواب بدهید که ﴿حم ٭ عسق ٭ كَذَالِكَ﴾ یعنی چه؟
استاد: من این را نوشتم، ولی خجالت میکشم بگویم، بخاطر اینکه باید سر خودم را زیر بیاندازم و بگویم، ولی اینها را نوشتهام و عباراتی است که از علما شنیدهام. حاج آقا میگفتند: که قرآن، حقیقتش این است که إخبار نمیکند از چیزی، بلکه واقعیت خود مطلب را برای اهلش به آنها نشان میدهد. سپس میگفتند: که بلاتشبیه مثل این تلویزیون که نشان میدهد، این تلویزیون تصویرش را نشان میدهد، ولی قرآن خودش را نشان میدهد؛ اما میگفتند که برای اهلش. وقتی شروع به خواندن قرآن میکند، درباره حضرت صدیقه (سلام الله علیها) میگویند: «قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ يَا مَلَائِكَتِي»، نمیگویند: «قال أبی قال الله»! «قال جبرئیل لأبی قال الله»! حالا اگر ما بگوییم که سند اینها ضعیف است، یک جور خودمان را خلاص کردهایم. اگر بگوییم: مقصود این است که یعنی «قال أبی» و این را جا انداختند، این هم یک جور راحت کردنِ خود است! ظاهر این است که یعنی دستگاه به گونهای نیست که ما بگوییم هیچ چیزی نیست و قرآن فایدهای ندارد! در حالی که ما خودمان نخواستیم و متأسفانه خودمان از روز اول جمع شدیم و گفتیم که درب این خانه باید بسته باشد!
همین الآن هم میبینید که یک میلیارد و نیم مسلمان وجود دارد چه میگویند؟ قبلا آوردم عبارتش را خواندم: «إتفق العلماء»14 بر اینکه که بَهبَه چه کار خوبی کرد که گفت: « غلب عليه الوجع عِنْدَكُمُ الْقُرْآنُ حَسْبُنَا كِتَابُ اللَّه»! میگوید: ابن عباس بیخود گریه میکرده، او که چیزی بلد نبود! هنوز هم اینجوری هستیم، پس آیا این مقدار لیاقت را داریم که به ما یاد بدهند که معنای حروف مقطعه چیست!؟ اما کسی که در آن وادی رفت، مثل سلمان [میشود] که علائمش را گفتیم. ولو بعضی خدشه میکنند در روایتی که میگویم، اما من گمانم خود حضرت سلمان باشد : زهیر بن قین در ابتدا به تمام معنا فرار میکرد که با حضرت سید الشهداء روبرو نشود! او عثمانی بود و اصلاً با امیرالمؤمنین همراه نبود و میگفت که عثمان مظلومانه کشته شده و باید انتقام خونش را از علی بگیریم! چنین شخصی اکنون بخاطر شرایطی در حال فرار است که با حضرت روبرو نشود که مبادا حضرت بگویند بیا! حضرت از یوم الترویه از مکه بیرون آمدند و به آرامی میرفتند. او حج را انجام داد، ولی کار هم داشت و بعد از حج از مکه بیرون آمد و هر وقت که میگفتند کاروان حضرت در بین راه است، ناراحت میشد و مدام با فاصله خیمه میزد! یک جا بود که آب نبود، ناچار شد کمی به حضرت نزدیک شد و تا به حضرت گفتند که کاروان زهیر اینجاست، فرمودند: ما پیش ایشان میرویم.
حضرت آمدند و او داشت ناهار میخورد، معروف است که میگویند قاشق در دستش خشک شد که گفتند حسین بن علی آمده با شما کار دارد! گفت: حالا چکار کنم؟ این همه فرار کردم که با ایشان روبرو نشوم! خیلی ناراحت شد و برافروخت. زنش نهیبی بر او زد و گفت: این پسر فاطمه است، شما بلند شوید و درنگ نکنید. غلامش میگوید که صورتش در هم بود و ناراحت بود. با حضرت سیدالشهدا به داخل خیمهای رفتند و صحبت کردند. میگوید: مدتِ خیلی کمی شد و بیرون آمد و دیدم که خندان بود و صورتش بشّاش بود و گفت: خیمه مرا باز کنید و در کنار خیمۀ اصحاب حضرت سید الشهداء برپا کنید.
به او گفتند که زهیر! چه شد؟ در این یک لحظۀ کوتاه، حضرت به شما چه فرمودند که آن صورت به این صورت تبدیل شد؟ یک کلام گفت که «ذکرنی ما قال لی یوما سلمان»15؛ این در ذهن من بود که سلمان یک روز به من گفته بود و این برای من معمّا بود! تا حضرت اشاره کردند، معمّا حل شد و تمام شد و خنده آمد و همه چیز درست شد. آن چه بود؟ گفت: ما از سریهای برمیگشتیم و با غنائم زیادی به مدینه وارد شدیم. اهل مدینه به پیشباز ما آمده بودند. ببینید که سلمان دارای «علم المنایا» است و چیزی دارد که وقتی به صورت نگاه میکند، میبینید که کی و کجا و چگونه است! در بین همه اینهایی که از جنگ برگشته بودند، سلمان نزدیک من آمد و گفت: زهیر! خیلی خوشحالی؟ گفتم: چرا خوشحال نباشم؟ پیروزی در جنگ و غنائم خوشحالی دارد. گفت: نه، آن روزی خوشحال باش که در رکاب سید جوانان اهل بهشت شمشیر بزنی!
این یعنی چه؟ این سؤال و جواب در شلوغی جمعیت بود که سلمان گفت و رفت. حضرت گفتند: آیا یادت هست که سلمان این را گفت؟ گفتم: بله. فرمود: آن روزی که سلمان گفته بود، امروز است. یعنی سلمان اینجور آدمی بود. در رجال کشی هست که او کارهایی میکرد که امیرالمؤمنین به سلمان گفتند: «ارْفُقْ بِأَخِيكَ»16؛ ابوذر مستوحش میشد که این چگونه کارهایی است!؟ حالا ما بگوییم که او سلمان بود! نه، نمیتوانیم بگوییم که نظیر سلمان نبوده است! ما چه برهانی داریم بر اینکه سلمان تک است؟
یکی از آقایان رساله خوبی پیدا کرده بود، مواردی که اهل بیت و ائمه به افراد خاصی گفتند که «أنت منا اهل البیت»! برای سلمان که شیعه و سنّی نقل کردهاند. دهها کتب اهل سنت را اگر ببینید، خواهید دید که «سَلْمَانُ مِنَّا أَهْلَ الْبَيْتِ».
شاگرد: در یک جا دارد: «أَنْتَ أُمَوِيٌّ مِنَّا أَهْلَ الْبَيْت»17. در مورد یکی از بنی امیه است.
استاد: «منا اهل البیت»این شوخی نیست؛ لذا ما بگوییم که اینها امکان ندارد، نمیشود. نواب اربعه، مثل جناب حسین بن روح(سلام الله علیه) آیا میتوانیم بگوییم که او سر در نمیآورد؟ ما از کجا میگوییم؟ که او کسی بود که فقط نائب و واسطه بود؟ مقامات حسین بن روح و سایر نوّاب کم است؟!
شاگرد: بعضی میگویند که شبهه عصمت آنها وجود دارد! آیا این را شنیدهاید؟
استاد: عصمت از عصیان که هیچ مشکلی ندارد. عصمت از معصیت که مشکلی ندارد.
شاگرد2: خیلیها دارند.
شاگرد3: امام در مورد آقای سیداحمد خوانساری گفته بودند که درباره ایشان بحث این نیست که عادل است یا نه، بحث این است که ایشان معصوم است یا نه!
استاد: در کفایه هم بود که مرحوم آقا میرزا حبیب الله برای استادشان شیخ انصاری فرمودند: «من هو تالی العصمة»؛ یعنی آقا میرزا حبیب الله، شیخ مرتضی انصاری را تالی تلو عصمت میدانستند و این مقدار به ایشان اعتقاد داشتند.
شاگرد4: یک روایت در بصائر است که : «امناء شیعتنا افضل منهم»18 افضل از اولوالعزم هستند.
استاد: بله ، بعضی دیگر اینکه شما که میگویید من یادم میآید، سریع میگویم چون چندبار دیگر هم گفتم.یک روایت دارد که «إِنَّ أَمْرَنَا صَعْبٌ مُسْتَصْعَبٌ لَا يَحْتَمِلُهُ مَلَكٌ مُقَرَّب »، یک جای دیگر دارد «لا یحتمله الا ملک مقرب او نبی» این درست است. در جای دیگر دارد که «لَا يَحْتَمِلُهُ مَلَكٌ مُقَرَّبٌ وَ لَا نَبِيٌّ مُرْسَلٌ وَ لَا مُؤْمِنٌ مُمْتَحَن » در بصائر آمده است19. که روایت بسیار زیبایی است. راوی میگوید: «قُلْتُ فَمَنْ يَحْتَمِلُهُ جُعِلْتُ فِدَاكَ»؛ این امری که شما میفرمایید چیست که هیچ کدام از اینها نمیتوانند چه کسی تحمل میکنند؟ فرمودند: «مَنْ شِئْنَا»؛ یعنی ائمه میفرمایند که ما مریدان خصوصی داریم ، که شما فرمودید روایتش را «امناء شیعتنا» اینها از همه آنها بالاتر هستند. حالا ما بگوییم که اینها نمیدانند، از کجا این حرف را بزنیم؟ بله، بنده یک سر سوزن هم از این چیزها نمیدانم و درست است؛ اما بگوییم که قرآن بیان برای مردم است و بعد بگویم که من باید بفهمم، اینکه نمیشود. من اگر به کتاب لغت هم مراجعه نکنم، باز هم نمیفهمم، چطور بیان برای مردم است که من حتماً باید به کتاب لغت مراجعه کنم!؟ این منافاتی ندارد به اینکه بیان برای مردم باشد و مقصود واضح و روشنی دارد و منافاتی با این ندارد که قرآن تمام شؤونات دیگر را هم در خودش جمع کرده باشد. یک کتاب در دست همه است و هر کسی هر بار که میخواند، یک چیز اضافهای میفهمد. هر چه که اطلاعاتش اضافه میشود، مطالب جدیدی را میفهمد؛ چه علوم صوریه از لغت و ادبیات و فقه و تفسیر و اعتقادات و کلام باشد که بالاتر میرود و چه از علوم باطنیه باشد که از علوم غریبه است و ما متوجه نمیشویم.
ابن عباس گفته بود: قرآن به گونهای است که اگر شما بخواهید شترتان که گم شده را با قرآن بفهمید که این شتر کجاست، میتوانید!20 این روایت را چندین بار گفته بودیم.
شاگرد: اگر کسی این را انکار بکند، چه دلیلی برای اثبات داریم؟ از کجا میگویید که روایتی داریم که همه چیز در قرآن است که مثلاً اگر تصادفی در فلان جا شد، ریز و درشت آن در قرآن آمده است؟
استاد: فعلاً ما در فضایی هستیم که این یک ادّعا برای قرآن است و لذا ما میگوییم: اینکه قرآن تحدّی میکند و شریک القرآن ﴿بَلْ هُوَ آياتٌ بَيِّنات فی صدور الذین اوتوا العلم ﴾، در آنجا وقتی فضا فضای ابراز مطلب میشود، شریک القرآن ادعایی ندارد؛ یعنی تحدّی قرآن توسط شریک القرآن تحدّی قابل اجرا و با ضمانت اجرایی است. آن روشن است و اگر میگویند که این کار از قرآن برمیآید، مثل اینکه آن عالم گفته بود اگر این آیه را اینگونه بخوانید طی الأرض میکنید، این یک نحوه ضمانت اجرایی است. اگر آیه دیگر را بخوانند طی الأرض نمیشود، ولی اگر این آیه را بخوانند انجام میشود.
شاگرد: آیهای هم دارد که میفرماید: ﴿وَ لَوْ أَنَّ قُرْآناً سُيِّرَتْ بِهِ الْجِبالُ أَوْ قُطِّعَتْ بِهِ الْأَرْض﴾.
استاد: بله درست است. تازه فرمود: ﴿وَ لَوْ أَنَّ قُرْآناً﴾، نه کل قرآن! ﴿وَ لَوْ أَنَّ قُرْآناً سُيِّرَتْ بِهِ الْجِبالُ أَوْ قُطِّعَتْ بِهِ الْأَرْضُ أَوْ كُلِّمَ بِهِ الْمَوْتى﴾21، سلفیها که میگویند مردهها چیزی نمیفهمند! ما میگوییم که از قرآن بیاورید که مردهها نمیفهمند! ما آیه داریم که ﴿أَوْ كُلِّمَ بِهِ الْمَوْتى﴾؛ میفرماید: با مردهها حرف بزنید! آیا اینها چیزی نمیفهمند؟ ﴿وَ لَوْ أَنَّنا نَزَّلْنا إِلَيْهِمُ الْمَلائِكَةَ وَ كَلَّمَهُمُ الْمَوْتى وَ حَشَرْنا عَلَيْهِمْ كُلَّ شَيْءٍ قُبُلاً﴾22؛ مردهها هم با آنها حرف بزنند. این دو آیه از آیاتی است که دلالت دارد بر اینکه میشود با مردهها حرف زد. اینها میگویند: نه، این مرده که خبری از اینجا ندارد!
شاگرد: «فَوَ اللَّهِ مَا أَنْتَ بِأَسْمَعَ مِنْهُم»23!
استاد: اتفاقاً ﴿أَسْمِعْ بِهِمْ وَ أَبْصِرْ يَوْمَ يَأْتُونَنا﴾.
شاگرد:نه، وقتی به عمر در جنگ بدر این گفته شد. نص صریح است.
استاد: بله، در بدر بر سر آن چاه حضرت فرمودند که اینها از شما بیشتر میفهمند.
شاگرد: آدرس آن روایت از سلمان را بفرمایید!
استاد: در اصل اینکه آیا او سلمان باهلی بوده یا سلمان فارسی بوده، یک بحث تاریخی وجود دارد. برای من که مسلّم نیست، عدهای میگویند که ما تحقیق کردیم، سلمان باهلی است24. فرقی نمیکند، سلمان باهلی هم «علی أیّ حال» اثبات مدّعا میکند. که هر زمانی کسانی هستند و در زمان ما هم کربلایی کاظم(رضوان الله علیه) بود که از طریق إعجاز حضرت، حافظ کل آیات شریفه بود. در روایتی پیدا کردیم که زاذان با یک کلمه و یک اشارۀ امیرالمؤمنین ، کل قرآن را حفظ شد.25 میگوید: حضرت آمدند و دیدند صدای من خوب است، فرمودند چرا قرآن نمیخوانی؟ گفتم: بلد نیستم. گفت حضرت به من کلمهای فرمودند من دیدم که کل قرآن را حافظ هستم.
از عجائب اینکه این را حاج آقا مکرر میگفتند و بعد هم دیدم در شرح حال ایشان نوشته اند که مرحوم کربلایی کاظم [ساروقی] به گونهای بود که طلبهها مکاسب را جلوی ایشان باز میکردند، ایشان اصلاً سواد نداشت، دستش را روی صفحات مکاسب میگذاشت و میگفت: از اینجا تا اینجا قرآن است! گفتند: از کجا میفهمید؟ میگفت: اینجا نوری میدهد که جاهای دیگر نمیدهد. این شوخی نیست که اگر شما نیّت کردید که بنویسید ﴿و العصر﴾، واو را نوشتید ولی کاری پیش آمد و رفتید و «العصر» را ننوشتید. کربلایی کاظم در این واو که به نیّت قرآن نوشته شده، نوری میبیند که ما نمیبینیم. حالا ما بگوییم: چون ما نمیبینیم پس این خرافه است که قرآن نور میدهد؟! اینجور نیست. یا بگوییم: چون ما از حروف مقطعه سر در نمیآوریم پس بیان نیست و هیچ چیزی ندارد! اینجور نیست.
شاگرد: البته من این را نگفتم.
استاد: بهتر الحمدلله، من هم به شما نسبت نمیدهم. اگر در مباحثه چنین چیزی متلقی شده باشد.
شاگرد2: حتی اگر هم قائل شویم که فقط تعداد محدودی مثل سلمان داریم و قابل تعدّی هم نمیشود و فقط اینها بعضی از چیزها را میفهمند، باز هم ﴿هذا بَيانٌ لِلنَّاسِ﴾ صدق میکند، چرا؟ چون کلاسها متعدد است و قرآن برای هر کلاسی مطالبی دارد. برای این ناس و برای آن ناس و برای سلمان و برای ائمه صدق میکند. این حروف مقطعه را فقط ائمه میفهمند.
شاگرد: من هم همین را گفتم که ﴿هذا بَيانٌ لِلنَّاسِ﴾ به شرطی که با آن ثقل دیگرش جمع شود.
شاگرد2: نه، هیچ کس غیر از آنها نمیفهمد و شرطی نداریم. میگوییم فقط ائمه میفهمند. آیاتی است که فقط در کلاس ائمه فهمیده میشود. آیاتی است که ما میفهمیم. آیاتی است که علماء میفهمند. آیاتی است که سلمان میفهمد. باز هم این صدق میکند که کل قرآن ﴿هذا بَيانٌ لِلنَّاسِ﴾ است، ولی «علی مراحلهم». حتی اگر بشرط لا بگوییم کسی ﴿حم ٭ عسق﴾ را نفهمد و حتی اهل بیت فرمودند که ما به شما نمیفهمانیم، باز هم ﴿هذا بَيانٌ لِلنَّاسِ﴾ است، چون اهل بیت هم جزئی از ناس هستند.
استاد: مطلبی بود که عرض کردم حتی مصحف حضرت فاطمه(سلام الله علیها) که اینها بر علیه شیعه حمله میکنند که شما چیزی را در کنار قرآن قائل هستید! خود مصحف یکی از شؤونات قرآن است. روایتی پیدا کردم در کافی ط الاسلامیه، جلد هشت، صفحه 58، دلالت دارد بر اینکه بله، خود این آیات در مصحف حضرت صدیقه جلوهای دارد. «قَالَ قُلْتُ جُعِلْتُ فِدَاكَ إِنَّا لَا نَقْرَؤُهَا هَكَذَا فَقَالَ هَكَذَا وَ اللَّهِ نَزَلَ بِهَا جَبْرَئِيلُ عَلَى مُحَمَّدٍ ص وَ هَكَذَا هُوَ وَ اللَّهِ مُثْبَتٌ فِي مُصْحَفِ فَاطِمَةَ ع»؛ حضرت میفرماید که اینجوری است و این مثبَت است در مصحف فاطمه. این روایت خیلی جالب است. در اینکه مصحف فاطمه(سلام الله علیها) هم همین قرآن است و نمودهایی از همین آیات است.
به عبارت دیگر حضرت وقتی میخواهند نزول مصحف اهل بیت را توضیح بدهند، به اثبات این آیه در مصحف حضرت صدیقه استشهاد میکنند. پس معلوم میشود که در مصحف حضرت فاطمه آیات است به این نحوی که نزول موجودِ در مصحف اهل بیت(علیهم السلام) است.
شاگرد: از طرف دیگر این روایت آن جهت دیگر را ابطال میکند یعنی میگوید آنکه الآن میخوانند نیست.
تحریف ناپذیری کلام خدا
این روایات را باید چند دسته کنیم. روایاتی که بحث مصاحف را مطرح کرده است و سپس بعد از اینکه از بحث مصاحف فارغ شدیم، آنگاه کل این روایات را باید دستهبندی کنیم. لسان آنها لسانهای مختلفی است و هر کدام بحث خاص خودش را دارد. الآن آنچه که من میخواهم عرض کنم این است که قرآن کریم اصلی دارد که کلمه منحوس تحریف بر آن اصل وارد نمیشود، چرا؟ چون نمیشود، مثلاً شما یک جدول ضرب دارید و بچههای کلاس دوم و سوم تازه با آن آشنا میشوند. یکی از بچهها عددهای داخل جدول ضرب را پاک میکند و اعداد دیگری بجای آنها مینویسد. آیا شما میگویید که این بچه جدول ضرب را تحریف کرد؟ جدول ضرب را که نمیشود تحریف کرد! جدول ضرب یک مبنا و یک نظام دارد، خانههای هر عدد را میشود پاک کرد؛ اما به محض اینکه کسی فهمید که جدول ضرب چیست، خاطرش جمع است و میگوید که شما هر کاری که بکنید من میدانم که این چیست.
شاگرد: این مطلب در مورد همه کتب آسمانی مطرح است.
استاد: بله، اتفاقاً یکی از بحثهای تفسیر این است که روایات زیادی داشتیم که اشتراکات زیادی بین آیات قرآن با تورات و انجیل وجود دارد.
شاگرد: ولی آن ادعای حاجی نوری در تحریف شاید به این حرف شما در جدول ضرب بخورد. او میگوید که مثلاً آن آیاتی که از قرآن کم شده، در این جدول ضرب بوده و یکی پاک کرده است. اگر مستشکل اینجوری بگوید شما چه جوابی میدهید؟ ادعا این است که از قرآن کم شده است؛ یعنی پاک شده و جزء قرآن بوده، ولی پاک شده است و یکی این را پاک کرده است. من معتقد هستم که این جزء قرآن بوده و قرآن این نیست، یک آیه اضافه دارد، این شخص آن را پاک کرده و نمیگوییم که تحریف کرده است!
استاد: الآن شما مثلاً دو تا مصحف را پیش شما آوردهاند، یک مصحف آیاتی دارد که دو جور قرائت شده است. شما میخواهید بفهمید که این قرائت درست است یا آن قرائت، چکار میکنید؟
شاگرد: در فرمایش شما، آن قرآن الآن نیست و پیش امیرالمؤمنین است. توی آن مشخص است طبق ادعای حاجی نوری.
استاد: مقصود من این نبود. الآن مثال زدیم که دو تا مصحف پیش شما آمده و دو تا قرائت است، میخواهید ببینید که این قرائت درست است یا آن قرائت. من این تعبیرمیگویم که درون کشف است و برون کشف است، درون ساز و برون ساز است، هر دو تای اینهاقرآن است. شما میگویید: قرآن «فیه بیان کل شیء» و با آن میشود کشف کرد تصادفی را که در خیابانی شده است. اگر قرآن اینجوری است، آیا با این قرآن نمیشود فهمید که این قرائت در مصحف اصلی است یا آن یکی؟ خودکشف است. چطور تصادف در خیابان را به شما نشان میدهد، اما اینکه کدام مصحف حق است را به شما نشان نمیدهد؟ میدهد. شما از طریق خود قرآن ـ مثل جدول ضرب که تحریف در آن معنا ندارد ـ خود قرآن میگوید که در اینجا آنچه که در این مصحف است درست است و آن شخص بد شنیده و از دستش در رفته و خطأ ناسخ و امثال است، این یک.
شاگرد: اگر قائل به تعارض بین مصاحف باشیم.
استاد: حالا صبر کنید. یکی هم برون کشف است؛ یعنی ما از ناحیه دیگر علوم غریبه ای داریم که ـ بر مبنای کسانی که قبول دارند میگوییم ـ مرحوم شیخ بهایی(رضوان الله علیه) فرموده بود که «إنی أتمکّن من الجفر علی حدّ استخراج قواعد العلّامة»26؛ ایشان گفته که من از علم جفر به قدری بلد هستم که اگر قواعد علامه پیش من نباشد، میتوانم با علم جفر در بیاورم و تا آخر حروف قواعد علامه را بگویم که کتابش این است! این صِرف ادعاست ولی شما آن را فرض بگیرید. این علم جفری که فعلاً برون است، آیا نمیشود کسی با علم جفر بدست بیاورد که این مصحف درست است یا آن مصحف؟ مانعی ندارد.
این تازه مرحله تک منظورهای است، مراحل بعدی را بعداً میرسیم. فعلاً در این فضا هستیم. پس یک چیز محالی نیست، چرا؟ بخاطر اینکه وقتی قرار شد اصل قرآن کریم یک نظام مستحکم باشد، اگر کسی در این نظام مستحکم، قرائتش را عوض کند، این جدول که عوض نمیشود یا اگر یکی از خانههایش را پاک کند، جدول که عوض نمیشود یا دو تا عدد در یکی از خانههایش نوشته، آن واقعیت جدول که عوض نمیشد. جدول همان جدول است. بله، آن بچهها سرگردان میشوند. بچههای کلاس دوم سرگردان میشوند و میگویند: اینجا پاک شده است، من چکار کنم!؟ ولی جدول تحریف نشده است، جدول ناقص نشده است، برای این جاهل بیچاره کمبود دارد.
شاگرد: آن بچه جای خالی را دیده است، ولی ما جای خالی آیاتی که برداشته شده را نمیدانیم. فرق ما با آن بچه این است که ما جدول را فرض کردیم و جای خانههای که پاک شده را هم فرض کردیم...
استاد: جالبش این است که جواب فرمایش را دارم که از کتاب خود اهل سنت برای خودشان دیدم که در آیه رضاع بحث کردند و بین خودشان است و چون روایت صحیح است خیلی حرف زدند. عدهای از خودشان مدافع محکم روایت صحیحه در فضای خودشان هستند،حدیثی به تمام معنا هستند و اگر روایات صحیحه باشد، جزء دینشان است. یکی از اصطلاحاتشان این است که «إذا تمّ السند فهو دینی» و تمام شد. اینها باهم بحث کردند که قرآن میگوید: ﴿إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ وَ إِنَّا لَهُ لَحافِظُون﴾، فعلاً چطور ﴿لَهُ لَحافِظُون﴾؟ عایشه میگوید که بز آمد این را خورد! چطور حافظون است؟ میگوید: یکیاش این است که الآن برای ما گفت و ما میدانیم که «حفظه لنا بإخبار عایشه و بقاء إخبار عایشه لنا»27. خیلی جالب است که خود آنها میگویند که این هم یک جور حفظ است.
بینی و بین الله برای من که فقط لمس کردم که چه خبرهایی در تاریخ شده، وجودِ یک روایت در الدرّ المنثور سیوطی معجزه است. هر کسی که بگوید نه، مانعی ندارد؛ ولی برای من معجزه است! آن روایت چیست؟در الدرّ المنثور که تفسیر قرآن است، آن هم برای امام سیوطی، در ذیل آیه ﴿يا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّك﴾ میگوید28: ابن مردویه «أخرج روایة» إخراج کرده و بعداً هم میگوید که من سندش را در ترجمان قرآن آوردهام. بعضی میگویند که این مرسل است، در حالی که مرسل نیست. سیوطی میگوید که سندهای درّ المنثور را در ترجمان القرآن29 آوردهام و در اینجا برای اختصار سند را نیاوردهام. میگوید: در این روایت آمده است که ابن مسعود میگوید: «کنا نقرأ علی عهد رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم يا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّك من أن علیا امیرالمؤمنین وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَه»! شما ببینید که این مطلب در کتاب اهل سنت و در ذیل آیه قرآن بیاید، آیا این إعجاز نیست!؟ شما نمیدانید چه خبرهایی شده است برای اینکه این [مسائل] را محو کنند. حالا برای همه دنیا مانده است و هرجا جستوجو کنید این قرائت را سریع می آید.
در تفاسیر دیگر هم از او نقل کردهاند. پس اینکه ما چیزهایی که افتاده را نمیدانیم، خیلی هم اینجوری نیست. شما اگر به تفاسیر مراجعه کنید، همه جور حرفهایی که در تاریخ جستجو کنید آمده است و حرفها را زدهاند و موجود است. اینجور نیست که ما ندانیم. بله، در اینکه مصحف موجود با سایر مصاحف، واقع امر چیست؟ باید روایات را دستهبندی کنیم تا إنشاءالله حل شود.
«و الحمد لله رب العالمین و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین»
کلمات کلیدی:
کیفیت نزول وحی ، حروف مقطعه ، فهم حروف مقطعه، تحریف ناپذیری کلام خدا، قرآن درون کشف ، قرآن برون کشف ، سلمان فارسی، زهیر بن قین ، کربلایی کاظم ساروقی ، زاذان ابوعمرو، مصحف فاطمه،
1 .سوره مبارکه هود آیه1
3 . بحارالأنوار ج89 ص20
4 . تحفة السَنية في شرح نخبة المحسنية ( مخطوط ) مؤلف سید عبدالله جزائری
5. بحارالأنوار ج24ص94 ح1
8 .الاختصاص ص341
9.بحارالأنوار ج22ص347
11.رجال الکشی ج1ص16
12.معانی الاخبار ج1ص28 (توضیحات علامه مجلسی دربارۀ اشتباه در حساب ابجد روایت در بحارالانوار ط بیروت ج10 ص164: و قد أشكل علي حل هذا الخبر زمانا حتى عثرت على اختلاف ترتيب الأباجاد في كتاب عيون الحساب فوجدت فيه أن ترتيب أبجد عند المغاربة هكذا أبجد هوز حطي كلمن صعفض قرست ثخذ ظغش فالصاد المهملة عندهم ستون …الخ)
13.شرح ابن ابی الحدید ج11 ص153
16. الاختصاص ج1ص12
17. الاختصاص ج1ص85
21 .سوره مبارکه رعد آیه31
22 .سوره مبارکه انعام آیه111
23. بحارالأنوار ج6 ص254
24. طبق نقل طبری (در حوادث سال ۳۳ق) سلمان فارسی و ابوهریره در این جنگ شرکت داشتهاند. اما طبری گوینده این سخن را سلمان بن ربیعه باهلی معرفی کرده است، در حالیکه ابن اثیر تصریح دارد که گوینده سخن، سلمان فارسی بوده است چنانکه شیخ مفید و خوارزمی نیز این نظر را دارند.
25.بحارالأنوار ج41ص195
27. نیل الأوطار ج6ص370
28.الدرالمنثور ج3ص117